گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
.سوغات سفر




شاه در اين سفر چند باطري توپ شنيدر و مقداري تفنگ بكارخانه‌هاي فرانسه سفارش داد كه بعد از مراجعتش بتهران رسيد. ولي ره‌آورد عمده شاه از اين مسافرت، استخدام بلژيكي‌ها براي مستشاري ادارات بود. نوزرا «4» براي گمرك و انگلس «5» را براي ماليه و يكنفر ديگر را براي ضرابخانه وهنبيك را براي مستشاري وزارت خارجه استخدام كردند.
مستشارهاي ماليه و ضرابخانه چيزي نبودند و كاري نتوانستند صورت بدهند. گذشته از اين، امين السلطان هم چندان علاقه‌اي باصلاح اين دو قسمت نداشته استخدام مستشار جهت آنها براي حفظ صورت ظاهر بود و حاضر نبود كه ماليه ترتيبي پيدا كند. وضع قديم براي احكام منع و اعطاء و ناسخ و منسوخ او مناسبتر بود، مستوفيها بريش مسيو انگلس و و مترجمش كه يكي از جوجه مستوفيهاي دار الفنون ديده بود ميخنديدند. مستشار هم كاري نداشت، زندگي راحت بيكاري را در مدت كنتراتي استخدامش بسربرده راه كشور خويش را
______________________________
(1)- «هپرو» لغتي است كه اصل و ريشه و پدر و مادر و شجره نامه ندارد و بنابراين من معني لغوي براي آن سراغ ندارم. در لهجه عاميانه وقتي مال زيادي صرف كارهاي بيهوده و خرجهاي بيمورد شود ميگويند هپرو شد.
(2)-contrexeville
(3)-carlsbad
(4)-nause
(5)-Engels
ص: 50
پيش گرفت. مستشار ضرابخانه هم كاري صورت نداد و مثل رفيق ماليه خود بعد از سر آمدن مدت خدمتش ايران را ترك گفت. هنبيك مستشار وزارت خارجه كه گويا يكبار هم پيمان استخدامش تجديد شد، يكي از آوكاهاي بروكسل و با قد كوتاه و جثه كوچك، در فن خود زبردست و در وزارت خارجه كه بعد از فوت شيخ محسن خان با لقب مشير الدوله به ميرزا نصر اللّه خان مشير الملك وزير لشكر سابق محول شده بود، اطاقي داشت و از مسائل حقوقي هرچه باو رجوع ميشد انجام ميكرد. در آتيه موقع بدستم خواهد آمد كه از اين مستشار باز صحبت كنم.
ولي كار مستشار گمرك غير از آنها بود. ميدانيم گمرك ايران از قديم باجاره واگذار ميشد، تا قبل از عزل امين السلطان وزارت آن جزو كارهاي صدارت او بود، بعد از رفتن او بقم اين وزارت هم مثل ساير وزارتخانه‌ها باين و آن رسيد، ولي اساس كار كه همان اجاره باشد تغييري حاصل نكرد، هركس وزير گمرك ميشد هر محلي را با مزايده خودماني و مذاكره با داوطلبان، البته با حق الپرچين «1» خود، باجاره ميداد و در اين چند ساله عايدات آن بواسطه دست بدست گشتن اين وزارتخانه و آفتابي شدن مداخلها ترقي كرده بيك ميليون و پانصد هزار تومان بالغ شده بود. بنابراين اين وزارتخانه براي وزير و متصديان از حاصلخيزي دوره‌هاي قبل افتاده، لايق آن نبود كه امين السلطان آنرا جزو اداره خود در آورد. حضرت اشرف هم بحكم مثل معروف «ديگي كه سر من براي آن نميجوشد سر سگ در آن بجوشد «2»» راضي شد كه براي آن مستشار بلژيكي بياورد.
از طرف ديگر روسها هم كه يكدفعه پول قرض داده بودند و دفعه‌هاي ديگر هم بايد قرض بدهند، ميگفتند محل استهلاك اصل و فرع اين قروض كجاست؟ البته امين السلطان درآمد گمرك را نشان ميداد ولي آنها ضامن ايصال وجه ميخواستند و نميخواستند بوعده وزير و مستأجر گمرك كه هرچند وقت يكبار عوض ميشدند، اكتفا كنند. امين السلطان هم بخوبي ميدانست كه بزودي استقراض تازه‌اي طرف حاجت خواهد شد پس براي تحصيل اعتبار لازم بود سروصورت اداري باين منبع عايدي داده شود.
اگرچه طرف شدن با چند نفر مستأجر گمرك كه از سابق مشغول اين كار بودند چيز
______________________________
(1)- در دهات كوهپايه كه در آنجاها بارندگي زياد است، روي ديوار گلي باغات مقداري شاخه درخت با برگ يا بوته‌هاي نسبة جاندار پردوام ميگذارند تا از نفوذ باران بديوار جلوگيري نمايد. اين شاخه و برگ يا بوته را پرچين و اين عمل را پرچين‌گذاري ميگويند. خم كردن انتهاي ميخ را كه بخوبي كوبيده باشند و از چوب خارج شده باشد نيز پرچين كردن ميگويند.
بعضي هستند كه براي مواظبت جزئي كه در كاري ميكنند، حق العمل مطالبه مي‌نمايند و يا براي كار نكرده حق ميخواهند. رنود اسم اين اخذ و عمل را حق الپرچين گذاشته‌اند زيرا با پرچين ميخ كه زحمتي نداشته و جز محكم‌كاري، عمل اساسي نيست شبيه است. ولي امروزه مطلقا هرچه بعنوان رشوه داده شود حق الپرچين ميگويند.
(2)- جوشيدن سر كسي براي كاري، كنايه از علاقه داشتن او بآن كار است.
ص: 51
مهمي نبود كه خيلي سياستمداري و زرنگي لازم داشته باشد، ولي در هر حال مسيو نوز كه براي اينكار تعيين شده بود، مردي بسيار زرنگ و زيرك و فعال بود. ابتدا در مراكز مهم مشهدسر و انزلي و آستارا و جلفا در شمال و قصرشيرين و محمره و بندر بوشهر و لنگه در جنوب و دزداب و باجگيران در شرق دفتر گمركي برقرار كرده كم‌كم دفترهاي تابع جزء را بر آنها افزود. بواسطه نظم عمل، در همان سال اول افزايش متنابهي در عايدات حاصل كرد.
آمار گمركي باو فهماند كه ميتواند در اين كار خود دل بايع و مشتري «1» هر دو را بدست آورد، يعني هم بر درآمد عمومي گمرك ايران بيفزايد و هم تجارت دولتين روس و انگليس را در اين كشور پيشرفت و آنها را حامي خود قرار دهد و ميخ استقلال آينده خود را قرص كند. پس از قدري مذاكره با دولت ايران و سفارتين و تهيه زمينه مناسب براي اين قصد، از طرف دولت ايران مأمور ببستن قرارداد گمركي با دولتين شد و تعرفه جديد جانشين فصل گمركي عهدنامه تركمانچاي گشت. حاجت بذكر نيست كه اين تعرفه جديد طوري پيش‌بيني شده بود كه مال التجاره خارجي را در كشور ترويج كرده، كارخانه‌هاي جديد الولاده و دستكاريهاي سابق داخله را محكوم بزوال ميكرد ولي در هر حال بر عايدي گمرك ميافزود. اين تعرفه تا قرارداد كذائي وثوق الدوله بين ايران و انگليس مجري بود.
عايدي گمرك كه بواسطه نشر تجارت خارجي روزافزون زياد ميشد، محل مصارف فوق العاده بود و ماليات كماكان با همان قبض و اقباض و حواله و اطلاق سابق و با همان كار ابزار پوسيده يعني ميرزا محمد حسين وزير دفتر كه امين السلطان چند ماهي بعد از ورود مجدد خود، او را بر سر كار و آب قديم را بجوي بازآورد «2»، بمواجب حقوق بگيرهاي سابق تخصيص داشت.
نوز رياست دفاتر مهم را چه در مركز و چه در ولايات ببلژيكي‌هائي كه براي همكاري خود طلبيده و استخدام كرده بود ميداد و ايرانيان را زيردست آنها بكار مي‌گماشت و اگر بدفتر جزء مهمي احيانا كارمند ايراني ميفرستاد، موقتي بود تا از ايرانيان كسي از كار گمرك اين كشور سر درنياورد و با اين سنت سنيه در مدت سي سال استخدام بلژيكي‌ها در ايران حتي يكنفر هم كه بعقيده آنها لايق رياست يكي از دفاتر مهم باشد تربيت نشد.
همه ميرزابنويس بنويس بودند و كارهاي حساس در دست خود آنها بود. باز هم يكي از كارهاي بسزاي دوره ديكتاتوري، كندن ريشه اين مأمورين خارجي كه گمرك ايران را براي خود و هموطنهاي خود نانداني كرده بودند ميباشد. در آينده بازهم موقع خواهم داشت كه از
______________________________
(1)- اصطلاح بازاري است، وقتي بخواهند از زرنگي دلالي تحسين كنند ميگويند «دل فروشنده و خريدار هر دو را بدست مي‌آورد» و خوب ميتواند معامله را جوش بدهد و به نتيجه برساند.
(2)-
دشمن آتش‌پرست باده پيما را بگوي‌خاك بر سر كن كه آب رفته باز آيد بجوي
ص: 52
بلژيكي‌ها و جانشين‌هاي نوز چيزهائي بنويسم و خواننده عزيز را بجريان كار مالي كشور بيشتر واقف كنم.
بقيه سال 1317 و تمام سال 1318 بهمين كيفيت‌ها گذشت. در اواخر اين سال باز دل تركها هوس فرنگ كرد. حكيم الملك كه در اينوقت وزير دربار هم شده بود، حاضر بود مثل سفر قبل، اين مسافرت را براي سلامت مزاج شاه ناگزير بعرض برساند. اگرچه شايد واقعا هم براي شاه خوردن آبهاي معدني اروپا نافع بود ولي آيا لازم بود تمام تركها و عده‌اي از فارسها كه ضميمه دربار شده بودند نيز در اين مسافرت‌ها همراه باشند؟ آيا واجب بود كه شاه مزاج خود را عليل‌تر كرده و زحمت ورگذار كردن مجالس رسمي و شب بيداريها را هم كه در اين سفرهاي ناگزير پيش ميآيد تحمل كند؟ آيا وزير دربار كه در آن واحد حكيم شاه هم بود نميتوانست مضار مادي و معنوي اين مسافرت با اين دم و دنباله را بعرض رساند و شاه را با چند نفر بطور غيررسمي و ناشناخت بآبهاي معدني اروپا برده بيست كرور قرض ديگر براي ملت تدارك نبينند؟ ولي شاه و صدر اعظم و حول‌وحوش، اعم از ترك و فارس، ميخواهند تفرج كنند و اين عنوان بهانه است.

مسافرت دوم مظفر الدين شاه بفرنك‌

باري بعد از نوروز، در ماه محرم 1319، شاه بعزم اين مسافرت اردو بيرون زد و از راه گيلان و ساحل بحر خزر خود را به آستارا رساند و در آنجا مأمورين و مهمانداران روس رسما از او استقبال كرده از ساحل دريا با كالسكه او را ببادكوبه و از آنجا با راه‌آهن بسرحد روس و اطريش رساندند. شاه مدتي در كنتر كسويل و يك جاي ديگر براي خوردن آب معدني توقف كرده بعد بجانب پاريس رفت. انگليسها كه بواسطه دست آوردن امتيازات ديگر از قبيل نفت جنوب و غيره موضوع استقراض را فراموش كرده نشان زانوبند هم بتوسط يكنفر لرد براي شاه فرستاده بودند، در اين سفر بانگلستان هم دعوتش كردند. چند روزي هم شاه در لندن گذراند ولي در پاريس جز يك مهماني رئيس‌جمهوري و پذيرائي در بدو ورود، تشريفات ديگري در كار نبود. بمناسبت بلژيكي‌هاي مستخدم ايران دولت بلژيك هم يك دو سه شبي قبل و بعد از رفتن لندن در بروكسل از شاه پذيرائي به عمل آورد.
در برلن و وين و خاك ايطاليا نيز پذيرائي‌هائي از او كردند. شاه باستانبول هم رفته چند شبي هم مهمان سلطان عبد الحميد خان بود. بالاخره در مراجعت بجانب ايران در خاك روسيه نيكلاي دوم امپراطور روس نيز در اردوي تابستاني از شاه پذيرائي كرد و ساني كه خود امپراتور فرمانده آن بود و چهل پنجاه هزار قشون داشت، بافتخار او داده شد. در همين موقع بود كه امير بهادر جنگ سوارهاي كشيك‌خانه خود را كار كرده‌تر و رشيدتر از اين قشون دانسته قول ميداد كه با هزار نفر آنها ده هزار اين قشون را مغلوب كند و براي اطمينان شاه بسر قبله عالم هم قسم ميخورد. مظفر الدين شاه البته باور نميكرد ولي از اين شاه‌اندازي «1» رئيس
______________________________
(1)- انداختن شاه از سلطنت البته كار آسان و ساده و كم‌زحمتي نيست. شاه‌اندازي كنايه از قورت اندازي بي‌اساس و حماسه‌سرائي و رجزخواني بي‌پروپاست كه مثلا كسي كه مرد و مدد و مايه‌اي نداشته باشد، ادعا كند كه شاه را از تخت بزير ميآورم.
ص: 53
كشيكخانه خود كه علامت سادگي و اخلاص تركي او بود بدش نميامد. امير بهادر هم بجهت تحصيل همين نتيجه، اين اظهارات را ميكرد و الا باين سادگي و گولي هم نبود و ميدانست چه ميكند و چه ميگويد.
در اثناء همين مسافرت بود كه براي مواجهه با خرده فرمايشهاي خريد شاه و قرض هاي دستي كه از اين سفر پيدا شده بود، بيست ميليون مناط ديگر از روسها قرض گرفتند و تمام گمرك شمال ايران را رهينه پرداخت اصل و فرع اين قرضه و قرضه سابق قرار دادند و چند صباحي بيوتات سلطنتي و براتدارهاي دولتي را با همان كيفيت قرضه قبل راه انداختند و سال 1320 را هم گذراندند.

كشتي‌گيري دو رقيب‌

بين اتابك اعظم و حكيم الملك رقابت بمنتهي درجه است، نفوذ حكيم در مزاج شاه عليل امري طبيعي است، اگر اين آقاي دكتر يا حكيم- باشي با همه بروجردي بودن و لري خود جاه‌طلبي سياستمداري هم داشته باشد، ميتواند اسباب زحمت براي صدر اعظم فراهم كند.
حكيم الملك ميان تركها از همه متنفذتر بود، امين السلطان هم عده‌اي از فارسها را بتقريبي وارد خلوت شاه كرد و قدرتي در مقابل قدرت حكيم‌باشي برپا داشت. اگرچه حكيم- الملك وزير دربار هم شد، ولي بالاخره بعد از سفر دوم فرنگ چون راه فراهم كردن وسائل استقراض‌هاي جديد كه ناگزير با اين اوضاع هر دو سال يكدفعه پيش ميآمد دست امين السلطان بود، اتابك اعظم توانست پشت رقيب را بخاك آورده حكيم‌باشي را بعنوان حكومت گيلان از تهران تبعيد نمايد. حكيم الملك در گيلان بيمقدمه بسكته بدرود زندگي گفت، پارتي او در تهران اين مرگ نابهنگام بيمقدمه را نتيجه مسموم شدن او بتحريك امين السلطان مي‌دانستند و براي تأييد گفته‌هاي خود رطب و يابس‌هائي بر ضرر اتابك اعظم شهرت مي‌دادند.
امين السلطان اگرچه سر رقيب خود حكيم الملك را خورد «1» ولي تركها ميدان را براي او خالي نگذاشتند و دور علم عين الدوله كه از حيث نفوذ در مزاج شاه جانشين حكيم الملك شده بود، جمع شدند. اتابك اعظم يك چند ماهي با اين رقيب تازه سروكله زد، ضمنا براي دفع شر تركها با گروبه رئيس بانك رهني روس كه خود را وزير ماليه آينده ايران ميپنداشت وارد مذاكره استقراض تازه‌اي هم شد. ولي روسها در اينوقت مشغول پهن كردن سرمايه خود نزد تجار ايران بودند و برخلاف عهدنامه تركمانچاي كه جز خانه نشيمن و دكه تجارت ساير مالكيت‌ها را براي اتباع روس ممنوع ميكرد، از اتباع داخله ملك گرو ميگرفتند و ميان آنها پول ميپاشيدند. صرفه سياسي اين كار را حالا و مالا
______________________________
(1)- به بچه‌اي كه بعد از او ديگر بچه‌هائيكه بدنيا بيايند پا نگيرند «سره‌خور» ميگويند.
همچنين است زني كه چند شوهر را يكي بعد از ديگري بگور بفرستد يا شوهريكه چند زن را خاك كند. اگرچه خود اين اصطلاح استعاره است ولي بطوره استعاره اندر استعاره در مورد هركس كه در كاري دوام مي‌آورد و رقيب يا رقيبها را از ميدان بدر ميكند نيز مورد استعمال دارد.
ص: 54
بيشتر از قرض دادن بدولت دانسته، جواب مساعد بخواهش صدر اعظم ندادند. قرض دادن روسيه بايران قرض سياسي بود و همين دو فقره براي بدست آوردن نتايجي كه منتظر آن بودند، كاملا كافي بود و مسلما دولت ايران با وضعي كه برايش پيش‌آمد كرده بود، باين مفتي‌ها نميتوانست از زير بار اين قرض‌ها خلاص شود. پس حاجت بسنگين‌تر كردن بار نداشتند.

استعفاي امين السلطان و صدارت عين الدوله‌

تركها هم همينكه از موضوع مسبوق شدند، حقا پيش خود فكر كردند حالا كه بايد با بي‌پولي سوخت‌وساخت، چرا از خود صدراعظم نداشته باشيم؟ و مشغول تدارك عزل امين السلطان شدند.
امين السلطان اين‌بار خود مطلب را احساس كرد، در اواسط زمستان كه دو سه ماه بآخر سال قمري 1321 مانده بود، استعفاء كرد و بقصد مكه از راه روسيه به چين و ژاپن مسافرت نمود و از آنجا به مكه و بالاخره باروپا رفت و در آنجا مقيم گرديد.
عين الدوله ابتدا بوزارت داخله و بعد بوزارت اعظم و بالاخره بصدارت و لقب اتابكي هم رسيد.

عين الدوله‌

سلطان عبد المجيد ميرزاي عين الدوله پسر سلطان احمد ميرزا عضد الدوله و نوه فتحعليشاه بود. عضد الدوله كه در طفوليت شاه بابا را از دست داد و در زمان محمد شاه هم جوان بود، جز اسم شاهزادگي سرمايه و مكنتي نداشت. منتهي التفاتيكه ناصر الدين شاه در حقش ميكرد از قبيل حكومت همدان بود.
تجسس زندگي، سلطان عبد المجيد ميرزا را به تبريز انداخت، در آنجا يخش بد نگرفت «1» و ميراخور وليعهد شد. كم‌كم بواسطه حكومتهائي از قبيل ارونق و انزاب و هشترود و مياندوآب كه امير نظام بواسطه لياقت و كفايتش باو رجوع ميكرد، آبي بپوست انداخته يكي از دخترهاي وليعهد را بخانه آورد. اين دختر بدون اولاد و مدتي پيش از اين بدرود زندگي گفته و عين الدوله از صيغه‌اي كه گرفت داراي پسري شد. اين پسر در اينوقت بلقب شمس الملك ملقب و اولاد منحصر عين الدوله و در خلوت شاه و جوان بسيار زيبائي بود.
عبد المجيد ميرزا برخلاف پدرش «2» با كفايت و برخلاف برادرش درس خوانده و
______________________________
(1)- در آن روزگار كه كارخانه يخ‌سازي و يخچالهاي خصوصي خانه‌ها وجود نداشت، يخ‌گيري زمستان چيز مهمي بود. اگر سالي سرما و يخ‌بندان حسابي نميشد، در تابستان مردم گرفتار بي‌يخي ميشدند و يخچالها يك سال بيكار و صاحبان يخچال از استفاده مستغل خود محروم ميگشتند. اين كار يخچالداري، كار دوبخته و ممكن بود يخچالداري باصطلاح يخش نگيرد و خسارت بار بياورد. گرفتن يخ كسي كنايه از مساعدت پيش‌آمد و بخت‌واقبال او در كارهاي دوبخته است و بايد اعتراف كرد كه اكثر كارهاي اين عالم كون و فساد دوبخته است كه اگر صاحبكار يخش نگيرد، بخسارت و حرمان، بلكه ورشكستگي گرفتار خواهد گشت.
(2)- عضد الدوله حاكم همدان بود، روزي چهارپاداري بدار الحكومه آمده خدمت حضرت حكمران شرفياب شد و معروض داشت كه «ديروز عصر الاغهاي خود را بردم بيرون شهر سر قنات آب بدهم، چند نفر سر و رو بسته بمن هجوم كردند، الاغها را از دستم گرفته بردند.». حكمران ميراخور را احضار كرد، عارض پيش خود فكر ميكرد كه چون حضرت والا در ميراخورش كفايت
ص: 55
مخصوصا خط تحرير را با امضاي عبد المجيد چنان خوب مينوشت كه با خط درويش عبد المجيد مشتبه مي‌شد. از شاهزادگاني بود كه جقه شاهزادگي را در جيب يا پانچي قره نوكري دارند.
______________________________
پيدا كردن الاغهاي او را بجا آورده است، اين مأموريت فوق العاده را ميخواهد باو رجوع كند.
خوشحال شد كه الاغهايش عنقريب بدستش خواهد آمد. ميراخور وارد شد، شاهزاده عموي پدر شاه بعارض گفت عرضت را تكرار كن. مؤمن بيانات چند دقيقه قبل را عينا تكرار كرد، حضرت والا بميراخورش گفت درست شنيدي و فهميدي الاغهايش را كجا از دستش گرفته‌اند؟ من بعد احتياط را از دست مده و اسبها را براي آب دادن بيرون شهر مبر و بعد از اين دستور، ميراخور را مرخص كرد. چهارپادار هم زمينه دستش آمده دانست كه از اين حكمران ولو عموي بزرگ شاه هم باشد اميدي نمي‌توان داشت. بنابراين راه خانه را پيش گرفت و بعد از چندي كه دانست الاغها را اهل فلان ده برده‌اند، مبلغي نزد آنها فرستاد و الاغهايش را پس گرفت و باين وسيله بمال خود رسيد.
يكي از اهالي شهر همدان از نوكر يكي از خوانين محلي سندي داشت كه ملاي شهر هم اعتراف مديونرا سجل كرده و سند بي‌وسوسه‌اي بود و باوجود اين مديون بمناسبت حمايت خان از اداي دين طفره ميرفت، طلبكار بي‌زور بفراشباشي عضد الدوله حكمران شكايت برد، مديون بوسيله يكنفر فراش احضار شد، البته نوكر خان دست خالي نيامده و توصيه‌اي از اربابش و چند توماني براي تقديم به فراشباشي در بغل و جيب داشت، با اين دو باطل نامه توانست سند خود را انكار نمايد. طلبكار بفكر افتاد بخود شاهزاده حكمران تظلم ببرد ولي فراشباشي بفراشان امر داده بود او را من بعد بدار الحكومه راه ندهند. طلبكار بعد از چند بار امتحان دانست كه در دار الحكومه نميتواند حضرت والا را زيارت كند، شاهزاده رسم داشت عصرهاي جمعه بباغي از باغات بيرون شهر براي تفريح ميرفت و اين‌بار به باغبان اين باغ مراجعه كرد، باغبان هم كه ميدانست اگر كسي را بباغ راه بدهد ديگر از دست فراشباشي زندگي نخواهد داشت، با كمال شرمساري از طلبكار عذر خواست. طلبكار در اطراف باغ گردش كرد و سوراخ آبي يافت كه از آن ممكن بود بداخله باغ نفوذ كند، عصر جمعه همين كار را كرد و در پشت درختي پنهان شد، شاهزاده حكمران با آبداري و قبل و منقل وارد شد و در گوشه‌اي براي او بساط چاي پهن كردند. شاهزاده روي نمد و كتان آبداري نشست، در اين موقع مؤمن از پشت درخت بيرون آمده خود را بشاهزاده رساند و مطلب را عرض كرد و طوري مقصود را پروراند كه واقعا شاهزاده سر غيرت آمده فراشباشي را احضار كرد. طلبكار بتشويش افتاد كه مبادا حضرت والا طناب بخواهد و فراشباشي را طناب بيندازد، شايد پيش خود فكر ميكرد كه براي بيست سي تومان طلب، سبب از بين رفتن يك نفس محترم شده و از اين عرض خود داشت پشيمان ميشد كه فراشباشي رسيد و شاهزاده از فرط غضب، خود مطلب را مطرح كرد. فراشباشي گفت قربان بسندش رسيدگي كردم دعواي پوچي بود. شاهزاده گفت مگر امضاء و سجل فلان مجتهد را نداشت؟
گفت چرا. گفت پس چطور دعوايش پوچ بود؟ گفت قربان طرف ميگفت پولش را داده و سند خالي از وجه پيش اين شخص مانده است. شاهزاده گفت براي اين اظهار شاهدي داشت؟ گفت خير ولي از بيان او معلوم بود كه مرد راستگوئي است و اين پسره فضول دروغ ميگويد. شاهزاده گفت تو دروغ ميگوئي و يقينا پولي گرفته و حق را ناحق كرده‌اي، برو كه الهي خير نبيني. عارض همينكه نتيجه حكم شاهزاده را ديد، تعظيمي كرده عقب‌عقب رفت. شاهزاده متوجه او شد، پرسيد كجا ميروي؟ عارض جواب گفت پيش مادر پيرم ميروم، او بهتر از حضرت والا ميتواند نفرين كند. اين دو موضوع را من تقريبا بطور شياع بقدري از همدانيها و غير آنها شنيده‌ام كه مانند خبر متواتر بصحت آن معتقد شده‌ام. خواننده عزيز خود داند.
ص: 56
تكبر، شاه‌اندازي، شاه وارثي، اخاذي و پستي قره نوكري را جامع بود. فحش‌هاي امير نظام را كه با لهجه كردي بآقا شروع و به الفاظ ركيك ختم ميشد، بدون هيچ شكوه و شكايت و حتي جزئي گله‌گزاري تحليل ميبرد و در آن واحد جواب تعظيم زيردستان را حتي بگوشه چشم هم نداده، منتهي التفاتي كه در حق تعظيم كننده مبذول ميداشت، حركت دادن چند تار از موي سبيل‌هاي انبوه خود بود. از جو دزدي طويله تا تقلبات خيلي دقيق دفتري، از همه حيف و ميل‌هاي مال دولت، مثل كسي كه مدتي عمل كرده و سوراخ سمبه هر كاري را بلد است مطلع بود. حساب حق الپرچين هر كاري را داشته بي‌رودربايستي مي‌توانست تا دينار آخر از عامل آن اخذ و عمل نمايد. پشت‌كاري خسته نشو و طمعي سيرماني ناپذير داشت.
از يكطرف سابقه خدمتش در دستگاه وليعهدي مظفر الدين شاه از همه بيشتر و بهمين واسطه تركها را خوب ميشناخت و باخلاق و مكنت سابق و لا حق و درجه لياقت هريك بخوبي واقف بود و ميتوانست آنها را سر جاي خود بنشاند و از زياده طلبي تركي آنها جلوگيري نمايد و براي التفات شاه درباره آنها حد و اندازه‌اي برقرار كند و حتي دستخطهاي شاه را هم درباره آنها بلا اجرا گذارد سهل است، ذينفع را بباد پرخاش بگيرد كه چرا وسيله صدور چنين دستخطي درباره خود شده است. از طرف ديگر اقامت هفت هشت ساله تهران كه اكثر بحكومت اين شهر بر قرار بود و حتي در دو سفر شاه بفرنگ تا حدي سمت نايب السلطنگي را هم داشت، او را بر احوال و اخلاق وجوه مملكت آشنا كرده ميتوانست آنها را بكارهائيكه از عهده برآيند بگمارد و از همه بالاتر جلو فكر مسافرت بوالهوسانه فرنگ را كه قبل از استعفاي امين السلطان بكله تركها افتاده بود، بگيرد. شاهزاده توانست اين منطق را حالي شاه و حول‌وحوش او نمايد كه نميتوان يك سال در ميان بيست سي كرور پول قرض كرد و خرج هوي‌وهوس نمود و بشاه وعده كرد كه سال ديگر از جمع‌آوري عايدات كشوري، اعليحضرت را براي سفر سوم بفرنگ خواهد برد و چنانچه خواهيم ديد باين وعده خود هم وفا كرد.
عين الدوله تصور ميكرد كه در دستور العمل ولايات، اسامي موهوم كه مستوفيها از آن استفاده مينمايند زياد و بي‌بندوباري بيست ساله امين السلطان و ميرزا بنويسي وزير- دفتر، آقايان مستوفيها، گذشته از اولاد و كس‌وكار، براي گربه‌هاي خانه خود هم باسم موهوم مواجب دست‌وپا كرده باشند. حساب ميكرد از كشف اين قضيه مي‌تواند يك كروري تفاوت در جمع و خرج تحصيل كند و با جلوگيري كه از صدور بروات بي‌اساس و حاتم‌بخشي- هاي بيموضوع شاه و خريدهاي غير لازم اعليحضرت كه تركها براي استفاده خود از ثمن و مثمن بدان وادارش ميكردند، نيز سالي دو سه كرور دست‌وپا نمايد. عايدات گمرك روز بروز در تزايد است و شايد بتواند در اين ممر عايدي هم رخنه كرده لجام بخودسري بلژيكيها بزند و از مازاد اصل و فرع قروض خارجي مبلغ بيشتري براي مصارف عمومي كشور بدست آورد و سكه و صورتي به كارها بدهد.
در قسمت اول، شاهزاده در اشتباه بود. مستوفيها حقوق زيادي كه قابل كسر و نقص
ص: 57
باشد نداشتند و در اين پانزده ساله هرج‌ومرج بعد از حاجي ميرزا نصر اللّه، اگر غايب متوفاي بلا عقبي هم پيدا كرده بودند، با حكم و فرمان باين و آن داد، و از توماني سه چهار تومان حق دلالي فائده برده بودند نه از اصل آن. شك نيست كه براي كس‌وكار خود هم حقوق دست‌وپا كرده بودند ولي آنهم خيلي زياد نبود و اينقدرها هم ناشي نبودند كه بدون حكم صدراعظم و دستخط شاه باين كار مبادرت كنند. وقتي هم كه مواجبي دستخط و حكم و فرمان داشت، صحيح و بي‌عيب بود و نظري باين كه بچه وسيله دست‌وپا كرده‌اند نبود. از همه اينها گذشته مگر كس‌وكار حكام و پيشكاران ماليه و علماء و روحانيون و اجمالا همه طبقات كه در اين پانزده ساله مواجب پيدا كرده بودند، با كس‌وكار مستوفيها فرقي داشتند؟ شاهزاده هم همينكه مطلب را دانست، از اينجهت متعرض كسي نشد.
اما در دو قسمت ديگر، البته صدراعظم بخوبي ميتوانست از صدور بروات انعام و خلعت بيمورد جلوگيري كند و از مخارج بيهوده بيوتات سلطنتي كه در اين هشت نه ساله اخير خيلي زياد شده بود، بكاهد و با فشار ببلژيكي‌ها و دقت بيشتري در كار، البته در عايدات گمرك هم ميشد تفاوتهائي بدست بياورد.

باز هم ناصر الملك وزير ماليه شد

عين الدوله، ناصر الملك وزير ماليه صدارت امين الدوله را براي اجراي اين اصلاحات بكمك خود طلبيد و وزارت ماليه را باو تفويض كرد. اين‌بار ناصر الملك حرفي از برهم زدن طرز دستور العملهاي ولايات بميان نياورد و مستوفيها را عبث از خود نرنجاند. منتهي صدر اعظم بحكام ولايات دستور داد آنچه از ماليات وصول ميكنند، بعد از مخارج محلي، بتوسط رؤساي بلژيكي ولايات يا خودشان مستقيما بمركز بفرستند. در مركز صندوقي براي جمع- آوري اين وجوه ترتيب داد و اقساطي براي حقوق بگيرهاي مركزي معين كرد كه از بعد از ماه ششم سال مالي (ماه مهر)، هر سه ماه يكبار، يكربع مواجب خود را دريافت دارند كه تا اول تابستان سال بعد، تمام حقوق سال قبل خود را دريافت داشته باشند و صدي چندي هم براي انتقال وجه از ولايات بمركز كسر كنند. اين همان كاري بود كه ناصر الملك در زمان امين الدوله ميخواست انجام كند. منتهي چون ميخواست در دستور العمل اين امر را پيش‌بيني نمايد، موجب آنهمه هياهو و سروصدا شد ولي در اينجا همينكه ماه ميزان رسيد و مردم با كسر توماني ده پانزده شاهي صرف برات بربع اول حقوق خود رسيدند، راضي شدند و باميد اقساط ديگر قال‌وقيلي بر پا نكردند، مستوفيها هم دليلي نداشتند كه از اوضاع شكايتي بنمايند. اين طرز عمل اگر دوام و دو سه سالي جريان طبيعي خود را طي ميكرد، اگر اسامي موهومي هم در دستور العملها بود، طبعا بيرون افتاده خود را نشان ميداد. از طرف ديگر يكسال حقوق‌بگير را مشغول ميداشت و تقريبا نصف حقوقي را كه دولت بايد در سال جاري بپردازد بسال بعد محول ميكرد و ممكن بود با حاصل مبلغ اين پس‌انداز هم كارهائي انجام داد.
نوز مرد زرنگي بود، همينكه باريك‌بيني‌هاي صدراعظم را مشاهده نمود، او هم در
ص: 58
كار خود دقيقتر شده از گشاد بازي بلژيكي‌ها جلوگيري و ضمنا توسعه تجارت خارجي هم بافزايش گمرك كمك درست و حسابي كرد. راه انزلي بتهران كه امتياز آن بروسها واگذار شده بود، دو سه سالي بود با تمام رسيده بود. قند و شكر و قماش و كبريت و نفت روس كه براي بستن ته‌مانده كارخانه‌ها و دستكاريهاي داخلي عمدا ارزانتر و فراوانتر از سابق به بازارهاي ايران ميريخت، ناگزير در افزايش گمرك تأثير نماياني داشت.
چنانكه با وجود تنزل ارزش پول ايران كه در اين سه چهار سال اخير در حدود نصف ارزانتر از سابق شده بود، قيمت قند بجاي اينكه دو برابر سابق شود نصف سابق شده بود و در تهران يكمن آنرا عطارهاي سرگذرها بسه قران مي‌فروختند و كبريت روسي در دست آخر بيشتر از هر قوطي يكشاهي قيمت نداشت. البته خواننده عزيز توجه دارد كه اين ارزاني عمدي براي بستن كارخانه قندريزي كهريزك و كبريت‌سازي الهيه بود. روسها بمصرف داخله خود، جهت قند و شكر و كبريت، مالياتي برقرار كرده بودند كه تاجر در موقع بيرون آوردن از كارخانه ميپرداخت و در سرحد ايران عينا باو پس ميدادند. باين ترتيب بود كه قند روسي در ايران ارزان‌تر از روسيه شده و اين كار بجهت ترويج مال التجاره روس در ايران بود. در قماش هم همين معامله را مجري ميداشتند. با اينكه بازارها پر از كالاهاي خارجي بود، هر روز كاروانها و ارابه‌هاي پر از متاع روس بشهرهاي شمالي و مركزي وارد ميشد. راه شوسه آستارا باردبيل كه بسعي ملك التجار از سرمايه شركت عمومي ساخته شده بود، همين كار را در قسمت اردبيل و مشكين و حتي تبريز انجام ميكرد و ساير بندرهاي درياي مازندران هم هريك مركز ورود امتعه روس شده بود و كالاهاي آن كشور از اين بندرها بوسيله كاروان بتمام ايران شمالي و مركزي ميرسيد. مردم هم كه سركه شيره سابقشان بسكنجبين و باسلق و جوز قندشان بنقل شكرين تبديل شده بود، بدون اينكه توجهي باساس كار داشته و مضار آتيه اين وضعيت اقتصادي را در نظر آورند، راضي بودند. بالاختصاص كه كشمش و برگه و قيسي و بادام و فندق و پنبه و كنف خود را بهمان جهت ارزان شدن قران نقره در مقابل ارز خارجي كه واحد آن طلا بود، بدو مساوي سابق ميفروختند. پس زندگي آنها چندان بد نبود و تركها در مجالس و محافل تمام اين پيشامدها را از بركت قدوم مظفر الدين شاه جلوه ميدادند.

بروز مرض وبا در ايران‌

سال 1322 شروع و در اين سال وباي عمومي از هندوستان به افغانستان و ايران سرايت كرد و بيش‌وكم مثل وباي سيزده سال قبل در همه‌جا موجب اتلاف نفوس گرديد. شاه اگر از عين الدوله ملاحظه نميكرد، شايد بي‌ميل نبود براي سالم ماندن خود از اين بلاي عمومي در مقابل دعاگوئي سيد بحريني يك خالصه ديگر بر نهاوند و قزوين او اضافه كند و عمو سيد اولاد پيغمبر را كه حتي در مسافرت‌هاي اروپا هم شاه را از استماع ذكر مصيبت بوسيله پسر خود سيد حسين بي‌بهره نگذاشته بود، بيش از اين‌ها بنوا برساند.
ولي عيب در اينجا بود كه عين الدوله اگر دستخط شاه هم در اين زمينه صادر ميشد اجراء
ص: 59
نميكرد. عجب دوره‌اي شده! «شاه ميبخشد شيخ علي خان نميبخشد» وجود خارجي پيدا كرده است. عين الدوله چنان اطراف كار را جمع كرده بود كه كسي جرأت تخطي نداشت تركها هم ناگزير بودند اين طرز را اطاعت كنند زيرا وقتي يكي دو سه نفر از ترك و فارس درباري كه خود را قدري ناراضي نشان داده و در حضور شاه ريزه‌خواني بر ضد صدراعظم كرده بودند، بر ضد ميل خود آنها و حتي بر ضد ميل شاه، بعنوان حكومت ولايات از دربار تبعيد شدند، باقي حساب كار خود را كرده ساكت گشتند «1».
مترسك عين الدوله در اين دوره، مسافرت فرنگ بود كه بشاه عرض ميكرد اگر ميخواهيد پول براي فرنگ داشته باشيد، چاره‌اي جز اين جمع‌آوريها و جلوگيري‌ها نيست. معهذا شاه از سفارش چيزهائيكه در فرنگ ديده بود و دلش ميخواست، نميتوانست كف نفس كند و هرچندي يكبار بوسيله وزير مختارهاي ايران در مراكز اروپا و حتي امريكا «2» سفارشاتي ميداد. عين الدوله هم با كمال عصبانيت مجبور بود باين تقاضاها كه اكثر هم بچگانه بود جواب مساعد بدهد.

حاجي ياتمز

خواهرزاده‌ام مرحوم صادق اعتلاء كه در بذله‌گوئي از پدرش ميرزا اسمعيل خان ميراث كاملي داشت ميگفت «وقتي در سفارت استانبول بودم تلگراف رمزي از مركز رسيد. حاجي ميرزا موسي خان كه در غياب ارفع الدوله سفير كبير ايران، شارژ دافر بود، بمن داد استخراج كنم. كلمه اول، عدد «دو» و كلمه دوم لغت «صندوق» بود. چون سفارشات شاه بما هم گاهي ميرسيد، تعجبي نداشت. كلمه سوم را استخراج كنيم ببينيم اعليحضرت چه‌چيز تازه‌اي آنهم دو صندوق خواسته‌اند. كلمه را بعد از تبديل بمفتاح از كتاب رمز گرفتم، ديدم كلمه «حاجي» درآمد.
دو صندوق حاجي چه معني دارد؟ نفهميدم، بكلمه چهارم پرداختم «يا» درآمد «حاجي يا» يعني چه؟ چيزي دستگيرم نشد، كلمه پنجم را گرفتم «تم» بود. دو صندوق «حاجي ياتم» هيچ معني نداشت، يقين كردم تلگراف غلط است. بتبديل حروفي كه مثل ب و ت و ج و ح و ر و ز و ص و ض و ط و ظ كه ممكن است در نقطه‌گزاري اشتباهي در آنها شده باشد پرداختم، كلماتي بيمناسبت‌تر از حاجي «ياتم» استخراج شد. گيج شدم، حاجي ميرزا موسي خان كه به كمك من آمده و كلمات را از روي كتاب ميگرفت گفت وقت گذشته است برخيز برويم قدري گردش كنيم در مراجعت با مغز حاضرتر خواهيم توانست مطلب را
______________________________
(1)- يكي از اين تبعيدشدگان حاجي فخر الملك پدرزن آينده من است كه عين الدوله براي تبعيد او از دربار او را بحكومت عراق فرستاد.
(2)- مرحوم مفخم الدوله كه در اين وقت وزير مختار واشنگتن بود ميگفت شاه سفارش كرده بود فنگرافي كه قطر لوله ناقل صداي آن از دو سه سانتي‌متر تجاوز نكند براي او بسازيم، با كارخانه وارد مذاكره شده و چون جز شاه ايران كسي طالب اين فنگراف نبود و بدرد تجارت نميخورد، با مبلغ گزافي كه چندين برابر قيمت فنگراف عادي بود اين هوس اعليحضرت برآورده شد.
ص: 60
كشف كنيم. برخاستيم، در ضمن گردش بخرده‌فروشي كه اسباب‌بازي ميفروخت رسيديم، فروشنده پسربچه‌اي بود كه بيست سي تا آدمك چوبي عمامه‌بسر كه آنرا در روي نيم- كره‌اي قرار داده و مركز ثقل را طوري گرفته بودند كه از هر طرف آنرا بزمين بيفكني ته نيم كره بزمين آمده ضمنا سر آدمك بچپ و راست حركت‌هاي مضحك كند، در بساط خود داشت. بچه‌اي هم بمحاذي ما از سمت ديگر معبر داشت حركت ميكرد. صاحب بساط مشتري خود را شناخته براي جلب پسرك يكي از آدمكها را بوسط معبر پرتاب كرده گفت «آي حاجي ياتمز» آي «حاجي ياتمز» (حاجي خواب نرو) من فورا بميرزا موسي خان گفتم رمز را من استخراج كردم. گفت چطور؟ گفتم شاه از اين اسباب‌بازي خواسته است.
بمنزل كه برگشتيم كلمه ششميرا گرفتم «ز» و حدس من صائب بود. دو صندوق حاجي ياتمز خريديم و براي اعليحضرت فرستاديم.»
من اين واقعه را بعد از مردن مظفر الدين شاه براي مرحوم مشير الدوله حسن پيرنيا نقل كردم، گفت «وقتي در سفر دوم شاه بفرنگ در استانبول بوديم، در روزيكه مقرر شده بود رجال دربار عثماني شرفياب شوند، يكي از پيشخدمت‌ها يكي از همين اسباب‌بازي خريده در جيب خود گذاشته بود، براي سرگرم كردن شاه در فاصله بين هر پذيرائي اين اسباب‌بازي را بزمين ميانداخت و واقعا حركات سر و كله اين «حاجي ياتمز» مضحك بود، اين سفارش شاهانه از اين واقعه آب ميخورده است.
مخبر صادقي بمن ميگفت در كتابخانه سلطنتي مجموعه‌اي از عكس‌هاي ناصر الدين شاه هست كه هريك از آنها راجع بمجلس انس شاه با يكي دو نفر از زنهاي زياد خودش است كه شاه با موهاي ژوليده و لباس خواب و طرز نابرازنده‌اي عكس برداشته است.
البته اين عكس‌ها بتوسط يكي از زنهاي شاه برداشته شده ولي در هر حال از شاه ابهت- دوستي مثل ناصر الدين شاه كه دستمال چرك خود را هم مخفي ميداشته است، باقي گذاشتن همچو اثري آنهم بطور مجموعه و آلبوم خيلي بعيد است. اينها ضعف بشري است كه عاقل- ترين مردم هم از آن مبرا نيستند ولي شاه بايد مواظب همه چيز خود باشد زيرا مردم مواظب جزئيات زندگي او هستند و بازگو ميكنند و بالاخره يك بيكاري مثل منهم پيدا ميشود كه شنيده‌هاي خود را برشته تحرير درآورد. اگر بيكار ديگري پيدا شود كه زحمت چاپ اين آسمان و ريسمانها را قبول كند، مسلما بيكارهائي هم پيدا خواهند شد كه آنرا بخوانند زيرا «هر نوشته‌اي بيكبار خواندن و هر شخصي بيكبار ملاقات ميارزد»، از گفته‌هاي قدماست.
ولي من خيلي از هموطنان خود را سراغ دارم كه بهترين كتابها را در دسترس خود داشته و اينقدر تنبل بوده‌اند كه آنرا نخوانده‌اند و خودم خيلي از نوشتجات را خوانده‌ام كه بعد پشيمان شده‌ام كه چرا وقت خود را صرف خواندن آن كرده‌ام. انشاء اللّه آقايان عزيز كه اين كتاب در دسترسشان قرار مي‌گيرد، از آن تنبل‌ها نباشند، ولو اينكه بعد از خواندن «شرح زندگاني من» پشيمان شوند كه چرا وقت خود را عبث تلف كرده‌اند.
ص: 61

مسافرت سوم مظفر الدين شاه بفرنگ‌

باري سال موعود يعني 1323 رسيد و عين الدوله بوعده خود وفا كرده از صرفه‌جوئيهاي خود در مخارج و افزايش گمرك و مبلغي كه از بابت اقساط حقوق سه ماهه مواجب‌بگيرها پس‌انداز شده و بيكار بود، شاه را با همراهاني محدودتر بفرنگ برد. حتي براي اينكه بتواند خرجهاي لازم و سفارشات شاه را كه مثل بچه ها هرچه ميديد دلش ميخواست و ممكن نبود بتمام تقاضاهاي او جواب منفي داد عهده كند، مقرر داشت كه تواناهاي ملتزمين در جاهائي كه مهمان نيستند، كرايه راه و خرج هتل را از كيسه خود بپردازند. اين قرار گذشته از صرفه‌جوئي، فائده ديگري هم داشت.
تفريح مفت را همه كس طالب بود ولي وقتي كه ميديدند ضمنا بايد خرجي هم بكنند، عده داوطلب و زحمت جوابگوئي آنها بخصوص از ميان تركهاي صرفه‌جو، كمتر ميشد. باري محمد- علي ميرزا وليعهد را براي نيابت سلطنت از تبريز خواستند و باين مسافرت عزيمت نمودند.
در اين مسافرت هم پذيرائيهائي كه بتشريفات ورود و يك شب مهماني رسمي محدود بوده، از طرف دولي كه شاه از كشور آنها عبور يا بپايتخت آنها وارد ميشد، بعمل آمد ولي دربار روسيه شاه را به پطرهوف «1» مقر ييلاقي امپراطوري كه بيست سي كيلومتري پايتخت و در ساحل درياي بالتيك واقع است، دعوت كرده و چند روزي پذيرائي شاياني بعمل آورد. روسها بجهت منافع سياسي و تجارتي كه با ايران داشتند، البته با ساير دول خيلي فرق داشتند. دولي كه با ايران همسايه نبوده و منافع سياسي و تجارتي آنها در ايران چندان زياد نبود، دليلي نداشت كه يكسال در ميان شاه ايران را با ملتزمين سنگين و دم و دنباله زياد پذيرائي رسمي كنند.
در اوائل پائيز 1323 شاه وارد پايتخت خود شد. ورود بعد از اين مسافرت‌ها بپايتخت، هميشه با سروصداي زياد و آذين‌بندي خيابانها و چهارراه‌هاي معبر شاه صورت ميگرفت. تركهاي درباري، شاه‌پرستي خود را بخرج عمواقلي حاجي ... آقا هاي تبريزي كه بواسطه بسته شدن راه تجارت تبريز بتهران هجوم كرده و اكثر مشغول تجارت تفنگ و فشنگ براي فروش باين و آن بوده و دخلهاي سرشار از اين راه ميبردند اظهار ميكردند. امين السلطان براي دم جا دادن به تركها و عين الدوله براي اينكه از اين بابت حقي ميبرد، اهميتي بوجود اسلحه در دست افراد بخصوص ايلات نداده سهل است، باين اسلحه عنوان تفنگهاي دولتي و بسفارت پطرزبورغ دستور ميدادند كه براي صدور جواز اقدام نمايند. باري حاجي ... آقاها از يكفرسخي شهر هريك آذين‌بندي چهار راهي را بعهده ميگرفتند و طاقهاي نصرت چهار دهنه و دو طبقه از چوب ميساختند و آنها را با قاليچه پوشانده بچهلچراغها و جارها آينه‌هائيكه بعد از باز شدن راه انزلي بتهران خيلي زياد شده بود، مزين ميكردند و در هر سفر دو سه شبي با قند يكمن سه قران، شيريني و چاي و شربت فراوان بناف واردين ميبستند.
تركهاي درباري هم كه در اين جشنها تا حدي صاحب خانگي داشتند، احساسات
______________________________
(1)-peterhof
ص: 62
بستگان خود و عموم «بيزيمكي لر» ها را با آب‌وتاب زياد به پيشگاه ملوكانه و سده سنيه شاهانه عرض كرده، زمينه براي سفارشات آينده آنها بكارخانه‌هاي اسلحه‌سازي اروپا تهيه ميديدند. بانك شاهنشاهي واردات دولتي هم در اين سه شب چراغاني خود را در سردر- هاي عمارت خود داشتند. بعضي از تركها كه ميخواستند خيلي در شاه‌پرستي تظاهر كنند سردر خانه خود را هم تزيين كرده از همقطاران ترك و فارس خود در اين جشن‌ها پذيرائي ميكردند.
عامه مردم هم براي تماشاي اين جشنها ميامدند و در ورود شاه، طرفين راه مي- ايستادند ولي مثل اينكه از مسافرتهاي پشت سر همديگر شاه ناراضي هستند، باندازه‌اي كه صلوات اجماعي معمولي خود را هم نميفرستادند.

استقبال شاگردان مدارس جديد از شاه‌

يكي از پذيرائيهاي ورود شاه از اين سفرها بتهران، استقبال شاگرد مدرسه‌هاي جديد از موكب پادشاهي بود. مدارس جديد كه باقدام امين الدوله و سكوت مظفر الدين شاه راه افتاده بود، در صدارت امين السلطان و صدارت عين الدوله دچار وقفه و تحديد و تهديدي نشده، سير تكاملي خود را داشت. مديران مدارس براي تشكر از سكوت مظفر الدين شاه كه خود فوز عظيمي بود، در مراجعت از اين سفرها شاگردان مدارس خود را باستقبال ميبردند.
براي تمرين، از يكهفته قبل شاگردان در مدارس خود مشق قدم ميكردند. در روز ورود، هر مدرسه‌اي با صفحه بزرگي كه اسم مدرسه در آن نوشته شده و در جلو بتوسط يكي از شاگردان كشيده ميشد، با قدمهاي نسبة منظم بخياباني كه براي ايستادن آنها تعيين شده بود رفته، در آنجا در سر راه موكب ملوكانه صف ميبستند. كالسكه شاه كه ميرسيد، صداي بلند رئيس مدرسه كه نظر بچپ يا براست ميگفت، انظار اطفال را بجانب كالسكه شاه متوجه ميكرد.
نيكمردي مظفر الدين شاه هميشه، با تبسم و سلام مؤدبانه نظامي، اين پذيرائي خالصانه اطفال را جواب ميگفت. اطفال در مراجعت بمنزلهاي خود از اين توجه شاهانه بر خويش باليده، جزئيات كيفيت ورود موكب را براي اولياي خود با آب‌وتاب تمام نقل ميكردند.
كم‌كم در ميان جوانان احساسات تازه‌اي ايجاد شده، حس احترام بجمعيت كه مقدمه احساسات ملي است، در آنها توليد گشته، آنها را براي دوره آزادي كه عنقريب شروع خواهد شد آماده ميكرد. عده اين مدارس در اينوقت بده بيست تائي رسيده و شاگردان آن يكي دو هزار نفري ميشدند. از همه آنها مهمتر، مدرسه علوم سياسي بود كه بخرج دولت دائر گشته و علوم عاليه در آن تدريس ميشد و تا اينوقت سه دوره فارغ التحصيل با درجه ليسانس بيرون داده بود و در وزارت خارجه يا جاهاي ديگر مشغول خدمت شده بودند.

نارضامندي مردم‌

عين الدوله در مراجعت از سفر فرنگ، بجهت جبران مصارف اين سفر بر ضنت و شدت عمل افزود. مردم بخصوص متنفذين كه عادت داشتند در ماه ششم هر سال قبض مواجب خود را بهر كيفيتي بود
ص: 63
بپول نزديك كرده قبل از زمستان تدارك زندگي ساليانه خود را ببينند، از اين طرز پرداخت كه تازه در ماه هفتم بيك ربع حقوق ساليانه ميرسيدند و از رفت‌وآمد هر سه ماه يكبار بصندوق مسيو نوز، خيلي عصباني بودند. اتابك اعظم هم كه هرجا بوي پول و درآمدي ميشنيد خود را سر آن هوار كرده تا دينار آخر استنقاذ ميكرد، در عطاهاي دولتي هم منتها درجه ضنت را بكار برده، نم پس نميداد. حتي استفاده برات خري را هم از صرافان و متصديان امر خزانه ممنوع داشته و براي برات كهنه‌ها در هر سالي قيمتي قائل شده و هركس مايل بود از قرار توماني سه و چهار و پنج قران برات خود را واگذار ميكرد.
اين سخت‌گيري و شدت عمل موجب نارضامندي عمومي و بخصوص دلخوري ارباب حقوق كه طبقه مؤثر در كشور بودند گرديد. همگي مردم پي بدست آوردن راه براي برهم زدن اين اوضاع مي‌گشتند.
علماء و مردم فهيم كه از قرضهاي خارجي و تأسيس بانك انگليس و روس و بسته شدن صنايع و تجارت داخلي و زياد شدن نفوذ خارجي عصباني بودند، در گوشه و كنار از شاه و دربار و اسلوب حكومت نقادي ميكردند. از طرف ديگر در اين ده يازده ساله سلطنت مظفر الدين شاه بواسطه مدارس جديد و روزنامه‌هاي داخلي و مجلات و جرايد فارسي هند و مصر، مردم چشم و گوششان باز شده بود و از شاگردان مدارس جديد چيز- هائي شنيده، از ترتيبات حكومتي اروپا مطلع و همگي طالب تغيير اوضاع بودند. شاه هم بعد از سفر اخير فرنگ شيرازه سلامتي مزاجش از هم گسيخته شده بود و اشخاص فكور ميدانستند كه تا اين شاه بر سر تخت است، بهتر ميتوان آزادي گرفت. اين بود كه نقادي از عين الدوله و مسيونوز را وسيله شروع به كار قرار دادند.

آخوند مسيونوز

ميرزا جواد خان سعد الدوله كه در موقع استخدام نوز در بلژيك وزير مختار و در اينموقع در تهران بيكار و اخلاقا متكبر و بر ما مصلواتيد «1» و پرمدعا بود، نميدانم در سر چه مقدمه‌اي با نوز طرفيت پيدا كرد. شايد انتظار داشت كه مسيونوز حق الپرچين بستن پيمان استخدام او را منظور داشته و حقوق او را يكجا حواله بدهد و اين حقشناسي از طرف مسيونوز بعمل نيامده بود. سعد الدوله هم با بيانات نستعليق و قلمبه خود نقادي از اوضاع و بخصوص مسيونوز و كارهاي او را شروع كرد. در اين ضمن‌ها شب عيد نوئل پيش‌آمد، اروپائيها مجلس بال كستومه‌اي برپا كردند، مسيونوز لباس آخوندي در بر كرده با عبا و عمامه و نعلين در اين مجلس بال حاضر شد و بدتر از همه عكسي هم از اين فتح نمايان انداخته بودند، رندي عكس را بدست آورده بوسيله كپي چندين نسخه از آن منتشر كرد، شايد اينشخص هم وابسته سعد الدوله بود. مردم كه از صندوق مسيونوز خيلي عصباني بودند، آب و تاب زياد باين لباس پوشي آخوندي اين مسيو دادند، سرهاي فكور و علماي اهل فكر هم تا توانستند اينموضوع را بزرگ كردند. عين الدوله، سعد الدوله را بيزد تبعيد كرد،
______________________________
(1)- نظير «جناب آخوند ملا نباتي» است كه مقصود گوينده «ملاكشكي» بوده است.
ص: 64
كار بدتر شد، باز هم همان كله‌هاي فكور و همان علماي ديني كه در خفا كار خود را ميكردند و دستوراتي باين و آن ميدادند، سيد جمال الدين واعظ اصفهاني را واداشتند بر ضد اوضاع حاضر چيزهائي در منبرهاي خود بگويد.
در پاي منبر وعظ او كه در ماه رمضان در مسجد شاه منبر ميرفت، بيش‌وكم هزار نفر جمعيت ميشد. او هم البته با دستوراتيكه در طرز بيان خود داشت، براي عامه وعظ ميكرد. بيانات اين واعظ كه مخصوصا با لهجه عاميانه ميدان كهنه‌اي اصفهان اداء مينمود، مثل نقش بر سنگ، در قلبها جاي ميگرفت. در شبهاي رمضان هركس روز پاي منبر سيد نشسته بود، خود براي حوزه دوستانه خود نطاق درست و حسابي بود. عين الدوله كه تصور مي‌كرد شايد كار را بمصالحه بتواند ختم كند، از اين مجامع جلوگيري نمينمود.
اكثر از علماء بخصوص آقايان ميرزا سيد عبد اللّه بهباني و آقاي ميرزا سيد محمد طباطبائي كه رئيس علماي طهران بودند، با اين افكار كاملا همراه بودند.

عدل مظفر

همينكه عين الدوله از صلح با آزاديخواهان و منقدين مأيوس شد، از جيب يا پانچي قره نوكري، جقه «1» چوبي شاهزادگي را بيرون آورده بسر زد و تصور ميكرد با تحكم بتواند كار را ختم كند.
شهر را نظامي كرد، در قراولخانه‌هاي شهر سربازهائي گماشت، اجتماعات را قدغن نمود و بقدري سخت گرفت كه مردم بمسجد هم نميتوانستند بروند. ميگويند بخانه بعضي از افراد آزاديخواهان نصف شب آب ميانداختند كه آنها از خانه براي بستن آب بيرون بيايند و آنها را بگيرند. علما از اين وضع بجان آمدند، در مسجد شاه جمع شدند، پليس و سرباز بمسجد ريخته آقايان را از مسجد خارج كردند، آنها هم همگي شهر را ترك كرده بقم عزيمت نمودند.
سيد عبد الحميد يكي از طلبه‌هاي آزاديخواه، در جلو قراولخانه امامزاده يحيي، بسبب نطق آزاديخواهي بتير يكنفر قزاق يا سرباز كشته شد. مردم اجتماع كردند و در سفارت انگليس متحصن شده تا فرمان مشروطيت را صادر نكردند، از آنجا بيرون نيامدند.
تاريخ اين فرمان چهاردهم ماه جمادي الاخره 1324 و روز ولادت مظفر الدين شاه مطابق با چهاردهم اسد يا مردادماه شمسي و بحساب جمل با «عدل مظفر» برابر است.
براي اينكه سلسله حوادث از هم گسيخته نشود، وقايع سياسي هفت هشت ساله اخير را در ضمن اين بيست سي صفحه بقلم آوردم. باز هم در ضمن شرح‌حال خود از 1316
______________________________
(1)- جقه علامت سلطنت است كه با طلا و جواهر ساخته ميشده و شاهان قديم جلو كلاه نصب ميكردند. جقه چوبي يعني جقه دروغي و اين كلمه مركب در مواردي استعمال ميشد كه يكي از شاهزادگان اعمالي را كه شاه بايد معمول دارد، بموقع عمل ميگذاشتند يا بياناتي را كه زيادتر از حد و اندازه او بود ميكرد يا تشرهاي شاهانه استبدادي از قبيل بدار ميزنم .... مهار ميكنم و از اين قماش ميزد. درين موارد ميگفتند يارو جقه چوبي‌اش را زده است يعني زيادتر از حد و اندازه خود ميكند و ميگويد.
ص: 65
ببعد موقع پيدا ميكنم كه جزئيات آن وقايع را هم تا حدي كه در خور اين شرح‌حال است تشريح كنم.

بنائي جديد در خانه ما

زمستان سال 1316 گذشت. در عائدي شخصي من و برادرم در چهار پنج سال اخير تفاوتهائي حاصل شده بود. در سال آخر سلطنت ناصر الدين شاه عريضه‌اي بشاه عرض كرده صاف و پوست كنده نوشته بوديم كه هنگام مردن پدرمان طفل بوديم، از شغل پدر بي‌نصيب و از مواجب او بواسطه زيادي بازماندگان سهم كافي بما نرسيد و استدعا كرده بوديم بهر نفر سيصد تومان اضافه مواجب مرحمت شود. شاه هم خطاب بصدر اعظم دستخط كرده بود «از محل بيضرر بطوريكه عرض كرده‌اند، اضافه مواجب در حق آنها برقرار كنيد.» مظفر الدين شاه كه آمد، عريضه بشاه سابق را تذكر داده، يك دستخط هم از اين شاه بهمين مضمون صادر شد. صدر اعظم بوزير دفتر امر اجرا داد، قوم و خويشهاي ما هم همه مستوفي بودند، مبلغ را تقسيم و پابرجا كردند و از سال 1315 هريك سيصد تومان بر عايدي خود افزوديم، اگرچه خرج ما روزبروز زيادتر ميشد ولي عايدي ما هم زيادتر شده بود زيرا قيمت گندم از سه تومان و نيم سال فوت پدرم به پنج تومان و از 1316 ببعد بده و پانزده تومان ترقي كرده بود.
پس ما ميتوانستيم قدري گشادبازي كنيم و تعميري از خانه كهنه خودمان بنمائيم كه تا اندازه‌اي همرنگ جماعت شويم. اين بنائي را در همان حياط مسكوني آقا ميرزا رضا كه سمت مغرب آنرا در 1302 پدرم از همسايه خريداري كرده و ساخته بود، شروع كرديم.
باين معني كه بنيان سه اطاق و چهار راهرو و صندوقخانه سمت مغرب سابق را با زيرزمينها نگاهداشتيم. صندوقخانه اطاق وسط را جزو اطاق كرده، يك اطاق بزرگي بطول هشت ذرع و نيم و عرض چهار ذرع و يك چارك دست و پا شد. يك راهرو ديگر را وصل بيك اطاق چهار ذرع در سه ذرع كرده و اطاقي بطول پنج ذرع و عرض چهار ذرع از آن حاصل گرديد.
يك صندوق‌خانه و يك راهرو كه در سر و ته عمارت بود، بدو واهرو و مدخل تبديل شد. در زيرزمين‌ها تغييري نداديم و زيرزمين و يك آب‌انبار بحال سابق خود باقي ماند.
در سمت شمال اين حياط بناي سه قسمتي قديمي و آشپزخانه سابق را بهم كوبيده يك فضاي شش ذرع و نيم عرض در نوزده ذرع طول حاضر كرديم كه پنج ذرع آن در غلاف عمارت سمت مغرب سابق الذكر واقع ميشد. در اين قسمت هم يك هشت مدخل عمارت و يك اطاق پنج و نيم در چهار و يك راهرو دو ذرع در پنج ذرع و يك تالار نه ذرع در پنج و نيم احداث كرديم كه بوسيله راهرو ساختمان سمت مغرب باين قسمت وصل ميشد. در سمت مشرق بعرض همان هشت مدخل حياط، يكرشته بناي يكطبقه تنكه‌سازي داراي چهار اطاق جاي نوكر ساختيم. پله‌هاي سنگي و حوض و فواره آب جاري و همه چيز مطابق معمول زمان در آن پرداختيم. از اره و جرزهاي حياط هم با تراشهاي قالب بزرگ بمد زمان ساخته شد. در نجاري آنهم چه از حيث در و پنجره و يراق و چه از حيث
ص: 66
قاب‌سازي سقف‌ها منتهاي سليقه بكار رفته، روز عيد نيمه شعبان 1317 كه مطابق با 28 آذرماه بود، بيروني ما از محل سابق خود باين عمارت جديد منتقل شد.

يكي از فرنك رفته‌ها

در اوقاتي كه بنائي داشتيم، اقوام و دوستان طبعا سر بنائي ما ميآمدند. يكي از اشخاصيكه هفته‌اي يكبار سري بما ميزد، ميرزا عبد اللّه خان قوام الوزاره، پسر امين دربار، داماد برادرم حاجي ميرزا محمد بود. اين آقا از فرنگ رفته‌هاي زمان ناصر الدين شاه بود كه امين دربار بوسيله امين الدوله توانسته بود وسائل مسافرت او را بيسروصدا فراهم آورد. تحصيلات اختصاصي او نبات‌شناسي و فلاحت بخصوص باغباني بود. البته زبان فرانسه را هم تحصيل كرده بود ولي چون در آن دوره از اين تحصيلات استفاده‌اي نميشد، ايشان هم بر حسب معمول بوزارت خارجه رفته و بمد زمان لقبي هم گرفته بودند. پدرش امين دربار توانسته بود بوسائل معمول دوره، دويست سيصد توماني مواجب براي او بگذراند. وزارت خارجه هم محل خدمت او محسوب شده، رفت‌وآمدي بآن وزارت‌خانه ميكرد. امين دربار خانه بسيار وسيع باصفائي كه بسعي پدر و پسر گلكاري شاياني در آن ميشد داشت كه پسر را هم كافي بود. همچنين اراضي با چندين ساعت آب قنات عين الحيوة نزديك دروازه دوشان تپه خريداري كرده و بسعي و اهتمام آقاي قوام الوزاره باغ ميوه‌دار بسيار خوبي بعمل آورده بود. من و برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي و آقا ميرزا رضا خيلي باين باغ ميرفتيم. حتي گاهي در تابستانها شب‌هاي مهتاب را در آنجا بسر ميبرديم.
وجود صاحب باغ هم شرط رفتن بآنجا نبود بلكه ما مثل صاحبخانه بوديم. اين باغ وصل بخندق بود و بواسطه پيچ‌وخمهاي خندق قناس زيادي داشت.
مظهر قنات عين الحيوة در گوشه يكي از اين پيچ‌ها واقع بود و جلو قنات را موستان كرده بودند. با اينكه سي چهل ساعت از اين قنات ملكي و بباغ تخصيص داشت و قنات را هم امين دربار خوب تنقيه ميكرد، چون قنات آسمان نگر بود، در تابستان كار آبياري باغ مشكل ميشد و مجبور بودند از قنات اماميه آب خريداري كنند. اجمالا اين باغ سالي هزار الي هزار و پانصد تومان خرج داشت كه امين دربار باميد مثمر شدن آن ميپرداخت و زحمت زيادي چه خودش و چه پسرش براي آبياري آن ميكشيدند. ولي طمع عين الدوله نگذاشت كه اين باغ بصاحبش وفا كند، قدري بزور و قدري بتهديد اين باغ را عين الدوله به بيست و دو هزار تومان از امين دربار خريد و بپسرش شمس الملك كه قبلا آنرا اجاره كرده بود بخشيد. اين آقازاده اين باغ را نزد حاجي معين السلطان بيع شرط گذاشت و برسم زمانه، اصل و فرع بقدري شد كه مالك ديگر اسم آنرا نياورد. حاجي معين السلطان هم كسي نبود كه پول خرج بيل‌زني و آبياري آن كند، درختهاي آنرا انداخت و هيزم كرد و زمين آن را براي كاشتن گندم بدولابيها بسالي سيصد چهارصد تومان اجاره داد و بعدها در دوره پهلوي قطعه قطعه شده بفروش رفت و خانه‌هائي در آن ساختند. از اين باغات كه عشق بدرختكاري آنرا ايجاد ميكند و بعد بواسطه بي‌ذوقي مالك بعدي
ص: 67
از بين ميرود در اين دوره زياد ايجاد و معدوم ميشد زيرا تازه بدوران رسيده زياد و داشتن باغ بيرون شهر يكي از لوازم اعياني و هركس توانائي داشت، باين كار شروع ميكرد و اكثر اتفاقاتي از همين قماش موجب از بين رفتن آن ميگرديد.

تأسيس مدرسه سياسي‌

در يكي از روزهائيكه قوام الوزاره سر بنائي ما آمده بود، چند نسخه اعلان چاپي آورده و اعلان راجع بافتتاح مدرسه علوم سياسي بود. من نظري باعلان افكنده ديدم شرايط ورود بمدرسه سياسي تماما در من جمع است. اول سن است كه از 15 تا 22 معين شده و من درست 22 سال شمسي دارم، از حيث معلومات اوليه كه بايد امتحان آن را داد و عبارت از صرف‌ونحو عربي و حساب و خط و انشاء و املاست، بالاتر از آن‌چه ميخواهند، واجدم. پيش خود فكر كردم در معلومات عربي و ادبي فارسي ديگر چيزي باقي نمانده است كه من تحصيل كنم حتي فقه و قدري اصول و تفسير و حديث را هم تحصيل كرده‌ام، كاري هم كه ندارم، چه از اين بهتر كه قدري خود را مشغول معلومات اروپائي كنم. در اعلان، علومي هم كه در مدرسه تحصيل ميشد ذكر كرده بودند از جمله آنها البته تاريخ و فقه و حقوق بود. ديدم در اين سه قسمت هم معلومات فقهي و اصولي و معلومات تاريخي عرب و اسلام و تاريخ باستان و اشكانيان و ساسانيان كه در آنها اطلاعاتي داشتم، كمك زيادي بمن خواهد كرد. تنها مشكلي كه در اين فكر بنظر من آمد و واقعا در آن روزها با شترمآبي دوره خيلي مهم بود، بعد از مرد شدن دوباره وارد دوره بچگي شدن و حرف مزخرف مردم بخصوص بعضي از قوم و خويشها بود كه مثلا بگويند اين آقا ميخواهد چه بشود كه بعد از اين همه تحصيل تازه مي‌خواهد مثل بچه‌هاي ده دوازده ساله صبح مكتبخانه رفته غروب مراجعت كند. مشكل ديگري هم در كار و آن ترك مراوده با دوستان و آشنايان بود كه اين قسمت هم كار آساني نبود، چون در اينوقت بر حسب معمول زمان من داخل در اجتماعات شده و سرم ميان سرها بود. از همه بالاتر عادت بمجالس شب‌نشيني جواني كه با وجود بي‌آلايشي كه داشتم، لا محاله تماشاي مجالس شب جوانها كه هر شب در آنها شركت ميكردم، با رفتن بمدرسه منافي بود. بايد از اين تفريح هم چشم بپوشم و اين كار آساني نبود.
خلاصه در عالم خيال با حدت فكر و نيك‌بيني جواني كه مشكلات را بچيزي نشمرده همواره جانب خوبي قضايا را در نظر ميگيرد، فورا تصميم گرفتم كه چهار سال دوره اين مدرسه را طي كنم و چون خود صاحب اختيار خود بودم و حاجتي باستجازه از كسي نداشتم و كار تحصيل هم مشورت و استخاره‌اي لازم نداشت، بي‌تأمل بآقاي قوام الوزاره گفتم: «من داوطلب ورود اين مدرسه هستم ولي نميخواهم متنكرا وارد مجلس شده بدون واسطه با سرهاي ناشناخت سروكار پيدا كنم. «جواب گفت مشكلي ندارد، من ميآيم شما را هدايت ميكنم ولي نميدانم شوخي مي‌كنيد يا واقعا مصمم هستيد؟ اگر خيال شوخي و تفريح داريد، براي من سزاوار نيست كه وسيله اجراي اين شوخي شما با يك
ص: 68
مؤسسه‌اي كه اشخاص جدي مشغول بدان هستند بشوم. گفتم: «مطمئن باشيد، وقتي من بكاري تصميم گرفتم، تا آخر دنبال خواهم كرد.» گفت: «در اينصورت من روز دوشنبه كه بموجب اعلان، اولين روز قبول داوطلب است، در منزل منتظر شما هستم كه با هم برويم.»

ميرزا نصر الله خان مشير الدوله‌

تأسيس اين مدرسه اثر فكر ميرزا حسن خان مشير الملك پسر ميرزا نصر اللّه خان مشير الدوله وزير امور خارجه است. ميرزا نصر اللّه نائيني از احفاد يكي از مرشدها و پيرهاي محلي و از مسقط الراس خود در ايام جواني بتهران آمده، در اينجا برسم معمول زمان در نزد بزرگان و رجال سمت ميرزائي و منشيگري و كارگذراني پيدا كرده بود. ضمنا مواجب دولتي هم براي او دست‌وپا كردند و سمت نوكري دولت هم پيدا كرد.
از حيث هوش و خط و ربط متوسط ولي جديتي خسته نشو و امانت و صداقتي خدشه ناپذير و صحت عمل بسزائي داشت. در تواضع و فروتني و مماشات با خلق خدا و برآوردن حوائج مردم، ميراث سرشاري از پير و مرشدنياي خود برده بود. گردش روزگار نميدانم در عهد كدام وزير خارجه، شايد در زمان ميرزا سعيد خان، او را باين وزارت‌خانه انداخت.
وزارت خارجه در اين وقت عبارت از يكنفر وزير و يكنفر رئيس (ميرزا محمد پدر حاجي محتشم السلطنه) كه كار معاونت يا مدير كلي را ميكرد و يكنفر مدير رمز (مفتاح الملك پدر آقايان مفتاح) و يكنفر رئيس دفتر آرشيو و چند نفر منشي و وردست بود. ميرزا نصر اللّه در اين وزارتخانه مستقر گرديد؛ بواسطه ممارست و حاضر بودن هميشگي در سر خدمت، خود را در نزد رؤسا محبوب كرده از ثباتي و وردستي بمنشي‌گري نائل آمد.
پس از چندي بواسطه سابقه ممتد در وزارت‌خانه و بخصوص در كارهاي سفارت روس، ميرزا نصر اللّه كه بر حسب معمول زمان خان هم بدنبال اسمش اضافه شده بود، به رتبه نيابت وزارت خارجه نايل و بالاخره رئيس اداره روس شد و ضمنا لقب مصباح الملك را هم براي اينكه هم وزن مفتاح الملك رئيس رمز باشد، دريافت كرد. ولي اخلاق و صحت عمل و سرشناسي او مستلزم ترقي بيشتري بود، بهمين جهت بمعاونت وزارت خارجه و بعد در تغييرات بدو دولت مظفر الدين شاه، چنانكه سابقا نوشتم، بلقب مشير الملك و وزارت لشكر نائل آمد. در دوره دوم صدارت امين السلطان، بعد از مردن شيخ محسن خان مشير الدوله كه وزير خارجه بود، لقب مشير الدوله گرفت و بوزارت امور خارجه كه در اينوقت باريكترين وزارتخانه‌ها بود منصوب گشت.
تعيين او براي وزارت خارجه، بواسطه تواضع و فروتني و اطاعتي بود كه امين السلطان در دوره رياست اداره روس و معاونت او در وزارت خارجه در او امتحان كرده و ميدانست كه سينه اين مرد مدفن اسرار است و كارهائي كه بتوسط او سروصورت ميگيرد، مكتوم خواهد ماند.
مشير الدوله در وقتيكه مصباح الملك و رئيس اداره روس بود، سه پسر خود حسن و حسين و علي را براي تحصيل باروپا فرستاده بود. علي پسر زيبا و برازنده او در اروپا
ص: 69
مسلول و بدرود زندگي گفت. ولي حسن و حسين اولي قسمت حقوق دار الفنون مسكو را تمام كرد و دومي در مدرسه پليتكنيك فرانسه مشغول تحصيل بود. وزارت امور خارجه مشير الدوله مصادف با وقتي بود كه ميرزا حسن خان پسر ارشدش مدرسه حقوق را تمام كرده و بسمت وابسته وارد سفارت ايران در پطرزبوزع شده بود. چون وجود ميرزا حسن خان در تهران و كمك با پدر بيشتر از اقامت در پطرزبورغ نافع بود، او را بتهران خواست و لقب سابق خودش، يعني مشير الملك، لقب او گشت. امين السلطان كه تازه ميرزا اسحق خان مفخم الدوله را از منشيگري مخصوص خود بسفارت واشنگتون فرستاده بود، جوان لايقي كه بتواند ميان او و سفارت‌خانه‌ها واسطه و در ملاقاتها مترجم و محرم باشد، لازم داشت. البته بهتر از مشير الملك كه پسر وزير خارجه و ضمنا از مذاكرات في ما بين او و سفارت‌ها پدر خود را هم بجريان كارها واقف ميكرد، گير نميآورد. بنابراين مشير الملك با داشتن سمت رياست كابينه وزارت خارجه، منشي مخصوص صدراعظم هم شد. ناچار نظر اين جوان تحصيل كرده بوزارت خارجه و اداره كردن آن متوجه گشت و دانست كه كار از ريشه خراب است و تا مبناي علمي براي اعضاي وزارت خارجه دست‌وپا نشود، هرچه بكند نقش بر آب خواهد بود. از طرف ديگر حالا كه جلو افتتاح مدارس باز شده و شاه و صدراعظم از آن جلوگيري ندارند، چه از اين بهتر كه مدرسه‌اي هم كه در آن علوم عاليه سياسي تدريس شود، دائر نمايند و كار معارف و فرهنگ اساسي كشور را پيشرفتي بدهند. پسر و پدر در نزد صدراعظم و شاه محسنات اين اقدام را جلوه‌گر ساخته، فرماني صادر كردند و چهار هزار تومان ساليانه براي مخارج اين مدرسه از تفاوت عمل معدن فيروزه خراسان برقرار نمودند. مشير الملك برنامه اين مدرسه را تنظيم كرده، گرماگرم مشغول تعيين معلم و مكان مدرسه شد و اين اعلان را كه براي پذيرفتن داوطلب جهت اين مدرسه و بمنزله مقدمه آن بود منتشر كرده بودند.

گذشتن من از امتحان مقدماتي مدرسه سياسي‌

روز دوشنبه رسيد، در ساعت مقرر بمنزل قوام الوزاره رفته و با ايشان بمحل مدرسه كه در خيابان اديب امروزه و روبروي منزل ارباب جمشيد و از خانه‌هاي نصر اللّه خان سپهسالاري و امروز متعلق بعيسي ليقواني است رفتيم. در سر پله مدخل جوان خوش قيافه خوش لباسي را ديدم ايستاده و مثل اين است كه ميخواهد بيرون برود. قوام الوزاره نسبت باو احتراماتي بعمل آورد كه دانستم مشير الملك است.
از مذاكره‌اي كه راجع بمن بين ايشان و قوام الوزاره بعمل آمد، معلوم شد كه از داوطلبي من براي ورود بمدرسه با ايشان قبلا صحبتي هم شده است. مشير الملك با روي گشاده مرا به تالار محضر معلمين هدايت كرده گفت (البته خطابش بباقي آقايان بود) من چون كاري دارم ميروم و بزودي مراجعت ميكنم. در اين تالار چند نفري نشسته بودند، يكي از آنها شيخ لطفعلي و ديگري آخوند موضعي موسوم بميرزا محمد حسين و ديگري ميرزا عبد الرزاق خان مهندس (آقاي مهندس بغايري) و يكي دو نفر ديگر هم بودند. بعد از نيمساعتي مرا به تالار ديگري كه در جنب اين تالار بود احضار كردند، در بالاي اين شرح زندگاني من متن‌ج‌2 70 گذشتن من از امتحان مقدماتي مدرسه سياسي ..... ص : 69
ص: 70
تالار منبر و ميزي كه جاي معلم در آن بود ساخته و در سمت راست اين منبر و ميز، تخته سه پايه سياهي گذاشته و روبروي اين ميز و منبر از دو طرف، دو رديف نيمكتهاي دو نفري وصل بهم كه جلو هر نفري يك جعبه‌اي هم داشت كه در آن كار ميز را صورت ميداد، پرداخته شده بود. شيخ لطفعلي بر روي صندلي بجاي معلم قرار گرفته آقاي مهندس بغايري (ميرزا عبد الرزاق خان) پهلوي او ايستاده و ميرزا محمد حسين هم بر صندلي ديگري در سمت راست جلو تخته سه پايه سياهي نشسته و قرآني هم روي ميز بود.
براي اينكه بي‌طرفي در امتحان كاملا رعايت شده باشد، آقاي سرتيپ بغايري بطور تفأل قرآن را گشود و بدست شيخ لطفعلي داد، ايشان آيه‌اي را كه البته آيه سر صفحه راست بود شروع كردند. من از قضا اين آيه را حفظ داشتم و تا آخر از حفظ خواندم و طوري قرائت كردم كه معلوم شد معني و بنابراين تجزيه و تركيب آنرا بخوبي ميدانم. ميرزا محمد حسين و آقاي بغايري نظري بهم افكنده معلوم بود كه ميخواستند بگويند زيادتر از احتياج ما معلومات دارد، ولي شيخ لطفعلي متقاعد نشد و بعنوان اينكه بايد كاملا سؤالات نحوي و صرفي بعده مشخص در برنامه بعمل آيد، با بيان مؤدبانه چند سؤال از من كرد. از جمله تركيب جائني زيد را خواست. من هم شروع بتركيب جمله كرده فعل و فاعل و مفعول را تعيين و حتي قول غير مشهور را كه اصل جائني جاء اليّ بوده است، نيز بعرضشان رساندم. آقاي شيخ از اين جمله آخري بسيار راضي شد و برسم زمان شروع بتحسين كرد. بعد از ايشان آقاي ميرزا محمد حسين بجاي ايشان برآمده كتاب تاريخ اشكانيان تأليف ميرزا محمد حسين فروغي را باز بطور تفال گشود. كاغذ و قلم و دواتي كه قبلا حاضر كرده بودند بمن دادند، ايشان ديكته گفتند و من نوشتم، البته غلط املائي و كتبي نداشتم، ايشان محض تكميل امتحان چند جمله‌اي براي امتحان انشائي بمن دادند، آنرا هم بي‌عيب از كار درآورده تحويل دادم. سپس آقاي ميرزا عبد الرزاق خان بجاي معلم برآمده براي امتحان چند رقم كسر داد كه با هم جمع كنم، آنرا هم روي تخته عمل كرده حاصل جمع را نمودم و به تالار سابق الذكر برگشتم.
مشير الملك هم آمده بود، من مرخصي حاصل كرده از محضر آقايان خارج شده بمنزل مراجعت كردم. بعد از يكهفته كه عده داوطلبها و امتحان شده‌ها به ده دوازده نفر رسيد، همگي را خبر كردند كه روزهاي دوشنبه و چهارشنبه كه روزهاي امتحان داوطلب‌هاي آينده است، قبول‌شده‌ها هم بمدرسه بيايند كه با هم مأنوس شوند. من هم هر روز سوار شده بمدرسه ميرفتم و يكي دو ساعتي با رفقاي آينده روي نيمكت‌ها نشسته صحبت ميكرديم.

رفقاي مدرسه من‌

داوطلبها بعضي شاگردان مدرسه علميه و افتتاحيه و برخي هم مثل من از تحصيل كرده‌هاي خانه يا مدارس آخوندي بودند.
ميرزا باقر خان و ميرزا تقي خان عظيمي- ميرزا محمد عليخان احتشام همايون پسر معين الدوله- داود خان پسر عماد نظام برادرزاده سهام الدوله (جليلوند)- ميرزا علي اكبر خان پسر خان بابا خان قزويني (آقاي
ص: 71
علي اكبر دهخدا)- ميرزا اسد اللّه خان (بهنام) و از همه جوانتر ميرزا جعفر خان (پاك نظر) كه پانزده شانزده سال بيش نداشت و چند نفر ديگر بودند. بعدها خواهرزاده‌ام صادق اعتلاء و محمود ثقفي برادر اعلم الدوله و ميرزا اسحق خان رهبر و ميرزا عليمحمد خان اويسي و سيف اللّه خان پسر سردار معتضد و چند نفر ديگر هم بر اين جمله افزوده شدند.

افتتاح رسمي مدرسه سياسي‌

همينكه عده بشانزده هفده نفر رسيد، روز افتتاح رسمي مدرسه براي عيد نيمه شعبان 1317 مطابق 28 آذرماه مقرر گشت.
عده‌اي از طرف مشير الدوله وزير امور خارجه براي عصر اين روز دعوت شده بودند. دانشجويان هم در سر جاهاي خود بترتيب ورود روي نيمكتها نشستند. البته چون من اول وارد بودم، جاي احترام كلاس مال من بود. در ساعت مقرر دعوت‌شدگان به تالار كلاس آمدند. مشير الملك با جزوه‌اي كه قبلا از مقدمه حقوق بين‌الملل نوشته بود و در دست داشت، بر بالاي منبر جايگاه معلم برآمده بطور مقدمه شرحي در تعريف حقوق و جنس و فصل آن براي شاگردان بيان كرد. بعد از ختم بيانات او حضار دست فراواني زدند. مشير الملك از بالاي منبر گفت يكي از آقايان دانشجو مطالبي را كه گفتم تكرار كند. قوام الوزاره كه پهلوي تخته ايستاده و ناظم مدرسه معين شده بود، اسم مرا برد. بايد اعتراف كنم كه اگر موضوع جنس و فصل و كليات نبود، مسلما از تكرار بيانات ايشان عاجز ميماندم. ولي چون جنس و فصل كردن قضايا را در تعريفات علوم عربيت خيلي خوانده و گفته بودم، همينقدر كه كليات بيانات ايشان را در نظر آوردم توانستم چيزهائيكه پر نامربوط نبود بهم ببافم. خلاصه آقايان به تالار خودشان برگشتند، براي ما هم چاي آوردند، صرف كرده متفرق شديم. در موقع بيرون آمدن قوام الوزاره بكلاس آمده و ساعت اول درس فردا را شفاها معين و توصيه نمود كه نيمساعت قبل از وقت همگي حاضر باشيم.
فردا صبح برف كلاني آمده بود، از منزل سوار شده سه ساعت و نيم بظهر مانده در مدرسه حاضر شدم. برنامه درسهاي روزهاي هفته بديوار آويخته بود، آقاي ناظم كتابچه اسامي شاگردان را كه اسم خودم در اول نوشته شده بود، بدستم داده مرا مبصر تعيين كرد. يكربعي گذشت، زنگ درس را زدند، ميرزا حبيب اللّه معلم فقه وارد كلاس شد، من از او استقبال كرده وظيفه خود را راجع بگزارش كلاس و حاضر و غائب شاگردان اظهار داشته مشغول درس شديم.
فقه را البته از كتاب طهارت شروع كرديم. اگرچه ميرزا حبيب اللّه از خارج درس ميگفت، ولي درسش از روي جامع عباسي بود. زنگ بعد درس تاريخ شروع شد، اردشير جي فارسي كه از طرف فارسيان هندوستان سرپرست فارسيان ايران بود، معلم اين قسمت تعيين گشته بود.
آنروز و چندين روز بعد درس تاريخ ما بكنفرانسي كه معلم از كليات تاريخ ميداد منحصر گشت تا جزوه‌هاي تاريخ ملل قديمه مشرق كه ميرزا محمد علي خان پسر ذكاء الملك فروغي ترجمه ميكرد، از چاپ درآمد و از روي آن تاريخ مصر را شروع كرديم.
ص: 72
دو زنگ عصر هم يكي جغرافيا بود كه ميرزا عبد الرزاق خان مهندس يا بقول معروف زمان، خان سرتيپ و آقاي مهندس بغايري امروز، آمد و درس را از هيئت شروع كرد.
زنگ آخر برحسب تصادف در آنروز ساعت مذاكره بود.
صبح روز بعد ساعت اول درس فرانسه بود. اختلاف قوه شاگردان در اين درس خيلي زياد بود، بعضي مثل من و ميرزا اسد اللّه خان بهنام الفباي فرانسه را هم نميشناختيم بعضي ديگر مثل سيف اللّه خان كه انگليسي خوانده بود و ميرزا علي اكبر خان (دهخدا) و ميرزا جعفر خان قدري جلو رفته و خواندن و نوشتن و تركيب حروف را ميدانستند و بالاخره باقي اگرچه باز هم با يكديگر اختلاف قوه داشتند، ولي مي‌توانستند همدرس شوند و از ماها خيلي جلوتر بودند. دكتر مرل معلم فرانسه تعيين شده بود، بعد از امتحان ما را بسه قسمت كرد، از من و ميرزا اسد اللّه خان يك كلاس و از سه نفر ديگر يك كلاس و از مابقي يك كلاس ساخته شد. تدريس دوتاي اول را قوام الوزاره بعهده گرفت و كلاس قويتر را دكتر مرل عهده‌دار شد. مشير الملك معلم حقوق بين‌الملل و مواد درس ما در اين سال همين پنج‌تا بود. ساير قسمتها در سالهاي بعد افزوده گشت.
عصر روز اول كه سواره از ميان برفهاي خيابانها و كوچه بمنزل مراجعت ميكردم، در فكر فرو رفته بودم زيرا تغيير بزرگي در زندگي من حاصل شده بود. آناتول فرانس ميگويد: «كليه تغييرات حتي آن‌ها كه انسان خيلي آرزوي آنها را دارد نيز محزوني خود را دارند.»
خوب! از اين ساعت ببعد بايد مرد شدن را كه شايد قدري هم براي سن من پيشرس بود، ترك گفته مجددا وارد دوره بچگي بشوم و بعد از ورود باجتماع خود را از آن خارج كنم و از تفريحات دوره رفقاي خود كنار بروم. تا چهار سال ديگر شب و روز مشغول درس و مطالعه باشم، مخصوصا فرانسه را كه بايد از الفبا شروع كنم. آخ ...! چرا من مثل برادرزادگانم در اين هفت هشت سال اخير از اين شاگردهاي دار الفنون كه بماهي چهار پنج تومان روزي دو سه ساعت حاضرند بيايند درس فرانسه بدهند، استفاده نكردم كه حالا در اين قسمت هم از ساير رفقا عقب نباشم؟ در اين افكار غوطه‌ور بودم كه اسبم ايستاد، ديدم بدر خانه رسيده و جلودار آمده است كه مرا پياده كند. بهرحال از اسب پياده شده وارد منزل جديد كه دو شب قبل بيروني بآنجا نقل‌مكان كرده بود شدم.
قبلا دستور داده بودم اطاقي براي كار من فرش كنند و ميز و صندلي بگذارند. بآن اطاق رفتم، يادداشتهاي درسهاي روز را روي ميز گذاشته، باندرون رفته، از مادرم ديداري كرده غذائي خوردم. دستوري براي حاضر كردن و فرستادن غذاي نهارها بمدرسه داده به بيروني و اطاق كار خود برگشتم. از اين ساعت زندگي يكنواخت من شروع شد، جز از مدرسه بخانه و از خانه بمدرسه جائي نميرفتم. برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي دنباله زندگاني اجتماعي خانه را در دست داشت و رفقا هم مرا از بازديد معاف داشتند.
منتهي هروقت در خانه ما اجتماعي در كار بود، من طوري ترتيب كارهاي مدرسه‌اي خود را ميدادم كه در خانه خودمان با رفقا باشم.
ص: 73
از رفقاي مدرسه‌اي با آقاي علي اكبر دهخدا از همان‌روز اول مأنوس شدم، زيرا ايشان با من قريب السن بودند و مثل من در خانه و بعد در مدرسه‌هاي آخوندي تحصيل كرده بود. باقي رفقا حتي آنها كه در اوائل تحصيل در سر خانه درس خوانده بودند، در اين سه ساله اخير همگي بمدارس جديد رفته و در محيط وسيعتر و در همتري بوده‌اند البته طرز فكر و بيانات آنها اگرچه همگي از من جوان‌تر بودند ولي درهرحال غير از من بود.
يكي دو هفته با كمال متانت دست بعصا «1» راه رفتم، زيادي سن و دانشهاي مقدماتي كه طبعا مرا در فهم مسائل علمي زبردست‌تر از سايرين ميكرد، توجه معلمين را نسبت بمن جلب كرد و توجه عمومي آقايان، رفقاي مدرسه را نسبت بمن خاضع و مطاعيت و احترامي براي من در نزد آنها ايجاد نمود. ناظم مدرسه هم مرا هر روز مبصر كلاس تعيين ميكرد.
كم‌كم بعضي از جوانترها كه پاره‌اي سئوالات از بعضي معلمين در درسها ميكردند كه در خور توضيح عمومي نبود، معلمين آنها را بمن مراجعه ميدادند. خلاصه اينكه جز در فرانسه كه در آن پس بودم، در ساير درسها چيزي مانند خليفه معلمين شدم. صبحها وقتي كه وارد مدرسه ميشدم، رفقا دور مرا ميگرفتند كه درس را براي آنها مذاكره كنم، من هم كوتاه نميامدم. هر شب درس فردا را كاملا مطالعه كرده بودم و گفتن يكدوره براي آنها زحمتي بر من تحميل نمي‌كرد بلكه هر مذاكره براي من بقدر چند مطالعه نافع بود.
دو ماهيكه درس خوانديم امتحان خبر كردند كه در هر هفته بايد يكي از مواد را تا آنجا كه خوانده بوديم امتحان بدهيم. اين كار تا تعطيل تابستان سال دوم در جريان بود و در آخر هر دوره پنج هفته‌اي، شاگردان جلو و عقب ميرفتند، من در دوره اول شاگرد اول شدم و اولويت را چه در دو سال اول كه هر هفته‌اي يك امتحان در كار و در پس و پيش رفتن شاگردان ذيدخل بود و چه در دو سال آخر كه فقط در امتحان نهائي درجه شاگردي معلوم ميشد حفظ كردم.
در فرانسه تا شب عيد نوروز با ميرزا اسد اللّه خان لك‌ولك كرديم، قبل از تعطيل عيد تحقيق كردم كلاس سيف اللّه خان و دهخدا و جعفر خان فقط هشت نه درس از كتاب الفباي روژ از من جلوند. در ايام عيد من اين هفت هشت درس را حاضر كردم و وقتي كه بمدرسه رفتم، داوطلب امتحان با كلاس بالاتر شده پس از گذراندن امتحان با آن‌ها همراه گشتم. آن سال را با اين كلاس در آخر سال امتحان دادم، در سال دوم باز هم كلاس فرانسه دو تا بود. در سه ماهه تعطيل تابستان سال دوم، كتاب پلبر سال سوم را كه كلاس
______________________________
(1)- دست بعصا راه رفتن كنايه از بااحتياط بودن و با فكر اقدام كردن و در سخن و عمل و رفتار ملاحظه داشتن است. من اين تعبير را از جدم مرحوم حاجي ميرزا آقا شنيده‌ام چون بسليقه‌ام چسبيده در نظرم مانده و مسلما كنايه دهاتي است زيرا من از شهريها اين تعبير را نشنيده و هيچ‌جا هم كتبا نديده‌ام و بعقيده من خوب تعبيري است.
ص: 74
جلوتر از من جلو بودند، در نزد دكتر مرل خواندم و بعد از باز شدن مدرسه داوطلب امتحان با كلاس اول شده، امتحان دادم و با آنها همراه گشتم، بطوريكه در دو سال آخر ديگر بين من و سايرين فرقي نبود و در نمره فرانسه هم از اكثر آنها جز يكي دو نفر جلو ميافتادم.

تأسي جوانهاي طايفه بمن‌

يكماهي بود بمدرسه ميرفتم، يكروز عصر ميرزا اسمعيل خان پسر عمو و شوهر خواهرم بمنزل ما آمده بمن اظهار داشت پسرش ميرزا صادق خان (صادق اعتلاء) را مايل است بمدرسه سياسي بفرستد و از من خواهش كرد كه از هر حيث از او مواظبت و براي درسهاي گذشته كه حاضر نبوده حاضرش كنم. ضمنا قدري هم شكايت از وضع پاره‌اي مجالس جوان‌هاي خانواده كرد. بزرگترين مواظبت‌ها را بايد موقعي بكار برد كه اطفال از بچگي خارج شده بجواني ميرسند. اين حالت از جهت سن در اشخاص متفاوت است، شايد بعضي‌ها هم باشند كه پير شده و باين حالت نرسيده باشند. بچه‌ها هر قدر باهوش‌تر باشند، در موقع تحول از بچگي بجواني، بيشتر به مواظبت احتياج دارند. باهوش‌ترين بچه‌ها اگر در سن تحول خودرو بار بيايد، مضرترين اشخاص خواهد شد. ميرزا صادق خان بسيار باهوش و از يكسال قبل وارد دوره جواني شده و بسيار لازم بود كه هوش اين جوان بكارهاي علمي و عقلي مصرف شود، مدرسه سياسي بهترين وسيله براي اين كار بود. من از هر حيث بميرزا اسمعيل خان اطمينان دادم كه اين خواهرزاده را مثل برادر مواظبت كنم كه از هر حيث خوب از آب بيرون بيايد. چون زمينه پذيرفته شدن و اندازه مقدماتي كه مدرسه ميخواست و اندازه دانش ميرزا صادق خان دستم بود، حاجتي باستعلام قبلي نداشتم. بميرزا اسمعيل خان گفتم صادق خان را فردا صبح بمنزل من بفرستيد كه با هم بمدرسه برويم. از فردا صبح هر روز ميرزا صادق خان بمنزل ما ميآمد، سواره يا پياده با هم به مدرسه ميرفتيم، عصر با هم بمنزل ما برميگشتيم و تا يكي دو ساعت از شب رفته با هم بوديم. آنچه من ميكردم واميداشتم او هم ميكرد، در يكي دو سه ماه اول، عادت دادن اين جوان بكار منظم و بخصوص فراموشاندن مجالس جواني يكي از كارهاي بسيار دقيق و مشكل من بود. ولي بعد از اين دوره، ميرزا صادق خان طرف مذاكره درسي و كمك كارمن شد. همانطور كه من در قسمت عربي و ادبي و فقه و حقوق و تاريخ باو كمك ميدادم، او در فرانسه كه خيلي از من پيش بود، بمن كمك مي‌داد. چنانكه بعد از يكي دو دوره امتحان‌هاي ماهيانه، آقاي صادق اعتلاء شاگرد دوم شد و دومي را تا آخر سال دوم حفظ كرد. فقط در امتحان سال سوم و چهارم ميرزا اسحق خان رهبر از او جلو افتاد و او شاگرد سوم مدرسه گرديد.
بعد از آمدن صادق اعتلاء بمدرسه، ميرزا علي اكبر خان برادرزاده‌ام نيز بما دو نفر تأسي كرده او هم وارد مدرسه شد. ولي پس از يك ماه تحت تأثير ميرزا محمد علي خان برادر
ص: 75
بزرگترش واقع شد و از مجالس تفريح جواني و ساير تفريحات خانوادگي نتوانست صرفنظر كند و مدرسه را ترك گفت.

امتحان نهائي سال اول‌

امتحانات نهائي سال اول در اواخر بهار شروع شد، اين امتحان‌ها يكماه و نيم طول كشيد. براي هر درس يكهفته فرجه داشتيم كه در اين مدت درس‌هاي تمام سال آن ماده را مرور و تكرار كنيم. در روزهاي فاصله بين امتحان‌ها هم مثل ايام عادت بمدرسه ميرفتيم و دو نفر دو نفر با هم مذاكره ميكرديم. گاهي رفقا از من خواهش ميكردند قسمتي از درس را بطور كنفرانس براي همگي تكرار كنم. معلمين در امتحان‌ها كمك خارج هم داشتند. جعفر قليخان نير الملك وزير علوم و جناب آقاي مهدي قلي هدايت، حاجي مخبر السلطنه، در تمام امتحانات چهار ساله هريك در يكرشته كمك معلم بودند.
عده اشخاصيكه براي امتحان در سال اول داوطلب شدند، 14 نفر بودند. مابقي در عرض سال يكي‌يكي مدرسه را ترك گفته بودند. از اين عده هم دو سه نفري رد شدند كه با كلاس سال بعد همراه شدند. آخر امتحانات بواسطه گرمي هوا، باوجود اينكه عمارت زيرزمين‌هاي خشك خنك داشت در زحمت بوديم. اما من در شب و روز امتحان بكتاب هيچ مراجعه نميكردم، چون براي هريك از رفقا جداجدا مطالب را مذاكره كرده بودم، حاجتي بمراجعه نداشتم. فقط گاهگاه كه وقتي پيدا ميكردم، در گوشه باغ مدرسه قدم ميزدم و طرز بيان مطلب را در عالم فكر حاضر و مطالب را دسته‌دسته ميكردم.
معلم تاريخ ما، اردشير جي، در ضمن درس تاريخ خيلي مطالب خارجي ميگفت كه واقعا راه و رسم تاريخ خواندن و تاريخ نوشتن را بما مياموخت. مشير الملك هم در قسمت حقوق همينطور بود. معلم فقه ما ميرزا حبيب اللّه هم از استعداد پاره‌اي از شاگردان استفاده كرده، مطالب اصولي را هم در ضمن فقه بيان ميكرد و ضمنا از كنز العرفان فاضل مقداد، بطور درس براي ما مذاكره ميكرد. آقاي بغايري هيئت را طوري خوب براي ما تشريح كرده بود كه من در منزل براي برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي هيئت ميگفتم و در اثبات هيچيك از مطالب هيئتي درنميماندم. خلاصه، عده‌اي كه براي امتحان حاضر شده بودند، با اختلاف قوه‌ايكه داشتند، بيش‌وكم همه خوب و مخصوصا بسيار ورزيده شده بودند.
در ايام تعطيل هم بخواهش بعضي از رفقا، من در منزل خود حوزه مذاكره‌اي ترتيب دادم. ميرزا صادق خان اعتلاء و ميرزا جعفر خان پاك نظر و ميرزا محمود خان ثقفي عضو لاينفك آن بودند. من براي آنها صرف و نحو عربي از روي دروس نحوي ميگفتم و ميرزا صادق خان مرا در فرانسه پيش ميبرد. ساير رفقا هم گاهي سري بحوزه مذاكره ما ميزدند.

معلمين ما

اول پائيز مدرسه باز شد، شاگردانيكه براي سال بعد داوطلب شدند، سالون ما را كه از حيث عده كسر شده بوديم گرفتند. در
ص: 76
اين سال درس ادبيات هم ضميمه ساير دروس ما گرديد. ميرزا محمد حسين خان فروغي ذكاء الملك معلم اين درس تعيين گشت.
وقتيكه مشير الملك با شاه موقتا بسفر دوم فرنگ رفت، اوهانس خان عماد الوزاره، رئيس دار الترجمه وزارت خارجه، بجاي او براي ما درس حقوق ميگفت. بعد از آن‌كه مشير الملك بسفارت پطرزبوزع مأمور گشت، ژزف هنبيك بلژيكي مستشار حقوقي وزارت خارجه، معلم درس حقوق ما شد. قسمت حقوق بين‌الملل جنگ و ديپلوماسي و حقوق بين‌الملل خصوصي و ثروت «اقتصاد» را ما نزد او و بزبان فرانسه خوانديم. ميرزا حبيب اللّه مسلول و مرحوم شد و بجاي او شيخ محمد تقي اعتماد الاسلام كه تازه از نجف آمده بود، معلم فقه ما گشت. اردشير جي هم مدت مأموريتش در ايران سر آمده و ناگزير بود بهندوستان برود. عبد الحسين خان مير پنج و محب علي خان كه اولي در پيش خود و دومي در مدارس استانبول تحصيل كرده بودند و در اواخر ناظم العلوم بختياري و صديق حضرت، آقاي محمد مظاهر، استاد دانشگاه امروزي و دكتر مرل هريك در قسمتي از تاريخ معلم ما شدند. دكتر مرل بما درس تاريخ معاصر ميداد و بفرانسه براي ما تدريس مي‌كرد.
انتخاب او از اين جهت بود كه گفتن تاريخ انقلاب و حوادث اروپا در قرن گذشته بزبان فارسي و يافت شدن نوشتجات در اينموضوع در نزد هركس بود، خطرناك بنظر ميآمد و ممكن بود براي اساس مدرسه خطر داشته باشد.
درس حقوق بين‌الملل ما، آنچه را كه مشير الملك ميگفت، كتاب چاپي فارسي داشت كه بمرور چاپ ميشد و جزوجزو بما ميرسيد. تاريخ ملل قديم مشرق و يونان و روم هم كتابي برايش چاپ كرده بودند. باقي تاريخ‌ها را معلمين ديكته ميگفتند و ما جزوه مينوشتيم. بقيه حقوق بين‌الملل و ديپلوماسي و اقتصاد را كه هنبيك بفرانسه ميگفت، من نت‌هاي او را جمع كرده و بفارسي ترجمه كردم و شاگردها از روي اين ترجمه‌ها حاضر كردند و امتحان دادند. البته حقوق اداري و حقوق اساسي را ما در مدرسه نخوانديم و من بعدها پيش خود بمطالعه تحصيل كردم، حتي تأليفي هم در اين دو قسمت نمودم. يكي از كارهاي من از سال دوم حاضر كردن درس‌هاي فقهي بود كه اعتماد الاسلام از خارج براي شاگردها از روي شرايع ميگفت. رفقا نه بفارسي چيزي در در دست داشتند و نه ميتوانستند از روي شرايع درس خود را حاضر كنند. اين بود كه من ناگزير بودم فروعي را كه معلم ميگفت، يادداشت كنم و بشرايع مراجعه كرده آنها را بفارسي بنويسم و در مدرسه با چاپ دستي چاپ كنم و مجانا بدسترس رفقا بگذارم كه در موقع امتحان معطل نمانند. البته اين كارها همه موجب پيشرفت من بود و در آن واحد سبب حسد بعضي از همكلاسي‌ها ميشد. در سال سوم و چهارم نفوذ علمي و معنوي من در مدرسه بقدري شده بود كه معلمين مرا در حوزه مهماني‌ها و تفريحات علمي و ادبي خود پذيرفتند و جمعه‌ها كه معلمين دوره داشتند، من هم شريك آنها شده و در نوبت خود آنها را بمنزل خود هم دعوت ميكردم، حتي گاهيكه معلمي غيبت ميكرد، از طرف مدرسه، در كلاسهاي پائين‌تر درس هم ميگفتم. باوجود اين، دوره معمولي خود را با رفقا هم ترك
ص: 77
نكردم. مخصوصا در دوره امتحان دو سال آخر كه از شروع امتحانات مدرسه تعطيل ميشد، از صبح تا غروب دوره مذاكره در منزل من منعقد بود. در اين دو سال، گذشته از صادق اعتلاء و اسحق رهبر و علي محمد اويسي كه عضو لا ينفك حوزه بودند، سايرين هم رفت و آمدي بحوزه ما داشتند. اين دو نفر آخري از همه جوانتر بودند و چنانكه اشاره كردم، رهبر شاگرد دوم شد. خلاصه در امتحانات نهائي بترتيب من و رهبر و اعتلاء و احتشام همايون و باقر عظيمي و محمود ثقفي و عليمحمد اويسي، همين هفت نفر، توانستيم مدرسه را تمام كنيم.
دو دو سال آخر، بعد از ختم دوره امتحانات، بموجب دعوت وزير خارجه جمعي از وزراء و رجال و علماء و سران قوم بخصوص متصديان مدارس جديد، به مدرسه ميآمدند.
در اين روزها من از همه بكارتر بودم، من هم سرم براي اينكارها درد ميكرد «1» در مواد فقهي و حقوقي و اقتصادي و ادبي مقالاتي مينوشتم و در حضور جماعت ميخواندم. «2»
______________________________
(1)- سر درد كردن براي كاري، كنايه از رغبت و ميل بآن كار است. لفظ اين كنايه با معني مقصود خيلي مطابقه ندارد. اگر كسي در كاري سرش بدرد بيفتد، البته از روي ميل و علاقه بآن كار اقدام نميكند. شايد اصل عبارت مضمون ديگري داشته و كثرت استعمال و پس و پيش و حذف بعضي كلمات اين جمله را با همين عبارت در دهنها انداخته باشد ولي امروزه معناي منظور را همه‌كس از اين جمله مي‌فهمد، گو اينكه از لفظ عبارت اين معني استنباط نشود.
(2)- چند روز قبل خدمت جناب آقاي پيرنيا مؤتمن الملك رفته بودم، يكشماره از روزنامه تربيت آندوره كه در سرمقاله آن فصلي از امتحان سال سوم مدرسه سياسي مندرج است، بمناسبت اينكه از منهم در آن ذكري رفته است، بمن التفات فرمودند. چون حاوي اسامي شاگردان سه كلاس مدرسه و طرز امتحانات هم ميباشد، نقل عين آن در اينجا بيمورد نيست.
بويژه كه خواننده عزيز را باسلوب نگارش اين روزنامه هم آشنا ميكند 6 ر 4 ر 24
امتحان مدرسه مباركه علوم سياسي يك دو سه بار تا كنون از مدرسه مباركه علوم سياسي و اهميت آن سخن گفته و معلوم نموده‌ايم كه فوز و فلاح هرامت بعلم و معرفت است. دور ضرب كمانچه و زور طپانچه گذشت و ما خواب بوديم كه آفتاب دليل و برهان طالع و ساطع گشت. بايد راست گفت و كج نشنيد و بعين عنايت در اصول قوانين مقرره عالم ديد و امروز كه ايراني و ايران و ملت با شهامت مسلمان ميخواهد در عرض ملل و دول متمدنه جا و محل خود را معين نمايد، چاره همين است كه از عهده حرفهاي پليتيكي درست برآيد، قديم و جديد جهان را بداند و سلسله مراتب و روابط جهانيان را با يكديگر در مدنظر داشته باشد تا در كارها در نماند و از بيكارگي آيه يأس نخواند و كيست كه اين دو كلمه را بفهمد مگر آن دانشمند بيغرض كه عمري در مشاغل مهمه و اعمال خطيره با مشكلات تصادف كند و رفع جمله را در تأسيس مدرسه سياسي بيند.
اكثر ميدانند و براي اقل عرض ميكنم آن دانشمند بيغرض و بزرگوار اجل حضرت مستطاب امجد معظم مشير الدوله وزير امور خارجه مد ظله العالي است كه اين بناي رفيع را بدست فرزانه فرزند جليل خود جناب مستطاب مفخم آگاه افخم مشير الملك وزير مختار دولت عليه
ص: 78
سال بسال كه بر عده كلاسها افزوده ميشد، البته جمعيت مدرسه هم زيادتر مي‌گشت.
در سال آخر چهار كلاس داشتيم، محل مدرسه خرابي پيدا كرد و مدرسه بخانه‌اي در خيابان
______________________________
ايران در دربار دولت با عظمت روس ساخته و راستي كه بنائي عالي و محكم پرداخته است. اميد كه قدر و قيمت اين خدمت بزرگ مجهول نماند و هركس ايران را دوست ميدارد، در دوام و قوام آن، اين دو شخص شاخص را ذيحق داند.
امسال سال سوم تأسيس مدرسه مباركه علوم سياسي است و سه دسته شاگرد تا كنون در اين دار العلم قبول شده و انشاء اللّه در ماه جمادي الثانيه و رجب آينده، دسته چهارم نيز قبول خواهد شد. متعلمين و محصلين حاضر مدرسه در نيمه ثاني ماه صفر المظفر بدادن امتحان درسهاي يك ساله خود مشغول شدند و زياده از دو ماه مدت اين آزمون طول كشيد و پس از فراغت روز سه‌شنبه بيست و سوم ماه گذشته (ربيع الثاني) مجلسي وقت عصر در مدرسه مباركه منعقد شد. در حقيقت جشن مقدسي گرفتند، بعضي از علماي اعلام و بزرگان با احتشام بر شرافت مكان افزودند، جناب مستطاب اجل معظم مشير الدوله وزير امور خارجه و جناب مستطاب اجل مفخم نير الملك وزير علوم و معارف كه در اكثر مجالس نيز شرف آزمون بودند، جلال و جمال انجمن را بكمال رسانيدند. بعد از شكر و حمد الهي كه توفيقها جمله ازوست و دعا و ثناي اعليحضرت شاهنشاه دانش دوست و تشكر از مساعدتهاي حضرت مستطاب اشرف اتابك اعظم جناب محقق الدوله مدير مدرسه مباركه، نتيجه امتحانات را با فهرست درسهاي هر طبقه بعرض رسانيد. پس از آن براي نمونه باز بآزمون پرداختند و صدر و ذيل مجلس را از فوايح روايح علوم و معارف معطر ساختند سؤالات از حقايق عاليه و مسائل مهمه كردند و جوابهاي درست و صحيح بل بليغ و فصيح شنيدند علاوه بر تكاليف معينه، بعضي از متعلمين مستعد، مقالات رشيقه در موضوعات انيقه نوشته و اظهار رأي نموده بودند. از جمله ميرزا عبد اللّه خان بن مرحوم حاجي ميرزا نصر اللّه گرگاني فصلي در فضا نگاشته و ميرزا علي اكبر خان بن مرحوم خان بابا خان شرحي در تاريخ قديم ايران تحقيق كرده، قرائت و استماع آن فصول نيز اسباب شكفتگي خاطر جمع شد. باري هيئت مجموعه دار العلم مزبور و محصلين آن طرف تحسين و تمجيد بزرگان و سران مجمع گشته پس از اختتام امتحان، جناب مستطاب معظم مشير الدوله ضاعف اللّه اجلاله مقصود مقدس خود را حاصل ديده با رأفت و عنايتي فوق الوصف مدير مدرسه و معلمين محترم را نزديك خود طلبيدند و اظهار رضا و خرسندي از مساعي جميله هريك نمودند و بسجاياي كريمانه رفع خستگي هر تن فرمودند و فهرست اسامي مدير و معلمين و طبقات متعلمين از قرار ذيل است: جناب ميرزا عبد اللّه خان محقق الدوله مدير مدرسه مباركه و معاون معلمين خاصه در حقوق ملل- جناب مستطاب آقا شيخ محمد تقي اعتماد الاسلام معلم علم فقه- جناب ميرزا عبد الحسين خان مير پنج معلم تاريخ ايران- دكتر مرل معلم زبان فرانسه- مسيو هنبيك مشاور حقوق وزارت خارجه و معلم علم حقوق ملل و ثروت- جناب ميرزا محبعلي خان سرتيپ معلم تاريخ يونان و روم و غيرها- جناب ميرزا عبد الرزاق خان سرتيپ مهندس معلم جغرافيا- بنده نگارنده معلم ادبيات
اسامي طبقه اول شاگردان كه سال سوم تحصيل ايشان است ميرزا عبد اللّه خان (مستوفي)- ميرزا اسحق خان (رهبر)- ميرزا صادق خان (اعتلاء) ميرزا باقر خان (عظيمي)- محمد عليخان احتشام همايون (علامير)- ميرزا محمود خان (ثقفي) ميرزا عليمحمد خان (اويسي)- ميرزا تقي خان (عظيمي)
ص: 79
برق نزديك بانك شاهي منتقل شد «1» و ما در اين محل فارغ التحصيل شديم.
در موقع فراغت تحصيل ما مشير الملك هم كه موقتا از سفارت پطرزبورغ بطهران آمده بود، نتيجه زحمات خود را ديد و بمحل مأموريت خود مراجعت كرد. ضمنا هم مرا براي همكاري با خودش در نظر گرفت و بپدر توصيه نمود.
رياست مدرسه ابتدا حقا با مشير الملك بود، بعد از او ميرزا حسين خان برادرش جناب آقاي حسين پيرنيا كه از پطرزبورغ بطهران آمده و كارهاي برادر را در مركز بعهده گرفته بود، رياست مدرسه را هم عهده‌دار شد. قوام الوزاره كه ابتدا ناظم و بعد مدير مدرسه بود، بلقب محقق الدوله تغيير اسم داد.

عروسي و سفر مكه‌

در پائيز سال 1319 كه اول سال سوم مدرسه من بود، خواهر كوچكتر من خديجه خانم بهمسري آقاي موسي رئيس درآمد. از اين ازدواج دختران و پسراني بدنيا آمدند كه خانمهاي خانه‌دار و جوانان برومندي ميباشند. فرداي شب عروسي برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي با مادرم و خواهرم، زهرا خانم، زن ميرزا اسمعيل خان و سكينه خانم زن ميرزا محمود خان و خود ميرزا محمود خان بقصد سفر مكه تهران را ترك گفته به حضرت عبد العظيم نقل مكان كردند. چنانكه ديدار داماد از مادرزن در حضرت عبد العظيم بعمل آمد و خانه ما بالمره خالي شد. من مشغول تحصيل بودم، نهار از منزل برادرم آقا ميرزا رضا در قابلمه بمدرسه برايم ميآوردند و شبها هم شام را با ايشان خورده، براي
______________________________
- اسامي طبقه دوم شاگردان كه سال دوم تحصيل آنهاست ميرزا ابو القاسم خان (عميد)- ميرزا احمد خان (امين‌زاده)- علينقي خان (علاء السلطان) ميرزا سيد حاجي آقا خان (عميد)- جعفر خان (پاك نظر)- ميرزا بديع اللّه خان (...)- ميرزا اسمعيل‌خان (...)- ميرزا شكر اللّه خان (كاظمي)- ملك حسين خان (...)- ميرزا اسد اللّه خان (بهنام)- سيف اللّه خان (معتضدي)- جلال الدين خان (كيهان)- باقرخان (پاك‌نظر)
اسامي طبقه سوم كه سال اول تحصيل ايشان است محمد رضا خان (....)- ميرزا علي اكبر خان (دهخدا) (- آقاي علي اكبر دهخدا كه در سال اول براي امتحان حاضر نشده و بعد از دو سال با طبقه سوم مشغول تحصيل هستند.)- ميرزا محمد خان (مؤتمن) ميرزا قاسم خان (امين‌زاده)- ميرزا مهدي خان (...) ميرزا سيد مهدي خان مبين السلطنه (فرخ) علي رضا خان (....)- مرتضي خان (...)
نقل از روزنامه تربيت شماره 265 دوم جمادي الاول 1320 هجري قمري
(1)- اين خانه نزديك بانك شاهنشاهي و خانه بيگلربيگي معروف و منزل وسيعي بود كه گنجايش چهار كلاس مدرسه و ساير لوازم را داشت و تا چندين سال بعد هم كه مدرسه محل ملكي نداشت، در همين خانه ماند.
ص: 80
خواب بمنزل خودمان ميامدم و گاهي خواب را هم در خانه برادرم بودم. اين تنهائي براي كار تحصيل من خوب بود و بيشتر مرا از قيد فارغ ميساخت.
زوار مكه ما، در اوائل رجب از طهران حركت كردند. ماه رمضان را در عتبات گذراندند، در ماه شوال در بغداد بكشتي شطي نشسته ببصره و از آنجا بكشتي بحرپيما نشسته ببوشهر رفته و از آنجا خليج فارس و بحر احمر را پيموده در جده پياده شدند و بعد از اعمال حج بمدينه آمده و از راه شام بدمشق و بيروت رفته و پس از چندي توقف باستانبول و از آنجا به وين پايتخت اطريش و از آنجا از راه رستوف بباكو و از آنجا بانزلي و رشت و طهران آمدند.
ده ماه سفر آنها طول كشيد، در آنسال كه روز جمعه و عيد اضحي و عيد نوروز يكي شده بود، عوام ميگفتند حج اكبر است. در اين سال روزيكه حاج شامي وارد مكه شد، وبا را همراه خود بمكه آورده و آنجا را مغشوش كرد، بطوريكه زوار ما خيلي بزحمت افتادند ولي كسي از آنها مبتلا نشد و سلامت برگشتند. رفتن بوين هم براي همين بود كه در روسيه گرفتار كارانتين نشوند زيرا اگر ميخواستند از استانبول و بحر اسود وارد خاك روس شوند، با اينكه مسلما آلايشي نداشتند بوركراسي آنوقت روسيه اقتضا داشت كه حكما بايد چند روزي در سرحد معاينه طبي كارانتين را تحمل كنند و من حيرت دارم كه حاجي‌ها عموما چرا اينقدر از كارانتين ميترسيدند؟

القاآت خشكه‌مقدسي‌

در مدت غيبت خواهرم زهرا خانم، ميرزا اسمعيل خان كه با برادرش مستشار الملك بوزارت سالار الدوله مأمور بروجرد و لرستان و عربستان شده بود، در بروجرد فوت كرد و ميرزا صادق خان اعتلاء در جواني بي‌پدر شد و سي چهل روزي هم در تحصيل او وقفه حاصل گرديد. ولي من با نصايح خود او را بر سر كار آوردم و هر طور بود، نگذاشتم اين واقعه موجب قطع تحصيل او بشود.
محرك اين وقفه شيخ حسين پسر ملا عبد اللطيف بود كه موقعي بدست آورده و خشكه‌مقدسي آخوندي خود را بكار بسته و بجوان پدر مرده تنيده بود كه وقتي نتيجه دنيا اينست، براي چه انسان خود را بزحمت بيندازد؟ جوان هم از اين القاء متأثر شده، سي چهل روزي مدرسه را بعنوانات مختلف ترك كرد. همينكه من از اصل و ريشه قضيه سابقه پيدا كردم، القاآت مؤمن را بر هم زده آقاي اعتلاء را مجددا وارد كار كردم.
شايد يكي از جهات سوم شدن او هم همين وقفه بود.

ورود ما بوزارت خارجه‌

بعد از تعطيل تابستان 1321 و گذشتن فصل پائيز، در ماه شعبان از طرف وزارت خارجه، ما (فارغ التحصيل‌هاي دوره اول) را احضار و در دفتر وزارت خارجه بكار واداشتند. در اين سال آقاي ميرزا رضا براي سفر سوم بزيارت عتبات رفته بود و برادرم آقاي
ص: 81
فتح اللّه مستوفي در غياب او كارهاي استيفائي كردستان و ساوه و همچنين عراق را كه بواسطه بي‌مبالاتي ميرزا اسمعيل خان، پسر حاجي ميرزا محمد، بآقا ميرزا رضا منتقل شده بود، اداره ميكرد.
ما سه برادر به مد زمان، گذشته از اسبهاي سواري، كالسكه و درشگه هم داشتيم.
هر روز به مد جوانهاي دوره با كالسكه يا درشكه بوزارت خارجه ميرفتم، شغلم ثباتي بود و اعتلاء السلطنه پسر برادر مشير الدوله رئيس دفتر (آرشيو) بود. من هم آنجا در آرشيو اداره انگليس كار ميكردم. جواني مازندراني باسم ميرزا رضا خان وردست رئيس آرشيو و پسر زرنگي بود كه نكات بهم انداختن صادر و وارد را از او ميآموختم. روز اول ورود، نزديك ظهر، ديدم آقايان كه پشت ميزها نشسته‌اند، كفش‌هاي خود را درآورده‌اند، خيلي حيرت كردم كه در هواي سرد براي چه منظور با پاي برهنه پشت ميز نشسته‌اند؟ در اين ضمن پيشخدمت در را باز كرد و گفت بفرمائيد. ديدم تمام آقايان برخاستند و با عجله بسمت در دويدند، معلوم شد زيادي عده و كمي جا در سر سفره موجب اين پيش‌بيني شده است كه آقايان براي رفتن سر سفره كه ناگزير بايد دو زانو بنشينند، قبلا كفشها را در مياوردند كه عقب نمانند. من سر سفره نميرفتم تا يكي دو ساعت بعد از ظهر كه وزارتخانه تعطيل ميشد، بخانه ميآمدم و غذا ميخوردم. يكروز باصرار اعتلاء السلطنه سر سفره رفتم، باوجود مأكول بودن و فراواني نهار و بزرگي تالار، چنان جا تنگ بود كه ديگر بهر اصراري حاضر نشدم سر اين سفره بروم، تا ماه رمضان رسيد و نهار موقوف شد.
بعد از رمضان هم همان طرز يكي دو ساعت ديرتر غذا خوردن را بر تحمل ازدحام سر سفره ترجيح ميدادم.
بيانات سهام الدوله جليلوند سر سفره و مضمونهاي اعضاي وزارت امور خارجه را از اعضاء ميشنيدم. يكي از آنها ميگفت امروز سر سفره ديدم يك قاشق دوغ بدم دهن من نزديك شده در صورتيكه دست من در برداشتن و پر كردن قاشق مداخله‌اي نداشته است.
معلوم شد همسايه من قاشق دوغ را پر كرده ولي دستش جا ندارد كه آرنج را عقب بكشد و قاشق را بدهن خود برساند، اينستكه قاشق دوغش دم دهن من آمده است. بعضي از رؤسا عمدا ديرتر سر سفره حاضر ميشدند كه جا نباشد و براي آنها از وسط سفره قاب پلو و ظرف خورش عليحده در خارج سفره بگذارند تا براحتي بتوانند غذا بخورند.
برخي مثل اعتلاء السلطنه بدو سه قرص شامي كباب و يك نصفه نان كه از سر سفره براي او مياوردند و پشت ميز خود ميخورد، قناعت مينمودند.
ماه شعبان و رمضان و شوال و ذيعقده گذشت، در اين ماه امين السلطان چنانكه در جاي خود نوشتم، از كار كنار رفت و عين الدوله وزير اعظم شد. وزير خارجه صدارت عين الدوله بي‌اطلاع از امور خارجه، البته مقتدرتر از وزير خارجه امين السلطان كهنه‌كار خواهد شد. بنابراين، اين تغيير بحال مشير الدوله نافع واقع شد و موقعي بدست آورد كه فارغ التحصيل شدن ما هفت نفر را بعرض شاه برساند و روزي را براي شرفيابي تعيين كند.
ص: 82
شاه در ساختمان موسوم بعمارت مريم خانم بود، ما را آنجا بردند. در سرسراي عمارت، مشير الدوله انتظار ما را ميبرد، همينكه رسيديم، ما را باطاق شاه برد. اعليحضرت دست و پايش درد ميكرد، وارد شديم، عين الدوله هم حاضر بود، شاه تفقد فرموده گفتند از چوب كه نبايد آدم تراشيد، همين‌ها وزير مختار و سفير خواهند شد، همه را شارژدافر كنيد. مقصودش آتاشه (وابسته) بود، مشير الدوله عرض كرد براي آنها مأموريت‌هائي بخارجه در نظر گرفته شده است، امر فرمايند قرار حقوق آنها را با وزير داخله (عين الدوله) بگذاريم. شاه گفت البته البته هرچه زودتر همه را بمأموريتهاي خود بفرستيد. همين دو «البته» كافي بود كه ديگر عين الدوله كه او هم حاضر بود، در مورد حقوق ماها نتواند مو از ماست بكشد «1». بالجمله ما را مرخص كردند، مشير الدوله باز تا پائين سرسرا همراه بود، در اينجا پيرمرد دعائي هم در حق همه ماها كرد و بيرون آمديم. در نتيجه مرا كه مشير الملك قبلا به پدرش سفارش كرده بود، بپطرزبورغ و ميرزا صادق خان را باستانبول و ميرزا محمود خان ثقفي را كه برادرش اعلم الدوله دكتر مخصوص شاه و كبكش خوب ميخواند «2» بلندن و ميرزا عليمحمدخان اويسي را ببادكوبه و ميرزا اسحق خان رهبر را بتفليس مأمور كردند. براي باقر عظيمي و احتشام همايون هم مأموريت رم و برلن در نظر گرفته شده بود، ولي نظر باينكه پدران آنها نميدانم بچه خيال حاضر نبودند پسرها را از خود جدا كنند، آنها در مركز وزارت خارجه ماندند.

عزيمت جمعي ما بمأموريت‌

احكام مأموريت ما صادر و در ششم ذيحجه كه مقارن اوائل حوت بود، از طهران خارج شديم. دو روز قبل از حركت يكمرتبه ديگر هم بحضور شاه رفتيم، اين دفعه شاه در تالار برليان ما را پذيرفت، سمت‌هاي ما بعرض رسيد، شفاها تصويب شد، اين تظاهرها براي شهرت مدرسه خيلي بجا بود. زمستان اين سال پربرف و باران و يخبندان زياد بود، چون زمستان از اوائل آذر شروع شده بود، در اواخر بهمن در طهران بارانهاي موسمي شروع گرديد و چند روزي رفتن ما را بجانب مأموريت عقب انداخت. همينكه هوا آرام گرفت، باداره راه شوسه رفته، يك كالسكه چهار نفره و يك كالسكه دو نفره تا رشت گرفتم. با رفقا قرار گذاشته بودم كه همگي با هم برويم، منزل ما ميعادگاه مقرر شده بود.
كالسكه‌ها سر سرچشمه (چهار راه سيروس و برق امروز) حاضر شد، آقاي محقق الدوله هم براي وداع آمده بودند، يك جوان شانزده هفده ساله (باقر خان پسر نصير حضور) هم كه ميخواست براي تحصيل باستانبول برود، چون ما جاي زيادي داشتيم با ما بود.
خلاصه شش نفري بكالسكه‌ها نشسته راه افتاديم، ولي بجاي اينكه ما را بسمت كرج
______________________________
(1)- «مو از ماست كشيدن» كنايه از دقت زيادي است كه باشكال تراشي شبيه باشد.
(2)- كسي كه در دستگاهي تقرب و نفوذ كلمه دارد، بكنايه ميگويند كبكش خوب ميخواند.
ص: 83
ببرند، از دروازه كه بيرون رفتيم ما را بگارپخانه اداره راه بردند، معلوم شد كالسكه- هائيكه بايد ما را ببرد تعمير لازم دارد و تا عصر حاضر نيست. بيهوده آنروز تا عصر آنجا مانديم، عصر از آنجا حركت كرده و در حدود چهار ساعت از شب گذشته بعد از عوض كردن اسب در شاه‌آباد و حصارك، به ينگي امام رسيديم و در مهمانخانه شام خورده استراحت كرديم. بديوار مهمانخانه‌هاي عرض راه از طرف اداره راه‌سازي كه روس‌ها متصدي آن بودند، اعلاني چسبانده بودند كه ميزان عرض آهن چرخهاي دوچرخه و گاري را معين ميكرد كه از اول سال 1322 بايد گاريهائي كه چرخ آنها نازكتر است، آهن چرخهاي خود را عوض كنند وگرنه راهدارخانه‌ها مكلفند از عبور آنها از خط شوسه جلوگيري بعمل آورند. وزارت خارجه ايران هم شرحي در اينموضوع تأكيد كرده و در اعلان مندرج بود. معلوم شد ارابه‌چيها براي اينكه گاري و دوچرخه را ارزانتر تمام كنند، چرخ‌هاي آنها را نازك ميگيرند و وزن زياد باريكه در ارابه ميگذارند، سبب ميشود كه آهن چرخها راه را خراب كند و اكثر اسبها هم بواسطه فرورفتن چرخ‌ها بزمين عذاب مي‌بينند. من از اين اعلان خيلي حيرت كردم كه چگونه ارابه‌چي ملتفت زحمت خود در اين موضوع نيست و خودش بارگيري خود را با عرض چرخهاي بارگير خود متناسب نميكند كه بايد با اعلان و ضرب الاجل اين كار صورت بگيرد. از خواننده عزيز خواهش ميكنم اين جمله را در نظر بگيرد، تا شش هفت سال ديگر بآن برسيم.
فردا صبح از ينگي امام براه افتاديم، تا قشلاق زمين خشك بود، از آنجا لكه- لكه برف در بيابان ديده شد، هرچه جلوتر ميرفتيم لكه‌ها درشت‌تر ميشد، نزديك قزوين تمام زمين پوشيده از برف و در قزوين يخبندان درست و حسابي بود. نهار را در قزوين خورديم، تا اسب عوض كردند يكساعت بغروب مانده شد، شاگرد مهترها و متصديان اسب بستن بكالسكه با مهمانخانه‌دار بندوبستي داشتند كه مسافر معطل شده شب را در آنجا بگذراند، باوجود سفارشات پي‌درپي زودتر از يكساعت بغروب مانده كالسكه‌ها حاضر نشد، ما هم تلافي اين سماجت را بلجاجت بيرون آورده باوجود برف و خرابي راه براه افتاديم و چهار ساعت از شب گذشته به پوينگ چهار فرسخي بالاي قزوين رسيديم و شب را در آنجا بصبح آورديم. در اين ايستگاه بواسطه برف راه طرفين اسب‌ها خيلي از كار افتاده بودند، بطوريكه فردا صبح تا ظهر باوجود سوار شدن بگاري بانك شاهنشاهي كه اسب‌هاي خوبي داشت و همراه ما ميآمد و مقداري پياده‌روي، زودتر از ظهر بايستگاه يكندي نرسيديم و در آنجا نهار خورديم. از اينجا ببعد راه از برف خالي و خوب شد ولي در يوزباشي چاي، بدليلي كه بنظر من هيچ منطق نداشت، براي اينكه پالتارانف رئيس كل راه ميخواهد به رشت برود و براي او اسب لازم است، ما را دو سه ساعتي معطل كردند. اول غروب از اينجا حركت كرديم، آنشب و فردا و فرداشب تا اول فجر روز بعد، همه را راه پيموده و توانستيم خود را برشت برسانيم در حاليكه از ايستگاه آخري، كهدوم، باران هم بر سرمان ميباريد.
ص: 84

ورود برشت‌

در رشت در مهمانخانه آلبرت در سبزه ميدان منزل كرديم، روز عيد اضحي بود، ميرزا محمود خان ثقفي كه مأمور لندن است در اينجا از ما جدا شد، زيرا برادر ديگرش در خدمت عضد السلطان پسر مظفر الدين شاه حاكم گيلان در رشت بود، او نزد اين برادر رفت كه بعدها بلندن برود. تذكره ما حاضر نيست، رئيس كل تذكره ميرزا جعفر خان يمين الممالك (پدر آقايان يمين و نوري اسفندياري) است، در تهران نميدانم بچه عذر بما تذكره ندادند، برئيس تذكره رشت نوشتند كه ايشان بما تذكره بدهند، اين آقا هم وعده كردند كه تذكره- هاي ما را بانزلي بفرستند، ديگر اقامت ما در رشت بيحاصل بود. منهاي «1» ميرزا محمود خان باقي بانزلي رفتيم، دو سه شبي هم در انزلي منزل منصور الممالك مانديم تا تذكره‌ها رسيد و وسايل حركت فراهم شد و بعد از سي و شش ساعت بحر پيمائي بباكو وارد شديم.
براي تغيير لباس و خريد لوازم دو شبي همگي با هم در مهمانخانه باكو مانديم، بعد ميرزا اسحق خان رهبر بتفليس و ميرزا صادق خان اعتلاء و پسر نصير از راه ادسا باستانبول روانه شدند. ميرزا عليمحمد خان اويسي هم در باكو ماندني بود. قونسول آنجا ميرزا اسمعيل خان دبير الممالك (جناب اسمعيل فرزانه) بود. بعد از اين كارها، دو روزي هم در باكو ماندم تا مدقع حركت ترن اكسپرس كه هفته‌اي يكروز از باكو بمسكو ميرود رسيد. با اين ترن بسمت مسكو و از آنجا به پطرزبورغ عزيمت كردم.
در پطرزبورغ درشكه‌اي كه از گارنيكلا سوار شده بودم، ساعت هشت و نيم صبح دم در سفارت ايستاد.

ورود بسفارت پطرزبورغ‌

دربان سفارت با لباس بلند و گشاد دربانهاي آنوقت روسيه و كلاه يراق‌دوزي و دكمه‌هاي شير و خورشيد جلو آمد. اسم هريك از آقايان اعضاي سفارت را كه ميشناختم بردم، باشاره حالي كرد كه خوابند، او فارسي نميدانست و من روسي. كار مشكل بود، ديدم اسم عباس خان را بر زبان آورد، من اين شخص را نميشناختم، ولي اجمالا ايراني بود، باشاره حالي كردم او را حاضر كند. بعد از دو سه دقيقه شخص قد كوتاهي حاضر شد، از طرز برخوردش معلوم بود نوكر مشير الملك است، در هرحال او مرا شناخت.
قبل از رسيدن او، چمدانهاي من بوسيله دربان بداخله سفارت نقل شده بود. عباس خان مرا بسالون سفارت راهنمائي كرد، چاي و صبحانه براي من آوردند. چون ديشب در مسكو بواسطه رسيدن موقع حركت ترن شام نخورده از سر سفره برخاسته بودم و در استاسيون قبل از پطرزبورغ هم كه براي چاي پياده شدم وقت استفاده كامل نبود، اينجا تلافي مافات درآمد. در اين ضمن پيشخدمت آمد مرا نزد مشاور الممالك «عليقلي انصاري» برد. در اينجا يك شخص ديگري هم كه من تا آن روز هيچ او را نديده بودم، نشسته و اين شخص ابو الحسن خان اعتصام الممالك پسر ميرزا خانلر خان اعتصام الملك بود. بعد از نيمساعتي
______________________________
(1)- «منها» اصطلاح حسابداري سياق است و معناي آن باستثناء است.
ص: 85
جوان ديگري از در وارد شد، اين جوان اسد خان يمين خاقان «جناب آقاي اسد بهادر» بود. آسياي حرف براه افتاد، هريك در چيزي كه ذينفع بودند، از اوضاع عمومي ايران ميپرسيدند. مشاور الممالك از تأثير جنگ روس و ژاپن در ايران سؤال كرد، اين جنگ يكماهي بود شروع شده بود. يكساعتي با آقايان بصحبت گذشت، پيشخدمت وارد و حاضر بودن نهار را اطلاع داد، همگي برخاسته سر سفره رفتيم، آقاي مشير الملك هم از در ديگر وارد شدند، برخورديكه لازمه ورود من بود بعمل آوردند، نشستيم، سر نهار هم مشير الملك از ساير رفقا و محل مأموريت آنها سئوالاتي كرد. بعد از نهار، ايشان باطاق كار خود و ما بدفتر سفارت مراجعت كرديم و كار عادي سفارت شروع شد، از همان ساعت اول من با ذينفعي و گرمي مشغول كار شدم.
چند روز اول، ريش‌تراشي هر روز و يخه دستمال گردن زدن كه در طهران هيچ بآن معتاد نبوده و در بادكوبه شروع كرده بودم، براي من خالي از زحمتي نبود. عصرها بعد از ساعت پنج بيرون ميرفتم و حوائجي كه زندگي جديد برايم الزام ميكرد، خريداري ميكردم. محرم 1322 و عيد با چند روز فاصله رسيد و سال نو را اعضاي سفارت بدون هيچ تشريفات بهم تبريك گفتند، عيد در اين سال پنجم محرم بود.
اعضاي سفارت مثل افراد يك خانه نهار و شام را در ساعت يك و هفت بعد از ظهر در سر ميز سفره خانه سفارت صرف ميكردند. بعد از نهار مشغول كار ميشديم و تا هروقت كه كار بود مشغول بوديم. گاهي اين كار تا ساعت هشت و نه بلكه ده و يازده بعد از ظهر هم طول ميكشيد. مشاور الممالك و اسد خان و مشير الملك در سفارت ميخوابيدند و ابو الحسن خان بيرون منزل داشت. من هم حساب كار را كرده ديدم قطع نظر از اينكه در سفارت اطاق حسابي كه بتوانم در آن منزل كنم نيست، منزل بيرون برايم راحت‌تر است. بنابراين منزلي براي خودم تدارك كردم و اسباب مختصر خود را بآنجا منتقل نمودم. هر روز در حدود ساعت يك بسفارت ميآمدم، تا ساعت هشت و نه در سفارت بودم، آخر شب بمنزل خودم ميرفتم. مشير الملك از من خواست كه آرشيو سفارت را منظم كنم، من هم مشغول بهم‌انداختن صادر و وارد شده، آنچه كاغذ كهنه در سفارت بود، در انديكاتر وارد كردم و آرشيو بسيار منظمي از آن‌ها ترتيب دادم.

دو نفر جوان محصل ايراني‌

عصر روز ورود، دو نفر جوان ايراني با لباس سربازي نظام روس وارد شدند، يكي از آنها مهديخان پسر ممتحن الدوله با اينكه شاگرد مدرسه است چون در مدرسه نظام درس ميخواند و در آتيه بايد صاحبمنصب نظامي بشود، قبل از وقت پدرش لقب حصن السلطنه براي او گرفته است و ديگري عبد الحسين خان پسر كريم داد خان معزز الملك نرديني است كه پدرش تازه بمد زمان لقب امير با مضاف اليهي كه فعلا يادم نيست گرفته و لقب معزز الملكي را بپسرش داده و اين همان سردار معظم آتيه و بالاخره تيمورتاش وزير دربار پهلوي است. او هم مثل مهديخان در مدرسه نظام و در همان طبقه، مشغول درس خواندن
ص: 86
است. مهديخان از سن چهارده پانزده سالگي ايران را ترك گفته و از اوائل زمان سفارت ارفع الدوله، در پطرزبورغ مقيم و بواسطه خصوصيت بين ممتحن الدوله و ارفع الدوله، هميشه در سفارت منزل داشته و حق آب و گل پيدا كرده است.
اما عبد الحسين خان گذشته از توصيه پدر، بواسطه هوش سرشار و خوش‌محضري خود توانسته است تمايل تمام اعضاي سفارت را طوري بخود جلب كند كه همگي با روي گشاده او را بپذيرند. از اين هم كه بگذريم، حق نيست كه چيزيكه مهديخان از آن برخوردار است، از اين جوان خوش‌قيافه باهوش دريغ نمايند. خلاصه اين مقدمات سبب شده است كه سفارت بمنزله خانه اين دو جوان ميباشد. از عصر شنبه تا صبح دوشنبه كه مدرسه معمولا تعطيل و شاگردان بومي بخانه‌هاي خود ميروند، اينها بسفارت ميآيند.
در اين يكي دو شب، خورد و خواب و همه چيز آنها در سفارت است. عصرهاي چهارشنبه تا صبح پنجشنبه كه باز يك نيمه تعطيلي در كار است، همين وضع برقرار ميباشد. در ايام تابستان اگر بايران نروند، باز مهمان سفارتند. اگر سفارت به ييلاق برود، آنها هم همراهند.
هوش سرشار و جاه‌طلبي بي‌پايان و نظربلند عبد الحسين خان اقتضاي بكار بردن لقب معزز الملك را در پطرزبورغ نداشت و در روسيه خان نرديني بودن را كه بين رفقا، خان نردينسكي و معادل خان نخجوانسكي و خان ايروانسكي بود و لقب شاهزادگي قلم ميرفت، بر معزز الملك بودن ترجيح ميداد، ولي مهديخان لقب حصن السلطنه را با كمال دقت براي خود حفظ ميكرد. مع الاسف از وقتيكه مشير الملك بسفارت پطرزبورغ مأمور شده، حقا قدغن كرده بود كه مطلقا القاب را در كارت‌هاي خود بكار نبرند. چنانكه خودش هم در كارت، خود را ميرزا حسن خان وزير مختار ايران معرفي ميكرد. مهديخان اگر چه از اين قسمت بسيار نارضامند بود زيرا ديگر نميتوانست نزد همشاگرديها براي لقب خود تعبيرات خانوادگي و حيثيتي و حتي شاهزادگي بكند، ولي جز اطاعت چاره‌اي نداشت.
بيشتر نارضامندي او از لحاظ رقابت بود كه ميديد نميتواند مانند رفيق و همشاگردي خود، از لاف در غريبي «1» استفاده كامل بكند.
عبد الحسين خان در ميان اعضاي سفارت بيمين خاقان (آقاي اسد بهادر) سرسپرده بود و در رفتار خود از او تقليد ميكرد. آقاي اسد بهادر هم او را بشاگردي پذيرفته، نسبت باو مهربان بود. مشاور الممالك هم كه گويا در مأموريت تذكره خراسان با پدر نرديني خصوصيت داشت، با او مهربان بود. مشير الملك هر دو را بيك چشم ميديد و مهديخان از همه بدش ميآمد.

پيشگوئي عجيب‌

يكروز مشاور الممالك در ضمن صحبت از من پرسيد در آتيه اين دو جوان چه ميبيني؟ گفتم اما مهديخان خدا نكند با عده مسلحي
______________________________
(1)- «لاف در غريبي و ... در بازار مسگرها» از امثله كهنه عاميانه است يعني هيچيك افشاء نميشود.
ص: 87
وارد دهي بشود، زيرا از رقصاندن پيرمرد ده تا كشتن و خوردن خروس پيرزن، از هيچ چيز كه طبيعت مادي و استفاده‌جوي او اقتضا كند، خودداري نخواهد داشت. ولي درباره نرديني، بدون اينكه خود را ارسطو و او را اسكندر بدانم، همان حرف ارسطو را درباره اسكندر ميگويم: «اين جوان، كار بد يا خوب زياد خواهد كرد» زيرا جاه‌طلب است. هرچه اين حس اقتضا كند، آن را بكار خواهد بست و پاپي چيز ديگري نه از ماديات و نه از معنويات خواهد بود.
آنروز كه اين جمله را ميگفتم، هيچ تصور سرنوشت عجيب اين دو جوان را نميكردم.
مهديخان جان خود را روي تعدي بدهاتيها گذاشت و در رودبار با رفقاي خود، ماژورلو كنت سوئدي و سيف اللّه خان پسر سردار كل، بدست حاجي شفيع رودباري و پسرهايش كه آقايان افسران ژاندارمري قصد رفتن باندرون خانه او را كرده بودند، كشته شدند و تيمورتاش بدبخت هم بعد از آنكه كار بد و خوب زياد كرد، جان خود را روي جاه‌طلبي خود گذاشت.

وباي سال 1322 ايران‌

ميدانيم در اين سال وباي كشورگيري، از هندوستان و افغانستان بايران آمد. مادرم از طهران بنايه رفت، ولي اين دفعه مثل دفعه سابق نبود و وبا باين ده هم سرايت كرد و جدم باين مرض مبتلا و درگذشت.
مكاتبه من با برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي در كمال نظم است، هر ده روز بفاصله از حال هم خبر داريم، ايشان اخبار طهران و من آنچه لازم بدانم از اوضاع اروپا بايشان مينويسم، بطوريكه كاغذهاي ما براي يكديگر مثل روزنامه است.

جنگ روس و ژاپن‌

جنگ روس و ژاپن همچنان ادامه دارد، تمام وقعه‌ها بنفع ژاپونيها تمام ميشود، كوروپاتكين «1» سركرده روس كه هنگام عزيمت از مسكو گفته بود عنقريب در توكيو عقد مصالحه را خواهد بست، در مقابل قشون ژاپن فرسخ‌بفرسخ عقب مي‌نشيند. در جنگ بحري هم ژاپونيها بعد از غرق كشتي اميرال نشين روسي كه اميرال ماكارف هم در جوف آن بود، دهنه خليج پرت آرتور «2» را بوسيله غرق كردن چندتا از كشتيهاي بيمصرف خود سد و باقي قواي روس را در اين بندر حبس كردند و از كار انداختند و با خيال راحت در اطراف اين بندر قشون پياده كرده آنجا را محاصره نمودند.
ژنرال استيسل عبث از اين بندر دفاع ميكرد، بخصوص كه در جنگهاي بري مانند موكدن «3» و ليائويانگ، «4» شكستهاي اساسي بقشون روس وارد آمده، اسير و غنيمت زياد بچنگ ژاپونيها افتاده ديگر اميدي به پيشرفت روسها نبود. كوروپاتكين را معزول كردند و جانشين او، لينويچ «5» از او خوشبخت‌تر نشده، نتوانست در خاربين «6» جلو پيش‌آمدن
______________________________
(1)-kouropatkine
(2)-port -Arthur
(3)-moukden
(4)-Liao -Yang
(5)-Linovitch
(6)-Kharbine
ص: 88
قشون ژاپن را بگيرد. فقط كاري كه باقي‌مانده بود، فرستادن قواي بحري بالتيك بشرق اقصي بود كه شايد بوسيله اين قوه بتوانند پرت آرتور را نجات بدهند. اين آخرين آتو (خال برنده) را هم امتحان كردند، قواي بالتيك روس از راه اقيانوس اطلس و دماغه اميد و اقيانوس هند بآبهاي چين و ژاپن فرستاده شد. بعد از تقريبا ششماه بحر پيمائي هنگاميكه ميخواستند از تنگه تسوشيما «1» خارج شوند، قواي بحري ژاپن آنها را غافلگير كرده، در ظرف دو سه ساعت تمام آنها بقعر دريا فرو رفت و اميرال روژتس ونسكي «2» امير البحر قواي روس اسير شد. بعد از چندي پرت آرتور هم بتصرف قواي ژاپن درآمد.
روسها كه بدون اينكه كسي قصد ميانجيگري داشته باشد، چندين بار بساير دول اعلان كرده بودند كه ميانجيگري نكنند، بالاخره مجبور شدند خود برئيس جمهور امريكا متوسل شده خواهش پادرمياني براي خاتمه جنگ بنمايند. از طرف دولت روس كنت ويته «3» به پرتسموث «4» بندر امريكا رفت، در آنجا با از دست دادن نصف جزيره ساخالين و بندر پرت‌آرتور و تصديق مالكيت ژاپن در امپراطوري كره و واگذاري دعاوي در منچوري و بين‌المللي شدن راه‌آهن ماوراي سيبري بين طرفين صلح شد. بارون موتونو بسمت سفارت كبري در دربار روسيه مأمور و قراردادهاي تجارتي كه نتيجه اين جنگ و صلح بود، بوسيله او بين طرفين منعقد گرديد. اعلان متاركه جنگ در اوائل اوت 1905 و مدت جنگ يك سال و هفت ماه بود. در آتيه باز هم بمناسبت از اين جنگ شرحي خواهم نوشت.

آزادي سياسي در روسيه‌

شكست‌هاي روس در اين جنگ، سبب پيدا شدن شورش و انقلاب در داخله روسيه شد. هر روزي از طرفي سروصدائي بلند مي- گرديد، مردم روسيه كه از رژيم استبدادي روس بجان آمده بودند، كميته‌هاي سري كه در خارجه هم شعبه‌هائي داشت برقرار كرده، هر روز در گوشه‌اي از كشور انقلابي راه ميانداختند. بمب افكندن بكالسكه حكام و رؤساي نظميه، حتي گراندوك‌ها مانند گراندوك سرژه «5» پسر عمو و باجناق امپراتور، از كارهاي جاري انقلاب‌طلب‌ها شده و بالاخره همين انقلابات بود كه در 1906 موجب صدور حكم امپراتور، راجع بافتتاح دوما (مجلس مقننه) شد. ولي ملت و دولت از يكديگر برحذر بوده، طرفين از هم ايراد ميگرفتند. اين كشمكشها موجب شد كه دولت مجلس را بست و دنباله همين شورشها بود كه بالاخره بعد از جنگ بين‌الملل و ضعف قواي روس، موجب برقراري رژيم كمونيست در روسيه گرديد. بطوريكه ميتوان گفت تخم كمونيسم از سال
______________________________
(1)-Tsou -shima
(2)-rodjetsvenski
(3)-Vitte
(4)-Portsmouth
(5)-Serge
ص: 89
1904 و جنگ روس و ژاپن در روسيه كاشته شد و بعد از پانزده سال ببار رسيده، نتيجه آن‌كه بر هم خوردن رژيم استبدادي روسيه و قتل خانواده امپراطوري و تمام اشراف و سران و سرمايه‌داران و زيرورو شدن ملت روس بود، ظاهر گشت.

دو نفر جوان محصل ديگر ايراني‌

در اوائل بهار سال 1322 يكي دو سه هفته بعد از ورود من، بر عده محصلين ايراني در پطرزبورغ افزوده گشت. يكروز صبح پسر زيباي ريز سيزده چهارده ساله‌اي با يكنفر راهنما بسفارت مراجعه كرد كه در كار پانسيون و مقدمات ورود او به كردكاده اقدام بعمل آيد.
اين پسر نصرت اللّه ميرزا، پسر امان اللّه ميرزا، افسر قزاقخانه ايران و امان اللّه جهانباني امروز است. گويا تلفظ نصرت بروسي ترجمه خوبي ندارد و خانواده‌اي كه اين جوان براي پانسيون بآنها سپرده شده بود، صلاح دانسته بودند كه اسم شاهزاده عوض شود و او را باسم پدرش، امان اللّه خواندند و باين اسم معروف گشت. بعدها اين جوان تحصيل خود را در مدارس عالي پطرزبورغ تمام كرد و براي تمام كردن باقي تحصيلات عالي كه آنروز روسها صلاح نميديدند ايرانيها بخصوص پسر يك افسر قزاق ايراني داشته باشد، ببرلن رفت. ولي هنوز بايران برنگشته، پدرش در تبريز در حاليكه كفيل ايالت آذربايجان بود، در ايام انقلاب آنجا و واقعه قتل ثقة الاسلام، از ترس بهانه‌جوئي روسها انتحار كرده و در سيد حمزه مدفون شده بود. بنابراين وقتي كه شاهزاده جوان بطهران مراجعت كرد، مانعي براي موسوم شدن باسم پدرش در كار نبود و باسم امان اللّه ميرزا معروف گشت.
ديگر از محصلين تازه‌وارد، محمد علي خان پسر مجير السلطنه برادرزاده حسينقلي خان نظام السلطنه ما في بود كه امروز بايد ايشان را محمد علي مآفي خواند. پدرش داراي دو پسر بود، به مد زمان بزرگتر را بروسيه و كوچكتر را براي احتياط كه هر رنگي پيش بيايد كسي را در خانه ديوان داشته باشد، براي تحصيل بسويس فرستاد. محمد علي مآفي با سعي و مجاهدت سفارت و منتهائي كه روسها بسر ما گذاشتند، در مدرسه حقوق پطرزبورغ پذيرفته شد.
در اينوقت روسها ايرانيها را برايگان در تمام مدارس خود نمي‌پذيرفتند. اين دو جوان هم هر ماهي يكي دو بار براي شام بسفارت دعوت ميشدند و گاهي هم براي كارهاي پانسيون و مدرسه و امور مالي مربوطه، مراجعاتي بسفارت داشتند و از هر حيث جوانهاي برازنده عاقل متيني بودند.
بعد از دو سالي پسر سردار اعظم، دخترزاده ناصر الدين شاه، نيز بر اين عده چهار نفري محصلين ايراني در پطرزبورغ افزوده شد. اين جوان همان سردار اعظم بعد است ولي در همين سال مهديخان و نرديني از مدرسه سواره نظام نيكلا فارغ التحصيل شده، بايران مراجعت كرده بودند.
ص: 90

اتباع ايران در پطرزبورغ‌

غير از اين جوانها، باقي اتباع ما در پطرزبورغ مردمان مشار اليهي نبودند. بقول شيرازيها يكمشت كتّو «1» گريخته‌هاي ارونق و انزاب و هشترود و اردبيل، مسلمان‌ها و عده‌اي آسوري و ارمني آذربايجاني، مسيحي‌هاي آنها را تشكيل ميدادند. اين آقايان كه ابتدا بقصد كسب و كار با دادن دو تومان قيمت تذكره بخاك روسيه آمده بودند، در قفقاز قدري روسي ياد گرفته كم‌كم بسمت شمال كشاله كرده، پاتاوه خود را بالاخره در پطرزبورغ باز كرده و رحل اقامت افكنده بودند.
شغل آنها ميمون‌بازي و گدائي و نواختن سازهاي دستي كوكي مانند شارمانكا بود. بعضي از آنها يكي دو سه الي پنج شش نفر پسر بچه كوچك ابدال «2» داشتند كه بآنها چند كلمه استرحام بروسي آموخته بودند. لژمان و منزلي هم در محله‌هاي دوردست شهر گرفته بودند كه شبها اين بچه‌ها را در آنجا ميخواباندند و صبح آنها را از خانه بيرون كرده بگدائي واميداشتند و عصر جيب آنها را خالي مينمودند و باين وسيله منبع درآمدي براي ولخرجي و عرق‌خوريهاي خود تدارك ميديدند. گاهگاه پولي هم براي خريدن فلان زمين در ده مسقط الرأس خود بايران ميفرستادند. هروقت دعوائي در سر ميمون دزدي و قرزدن بچه‌ها با همديگر پيدا ميكردند، بسفارت مراجعه مينمودند. همچنين گاهگاه كه اداره پليس راجع بتذكره آنها مشكلي پيش ميآورد، بسفارت ميآمدند بطوريكه در ميان اين صد الي صد و پنجاه نفر هموطن ما در پطرزبورغ، يكنفر تاجر و كاسب و سرمايه‌دار يافت نميشد. در اعياد، سفارت جز از همين سه چهار نفر محصل كه يكي دو نفر آنها در حقيقت مانند عضو خانه بودند، تبريكي از كسي دريافت نميكرد و پذيرائي از ايرانيها هم در كار نبود. بهمين جهت بود كه عيد ما در سفارت شكوه و طنطنه و رفت‌وآمدي نداشت.
______________________________
(1)- «كتو» همان كتاب براي مكتب خانه ميباشد كه لهجه شيرازي باين روزش انداخته و كتو گريخته يعني از مكتب فرار كرده است. بچه مكتبي اگر حقه باز و متقلب نباشد، از مكتب فرار نميكند و از اين راه است كه شيرازيها درباره اشخاص متقلب شياد حقه‌باز كه با وسايل غير عادي زندگي كنند، اين كنايه را بكار مي‌بندند. در لهجه شيرازي تبديل كلماتي كه بآب ختم ميشود به «او» مثل آب به «او» و آفتاب به آفتو، و تاب به «تو» زياد است، مثلا سيراب را اوپا ميگويند. مرحوم ميرزا محمد علي معين الشريعه مرد فاضل اديب شاعر و واعظ اصطهباناتي در رباعي ذيل «او» را بجاي آب استعمال كرده است:
لولئين بآفتابه برميزد هوميگفت من از تو بيشتر گيرم «او»
گفتا كه مبال، زانكه قدر من و تومعلوم شود ولي بهنگام گرو
(2)- اوتاد و ابدال در اصطلاح درويشي دو عنواني است كه ببزرگان اين سلسله اطلاق ميشود و كوچك ابدال هم بايد بكسي اطلاق شود كه خود را براي ابدالي حاضر ميكند. شايد بمناسبت اطاعت صرف كوچك ابدال نسبت برؤسا است كه بطور استعاره هركس كه مطيع صرف بزرگترها در هر صنف و طبقه‌اي باشد، او را هم كوچك ابدال ميگويند.
ص: 91

كنسولگريهاي افتخاري ايران در روسيه‌

در مسكو و رستوف و خاركف و كيف و ادسا و طغانرق «1» و ورشو، از همين قماش و در حدود همين عده يا قدري كم‌وبيش، اتباع ايران بودند كه كار تذكره و گرفتاريهاي آنها در اداره پليس به كنسولگريهاي افتخاري محول بود.
داشتن كنسول افتخاري از اتباع دولت متوقف فيها، مرسوم تمام دول است. وقتي كه يكدولت در شهري از شهرهاي خارجه تبعه زيادي ندارد كه حاجت بخرج زياد و فرستادن كنسول از اتباع كشور خود داشته باشد، براي اينكه اتباع او بي‌سرپرست نمانند، از اين كنسول‌ها كه آنها را كنسول افتخاري اسم گذاشته‌اند، تعيين ميكند. اين كنسولها حقوقي از دولت نميخواهند و حتي مخارج منشي و حسابدار و مصارف تحرير را هم از خود متحمل ميشوند و در عوض، از پاره‌اي مزايا كه كنسولهاي مأمور و عادي دارند، برخوردار ميشوند و ضمنا اين عنوانهم براي آنها مانند افتخار است. ولي دولتي كه مي- خواهد از اين قبيل كنسولها در شهرهاي خارجه داشته باشد، بايد سعي كند كه شخص نجيب آبرومندي را براي اين كار تعيين نمايد زيرا درهرحال اسم كنسول آن دولت روي او و رفتار اين شخص اگر پسنديده نباشد، باسم آن دولت تمام خواهد شد.
كنسولهاي افتخاري ما اجمالا مردمان بدي نبودند و يكي دو نفر آنها مثل كنسول رستوف و كنسول ادسا از متمولين محلي بشمار ميآمدند كه آرزوي داشتن عنوان كنسولگري داشته‌اند. ولي در بعضي از شهرها، مثل مسكو و طغانرق و خاركف و كيف، كنسول‌هاي ما از يهوديهاي تعميد يافته ولي سرشناس و متمول بودند كه براي فراموشاندن سابقه مليت خود، اين راه را وسيله قرار داده بودند. اين كنسولگريها، بيش‌وكم و در هر سال يكي دو هزار مناتي براي تذكره و نادرا براي ساير تصديقات، مصرف تمبر داشتند كه سفارت پطرزبورغ تمبر و تذكره براي آنها ميفرستاد و هر سه ماه يكبار صورت و حساب و قيمت تمبر مصرفي را منظما ميفرستادند و ما هم فقط صورت حساب آنرا باداره مركزي تذكره روسيه كه در قفقاز بود، ميفرستاديم. بعضي از آنها بمقام ژنرال كنسولي هم رسيده بودند. بعقيده من در ترفيع پايه اين اشخاص بسر كنسولي، قدري زياده‌روي شده است.
زيرا تعيين اين قبيل كنسولها براي رفع حاجت است نه عنوان دادن به اتباع دولت متوقف- فيها. گذشته از اين، اگر اين محل باندازه‌اي مهم است كه حاجت به سركنسولي دارد، چرا سركنسول مأمور براي آنجا نميفرستند. درهرحال كاري است كه سابقين كرده‌اند و تغيير آن وجهي ندارد، ولي سوء استفاده از آن بخوبي واضح و هويداست كه سفراي قاعده‌ندان، قبل از مشير الملك، باين كار اقدام كرده‌اند و وزارت امور خارجه ما هم در آنروز هيچ توجهي باين موضوع نداشته است و آنچه از طرف سفرا پيشنهاد شده پذيرفته است و حتي شايد وقتي از داشتن اين مأمورين خبردار شده كه خواسته است در سالنامه‌ها اسم كنسولها را بنويسد. در ساير كشورهاي اروپا هم از اين بيرويه‌گيها بعمل آمده و در شهرهائيكه شايد هيچ تبعه نداشته‌ايم، از اين كنسولها تعيين نموده‌اند و فرستادن سفير
______________________________
(1)-Taganrog
ص: 92
درس نخوانده ديمي و بي‌ملاحظه، از اين معايب حيثيتي هم براي دولت داشته است.

سركنسولگريهاي ما در قفقاز و حاجي طرخان‌

عمده اتباع ايران در خاك قفقاز بودند، هر سال عده زيادي از اهالي آذربايجان براي عملگي بخاك روسيه ميرفتند. بعضي از آنها در بهار ميرفتند و پائيز برميگشتند، البته از اين دسته جز حق ويزا چيزي عايد كنسولگريها نميشد. ولي دسته ديگر بودند كه دو سال و سه سال و بيشتر در آنجا اقامت ميكردند و بعد از اينكه يك سال از تاريخ تذكره‌ايكه وقت عزيمت از ايران گرفته بودند ميگذشت، بايد تذكره اقامت بگيرند. قيمت هر تذكره براي عمله دو تومان و براي تاجر سه تومان بود كه عمده درآمد تذكره قفقاز از اين قسمت عايد ميشد. رفتن عمله از ايران بخاك قفقاز، از زمان سلطنت مظفر الدين شاه و شل شدن جلو مسافرت بخارج و بواسطه راه افتادن چاه نفت زياد در بادكوبه خيلي زياد شده، اكثر عمله‌هاي اين كارخانه‌ها از ايرانيها بودند. در ساير شهرهاي قفقاز هم در كارخانه‌هائي كه احيانا براه افتاده بود، عملجات ايراني در آن كار مي كردند. اين موضوع خيلي طرف نقادي روزنامه‌هاي فارسي كلكته و مصر شده و در كتاب ابراهيم بيك، نويسنده فصل مشبعي از اين عمل نقادي كرده بود. ولي حقا بايد گفت رفتن اين عملجات بخاك قفقاز، بواسطه همزباني آذربايجاني‌ها با بومي‌هاي آنجا، امر طبيعي بود و آنقدرها كه براي آن معايب ميشمردند مضر نبود. وقتي جمعيت در جائي زياد و كسب و كار كم شد، مسافرت موقت براي كسب زندگي، گذشته از اينكه ضرري ندارد، منافع عمومي را هم شامل است. چنانكه از رفت‌وآمد و اضافه درآمد همين عملجات، سالي پنج شش ميليون پول طلا بايران وارد ميشد. روزنامه‌نگاران حقا ميگفتند چرا در ايران كار ايجاد نميكنيد كه دست‌هاي كاري كشور براي خارجي كار نكند. اينهم با همه منطقي بودنش در آنروزها ميسر نبود.
گذشته از اين عمله‌ها، عده زيادي ايراني در قفقاز بودند كه از مدتي پيش در آنجا رحل اقامت افكنده، با دكه‌هاي كوچك كسب ميكردند. حتي تجارتخانه‌هاي معتبر ايراني هم در خاك قفقاز زياد بود كه بعضي از آنها مسلمان و برخي ارمني بودند و از همه آن‌ها مهمتر تجارتخانه طومانيانس بود كه در بادكوبه و تفليس و مسكو هم شعبه داشت.
براي كارهائيكه اين تجارتخانه‌ها و كسبه با دوائر محلي پيدا ميكردند و همچنين براي تذكره دادن بعملجات، دولت ايران يك سركنسول در تفليس و در دو شهر بندري بادكوبه و باطوم دو كنسول و در هريك از شهرهاي ايروان و گنجه و ولاديقفقاز، يك نايب كنسول مأمور داشت. در حاجي طرخان هم يك سركنسولي مأمور ديگري تأسيس كرده بود كه بكار تجاري كه براي بازار مكاره نيژني نووگرد «1» ميرفتند، رسيدگي نمايد. مركز اين سركنسولي در حاجي طرخان بود، منتهي در فصل مكاره (اواسط پائيز) به نيژني نووگرد ميرفت. كار تذكره ايالت حاجي طرخان هم اگرچه چندان مهم نبود، با اين سركنسولي بود.
بوركراسي روس خيلي اهميت بتذكره ميداد. هركس تذكره نداشت، نميگذاشت
______________________________
(1)-Nijini -novgorod
ص: 93
از سرحد بداخله روسيه بيايد و اگر موعد تذكره كسي سر ميرفت، او را مجبور ميكرد كه تذكره اقامت بگيرد. دولت ايران هم ناچار بود باتباع خود براي رفتن بروسيه، تذكره مرور (گذرنامه) بدهد و همينكه تاريخ گذرنامه كه يكسال بود بسر ميآمد، گذرنامه را بتذكره اقامت تبديل نمايد. سابق بر اينها، چون مسافر ايراني بروسيه چندان زياد نبود، دولت پاپي عايدي تذكره نبود و اگر چيزي از اين ممر عايد ميشد، نصيب كنسولها و ويس كنسولها ميگشت كه البته سهم زيادتر از آن بسركنسول تفليس ميرسيد و سركنسول تفليس هم سهم شاياني بسفارت پطرزبورغ ميداد.
اين عايدات حسابي نداشت، تمبري هم بتذكره‌ها نمي‌چسباندند و يك ورقه را بدو تومان يا سه تومان باتباع ميفروختند، حتي شايد وقتي هم بوده است كه اين اوراق را خود سركنسولگري تفليس چاپ ميكرده است. از ده سال باين طرف، همينكه دولت بعايدي اين ممر پي برد، كم‌كم شروع بمحدود كردن دخل سركنسولگري نمود. در اوائل امر، مبلغي كه البته خيلي كمتر از ميزان درآمد اين كار بود، مقاطعه ميگرفت. بعدا تذكره را هم در مركز چاپ ميكرد و براي سركنسولگري ميفرستاد و از روي آن حسابي ميكرد و كم و زياد آن را بر ميزان مقاطعه ميافزود. ولي سه چهار سال اخير كه كار تحت نظم درآمده و چسباندن تمبر بتذكره و نگاهداري حساب تمبر و اين بند و بساطها راه افتاده و عايدات تذكره ساليانه بسيصد چهارصد هزار تومان بالغ شده است، در مركز وزارت خارجه هم يك اداره‌اي كه رياست آن با ميرزا جعفر خان يمين الممالك (پدر يمين اسفندياري) است، قائم شده و در تفليس هم رياست كار تذكره با آرنولد تبعه آلمان است.
اين شخص با سادگي كه دارد چون مدتي است در ايران و سابقا در كار تمبر پست و حساب آن وارد عمل بوده است، كار را تا حدي بي‌عيب و غل و غش عهده ميكند. مشير الملك در ايام رياست كابينه وزارت خارجه، نظامنامه‌اي براي حق ويزا و ساير تصديقات كه اتباع بدان احتياج دارند، نوشته و فعلا در همه كنسولگريها معمول و عايدات آن جزو تذكره و كار، سكه و صورتي پيدا كرده است. باوجود اين بعضي از مأمورين (بقول ميرزا عبد الجواد اصفهاني) حروم پيشه پيدا ميشوند كه از گولي بعضي از مسافرين سوءاستفاده كرده، تمبر بتذكره آنها نميچسبانند و پول آنها را بجيب ميزنند.
در عشق‌آباد هم دولت ايران يكنفر مأمور با اداره و بندوبساط دارد كه ايران باو بنظر كنسول نگاه ميكند. ولي روسها چون از ساير دول در تركستان نميخواهند كنسول و مأمور بپذيرند و اگر بدولت ايران اين حق را بدهند، ممكن است سايرين، بخصوص انگليسها، هم اين تقاضا را نموده، در تركستان زمينه‌هاي نامساعدي براي پيشرفت مقاصد آنها تدارك كنند، اين است كه مأمور ما را بعنوان سرپرست پذيرفته‌اند. ولي كار اين مأمور با كار كنسولگري فرقي ندارد. در آنجا هم البته تمام ترتيبات كنسولگري برقرار است، زيرا اتباع ايران در تركستان هم زياد هستند.
بالاخره در مسكو هم يك ويس كنسول نيمه مأمور و نيمه افتخاري در اين اواخر پيدا كرده بوديم. ميرزا نعمت اللّه (هاشم‌اف) نيمچه تاجر تبعه ايران و بيحقوق، در آنجا اين اسم را داشت. كار مهم اين ويس كنسول رسيدگي بزندگاني مادي جوانان ايران كه براي
ص: 94
تحصيل بآنجا ميرفتند بود. زيرا اعيان ايران كه وضع پيشرفت سياست روسيه را در ايران ميديدند، در اين هفت هشت سال اخير، اكثر اولاد خود را براي تحصيل بروسيه و دار الفنون مسكو كه از هر حيث خوب بود ميفرستادند. بطوريكه هميشه عده‌اي بچه اعيان ايراني در مسكو براي تحصيل بودند و مشير الملك وزير مختار ما هم يكي از آنها بود.
سروكار تمام اين هفت هشت سركنسول و كنسول، اعم از افتخاري و مأمور، با سفارت پطرزبورغ بود. هر هفته گزارشات خود را ميفرستادند و مشكلات خود را براي حل و تسويه مراجعه ميكردند. باوجود اين، مانعي نداشت كه ايرانيهاي آنها، براي عرض وجود، بمركز هم گزارش كليات كارهاي خود را بدهند. ولي بيشتر اين تنظيمات از زمان سفارت مشير الملك در كار آمده است. قبل از او، كنسولها خيلي پاپي فرستادن گزارش منظم و مسبوق كردن سفارت از اوضاع عمومي محل اقامت خود و جريان كار اتباع ايران نبوده‌اند.
هروقت كارشان گيري ميكرده كه از بازكردن گره آن عاجز ميمانده‌اند، بسفارت مراجعه‌اي مينموده‌اند. ولي حالا كه وزير مختار پسر وزير امور خارجه شده بود، البته مأمورين هم ميخواستند خودنمائي و براي آتيه خود سابقه خوبي دست‌وپا كنند. بنابراين طبعا منظم شده و از شل و ولي و بي‌بندوباري خودماني كه سابقا داشتند، بيرون آمده‌اند.

دعوت‌هاي رسمي و نيم رسمي سفارت‌

از سپتامبر تا ماه مه، سفارت از وزراء و اعيان محل و كارمندان عاليرتبه وزارت خارجه روسيه و سفراء خارجه مقيم دربار پطرز- بورغ و كارمندان آنها پنج شش دعوت نيمرسمي ميكرد. سفارت اثاثيه و اسباب سفره آبرومندي داشت كه در خور اين پذيرائي‌ها بود. سر ميز شام، كنتس البيس لي بن خانم سفير كبير آلمان بمناسبت سابقه خصوصيت با مشير الملك، وزير مختار، روبروي او نشسته، جاي افتخار سفره از سمت راست اين خانم شروع ميشد. سفارت ايران از زمان وزير مختاري مشير الملك از هر حيث آبرومندتر شده است.
سفير و كارمندان سفارت در ديد و بازديدهاي خود رعايت حيثيت و شغل خود را ميكردند و اجمالا سفارت ايران جزو سفارتهاي شيك دربار پطرزبورغ بود و اعضاي آن بآبرومندي ميزيستند.
اسد خان يمين خاقان (اسد بهادر)، جوان خراج، در شيكي افراط مي‌كرد. خياط كارمندان سفارت، براهنمائي او، بهترين خياطهاي پطرزبورغ بود. وقتي بعد از دو سال بلندن رفتيم، لباس ما هيچ از لباس شيك‌هاي لندن پست‌تر نبود.
اشخاص و خانواده‌هائي كه در خور ديد و بازديد كارمندان سفارت بودند، همه يكي دو زبان خارجي و بالاختصاص فرانسه ميدانستند. بطوريكه براي مراوده، حاجتي بآموختن زبان محلي نبود، همينقدر كه فرانسه ميدانستيم، بلافاصله ميتوانستيم مراوده را با خانواده‌هاي محلي شروع كنيم. الحق روسها هم در غريب نوازي بخصوص نسبت بكارمندان سفارت خانه‌هاي خارجي، داد مردمي مي‌دادند. همه‌جا با آغوش گشاده و حتي رقابت يكديگر از ما پذيرائي ميكردند بطوريكه وقت براي پذيرفتن دعوتها كم بود.
گذشته از دعوتهاي نيمرسي كه در فوق بآن اشاره شد، در تمام سال ماهي يكي دو دعوت دوستانه از پاره‌اي واردين ايراني و گاهي هم پاره‌اي از دوستان خيلي خصوصي، از
ص: 95
محليها، در سفارت ميشد كه عده مدعوين كمتر و تشريفات پذيرائي آنها سبكتر بود.

شام و نهار عادي سفارت‌

شام و نهار عادي سفارت عبارت از دو خوراك و شيريني، براي نهار، و سوپ و گوشت و سبزي و شيريني، براي شام بود و قهوه و چاي هم بعد از نهار و شام بطور وافر ميدادند و هفته‌اي يك شب بجاي غذاي دوم، پلو يا چلو با خورش بود. چلو و پلو را آشپز روسي، چون از روي نسخه و ساعت و دقيقه ياد گرفته و تدارك ميكرد، بسيار خوب ميپخت، مخصوصا ته‌ديگهاي پر قطر عميقي بعمل ميآورد. فقط خورش‌هاي متعدد و متنوع بلد نبود كه بسعي من و مشاور الممالك، اين قسمت هم كامل شد. خورش‌هاي بادنجان و كدو و كرفس و قيمه و مسمن، با گوشت و كوفته‌ريزه و مرغ، را كم‌كم ياد گرفته بود و خوب از كار درميآورد.
حتي باقلوا را هم خوب ميساخت، در صورتيكه آشپز هم جز پيرزني نبود. سفارت يكنفر متردتل «1» و دو نفر پيشخدمت و يك نفر كالسكه‌چي داشت كه پدرزن متردتل بود. اين متردتل نوكر بيست ساله سفارت و حتي بافتخار داشتن مدال طلاي الكساندر نفسكي «2» بزرگترين مدالهاي روسيه هم نائل شده و مردي خوب و سرمايه و آب و ملكي هم در ده خود، نميدانم در كدام ايالت روسيه، بهم زده بود و گاهگاه مرخصي گرفته سري باملاك هم ميزد. اسم متردتل نيكلا كلاچني كف بود «3». پيشخدمتها يكي الكسي «4» و ديگري زخر «5» موسوم بودند. اسم كالسكه‌چي و آشپز را چون هيچوقت جز بكالسكه‌چي و آشپز بچيز ديگر در سفارت معروف نبودند، نشنيده‌ام كه در نظرم مانده باشد. آشپز يكنفر ظرف شور هم زير دست خود داشت. دربان سفارت، موسوم به ايساك «6» را هم كه در بدو ورود ديديم، ديگر اينجا حاجت بتذكري از او ندارم.
عباس خان، نوكر شخصي مشير الملك كه گويا پسر دايه خانواده هم بوده است، چند ماهي بود همراه مشير الملك و در سفر اخيرش از تهران آمده بود. چون كاري در سفارت نداشت، از مشير الملك خواسته بود كه درس بخواند. مشير الملك هم حقوق او را زيادتر كرده بود كه در خارج پانسيون و بدرس خواندن مشغول شود بهمين جهت كمتر در سفارت ديده ميشد و فقط شبها يكساعتي سري بسفارت ميزد. اين شخص بالاخره بعضويت رسمي يكي از كنسولگريها نايل گشت و گويا مدتي است مرحوم شده است.

مخارج سفارت پطرزبورغ‌

در اياميكه فرانك طلا دانه‌اي دهشاهي بوده است، سالي شش هزار تومان يعني يكصد و بيست هزار فرانك طلا براي مخارج ساليانه و كرايه خانه و مواجب نوكر و تفاوت حقوق ايام خدمت سفير و كارمندان سفارت پطرزبورغ، از طرف دولت پرداخت ميشد و اين مبلغ كاملا براي مصارف اين دستگاه و شامهاي رسمي آن كافي بوده حتي براي وزير- مختار كه اين مبلغ بطور مقاطعه باو داده ميشده، مبلغي هم اضافه ميمانده است. هر قدر
______________________________
(1)-Maitre d ,hotel
(2)-Alexandre Nevski
(3)-Nikolai kolatchnikov
(4)-Alexis
(5)-Zakhar
(6)-Issak
ص: 96
بمرور از قيمت قران در مقابل ارز خارجي كاسته ميشد، ناگزير از خرج كم ميآمد.
ولي وزير مختارهاي ايران تلافي اين تفاوت را باضعاف مضاعف از تذكره‌فروشي كه خيلي بيشتر از انحطاط قيمت قران در ترقي بود، درميآوردند. زيرا سركنسول تفليس حق و حسابدان بوده و البته نصف بيشتر درآمد خود را براي جناب وزير مختار مي‌فرستاده است.
ولي از وقتي (از زمان مشير الملك و كمي قبل از او) كه كار تذكره بند و بستي پيدا كرده و شش هزار تومان هم منتهي با دوازده هزار منات و سي هزار فرانك برابر شده بود، ناگزير بودند كمكي بسفارت بدهند. اين كمك گويا سالي هفت هشت هزار تومان بود كه از تذكره قفقاز بسفارت ميرسيد. بعلاوه هرچه از تذكره‌فروشي كونسولهاي افتخاري حاصل ميشد، فقط حسابش براي تفتيش تمبر، بمراكز حساب تذكره ميرفت و پول آن بوزير مختار ميرسيد.
وزير مختار كه در حقيقت مصارف سفارت با اين مبالغ مقاطعه او است، بايد سركار را هم بياورد. حقوق‌بگير كارمندان سفارت در اين وقت يكي مشاور الممالك بود كه گذشته از مواجب دولتي، ماهي يكصد منات كمك‌خرج ميگرفت. ديگري اعتصام الممالك كه چون جز يكصد تومان ساليانه مواجب پدري حقوقي نداشت، ماهي هفتاد منات مشير الملك باو ميداد، شام و نهارش هم در سفارت بود و امرش ميگذشت. من گذشته از مواجب شخصيم كه در اينوقت در حدود هشتصد تومان بود، در اين مسافرت هم ماهي پنجاه تومان مواجب مأموريت علاوه كرده بودم و احتياجي بكمك‌خرج نداشتم. اسد بهادر هم كه اهل تقاضاي اين كمك‌ها نبود. بنابراين ماهانه‌بگير سفارت با حقوق شش نفر نوكر بيش از ماهي سيصد منات نميشد. خانه هم همينقدرها كرايه داشت و باقيمانده هم براي مصارف عادي و فوق العاده كاملا كفايت ميكرد. ولي عمده مشكل در فراهم كردن اثاثيه براي سفارت بود.
اگر كسي سرمايه نداشت نميتوانست وزير مختار شود زيرا تدارك اثاثيه كه بايد قبلا فراهم نمايد، كمتر از بيست سي هزار تومان نميشد و بهمين جهت بود كه وزير مختاري كار هر بافنده و حلاج نبود وگرنه از حيث معلومات و ساير برازندگيها گرفت‌وگيري در كار نميامد و با هرچه و هركه ولو مرحوم علاء الملك هم بود كار ميگذشت.

شهر پطرزبورغ‌

شهر پطرزبورغ از بناهاي پطر كبير و از شهرها و پايتخت‌هاي عصر جديد و بنابراين كوچه‌هاي تنگ و بخصوص خيابانها و معابر پيچ‌وخم‌دار ندارد. شهر اوليه در ساحل يسار رود نوا «1» ساخته شده و از اين رود نهرها و آبگيرهاي عريض بداخله شهر حفر و كار حمل‌ونقل و رفت‌و آمد را بوسيله اين آبگيرها كه برود نوا متصل است، آسان كرده‌اند. در خيابان‌هائيكه بموازات رود نوا است و ناگزير باين آبگيرها برميخورد، پلهاي خيلي محكم كه از زير آنها قايق‌هاي پر از بار ميتواند بگذرد، بر روي آنها بسته‌اند. خيابان‌هاي آن عريض
______________________________
(1)-Neva
ص: 97
كه پياده‌رو آنها با سنگهاي تاوه تراش پر عرض و طول و سواره‌رو آنها با سنگهاي قلوه كوچك يا تخته، فرش شده است. اراضي مابين را بزاويه‌هاي قائمه قطع كرده و خانه‌ها در اين اراضي ساخته شده است. هر خانه‌اي داراي چهار پنج طبقه و بسته ببزرگي و كوچكي خانه، از دو تا هشت و ده مدخل و هر طبقه‌اي داراي هفت هشت الي ده دوازده دستگاه منزل و يك حياط با در بزرگ كالسكه‌رو، در وسط مدخل‌هاي سمت خيابان است.
طرفين هر مدخل دو دستگاه منزل ساخته شده كه بسته بزيادي و كمي طبقات ساختمان، هر مدخلي مخصوص بهفت هشت الي ده دوازده منزل است. هر دستگاه منزلي داراي تالار و سفره‌خانه و اطاقهاي كوچكتر متعدد و حمام و آشپزخانه و غيره ميباشد كه يك خانواده بخوبي و رفاه در آن ميتوانند زندگي كنند. حياط وسط براي نور گرفتن اطاق‌هائي است كه در پشت جبهه سمت خيابان خانه ساخته شده است. سه طرف ديگر اين حياط هم مثل جبهه خيابان، ساختمان و در هر سمت از چهار تا هشت و ده مدخل ساخته‌اند كه هر مدخلي راهرو چندين دستگاه خانه است كه مثل ساختمان جبهه خيابان، در طرفين هر مدخل، برويهم بنا كرده‌اند. بنابراين، حياط راهرو اين مدخل‌ها هم هست. در طبقه زيرزمين، انبارهائي هم براي هيزم و يخچال دارد. خلاصه اينكه در هر خانه‌اي حداقل بيست و حداكثر شصت هفتاد خانواده منزل دارند. تمام خانه‌هاي شهر بوسيله پولدارها براي اجاره ساخته شده و كمتر كسي است كه خانه ملكي داشته باشد، بطوريكه عوض شدن نشاني خانه در هر سال يا هر دو سال يكمرتبه كار عادي است.
كرايه منزل‌هائيكه مدخل آن بسمت خيابان است، البته گرانتر از منزلهائيست كه مدخل آن در حياط است. بنابراين در يكخانه، هم از طبقات اعيان و هم از طبقات نسبة پائين‌تر هر دو منزل دارند و در هر خانه‌اي صد الي پانصد ششصد نفر زندگي ميكنند.
بهمين جهت قسمتي از كلفتي بنا، در طبقه اول، صرف ساختمان دكان و مغازه‌هائي شده است كه اين يكصد الي پانصد ششصد نفر سكنه خانه بآنها احتياج دارند.
هر خانه نسبت به بزرگي و كوچكي و زيادي و كمي جبهه كوچه، سه چهار الي هشت نه نفر دربان و بهمين عده رفتگر و چرخچي و يكي دو گاري و چند سر اسب دارد.
تميز كردن هر كوچه و آب‌پاشي جبهه خيابان با اين رفتگرهاي خانه است. يكي از كارهاي اين رفتگرها در زمستان، آوردن تاوه‌هاي يخ از رود نوا و انبار كردن در يخچال خانه است و همچنين آوردن هيزم از كنار آبگيرهاي سابق الذكر «1» و بردن خاكستر و خاكروبه خانه بخارج كه تمام اين كارها بوسيله گاري‌هاي خانه انجام ميشود. هيزم زمستان و يخ تابستان منزل‌ها روي اجاره خانه است كه هرچند ده منات از اجاره‌خانه، ميزان معيني هيزم، حق دارد از انبارخانه استفاده كند. يكي ديگر از كارهاي اين رفتگرها برداشتن
______________________________
(1)- در جنگل‌هائيكه رود نوا از آن‌ها ميگذرد هيزم بري ميكنند و با قايق باركش خيلي ساده بكنار شهر آورده از آبگيرهائيكه بداخله شهر كشيده شده، بشهر ميرسانند و در آن خانه‌ها تقسيم ميشود.
ص: 98
برف خيابان‌ها و پاك كردن دائمي پياده‌روهاست. در پياده‌روها بعد از پاك كردن برف، قدري ماسه ميپاشند كه براي عبور لغزنده نشود. گاه‌گاه لازم ميشود كه برف‌هاي وسط خيابان‌ها را هم با گاري‌ها برداشته برودخانه بريزند تا حركت سورتمه‌هاي زمستاني كه بجاي درشكه معمولست، آسان شود.
پس، خانه‌ها ماليات مستغلات را كه براي تنظيف شهر است، جنسي پرداخته و هر كس حد خانه خود را تنظيف ميكند. براي اداره امور هر خانه، اداره مباشرتي از طرف مالك هست كه بساط دفتر خود را در يكي از دستگاه‌هاي خانه پهن كرده است. تجديد اجاره در دفتر اسناد رسمي، وصول اجاره هر ماهه، مصارف تعمير منزل‌ها هرچندي يكبار، برعهده اين اداره مباشرت است. البته اگر رفتگرهاي خانه‌اي وظيفه خود را اجرا نكنند، باخطار پاسبان پست سر چهار راه كه اكثر از پاسبان‌هاي ورزيده هستند، بدون چون‌وچرا از طرف اداره مباشرت و طمع و توقعي از طرف پاسبان اصلاح ميشود. شهر پطرزبورغ با اين همه برف و باران، يكي از پاكيزه‌ترين شهرهاي اروپا و اين طرز ساختمان و رويه نگاهداري آن‌ها و تنظيف معابر، در كليه شهرهاي روسيه معمول است. منزل‌هاي عادي شش هفت مكاني كه جبهه بخيابان داشت، در اينوقت ماهي يكصد الي يكصد و پنجاه منات طلا كه هفتاد و پنج تومان پول ايران بود اجاره داشت. منزل‌هائيكه راهرو آن‌ها در حياط بود، تا صدي بيست، الي صدي سي ارزانتر بود. البته عده اطاق و بالا و پائين طبقه و وقوع خانه در خيابان‌هاي بهتر و محله‌هاي نزديك بمركز هم، در گراني و ارزاني منزل‌هاي هر خانه بي‌مداخله نبود.

رستورانها و زندگي پطرزبورغ‌

رستورانهاي شيك پطرزبورغ گذشته از ارنست كه در بيرون و وصل بشهر است عبارت بود از كوبا و كنتان و ادرس «1» كه اين چهار رستوران شيك‌ترين رستورانهاي پطرزبورغ و گراني قيمت آن‌ها براي تجملشان بود. مخصوصا كنتان كه نخل‌هاي بسيار بزرگ داشت، افسوس كه در يك حريق نخل‌ها تلف شد و از هر چيز بيشتر حيف بود زيرا تدارك نظير آن در پطرزبورغ سال‌هاي زياد وقت لازم داشت.
در اين وقت رستوران در پطرزبورغ، جنبه تجملش بيشتر از غذا خوردن بود.
مردم براي غذا خوردن برستوران‌ها نميرفتند، بلكه اكثر براي تظاهر دارائي و گاهي براي تفريح بود. بهمين نظر رستوران‌ها چندان سعي در ارزان تمام كردن غذا كه از فروش زياد دخل كنند، نداشتند و سعي آنها در راه تجمل بكار ميرفت. رفتن دخترهاي جوان ولو با برادر و پدر و مادر برستورانها مرسوم نبود و اگر اتفاق مي‌افتاد، حكما باطاق مخصوص كه در تمام رستوران‌ها معمول است، ميرفتند.
چون رستوران در پطرزبورغ براي رفع حاجت تغذيه نبود بلكه مؤسسات تجملي بود، بهمين جهت مردم در خانه‌هاي خود وسائل سرگرمي فراهم ميكردند و مهمانيهاي
______________________________
(1)-Oders
ص: 99
خانوادگي عموما در خانه‌ها اتفاق ميافتاد و مهمان‌نوازي روس نمايشات خود را در اين مجالس ظاهر ميكرد. خانم صاحبخانه، در خوراندن غذا و تنقل و آقاي خانه، در پيمودن نوشابه بميهمانان خود افراط ميكردند.
جوان‌هاي خانه، اعم از خانم و آقا تا مدرسه متوسط را تمام نميكردند، از اين تفريحات بركنار بودند حتي در خانه خود هم در اين مجالس شركت نميكردند. اعيان اكثر تا دو سه ساعت بعد از نصف شب، در اين‌گونه مجالس كه هفته‌اي يكي دو سه الي تمام شبها مدعو بودند، بخوردن نوشابه و بازيهاي كم برد و باخت، مانند ويست و شيك- هاي آنها بريج، وقت ميگذراندند. صبح‌ها زودتر از ظهر از رختخواب بيرون نميآمدند و چون نهار آن‌ها در ساعت يك بعد از ظهر بود، صبحانه غير از چاي چيزي نمي‌خوردند.
در ساعت هفت شام ميخوردند و يكساعت بعد از نصف شب سوپه يا شام دير مفصل را در شب- نشينيها صرف ميكردند.
طبقات پائين‌تر كه بايد ساعت هشت صبح در دار التجاره و ادارات خود باشند، نهار و شام را مثل اعيان در همين ساعت‌ها ميخوردند و چون زود ميخوابيدند. حاجتي بشام دير نداشته در عوض صبحانه را كه ناگزير بايد يكساعتي قبل از ساعت هشت صبح بخورند، مفصلتر صرف ميكردند.

باغهاي تابستاني‌

باغ تابستاني آكواريوم «1» كه جز يك حوض شيشه‌اي كه وسط آن چراغ داشته و در آن چند دانه ماهي سفيد و سياه در گردش بودند، چيزي از آكواريوم‌هاي دنيا نداشت، داراي يك نمايشگاه باز و يك نمايشگاه بسته بود. كسي كه بليط نمايشگاه بسته را بدو الي سه چهار پنج منات ميخريد، طبعا از گردش باغ و تماشاي نمايشگاه باز آن هم استفاده ميكرد. در نمايشگاه بسته آن سن‌هاي مختلف، بعضي آواز و برخي ساز و رقص يا تآترهاي مختصر يك پرده‌اي ميدادند. رستوران مفصل و اطاق‌هاي جداگانه هم داشت كه مردم در آنجاها غذا ميخوردند و تا يكي دو ساعت بعد از نصف شب، بتفريح ميپرداختند. از اين باغات تابستاني پنج شش‌تائي در پطرزبورغ بود كه آكواريوم از همه آنها شيكتر بود. باغ تابستاني توريد «2» هم بد نبود