گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
.هم‌كوپه من در واگن لي كه بود؟




در كوپه‌اي كه من در آن نشسته‌ام، يكنفر ديگر هم هست كه از قيافه او نميتوانم حدس بزنم كجائيست. آيا فرانسه ميداند؟ در همسايگي ما يك زن و مرد روسي در يك كوپه نشسته بودند. در كوپه ما و اين كوپه هر دو به راهرو باز بود. زنك با لهجه و اصطلاحات
ص: 244
عاميانه كه مخصوص شهرهاي غير پايتخت است، مرد را نوازش ميكرد. از صحبت معلوم بود كه مرد ناخوش است و براي خوردن آب‌معدني باروپا رفته، ولي اين معالجه بهبودي در مزاجش حاصل نكرده است و زنك او را تسليت ميدهد. طرز سؤال و جواب و لهجه اين زن و مرد كه معلوم ميكرد بين آنها قوم و خويشي است نه زناشوئي، طبعا در من تبسمي ايجاد كرد. آقائي كه روبروي من بود نيز تبسمي كرده و بر هر دو معلوم شد كه روسي ميدانيم. آقا كه ديده بود من در حين حركت ترن با حبيب اللّه خان و نوكر سفارت بفرانسه صحبت ميداشتم و از قيافه من هم پيدا بود كه روس نيستم، بفرانسه گفت: «صحبت اين زن و مرد مضحك و در آن واحد تأثرآور است.» همين حرف سبب شد كه طرفين خود را بهم معرفي كرديم، معلوم شد الكساندر باتورين عضو بانك روس در تهران است و بمرخصي باروپا رفته و حال بپطرزبورغ ميرود كه از آنجا بتهران برود. از اين حسن تصادف طرفين خوشوقت شديم و آسياي حرف براه افتاد.

رفتار مأمورين سرحدي روسيه‌

مسيو باتورين مرد تربيت شده و آزادمنش تمامي است، فرانسه را بسيار خوب ميزند و چند سالي است در ايرانست. البته ادب محاوره اقتضا نداشت كه من از اوضاع روسيه و او از ايران صحبتي بكنيم، ولي او خودش شروع بنقادي از اوضاع كشور خويش كرد.
منهم باوجود اينكه تمام گفته‌هاي او را تصديق داشتم، وظيفه شغلم مرا بسكوت واميداشت.
در ضمن از او پرسيدم: «كي بسرحد ميرسيم؟» گفت: «امشب در حدود ساعت ده چشمتان بجمال مبارك مأمورين سرحد روشن خواهد شد. من مقداري از اشياء براي خواهرم از پاريس سوقات خريده و بسليقه خودم آنها را بسته‌ام، يقين دارم اين خوكها تمام را زيرورو خواهند كرد كه مثلا از ميان آنها يك دانه بمب پيدا كنند.» گفتم: «اما من از سفارت شما در پاريس سفارش نامه دارم.» گفت: «تصور ميكنيد اين حيوانات مقام نمايندگان سياسي را بفهمند؟ يا بنوشته سفارت خودشان اهميت بدهند؟» در اين ضمن‌ها مثل چند روز پيش كسي آمد و پرسيد «نهار ميخوريد؟» گفتم «بلي» بعد از ساعتي با مسيو باتورين نهار خورديم. باز هم رفيق دست از نقادي برنميداشت و هرجا موقعي بدست ميآورد شرحي از مظالم حكومت روسيه نسبت بافراد اهل مملكت بيان ميكرد. بعد از نهار مسيو باتورين قدري بمطالعه ژورنال دفم دوشامبر (روزنامه خدمتكارها) كه از پاريس خريده و همراه داشت، پرداخت و ضمنا بعضي تيكه‌هاي بامزه آنرا بلند ميخواند. روزنامه مضحكي است. شام را هم در همان واگن ظهر خورديم. ساعت ده بود ترن بسرحد روس و اطريش رسيد و مأمورين سرحدي بواگنها ريخته و گذرنامه‌ها و آنچه اسباب دستي مسافرين بود جمع كردند بطوريكه يك ورق‌پاره كاغذ هم در واگنها نگذاشتند. باتورين ميگفت: «در سرحد هيچ مملكتي نظير اين اوضاع ديده نميشود، مرد كه ميآيد توي ترن بدون اينكه بفهمد با چه مردمي دارد حرف ميزند، صداي منكر خود را بلند كرده ميگويد:
«آقايان گذرنامه‌هاي خود را بدهيد.» اسبابهاي مردم را مثل اينكه با دزدها طرف است ضبط ميكند و اينقدر ابله است كه نميداند اين طرز معامله را در ساير جاها با محكومين باعمال شاقه هم بخود اجازه نميدهند.»
ص: 245
گفتم: «اين گذرنامه‌ها را ميخواهند چه كنند؟» گفت: «ميترسند كسي بدون تحقيق و رسيدگي كامل در هويتش وارد روسيه شود، زيرا از انقلاب‌طلبهاي روس كه در خارجه هستند، مثل سگ ميترسند، مثل اينكه در داخل روسيه هيچ انقلاب‌طلب وجود ندارد، اين طرز رفتار روزي هزار انقلاب‌طلب در كشور زياد ميكند، اين انقلاب‌طلبهاي خارجه مگر از مردم روسيه نيستند؟ مظالم همين خوكها اينها را مجبور كرده است كه در خارجه مكتب انقلاب‌طلبي درست كنند.» پرسيدم: «اين اسبابهاي دستي را كجا بردند؟» گفت: «گذرنامه هركس را در روي اسبابهائيكه از او گرفته‌اند ميگذارند و اسم را از روي گذرنامه معلوم ميكنند و بعد بانبار باگاژ ترن رفته از روي اسم، باگاژ هركس را يافته بعد اين اسبابهائيكه از اينجا برده و با آنچه در باگاژ بدست آورده‌اند، يك‌جا جمع مينمايند و در وسط سالني كه بقدر يك آدم‌رو دوره آن را آزاد گذاشته و وسط آنرا زنجير كشيده و محوطه مربعي ايجاد كرده‌اند، كپه‌كپه جلو اين زنجيركشي ميگذارند.
آنوقت اسامي را كه از روي گذرنامه‌ها در صورت عليحده‌اي نوشته‌اند، يكي‌يكي ميخوانند. البته مسافرين در قسمت آزاد سالن و پشت زنجير، هريك روبروي اسبابهاي خود ايستاده‌اند. اسم هركس كه خوانده شد، ميگويد «اينجاست» مأمور جلو ميآيد، كليد در چمدانها را از او ميگيرد و در چمدانها را باز ميكند، آنچه اسباب است همه را زيرورو ميكند، بعضي را بعنوان ممنوعيت ورود و برخي را بعنوانهاي ديگر ضبط كرده، باقيمانده را گمركي ميكند و حق آن را دريافت ميدارد و اسبابها را همانطور درهم و برهم ميريزد و بشخص ديگر ميپردازد. صاحب اسباب بايد يكساعت زحمت بكشد تا دوباره خرابكاريهاي اين مأمور كه با دست كثيف خود دستمالها و دستمال‌گردنها و همه چيز را زيرورو و همه را بي‌ترتيب كرده است، اصلاح نمايد. خدا نكند چيزي ميان اسبابها پيدا شود كه اسباب سوءظن اين مأمور بيسواد باشد كه اگر چنين چيزي اتفاق بيفتد، بدبخت مسافر بايد مدتي استنطاق پس بدهد. شايد كارش بتوقيف و استنطاق عدليه و يكمشت از اين گرفتاريها هم بكشد. شما در اين چند روزه از چند سرحد گذشته‌ايد؟ هيچ‌جا از اين قماش بيمزگيها ديده‌ايد؟ اين نادانها تصور ميكنند كه با اين وسائل ميتوانند جلو ورود افكار آزاد را بكشور بگيرند در صورتيكه تمام اين كارها بقدر سرسوزني اثر ندارد و روزبروز اوضاع كشور بدتر ميشود.» گفتم: «بفرمائيد بدانم تا كي بايد در اين واگن بانتظار بنشينيم؟» گفت: «يكساعتي مقدمات اين كچلك‌بازي كار دارد. تصور ميكنيد اينجا هم مثل ساير جاهاست كه در ظرف ده پانزده دقيقه همه چيز را حاضر كنند؟ اينها براي هر كار دوپولي يكساعت خودشان را معطل ميكنند.» گفتم: «درهرحال قدري گردش بيضرر است.» با اكراه تمام از جا برخاست، باهم از واگن پائين آمديم، قدري در ايستگاه راه رفتيم و گاهگاه سري بسالن كذائي زديم، من ديدم همانطور كه مسيو باتورين تشريح كرد، اسبابهاي من روي هم در يك نقطه داخل محوطه زنجيري گذاشته شده است. مسيو باتورين هم اسبابهاي خود را در گوشه ديگر يافت. هريك روبروي اشياء خود ايستاديم،
ص: 246
باقي مسافرين هم بعضي قبل و بعضي بعد از ما آمده هريك پشت زنجير مقابل اسبابهاي خود ايستادند. نيمساعتي معطل شديم، با اينكه چند نفر ژاندارم در اطراف سالن ايستاده بودند، هرچند دقيقه يكبار يك مأمور گمركي خم شده و از زنجير گذشته داخل محوطه زنجير كشيده ميشد و سري باسبابها ميزد كه مبادا كسي چيزيرا ربوده باشد. بعد از مدتي مأموري صورت اسامي مسافرين را بدست گرفته وسط محوطه ايستاد. نميدانم چون اسم من بالفباي اروپائي بحرف اول شروع ميشود، يا بجهت ديگر، اول اسمي كه با صداي بلند تلفظ كرد، اسم من بود. فورا كلمه «اينجاست» را بروسي اداء كردم. جلو آمده گذرنامه من دستش بود و ميخواست مشخصات را با صورت من تطبيق كند، البته گذرنامه من ديپلوماتيكي و خطي بود و از اين جزئيات چيزي در آن ننوشته بودند و همين موضوع حواس مأمور را بيشتر پرت كرده بود. درهرحال من سفارشنامه خود را باز كرده بدستش دادم. چون در ضمن اين عمل خودم را معرفي كرده بودم، بايست حيثيت خود را حفظ كنم. اين بود كه بدون تأمل گذرنامه خود را از دست مأمور كشيده تا كرده و بجاي سفارشنامه در بغل گذاشتم. مشكل كار براي مأمور زيادتر شد. چند دفعه سفارشنامه را با اينكه روسي بود بدقت خواند و مهر و امضاي آنرا وارسي كرد. بالاخره نتوانست تصميمي بگيرد، جاخالي كرد، بعد از چند دقيقه با يكنفر ديگر وارد سالن شده دو نفري در گوشه سالن مدتي باهم مشورت كردند. دومي رفت با يك سومي آمد، سه نفري بمشاوره پرداختند بالاخره با هزار اسف و افسوس مردك اولي آمد و گفت: «اسبابهاي شما آزاد است.» حمالي صدا زدم، اسبابها را بباگاژ دادم، كرايه پرداخته قبض گرفتم، در حدود نصف شب بود كه بكوپه خود آمده خوابيدم و چون سروصدائي نبود بخواب رفتم، دو سه ساعتي خوابيده بودم كه صداي پاي مسيو باتورين بيدارم كرد، سر بلند كرده گفتم: «بالاخره خلاص شديد؟» با اين سؤال من بدگوئيهاي باتورين آغاز شد، آنچه در دل داشت بيرون ريخته گفت: «زيادتر از قيمتي كه در پاريس براي خريد بعضي اشياء پول داده بودم از من گمرك گرفتند، سرشان را بخورد! تمام اسبابها را زيرورو كردند و بالاخره روزنامه خدمتكاران را هم مثل نوشتجات چاپي ممنوعه ضبط كردند. اي خوكها! اي خرس‌ها!» گفتم: «چقدر بعد از نصف شب است؟» گفت سه ساعت. پرسيدم: «تا كي اينجا خواهيم بود؟» گفت: «تا وقتي كه اين خوكها آنچه بدجنسي دارند با باقي مسافرين بكنند.» گفتم: «چندتائي باقي بودند؟» گفت يك ثلثي از جمعيت تالار باقي بود. گفتم: «پس بخوابيم!» ايشان هم سرجاي خود دراز شدند.
نميدانم چقدر بعد از نصف شب بود كه ترن حركت كرد؛ در راه‌آهن، در ترن، اگر ايستاده باشد و انسان بخواب رود، حكما وقت حركت بيدار ميشود، همينطور است عكس قضيه كه اگر شخص در حال حركت ترن هم خواب رفته باشد، همان ايستادن ترن موجب بيداري ميگردد. اينكه نوشتم نميدانم چقدر بعد از نصف‌شب بود، نه براي اين بود كه از خواب بيدار نشده باشم، بلكه علاقه‌اي باينكه ساعت چيست نداشتم. در هر
ص: 247
حال نزديك ظهر فردا بورشوي رسيديم، مسيو باتورين هروقت ياد روزنامه خدمتكاران خود ميافتد، نقاديرا از سر ميگيرد. در ورشوي كه يكي دو ساعت توقف داشتيم، سري بجنرال كنسولگري افتخاري خودمان زدم. ژنرال كنسول در مرخصي و منشي او در دفتر مشغول كارهايش بود. نهار را در رستوران گارورشوي خورده، مجددا بترن نشسته، حركت كرديم. فردا صبح ساعت هشت بپطرزبورغ وارد شديم، با مسيو باتورين وداع كرده با درشكه دم در سفارت پياده شدم.

اوضاع ايران‌

مشير الملك ده روزي است مراجعت كرده، امسال هم سفارت بييلاق نرفته بود، منهم قبل از مسافرت ايران منزل اختصاصي خود را واگذار كرده‌ام، در سفارت هم جا فراوان است، فعلا در سفارت منزل كردم تا در آتيه فكري براي منزل بكنم.
سه ماه است از وقايع ايران بيخبرم، حتي از برادرم هم جز تلگرافاتي كه چند كلمه‌اي بيش نبوده است، خبري ندارم و پنج ماه است كه ترجمه كتاب تاريخ متروك مانده است. چند روز بعد از ورود من بپطرزبورغ، ده شماره روزنامه هفتگي صوراسرافبل يكمرتبه بسفارت رسيد، از مندرجات اين روزنامه و ساير روزنامه‌هاي طهران معلوم شد كه آقايان عبث از اين ترجمه انقلاب وحشت كرده بودند. بلكه چنانكه من پيش‌بيني ميكردم، اگر ممكن بود كه اين كتاب زودتر ترجمه و منتشر ميشد و مردم معايب زياده- روي را فهميده بودند، شايد اينقدر انجمن‌هاي جداجدا و هو و جنجال راه نميانداختند و بدون داشتن هيچ قوه با شاه دشمني آغاز نميكردند. خلاصه اينكه ترجمه اين كتاب، پيش‌زمزمه‌هائي كه در طهران راه افتاده است، چيز مهمي نبوده، سهل است، نفعش حتي براي دولتيان هم بيش از ضرري بوده است كه ميخواستند بعقيده خود از آن جلوگيري كنند.

قتل امين السلطان فوت مشير الدوله اعلان معاهده 1907 روس و انگليس‌

چند روزي گذشت، خبر قتل امين السلطان رئيس الوزراء كه بدست عباس آقاي تبريزي واقع شده بود رسيد. هفته و چله‌اي كه مردم براي عباس آقا كه بعد از قتل امين السلطان خود را هم كشته بود «1» گرفتند، ملت و دولت را بيشتر از هم دور كرد.
بعد از چند روز خبر فوت مشير الدوله صدراعظم سابق و پدر مشير الملك رسيد و باعث تأسف همه گرديد. بعد از چندي مشير الملك بطهران احضار شد و از دوري اين مرد نجيب بي‌اندازه دلتنگ شدم. ولي قبل از رفتن خود، قولي كه در عدم تعقيب ترجمه كتاب از من گرفته بود، بمن رد كرد زيرا او هم مثل
______________________________
(1)- مرحوم صاحب اختيار (غلامحسين غفاري) معتقد بود كه اتابك را بامر محمد عليشاه كشته‌اند و حتي قاتل او را هم باسم و رسم نام ميبرد و ميگفت عباس آقا را هم مأمورين نظميه كشته و او را كه مرد گمنامي بوده است، قاتل معرفي كرده و شهرت داده‌اند كه او چون قاتل بوده خود را كشته است. صاحب‌اختيار ادله‌اي هم براي موضوع نقل ميكرد كه بنظر بي‌وجه هم نميامد ولي من آنچه مشهور بوده است نوشته‌ام.
ص: 248
من معتقد شد كه با حال حاضر نفع دانشمند كردن عامه مردم از نقطه‌نظر دولتيان هم كه ملاحظه شود، بيشتر از ضرر آن است. گذشته از اين، كار از اين پيش‌بيني‌ها گذشته است.
مشير الملك بعد از ورود بطهران، بلقب مشير الدوله ملقب و در كابينه ناصر الملك بوزارت خارجه منصوب شد و در همان روزهاي اوليه وزارت او بود كه اعلان قرارداد 1907 روس و انگليس، در تعيين دو منطقه نفوذ در ايران، از طرف سفارتين روس و انگليس در تهران بوزارت خارجه ايران رسيد و جواب منطقي مشير الدوله بمراسله سفارتين كه ايران دولت مستقلي است و اين قرارداد بين دو دولت تأثيري در اقدامات دولت ايران در خاك خود ندارد، موجب رضايت عمومي آزاديخواهان گرديد. صنيع الدوله هم كه قبلا رئيس مجلس بود و وزير ماليه اين كابينه شده بود، لايحه‌اي بمجلس برد كه بموجب آن مني ده شاهي بر گمرك قند و مني دو قران بر گمرك چاي براي ساختن راه‌آهن افزوده شود.
اگرچه اين لايحه بجائي نرسيد ولي مردم باين كابينه خيلي اميدوار بودند اما ناصر الملك، با همه محافظه‌كاري كه داشت، در رياست وزراء خود نتوانست رضايت درباريان را حاصل كند زيرا محمد عليشاه بخيال برهم زدن اساس مشروطه بود.

وقعه ميدان توپخانه‌

درباريان از قبيل امير بهادر و سايرين، تصور ميكردند كه مي‌توانند از مردم شهري و اوباش و قاطرچي جمعيتي بسازند و در برابر انجمنهاي طهران واداشته، آنچه را كه مظفر الدين شاه داده است پس بگيرند! از اين خيالات واهي موضوع اجتماع مستبدين در ميدان توپخانه پيش‌آمد. درباريان ابتدا طوري تدارك كار را ديده بودند كه تا حدي مجلسيان را محصور هم كردند، ولي ملتيان بزودي جمع شدند و نمايش بسيار بزرگي در مقابل نمايش ميدان توپخانه دادند و از تمام ولايات تلگرافهائي در كمك بمشروطه رسيد.
درباريان هم كه سنبه را پرزور «1» ديدند غلاف رفتند و خودشان جمعيت ميدان توپخانه را برهم زدند. ناصر الملك كه در روز اول، مانند مقدمه باقي عمليات، از طرف شاه توقيف شده بود، استعفاء داده بسمت اروپا رفت. كابينه جديدي برياست نظام السلطنه مافي برقرار شد. اين حمله با اينكه بجائي نرسيده بود، موجب نگراني ملتيان گرديد و بتلافي اين اين وقعه بمبي بكالسكه شاه انداختند. شاه دانست كه با اين قماش اقدامات نميتواند جلو مشروطه را بگيرد. بانتظار اقدامات مؤثرتري با ملتيان اصلاح كرد «2» در صورتيكه طرفين
______________________________
(1)- پرزور بودن سنبه، كنايه از شدت عمل و موثر واقع شدن كارهائي است كه بر ضد كسي يا كاري كرده باشند.
(2)- در اين روز واسطه بين دربار و ملت عضد الملك بود كه با كدخدا منشي ميان ميافتاد و اصلاحي بعمل مياورد ولي هيچيك از طرفين بقرار و مداريكه با ريش‌سفيدي عضد الملك بين آنها داده شده بود، وفادار نبودند و در خفا همان ضديت سابق را تعقيب ميكردند. نايب السلطنگي عضد الملك بعد از محمد علي شاه، تا حدي مديون همين ريش‌سفيدي‌ها و نصايح مصلحانه و بيغرضانه او بود كه در نزد ملت مرد بيغرض بي‌آزاري معرفي شده بود.
ص: 249
بهمديگر بي‌اطمينان بودند.

انجمنهاي طهران‌

يكصد و هشتاد انجمن در طهران تشكيل شده و هريك با برنامه و نظامنامه مخصوص خود در پيشرفت آزادي ميكوشند. مستبدين هم، با تظاهر مشروطه‌طلبي، در اين انجمنها يافت ميشوند و باخبر- چيني‌هاي خود رؤساي خويش را از افكار و مقاصد آزادي‌طلبان خبردار مي‌سازند. در ولايات هم بتقليد پايتخت، انجمن‌سازي رواجي دارد. اين جمعيتها از دل و جان مشروطه خواهند، ولي قوت و قدرت و نيروئي جز زبان و قلم ندارند. اسلحه در همه‌جا هست ولي كسي كه آنرا بكار بيندازد يافت نميشود. فقط پاره‌اي نظامي‌زادگان هستند كه در انجمنها عضويت داشته و ميتوانند اسلحه‌اي بدست بگيرند و هريك پنج شش نفر نوكر و بستگانشان را مسلح كنند. عده اين قبيل اشخاص مسلح، در تمام شهر تهران، منتهي بهزار نفر بالغ شود و اين عده هم هريك در انجمن محله خودشان هستند و مثل ساير اعضاي انجمن، از ساير همكاران و هم‌خيالان خود، در انجمنهاي ديگر اطلاعي ندارند. انجمني باسم انجمن رابط هست كه هريك از انجمن‌ها يكي دو نفر از اعضاي خود را باينجا ميفرستند بدون اينكه اهميتي بتصميمات اين انجمن مركزي بدهند و همين منقصت است كه در آينده درباريان را ببرهم زدن مشروطه موفق ميكند.

روزنامه‌ها و سخنرانيها

روزنامه‌هاي زيادي در اين يكساله اخير دائره شده كه معروفترين آنها مجلس، حبل المتين، صبح صادق، مساوات و صوراسرافيل است كه اين آخري طرف‌توجه همه واقع شد و ميرزا جهانگير خان شيرازي و ميرزا قاسم خان تبريزي مدير و آقاي دهخدا سردبير و مقالات اساسي و «چرند پرند» هاي اين روزنامه بقلم ايشان بود و شماره چاپ شده آن به بيست و چهار هزار هم بالغ گرديد. من در طهران نبودم كه ازدحام مردم را در خريد اين روزنامه به بينم، ولي خودم در پطرزبورغ روز ميشمردم تا هفته سرآمده، اين چهار صفحه روزنامه بدستم برسد. مقالات اساسي آن جدي و محكم و صحيح و با موازين علمي مطابق و «چرند پرند» آن در شوخي و ظرافت بمنتهي درجه بود. خيليها خواستند از «چرند پرند» دهخدا تقليد كنند ولي تا امروز كسي را نديده‌ام كه از عهده اينكار برآمده باشد. حتي از قلم خود آقاي دهخدا هم كه در چهار پنج سال بعد قسمت فكاهي ايران كنوني را مي‌نوشت، نظير «چرند پرند» صوراسرافيل بيرون نيامد. بلي! نويسنده بايد موقع مناسب هم بدستش بيفتد. آزاديخواهي بي‌آلايش آندوره بود كه اين قبيل نوشتجات را بوجود مياورد.
روزنامه مساوات بقلم سيد محمد رضاي شيرازي هم در نوبت خود نسبت بشاه و درباريان هتاكي بي‌ثمري را ادامه ميداد. مدير آن ميخواست از اينراه وجاهت تحصيل كند ولي چندان مشتري نداشت. معهذا چون سيد مساوات درس خوانده و نسبة از حكمت اشراق بيخبر نبود، نوشتجات او محكم بود. اين روزنامه‌ها چون حزبي وجود نداشت، بهيچ دسته‌اي بستگي نداشتند و هريك عقايد شخصي خود را منتشر ميكردند. بعضي از آنها
ص: 250
البته غير از مجلس و صوراسرافيل، اينكار را وسيله ارتزاق قرار داده بپروپاي متمولين و پولدارهاي مستبدين مي‌پيچيدند و از آنها براي راه انداختن عراده روزنامه خود باج ميگرفتند.
نطاقها و سخنرانهائي هم از مشروطه بوجود آمد. من در تهران نبوده و از درجه نطاقي اين سخنرانها بي‌اطلاعم ولي آنچه شنيده‌ام سيد جمال الدين واعظ اصفهاني سخنران مقدمات مشروطيت سرآمد آنها بوده است كه لطف‌بيان و شوخيهاي ادبي او در منبر وعظ و خطابه مشهور است. بايد گفت كه اكثر اين سخنرانها از همان روضه‌خوانهاي ادوار گذشته بودند كه در اينوقت چه در طهران و چه در ولايات، مردم را بمشروطه‌خواهي دعوت ميكردند. در مجلس آقاي تقي‌زاده از همه مجلسيان بهتر حرف ميزد.

روحانيون هم مستبد و مشروطه دارند

آقايان آقا سيد عبد اللّه بهبهاني و آقا ميرزا سيد محمد طباطبائي، يا بقول معروف زمان، حجتين آيتين، كماكان در پيشرفت دادن مشروطيت بذل جهد ميكردند و احكام آقايان حاج ميرزا حسين و و ملا كاظم خراساني را كه در ايران مرجع تقليد بودند، با كمال جديت ترويج مينمودند. مستبدين هم گرد آقا شيخ فضل اللّه (سر- سلسله آقايان كيا) جمع شده و از او دكاني پهلوي دكان روحانيون مشروطه‌خواه باز كرده بودند، ولي حناي آقاي «سركيا» خيلي بيرنگ بود و كسي سنگي در ترازوي او نميگذاشت.
ايشان در باغ خود كه رنود پارك الشريعه بآن اسم داده بودند، مشغول تحليل بردن هداياي محمد عليشاه بودند و فحش‌هاي ادبي كه روزنامه‌ها بايشان ميدادند، زيرسبيل و ريش ميگذاشتند. از آقا سيد محمد كاظم يزدي هم از عتبات بايشان كمك‌هاي معنوي ميرسيد.

اصلاح بودجه كشور

ساير كاركنان دولت، اعم از نظامي و قلمي، هريك بهمان رويه سابق مشغول كارهاي اداري خود بودند. مستوفيها بعد از برهم خوردن صندوق كذائي عين الدوله، بهمينقدر كه شر مسيو نوز از اين كشور و بالاختصاص از سر آنها كنده شده بود، راضي شده همان طرز سابق خود را ادامه ميدادند، ماليات همان ماليات و حقوق‌بگير همان حقوق‌بگير ولي يك تفاوت حاصل شده بود كه وزراي ماليه كابينه‌هاي وزراء اينقدرها دوام نميكردند كه سليقه خود را در كار آنها وارد كنند.
مجلس هم بقدري سرش گرم نزاعهاي موضوعي استبداد و مشروطه بود كه نميتوانست از حقي كه قانون اساسي در نظارت جمع و خرج بآن داده بود استفاده كند و مثل صدر- اعظمهاي سابق، دستور العملهاي ولايات را يكي‌يكي رسيدگي كرده بگذراند. در ميان وكلاي مجلس هم كساني كه سر از درازنويسي درآورند، خيلي كم بود و بهمين جهت در سال 1325 دستور العملي براي حكام ولايات نرفت. معهذا ممكن نبود وضع مالي دولت باين طريق بگذرد. بعضي از مجلسي‌ها با وثوق الدوله، مستوفي سابق آذربايجان كه
ص: 251
وكيل و نايب رئيس هم شده بود، سروكار پيدا كرده براي نوشتن يك دستور كلي براي ولايات شور نمودند. درنتيجه كميسيوني تشكيل دادند كه اكثر اعضاي آن از مردمان مطلع خارج مجلس بودند. اين كميسيون حقوق يك‌يك كله‌گنده‌هاي ارباب حقوق را در كل ولايات جمع كرده، ميزان حقوق آنها را بدست آورد. آنها كه حقوقشان چندان زياد نبود، يا صاحب حقوق استحقاق داشت، بحال خود گذاشته و آنها كه بي‌حساب بود كسر و بعضي را كه اصلا احتياجي بحقوق دولتي نداشتند، قطع كرده از اينراه مبلغي از مصارف كاستيد. از حيث اضافه عايدات هم تخفيف‌هائيكه در اين سالهاي اخير و هرج‌ومرج امين السلطاني، بعضيها براي املاك خود گذرانده بودند، نسخ كردند و همچنين تسعيرهاي خالصجات واگذاري كه در آنها هم بيملاحظگي‌هائي شده بود، باطل نمودند و درنتيجه اين عمليات، يكي دو كرور نقد و قيمت جنس بر عايدات افزودند. چون سال گذشته بود، ديگر دستور العملي براي ولايات نوشته نشد و كليات همان كتابچه مقطوعات در مجلس خوانده شد و وكلا بآن رأي دادند و مقرر گشت مستوفيها هريك در قسمت خود آنرا اجراء نمايند. مستوفيها هم قبض‌هاي حقوق ارباب حقوق را برطبق كتابچه مقطوعات نوشته و حكام ولايات هم مثل سابق بجمع‌آوري ماليات‌ها مشغول شدند «1». در حدود نصف اين يكي دو كرور تفاوت را تصور ميكردند از جنس ولايات كه بواسطه نسخ شدن تسعيرات خالصجات زياد شده بود، بدست آوردند درصورتيكه در اين سال قيمت غله در كل كشور يكمرتبه تنزل فاحش كرده، در طهران از ده بيست تومان بشش هفت تومان پائين آمده و در ولايات هم بهمين تناسب ارزان شده بود. بطوريكه خزانه از تسعير جنس ولايات نتوانست استفاده‌اي كه پيش‌بيني ميشد بكند و كار ملاكين بواسطه تنزل قيمت غله خوب نبود. اما عامه كه سرگرم پيشرفت دادن بآزادي بودند، برخلاف دوره مظفر الدين شاه، نان خوب راحتي ميخوردند.
دنگيزك ما در اين سال پانصد تومان كسر عمل داشت. زيرا در مزد كار تنزلي حاصل نشده و مطابق نرخ گندم بيست توماني بود. درهرحال مخارج درباري شاه خيلي كمتر از زمان مظفر الدين شاه بود و اقساط ولايات بخزانه هرقدر هم كم بود، كفاف مخارج را ميكرد. ارباب حقوق هم باحكام، بموجب عادات قديم كم‌وكسري كرده، باهم كنار ميآمدند. بنابراين اوضاع جديد تأثير مهمي در ادارات و دوائر دولتي نكرده غير از پاره‌اي از ارباب حقوق و خالصه‌داران، براي ساير مردم، مشروطه ضرر و نفعي نياورد و
______________________________
(1)- ميرزا اسد اللّه خان (معروف بوزير) رئيس ماليه اصفهان ميگفت كه در اوايل اين سال چون تكليف ماليات معلوم نبود، بهيچ كاري اقدام نميشد تا بالاخره كتابچه مقطوعات از مجلس گذشت و معلوم شد كه كار وصول ماليات مثل سابق است. در مدت فترت، اعضاي انجمن بلديه اصفهان كه در عالي‌قاپو بساط خود را پهن كرده بودند، هر روز سر وقت اصناف شهري ميفرستادند و از آنها مطالبه ماليات صنفي معمولي را ميكردند. همينكه از تهران امر شد مالياتها را مثل سنوات سابق وصول كنيم، تحصيلدار ما نزد رؤساي اصناف هم رفت. رئيس اصناف كه براي قرارداد اقساط آمده بود، بمن گفت ماليات را بايد بشما داد؟ گفتم بلي از تهران امر شده است مثل سنوات سابق ماليات را ما وصول كنيم. گفت: «پس اينا كوجا شاه عباس نشسته‌ان چي‌چي ميگوئن؟» (پس اينها كه جاي شاه عباس نشسته‌اند چه ميگويند؟)
ص: 252
آزادي، جز درباريان كه اكثر دچار كسر حقوق و الغاي تخفيفات و تسعيرات هم شده بودند، دشمني نداشت.
چرا! پاره‌اي پيرمردها هم بودند كه بقول شيخ شيپور جسما مستبد بوده، طبيعة اين طرز حكومت را بدون هيچ جهتي دشمن ميداشتند ولي اين‌ها خيلي كم بودند.
اينكه در ضمن اصلاحات مالي كشور از نسخ تيول چيزي بقلم نياوردم، بجهت اينست كه موضوع تيول در آن دوره براي صاحب تيولها، چنانكه ميدانيم، استفاده‌اي نداشته است كه از نسخ آن ضرري متوجه آنها بشود. اگر هم تفاوتي عايد ميكردند، خيلي كمتر از تعديات حكام و نايب الحكومه و فراشباشيها برعايا بود و اهالي ده تيول شده بيشتر از صاحب تيول از اين تيول استفاده ميكردند. روزنامه‌هاي زمان خيلي باد به بوق الغاي تيول كردند درصورتيكه واقع امر غير از آن بود كه شهرت داشت. اين قانون بر ضرر رعيت‌ها بود و چندان ضرري متوجه اعيان كه صاحب تيول بودند نميكرد بلكه نفع آن كلا بحكام و فراشباشيها كه من بعد در قلمرو خود بدون استثناء و بي‌قرق ميچريدند عايد ميگرديد.

رواج سلام و صلوات در انجمنها

چنانكه اشاره شد، از حيث مسلك، تمام نوكرهاي قلمي و نظامي دولت، آزاديخواه و مشروطه‌طلب و هريك در محل خود عضو انجمن بودند و هفته‌اي يكي دو شب سري باين مركز محلي خود ميزدند. ولي عده كمي از آنها مشروطه‌خواه واقعي بودند و باقي از رسم زمان تبعيت ميكردند. مشروطه با سلام و صلوات گرفته شده بود پس همه‌جا سلام و صلوات در كار و دينداري در انجمن‌ها رواج بود، حتي پاره‌اي از آنها روضه‌خواني هم ميكردند. آزادي‌طلب‌هاي دوآتشه كه مذهب را منافي با آزادي ميدانند، هنوز بود و- نمودي نداشتند يا از ترس اينكه مستبدين بيديني آنها را پيراهن عثمان بكنند، خون دل‌خورده سكوت ميكنند. اذان‌گوئي و صلوات بلند فرستادن عامه را در اين انجمنها متحمل ميشوند و آنها كه آتششان خيلي تند است، از رواج بازار و وجاهت آقايان حجتين آيتين بسيار كوكند، ولي چيزي بروي خود نميآورند و دين و مذهب را عجالتا آزاد گذاشته‌اند.

وضع سفارت بعد از مشير الملك (مشير الدوله)

در آن روزها كه همه كارها شخصي بود، سفارتخانه‌ها هم همين‌كه بي وزير مختار ميماندند، تق‌ولق ميشدند. اثاثه آبرومند سفارت كه از فرش و مبل و ظرف، مال شخص مشير الدوله بود، بسفارش خودش، بعضي بايران فرستاده شد و قسمت ديگر در سفارت حراج و سفارت مثل مسجد شد.
از ته‌مانده اثاثه عهد عتيق، سفره‌خانه و سالني با سرهم‌بندي مرتب گرديد و باقي اطاقها خالي افتاد. من هم يكي از اطاقها را تخت‌خواب و لوازم شخصي گذاشته يك منزل هم در سفارت براي خود تدارك ديدم. مشاور الممالك هم اطاق خود را با چند تا پرده
ص: 253
و پاره‌اي خرت‌وپرت سروصورتي داد كه گاهگاه در آنجا از دوستان خيلي نزديك پذيرائي ميكرد. البته حرفي از مهمانيهاي رسمي و نيمرسمي در ميان نيست زيرا گذشته از اينكه در آنروزها بشارژدافرها اين قبيل مخارج را نميدادند، اثاثيه‌اي هم وجود نداشت كه بآبرومندي بتوان اين قبيل مهمانيها را راه انداخت. اين بود كه ما هم ناگزير شديم از رفت‌وآمد و ملاقاتهاي خارجي كه جواب آنرا جز در سفارت نميشد بدهيم، خودداري نمائيم و اگر هم گاهي اجباري پيدا ميكرديم، در رستوران‌ها جواب دعوت‌ها را ميداديم. آنهم بسيار گران تمام ميشد و بودجه ما تاب تحمل آنرا نداشت.
اسب‌ها و كالسكه و درشكه مشير الدوله هم بعضي فروخته و بعضي بايران حمل شد.
فقط يك سورتمه سه اسبه (ترويكا) باقيماند كه آن هم از اثاثيه قديمي و در انبار حياط زنگ زده منتظر جناب وزير مختار جديد بود تا ايشان در زمستان‌ها و برف زياد كوچه‌ها از آن استفاده نمايند. باوجوداين، دربان و آشپز و پيشخدمت‌باشي و دو نفر پيشخدمت و كالسكه‌چي، كماكان مواجب ميگيرند و در مكانهاي تحتاني سفارت سكني دارند.
نهار و شام و چاي معمولي سفارت بهمان آب و اندازه‌هاي سابق، بلكه رنگين‌تر، منتهي براي من و مشاور الممالك، در كار است. محل مصارف اين شام و نهار، با همه آبرومندي كه دارد، درست معلوم نيست. مشاور الممالك راه مياندازد و با وزارت خارجه مشغول مذاكره است تا ببينيم نتيجه چه ميشود.
كار در سفارت بسيار كم است، گاهي هفته و ماه ميگذرد و كاري مراجعه نمي‌شود.
سفارت ما كه در زمان مشير الدوله هر هفته در هر قسمت از سياست جهان، بخصوص اوضاع محلي، گزارشهاي مفصل براي وزارت خارجه و صدراعظم ميفرستاد، بعلت بي‌وسيلگي از همه‌جا بيخبر، در گوشه خيابان باسينيا افتاده و فقط در اعياد بيرق خود را بلند ميكند و هيچ بود و نمودي در خارج و داخل ندارد. معهذا گاهي كه براي نمايش يا تفريح برستورانها ميرويم، پول خوب خرج ميكنيم و آبروي كشور خود را در انظار حفظ مينمائيم.

خانه اسد بهادر

در مقابل، اسد در خانه خود زندگي آبرومندي راه انداخته است.
خدمتكار و نوكر و آشپز و سفره‌خانه و سالني دارد كه حتي طرخان پاشا سفير كبير عثماني كه بعد از اعلان آزادي آن كشور جانشين حسني پاشا شده است، نيز بخانه او ميآيد. من و مشاور الممالك هم بعد از شامها اكثر بخانه اسد ميرويم و لابارن خاله خانم و الگا دخترش و ياديا خواهر زن اسد و فرخ بيگ وزير اف و زنش خورشيد خانم و خاور خانم و چرموبوف و ماهرخ و رشيد بيك خواهران و شوهران خواهران اسد هم هستند فرخ بيك وزير اف هم گاهي دعوت ميكند و چلوكباب‌هاي خيلي خوب ميدهد. ما (مشاور الممالك و من) هم جواب اين مهماني‌ها را بدعوت بتآتر يا رستورانها ميدهيم. اسد هم گاهي دعوت‌هاي ده پانزده و حتي بيست و چهار نفري بشام ميكند و رفقاي دوره بي‌زني خود را بخانه دعوت مينمايد. در اين دعوتها هم ما شركت داريم. البته جلال و شكوه دعوت‌هاي سفارتي در اينها نيست ولي بازهم خوب و آبرومند است و نمايندگي ايران در پايتخت روسيه زياد سوت‌وكور نيست.
ص: 254
آزادي عثماني و حبس سلطان عبد الحميد دوم و جلوس سلطان محمد پنجم نتيجه كار ژون توركها (تركهاي جوان) است. طرخان پاشا با داشتن هفتاد سال يكي از آنها و بهمين جهت بجاي حسني پاشا كه از پارتي ضد بوده است، برقرار و مقدم السفرائي از احتكار سفارت خلاص شده است. انور بيك هم بهمين گناه از سفارت پطرزبورغ كه مدتها در آن بسمت وابسته نظامي مأمور بود، منفصل و مثل حسني پاشا خانه‌نشين شده است. فخر الدين بيك مستشار كماكان بسمت خود باقي و خصوصيت بين ما و تركها بحد كمال است و با سفارتهاي ديگر چندان رفت‌وآمدي نداريم.

ايزولسكي وزير وسازانف معاون وزارت خارجه‌

كنت لامزدرف وزير خارجه روسيه مدتي است از كار خارج و زندگي را بدرود گفته و بجاي او ايزولسكي وزير امور خارجه است. ولي مشاور الممالك حتي ملاقات روزهاي چهارشنبه را هم با او ترك كرده است زيرا نميدانم در چه مورد تلگرافي از وزارت خارجه خودمان راجع باقدامي در نزد وزارت خارجه روسيه رسيده بود كه ايزولسكي در محاوره گويا قدري خشونت كرده بود. مشاور الممالك هم شرح ملاقات را بمركز، در جواب، تلگراف كرده. مركز هم ديگر كاري مراجعه نميكرد. اگر كاري هم پيش ميآمد، با سفارت روس در طهران در حل آن عبث و بيهوده ميكوشيدند زيرا روسها در اينوقت كه با انگليسها يعني رقيب صد و پنجاه ساله خود در ايران كنار آمده و قرارداد 1907 را در تقسيم ايران بدو منطقه نفوذ بسته بودند، ديگر خيلي با ما بتشريفات رفتار نميكردند. مخصوصا آزاديخواهي ايران هم بيشتر باردل آنها شده، تلافي اين كار را كه ناچار در آزادي‌طلبان قفقاز و روسيه هم سرايت ميكرد، سر حكومت فاقد همه چيز ايران در مياوردند. كار وزارت خارجه روسيه در اين روزها بيشتر با سازانف معاون وزارت خارجه بود و ايزولسكي كم‌كم ماشين امضاء مي‌شد. چنانكه بعدها هم سازانف بوزارت خارجه رسيد و در تمام مدت جنگهاي بين‌الملل و تا قبل از استعفاي نيكلاي دوم از امپراتوري روسيه، اداره وزارت خارجه اين كشور بدست او بود. مردي سبع و بسيار خشن و از جمله اشخاصي بود كه جز اجراي تام‌وتمام مندرجات وصيت‌نامه پطر كبير، هيچ نظري نداشت و بعقيده خود مستقيما بجانب آن مقصود پيش ميرفت. در حقيقت مشاور الممالك در مذاكره با ايزولسكي، برخلاف مثل معروف، از مار بعقرب پناه برده بود «1». سازانف با ريش توپي فلفل نمكي و صورت سرخ و سفيد و چشمان كبود و سر كم موي خود در خشونت و سبعيت بيداد ميكرد.
مرحوم مشاور الممالك «انصاري» در اين اواخر براي من نقل كرد كه در 1919 هنگاميكه براي كنفرانس صلح بعد از جنگ بين‌الملل از طرف ايران بپاريس رفته بودم،
______________________________
(1)- در مثل است كه در جهنم عقربي است كه از آن بايد بمار پناه برد. اين مثل در جائي گفته ميشود كه بخواهند وانمود كنند كه اين شخص كه ظاهرا از رئيسش يا همقدرش بهتر بنظر ميآيد، از او بدجنس‌تر است.
ص: 255
شبي در رستوران اليزه پالاس هتل كه منزل سفارت ما بود شام ميخوردم، ديدم سازانف از در درآمد، لباسش نامرتب بلكه بوي مسكنت و بيچارگي ميداد، در گوشه‌اي سر ميزي نشسته يك سفارش ارزان پوچي (مثل حاجي ميرزا محمد فيروزه فروش) داد و مثل اينكه منتظر كسي است خود را معطل كرد. فكر كردم تلافي خشونتهاي او را بيرون بياورم، برخاستم بنزديك ميزش آمده سلام و تعارفي كرده گفتم: «مرا ميشناسيد؟» با قدري فكر گفت: «بلي! شما عليقلي خانيد كه در پطرزبورغ شارژدافر ايران بوديد.» گفتم: «درست همانم، آيا بياد داريد كه آنروزها با نمايندگان مللي كه چماق نداشتند دندانهاي حكومت شما را خرد كنند چه معامله ميكرديد و در مقابل هر حرف حساب آنها چه حرفهاي سربالا ميزديد؟» گفت:
«دوست من! آنروزها گذشت و روزگار، مكافات عمل ما را كنار ما گذاشت.» گفتم: «من خيال داشتم بيشتر از اين گذشته را بخاطر شما بياورم ولي حالا كه اعتراف كرديد، ديگر شما را اذيت نميكنم. بمن بگوئيد ببينم فعلا در چه فكريد؟» گفت: «ميخواهم براي اين يك مشت بدبختي كه از دست بلشويكها بخارجه پناه آورده‌اند فكري كنم كه شايد در آتيه بتوانيم از وجود آنها استفاده‌اي براي نجات وطن بكنيم.» ديدم واقعا از غم بي‌آلتي افسرده و همان مرد خشن سبع قديمي و هنوز هم بخيال اجراي وصيتنامه پطر كبير است. با او خدا حافظي كرده دنبال كار خود رفتم.
مرحوم انصاري را همه ميشناختيم اهل بغض و كينه نبود بلكه اگر ايرادي ميتوانستند بر او بگيرند. نرمي و مماشات زياد و بيمورد او بود. ببينيد خشونت اين مرد چه بوده است كه آن درياي حوصله و درونه و خوش‌فطرتي را واداشته است كه در اين مورد و در چنين حالي با سازانف اين محاوره را مطرح و تشفي قلبي حاصل كند. ولي سياست، بخصوص سياست خارجي، كوروكر است، معلوم نيست حكومت‌هاي ملل ضعيف هم اگر قوت بگيرند با ضعيف‌تر از خود غير از اين معامله كنند. اما تا بفرمائيد يا بنشينيد هست، چرا بايد آدميزاد بيجهت بتمرك بگويد؟ حكومت سابق روس از آنها بود كه هميشه بجاي بفرمائيد بتمرگ ميگفت و منتهي التفاتش با ضعفا اين بود كه وزير احمقي كه اسم پادشاه ايرانرا هم ياد نگرفته بود، بسر ميز شام رسمي يعني تنها تشريفاتي كه آنهم از طرف سفارت مقيم بافتخار سفير- كبير ايران داده شده است، بفرستد كه آن درفشاني را در سر ميز شام رسمي بكند ولي براي مستشاري سفارت لندن پاكلوسكي كزل را ميفرستاد كه لياقت رفاقت و همكاري ادوارد هفتم پادشاه انگستانرا هم داشت.

براي پيشرفت هر كار انگاره و نظم لازم است‌

بيكاري و انزوا و بالاخره پس‌گرفتن قولي كه بمشير الدوله داده بودم، مرا باز بخيال تعقيب ترجمه كتاب انقلاب كبير فرانسه انداخت.
ديدم اگر كار منظم را بر خود لازم نكنم، اين كار خيلي بدرازا خواهد كشيد. بنابراين بر خود مخمر كردم كه روزي پنج صفحه از كتاب اصلي ترجمه كنم كه چهارصد و پنجاه صفحه باقيمانده آن در حدود سه ماه تمام شود. از اواخر زمستان شروع به كار كرده باز عادت خوابيدن شبها در نصف شب
ص: 256
و برخاستن ساعت هفت صبح تجديد شد. در هر صفحه نيمساعت براي ترجمه وقت صرف ميكردم و در فاصله هر صفحه ده دقيقه سيگاري ميكشيدم و نوشته‌هاي خود را تصحيح ميكردم سه ساعت و نيم وقتم اينطور ميگذشت. در مدت روز آنچه را صبحي نوشته بودم، بتفريق يكبار ديگر مطالعه و در كتابچه‌ها پاكنويس مينمودم بطوريكه در اواخر بهار سال 1326 از كار ترجمه و پاكنويس آن فارغ شدم و يكي دو ماه هم صرف حاشيه‌هاي آن كردم و در اواخر جمادي الاخره اين سال كار انجام شد.

وباي روسيه‌

وبائيكه در سال 1322 بايران سرايت كرده بود، از راه قفقاز و تركستان بخاك روسيه هم آمد و در سال 1325 بپطرزبورغ سرايت كرده و حتي عده تلفات بروزي هفتصد نفر هم بالغ شد ولي البته با جمعيت يك ميليون و نيمي پطرزبورغ چندان زياد نبود. ما در سفارت همگي از آقا و نوكر دو دفعه در فاصله يكهفته تلقيح كرديم. در اين ضمن ماه رمضان هم رسيد، چون دكتر ميگفت شكم پر و خالي، هر دو براي گرفتن وبا استعداد دارد و روزه هم با هر دو توأم است، بنابراين در رمضان سال 1325 تا روز 18 رمضان روزه نگرفتم. ولي چون در اينوقت عده اموات روزانه نصف شده بود، از 19 تا آخر ماه را روزه گرفتم و چون وبا در شهر پطرزبورغ تا رمضان ديگر دوام داشت، قضاي آنرا بمراجعت ايران موكول كردم.
وبا در پطرزبورغ مرض محلي شده بود، روزهاي يكشنبه بجهت تعطيل و گردش مردم بخصوص عرق‌خوري عملجات، عده مبتلا كه در ظرف هفته كم شده بود، باز زياد ميشد.
اگر گاهي عيد ديگري هم كه در آنوقت در روسيه زياد بود پيش ميامد، عده مبتلايان بدو سه مقابل هفته قبل ميرسيد و مدتي وقت لازم بود كه به حالت قبلي برگردد.
با هيچ تدبيري ممكن نبود اين مرض را از اين پايتخت كه يك ميليون و نيم نفر سكنه دارد پاك كنند. حتي در 1328 هم كه من بتهران مراجعت كردم، باز هم وباي پطرزبورغ تمام نشده و با همان نوسان يكشنبه‌ها و عيدها در كار بود منتهي عده مبتلايان بين بيست تا هفت هشت نفر بالا و پائين ميآمد.
البته از تاريخ عيد نوروز كه در اين سه ساله اقامت من در پطرزبورغ از اوائل محرم باوائل صفر منتقل شده است، متوجه هستند كه ماه رمضان، در دورئسي و پنج شش ساله گردش خود، دارد قوص صعود را ميپيمايد. بنابراين هرچه جلو ميرويم، روزها بلندتر ميشود چنانكه در رمضان سال 1325 روزهاي آخر رمضان موقع افطار بساعت پنج بعد از ظهر رسيده روزي دوازده سيزده ساعت روزه بايد داشت. من هم در سفارت منزل دارم و وسايل سحري خوردنم سهلتر شده است و چون كاري هم نيست، روزها را بيشتر ميتوانم بخوابم.

بي‌عمامه هم ميشود زن عقد كرد؟!

گويا در همين سال قبل از حراج اثاثيه سفارت و ماه رمضان بود كه تازه از خواب برخاسته و مشغول اصلاح سروصورت بودم، ديدم دربان سفارت آمد كه يكي از اتباع ايران است كاري دارد. ميدانيم كه اگر اين مرد از اتباع پت‌وپاره بود، بقول مشهدي حسن
ص: 257
درش «دري نكبت» بود. معلوم ميشود كه يكي از اتباع آبرومند است كه دربان ورود او را اعلان ميكند. گفتم بگوئيد در دفتر بنشينند تا بيايم. كارم را تمام كردم، بدفتر وارد شدم، ديدم حدسم درست بوده، شخصي از تجار ايران و از سكنه تفليس است و ميخواهد كاغذي ببايزيداف آخوند تاتار كه از طرف دولت روس براي عقد ازدواج مسلمانها تعيين شده است، بنويسم كه در عقدكنان او تأخير نكند. گفتم: «اين كار وظيفه اوست چگونه ميتواند تأخير كند!» گفت: «ديروز براي اينكار نزد او رفتم، ميگفت بواسطه روزه‌داري ماه رمضان نميتواند در اين ماه اينكار خير را سروصورت دهد، منهم در تفليس كار زياد دارم و نميتوانم تا بعد از ماه رمضان اينجا بمانم.» گفتم: «چه لازم است كه بايزيداف عقد كند؟» گفت: «پس كجا بروم؟» گفتم: «فردا با عروستان و شهود طرفين بيائيد اينجا، من عقد ميكنم.» برخاست و رفت. نيكلا را خواستم، دستور دادم براي فردا عصر ساعت پنج بعد از ظهر چاي و كيكي حاضر كند، شب خطبه عقدي از كتاب بيرون‌نويس و قباله‌اي بطور اختصار حاضر كردم، جاي اسامي و محل مهر و اسامي شهود را بازگذاشتم، در اين ضمن‌ها آقاي مشاور الممالك هم رسيد، بايشان گفتم فردا در سفارت عقدكنان داريم و تفصيل را بايشان گفته قرار گذاشتيم من ايجاب را كه با صيغه ماضي و قصد انشاء بايد اداء شود و مشكلتر است بخوانم و ايشان طرف قبول كه جز تكرار آنچه من ميگويم، با ذكر قبول، ندارد واقع شوند. اسد را هم خبر كرديم فردا عصر عروس مادر و خواهر و دو نفر شاهد از طرف او، همچنين داماد و دو نفر شهودش همگي وارد سفارت شدند و در سالن نشستند.
عروس دختر علي شيرازي بود. علي شيرازي نوكر مرحوم ميرزا عبد الرحيم خان ساعد- الملك وزيرمختار سابق ايران بوده كه در پطرزبورغ زن آلماني گرفته و از او دو دختر باقي مانده و مرحوم شده است. دخترها هم دوازده كلاس ابتدائي و متوسطه را بسعي مادر تمام كرده‌اند و يكي از آنها قبلا شوهر كرده و فعلا نوبت دومي رسيده است. دختر، چون قبلا براهنمائي مادر غسل تعميد كرده و رسما پروتستان شده بود، به پيشنهاد من، شهادتين را بر زبان راند و بروسي ترجمه كرد و بعد بمن وكالت داد. داماد هم مشاور الممالك را وكيل نمود. خطبه عقد را خوانده، صيغه را اجراء كرديم. شوهر هزار منات مهر كرده بود، جاهاي خالي قباله را در دو نسخه پر كرده، اجراي صيغه را در بالاي آنها نوشتم. يك نسخه را مهر كرده نمره گذاشته بيست و پنج قران كه پنج منات ميشد، تمبر به قباله الصاق و با مهر سفارتي باطل كرده بدست عروس دادم. آقايان برخاسته از در سفارت بيرون رفتند كه با عروس و داماد بايستگاه رفته آنها را راه بيندازند.
خيلي بامزه بود كه داماد يك اسكناس پنجاه مناتي بعلاوه پنج منات قيمت تمبر، روي ميز جلو من گذاشت. گفتم: «اين پنجاه منات براي چيست؟ حق تمبرش پنجاه منات بيش نبود كه پرداختند.» گفت: «اين حق اجراي صيغه است، اگر من پيش آخوند تاتار ميرفتم، اين پول را بايست بدهم.» و بطوري جدي ميگفت كه ديدم نميتوانم وجه را بداماد پس بقبولانم. اسكناس را برداشته، بدست عروس دادم گفتم: «اين هديه سفارت بشماست برويد بخير و سلامت و بخوشي باهم زندگي كنيد.» باشاره مادر دختر قبول كرد.
ص: 258
اسد از اين اقدام آخري من خيلي خوشش آمد ولي از اينكه بموجب عادت اروپائي سر برهنه و بي‌كلاه، صيغه جاري كرده بودم، اظهار عدم رضايت ميكرد، مي‌خنديد و ميگفت:
«ما تا حال نديده بوديم كه كسي بي‌عمامه زن عقد كند سهل است، كلاه هم بسر نگذارد!»
يكمرتبه ديگر هم، يكمرد پت‌وپاره‌اي بسفارت رجوع كرده توصيه‌اي براي آخوند تاتار ميخواست كه در مخارج عقد ازدواج فقر او را رعايت كند. گفتم زن كجاست؟ گفت در حياط ايستاده است. گفتم او را بيار من عقد ميكنم. بعد از دو سه دقيقه هر دو روبروي من ايستاده بودند، مشاور الممالك هم از اطاق خودش آمد، خطبه مختصري خواندم و ايجاب و قبول را اجراء كرديم. مردك ده منات مهر زنش كرده بود. بعد از يكسالي ديدم آمده‌اند مرد ميگويد ميخواهم زنم را طلاق بدهم، گفتم: «طلاق به موجب مذهب جعفري دو شاهد عادل لازم دارد و من در اينجا اين دو شاهد را حاضر ندارم.» گفت: «پس قدري بزن نصيحت كنيد.» زنك را بوسيله پيشخدمت بدفتر خواستم، بطرفين توصيه خوشرفتاري كردم، ميان آنها گرفت و از در خارج شدند.

بي‌سياستي آزاديخواهان‌

بهار سال 1326 رسيد، ماه مه اين سال بسيار خوب و بهار خوش گذشت، ما هم از رفتن يجزاير و استفاده از خوشي هوا كوتاه نميآمديم. براي نمايش هم كه بود، گاهگاه سري برستوران ارنست ميزديم و از شنيدن سه دستگاه آواز ايراني اركسترا كه آلبي برخوردار ميشديم، ولي خبرهاي خصوصي و مندرجات روزنامه‌هاي تهران رضايت‌بخش نيست. شاه برضد آزادي‌طلبان بهانه‌جوئي و ضمنا خود را حق‌بجانب وانمود ميكند. الحق روزنامه‌ها هم نسبت به او بيمزگي ميكنند و زياده‌روي مينمايند. در بعضي انجمن‌ها برضد او و كابينه وزراء نطق‌هاي زننده ميشود، مقاله «شاه در چه حال است؟» روزنامه مساوات كه وارد زندگاني خصوصي شاه شده و خيلي زننده و بي‌نزاكت بود، در همين روزها منتشر شد. شاه سران كشور را ميخواست و از اين هتاكيها حقا شكوه ميكرد. ولي كاركنان او در باطن مشغول تحريك بودند كه ماده را غليظتر كرده و اقدامات آينده را كه البته در خفا مشغول تدارك آن بودند، مشروع جلوه بدهند.

رفتار روسها بعد از معاهده 1907

اگرچه روسها بعد از قرار داد 1907، ضديت علني با انگليسها نميكردند و رقابت سابق بين اين دو حريف در كار نبود، ولي بدشان نميآمد كه همانطور كه انگليسها در سفارت خود بآزادي‌طلبان پناه داده و طرفداراني پيدا كرده بودند، آنها هم بوسيله طرفداري از استبداد، براي خود هواخواهاني از مستبدين پيدا كنند، تا از حيث مرام و مسلك هم ايران را بدو منطقه نفوذ تقسيم كرده باشند. انگليسها هم از اين سياست بدشان نمي‌آمد چه آزاديخواهان را بيشتر بسمت خود جلب كرده روسها را در نزد آنها منفورتر ميكردند. ضمنا در صحنه جديد نقش ملايمت و مسالمت را براي خود اختيار نموده و نقش خشونت را بروسها واميگذاشتند.
هرجا حاجتي بزورگوئي و سر بالا حرف زدن پيدا ميشد، روسها جلو ميافتادند و مقصود هر
ص: 259
دو طرف پيشرفت ميكرد و هرجا بايد مرهمي بزخمها گذاشته شود، خود پيش‌آمده اصلاح و ترميم ميكردند تا هم خوش‌مردي بين المللي خود را حفظ كرده و هم مقصود خود را در اجراي دو منطقه نفوذ كه بالاخره بتقسيم تام و تمام كشور منجر ميشد، پيش برده باشند.

بريگاد قزاق ايران‌

از زمان ناصر الدين شاه، بموجب قرارداد بين دولتين، يك هنگ كامل العيار مركب از سوار و پياده و توپخانه، در طهران تشكيل شده بود. افراد و افسران جزء اين هنگ ايراني و فرماندهان آن‌كه در قرارداد بين دولتين باسم مشاق ولي در واقع رؤساي آن بودند، كلنل و كاپيتن و پوروچيك «1» و پودپوروچيك «2» روس بود و چون لباس افراد و افسران اين هنگ از روي لباس قزاق تقليد شده بود، فوج قزاق موسومش كرده بودند. حقوق و مصارف آن از انقد وجوه دولتي پرداخت ميشد و در قسمت شمالي ميدان مشق و در خيابان حافظ امروزه عمارتي براي مركز اين هنگ ساخته بودند كه بقزاقخانه موسوم و روبروي آن در خيابان سوم اسفند امروزه، طويله و انبارهاي قزاق‌خانه واقع شده بود. بموجب عادت نظامي روسيه، هرچه مردمان جري‌فتاك بود، در اين فوج پذيرفته ميشد. افسران ايراني آنرا هم اكثر از بقاياي مهاجرين قفقاز كه بعد از جنگ ايران و روس باين كشور آمده بودند، انتخاب ميكردند. زيرا از يك طرف آنها را براي اجراي نظرات خود بهتر ميدانستند و از طرف ديگر سرتيپ‌زادگان ايراني زيربار آنها نميرفتند. كلنل روس كه رئيس قزاق‌خانه بود، اگرچه ظاهرا در تحت امر وزارت جنگ، ولي در باطن از سفارت روس بيشتر از وزير جنگ ايران اطاعت داشت. فقط فائده‌ايكه در اين مدت متمادي دولت ايران از اين فوج قزاق برد، همان نظم و نسقي بود كه هنگام فوت ناصر الدين شاه و نظامي شدن شهر تهران برقرار كردند. در باقي اوقات اين فوج پرخرج بيكار بود و دولت هيچوقت از آن استفاده‌اي نميكرد و از مداخله دادن افسران روس در كارهاي داخلي احتراز داشت.
در زمان سلطنت مظفر الدين شاه، بواسطه بي‌سياستي و گشادبازيهاي امين السلطان، اختيارات كلنل زياد شد و گاهگاه عده‌اي از اين قزاق‌ها براي نمايش جلال‌وجبروت بولايات هم مأمور ميشدند كه با افسر ايراني خود جزو كوكبه فرمانفرمايا حاكم شوند.
بعضي از افسران ارمني و مسلمان ايراني اين هنگ، بعنوان جيره افراد و عليق اسبها، گندم و جو جمع‌آوري و احتكار و در موارد تنگي خواربار در شهر طهران دكان نانوائي باز ميكردند و با تجارت گندم و جو بر تمول خود ميافزودند و در محل خود از زورگوئي بمردم بيدست‌وپا خودداري نداشتند. افراد هم كه باسم قزاق معروف بودند، با ماهي سه چهار تومان مواجب و چند من گندم جيره و پوشيدن لباس قزاقي و زورگوئيهاي خود، امر خويش را ميگذراندند. باوجوداين، در مواقع سلام كه رژه ميرفتند، بسيار خوب پا بزمين ميكوبيدند و سالي يكبار كه در ميدان مشق در حضور شاه و سران لشكري و كشوري نمايش ميدادند، پيش ممقانيهاي خودماني بسيار خوب از عهده اقسام مشق‌هاي نمايشي برميآمدند.
از روزي هم كه مشروطيت رواج گرفته و انجمنهاي ملي در طهران تشكيل شده بود. بعضي از
______________________________
(1)-Poroutchik
(2)-Pod poroutchik
ص: 260
افسران اين هنگ شكر پنير داخل مويز كرده، خود را آزاديخواه وانمود ميكردند. ولي چون مردم از آنها ظنين بوده آنها را جاسوس خارجي ميدانستند، هرقدر فرياد واملتاه ميكشيدند، كسي بآنها اعتنائي نميكرد. زيرا حقا فكر ميكردند كه اين‌ها تحت تعليمات افسران روس بوده و هيچوقت آزاديخواه نخواهند شد. گذشته از اين، در نظر جامعه هم افسري قزاق شغل پسنديده و آبرومندي نبوده، اشخاص پدر و مادردار داخلي دنبال اين شغل نرفته و مشغولين باين شغل در جامعه آبرومندي زيادي هم نداشتند كه اهل حل و عقدي باشند.

توطئه محمد عليشاه برضد ملت‌

بنابراين، اگر محمد عليشاه ميتوانست امر خود را بكلنل قزاق بقبولاند، ممكن بود با اين فوج قزاق اقدامات مؤثري برضد آزادي بكند. شاپشال كه از يهوديهاي تعميديافته جنوب روسيه و از زمان وليعهدي بسمت معلم روسي در خدمت شاه بود، در اين يكي دو سال آزادي ايران، واقعا معلم محمد عليشاه و اكثر اقدامات درجه دوم و سوم ضد آزادي شاه بتعليمات و اقدامات او بود. در روزنامه‌ها هم خيلي او را تعقيب كرده و حتي در اين اواخر آزاديخواهان خروج او را هم از دربار تقاضا كرده، اين موضوع يكي از مواد شرايط صلح بين طرفين نيز قرار داده شده بود. ولي شاپشال خان، باوجود طرد و تبعيد از دربار، بوسيله پاره‌اي از محارم شاه بين سفارت و كلنل لياخوف، رئيس قزاقخانه، رابط و قول‌وقرارهائي بين طرفين گذاشته شد.
ولي تنها با قزاق نميشد اينكار را صورت داد، زيرا از يكطرف روسها هرچند از اقدامات ضد آزادي بدشان نميآمد، ولي خيلي هم ميل نداشتند خود را يكه‌تاز اين ميدان جلوه دهند. از طرف ديگر، شايد عده‌اي از افراد قزاق مثل ساير هموطنان خود واقعا آزاديخواه بوده، از حمله جدي بمشروطه‌طلبان خودداري كنند. گذشته از همه اينها، ميان مستبدين هم كه طبعا كهنه‌پرستند، پاره‌اي اشخاص هستند كه از قزاق بيشتر از مشروطه بدشان ميآيد و براي رضايت خاطر آنها هم بايد فكري كرد. بنابراين، شاه بايد يك فوج سرباز هم بعنوان گارد مخصوص در دسترس خود داشته باشد. اين فوج را از كجا بايد انتخاب كرد؟ از آذربايجان؟ هرگز!! آنروزها كه اهالي اين خطه شاه‌پرست بودند گذشت، بآنها ديگر اعتمادي نيست. فوجي لازم داريم كه اسمي از مشروطه نشنيده، افسران آن از انجمن‌بازي بيخبر باشند. در اينصورت از سيلاخوريها بهتر نداريم، بهمين جهت اين فوج احضار شد.
اين ترتيبات مقدماتي همان اوقاتي بعمل ميآمد كه شاه خود را مظلوم جلوه داده و صورت حق‌بجانب بخود گرفته بود و هرقدر پاره‌اي انجمن‌ها و روزنامه‌ها كه شايد بوئي هم از اين قضايا و تداركات برده بودند، هتاكي و باو حمله ميكردند، با مظلوميت از خود دفاع نموده، مردمان خالي الذهن را طرفدار خود ميكرد. آيا انگليس‌ها هم از اين مقدمات باخبر بودند؟ البته! ولي آنها را چه واداشته بود كه به هم‌پيمان‌هاي تازه خود كه
ص: 261
بعد از صد و پنجاه سال رقابت، تازه توانسته بودند با آنها طوري كنار آمده خود را از شر آنها ايمن كنند دستور داده، آنها را از خود بري نمايند؟ بين شاه و ملت ايران نزاعي در كار وقوع است، بما چه؟ مگر عدم مداخله ساير دول در انتخاب طرز حكومت يك ملت، از قوانين بين‌الملل و اصول مسلمه نيست؟ هم‌پيمان‌هاي تازه ما هم در اين امر بيمداخله هستند، مگر قزاق قشون ايراني نيست؟ و كلنل آن برحسب قرارداد نبايد مطيع امر شاه باشد؟
گذشته از اينها، ما بايد بفكر بدعهدي احتمالي همين معاهدين جديد خود هم باشيم. چه عيب دارد كه ما در ضمن فشارهائي كه ناگزير در اين بين بر ملت ايران وارد خواهد آمد و بعد از آنها حمايت خواهيم كرد، طرفداري براي روز مباداي خود دست‌وپا كنيم؟ پس آزاديخواهان چه مي‌كردند؟ آيا خواب رفته بودند؟ خير اغفال شده بودند.
در اين روزها دولت انگليس در اين كشور بي‌اندازه محبوب بود. مگر همين انگليس نبود كه در باغ سفارت خود را بروي آزاديخواهان گشوده بود؟ درست است كه ايراني‌ها از رفتن بسفارت، جز محلي كه از حمله حكومت نظامي آسوده بوده و بآزادي حرف خود را با شاه خود بزنند، مقصودي نداشتند و انگليسها هم در اين آزاديخواهي كمك مادي و معنوي بايرانيها نكرده بودند، بلكه شاه بعد از دانستن مقاصد ملت، خود فرمان مشروطيت را داده بود. ولي همين بيرون آمدن آزادي از سفارت انگليس چيز كوچكي نبود و انگليسها را نزد ملت ايران بي‌اندازه محبوب كرده بود.
معاهده 1907 بين اين دولت و دولت روسيه هم اگرچه بر ضرر حيثيتي ايران بود، ولي از حيث ماده، اگرچه موقتا، ولي درهرحال، تاحدي جلو تجاوزات روسيه را كه بخيال بلع كردن تمام ايران بود، ميگرفت و آن دولت را در عمليات تجاوزكارانه خود محدود ميكرد. پس بستن همين پيمان هم با همه منكري كه داشت، درواقع براي جلوگيري از تعديات روسيه بايران جلوه كرده بود. آزاديخواهان ايران تصور مي‌كردند كه دولت انگليس مدافع آزادي ايران است و از هر سوءقصدي كه از طرف روسها نسبت بآزادي بشود با هم‌پيماني كه با آنها دارد، جلوگيري خواهد كرد. بلي! همين حسن ظنها بود كه آزادي- خواهان را فريفته و از تدارك قوه مسلح بازداشت و الا مقاومت در مقابل يكي دو هزار نفر مسلح كه اكثر آنها بقالزاده‌هاي شهر و از سلحشوري بيخبر بودند، كار مشكلي نبود.
از طرف ديگر، زبان‌درازيهاي پاره‌اي عناصر جاه‌طلب كه در اين ضمن‌ها ياوه‌سرائي و هرزه‌درائي ميكردند، آزاديخواهان معتدل را كه اكثريت داشتند، رنجور ميكرد. گذشته از همه اينها، مجلس جز يكصد و هشتاد و پنج انجمن كه همه آزاديخواه ولي در آن واحد هريك در تحت ليدري رؤساي خود از همديگر دور و وحدت كلمه نداشتند، پشتيباني نداشت و شاه را به پيشرفت سوءقصد خود اميدوارتر ميكرد.

غافلگير شدن آزاديخواهان‌

همينكه استعداد شاه كامل شد، يكروز صبح با فوج گارد تازه‌وارد خود، بقصد باغ شاه از عمارات سلطنتي شهر بيرون آمد. براي اينكه در مردم وحشت و اضطراب زيادتري ايجاد كند، باسيلاخوري- هاي خود كه پاچه ورماليده و تفنگ بدست در اطراف كالسكه او
ص: 262
ميدويدند، يكي دو خيابان هم راه خويش را دورتر كرده خود را به باغشاه بيرون دروازه غربي شهر رسانيد و از آنجا تقاضاي چند ماه اخير خود را در تبعيد و مجازات پاره‌اي اشخاص كه بمقام سلطنت توهين كرده بودند، مثل اولتيماتوم بآزاديخواهان تكرار كرد و خود پاره‌اي از آنها را بدست آورده حبس و توقيف نمود. هرقدر مصلحين مناقشات گذشته، سعي كردند كه ميان اين بز و كلم يا گرگ و ميش را اصلاح دهند، كاري پيش نبردند.
آزاديخواهان ميدانستند كه اگر بتبعيد اين چند نفر راضي شوند، بر تقاضاي شاه افزوده خواهد گشت و شاه هم خوب ميدانست كه اگر اين‌بار شكست بخورد، از تخت و تاج محروم خواهد شد. اين بود كه طرفين، يكي متكي بزور اسلحه مادي و ديگري مغرور و بنفوذ معنوي، چند روزي هم بهمديگر اولتيماتوم فرستادند. يكروز صبح قزاقها بمجلس حمله كرده، از چهار جهت مركز آزاديخواهان، يعني مجلس، يا بقول معروف زمان، كعبه آمال ملت را بزير گلوله توپ گرفتند. وكلاي بي‌مدافع باطراف پراكنده شده، هريك بگوشه‌اي فرو رفتند. قزاقها و سيلاخوريها بمجلس هجوم آورده، آنچه اثاثه و كاغذ و فرش و ميز و صندلي يافتند بغارت برده، حتي در و پيكر عمارت را هم كندند و در حوضخانه مجلس اسب بستند و از بي‌سياستي عكس خرابه‌هاي مجلس و بخصوص اسب بستن گوشه حوضخانه را نيز برداشته منتشر كردند.

آزاديخواهان بعد از بمباران مجلس‌

آزاديخواهان، بعضي بسفارت انگليس پناه بردند، برخي با لباس مبدل از شهر خارج شدند، عده‌اي هم دستگير شده در باغشاه بحبس افتادند و چند نفر از اين محبوسين بامر شاه اعدام گشتند كه ميرزا جهانگير خان يكي از دو مدير روزنامه صوراسرافيل و ملك المتكلمين بهشتي، پدر آقايان ملكزاده و قاضي ارداقي قزويني از جمله دسته اخير بودند. آقا سيد عبد اللّه بهبهاني تبعيد و آقا ميرزا سيد محمد طباطبائي در خانه خود تحت نظر مأمورين نظامي توقيف شد. مردم هم انجمنها را برهم‌زده هركس پي كسب و كار خود رفت. حكام ولايات بموجب امر مركز، انجمنهاي ولايتي و ايالتي را بسته و انجمنهاي عمومي را برهم زدند و پاره‌اي آزاديخواهان مبرز را كه در آنجاها بدست آوردند حبس كردند و چند نفري از جمله سيد جمال الدين (پدر آقاي جمال‌زاده) سخنران شيرين- سخن آزادي را در بروجرد بامر شاه در حبس كشتند. آنها كه بسفارت انگليس پناه برده بودند، بسعي سفارت اجازه حاصل كردند كه بسلامت كشور ايران را ترك گويند. معروفترين اين دسته آقايان تقي‌زاده و علي اكبر دهخدا بودند. آنها كه در شهر مختفي شده بودند، هر يك بوسائلي خود را خلاص كرده، بعضي بولايات خود و برخي بخارجه پناه بردند و زمره‌اي چون امري از آنها متمشي نبود، در كنج خانه خزيدند.
غلبه بر عده‌اي بي‌اسلحه و بيمدافع و راندن آنها از مجلس و غارت كردن و كندن در و ديوار كعبه آمال ملت آسان، ولي بدست آوردن دل ملت دلشكسته كاري بس مشكل است.
ديري نگذشت كه در تمام ولايات، هرجا بنحوي، ضديت شروع شد بخصوص تبريزيها كه بسعي
ص: 263
آزاديخواهان آنجا در تحت رياست ستارخان كه بزودي حقا سردار ملي ملقبش كردند، با اسلحه قيام نمودند. كم‌كم ساير شهرهاي آذربايجان هم باين مركز تأسي جست و ضديت از آنجا بتمام كشور سرايت كرد. احكام آقايان ملا كاظم خراساني و حاجي ميرزا حسين نجل خليل و شيخ عبد اللّه مازندراني هم كه از علماي درجه اول نجف و مقلد مردم بودند، باينها ضميمه شد. از عتبات احكام شرعي در حرمت دادن ماليات بعاملهاي محمد عليشاه صادر كردند و بختياريها و مجاهدين، اصفهان و گيلان را تسخير كرده بسمت پايتخت آمدند. محمد عليشاه بسفارت روس متحصن و منعزل و سلطنت سلطان احمد شاه اعلام و مجلس افتتاح و آزادي از نو برقرار شد. تفصيل اين اجمال را تا اندازه‌ايكه در خور «شرح زندگاني من» باشد، در ضمن وقايع سرگذشت من خواهيد خواند.

تشكيل كانون آزاديخواهان ايراني در پاريس‌

اخبار طهران يكي بعد از ديگري بپطرزبورغ ميرسيد و مايه اسف و افسوس ميگشت و من براي آقاي دهخدا خيلي پريشان بودم تا روزي خبر مصاحبه روزنامه‌نگاري را با تبعيدشدگان ايراني كه در باكو اتفاق افتاده بود، در روزنامه پطرزبورغ خوانده و بمناسبت ذكري كه از آقاي دهخدا در آن رفته بود، از سلامت اين رفيق عزيز شكرها كردم. ايرانيان تبعيد شده، بپاريس رفتند و آنجا را براي منويات خود جهت آزادي و ضديت با استبداد شاه، مركز قرار دادند. ولي بازهم بعادتي كه در ايران داشتند و بواسطه اختلاف مشرب و سوء ظن‌هائيكه در ضمن عمليات نشر آزادي نسبت بهم پيدا كرده بودند، مجتمعا كار نميكردند و هرچند نفر بهر اندازه كه از دستشان برميآمد، سواسوا، در اين مشروع مقدس اقدام مينمودند. از جمله ميرزا ابو الحسن خان پيرنيا، معاضد السلطنه، كنسول سابق باكو كه وكيل مجلس هم شده و جزو تبعيدشدگان بود، با آقاي دهخدا و يكي دو نفر ديگر چاپخانه فارسي در ايوردن سويس پيدا كرده و چند شماره صوراسرافيل را دهخدا نوشته و از پاريس بايوردن فرستاد و در آنجا چاپ شده بهمه‌جا ميرفت. من در ايران نبودم و نمي‌دانم اندازه انتشار اين روزنامه در ايران چه بوده ولي درهرحال اگر بتخت كفش مسافرين هم بود، از اين روزنامه بايران ميرفت. منتهي يك نسخه آن بيست سي دست مي‌گشت.

شاه در باغ شاه‌

محمد علي شاه در باغ شاه رحل اقامت افكند، براي حفظ خود چند فوج از قماش همان سيلاخوريها بدور خويش گرد آورده و امير بهادر جنگ وزير جنگ است. سربازهاي او درختهاي بارآور باغ را از بيكاري و بي‌پولي كنده ميفروشند، يا زير ديزي گوشت ميگذارند. شنيدم يكي از درباريها كه شايد با حضرت امير ميانه خوبي نداشته است، از كنده شدن درختها گزارشي بعرض شاه ميرساند. شاه بوسيله يكي از پيشخدمتهاي خود بوزير جنگ پيغام ميفرستد كه سربازانرا از كندن درختها باز دارد. حضرت امير سپهسالار و وزير جنگ جواب ميگويد بقبله عالم عرض كنيد: «يا سرباز، يا درخت» گذشته از كندن درختها، سيلاخوريها كه بي‌جيره و مواجب مانده
ص: 264
بودند، از تاريكي شب در كوچه‌ها استفاده كرده، از برداشتن عبا و كندن پالتو از دوش و بر عابرين كوتاهي نميكردند و اگر طرف شكايتي ميكرد، آنها را بمشروطه‌خواهي متهم و تهديد مينمودند. چنانكه مثل «عبايش مشروطه شده» بهمين موضوع اشاره دارد.

پيشرفت مقاومت تبريز

در تبريز، مقاومت مليون در تحت رياست ستار خان سردار ملي همچنان مداومت دارد. نه نفوذ و سر و سنباط و سبيل‌هاي عين الدوله و نه فعاليت ديوانه‌وار محمد وليخان خلعت بري كه زود تحريك ميشد و زود هم خاموش ميگشت، هيچيك نتوانسته است شهر را تسخير و مليون را سرجاي خود بنشاند. اردوي شاه در باسمنج رحل اقامت افكنده، هرچندي يكبار كه بعزم تسخير شهر نزديك ميشود، با دادن تلفات زياد مجبور بعقب‌نشيني ميگردد. اهالي صرفه‌جوي تبريز، حتي توپهاي افطار و سحر ماه رمضان خود را پر از ساچمه ميكنند و بسمت حمله‌كنندگان رها مينمايند و روزبروز برعده‌وعده خويش ميافزايند. باقر خان هم كه اصلا بنا بوده است، باسم سالار ملي، با ستار خان همدست و جدا مقاومت ميكنند. وزير جنك عبث برؤساي عشاير و ايلات و منتفذين ولايات جزء آذربايجان، با كاغذهاي پر از وعده و نويد خود دلگرمي ميدهد و آنها را بخدمت ميخواند. كسي از جاي خود حركت نكرده و اگر هم كمكي باردوي شاه برسانند، جز سياهي‌لشكر چيزي نيست. بخصوص كه در اين ميانه، كاري‌ترين آنها، شجاع نظام مرندي كه خيلي سربسر اهل تبريز ميگذاشت، بحيله يكي از انقلاب‌طلبها از بين رفت.
مؤمني بسته بمبي بعنوان امانت براي شجاع نظام فرستاد كه هنگام بازكردن سر آن كار او و چند تن از نزديكانش را ساخت و عين الدوله را از جدي‌ترين كمك‌كاران خود محروم كرد.

نشريات آزاديخواهان‌

در شهرهاي خارج ايران، هرجا چاپخانه حروف عربي پيدا ميشد، عده‌اي آزاديخواه در آنجا جمع شده اخبار تبريز و ساير جاهاي ايران را كه هريك در نوبت و بطريقه خود مقاومت‌هائي ميكردند و همچنين احكام علماي عتبات را در اوراقي روزنامه مانند چاپ كرده بهر وسيله بود از سرحد ميگذراندند و يقين داشتند كه در تمام ايران دست‌بدست خواهد گشت. در بعضي از اين روزنامه‌ها اشعار فكاهي بر ضد محمد عليشاه و درباريان و بخصوص وزير جنگش منتشر ميشد كه خالي از ظرافت نبود. معروفتر از همه كه كمتر كسي بود آنرا نخوانده باشد، اشعاري بود در وصف حال امير بهادر جنگ كه بطور ترجيع‌بند ساخته و برگردان آن اين شعر بود:
چاي روسي بير بيوك فنجان گترآي ممد جعفر! تزول قليان گتر البته خواننده عزيز آشناي قديمي ما، محمد جعفر خان مير پنج، قليان‌دار وزير دربار را كه در پطرزبورغ تخته پاك طاهر براي زير قليان حضرت امير ميخواست، شناختند. اين
ص: 265
شعر بقدري در دهنها افتاده بود كه بعد از يكسال و نيم كه من بطهران آمدم، باز هم بچه‌ها اين شعر را در كوچه‌ها ميخواندند.

مفخم الدوله وزير مختار جديد ايران در پطرزبورغ‌

بالاخره دولت بفكر سفارت پطرزبورغ افتاد، مفخم الدوله را بسمت وزير مختاري مأمور كرد، جناب وزير مختار در اواخر پائيز 1326 بپطرزبورغ آمدند، مشاور الممالك و اسد و من در گارنيكلا از او استقبال كرده، بسفارت وارد شد.
ميرزا اسحق خان مفخم الدوله در جواني و در اوائل زمان سفارت علاء الملك (در حدود 1306) از تبريز مستقيما بپطرزبورغ آمده جزو اعضاي سفارت ايران پذيرفته شده است. در آن دوره از كاركنان مركزي وزارت خارجه كسي بخيال كارمندي جزء سفارتهاي خارجه نمي‌افتاد. وزير مختار هركس را از هرجا پيدا ميكرد و بهر سمتي كه ميخواست، بدربار دولت متوقف فيها معرفي مينمود. فقط براي اينكه اسم اين كارمند هم در جزو سالنامه دولتي نوشته شود، گزارشي از اسم‌ورسم او بوزارت خارجه ايران ميفرستادند. علاء الملك مردي بسيار ساده و خوش‌فطرت و ميرزا اسحق خان جواني بسيار زيرك و كاري بود. همينكه بسفارت پطرز- بورغ وارد شد، روسي را بقدر رفع حاجت مكالمه و مكاتبات جزئي و فرانسه را براي هر نوع مكالمه و مراسله آموخته، علاء الملك را از احتياج بهر عضو ديگري بي‌نياز كرده در ظرف مدت چند ساله اقامت در پطرزبورغ، خود را بمقام مستشاري رسانيد، تا جوان ديگري كه صمد خان ممتاز السلطنه باشد، مثل چند سال قبل او وارد خدمت سفارت شد. ولي ميرزا اسحق خان نيك‌فطرتي علاء الملك را بجاآورده، تا آشنا شدن صمد خان بكار، در پطرزبورغ ماند. همينكه جانشين خود را تقريبا ساخته و پرداخته تحويل داد، حقا تقاضاي كار مستقل كرد و بسمت آژان ديپلوماتيكي بمصر كه در اينوقت تحت الحمايه دولت عثماني بود، مأمور گشت. مدتي در آنجا گذراند و به ايران آمد. احتياج صدراعظمي مثل امين السلطان كه خيلي زبان خارج نميداند، به عينك و سمعكي كه بين او و سفارتخانه‌ها رابطه باشد، چيز طبيعي است. ميرزا اسحق خان كه در اينوقت لقب مفخم الدوله هم گرفته بود بمنشيگري خاص امين السلطان برگزيده شد. در اين ضمن‌ها با دختر ميرزا نصر اللّه خان مشير الدوله كه از پسر علاء الملك طلاق گرفته بود، نيز ازدواج كرد. پسر عموئي سعد الدوله وزير مختار بلژيك و دامادي وزير امور خارجه و برازندگي شخصي، او را ابتدا بسفارت واشنگتن و بعدا بسفارت وين فرستاد و در تقسيم سفارتهاي اعلان جلوس محمد عليشاه نيز سهم خوبي برد، اينست كه در اين موقع مجددا بپطرزبورغ كه ده پانزده سال قبل با سمت مستشاري آنرا ترك كرده بود، با سمت سفارت مأمور شده است.
انتخاب مفخم الدوله براي پطرزبورغ بسيار بموقع بود. زيرا محمد عليشاه بعد از بمباران مجلس و برهم زدن آزادي احتياج مبرمي بمأمور زيرك و زرنگ در دربار پطرزبورغ داشت و از مفخم الدوله بهتر براي اين كار نداشت، بالاختصاص كه پسرعمويش سعد الدوله هم در كابينه مشير السلطنه وزير امور خارجه شده بود.
ص: 266
مفخم الدوله از آن اشخاص باهوش بود كه با نديدن هيچ مدرسه و نخواندن هيچ درس منظم، تنها از شنيدن در مجالس و محافل و روزنامه‌خواني، همه‌چيز را تا اندازه‌اي آموخته و بسيار خوش‌صحبت بود. فارسي را خوب و تند و بي‌غلط انشاء و املائي مينوشت.
در نوشتن و بستن مراسلات فرانسه هيچ زحمت فكر بخود نميداد و در ظرف چند دقيقه پيش- نويس مراسله را بدون قلم‌خوردگي زياد حاضر و خود پاكنويس ميكرد. لا محاله روزي پنج شش كاغذ دوستانه و شخصي باطراف عالم مي‌فرستاد، بزرگ‌ترين كارها در نظر او بسيار ساده بود، براي خود لله و پيشكار اتخاذ نميكرد و حتي بحساب آشپزخانه خود هم رسيدگي مينمود و روزبروز طلب وكيل خرج را از كيف بغل خود تا آخرين دينار ميپرداخت. با زيردستان خود بسيار مؤدب و با رفاقت و دوستي آنها را بخود جلب ميكرد. اگر هم با كسي ميخواست كار نكند، هيچوقت او را فداي خيال خود نكرده تا براي او فكر بهتري نميكرد، بيهوده صابون زير پاي او نميماليد. خيلي بجلال و جبروت معتقد نبود، بريج را بسيار خوب بازي ميكرد و مجلس‌آرائي او بحد كمال و در اين تاريخ بنظر من پنجاه ساله بود «1».
______________________________
(1)- در دربار سابق روسيه رسم بود كه وقتي سفيركبير اعتبارنامه خود را بامپراتور تقديم ميكرد، روزيرا بايد براي پذيرائي سران و بزرگان كشور و نمايندگان سياسي كه در دربار روسيه بودند معين كند و كارتهائي باين مضمون: «چون سفير كبير دولت ... اعتبارنامه‌هاي خود را باعليحضرت امپراطور تقديم داشته با كمال احترام باطلاع آقاي ... ميرساند كه در ساعت ... روز ... براي پذيرائي حاضر خواهد بود» كساني كه حق داشتند از اين دعوت‌نامه دريافت نمايند، بموجب صورت معيني از طرف وزارت تشريفات دربار روسيه بسفارت ميزبان داده ميشد. هيئت نمايندگان سياسي را خود سفيركبير بر آنها اضافه كرده تقريبا هزار تا از اين كارتها براي بوميان و نمايندگان سياسي مي‌رفت.
سفير كبير، اگر زن داشت با خانمش، در يكي از اطاقهاي نزديك بمدخل كه در ديگري براي خروج داشت مي‌ايستاد، در پله‌هاي عمارت مأمورين تشريفات روسيه ايستاده بودند، واردين با لباس تمام رسمي بايد باشند، دم در اطاق سفير كبير يكي از مأمورين ورود آنها را با صداي بلند و تمام القاب ذكر ميكرد، وارد با سفير كبير و خانمش دست ميداد و از در ديگر خارج شده بساير تالارها ميرفت. در يكي از تالارها باري گسترده شده انواع مأكول در طبقات آن چيده بودند، هر ظرفي كه خالي ميشد، بظرف پروپيمان از همان جنس تبديل ميگشت، بطوريكه هميشه بنظر چنين ميامد كه بار دست‌نخورده است.
نمايندگان سياسي در اين پذيرائي، نظر بهمقطاري، تاحدي صاحبخانگي داشتند و از واردين بومي مثل اعضاي سفارت ميزبان پذيرائي ميكردند. بخصوص جوانها اگر به آشنايان خود كه مسلما در اين مجلس زياد بودند برخورد ميكردند، از دوست گرفتن سرخيارستان غير كوتاه نميآمدند و تلافي مهمان‌نوازي آنها را در اين تعارف بيخرج بيرون مي‌آوردند. كنت برچيلد كه بعدها قبل از جنگ جهاني اول صدراعظم آلمان هم شد، در اين وقت مردي پنجاه شصت ساله و بسمت سفارت كبري مأمور پطرزبورغ شده بود و زن جوان بسيار زيبائي داشت كه هيچكس بيش از بيست و پنجسال باو نميداد. مفخم الدوله گويا در موقعي كه بسمت مأمور اعلان تاجگذاري محمد علي شاه ببرلن رفته بود، با او آشنا بود. سفير كبير بعد از يكساعتي كه ته واردين بالا آمد براي تفقد از مهمانان خود
ص: 267

بعد از ورود مفخم الدوله‌

بعد از ورود مفخم الدوله، اثاثيه ايشان هم با حبيب اللّه خان از وين رسيد و باز سفارت رنگ‌وروئي گرفت و كارهائي از تهران مراجعه و اشتغالاتي فراهم شد. مشاور الممالك البته حق داشت كه طالب كار مستقلي باشد، شايد در طهران هم اشكالي در اين كار نميكردند ولي نداشتن مايه براي راه انداختن بساط يك سفارت كه لااقل ده بيست هزار تومان خرج داشت، مانع اجراي اين خيال بود. از طرف ديگر، مفخم الدوله هم به وجود او خيلي احتياج نداشت، مشاور الممالك مثل دوره مشير الملك خودش داوطلب مسافرتي بقفقاز و تركستان شد، مفخم الدوله وسيله آنرا فراهم كرده با سمت مفتشي بسمت تفليس و قفقاز رفت. اسد مشغول زنداري است و چندان بكارهاي سفارت كاري ندارد. مفخم الدوله هم او را بميل خود واگذاشته و كار سفارت را با خودش و حبيب اللّه خان انجام ميدهيم. اسد فقط كارهاي اتباع را در نظميه انجام مي‌نمايد.
در اوائل بهار مفخم الدوله، بعد از چند ماهي، خانم خود دختر ميرزا نصر اللّه خان مشير الدوله را هم بپطرزبورغ خواست. ايشان با دختر يكي دو ساله خود موسوم بايران خانم بپطرزبورغ آمدند و در تسارس كوي سلو منزلي براي ايشان تدارك شد. ولي ما فقط ايران خانم را ميديديم و خانم مفخم الدوله در حجاب بود. يكروز هم ايران خانم از من بتسارس‌كوي‌سلو دعوت كرد، با آقاي مفخم الدوله در منزل جديد نهاري خورديم، مسعود خان پسر مفخم السلطان و برادرزاده مفخم الدوله هم كه در بلژيك درس ميخوانده است، نمي‌دانم بچه جهت از پيش پدر نزد عمو آمده و در سفارت منزل دارد و باز هم در سفارت جا زياد است و من بخوبي ميتوانم در سفارت منزل داشته باشم.
مفخم الدوله صبحها از تسارس‌كوي‌سلو بشهر ميآيد، اگر كار اداري باشد مي‌كنيم و الا كاغذهاي خصوصي خود را دريافت كرده جواب آنها را مينويسد و ديدارهاي خصوصي خود را انجام و بتسارس‌كوي‌سلو مراجعت ميكند. نهار و شام كماكان مرتب است، نهار را همگي باهم هستيم، ولي شامها را گاهي آقاي مفخم الدوله نيست. خلاصه اينكه من در اين وزيرمختار يك رفيق تازه‌اي پيدا كردم نه رئيس تازه زيرا او طبعا مرد رياست‌فروش نبود. همينكه از تسارس‌كوي‌سلو وارد ميشد، هرجا باز بود مينشست و آسياي صحبت را براه ميانداخت، اگر كاري نبود بريج را پيش ميكشيد، دو نفري باهم بريج زير چاق
______________________________
باين تالار وارد شد. مفخم الدوله در مأموريت اعلان تاجگذاري نشان عالي از دولت آلمان گرفته بود و البته در اين شب آن حمايل و نشان را زيب پيكر خود داشت. خانم سفير كبير جلو آمد، بعد از تجديد تفقد بمفخم الدوله گفت: «آقاي وزير مختار چقدر شما خوشبختيد كه اين نشان را داريد، شوهر من هيچوقت اين خوشبختي را نخواهد داشت» مفخم الدوله در جواب گفت: «باوجود اين شوهر شما خيلي از من خوشبخت‌تر است زيرا من هيچوقت اين خوشبختي را نخواهم داشت كه زني بزيبائي زن او داشته باشم.» اين حاضرجوابي و جواب مناسب با سئوال، تا مدتي بين ديپلماتها و رجال درباري دهن‌بدهن ميگشت و همه به اين حسن محاوره تحسين ميكردند.
ص: 268
ميكرديم. گاهي كه اسد پيدايش ميشد، سه نفري و وقتيكه مشاور الممالك از مسافرت برگشت، چهار نفري بازي ميكرديم. ولي باز هم من بيكار ننشسته، كتابي راجع بحقوق اساسي كه از پاريس آورده‌ام ترجمه ميكنم.

فضولي خبرنگار روزنامه نووي‌ورميا

قبل از آمدن مفخم الدوله، يكروز پيشخدمت كارتي بدست من داد كه صاحب آن ميخواهد ملاقاتي كند، در كارت «ياتچوتسكي خبرنگار روزنامه نووي ورميا «1»» نوشته شده بود. گفتم: بگو بيايند، مردي وارد شد، بعد از طي تعارفات معموله گفت: «از طرف روزنامه مأموريت دارم بتهران بروم كه اخبار آنجا را براي روزنامه بفرستم، نامه توصيه‌اي بيكي از اعضاي وزارت خارجه ميخواستم كه اگر گاهي رجوعي بكنم، بمن جواب بدهند.» گفتم: «برئيس اداره روس شما را معرفي ميكنم.» بعد گفت: «اگر يكي از ادباء و نويسندگانرا هم با من آشنا كنيد موجب مزيد امتنان خواهد گشت.» گفتم: «شما را باستاد ادبيات مدرسه خود آقاي ميرزا محمد حسين خان فروغي معرفي و آشنا ميكنم.»
خيلي خوشوقت شد و من دو كاغذ خصوصي براي دو مقصد فوق نوشته باو تسليم كردم. بعد گفت: «اگر التفات داشته باشيد و مرا بآقاي شارژدافر هم معرفي فرمائيد، مرحمت را كامل كرده‌ايد.» گفتم: «شارژدافر نيست، فردا بيائيد، مانعي ندارد.» فردا آمد، بمشاور الممالك معرفيش كردم، قدري باهم صحبت كردند، بعد مجددا بدفترخانه آمد، گذرنامه خود را براي ويزا بمن داد، ويزا كرده باو دادم، دست محكمي بمن داد و از در خارج شد.
دو سه هفته‌اي گذشت، يكروز ديدم در روزنامه نووي‌ورميا شرح مصاحبه ياتچوتسكي با ظهير الملك رئيس اداره روس مندرج است. ولي اين مقاله چيز مهمي نداشت. يكي دو هفته بعد مصاحبه ياتچوتسكي با معاون وزارت خارجه و بعد با وزير خارجه و سپس با مشير السلطنه صدراعظم و بالاخره مصاحبه ايشان با شاه پشت سرهم در روزنامه نووي‌ورميا مندرج شد. مصاحبه‌اي هم با شيخ فضل اللّه كه طبعا اين روزها بازارش رواج داشت كرده و شرح آنرا با نيشهاي زننده براي روزنامه خود نوشته بود. ياتچوتسكي و مصاحبه با شاه ايران؟!! مگر در طهران تاتوره در هوا پاشيده‌اند كه نماينده اين روزنامه كثيف طرفدار استبداد بتواند با شاه ايران مصاحبه كند؟ بعد هم با لحني كه در خور مقام سلطنت نيست، مصاحبه خود را در روزنامه منتشر نمايد؟!! ... در آن دوره مصاحبه روزنامه‌نگاران با رؤساي دول معمول نبود.

يكنفر روس سرخ‌

يكروز ديگر هم شخصي بسفارت مراجعه كرد، اين شخص عضو انجمن بين‌المللي جغرافيا بود، خواهش كرد كسي را باو معرفي كنم كه اوضاع و احوال ايران بخصوص وضع تازه را براي او تشريح كند. ديدم كسي در پطرزبورغ نيست كه مقصود او را بتواند بعمل آورد، از طرف
______________________________
(1)-Novoe Vremia
ص: 269
ديگر اين مرد هم از طرز بياناتش پيداست كه از آزاديخواهان يا بقول روسها از سرخهاست و بايد با او كنار آمد. جواب سربالا كه «كسي را ندارم» خلاف سياست است، بايد از نوشته او براي كشور و آزادي استفاده كرد. باو گفتم: «من خودم براي اين كار حاضرم، بيك شرط كه اسمي از من در كار نباشد.» گفت: «بهمين شرط» گفتم: «در اين صورت، شما صورت سؤالي ترتيب بدهيد، از هرچه بپرسيد، جواب خواهيد گرفت.» با تشكر فراوان از من جدا شد. از فردا تا چند روز هروقت ميآمد، چهار پنج سؤالي از اوضاع اقتصادي و سياسي ترتيب داده و يك‌يك سؤال ميكرد و جواب ميگرفت. روز آخر بعد از تمام كردن سؤالات خود از من پرسيد: «آيا ممكن است موضوع تقسيم اراضي بين رعايا در مملكت ايران هم پيش بيايد؟» گفتم «خير!» البته ميدانيم كه موضوع تقسيم اراضي بين رعايا يكي از مرام‌هاي آزادي‌طلبان روس و مخصوصا سرخها بود كه بدون اين تقسيم هيچ اقدامي را مفيد نميدانستند. چون از جوابهاي سابق من مشرب مرا دانسته بود، با كمال تعجب گفت چطور؟!! گفتم: «بجهت اينكه رعيت ما مثل رعيت اروپائي مزدور نيست بلكه با مالك شريك است.» سپس پنج عامل زراعتي يعني آب، زمين، گاو، بازو و بذر را تشريح كرده گفتم: «هريك از مالك و رعيت كه يكي از اين پنج عامل را تدارك كند، يك خمس از محصول حق ميبرد. البته عرضه و تقاضا هم در اين ميان كار خود را خواهد كرد؛ اگر زميني قابليت زرعش كم و حاجت بيشتري بكار داشته باشد، داوطلب قبول رعيتي آن طبعا كم مي‌شود. در اين صورت مالك مجبور است سهم زيادتري براي رعيت منظور نمايد، يا برعكس، زمين حاصلخيزتر، بخصوص در جاهائيكه سكنه زياد و باز و فراوان است، نگزير مشتري بيشتري دارد؛ در اينجا مالك سهم زيادتري براي خود ميخواهد و اين تفاوت هم چندان زياد نيست. در ديم‌كاري، مالك چون جز زمين چيز ديگري ندارد، چهار يك يا در جاهائي كه بدهكده دورتر است، پنج يك سهم ميبرد.» ديدم مؤمن خيلي اين مذاكرات را با دقت شنيد و توضيحات بيشتري در اطراف آن خواسته، يادداشتهاي خود را تمام كرد و دست گرم محكمي داد و گفت اجازه ميخواهم بعد از آنكه رساله خود را چاپ كردم، يك نسخه هم براي شما بفرستم. تشكر كرده از هم جدا شديم.
بعد از ده بيست روز، رساله چاپي خود را براي من فرستاد. ديدم بوعده خود وفا كرده با اينكه تجليل زيادي از گوينده اخبار كرده است، اسم‌ورسمي از من در آن نيست.
مطالب را هم بدون كم‌وكسر، هرچه جواب داده‌ام، نوشته است. در قسمت آخر خيلي شرح و بسط داده و با اشاره بمقام اجتماعي گوينده، خيلي اين طرز تقسيم را مدح كرده و در آخر نوشته است: «چرا مردم اروپا از اين وضع تقليد نميكنند كه گرفتار زحمت تقسيم اراضي كه بعد از مدتي باز هم تنبلي و كارگري افراد، تقسيم اولي را برهم ميزند و حاجت بتقسيم جديد پيدا ميشود نباشند.» اين يكي از انتشارات نافع راجع بآزادي ايران بود كه با بيانات علمي وجود آنرا در ايران ناگزير جلوه ميداد.
ص: 270

خون جواني و پيري‌

مادموازل بطسولويچ، صاحبخانه سابق من، در همين اوقات عروسي كرد و مرا بعقدكنانش دعوت نمود. اين دختر فرانسه را بسيار خوب حرف ميزد و خوب مينوشت و عضو يكي از بانكها و ميخواست با يكي از جوانهائيكه خيلي بخانه او رفت‌وآمد ميكرد، عروسي كند. در اين اوقات هم كه من در سفارت منزل داشتم، گاهگاه از او حالي ميپرسيدم. دختري آزاد، عاقل و در خانه‌داري بسيار تميز بود. شبي ساسي در رختخواب مرا گزيد، فردا بمادموازل شكوه بردم، عصر آمدم ديدم تمام اطاق را زيرورو كرده و دوشك تختخواب را جسته و چيزي بدست نياورده است. بعد از يكماهي باز يك شب ساس بمن خدمت كرد، اين‌بار فورا از جا برخاسته چراغ را روشن كردم و مجرم را در حال فرار در ملافه كشف و دستگير و در حقه‌ايكه روي ميز پاي تختخواب بود توقيف نمودم، فردا صبح وقتي لباس پوشيده ميخواستم از خانه بيرون بروم، از مادموازل خواهش كردم باطاق من آمد، مجرم را در صورتيكه از خوردن خون من باد كرده و آثار جرم در او نمايان بود تحويلش دادم. گفت: «خيلي عجب است؟» گفتم: «پيدا شدن ساس؟» گفت: «خير! علاقه اين حيوان بخون شما» گفتم:
«من باين موضوع سابقه دارم ولي شما از كجا دانستيد؟» گفت: «هم آن دفعه و هم ايندفعه يكي از دوستان من اهل هل‌سينگ‌فرس «1» (هل‌سينكي پايتخت امروز فنلاند) كه گاهي بپطرزبورغ ميآيد، بمنزل ما آمده و چمدان دستي خود را پشت اطاق شما گذاشته بود.
آيا عجيب نيست كه اين حيوان طعمه مطلوب خود را يافته، در ظرف چند ساعت راست بسروقت او برود؟ تقصير شماست كه خونتان بدهن اين حيوان اينقدر شيرين است. بعد از اين اگر اين آشنا بمنزل ما بيايد، نميگذارم چمدانش را داخل لژمان بگذارد.» اين خون جواني بود، ولي بعدها حتي در تارومومج هم كه مركز ساس است، بوده‌ام و ساس كاري بمن نداشته است. جواني از اين عيب‌ها هم دارد و باوجود اين، خوب چيزي است قدر آن را بدانيد.

وسيله براي جواب به خبرنگار فضول‌

اوضاع روسيه درهم‌تر از كشور ماست، بعد از بسته شدن دوما (مجلس ملي روس) در هر شهر و محل، جمعيتهاي سري با مرام‌هاي عجيب و غريب كه كلا بر ضد حكومت است، تشكيل ميشود. هر روز يك وقعه تازه‌اي اتفاق ميافتد. دولت براي آرام كردن افكار، پاره‌اي آزاديها كه از جمله آزادي چاپ است، بمردم داده و روزنامه‌هاي پارتي چپ (سرخها) بيداد ميكنند و هر روز مقالاتي بر ضد رفتار دولتيان منتشر مينمايند. بزرگتر از همه، روزنامه «رچ» «2» (نطق) و «روسكوي اسلوو «3»» (حرف روس) است. منهم از آزادي روزنامه‌ها بنفع كشور خود استفاده ميكنم و با خبرنگاران اين دو روزنامه آشنائي پيدا كرده‌ام و مندرجات روزنامه‌هاي فارسي خارج ايران را ترجمه كرده بآنها ميدهم و آن‌ها هم با آب و تاب زياد و فحش‌هاي بي‌حساب بعاملين واقعي اين بيحسابي چاپ ميكنند. آقاي غلامرضا
______________________________
(1)-Helsinfors )Helsinki(
(2)-Retch
(3)-Rouskoe Slovo
ص: 271
نورزاد در اين كارها دست و چشم من است و بوسيله ايشان مقالاتي را كه معين ميكنم، از فارسي بروسي ترجمه و موضوع بدست خبرنگاران ميدهيم كه آنها مقالات خود را ترتيب داده بروزنامه بدهند.
اين دو روزنامه با نووي و رميا طرفند. مقالاتيكه ياتچوتسكي هر هفته از ايران ميفرستد و در هر كدام از آنها موضوعي را نقادي ميكند، راجع بچيزهاي كلي و قابل خدشه است.
من مثل يكنفر ايراني خوب ميتوانستم آنها را رد كنم، اين بود كه اين دو روزنامه از دل و جان دستورات مرا با آب‌وتاب تمام مينوشتند و از قول خود فحشهائي هم بياتچوتسكي ميدادند.
باين طريق وسيله انتشار مجاني بر ضد انتشارات نووي و رميا بدست آمده بود و كار آزادي كشور ما را پيشرفت ميداد و طبعا حكومت روس را از اقدامات تندوتيز، نظير بمباران مجلس، بازميداشت. در صورتي كه هيچكس متوجه منبع «1» آن نبود. شايد خود روزنامه هم اين مقالات را اثر طبع خبرنگار خود ميدانست. حتي من مفخم الدوله را هم از اين خرده- كاريهاي خود بيخبر ميگذاشتم سهل است، گاهي كه پاره‌اي از آن‌ها را خوانده و تحسين هم ميكرد، من چيزي بروي خود نميآوردم. زيرا بيم داشتم كه، بخواهش، مرا از اين كار خير بازدارد و اين هم البته خلاف مروت ميشد كه از من خواهش بكند و از قبول آن امتناع كنم يا قولي بدهم و برخلاف آن عمل نمايم.

سفارت كبراي زوركي‌

يكروز ديدم تلگرافي از تهران رسيده و دستور داده‌اند علاء الملك را بسمت سفارت كبري براي كار خاصي بدربار پطرزبورغ معرفي كنيم.
مفخم الدوله نامه آنرا نوشت و با زينوويوف وزير خارجه مذاكره كرد. معلوم شد قبلا در تهران با سفارت روس اين مذاكره شده و روسها همينكه موضوع فرستادن اين سفير كبير را حس كرده‌اند، جواب رد داده‌اند.
ولي درباريان ايران متقاعد نشده تصور كرده‌اند بوسيله سفارت ما ميتوانند اين مقصود را عملي كنند.
______________________________
(1)- بكار بردن «منبع» براي سرچشمه و مصدر علوم و اخبار هم يكي از استعاره‌هائي است كه قديمي نيست. اول وهله‌ايكه من باين استعاره برخوردم در حقوق تاليف مرحوم مشير الدوله حسن پيرنيا بود كه در آنروز بنظر من خيلي نچسبيد ولي بعدها بقدري اين استعاره براي پروراندن اين مفهوم استعمال شده است كه نچسبي سابق را ديگر ندارد و يكي از استعاره‌هاي رايج شده است، گو اينكه قدما آنرا استعمال نكرده باشند. چنانكه كرارا اشاره كرده‌ام، عدم استعمال قدما نبايد مانع وضع استعاره باشد، تحول و تطور لغوي و ادبي هيچوقت نبايد از كار باز ماند، كم‌كم بايد استعاره‌هاي شاه طهماسبي جاي خود را به كنايه و استعاره متناسب با تمدن امروزه بدهد. همانطور كه اشخاص پير ميشوند و از كار مي‌افتند و مرحوم ميشوند، براي استعاره‌ها هم ولادت و جواني و پيري و بالاخره مردني هست كه ناگزير واقع ميشود. مقرمطنويسها عبث بخود زحمت ميدهند و ميخواهند جلو طبيعت را بگيرند و مسلما بجائي نميرسند. اگر به نيش قلم آنها دم عيسي هم بسته شود، نميتوانند محكوم بمرگ را نجات دهند و از ولادت كنايات و استعارات جديد جلوگيري كنند.
ص: 272
ببينيم اين سفارت چه كاري را بايد انجام دهد كه براي قبولاندن آن اينقدر اصرار بكار ميرود. مقاومت مثبت تبريزيها و مقاومت منفي عمومي بر ضد محمد عليشاه، البته ابتدا انگليسها و بعدا براهنمائي آنها روسها را متوجه كرده كه بمباران مجلس براي منافع آنها هم زيان‌آور بوده است و همراهي آنها با شاهي كه نه نفوذ دارد و نه ماليات باو ميدهند. چه فائده‌اي دارد؟ اگر بخواهند بزور اسلحه بر ايران فايق آيند، با داخله خود كه اكثر مردم آزادي‌طلبند و اين اقدامات را بيرويه ميدانند، چه ميكنند؟ مثل روسها در اين اوقات عينا مثل زني بود كه سر خود را نميتوانست ببندد بعروسيخانه ميرفت و داوطلب بستن سر عروس ميشد «1». گذشته از اين، هم‌پيماني آنها هم با انگليسها اقتضا داشت كه با مشورت همديگر در ايران كار كنند. اين بود كه وزير مختار خود را در تهران عوض كرده، پاكلوسكي‌كزل مستشار سفارت خود در لندن، مرد ملايم انگليسي‌مآب، را بجاي سلفش گارتويك كه مردي مستبد و خشن بود، بايران فرستادند و البته كلنل لياخوف امروز غير از كلنل لياخوف موقع بمباران مجلس شده بود و در مقابل اوامر شاه بيشتر عذرتراشي ميكرد.
محمد علي شاه هم كه عمده اتكالش در استبداد خود بقوه قزاق بود، از رفتار اين رئيس بريگاد خود احساس كرد كه زمينه تغيير كرده و بفكر افتاد كه سفير كبيري بدربار روسيه بفرستد كه جناب ايشان وضعيت قشون ايران را در پشت دروازه تبريز و بي‌اهميتي قيام اين شهر و بي‌موضوعي ضديت عمومي مردم ايران با اوضاع حاضر را بنفع استبداد توضيح و تشريح نمايند و دولت روسيه را براي پيشرفت مقاصد استبدادي خود همراه كنند.
براي پذيرفتن اين سفير كبير، از طرف دربار روسيه البته مانعي نبود و چنونيك‌هاي وزارت خارجه «كارمند»، حتي سازانف معاون وزير هم، با كمال ميل حاضر بودند اظهارات سفير كبير ايران را شنيده و اقدامات مستبدانه شاه را تحسين و حتي دستوري هم بستاد ارتش روسيه بدهند كه اگر اقتضا كرد كلنل خشن‌تر از لياخوفي بجاي او بفرستند، ولي در اين صورت با هم‌پيمان تازه خود كه قرار گذاشته‌اند در كار ايران آنچه ميكنند باطلاع يكديگر باشد چكنند؟ البته همان روزي كه از وزارت خارجه ايران، در تهران، راجع بفرستادن اين سفير كبير مذاكره شده است، سفراي طرفين باهم مشورت كرده و هر دو يكنواخت بدربارهاي دولتين گزارش داده و اظهار عقيده كرده و وزارت خارجه دولتين هم بتوسط مأمورين خود در دربار يكديگر قضايا را حل كرده و جواب پاكلوسكي‌كزل در تهران مستند باين سوابق بوده است و با اين مقدمه، جواب وزارت خارجه روسيه بسفارت ايران، مسلما منفي خواهد بود. ولي گله محمد عليشاه بر فرض اينكه بمشاوره با رئيس دفتر مخصوص خود و شاپشال خان هم مجهز ميشد، قابليت اين باريك‌بيني‌ها را نداشت.
چنانكه از يكطرف اين تلگراف را بسفارت ايران فرستادند و از طرف ديگر جناب سفير كبير را هم با اعتبارنامه بسمت سفارت كبري روانه كردند. وقتي جواب منفي وزارت
______________________________
(1)- اين ضرب المثل كه بازهم مثل دهاتي است بدين مضمون است يكي سر خودش را نميتوانست ببندد بعروسي‌خانه ميرفت كه سر عروس را ببندد.
ص: 273
خارجه روس را بتهران مخابره كرديم، جواب دادند سفير كبير حركت كرده است، اقدام كنيد در پذيرائي او چيزي كم و كسر نباشد!! و هيچ متوجه قبح قضيه نشدند كه نميتوان بزور سفير بدربار دولت ديگر فرستاد و دولت روس را با كار خاتمه يافته مواجه كرد و اين جور سفير كبير را دولت روسيه مسلما، اگر هم بخواهد، نميتواند بپذيرد و اين كار جز بردن آبرو نتيجه‌اي ندارد. شايد شوق خود علاء الملك هم به اين مأموريت و كار چاقي و قوم و خويشي رئيس دفتر مخصوص با او، در اين عجله بيمورد كه موجب وهن بين‌المللي و توهين بخود سفير كبير بود، بيمداخله نبوده است. شايد پيرمرد به پيشرفت‌هاي بيست سال قبل خود در دربار روسيه خيلي معتقد بوده لازم نديده است كه منتظر جواب شوند و حتي شايد هم گفته باشد كه اگر اسم مرا بشنوند، چون سابقه در دربار روسيه دارم، فورا قبول ميكنند و شاه بسي تجربه نالايق هم باين بيانات معتقد شده، او را روانه كرده است.
بهرحال، يكي دو روز بعد، تلگراف علاء الملك كه ورود خود را بباكو خبر ميداد رسيد، معلوم است كسي از او استقبالي نكرده و احترامي كه در خور سفارت كبري بوده است، بجا نياورده بودند. پيرمرد با تذكره سياسي كه سمت او سفير كبير فوق العاده ايران در دربار روسيه تعيين شده بود، مثل يكنفر شخص عادي بپطرزبورغ وارد شد. ماتاگار او را استقبال كرده و تا هتل اروپا كه خود براي محل توقف خود تعيين كرد، با او همراه بوديم. مفخم الدوله هم باحترام سابقه رياست او دعوتهاي خصوصي از او كرد.
باوجود اين، علاء الملك از دم در نرفته، از وزير خارجه وقت ملاقات خواست. پير مرد خيلي بخصوصيت با وزير خارجه كه در استانبول باهم رفاقت داشتند، معتقد بود. جواب وزير امور خارجه مسلما منفي بود. باوجود اين بمناسبت همان سابقه دوستي از پذيرائي او بطور خصوصي مضايقه نكرد. البته علاء الملك آنچه ميخواست بوزير خارجه بطور رسمي بگويد، در ملاقات خصوصي خود گفته است منتهي از اين اظهارات چه نتيجه حاصل شد؟ مسلما هيچ!
علاء الملك خود نزد روزنامه‌نگاران فرستاده، آنها را بمحضر خويش طلبيد «1» و تصور ميكرد كه انتشار بيانات او باعث پيشرفت مقصود محمد عليشاه ميشود. در مصاحبه خود با خبرنگار روسكوي اسلو و آنچه پرت‌وپلا در انبان مغز خود داشت بيرون ريخت. ميدانيم اين روزنامه هم يكي از ارگانهاي دست چپي‌ها و سرخهاي روسيه بود، خبرنگار بيانات او را
______________________________
(1)- يقينا آنروزيكه يكنفر از فارسي‌نويسهاي دوره بعد از تسلط عرب بر ايران، طلب عربي را به «يدن» فارسي توأم و اين فعل را اختراع كرده است، خيلي از مقرمط نويسهاي آندوره از اختراع اين فعل جديد عصباني شده و از اين اختراع او انتقاد كرده‌اند. ولي امروز تصور نميكنم كسي باشد كه از استعمال اين فعل اختراعي ششصد هفتصد سال قبل بجرم اينكه نيمي فارسي و نيمي عربي است خودداري كند. يكي از محسنات زبان فارسي امروز كه آنرا ميتوان در شمار نيرومندترين زبانهاي عالم دانست، همين است كه هر لغتي بهر زباني باشد ميتوان آنرا گرفت و با علامت مصدري فارسي فعل جديدي از آن ساخت و آن لغت خارجي بقدري در افواه معروف شود كه حاجت بتفسير و تعبير نداشته باشد. مرحوم ايرج ميرزا در مصراع «مردم همه مي‌جهنميدند» جهنميدن را هم بمعني جهنم رفتن استعمال كرده و خيلي زيبا شده است.
ص: 274
با استهزاء و مسخرگي در روزنامه خود نگاشت، ما هم چه ميتوانستيم بكنيم و اين آبروي ريخته را چگونه جمع ميكرديم؟ بلي! اين است سزاي شاهي كه باميد خارجه با ملت خود ميجنگد! با سفير او اين معامله را ميكنند، بدون اينكه بتواند نفس بكشد و از كسي گله‌اي بكند!!!
چو تيره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نيايد بكار محمد عليشاه در اين اوقات مانند غريقي بود كه بهر علف و خزه‌اي تشبث ميكرد و آن بآن بگودال نيستي فروتر ميرفت!

عكس العمل بمباران مجلس‌

علاء الملك بنماينده روزنامه روسكوي اسلوو گفته بود: «شاه نميخواهد با ملت خود جنگ كند وگرنه غائله ستارخان هيچ اهميتي ندارد و اگر بمن امر دهد كه در مراجعت از اينجا سر اسب خود را كج كرده «1» بتبريز بروم، دو روزه كلك او را خواهم كند.» ولي برخلاف اين ادعا مقاومت تبريزيان همچنان ادامه دارد و هروقت قشون عين الدوله بشهر نزديك ميشود، با دادن تلفات زياد عقب مينشيند و تبريزيها روزبروز بر عده وعده خويش ميافزايند. كمكهاي مادي و معنوي ژنرال كنسول روس هم براي قشون دولتي فائده‌اي ندارد و حتي آزاديخواهان طوري خدعه‌هاي جنگي بكار مي‌بندند كه خبرنگاري كنسولگري روس براي قشون عين الدوله زيان‌آور است و اكثر باشتباه ميافتند و خسران بارميآورند.
پاريس مركز آزاديخواهان شده، هركس توانسته است خود را بآنجا رسانده، ميخواهد بيفكري قبل از بمباران مجلس را جبران كرده، قوه‌اي تدارك كنند كه اين سه چهار هزار نفر مسلحي را كه دوره محمد عليشاه هستند، متفرق كنند. زيرا شاه بواسطه بي‌پولي و ضديت عمومي، ديگر قشون تازه‌اي نميتواند بجائي بفرستد. آنچه داشته است بتبريز فرستاده و سر آنها آنجا گرم است.
سردار اسعد پسر حسينقلي خان بختياري پدر كشته قاجاريه و استبداد در پاريس بود، او را وارد نظرات خود كردند. قرار شد او بايران برود و از ايل بختياري عده‌اي را براي فتح تهران ببرد و جمعي هم كه در گيلان دست داشتند، قولهائي دادند كه در رشت شورشي برپا كنند و ادارات دولتي را بدست آورده عده‌اي هم از آنجا حركت كنند و با بختياريها در فتح تهران شركت نمايند. با اين قول‌وقرار هريك بجانبي رفته مشغول اقدامات شدند.

فتح اصفهان و گيلان‌

سردار اسعد بختياري رفت، مقدمة الجيش خود را با برادر بزرگترش صمصام السلطنه باصفهان فرستاد. حكومت اصفهان با اقبال الدوله غفاري بود، قشوني هم نداشت، بمجرد ورود بختياري‌ها، ادارات دولتي بتصرف آنها درآمد. يكروز هم كه سردار افخم حاكم گيلان
______________________________
(1)- سر اسب را كج كردن و بجائي رفتن و كاري انجام دادن، كنايه از عملي است ضمن عمل ديگر كه بدون قصد انشاء قبلي صورت بگيرد و مورد استعمالش در موقعي است كه بخواهند كاريرا كم‌اهميت بشمارند. روزنامه روسكوي‌اسلوو اين كنايه آقاي علاء الملك را عينا بروسي ترجمه كرده و چون اين كنايه در زبان روسي باين تعبير نيست، خيلي روسي اين جمله مضحك شده بود.
ص: 275
در باغ سردار همايون بنهار وعده داشت، عده‌اي مسلح بباغ ريخته حاكم را از پا درآوردند و از آنجا بشهر هجوم و ادارات دولتي را تصرف كردند. سپهدار (محمد وليخان سپهسالار بعد و خلعت بري بعدتر) را كه در رياست قشون تبريز با عين الدوله نساخته و از محمد عليشاه رنجور شده بود، برياست قواي خود خواندند، او هم پذيرفت. بين سردار اسعد و سپهدار هم روابط برقرار شد و هريك در قسمت خود مشغول تشكيل عده و تجهيزات شدند. اين اخبار كه بساير شهرهاي ايران رسيد، آزاديخواهان را كه تا اينوقت ساكت و منتظر وعده‌هاي دروغين محمد عليشاه براي بازكردن مجلس صالح «؟» بودند به هيجان آورد.

شاه هنوز هم در افكار مستبدانه خود مستغرق است‌

محمد عليشاه وقتي كه بباغشاه رفت، فقط چند نفر آزاديخواه افراطي را كه باو توهين كرده بودند ميخواست. بعد از بمباران مجلس و تفرقه وكلاء و آزاديخواهان، وعده ميداد كه بزودي مجلس آينده را با وكلاي صالح باز خواهد نمود. تا اينجا بعضي آزاديخواهان معتدل كه از بيمزگيهاي افراطيها عصباني بودند، با او هم‌عقيدگي داشتند. اگر موقعيت را فهميده، بلافاصله انتخابات را اعلان و بقول خودش وكلاي صالح انتخاب و مجلس را براه ميانداخت، خود را پيشقدم آزادي معرفي كرده و مردم بيش از پدرش گل نثار كالسكه او ميكردند. ولي اين مرد مستبد لجوج، بحرفهاي اطرافيان خود معتقد و همينكه از يغماي كاغذ و اثاثيه مجلس خلاص شد و انتقامهاي شخصي خويش را از چند نفر افراطي گرفت، بآينده اميدوار گشته، ديگر حرفي از آزادي و افتتاح مجلس در كار نبود. امير بهادر وزير جنگ و مشير السلطنه كه برسم استبداد لقب صدراعظمي هم باو داده بود، رئيس الوزراء و سعد الدوله كه از يكسالي باين طرف خود را از آزاديخواهان جدا كرده و مستبد شده بود، وزير خارجه او شدند. حتي اشخاص دولتخواه بي‌غرض را هم بخود راه نداده، خود را بكارهاي بچگانه، مانند سفير كبير فرستادن بدربار روسيه مشغول ميداشت.
ولي بعد از فتح گيلان و اصفهان بدست آزاديخواهان كه دانست پهناي كار از چه قرار است، فرماني راجع باعطاي مشروطه صادر كرد. اما بازهم در همين قول خود راستگوئي نداشت و تصور ميكرد با اين وعده‌ها ميتواند جلو هجوم بختياريها و مجاهدين را بگيرد. براي سرگرمي مردم، از مرمت مجلس شروع كرده يكروز دو نفر عمله با يك بيل و غربال! بمجلس فرستادند كه با اين عمله و اين كار ابزار، مجلس را مرمت كرده، انتخابات را شروع، وكلاي ملت را تعيين و مجلس را افتتاح كنند. مردم شهر كه خبر تعمير كعبه آمال ملت را شنيدند، دسته‌دسته براي تماشا ببهارستان رو آوردند و از ديدن ايندو نفر عمله حيرت كرده با دل پر برگشتند. فردا فرستادن اين دو نفر عمله هم شايد بواسطه اينكه كسي بآنها مزد نداده يا شيخ فضل اللّه و امير بهادر اصلا اينكار را صلاح ندانسته بودند، موقوف شد و توجه هر دو طرف برشت و اصفهان معطوف گشت. تبريزيها در اينوقت گرفتار دفاع از هجوم قشون عين الدوله كه روزبروز بر شدت خود ميافزود بوده، براي پايتخت اميدي بكمك آنها نبود.
ص: 276
قشون آزاديخواه گيلان كه اسم مجاهد روي خود گذاشته بودند از سمت رشت پيش آمدند و قزوين را هم تصرف كردند. بختياريها هم در اصفهان مشغول تكميل عده و اسلحه شدند. ولي كار تبريز سخت شده و قشون عين الدوله كار را بر آن‌ها خيلي تنگ گرفته و ورود خواربار را بشهر دويست و پنجاه هزار نفري تبريز جلوگيري كرده بيم آنست كه مردم شهر از گرسنگي مستأصل شوند. روسها اين وضع را بهانه قرار داده، ميخواهند بعنوان حفظ اتباع خارجه كه در تبريز زيادند، قشون بآنجا بفرستند.

آزادي اتباع خارجه‌

در اين سه ساله انقلاب ايران، رفتار آزاديخوان نسبت باتباع خارجه، هميشه از روي كمال مودت بود و هيچوقت اقدامي كه مخالف مهمان‌نوازي ايراني باشد، باتباع هيچ دولتي بعمل نيامده در موارد طرفيتهاي استبداد و مشروطه، همواره رعايت جانب خارجي‌ها منظور شده بود و در حفظ جان و مال آنها منتهاي مواظبت را ميكردند. بسا اتفاق افتاده بود كه پاره‌اي كنسولهاي روس در ولايات و پايتخت، تعدياني نسبت بايرانيها بخود اجازه ميدادند و بر خلاف عهود و اصول ميخواستند تجاوزاتي بحقوق اتباع داخله بكنند، آزاديخواهان مردم را بصبر و تحمل توصيه كرده، از جوش‌وخروش آنها جلوگيري ميكردند. حتي مداخلات پاره‌اي از كنسول‌هاي تزاري و مأمورين رسمي روس را در اين نزاع بين ملت و شاه و طرفداري اين مأمورين را از استبداد نديده انگاشته، تمام هم آن‌ها مصروف اين ميشد كه در اين مشاجره خانگي پاي خارجي وارد نشود.
آزاديخواهان تبريز خوب ميفهميدند كه پوخيتانوف «1» كنسول روس فشنگ و ذخيره بقشون عين الدوله ميرساند و براي آنها مشكل نبود كه از اين اقدام جلوگيري كنند، ولي چون باوجود اين كمكها، در خود قدرت مقاومت در مقابل قشون عين الدوله را ميديدند، باين خرده‌كاريها پوزخند زده كار خود را ميكردند و پاپي اين بيرويگيها كه حقا باعث انزجار بود نميشدند.
ولي روسها طور ديگر فكر ميكردند، فكر آنها اين بود كه اين نزاع بين دولت و ملت تمام نشود تا ضعف دو طرف موجب پيشرفت خيالات آنها در اجراي قرارداد دو منطقه نفوذ گشته، كار تسخير منطقه خود را در آينده آسان كنند. براي اجراي اين نظر و فكر بود كه هروقت احساس پيشرفتي براي يكي از طرفين ميكردند، مرد حق شده، طرفدار بازار بيرونق ميگشتند «2». ذخيره رساندن‌ها يا فشنگ پرانيهاي «3» پوخيتانوف كنسول روس
______________________________
(1)-Pokhitanoff
(2)-
كساني كه مردان راه حقندخريدار بازار بي‌رونقند
(3)- كاغذپراني كنايه از فرستادن نامه‌هاي بي‌امضاء يا با امضاي مجهول است كه براي پيشرفت دادن بمقصودي معمول دارند. فشنگ‌پراني را من از كاغذپراني اقتباس كرده، در اينجا آورده‌ام. بخواهش اولياي امور باغشاه از سفارت به كنسول روس در تبريز امر ميشد فشنگ بقشون عين الدوله برساند او هم جعبه‌هاي فشنگ را در كالسكه خود گذاشته بطور محرمانه بعين الدوله ميرساند. پراندن و پرتاب كردن را بمعني قصد هدف‌گيري نداشتن هم استعمال كرده‌اند.
ص: 277
براي قشون عين الدوله تا اين اواخر و هواداري امروزه روسها از ملت، بعنوان اينكه شهر تبريز گرسنه و ممكن است بر ضد اتباع خارجه قيام كنند، براي اجراي همين نظر و فكر بود. ولي محمد عليشاه جاهلتر از آن بود كه مقصود را بفهمد و باستبداد خود آتش اين جنگ خانگي را دامن نزند و در صدد اصلاح خبط گذشته خود برآيد
البته فرستادن سه چهار هزار قشون كه روسها تصميم گرفته بودند بتبريز بفرستند، كار كوچكي نبود كه مقدمه آن فقط يك گزارش كنسول روس در تبريز باشد. بلكه بدوا در تهران بين سفارت روس و انگليس مطلب طرح شده و بالاخره كار بلندن و پطرزبورغ و مذاكره بين دو هم‌پيمان كشيده و لزوم اين كار مسلم گشته بود. اين تصميم براي انگليسها هيچ ضرري نداشت، بلكه يكبار ديگر سياست مار گرفتن بدست دشمن را، بوسيله اين دوست تازه خود، اجراء كرده بودند. روسها بپول و پوست خود پيمان دو منطقه نفوذ را عملي ميكردند. بخصوص كه اينكار ظاهرا براي حمايت آزاديخواهان و رساندن نان بملت و بر ضد ميل محمد عليشاه و اگر از وكلاي ملت در مجلس انگلستان سروصدائي بر ضد اين اقدام بلند شود، جوابش آسان است.
اما تبريزيها همينكه اين خبر را شنيدند، گذشته از اينكه از اين كمك خارجي خوشوقت نشدند، تلگرافاتي بدولت مخابره كرده جلوگيري دولت را از اين كمك خارجي بخود تقاضا نمودند سهل است، حاضر بودن خود را هم براي تسليم بدولت اظهار داشتند.

چند كلمه حرف رك و راست ولي خودماني‌

در اين ضمنها تلگرافي از تهران رسيد كه دستور داده بودند با وزارت خارجه براي جلوگيري از فرستادن قشون بتبريز وارد مذاكره شويم. مفخم الدوله نامه را تنظيم كرد و بمن داد و گفت:
«ميخواهم شما نامه را خوتان ببريد «1» و در ضمن با مسيو كلم رئيس قسمت شرقي وزارت خارجه مذاكره كنيد و جهاتي را كه در نامه نميتوان نوشت توضيح بدهيد، شايد نتيجه بگيريم. اين «شايد» بجهت اين بود كه ميدانستيم چيزيكه بين دولتين تصميم گرفته شده است، با اين چند كلمه‌ها برهم نميخورد.
درهرحال كالسكه سفارت حاضر شده مرا بوزارت خارجه برد.
مسيو كلم با ريش نسبة پهن جوگندمي خود پشت ميز كارش نشسته بود، مراسله را باو دادم، خواند، بعد وارد مذاكره شديم، نميدانم در آنروز كلم روي چه علف بدي راه رفته بود «2» كه برخلاف هميشه باب محاجه را گشود. من آنچه راجع بغير لازم بودن اين اعزام قشون ميگفتم، برخلاف قواعد محاوره در كل عالم و بخصوص در عالم ديپلوماسي
______________________________
(1)- شايد مقصود مفخم الدوله از فرستادن من براي انجام اين كار يكي از پيش‌بيني‌هاي او بوده كه شاهدي براي اقدام خود و بي‌نتيجه ماندن آن داشته باشد و ضمنا بجوانها هم بفهماند كه ببينند ما از دست آنها چه ميكشيم؟ ما را در عدم پيشرفت كار به بيعرضگي و بي‌كفايتي متهم نكنيد.
(2)- اين تعبير از زبان فرانسه گرفته شده و كنايه از احوال كسي است كه برخلاف عادت طبيعيش حرف بي‌منطق ميزند يا جواب سربالا ميدهد يا عملي برخلاف حزم مرتكب ميشود.
ص: 278
بيانات مرا با مدعي‌گري رد ميكرد. قدري باهم دست و پنجه نرم كرديم، بالاخره دانستم كه چون از نتيجه كه در دست او نيست مأيوس است، خودش را نميخواهد از تنگ‌وتا بيندازد و تمام اين حجتهاي غيرمنطقي كه بهم ميبافد براي پنهان كردن عجز خود از گرفتن نتيجه مطلوب بنفع ماست. من هم اسلوب مذاكره را تغيير دادم و معارضه بمثل كردم و با همان لهجه و طرز بيان او مطلب را دنبال نمودم. آخر كار باو گفتم: «اجازه ميدهيد قدري خودماني‌تر من موضوع را حلاجي كنم؟» گفت: «مانعي ندارد.» گفتم:
موقتا نه من نايب سفارت ايرانم و نه شما رئيس دپارتمان شرقي وزارت خارجه روسيه بلكه ما دو نفر از اشخاص عادي هستيم و باهم صحبت ميكنيم، عيبي كه ندارد؟» گفت «نه» گفتم: «اين اوضاع كه شما در كشور ما برپا كرده‌ايد كه براي گرگ دنبه ميبريد و براي ميش ضجه ميزنيد و هر طرف ميخواهد بر حريف غلبه كند مانع ميشويد، اگر كمدي آنرا نه در كشور شما كه بدون اينهم بي‌نظم‌تر از كشور ماست، بلكه در سويس كه مردمش متمدنتر و صلحجوترين ملل عالم هستند براي تفريح و بطور شوخي برپا كنند، در ظرف دو سه ماه از اين مردم متمدن صلحجو ملتي خونخوار ايجاد خواهند كرد تا چه رسد بجدي، آنهم در مدت سه سال! آقاي عزيز! شما همواره ميگوئيد براي اتباع خارجه خطر در كار است، از شما ميپرسم كدام خطر؟» گفت: «البته كارد روي حلق آنها نيست.» گفتم:
«از اين خيلي پائين‌تر بيائيد، در اين سه سال انقلاب، ايران روزهاي بسيار بدي داشته و محرك آنرا حقا يا با طلا دست خارجي ميدانسته است، آيا يك سر سوزن ببدن يك نفر خارجي زده است؟ پس اين خطر خيالي از چه راه است؟» گفت: «مردم همين‌كه گرسنه شوند، همه چيز را فراموش ميكنند.» گفتم: «مگر شما گندم يا نان تخمه‌زده براي آنها ميبريد! جز اينكه نان عده خود را سربار گرسنگي آنها بكنيد، كار ديگري هم ميكنيد؟» گفت: «لا محاله اگر از گرسنگي بخواهند خارجي‌ها را آزار كنند، جلوگيري ميكنيم.» گفتم: «با همين دو سه هزار نفر؟! خيلي در اشتباهيد ... دلائل تاريخي، در زمان صفويه و حتي قاجاريه كه البته روسها هم از آن بي‌اطلاع نيستند، ثابت ميكند كه اگر اهل ايران بخصوص تبريزيها، سر مخاصمه داشته باشند، سر ده برابر اين سه چهار هزار نفر شما را ميخورند و افسرهاي شما را سپهسالاران بي‌لشكر ميكنند.» همينكه كار صحبت خودماني باينجا رسيد و كلم دانست كه از اول كج رفته و عبث در محاجه را باز كرده است، گفت:
«از من رساندن مراسله و تحصيل جواب است.» گفتم: «من هم تقاضاي ديگري از شما نداشتم، منتها برحسب دستور آقاي وزير مختار، خواستم غيرلازم بودن اين قشونكشي را توجه داشته باشيد و بمواقف لازم، نظرات دولت ايران را برسانيد و جواب بدهيد، و لو اينكه جواب سربالا باشد.» كلم اصلا آلماني و مرد پخته بردباري بود. همينكه ديد تقصير با خودش بوده كه مرا بسخت‌گوئي وادار كرده است، گفت: «واقعا من فراموش كردم حال آقاي وزير مختار را بپرسم.» چند كلمه‌اي باهم از اين قبيل انسانيتها ردوبدل كرديم و موقع برخاستن، با ادبي كه خيلي چربتر از معمول بود، از هم جدا شديم. پس‌فرداي
ص: 279
اين روز، در روزنامه خوانديم كه قشون روس از سرحد جلفا گذشته و بسمت تبريز رهسپار شده است. يكي دو روز بعد هم جواب نامه ما را دادند و البته جواب سربالا و خالي از منطق بود.

پياده شدن عده‌اي از قشون روس در ساحل گيلان‌

ميدانيم بختياريها در اصفهان و در منطقه وسط كه در قرارداد 1907 منطقه بيطرف تشخيص شده بود، هستند و انگليسها بموجب قرارداد خود با روسها هم كه بود، نبايد قشوني باينجا بفرستند.
بنابراين، بختياريها موي دماغي نداشتند. در صورتيكه كار مجاهدين كه از رشت بطرف قزوين و طهران ميآمدند، غير از آنها و اين دسته از قشون ملي، چه در نقطه اصلي و چه در راه و چه بالاخره در مقصد خود، يعني تهران، همه‌جا در منطقه نفوذ روس واقع بودند و البته روسها در اين اقدام ملي بر عليه محمد عليشاه كه در كار وقوع بود، اگر براي اظهار وجود در منطقه خود هم بود، عده‌اي قشون در ساحل درياي خزر پياده ميكردند كه اگر اتفاقي بر ضد تبعه آنها در اين قسمت رخ بدهد، جلوگيري نمايند. البته اين منطقي بود كه در نزد هم‌پيمانهاي خود، يعني انگليسها، براي اين اقدام خود علتي ميتراشيدند و مقصود آنها پيدا كردن سابقه تصرف در اين قسمت بود.
انگليسها هم ضرري براي اين اقدام كه سياست مار گرفتن بدست دشمن، يعني سياست ديرين آنها، را كاملتر ميكرد نميديدند و با رضايت طرفين عده چند هزار نفري با تمام لوازم در ساحل انزلي پياده شد كه در موقع لزوم بسمت قزوين و تهران بيايد.
محمد عليشاه هم فرستادن اين قشون را مترس براي آزاديخواهان دانسته و بپاي كمك روسها بخودش حساب كرد. چنانكه بعد از انتشار اين خبر، حتي يك دستور ساده هم در جلوگيري از اين اقدام، بسفارت ما نفرستاد كه لا محاله ولو بي‌نتيجه هم بود، از طرف سفارت اقدامي در اين باب بعمل آيد. اين قشون البته بموجب تلقين انگليسها و قرارومدار بين آنها دستور داشت كه آرام‌آرام از عقب مجاهدين تا قزوين رفته و در آنجا اقامت نمايد، تا اگر لازم شد بطرف تهران حركت نمايد. چنانكه خواهيم ديد، در موقعي اين قشون بقزوين خواهد رسيد كه مجاهدين بسمت تهران حركت كرده‌اند. اما آزاديخواهان بخوبي ميدانستند كه اين قشون براي چه مقصود آمده و در هرحال چون آنها با اين قشون طرفيت و تماسي پيدا نخواهند كرد، بالطبيعه اين نيروي خارجي بي‌طرف خواهد ماند و در هرحال لازم بود تا مي‌توانند، زودتر كار تسخير تهران و پائين كشيدن محمد عليشاه را از تخت سلطنت ايران جلو بيندازند تا وسيله مداخله‌اي باين قشون خارجي ندهند.

اقدام محمد عليشاه در بازكردن مجلس‌

محمد عليشاه بالاخره گويا دانسته است كه اگر بخواهد در ايران پادشاهي كند، چاره‌اي جز بازكردن مجلس و آزادي دادن به مردم ندارد و شايد سفارتهاي دولتين هم اين موضوع را به او حالي كرده باشند و مشغول فراهم كردن مقدمات انتخاباتست و از اقدامات
ص: 280
كميته‌هائي كه در تهران سرا و علنا براي نشر آزادي برپا ميشود، جلوگيري بعمل نمي‌آورد.
حتي آزاديخواهاني كه بپاريس رفته بودند، نيز مراجعت ميكنند و آنها كه در گوشه‌هاي كشور منزوي بوده‌اند، كم‌كم بيرون آمده و خودنمائي‌هائي مينمايند و همين رويه شاه سبب شده است كه بعضي از مشروطه‌خواهان تنبل يا معتدل معتقد شده‌اند كه حالا كه شاه سر التفات آمده است، اقدامات خصمانه مجاهدين و بختياريها خلاف مصلحت كشور و مناسبتر است كه بگذارند شاه بوعده‌هاي خود وفا نمايد. ولي اكثريت آزاديخواهان ميدانند كه مستوري عروس از بي‌چادري و التفات شاه از راه بيچارگي است و محمد عليشاه كسي نيست كه بتواند با آزادي سلطنت كند و هروقت باشد، باز هم بفكر اقداماتي نظير بمباران مجلس خواهد افتاد و بهتر اين است كه سلطنت او را الغاء نموده كار آزادي را يكسره بسامان برسانند.
مجاهدين و بختياريها هم كه بسمت تهران ميآيند، شهرت ميدهند كه براي برقراري آزادي به پايتخت ميروند، ولي مصمم هستند با هر مانعي مقاومت نمايند و عجالتا حرفي از خلع محمد عليشاه در ميان نيست و هيچكس نميتواند نتيجه اوضاع را پيش‌بيني كند.

حركت قشون آزاديخواه از دو مركز خود بجانب تهران‌

بختياريها از اصفهان زودتر حركت كردند، همينكه بقم رسيدند، مجاهدين هم از قزوين بسمت پايتخت عزيمت نمودند. در همين موقع بود كه قشون روس از ساحل بحر خزر بقزوين آمده و در بيرون شهر، ولي در سمت تهران، اردو زد.
شاه از باغشاه بشميران رفته و عده‌اي سيلاخوري و قزاق براي حفظ خود بدور خويش جمع كرده بود. ولي قسمت عمده سيلاخوريها در باغشاه و قزاقها در قزاقخانه خود بودند. ابتدا بفكر افتادند كه در تپه‌هاي نزديك پل كرج مقام گرفته، از آمدن مجاهدين بپايتخت جلوگيري كنند. چنانكه چند گروهان پياده و ميترايوزهائي باين محل نقل كردند و جلو راه از كرج بتهران را گرفتند.
بعد ملتفت شدند كه مجاهدين كه جز تفنگ اسلحه‌اي ندارند، حاجتي به عبور از راه نداشته و ميتوانند بطور تفرقه از پائين دست پل از مسير رودخانه كه در فصل تابستان آبي ندارد، بگذرند و از راه‌وبيراه خود را بپايتخت برسانند. بنابراين، عده و ميترايوزهاي خود را جمع كرده همگي در تهران جمع شدند و منتظر ورود بختياريها و مجاهدين گشتند.

قبل از ورود بختياريها و مجاهدين بتهران‌

خواننده عزيز توجه دارد كه من در پطرزبورغ هستم و شرح زندگاني خود را مينويسم، نه در طهرانم و نه قصد تاريخ‌نويسي دارم.
بنابراين، آنچه در پطرزبورغ ديده و شنيده و كرده‌ام بايد بقلم آورم. ولي چون در آن وقت دولت و مردم روس نظر بمنافعي كه در ايران داشتند، با نظر دقيقي در اين نزاع بين شاه و ملت مينگريستند، روزنامه‌هاي چپ و راست پطرزبورغ اخبار تهران را از هركجا مي‌يافتند گرفته و هر دسته برطبق مرام و مسلك خود در اطراف آن بحث ميكردند. البته زبده و غربال شده اخباري كه باينجا ميرسيد، هم قطعي‌تر و هم خيلي زياد بود و مقداري از آن اخبار كه فعلا در نظرم
ص: 281
مانده است، چيز كمي نخواهد شد و خواننده عزيز را بوقايع مهمه اين قسمت از تاريخ، بقدريكه در خور اين شرح‌حال باشد، آشنا خواهد كرد.
در چند روزي كه مجاهدين و بختياريها از قزوين و قم بسمت تهران متوجه بودند، در اخبار رويتر ورود آنها بهرمحل و طرز پذيرائي از آنها بتوسط اهالي ذكر ميشد و معلوم ميداشت كه مردم عموما طرفدار اين نهضت ملي هستند. روزنامه‌هاي آزاديخواه پطرزبورغ هم در اطراف اين اخبار چيزهائي مينوشتند. نووي و رميا كه خود را بدولت بسته بود، تلگرافات خبرنگار مخصوص خود، ياتچوتسكي، همان خبرنگار فضول، را مرتبا در روزنامه درج ميكرد. بعقيده اين خبرنگار، حركت افواج روسي مقيم قزوين بتهران، براي جلوگيري از قتل و سفك عمومي «انقلاب‌طلبان» (مجاهدين و بختياريها) از لوازم بود.
روزنامه‌هاي رچ و روسكوي‌اسلوو، عكس اين عقيده را داشته و مداخله دولت خارجي را در جنگ بين شاه و ملت برخلاف قواعد كليه ميدانستند و خبرنگار آنها مقالاتي كه منبع آنرا خواننده عزيز تفرس ميكند، بر ضد اين عقيده منتشر ميكردند و فحشهاي آبدار بنووي و رميا و بخصوص اين خبرنگارش ميدادند.
من يك ميزان الهواي سياسي ديگري هم داشتم و آن صحبت‌هائي بود كه با مفخم- الدوله ميداشتم. وزير مختار ما هر روز براي كسب اخبار بوزارت خارجه ميرفت و در مراجعت صحبت‌هائي طرح ميكرد. اگرچه اين صحبتها شامل چيز قطعي نبود، ولي سرهم رفته افكار وزارت خارجه روس و بمناسبت همكاري با انگليسها، افكار دولتين از اين صحبتها استخراج ميشد.
از جمله روزي از من پرسيد: «اگر يكي از اين دو نفر رئيس (سپهدار و سردار اسعد) بخواهند شاه شوند، چه بايد كرد؟» گفتم: «تصور ميكنم آنها يا لا محاله يكي از آن دو (سردار اسعد) عاقل‌تر از اين باشند كه بفكر چنين خيال خامي بيفتند و يقين است كه اين فكر باطل را ندارند. گذشته از اين، هيچيك از اين دو نفر زير بار ديگري نخواهد رفت.» گفت: «پس كار بسلطنت محمد عليشاه منجر خواهد شد؟ اگر اينطور باشد اين همه زحمت و قشون‌كشي و تلف مال و جان براي چه منظور است؟» گفتم: «از سلطنت محمد عليشاه بگذريد، زيرا آب او با آزاديخواهان محال است از يكجوي برود.» گفت:
«پس براي سلطنت چه فكر خواهند كرد؟» گفتم: «چه مشكلي دارد كه سلطان احمد ميرزا، وليعهد، شاه شود و با نايب السلطنه كار كشور را بگزدانند؟» گفت: «نايب السلطنه يكي از اين دو نفر باشد؟» گفتم: «بازهم آنان را عاقلتر از آن ميدانم كه چنين جاه‌طلبي داشته باشند. من البته در پطرزبورغ و از افكار آزاديخواهان بي‌اطلاعم، ولي تصور ميكنم آنها هم فكري جز اين نداشته باشند. اين كار براي آزادي از هر چيز بهتر است زيرا شاه كوچولو را ميشود با رژيم جديد تربيت كرد و از او پادشاه مشروطه‌طلب خوبي براي آينده ساخت.»
ص: 282
روز ديگر باز صحبتي طرح كرده پرسيد: «البته قشون قزاق با اين قشون جنگ خواهد كرد، در اينصورت با افسران روس كه در اين جنگ ناگزير مداخله خواهند داشت چه معامله‌اي خواهند كرد؟» گفتم: «اگر در ضمن جنگ كشته شوند، هيچ! منتهي كاري كه بكنند، اين است كه دولت بعدها براي ورثه آنها حقوقي منظور كند و اگر تسليم شوند، ممكن است كماكان بر سر كار و فرماندهي خود باقي بمانند. زيرا استخدام آنها مربوط بقرارداد بين دولتين است كه هنوز وسيله‌اي براي برهم زدن آن در دست نيست.
ولي بعقيده من، بهترين سياست‌ها براي دولت روس اين است كه قزاق‌ها، بخصوص افسران روس آنها، بي‌طرف بمانند.» گفت: «اين‌كه طبعا غيرممكن است زيرا پادشاه رئيس كل قواي كشور و امر او بر زيردستان نظامي واجب الاجراست.» گفتم: «از اين حيث كاملا من هم با جنابعالي هم‌عقيده‌ام، ولي ممكن است عاقلانه رفتار كرده و بعد از جنگ مختصري، تسليم شوند كه هم حيثيت نظامي خود را حفظ كرده باشند و هم دشمني زيادي با حكومت جديد كه ناگزير سركار خواهد آمد، نكنند و چراغ از بهر تاريكي نگاه دارند «1».»
نميخواهم ادعا كنم كه اين بيانات من با مفخم الدوله و اگر او هم بصراحت من با وزارت خارجه حرف ميزد، تأثيري در سياست دولتين داشت و تصميم آنها را برهم زده، خطمشي بآنها نشان ميداد. من از افكار آزاديخواهان هم باخبر نبودم و واقعا آنچه ميگفتم، از روي آرزوي شخصي خودم بود. منتهي چون خالي الذهن بودم، اين مطالب را از روي قياس و قرينه ميگفتم. مثلا يك روز ديدم باز مفخم الدوله در ضمن صحبت گفت:
«واقعا اگر كار بين طرفين بشدت بكشد چه خواهد شد؟ و اگر آزاديخواهان غلبه كنند و محمد علي شاه را اسير نمايند چه پيش خواهد آمد؟» گفتم: «هيچ! منتهي كاري كه بكنند، اين است كه او را از ايران تبعيد كنند، زيرا با فرض اينكه سلطان احمد ميرزا شاه شود، بجان پدر شاه آينده تعرضي نخواهند داشت.»
كم‌كم ديگر من مجال نميدادم ايشان صحبتي طرح كنند، همينكه از راه ميرسيد ميپرسيدم: «از ايران، غير از آنچه در روزنامه‌هاست، چه خبر داريد؟» او هم آنچه ميدانست بمن ميگفت. يكروز بعد از سؤال من گفت: «خبري كه در روزنامه‌ها نيست اين است كه برحسب دستور دولتين بسفارتهاي خود، مستشارهاي سفارتين، با درگمن‌هاي «2» خود جلو قشون ملي رفته و از رؤساي آنها پرسيده‌اند براي چه بسمت تهران ميآيند؟
آنها جواب گفته‌اند براي پشتيباني از آزادي و اگر كسي با ما كاري نداشته باشد، ما هم كاري بكسي نداريم. ولي هركس برخلاف مشروطه و آزادي بخواهد اقدامي كند، معامله بمثل خواهيم كرد. نماينده‌هاي سفارتين گفته‌اند شاه كه اقدام براي افتتاح مجلس كرده است، در اينصورت آمدن شما براي مقصود خود شما هم مضر است. جواب گفته‌اند در اينصورت
______________________________
(1)-
چو به گشتي، طبيب از خود ميازارچراغ از بهر تاريكي نگهدار
(2)- (مترجم)Drogman
ص: 283
با شاه همكاري خواهيم كرد، شاه هم اگر واقعا بقصد دادن آزادي است، نبايد از ورود ما تشويشي كند.
فرداي اين روز، در اخبار رويتر خوانديم كه عده‌اي از قشون شاه مركب از قزاق و سيلاخوري جلو قشون ملي رفته و در بادامك شهريار، محل تلاقي مجاهدين و بختياريها، جنگي هم ميانه طرفين، در وسط باغات اين ده، درگرفته و قشون شاه عصري بشهر برگشته‌اند، ولي از فتح و شكست و تلفات طرفين ذكري نرفته بود. از اين جمله معلوم شد كه مخاصمه نكردن محمد عليشاه با قشون آزادي‌طلب ديگر موردي ندارد و بايد منتظر ورود اين قشون بتهران و وقايع بعد بود.
از روزنامه‌ها و اخبار رويتر هيچ معلوم نميشد كه عده آزادي‌طلبان، اعم از مجاهد و بختياري، چقدر است و من خيلي از شكست آنها نگران بودم و يقين بود كه اگر محمد علي شاه فاتح شود، احكام و فرمانهاي راجع ببرقراري آزاديرا كه قبلا داده است، مجددا نقض خواهد كرد. زيرا نيروي ملي آذربايجان هم در شهر تبريز تحت فشار عين الدوله واقع شده و اگر با همديگر خيلي خصمانه نميجنگند، براي وجود عده‌اي از قشون روس در تبريز و بالاختصاص براي روشن شدن زمينه كار تهران است و اگر در تهران شكستي براي آزاديخواهان حاصل شود، كار تبريز هم بنفع محمد علي شاه خاتمه خواهد يافت.

ورود قشون آزاديخواه بتهران‌

روز 24 جمادي الاخره سال 1327 قمري، دو ساعت بعد از ظهر، در دفتر سفارت نشسته بودم، مفخم الدوله امروز در تسارس‌كوي- سلو مانده و بشهر نيامده بود، حبيب اللّه خان وابسته سفارت و مسعود خان برادرزاده مفخم الدوله و حاجي رحيم آقاي تبريزي مشهور بقزويني هم بودند. حاجي آقا براي گذراندن جواز ترانزيتي كارخانه ريسمان- ريسي خود كه ميخواست در تبريز دائر كند، در سفارت رفت‌وآمدي داشت. صحبت من با حاجي رحيم آقا راجع بآزادي و نتايج آن براي ملت بود، حاجي رحيم آقا در اين ايام كه انتظار صدور جواز كارخانه‌اش را داشته و بيكار بود، بعقيده خود درس اصول قواعد آزادي ميخواند. از هر چيز ميپرسيد و بادقت گوش ميكرد و باسرعت انتقال عجيبي آنچه ميشنيد فراميگرفت و حاضر بود چندين ساعت دنباله صحبت را بكشد. من هم آنچه ميدانستم باو ميگفتم و مخصوصا باعتقاد خودم ميخواستم از يكنفر سيتوآين «1» بتمام معني بسازم كه وقتي به تبريز برميگردد، بانفوذ و حيثيتي كه در جامعه دارد، بتواند اشخاصي مثل خود فهميده و باغيرت ملي در حول‌وحوش خويش بوجود آورد. بعقيده من در اين وقت بهترين طريقه براي تربيت ملي جامعه، همين رويه بود. مردم هم ساده بودند و آنچه ميآموختند، واقعا بكار ميبستند. مسعود خان برادرزاده مفخم الدوله هم بدون اينكه سؤالي بكند، در حاشيه نشسته و باين صحبتها گوش ميداد، بطوريكه اين درس اصول قواعد براي دو نفر گفته ميشد. من در اين آقاي مسعود مفخم امروزه، در آن وقت، شرح زندگاني من متن‌ج‌2 283 ورود قشون آزاديخواه بتهران ..... ص : 283
______________________________
(1)-Citoyen
ص: 284
احساساتي ميديدم كه حتي حاضر بود جان خود را براي آزادي نثار كند. اما حبيب اللّه خان بيشتر مادي بود و چندان گوش خود را باينحرفها بدهكار نميدانست.
پيشخدمت وارد اطاق شده اظهار داشت مرا پاي تلفن ميطلبند، خبرنگار روسكوي- اسلوو بود كه ميخواست متن خبر رويتر را كه همان دقيقه رسيده بود، باطلاع من برساند.
مضمون خبر اين بود: «امروز صبح قشون ملي از يكي از دروازه‌هاي شمالي تهران وارد پايتخت شده، يكسر بمحل مجلس شورايملي رفته و در آنجا مستقر شدند.» و ضمنا از من وقت خواست كه در اطراف چيزهائيكه بايد در زمينه اين ورود منتشر شود، باهم صحبت بداريم. من باو گفتم. تا از ياتچوتسكي خبري نرسد، نميتوان در اطراف اين شرح ساده چيزي نوشت. درهرحال فردا پيش از ظهر بيائيد، تا چيزي كه منتشر ميكنيم فائده‌اي داشته باشد. ولي عجالتا مانعي ندارد كه در اطراف آرامي و سلامت نفس قشون ملي چيزهائي بنويسيد و نوشتجات سابق روزنامه نووي و رميا و بخصوص خبرنگار او را در لزوم آمدن قشون روس از قزوين بتهران رد كنيد. بعد وارد دفتر شدم، البته از وجنات من پيدا بود كه خبر فوق العاده‌اي شنيده‌ام زيرا طبعا بفكر فرو رفته بودم كه كار اين يك مشت قشون آزادي‌طلب با قشون دولتي بكجا خواهد كشيد.
حاجي رحيم آقا مرد باهوشي بود، از وجنات من فهميد كه من بايد خبر فوق العاده‌اي شنيده باشم، با همان لهجه استفهام كه مخصوص تركان فارسي‌گو است، پرسيد چه خبر بود؟ من خبر را گفتم، ديدم شنوندگان بيشتر از من بفكر فرو رفتند. درس اصول آزادي پي كار خود رفت و صحبت در اطراف اين خبر شروع شد. بالاخره باين نتيجه رسيديم كه بايد منتظر خبر مجدد شد. روزنامه روسكوي اسلوو كه عصري منتشر شد، عين تلگراف و دستور صبحي را، خيلي صحيح و منطقي، پرورانده و ضمنا اخبار ديگري هم از حسن استقبال اهالي تهران از قشون ملي از اين سر و آن سر نقل كرده بود.
فردا صبح، روزنامه نووي و رميا عين تلگراف خبرنگار خود را با قلم درشت در روزنامه منتشر كرده و خبر تقريبا باين مضمون بود: «انقلاب‌طلبها وارد تهران شدند، در كوچه‌ها جنگ بين اهالي و قشون دولتي از يكطرف و قشون انقلاب‌طلب از طرف ديگر در جريان است، از اين كشتار بي‌مصرف، هيچ چيز جز آمدن قشون روس كه در قزوين است، جلوگيري نميكند.» ولي رويتر در تكميل خبر ديروز خود خبر ميدهد بين قشون شاه و قشون ملي جنگ درگرفته و قزاقها با توپهاي خود بمحل اقامت آنها حمله‌ور شده و قشون ملي از خود خوب دفاع ميكند و قزاقها هنوز نتوانسته‌اند رخنه‌اي در محل آن‌ها بنمايند.
خيلي از اهالي شهر هم مسلح شده و به ملي‌ها كمك مي‌كنند.
بعد از يكساعتي نماينده روسكوي اسلوو كه در آن واحد نماينده روزنامه رچ هم بود، آمد و در طرز مقاله‌هائي كه بايد امروز عصر و فردا صبح در اين روزنامه بيرون بيايد و بالاختصاص در تجزيه و تحليل و مقايسه دو تلگراف رويتر و خبرنگار نووي و رميا آنچه
ص: 285
لازم بود مذاكره و يادداشتهاي لازم برداشته شد. مفخم الدوله در تسارس‌كوي‌سلو مانده و ميدان براي عمليات من باز بود.
صبح روز سوم، تلگراف خبرنگار نووي و رميا از شليك انقلاب‌طلبان ببيرق روس «؟» خيلي عصباني بوده عزيمت قشون روس را از قزوين براي تنبيه اين جسارت لازم ميشمرد.
معلوم است كه عصري و فردا صبح، چه فحشهائي از طرف روزنامه‌هاي دست چپ دريافت كرد. اين دو روزنامه اولا اين خبر را مثل اخبار قبل او دروغ دانستند و ثانيا بر فرض اينكه راست هم باشد، محاكمه كسي (لياخوف) كه عبث بيرق روس را براي خود وسيله قرار داده و از پشت آن بسمت آزاديخواهان حمله ميكند، لازم شمردند. از خبر رويتر هم معلوم بود كه سرهم‌رفته قشون آزاديخواه پيشرفت دارد و از دفاع بحمله مشغول شده‌اند.
صبح روز چهارم، خبر تسليم لياخوف را خبرنگار رويتر داده بود و ديگر از ياتچوتسكي تلگراف مخصوصي در نووي و رميا نديديم. يقين ياوه‌سرائي‌هائي كرده كه نووي و رميا از ترس فحشهاي روز قبل، صلاح در انتشار آنها نديده بود. ولي بازهم از زدوخورد سيلاخوريها با آزاديخواهان معلوم ميشد كه باوجود تسليم قزاق‌خانه، آنها هنوز هم مشغولند.
البته ديگر از سيلاخوريها تشويشي نبود و موفق شدن آزاديخواهان مسلم، ولي يك موضوع بسيار مهم مانده و آن تكليف محمد عليشاه بود كه آزاديخواهان بعد از غلبه با او چه معامله‌اي خواهند كرد.
ما پيش خود فكر ميكرديم كه بهترين و سهل‌ترين كار براي شاه اين است كه براي نجات جان خود و باميد استمداد، خويش را بسفارت روس كه نزديك ييلاق سلطنتي شميران است، بيندازد. بمجرد اين عمل منعزل شده، كار آزاديخواهان را در نصب سلطان احمد ميرزا بسلطنت آسان خواهد كرد و همه را ساعت ميشمرديم كه روزنامه عصر برسد و از اين قسمت هم خيالمان آسوده گردد.
بالاخره روزنامه عصر روسكوي اسلوو رسيد و بموجب خبر رويتر كه در ساعت اخير رسيده بود، معلوم شد كه حدس ما صائب بوده و محمد علي ميرزا همين كار را كرده و به باغ سفارت در زرگنده رفته است. ولي خبر خيلي مبهم و خبر واحد و ممكن است فردا اين خبر ترديد شود. مفخم الدوله هم در تسارس‌كوي‌سلو است، من پشت تلفن رفته از مسيو كلم از اخبار ايران تحقيق و مخصوصا از صحت و سقم خبر رويتر استفسار كردم. مسيو كلم گفت الساعه يك رمزي از تهران داريم و تصور ميكنم راجع بهمين موضوع باشد. از ايشان خواهش كردم بعد از استخراج نتيجه را بما بگويد. بعد از اين اقدام شام خورده در دفتر نشستيم، مسعود خان و حبيب اللّه خان هم بودند، حاجي رحيم آقا هم آمد، بتحريك آقايان يك بار از مسيو كلم تجديد استفسار كردم گفت تا جائيكه تلگراف كشف شده مثل اينست كه مقدمه همان خبر رويتر است. بالاخره ساعت يازده بود كه زنگ تلفن مسيو كلم بلند شد و صحت خبر رويتر را تائيد كرد. حضار همگي با هم مصافحه كرده و بهم تبريك گفتيم.
ص: 286
بعد از ده دوازده ساعت اضطراب فكر، لازم بود تفريحي كنيم. من از رفقا دعوت كردم كه شام دير، سوپه، را باهم باشيم. چهار نفري برخاسته نظرم نيست بكدام يك از تفريح‌گاههاي تابستاني رفته، مدتي گردش كرديم و شام دير را بسلامتي آزاديخواهان و شاه‌كوچولو صرف كرديم و دو ساعت بعد از نصف شب بمنزلها برگشتيم.

بعد از غلبه آزاديخواهان‌

فردا صبح مفخم الدوله از تسارس‌كوي‌سلو بشهر و بموجب عادتش يكسر بدفترخانه آمد. معلوم بود در اين دو روزه تمام اخبار روزنامه‌هاي دست چپ و راست را خوانده و شايد احساس كرده است كه اين دفاع‌هاي منطقي روزنامه‌هاي دست چپ، كار يكنفر روس نيست و جز من هم كسي در پطرزبورغ نيست كه بتواند اين تشريحات جزئي را كرده و از آنها نتيجه غيرقابل انكار در رد ياوه‌گوئي خبرنگار نووي ورميا بگيرد. ولي ميداند كه روسي من ضعيفتر از آنست كه بتوانم از اين مقاله‌ها بهم ببندم. از طرف ديگر، رژيم تغيير كرده و ناگزير در آينده پيشرفت با جوانهاي آزاديخواه و در هر صورت رويهم ريختن با آنها عين صلاح است. اين بود كه بمجرد ورود از پيشرفت كار آزادي بمن تبريك گفت و ضمنا جمله «خسته مانده نباشيد» را هم اضافه كرد. منهم با لبخندي كه جمله اخير را تصديق ميكرد، تبريك ايشان را بجمله «بر همه ايرانيان انشاء اللّه مبارك است» رد كرده دست گرمي بهم داديم. مفخم الدوله از آن اشخاص بود كه با هر طرز و رژيمي مي‌توانست كار كند و در هر رژيمي كه بود، تمام قواي خود را براي پيشرفت آن بكار مي‌بست. بقول معروف «نوكر آقا بود، نه نوكر بادنجان «1»» بطوريكه من يقين داشتم براي آزادي هم مثل رژيم سابق خدمتگزار خواهد شد.
______________________________
(1)- ميگويند آقائي با نديمش روزي از محسنات بادنجان صحبت ميكرد، نديم تا توانست محسنات براي آن شمرد. چند روز بعد آقا كه از خوراك بادنجان ديشب رنجي برده بود از بادنجان مذمت كرد، نديم باز هم هرچه توانست در مذمت بادنجان شاهد آورد. آقا يكنفر منشي هم داشت كه حاضر هر دو مجلس بود، در مجلس دوبدو بنديم اعتراض كرد كه مگر تو نبودي كه چند روز پيش آن محسنات را براي بادنجان ميشمردي، اين مذمت امروز از روي چه منظور بود؟ واقعا معتقدي كه بادنجان بد چيزي است؟ گفت خير! ولي «من نوكر آقا هستم نه نوكر بادنجان» اين خلق وخو البته براي نديمي كه جز تأييد حرفهاي آقا وظيفه‌اي ندارد و بايد مجلس را بخوبي و خوشي ورگذار كند، چندان زننده نيست ولي اگر اين نديم سمت مشاورت هم داشته باشد، بسيار ناپسنديده است. در اجتماعيات و كارهاي عمومي هم اگر با كار ختم شده‌اي مواجه شوند و قول و قراري با كسي نداشته باشند، باز هم ممكن است اين خلق‌وخو را تا اندازه‌اي ناپسند و زننده نشمرد و پيروي از اكثريت را شرط حزم دانست. در غير اين موارد، اين خلق‌وخو پسنديده نيست مثلا اگر كسي براي مشورت نزد شخصي برود و تمايل او را حس كند و برخلاف مصلحت او رأي بدهد گناهكار خواهد بود و يا در صورتي كه قول‌وقراري با شخص يا جماعتي گذاشته و برخلاف آن نوكر بادنجان شود و هروقت پا داد از كاريكه بايد از آن دفاع نمايد انتقاد كند، گناه نبخشيدني مرتكب شده و كار بسيار ناپسندي بجاآورده است.
ص: 287
ولي وزيرمختار، از اينكه هيچگونه خبر رسمي از تهران بما نميرسد، حقا شكوه داشت. من بايشان گفتم وزير خارجه بايد اين اخبار را بدهد. ميدانيد كه طبعا آقاي سعد الدوله در هيئت وزرائي كه بعد از اين سركار خواهد آمد، نخواهد بود و وزير جديد هم هنوز معين نشده است و تصور ميكنم اين بيخبري تا يكي دو روز ديگر دوام داشته باشد.
عصر فردا در روزنامه‌ها خوانديم مجلسي مركب از رؤساي قشون آزاديخواهان و وجوه رجال مملكت تشكيل شده است و در نتيجه بخلع محمد عليشاه از سلطنت و نصب اعليحضرت سلطان احمد شاه و تعيين عضد الملك بنيابت سلطنت رأي داده‌اند.
عصر روز غره رجب، باز در روزنامه خوانديم كه امروز آزاديخواهان شاه كوچك را از نزد پدرش با تمام لوازم و اثاثيه قدرت بشهر آورده و تاجگذاري كرده‌اند. فرداي آنروز تلگرافي از وزارت خارجه بامضاي علاء السلطنه داشتيم كه تمام وقايع را نوشته و دستور داده بودند كه اقدامات رسمي در هر مورد بعمل آيد. ما هم بيرق سفارت را براي پادشاه جديد برپا و آنچه لازم بود بوزارت خارجه اعلام كرديم.
سجع مهر محمد عليشاه شعر ذيل بود:
بتوقيع برزد بعون الهي‌محمد علي خاتم پادشاهي «1»
______________________________
(1)- اين شعر اثر طبع ميرزا تقي خان مجد الملك برادر ميرزا عليخان امين الدوله پدر مرحوم جواد سينكي است.
ص: 288

شرح زندگاني من در سلطنت سلطان احمد شاه‌

اشاره

نامه‌هاي برادرم كه از تهران رسيده و ميرسد، معلوم ميدارد كه خلاصه وقايع همانها بوده كه ميدانيم. بعلاوه هيئت مديره‌اي از دو نفر رئيس قشون ملي، سپهدار (خلعتبري بعد) و سردار اسعد و چند نفر از وزراي ديگر و سرجنبانهاي آزادي‌طلب تشكيل كرده‌اند.
تصميمات اين هيئت را بايد وزراء اعم از اينكه جزو هيئت مديره باشند يا نباشند، اجراء نمايند. جمعي از وجوه مستبدين و بالاختصاص آنها كه در دوره استبداد صغير (مقصود يكساله اخير سلطنت محمد علي شاه است) هيزم تري «1» بآزادي‌طلبان فروخته بودند، گرفتار شده و بعضي هم از ترس بسفارت روس رفته‌اند و از طرف سفارت از آنها طرفداريهائي ميشود و اين پيش‌آمد سبب شده است كه سفارتين بخود حق مداخله در كارهاي آنها ميدهند. حتي از طرف روس به بعضي از آنها بيرق روس داده شده كه بالاي خانه‌هاي خود نصب نمايند و پاره‌اي از آنها يكنفر سالدات روس هم براي حفاظت در خانه خود گذاشته‌اند. اين رفتار از طرف سفارت روس، بعضي از تركهاي مستبد محله دوچي تبريز را كه از فشار ستار خان فرار كرده و در اين يكساله بدور محمد علي ميرزا سينه وا استبداداه ميزدند، جري كرده، عده‌اي فراهم نموده، بخيال رفتن بباغ سفارت و بيرون آوردن محمد علي ميرزا و بر تخت نشاندن شاه «بيمزيمكي» هم بوده‌اند. ولي يفرم خان رئيس متنفذ ارمني‌هاي مجاهد كه همراه سپهدار از رشت بتهران آمده و رئيس نظميه شده است، بوسيله عده خود از اين خيال مجنونانه آنها جلوگيري و از آنها نزع اسلحه كرده، غائله را ختم نموده است و در آن واحد شيخ فضل اللّه مجتهد را هم هيئت مديره محاكمه و محكوم باعدام كرده و حكم در ميدان توپخانه اجرا شده است و مستبدين حساب كار خود را كرده تا حدي سر جاي خود نشسته‌اند. ولي چنونيك‌هاي سفارت روس كه اكثر از همان جنس سازانف‌ها و بناداني همان كاكوف‌سوفها بودند، اين واقعات را براي حمايت از همه‌كس سابقه قرار داده‌اند. اثرات اين وضع البته بدون بيرق و سالدات مستحفظ، ولي درهرحال، تا زمان سلطنت اعليحضرت پهلوي شاه سابق برقرار بود و يكي از كارهاي بسيار خوب و قابل تحسين دوره ديكتاتوري برانداختن
______________________________
(1)- كمتر چيزي است كه مثل هيزم‌تر متصديان خانه را عذاب دهد و كارهائي را كه با سوخت سروكار دارد بي‌ترتيب كند. اگر پخت‌وپز است، هيزم كه تر باشد سبب خرابي غذا ميشود. اگر گرمي اطاق منظور باشد، مقصود را حاصل نميكند و زحمتي كه كشيده ميشود بنتيجه نميرسد.
در هر ناكاميابي هيزم‌تر فروش جلو چشم صاحب‌خانه مجسم شده و در دل بر او نفرين ميكند. هيزم‌تر بكسي فروختن، بطور كلي كنايه از فريب دادن از قبيل بوعده وفا نكردن، بشرايط معامله رفتار ننمودن و با حيله از قول و قرار شانه خالي كردن و گندم‌نمائي و جوفروشي نمودن و دوروئي كردن و همينكه خر از پل گذشت بدلعابي كردن است.
ص: 289
ريشه اين تشبثات از طرف پاره‌اي بي‌وجدانها و حمايت شفاهي چنونيك‌هاي سفارت روس و احيانا توصيه‌هاي كارمندان سفارت انگليس درباره تشبث‌كنندگان بود. در ضمن واقعات «شرح زندگاني من» باز هم باين اشخاص برميخوريم و خواننده عزيز با اين جماعت كه لكه ننگين جامعه بوده و هستند، بيشتر آشنائي پيدا خواهند كرد.
من شيخ فضل اللّه را هيچ نديده و از اخلاق و احوال و درجه ديانت و تقواي او هيچ اطلاعي ندارم. ولي از پارك الشريعه و تشويقاتي كه از محمد علي شاه در اقدامات مستبدانه او ميكرد، ميتوانم بگويم كه روحاني خوبي نبوده است. ولي دار زدن او، علي رؤس الاشهاد، چه لازم بود؟ از او بيم داشتند كه فتنه‌اي برپا كند؟ خير! شيخ فضل اللّه مرتكب قتل عمدي هم نشده بود كه اعدام او در مقابل آن عادلانه باشد. بعقيده من ازحاق روح و بيرون كردن جاني كه خدا ببشر داده است جز در يكي از دو مورد فوق، بي‌منطق است.
مشروطه‌چي‌ها و مجاهدين روز شنبه (آنها كه بعد از رفتن شاه بسفارت، اسلحه پوشيده و خود را داخل ميدان بي‌مبارز كرده بودند) در اين عمل اشتباه بزرگي كردند. از نقطه‌نظر انتقام هم اگر ملاحظه شود، بزرگترين مجازات براي شيخ سركيا اين بود كه او را زنده ميگذاشتند كه در عقردار متروك و بي‌رجوع بماند، نه اينكه از او امامزاده‌اي ساخته، وسيله بدست مستبدين بدهند تا آنها مردمان خالي الذهن را از مشروطه بري نمايند و كتاب فضل و فضيلت اين آخوند مادي را كه شايد از روحانيت بوئي هم نبرده بود، اين سر و آن سر بخوانند و او را تا بدرجه رفيعه شهادت (!) بالا ببرند.
تمام خرابي كار مشروطه كشور ما مديون التفاتهاي همين اشخاص آزاديخواه‌نما بود كه شكر پنير داخل مويز كرده، براي اينكه از خود بود و نمودي ظاهر سازند و خويش را خيلي طرفدار آزادي جلوه دهند، در هر كار بجانب اغراق رفته موجبات دوگانگي بين ملت را فراهم ميآوردند.
يكي از موجبات نفاقي كه همين آقايان بين جامعه بوجود آوردند، حمله بمذهب بود كه بواسطه اين عمل سفيهانه خود كه هيچ نفعي براي آزادي نداشت، جماعتي از مردمان باايمان ساده را كه بواسطه پشتيباني علما از آزادي، مشروطه‌خواه واقعي شده بودند، از اين مسلك و مرام روگردان كردند.
اين آقايان در دوره مجلس اول هم، در انجمنهاي محلي بودند ولي چون اكثريت با متدينين بود، جرأت اظهاري نميكردند. در اينوقت كه بحساب خود، آزادي را آنها (!) دوباره بدست آورده بودند، ميخواستند خود را از شر آخوندبازي خلاص و گذشته را ماليده كنند. در آينده هم باز وقت پيدا ميكنم در اين زمينه چيزهائي بنويسم، فعلا بكارهاي اوليه آزاديخواهان واقعي ميپردازم.

تعين تكليف شاه مخلوع‌

ماندن شاه در باغ زرگنده، زير بيرق سفارتين روس و انگليس كه از همان ساعت اول بيرق دولت اخير هم بالاي مقر محمد علي ميرزا افراشته شده بود، آخري داشت. بايد تكليف شاه و دادوستد با افراد و وضع املاك شخصي او معين شده از اين كشور مهاجرت
ص: 290
نمايد. زيرا وجود شاه مخلوع بر فرض هم كه پدر شاه حاضر باشد، بر ضرر كشور و وسيله توليد انقلاب است. محمد علي شاه، در اين يكسال اخير، قرض بي‌ترتيب خيلي كرد و حتي از جواهر سلطنتي هم بدست اين و آن در بانكها برهن داده و براي مصارف فوق العاده جنگي خود خرج كرده بود. اگر دولت حاضر جواهرات خود را ميخواست، ناگزير بايد پول اين بانكها را بپردازد. اين دستهاي واسطه هم از عجله و گرفتاري محمد علي شاه سوءاستفاده كرده، در بعضي جواهرات، از جمله مرواريدها كه بي‌نشان بود، تقلباتي كرده بودند. كميسيوني براي رسيدگي باين حسابها و گرفتن جواهرات «1» تشكيل و مشغول انجام اين مهم شدند. مقرر گشت محمد علي ميرزا املاك شخصي كه در آذربايجان دست‌وپا كرده بود، بدولت واگذارد و دولت سالي يكصد هزار تومان براي مخارج او، هر سه ماه يك قسط بوسيله سفارتين بپردازد. در سر كم و زياد مبلغ، سختي‌هائي از طرفين ميشد كه همواره سفارتين در ريش‌سفيدي خود، از شاه مخلوع جانبداري ميكردند و حتي در تقلبات واسطه‌هاي قروض سابق الذكر هم، اكثر در گمن‌هاي سفارت‌ها (چرچيل و بارانفسكي) خود را به نفهمي زده از اين دزدان هم حمايت مينمودند. بهر كيفيتي بود، تمام اين قضايا حل و تسويه شد و بموجب صورت‌مجلسهاي معين، مقرر گشت كه اگر سوءقصدي از طرف شاه مخلوع نسبت بآزادي، بهر طريق كه باشد بعمل آيد، دولت حق داشته باشد مقرري او را قطع كند. هركس از حول‌وحوش او بخواهد ايران را ترك كند، كسي متعرض او نباشد ولي ورود مجدد او بخاك ايران تقصيري است كه مجازات آن اعدام خواهد بود و يك مشت از اين قبيل شرايط و پيش‌بيني‌ها. تمام ماه رجب و شعبان و چند روزي از رمضان، گرفتار اين موضوع مهم بودند و بالاخره در دهه اول رمضان محمد عليشاه بعزم توقف در قفقاز، با عده‌اي سالدات روس كه تا سرحد با او بودند از ايران خارج شد.

انتخابات‌

يكي ديگر از كارهاي مهم اوليه آزاديخواهان انتخابات بود كه بايد هرچه زودتر عملي شود و ملت وكلاي خود را تعيين كرده، مجلس شوراي ملي برپا گردد. بموجب قانون انتخابات گذشته، عده وكلاي تهران با ساير ولايت غيرمتناسب و به پايتخت خيلي بيشتر از ولايات وكيل داده بودند «2». انتخابات دو درجه و صنفي و بنابراين منحصر بشهرنشين‌ها بود. شايد اين طرز انتخاب براي دوره اول چندان بيراه نبود زيرا در مردم ايالات و ولايات اشخاصي كه از حيث دانش در خور وكالت باشند، هنوز معروف نشده و آزادي را هم تهرانيها گرفته بودند. ولي در اينوقت هم عده زيادي در اين سه چهار ساله از ولايات بود و نمود خود
______________________________
(1)- جواهر جمع جوهر و در فارسي احجار كريمه را اعم از پياده يا ساخته، جواهر ميگويند و با اينكه كلمه بصيغه جمع است، در فارسي هيچوقت بمعني جمع استعمالش نميكنند.
پس «جواهرات» در فارسي غلط نيست زيرا يك انگشتر و يك سنجاق مرواريد و سينه‌ريز را هم جواهر ميگويند.
(2)- عده وكلاي شهر تهران شصت نفر و در حدود نصف عده وكلاي تمام كشور بودند.
ص: 291
را ظاهر و استحقاق خويش را براي اين مقام نمودار كرده بودند و هم تجديد برقراري آزادي بتوسط تمام مردم كشور بعمل آمده تهراني‌ها در اين مشروع اختصاصي نداشتند.
بنابراين اصلاح طرز انتخابات از لوازم بشمار ميآمد. كميسيوني از دانشمندان اين‌كاره تشكيل و طرز انتخاب را عمومي كردند و از عده وكلاي تهران كاسته و بر عده ولايات افزودند ولي طرز دو درجه‌ايرا محفوظ داشتند. مقدمات اين كار هم در دوره سلطنت محمد عليشاه تا حدي آماده شده بود كه در اين وقت آن را از هر حيث كامل كردند.
بموجب فرمان نايب السلطنه، انتخابات در كل كشور شروع و ختم شد. نتيجه اين انتخابات نسبة بد نبود. اكثر اشخاصي كه در دوره مجلس قبل و در اين يكسال و چند ماهه ايام فترت، خدمتهائي نسبت بآزادي كرده و يا تظاهراتي در وطن‌پرستي و آزادي- خواهي نموده بودند، انتخاب شدند. بطوريكه اكثريت انتخاب‌شدگان از مردمان باتقوي و فهميده و مطلع باوضاع زمان بودند. مثلا مردم حق‌شناس و باوفاي كرمان، نظر باينكه آقاي علي اكبر دهخدا، در دوره مجلس قبل، در چرندپرند روزنامه صور اسرافيل در مقابل نصرت الدوله جوان هيجده نوزده ساله و نايب الاياله كرمان، دفاعهائي از اهالي كرده بود او را بوكالت انتخاب كردند در صورتيكه آقاي دهخدا در اينوقت در اسلامبول و مشغول نوشتن روزنامه هفتگي پرورش بود و انتخاب‌كنندگان هيچيك وكيل خود را براي يكبار هم نديده بودند. از ولايات بعضي از روضه‌خوانها كه در ادوار گذشته و يك ساله اخير در راه آزادي خدمتي كرده بودند، انتخاب شده و حتي عده‌اي مجتهد يا اشخاص قريب الاجتهاد هم در ميان وكلا پيدا ميشدند.
نميتوان ادعا كرد كه در ميان اين وكلا اشخاص متظاهر و مادي و دكاندار هيچ وجود نداشت، ولي اكثريت آنها مردمان باتقوي و نسبة دانشمند و مطلع باوضاع زمان بودند.
در آينده البته در ضمن «شرح زندگاني من» كه با بعضي از آنها تماس پيدا خواهم كرد خواننده عزيز باحوال مبرزين آنها بيشتر اطلاع حاصل خواهند نمود.

مرمت محل مجلس شوراي ملي‌

بهارستان محل مجلس شورايملي را خوب ميشناسيم و ميدانيم كه ساختمان اين بنا از كارهاي حاجي ميرزا حسين خان مشير الدوله است كه سيلاخوريها و قزاقهاي محمد علي ميرزا در يكسال و يكي دو ماه قبل، آنرا غارت كرده و حتي درهاي آنرا هم كنده و سوزانده‌اند. ولي با اينكه اسب هم در گوشه حوضخانه آن بسته بودند، به بنيان آن صدمه‌اي وارد نيامده بود. باوجود اين، اصلاح آن مستلزم وقت و پولي بود كه آزاديخواهان از هر دو تاي آن كم داشتند. معهذا از فرداي روز فتح تهران مشغول مرمت آن شده و از هرجا بود، وجه براي مصارف آن راه انداختند. باوجود اين مدتي افتتاح رسمي مجلس بواسطه حاضر نبودن تالار جلسه بتعويق افتاد تا در اواسط پائيز، اين مشروع هم بوسيله نايب السلطنه با تمام لوازم و تشريفات بعمل آمد. البته اثاثيه آن بعدها و بمرور كامل شده تا بوضع امروزي رسيده است. در اين قسمت زحمات ارباب كيخسرو و كپل زردشتپان
ص: 292
كه همواره براي كارهاي خانگي مجلس، چه در ايندوره و چه در ادوار بعد، انتخاب ميشد، درخور تحسين و ساختمان كتابخانه و چاپخانه مجلس كه تماما بعدها انجام شده از كارهاي آن مرحوم است.

احضار من بتهران‌

ماه رجب و شعبان خاتمه يافت، مشاور الممالك هم بعد از سفر تفتيش و استفاده از مرخصي و مسافرتي باروپا، مجددا بپطرزبورغ مراجعت كرد. منزل مفخم الدوله همچنان در تسارس كوي‌سلو و روابط وزير مختار با همه از روي كمال مهرباني و رفاقت است و در پارتي بريج منزل اسد با ما شركت ميكند و دوره ما گرم‌تر از زمان گذشته شده است. در اين ضمن ماه رمضان هم رسيد و من مشغول روزه گرفتن هستم. روزها هم جاني گرفته و سيزده چهارده ساعت بايد روزه داشت، زيرا نصف ماه روزه با ماه ميزان تطبيق ميكند.
روز دهم رمضان وقتي كه در حدود ظهر از خواب برخاسته و بدفتر سفارت آمدم، تلگرافي از تهران بعنوان من رسيده، سربسته روي ميزم گذاشته بودند. اين تلگراف از طرف وزارت خارجه و مضمون آن اينطور بود: «وجود شما در تهران بكارتر از پطرز- بورغ است فورا بمركز بيائيد.» با تلفن مضمون تلگراف را بجانب وزير مختار اطلاع داده، تا آمدن ايشان مشغول جمع‌آوري و بستن اثاثيه خود شده، عصر روز دوازدهم، بعد از افطار، در كالسكه سفارتي با وزير مختار و همقطاران بگار نيكلا رفتيم. خانم اسد بهادر و خواهرها و شوهر خواهرها و خواهر زن اسد و شوهرش و لابارون سيمولين و دخترش الگا هم بودند. با حاضرين وداع گرم مفصلي بعمل آمده بسمت تهران رهسپار شدم. آقاي مفخم الدوله، مسعود خان برادرزاده خود و حبيب اللّه خانرا هم كه ميخواست بايران بفرستد، با من همراه كرد. بنابراين از تنهائي در قطار راه‌آهن هم نگراني نبود. ترن كه بحدود قفقاز رسيد، من توجه كردم كه نسبت بما توجه خاصي از حيث احترام معمول ميدارند كه سابقه ندارد. معلوم شد ديروز محمد علي شاه از ايران بقفقاز آمده چنونيك‌هاي راه‌آهن ما را هم از لوازم مسافرت او دانسته‌اند. ما هم اين احترامات را، بحساب آزادي، پاي خود حساب كرديم و بباكو آمديم. براي ويزاي تذكره خروج از خاك روسيه، قبلا بجناب آقاي فرزانه از يكي از ايستگاهها تلگرافي كرده بودم.
بورود باكو ايشان در گار بودند، در ظرف نيم ساعت تمام كارهاي تذكره‌اي ما را انجام كردند و يك سر بساحل دريا و پياده شو كشتي آمده با كشتي كه همان‌روز حركت ميكرد.
بسمت انزلي عازم شديم. در باكو از ميرزا احمد خان امين‌زاده فارغ التحصيل طبقه سوم مدرسه سياسي و عضو كنسولگري از حال محقق الدوله برادرش تحقيق كردم، معلوم شد بر اثر مرض جنون بدرود زندگي گفته است.
در رشت هم فقط يك شب توقف و فردا صبح با كالسكه راه حركت كرديم و شب 23 رمضان، بعد از رساندن رفقا بمنزلشان، در حدود سه ساعت از شب گذشته وارد خانه شدم. برادرم مسجد رفته بود، باو خبر دادند، مادرم خانه بود، بعد از ديدار او برادرم هم رسيد و باهم بمسجد برگشتيم.
ص: 293
زنده كردن رسم و عادت ديرين، بعد از پنج شش سال، خيلي بمن كيف داد. آخر شب بمنزل آمده، سحري خورده، فردا صبح جزو روزه‌داران بودم. در مدت غيبت من دو نفر از بزرگترهاي خانواده يكي حاجي ميرزا محمد برادرم در 1325 و ديگري مستشار الملك پسر عمويم در 1326 مرحوم و هر دو در مقبره خانوادگي در حضرت عبد العظيم دفن شده بودند. حاجي ميرزا محمد هشتاد و سه سال و مستشار الملك هفتاد و دو ساله بودند.

بعد از ورود بتهران‌

تا چند روز قوم‌وخويشها و رفقا، بعد از ظهرها و اوايل شب از من ديدن ميكردند. من بملاقات علاء السلطنه وزير امور خارجه و مشير الدوله وزير عدليه و سردار اسعد وزير داخله كه در پاريس با هم آشنا شده بوديم رفتم. ورود رسمي من بوزارت خارجه و اشتغال بكار، باوجود قيد فوريت در تلگراف احضار، بتأخير افتاد؛ زيرا شغلي كه براي من در نظر گرفته بودند، معاونت اول اداره روس بود و براي شخصي كه من بايد بجاي او منصوب شوم، هنوز فكر كاري نكرده بودند. نظير تلگرافي كه بمن شده بود، براي ميرزا صادق خان اعتلاء خواهرزاده‌ام باسلامبول و ميرزا محمود خان ثقفي بلندن هم فرستاده بودند. خواهرزاده‌ام مثل من بلافاصله حركت كرده و چند روزي قبل از من وارد و بشغل معاونت اول اداره عثماني برقرار شده بود. ولي ميرزا محمود خان چون ميل نداشت به ايران بيايد، بوسيله پاره‌اي تشبثات معمول زمان، در لندن ماند. من يكروز براي دفعه دوم بملاقات مشير الدوله رفتم، از كار من پرسيد، گفتم گويا مرا براي معاونت اول اداره روس خواسته‌اند، ولي چون هنوز جاي من خالي نشده است، بيكارم. گفت من در وزارت عدليه بشما احتياج دارم، ميل داريد با من كار كنيد؟ گفتم آنچه جناب عالي صلاح بدانيد عين صلاح من است. گفت من با علاء السلطنه صحبت خواهم كرد. بعدها معلوم شد كه با وزير امور خارجه كه راجع باين موضوع صحبت كرده است، ايشان قدري عصباني شده و جواب رد داده‌اند. در هر حال بعد از يكي دو ماه با همان سمت معاونت اول اداره روس، وارد كار شدم. در اين اداره سه نفر فارغ التحصيلان مدرسه سياسي مشغول كار بودند يكي ميرزا هاشم خان بهنام و ديگري ميرزا محمد علي خان مقدم وزير مختار اخير لندن و سومي انوشيروان خان (جناب آقاي سپهبدي) بودند.
ميرزا هاشم خان فارغ التحصيل دوره بعد از من و بسمت معاونت دوم اداره روس برقرار بود. محمد علي خان مقدم بجاي من «1» با سمت وابسته، مأمور سفارت پطرزبورغ
______________________________
(1)- در اين دوره برحسب قاعده قديمي، مأموريت محل لازم داشت. مقصود از محل، محل حقوق اداريست كه بدون آن ممكن نبود كسي را بمأموريتي بفرستند يا كاري به او رجوع كنند. اينكه مينويسم بجاي من مقصودم محل حقوق اداريست. در آن دوره با اينكه نظامنامه و قانوني براي وزارتخانه‌ها نوشته نشده بود، همان قانون طبيعي اداري را همه رعايت ميكردند و مثل امروز نبود كه باوجود قوانين و نظامات زياد كه تعيين مامور بي‌حقوق را ممنوع داشته است، وزرا با احكام خود مأمورين بي‌محل حقوق ميتراشند و باين و آن حقوق و شغل ميدهند.
ص: 294
شد. مهدي خان فارغ التحصيل ديگر مدرسه سياسي هم كه در اداره عثماني مشغول كار بود، با سمت وابسته بجاي ميرزا صادق خان مأمور سفارت اسلامبول گرديد.

اوضاع وزارت خارجه‌

وزارت امورخارجه، در اين وقت، داراي يكنفر مدير كل و ادارات كابينه و روس و عثماني و انگليس و دول غير همجوار و محاكمات و آرشيو و محاسبات بود كه اين اداره آخري كارهاي تذكره را هم اداره ميكرد.
رؤساي اين ادارات اكثر از همان منشي‌هاي قديمي بودند كه عنوانات اختراعي مرحوم ميرزا سعيد خان وزير امورخارجه عهد ناصر الدينشاه را با كمال ديانت حفظ نموده بودند و با تلفيق و پس و پيش كردن جلالت و نبالت و مناعت و فخامت، با نصاب يا مآب يا انتساب يا اكتساب و افزودن دوستان استظهاري در آخر و جناب مستطاب در اول، بين سفير كبير و وزراي مختار و شارژدافرهاي خارجه مقيم دربار ايران را خوب مي‌توانستند درجه‌بندي كنند. در عنوانات براي داخله هم، موارد استعمال جناب و مؤتمن السلطان و معتمد السلطان و مقرب الخاقان و مقرب الحضره و عاليجاه را با رفيع جايگاه يا بدون آن خوب زير چاق داشتند. ولي اگر وزير خارجه آنها را براي مذاكره مطلبي بيكي از سفارتخانه‌ها ميفرستاد، چون زباني بلد نبودند، بايد مطلب خود را بمنشي- باشي ايراني سفارت اظهار كنند و يا منتهي با ترجمان سفارت مطلب را در ميان بگذارند.
حتي از مذاكره با نايب‌هاي سفارتخانه‌ها هم كه اكثر در سفارت انگليس و روس فارسي خوب ميدانستند، بواسطه كم كاري و مرعوبي حاصله از آن، خودداري ميكردند. در نظر اين آقايان، وزير مختار و نايب‌هاي سفارت اشخاص فوق العاده‌اي بشمار ميآمدند كه اگر در راهروهاي سفارت، برحسب تصادف، بآنها برخورده بودند و چند كلمه‌اي اظهار انسانيت از طرف آنها درباره‌شان اظهار شده بود، واقعه عجيبي بشمار آمده، اين حسن تصادف را در راپورت ملاقات خود كه كتبا بوزير بايد بدهند، با آب‌وتاب تمام ذكر هم ميكردند. لباس آنها هميشه بي‌يخه و دستمال گردن بود، شيكهاي آنها احيانا وقتي ميخواستند براي يكي از اين قماش مذاكرات بسفارتخانه‌اي بروند، بايد بمنزل رفته تغيير لباس بدهند.
در عوض، وزير امورخارجه، از مدتي پيش يكنفر زباندان عالم بطرز اروپائي دم دست خود داشت كه مذاكرات مهمتر را، راجع بهر اداره‌اي بود، بوسيله او صورت مي‌داد و در هشت نه سال اخير كه رياست كابينه وزير با مشير الملك، حسن پيرنيا، و مؤتمن الملك، حسين پيرنيا، و معين الوزاره، حسين علاء، بود، اين حاجت بهتر و خوب‌تر رفع ميشد.

جمله معترضه‌

يكماهي بود كه بوزارت خارجه وارد شده بودم، روزي علاء السلطنه وزير خارجه، در مطلبي كه حالا نظرم نيست راجع بچه‌كاري بود، دستور داد با پاكلوسكي كزل وزير مختار روس ملاقات كنم. من در پطرزبورغ با اين وزير مختار خصوصيت داشتم، وقتي هم كه سفير ايران شد، بسفارت
ص: 295
دعوت شده و نهاري هم با هم خورده بوديم، حاجتي هم بتغيير لباس نداشتم، لباسهاي دوخت هانري، اول خياط پطرزبورغ، را كه از لباس خود وزير مختار هم شايد شيكتر بود، در برداشتم. بلافاصله برخاسته براي دفعه اول بسفارت روس در پامنار رفتم، در عمارت مقر وزير مختار كه رسيدم، كارتي بيرون آورده بپيشخدمت دادم و گفتم بجناب وزير مختار عرض كنيد كاري با شما دارم، پيشخدمت مرا به اطاق بزرگي در پهلوي عمارت و نزديك در مدخل هدايت كرد، بفاصله دو دقيقه بارانفسكي ترجمان سفارت از در رسيد و روبروي من نشست. من تصور كردم كه پاكلوسكي مشغله‌اي داشته، برسم اروپائي، ترجمان خود را براي رفع تنهائي من فرستاده است تا خودش بعدا مرا پذيرائي كند. بنابراين سر صحبت را بقول اروپائيها از هواي باراني و هواي خوب با آقاي ترجمان نامبرده باز كردم. پس از پانزده دقيقه آقاي بارانفسكي از من پرسيد فرمايشي هم داشتيد؟ گفتم مگر كارت مرا خدمت جناب وزير مختار نداده‌اند؟ جواب گفت كارت شما را ديدم و بهمين جهت آمده‌ام ببينم چه فرمايشي داريد؟ گفتم پيشخدمت اشتباها اسباب زحمت شما شده است، مقصود من ملاقات با وزير مختار است. گفت من آمده‌ام ببينم با ايشان چه كار داريد؟ گفتم با شما كاري ندارم امر فرمائيد كارت مرا بجناب وزير مختار برسانند، تا تكليف ملاقات تعيين شود.
گفت من براي همين خدمت هستم، اگر فرمايشي داريد، بمن بفرمائيد من بايشان عرض خواهم كرد. گفتم ببخشيد! نميدانستم ملاقات با ايشان محتاج باين وساطت‌هاست، چون مأمور مذاكره با شما نيستم، از اين مزاحمت خيلي از شما عذر ميخواهم و از جا برخاستم بوزارت امورخارجه آمده، گزارش را خدمت وزير عرص كردم. پيرمرد از من عذرخواهي و از رويه من تحسين كرد و گفت: «اين تقصير پيشقدمتهاست كه اينها را اينطور بد بار آورده‌اند، بايد كم‌كم آنها را عادت داد.»
در بهار سال 1329 كه مدير كل وزارت ماليه شده بودم، وزير ماليه با تلفن مرا بهيئت وزراء كه در عمارت گالري منعقد ميشد خواست. محل وزارت ماليه در اينوقت در اول ميدان ارك، بين كاخ دادگستري و عمارت وزير دادگستري امروزه، واقع بود. در اينروز، سفيرهاي روس و انگليس مأمور بودند جواب نامه اعلان جلوس سلطان احمد شاه را از طرف دولتين، در يكروز با حضور نايب السلطنه با عليحضرت شاه ابلاغ كنند. سفير انگليس كار خود را كرده و رفته و سفير روس در داخله عمارت گلستان بود. البته سفيرها با لباس رسمي بايد جواب نامه را برسانند، پس روز نمايش جاه و جلال سفارتي است. كالسكه سفير دم در باغ تخت مرمر ايستاده و بقدر پنجاه شصت تائي سالدات سوار كه بايد دنبال كالسكه باشند، دايره شكسته‌اي كه سروته آن بجلو سردر باغ تخت مرمر وصل ميشد، تشكيل داده بودند. من از وزارت ماليه بيرون آمده بودم كه برحسب احضار سابق الذكر بهيئت وزراء بروم. زير هشت سردر باغ تخت مرمر، جلو ارسي، روبروي در مدخل، دماغ بدماغ، با پاكلوسكي كزل مواجه شدم. گيرس ترجمان سفارت هم دنبالش بود، ادب اقتضا نداشت كه تلافي رفتار بارانفسكي ترجمان سابق را سر او در بياورم و او را نديده انگاشته بگذرم.
ص: 296
سلامي كردم، جلو آمد، دست گرمي داده گفت آيا عجب نيست كه در اين يكي دو ساله‌اي كه ما هر دو در ايران هستيم، اين اول ملاقات ما باهم باشد؟ گفتم چرا! ولي من بي‌تقصيرم، زيرا در روزهاي بدو ورود يكبار بملاقات شما آمدم، بارانفسكي سلف اين آقائي كه الان باحترام صحبت ما قدري دورتر ايستاده است، اجازه نداد بسعادت ديدار شما نايل شوم.
مرد نجيب تا نرمه گوشش سرخ شد و شروع بعذرخواهي كرد. گفتم چيز مهمي نيست، اين پيش‌آمد را كه من سبب آن نبوده‌ام، اگر خدا بخواهد، در آتيه در يكي از پايتخت‌هاي اروپا جبران ميكنيم. گفت چرا نه همين حالا و همين جا؟ گفتم من ديگر در وزارت خارجه نيستم كه بهانه‌اي براي ملاقات شما داشته باشم. گفت پس كجا هستيد؟ و چه ميكنيد؟ گفتم در وزارت ماليه مدير كلم. از ارتقاء مقام من خيلي اظهار خرسندي كرد، دست گرمتري بهم داديم و از هم جدا شديم.
بعد از اين تاريخ، دو سه نوبت كه بسلام عيد نوروز و عيد ولادت شاه رفته و در صف خود ايستاده بودم، وزيرمختار كه از شرفيابي برميگشت، حكما روبروي من كه ميرسيد، ايستاده دست ميداد و تبريك عيد ميگفت و احيانا در خيابان كه ايشان با بيست سي سوار موكب خود و من پياده باهم تصادف ميكرديم، نه فقط كلاه خود را براي احترام خيلي مؤدبانه برميداشت، بلكه نيم‌خيزي هم مزيد ميكرد. ولي من همچنان تأثرناپذير ماندم و چه در زمان او و چه غير از او، ديگر قدم بسفارت روس نگذاشته‌ام. زيرا ديگر تماسي با سفارت نداشتم و رفتن بسفارتخانه‌ها را بدون هيچ جهت و براي عرض لحيه، خلاف حيثيت خود ميدانستم. چرا، بعدها، يعني در دوره شوروي، وقتي عضو شوراي عالي تجارت بودم، يكبار برحسب دعوت با ساير همقدمها در سفارت روس مهمان شده‌ام. البته آنها كه خود را خيلي بخارجه‌ها ميمالند و دوروور آنها مي‌پلكند، منافعي در اين رويه تصور كرده‌اند. ولي بعقيده من، اين كار بحيثيت ملي آنها زيان زيادي وارد ميآورد. من آنها را سيتواين‌هاي خوبي نميدانم و از شغلي كه جز مليت، ريشه ديگري داشته باشد، اگر هم نخست‌وزيري باشد، عار دارم. باز هم حديث نبوي را تذكر بدهم «اتقو اللّه و اجملوا في الطلب» بلي! عبث نبود كه در دوره ديكتاتوري مراوده افراديكه با سفارتخانه‌ها تماسي نداشتند ممنوع شده بود و بعقيده من اينهم يكي از كارهاي بسيار بسزاي اين دوره بود.
آن گنه را اين عقوبت آنقدر بسيار نيست. متوجه باشيم من مراوده با سفارت‌خانه‌ها را بد نميدانم، بلكه لازم هم مي‌شمارم، بشرط اينكه مراوده بالمره دوستانه باشد، نه پيستون‌تراشي.

دنباله مطلب‌

باري سخن از اعضاي وزارت امور خارجه بود، اين رؤساء كارمنداني هم در اداره خود داشتند. مواجب همگي، اعم از رئيس و مرؤس، مواجب شخصي بود كه بخرج ولايات ميآمد و اگر خانه هم مينشستند، از آن استفاده ميكردند. بنابراين شغل براي آنها عنوان و چون اكثر اهل زدوبند هم
ص: 297
بودند، براي نان و پيازش بود. اگر بخت مدد ميكرد و رؤسا بكارگزاريهاي درجه اول مانند آذربايجان و خراسان و فارس و كرمان و سايرين بهمين سمت بولايات درجه دوم مأمور ميشدند، نانشان بروغن ميافتاد. گذشته از اينها كه مشغول كار بودند، وزارت خارجه عده ديگري هم اعضاء داشت كه سابقا كاري داشته يا نداشته، درهرحال فعلا مدتي بود بيكار و در حقيقت منتظر خدمت بودند. جا سنگين «1» هاي آنها اكثر موي دماغ وزير و درجه دوم و سوم آنها حاشيه مجلس معاون و مدير كل بودند و بعضي از آنها هم نزد رؤساي ادارات تخمه بو ميدادند. ميان رؤساي ادارات، رئيس كابينه كه در اين هشت نه سال اخير هميشه پسر وزير و كارگزيني وزارت‌خانه را هم در اداره خود داشت، بيشتر از ساير رؤسا طرف توجه اين دسته بود. معهذا بعضي از اين منتظر خدمتها بودند كه حاجتي برفت‌وآمد زياد و نشستن حاشيه مجلس وزير و رؤسا نداشته، بوسائل ديگر، خود را نزد وزير يادآور ميشدند و اگر وزير اهل دم جا نبود، اشخاصي را كه در مزاج او متنفذ باشند يافته، بدون اينكه خود را از حيثيت بيندازند، كار براي خود پيدا ميكردند. حاجت بذكر نيست كه اين دسته، هميشه مبغوض و محسود منتظرين خدمت دائمي بودند. اينكه مينويسم «دائمي» نه از راه اغراق بلكه عين حقيقت است. زيرا وزارت خارجه عده زيادي منتظر خدمت داشت كه لا محاله ده بيست سال، يا شايد در تمام عمر، جزو اعضاي وزارت خارجه، ولي هميشه بيكار بودند.
ورود هريك از آنها بوزارت خارجه تاريخچه‌ايهم داشت كه خودشان با آب‌وتاب تمام نقل ميكردند. مثلا يكي پسر وزير اسبق بوده و دوره وزارت پدر را ببطالت گذرانده و حالا پيرمردي است كه حقا بايد بهمان حقوق ديواني اكتفا كند و احترام و حيثيت خود را دست خود نگاه دارد. ولي آقا سرپيري بفكر جاه‌ومقام افتاده است و ميخواهد تلافي لاقيدي دوره وزارت پدر را، در اين سن‌وسال، بمواظبت در رفت‌وآمد وزارت‌خانه بيرون بياورد. ديگري كه مثلا ميرزا حسين خان مشير الدوله، براي پاره‌اي از تجملات اداري خود، او را بعضويت وزارت‌خانه دعوت كرده و نتوانسته بود از او چيز دردبخور بسازد، جزو اعضاي وزارت خارجه شده است و منظما بوزارتخانه ميآيد. سومي از فرنك‌رفته‌هاي سي چهل سال قبل است، خودش مدعي است مهندس است، ولي نه در صحبت و نه در عمل، هيچ چيزي كه اين ادعاي او را نشانه و علامتي باشد، ظاهر نميكند. چرا عضو وزارت خارجه شده است؟
بجهت اينكه چند صباحي عمر خود را ببطالت در خارجه گذرانده و در مدت اين بيست سي سال عضويت وزارت خارجه، نه هيچوقت كار مركزي داشته و نه بمأموريتي ولو كارگزاري ساوجبلاغ مكري باشد رفته معهذا يكي از منتظرين خدمت وزارت‌خانه است و هر روز در حاشيه مجلس وزير جگرك بتنور ميچسباند و با چند كلمه فرانسه‌اي كه شكسته بسته ميداند، در معقولات تصرف كرده و در مجالس دم از دانشمندي ميزند و با كمال بي‌ادبي خود را آداب- دان وانمود مي‌كند.
______________________________
(1)- جا سنگين لغت مركب و بمعني عاليمقام و در نزد طبقات پائين بيشتر مصطلح است.
ص: 298

جوانها در وزارت امور خارجه‌

خواننده عزيز توجه دارد كه از 1321 مدرسه سياسي كه مدرسه وزارت خارجه است، نيز هفت هشت دسته فارغ التحصيل تحويل داده و عده آنها در اينوقت بپنجاه شصت نفري بالغ شده است. ولي جز طبقه اول، از باقي طبقات آنها در وزارت خارجه پذيرائي بسزائي بعمل نيامده است. بخصوص در اين پنج شش سال اخير كه بانيان اصلي مدرسه بكارهاي ديگر مشغول شده و سرهاي همه گرم نزاع‌هاي موضوعي استبداد و مشروطه بوده، وقتي كه باين كار بپردازند نبوده است. البته نزد محمد عليشاه هم نميشد اسم اين مدرسه را بياورند، همينقدر كه در آنرا نبسته بودند، بايد شكرگزار بود. فارغ التحصيلها هم بعضي اصلا بوزارت خارجه نرفته، پاره‌اي بكارهاي آزاد اشتغال پيدا كرده و بعضي هم بمناسباتي وارد ساير دوائر دولتي گشته، فقط بيست نفري وارد خدمت وزارت خارجه شده و بعضي بخارج و برخي در مركز، با حقوقهاي ناقابلي مشغول بودند. ولي رؤساء ادارات مركزي در آنها بنظر مدعي مينگريستند و بآساني آنها را در اداره خود نمي‌پذيرفتند و مايل بودند زيردستهاشان از قماش خودشان باشند. بهمين جهت بود كه عده‌اي از جوانهاي غير تحصيل كرده در مدرسه سياسي هم، در ظرف همين هفت هشت ساله، وارد خدمت وزارت خارجه شده كه بيشتر از فارغ التحصيل‌هاي مدرسه طرف توجه بودند. بعضي از اينها هم از جواناني بودند كه بعنوان تحصيل چند صباحي پدرهاي خود را فريب داده در اروپا بسر برده بودند يا احيانا مثل عبد الحسين خان معزز الملك (تيمور تاش) كه مدرسه سوارنظام پطرزبورغ را تمام كرده، معهذا در دار الترجمه وزارت خارجه كه جزو كابينه وزير بود، مشغول خدمت بي‌جيره و مواجب شده بودند.
ولي فارغ التحصيلهاي مدرسه سياسي نقطه اتكاء ديگري در وزارتخانه داشتند و آن معين الوزاره رئيس كابينه وزير (جناب آقاي حسين علاء) بود كه الحق جوانها را زير پر خود گرفته و خود علاء السلطنه وزير امور خارجه هم، بواسطه آقاي علاء نسبت بآنها از حمايت دريغ نميكرد. از جمله ميرزا سيد ابو القاسم خان (انتظام الملك بعد) را كه فارغ التحصيل دوره دوم بود، برياست دار الترجمه و ميرزا عليخان (منصور الملك) را برياست كارگزيني و محسن خان انصاري را برياست رمز در دوائر كابينه گماشته بود و چون رئيس مدرسه سياسي هم بود، بقدري كه ميتوانست، از فارغ التحصيلهاي مدرسه حمايت ميكرد. بالاختصاص در اين موقع كه آزادي مجددا برقرار شده و بايد وزارت‌خانه صورت قانوني بخود بگيرد، پدر و پسر مصمم شده بودند كه از جوانها، اشخاص كاركرده‌اي را دم‌دست داشته، سكان ساير ادارات وزارتخانه را هم مثل كابينه بآنها بسپارند. احضار من از پطرزبورغ و ميرزا صادق خان از اسلامبول و معاونت اول دادن بما دو نفر در دو اداره روس و عثماني بهمين نظر بود. ميرزا محمد علي خان احتشام همايون (پسر معين الدوله) را هم كه يكي از فارغ التحصيلهاي ديگر دوره اول بود، در اداره انگليس بهمين سمت برقرار كرده بودند.
ص: 299

طرح اولين قانون تشكيلات و بودجه براي وزارت خارجه‌

ورود من بوزارت خارجه و رياست طبيعي من بر جوانان، رنگ و روي ديگري بكارها داد و طبعا رؤساي ادارات دست‌وپاي خود را جمع كردند. كم‌كم كار بجائي رسيد كه بدون اينكه پيشنويس كاغذها را ديده و پاراف كرده باشيم، آقايان رؤسا نميتوانستند آنرا امضاء نمايند. واقعا علاء السلطنه پيرمرد تا ميتوانست با جوانها مساعدت ميكرد. جوانها كه اين پيشرفت را ملاحظه كردند، خواستار تدوين قانون براي وزارتخانه شدند كه صادر و وارد پرسنلي وزارتخانه تحت نظامات معيني باشد.
قديمي‌ها كه رؤساي ادارات وزارتخانه هم طبعا جزو آنها محسوب ميشدند، شايد بقصد دفاع از حقوق خود، خواستند در اين مشروع شركت كنند. ما هم چون مقصودي نداشتيم، انكاري نكرديم. ولي آقايان سه چهار نفر از پوسيده‌هاي قديمي، مانند مؤتمن الدوله پسر ميرزا سعيد خان وزير خارجه اسبق و ميرزا عباس خان مهندس‌باشي و ميرزا باقر خان مستشار را پيش كشيدند. وزير هم براي رفع نق‌نق آقايان از بيكاري، از اين پيشامد بدش نيامد، بحال ما هم تفاوتي نميكرد. اولين قانون براي طرز جريان كار در وزارتخانه وعده اعضا و بودجه براي اداره مركزي و ولايات داخله و سفارت و كنسولگريهاي خارجه، فصل‌بفصل و ماده‌بماده، تنظيم شد.
البته پاره‌اي از قوانين و نظامات كه وضع دوره وجود آنها را ايجاب ميكرد، بمنافع خصوصي عده‌اي برميخورد. نمايندگان قدما در كميسيون، ميخواستند از اوضاع قديم دفاع كنند، ولي كاري پيش نمي‌بردند. زيرا اتكاي ما باصول و قواعدي بود كه اداره امور يك وزارت‌خانه از آنها ناگزير است. مرحوم ثقة الملك سميعي، مدير كل وزارتخانه، هم الحق در همراهي با جوانها دادمردي و مردمي ميداد. شش ماه نگذشت كه كليه كارهاي وزارتخارجه تحت نفوذ جوانها درآمد و انصاف را جوانها هم هيچوقت درباره قديمي‌ها كافرماجرائي نميكردند و آنچه ميخواستند براي همه ميخواستند و از بين قديمي‌ها هركس نسبة لايق بود، بدون هيچ مزاحمتي بكار ميرسيد. آنها هم همينكه كار را اينطور ديدند، سر سپردند. البته در جوانها هم آن اندازه متانت بود كه رفتارشان بقديمي‌ها برنخورد و حيثيت و احترام سن و سابقه آنها برقرار باشد.
در اين بين ثقة الملك بمرض كليه درگذشت، مفتاح السلطنه، داود مفتاح، بجاي او مدير كل و كابينه هم تغيير كرده، معاون الدوله وزير خارجه شد. اين دو بزرگوار هم در تقويت جوانها سعي بليغ بكار بردند. يكي از مرامهاي جوانها اين بود كه كارگزاري ولايات مهم بكاركنان با حيثيت و فهميده ادارات مركزي برسد كه بتوانند در مقابل ژنرال كنسولهاي خارجه مقيم ولايات مقاومت كرده، حقوق اتباع ايران را در مقابل اتباع خارجه حفظ نمايند. رياست اداره دول غير همجوار با جناب آقاي حسين سمعيي، اديب السلطنه، بود، ايشان بسمت مديري كل بوزارت كشور منتقل و ميرزا سيد عبد اللّه خان معاون اداره، حقا كفيل آن اداره تعيين گشت. ولي اين آقا، برحسب نظر فوق الذكر، بنا بود بكارگزاري خارجه
ص: 300
بوشهر كه در نظامنامه اداري و بودجه، كارگزاري درجه اول پيش‌بيني شده بود برود.
پس اين اداره رئيسي لازم داشت، معاون الدوله بدون اينكه از طرف من يا جوانها اقدامي بشود، بصرافت طبع، مرا براي اينكار سزاوار دانسته بكارگزيني دستور داد كه حكم كارگزاري ميرزا سيد عبد اللّه خان براي بوشهر و رياست اداره دول غيرهمجوار براي من توأما صادر شود. منتهي عملي شدن اين دو كار بگذشتن بودجه سال 1328 و برقراري حقوق كارگزاري اول بوشهر منوط گشت. تمام وزارتخانه از جوان و پير بمن تبريك گفتند، ولي من موقتا بكار معاونت اداره روس و ميرزا سيد عبد اللّه خان بشغل كفالت اداره دول غير همجوار مشغول بوديم تا بودجه بگذرد. باز در كابينه تغييري حاصل شد، جناب آقاي حسينقلي نواب وزير امور خارجه شد، اين تغيير هم تغييري در وضع جوانها حاصل نكرد و سكان ادارات در دست جوانها ماند. براي اينكه خواننده عزيز از افكار و رويه جوانها اطلاع حاصل كند و از اتحاد و صميميتي كه بسعي جوانان در اين دوره بين عموم اعضاي وزارت خارجه برقرار شده بود مسبوق شود، چند وقعه را باوجود كمي اهميت آنها در اينجا متذكر ميشوم.

مشتري نقد

وزارت خارجه در اينوقت از وزارتخانه‌هائي بود كه دخلش كاملا وفا بخرجش ميكرد. در چند ساله وزارت خارجه ميرزا نصر اللّه خان مشير الدوله، بسعي و اهتمام دو پسرش حسن و حسين پيرنيا، نظامنامه‌هائي براي تمبر تذكره و حق تمبر دفتري نوشته شده و بي‌ترتيبي‌هاي سابق رفع گشته و مأموريت مشير الملك حسن پيرنيا بسفارت پطرزبورغ هم، اين نظامات را كاملا عملي كرده بود و تقريبا حيف‌وميلي در كار نبود. بلژيكي‌ها هم در گمركات سرحدات با اجازه وزارت خارجه، در تذكره صادر و وارد، كاملا تفتيش ميكردند. رئيس محاسبات وزارت خارجه همينقدر كه دفتر صادر و وارد تمبر را منظم نگاهداشته و هر قدر از اين اوراق بهادار براي مأمورين ميفرستاد حساب آنرا ميخواست، عايدي وزارتخانه تأمين بود. در وزارت خارجه علاء السلطنه، در موقعيكه جوانها تازه سكاندار اداره شده بودند، بر سر رياست محاسبات وزارتخانه مذاكره‌اي بين وزارت خارجه و وزارت ماليه درگرفت.
وزير ماليه جناب آقاي حسن وثوق، وثوق الدوله، ميخواست دخل حاضر وزارت خارجه را تصرف كند و مصارف وزارت خارجه را تحت تفتيش قرار دهد و باين نظر پيشنهاد ميكرد كه حسن مشار، مشار الملك، رئيس محاسبات وزارت خارجه تعيين گردد. در صورتيكه مشار الملك در وزارت خارجه سعد الدوله، در استبداد صغير، اينكار را داشته و از قراريكه ميگفتند، حيف‌وميلهائي در كار درآمد وزارتخانه واقع شده بود و مخصوصا مشار الملك نميدانم بچه مناسبت دنبال جوان‌هاي آندوره ريزه‌خوانيهائي كرده بود كه در همان روزهاي برقراري مجدد آزادي، ديگر نتوانسته بود در وزارتخانه بند شود و جا خالي كرده خانه‌نشين شده بود.
البته ممكن بود بآقاي وزير ماليه گفته شود كه اگر مقصود از تعيين رئيس محاسبات، از طرف وزارت ماليه، حفظ ماليه دولت باشد، در حقيقت تحصيل حاصل است. زيرا با تفتيشات دو سه طرفه‌اي كه در اينكار بعمل ميآيد، حيف‌وميلي در كار نيست و شما كارهاي
ص: 301
مهمتر زياد داريد كه اگر آنها را جلو بيندازيد بهتر است. زيرا جمع‌آوري ماليات‌هاي شما باحكام و اين كار مهم هنوز هم طبق زمان ناصر الدين شاه اداره ميشود. ولي چون موضوع نظارت وزارت ماليه در دخل‌وخرج، از اصول مسلم و حرف حسابي بود، در اصل مطلب ايرادي در كار نبود. فقط بايشان تذكر داده شده بود كه ورود مشار الملك در اين عمل، موجب بهم‌خوردگي داخلي وزارتخانه ميشود و بهتر است شخص ديگري را براي اينكار در نظر بگيريد. ولي آنروزها هنوز معلوم نبود براي چه منظور وثوق الدوله نميخواست اين تقاضاي جزئي را برآورد و ديگري را بجاي مشار الملك معين كند؟ بالاخره كار بمذاكره در هيئت وزرا منجر شد، علاء السلطنه اهل محاجه نبود، اما در مقاومت كمتر كسي بپايه او ميرسيد. روزيكه موضوع در هيئت وزراء مطرح بود، ثقة الملك مدير كل وزارت خارجه را براي تشريح مطلب بهيئت طلبيد كه در مذاكره با وزير ماليه طرف صحبت باشد.
مرحوم ثقة الملك بسيار خوش‌محضر و در فن محاوره بسيار زرنگ بود، طوري كت و كول حريف را ميبست «1» كه در نتيجه غلبه با خودش بشود، بدون اينكه طرف از مغلوبيت خود رنجش حاصل كند. معذلك آقاي وزير ماليه مقاومت كرد و بالاخره همينكه دستش از استدلال كوتاه شد گفته بود: «استنكاف اعضاي وزارت خارجه از پذيرفتن مشار الملك باين جهت است كه او از دزديهاي آنها باخبر است. آنها كسي را مي‌خواهند كه حليم و حلواتر از مشار الملك باشد.» و چون قبلا تذكر داده شده بود كه جوانها هستند كه از رياست مشار الملك ناراضي ميباشند، افترا و تهمت آقاي وزير ماليه هدف ديگري جز ما نميتوانست داشته باشد. اين خبر بمن رسيد، سران جوانها را احضار و مطلب را بيان كردم، رنگها برافروخت، همگي گفتند: «ما اينهمه جان ميكنيم و با كمي حقوق و مقام ساخته‌ايم كه اين حرفها را نشنويم، وزير ماليه چه حق دارد بما توهين كند؟ ما ديگر كار نخواهيم كرد.» من هم از بن دندان اين حس شرافت را در آنها تصديق و تحسين كرده، همگي برخاستيم و از وزارتخانه خارج شديم. قديميها هم همينكه از موضوع مسبوق گشتند، با اينكه طرف نبودند، بما تأسي كردند و وزارتخانه چول شد «2».
عصر آن روز ثقة الملك بمنزل من آمد، شرحي از تأثر وزير راجع باين پيش‌آمد بيان كرد و بالاخره از راه‌حل، مذاكره بميان آورد و گفت وزير ميگويد: «من بجوانها حق ميدهم، بايد وزير ماليه از آنها ترضيه بخواهد.» گفتم: ما حاجتي بترضيه‌خواهي مفتري
______________________________
(1)- كت‌وكول كسي را بستن، كنايه از خوب از عهده برآمدن در محاوره و مخصوصا سعي در راضي نمودن طرف است بدون اينكه چيزي زيادتر از حق باو بدهند و اگر در نتيجه توانسته باشند صرفه خود را بيشتر منظور دارند، زيادتر با مفهوم كت‌وكول بستن مطابقه دارد.
(2)- چول يا چل و دق زميني را گويند كه در آن گياه نروئيده باشد. دقّ كبوتر خان بين رفسنجان و كرمان چندين فرسخ عرض و طول داشته و در اين مساحت زياد بقدري كه يك بز را سير كنند علف نيست. چل با ضم حرف اول در غير زمين هم بطور استعاره بكار برده ميشود و همينكه اداره يا كارخانه‌اي از كار بيفتد ميگويند چل يا چول شد.
ص: 302
نداريم، من هم بعد از اين ايشانرا صحيح العمل خواهم خواند «1».» گفت: «چطور است والا حضرت نايب السلطنه در اين امر مداخله فرموده قضيه حل شود؟» گفتم: «عيبي ندارد» برخاست و رفت، منهم برفقا خبر دادم، فردا صبح آقاي مدير كل آمد، با يكي دو نفر از رفقا ما را بكاخ ابيض بحضور نايب السلطنه برد، پيرمرد ما را نشاند و خيلي استمالت كرد و گفت: «اشخاص فاضل و خدمتگزاران صديق را نبايد بخاطرخواهي حسن سياه پسر شاه محمد خان رنجانده باشند. من از اين پيش‌آمد بسيار ملولم.» و يك مشت از اين حرفها. بالاخره ما هم همه‌جور قول خدمتگزاري داده برخاستيم و يكسر بوزارت‌خانه رفتيم، سايرين هم آمدند و كار براه افتاد. بعد از مراجعت، من برفقا گفتم: «متوجه باشيم كه در اين ضمن يكي از اصول مسلم فداي حس شرافت شد و حرف اساسي وزير ماليه كه نظارت در عايدات باشد، بكرسي ننشست. در آينده نزديكي بايد اين اصل را تقويت كرد، حق را بمن له الحق بدهيم.» همگي تصديق كردند، چنانكه بعد از پنج شش ماه بطور غيرمستقيم اقداماتي كرديم و اين نظارت برقرار و حتي بقول نايب السلطنه همان «حسن سياه» را هم برياست محاسبات پذيرفتيم. زيرا او را مرد جدي و بااطلاعي بجا آورديم، منتهي يكي از جوانها را زيردست او گماشتيم كه وزارتخانه از دانش و اطلاع و پشتكار رئيس استفاده لازم را برده و اگر پاره‌اي «مي‌گويند» ها هم در حق او صحيح باشد وزارت‌خانه را از خراب‌كاري او مصون كرده باشيم.

در هر دسته‌اي متقلب يافت ميشود

دو سه ماهي بود مشار الملك وارد كار محاسبات شده بود، يك روز در اداره از من وقت ملاقات خواست، من خودم بدفتر او رفتم، دوسيه‌اي را نزد من گذاشت و خواهش كرد آن را مطالعه كنم، با خواندن عنوان پشت دوسيه دانستم كه موضوع مربوط بحيف‌وميلي است كه ميخواهد بگويد يكي از جوانها مرتكب آن شده بوسيله پاره‌اي از عمليات، دو سه هزار توماني از مال دولت از بين رفته است. گفتم شما رئيس اداره هستيد، اگر اين شخص را مقصر ميدانيد، گزارش بدهيد و از اينكه اين آقا از تيپ جوان‌هاست تشويشي نكنيد، ما از شخص متقلب و لو برادرمان هم باشد بيزاريم. گفت من مي‌خواستم شما دليل‌هاي مرا قبلا ديده باشيد كه تصور نكنيد من عبث‌پاپي يكي از جوانها هستم. گفتم اينموضوع بحكم نظامنه‌اي كه خود ما نوشته‌ايم، در شوراي اداري مطرح ميشود، منهم يكي از اعضاء هستم، در آنجا من اسناد شما را ناگزير خواهم ديد و يقين بدانيد برخلاف حق حكمي نخواهيد شنيد. شنيدن حرف شما بدون شنيدن حرفهاي طرف دعوي، محاكمه يكطرفه خواهد بود و من ميخواهم در شنيدن حرفهاي طرفين دعوي، خالي الذهن تام‌وتمام باشم، ولي خيلي منتظرم امر آقاي مدير كل را راجع بحضور در شوراي اداري، براي اين موضوع، هرچه زودتر زيارت كنم،
______________________________
(1)- تا هر دو دروغ گفته باشيم:
نظام بي‌نظام ار كافرم خواندچراغ كذب را نبود فروغي
مسلمان خوانمش زيرا كه نبودمكافات دروغي جز دروغي
ص: 303
زيرا حالا ذينفعي من در روشن شدن قضيه بيش از شماست.
دو سه روز بعد اين جلسه تشكيل شد، الحق دفاعهاي متهم يك پول ناروا نمي‌ارزيد و حق بجانب رئيس محاسبات بود، يكي دو نفر ديگر هم از رفقا در اين جلسه عضويت داشتند يكي از آنها از راه حميت جواني او ميخواست قدري قضيه را سبكتر كند، من مجال دفاع برئيس محاسبات نداده، تمام جهات مشدده مطلب را بي‌هيچ پرده‌پوشي بسمع حضار رسانده، رأي بر محكوميت اين آقاي جوان صادر شد. اين جوان خانواده‌اي نداشت و ديپلم مدرسه سياسي او را بويس كنسولي ولاد يقفقاز رسانده و از آنها بود كه معلومات، او را دزد با چراغي كرده بود. ولي بزودي بدرود زندگي گفته، بمرگ خود ساحت بي‌آلايش جوانها را از لوث اسم خود پاك كرد. ايكاش دست راستش زير سر همكاران امروزش بود.
آنها كه اصول مسلم را فداي هواي نفس و پارتي ميكنند، اشتباه بزرگي مرتكب ميشوند. با فدا كردن اين گوهر گرانبها، منتهي بتوان يكي دو بار حقي را باطل يا باطلي را حق كرد. هريك از اين تطهيرهاي بيمورد، طبعا دامن تطهيركننده را آلوده ميكند و عظم و اعتبار همان پارتي كه براي آن يكي از اصول مسلمه را فدا كرده‌اند، بالمره از بين ميبرد و واي بوقتي كه مردم بدانند كه ممكن است برخلاف اصول هم‌كاري پيش برد.
آنوقت ديگر حدي براي تقاضاهاي فردي جهت برهم زدن اصول نيست و يك كار بي‌قاعده سبب صدها كار بيقاعده ديگر ميشود.

هواخواهي از اشتلم‌

يكروز در اداره نشسته بودم، مرد بلند قدي وارد شد، يكسر نزد ظهير الملك رئيس اداره آمده پرسيد كار ما را بكجا رسانديد، همه تداركات ما براي جلوگيري تعدي اداره راه حاضر است، من با هزار زحمت رفقا را متقاعد و ساكت كرده‌ام كه دست نگاهدارند بيايم از شما تحقيق كنم كه اگر كاري براي ما صورت نداده باشيد، برويم از راه مجلس كار خود را انجام دهيم. آقاي رئيس اداره در مقابل اين طرز بيان كه به تشر شبيه‌تر از استعلام است، نميداند چه جواب بگويد و ميخواهد با مجامله سر مؤمن را بطاق بكوبد.
پس از قدري مذاكره بين طرفين كه البته هرچه بيشتر پيش ميرفت اشتلم يكطرف و مجامله طرف ديگر زيادتر ميشد، من دانستم كه اين آقا نماينده گاريچي‌ها است كه بعد از هشت سال هنوز هم نميخواهند نظامنامه‌ايكه در شرح مسافرت پطرزبورغ خود تذكر داده‌ام، اجرا كنند و قطر چرخ وسائط نقليه خود را با ميزان باربري آنها متناسب نمايند. در سر هر سال از سفارت روس براي يكسال ديگر مهلت گرفته‌اند، در سالهاي قبل وسيله گاريچي‌ها البته خواهش و تملق و شايد دم جا دادن بكاركنان اداره بوده و امسال چون از اين اسلحه مأيوس هستند، بتشر و هو و جنجال متمسك شده‌اند.
وضع رئيس اداره در مقابل اين مرد متمرد اشتلم‌چي واقعا مرا متأثر كرد، كاري كه در دست داشتم زمين گذاشته، بكمك ايشان آمده بمؤمن گفتم بگوئيد بدانم چه تعدي بشما شده است تا در صدد رفع آن برآئيم. گفت اين قطري كه براي چرخها در اين نظامنامه
ص: 304
معين كرده‌اند، بقدري باركش را سنگين ميكند كه خالي آنرا هم اسب نمي‌تواند بكشد.
گفتم اينطور نيست، من از نظامنامه بيخبر نيستم و خوب مي‌بينم كه شما در اينجا آبرو و حيثيت وزارت خارجه را در تقاضاي بيمورد خود برده‌ايد و بعد از هشت سال مهلت هنوز هم بقباحت اين كار برنخورده و دست از اين زورگوئي برنميداريد. بالاخره بايد گاريهاي شما هم مثل گاريهاي كل دنيا و قطر آهن چرخهاي شما با ميزان باربري آنها متناسب شود. دست از اين هو و جنجال برداريد، برويد چرخهاي وسائط نقليه خود را اصلاح كنيد.
در ايندوره تهمت هواخواهي از خارجه بزرگترين اسلحه هوچي‌ها و مؤمن هم برش اين اسلحه را خيلي امتحان كرده و از آن نتيجه گرفته و مجامله رئيس اداره هم با او از همين رهگذر بود. ناگزير همينكه حمله مرا ديد، دست باين اسلحه برده گفت معلوم ميشود مدعي ما خودماني است. گفتم بلي! من اعتراف ميكنم كه در اين باب من مدعي شما هستم و نخواهم گذاشت بيش‌ازاين امر دولت را با اين اظهارات معوق بگذاريد. گفت امر دولت استبداديرا ما نميتوانيم بپذيريم. گفتم دولت، دولت است استبداد و مشروطه ندارد، اين امر هم از طرف من له الامري نقض نشده است، برخيزيد برويد! ما كارهاي ديگري هم داريم، وقت شريفتر از آنست كه صرف اين تقاضاي بيمورد شما بشود. مردك قدري بسمت رئيس اداره كه وعده همراهي باو كرده بود متوجه شده، همينكه او را هم در مقابل بيانات من ساكت ديد، برخاست و با چند كلمه غرغر تهديدآميز كه مثلا الان ميرود گاريچيها را جلو مجلس ميبرد و چادر در آنجا برپا ميكند و تكليف خود را با «ارتجاعيها و هواخواهان خارجيها» معين خواهد كرد، از در بيرون رفت.
همينكه سرخر خارجي پي كار خود رفت، بآقاي ظهير الملك عرض كردم من خيلي از شما عذر ميخواهم كه وارد مذاكره بين شما و اين مردك شدم. ظهير الملك گفت بكمك من آمديد و حرفهائي كه مدتها بود در دل داشتم باو گفتيد، از اين راه خيلي ممنونم، ولي نميدانم جواب آقايان نواب و تقي‌زاده را چه بدهم؟ اين آقايان توصيه اين گاريچي‌ها را كرده‌اند. گفتم جواب آنها را بمن محول كنيد متقاعدشان خواهم كرد. گفت مگر شما دوسيه را ديده‌ايد؟ گفتم خير! ولي ريشه دوسيه را كه بتصديق و حكم وزارت امور خارجه هم تاييد شده است و بدروديوار مهمانخانه چسبانده بودند، در هشت سال قبل و سفر اول خود بپطرزبورغ خوانده و از مذاكرات شما با او حدس زدم كه كار چگونه جريان پيدا كرده است. ميخواهيد جزئيات آنرا عرض كنم. در هر سال كه ضرب الاجل سرآمده و اداره راه حقا بآنها فشار آورده، آنها بوزارت خارجه متوسل شده‌اند. بوسيله و واسطه، مقامات وزارتخانه را در كار خود ذينفع كرده بشما امر شده است يكسال ديگر براي آنها مهلت بگيريد. شما هم با سفارت وارد مذاكره شده و بعد از استنكاف‌هاي زياد بالاخره يكي دو سه تا حوائج غيرمشروع سفارت را بر ضرر دولت برآورده‌ايد تا آقايان سفارتي‌ها راضي شده‌اند يكسال ديگر مهلت باين متمردين بدهند. چه فايده كه احصائيه‌اي نميتوان براي اينكار تدارك كرد و از روي آن حساب دخل و ضرر همين معامله را براي دولت سنجيد.
ص: 305
ولي اجمالا ميتوان گفت وزارت خارجه، در اين امر، عظم و آبروي خود را برده و خويش را غيرمنطقي و طرفدار متمردين معرفي كرده و در حقيقت «حرام خورده است، اما بشلغم!».
همانطور كه آقاي ظهير الملك حدس ميزد، آقايان تقي‌زاده و نواب، اين‌بار به علاء السلطنه وزير خارجه مراجعه كردند. من دوسيه را خواسته، خدمت ايشان بردم، بيانات مرا شنيد، همه را پسنديد و بداوطلبي خودم، خود مرا مأمور كرد بآقايان توضيح بدهم.
من دوسيه را برداشته، بكميسيون خارجه مجلس كه آنها را آنجا بهتر ميتوانستم بيابم رفتم، مطالب را گفتم، نميدانم چه سري در كار بود كه از اين اشتلم‌چي‌ها ميخواستند حمايت كنند.
آقاي تقي‌زاده با ذيقيمتي زيادي بيانات مرا شنيد و در هر جمله مثل سرباز مازندراني مدافعه كرد ولي چون دلايل من خيلي قوي بود و بمن چيزي نمي‌چسبيد، با كمال تأسف حق را بطرف من داد. باوجود اين گفت: «اگر ميتوانستيد براي آنها كاري بكنيد خيلي خوب بود.» گفتم: «ميفرمائيد كدام حرف بي‌حساب سفارت را كه هر روز اختراع ميكند، در مقابل اين تقاضا بپذيرم؟» گفت: «دوستانه ميشود كاري كرد.» گفتم: «تقاضاي دوستانه هم عوض دارد، آنوقت منهم بايد چند تقاضاي دوستانه آنها را بربياورم، اينهم تكرار همان كارهاي گذشته است.» ايشان ساكت شدند، ولي عدم رضايت در سيمايشان هويدا بود. من برخاستم دوسيه را براي هميشه بآرشيو دادم، اداره راه هم كار خود را كرده، بالاخره بعد از هشت سال اين موضوع خاتمه يافت.
يك مجلس ديگر هم من با آقاي تقي‌زاده دارم و آن در موقعي بود كه در دفعه اول دكتر ميليسپو را براي اصلاح ماليه اين كشور طلبيده بوديم و من هم در ماليه رئيس محاكمات و با دكتر ميليسپو همكاري ميكردم. روزي من براي ديدار دوستانه نزد جناب آقاي حسين علاء وزير دربار شاهنشاهي امروز، رفته بودم. صحبت از دكتر و رويه او در ماليه بين ما مطرح بود. در اين ضمن آقاي تقي‌زاده وارد شد، من دنبال صحبت خود را گرفته گفتم طرز انتخاب اشخاص براي كارهاي اداري در امريكا غيراز طرز اروپائيهاست.
نظر اروپائي‌ها بخصوص ملل لاتيني كه ما هم اساس كارهاي اداري خود را از آنها اقتباس كرده‌ايم، در مورد تعيين اشخاص بسابقه خدمت است و نظري بپارتي ندارند و اداره را خارج از سياست و پارتي ميدانند. در صورتيكه امريكائيها هيچ نظري بسابقه ندارند و همينكه پارتي عوض شد و مثلا در مجلس جمهوري‌طلبها بر دمكراتها فائق آمدند، از رئيس جمهوري تا فراش پست همه عوض ميشوند. در اين ضمن خيلي اتفاق ميافتد كه تاجر يا كارخانه‌داري بمقام سفارت ميرسد و چون معلومات هم در كشور عمومي و سطح دانشمندي مردم تقريبا مساوي است، منقصتي از اين طرز اداره بكشور وارد نميگردد. در نظر يكنفر امريكائي شغل دولتي هم مثل ساير مشاغل است، همانطور كه يكنفر دوافروش ميتواند تجارت آهن را پيشه خود قرار دهد، يكنفر تاجر هم ميتواند ديپلمات شود. اينكه مي‌بينيم بعضي از انتخابات دكتر، خيلي با حوائج اداري و سابقه خدمت متناسب نيست، از اين راه است. بواسطه همين طرز فكر، قانون استخدام كشوري ما كه بدست او اجرا
ص: 306
گشته، خيلي خوب اجرا نشده است. خيلي از اشخاص بدون تناسب وارد كار شده يا ترقي بيقاعده كرده‌اند و يكي از اسباب نارضامندي مردم از دكتر ميليسپو همين موضوع است.
نميدانم كجاي اين بيان من با مذاق آقاي تقي‌زاده نساخت كه ادب محضر را كه بايد بعد از ده پانزده سال اقامت در خارجه آموخته باشند، بالمره فراموش كرد و با اينكه از سابقه صحبت بي‌اطلاع و طرف صحبت منهم صاحب‌خانه بود، خود را وارد صحبت كرده گفت اين حرفها را اشخاصي اختراع ميكنند كه اقدامات دكتر ميليسپو مخالف منافع آنها است. بايشان گفتم همينطور است كه ميگوئيد، مگر انسان ديوانه باشد كه بدون تصور نفع يا جلوگيري از ضرر حرفي بزند، ولي متوجه باشيم كه نفع عمومي هم يكي از منافعي است كه بالاخره شامل افراد و بنفع خصوصي منتهي ميشود. اقدامات دكتر هم با اينكه من خود در ماليه و با او همكاري ميكنم، بر ضد منافع خصوصي من نميتواند باشد، ولي چكنم كه كارهاي بي‌رويه او براي كشور و وطن من مضر است، اما جنابعالي را هم نميدانم چه واداشته است كه با بي‌اطلاعي از اوضاع ماليه و عدم شناسائي باخلاق و احوال من، اينطور بضرس قاطع حكم ميفرمائيد، حرف من جواب نداشت، آقا سكوت كرد، منهم او را با آقاي علاء تنها گذاشتم، فقط با صاحب‌خانه خداحافظي كرده بيرون آمدم.
يك مجلس ديگر هم من با ايشان دارم، تاريخ آن همان روزهاي اوليه ورود من بوزارت خارجه است. علاء السلطنه وزير امور خارجه مرا نزد ايشان فرستاد تا درباره مطلبي كه حالا هيچ در نظر ندارم موضوعش چه بود، با ايشان مذاكره كنم. همچو بنظرم ميآيد كه منزل ايشان در كوچه پشت مجلس و مسجد سپهسالار بود، اطاق خود ايشان بسيار بي‌پيرايه، ولي در ساير اطاقها كه درهاي آنها باز بود، مقدار زيادي تفنگ و قطار هاي فشنگ، اين گوشه و آن گوشه، گذاشته و آويخته و مجموعه‌هاي نيم‌خورده‌اي از نان و پنير و خربزه و چلوكباب بطور نامنظم سطح اطاقها را پوشانده و پيدا بود كه اين اطاقها منزل قراولان خاصه اين وكيل دمكرات است. من كه با اين قماش سياستمداران تا اينوقت هيچگونه تماسي نداشتم، حيرت كردم كه اين آقا با اينهمه محبوبيت و وجاهت عامه، باين مردمان مسلح چه حاجت دارد؟ چرا اين مردان مسلح را تسليم دولت نميكند كه براي نظم عمومي كشور از آن استفاده شود!؟
اصفهانيها براي امام جمعه‌هاي شهر خود كه اكثر سواد درست و حسابي هم نداشته‌اند مضمون‌هائي ساخته‌اند كه شايد بيش‌وكم خالي از حقيقت هم نبوده است. از جمله ميگويند يكي از اين امام‌جمعه‌ها روزي بالاي منبر وقعه ورود حضرت حسين بن علي عليهما السلام بكربلا و جلوگيري حر بن يزيد رياحي را از عزيمت آن بزرگوار بسمت كوفه نقل ميكرده است، همينكه باسم حر ميرسد ميگويد حر ملعون (البته حاي حروعين ملعون را هم از مخرج تجويدي اداء ميكرده است) صفت «ملعون» براي «حر» باعث زمزمه نارضايت از طرف مردم شده، بعضي كه از آقا چيزهائي خواسته بودند و حوائج آنها برآورده نشده بود،
ص: 307
موقع بدست آورده طبعا بناي اعتراض را گذاشتند. آقا هم كه دانست اشتباه كرده و اين صفت را بيمورد دنبال اسم حر آورده، فورا باصلاح پرداخته گفت: «اولاشا گفتم» «1»
خواننده عزيز توجه دارد كه جناب آقاي تقي‌زاده، سفير كبير امروز ايران در دربار انگلستان، بعد از چندين سال اقامت در برلن و ساير شهرهاي اروپا كه كاري جز مطالعه نداشته است، غير از سيد حسن پسر سيد تقي اردوبادي آنروز است كه پدرش مهاجر و پيشنماز مسجد سرمحل تبريز آنروز بوده است. آقاي تقي‌زاده در آنوقت جز چند كلمه انگليسي و مبادي بسيار ناقص از علوم كه در مدرسه امريكائي‌ها در تبريز، آنهم شايد با ترس و لرز از پدر، آموخته بود، چيزي نميدانست و از معلومات جديده بهره‌اي نداشت.
تقي‌زاده در جامعه ضد و هواخواه بسيار دارد، من چون جز اين دو سه مجلس با ايشان تماسي نداشته‌ام، نميتوانم درباره ساير چيزهائيكه در حق يا بر ضد ايشان گفته ميشود حكم قاطعي بكنم، آنچه نوشتم عين واقع و بقول امام جمعه اصفهان راجع به اولاش است.

وزير نامه‌رسان‌

باري، چنانكه اشاره كردم، حسينقلي خان نواب در اواخر بهار 1328 وزير خارجه شد. آقاي نواب تا قبل از طلوع مشروطه رئيس اداره دول غيرهمجوار وزارت خارجه و در دوره مشروطه اول، يا بقول معروف مشروطه صغير، با همان شغل سابق جزو آزاديخواهان و در دوره استبداد صغير، شايد بمناسبت ضديت محمد علي شاه با اين تيپ، از كار دولتي خارج و در خانه نشسته و در دوره مشروطه كبير بسمت وكالت انتخاب و جزو دمكراتها شده بود.
وزارت خارجه نواب خيلي سروصدا پيدا كرد، دشمنان شخصي و اضداد پارتي او، او را طرفدار انگليسها وانمود كرده، منشيگري برادرش عباسقلي خان را در سفارت انگليس و اصل‌ونسب او را كه اجدادش از مهاجرين هندوستان و در شيراز متوطن شده بودند، شاهد ميآوردند و چيزهاي نچسب باو نسبت ميدادند. ولي من در كارهائي كه با او تماس داشته‌ام، او را از اين تهمتها بري ميدانم. عيب بزرگ او دو چيز بود يكي بطؤ و ترديد انشاء در چيزنويسي و ديگري سوء ظن، و زيان اين دو خو براي پيشرفت كارهاي اداري هويدا و حاجت بتشريح ندارد.
نواب از آن اشخاص بود كه اگر پيشنويس مراسله‌ايرا ده بار خوانده و اصلاح كرده و جمله‌هاي اضافي توضيحي خود را بر هر كلمه افزوده بود، براي مرتبه يازدهم هم كه پاكنويس را بجهت امضاي او ميبردند، مضايقه نداشت باز هم اصلاحي در آن بعمل آورد.
سوء ظنش بدرجه‌اي بود كه با هيچ فداكاري و با هر امتحاني ممكن نبود بكسي اعتماد پيدا كند. حافظه‌اش خيلي كم، پشت‌كار يا بهتر بگويم سماجتش در كار بي‌اندازه زياد بود.
در برخوردهاي خود با اشخاص يكنوع نيكمردي و سادگي از خود بروز ميداد كه همه كس
______________________________
(1)- اول‌هاش را گفتم يعني اوائل كار و مقصودم از دوره‌اي بوده است كه حر در لشكر ابن زياد و آمده بود با پسر پيغمبر بجنگد.
ص: 308
را فريفته خود ميكرد. از آفت تكبر كه بزرگترين خوي زننده رجال است بدور و در اداي وظيفه خيلي متهور و رك و راست بود. تشريفات را دوست نميداشت و برخلاف هم‌مسلكانش چندان پاپي پيدا كردن كار براي افراد پارتي خود نبود. بيشتر پي كاردان ميگشت تا زياد كردن پارتي و بكسي كه معتقد ميشد، عبث عبث از او صرف‌نظر نميكرد.
هيچوقت از كسي تحسين نمي‌نمود، هرگز حرف بخانه نميبرد «1» و حساب خرده‌ها را با اشخاص في المجلس تصفيه ميكرد. در معلومات مكتسبي مثل همه فرنگ‌رفته‌هاي دوره، تحصيلات خصوصي نداشت. انگليسي و فرانسه و فارسي را بقدري كه در مكالمه و مكاتبه اداي مطلب كند، ميدانست و خطش بسيار بد بود.
سادگي و بي‌پيرايگي و بي‌تكبري و نزديكي سن، مرا خيلي باين وزير نزديك كرد.
اكثر مراسلات و يادداشتهاي نسبة مهم را با همديگر تهيه ميكرديم، من اصل مطلب را بقلم ميآوردم، وزير اصلاحات خود را كه اكثر تفسير كلمات و جمله‌هاي اصلي و بعقيده من چيز زيادي نبود، در آن بعمل ميآورد و جمله‌هاي سليس مرا ناسليس ميكرد. منهم تا جائيكه باصل مفهوم خسارتي وارد نميآورد، تن درميدادم.
يكروز پنجشنبه نزديك ظهر مرا خواست و گفت امروز كاري داريم كه بايد در سر فارغ دوبدو بكنيم، هيچ‌جا براي اينكار بهتر از كميسيون خارجه مجلس نيست، منزل شما هم بآنجا نزديك است، ساعت سه بعد از ظهر آنجا بيائيد، باهم كار را تمام كنيم، اسباب كار هم هرچه لازم باشد من خودم در كيف خود ميآورم.
در سر ساعت مقرر دم در مجلس شورايملي بهم برخورديم، و باهم بكميسيون خارجه رفتيم، عصر پنجشنبه و از بعد از ظهر تعطيل بود و بنابراين جز سرايدار و پيشخدمت كسي در مجلس نبود، باوجود اين آقاي وزير به پيشخدمت دستور داد كسي در آن حول‌وحوش نباشد. كار، تدارك جواب مراسله‌اي بود كه همان‌روز صبح از سفارت روس مستقيما نزد وزير فرستاده شده بود. وزير نمره آزاد از كابينه گرفته و بقدر لزوم كاغذ پيشنويس و پاكنويس همراه آورده بود. فعلا نظرم نيست موضوع چه بود، ولي درهرحال مطلب مهم و ميبايد از روي اصول و عهود جواب داد. مجموعه قراردادهاي ايران با خارجه كه جناب آقاي حسين پيرنيا در زمان رياست كابينه وزارت خارجه خود تدوين كرده‌اند، در كميسيون خارجه حاضر بود. مراسله را نزد من گذاشت، جواب را تدارك كردم و تا مي‌توانستم برحسب سليقه او جمله‌هاي تفسيري بر آن افزوده بدستش دادم. او هم در نوبت خود جمله‌ها را قدري نامربوط كرد. بالاخره نوبت بپاكنويس رسيد، آن هم بوسيله من تمام و اصل و پيش‌نويس نمره شد، وزير امضاء كرد، من عنوان پشت پاكت را نوشته خدمت ايشان تقديم كردم.
______________________________
(1)- كسي كه در محاوره باشتلم طرف ناگزير ساكت ميشود، طبيعي است كه وقتي نزد كس و كار خودش برميگردد از اشتلمهاي طرف مذاكره خواهد كرد. ولي اگر جواب اشتلم او را داده باشد، طبعا براي او تشفي حاصل شده و در خانه حاجتي بنقل مذاكرات ندارد. حرف بخانه نبردن، كنايه از جواب دادن بحرفهاي بي‌منطقي است كه شخص در محاوره از اشتلم‌چيها مي‌شنود.
ص: 309
ساعت پنج بعد از ظهر و در افق تهران در نيمه آخر فصل پائيز هوا تاريك ميشد، برخاستيم، وزير گفت: «ميخواستم اين جواب همين امشب بسفارت برسد.» گفتم: «از منزل، پيشخدمت خود شما ميتواند برساند.» گفت: «من در اين ساعت در محله‌هاي پائين شهر جائي وعده كرده‌ام، چون خانه در پس‌كوچه‌ها واقع است و پياده بايد بروم، پيشخدمت و پاكش را مرخص كرده‌ام.» گفتم: «پس من بوسيله پيشخدمت خود ميفرستم، رسيد را صبح شنبه براي شما ميآورم.» جوابي نگفت ولي معلوم بود كه نميخواهد بنوكر اعتماد كند. گفتم: «يك كار ديگري هم ميشود كرد و آن اينست كه خودم مراسله را برسانم من جز يكبار بسفارت هيچ نرفته‌ام و از نوكرهاي سفارت كسي مرا نميشناسد. اين را پسنديد، ولي نميدانم باز هم از راه سوءظن بود يا براي اينكه شغل نامه‌رساني را بر من گوارا كرده باشد گفت: «خوب فكري است، من هم بايد از همانجا بپائين شهر بروم، با هم ميرويم و نامه را ميرسانيم.» از مجلس بيرون آمديم، هوا كاملا تاريك شده بود، خيابان نظاميه را پيموده بخيابان چراغ‌برق و پامنار و در سفارت روس رسيديم، مراسله تا اينوقت در كيف آقاي وزير بود، درآورد بمن داد و دور ايستاد. من بدر سفارت رفته بدربان گفتم: «مراسله از وزارت خارجه دارم، كسي را بگو بيايد كه بتواند گرفته رسيد بدهد.» بعد از چند دقيقه يكي آمد، مراسله را گرفت و رسيد داد، من برگشتم رسيد را بايشان دادم، در كيف خود گذاشتند، از همديگر جدا شديم. پس من خيلي طرف اعتماد وزير بوده‌ام كه يك چنين كار محرمانه‌اي را بتوسط من و بدست من انجام ميكرده است.

سوءظن بي‌منطق‌

معهذا يكروز از وزارت پست و تلگراف نامه‌اي رسيده بود، خواسته بودند براي صدور جواز ترانزيتي چند صندوق مقره تلگراف كه در اروپا خريداري كرده‌اند اقدام شود، من تلگرافي با قيد فوريت بسفارت پطرزبورغ در اين زمينه صادر و پيش‌نويس را امضاء كرده و با پاكنويس براي امضاء وزير فرستادم.
در اينگونه كارهاي بي‌اهميت و فوري، هيچوقت مرسوم نبود سابقه را ضميمه كنند، پاكنويس اصل هم در خود اداره مربوط بعمل ميآمد، بعد از آنكه اصل امضاء ميشد و باداره برميگشت، سابقه ضميمه شده، براي نمره و ثبت انديكاتور كل بكابينه وزير ميرفت. در اين تلگراف بواسطه كمي اهميت و فوريت همين عمل اجراء شده بود. بعد از سه چهار روز، عين پيش‌نويس و پاكنويس، بي‌امضاء باداره برگشت. در حاشيه آن وزير يادداشت كرده بود: «سابقه را بياوريد ملاحظه شود» من بمعاون دوم اداره گفتم: «سابقه را ضميمه كنيد و بعرضشان برسانيد» خودم برخاستم، بمنزل آمدم، فردا صبح هم ديگر باداره نرفتم. رفتار وزير بقدري زننده بود كه خود متوجه موضوع شده، عصر فردا كاغذ خصوصي بمن نوشته، عذرخواهي و مرا براي شنيدن علت اين احتياط بمنزل خود دعوت كرد. منزل وزير كه من براي اولين دفعه بآنجا ميرفتم، در خيابان سمت مغرب سفارت انگليس و منزل ساده كم‌پيرايه و واقعا سرپناه يك وزير دمكرات بود. ادله‌ايكه آقاي
ص: 310
وزير براي اين رويه و عمل خود بيان كردند، خيلي منطقي نبود، زيرا همه باحتياطها يا ساده‌تر گفته شود، بسوءظن‌هائي منتهي ميشد كه سابقه دقت و صحت عمل امتحان شده امضاءكننده پيش‌نويس، تمام آنها را باطل ميكرد. منهم چون ميدانستم كه اين سوءظن جبلي ايشان است و مقصود خاصي ندارند، مقاومت زيادي بخرج نداده باهم آشتي كرديم.
آقاي نواب خوب ميدانستند كه من بهم‌پارتيهاي ايشان ارادتي ندارم و رويه انقلاب طلبانه آنها را براي كشور مضر ميدانم و چون طبعا هم در اينگونه مسائل سكوت را موجب گمراهي مردم ميدانستم، بدون هيچ پرده‌پوشي، همه‌جا، حتي نزد خود ايشان از رفتار آنها نقادي ميكردم و باوجود اين ما باهم بسيار صميمي بوديم. امروز هم بدون اينكه كاري برويه و مسلك هم داشته باشيم، همان رفاقت بين ما برقرار است.

تشبثات مستبدين‌

كار وزارت خارجه در اين دوره كار بسيار مشكلي بود، استبداد صغير (دوره باغشاه محمد عليشاه) و واقعات بعد و حضور پنج شش هزار نفر از قشون روس در قزوين و تبريز كه هيچ خيال تخليه كشور را نداشتند و تماسي كه هر روزه بين اتباع داخله و خارجه بود، با برقرار بودن كاپيتولاسيون و زياده‌روي اتباع خارجه، دولت را بالمره از قدرت انداخته بود.
دولت انقلابي هيئت مديره، مالياتي بر وسائط نقليه و ترياك و مشروبات الكلي و حق قپان وضع و بعدها مجلس هم آنها را تصويب كرده بود. اتباع خارجه نميخواستند اين ماليات را بپردازند.
پاره‌اي از ايرانيها كه من آنها را در هر طبقه‌اي باشند ننگ جامعه ميدانم، نيز براي عدم پرداخت اين ماليات‌ها تشبثات عجيب و بعضي از آنها كالاي خود را باسم قفقازي‌ها وانمود ميكردند. برخي از درباريهاي سابق و حتي شاهزادگان كه در روزهاي ورود مجاهدين بتهران، از ترس جان خود، بيرقهائي از سفارت روس گرفته بودند، حالا هم كه تا حدي نظم عمومي برقرار شده و لامحاله كسي بآنها كاري نداشت، بواسطه همان بيرقها ميخواستند از كليه مقررات دولتهاي جديد طفره بروند.
مجلس، مالياتي براي نمك از قرار يكمن يك قران برقرار كرده بود. گذشته از قاچاقچي‌گري قفقازيها، قاچاقچي‌هاي داخله هم با دادن حق العملي بقفقازيها، نمكهاي خود را بعنوان مال اتباع خارجي از اداي ماليات معاف ميكردند. وكيل الرعايا، وكيل همدان، قانوني راجع بضبط روده بنفع دولت بعنوان ماليات ذبايح طرح كرده و از مجلس گذرانده بود. جمعي از كرميهاي اتباع افغانستان كه در اينوقت كارهاي آنها با سفارت انگليس بود، در تهران از قديم بشغل قصابي مشغول بودند اين سرقصاب‌هاي كرمي هم سبب شدند كه در كار ماليات ذبايح نيز تبعيض پيش بيايد. كم‌كم پاره‌اي كه پناهي‌هاي تبريزي سرآمد آنها بودند، از پرداخت مالياتهاي قديمي هم استنكاف كرده، هرجا ملكي داشتند يكنفر سالدات روس يا لامحاله قزاق ايراني بغل مباشر خود انداخته، ماليات خود را
ص: 311
نمي‌پرداختند سهل است، بوسيله سالدات يا قزاق خود، اجرائيات مشروع حكومت را در دهات مجاور، ولو اينكه بر ضد آنها هم نبود مانع ميشدند و باين كيفيت درس تمرد باشخاص خالي الذهن ميدادند. پسرهاي صارم الدوله كه پسرهاي بانوي عظمي و دخترزاده‌هاي ناصر الدين شاه بودند، معلوم نبود بچه مناسبت خود را وابسته روسها كرده و در جامه‌كاران ورامين خود، دو نفر قزاق گماشته، از چراي ماديان‌هاي دولت در لات جنب اين ده «1» كه هميشه مرتع ماديانهاي دولت بود ممانعت ميكردند و اگر ايلخي‌چي بدبخت اشتباها يا از روي ناچاري از آن حدود مي‌گذشت، بوسيله قزاق‌هاي خود، او را حبس كرده شلاق ميزدند. عز الدوله برادر ناصر الدين شاه، براي معافيت از ماليات نواقل يابوهاي مردني درشكه چرخ‌آهني خود، خويشرا بسفارت بسته، از اداي ماهي دو سه تومان ماليات استنكاف ميكرد.
من از بازماندگان اين آقايان، بخصوص از اردلان‌ها كه نواده‌هاي عز الدوله و بالاختصاص از اولاد خود كه نبيره‌هاي دختري آن مرحوم هستند، خيلي عذر ميخواهم كه نسبت بشاه جون باباي آنها اينطور رك و راست چيز مينويسم. من برادرزن‌ها و اولاد خود را خيلي دوست ميدارم، ولي حقيقت را بيش از آنها محترم ميشمارم. اين‌ها را باسم و رسم معرفي كردم كه مردم بدانند اعمال همه‌كس را تاريخ ضبط مي‌كند و در پيش‌آمد نظاير، جلو هواي نفس خود را بگيرند و با مليت طرف نشوند.
پاره‌اي از مجاهدين و آزاديخواهان مادي هم بودند كه عبث پاپي اين قماش از مردم شده، آن‌ها را از آزادي مير ماندند و مرتجع ميتراشيدند. سرآمد آنها پسرهاي حاج محمد رشتي، سردار محيي و برادران، حتي ميرزا كريمخان بودند. مثلا امين الدوله مالك لشت‌نشا بود و بخيال خود تدبير انديشي كرده املاك خويش را به آنها اجاره داده بود كه از شر سايرين معاف شود. آقايان لشت‌نشا را كه اصلا خالصه بوده است جزو اموال عمومي و متعلق بخود (!) دانسته، نميخواستند بمالك قانوني توان پس بدهند. مالك بموجب ماده اجاره‌نامه، اجاره را فسخ كرده بود ولي آقايان دست برادر نبوده و بآساني نميخواستند ملك را واگذار و اسباب زحمت امين الدوله را فراهم ميكردند. بالاخره عقل خانم فخر الدوله اقتضا كرد كه ملكهاي خود را به آقا محمد جواد گنجه‌اي اجاره بدهد. اگرچه آقا محمد جواد و برادرانش غير از قاچاقچي‌هاي قفقازي، ولي درهرحال، در آنوقت تبعه روس بودند. ساير مالكين و اعيان گيلان هم براي آسايش از تعرض بيجاي اين قماش آزاديخواهان
______________________________
(1)- جامه‌كاران ورامين ملك دراز نسبة كم‌عرضي است و نقشه آن بماهي شباهت دارد:
طرفين طول آن‌كه از شمال بجنوب ممتد است، دولات وجود دارد. اين دو مجرا سابقا مجراي يكي از شعب جاجرود بوده و بعدها كه رودخانه تغيير بستر داده خالي ولات مانده و كف آن علف روئيده و چمن شده و از اموال عمومي و تصرف دولت در آن از اين راه است. منتها اين آقايان ميخواستند بزور سفارت اين قاعده كلي و قانون عمومي را برهم زده در ملك عمومي تصرف شخصي بكنند.
چرا، بجهت اينكه اين دولات وصل بجامه‌كاران است.
ص: 312
املاك خور را باتباع روس واگذار ميكردند در صورتيكه بموجب عهود و سابقه، اتباع خارجي كه مالكيت براي آنها ممنوع بود، اجاره‌داري هم نميتوانستند بكنند.
وزارت خارجه حاضر بود باكمال ديانت مواد عهدنامه تركمان چاي را كه منشاء برقراري كاپيتولاسيون بود، با همه منكري كه داشت، طابق النعل بالنعل اجرا كند و اتباع داخله را بين مالكيت و تابعيت ايران يا واگذاشتن املاك و ترك تابعيت ايران مخير نمايد.
ولي روسها زير بار اين حرفها نرفته گوش خود را به پرتستهاي دولت ايران بدهكار نميدانستند. اين بود كه در هر گوشه كشور عبد السلام‌ها و سلمان خان‌ها و مشهدي عبادها و گنجه‌اي‌ها و پناهي‌ها و ... پيدا شده بودند كه در هر كار مداخله كرده راه نفس را بر مأمورين دولت مي‌بستند. بدون اينكه وزارت خارجه، جز همان ارسال يادداشتهاي پروتست خود كه صددرصد بي‌جواب ميماند، چاره‌اي براي حل قضايا در دست داشته باشد.
حتي گاهي كه مراسله اساسي خيلي منطقي و محكمي در اين زمينه‌ها نوشته ميشد و بي‌جواب ماندن آن ممكن بود در آينده بقبول تلقي و براي دولت ايران سند واقع شود، عين مراسله را پس ميفرستادند «1».
ولي همينكه موقع قسط مقرري محمد عليشاه ميرسيد، سفارتين زبان نفهم‌تر از سرباز گوشت فروش ممقاني و بقول آقاي نراقي، معلم مدرسه پسرم، وقاحت را از قاطرچيهاي دوره ناصر الدين شاه هم ميگذراندند. حتي يكبار براي تأخير دو سه روزه يكي از اين اقساط، رسم دوره‌هاي خيلي سابق را كه در ايران معمول بود، نو كرده دو نفر فراش در خانه وزير خارجه گماشتند. بفراشهاي خود دستور داده بودند كه هرجا وزير خارجه ميرود، از او منفك نشوند. اين طرز رفتار از سفارت روس كه بالاخره بارانفسكي‌ها «2» آن
______________________________
(1)- يكي از اين مراسله‌ها كه مواد مبتلا به عهدنامه تركمان چاي را تشريح و خلافهاي اتباع روس را كه سفارت از آنها حمايت مينمود توضيح ميكرد بقلم من براي سفارت فرستاده شد كه چون خيلي موجه بود عينا آنرا پس‌فرستادند.
(2)- روزي در وزارت خارجه مشغول كار بودم، يكي از افراد پليس (پاسبان) كه بتازگي يفرم خان رئيس نظميه لباس رسمي و كلاه سايبان‌داري باو پوشانده بود از در درآمد، كلاهش در دستش بود، ميگفت ديشب در خيابان چراغ برق بعد از نصف شب مشغول حفاظت بودم (در آنوقت از ساعت چهار بعد از غروب عبور و مرور در خيابانها و كوچه‌ها قدغن بود) درشكه‌اي رسيد، فرمان ايست دادم، درشكه ايستاد، نگاه كردم ديدم بارانفسكي است، سلامي دادم گفتم بفرمائيد آقاي بارانفسكي كلاه مرا از سرم ربود و سايبان جلو آنرا پاره كرده از درشكه بيرون انداخت.
برئيس خود شكوه كردم، او مرا با اين يادداشت فرستاده است كه شفاها هم مطلب را عرض كنم.
باو گفتم شايد تشددي بخرج داده باشي كه موجب اين رفتار شده باشد. گفت من مدتها است در اين خيابان پاس ميدهم، احترام نمايندگان خارجي را خوب ميدانم، حتي وقتي درشكه ايستاد و دانستم كه مسيو بارانفسكي است، بعادت هميشه سلام مؤدبانه نظامي هم دادم، آنچه مي‌فهمم ايشان از لباس متحد الشكل ما عصباني هستند و الا من همان پليس سابق بودم كه عين اين عمل را هر شب معمول ميداشتم و ايشان مرا بخوبي ميشناسند. بلي! عبث نبود كه وقتي رژيم تزاري شرش را از سر دنيا كند، مردم ايران در همه‌جا عيد برپا كردند.
ص: 313
را ميچرخاندند، تعجبي نداشت ولي من در حيرتم كه چگونه انگليسها هم بقول ميرزا آقاي شيرازي، «خر خود را گلوي خر» اين مردمان وحشي بسته و اين طرز رفتار را بخود اجازه ميدادند. بيچاره آقاي نواب وزير امور خارجه وقت، يكي دو روز گرفتار اين وضعيت ناهنجار بود تا بالاخره خبر اين كار منتشر شده وزارت ماليه بكمك آمد، قسط را پرداختند وزير خارجه را از دست فراشها يا بهتر بگويم از حبس خلاص كردند.
از اين بالاتر، دو نفر از اتباع روس، صنيع الدوله وزير ماليه را در كالسكه خود در سر چهار راه مخبر الدوله گلوله‌پيچ كردند كه درنتيجه بعد از يك شب جان بجان آفرين تسليم كرد و ايران از يكي از رجال صديق وطن‌پرست دانشمند خود محروم گرديد جنايتكاران فورا دستگير و در وزارت خارجه حبس شدند. فردا صبح بارانفسكي با چند سوار روس بوزارتخارجه آمده، بدون هيچ منطق آنها را خواست. نواب وزير خارجه بود، در مقابل اين فشار چه ميكرد؟ جنايتكاران را با يك مراسله پروتست‌مانند تسليم آنها كردند.
محاكمات وزارت خارجه براي رسيدگي و صدور حكم، چند جلسه‌اي با حضور نماينده سفارت منعقد و حكم اعدام آنها را صادر نمود. روسها گفتند بايد در كشور ما حكم اجراء شود و آنها را بدست مأمورين خود از ايران بروسيه فرستاد. با آنها چه معامله كردند؟
مثل سبب واقعي اين جنايت بر هيچكس معلوم نشد. ولي ايرانيها سبب واقعي اين جنايت سياسي را بعقيده خود كشف كرده ميگفتند اين وقعه عكس العمل پيشنهادي است كه صنيع الدوله در مجلس اول راجع به لايحه ماليات قند و شكر بمجلس تقديم كرده است كه روس‌ها براي مرعوب كردن وزرائي كه احيانا بخواهند از اين قبيل كارها بنفع ملت بكنند، اين جنايت را مرتكب شدند.

كارهاي خارج از اداره‌

مدرسه سياسي از حيث معلم در مضيقه بود، بعد از رفتن ما باروپا ميرزا محمد حسين خان فروغي ذكاء الملك با پسرهايش ميرزا علي خان و ميرزا ابو الحسن خان وارد كارهاي مدرسه و پدر بسمت رياست و پسرها بسمت معلمي مشغول شده بودند و با بقيه معلمين دوره قبل كار اداري و تعليم اين مدرسه را سروصورتي ميدادند. فروغي بزرگ مرحوم و ميرزا محمد علي خان فروغي پسرش هم كه بعد از او رياست مدرسه را داشت، وكيل مجلس شده بود. جناب آقاي دكتر ولي اللّه خان نصر را كه در دوره مشروطه اول وكيل بود، برياست مدرسه برقرار كردند. براي ادبيات هم مشكلي در كار نبود، شمس العلماي گركاني (پدر سرتيپ عبد الجواد قريب) را طلبيدند و از بعضي از فارغ التحصيل‌هاي دوره‌هاي اوليه مانند ميرزا هاشم خان (بهنام) و ميرزا سيد ابو القاسم خان (انتظام الملك- عميد) و جناب آقاي علي منصور براي جغرافيا و تاريخ كمك‌هائي گرفته سروصورتي بكارها داده بودند. ولي در اين وقت كه بواسطه از بين رفتن استبداد، مانع تحصيل حقوق اساسي رفع شده بود، لازم بود اين شعبه هم تدريس شود، ميدانيم كه من هم در اين قسمت مطالعاتي كرده و كتابي در اين باب نوشته بودم كه قسمتي از آن در پاورقي روزنامه سروش چاپ اسلامبول كه آقاي دهخدا
ص: 314
آنرا مينوشت منتشر شده بود. بنابراين مرا براي تدريس حقوق اساسي تعيين كردند و ضمنا تاريخ ايران و عرب دو طبقه پائين‌تر را هم بمن واگذاشتند. ما فارغ التحصيل‌هاي مدرسه سياسي، معلمي اين مدرسه را افتخاري قبول كرده بوديم. فقط بعنوان كرايه درشكه ماهي پانزده تومان بهريك از ماها داده ميشد. من براي كلاس پنجم درس حقوق اساسي و براي كلاس‌هاي دوم و سوم تاريخ ايران و عرب ميگفتم.

معلمي در مدرسه سياسي‌

روز اولي كه براي اين شغل تازه بمدرسه رفتم، نوبت حقوق اساسي بود دكتر ولي اللّه خان نصر مرا بكلاس برد، كلاس يازده نفر شاگرد داشت، جنابان آقايان سيد باقر و سيد مصطفي كاظمي و نجم (نجم الملك) و آقايان دكتر مهيمن و محسن شاهرخي و حسن پير نظر و احمد و محمود صلاحي و سه نفر ديگر در كلاس حاضر بودند. در اينوقت فروغي رساله مختصري در اين شعبه حقوق ترجمه كرده بود. اين رساله بعدها بكتابي كه جناب آقاي مصطفي عدل، (منصور السلطنه،) چاپ كرد تكميل شد. از قضا كتابي كه ايشان براي ترجمه انتخاب كرده بودند، همان بود كه من هم ترجمه كرده بودم. بنابراين، انتشار دو نسخه از روي يك اصل كار اضافي بود. من هم از انتشار نسخه خود بطور كتاب عليحده صرفنظر نمودم.
بتجربه‌ايكه از شاگردي خود داشتم، ميدانستم كه درس خارج چقدر نافعتر از خواندن كتاب و تشريح مواد است. منتهي بايد معلم يك كتابي را وجهه نظر خود قرار بدهد و بشاگردان خود حالي كند كه مطالعات او در اطراف كدام كتاب است و بيشتر مطالبي كه در آن كتاب نيست، براي شاگردان بگويد و آنها را وادار كند از گفته‌هاي او يادداشت بردارند و يادداشتهاي آنها را هم گاهي مراجعه كرده اگر اشتباهي كرده باشند، رفع نمايد.
اين رويه را كه امروز در مدارس عالي از كارهاي رايج است، من در آنروز بقريحه خود براي تدريس اتخاذ و از همان‌روز اول مرتجلا از خارج درس را شروع كردم. اينكار هم بجهت مطالعاتيكه در اين شعبه حقوق كرده بودم، براي من مؤنه‌اي نداشت و حاجت بشب‌كاري و مطالعه قبلي نداشتم. همينقدر كه سرفصلهاي درس فردا را در نظر ميگرفتم كافي بود.
در امتحان‌هاي داخلي هم كه هرچندي يكبار ميكردم، سؤال را طوري ترتيب ميدادم كه حاجتي بگرفتن كتاب و نوشته و تفتيش زننده درباره شاگردها كه در هفت هشت ماه ديگر فارغ التحصيل و مثل من بلكه بعضي از آنها از من هم دانشمندتر خواهند بود، نداشته باشم. نظرم هست در امتحان اول يكي از سؤالات من اين بود كه براي ايران داشتن يك مجلس مناسبتر است، يا دو مجلس را ترجيح ميدهيد. جناب آقاي مصطفي كاظمي در اينوقت با اينكه شاگرد مدرسه بود، خود را دمكرات معرفي ميكرد و دموكراتها هم بر ضد قانون اساسي با برقراري مجلس سنا ضديت ميكردند و البته از مذاق معتدل من هم باخبر بود. بمن گفت: «اگر از راه مسلك معتقد بطرز يك مجلس باشم و با مسلك
ص: 315
شما مخالف باشد چه بايد كرد؟» گفتم: «در اينجا نظر بمسلك و مرام نيست، بلكه نظر بقوت استدلال است. چه از اين بهتر كه بواسطه اختلاف مذاق، شما استدلال خود را در جواب بيشتر و قويتر ميكنيد و نمره بهتر نصيب شما خواهد شد.» آقايان كاظمي‌ها بخصوص باقر كاظمي و نجم و دكتر مهيمن از مبرزين اين كلاس بودند.
در كلاسهاي تاريخ هم آقايان محمد مهدي شاهرخي و جناب آقاي علي سهيلي و عليرضاي خسرواني شاگردان مبرزي بودند. مخصوصا عليرضاي منصور كه آنچه من از خارج ميگفتم، يادداشت ميكرد و يادداشتهايش بسيار سليس و تميز و خوانا بود. من اكثر براي اين جوان ناكام ترحيم ميكنم.

شركت فرهنگ‌

قبل از ورود من بتهران، فارغ التحصيلهاي مدرسه سياسي و جمعي از خارج، انجمني باسم شركت فرهنگ تأسيس كرده بودند كه مرام آنها كمك بكارهاي فرهنگي بود. چون نتايج ناگوار انجمنهاي دوره اول مشروطه بر همه واضح شده بود، نميخواستند باين جمعيت اسم انجمن بدهند.
باين مناسبت اسم آنرا شركت گذاشته بودند و ورود در اين شركت شرايط خاصي و اين شركت بطبقه مخصوصي اختصاص نداشت. هركس داوطلب ميشد، با معرفي دو نفر از اعضاء و رأي مخفي اكثريت هيئت مديره بعضويت پذيرفته ميگرديد. رفقا در همانروزهاي بدو ورود، مرا هم بعضويت اين شركت دعوت كردند، من وارد شده و جزو هيئت مديره آن بودم. آقايان محمد علي فروغي و سليمان ميرزاي اسكندري هم جزو هيئت مديره و آقاي فروغي رئيس شركت بود. صبحهاي جمعه در يكي از اطاق‌هاي مدرسه نظام، جنب دار الفنون جلسه عمومي و بعضي از شبهاي هفته در منزل اعضاي رئيسه، جلسات هيئت مديره تشكيل ميشد. نمايشنامه‌هائي ترجمه ميكرديم و بنمايش ميگذاشتيم. اينكار هم ذوق ادبي نمايش را در مردم ايجاد ميكرد، هم عايدي براي عمليات و نشريات علمي شركت تدارك ميديد.
فرمانفرما قطعه زميني در تخت زمرد بشركت بخشيد، شركت در اين زمين مدرسه‌اي بسبك جديد ساخت. اين مدرسه را بعدها بوزارت فرهنگ واگذاشتيم و چندي باسم دار المعلمين مركزي و عالي و سپس بنام دبيرستان معرفت موسوم شد و امروز باسم دبيرستان 15 بهمن يكي از مدارس دولتي و اين اول بنائي است كه براي مدرسه در تهران ساخته شده است.
من زكوة محصول ملك خود را هر ساله بعنوان في سبيل اللّه براي بناي اين مدرسه ميدادم.
يكي از نظامات اين شركت وارد نشدن در سياست بود، اعضاء هر مسلكي داشتند پشت در گذاشته وارد جلسه ميشدند و هيئت مديره با كمال ديانت اين ماده را پيروي و رعايت ميكرد. روزهاي اوليه ورود من بشركت، جواني كه شايد دو سه سال از من جوانتر بود، در بين اعضاء و باو آقاي مدعي العموم خطاب ميكردند. اين آقاي مدعي العموم، ميرزا علي اكبر خان داور بعدي است كه در اينوقت مدعي العموم بدايت و در حقيقت سپهسالار بي‌لشكر بود. زيرا قانون مجازاتي در كار نبود كه آقاي داور آينده بتواند وظيفه‌اي انجام
ص: 316
كند. هنوز عدليه كارش راه نيفتاده و مشير الدوله، حسن پيرنيا مشغول نوشتن موادي باسم قانون موقتي بود. اين قانون موقتي هسته ساير قوانين شد و روزبروز توسعه يافت تا بامروز رسيد.
در اينوقت كارهاي عدليه چه در حقوق و چه در جزا، جز قانون شرع قانوني نداشت و جز آخوندها و فقها و شاگردان مدرسه سياسي كسي كه از اين قوانين خبري داشته باشد نبود. شاگردهاي سياسي مشغول كارهاي ديگر و كار عدليه منحصرا بآخوندها متعلق بود.
بهمين جهت است كه امروز هم عدليه ما بوي آخوندي قديمي را ميدهد و سكان عدليه اگر چه با تغيير قانون و لباس، ولي درهرحال، دست آخوندهاست. وكلاي عدليه هم در اين وقت از همين آخوندها بودند كه مبرزين آن‌ها شيخ علي اكبر اشتهاردي و ميرزا ابراهيم قمي و شيخ رضاي ملكي بودند. ما در نمايشات شركت فرهنگ، از اين آقاي ملكي براي بازي كردن نقش وكالت استفاده ميكرديم. الحق اين آقا و برادرش ميرزا محمد علي خان ملكي و ميرزا محمود خان منشي‌باشي (آقاي محمود بهرامي) نقش‌هاي خود را خيلي خوب بازي ميكردند. اول دفعه‌ايكه جناب آقاي سيد علي خان نصر براي بازي وارد صحنه نمايش شد، در نمايشنامه‌اي بود كه من ترتيب دادم و در تالار بزرگ مسعوديه بمعرض نمايش گذاشته شد. موضوع اين نمايش، اوضاع نظام قديم و طرزيكه بايد در نظام جديد اتخاذ شود بود. من در اين نمايش، بعد از آنكه قباحت‌هاي نظام قديم را نموده بودم، شروع كار نظام جديد را از افتتاح مدرسه نظام دانسته بودم و در پرده آخر، بعنوان پس از ده سال، اوضاع جديد نظام را ظاهر ميكردم. اين نمايش خيلي طرف توجه شد، حتي بعد از دفعه اول، بتقاضاي وزارت جنگ و صاحبمنصبان ارشد قشوني، در دفعه دوم براي آنها بنمايش گذاشته شد. ميرزا محمد علي خان ملكي در اين نمايش نقش رئيس قشون قديمي ايالتي و آقاي محمود بهرامي نقش لشكرنويس آشتياني و محمود فولادي نقش معاون جوان و متجدد رئيس قشون را بازي ميكردند. بقدري نقش خود را خوب ايفا كردند كه خودم كه شغل سوفلر را بعهده گرفته بودم، از محل خود كرارا براي آنها دست بي‌صدا زدم. اين نمايشنامه را براي شركت فرهنگ نوشته بودم، بعد از رفع حاجت بدفتر شركت دادم، بعدها در دوره پهلوي كه آقاي نصر ميخواست عين آنرا نمايش بگذارد، آنچه تفحص كرديم بدست نيامد.
آقاي ميرزا علي اكبر خان مدعي العموم و داور آينده هم، در نمايشات عدليه‌اي ما شركت ميكرد. يكمرتبه در نمايشي كه براي تشريح اوضاع عدليه حاضر ميداديم، حاجت بمدعي العموم داشتيم، ايشان بدون هيچ تغيير لباس و صورت‌سازي رل خود را انجام دادند خلاصه اينكه هركس قريحه‌اي داشت بيريا هنر خود را مينمود. فروغي هم چندين نمايش‌نامه ترجمه كرده بود. جناب آقاي فهيمي هم در ترجمه نمايش كمك ميكردند.
ص: 317

تدريس در كلاس اكابر

آقاي سعيد العلماء، بچه محله خودمان كه حق استادي بر من داشت خواست كه من در مدرسه اقدسيه شبها براي اكابر درس بگويم.
اكثريت اين اكابر اعضاي ادارات بودند، من هم راجع بحقوق اداري كه در آن زمينه هم مطالعاتي داشتم، درسي براي آقايان شروع كردم. ضمنا چون عده ديگري از آقايان خواستند از مباني حقوق بين‌المللي هم مطلع شوند، كلاس ديگري هم براي اين قسمت تأسيس شد. آقاي بينش (آق اولي) يكي از شاگردان حقوق بين‌الملل اين كلاس اكابر بود. بعلاوه در مدرسه دار الفنون هم شبها عده‌ئي از اكابر جمع ميشدند و من از طرف شركت فرهنگ، براي آنها كلياتي راجع بحقوق اساسي و بخصوص طرز انتخابات بطور كنفرانس ميگفتم. جمعيت اين كلاس‌هاي اكابر، بخصوص در دار الفنون، گاهي بدويست سيصد نفر هم ميرسيد. مردم همه خالي الذهن و واقعا آزادي را از دل و جان دوست داشتند و براي فراگرفتن مبادي آن وقت صرف ميكردند و در كمال سهولت ممكن بود از آنها سيتواين‌هاي خوبي ساخت. منتهي چنانكه سابقا هم اشاره كردم، بيمزگي مشروطه‌چي‌ها بخصوص دمكراتها و تظاهرهاي بيموضوع آنها در بيديني، اينها را رنجانده و از آزادي و آزاديخواهي رماند و دوگانگي در بين جامعه انداخت كه امروز هم آثار آن نمايان است. در پاي منبر اين كلاس‌هاي درس اكابر يا كنفرانس، همه جور مردم حتي تاجرهاي بازاري و آخوندهاي مدارس قديمه هم ميآمدند و از سؤالات قبل و بعد از درس آنها پيدا بود كه با ذينفعي باين مجالس ميآيند و واقعا تشنه اين معلوماتند. من حالا هم باشخاص ناشناسي برميخورم كه پيش ميآيند و سلام و احترام ميكنند و خودشان را يكي از شاگردان همين مجالس كنفرانس من معرفي كرده، با اسف و افسوس از آن دوره ياد مينمايند.

فوت عضد الملك نايب السلطنه‌

در ماه رمضان 1328 نايب السلطنه كه از مدتي پيش مريض بود، بستري شده بدرود زندگي گفت. اكثريت مردم و نمايندگان مجلس در نيابت سلطنت نظر بناصر الملك داشتند. در اين مورد هم دمكراتها مثل هميشه با اكثريت مخالف شده بمستوفي المالك رأي دادند، ولي در اقليت ماندند و ناصر الملك بچه محله ما نايب السلطنه شد.
ناصر الملك بعد از واقعه ميدان توپخانه كه از رياست وزراء استعفا كرده باروپا رفته بود، بعد از برقراري آزادي هم، ديگر وارد كاري نشده، در اروپا بسر ميبرد. در اين يكسال و چند ماهه تجديد آزادي هم يكبار بتهران آمده و مجددا باروپا رفته در اين وقت در اروپا بود. جواب قبول كردن اين مقام از طرف ناصر الملك خيلي بطول انجاميد. آمدنش بتهران و ورودش بكار، شش ماه بعد در اوايل سال 1329 واقع شد.
شغل نايب السلطنه مشروطه، شغل كم‌زحمت بي‌مسؤليت مهمي بود، پس اين تأني در جواب و تراخي در ورود بكار براي چه بود؟ شايد تظاهر در مناعت و دو قرص كردن كه در آينده او را بازيچه نكنند و از اين قبيل افكار سبب اين بطؤ بوده است و يا اينكه ميخواسته است از طرف خارجه هم اطمينانهائي تحصيل كند، ناصر الملك مثل همه اشخاصي كه در سن‌هاي
ص: 318
كم باروپا رفته در آنجا نشو و نما كرده‌اند، خيلي بكارهاي ايرانيها معتقد نبود و تا نمك خارجي داخل آش ايران نميشد، آنرا گوارا نميدانست.

تشكيل رسمي احزاب سياسي‌

نايب السلطنه بعد از ورود بكار، بيانيه‌اي منتشر كرد كه در آن از اصل پارلمانتر و مسؤليت وزراء در نزد اكثريت مجلس و قاعده اكثريت و اقليت نمايندگان بحث كرده و ملت و نمايندگان را دعوت كرده بود كه هر مسلكي دارند خود را معرفي نمايند تا كابينه يكنواخت انتخاب شده و افراد آن از اكثريت جامعه هم پشتيبان داشته، عمليات حزبي هم نمايان باشد. ناصر الملك درست توجه كرده بود، دمكراتها در مجلس به بيست نفر نميرسيدند و در جامعه هيچ هواخواه نداشتند. البته يك پارتي بيست نفري كه در خارج از مجلس هم پشتيباني نداشته باشد، هيچوقت نميتواند يكعده صد نفري را مرعوب كند. ولي رؤساي آنها با نگاهداري وضع انقلابي و هو و جنجال و راه انداختن سروصدا، ميتوانستند در هر مورد يكي دو سه نفر و شايد گاهي زيادتر هم از خودشان در ميان وزراء داشته باشند اين رويه، گذشته از اينكه كابينه را يكنواخت از كار درنميآورد و اختلاف عقيده و سليقه در افراد هيئت وزراء تشتت رأي ايجاد ميكرد، مسؤليت حزبي را هم لوث مينمود.
چنانكه در اين ده پانزده ماهه، البته كارهائي، خوب يا بد، اتفاق افتاده بود كه انتساب آنها بيكي از دو دسته ممكن نبود. اگر كار خوب از آب بيرون ميآمد، همه بخود نسبت ميدادند و اگر بد شده بود، هريك بگردن ديگري ميگذاشت. قسمت مهم بي‌نظميهائيكه در اين يكساله در كشور اتفاق افتاده بود، شايد بر اثر همين معلوم نبودن اقليت و اكثريت بود كه هريك از طرفين باميد لوث كردن قضيه مرتكب شده بودند.
مثلا عده‌اي بدون هيچ سبب و جهت معقولي بمنزل امين الملك، پسر سلطانعلي خان وزير افخم، يكي از درباريان دوره مظفر الدين شاه و محمد علي شاه رفته، بي‌هيچ موجب و سابقه‌اي او را كشتند. مردم البته از اين پيش‌آمد براي اينكه امنيت را سلب ميكرد، خيلي عصباني بودند. ولي نه جنايتكاران گير آمدند و نه تحقيقي در اطراف اين قضيه بعمل آمد. دمكراتها و معتدلين، هريك در نوبت خود، اين عمل را مربوط بديگري وانمود ميكردند. يك شب، در اوائل شب، چند نفري بخانه آقاي سيد عبد اللّه بهبهاني پيشواي آزادي رفتند و سيد بيچاره را بجاي زحماتيكه در راه آزادي كشيده بود، از پا درآوردند. دو روز بعد، جمعي ميرزا علي محمد خان خواهرزاده تقي‌زاده و يكي دو نفر ديگر را براي مكافات اين عمل كه كار دمكراتها ميدانستند، در بازار ترور كردند. هرج ومرج عجيبي در شهر حكمفرما بود، گاهي عده‌اي از اين اسلحه‌بندها در گوشه‌اي جمع شده و ميخواستند تقاضاي خود را بزور بر دولت تحميل كنند. دولت مجبور ميشد آنها را با اسلحه از محل اجتماع خود خارج و از آنها نزع اسلحه نمايد. حتي گاهي اتفاق ميافتاد كه دو دسته از اين اسلحه‌بندها كه از يك پارتي هم بودند، بر ضد همديگر موزر كشي ميكردند. شبها اكثر صداي تير و تفنگ در شهر شنيده ميشد، هريك از اين اتفاقات
ص: 319
وسيله تهمت بدست طرفين ميداد و بازار خبركشي و تهمت و افترا رواج ميگرفت و هر دسته گناه را بگردن دسته ديگر ميگذاشت، بدون اينكه حقيقت معلوم شود. شك نيست كه رؤساي معتدلين و دمكراتها اعمال همديگر را خوب ميشناختند و ميدانستند عمل مربوط بكدام دسته است، ولي بر عامه مردم مطلب مجهول و اين هم يكي از اسباب رميده شدن عامه از آزادي بود. دمكراتها در اين يكسال و چند ماهه، بواسطه ترس بيمورديكه بر اثر اين قبيل عمليات و هو و جنجال خود در دلها جا داده بودند، توانسته بودند افراد خود را بكارهاي نسبة مهم برسانند. مثلا عميد الحكماء نواده ميرزا سيد رضي حكيم سمناني را كه در دار الفنون آخري يك مبادي از طب تحصيل كرده بود و هيچوقت ادعائي حتي در اين فن هم نداشت و در كار اداري تقريبا عامي بحث بود، برياست ديوان محاسبات گماشته و سيد عبد الرحيم خلخالي از او بيسوادتر را معاون او قرار داده بودند. اين آقاي رئيس ديوان محاسبات همان است كه در دوره قبل وكيل سمنان بود و دخو در «چرندپرند» صوراسرافيل نذر چلوكباب براي حرف زدن او بسته و باوجود اين نتوانسته بود او را بحرف بياورد.
عميد الحكماء كه بعدها عميد السلطنه و بمقام وزارت هم رسيد، البته در اواخر دوره زندگي خود مرد زرنگ كارآزموده باثروتي شده بود، ولي در اينوقت كه بايد كارهاي محاسباتي پنج شش سال اخير حل و تسويه و بقول خود دمكراتها حيف و ميل‌هاي گذشته از عاملين آن دوره پس گرفته شود، اين آقاي رئيس ديوان محاسبات و اين معاونش چه كاري ميتوانستند صورت بدهند؟ مسلما هيچ! باز هم اگر كاري پيش ميرفت، از همان مستوفيهاي سابق بود كه بعضويت ديوان محاسبات برقرار شده بودند. آقاي رئيس بمتانت و كم‌حرفي خود و آقاي معاون با خشونت و سوءظن بيجاي خويش، جز خارج كردن عمل مستوفيها از جريان طبيعي، كاري نميكردند. من در صحت عمل آقاي سيد عبد الرحيم خلخالي هيچ ترديد ندارم، ولي اين آقا در آن روزها واقعا عامي صرف بود كه اكثر بيانات او موجب خنده صاحبجمعان حيله‌گر دوره محمد علي شاه كه آنها را براي دادن حساب طلبيده بودند ميشد. «1» بهر اداره‌اي نظر ميانداختي، از اين
______________________________
(1)- آن مرحوم حتي در اواخر دوران عمر خود هم در حرف زدن تعبيرات عجيب و غريب ميكرد. در زمان وزارت ماليه آقاي دكتر محمد مصدق كه ايشان كم‌كم يكي از عمائد وزارت ماليه بودند. در كميسيونيكه براي نامگذاري سرپرستهاي دواير و ادارات منعقد شده بود، در اينكه كدام يك بايد مدير خوانده شود و كدام يك رئيس، ايشان در ضمن افاده مرام كه حاجت بدو جمله از مقام بالاتر و پائين‌تر داشته‌اند، بعد از لكنتهاي زياد گفتند: «مقام فوق و مقام تحت» بقدري اين بيان خنده‌آور مشهور شد كه اكثر مردم شنيدند. برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي و اگر اشتباه نكنم آقاي محمود بدر هم در اين كميسيون بوده‌اند. اين دو شاهد را براي اين ذكر كردم كه آقاي عباس اقبال استاد دانشگاه بقول خودشان «ستم ظريفي» نفرموده در يكي از مجلات يادگار (صفحه 73 شماره اول سال دوم) مرا تكذيب ننمايند و من اين جمله را از مرحوم كمال الوزاره محمودي شنيده‌ام، از برادرم هم كه پرسيدم ايشان هم تصديق كردند.
ص: 320
باغچه‌رويهاي «1» آقايان دمكراتها كه مردم را مرعوب كرده و پارتي بي‌سواد خود را در آنجا چپانده بودند، يافت ميشد.
باري، اين اقدام ناصر الملك پرده از روي كار برداشت و معلوم كرد كه اين آقايان تا حال، با مشك خالي پر از باد، پرهيز آب ميگفته‌اند و كارها را قدري از هرج‌ومرج سابق بيرون آورد. كلوب معتدلين باسم اجتماعيون اعتداليون كه از راه اختصار بآنها اعتدالي ميگفتند براه افتاد.
رفيق عزيزم آقاي دهخدا مرا هم باين كلوب دعوت كرد، من هم دعوت ايشان را اجابت كرده وارد حزب اعتداليها و در اولين انتخابات حزبي. نايب رئيس جمعيت شدم.
اكثريت نمايان اعتداليها، هيئت وزراء را از آنها كرد و اولين كابينه آنها به رياست سپهدار (خلعت بري) تشكيل گرديد. در آينده موقع پيدا ميكنم كه از اقدامات اين كابينه چيزهائي بنويسم، فعلا تا آنجا برسيم، باوضاع خانوادگي خود بپردازم