.شرح زندگاني من در سلطنت مظفر الدين شاه
اشاره
صداي تير با اينكه هنوز از كاري شدن حتي اصابت آن بشاه هم كسي خبري نداشت، طبعا در حول و حوش شاه، اضطرابي ايجاد كرد كه ممكن بود سبب فرار ضارب شود.
ولي چون شاه مركز توجه اطرافيان خود بوده و همگي برق لوله طپانچه را در موقع بكار انداختن مرتكب ديده بودند، بسمت او هجوم آورده، او را دستگير كردند. بعضي كه ميخواستند، يا از راه تعصب يا از راه تظاهر شاهپرستي، او را عذاب دهند بوسيله صدراعظم از آنها جلوگيري بعمل آمد.
معلوم است اول كسي كه از واقعه فوت شاه خبردار شد صدر اعظم بود كه دكتر خود دكتر شيخ را همراه داشت و بالاي سر شاه برده، دانست كه تير طپانچه بقلب شاه اصابت كرده و بفاصله كمي جان سپرده است. افشاي قضيه در آنجا صلاح نبود. بنابراين، شهرت دادند كه تير ببازوي شاه خورده و جراحت مختصري وارد كرده و امر فرمودهاند كالسكه را دم صحن، سمت مغرب حرم بياورند كه فوري براي معالجه زخم بشهر بروند.
همينكه كالسكه بدر صحن غربي رسيد، شاه را مثل اينكه زنده است، روي صندلي نشاندند و همان اشخاصيكه از واقعه با خبر بودند دور او را گرفتند و او را بكالسكه نشاندند. امين السلطان خودش پهلوي او نشست و براه افتادند. در صورتيكه جز پنج شش نفر از خواص كسي از واقعه خبر نداشت. مخصوصا صدراعظم در راه يكي دو بار كالسكه را نگاهداشت و آب خوردن طلبيد، فوري آبرا نزديك دهن مرده شاه برده و با اين كيفيت شاه را به شهر رساند. جلو سردر باغ تخت مرمر هم كه رسيدند امر داد اسبها را از كالسكه باز كردند و كالسكه را سر دست تا دم پلههاي عمارت بردند آنجا هم باز بوسيله همان اشخاص محرم، با صندلي جنازه شاه را بداخله عمارت نقل و در تالار برليان، رختخوابي پهن و جنازه را آنجا خواباندند و اين در حدود سه ساعت بغروب مانده بود.
از دو بغروب مانده، در شهر حرفهائي راجع به تير خوردن شاه دهنبدهن ميگشت؛ بعضيها هم ميگفتند تير كاري بوده و شاه مرده است. ولي بعضيها ادعا ميكردند كه ديدهاند شاه در كالسكه نشسته بوده و با سبيل خود بازي ميكرده است «1»، پس چگونه مرده است؟
______________________________
(1). ناصر الدين شاه پيشخدمت ظريف جثهاي داشت كه باو «مردك» ميگفت، سايرين هم بتقليد شاه آقا مردك خانش ميگفتند. معروف بود كه صدر اعظم تدبير انديشي كرده اين مردك را با دستكش سفيد طوري در كالسكه جا داده بود كه بتواند بدون اينكه ديده شود گاهي دستي بسبيل مرده شاه بكشد و ضمنا اگر كالسكه حركتي كند و جثه بيجان شاه متزلزل شود، او را نگاهداري نمايد.
البته صدر اعظم هم پاهاي جثه شاه را ميان پاهاي خود محكم گرفته بوده است.
ص: 2
خلاصه، همينكه آفتاب غروب كرد، ديگر ترديدي در مردن شاه باقي نماند. مردم بدكانهاي نانوائي و رزازي و بقالي هجوم كردند و هركس هر قدر ميتوانست، خواربار براي خانه خود تدارك كرده و در حدود دو ساعت از شب گذشته همگي بخانهها چپيدند.
صدر اعظم، در ورود بشهر، از تلگرافخانه عمارت سلطنتي خبر واقعه را بوليعهد مظفر الدين ميرزا به تبريز فرستاد. سپس كلنل روس قزاقخانه را كه كاساكوفسكي نام داشت احضار و دستور برقراري حكومت نظامي را در شهر داد. شاهزاده فريدون ميرزا برادر حاجي بهاء الدوله را كه شاهزاده مقدس و متنسكي بود احضار و كار تغسيل و تكفين شاه را باو محول كرد و حاجي حيدر خاصه تراش شاه كه هر روز در حمام او را شستشو ميكرد، مأمور شد كه تحت امر شاهزاده شستوشوي آخري او را هم بعمل آورد و غرفه بزرگ تكيه دولت را براي محل امانت گذاشتن جنازه شاه تعيين نمود. وزير تهران صديق الدوله مازندراني و رئيس انبار غله را احضار كرد و دستورات كافي براي فراوان بودن نان شهر داد. فردا صبح كه مردم از خواب بيدار شدند و از خانهها بيرون آمدند شهر را در حالت نظامي و دكانها را پر از خواروبار ديدند و از اين روز تا ورود مظفر الدين شاه بپايتخت، تهران و حولو حوش، از ايام عادي هم امنتر بود. حتي قاطرچيهاي شاهي هم دست از پا خطا نكردند.
ناصر الدين شاه، در عنوانيكه بصدر اعظم مينوشت، فقط جناب را جلو صدر اعظم ميگذاشت. مظفر الدين شاه در جواب تلگراف صدر اعظم، اشرف را هم افزود و تمام اختيارات را فقط باو محول كرد و صدر اعظم بيشتر در ذروه كار خود قرار گرفت. خبر نظم تهران بهرجا كه رسيد، اگر في الجمله بهمخوردگي هم در ساعات اوليه پيدا شده بود، رفع نمود و زندگي در همهجا بحالت عادي برگشت و حركت كاروانهاي خواربار و لوازم كه طبعا در يكيدو روز اول وقفهاي حاصل كرده بود، حالت عادي بخود گرفت.
قرق سوختكني را از حولوحوش طهران برداشتند، يكمن صد ديناري هم از قيمت نان كاستند. زمستان اين سال، چنانكه پيش هم نوشتم، بارندگي زياد شده راه بين امامزاده هاشم و پلور در يكي دو نقطه شكستگي پيدا كرده بود كه عبور مال براي حمل برنج مشكل بود، فورا بوسيله ميرزا محمد خان لاريجاني راه اصلاح و مخصوصا برنج زيادي بشهر وارد شد. در اين تاريخ، برنج يكمن يكريال، يكهزار و دويست و پنجاه دينار بود.
نائب السلطنه كه از ده سال پيش طبعا اين روز را پيشبيني ميكرد، باغ و عمارت اميريه را در نزديكي دروازه باغشاه براي چنين روزي ساخته و از يكي دو سال قبل، زنهاي متعدد خود را هم از عمارت دولتي كه در اول خيابان ارك و جنب سردر الماسيه واقع بود باميريه نقل كرده و خود را سبكبار كرده بود؛ بطوريكه تصرف او در عمارت مذكور، خيلي سطحي و فقط تالارهاي عمارت خورشيد كه امروز هم تقريبا بحال سابق باقي است محل رسمي وزارت جنگ بود همينكه تلگراف مظفر الدين شاه دائر بر رجوع كليه كارها
ص: 3
بامين السلطان رسيد، طبعا او هم از كار وزارت جنگ و حكومت تهران منعزل شد و در اميريه خزيد «1».
فصل بهار و موقع كوچ ايلات از قشلاق به ييلاق بود. طبيعتا بعضي از افراد و دستههاي آنها كه در صحراها متفرق بودند، بپارهاي اقدامات بيرويه دست زدند ولي بزودي از آنها جلوگيري بعمل آمد. براي اطلاع از چگونگي عمليات آنها و طرز جلوگيري از آنها مناسب است گفتههاي برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي را كه ميدانيم در همين ايام، بين شيراز و آباده و در بحبوحه اين ايل گردشي بوده است، در اينجا نقل كنم.
آقاي مستوفي ميگويند: «روز جمعه 17 ذيعقده صبح قافله ما بدو منزلي ده بيد رسيد و بر حسب معمول چادرها را در دامنه چند تپه نزديك بآبادي برپا كردند، نهار خورديم خوابيديم. آقاي اعظم السلطنه سردار منظم بعد و آقاي غلامعلي مستوفي بعدتر، وقتي از خواب برخاست گفت «خواب ديدم ناصر الدين شاه تنها از اين تپههاي جلو چادر ما بالا ميرود و چند نفري او را دنبال كردهاند، يكي از آنها سنگي بسمت او پرت كرد كه بشاه اصابت كرده و بر زمين افتاد. نه خود او و نه من هيچيك براي اين رؤياي روز تعبيري قائل نشديم.
اول شب از اين منزل بمنزل ديگر و فردا شب از آنجا كوچيده، صبح يكشنبه 19 وارد ده بيد شديم. تازه چادرها را سرپا كرده بودند، از تلگرافخانه انگليس يكنفر آمد كه آقاي اعظم السلطنه تلگراف محرمانهاي از شيراز دارند كه بايد بدست خود ايشان داده شود. رئيس تلگرافخانه خواهش ميكند بتلگرافخانه بيايند. اسم رئيس تلگرافخانه ده بيد جفريس بوده است.»
«مستشار الملك از شيراز واقعه را اشعار كرده و دستور داده بود كه در ده بيد بمانيد و اگر حاجتي بكمك داريد اطلاع بدهيد. خبر هم در ده بيد منتشر شده بود و ماندن قافله ما در بيرون صلاح نبود زيرا ايلات عرب باصري در نزديكي ده بيد بودند و ممكن بود سوء قصدي بنمايند. تلگرافچي، قلعه تلگرافخانه را كه ديوارهاي بلند و دوره بامهاي آن ديوار جان پناه و سوراخهاي مزغل داشت، در اختيار ما گذاشت. بارها به آنجا منتقل و خود در اطاقهاي تلگرافخانه منزل اختيار كرديم. از حسن تصادف كل (كربلائي) باشي كه يكصد قاطر بقافله ما كرايه داده بود، يكبار هم فشنگ براي تجارت از شيراز خريده همراه داشت و باز از حسن تصادف، فشنگها بتفنگهائيكه همراه قافله ما بود ميخورد، مستشير السلطنه يكي از اقوام قوام الملك كه چند نفر تفنگچي ماهر همراه داشت، عصر اين روز بده بيد رسيد و از هر حيث خاطر ما جمع شد.»
«فردا صبح عده سي چهل نفري از عربهاي ايل كه خبر وجود قافله سنگيني را در
______________________________
(1)- در استبداد حكم عزل مرسوم نبود، بلكه حكم نصب مأمور جديد بمنزله حكم عزل مأمور قديم بود؛ بخصوص در موقع شاه گردشي كه اگر شخصي كه بر سر كاري بود دستخطي راجع بادامه شغل دريافت نميكرد، حساب دستش آمده ميرفت و در خانه خود مينشست. درين مورد هم همينطور شد نايب السلطنه تلگرافي از شاه نو كه مستلزم ادامه شغلش باشد دريافت نكرد و خانهنشين شد و تا مظفر الدين شاه زنده بود بشغلي نرسيد.
ص: 4
ده بيد شنيده بودند، بقصد ما آمدند. تفنگچيهاي ما از نزديك شدن آنها بحدود تيررس جلوگيري كردند؛ خبر را بشيراز داديم. قوام الملك حكمي بنام و نشان براي چند نفر از كلانتران ايل عرب با تلگراف مخابره كرد. حكم تلگرافي را براي آنها فرستاديم. تا رسيدن كلانتران باز هم دسته سابق يا دسته ديگر، دو سه باري بسر ما هجوم آوردند و باز هم نتوانستند پيش بيايند. حتي يكي از آنها مجروح يا شايد مقتول شد. بالاخره كلانترها رسيدند و ديگر كسي تعرضي بما نداشت. از تلگرافخانه خارج شديم و چادرها را مجددا سر پا كرديم. بعد از يكي دو روز توقف، همان كلانترها ما را بآباده رساندند.»
بين آباده و اصفهان كه مرتع ييلاقي ايل قشقائي و بواسطه طمعورزي ركن الدوله والي فارس كه موقع را براي معزول كردن ايلخاني قشقائي (حاجي نصر اللّه خان) مناسب دانسته بود قدري ديرتر امنيت برقرار شد. تا بالاخره از مركز امر با بقاي ايلخاني صادر و آنجا هم امنيت برقرار گرديد. قافله آقايان روز 21 محرم به تهران رسيد، مستشار الملك هم بفاصله كمي وارد شد.
قاتل شاه كي بود؟
قاتل ناصر الدين شاه ميرزا رضاي كرماني بود. لازم نيست در وطن- دوستي اين مرد اغراق كنيم او را نابغه بدانيم و يا اينكه چشم- كنيهاي آقا محمد خان سرسلسله قاجاريه از كرمانيها را اصل و ريشه و اين اقدام را تلافي و فرع و نتيجه آن قرار دهيم. ميرزا رضاي كرماني، مرد باسواد مطلعي نبوده است كه براي اين عمل او اين افكار دور و دراز راهي داشته باشد. اين مرد دستفروشي بيش نبوده و هميشه با بقچهاي از شال و برك و خردريز ديگر بمجلس اعيان وارد ميشده و برسم دوره كه از اين قبيل كاسبكارهاي دورهگرد زياد بودند، مشغول كسب خود بوده است.
ورود بمجالس اعيان، البته آداب خاص و بردباري لازم دارد كه يكنفر ولايتي «1» بايد خيلي چشم و گوش خود را باز كند و متوجه حرفهاي اهل مجلس باشد، تا بتواند از كسب خود بهره ببرد و الا كارش نميگيرد. همين توجه، براي ميرزا رضا مكتبي شده و او را تا حدي باوضاع و احوال دوره با اطلاع و تجسس زندگي، او را نخود همه آش نموده بود، چنانكه گذشته از مجلس اعيان، هر مجلس عمومي يا نيمه عمومي كه در شهر اتفاق ميافتاد اين شخص با بقچه كالاي خود كه بهترين جواز ورود او بمجلس بود حاضر ميشد.
سيد جمال الدين اسدآبادي، در هزار و سيصد و شش بتهران آمده و در منزل حاجي محمد- حسن امين الضرب، جد مهدويها، مهمان بود. ميرزا رضا يكي از چند صد نفري بوده است كه نزد او رفتهاند، ولي با اين تفاوت كه چون عنوان دستفروشي داشت و توجهي را جلب
______________________________
(1)- ولايتي در اينجا بمعني غير پايتختي است، اعم از اينكه اهل ولايت و يا مثل ميرزا رضا از اهالي ايالتي باشد. اين اصطلاح را در فارسي من هيچ نديدهام كه استعمال كنند. در فرانسه ترجمه همين كلمه ولايتي بزبان خودشان بسيار مصطلح است و من هم كلمه ولايتي را از فرانسه ترجمه كرده بكار بردهام. چون به از اين چيزي در نظرم نبود، اين بيرويگي را بخود اجازه دادهام مقرمط نويسها اگر چيزي بهتر در نظر داشته باشند بنويسند، قبول عامه حاكم قضيه خواهد شد.
ص: 5
نميكرد، بيشتر ميتوانست بمجلس سيد برود و مدت زيادتري در حاشيه مجلس بنشيند و از بيانات سيد چيزهاي تازهاي بشنود. در بعضي از كرمانيها، اين خاصيت هست كه در كارهائي كه هيچ با آب و گاو زندگي آنها مربوط نيست، مداخله ميكنند. ميرزا رضا از اين خاصيت هم بينصيب نبوده و قدري زيادتر از اندازه دانش و بينش خود دخالت در معقولات ميكرده است. وقتي سيد را از ايران تبعيد كردند، ميرزا رضا اگر آدم دنجي «1» گير ميآورد بدش نميآمد كه بيانات خيرخواهانه سيد بزرگوار نقل و بر تبعيد او اظهار اسف و از اوضاع حاضر، بقدريكه دوره اجازه ميداد، نقادي كند.
وقعه تنباكو پيشآمد، كامران ميرزا نايب السلطنه، حاكم تهران و نظميه شهر را تحت امر داشت و خيلي مايل بود مايهاي براي امين السلطان بگيرد. باين قصد، پي اين قبيل اشخاص پرگوي نخود همه آش ميگرديد كه آنها معايبي براي امين السلطان ذكر كنند تا گفتههاي آنها را بطور گزارش پليس بعرض شاه برساند، شايد بتواند شكستي بكار اين رقيب خود وارد آورد. حولوحوش نائب السلطنه هم چون سليقه او را ميدانستند، دنبال اين اشخاص ميگشتند. يكي از آنها ميرزا رضا را خوب موضوعي دانست، پي او فرستادند و باو گفتند اگر چيزي بداني بعرض نايب السلطنه برساني، بعرض شاه ميرساند. اين بدبخت ساده هم باور كرد، او را بمنزل نايب السلطنه بردند، يك رفت و آمدها و سؤال و جوابهاي مصنوعي از اين اطاق باطاق شاهزاده بعمل آوردند و مطالبي هم كه شايد اصلا بيموضوع بود از قول نائب- السلطنه باو گفتند، بيچاره يقين كرد كه واقعا پسر شاه و اين آقايان حولوحوش او غم ملت دارند و ميخواهند از خواهش ملت اطلاع پيدا كنند و بعرض شاه برسانند و شاه هم منتظر است كه بداند دردكار كجاست و بدرمان پردازد. بهر كيفيت بود او را حاضر كردند مطالبي عريضه مانند در كليات كه شايد قسمتي از آن هم املاي خود آنها بوده است نوشت. همينكه كاغذ را از او گرفتند ورق برگشت و بناي تهديد و تشدد را باو گذاشتند كه اين حرفها مال تو نيست، همدستهاي خود را بروزبده! بالاخره كار بحبس كشيد، زن و بچهاش ويلان و شايد تلف شدند. مدتي جان كند، باين و آن عريضه نگاري كرد، تا خلاص شد. دفعه دوم و سوم، خلاصه ميرزا رضا علف دم شمشير «2» يا درخت جواهر «3» اين آقايان شده بود، هر اتفاقي ميافتاد بيمورد يا بمورد او را حبس ميكردند و بوسيله كشفيات دروغين خود برتبه و مقام نظامي نائل ميآمدند. بالاخره اينقدر باين مرد عذاب دادند كه از يكنفر آدم معمولي، منتهي قدري پرچانه و عوام و از خودراضي، يكنفر دشمن خونخوار ساختند. دفعه آخري كه از حبس
______________________________
(1)- در معني حقيقي كلمه، محل امن بيسروصدا و بيسرخر را «دنج» ميگويند. اطلاق آن بانسان مجازي و كنايه از شخص تودار خبر پس ندهي است كه همه حرف را نزد او بتوان گفت و از افشاي آن ايمن بود.
(2)- كنايه از كسي است كه بتوان بسهولت او را قلعوقمع كرد، بهمين جهت طرف اعتنا نبوده بحق يا باطل اكثر طرف تطاول و اعتساف واقع شود.
(3)- درخت جواهر كنايه از شخص يا كاري است كه فايده زيادي داشته باشد، نظير گاو شيرده.
ص: 6
مرخص شد، از ايران فرار كرد و باستانبول رفت. طبعا بزيارت سيد جمال الدين كه شنيدن حرفهاي او مايه اينهمه زحمتش شده بود، نائل گشت و از بياعتداليها و ظلمي كه باو شده بود شكوه كرد. سيد جمال الدين از اشخاصي بوده كه خيلي زود باحوال روحيه سايرين پي ميبرند و قوت نفس و قدرت بياني داشته كه از اشخاص مستعد بخوبي ميتوانسته است هرچه ميخواهد بسازد. يك مرتبه كه ميرزا رضا خيلي در بث الشكوي مبالغه ميكند، سيد باو ميگويد «مگر پدرت روضه خوان بوده است كه اينقدر در تشريح بدبختي خود نكات دقيق و حساس بكار ميبري؟ تو كه ميگوئي من از عمرم بيزارم و آرزوي مرگ ميكني، چرا دشمنت را نكشتي كه در مقابل ترا هم بكشند و بقول خودت از اين زندگي سراپا محنت خلاص شوي؟.»
در نتيجه اين قبيل صحبتهاي سيد، حس انتقام در ميرزا رضا بيدار ميشود و فكر تلافي ميافتد. بهمين قصد مجددا بايران ميآيد، در بار فروش، بابل امروزه، يك طپانچه و چند عدد فشنگ از ميوه فروشي بسه تومان و نيم خريداري ميكند و رهسپار تهران ميشود، ولي ميرزا رضا حالا ديگر آن دستفروش ترسو و پرچانه سابق نيست و چون از جان گذشته است، تهور او خيلي زياد است. از طرف ديگر، در مدت اقامت استانبول اكثر خدمت سيد جمال الدين بوده است بيانات و قوت نفس سيد در او اثر كرده و او را براي تلافي كه بدان مصمم شده كاملا لايق نموده است.
آدم از جان گذشته لايق همه كار است، البته طبيعي اين بود كه يكي از حولوحوش نائب السلطنه را كه بيشتر از سايرين باو عذاب داده بود هدف قرار دهد، يا از نائب السلطنه كه بحرف اين اطرافيان خود رفته، او را عبث بحبس انداخته است، انتقام خود را بستاند پس چرا ناصر الدين شاه را كه در كار او از همه بيتقصيرتر و شايد از وقوع اين مظالم هم بياطلاع بوده است هدف قرار داده است؟ اگرچه خودش در استنطاقهائي كه باو منسوب است اظهار ميدارد كه «فكر كردم كه اگر پسر را بكشم، پدر در خونخواهي بيداد خواهد كرد و جمعي بيگناه هم در سر اين موضوع تلف خواهند شد و باين جهت مصمم شدم كه اين درخت كهنسال فاسد را كه در اطراف او اين حيوانات موذي جمع شدهاند از ريشه بكنم تا اين علفهاي هرزه بالطبع و بالتبع خشك شوند.» ولي بايد گفت اينها مناسبات بعد از وقوع بوده كه براي مشروع جلوه دادن كار خود بهم بافته است. جواب اين منطق او همانست كه حاجي محمد كاظم ملك التجار باو داده است كه «مگر انو شيروان عادل را پشت دروازه شهر سراغ داشتي كه جانشين ناصر الدين شاه شود.» حقيقت امر اينست كه بيان سيد جمال الدين «تو كه ميگوئي از زندگي بيزاري چرا دشمنت را نكشتي كه ترا در عوض بكشند و از اين زندگي سراپا محنت خلاص شوي» اين مرد را مصمم كرده بود كه كاري بكند كه در مقابل او را از زندگي خلاص كنند و در حقيقت مقصودش خودكشي بوده است. از كسي كه قصد خودكشي دارد، نبايد منتظر منطق و عدالت بود. انتحار كننده بيشتر طالب شهرت و بقاي نام است كه حالا كه از زندگي صرفنظر ميكند، نام او پاينده بماند و براي حصول اين
ص: 7
منظور، البته كشتن ناصر الدين شاه از كشتن مثلا آقا بالا خان سردار افخم و نائب السلطنه مناسبتر بوده است.
صورت جلسه استنطاقهاي ميرزا رضاي كرماني را در آنروزها كسي نديد، نه ملت پاپي اين حرفها بود و نه دولت آنها را منتشر نمود سيزده سال بعد، در بدو مشروطيت صورت استنطاق او در روزنامه صوراسرافيل منتشر گرديد. اين صورت جلسه را ميرزا ابو تراب خان نظم الدوله «خواجه نوري» كه در موقع كشته شدن ناصر الدين شاه، رئيس نظميه تهران بوده است، براي آن روزنامه فرستاده بوده است. ميرزا رضا چون نفس وكلاي عدليه امروز كه در اين قبيل وقايع در محكمه از متهم دفاع ميكنند و در مجلس شوراي ملي هم عوض آنها قسم ميخورند، بنفسش نرسيده و از تلقين اين آقايان با وجدان بدور بوده است، در اين صورت مجلس عادت متهمين را كه ابتدا انكار صرفند بكار نبرده حتي جزئي ترديدي هم در عمل خود نكرده و از محتويات آن برميآيد كه از موفق شدن بمقصود خود راضي و خلاصه آن همينهاست كه در اينجا متذكر شدهام. ولي در اين استنطاقها از صدراعظم امين السلطان هيچ حرفي نيست و در آنجا كه براي تذكر جهت اين اقدام خود از مظالم دوره ناصر الدين شاه چيزهائي ميگويد، ابدا ذكري از امين السلطان كه نماينده واقعي اجراي اين بيترتيبيها و بخصوص عامل تبعيد سيد جمال الدين بوده است چيزي نميگويد. ممكن است چيزهائي هم در اين زمينه گفته باشد كه مستنطق اصلا وارد صورت مجلس نكرده و يا رئيس نظميه وقت بجهت ملاحظه از صدر اعظمي كه تازه لقب اشرف را هم گرفته است، از صورت استنطاق حذف كرده باشد. من اين صورت استنطاق را فعلا در جلو چشم ندارم و آنچه مينويسم بر طبق چيزهائيست كه در سي و هفت هشت سال قبل در روزنامه صوراسرافيل خوانده و نظرم مانده است، ممكن است با دقت زيادتري مطالب ديگري هم بتوان از آنها استخراج كرد.
يك چيز ديگر هم كه فعلا از اين صورت استنطاق در نظرم مانده است ابي الضيم بودن ميرزا رضاست كه هيچ استرحامي از مستنطق كه در حقيقت در آن واحد قاضي او هم بوده است نميكرده است. حتي در يك مورد بعد از بيان نفع عمومي اين اقدام خود ميگويد «گمان نكنيد كه من اين حرفها را براي اين ميزنم كه از قصاص نجات يابم، زيرا در اين عالم كسي كه بتواند چنين اعجازي بكند وجود ندارد، بلكه ....»
مؤيد اين جمله، مطالبي است كه احيانا در جواب بعضي كه براي ديدار او ميرفتند، گفته است. از مضمون جواب او به حاجي كاظم ملك التجار كه سابقا بآن اشاره كردهام، خواننده عزيز طرز آزادي او را در حرف زدن ميتواند حدس بزند. معروف شد، يكي از خواجهها بديدار اين جانوري كه توانسته است باين مهارت با يك تير شاه را از پا درآورد رفته بود، همينكه جلو او رسيده و شايد بالهجه كاكاسياهي، پرخاشي هم باو كرده است، ميرزا رضا با دست خود حركتي و با دهن خود صداي تيري ايجاد كرده كه بيچاره كاكا از ترس غش كرده پس افتاده است. باز هم شنيدم مظفر الدينشاه كه وارد شد يكي از تركها (در اينوقت همراهان اين پادشاه را اعم از ترك يا فارس باين اسم ميخواندند) نزد او رفته و با ملامت
ص: 8
بسيار از سبب اين اقدام سؤال كرده، قاتل جواب داده است «براي اين بود كه شماها را بنوائي برسانم» و اگر بعضي از ادب محاوره خارج ميشده و ناسزائي باو ميگفتهاند بدون هيچ ترس و باك معارضه بمثل ميكرده است «اذا يئس الانسان طال لسانه.» (آدم مأيوس زبان دراز ميشود.)
افكار عامه
برخلاف عقيده ميرزا رضا، ناصر الدين شاه كه اگر در بستر بيماري ميمرد خيلي طرف اسف و افسوس واقع نميشد، بواسطه خوردن اين تير غيب، آنهم در حال زيارت و توجه بمبدأ و در حرم شاه عبد العظيم و از همه مهمتر در وقتي كه جشن سال پنجاهم سلطنتش ميبايست شروع شود، وجاهت زيادي پيدا كرد و مردم بر اين موت نابهنگام او بسيار تأسف خوردند.
روز سوم واقعه افواجي كه براي جشنهاي تاجگزاري احضار و در پادگان مركز بودند، با موزيك عزا از جلو جنازه او گذشتند. تمام طبقات مردم بتكيه دولت رفته براي او ترحيم كردند. شعرا اشعاري در شرح واقعه سروده و حتي «عاش سعيدا و مات شهيدا» را هم براي ماده تاريخ فوت او پيدا كردند و در شعر خود آوردند و بشاه شهيد لقبش دادند.
البته اشعار عاميانه در اين مورد محلي نداشت، ولي مرحوم صدر السلطنه خواجه- نوري كلماتي بهم بسته و اشعاري گفته بود كه خيلي جنبه ادبي و شعري در آنها نبود. مردم كشور ما هم كه هيچ چيز را نميخواهند بيتفريح واگذارند، اشعاري احمداتر از اشعار وزير مختار سابق ايران در واشنگتن ساختند و در بين اشعار او انداختند. يكي از اشعار منظومه دوبيتي حاجي صدر السلطنه يا بقول خودش حاجي واشنگتن كه در شرح اين واقعه سروده اين شعر بود:
آن ميرزا رضاي قد كمانچه «1» (؟)زد شاه شهيد (؟) «2» را طپانچه رنود شعر ذيل را بر آن افزودند:
آن ميرزا رضاي قد كوتولهزد شاه شهيد را گلوله حتي كار بآوردن قافيه قلوه يا رولوه هم رسيد كه من از نوشتن عين شعر بجهت استهجان آن خودداري ميكنم. از اين اشعار كه دو سه مقابل اصل شده بود، نسخههاي متعدد برداشته شده و دست بدست ميگشت و مايه تفريح مردم بود. شعري كه از همه بيشتر دهنبدهن ميگشت، شعري بود كه بشاه نعمت اله ولي نسبت ميدادند كه بطور كشف از آتيه خبر داده و گفته است:
روز جمعه ز ماه ذيقعدهسرش اندر كنار ميبينم من هيچوقت بفكر اينكه در صحت و سقم اين انتساب تحقيقي بكنم نيفتادهام و فعلا
______________________________
(1)- ميرزا رضا آنقدر پير نبود كه قدش كماني شده باشد، گذشته از اين كمانچه يعني چه؟
كمانچه كه منحني نيست، ميرزا رضا هم كوتاه قد نبود كه اين تشبيه آقاي صدر السلطنه وجه شبهي ولو غير متبادر هم داشته باشد.
(2)- آوردن صفت شهيد براي شاه قبل از طپانچه خوردن و بقول حاجي واشنگتن قبل از شهيد شدن، هيچ منطقي ندارد و غلط است.
ص: 9
هم نميدانم كه واقعا اين شعر جزو اشعار شاه نعمت اللّه هست يا نه؟ آقاي ميرزا ابراهيم سعيد العلماء در آنروزها بكسي برخورده بود كه خيلي از اين پيشگوئي شاه نعمت اللّه تعجب ميكرد. سعيد العلماء براي تفريح باو گفته بود از اين بالاتر دارد و آن اين شعر است كه در آن آلت قتاله هم معين شده است:
شكمش پر ز دود و قاتل اوعاقبت پاي دار ميبينم شنونده بعد از اظهار تعجب زياد گفته بود پاي دار است يا پايدار، سعيد العلماء جواب داده بود معلوم نيست، شايد شاه او را ببخشد و همينكه ماده طرف را مستعد ديد باو گفت از اين هم بالاتر دارد و آن اين شعر است:
نايب او ز جانب تبريزبا تأني سوار ميبينم تعجب شنونده از حد گذشت، سعيد العلماء اضافه كرد از اين هم بالاتر اين شعر است:
نايب نايبش شعاع صفتبا شكوه و وقار ميبينم شنونده گفت: «معلوم ميشود محمد علي ميرزا بسلطنت نميرسد و اين سلطنت بشعاع- السلطنه پسر دوم مظفر الدين شاه خواهد رسيد!» سعيد العلماء گفت «شايد».
تأخير و تاني شاه
همانطور كه گوينده معاصر از قول شاه نعمت اللّه غيبگوئي كرده است، مظفر الدين شاه در تبريز نشسته و در آمدن بپايتخت امروز و فردا ميكند و صدراعظم، امين السلطان، مشغول حل و عقد امور است و گزارش كارها را كه تماما با تحسين از طرف شاه پذيرفته ميشود روزبروز بعرض ميرساند.
عامه خيلي انتظار ورود مظفر الدين شاه را دارند و همه تصور ميكنند اين مرد چهل ساله كه بيست سال است در حاشيه مشق سلطنت كرده است، همينكه وارد شود و بر تخت بنشيند ايران را بهشت برين خواهد كرد. خيليها هم بودند كه فكر ميكردند ناصر الدين شاه پادشاه پرخرجي بود و هشتاد تا زن و حرمخانه مفصل او مجال بمصارف عالم المنفعه نميداد و در اين اواخر بواسطه بالا رفتن سال، بكارها رسيدگي كم ميكرد و خيلي وزراء بخصوص صدر اعظم را باختيار خود واگذاشته بود، البته شاه نو از همه اين معايب مبراست و خيلي هم جوان نيست كه بيتجربگي او مايه زحمت ملت بشود؛ ولي خواص كه باخلاق مظفر الدين شاه آشنا بودند باين بيانات پوزخندي زده چيزي نميگفتند. درهرحال شاه از تبريز حركت نميكرد، اين تواني و تراخي براي چه بود؟ آن روزها كسي نميدانست؛ ولي بعدها كه باخلاق خرافات- پسند اين شاه برخوردند، معلوم شد اعليحضرت همايون شاهنشاهي بمناسبت نحوست عدد سيزده نميخواهد در سال 1313 كه 13 دو آتشه است، بر تخت سلطنت جلوس كرده باشد و اين همه تأني براي آنست كه ماه محرم 1314 نزديك شود و عذري براي تأخير تاجگزاري پيش بيايد. بهمين نظر زودتر از 24 ذيحجه 1313 وارد پايتخت نشد و در ربيع الاول تاجگزاري كرد. ميرزا رضا را هم بعد از تاجگزاري اعدام كردند.
ولي بعد از تاجگذاري رسمي هم، از اصلاحات خبري نيست و در بهمان پاشنه
ص: 10
ناصر الدين شاهي ميگردد «1». باوجود اين در رياست آبدارخانه و قهوهخانه و آشپزخانه و صندوقخانه و فراشخانه تغييراتي حاصل شد و آبدار و قهوهچي و ناظر و صندوقدار وليعهدي باين كارها گماشته شدند.
اگرچه در اين نقل و تحويل، آبدارخانه و صندوقخانه از كسوكار اتابك اعظم منتزع شد ولي فراشخانه و آشپزخانه و قهوهخانه را هم از رؤساي سابق آنها كه از پارتي نايب السلطنه بودند گرفتند و اجمالا براي اتابك اعظم كه اين لقب را هم تازه شاه باو داده بود وهني حاصل نشد سهل است، شاه پيشنهادهاي او را راجع بهمه كس و بهر كار بدون هيچ چونوچرا ميپذيرفت. از جمله مأموريت امين الدوله بسمت پيشكاري محمد علي ميرزا وليعهد بآذربايجان بود كه امين السلطان بخيال دور كردن اين كانديداي صدارت از دسترس، پيشنهاد كرد و شاه هم پذيرفت و امين الدوله بعد از مدتي خانهنشيني كه جز نانخانه وزارت پست كاري نداشت با دنباله مفصل باين مأموريت رفت.
امين السلطان ميدانست كه بايد دل اطرافيان شاه را بدست آورد، بنابراين از كار دادن به تركها و هركس از فارسها كه طرف علاقه شاه واقع ميشد مضايقه نميكرد. چنانكه نصرت السلطنه دائي شاه را بحكومت و مستشار الملك پسر عموي ما را هم كه بمناسبت طول خدمت خود در آذربايجان نيمچه ترك محسوب ميشد، بسمت وزارت تهران برقرار كرد حتي اگر احساس ميكرد كه كار يكي از پارتيها سهل است بستگان خودش هم طرف توجه مخصوصين شاه است مقاومتي نشان نميداد. ولي تركها كه ميخواستند خيلي زودتر همهكاره و داراي همه چيز شوند با كمال بيحوصلگي و باميد موقع مناسبتتر روز ميشمردند.
عامه مردم كه بانتظار اصلاحات بودند بناي غرغر گذاشتند. بعضيها هم ميگفتند شاه مشغول مطالعه است، يكدفعه نميشود كارها را درهم ريخت. عنقريب نتيجه مطالعات و نقشه اصلاحات را خواهيد ديد. ماه ربيع الثاني و جمادي الاولي هم گذشت، باز هم خبري نشد و كار باشعار عاميانه كه بچهها در كوچهها ميخواندند نيز رسيد.
آبجي مظفر آمدهبا تركاي ... آمده
در در در شا ببينامير بهادر شا ببين
ظر ظر ظر شا ببينشازده ناظر شا ببين «2»
عزل اتابك اعظم
در ماه جمادي الثانيه، دستخط عزل امين السلطان از صدارت صادر و وزيران جديدي بشرح ذيل تعيين شدند:
مخبر الدوله وزير داخله
شيخ محسن خان مشير الدوله وزير امور خارجه
______________________________
(1)- خواننده عزيز اگر درهاي پاشنهدار قديم را كه در آنها پاشنه كار لولاي امروز را ميكرد ديده باشد، بمعني اين تعبير پي ميبرد و درهرحال گشتن در بپاشنه سابق كنايه از عدم تغيير اوضاع است.
(2)- از اين منظومه عاميانه يك شعر ديگر هم در نظر من مانده است كه با اينكه جنبه ادبي آن خيلي زياد است، چون راجع بيكي از زنهاي محترم مظفر الدين شاه ميباشد، باحترام بازماندگان اين خانم از آوردن آن در اينجا خودداري شده است.
ص: 11
فرمانفرما وزير جنگ
نظام الملك، وزير لشكر سابق، وزير ماليه
صنيع الدوله، پسر مخبر الدوله و داماد شاه، وزير خزانه
مشير الملك، ميرزا نصر اللّه خان نائيني معاون وزارت خارجه، وزير لشكر
و براي ساير وزارتخانهها، از قبيل تجارت و فوائد عامه و گمرك هم كه رديف الوزاره بودند اشخاصي معين گشتند. كار بناخانه هم بميرزا محمود خان بروجردي حكيم الملك معروف محول و بلقب وزير ابنيه سرافراز گشت. اتابك اعظم با دنبالههاي خود همه از كار خارج و محل براي تركهاي بيحوصله فراوان شد. هركس بكاري مشغول گرديده عين الدوله مير اخور شد، سلطان عليخان امين بقاياي آذربايجان هم وزارت بقايا يافت و هريك در قلمرو خود مثل مردمان قحطيزده كه بسفره طعامي برسند، مشغول عمليات شدند.
مؤسس اين كابينه عبد الحسين ميرزاي فرمانفرما، پسر فيروز ميرزا فرمانفرماي اسبق بود كه بعد از فوت برادرش عبد الحميد ميرزا فرمانفرما والي كرمان باين لقب ملقب شده و لقب نصرت الدوله را براي پسرش فيروز ميرزاي ثاني فرمان صادر كرده است.
فرمانفرما داماد مظفر الدين شاه و خواهرش حضرت عليا زن مظفر الدين شاه و از مدتي پيش در تبريز بود و يكي از مبرزين تركها بشمار ميآمد.
امين السلطان باختيار خود بقم مهاجرت كرد و در عماراتي كه شايد براي همين پيشآمدها ساخته بود مقيم شد. امين الملك را براي پس دادن حساب خزانه، يا بهتر بگويم براي دوشيدن در تهران نگاه داشتند. اول كاري كه تركها كردند، هجوم بخزانه اندرون بود ولي برخلاف انتظار در آنجا جز دويست هزار سكه دو اشرفي و مقداري صندلي شكسته كه روكش طلا داشت و چند قاب و قدح طلا «1» چيزي گير نياوردند، اين پولها هم بعنوان مواجب عقب افتاده قشون، نصيب وزير جنگ شد.
از يغماي خزانه كه فارغ شدند بامين الملك پرداختند، بعنوان گرفتن حساب انواع فشار را بر او وارد كردند، حتي بصير السلطنه آلان بر اقوشي كه از طرف دربار محصل حساب او بود، روزي چوب و فلك خبر كرده، ميخواسته بدبخت را كه مريض هم بوده است بچوب و فلك ببندد. حاجي محمد حسن كمپاني امين الضرب هم از اين نمد كلاهي برد و در مقابل خسارتي كه از پول سياه بمردم زده بود، خود و پسرش حاجي حسين آقا امين الضرب ثاني حبس شدند و بشكنجه چهار صد هزار تومان جريمه پول سياه را دادند. «2»
بعد بخالصجات پرداختند، فرمانفرما يافتآباد را كه هزار تومان و هزار خروار جمع خالصگي داشت و پشت دروازه تهران واقع است، بده تومان و ده خروار جمع اربابي فرمان
______________________________
(1)- اين قاب و قدحها، از حيث ساخت چيز ظريفي بوده كه شكستن و پول كردن آن مايه تأسف شد. مظفر الدين شاه مرد عوامي بود، همينكه باو ميگفتند ساختن ظروف طلا حرام و شكستن آن مايه خير آخرت است، بيچاره تن درميداد.
(2)- حاجي حسين آقا تا دم مرگش مطالبه بيمصرف خود را از اين چهار صد هزار تومان از دست نميداد، در صورتيكه همكارها و هممسلكهاي حزبي او هم باين مطالبه بيمورد ميخنديدند.
ص: 12
صادر كرد. حكيم الملك فيلستان ورامين و خانه خيابان الماسيه را بهمينطورها مالك شد.
هرجا ده خالصه كمخرج پردخلي بود، فرمان مالكيت صادر كردند؛ چنانكه فريمان خراسان با دو هزار و چهارصد تومان خالصگي كه عشر عايدي آن بود، گير حكيم الملك آمد و بعدها با تقلب و حك حاشيه فرمان «1» بعين الدوله منتقل و بالاخره جزو املاك اختصاصي شاه سابق اعليحضرت رضا شاه پهلوي گرديد.
بيحالي مظفر الدينشاه
خواننده عزيز توجه دارد كه در اين عمليات اسمي از مظفر الدين شاه نميبريم. جهتش اين است كه اين پادشاه ضعيف النفستر از آن بود كه اهل حل و عقدي باشد يا بكسي تعدي كند يا سطوتي نشان بدهد، آدم بسيار خوب و پادشاه بسيار بدي بود. عدهاي از اهل دبه تبريز دور او را گرفته بودند و شاه را بتفريحات سبك كه هيچ در خور مقام سلطنت نبود مشغول ميداشتند، مثلا يكي را تنه زده بحوض ميانداختند، وقتي بيرون ميامد ادعا ميكرد هزار تومان اسكناس در بغلش بوده آببرده است، با صدور يك برات خلعت جبه ترمه شمسه مرصع دعواي مؤمن صلح ميشد.
ناصر الدين شاه گاهي براي تفريح و زماني براي انتخاب گردنبند و تسبيح، امر ميداد كيسه بيست و چهار مني مرواريدي كه در خزانه اندرون بود بيرون ميآوردند، روي اين كيسه سفرهاي از تافته مشكي گذاشته و سر آن بمهردستي شاه مهر بود، بعد از وارسي مهر امر ميداد سر كيسه را باز ميكردند، سفره تافته را ميگستردند، محتويات آن را ميان سفره ميريختند، بعد از تماشا يا انتخاب تسبيح يا گردنبندي كه براي هديه يكي از ملكههاي اروپا لازم داشت، يا اضافه كردن مرواريد تازهاي كه از سواحل خليج فارس براي او هديه آورده بودند، سر كيسه را با مهردستي خود مهر ميكرد و كيسه را بخزانه ميفرستاد. تركها از اين رويه شاه سابق خبردار شدند، شاه را واميداشتند كيسه مرواريد را ميخواست، محتويات آن در سفره پهن ميشد، شاه دانههاي درشت آن را جدا ميكرد و بسر پيشخدمتها نشانه ميزد آنها هم از خوردن اين تير قيمتي خيلي دردشان ميآمد، شكلك ميساختند و ميمون بازي در ميآوردند كه شاه نشانه زني خود را تكرار كند و آنها بجاي يك تير، هريك پنج شش تا از اين تيرهاي شاهانه بخورند و يك مشت از اين قماش كارها كه اكثر آنها قابل نوشتن نيست.
اعليحضرت شاهنشاهي يا ناخوش بود حكيم الملك او را ميدوشيد يا سلامت بود خلوتيان با اين بازيهاي خنك او را مشغول ميداشتند. وقتي هم كه ميخواست رو بخدا برود سيد بحريني حاضر بود و براي او روضه ميخواند. اگر گاهي رعد و برق و طوفاني پديدار
______________________________
(1)- مظفر الدين شاه بدستخط خودش در حاشيه اين فرمان قيد كرده بود كه اين ده مادام الحيات ملك حكيم الملك باشد. سواد اين فرمان با اين حاشيه در خانواده ما ضبط است. بعدها كه اين ملك دست بدست گشت و بعين الدوله رسيد، اين آقا بعد از مشروطه براي روز مبادا شرح حاشيه را حك كرد. اين كار در عدليه پروندهاي هم دارد كه گويا عين الدوله اعتراف هم باين قضيه نموده است و درهرحال سواد فرمان با شرح حاشيه در خانواده ما موجود ميباشد.
ص: 13
ميشد، جاي او در پوستين آقاي بحريني كه بزودي بخرقه خز مبدل گشت بود و نان سيد بروغن ميافتاد. فارسها هم همينكه دانستند پهناي كار از چه قرار است همرنگ جماعت شدند، شنبل «1» بازي در خلوت شاه رواج پيدا كرد. همگي از ترك و فارس با اين بازيها داراي كالسكه و درشكه و اسبهاي روسي شدند و خانههاي آبرومند با مبل و اثاثيه عالي ترتيب دادند.
خلاصه اينكه، حد و سديكه در اواخر ناصر الدين شاه بسعي و همت امين السلطان لق شده و از قوت افتاده بود يكباره از بين رفت؛ بحديكه ميرزا سيد مهدي حكيم كه كارگزار آذربايجان شده بود اصرار داشت كه وزير امور خارجه آذربايجان ملقب شود. يقينا پيشنهادهاي آن مرحوم در اين زمينه در آرشيو وزارت خارجه موجود است كه با كمي تفحص ميتوان اين شاهكار جاهطلبي و بيلجامي را كه در حقيقت معناي آن تجزيه آذربايجان از مركز است بدست آورد. كار بخشش دولت باين و آن بجائي رسيد كه عيشآباد، جنب عشرتآباد، بموجب دستخط شاه به پسر رقاض يهودي واگذار شد. منتهي امين السلطان در دوره صدارت بعدش از اجراي آن خودداري كرد. دستخط بخشش فيروزآباد، جنب حضرت عبد العظيم، بسيد ايرواني هنوز البته در دست او باقي است. اجمالا هركس با اين شاه ضعيف النفس سروكار پيدا ميكرد، اعم از صالح و طالح از مقام و منصب و انعام و خلعت و خالصه حتي گردشگاهها و خانههاي سلطنتي بمورد و بيمورد و بدون مضايقه برخوردار ميشد. عمله خلوت او بعد از آنكه ريشه هرچه در دسترس بود از غث و سمين درآوردند، شاه را به پيدا شدن گنج در كشور شاهنشاهي دلخوش و اميدوار ميكردند و اقبال او را بيزوال ميگفتند. نميدانم براي جامعه استبداد بيترس بدتر است، يا دمكراسي بيتقوي. در دوره مظفر الدين شاه بخصوص در اين چند ماهه كه تركهاي لجام گسيخته مشغول عمليات بودند، بينظمي و هرجومرج از امروز كه دمكراسي بيتقوي داريم، هيچ عقب نبود.
ماده بعضو ضعيف ريخت
تازه اتابك افتاده بود، يكروز در شهر منتشر شد كه شاه مرده است.
باز در دكانهاي نانوائي و رزازي و بقالي ازدحام شد. فرداي آنروز شاه بكالسكه كروك خوابيدهاي نشست و در يكي دو خيابان شهر گردش كرد كه مردم ببينند سرپرست (؟) آنها زنده است. عصري هم سلامي خبر كرده و با حال ناخوش سلام را ورگذار نمود. اين انتشار را بكامران ميرزا نايب السلطنه برادر شاه نسبت دادند كه او بوسيله نايب هادي خان، نايب فراش خانه حكومتي تهران كه با شاهزاده سابقه داشته است، اين شهرت را داده باشد. اگرچه براي اين امر مستند و دليلي در دست نداشتند و خيلي محتمل بود كه اينهم يكي از شاهكارهاي تركي براي گلآلود كردن آب باشد كه بهتر بتوانند ماهي بگيرند و باين قصد شاه را از برادرش بيشتر جدا نمايند. درهرحال بشاهزاده چيزي نگفتند ولي نايب هادي خان را
______________________________
(1)- در طفوليت من يك نفر مسخره در يك دسته مطرب يهودي كه باو «شنبله غوره» ميگفتند ديده بودم، شنبل بازي بمعني مسخرگي است، من ريشهاي براي اين لغت نديده و نميدانم شنبل از اين شنبلهغوره مشتق شده است يا اين شنبله غوره از شنبل؟
ص: 14
مهار كردند و در شهر گرداندند تا عبرت ديگران شود.
وزارت اعظم امين الدوله
عمر وزارت داخله عليقلي خان مخبر الدوله بجهت درازي عمر خود او كوتاه بود. در زمستان، بعد از دو سه ماه وزارت پيرمرد بدرود زندگي گفت و اين كابينه بينخست وزير كه در حقيقت رياست نفوذي و معنوي و سني آن با او بود، بيشتر دچار وهن گرديد. از طرف ديگر فارسهائي كه در اين كابينه بودند، از رفتار فرمانفرما مستأصل شدند. اين وزير جنگ هرچه ميخواست ميكرد و رشتههاي همه را با دستخطهاي شاه كه در كمال سهولت ميتوانست صادر كند، پنبه مينمود. بنابراين وسائلي انگيختند و بعرض شاه رساندند كه امر كشور بيصدر اعظم مقتدر نميگذرد و براي اينكار امين الدوله را صلاح دانستند.
بعد از عيد نوروز او را از تبريز احضار كردند، بتهران كه رسيد دستخط وزير اعظمي او صادر شد.
انتخاب امين الدوله موجب اميدواري اصلاحطلبها گشت و مردم تا اندازهاي از تشويش و اضطراب هرجومرج سابق بيرون آمدند متانت وزير اعظم اقتضا داشت كه وزراء را مانند سابق بر سر كار باقي بگذارد و از هريك ببرويگي مشاهده كرد تغييرش بدهد بنابراين در افراد وزراء تغييري حاصل نشد.
دفن جنازه شاه سابق در شاه عبد العظيم
امين السلطان تهيه دفن شاه را در حضرت عبد العظيم، بساختن مقبره خاصي براي او ديده و تمام وسائل و مقدمات را تدارك كرده بود «1».
بعد از رفتن او البته نبايد از چپوچيهاي حولوحوش منتظر بود كه در اين مشروع اقدامي كنند. هفدهم ذيقعده 1314 كه روز سال فوت شاه بود نزديك ميشد. امين الدوله اينروز را براي رساندن
______________________________
(1)- اين مقبره از مقبره حاجي ملا علي كني و مقبره جيران و يكي دو اطاق ديگر كه بمنزله قهوهخانه و آبدارخانه اين مقبرهها بود ساخته شده و سنگ مرمر روي قبر را از يزد بتهران آوردهاند. خواننده عزيز ممكن است فكر كند كه در آنوقت كاميونهاي ده بيست تني امروزه هنوز بايران نيامده بود با چه وسيلهاي اين سنگ را حمل كردهاند؟ سنگ را روي تيرهاي كوتاهي ميانداختند و از عقب عملهها با فشار بدن خود كه بسنگ وارد ميكردند سنگ را با تيرهاي زيرش ميغلطانيدند بطوريكه تيرهاي زير سنگ كار عراده را صورت ميداد. هرچه از تيرها از عقب از زير سنگ بيرون ميآمد بجلو انتقال مييافت البته صد ذرعي كه باين كيفيت سنگ را ميپيمود تيرها يكي بعد از ديگري از كار ميافتاد و بايد با استفاده از تيرهاي نويكه همراه داشتند، تيرهاي شكسته را بمرور عوض كنند. عمله اين كار را بايد دهات عرض راه و دهات مجاور راه بيندازند حاكم يزد بايد سنگ را باين زحمت از خاك خود بيرون كرده بخاك اصفهان برساند، حاكم اصفهان و كاشان و قم هريك در نوبت خود همين عمل را مجري دارند. حساب اينكه اگر ميخواستند كرايه و به عمله مزد بدهند خرج حمل اين سنگ چقدر ميشد، البته محاسب دقيق لازم دارد كه من اين كاره نيستم و شايد محاسبين كهنهكار هم تا قدري اين كار را نكنند و مثلا يك سنگ باين قطر و قواره را يكي دو كيلومتر با اين كار ابزار حمل ننمايند، واحد حساب را نتوانند پيدا كنند.
ص: 15
باقيمانده «1» شاه سابق بخوابگاه ابدي مناسب دانست.
در روز مقرر، ارابه مجلل بسيار بزرگي «2» با هشت اسب سفيد دم قرمز در تكيه دولت ايستاد، جمعي از شاهزادهها جنازه را بدوش گرفته بارابه نقل كردند، سواران كشيكخانه و افواج پادگان مركز با موزيك جلو افتادند، در دنبال اين ارابه عماري كوچكي با روپوش زردوزي مشكي بدو قاطر بسته شده در حركت بود، تمام رجال و وزراء و اعيان، پياده بدنبال جنازه براه افتادند، تا سه راهي خيابان برقوري امروزه همگي پياده آمدند، در اينجا بر اسبهاي خود كه قبلا باين محل فرستاده بودند سوار شدند و موكب را تا شاه عبد العظيم تشييع كردند. در آنجا جنازه را با عماري كوچك كه براي همين مقصود دنبال ارابه انداخته بودند، بر دوش شاهزادگان به مقبره نقل كردند و مراسم تدفين با آداب مذهبي بعمل آمد.
نظم و ترتيبي كه در اين تشييع وجود داشت، مردم حقا از اثر دستورات وزير اعظم دانستند و بنظم آينده كشور بيشتر اميدوار شدند. فقط چيزي كه مايه زحمت بود گرد و خاك زياد معبر موكب بود كه باوجود آب پاشي زيادي كه سپورها و عمله احتساب با مشكهاي خود ميكردند اثري نميكرد.
تغييرات در افراد وزراء
معلوم بود فرمانفرما زودتر از همه توي خشتها دويده، وسيله براي تغيير خود بوزير اعظم ميدهد. بايد اين خاصيت را در مظفر الدين شاه تصديق كرد كه وقتي كار را بكسي واميگذاشت منويات او را ولو برخلاف ميل خود مجري ميكرد. فرمانفرما بتقرب خود مغرور بود و تصور ميكرد كه با امين الدوله هم ميتواند مانند مخبر الدوله پيرمرد هشتاد و چند ساله بازي كند يكي دو فقره سرسم «3» عمدي مرد آزما «4» رفت. امين الدوله بشاه عرض كرد «بين ما دو نفر هريك را رأي ملوكانه اقتضا كند انتخاب فرمايند» شاه متقاعد
______________________________
(1)- باقيمانده كه كنايه از جسد بيروح و ترجمه از اصطلاح فرانسه است، بخصوص در موارديكه جسد را امانت گذاشته و از آن كسر شده باشد، بعقيده من خوب استعاره و اقتباسي است.
(2)- اين ارابه يكي از ترامواهاي اسبي بود كه چرخهاي آنرا عوض كرده و در چهار ديوار و سقف آن هم تغييراتي كه براي جنازه مناسب باشد داده بودند.
(3)- سرسم رفتن معني آن معلوم است، اسب و قاطر و الاغ سرسم ميروند و بطور استعاره و براي تمسخر كردن عاملي بيكفايت يا حقه بازي كه باشتباه يا عمد كار خلافي مرتكب شود، اين كنايه را بكار ميبندند. اگر اشتباهي نباشد و مؤمن براي اجراي منويات خود خويش را نفهم جلوه بدهد با اضافه كردن كلمه عمدي دنبال آن عموميت نفهمي را ميتوان تخفيفي داد. البته فرمانفرما زيركتر از آن بود كه از راه نفهمي سرسم برود و در حقيقت اين سرسمها را براي تجربه و اندازه گرفتن پشم كلاه وزير اعظم ميرفت. كلاهش پشم ندارد هم كنايه از بيعرضگي صاحب امر است.
(4)- «مردآزما» كنايه از كاريست كه براي امتحان و آزمايش كفايت و برش صاحب كار براي او پيش ميآورند. اعضاي كهنهكار ادارات پروندههاي مردآزمائي دارند كه در همان چند روز اول به دم رئيس يا وزير كهنهكار ميدهند.
ص: 16
شد، ولي داماد شاه آنهم مرد باين فعالي و پشتهماندازي را نميشد در مركز بيكار بگذارند او را بيشتر بقصد تبعيد بايالت فارس فرستادند. وزارت جنگ، گير سيف الملك وجيه اللّه ميرزا امير خان سردار پسر عضد الدوله كه برادرش عين الدوله از مبرزين تركها بود آمد.
اين شاهزاده با اينكه از خانواده سلطنت بود خوانا و نويسا نبود ولي در عوض بسيار باهوش و زرنگ و كاردان و با كفايت بود، همه چيز را در حافظه نگاه ميداشت و واقعا از اشخاصي بود كه بيسوادي سكتهاي بكار اداري آنها نميآورد.
بعد از چند ماهي كه امين الدوله لقب صدارت هم گرفته بود، نوبت تغيير نظام الملك وزير ماليه رسيد. اين وزير با اينكه شوهر خواهر امين الدوله بود با او ضديت ميكرد و اساسا هم لايق اجراي نقشه مالي كه صدراعظم در نظر داشت نبود. مثل جدش ميرزا آقا خان بحرف و تظاهر بيشتر از عمل معتقد بود در صحبتهاي خود قلمبه گوئي و شاهاندازي زياد داشت، شايد ذكر پارهاي از آنها و جواب اطرافيانش روحيه او را بيشتر ظاهر كند.
در وزارت ماليه راجع بقيمت قصيل براي مالهاي دولتي مذاكره بوده است كه آيا قيمتي كه در برات نوشته شده است صحيح است يا خير؟ وزير ماليه، محمد رضا خان پيشكار خود را احضار ميكند و با اين عبارت از او ميپرسد «عليق اصطبل كالسكه خانه ما را از بابت قصيل از قرار خرواري چند ابتياع ميكنيد؟» محمد رضا خان جواب ميگويد «قربان! خرواري هشت قران ميخريم و يك تومان پاي ديوان (؟) حساب ميكنيم» بالا بردن مقام دستگاه حضرت اشرف وزير ماليه، بطوريكه بآن ديوان اطلاق شود از طرف پيشكار كهنهكار با وجود اعتراف بدزدي، نظام الملك را شيخ كرد «1» و گفت «آفرين، آفرين، هزار آفرين بر راستي و راستگوئي تو!»
در صحبتهاي عادي هم سعي ميكرد صنايع بديعيه بكار برد، روزي بين منشي باشي او با يكي از اربابرجوعها كه زود راه انداختن او طرف توجه وزير بود يكي دو كلمه ردوبدل ميشود، منشي باشي بعلامت نارضامندي از او قلم خويش را بر زمين ميگذارد و از نوشتن حكم و راه انداختن او تواني ميكند، نظام الملك با تشدد خطاب بمنشي كرده ميگويد «معزز السلطان تعرض ميكني؟» ميگويد: «خير اعراض از او ميكنم.» وزير جواب ميگويد «مگر نميداني كه اعراض از او بمنزله اعتراض بر من است؟» «2»
يكي از لشكر نويسها «3» ميگفت سر سفره دفتر لشگر نشسته بوديم نظام الملك محمد-
______________________________
(1)- شيخ كردن كنايه از گول كردن و فريب دادني است كه بوسيله حرفهاي چرب و نرم و تملقآميز بعمل آيد. شايد اين كنايه از حكايت آخوند مكتبدار و شاگردهايش كه در مثنوي مولوي بآن تمثيل شده است، اتخاذ شده باشد. درهرحال اين كنايه در اين سي ساله آخري رايج شده است پدران ما با وجود اينكه بيشتر از ما مثنوي ميخواندهاند اين كنايه را بكار نبردهاند.
(2)- اين جمله و جمله قصيليه را من از مرحوم ميرزا محمد علي خان مستوفي فارس كه مرد دقيق راستگوئي بود شنيدهام و چون خود آنمرحوم در مجلس حاضر بوده است، مثل آنست كه من خودم در آن مجلس بودهام و كلمه بكلمه از نظام الملك شنيدهام، تو گوئي كه گوشم بر آواز اوست.
(3)- مرحوم ميرزا محمود خان موقر الدوله.
ص: 17
رضا خان را احضار كرده گفت: «خلعتي به آشپز شعبان خان (مقصود ناظر آشپزخانه است) بدهيد كباب امروزش خيلي خوب است، ساك ديشبش هم در نظاميه خوب بود».
بعد از وزارت ماليه و يكي دو سال خانهنشيني والي فارس شد، بعد از ورود به شيراز روزي را براي شرفيابي اعيان شهر معين كرد، در تالار بزرگ ايالتي و صدر مجلس جلوس نمود، وقتي مجلس غاص باهلش شد، محمد رضا خان با مسند مخمل مشكي مرواريد دوز كه تا كرده و بروي دست انداخته بود وارد شد، تعظيم سجود مانندي كرد، حضرت اشرف پرسيد: «هان؟ محمد رضا خان! چيست؟ جواب گفت قربان «مسند جدت را آوردهام».
نظام الملك گفت «اين تشريفات چه لازم است؟» محمد رضا خان جواب گفت «استدعا دارم، افتخار پهن كردن اين مسند را از خانهزاد دريغ نفرمائيد»، نظام الملك گفت «براي خاطر تو اين زحمت را قبول ميكنيم» از جا برخاست، همه برخاستند، پيشكار متملق مسند را پهن كرد، حضرت اشرف بر آن قرار گرفت و سايرين حيرتزده سر جاي خود نشستند.
البته امين الدوله نميتوانست منويات مالي خود را بتوسط كسيكه داراي اين قبيل افكار است اجرا كند. ابو القاسم خان نوه محمود خان ناصر الملك را كه بعد از جدش بلقب او ملقب شده بود، براي اصلاح ماليه بكمك خود طلبيد. ناصر الملك شعبه حقوق دانشگاه اكسفرد را تمام كرده و مردي دانشمند بود و از هر حيث براي وزارت ماليه برازندگي داشت. امين الدوله در پارهاي وزارتخانههاي ديگر هم اگرچه اهميتي نداشتند تغييراتي داد و مشغول اجراي نقشههاي اصلاحي خود گرديد. تركها هم چون ديگر چيزي براي يغما و چپو باقي نگذاشته بودند، بهمان دخلهاي عادي از كارهائي كه دستوپا كرده بودند قانع و منتظر شدند كه صدراعظم راههاي تازهاي براي دخلهاي كلي آنها باز كند.
اقدامات فرهنگي امين الدوله
يكي از منويات امين الدوله كه باجراي آن هم موفق شد، تأسيس مدارس جديد و اول قدمي كه در اين راه برداشت، دائر كردن مدرسهاي در جنب پارك خود باسم رشديه بمديريت ميرزا حسن كه بواسطه همين شغل معروف به رشديه گشت بود. در سردر اين مدرسه حديث شريف نبوي «انا مدينة العلم و علي بابها» را بمناسبت اسم صدراعظم نوشتند، واقعا هم بعد از امير نظام علي امين الدوله را بايد باب معلومات جديده در ايران دانست، زيرا گشايش همين يك مدرسه و تشويقي كه صدراعظم از اين عمل كرد، مردمان دانش دوست و دار الفنون ديدهها را بر آن داشت كه در اين مشروع از صدراعظم تقليد كنند و مدارس ملي دائر نمايند. البته اين مدارس نقص زياد داشت زيرا محل آن جز خانههاي اجارهاي كه براي اينكار ساخته نشده بود، نبود و معلمين آن غير از آخوندهاي مكتبدار و خانههاي اعيان و پارهاي از شاگردان دار الفنون كه در اين اواخر سطح دانش آنها انحطاط زيادي پيدا كرده بود، نبودند. چنانكه تعليم هجاي الفبا در اين مدارس يكجور نبود و هريك طرز خاصي داشتند و رويه متحد الشكلي در بين نبود. مدرسهدارها بمناسبت داوطلباني كه پيدا ميكردند، كلاس يك و دو و سه و بالاتر براي مدرسه خود دائر مينمودند
ص: 18
و گاهي كتابهاي مشكل فارسي و حتي زبانهاي خارجي را در كلاسهاي دو و سه تدريس ميكردند. ولي با همه اين منقصتها سد شكسته و راه باز شده بود و كمكم اين نقائص رفع ميشد. در كشور ما تقليد خيلي كار ميكند، همانطور كه گاهي اين تقليد مضاري دارد، اكثر منافعي هم دارد. بعضي از روي دانش دوستي و برخي از روي تقليد و عدهاي از راه كسب معيشت بمدرسهداري مشغول شدند.
ماهي نميگذشت كه يكي دو تا از اين مدارس جديد باز نشود، مردم هم اقبال زيادي نشان ميدادند و تمام طبقات بچههاي خود را باين مدارس ميفرستادند. چيزي نگذشت مكتب خانههاي سر گذرها و مكتب خانههاي اعيان همه بسته شد و مدارس جديد جاي آنرا گرفت. بر اثر همين اقبال عمومي بود كه مردمان دانشمند مانند آقاي عبد العظيم قريب بدون هيچ تشويق خارجي بنوشتن كتابهاي آموزشي مانند دستور زبان فارسي كه تا اينوقت هيچ تدريس آن معمول نبود، پرداختند يا كتابهائي مانند فرائد الادب ايشان ساخته و پرداخته آمد و ايالات هم بتقليد مركز دستبكار شدند و كار تعليمات جديد خودبخود براه افتاد.
تاسيس روزنامهها و انتشار كتب مفيد
ميدانيم تأسيس روزنامه در اين كشور از كارهاي ميرزا تقيخان امير نظام است كه روزنامهاي باسم وقايع اتفاقيه كه بعد روزنامه ايران جاي آنرا گرفت، دائر كرده است. اين روزنامه در حقيقت ارگان دولت و روزنامه رسمي بوده كه مطالبي كه دولت ميخواسته است باطلاع عموم برساند، بوسيله آن ميرسانده است. يكروزنامه ديگر هم باسم روزنامه اطلاع بعد از اين براه افتاده است كه مطالب علمي و اخلاقي و نرخ خواربار در ميدان و از اين قبيل چيزها در آن مندرج ميشده و در حقيقت جنبه ملي داشته است. گاهي در روزنامه ايران صورت رجالي را كه طرف توجه و التفات شاه واقع ميشدند، يا بامتيازي نائل ميآمدند، نيز ميكشيدند. از 1300 ببعد كه روزنامه ماهيانه و مصوري باسم شرف براه افتاد، روزنامه ايران بحال سابق برگشت و كارش منحصر باخبار دولتي گرديد. حاجت بذكر نيست كه اين سه روزنامه هفتگي و ماهيانه چيزي كه چشم و گوش مردم را باز كند نداشته آنچه را دولت صلاح ميدانسته است در آنها درج ميكردهاند.
در اواخر دوره ناصر الدين شاه روزنامه فارسي بمديريت محمد طاهر اصفهاني باسم اختر بطور ماهيانه در استانبول منتشر ميشده كه مطالب تازهتري از اوضاع جهان غير از ايران و گاهي نقادي جزئي از اوضاع ايران داشته كه هروقت زيادهروي در مندرجات آن ميديدند، ورود آنرا بايران قدغن ميكردند.
ناصر الدين شاه معلوم نيست در سفر آخرش باروپا چه ديده بود كه برخلاف دوره ميرزا حسين خان سپهسالار، در اين اواخر از ورود هر دانش و بينش و هر چيز تازهاي بايران سخت جلوگيري ميكرد شايد لژهاي فراماسون ملكم در ايران موجب پارهاي افكار جديد در نزد خواص شده و پارهاي از آنها را شاه شنيده و باين جهت بود كه شاهي كه در چهل سال
ص: 19
قبل دانشجو باروپا ميفرستاد، در اواخر عمر خود از مسافرت ساده افراد كشور باروپا هم جلوگيري بعمل ميآورد سهل است، اگر در روزنامه منحصر بفرد فارسي چاپ استانبول هم چيزهائيكه سبب باز شدن چشم و گوش مردم شود مشاهده ميكرد، ورود آن را به ايران قدغن مينمود.
ولي مظفر الدين شاه اهل اين افكار و پيشبينيها نبود. در حول و حوش او هم كسي كه بخواهد از اين راه در مزاج شاه نفوذي و براي خود مقامي دستوپا كند يافت نميشد.
مردم كه طبعا در اين مدت ده بيست ساله اخير از اوضاع اروپا چيزهائي از مسافرين شنيده و چشم و گوششان تا حدي باز شده بود، همينكه عدم توجه شاه را باين قدغنهاي معارفي و جلوگيري دانش و بينش احساس كردند، بجانب چيزهاي تازه و معلومات جديده هجوم آوردند و عده زيادي باروپا رفتند. خبر اين آزادي كه بخارج سرحدات رسيد، ايرانياني كه از مدتها پيش در خارجه رحل اقامت افكنده و قلم نويسندگي داشتند، بشوق آمدند.
روزنامه حبل المتين كلكته، روزنامه ثريا و پرورش و حكمت در مصر و كتابهاي احمد و ساير رسائل طالبوف تبريزي مقيم قفقاز و بالاخره كتاب ابراهيم و از همه بالاتر خطابههاي اقبال الدوله هندي كه تمام در خارج ايران چاپ شده بود، نتيجه اين تغيير سلطنت گرديد.
عربي دانها و فرانسه دانها هم مجله الهلال مصر و روزنامههاي فرانسه را آبونه شدند، هر هفته با پست مقداري از اين وسائل دانش و بينش در ميان مردم منتشر ميشد، صحبت در مجالس و محافل تغيير اسلوب داد، ديگر مثل دوره ناصر الدين شاه نبود كه كسي جرأت بيان اوضاع و ترتيبات اجتماعي و سياسي ملل و دول اروپا را نداشته باشد. هركس هرچه ميدانست بيپروا صحبت ميكرد، اهل مطالعه كه سابقا جز كتب قديمه چيزي نميخواندند، باخبر شدند كه خيلي مطالب خواندني از قماش ديگر هم هست. خواندن كتابهاي طالبوف و ابراهيم بيگ و خطابههاي اقبال الدوله و مقالات روزنامههاي چاپ خارج اعم از فارسي و عربي و فرانسه و انگليسي رواجي پيدا كرد و تحصيل زبان فرانسه يكي از لوازم تعليم و تربيت شد كه شاگردان دار الفنون به بچه اعيانها تدريس ميكردند.
بر اثر همين تغيير اوضاع بود كه قبل از وزارت امين الدوله، روزنامه تربيت بسعي و همت ميرزا محمد حسين خان فروغي ذكاء الملك در تهران براه افتاد و هر هفته چهار صفحه با خط نستعليق و اسلوب ادبي زمانه منتشر ميشد. اين روزنامه از دولت نقادي نميكرد، ولي همان مقالات ميرزا محمد علي خان پسر ذكاء الملك كه از بهترين تحصيل كردههاي دار الفنون بوده و از انگليسي و فرانسه ترجمه ميكرد و خود ذكاء الملك آنها را برشته تحرير در ميآورد و بآنها جان و روان ادبيات معموله زمان را ميبخشيد، خيلي بدانش و بينش مردم كمك كرد. مثلا از كاراكترهاي لابروير كه بعدها بفرانسه هم آنها را خواندهام همانها را فعلا در نظر دارم كه در ايندوره در روزنامه تربيت بفارسي خواندهام.
ص: 20
گاهي هم ذكاء الملك قصائدي در مدح صدراعظمها ميسرود و در آنها كارهائيكه آنها نكرده بودند، براي تشويق بآنها نسبت ميداد و باصطلاح خود شير به پستان آنها ميآورد و در روزنامه منتشر ميكرد.
اين روزنامه هم در كشور خيلي طالب داشت، مخصوصا وقتي امين الدوله بر سر كار آمد، قلم او هم آزادتر شده بود و چيزهاي جالبتر مينوشت. مطلع قصيدهاي كه فروغي براي تهنيت وزارت اعظم امين الدوله گفته و در روزنامه تربيت هم درج كرده بود، اين شعر است:
بهر صورت چه آسان و چه دشوارهمانا حق رسد آخر به حقدار
نويسنده كتاب ابراهيم بيك
تاريخ انتشار كتاب ابراهيم بيك بعد از صدارت امين الدوله است كه شايد در اينوقت نويسنده مشغول مسوده كردن يادداشتهاي خود براي ساختن اين كتاب بوده است. اين نويسنده ابراهيم بيك ايراني را در نظر آورده است كه در خارج ايران زائيده و تربيت شده و بقصد زيارت وطن عزيز بايران آمده و از روز عزيمت تا مراجعت بخانه خود آنچه ديده است برشته تحرير درآورده و عادات و اخلاق و رويه دستگاه دولت و كنسولهاي ايران در خارجه و خلاصه همه چيز كشور را نقادي كرده است.
آقاي علي اكبر دهخدا ميگويد: «من در سفر مهاجرت بمباران مجلس در استانبول بودم، يك روز پيرمردي بديدن من آمد و خود را معرفي كرد و گفت: «من حاجي زين العابدين مراغهاي هستم، از جواني مراغه را ترك گفته و بقفقاز آمدم، در آنجا روسي و فارسي را آموخته مشغول كسب شدم، پس از مدتي محل كسب خود را به كريمه و يالتا بردم، امپراطور اكثر سالها در زمستان مسافرتي بكريمه ميكرد و در قصر مخصوص بخود كه با دكان من چندان فاصلهاي نداشت، اقامت مينمود. يكروز امپراتريس بطور ناشناخت وارد مغازه حقير من شد، با اينكه نشناختمش لازمه ادب را بجا آوردم، در سفرهاي بعد هروقت خانواده امپراتوري بقصر خود بكريمه ميماندند، امپراطريس بدكان من سري ميزد، بطوريكه يكي از مشتريهاي دكان من شده بود، همين موضوع سبب شهرت و بالا گرفتن كار من شد.
بعد از چندي باستانبول آمدم، كتاب ابراهيم بيك را نوشته بدون اسم منتشر كردم، بعد از نشر آزادي همشهريهاي مقيم استانبول با اينكه همگي ميدانند كه نويسنده اين كتاب منم بمن حسد ورزيده انكار ميكنند.»
بقدري پيرمرد از اين حسد تبريزيها متأثر بود كه بمن پيشنهاد ميكرد مسودههاي قلم خورده كتاب خود را بياورد و مانند شاهد صادق مدعي نزد من بگذارد. من دلداريش دادم و گفتم: «در تهران نويسنده اين كتاب حاجي زين العابدين مراغهاي يعني شخص شما هستيد حسد عمواغليها جائيرا نميگيرد.» واقعا هم همينطور است كه آقاي دهخدا باو گفته، منهم آنچه شنيدهام همه كس نويسنده اين كتابرا حاجي زين العابدين مراغهاي ميداند و هيچ معلوم نيست چرا آقايان تبريزيهاي مقيم استانبول با اين مرد شريف
ص: 21
اينقدر عناد ميورزيدهاند، شايد علت آن مراغهاي بودن و تا حدي «ازگه «1»» بودن او بوده است.
بالجمله بواسطه اين مقدمات بود كه همه حتي علماي ديني هم نسبت بمدارس جديد حسن استقبال كردند. جناب آقاي محمد صادق طباطبائي رئيس فعلي مجلس شوراي ملي پسر آقا ميرزا سيد محمد مجتهد از نظامت مدرسه اسلام استنكاف نميكرد و ميرزا ابراهيم لاريجاني خيال اجتهاد و درس حكمت و فقه و اصول را سر داده مدرسه قدسيه باز ميكرد.
تحصيل كردههاي مدرسه دار الفنون كه از بيكاري و بطالت بجان آمده بودند، بدون نظر داشتن بماده در اين مدارس تدريس ميكردند. اين جوجه طلبهها و علمازادگان و معلمين مدارس ملي همانها هستند كه در بدو مشروطه علمدار آزادي ميشوند و هريك در قسمت خود كارهائي خواهند كرد. در اين نهضت معلومات جديد، زحمات افراد خانوادههاي هدايت بخصوص جناب حاجي مخبر السلطنه رئيس مدرسه علميه آنروز و اديب و مفتاح و فروغي و آقايان سعيد العلماء و مهندس بغايري و عبد العظيم قريب و مرحوم ميرزا عبد الغفار خان نجم الدوله و برادرزاده او مرحوم نجم الملك در خور تقدير است. اينكه از حاجي ميرزا يحيي دولتآبادي و محمود علامير احتشام السلطنه ذكري نميكنم، بجهت اينست كه تظاهر اين دو نفر در كار فرهنگ بيش از عملشان بود و اين كار را نردبان جاهطلبيهاي خود قرار داده بودند و همواره كردههاي سايرين را پاي خود حساب ميكردند. اگرچه حاجي ميرزا يحيي مدرسه ساداتي هم راه انداخت، ولي در اينوقت هم همان شخص بود كه بعد از بيست سي سال ورزش فكر و تجربه چكامه:
در دنگ دنگ زنگ ساعت، دو شش شماريانگشت نرمكي خورد بر درب خاكساري «2» را سروده است.
اصلاحات مالي
دوره ده دوازده ساله وزارت و صدارت امين السلطان نهچنان اوضاع مالي كشور را درهم و برهم كرده بود كه سررشته كردن آن كار آساني باشد. اين يكي دو سال دوره مظفر الدين شاه و هرجومرج يكسال اخير تركها خرابي را از حد گذراند. براي ولايات هر سال لامحاله دستور العملهائي نوشته ميشد و فرد تفاوتي (ترازنامه) نسبت بعمليات سال قبل تنظيم ميگشت و اصول جمع و خرج و باقي در آنها رعايت ميشد. اگر مواجب بياستحقاقي بكسي ميدادند، مبلغي هم بعنوان نظارت عمل بر اصل ماليات ميافزودند ولي خزانه مركزي كه محل جمع آن باقي ولايات و مركز پرداخت مصارف فوقالعاده و بيوتات سلطنتي بود، بواسطه بيلجام شدن حكام و نرساندن اقساط خود بالمره از توانائي پرداخت افتاده بود.
______________________________
(1)- لغت تركي و بمعني غريبه است.
(2)- ميخواهند بفرمايند: «در ساعت دوزازده كسي آهسته در اطاق مرا زد» ولي معلوم نيست دوازده صبح است يا دوازده شب.
ص: 22
ناصر الدين شاه كهنهكار از پيشكشيهاي حكام ولايات و وجوهي كه از اينجا و آنجا فراهم ميكرد، هرچند وقت يكبار آبي بگلوي خشك خزانهدار ميريخت و در صدور بروات هم ملاحظه داشت و بار خزانه را خيلي سنگين نميكرد. مظفر الدين شاه از اين افكار و رعايتها خيلي بدور بود و هركس هرچه ميخواست اعليحضرت از صدور دستخط ملوكانه و امر باصدار برات بدون اينكه در فكر محل پرداخت آن باشد، كوتاه نميآمد. خزانهدار هم صنيع الدوله بود يا امين الملك فرقي نميكرد و درهرحال قابل پرداخت بودن برات بسته بنفوذ صاحب آن بود.
حولوحوش شاه از اين براتهاي خالي از محل، استفاده خود را ميكردند و براتهاي سايرين خالي از وجه ميماند. اين براتها بقدري زياد بود كه نه وزير ماليه با مستوفيها و برات نويسهاي تحت امر خود و نه وزير خزانه با صرافهايش هيچيك از عده و مبلغ آن خبري نداشتند و باوجود اين ناگزير بودند هر روز مبلغي از اين بروات جديد بلامحل حسب الامر اقدس اعلي صادر كنند و بر عده طلبكاران دولت بيفزايند.
پس مستوفيهاي پاي سند كه مهر اول ميكردند و بدون مهر آنها هيچ براتي قابل پرداخت نبود كجا هستند و چه ميكنند؟ چرا جلو اين بينظميها را نميگيرند؟ دو نفر برادرزادگان من ميرزا محمد عليخان مستوفي فارس و ميرزا عليرضا مستوفي خزانه و برادرم ميرزا رضا در اين ادوار گاهي هر سه و گاهي دوتاي آنها مهر اول ميكردهاند.
از خواننده عزيز تقاضا دارم، وكالت بيوكالتنامه مرا از طرف آنها قبول كنند و جواب اين چراها را بشنوند:
فرض كنيم برات تحويلي بمبلغ يكصد هزار تومان براي صندوقخانه صادر ميشد، نزد مستوفي پاي سند ميبردند كه مهر اول كند و آنرا قابل پرداخت نمايد. ميدانيم برات تحويل بمنزله وجه گردان يا اعتباري بود كه براي مصارف آينده صادر ميشد، مستوفي پاي سند وظيفهدار بود اين مبلغ را با تاريخ يادداشت كند كه در موقعي كه حساب اين صندوقدار بدفتر ميآيد از قلم نيفتد، يقينا برادرزادگان و برادر من هريك در نوبت خود اين يادداشت را قبل از امضاء ميكردند ولي اگر اصلا حساب اين آقاي صندوقدار در دفتر مطرح نميشد چه وظيفهاي داشتند؟ البته ميرزا عليرضا كه ضابط اسناد خرج بود وظيفه داشت كه بوزير ماليه گزارش دهد، اين گزارش مسلما داده ميشد ولي ثمر نميكرد، در بروات ابتياع و صرف و انعام و قيمت خلعت فقط كاري كه مستوفي ميتوانست بكند، مطالبه امرنامه و دستخط شاه بود كه بعلت بيبندوباري كارها بخصوص در زمان مظفر الدين شاه و عجلهاي كه تركها براي اخذ و عمل داشتند براي هريك از اين بروات بجاي يكي، دو سه تا امرنامه و دستخط تأكيد صادر شده بود. اما راجع به وجوهي كه بايد بخزانه برسد و نميرسيد، در اين قسمت هم وظيفه مستوفي پاي سند اين بود كه وقتي حساب حكام با صاحبجمعان بدفترخانه ميآمد، باقي كتابچه آن سال را از صاحبجمع يا حاكم يا مقاطعهكار مطالبه كند تا اگر اقساط خزانه را نپرداخته و رسيد در دست نداشته باشد، او را وادار نمايد كه قرض خود را بپردازد
ص: 23
همچنين رسيد حقوق اشخاصي را كه مواجب آنها بخرج آن ولايت ميآمد، بايد از حاكم مطالبه نمايد تا حساب او از هر حيث تشخيص و مفاصا داده شود، ولي اگر اصلا اين حاكم يا صاحبجمع هم مثل صندوقدار براي دادن حساب حاضر نميشد و وزير بقايا كه بايد او را مجبور باين كار بكند اداي وظيفه نميكرد يا اگر هم ميكرد صدراعظم بدون اينكه كار اين صاحب جمع در دفتر تمام شود مأموريت ديگري باو ميداد، ديگر دست مستوفي و وزير بقايا بجائي بند نميشد. مؤمن بحكومت جديد ميرفت و اقساط خزانه آن سال را هم مثل سالهاي قبل نميرساند و حقوق بيدستوپاهاي ارباب حقوق باج سبيلش ميشد.
ناصر الملك هم حكومت كردستان كرده و هم وزارت قورخانه را داشته و بنابراين بطرز عمل كاملا آشنا بود. گذشته از اين تحصيلات حقوقي و اقتصادي مدرسهاي او مستلزم آن بود كه در هر كاري كه وارد ميشود علت العلل را بدست آورد و باصلاح بپردازد.
با تشريحاتي كه از اوضاع ماليه قديم و جديد كردهام، خواننده عزيز ميتواند محاكمه كند كه اولين نقص اين دستگاه از بين رفتن مركزيت آن بود. سابقا اين مركزيت بوسيله مستوفي الممالك و حاجي ميرزا نصر اللّه كه يكي وزير ماليه و ديگري مستوفي كل بود بخوبي حفظ ميشد ولي امروز پس از اينهمه بلائي كه بر سر تأسيسات ماليه سابق آمده و همه چيز آن از اعتبار افتاده است، ديگر زنده كردن وضع سابق و جان دادن بقدرت مستوفيها ممكن نيست زيرا خود آنها هم در اين ده دوازده ساله بواسطه عمليات پارهاي از افراد حيثيت خود را از دست دادهاند. گذشته از اين بعضي ايرادها هم باين طرز عمل وارد بود مثلا چرا بايد شخصي كه در مركز نشسته است حقوق خود را از ماليات بندر بوشهر بگيرد؟
چرا همه مواجب خود را از خزانه دريافت ننمايند؟ آيا بهتر نيست كه بعد از وضع مصارف محلي تمام وجوه دولتي بخزانه وارد شود و تمام مستخدمين دولتي مواجب خود را از خزانه مركزي بگيرند؟ يا چه مانعي دارد كه كار پرداخت مصارف محلي را هم از عهده صاحبجمعان خارج كنند و وجه آن مصارف را هم از مركز بفرستند تا عنوان مقاطعهكاري حكام لا محاله در مصارف موقوف شود و كمكم پرداخت وجوه ديواني نظم و نسقي پيدا كند؟
اين تخفيفات استمراري كه از ساليان سال باسم اشخاص معين يا از بابت ماليات فلان ده بخرج دستور العملهاي ولايات ميآيد چه معني دارد؟ اگر اين ده شكست دارد چرا بكل مالكين تخفيف نميدهند و اگر شكست ندارد اين يكنفر چه اختصاصي دارد كه بايد اصلا ماليات ندهد؟ يا كمتر از شريك ملكش ماليات بپردازد؟ اگر در مقابل خدمت بايد اجري باو داد چرا باسم تخفيف و از بدهي او كسر ميكنند و اين حق خدمت را دستي باو نميدهند كه لا محاله امتناني حاصل كند؟ يا اين رسوم توماني يكعباسي كه صاحبان حقوق بمستوفيها بعنوان مخارج محرر و سررشتهدار ميدهند چه صيغه ايست؟ مگر محرر و سررشتهدار نوكران بيجيره مواجب هستند؟ يا استصوابي ضابط اسناد خرج چه معني دارد؟ اگر مواجب اين آقا كم است چرا دولت باندازه لزوم باو حقوق نميدهد كه هر حاكم و صاحبجمعي بايد بعنوان كمك خرج، لكلكانهاي تقديم مستوفي ضابط اسناد خرج نمايد؟ آيا واقعا اين اسامي
ص: 24
كه در دستور العملها نوشته شده است، همه زنده و وجود خارجي دارند؟ آيا ممكن نيست كه عدهاي از آنها مدتي باشد بدرود زندگي گفته باشند و مستوفي خودش قبض باسم آنها صادر كرده و خودش حاشيه آن را تصديق كند و براي حاكم بفرستد و وجه آنرا وصول نموده بجيب بزند؟ و يكمشت از اين سؤالها و ايرادها كه تماما بجا و وارد بود و مخصوصا قسمت آخري كه پارهاي از مستوفيهاي تازه چرخ، باين قبيل كثافتكاريها متهم هم بودند.
تحصيلات ناصر الملك باو ميگفت بايد تمام اين كارها را اصلاح كرد و اين حسابداري عهد خواجه نظام الملك «1» را تغيير داد و براي شروع باين كار همچو صلاح دانست عجالتا در سال مالي 1315- 1316 حقوق كليه مواجب بگيرهاي غير محلي را از خرج ولايات بمركز تبديل كند و در خزانه دولت صندوقي برقرار نمايد كه حقوقبگيرها مواجب خود را با ترتيب و اقساط معيني از آنجا دريافت نمايند تا بعدها بساير اصلاحات بپردازد «2».
از اوائل زمستان 1314 يعني سه ماه بآخر سال مالي مانده، دستوراتي در اين زمينه بمستوفيها داد و آنها هم مشغول اجراي آن شدند.
ولي اين كار سبب نارضامندي عمومي گرديد. زيرا مردم تصور كردند كه پرداخت حقوق آنها بعهده خزانه محول خواهد شد و عموما گرفتار صندوق خالي خزانه مركزي ميشوند و بوعدههاي ميانخالي آقا هدايت، صراف خزانه كه در روز يكشنبه ببراتدارها ميگفت شنبه بيا تا بتو بگويم بروي كي بيائي، دچار خواهند گرديد. بخصوص مردمان
______________________________
(1)- ميگويند بعرض ملكشاه سلجوقي رسانده بودند كه خواجه نظام الملك مواجب ملاحهاي رود جيحون را بماليات فلاحهاي ساحل نيل حواله داده است (شايد اين انتقاد را حسن صباح از كار نظام الملك كرده باشد) ملكشاه از خواجه سبب اين وضع را سئوال كرده، خواجه عمل خويش را تصديق و اضافه كرد اين كار را مخصوصا كردهام كه اولا وسعت قلمرو و حكمفرمائي خداوندگاريرا در تاريخ باقي گذاشته باشم و ثانيا نظم عمل را ثابت كردهام كه باوجود بعد مسافت زياد، حقوقبگير بحق خود ميرسد و شكوه نميكند.
(2)- با شهرتي كه فعل و انفعال بعضي از مستوفيها در نزد مردم داشت و اغراقهاي ناشي از بياطلاعي كه در اطراف اين موضوع در دهنها افتاده و نسبت بپارهاي از آنها بياساس هم نبود، اين فكر ناصر الملك بسيار تدبير خوبي بود كه هم اگر اين اشتهارات حقيقت داشت كشف و هم پايه تمركز دادن بماليه گذاشته ميشد و كمكم ميتوانستند در مصارف محلي هم همين تفتيش را برقرار كنند و همينكه از مصارف باين كيفيت مطمئن ميشدند، به عايدات ميپرداختند و در آنها نظارت لازم را برقرار ميكردند و دو سه سال نميگذشت كه ماليه دولت اساس حسابي پيدا ميكرد و ضمنا صحيح- العملها از حيفوميلكنندگان تشخيص داده شده همه بيك چوب رانده نميشدند. آنروزها مثل امروز نبود كه هر سدي از طرف دولت در مقابل تقلبات كاركنان بخصوص ماليهچيها ميكشند، آقايان با تردستي بينظيري سوراخ تازهاي براي حيفوميل مال دولت و تعدي بافراد پيدا و درهرحال حرامپيشگي خود را ميكنند و راه دزدي مثل امروز باز نبود و با في الجمله نظارت، ميشد كارها را به نسق انداخت.
ص: 25
متنفذ كه در وصول حقوق خود از ولايات حاجتي بفروش قبض و كسر كردن توماني دو سه قران نداشتند و در ماه ششم سال حقوق خود را تماموكمال از ولايات مربوط نقدا دريافت ميداشتند. مستوفيها و سررشتهداران گذشته از اين موضوع عمومي، البته حساب توماني يك عباسي حاشيه قبضنويسي و آنها كه متوفياتي هم داشتند كه حقوق آنها را بجيب ميزدند، حساب اين ضرر بدخل را هم ميكردند. بنابراين تا ممكن ميشد، از اوامر ناصر الملك شانه خالي مينمودند و اشكال ميتراشيدند.
وزير ماليه حس كرد كه بدون رضايت مستوفيها نميتواند باين قصد موفق شود.
براي رضامندي آنها صيغه جديدي اختراع كرد و بعنوان ابقاء مستوفيان و سررشته داران آنها را از اين حكم كلي مستثني نمود، و مقرر داشت مواجب آنها كماكان بخرج ولايات خودشان بيايد و بآنها حالي كرد كه توماني يك عباسي را هم چون خود آنها متصدي صدور حواله حقوق افراد قلمرو خود بخزانه يا صندوق خواهند بود، كماكان خواهند گرفت.
اين دو اقدام عده زيادي از مستوفيان را كه فعل و انفعالي نداشتند، رام كرد و باقي هم چارهاي جز اجراي امر نداشتند و مشغول كار گشتند. باوجود اين چون حس ميكردند كه كار بهمينجا ختم نخواهد شد و اگر در باين پاشنه بگردد، عنقريب استقلال خود را از دست خواهند داد و ميرزابنويس وزارت ماليه خواهند شد، هرجا دلسوختگان مطمئن و مستعديگير ميآوردند، از تحريك آنها بضرر اين اصلاحات خودداري نداشتند.
اقتصاد عمومي
امين الدوله معتقد بود كه بايد حاجت كشور را از مال التجارههاي خارجي با ايجاد كارخانهها رفع كرد. زيرا خوب ميفهميد كه واردات ايران خيلي زيادتر از صادرات آنست و با اين وضع زندگي كه حتي اسبها هم روسي شده است، عنقريب بقية السيف طلاهائي كه از قديم در ايران بوده و آنهائي كه نادر شاه از هندوستان باين كشور آورده است، بوسيله بانك شاهي انگليس و بانك رهني روس از ايران خارج و روزبروز قوت خريد پول نقره كمتر خواهد شد.
بر اثر همين عقيده بود. كه در زمان ناصر الدين شاه كارخانه كبريتسازي در الهيه شميران و كارخانه قندريزي با سرمايه خارجي و داخلي در كهريزك دائر كرده بود. قند كارخانه كهريزك كه با بهترين قندهاي كارخانههاي اروپا برابري ميكرد، در اواخر سال 1313 ببازار هم آمد و اگر ترديدي هم در شدونشد آن در نزد پارهاي از اشخاص بود، رفع گشت. همچنين كبريت الهيه كه بدرجات از كبريت كارخانه تبريز و زنجان امروز بهتر و بيخطرتر بود.
امين الدوله تصور ميكرد كه با بيست سي كرور پولي كه از استقراض خارجي بدست ميآورد، بتواند بجمعآوري سرمايههاي داخلي بپردازد و كارخانههائي براي رفع حاجت كشور احداث نمايد تا حالا كه مردم از قباهاي دراز و جبههاي گشاد قديمي
ص: 26
بيرون آمدهاند و ديگر حاجتي بقدك و برك براي پوشاك ندارند، خود بتوانند فاستوني و چيت و چهلوار براي رفع حاجت خود تدارك كنند تا سرمايههاي داخلي بخارج نرود و مملكت دچار بيمايگي نشود. اصلاحات مالي دولتيرا هم كه باشاره او ناصر الملك بدان مشغول شده بود، براي ايجاد اطمينان در سرمايهدارهاي داخلي بود كه مردم ببينند نظم و نسقي در كار است تا به بيرون ريختن سرمايههاي خود و صرف آن در راه احداث كارخانه تن بدهند. براي حصول اين مقصود با انگليسها مشغول مذاكره شد و آنها را حاضر كرد كه حاجت پولي ايرانرا براي اين مشروع رفع نمايند.
سياست خارجي
امين الدوله خوب ميدانست كه فعلا نبايد فكر پس گرفتن آنچه بخارجه داده شده است بود. بنابراين «استاتوكو» «1» «بقاء الشّئي علي ما كان» روح سياست خارجي او بود كه بوسيله دوست قديميش شيخ محسن خان مشير الدوله وزير امور خارجه بدان عمل ميكرد. ولي سفارت انگليس و روس كه در اين يكسال اخير بدريافت پارهاي امتيازات دشت و فتح تازهاي نكرده بودند و شايد بعضي از منويات آنها دچار جوابهاي منطقي شده بود، كار عجيب بيسابقهاي كردند.
يكي از نشانههاي استقلال و حاكميت هر دولت، منع ورود اشخاص مسلح خارجي بحدود آن دولت است كه جز در حال جنگ و يا اتحاد جنگي بين دو دولت، ورود نظاميان مسلح يك دولت بخاك دولت ديگر جدا ممنوع است. اينستكه در غير حالت جنگ و يا اتحاد، هيچ دولتي اجازه ورود اشخاص مسلح دول ديگر را بخاك خود نميدهد. عدم استعمال لباس رسمي براي اتباع يك دولت در خاك دولت ديگر هم فرع همين اصل است. اتباع يك دولت در دولت ديگر حق پوشيدن لباس رسمي خود را جز در موارد نمايندگي از طرف دولت خود ندارند و هميشه بايد در لباس عادي خود باشند. تا اين وقت اين قاعده كلي را اتباع خارجه مقيم ايران هميشه رعايت ميكردند فقط نوكرهاي سفارتها و كنسولها در لباس نوكري خود علامت و نشانيكه آنها را بشناساند، بكلاه خود نصب ميكردند.
حالا درست نظرم نيست كه كنسول روس يا انگليس در يكي از شهرهاي دور از مركز نامهاي بحاكم نوشته و از يك پيشآمدي براي اتباع دولت خود اظهار تشويش كرده و حاكم در جواب شرحي راجع بغير مهم بودن قضيه بقلم آورده و فرستاده بوده است.
سفارت آن دولت همين جواب را مستند قرار داد و ببهانه غير كافي بودن قواي داخلي براي حفظ اتباع خود عده مسلحي از سر حد وارد كرد و ابتدا بآن كنسولگري و بعدها بتمام كنسولگريهاي خود فرستاد. البته براي اينكه گفته نشود كه كهر كم از كبود است سفارت ديگر هم همين عمل را نسبت بكنسولگريهاي خود معمول داشت.
از اين روز ببعد مستحفظ سفارت و كنسولگريهاي روس سالداتهاي مسلح بودند، و انگليسها هم براي سفارت و كنسولگريهاي خود سپاهي هندي داشتند. هروقت آقايان سوار
______________________________
(1)-Statu quo
ص: 27
ميشدند، عده زيادي كه گاهي به سي چهل نفر ميرسيد، سوار مسلح با لباس نظامي دولت خود اطراف كالسكه آنها بودند و در خيابانهاي تنگ آنروزها گردوخاك برپا ميكردند.
از اين روز درو بندسرحدي ايران شكست، هر روز عدهاي با اسلحه وارد ميشدند.
وزارت خارجه از سفارت مربوط سؤال ميكرد، بعد از مدتي جواب ميداد گارد كنسولي فلان شهر مدت خدمتش سرآمده اينها بجاي آن عده وارد شدهاند، ولي رفتن آن عده را كسي نديده بود. انگليسها خيلي از اين رعونتها نميكردند ولي روسها بخصوص در ولايات در نمايش دادن ابهت خود بيداد ميكردند چنونيك روس كه در كشور خود درشكه كرايهاي بزور گير ميآورد، در ايران بدرشكه يا كالسكه مينشست و راننده كه بوسيله دشك توي سينه و پشت و پهلو دو ذرع و نيم دوره كمر براي خود ساخته بود، با خواص كنسولي و لباس مشعشعش جلو كالسكه مينشستند. بيست سي نفر سالدات با تفنگهاي براق جلو و عقب آقاي ويس كنسول ميافتادند و در كوچههاي تنگ شهرهاي دور از مركز خودنمائي ميكردند و بموجب عهدنامه تركمن چاي باسب شاه هم نميشد يابو بگوئي «1».
اين طرز رفتار در تمام ايران بكار افتاد. من خود كرارا در تهران و ولايات به اين پز دادنهاي سياسي «2» برخورده و ديدهام كه مردم با چه نظر اسف و افسوس باين اوضاع
______________________________
(1)- به اسب شاه يابو گفتن البته گناهي نيست كه مستلزم عقوبتي باشد و مثل جار كشيدن پشت مسجد شاه «آي سيبزميني» است كه آنهم كار بيگناهي است. اين دو جمله در مواردي استعمال ميشود كه با بهانهجوئي براي كسي تقصيري تراشيده و در حقيقت براي او پرونده ساخته باشند. متهم براي دفاع از خود ميگويد آخر من چه كردهام؟ باسب شاه يابو گفتهام؟ يا پشت مسجد شاه سيبزميني جار كشيدهام؟ يعني من حتي اينقدر گناه را هم مرتكب نشدهام چه از جان من ميخواهيد چرا بمن افترا ميزنيد.
(2)- پز دادن اصطلاح نقاشي و عكاسي است كه شخص مرتب و منظم مينشيند كه از روي صورت او تصويرش را بسازند يا عكسش را بردارند و اين اصطلاح از فرانسه اتخاذ شده و در اين سي چهل سال اخير با معين فعل فارسي «دادن» مركبا استعمال ميشود ولي اين لغت همينكه قدري شايع شد، همشهريهاي ما البته آنها كه معني پز دادن را ميفهميدند، موارد استعمال مجازي هم براي آن فكر كردند و اين لغت مركب را درباره اشخاص قمعمع و مقيذ و نستعليقگوها و از خودراضيها و سبكسرها و خودنماها كه در حركت و سكون خود طوري هستند كه گوئي هميشه در حال پز دادن براي عكسبرداري خود را آماده كردهاند بكار افتاد. تصور نميكنم هيچ لغتي باين زودي جاي خود را در هيچ زباني باز كرده باشد زيرا امروز از سينهچاك بازاري تا نويسندگان همه اين لغت را استعمال ميكنند در صورتيكه از تاريخ ورود اين لغت در معناي اصلي هم، بيش از سي چهل سال نميگذرد تا چه رسد بمعني مجازي آنكه مسلما از بيست سال تجاوز نميكند. بهرحال امروز لغت مركب پزدان را با مضاف اليههائي از قبيل نظامي، سياسي، ادبي و غيره و غيره همه استعمال ميكنند و شبانهروزي نميگذرد كه شما چندين بار اين لغت را در معني مجازي نشنويد حالا مقرمط- نويسها هرچه ميخواهند نسبت باين لغت بقول اصفهانيها لغز بخوانند كه فارسي نيست و هزار عيب و علت شرعي و عرفي دارد. تطور لهجه و زبان كار خود را كرده و امروز اين لغت مركب با اين همه استعمال و انتشار جزء زبان فارسي شده است كه با «حرف زدن» «تكلم كردن» و هزار فعل مركب ديگر كه نصفش عربي است فرقي ندارد.
ص: 28
مينگرند و از چشمهاي آنها پيداست كه در دل آنها چه مايه بغض و عداوت جاي گرفته و چه افكاري در مغز آنها ميگذرد. همه سرافكنده، همه عصباني، همه منتظر يك اشارهاند كه بلوائي برپا كنند. تا شاه سابق اعليحضرت رضا شاه پهلوي بر تخت ننشسته و كاپيتولاسيون از بين نرفت، اين وضعيت در سراسر كشور برقرار و مايه همه گونه مضار مادي و معنوي بود و اين هم از عمليات شايان تحسين دوره ديكتاتوري بشمار ميآيد. تا ببينيم كي از دست پز دادنهاي نظامي متحدين امروز خود خلاص ميشويم.
فوت دو تن از اعضاي خانواده ما
در زمستان 1315 ابتدا برادرم ميرزا جعفر در چهل و چند سالگي بدرود زندگي گفت. ميدانيم اين آقا ضعيف المزاج شده بود و هر يكي دو سال يكمرتبه بناخوشي سختي مبتلا ميشد چنانكه در پائيز 1314 حصبه شديدي گرفت كه از او دست شستيم. برء او از اين مرض واقعا از شاهكارهاي طبيعت بشمار ميآيد پس از يكسال اين دفعه ذات الريه سروقتش آمد، بعد از عرق و قطع تب نبض شروع بانحطاط كرد و شش هفت ساعته قلبش از حركت ايستاد، جنازه او را سمت راست پدرم در مقبره حضرت عبد العظيم دفن كردند. مستشار الملك را بعد از مراجعت از شيراز ديديم بلافاصله وزير تهران شد، ركن الدوله هم بعد از او نتوانست در شيراز بماند، احضار شده، پس از مدتي بيكاري بايالت خراسان رفت. مستشار الملك هم چون نصرت السلطنه حاكم تهران و دائي شاه مرده بود با حاكم تازه سازگار نشد و از وزارت تهران استعفا كرد و با ركن الدوله بوزارت خراسان مأمور گشته، عيالش خواهر بزرگ ما هم همراهش بمشهد رفته بود. يكماهي بعد از فوت ميرزا جعفر خبر فوت اين خانم را هم آوردند. در هر دو واقعه خانه حاجي ميرزا محمد برادرم ختم گذاشتند و امين الدوله صدراعظم و ناصر الملك وزير ماليه ختم را جمع كردند. در اينوقت اگرچه صاحب عزاها سه روز در خانه مينشينند و دوستان ديدن ميكنند ولي ختم رسمي بيش از يك روز معمول نيست و آنرا هم نزديك ظهر جمع ميكنند ولي در آن روزها بحضار نهار هم ميدادند.
طلاق و ازدواج
يكي از واقعات نيمه شخصي و نيمه دولتي صدارت امين الدوله طلاق دادن دختر شيخ محسن خان مشير الدوله و ازدواج فخر الدوله دختر مظفر الدين شاه از طرف ميرزا محسن خان معين الملك پسر امين الدوله است. مردم اين طلاق را مقدمه اين ازدواج تصور كردند و با رفاقت قديمي امين الدوله و شيخ محسن خان كه حتي لقب سابق خود را به پسر رفيق ديرين و داماد خود داده بود، اين كار را نپسنديدند. اينها از خصوصيات زندگي فردي است و معلوم نيست كه آن طلاق مقدمه اين ازدواج بوده و درهرحال واقع نميشده است ولي مردم از شخص متين جاافتادهاي مثل امين الدوله انتظار نداشتند كه وصلت با خانواده سلطنت را وسيله استحكام كار خود قرار دهد تا آنها كه از عمليات صدراعظم ناراضي هستند وسيله غرغر و حملهاي پيدا كنند.
ازدواج دختر شاه با پسر وزير و خواهر شاه با خود وزير، در ايران سابقه تاريخي
ص: 29
دارد بحدي كه برمانهاي قديم ايراني هم رسيده و حكايات فارسي از اين داستانها پر است.
حاجي ميرزا آقاسي، آخوند ايرواني، در سن پيري، عمه شاه را گرفت، عزت الدوله خواهر ناصر الدين شاه را ديديم كه جزو اثاثه صدارت شده بود، ابتدا زن امير نظام و بعد از او زن پسر ميرزا آقا خان و بعد از او زن عين الملك كه اگر عمرش وفا ميكرد بصدارت هم ميرسيد و بعد از او زن يحيي خان معتمد الملك برادر ميرزا حسين خان مشير الدوله شد «1» فقط امين السلطان اين جاهطلبي را نداشت و براي دو پسر رسيده خود دو دختر برادر خود امين الملك را ازدواج كرد والا صدراعظمهاي سابق ايران همه اينكار را كردهاند. داستان ازدواج دختر فتحعلي شاه با نوه حاجي محمد حسين خان صدر اصفهاني را هم سابقا نوشتهام ولي اينها همه اشتباه و از راه ضعف بشري است «الملك عقيم» كار خود را ميكند و حتي شاه بكشتن شوهر خواهر عزيز كرده خود هم مبادرت مينمايد چنانكه اين ازدواج هم موجب ماندن امين الدوله بر مسند صدارت نشد.
عزل امين الدوله
مذاكره استقراض با انگليسها خيلي رضايتبخش و شرايط آنها سهل بود. روسها هم با اينكه خودشان براي كارهاي اقتصادي خود از فرانسويها استقراض ميكردند، بيميل نبودند كه مبلغي از وجوه استقراضي خود را باربح گرانتر بدولت ايران قرض بدهند، هم استفاده بود و هم ازدياد نفوذ.
به خيلي «2» از جهات امين الدوله انگليسها را ترجيح داد، مبلغ اين مذاكره استقراض معلوم نيست چقدر بوده است ولي درهرحال انگليسها حاضر شده بودند كمك شاياني باين منظور اقتصادي ايران بنمايند.
امين الدوله تمام مطالب را از جزئي و كلي بعرض شاه ميرساند. شاه هم مردي نبود كه چيزي را از اطرافيان خود پنهان نگاهدارد و همه ميدانستند كه عنقريب پولي در دست و پاي دولت پيدا خواهد شد. تركها قسمت شاياني از اين وجه را بخود وعده ميدادند، هر قدر مذاكرات مقدماتي استقراض به نتيجه نزديكتر، ميشد، آتش حرص و شره آنها زيادتر ميگرديد.
كار داشت جنبه عمل بخود ميگرفت حتي مذاكره پرداخت پيشقسط آنهم خاتمه يافته بود بعضي از تركها بعنوان نوبرانه دستخطهائي خطاب بصدراعظم صادر كردند كه از وجوه پيشقسط استقراض قيمت خانه يا مثلا وجه الخساره بحوض افتادن و از اين عنوانات بآنها داده شود. صدور اين چند فقره دستخط صدراعظم را بيدار كرد و دانست كه اين آقايان بين شتر صالح و خر دجال فرقي نميگذارند و همينكه پول پيدا شد بسر آن هجوم خواهند
______________________________
(1)- ولي اين ازدواج قبل از صدارت ميرزا حسين خان سپهسالار واقع شده است.
(2)- خيل بمعني جماعت است كه براي جنگ و نزاع از حوزه خود خارج شوند، باسب هم ميگويند. اين لغت در فارسي امروز با افزايش «ي» در آخر آن معني كثرت ميدهد و هرجا بخواهند از زيادي چيزي و عدهاي تذكر بدهند، خيل را استعمال ميكنند پس «به خيلي از جهات» در فارسي مصطلح است و مقرمطنويسها نميتوانند ايراد كنند چنانكه «خيليها» بكلمه جمع هم رايج شده و احيانا خود من هم اين كلمه را بكار بردهام.
ص: 30
برد و شاه هم اختياري از خود ندارد و هرچه ميخواهند دستخط ميكند. نتيجه اين خواهد شد كه وجه استقراض لوطيخور ميشود و قرض آن گردن ملت و وبال آن بر گردن او ميماند بنابراين مذاكره را موقتا قطع و بشاه عرض كرد «هنوز مذاكرات بجائي نرسيده است و انگليسها شرايط سختي پيشنهاد كردهاند كه قبول آن براي دولت صلاح نيست.»
تركها دانستند كه با اين صدراعظم نميتوانند كنار بيايند آنها كسي را ميخواستند كه پول پيدا كند و طمع آنها را بنشاند و امين الدوله اينكاره نبود بنابراين دست بدست هم دادند و در ظرف يكي دو ماه شاه را بالمره از او بري كردند. دستخط عزل او روز 15 محرم 1316 صادر گرديد. ناصر الملك هم بالطبع و بالتبع از كار خارج شد. باقي وزراء سركار خود باقي ماندند. حسينقلي خان ما في نظام السلطنه كه در هيئت وزراي قبل از امين الدوله وزير عدليه و در دوره امين الدوله با داشتن وزارت عدليه بواسطه عدم رجوع بيكار مانده و طبعا با امين الدوله خوب نبود، وزير ماليه شد و امين الملك برادر امين السلطان با مزاج عليل بوزارت داخله منصوب گشت، سيف الملك را بملاحظه عين الدوله كه داماد و ميراخور شاه و يكي از وجوه تركها و در مزاج شاه متنفذ بود به وزارت جنگ باقي گذاشتند.
از انتخاب امين الملك عليل المزاج كه در دوره قبل از امين الدوله آبرو برايش باقي نگذاشته بودند، براي وزارت داخله، معلوم بود كه در انتخاب صدراعظم باز نظرشان بامين السلطان است منتهي ميخواهند قبلا دو قرص كنند و بعد از قرارومدار او را براي كار بطلبند.
معلوم است اصلاحات مالي راجع بمركزيت بمصارف دولتي در جنگ اول شهيد شد، نظام السلطنه با برادرش سعد الملك كه در حقيقت معاون وزارت ماليه بود، تمام دستورالعمل هاي ولايات را كه بر طبق نظريه امين الدوله و بدستور ناصر الملك نوشته شده و شايد اكثر از آنها بصحه شاه هم رسيده بود، ماليده كردند و مستوفيان با كمال ميل زحمت تجديد آنها را بنسق قديم برعهده گرفتند و بعد از يكماهي از كار درآورده براي حكام فرستادند و آب بمجراي سابق برگشت ولي نطفه مركزيت بعايدات ولو در عالم خيال بوجود آمده و راه آن نشان داده شده و اين خود قدم بزرگي بسمت اصلاح مالي كشور بود.
عزل امين الدوله وجاهت زيادي پيدا كرد، روز عزل او با اينكه در نيمه محرم و ماه عزاداري بود، براي مردم منفعتپرست عيد واقعي شد. تمام صاحبمواجبها كه در حقيقت مستخدمين دولتي و طبقه برجسته كشور بودند، عزل او را بهم تبريك ميگفتند بخصوص كه ظاهرا امين السلطان هم بر سر كار خواهد آمد و نان همه در روغن خواهد افتاد.
سه شعر ذيل كه گوينده آن مسلما آخوند بوده و همه مفاد آنرا از بن دندان تصديق داشتند، دهن بدهن ميگشت:
تا بر امين دوله صدارت رجيعه شدصادر از او بسي حركات شنيعه شد
اندر صدارتش درجات بلند يافتاكنون كه عزل از آن درجات رفيعه شد
بيجاست گر ز شاه برنجد بدين جهتكاين عزل هم بقول خودش بالطبيعه شد
ص: 31
امين الدوله در بيانات خود كلمات طبيعي و بالطبيعه و طبيعتا را خيلي استعمال ميكرد.
منفعتپرستان اين كلمات را وسيله كرده، ميخواستند بمردم بفهمانند كه اين مردم متدين نيكوكار طبيعي مذهب است. نمازي كه احيانا امين الدوله از راه گرفتاري بكار در گوشه اطاق خود در حضور جماعت ميخواند، تظاهر ميدانستند. در صورتي كه تظاهر در نماز و روزه و ساير واجبات رياكاري نيست و اداي وظيفه است.
امين الدوله بعد از عزل با پسرش معين الملك بزيارت مكه مشرف شد و بعد از مراجعت به لشتنشا خالصه انتقالي كه از مدتي پيش بشرط اداي منال باو واگذار شده بود، رفته و تا آخر عمر كه چندان طول هم نكشيد در آنجا بسر برد.
تجديد صدارت امين السلطان
بقيه محرم و تمام صفر و نيمه اول ربيع الاول را تركها صرف بند و بست و قرارومدار با امين السلطان كردند. بعد از آنكه قولهاي لازم را در استقراض خارجي و گذاشتن وجه آن در ميان از او گرفتند، دستخط صدارت را براي او بقم فرستاده، روز 16 ربيع الاول 1316 وارد و وارد كار شد.
تركها رفيق عزيز خود فرمانفرما را در اين تغييرات ببازي نگرفتند سهل است، در قرارومدار خود او را برحم و مروت امين السلطان واگذاشتند. امين السلطان هم بتلافي رفتار سابق، بمجرد ورود بكار، تلگراف احضار او را از حكومت فارس فرستاد. فرمانفرما هم كه زمينه دستش بود بتهران نيامد و آنچه در ششماه اول سال از ماليات فارس وصول كرده بود، برداشته بچاك زد. براي اينكه ضمنا استخواني هم سبك كرده باشد «1» بعتبات رفته، سري هم به بيروت زد و بندهزاده فيروز ميرزاي نصرت الدوله را براي تحصيل در آنجا گذاشت و بعد از مدتي همينكه صاحبان حقوق طلبهاي خود را از بابت ماليات آن سال فارس وصول كردند يا بالمره مأيوس شده، بعضيها هم قبض خالي از وجه مواجب خود را دور انداختند، بايران برگشت. ولي در مركز كار مهمي گيرش نيامد زيرا باجناق قديم و رقيب تازه او عين الدوله جاي او را در مزاج شاه گرفته و حناي او رنگي نداشت. نه آخر بايد يافتآباد را هم تحليل ببرد؟ خود اين عمل كار سنگيني بود و مدتي وقت لازم داشت.
سفر زيارتي بمشهد
برادرم آقا ميرزا رضا با كوچ و بنه «2»، بفكر زيارت مشهد افتاد خواهرم سكينه خانم با شوهرش ميرزا محمود خان هم باين قصد
______________________________
(1)- اصطلاح پيرزنها و پيرمردها و كنايه از رفتن زيارت و يا بجاآوردن اعمال خير است كه بوسيله آن بار گناههاي گذشته را سبك كنند.
(2)- كوچ و بنه اصطلاح ايلاتي و بمعني اهل خانه و اثاثيه است كه مثلا در موقع رفتن ييلاق و قشلاق ميگويند فلان عشيره با كوچ و بنه به ييلاق يا قشلاق رفته است. در نوشتجات ميرزا ابو القاسم قائم مقام ديدهام كوچ و بنه را بمعني زن استعمال كرده است، مثلا فلان خانم كوچ فلان آقا ميباشد. ظاهرا فعل كوچيدن يا كوچ كردن كه در مسافرت مصطلح بوده و بمعني از منزلي بمنزل بعدي رفتن است، جز كوچ بمعني اهل خانه اصل و ريشهاي نبايد داشته باشد.
ص: 32
افتادند. من و برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي هم تأسي كرديم، ميرزا حسينقلي نيز همراه بود. قافله سنگين ما از تهران در نيمه ربيع الاول 1316 بحضرت عبد العظيم و بعد از دو شب توقف بجانب مشهد راه افتاد. از حيث فصل اواخر مرداد و هنوز هوا گرم و منزلها و فرسخهاي راه خراسان بدور و درازي معروف بود. بعضي از منزلهاي راه مانند آهوان و مهماندوست و دامغان و ده ملا و شاهرود و تا اندازهاي ميامي، مله (غريبگز) هم داشت.
بنابراين لوازم اين مسافرت بطوريكه باهل قافله صدمهاي وارد نيايد، طول و تفصيلش زيادتر از مسافرتهاي حولوحوش و شهرهاي نزديك تهران بود. امروز اگر كسي نخواهد دو سه ساعته با طياره اين راه را بپيمايد و شب را هم نخواهد بيداري بكشد، با اتومبيلهاي معمولي سي و شش ساعته با كمال راحتي ميتواند اين راه را طي كند، در صورتي كه در آن روزها بيست و چهار منزل هفت هشت بعضي ده و حتي دوازده سيزده فرسخي راه بود و براي اينكه باركش و سوار از پا در نرود، ناگزير بودند در سمنان و دامغان و شاهرود و ميامي و سبزوار و نيشابور شش روز اطراق «1» يا اصطلاح چهارواداري لنگ كنند. بهمين جهت يك ماه صرف رفتن و يكماه صرف مراجعت و البته توقف مشهد هم گذشته از زيارت براي تحصيل بدل ما يتحلل و قوه مراجعت كمتر از يكماه نميشد. فصل را هم بايد طوري انتخاب كنند كه نه در رفتن و نه در برگشتن گرفتار سرما و گرماي شديد منازل كه بعضي از آنها در كنار كوير واقع و طبيعة سرما و گرما زنندهتر است نشوند. معهذا روزها را بايد در منزل بسر برند و شبها در راه باشند كه از صدمه آفتاب مصون بمانند.
اگر امروز برحسب تصادف بكجاوه و پالكي بربخورند و بشنوند كه در 50 سال قبل با اين وسيله بمسافرت ميرفتهاند، مخصوصا جوانها بعقل پدران خود خواهند خنديد در صورتي كه در آن روزها اين وسائل خير الموجود و اگر كسي خيلي اهل تنعم و تجمل بود، تنها كاريكه ميكرد تهيه تخت رواني بود كه با دو قاطر جلو و عقب بارتفاع ركاب حركت ميكرد و اسب يدكي همراه ميبرد كه وقتي از كجاوه و تختنشيني خسته شود، يكي دو سه فرسخي در اول و آخر منزل بر اسب سوار شود. ولي خانمها طبعا اين تغيير و تفريح را هم نميتوانستند داشته باشند، براي سوار شدن كجاوه نردبان لازم داشتند، بايد زير بغل خانم را بگيرند كه بتواند سوار شود. حالاست كه خواننده عزيز التفات ميفرمايد كه خانمها در مسافرت براي چه محرم لازم داشتهاند؟
ما هم تمام اين وسائل را داشتيم. آقا ميرزا رضا تختي و ما هم هر دو نفر كجاوهاي و هريك اسب يدكي داشتيم كه متناوبا بكار ميافتاد، من و آقاي فتح اللّه مستوفي هم كجاوه بوديم. اول منزل همگي بر اسبها سوار ميشديم، تا دو سه فرسخ سواره ميرفتيم، براي شام خوردن كه گاهي در وسط صحرا بود پياده ميشديم، بعد از شام بكجاوه نشسته و در همان كجاوه خواب هم ميكرديم، صبح كه براي نماز پياده ميشديم، كجاوهها مرخص ميشدند. تعقيب نماز را سر اسب ميخوانديم و يكي دو و گاهي سه چهار بلكه در منزل از
______________________________
(1)- توقف يك يا چند روز در يكي از منازل عرض راه و لغت اصلا تركي است.
ص: 33
شاهرود به ميامي پنج شش ساعت باقيمانده راه را سواره ميرفتيم.
بسمنان كه رسيديم، دو نفر بر عده ما افزوده شد. ميرزا كاظمخان بنان نظام، هم كوچه ما كه سنش بين من و برادرم آقا ميرزا رضا و از رفقاي دوره او بود، در روز لنگ اين منزل بما رسيد و با قافله ما همراه شد. بنان نظام دخترزاده ميرزا محمد قزويني منشيباشي وزارت جنگ بود كه بعد از دوره نايب السلطنه وفاداري بخرج داده و خود را بيكار و خانهنشين كرده بود. گذشته از وفاداري، باوجود ابراهيمآباد جنب كوندج قزوين موروثي از ميرزا محمد جدش، حاجتي هم بكار نداشت. اين همان اعلم السلطنه آينده است كه بزودي مالك چناقچي و ساير املاك خرقان نايب السلطنه ميشود و يكي از ملاكين بشمار خواهد آمد. بنان نظام براي اينكه بيهمكجاوه و نديم نباشد، حاجي حسين خان فراش خلوت نايب السلطنه را هم همراه آورده بود.
حكام عرض راه ناگزير با يكي از اعضاي قافله رفاقتي داشتند. بهر شهري وارد ميشديم، احوالپرسي و ديد و بازديد هم در كار بود. در سمنان انوشيروان ميرزا ضياء الدوله حاكم بود و قبل از ورود ما ميخواست بدامغان برود. باغ بيرون شهر سمنان و عمارات حتي حمام گرم خود را در اختيار ما گذاشته، بشرط ملاقات دامغان، شب قبل از ورود ما از شهر حركت كرده بود تا جواب سورهاي منزل حاجي ميرزا عباسقلي پدر ميرزا محمود خان را داده باشد. در مهماندوست هم، مباشر شاهزاده نهار بسيار آبرومندي بما داد.
روز لنگ دامغان بديدن شاهزاده رفتيم و چشم ما بزيارت مولود خانه خاقان مغفور كه جز حياط بسيار كثيف چيزي نبود روشن شد. ميرزا مشتاق شاعر سمناني هم بود و شوخيهاي او با سيد نديم شاهزاده حكمران مايه تفريح بود. بسيد كه از ضعف باصره شكايت داشت، ميگفت: «پيش پايت را كه ميبيني، زياديش هم اسرافه، من هم براي اينكه اسراف نكرده باشم، هميشه با چشمهاي نيمه باز همه چيز را نگاه ميكنم.» از سمنان كه گذشتيم، نوبه در قافله ما افتاد. عبور از بلوكخوار و بياحتياطي يا بيوسيلگي نوكرها و پشههاي مالاريائي اين بلوك، كار خود را صورت داده بود. يكي بعد از ديگري مبتلا ميشدند كه با دادن مسهل و خوراندن كنين آنها را معالجه ميكرديم. فقط يكي از آنها غلامحسين قاپوچي پيرمرد شصت هفتاد ساله كه سوار الاغ، جلو كجاوه خانم آقا ميرزا رضا ميافتاد و در حقيقت كجاوهكش بود، بنوبه غش مبتلا شد. با اينكه حالش تازه بهتر شده بود و باوجود سفارش در نخوردن ميوه و حتي قدغن دادن پول باو، در منزل عباسآباد، در خارج از منزل، با گرو گذاشتن چاقوي جيب خود يك هندوانه يكي دومني خورده و افتاد. در حقيقت سر را فداي شكم و با چاقوي جيب خود انتحار كرد زيرا وقتي ميخواستيم حركت كنيم، در حال احتضار بود. براي كفن و دفن او بصاحبخانه سفارش كرده خرجي داده حركت كرديم.
در اين قبيل مسافرتها داشتن نوكرهاي زرنگ كاري از لوازم بود، ولي نوكرها در بعضي از منزلها از راه كه ميرسيدند، بعلت تب همگي ميافتادند بطوريكه كسي نبود
ص: 34
براي ما چادر بزند و اكثر اين كارها را بسر كاري يكي دو نفري كه هنوز موقع تبشان نبود، با عملهايكه در منزلها پيدا ميكرديم صورت ميداديم. ولي از عباسآباد ببعد كمكم همه معالجه و سرپا شدند و زندگي بحال طبيعي برگشت.
باوجود اين بسيار خوش ميگذشت، همگي جوان بوديم. در اين سنها همه چيز مايه تفريح و از هر جزئي پيشآمدي وسيله خنده و صحبت پيدا ميشود. همينكه به منزل ميرسيديم، پس از يكساعت اول كه صرف برپا داشتن چادرها و هركس بخيال خود مشغول بود، دور هم جمع ميشديم، آسياي چانهزني براه ميافتاد، هركس از چيز بامزهايكه در راه يا در منزل ديده و ضبط آن با اخلاقش متناسب بود، آزادانه صحبت داشته باقي را سرگرم ميكرد. من بعادت بچگي خود كه هيچچيز را بيپرسش نميگذاشتم، در اين سن هم بهر منزلي كه ميرسيديم از استعداد زراعتي و طرز عمل مالك و رعيت وعده خانوار و دست- كاريهاي اهالي و ماليات و سوار و سرباز آنجا تحقيقات كرده، بعقيده خود بر معلوماتم ميافزودم و در طرز بناي كاروانسراها دقيق شده، از تناسب آنها با آبوهواي محل، برباني آنها كه اكثر از رجال درباري و بامر شاهان صفوي بوده است، تحسين و براي بانيان خير ترحيم ميكردم. اگر در منزل قبلي، منزل خوشآبوهوائي در نزديكي منزل بعد سراغ ميكرديم، ولو با قدري دوري راه از مشهدي حسين چهاروادار سدهي خواهش ميكرديم بآن منزل برود كه مال و انسان اقلا يكروزي مرفه باشد.
در مياندشت شنيديم كه محاذي منزل فردا كه قصبه مزينان است، در دامنه كوه، دهي باسم داور زن هست كه از حيث خنكي آبوهوا بر مزينان ترجيح دارد.
با مذاكره با مشهدي حسين و مشاوره او با مشهدي عباس شريكش سركار هم آمده قرار رفتن بداورزن داده شد.
يكي دو ساعت از روز گذشته وارد اين منزل شديم، قنات آب صاف سرديكه از زير آسيا بيرون ميآمد، بدو نهر كه طرفين خيابان عريضي كشيده بودند، تقسيم ميشد. در كنار اين دو نهر درخت بيد و سنجد سايهگستر زياد بود و زمين اين خيابان را از تابش آفتاب حفظ ميكرد. منظره طرفين اين خيابان قطعات ينجه يا بقول محليها بيدهكاري بود «1».
چادرها را در اين خيابان سرپا كردند، من بعادت خود يكي از جوانهاي اهل محل را كه از قيافهاش پيدا بود كه ميتواند جواب بگويد، بسؤالات معمولي خود گرفتم. در ضمن از مالك ده پرسيديم گفت سه دانگش ملك آقا سيد حسن و سه دانگ ديگرش خورده مالك است. پرسيدم اين ده يخچالهم دارد؟ گفت آقا يخچالي دارد كه امسال بواسطه كم سرمائي زمستان يخش نگرفته و آنچه هست بمصرف شخص خود تخصيص داده است و نميفروشند.
______________________________
(1)- در خراسان يونجه خشك را «بيده» ميگويند و چون محصول يونجه را غالبا بجهت علوفه زمستان دامها خشك ميكنند، با دادن اسم نتيجه به مقدمه مانند تسميه جزء بكل و برعكس آن و همچنين تسميه حال بمحل و از اين قبيل، چندان دور از قاعده اسمگذاري نيست.
ص: 35
بفكر افتادم چه خوب بود آقا غريبنوازي ميكرد و اجازه ميداد بطور استثنا قدري يخ بما ميفروختند كه امروز از هر حيث وسيله مادي زندگي فراهم باشد. بمجرد اين فكر ديدم از دور سروكله عدهاي كه هريك يك مجموعه بزرگ با روپوش قلمكار بسر دارند، با عدهاي الاغ باردار پيدا شد كه بسمت چادرهاي ما ميآيند، نزديك شدند، پيشكار آقا جلو آمده سلام آقا را تبليغ و اظهار كرد بمناسبت خستگي راه نخواستند حالا مزاحم شوند، هروقت معين كنيد براي ديدار بيايند. مخاطب اين جمله رئيس قافله، آقا ميرزا رضا، بود. برادرم جوابي مبني بر تشكر داده عصر را براي ملاقات معين كرد. در ضمن اين سؤال و جواب مجموعهها بر زمين گذاشته و روپوش از روي آنها برداشته شد، در يك مجموعه بقدر چهارمن برنج و در مجموعه ديگر باديه روغن، سومي باديه ماست و دوري پنير با ظرفهاي سرشير خام و پخته، چهارمي يك خيك دوغ، پنجمي محتوي چهار پنج من از دو سه جور نان، ششمي شامل هفت هشت بشقاب و دوري كه در هريك مقداري ميوه خشك از قبيل آلوچه و گردو و بادام و جوزقند و فندق و از اين قبيلها پر كرده بودند و بالاخره مجموعهاي محتوي دو تاوه بزرگ يخ صاف بلوري و يكي دو مجموعه ديگر محتوي ميوهجات و بار الاغها هندوانه و خربزه و كاه و جو و يونجه و اجمالا يك سيورسات «1» دو روزه سي چهل نفره بود. مجموعهها خالي و انعامي بتوسط پيشكار به حاملين داده شد.
رسم فرستادن هديه، از طرف مالك براي وارد متعين، از مراسم قديمي ايرانيان است ولي هيچوقت نبايد جنبه مادي آن بقدري باشد كه براي فرستنده خسارتي و براي قبول- كننده استفادهاي دربرداشته باشد. اين سيورسات گذشته از دقتي كه در تميزي و پاكيزگي آن شده و شامل همه چيز حتي آجيل و دوغ و يخ هم بود، سي چهل تومان قيمت داشت كه هيچ معلوم نبود عوض آن از طرف ما چه خواهد بود. اشكال كار هم در اين بود كه طوري فرستاده شده بود كه نميشد رد كني زيرا در دهات اينموضوع البته بفرستنده خيلي برخواهد خورد.
آقا سيد حسن مالك سه دانگ داورزن كه ده سر راه و مدت سه چهار ماه از سال محل نزول قافله و طبعا اهالي آن كاسبند آيا براي چه قبول اين زحمت را كرده و با اين دقت كه جز از طرف دوست قديمي نسبت بدوست رعايت نميشود، يك سيورسات سي چهل نفري دو شبانه روزي فرستاده است؟ اين روپوشهاي قلمكار با ريشههاي ابريشمي و اين مجموعههاي بزرگ، علامت زندگي آبرومندي است كه براي استفاده مادي يك همچو اقدامي بعيد بنظر ميآيد؛ بايد منتظر شد آقا بيايد و از صحبتهاي ايشان قضيه حل شود.
درهرحال سر نهار دوغ فرد اعلائيكه فراهم كردن آن در جائيكه معمولا يخ پيدا ميشود سهل نيست، بسلامتي آقا خورديم.
در حدود دو ساعت بغروب مانده آقا آمد، شمايل سيد با ريش يك قبضهاي دو گوشه پر طاوسي و چهره تروتازهاي كه پنجاه سال عمر هنوز نتوانسته بود چينوچروك و زردي در آن ايجاد كند و قامت متوسط و ميان باريك ايام جواني كه گردش منظم در مزارع از بيقوارگي
______________________________
(1)- مواد خام يا ساخته كه براي انسان و باركش لازم و براي اردو يا قافلهاي تدارك شده باشد.
ص: 36
نتيجه طبيعي پيش رفتن سن جلوگيري كرده بود، از آن شمايلها بود كه اگر نظير آن با قدري آواز گير ميرزا محمد تقي و معين البكاء ميآمد، با كمال ميل و رغبت او را براي شبيه امام و پيغمبران در تعزيههاي تكيه دولت بكار ميانداختند. آقا قباي قدك شير در غرابه و عباي فيلي كرماني در بر و عمامه سياه بر سر و يك جفت كفش ساغري «1» آبي بپا داشت. بنابراين لباسش هم با سن و مقامش از هر حيث متناسب بود. پس از ردوبدل شدن تعارفات معموله گفت «امروز صبح قافله آقايان باينجا رسيد، من با اينكه هيچگاه از اين كنجكاويها ندارم، بدون هيچ علت ميل كردم بدانم رؤساي اين قافله چه اشخاصي هستند، بعد از آنكه اسم و رسم شما را دانستم، ديدم بر من لازم است كه خدمت شماها برسم و از خدمتي كه پدر شما در اين ده كرده است، لا محاله از شما تشكر كرده بشما بگويم كه اين ده آباد كرده پدر شماست.»
«در قديم الايام اين ده خيلي آباد و مالياتش هم بمناسبت عايديش زياده بوده است. در چهل پنجاه سال پيش بواسطه حادثه فوق العادهاي قنات اين ده خراب شده و از انتفاع ميافتد ولي ماليات قديمي برقرار است كه هر سال مأمورين مطالبه دارند و رفتوآمد آنها بيشتر باعث خرابي رعيت است، درختهاي باغات چه از بيآبي خشك و چه در مقابل ماليات هر ساله انداخته ميشد و قيمت آن بمأمورين ماليه پرداخت ميگرديد، بهرجا شكايت ميبرديم اثري نميكرد، كم مانده بود مالكين ده را سر داده متفرق شوند.»
«يكدانگ و نيم اين ملك بعد از پدرم بمن ميراث رسيده و يكدانگ و نيم ديگر هم متعلق بعمويم و سه دانگ ديگر آن خورده مالك بود. من جوان بودم ولي عمويم مردم را دلداري ميداد و از تفرقه شدن آنها جلوگيري ميكرد، در اين ضمنها شنيديم كه ناصر الدين شاه بمشهد ميرود، همگي مالكين تا شاهرود جلو اردو رفته با مناي دولت عريضههائي ميداديم، بدون اينكه جوابي دريافت كنيم. در يكي از منزلها بچادرهاي معير الممالك رفتيم كه وقتي بيرون ميآيد عريضه خود را تقديم كنيم، قدري معطل شديم شخصي از چادر معير الممالك بيرون آمد اجتماع ما را كه ديد نزديك ما آمده از كار ما پرسيد. عمويم كه زعيم قوم و حرفزن جماعت بود مطلب را اظهار كرد. اين شخص گفت «شما عبث اينجا معطل و سرگردانيد، بده خودتان
______________________________
(1)- در اصطلاح سئيسي طرفين شلال دم اسب را ساغري ميگويند. به پوست اين موضع اسب هم كه بجهت استحكام و دوامش چرم خالدار از آن بعمل ميآيد، همين اسم را ميدهند. از اين چرم كه دانههائي سطح آنرا ميپوشاند، جلد كتاب و كفش نوك برگشته بيپشت پائي ميساختند كه كفش اعياني صد سال قبل بوده است. بعدها اعيان، كفش چرمي معمولي را براي خود انتخاب كردند و كفش ساغري بعلما و آخوندها اختصاص يافت ولي كفش بسيار ناراحتي بود اولا پشت پاشنه نداشت ثانيا محلي كه بايد پاشنه پا روي آن قرار گيرد برجسته و روي آن براي تجمل پارچه مقوائي و رنگ و روغني كه وسط آن گل و بلبل نقاشي كرده دوخته بودند، قرار داشت كه پاشنه بهيچوجه روي آن قرار نميگرفت و مسلما پا را درد مياورد. براي اعيان كه سواره بدر خانه يا منزل دوستان ميرفتند و جز در حياط نبايد راه بروند، كفش تجملي بود ولي براي آخوندها در آن كوچههاي پر از گل واقعا راه رفتن با اين كفش بسيار كار مشكلي بوده است.
ص: 37
برويد، بعد از آنكه اردو بمشهد رسيد، يكي دو نفرتان بآنجا بيائيد من كار شما را اصلاح ميكنم» از نوكرهاي معير الممالك اسمورسم اين ناشناخت را تحقيق كرديم، گفتند ميرزا نصر اللّه گركاني و اول شخص دفتر ماليه است، ما هم مطمئن شده باينجا برگشتيم و تدارك خود را ديده من و عمو و يكنفر ديگر كه ملكش نسبة زيادتر بود، سه چهار روز بعد از حركت اردو كه يك شب هم در اين ده بود، بسمت مشهد رفتيم. روزيكه بمنزل پدر شما رفتيم از قضا حاجي ميرزا محمد- رضاي مستشار الملك پيشكار ماليه خراسان هم آنجا بود، ما را طلبيدند و از محل تخفيفات عمومي كه براي كسر و شكست دهات مقرر بود، مبلغ حسابي بده ما تخفيف دادند. بخواهش ما حكم تخفيف را پدر شما هم مهر كرد و بدست ما داد. ما آنچه كرديم هديه و تعارفي از ما بگيرد نپذيرفت بده برگشتيم و همگي با دلگرمي مشغول آبادي قنات شديم، خدا هم ياري كرد قنات ما براه افتاد باغات خشك شده را از نو دائر كرده روزبروز بر آبادي افزوده شد تا باين پايه و مايه كه امروز ملاحظه ميفرمائيد رسيده است.» بعد از اين بيان و قدري صحبت متفرقه، من دنبال تحقيقات معمولي خود را كه صبحي بواسطه ورود مجموعههاي اهدائي آقا با جوانك قطع شده بود، از خود سيد بعمل آوردم. معلوم شد عموي آقا يك دختر داشته كه زن اين آقا شده و باينواسطه است كه سيد مالك سه دانگ اين آبادي است.
در 1314 شمسي كه براي سركشي بدفاتر ثبت اسناد خراسان باين ايالت رفته بودم، در يكي از دفاتر جزء كه نظرم نيست در كداميك از ولايات خراسان بود، بكارمندي برخوردم كه اسم سجلي او داورزني بود. از خانواده سيد حسن تحقيق كردم گفت: «سيد مرحوم شد پسرهاي رشيدي نداشت وافوري شدند ملكها را فروختند و دارائي را تلف كردند و فعلا زندگاني كم رونقي در داورزن دارند» بلي! دنيا اينطور است يكي با آن خون دل آباد ميكند ديگري به رايگان از دست ميدهد. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ، يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ «1»»
به شريفآباد و منزل آخري كه رسيديم، سيدي قاطر سوار از مشهد رسيد، كاغذي از ميرزا اسمعيل خان برادر مستشار الملك و شوهر خواهر دومي ما (آقا كوچيكه ميرزا عبد الجواد) همراه داشت. ميرزا اسمعيل خان خط تحرير بسيار زيبائي داشت كه در آن دوره جز حسنعليخان امير نظام كسي بزيبائي او نمينوشت، با اين تفاوت كه امير نظام بواسطه كبر سن با قلم درشتتر با سعي و دقت رقعه را قشنگ از كار در ميآورد، ولي ميرزا اسمعيل خان با سرعت و شلال قلم شيرين و رسا مينوشت. در صدرنامه خود دو شعر ذيل را كه باوجود خواندن نه دفعه شاهنامه فردوسي فعلا نظرم نيست كه در كجاي اين كتاب خوانده باشم نوشته:
بتابنده آتش به تاريك خاكبدلهاي آگه به جانهاي پاك
كه ما را دل و جان پر از مهر تستهمه آرزو ديدن چهر تست «2»
______________________________
(1)- سورة الاعراف آيه 128
(2)- شايد اين دو شعر كه هر دو از شاهنامه است دنبال هم نباشد و ميرزا اسمعيل خان بمناسبت آنها را دنبال هم انداخته و حافظه جواني من آنرا ضبط كرده است و در نه بار خواندن شاهنامه چون از هم جدا بوده و حافظه جواني هم تمامشده بوده است، حالا نميتوانم بخاطر بياورم كه هر يك را در كدام قسمت ديدهام.
ص: 38
و سيد را بجهت زيارت نامه خواني معرفي كرده بود. اين سيد اسمش حاجي سيد عبد المجيد و بقول ميرزا اسمعيل خان، زيارتنامه خوان از مهاجرين اوليه بوده است. البته توصيه ايشان پذيرفته و جواب مثبت بسيد داده شد. سيد بلافاصله سوار قاطرش شده بهمان پا مراجعت كرد كه فردا صبح در اولين زيارت حاضر كار باشد.
اول شب از شريفآباد حركت كرديم، راه بسيار بد و باصطلاح چهارواداران قلب «1» بود. اين راه را كه بعد از چند سالي نير الدوله در ايالت خراسان خويش براي درك ثواب از مال خود كالسكهرو كرد، در اين روزها قاطر هم بزحمت از آن ميتوانست بگذرد.
نميدانم چهوقت شب بود ديدم پاي كجاوه سلام و صلواتي بر پاست، معلوم شد از بالاي يكي از چند صد تا تپهها و كوههاي عرض راه چراغهاي گنبد حرم حضرت رضا پيدا شده است.
الحق چهار وادارها حق داشتند در اين مورد تقاضاي انعام بعنوان گنبدنما داشته باشند.
بالاخره پس از يكماه راه شاهد مقصود از دور چهره نمود، دامن در كجاوه را بالا زدم «2» در تاريكي شب تابش اين ستارگان سرخ رنگ روحانيتي داشت. اين سلام به فاصله چهار فرسخ، خستگي يك ماه بار بستن و بار انداختن را رفع كرد.
آفتاب پهن شده بود كه به طرق رسيديم. در آنجا كالسكه و يدكهاي وزارتي با ميرزا حسن خان پسر ميرزا اسمعيل خان خواهرزادهام و يكي دو نفر از ميرزاهاي خانوادگي باستقبال آمده بودند. كالسكه را بخانمها تخصيص داده، همانطور سواره وارد شهر و يكسر بحرم مشرف شديم. حاجي سيد عبد المجيد براي راهنمائي دم كفشكن حاضر بود.
گريه شوق
من هم مثل همه در كتابها از گريه شوق داستانهائي خوانده بودم و احيانا بعضيها راهم ديده بودم كه در رسيدن بمطلوب گريه ميكنند ولي براي خودم هيچ اين حالت پيدا نشده بود. بعد از گذشتن از رواقها بدر حرم رسيديم، حاجي آقاي زيارتنامه خوان اذن دخول خوانده وارد شديم، زيارت را شروع كرد: اشهد انكّ يا سيدّي تسمع كلامي و تردّ يا مولاي سلامي.
در گفتن اينجمله واقعا خود را در محضر آن بزرگوار ديده چنان اشك بصورتم ميدويد كه از اطراف صورتم ميريخت.
در چهل روزه اقامت مشهد البته خيلي بزيارت مشرف شده و حتي سحرها هم باوجود دوري راه خود را بحرم رسانده و شرفياب شدهام ولي هيچيك از اين زيارتها روحانيت اين روز را نداشته است. حديث «زروانصرف» واقعا گفته امام است الان هم بعد از چهل و هشت
______________________________
(1)- در معني حقيقي كلمه، توصيف «قلب» را فقط به پول ميدهند ولي مجازا قلب را در خيلي از موارد استعمال ميكنند حتي آدم قلب هم ميگويند؛ راه قلب هم يكي از آنها است.
(2)- براي كجاوه روپوشي ميدوختند و البته طرف در كجاوه اين روپوش بطور پرده بود كه ممكن بود آنرا بالا و پائين كرد. در هواي سرد البته دامن كجاوه را ميانداختند كه باد و سرما بداخل نفوذ نكند. در تابستان هم بعضي بودند كه براي جلوگيري از ورود هواي پر از گردوخاك خارج كه بر اثر حركت قطار مال ايجاد ميشد، همين كار را ميكردند و من از آنجمله بودم كه هميشه دامن كجاوه را ميانداختم.
ص: 39
سال كه اين جمله را بياد آوردم، حالم تغيير كرد و از چشمانم اشك جاري شد.
بعد از زيارت، سوار شده بمنزل آمديم. منزلي كه براي ما معين كردهاند، نزديك ارك باغي وصل بخانه مستشار الملك است. بمجرد ورود خدمت جناب وزير رسيده ديداري تازه كرديم و بمنزل خود آمديم.
زندگي ما در مشهد
اعيان شهر بمناسبت خويشي ما با وزير همه ديدن كردند. سه چهار روزي جز صبح و اول شب كه بزيارت ميرفتيم، اوقات ما صرف پذيرائي و دريافت اظهار لطف و محبت آقايان ميشد. آقاي غلامعلي مستوفي كه شايد در اينوقت لقب سردار منظم را هم داشت و سركرده فوج قرائي بود و ميرزا اسمعيل خان اكثر نزديكيهاي نهار كه از كارهاي اداري فراغتي حاصل ميكردند، بمنزل ما ميآمدند و نهار را باهم ميخورديم و از شوخي و بذلهگوئي ادبي ميرزا اسمعيل خان محفوظ ميشديم. ميرزا محمود خان هم نزديك ما منزل دارد، خانم آقا ميرزا رضا و خانمها هم با يكديگر همين معامله را مجري ميدارند و بسيار خوش ميگذرد. بنان نظام را هم با اينكه نزديك حرم منزل گرفته است، اكثر ملاقات ميكنيم.
عصرهاي جمعه مستشار الملك برسم معمول خود بباغهاي اطراف شهر ميرود، در اين گردش ما هم شركت داريم. باغ خطمي، باغ معتمدي، باغ خوني، مسجد سنگي و يك روز هم از صبح خواجه ربيع چند كيلومتري شهر را باين وسيله گردش كرديم.
اعيان شهر ورود ما را وسيله قرار داده، سورهائي كه مستشار الملك هم در آن شركت ميكند دوره انداختهاند. آقاي حاجي سيد حبيب اللّه مجتهد و آقا ميرزا عبد اللّه، متولي موقوفه مسجد گوهر شاد و قائم مقام التوليه از روحانيين و آقاي عليمردان خان نصرت الملك تيموري و چند نفر ديگر سورهائي دادند و پذيرائيهائي كردند. مخصوصا سور نصرت الملك خيلي عالي و بقول معروف از سورهاي شاخدار «1» بود. ميرزا تقيخان معاون الاياله تبريزي كه كارهاي ملكي ملك التجار سپرده باوست، نيز شبي بچلوكباب تبريزي دعوت كرد. سابقه اين شخص با مستشار الملك از تبريز است، مرد بسيار خوشمزه و با لهجه تركي در صحبت شيرينكاريهائي دارد. در اين شب من زكام سختي داشتم ولي بذلهگوئيهاي صاحبخانه مانع از آن بود كه متوجه خود باشم. گذشته از اين ذكام هم در جواني تب نميآورد و «پشه بخدا قلي كاري نميكند «2».»
______________________________
(1)- سورهاي كلان را باين مناسبت شاخدار ميگويند كه درشتي و تعدد مرغهاي لاي قاب يا مجموعه پلو سبب ميشود كه پا، بال يا گردن يكي دو سه تاي آنها از ميان پلو خود نمائي كند و مثل شاخ نمودار باشد. ممكن است كه صفت شاخداري سور بجهت بزرگي و زيادي و تنوع آن باشد چنانكه بهر چيز بزرگي ولو دروغ گفتن هم باشد شاخدار ميگويند. شاخ در حيوانات نماينده قدرت است و دروغهاي بزرگ گفتن هم كار همه كس نيست و آدم شاخداري لازم است تا دروغ شاخدار بگويد.
(2)- «خدا قلي، اسم شاهسوني و اين مثل از امثله دهاتي و معني و مورد استعمال آن همان
ص: 40
روزها گاهي ببازار ميرويم و برك و پوست كلاه و پوستين و تسبيح شاه مقصودي و خرد و ريز ديگر براي سوقات اقوام و دوستان ميخريم ضمنا لباس نيمه زمستاني هم براي برگشتن سفارش ميدهيم. ميرزا محمود خان براي ملاقات برادرش احمد منشور، كنسول عشقآباد، مسافرتي بخارج سرحد كرد. اقامت ما در مشهد چهل روز بود.
وضع آستانه
يكي از شبها كه سر شام بوديم، ديديم يك خوانچه شام براي ما آوردند.
خوانچه و ظرفها هم عموما مسي بود. خوانچه، سه دوري پانزده سيري پلو و چلو و از كوكو و براني و آش و خربزه و پنير و خورش هريك دو ظرف داشت. كوكو بنازكي لواشك بود و خورشها بيش از چند قاشق نبود و دوريها بيش از هفت هشت سير برنج نداشت. ميدانستيم كه خوردن ما از اين غذا بر خلاف نظر واقف و كار نامشروعي است. گفتيم انعامي بحامل داده خوانچه را دست نزده بفقرا تقسيم كنند.
زيارتنامه خوانها رسم دارند بناظر كارخانه آستانه، منزل اعياني كه از تهران بزيارت ميآيند نشاني ميدهند و ناظر هم يا از راه خصوصيت با زيارتنامه خوان و يا از راه نمايش بتهرانيها، از اين خوانچهها بدر خانههاي آنها ميفرستد و بيسوادهاي آنها بعنوان تبرك (؟) با كمال اشتها از آن ميخورند. معلوم شد، آقاي حاجي سيد عبد المجيد زيارتنامه خوان، ما را هم فراموش نكرده و اين رسم را بعمل آورده است.
آستانه حضرت رضا موقوفات زياد دارد كه هريك از آنها را مصرف معيني است.
مثلا عدهاي براي روشنائي و عدهاي براي فرش و عدهاي براي بيمارستان زوار و عدهاي براي شام و نهار خدام كشيك و عدهاي براي شام و نهار فقراي زوار و همچنين شعب ديگر مصارف كه هريك موقوفه خاصي دارد. توليت تمام اين املاك و مصارف در وقفنامه با پادشاه وقت و بهمين جهت است كه بايد متولي باشي آستانه را شخص شاه تعيين كند. متولي باشيان زمان سابق كه خدا را سميع و عليم ميدانستند، از فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ «1» ميترسيدند، درآمد هر موقوفهاي را بمصرف خودش ميرساندند.
حتي اگر از يك مصرف وجهي زياد ميماند، براي صرف آن در قسمت ديگر بياجازه مجتهد جامع الشرايط اقدام نميكردند. من يقين دارم كه قوام الملك و ميرزا سعيد خان
______________________________
است كه از متن استفاده ميشود. من اين مثل را از مرحوم محمد حسين بيگ كه اسم او را در سفر اول نايه نوشتهام شنيدهام. مرحوم حاج ميرزا آقاي جدم هم اين مثل را بكار ميبست. شأن نزول اين ضرب المثل را هم شايد بتوان از اينقرار دانست كه شخص خدا قلي كه مرد قوي و جان سختي بوده است بمحل پرپشهاي وارد شده و جاي خوابي كه از پشه معاف باشد، براي او نبوده و كسي از راه دلسوزي گفته باشد كه در اين محلي كه براي خواب او فكر شده پشه زياد است و تا صبح نخواهد خوابيد.
خود مؤمن يا شخص ديگري كه بحال او واقف و از جان سختي او مطلع بوده است، جمله «پشه بخدا قلي كاري نميكند» را بزبان رانده و از فرط تناسب با حال مؤمن مشهور و لا محاله در نزد دهاتيها مثل شده است. خواننده عزيز توجه دارد كه اين مثل با اينكه دهاتي است، مورد استعمال زياد دارد.
(1)- سورة البقره آيه 181
ص: 41
مؤتمن الملك و ميرزا فضل اللّه نصير الملك و ميرزا عبد الوهاب خان آصف الدوله، اين اجازه عمومي را از مجتهد مسلم زمان خود تحصيل ميكردهاند. هردم بيلي كارهاي مالي دولت باين كار نيمه دولتي و نيمه مذهبي هم سرايت كرده و املاك آستانه بثمن بخس بتيول سرجنبانان آستانه درآمده و براي اينكه وجهه شرعي را هم بعقيده خود در آن منظور دارند، آقايان آستانه اجارهنامه شرعي هم از متولي باشي كه اكثر حكام بودند، ميگرفتند. ولي موجر و مستأجر هر دو ميدانستند كه اين مال الاجاره نصف بلكه ثلث و در پارهاي از موارد عشر عايدي واقعي ملك نيست.
از طرف ديگر در پرداخت همين نصف و ثلث و عشر هم تا ميتوانستند مسامحه ميكردند.
كار محاسبات آستانه هم مثل محاسبات عمومي كشور، بحواله و قبض و برات ميگذشت. برات مواجب خدام و كاركنان آستانه حواله مستأجرين ميشد. آنها اين حوالهدارها را اينقدر معطل ميكردند، تا به توماني چهار پنج و خرواري دهپانزده قرآن راضي شده، جيره و مواجب خود را باين كيفيت وصول نمايند. البته با اين وضع در صندوق آستانه هيچوقت پولي نبود كه بمصرف خيري برسد. بيمارستان ظاهرا داير و حكيم باشي و حافظ الصحه و دواساز و عطار و همهجور عملجات داشت كه حقوق خود را بهمان كيفيتها و اگر متنفذ بودند با تيول يكي از املاك ميگرفتند، ولي مريضي در كار نبود. آشپزخانه مخصوص زوار فقير بود ولي كارش فرستادن خوانچههائي نظير آنچه ديديم، براي اعيان زوار بود. خدام كشيك نهار داشتند ولي بقدري غير مأكول و كم بود كه اكثر نان و آبگوشت خانه خود را بر آن ترجيح ميدادند. وجه اين مصارف هم هميشه از طرف صندوقدار و رئيس محاسبات آستانه با تصويب متوليباشي و قائم مقام التوليه از بانكهاي خارجي قرض و پرداخت ميشد.
گاهي قرض آستانه بشصت هفتاد و صد هزار تومان هم ميرسيد.
متنفذين و رؤساي آستانه از راه اين اجاره و تيولداري و طرز پرداخت. تمول عجيبي بهمزده بودند كه شايد بازماندگان آنها امروز هم آن تمول را حفظ كرده باشند. واليهائي كه در اين اواخر اكثر متوليباشي هم بودند، در اين امور چندان مداخلهاي نكرده وقت و دقت اينكه اصلاحي در اين امر بكنند نداشتند.
يكي از كارهاي بسيار بسزاي دوره ديكتاتوري جمعآوري دقيق و مركزيت دادن بعايدات و كوتاه كردن دست رؤساي آستانه و جواب گفتن خدمه زيادي و برقرار كردن اندازه براي هر كار بود. بواسطه همين عمليات است كه بهترين بيمارستانها كه شايد از حيث عظمت و وسيله پذيرائي دستكمي از بيمارستانهاي دنياي مترقي نداشته باشد، از وجوه آستانه در مشهد احداث شده است. تا دمكراسي فعلي خودماني ما چگونه از عهده نگاهداري آن برآمده با اين منبع عايدي سرشار، چه توسعهاي به كارهاي خير ديگر بدهد؟ در هرحال املاك آستانه درآمد زيادي دارد كه با آن ميتوان باصلاحات زيادي در مشهد مبادرت نمود و نبايد تنها باين بيمارستان و شعب آن اكتفا كرد. اين كار شرعا و عرفا و قانونا بر عهده اعليحضرت همايون شاهنشاه جوانبخت است كه با بيطمعي و بيغرضي
ص: 42
جبلي خود دنباله اقدامات سابق را از دست ندهند و در اين مشروع البته با عدالت و رعايت نظر واقفين املاك، سعي بليغ فرمايند. متوليباشيان هم از هر طبقه و صنفي باشند، البته رعايت مال وقف را كرده، بيشتر از مال خود در حفظ اصل و جمعآوري عايدي و صرف آن در كارهاي خيريه عمومي، ولي باز هم تكرار ميكنم، با در نظر گرفتن ميل واقفين، جديت خواهند كرد. حيف است كه اين درآمد سرشار، لوطيخور شود.
آقايان خدام سابق آستانه هم عبث در روزنامهها مقالهپراني ميكنند. دوره زيارتنامه خواني السلام عليك يا زنگ اللّه و ابن زنگه، السلام عليك يا ساعت اللّه و ابن ساعته، براي قرائيهاي قروت «1» خور و نوازانيدن نقارهخانه باسم پدر كردهاي شادلو، گذشت.
عهد كلاشي از كربلائي خداقليهاي غمپرانلو سپري شد. اگر واقعا آقايان بقول خودشان ميخواهند افتخار جاروبكشي حرم حضرت رضا را از دست ندهند، ماهي يكبار نيمساعتي وقت صرف كنند و با خدام جاروبكش آستانه، مجانا كمك كنند تا باين افتخار نائل آيند. من خود در سال 1314 هجري شمسي كه در سفر دوم بتقبيل آن استان ملائك پاسبان مشرف شدم، بدون هيچ حكم و فرمان از طرف متوليباشي وقتيكه مؤمنين حرم را براي آخر شب ترك ميگفتند، با اجازه خادم كشيك نيمساعتي ماندم و اين عمل اخلاص كيشانه را بجا آوردم. اظهار اخلاص بخاندان پيغمبر از اين تظاهرها بينياز است و فرمان و حكم خدمه بودن لازم ندارد.
هرچه يا بيجز هوي، آن دين بود بر جان نشانهرچه بيني جز خدا، آن بت بود درهم شكن «2»
______________________________
(1)- قروت بمعني كشگ و قروتخور لقبي است كه اهالي مشهد و شايد تمام خراسان در مقام تحقير به عراقيها ميدهند. كردهاي شادلو كه بعد از برداشتن خرمنها از قوچان براي زيارت بمشهد ميآيند، مردمان بسيار سادهاي هستند. خدام آستانه از آنها انواع مختلف كلاشي ميكردند از جمله قبلا بآنها تلقين ميكردند كه اگر نقاره خانه حضرت باسم پدر كسي نواخته شود، اگر در آن دنيا اهل جهنم هم باشد، فورا ببهشتش ميبرند. آنقدر در اين زمينه شاهد و بينه مياوردند تا مؤمن فريفته شده ميپرسيد براي اينكه نقارهخانه باسم پدر كسي نواخته شود چه بايد كرد. زيارت نامه- خوان همينكه ميديد شكار بدام نزديك شده است، از مشكلات اين كار آنقدر بيان ميكرد كه مؤمن تشنهتر شده بالاخره با هزار منت بشرط اداي چند توماني، قرارداد بسته ميشد و مبلغي بعنوان پيشقسط تأديه ميگرديد تا روزيكه قرار بود اين كار خير واقع شود ميرسيد. زيارت نامهخوان مؤمن را در ساعتي كه معمولا نقاره زده ميشد روبروي نقارهخانه واميداشت، همينكه عملجات ابزارهاي خود را براي شروع عمل برميداشتند قدري سلام و صلوات ميفرستاد و جمله «نقارهخانه را باسم ... پدر ... بنوازيد» چنان بموقع ادا ميكرد كه ختم آخرين كلمه با شروع نقاره مقارن شود. معلوم است اين نقاره بگوش مؤمن سادهلوح غير از نقاره هر شبي است، مدتي مبهوت گوش ميداد و زيارت نامهخوان براي وصول وجه باقي قرارداد تا ميتوانست از اين خوشبختي كه نصيب پدر مؤمن شده است، خود را واله و حيران وانمود ميكرد و وجه قرارداد را باحقي براي خود بجيب ميزد و بدبخت را سرميداد.
(2)- سنائي غزنوي
ص: 43
مراجعت به تهران
اول عقرب از مشهد حركت كرديم. در طرق يكي دو ساعت و در سبزوار يكشب و در شاهرود سه چهار ساعتي بارانهم خورديم. در آهوان شب برف هم سرمان باريد كه فردا صبح چادرها را تكانده و بار كردند. اول قوس كه با اوائل رجب برابر بود، وارد تهران شديم. روز ورود جمعي از قوم و خويشان و دوستان با يدك تا امينآباد استقبال كردند.
زمستان و بهار سال 1315 خشك بود. بعد از خرمن كه در اوائل 1316 شروع شد قيمت گندم ترقي كرد و بده دوازده تومان رسيد. ناصر الدين شاه بعد از قحطي 1288 هميشه احتياطكار نان شهر را داشت. چهل پنجاه هزار خروار گندم خالصجات و ماليات اربابي تهران باضافه مقداري از گندم خالصه و اربابي ساوه و عراق و خمسه بايد هر سال بانبار تهران وارد شود و تا بهار سال بعد تقريبا دستنخورده بماند.
«آهن را با آهن از كوره درمياورند «1»» بهترين وسيله براي جلوگيري از احتكار همان احتكار است. هروقت گندمدارها بواسطه كمي محصول جلو گندم را ميگرفتند، فورا در انبار دولتي باز ميشد و بنرخ روزهاي قبل از كم محصولي بنانوا و متفرقه بدون هيچ ضنت و دريغ و بدون رعايت فكر صرفه دولت كه در اين مورد بدترين صرفههاست ميفروختند.
ملاكين از همين عمل جاخورده جلو گندم خود را رها ميكردند. بهراندازه كه گندم آنها وارد ميدان ميشد، بهمان اندازه خروج غله را از انبار كم ميكردند تا وقتي تعادل قبل برقرار ميگشت. گندمدارها كه بتجربه دانسته بودند كه با اين طرز عمل مقاومت ممكن نيست، هيچوقت باحتكار نميپرداختند. اكثر سالها گندم سال قبل تا اواسط بهار سال ديگر در انبار ميماند. همينقدر كه از حاصل نو اطمينان حاصل ميشد، در انبار دولتي را باز ميكردند و با آن گندم سه چهار ماهه بهار و اول تابستان شهر را راه ميبردند. حتي بعضي از سالها كه از بقيه حاصل قبل در انبارهاي خصوصي مالكين باقيمانده بود، گندم انبار را بطرح بنانواها ميدادند. چنانكه من تا اينوقت هيچ ازدحام دكان نانوائي را نديده بودم.
اين سوقات را تركها «2» از تبريز به تهران آوردند.
______________________________
(1)- مرهم كژدم زده، كشته كژدم بود (منوچهر دامغاني)
(2)- تركها در احتكار دست عجيبي دارند حتي توت را هم احتكار ميكنند. يك طبق توت را مؤمن بچهار پنج قران ميخريد ولي بواسطه گرانكاري تا عصر بيش از يكي دومن آنرا بدو مساوي قيمتي كه بتمام طبق داده بود، نميفروخت و شب طبق توت را با پنج شش شاهي كه بيخچالي ميداد در يخچال ميگذاشت. فردا و پسفردا سه روز عمر خود را صرف ميكرد تا طبق را تمام كند و هرقدر از توتها كه سياه ميشد پهلوي طبقش آفتاب ميكرد و توتخشكه از آن بعمل ميآورد. اين روح تجارت تركي است، تجار بزرگ آنها قدري پردامنهتر همين رويه را دارند منتهي آرزوي يك ترك اين است كه اگر چند خروار گندم دارد يك خروار مواد خارجي در آن داخل كرده و قيراط آنرا بفروشد. روح تجارت تركي در غش و احتكار و بهمين جهت است كه در تبريز يهودي هيچ نيست زيرا دم تركها نميتوانند بند شوند.
ص: 44
مظفر الدين شاه اهل اين حسابها نبود. خالصه فروشيهاي امين السلطان و خالصه- بخشيهاي شاه، مقدار زيادي غله در اختيار افراد تازه بدوران رسيده ترك و فارس گذاشت و همان اندازه از گندم انبار كاست. كسي هم بفكر صادر و وارد انبار نبود. اين مركز جمعآوري جنس هم محل دخل يكي از درباريها شد. هروقت كم پولي پيدا ميكردند، بدون هيچ فكر آتيه، گندم انبار را باين و آن ميفروختند و شايد حوصله تحويل گرفتن و تحويل دادن را هم نداشته اكثر جنسي را كه بايد وارد انبار شود، در محل به فروش ميرساندند.
اين بود كه بمجرد يكسال خشكي جزئي كه در هر دو سه سالي طبيعتا يكبار اتفاق ميافتد، قيمت گندم دو برابر و موجب ازدحام دكانهاي نانوائي شد. اين وضع در تمام دوره سلطنت مظفر الدين شاه و دوره مشروطه و تا امروز هم برقرار است. حتي در سالهائي هم مثل پارسال 1322 شمسي كه بقدر دو برابر نان اهالي غله در كشور هست، مردم از تنگي و گراني ايمن نيستند. زيرا اين كار مستقيما تحت اداره دولت آمده و نظرات خصوصي متصديان امر كه اغلب عنوان صرفه دولت بهانه آن است، نميگذارد مردم بهر قيمتي هست لا محاله بفراواني و رفاه نان روزانه خود را بدست آورند.
اين كشور هميشه گندم مازاد خود را بدون هيچ جيرهبندي و كوپن بخارج ميفروخته و دويست سيصد هزار نفر مهمانان از متحدين هم سربار مهمي نيست كه اهالي نتوانند بكشند.
متحدين هم توقع ندارند كه ما خودمان گرسنگي بخوريم و نان خود را بآنها بدهيم.
وضعيت امروزه نتيجه سوءتدبير و جهالت مستشاران خارجي و متصديان متقلب داخلي است كه از بيبصيرتي امريكائيها سوءاستفاده كرده و اين شرب اليهود را در كار نان ايجاد كردهاند. همه نان ميخورند و نان فرد اعلي هم ميخورند و نان كوپني را بگاو و الاغ ميدهند، ولي بقاچاق و البته يك ثلث گرانتر از قيمت آزاد. عجالتا زيادتر از اين از سلسله وقايع جلو نيفتم زيرا اگر عمرم وفا كند كه اين شرح زندگاني را تا اين روزهاي زندگي خود برسانم، موقع بدستم خواهد افتاد كه اوضاع هرجومرج اقتصادي امروز را هم براي خواننده عزيز روشن نمايم. فعلا ببينيم مردم چهل و هشت سال قبل با گراني و ازدحام دكانهاي نانوائي كه هيچ عادت بديدن آن نداشتند، چه كردند؟ همانكاريكه هميشه و در مورد هر پيشامد بد و سختي ميكردند: در اين مورد هم معمول داشتند. چند شعري از اين قبيل:
آبجي مظفر چرا نون گرونه؟آبجي مظفر چرا گوشت گرونه؟ ساختند و بچهها در كوچهها حتي گاهي با دسته پنج شش نفري خواندند. مگر در مقابل وضعيت امروز باوجود صد و سي و دو نفر وكيل و سي چهل روزنامه آزاد كه اكثر آنها پرچانه و ماجراجو هم هستند، جز چاپ كردن اشعاري از قبيل:
ما سنگ زنيم، سينه زنيم، آمور چه خانيم،لاستيك و قماش، قند و شكر خوب ميچپانيم يا
ص: 45 تجي تجي تلمبه «1»گوشت و پياز و دنبه كه آنهم اصلش از اشعار عهد استبداد است و بآن لباس دمكراسي پوشاندهايم كار ديگري هم ميكنيم؟!! «2»
در دوره استبداد مردم از مقدمات كار بيخبر بودند و هميشه با كار ختم شده مواجه ميشدند. طرز حكومت هم اجازه بيش از اين نقادي و غرغر نميداد. آيا حيرتآور نيست كه جوانهاي ما در دوره دمكراسي و آزادي كه حتي مواظب استفاده بيوجه كسوكار پارهاي از اتومبيلداران دولتي هم هستند و از نوشتجات آنها در كار خواربار پيداست كه درد اينكار را هم خوب ميفهمند، بمعالجه آن نميپردازند و از اين بازي خطرناك كه منحصر بشهر پايتخت است، جلوگيري نميكنند؟!!
باز هم قلم سركشي كرد و از سلسله وقايع يكبار ديگر دور افتادم، بمطلب خود برگرديم و ببينيم امين السلطان با تركها چه كرد و چگونه و از چه راه حرص آنها را بپول نشاند.
ترك و تركها
در اينجا از خواننده عزيز اجازه ميخواهم يك توضيح بدهم و بعد بمطلب خود برگردم و آن راجع به كلمه ترك و تركهاست.
درباريان مظفر الدين شاه با اينكه همراه او از تبريز آمده بودند، و تركي ميگفتند، همگي تبريزي و تركزبان اصلي نبودند. مثلا لقمان الممالك، حكيمباشي دربار، پدر آقايان دكتر ادهمها، پدرش كني و تهراني و مادرش آشتياني و سلطان علي خان امين بقاياي آذربايجان يزدي و سيد عليخان موثق الملك تهراني و حكيم الملك بروجردي و بيشتر از ترك بودن لر بود. اگرچه اولاد آقايان امروز همه لهجه تركي دارند ولي پدران آنها چون زائيده محلهاي فارسي زبان بودند، اكثر لهجه تركي هم نداشتند.
شاهزادگانيكه مانند فرمانفرما و عين الدوله و موثق الدوله همراه شاه از تبريز آمده بودند، شاهزاده و پدران آنها از مدتي پيش ترك بودن را فراموش كرده بودند. باوجود اين چون اكثريت درباريان شاه از ترك زبانها بودند، آنها را ترك ميخواندند و در حقيقت اين اسم علم به غلبه براي آنها شده بود كه بدون توجه باصل و نسب، بآنها ترك ميگفتند.
حتي فارسهائي را هم كه در تهران بآنها ضميمه شده بودند باين اسم ميخواندند «3».
______________________________
(1)- اصل شعر كه در وصف علي نامي در هفتاد هشتاد سال قبل ساختهشده «علي علي دولمبه» بوده است، گوشت و پياز و دنبه مصراع بعد شاهد آنست، تلمبه معني ندارد، در آن وقت هم هنوز پاي تلمبه بكشور ما باز نشده بوده است و عوام از آن خبري نداشتهاند. از آقاي مهندس الشعراء عذر ميخواهم مگر اينكه راهي براي تغيير دولمبه به تلمبه كه با هجي ميليسپو مناسب باشد فكر كرده باشند كه من از آن بيخبرم.
(2)- اين شعر ساخته مهندس الشعراء يكي از افراد هيئت تحريريه روزنامه فكاهي «باباشمل» بود. دكتر ميليسپو در آن سفر كه بايران آمده پسري پيدا كرده و چون در تجريش بدنيا آمده بود، اسم تجريش هم يكي از اسامي او شده بود. مقصود از تجي در اين شعر مهندس الشعراء نورچشمي آقاي دكتر ميليسپو است. در باب اين نورچشمي چيزهاي ديگري هم معروف است.
(3)- چنانكه من مستشار الملك پسر عموي خود را بمناسبت طول مدت خدمتش در پيشكاري آذربايجان، نيمچه ترك معرفي كردهام (صفحه 10 جلد دوم)
ص: 46
تركها اهل آذربايجان و ايرانينژاده هستند. اگر خودشان خيلي پاي «بيزيمكي» و «اوزگه» «1» را بميان نكشند و به ازگهها با نظر مغايرت نگاه نكنند و بالاختصاص خيلي پاپي حفظ زبان تركي كه بزور شمشير مغول و تهديد بريدن زبان بر آنها تحميل شده است نباشند، مثل ساير اهالي كشور كه هريك لهجه خاصي دارند، كسي پاپي لهجه تركي آنها در فارسي گوئي نيست. منتهي من نميدانم اين آقايان به چه چيز اين زبان تحميلي مغرورند كه خود را از سايرين ميخواهند برتر و بالاتر بدانند و كلمه اوزگه را مثل «عجم» در زمان عزت عرب و «باربار» در زمان قدرت روميها بكار ميبرند و باد ببوق اين لهجه وحشي يعني زبان تركي كردهاند. در صورتيكه عداوت ايرانيها با تركهاي اصلي سابقه تاريخي دارد و نبايد آنها تا اين درجه اين زبان را زبان خود بدانند. خلاصه اينكه اين ايرانيهاي نژاده، بواسطه اين رويه غلط خويش، خود را سر زبان ساير برادرهاي ايراني خود انداخته و يك بينونتي ميان خود و ديگران ايجاد كردهاند. ترديد ندارد كه اهل هر قسمت يك كشور بايد شهر خود را خوب بداند و بآنجائي بودن خود ببالد ولي نه بحدي كه بسايرين بنظر جدائي بنگرد و تير را در چشم «بيزيمكي» نبيند و مو را در چشم «ازگه» ها نقادي كند و همش مصروف كوچك كردن باقي هموطنان خود و بلند پروازي بياساس باشد.
من امروز ليسانسيهها و مهندسها و دكترهاي آنها را هم ميبينم، با اينكه مدتي است، تبريز را ترك گفته و در تهران بارآمدهاند از اين عيب مبرا نيستند. حتي روزنامه- نگاران آنها دعويهاي بيموضوع نسبت بپارهاي از وزراء كه احيانا همشهري آنها اتفاق ميافتند دارند سهل است، ملا عبد الرحيم طالبوف هم با مقام نويسندگي كه دارد، از اين منقصت دور نبوده و در نامهاي كه باعتصام الملك نوشته و در روزنامه صور اسرافيل چاپ شده است، خود را اينكاره معرفي كرده است.
بعقيده من ريشه اين مغايرت كه آقايان ماوراء قافلان كوه بآن تظاهر و خودستائي ميكنند، جز همان مغايرت زبان چيز ديگري نيست. بايد آقايان اين زبان وحشي را ترك گفته يا لا محاله در حرف زدن با دهاتيهاي آذربايجان بكار برند، تا خود را با ساير ايرانيان مغاير ندانسته و احيانا گرفتار مضمونها و كناياتي مثل شوخي ميرزا آقا خان با حاجي ميرزا آقاسي نشوند و اگر اتفاقا دچار اين قماش شوخيها بشوند، اينها را نظير ماريوسيهاي فرانسه و جامبوليهاي انگليس تلقي كرده، بروي خود نياوردند و بحكم «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً» كرامت خود را آشكار كنند.
اين رويه بصرفه خود آنها نزديكتر است. زيرا اكثريت ايرانيها فارسي زبانند و واي بحال كسي كه مثل آمرهاي و كلمه ماست، خود را بچيزي معروف كند. سايرين دست از او بر نميدارند و «آنچنانرا آنچنانتر» ميكنند.
اين توضيح را براي آن دادم كه اگر در گذشته و آينده، در تحت اسم و عنوان تركها
______________________________
(1)- خودي و غريبه.
ص: 47
بدرباريان مظفر الدين شاه حملهاي ميكنم، بر حسب اسمي است كه در آن دوره روي آنها گذاشته بودند و گرنه همه ايراني هستيم و از اين آب و خاك ارتزاق ميكنيم. مدفن پدران و نياكان ما در اين سرزمين است؛ ترك زبان و فارسي زبان اگر داريم، بايد دلمان يكي باشد و اين مغايرتهاي پوچ و بالا چاقيهاي بياساس را نبايد سبب جدائي قرار داده «بيزيمكي» و «ازگه» و «آذربايجان ليلر» و عراق ليلر» بر زبان بياوريم و بدانيم كه اين رويه از تمدن فرسخها بدور و كار پيرزنهاي «1» دهاتي شهر نديده است.
گر تو صد سيب و گلابي بشمريآب جمله يك بود، چون بفشري
جان گرگان و سگان از هم جداستمتحد جانهاي شيران خداست هرجا بشخص پاك بيآلايشي برخورديم، او را برادر خود بدانيم، و اگر خداي نكرده برادر ما هم بد شد، جان او را جان گرگان بدانيم و از او تبري بجوئيم. تركي حرف زدن روح ايمان نيست كه همينكه در كسي دميده شد، او را از هر عيب مبرا كند.
پيغمبر ميفرمايد: «النّاس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة، خيارهم في الجاهليّة خيارهم في الاسلام و شرارهم في الجاهليةّ شرارهم في الاسلام» بفرض اينكه تركي گفتن را مانند روح ايمانهم تصور كنيم، تازه صاحب شريعت ما درباره مؤمنين هم خوب و بدي قائل شده است. بايد آقايان تبريزي كه بيشتر از ساير آذربايجانيها اين دوگانگي را تحريك ميكنند، بدانند كه بحكم تجربه و نص اين حديث شريف، همانطور كه فارس متقلب زياد است، ترك زبان بدجنس هم فراوان ميباشد و نبايد چون تركي بلغور ميكند سعي كرد او را خوب جلوه داد و اگر فارسي خوب شد، نبايد فقط براي اينكه فارسي حرف ميزند، خوبي او را نديده انگاشت و حقشناسي از او نكرد سهل است، خوبيهاي او را ببدي تعبير كرد.
باز هم تكرار ميكنم، فارسها اكثريت دارند و اين رويه بيشتر بر ضرر ترك زبانها تمام خواهد شد. بر گرديم بمطلب خودمان و ببينيم امين السلطان وعده خود را بتركها چگونه عملي ميكند.
اولين استقراض ايران
امين السلطان بمجرد ورود بكار، بمناسبت سابقه، ابتدا با انگليسها و بعد با روسها وارد مذاكره استقراض گرديد. البته هريك از طرفين از راه رقابت، مايل بودند اين استقراض از آنها بعمل
______________________________
(1)- پيرزني از طبقه بيسواد گركان مسقط الرأس اجدادي نويسنده بتهران آمده بود، اگرچه تهران صد سال قبل چيز ديدني كم داشت ولي البته از گركان صد سال قبل خيلي جلوتر بود. با وجود اين، خانم اين شهر را نپسنديده و چون جز آشتيان جائي را نديده و جز اسم مستوفي الممالك (ميرزا يوسف) اسم هيچكس ولو شاه را نشنيده بود، تهران را دهي از دهات مستوفي الممالك كه دهاتيها براي تخفيف لفظي فقط مستوفي باو ميگفتند دانست. البته با همان لهجه بيسوادانه خود گفته بود «خدا مرگ مستوفي را بدهد با اين دي (ده) خرابش، مردم سگهاشان را نان نميدهند، همه را بكوچه كردهاند.» (خدا مستوفي الممالك را مرگ بدهد با اين ده خرابش، مردم سگهايشان را نان نميدهند و آنها را بكوچهها سردادهاند.
ص: 48
آيد ولي امين السلطان بروسها رايگانتر بود، يا شايد انگليسها وارد مبحث مصارف شدند و امين السلطان نميتوانست قول بدهد كه وجه اين استقراض بمصرف بهبودي اقتصاد ايران خواهد رسيد. درهرحال روسها را ترجيح داد و بعد از طي مذاكره، براي ارفع الدوله وزير مختار ايران در پطرزبورغ اختيارنامه فرستادند كه سند بيست و چهار ميليون منات استقراضي را بموعد پنجاه ساله با فرع صدي شش امضاء نمايد. اوائل زمستان 1316 بانك روس حاضر بودن وجه را بدولت اعلام نمود. ارفع الدوله قلمي كه با آن اين قرارداد مبارك را امضاء كرده بود، در سر ميز دفتر خود نگاه داشت كه بايرانياني كه احيانا گزارشان بپطرزبورغ ميافتاد، مثل علامت يك افتخار بزرگ نشان بدهد و اين قلم هسته موزه حضرت اشرف، پرنس دانش، سفير كبير آينده ايران در استانبول خواهد شد.
امين السلطان در نزد عموم همچو وانمود ميكرد كه اين استقراض براي كارهاي عام المنفعه و بمنزله روغني است كه براي راه انداختن چرخ اقتصاديات كشور تدارك شده است. حتي در اين زمينه تظاهراتي هم داشت، از جمله روزي در دربار، ملك التجار از طرف بعضي از بازرگانان كه براي رفتن ببازار مكاره منات ميخواستند بخرند، چند دههزار مناتي ميخواست با قران مبادله كند، اتابك اعظم بادي بدماغ انداخته فائده دولت را در هر مناتي يكي دو شاهي كه طبعا از اين معامله حاصل ميشد، بذكر حضار هم داد. ولي خود خوب ميدانست كه ديناري از اين وجه صرف كار نافعي نخواهد شد و تمام آن باج سبيل تركها خواهد گرديد.
خلاصه پول را ميان گذاشتند، حكيم الملك براي خراب كردن پارهاي از سردرهاي عمارات كه باسم ناصر الدين شاه بود و دولت خواهي جناب وزير ابنيه تغيير آن را باسم مظفر الدين شاه لازم ميشمرد و همچنين براي كاشيكاري عمارت خوابگاه كه تمثال خيالي شاهان سلف را زنده ميكرد و از اين قبيل بيهوده كاريها، مبلغي طلبكار بود و مبلغي هم براي اين قماش كارها در آتيه لازم داشت. عين الدوله كه حكومت تهران نصيبش شده بود، مبلغي براي تفاوت قيمت گندم نان شهر كه ميگفت مني دو سه شاهي براي دعاگوئي ذات ملوكانه ارزانتر فروختهاند، خود را طلبكار ميدانست و مبلغي هم براي تدارك گندم جهت آتيه لازم داشت. موثق الملك صندوقدار جديد، سيد اولاد پيغمبر و مرد مؤدب بيسروصدا، نسيه كاريهائي براي لوازم صندوقخانه و رختدارخانه كرده بود. اجمالا تمام بيوتات سلطنتي هريك خود را مبلغي طلب كار دانسته و مقداري هم براي آينده تدارك ميخواستند. بوزير جنگ هم كه برادر عين الدوله بود، بايد از اين نمد كلاهي داد.
مهمتر از همه خزانهدار بود كه يكي از تركها كه فعلا اسم او نظرم نيست، جاي صنيع الدوله را گرفته، وزير خزانه شده بود. در اين چاپاچاپ جاي اين آقا از همه گرمتر بود «1».
______________________________
(1)- «گرم بودن جا» كنايه از خوبي اوضاع و برومندي كار و زندگي است و مسلما اين كنايه از محال سردسير كه شش ماه زمستان احتياج بآتش و گرم كردن منزل دارند، بساير نقاط سرايت كرده است زيرا در اين جور جاها است كه اگر كسي جايش گرم باشد از قسمت مهم حوائج زندگي در رفاه خواهد بود.
ص: 49
سابقا اشاره كردهام كه براتدارهاي اين دوره با اينكه از حيث عده زياد بودند، همه مردم بيدست و پا و بيوسيله بودند. وزير خزانه كه ميدانست عنقريب پول در دستگاه فراوان خواهد شد، قبلا براتهاي دولتي را با كسر ثلث و نصف و حتي دو ثلث با وعده دو سه ماهه تبديل بفهرست شخصي خود كرده، نصف و ثلث و دو ثلث تفاوت بخور او ميشد.
مسافرت اول مظفر الدينشاه بفرنك
تا شب عيد آقايان در حدود نصف اين دوازده ميليون تومان را هپرو «1» كردند. در اينوقت بفكر افتادند كه چه عيبي دارد از بقيه اين خرجي حلال، سفري هم باروپا بروند؟ حكيم الملك حاضر بود تصديق كند كه آب معدني كنتر كسويل «2» يا كارلسباد «3» براي سلامت ذات ملوكانه دواي منحصر بفرد است. بهر كيفيت، در اوائل بهار كه آخرهاي سال 1316 بود، بار سفر اروپا بسته شد و شاه را با دم و دنباله زياد باين مسافرت بردند و دول اروپا تقريبا همگي رسما از شاه پذيرائي كردند. فقط انگليسها كه شايد از موضوع استقراض نارضامندي حاصل كرده بودند، براي پذيرائي رسمي حاضر نشدند. شاه هم انگلستان نرفت و در ماه ميزان كه سه چهار ماهي از اول سال قمري 1317 گذشته بود بتهران مراجعت كردند.
از وجوه استقراضي يكي دو ميليون تومان بيشتر باقي نمانده آنرا هم براي جبران اضافه خرج سال 1318 گذاشتند