گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
.اداره امور ايران از وزارت خارجه انگلستان، بوزارت مستعمرات آن دولت منتقل، و آرشيو آن از آن وزارتخانه باين وزارت‌خانه تحويل خواهد شد.
اطفال و برادرزادگان ما در اطلسهاي جغرافيائي، قطعه ايران را همرنگ انگلستان خواهند ديد و آخر الامر، پادشاه انگلستان و ايرلند در عوض از دست دادن عنوان پادشاهي ايرلند، عنوان امپراطوري ايران را بر ساير القاب خود افزوده، و پادشاه انگلستان و امپراطور هندوستان و ايران مخاطب خواهد گشت



.
2- استقلال داخلي- چون در محل خود استقلال داخلي را تفسير كرده، و بثبوت رسانده‌ايم كه با اين قرارداد شما گذشته از استقلال خارجي، اين استقلال هم ايران را وداع گفته، تمام امور داخلي اين مملكت بدست انگليسها خواهد افتاد، ديگر اينجا محتاج به اقامه دليل نبوده، بطور مختصر ميگوئيم، اختيار قشون‌گيري و سوق الجيش و ماليه و ادارات كه روح استقلال داخلي است از امروز بانگليسها داده‌ايد، و بيست و پنج سال وقت بخوبي كفايت ميكند كه اگر از لفظ قرارداد بعضي از اختيارات براي ايران باقيمانده باشد بتفسير و ترجمه و زور فشار و ايجاد سابقه انگليسها اين خرد و ريزها را جمع‌آوري كرده، كليه اختيارات را بدست گيرند و تمام كارها را باراده و ميل و نفع خود اداره كنند. در اينصورت در ژنراسيون (طبقه) بعد اسمي از استقلال داخلي نخواهد بود.
3- پادشاه- جانشين داريوش هخامنشي كه تمام ممالك معموره آسيا و اروپا و افريقا باج‌گذارش بودند و اردشير و شاپور و انوشيروان ساساني كه دولت با عظمت روم را ذليل و زبون قهرمانان ايراني ميداشتند، و آلب ارسلان و ملك شاه و سلطان سنجر سلجوقي كه از حلب تا كاشغر ميدان سلطنتشان بود، و شاه عباس صفوي كه از تفليس تا هرات و از جيحون تا فرات سكه بنام ناميش ميزدند، و خطبه باسم ساميش ميخواندند و نادر شاه افشار كه قشون فاتح خود را تا دهلي برده، تمام تركستان و هندوستان را ضميمه شاهنشاهي ايران نمود، بيست و پنجسال ديگر مجسمه بيروح و هيكل بي‌اراده و فنكراف بد صدائي خواهد بود كه آواز منكر انگليسها را از شيپور حلقوم خود، بمسامع عالميان علي الخصوص ايرانيان خواهد رسانيد. گذشته از چراندن ماهي چندين هزار تومان و گردش و تفريح، كارش منحصر بامضاي اوراقي است كه روح او از سبب لزوم و منافع و مضار آنها خبر ندارد.
اختيار تعيين وزراء و حكام و صاحب‌منصبان و عمال كشوري و لشكري و قضائي، و نظر داشتن در وضع و اجراي قانون و منفصل كردن مجلس شوراي ملي و امر بتجديد انتخابات، و عفو مقصرين، بعبارت آخري تمام اختياراتي كه قانون اساسي باو داده است، همه را از دست داده، در هركار تابع و مطيع ميل و اراده وزير مقيم انگليسي خواهد گشت. حاشيه مختصري براي او تعيين ميكنند، ولي اختيار تغيير آنها را نداشته، حتي در تعيين و انتخاب پيش خدمت و فراش خلوت و خواجه سرايان خود نيز براي او اختياري باقي نخواهند گذاشت.
ص: 102
گذشته از اين، وجود و بقاي او تابع ميل و اراده كابينه سن‌ژام است. اگر او را مخل منافع خود ندانسته، باقيش ميگذارند و الا او را از اين تاج و تخت دروغي نيز محروم، و از مملكت تبعيدش ميكنند، و ديگري را كه بهتر و بيشتر با خيالات آنها مساعد بنظر بيايد، بجاي او مي‌نشانند. چنان‌كه در موقع ورود عثماني در جنگ بين المللي، با عباس حلمي پاشا خديو مصر، همين معامله را مجري داشته، پسر عموي او سلطان حسين را بجاي او نشاندند.
4- مجلس- حالت قوه مقننه اين مملكت را در بيست و پنج سال بعد، اعم از اينكه يك مجلسي باشد يا دو مجلسي، از انتخابات اين دوره ميتوان تفرس نموده وكلا عموما هواخواهان جدي، بلكه خدمتگذاران صميمي انگليس خواهند بود. مجلس هر چند ماه يك مرتبه، چند جلسه خواهد داشت و اين جلسات براي تصويب قوانين و نظاماتي است كه دستور آن از طرف انگليسها رسيده باشد.
تمام قوانين از مجلس يا مجلسين خواهد گذشت، و تمام مالياتها و عوارضيكه بر مردم تحميل خواهد گشت، از طرف مجلس شوراي ملي تصويب خواهد شد ولي در وكلا نه آن وطن‌پرستي، و نه آن حريت فكر و جرأت، هيچيك يافت نميشود، كه بتوانند برخلاف ميل و دستور وزير مقيم انگليس، پيشنهادي بكنند يارائي بدهند. وجدانا هم مسؤليتي ندارند، زيرا خودشان بخوبي ميدانند كه روح ملت نيز از انتخاب آنها خبري ندارند، مزدور انگليسند حقوقي ميگيرند و در عوض مطابق ميل آنها رأي ميدهند.
5- وزراء- در صورتيكه وجود تمام وزارت‌خانه‌هاي فعلي را لازم بشمرند، يا براي آنها وزير، ولو اسمي هم باشد نگاه دارند، وزير در كار وزارتي خود مثل پادشاه در اعمال سلطنتي خواهد بود، همانطور كه پادشاه مطيع اوامر وزير مقيم انگليسي است، وزراء هم منقاد امر و نهي، مستشارهاي انگليسي خواهند شد. تمام اختيارات، از تعيين فراش و پيشخدمت گرفته، تا انتخاب مديران كل وزارت‌خانه با مستشار است.
در تعيين وزير نيز تفحص نموده ارذل مردم را انتخاب ميكنند. تا بهرگونه تكليف آنها تن درداده مثل حضرت اشرف زير بار خرابي مملكت و تمامي هموطنان خود بروند.
در حقيقت همانطور كه در خر دواني پاره‌اي از ملل هريك از طرفين سوار الاغ رفيق خود شده، گرو مال خري است كه عقب بماند در آن دوره نيز علم و درايت و وجاهت و ملكات فاضله، موجب تقدم نبوده، صندلي وزارت مال اشخاصي است كه در مكارم اخلاق از همه عقب باشند، شخصي كه از همه بي‌حس‌تر و نسبت بهموطنان خود بيرحم‌تر و در خرابي مملكت زبردست‌تر، و از شهامت ذاتي و ملكات كسبي دورتر، و از علم و درايت بي‌بهره‌تر باشد، سمت وزارت خواهد يافت. تصور بفرمائيد، رئيس الوزراي
ص: 103
آن دوره كه در رذائل اخلاق سرآمد و خلاصه هفت وزير ديگر است «به از شما نباشد» «1» چه هفت جوشي خواهد شد؟
6- ادارات- اعضاي ايراني كه فعلا در ادارات هستند و مثل گوسفند قرباني كارد قصاب را ديده و مشغول چريدن مقرري و ليسيدن نبات اندامنيته ميباشند، تا وقتي در كار خود باقي خواهند ماند كه آقايان جديد الورود بمشاغل خود آشنا شده، راه كار را ياد بگيرند و بهر اندازه كه اينها باعمال مملكتي آشنا شوند، از شأن و اعتبار و اختيار آنها خواهند كاست، و اول روزي كه بي‌نيازي خود را از وجود يكي از آنها حس كنند، بهر بهانه كه باشد او را از كار خارج و جاي يكنفر انگليسي ديگر را باز خواهند نمود. بطوري كه در بيست و پنجسال بعد، مديران و معاونين كليه دوائر مركزي و ولايتي در سراسر اين مملكت انگليسي خواهند بود، و مترجم و ثبات و ضباط و ماشين‌نويس را نيز از هنديها خواهند خواست، و اگر در بعضي ادارات از قبيل دوائر قضائي و تعليمي ناگزير باستخدام ايرانيها بشوند، همان رويه كه در انتخاب وزراء ذكر نموديم، در تعيين اين قبيل عمال هم بكار خواهد رفت.
7- قشون- چون از وجود صاحب‌منصبان نظامي ايراني، زودتر از عمال كشوري بي‌نياز خواهند شد و وجود آنها را براي خيالات خود بيشتر از مستخدمين ساير ادارات مضر ميدانند، البته بآنها زودتر پرداخته، نظام ايران را از وجود صاحب‌منصب ايراني هرچه زودتر خواهند پرداخت. از تشريح حال اسف اشتمال اين بدبخت‌ها كه عمري در اين راه صرف كرده و از نو خود را نميتوانند براي كار ديگري حاضر كنند، و بايد مابقي زندگي را بفلاكت و درماندگي بگذرانند، ميگذريم و بتشريح اوضاع قشوني ايران، در بيست و پنجسال ديگر، ميپردازيم.
صاحبمنصبان از سركرده تا ياور انگليسي و از اين درجه تا آسپيران، يا وكيل‌باشي هنديست. افراد قشون در مدت چهار الي شش سال خدمت و تحت السلاح و احتياط خود هريك چندين بار به جنگ ايرانيهائي كه از فشار بتنگ آمده، بلوا كرده‌اند، رفته و هريك چند نفر از برادران ديني و نژادي و وطني خود را، بدست خويش رهسپار ديار عدم نموده، و از يغما و تاراج خانه و زندگي و هستي آنها، كيسه صاحبمنصبان خود، يعني انگليسها و هنديها را پر كرده‌اند، در جنگ‌هاي خارج از ايران هم در مدت چهار الي شش سال، هريك اقلا دو سه دفعه باهم مذهبهاي بين النهرين و قفقاز و هم‌دينهاي افغاني و تركستاني و حجازي خود جنگيده، و شايد در حمله بين النهرين و حجاز، بقاع متبركه كربلا و نجف و سامره و كاظمين را بمبارده كرده، سهل است مثل قشون حجاج بن يوسف و يزيد بن معاويه، حرمين شريفين مكه معظمه و مدينه منوره را محاصره و خانه خدا و قبر پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم را به توپ بسته باشند. و اگر جنگ
______________________________
(1)- اين جمله در ميان عوام شهري و دهاتيها در مورديكه كسي در غيابش تمجيد و تحسيني ميكنند براي تعارف و مجامله با مخاطب رايج است و در كتابت جز در مورد مطايبه آنهم براي ايجاد مفهوم مخالف جهت خواننده من مورد استعمالي براي آن سراغ ندارم.
ص: 104
عمومي در عالم پيش بيايد، مثل هنديها، در جنگ بين المللي اخير مجبور شوند با اكثر ملل دست و پنجه نرم كرده، با استخوان و پوست و خون خود، به پيشرفت مقاصد انگليس در عالم كمك و خود را ژاندارم بين المللي «1» نمايند.
ب- اقتصادي: 1- ديون عمومي- قرض ايران در بيست و پنجسال ديگر كمتر از هزار ميليون تومان نخواهد بود. زيرا ما در جاي خود ثابت كرده‌ايم كه مستخدمين ادارات ايران كلا انگليسي و قسمت غير مهم آنها هندي خواهد شد. البته حقوق اداري و مخارج مسافرت و اندامنيته و ساير صيغ معموله هريك نفر انگليسي بايد بقدري زياد باشد كه او را باقامت در آب و هواي غير معتاد ايران خوشدل و راضي نگاه دارد. هر قدر انگليسها را در كار ايران صرفه‌جو فرض كنيم، طبعا حقوقي كه براي هريك از هموطنان خود تعيين خواهند كرد، از سه برابر حقوقي كه امروز در همان طبقه به يكنفر ايراني داده ميشود كمتر نخواهد بود. پلتيك هم اقتضا ندارد كه در سنوات اوليه عذر تمام ايرانيها را بخواهند، پس هر يكتومان حقوقي كه فعلا باعضاي ادارات ميدهند، بچهار تومان سر خواهد زد.
حقوق اداري اعضاي وزارت‌خانه‌ها از مركزي و ولايتي، غير از قشون و نظميه و ژاندارمري فعلا هفت ميليون و نيم است، كه در آتيه به سي ميليون تومان «2» بالغ خواهد گرديد. مطابق پيش‌بيني كه در كميسيون و مطالعات نظامي بعمل آمده سي ميليون تومان هم حداقل مخارج قشون و نظميه و ژاندارمري است. قريب پنج ميليون تومان حقوق سلطنتي و شهريه و مستمري و حقوق تقاعد و مصارف تعمير ابنيه و لوازم اداري و مخارج متفرقه خواهد شد. بعد از وضع طلب روسها كه فعلا مطالب مبرم نداشته، تكليف آتيه آن معلوم نيست، پنج ميليون اقساط اصل و فرع طلب انگليس‌هاست كه تقريبا يكربع از آن نتيجه ولخرجي‌هاي يكساله شما ميباشد. پس سالي هفتاد ميليون براي اين مملكت
______________________________
(1)- دولت‌هاي تساري روسيه بعد از پطركبير علاقه زيادي بمداخله در سياست اروپا داشتند. بهمين جهت كمتر جنگي در اروپا اتفاق مي‌افتاد كه بمورد و بي‌مورد قشون روس در آن شركت نكند. اين لغت مركب «ژاندارم بين المللي» را يكي از نويسندگان روس كه حالا اسمش نظرم رفته است، بقشون آن دوره روسيه داده، در اينجا اقتباس شده است.
(2)- تعجب نكنيد كه اين سي ميليون قرض آنروز سيصد ميليون شده است. اين بر اثر آبي است كه متفقين جنگ جهانگير اخير باسكناس ما بسته‌اند كه امروز هريك تومان ما بقدر يكقران 1298 كارگشائي نميكند، اينهم از سيآت عمل انگليس‌ها است كه ما را باين روز نشانده و فعلا هم هيچ آب بآن كوزه نميكنند كه خسارات ما را بپردازند؛ سهل است در دادن حقوق حقه ما از نفت آبادان هم خودداري داشته، وزراي نادان ما را وادار بدادن پيشنهادهاي بچگانه بمجلس شوراي ملي مينمايند و جان مي‌كنند كه از مال ما فقرا خود را غني نموده، آقائي قديم خود را در دنيا حفظ كنند و در حقيقت بطور غير مستقيم مشغول كمونيست تراشي در مملكت ما هستند و هيچ راضي نميشوند باور كنند كه ايران امروز غير از ايران ديروز و كار ايران فعلا كار تمام جهان است و وقتي ايران از بين ميرود كه تمام جهان از بين رفته باشد.
ص: 105
بدبخت مصارف تهيه شده است، در صورتي كه تمام عايدات دولتي ما به انضمام تفاوت تعرفه جديد گمركي، هر قدر درست جمع‌آوري، و راه‌هاي تقلب بسته و در جيب‌هاي شخصي با قاطمه دولا بخيه دو رويه زده شود، منتهي به بيست ميليون بالغ خواهد گرديد، بنابراين سالي پنجاه ميليون كسر دخل موجود است كه چاله آن بايد باستقراض پر شود و بيست سال كاملا كفايت خواهد كرد كه ديون عمومي اين مملكت به هزار ميليون بالغ، و سالي صد ميليون از بابت اصل و فرع آن بر هفتاد ميليون مصارف جاري مملكتي افزوده گردد.
درست بخاطر داشته باشيد كه ما از تجملات اداري و زياده‌رويها، و ول‌خرجي‌هاي عمدي كه آقايان انگليسي براي سنگين كردن بار، بخرج اين ملت فقير بخود و شما و امثال شما اجازه خواهند داد، و از عطايا و اقطاعات و گذشت‌هاي بي‌محل و موردي كه در سنوات اوليه درباره متنفذين و كارچاق‌كن‌هاي خود معمول خواهند داشت، و از مصارف برادركشي ايرانيها كه در تحت عنوان انتظامات داخلي بعمل خواهد آمد، صرف‌نظر كرده، و از بابت كسر دخل راه‌آهن كه منافع آن با فرع صدي هفت مكافئه نمي‌كند، و تفاوت تسعير ليره كه از قرار نوزده قران ميگيريم، و در شش تومان بايد پس بدهيم چيزي بقلم نياورده، سهل است حساب اصل و فرع همين سالي پنجاه ميليون كسر دخل ساليانه را كه خود نيز در مدت بيست سال فرع و استهلاكي دارد نكرده‌ايم. بر فرض اينكه حساب هفتاد ميليون مصارف ساليانه تقريبي داشته باشد، هرگاه اين مصارف از قلم افتاده را هم در نظر بگيريم، خواهيم ديد سالي پنجاه ميليون تومان، حداقل كسر دخل دولت و در بيست سال هزار ميليون تومان حداقل ديون عمومي اين مملكت است.
باقي ماند يك مطلب كه چرا اين پنجاه ميليون كسر را از همان سال اول، بر مردم تحميل نكرده، ميگذارند بيست سال بگذرد و مملكت هزار ميليون مقروض و كسر دخل ساليانه از پنجاه ميليون به يك صد و پنجاه ميليون برسد؟ پلتيك استعمار اقتضا دارد كه اولا در سنوات اوليه بر ماليات نيفزوده مردم را از خود نرهانند. ثانيا اگر بنا شود ايران از همان سال اول با درآمد خود خود را اداره كند چون بارش سبك است، هميشه بفكر آزادي خود از بار گران استيلا و استعمار انگليس خواهد بود. اين است كه تا بار اين مملكت بقدري سنگين نشده باشد كه اهالي بتوانند خود را خلاص نمايند، كيسه انگليس‌ها شل بوده، و ماليات جديدي تحميل نخواهد شد، بهر اندازه كه عجز ما از سنگيني بار بيشتر خودنمائي كند، بهمان اندازه در كيسه آنها محكم، و بر مالياتها افزوده خواهد گشت، و هرقدر بر ماليات بيفزايند، همان‌قدر خرج را زياد ميكنند كه هميشه كسر دخل از خرج و استهلاك ديون عمومي، بقدري باشد كه ايرانيها هوس مراجعه بحساب را هم نكنند، تا چه رسد باينكه بخيال توافق جمع و خرج و خلاصي از زير بار دين بيفتند.
2- ماليات- بموجب حسابي كه در فوق كرديم، حداقل مخارج ساليانه مملكتي ايران و استهلاك اصل و فرع ديون عمومي آن، يكصد و هفتاد ميليون الي دويست ميليون است كه در بيست و پنجسال ديگر، چون هم پنجه دولت انگليس كاملا به رگ و ريشه اين
ص: 106
مملكت بند، و هم بار اهالي باندازه لزوم سنگين شده است، بايد از راه ماليات بر مردم اين مملكت تحميل شود. ماليات و عوارض امروزه، بانضمام تفاوت تعرفه گمركي بيست ميليونست، باين حساب، ماليات اين مملكت بعد از بيست و پنجسال ده برابر امروزه خواهد شد. ولي چون چهار پنج ميليون ازين بيست ميليون ماليات فعلي، راجع به افزايشي است كه جديدا از تعرفه گمركي حاصل شده، و هنوز انعكاس آن از حيث گراني زندگاني از سرحدات مملكت تجاوز نكرده، و در مراكز مملكت حس نشده است بايد نسبت ماليات فعلي را به ماليات بيست و پنجسال ديگر، يك بر دوازده و نيم، الي سيزده حساب كنيم، بنابراين، هر يكقران ماليات و عوارض امروزه، در بيست و پنج سال ديگر سيزده قران خواهد شد.
از آب و خاك يك عشر و دو عشر و سه عشر بگيرند، كفايت نميكند، ماليات ترياك و تنباكو و مستغلات و نواقل چيز نالايقي است. ماليات نمك، افزايش گمرك، گره‌گشائي نميكند. ماليات تمتع از تجار و كسبه، ماليات سرانه بر افراد، ماليات گاو و گوسفند و شتر و الاغ و قاطر، ماليات عايدي به سرمايه‌دار و نوكر و مزدور و وكيل مرافعه و طبيب، ماليات در و پنجره و روزن و بخاري و تابلو و حق العبور راه‌ها و پل‌ها، و بعبارت آخري بر همه چيز، حتي نفس كشيدن ماليات تحميل خواهند كرد.
ما در اينجا از مصارف بلدي، و تعمير و تنظيف و روشنائي معابر، و راه‌سازي اختصاصي بين قراء و دهات، اسمي نبرده، و چيزي از اين بابت‌ها منظور نداشته، و از اعشار فرعي ماليات كه معمولا مخصوص اين مصارف است، برآوردي نكرده‌ايم. هرگاه حوصله اهل اين مملكت وفا نكند، كه باز هم با همين بيراهي بين دهات و كثافت معبرها و مجاري آبها و تاريكي شب زندگي كنند، كه البته بايد دو سه عشر هم براي اين مخارج اعشار فرعي بدهند، و دويست ميليون مخارج ساليانه بدويست و پنجاه ميلون بالغ، و يكقران ماليات امروزه بشانزده قران سربزند، و الا در همين كثافت و گل و لاي غوطه بخورند.
تصور نرود كه ما معتقد بزيادتي ماليات نيستيم، بلكه برعكس، عقيده داريم كه بين زيادي ماليات و تمدن و رفاه اهالي نسبت مستقيم حكم‌فرما بوده، هرقدر ماليات يكدولت بطور عادلانه زياد شود، تمدن و رفاه اهالي مملكت هم زياد خواهد بود. ولي اين مسأله فرع آن است، كه آنچه از اهالي گرفته ميشود خرج خود آنها بكنند، نه اينكه سه ربع ماليات بمصرف ربح گران قروض، و مواجب آقايان عمل و صاحب‌منصبان انگليسي رسيده، حاصل زحمت يك ملت ببانگهاي لندن تحويل شود، چه در اين صورت، نسبت بين ماليات و رفاه و تمدن، نسبت معكوس بوده، هرقدر بر ماليات افزوده شود، از رفاه و تمدن اهالي كاسته، بر فقر و فاقه مردم مملكت افزوده خواهد گشت، نتيجه طرز ماليه اين خواهد شد كه مالك، زارع، مزدور، سرمايه‌دار، كاسب، تاجر، صنعتگر عمله، كارگر، نوكر، طبيب، وكيل مرافعه، سهل است زنها و بچه‌هاي ايران بايد
ص: 107
شب و روز كار كنند و آرام و خواب را از خود ببرند، تا از عهده ماليات‌هاي مستقيم و غيرمستقيم كه از راه گراني همه چيز و سختي معيشت، بالاخره بر آنها تحميل خواهد شد، برآيند.
در دوره‌ايكه ساير ملل براي اجراي مساوات و جلوگيري از فقر و فاقه اهالي در فكر ملي كردن راه‌ها و معادن و كارخانجات هستند، در عصري كه قسمت زيادي از اهالي عالم نفوذ و ثروت هموطنان خود را نيز تحمل نمي‌آورند، در قرني كه دولت انگليس با وجود محافظه‌كاري و سرمايه‌پرستي و اشراف دوستي در مقابل اعتصاب روزافزون عملجات مجبور شده است خواهش‌هاي ملت خود را در خصوص ملي كردن مؤسسه‌هاي صنعتي و معدني برآورده، و حتي هنديها هم از قبول حمالي انگليسها دارند شانه خالي ميكنند، تازه شما بخيال افتاده‌ايد كه از اهالي اين مملكت، بجاي هنديها زرخريدهاي تازه براي سرمايه‌داران آن مملكت تدارك كنيد و دست‌رنج يك ملت را بجاي آنكه صرف خير و سعادت آنها بشود، بوسيله ماليات گزاف، از كف آنها ربوده از راه ربح گران و بعنوان مواجب عمال و صاحب‌منصبان؛ بكيسه انگليس‌ها بريزيد، و انگليس را بر جان و مال و شرف و همه چيز ايراني‌ها مستولي و مسلط نمائيد!!
3- تجارت- تجارت ايران در ده بيست سال اول، روزافزون رو بانحطاط خواهد رفت. زيرا انگليسها كه اختيار همه چيز ما را دارند، براي اينكه بار ما را سنگين كنند در اول امر از هرچيزي كه مايه توليد ثروت در مملكت باشد، جلوگيري مينمايند. بعد از آنكه تجار و سرمايه‌دارهاي حاليه ما، بواسطه نداشتن وسيله رقابت با تجارت انگليس و تحميلات مالياتي، عموما ورشكسته و بگدائي افتادند، تجارتخانه‌هاي انگليسي بمرور جاي آنها را گرفته، تجارت اين مملكت نسبة رونق پيدا خواهد كرد، ولي ربطي بما نخواهد داشت. تاجرزاده‌هاي ما پادو دكان مسترهاي انگليسي و آقا صاحبان هندي خواهند شد. اگرچه، لبو فروشي، طوافي، دوره‌گردي، و از اين قبيل كارها هم پيدا ميشود، و ايرانيها ميتوانند خود را باين اعمال سرگرم كرده، لامحاله از عهده ماليات سرانه و نيمه سير كردن خود برآيند.
4- معيشت افرادي- در محل خود ثابت كرديم كه در بيست و پنجسال بعد، ماليات و عوارض اين مملكت كمتر از شانزده، يا اقلا سيزده برابر حاليه نخواهد بود اين ماليات از هركس، اعم از مالك و زارع و سرمايه‌دار و تاجر و صنعت‌گر و عمله گرفته شود، بالاخره از راه گراني معيشت، بطور غير مستقيم، بر افراد تحميل خواهد گرديد. در صورتيكه سه ربع از آن‌كه بمصرف اداي اصل و فرع قروض و مواجب سرپرستهاي زوركي ما ميرسد، ببانك‌هاي انگليس تحويل شده يك دينار از آن در اين مملكت خرج نخواهد شد.
محصولات طبيعي اين مملكت هم بواسطه گراني كه از افزايش ماليات و عوارض پيدا مي‌كند، با فراواني كه دارد بدست‌رس اهالي نبوده، حقيقة بايد «سبوگر از سبو شكسته آب بخورد.» چه اگر مالك و زارع و گوسفنددار بخواهد محصولات مزرعه و باغ و شير
ص: 108
و روغن خود را بخانه برده، اسباب تنعم زن و فرزند را فراهم آورد، ماليات و عوارض را از كجا بدهد، و براي ساير مخارج خود كه اقلا شش برابر حاليه خواهد شد، چه فكر بينديشد؟ آقايان سرپرست‌ها هم كه حاضرند اين محصولات را خريداري كرده، تر و خشك جان‌دار و بيجان آنرا از مملكت بيرون ببرند. اين است كه از يكطرف بواسطه گزافي ماليات، و از طرف ديگر بواسطه موجود بودن خريدار، و آسان شدن وسايل حمل‌ونقل جنس خوردني در اين مملكت بسيار گران و كمياب خواهد شد، و سرايت گراني خوردني بهمه چيز از جمله طبيعيات بوده، از راه اجرت كار، لباس و منزل و وسيله حمل‌ونقل، و يك كلمه كليه وسايل زندگي را گران خواهد كرد.
گران خريدن و گران فروختن، با ارزان خريدن و ارزان فروختن، تفاوتي ندارد. بلكه اولي بهتر از دومي است، ولي فرع آنست كه حاصل كار و دست‌رنج اهالي يك مملكت بين خود آنها تقسيم شود، نه اينكه آنچه از گراني قيمت محصولات داخلي و زيادي اجرت كار، تحصيل ميكنند، از راه گزافي ماليات، باصل و فرع قروض و مواجب مستخدمين خارجي بدهند، و در مقابل ساير لوازم زندگي را گران بخرند و فائده تجارت و كارگري آنها را هم تجار و صنعتگران خارجه ببرند.
امروز، با اينكه ماليات و عوارض اين مملكت از پانزده ميليون تجاوز نميكند، و در اين يكسال و نيم اخير ده دوازده ميليون سرمايه خارجي، بتوسط شما بين اهالي پاشيده شده، و هيچ يك از نتايج قرارداد حتي افزايش تعرفه گمركي، هنوز ظاهر نشده، كار معيشت افرادي باين درجه از سختي است. ملاحظه فرمائيد، در بيست و پنجسال ديگر، با دويست ميليون ماليات و عوارض كه ناگزير بايد افراد تحمل كنند، سختي معيشت يا بهتر بگوئيم جان كندن زندگي، بكجا خواهد رسيد؟
اگر يكنفر روزي پانزده ساعت كار بكند بقدر شكم خود درآمد نخواهد داشت، عيال و اولاد او بايد چه بكنند؟ روزهاي پيري و درماندگي بكه التجا ببرند؟ مع الاسف، چون همه بحال او مبتلا هستند، از گدائي هم چيزي درنمي‌آيد.
اين مملكت هندوستان و مصر نيست كه اراضي آن حاصل‌خيز، و مردم آن بواسطه تأثيرات آب و هوا كم مؤنه بوده، هم ارزاق فراوان باشد و هم مردم از حيث خوراك و لباس و منزل كم احتياج باشند. اكثر بقاع اين مملكت شش ماه زمستان دارد. لباس و منزل گرم و خوراك پرمايه از لوازم اوليه زندگانيست. كار هم بايد بكنند. آيا هيچ فكر كرده‌ايد كه با اين تداركهاي شما، كار اين مردم برگشته بخت بكجا ميكشد؟ قسمت عمده اهالي اين مملكت، چه از گرسنگي و بي‌وسيلگي و فقر و فاقه تلف ميشوند، و چه بممالك همجوار گريخته، تحميلات خود را بگردن باقي مانده خواهند گذاشت، هر روز دسته‌اي از فقرا بقبرستان رفته، و از متوسطين بحال فقرا و اغنيا بحال متوسطين خواهند افتاد. آن وقت است كه هم‌پيمانهاي شما مجبورند از هند و مصر و افريقا دستجات كوچ‌نشين تشكيل داده. براي زراعت و استخراج معادن، باين مملكت بياورند. شرح زندگاني من متن‌ج‌3 109 آقاي رئيس الوزراء بعد از مقدمه ميفرمايند: ..... ص : 20
ص: 109
ج- اجتماعي: 1- مردها- جنس ذكور امروزه اين مملكت را بسه دسته تقسيم ميكنيم. پيرمردان، جوانان، اطفال. خوشبخت‌ترين اين سه دسته، پيراني هستند كه تا بيست و پنج سال ديگر بدرود زندگي ميگويند و هرقدر امروز بمرگ نزديكتر باشند، از آلام و مصائب زندگاني آتيه دورتر، و بنابراين خوشبخت‌ترند. اطفال غير مميز امروز و طبقاتي كه بعد قدم بعرصه وجود ميگذارند، نظر باينكه بسختي زندگي و اوضاع محيط با همه منكري و بدي كه دارد، معتاد ميشوند، در بيست و پنجسال ديگر خيلي در زحمت نيستند. ولي بدبخت طبقه جوانان امروز، كه بزندگي مرفه عادت كرده، و لذت استقلال ملي و آزادي شخصي را چشيده‌اند!
حال اين طبقه، بواسطه فشار زندگي، و مخالفت محيط با عادات و اخلاق و مذهب، و از ميان رفتن هرگونه مزاياي ملي، و استقلالي و زباني، بدرجه‌اي سخت و زندگاني آن‌ها باندازه‌اي مشكل خواهد شد، كه تصور جزئيات آن براي ما غير ممكن است.
گفتن از زنبور بي‌حاصل بودبا يكي در عمر خود ناخورده نيش اين‌گونه مسائل از يدرك و لا يوصف‌هائي است كه هيچ نويسنده ماهري، از عهده تشريح جزئيات آن برنمي‌آيد. بايد بهندوستان رفت، و حال مذلت و فروتني بوميها، و تنمر و تكبر و خشونت و تحقير انگليس‌ها را نسبت به آنها ديد، تا مصيبت جوانهاي امروز ايران را كه بآزادي و استقلال و شرافت و شهامت بارآمده‌اند، در آن دوره ملتفت شد.
روابط خانوادگي اين بدبخت‌ها، با اولاد و اطفال خود، معلومست بچه قرار خواهد بود. از يكطرف فقر و فاقه‌اي كه از طرز ماليه براي افراد حاصل ميشود، و از طرف ديگر، توسري خوردن و پريشاني خيال، و خستگي روح و غم و غصه وطن و مذهب و زبان بدرجه‌اي آنها را مكدر و ملول و متأثر خواهد كرد كه زن و فرزند را فراموش كرده از آنها گريزان خواهند شد. مهرهاي پدري، محبت‌هاي فرزندي، مودت‌هاي قوم و خويشي، و دوستيهاي حاصله از رفاقت و آشنائي، تماما آنها را بدرود كرده، جاي خود را به بي‌قيدي، و بي‌اعتنائي و دشمني و تكالب خواهند سپرد. نه توددي، نه تونسي، نه مجلس حالي، نه محفل انسي، نه جمعه‌اي، نه جماعتي، نه دعوتي، نه ضيافتي هيچيك در كار نبوده، آنها كه هنوز خيلي از پا درنيامده، و به اعاشه خانواده خود قادر باشند، سوت‌وكور، از خانه سر كار، و از سر كار بخانه مي‌روند، و ميآيند. خستگي روحاني و جسماني روزانه، و تلاش معيشت، نه حال و نه وقت، هيچيك را براي تفريحات اجتماعي آنها باقي نميگذارد. آنها كه از خجالت عيال بخانه نتوانند بروند، يا خانه و لانه نداشته باشند، در گوشه ميخانه‌ها و قهوه‌خانه‌هاي كثيف، شبي بروز آورده، بزور مخدر و مغير، غم زن و فرزند را از خاطر زدوده، انديشه ماليات سرانه فردا را از خود دور مينمايند.
2- زنها- طبيعت جنس زن را از حيث جسم و نفس و عقل، ضعيف و در جنبه عاطفه و تأثر و عفت قوي كرده است. حال زنهاي بيست و پنجساله بعد اين مملكت، بدرجات از
ص: 110
مردها بدتر است. طفلش ناخوش و گرسنه و برهنه است، با بي‌وسيله‌گي شوهر و ضعف خود، راه علاج و چاره را مسدود مي‌بيند، عاطفه‌اش توسري ميخورد، شوهرش خسته و گرفته و روحا مكدر و ملولست، متأثر ميشود، دخترش بواسطه فقر و فاقه و نااميدي از شوهر رفتن كوچه‌گرد مي‌گردد، بعفتش برميخورد، قوت نفس مردانه هم در او نيست كه بار مصائب زندگي را با دوش عقل بكشد.
3- ازدواج- با اين اوضاع زندگي، و با اين سختي معيشت، ديگر از كثرت ازدواج نمي‌توان اميدواري داشت، كسيكه با پانزده ساعت كار از عهده سير كردن شكم خود برنيايد، بفكر زن و فرزند نميافتد. هر قدر ازدواج كم شود، بهمان اندازه منكرات و امراض مسريه حاصله از آن زياد خواهد شد، و نقصان مواليد، و كمي دست و بازو در مملكت، و افزايش تحميلات باقي مانده مردم، نتيجه ناگزير اين وضع مي‌باشد.
4- زبان- انتشار زبان قوم غالب، در يك ملت، و تقليد آن از صنف ممتاز، در نوع بشر طبيعي است. مخصوصا ايراني‌ها بواسطه هوش فطري و طبيعت ادبي و حس تقليد و تعالي كه دارند، بشهادت تاريخ، نسبت بزبان قوم غالب و صنف ممتاز، بيطرف نخواهند ماند. زبان فارسي چون ديگر وسيله معيشت و موجب تقدم اجتماعي نيست، از اهميت افتاده، كسي در صدد تحصيل ادبيات آن نخواهد بود و رفته رفته جنبه ادبي خود را از دست داده، فقط لهجه‌اي خواهد شد كه بوميها براي رفع حوائج بين خود سينه‌بسينه ميآموزند. هنديها و مصريها را براي رد اين گفته ما شاهد قرار ندهيد. زيرا هوش ادبي هنديها كم است. اگر زبان انگليسي جانشين زبان بومي نشده است، در زبان بومي خود هم پيشرفتي نكرده‌اند، قبل از اينها زبان بومي آنها همان لهجه شايعه بين خودشان، و زبان ادبي آنها فارسي بوده كه از تاريخ استيلاي انگليس‌ها ببعد در ميان آنها يكنفر نويسنده باين زبان پيدا نشده است. اما مصريها، بواسطه طبيعت مستبد و حميت عربي است كه زبان خود را بالمره از دست نداده، و فقط بزبان انگليسي مخلوط نموده‌اند.
طبيعت نرم و سريع الانفعال ايراني غير از طبيعت سخت و نفوذناپذير عربيست. منتها براي فراموش شدن زبان، و از ميان رفتن جنبه ادبي آن بيش از مدت يك ژنراسيون وقت لازم است و آنچه در اين باب نوشته‌ايم، راجع به پنجاه سال ديگر خواهد بود.
5- مذهب- عداوت رجال و سياسيون بزرگ انگليس نسبت بدين اسلام، تاريخي است. لرد گلادستون صدر اعظم آن دولت، در كرسي نطق مجلس اعيان قرآني از بغل خود درآورده، بحضار نموده و گفت: «تا از اين كتاب آسماني در عالم اسمي باقي است، ما نبايد بدوام و بقاي مستملكات خود مطمئن باشيم، مانع بزرگ مقاصد ما در عالم قرآن است.» گذشته از اين شاهد تاريخي، سعي و مجاهدت قوم غالب در انهدام اساس مذهب ملت مغلوب، امري طبيعي و موافق پلتيك و صرفه استعمار است. زيرا، تا ملت مستعمره بدين خود معتقد و باخلاق مذهبي و آداب ديانتي خويش متخلق و معتاد است، نسبت بافراد ملت غالب باوفا نبوده، اطاعت او نسبت بآنها ظاهري و تحكيم قوم غالب بر آنها
ص: 111
سطحي است. وقتي اين حاكميت عمقي ميشود و ملت مغلوب از روي وفاداري و علاقمندي، قيد اطاعت قوم غالب را بر گردن ميگيرد كه عقيده باطني را از دست داده، و عادات مذهبي خود را فراموش كرده باشد.
گذشته از اين، مذهب با اينكه خيلي طرف علاقه اشخاص متدين ميباشد، در آن واحد قيديست كه انسان طبعا از آن گريزان بوده، بآزادي و راحتي و بي‌خيالي و بي‌قيدي بيشتر متمايل است. بنابراين، همينكه مذهب پشتيبان و حامي و حافظ و نگاهدار و مروج نداشته باشد، از استعمال و اجرا خواهد افتاد، و رفته رفته فراموش خواهد شد.
بر فرض محال كه آنقدر خوش‌باور بوده، انگليسها را در خصوص مذهب بيطرف بدانيم.
ديگر نمي‌توانيم تا اين اندازه خوش‌باور بوده، آنها را حامي و حافظ اسلام تصور كنيم و همين عدم مراقبت و ترويج، براي فراموش شدن مذهب كاملا كافي، و بيست سال نميگذرد كه از ديانت اسمي هم در اين مملكت باقي نخواهد ماند. آنوقت بايد ديد دعات مسيحي، با تشويقي كه از هم مذهب‌هاي خود يعني انگليس‌ها خواهند ديد، در اين مملكت چه خواهند كرد؟ و چگونه اساس دين را كه با خون شهداء و مداد علماء استحكام و قوام يافته است منهدم خواهند ساخت.
تاتارهاي كريمه و شمال بحر اسود و حاجي طرخان و ساير ساحل‌نشين‌هاي رود ولگا، مگر همگي مسلمان نبوده‌اند؟ امروز ده يك آنها مسلمان نيستند. و آنها هم كه بواسطه دوري از محيط قوم غالب، در دهات اسمي از مسلماني دارند، فقط در قبرستان با روسها متمايز بوده، در ساير ترتيبات اجتماعي، از هرحيث، حتي ازدواج، از قوم غالب تبعيت ميكنند. هرگاه بشجره‌نامه خانواده‌هاي اسپانيولي رجوع كنيم، تا ده دوازده پشت اسامي آنها هانري و ژاك و فليپ و گوستاو و ارنست، و بعد از آن محمد و علي و حسن و ابو عبد اللّه و عبد الرحمن است. آيا جز اينست كه اين هانري و ژاك امروزه، اولاد همان ابو عبد اللّه و عبد الرحمن هستند، و تغيير مذهب در اسم آنها هم سرايت كرده است؟ آنها كه بقفقاز و تركستان و هندوستان مسافرت كرده‌اند ميدانند ما چه ميگوئيم. در ميان شهرنشينان اين ممالك، يكنفر كه بزيارت بيت اللّه مشرف شده، و خود را حاجي بخواند يافت نميشود. زبان روسي و انگليسي، حتي فرانسه و آلماني را در نهايت خوبي حرف ميزنند و مينويسند، و ادبيات آنها را در كمال اتقان ميدانند ولي بقدري از معارف زبان مذهبي خود بيخبرند كه يك سطر قرآن نميتوانند بخوانند، سهلست خواندن نماز را هم نياموخته‌اند. عمل كردن بمراسم مذهبي، از قبيل نماز، روزه و حج و غيره منحصر است بدهاتيها و بين زن‌هاي متمكن مسلمان و زن‌هاي اروپائي، در شهر هاي اين نواحي، هيچ فرقي نيست. آيا اينها همان تركها و تركمان‌هاي متعصب در مذهب و همان مسلمانان خالص العقيده پنجاه سال قبل نيستند كه اثر عادات قوم غالب آنها را باين روز نشانده، و اين‌طور مذهب را از كف آنها ربوده است؟
در شهرهاي اين اقطار، علماي مذهب منحصرند بيكي دو نفر ملاي رسمي كه آنها
ص: 112
را حكومت براي اعمال ديني معين كرده است. با اينكه در علم و ديانت با ساير اهالي فرقي نداشته، و از معارف اسلامي و تدين تقريبا بي‌بهره‌اند، معهذا براي همان لباسي كه دربردارند، بقدري طرف تنفر و سخريه و استهزاء هم‌مذهبان خود هستند كه از خانه خود بيرون نميتوانند بيايند.
در شهرهاي اسلامي اين ممالك، عده كليساهائيكه قوم غالب در مدت كم ساخته‌اند چندين برابر مساجد، و همين مسجدهاي قديمه هم خراب و ويران، و برحسب تصادف يا عمد، غالبا با ميخانه‌ها و عيش‌گاهها كه محل انواع فحشاء و منكراتست همسايه است.
تعطيل عمومي در روزهاي يكشنبه معمول، و در اين روز و ساير اعياد مسيحي صداي ناقوس كليساها از نصف شب تا نصف شب ديگر بفلك بلند است، ولي حتي در روزهاي جمعه و عيدين هم، در تمام شهر صداي يك اذان شنيده نميشود
آقاي رئيس الوزراء! ما بوعده خود وفا كرده، بدون ابراز حسيات و اظهار تعصب با منطق و برهان خلل‌ناپذير، خيانت شما را در عقد اين قرارداد نسبت به ايران و اسلام، ثابت كرديم. حال ميخواهيم ببينيم عقايد و افكار عامه در اين موضوع چيست؟
اگرچه شما در بيانيه مورخه 16 سنبله 1298 خود، از عموم مردم اين مملكت تشكر كرده‌ايد كه اين خدمت شما را نسبت بايران و اسلام بحسن قبول تلقي كرده‌اند، و مخالفين قرارداد را معدودي هنگامه طلب معرفي نموده‌ايد، ولي امروز شايد خودتان هم در مصنوعي بودن آن تشكر و خلاف واقع بودن آن ادعا ترديدي نداشته باشيد. معهذا هرگاه تجربه شش هفت ماهه، و اينهمه حبس و طرد و تبعيدي كه براي خفه كردن افكار بكار برده‌ايد، و اضداد را چه در پايتخت، و چه در ساير بلاد، روز افزون زيادتر ديده‌ايد، براي اينكه شما را در آن اظهارات تكذيب نمايد، كافي نميدانيد و چنانچه با وجود قانون نظامي و سانسور، اين همه مطبوعات، اعم از روزنامه و شب‌نامه «1» كه مثل برگ درخت در اين شهر ريخته و به بيانات مختلف اين رفتار شما را تنقيد ميكنند، باز هم براي يقين شما در مخالفت عمومي با اين قرارداد ترديدي باقي گذاشته است و اگر با وجود پولهاي بي‌حسابي كه در راه تغيير افكار عامه پاشيده ميشود، عبوس افراد مردم از اين رفتار شما و ضديت بي‌پرواي آنها در هر مجلس و محفل، براي اثبات مخالفت عمومي با قرارداد كفايت نميكند، واقعا مطلب بر خود شما هم مشتبه است، قانون نظامي و سانسور مطبوعات را برداشته، مردم را در اظهار عقيده آزاد بگذاريد و بعد از يكماه بدون تهديد و تطميع بآراء عموم ملت رجوع نمائيد تا بر خود شما هم ثابت شود كه هيچكس راضي باين قرارداد ايران‌كش اسلام فناكن شما نيست.
اگر در مخالفت عمومي با اين قرارداد ترديدي نداريد، چنانكه در خاتمه بيانيه
______________________________
(1)- اوراقي بود كه با ژلاتين چاپ و منتشر ميكردند.
ص: 113
خود از راه مفهوم مخالف، به آن اشاره كرده‌ايد ميخواهيد بفرمائيد، افراد ملت به سعادت حقيقي مملكت بي‌علاقه بوده، داراي اغراض جاهلانه و حسيات عوام فريبانه هستند، و مبناي حكم و تصديق آنها جنون و سفاهت، و مستور داشتن حقيقت است، در اينصورت بشما ميگوئيم بموجب قانون اساسي حكومت اين مملكت ملي است. شما هم از طرف حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام، وصيتي قبول نكرده‌ايد كه تكليف شرعي و وظيفه وجداني شما باعث اينهمه اصرار و ابرام باشد. وقتي كه افراد نميخواهند مملكت آنها بسعادت حقيقي؛ يعني استعمار انگليس نايل آيد، شما را چه واداشته است آنقدر بسروسينه بزنيد و يخه‌دراني بكنيد؟ «1»
آقاي رئيس الوزراء! منكرين اين قرارداد يعني عموم مردم اين مملكت را از محيط سياست دور، و بحقايق و وضعيات غيرآشنا و تمام آنها را جاهل و مغرض و هنگامه‌طلب و كلاش و مفتخور ميدانيد؛ بروزنامه‌جات ساير ملل و رساله‌ها و مقالات بزرگان عالم حتي بعضي از انگليسها رجوع نموده، ملاحظه فرمائيد آنها چه مينويسند و چه مضاري از اين قرارداد براي ايران ثابت مينمايند. آيا برحسب اتفاق ميخواهيد ويلسن رئيس جمهوري امريكا را هم جزو كلاش‌ها و مفتخورها و جاهل و مغرض و از محيط سياست دور وانمود فرمائيد؟
آقاي رئيس الوزراء! در سلطنت مشروطه و حكومت ملي، براي يكنفر رئيس الوزراء فقط «اعتماد بنفس و اتكاء بوجدان و حقيقت» و تنها «هدايت عقل و نيروي آن اندازه قوت و توانائي كه باريتعالي، جل اسمه بآن بنده ضعيف عطا فرموده است» كافي نخواهد بود كه اقدام به همچو امر خطيري بنمايد. زيرا بر فرض اينكه بافكار داخله و خارجه اهميتي نداده، و شما يكنفر را عاقل‌ترين مردم تصور كنيم، تازه قانون اساسي بشما اجازه عقد يك چنين قراردادي را نميدهد. ما ذيلا مواد قانون اساسي را كه صريحا اختيار بستن اين قبيل قراردادها را از هركس، ولو پادشاه مملكت سلب كرده است، بخاطر شما ميآوريم.
«اصل بيست و دوم- موارديكه قسمتي از عايدات يا دارائي دولت و مملكت منتقل يا فروخته ميشود، يا تغييري در حدود و ثغور مملكت لزوم پيدا ميكند، بتصويب مجلس شورايملي خواهد بود»
«اصل بيست و سوم- بدون تصويب مجلس شوراي ملي امتياز تشكيل كمپاني و شركت هاي عمومي، از هر قبيل و بهر عنوان، از طرف دولت داده نخواهد شد.»
______________________________
(1)- بسروسينه زدن و يخه دراني كردن كنايه از افراط در اظهار دلسوختگي و تظاهر در هواخواهي و هواداري از كسي و كاري است و مورد استعمال اين كنايه نيز در مواقعي است كه آن شخص يا آن كار لايق اينقدر از هواخواهي نباشد، يا اينكه از اين شخص اينقدر تظاهر در هواخواهي بي‌وجه باشد.
خواننده عزيز توجه دارد كه اين كنايه از مجالس ختم و ترحيم زنانه كه كس و كار متوفي در عزاداري اغراق ميكنند بيرون آمده است.
ص: 114
«اصل بيست و چهارم- بستن عهدنامه‌ها، و مقاوله اعطاي امتيازات (انحصار) تجارتي و صنعتي و فلاحتي و غيره، اعم از اينكه طرف داخله باشد يا خارجه، بايد بتصويب مجلس شوراي ملي برسد.»
«اصل بيست و پنجم- استقراض دولتي، بهر عنوان كه باشد، خواه از داخله خواه از خارجه، با اطلاع و تصويب مجلس شورايملي خواهد شد.»
«اصل بيست و ششم- ساختن راههاي آهن يا شوسه، خواه بخرج دولت، خواه بخرج شركت و كمپاني؛ اعم از داخله و خارجه منوط بتصويب مجلس شورايملي است.»
«اصل چهل و ششم- پس از انعقاد سنا تمام امور بايد بتصويب هردو مجلس باشد.
بايد اول در مجلس سنا تنقيح و تصحيح شده، باكثريت آراء قبول، و بعد بتصويب مجلس شوراي ملي برسند. ولي اموريكه در مجلس شوراي ملي عنوان ميشود، برعكس، از اين مجلس به مجلس سنا خواهد رفت. مگر امور ماليه، كه مخصوص شوراي ملي خواهد بود.»
«اصل نود و چهارم از متمم قانون اساسي- هيچ قسم ماليات برقرار نميشود مگر بحكم قانون.»
آقاي رئيس الوزراء! شايد بفرمائيد: «قراردادي بسته شده و رد و قبول آن با مجلس شوراي ملي است.» اگر واقعا اينطور است، پس چرا با اين عجله مشغول اجراي آن شده‌ايد؟
هرگاه كار طوري پيش آمد كه همين وكلاي فرمايشي كه شما براي قبول اين قرارداد تهيه ديده‌ايد، با كمال ميلي كه در قبول آن دارند، خجالت كشيده نتوانستند بوعده خود وفا كرده، اين مملكت فروشي و اسلام‌كشي شما را تصويب كنند، در اينصورت كدام قوه ميتواند انگليسها را با نفوذيكه در ادارات ايران پيدا خواهند كرد از كار خارج نمايد؟ و بر فرض پيدا شدن چنين قوه ضرر حقوق كنتراتي آنها را كه اقلا تاكنون بدويست سيصد هزار تومان بالغ شده است، چگونه بر اين ملت فقير تحميل خواهيد كرد؟
آقاي رئيس الوزراء! عبث بخود زحمت داده و در انتخاب كانديداهاي مسلم الموافقه دسيسه و تهديد و تطميع و حتي تقلب بكار برده، و بعقيده خود زمينه مناسبي براي تقويت قرارداد تدارك ديده‌ايد، زيرا بر فرض اينكه وكلاي فرمايشي شما بخواهند و بتوانند باين قرارداد رأي بدهند، خوشبختانه رأي علماي اعلام، و فقهاي مراجع تقليد كه در اين امور كلي مطاع و متبع است، چيزي نيست كه شما بتوانيد بتهديد و تطميع و تقلب تحصيل كنيد.
اين عكس نوشتجات و فتاوي علماي اعلام و حجج الاسلام است كه در مخالف بودن اين قرارداد با شرع مقدس نبوي و كلام اللّه مجيد و مذهب حقه جعفري مرقوم فرموده‌اند و چون عكس اين مرقومات در اين شهر خيلي منتشر شده و همه ديده‌اند، از نقل عين آنها صرف‌نظر كرده، همينقدر متذكر ميشويم كه درست در منطوق و مفهوم اين فتاوي دقت كرده، ملاحظه نمائيد چه بلائي بر سر اسلام آورده‌ايد.
ص: 115
آقاي رئيس الوزراء! قطع نظر از فتواي آقايان حجج الاسلام، مخالفت اين قرارداد با كتاب و سنت و اجماع و عقل، بقدري ظاهر و هوايد است كه مكلفين را در اين موضوع از تقليد بي‌نياز كرده، با في الجمله تدبر در قرآن مجيد، شخص بقدري آيات مخالف آن را مي‌يابد كه از رجوع بسنت بالمره مستغني شده بر تحريم اين قرارداد حكم مينمايد.
ما در اينجا بعضي از آيات قرآن را كه براي رد اين قرارداد و مخالفت آن با شرع اسلام نص محكم است، ذكر نموده، در حقيقت مدرك فتاوي علماي اعلام را بدست ميدهيم.
در سوره نساء آيه 120: وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا. در اين آيه كريمه مباركه خداوند سبحان، براي كفار راه تسلطي بر مؤمنين قرار نگذاشته است. در صورتي كه شما برخلاف فرموده خداوند متعال، بموجب اين قرارداد نه فقط كفار را به مسلمانان مسلط نموده‌ايد، بلكه تمام اختيارات مسلمين را به آنها واگذاشته‌ايد.
در سوره قصص آيه 86: فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ. نهي اين آيه از پشتيباني و مساعدت با كفار صريح است، ولي قرارداد شما قشون مسلمين را تابع كفار ميكند كه بميل و صرفه خود آنرا بكار انداخته، مقاصد خود را بپوست و گوشت و خون مسلمانان، انجام نمايند.
در سوره احزاب آيه 1: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ اين كريمه مباركه از آياتيست كه مخاطب آن شخص شاخص رسالت پناهي صلي اللّه عليه و اله و سلم و نهي آن متوجه عموم مسلمانان ميباشد. خداوند رحمن در اين آيه مسلمين را به تقوي و پرهيزكاري امر، و از اطاعت كفار و منافقين نهي ميفرمايد. اما اين قرارداد شما مسلمين را در تمام شئون و كارهاي خود تحت امر و اطاعت مستقيم كفار درآورده است.
منافق هم كسي است كه ظاهرا خود را از زمره مسلمين وانمود كرده، و باطنا براي كفار كارچاقي نمايد. گذشته از اين آيه، نهي مسلمانان در اطاعت اين قبيل اشخاص در قرآن كريم زياد است. چنانكه در سوره نساء آيه 137- 138 ميفرمايد: بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً، الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ، فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً. خداوند سبحان بحضرت پيغمبر صلي اللّه عليه و اله و سلم ميفرمايد: بمنافقين بشارت بده كه عذاب دردناكي براي آنها مهيا است. بعد منافقين را تشريح و ميفرمايد: آنها اشخاصي هستند كه بجاي مؤمنين از كفار دوست ميگيرند، آيا از آنها انتظار عزت دارند؟ در صورتيكه عزت تام و تمام مخصوص ذات خداوند است.
در سوره آل عمران آيه 27: لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‌ءٍ. نهي از دوستي با كافران صريح است.
ص: 116
در سوره آل عمران، آيه 95: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ. خطاب بمؤمنين كرده، ميفرمايد:
اگر گروهي از اهل كتاب را اطاعت نمائيد شما را بعد از ايمان به كفر برميگردانند.
باز در همين سوره مباركه، آيه 142: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ. خطاب بمومنين است كه ميفرمايد: هرگاه از كافران اطاعت نمائيد، شما را بحال قبل از ايمان برميگردانند و خسران بار خواهيد آورد.
در سوره نساء آيه 137: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً. خداوند تعالي بعد از نهي از دوستي مؤمنين با كفار، خطاب بمؤمنين كرده، ميفرمايد: آيا ميخواهيد (بواسطه دوستي با كفار) براي خدا حجت قاطعه بر خود قرار دهيد؟
در سوره آل عمران، آيه 112: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ. در اين آيه، خداوند تعالي مؤمنين را از دوستي مخصوص و محرميت با غير از مؤمنين نهي، و براي ارائه ضرر استظهار بكفار، ميفرمايد:
كفار از افساد امور شما كوتاهي نداشته، دوستدار رنج و زحمت شما هستند، از ظاهرشان دشمني آشكار و دشمني باطني آنها بزرگتر است.
در سوره مائده، آيه 56: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. ميفرمايد: اي مؤمنين يهود و نصاري را براي خود دوست نگيريد، آنها با يكديگر دوستند (با شما دوستي نميكنند) هركسي از شما با آنها دوستي كند، همانا از آنها بشمار ميآيد.
در سوره مائده، آيه 62: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ، ميفرمايد: از اهل كتاب كه دين شما را ريشخند و بازيچه گرفته‌اند، و از كفار دوست نگيريد.
در سوره هود آيه 115: لا تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ. حق تعالي شانه مسلمانان را از اندك ميل همراهي به جانب ظالمين نهي فرموده، و عقاب اين رفتار را آتش جهنم قرار داده است. و اين قرارداد شما يك ملت مسلمان را نه فقط بظالمترين مردم نسبت بملل عالم بخصوص اسلاميان متمايل مينمايد، بلكه ايرانيها را تابع و مطيع آنها ميكند.
در سوره كهف، آيه 27: وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ
ص: 117
وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً. نهي اين آيه كريمه مباركه از اطاعت كساني كه از ذكر خدا غافل و بهواي نفس خود رفتار ميكنند (و با نهايت بي‌خبري از آيات خدا و بي‌اعتنائي باحكام دين، مسلمانان را گرفتار كفار مينمايند) ظاهر و هويداست.
در سوره هل اتي، آيه 24: وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَ كَفي بِاللَّهِ وَكِيلًا. نهي از اطاعت كفار و منافقين در اين آيه كريمه بقدري واضح و هويداست كه براي هيچ مسلماني مجال ترديد باقي نگذاشته، مخالفت و ضديت با قرارداد و خود شما را از ضروريات مذهب كرده است.
آقاي رئيس الوزراء! در معاملات اگر يكطرف ضرر ميكند، اقلا بايد طرف ديگر فايده ببرد، و كمتر معامله‌ايست كه فقط فايده آن منحصر بدلال بوده، طرفين معامله خسارت بكشند. تا حال مضار و منافع اين قرارداد را نسبت بايران تحت نظر داشتيم.
در اينجا ميخواهيم موقتا منافع ايران را از نظر دور كرده، از نقطه نظر منافع انگليس، باين قرارداد شما نظر افكنيم.
دولت بريتانياي كبير، تا قبل از عقد اين قرارداد، دولت مطبوع محبوب عادل با انصاف زيركي در ايران قلم رفته بود و ايرانيها بدوستي آن دولت خرسند بود، همواره گله‌گذاري‌هاي مظالم روسيه تزاري و مناقشات با هم‌كيشان خود را نزد آن دولت ميبردند و در موارديكه اشكالي براي آنها پيش ميآمد از اولياي آن دولت مشورت دوستانه كرده، و در مواقعيكه گرهي بكار ميخورد حل قضيه را بحكميت آن دولت محول مينمودند و براي كشف معادن و تاسيسات صنعتي و راه‌سازي چشمشان بكمپانيهاي انگليس و مايل بودند كه منافع مشروع اين تأسيسات بسرمايه‌داران اين مملكت عايد شود. انگليسها هم از اين حسن‌ظن استفاده كرده منافع و مقاصد خود را بهتر و آسان‌تر از سايرين حفظ كرده و پيش ميبردند، سهلست بسا كارها كه دولت روس با كشمكش‌هاي بسيار بپيشرفت آن موفق نميشد انگليسها با همان حسن‌ظن و روابط صميمانه ايرانيها با كمال سهولت بدون هيچ زحمت و رنج بپيشرفت نظير بلكه بهتر از آن موفق ميگرديدند. ولي بعد از عقد قرارداد همان انگليس مطبوع محبوب عادل با انصاف زيرك، همان انگليس طالب استقلال ايران، براي حفظ مستعمرات آسيائي خود، بالاخره همان دولت همسايه قديمي و دوست صميمي، در مدت شش هفت ماه، باندازه‌اي جلب تنفر و انزجار كرده است كه دولت خشن بد همسايه بد همه چيز تزاري روس، با فشار و تضييقات صد ساله خود بايران، اينقدر طرف تنفر واقع نشده بود. بحدي اين تنفر و انزجار رو بازدياد است كه هيچ بعيد نيست ايرانيها براي رهائي از شر انگليس، خود را در آغوش بلشويزم بيندازند.
اما ايرانيها بايد از يك حيث از شما ممنون باشند كه بتوسط شما پرده از روي كار، و نقاب از چهره دو روي انگليس برداشته شد، و ايرانيها دوست صد و بيست ساله خود را شناختند.
آقاي رئيس الوزراء! چون ميخواهيم اين رساله را در همين جا ختم كنيم؛ اين
ص: 118
است كه به شما و هم‌پيمانهاي شما نصيحت كرده، ميگوئيم هنوز آب و گل زيادي خرج اين قرارداد نكرده‌ايد، و براي پيش بردن اين خيال خام، خيلي آلوده نشده‌ايد، عبث به خودتان و ايرانيها خسارت بي‌ربط وارد نياورده، اصرار بيمورد نكرده، لجاج و عناد بي‌محل را كنار بگذاريد، و يقين بدانيد كه در دوره‌اي كه ايرلند تجزيه ميشود، و افغانستان خود را از قيمومت قديمي خلاص ميكند و مصر و هند از اقدامات خود در راه آزادي تام و تمام مشغول نتيجه گرفتند، در دوره‌اي كه ملل صغير تازه بآزادي رسيده، حتي ارمني‌ها و يهودي‌ها استقلال پيدا ميكنند، در دوره‌اي كه در يك قسمت بزرگ دنيا مردم زير بار مزيتهاي رتبه‌اي و فضلي و مالي هموطنان و حتي اقوام، سهلست برادران خود نرفته، با وجود مخالفت عادات و اخلاق و طبيعت بشري ميخواهند افراد نوع انسان را از حيث مقام و حيثيت و دارائي يكسان نمايند، يك چنين قراردادي كه ايران شش هزار ساله. ايران مولد و مدفن سيروس و داريوش و اردشير و شاپور و بهرام و نوشيروان، ايران قلمرو سلطان محمود غزنوي و عضد الدوله ديلمي و آلب ارسلان و ملك شاه سلجوقي، ايران مربي شاه اسمعيل اول و شاه عباس كبير صفوي و نادر شاه افشار، ايران پرورنده بوذر جمهر و ابو مسلم خراساني و يحيي و خالد و جعفر برمكي و خواجه نظام الملك و خواجه نصير الدين طوسي و ميرزا تقي خان امير كبير فراهاني، ايران موطن شيخ طوسي و محمد ابن بابويه و علي بن بابويه قمي و شيخ كليني رازي و شيخ بهائي عاملي و شيخ مرتضي انصاري، ايران محل نشو و نماي فيروزآبادي و ياقوت حموي و ابو الفرج اصفهاني و غياث الدين جمشيد كاشاني، ايران مسقط الرأس شيخ الرئيس بو علي سينا و ظهير فاريابي و محمد زكرياي رازي و ميرداماد و ملا صدراي شيرازي و ميرزا ابو الحسن جلوه اردستاني، ايران مولد رودكي و فردوسي و انوري و ناصر خسرو و نظامي و خيام و سعدي و حافظ و صائب و قائم مقام فراهاني را مستعمره انگليس قرار ميدهد، قراردادي كه تمام اهل مملكت از آن متنفر و عموم ملل عالم از آن منزجر، و حتي در انگلستان هم، جمعيت‌هاي متعدده بر ضد آن هستند، قراردادي كه با مذهب و دين و اخلاق و عادات و استقلال داخلي و خارجي و همه چيز اين مملكت منافي است، چنين قراردادي در چنين مملكتي با چنين اوضاع و احوالي اجرا شدني نيست.
29 حوت 1297

انتشار ابطال الباطل‌

در ايام عيد سال 1299، ديدوبازديد عيد را منحصر باعضاي نزديك خانواده كرده، مشغول پاك‌نويس رساله ابطال الباطل شدم. براي اينكه نسخه متعدد شود، و كسي هم خط را نشناسد برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي، چند روزي مشق خط نسخ كرده، صفحاتيكه از زير دست من بيرون ميآمد، ميگرفت، و بخط نسخ نسخه ديگري از آن ترتيب ميداد. در هفتم هشتم عيد كه كار ما تمام شده بود، صبحي آقاي حاجي مخبر السلطنه (جناب آقاي مهديقلي هدايت) وارد شده، فرمودند: «آنچه منتظر شدم شما بديدن عيد بيائيد نيامديد، من
ص: 119
آمدم.» بعد از تشكر بايشان عرض كردم: «من امسال هيچ‌جا نرفته‌ام. مشغول كاري بودم.» فرمودند: «چه كار؟» گفتم: «اگر ميل داشته باشيد، برويم در لابراتوار تماشا كنيم از كلمه «تماشا» و «لابراتوار» تصور كردند، عمل شيميائي است، فرمودند: «بدم نميآيد» باهم بطالار آئينه كه اطاق خارج و داخل و محل كار من بود، رفتيم. جزوه‌هاي ابطال الباطل را از كشو ميز بيرون آورده، مقدمه و بعضي از قسمت‌هاي آنرا بطور تفرقه براي ايشان خواندم. گفتند: «اين كتاب را نميتوان سرسري شنيد. من امروز صبح، سه چهار جا بازديد براي خود مرتب كرده‌ام. حالا ميروم دو ساعت بعد از ظهر ميآيم، تا هروقت شب باشد تمام رساله را ميشنوم.» بعد از ظهر كه روز گرم بهاري بود، سر ساعت موعود آمدند.
در همان طالار نشستيم، و تا ساعت نه من تمام رساله را براي ايشان خواندم.
ولي وسيله براي انتشار آن نداشتيم، زيرا چنانكه ميدانيم نظميه شهر با كمال مراقبت، از انتشار هرچيزي كه بر ضرر قرارداد و بر ضد وثوق الدوله بود جلوگيري ميكرد. بالاخره صلاح دانستيم با مركب چاپ نويسانده و با چاپ سنگي يا روئي، چاپ كنيم. ميرزا مهدي كاتب اصفهاني يكي از قرآن نويسهاي پدرم كه خط نسخ را خوب مينوشت و ترجمه انقلاب كبير فرانسه مرا پاك‌نويس كرده بود، بخانه ما رفت‌وآمد داشت.
جزوه‌هاي ابطال الباطل را يكي دو تا ميگرفت و پشت كمر خود، زير قباي راسته ميگذاشت و شال پهن خود را روي آن مي‌بست و بمنزلش ميبرد و با مركب چاپ مينوشت و بهمان كيفيت ميآورد. اينكار هم يكماهي طول كشيد ولي وسيله انتشار آن بدست نيامد.
چندي بعد كه كابينه وثوق الدوله افتاده، و مطبوعات آزاد شده بود، روزي در مدرسه سياسي آقاي علي اكبر دهخدا را ملاقات كردم، ضمنا مذاكره‌اي هم از قرارداد بميان آمد. با ايشان بمنزل آمديم. بعضي از قسمت‌هاي رساله را خوانديم. ايشان رساله چاپ نوشته را براي مطالعه از من گرفتند. ضمنا گفتند: «اگر وسيله براي چاپ آن پيدا كنم اجازه اقدام دارم؟» گفتم: «البته» ايشان رفتند. بعد از چند روز، يك نسخه روزنامه بعنوان من رسيد كه چهار صفحه خط كشيده، با شماره سر صفحه، در پائين ورق آن، باين رساله تخصيص يافته، و از اتخاذ اين وضع معلوم بود كه ناشر روزنامه خيال طبع آنرا بشكل كتاب عليحده هم دارد. آقاي دهخدا ميگفتند: با من قرار گذاشته است، هزار نسخه عليحده هم چاپ كند، و چاپ هم كرد. ولي نميدانم چه شد كه وقتي كتاب در پاورقي روزنامه تمام شد. نخواست كتابها را جلد و منتشر كند «1» ميگفت فرمهاي چاپ شده را در
______________________________
(1)- اين روزنامه، روزنامه پيكار بود: من در آنروزها چون تازه مطبوعات از سانسور حسن وثوق آزاد شده و روزنامه‌هاي چندي با اسامي عجيب و يكي بعد از ديگري منتشر ميشد نميدانستم اين روزنامه چكاره و با كدام پول براه افتاده است. ناشر اين روزنامه كه بعدها و در سر انتشار كتاب بهدايت آقاي دهخدا با او سروكار پيدا كردم، محمد پدر عبد الحسين هژير و در حقيقت خود عبد الحسين هژير بود و در اين وقت بود كه دانستم رساله من در نظر بالشويكهاي آنروز چه قدر و قيمتي داشته و از اينكه ناشر كتابها را عليحده منتشر نكرد، دانستم كه مؤمن خر خود را دو سره كرايه بسته است.
ص: 120
انبار موش زده، و از استفاده انداخته است. فقط توانستم دو جلد از اين كتاب را در عوض نسخه خطي، بهزار زحمت از او بگيرم، مابقي را يقينا بمقواسازها واگذار كرد كه از آن جلد كتاب بسازند. اين دو جلد را رفقا از من ميگرفتند و ميخواندند. تا سال 1311 كه در اصفهان بودم، آقاي امير قلي اميني مدير روزنامه اخگر، اين رساله را در آنجا بطبع رساند.

ضديت عملي با قرارداد يا جوانمردي‌

يكي از واقعات گردش عيد 1299 كه همان روز عيد اتفاق افتاد، انتحار سرتيپ فضل اللّه خان آقولي، افسر رشيد امنيه بود. فضل اللّه خان و فرج اللّه خان برادر كوچكترش همانها بودند كه بمعرفي آقاي بينش، من آنها را براي خدمت در ژاندارمري ماليه، به ماژور استكس معرفي كرده بودم. بعد از آنكه شوستر آمريكائي رفت و ژاندارمري ماليه سر نگرفت، عده‌اي را كه ماژور انگليسي جمع‌آوري كرده بود، تحويل كلنل يالمارس، رئيس ژاندارمري مملكتي دادند. فضل اللّه خان افسر رشيد فهميده‌اي از كار درآمده بود.
نميدانم مهاجرت كرد يا نه، در هرحال همه او را دوست ميداشتند، و آينده درخشاني براي او پيش‌بيني ميكردند. در كابينه وثوق الدوله اكثر نقشه‌هاي توسعه امنيه بتوسط او انجام ميشد. گذشته از مزاياي اخلاقي و معنوي، از حيث قامت و قواره هم مرد برازنده‌اي بود.
خودكشي اين افسر آرام باوقار متين، كه بايد همه‌گونه اميدواري بآينده و زندگي و رياست و قدرت داشته باشد، همه‌كس را بحيرت افكند. اگرچه همانروزها هم مردم حدس ميزدند ولي بعدها معلوم شد، كه اين انتحار بسبب اطلاع يافتن از چگونگي تشكيلات قشوني آينده كشور بوده است كه افسر نجيب وطن‌پرست نتوانسته است خود را بآن راضي كند و چون خود در كميسيون نقشه انگليسها براي قشون آينده ايران وارد، و يكي از اعضاء بوده، قبل از تصويب و امضاي نقشه، انتحار كرده، و با اين ضديت عملي، خود را از زندگي سراپا ننگ آينده خلاص نموده است.

باز هم مار و پونه‌

در تشييع جنازه او، چه از طرف مقامات دولتي و چه از طرف مردم، كه سبب اين واقعه را بخوبي حس كرده بودند، تجليل فراواني بعمل آمد. نامش زنده جاويد باد.
ماه حمل گذشت. نظرم نيست چندم ثور و چه روزي از ماه رمضان بود، كه نزديك ظهر، از وزارت ماليه مرا با تلفن احضار كردند.
بعد از ظهر بوزارتخانه رفتم. ميرزا عيسي خان فيض، معاون وزارت ماليه مرا پذيرفت.
ارميتاژ اسميت انگليسي بموجب قرارداد وثوق الدوله، با سمت مستشار كل ماليه چند ماهي بود وارد و مشغول رتق و فتق امور ماليه گشته بود. بمناسبت دانستن زبان انگليسي، از ميرزا عيسي خان بهتري براي معاونت وزارت ماليه نداشتند. تمام كارها را او بهم ميبست «1». آقاي معاون فرمودند: «مستر هارت مفتش كل ماليه بامر وزارتخانه ميخواهد تفتيشي در ادارات ماليه جنوب بكند. يكنفر شخص بصير باوضاع ماليه بايد همراه او باشد
______________________________
(1)- جناب آقاي اعتلاء الملك خلعتبري سناتور فعلي در اينوقت وزير ماليه بود.
ص: 121
وزارت‌خانه شما را در نظر گرفته است. حقوق شما دويست تومان، و همان حقوق ايام كار شما است. فوق العاده مسافرت هم داده ميشود. اتومبيل هم براي مسافرت گرفته شده، و حاضر است پس فردا هم بايد حركت كنيد.»
خواننده عزيز ميداند كه وضع مالي من بواسطه قرضيكه از كار هيئت مميزي تهران پيدا كرده بودم، هيچ خوب نبود، و منتهاي احتياج را بخدمت داشتم. زيرا هنوز قانون استخدام وضع نشده، و بمنتظرين خدمت حقوقي نميدادند، و بيكاري براي مستخدمين دولتي خيلي گران تمام ميشد. البته اينفكر هم بمغز من آمد، كه ممكن بلكه يقين است كه ميتوانم در بين راه مفتش كل ماليه را از طلب خود از دولت و قرضي كه در مقابل آن دارم آگاه كرده، بوسيله او خود را از اين هفتهزار تومان قرض بي‌وجه كه تا اين وقت سر بده هزار تومان زده بود، خلاص كنم. با وجود همه اينها، من در عالم فكر هم ترديدي بخود راه نداده، فورا تصميم گرفتم كه اين خدمت را قبول نكنم. زيرا نويسنده ابطال الباطل، اگر آنچه نوشته بود از راه ايمان و عقيده بود، نميتوانست به پيشرفت قرارداد كمك كند، و بچنين خدمتي هرقدر هم موافق صلاح و صرفه شخصي او بود، تن در دهد. ولي براي اينكه يك دوست قديمي را هم نرنجانده باشم، و راه عذر موجهي براي رد اين خدمت كه طالب زياد داشت، فكر كنم بميرزا عيسي خان گفتم: «امشب را بمن مهلت بدهيد تا فكر خود را كرده، جواب بگويم.» گفت: «اين كار فكري ندارد. كار بسيار خوبي است. شما با سابقه‌ايكه با مستشاران خارجه داريد، ميتوانيد براي دولت نافع واقع شويد، و باعث پيشرفتهاي آتيه شما هم خواهد شد. بآرميتاژ اسميت هم آنچه لازم بوده است، گفته شده، او هم ميل كرده است با شما ملاقات كند.» بدون اينكه منتظر جواب من شود، گوشي تلفن را برداشت و بآرميتاژ اسميت آمدن مرا اطلاع داد. چند كلمه بانگليسي صحبت كرد، و گوشي را زمين گذاشته، گفت: «در همين ساعت، مستشار كل ماليه منتظر شماست.» گفتم: «من مشكل مي‌بينم، اين خدمت را قبول كنم.» گفت: «دولت از شخصي مثل شما منتظر نيست كه از كار شانه خالي كند.» گفتم: «دولتي كه عنقريب دو سال است، حتي يك احوالپرسي هم از من نكرده، و هروقت كار مشكلي پيدا ميكند، بياد من ميافتد و بعد از ختم كار و رفع حاجت مرا بخداي متعال ميسپرد، نبايد انتظار داشته باشد كه هر امري ميدهد من اطاعت كنم. معامله دولت با من، معامله سر عمله با عمله است. پس اختيار انتخاب بيل يا كلنگ با من است. من فعلا نميتوانم بيل‌داري كنم. برويد يك عمله بيلدار فكر كنيد! اين جواب رسمي شما. اما دوستانه بشما ميگويم امشب را صبر كنيد، فردا صبح جواب من، اعم از رد يا قبول به شما خواهد رسيد.» گفت: «با مستشار كل ماليه كه منتظر شماست چه بايد كرد؟» گفتم: «ملاقات او مانعي ندارد.» چون بدم نميآمد كه در هرحال ببينم اين آقاي مستشار كل ماليه چه جنمي دارد و چند مرده حلاج است، برخاستم و بدفتر ارميتاژ اسميت رفتم. قدري باهم از تفتيش دفاتر جنوب صحبت داشتيم. ضمنا در مقابل سؤالات او از
ص: 122
كليات ماليه ايران، بقول روات حديث قدري از انبان نوره «1» (چيزهاي پوچ) بجاي حنا تحويلش دادم، و بمنزل مراجعت كردم.
نزديك افطار حكم مأموريت مرا آوردند. ولي من تصميم خود را در همانساعت اول گرفته بودم. فردا صبح حكم را با چند كلمه‌اي دوستانه كه بميرزا عيسي خان نوشتم پس فرستادم. اين حكم در دوسيه پرسنلي من كه بمناسبت آخرين خدمتم در وزارت كشور است بايد موجود باشد.

مراجعت سلطان احمد شاه بايران‌

ميدانيم سلطان احمد شاه، دو روز بعد از انتشار قرارداد وثوق الدوله باروپا مسافرت كرده است. انگليسها آنچه خواستند در اين مسافرت بنفع قرارداد از شاه قول رسمي بگيرند، پيش نبردند. وثوق الدوله شاهزاده نصرت الدوله را بسمت وزارت خارجه همراه شاه كرده بود، كه لدي الاقتضا براي كار چاقي قرارداد حاضر باشد، انگليس‌ها شاهزاده وزير خارجه را بلندن طلبيدند، و قبلا بادهائي به آستين او كردند «2» و نقشه قبولاندن قرارداد را بشاه با او كشيدند. بعد شاه را كه تا اينوقت هيچگاه دعوت نكرده بودند رسما بلندن دعوت نمودند.
رسم معمول دربار انگلستان در پذيرائي شاهان سابق ايران اين بود كه هميشه وليعهد دولت انگليس باستقبال رفته از شاه پذيرائي ميكرد، و در اين ضمن‌ها در محل ييلاقي يا مثلا در كشتي سلطنتي كه شاه ايران را براي گردش و تماشا ميبردند، بطور تصادف ملاقاتي بين دو پادشاه اتفاق ميافتاد و در پاره‌اي از ضيافتهائي كه بعد از اين ملاقات پيش ميآمد، پادشاه انگليس هم شركت ميكرد. اين بار برخلاف رسم، ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را هم بزحمت استقبال و پذيرائي شاه ايران انداختند. ولي نتوانستند سلطان احمد شاه را رام كنند. حتي راضي شدند كه در نطق رسمي او، كه در شب مهماني كه علي الرسم بايد در جواب نطق پادشاه ايراد كند، چند كلمه‌اي مبني بر اظهار رضايت از عقد قرارداد بشنوند با همه روسفتي كه نصرت الدوله در اين زمينه بكار برد، سهل است، ناصر الملك را هم براي انجام اين منظور، بكمك خود طلبيد، كاري پيش نبردند. و شاه بدون هيچ اظهاري بر نفع قرارداد، به پاريس محل اقامت هميشگي خود مراجعت نمود.
______________________________
(1)- روات حديث امامان شيعه، گاهي كه با مخالفين مواجه ميشده، تقيه ميكرده و راجع بمسائلي كه از آنها سؤال ميشده، جواب سني مآبانه ميداده و در نزد همكاران شيعي مذهب خود ميگفته‌اند، المطلب من حراب النوره.
(2)- بچه‌ها وقتي ميخواهند باهم كشتي بگيرند، اقوام آنها براي تشجيع و تشويق در آستين آنها ميدمند و اگر بي‌حضور اقوام اين كشتي صورت بگيرد خود باد بآستين خود ميكنند.
شايد در آن روزگارها كه مردم بدين معتقد بوده‌اند پهلوانها هم در كشتي‌گيري دعائي داشته و ميخوانده و در آستين ميدميده‌اند. «باد بآستين كردن» كنايه از تشجيع و ترغيب كردن و اميدواري به پيشرفت دادن و مخصوصا از كفايت و رشادت و شهامت كسي در حضور او تحسين كردن است.
ص: 123
وثوق الدوله، همينكه از همراهي شاه مأيوس شد، براي اينكه ميدان عملياتش در ايران خالي باشد، بفكر افتاد كه تا بتواند شاه را در اروپا نگاهدارد و بفراغت خاطر باجراي قرارداد پردازد. تا وقتيكه شاه، بصرافت طبع خود ميخواست در اروپا بماند مقصود حاصل بود، همينكه قصد آمدن كرد، براي نگاهداري او در اروپا، از طرف وثوق الدوله تلگرافاتي «1» بنصرت الدوله مخابره شد. نصرت الدوله هم البته آنچه پير استاد داشت بكار بست ولي فايده نكرد، و شاه از پاريس بعزم ايران حركت نموده، در اواخر بهار سال 1299 وارد تهران شد.
مردم ايران كه از مقاومتهاي اعليحضرت در مقابل قرارداد آگاه شده بودند، از شاه خود همه جا با احساسات فراوان پذيرائي كردند. روز ورود او بتهران، با وجود دستورات قبلي وثوق الدوله بنظميه و مراقبت زيادي كه از طرف افراد پليس بعمل آمد، مردم در همه جا بعد از بروز احساسات نسبت بشاه، فرياد مرده باد وثوق الدوله! نابود باد حائن! واژگون باد وطن فروش! بلند كردند. در خيابان ناصريه (ناصر خسرو) كه خيابان آخري و محل پياده شدن شاه (از در شمس العماره) بود اين سر و صدا از همه‌جا بلندتر شد.

استعفاي وثوق الدوله‌

دولت بلشويك روسيه قدرت خود را در تمام خاك روسيه قديم منبسط، و ابتدا كلچاك را كه از شرق روسيه بسمت مسكو مي‌آمد، مغلوب و بعد دنيكن و ورانگل را با همه كمك‌هاي انگليس از بين برده، و نيروي انگليس را هم كه براي سرپا نگاهداشتن دولت قفقاز در بادكوبه بود، به بحر خزر ريخته، سهل است با كشتيهاي خود آنها را تا ساحل ايران هم تعقيب كرده و از 20 ثور 1299 در آبهاي انزلي لنگر انداخته، و در داخله خاك ايران هم تا حدي آن‌ها را دنبال نموده بود. پس ايران، ايران يكي دو سال قبل نبود كه اسير سياست يكطرفه و بلامعارض بوده، و انگليس‌ها هرچه ميخواهند از طرف ديگر
______________________________
(1)- نميدانم اين تلگرافات در آرشيو رياست وزراء باشد يا خير. در اين روزها براي كار خصوصي نزد رئيس دفتر هيئت وزراء مرحوم صادق اعتلاء (خواهرزاده‌ام) رفته بودم، ديدم دمبدم از تلگرافي كه داده است رمز كنند ميپرسد. متصدي يكي دوبار نزديك ميز او آمد و كلماتي را كه از پيش‌نويس رمز نتوانسته بود بخواند باو نموده جواب شنيد و رفت. در اين روزها من تازه رساله ابطال الباطل را تمام كرده بودم. از همين دو سه كلمه حدس زدم تلگراف راجع به نگاهداري شاه در اروپا است. بمنزل كه برگشتم نسخه پاك‌نويس ابطال الباطل را از كشو ميز بيرون آورده، با اين اطلاع كه برحسب تصادف پيدا كرده بودم متناسبش كردم. بعد از آنكه ابطال الباطل منتشر شد و رنود دانستند كه من آنرا نوشته‌ام، مرحوم اعتلاء الدوله از من پرسيد، شما از كجا اين اطلاع را تحصيل كرده بوديد كه اينطور بضرس قاطع در رساله متذكر شديد.
گفتم: از همان چند كلمه‌اي كه متصدي رمز آورده و شما براي او خوانديد. حالا مگر خلاف واقع است. خنديد و گفت، اگر خلاف واقع بود نميپرسيدم، چون مطابق با واقع است پرسيدم كه بدانم شما اين مطلب را كه جز متصدي رمز و من و وثوق الدوله و نصرت الدوله كسي از آن خبر نداشت چگونه بدست آورديد، خنديدم و گفتم، از قول خود شما.
ص: 124
از طرف ديگر در داخله خود انگلستان هم زمزمه‌هائي برضد طرز حكومت آن دولت بلند شده، و جمعيت‌هاي زيادي از اهل كشور مخالفت خود را با رژيم امپرياليست حكومت دولتي اظهار داشته و ميگفتند تا كي مردم بايد اين ماليات‌هاي كمرشكن جنگي را بپردازند.
دولت نيمه اشرافي و نيمه كارگر انگليس هم ناچار بود، قدري دست و پاي خود را جمع و بار ماليات خوني و پولي ملت را سبك كند. مثل يكسال پيش نميتوانست آزادانه قشون انگليس را، مثلا بكمك دنيكن و ورانگل و روسهاي سفيد بفرستد، و از ته‌مانده آن بقفقازيهاي بادكوبه امداد نمايد، سهل است براي استرضاي ملت ناگزير بود قواي خود را از ايران هم عقب بكشد، و از نگاهداري پليس جنوب نيز صرف‌نظر نمايد. نتيجه ناگزير اين مقدمات اين بود كه ديگر با فشار كاري از پيش نميرفت، و دولت انگليس ناگزير بود در اجراي قرارداد مماشات نمايد. بنابراين وثوق الدوله كه همه چيزش را روي اجراي قرارداد گذاشته، و از هيچ‌كس و هيچ عمل پروا نكرده، و مردم از او بي‌اندازه رنجور بودند، ديگر بدرد رياست وزراي دولت ايران نميخورد. البته سلطان احمد شاه هم، در ايام اقامت خود در اروپا، باين وضع برخورده، كه با وجود آمدن بالشويك‌ها بساحل ايران، و افسونهاي نصرت الدوله بايران برگشته است. دوري وثوق الدوله از كار ناگزير بنظر ميرسيد. چنانكه چند روز بعد از مراجعت شاه از كار بركنار، و از راه همدان و كرمانشاه و بغداد بسمت اروپا رهسپار شد، يا به بيان ساده‌تر از ايران فرار كرد.

كابينه مشير الدوله‌

البته حالا كه اجراي قرارداد بايد با مماشات سروصورت بگيرد، انگليس‌ها هم ضديت علني با رياست وزراي شخص محبوب وطن پرست با احتياطي، مثل مشير الدوله نكردند. شايد قبول مشير الدوله هم كه بدون هيچ گرفت‌وگير، آن هم در چنين موقعي زير بار مسؤليت رفت بجهت همين اوضاع و احتمال توانائي براي خدمت بكشور بود.
مشير الدوله، در هفتم سرطان 1299 رئيس الوزراء و كابينه خود را در دوازدهم سرطان بشاه معرفي كرده، مشغول كار شد. مستوفي الممالك و مؤتمن الملك بعنوان وزراء مشاور و حاجي مخبر السلطنه نيز، با سمت وزارت ماليه، در اين كابينه شركت كردند.
ميدانيم، مشير الدوله از پانزده سال پيش تا اينوقت همواره، يكي از اركان سياست دولت و در اكثر كابينه‌هاي دوره مشروطه شركت كرده، و دوبار هم رئيس الوزراء شد، و طرف اعتماد عامه بود، و رجال كشور هم همگي بدانش و تجربه او معتقد و نظريات سياسي او را تصديق داشتند. وجود وزيراني مانند مستوفي الممالك و مؤتمن الملك و حاجي مخبر السلطنه در اين كابينه نيز، از نقطه نظر داخلي، و حيثيت خارجي بسيار مؤثر، و اگر كابينه‌اي ميتوانست در اين موقع براي ايران كاري بكند و كارهاي بي‌سررشته سه چهار سال اخير را سروصورتي بدهد، اين كابينه بود.

مشكلات كار

ميدانيم كشتيهاي بالشويك‌ها كه براي تعقيب انگليسها از بادكوبه بآبهاي ساحل ايران آمده‌اند، از 20 ثور همچنان در آبهاي انزلي لنگر انداخته، خودسرانه يا بدستور مراكز بالشويكي، بدشان
ص: 125
نمي‌آيد كه از اهالي سواحل بحر خزر بالشويك‌سازي كنند، و آن‌ها را بر ضد مركز بشورانند. چنانكه عده‌اي كه از قرارداد ناراضيند دور هم جمع شده، و احيانا كمك‌هاي مادي و معنوي هم از طرف كشتيهاي سواحل مي‌بينند. اين‌ها همان‌ها هستند كه عنقريب دولت مشير الدوله اسم متجاسرين را به آنها ميدهد.
بالاختصاص كه ميرزا كوچك‌خان هم با قواي خود در جنگل و با افكار وطن‌پرستانه ولي ساده خود بدش نميآيد كه از قواي آزاديخواه روس كه در آبهاي ساحلي ايران هستند بر ضد حكومت مركزي عاقد قرارداد استفاده نمايد و اگر وارد عمل نشده است فقط از راه عقيده و ايمان مسلماني شخص اوست. و الا حول و حوش او حاضرند با آغوش باز بالشويك‌ها را بداخله ايران راه دهند، و اگر تجمع متجاسرين قوت پيدا كند، خيلي محتمل است كه قواي او هم از دور او پاشيده، بمتجاسرين ملحق شوند و حتي خود او را هم خواه و نخواه باين كار بكشانند.
در آذربايجان هم جمعي باسم جمعيت قيام، قيام كرده و از يكسال قبل در تبريز راه خودسري ميروند و بعضي از بالشويك مآبها از قبيل دكتر جاويد و سيد جعفر پيشه‌وري خود را جزو آنها كرده‌اند. عنوان آنها ضديت با قرارداد و رئيس آنها شيخ محمد خياباني يكي از وكلاي مجلس دوره قبل است. اگرچه اين آقا در نطقهاي خود همواره خويش را طرفدار وحدت ملي و استقلال و تماميت ايران معرفي، و همچو وانمود ميكند كه اين ضديت با مركز ضديت با قرارداد است ولي عملا سه چهار ماه است تمام رؤساي مركزي را از ادارات خارج كرده، حتي اسم آذربايجان را «آزادي‌ستان» گذاشته، سهل است اين اسم را بالاي كاغذهاي اداري هم چاپ كرده، و خيلي بعيد بنظر ميآيد كه اين غائله بمسالمت ختم شود. علاوه بر اين، طغيان كردهاي مكري و اسمعيل آقا (سيميتقو) هم در نواحي سرحدي اين ايالت. كه تا اروميه و خوي هم نفوذ كرده‌اند در كار، و مايه همه گونه نگراني است.
قواي انگليس هم بعد از شكست خوردن از بالشكويكها از بادكوبه بايران آمده، و از منجيل تا قزوين و همدان و كرمانشاهان و تا سرحد ايران و عراق عرب در رفت‌وآمد، و چنين وانمود ميكنند كه براي جلوگيري از حمله احتمالي بالشويكهاي سواحل ايران در اين كشور رحل اقامت افكنده، و وزير مختار انگليس در تهران بيانيه‌هائي هم كه اسم فرمان (!) روي آن ميگذارد؛ در اين زمينه صادر ميكند، و باهالي تهران كه خود در هيجان آوردن آنها شريك است اطمينان‌هائي ميدهد. علاوه بر اين، انگليس‌ها در تربت- حيدريه خراسان هم يك قوه سه چهار هزار نفري دارند كه معلوم نيست كي و چه وقت آنها را از ايران خواهند برد، و بنظر چنين مي‌آمد كه اين قوه را براي جلوگيري از حمله احتمالي بلكشويها بجانب هندوستان، در اين نقطه نگاهداشته باشند. گذشته از اينها. قوه‌اي هم باسم پليس جنوب (اس پي آر) در فارس دارند كه از ايرانيهاي داوطلب با روساي انگليسي و افسرهاي هندي تشكيل كرده‌اند. بين اين قوه هم با طوايف محلي كه از راه وطن
ص: 126
پرستي بر ضد آن هستند، دائما زد و خورد در كار است، و بازهم معلوم نيست كه چه وقت اين قوه را كه در ايام جنگ، نميدانم بچه فكر شايد بخيال تقسيم دو منطقه نفوذ قرارداد 1907 ايجاد كرده بودند، برهم خواهند زد، و ايرانيها را از برادركشي خلاص خواهند كرد.
قرارداد 1298 هم كه وثوق الدوله بدون تصويب مجلس مقدمات اجراي كامل آنرا فراهم كرده، و قسمت مهم اين اختلافات زائيده آن هستند، بحال خود باقي است.
ارميتاژ اسميت در كار ماليه ايران مشغول مطالعه و گرماگرم تصميمات خود را باجرا ميرساند، و مقدمات جمع‌آوري سي هزار قشون با افسران انگليس هم تهيه شده، وكلاي فرمايشي وثوق الدوله هم انتخاب گشته، و براي تصديق و تصويب قرارداد حاضرند.
جاسوسي در همه جا رواج دارد، و مطبوعات هم تحت سانسور دقيق نظميه و نارضامندي عمومي بمنتها درجه رسيده است.

كارهاي كابينه مشير الدوله‌

مشير الدوله در هيچيك از كابينه‌هائيكه در ايران تشكيل كرده است، بقدر اين كابينه كم دوام خود كار نكرده است و بنظر همچو ميرسد كه مقتضيات كار را موجود، و موانع را مفقود تصور كرده، و بهمين جهت با كمال اطمينان و قدرت، مشغول رتق و فتق امور شده، و از هيچگونه مجاهده كوتاه نيامده، و تا ميتواند در پيشرفت امور سعي بكار ميبرد.

توقيف اجراي قرارداد

مشير الدوله توانست بانگليس‌ها حالي كند كه اجراي قرارداد بدون تصويب مجلس شوراي ملي عملي مخالف قانون داخلي و مراسم بين المللي است، و تمام اين ضديت‌ها كه در سرتاسر كشور برپاست بر اثر همين عمل است و اگر ايران آرامي بايد وجود داشته باشد، با اين طرز عمل منافي است. انگليس‌ها هم يا حس كرده بودند كه قرارداد را نميتوانند بزور بر ايران تحميل كنند، يا خيلي از وكلاي فرمايشي وثوق الدوله مطمئن بوده و تصور ميكردند كه در آينده نزديك ميتوانند قرارداد را قانوني نمايند. در هرحال در مقابل اين اظهارات مانع عملي نتراشيدند. مشير الدوله در روزهاي اول تشكيل كابينه خود بيانيه‌اي راجع بتوقيف اجراي قرارداد تا تعيين تكليف قطعي از طرف مجلس شوراي ملي كه اكثريت وكلاي آن انتخاب شده بودند صادر كرده، و مردم را از عصبانيت اجراي قرارداد كه واقعا كار بي‌منطق و بي‌سابقه‌اي بود بيرون آورد. ارميتاژ اسميت و مسترهارت بعنوان مرخصي دنبال كار خود رفتند.
اين اقدام نفوذ معنوي كابينه را در نزد عامه زياد كرد، و مردم هم در شنوائي و اطاعت خود نسبت باحكام و اوامر دولت افزودند. آزادي مطبوعات و موقوف شدن جاسوسي نيز، بيشتر بوجاهت كابينه افزوده، مردم از هرحيث راحت و اميدوار شدند، مشير الدوله در احضار تبعيدشدگان قرارداد اقدام كرد. برادرم، آقا ميرزا رضا را براي آوردن آنها تعيين، و با چند اتومبيل بكاشان روانه نمود. بعد از ده ماه تبعيد، آقايان
ص: 127
حاجي محتشم السلطنه و مستشار الدوله و ممتاز الدوله و ممتاز الملك و حاجي معين التجار بوشهري به تهران مراجعت كردند. و از طرف سران آزادي‌خواه و اضداد قرارداد استقبال شاياني از اين آقايان بعمل آمده و تا يكهفته‌اي در منزل آقايان ازدحام و رفت‌وآمد برقرار بود.

سركوبي متجاسرين‌

سركوبي آشوب‌طلبان كه در گيلان و مازندران بر عده خود افزوده بودند، و از بالشويكهاي ساحلي هم تقويت ميديدند نيز از لوازم بود.
قزاقهاي ايراني، بعد از برهم خوردن دولت تزاري روس با سركردگان روسي خود مشغول خدمت دولت بودند. ولي انگليسها تا حدي جاي روسها را در نزد روساي آنها گرفته، و عقد قرارداد وثوق الدوله كه عنقريب تمام قشون ايران را تحت امر انگليسها ميآورد، استراسلسكي رئيس دويزيون را بيشتر مطيع آنها كرده بود. سپهدار رشتي وزير جنگ كابينه وثوق الدوله هم از اين اطاعت البته شكوه‌اي نداشت، ولي بعد از توقيف اجراي قرارداد. طبعا در احساسات افسران ايراني و روسي اين دويزيون نيز تغييراتي حاصل شده، و بيشتر متوجه اوامر دولت ايران شدند.
مشير الدوله عده‌اي از اين نيرو را براي سركوبي اين متمردين كه در بيانيه خود اسم متجاسرين بآنها داد، مأمور كرد. در مازندران نتيجه خوبي از اين عمل گرفت، و متجاسرين آنجا قلع و قمع شدند، در سمت گيلان كه اين آشوب‌طلبان تا حدود منجيل هم پيش آمده، حتي با قواي انگليسي هم دست و پنجه نرم كرده بودند، نيروي قزاق مأمور گيلان آنها را جاروب كرده، از شهر رشت هم تا انزلي آنها را دواند. ولي در اينجا بواسطه كمكي كه از طرف بالشويكهاي آبهاي ساحلي بآنها رسيد، نيروي مزبور نتوانست از آنها نزع اسلحه كند، سهل است بموضع‌گيري در مقابل آنها هم موفق نشده بشهر رشت برگشت و در اين محل موضع گرفت «1».
اگرچه با اين عقب‌نشيني متجاسرين قلع و قمع نشدند، ولي همين اقامت قواي قزاق در رشت، باعث عدم انتشار بالشويكها در نواحي گيلان شده، و احتمال پيوستن جنگليها بآنها از بين رفت، و در آينده ممكن بود اين نيروي شكست نخورده را تقويت و متجاسرين را از انزلي هم بيرون كرد.
اين اقدام كابينه مشير الدوله، با نيمه تمامي كه داشت خيلي بموقع و مناسب بود.
انگليسها هم كه از توقف اجراي قرارداد ناراضي شده بودند، بايد از اين اقدام خشنود شده باشند. زيرا در هرحال اقامت اين قوه بين آن‌ها و بالشويك‌ها كه در بادكوبه ضرب شست آنها را ديده بودند، فوز عظيمي بشمار مي‌آمد. اين قشون‌كشي از نقطه‌نظر داخلي هم قدرت دولت را در انظار زياد كرده، سروصداهاي ساير نقاط را فرومي‌نشاند.
______________________________
(1)- محتمل است مشير الدوله كه البته بفكر بستن پيمان دوستي با بالشكويها و مشغول مذاكره با مشاور الممالك بوده است، عمدا كار تعقيب متجاسرين و نزع اسلحه از آنها را به تعويق انداخته باشد.
ص: 128
كار آذربايجان هم اگرچه در درجه دوم ولي بسيار مهم و لازم بود، كه بالاخره باين زمزمه عدم اطاعت نيز خاتمه‌اي داده شود.

دفع فتنه قيام در آذربايجان‌

مشير الدوله، از همان روزهاي اوليه زمامداري خود، با قيامي‌ها وارد مبادله تلگراف گشته، موقوف الاجرا ماندن قرارداد و آزادي مطبوعات را متذكر شده، افتتاح مجلس شورايملي را وعده داد، و آنها را دعوت كرد كه كسري وكلاي خود را زودتر تعيين كرده، بمركز بفرستند تا مجلس تشكيل و تكليف قرارداد هم تعيين شود. مشير الدوله منتظر بود كه قياميها از اين اقدامات دولت قدرشناسي كرده، با مشروعات دولت مساعدت نمايند. ولي آقايان دست از حرف‌هاي سربالاي سابق برنداشته، بتركي گفتن «1» خود ادامه دادند. مشير الدوله حاجي مخبر السلطنه (جناب آقاي مهديقلي هدايت) را كه در دو مورد ديگر از موارد مشكل والي آذربايجان شده. و مردم به بيغرضي و بيطمعي او كمال اطمينان را داشتند بداوطلبي خود ايشان بايالت آذربايجان انتخاب و مامور كرد. تصور ميرفت وجاهت والي جديد، و اعتماد عامه نسبت باو، قيامي‌ها را نيز سر جاي خود بنشاند. ولي آقايان اين والي را بدار الاياله راه ندادند، بطوريكه حاجي مخبر السلطنه مجبور شد بيكي از خانه‌هاي شهري فرود آيد. هرقدر اين والي وجيه و طرف اعتماد عموم با آقايان از در مسالمت درآمد، آن‌ها بيمزگي را زيادتر كرده، حتي والي را در خانه خود هم تهديد باخراج از شهر نمودند. مخبر السلطنه مجبورا بنظاميه (محل پادگان قوه نظامي در باغ شمال) رفت.
قياميها اين كار را مقدمه فرار والي دانستند و بر رعونت تركي خود افزودند. ولي مخبر السلطنه در دو سه هفته اقامت خود در تبريز، بخوبي اطلاع حاصل كرده بود كه اهالي از اين اقدامات تبري جسته، و همگي هواخواه وحدت ملي هستند، و قوه جنگي اين آقايان هم چيز مهمي نيست و قلع و قمع آنها در كمال سهولت ممكن است. اين بود كه بقزاقان نظاميه امر داد بشهر رفته بمركز قيام يعني دار الاياله حمله و آنها را متفرق، و از آنها نزع اسلحه كردند. شيخ محمد رئيس قيام در خانه‌اي پناهنده و در زير زمين متواري شده بود. قزاقها بهدايت دختر بچه‌اي كه بآنها گفته بود شخصي در اين خانه است، براي گرفتن او باين محل آمده، و شيخ كه بقصد دفاع از خود بسمت آنها تيراندازي كرده بود آماج شليك قزاقها شده مقتول گرديد. ولي دكتر مأمور معاينه جسد استدلالاتي ميكرد كه شيخ محمد خودكشي كرده است و شايد اين قول بي‌وجه هم نباشد.
بعد از بيست و پنج سال كه از اين تاريخ ميگذرد، و بخصوص بعد از وقايع اخير آذربايجان كه معلوم نيست نتيجه آن‌چه ميشود، و دست تقدير تا چه وقت برادران آذربايجاني ما را مثل غلامان صد سال پيش، اسير سرپنجه بالشويزم و محروميت از آزادي شخصي خواسته باشد، امروز، البته نه از نظر مؤسسين اوضاع فعلي اين ايالت، بلكه از ديده اشخاص وطن‌پرست، كه آذربايجان را جزو لايتجزاي ايران دانسته، و اين
______________________________
(1)- تركي گفتن كنايه از حرف بي‌منطق زدن است.
ص: 129
نغمه‌هاي وحشي را مخالف تماميت ايران ميشمارند شايد گفتن اين حقيقت مشكلي نداشته باشد و بتوان نوشت كه: نغمه قيام شيخ محمد خياباني، با همه نطقهاي وطن‌پرستانه او بسيار بيمورد، و قلع و قمع او از لوازم، و خيلي بموقع و بجا بوده است. آنها كه نطقهاي خياباني را منتشر كرده، و او را در عداد شهداي راه وطن بشمار آورده، و بر قتل اين يگانه مرد وطن‌پرست (!) افسوس ميخورند و آقاي حاجي مخبر السلطنه را در اين اقدام وطن‌پرستانه، بتلويح و تصريح ملامت كرده، و ميكنند، كار خوبي نكرده‌اند. البته اين قماش انتشارات، كه بيشتر براي تحريك حس «بيزيمكي» و «ازكه» و از كارهاي بيمزه بعضي اهالي تبريز است، در آزاديخواهان واقعي كه ايران را قطع نظر از زبان و مذهب، دوست دارند، اثري نداشته، و مردمان عاقل دورانديش پاپي اين حرفها نيستند و دوست و دشمن مليت ايراني را خوب ميشناسند. من اين جمله را براي آنها كه ميخواهند در اين ميان از سادگي آذربايجان سوء استفاده و آبرا گل‌آلود كرده، و بصرفه شخص خود، ماهي وجاهت و وكالت بگيرند مينويسم كه طرفيت جمعيت قيام با كابينه مشير الدوله بي‌منطق، و اين نوحه و زاري به خاموش شدن سرمنشاء اين آتش كه ممكن بود، در بيست و پنج سال قبل، آذربايجان را بروز امروز مبتلا كرده باشد، بيمحل است.
شيخ محمد خياباني چه ميگفت، و مقصود جمعيت قيام چه بود؟: اين آقايان ميخواستند مأمورين ادارات دولتي را از طرف خود معين كنند، و ماليات بمركز نفرستند سهل است، از مركز دستي هم بگيرند، و هيچيك از اوامر دولت مركزي را اطاعت نكرده، حتي والي ايالت را هم بدار الاياله راه ندهند، و «خودمختار» باشند. حتي، اسم آذربايجان را هم تغيير داده؛ و «آزادي‌ستان»، اسم تازه را بالاي كاغذهاي رسمي خود هم چاپ كرده بودند!. هزار رحمت به پيشه‌وري و دمكرات‌هاي امروزه كه بنفع يا ضرر تماميت ايران، در هرحال اين كار آخري را هنوز مرتكب نشده‌اند!
اين نغمه‌ها (غير از تغيير اسم) شايد در دوره كابينه وثوق الدوله بد نبود و حكومت مركزي را متنبه كرده، رادع اعمال دولت براي كارچاقي از خارجيها ميشد. ولي وقتي دولت جديدي از سران آزادي‌خواه تشكيل شده، و مشغول جبران مافات گشته است ديگر سربالا حرف زدن و تركي گفتن و پا از رويه ديرين پائين‌تر نگذاشتن يا بعبارت ساده، از خر شيطان پائين نيامدن، آنهم بدون هيچ قوه مادي، مسلما خلاف رويه عقلا بوده است زيرا، گذشته از مخالفت اين عمل با وطن‌دوستي، قياميها با اين دويست سيصد نفر تفنك‌چي شهري خود از دروازه تبريز هم بيرون نميتوانستند بروند، و نفوذ حكم آنها شايد به اسكو و قره‌چمن و مرند و سراب هم نميرسيده است. و الا، چگونه ممكن بود با دويست نفر قزاق، در ظرف دو سه ساعت كار آنها ساخته شود؟ اگر مردم با آنها همراه بودند چگونه ممكن بود والي ايالت بعد از اين اقدام تا يكسال و نيم ديگر هم با كمال احترام در اين ايالت بماند و جزئي تعرضي از هيچكس نبيند؟
ص: 130
آقاي حاجي مخبر السلطنه هم بروز من گرفتار است كه، بعد از سلام و صلوات‌هائي كه براي اقدامات خود در نان دادن ششماهه شهر تبريز، از طرف اهالي خيرخواه اين شهر دريافت داشته، و با كمال مهر و محبت اين شهر را ترك گفتم و يكسال و نيم هم از اين تاريخ گذشت، همان استفاده‌چيها و بيمزه‌ها كه بخيال وكالت دوره بعد بوده، و ميخواستند راهي براي وجاهت خود پيدا كنند، چيزهاي ناروا از قول من جعل كرده، در دهنها انداخته، و مرا واداشتند كه در اين كتاب خود قدري از اخلاق تركي آنها بكنايه نقادي كنم. توده اهل تبريز و آذربايجان هيچوقت خدمات مرا نسبت بخود فراموش نخواهد كرد. حتي گندم‌دارها هم كه اين اراجيف را شهرت داده‌اند، همه متفق القولند كه من در گرفتن گندم، براي نان دويست و پنجاه هزار نفر سكنه گرسنه تبريز، بين همان گندم‌دارها، نيز، فرقي نگذاشته‌ام، و از هيچكس يك حبه و يك شاهي، نه در اين مورد، و نه در هيچ مورد، نگرفته‌ام. با تمام طبقات اهالي، حتي جذاميهاي بابا باغي پدرانه و برادرانه رفتار كرده‌ام، منتها من اهل تظاهر نبوده و نيستم، و آنچه كرده‌ام براي اداي وظيفه و، مخصوصا، تأسي به بزرگان دين و حفظ شرافت ملي بوده است.
امروز هم، كه اين چند سطر را مينگارم، براي ارشاد خلق خدا بيكي از وظايف ملي، يعني حق‌شناسي است، كه باين وسيله بتوانند مردمان فداكار خدمت‌گذار در جامعه ايجاد كنند وگرنه من، بعد از هفتاد سال عمر و بازنشستگي و تقاعد، حاجتي بشهرت‌هائي كه براي اول دوره خدمت بكار است ندارم.
باري، سخن از قياميها و شيخ محمد بود. من، برعكس آنها كه اين انتشارات را براي خياباني و برضد جناب آقاي هدايت ميدهند، اگر بين خياباني بيست و پنج سال قبل و پيشه‌وري امروز فرقي قائل شوم از راه نقطه اتكاست، كه مسلما شخص خياباني از اتكاي به بيگانه مبرا بوده است. اما از حيث فكر تجزيه آذربايجان از ايران كه همانطور كه آندفعه كاري پيش نرفت ايندفعه هم بخواست خداي ايران كاري پيش نخواهد رفت، بين اين دو واقعه هيچ فرقي نميبينم. همانطور كه اقدامات دمكراتهاي امروزه تبريز و پيشه‌وري را بر ضرر ايران ميدانم، رويه شيخ محمد و قياميهاي آنروز را نيز بر ضرر ايرانيت و آذربايجان و آذربايجاني تشخيص ميدهم.
خواهند گفت شيخ محمد مرد خوبي بوده است. شايد اگر من هم با آن مرحوم رابطه داشتم و بر احول روحيه او آگاه بودم، در اين عقيده، با اين آقايان هم فكر ميشدم. آدم خوب زياد است. شايد سيد جعفر پيشه‌وري هم آدم بدي نباشد. ولي اگر آدم خوب آلت دست ديگران بشود، و جمعي مفسده‌جو، يا خارجي را بخود راه دهد، و با آنها هم‌صدا شده، نغمه‌هاي وحشي كوك كند، و سروصداي تجزيه آذربايجان را بلند نمايد، قلع‌وقمع اين آدم خوب را. ولو با يزيد بسطامي و شيخ ابو الحسن خرقاني باشد از لوازم ميشمارم.
ص: 131
يك موضوع باقي، و آن كشته شدن خياباني است، كه بگويم مناسب‌تر اين بود كه شيخ را دستگير و تبعيد ميكردند، و جان او را حفظ مينمودند كه مثلا در آينده مردم از نطقهاي وطن‌پرستانه او محروم نمانند! اگر آقاي هدايت خياباني را دستگير و بعد اعدام ميكرد، ممكن بود بگوئيم تند روي كرده است، ولي در صورتيكه خياباني در ضمن جنگ، و تا حدي ناشناخت، كشته شده، يا بقولي انتحار كرده است، چه اعتراضي بر ايشان وارد است؟
تبريزيها هرقدر ميخواهند عكس اين يگانه شخص آزادي‌طلب (؟) را در قاليچه كشيده و در بالاي اطاقهاي خود بگذارند اين حب و بغضها تمام ميشود، و تاريخ درباره شيخ محمد خياباني خواهد نوشت: كه شخص جاه‌طلبي موسوم بشيخ محمد خياباني فريفته اطرافيان خود شده، بدون داشتن قوه مادي و معنوي، بفكر افتاد كه آذربايجان را از پيكر ايران جدا نموده، خود را رئيس و فرمانرواي آن كشور كند. دولت مركزي هرقدر بمسالمت با او رفتار و اتمام حجت كرد، ثمر ننمود. حتي والي مأمور از طرف مركز را هم بدار الاياله راه نداده، و تهديد باخراج كرد، والي هم عده‌اي را مأمور نمود، و در ظرف دو سه ساعت جمعيت او را متفرق كرده، بساط او را برچيدند، و خود شيخ محمد هم در ضمن جنگ كشته شد، يا انتحار كرد.

تجديد روابط روسيه و ايران‌

ميدانيم كه بعد از 1296 كه سفير تزاري روس بر اثر تغيير حكومت روسيه ايران را ترك گفت اگرچه سفارت ايران در دربار روسيه برقرار بود؛ ولي روابطي بين ايران و روسيه بالشويك در كار نبود. بالشويكها دوباره نماينده بايران فرستادند، و نماينده اولي براوين كنسول روس تزاري در اردبيل بود. اين شخص وقتي بالشويكها روي كار آمدند، تلگرافي برئيس دولت بالشويك مخابره كرد، و خود را مطيع طرز جديد معرفي و انقياد خويش را نسبت بدولت جديد اعلام نموده بود همينكه بالشويكها قدري دست و پاي خود را جمع كرده، پيشرفت‌هائي براي آنها حاصل شد، بفكر روابط با خارجه هم افتادند، و براي رام كردن روسهائي كه در ساير نقاط عالم از عهد تزار بر سر كار بودند، در يكي از اعلانات دولتي خود براوين كنسول اردبيل را هم، براي همين اظهار اطاعت وزير مختار روس در ايران اعلام داشتند. ولي براي اين وزير مختار خود اعتبارنامه‌اي نفرستادند. روزنامه‌اي كه مأموريت اين وزير مختار در ضمن اعلانات آن نوشته شده بود بدست براوين افتاد، و با اين اعتبارنامه (؟) به تهران آمد و چون محل سفارت در دست روسهاي سفيد بود در هتلي اطاقي گرفت، و در بالاي اين اطاق بيرق داس و چكش برافراخت، و در روزنامه‌هاي آزاد آن روز آمدن خود را بسمت وزير مختاري و حاضر بودن خويش را براي عقد قرارداد، مبني بر واگذاري تمام طلبها و امتيازات و الغاي كاپيتولاسيون، اعلام داشت. اين واقعه چنانكه سابقا هم بآن اشاره شده است، در زمستان سال 1296 بود.
ص: 132
كابينه مستوفي الممالك، كه در اين وقت حكومت ايران را در دست داشت، البته، نميتوانست با اين اعتبارنامه و اين وزير مختار وارد مذاكره شود. گذشته از اين، دولت بالشويك هم در روسيه گرفتار كلچاك، و چيزي نمانده بود كه اين سركرده اوضاع بالشويكي را برهم زده، طرز حكومتي قديم را معمول دارد. بنابراين براوين بي‌نيل مرام، در اوائل بهار سال 1297، بيرق خود را از بالاي اطاق هتل محل اقامت خود پائين آورده دنبال كار خود رفت.
بعد از آن‌كه دولت بالشويك كلك كلچاك را كنده و با دنيكن و ورانگل مشغول زد و خورد بود، مجددا، بفكر تجديد روابط با ايران افتاد. در كابينه قرارداد وثوق الدوله كالاميتسف را بايران فرستاد. اين سفير در مازندران بخاك ايران قدم گذاشت، و طرحي مبني بر شانزده ماده، كه در آن تمام وعده‌هاي براوين را عملي ميكرد، بوزارت خارجه ايران فرستاد، و حاضر بودن خويش را، براي عقد پيمان دوستي، بدولت ايران اعلام نمود. معلوم است، با سانسور روزنامه‌جات و سليقه وثوق الدوله، كه دولت ايران را يكسره بدامان انگليس انداخته، و مشغول بستن يا اجراي قرارداد كذائي، و خاك ايران را وسيله و راه رساندن مهمات براي ضديت انگليس با بالشويك‌ها قرار داده بود، باين سفير اهميتي نداد. حتي آمدن اين فرستاده بالشويك را هم كسي توجه نكرد، و عامه خبري از سمت كالاميتسف، پيدا نكردند. همينقدر بعضيها دانستند كه شخصي، باسم كالاميتسف بمازندران آمده، و، در ضمن حادثه‌اي. كه محرك آن را هم نشناختند، كشته شده است.
بنابر آنچه گذشت، دولت بالشويك از فرستادن دو نفر نماينده، براي تجديد روابط هم، مثل مراسله‌ايكه قبل از اينها به اسد بهادر شارژدافر ايران نوشته، و در آن از تمام حقوق و امتيازات دوره تزاري صرن نظر كرده بود نتيجه‌اي نگرفت، و رابطه‌اي بين دولتين ايجاد نشد.
يك دو سالي از اين وقايع گذشت. بالشويكها كلك دنيكن و ورانگل را هم كنده، دولت‌هائيرا كه منشويكها از مملكت عظيم روسيه تزاري تشكيل، و بآنها آزادي داده بودند تصرف كرده، خود را بقفقاز رساندند.
دولت انگليس، كه از كمك‌هاي خود به كلچاك و دنيكن و ورانگل نتيجه‌اي نگرفته بود، تمام هم خود را صرف سرپا نگاهداشتن دولت قفقاز نموده، و تا توانست آنها را بمرد و مال كمك كرده، و در اين آخر سنگر هم كاري پيش نبرد. بالشويك‌ها بادكوبه كرسي قفقاز را گرفتند. و با ايران همسايه ديوار بديوار شدند، سهل است، قواي خود را بعنوان تعقيب انگليسها، بآب‌هاي ساحلي ايران هم فرستادند، و در سواحل ايران لنگر انداختند، تا لامحاله بود و نمود و قدرت خود را بايراني‌ها فهمانده، دولت ايران را بايجاد روابط با خود وادار نمايند، و چنان‌كه ميدانيم، قواي آن‌ها از 20 ثور 1299 در آبهاي ساحلي ايران توقف نموده، و در سواحل اين كشور مشغول بالشويك تراشي شده‌اند.
ص: 133
مشير الدوله اول كسي بود كه متوجه وضعيت شده، بعد از دو سال كج‌روي وثوق- الدوله، بفكر تجديد روابط با روسيه افتاد. بارشيو وزارت خارجه مراجعه و سواد مراسلات حكومت شوروي بشارژدافر ايران و مواد ارسالي كالاميتسف را گرفت، و موادي كه زمينه قرارداد جديد بين دولتين بشود ترتيب داد.
در اين وقت مشاور الممالك (مرحوم عليقلي انصاري) بعد از ناكامروائي در كنفرانس صلح ورساي كه رئيس هيئت نمايندگان ايران بود، بسمت سفارت كبري در استانبول اقامت داشت. مشير الدوله او را براي عقد پيمان دوستي مأمور مسكو كرد. مشاور الممالك از استانبول بقفقاز رفت. در آنجا اختيارنامه براي عقد قرارداد، و مواد زمينه قرارداد و دستور العمل‌هاي راجعه بچگونگي ورود در مذاكره را از مأمورين مخصوصي كه از مركز رسيده بودند دريافت داشت، و با همراهان خود بصوب مأموريت رهسپار گرديد.
بنابراين، مشير الدوله اول رئيس الوزرائي بود كه مقدمات تجديد روابط دوستي بين ايران و شوروي را فراهم نمود، در آينده باز هم در اين باب و چگونگي عقد اين پيمان دوستي، شرح لازم را خواهم نگاشت. حال قدري هم بشرح خود بپردازم،

اشتغال من برياست تشخيص عايدات‌

در اوايل كابينه مشير الدوله كه آقاي مهديقلي هدايت وزير ماليه بود، روزي بملاقات ايشان رفتم تا ضمنا راجع به هفت هزار تومان طلب خود از دولت كه وضع مالي مرا خيلي درهم كرده بود، مذاكره كنم. ايشان بعد از رد و بدل شدن تعارفات معمولي قلم دست گرفته، مشغول نوشتن چيزي شدند. بعد از تمام كردن مشروحه خود ميرزا عيسي خان فيض را كه همچنان معاون وزارت ماليه بود، احضار كردند و شماره‌اي از دفتر انديكاتور خواستند. معاون بامر وزير مشغول برداشتن سواد نوشته وزير گرديد. در اين ضمن‌ها، شماره دفتر نماينده هم رسيد. معاون اصل و سواد را شماره گذاشت. وزير هم پشت پاكت را بقلم خود نوشته و حاضر بود. معاون كاغذ را پاكت كرده، برخاست و نزديك من آمد، پاكت را با تبريك بمن تسليم نمود. باز كردم، حكم رياست تشخيص عايدات بود كه در آن اختيارات اصلاح آن اداره را نيز بمن تفويض كرده بودند.
ايشان و من هردو كار زياد داشتيم، مجال صحبت ديگري نشد و از هم جدا شديم.
از فردا صبح باداره تشخيص كل عايدات رفته، مشغول كار گشتم. محل اداره در كوچه بين لاله‌زار و فردوسي، و عمارت اندروني امين السلطان و محل مدرسه حقوق بعد و دبيرستان اديب امروزه بود.
اداره تشخيص عايدات مهمترين ادارات پنجگانه قانون تشكيلات ماليه است، كه خواننده عزيز در اواخر جلد دوم اين كتاب، از چگونگي گذشتن اين قانون از مجلس اطلاع دارد. اسم اين اداره در لايحه پيشنهادي من، اداره عايدات بود. ولي در لايحه مشير الدوله تغيير اسم داده، اداره تشخيص كل عايدات موسوم گشته بود. چندين دايره،
ص: 134
مانند ماليات مستقيم و غير مستقيم و مميزي و خالصجات و غيره، در تحت امر رئيس كل مشغول كار بودند.
خواننده عزيز ميتواند حدس بزند كه با تغييرات پي‌درپي كه در اين پنج شش ساله در وزارت ماليه پديد آمده است وضع اين اداره چگونه ميباشد. در اينمدت كم، هفت هشت نفر رئيس باين اداره آمده، روساي دو سه روزه و سه چهار ساعته هم داشته است. «1» اين رؤسا هريك بسليقه خود، اشخاصي مربوط و اكثر نامربوط، باين اداره وارد كرده بودند. در اين يكي
______________________________
(1)- ميرزا مصطفي خان خواجوي، كه در بهار سال قحطي و كابينه صمصام السلطنه بتوصيه جناب آقاي حاجي مخبر السلطنه رئيس تشخيص عايدات شد، با قواره درشت و قد بلند مردي صحيح العمل و زحمتكش و بسيار ساده بود. در تحت تأثير خوي آخري، گاهي حرفهائي ميزد كه اشخاص متين و مآل‌انديش او را كم‌تجربه، حتي قدري غير طبيعي بجا مي‌آوردند. معهذا، بواسطه زحمت‌كشي و صحت عمل، گاهي ميتوانست كارهائي كه از عهده همه كس ساخته نبود انجام كند. آقاي خواجوي دمكرات، و قدري پرحرف و قلمبه‌گو هم بار آمده بود. وقتي برياست تشخيص عايدات، كه از حيث مقام و رتبه اداري از آن خيلي بدور بود رسيد، در نطق‌ها و برخوردهاي اوليه خود، باعضاي اداره خيلي از مجازات خيانت‌كاران سخن رانده، در همان يكي دو روز اول، چندين نفر از اعضاي اداره را بدون هيچ سبب و دليل معقولي، اخراج كرد.
يكي از اعضاي بيست سي توماني اداره، كه جزو اخراج‌شدگان و جواني عصباني بود با رفقاي اخراج شده اجلاسي كرده، در كار خود فكرهائي كردند. معلوم نيست مذاكرات اين مجلس، يا افكار ديگر مرد عصباني را بر آن داشت، كه ششلولي دست و پا كرده؛ بدرخانه آقاي رئيس تشخيص عايدات كه در كوچه معاون السلطان و خيابان برق واقع بود برود. آقاي رئيس از خانه بيرون آمدند. عضو اخراج شده، بعد از رد بدل تعارفات معمولي دنبال رئيس افتاده، شرحي از بدبختي خود اظهار داشت. رئيس تغييرناپذير ماند و شايد برحسب عادت خود قدري تشدد هم كرد. عضو ششلول را بكار انداخت. گلوله كه از فاصله نزديك بعقب سر رئيس خورده بود، كار او را ساخت و قاتل دست بفرار گذاشت. مردم خيابان كه واقعه پيش چشم آنها اتفاق افتاده بود، قاتل را تعقيب كردند. قاتل سر كوچه ميرزا محمود وزير رسيد. بكوچه وارد شده مردم هم با صداي (بگيربگير)، دنبالش كردند. قاتل سر كوچه در اندرون ما رسيد، و باين كوچه وارد شد. تعقيب‌كنندگان دست از او باز نداشتند. تا آخر كوچه قاتل به پشت‌بام حمام حاجي عبد الكريم، كه انبار سوخت در آنجا بود وارد شد. وقتي تعقيب‌كنندگان باين محل رسيدند، كسيرا در آنجا نديدند. از سوخت‌كش پرسيدند اظهار داشت: شخصي با عجله وارد و از اينراه غير معمول بسمت بازارچه بيرون رفت. دنبال‌چي‌ها از همان راه ببازار وارد شدند. در بازار كسي از او نشاني نداد يقين كردند بحمام پناه برده است، بسر حمام رفتند. استاد حمامي ورود شخصي را كه با عجله لخت شده و بگرمخانه رفته است، اطلاع داد. خلاصه مؤمنين قاتل را در خزانه حمام دستگير و تحويل نظميه دادند، كه بعد از محاكمه اعدام شد. اين رئيس بيش از دو سه روز، رئيس تشخيص عايدات نبوده اما رئيس چند ساعته داستان مضحكي دارد كه شايد نقل آن برعكس داستان رئيس دو سه روزه، بي‌تفريح نباشد.
وقتي ميرزا مصطفي خان سابق الذكر رئيس تشخيص عايدات شد. و خبر آن باداره تشخيص عايدات رسيد، چون هيچيك از افراد باور نميكردند كه اين شغل نصيب
بقيه در حاشيه صفحه بعد
ص: 135
دو سال آخري كار از خرك در رفته، و آقاي وثوق الدوله براي اجر دادن باشخاصي كه براي او پادوي كرده بودند. عده‌اي از همه رقم باين اداره ريخته، و چون با گذراندن قرارداد كذائي يقين است كه بزودي اين بنا از ريشه كنده خواهد شد. در خوشدل كردن اشخاص بشغل اداري بيداد ميكرد. اجمالا اين اداره لانه هوچيها و از همه جور اشخاص در آن گرد آمده بودند، و اصلاح آن احتياج بكند و كوب زياد داشت.
رئيس ماليات مستقيم كه با رئيس سابق تشخيص عايدات حكم آستر و رويه را داشت همينكه من آمدم، تكليف خود را دانست و استعفاي خود را داده، و باداره نيامد. من آقاي فتح اللّه مستوفي برادرم را كه در اداره سابق ماليات مستقيم در خزانه‌داري معاون فني من بود، بمديري اين دائره پيشنهاد و از كار ماليات مستقيم خاطر خود را آسوده كردم ايشان هم چند فقره اصلاحات پرسنلي در اين دايره بعمل آوردند. نوبت بماليات غير مستقيم هم رسيد، و در رياست اين داير هم تغيير مناسبي دادم. ميخواستم بساير دواير هم بپردازم. رفتن حاجي مخبر السلطنه بآذربايجان سرگرفت. وزير ماليه جديدي بر سر كار آمد، باقي‌مانده هوچي‌هاي اداره تشخيص عايدات، و تمام هوچيهاي ساير ادارات ماليه دست بهم داده، بوسيله ليدرهاي پارتي، آقاي وزير را واداشتند كه اصلاح اساسي در وزارتخانه بعمل آورد، يعني رؤساي ادارات و دواير را عوض كنند، و از خودماني‌ها بجاي آنها بگمارند. ايشان هم محض امتحان از رؤساي ادارات شروع كردند. يكروز، رؤساي حاضر حكمي دريافت داشتند، كه تا تعيين تكليف جديد از آمدن اداره خودداري نمايند. يكي دو روز بعد، عده ديگري بجاي آنها برقرار شدند. البته منهم يكي از رفتگان بودم، كه چون پاي خودم در ميان است از معرفي اين جناب وزير، و ساير اشخاصيكه سابقا بر سر كار بوده و اشخاصيكه جانشين آنها شدند، باحترام مرده‌ها و زنده‌ها خودداري ميكنم. اجمالا اكثريت انتخابات جناب وزير بقدري بي‌ربط بود كه همه‌كس را بحيرت افكند. مشير الدوله از واقعه خبردار شد. بتوسط يكي از وزراي كابينه پيغام عذرخواهي براي من فرستاد. من هم براي اينكه در مجالس با وزير ماليه تماس پيدا نكنم، سفري بعلي‌آباد رفتم «كه نه من او را به‌بينم و نه او مرا.»
اين مسافرت چهل روز طول كشيد. بعد از راه انداختن كارهاي زراعتي آنجا كه كماكان نابرومند بود بقم و در خانه حاجي ميرزا محمد مجتهد، رفيق قديمي خانوادگي فرود آمدم. يك هفته‌اي مبتلا به تب شديد بودم. بعد از معالجه با كالسكه راه، و يك شب توقف در قلعه محمد علي خان، در شب اول عقرب بتهران بازگشتم.
بقيه حاشيه صفحه قبل
______________________________
ميرزا مصطفي خان خواجوي شده باشد. معلوم نيست براي شوخي يا جدي، در هرحال وارد اطاق رئيس دائره مميزي كه او هم بهمين اسم بود شده باو تبريك گفتند. مؤمن هم بريش گرفت، و با رفقا برخاست و بجاي رئيس تشخيص عايدات تكيه زد، و كارهاي جاري را راه انداخت.
بعد از ظهر رئيس اصلي باداره آمد و رئيس الكي كله خورده سر جاي خود نشست. اگر آرشيو اداره تشخيص عايدات، بر اثر حريق از بين نرفته بود، ممكن بود امضاهاي اين رئيس دو سه ساعته را پاي مراسلات آنروز اين اداره پيدا كرد.
ص: 136

استعفاي كابينه مشير الدوله و سبب آن‌

كابينه مشير الدوله در سوم ماه عقرب 1299 استعفاء كرد. خود مشير الدوله ميگفت از كار خسته شده و احتياج باستراحت دارد.
مردم سبب اين استعفاء را عقب‌نشيني بي‌دليل آترياد رشت تا آقابابا كه دست خارجي در آن بخوبي پيدا بود حدس ميزدند، و ضمنا قطع سيصد و پنجاه هزار تومان ماهيانه مساعده معمولي را، كه انگليسها از زمان كابينه وثوق الدوله بدولت ايران ميپرداختند، در اين استعفاء بي‌دخل نمي‌دانستند. بعضي هم ميگفتند كه انگليسها ميخواهند. استراسلسكي روسي رئيس قزاقخانه را عوض كنند و از خود رئيس بگمارند، و مشير الدوله باين امر راضي نيست و بهم‌خوردگي ميانه و اشكال‌تراشي انگليسها مربوط باين موضوع است. اينها ظاهر امر و باطن مطلب غير اينها بود. انگليسها كه از گرفتن يخ قرارداد و ماساندن آن مأيوس شده بودند، گرماگرم مشغول تدارك كودتاي سوم حوت 1299 بوده و براي عمليات خود شخص ديگري غير از مشير الدوله را لازم داشتند. اينجمله قدري توضيح لازم دارد.
از خواننده عزيز خواهش مي‌كنم، با من همراهي كرده، اجازه بدهد كه من برخلاف رويه خود قدري سياست‌بافي كنم. زيرا كودتاي 1299 يكي از وقايع بزرگ تاريخي اين كشور است. بايد در علل و اسباب آن درست دقت كرده و موجبات آن را از نقطه‌نظر مؤسسين آن كاملا تحت مطالعه قرار داد. من نميتوانم بخواننده عزيز وعده بدهم كه خواندن اين شرح و مطالعه اين بافته‌هاي من، تفريحي داشته باشد، ولي سعي ميكنم كه لامحاله چيز خسته‌كننده‌اي از كار درنيايد.
سياست‌بافي جز تلفيق و پس و پيش كردن مطالبي كه بافنده و شنونده هردو از آن آگاهند چيز ديگري نيست. بنابراين نميتوانم قول بدهم كه از مطالب گذشته چيزي را تكرار نكنم. منتها سعي ميكنم كه حتي المقدور در مكررات باشاره قناعت كنم و از بنجل آب كردن «1» احتراز نمايم.
______________________________
(1)- از اصطلاحات عوامانه كاسبي و كنايه از به پول نزديك كردن و دست بسر نمودن اشيائي است كه روي بازار نداشته باشد و مشتري براي آنها كمتر يافت ميشود. بنجل شايد لغت مركب و از بن بمعني ته وجل بمعني كهنه و مندرس تركيب شده باشد كه معني سرهم رفته آن ته بساط است و آب كردن هم مثل بپول نزديك كردن كنايه از دست بسر كردن و خود را از داشتن چيزي رها نمودن است. و چون اين كار زرنگي و زبردستي لازم دارد، گاهي نظري به كيفيت چيز آب شده نبوده و در مواقع اظهار زرنگي عامل فروش بكار ميرود، ولو اينكه موضوع معامله از اشياء ذي قيمت باشد. چنانكه در موارديكه ثمن از مبيع ارزش بيشتري داشته، كنايه آب كردن را بكار مي‌بندند. در اين لغت‌نويسي هم مثل اصل تاريخ نويسيم هيچوقت بكتاب لغتي مراجعه نميكنم، بلكه آنچه از محاورات مردم استنباط مينمايم، مينويسم و «شاهد» هائيكه در پاره‌اي از موارد مي‌آورم براي همين است كه بدانند بجائي و كتابي مراجعه نكرده‌ام، بلكه استنباط خود را نوشته‌ام.
ص: 137

كودتا مسبوق بچه سوابقي بود؟

در مدت چهار سال اخير، بخصوص از زمان كابينه آخري وثوق- الدوله، اولياي دولت ايران كه دولت عظيم روسيه تزاري را تجزيه شده و اين چماق بين المللي را شكسته و محو و معدوم ميپنداشتند، سياست دو طرفي منفي را كه هميشه بايد سياست ايران بر آن محور بگردد، كنار گذاشته، و خود را يكسره به دامان انگليسها انداخته بودند. چنانكه چندبار نماينده دولت بالشويك روسيه را كه وعده واگذاشتن طلب‌هاي دوره تزاري و الغاي كاپيتولاسيون و تمام امتيازات را هم مي‌داد، رد كرده، حتي يكي از آنها، كالاميتسف در مازندران نفله هم شده بود.
ولي بالشويك‌ها در آن روزها سرمست اصول موضوعه كارل ماركس بوده، اعتنائي باين بي‌اعتنائيها نميكردند، و بهترين طرز انتشار اصول كارل ماركس و جلوگيري از امپرياليزم انگلستان را كه در روسيه خود آنها را هم آرام نگذاشته، براي آنها كلچاك و دنيكن و ورانگل ميتراشيد، همراهي با ملل ضعيفه، و در حقيقت دستگيري از قربانيهاي امپرياليزم دولت تزاري روس ميدانستند، و بهمين جهت ميخواستند دست افتاده‌هاي رژيم تزاري را بگيرند، و رفتار روسيه سابق را جبران كنند، و از اينراه دشمن عمومي براي امپرياليزم انگلستان پيدا كرده، و ريشه امپرياليزم را از جهان براندازند. هنوز مدت زيادي از مرگ كارل ماركس نگذشته، و اشخاصيكه اصول مسلم او را از خود او شنيده بودند، در ميان بالشويك‌ها زياد بودند. هنوز منظورات مادي آنها را از اصول كارل ماركس منحرف نكرده، و اصل مسلم‌هاي خود را فداي منافع آني نميكردند. سهل است، براي جلب قلوب ملل ضعيفه و خير رساندن بآنها، فداكاريها و گذشت‌هائي هم داشتند، و مخصوصا علاقه نشان مي‌دادند كه ساير ملل آنها را مردماني عادل و منطقي و پشتيبان حق و عدالت بشناسند. اجمالا مثل امروز نبودند، كه نمك بخورند و نمكدان بشكنند، و بعد از چهار سال مهماني حالا كه ميخواهند انشاء اللّه زحمت را كم و گورشان را گم كنند، يك مشت قفقازي كتو گريخته را بكشور ما بريزند و بعضي ايرانيهاي وامانده و از همه‌جا بيخبر را تحريك نموده، از صد يك بلكه هزار يك اهالي آذربايجان براي نهصد و نود و نه نفر ديگر آنها مدعي بتراشند، و در مملكت آرام ما آشوب برپا كنند، و بين ملت و دولت متحد ايران دوگانگي بيندازند، و از همه بدتر، بطور غير مستقيم در كشور ما بترويج امپرياليزم پرداخته مردم اين كشور را بهواخواهي از رقباي خود وادار كنند، و نمايندگان آنها در مجامع بين المللي اينقدر بي‌منطق حرف بزنند، كه من بعد كسي بهيچ قول و قرار آنها نتواند اعتماد كند.

طاعت از دست نيايد گنهي بايد كرد

باري، بعد از آنكه بالشويكها بطوريكه ميدانيم تمام طرق عادي از قبيل نوشتن بشارژدافر ايران، و فرستادن نماينده و وعده الغاي كاپيتولاسيون و امتيازات و واگذاشتن طلبهاي دوره تزاري را امتحان كرده، و حتي در اعلاميه‌هاي عمومي خود هم اين گذشت‌ها را اعلام نموده و نتيجه‌اي نگرفتند، براي اينكه بود و نمود خود
ص: 138
را بچشم و گوش زمامداران آن روز ايران بكشند و همسايگي و توانائي خود را بعاقدين قرارداد 1298 «شيرفهم» كنند، مجبور شدند عده‌اي از قشون خود را كه براي راندن انگليسها از قفقاز به بادكوبه فرستاده بودند، بعنوان تعقيب انگليسها بسواحل ايران روانه نموده، و اين عده را كه در كشتيهاي خود در آبهاي سواحل بحر خزر لنگر انداخته بودند نگاهداري كنند، و در سواحل ايران بتحريكات بالشويكي پرداخته، مردم را كه از قرارداد وثوق الدوله رنجور بودند، برضد حكومت مركزي بشورانند و اگر از طرف قواي دولت ايران بر اين ياغي‌هاي داخلي فشاري وارد آيد، از ياغيان جانب‌داري كرده بوعده‌هاي همراهي خود آنها را سرپا نگاهداشته و احيانا با قواي ايران كه بسركوبي اين ياغيان ميآيند دست و پنجه نرم نمايند. تا دولت ايران مجبور شود با آنها وارد مذاكره صلح و صفا شده و رابطه بين طرفين ايجاد شود.

سياست دوطرفي مشير الدوله‌

چنانكه ديديم، مشير الدوله اول كسي بود كه بعد از چهار سال كجروي زمامداران كشور متوجه وضعيت شده، رويه بي‌اساس سياست يكطرفي را تغيير داده، خود را رئيس الوزراء دلسوز كشور خويش و طالب منافع مشروع همسايه‌ها، معرفي كرد. از يك طرف، اجراي قرارداد وثوق الدوله را متوقف نموده، و براي عقد قرارداد دوستي سفير بدربار دولت روسيه شوروي فرستاد، و از طرف ديگر براي جلوگيري انتشارات بالشويكي، قشون بجانب متجاسرين فرستاده، و زمزمه تجديد انتخابات وكلاي فرمايشي وثوق الدوله را كه براي ضديت با انگليس آغاز شده بود خاموش نمود، تا براي هيچيك از دو رقيب مزيتي قائل نشده، و در هرحال نفع كشور خويش را رعايت كرده باشد.

منافع اين سياست براي انگليسها

بنظر ميرسد، كه سهم انگليس در اين رعايت منافع كمتر از روسيه منظور شده باشد. ولي اگر بدقت ملاحظه شود، فرستادن قشون براي سركوبي متجاسرين كه در آن وقت درجه روابط آنها با بالشويكها و دلبستگي بالشويك‌ها بآنها درست معلوم نبود، كار كوچكي بشمار نميآيد. زيرا ممكن بود همين قشون‌كشي برضد ياغيان داخلي، مقدمه جنگ با خارجي بشود، و بالشكويكها را بجانب ايران بكشاند. از اين هم كه تنزل كنيم، حائل شدن قشون ايران، بين بالشكويكهاي ساحلي و انگليسها كه از منجيل تا قزوين موضع گرفته بودند، براي انگليسها خيلي ذيقيمت، و قوه بي‌طرفي بود كه بين اين دو قوه كه در بادكوبه باهم جنگيده بودند حائل شده، و از تماس مستقيم آنها با يكديگر جلوگيري ميكرد.
خواننده عزيز توجه دارد كه اگر زد و خوردي بين اين دو قوه پيش مي‌آمد، انگليسها نميتوانستند جلو بالشويكها بند شوند. بالشويكها، كه كلچاك و دنيكن و ورانگل، يعني سركردكان روسي انگليس مآب را مغلوب، و در بادكوبه با خود آنها هم جنگيده، و آنها را بدريا ريخته، سهل است تا ساحل ايران هم آنها را تعقيب كرده،
ص: 139
حتي در خاك ايران هم از آنها غنيمت‌هائي بچنك آورده‌اند، اهميتي باين قشون شكسته كه بين قزوين و منجيل جمع‌آوري شده بود، نميدادند. پس وجود بينابيني قوه دولت ايران كه سفير آن براي عقد قرارداد دوستي بين طرفين از قفقاز در شرف حركت بجانب مسكو است، و بالشويكها با كمال بي‌صبري منتظر او هستند، براي انگليسها فوز عظيمي بشمار ميآمد.
از طرف ديگر، فرستادن سفير براي عقد قرارداد بمسكو، كه شايد انگليسها اين عمل را گناه نبخشيدني مشير الدوله، ميدانستند، اگر از نقطه‌نظر انگليس هم ملاحظه شود، بيشتر بنفع انگليسها بود. زيرا در هرحال سبب ميشد كه بين دولت ايران و شورويها روابط دوستانه برقرار شده، و از نزديك شدن بالشويزم بهندوستان طبعا جلوگيري بعمل آيد.

والدين همان اولييانف محكوم باعدام است‌

اگرچه بعضي معتقدند كه آمدن بالشويكها بآبهاي ساحلي ايران اصلا بامر دولت شوروي، و مراكز بالشويكي نبوده، بلكه جوان ماجراجوئي از بالشويكها، موسوم به اولييانف، در موقع شكست انگليس در بادكوبه عده‌اي دور خود جمع كرده، و اسلحه و مهماتي از قفقازيها كه بعد از ورود بلشويكها بلاصاحب مانده بود، در چند كشتي ريخته و بعقيده خود براي تعقيب انگليسها و دشت و فتح بالشويكي در ايران، بسمت ساحل انزلي آمده و در آنجا لنگر انداخته و كر و فري داشته است. چنانكه پس از چنديكه مراكز بالشويكي از قضيه مستحضر شده‌اند، اولييانف را به «چ‌كا» تسليم نموده، و اين محكمه انقلابي او را باعدام محكوم كرده است. منتها چون اولييانف در اين خودسري سوءقصدي نداشته است، اولياي دولت شوروي يكنفر مستحق اعدام را پيدا كرده، باسم اولييانف بديار عدم ميفرستند، و اولييانف واقعي را باسم مستعار والدين بايران روانه ميكنند كه در ظاهر وهني براي حكم «چ‌كا» حاصل نشود و يكنفر جوان با حرارت و كفايت تلف نگردد، و اين والدين منشي رفيق شومياتسكي سفير كبير شوروي در تهران بود، و مدتي در اين كشور بسر برده، و بعد از آنكه آبها از آسيا افتاده، بوطن خود برگشته است. من اين جمله را از آقاي علي اكبر دهخدا كه با شومياتسكي و خود والدين خصوصيت داشته است، شنيده‌ام. شايد بعضي از رجال امروز كه در آنوقت براي سفارتخانه‌هاي هردو طرف آتش‌بياري «1» ميكردند نيز، از اين داستان بي‌خبر نباشند.
______________________________
(1)- آتشبيار، مثل دايره نم‌كن، كنايه از كسي است كه با وجود اينكه وجود او خيلي بكار است، كارش اهميت چنداني ندارد. همانطور كه تقريبا شش ماه از سال دايره (دف) محتاج بنم كردن است، شش ماه ديگر سال كه هوا مرطوبست، حاجت بآتش دارد. مطربهاي قديم يكنفر را كه هيچ كار مثبتي از كارهاي مطربي نميتوانست انجام دهد همراه خود مي‌آوردند و باو آتشبيار مي‌گفتند. اين آتش‌بيار دو طرفه كه هم منشي سفارت روس و هم راپورت‌نگار سفارت انگليس بوده هژير است كه دو ماه قبل به تير غيب از پا درآمد. فاعتبروا يا اولي الابصار.
ص: 140
نميتوان معتقد شد كه مأمورين سياسي و نظامي انگليس در ايران، در آن روزها كه البته همه‌گونه وسيله خبرگيري داشته‌اند، از اين حقايق بي‌اطلاع بوده، يا توجهي باين وضعيت نداشته‌اند. بر فرض اينكه، موضوع اولييانف را هم از قصه‌هاي تاريخي و مناسبات بعد از وقوعي بدانيم كه رفيق شومياتسكي، بعد از اينها، براي اثبات بي‌سوء قصدي بالشويكها نسبت بايران، علاقه بانتشار آن داشته، و قصه‌سرائي كرده باشد، آيا همين بيكار ماندن بالشويكها در آبهاي ساحلي ايران، كه اقدامات نظامي خود را منحصر بهمان يكدفعه‌اي كرده بودند كه از طرف قشون ايران در بندر انزلي، فشار بمتجاسرين وارد آمده بود، دليل باهر بي‌سوء قصدي آنها نسبت بايران نبوده، است؟ آيا تجمع قواي انگليس در بين منجيل و قزوين، بمنزله چماق نشان دادن و تحريك بالشويك‌ها نبوده، و اگر آنها سوء قصدي بايران داشتند همين اقدام آنها را بيشتر بداخله ايران دعوت نميكرده، و بهتر نبوده است كه انگليسها قولي را كه در بدو كابينه مشير الدوله داده بودند، عملي كرده، زودتر خاك ايران را از قشون خود پاك كنند؟ و بگذارند ايران كار خود را با بالشويك‌ها، دوستانه سروصورت داده و ضمنا هندوستان و بين النهرين آن‌ها هم از نفوذ انتشارات بالشويكي محفوظ ماند؟

انگليسها چرا راه كج ميرفتند؟

پس، اين رويه كه هم برخلاف ميل ملت انگليس و هم بر ضرر ايرانيها، و هم موجب نارضامندي بالشويكها بود، يا بهتر بگوئيم بايع و مشتري و دلال هر سه را ميرنجاند، براي چه مقصود، و دولت انگليس اين طرز عمل را براي حصول چه منظور اتخاذ نموده بود؟ دولت محافظه كار انگليس در اين يكي دو ساله بعد از جنگ بين الملل بوسيله مالياتهاي جنگي كه از ملت وصول ميكرد، توانسته بود از محازي پوزه شير شبه‌جزيره اسكانديناوي (سوئد و نروژ) تا سرحد ايران، از فنلاند و استوني و لتوني و ليتواني و لهستان و چك اسلواكي و روماني و بلغار و تركيه، ديواري بين اروپا و روسيه ايجاد نمايد، و باين وسيله مانع نفوذ عقايد كمونيستي باروپا، و بالنتيجه بانگلستان بشود و از اين جهت خاطرش آسوده بود.
ولي براي هندوستان، مستعمره زرخيز قديمي، و بين النهرين شكار تازه او از جنگهاي بين الملل، هنوز فكري نشده، و در حقيقت اين ديوار دوره بالشويزم، از سمت ايران بازمانده، و قرارداد وثوق الدوله و بدست آوردن اختيار مالي و اداري و قشوني ايران هم كه بايد اين كل ديوار را سد كند، دچار عدم قبول ايرانيها، و بالاخره اجراي آن گرفتار توقيف و تعطيل گشته بود. پس چه بايد كرد، كه هندوستان و بين النهرين، از انتشارات اين بالشويكهاي خبيث مصون ماند؟
بايد در ايران كودتائي برپا داشت، و ديكتاتوري براي اين كشور تراشيد
ص: 141
كه دست بالا كرده، به پول و قوه خود ايراني‌ها، كل «1» اين ديوار دور بالشويزم را ببندد.
بنابراين، در اين اوقات، تمام حواس مأمورين سياسي و نظامي انگليس در ايران، صرف برپاداشتن كودتا، و آب گرفتن خشت و گل براي بستن اين كل ديوار بود، و بازار ايران را از آنچه بود آشفته‌تر ميخواستند و توجهي باين اقدامات كابينه مشير الدوله كه منافع زيادي هم براي آنها داشت، نداشتند و چون ميدانستند كه با مشير الدوله نميتوانند عمليات مقدماتي كودتا را انجام كنند، اشكال تراشي‌هائي هم براي پيشرفت كار او ميكردند. عقب‌نشيني آترياد رشت، تا آقابابا، و خواستن تغيير استراسلسكي كه هردو فقره، براي برپا داشتن كودتا نافع بود، از اين راه بوده است.
شايد مشير الدوله هم از تداركات مقدماتي كودتا بوئي برده، و حساب عاقبت كار را كرده، و بموجب عادت و رويه خود كه هروقت افكار داخلي و خارجي را مخالف مصلحت ايران ميديد، خود را بركنار ميگرفت، اين بار هم ببهانه خستگي و احتياج باستراحت، جاخالي كرده، و ميدان را براي عمليات كودتا بلامعارض گذاشته باشد.

لرد كرزن عصباني شده است‌

لرد كرزن وزير خارجه انگلستان، در تاريخ 16 نوامبر 1920 (25 عقرب 1299) يعني 22 روز بعد از استعفاي مشير الدوله در نطقي كه در مجلس اعيان انگلستان ادا كرده، با بيانات تحقيرآميز سياست مشير الدوله را سياستي ابلهانه دانسته و هيئت دولت جديد ايران (دولت سپهدار) را كه سه روز قبل از اين تاريخ تأسيس شده بود بتحسين‌هاي خود نوازش داده، و محبت و مساعدت دولت انگلستان را نسبت بافراد آن اظهار داشته، و آنها را از حزب دمكرات جوان (!) كه نماينده افكار بزرگي هستند، معرفي كرده است. اگر بمرده‌ها و زنده‌ها برنميخورد، من در اينجا افراد اعضاي دو كابينه را محاذي يكديگر ميگذاشتم، تا خوانندگان عزيز غرض‌ورزي اين لرد وزير خارجه انگلستان را توجه فرموده، به‌بينند كه سياستمداران براي منافع خود چگونه چغندر و ترب و شلغم را از نارنگي و پرتقال و ليمو، بهتر وانمود ميكنند.
كابينه‌اي كه بايد كار آب گرفتن خشت و گل كودتا زير چشم او انجام شود، و سياست شخصي و حزبي جناب لرد كرزن را در ايران پيش ببرد، البته بايد طرف اين تحسين‌هاي بي‌وجه او هم واقع شود. ولي مذمت از مشير الدوله، از طرف لرد وزير خارجه انگلستان خيلي بي‌مورد بوده، و آن هم سببي داشته است كه محتاج بتوضيح ميباشد.
______________________________
(1)- سر بي‌مو را كل و زمين نكاشته را كلا ميگويند. بطور استعاره هر محل بي‌عطل و مانعي را هم ميتوان باين لغت فهماند. شايد اصطلاح كل يعني رخنه ديوار را هم بهمين مناسبت اتخاذ كرده باشند. اين اصطلاح در يكي دو دندان افتاده كه رخنه‌اي در رديف دندانها ايجاد كرده باشد نيز بكار برده شده است. دندانهاي كل و كور هم بدندانهائي ميگويند كه رخنه‌هائي در آن ايجاد شده باشد و كور در اينجا ضد كل و بمعني ديواره و سد است، چنانكه قنات و نهر مسدود را هم كور يعني بي‌راه و رخنه ميخوانند.
ص: 142

كسادي بازار امپرياليزم در انگلستان‌

من يكبار، اختصارا، بكساد بازار امپرياليزم كه بعد از جنگ بين المللي در انگلستان شروع شده، و روز بروز قوت ميگرفت اشاره‌اي كرده‌ام، در اينجا لازم است در اطراف اين موضوع قدري بيشتر توضيح بدهم.
اكثريت وزراي دولت انگلستان، در اينوقت از حزب محافظه‌كار بوده علاقه اين آقايان بحفظ مستعمرات سابق، و احيانا تهيه و ايجاد مستعمرات جديد، آن‌ها را واداشته بود كه بعد از جنگ هم همان ماليات‌هاي جنگي سابق را از ملت بگيرند، و در راه اقداماتي از قبيل كمك به كلچاك و دنيكن و ورانگل و مساعدت مالي با دول ديوار دور روسيه بخيال جلوگيري از نفوذ بالشويزم باروپا، و بالنتيجه به انگلستان (برهم خوردن لردي) و بالاخره، سد كل ديوار دور روسيه بالشويك، از سمت ايران صرف كنند.
ملت انگليس كه تصور ميكرد بعد از جنگ از پرداخت ماليات‌هائي كه در دوره جنگ براي اين منظورات غير جنگي ميپرداخت، معاف خواهد شد، ملاحظه كرد كه آقايان محافظه‌كار هرروز، عنوان تازه‌اي پيش مي‌آورند و باز هم همان ماليات‌هاي سابق را ميخواهند. اين بود كه براي خشكاندن اصل و ريشه اين مخارج، بناي نقادي را از سياست استعماري و توسعه آن گذاشت. مردم انگلستان معتقد شده بودند كه بايد آخري براي اين مخارج كمرشكن قائل شده، از كارهائيكه باميد منافع مشكوك آينده مصارف آني دارد، خودداري نموده، و بالاخره بايد قدري از للگي بين المللي دست برداشت و مردم را بيشتر بحال خود گذاشت.
اين فكر كه از آن به كساد بازار امپرياليزم تعبير شده است، روزبروز در مجامع حزبي و افرادي ملت انگليس زياد ميشد. لرد كرزن تصور ميكرد با عقد قرارداد وثوق الدوله، مستعمره جديدي از ايران دست و پا كرده، و بتواند سروروئي باين سياست شكست‌خورده بدهد، و افكار عامه انگليس را با اين فيروزي طرفدار امپرياليزم نمايد. ولي اين اقدام هم نتيجه نداد. از يكطرف ايرانيها علنا مخالفت را با قرارداد كذائي شروع كردند، و از طرف ديگر در اروپا و حتي آمريكا هم سروصداي زيادي برضد اين استعمار جديد بلند شد.

تملق بي‌نتيجه‌

جناب لرد بدست و پا افتاد. چنانكه ميدانيم، نصرت الدوله را بلندن طلبيد. اگرچه اين وزير خارجه ايران خود طرفدار و تا حدي طرف عقد قرارداد بود، ولي لرد كرزن محض احتياط در نطق‌هاي سرشام مهمانيهاي رسمي، تا توانست از شاهزاده ايراني تملق گفت، و او را براي قبولاندن قرارداد بسلطان احمد شاه حاضرتر كرد.
بعد شاه را رسما بلندن دعوت كردند، و حتي پادشاه انگليس (لرد لردها) را هم برخلاف معمول و عادت ديرينه، به پذيرائي شاه جوان ايران واداشت، ولي چنانكه ميدانيم،
ص: 143
نتوانست تصديقي از سلطان احمد شاه گرفته، قرارداد را در نزد ملت انگليس، دول آمريكا و اروپا مطابق ميل و رضاي ايران قلم بدهد. ايرانيها هم باد ببوق كرده، با وجود جلوگيري‌هاي وثوق الدوله، از هيچگونه انتشار و اظهار مخالفت با قرارداد، خودداري نكردند. مشير الدوله هم چوب آخري را بر مغز آن فرود آورده، جلو اجراي آن را گرفت. در نتيجه سياست حزبي و شخصي لرد بيشتر در خطر افتاد. تا آنجا كه موضوع گزافي مخارجي كه در ايران كرده بودند، در مجلس وكلا هم مطرح شد، و در نظر دارم كه رقم مخارج راه شوسه از مشهد تا دزداب (17 ميليون ليره) حقا خيلي طرف تعجب وكلاي ملت گشته بود.
مشير الدوله، از نظر لرد كرزن دو گناه نبخشيدني مرتكب شده بود. يكي متوقف ساختن اجراي قرارداد عزيز و تدارك الغاي آن بطور غير مستقيم در مجلس شوراي ملي آينده ايران و ديگري فرستادن سفير براي ايجاد روابط بين ايران و شوروي، كه هر دو قسمت بكساد بازار امپرياليزم كمك ميكرد، و بسياست حزبي و شخصي جناب لرد زيان بيحسابي وارد ميآورد. حمله جناب لرد باين مرد شريف از اينراه بوده، و الا سياست مشير الدوله بسيار عاقلانه بشمار ميآمده است.

بگذار بزند ميدانم ...

گويند شخصي بزمستان نزديك ظهر با يكي دو نفر رفيق براي صرف نهار بخانه آمد. بمجرد ورود با عجله بسمت ضروري رفت و بكاكاي خود امر كرد آفتابه آب گرمي باو بدهد. كاكا آفتابه را زير شير سماور جوشان پر كرد و از درز در، بدسترس آقا گذاشت. بعد از يكي دو دقيقه، مهمان‌ها ديدند ميزبان دسته جاروبي برداشته و بهوار كاكا افتاده است. براي وساطت پيش آمدند. هرچه از سبب تغير آقا سؤال كردند جوابي نشنيدند. بالاخره كاكا گفت بگذاريد بزند! ميدانم كجاش ميسوزد.

دروغگوئي سياستمدار انگليسي‌

لرد كرزن، در اين نطق و نطق ديگري كه در 26 ژوئيه 1921 (سوم اسد 1300) در مجلس اعيان راجع بايران كرده است، مطالب ديگري هم برخلاف واقع اظهار داشته كه تجزيه و تحليل و تشريح آنها، بر هر ايراني از لوازم بشمار ميآيد. از جمله ادعا ميكند كه دولت انگليس ايران را اولا از توطئه آلمانها و ثانيا از حمله تركها و ثالثا از تعرض بالشويكها نجات داده است. از توطئه آلمانها كه منجر بمهاجرت و قضاياي ديگر شد، چون خواننده عزيز از جزئيات قضايا سابقه داشته، و ميداند كه آن وقايع نه براي حفظ منافع ايران، بلكه براي پيشرفت مقاصد و نفع خودشان بوده، و اكثر عمليات هم بدست قشون روس تزاري شده، و مربوط بانگليسها نبوده است، چيزي نمينگارم. اما دو قسمت ديگر، محتاج بتوضيح بيشتري است.
جناب لرد مي‌فرمايند، ما ايران را از حمله تركها و بالشويك‌ها نجات داده‌ايم، ببينيم اين حمله‌ها چه بوده، و آن‌ها چطور و با كدام قوه ما را نجات داده‌اند؟.
ص: 144

حمله تركها بايران نبوده بلكه بانگليس و روس بوده‌

جنگهاي بين الملل كه شروع شد، دولت ايران چنانكه ميدانيم بي‌طرفي اختيار كرد. قوانين جنگ در حقوق بين الملل ميگويد دول جنگنده بايد احترام بي‌طرفي دولت بي‌طرف را نگاهدارند، و در خاك آن دولت برضد دشمن تحشيد قوا ننمايند، حتي از خاك دولت بي‌طرف هم نبايد عبور كنند، و اگر يكي از آنها اقدام باين قماش كارها نمود، دولت بي‌طرف حق دارد جمعيت آنها را متفرق و از آنها نزع اسلحه نمايد و اگر نكرد، دولتي كه اين تحشيد قوا بر ضرر آنست، ميتواند قواي خود را وارد خاك دولت بي‌طرف كرده، و از ريشه گرفتن قواي خصم در خاك دولت بي‌طرف كه ضرر آن مستقيما متوجه اوست، ممانعت نمايد. گذشته از قوانين بين الملل، اين حق از حقوق طبيعي دول در حال جنگ است، كه هر عقل سليمي بآن حكم ميكند.
از مطالبي كه در جلد دوم اين كتاب نوشته‌ام، خواننده عزيز ميداند كه در و بند سرحدي ايران، از سال 1315 قمري، و صدارت امين الدوله شكسته، و دولتين باسم مستحفظين كنسولگري‌هاي خود، هرقدر ميخواستند قواي مسلح بايران وارد ميكردند.
گذشته از اين، وجود شش هفت هزار قشون روسي كه در دو نوبت بعنوان طرفداري از مشروطه و استبداد بايران آمده، در كشور ما رحل اقامت افكنده بودند، و بهيچ قيمتي نميخواستند خارج شوند نيز در كار بود. در حين جنگ بين المللي هم خاك ايران براي قشون دولتين روس و انگليس كه باهم متحدا برضد آلمان ميجنگيدند، محل استراحت و چرا و اصلاح مزاج شده بود. تا عثماني‌ها وارد جنگ نشده بودند، البته اين رويه اگرچه برضد ميل ايراني‌ها بود، ولي در هرحال مانع خارجي نداشت. بعد از آن‌كه آن دولت برله آلمان وارد جنگ شد، بواسطه هم سرحدي ايران با طرفين جنگ، ديگر اين وضع براي دولت عثماني قابل تحمل نبود. زيرا عده روسها كه در ايران خيلي زياد شده بود، قشون معتنابهي تشكيل ميداد، كه ممكن بود براي عثمانيها اسباب زحمت شود.
عثماني‌ها بدولت ايران تذكر دادند كه اگر قشون روس را از خاك خود بيرون نكنند، آنها وارد خاك ايران شده، و از تحشيد قواي خصم برضد خود جلوگيري خواهند كرد. ايرانيها بدولتين اعلام كردند كه بي‌طرفي ما را محترم شمرده، از خاك ما خارج شويد. دولتين، نه همين اعتنائي باين حرف حساب نكردند، بلكه بر عده قواي خود افزودند. هفتاد هزار نفر قشون روس كه تحت فرماندهي ژنرال براتف بود، نواحي شمال و مغرب ايران، بخصوص محلهاي نزديك بسرحد عثماني را اشغال كردند. سهل است، شرفخانه ساحل درياچه اروميه را مركز قرار داده، لوازم و مهمات يكصد هزار قشون براي حمله به بين النهرين و كمك بقواي انگليس كه از بصره بجانب بين النهرين حمله ميكردند در آنجا جمع‌آوري نمودند، و دولت عثماني را مجبور كردند كه لامحاله براي دور كردن آنها از مجاورت قواي خود بخاك ايران تجاوز نمايد، و بمراكز نظامي آنها
ص: 145
حمله ببرد و حتي همانطور كه روسها و بعدا انگليس‌ها آسوري‌هاي آذربايجان را برضد تركها مسلح ميكردند، آنها هم كردهاي مكري و طوايف مندمي و شيخ اسمعيلي ايراني را برضد آنها مسلح كردند.
در نتيجه اين كشمكش و رفت‌وآمدهاي طرفين جنگ، خرابي زيادي بكشور ما وارد شد، و جمعي مردمان آرام صلح‌جوي ايران زير دست و پا رفت، و دهات زيادي ويران شد كه الان هم خرابه‌هاي آنها حي و حاضر است. من خود در ايامي كه در آذربايجان استاندار بودم، عده زيادي از اين خرابه‌ها را بچشم خود ديده‌ام. تمام اين فسادها و خانه‌خرابيها از وجود قشون دولتين در خاك ايران بود كه اگر آنها احترام بيطرفي ما را منظور ميكردند، يا لامحاله وضع مهاجم بخود نميگرفتند، مسلما عثماني‌ها بايران بيطرف كاري نداشتند.
بعد از آنكه روسها وارد طرز حكومت كمونيست شدند و با آلمانها صلح انفرادي كردند، و قشون آنها در ايران بي‌خرجي و مهمات ماند كابينه محافظه‌كار انگليس كه همين جناب لرد كرزن هم عضويت آنرا داشت، تا توانست بزور پول قواي روس را در ايران سرپا نگاهداشت. تا بالاخره، در زمستان سال 1296 بالشويزم بافراد قشون روس در ايران هم سرايت كرد، و سركردگان روسي آنها نتوانستند بهيچ تهديد و تطميعي از تفرقه افرادي اين قشون جلوگيري كنند. بعد از تفرقه قشون روس انگليس‌ها جاي آنها را گرفتند، و از كرمانشاهان تا همدان و كردستان، سهل است تا قزوين و گيلان هم، پادگانهائي برقرار كردند، ولي اين تحشيد قوا، نه براي حفظ ايرانيها، بلكه براي كمك به دنيكن و ورانگل بود، زيرا در اين تاريخ مدتي بود كه بر اثر سقوط بغداد ديگر عثمانيها در حدود ايران قوتي نداشتند كه بتوانند بقواي انگليس در خاك ايران حمله كنند.

امامي را در بصره شغال خورده است‌

شخصي گفت: شنيده‌ام در ادوار گذشته، امامي را در بصره شغال خورده است. شنونده گفت: امام نبوده، و پيغمبر بوده، بصره نبوده و كنعان بوده، شغال نبوده و گرگ بوده، آن هم اصلا دروغ است.
آقاي لرد كرزن ميفرمايند: ما ايران را در جنگ بين الملل از حمله ترك‌ها نجات داده‌ايم. در صورتيكه آنها نبوده و روسها بوده‌اند، براي حفظ ما نبوده، بلكه براي حمله بدشمن خود بوده، و ما هم از اين قشون‌كشي استفاده نكرده‌ايم، بلكه مايه خرابي ما بوده است، از همه بالاتر اين‌كه شما خود مسبب اين بدبختي براي ما شده‌ايد، نه عثماني‌ها. زيرا اگر شما در ايران پا سفت نميكرديد، عثمانيها با ايران بيطرف كاري نداشتند.
ص: 146

بالشويكها بايران حمله نكردند كه دفاعي لازم باشد

اما ادعاي نجات دادن ايران از حمله بالشويكها كه قسمت ديگر از ادعاهاي لرد كرزن است، نيز خلاف واقع است. از خواننده اجازه ميخواهم كه آنچه در اين باب سابقا هريك را به نوبت خود بقلم آورده، و خاطر عزيز او از آن‌ها سابقه دارد، يكجا جمع نمايم، تا معني نجات دادن ايران از حمله بالشويكها بخوبي روشن شود.
روسيه، بعد از برهم خوردن حكومت تزاري، با آلمان صلح انفرادي كرد، بنا بر اين از هم‌پيماني با انگليس خارج شد، و رژيم كمونيزم را پذيرفت. دولت انگليس براي حفظ انگلستان و هندوستان از نشر عقايد بالشويكي، بفكر خاموش كردن كمونيزم افتاد و در خود روسيه كه مهد پرورش اين افكار بود، اضدادي براي آن تراشيده، بايد باين اضداد كمك برساند. از چه راه؟ «از پل پيروزي!» از ايران! براي اين قصد از بين النهرين كه تازه تصرف كرده بود، و قشون بيكار در آنجا زياد داشت عده‌اي را بسمت ايران مأمور كرد، مركز اساسي اين عده كمي قبل از كابينه اول وثوق الدوله در همدان قائم شد، و پادگانهاي فرعي آن از خانقين تا قزوين و انزلي برقرار گرديدند، تا پول و اسلحه و مهمات و افسراني كه براي كمك كلچاك و دنيكن و ورانكل ميفرستد مستحفظ داشته باشد.
در اين ضمن‌ها جنگ بين المللي بنفع انگليس و فرانسه و امريكا خاتمه پيدا كرد.
در عهدنامه صلح و بند و بست‌هاي بين فاتحين، طرح ديگري براي خاموش كردن كمونيزم فكر كردند، و آن تقويت دول حول و حوش روسيه بود كه بعضي از آنها از روسيه تزاري تجزيه شده بودند. بنابراين، از محاذي پوزه شير شبه‌جزيره اسكانديناوي، تا سرحد ايران، يعني از فنلاند تا آخر تركيه، يك رشته دول ضد كمونيست ساختند و اروپا را بعقيده خود از خطر نفوذ اين عقايد در پناه نگاه داشتند.
اما روسها همينكه ديدند بواسطه ضديت عمومي دنيا با رژيم جديد، بوسيله طرز حكومت منشويكها يعني استقلال كامل نواحي مختلفه، و سرپرستي دولت مركزي از آنها كه از اصول كارل ماركس است نخواهند توانست كمونيزم را، حتي در روسيه هم رواج دهند، تغيير سبك داده، طرز بالشويكها يعني از بين بردن استقلال نواحي و استثمار كامل افراد بنفع دولت مركزي را در اداره كشور پهناور روسيه، طرح و ابتدا پطرو گراد و بعد نواحي حول و حوش را با وجود مقاومت منشويكها، تصرف نموده، همين‌كه قدرتي پيدا كردند، باضداد كمونيست يعني كلچاك و دنيكن و بالاخره ورانگل پرداختند و آنها را هم يكي بعد از ديگري مغلوب و منكوب و استقلال نواحي تازه مستقل را منسوخ نموده، تمام روسيه تزاري را طوعا يا كرها تحت انقياد كشيدند و بالاخره، بدولت قفقاز رسيدند.
انگليسها جمهوري قفقاز را كه در تحت رژيم منشويك، و كمك انگليسها دولت مستقلي شده بود، يكي از دولي قرار داده بودند كه بايد ديوار در روسيه را از سمت ايران كامل كرده، راه نفوذ عقايد كمونيزم را بهندوستان ببندد. ذي‌نفعي طرفين در اين نقطه حاجت بتوضيح ندارد. انگليس‌ها در بادكوبه كرسي جمهوري قفقاز با استقلال-
ص: 147
طلبان آنجا هم‌فكري و همكاري كرده، از ته‌مانده قوا و مهماتي كه براي كمك دنيكن و ورانگل فرستاده، و بموجب سنت سنيه همين‌كه هواي كار را پس ديده «1» عقب‌نشيني كرده بودند، عده‌اي مجهز نموده، و در مقابل بالشويك‌ها سنگربندي هم كردند. ولي باز همينكه قفقازيها شكست خوردند، آقايان به كشتيهائيكه قبلا براي اين روز پيش‌بيني نموده و تدارك ديده بودند پناه برده و بخاك ايران يعني بندر انزلي مراجعت كردند، يا بهتر بگويم، گريختند. و اين همان وقت بود كه ملت انگليس از پرداخت مالياتهاي جنگي كاملا استنكاف كرده، و امپرياليزم در داخله انگليس شكست خورده بود.
چرچيل، رئيس الوزراي جنگ جهاني اخير، خوب اين موضوع را مختصر كرده، مي‌گويد: آن روزي كه با يك دويزيون ممكن بود جلو كمونيست‌ها گرفته شود، ما هيچ قشون نفرستاديم وقتي ده دويزيون لازم بود، يكي فرستاديم، وقتي صد دويزيون لازم شد ده دويزيون روانه كرديم، وقتي كه بايد با تمام قواي خود از كمونيزم جلوگيري كنيم، ملت ما از پرداخت مصارف آن استنكاف كرد و كار بكام بالشويكها شد.
باري انگليسهاي شكست خورده كه بداخله ايران گريخته بودند، تا منجيل عنان باز نكشيدند. ولي در اينجا پاسفت كردند.
لرد كرزن ميخواهد اقامت يكساله اين عده شكست خورده را براي حفظ ايران از حمله بالشويك‌ها وانمود كند، در صورتيكه خواننده عزيز ميداند كه وجود اينقوه در منجيل و قزوين، بمنزله چماق نشان دادن بروسها، و بيشتر سبب جلب آنها بخاك ايران بود، تا دفاع از ايران.
ما شبهه را قوي ميگيريم، كه لنگر انداختن كشتيهاي بالشويك‌ها كه براي تعقيب انگليسها بسواحل ايران آمده بودند، براي حمله بايران بوده، و داستان اولييانف را هم آنگدت تاريخي حساب ميكنيم، پس چرا اين بالشويكهاي خطرناك جز يكبار قدم بخاك ايران نگذاشتند، و غير از پاره‌اي انتشارات بالشويكي حمله‌اي بايران نكرده، و بوسيله اقدامات مشاور الممالك سفير كبير ايران مأمور عقد قرارداد بلافاصله بعد از امضاي پيمان دوستي بين مأمورين طرفين، در 24 جدي 1299 ساحل ايران را ترك گفته، پي كار خود رفتند؟ شما آقايان كه پشت سر دو سه هزار نفر قواي ايران كه براي سركوبي متجاسرين در رشت داشتند، موقع گرفته بوديد آيا هيچ با بالشويك‌ها روبرو شديد؟ يا يك فشنگ بسمت اين لولوخرخرها انداختيد؟ شايد بگوئيد اگر ما نبوديم، بالشويكها مي‌آمدند و همه ايرانيها را زنده زنده قورت ميدادند. خير! جناب لرد! اينطور نيست! از روح شما پوزش ميطلبم، ببخشيد! بالشويكها از اين يك مشت قشون شكسته شما كه در
______________________________
(1)- پس بودن هواي كار، كنايه از خوب نبودن رموزه كاري است كه بآن مشغولند، ولو اينكه كار، كار معنوي بوده و حاجتي بهوا نداشته باشد. اين كنايه شايد از عمل ماهي‌گيري و زراعت و كازري كه حاجت بيشتري به هواي ملايم بي‌باد و باران دارد اتخاذ شده باشد.
ص: 148
مواجهه با دنيكن و ورانگل و بخصوص در بادكوبه، پايداري آنها را امتحان كرده بودند ترسي نداشتند و ميدانستند «شما چند مرده حلاجيد!» «1»
ماندن شما در منجيل و پشت‌سر قزاقهاي ايران براي دو مقصود بود: يكي اينكه اگر نتوانيد بيادداشتهاي ميان خالي و تشرهاي كاشي خود از قبيل دستور دادن به اتباع انگليس كه دست پاي خود را براي رفتن از ايران جمع كنند، و اعلان بانك انگليس كه مردم بيايند سپرده‌هاي خود را از بانك خارج نمايند؛ و خرده‌كاري‌هاي ديگر ايرانيها را از عقد پيمان دوستي با دولت شوروي روسيه باز داريد، لامحاله بوسيله اين چماق نشان دادن «2» بالشويكها را بسمت ايران بكشانيد، يا بعبارت ساده‌تر ايرانرا با بالشويكها سر شاخ كنيد و خودتان بچاك زده، در قزوين و بعد در همدان و كرمانشاهان و بالاخره در خانقين، يكي بعد از ديگري البته همه‌جا پشت‌سر ايراني‌ها موضع گرفته، و باز هم در همه‌جا بدون تلف كردن يك فشنگ، و از دست دادن يك مثقال خون، خود را صحيح و سالم به بين النهرين مستعمره جديد خود برسانيد، تا اگر با اين حيله نتوانستيد مار خانه خود را بدست غير بگيريد، لامحاله خويش را براي پذيرائي بالشويكها در عراق عرب منتها باز هم با همين طرز عقب‌نشيني مجهزتر كرده باشيد!
مقصود دوم شما از اقامت قشونتان در منجيل و قزوين، كمك بكودتا بود كه از دو سه ماه قبل خشت و گل آنرا آب گرفته، و گرماگرم مشغول تدارك مقدمات آن بوديد.
شاهد اين جمله اقامت پنج شش ماهه قشون شما بعد از رفتن بالشويكها از آبهاي ساحل ايران است، كه تا بهار سال 1300 و انداختن كودتا روي غلطك عده خود را در منجيل، و بخصوص در قزوين نگاهداشتيد!
لرد كرزن در اين دو نطق خود از كمكهاي مالي هم كه در اين دو ساله از طرف دولت انگليس بايران شده است، سخن رانده و منت‌هائي بار ايرانيها كرده است. خواننده عزيز بزودي و در موقع خود خواهد ديد كه در همين اوقات كه اين جناب لرد براي ماهي سيصد و پنجاه هزار تومان مساعده دو ميليون ليره قرضي كه التفات كرده، با فرع صدي هفت بكابينه مشير الدوله بايران داده بودند، منت سر ايران ميگذارد، دولت ايران چند برابر آنرا از بابت حق امتياز نفت جنوب از دولت انگليس طلبكار بوده، و اين بزرگواري هم جز شاه‌اندازي بي‌موضوع چيزي نبوده است.

دروغ بيحد و گرگ سرافراز

لرد كرزن براي پيشرفت دادن بسياست حزبي و شخصي خود در اين دو نطق خيلي نامربوط حرف زده، و در حقيقت يكمشت دروغ بهم بافته است.
______________________________
(1)- يعني، چقدر از شما كار برمي‌آيد؟ اين جمله كنايه‌اي هميشه مثل متن در مقام تعيير و سرزنش بكار ميرود. معلوم ميشود حلاجي كه موضوع اين كنايه واقع شده است شخص قورت‌اندازي بوده و مثلا ميگفته من ده مرده حلاجم، يعني بقدر ده نفر حلاجي خواهم كرد و چون بقدر يك نفر هم كار نكرده است اين كنايه مصطلح شده است. يقينا تاريخچه بامزه‌اي هم دارد كه فراموش شده يا من نشنيده‌ام.
(2)- چماق نشان دادن كنايه از تحريك طرف و واداشتن او بنزاع و جنگ و جدال است.
ص: 149
سياستمداران در دفتر كار خود گاهي بدشان نمي‌آيد از اين شاهكارها برخ نمايندگان دول ضعيف بكشند، و طرف را كه از راه بيچارگي نميتواند رك‌گو باشد محجوج يا لامحاله محجوب كنند. ولي من تاكنون هيچ نشنيده‌ام كه شخصي اينقدر متهور باشد كه علي روس الاشهاد از اين «دروغها بيحد و گرگهاي سرافراز» كه نظير: «شتر بر كك نشست و رفت شيراز» «1» است تحويل همقطاران خود، يعني باقي لردها بدهد. و هيچ تعجب نميكنم، كه مدير روزنامه حلاج با قد كوتاه و پاهاي چول، و سوادي كه با حلاجي او متناسب بود، در تحت عنوان مضحك «ما و لرد كرزن» جوابهائي باين بيانات وزير خارجه انگلستان داده باشد «2».

در قرن بيستم از بالاي مناره هم دروغ ميگويند

گويند: سياح مسيحي خارجي، با مترجم سني مذهبش در شهري شيعي بوقت ظهر در گردش بود. از بالاي مناره صداي اذان بلند شد، سياح از مترجم پرسيد: اين چه صداست؟ مترجم مقصود را بيان كرد. سياح خواست معناي جمله‌هاي اذان را در كتابچه يادداشت خود قيد نمايد. مترجم سه جمله اول «اللّه اكبر و اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه» را ترجمه كرد و سياح نوشت. بجمله چهارم «اشهد ان عليا ولي اللّه» كه رسيدند، مترجم سكوت اختيار نمود. سياح براي كامل كردن يادداشت خود، پافشاري كرد. مؤمن عمري گفت: «آخر من چگونه حرف دروغ را براي شما ترجمه كنم؟ اين جمله از گفته‌هاي اين مرد دروغ است.» سياح كه از استنكاف او عصباني بود گفت: «اين توئي كه افترا ميزني دروغ را بالاي مناره نميگويند.»
سياح يكي دو قرن قبل خبر نداشته است كه در قرن بيستم، كار سياست بجائي ميرسد، كه وزير خارجه انگلستان، يعني دولتي كه بر خمس خاك و تمام آبهاي كره زمين حكومت ميكند، و يكي از لردهاي آنكشور هم بوده، و خود را با شرافت‌ترين اولاد آدم ميشمارد، در مجلس لردها كه آنها هم هيچيك خود را در شرافت از او عقب نمي‌دانند، اين اظهارات را ميكند و هيچكس بر او اعتراض وارد نميآورد. سهل است بعد از يكساعت رويتر گفته‌هاي او را در تمام عالم نشر مينمايد!
نه دروغ از گفته‌هاي اين جناب لرد شاخدارتر ميشود، و نه مناره از اين بلندتر! چه بايد كرد؟ سياست حزبي و شخصي لرد كرزن در خطر است. شنوندگان حاضر هم از هم‌حزبها هستند، و در پيش بردن مرام حزبي دست كمي از او ندارند. مردم دنيا
______________________________
(1)-
دروغ بي‌حد و گرگ سرافرازشتر بر كك نشست و رفت شيراز از اشعاري است كه عوام در مقابل دروغهاي شاخدار بآن تمثل ميجويند.
(2)- روزنامه حلاج در اين روزها مقاله‌اي تحت عنوان «ما و لرد كرزن» نوشته بود، كه همه‌كس بعنوان آن مي‌خنديد. ولي نظرم نيست، كه مندرجات اين مقاله راجع بهمين دو نطق لردكرزن بود، يا موضوع ديگري داشت.
ص: 150
هم اين‌قدر گرفتاري دارند كه اين دروغ‌ها را حقيقت پنداشته، باور كنند!!

با همه اينها قرارداد نماسيد

ولي با اينهمه دروغ و افترا بازهم قراردادي كه جناب لرد كرزن بقول خودش، جمله‌بجمله و كلمه‌بكلمه املا كرده و سراپا بر نفع ايران (؟) بود نماسيد «1». نه انگليسها براي اداي مالياتهاي جنگي و تقويت امپرياليزم حاضر شدند، و نه ايرانيها بقبول آن تن دردادند. پس چه بايد كرد؟ بايد كودتائي در ايران براه انداخت، و ديكتاتوري براي ايران تراشيد، كه مقاصد ما بدست او عملي شود. بازهم ايران مثل چهار ساله گذشته در دامن خودمان باشد، موي دماغ نداشته باشيم، يا لامحاله بدست اين ديكتاتور كل ديوار بين ايران و هندوستان را ببنديم.

تا حرام هست چرا بايد حلال خورد؟

اما آيا اين ايران بلاكش؛ اين ايران عوض واكن، بعد از فرود آوردن سر در مقابل اين ديكتاتور، و تسليم شدن باو، خلاصي دارد؟ بهيچوجه! پس فردا پيش‌آمدهاي عالم كون و فساد اين دو رقيب صد و پنجاه ساله، و دو دوست ديروز و دو دشمن خونين امروز را براي شكستن آلمان، دو دوست جان در يك قالب ميكند، و باز خاك ايران براي رساندن مهمات امريكا به روسيه، طرف حاجت واقع ميشود! شايد اگر رك و راست مقصود خود را بيان ميكردند، تعويضات معقولانه‌اي ميدادند، ديكتاتور ايران هم خيلي گرفت و گير نميكرد، و بآنها راه ميداد. ولي آنها از باريكي حساب و مو از ماست كشيدن «2» اين ديكتاتور باخبر بوده، ميدانستند كه چرب كردن ناف «3» اين پهلوان كار آساني نيست ديكتاتور تراشيده آنها خيلي نتراشيده «4» از كار درآمده است و آنطوري كه آنها ميخواهند رفتار نميكند، و در هر مورد اولا نفع كيسه خود و ثانيا نفع كشور خويش را بر آرزوهاي آنها مقدم ميدارد، و اجمالا خيلي ورقلمبيده «5» است! آنها اين «تره تيزك را كاشته بودند
______________________________
(1)- گاهي اتفاق مي‌افتد كه شير فاسد بوده، بعد از جوشاندن و نيم گرم شدن، ماست مايه را در آن ريخته‌اند نگرفته، بركه بركه شده و حاصل عمل جز آبي زرد رنگ و قدري مواد شيري گره‌گوله شده چيزي نبوده است. نماسيد مثل «يخش نگرفت»، كنايه از اقداماتي است كه براي پيشرفت كاري بعمل آيد و بي‌نتيجه بماند. «ماساندن» كنايه از كاري است كه بزور و شلتاق، يا فريب و بدون داشتن پايه و مايه از پيش ببرند.
(2)- «مو از ماست كشيدن.» كنايه از باريك بين بودن و حساب همه چيز را داشتن و كمي گذشت است.
(3)- «ناف او را نمي‌شود چرب كرد» يعني خيلي شق كمانست و با او بآساني نميتوان كنار آمد يا بعبارت ديگر اين لقمه بناف او هم نميرسد. يا اين روغن بچرب كردن ناف او نميرسد.
(4)- نتراشيده، مترادف ناهنجار.
(5)- قلمبه بمعني برجستگي و ناهمواري غير متناسبي است كه در سطحي پديد آيد ورقلمبيدن، برجسته و بزرگ و مطاع و يكه مرد شدن است.
ص: 151
كه قاتق نانشان باشد آفت جانشان شده است «1»» گذشته از همه اينها، تا حرام است چرا بايد حلال خورد؟ و خود را گرفتار مذاكره عقد قرارداد و چك و چانه كرايه راه‌آهن و حق ترانزيت، آنهم با رضا شاه شق كمان نمود؟ و تا زور پيش ميرود چرا بايد حرف حساب زد؟ بايد ايران را حسينقلي خاني «2» كنيم، و در و بند آنرا بشكنيم و آنچه در آن يافت بشود از غث و سيمين تصرف نمائيم و بلامعارض آنچه ميخواهيم بعمل آوريم! در نتيجه اين قماش افكار، محرمانه با روسها قرار و مدار كار خود را گذاشته، و بدون هيچ مقدمه و سابقه يكروز تابستان، سوم شهريور 1320، قبل از طلوع فجر، مثل دزدها يكي از شمال و ديگري از جنوب بايران حمله كردند و بعد از دو سه ساعت حمله هوائي و دريائي و زميني، و غرق و غصب چند كشتي و قتل دريا سالار و عده‌اي افراد و افسران بري و بحري بي‌سابقه و بنابراين، آرام و بي‌آزار! در ساعت هشت صبح تازه سفراي آنها با نامه اتمام حجت خود نزد رئيس الوزراي ايران رفته، اعلان كردند كه اگرچه و چه ...
نكنيد ... فلان فلان ... خواهد شد! قربان آقا! رحمت بشير پاك! «3»
معلوم بود بايد ديكتاتور برود. يك بيست روزي با او ور رفتند. بالاخره روز 22 شهريور، ديكتاتور استعفا كرد. آقايان با ما كه ميخواستيم بيطرف بمانيم، بزور متحد شدند و اوضاع هرج و مرج چهار پنج سال اخير را باسم دمكراسي در كشور ما برپا كردند تا به‌بينيم در آينده اگر نيروي اتم و استخدام آن در امور صنعتي رفع احتياج از سوخت نكند، بازي نفت بين اين دو دشمن ديروز و دو دوست امروز چه آتشي در كشور ما روشن كند، كه بدون اينكه ما از حرارتش گرم شويم دودش بچشم ما برود؟ سهل است، خانه و زندگيمان هم در اين حريق خاكستر شود. يا اينكه در مذاكره كنفرانس صلح كه ميگويند عنقريب برپا خواهد شد، چه اختلافي بين فاتحين پيش بيايد كه بازهم ما بلاكش‌ها عوض واكن آن بشويم؟ يا چه بندوبستي بين رفقا اتفاق بيفتد، كه صلح عمومي عالم مستلزم خانه خرابي ما باشد؟ يا چه دوئيتي بين آنها حاصل آيد كه ما زير دست و پا برويم؟
______________________________
(1)- «تره تيزك كاشتيم قاتق نانمان باشد آفت جانمان شده است» از امثال سايره ميباشد. تره تيزك را قزويني‌ها تره تندك و در ورامين تره شاهي و در تهران شاهي هم ميخوانند و يكي از سبزي خوردنها است.
(2)- حسينقلي خاني كنايه از هرج و مرج و بي‌سررشتگي كارهاست. گويا حسينقلي خاني بوده است كه بر اثر اقدامات و زورگويي‌هاي او در اردوئي هرج و مرج حكمفرما شده و از اين رو اين كنايه معروف شده است. شأن نزولي هم براي اين كنايه شنيده‌ام كه بواسطه استهجان از آوردن آن احتراز ميكنم.
(3)- شير پاك خورده يكي از تعارفات و تمجيد و تحسين‌هائي است كه طبقه عوام بخصوص لوطي‌ها در حق اشخاص نيك فطرت و راست و درست خيلي بكار ميبرند و در مواردي كه كسي حق‌نوازي و گذشت و انصاف و مروت بخرج ميدهد ميگويند، رحمت بشير پاكي كه خورده‌اي.
در طبقات بالاتر آنرا مختصر كرده، رحمت بشير پاك استعمال ميكنند كه مقصود هم ضد معني منطوق است. اما قربان آقا! هميشه در مورد تغيير و تعجب از رفتار بي‌رويه اشخاص بكار ميرود.
ص: 152

سالي كه نكوست از بهارش پيداست‌

اجمالا از اينكه آقايان وزراي خارجه امريكا و انگليس و روس، در جلسات كنفرانس سه نفري و متناوب خود كه براي مقدمات كنفرانس عمومي صلح، اين بار در مسكو منعقد كرده بودند، موضوع ايران، بخصوص آذربايجان را كه بتحريك دولت شوروي و عنوان «خودمختاري»، روسها خيال بلع آنرا دارند اصلا مطرح نكرده، و ما را برحم و مروت يك مشت قفقازي كه قشون دولت روس از آنها صريحا حمايت ميكند و نميگذارد كه ما قشون بآنجا برده، برادران آذربايجاني خود را از شر اين اوباشهاي كتوگريخته «1» خلاص كنيم واگذاشته‌اند، پيداست كه سهم ايران در كنفرانس صلح عمومي چه خواهد بود!
اگر لرد كرزن و امپرياليزمش مرحوم شده‌اند؛ آقايان با منشور آتلانتيكشان حاضرند.
هرقدر خاك آنها است، عمر اينها باشد. چه مشكلي دارد كه روزي يكي از سران اين سه دولت، يا يكي از نمايندگان آنها در يكي از مجالس عمومي دنيا كه در اين ضمن‌ها زياد منعقد ميشود، برخاسته مهمان‌نوازيها و كمك‌هاي مادي و معنوي را كه ايراني‌ها برعايت قرارداد خود، در اين چهار پنج سال گذشته نسبت بمتحدين زوركي خويش منظور داشته، و اين جمله بتصديق سران سه كشور در كنفرانس تهران هم رسيده و براي ابدي كردن اين كمكها ايران بافتخار دريافت لقب «پل پيروزي» هم نائل آمده است، همه را انكار كند و تشريف‌فرمائي قشون انگليس و روس و امريكا را بايران براي نجات دادن ما از گرسنگي و حفظ ما از خطر هجوم حمله آلمان و «ستون پنجم» (؟) وانمود نمايد، و با وجود گرفتن هزار ميليون تومان قرض بي‌فرع «مرگ بابائي «2»» و «وعده سرخرمن «3»» خود و همكاران
______________________________
(1)- كتو اصطلاح شيرازي و مقصود از آن كتاب بمعني مكتب است. كتو گريخته اصطلاح شيرازيها و بمعني بچه فراري از مكتب است. اين اصطلاح را شيرازيها بجاي بخو بريده كه در تهران مصطلح است بكار مي‌بندند و باشخاص متقلب و بي‌رويه بطور فحش نجيبانه اطلاق ميكنند.
(2)- در دوره‌هاي سابق، مردم ساده بودند و قول و قرار خود را احترام ميگذاشتند و هنوز آنقدرها متمدن نشده بودند كه با وجود سند ثبتي و اداره اجراي ثبت اسناد و اين بند و بساطها حاجي ربابه و شمس جلالي در ميان آنها پيدا شود كه هريك چند ميليون تومان كلاه سر خلق اللّه بگذارند. در آن روزگار قول و قرارهاي عجيب بين مردم رايج بود كه از فرط غرابت اكثر سند هم نداشت و اگر داشت بي‌شاهد بود. طرفين معامله بواسطه همان عجيب و غريبي موضوع ميل نداشتند سند آنها ابراز شود. يكي از آنها و از همه مضحك‌ترش قرض مرگ بابائي بود، بعضي از پدرها بودند و امروز هم هستند كه با وجود تمول زياد حتي باولاد خود هم نم پس نميدهند امروز نميدانم پسرهاي اين قماش پولدارها چه ميكنند. در آن دوره‌ها قرض مرگ بابائي ميكردند. قرار ميگذاشتند كه طلبكار طلب خود را بعد از مرگ پدر از مديون دريافت كند و اين معامله را «قرض مرگ بابائي» موسوم كرده بودند.
(3)- اما وعده سرخرمن كه امروز هم در دهات شايع است قرض عادي است. وثيقه آن كشت و كار مديون و موعد آن سرخرمن، يعني موقع جمع‌آوري كشت، يا اگر مديون كارگر است، فصل درآمدن كار موعد پرداخت دين ميباشد. «وعده سرخرمن» را بطور كنايه نسبت بمعامله بي‌پروپا و بي‌اعتبار هم استعمال ميكنند.
ص: 153
عزيز خود را دستي هم طلبكار بداند!

با بزرگان پيوند كرده‌ايم‌

گويند: گربه‌اي دم خود را بدم شتري بست، تا شتر خوابيده بود اين بازيچه چندان زحمتي نداشت، زيرا پوزه شتر بگربه نميرسيد و دم شتر هم گير بود. ولي وقتي كه شتر برخاست گربه وارونه آويزان شد. روباهي آنها را ديد و از گربه پرسيد اين چه وضع است؟ گفت: «با بزرگان پيوند كرده‌ايم.!»
ولي پيوند ما، با اين بزرگان بميل ما نبوده، و همه عالم ميدانند كه ما بيطرف بوديم و خيلي ميل داشتيم بي‌طرف بمانيم. روس و انگليس بفشار و وعده و وعيد ما را با خود متحد، و چه در خوابيدگي و چه در بلند شدن در هردو حالت ما را آزار كرده‌اند.
وقتي كه خوابيده بودند، دسترنج ما را ميگرفتند و حال هم كه برخاسته بعد از چهار سال ميخواهند تشريف شريفشان را ببرند، ميخواهند يك قطعه از كشور ما را هم جدا كرده بخود متصل كنند!
ولي آقايان متوجه باشيد كه اين گربه، گربه تاريخي و گربه مرتضي علي است. از پشت اين شتر كه سهل است از بلندي پرتش كنند روي چهار دست و پا بزمين مي‌آيد، و عجب اينكه بي‌عيب هم بزمين آمده و بلافاصله راه مي‌افتد و بشهادت تاريخ سر خيلي از اين شترها از قبيل يونانيها و اسكندر و روميها و عرب و مغول و تيمور را خورده و باز هم بحمد اللّه چاق و سلامت است. نمك خوردن و نمكدان شكستن كار آزادگان نيست، «دم دنيا دراز است» بازهم «گذار پوست به دباغخانه مي‌افتد.»

خطاب به برادرزادگان‌

جوانها! چشم و گوش خود را باز كنيد. بهر زبان كه حرف ميزنيد، و هر دين و كيشي داريد، نفع كشور خويش را بر همه چيز ترجيح دهيد. از سياست دو طرفه منفي غافل نباشيد، و خيلي به ذينفع كردن امريكا در ايران پا بست نشويد. «3» امريكائيها جز منافع
______________________________
(3)- از سياق كلام پيداست، كه يك صفحه ذيل عنوان «ساليكه نكوست از بهارش پيداست» بعد از كنفرانس وزراي خارجه سه دولت در مسكو مسوده شده است، و اكنون كه مشغول پاكنويس اين قسمت در دفتر پاكنويس خود شده‌ام، روز 16 بهمن 1324 و بعد از جلسات اوليه شوراي امنيت است. از خواننده عزيز توقع دارم چيزهائيرا كه بطور «شايد» در ذيل جمله «چه مشكلي دارد؟» نوشته‌ام با بيانات آقاي ويشينسكي نماينده دولت شوروي در شوراي امنيت، در موقعي كه شكايت ايران از رويه دولت شوروي در آذربايجان، و نبردن قشون خود از ايران مطرح بوده است، مقايسه كنند و ببينند كدام عجيب‌تر است. من حيرت دارم كه چگونه ممكن است كه يكنفر، كه خود را وكيل قضائي زبردستي هم معرفي ميكند اينقدر بي‌منطق حرف بزند، و در انكار بديهيات پافشاري كند و هيچ متوجه قبح طبيعي بيانات خالي از منطق خود نباشد. اگر خدا بمن عمر بدهد كه در اين «شرح زندگاني من» بتاريخ اين روزها برسم بخواننده عزيز وعده ميدهم كه كاملا از خجالت اين جناب هم مثل لرد كرزن بيرون آيم و افتراها و حرفهاي بي‌ربط او را زيادتر از آنچه بوين وزير خارجه انگليس در جواب او اظهار داشته است آفتابي كنم.
ص: 154
تجارتي و اخلاقي نميتوانند، نظر ديگري بايران داشته باشند «1». اگر نيروي اتم و تسخير آن براي كارهاي صنعتي صورت عمل بخود بگيرد، موضوع نفت هم كه شايد بتوان اين انگليسها را بزور در آن وارد كرد، از بين ميرود. مهره كور نخ نكنيد و بخيال زياد كردن مدعي نباشيد. همين دو رقيب براي هفت پشت ما كافي است. باز هم تكرار ميكنم از سياست دو طرفه منفي غافل نشويد، در انتخاب وكلاء و وزراء پي اين فيلها نگرديد، و از اشخاصي كه رنگ و روي خالص مليت ندارند، جدا احتراز كنيد، و يك ايران متحد بسازيد، و هميشه كار خود را با دستهاي خود انجام دهيد تا رستگار شويد. ولي ضمنا متوجه باشيد كه اين دستهاي خودماني هم چسبناك نباشد.

اعتذار

از خواننده عزيز عذر ميخواهم. با اينكه خيلي سعي كردم كه اين سياست‌بافي را با ذكر ضرب المثل‌هاي عاميانه، و متلك و قصه قابل خواندن كنم، باز هم آنطور كه دلم ميخواست نشد، و يقين دارم شما را بعذاب انداخته‌ام. ولي چون براي روشن كردن يكي از صفحات مهم تاريخ ايران است، در خور عفو ميباشد، حال ببينيم بعد از استعفاي مشير الدوله از كشيدن بار امانت رياست وزراء قرعه اين فال را بنام كدام ديوانه زدند «2».

بعد از رفتن مشير الدوله‌

بعد از رفتن مشير الدوله، يك نصفه روزي اسم فرمانفرما در دهن‌ها ميگشت. ولي اين شاهزاده وجاهت داخلي نداشت. مردم واقعه رباط كريم را كه عده‌اي ژاندارم عصباني، در زير چشم و دم گوش او، بتوسط قشون روس تزاري قيمه و قورمه شده بودند، فراموش نكرده بودند و با وجود فعاليت‌هاي پسرش نصرت الدوله كه براي وجاهت پدر خيلي ايندر و آن در ميزد، و حتي بروضه خواني عمو قلي جعفر هم ميرفت، حناي او رنگي نداشت و براي اين موقع مناسب نبود.
______________________________
(1)- شايد با پيش‌آمدهاي فعلي اين نظريه در متن كتاب قابل خدشه بنظر بيايد ولي اينطور نيست. اگر روسها در اين چند ساله بعد از جنگ در طرز معامله خود با متحدين خويش، انگليس و امريكا تغييري نداده و اينقدر اشتلم نميكردند و بلوك شرقي و غربي بوجود نمي‌آوردند آمريكا نفعي در ايران نداشت و هرروزي كه جهان از اين مخمصه بيرون بيايد و حالت عادي بخود بگيرد اين توجه هم اگر از بين نرود لامحاله كمتر خواهد شد و روابط با امريكا همان روابط دوستانه و منافع آنها همان منافع تجارتي و اخلاقي و متناسب با منشور آتلانتيك خواهد شد.
امروز اگر امريكا با نظر ذي‌نفعي بيشتري بايران مينگرد كاري است با تمام دول جهان معمول كرده و بلكه نسبت بايران خيلي كمتر از ساير ملل اروپائي و آسيايي توجه دارد.
(2)-
آسمان بار امانت نتوانست كشيدقرعه فال بنام من ديوانه زدند «حافظ»
اقتباس از قران كريم (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا»
ص: 155
گذشته از اين، ميدانيم رفتن مشير الدوله براي برپا داشتن كودتا، و فرمانفرما زرنگ‌تر از آن بود كه با وجود او بتوان نيروي قزاق ايران را كه براي همين منظور (كودتا) تا آقابابا عقب نشانده بودند، بي‌سروصدا پشت دروازه تهران بياوردند. براي آوردن اين دو سه هزار نفر به تهران، احيانا بعضي احكام غلط انداز و ذو وجهين هم لازم ميشد كه بايد از طرف رئيس دولت بفرماندهان اين نيرو صادر شود، و باهوشي فرمانفرما مانع آن بود كه بتوانند از اين قماش احكام از زيردست او بگذرانند. وارد كردن او در اسرار قضيه هم اگرچه شايد از همفكري و همكاري مضايقه نميكرد، ولي براي مكتوم ماندن مقصود اصلي زيان‌آور بود. براي اين موقع، شخص ساده‌اي لازم بود كه بتوانند هرچيزي را بار او كنند و بهتر از سپهدار كسي را نداشتند. بنابراين شياطين انسي كه دورور آنها مثل امروز مي‌پلكيدند، و دايره نم ميزدند، مشغول انتشار و اقدام براي رياست وزراي او شدند.
بعضي از سياستمداران تهران و روساي آزاديخواهان هم كه تعيين رئيس الوزراء بدون رضايت ضمني آنها صورت نميگرفت، نيز از اين كانديدا بدشان نيامد. زيرا با سپهدار بهتر ميتوانستند، مقاصد خصوصي خود را برآورند و براي دوستان خود توصيه‌هائي براي وكالت و وزارت و ساير كارهاي درجه دوم، بنمايند. شايد هم نظر اين دسته بخصوص مدرس، در طرفداري از او باين جهت بوده است كه فكر ميكردند كه بمناسبت گيلاني بودن رئيس الوزراء، متجاسرين زودتر از خر شيطان پائين بيايند، و بگل روي هم ولايتي خود دست از نغمه كمونيست‌طلبي بردارند و آقاي سپهدار هم براي حفظ ملك و مال خود و آب و گاو و كس و كارش بيشتر بختم اين غائله علاقه نشان دهد. در هرحال در ظرف يكي دو روز صلاحيت اين كانديدا چنان محرز شد كه اكثر محافل در مناسبت داشتن او براي اين موقع جزئي ترديدي هم بخود راه ندادند. البته در اين موقع كه مجلس در كار نبود اين قماش انتشارها و پشت هم‌اندازي‌ها هم براي نيل اشخاص بمقام رياست وزراء خيلي بكار بود.

سپهدار اعظم (فتح الله اكبر)

من با سپهدار هيچوقت سروكار اداري و رفاقت نداشته‌ام كه از اخلاق خصوصي او از ديده و شنيده‌هاي بلاواسطه خود چيزي بنگارم، و آنچه در اينجا براي آشنا كردن خواننده عزيز با اين سياستمدار مينويسم همانهاست كه از او معروف بوده و احيانا از پاره‌اي رفقاي خود و او شنيده‌ام.
سپهدار اعظم (فتح اللّه اكبر) چون از پدر زنش ميراث حسابي گيرش آمده بود، حاجتي بجمع‌آوري مال نداشت و اهل اخذ و عمل نبود، و از اين عيب كه بزرگترين منقصتهاي هر صاحب مسند است بدور و در آن واحد بزرگ‌منش و تا اندازه‌اي اهل عطا و بخشش، و مثل تمام گيلاني‌ها صاحب سفره، و در خانه باز و روي گشاده، و ديانتي كاملا عاميانه، و بي‌اندازه ساده و صاف و صادق، و از حيث دانش، آقا زاده پنجاه شصت
ص: 156
سال قبل ولايتي «1» و چيزي كه بدردي بربخورد نياموخته بود، اقامت‌هاي تفريحي ممتد او در اروپا، او را با آداب و رسوم اروپائي آشنا كرده، ظاهر او را آراسته و تونس با پاره‌اي از ايرانيهاي اروپا ديده، سبب شده بود كه ببعضي اصطلاحات سطحي سياست، آشنائي پيدا كرده، و بتواند در مجالس بود و نمودي از خود ظاهر كند، يا چند كلمه‌اي فرانسه حرف بزند. حاجت بذكر نيست كه اثاثيه زندگي او آبرومند، و كاملا اروپائي و با محافل اروپائي تهران هم رفت‌وآمد داشت، بطوريكه كمتر مهماني در سفارتخانه‌ها اتفاق ميافتاد كه در آن سپهدار اعظم شركت نداشته باشد.
البته او هم در نوبت خود پذيرائي‌ها و دعوتهائي از آنها ميكرد. در كابينه‌هاي سابق، بواسطه همين ظاهر آراسته چند باري بوزارت داخله و جنگ و پست و تلگراف و ازين قبيل نايل شده، و اجمالا در دستگاه دولتي مرد در خانه گيلك‌ها بقلم رفته بود، بحدي كه گيلاني‌هاي تهران بين خود، آزادمردش مي‌خواندند ولي تهراني‌ها او را حقا مرد عوام و صاف و ساده‌اي ميدانستند و اهل حل عقدش نمي‌شمردند.

آنها كه اسب عربيند چه كره‌اي انداختند؟

از وقتي كه وثوق الدوله بعد از قرار و مدار با آزادي‌طلبان ناكرداري «2» كرده و بعد از احراز مقام رياست وزراء «گوش خود را به آمال ملي آزادي‌خواهان بدهكار ندانسته «3»» سهل است «دسته گل قرارداد را هم بآب داده بود» سيد حسن مدرس رويه خود را نسبت باشخاصي كه طرفدار آنها ميشد، تغيير داده، و از آنها علنا و بطور مساعده مساعدت نميكرد، و احيانا در مجالس عمومي خود، آنها را از متلكهاي خود نيز بي‌نصيب نميگذاشت.
بعد از مراجعت از ساوه و قم شبي بديدار سيد بزرگوار بمنزلش رفتم، مجلس از مجالس عمومي مدرس بود كه همه‌جور اشخاص در آن يافت ميشد. يكي از در آمد و گفت: شنيده‌ام سپهدار رئيس الوزراء ميشود! مدرس كه خود از هركس بهتر از اين موضوع باخبر بود. گفت: «سپهدار؟! ... اين‌كه قوارش قواره «4» اينكار نيست»
______________________________
(1)- ولايتي در اينجا يعني غير پايتختي و از اسلوب زبان فرانسه اقتباس شده و چون باين مفهوم در اصطلاحات فارسي چيزي بنظرم نرسيد همين ترجمه كلمه فرانسه را براي فهماندن مقصود بكار برده‌ام.
(2)- اصطلاح دراويش معركه‌گير و كنايه از كوتاهي كردن و بوعده وفا ننمودن و بي‌خير بودن است. در حال مثبت هم همين معاني را در جهت اثبات ميفهماند.
(3)- كنايه از بي‌اعتنائي و لاقيدي و حرف‌نشنوي و نصيحت ناپذيري است.
(4)- قواره در اصطلاح خياطي پارچه نابريده است كه مثلا براي يكدست لباس يا يك پالتو اندازه باشد. در لباسي هم كه بتن كسي موزون بيايد اين اصطلاح را بكار انداخته‌اند.
درست بقواره، يعني اندازه اوست. در اصطلاح ميدان كهنه‌اي اصفهاني كه فتحه قاف را بضمه هم تبديل ميكنند كنايه از موزون بودن و رسائي و كفايت شخصي براي كار است و قواره‌اش قواره اينكار نيست، يعني قواره لياقت و كفايت او با اين كار مناسب نيست، يا بعبارت ساده‌تر از عهده اين كار برنمي‌آيد.
ص: 157
خواننده عزيز توجه دارد كه اداي اين جمله از طرف سيد، در مزاج اشخاصي كه در اينگونه مجالس كاري جز پرچين كردن بيانات شاخص مجلس ندارند چه اثري ميكند؟
مذمت از سپهدار شروع شد. حتي بعضي كار را بجائي رساندند كه گفتند «اين گيلك ...
كيست كه بتواند در اين موقع باريك حائز اين مقام شود؟» مدرس ديد اگر عنان مجلس را رها كند، و زيادتر از آنچه گفته شده است گفته شود باصل مقصود زيان وارد خواهد كرد. براي ترميم گفته سابق خود گفت: «اگرچه چندان بيراه هم نيست. ميگويند ...
است آنهائي كه اسب عربيند، چه كره‌اي انداخته‌اند كه اين نتواند بيندازد؟»
معلوم ميشود، سيد بزرگوار از استعفاي مشير الدوله، آنهم در اين موقع خيلي عصباني بوده، كه اين جمله بر زبانش جاري شده است. بد نيست به‌بينم آيا واقعا مدرس حق داشته كه از مشير الدوله عصباني باشد؟ و براي اين محاكمه لازم است باوضاع مالي دولت و اقتصاد عمومي، و سياست داخلي و خارجي آنروزهاي ايران نظري بيندازيم و يكبار ديگر خواننده عزيز را بمطالعه چيزهائيكه تفريحي نداشته، بلكه مثل كاسه فلوس خوردن آن ناگوار است وادار كنم.

وضع مالي دولت‌

در اين وقت دولت ايران اگرچه هنوز خودش هم درست خبر نداشت آن دولت بي‌سرمايه مفلوك سه سال قبل نبود، كه براي هركار و جلوگيري هر پيش‌آمد، يا بقول وثوق الدوله براي «زندگاني روزمره» دست خود را پيش اين و آن دراز كند، و قرض بخواهد. بلكه فعلا هشتصد و هشت هزار ليره طلاي انگليسي كه بتقويم روز در حدود دو ميليون و پانصد هزار تومان ميشود، وجه موجود در نزد شركت نفت جنوب دارد كه اين شركت، خواهي نخواهي با هر جان كندني هست، بالاخره بايد اين پول را بدولت ايران بپردازد.

امتياز نفت دارسي‌

يكي از چندين فقره اسنادي كه در سلطنت مظفر الدين شاه بدون اينكه توجهي به نتايج آن كرده باشند، امضاء شده بود فرمان اعطاي امتياز نفت جنوب ايران به دادرسي انگليسي بود. مدت اين امتياز شصت سال، و حق دولت ايران را صدي شانزده از عايدي خالص محصولات نفتي قرار گذاشته بودند. ولي در آن موقع، نه دولت ايران ميدانست چه داده، و نه انگليسها برعكس امروز كه مثل هدهد و آب «1» نفت را در طبقه هفتم زمين ميبينند، ميدانستند چه گرفته‌اند.
بشر از روزهاي بسيار قديم نفت را ميشناخته، و از چشمه‌هائيكه در سطح زمين از اين مايع مييافته، در اوايل براي آتش‌زنه و در اين اواخر كه بكند و كوب پرداخته و چاههائي در محلهاي چشمه‌هاي نفت ايجاد، و محصول آنرا زياد كرده بود، براي روشنائي
______________________________
(1)- معروف است كه هدهد آب را در اعماق زمين مي‌بيند و جمله «مثل هدهد آب را در طبقه هفتم زمين مي‌بيند.» درباره اشخاص پيش‌بين و محتاط بكار ميرود.
دهاتيهاي اراك هدهد را بودبودك ميگويند.
ص: 158
و احيانا صنعت رنگ‌كاري از آن استفاده ميكرده است. در موقعيكه دارسي اين امتياز را از ايران گرفت تازه استعمال نفت براي پاره‌اي از ماشين‌هاي بخار كارخانجات هم معمول شده و دانسته بودند كه اين آتش مزاج تا حدي كار ذغال را هم ميكند و دارسي، يا كمپاني كه جانشين او ميشدند، از گرفتن اين امتياز جز همان فروش نفت براي استصباح و كارخانه‌دارها فائده ديگري در نظر نداشت. بنزين در اين دوره، جز براي تميز كردن لباس، بمصرف ديگري نميرسيد، و از مايحتاج عمومي بشمار نمي‌آمد. دولت ايران هم نميدانست كه معادن نفت در عالم قديم منحصر بخاك كشور او و چند صد كيلومتر حول و حوش آن و مقدار كمي در جنوب شرقي آسياست و ساير نقاط اروپا و آسيا و اقيانوسيه از اين گنج زيرزميني بهره‌اي ندارند، و از اين هم كه بگذريم نمي‌دانست، در اين گوشه كشور او چقدر نفت در زيرزمين خوابيده است.
دارسي در لندن شركتي تأسيس كرد، و اين شركت كارشناسان و مهندسيني استخدام نموده، مشغول كار شد. ولي هرچه چاه زدند نفتي گير نياوردند. دولت ايران هم فراموش كرد كه چنين امتيازي داده، و بهمان سالي هزار ليره‌اي كه برحسب قرارداد بايد دارسي بيك نفر كميسر ايران بدهد، قناعت كرد. كميسري نفت هم يكي از مشاغلي شد كه با آن بعضي از حول و حوش درباري‌ها را خشنود ميكردند. اين كميسر كاري جز چراندن سالي هزار ليره نداشت و اگر گاهي گزارشي هم مي‌فرستاد، چيزي جز آيه يأس نبود، بدرجه‌اي كه بعضي از رجال ايران، نظير حرف حاجي ميرزا آقاسي را تكرار كرده، ميگفتند: «اگر اين چاهها براي دارسي نفت ندارد، براي يكي از ايرانيها سالي هزار ليره دارد.» حتي، در دوره زمامداري وثوق الدوله، اينكار گير مصطفي مقتدر، يكي از نوه‌هاي رئيس الوزراء آمد، كه بيچاره نه زباني ميدانست كه حرفي بزند و نه پائي داشت كه مسافرتي به لندن بكند. مؤمن در خانه خود در تهران افتاده بود، و سالي هزار ليره نان خانه از كمپاني ميگرفت.

احتياج ما در اختراع است‌

دولت انگليس، از مدتي پيش اول دولت بحري عالم بود، و اين آقائي دريائي را از دولت سر معادن ذغال خود كه هيچ دولتي از اين حيث باو نميرسيد داشت. ميدانيم دولت آلمان در اين اوقات كه خود را در صنعت رقيب انگليس كرده بود ميخواست در قوه بحري هم از او عقب نمانده، در تجارت هم با آن دولت رقابت كند، ولي ذغال كه روح و جان قوه بحريه است در كشورش كم بود، يا بقدر انگليس نبود. «احتياج ما در اختراع است» آلمان‌ها بفكر افتادند منقصت كمي زغال خود را بوسيله پيدا كردن سوخت ديگري رفع كنند. اول دست روي معادن نفت رومانيا گذاشتند، و از حيث ماده اصلي خيال خود را فارغ ساختند. سپس مشغول تغيير دادن ماشينهاي كشتي‌هاي خود شده، آنها را نفت‌سوز كردند و عده‌اي كشتي جديد ساخته، قوه خود را رو و رونق دادند. در ضمن بكار افتادن
ص: 159
كشتيهاي نفت‌سوز، چيز خيلي مهم ساده‌اي كشف شد، و آن رجحان نفت، بخصوص در سوخت كشتي بر ذغال بود.
يك متر مكعب نفت خيلي بيشتر از يك متر مكعب ذغال كار صورت ميدهد. ميدانيم در كشتي مسأله مكان، و بالنتيجه كم‌حجمي بار، روح و اساس حمل‌ونقل است. اين كشف با سادگي كه دارد انكشاف تازه‌اي بود كه تا اينوقت بآن برنخورده بودند. همينكه قدري پيش رفتند، متوجه شدند كشتي نفت‌سوز اصلا حاجتي بانبار عليحده در خود كشتي و دنباله كشتيهاي سوخت‌كش و بندرهاي سر راه براي انبار سوخت ندارد، و ميتوان نفت سوخت كشتي را در فضاي خاليي كه زير كشتيها براي مقاومت با وزن بار كشتي ميسازند، منتها سرخالي‌تر انبار كرد، و چون وزن مخصوص نفت كمتر از آبست، تا حدي كار هوا را هم ميكند. پس اين سوخت، گذشته از اينكه بار مزاحم نيست بقدريكه وزنش از آب كمتر است، مثل هوا از لوازم كار هم بشمار ميآيد. بنابراين مقدمات، كشتي‌هاي آلمان بدون هيچ حاجت بداشتن انبار ذغال در سطح كشتي و دم و دنباله كشتيهاي ذغال‌كش و معطلي در بندرهاي سر راه، براي ذغالگيري و اين بند و بساطها، ميتوانستند از هر محلي بهر مقصدي بروند و بيايند و هيچوقت از سوخت تنگي نكشند. زيرا انبار خالي كه فقط براي هوا در بغل‌هاي قسمت زير آب كشتي‌ها ميسازند، بايد بقدري جادار باشد كه با هر درازي رفت‌وآمد، بتواند نفت سوخت كشتي را حمل كند و جاي خالي براي هوا هم داشته باشد. ذغال‌گيري كشتي كار پرزحمتي است، كه شايد بقدر بارگيري آن عمله و جر اثقال لازم دارد، در صورتي كه نفت‌گيري جز وصل لوله انبار نفت ساحلي بانبار كشتي زحمت ديگري ندارد و كار باين پر منفعتي خود بخود صورت ميگيرد. در موقع سوزاندن هم، ذغال را بايد كيسه كيسه از انبار بپاي اجاق آورد و بيل بيل در آن ريخت، ولي نفت با يك ماشين تلمبه مدرج، خودبخود بكانون ريخته شده، و بدون هيچ حاجت بكارگر با يك فشار بشصتي، كار حراقي كشتي انجام ميپذيرد.

زندگي انگليس از دولت سر نفت ايران است‌

انگليس خبردار شد، و سر اين زبده سواري و بي‌احتياجي بزنگ و زنجير و دم دنباله را در كشتي‌هاي آلمان بدست آورد. البته تغيير ماشين كشتي‌ها و نفت‌سوز كردن آنها چيز مهمي نيست. ولي نفت آن را كه خودمان هيچ نداريم، از كجا بياوريم، از روسيه، و از بادكوبه؟ كه بدرياي آزاد وصل نيست، و رساندن آن بدسترس كشتي‌هاي ما هزار عذاب و جان كندن دارد؟ گذشته از اين، روسها رقيب خونين ما هستند و حتي در اين خاصيت از آلمان‌ها هم جلوترند. كشور آنها هم پر سكنه و خودشان احتياج زياد به نفت دارند و اگر بخواهند دست‌هاي كشور و منابع ثروت خود را بكار بيندازند، نفت بادكوبه هم براي آنها كم است و البته نفت خود را بهيچ قيمتي بما نخواهند فروخت! باز از امريكا؟ كه گذشته از دوري راه، و گراني كرايه و آفات
ص: 160
و خسارات مسلم تأخير، ممكن است روزي «كك بآش ترشي «1» اين انكل سمها كه خيلي منطق هم سرشان نميشود، بنشيند.» و نخواهند اين مايه زندگي را بما بفروشند! رومانيا هم نفت دارد. ولي اين منبع را هم آلمان‌ها گرفته‌اند. در برمه هم در گوشه جنوب غربي آسيا، نفت هست ولي محصول آن بقدري كم است كه گذشته از دوري راه دم ما را نمي‌بيند! پس چه بايد كرد كه اين آلمانهاي خبيث از ما جلو نيفتند، و سيادت بحري ما از بين نرود؟
انگلستان با مساحت كم و آب و هواي نه بهره، چهل پنجاه مليون سكنه دارد. براي اين مردم جزيره‌نشين كه در پنج قطعه عالم مستملكات دارند، و تمام حوائج خود را از خارج بوسيله كشتي فراهم ميكنند، سيادت بحري روح زندگي، و بيك كلمه جان همه چيز است. براي مردميكه همه چيز خود را از خارج بوسيله كشتي فراهم مي‌كنند و نان خود را از آمريكا و گوشت خود را از استراليا، و ميوه خود را از كاليفرني و ايتاليا و اسپاني، و حتي مصر و فلسطين و هندوستان ميآورند و براي مواد اوليه ماشين‌هاي صنعتي خود، بهمه جاي عالم احتياج دارند، از دست دادن آقائي دريائي بمنزله مرگ است. يكسال انگليس را بي‌سيادتي بحري در عالم تصور بياوريد، چيزي نظير نروژ و دانمارك خواهد شد. زيرا اراضي اين كشور بيش از ده ميليون نفر را نميتواند نان بدهد.
در اين وقت، چرچيل رئيس الوزراء و قهرمان جنگ جهاني اخير، وزير بحريه انگلستان بود. اين افكار دوارآور چقدر بمغز اين وزير فعال، كه مجاهدات او در جنگ عالمگير آخري، دليل كمال وطن‌پرستي اوست فشار وارد آورده، و براي حل مسأله نفت چه شب‌ها بيداري كشيده، چيزي نيست كه بتوان اندازه از آن بدست داد.
البته يكي از راههاي حل اين قضيه حياتي نفت ايران بود، كه دولت انگليس شركت دارسي را به پول و مصالح كمك كند و كار استخراج آن را راه بيندازد و احتياج خود را رفع نمايد. ولي، چنانكه ميدانيم كارشناسان و مهندسين اصلا از وجود نفت در طبقات زيرزميني اين ناحيه مأيوسند، و شركت دارسي كه يكبار هم تجديد سرمايه كرده، و تا آخرين شلينك را به مصرف رسانده و نفتي گير نياورده است ميخواهد اين
______________________________
(1)- البته امروز با وجود ثروتمندي خانه‌ها و يخچال برقي در اكثر منزلها با وجود د. د. ت كه بوسيله آن ميتوان يك خانه بلكه يك ده، سهل است يك شهر را از هوام در پناه نگاه داشت، در اكثر جاها ككي وجود ندارد كه بآش ترشي بنشيند. ولي در سابق كه اين تر و تميزي خانه‌ها در كار نبود و د. د. ت كشف نگشته و يخچال برقي اختراع نشده بود اگر در خانه‌اي ميخواستند مثلا يك كاسه آش ترشي را براي شب نگاهدارند، بواسطه زيادي كك، نشستن اين حيوان بر اين «آش ترشي» از چيزهاي پيش پا افتاده و احترازناپذير و غير قابل شكايت بود. «كك بآش ترشي نشستن.» كنايه از شكوه از كار احترازناپذير و غير قابل شكايت است. مورد استعمال اين كنايه در موقعي است كه كسي موضوع پوچ كثير الوقوعي را دست‌آويز و بهانه قرار دهد و اعتراض بي‌موضوع بكند.
ص: 161
دفتر خرج بيهوده را ببندد. حتي اعلانات اين كار را هم حاضر كرده، و هيئت مديره شركاء را براي تصفيه حساب طلبيده، و همه چيز انحلال شركت حاضر است.
ولي قبل از انتشار اعلان انحلال تلگرافي بمركز شركت رسيد، و معلوم شده كه از چندين ده چاهي كه تاكنون زده شده و هيچيك بنفت نخورده بود، چاه آخري بنفت رسيده، و معلوم داشته است كه در اين ناحيه نفت بسيار موجود است در صورتيكه ميدانيم شركت بواسطه بيمايگي ديگر توانائي ادامه عمليات را ندارد.
چرچيل از قضيه خبردار شد. اندازه گرفتن خوشوقتي اين وزير بحريه را از شنيدن اين خبر كه موجب حفظ سيادت بحري انگليس، و بالنتيجه برقرار ماندن لردي و آقائي و بالاخره همه چيز انگلستان ميشد، بخواننده عزيز واگذار ميكنم. آقاي وينستن- چرچيل وارد عمل شد. سرمايه شركت را با پول دولت تجديد كرد، و در مقابل پنجاه و پنج درصد از سهام شركت را براي دولت انگليس گرفت، و عمليات بهره‌برداري نفت ايران شروع گرديد، و آقائي بحري انگليس باينوسيله محفوظ ماند و زندگي اين آقايان جزيره‌نشين از خطر نجات يافت.
بلي، عبث نيست كه با اينكه اين چاه پيش قراول نفت خود را داده، و مدتي است مطموس است باوجوداين سر آن را بسته و مثل امامزاده‌هاي ما در بالاي آن علامتي نصب كرده‌اند و امروز هم هر انگليسي كه از آن نزديكي بگذرد، براي احترام مرده اين چاه هم بايد كلاه خود را از سر برداشته، با كمال ادب از جلو آن عبور كند. و همچنين بيهوده نيست كه ميگويند توفيق يافتن انگليس در جنگ جهاني گذشته، 1914- 1918 از دولت سر نفت ايران بوده است. زيرا وجود و وفور اين نفت، در فاصله تقريبا متوسط بين جزاير بريتانياي كبير و استراليا، براي دولت انگليس فوز عظيمي بوده كه بدون آن و با كشتي‌هاي ذغال‌سوز، و زنگ زنجير و دم و دنباله ذغال‌كشي آنها ممكن نبوده است كه اين دولت بتواند لوازم جنگي طرف احتياج خود را از پنج قطعه عالم، جمع‌آوري كرده قشون بهمه جا برساند. و براي هواپيمائي‌ها و قسمت‌هاي موتوريزه قشون خود بنزين داشته باشد، و بر ماشين‌هاي جنگي آلمان‌ها كه در ظرف چند روز، سرتاسر يك كشور را تصرف ميكردند، فايق آيد. و اندازه گرفتن اهميت اين ماده را در جنگ حاضر بخواننده عزيز واميگذارم.

بقدري شور شد كه خان هم فهميد

اما دولت ايران از تمام اين اتفاقات بي‌خبر بود. كميسر ما يا در لندن مشغول تفريح و يا در تهران و پاي كرسي لم داده، بهمان چراندن سالي هزار ليره خشنود و اگر گاهي در گزارشهاي نادر خود اشاره‌اي بپاره‌اي مطالب ميكرد، از قماش همان آيه‌هاي يأس سابق و در حقيقت اين آقا بدون اينكه خود متوجه باشد، يكي از عمال انگليس براي اختفاي قضيه بود. در اين اواخر هم اگر چيزي از راه افتادن كار استخراج نفت مينوشت، همان مطالب عمومي بود كه در روزنامه‌هاي انگليسي
ص: 162
مينوشتند و حرفي از بده بستان و بخصوص صدي شانزده حق الارض ايران در كار نبود.
در ايام ماقبل آخر هم كه كميسر با مرض اعصاب، در تهران پاي كرسي يا در تختخواب خوابيده بود. بطوريكه اگر سياستمداران ايران كاهي ميخواستند در نزد انگليس‌ها افاده مرامي در كار نفت بكنند، همان اظهار خوشوقتي از اينكه «بحمد اللّه وجود نفت در اين ناحيه محرز شده، و اميدواريم در آينده شركت تلاقي ضررهاي خود را بيرون بياورد.» بود. دولت حقگذار انگليس هم اين بي‌خبري را مفت خود دانسته، هيچ آب بآن كوزه نميكرد كه بايد بمالك اصلي هم چيزي داد. حتي اسم شركت نفت جنوب ايران را هم:
«شركت نفت انگليس» (بريتيش پترل) گذاشته، و ب پ را براي شعار آن اتخاذ كرده بود «1» ولي سروصداي ترقي روزافزون نفت جنوب ايران چيزي نبود كه بيش از اينها در پرده اختفا بماند. امريكائي‌ها كه خودشان هم نفت دارند، از راه ذي‌نفعي حاصل از رقابت، و ساير ملل از راه خبرنگاري، بقدري در موضوع نفت ايران مقالات و اخبار نوشتند و آنقدر شور كردند كه خان هم فهميد و آقاي وثوق الدوله زمامدار ايران هم باهميت مطلب پي برد و گاهگاه برسم علي الحساب، چند هزار ليره‌اي حواله بشركت نفت صادر ميكرد، و شركت يعني دولت انگليس هم براي اينكه روغني بچرخ ايران نرسد، تا ميتوانست در پرداخت وجه حواله مشكل ميتراشيد. تا آرميتاژ اسميت بسمت مستشار كل ماليه بايران آمد. وثوق الدوله موضوع را با مستشار ماليه ميان گذاشت. براي تصفيه حساب سابق، يكي
______________________________
(1)- اگر خواننده عزيز در نظر داشته باشد، در دوره استقلال مرحوم رضا شاه پهلوي چندي در روزنامه ايران اعلاناتي راجع به بنزين پارس با علامت ب. پ منتشر و از مضمون اعلان همچو مفهوم ميشد كه مثلا شركت نفت جنوب ايران حاجت دارد كه مردم ايران بدانند كه بنزين پارس كه علامت ب. پ دارد و در جايگاههاي بنزين فروشي موجود است از بهترين بنزينهاست! من حيرت ميكردم كه با وجود نداشتن رقيب اين همه اعلان در روزنامه آنهم از طرف يك شركت انگليسي تجارت پيشه كه از صرف يك ريال پول بي‌فايده احتراز ميكند، آنهم باين زيادي براي چيست. و بعدها كشف شد كه اين اسم‌گزاري شركت نفت جنوب به شركت نفت انگليس بريتيش پترل و اتخاذ ب. پ براي شعار اين شركت بر رضا شاه وطن‌پرست خيلي گران آمده و كاركنان شركت را مورد تعرض قرار داده و آنها «بنزين پارس» را پيدا كرده و آنرا جانشين بريتيش پترل كرده‌اند كه از تعرض مرحوم پهلوي نجات يابند و اين اعلانات زياد آنهم در مدت چند سال كه هرچندي يكي دو سه ماه تجديد ميشد براي استرضاي خاطر او بوده است. حتي شنيدم ايرانيي كه اين هوش را بخرج داده و بنزين پارس را بجاي بريتيش پترل پيدا كرده است انعام شاياني از شركت دريافت داشته است و تا آنمرحوم استقلال داشت اين اعلانات در روزنامه با علامت ب. پ اكثر منتشر ميشد، تا وقايع شهريور اتفاق افتاد و اين اعلانات هم با استقلال مرحوم پهلوي از بين رفت. در اين اعلانات يك چيز ديگر هم قابل دقت و آن استعمال جمله بنزين گساري است كه براي خوش‌آمد مرحوم پهلوي ميخواستند در اعلانات خود فارسي سره بنويسند، بنزين گساري را اختراع كرده و در اعلانات خود بكار ميبردند. البته خواننده عزيز توجه دارد كه گساريدن فقط در شراب خوردن استعمال شده، حتي در آب خوردن هم آب گساريدن استعمال نمي‌كنند تا چه رسد به بنزين ريختن در اتومبيل.
ص: 163
دو مراسله بين وزارت ماليه و شركت نفت رد و بدل گشت. شركت حرفهاي سربالا و حرف خرجهاي بي‌اساسي را پيش كشيده، نميخواست از تمام عايدي خود صدي شانزده حق دولت را بپردازد. حتي اقدامات نصرت الدوله هم در ايامي كه براي كارچاقي قرارداد بلندن رفته بود كاري صورت نداد. ولي در ضمن اين مذاكرات ادعاهاي طرفين بر يكديگر تعيين گشته، و تا حدي از اين حيث زمينه روشن شده بود، كه كابينه وثوق الدوله رفت و كابينه مشير الدوله بآرميتاژ اسميت كه بعنوان مرخصي بلندن ميرفت وكالت داد كه با شركت وارد مذاكره شده، اين امر را خاتمه دهد.
در انگلستان براي حل اختلافات محاسباتي و حقوقي كه بين افراد و شركتها و بين شركتها و دولت اتفاق مي‌افتد، مؤسساتي هست كه كارشناسي و صحت تصديق آنها سوسه بردار نيست. اين بنگاهها حقوق‌دانها و محاسبين زبردستي دارند كه در صحت عمل بقيد قسم مقيد شده‌اند، و در هر مورد كه اختلافي پيش آيد با تقاضاي يكي از طرفين وارد قضيه شده، بدفاتر و اسناد دو طرف مراجعه كرده، و حكم و تصديق خود را ميدهند، و اين تصديق در نزد همه معتبر، و حتي دولت انگليس هم نميتواند تصديقات آنها را انكار كند.
آرميتاژ اسميت در لندن، دو نفر از اين محاسبين را بكمك خود طلبيد و حرفهاي طرفين را بآنها عرضه داشت. آنها ماده دهم فرمان امتياز دارسي را با شركت اصلي و شركت‌هاي فرعي نفت جنوب تطبيق و توجيه كرده، اختلاف را براي آينده رفع كردند.
و براي گذشته، شركت حاضر شد با حساب كردن يكصد و نود و دو هزار ليره كه تا نه ماه قبل پرداخته بود، يك ميلون ليره بدولت ايران بدهد. اگرچه قرارداد شركت با آرميتاژ اسميت در اين تاريخ هنوز امضاء نشده بود، ولي در هرحال دولت ايران ميدانست كه حداقل، چهار ميليون تومان نزد شركت نفت جنوب دارد.

جائي كه يك دروغ ديگر لرد كرزن آفتابي ميشود

لرد كرزن، در دو نطق سابق الذكر از ماهي سيصد و پنجاه هزار تومان مساعده استقراضي دو ميليون ليره هم، صحبت داشته است.
ولي از آنچه از اين بابت كه پنج شش برابر مساعدت با كابينه مشير الدوله، بوثوق الدوله داده بودند نظر بهمكاري در عقد قرارداد حرفي بميان نميآورد، از دم جاها ولكلكانه‌هائي كه در اين ضمن بعنوان حق الپرچين پرداخته شده است كه البته نبايد چيزي بگويد ما هم فعلا از اين در قسمت حرفي نميزنيم. اما از قطع اين سيصد و پنجاه هزار تومان ماهيانه، در آخر كابينه مشير الدوله، سخن رانده، و چنين افاده مرام ميكند كه «چون مشير الدوله وعده كرده بود چهار ماهه مجلس را باز و تكليف قرارداد را معين كند، و چهار ماه هم تمام شد و مجلس منعقد نگرديد ما هم از پرداخت مساعده وجهي كه يكي از شرايط قرارداد بود، خودداري كرديم.» در حقيقت اين جمله بمنزله الرحمن مرحوم قرارداد بود كه بتوسط لرد كرزن در اين مجلس ختم خوانده شد. ولي ما ميتوانيم امروز بگوئيم كه دولت ايران در اين وقت، چند برابر حاصل جمع چهار ماهه اين سيصد و پنجاه هزار تومان
ص: 164
را كه بكابينه مشير الدوله پرداخته بودند، از دولت انگليس طلبكار بوده است. پس اينكه در سابق نوشته‌ام كه جناب لرد كرزن شاه‌اندازي بي‌موضوع كرده است، بي‌دليل نبوده، و ايشان عبث سر ما منت ميگذاشته‌اند!

گاهي پول عاشقي هم بكيسه برميگردد

انگليسها اين ماهي سيصد و پنجاه هزار تومان را كه از بدو كابينه قرارداد بوثوق الدوله پرداخته، بانضمام پولهائي كه در كابينه اول وثوق الدوله بعنوان موراتوري‌يم داده بودند، و همچنين دم جاهائي كه براي بستن قرارداد از كيسه‌شان پريده بود، با فرع صدي هفت، همواره از دولت ايران مطالبه داشتند. بر اثر يكي از اين مطالبه‌ها، كميسيوني در وزارت ماليه منعقد شده بود كه در طرز جوابيكه بايد داده شود مذاكره كنند. منهم عضو اين كميسيون بودم. هريك چيزي گفتند. نوبت بمن رسيد. گفتم جواب اين مطالبه را با يك ضرب المثل عاميانه خودماني مي‌توان داد، منتها بايد باين مثل ساده لباس ديپلوماسي پوشاند. پرسيدند آن مثل چيست؟ گفتم كابينه محافظه‌كار انگليس، براي پيشرفت دادن بسياست شكست خورده خود عاشق للگي ايران بوده و در راه اين عشق و برپا نگاهداشتن كابينه‌هاي وثوق الدوله، كه دلال اين محبت بوده است، پولهائي خرج كرده است. «پول عاشقي بكيسه برنميگردد «1».»
______________________________
(1)- گويند وقتي بچه تاجري عاشق دختر همسايه شده بود. دختر هم از اين بچه تاجر بدش نمي‌آمد و گاهگاه كه قلا ميكرد از صحبت داشتن با عاشق دلداده مضايقه نداشت. روزي پسر از دختر يك بوسه تمنا كرد، دختر بموقع ديگر محول داشت و شب هنگام در ميان رختخواب قدري بفكر اين تقاضاي محبوب افتاده ديد تنها نميتواند در اين زمينه تصميمي بگيرد، با دايه مشورت كرد. دايه زن فهميده‌اي بود و درست حساب كرده، ديد ازدواج اين دختر و پسر هيچ مانع و محظور اجتماعي ندارد و دختر هم پسر را دوست ميدارد. گفت امروز را صبر كن من فكرهايم را بكنم، جواب بگويم. از پيش دختر نزد خانم و آقا رفت و مطلب را با آنها ميانه گذاشت. پدر دختر از اين وضعيت بدش نيامد ولي فكر ميكرد شايد پسر حقه‌باز باشد و بخواهد با اين وسائل دخترش را فريب بدهد. به دايه گفت، بدختر بگو قيمت بوسه را صد تومان معين كند، اگر پسر آورد بوسه بدهد. دايه، البته فردا صبح و موقع سررسيد مهلت قراردادي رأي خود را بدختر اظهار داشت. در ملاقات جديد پسر تجديد تمنا كرد، دختر هم شرط را به پسر گفت. البته پسر كه هيچوقت اميد نداشت صد تومان پول پيدا كند خيلي پكر شد. از قضا پدرش در همان روز پسر را مأمور وصول صد تومان از يكي از بدهكارهاي خود كرد و بدهكار هم بدون حالا و يكساعت صد تومان را پرداخت. پسر يك سر بدرخانه معشوق آمد و يكصد تومان را تسليم و بوسه را گرفت. البته تا يكي دو روز هروقت پدر از پسر مطالبه صد تومان را ميكرد، پسر ميگفت هنوز نگرفته است، تا بالاخره روزي تاجر بدهكار را در راه ملاقات كرد و با ردوبدل شدن چند كلمه دانست كه پول همان ساعت اول وصول شده است. از پسر مطالبه صد تومان را كرد. پسر هم رك و راست جان مطلب را اظهار داشت. صد تومان امروز پول قابلي نيست ولي در آن دوره‌ها كه اسم يك كوچه را كوچه صد تومانيها ميگذاشتند خيلي پول بود.
بقيه در حاشيه صفحه بعد
ص: 165
آنچه من در نظر دارم، جواب ايران در مطالبه‌هاي انگليس‌ها از اين هفده كرور هميشه از روي همين مثل بود و هيچوقت اين پول را بدهي دولت ايران نشناخته بودند.
ميگويند بعدها بامر ديكتاتور، يك وزير محرمانه اين بدهي را تصديق كرده، و يك وزير ديگر، اين قرض را پرداخت. من از صحت و سقم اين «ميگويند» بي‌خبرم ولي اگر اين پول پرداخت شده باشد بايد گفت وكلاي ملت باخبر نشده‌اند يا داخل آدم نبوده‌اند يا از ترس اينكه، دفعه ديگر وكيلشان نكنند لب تر نكرده‌اند و بالاخره، برخلاف مثل معروف، پول عاشقي با فرع صدي هفت، بكيسه برگشت. يا بعبارت ساده، ما اين قرض بي‌وجه را كه جز يك ميليون و چهارصد هزار تومان، اقساط چهار ماهه پرداختي بكابينه مشير الدوله باقي آن بي‌حساب بود، بالكلكانه عاقدين قرارداد، و با فرع صدي هفت چند ساله، و خرد و ريز ديگر كه سر بهفده كرور تومان زده است بالاخره پرداخته‌ايم و منت‌هاي خشك و توخالي لرد كرزن از بالاي ما رفته است.

ايرانيها باين شكلكها ميخندند

ملت ايران از اين كلاهها خيلي سرش رفته، و از اين منت‌هاي خشك و خالي زياد كشيده، شايد نه، بلكه يقين امروز هم در بده و بستان وام و اجاره، و واگذاري قراضه‌هاي جنگي، و واريز حساب هزار ميليون آبي كه باسكناس ما بسته‌اند، و همچنين كرايه راه‌آهن كه سه سال و نيم در دست سه دولت متحد بود، نظير اين كلاهها كه اساسش ليره يكي سيزده تومان، و بدحسابي در كرايه راه‌آهن است، خيلي سرش ميرود، و از اين منت‌هاي توخالي زياد ميكشد.
در نظر دارم، در زمستان سال 1322 بعد از آن‌كه متحدين ما ايران را حسينقلي خاني كرده، و دروبند آنرا شكسته، و حسابي براي صادر و وارد اين كشور قائل نشدند و مأمورين گمرك ايران را در صادر و وارد خودشان بي‌دخل كردند، گندم و جو و حبوبات و روغن و گاو و گوسفند و بز و حتي الاغ ما را ميخريدند، و از همان اسكناس‌هائيكه از خودمان بصيغه «مرگ بابائي» و «وعده سرخرمن» و بحساب ليره دانه‌اي سيزده تومان (!) قرض كرده بودند، قيمت ميدادند، و براي رفع گرسنگي خود بكشور خويش ميفرستادند، ولي در جلو مؤسسات خود تصوير يك جامبول انگليس را كه براي نان دادن بايران مشغول بيرون آوردن كيسه گندم از كشتي (!) بود ساخته و نصب كرده بودند، و روزنامه‌هاي بقيه حاشيه صفحه قبل
______________________________
تاجر ديد جز مذاكره با پدر دختر هيچ راهي براي استنقاذ اين ثروت هنگفت كه به بهاي يك بوسه از بين رفته است ندارد. بوسيله شخصي كه محرم طرفين بود به پدر دختر مراجعه كرد.
پدر دختر گفت: «پول عاشقي به كيسه برنميگردد» تاجر با زنش مشورت كرد. زنش گفت چه عيب دارد كه دختر را براي پسر خواستگاري كنيم و در ضمن اين صد تومان را هم از بابت وجوهي كه بايد ببريم بحساب بياوريم. پدر براي زنده كردن سرمايه از دست رفته اين تدبير را پسنديد و بعد از چند روزي نامزدي و ازدواج سر گرفت و پدر دختر بدون اظهاري از طرف خانواده داماد صد تومان را در ضمن مخارج منظور داشت و دو دلداده بهم رسيدند و اين سخن: «پول عاشقي به كيسه برنميگردد.» از اين واقعه ضرب المثل شده است.
ص: 166
جاهل و گول ما فهميده يا نفهميده و شايد بتحريك غير مستقيم و مستقيم آقايان مسببين اين گرسنگي و غلا و تنگي، بمحتكرين (؟) لعن و نفرين ميفرستادند!
خدا پدر ميليسپو را بيامرزد كه آمد، و با اختياراتي كه از وكلاي وظيفه‌شناس گرفت باين تظاهرات خاتمه داد، و بزور قانون گندم و جو هفتصد توماني را در هشتاد تومان، در مقابل همان اسكناس‌هاي آبدار خريد و بهمين قيمت و در مقابل همان اسكناس هاي چاركي صد ديناري، بآنها فروخت كه آقايان متحدين ما، از اين شكلك‌بازي‌ها كه براي فريب دادن سياههاي افريقاي پنجاه سال قبل بكار ميبردند؛ دست بر دارند و مردم را مسخره نكنند، و حالا كه نان ما را به ثمن بخس از دست ما گرفته‌اند و ما را دچار غلا و تنگي كرده‌اند، و ما هم براي مهمان‌نوازي و قراردادهاي دولتي خود بروي خودمان نميآوريم و ساكتيم، لامحاله آنها هم ساكت باشند و از اين شيرين‌كاريها كه در ادوار قبل، در هوتنتو بكار ميبسته‌اند، ديگر در ايران معمول ندارند!
من هيچ شك ندارم كه سياستمداران كابينه سن‌ژام، از هر حزبي كه باشند از اين خرده‌كاريها بي‌خبرند و شايد از اين شكل‌ها و گول‌زنكها كه ملت قديم و قويم ايران را ببازيچه ميگيرد، مشمئز و متنفر هم باشند، و اين هوچي‌گريهاي بيمزه شاهكار سياستمداري اشخاصي است كه در خدمت ديپلوماسي مستعمراتي عمر گذرانده، و اين خرما نمك‌زني‌ها را از لوازم شغل انتشاري خود ميپندارند «1». ما از اين آقايان، كه ظاهرا و برحسب مقام خود بايد از جنس همان كرسي‌نشينان كابينه سن‌ژام باشند، بخصوص آنها كه در ادبيات ايران هم وارد بوده، و در نطق‌هاي انگليسي خود با لهجه شيرين شعر سعدي هم ميخوانند، منتظر نيستيم كه اين شوخي‌هاي سرد خنك را به‌بينند، و با نظر لاقيدي در آن نگريسته، بگذارند و بگذرند. ملتي كه مانند فردوسي و حافظ و سعدي و مولوي معلم دارد، با اين شكلك‌ها گول نميخورد. همه حقايق را ميدانند، و عاملين بدبختي خود را ميشناسند.
بآنها كه با هزار جان كندن و بيخوابي شب، از اين قماش شاهكارهاي انتشاري مبتذل بوجود ميآورند ميخندند. اگر بخواهم شنيده‌هاي خود را از مردم عوام ساده در حين ديدن اين تصويرها، بقلم آورم، با اينكه اكثر آنها نكات بسيار بديع ادبي عاميانه دارد، از حدود اين كتاب خارج خواهد شد.
از خواننده عذر ميخواهم، خيلي حاشيه رفتم، و بقول خودم از سلسله حوادث جلو افتادم، چه كنم؟ در موقعي مشغول نوشتن اين قسمت شده‌ام كه متحدين ما مثل اين است كه ميخواهند شرايط ما را در اتحاد با خود فراموش كنند. قطع‌نظر از روسها كه در مقابل مهمان‌نوازي‌هاي ما مدعي ما شده، در آذربايجان غوغاي كمونيست راه انداخته‌اند،
______________________________
(1)- چون در اين وقت مستر بولار سفير انگليس در ايران بود من نخواستم بكسي كه در كشور ما سمت ديپلوماتيكي دارد توهين كرده باشم وگرنه اين سياستمدار مستعمراتي انگليس براي اين شاهكار خنك بيش از اين‌ها مستحق بود.
امروز هم چون متقاعد و از كار بركنار است ديگر لايق قلمفرسائي نيست.
ص: 167
دو متحد ديگر ما، آمريكا و انگليس هم گويا ميخواهند ما را تنها بگذارند، و حرفهائي كه در كنفرانس تهران زده‌اند، از خاطر ببرند، و تازه پيشنهاد كميسيون سه نفري، مركب از خودشان و نماينده روسيه بما ميكنند كه در اين مدعي‌تراشي روسها، كه خود هم تصديق دارند تازه وارد رسيدگي شوند!! دلم پر است و قلم سركشي ميكند، و تا اين ابرهاي تاريك سياست از افق كشور ما برطرف نشود، قول نميدهم كه در اسلوب نوشتن «شرح زندگاني من» تغييري پديد آيد.
باري مقصود توضيح اندازه توانائي مالي دولت ايران، در اواخر كابينه مشير الدوله عقرب 1299 بود. گفتم دولت ايران در اين وقت سه چهار ميليون تومان سرمايه دست نخورده حاضر در شركت نفت جنوب داشت، و از تفسيري كه متخصص‌ها از ماده ده فرمان دارسي كرده، و شركت هم پذيرفته بود معلوم شده بود كه صدي شانزده حق الارض ايران در سنوات بعد، لااقل بسالي دو سه ميليون تومان بالغ خواهد شد. سالي يكي دو ميليون تومان هم اصل و فرع طلب روس‌هاي تزاري بود كه بالشويكها بخشيده بودند، و نماينده ايران براي عقد قراردادي كه يكي از مواد آن همين واگذاري ميشد، بجانب مسكو رفته بود. از تعرفه جديد گمرك با انگليسها هم بشرحيكه خواننده عزيز در ابطال الباطل از آن سابقه پيدا كرده است، بقدر يكي دو ميليون تفاوت عايدي پيدا ميشد. بنابراين، گذشته از طلب شركت نفت، دولت در حدود سالي هفت هشت ميليون تفاوت عايدي مستمر پيدا كرده بود، كه در مقابل آن هنوز خرجي تراشيده نشده، و در حقيقت بدست‌رس دولت و قابل مصرف بشمار ميآمد و در كمال خوبي ممكن بود با اين سرمايه و درآمد مستمر، تأسيسات جديدي براي تقويت دولت بكنند، و آنها را نگاهداري نموده، بكارهاي كشور سروساماني بدهند. چنانكه بعدها هم، مرحوم پهلوي از همين ممرها شروع بكار كرده، و تأسيسات دولتي و قشوني را لامحاله با ظاهري آراسته پي‌افكني نمود، و بودجه پانزده بيست ميليوني را بدويست سيصد ميليون تومان رساند.

اقتصاد عمومي‌

اوضاع اقتصاد عمومي هم مثل وضع مالي دولتي بهبوديهائي پيدا كرده بود. در ايام جنگ بين الملل گذشته، قطع نظر از پولهائيكه آلمان‌ها براي تشكيل قوه ايراني، يا باصطلاح امروز، ستون پنجم در ايران مي‌پاشيدند، مصارف اقامت هفتاد هزار قشون روس، در سرتاسر شمال و مغرب كه بعد از برهم خوردن دولت تزاري هم تا يك دو سالي بپول انگليس نگاهداري ميشد، و مخارج پليس جنوب و پادگانهاي انگليس در خراسان، و بين سرحد عراق تا قزوين و انزلي كه بعد از تمام شدن جنگ هم براي كمك باضداد بالشويزم برقرار مانده بودند، و مصارف رفت‌وآمد قشون ترك كه گاهي براي مقابله با خصم خود، تا تبريز و همدان هم جلو مي‌آمدند، و مزد و قيمت مصالح ساختمانهاي قشوني، و راه‌سازي بين همدان و كرمانشاهان و خط بين مشهد و ذرداب (17 ميليون ليره دو توماني) و همچنين قيمت خوارباريكه دول انگليس و روس و ترك از افراد خريداري كرده، و به خارج از
ص: 168
سرحد ايران براي قشون خود ميفرستادند، و بين صد الي دويست ميليون مناتي كه روسها بتجار ايران قرض داده، كه موقع دادن يكي پنج شش قران مي‌ارزيد و با منات يكي پنج شش شاهي سرش هم آمده بود و نيز اسب و يراق و قشون سواره و پياده روسي كه بعد از نفوذ بالشويكي در آنها هريك مركوب و ساز و برگ خود را با چيزهاي ناقابل، حتي با چند سير كشمش و يك خوشه انگور مبادله كرده، و با لباس عادي از سرحد ايران خارج گشتند، و بالاخره، لوازم جنگي و زندگاني يكصد هزار قشون كه روسها در شرفخانه، نزديك تبريز تدارك ديده و واگذاشته و رفته بودند، چيزهائي بود كه افراد ايراني از آنها استفاده كرده بودند.
از طرف ديگر، دول جنگنده مازاد مواد خام و دستكاري‌هاي اهالي را در ايام جنگ بقيمتهاي خوب خريداري كرده، و بواسطه احتياجات خود، صدور اكثر كالاها را از كشور خويش مانع شده، و ايرانيها بفراهم كردن نظير آنها رفع حاجت نموده، و از پرداخت پولهائي كه در سالهاي عادي براي اين قبيل واردات مصرف ميكردند، معاف شده بودند.
تمام اين پيش‌آمدها موجب افزايش ثروت عمومي كشور شده بود.
در اين دوره، امتياز نشر اسكناس با بانك شاهنشاهي، و سرمايه اين بانك مال انگليسها بود. خوشبختانه، ما هم با دول جنگنده اتحاد نكرده بوديم. مثل امروز نبود كه بعنوان همكاري تا بتوانند آب باسكناس ما بسته، و قرض «مرگ بابائي» و «وعده سرخرمن» از دولت ايران بگيرند، و در مقابل قيمت اشياء بخودمان پس بدهند. چون حقه‌بازيهاي وزراي حرام‌پيشه و تعيين قيمت اجباري براي ليره كاغذي در كار نبود، و معاملات مردم با ارز آزاد صورت ميگرفت ناچار قيمت ارز خارجي، بواسطه زيادي عرضه روزبروز تنزل ميكرد، چنانكه قيمت ليره كاغذي تا نوزده قران هم تنزل كرده بود. باوجوداين چون همه‌كس در مقابل كار و كالاي خود، پول كاغذي خارجي را قبول نميكرد، دول جنگنده براي رفع حوائج زياد خود، مجبور بودند عين پول طلا و نقره با اسكناس ايران، كه بلافاصله در بانك شاهنشاهي، بهمان قيمت تسميه‌اي آن قابل مبادله با نقره بود، خرج كنند. حتي آلمانها براي اينكه توده اهالي ايران با ليره عثماني بيشتر سروكار داشته، و اين پول طلا را بهتر از استرلينگ و گينه و امپريال «ده مناتي و پنج مناتي طلا» ميشناختند، ليره عثماني در برلن سكه كرده، و در ايران خرج ميكردند. شايد بازماندگان آنها كه از اين ليره‌ها از آلمانها گرفته‌اند، امروز هم از اين پولها در صندوق خود داشته باشند. تمام اين عوامل سبب شده بود كه عين ليره طلاي استرلينك انگليسي، بيشتر از دانه‌اي سه تومان، يعني سي قران نقره دادوستد نميشد.
پس تلافي طلاهائيكه از هزار و سيصد هجري قمري به بعد، بر اثر ارزاني نقره رواج تجارت خارجي، بمرور از ايران خارج شده بود، تا حدي بيرون آمده، و اثر آن تا اوائل سلطنت پهلوي ظاهر بود. قسمت مهم پيشرفت‌هاي اقتصادي دولت ايران، در دوره پهلوي مديون اين پيش‌آمدها و ذخيره شدن يكي دو خروار طلا كه پشتوانه اسكناس بانك
ص: 169
ملي شد، نتيجه اين اوضاع بود. و الا ما كجا و ساختن راه‌آهن سرتاسري كه همه چيزش با ارز خارجي ساخته شده است كجا؟

ليره گور و كفني‌

قدما رسم داشتند مقداري پول طلاي خمس و زكات در رفته لاي كفن خود كه قبلا تهيه كرده، و اگر حاجي بودند اين كفن دو جامه احرام آنها بود، ميگذاشتند كه در وقوع واقعه موت بازماندگان براي مصارف آخري آنها در زحمت نباشند.
در بهار سال 1306 شمسي، سال دوم سلطنت پهلوي كه حاجي فخر الملك پدر زنم مرحوم شد، چون آقايان اردلان پسرهاي آن مرحوم همه در مسافرت بودند و يا كسالت داشتند، كار تشييع و ختم آنمرحوم را من متكفل بودم. استرلينك‌هاي گور و كفني آن مرحوم بچهار تومان و دو قران مبادله و مصرف شد، و چون مرحوم حاجي فخر الملك اولاد صغير هم داشت، رعايت غبطه صغير طرف توجه من بود، براي بدست آوردن قيمت واقعي اين ليره‌هاي طلاي انگليسي، من خود چند دانه آنرا شخصا ببازار برده، و بقيمت چهار تومان و دو قران مبادله كردم.

سياست داخلي‌

در اين پانزده ساله انقلاب، هرچندي يكبار حكومتي روي كار ميآمد، و بسليقه و حساب خود اساسي براي كار پي‌افكني ميكرد ولي هنوز ديوار تأسيسات خود را بلند نكرده، پي كار خود ميرفت و دولت جديدي جاي آنرا ميگرفت، و تأسيسات نيمه‌كاره قبل از خود را خراب و اساس تازه‌اي پهن ميكرد كه آنهم در نوبت خود گرفتار بيمهري دولت بعدتر ميشد. بر اثر اين وضع مردم احكام هرمن اللّه الحكمي را حقا بازيچه دانسته، و نفاذ امر من له الامر از سلطنت گرفته، تا كدخدائي كوچك‌ترين ده، از بين رفته و در مقابل اشخاص متنفذ غير مسؤل كه هريك در قلمرو نفوذ مضر خود فعال مايشاء بودند، بر اعراض و نواميس حكمفرمائي ميكردند، مضار معنوي و مادي اين وضع از تشريح بي‌نياز است، نتيجه آن كه پنهان داشتن سرمايه، و بيكاري و دست‌تنگي مردمان آرام زحمت‌كش است، در تمام شئون اجتماعي هويدا بود، همه‌كس درد را مي‌فهميد و همه از دل و جان خواهان حكومت مقتدر فعالي بودند كه بتواند به نفع جامعه از اين پيش‌آمدهاي اقتصادي و بهبودي‌هاي مالي دولت استفاده نمايد.
مردم به تجربه اين پانزده ساله دانسته بودند كه نه خيالات واهي و ماجراجويانه و انقلاب‌طلبانه دمكراتها، و نه احتياط و ترس و لرز يا بعبارت ساده‌تر، بي‌عرضگي اعتداليها، هيچيك كاري پيش نميبرد و دولت مقتدر و مجلس صالحي لازم است كه بتواند بدون طمع و غرض، قدرت قانون را از پاي تخت گرفته، تا اقصي بلاد و دهات سرحدي كشور جانشين اين هرج‌ومرج نمايد. و از بهبوديهاي مالي دولت و اقتصاد عمومي بنفع جامعه استفاده كرده، راههاي تازه‌اي براي انتفاع جامعه باز كند، و دولت را به
ص: 170
تأسيسات جديد، بخصوص براي قشون و مهمات نايل كرده. و اساس استقلال كشور را استوار و محكم نمايد.
چنانكه بعدها خواهيم ديد، يكي از جهات كاميابي رضا خان سردار سپه در رسيدن بتاج و تخت، و تحمل اعمال ديكتاتوري ده ساله اخير سلطنت او، بر اثر همين هواخواهي مردم از حكومت مقتدر بود كه هروقت ياد بي‌قدرتي دولتهاي قبل از او ميافتادند، رفتار او را با همه منكري كه داشت تحمل ميكردند. چنان‌كه فعلا هم بر اثر مواجهه با حكومت هاي بي‌قدرت امروزه، و هرج‌ومرج اين دمكراسي خودماني، و طمع‌ورزي و غرض‌راني خواص از همه‌جا بيخبر، و عوام فتنه‌جو، روزبروز اسف و افسوس مردم، بر حكومت دوره پهلوي زيادتر ميشود. و اگر جوانها، بعد از آرامش بين المللي دست و پاي خود را جمع نكرده، و اساس متقن و متيني جاي اين بازي خطرناك نگذارند، شايد در آينده نزديكي مردم روز سوم اسفند را منتهي اين بار، نه بفشار نظميه، بلكه از روي كمال رضا و رغبت جشن بگيرند، و بقبول آن وكيل موقع‌شناس «چراغ دست گرفته پي پهلوي بگردند.» ولي من بآنها قول ميدهم هرقدر هم بگردند نظير او را، نه از حيث اخذ و طمع و نه از حيث هوش و فعاليت و پشتكار پيدا نخواهند كرد.

سياست خارجي‌

شايد بنظر ميرسيد، كه اوضاع سياست خارجي ايران خوب نباشد.
از يكطرف، قرارداد وثوق الدوله اگرچه عملا از اجرا افتاده و وزير خارجه انگلستان الرحمن فاتحه آن را هم خوانده است ولي هنوز كابينه محافظه كار انگليس، در جان دادن بآن پافشاري ميكند. و از طرف ديگر، وعده مسالمت بالشويكها، اگرچه سفير ايران را با بازوي گشاده پذيرفته‌اند، و سببي ندارد كه دبه دربياورند، ولي هنوز به نتيجه نرسيده، طبعا از اين حيث هم نگراني در كار است.
گذشته از اينها، وجود كشتيهاي روس در آبهاي انزلي، كه گاهگاه بداخله هم نفوذ كرده، و كمكهائي بياغيان دولت، يعني متجاسرين ميرسانند و متحاسرين كه در انزلي نشسته و با خالي ماندن رشت از قواي دولتي، هر ساعت احتمال هجوم آنها باين شهر ميرود وعده چند هزار نفري از قشون انگليس كه از قزوين تا منجيل موقع گرفته، و بحساب خود، پشت سر آترياد رشت را كه تا آقابابا عقب‌نشيني كرده است، دارند، و بخوبي پيداست كه اگر بالشويكها از كشتي‌هاي خود خارج شوند و با متجاسرين متحدا به آترياد رشت حمله نمايند، انگليسها برحسب عادت خود، جا خالي خواهند كرد، و راه تهران را براي بلشويكها باز ميگذارند، نيز چيزهائي است كه مايه نگراني ميباشد.
ولي باطن امر غير از اينهاست. كابينه محافظه‌كار انگليس، اگرچه خيلي خواهان ماساندن قرارداد است، ولي ملت انگليس با اساس امپرياليزم ضديت ميكند و دولت هم نميتواند براي تقويت اين قرارداد اعمال زور كند، و از بين رفتن دسته گلي كه آقاي
ص: 171
وثوق الدوله باب داده بودند، حتمي است. بطوريكه دولت انگليس بفكر تجسس راه ديگري براي سد كل ديوار، از سمت ايران و جلوگيري از نفوذ بالشويزم بهندوستان افتاده است، كه اگر وسيله ديگري بدست بياورد، حاضر است از قرارداد وثوق الدوله صرف‌نظر نمايد. ايجاد روابط مسالمت‌آميز بين ايران و روسيه هم، چندان تشويشي ندارد، و مسلما قرارداد دوستي بين ايران و شوروي منعقد و اين روابط بين دولتين برقرار خواهد شد. اما لنگر انداختن بالشويكها در ساحل انزلي، از موضوع اولييانف هم كه بگذريم، اگر براي بيرون كردن انگليسها از ايران نباشد، براي وادار كردن دولت ايران بعقد قرارداد دوستي است كه سفير ايران براي عقد اين قرارداد بمسكو رفته. و همينكه بالشويكها از اين موضوع مطمئن شوند، فورا سواحل ايران را ترك خواهند گفت. دليل اين پيش‌گوئي هم، بيكار ماندن دو سه ماه اخير آنها است، كه اگر مقصود سوئي داشتند، در اين چند ماهه حركتي بسمت خشكي ميكردند، و شهر بي‌مدافع رشت را اشغال مينمودند.
دولت بلشويك كه اعيان و اشراف و چنونيكها و افسران و ملاك و كارخانه‌داران، يا بعبارت مختصر، طبقه ممتاز روسيه را از بين برده، و بر ياغيان و مدعيان داخلي مانند كلچاك و دنيكن و ورانگل فايق آمده، و دولي را كه منشويكها از كشور عظيم روسيه تزاري تأسيس كرده، و بآنها استقلال داده بودند، بتصرف درآورده، و حدود حكومت بالشويكي را بحدود روسيه سابق رسانده بود، ديگر طالب زياد كردن مدعي نبود و مي‌خواست تشكيلات بالشويكي و تأسيسات حكومتي خود را قرص و قائم، و ملت روس را براي پذيرفتن اين طرز، كه تحليل بردن آن براي افراد، ولو روسهاي مطيع و زحمت‌كش بره هم باشند كار آساني نبود، مهيا نمايد. پس حاضر نبود دردسر تازه‌اي براي خود ايجاد كند، و شايد اگر انگليسها در قزوين و منجيل اجتماع نميكردند، و چماق نشان نميدادند، اين چند كشتي را هم بآبهاي ايران نميفرستاد. يا اگر قضيه اولييانف را مطابق با واقع بدانيم آنها را در آبهاي انزلي نگاه نميداشتند.
انگليسها كه بهيچوجه در ايران ماندني نبودند، زيرا با وجود كسادي بازار امپرياليزم، و حاضر نبودن ملت انگليس در پرداخت اين قبيل مصارف دير يا زود بايد ايران را ترك گويند، و پليس جنوب را هم جمع كرده، و اين گوشه مملكت ما را هم آرام بگذارند و بالمره دست از للگي ما بردارند.
حال دولت ايران در اينوقت، درست برعكس 1907 (1325 قمري) و موقع انعقاد قرارداد و منطقه نفوذ شده بود. در آن دوره، دو رقيب از ترس تجاوز ديگري بحدود اصلي خود، خطي وسط ايران كشيده، و بواسطه همين خط هريك از دولتين، دولت ايران را در منطقه نفوذ خود بي‌قدرت ميخواست. ولي حالا كه بواسطه وقايع اخير روسيه آن خط كور شده است، هر دو طرف باز هم از ترس يكديگر ايران را دولت مقتدر و مستقل ميخواهند، دولت روس بالشويك ميخواهد از تصديع انگليس كه هرروز از خاك ايران بدشمنان طرز جديد كمك ميرساند، و مانع پيشرفت تشكيلات و تأسيسات بالشويكي است
ص: 172
آسوده شود، و انگليس هم مايل است كه ايران بتواند جلو بالشويك‌ها را گرفته، و از نفوذ اين طرز حكومت بهندوستان و بين النهرين مانع گردد. پس هردو رقيب طالب استقلال و بخصوص قدرت دولت ايرانند كه، بتواند در حدود و ثغور خود، نظم و نسقي برقرار كرده، بين آنها حائل شود. پس اگر دولت عاقل با احتياطي در ايران باشد، بخوبي ميتواند با سياست موازنه مقصود طرفين را بدون افراط و تفريط حاصل كند و كار مملكت خويش را پيش ببرد.
نميتوانم معتقد شوم كه مشير الدوله متوجه وضعيت مالي دولت و اقتصاد عمومي و سياست داخلي و خارجي كشور بطوريكه در اين ده صفحه تشريح شد، نبوده و نميدانسته است كه مقتضي حكومت مقتدر موجود و مانع مقصود است. زيرا در آن روزها بواسطه آزادي مطبوعات، اين چيزها را هر جوجه سياست بافي ميدانست و حتي روزنامه‌نگاران هم كه در آن دوره، مثل اكثر آنها در امروز سياستمداران ديمي بودند، در اين موضوعات قلم‌فرسائي ميكردند. وطن‌پرستي و كشوردوستي مشير الدوله هم قابل ترديد نيست و نميتوان معتقد شد كه بواسطه كم و كوتاه داشتن اين مكرمه، باستقلال و ترقي كشور بي‌علاقه بوده است. پس جهت اين خالي كردن شانه از كار، آنهم در اين مومع كه ايران محتاج بفرستادن بهترين اسبهاي عربي خود بميدان سياست بود چه بوده است؟
اگر مشير الدوله زنده بود، با سوابقي كه با او داشتم باو مراجعه ميكردم و سبب اين كناره‌گيري بيموقع را ميپرسيدم، و جوابهاي او را عينا در اينجا ميآوردم. از آن مرحوم ميپرسيدم كه خود را براي چه روز كشور ميخواستي ذخيره كني؟ جنابعالي رفتيد كه كي جاي شما را بگيرد؟ و كشتي كشور را با اين باد و طوفان، بساحل مراد و منزل مقصود برساند؟
مستوفي الممالك؟ كه با وجود شهامت ذاتي و وطن‌پرستي و بي‌طمعي و بيغرضي، پرحرف و كم‌كار و مهمل بود؟ يا فرمانفرماي آپاردي پاچه ورماليده كه اگر براي خواندن فاتحه سر گور پدرش ميرفت، تا چند تا سقط پاره به جيب نميزد برنميگشت؟ يا سپهسالار (خلعتبري) عصباني كه بهيچ صراطي مستقيم نبود، و به پفي مشتعل و به تفي خاموش ميشد، و از راه جاه‌طلبي هرروز بصورتي درميآمد؟ يا بالاخره سپهدار اعظم گيلك بيچاره بيسواد بي‌حواس كه حتي املاي لقب خود را هم نميتوانست در خاطر بسپارد، و در نوشته‌جات اداري «اعظم» را «اعزم» ميكرد «1»
______________________________
(1). پسر عموي عزيزم آقاي حسنعلي مستشار، ميگويد: مستشار نظام گركاني، يكي از كاركنان دفتري وزارت جنگ، براي من نقل كرد. كه در هنگام فوت شعاع السلطنه، پسر مظفر الدين شاه آقاي سپهدار اعظم مرا احضار كرده، امر دادند راجع بمجلس ختم آنمرحوم كه در مسجد شاه گذاشته ميشد شرحي مسوده كنم كه در روزنامه اعلان كنند. من شرح لازم را نوشتم و باحترام متوفي هرجا باسم شعاع السلطنه رسيدم، «شاهزاده اعظم» را جلو اسم او گذاشتم، و بايشان تقديم كردم. بعد از ساعتي مرا خواستند. مسوده را براي پاكنويس بمن دادند، ديدم اصلاح ايشان منحصر باين بوده است كه «اعظم» هاي مرا «اعزم» كرده‌اند. العهدة عليه.
ص: 173
شايد آن مرحوم بمن جواب ميگفت، كه در آن روزها مأمورين نظامي و سياسي انگليس در ايران، از قرارداد وثوق الدوله مأيوس شده، و چاره دور كردن بالشويكها از ايران و بستن كل ديوار كذائي را از سمت ايران به برپاداشتن كودتا و تراشيدن ديكتاتور در ايران تشخيص داده، و بقدري در اين زمينه پيش رفته بودند كه ممكن نبود، برگردند و از خر شيطان پائين بيايند. در اين روزها، تمام حواس مأمورين آنها معطوف بدو امر بود، يكي توليد مانع براي عقد قرارداد دوستي بين ايران و روسيه، و ديگري برپاداشتن وقايعي كه شب سوم حوت 1299 اتفاق افتاد. آنها كسي را ميخواستند كه دانسته، يا ندانسته در اين دو موضوع كمك آنها باشد. من هم آنشخص نبودم و آب ما از يك جوي نميرفت، و من براي حفظ حيثيت خود ناگزير بودم بآبرومندي از كار خارج شوم.

كابينه سپهدار اعظم‌

چند روز بعد از استعفاي مشير الدوله، بموجب دستخط شاه آقاي سپهدار اعظم رئيس الوزراء شد، و بقول خودش مشغول مطالعه در تعيين افراد همكاران خود گرديد. ولي آقاي رئيس الوزراء، نميتوانست عده‌اي براي همكاري با خود جمع‌آوري، و كابينه خود را معرفي كند. بعضي زير بار كار نمي‌رفتند. برخي را او نمي‌پسنديد، پاره‌اي هم بودند كه او را نمي‌پسنديدند. البته دست آنهائيكه بفكر برپاداشتن كودتا بودند، نيز در اين دير كاميابي بي‌مداخله نبوده است. زيرا هرقدر كابينه ديرتر معرفي ميشد، آنها مقدمات كار را بهتر، و بي‌موي دماغ‌تر تدارك ميديدند.
اما مردم، همه در حيرت بودند كه در اين موقع كه بالشويكها با كشتيهاي خود در سواحل لنگر انداخته‌اند و متجاسرين در انزلي هستند، و آترياد رشت هم اين شهر سرحدي را خالي، و بلامدافع گذاشته، و تا آقابابا بسمت منجيل عقب‌نشيني كرده است، و سفير ايران هم در مسكو مشغول مذاكره عقد قرارداد بود و حاجت بدستور دارد، اينقدر مطالعه براي چه لازم است؟ چرا اين آقاي بزرگوار تكاني بخود نميدهد، و كابينه خود را زودتر معرفي نميكند. تا لامحاله ساير همكاران او كارها را روبراه كنند.

تنازع چندين عامل بر معمول واحد

در كشور ما چون حزبي كه اكثريت حسابي داشته باشد موجود نيست هميشه انتخاب رئيس الوزراءها با بلوك صورت ميگيرد و راضي كردن احزاب جزء بلوك كار مشكلي است. زيرا «هيچ وقت گربه براي رضاي خدا موش نميگيرد» و هر حزبي شركت خود را در بلوك مشروط به نظر داشتن در نقاط حساس كارها ميكند. اگر مثلا انتخابات در پيش باشد، همه ميخواهند وزير داخله از افراد آنها باشد، و اگر اجازه صدور و ورود كالا در دست دولت بود، وزارت بازرگاني و پيشه و هنر طرف توجه واقع ميشود. وزارت ماليه چون «سرش بوي آرد ميدهد «1»» هميشه خواهان زياد دارد. آقاي
______________________________
(1)- يعني تازه از آسيا آمده و نزد او آرد هست و كنايه از صاحب حل و عقد بودن و بخصوص در دست داشتن ماده و پول است.
ص: 174
رئيس الوزراء هم هميشه يكي دو سه نفر را دارد، كه نسبت باو مثل آستر و رويه و عضو لاينفكند و بالتبع بايد با او باشند. آنهائي كه پيستون خارجي دارند، نيز بر اين جمله افزوده ميشوند. اين است كه رئيس الوزراءها بخصوص اگر اهل اصول مسلم نباشند و يا خودماني بوده، و جا سنگيني آنها جلو تقاضاهاي حزبي و فردي را نگيرد، هميشه گرفتار دير كاميابي در انتخاب افراد وزراء ميشوند.

حجاره بلاش عصفوره بفلس‌

شخصي از عرب‌هاي عراق كه با وجود ماندن زياد در ايران هنوز هم فارسي را نميتوانست درست حرف بزند و جز روابط تمام كلماتش در فارسي‌گوئي همان عربي ديمي عراقي بود، عادت داشت كه هروقت بدسته گنجشكي برميخورد، سنگي از زمين برميداشت و بسمت اين حيوانهاي زيبا كه در حال اجتماع، بازيهاي دلپذيري دارند پرتاب و جمعيت آنها را متفرق ميكرد. روزي بگردش رفت. در تفريح هم دست از عادت خود برنميداشت، و سنگ به گنجشكها ميپراند. رفيق همراهش باو گفت: «مولانا چرا عبث بخود زحمت ميدهي و «مهره كور نخ ميكني؟» از وقتيكه من با توام ده بيست بار اين عمل بي‌نتيجه را تكرار كرده‌اي، بدون اينكه از سنگهاي تو يك پر از گنجشكها افتاده باشد! عرب طماع جواب گفت: «حجاره بلاش عصفوره بفلس.» سنگ قيمتي ندارد، ولي اگر گنجشك بيفتد با پول مبادله ميشود. مردم كشور ما هم براي رسيدن بكارهاي دولتي، اصل مسلم «حجاره بلاش عصفوره بفلس» همان عرب طماع را بكار مي‌بندند. تقاضا كردن و توصيه آوردن و پيستون تراشيدن زحمتي ندارد، ولي اگر بكار رسيدند، پول و مقام و همه چيز است.
در رسيدن بمقام وزارت كه بالاترين كارهاي دولتي است، نيز همين اصل مسلم در كار است. همين كه يكي رئيس الوزراء ميشود، بخصوص اگر دفعه اولش بوده و سليقه او در انتخاب همكارهاي وزارتيش معلوم نباشد، همه مردم بر او هجوم آورده براي احراز مقام وزارت، وسائل عجيب اتخاذ ميكنند.

از اين نامه‌ها مجموعه‌اي ترتيب بدهيد!

چنانكه از جلد دوم، صفحه 419 خواننده عزيز سابقه دارد، من تصميم داشتم، در اوايل سال جاري 1324 متقاعد بشوم، و چون آخرين خدمتم در وزارت كشور بود، تقاضاي بازنشستگي خود را باين وزارت خانه فرستادم. وزير كشور و رئيس الوزراء يكنفر و داراي دو شخصيت بود. وقتي نامه وزارت كشور را كه علي الرسم براي تصويب حقوق بازنشستگي كه بايد بهيئت وزراء پيشنهاد شود، نزد آقاي رئيس الوزراء (ببخشيد آقاي نخست وزير) بردند، كه مثل وزير كشور امضاء كرده، بهيئت وزراء ببرند. ايشان نامه را امضاء نكرده گفته بودند: من ميخواهم فلاني را ملاقات كنم. ولي من كه براي گرفتن كار هيچوقت در پيش اطاقي وزراء انتظار نكشيده بودم، براي موقع تقاعد بطريق اولي نمي‌خواستم خود را باين زحمت بيندازم. از طرف ديگر، رئيس الوزراء هم مرد شريفي بود كه رد اين تقاضاي او خلاف انسانيت و مروت
ص: 175
بود. خلاصه اين‌كه تا من بخود جنبيدم؛ و خواستم بملاقات ايشان بروم كابينه سقوط كرد.
مدتي بحران در كار بود. من در اوقات بحران، بتوسط معاون وزارت كشور كار ارسال نامه راجع به تقاعد خود را پيش بردم. در هيئت وزرائي كه بعد روي كار آمد، تقاعدم تصويب شد. بعد از مدت كمي، باز همان رئيس الوزراي سابق مجددا رئيس الوزراء شد. چون تقاعدم تصويب و كابينه هم تعيين شده، و «بي‌طمع بودن سلام روستائي «1»» كاملا محرز بود، ملاقات اين مرد شريف ديگر مانعي نداشت. بملاقاتش رفتم. مرد بزرگوار، در ضمن صحبت خيلي از زحمتي كه هجوم اشخاص براي نيل بمقام وزارت، باو داده بود شكوه كرده، گفت: اين روزها وسيله تازه‌اي هم بر وسائل سابق افزوده شده، و آن نامه درخواست وزارت است. در اين چند روزه، در حدود صد تقاضانامه همكاري براي من نوشته‌اند. يكي از آنها را در جيب داشت. بمن نمود. مؤمن نويسنده نامه؛ از تحصيلات و اطلاعات و طرز فكر خود براي كارهاي دولتي، قلم‌فرسائي كرده، از مواجب و استفاده اتومبيل وزارتي هم استعفاء نموده، و همچو وانمود ميكرد كه قربة الي اللّه ميخواهد وزير شود.
نشاني محل و اسم و رسم خود را هم با تمام حروف نوشته، و ذيل آن را امضاء كرده بود. باوجوداين، اگر يكي از همسايه‌هاي خانه‌هاي سر چشمه ما نبود، من او را نمي‌شناختم. زيرا خيلي از اين كار بدور، و شغل فعلي او دلالي و معلوماتش زبان انگليسي، و سابقه‌اش مترجمي امريكائي‌هاي ماليه در دوره اول ميليسپو است. از نخست‌وزير پرسيدم؟ مگر شما با اين شخص سابقه‌اي داشته‌ايد؟ گفت: بهيچوجه! مضمون باقي نامه‌ها و اسم و رسم صاحب آنها هم همين‌طورها است و من هيچ يك از نويسنده‌ها را نمي‌شناسم، سهل است، از كساني هم كه با من سروكار دارند هيچ‌كس آن‌ها را نمي‌شناسد. بايشان عرض كردم: از اين نامه‌ها مجموعه‌اي ترتيب بدهيد، چيز خيلي بامزه‌اي خواهد شد.
منتها براي طبع آن، امر بدهيد امضاها و نشاني‌هاي آن را برمز بگذارند، كه حسرت- الوزراءها در نزد نزديكان خود هو نشوند و يقين بدانيد كه اين مجموعه خيلي خواننده پيدا خواهد كرد. ايشان فرمودند: فعلا آن‌ها را در محفظه‌اي نگاه داشته‌ام، تا بعدها كتابش كنم «2».
اگرچه چنان‌كه ميدانيم در موقعي كه سپهدار رئيس الوزراء شد، مجلسي در كار نبود، كه براي تعيين تمايل آن احتياجي به بلوك‌سازي داشته باشند ولي، چون اصول مسلم
______________________________
(1)- روستائي‌ها واقعا اين خلق عدم مزاحمت را كاملا دارا ميباشند و تا حاجت مبرمي نداشته باشند نزد ارباب و مباشر نمي‌آيند. بطوريكه مثل معروف: «سلام روستائي بي‌طمع نيست.» كاملا مطابق با واقع و مورد استعمالش موقعي است كه كسي خدمت رسيدن و سلام عرض كردن را مقدمه براي حاجت قرار دهد.
(2)- در روزنامه خواندم كه در اين روزها، زمستان 1338، كه تعيين سناتورهاي انتصابي از طرف اعليحضرت همايون شاهنشاهي در ميان بوده است سيصد فقره عريضه درخواست اين مقام به دفتر مخصوص شاهنشاهي رسيده است! كه ايران اينقدر رجال درخور سناتوري داشته است و من كور باطن از آن بي‌خبر بوده‌ام؟!!
ص: 176
آزادي رعايت ميشد، روزنامه‌ها هم آزاد بودند و بدون رضايت ضمني سران آزاديخواه، كسي رئيس الوزراء نميشد. اين بود كه با نبودن مجلس هم باز همان سعي و مجاهدت، از طرف احزاب و بخصوص سردسته‌ها، براي چپاندن پارتيهاي خود در كار بود. بنابراين.
قسمتي از اين معطلي رئيس الوزراء و عدم كاميابي او نتيجه ملاحظات و رقابتهاي حزبي و جا سنگين بودن سپهدار اعظم بشمار ميآمد.

عزل استراسلسكي‌

ولي تشكيل نشدن كابينه، مانع آن نبود كه آقاي رئيس الوزراء در تاريخ هشتم عقرب در ضمن بيانيه خود از وخامت اوضاع كشور، و پيچيدگي كارهاي عمومي با كلمات و اصطلاحات غير مأنوس و تعبيرات غير عادي، قلم‌فرسائي كرده، و افكار عامه را بيشتر مغشوش كند، و چون اضداد او شهرت داده بودند كه تعيين اين رئيس الوزراء براي تجديد اجراي قرارداد است، شرحي هم راجع به بي‌اصلي اين انتشارات در پايان مشروحه خود بقلم آورده و انفصال استراسلسكي را آنهم بامر اعليحضرت شاه، باطلاع عموم رسانده بود. پس از چند روز افسران روسي دويزيون قزاقخانه هم بروز فرمانده خود، مبتلا گشته، كلا از خدمت خارج شدند.
و رياست دويزيون قزاق بسردار همايون، نوه قاسم خان والي رسيد. اين قاسم خان كه والي گيلان بوده، همان است كه نقش دو شاه و دو بي‌بي و يك آس را نقش مغلوب نشدني ميدانسته، و در پنجاه سال قبل آس‌بازهاي دوره اين نقش را قاسم خان والي موسوم كرده بودند. نميدانم پوكربازهاي امروز اين تسميه را كماكان دارند، يا تجدد آنرا هم عوض كرده است.
عزل سركرده و افسران روسي؟ آنهم بامر شاه؟! اگر آنها گناهي مرتكب شده بودند، چرا رئيس الوزرائي مثل مشير الدوله عزل آن‌ها را تصويب نكرده، بلكه براي همين اختلاف‌نظر استعفا نمود؟ اگر تقصير كار نبودند چرا اول اقدام رئيس الوزراي جديد، قبل از هركار حتي تعيين وزراي كابينه خود، معزول كردن آنهاست، سهل است، دستخط شاه هم در اين باب صادر شده است! توضيح مطلب بقراري است كه خواننده عزيز ذيلا توجه ميفرمايد.
انگليس‌ها ميخواستند وانمود كنند كه عقب‌نشيني بي‌دليل آترياد رشت بآقابابا، بر اثر دستور اين سركرده روسي بوده است. شايد در ضمن بدشان هم نمي‌آمده، كه استراسلسكي را بالشويك هم قلم بدهند. در صورتيكه بزودي خواهيم ديد كه اين عقب‌نشيني، بموجب دستور غير رسمي و دوستانه مأمورين خودشان بروساي ايراني قزاق بوده، كه اولا براي برپاداشتن كودتا، آترياد رشت را كه براي اينكار در نظر گرفته بودند، بشهر تهران و محل كودتا نزديك‌تر كنند، و ثانيا تقصير اين عقب‌نشيني بي‌جهت را بگردن روسها وارد كرده، و باين گناه آنها را از كار خارج نمايند تا كودتاچي‌هاي ايراني در آينده، بي‌موي دماغ بتوانند منويات آنها را در زمينه كودتا بي‌سروصدا انجام دهند.
شايد مشير الدوله هم از همين راه بمقصود اصلي آنها، يعني فكر برپاداشتن كودتا
ص: 177
پي برده، و استعفا نموده باشد. زيرا اگر غير از اين تصور كنيم، بايد يا اين رئيس الوزراي وطن‌پرست را طرفدار بالشويكها بدانيم، يا او را مردي گاه گير و غيرجدي و بوالهوس بشماريم. در صورتيكه مشير الدوله از اين هردو ذميمه كاملا بدور بوده است. گرچه ممكن است دور نرويم و بگوئيم مشير الدوله حس كرده بوده است كه پافشاري انگليس‌ها در عزل اين روسهاي تزاري براي آنست كه در آينده نزديكي افسران خود را بجاي آنها پيشنهاد كنند، و اينهم حقا مخالف سياست موازنه منفي او بوده، و يا بي‌جهت استعفا داده باشد.
اما شاه چرا راضي باين امر شده، و ميل انگليسها را بر عقيده رئيس الوزرائي مثل مشير الدوله ترجيح داده است؟ براي اينكه، انگليسها اقامت قشون خود را، بين منجيل و قزوين، فقط براي نجات ايران از حمله بالشكويها وانمود ميكردند و شاه هم بواسطه بي‌اطلاعي از كنه قضيه، آنها را مدافع پاي‌تخت، و بنابراين مدافع تاج و تخت خود ميدانست. همينقدر كه آنها اطمينان ميدادند كه بموجب اطلاع خدشه‌ناپذير دانسته‌اند كه سبب اين عقب‌نشيني بي‌دليل افسران روسي بوده‌اند كافي ميشده است كه مقاومت مشير الدوله را از راه اشتباه بداند، و بعد از استعفاي او دستخط اخراج آنها را برئيس الوزراي جديد صادر نمايد.
در هرحال استراسلسكي كه در قزوين بود، امر سپهدار را در باب تحويل دويزيون بسردار همايون دريافت، و اطاعت كرده، فورا از راه بغداد از ايران خارج شد. و همين خروج بدون هيچ اعتراض او دليل ديگري براي مطالب سابق الذكر است كه انگليس‌ها با تهديد و تطميع خود، مانع شده باشند كه مبادا سركرده روس به تهران آمده، بيگناهي خود را ثابت كند، و در ضمن محاكمه، روابط افسران انگليسي با افسران ايراني آترياد رشت و راز كودتا برملا و افشا گردد و آنچه رشته‌اند پنبه شود «1».

تشكيل كابينه و كمك دولت بابن سبيل‌هاي رشتي‌

بالاخره، بعد از نوزده روز بحران، در 22 عقرب آقاي سپهدار كابينه خود را بهرجان كندني بود تشكيل و بشاه معرفي نموده، و رسما وارد كار شد. هيئت دولت جديد بايد خطمشي خود را باطلاع عموم برساند. باز هم آقاي سپهدار موقع گير آورده، در اين بيانيه خود كه بمنزله مرامنامه هيئت وزراء بود، تا توانست با اصطلاحات نچسب، از وخامت اوضاع ضجه و مويه راه انداخت، و با تعبيرات عجيب خود توي دل مردم را خالي كرد.
نميدانم، چه روز ولي در همين روزهاي اوليه تشكيل كابينه بود كه متجاسرين كه تا اينوقت از تعرض بشهر بي‌مدافع رشت خودداري كرده بودند، باين شهر وارد شدند.
مردم اين شهر كه ورود اين هم‌ولايتي‌ها را مقدمة الجيش بالشويك‌هاي ساحلي دانستند، اكثر شهر را خالي كرده، با وسائل ناقص، حتي پياده بجانب تهران راه افتادند. ورود
______________________________
(1)- اقتباس از مثل معروف «هرچه رشتم پنبه شد» است كه عوام در موارد ناكاميابي بكار مي‌بندند.
ص: 178
اين عده بپاي تخت، و اغراقات گيلكي آنها كه براي حق بجانب كردن خود در اين فرار بكار مي‌بستند، افكار مردم تهران را كه از بيانات رئيس الوزراء مغشوش شده بود مغشوش‌تر كرد.
ولي براي رئيس الوزراء شغل شاغلي پيدا شد و آن اظهار همدردي با همشهريان بود كه بالاخره مجبور شدند بپاره‌اي از آنها از خزانه دولت، و از اول پوليكه برسم علي الحساب از بابت طلب دولت از شركت نفت جنوب گرفتند، بعنوان قرض بدهند، زيرا واقعا بعضي از اين بيچاره‌ها با داشتن همه‌چيز در شهر خود در تهران اين سبيل بودند.

سفارت هم بكساد بازار امپرياليزم انگليس اعتراف ميكند

ده دوازده روزي از تشكيل كابينه گذشته، و شايد مقارن رسيدن اولين تلگراف مشاور الممالك، متضمن شانزده ماده طرح قرارداد دوستي بين ايران و شوروي بود كه سفارت انگليس شاهكاري بخرج داد و مراسله پرمعنا ولي ميان خالي يا بعبارت ساده‌تر گيج كننده‌اي بدولت ايران داد.
در اين نامه، اولا تقاضا كرده بودند دويزيون قزاق تحت فرماندهي افسران انگليس درآيد، و ثانيا اطلاع ميدادند كه نظر به اعتراضاتي كه از طرف مجلس مبعوثان ملت برويه دولت انگليس شده است، دولت انگليس پرداخت ماهي سيصد و پنجاه هزار توماني را كه بطور مساعده از بابت دو ميليون قرض ميپرداخت ديگر نميتواند ادامه دهد. و قشون خود را هم بايد از ايران خارج نمايد، و از همه مهمتر ذيلي بود كه با كمال مهارت بآن اضافه كرده، نوشته بودند كه اگر دولت ايران مايل نباشد با ما دوستي كند و از ما مساعدت نخواهد، ما هم غنيمت شمرده خود را كنار مي‌كشيم.
دريافت اين مراسله، بخصوص ذيلي كه بآن بسته بودند، چنان دست و پاي سپهدار را درهم، و او را گيج‌تر كرد كه بيچاره گيلك مرد دريافت مواد پيمان دوستي با روسيه را كه تازه از مسكو رسيده بود، شايد عمدا فراموش نمود، و براي حل معماي تعيين خط مشي دولت چاره‌اي جز توسل بمجلس مشاوره عالي نديد. بشاه عرض كرد. شاه هم اين فكر را پسنديد. در ششم قوس، جلسه مشاوره عالي، مركب از وكلاي حاضر مجلس آينده، و علماء و رجال و سران آزادي‌خواه تشكيل گرديد. و حتي براي ابهت مجلس شاه را هم جهت افتتاح جلسه، از فرح‌آباد بشهر آوردند.

جلسه مشاوره عالي‌

نطق افتتاحيه شاه، در اين جلسه. (ششم قوس 1299) مثل نطقهاي پادشاهان در اينگونه موارد، فقط حاوي سبب انعقاد اين مجلس و در ذكر همين سبب هم كوتاه بوده و جز كلياتي راجع باهميت داشتن مطالبي كه حضار بعدها بايد از آن اطلاع حاصل نمايند، چيزي نبود، حتي جزئي اشاره‌اي هم بموضوع نداشت.
ص: 179
حضار از نطق شاه كه چيزي نفهميدند و اعليحضرت بفرح‌آباد تشريف بردند. ببينيم حضرت اشرف سپهدار اعظم چه ميفرمايند؟ شايد از بيانات ايشان چيزي دستگير حضار بشود.
نطق آقاي رئيس الوزراء از نطق شاه هم كوتاه‌تر بود، و بيان موضوع را يكسره بمشروحه‌اي كه اديب السلطنه معاون رياست وزراء، (جناب آقاي حسين سميعي) در دست داشت احاله مينمود.
سابقا بضجه مويه‌هاي اين نخست‌وزير، در بيانيه‌هاي خود اشاره كرده‌ام، مشروحه امروزه او كه بوسيله معاون رياست وزراء قرائت شد، بقلم مرد اديبي مانند آقاي حسين سميعي، و شاهكاري از اغراق در مشكلي امور بوده، و مخصوصا در اغتشاش بالشويكها (؟) در نواحي شمال، و عدم توانائي دولت در جلوگيري از آن داد فصاحت و بلاغت داده شده، و آخر الامر بما نحن فيه يعني مراسله سفارت انگليس، رسيده و عده قرائت عين آنرا كه بايد بلافاصله شروع شود، دادند. ولي آقاي نخست‌وزير ميخواست نگذارد مراسله قرائت شود، و بعد از قرائت مشروحه كه بتوسط اديب السلطنه انجام شد، چند كلمه‌اي ايراد، و فرمودند خوب است آقايان كميسيوني تعيين نمايند كه مراسله، در آن كميسيون قرائت شود، و اين بعد از تقاضاي مجدانه حضار بود كه راضي شدند اصل مراسله قرائت گردد.
پس از قرائت مراسله سفارت نصر الملك (جناب آقاي حسنعلي هدايت) در تكميل مشروحه نخست‌وزير و توضيح مراسله، شرحي كه البته بيشتر آن راجع به تشريح وخامت اوضاع، و بيچارگي دولت و استمداد فكري از رجال و نمايندگان ملت براي تعيين خطمشي دولت بود، ايراد نموده، در خالي كردن توي دل حضار آنچه سعي داشتند بكار بستند. ولي حرفي از شانزده ماده ارسالي مشاور الممالك بميان نياورده حتي بعد از پرسش يكي از حضار هم گفتند اطلاعات كافي در اين باب نداريم. در صورتي كه اين شانزده ماده دو روز قبل (روز 4 قوس) بوزارت امور خارجه رسيده، و حتي وصول آن را روزنامه‌ها هم اجمالا در قسمت اخبار خود بطور «ميگويند» نوشته‌اند.
از اين جمله معلوم ميشود كه اكثريت اعضاي كابينه آقاي سپهدار طرفدار سياست يكطرفي بوده، و ميخواسته‌اند با اين اغراقات خود در خطر نفوذ بلشويزم و عدم توانائي دولت در جلوگيري آن از مجلس مشاوره عالي چيزي بشنوند، و آن را مستمسك كرده و خود را مثل زمان وثوق الدوله يكسره بدامان انگليس انداخته، و از روسيه بالمره صرف‌نظر كنند، و شايد قرارداد كذائي وثوق الدوله را هم بر ملت تحميل نمايند و الّا دليل نداشته است، كه تا اين اندازه مردم را از بلشويك‌ها كه در ساحل انزلي هستند، و از متجاسرين كه فقط در رشت نشسته و جرئت جلو آمدن ندارند ترسانده و آنقدر در وخامت اوضاع كشور راه اغراق بپيمايند. مقارنه تاريخ مراسله سفارت انگليس، با وصول شانزده ماده ارسالي از مسكو، دليل باهر اين گفته است.
اما مجلسيان، آنها كه رجال مملكت بودند يا اصلا حاضر نشده، و ببهانه كسالت
ص: 180
جا خالي كرده‌اند، يا اگر هم حاضر بودند، يك كلمه حرف نزده‌اند. زيرا در صورت مجلس از آنها اظهار عقيده‌اي ثبت نيست. وكلاي مجلس آينده، مانند سيد تدين و سردار معظم خراساني و حاجي آقاي شيرازي كه اميد وزارت و پيدا كردن سروكار با انگليسها داشتند، موقعي بدست آورده و در نطقهاي خود كه به «احسنت احسنت» «صحيح است صحيح است» ساير وكلاء هم تاييد ميشد، فقط مجلس شوراي ملي را براي جواب اين موضوع و تعيين سرنوشت ايران صالح دانسته، و در اصل تقاضاي دولت، راجع به تعيين خطمشي، (سياست يكطرفي يا دو طرفي) جزئي اشاره را هم خلاف صرفه خود دانسته، و هيچ وارد اين مبحث اساسي نشده‌اند. در اين ميان فقط علما صريح‌تر حرف زده، و حقا گفته‌اند تا مذاكرات سفير كبير ايران را كه فعلا در مسكو است، نبينيم نميتوانيم، نفيا يا اثباتأ اظهار عقيده كنيم.
در ميان اين آقايان نيز، رويه مدرس، كه هم لايحه علما را در لزوم ديدن متن مذاكرات مشاور الممالك سفير كبير ايران در مسكو، امضاء كرده و هم در نطق خود تشر به بالشويك‌ها زده، و تلويحا اشاره كرده است كه اگر اينها هم بخواهند بيمزگي كنند با قوت ملي جوابشان را خواهيم داد، از همه عاقلانه‌تر است، و سياست موازنه را بيشتر تأييد ميكند.
در اين ضمنها، آقاي حاجي ميرزا يحيي دولت آبادي هم مثل هميشه موقعي بدست آورده، خواسته‌اند وارد شخصيات شوند، و مجلس را از سكه انداخته‌اند، كه بوسيله تنفس دوباره مجلس حال آمده. و مذاكرات شروع شده، ولي در هرحال اين مجلس نتيجه‌اي كه مؤسسين منتظر آن بودند نداد. زيرا نه وزراء راضي شدند از مذاكرات مسكو چيزي باطلاع حضار برسانند و نه مجلس اظهار عقيده‌اي كرد كه سپهدار آن عقيده را بقول خودش، دستمسك (مستمسك) كرده، «1» و برله سياست يكطرفي اقدامي نمايد.
من تاريخ اعتراض مجلس مبعوثان انگليس را بر رويه دولت محافظه‌كار خود نميدانم چيست، ولي از نطقي كه لرد كرزن در 25 عقرب 1299 در مجلس اعيان كرده، و در چند جاي آن اشاره به متنقدين سياست دولت نموده، همچو برمي‌آيد كه اين نطق در جواب همين اعتراضات ميباشد كه بالاخره، سفارت انگليس هم در ضمن اين مراسله خود بآن اشاره و بشكست امپرياليزم دولت انگلستان اعتراف كرده است، و من حيرت دارم كه با وجود اين اعتراف، چگونه ميخواسته است كه دولت ايران از سازش با دولت شوروي صرفنظر كرده، و خود را يكسره تسليم دولت انگليس نمايد؟ و كابينه سپهدار كه اينقدر در پيشرفت اين نظريه بخود زحمت و از افشاي تلگراف محتوي شانزده ماده ارسالي مشاور الممالك خودداري نموده است، منتظر چه كمكي از طرف انگليسها بوده، و انتظار داشته است دولت انگليس با كدام پول و قشون بايران كمك كند، و ما را از حمله متجاسرين و بالشويكها نجات بدهد؟
______________________________
(1)- دستك درست كردن در اصطلاح عوامانه بمعني شاخ و برگ قرار دادن و در نتيجه مستمسك تراشيدن است. سپهدار يكقسمت از اين اصطلاح عاميانه را بكلمه مستمسك مي‌چسباند و در صحبت‌هاي عادي خود بكار مي‌برد.
ص: 181

آخر كدام چشم؟

ميرزا ابو القاسم نائيني، سلطان الحكماء را بمناسبت ذكري كه در ايام ابتلاي خودم بمرض حصبه از او كرده‌ام، خواننده عزيز ميشناسد. اين حكيمباشي خيلي نستعليق‌گو بوده، و در صحبتهاي خود گاهي بذله‌گوئي و مطايباتي هم داشته است، ميرزا علي مستوفي بروجرد، با اين حكيم‌باشي هم‌ريش و هم‌دندان، و شايد هم‌محله هم بودند. اين دو پيرمرد، چند نفر هم هم‌زي و هم‌سن ديگر هم پيدا كرده، مجالس انسي ترتيب داده بودند. در اين مجالس براي تفريح آس بليطي ده شاهي يكقران هم بازي ميكردند. در دايره آس بازي، ميرزا علي هميشه پهلوي سلطان الحكماء، و طوري مينشست كه ته بليط او واقع شود. يكي از كيفهاي آس‌بازها كه بعضي آن را خوش‌نقشي ميدانند، اين است كه كسي بليط آنها را ديد نكند، واحد برد و باخت يكدوره دخل آنها بشود. سلطان الحكماء هيچوقت باين خوش‌نقشي نايل نميشد. اتفاق ميافتاد كه سه نفر حريف ديگر خير ميكردند، ولي ميرزا علي كه ته بليط بود، بواسطه در رفتن باقي حريفها ناخن خشكي «1» كرده، با دست هاي كم وزن مانند جوروجور بي‌بي و جوروجور سرباز حتي، با دو آس سهل است با دو شاه هم ديد ميكرد، و نميگذاشت بليط سلطان الحكماء قصر در رود. بطوريكه حكيم- باشي را از اين «ديدم. ديدم» هاي خود خيلي عصباني كرده بود. يكي از شبها كه واقعا ميرزا علي خيلي در اين رويه بيمزگي كرده، حتي با نقش دو شاه هم با چشم‌هاي كم ديد نم نموي خود، بليط سلطان الحكماء را پشت سر هم ديد كرد حكيم‌باشي تنگ آمده برآشفت، و با بيان نستعليق خود گفت، آقا ميرزا علي! هي ميگوئيد ديدم، ديدم، آخر با كدام چشم؟!
بايد دولت ايران هم بسفارت انگليس جواب داده باشد، هي ميگوئيد با روسها از در آشتي تو نيائيد، ما شما را حفظ خواهيم كرد. آخر با كدام پول و با كدام قشون؟ ملت شما كه شما را از صرف يك شلينك، و فرستادن يك سرباز در راه نجات ايران ممنوع داشته، و ميخواهد اين يك مشت قشون شكسته‌اي را هم كه بين منجيل و قزوين داريد از ايران ببرد، در اين صورت چرا نميگذاريد ما با دولت همجوار شمالي از در صلح وارد شده، كار خود و بالتبع كار هندوستان شما را هم بسامان كنيم؟
در واقع رأي مجلس مشاوره عالي، يعني اطلاع يافتي از مذاكرات سفير ايران با مسكويها، و مقايسه بين دو طرف قضيه، كه پيشنهاد علماء و تنها نتيجه مثبت اين مجلس بود، جواب مراسله سفارت را داد، و بانگليس فهماند كه بقول سلطان الحكماء اينكه هي ميگوئيد، ديدم، آخر با كدام چشم؟
______________________________
(1)- ناخن خشكي كنايه از كم‌گذشتي و عدم سازگاري در معاملات است و اين كنايه در نزد قماربازها خيلي مصطلح است.
ص: 182
باري اين توپ پنبه‌اي «1» هم هيچ‌جا را سوراخ نكرد، و اين تشركاشي «2» هيچكس را نترساند. تنها كاريكه صورت داد اين بود كه رئيس الوزراء جرئت نكرد شانزده ماده ارسالي مشاور الممالك را آفتابي كند. انگليس‌ها عجالتا بهمين اندازه قناعت كردند، و حتي از رياست افسران انگليسي در قزاقخانه هم كه ماده اول اين مراسله بود ديگر حرفي شنيده نشد، زيرا تا شب كودتاي سوم حوت 1299، سردار همايون رئيس رسمي دويزيون قرّاق بود. انگليس‌ها هم چنانكه در آينده خواهيم ديد، چون آدم خود را براي برپا داشتن كودتا پيدا كرده و در آترياد رشت كه براي كودتا طرف توجه آنها بود «بي‌رقم قوش چي باشي بودند» حاجتي بگرفتن حكم رسمي رياست اين آترياد، براي افسران خود، آنهم از سپهدار نداشتند.

نارضامندي عامه از كابينه سپهدار

ميدانيم سبب رضايت دادن مردم برياست وزراي سپهدار، همان گيلاني بودن او، و باين اميد بود كه بتواند متجاسرين را سر جاي خود بنشاند، بي‌اعتنائي رئيس الوزراء، بتقويت آترياد رشت، و بي‌مدافع گذاشتن اين شهر و آمدن متجاسرين برشت اين اميد را بدل به يأس كرد. مردم حقا ميگفتند: چرا اين آقا پول دولت را بهم شهريهاي خود قرض داده، و براي تقويت آترياد رشت خرج نكرده است؟ يا بعبارت ساده‌تر، ميگفتند:
چرا دولت «پولي را كه بايد بحكيم و دوا داده باشد بمرده‌شو و قبركن داده است.» از طرف ديگر، ضجه مويه‌هاي حضرت اشرف كه در بيانيه‌هاي خود كه براي كارچاقي سياست يكطرفي بكار مي‌بست، بخصوص رويه‌ايكه در مجلس مشاوره عالي اتخاذ كرده، و عبث آنقدر سروصداي بي‌موضوع از قتل و غارت متجاسرين و احتمال حمله بالشويكها براه انداخته بود، همه را منزجر كرده، در مجالس و محافل با بيانات مضحك و مسخره آميز حكايات و قصصي از او نقل ميكردند، و نقادي از اين رئيس الوزراي بي‌سياست بي مرام در همه محافل شايع بود «3».
______________________________
(1)- توپ‌پنبه‌اي توپهائي است كه مواقع جشن فقط براي ايجاد سروصدا و بدون گلوله فلزي پر و خالي ميكنند. سابقا كه توپها سر پر بوده توپهاي بي‌گلوله را با كهنه از پارچه پنبه و بزور سنبه پر ميكردند حال مي‌آوردند كه صداي مطلوب از آن بلند شود اما جائي را سوراخ نكند. توپ‌پنبه‌اي كنايه از تشر و تشدد و بي‌پا و پر سروصدا است.
(2)- كاشي‌ها بكم جرأتي و عدم تهوّر يا بعبارت ساده‌تر سوئي معروفند. باوجوداين مثل عموم ترسوها در تشر زدن خيلي زبردستند. تشركاشي كنايه از تشدد بي‌پروپائي است كه براي پيشرفت مقصود بكار برند.
(3)- از جمله ميگفتند: روزي آقاي سپهدار بديدار يكي از سفراي خارجه رفته، پسر هشت و نه ساله وزير مختار باو معرفي ميشود. پسرك در ضمن صحبت ميل خود را بداشتن الاغي كه در باغ سفارت سوار شده، و تفريح نمايد اظهار ميدارد. در مراجعت آقاي سپهدار
بقيه در حاشيه صفحه بعد
ص: 183
اين كابينه، برخلاف تحسين‌هاي لردكرزن، از تمام كابينه‌هاي دوره مشروطه ايران، مبتذل‌تر بشمار مي‌آيد. براي اينكه خواننده عزيز از درجه بي‌عظمي آن مستحضر شود، اشعار يكي از ادباي وقت را كه در هجو آن سروده و در آن روزها دهن‌بدهن ميگشت، با تبديل اسامي خاص بنقاط در اينجا مي‌آورم:
دردا و حسرتا كه جهان شد بكام خرزد چرخ سفله سكه دولت بنام خر
افكنده است سايه، هما بر سر خران‌افتاده است طاير دولت، ببام خر
خر بنده خران شده، آزادگان قوم‌پهلو زده، بچرخ برين احتشام خر
خرها وكيل ملت و اركان دولتندبنگر كه تا چه پايه رسيده، مقام خر
شد دائمي رياست خرها در اين ديارثبت است بر جريده عالم دوام خر
گر خر زمام ملك بگيرد عجب مدارچون اجنبي گرفته دودستي زمام خر
هنگامه‌اي بپاست، بهر گنج مملكت‌از فتنه خواص پليد و عوام خر
خر ز اقتضاي طبع، لگد ميزند بخلق‌مهتر اگر بدست نگيرد زمام خر
آگه گر از سياست كابينه كس نشدنبود عجب كه نيست معين مرام خر
روزيكه جلسه وزراء منعقد شوددربار چون طويله شود، ز ازدحام خر
يا رب ... ملك چسان ميخورد پلو؟گر كاه و يونجه است هميشه طعام خر
گفتم بيك وزير كه من بنده توام‌يعني منم ز روي ارادت غلام خر
در غيبت وزير معاون بود كفيل‌گوساله است نايب و قائم مقام خر
اين شعر را بنام ... گفته‌ام‌تا در جهان بماند پاينده نام خر حسن بديع، عضو وزارت امور خارجه
رفيق اديب من هم قطعه «لاادري»
اين مقام رياست وزرابمثل هست دسته هاون را كه در صفحه 384 جلد دوم اين كتاب، بمناسبتي تمام آنرا نوشته‌ام در همين روزها براي من خواند.

قرارداد ايران و روس‌

البته خواننده عزيز توجه دارد كه از كابينه سپهدار، كه در ششم قوس در جلسه مشاوره عالي جرئت اظهار دريافت مواد شانزده‌گانه توافقي بين مشاور الممالك و اولياي دولت شوروي روسيه را كه دو روز قبل در 4 قوس دريافت كرده بود، نداشتند و آنقدر هياهو در اطراف متجاسرين و بالشكويكها راه انداخته است نميتوان انتظار داشت كه جوابي باين شانزده بقيه حاشيه صفحه قبل
______________________________
الاغي را كه در طويله داشته است، با رقعه دوستانه‌اي براي پدر پسرك فرستاده، و گوينده مضمون رقعه را بقرار ذيل تقرير ميكرد:
بعد العنوان امروز كه در خدمت بودم، آقازاده اظهار علاقه بداشتن الاغي فرمودند.
«تلوا» يكراس «الاغ» با زين و يراق براي ايشان فرستادم، تا هميشه «مرا» در نظر داشته فراموشم نفرمايند!
ص: 184
ماده بمشاور الممالك داده باشد. اگر هم جوابي داده راجع باستخراج نشدن تلگراف و غير مفهوم بودن مواد ارسالي بوده است، تا بدين وسيله طفره و تأخيري در كار پديد آمده، و روزگار راه‌حلي براي اين موضوع بغرنج پيش بياورد.
مشاور الممالك را هم خوب شناخته، و ميدانيم كه بواسطه دوري دو سه سال اخير از تهران، اعتنائي بسياست يكطرفي نداشته، و برعكس بدش نميآيد ضرب شصتي بمسببين ناكامروائي خود در كنفرانس صلح پاريس نشان داده، و خويش را بهموطنان خود كاملا بشناساند. از طرف ديگر، زمينه قرارداد دولتين هم كه سراسر گذشت از طرف روسها است، بواسطه مراسلات دولت شوروي به اسد بهادر و اعلانات براوين وزير مختار بي‌اختيار نامه بالشويكها، و همچنين مواد هيجده‌گانه كالاميتسف كه اعضاي سفارت كبري از تهران براي او آورده‌اند، حاضر است. بر فرض اينكه بالشويكها چون حالا قوت گرفته و رنگ و روئي بكار خود داده‌اند دبه درآورده، نخواهند تمام آن مواد را قبول كنند، باز هم بمذاكره و زير و بالا كردن ميتواند قرارداد نافعي براي ايران به‌بندد، گذشته از اينكه سابقا مدتي مستشار سفارت پطرز بورغ بوده، در مركز هم مدتي شغل مديري كل وزارت امور خارجه را داشته، و چندي هم وزير امور خارجه بوده بآمال ملي ايران واقف، و بنقاط حساسي كه بايد در قرارداد ذكر شود بصير و با اطلاع است. چنانكه در بيست روز اول اقامت در مسكو، توانست شانزده ماده كه در آنها بين طرفين توافق حاصل شده بود، تنظيم كرده و در اوايل قوس به تهران ارسال دارد. اين مواد در 4 قوس به تهران رسيد. ولي چنان‌كه ديديم مراسله سفارت انگليس و هياهوي دولت در اطراف اين مراسله، و اجمالا طرفداري دولت از سياست يكطرفي مانع افشاي آن شد، و در كيف وزير خارجه، يا رئيس الوزراء با كمال دقت محفوظ و مضبوط ماند. بهانه اين عدم اقدام هم شايد اين بود كه مثلا چند كلمه از بعضي مواد آن درست استخراج نشده بود.
اين موضوع هم قابل ملاحظه است. كه در اين موقع روابط تلگرافي مستقيم كه سابقا بين تهران و روسيه برقرار بود، بواسطه خرابي كه بالشويكها در مراكز تلگرافي هند و اروپاي انگليس اجرا كرده، و خطوط آن را هم از بين برده بودند ديگر در كار نبوده و كار مخابره مسكو به تهران مشكل بود، و شايد بعد از مدتي انتظار مشاور الممالك خبر شد كه راست يا دروغ تلگراف او در تهران درست استخراج نشده است؛ و چون در خلال اين مدت مذاكرات خود را با شورويها كامل‌تر كرده بود مواد جديدي كه عبارت از 21 ماده آشكار او هفت ماده سري و در حدود همان شانزده ماده ارسالي سابق بود، تنظيم كرده از مسكو بمنشور الملك نماينده ايران در بادكوبه مخابره كرده، و ضمنا دستور داد كه مشار اليه شخصا بآستاراي ايران برود و مواد را مخابره كرده جواب بگيرد، و ببادكوبه برگشته و بمسكو مخابره كند، تا ديگر آقايان نتوانند ببهانه عدم استخراج كار را معطل كنند.
منشور الملك، در دوازدهم جدي 1299 بآستارا آمده، تقاضاي حضوري فوري نمود از طرف رئيس الوزراء، آقاي اديب السلطنه (حسين سميعي) معاون رياست وزراء و
ص: 185
فهيم الدوله (مصطفي قلي هدايت) كفيل وزارت خارجه به تلگراف خانه رفته، مواد آشكار و مخفي را از منشور الملك گرفته براي رئيس الوزراء آوردند.
بيچاره گيلك مرد، بقول دهاتيها «تا روباه شده بود بچنين راه آبي گير نكرده بود» كه «نه راه پس داشته باشد و نه راه پيش» از يكطرف، بخوبي ميداند كه حاميان خارجي او چقدر از تجديد روابط بين دولتين ايران و روس بدشان ميآيد، و كسي كه در اين راه حتي يك قدم هم بردارد الي الابد منفور آنها است، و بهيچ خدمت و معذرتي اين گناه را بر او نخواهند بخشيد. از طرف ديگر مواد ارسالي هم چيزهائي است كه سراسر بر نفع ايران است، و در اين كشور كمتر كسي پيدا ميشود كه آنها را بتواند رد كند. بدتر از همه، اين مشاور الممالك خوش‌جنس اين بار يكنفر محصل هم براي دريافت جواب فرستاده، و اين محصل سمج در آستارا نشسته «منفك نشود الاباداي كل دين» «1» و اگر احيانا در استخراج هم غلطي پيدا شود فورا تصحيح كرده، تحويل خواهد داد. چه بن‌بست خطرناكي!!
فرداي اين روز، خود بشخصه بتلگراف خانه رفت و با منشور الملك مذاكره‌اي بعمل آورد، كه شايد بتواند راه تعلل و مماطله‌اي پيدا كند آنهم بجائي نرسيد و منشور الملك باو فهماند كه بين رد و قبول هركدام را اختيار كند بايد جواب قطعي بدهد. زيرا بالشويكها از اين مماطله‌ها حقا عصباني هستند.
پس چه بايد كرد كه اين بار كه در هرحال بايد كشيد، لامحاله قدري سبكتر شود؟
باز بايد بمجلس مشاوره عالي متوسل شد و شريكي در جرم بدست آورد، و تخفيفي در عذاب تحصيل نمود.
بنابراين، مطلب بشاه عرض شد و جلسه مشاوره عالي از سران قوم تشكيل گرديد، و در جزئيات مواد وارد رسيدگي شدند. اعضاي اين مجلس حقا مواد سري را كه ناگزير انگليسها را بتشويش ميانداخت، رد كرده و مفهوم آنها را در ساير مواد گنجانده 26 ماده افشاء تنظيم كردند و تسليم نمودند.
روز 16 و 17 جدي فهيم الدوله و نصر الملك كه اولي كفيل وزارت خارجه و دومي وزير مشاور كابينه سپهدار بودند، از شغل خود استعفاء نمودند. رئيس الوزرا هم استعفاي آنها را پذيرفت. در اينكه استعفاي اين دو برادر تماس مستقيم با قرارداد داشته است من هيچ ترديدي بخود راه نميدهم و تنها احتمالي كه برله آقايان ميتوانم بدهم اين است كه شايد آنها را براي مجلس مشاوره عالي خبر نكرده‌اند، و اين موضوع بآنها برخورده و اين استعفاي بي‌دليل آنهم در چنين موقع باريك از اين راه بوده است.

تشركاشي‌

شرح زندگاني من متن‌ج‌3 185 تشركاشي ..... ص : 185
ا سفارت انگليس كه آنچه سعي كرده و در جوش نخوردن ميانه دولتين ايران و روس مجاهده بي‌نتيجه نموده بود، همين‌كه ديد مجلس شوراي عالي مشغول رسيدگي در مواد است چون خوب ميدانست كه موارد ارسالي چيزي نيست كه اين مجلس بتواند آن را رد كند، دست به نغمه
______________________________
(1)- اقتباس از يكي از رقعه‌هاي مرحوم ميرزا ابو القاسم قائم مقام.
ص: 186
ديگري زد، و امر داد كه اتباع انگليس دست و پاي خود را جمع كرده ايران را ترك بگويند. تاريخ اين امرنامه معلوم نيست، ولي از قراري كه بالفور، (يكي از ته‌مانده‌هاي مامورين انگليسي اجراي قرارداد وثوق الدوله) نوشته است، در ششم ژانويه 1921، مقارن 16 جدي 1299، (يكروز قبل از تاريخ تصويب مواد 26 گانه) اين موضوع بين اتباع انگليس در تهران مطرح بوده است. همچنين بانك شاهنشاهي، در همين روزها اعلاني منتشر كرد كه مردم بيايند سپرده‌هاي خود را از بانك خارج كنند. مقصود سفارت از اين دو اقدام مشوب كردن افكار عامه بوده است، كه مردم تصور كنند كه بمجرد گذشتن قرارداد بالشويك‌ها بايران خواهند ريخت و بهيچكس ابقا نميكنند، يا ميخواسته‌اند باعضاي مجلس مشاوره عالي حالي كنند كه حالا كه شما با شورويها ميخواهيد رابطه پيدا كنيد بايد از ما صرف‌نظر نمائيد. ولي البته اين تشركاشي بجائي برنخورد، و مجلس مشاوره عالي كار خود را كرد.

تصويب قرارداد

در روز 18 جدي، بهرجان كندني بود گيلك مرد 26 ماده تنظيمي مجلس مشاوره عالي را بمنشور الملك مخابره نمود، و چون مشاور- الممالك اختيار امضاء را هم از مشير الدوله داشت، حاجتي به تجديد اختيار نداشته، و اين موضوع هم قدري بار گيلك مرد را در نزد دشمنان اين تجديد روابط، سبك‌تر ميكرد. حاجت بذكر ندارد، كه منشور الملك كه در يك هفته اقامت خود در آستارا، چندين تلگراف راجع به تعجيل اين امر فرستاده است، همينكه مواد 26 گانه بدستش رسيد، فورا با كشتي مخصوصيكه او را از بادكوبه بآستارا آورده بود، ببادكوبه مراجعت كرده، و كار را با تلگراف تحويل مشاور الممالك داد، و او نيز در نوبت خود، با اختياري كه داشت پيمان دوستي بين طرفين را امضاء نمود. و براي امضاي نسخه اصل و مبادله آن، سه ماه موعد قرار گذاشتند. براي اين‌كه مجددا باين موضوع برنگرديم، از خواننده عزيز اجازه ميخواهم كه قدري از سلسله حوادث جلو بيفتيم.
سه ماه موعد داشت سرميرفت، و بايد در ظرف اين مدت اصل قرارداد بامضاي رئيس دولت يا كسي كه از طرف او نمايندگي داشته باشد، بامضاء برسد. ميدانيم مشاور الممالك اختيار امضاي اصل و مبادله را از كابينه مشير الدوله داشت، و روز 8 حوت 1299 و زمان رياست وزراي سيد ضياء الدين اصل آن بامضاء رسيد، و اين خبر در 19 حوت بوسيله منشور الملك كه براي رساندن همين خبر، بآستاراي ايران آمده بود بمركز ابلاغ، و روابط دولتين شروع، و رفيق روتشتين بسمت سفارت كبرا بايران آمد، و مشاور الممالك با همين سمت در مسكو مقيم گرديد.

شير برنج عمر

يكي از متلك‌هائي كه عوام شيعه براي عمر خليفه ثاني ساخته‌اند اين است كه ميگويند روزي اين خليفه بامير المؤمنين علي عليه السلام برخورد، و دو بدو باهم قدري صحبت داشتند، در ضمن، عمر بعلي گفت تو كه خود را عالم بماكان و مايكون ميداني، بگو بدانم امروز من نهار چه
ص: 187
خواهم خورد؟ علي گفت شيربرنج! از هم جدا شدند. خليفه تا وقت ظهر كارهاي خود را تمام كرده، هاروهور «1» گرسنه بخانه آمد. پرسيد نهار چه داريم؟ گفتند شيربرنج! عمر بداخم بود، بداخم‌تر شد، و از خانه بيرون آمد. بخانه خواهرش رفت پرسيد: نهار چه داريد؟ گفتند: شيربرنج!. عمر معطل نشد، و بچاك زد و بدو سه جاي ديگر هم كه ميتوانست آنجاها خراب شود، سري زد. آنها هم جز شيربرنج چيزي نداشتند. از فرط بوري «2» سر بصحرا گذاشت. از قضا در حول و حوش مدينه هم بعمله و آب‌كش و كارگري برنخورد كه خود را سربار آنها كند. بالاخره، خيلي دور از شهر بشتر چراني رسيد.
بعد از خوش‌وبش «3» معمولي چون هيچ احتمال نميداد كه شتر چران هم شيربرنج داشته باشد، بدون پرسش از ماهيت غذا گفت من خيلي گرسنه‌ام غذائي براي من بياور. شتر چران گفت امروز غذاي خوبي تدارك ديده‌ام. معلوم ميشود تو هم از اين غذا قسمت داشته‌اي و الا من معمولا خيلي زودتر از اينها نهار ميخورم و بلافاصله برخاست، و پس از مدت كمي سفره پشمينه خود را پهن كرده و ظرفي پر از شيربرنج! جلو عمر ميان سفره گذاشت.
حال جناب خليفه بسيار بد شد و بدون اينكه حرفي بزند، برخاست و براه افتاد.
شتر چران حيرت زده جلو او را گرفت و سبب اين رويه را كه در نزد اعراب بسيار ناپسنديده است، پرسيد. عمر گفت: امروز از كسي كه خيلي ادعاي علم بمغيبات ميكند پرسيدم:
نهار امروز من چيست؟ گفت شيربرنج!. من براي اينكه خلاف پيش‌گوئي او را باجرا برسانم عزم كردم امروز شيربرنج نخورم. در شهر بهرجا رفتم جز شيربرنج چيزي نداشتند. مخصوصا از شهر بيرون آمدم كه از شر اين شيربرنج ملعون خلاص شوم. اينجا هم باز گرفتارش شدم! شتر چران كه البته خليفه را نمي‌شناخت، گفت: تو عجب مرد عنود لجوجي هستي! مردك! شيربرنج را بخور و برو. دست اين مرد را كه مسلما يكي از اولياي خداست ببوس و سر بسپر! ولي عمر همچنان در استنكاف خود باقي بود، و
______________________________
(1)- هاروهور دو كلمه‌ايست كه مركبا براي اشخاص خيلي گرسنه صفت مي‌آورند معني هار معلوم است و ميتوان مناسبتي با گرسنگي براي آن فرض كرد. اما «هور» هيچ معني مناسبي با مفهوم گرسنگي ندارد و جز تحريف شده هار، كه «الف» را به «واو» تبديل كرده‌اند، چيز ديگري نيست.
(2)- بور بمعني دو رنگ است كسي كه با كمال اميدواري نااميد ميشود و در انجام كاري كاميابي حاصل نميكند، وقتي خبر اين ناكاميابي را بشنود ناگزير رنگ چهره‌اش برحسب آن كار سرخ يا زرد، يا سياه مي‌شود. در اين موارد ميگويند رنگ‌برنگ شد.
اصطلاح يا كنايه «بور» هم از همين جا آمده است. از قضا با بور عربي كه بمعني حيلت و خسران و بدي عاقبت است نيز بي‌مناسبت نيست.
(3)- خوش‌وبش كه من براي ريشه «بش» آن هيچ مناسبتي با مفهومي كه ميخواهند از آن بفهمانند نتوانستم پيدا كنم و شايد اصل آنهم تركي باشد، كنايه از تعارفات معموله‌ايست كه بين دو نفر ردوبدل ميشود و اين اصطلاح در نزد تركان فارسي‌گو خيلي معمول است و بعضي يك ان‌بش يعني پانزدهم بر آن مي‌افزايند، از اين افزايش ميتوان استنباط كرد كه مقصود زيادي ردوبدل شدن تعارف است.
ص: 188
نميخواست دنده بقضا بدهد. شترچران عصباني شد، گفت من بايد پيش‌گوئي اين بنده خاص خدا را درباره تو اجر كنم. برخاست و چماقي كه با آن شتران خود را ميراند، بدست گرفت و بضرب دگنك شيربرنج را بخورد عمر داد.
من اين قصه را در بچگي از اصغر قاپوچي، كه خواننده عزيز از جلد اول كتاب سابقه بر احوالش دارد، شنيده‌ام، و اين «سند تاريخي» را مخصوصا ذكر كردم، تا ديگر بعضيها نگويند كه براي مندرجات «شرح زندگاني من» چون مستند ندارد، نميتوان ارزش تاريخي قائل شد. مستندات تاريخي، در كل دنيا هم بالاخره جز از همين قماش ديده و شنيده‌ها چيز ديگري نيست. منتهي يكي دو دست گشته، در كتابها ثبت شده و آنها كه ميخواهند در نويسندگي خود، اهل تحقيق باشند، با عددگذاري يك و دو سه ... گذشته از اسم كتاب، شماره صفحه‌هائي را هم كه از آن كتاب نقل كرده‌اند، متذكر ميشوند و پائين صفحات كتاب خود را سياه ميكنند، تا ضمنا قدري كتاب نوشته خود (؟) را پرحجمتر كرده باشند. از اينها اهل تحقيق‌تر آنها هستند كه چند نسخه قديمي را از يك كتاب ميگيرند و گذشته از ذكر اختلاف نسخه‌ها، در متن كتاب حاشيه‌هائي هم كه هر بي‌اطلاع مغرض در ضمن خواندن بر نسخه‌هاي متعدد زده است، نقل ميكنند. و اسم اين بيهوده‌كاريها را نويسندگي ميگذارند، و هيچ فكر نميكنند كه اين كار در متن كتاب جز پريشان كردن حواس خواننده، هيچ فائده‌اي ندارد، تا چه رسد به حواشي كه جز افكار خوانندگان بي‌سواد بي‌اطلاع چيزي نيست.

رحله ابن يشهب‌

آقاي دبستاني وكيل كرمان ميگفت، روزي در مجلسي بيكي از اين قماش محققين از نويسندگان معاصر برخوردم. اسم هر كتابي را ميبردند، الكي وارد در تحقيق چگونگي آن ميشد. منتها، از فرط شارلاتاني از كلياتي كه همه كتب ممكن است شامل آنها باشد، سخن ميراند، در صورتيكه روحش از اين كتاب بيخبر بود. بعد از آنكه اسم چند كتابي را كه كاملا از آنها با اطلاع بودم، امتحان كرده و يقينم شد كه مؤمن خيلي بي‌روغن سرخ ميكند، اسم نويسنده‌اي را جعل كرده، و كتابي را باسم او منسوب داشته گفتم «رحله ابن يشهب» را ديده‌ايد؟ من اسم اين كتاب را شنيده‌ام ولي هرجا تحقيق كردم، اثري از آن نيافته‌ام.
«گفت بلي! اين كتاب خيلي نفيسي است كه سه نسخه بيشتر از آن در دنيا موجود نيست.
يكي در كتابخانه ليدن و يكي در كتابخانه بريتانيا، و سومي در كتابخانه كتب قديمه اسپانيا، چون ابن يشهب از نويسندگان اسلامي اندلس بوده است، نسخه اصلي كه بخط نويسنده، بسال ... نوشته شده، و از همه معتبرتر است، در كتابخانه اشبيليه است. من در سفريكه باروپا رفتم مخصوصا براي ديدن اين كتاب با شبيليه رفتم. اين كتاب در روي پوست با خطي بين ثلث و نسخ نوشته شده، و معلوم ميدارد كه اين مرد دانشمند، گذشته از مقام علمي چقدر خوش‌خط هم بوده است، ابن يشهب در مقدمه كتاب اشاره‌اي هم بساير رحله‌هاي خود كرده، و معلوم ميشود كه تمام عالم آنروزي، يعني اروپا و آسيا و آن اندازه از افريقا كه در آن تاريخ كشف شده بود، همه را ديده و اين كتاب شرح يكي از رحله‌هاي
ص: 189
اوست. شرح رحله‌هاي ديگر او هم در اين كتابخانه مضبوط است، من همه آنها را مطالعه دقيق كرده، و از نوشتجات اين مرد دانشمند مغربي خيلي استفاده كردم، و يادداشت‌هائي از نوشتجات او ...» آقاي دبستاني ميگفت اگر كسي غير از من بود، يقينا جا ميخورد و ميگفت شايد بطور تصادف اين اسم نويسنده و كتاب جعلي، با شخصي تطبيق كرده است.
ولي چون من از امتحانات سابق خود بر احوال روحيه مؤمن آشنا شده بودم. مجال ندادم كه باقي نقالي خود را تمام كند، گفتم اينقدر تند نرويد، آرامتر! نقاليهاي شما نسبت بساير كتب مرا واداشت كه اين اسم كتاب و نويسنده هردو را جعل كنم، ببينم شما در جعل تا كجا جلو ميرويد،
باري سخن از شيربرنج عمر بود. آيا اين يكي از عجائب قضا و قدر نيست كه بايد سپهدار ترسو، يعني همان ممدوح لردكرزن و كابينه عوام بيسواد او كه طرفدار سياست يكطرفي بوده‌اند، تصويب كننده قرارداد ايران و شوروي واقع شوند، و در رئيس الوزرائي آقاي سيد ضياء الدين، (كه چه عرض كنم؟) اصل آن امضاء و مبادله گردد!؟
اين قرارداد بعد از كودتا، در تاريخ 24 قوس 1300 و كابينه اول آقاي قوام السلطنه بتصويب مجلس رسيد. اينك عين 26 ماده قرارداديكه از طرف مجلس مشاوره عالي تنظيم و بتوسط منشور الملك جهت مشاور الممالك ارسال شده است «1»

قرارداد بين ايران و اتحاد جماهير روسيه‌

ماده 1- دولت جمهوري روسيه تمام معاهدات و قراردادهاي دولت سابق روسيه را با ايران لغو نمود.
ماده 2- دولت جمهوري روسيه، تمام معاهدات و قراردادهاي سابق روسيه را با دولت ثالثي راجع بايران لغو مينمايد.
ماده 3- دولتين متعاهدتين از دخالت در امور داخلي يكديگر احتراز ميورزند.
ماده 4- دولت جمهوري روسيه قروض ايرانرا بروسيه باطل ميشمارد و در هر محلي كه براي تأديه قروض مزبور معين شده بود دخالت نخواهد نمود.
ماده 5- دولت روسيه بانك استقراضي را با نقود و اشياء و محاسبات و اموال منقول و غير منقول آنرا به ايران تفويض مينمايد.
ماده 6- دولت روسيه شوسه انزلي- تهران- قزوين- همدان و كليه متعلقات آن و اسكله و وسايل نقليه در راه اروميه و تمام خطوط تلگرافي كه روسيه در ايران كشيده و پرت انزلي و تمام متعلقات آنرا بايران تسليم و تفويض ميكند.
ماده 7- دولتين متعاهدين در كشتي‌راني در بحر خزر حق متساوي خواهند داشت.
ماده 8- تمام امتيازاتي كه دولت سابق روسيه و اتباع آن از ايران گرفته‌اند از درجه اعتبار ساقط است. اراضي و املاكي كه روسيه سابق دارا بود فقط عمارت سفارت در تهران و زرگنده و عمارت قنسولگريها بملكيت روسيه ميماند.
______________________________
(1)- ولي اين قرارداد با اين ماده بندي و با اين عبارات ساده بامضاي طرفين قرارداد نرسيد و در ماده بندي و عبارات آن تغييراتي داده شد كه در ماده ترانزيت اختلافي هم از حيث مفهوم با ماده ترانزيت اين قرارداد دارد و در موقع خود در متن بآن اشاره خواهد شد.
ص: 190
دولت ايران هم وعده ميدهد كه امتيازات مزبوره را بدولت خارجه ديگري يا اتباع دولت ديگر ندهد.
دولت روسيه در اداره كردن قريه زرگنده مداخله نخواهد داشت. الغاي امتيازات البته شامل راه‌آهن جلفا و تبريز و كشتي‌هاي درياچه اروميه هم خواهد بود.
ماده 9- جزيره آشوراده و فيروزه بدولت ايران اعاده ميشود. در رود اترك طرفين متعاهدين حق تساوي دارند.
براي رفع اجحاف از حيث اراضي و مياه در طرف خراسان كميسيوني از اعضاي روسي ايراني معين و اختلافاترا رفع خواهند كرد.
دولت ايران مالكيت دولت روسرا در سر حد روس تصديق مي‌نمايد.
ماده 10- دولت روس تمام ادارات روحاني روسرا در ايران منحل، و عمارت آنها را بايران واگذار مينمايد كه براي تأسيسات ملي بكار برند.
ماده 11- حق قضاوت قنسولها بكلي باطل شده و رعاياي طرفين روس و ايران تابع قانون محلي خواهند بود.
ماده 12- اتباع طرفين در خاك يكديگر از خدمت نظامي و پرداخت عوارض جنگي معاف هستند.
ماده 13- در مسافرت اتباع طرفين در خاك طرفين، رعاياي روس و ايران و رعاياي ايران و روس حقوق كاملة الوداد خواهند داشت.
ماده 14- تجارت و حقوق گمرك امتعه روس در ايران بموجب نظامنامه‌اي عليحده در كميسيوني مركب از طرفين معين خواهد شد.
ماده 15- طرفين حق ترانزيت در خاك يكديگر خواهند داشت.
ماده 16- طرفين متعاهدين هرچه زودتر باب مخابرات پستي و تلگرافي باز خواهند كرد و قرارداد آن توسط كميسيون عليحده معين ميشود.
ماده 17- طرفين در پايتخت يكديگر با رعايت حقوق بين المللي نماينده سياسي خواهند داشت.
ماده 18- طرفين در نقاطي كه لازم بدانند تأسيس قنسولگري خواهند نمود، و بايد اين تأسيس و تعيين قنسولگري قبلا، باطلاع و تصويب طرفين رسيده باشد.
ماده 19- اگر قشون دشمن روسيه بخواهد از ايران بروسيه حمله كند، پس از آنكه دولت روسيه توجه دولت ايران را باين مسأله جلب كرد و اتمام حجت خواهد نمود در صورتي كه دولت ايران قادر بجلوگيري نشد، ممانعت از ورود قشون روس نخواهد كرد، و روسيه از آذربايجان و ارمنستان در تجاوز بايران ممانعت خواهد نمود.
ماده 20- هرگاه صاحب‌منصبان بحري كه دولت ايران استخدام نمايد، از خدمت دولت ايران بخواهند سوء استفاده نمايند و بر عليه روسيه اقدام نمايند، روسيه انفصال آنها را از ايران خواهد خواست.
ماده 21- دولت ايران وعده ميدهد كه در باب اعطاي امتياز شيلات با كمپانيهاي مركب از تبعه دولت ايران و روس، داخل مذاكره شود و براي فروش و حمل و نقل ماهي بروسيه موجبات تسهيل در قرارداد تجارتي و گمركي فراهم خواهد نمود.
ماده 22- در هر شهري كه بانك استقراضي خانه داشته باشد، و در آنجا قنسولگري روسيه منزل نداشته باشند، يكي از خانه‌هاي بانك براي قنسولگري داده خواهد شد.
ص: 191
ماده 23- دولت روس متعهد ميشود تمام خساراتي كه از قشون روس بايالت گيلان وارد شده جبران كند. براي تعيين خسارات كميسيوني از طرفين منعقد خواهد شد.
ماده 24- عهدنامه در مدت سه ماه بتصويب دولتين خواهد رسيد.
ماده 25- عهدنامه بروسي و فارسي نوشته شده و در هردو مضمون سنديت خواهد داشت.
ماده 26- عهدنامه بعد از امضاء فورا مجرا خواهد شد.

بدقماري‌

دولت شوروي روسيه، در اجراي پاره‌اي از مواد اين قرارداد با كمي اهميتي كه دارد تاكنون بطفره و تعلل گذرانده و رفتار آن دولت عينا بمثل عاميانه «خر رفت و رسن رفت صد دريغ از چنبر «1»» ميماند، و مثل اين است كه براي اين جزئيات بيشتر از كليات و گذشت‌هائي كه نسبت بايران كرده است ميخواهد اهميت قائل شود بقرار ذيل:
در ماده پنج «دولت روسيه بانك استقراضي را لغو و اشياء و محاسبات و اموال منقول و غير منقول آن را بدولت ايران واگذار» نموده است. من در جاي خود نوشته‌ام كه كاركنان اين بانك كه از روسهاي تزاري بودند، در اين دو سه ساله براي راه انداختن مصارف خود، طلبهاي اين بانك را از مردم بامنات يكي پنج شاهي وابسته بودند، و اين بانك جز در و ديوار و تيرو و تخته چيزي نداشت. فقط چيزي كه براي آن مانده باغ پارك امين السلطان بود كه بموجب اين پيمان بايد بدولت ايران برسد، وقتي رفيق رتشتين بايران ميآمد، قرار شد كه اين محل را كه قبلا هم سفارت روس تزاري از بانك استقراضي اجاره كرده بود، از دولت ايران سه ماهه اجاره كنند، تا عمارت سفارت در پامنار تعمير شود، و باين عنوان سفارت روس شوروي در آن اقامت نمود و اين عمارت و پارك وسيع كه امروز دويست سيصد ميليون ريال ارزش دارد، در تصرف آنها ماند. ولي آقايان اجاره خانه سفارت ايران را در مسكو، با اينكه از خانه‌هائي بود كه دولت از اشخاص متفرقه تصرف كرده، و مال دولت شده بود ماه‌بماه، منظما دريافت ميداشتند.
حتي آقايان تقاضاي ثبت اين عمارت و پارك را هم نمودند، منتها اين تقاضا در ثبت اسناد بواسطه بي‌مدركي رد شد. بنابراين دولت ايران، از واگذاري اين بانك بخود فائده‌اي جز پرداخت دويست و چهل هزار تومان حقوق عقب‌مانده مأمورين تزاري بانك، كه
______________________________
(1)- سروته چوب تر كوتاه نسبة سروته يكي، بي‌گرهي را از هم ميگذرانند و نقطه گذشتن سروته را با ريسمان مي‌بندند و دايره از آن مي‌سازند كه قطر آن بيش از ده بيست سانتيمتر نيست. بعد از آنكه اين چوب چنبر شده نيم خشك شد، پوست آنرا مي‌كنند و بنوك طناب موئي مي‌بندند و براي باربندي گرده مال بكار مي‌اندازند. اين طناب موئي را رسن و اين حلقه چوبي را چنبر ميگويند. بعد از اين تشريح تصور ميكنم حاجتي بشرح ضرب المثل و مورد استعمالش نباشد تاريخچه اين ضرب المثل شايد اين باشد كه پسر جواني خر و رسني از پدر ميراث برده و چنبر را خود ساخته بود و در مسافرتي حرامين خر و رسن را البته با چنبر از او گرفته، پسرك دست خالي بخانه آمده و به مادرش گفته است، خر رفت، رسن رفت، صد دريغ از چنبر و چون از راه سادگي بچنبر بي‌قيمت‌تر بيشتر اهميت داده سخنش مثل شده است.
ص: 192
رفيق رتشتين براي آنها از دولت ايران گرفت، فائده ديگري نبرده، و در حقيقت زمين و چهارديوار و يك مشت چوب و تخته را بدويست و چهل هزار تومان خريده است.
در ماده شش دولت روسيه در ضمن واگذاري راهها و خط تلگرافي و پاره‌اي خرد و ريز ديگر، پرت انزلي و تمام متعلقات آنرا بايران واگذاشته است، يكي از متعلقات پرت انزلي، ماشين شن‌كش آن بوده است كه بدون آن كشتي نميتواند وارد بندر شود، اين ماشين را هم قبل از تحويل پرت دست بسر كرده‌اند و هرچه دولت مطالبه كرده است، جواب رضايت‌بخش نشنيده است.
در ماده نهم «جزاير آشوراده و فيروزه بدولت ايران اعاده ميشود. در رود اترك، طرفين متعاهدين حق تساوي دارند. براي رفع اجحاف از حيث اراضي و مياه، در طرف خراسان كميسيوني از اعضاي روس و ايراني معين و اختلافات را رفع خواهند كرد.»
قصبه فيروزه، امروز هم بعد از بيست و پنج سال كماكان در تصرف روسيه است.
آشوراده را هم اگر مرحوم رضا شاه پهلوي بي‌مقدمه، عده‌اي قشون نفرستاده و آن‌جا را بعنف تصرف نكرده بود، و قرار ميشد كه با تشريفات و مذاكرات اين عمل صورت گيرد مثل فيروزه تاكنون بتصرف نداده بودند. راجع باراضي و مياه طرف خراسان نيز، كميسيوني كه بايد رفع اختلاف كند يا بطفره و تعلل ورگذار شده و يا بواسطه سر بالا حرف زدن مأمورين روس، نتيجه‌اي نداده و در هرحال تمام اجحافات دوره تزاري كماكان برقرار است.
ماده بيست و سوم «دولت روس متعهد ميشود، تمام خساراتي كه از قشون روس بايالت گيلان وارد شد، جبران كند. براي تعيين خسارت كميسيوني از طرفين منعقد خواهد شد» اين ماده هم ابدا اجرا نشده است.
البته سران دولت شوروي از اين خرده‌كاريها و بدحسابي‌ها خيلي بدورند. و اين عمليات بي‌رويه، نتيجه افكار كوچك مأمورين درجه سوم و چهارم است، كه اين قبيل بد قماريها را دولتخواهي دانسته، و اجر يك دولت بزرگ را كه در مقابل خسارات وارده به ايران، واقعا گذشتهاي بسيار ذي قيمتي بايران كرده است، ضايع ميكنند.
ما فعلا با همسايه شمالي خود، حسابهاي قلم درشتي پيدا كرده، و بدقماريهائي از آنها ديده‌ايم، كه اين خرده حسابها در جنب آن‌ها چيز مهمي نيست. ولي هروقت زورگوئي از بين رفت، و نوبت بحرف حساب رسيد، بايد اين حساب‌هاي جزئي را هم تسويه كنيم. اولياي دولت شوروي نبايد فراموش كنند، كه آنروزيكه ما دست دوستي بسمت آنها دراز كرديم، حتي ملل اسلاو، يعني هم‌نژادهاي آنها هم از دوستي با آنها استنكاف ورزيده، كشورهاي خود را كانون ضد بالشويك كرده بودند، و ما با وجود توپ و تشرهاي دولت انگليس، اول ملتي بوده‌ايم كه با آنها از در دوستي درآمده‌ايم. باز هم نبايد فراموش كنند، كه اگر از طرف پاره‌اي دولتهاي ايران، در اين بيست و چند ساله، خيلي با آنها مساعدت
ص: 193
نشده است، بر اثر همين خرده‌كاريها و بدحسابي‌ها بوده كه حقا مورث كدورت ميشده است.
وقتي شما ميخواهيد يك استكانرا خودتان بسازيد، و خودتان حمل كنيد و خودتان در دست آخر بمصرف‌كننده بفروشيد، و صرفه حمل و نقل و تجارت، حتي خرده‌فروشي آنرا هم بخودتان تخصيص داده، و اهالي كشور ما را از اين صرفه‌هاي مشروع در كشور خودشان، محروم كنيد، سهل است در كالاهاي انحصاري چون شما خريدار و فروشنده واحد هستيد، متاع خود را گران بفروشيد، و متاع ايران را ارزان بخريد، دولت ايران ناگزير است، كه شركتهائي تأسيس كند و تجارت اين كالاها را بآنها واگذار نمايد، يا مثلا با آلمانها بند و بست كرده، بطور تهاتر از آنها چيزهائي بخرد، و متاع‌هائي بآنها بفروشد. يا وقتي كه شما اينقدر مته بخشخاش گذاشته و از ترك بعضي كلمات كه مسلما بر اثر غفلت و روشن بودن قضيه بوده است، ميخواهيد از تجارت آزاد ايران با خارجه جلوگيري كنيد، دولت ايران مجبور است راه ترانزيتي ديگري، براي خريد و فروش مستقيم كالاي خود فكر كند.
اينها را نبايد دشمني با خودتان تشخيص بدهيد.
جواب است اينكه ميگويم نه جنگ است‌كلوخ انداز را پاداش سنگ است (نظامي)
ملت ايران، نظر بهمان گذشتهائيكه در اين قرارداد نسبت باو كرده‌ايد، هميشه سپاسگذار بوده و هست و در حسابهاي قلم درشتي هم كه از اتحاد اخير با شما پيدا كرده است، منتظر است كه شما باو زور نگوئيد و بهانه‌جوئي بي‌موضوع نكرده، براي حفظ نفت بادكوبه از ما نترسيد؛ و جلو خان براي كشور خود نخواهيد و از مأمورين خود كه در انجمن‌هاي بين المللي اين موضوعات واهي را كه بعقيده من بايد روح شما هم از آن منزجر باشد، طرح ميكنند مؤاخذه كنيد تا ملل عالم شما را بي‌منطق و زورگو، و مخصوصا مفتري نشناسند.
شما كه ميخواهيد هيچكس در كار كشور شما مداخله نكند، حتي سياح‌ها را هم بكشور خود راه نميدهيد، ناچار بايد، از مداخله در كارهاي كشور ديگران هم خودداري كنيد. ما هنوز هم در اين اعمال بي‌رويه چند ماه اخير مأمورين شما در ايران، شما را با خودمان طرف نميدانيم و الا بقول عوام ايراني‌ها را از ماست نساخته‌اند، و چنانكه اشاره كرده‌ام، گربه‌اي هستيم كه با وجود كوچكي خود سر خيلي از شترها را خورده‌ايم.

لولو خرخره رفت‌

بر اثر اقدامات مشاور الممالك در مسكو، روز 25 جدي يكي از سران مهم بالشويك از بادكوبه به انزلي آمد و اسلحه‌هائي كه در اين ده يازده ماهه، بين ماجراجويان ايراني متفرق كرده بودند، جمع‌آوري كرده، بكشتي‌هاي بالشويكها كه در آبهاي انزلي لنگر انداخته بودند، نقل نمود كه كشتيهاي مزبور آبهاي ايران را ترك كنند. افراد ماجراجو دنبال درويشي خود رفتند، و لولئين براي سران متجاسرين يكي هزار تومان قيمت پيدا كرده، و هريك به سمتي گريختند و مردم را راحت گذاشتند. از قراريكه شنيده‌ام،
ص: 194
سيد جعفر پيشه‌وري هم يكي از آنها بوده است و من تعجب دارم كه اين آقا چگونه، دو مرتبه خود را با اين طناب پوسيده‌ها ميخواهد بچاه بيفكند.

پيش‌بيني‌هاي بي‌موضوع‌

من آنچه فكر ميكنم نميتوانم بدانم بعد از تصويب مواد قرارداد كه در هفدهم جدي انجام يافته است، جلسات مجلس مشاوره عالي كه از 19 تا 28 جدي، متناوبا در منزل رجال خارج از هيئت وزراء، مانند صمصام السلطنه و مشير الدوله و عين الدوله، تشكيل ميشده براي چه مقصود بوده است؟ شك نيست كه در اينوقت كشور ايران كارهاي زيادي داشته است كه بايد بدست وزراء و اشخاص رسمي انجام شود، ولي اين كارها كاري نبوده است كه احتياجي بتصويب شوراي عالي داشته باشد. مگر اينكه بگوئيم بامر شاه مقرر شده است كه اين آقايان مجالس خود را همچنان سرپا داشته باشند، تا اگر در مواد مصوبه قرارداد ترديدي حاصل شود، يا بالشويكها دبه‌اي درآورند براي حل و تسويه آن حاضر باشند، و نيز محتمل است كه تمديد اين جلسات براي اين بوده است كه بگويند اين مجلس، فقط براي تصويب مواد پيمان با روسيه نبوده است.
از همه مضحك‌تر. بيانيه گيلك مرد است كه روز 18 جدي كه همان روز ارسال مواد بيست و شش‌گانه، براي مشاور الممالك است. تازه ميگويد «مردم شهرت ميدهند كه دولت علاقه‌اي به تلگرافاتي كه از طرف مشاور الممالك ميرسد نشان نميدهد، و با بي‌اعتنائي بآن مينگرد، در صورتي كه اينگونه مسائل محتاج بمذاكره و حل در نزد متخصصين است، و تا اين مقدمات بعمل نيايد، و مطلب درست پخته نشود اعلام آن براي عامه فائده‌اي ندارد، و تاكنون هم دستوري در اين زمينه براي مشاور الممالك فرستاده نشده است!!»
من تصور ميكنم كه اين پيش‌بيني‌ها براي آن بوده است، كه مثلا سفارت انگليس را باشتباه بيندازند. ولي امروز كه تاريخ اين وقايع، از اين سر و آن سر پيدا شده دنبال هم افتاده، و مقدمات و مقارنات آنها روشن گشته است، بخوبي واضح ميشود كه اين خرده‌كاريها جز عمل لغو چيزي نبوده است. زيرا با وجود خود گيلك مرد، و همكاري او با سيد ضياء الدين، و روابط سيد با انگليسها، چنانكه در آينده نزديكي خواننده عزيز از آن اطلاع حاصل خواهد كرد، يقينا سفارت انگليس هم از 16 ماده سابق و هم از 21 ماده آشكارا و هفت ماده سري ارسالي‌هاي مشاور الممالك، و هم از 28 ماده تصويبي مجلس مشاوره عالي، بخوبي مسبوق بوده است. اگر اينطور نبود، درست در همان وقت كه مجلس مشاوره عالي مشغول تصويب مواد بيست و شش‌گانه بود، بدستور سفارت، كلني انگليس براي ترك گفتن خاك ايران، اجلاس نميكرد، و بانك انگليس هو و جنجال پس‌دادن سپرده‌هاي مردم را اعلان نمي‌نمود. فقط ايرانيها از مواد قرارداد بي‌خبر بودند كه آنهم براي وحشت و اضطراب مردم نافع، و كار كودتا را سهلتر ميكرد.
ص: 195

استعفاي بي‌دليل و رياست وزراي بي‌دليل‌تر

در سابق كرارا نوشته‌ام، كه تمام اقدامات انگليسها در اين سه سه چهار ماهه، متوجه دو موضوع بوده است، يكي جلوگيري از تجديد روابط بين دولتين ايران و شوروي، و ديگري برپاداشتن كودتا. در قسمت اول، با همه مساعي كه بكار بردند، بطوريكه ديديم، كاري پيش نرفت، و تيرشان بسنگ خورد. پس تمام هم خود را صرف پيش بردن قسمت دوم كردند، و براي روي غلطك انداختن كودتا بهترين وسيله بي‌صاحب گذاشتن وزارتخانه‌ها بوده است، و براي اينكار هيچ به از آن نبوده كه گيلك مرد استعفاء بدهد. خوب اين آقا استعفا داد؟ جانشين او ممكن است اينكاره نباشد. به! اين چه فكري است؟ چه مشكلي دارد كه بوسائلي كه در دست داريم، مجددا او را رئيس الوزراء كنيم. منتها اين بار گيلك مرد بقدري تشكيل كابينه خود را بتأخير خواهد انداخت، كه ما كارهاي كودتا، را روبراه كرده باشيم. بنابراين آقاي سپهدار، در 25 جدي استعفا كرد. و روز دوم دلو مجددا از طرف شاه، مأمور تشكيل كابينه شد، و تا 28 دلو، چهار روز قبل از كودتا، مشغول مطالعه در اطراف همكاران آينده خود بود، و در اين تاريخ چون كارهاي مقدماتي كودتا را انجام كرده بودند باو هم اجازه دادند كابينه خود را كه اعضاي آن جز دو نفر همان افراد كابينه قبلي و فقط كيف وزارت عوض كرده بودند معرفي كند.

نظامي شدن شهر تهران‌

ولي تأخير تشكيل كابينه مانع آن نبود كه گيلك مرد، در بيانيه خود كه تجديد رياست وزراي خويش را باطلاع عامه ميرساند، شهر تهران را نظامي كند. اينكار براي جلوگيري از پادوها و خبركشي‌ها و اجتماعاتي كه ممكن بود اتفاق افتاده، و براي كودتا مضر باشد، از لوازم بشمار ميآمد.
بعضي ميگويند، نظامي كردن شهر تهران براي آن بوده است كه كودتاي ديگري جلو اين كودتا را نگيرد و حتي سيد مدرس را هم ميخواهند يكي از آنها قلمداد كنند كه ميخواسته است كودتائي راه انداخته، و حكومت مقتدري تشكيل دهد. ولي من آنچه فكر ميكنم، نميدانم قوه مادي اين كودتاهاي تصوري را از كجا ميآوردند و چون هيچ اثري در تاريخ از آن نميبينم و خود هم خبري از آن ندارم، قلم‌فرسائي در اطراف آنرا خارج از رويه «شرح زندگاني من» بجا آورده، از آن صرف‌نظر ميكنم. حالاست كه از خواننده عزيز اجازه ميخواهم كه او را با تداركات مقدماتي كودتاي شب سوم حوت 1299 آشنا نمايم