گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
.تشكيلات جديد ماليه‌




تشكيلات آقاي وثوق الدوله و اجراي قانون جديد، با كمي پس و پيش، در همين اوقات بعمل آمد. مشار الملك معاون، عميد الحكماء كه عميد السلطنه شده بود، رئيس تشخيص عايدات، منتخب الدوله رئيس محاسبات و جناب آقاي دكتر ولي اللّه نصر كه با پاكدامني و نيكمردي خدشه‌ناپذير، در قوانين ماليه عامي بحت بسيط بود، بحكم إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ «1» رئيس ديوان محاكمات شدند. اما كميسيون تطبيق حوالجات كه در قانون جديد قائم مقام ديوان محاسبات شده بود، چون انتخاب آن برحسب قانون به پيشنهاد وزارت ماليه و انتخاب مجلس منوط و اين پيشنهاد و انتخاب بعمل آمده بود. ميرزا محمد علي خان برادرزاده و آقا ميرزا رضا برادرم و عز الملك كه قبل از اين تشكيلات هم مشغول اين كار بودند، قابل تغيير نبودند. ميرزا زين العابدين خان برادرزاده ديگرم هم مدعي العموم ديوان محاكمات تعيين شد. اين آقايان هم هريك در اداره خود عده‌اي از كاركنان خزانه را بتناسب جمع‌آوري كردند و دوائر زيردست خود را بين آنها تقسيم نمودند ته‌مانده بلژيكيهاي ماليه بعضي بگمرك رفتند و برخي ايران را ترك گفتند. لولو كه شايد
______________________________
(1)- سوره هود آيه 116
ص: 467
جمهوري بلژيكي‌ها بخيانت‌پيشگي او در كار مرنار واقف شده و از طرف ديگر در قانون تشكيلات هم شكست خورده نتوانسته بود خزانه ذي قدرتي در قانون بگنجاند، ايران را ترك گفت و بالاخره خزانه‌داري كل بفهيم الملك رسيد.

عاقبت مرنار

مرنار كجا رفت؟ براي اينكه مجددا باين قسمت برنگردم، اجازه ميخواهم قدري از سلسله حوادث جلو بيفتم. مرنار بعد از استعفاء براي دادن حساب دوره خزانه‌داري خود، ميرزا احمد خان آذري مرد متظاهر قلمبه‌گوي بي‌اطلاع را بكمك خود طلبيده مشغول ترتيب محاسبات خود گرديد. ولي قبل از اينكه كارش را تمام كند، در بهار سال 1334 نميدانم چه مرضي گرفت و در گوشه كدام مهمانخانه در سن متوسط بدرود زندگي گفت و اين حساب هم با مرگ او خاتمه پذيرفت.

من رئيس محاسبات ضرابخانه نميشوم‌

اينجا يك سؤال پيش ميآيد كه چرا بمن در مقابل اين زحمات، اجري و كاري داده نشد؟ آقاي وثوق الدوله وقتي بوزارت ماليه برقرار شد، من از ايشان در باغ معتضد الملكي در تجريش كه حالا متعلق بآقاي تدين است، ديدني كردم. ايشان هنوز قانون تشكيلات را از مجلس نگرفته و از آن خبري نداشتند، چگونگي اين قانون را از من پرسيدند. من نقشه اصلي خود و تغييراتيكه در آن بعمل آمده و بالاخره آنچه از دستگاه قانونگذاري خارج شده و بايد بآن عمل شود، بعرضشان رساندم و طرز جريان آينده آنرا اجمالا تشريح كرده گفتم اين قانون با كشمكشهائي كه در آن شده است، بي‌منقصت نيست ولي اجراي آن چندان مشكلي ندارد و اگر در عمل بپاره‌اي مشكلات بربخورد، با چند تبصره كه از مجلس بگذرانيد، اصلاح آن كار آساني است. ايشان خيلي از توضيحات من خوشوقت شده گفتند:
«با كمك شما همه را اصلاح خواهيم كرد».
ايشان از من كمكي نخواستند و من هم البته بايشان مراجعه‌اي نميكردم زيرا بزودي مجلس بهم خورد و البته ايشان باوجود مجلس و حكم فرمائي قانون، بوجود من احتياج داشتند و بعد از برهم خوردن مجلس با مشار الملك و عميد السلطنه و سايرين مطلق العنانتر و بهتر ميتوانستند مقاصد خود را انجام كنند. پس از مدتي، بتوسط برادرم آقا ميرزا رضا رياست محاسبات ضرابخانه (!) را بمن پيشنهاد كردند. البته اينهم كاري نبود كه مرا مشغول كند.
پائيز گذشت، يك پنجاه روزي هم بعد از مهاجرت، كابينه فرمانفرما بر سر كار بود، بر اثر هجوم روسها بر عده‌اي از بقاياي ژاندارمري كه در رباطكريم اجتماع كرده و از راه عصبانيت بدون هيچ كمك و مددي چماق نشان دولت روس ميدادند و كشتار بي‌رحمانه آنها كه از طرف قشون روس بدان اقدام شد، اين كابينه هم افتاده و كابينه سپهسالار (خلعتبري) روي كار آمد.
وزارت ماليه اين كابينه بحاجي يمين الملك، ميرزا علي خان معز السلطان سابق،
ص: 468
(پدر حسابي‌ها) رسيد. آقا ميرزا رضا برادرم رئيس تشخيص عايدات شد و برادر ديگرم آقاي فتح اللّه مستوفي برياست مميزي در اداره تشخيص عايدات برقرار گرديد. زمستان سپري شد، در عيد نوروز من بديدار رئيس الوزراء رفته و چون در منزل نبود، كارت گذاشته بودم. آقاي سپهسالار كه البته وقت بازرسي كارتها را نداشتند. نظرم نيست از كداميك از نزديكان من احوال مرا پرسيده گفته بودند در اين عيد از من ديدن نكرده است، من با او كار هم دارم، ميخواهم او را ببينم. خبر بمن رسيد صبح جمعه‌اي در اطاق جنب حوضخانه عمارت ولي‌آباد بديدار ايشان نائل شدم.

اشتغال من بمميزي ايالت تهران‌

سپهسالار بسيار خوش‌محضر بود و با خانواده ما سابقه دوستي اجدادي داشت، روي كار آوردن برادرهايم هم از همين رهگذر بود، از اطلاعات من راجع بماليه بيخبر نبود و از زحماتي كه من در كوتاه كردن دست بلژيكي‌ها از ماليه كشور كشيده بودم كاملا مطلع بود.
بعد از ردوبدل شدن تعارفات معموله گفت: «من ديشب بفكر شما افتاده، ديدم دولت حق زحمات شما را اداء نكرده است، اگرچه كاري هم كه حالا براي شما فكر كرده‌ام كار پرمشقتي است، ولي براي شخص فعالي مثل شما زحمت كار را نبايد بحساب آورد بلكه نتيجه آن را بايد در نظر گرفت. در تهران مميزي‌هائي كرده‌اند كه اكثر آنها غلط و پر از اغراق يا سهل‌انگاري است و هيچوقت يك بلوك را دنبال نكرده‌اند كه بجائي برسانند و بتوانند از روي اين مميزيها جزو جمع جديدي بسازند. ميخواستم از شما خواهش كنم براي سرمشق مميزي كل كشور اين كار را در تهران عملي كنيد. بحاجي يمين الملك وزير ماليه كه الان اينجا بود دستور داده‌ام، شما را خواهد ديد و ترتيب مسافرت خود را خواهيد داد. البته از ورامين هم شروع خواهيد كرد.»
معلوم است با اين طرز بيان مؤدبانه رئيس الوزراء پيشنهاد ايشان قابل رد نبود.
گذشته از اين منهم از بيكاري خسته شده بودم، در مواجب هم كه كسرونقصي در كار نميآمد.
كار صحرائي هم خالي از تفريح نبود و با طبع من كه بآزادي‌عمل راغب بودم سازگار بود.
با تشكر از اين يادبود ايشان، از هم جدا شديم.
من براي اين خدمت، دو دسته مهندس، يكنفر مقني، يك‌نفر مميز، يك نفر منشي، هفت هشت سر اسب سواري و هفت سر قاطر براي حمل بنه و آشپز و آبدار و ناظر خرج و جلودار و مهتر و قاطرچي و لوازم آشپزي و آبداري و فرش پيشنهاد كردم. بدون كسر يك قلم، تمام را تصويب كرد، اعضا و لوازم تدارك شد و در اواسط ثور سال 1295 شمسي هيئت مميزيرا بورامين بردم.

مميزيهاي قديم و جديد

مميزيهاي عهد قاجاريه از روي اصول علمي نبوده است، اشخاصي را كه اطلاعات زراعتي داشتند براي اين كار تعيين ميكردند، آنها هم بدهات رفته با ملاحظه آب و ملك و كشت‌وكار و حرفه اهالي، مالياتي از نقد و جنس، براي آنها معين ميكردند. همين كه يك ولايت يا يك بلوك تمام ميشد. از روي تشخيص اين مميزي، جزو جمع براي ولايت
ص: 469
يا بلوك ترتيب ميدادند. اكثر دقت زيادي هم در عايدي يك ده نكرده و مثل عموم كارهاي استبدادي، بيسروصدا ورگذار شدن كار، بيشتر از جمع‌آوري دقيق تمام عايدات طرف رعايت بود. اگر احيانا مميزي مثل ميرزا حبيب اللّه عموي ما خيلي دقيق ميشد و ميخواست. عوائد را كاملا استقصاء كند، حتي دولتيان هم از مميزي او ناراضي ميشدند. ماليات را نقدي و جنسي تعيين ميكردند زيرا نميخواستند رعيت را در نقد كردن جنس براي اداي ماليات بزحمت بيندازند، گذشته از اين، اگر در تسعير هم ترقي و تنزلي پيدا ميشد، استفاده يك طرف بر ضرر طرف ديگر بميان نمي‌آمد. در ولاياتي كه مثل يزد و كاشان، اهالي خودشان بغله حاجت داشتند، ماليات را نقدي و در تسعير هم اسفل القيم را در نظر ميگرفتند كه رعيت از عهده اداي آن برآيد. همه اين مميزي‌ها مال دوره ناصر الدينشاه بود فقط در دوره مظفر الدينشاه بر اثر اضافه‌جمعهائي كه ميرزا محمود قره بر خراسان كرده و بعضي از جاها مثلا مثل قوچان از سنگيني ماليات و بي‌اعتدالي حكام در تقسيم اضافات شكوه داشتند، هيئت مميزي برياست ميرزا ابو القاسم مستوفي كاشان، براي تعديل ماليات آنجا مأمور شده اضافه‌جمعهاي اين چند ساله را بين دهات با رعايت ماليات سابق تعديل كرده بود.
ميدانيم در صدارت امين الدوله، ناصر الملك وزير ماليه شد. يكي از منابع تكثير عايدات دولت مميزي جديد تصور ميشد، حقا فكر ميكردند كه ماليات فعلي از روي مميزي‌هاي عهد محمد شاه و بخصوص عهد صدارت امير نظام فراهاني و تسعيرات آنروزهاست كه گذشته از سهل‌انگاريهاي مميزين كه همه‌جا بر نفع رعيت بوده است، تفاوت تسعير امروز با آن روزها چندين برابر است. پس اگر مميزي جديد بشود، بر فرض كه اضافه جمع‌هاي اواخر ناصر الدين شاه را هم بحساب بياورند، بازهم فائده دولت زياد خواهد بود.
گذشته از اين، اضافه‌جمعهاي دوره ناصري و مظفري هم كه اكثر بطور مساوات بر دهات تقسيم نشده است، تعديل خواهد شد.
ناصر الملك خود مردي ملاك و از چشمه‌هاي عايدي يك مالك بخوبي باخبر بود.
بواسطه اقامت در اروپا و مطالعه كتب مختلفه فني، از اصول مميزي علمي كاداستر «1» اروپا هم بي‌اطلاع نبود. ولي بوسيله كي اين اصول را اجرا كند؟ مستوفي‌ها كه از اين اصول خبري نداشتند، بنابراين كلياتي را در نظر آورده و با مستوفي‌هائي كه اطلاعي از امر زراعت داشتند، مذاكراتي كرد و نقشه‌هاي عملي تنظيم نمود. صورت سؤالهائي كه براي بدست آوردن عايدي بايد از مالك يا نماينده او بشود ترتيب داد ولي بلافاصله چنانكه ديديم صدارت امين الدوله برهم خورد و نتيجه‌اي از اين اقدامات مقدماتي گرفته نشد. در دوره صدارت عين الدوله كه مجددا بوزارت ماليه رسيد، نيز كارهائي براي تكميل عمليات سابق كرد كه آنها هم بواسطه پيشآمدهاي صدارت عين الدوله بمقام اجراء و عمل نرسيد.
در دوره مشروطه اول و استبداد صغير هم، البته موقع اين قبيل كارها نبود، مشروطه كبير پيش‌آمد، صنيع الدوله وزير ماليه شد، خزانه مركزي هم تأسيس شده بود، گشتند
______________________________
(1)-Cadastre
ص: 470
صورت و نقشه‌هاي كار ناصر الملك را بدست آورده فكر و نقشه او را دنبال و صورت سؤالهائي چاپ كردند كه در مقابل هر سؤال دو ستون داشت، يكي راجع بجوابي بود كه مالك ميداد و ديگري شامل تحقيقات مميز بود. ولي اين عمل منحصر بدهاتي بود كه مالك، از زيادي ماليات آن شكوه ميكرد. كارهاي ديگري كه در ماليه داشتند، مجالي براي مميزي عمومي باقي نميگذاشت.
باوجوداين، گاهگاه بدهات ديگر هم مأمور مميزي ميفرستادند و با همين طرز سؤال و جواب، صورتهائي تنظيم ميشد و اينهم در مواردي بود كه ماليات‌دهي را خيلي كم تصور ميكردند و يا مربوط بباقي دهات مالكي بود كه از زيادي ماليات يكي از املاكش شكايت داشت. با اينكه اين مميزيها منحصر ببلوكات تهران بود، هيچ نتيجه عملي از آنها نگرفته بودند. زيرا كسر كردن و اضافه نمودن ماليات، هر دو منوط بامر مجلس بود و كار شاياني در اين زمينه انجام نشده بود كه بتوانند يكجا بمجلس برده جزو جمع جديدي بتصويب مجلس برسانند.
مرنار در خزانه‌داري خود هوسن مهندس مساح بلژيكي را براي مميزي استخدام كرد. آلات و ادوات نقشه‌برداري از قبيل «تاكه‌امتر» و «تخته پلانشت» و «تئودوليد» و لوازم اين كار مانند «ژالون» و «مير» و كاغذهاي نقشه‌كشي «و بلاني‌متر» حتي چتر مهندسي و جعبه پرگار و غيره وارد كرد. اين مهندس مساح عده‌اي از شاگردان دار الفنون را كه چند مقاله هندسه خوانده بودند، جمع‌آوري كرده و تمرين‌هائي بانها داد و گاهگاه كه دانستن عايدي ملكي طرف احتياج ميشد و بالنتيجه نقشه‌برداري لزوم پيدا ميكرد، نقشه‌هائي هم برميداشتند و همان سؤال و جواب‌هاي سابق را هم با نقشه توأم ميكردند. ولي بازهم عمل عموميت نداشته بطور تفرقه از هر بلوكي چند قريه كه آنها هم اكثر راجع بخالصجات بود، باين طريق نقشه‌برداري شده بود.
من در اداره عايدات قانون انشائي خود، دائره مميزي پيش‌بيني كرده بودم كه اين دائره، مميزي عمومي را در كشور شروع كند. مرحوم مشير الدوله هم عين آنرا در لايحه خود با في الجمله تغيير پيشنهاد كرد. چون كار هم فني و چندان مربوط به اختيار وزرات ماليه و خزانه‌داري نبود، از كشمكش‌هاي مجلس مصون ماند. ولي دايره جوان مميزي در بدو تأسيس خود بكاري نپرداخته، شايد در هر بلوك چند فقره مميزي و نقشه‌كشي كرده و درهرحال اين دائره بيشتر حالت تجمل اداري را داشت و كار شاياني نكرده بود.
مديري برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي در دائره مميزي و رياست برادر ديگرم آقا ميرزا رضا در اداره كل تشخيص عايدات و توجه سپهسالار رئيس الوزراء باين كار بمن قدرتي داده بود كه هر پيشنهادي راجع بمميزي ايالت تهران ميكردم، بدون ذره‌اي تغيير پذيرفته ميشد.
يمين الملك ميخواست قدري بيمزگي كند ولي كاري از پيش نبرد. فقط كاري كه كرد اين بود كه ده پانزده روز ما را عبث معطل كرد و وقتي دانست «از اين نمد كلاهي
ص: 471
ندارد» «گه‌گيري» را كنار گذاشته مثل بچه آدم شد و ما به سمت ورامين رهسپار شديم.

عمليات مميزي در ورامين‌

من هيچ بورامين نرفته بودم، مميزي كه همراه بود صلاح ديد كه بكهريزك مندكان برويم. منهم چون نابلد بحت بسيط بودم، در مقابل اين پيشنهاد چيزي نگفتم. عصري بده مزبور رسيديم و در منزل كدخدا سلطان محمد بوربور كه نيمه مالك و نيمه مستأجر ده مزبور و ده مجاور آن خليفه‌آباد بود پائين آمديم. كدخدا جلو آمد، باو گفتم: «زحمت ما بشما فقط اين است كه طويله‌اي براي مالها و دو سه اطاق براي منزل بما بدهيد، من از مهمان‌نوازي ايلاتي شما خوب باخبرم، ولي خواهش ميكنم برخلاف رسم خودتان كه مهمانداري از هر وارد و بخصوص نوكر دولت است، با من همراهي كرده تعارف را كنار بگذاريد و ما را بگذاريد تا بكارهاي خودمان برسيم.» ديدم كدخدا با وحشت عجيبي جواب گفت: «امكان‌پذير نيست كه ما مهمان را بگذاريم در خانه ما از خود خرج كند.» گفتم:
«مهمان يكشب يا دو شب بيش نبايد باشد، من ميخواهم خانه شما را مركز عمليات خود قرار بدهم، شايد يكماه در اين ده بخواهم توقف كنم. گذشته از اين، دولت همه چيز اين هيئت حتي نمك و زعفران مصرف آن را پيش‌بيني كرده و داده است در اينصورت براي منهم ممكن نيست مهمان شما شوم و اگر باين شرط كه خرج ما با خودمان باشد ما را نپذيريد بده ديگر ميرويم.» وقتي اين جمله اخير را شنيد قدري نرم شد و گفت: «آخر مردم بمن چه خواهند گفت؟» گفتم: «كار من منحصر باين ده و حول‌وحوش نيست، من بايد تمام ورامين و ساير بلوكات تهران را مميزي كنم، وقتي با سايرين هم همين معامله را كردم، مردم چيزي ندارند بشما بگويند و مخصوصا بشما ميسپارم كه حتي يك لقمه نان هم نبايد بهيچ‌يك از همراهان من بدهيد. اين هيئت از آقا و نوكر همگي شام و نهار منظم خواهند داشت، من فقط از شما خواهش ميكنم اين زحمت را قبول كرده در مواردي كه نوكر و ناظر خرج هيئت نابلد باشد، شما محلهائي كه از آنجا آذوقه ميتوان بدست آورد باو معرفي كنيد و اگر در خود ده حاضر است دستور بدهيد بقيمت عادلانه بما بفروشند.» سپس ناظر خرج را خواسته در حضور او از قيمت عمومي اشياء از كدخدا تحقيقاتي كرده، صورتي برداشته باو دادم.
براي پانزده مال و بيست مرد روزانه ميزاني نان و گوشت و برنج و روغن و ساير لوازم كاه و يونجه و جو برآورد و كار خانگي هيئت را مرتب نموده شامي خورديم و خوابيديم.
اين مذاكره با كدخدا بسيار لازم بود زيرا من از رسم دهاتي خبر داشتم كه تا فردا عصر اين خبر در تمام ورامين منتشر شده و كار آينده ما را پيش خواهد برد كه هرجا برسيم از ترس خرج مهمانداري ما را ببهانه نداشتن منزل رد نكنند. از طرف ديگر اعضاي هيئت هم بدانند براي كار آمده‌اند، وقت خود را بسورچراني تلف ننمايند و نوكر و قاطرچي رويه را دانسته بكسي تعدي روا ندارند و همگي بدانند كه رويه سابق متروك است تا در آينده حاجتي بتذكر و قسر و فشار در كار نباشد و خانه و دارائي دهاتي‌ها مورد بي‌احترامي و تطاول واقع نشده و نمايندگان آنها هم بدانند كه رشوه و تقاضائي ولو بپذيرائي مرسوم
ص: 472
هم باشد، در كار نيست تا از آوردن توصيه و سفارش مأيوس شده بگذارند عادلانه بدهي ملك آن‌ها تعيين شود.
فردا صبح آقايان مهندسين و مميز را باطاق خود دعوت كرده، در طرز عمل بمشاوره پرداختيم. نظر آقايان اين بود كه مثل سابق نظري بآب و خاك بيندازند و سؤالاتي از نماينده مالك بكنند و دوسيه‌هائي تنظيم و بر دوسيه‌هاي سابق اضافه نمايند. گفتم: «بالاخره بايد اين كشور مميزي علمي بشود و از ايالت تهران هم بايد شروع كرد. در اين صورت چه بهتر از اينكه اين خدمت بدست آقايان انجام شود.» يكي از آنها گفت: «مقصود از مميزي علمي چيست؟» گفتم: «نقشه‌برداري» ديدم مثل اينستكه چيني حرف زده‌ام! آقايان بهم نگاه ميكنند و چيزي جواب نميگويند و يكي از آنها كه مسن‌تر بود گفت: «نقشه‌برداري وقت زياد ميبرد!» گفتم: «پس شما دو دسته مهندس كه چهار نفريد در اين هيئت چكار بايد بكنيد؟ آب را مقني و جنس زمين را كه چه عملي دارد مميز تشخيص ميدهد.» يكي از جوانها گفت:
«البته اگر عجله نداشته باشيد نقشه‌برداري هم ميتوان كرد.» گفتم: «مقصود از عجله چيست؟
البته كارد روي حلق ما نيست كه اگر روزي دو ده را مثلا نقشه‌برداري نكنيم سر ما را ببرند ولي تأني هم اندازه دارد. بعقيده شما اين دو دسته مهندس روزي چقدر ميتوانند كار كنند؟» گفت: «بسته بعرض و طول دهات است.» گفتم: «سرهم روزي يك ده را ميتوان نقشه‌برداري كرد؟» گفت: «هرگز، گذشته از نقشه‌برداري نقشه‌كشي هم هست چطور ممكن است دو دسته مهندس روزي يك ده را از كار درآورند؟»
در مدرسه سياسي، آقاي مهندس بغايري، در ضمن درس هيئت و مقدمه جغرافيا طرز نقشه‌برداري و استعمال ادوات مهندسي را بما درس گفته و آلات و كار ابزارهاي نقشه‌برداري را بما نشان داده و چگونگي ترسيم نقشه را هم بما آموخته بود. در جاي خود نوشته‌ام كه من باين رشته خيلي علاقه داشته و آنچه معلم ميگفت خوب ضبط ميكردم. هيچ تصور نميكردم كه روزي اين دانش بدرد من بخورد، بنابراين وارد طرز عمل شده و بآقايان حالي كردم كه اينقدر هم كه آنها ميخواهند كار را مشكل قلمداد كنند مشكل نيست. آنروز تا عصر كار ما بمشاوره يا بهتر بگويم بمحاجه گذشت و بالاخره بآقايان گفتم: «اگر كار را پشت هم بيندازيم، نصف كار يك ده، بده مجاور هم برخواهد خورد. وقتي كه شما محيط يك ده را گرفتيد، فردا كه ده ديگر را ميخواهيد بگيريد، قدر اقل، نصف كار امروز را ديروز انجام كرده‌ايد. بنابراين كار شما منحصر بنصف محيط يك ده ميشود، اين نصف بطور متوسط هيچوقت زيادتر از صد و پنجاه شكستگي و بنابراين صد و پنجاه زاويه‌گيري كار ندارد و صد و پنجاه زاويه را در يك روز ميتوان گرفت.
درهرحال مقاطعه شما نيست، شما دو دسته هريك روزي صد و پنجاه زاويه براي من بگيريد مرا كافي است.» حرف من جواب نداشت. از فردا صبح بهمين طرز عمل را شروع كرديم، هر دسته‌اي روزي يك ده را نقشه‌برداري و روز ديگر آنرا رسم كرده نقشه ترتيب ميدادند. اگر يك ده بزرگتر بود كه بيش از يك روز وقت مي‌برد، در مقابل دهات كوچكتري
ص: 473
هم بود كه كمتر از يك روز كار داشت. بطوريكه از حاصل كار اين دو دسته مهندس روزي يك ده از كار درميآمد.
از يكي از مهندسين كه اسمش غلامحسين خان و پسر بناي قمي و جوان زحمتكش و چيز فهمي بود، خواهش كردم با زنجير فاصله دو نقطه ثابت را پيموده و بنقطه ثابت ديگري زاويه گرفت كه قاعده‌اي براي مثلثات بعدي داشته باشيم. هر روز با گرفتن يكي دو زاويه بمركزي مانند گنبد امامزاده كه در دهات زياد است، پيش برود تا اگر در عمليات نقشه برداري بجزو تقريب و مسامحه‌اي پيش‌آمد كرده باشد، بوسيله اين عمل مطمئن اصلاح و تصحيح شود كه در نتيجه نقشه جغرافيائي صحيحي هم بتوان از ايالت تهران ترتيب داد.
نقشه يك ده كه از كار درميآمد، بعد از مساحت با پلاني متر سطح اراضي تعيين ميگشت. مقني آب را سنگ كرده، مميز هم استعداد جنس زمين را تشخيص ميداد و از آنرو استعداد آب و خاك معين ميگشت. صيفي‌هاي معمولي محل هم باندازه آب در هر ده البته با تسامح عادلانه برآورد شده، سؤالات از مالك هم بعمل آمده و مميز از روي بصيرت ميتوانست در آنها اظهار عقيده كند.
از نيمه ثور تا اول سرطان چهل و پنج روز در ورامين مانديم، خودم هر روز با يك دسته از مهندسين بيرون ميرفتم، گاهي كه يكي از دو نفر مشغول ترسيم نقشه‌هاي برداشته شده بود، شغل مهندسي دوره‌گرد را كفالت ميكردم. در اين چهل و پنج روزه سه دفعه مركز عمليات را عوض كرديم. كهريزك مندكان و خليفه‌آباد و يوسف‌آباد كمانكش و شور قاضي و ابراهيم‌آباد و آفرين و چندين ده ديگر را در مركز كهريزك تمام كرديم. از اينجا بمحمودآباد نو رفتيم، آنجا مركز دومي عمليات ما شد. از يك طرف كار را بكارهائي كه در كهريزك كرده بوديم وصل كرده و از طرف ديگر تا نزديكي فتح‌آباد جنب امام‌زاده جعفر كه مركز سوم عمليات ما گرديد، كار را پيش برديم. در اين مركز سوم، باغات امامزاده جعفر و دو رديف دهات دور فتح‌آباد را نقشه‌برداري كرده از يك طرف بكارهاي سابق وصل نموده و از دو طرف ديگر هم مقداري پيش رفتيم.
شب اول سرطان 1294 كه بتهران برگشتيم، چهل و پنج قريه پشت سرهم نقشه برداري و مميزي شده و حاصل اين مميزي بده هزار تومان نقد و در حدود دويست خروار جنس فائده ساليانه دولت شده بود. مالكين هم هيچيك اعتراض نمي‌توانستند بر اين طرز عمل بكنند زيرا رعايت سن خوارگي هم كه تقريبا يكسال در ميان است بعمل آمده بود.
روزي كه بهيئت وزرا براي گزارش شفاهي رفتم، برئيس الوزراء گفتم در ورامين بواسطه گرماي هوا ديگر نميشود كار كنيم، اجازه بدهيد تابستان را در دماوند برويم، تصويب كرد، چند روزي براي استراحت در تهران مانده هيئت را بدماوند بده اوره بالاي قصبه دماوند بردم و آنجا مشغول كار شديم.

عمليات مميزي در دماوند

در دماوند كار دقيقتر بود زيرا در اينجا ديگر آب فراوان و ملاك عمل فقط مساحت زمين و زمين هم بعضي اراضي مزروع و برخي باغ قيسي بود كه هر قطعه را بايد عليحده نقشه‌برداري و ميزان
ص: 474
عايدي آنرا تعين كرد. زراعت هم بين شتوي و اسپرس و لوبياكاري تقسيم ميشد. گذشته از اين، دماوند اكثر خرده مالك بوده و بدهي باغ و زمين هريك را بايد عليحده معين نمود. خلاصه اوره را مركز قرار داده عمليات را از مشا شروع كرده و تمام دهات دره دماوند را يكي بعد از ديگري نقشه‌برداري و ترسيم و مساحت و بدهي هر مالك را معين نموده رو بقصبه پائين آمديم و ضمنا مزارع حول‌وحوش را هم نقشه‌برداري كرده و مرتب جلو رفتيم. در اينجا هم سه مرتبه مركز عمليات عوض شد «1»

تار

مالكين تار از زيادي ماليات خود شكايت كرده بودند، از مركز حكم شده بود اين ده بطور استثناء زودتر تكليفش معين شود.
وقتيكه مركز عمليات در روح‌افزا بود، با يكنفر مهندس و يكنفر مميز مسافرتي بتار كردم. راه اين ده بسيار صعب بود، دنباله تار رود را گرفته بر ضد جريان رودخانه بعد از طي سه چهار ساعت راه باين ده رسيديم. اين ده قديم خيلي آباد بوده و دو آسيا داشته است ولي فعلا هيچ سكنه ندارد و از سربندان كه تا اين ده دو فرسخ راه و در دامنه آفتاب روي كوه ابره شيوه واقع است، عده‌اي رعيت آمده زراعتي در اينجا ميكنند و زمستان ميروند و بهار براي آبياري و تابستان براي جمع‌آوري مجددا ميآيند.
كشت آينده هم بايد تا اول عقرب تمام شود زيرا اكثرا در اواسط اين برج يخ‌بندان در اين محل شروع ميگردد.
بقدر هزار قدم بالاي اين ده بهمني روي تار رود افتاده پل طبيعي از برف و يخ بر روي رود بسته است كه هر ساله بهمن تازه‌اي روي آن افتاده بدل مايتحلل تابستان گذشته را بوجود ميآورد. عمده درآمد مالك اين ده از حق المرتعي است كه از گوسفندداران دريافت ميدارد. چند هزار سر گوسفند و ساير مواشي در حول‌وحوش اين ده در چرا هستند. عمليات نقشه‌برداري و مميزي اين ده در ظرف يك روز تمام شد.

مومج‌

براي اينكه كار اين دره را بالمره تمام كرده باشيم، بسمت چهار محله مومج حركت كرده با همراهان بر ضد جريان رودخانه سربالا رفتيم، بعد از طي يكفرسخ بدرياچه مومج رسيديم. اين درياچه بواسطه زلزله‌اي كه كوره را خراب كرده و جلو رودخانه را گرفته در ته دره ايجاد شده راه آن بسيار صعب و سمت درياچه پرتگاه است. بعد از درياچه بقدر نيم فرسخي كه سرازيري ميرود بفلات مسطحي ميرسد كه در وسط اين فلات از يك چشمه بقدر بيست سي سنگ آب ميجوشد كه منبع آن همان درياچه مومج است. اين آب كه بسمت چهار محله مومج ميرود، اول بمزرعه چمندا ميرسد در اينجا با نهري كه از اين آب جدا كرده‌اند مقداري زراعت كرده‌اند. بعد از يك پيچ رودخانه وارد دره‌اي ميشود كه سمت شمال و جنوب آن كوه و رودخانه از وسط ميگذرد. باز نهرهائي از رودخانه جدا كرده طرفين رودخانه را زراعت كرده‌اند. اسم اين ده هوير است. دو شب در اينجا مانده، نقشه‌برداري اينجا را
______________________________
(1)- و اين سه مركز اولي ادره دومي روح‌افزا و سومي شلمبه بود.
ص: 475
تمام كرده، بعد از طي يك ربع فرسخي بدره و ده ديگري كه بده نار معروف است رفتيم. دو شب هم اينجا مانده، نقشه‌برداري و مميزي اين ده را هم تمام كرده به مومج كه نيم فرسخي پائين‌تر از ده نار بود رفتيم. اينجا هم عمليات را تمام كرده، بعد از طي نيم فرسخ به يهر رفتيم. دو شب هم آنجا توقف كرده، بعد از اتمام كار آنجا از گردنه بسيار صعبي بالا رفته از آرو و سيدآباد سردرآورده، از سمت ديگر كوه ابره‌شيوه بجانب دماوند رهسپار شده، از جاوان و سربندان گذشته بدماوند و از آنجا بروح‌افزا مركز عمليات برگشتيم.
مومج يكي از جاهاي بسيار خوش‌آب و هواي حول‌وحوش دماوند است، در هريك از اين چهار قريه كه بچهار محله مومج معروف است، اقلا سه چهار هزار كندوي عسل و پنج شش هزار گوسفند دارند. زراعت آن چندان لايق نيست، عمده دخل از احشام و كندوي عسل است، زمستان جز عده كمي از سكنه كه مواظب خوراك دادن گوسفندان هستند، كسي در اين چهار محله نميماند، همه بمازندران ميروند و در آنجا ببافندگي و دوزندگي مشغول ميشوند و ماه دوم بهار مجددا برميگردند. اهالي، بخصوص در يهر، قاطر زيادي دارند كه از مازندران برنج بدهات برده كسب ميكنند. بهترين شير و عسل و سردترين چشمه هاي آب را دارند. درخت ميوه جز در يهر كه پست‌تر و هواي آن ملايم‌تر است، در سه محله ديگر وجود ندارد و درختهاي آن‌ها منحصر به بيد و يكنوع تبريزي است. فقط در يهر گردو و آلوبالو و آلوچه كمي دارند. من بجوانها توصيه ميكنم كه از آب‌وهوا و يخ طبيعي هوير و ده نار و مومج نگذرند و تابستان مسافرتي باينجاها بكنند. بخصوص كه راه‌آهن شمال هم شايد از دو سه فرسخي يهر عبور ميكند.
سفر من بمومج در ماه رمضان بود، دم در خانه‌اي سيدي ايستاده بود، بمن گفت «چون مسافريد البته روزه نيستيد، از اين آب بخوريد» ديدم بقدر هفت هشت سنگ آب از نهري جاري است: تصور كردم سيد روزه و تشنه است كه مرا بخوردن آب از اين نهر توصيه ميكند باوجوداين، ادب حضور مانع از آن بود كه ولو يك كف هم باشد از نهر بخورم. دستم را وارد آب كردم، واقعا از سردي بي‌نظير بود، حيرت كردم كه آب به اين زيادي و باين سردي از كجا ميآيد، ده بيست قدم سربالا رفتم، از ريشه كوه اين آب بيرون ميآمد، از اين رقم آبها در سه محله بالاي مومج زياد است.
علفي در كوههاي اين چهار محله ميرويد كه اهالي بآن كوزل ميگويند و بقدري معطر است كه عطر آن در شير و ماست و حتي كره و روغن گوسفنديكه از آن چريده باشد اثر ميكند، خلاصه اينكه اين چهار محله هم از آنجاهاست كه ارزش دارد براي تماشاي طبيعت از راه هاي دور شدر حال كرده بآنجا بروند. در هوير وقتي سر سفره نشستم ديدم يخ نيست.
گفتم چرا يخ نگذاشته‌اند: گفتند الآن ميفرستم ميآورند. من پيش خود فكر كردم كه كه بنهار نخواهد رسيد. هنوز غذا نصفه‌كاره بود كه يخ آوردند. پرسيدم: «مگر تا معدن يخ چقدر راه است؟» گفتند: «همينقدر كه بعد از خواستن شما رفته‌اند و آورده‌اند» بعد از نهار كه از منزل بيرون آمدم، دويست سيصد قدم دورتر از خانه كوه پر از يخ و فصل هم نيمه اسد بود.
ص: 476
باري تا اول ميزان در دماوند ماندم، چون باز از مركز امر شده بود يكي از دهات شاه مير خان دماوندي و كرك حاجي ميرزا عليمحمد اصفهاني را استثنائا جلو بيندازيم، در مراجعت ابتدا بده شاه مير خان رفته آنجا را نقشه‌برداري و مميزي كرده از آنجا عصري از دره ساران و كيلان دماوند سر بدرآورديم. شب را در دهي گذرانده فردا صبح از دره ساران سرازير شده بسمت كرك آمديم. كرك يكي از مراكز عمليات ما شد. چند روزي آنجا اقامت كرده كرك و ذرك و احمدآباد نصير الدوله (پدر آقاي بدر) و پنبه لق و ساير دهات دنباله رودخانه ايوان‌كيف را نقشه‌برداري و مميزي كرده بايوان كيف آمديم. چون بازهم هواي ورامين گرم بود دو هفته در ايوان‌كيف مانده، تمام بلوك را نقشه‌برداري و مميزي و آخر ميزان كار آنجا تمام و از ايوان‌كيف بسمت ورامين حركت كرديم و كريم آباد خالصه را مركز عمليات قرار داديم. كريم‌آباد وصل بآفرين و ابراهيم‌آباد بود كه در بهار از مركز كهريزك نقشه‌برداري كرده بوديم. ولي چون پنجم محرم بود اسباب كار و بنه را در كريم‌آباد گذاشته به تهران آمديم كه ايام تعطيل را در تهران باشيم.
در چهار پنج ماهه غيبت ما، كابينه باز تغيير كرده اين‌بار براي دفعه اول مقام رياست وزراء نصيب آقاي وثوق الدوله شده، برادرم آقا ميرزا رضا از اداره تشخيص عايدات كنار رفته، مجددا آقاي عميد السلطنه اين مقام را حائز و مشار الملك معاون و كفيل وزارت ماليه شده بود.
آقاي وثوق الدوله بهر وزارتخانه‌اي ميرفتند، مثل ستاره دنباله‌دار اينها را همراه ميبردند و ناچار بودند براي اين آقايان جا خالي كنند. نيمه محرم مجددا عده را برداشته بكريم‌آباد رفتيم و عمليات را تعقيب كرديم و تا اول جدي دو سه مركز عوض كرده تمام بهنام سوخته و مقداري از بهنام ميان راه ده‌بده، پشت سرهم نقشه‌برداري و مميزي كرديم. آخرين مركز ما در قوينك جده ملكي معاون الدوله و عمليات ما بده شريفا وصل بشهر ورامين رسيده بود.
بواسطه رسيدن فصل زمستان، باحتمال بارندگي، عمليات صحرائي را تعطيل كرده بتهران آمديم كه زمستان را صرف ترسيم نقشه‌هائي كه برداشته شده و هنوز رسم نكرده بوديم برسانيم. زيرا در كارهاي تابستان و پائيز كار خود را منحصر ببرداشتن نقشه و گرفتن يادداشت از استعداد زمين و ميزان آب قرار داده بوديم كه سه ماهه زمستان را صرف ترسيم نقشه و تنظيم دوسيه‌هاي مميزي بنمائيم تا هيئت در تمام فصول كار داشته باشد.
دو سه شب بعد از ورود بتهران يكشب هشت ساعتي باران آمد. در صورتيكه غير از دو سه ساعت در روزهاي اول عقرب ديگر هيچ باران نباريده و اين باران هم چندان پشتي نداشت. همينقدر شد كه حاصل‌هاي تشنه باصطلاح گلوئي تر كردند.

سوقات سفر

هر روز مهندسين و مميز و مقني بمنزل ما ميآمدند، نوكر و عملجات مميزي در خدمت آنها بوده، نهار را هم آنجا ميخوردند و تا عصر مشغول ترسيم نقشه‌ها بودند. من هم گذشته از سركشي بعمليات آنها، مشغول اداي قرض روزه رمضان شدم، چهار پنج روزي روزه گرفته بودم كه تبي
ص: 477
عارض شد. در ده شاه ميرخان با اينكه من فقط براي نهار خوردن از اسب پياده شده حتي بعدازظهر هم دراز نكشيده بودم، كنه گوسفندي مرا زده و جاي آن بقدر پشت ناخن انگشت نر ورم كرده و سياه شده بهمان حالت مانده بود. در اينوقت كه تب آمد اين محل كنه زده هم سرباز كرده خون و جراحت مي‌افشاند. البته دكتر لقمان الدوله طبيب معالج را باين موضوع هم توجه دادم. بعد از يكشبانه روز در كش‌ران، همان سمتي كه كنه زده بود، احساس سوزشي در رباطهاي مفصل ران كردم. پس از امتحان گلوله‌اي بقدر مغز فندق در وسط آن رباط كه مركز سوزش بود يافتم. دكتر آمد و معاينه كرد و گفت اين تب از اثر اين گلوله و تمام اينها از اثر كنه‌زدگي است. براي جلوگيري از زياد شدن اثر سم كنه‌زدگي بعضي عمليات و تزريقات بعمل آمد ولي گلوله فندقي در ظرف دو سه روز بدرشتي يك خيار شد و در كش‌ران آماس بزرگي كرده درجه حرارت بسي و نه و چهل رسيد. پنج شش روز تب چهل درجه باقي بود و ضمادهاي آب‌جوشي كه پشت سرهم روي موضع مي‌انداختند، نميتوانست در عمق دو سه سانتيمتري فساد را برساند كه زخم سرباز كند. بالاخره دكتر لقمان الملك و دكتر نليگان طبيب سفارت انگليس را هم خبر كردند. قرار شد فردا نيشتر بزنند و سر زخم را با عمل جراحي باز كنند. فردا صبح كه براي عمل آمدند، من احساس كردم كه تبم قطع شده است، بدكترها اظهار كردم، همينكه روي دمل را باز كردند بقدر يك گردو فساد منجمد از دمل بيرون آمده بود و با انبر كه آنرا بيرون آوردند بقدر يك گردو هم گودي بجاي گذاشت، يكماه تمام هر روز يكبار بايد اين زخم را شستشو كرده فتيله بگذارند تا از نو گوشت رسانده هموار شود و حتي يكبار كه در گذاشتن فتيله قدري مسامحه كرده بودند، درد و سوزش موضع مجددا شروع شد و تب آمد كه مجبور شدند دوباره ميل بيندازند و ته گودي را پاره كنند كه بمرور اصلاح و معاينه شود.

خدمت دفاع سن‌

اواخر بهمن بود، يكروز كاغذي از وزارت ماليه دريافت كردم كه مرا بكميسيوني در تشخيص عايدات دعوت كرده بودند. منزل عميد السلطنه رئيس تشخيص عايدات سر كوچه ما بود، باو پيغام دادم كه «از اين نامه شما همچو دانستم كه خبر نداريد من بچه حالم؟» جواب داد: «از حال شما خبر دارم و باوجوداين وجود شما بامر دولت در كميسيون لازم است، بهر شكل هست بايد بيائيد.» در ساعت مقرر در حقيقت جنازه مرا بدرشكه بار كردند و باطاق رئيس تشخيص عايدات كه محل انعقاد كميسيون بود بردند. كميسيون براي دفع آفت سن بود، نشستيم، چند نفري هم بودند، از جمله ميرزا جمشيد فارسي رئيس رودخانه جاجرود بود. اطلاع او در اين موضوع بد نبود، سايرين بي‌اطلاع بحت بسيط بودند، يكساعتي مذاكره شد، گفتند:
«بهترين طريق دفاع، گرفتن سن از پاي بوته‌ها در كوه قره آقاج است.» گفتم: «مسلما هر دانه سني كه از كوه قره آقاج گرفته و تلف شود، بيست سي دانه از نتايج اين حيوان را كسر خواهد كرد ولي قلع ماده نخواهد شد. درهرحال اگر طرز دفاع همين باشد، بايد قيمتي براي سن معين كرده خريداري شود وارد و بازاري كه نان و لوازم را ارزانتر از همه‌جاي
ص: 478
حول‌وحوش بفروشد، بايد همراه خريداران باشد كه مردم بخيال گذران و زندگي ارزان، باين محل بيايند. در اين اردو بازار چادرهائي هم براي مسكن واردين برپا شود كه روزها بروند سن بگيرند و بياورند و بفروشند و از پول آن از اردوبازار لوازم زندگاني خريداري كرده و اعاشه كنند و در اين چادرها شب را بروز آورند.
اين رأي را پسنديدند، صورت مجلس كردند، عميد السلطنه با توصيه ماندن اعضاي كميسيون برخاست و با گزارش بهيئت وزراء رفت. بعد از نيمساعت مراجعت كرده گفت:
«دولت از شما خواهش دارد اين خدمت را انجام كنيد.» گفتم: «حال من اقتضاء ندارد.» گفت: «اين كار سي چهل هزار تومان خرج دارد و دولت جز بشما بكس ديگري اطمينان ندارد كه عمليات را باو بسپارد.» گفتم: «پس من بايد از دكترهاي خود بپرسم، اگر آنها خطري در اين مسافرت نبينند، حاضرم اين خدمت را انجام بدهم منتظر جواب من باشيد!»
منزل كه آمدم دكتر لقمان الملك دكتر معالج و لقمان الدوله آمدند، مطلب را بآنها گفتم، زخم را كه در شرف التيام بود معاينه كردند و گفتند: با يك شاگرد جراح كه پانسمان بتواند بكند ميتوانيد باين مسافرت برويد. من مثل اشخاص عادي كه در اين موارد ميگذارند دفعه دوم دنبال آنها بفرستند. رفتار نكرده بعد از رفتن دكترها نقشه اعضاء و اجزاء و طرز جريان كار را بنظر آورده، فردا صبح منشي اداره مميزي را خواسته قبول خود را با پيشنهاد لوازم كار تهيه كرده فرستادم.
پيشنهاد من عينا پذيرفته شده، از فردا شروع بجمع‌آوري لوازم اردو شد. دو چادرپوش يكي براي رئيس و يكي براي اعضاي كرسي‌نشين و عده‌اي چادر دوسري و قلندري براي محل خريد سن و منزل نوكر و اعضاء واردين كه براي جمع كردن سن مي‌آمدند و دو قطار شتر براي حمل آذوقه و لوازم و عده‌اي ترازودار براي وزن كردن سن و اردو و بازارچي و ناظر خرج و همه جور اسباب كار را در ظرف سه چهار روز تهيه ديده خودم با آقاي ناصر قلي اردلان وكيل امروزه مجلس كه رئيس صندوق تعيين شده بود، با درشكه بپاچالك محاذي شريف‌آباد در كوه قره آقاج رفتيم. محل اردو را تعيين كردم و از فردا صبح باقي لوازم اردو هم رسيد، چادرها برپا و اردو قائم شد.
بيابانگردي هشت نه ماهه من در ورامين و دماوند و اطلاع بر اخلاق دهاتيها خيلي بپيشرفت اين كار كمك كرد. از تهران هم كاسبهائي كه بقالي و نانوائي و آشپزي و قصابي بكنند، همراه برده بوديم. دو تنور براي نان تافتون دائر شد و دو نفر شاطر و يك استاد نانوا كه آرد را بقيمت ارزان بگيرد و نانرا از قرار يكسر و نيم با رعايت ارزانتري قيمت گندم و مزدكار و سوخت بفروشد براه افتاد. در دكان بقالي همه چيز حتي سبزي خام هميشه حاضر و نرخ اشياء خام و پخته معين و اعلان شده بود. خلاصه اردوبازاري تدارك ديده شد كه براي پذيرائي هزار نفر جمعيت حاضر باشد. قاطرهاي مميزي بشهر ميرفتند لوازم ميآوردند، همچنين شترها بخوار رفته از آنجا گندم آورده در آسياهاي ايوان‌كيف در سر راه آرد و باردو حمل ميكردند. اين اشياء تحويل اردو بازارچي ميشد و او در نوبت خود ببقال و آشپز و نانوا تحويل داده وجه آنرا دريافت ميداشت و تحويل صندوق ميكرد و اين
ص: 479
پولها فردا صبح در مقابل قيمت سن، تحويل سن‌گيرها ميگشت كه آنها تا عصر خرج كنند و عصري مجددا بصندوق برگردد. يكماه در پاچالك مانديم، بعد از آنكه در بوته‌هاي اين ناحيه ديگر سني باقي نماند، اردو را بعد از نوروز از پاچالك كنده به بهبر برديم. آنجا هم يكماه سن‌گيري كرده اول ارديبهشت بتهران برگشتيم.
من از اين مسافرت خاطره‌هاي شيرين دارم كه اگر بخواهم همه آنها را ذكر كنم از حدود اين كتاب خارج خواهد شد. معهذا بعضي از آنها را كه شامل طرز جريان كار است در اينجا ذكر ميكنم:
دو سه روزي بود كه اردو قائم شده بود، يكروز عصري آقاي سردار انتصار رئيس بريگاد مركزي (جناب مظفر اعلم) وارد شدند. معلوم شد ايشان را با سيصد نفر از عده خود مأمور گرفتن سن كرده و امر داده‌اند سن را از افراد ايشان از قرار مني يكتومان يعني بنصف قيمتي كه از عموم ميخريم، خريداري كنيم و در مقابل روزي نيم من نان و دو قران نقد بهريك از آنها بدهيم. از ايشان پرسيدم: «عده شما كجا هستند؟» گفت: «در شريف‌آباد» گفتم: «كي ميآيد؟» گفت: «هر وقت شما بتوانيد بآنها نان بدهيد.» گفتم:
«فردا شب من ميتوانم از آنها پذيرائي كنم.» ولي عده ايشان فردا پيش از ظهر آمدند. قدري اين مهمانهاي غيرمترقب كارها را درهم كرد ولي بفاصله يكي دو روز كار بجريان افتاد.
آقاي سردار انتصار در اردوي نظامي نميماند، در شريف‌آباد منزل داشت. هفته‌اي يك روز بديدار افراد خود به پاچالك يا بهبر ميامد.

سلام در پاچالك‌

نوروز 1296 با اواخر جمادي الاولي 1335 مطابق بود و از اين تاريخ، تاريخ سال هجري شمسي جانشين هجري قمري گرديد، (منبعد بقيه شرح زندگاني خود را با اين تاريخ خواهم نگاشت.
منتهي برسم زمان بجاي فروردين و ارديبهشت ... حمل و ثور ... مينويسم تا بفروردين و ارديبهشت برسيم) خلاصه عيد نوروز ميرسيد، با آقاي سردار انتصار قرار گذاشتيم در اين بيابان كه جز يك چشمه آب و چند خانه قشلاقي چيزي ندارد و وسيله تفريحي نيست، براي عيد نوروز سلامي فراهم كنيم. بتهران نوشتم عكس شاه و شيريني و ظرف و لوازم و شاهي سفيد و پنجهزاري و دو هزاري طلا براي عيدي افراد و كاركنان اداري و افسران بفرستند. سردار انتصار هم دستوراتي براي رژه افراد بافسران داد و روز قبل از عيد لوازم رسيد، چادرپوشي كه مخصوص خودم بود محل سلام مقرر شد، در روي ميزي كه با سبزه و گل‌هاي طبيعي آرايش شده بود عكس شاه را گذاشتند، روي آن پارچه‌اي كشيدند، خطبه سلامي تنظيم كرده بشيخ علي مؤذن و روضه‌خوان اردو كه از تهران براي اينكار همراه آورده بودم دادم.
تحويل بعدازظهر و بنابراين روز سلام فردا صبح بايد باشد، بعد از ساعت تحويل با سردار انتصار ديدوبازديد بعمل آمد و بهمه افسران و صاحبمنصبان اداري پنج هزاري و دو هزاري عيدي دادم. فردا صبح صاحبمنصبان قلمي طرفين عكس شاه ايستاديم، شيخ علي
ص: 480
خطبه سلام را خواند، بعد از خطبه و جواب از طرف من، رژه شروع گرديد. صفوف بريگاد از سوار و پياده و توپخانه و آخر همه صحيه اردو، رژه رفتند. بعد بهر سربازي شش شاهي سفيد عيدي دادم. شب قبل و آن شب افراد مشق فانوسي كردند كه خالي از زيبائي نبود و شب بعد هم تآتري تربيت دادند. دو روز بعد از عيد اردو را از پاچالك كنده به بهبر برديم. من خود قبل از عيد بآنجا رفته، محل اردوي رعيتي و نظامي را معين كرده بودم. اينجا از حيث آب خيلي بهتر از پاچالك است.
روز قبل از عيد كه برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي لوازم عيد را فرستاده بود، خبر برهم خوردن سلطنت روسيه و استعفاي نيكلاي اول و تشكيل حكومت موقتي را كه بالاخره بكمونيسم منجر شد، نوشته بود و رسيدن اين خبر عيد ما را واقعا مبارك كرد. روز سيزدهم بازي‌هاي ورزشي چه از طرف افراد نظامي و افسران و چه از طرف افراد اردوي رعيتي و صاحب‌منصبان قلمي، با تمام تشريفات بعمل آمد.
بعد از باران هفت هشت ساعته‌ايكه در اول چله آمده است، ديگر باران حسابي نيامده، در چهارچهار زمستان يك پوش برف و در روز نيمه اسفند عصري بقدر دو ساعت تگرگ و باران و بادي آمد، ديگر هيچ باران نيامده است. در همان‌روزهاي اول ورود بپاچالك، غلامحسين خان مهندس را از تهران خواستم. آمد و از كوههاي پاچالك تا حدود ايوان‌كيف با مثلثات و ميراژ نقشه‌برداري و نقاط سن‌دار را در نقشه نمودار كرد و ضمنا مثلثات ورامين را بدماوند كه هريك را عليحده گرفته بود متصل نمود كه اين دو قطعه، بعد از پرشدن دهات، براي نقشه جغرافيائي ايالت تهران هم حاضر باشد غلامحسين خان براي تمام كردن اين عمل، دو سه شب مجبور شد در شكاف كوهي بسر برد ولي لوازم زندگي با قاطر براي او فرستاده مي‌شد.
بهبر حمام داشت، من ميزاني براي حمام معين كردم كه اهل اردو بحمامي بدهند.
كدخدا را گماشتم كه حساب آن را برداشته، آنچه حاصل ميشود، يك ثلث مال حمامي و دو ثلث بمصرف تعمير حمام برسد. آخر كار حاصل عمل را از كدخدا قبض گرفته برعيتها اطلاع دادم كه در تعمير حمام نظارت كنند و اگر تعمير نشد، بمن اطلاع بدهند. در پاچالك كه حمام نداشتيم، بعد از ظهرهاي جمعه سوار شده بنزديكترين ده ورامين كه حمام تميز داشت مي‌رفتيم، استحمام كرده برميگشتيم.
عمل قصابي و چشمه‌هاي درآمد اين عمل را هم من در اين اردو زير چاق كردم.
در اوائل ورود، تصور ميكردم هداوندهاي پاچالك خودشان گوسفند و گوشت باردو بياورند بعد ديدم اين آقايان مي‌خواهند گوشت را يك برابر و نيم قيمت تهران بفروشند. يكي دو نفر را بورامين فرستاده صد سر گوسفند گوشتي خريد و آورد. هر روز بقدر لازم يكي دو سه تا كشتار ميكردند، پوست و روده و پيه شكم و دل و جگر و كله‌پاچه عليحده و گوشت را عليحده بمزد و مايه مي‌فروختند كه پول گوسفند استهلاك شود.
در صندوق و انبار سن و در طرز جريان تحويل گرفتن سن و پرداخت وجه بآورنده آن نظمي برقرار شده بود كه دينار و مثقالي اختلاف پيدا نميكرد. روزي بآقايان
ص: 481
صاحبمنصبان قلمي گفتم من بهركس كه بتواند در اين تنظيمات دزدي كند، جايزه ميدهم.
بعضي از جوانها داوطلب شدند، بعد از دو روز بعجز خود اعتراف كردند در صورتيكه من جز بازرسي در صندوق و انبار سن، كار ديگري نمي‌كردم و تمام عمليات بدست آنها اجرا مي‌شد. سنها را هم هر روز بار قاطرها كرده بتهران ميفرستادم كه وزن كرده خودشان تلف كنند كه هيچ راهي براي سوءظن در كار نباشد. در اين دو ماهه، دوازده خروار سن گرفته بتهران فرستاديم. يكمن سن بيست و هفت هزار دانه بود. اكثر روزها سوار ميشدم بكوههاي سن‌دار ميرفتم و بادقت در زندگي و طرزهاي دفاع اين حيوان مطالعه ميكردم.

سن ورامين‌

دوره زندگاني اين حشره در حدود بيست ماه و توليد آن در مزارع گندم و جو، در ورامين، در بهار و موت آن در زمستان سال بعد در كوه قره‌آقاج است.
پدر و مادرها در فصل بهار بهيئت اجتماع از كوه قره‌آقاج بلند ميشوند و بورامين كه در جنوب اين كوه واقع است، در مزارع گندم و جو پائين ميآيند. موقع حركت آنها از سيزده روز قبل از نوروز تا آخر سيزده دوم بعد از نوروز است كه برحسب سردي و گرمي هوا جلو و عقب ميافتد. سن‌ها بمجرد فرود آمدن در مزارع گندم و جو، عمليات تخريب زراعت را شروع ميكنند. يعني نيش خود را به بند ساقه‌هاي گندم و جو كه تازه سر كشيده و ني بيرون زده است فرو برده، شيره آنرا ميمكند. اين عمل جز اينكه ني‌هاي جوان زراعت را سر ميكند، نتيجه سوء ديگري ندارد و اينهم جبران‌پذير و شايد براي نمو زراعت هم مفيد باشد زيرا بمنزله سرچر مختصري بيش نيست. مثل اينكه اين حيوان تا از شيره ساقه گندم و جو تغذيه نكند، قوت توليد مثل در او ايجاد نمي‌شود زيرا در روز بعد، نر و ماده اين حيوان با هم جفتگيري ميكنند و تا يكي دو روز باهم جفتند بعد از يكي دو روز شروع بتخم‌ريزي كرده در پشت برگهاي گندم و جو در سه رديف موازي و بعدد طاق تخم‌ريزي ميكنند. تخمهاي آنها در روزهاي اوليه سفيد و شفاف و باندازه نصف دانه خشخاش است.
مادر و پدرها بعد از اين عمليات، ديگر در مزارع ديده نميشوند. البته رفته‌اند، ولي رفتنشان برخلاف موقع آمدن تشريفات و تجمع و دسته‌سازي ندارد بطوريكه از رفتن آنها كسي خبر نميشود، فقط ديگر در مزارع نيستند. اهالي ميگويند بعلفزارهاي مسيله ميروند. من در اين باب تحقيقي نكرده‌ام ولي عمليات مذكور را در بهار گذشته در مزارع ورامين با دقت مشاهده كرده‌ام. وقتي سن ميآيد تابش آفتاب بزمين قدري تيره ميشود، عده‌اي از آنها بزراعت ميريزند و باقي ميگذرند كه بمزارع جلوتر بروند باز هم اهالي ميگويند تمام سن بمزارع نميريزد و بيشتر آنها بمسيله ميروند.
در موقع گذشتن سنها، اگر نزديك بزمين باشند صداي بال آنها مثل صداي جريان رودي كه از خيلي دور بگوش برسد استماع ميشود و اكثر بعد از ظهرها در مواقعيكه هوا آرام و بي‌باد است حركت ميكنند. سن البته هر سال از كوه قره‌آقاج در اين سه سيزده
ص: 482
حركت ميكند و سالهائيكه سن بورامين نميريزد، همان سالهاست كه باد و نسيمي در حين حركت نيست كه در اين سالها از بالاي آسمان ورامين ميگذرند و از آنها چيزي بورامين نميريزد و اين قسمت اخير هم قول اهالي است كه در اين باب من تحقيقي نكرده‌ام.

بعد از رفتن پدر و مادرها

تخم‌ها بعد از رفتن پدر و مادر كم‌كم از شفافي افتاده رنگ آنها تيره ميشود و بعد از چند روز بجوجه‌هاي بسيار ريزي مبدل ميگردد كه از بوي علف گندم و جو و احيانا از شبنم روي برگ غله، تغذيه مينمايند. ضمنا از پاي بوته‌هاي گندم و جو كه بعد از افتادن شاه ني‌هائي كه پدر و مادرها ساقه آنها را مكيده و آنها را سر كرده‌اند، شاخه‌هاي زيادي زده و باصطلاح نچ ميكنند و از هريك از اين ساقه‌هاي فرعي هم ني بوجود آمده و از يك ريشه شايد پنج شش و بيشتر و كمتر ني كه هر يك‌يك سنبل دارد پيدا ميشوند.
جوجه سن‌ها شبها كه هوا خنك است و همچنين از يكي دو ساعت بظهر مانده تا سه چهار ساعت بعد از ظهر كه تابش آفتاب زيادتر است، پشت برگهاي پائين شاخه‌هاي گندم پنهان ميشوند كه از سرما و گرما ايمن باشند. عصرها و صبحها كه هوا ملايم است، روي سنبلهاي گندم و جو مي‌نشينند و بقدري زيادند كه روي سنبلها را ميپوشانند در اين موقع بال و پري ندارند، رنگ آنها نخودي تيره و از حيث قطر و قواره بقدر ماش و در اواخر بقدر لپه و بزرگتر از لپه ميشوند، ولي هيچ خسارت و زحمتي بسنبلها و دانه‌ها وارد نميآورند. هر قدر سنبلها برومند و درشت‌تر ميشوند، اينها هم بزرگتر ميشوند، تا موقعي كه گندم و جو شروع بدانه‌بندي ميكند، اينوقت است كه نيش يا خرطوم آنها بلند شده و بقول محلي‌ها خوراكي (خورنده) ميشوند و در ظرف يكي دو سه ساعت با خرطومهاي خود شيره دانه‌ها را مكيده پوستي از آن باقي ميگذارند.
بعضي از سالها سن‌ها ديرتر از گندمها ميرسند يا بقول وراميني‌ها ديرتر خوراكي ميشوند و اين در مواقعي است كه پدر و مادرها در سيزده دوم و سوم بمزارع ريخته باشند، در اين سالها دندانشان بجو بند نميشود زيرا اين غله زودتر ميرسد و فقط گندم مورد چراي آنها واقع ميشود.
در اين سالها جوجه سن‌ها با خرطومهاي خود رطوبتي بر دانه گندم وارد كرده، آرد آنرا مايع ميكنند و بعد ميمكند. بعض از سالها كه در سيزده سوم آمده باشند، فقط سر دانه گندمها را بقدر يك ربع يا يك ثلث خالي ميكنند و مابقي سالم ميماند. از اين جهت است كه ميگويند اگر سن سيزده قبل از عيد بيايد، تمام حاصل را فاسد ميكند و اگر در سيزده اول بعد از عيد بيايد دو ثلث و اگر در سيزده دوم بعد از عيد بيايد فقط يك ثلث حاصل را فاسد خواهد كرد.
باز هم اهالي ميگويند كه مادرها و پدرها هم در موقعيكه بچه‌ها «خوراكي» ميشوند، برميگردند و با بچه‌ها در خوردن شيره گندم و جو شركت ميكنند و بچه‌ها را
ص: 483
برداشته بكوه قره‌آقاج برميگردند و اين كار در اوايل تابستان واقع ميشود. شايد اين گفته بي‌اصل هم نباشد زيرا بعضي از سالها اتفاق افتاده است كه تا اول تابستان ابدا سن در مزارع نبوده و در اينوقت سني كه از مسيله برميگشته، بحاصل ريخته و با تزريق خود ربع يا دو خمس از حاصل را زده است. بهرصورت سن‌ها بعد از چراندن حاصل، بكوه قره‌آقاج برميگردند و باقي سال را در اين كوه بسر ميبرند و از علف بوته‌هاي درمان (درمنه) كه در اين كوه زياد است تغذيه ميكنند. هوا كه سرد ميشود، زير همين بوته‌ها ميخزند و برگهاي اين بوته كه طبعا زمستان ميريزد، بالا پوشي براي آنها ايجاد ميكند. سن‌ها زير اين بالاپوش بحال مرگ و بدون هيچ حركت و تغذيه‌اي ميمانند تا بهار و هوا گرم شود و بيرون بيايند و مثل سال قبل دسته‌بندي و فوج سازي و بحالت اجتماع حركت كنند و بمزارع ورامين بروند. پدر و مادرهائي كه بهار قبل بمزارع ورامين رفته و با بچه‌ها برگشته‌اند، در اين زمستان ميميرند. مرگ آنها هم باين صورت واقع ميشود كه در وسط دم و كمر آنها سوراخي ايجاد ميگردد كه در وقت بهار كه بچه‌ها جان ميگيرند، اينها بواسطه همين سوراخ پشت كمر ديگر زنده نشده ميپوسند. فقط بچه‌هاي سال قبل هستند كه در اينسال مجددا بورامين يعني محل ولادت خود برگشته توليدمثل ميكنند.
اين آفت در تهران منحصر ببلوك ورامين است، ندرة بغار و فشافويه و ايوان‌كيف در قسمتي كه با ورامين هم‌خاك هستند، نيز سرايت ميكند. ساير بلوكات تهران از آن معاف است، اصفهان و قم و بعضي بلوكات ساوه هم سن‌ميرود و از قراري كه معروف است در اصفهان و قم و ساوه از كوههاي آفتاب روي همان حدود ميآيند. در قم و ساوه كوه هاي هندس را محل زمستاني اين حشره ميدانند ولي تحقيقي از اين قسمت نشنيده‌ام كرده باشند.

مجهولات زندگاني سن‌

اينها چيزهائي بود كه بعضي از آنها را خود مشاهده كرده و پاره‌اي از آنها را از قول معمرين كه بطور شياع شنيده‌ام، در اينجا نوشتم. ولي خيلي چيزها در زندگاني اين حشره هست كه هنوز من در آنها تحقيقي نتوانسته‌ام بكنم و آنچه هم پرسيده‌ام جواب قانع‌كننده‌اي تاكنون نشنيده‌ام. از جمله اينكه در سال‌هائيكه سن بورامين نميريزد و از قراري ميگويند حكما در مواقع معينه (سه سيزده) حركت مي‌كند، اين حشره كجا ميرود؟ در مزارع ديگري غير از ورامين؟ گفتم: در حول‌وحوش تهران جز ورامين جاي ديگري آفت سن اصلا وجود ندارد. قم و ساوه و اصفهان؟ ميدانيم كه اينجاها محل خاصي براي قشلاق سن وجود دارد. گذشته از اين، سالهائي هم هست كه در هيچيك از اين سه محل آفت سن نيست، در اين سالها كجا ميروند؟ و توالد و تناسل آنها در اين سالها چگونه انجام مييابد؟ در اين سالها پدر و مادرها چه ماده‌اي پيدا ميكنند كه از آن خورده خود را براي جفتگيري حاضر ميكنند؟ و بچه‌ها چه مايه
ص: 484
حياتي براي اولين ماههاي زندگي خود بدست ميآورند؟ آيا چنانكه اهالي ميگويند، پدر و مادرها واقعا بعد از تخم‌ريزي در مزارع بمسيله ميروند؟ و آيا واقعا مجددا بسر وقت بچه‌هاي خود بمزارع برميگردند؟ در اينكه در ميان سنهاي خواب كوه قره‌آقاچ در حدود صدي ده سن‌هاي كمر سوراخ كه قطر و قواره آنها با سنهاي عادي فرق داشته و پيداست مادر و پدرند، حرفي نيست. بهمين جهت هم دوره زندگاني اين حشره را بيست ماه نوشتم. پس ناچار اينها همراه بچه‌هاي خود مجددا باين محل قشلاقي خود برگشته‌اند.
ولي ميتوان احتمال هم داد كه اينها سن‌هاي مسني بوده‌اند كه سال قبل، از پيري نتوانسته‌اند به ييلاق بروند و مانند بنه پاهاي ايلات در قشلاق خود مانده‌اند. دراينصورت مدتي كه براي مدت زندگاني آنها معين كردم، باطل خواهد بود. ديگر اينكه اين حشره كه در اول زندگي اينقدر باسليقه است كه جز از شيره گندم چيز ديگري نميخورد، چگونه باقي عمر را بعلف بيابان ميسازد و در بهار ديگر فقط براي حاضر شدن جهت جفت‌گيري، آن هم تنها بشيره ساق گندم و جو قانع است درصورتيكه ممكن بود براي سركشي بتخمها و جوجه‌هاي خود در همان مزارع مانده بچه‌ها را بقول محليها خوراكي كرده و طريق ارتزاق از شيره گندم را بآنها بياموزند. اصلا اين غيبت و حضور چه معني دارد؟ و براي چه مقصود بعد از تخم‌ريزي از مزارع ميروند و در اوائل سرطان (تيرماه) برميگردند؟ شايد مقصود از اين غيبت، بي‌معارض گذاشتن بچه‌ها است. در اصفهان و قم و ساوه هم زندگي و ييلاق و قشلاق آنها بهمين طرز است، يا اختلافي دارد؟ تاكنون در اين محل دفاعي از اين حشره نكرده يا اقلا من نشنيده‌ام كه كسي در زندگي اين حيوان در آنجاها تحقيقاتي كرده باشد و اسم محل رفتن پدر و مادر را بعد از تخم‌گيري، ولو بقول اهالي هم باشد، هيچ نشنيده‌ام.
همچنين در سالهائيكه سن بورامين ميآيد، آنها كه بمزارع نميريزند و از بالاي سر ميگذرند كجا ميروند؟ چگونه است كه آنها مثل پاره‌اي از جوانهاي اين دوره براي توليدمثل حاضر نيستند و مايلند بلا عقب و يالقوز باشند؟ يا در مسيله وسيله ديگري براي تغذيه و جفت‌گيري و توليدمثل دارند كه عده اساسي و اصلي آنها بدنبال آن ميروند و آنها كه بمزارع ميريزند، براي وزش باد و در حقيقت مانند جامانده‌هاي ايل در عرض راه و تفرقه خانوار است زندگي و توليدمثل اساسي آنها روش ديگري دارد؟
اين آفت در ورامين تا سه سال پشت سرهم باشدت و ضعف هست و سه سال نيست.
آيا اين طرز آمدوشد مرتب كه اكثر تخلف‌ناپذير است، چه عامل مؤثري دارد؟ گرمي و سردي هوا و كم‌باراني و پرباراني مسلما اثري در آن ندارد. مثلا امسال 1323 از حيث سن سال وسط از سالهاي خوب بود. در زمستان و بهار بارندگي خيلي كم و ماه اول بهار هم كه موعد آمدن اين حشره موذي است، هوا البته گرمتر از سالهاي عادي بود.
باوجوداين سن در ورامين نيامد. پس اين كمي و زيادي كه گاهي بلوكهاي غار و فشافويه و ايوان‌كيف را هم ميگيرد، چه عامل مؤثري دارد؟. يا نيامدن سن بر اثر چه پيش‌آمدي
ص: 485
است؟ بازهم اهالي ميگويند در سالهائيكه سن زياد است، در كوه هم زيادتر از سالهائي است كه اصلا اين آفت نيست. درهرحال بحسابي كه در بالا از بودونبود اين آفت كرديم، نصف حاصل شتوي ورامين بخور اين حيوان است. ورامين در سالهاي بي‌آفت صد هزار خروار گندم دارد كه بايد بروي هم سالي پنجاه هزار خروار آن را در اثر اين آفت هبا و هدر دانست. اين مقدار غله ارزش آنرا دارد كه بذل جهد حسابي براي برانداختن آن بكنند.

طريقه دفع آفت سن‌

اولا لازم است كه نقاط مجهول زندگي و ييلاق و قشلاق رفتن اين حشره را بطوريكه برجسته‌هاي آنرا در اينجا اشاره كردم كشف كنند. مثلا هيئت بازجوئي بمسيله و كوه قره‌آقاج ورامين بفرستند و از چيزهائيكه در نزد اهالي معروفست بازجوئي دقيق نموده، معين كنند كه آيا گفته‌هاي اهالي مقرون بحقيقت است و يا از جمله شياعهاي بي‌اصل ميباشد؟ اين هيئت‌ها بايد يكدوره شش ساله در فصولي كه احتمال وجود آنها در آن فصول در اين سه محل ميرود، تمام ايام مواظبت و مراقبت نمايند و مواقع ورود و اقامت و رفتن آنها را با قيد تاريخ روز و ساعت ثبت كنند و هريك بمركز عمليات كه البته در ورامين تشكيل خواهد شد، منظما گزارش بدهند. مثلا براي تحقيق اينكه آيا پدر و مادرها بعد از تخم‌ريزي بمسيله ميروند يا خير؟ ممكن است بال اين حشره را در موقع جفت‌گيري و تخم‌ريزي كه فرّار نيستند، رنگ بزنند تا هيئتي كه در ميسله مشغول مطالعات است صحت‌وسقم اين قسمت را بدست بياورد. و براي تحقيق اينكه آيا سن‌ها بعد از چراندن حاصل مجددا بكوه قره‌آقاج برميگردند يا خير، نيز ممكن است همين عمل رنگ كاري را در آخر كار و موقع حركت آنها از ورامين هم معمول دارند. با تفاوت گذاشتن بين رنگ اول و دوم كه هر دو بايد در مزارع ورامين زده شود، معلوم خواهد شد كه كمر سوراخ‌ها همان مادر و پدرهاي پارسال بدنيا آمده‌اند كه در اين زمستان ميميرند، يا آنها همان بنه پاهائي هستند كه از ضعف پيري نتوانسته‌اند با جماعت حركت كنند.
بعد از تحقيقات مقدماتي و اطلاع كامل بر چگونگي رفت‌وآمد و زندگاني آنهاست كه ميتوان جنگ با اين حشره را در كمال سهولت شروع كرد و صددرصد بحصول نتيجه مطمئن بود. مثلا اگر قول اهالي كه اين حشره زمستان را در كوه قره‌آقاج بسر ميبرد و بهار در مزارع ورامين ريخته و بعد از چرا مجددا بحالت اجتماع، باين كوه برميگردد مسلم شد، چنانكه ظاهرا هم همينطور بايد باشد، بعقيده من سهلترين وسيله دفع آن، سوزاندن بوته‌هائي است كه اين حشره زمستان را زير شاخه و زير لحاف برگهاي آنها بسر ميبرد. خوشبختانه اين حيوان جز زير بوته درمان (درمنه) زير بوته ديگري نميخوابد بوته‌هاي كوه قره‌آقاج گذشته از درمان دو قسم ديگر بيش نيست كه آنها عبارت از گون و كاروانكش است كه اولي بواسطه ملحق بودن بزمين و دومي بواسطه داشتن ساقه بلند هيچيك قابل اينكه پاي آن پناهگاهي باشد نيست. گذشته از اين برگي ندارد كه ريخته
ص: 486
و براي اين حيوان لحافي ترتيب دهد. بوته درمان هم طوري است كه مرتب و بدون فاصله زياد و پشت‌سرهم ميرويد بطوريكه با يك كبريت ميتوان در زمستان يك صحرا را آتش زد. همينقدركه مواظب باشند كه اگر بفاصله‌اي برخورد كرد آتش را بآتش برسانند، كافي است. گذشته از اين ساقه‌هاي اين بوته هم در زمستان خشك است و خوب ميسوزد و بيخ بوته هم حالت قو دارد كه آتش را بخود جذب كرده و تا سطح زمين و مجاور خاك تمام بوته تبديل به خاكستر ميشود.
ولي شرطش اينست كه تمام بوته‌هاي درمان اين كوه را در ظرف مدت از آذر تا اواسط فروردين كه دوره خواب اين حيوان است، بسوزانند كه از آنها چيزي باقي نماند كه بورامين برود و تخم‌ريزي كرده در تابستان برگردد. اگر غير از اين بكنند، بهيچ نتيجه‌اي نميرسند. چنانكه گرفتن سن هم هيچ نتيجه‌اي ندارد، زيرا اولا پاك كردن سن از بوته‌ها بوسيله خريداري ميسر نيست ثانيا كسيكه براي بدست آوردن وزن سن‌گيري ميكند، طبعا وقت خود را صرف دقت و جستن بوته‌ها نمي‌نمايد و همينكه در يك بوته سن كم شد، ببوته ديگر ميپردازد. برفرض اينكه بروز مزد هم عمله براي جمع كردن آن بگمارند، حوصله هيچ عمله‌اي وفا بپاك كردن بوته‌ها نميكند. گذشته از اين، پاك كردن بوته‌ها هم بطوريكه هيچ در آن سن باقي نماند، ممكن نيست. من خود كرارا يك بوته را با كمال دقت گشته و آنچه سن داشته است جمع‌آوري كرده و يقينم شده است كه ديگر در اين بوته سن وجود ندارد. بعد آن بوته را آتش زده‌ام و بعد از خمود آتش روي خاكسترهاي همان بوته بقدر يك ثلث عده‌اي كه گرفته بودم سن سوخته شماره كرده‌ام. زيرا نميدانم در سوزاندن بوته چه اثري است كه تمام جنازه‌هاي سوخته و خاكستر شده سن روي سطح خاكستر بوته ميآيد كه بخوبي ميتوان شمرد.
بعد از آنكه چند روز در نقاط مختلفه كوه گردش و چندين بار سن‌جوئي و بوته آتش‌زني را تكرار كردم، يقينم شد كه عمليكه فعلا بآن مشغوليم نتيجه مهمي ندارد.
منتهي در هر خروار سني كه ميگيريم دو ميليون و هفتصد هزار دانه آنرا معدوم مي‌كنيم. در اين كوهها آنقدر بوته درمان پر از سن وجود دارد كه اين ميزان عشري از آن نخواهد شد. بنابراين طرز دفاع سوزاندن را علاج منحصر دانستم و براي اينكه در آينده از روي بصيرت اقدام و عمل شود، عده بيست نفري از بريگاد مركزي را بدون اينكه بآنها توصيه و تأكيدي راجع بزياد كار كردن كنم مأمور كردم يك ناحيه درمان‌دار را در ظرف سه روز رفتند و سوزاندند. بعد بوسيله غلامحسين خان مهندس، آن قطعه نقشه‌برداري و مساحت شده و حاصل عمل بنفرات و روز تقسيم و از آنرو از روي مساحت نقشه‌اي كه از كوه قره‌آقاج برداشته بوديم، بدست آوردم كه چقدر عمله در ظرف چه مدت ميتواند تمام كوه را آتش زند.
مفع الاسف تمام اين نقشه‌ها با تمام نقشه‌ها و دوسيه‌هاي مميزي كه باين زحمت ترتيب داده و بوزارت ماليه فرستادم، در حريق ماليه كه يكي دو سال بعد اتفاق افتاد
ص: 487
سوخت و امروز چيزي از آنها در دست نيست كه رقم قطعي بدست بدهم. ولي در مقاله‌اي كه در پائيز همان سال بخواهش آقاي وثوق الدوله (بعد از رياست وزراء) در روزنامه خورشيد منتشر كردم، تمام جزئيات را نوشتم. فعلا باين مقاله هم دسترس ندارم ولي آنچه در نظرم مانده است بطور خلاصه اينستكه معتقد شده بودم سوزاندن كوه بوسيله عمله مزدور غيرعملي است و لازم دانسته بودم كه پنج فوج هزار نفري در مدت چهار ماه و نيم از آذر تا نيمه فروردين تمام اين كوهها را از ساحل چپ رودخانه جاجرود تا نزديكي ايوانكيف ميتوانند بسوزانند.
گزارشها و نقشه‌هاي من سوخت ولي دستور مرا كه سوزاندن كوه قره‌آقاج باشد، مأمورين دولتخواه (؟) ماليه فراموش نكردند. هر سال يك پنجاه شصت نفري از بچه‌هاي شهري را با پاتابه پيچيده و گيوه آژدار سنيجاني كه هريك يك آب‌پاش براي نفت پاشي (؟) و يك مشعل نفتي بدست داشتند، براي تظاهر و حلال كردن قيمت نفت (؟) و مصارف ديگر روانه كوه قره‌آقاج كردند و رئيس خالصجات هم دلش خوش بود كه آفت سن با اين بچه‌ها و اين اين آبپاش و مشعلها دفع ميشود. اگر بحسابهاي ساليانه گذشته رسيدگي كنند، شايد تاكنون دو مقابل آتش زدن تمام كوه خرج اين عمل لغو كرده باشند. بدون اينكه يكشاهي از اين عمل نتيجه بگيرند «1»
شنيده‌ام آقاي دكتر افشار طرز ديگري براي دفع اين آفت بنظر آورده و امتحانات
______________________________
(1)- عجب اين است كه درحال حاضر هم همين عمل و خرج‌تراشي رايج است و هرچند يكبار در روزنامه‌ها ميخوانيم كه صد يا دويست يا بيشتر هكتار از زمين‌هاي سن‌دار را سم پاشي كرده يا سوزانده‌اند در صورتيكه اين عمل لغو است و هيچ فايده‌اي بر آن مترتب نميشود.
زيرا در باقي اراضي كه چندين هزار برابر اين صد يا دويست هكتار است بقدري سن هست كه اگر ده يك آنهم بورامين بريزد، براي خوردن غله اين بلوك كافي است. من اين جمله را كرارا بوزراي كشاورزي گفته‌ام ولي آقايان روساء و كارمندان ذي‌نفع نميخواهند دست از اين خرج‌تراشي بردارند. مضحك اين است كه يكي از مهندسين كشاورزي كه متصدي اين كا است، درمورديكه من در تناسب عمله‌اي كه در روزنامه نوشته بودند مزد داده‌اند با ميزان سن جمع‌آوري شده خدشه كردم و گفتم اين تعداد عمله ممكن نيست اينقدر سن جمع كنند، آقاي مهندس ميفرمودند سن‌ها را از لاي سنگ مشت‌مشت جمع ميكنيم و خيلي باين قول خود تكيه ميكرد و مثل اين بود كه با بزار بازاري حرف ميزند. من بآقايان قول ميدهم صد سال ديگر هم اگر اين رويه را تعقيب كند، يك پول ارزش عملي ندارد و جز تلف كردن مال و عمر فائده ديگري بر آن مترتب نخواهد بود. چنانكه از اين ده بيست ميليوني كه باين طريقه عمل در اين سي سالم خرج كرده‌اند، هيچ فايده نبرده‌اند و هشتاد سال ديگر هم كار بهمين قرار خواهد بود. اما من هم ميدانم كه عبث در اين زمينه قلم‌فرسائي ميكنم زيرا آقاي مهندس فوق العاده ميخواهد و مأمورين جزء خرج سفر و هر سال مبلغي مال بيوه‌زن و يتيم از راه سن‌گيري بايد بكيسه‌هاي شخصي برود و آقايان دست‌بردار نيستند.
ص: 488
دقيق در طرز خود نموده و از نتيجه دادن آن صددرصد مطمئن هستند و آن توليد مرض مسري در اين حيوان بوسيله سمپاشي است. من از جزئيات طرز ايشان بي‌اطلاعم ولي اجمالا ميدانم كه اين حيوان خيلي اهل تونس باهم جنس خود نيست و خيلي مشكل است كه مثلا در كوه قره‌آقاج چند هزار ناخوش آنها بتوانند باقي را هم بمرض خود مبتلا نمايند. چرا! در مزارع كه جوجه‌هاي آنها روي سنبلها مي‌نشينند، خيلي باهم تماس دارند، و ممكن است اين عمل در اين مزارع نتيجه خوبي بدهد و مقصود اصلي كه نجات زراعت ورامين است، بدون جمع‌آوري پنج فوج و نگاهداري آنها در مدت پنج ماه در كوه بي‌آبي مانند قره‌آقاج صورت بگيرد.

داروي كك حاجي ميرزا آقاسي‌

يكي از متلكهائي كه براي خوش‌باوري و گولي حاجي ميرزا آقاسي ساخته‌اند اينست كه ميگويند در آنروزها كه زندگي‌ها بتروتميزي اين روزها نبود، كك هم البته خيلي زياد بوده است. محل جلوس حاجي ميرزا آقاسي هم نمد مسندي كلفت همداني بود كه روي آن پتوي آبي علامت صدارت را گسترده و لانه درست‌وحسابي براي كك‌ها ساخته بودند.
ساقه جوراب جناب صدارت پناهي هم همينقدر بود كه چهارانگشتي از ساقه پاي او را بپوشاند. تنبان قصب حاجي هم بقدري گشاد بوده است كه در موقع نشستن تا كنده زانو حكما با نمد و پتو تماس پيدا ميكرده و نتيجه اين ميشده است كه همينقدر كه حاجي بر مسند صدارت مي‌نشست، ككها از يكطرف و ارباب‌رجوع از طرف ديگر به پيرمرد حمله ميبردند. البته خاراندن بدن هم در حضور جماعت با متانتي كه لازمه صدارت بود، منافات داشت و حاجي از رقاصي‌هاي اين حيوانات كه بلامعارض در سطح بدن او مشغول چرا بودند، بسيار رنج ميبرد و هيچ وسيله دفاعي در دست نداشت.
روزي وقتي مجلس خلوت‌تر شد حاجي از ظلم ككها شكايت آغاز كرد. يكي از شارلاتانهاي دوره كه براي پيدا كردن شكار، اكثر در حاشيه مجلس صدور بودند، موقعي بدست آورده گفت:
«ككها را ميفرمائيد؟ داروئي دارد كه در كمال سهولت جناب صدارت پناهي را از شر اين حيوان موذي نجات خواهد داد. من نسخه اين دارو را از كتابي كه يكي از دراويش هندي داشت استنساخ كرده‌ام. دواهاي عجيب‌وغريب دارد، اگر نزد عطارهاي اين شهر پيدا شود، مثل آبست و آتش و بادوپشه. نسخه باين خوبي در هيچ‌جاي دنيا يافت نميشود! واقعا چه خوب بود كه فرموديد. علاج باين خوبي حاضر و موجود باشد و جنابعالي رنج ببريد؟ آنهم از دست كك؟! خيلي مايه تأسف است! ما شا اللّه باين حوصله و باين متانت و وقار! كه هيچ هم اظهار نميفرمائيد! بر من لازم شد كه هرجاي دنيا باشد، ادويه اين نسخه را فراهم كرده داروي آنرا براي جنابعالي فراهم كنم كه از دست اين حيوان خبيث اينقدر در عذاب نباشيد. درويش صاحب نسخه، مرد مرتاض وارسته‌اي بود و از اثر اين نسخه چيزها نقل ميكرد. ميگفت تمام اطباء و گياه‌شناسان هند جمع
ص: 489
شده و اين نسخه را براي پادشاه هندوستان ترتيب داده‌اند. من يقين دارم كه مرد مرتاض وارسته هندي ميدانسته است كه روزي جناب صدارت پناهي بآن محتاج خواهد شد و الا من كجا و مقام شامخ درويش مرتاض كجا؟ خدا خواسته است كه من با او آشنا شوم و اين را او بمن بدهد كه امروز براي جنابعالي علاج اين جانور ملعون حاضر باشد و الا من سگ روسياه چه لياقت دارم كه براي وجود مبارك نافع واقع شوم.
خدا از اين اسباب‌ها زياد دارد، كوهي را بكاهي ميبندد و عالمي را بموئي، بهر جا كه خواسته باشد ميكشاند! خداست كه اين اسباب‌ها را فراهم ميآورد. اي كك‌هاي ملعون! ديگر شما بعد از اين نخواهيد توانست جناب مستطاب صدارت پناهي را آزار بدهيد. من اينجا هستم و شيشه عمر شماها پيش من است، بيك اشاره و امر ايشان اگر لوازم و عقاقير اين نسخه زير سنگ هم باشد پيدا ميكنم و بعون اللّه و توفيق و ياري باري تعالي ريشه شما را خواهم كند كه ديگر باعث زحمت شخص بزرگي كه سلامت و رفاه او مايه آسايش صد هزار كرور خلق است نشويد و حد و اندازه خود را دانسته محل پاكي مثل بدن جناب مستطاب صدارت مآب را با دست‌وپاي كثيف خود ميدان تاخت‌وتاز قرار ندهيد! اين دارو چنان آنها را ريشه‌كن خواهد كرد كه من بعد تمام كك‌هاي عالم اگر قصد جسارت كرده و بخواهند بحريم خوابگاه و مسند جنابعالي نزديك شوند، همينكه بخاطر بياورند كه چگونه اسلاف آنها در اين راه جان تسليم كرده‌اند، فورا متوقف شده جرأت نخواهند كرد قدم فراتر نهند و جابجا خشك شده بروي هم خواهند ريخت!!
مرتاض هندي ميگفت بوي اين دارو با اينكه براي انسان مفرح است، بقدري كك را عذاب ميدهد كه ككها از ده فرسخي نميتوانند جلو بيايند. شايد خدا خواسته باشد وجود جنابعالي را كه سبب آسايش دو هزار كرور خلق است، از اين جهت هم نافع كرده مردم اين شهر و حتي تمام حول‌وحوش، سهل است، تمام ايران را از شر اين حيوان ملعون خلاص كرده و «از دولت سر يك گندم، چندين هزار كرور تلخه هم آب خورده» برفاه و راحت برسند.
حاجي ميرزا آقاسي يا واقعا باين حرفها فريفته شد، يا ديد كه حرفي زده و ميداني بدست مؤمن داده و تا چيزي بچك‌وپوزش نرسد، جلو لاطائلاتش بسته نخواهد شد. در هرحال ناظر را احضار و امر كرد پنجاه تومان براي تدارك داروي كك تسليم او نمايند.
مقصود شارلاتان حاصل شده بود ولي براي اينكه بازهم راهي جهت اخذ باز گذاشته باشد گفت: «چاكر از همين ساعت كه از خدمت مرخص ميشوم، دنبال جمع‌آوري عقاقير اين دارو ميروم و اگر لازم باشد بهندوستان هم مسافرت ميكنم كه نسخه، كامل العيار و اثر آن قطعي باشد. حاجي چيزي نگفت، او هم از اين سكوت اتخاذ سند كرده، فورا از در خارج شده پول را از صندوقدار گرفته دنبال خيال خود رفت.
مدتي گذشت و از داروساز خبري نرسيد، تا چندي حاجي بفكر اين بود كه يقينا تدارك نسخه مشكل بوده و تأخير از اين راه است. بعدا كه غيبت داروساز از حد طبيعي
ص: 490
گذشت و روزي كه باز ككها هجوم بيشتري ببدن حاجي بردند، فراشي دنبال داروساز رفت، مؤمن آمد، جهت تأخير را گفت: «من دنبال ادويه و عقاقير نسخه ميرفتم و تركيب ادويه را بپسرم محول كرده بودم، چه بايد كرد؟ جوانند و كم‌تجربه. پسرك بعضي عقاقير را زيادتر از عقاقير ناياب مخلوط كرده و اندازه و مقدار ادويه از تناسب خارج شده بود.
بايد آنرا متناسب كنم، پنجاه تومان هم تمام شده بود، ميترسيدم اگر همين تركيب ناقص را حضور مبارك بياورم اثر خود را نبخشد. اگر بيست سي تومان ديگر بود كه اين نقص اصلاح ميشد، ديگر معطلي نداشت ولي من خجالت مي‌كشيدم شرفياب شوم. كار اين جوانها عينا همان مثل معروف است كه: «يك جاهل سنگي بچاه مياندازد و صد تا عاقل نميتوانند آنرا بيرون بياورند. من شب و روز بفكر آزاري كه از اين حيوان خبيث بوجود مبارك ميرسد بودم. منتهي بهر دري زدم پول گير نياوردم كه اين نقص را كه در واقع سبب آن خودم بوده‌ام و ربطي بجناب صدارت پناهي نداشته است رفع كنم. فراش كه آمد ديدم چاره‌اي جز راستي و عرض صدق مطلب ندارم، اين است كه شرفياب شده سبب تأخير را بعرض رساندم، حالا هم يكي از دوستان من وعده كرده است اين سي تومان را براي من از جائي فكر كند، تا دو روز ديگر حاضر خواهد شد، كسري دواها را تكميل كرده بحضور مبارك خواهم آورد.» حاجي ناظر را احضار كرده، امر داد سي تومان ديگر باو بدهند.
داروساز پول را گرفت و باز هم دنبال خيال خود رفت.
اگر تا اينوقت هجوم كك‌ها و پنجاه تومان اكثر حاجي را بياد داروساز مي انداخت، حالا ديگر سي تومان هم بر پنجاه تومان افزوده گشته و جناب حاجي هم واقعا در نتيجه گرفتن از اين هشتاد تومان پولي كه مايه رفته بيحوصله شده است. بخصوص كه فصل پائيز هم شروع شده و دوره دوم زندگي كك رسيده و آنها هم هر روز از پاچه تنبان گشاد حاجي بدرون لباس ميروند و بيداد ميكنند. يك فكر ديگر هم خاطر جناب صدارت پناهي را بزودتر رسيدن دارو محرك ميشد و آن اين بود كه عنقريب زمستان خواهد آمد و كك‌ها طبعا از بين ميروند يا لا محاله كم ميشوند و امتحان دارو بسال ديگر محول خواهد شد. بهرحال يك ده بيست روزي هم دندان روي جگر گذاشت و تطاول و تعديات ككها را باميد برانداختن ريشه آنها كه بنابرقول داروساز عنقريب صورت ميگرفت تحمل كرد. بالاخره مجددا فراش ديگري سروقت داروساز رفت و جواب آورد كه دو روز ديگر با دارو شرفياب خواهد شد.
روز مقرر داروساز در جلو و حمالي كه صندوق بسيار بزرگي بر دوش داشت، از دنبال وارد منزل حاجي شدند و بكمك فراشها بار از دوش حمال پائين آمده و چند نفر پيشخدمت اطراف صندوق را گرفته، با دواساز بمحضر حاجي بردند. جناب حاجي قلم را زمين گذاشته كارها را تعطيل كرد تا توصيف و طريقه استعمال اين داروي معجزآسا را درست فراگيرد. صندوق را ميان اطاق، زمين گذاشتند، شارلاتان ما جلو آمده در صندوق را كه با قفل بزرگي بسته بود گشود و از مياي آن صندوق ديگري كه با قفلي قدري
ص: 491
كوچكتر قفل شده بود بيرون آورد. در آنرا باز كرده صندوق كوچكتر و كوچكتر ديگر و همينطور تا بصندوقچه كوچكي كه در آن قوطي مقوائي بسيار كوچكي بود رسيد. در آنرا گشوده از وسط صندوقها و صندوقچه‌ها كه سطح اطاق را پر كرده بود راهي پيدا كرده نزديك مسند آمد و دو زانوي ادب بزمين زده قوطي را جلو حاجي گذاشت.
محتويات اين قوطي بيش از دو سه سير نبوده عطري از آن بلند شد كه فضاي اطاق را معطر كرد.
بديهي است اول چيزي‌كه حاجي از او سؤال كرد، مقدار و طرز استعمال دارو بود.
شارلاتان گفت: «قربان! اين دارو چهل مثقال تمام است، گذشته از وقت و زحمت و دوندگي‌هائي كه براي پيدا كردن عقاقير آن بكار رفته است، هر مثقالي دو تومان قيمت ادويه آنست. اجزاء اين دارو از دواهاي معمولي نيست كه همه‌جا و نزد هر عطاري يافت شود. شايد گاهي بايد يكسال معطل شد يا يكي دو تا از نايابهاي آنها را از هندوستان خواست.
وقتي هم برسد. معلوم نيست خوبش باشد. در اينصورت جان‌نثار تصور ميكنم تا ممكن است بايد در مقدار استعمال صرفه‌جوئي كرد. طرز استعمال آنهم اينستكه بايد مقداري از اين دارو با يك موضع حساس كك تماس پيدا كند. بنابراين بهترين رويه استعمال آن اين است كه همينكه كك را ديديد، فورا نوك انگشت سبابه را بزبان مبارك آشنا كرده، رطوبتي در آن ايجاد فرمايند و بلا تأمل روي كك بگذارند و انگشت نر را بانگشت سبابه نزديك برده جانور موذي را ميان دو انگشت بگيريد و طوري آنرا از سطح بدن بربايند كه سرش بسمت نوك انگشتان جنابعالي باشد. بعد با يك سنجاق مقدار بسيار كمي از اين داروي قيمتي گرفته و دقت بفرمائيد درست بچشم حيوان بريزيد. اثر معجزآساي دارو فورا حيوان را كور ميكند و ديگر نميتواند جست‌وخيز كرده جنابعالي را بزحمت بيندازد. گذشته از اين، چون دارو بنقطه حساس بدن جانور اصابت كرده است، بعد از يكي دو ساعت زندگي را بدرود ميگويد و الي الا بد از شر او جنابعالي و هم ساير خلق خدا فارغ خواهند شد.»
حاجي قدري فكري كرده گفت: «اگر كك را بتوانم ميان دو انگشت خود بگيرم كه با همان دو انگشت آن را له ميكنم، چه حاجت باين دارو دارم؟» شارلاتان گفت:
«البته اينهم يكي از راههاي دفع اين حيوان موذي و طريقه اختراعي جنابعالي هم خيلي خوب طرزي است.»
متوجه باشيم كه دفع سن بوسيله توليد ناخوشي در حيوان با سم‌پاشي، مثل داروي كك حاجي ميرزا آقاسي نشود كه بعد از خرج و زحمت زياد، طريقه اجراي آن با اسباب و وسائلي كه امروز در دسترس است، بمشكلات برخورد كرده و بالاخره هم اثر آن قطعي نباشد و طرز سوزاندن تمام بوته‌هاي محل زمستاني آنها بر اين طرز ترجيح پيدا كند.
بهرصورت چنانكه در بالا هم اشاره كرده‌ام، سالي پنجاه هزار خروار غله ضرر اين آفت است كه بايد بهر قيمت و زحمتي كه هست چاره‌اي براي دفع آن فكر كرد. من با وسائل
ص: 492
سي سال قبل، سوزاندن تمام كوه قره آقاج يعني خراب كردن لانه زمستاني را بسر آنها بطوريكه نه از خانه و نه از صاحب‌خانه ديگر اثري باقي نماند، طريقه منحصربفرد تشخيص دادم. حالا با وسائل علمي امروز البته راههاي ديگري هم ميتوان فكر كرد ولي شرط اساسي آن اينست كه طرز اجراء آن مستلزم كارهاي غيرممكن و چيزهائي نباشد كه فعلا در اين كشور وجود ندارد والا همانطور كه سي سال است وقت را گذرانده و قدمي در اين مشروع برنداشته‌ايم، در آينده هم سالها بايد باميد تدارك مقدمات دفاع علمي نشسته و سالي پنجاه هزار خروار نان و قوت اهالي كشور را فداي مسامحه و تهيه وسائل مقدمات نمائيم و نتيجه هم مثل داروي كك حاجي ميرزا آقاسي بشود و سوزاندن، از آن عملي‌تر باشد.

عمليات مميزي در سال دوم‌

من در اردوي سن هم كه بودم از كار مميزي غفلت نداشتم. قبلا بوزارت ماليه پيشنهاد كرده بودم، يكنفر معاون براي من تعيين كنند كه هيئت را بعد از عيد بورامين ببرد. از طرف وزارت ماليه ميرزا ابو الحسن خان (آقاي ابو الحسن مستوفي مستشار فعلي ديوان محاسبات) را براي معاونت هيئت مميزي تعيين كردند كه در اواسط حمل هيئت را برداشته بقوينك برد كه دنباله كارهاي پائيز را بگيرند.
غلامحسين خان مهندس را هم بعد از اتمام نقشه‌برداري قره آقاج به قوينك فرستادم و بدستورات كتبي خود كفيل هيئت را با دنبال كردن خطمشي پائيز گذشته آشنا كردم.
در اواخر حمل، بعد از آنكه بپرواز باقيمانده سن و نبودن آن در بوته‌ها يقين حاصل شد، اردو را بهم زده اعضاء و كاركنان جزء را مستقيما بتهران روانه كردم و خودم بشريف‌آباد آمدم. اردوي نظامي هم براي رفتن بتهران تازه رسيده بود، با آقاي سردار انتصار وداع كرده براي توديع با سربازان با هم بسر صف نظاميان رفته از همكاري و زحمات افراد و افسران اظهار امتنان كردم و در ميان فرياد هوراي اين جوان‌هاي رشيد سوار شده بقوينك مركز مميزي آمدم. يك دو شب آنجا مانده. كارهاي چند روز قبل را اجمالا ديده و دستور كار روزهاي بعد را داده، عصر روز آخر حمل وارد تهران شد. دو سه روزي هم صرف دادن محاسبه و تحويل لوازم اردو شد، از رئيس الوزراء ديداري كرده گزارشهاي شفاهي كارها و امتحانات خود را راجع بسن دادم. مشار الملك و عميد السلطنه بازهم نتوانسته بودند با هم كنار بيايند، وثوق الدوله آنچه سعي كرده بود ميان اين دو نفر را آشتي بدهد، ميسرش نشده بالاخره كفالت وزارت ماليه را بمنتخب الدوله واگذاشته بود.
من خواستم ديداري از سردار انتصار بكنم، در خانه برادرش محل ملاقات تعيين كرده و اين اول و آخر دفعه بود كه من منزل منتخب الدوله رفتم. ضمنا گزارش كتبي هم در امتحانات راجع بسن و عقيده خود كه سوزاندن تمام كوه قره‌آقاج بود دادم.
اداره تشخيص عايدات در مقابل انجام اين خدمت، پيشنهادي بوزارت ماليه فرستاد كه هزار تومان بعنوان فوق العاده در حق من اعطاء گردد. من اهل مطالبه نبودم، وزارت
ص: 493
ماليه هم اهل اين قبيل قدردانيها نبود، نميدانم اين پيشنهاد كجا رفت كه بعدها هيچ اثري از آن ظاهر نشد.
بر اثر كنه‌زدگي پائيز گذشته، بدن من بخصوص نزديك مفصلها بثوراتي بيرون ميزد بدكترها مراجعه كردم، گفتند بايد چندي در شهر بماني و معالجه كني. باين جهت نميتوانستم در ورامين بمانم و باوجود آقاي ابو الحسن مستوفي، حاجت زيادي هم بوجود من نبود. من هرچندي يكبار سري بهيئت‌زده كارهاي گذشته را بازرسي ميكردم و دستور خطمشي براي بعد ميدادم. ولي از معالجه اطباء فائده‌اي حاصل نشد حتي ماه رمضان را هم نگذاشتند روزه بگيرم و باوجوداين كاري پيش نبردند. بالاخره دكتر اسكات دكتر انگليسي استحمام آب گرم لاريجان را معالجه منحصر دانست، تا بآنجا برسيم.

كميته مجازات‌

دولت روس بعد از استعفاي نيكلاي دوم از امپراطوري روسيه و استنكاف برادرش گراندوك ميشل از قبول امپراطوري و تشكيل حكومت موقتي و صلح با آلمان، البته با دولت انگليس كه بازهم با آلمان در جنگ بود، ديگر رابطه‌اي نميتوانست داشته باشد. پس سياست دو منطقه نفوذ، بالتبع از بين رفته و سردار معظم خراساني (تيمور تاش) كه براي عملي كردن دو منطقه نفوذ، بعضويت كميسيون مختلط، از طرف وثوق الدوله تعيين شده بود، بيكار گشته است. قشون روس بفرماندهي ژنرال باراتف كه سرتاسر شمال ايران را اشغال كرده بود، در محلها و پادگانهاي خود بي‌خرجي و مهمات مانده بوسيله انگليس‌ها نگهداري ميشوند ولي سياهي لشكرند و بهيچ اقدامي مبادرت نميكنند و بهمين جهت حتي دهاتي‌ها هم فهميده‌اند كه امري از آنها متمشي نيست و كسي هم سنگي در ترازوي آنها نميگذارد.
خوشتاريا تبعه روس كه امتيازاتي در سرتاسر شمال ايران از كابينه وثوق الدوله گرفته و گرماگرم مشغول عملي كردن دو منطقه نفوذ از راه تجارت و صنعت شده بود، ديگر اثري از كارهايش پيدا نيست بلكه دست و پاي خود را در همه‌جا جمع كرده است.
عبد السلامها، سلمانخانها، پناهي‌ها همه از نفوذ افتاده، بفكر وسيله ديگري براي تحليل بردن خورده برده‌هاي سابق خود هستند، زيرا از طرف مأمورين روس ديگر تقويتي از آنها نميشود. مردم اين اوضاع را ميبينند و همه منتظرند كه دولت اقداماتي براي امتيازات استقلال شكنانه‌اي كه روسها بزور گرفته‌اند بعمل آورد و چون ملاحظه ميكنند كه دولت برعكس بازهم دست از كارچاقي ته‌مانده قدرت روسها برنميدارد و مثل اينست كه مانند انگليسها از شكسته شدن اين چماق بين‌المللي نارضامندي داشته و اميدوار است كه حكومت مرده تزاري دوباره جان بگيرد و همان بيرويگي‌هاي سابق را امتداد دهد و آن‌ها را هم بنوائي برساند، طبعا برضد آن هستند. وثوق الدوله هم احساس كرده است كه يك پاي او شل شده و پاي ديگر او هم تقريبا از قوت افتاده است و باين جهت خود را بكارهاي عادي مشغول كرده منتظر روز بهتري است. گذشته از اين چون همه ميدانستند كه اين كابينه متكي بخارجي است، بهمين جهت اعمال او را نپسنديده و با اقدامات خود با آن ضديت ميكردند.
ص: 494
چنان‌كه يكي دو ماه قبل از پيش‌آمدن وقايع روسيه، در تهران كميته سري باسم كميته مجازات تأسيس شده بود و براي هواخواهان وثوق الدوله نامه‌هائي بخط سرخ مي‌فرستاد و آن‌ها را بترك هواداري از وثوق الدوله نصيحت و تهديد و ضرب الاجل ميكرد كه اگر تا فلان روز دست از اين رويه برندارند، گرفتار انتقام ملت خواهند شد.
عصر روز آخر دلو سال 1295 ميرزا اسمعيل خان رئيس انبار غله كه با سفارت انگليس مربوط و يكي از كارچاق‌كنهاي وثوق الدوله بود، البته بعد از دريافت نامه خونين و تعيين ضرب الاجل، بعد از ختم كار روزانه، با درشكه از انبار بيرون آمده بسمت خيابان ري امروز ميآمد كه دنبال خيال خود برود. در وسط راه بين انبار و خيابان ري گرفتار حمله چند نفر شده او را از پا درآوردند و نظميه با همه تجسس خود نتوانست كشفي بكند. بعد از دو ماهي نوبت بميرزا محسن برادر صدر العلماء كه يكي از مبرزين اهل علم و خود را كارچاق‌كن درست‌وحسابي وثوق الدوله كرده بود رسيد. او را هم در وسط بازار نزديك منزلش از پا درآوردند و بازهم نظميه نتوانست اثري از اين كميته بدست بياورد.
در اواخر جوزاي 1296 بازهم، البته بعد از دريافت نامه و ضرب الاجل، دو سه نفري باداره روزنامه عصر جديد رفتند و متين السلطنه مدير روزنامه را كه در مقالات روزنامه خود از انگليسها هواخواهي كرده و در حقيقت براي اين قسمت ارگان دولت وثوق الدوله بود، بدو نفر سابق ملحق ساختند. وثوق الدوله چاره‌اي جز استعفاء از مقام رياست وزراء نداشت و علاء السلطنه مجددا برياست وزراء برقرار شد. باوجوداين، كميته دست از عمليات خود برنداشته، در اوائل اسد 1296 منتخب الدوله يكي از كاركنان اداري وثوق الدوله و برادر داماد او را هدف تير تروريست‌هاي خود كرد. عميد السلطنه و چند نفر ديگر از پارتيهاي وثوق الدوله مجبور شدند از كار خارج و در دهات بيغوله اطراف شهر متواري شوند. ولي كابينه علاء السلطنه كه مشير الدوله و مستوفي الممالك و ممتاز الدوله و حاجي محتشم السلطنه عضو آن بودند، بعد از ده پانزده روز توانست اين كميته سري را كشف كرده افراد آنها را براي استنطاق و ثبوت جرم بمحبس بفرستد و باقي كاركنان و هواخواهان وثوق الدوله هم توانستند نفس راحتي بكشند. كشف اين كميته هم بوسيله نصير السلطنه پسر حاجي محتشم السلطنه بود كه آقاي وثوق الدوله همين موضوع را پيراهن عثمان كرده و در بيانيه‌هاي كابينه بعدي خود ميخواست وانمود كند كه مثلا اعضاي كابينه علاء السلطنه با تروريستها همدست بوده‌اند.

قحطي سال 1296

چنانكه در مواقع خود اشاره شده است، در ششماه آخر و فصول باراني سال 1295 بهمه جهت ده دوازده ساعت بيشتر باران نيامده بود. در تمام مدت فصل بهار هم تا بيست و هشتم ماه دوم بهار، نم از آسمان پائين نيامده و در اين وقت شش هفت ساعت باران پرپشت قطره درشتي آمد ولي براي زراعت بلوكات گرمسير تهران «نوشداروي پس از مرگ سهراب» بود زيرا اكثر زارعين زراعت‌هاي خشك شده خود را چرانده بودند. اين باران فقط بدرد بلوكات نسبة سردسير تهران مثل ساوجبلاغ و شهريار كه اكثر از قنات مشروب ميشدند، افاقه جزئي داشت.
ص: 495
حال تمام ايران بهمين منوال بود، رودخانه‌ها خشك و قناتها هم كم‌آب شده بود. در ورامين آفت سن‌خوارگي هم مزيد بر علت شده، آنچه از قحطي و خشكي نجات يافته بود، گرفتار اين آفت شد. گندم كه در بهار سال 1295 خرواري بيست تومان قيمت داشته و در پائيز اين سال به بيست و پنج تومان رسيده بود، در بهار 1296 بسي تومان بالغ شده و هرچه نزديكتر بخرمن ميشد، گرانتر ميگشت. دولت، سهام الدوله جليلوند را كه مرد با تقواي متنسك ولي حاجي عمو قلي بود برياست نانوائي تهران تعيين كرده و او هم با اصول قديم در كار جمع‌آوري غله و راه بردن نان شهر آنچه ميتوانست ميكرد.
هفت هشت نفر از تجار درجه اول كشور هم باسم كميسيون ارزاق از طرف دولت تعيين شدند كه كمك كار سهام الدوله باشند و اين كميسيون هم هر روزه در عمارت گالري تشكيل شده و در اين مشروع با رئيس ارزاق معاونتهائي ميكرد. ولي كار روزي دادن بسيصد هزار نفر جمعيت تهران، با اين قحط سال، اقدامات ديگري لازم داشت كه وسائل آن در دست دولت نبود. از جمله خريد آرد از روسيه يا خواستن گندم از كراچي كه معمولا در سنوات كم گندمي در ايران از اين دو ممر رفع حاجت ميكردند. در اين سال بواسطه جنگهاي بين‌الملل و بخصوص انقلاب روسيه، آنها خودشان هم احتياج بگندم خارجي داشتند. اين كميسيون براي ترفيه حال فقرا رأي داده بود كه نان را از قرار يك من دو قران و دو عباسي بمردم بفروشند درصورتيكه گندم خرواري سي و دو سه تومان و روزانه مبلغي ضرر دولت بود.

مسافرت آب گرم لاريجان‌

فهيم الملك (جناب آقاي خليل فهميي وزير مشاور كابينه فعلي) دو سه سال بود بمرض سياتيك (عرق النساء) مبتلا و گرفتار بستر و بالين بود. اطباء آب گرم لاريجان را براي افاقه تجويز كرده بودند و هر سال در فصل تابستان ده بيست روزي براي استحمام باين محل ميرفت. روزي من بعيادت ايشان رفتم، در ضمن صحبت گفتند قصد سفر آب گرم دارند. با ايشان قرار گذاشتيم با هم باين مسافرت معالجه‌اي برويم. قاطرها را با چند سر اسب از دماوند كه هيئت مميزي در تابستان بآنجا رفته بود، خواسته، بعد از احياهاي ماه رمضان بدماوند رفته يك شب در آنجا گذرانده خواهرزاده‌ام ميرزا صادقخان اعتلاء الدوله را همراه برداشتيم و بآب گرم رفتيم. ميرزا صادق خان اعتلاء الدوله رئيس دفتر رياست وزراء كابينه سابق و يكي از اشخاصي بود كه از ترس كميته مجازات بعد از كابينه وثوق الدوله نميخواست در تهران باشد.
بيست روز تمام در آب گرم مانديم، آب‌گرم لاريجان از دامنه سمت مشرق كوه دماوند بيرون آمده، بعد از طي يك نيم فرسخي از دره‌هاي عميق برود هراز ميريزد. اين آب بقدر دو سه سنگ و حرارت آن در وقتي كه از چشمه بيرون ميآيد، بقدري است كه تخم- مرغ را در ظرف چند دقيقه ميپزد و مرغ كشته را كه در آن بزنند، قابل پركندن ميشود.
در مجاور آن، چشمه آب سرد گوارائي هم براي آشاميدن و طبخ موجود است.
ص: 496
از زمان قديم، شايد از دوره صفويه، حمام عمومي پائين اين چشمه ساخته‌اند كه مقدار كمي از اين آب را از نهر اصلي جدا كرده، بخزانه اين حمام مياندازند كه هميشه جاري است. ولي اين حمام در اين وقت يك قسمت از اطاق گرمخانه‌اش خراب شده و باوجود اين بعضي‌ها از آن استفاده ميكردند.
اهالي ده موسوم بگرمسر كه با اين چشمه يك كيلومتر فاصله دارد، در نزديكي اين چشمه و حمام عمومي، هريك در اراضي خود. حمامهاي نيمه‌خصوصي و نيمه‌عمومي ساخته‌اند كه واردين از آنها استفاده مينمايند. يكنوع حمامهاي مخصوصي هم اهل سليقه اختراع كرده و بمهمانداران خود دستور داده بودند كه از همه تميزتر و مطمئن‌تر و آن عبارت بود از چاله مدوري كه دوره آنرا سنگ بست كرده بودند كه با انداختن يك الوار چوبي در گوشه دائره، در كمال خوبي قابل استفاده ميشد. منتهي بايد در دستگاه مهمان، چادري هم باشد كه روي آن زده و از هر حيث قابل استفاده شود. واردين بزمين و يورت هركس وارد ميشدند، صاحب يورت از آنها پذيرائي ميكرد. لوازم معيشت براي آنها ميآورد و در آخر كار هم انعامي براي پذيرائي در يورت و استفاده از حمام باو داده ميشد. صاحب يورت ما موسوم بمشهدي تقي و در سنوات قبل مهماندار فهيم الملك بوده و مرد زرنگ نان پيدا كن و در آن واحد بسيار ساده و نجيب است.
در نزديكي اين آب گرم چشمه ديگري هم هست كه بآب آهن معروف و از رسوب سرخي كه در اطراف آن نهر ديده ميشود، پيداست كه آهن فراواني دارد. در ساحل راست رود هراز، بفاصله يكفرسخ بسمت تهران، ده اسك واقع و نزديكي آن آب گرم ديگري است كه باسم اين ده آب اسك موسوم و حرارت آن كم و اكثريت موادي كه در آن است زاج ميباشد. در سر اين چشمه هم استخر كم‌عمقي از زمانهاي قديم زير طاق آسمان ساخته‌اند كه در آن هم مردم استحمام ميكنند، هركس بآب گرم ميرود، در مراجعت در اين استخر هم غوطه‌اي ميخورد. آب اسك تقريبا مانند آب حمامهاي رامسر است.
در اين بيست روزه، من و آقاي فهيمي، هر روز دو بار صبح و عصر در حمام اختصاصي خودمان كه بسعي مشهدي تقي ايجاد شده و روي آن چادر قلندري آسترشله قرمزي زده شده بود، استحمام ميكرديم. اعتلاء الدوله چون حاجتي نداشت، هر وقت براي شستشو ميخواست حمام برود، از همين حمام استفاده ميكرد. يك نهر كوچك خاصي براي اين حمام از سرچشمه باز كرده بودند كه بعد از استحمام صبح، تا ظهر جاري و آب حمام بالمره عوض ميشد. بعد از ظهر براي اينكه آب خزانه ملايمتر و قابل استفاده شود آب حمام را مي‌بستند. بعد از استحمام عصر، مجددا آب بآن ميانداختند و در آخر شب مي‌بستند كه حمام براي فردا صبح معتدل و حاضر شود. بعضي‌ها هم بودند كه قدري آب سرد ضميمه ميكردند و در حقيقت از اثر آب گرم ميكاستند.
ص: 497
آقاي فهيم الملك بمناسبت سابقه دو سه ساله، اختياردار اين اردوي كوچك است، هريك از ما سه نفر يك چادر اختصاصي داريم كه لوازم شخصي و تخت‌خواب ما در آنست يك چادر آشپزخانه و يك چادر هم براي مستخدمين هست، لهجه اهالي لهجه مازندراني است، لوازم از قبيل هيزم و كاه و جو و سبزي و تخم‌مرغ و مرغ را مشهدي تقي ميآورد و گاهي كه سبزي يافت نميشود، يكي از اقوام خود موسوم بشهاب الدين را بيكي دو فرسخي فرستاده لوازم مهمانان خود را تدارك ميكند. باين شهاب الدين اهالي شاه بدين ميگفتند حتي اين جوانك مهر اسم خود را شاه بدين كنده بود.

خروس مشهدي تقي‌

روزي بفكر رفتن اسك افتاديم، مشهدي تقي براي آوردن لوازم مسافرت فردا، بگرمسر رفت، عده‌اي مرغ و خروس هم از مال مشهدي تقي در حول‌وحوش ما ميچريد، خروس اين مرغها بسيار كولي و پر سروصدا و بعد از ظهرها مانع خواب بود، بتحريك اعتلاء الدوله بنوكرها گفته شد شر اين خروس را بكنند، آنها هم خروس را گرفته براي نهار فردا سر بريدند. براي اينكه ببينيم مشهدي تقي چه ميگويد و براي گمشدن خروس چه ميكند، سپرده شد باو چيزي نگويند. مشهدي تقي آمد، خروس را نديد، نيمساعتي گشت، بالاخره از نوكرها سؤال كرد، آشپز باو ميگفت: «چون تو! مشهدي تقي! من پيش از پاي تو او را ديده‌ام.» و راست هم ميگفت اما در ديگ آنرا ديده بود. بالاخره مشهدي تقي را خواستيم بر گمشدن خروس اسف و افسوس زياد خورديم و باو گفتيم اين خروس چند ميارزيد؟ گفت سه چهار قراني قيمت داشت. گفته شد يك تومان بتو انعام داده ميشود كه تلافي آن دربيايد. اخم مشهدي از هم باز شد، يكتومان را گرفت. من باو گفتم اگر بخواهي وداع آخر را با خروس وفادار بكني، سري بديگ‌هاي سربار بزن. آدم بيكار، در آب گرم، وسيله تفريحي جز اين قبيل خرده‌كاريها ندارد.
پنج روز بآخر دوره استحمام مانده بود، اعتلاء الدوله بدندان درد سختي گرفتار شد كه با اسب و نوكر بدماوند و از آنجا بتهران رفت. ما هم همينكه بيست روز بسر آمد، يكشب در پلور و يك شب در هيئت مميزي كه در مراء دماوند بود، مانده بتهران آمديم. در بين راه از ماهي قزل‌آلا در پلور استفاده كاملي بعمل آمد. اصل راه بين دماوند و آب گرم ساخته صفويه است كه طول مدت و عدم مواظبت آنرا خراب كرده و در بعضي از قطعات، راه ديگري ايجاد كرده‌اند. از پلور بآب گرم راه بسيار سخت و همه‌جا از بغله و رود هراز از ته دره با صداي زياد ميگذرد. در بعضي از نقاط رودخانه مانند طناب سفيدي از ته دره پيدا و پرتگاه بسيار مهيب است. ريزش كوه هم گاهي همين جاده باريك را پر كرده، عبور را مشكلتر ميكند. نزديكترين راه حمل برنج و مركبات از مازندران بتهران همين راه است كه تهران را بآمل وصل ميكند. در بين راه يكي دو كاروانسراي سنگي كه آنها هم از عهد صفويه است دارد.
ص: 498

اشتغال من بكار رياست ارزاق تهران‌

گويا اوائل ميزان بود يكروز با تلفن مرا بهيئت وزراء احضار و كار رياست ارزاق تهران را بمن تكليف نمودند. بعلاء السلطنه رئيس الوزراء عرض كردم امسال وضع غله غير از پنج سال قبل است. آن سال، تنگي و غلاء، مصنوعي و بر اثر خبط و خطاي كاركنان نان و ممكن بود با حسن تدبير و جلوگيري از تقلب و حيف‌وميل اصلاح شود اما امسال قحطي درست‌وحسابي است، نبايد منتظر باشند كه اشتغال من باين خدمت كار نماياني بكند. از حالا تا رسيدن خرمن آتيه، نه ماه است و در حدود هشتاد هزار خروار گندم يا لا محاله گندم و جو لازم دارد. من اطلاع دارم كه در بلوكات عشر اين غله هم موجود نيست. در ولايات هم گندمي نيست كه بپايتخت بياورند. ولي برنج مازندران امسال خوب شده است، برنج گرده كه در سابق بروسيه حمل ميشد، بواسطه اختلال آن كشور با همه احتياجي كه اهالي روسيه بآن دارند، دست رعيت مانده و مشتري ندارد. پيشنهاد ميكنم تا هوا خوب است، سي چهل هزار خروار برنج در تهران ذخيره كنيم كه مردم شهر لامحاله گرسنه نمانند. گفت: «بسيار خوب پيشنهادي است، مقدمات آنرا در كميسيون ارزاق بسنجيد و پيشنهاد كتبي بدهيد تا اقدام شود. فعلا ما بهر زحمتي هست، روزي سيصد خروار گندم و جو فراهم ميكنيم و ميدهيم و باوجوداين، وضع اداره نان خوب نيست. ميخواهيم شما اين زحمت را براي رفاه عامه قبول كنيد.» عرض كردم نان در شهر يكمن دو قران و دو عباسي است در صورتيكه در بيرون دروازه يكمن سه چهار قران قيمت دارد. بنابراين بردن نان از شهر بخارج، قطع نظر از اينكه شايد بيرون شهري‌ها هم اكثر نان نداشته باشند، خود تجارتي است. از طرف خانه‌دارهاي شهري هم طالب آرد زياد است، پس نانوا تا ميتواند كم ميپزد و آنچه هم كه ميپزد، مشتري بيرون بر، مجال بمردمان ناتوان آبرودار شهري نميدهد. البته با تعيين مفتش براي نانوائي‌ها ميتوان از كم پختن جلوگيري كرد ولي بيرون‌برها كماكان هستند اگر روزي ششصد خروار هم بپزند، حاضرند براي فروش بخارج بخرند و بيرون بفرستند سرشماري هم نداريم كه براي هر خانواده‌اي جيره برقرار كنيم و بليط بآنها بدهيم.
من امر را اطاعت كرده آنچه در قوه دارم كوشش ميكنم ولي نبايد انتظار داشته باشيد كه ورود بنده در كار نان شهر مثل دوره گذشته باشد و فورا ازدحام در دكانها تمام شده مردم مرفه شوند. ممتاز الدوله وزير ماليه گفت: «تمام اين بيانات شما صحيح و هيئت دولت بخوبي توجه باين نكات دارد. شما همانطور كه وعده كرديد، كوشش خود را بكنيد كه وضع بهتر شود، ما هم منتظر اعجاز از شما نيستيم. راجع ببرنج هم همانطور كه حضرت اشرف آقاي رئيس الوزراء فرمودند، پيشنهاد كنيد تصويب شود.»
ص: 499

تدارك سي هزار خروار برنج براي مردم تهران‌

از هيئت وزرا يكسر بكميسيون ارزاق رفتم، موضوع حمل برنج را مطرح كردم. الكساندر خان طومانيانس مديرعامل تجارتخانه طومانيانس در ايران هم عضو كميسيون بود. اين تجارتخانه در آمل و بار فروش و ساري و خلاصه در تمام نقاط مهم مازندران عمال داشت، خريد و حمل برنج گرده را تا حدود سي هزار خروار عهده‌دار شد كه عمال او بطور تجارتي بخرند و حمل كنند و تحويل خود او باشد تا در موقع ضرورت بكار آيد. پيشنهاد آن كتبا بهيئت وزراء تقديم گرديده تصويب شد. طومانيانس هر هفته صورت برنجهاي حمل شده را بكميسيون ارزاق ميآورد. تا اوائل زمستان و فصل راه‌بندان سي هزار خروار برنج در انبار شهر موجود شد و خطر گرسنه ماندن شهر مرتفع گرديد.

تشكيلات تفتيشي كار نان تهران‌

در كار نان شهر هم، من از آقاي علي منصور كه در وزارتخارجه رئيس اداره انگليس و خانه او در خيابان سربازخانه، نايب- السلطنه، بود خواهش كردم قسمت محله چاله ميدان را بعهده گيرند. همچنين آقاي دهخدا كه منزل ايشان در خيابان صفي عليشاه بود، بخواهش من كار قسمت محله دولت را عهده‌دار شد. آقاي فتح اللّه مستوفي هم كه تازه از رياست مميزي بركنار شده بود، كار دو قسمت محله بازار و دروازه قزوين را بعهده گرفت. همانطرز چهار سرمفتش و هر شش دكان يكنفر مفتش برقرار گرديد. منتهي بجاي آرد كه در دوره قبل ميدادند، اين سفر گندم بنانواها داده ميشد و مفتشين هر روزه بميزان گندم يا جوي كه نانواها گرفته بودند، آرد گندم و جو تحويل ميگرفتند و در موقع خمير حاضر ميشدند.
اين عمليات البته از كم پختن نانواها جلوگيري كرده وضع قدري بهتر شد. ولي گراني روزافزون غله، در خارج شهر، موجب هجوم بيرون‌برها بدكانهاي نانوائي بوده و براي جلوگيري اين كار، هيچ وسيله‌اي در دست نبود. زيرا گذشته از اين‌كه مأمورين دروازه‌ها مراقبتي در جلوگيري از خروج نان از شهر نميكردند، خندق شهر هم راههاي زيادي داشت كه حتي شتر با بارش ممكن بود از آنها بگذرد.
هيچ چيز بقدر ازدحام دكان براي نانوا پرصرفه نيست زيرا اولا ناني كه از تنور بيرون آمده و فورا بترازو برود، هر مني در حدود يكسير تفاوت وزن پيدا ميكند. ثانيا اكثر مردم بواسطه معطلي كه كشيده‌اند، همينقدر كه نان بدستشان رسيد، ديگر حوصله وزن كردن آنرا ندارند و نكشيده و از روي دانه‌اي يك چارك ميبرند. شاطر بي‌انصاف هم البته متوجه ازدحام هست، همينكه جمعيت دكان را زياد ديد، نانهاي چاركي را هفت و هشت سيري ميپزد. نان‌گير هم نان را نپخته از تنور ميكند و با اين كيفيت دخل دكان اقلا يكخمس زياد ميشود. البته مفتشين اداره نانوائي تا ميتوانستند جلوگيري ميكردند، ولي يكنفر مفتش و شش دكان باوجود ازدحام زياد مشتريها چگونه ميتواند وظيفه خود را انجام
ص: 500
دهد؟ اكثر همان نان‌برها كه از كثرت معطلي عصباني بودند، مانع اداي وظيفه تفتيشي او ميشدند.
خلاصه اينكه باوجود روزي سيصد خروار پخت، ازدحام دكانها زياد بود، ولي بواسطه مواظبت مفتشين جنس نانها خوب و گندم يا جوهر چه بود، غل‌وغش نداشت و مرغوب بود.
در اين ضمنها تقاضا و توصيه پاره‌اي از اشخاص هم كه هميشه در ادارات ايراني معمول بوده است، قدري باعث زحمت ميشد. مثلا شخصي كه بطمع روزي چهار پنج قران كرايه، دكان نانوائي ساخته و تقريبا هميشه دكانش خالي افتاده بوده است، به تحريك نانوائي كه او هم هيچوقت دكان مرتبي نداشته است بخيال دائر كردن دكان خود افتاده، توصيه از اين و آن ميآورد كه براي دكان ملكي او هم پختي تعيين شده باين نانوا هم گندم بدهند. بهانه اين تقاضاها هم زيادي جمعيت ساير دكانها بود كه تصور ميكردند اگر عده دكانها زيادتر شود، از ازدحام كاسته خواهد شد. ديگري دكان نانوائي دائري داشت، نانواي مستأجر دكان باو وعده ميداد كه اگر روزي پنجاه من بر ميزان پخت من بيفزايند، كرايه دكان روزي پنجهزاريرا بيك تومان ترقي ميدهد. اين آقا هم توصيه ميآورد، باز هم بهانه اين اقدام همان كم شدن ازدحام بود كه بهمه اهل نان برسد.
بعضيها هم سايه دست مي‌خواستند كه نانواي محل آنها را معطل نكند، اين‌ها چيزي نبود و ممكن بود با استدلال اين قبيل تقاضاهاي شخصي را رد كرد و منهم آن اندازه قوت‌نفس داشتم كه باين توصيه‌ها از راه در نروم و خط مستقيم را از دست ندهم.

نردبان تازه براي رسيدن بمقام رياست وزراء

ولي عده زيادي زن، در دكانها ميآيند و معطلي خود را با اغراق زياد وسيله قرار داده و دادوقال راه مياندازند و پيداست كه مقصودشان اغتشاش است. اين گزارش، تقريبا از تمام سرمفتشين بمن رسيد، من خودم بطور ناشناخت بدكانها رفته و مثل يكي از افراد كه منتظر نان هستند، مدتي در داخله چند دكان توقف كرده و حتي با بعضي از اين خانمها بطور نصيحت وارد صحبت هم شدم و يقين كردم كه اينها محركي دارند كه عمدا دكانها را مغشوش كنند. بعد از اين مقدمه، بمفتشين دستور دادم كه هروقت زني خيلي شلافگي كرد در فلان گوشه‌اي از چادر او با گچ تحرير يك خط كوتاهي بكشند و اگر خطي در همانگوشه چادر زني ديدند، بدانند كه اين كار يكي از همقطارهاي آنهاست، مواظب او باشند كه اگر بازهم داد و قال براه انداخت يك خط بر خط همقطار خود بيفزايند. همينكه عده خطها بپنج رسيد، او را بوسيله آژان بنظميه بفرستند. بنظميه هم دستور داده شد كه ريشه كار را درآورده معلوم نمايد كه محرك اين زنها كيست؟
بعد از يكي دو روز كه هفت هشت نفر از اين زنها بنظميه فرستاده شدند، معلوم شد حضرت والا شاهزاده عين الدوله چون ميخواهد رئيس الوزراء شود اينكار را وسيله قرار داده است.
ص: 501
يكروز مفتشي زني را در دكان نانوائي تكيه رضا قلي خان مي‌بيند كه خيلي هتاكي ميكند، ولي حركات و جوهر صداي او بزن نميماند. بادقت زيادتري ريش و سبيل اين زنرا از زير پيچه مشاهده ميكند. آژان خبر كرده نقاب را از صورت او بالا زده مردم همگي متوجه ميشوند كه مرد است. خبر بمن رسيد، گفتم مؤمن را همانطور با چادر و پيچه منتها با روي باز بنظميه ببرند. محرك اين آقاي چادر پيچه‌اي هم عين الدوله بود!
روزي صبح، علي الرسم بهيئت وزراء ميرفتم كه از وضع نان شهر و انبارهاي محتكرين كه تازه يافته بودم و بايد گشوده بين نانواها تقسيم و قيمت بصاحب آن‌ها داده شود، گزارشات خود را بدهم. همينكه از خيابان باب همايون گذشته ميخواستم وارد ارك شوم، در گوشه سمت چپ معبر، آقاي سيد محمد اسلامبولچي را زيارت كردم. ايشان با دست اشاره بسمت در باغ عمارت گالري كه در ميدان ارك واقع بود كرده با صداي بلند فرمودند:
«متوجه جلوتان هم باشيد!» اين سيد هم مثل ميرزا عبد الحسين خرازي و حاجي محمد حسين رزاز و حاجي نبي قناد و حاجي محمد تقي بنكدار و مشهدي كرمعلي كفاش از سردسته‌هاي بازاريها بوده و كانديداهاي زوركي رياست وزراء از اين بازاريها استمداد هم ميكردند و من خوب مي‌دانستم كه اين سيد مشغول جفت‌وجلا براي عين الدوله است. بعد از اداي اين جمله از طرف او، سر بلند كرده ديدم سيصد چهارصد نفر زن جلو در هيئت وزراء ايستاده‌اند و قال‌وقيل معمولي زنهاي عوام از آنها بلند است. دانستم كه سيد آن‌ها را جمع‌آوري كرده و براي هياهو باينجا آورده و توجه دادن بمن هم براي اين است كه مثلا من مرعوب شده جاخالي كنم و ميدان براي عمليات زنها هموارتر شود. فورا از درشكه بيرون آمده، پياده براه افتادم و از وسط جمعيت زنها گذشته بدرگاه در باغ كه رسيدم، برگشته و رو بزن‌ها ايستاده گفتم: «خانم‌ها چه ميفرمايند؟»
يكي از سردسته‌ها كه نزديك من بود گفت: «آمده‌ايم نان ميخواهيم.» گفتم: «اينجا كه نانوائي نيست، اگر نان ميخواهيد برويد در دكانها، من هم الان ميروم و بتمام شعبه‌ها تلفن ميكنم خانمها را زودتر راه بيندازند.» گفت: «نانواها نان‌هائيرا كه ميپزند، بقوم و خويشهاي خود ميدهند، از تلفن شما هم كاري براي ما صورت نميگيرد، ما امروز اينجا آمده‌ايم كه تكليف كار خود را براي هميشه معين كنيم.» گفتم: «هيئت وزراء هرجا سراع كنند امر ميدهند گندم ميآورند، من هم شب و روزم وقف رفاه شماهاست، اگر شماها واقعا از اشخاصي باشيد كه خودتان متصدي نان خريدن باشيد، بايد همه مرا بشناسيد كه من هروقت بهر دكاني ميرسم، مردها را كنار كرده ابتدا شما خانمها را راه مياندازم.» ديدم جماعت زيادي گفتند: «ما حالا كه گفتيد شما را شناختيم! خدا بشما عمر بدهد! ما از التفاتهاي شما ممنونيم، همينطور كه گفتيد شما خيلي بداد ما رسيده ما را از معطلي خلاص كرده‌ايد، حالا هم اين التفات را بفرمائيد!» گفتم: «من بعد از نيمساعت گردش دكان‌ها را شروع ميكنم و الساعه هم همينقدر كه دستم بتلفن برسد، فورا بتمام شعبه‌ها دستور ميدهم كه شما را زودتر راه بيندازند.»
ص: 502
صداي دعا و ثنا از جمعيت بلند شد، راه افتادند و سردسته‌ها در نگاهداري آنها سعي بيهوده ميكردند. بعد از دو سه دقيقه جز هفت هشت نفر از كلانترها كسي جلو باغ باقي نمانده بآنها گفتم: «اگر نرويد من بوظيفه خود عمل ميكنم.» ديدم ميخواهند شلافگي كنند. چند نفر آژان را كه بواسطه جمعيت زنها در آن حول‌وحوش جمع شده بودند، طلبيده گفتم: «اين خانمها را بنظميه ببريد.» بعد متوجه سيد اسلامبولچي كه قدري نزديك‌تر شده بود گشته نگاه فاتحانه‌اي بچهره او انداخته، بهيئت وزراء رفتم. بعدها از گزارش نظميه بهيئت وزراء معلوم گرديد كه حدس من كاملا صائب بوده و سيد بامر عين الدوله و بوسيله اين هفت هشت نفر زن، اين جمعيت را راه انداخته بوده است.

من سنگر خود را از دست نميدهم‌

روز چهارم محرم، پيغامي از طرف شاهزاده عين الدوله دريافت كردم. شاهزاده بوسيله محرم خود بمن مي‌گفت: «معلوم نيست من از سايرين براي شما بدتر باشم، اگر من بر سر كار بيايم شما را مستقلتر ميكنم» جواب گفتم: «بشاهزاده عرض كنيد من براي رفاه عامه باين كار مشغول شده‌ام، هركس رئيس الوزراء باشد، بحال من فرقي نمي‌آورد.
ولي سنگريرا هم كه بمن سپرده‌اند، از دست نميدهم و نميدانم شاهزاده چگونه بكسي كه بديگران خيانت كرده و سنگر خود را بحريف بفروشد اعتماد خواهد كرد.»
روز تاسوعا تا ظهر واقعا ازدحام مردم وحشت‌انگيز بود، ولي نان هم خوب از تنور بيرون ميآمد. از بعد از ظهر كم‌كم جمعيت رو بكمي گذاشت و مقارن غروب گذشته از طبق‌هاي نان‌فروشهاي سابق الذكر، نان‌هاي سنگك هم مثل سال‌هاي فراواني در دوش شاگرد نانواها بدور افتاده، فرياد «گل نون گرمه» در همه‌جاي شهر بلند بود.
عين الدوله مأيوس شده غلاف رفت و ديگر متعرض كار من نشد و براي حصول مقصود خود بفكر راه ديگري افتاد كه در اينوقت بواسطه اينكه كار او با من تماسي نداشت، از آنها بي‌اطلاع بودم «1».
خانه من فقط در شب عاشورا از نان سنگك بازار استفاده كرد. وقتي بخانه آمدم، ديدم ميگويند ما غفلت كرده‌ايم فقط براي امروز آرد خمير كرده و پخته‌ايم و براي فردا نان نداريم. گفتم شكر خدا را كه شبي شما بي‌نان مانده‌ايد كه نان در شهر فراوان است و مشتري ندارد. بفرستيد از دكان نان بخرند. من در عالم وجدان سربار كردن خود را بر مردم بيچاره شهر تهران خلاف مروت ميدانستم و سپرده بودم كه هيچ‌كس از نانخورهاي خانه، در دكانهاي نانوائي نرود. در سالهاي عادي شش خروار آرد مصرف خانه من
______________________________
(1)- شايد يكي از جهات كاميابي من در اين روز عقيده عامه مردم بحران بودن كسب در شب عاشورا بوده است كه مكروه را بعقيده خود حرام پنداشته روز عاشورا را بشب عاشورا سرايت داده باشند. همچنين محتمل است كه چون مشغول عزاداري بوده‌اند، بفكر كسب و كار نيفتاده‌اند و الا بيست خروار پخت علاوه از روزهاي عادي نميبايست نان را طوري فراوان كند كه بدوش و دوره بيفتد
ص: 503
و برادرم بود كه هر سال اول ميزان از ده ميآوردند. امسال چون ميدانستيم كار نان در شهر سخت خواهد شد، سپرده بوديم دوازده خروار بياورند. در اول ميزان اين دوازده خروار ذخيره شده بود بنابراين حاجتي بدكان‌هاي نانوائي نداشتيم. من سپرده بودم هر روز دو برابر روزهاي عادي آرد خمير ميكردند، نهار و شام و صبحانه را مخصوصا در اطاق جنب مدخل خانه (اطاق خودم) قرار داده بودم. تا سر سفره بوديم، هر فقيري دم در صدا ميكرد، از سفره براي او نان و غذا ميداديم. سفره را كه جمع ميكردند، تا نوبت ديگر چيزي نبود كه ما يا غير ما بخورند. من خيلي كم تصور ميكنم كه در اين سال كسي از گرسنگي تلف شده باشد. مردمان توانا از مردم دستگيري ميكردند و تلفات مردم بيشتر از مرض محرقه و حصبه بود كه در اواخر زمستان و فصل بهار واقعا بيداد كرد. تا بآنجا برسيم، مطالب ديگري است كه بايد خواننده عزيز را از آنها مسبوق كنم.
امسال علاقه ساوجبلاغ ما محصول متوسط خود را داشت، بعد از وضع بذر و مساعده و مصارف محلي و خانگي، در حدود صد خروار گندم فروشي داشتيم. ما خوب ميدانستيم كه گندم امسال بيكصد و پنجاه تومان ترقي خواهد كرد و خيلي اكراه داشتيم كه از اين قيمت زياد گندم چيزي داخل مال و مكنت ما بشود. البته حرص بشري هم مانع آن بود كه مثلا گندم را ارزانتر از نرخ عادي بفروشيم. با برادرم در قبل از ميزان و تصدي خود در كار نانوائي مشورت كردم و همچو صلاح ديديم كه گندمها را در همين پائيزي كه خرواري سي چهل تومان قيمت داشت دست‌بسر كنيم. ولي موضوع ديگري هم بود كه نبايد بمحتكر فروخت. ارباب كيخسرو شاهرخ از طرف دولت بنرخ عادي براي نانوائي شهر گندم ميخريد و بانبار ميفرستاد، گندمها را در خرواري سي و شش تومان بارباب فروختيم.
عين الدوله دست از سر من برداشته مشغول عوام‌فريبي شده است، از گندم قاسم‌آباد و قندي شاه و عسطلك ملكي سابق و چالتر خان كه تازه خريداري كرده است، در دكان جنب خانه خود نان ميپزد و شبها بدر خانه فقرا ميفرستد و احيانا خود هم همراه نان بدر خانه‌ها ميرود كه نوكرش تقلب نكند يا اجرش زيادتر باشد. اين شاهزاده از مداخله‌هاي دوره استبداد خانه و اثاثيه در خور وزارت و صدارت را تهيه و در دوره مشروطه هم از مداخلهاي كار، مبلغي پس‌انداز و چالتر خان را خريداري نمود. ولي در مقابل اين خريد جديد، مبلغي مقروض شده بود كه خانه و عسطلك و چالتر خان و قاسم‌آباد قنديشاه و يا بعبارت ساده‌تر كليه دارائي خود را در عوض گرو داده و بنابراين كار دارائي او خيلي خوب نبود. بواسطه سن خوارگي ورامين، چالتر خان هم در اين دو سه ساله عملي نداده و شاهزاده مجبور بود كه هر شش ماه يكبار فرع قرض خود را بر اصل اضافه كرده و اسناد بيع شرطي را تجديد نمايد. پس براي شاهزاده لازم بود بهر سعي و كوششي كه هست، مقام حاصلخيزي بدست آورد تا شايد بتواند از حاصل آن، چاله قروض را هموار كند و ميداند سي هزار خروار برنج هم در انبار دست‌نخورده حاضر است كه اگر رئيس الوزراء شود، تماما در اختيار او خواهد افتاد. خرواري ده تومان هم كه از آن استفاده كند، گذشته
ص: 504
از اداي قروض، در هريك از املاك خود قصري هم خواهد ساخت.
ميدانيم وزارتها و رياست وزراي سابق شاهزاده بواسطه حمايت روسها بود و در اينوقت روسي در كار نبود كه كاري باين كارها داشته باشد و براي شاهزاده لازم بود وجاهت داخلي پيدا كند و ضمنا رشته قديمي بندوبست با دمكراتها را محكمتر نمايد. اين بود كه از سردسته‌هاي بازاريها و اشخاص متنفذ آنها تملق ميگفت و بامير المؤمنين علي عليه السلام تأسي جسته، شبها نان و خرما بدر خانه‌ها ميبرد. ولي دمكراتها هم چون قدرت خارجي او تمام‌شده بود، ديگر سنگي در ترازوي او نميگذاشتند. چنانكه در اينوقت او را بآقا حاجي مخبر السلطنه (جناب آقاي مهديقلي هدايت) فروختند و كابينه وزراء كه ميخواست با ورود يكي از دمكراتها در هيئت وزراء رضامندي اقليت را هم بدست بياورد، آقاي هدايت را بسمت وزارت ارزاق وارد كابينه كرده باز سر شاهزاده بي‌كلاه ماند

وزارت ارزاق‌

ورود آقاي حاجي مخبر السلطنه بكابينه، بسمت وزارت ارزاق، در اوائل محرم بود.
دمكراتها بموجب سنت سنيه خود كه با كمال بي‌اطلاعي از هر چيز اظهار وقوف و اطلاع ميكردند و «با مشك خالي پرهيز آب گفته» و بهمه كس تهمت ميزدند، و عده‌هاي همراهي زياد در كار نان شهر بايشان داده و ايشان را بر ضد كاركنان ارزاق، البته بيشتر بر ضد من كه سوابق گل‌كشتي با آنها داشتم، برانگيخته بودند. ايشان با اين زمينه وارد كار شدند، ولي بعد از يكهفته‌اي كه با تمام قواي خود تفتيشات و تحقيقات كرده و دانستند كه من فداكار جدي و تقريبا مجاني عامه هستم، بي‌اندازه بمن اعتماد پيدا كرده و بقول خودشان كه بعدها در ضمن صحبت ميگفتند، آمده بودند «شر بد نفس متقلبي را از سر عامه بكنند، رفيق امين طرف اطمينان پيدا كردند.» من با ايشان كيل دم‌پخت‌پزي را گرفته، قيمت آنرا در يكمن سي و دو شاهي بستيم كه بعد از آنكه گندم تمام شد و ديگر نتوانستند با نان مردم شهر را اسير كنند، مقدمات كار دم‌پخت‌پزي حاضر باشد و ضمنا كارخانه‌هائي كه بتوانند روزي دو سه خروار برنج دم‌پخت كنند، بسعي بعضي از تجار و كسبه دائر و اسباب كار از هر حيث آماده شد.
ماه عقرب را هم بهمين‌طورها گذرانديم، ولي گندم و جو بانبار ميرسيد و اكثر حوالجاتي كه براي دريافت گندم از انبار بنانواها ميدهيم، دست آنها ميماند و آنها از ذخيره چهار پنج روزه خود، دكان خود را ميگردانند و احيانا دكانهاي آنها بسته ميماند و ازدحام ساير دكانها زيادتر و مردم نارضامندتر ميشوند. هر قدر از عده دكانهاي نانوائي كسر ميشود، دم‌پخت‌پزي براه ميافتاد ولي مردم نميخواهند دم‌پخت بخورند و نان را با همه زحمتي كه تحصيل آن دارد، بر اين غذاي برنجي ترجيح ميدهند.

كابينه عين الدوله‌

عين الدوله موقع را مناسب ديده، سردسته‌هاي بازاريها را بوعده اينكه اگر رئيس الوزراء شود نان را فراوان خواهد كرد، با خود همراه كرده آنها بدوره افتاده و از علما استمداد كردند. از علماي مبرز شهر كسي با آنها همراه نشد، رفتند سيد مصطفي قنات‌آبادي
ص: 505
را پيدا كردند. اين سيد با اهالي محله خود و جمعي از بازاريها يكروز عصر بهيئت وزراء ريخته، از كم ناني شكايت و ضمنا مقصود اصلي از اين تجمع را حالي كردند. علاء السلطنه استعفا كرد، عين الدوله رئيس الوزراء شد، ولي تقريبا همان وزراي سابق بر سر كار ماندند حتي علاء السلطنه هم در اين كابينه شركت كرد زيرا تصور ميكردند كه اجتماع اين مردمان مبرز سبب گشايش در كارها بشود.
جناب آقاي هدايت هم با همان وزارت ارزاق، در اين كابينه ماندند ولي چون علاقه شاهزاده رئيس الوزراء را بامر ارزاق حس كردند، كم‌كم طناب خود را از زير بار كشيده، اين‌بار من دماغ‌بدماغ با شاهزاده مواجه شدم، شاهزاده روزهاي اول بمد استبداد در حضور جماعت از كفايت و درايت من در كار نان تحسين فراوان ميكرد و در خفا بمن ميگفت عمدا در كار ارزاق مداخله ميكند كه شر مخبر السلطنه را از سر من بكند و بمن استقلال بدهد. در جواب اين جمله، بايشان عرض كردم: «اگر فكري داريد براي تهيه گندم و جو بفرمائيد، استقلال يا زيردست بودن من فرقي در اساس كار نميآورد، استفاده‌اي از اين كار ندارم كه استقلال من موجب مزيد آن شود و جز زحمت كه آنرا هم براي رفاه عامه ميكشم، اينكار فائده‌اي براي من ندارد. زيرا گذشته از تمام روز كه گرفتارم، نصفه‌هاي شب هم بايد بانبارهاي خصوصي كه پيدا كرده‌ام بروم كه در نقل و تحويل آن نسبت بصاحب انبار كه مخصوصا جاخالي ميكند، تلف و تفريطي نشود و آبروي اداره و دولت محفوظ باشد و سروصداي صاحب گندمها بيرون نيايد. آقاي حاجي مخبر السلطنه هم در همه‌جا كمك‌كار و مدافع من هستند، من كارشكني از ايشان نديده‌ام كه براي پيشرفت اداري هم كه باشد طالب استقلال باشم.» بعد از ده بيست روز نميدانم در سر چه مطلبي بود كه شاهزاده عشوه‌هاي شتري ميخواست تحويل بدهد. منهم تعرض كرده رفتم و يك روزي در كار مداخله نكردم. تمام وزراء حتي علاء السلطنه از من خواستند كه كار را وانگذارم. باحترام خواهش آنها باز وارد كار شدم ولي بخوبي احساس ميكردم كه مقصود شاهزاده پركردن چاله صد الي دويست هزار تومان قرض خود از نان اين شهر بدبخت است و مرا بزرگترين مانع كار خود ميداند.
كم‌كم برخلاف وعده‌هاي عين الدوله بمردم، مجبور شديم دكانها را يك در ميان ببنديم و روزي سيصد خروار پخت را بصد و پنجاه و حتي بعضي از روزها بصد خروار هم تنزل بدهيم. هر روز بعد از ميزان توانائي پرداخت انبار، عده و محل دكان‌هائيرا كه بايد فردا باز باشد، با خود شاهزاده تعيين ميكرديم و شاهزاده با تلفن بانبار دستور پرداخت حوالجات مرا ميداد. من هم از روي همانصورتيكه باهم تنظيم كرده بوديم، حواله ميدادم ولي روزافزون توانائي پرداخت انبار كمتر، وعده دكانهاي باز تنزل ميكرد.
معلوم است در مقابل، دم‌پخت‌پزيهائيكه با آقاي حاجي مخبر السلطنه ترتيب مقدماتي گشايش آنها را داده بوديم، باز ميشد و مردم خواهي‌نخواهي باين غذاي برنجي معتاد ميشدند.
ص: 506
يكروز انبار از پرداخت گندم حوالجات من استنكاف كرد، در صورتي كه روز قبل علي الرسم با شاهزاده همه چيز آنرا تمام كرده بوديم. نانواها بشكايت نزد من آمدند، از انبار كه تحقيق كردم معلوم شد شاهزاده دو ساعت بعد از تلفن پرداخت، مجددا تلفن نكول بانبار زده است و اين كار موجب ميشد كه دكانهاي دائر هم بسته شده و نان در شهر هيچ نباشد. زيرا ذخيره نانواها تمام شده بود و اگر يك روز بآنها گندم نميرسيد، فردا يا پس فرداي آن بي‌آرد ميماندند و مجبور ميشدند دكانهاي خود را لنگ كنند. گذشته از اينكه شهر بي‌نان ميماند، گرم كردن مجدد تنور سرد شده هم مبلغي براي نانواها خسارت داشت. من همانطور كه از تعدي نانوا به نانخور جلوگيري ميكردم، وظيفه خود ميدانستم كه از تعدي دولت بنانواها هم جلوگيري كنم كه بهانه تعدي بمردم را نداشته باشند.

داغ دل يا دق‌دلي‌

صبح بعمارت هيئت وزراء رفتم، شاهزاده تازه آمده بود، حاجي معين التجار بوشهري (پدر آقايان بوشهري) هم نزد شاهزاده بود، وارد شدم، شاهزاده و حاجي معين در يك سمت و من در يك سمت ديگر ميز دراز هيئت وزراء كه روميزي ماهوت سبزي روي آن گسترده بودند، روبروي شاهزاده نشسته گفتم: «انبار ديروز حوالجات نانواها را نپرداخته است.» گفت: «من سپرده بودم ندهند.» گفتم:
«مگر قبلا قرار عده دكانهائي كه بايد ديروز باز باشد، خود حضرت اقدس والا معين نفرموده و امر نداده بودند كه انبار پخت روزانه آنها را بدهد؟» گفت: «چرا! ولي من گندم را براي اين ميدهم كه نان كنند و بمردم بدهند نه اينكه حيف‌وميل كنند.» گفتم: «البته مقصود ديروز نيست زيرا امر نكول حواله پريشب داده شده و مقصود از اين فرمايش روزهاي قبل است.» گفت: «بلي! و مخصوصا پريروز.» گفتم: «پريروز و روزهاي قبل و حتي از ساعتي كه بنده متصدي امر نان شهر هستم، هيچ اتفاق نيفتاده است كه نانوائي براي روزي گندم بگيرد و دكانش بسته باشد يا از ميزان مقرر كمتر بپزد.
مخصوصا روزهاي آخر كه عده دكانها بنصف و ثلث تنزل كرده و مفتشين و سرمفتشها بواسطه كم شدن كارها بهتر ميتوانند دكانهاي باز را تحت مراقبت داشته باشند. مخصوصا همين پريروز كه حضرت والا فرموديد من بتمام دكانها سركشي كرده‌ام و همه‌جا مفتشين و آژان‌هاي نظميه را مراقب ديده‌ام. گذشته از اين، اگر در كار عيبي ملاحظه بفرمايند، راه اصلاحش اين نيست كه امر فرمايند حوالجات نانواها را نپردازند تا در نتيجه يكروز شهر بي نان بماند.» گفت: «پس ميخواهيد بگوئيد من دروغ ميگويم.» گفتم: «خودتان كه تفتيس نكرده‌ايد؟ راپورت‌دهنده مسلما خلاف عرض كرده است.» با تغير گفت «اه ...! من اينجا نيامده‌ام با تو محاجه كنم، بزن توي سرش!»
من معني اين جمله اخير را نفهميدم زيرا كسي نبود كه من توي سرش بزنم. يك مرتبه ديدم دستي بپشت گردن من اصابت كرد، برگشتم ديدم تلفونچي هيئت وزراست كه
ص: 507
براي رساندن پيغام تلفني توي اطاق آمده و پشت سر من روبروي شاهزاده ايستاده بود و اين امر باو بوده و او هم اجراء كرده است. من نهيبي بسمت او رفته گفتم: «برو گم شو! مردكه! تو ديگر در اين ميان كيستي؟!!» از نهيب من او جا خالي كرد و از در بيرون رفت. من برخاستم بيرون آمدم.

لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم‌

در اطاق جلو آقاي علاء السلطنه روبروي دري كه من از آن باين اطاق آمدم نشسته و ارباب كيخسرو شاهرخ هم در گوشه ديگر اطاق بود. من جلو علاء السلطنه روي زمين نشستم، دامن كت او را گرفته گفتم: «شما رئيس الوزراء شديد، پي من فرستاديد مرا مأمور سرپرستي كار نان شهر كرديد، (با اشاره بسمت اطاقي كه عين الدوله در آن نشسته بود) اينمردكه كهنه جلودار طالب مقام شما بود، از هرزگيهاي او در دكانهاي نانوائي كه بوسيله من كشف و جلوگيري ميشد خودتان بهتر از من مسبوقيد، بالاخره حريف من نشد. يكروز يكمشت بازاري با يك سيد پيشنماز بيسواد را تحريك كرد باينجا آمدند، شما كنار رفتيد و اين كهنه جو دزد رئيس الوزراء شد.
من ميدانستم كه اين مرد كه بفكر تلافي با من است. از كار كناره كردم، شما و رفقاتان همگي از من خواهش كرديد. مجددا وارد كار شدم، زيرا فكر ميكردم كه كابينه همانست كه بود و رياست اين بخوبر «1» براي مصلحت روزگار است. آقاي حاجي مخبر السلطنه طناب خود را از زير بار ارزاق كشيد و مرا با اينمرد طماع كه ميخواهد با دزدي نان بيوه‌زنها قرضهاي خود را بدهد مواجه كرد. نتيجه اين شد كه اينمرد بي‌شرف امروز امر داد توسري به من بزنند در صورتي كه حرفهاي من تمام منطقي و از روي كمال ادب بود و هيچ چيزي كه سبب اين توهين باشد، از من سرنزده است، حاجي معين بوشهري الان هم آنجا و شاهد گفته‌هاي من است».
من چنان ميلرزيدم و اين جمله‌ها را با صداي بلند اداء ميكردم كه صداي من با وجود بسته بودن درها توي باغ هم ميرفت تا چه رسد باطاق مجاور. يكبار متوجه شدم ديدم حال علاء السلطنه بعد از شنيدن نتيجه شكايت من از من بدتر شده پيرمرد رنگش مثل گچ سفيد شده و لرزه بر اندامش افتاده نزديك است سكته كند. دامنش را رها كرده ساكت شدم. پيرمرد برخاست و باطاق عين الدوله رفت و من از عمارت هيئت وزراء خارج شدم.
______________________________
(1)- سابقا اسبهاي قيمتي و ماديانهاي نژاده البته خيلي خواهان داشت و در تابستانها كه مجبور بودند براي هواخوري آنها را بيرون ببندند، تدبيري براي جلوگيري از سرقت شبانه كرده آنها را بخو ميكردند و زنجير بخورا با ميخ طويله محكمي بزمين ميكوبيدند و بخورا قفل ميكردند تا بازكردن و دزديدن اسب كندوكوب و معطلي داشته باشد، بخوبر بمعني حقيقي كسيرا ميگويند كه با وسايل غيرعادي بتواند بخورا بي‌سروصدا ببرد و اسب را بدر برد و در معني استعاره‌اي اين لغت مركب نسبت باشخاص متقلب كه وسيله‌هاي خاص براي تقلب پيدا ميكنند مورد استعمال دارد
ص: 508

فرشته مروت‌

بوسط باغ كه رسيدم ديدم مخبر السلطنه مي‌آيد. او از دور حال مرا مشاهده كرد، جلو آمد، گفت: «شما را چه ميشود؟» گفتم:
«رفاقت نيمه راه شما در كار ارزاق سبب شد كه دست مرا در حنا گذاشتيد و امروز اينمرد بيشرف كه بوسيله هوچي‌هاي بازار رئيس الوزراء شده است، مثل سگ بمن پريده توهين كرده است.» گفت: «براي چه؟» گفتم: «براي اين‌كه ميخواهد دزدي كند، مرا مانع كارش مي‌بيند.» گفت: «بهانه اين اقدام چه بوده است؟» گفتم:
«برويد از خودش و حاجي معين التجار كه حاضر بوده است بپرسيد.» خواستم حركت كنم دست مرا گرفت و گفت: «من ميخواهم شرح سؤال و جواب را از خود شما بشنوم.»
گفتم: «حال من خيلي بد است، شايد تب كرده باشم.» گفت: «من تا از شما شرح واقعه را نشنوم، دست از شما برنميدارم.» گفتم: «ميفرمائيد همين‌جا براي شما نقل كنم» گفت: «اينجا خوب نيست. خواهش ميكنم باهم بهيئت وزراء برويم.» گفتم: «تا اين مردكه بي‌همه‌چيز سركار است، من پا باين عمارت نخواهم گذاشت.» گفت: «باهم ميرويم، در اطاق عليحده مي‌نشينيم، شما موضوع و چگونگي مذاكرات را براي من نقل ميكنيد، آنوقت هرجا خواستيد ميرويد.» من واقعا حاجي مخبر السلطنه را دوست ميداشتم و بيش از اين مقاومت را در مقابل امر ايشان سزاوار ندانسته باهم به عمارت برگشتيم
باطاق دورافتاده‌اي رفته دوبدو نشستيم، سيگاري بمن دادند و كم‌كم وارد تحقيقات شدند، من سابقه طرز جريان كار را از روزيكه ايشان مداخله خود را قطع كرده بودند عرض كردم و واقعه يكساعت قبل را بطوريكه خواننده عزيز سابقه دارد، نقل نمودم. اين جلسه دو نفري ما نيم ساعتي طول كشيد، ايشان برخاستند، بمن فرمودند: «يك قول بمن بدهيد» گفتم: «امر فرمائيد اطاعت ميكنم.» گفت: «تا من برنگردم، از اينجا جائي نرويد.» گفتم: «مقصود چيست؟» گفت: «برميگردم بشما ميگويم.» و از در خارج شد.
من هم بگوشه نيمكت افتاده در درياي فكر فرو رفتم. نميدانم چقدر وقت گذشت، من از خود بي‌خبر بودم، حتي سيگار هم نمي‌كشيدم. در تمام مدت عمرم ساعت باين بدي نگذرانده بودم، بالاخره آقاي حاجي مخبر السلطنه برگشت. بمن گفت: «برخيزيد با من بيائيد.» گفتم: «كجا ميخواهيد مرا ببريد؟» گفت: «آسوده باشيد من كاري نمي‌كنم كه مخالف حيثيت شما باشد.» مرا بلند كرد، باهم بيرون آمديم، بعد از يكي دو پيچ در راهروها بسفره‌خانه هيئت وزراء وارد شديم، همگي وزراء دور ميز نشسته بودند، فقط دو تا جا خالي بود، ايشان نشستند، مرا هم نشاندند.
صحبتهاي عادي سر سفره كه تا حدي موجب تفريح و رفع خستگي دو سه ساعت كار است در كار نيست. همه سربزير افكنده و متفكرند و خود رئيس الوزراء از سايرين گرفته‌تر بنظر ميآيد. از وضع مجلس دانستم كه ابتدا علاء السلطنه و بعد سايرين هريك كه رسيده و از قضيه خبردار شده‌اند، او را سخت ملامت كرده و بعد از يكي دو ساعت هنوز هم از حال تعرض خارج نشده‌اند. گوئي از خجالت اين رفتار رئيس خود، سر نميتوانند برآورد.
ص: 509
مخصوصا مشير الدوله كه گذشته از دو سال شاگردي من از او، سه چهار سال هم با يكديگر در زير يك بام منزل داشته و از جزئيات روش و اخلاق من مسبوق است، بي‌اندازه گرفته و مهموم بنظر ميآيد.
سوبها را كشيده در بشقابها حاضر بود، مشغول شدند، من تا آخر سفره لب بغذا نزدم، در اين كار تعمد و تظاهري نداشتم بلكه واقعا نميتوانستم چيزي بخورم. وزيري كه پهلوي من نشسته بود، يكي دو غذاي اول را در بشقاب من هم كشيد و همينطور دست‌نخورده ماند در غذاهاي بعد ايشان هم اين كار بيفائده را ترك گفتند. در اواخر غذا نظرم نيست كدام يك از وزراء شايد آقاي مخبر السلطنه بود كه براي خارج كردن مجلس از اين وضعيت كار نان شهر را طرح كرد. مثل اين بود كه سايرين هم همه منتظر بودند كه موضوعي پيدا كرده مجلس را از اين سكوت مرگ‌آسا بيرون بياورند. هريك در اطراف قضيه چيزهائي گفتند، در آنجاها كه مثلا بايد رئيس ارزاق شهر كاري بكند اسم مرا مي‌آوردند و از اين جمله ميخواستند بفهمانند كه من بايد دنباله كارهاي خود را داشته باشم و هريك از آنها بمناسبت حرفهائي ميزدند كه در واقع قدرداني و اظهار رضايت از كارهاي سابق من بود. ولي من تا آخر ساكت ماندم و هيچ حرف نزدم.
وزراء برخاستند و باطاق جلسه رفتند، منهم بيرون آمده يكسر بمنزل رفتم. ديدار زن و فرزندان مايه تسليت شد، غذا خورده دو ساعتي خوابيدم. از خواب كه برخاستم، از ميرزا احمد خان شريعت‌زاده، آقاي احمد مشاور وكيل فعلي مجلس شوراي ملي، با تلفن خواهش كردم ملاقاتي از من بكنند. كاغذي بدست گرفته استعفانامه خود را با يك شعر ارسال المثل بهيئت وزراء مسوده كردم. آقاي شريعت‌زاده اول شب آمد، بايشان وكالت دادم كه در ديوان عالي تميز شاهزاده را بجرمي كه مرتكب شده است، تعقيب نمايد.
پس‌فردا صبح عريضه وكيل من بديوان عالي تميز و استعفاي من بهيئت وزراء در يكوقت بدو مقصد رسيد.

كابينه مستوفي الممالك‌

دو روز بعد كابينه عين الدوله ساقط و كابينه مستوفي الممالك جانشين آن شد. من آنچه واقع شده است، بقلم ميآورم و نمي خواهم ادعا كنم كه افتادن كابينه عين الدوله مربوط باين وقايع بوده، ولي بايد بگويم كه اگر هم تصادف باشد، تصادف عجيبي بوده است. درهرحال اين آخرين وزارت عين الدوله بود و دوره نكبت او از همين روز شروع شد. تا ميتوانست و املاك آزاد داشت، با استقراض‌هاي جديد يكطوري با وامخوهان كنار ميآمد. همينكه كفگير بته ديگ خورد «1» و صداي آن بلند شد، طلبكارها كه اگر
______________________________
(1)- در موارديكه پلو نذري ميدادند و فقرا براي گرفتن پلو ميآمدند وقتي كفگير بته ديگ ميخورد، معلوم ميشد كه غذا تمام شده و اشخاصي كه غذا بآنها نرسيده بايد دست‌خالي برگردند. از اين‌رو كفگير بته ديگ خوردن، كنايه از تمام شدن مايه و مورد استعمال آن مثل مورد متن در جائي است كه باقيمانده مايه، وفا بمخارج و قروض شخصي نكند و سروصداي آن مثل صداي خوردن كفگير بته ديگ بلند شود.
ص: 510
ميخواستند تمام اصل و فرع وام خود را استنقاذ كنند، چيزي هم دستي طلبكار ميشدند املاك و خانه او را از دستش گرفتند. خانه او قطعه‌قطعه شده و هر پارچه آن بدست يكنفر افتاد. مرگ ميان جانش رسيد و با كمال اسف و افسوس و حسرت دار فاني را وداع گفت و شايد اگر ميخواست محكوميت‌هاي خود را در عدليه بپردازد، كفن هم از خود نداشت.
براي اينكه دوباره باين موضوع برنگردم، از خواننده عزيز اجازه ميخواهم قدري از سلسله حوادث جلو بيفتم. عين الدوله شايد مقارن افتادن از رياست وزراء، احضاريه ديوان عالي تميز را دريافت كرد. چندي بفكر پيدا كردن دليل براي نسبت دادن حيف و ميل بمن، اين طرف آن طرف گشت. حتي بنانوا باشيهاي دوره‌هاي سابق متوسل شده و بوعده‌هاي بي‌پاي خود كه عنقريب رئيس الوزراء شده درباره آنها چنين و چنان خواهد كرد، آنها را بدوندگي واداشت و بيهوده وقت خود را صرف نمود. چون حيف و ميلي در كار نبود، چيزي دستش نيامد و مجبور شد بوسيله منشي خود، نصير دفتر، قريب، كه اصلا با ما هم‌ولايتي بود، در خانه قوم و خويش‌هاي من هم مثل آقا ميرزا محمد علي خان و آقا ميرزا رضا بفرستد و گدائي صلح كند. البته آن‌ها جواب‌هاي سخت باو دادند.
در اين ضمن‌ها احضاريه دوم و سوم براي شاهزاده رفت و متعاقب آن ناگزير حكم غيابي صادر مي‌گشت. بالاخره مجبور شد برفيق سابق دمكراسي و رقيب ديروزي خود مستوفي- الممالك متوسل شود.

شما جوانيد بايد گذشت داشته باشيد

شبي من بمنزل صاحب‌اختيار، جناب آقاي غلامحسين غفاري، رفته بودم، مستوفي الممالك رئيس الوزراء وارد شد، مرحوم مستوفي الممالك هروقت از كار خسته ميشد، بخانه صاحب‌اختيار ميآمد و با تونس با او و هركس در حول‌وحوش بود، وقت ميگذراند. اكثر شام را هم آنجا خورده و شايد در همانجا هم ميخوابيد. باري صحبت از هر در، در گرفت، همينكه قدري از شب گذشت و من خواستم برخيزم گفت: «من با شما كاري داشتم.» نشستم، مجلس كه خلوت شد، بمن گفت: «در كار محاكمه با شاهزاده عين الدوله ميخواهيد تا كجا پيش برويد؟» گفتم: «تا صدور حكم از طرف ديوان عالي تميز كه مردم بدانند من بيگناه گرفتار اين توهين شده‌ام.» گفت: «مگر كسي هم هست كه نداند شاهزاده كار بدي كرده و يا در صحت‌عمل و راستي و كارداني شما ترديدي داشته باشد؟» گفتم: «انسان دشمن زياد دارد، آنها مثل دوستان فكر نميكنند، هزار ياوه‌سرائي دنبال شخص ميكنند.» گفت: «تصور ميكنيد حكم ديوان عالي تميز جلو ياوه‌سرائي دشمنان را ميگيرد؟ حيثيت شما در نزد اشخاص همانست كه بود، شما چيزي از دست نداده‌ايد كه باينوسيله جبران شود.» گفتم: «در اروپا اين وقايع اكثر به دوئل ختم و اعاده حيثيت ميشود. در اين كشور حكم محكوميت شخص متجاوز، لامحاله مايه تشفي است.» گفت:
«محكوميت اين شاهزاده پيري كه شهرت همين كار زشت بزرگترين مجازات اوست، چه
ص: 511
تشفي دارد؟ شما جوانيد، نبايد اعتنا باين قبيل تشفي‌ها داشته باشيد، لازمه جوانمردي شما گذشت است.»
گفتم: «آخر سايرين هم بايد بدانند كه نميتوان با اشخاص باحيثيت اين معامله‌ها را كرد.» گفت: «مقصود شما حاصل شده است و با همين اندازه اقدام شما همه فهميده‌اند كه ديگر نميشود بشخص عبث توهين كرد. يقين بدانيد كه بعد از اين اقدام شما، ديگر هيچ‌كس جرأت اين قبيل اقدامات را بر عليه كسي نخواهد داشت.» گفتم: «شما اول جنتلمن كشور ما هستيد، پدران همديگر را خوب ميشناسيم، من اختيار را بشما واميگذارم هرطور شما صلاح بدانيد، همانطور رفتار ميكنم.» از جا برخاست، حس كردم ميخواهد نزديك من بيايد، مجال نداده جلو ايشان رفتم، با تشكر فراوان دست محكمي بمن داد، بمنزل آمدم.
دو روز بعد با تلفن بمن گفت: «عصر جمعه شما مهمان داريد، خواستم شما را خبر كنم كه در منزل باشيد.» گفتم: «رسم خانوادگي ما اين است كه اين قبيل احتفال‌ها را در خانه بزرگترها ميكنيم، مهمانها بايد خانه برادر بزرگتر من آقا ميرزا رضا تشريف بياورند.» گفت: «من بايشان تلفن كنم؟» گفتم: «خير! من ببرادرم اطلاع مي‌دهم.»
عصر جمعه منزل آقا ميرزا رضا رفتم، آقاي فتح اللّه مستوفي هم بود، مستوفي الممالك اول آمد، نشست، شاهزاده عين الدوله بعدتر آمد، بغل گشود، مرا بوسيد، نشستيم، مقداري صحبت كرديم، برخاستند رفتند، من فردا صبح ترك دعوا بديوان عالي تميز فرستادم.
كابينه مستوفي الممالك اوائل زمستان 1296 برقرار شد، در اينوقت در روسيه بالشويكها بجاي منشويكها تازه زمامدار شده بودند. كم‌كم انتشارات بالشويكي بقشون روس در ايران هم سرايت كرده، هيچ چيز ولو پولي كه انگليسها ميان افسران آنها مي‌پاشيدند، نتوانست جلو تفرقه آنها را بگيرد. افراد اسب و تفنگ خود را اكثر با يك خوشه انگور يا دو سه سير كشمش معاوضه كرده «1» از سرحد ايران بوطن خود رفتند.
روسها در شرفخانه، ساحل درياچه اروميه، اسلحه و مهمات و آذوقه و لوازم يك صد هزار قشون جمع‌آوري كرده و ميخواستند اينجا را ستاد لشكر خود نموده و بعدها از آن مركز بسمت بغداد و عراق حمله ببرند. در اين وقت حتي اين محل مهم هم بي
______________________________
(1)- چون ميخواستند با اسب و يراق و اسلحه وارد خاك روسيه و گرفتار مواخذه بلشويكها كه از مدتي پيش آنها را بكشور خود فراخوانده بودند نشوند، ناگزير بودند علائم جرم تمرد را از خود دور كرده با لباس عادي و از راههاي قاچاق از سرحد بگذرند. شايد بهمين جهات حتي از داشتن پول جيب و بغل احراز ميكردند و اين ارزان بي‌علت باين علت بوده است.
درهرحال من در زمان استانداري خويش در رضائيه خيلي شنيده‌ام كه واقعا آنها اسب و يراق خود را در نزديكيهاي سرحد با كمي انگور يا قدري كشمش مبادله كرده و خارج شده‌اند بحدي كه براي من اين موضوع بحد تواتر و شياع رسيده است. اختيار باور كردن و نكردن اين خبر با خواننده عزيز است.
ص: 512
سرپرست مانده، عمواغلي‌هاي ارونق و انزاب و تبريز تمام آن لوازم و مهمات را تصاحب كردند. پتوهاي پشمي آن را بعد از يكي دو دست، دانه‌اي پنج شش قران ميفروختند.
پادگان اروميه روسها تمام لوازم و تفنگ و توپ و مهمات خود را برئيس مدرسه امريكائي فروخت و رفت. آقاي رئيس مدرسه، البته با صلاح‌ديد مقامات جنگي آمريكا و انگليس، با اين اسلحه از آسوري‌هاي اروميه عده‌اي را مسلح كرده ميخواست بكمك قواي انگليسها ببغداد برود ولي در بين مراغه و خاك افشار بمرض غيرمعلومي درگذشت.
اسلحه و مهمات اين اردو را بعضي آسوري‌ها بردند و قسمت مهم آن گير افشارهاي صائين- قلعه و تيكان تپه آمد. اين تفرقه قواي روس كه در پائيز شروع شده بود در زمستان بحد كمال رسيده، سرتاسر شمال و مغرب ايران بالمره از قشون روس پاك شد.
لازمه دورانديشي انگليسي اين بود كه لا محاله راه بين بغداد و قزوين و گيلان را در دست داشته باشد كه در موارد لزوم، بتوانند در خاك روسيه باقدامات ضد كمونيسم بپردازند و فعلا هم از قوت گرفتن عثمانيها در قسمت كردستان جلوگيري بعمل آورند.
همدان مركز اين عمليات شد معلوم است دولت ايران در اينوقت قشوني نداشت كه طرف بيم و اميدي باشد، قشون منظم و مسلح آن‌ها همان ژاندارمها بودند كه دو سال قبل با مهاجرين بسمت عثمانيها رفته و متفرق و قسمتي از آن در رباطكريم شش فرسخي تهران بدست روسها قليه و قورمه شده بودند. معهذا همراهي وزراء و حكام و بخصوص رئيس الوزراء براي پيش‌بيني آذوقه و خواربار و ساير كارهاي برقراري اين پادگانها در اين خط راه خيلي مؤثر بود. البته مستوفي الممالك مرد بندوبست با خارجه نبود، اين همان رئيس الوزراء بود كه بر اثر فشار روس و انگليس و نزديك شدن قواي روس بتهران، ميخواست پايتخت را باصفهان ببرد و سبب مهاجرت و توليد زحمت براي دولتين شده بود، پس امروز هم از او اميدي نداشتند. بنابراين بايد فكر پيدا كردن شخص ديگري باشند كه در اينكار و كارهائي كه شايد در آتيه پيش بيايد، با آنها همراه باشد. وثوق الدوله در رياست وزراء سابقش بد امتحان نداده و تا توانسته بود دولت تساري مرده پوسيده روس را بنفع انگليس‌ها سرپا وانمود كرده بود من تصور ميكنم از همين روزها نقشه شش هفت ماه بعد را كه زمينه‌هاي اقدام روشنتر مي‌شد كشيده، قرارمدار و شرط رياست وزراء او را داده و زمينه را حاضر كرده باشند و الا هيچ دليلي براي استعفاي وثوق الدوله از وزارت فرهنگ كه در يكي از كابينه‌هاي اخير داشت، بنظر نميرسيد. همچو بنظر ميآمد كه چون موقع قحطي و سختي بود، عمدا از كار خارج شد كه براي بعد از قحطي دست‌نخورده و تروتازه باشد.

وضع ارزاق در كابينه مستوفي الممالك‌

كابينه مستوفي الممالك دكانهاي نانوائي شهر را بچهار باب منحصر و قيمت نان را بچهار هزار و ششصد دينار ترقي داد و بجاي نان دم‌پخت را از قرار سي و دو شاهي بدسترس مردم گذاشت. ولي چون كاركنان ارزاق مواظبت و دقت نميكردند، دم‌پختها قدري
ص: 513
روان و هر مني چهار پنج شاهي آب داشت. معهذا غذا بود و مردمي كه دسترس بنان نداشتند، ميخريدند و بجاي نان صرف ميكردند. ازدحامي هم در دكانهاي دم‌پخت فروشي وجود نداشت و بي‌هيچ معطلي مردم ميتوانستند از اين غذاي برنجي استفاده كنند. قيمت برنج پلوئي هم چندان زياد نبوده، منتهي بدو سه برابر قيمت سالهاي عادي ترقي كرده و آنهم بيشترش از راه گراني كرايه بود. قيمت گوشت و روغن هم بهمين ميزان ترقي كرده و بطور قطع و بضرس قاطع ميتوان گفت در اين قحطي در تهران كسي از گرسنگي نمرد بلكه تلفات مردم از حصبه و محرقه و بقدري اين دو مرض زياد بود كه خيلي اتفاق ميافتاد كه تمام اهل يك خانه از بزرگ و كوچك باين مرض مبتلا ميشدند. عده اموات تهران اگرچه احصائيه‌اي كه ثبت و ضبط شود نداشت، ولي مسلما بروزي صد الي دويست نفر ميرسيد و اين وضع از اواسط زمستان تا اواخر بهار و سرخرمن دوام داشت.
هيئت مميزي ايالت تهران، بعد از تابستان گذشته از دماوند بورامين آمده دنباله كار سابق را گرفت و اوائل زمستان علي الرسم بتهران آمد. در بهار سال 1297 البته باوجود قحطي و ناخوشي موقع اين عمليات نبود و براي تعقيب كار با تصويب وزارت ماليه منتظر رسيدن خرمن گرديد. در ايام تعطيل البته مخارج آشپزخانه نداشتند ولي در هرحال عليق مالها را من منظما ميدادم. از اول بهار 1296 كه قيمت ارزاق و كاه و يونجه و جو گران شده بود، هيئت هر ماهه مبلغي تفاوت مخارج داشت. من اين مخارج را همه ماه ميپرداختم و صورت تفاوت را بوزارت ماليه ميفرستادم. در اين بهار باوجود اينكه مخارج منحصر بعليق مال شده بود، اين تفاوت گاهي بماهي پانصد ششصد تومان هم بالغ شد كه بواسطه تغييرات پي‌درپي كابينه، تصميمي در پرداخت آن نگرفته بودند. من مجبور بودم اين تفاوتها را كه از اصل خرج هيئت هم تجاوز ميكرد، هر ماهه قرض كنم و بپردازم.

كابينه صمصام السلطنه‌

كابينه مستوفي الممالك تا عيد نوروز 1297 بيشتر دوام نكرد، مردم بواسطه دم‌پخت و بي‌اقدامي دولت در كار نان كه در حقيقت از راه بيچارگي بود، از آن ناراضي بودند. دربار هم با صمصام- السلطنه بهم بست و مستوفي الممالك استعفاء كرد و صمصام السلطنه روي كار آمد. اين كار با نقشه انگليسها راجع بروي كار آوردن وثوق الدوله هم منافاتي نداشت. زيرا دو سه ماهي تا سرخرمن و فصل فراواني وقت بود و صمصام السلطنه در اين دو سه ماهه ناگزير كارهائي صورت ميداد كه بيشتر مايه روسفيدي كابينه بعدي بشود.
معهذا حق احتياط مشار الملك را هم بسمت وزير ماليه در اين كابينه لري چپاندند كه بيشتر اسباب خرابي آنرا فراهم و سرخرمن كه ميخواهند كار را شروع كنند، وسائل را بيشتر آماده نمايد.
دوازده خروار آردي كه دو برابر سالهاي عادي ذخيره كرده بوديم، تا شب عيد بيشتر دوام نكرد. ميرزا مهدي را بده فرستاديم، دو خروار آرد در خرواري يكصد و بيست تومان خريداري كرد و براي ما فرستاد. اين آرد با كمال صرفه‌اي كه ميكرديم، دو ماه
ص: 514
بيشتر دم ما بند نشد. بالاخره مجبور شديم وقتي جو خوشه ورامين در اوائل جوزا بشهر رسيد و قيمت آن از صد و بيست سي تومان بشصت هفتاد تومان تنزل كرد، يك خروار جو خريده آرد كرديم و ماه رمضان را با نان جو گذرانديم، تا اول سرطان رسيد و از گندم تركوب ده، آرد آوردند.
پائيز و زمستان سال 1296 از حيث بارندگي خوب بود. در بهار 1297 هم بارندگي بد نبود و سال 1297 از حيث حاصل از سالهاي خوب بشمار ميآمد. بخصوص كه سن ورامين هم دوره نيامدنش شروع شده بود و در ظرف ماه سرطان گندم به سي و پنج و جو به بيست و پنج تومان تنزل كرد و غلا و تنگي بسر آمد و مردم مرفه شدند.

بنائي بيروني جديد

مزد عمله و بنا در اين بهار خيلي ارزان بود، زيرا كسي بنائي نميكرد، و بهمين نظر ما بفكر افتاديم نقشه سابق راجع به كوبيدن بيروني كوچك و طويله و حياط وسط و ساختن بيروني وسيع آبرومندتر را عملي كنيم، همينكه نان جو در شهر يكمن سه قران شد شروع بعمل كرديم. مزد بنا شش قران و عمله سي شاهي بود. مصالح، آجر و سنگ و چوب ساختمان جديد از بناهاي كهنه سه حياط بدست آمد و در سمت شمال، وصل باندرون مسكوني من، يك راهرو عريض در وسط، چهار اطاق طرفين آن زيرورو و در سمت كوچه مسجد حاجي شيخ- عبد النبي هم يك مدخل و چهار اطاق طرفين آن طرح‌ريزي و سفت‌كاري آن تا آخر ميزان تمام شد. مخارج اين سفت‌كاري از هزار و ششصد هفتصد تومان تجاوز نكرد و ضمنا از راهرو تالار آينه بيروني قديم كه اندرون مسكوني برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي بود، دري به اين بيروني بزرگ باز شد كه تا موقع تمام شدن نازك‌كاري عمارت جديد، اطاق آبرومند خارج و داخل كه بمنزله سفره‌خانه باشد، داشته باشيم. فقط يك اطاق و يك زيرزمين بناي جديد را در همين پائيزي نازك‌كاري كرديم كه زير آن آبدارخانه و روي آن اطاق پذيرائي ما بود. حياطسازي و نازك‌كاري باقي بنا را ببعد موكول كرديم كه بمرور انجام شود زيرا در اين سال محل براي مخارج بيشتر نداشتيم.

تأسيس شوراي عالي تجارت‌

در كابينه صمصام السلطنه آقاي معين الوزاره (جناب آقاي حسين علاء وزير دربار شاهنشاهي) براي دفعه اول بسمت وزارت فوائد عامه و تجارت و فلاحت جزو هيئت دولت شد. ميرزا علي محمد خان اويسي (جناب آقاي اويسي معاون وزارت پيشه و هنر) كه رئيس اداره تجارت و فلاحت بود، موقعي بدست آورده نظامنامه‌اي براي تشكيل شوراي عالي تجارت نوشت و باجراء گذاشته شد. بموجب اين نظامنامه شش نفر از وجوه تجار، بانتخاب خود آنها و شش نفر از طرف دولت بموجب پيشنهاد وزارت فوائد و صدور فرمان همايوني براي عضويت شوراي عالي تجارت بايد معين شده و در كارهاي اقتصادي كشور اظهارنظر كنند. مرا يكي از شش نفر دولتيها در نظر گرفته براي اين خدمت معين كردند. بحكم انتخاب اعضاي شوراي عالي تجارت، حاجي معين التجار رئيس اين شوري تعيين و هفته‌اي
ص: 515
يكروز دو سه ساعتي باين خدمت افتخاري مشغول شدم.

مأموريت بمعاونين سفارت ايران‌

در زمستان 1296 و بحبوحه قحطي، از طرف بلشويكها كه تازه استقراري پيدا و منشويكها را بيرون كرده بودند، براوين كنسول سابق روس در خوي مأمور شد كه با دولت ايران وارد مذاكره شده قراردادي با ايران ببندد. ولي چون هنوز بلشويكها نتوانسته بودند دني‌كن و كلچاكرا كه يكي در جنوب و ديگري در مشرق روسيه عده‌اي دور خود جمع كرده و از انگليسها هم بآنها كمك ميشد قلع‌وقمع و دولت خود را بلامعارض كنند، حقا دولت وقت صلاح نديد كه با او وارد مذاكره شود و اين مأمور در بهار 1297 بي‌نيل مرام بروسيه برگشت.

الغاي لرانه كاپيتولاسيون‌

كابينه صمصام السلطنه بطرز لري خود و بدون هيچ مقدمه و البته بدون هيچ نتيجه، فقط باين مستند كه دولتي كه اساس كاپيتولاسيون بموجب قراردادي بوده است كه با او بسته شده بوده و او ديگر در بين نيست كه ادعائي بر اين طرز غيرعادلانه داشته باشد، با اعلان خود كه بسفارتخانه‌ها فرستاد، كاپيتولاسيون را الغاء كرد، در صورتي كه محاكمات وزارتخارجه در مركز و كارگذاريها در ولايات، كماكان مشغول قطع و فصل كارهاي اتباع خارجه بودند و اين اعلان جز روي كاغذ، اثر خارجي پيدا نكرد. ولي وقتي كمپاني راه‌آهن حضرت عبد العظيم بگراني كاه و جو و لوازم ديگر مستمسك شده خواست بر قيمت بليط ترامواي اسبي شهر و راه‌آهن حضرت عبد العظيم بدون هيچ مستنديكه در پيمان‌نامه ذكر شده باشد بيفزايد، جناب آقاي حسين علاء وزير فوائد عامه اين كابينه با جوابهاي منطقي اين تقاضا را رد كرد و چون روسها كه در حقيقت تا اندازه‌اي مالك اصلي اين راه‌آهن شده بودند فشاري نداشتند، اين حرف حسابي پيش رفت.
انتهاي جلد دوم
شرح زندگاني من، مقدمه‌ج‌3، ص: 3