.بياهميتي متحصنين سفارت روس
خواننده عزيز تصور نفرمايد، كه اهميت وجودي بستيهاي سفارت موجب اين اقدامات بوده، يا سردار سپه در اين ابرام خود، در بيرون كشيدن آنها از سفارت، و خاموش كردن اين سروصدا از شورش و انقلابي بيم داشته است؟ خير!
آنها كه باخلاق سردار سپه بعدها آشنا شدهاند، ميدانند كه هيچ چيز بقدر تشبث بخارجي اين مرد وطنپرست را عصبي نميكرده، و اين اصرار براي اين بود كه ميخواسته است، راه تشبث بخارجي را بر روي اشخاص اينكاره ببندد، و بآنها ثابت كند كه تحصن در سفارت هم نميتواند، جلوي اقدامات او را بگيرد. بعقيده من، در آن روزها هم مثل امروز، جلوگيري از اين قماش كارها، كه پرچم خارجي را سپر اقدامات بيرويه قرار ميدهند براي هر حكومت دوربيني از لوازم بوده است. كاش امروز هم يك چنين حكومتي ميداشتيم كه اين دايره نمكنهاي خارجي را، كه اقدامات آنها موجب مفاسد كلي است، از اطراف سفارتها دور ميكرد، و آنها را بوظايف مليت خود آشنا مينمود، كه بار ديگر اوضاع آذربايجان تجديد نشود.
ما دنبال پيشهوري و غلام يحيي ميگرديم و ميخواهيم آنها را بمجازات اعمالشان برسانيم، در صورتيكه آنها كه تراشنده اين راهزنان بودهاند، جلو چشممان آزاد ميگردند و بآنها تعرضي نداريم! پيشهوري و غلام يحيي و ساير حراميهاي واقعه آذربايجان مشتي قفقازي و خارجي بودهاند كه براي پيشرفت مقاصد خود و دستور مقامات خارجي ميخواستند بشيادي كلاه ملت را با سر براي خارجيها بردارند، آنها اگر در نزد ما منفورند، در نزد اربابهاي خود آبرومند ميباشند، ولي آنها كه در اين پايتخت، باسم ملت، باد ببوق تجزيه آذربايجان كرده و امروز هم شايد از راه ديگر مشغول همان سياهكاريها هستند، نبايد با صدور بيانيه توبه حزبي و اعتراف بخطاكاري از مجازات ملي رهائي يابند، بايد اعمال فردفرد آنها زير ذرهبين محاكمه درآيد و برطبق قانون با آنها عمل شود تا منبعد كسي جرأت نكند از اين آروقهاي بيجا «1» زده خوابهاي تجزيه براي ملت ايران ببيند!!
مقدمات سقوط كابينه مشير الدوله
ميدانيم، يكي از جهات رياست وزراي مشيرو الدوله اين بود كه تصور ميكردند شخصيت و وجهه ملي او مانع عمليات تجاوزكارانه سردار سپه خواهد شد. وقتي ديدند، وزير جنگ كسي نيست، كه بندي باين وجاهتها ببندد، سهل است، تندروي او زيادتر هم شده و هرروز نغمه تازهاي كوك ميكند طبعا پيش خود فكر ميكردند:
______________________________
(1)- آروق زدن امر طبيعي است
شكم زندان باد است اي خردمندندارد هيچ عاقل باد در بند ولي آروق با صدا آنهم در حضور سايرين خلاف ادب اجتماعي و بسيار ناپسنديده و در نزد بعضي از صداي مخالف هم ركيكتر است. آروق زدن بيجا كنايه از كار بيرويه كردن است.
ص: 502
«اين تفنگ حسن موسي هم كه نزد «1»! پس چه بايد كرد؟» از طرف ديگر. سردار سپه هم ميديد كه مشير الدوله متكي بوجهه ملي، كسي نيست كه بتوان او را با اين عمليات از ميدان بيرون كرد. مخصوصا بستي شدن جمعي آزاديخواه در مجلس و تقاضاي آنها راجع بمحدود شدن و حتي عزل سردار سپه و پذيرائي كه از طرف رئيس مجلس برادر رئيس الوزراء از آنها بعمل ميآمد بيشتر سردار سپه را عصبي و باقدامات ديگر وادار ميكرد.
روز 30 حمل 1301، سيد گمنامي، باسم سيد نصر اللّه، در صحن عمارت عدليه، بر درختي برآمده، شرحي از خرابي شهرداري و كثافت كوچههاي پائين شهر بر زبان رانده و مقداري از آشغال نهرهاي آب و از جمله گربه مردهاي كه ميگفت از راه آب در آورده است، از خورجيني كه بر دوش داشت بيرون كشيده، بمردم نمود و گربه را در ميان جماعت پرتاب كرده، گفت من نه بسفارت روس ميروم و نه بمجلس در عدليه ميمانم، تا تكليف اين كابينه «وجيه المله» معلوم شود، و يك مشت از اين انتقادها. آژانها آنچه اصرار كردند كه مؤمن را از بالاي درخت و خر شيطان پائين بياورند نشد، و در مقابل تشدد بآنها ميگفت، من مثل رئيس الوزراي «وجيه المله» ترسو نيستم، كه از اين تشرهاي شما از دم در بروم. جمعيت هم مثل اين بود كه حكيم فرموده از او حمايت ميكردند. از اين روز اين سيد بشجر الواعظين «2» ملقب گشت.
اين واقعه درست در همان ساعت اتفاق ميافتاد كه مجلس لايحه رئيس الوزراء را تصويب و هيئت دوازده نفري براي تعيين خط مشي دولت يا بعبارت سادهتر جلوگيري از رفتار بيرويه سردار سپه تعيين ميكرد. باوجوداين سردار سپه دنباله حمله را از دست
______________________________
(1)- قبل از اختراع تفنگهاي ته پر فشنگي، تفنگهاي گلولهزني دو شاخهدار سر پر رايج بود. اين تفنگهاي سر پر را در ايران ميساختند. بهترين آنها كار حاجي مصطفي و از آن بهتر كار حسن موسي بود. حسن و موسي دو نفر صنعتگر بودند كه هريك در قسمتي از كارهاي تفنگسازي تخصص داشتند و باهم شريك بودند و تفنگهاي حسن موسي در هدفگيري مشهور بود. «اين تفنگ حسن موسي هم نزد.» كنايه از اين است كه آنكسي كه خيلي باو اميد داشتيم او هم نتوانست كاري انجام بدهد نظير: «آخرين تير تركش هم كاري صورت نداد.»
(2)- شجر الواعظين را اگر بفارسي ترجمه كنيم درخت واعظها از آن بيرون ميآيد و معروف شدن واعظ بمنبر هيچوجهي ندارد ولي چه بايد كرد اشخاصي كه دور اين درخت يا اين منبر را گرفته بودند آنقدر سواد نداشتهاند كه اگر چيز اديبانهاي هم ميخواهند بگويند جمله غلط بيمعني نباشد و چيزي هم كه بدهنها افتاد اعم از صحيح يا غلط معروف ميشود و شايد آنها هم كه بعدا اين جمله غلط را شنيدند توجهي باينكه غلط است نداشتهاند، زيرا سواد آنها هم در عربي همانقدر بوده است كه معني شجر و واعظ را بفهمند نه زيادتر. يقينا اگر در پنجاه سال قبل كه سواد عربي جزو تعليم و تربيت بوده كسي ميخواست يك چنين لطيفهاي بگويد از طرف حضار مورد ملامت ميشد كه مؤمن اين چرند چيست ميگويي. ولي در اين دوره نه همين كسي اعتراضي بر اين جمله غلط نكرده بلكه همه جا به تكرار آن پرداخته و هيچيك عيبي در آن نديدند. امروز بواسطه همين بيسوادي عمومي ممكن نيست عبارت عربي را حروفچينها درست بچينند و اگر غلط گيري شود و در آن دقت كنند اكثر جملههاي عربي كه نادرا در روزنامهها و كتابها نقل ميشود غلطهاي شتري دارد.
ص: 503
نداد و شجر الواعظين را براي انتقاد از مشير الدوله بمجلس و صحن بهارستان هم فرستاد سهل است در ماه رمضان كه مردم براي وقت گذراندن بمساجد ميرفتند، عدهاي را برانگيخت كه در اين مكانهاي پرجمعيت بكرسي برآيند، و بمشير الدوله در ضمن نطق توهين كنند چنانكه روز 20 رمضان، 11 ثور، چند نفر از اين قماش ناطقين در مسجد سپهسالار دست بكار هم شدند، منتها مردم آنها را هو كرده نگذاشتند چيزي از نطق آنها شنيده شود.
سقوط كابينه مشير الدوله
از كارهاي كميسيون دوازده نفري اطلاعي در دست نيست. بر فرض اينكه تصميماتي هم گرفته باشند روي مسودهها مانده و هنوز به نتيجهاي نرسيده بود. سردار سپه كه تا اينوقت ظاهرا اقدامي بر ضد مشير الدوله نميكرد، مصمم شد كه بينتيجه بودن تصميمات اين كميسيون را باعضاي آن حالي كند. بنابراين بوسيله سالار نظام و محمود آقا خان حاكم نظامي شهر پيغام زنندهاي براي مشير الدوله فرستاد.
روزنامه حقيقت «1» راجع باختلاسهاي سردار اعتماد رئيس قورخانه كه در دوره قبل بمناسبت ساختن آتشبازي اعياد، او را سردار فشفشه موسوم كرده بودند، شرحي نگاشته و ضمنا سردار سپه را طرف حمله قرار داده بود. سردار سپه ميخواست، اين روزنامه توقيف شود. مشير الدوله اينكار را صلاح نميدانست. آقاي وزير جنگ، بوسيله دو نفر سابق الذكر براي مشير الدوله پيغام داد كه يا روزنامه را توقيف كنيد، يا ميسپرم ديگر شما را بهيئت وزراء راه ندهند. البته اين پيغام ديگر چيزي نبود، كه مشير الدوله در مقام آن سكوت اختيار كند. بنابراين، در 18 ثور، تلگراف استعفاي خود را براي سلطان احمد شاه فرستاد.
بحران
خبر استعفاي مشير الدوله مردم را خيلي متأسف كرد. زيرا همگي ميدانستند كه اگر كار بر وفق مرام و سردار سپه اصلاحپذير بود، مشير الدوله از كار شانه خالي نميكرد. اگرچه سردار سپه منكر پيغام خود شده و مفهوم گفتههاي خود را تعبير و در لفظ آنهم تغييري كه ملايمتر بود قائل شده سهل است، اقداماتي هم در پس گرفتن اين استعفا كرد و حتي خودش هم بمنزل مشير الدوله رفت و مشير الدوله هم ظاهرا اين تعبير و تغيير را باور نمود، ولي همچنان در تصميم خود باقي ماند. كميسيون دوازده نفره مجلس هم آنچه رفتوآمد كرد تاثير ناپذير ماند.
حتي وقتيكه شاه از پاريس براي تعيين رئيس الوزراء تلگرافا تمايل مجلس را تحقيق كرد و مجددا مجلس بمشير الدوله اظهار تمايل نمود و شاه هم مجددا باو تلگراف و تكليف قبول رياست وزراء كرد، باز هم زير بار نرفت و مجددا تلگراف استعفا براي شاه فرستاد.
شاه ناچار، براي دفعه دوم تمايل مجلس را پرسيد. مجلس اين بار بقوام السلطنه متمايل شد و در تاريخ 26 جوزا، يعني پس از سي و نه روز بحران، كه جز دوري شاه از ايران هيچ باعثي نداشت، قوام السلطنه كابينه خود را بمجلس شوراي ملي معرفي كرده، مشغول كار گرديد.
______________________________
(1)- گويا نويسنده اين روزنامه پيشهوري بود و البته مثل روزنامه پيكار بخرج سفارت روس اداره ميشد و سردار سپه از اين راه پاپي آن شده بود. منتها مشير الدوله احتياط كار صلاح نميدانسته است كه انگشت بلانه زنبور كند.
ص: 504
در ايام بحران، يعني 10 جوزاي 1301 محمد حسن ميرزا وليعهد، كه سال قبل در حقيقت باروپا تبعيد شده بود بامر شاه بتهران برگشت. تمام سران كشور و رؤساي ادارات در باغ سردار محتشم از او استقبال كردند. حتي براي اعلان موقع حركت او از باغ مزبور توپ هم انداختند و با اثاثه قدرت و احترامي كه در خور مقام ولايت عهد بود وارد شهر شد و علي الرسم رئيس مجلس هم، از وليعهد ديدن بعمل آورد.
در اين بحران چهل روزه، سردار سپه با اينكه بعد از سقوط كابينه، حتي در كار وزارت جنگ هم نبايد مداخله كند. در همان روز سقوط كابينه معاونين وزارتخانهها را احضار كرد و دستوراتي راجع بحفظ نظم داد. بالاختصاص كه بعد از چند روز تلگرافي هم از شاه باو رسيده و مأمور مواظبت در حفظ نظمش كرده بود و اين «قوشچي باشيگري رقم زوركي هم پيدا كرد «1».»
كابينه دوم قوام السلطنه
تجربهاي كه قوام السلطنه، در دوره هشت ماهه رياست وزراي سابقش، حاصل كرده و مطالعات خارج گود «2» او، در ايام بيكاري، باو امر ميداد كه:
اولا محاكمه قانوني مطبوعات را عملي و رايج كند، تا وقايعي نظير كتككاريهاي سابق سردار سپه تكرار پيدا نكرده، هم روزنامهنگاران حدود و حقوق خود را بشناسند، و توي خشتهاي وزير جنگ ندوند، و هم سردار سپه، با وجود مجازات قانوني، باقدامات و تلافيهاي شخصي حاجتي پيدا نكرده، دندان روزنامهنگار را نشكند.
ثانيا، از خود قشون، در قشون، حد و سدي ايجاد كند، كه شخصيت و اراده فرماندهان در آن مداخله نداشته باشد، تا قشون مطيع دولت، و جلو افكار جاهطلبانه سردار سپه گرفته شود و براي مترسك «3» او قانون محاكمه وزراء را از مجلس بگذراند.
______________________________
(1)- «بيرقم قوشچيباشي است» از امثله خيلي كهنه و شايد از زماني است كه بخارا و خيوه جزو ايران بوده و احتمال ميرود كه اين مثل از آن عهد و از بخارا بساير بلاد ايران سرايت كرده باشد، زيرا در ازمنه سابق برجال خيوه و بخارا قوشچيباشي ميگفتهاند. در هرحال اين مثل در مواردي استعمال ميشود كه كسي بدون رضايت صاحب كار يا بدون حق و بدون حكم من اللّه- الحكيم بكاري اقدام كند. نظير: نكاشته درو ميكند و روي قالي هم ميچرد.
(2)- وقتي پيشكسوتها در زورخانه باهم سرشاخ ميشوند، نوچهها براي زيرچاق كردن فنون كشتي دوره گود مينشينند و چون اشتغالي جز دقت در نتايج فنوني كه طرفين بكار ميبندند، ندارند، البته بهتر و بيشتر خود را براي كشتيگيري جدي آماده ميكنند. مطالعات خارج گود، كنايه از ايام خانهنشيني است.
(3)- مترسك، هيكلي بشكل آدم است كه براي ترساندن پرنده يا چرنده سر جاليز ميگذارند. ببخشيد! قانون هم جز مترسك چيزي نيست، فقط اشخاص عادي و متوسطين را ميترساند، اشخاص ضعيف را هم قضات قابل و لايق مجازات نميدانند. روسها در قبل از كمونيست، مثالي داشتند كه با اين جمله مناسب است. يكي بيكي گفت: قانون چيست؟ دومي جواب گفت، «چوبي است كه جلو راهدار خانه در ميان راهي كشيده باشند، كوچكها از زير آن رد ميشوند و بزرگها از روي آن» معهذا جامعههائي هم هستند كه احترام بقانون جزو خون آنها شده است. اهالي سويس سرآمد آنها هستند. خوشا بر احوالشان!
ص: 505
ثالثا، در ماليه هم حدودي برقرار نمايد، كه از تطاول و تجاوز قشون بر ساير ادارات جلوگيري بعمل آيد.
رابعا، كار نيمه تمام نفت شمال را هم خاتمه بدهد، و آينده مالي كشور را تأمين نمايد.
نقشه خيلي خوب بود، و اگر ميتوانست اين كارها را عملي كند، شايد ممكن ميشد كه بيسروصدا، جلو جاهطلبي سردار سپه گرفته شود. ولي، در قسمت اول، قانون هيئت منصفه و محاكمه وزراء را بهر زحمتي كه بود گذراند، اما تأثيري در روزنامهها نكرد.
نه روزنامهنگاران از آن وحشت كردند، و نه سردار سپه حوصله مراجعه بمحكمه را داشت. در قسمت دوم، استخدام شصت نفر، ابتدا، فرانسوي، و بعد انگليسي، و بالاخره سوئدي كه براي جلوگيري از خودمختاري سردار سپه فكر كرده بود، با مهارت وزير جنگ، باعزام شصت نفر افسر و دانشجو، براي آموختن فن نظام، باروپا تبديل گشت، و حتي سردار سپه موفق شد، زير پاي «1» سوئديهاي امنيه را هم، كه موي دماغش بودند، با ايجاد قشون متحد الشكل؛ جارو كند!
در قسمت سوم، قانون استخدام آمريكائيها براي ماليه از مجلس گذشت، و ميليسپو هم بتهران آمد. ولي با تقاضاهاي سردار سپه، چگونه و با كدام قدرت مقاومت ميكرد. در اين خصوص، در آينده، در ضمن سرگذشتهاي خصوصي خود، خيلي موقع به دستم ميافتد، كه خواننده عزيز را بيشتر وارد كارهاي اين آقاي عزيز و همراهانش نمايم.
قسمت چهارم، نفت شمال را هم، كه از صفحه 397 تا 402 همين جلد، ميدانيم بجائي نرسيد و انكلسمهاي آمريكائي از ميدان بدر رفتند. شايد امروز خيلي افسوس اين كار را بخورند، ولي حالا هم، «نه خيكي دريده، و نه شيرهاي ريخته است «2»» باز هم، در كمال خوبي ميتوانند بميدان بيايند، و با ما شريك شوند. زمين و نفت از ما، دست و خرج استخراج از آنها، و بركت از خدا «3».
ايلات ايران
ايران ايل زياد داشته است، كه عدهاي از آنها بمرور تخته قاپو «4» و مدتي است دهنشين شده، و با ساير مردمان كشور وصلت كرده،
______________________________
(1)- اگر بخواهند محلي را جاروب كنند، بناگزير، بايد ساكن يا ساكنين آنجا را ولو موقتا خارج نمايند. «جارو كردن زير پا،» كنايه از اخراج از عمل و شغل و كارست و اين كنايه، تازه از طبقات پائين، بالا آمده، و حقا در خور نوشتن شده است. نظير، «صابون زير پاي كسي ماليدن.»
(2)- «نه خيكي دريده، نه شيرهاي ريخته است.» مثل دهاتي و كنايه از آنست كه هيچ كاري كه جبرانش ممكن نباشد، اتفاق نيفتاده است.
(3)- «دست از ما، بركت از خدا.» از امثال سائره، در مواردي استعمال ميشود، كه بخواهند كسي را بكاري ترغيب كنند. نظير «از تو حركت، از خدا بركت.»
(4)- «تخته كردن دكان» بمعني بستن آنست، چون سابق با تخته در دكان را ميبستند و تخته كردن بكنايه بهربستن و برچيدن بساطي بكار ميرود قاپو تركي و بمعني در است. «تختهقاپو» اصطلاح ايلاتي و كنايه از سد كردن راه رفتوآمد ايل، به ييلاق و قشلاق ميباشد. ييلاق و قشلاق هم اصلش تركي است و در فارسي، باين مفهوم، من لغتي نديده و نشنيدهام، و از اينرو، ميتوان گفت، كه قبل از هجوم تركها بايران، ما ايل نداشتهايم و اين سوغات را چنگيز بايران آورده است.
ص: 506
و از خانه بر دوشي، و رحله شتاء و صيف آسوده شدهاند. البته بازهم دامپروري سابق را از دست نداده، و مال و مواشي زياد دارند، و اكثر آنها را، براي چراندن در مرتع مناسب؛ به ييلاق و قشلاق هم ميفرستند، ولي چون زارع شدهاند؛ و لازمه زراعت اقامت در محل ذرع است، ناگزيرند كه در دهات مسكن اختيار كنند. بنابراين، فقط چوپانهاي خود را با گاو و گوسفندان خود، بمراتع ميفرستند و در فصل مناسب بدهات بنگاه خود مراجعت ميدهند، يا بقدري در دهنشيني پيشرفت كردهاند، كه حيوانات خود را هم نزد خود نگاه ميدارند.
عربها و هداوندها و سيلسپورها و بوربورهاي ورامين، و كلكوهاي مسيله، و ميش مستهاي فشافويه، واليكائيها، و افشارهاي ساوجبلاغ، و چگنيهاي قزوين، و شاهسونهاي بغدادي ساوه، و بياتهاي زرند، و زنديه قم، و ملاير، و شايد خلجهاي قم و ساوه، همه از اين قبيلند. در ساير ولايات ايران هم، از اين بقاياي ايلات تختهقاپو شده، زيادند. مثلا نخعي و افشار، و بچاقچي، و غيره، در كرمان، و زنگنه، و گوران در كرمانشاهان، و كرد و ترك، در مازندران، و قجر، و انزاني، در استرآباد و تيموري، و هزاره و بربري، و شادلو و زعفرانلو، و غمپرانلو، و افشار، و غيره، در خراسان، و افشار، و مقدم در خمسه، و مكريها و شكاكها، و منگورها، در مهاباد، و افشار، در اروميه. و مقدم، در مراغه و افشار، در تكاب و شاهيندژ همگي از بقاياي ايلات سابق ميباشند. اين طوايف البته از بازماندگان تيرههاي ايلهاي قديمي بودهاند، كه متفرق شده، و هريك در ناحيهاي مسكن اختيار كرده، ايلخاني و ايل بيگي و ابهباشيهاي قديمي آنها در ضمن ساير طبقات تحليل رفته، و افراد آنها دهنشين شدهاند، و از ايليت جز اسم چيزي در آنها باقي نمانده است.
بطور مثال، افشارهاي ساوجبلاغ تهران را شاهد ميآورم، كه ايل آنها از زمان صفويه ببعد، در اروميه و ساوجبلاغ مكري، (مهاباد) بطور ايليت و رحله شتا و صيف ميزيسته و بدامپروري مشغول بودهاند. آقا محمد خان قاجار، براي اينكه عده زياد آنها در يكجا مايه دردسر نشود، مقداري از آنها را از اروميه كوچانده، و در مغرب تهران براي آنها محل و مرتع معين كرده، و چون اين محل گنجايش تمام آنها را نداشته، شعبه فرعي از آنها تشكيل، و اين شعبه را به اسدآباد همدان فرستاده است. شايد اسم ساوجبلاغ، در نزديك تهران هم، بمناسبت ساوجبلاغ مكري سابق و مهاباد امروزه باشد، كه اين شعبه اسم محل سابق خود را باين يورت جديد خود داده باشند، و چون ايلخانيهاي آنها، مثل زهرمار خان و محمد وليخان و سليمان خان صاحب اختيار و خان بابا خان و عليخان و حاجي حيدر خان، كه هريك بعد از پدر، رئيس آنها بودهاند در تهران مسكن داشتهاند، رحه شتاء و صيف ايلي آنها از بين رفته، و خان خردهها و ايل بيگيها و ابهباشيها هم در مراتع خود قنواتي احداث كرده، مشغول زراعت شدهاند و افراد ايل را هم بكار زراعت گماشتهاند، ولي دامپروري خود را هم از دست نداده، گاو، گوسفند، ماديان الاغ زياد نگاه ميداشته، و
ص: 507
بعضي براي ييلاق و مرتع مناسبتري دامهاي خود را بكوههاي فشند و طالقان هم ميفرستادهاند.
در اسدآباد همدان هم، طبيعة همين وضع پيشآمده، و آنها هم زارع دامپرور گشتهاند.
ايل مادري هم كه در اروميه مانده، چون از قدرت ايلي آن كاسته شده، و بخصوص رؤساي آنها هم با شعبه فرعي به تهران رفته بودند، ناگزير وارد زندگاني زراعتي شده، و رؤساي درجه دوم آنها در مراتع نهرها و قنواتي احداث كرده، و بزراعت پرداختند.
شعبههاي فرعي ديگر آنها، بعضي قديما و برخي بعد از اين تاريخ، بكرمان و خراسان و مراغه و تكاب و شاهيندژ، رفته دهنشين شدند.
اگر خواننده عزيز بدهات افشارنشين ساوجبلاغ تهران و اسدآباد همدان و اروميه آذربايجان برود، اسم تيره قاسملو را، كه تيره اصلي، و ايلخانيها هم از همين تيره بودهاند در هرسه محل خواهد شنيد. در ساوجبلاغ باد غربي را كه از بحر خزر برميخيزد، بادمه، و باد گرم شرقي را با دراز «1» ميگويند. همين اصطلاح را در اسدآباد همدان و دهات رضائيه امروز، كه همان اروميه ديروز است نيز خواهد يافت، و اسم خانوادگي قاسملو را در اكثر خانوادههاي اسدآباد ملاحظه خواهد فرمود.
من، در ساوجبلاغ و رضائيه اصطلاحات رعيتي و اسامي گياههاي يكجور خيلي شنيدهام كه مسلما در اسدآباد و ساير جاهاي افشارنشين هم، همان اصطلاحات و اسامي مصطلح و متداول است. مثلا رسم زارعين بر اين است، كه كردهاي زراعت خود را به تناسب شيب زمين، يا جنوبي شمالي، و يا شرقي غربي ميكشند، و چون در ايران همهجا تقريبا جنوب و قبله يكي است، كردبندي جنوبي شمالي را، همهجا قبلهبست ميگويند ولي كردبندي شرقي غربي در هر محل اسم خاصي دارد. در اروميه و ساوجبلاغ تهران اين طرز اخير را، بهمان مناسبت بادمه «مهبست» موسوم كردهاند. شايد در دهات افشارنشين شاهيندژ و تكاب، و حتي اقطاع افشار كرمان هم اين اصطلاح معمول باشد.
اولاد و احفاد خانها و ايل بكيهاي سابق اين ايل، در تهران مشغول خدمت دولتي و بانكي يا ملاكي يا تجارت شدهاند. چنانكه، در رضائيه هم، خانوادههاي محترم و نجبا كه همه قاسملو، و از اولاد همان ايلخانيهاي سابق هستند، بملاكي و كارهاي دولتي مشغولند.
اللهيار خان آجودان باشي زمان ناصر الدين شاه، و پسرش حسن خان سردار كل و وزير نظام آخري، و اولاد او كه همه در نظام فعلي مشغول خدمتند، اصلا اروميهاي، و پسر عموهاي همان خوانين قاسملوي اروميه و ساوجبلاغ تهران و اسدآباد همدان ميباشند.
همچنين عربهاي ورامين، كه نادرشاه آنها را از ايل مادري آنها، كه در فارس هستند، جدا كرده در ورامين مسكن داده، و آقا محمد خان نظر بهمراهي كه، در بدو امر از آنها ديده است، آنها را طرف توجه قرار داده، و بعضي از رؤساي آنها در تهران محله خاصي (محله عربها) براي خود اختيار كرده، خانههائي ساختهاند. امروز اولاد ايلبيگيهاي سابق آنها، در ورامين بملاكي، و افراد آنها، برعيتي مشغولند. اينها هنوز هم اصطلاحات محل اصلي را فراموش نكرده، و حتي كردم و گفتم و ميكنم و ميگم جنوبيهاي فارس را،
______________________________
(1)- اين باد شرقي را در شهريار و فشافويه و ورامين باد خوشو ميخوانند.
ص: 508
امروز هم، در محاورات خود بكار ميبندند.
اين طرز تختهقاپو را تختهقاپوي طبيعي بايد ناميد، كه بمرور و طبيعت صورت گرفته، و امروز، جز اسم تيرههاي اصلي ايلي، چيزي از ايليت كه لازمه آن رحله شتاء و صيف است، در اين طوايف باقي نمانده، و افراد ايل شهرنشين و دهنشين شدهاند.
ولي باز هم در ايران ايلاتي هستند، كه مثل ادوار قبل، رحله شتاء و صيف ميكنند و ايل بتمام معني محسوب ميشوند.
ايلات خمسه و قشقائي و بويراحمدي و ممسني، در فارس و بختياري در حدود اصفهان و شاهسون، در اردبيل و يموت و كوكلان، در گرگان و الوار، در لرستان از آن جمله ميباشند كه هنوز از خانه بر دوشي دستبردار نبوده، و مثل ادوار قبل، از ييلاق بقشلاق و از قشلاق به ييلاق، دائما در حركتند، و در هر ناحيه چند هفتهاي در زير چادرهاي خود اقامت كرده، دامهاي خويش را بچرا سرميدهند، و همينكه علف در آنجا رو بكمي گذاشت، بجاي ديگر نقل مكان ميكنند.
ايلخاني اين ايلات هميشه بايد از طرف دولت تعيين شود. ييلاق و قشلاق آنها حدود معين دارد، كه تجاوز از آن جايز نيست. ايل بيگيها را كه رؤساي عشاير يك ايلند ايلخاني معين ميكند و اين ايل بيگيها، ابهباشيهاي تحت امر خود را تعيين مينمايند.
ولي همانطور كه دولت هميشه ايلخاني يك ايل را از افراد خانواده قديمي ايلخانيها تعيين ميكند، ايلخاني هم، نسبت بايل بيگيها، و ايلبيگيها هم، نسبت به ابهباشيها رعايت سابقه خانوادگي را مينمايند. زيرا، كدخدا و ريشسفيد خانوادهها، از ابهباشي بيسابقه، و ابهباشيها، از ايل بيگيهاي غريبه، و ايلبيگيها از ايلخاني غير خانواده، اطاعت نخواهند كرد، و نظم ايلي برهم ميخورد. بطوريكه در اين سلسله رؤساء، از كدخدا و ريشسفيد يك خانواده كه تحت امر ابهباشي است، تا ايلخاني، اگر شخصي بيكفايت يا متعدي از كار در آمده، و رئيس بالاتر بخواهد او را عوض كند، ناگزير بايد يكي از برادران و پسرعموهاي او را بجاي او نصب نمايد.
ماليات ايلي، كه از روي عده گاو و گوسفند و الاغ و ماديان و شتر گرفته ميشود، بايد بوسيله كدخدا و ريشسفيد خانواده، از افراد وصول شده، بابهباشي، و از او بايلبيگي و از ايلبيگي، بايلخاني، و از ايلخاني، بدولت، برسد. در دوره قبل از مشروطه، ايلات هم جزو جمعي داشتند، كه معلوم ميكرد هرنوع از دامهاي آنها چقدر بايد ساليانه بپردازند و دامهاي يك خانواده، بايد چه مقدار باشد، تا در موارد لزوم، يك سوار بديوان بدهد، و همچنين حدود ييلاق و قشلاق هر ايل و ابهاي، تا كجا بايد برود و مستوفيها از اين حيث هم كاملا مجهز بوده، و اختلاف يورتهاي هر طايفه يك ايل را رفع ميكردند.
مثلا ماليات قشقائي، در اواخر ناصر الدين شاه، هشتاد هزار تومان بود، و اين ايل را باصطلاح آنزمان داراي پنجاه هزار در خانه ميدانستند، و عده افراد آنها را دويست سيصد هزار نفر تخمين ميزدند، و بزرگترين ايلات ايران بشمار ميآمد. حدود قشلاق و ييلاق آنها، از فيروزآباد فارس شروع شده، بسيميرم اصفهان، كه آخرين حد ييلاقي آنها
ص: 509
بود ممتد ميشد. اسبهاي قشقائي، بهترين اسبهاي كشور بشمار ميآمد. قالي و قاليچههاي پشم اندر پشم قشقائي از نفائس فرشهاي ايران بود «1».
بختياري، كه حد قشلاق آنها تا مال امير خوزستان ميرود، و ييلاق آنها تا شهركرد و حدود فريدن اصفهان انبساط مييابد، از ايلات شجاع و رشيد ايران است، كه بواسطه زندگي كوهستاني، افرادي قوي و سالم دارد. قاليبافي آنها بسيار خوب، و اسبهاي آنها هم نژاده، و هيچ دست كمي از اسبهاي قشقائي ندارد. دهكرد (شهركرد) اصفهان محل مبادله محصولات دامي آنها با لوازم معيشت است. اين ايلرا بايد متمدنترين ايلات ايران دانست. زيرا اكثر در محلهاي كوهستاني خود، دهاتآباد دارند، و بزراعت هم مشغول ميباشند، چنانكه، در تبديل حكومت استبدادي بمشروطه، خانواده اسعد، كه همان خانواده ايلخانيهاي سابق است، كمك ذيقيمتي بطرز جديد كرده، و در حقيقت ايل مشروطه خواه منحصربفرد بشمار ميآيد.
شاهسون، كه محل قشلاقي آنها در حدود مغان، و ييلاق آنها تا اردبيل، و شهرداد- و ستد آنها، اهراست، نيز ايل معتبر پرخانوادهايست. خدمت آنها در طرفيت با دمكراسي قلابي آذربايجان و جلوگيري از راهزنان و حراميهاي خارجي، كه در اين يكي دو سال اخير مردانه در مقابل آنها مقاومت كردند، شايد تا حدي تلافي قيام آنها را در بدو مشروطه كبير، در هواخواهي از استبداد، بيرون آورده، و چپاول آنها را كه گاهي تا پشت شهر تبريز هم ميتاختند، جبران نموده باشد.
ايلات خمسه (پنجگانه) عرب، باصري، و بهارلو، و غيره، كه در فارس و از حدود لار و فسا، تا آباده و اقليد، ييلاق و قشلاق ميكنند، نيز، ايلات معتبري هستند، و چون از قديم الايام تحت رياست و ايلخانيگري قوامهاي شيراز بودهاند، دولت هيچوقت در مطيع نگاه داشتن آنها زحمتي نداشته است.
تركمنهاي يموت و كوكلان هم، كه در استرآباد (گرگان) هستند، از وقتيكه تحريكات خانهاي قوچان و بجنورد، به برافتادن خانوادههاي اين خانها، از بين رفته است زحمتي براي دولت وارد نميكنند، و كمكم بزراعت هم مشغول شدهاند. جاجيم و آقري و اليجه و كيسه حمام خود را ميسازند، و اسبهاي بد تركيب محكم و پر دو ترتيب ميكنند.
اما قجرهاي استراباد، بعد از آنكه آقا محمد خان بسلطنت رسيده، و ايلبيگيها و ابهباشيها شهرنشين و گرد دستگاه سلطنت جمع شدهاند، ديگر از ايليت آنها چيزي باقي نمانده، و همه دهنشين شده، و فعلا بود و نمود ايلي ندارند. حتي اسمي هم در ميان
______________________________
(1)- ظاهرا قاليبافي هم با ايلات بايران آمده است، و قبل از اين تاريخ در كتابها و ادبيات ايران اسمي از قالي نيست.
ايلات هم قالي خود را بقطع كوچك ميپرداخته و نقشه آنرا، بخيال خود، از روي گياههاي بيابان ترتيب ميدادهاند. همينكه اين بافندگي بايران وارد شده سليقه و حس ظرافت دوستي ايراني در آن مداخله كرده و آنرا بپايه عهد صفوي و دوره رضا شاه رسانده است. رضا شاه پهلوي را هم بايد يكي از مشوقين قاليبافي بشمار آورد.
ص: 510
ايلات از آنها باقي نمانده است. در زمان ناصر الدين شاه هم ايلخانيگري ايل قاجار، جز رياست بر خانواده قاجار، از قبيل قوانلو و خزينهدارلو و قزلاياغ و دولو و شامبياتي و غيره، كه در تهران اقامت داشتند، چيز ديگري نبود.
ياغيترين ايلات ايران الوار لرستان بودند، كه در دوره استبداد حتي در اواخر ناصر الدين شاه هم، نسبت بحكام خود اطاعتي نداشتند، حدود ييلاق و قشلاق آنها از آخر خاك بروجرد شروع، و بخوزستان ختم ميشد. شهر خرمآباد شهر دادوستد آنها بود. وجود قلعه فلك الافلاك، در بيرون خرمآباد، كه در نوك تپه مرتفعي نزديك اين شهر ساخته شده. و بر شهر سركوب است، دليل تمرد دائمي آنهاست. هيچوقت ايلخاني كه تمام آنها را اداره كند نداشتند. رؤساي طوايف آنها، مانند سكوند و بيرانوند و غيره، كه هريك خودشان بشرق دست «1» باقي طوايف جزو را مطيع ميكردند، بر آنها حكومت داشتند. اين رؤسا هيچوقت بشهر حتي خرمآباد هم نميآمدند، و همواره در كوهستانهاي خود، با افرادي كه از نان بلوط «2» زندگي ميكردند، بسر ميبردند. منتها حد اقتدار دولت در ناحيه لرنشين خرمآباد بود، كه سالي يكمرتبه حاكم بروجرد بايد با توپ و تيپ بآنجا برود، و بهزار زحمت و دو بهم زني بين رؤساي طوايف مالياتي از آنها وصول نمايد.
مشروطه آمد. با طرزيكه از وصول ماليات در دوره مشروطه نوشتهام، ديگر البته حرفي از ماليات الوار نبايد زد. زيرا، آقاي رئيس ماليه توپ و تيپي نداشت كه ماليات از آنها بگيرد، و اين الوار بودند كه تا پشت شهر بروجرد ميآمدند، و دهات را غارت ميكردند. تا ژاندارمري تأسيس شد، و دولت بفكر مطيع كردن الوار افتاد، و پستهائي در خط راه تا خرمآباد و شايد جلوتر هم گذاشتند. ولي هيچوقت نتوانستند آنها را مطيع كنند، و در مقابلههاي جنگي خيلي از افراد ژاندارم در اين ناحيه تلف شدند.
حال بدين منوال بود، كه كودتا پيشآمد. البته خانهاي الوار كسي نبودند كه بيمي از تجمع آنها و ضديت با دولت مركزي در كار باشد. منتهي تخطي آنها تا حدود
______________________________
(1)- شرقدست- شايد مقصود از اين لغت مركب سروصدائي باشد كه از چككاري آدم متعدي حاصل ميشود، ولي اين لغت مركب فعلا باين معني هيچ بكار نميرود، بلكه مورد استعمال آن جائي است كه كسي بزور شخص خود، كاري را انجام و طرف را با كار خاتمه يافتهاي مواجه كند و با زبردستي مترادف است.
(2)- مغز بلوط گس و تلخ است. آنرا در آب شيرين چند روزي ميخيسانند بعد آنرا در آفتاب خشك كرده و چند روزي هم آنرا ميخوابانند كه پوستها از آن سوا شود، سپس آنرا با آسياي آبي يا دستاس آرد ميكنند و از آن ناني ميپزند. «آو» و «تو» و «خو» يعني، آب و آفتاب و خواب: كه در زبان لري مصطلح است، عمليات سهگانه حاضر كردن بلوط خام را براي آرد شدن خلاصه ميكند. اين اصطلاح را من از مرتضي قلي خان، پسر صمصام السلطنه شنيدهام و چون نانش را هيچ نخوردهام، نميدانم تا چه حد، قابل خوردن است. شايد تازه آن، پر بد نباشد، ولي بيات آن مسلما براي غير لر، قابل هضم نيست. و در هرحال نان بادوامي است، كه معده لري آنرا بايد تحليل ببرد.
ص: 511
بروجرد بود. باوجوداين سردار سپه، كه ميخواست امنيت را در تمام ايران قائم كند.
از توجه به لرها، كه بين خوزستان و شمال ايران حائل شده، و يكي از خطوط اصلي و راههاي كشور بسرحدات جنوبي را بسته بودند، غافل نبود و بروجرد را هم يكي از مراكز نظامي كرده بود. قواي نظامي ساخلو، با عدهاي كه تازه بكمك آنها رسيده بود در تاريخ 30 جوزاي 1301 براي مقابله آنها از شهر بيرون آمده، مواقف آنها را بمباران كرده، عدهاي از آنها كشته، و عده زيادي اسير شدند. چهار نفر از سر جنبانهاي آنها را در بروجرد اعدام كردند.
خطر حمله ببروجرد مرتفع شد. بعد از اين تاريخ اين قواي دولتي بود، كه سر وقت آنها رفته، و در هر مقابلهاي كه اتفاق ميافتاد، مقداري از نيروي الوار تحليل ميرفت. اين وضع تا 1307 ادامه داشت، زيرا خلع سلاح اين مردمان كوهستاني نيمه وحشي، كه ساليان دراز عادت بخود سري كرده، حتي باسكندر كبير هم باج نداده بودند، كار كوچكي نبود، كه با يكي دو شكست انجام يابد. چنانكه بالاخره، اين خلع سلاح مقدمه تختهقاپو كردن الوار شد، و دنباله عمليات اسكاني آنها تا آخر دوره سلطنت رضا شاه پهلوي امتداد يافت. فعلا مدتي است آرام و مشغول زراعت شدهاند.
مسأله اسكان ايلات
يكي از مسائلي كه از بدو مشروطه، خيال مردمان منور و متفكرين كشور را بخود جلب كرده، و در اطراف آن احيانا در روزنامهها هم قلمفرسائي ميكردند، موضوع اسكان ايلات بود. ميگفتند در اين صد و پنجاه ساله اخير، چه فائدهاي از وجود اين ايلات براي كشور حاصل شده است؟ در دورههائيكه قشون چريك مرسوم بود، شايد وجود اين قوه موجب پيشرفتي براي دولت ميشد، ولي، از وقتي كه قشون بنيچه در كشور عمومي شده، و جنگها از روي اصول علمي است، دولت ايران هيچوقت از رشادت و شجاعت سوارهاي ايلي استفاده نكرده، سهل است بعلت طمعورزي رؤساي ايلات، اين سلحشوري و جنگآوري ايلات كه اكثر بر ضد دولت بكار ميرود، بضرر دولت هم تمام ميشود، و غالبا براي وصول مالياتي كه چندين برابر آنرا رؤسا از افراد گرفتهاند، بايد دولت مبلغي خرج توپ و تيپ كند، تا نصفه نيمهكاره از آنها چيزي استنقاذ نمايد.
بنابراين، سلحشوري اين مردمان جنگي، گذشته از اينكه فايدهاي براي دولت ندارد، بر ضرر دولت هم هست. ساير قراء و قصبات كشور هم ماليات خوني، و هم ماليات نقدي ميپردازند. در صورتيكه بايد از رؤساي ايل، همان ماليات نيمهكاره نقدي را هم، بزور تيپ و توپ و خرج و زحمت فراوان وصول كرد. چنانكه از مشروطه ببعد، ديگر همان ماليات ايلي سابق را هم نپرداختهاند و امروز هم نميپردازند.
فقط، در اين ميانه بختياريها، در مشروطه كمكي بدولت كردهاند، ولي اين كمك هم براي ملت خيلي گران تمام شد، زيرا رؤساي بختياري، چون احتياج دولت را بخود
ص: 512
ميديدند، بحق خود قانع نشده، گذشته از ماليات خود كه نميپرداختند، دولت را هم مثل امروز قشقائيها خراجگذار خود كرده، مدتي سربار ساير اهالي كشور بودند.
قصرهائيكه آقايان رؤساي بختياري در دهات خود ساخته، و زندگي ملوكانهاي كه براي خود، چه در محل و چه در تهران، راه انداختهاند شاهد اين مدعاست.
از قشقائيها، در تاريخهاي جنگي ايران هيچ اسمي نيست. شايد در قشونكشيهاي شاه عباس، كه اللهورديخان قشون فارس را به لشگرگاههاي اين پادشاه ميبرد! عدهاي هم قشقائي همراه داشته، و يا كريمخان زند، در لشكركشيهاي خود، از آنها استفادهاي كرده باشد، ولي در دوره قاجاريه، در هيچ جنگ يك سوار آنها هم همراه نبوده، زيرا عمليات آنها با طرز نظام اطريشي نميساخته است.
شاهسونها، در عهد صفويه و نادرشاه، جانبازيهائي براي دولت كرده، و بهمين جهت لقب شاهسونرا گرفتهاند. ولي در دوره قاجاريه، بخصوص در عهد مشروطه، جز اينكه گاهي تا پشت كوه عين علي تبريز را هم بباد يغما ميدادند، هيچ نفعي از آنها بدولت و ملت ايران عايد نشده است.
گذشته از اينها، اصلا اين خانه بر دوشي كه دنبال مرتع بايد كوه و دشت را پيموده و همينكه يك مرتع را تمام كردند، دنبال مرتع ديگري بروند، يعني چه؟ اين همه خاك كشور را زير پا كردن و هيچ ده و آبادي راه نينداختن، و هيچ علاقهاي بجائي نداشتن چه معني دارد؟ خواهند گفت ما پشم و پوست و روغن و پنير براي كشور تدارك ميكنيم.
در صورتيكه اگر اسكان و تختهقاپو شوند، از فوائد شير و پشم و پوست آنها چيزي كاسته نميشود، و آنچه از زراعت بدست آورند، فايده زيادتري است كه بآنها و بكشور عايد خواهد شد. ضمنا دولت هم از تعنت و رعونتهاي روساي آنها كه اكثر مردمان بيمنطق مادي و منفعتپرستي هم هستند، خلاص و از شر راهزني و دلهدزدي افراد كه گاهي سر راه قوافل و اتومبيلها بزخو «1» ميكنند، و باعث زحمت ميشوند نيز آسوده خواهد شد.
ولي، اينها همه آرزو و ضعف حكومت مركزي بقدري زياد بود كه از عهده امنيت خط راه تهران بقم و كاشان و اصفهان هم برنميآمد، تا چه رسد بخلع سلاح از ايلات بطوري كه اسكان آنها، با اوضاع آن دوره از محالات بنظر ميآمد.
يكي از كارهاي شايان تحسين مرحوم رضا شاه پهلوي خلع سلاح ايلات و اسكان آنها است، كه در ايلات لرستان بيشتر و بهتر، و در شاهسونهاي مغان كمتر و ناقصتر، عملي شده، و آنها را از رحله شتاء و صيف نجات داده، و در دهات و قراء ساكن كرده است.
اي كاش در قشقائي و ايلات خمسه و بويراحمدي هم اين اسكان را عملي كرده بود، كه مثل بهار گذشته، در بحبوحه گرفتاري دولت «بخودمختاري» آذربايجان، گرفتار نغمه وحشي اتحاد ايلات جنوب و تقاضاي خودمختاري براي فارس نميشديم.
______________________________
(1)- بزخو اصطلاح شكاري و بمعني خوابيدن در كومه و پنهان شدن شكارچي براي زدن شكار است و بطور استعاره در هر موردي كه براي ربودن چيزي كه در خفا مترصد آن باشند، نيز بكار ميرود. محلي را كه شكارچي در آن مختفي و متواري ميشود كومه ميگويند.
ص: 513
بعد از وقايع شهريور 1320، چون مسببين وقايع مزبور ميخواستند، مرحوم رضا شاه را كه قرباني اين اوضاع شده بود. از نظر ملت بيندازند، و خود را منجي ايران از ابو الهول استبداد وانمود كنند، ما را بكارهاي پوچ خيلي واداشتند كه يكي از آنها بدگوئي از شاه سابق است. مندرجات روزنامههاي آنروز را بخاطر بياوريد هيچيك از آنها نبود كه تعبيرها سهل است ناسزاها برضد اين پادشاه كه مسلما خدماتش بملت، خيلي زياد و در خور همهگونه ستايش و تحسين است، نداشته باشد. كمكم كار بوارونهگوئي هم كشيد و نويسندگان خدمات آن مرحوم را، با تعبيرات عجيب، منكر شدند و حسنات را بسيآت تبديل كردند.
از جمله يكي همين خلع سلاح ايلات و اسكان آنها بود، كه اينكار را بدستور خارجي و براي تحليل بردن قواي جنگي ايران بشمار، آورده، نويسندگان دوره روضهخوانيرا براي ايلات سردادند، كه مثلا اگر ايل قشقائي خلع سلاح نگشته، و لرها اسكان نشده بودند، وقتي قشون روس و انگليس بايران حمله كردند، اين ايلات جلو آنها را ميگرفتند! بله؟ ... من خيلي از متفكرين و منورين را هم، در آنروزها ديدهام كه از اين قماش افكار داشته و چون ميخواستند خود را خيلي باهوش بشمار آورند، با اين قبيل اظهارات خندهآور، براي ايلات دلسوزي و روضهخواني مينمودند و كار كشور را بعلت اسكان ايلات تباه ميدانستند. ولي امروز، كه قدري حواسها جمع شده و انشاء اللّه عقلها بكلهها برگشته است، ميتوانم بگويم كه صلاح ايران در برانداختن قواي ايلي، و اسكان، و نجات دادن ايلات از خانه بردوشي است. تنها ايراديكه بر تختهقاپو شدن ايلات دارند اين است كه در اين صورت ديگر كشور نميتواند از سلحشوري افراد ايل استفاده كند، در حاليكه وقتي آنها اسكان شوند و مثل ساير افراد كشور، بوسيله نظام وظيفه (كه امروز از آن معافند) در صنف سربازان و سواران ارتش درآيند، اين استفاده بوجه احسن ميسر است. و در هرحال، در قرن اتم ديگر سزاوار نيست رسم قرون بعد از حجر در اين كشور حكمفرمائي كند. بايد اسلحه را از ايلات گرفت و شيار را بدست آنها داد.
البته اين سخن، بگوش رؤساي ايلات كه ميخواهند از افراد ايل خود ماليات احشامي بگيرند، و بدولت چيزي نداده، سهل است، سهمي قند و قماش هم براي افراد ايل خود گرفته و بنرخ بازار آزاد، بآنها بفروشند، و وسيله قدرت براي خود بدست آورده، و در آينده بيشتر اسباب زحمت دولت شوند، خيلي گران ميآيد. ولي آنچه گفته شد حقيقتي است كه قابل انكار نيست. باز هم تكرار ميكنم بايد اسلحه را از آنها گرفت، و شيار را بدست آنها داد كه تا كشبكشمش «1» ميخورد آقايان بفكر تمرد و تحميل افكار بيمايه
______________________________
(1)- من اين تعبير را جز در نوشتجات مرحوم ميرزا ابو القاسم قائممقام كه در مكاتبات و مراسلات خود بكار برده است نديده و جز از اهل عراق (اراك) نشنيده و از اينرو تصور ميكنم در ساير نقاط فارسي زبان مصطلح نباشد. مورد استعمال آن در مواقعي است كه كسي چيز پوچ كممصرفي را وسيله ضديت قرار دهد. نظير «كك بآش ترشي كسي نشستن»
ص: 514
خود بر دولت و ملت نيفتند. يار شاطر باشند، نه بار خاطر. سهم خود را در ايراني بودن اعم از ماليات نقدي و خوني، مثل ساير ايرانيان بپردازند و خود را سربار ملت نكرده با سايرين شريك باشند، نه وردار و ورمال.
بافسران ارتش هم، برادرانه توصيه و عرض ميكنم، كه برخلاف گذشته. در خلع سلاح با آنها مدارا كرده، و در اسكان هم رعايت مال و حال آنها را بفرمايند، كه خسارت مادي و آبروئي و تلفات جاني بآنها وارد نيايد، و از فرستادن سرپرستي كه زنهاي ايل را بشير دادن سگهاي خود وادار كند، بپرهيزند، و بدانند كه اينها هرچند نادان ولي وديعه خداوندند. نبايد آنها را آزار كرد، محمود خان آيرم، كه از اين قماش سرپرستها براي قشقائيها ميفرستاد، كجا است؟ يا همان خرده افسري كه اين دايگي سگش را بر زن يكي از افراد ايل تحميل ميكرد، حالش چطور است؟
حتي من از اينها بالاتر ميروم. سرلشكرهائي، كه از اين راهها دارائيهائي بهمزدند اگر سپهبد هم بشوند، امروز، در نهايت بيمنزلتي و بيقدرتي روز ميگذرانند. روز اينها را ببينيد، و راستي پيشه، و از چنين روز انديشه كنيد و بدانيد كه جهان را صاحبي باشد خدانام. او خبير و بصير است، و مزد و مجازات هركس را بكف دستش ميگذارد. منتها «چوب خدا صدا ندارد» بر فرض كه با هزار جان كندن براي آقازادگان ميراث زيادي هم بگذاريد، و باينكه شما مظلمه ببريد و ديگري زر، خوشدل باشيد يقين بدانيد كه اولاد شما از اين دارائيها استفاده نخواهند كرد. زيرا محتسب خدائي ببازار است و حساب هركس را تصفيه ميكند و كنارش ميگذارد.
شنيدم يكي از سرلشكران كه از اين راهها مالي اندوخته بود، از ترس مصادره مرحوم پهلوي، براي رفيق طرف اعتماد خود محرمانه مبلغ معتنابهي پول فرستاده، و دستور داده بود كه فلان ملك را براي او، باسم خود قباله كند كه بعد باو منتقل نمايد.
رفيق هم ملك را باسم خود قباله كرد، و در همان هفته بدون وصيت، مرحوم شد. دست تيمسار سرلشگر، در مقابل ورثه رفيقش، بجائي بند نشد. زيرا، براي اختفاي امر، تا توانسته بود، قبلا خود ادله نقل و انتقال اين وجه را، به مورث آنها پنهان كرده و از ميان برده بود.
فتوحات قشون دولت در آذربايجان و فتح قلعه چهريق
ميدانيم، سردار سپه ماژور حبيب اللّه خان شيباني، افسر نامي ژاندارمري سابق، را با رتبه سرتيپي، بفرماندهي نيروي آذربايجان مأمور كرده، و بر عده و تجهيزات قشون آنجا افزوده، فصل بهار 1301 هم شروع شده، و طبعا زدوخوردهائي بين قواي دولتي با اشرار بوقوع پيوسته است. اگرچه، قواي دولتي در مقابله با شاهسونها پيشرفتهائي حاصل كرده، و از ميانه تا اهر در چند وهله، آنها را شكست داده و متواري كردهاند، ولي در مقابله با كردها كار رنگوروي ديگر گرفته، و در يكي از جنگها، شكست مهمي بقشون دولت وارد آمده، و بيم همهگونه مخاطره ميرود. سردار سپه
ص: 515
سرتيپ امان اللّه ميرزاي جهانباني، رئيس ستاد ارتش، را از مركز مأمور تفتيش آنجا نمود، و پس از اطلاع از سبب شكست، فرماندهي قواي آذربايجان را به سرتيپ جهانباني واگذار، و فتح قلعه چهريق را از او خواست و سرتيپ مذكور در مدت كمي اين امر مهم را انجام داد.
آقاي حسين مكي، در تاريخ خود، بعنوان يادداشتهاي يكي از افسران دخيل در قضايا، شرحي در اين موضوع نقل كرده كه اگر اشتباه نكنم، اين افسر دخيل در قضايا خود سرتيپ امان اللّه ميرزاي آنروز، و سرلشكر جهانباني امروز، و فاتح قلعه چهريق است. زيرا، گذشته از اسلوب نگارش يادداشت كه من از كتاب فتح بلوچستان ايشان كه در كرمان بمن هديه كردهاند، بدان آشنا هستم، در خود يادداشت اين «افسر دخيل در قضايا» هم، مطالبي مندرج است كه حاكي از افكار دروني فرمانده كل است، كه البته غير از خود سرتيپ جهانباني، كسي بر آن واقف نميتوانسته است باشد. و چون ايشان را سربازي وظيفهشناس، و از اغراقگوئي مبرا، و مناسبتر از هركس براي شرح اين فتح بجا ميآورم، اين است كه برخلاف رويه خود، عين آن يادداشتها را در اين جا نقل ميكنم:
اينك يادداشت افسر دخيل در قضايا
«هنگاميكه اسمعيل آقاي سميتكو، رئيس و فرمانده اكراد، كه بتحريك اجانب آرزوي استقلال كردستان را در سر ميپخت، آذربايجان ايران را دچار اغتشاش نموده، و بخونريزي و چپاولهاي خارج از قاعده خود، در كليه شهرستانهاي شمال غربي آن خطه، ادامه ميداد، امير لشكر اسماعيل آقاي امير فضلي بفرماندهي لشكر شمال غرب اشتغال داشت، و بمنظور تأمين دفاع آذربايجان و تقويت لشكر مزبور خالوقربان با چهار هزار نفر چريكهاي خود، و مختصري نظامي در مياندوآب متمركز شده، و رياست ستاد اين قواي چريك را سرهنگ روح اللّه ميرزاي جهانباني (سرلشگر كيكاوسي) بر عهده داشت. افسر مزبور موظف بود، كه عمليات نيروهاي چريك را با دستورات فرماندهي لشكر، تطبيق دهد تا اين دو قواي مختلف، كه در تحت فرماندهي سرلشگر امير فضلي قرار گرفته بودند، بتوانند در رفع غائله سميتكو و تأمين آرامش آذربايجان همكاري لازم نمايد.
چون مدتي گذشت، و هيچگونه گزارشي كه حاوي پيشرفت قواي دولتي باشد، از تبريز بمركز، واصل نگرديد، و چنين تصور ميرفت كه ممكن است؛ در خلال اين فرصت اسمعيل آقا، با اغتنام وقت، بتقويت قواي خود كوشيده، و با غافل كردن نيروهاي دولتي مسبب خرابيها و آشفتگيهاي بيشتر گردد، سرتيپ حبيب اللّه شيباني بسمت بازرسي آذربايجان بتبريز عزيمت، و مقرر گرديد كه پس از رسيدن بآنجا؛ و تشخيص اوضاع و احوال واقعي قواي اسمعيل آقا بيدرنگ نامبرده را مورد تعرض قرار داده امنيت آن خطه را با درهم شكستن نيروي مشار اليه، تأمين و برقرار نمايد.
در سال 1300 سرتيپ شيباني بآذربايجان عزيمت، و پس از بازديد قواي تبريز، جهت سركشي بچريكهاي خالوقربان بساوجبلاغ حركت نمود. در آنجا ضمن بازديد نيروهاي آن ناحيه خبر يافت كه لاهوتي در حوالي تبريز، علم طغيان برافراشته و آن شهرستان را نيز دچار اغتشاش گردانيده است. سرتيپ حبيب اللّه خان با سرعت قواي مختصري گردآورده خود را بتبريز رسانيد
ص: 516
و ژاندارمهاي لاهوتي و همدستانش را متفرق نموده سرعت عمل و اداره عمليات سرتيپ شيباني تبريز را از اغتشاش و يغماگري نجات داد و عمليات نامبرده مورد توجه واقع گرديد. سرتيپ شيباني پس از ختم غائله لاهوتي رسما عهدهدار فرماندهي نيروي آذربايجان شده و بلافاصله مشغول آماده نمودن قوا و تهيه وسايل حمله بسميتكو گرديد، و سرلشكر امير فضلي فرماندهي لشكر شمال غرب بتهران فراخوانده شد. اما در همين اثناء سميتكو در ساوجبلاغ بقواي خالوقربان حملهور گرديده و چريكهاي نامبرده را بكلي منهزم گردانيد و خالوقربان نيز در اثناي زد و خورد كشته شد. اطلاعاتي كه از اين زدوخورد در خاطر دارم بدين قرار است:
خالوقربان با چريكهاي خود روي خط مياندوآب و بوكان كه بين ساوجبلاغ و سنندج واقع شده بود قرار داشت. تعداد افراد مسلح او از شاهسون و كرد و غيره بيش از چهار هزار نفر نبود.
ضمنا چهار ارابه توپ و بيست قبضه مسلسل سبك در اختيار داشت. اما مشار اليه براي دوازده هزار نفر از دولت جيره و حقوق دريافت مينمود، هنگاميكه مشار اليه در ساوجبلاغ توقف داشت شبانه باو خبر رسيد، كه سيد طه، پسر شيخ عبيد اللّه يكي از همكاران سميتكو، با هشتصد نفر سوار از نخوددره دوازده فرسخي سنندج، باشنو مراجعت مينمايند، و تقريبا بموازات تپههاي بوكان رسيده است. سرهنگ روح اللّه ميرزاي جهانباني، رئيس ستاد خالوقربان، موضوع را بمشار اليه خبر داده، و تقاضا مينمايد كه از رسيدن سيد طه باشنو، و ملحق شدن بسميتكو ممانعت بعمل آورد.
خالوقربان. كه مرد بياندازه رشيدي بود، بدستههاي مختلفه قواي خود كه هركدام تحت سرپرستي يكي از بستگانش، از قبيل خالومراد، خالوكريم، خالومحمد قرار داشت، دستور ميدهد ارتفاعات يندرقاچ را كه در مقابل جاده بوكان باشنو قرار داشت، مستحكم نموده، و مراقبت نمايند، تا هنگاميكه سيد طه براي مراجعت باشنو، از ميان اين تپهها عبور مينمايد، غافلگير شده و تسليم يا دستگير گردد.
سپيدهدم، بخالوقربان و سرهنگ روح اللّه ميرزاي جهانباني خبر دادند، كه سيد طه و سوارانش از دور پديدار شده، و به تپههاي يندرقاچ نزديك ميگردند. سرهنگ كيكاوسي با عجله خالوقربان را برداشته، بسمت تپهها عزيمت نمودند. ولي در اين ميان، از طرف سيد طه و افرادش كه مقدار زيادي از تپههاي يندرقاچ فاصله داشتند، تيري بقلب خالوقربان خورده، و در جلوي پاي سرهنگ روح اللّه ميرزا نقش بر زمين گرديد.
چريكها، كه كشته شدن فرمانده خود را بچشم ديدند، بدون هيچگونه اخذ توجه بدستورات سرهنگ روح اللّه ميرزا، تپههاي يندرقاچ را خالي نموده، با سرعت تمام در اطراف پراكنده گشتند و كليه اسلحه خود را منجمله بيست قبضه مسلسل سبك و چهار عراده توپ، در ميان صحرا باقي گذاشتند. بطريقيكه، در هر گوشه از بيابان، اسلحه در زير آفتاب ميدرخشيد، و در هر گامي مقداري فشنگ پراكنده شده بود.
سرهنگ كيكاوسي و بهادر السلطنه، برادرزن فرمانفرما، چون وضع را چنين ديدند، بهيچوجه قادر بجلوگيري از فرار افراد چريك نبودند، از زير بوكان و مياندوآب مراجعت نمودند.
ولي در شب هنگام كه آشپزخانه را براي چريكهاي فراري نبرد تپههاي بوكان براه انداختند مقدار زيادي از اتباع خالوقربان، براي دريافت جيره خود، حاضر شده در مياندوآب صرف شام نمودند.
لازم است در اينجا اين نكته را ذكر نمود كه طرح و عمليات قواي چريك خالوقربان قبلا پيشبيني شده، و بتصويب سرتيپ شيباني رسيده بود. نقشه پيشبيني شده چنين بود كه ضمن جلوگيري از رسيدن سيد طه ببوكان، و مقاومت نيروهاي خالوقربان در تپههاي يندرقاچ، قواي
ص: 517
تبريز كه در بندر كمارلو متمركز شده بودند، با سواران ظفر الدوله كه خوي را محل تجمع خود قرار داده بودند، به نيروهاي سميتكو حملهور گردند، تا از الحاق سيد طه باو جلوگيري نموده، و هريك را دور از هم، در نقاط مختلف منكوب و منهزم سازد. ولي در حيني كه چريكهاي خالوقربان بمنظور جلوگيري از سواران سيد طه، در تپههاي يندرقاچ متمركز شده بودند، هيچگونه حملهاي نه از طرف سواران ظفر الدوله، و نه از جانب نظاميان مقيم بندر كمارلو، بعمل نيامد، و سرانجام باعث انهزام و متواري شدن قواي چريك خالوقربان گرديد. گويا پس از تلگراف حضوري، كه سرهنگ دو كيكاوسي به سرتيپ شيباني نموده و علت عدم همكاري با قواي چريك را استفسار كرده بود، مشار اليه در پاسخ اظهار داشته است: نقشه جنگ من چنين اقتضا ميكرد، كه شما را تحريك بجنگ كرده باشم.
پس از شكست و فرار قواي خالوقربان و كشته شدن او، بمنظور رسيدگي و تحقيق در اطراف قضيه، سرهنگ شهاب (سرتيپ شهاب فقيد كه در زمان فرماندهي دانشكده افسري مقتول گرديد) از طرف فرماندهي نيروي آذربايجان، بمحل واقعه اعزام، ولي چه سود كه قواي چريك بطوري از هم پاشيده شده بودند كه بهيچ ترتيب جمعآوري آنها مقدور نبود.
شكست نيروي خالوقربان عمليات سابق سرتيپ شيباني را، كه در مرتفع نمودن غائله لاهوتي، اهتمام فراواني بخرج داده بود، از بين برده، و اصولا نيز اطمينان لازم را جهت اتمام غائله سميتكو از همه سلب نموده بود.
عزيمت سرتيپ امان اللّه ميرزاي جهانباني بآذربايجان
در اين موقع، كه اغتشاشات آذربايجان توليد نگرانيهاي بيشماري را نموده بود، سرتيپ امان اللّه ميرزا جهانباني، ضمن عهدهداري رياست اركان حرب، ببازرسي ناحيه شمال غرب مأمور گرديد، و بمحض ورود بتبريز، فرماندهي كل نيروي آذربايجان با حفظ شغل سابق، بمشار اليه محول، و سرتيپ شيباني بتهران احضار گرديد.
چند روزي از ورود وي بتبريز نگذشته بود، كه والي آذربايجان آقاي دكتر مصدق، بعلت كسالت مزاج استعفاء و تقاضاي عزيمت بتهران را نمودند. وزارت كشور، با قبول تقاضاي مشار اليه، ايالت آذربايجان را نيز، بسرتيپ جهانباني واگذار نمود.
بنابراين سرتيپ جهانباني، با در دست داشتن كليه اختيارات كشوري و لشكري آن سرزمين، بدون فوت وقت بمنظور نبرد با اكراد، شروع بكار نمود، و چون خيال عزيمت به بندر شرفخانه را داشت، سرهنگ محمد حسن بقائي را بكفالت ايالت از جانب خود، در تبريز گذارده، بآن سوي رهسپار گرديد.
بندر شرفخانه، كه از بدو ورود جهانباني به آذربايجان، مطمح نظر بود، تكيهگاه كليه وسائل حملونقل دريائي و كشتيها و قايقهاي بزرگ و كوچكي است، كه از هرحيث ارتباطات كرانههاي درياچه اروميه را تأمين مينمايد، و در آن زمان مهمات و وسايل جنگي بيشماري از كردار مه روس، كه در آذربايجان شوريده، و متواري شده بودند، در آن بندر مهم بجاي مانده كه ميتوانست در موقع لزوم مورد استفاده جنگي قرار گيرد. سرتيپ جهانباني، در ورود به بندر شرفخانه، كليه مهمات و لوازم كردارمه روس را بازديد، و نگاهداري آن را تأكيد نمود، و ضمنا كشتيها و قايقهاي درياچه مزبور را كه تحت نظر كارمندان روسي اداره ميشد، در اختيار گرفت، زيرا، بمحض بازديد بندر شرفخانه اهميت موقعيت طبيعي آنجا را درك، و تشخيص داده بود كه با در دست داشتن اين بندر، تمام كرانههاي شرقي درياچه اروميه را نيروي آذربايجان ميتواند بازرسي كامل نموده، و باسرع وقت احتياجات جنگي سواحل مزبور را برطرف سازد.
ص: 518
مطالعه اجمالي مناطق اشغال شده از طرف دشمن
سرتيپ جهانباني، در بندر شرفخانه كه نزديكترين نقاط بسرزمين اشغال شده از طرف اكراد بود، اوضاع قسمتهاي متصرفي سميتكو را مورد مطالعه قرار داده، مركز تجمع اكراد و تكيهگاه عمده آنان، قلعه بسيار مستحكم چهريق بود، كه در مغرب شهرستان سلماس واقع شده، و با مرز كشور تركيه بيش از چند فرسنگي فاصله نداشت.
در حوالي و جوار قلعه قديم چهريق، كه بر روي ارتفاع مرتفعي ساخته شده بود، و مشرف بر كليه تپهها و قلل اطراف بوده، و رودخانه زولاچاي نيز، از دامنه آن عبور ميكرد، سميتكو قلاع و قصور مستحكم ديگري براي خود ساخته، و بخيال استقلال كرد و سلطنت آن حدود روزگاري بخوشي ميگذرانيد. همچنين قصر بسيار زيبائي از سنگ سماق و مرمر سياه و سفيد، با باغي دلگشا، كه اطراف آن را فرا گرفته بود، بنا نهاد و آرزو ميكرد، روزي در اين مكان مستحكم، سلطان مقتدر كردستان مستقل شناخته شود.
سرتيپ جهانباني، همينكه از نزديك اوضاع محلي آن ناحيه را مطالعه نمود، و موانع آن حدود را كاملا بررسي كرد، نقشه عمليات جنگي آينده خود را طرح، و وارد مرحله عمل گرديد.
تمركز قوا در بندر شرفخانه
پس از مطالعه وضعيت زمين تصميم گرفته شد از درياچه اروميه كه يك مانع طبيعي در مقابل نفوذ اكراد بداخله آذربايجان بود، حداكثر استفاده برده شود. اين فكر، با در دست داشتن كليه وسائر نقليه دريائي، كه قبلا براي در اختيار داشتن آن اقدامات لازم بعمل آمده بود، از مرحله عمل چندان دور نمينمود. زيرا گذشته از اينكه وسائل دريائي نقليه كمك فراواني جهت ارتباط بود، خط آهن نيز تبريز را با بندر شرفخانه مربوط نموده، و اين خود از لحاظ حل مسائل ارتباط و رساندن قوا بنزديكترين خط جبهه، كمك شاياني مينمود. مخصوصا اينكه، مقدار زيادي مهمات از كردارمه سابق روس در بندر مزبور باقي بود، كه ميتوانست مورد استفاده نيرو قرار گيرد. باين دليل از اركان حرب نيروي اعزامي چنين دستور داده شد:
الف- كليه نيروي اعزامي از تهران، باستثناي سواره نظام، كه در تحت فرماندهي امير لشكر اسماعيل آقاي امير فضلي بوده، بوسيله وسائل نقليه دريائي، محرمانه و غفلتا از بندر دانالو ببندر شرفخانه حمل و در آنجا مستقر گردد.
سوار نظام نيروي مزبور نيز وظيفه داشت، كه با سرعت هرچه تمامتر از راه خشكي خود را ببندر شرفخانه برساند.
ب- هرچه زودتر، كليه نيروي مقيم آذربايجان در بندر شرفخانه، براي حمله قطعي بمراكز اكراد متمركز گردد، زيرا با در دست داشتن بندر مزبور، طول كرانه شرقي درياچه اروميه تحت بازرسي دقيق نيروي آذربايجان درآمده، و اكراد كه سواحل غربي درياچه مزبور را با بنادر قوچي و گلمان خانه در دست داشتند، بعلت عدم دسترسي بوسائل دريائي، نميتوانستند استفاده لازم را از كرانههاي غربي بنمايند. خصوصا اينكه، نقطه مرتفعي در ساحل غربي درياچه، مابين بندر قوچي و گلمان خانه وجود داشت، كه در تحت كنترل سميتكو نبود، و مستقلا از طرف ياغي ديگري، بنام كاظم كه ارتباطي با اكراد نداشت، اداره ميگرديد. اين نقطه ضعف كه در ساحل غربي، يعني امتداد نقاط متصرفي دشمن، مابين دو بندر مهم، قرار داشت بنام سنگ كاظم موسوم بود.
ص: 519
طرح نقشه جنگ
با در نظر داشتن وضع نظامي درياچه اروميه، و با در دست داشتن نيروي دريائي، قواي دولتي قادر بود با مانورهاي سريع خود دشمن را از جناح چپ و راست، يا بالعكس سوق دهد، و يا در نقاط مناسب ساحل غربي درياچه كه در دست اكراد بود نيرو پياده نمايد، از اين قرار نقشه جنگي چنين ترسيم گرديد:
الف- چون در شمال كرانه درياچه اروميه جدار مسطحي يافت ميگرديد، كه به ارتفاعات غزل داغ و منتهي بشهرستان سلماس (شاهپور فعلي) ميشد، در نظر گرفته شد، كه نيروي متمركز در بندر شرفخانه، با نفوذ در جدار مسطح شمالي بالاتر از ارتفاعات قزل داغ عبور نموده، و با تصرف شهرستان سلماس مستقيما به قلعه چهريق حمله نمايد.
ضمنا در دستور عملياتي اين قوا چنين پيشبيني شده بود كه بايستي پس از اشغال ديلمان، دژ چهريق را تسخير نمايند.
ب- نيروي چريك، كه بنام گردان مرادي موسوم، و از باقيمانده فراريان قواي خالو- قربان تشكيل يافته بود، و تحت نظر مرادخان كرد كه بعدا در ارتش بدرجه سرگري رسيد، اداره ميگرديد، با يك قسمت كوچك نظامي، كه زير فرمان مستقيم سرهنگ ابو الحسن خان پورزند (مرحوم سرلشگر پورزند) بودند، طبق نقشه طرح شده عملياتي وظيفه داشتند، كه در ساحل غربي در بندر سنگ كاظم يعني همان نقطه ضعفي كه بين بندر قوچي و گلمانخانه يافت ميشد و سابقا از آن ذكري رفته است پياده گردند.
عهدهداري فرماندهي كليه ستون مذكور بسرهنگ ابو الحسن خان پورزند واگذار گرديد.
وضعيت نيروي طرفين
قواي دولتي، كه در تحت نظر سرتيپ امان اللّه ميرزاي جهانباني در بندر شرفخانه متمركز گرديده، و تصميم داشت نقشه جنگي بالا را با در نظر داشتن وضعيت نظامي محل عملي سازد، از قسمت نامبرده پائين تشكيل گرديده بود:
1- ستاد فرماندهي كل نيروي آذربايجان.
پس از بازرسي وضعيت دقيق كادر افسران آذربايجان، سرتيپ جهانباني تصميم گرفت بمنظور پيشرفت عمليات نظامي، از كليه افسران جوان و تحصيلكرده قواي متمركز در آذربايجان حداكثر استفاده برده شود، اين افسران كه در سابق با شغلهاي بياهميتي در اكناف و اطراف آذربايجان متفرق بودند، با سمتهاي برجستهاي در ستاد فرماندهي كل گرد آمدند. افسران مزبور عبارت بودند از. سرهنگ سيف اللّه، شهاب سرهنگ روح اللّه ميرزا، سرهنگ شاهرخ ميرزا كه تازه از روسيه بايران وارد گرديده و داراي نشان ژرژ بود، سرهنگ احمد خان چال پرسكي (كه نام خود را باقصي تغيير و بعدا در پست اتاشه ميليمتري «وابسته نظامي» در افغانستان فوت كرد) بسمت رياست ستاد نيروي كل آذربايجان تعين گرديد و سرهنگ يوسف خان كه در سلماس بدست سربازان خود مقتول شد و سروان مهين نيز در جزو افسران شايسته ستاد متشكله نيرو بودند.
ب- ستون گارد- شامل بود از هنك پياده پهلوي- هنك پياده رضاپور، يك اسواران سوار اكتشافي- يك آتشبار روسي چهار عرادهاي تحت فرماندهي سرتيپ فضل اللّه خان زاهدي (سرلشكر زاهدي امروز)
ج- ستون شمال غربي- شامل دو هنك پياده لشكر آذربايجان و يك اسواران اكتشاف و يك آتشبار چهار عرادهاي روسي كوهستاني، تحت فرماندهي سرتيپ حسين مقدم (سرلشكر مقدم فعلي)
د- ستون سوار- شامل هنك سوار لشكر شمال غرب و هنك سوار سنگين اسلحه مركز
ص: 520
و يك آتشبار شنيدر صحرائي و يكدسته توپخانه ابوخوف صحرائي، تحت فرماندهي سرهنگ كربلائي علي «1» نخجوان كه افسري تربيتشده و بسيار رشيد بود، در ارتش روس نيز درجه سرهنگي را نيز دارا بوده است (افسر مزبور در جنگهائي كه با اكراد در نواحي كوهستان آرارات كرد شهيد گرديد.)
ه- جنگجويان غيرنظامي كه تعداد آن هزار نفر بودند، تحت سرپرستي افسران ارامنه اداره ميشدند.
و- آترياد همدان بفرماندهي سرهنگ رضا خان كندي در احتياط فرماندهي كل قواي آذربايجان تعيين گرديد.
ز- سرهنگ محمود خان پولادين نيز با قواي مختصري نظامي و سواران چريك و ژاندارمري ساخلوي نظامي را در خوي تشكيل داده بود.
وضعيت اجمالي قواي اسماعيل آقاي سميتكو
از تعداد قواي سميتكو تا اين تاريخ اطلاع صحيحي بدست نبود. اما نيروي دشمن، با در دست داشتن قلعه چريق، كه بيش از پنج فرسنگ با مرز تركيه فاصله نداشت، از لحاظ موقعيت نظامي شايان بسي توجه بود، خصوصا اينكه شهر سلماس و اروميه و كليه سواحل غربي درياچه اروميه در اشغال قواي نامبرده قرار گرفته و كليه كوهستان مرتفع آن ناحيه را در اختيار قواي خود داشت.
روحيه قواي طرفين
اكراد: بواسطه اينكه تاكنون از قواي دولتي كه مكرر بجنگ آنان شتافته بود، شكستي نخورده و هميشه قواي اعزامي را منكوب و مرعوب خود ساخته بودند، داراي روحيه بسيار قوي بوده و چون جمع كثيري از سربازان فراري عثماني نيز كه از سلاحهاي مختلفه اطلاع داشته و با انواع سلاحهاي خود بآنان ملحق شده بودند بيش از پيش بتهور و شجاعت ذاتي آنان افزوده گرديده و روحيه آنان را از هر حيث تقويت نموده بود، زيرا اكرادي كه تاكنون با يك تفنگ و چند فشنگ به نيروي دولتي حمله كرده و غالبا آنها را از پاي درميآوردند اينك كه داراي چند عراده و توپ و چندين مسلسل سنگين و سبك، كه از غارت قواي دولتي بدست آورده بودند، سربازان اعزامي دولت را بهيچ تصور كرده و هرگز خيال شكست را در مخيله خويش خطور نميدادند. خصوصا اينكه آشنا بودن بوضع زمين، و تخصص در جنگهاي كوهستاني آنان را ورزيده ساخته و شكست آنها را در اوطان خويش از محالات جلوه ميداد. روحيه نيروي دولتي نيز از هر حيث ممتاز بود. زيرا، در اين مدت قليل سربازان آذربايجاني عمليات نظامي و تيراندازي را فراگرفته و احساس اينكه قشون دولت ايران بمنظور حفظ استقلال و تماميت كشور تشكيل يافته و براي برقراري امنيت در سرتاسر كشور ميجنگند غرور مخصوصي در آنان توليد نموده بود كه تا آن زمان اين روحيه ممتاز در سربازان اعزامي سابقه نداشت. تسليحات كافي و دادن چندين ماه حقوق كه دفعتا در شرفخانه به آنان پرداخت شده بود، كمك بسيار شاياني بتقويت روحيه آنان كرده و از هر حيث آنان را براي پيشرفت مقاصد جنگي وادار بقبول فداكاري مينمود.
تعداد قواي دولتي
قواي دولتي از هشت هزار پياده و يك هزار سوار و پنجهزار چريك و هزار نفر جنگجويان غيرنظامي كه من حيث المجموع 15 هزار نفر بود تشكيل يافته بود.
______________________________
(1)- كلبعلي
ص: 521
شروع بجنگ
حمله بسنگ كاظم- پس از يك رشته عمليات اغفالي كه انجام گرديد و قواي متمركز در بندر دانالو بوسيله نيروي دريائي درياچه رضائيه بسمت بندر شرفخانه سوق داده شد به سرهنگ ابو الحسن خان پورزند فرماندهي مختلط نظامي و گردان مرادي نيز دستور داده شد بلافاصله در بندر سنك كاظم پياده شود.
نظر باينكه تا آن زمان هيچگونه ارتباطي با كاظم ياغي از طرف قواي دولتي برقرار نگرديده و عمليات آتي او در مقابل ستون اعزامي كاملا مشكوك بود، سرتيپ جهانباني تصميم گرفت كه شخصا براي ملاقات ياغي مذكور عزيمت نمايد. اين عمل كه دور از حزم و احتياط بنظر ميرسيد، بلافاصله پس از رسيدن قواي دولتي ببندر سنگ كاظم انجام گرفت. قواي نظامي كه در بندر سنگ كاظم پياده شده بودند، پس از پياده شدن فرماندهي كل قواي آذربايجان احترامات نظامي را مرعي داشته و با هوراي متعدد خود از فرمانده خويش استقبال نمودند.
اين عمل باعث گرديد كه كاظم ياغي تصور نمايد قواي بياندازه زيادي در پناهگاه او پياده شده و هرگز قادر نيست كه علنا با آنان بمبارزه پردازد. باين مناسبت با كليه نفرات خود بارتفاعات بندر سنگ كاظم پناه برده و در خود بنه هيچگونه دفاعي بعمل نيامد. سرتيپ جهانباني بعلت ممكن نبودن قواي زياد بهمراهي خود و براي جلوگيري از خونريزيهاي بدون فايده، بهمراهي سرهنگ دو روح اللّه ميرزاي جهانباني و سه نفر نظامي بدانجا عزيمت كرده و از شيب كوهستان عبور نموده بسمت قلعه كاظم كه در ارتفاعات بلندي قرار گرفته بود رهسپار گرديد و بكاظم پيغام داد كه براي پارهاي مذاكرات و ملاقات خصوصي بقلعه او رهسپار است. قلعه كاظم كه يكي از استحكامات مهم آن ناحيه بود، بدستياري و همت اين ياغي كاملا تعمير شده و با پلهاي متعدد و راههاي مخفي خود يك دژ كاملا جديد نظامي را ترتيب ميداد. سرتيپ جهانباني پس از عبور از راههاي مشكل خود را بقلعه رسانيده در اطاقي كه از سنگ يك پارچه ساخته شده بود كاظم را در حاليكه با يك بمب روسي دستي بازي ميكرد در ميان تني چند از بستگانش ملاقات نمود.
سرتيپ جهانباني در برخورد اوليه، كاظم را كه بعلت ترس مفرط بهيچ وجه مايل نبود بمب مزبور را از خود دور سازد از بازي با آن بمب بر حذر داشته و او را متوجه نمود كه ممكن است اين عمل بنابودي او و كليه اشخاصي كه در آنجا حضور دارند منجر گردد ولي كاظم اظهار داشته بود كه اين از عادات ديرينه من است.
سرتيپ جهانباني، با خوشروئي و ملاطفت بنامبرده گفت: اگر منظور دفاع در مقابل ما چند نفر است، احتياج به بمب دستي نيست. زيرا با يك اشاره شما كافي است نزديكان مسلحتان كه در نقاط حساس گماشته شدهاند، ما را نابود نمايند. اين سخن در كاظم تأثير فراوان كرد و بمب دستي را بكناري گذارده، براي مذاكره حاضر گرديد. سرتيپ جهانباني، بدون مقدمه باو گفت: منظور دولت از اين اردوكشي قلعوقمع سميتكو بوده، و هيچ ارتباطي باو ندارد بلكه طرز رفتار و عمليات گذشته شما، كه تحت تأثير اكراد قرار نگرفتهايد، موجب نهايت تشكر اولياي دولت ميباشد، و اميد است كه مورد مرحمت هم واقع گرديد. تنها منظور از پياده شدن در اين نقطه و ملاقات با شما اينست كه از سواران چريك شما، كه خطوط و جادههاي كوهستاني اين نواحي را بخوبي ميشناسند، استفاده نموده و ما را راهنمائي نمايند.
كاظم كه از رفتار و كردارش معلوم بود شخص با استعدادي است، و برخلاف ياغيان آن ناحيه خونخوار وسيع بنظر نميرسيد، طرز ملاطفت و برخورد اوليه سرتيپ جهانباني در مشار اليه تأثير نموده، و او را كاملا رام ساخت. باين مناسبت، در پاسخ گفت: من تصور ميكردم پياده
ص: 522
شدن قواي دولتي در بندر سنگ كاظم براي حمله بقلعه و تسخير آن ميباشد. اما تشريففرمائي شما با يكنفر افسر و چند نفر سرباز در اين نقطه مستحكم، مرا بمراحم دولت اميدوار ساخته، و بگفتههاي شخص شما نيز نهايت اطمينان را دارم و از اين تاريخ، كليه اتباع خود را بمنظور راهنمائي قواي دولتي، باختيارتان ميگذارم و بآنها توصيه خواهم كرد، كه اوامر شما را مانند دستورات من بپذيرند. اما خودم در قلعه سنگ كاظم خواهم ماند.
سرتيپ جهانباني، نظر باينكه استنباط نمود كه مشار اليه در گفتههاي خود صادق بوده، و دوروئي نميكند، تقاضاي او را پذيرفته و با اعتماد كامل از هم جدا شدند. كاظم نيز بلافاصله بقول خود رفتار كرد و اتباع خود را در اختيار قواي مختلط سرهنگ ابو الحسن خان پورزند قرار داد، و در نتيجه راهنمائيهاي دقيق اتباع كاظم ياغي بود، كه سرهنگ مزبور توانست، با نهايت سهولت و سرعت جادههاي كوهستاني ناحيه ارسباران «1» را در كمترين وقتي طي نموده و راهپيمائي خود را با رسيدن بعمده قوا در جهت قلعه چهريق بپايان رساند.
اما افسوس اين ياغي خيرخواه و بيگناه، بقدري در بالاي سنگ باقي ماند، تا امير لشكر عبد اللّه خان امير طهماسبي عدهاي را براي دستگيري نامبرده اعزام داشت، و كاظم كه تا آخرين لحظه رشيدانه از خود دفاع مينمود، در همانجا كشته شد.
مختصري از شرح عمليات كلي كه بنابودي اسمعيل آقاي سميتكو منتهي گرديد
پس از اينكه ستون قواي مختلط دولتي بترتيب بالا در بندر سنگ كاظم مستقر گرديد، دستور داده شد كه از جادههاي كوهستاني ناحيه ارسباران بسمت قلعه چهريق عزيمت نمايند. سپس به بندر شرفخانه بازگشت نموده، و بكليه قوائي كه با اقدامات سريع قبلي در آن بندر متمركز گرديده بودند، دستور داده شد كه از شمال درياچه اروميه بطرف قلعه چهريق حمله نموده، و آنجا را كه قلب نيروي اكراد بود، تسخير نمايند.
بدين ترتيب قلعه چهريق بوسيله دو ستون نيروي دولتي محاصره گشته، و اميد ميرفت، در كمترين وقتي سقوط نمايد.
حكم عملياتي بدين ترتيب، براي كليه نيروي دولتي صادر گرديد.
الف- ستون گارد (هنگ پياده پهلوي- هنگ پياده رضاپور- يك اسوران اكتشاف يك آتشبار روسي- چهار ارابه كوهستاني) تحت فرماندهي سرتيپ فضل اللّه خان زاهدي، بايستي از روي ارتفاعات قزل داغ و ميشوداغ، بسمت قلعه چهريق پيشروي نمايد.
ب- ستون شمال غرب (هنگ پياده لشگر آذريجان- يك اسوران اكتشاف- يك آتشبار چهار ارابهاي روسي كوهستاني) تحت فرماندهي سرتيپ حسين مقدم (سرلشگر مقدم فعلي) بايستي از روي ارتفاعات شكريازي بطرف قلعه چهريق عزيمت نمايد.
ج- جنگجويان غيرنظامي كه تحت سرپرستي افسران ارامنه تشكيل شده بود، وظيفه داشتند، كه در جدار مسطح شمالي بين درياچه اروميه پيشرفت نموده، و خود را به قلعه چهريق برسانند.
د- عمليات ستون متمركز در بندر سنگ كاظم تحت فرماندهي سرهنگ ابو الحسن خان پورزند،
______________________________
(1)- ارسباران چنانكه اسمش معرفش است در نزديكي رود ارس در قسمت اهر جزو اردبيل واقع است. مگر اينكه در اين قسمت هم ناحيهاي را بدون وجه تسميه ارسباران موسوم كرده باشند كه من از آن بياطلاع باشم.
ص: 523
بايستي با عمليات نيرو در بندر شرفخانه كاملا همآهنگ بوده، و هردو در يكروز انجام پذيرد.
پس از صدور حكم عملياتي مزبور و ارسال آن براي كليه فرماندهان قسمتها، در روز عاشوراي سال 1341، عمليات كلي با نهايت سرعت و شدت بر ضد اكراد شروع گرديد و در بحبوحه نبرد، به سرتيپ جهانباني خبر رسيد كه سنگيني جنگ متوجه ستون گارد كه بايستي در روي ارتفاعات قزلداغ و بزداغ پيشرفت نمايند، گرديده و هنگهاي پياده ستون مزبور در ارتفاعات قزلداغ با اكراد تلاقي و اكراد كه با سرسختي و رشادت فوق العادهاي ميجنگند، موفق بايجاد شكافهاي تقريبا عميقي بين قسمتهاي پياده شده، و در حال پيشرفت ميباشد. ضمنا اطلاع رسيد كه آتش شديد مسلسلهاي توپخانه خصم جناحين دو ستون گارد و شمال غرب را تهديد نموده و بيم آنست كه ارتباط ستونهاي مزبور قطع، و جداجدا در روي ارتفاعات قزلداغ محاصره و نابود شوند.
سرتيپ جهانباني، پس از كسب اطلاعات لازم بستون سوار، كه در احتياط فرماندهي بود دستور داد كه فورا بين دو قسمت پياده با حركت سريع پيشروي نموده، و تا آنجا كه ممكن است اكرادي را كه ميان خطوط قواي دولتي نفوذ يافتهاند، بعقب رانند و ضمنا دستور داد، كه بوسيله توپخانه و آتش مسلسلهاي نيرو اكراد متمركز را هدف قرار داده و مواضع آنها را با نهايت شدت درهم كوبند.
بيست و چهار ساعت نبرد بسيار سختي درگرفت، و اكراد با از جان گذشتگي و رشادت زايد الوصفي ميكوشيدند كه مواضع خود را حفظ نموده، و شكافيرا كه در بين خطوط قواي دولتي ايجاد نمودهاند، حتي المقدور در دست نگاه دارند. ولي سرانجام قدرت آتش و شدت حمله سواره نظام، كه در موقع بسيار مناسبي شروع گرديده بود. آنان را پس از يك نبرد خونين شكست داده و مجبور نمود كه بطرف شهر سلماس و قلعه چهريق عقبنشيني كنند. دو روز بعد شهرستان سلماس نيز بعلت سرعت حركت نيروي اعزامي پس از مختصر زدوخوردي سقوط نموده، و ناچار اكراد بقلعه چهريق يعني آخرين پناهگاه خود روآوردند.
در اين موقع، بكليه نيرو امر گرديد، بمنظور استفاده از موفقيت بدون كوچكترين سستي بقلعه چهرين حملهور گردند.
نيروي دولتي، پس از هشت فرسنگ راهپيمائي معجل در جادههاي كوهستاني جنگكنان خود را باطراف قلعه چهريق رسانيده و آنجا را محاصره نمودند. اكراد كه از سرعت عمليات نيروي دولتي غافلگير شده بودند، در چهريق نيز مقاومتي نكرده پس از نبرد كوتاهي منكوب و متواري گرديدند.
سميتكو با نزديكانش بتركيه فرار، و بلافاصله از طرف جهانباني بمرزداران كشور مزبور پيشنهاد گرديد كه ياغي معروف ايران را گرفته و تحويل قواي دولتي نمايند. اما چون تركها شنيده بودند كه همراه قواي شكست خورده اسمعيل آقا تعدادي قاطرهاي بار شده از ليره يافت ميگردد، براي تصرف ليرههاي مزبور، شبانه باو تاخته و گروهي از همراهانش منجمله خانم و پسرش را مقتول، و بنه سميتكو را غارت كردند ولي خود سميتكو موفق بفرار گرديد و چون چارهاي نداشت و سخت دچار اضطراب خاطر گرديده بود، بوسيله مكرم السلطان ده هزار ليره ترك فرستاد، و از سرتيپ جهانباني تقاضاي تأمين كرد. سرتيپ جهانباني در جواب پيغام داد كه جز تسليم چارهاي نداشته و هيچگونه تأميني باو داده نخواهد شد.
ص: 524
بدين طريق قلعه چهريق يا مركز فساد آذربايجان، كه مدتها باعث اغتشاش آن سامان گرديده و مانع بزرگي در پيشرفت مقاصد دولت براي امنيت آن حدود بشمار ميرفت، بتصرف نيروي دولتي درآمد.»
(پايان يادداشتها)
خبر فتح قلعه چهريق كه روز 20 اسد 1301 واقع شده، همان روز به تهران رسيد و تمام عمليات تجاوزكارانه سردار سپه را ماليده كرد و ريشه استقلال او را بمنتها درجه استحكام رساند. بعد از اين شكست ديگر كردها نتوانستند، بحمله بپردازند. اگرچه گاهگاهي، سميتكو با عدهاي ايلغار كرده، بخاك ايران وارد ميشد، و دستبردي ميزد ولي چيز مهمي نبود و بالاخره در چند سال بعد، در يكي از اين ايلغارها، به تدبير سرلشكر مقدم، غافلگير و كشته شد، و تا زمان طغيان قاضي محمد كه بعد از وقايع شهريور 1320 اتفاق افتاد، اين ناحيه امن و امان بود. من، در اوقات استانداري خود در آذربايجان كرارا براي رفتن بمهاباد و مياندوآب و بوكان و سقز و بانه و سردشت و مراغه از اين ناحيه، با اتومبيل و يكنفر شوفر و يك پيشخدمت، بدون داشتن هيچگونه اسلحه عبور كرده، و در هيچجا، هيچگونه بود و نمودي از اين راهزنان و آدمكشان كه شرح تعديات تا اين تاريخ آنها را سابقا در صفحه 366 تا 370 اين جلد نوشتهام مشاهده نكردم.
پارهاي از نويسندگان امروز ما، كه ميخواهند تمام عمليات سردار سپه را، بدون هيچ منطق و دليل بد بدانند، همينكه باين قبيل اقدامات اين مرد فوق العاده ميرسند نيز، نميخواهند بخدماتي كه باين كشور كرده است معترف شوند، و بكنايات نچسب و تشبيهات بيوجه شبه توسل جسته، زحمات ذي قيمت اين سرباز رشيد ايران را با تعبيرات عجيب، و علامت تعجبهاي بيمورد، بهدر ميدهند! من از آنها ميپرسم كه اگر اين مرد، در اين يكسال و چند ماهه، شب و روز خود را يكي نكرده، و نيروئي را كه خواننده عزيز در يادداشت «افسر دخيل در قضايا» خوانده و از عده و عده آن استحضار حاصل كرده است، بوجود نميآورد، و بموقع بآذربايجان نميفرستاد، بچه وسيله از حملات و غارتگريهاي كردها نجات مييافتيم؟ گل سرسبد نيروي ژاندارمري، يعني سرتيپ شيباني، را هم ديديم كه با داشتن اين همه قوه در تحت امر خود، نتوانسته بود كاري پيش ببرد. اگر سردار سپه متوجه قضيه نشده، و سرتيپ جهانباني را مأمور نكرده بود، آقاي سرتيپ شيباني، در تبريز پشت ميز مينشست، و بعادت خود مشغول كتابخواني خود ميشد، و با يكي دو شكست ديگر، اسمعيل آقا شهر تبريز را به يغما ميداد.
خوب است نويسندگان ما قدري خود را از عصبانيت بدور نگاهداشته، در هرچيز بدقت و مطالعه نگاه كنند، بدي را بد و خوبي را خوب بنويسند. تمرد كردها كه از بدو مشروطيت سر بطغيان برآورده، و هرروز جلوتر آمده، و از طرف دولت انگليس هم بالش نرم زير سر آنها گذاشته ميشد، مثل نهضت قلابي اخير آذربايجان، بسيار خطرناك بود،
ص: 525
و قلع و قمع آنكه به تدبير پدر صورت گرفته است، بايد مثل قلع و قمع اين، كه به تدبير پسر برومندش، بحمد اللّه انجام يافت مورد تقدير ملت ايران واقع شود.
نويسندگان هم، همانطور كه نبايد تملق بيجا بگويند، و مردم را نسبت بجانب خوب اشخاص اغفال كنند، همانطور هم نبايد با نوشتجات خود ملت و بخصوص نسلهاي جوان و آينده را، نسبت بخدمتگذاران كشور براه كج انداخته، و حق ناشناسي را كه آفت بزرگ وجود يافتن خدمتگذار است در آنها ايجاد نمايند.
مرحوم ميرزا رضاي كلهر، استاد مشق خط ما گاهي كه دايره يا مدي را بزرگتر و يا بلندتر از اندازه نوشته بوديم، و توصيه كرده بود، كه آن را كوچكتر با كوتاهتر كنيم، و ما بجانب اغراق رفته، و آنها را خيلي كوچك و كوتاه كرده بوديم، بما ميگفت «آقاجان! گفتم لب بام نيا ميافتي! نگفتم، آنقدر پسپس برو كه از آن طرف بيفتي!.»
البته تاريخ نبايد مثل روضة الصفاي ناصري و ناسخ التواريخ باشد، كه جز مدح سلاطين خانواده معاصر و صدراعظمهاي حاضر، و احيانا قدح خانواده مغلوب و صدراعظمهاي معزول، چيز مهمي در آنها نيست، و اگر خواننده اهل تتبع نباشد، از معتقداتي كه از اين قبيل تاريخها براي او حاصل ميشود، براه كج خواهد افتاد. ولي جانب تفريط موضوع هم، مثل جانب افراط آن، مضر بلكه بعقيده من، ضرر اينطور تاريخنويسيها، براي جامعه زيادتر است.
ممكن است تاريخنويس، بواسطه خوبيهائي كه از كسي ديده، يا اميدي كه بخير او براي آتيه خود دارد، از ديدن حقايق تن بزند، و در مواردي كه رفتار شخص منظور زننده بوده است، از ذكر اصل واقعه شانه خالي كند، و اگر هم از كسي با دليل و بيدليل بدش ميآيد، كارهاي خوب او را اصلا از قلم بيندازد. ولي بعد از آنكه بذكر واقعهاي پرداخت، نبايد آن را براي حب و بغض اين و آن بلند و كوتاه كند و حقيقت را دگرگون وانمود نمايد، يا تاريخ وقايع را، براي نسبت دادن باشخاص، پسوپيش كرده، مدح و قدح بيجا بخود اجازه دهد يا در محاكمه تاريخي خود، كه ناگزير در ضمن بيان مطالب پيش ميآيد، انصاف تاريخنويسي را كنار گذاشته، اصرار بورزد كه دوغ را دوشاب و دوشاب را دوغ كند «1».
______________________________
(1)- دوشاب بمعني شيره است كه از آب انگور ميپزند.
«دوغ و دوشاب پيشش يكي است.» يكي از امثال سائره و اين جمله از اين مثل اقتباس شده است. اصل مثل: «دوغ و دوشاب پيشش يكي است» ميباشد كه در مواردي كه بخواهند عدم توجه كسي را بكاري بفهمانند، استعمال ميكنند. شايد اصل و ريشه اين مثل هم لري باشد، زيرا در نزد لر گوسفنددار، دوغ كه كره آنرا گرفته و شايد همانروز هم ميخواهد كوچ كند چيز بيقيمتي است و عزت دوشاب در نزد لردها. امروز هم زياد است. نه مواد اوليه، و نه وسايل تدارك هيچيك را ندارند. عزت و ذيقيمتي دوشاب در نزد لر را اين جواب و سؤال كه بين لر جواني
بقيه در حاشيه صفحه بعد
ص: 526
من در تاريخنويسي معاصر، باين قماش پسوپيش كردنهاي تاريخ وقوع قضايا، و باين قبيل محاكمات تاريخي بيمروتانه، زياد برخوردهام كه بايد آنها را بضعف حافظه يا غرضورزي، يا اظهار شهامت، كه من آنم كه ... حمل كنم. نويسندگان ما بايد بدانند، كه تاريخ آنها را هم تاريخ محاكمه خواهد كرد، و شايد وزن تاريخ آنها از نظر نسل آينده زيادتر از ناسخ التواريخ و روضة الصفاي ناصري نشود. سلطان احمد شاه نميگويم براي عياشي، لامحاله بعلت بيفكري و بيعلاقهگي، مملكت را سرداده، باروپا ميرود، خوب شاهي است و سردار سپه يا رضا شاه شب و روزش را صرف ترقي مادي و معنوي و حيثيتي كشور ميكند، بد شاهي است؟ براي چه؟ براي اينكه او قانونشناس بوده، و اين قانونشكن. در صورتيكه قانون براي حفظ مملكت است، نه مملكت براي حفظ قانون.
اين قماش محاكمهها را هر عقل سليمي رد ميكند، و در نزد مطلعين دوغدوغ است، و دوشابدوشاب.
باري، سردار سپه در 28 اسد، بافتخار اين فتح، در باغ جلو قزاقخانه سابق جشني برپا كرد. در اين جشن، كه تمام افسران حاضر تهران شركت جستند، باسم خطابه آقاي وزير جنگ، شرح مفصلي خوانده شد، كه من از آوردن عين آن در اينجا خودداري ميكنم. در اين خطابه اغراقات شاعرانه و تكلفات منشيانه زياد بكار رفته، و حتي، از كلمات و جملههاي بيمناسب هم، خالي نيست و چيزي كه در آن خيلي نمايان است، توصيه در وطنپرستي و حماسه گذشته و اميدواري بآينده است. و فقط در يك مورد ذكري هم از سلطان احمد شاه رفته است. از لحن اين خطابه «و منمن» هائي كه در آنست، پيداست كه نويسنده ميخواهد همهچيز كشور را از پيشرفت قشون وانمود كند، و سردار سپه را نماينده آن قرار داده، و همه پيشرفتها را باو منسوب دارد. مردم كه اين بيانات را در روزنامهها ميخواندند، مخصوصا باين جملههاي مقرمط، كه اكثر آنها در خور فهم افسران بيسواد آنروز نبوده، و معني مقصود بزور از آن استخراج ميشد، ميخنديدند.
انتشار اين خطابه از اثرات اين فتح، كه حقا مرهون زحمات سردار سپه بود، در انظار كاسته و بجاي اينكه وسيله بزرگ كردن قضيه واقع شود، موجب كوچك كردن آن گشت. من يقين دارم، كه در اين مورد هم، اعليحضرت رضا شاه پهلوي اين خطابه منسوب بسردار سپه را نپسنديده است.
بقيه حاشيه صفحه قبل
______________________________
با پيرلري واقع شده است، ميتوان دريافت كرد كه، لر جوان كمتجربهاي از لر پير پرسيد:
شاه سرش را با چه ميتراشد؟ پير لر جواب گفت: با دوشاب نم ميكند و با تيغ طلا ميتراشد.
لغت دوشاب جز در نزد لرها در نزد طوايف ديگر فارسي زبان مصطلع نيست، سايرين شيره ميگويند.
ص: 527
سلطان احمد شاه هم، بوسيله تلگراف، با خطاب «وزيرجنگ» از اين فتح اظهار خشنودي و قدرداني كرده، و در تلگراف ديگري، كه در جواب گزارش وزير جنگ راجع به چگونگي اين فتح مخابره كرده، مراجعت نزديك خود را بايران وعده داده است.
بازهم لزوم مستشار خارجي براي ايران خودنمائي ميكند
استخدام مستشار خارجي جهت ماليه، بخصوص براي مقاومت با زيادهرويهاي سردار سپه، كه هرروز خواب تازهاي براي تصرف يكي از شعب درآمد كشور ديده، و همينكه پنجه بدان بند ميكرد واگذاشتن آن غيرممكن بنظر ميآمد، چيزي بود كه لزوم آن از مدتي پيش حس شده، و همهكس آنرا دواي منحصر بفرد اين تجاوزات تشخيص ميداد. اين فكر مخصوصا رئيس الوزراءها را كه بيشتر از همهكس، گرفتار آه و ناله بيپولي همكارهاي خود بودند، مشغول داشته و از مدتي پيش مغز بمغز گشته، و اذهان متوجه آن شده بود.
بالاختصاص، در كابينه دوم قوام السلطنه، و وزارت ماليه فهيم الملك، كه كار تصرفات غيرقانوني سردار سپه در وزارت ماليه، از مالياتهاي غيرمستقيم و انبار تجاوز كرده بخالصجات هم كه خدايار خان را رئيس آن كرده بود، سرايت نمود و براي وزارت ماليه و مخارج كليه دواير دولتي، جز چهار پنج مليون ماليات مستقيم، كه آنهم اكثر گرفتار بد بدهي متنفذين بود چيزي باقي نمانده، و خزانه كه بايد مركز دادوستد كشور باشد، هميشه خالي و اگر وجهي هم از عايدي همين يكشعبه درآمد بمركز ميرسيد، و سردار سپه خبردار ميشد، آن را هم بهرعنواني بود از چنگ باقي دواير بيرون آورده و براي مصارف قشون ضبط ميكرد. بحديكه، براي پرداخت حقوق اعضاي مركزي وزارت ماليه هم، پول در خزانه يافت نميشد و رؤساي ادارات، براي وصول حقوق خود و كارمندان اداره خويش، مجبور بودند، حواله بولايات گرفته، و بوسيله دوستاني كه در آنجاها داشتند، بحقوق برسند، من حقوق چند ماهه خود و اعضاي ديوان محاكمات ماليه را بماليه خراسان حواله گرفته، وصول و ايصال كردم، ساير ادارات هم همين كار را ميكردند. و بعضي كه از اين دست و پاها نداشتند، و ميخواستند بنائي كنند حواله گچ و آجر و آهك بكورپزخانهها ميگرفتند. اين اوضاع هم، بيشتر از هرچيز لزوم مستشار خارجي و رهائي از اين وضع نامطلوب را غيرقابل انكار كرده بود.
استخدام دكتر ميليسپو براي رياست كل ماليه
راجع باين كه مستشار از كدام ملت باشد كه تحت نفوذ همسايهها نرفته، و حفظ منافع كشور را بر هرچيز مقدم دارد نيز، حسن سابقه و جديت و خدمتگذاري شوستر آمريكائي قضيه را حل كرده بود. اين موضوعات، كه در كابينه اول قوام السلطنه، در مغزها و در كابينه مشير الدوله، بزبانها رسيد، مشير الدوله رئيس الوزراء را بر آن داشت كه بجناب آقاي حسين علاء كه در آنوقت هم، مثل امروز نماينده ايران در واشنگتن بود،
ص: 528
دستورهائي راجع بمذاكره با دولت آمريكا و انتخاب شخص مستشار بدهد. يكي از دستورها هم اين بود، كه در انتخاب مستشار با شوستر هم مشورت بعمل آيد.
بالاخره، بعد از مشاوره و مذاكره قرعه اين فال بنام دكتر ميليسپو بيرون آمد، و قوام السلطنه در نوبت خود، لايحه استخدام و حدود اختيارات او را بمجلس برده، و در 4 اسد 1301 قانون آن از مجلس گذشت، مراتب بحسين علاء تلگراف شد. و دكتر ميليسپو با چند نفر همراهانش، ماك كرماك، و گورو پيرسن، و مكاسكي بايران رهسپار شدند. اين آخري، همان مكاسكي رئيس محاسبات شوستر بود.
يكروز، ديديم از طرف وزير ماليه كميسيوني خبر كردهاند. رفتيم چگونگي تدارك مقدمات ورود آمريكائيها مطرح بود. پارك مخبر الدوله بيرون دروازه دولت، براي اقامت آنها تعيين و يكي دو نفر، مثل ميرزا رضاخان افشار و ميرزا ابو الفتح خان پسر اعتصام- الملك، براي مترجمي رئيس كل ماليه، معين گشتند، و ضمنا مقرر شد لوازم زندگي هم، براي بدو ورود آنها، تدارك كنند. بسنت سنيه طفره و تعلل كه در كارهاي ما هميشه رواج دارد، كارها در وزارت ماليه كاملا تعطيل گرديد. زيرا از ثبات تا مدير كل و وزير، هر كار عادي را بيسبب مشكل كرده، حل آن را منوط بورود و تصميم رئيس كل ماليه، كه شايد هنوز از آمريكا حركت هم نكرده بود، مينمودند.
بعضي از مترجمين، البته بخرج خود، لامحاله تا قزوين و شايد بالاتر هم، باستقبال شتافتند كه در خدمتگذاري از رفقا جلوتر بيفتند. معلوم بود كه نان انگليسيدانهاي ماليه بروغن ميافتد. آقايان هرشب رو بآمريكا ميخوابيدند «1» و خواب رياست و وزارت ميديدند اما من از تمام اين طفره و تعللها، و اين خواب و خيالها بركنار بودم. زيرا كار من طبق قانون بود، و تصميمات رئيس كل ماليه تفاوتي در آن حاصل نميكرد. انگليسي هم نميدانستم و چون خبر داشتم كه آقاي رئيس كل ماليه هم جز زبان مادري چيزي نميداند، از خوابهاي خوش سايرين طبعا معاف، و مشغول كار خود بودم.
براي اينكه در اين زمينه تجديد مقال نكنم، از خواننده عزيز اجازه ميخواهم از سلسله حوادث جلو افتاده، عمليات و سرگذشت دكتر ميليسپو را، در همينجا ذكر كنم:
دكتر و همراهانش، در تاريخ 27 عقرب 1301 وارد شدند، و رؤساي وزارت ماليه، در همان روزهاي بدو ورود، در پارك مخبر الدوله برئيس كل ماليه معرفي گشتند. در محل وزارت ماليه، در طبقه سوم عمارتي كه در اين دو سال اخير، بجاي سالون پذيرائي مهمانيهاي رسمي دوره ناصر الدين شاه كه در حريق تشخيص عايدات ساخته و جاي آن عمارت فعلي با سردر سنگي ساخته شده بود، دفتر كار او برقرار گرديد. ماككرماك رئيس ماليات مستقيم
______________________________
(1)- مقدسين سعي ميكنند، در خوابيدن حتي المقدور، پاي آنها بسمت قبله دراز باشد.
شايد رواياتي هم در اين زمينه وارد شده باشد كه خوابيدن بسمت قبله را ترويج كرده باشند «پاي خود را بجهتي دراز كردن» و يا «رو بجائي خوابيدن» كنايه از احترام و علاقهايست كه بشخصي كه در آنجا است داشته باشند.
ص: 529
و غيرمستقيم و مكاسكي رئيس خزانه و گور رئيس محاسبات، و پيرسن رئيس دفتر، اولي، در تشخيص عايدات و دومي در خزانه، و سومي در محاسبات، و چهارمي در دفتر رئيس كل ماليه، با همان رؤسا و اعضاي ايراني مشغول كار شدند. بواسطه اقدامات مجلس، چنانكه در جاي خود عنقريب خواننده عزيز از آن اطلاع حاصل خواهد كرد، قبل از ورود ميليسپو، ادارات متصرفي سردار سپه مجددا بتصرف وزارت ماليه درآمده بود. قانون تشكيلات ماليه كماكان برقرار ماند، مراسلات وزارتخانه بدوا بامضاي ميليسپو ميرسيد، و بعد وزير ماليه هم آنرا علي الرسم، امضا ميكرد. بنابراين، كليه تصميمات از ميليسپو، و امضاي وزير ماليه شعر يا براي وزن شعر بود «1».
در همين اوقات، مجلس شورايملي هم تير از كمان گذرانده «2» بعد از هفده سال مشروطه با هزار جان كندن بقول وكلا، يك بودجه چهارديواري، كه فقط متضمن سرفصل عايدات و مخارج وزارتخانهها هم يك قلم و بدون جزو در آن نوشته شده بود، از كار درآورد، و اين خود وسيلهاي براي جلوگيري از زيادهطلبيهاي وزير جنگ گرديد و ميليسپو توانست بعايدات مركزيت داده، صادر و وارد خزانه را كه بخصوص در كابينه قوام السلطنه و وزارت ماليه فهيم الملك، بسيار بيترتيب شده بود، سروصورتي بدهد، و در راپورتهاي متناوب خود كه هر ماهي يكبار منتشر ميكرد، اقلام واقعي از عايدات و مصارف باطلاع عموم برساند.
ميليسپو در گردش امور اداري كار شاياني نكرد، و رؤساي ولايات و مركزي همان ايرانيها بودند. در طرز وصول هم در بهمان پاشنه تشكيلات ماليه، البته با افزايشها و تركهائي ميگشت «3». روابط بين سردار سپه و رئيس كل ماليه خوب بود. علاوه بر بودجه چهار ديواري، براي فوق العاده و خريدهاي وزارت جنگ، از محل افزايش روزافزون عايدات نفت جنوب و مازاد درآمد گمركات، سهم حسابي باين وزارتخانه ميرسيد، و در بودجه سالهاي بعد كه ميليسپو باز هم بهمان طرز چهارديواري بمجلس ميفرستاد، حوائج سردار سپه را برآورده و او را از تصرف ادارات ماليه بينياز ميكرد و گاهي كه مصارفي در
______________________________
(1)- شعر را، باين جهت شعر گفتهاند كه با شعور انسان بازي ميكند و با قوت بيان و قدرت فصاحت و بلاغت و ايراد تشبيهات و كنايات و آوردن مضامين دلنشين، استدلال و منطق را تا حدي، ماليده كرده، كوه را كاه و كاه را كوه مينمايد. «شعر است» يعني منطق در آن راهي ندارد. «وزن شعر است» يعني فايدهاي بر آن مترتب نيست. در شعر گاهي براي موزون شدن دو لنگه يك شعر «حشو» و زيادي را مجاز كردهاند. «براي وزن شعر است» كنايه از زيادي بودن عمل و بالاختصاص اجراي آن عمل براي حفظ ظاهر است.
(2)- دست و بازوي تيرانداز، هرقدر بيقوت باشد، البته بقدري قوت دارد كه تير را، لامحاله از كمان بگذراند. «تير از كمان گذراندن» كنايه از آنست كه كار كماهميتي را با تظاهر زياد و وانمود كردن هنر و برش خود انجام دهند كه، سايرين آنرا بچيزي نشمارند.
(3)- در اوقاتيكه هنوز پاي لولا و يراق و قفل بايران باز نشده بود باز و بسته شدن دو لنگه در بوسيله گشتن پاشنه انجام ميشد. «در بهمان پاشنه ميگردد.» كنايه از جريان كار بمجراي سابق است.
ص: 530
اواسط سال خارج از ميزان عادي فوق العاده پيشبيني شده، براي وزارت جنگ پيش ميآمد، محل آن از بقاياي سنواتي متنفذين بود كه چون كشور امن و دولت مقتدر شده و ممكن بود از بدهكاران نيز استنقاذ شود، بوسيله مأمورين ماليه و گاهي مأمورين مخصوص رئيس كل ماليه، تشخيص و حواله آن بوزارت جنگ داده ميشد كه با قدرت زياد سردار سپه وصول و ايصال شود.
گذشتن قانون استخدام كشوري (اواخر سال 1301) و نظم و نسقي كه وضع اين قانون در صادر و وارد پرسنلي وزارتخانهها برقرار كرد، در كليه دواير دولت مؤثر شده و موجب انضباط بيشتري گرديد. ولي در ماليه، چنانكه خواننده عزيز، از صفحه 305 جلد دوم و صحبت من با آقاي حسين علاء، سابقه دارد، بعضي ترفيعات بيوجه كه بر اثر فكر آمريكائي دكتر ميليسپو اعطاء شده بود، موجب عدم رضايت اعضاء شده، چند صد فقره نامه شكايت در اين زمينه بدفتر دكتر رسيد. رئيس كل ماليه از من و مفتاح الملك و مرآت- الملك (پدر آقاي اسمعيل مرآت) كميسيوني تشكيل، و ما را مأمور رسيدگي باين شكايت نمود. ما هم چند روزي وقت صرف و آنها را دستهدسته كرده، و براي هر دستهاي تكليفي معين نموديم، و در روز مقرر، كار را تحويل داديم. ولي چون اكثر اين شكايات بر اثر تبعيضاتي بود، كه بوسيله گور در رعايت اعضاي اداره محاسبات بعمل آمده بود «خود كرده را تدبير نبود» بهمين جهت شكايت اعضاء رفع نشد و غرغر آنها هميشه بلند بود. خلاصه اينكه، بوسيله همين خاطرخواهيها جوجه ماليهچيهائي كه انگليسي ميدانستند، بمد شيعههاي علي ولي اللّه شكر پنير داخل مويز كردند، كه در آينده نزديكي، بمقام وزارت برسند. سابقه خدمت رسمي يكي از اين رتبههاي نه زوركي، كه دانش و تحصيلي هم ندارد بيش از پنج شش سال نبود، و طفل پنج شش ساله، ره هجده ساله رفته بود.
سابقا از عبد الرضا خان انگليسي كه ميگفت مسلمان شده، و اسم انگليسي او (ببخشيد) ريد بود، اسمي بردهام. اين آقا، در اين چند ساله البته بود و نمودي نداشت ولي، اين روزها مجددا سروكله ايشان، با مشار اليهي، در ماليه پيدا شد و چون مشروطه بقدري ترقي كرده بود كه حاجتي بعنوان مسلماني و اسم عبد الرضا خان نداشته باشد و اسم انگليسي او هم بفارسي از الفاظي نبود كه بدون «بيادبي ميشود» يا «دور از جناب» يا «گلاب بروتان» قابل تلفظ باشد، خود را رلندرياد موسوم كرده و نميدانم براي رئيس كل ماليه چه كار صورت ميداد. اين آقا تا سلطنت پهلوي، هميشه موي دماغ ماليه بود و در اين موقع سر زير آب كرده، ما ديگر اين مسلمان خالص العقيده را كه حتي در اوايل جوراب رنگي هم پا نكرده، و پشت در اطاق كفشها را بيرون ميآورد، و با جوراب اميري بافت اصفهان و قم وارد اطاق شده، و با وجود صندلي دو زانو بزمين مينشست نديديم.
اينكه نوشتم نميدانم، چه كار صورت ميداد خواننده عزيز تصور نفرمايد اغراق است خير! عين حقيقت است. اين آقا را وكيل الرعاياي همداني، نماينده دوره دوم مجلس براي كار ضبط روده و ترتيب اداره اين كار، با اسم عبد الرضا خان جديد الاسلام، بالباده
ص: 531
و كفش دستكدار وارد وزارت ماليه كرد. ولي اين جوان بقدري مرموز بود كه هيچكس نميتوانست از او حرفي بيرون بياورد. زبان انگليسي زبان مادريش بود. فرانسه را هم خوب حرف ميزد. فارسي را بقدري خوب آموخته بود، كه هيچوقت از او غلط لفظي و و كتبي بروز نميكرد، و حتي استعمال لغات و اصطلاحات را، بمناسبت موضوع بسيار خوب ميفهميد. اين مرد، با اين كمال براي چه بماهي سي تومان راضي باستخدام در ماليه ايران شده بود؟ معلوم نبود. بعضي ميگفتند چون مسلمان شده است، نميخواهد نزد هم- كيشهاي سابق خود استخدام شود.
شوستر كه آمد اين آقا ديگر به روده پابند نكرده، عنوانش معاونت محاسبات شد.
بعد از رفتن شوستر، در دوره مرنار كار ثابت معيني نداشت. در دوره آرميتاژ اسميت هم بود و نمودي از خود ظاهر نميكرد؛ و نميدانم در چه دوره برياست ماليه خمسه هم نايل شد. و در اين اواخر بكفالت ماليه آذربايجان هم رسيد.
خلاصه، اين مرد بيست سال در حولوحوش ماليه ايران، گاهي از نزديك خيلي نزديك و گاهي دورادور ميپلكيد، بدون اينكه معلوم باشد چه ميخواهد بشود و بكجا برسد. همانطور هم معلوم نشد، بكجا رفت كه ديگر اثري از او ديده نشد. گويا زن مسلماني هم گرفته بود. ولي هيچكس خانه او را نديده، و از زندگي او كسي خبري نداشت.
دانش ميليسپو كه دكتر اقتصاد بود، چيزي نيست كه قابل انكار باشد. ولي فعاليت و هوش شوستر را نداشت. مردي متين و آرام، و شايد قدري ضعيف النفس بود. زيرا، گاهگاه لجاج ضعفاء نفوس در رويه او ديده ميشد. بعضي از آمريكائيهاي زيردست او بتلقين ايرانيهاي خودمان، كارهاي غلط و بيرويهاي بامضاي او ميفرستادند. اگر خيرخواهي پيدا ميشد كه بيرويگي كار را حالي او بكند، و با استدلال با او حرف بزند حاضر بود تصميمهاي هموطنهاي خود را دور بيندازد. معهذا، اتفاق ميافتاد كه بكسي اعتماد كرده، و قول باطل او را پذيرفته، و امضايي كرده بود ديگر امكان نداشت از خر شيطان پائين بيايد.
در يكسال و نيم اول دوره خدمتش، با من بسيار رايگان بود. گذشته از كارهاي محاكمات مالي و اداري اكثر دوسيههاي مشكل را هم كه جنبه قضائي مالي داشت بمن مراجعه ميكرد، و هميشه ولو برخلاف ميل و اظهارنظر هموطنان خود، نظريه مرا بكار ميبست. منهم بخود اجازه داده بودم، كه گاهوبيگاه در تصميماتي كه بدون مشورت من گرفته و هنوز حكمش صادر نشده بود، رأسا با خود او مذاكره كنم و اكثر موفق ميشدم از خردهكاريها خودمانيها كه علي العميا ميخواستند چيزهائي از زير امضاي او بگذرانند جلوگيري كنم. ميرزا محمد علي خان فرزين، كه در اوايل رئيس محاسبات و بعدا مدير- كل وزارت ماليه بود نيز، در مزاج او بينفوذ نبود. ولي آن مرحوم مردي وجاهت دوست بود و نفوذ خود را خيلي بخطر نميانداخت. اما من بيمحابا هرجا كجي ميديدم و قبلا خبر ميشدم، از راهنمائي كوتاه نميآمدم. كار هم بولنگ و وازي دوره اخير نبود
ص: 532
كه قابل احاطه نباشد و با هوش ميليسپو متناسب بود، در دو سه سال آخري آندوره استخدام ميليسپو، من از كار خارج بودم، و نميدانم چه شد كه نتوانست با اعليحضرت رضا شاه كنار بيايد.
مرحوم رضا شاه پهلوي، از مداخله دادن خارجيها بكارهاي كشور بسيار تنفر داشت، و حتي المقدور مايل بود كارها بدست ايرانيان انجام شود، و اينهم از شخص استقلال طلبي مثل او امر طبيعي است. اين پادشاه چون خودش استقلال را خيلي دوست ميداشت و ايرانيها را حقا خودي ميدانست ميخواست كار كشور را بدست خودي انجام دهد. بنابراين استخدام خارجيها را مانند مداخله اجنبي در كارهاي داخله، و مخالف استقلال شناخته، هيچوقت راضي نميشد كارهاي حساس كشور را بدست خارجيها انجام كند. بعضي تصور كردهاند، كه چون خارجيها را مانع عمليات طمعكارانه خود ميدانسته است، بآنها مداخله نميداده، در صورتيكه قوت اراده، يا استبداد رأي و بلندنظري او بالاتر از آن بود كه وجود خارجيها را مانع خيالات خود پندارد، و يا از آنها ملاحظه كند و حشمت ببرد.
باري مكاسكي، بمناسبت سابقه عمل در زمان شوستر، توانست بخزانهداري سر و صورت حسابي بدهد كه پرداختها هميشه مرتب، و اعتبار حوالههاي ماليه برقرار باشد و اين وضع مطلوب، بعد از ناهنجاريهاي كابينه قوام السلطنه و وزارت ماليه فهيم الملك، وجهه زيادي در انظار حاصل، و باعث حسن شهرت بسزائي از عمليات آمريكائيها گرديد.
ماككرماك كه باو كلنل ماككرماك ميگفتند، در اداره عايدات، كار اساسي نكرد ولي وضع حاضر را خوب ميگرداند. حتي گذشته از وصول مالياتهاي جاري، ببقاياي سنواتي پرداخت، و صورت آنها را جمعآوري و گاهي مسافرتهائي هم ميكرد و با بدهكاران متنفذ قرارهائي راجع بپرداخت باقي آنها ميگذاشت، و در مواردي كه سردار سپه مصارف مافوق بودجهاي برايش پيش ميآمد از اين محلهاي سوخت شده سابق كارگشائي و حوالههائي به بدهكاران صادر ميشد. براي سردار سپه هم، كه نكاشته درو ميكرد «1» با قدرتي كه داشت، وصول اين بقايا كار مشكلي نبود و اين امامزاده ميتوانست اين روغنهاي ريخته را كه نذر او كرده بودند جمعآوري، و بمصرف برساند «2» و باين مبارك مرده كه در راه او آزاد شده بود جان بدهد. «3»
______________________________
(1)- «نكاشته درو كردن» مانند «از هوا كرده گرفتن» كنايه از زرنگي و قدرت است كه هيچ را بپول و استفاده مادي يا معنوي نزديك كنند.
(2)- اصل مثل: «روغن ريخته (بر زمين ريخته) را نذر امامزاده ميكنند.» است مقصود از روغن، روغن «چراغ است؛ و الا امامزاده حاجت بروغن ندارد. در بعضي از جاها گردو را كه از آن ميتوان روغن چراغ گرفت، نذر امامزاده ميكنند.
(3)- «مبارك مرده آزاد كردن.» مثل: «روغن ريخته نذر امامزاده كردن.» و از امثال قديمي است كه شعراي سابق هم در ضمن ارسال مثلهاي خود، آنرا بكار بستهاند.
بيك بوسه دلم را شاد ميكنمبارك مردهاي آزاد ميكن نظامي گنجوي
ص: 533
از مستر گور رئيس محاسبات، من جز لجاج و منطق نفهمي چيزي نديدم. در كميسيونهائي كه بطور مختلط از ايراني و آمريكائي پيش ميآمد، هروقت برخلاف عقيده خود استدلال منطقي ميشنيد، شاخه عينك خود را ميجويد، و باز هم همان حرف بيمنطق سابق خود را تكرار ميكرد، چنانكه، همين رويه لجوجانه او در حمايت از مول، يكنفر ارمني كه ميگفتند آدم پاكي نبوده سبب شد كه بين وزارت عدليه و ميليسپو برهم بخورد، و بر سر همين مقدمه يكي دو ماه مواجب كاركنان عدليه در كل كشور پرداخت نگرديد! شايد بواسطه همين اخلاق هم بود كه گور نتوانست تا آخر با ميليسپو همكاري كند و نيمهكاره راه كشور خويش پيش گرفت و يكي از آمريكائيهاي تازهوارد جانشين او شد.
سرهم رفته خدمت اين مستشارها براي كشور بيفايده نبود و براي بودجه ده بيست ميليون توماني آن روزي ايران خوب بودند. مخصوصا قدرت دولت هم كه در همهجا بسط پيدا كرده و مالياتها را خوب وصول ميكرد، كمك زيادي در نظم عمل و حسن شهرت آنها كرد و همين حسن شهرت سبب شد كه براي دفعه دوم پس از شانزده هفده سال دكتر ميليسپو را مجددا براي اداره كردن ماليه بعد از رضا شاه طلبيديم.
ولي اين بار بودجه كشور بيست برابر سابق شده و سر بسيصد چهارصد ميليون تومان زده، و كار بقدري شعبه پيدا كرده بود، كه اداره آن بشخص باهوشتر از ميليسپو حاجت داشت. سن دكتر هم زياد شده، و نميتوانست بتمام كارها برسد. قدرت سردار سپه هم در كار نبود، كه كسي جرأت تمرد نداشته باشند. از طرف ديگر آمريكائيها هم بمناسبت وجود قشونشان در اين كشور، زياد بودند و از هرطرف از ميليسپو درخواست رجوع كار ميكردند. ده يك اين درخواستها هم كه باجابت ميرسيد كافي بود كه اشخاصي كه هيچوقت با ماليات و قوانين مالياتي سروكار نداشته باشند، وارد كار شوند. مجلس ما هم از اين ميليسپوي كمهوش و حواس، توقع اعجاز داشت، و بار او را با رجوع كارهاي اقتصادي خارج از اندازه، سنگين كرد. اين بود كه كار از خرك در رفت، دوا فروش رئيس ارزاق شد، و عده كاركنان اداره ارزاق تنها در شهر تهران به چهار هزار نفر رسيد و با وجود حاصل بسيار خوب سال 1322، نان سيلو همان بود، كه همه بخاطر داريم و همين نواله شتر هم گير هيچكس نميآمد.
در ساير شعب ماليه هم همين بينظمي در كار بود، تا بالاخره همه تنگ آمدند و آقاي دكتر را بخدا سپردند. ولي خسارت اين سفر دكتر ميليسپو خيلي بيش از خدمتي است كه در آن سفر بماليه اين كشور كرده است، و اگر بدقت حساب شود شايد تنها خسارات دولت بدويست سيصد ميليون تومان سربزند، زيرا پول بيحسابي باين و آن داده شده و هيچ كاري در مقابل انجام نيافته است. حساب دستگاههاي مالياتي و اقتصادي اين دو سه ساله كشور بقدري مغشوش و درهم است، كه نميتوان دانست بكي چه داده كه از او حساب مطالبه شود، و بقدري احكام متضاد از مصادر امور مالي، يعني همكارهاي دوافروش دكتر، صادر شده است كه هيچ قاضي نميتواند در آن محاكمه كند. اما حساب خسارت افراد از ايجاد بازارهاي سياهي كه عمليات اقتصادي آقاي دكتر موجب آن شده، واقعا
ص: 534
با كرام الكاتبين، و از عهده آمار و احصاء بيرون و اين همه ميليونرهاي تازه بدوران رسيده و اين همه فقر و فاقه عمومي در كشور نتيجه عمليات ايشان است.
در سفر اخير، بعد از يك دو ماهي كه دكتر ميليسپو بتهران آمده بود، با وجود اينكه در اواخر دوره قبل، چنانكه در جاي خود خواهد آمد، با من معامله ناجوانمردانهاي كرده بود، چون در اينوقت ديگر خيال خدمت نداشتم، كه حاجتي باو داشته باشم، و از طرف ديگر، فكر ميكردم كه شايد در مواقع سلام و شرفيابي در دربار، باهم مصادف شويم، مصمم شدم ملاقاتي از او بكنم. بديدار او رفتم. دكتر احترام فراواني بجا آورد از پشت ميز برخاست، و در خارج روبروي من دست بسينه نشست. بقول آمريكائيها كنفرانس ما نيم ساعتي طول كشيد. آقاي قراگزلو بين ما مترجم بود.
پس از طي تعارفات مقدماتي، از من پرسيد چه ميكنيد؟ گفتم چند تا ده از خالصه و اربابي اجاره كرده، و مشغول زراعتم. گفت اوضاع ماليه را چطور ميبينيد؟ گفتم:
من از همان اوقات، كه در زمان شما از كار كنار رفتهام، ديگر در ماليه دخالتي ندارم، ولي از آنچه از خارج با اداره تماس دارم، حكم ميكنم بسيار خرابست! گفت من هم همينطور تصور ميكنم. گفتم عيب كار در اين است كه بقدري شعبههاي كار زياد شده، كه مسؤليت در آن لوث است.
در آن روزها كه من با شما كار ميكردم، اگر در جائي اشتباهي رخ ميداد ممكن بود بيايند شما را خبر كنند، ولي امروز با اين همه شعبهاي كه كار پيدا كرده است، احاطه بر آن كار مشكلي است! گفت منهم همينطور يافتهام، و اضافه كرد اعضاي كار بعقيده شما زياد نيستند؟ گفتم با ثلث، حتي ربع اين عده، ميتوان كار را بخوبي گرداند. گفت عين عقيده مرا داريد و اضافه كرد براي اصلاح اين وضع چه بايد كرد؟ گفتم دور انداختن اينهمه مقررات و نظامات بيمصرف، و ساده كردن عمل.
اگر بالمثل، امروز پايه ميز شما حاجت بيك ميخ داشته باشد، با يكريال خرج سرش هم ميآيد، ولي مقررات مالي را بقدري زياد كردهاند، كه تا بخواهند با رعايت مقررات اين ميخ را بپايه ميز برسانند، بواسطه تأخير در تعمير حاجت بعوض كردن اصل پايه ميز پيدا شده، و تا باز بخواهند برطبق مقررات اين پايه را عوض كنند، تمام ميز از حيز انتقاع افتاده، بيك مشت هيزم مبدل گشته است. با اين طرز عمل، كار ماليه ما مثل سوزني شده است، كه طبق مقررات بايد چهار نفر باهم در آن واحد، آنرا از زمين بلند كنند. البته، با اين كيفيت چندين ساعت بايد فكر اين چهار نفر مشغول چگونگي اين شركت در كار شده، و بالاخره هم موفق به ربودن آن از روي زمين نشوند. در صورتي كه يك طفل سه ساله، در ظرف نيم دقيقه، اين كار را انجام خواهد كرد! گفت مثل اين است، شما چيزهائي كه در فكر و ضمير من است، ميخوانيد، بيكم و كاست مطلب همينطور است، كه شما تقرير كرديد.
پس از آن پرسيد براي از بين بردن اين مقررات چه بايد كرد؟ گفتم شما داراي
ص: 535
اختياراتي هستيد، كه بهتر از همهكس ميتوانيد اين كار را انجام كنيد، يك نظامات و مقررات سادهاي كه سرعت عمل روح آن باشد، وضع و اعلان، و تمام مقررات سابق را نسخ نمائيد. بيشتر تفتيشات شما بايد در عمليات خاتمه يافته باشد، كه ببينيد بقدر پولي كه صرف شده است، كار كردهاند يا نه؟ در صورتيكه امروز، تمام مقررات و تفتيشات در روي اعمالي بجا ميآيد كه بايد در آينده انجام يابد و وقتي تفتيشات سه چهار طرفه بعمل آمد، ديگر كاري بكاري كه بايد انجام شود، ندارند و عمده خسارت دولت از اين راه حاصل ميشود، كه در مقابل وجه پرداختي كاري انجام نميگيرد. گفت روح مطلب همين است كه گفتيد.
وقتي كه خواستم برخيزم گفت: من ميخواهم باز هم شما را ملاقات كنم. گفتم: منهم به تجديد اين ملاقات شايقم. منزل من در تجريش است. شما هم كه در دربند منزل داريد ميتوانيد، در رفتوآمد، سري هم بمنزل من بزنيد. تلفون هم دارم، هروقت خواستيد تلفون كنيد، همديگر را ملاقات كنيم، ولي از من كار نخواهيد، زيرا تصميم گرفتهام ديگر وارد كار دولتي نشوم، و از هم جدا شديم.
دكتر از من وقت ملاقات نخواست، شايد بالمره صحبت آنروز را هم فراموش كرد و بجاي ساده كردن مقررات، و كسر كردن اشخاص زيادي، «با استخدامهاي تازه خود» چند هزار نفري بر اعضاي سابق افزود، و بوسيله متحد المالهاي پوچ ادارات تابعهاش چندين قوز روي قوزهاي سابق گذاشت، و چنان در كار مبادله كاغذ غرق شد كه اگر مجلس ميان جانش نرسيده، و مقدمات استعفاي او را فراهم نكرده بود، شايد سكته ميكرد، يا ديوانه ميشد.
از همه بامزهتر اين بود كه وقتي مجلس خواست كار او را كم كند، و سرباري اقتصاديات را از دوش او بردارد، آقاي دكتر گفت «يا همه يا هيچ!» بعضي از وكلاي وجيه المله كه ميخواستند از او دفاع كنند، و با همه خرابكاريها او را سرپا نگاهدارند نطق آنها در مجلس بجائي برنخورد، و حتي موجب غرغر عامه گرديد، و حامي غلاف رفت. دولت و مجلس هم نميتوانستند، بيش از اين تحمل كنند. جوابي باولتيماتم «يا همه يا هيچ» دكتر داده نشد، و او را از مداخله در كارهاي اقتصادي بازداشتند. او هم تكليف خود را دانسته، استعفا كرد، و بكشور خود بازگشت ولي اثرات خرابكاريهاي او حالاها در اين كشور باقي خواهد بود و از همه اين خرابكاريها مهمتر وارد كردن عده زيادي در استخدام ادارات است كه بودجه مملكت را از چهارصد ميليون بهشتصد ميليون رسانده و بموجب قانون هيچ راهي براي خلاص از اين وضع نيست.
حمله مجلس بسردار سپه
تعدي و تجاوزات سردار سپه، و مداخلات بيرويه او در ساير كارهاي عمومي، همچنان ادامه دارد، با اينكه قوام السلطنه، در بدو رياست وزراي خود بمتحصنين مجلس وعده كرده بود كه عنقريب حكومت نظامي را موقوف خواهد كرد، نتوانسته بود سردار سپه را
ص: 536
متقاعد، و بوعده خود وفا نمايد. سهل است، بعد از استعفاي دكتر مصدق از ايالت آذربايجان، و رجوع كارهاي ايالتي آنجا بنظاميان. در تبريز و ساير شهرهاي اين ايالت هم، حكومت نظامي اعلام شد. گذشته از جاهائيكه رسما حكومت نظامي داشت، رفتار نظاميان در كليه محلهائيكه پادگان نظامي برقرار بود، نسبت بحكام محل خشن و تحقيرآميز و مانند رويه روساي قشون خارجي بود، كه مملكت را بقهر و غلبه تصرف كرده باشند. مردمي كه بحقوق آنها تخطي ميشد، قدرت هيچگونه تعرض نداشته، و بعمال قلمي دولت هم كه مراجعه ميكردند، آنها را از خود بيچارهتر ميديدند.
حالا درست نظرم نيست، در همين اوقات بود يا بعدتر، كه در اصفهان يكي از خرده افسران كه امروز پايه سرتيپي دارد، از ريش آخوند فقير همسايهاش بدش آمده بود بدون هيچ مقدمه، و تشريفات بوسيله استوار خود، آخوند را احضار، و ريش او را تراشيده بود، بدون اينكه رؤساي بالادست، از اين عمل ديوانهوار افسر متعدي، مؤاخذهاي بكنند، يا ترضيهاي از آخوند ريش بريده بعمل آورند. «1»
در مركز، سردار سپه براي پهن كردن استقلال خود در نظميه، بمحبس رفته و با رئيس نظميه سوئدي مشاجره بيموضوع ميكرد، و حتي بعضي از عابرين را بگناه كوتاهي از احترامات لازمه، بباد شلاق ميگرفت و مردم را كه از خدمات او در امن كردن كشور ميخواستند حقشناس باشند، بيسبب از خود ميرنجانده و براي خود و نظاميان دشمن ميتراشيد، و آقايان نظاميان با تكبر و تبختري با مردم رفتار ميكردند كه من حتي در دوره سلطنت پهلوي هم، نظير اين قبيل اعمال، از شاه كشور نشنيدهام. مردم كه در دوره سلاطين عهد استبداد هم، از اين قماش تجاوزات نديده بودند، همه مات و متحير مانده بودند كه بكدام ملجأ پناه ببرند.
اگرچه رويه بالاچاقي نظامي، بيش و كم و با شدت و ضعف تا شهريور 1320 در افسران ارتش، از عايدات بود، ولي در هيچ دوره، بشدت اين روزها رواج نداشت، و نميدانم براي حصول چه مقصود بود كه در اين روزها با هر خرده افسري كه صحبت ميداشتي، او را چيزي نظير افسرريش بر فوق الذكر مييافتي. از همه بدتر اين بود كه اين آقايان كه جز مشتي بيسواد نبودند، ميخواستند تصرف در معقولات كرده، و حرفهاي چهل اندر چهار «2» خود را بكرسي هم بنشانند. منطق، يا بهتر گفته شود بيمنطقي آنها در ضمن صحبتهاي عادي خندهآور بود.
______________________________
(1)- از افسرريش بر سابق الذكر پرسيده بودند، براي چه مقصود ريش آخوند را تراشيدهاي جواب گفته بود: اسلحه آخوند ريش است خلع سلاح هم از وظايف ما نظاميها است. من او را خلع سلاح كردهام.
(2)- در قاليبافي بهر اندازه كه در يكمتر مربع تار بكار ميكشند بايد بهمان اندازه پود بتار ببافند. مثلا اگر در هر گره چهل تار بستهاند بايد پشم پود را باندازهاي نازك بگيرند كه چهل تاي آن يك گره را پر كند. قالي كه در هر گره مربعي چهل رگ تار و چهار رگ پود داشته باشد در نظر بياوريد تا معني حرف چهل اندر چهار كه اصطلاح عاميانه است دستگيرتان شود.
ص: 537
اين جملهها را بطور سربسته و اجمال، براي اين مقصود در اينجا مينويسم كه آقايان افسران امروز، سبب بياعتنائي عامه را نسبت بخود، در اين پنج شش ساله اخير درك كرده، و حالا كه بعد از خدمت اخير آذربايجان، بحمد اللّه در قلوب مردم جائي باز كردهاند، قدر نعمت حسن توجه عامه را، نسبت بخود بدانند و از تعدي، و تخطي و بالاچاقي نسبت بخلق خدا، خودداري نمايند، و كاملا در خاطر داشته باشند، كه اسلحهاي كه دست آنهاست، مال ملت است و آنها هم نوكر ملتند.
من ميخواستم باينجاها كه ميرسم خدمت سرلشكران بيسواد آندوره رسيده، خاطرههائي را كه از رفتار اين آقايان در حافظه دارم، كاملا بقلم آورم. خدمت اخير ارتش در واقعه آذربايجان، مرا از اين كار بازداشت. فعلا قلم درميكشم، تا ببينم رفتار شما بزرگواران در آتيه از چه قرار خواهد بود.
باري، اين طرز رفتار موجب غرولند عمومي بر ضد سردار سپه شد و وكلاي آزاديخواه مجلس را بصدا آورد. معتمد النجار، وكيل تبريز (برادر شهيد سعيد سرلشكر محمود اميني) در 12 ميزان 1301، نطق ذيل را در مجلس ايراد نمود:
نطق معتمد التجار در مجلس
حقيقة خيلي ننگآور و باعث تأسف است كه پس از 17 سال مشروطيت و آنهمه قربانيها، كه در راه آزادي داده شده، مجبور شويم كه در عوض اصلاحات اساسي، از نقض قانون اساسي، و اجرا نشدن ساير قوانين، شكايت كنيم.
خطوطي كه از آذربايجان ميرسد ما را عصباني، و وادار بعرض اين عرايض نموده است.
در ضمن عرايضي كه راجع بپارهاي قضاياي آذربايجان سابقا بعرض مجلس رسانيدم شرحي هم از كليه اوضاع آن ايالت عرض، و ضمنا درخواست كردم، نمايندگان محترم كه براي حفظ حقوق اين ملت منتخب شدهاند، عطف توجهي بفرمايند. از آذربايجان كه بقصد تهران عازم بوديم با نهايت ذوق و شوق ميآمديم، و خيال ميكرديم، بمجرد تشرف در محل، با مساعدت آقايان، براي جبران مافات اقداماتي خواهيم كرد. متأسفانه بعد از ورود و مطالعاتي كه در اينمدت كردهايم، ميبينيم نسبت بامورات اساسي مملكت و حملاتي كه باس و اركان آزادي و مشروطيت، در اين پايتخت ميشود، مجلس ساكت و نمايندگان محترم توجه مخصوصي نميفرمايند جلسات گرانبهاي مجلس تمام صرف جزئيات شده و اوقات ذيقيمت نمايندگان تلف ميشود.
دشمنان آزادي و استقلال مملكت، لاينقطع در كار و اتصالا نقشههاي خودشان را توسعه ميدهند و قريبا روزي ميرسد كه نه سر ميماند و نه دستار. بساط مشروطيت كه برچيده ميشود، سهل است، استقلال مملكت را هم ميبرند.
ترتيبات حاليه بنده را حق ميدهد، كه نسب باوضاع حاضره بدبين و ظنين باشم. مجلس كه حامي و ناظر قوانين اساسي است، دلسرد، شاه كه حافظ و نگهبان قانون اساسي و اصول مشروطيت است، در خارج، ديگران، در حالت بيتكليفي، اهالي و موكلين بخيال اينكه وكيلشان در مجلس است و براي آنها كار ميكند، رفته بفراغت خاطر، براي نتيجه اقدامات منتظر نشسته، يك مرتبه ملتفت خواهند شد كه خاك بر سرشان شده است. مادامي كه قانون اساسي اينقدر زير پا انداخته شده و ابدا نشاني از او ديده نميشود، ما و شما وضع قوانين را براي كي
ص: 538
ميكنيم؟ و كدام هيئت دولت مجري آن خواهد بود؟ مگر ملاحظه نميفرمائيد، در خارج، نمايندگان و اين مجلس، تا چه درجه موهون شدهاند؟ بهر محفل و اجتماعي كه ميرويم، و با هركس كه ملاقات ميكنيم، از سكوت مجلس و مجلسيان، شكايت ميكنند!
از تبريز، در اين مدت كم كه وارد شدهايم، خطوط متعدد رسيده، از وضع مجلس و نمايندگان و هيئت دولت استفسار كردهاند، و ميكنند. چه جوابي بنويسيم؟ و حقيقة در حيرت هستم. اوضاع حاضره را قطعا نميتوان، مناسب و لايق و سزاوار اطلاق يك حكومت ملي ديد.
نمايشاتي ميشود، كه خيلي اسباب وحشت و پريشاني و نگراني است. عملياتي در مركز مملكت ميشود، كه بنظر بنده، ممكن است در آتيه خيلي نزديك، براي مملكت و ملت خطراتي را متوجه سازد. بدون مجوز قانون جرائد را ميبندند، و مديران آنها را توقيف، حبس، تبعيد و زجر ميكنند، و ميزنند. چرا؟ براي اينكه از كثرت ظلم و تعدي و انتخاب اشخاص بدسابقه براي مأموريتها و اختلاسها و هزار مظالم ديگر، تنقيد كرده، و دولتيان را براه راست دلالت و نصيحت مينمايند. اينها، عوض اصلاح احوال و مفاسد خودشان، متشبث به نقض قوانين ميشوند. آيا براي جلوگيري از خطرات متصوره، نمايندگان ملت، چه تصميمي اتخاذ مينمايند.
قانون اساسي اعمال را تقسيم، و هر وزيري را در كار خود مسؤل كرده است. آيا حالا در اينجا، رعايت ميشود؟ خوبست، براي مراعات سوگنديكه آقايان نمايندگان در مجلس ياد كردهاند، عجالتا از بعضي كارهاي جزئي صرفنظر فرموده، و اوقات عزيز و پربهاي خودشان را صرف مذاكرات مهمه اساسي بفرمايند. از قانون اساسي كه، بغير از لفظ و يك كتابچه مطبوع آن هم در كتابخانهها و در خانهها، عجالتا چيز ديگري نيست. همان مظالمي كه در ادوار فترت ميشد، همان خلاف قانونيها كه در آن اوقات مرتكب ميشدند. حالا هم ميشوند و اين مظالم و نقض قوانين، باز زمينههائي براي انقلابات در مملكت تهيه كرده، و ميكند. معلوم ميشود ماها عمرمان را بايد در انقلاب صرف نمائيم و هميشه در زدوخورد باشيم. ترتيبات و اوضاع حاضره و اين لاقيدي در مراعات اصول قوانين اساسي است كه اتصالا در مملكت، باعث توليد قيامها و نهضتها ميشود. قيام تجدديون تبريز، براي چه بود؟ آيا بغير از عدم رضايت از اوضاع پريشان و اسفآور مملكت بود؟ كه ميخواستند دولت را وادار باجراي كامل اصول قوانين اساسي بكنند؟
آيا اولياي امور تجربه حاصل كردند؟ و يك قدمي براي اجراي قانون اساسي برداشتند و يا براي آسايش اهالي اين مملكت اقدامي كردند؟ فرداست كه از كثرت ظلم و تعدي از ساير نقاط مملكت نيز؛ قيامها ميشود، و به اينطور هميشه اين مملكت در جزرومد انقلاب و هميشه مردم در زحمت بوده، روي راحت نخواهند ديد. لازم است، مجلس شوراي ملي هرچه زودتر بهيئت دولت و زمامداران وقت و مسؤلين امور، جدا اخطار كند، كه قوانين اساسي مملكت را كه با خون پاك جوانان وطن و مجاهدين با غيرت تحصيل شده است مراعات، و هريك از وزراء در اداره و حدود اختيارات خود، با جديت مشغول اصلاحات بشوند. حالا اگر آقايان نمايندگان بخواهند، از وزارتخانههاي داخله و ماليه و غيره سؤال و استيضاحي بفرمايند، آيا جواب مسكت ميشنوند؟
بعقيده بنده خير! زيرا، در حدود اختيارات آنها مداخلاتي ميشود كه نبايستي بشود و اين هم در واقع هرجومرج است و ابدا شايسته يكدولت مشروطه و حكومت ملي نيست.
ايرانيان باغيرت، كه جمع شده و بيرق استبداد را سرنگون، و بتحصيل مشروطيت نائل شدند گمان نميكنم ديگر زير بار استبداد بروند! و قطعا كار بانقلاب و خونريزي خواهد كشيد.
ص: 539
تا زود است، بايد مجلس چارهاي بكند، و بانقلاب ميدان ندهد. حكومتهاي نظامي بايد از مركز و ساير نقاط، مرتفع بشود و بوزراء تذكر داده شود كه بوظايف يكديگر مداخله نكنند عوايد دولتي بايد، از هر منبعي كه باشد توسط مأمورين ماليه، بخزانه دولت وارد و از آنجا مطابق تصويب مجلس، بمصارف برسد. وزراء بايد، هريك در حدود اختيارات و مسؤليت خود، مشغول اصلاحات باشند. دولت را بايد تذكر داد، و وادار كرد كه جدا مراعات قوانين اساسي مملكت را نموده، و در اجراي قوانين موضوعه مصوبه از طرف مجلس مراقبت نمايند.
در مركز و ولايات كساني را كه يك تحريكات برجستهاي، برضد آزادي و مشروطيت قلما و لسانا و عملا مينمايند، شديدا تعقيب و بمجازات برساند. در حيرتم چطور ميشود، در جلو چشم مأمورين دولت مشروطه، علنا برضد مشروطيت و قوانين اساسي قيام و بدگوئي ميكنند.
چرا دولت آنطور مأمورين وظيفه ناشناس را تحت مسئوليت درنميآورد؟ و مؤاخذه و تنبيه نمينمايد؟ در تبريز كه مهد آزادي است و مرتجعين قدرت نفس كشيدن نداشتند، حالا در ظرف اين يكي دو ماه، وضع آنجا طوري شده كه بعضي از مفتخورها، علنا نفوذهائي بر عليه قانون اساسي و مشروطيت ميكنند و مامورين دولتي ابدا حرفي نميزنند، و ساكت نشستهاند. معلوم ميشود حكومت نظامي آنجا و يا ساير نقاط فقط براي جلوگيري از اجتماع آزاديخواهان و مذاكرات آنها و بالاخره خفه كردن آنها، برقرار شده است و الا علت ندارد، كه از آزاديخواهان جلوگيري بشود، كه حرفهاي خودشان را نگويند ولي مرتجعين، در اظهار عقايد مضره خود آزاد باشند. حقيقة وضع وكالت ما و اين دوره تقنينيه چيز غريب و مضحكي است ما نبايد اينطور و تا اين اندازه در مقابل نقض قوانين و هزار بيقاعدهگيهاي ديگر، ساكت و صامت باشيم، و اوضاع حاضره را، با كمال خونسردي تلقي نمائيم. بايد قسمتي را كه در حفظ قانون اساسي و نظارت در اجراي آن اصول و مواد ساير قوانين موضوعه مصوبه ياد شده است، هميشه در مدنظر بگيريم و بوظيفه خود عمل كنيم. و الا نزد خدا و خلق مسؤل و در تاريخ مفتضح خواهيم شد و اعقاب ما را مورد طعن و لعن خواهند كرد. با آنكه آقاي رئيس الوزراء بآقايان متحصنين مجلس، چندي قبل قول داده و تعهد كردهاند كه حكومتهاي نظامي را رفع و انجمنهاي ايالتي و ولايتي را مفتوح و در اجراي اصول قوانين اساسي جدا مراقبت فرمايند جاي بسي تعجب و تأسف است، كه دايره حكومت نظامي، تا آخرين نقطه شمالي مملكت توسعه مييابد. آيا بمردم نبايد حق داد كه بهيچيك از اقوال دولت اعتماد و اطمينان نكنند؟ مملكت ما وضع غريبي بخود گرفته است، كه هيچ نميتوان بيكي از اشكال حكومتهاي دنياي امروزه، تشبيه كرد. معلوم ميشود اولياي امور ما بكلي در خواب غفلت بوده و ابدا اطلاعي از دنياي امروزه ندارند. در نتيجه همين اوضاع حاضره است، كه اتفاقات اين چند روزه در تهران رخ داده است.
البته دشمنان استقلال مملكت هم، از اين مواقع استفاده خواهند كرد. اگر در پايتخت از آنهائي كه برضد اساس مشروطيت و قانون اساسي علنا صحبت ميكنند. جلوگيري ميشد در ايالات و ولايات هم مرتجعين از بيغولهها سر بيرون نميكشيدند. تا پايتخت اصلاح نشود، عادات و اخلاق در ساير ولايات، خوب نخواهد شد. هروقت اساس پايتخت محفوظ ماند، در اقطار مملكت هم محفوظ است. در خاتمه عرايضم، بنده پيشنهاد ميكنم، كه هيئتي از طرف مجلس معين و راجع به اوضاع حاضره مملكت با وزراء داخل مذاكره و تعيين تكليف بكنند.
و الا با اين وضع و ترتيب، مملكت اداره نخواهد شد.»
ص: 540
مدرس برخاست و چيزهائي را كه ناطق بطور كلي و بدون اشاره بشخص معين گفته بود، بهدف رسانده، تمام آنها را بسردار سپه منسوب داشت. بشرح ذيل:
فرمايشاتي كه نماينده محترم نمودند، مشتمل بر چند فقره بود. يكي وجود يك معايبي بود كه همه تصديق ميكنيم: زياده از آن حدي كه فرمودند!
اما اينكه فرمودند بعضي اظهار بدبيني بمجلس ميكنند، بنده اينرا نفهميدم و اگر چنين چيزي هم باشد، بغير حق است. در سه دوره تقنينيه كه من بودهام و اغلب آقايان هم بودهاند اين مجلس از اول تشكيل، خدماتي كه بمملكت كرده است، بنده كم سراغ دارم در دورههاي سابق چنين خدماتي شده باشد. يكي از عمليات مهم اين مجلس، لغو شدن قرارداد است، كه بواسطه وجود اين مجلس رد شد. قراردادي كه همه ميدانيم، چقدر براي مملكت مضر بود، و آثارش تا موقع انعقاد مجلس باقي بود. (از طرف بعضي قرارداد يك كاغذي بود ولي تحميلاتش عملا هست) پليس جنوب كه از آثار مشئومه قرارداد بود، ملغي و مستشار كه تا موقع انعقاد مجلس، در خانه من و شما و همه بود، لغو گرديد. اينها تمام به بركت وجود اين مجلس بوده است. چرا خدمات را قدرداني نكنيم؟
و اما در كارهاي ديگر هم كه هميشه شب و روز مشغول بودهاند، اما عجالتا امنيت در دست كسي است، كه اغلب ماها خوشوقت نيستيم.
شما مگر ضعف نفس داريد اين حرفها را ميزنيد، و در پرده سخن ميگوئيد؟ ما بر هركس قدرت داريم. از رضاخان هم هيچ ترس و واهمه نداريم. ما قدرت داريم، پادشاه را عزل كنيم رئيس الوزراء را بياوريم. سؤال كنيم. استيضاح كنيم. عزلش كنيم. و همچنين رضا خان را استيضاح كنيم، عزل كنيم. ميروند در خانشان مينشينند.
قدرتي كه مجلس دارد، هيچ چيز نميتواند مقابلش بايستد. شما تعيين صلاح بكنيد.
مجلس بر هرچيزي قدرت دارد.
مجلس بمنزله سي كرور نفوس است. آقايانيكه در اين مجلس بودند و آن وقايع بزرگ را ديدهاند، از قبيل آمدن محمد علي ميرزا و سالار الدوله، با سي هزار نفر تا شش فرسخي، ديگر از اين چيزها نميترسند. بنده عرض ميكنم؛ مقاومت با اين مجلس غير ممكن است فقط چيزيكه هست اينست كه بايد تعيين صلاح را نمود.
آقاي وزير جنگ منافعي دارد و مضاري هم دارد اينها را بايد سنجيد، ديد منافعش بيشتر است يا مضارش و الا براي مجلس، كه سلطنت تغيير ميدهد و كارهاي بزرگتر ميكند، تغيير دادن وزير جنگ كاري ندارد. شما بنشينيد تعيين صلاح و فساد را بكنيد.
بنده ميخواستم اين عرايض را؛ در اطاق تنفس بكنم، ولي حالا عرض ميكنم كه:
دوصد گفته چون نيم كردار نيست.
هي لايحه بخوانيد حائريزاده هم بگويد: احسنت. اينها كار نيست. صلاح و فساد را بسنجيد و عمل كنيد. بنده تقديس ميكنم اين مجلس را كه از اول خدماتي كردهاند و لااقل ضرري نرسانيدهاند.
اما در مسألهاي كه طرف دولت است، دو هفته قبل عرض كردم، كه قوام السلطنه را بياوريد از او سؤال نمائيد. قدما گفتهاند كه چند كس دعاشان مستجاب نميشود. يكي كسيكه نفرين كند در حق نوكرش زيرا وقتي از او راضي نبود بايستي اخراجش كند.
ص: 541
يكي هم كسي كه در حق زنش نفرين كند. بجهت اينكه او را هم وقتي مطابق سليقهاش نبود؛ طلاق ميگويد. حالا، ما هم اشخاصي هستيم كه نفرين ميكنيم. پيشترها بآخوندها ميگفتيم نفرين ميكنند. حالا خودمان آن كار را ميكنيم.
قدرت مجلس، در تمام مزاحمات خيلي زيادتر است. خيلي از آقايان در اين مجلس بودند، وقتي سالار الدوله با سي هزار نفر آمد تا شش فرسخي شهر؛ ما نترسيديم و با دويست نفر لات از آنها جلوگيري كرديم و اين جلوگيري بواسطه تقويت مجلس بود. ما اگر اتفاق داشته باشيم، هيچ قوهاي در مقابل ما كه براي صلاح مملكت است، نميتواند عرض اندام كند «صحيح است؟»
باوجوداين عقيده من در باب وزير جنگ اينست كه منافعش اساسي و مضارش فرعي است بايستي سعي كرد كه مضارش رفع شود، تا منافعش عايد مملكت گردد.
رئيس مجلس- آقاي مدرس، در ضمن فرمايشاتشان بواسطه حرارت فوق العاده نسبت بمقام سلطنت فرمايشاتي فرمودند كه بنده گمان نميكنم؛ مطابق قانون اساسي باشد. زيرا سلطنت هم، در قانون اساسي حقوقي دارد، و مذاكراتي كه مجلس با مقام سلطنت ميكند.
البته موافق مواد قانون اساسي است.
مدرس توضيح داد كه منكر سلطان مشروطهخواه نيستم و غرضم اين بود كه هر سلطاني كه برخلاف قانون اساسي و مشروطه باشد، برميداريم.
خواننده عزيز توجه دارد، كه سيد در عين حالي كه نطق معتمد التجار را تا حدي رد كرده، و از سردار سپه دفاع نموده است، بياناتش بيشتر، از او، برضد مقاصد جاهطلبانه سردار سپه است.
معلوم است روزنامهها، كه اين نطقها، بخصوص بيانات مدرس، ليدر اكثريت را شنيدند، از فردا صبح حمله بسردار سپه را كه مدتي بود، از ترس واگذاشته بودند تجديد كردند.
سردار سپه روز سيزدهم و چهاردهم، ميزان را بمشاوره و تباني با افسران حاضر تهران و تلگراف بولايات گذرانده، و صبح روز پانزدهم، در محفل صاحبمنصبان ارتش نطقي ايراد كرده، و بعد از ذكر خدمات خود، اقداماتيكه برضد او شده بود، بتحريك اجانب (؟) دانسته و گفت محركين جز او هدفي ندارند. بنابراين، صلاح كشور در كنارهگيري او از خدمت است، و چون فرماندهي قوا با اعليحضرت شاه است، استعفاي خود را بحضور ملوكانه عرض خواهد كرد. بعد از اين جمله، توصيههائي هم در خدمت بدولت و وطنپرستي و حفظ انتظامات بافسران بعمل آورده، بنطق خود خاتمه داد.
جوابهاي حكيم فرموده و دستوري صاحبمنصبان، كه سراپا مبني، بر تعرض و تأسي باو در ترك خدمت، و واگذاري داروديار «1» و حتي تشر و تهديد بآتش زدن و بخاك و خون
______________________________
(1)- نويسنده مقالات روزنامههاي امروز «داروديار را ياروديار كرده» و در نوولها (حكايات) خود مينويسند. آقايان اگر عمدا و بجهت تجنيسي كه در: «داروديار» وجود دارد.
بقيه در حاشيه صفحه بعد
ص: 542
كشيدن تهران بود، يكي بعد از ديگري تحويل داده شد، و سردار سپه بعد از تكرار توصيه سابق خود در حفظ انتظامات و وطنپرستي و دريافت استعفاي حاكم نظامي تهران، برخاست و از ميان جمع كه بازهم مشغول همان لاطائلات خود بودند، خارج شده و بمنزل خود رفت.
در حيني كه اين تظاهرات از طرف افسران خرد و درشت بعمل ميآمد، دستجات قشون با اسلحه و موزيك در شهر بگردش افتادند، و مخصوصا همگي از جلو مجلس ميگذشتند، تا تشر و تهديديكه در وزارت جنگ از طرف آقايان افسران بعمل ميآمد بخاطرها بياورند و در همان روز نظاميان مستحفظ ادارات دولتي به سربازخانهها فرا خوانده شدند! و در اين شب، و يكي دو شب بعد، سرقت و بينظمي و قتلهاي بيسابقهاي در داخل و خارج شهر اتفاق افتاد، كه دست نظاميان بخوبي در آنها ديده ميشد.
البته بفرماندهان پادگانهاي ولايات هم دستورهائي فرستاده شده، و در آنجاها هم تظاهراتي بعمل آمده، و تلگرافاتي بمجلس شوراي ملي و صاحبمنصبان مركزي مخابره شده است، كه من باحترام خدمات اخير ارتش، از ذكر اسم امضاءكنندگان تلگرافات، و آوردن عين آنها در اينجا، خودداري ميكنم. زيرا اين قماش تظاهرات از هر افسري بظهور برسد، اعتماد ملت را بايد براي هميشه از او سلب كند، و بجاي اينكه او را افسر نظامي بداند، بايد او را مانند نوكر شخصي بشناسد.
معلوم ميشود، اين آقايان در آنروزها، خود را نوكر شخصي وزير جنگ ميدانسته، و لياقت افسري و استعمال لباس نظامي را نداشتهاند. اميدوارم، فعلا اين آقايان، در هر درجه و مقامي كه هستند، توبه كرده باشند، و اگر خداي نخواسته در آينده چنين اتفاقاتي روي بدهد، وزير جنگ را بر شاهنشاه خود، و مجلس شوراي ملي ترجيح ندهند، و بدانند كه مردمان حساس بدون توبه و اصلاح نفس، هيچوقت اين گناه بزرگ آنها را از نظر دور نخواهند داشت.
ملت مخارج نظاميان را تحمل ميكند، كه او را از شر دشمن محفوظ داشته، در مقابل قواي رئيسه كشور مطيع محض باشند. نه اينكه خود را وارد سياست كرده، نان ملت را بخورند و بروي نمايندگان همان ملت شمشير بكشند! از همه اين حركات بيقوارهتر رفتار خود سردار سپه است، كه توقع داشته است، در مقابل اين چند فتحي كه، با پول و اسلحه بقيه حاشيه صفحه قبل
______________________________
اين كار را مرتكب نميشوند و نميخواهند، يكي از اصطلاحات قديمه را زنده كنند بايد بدانند كه، «داروديار است نه، ياروديار.» اگرچه ممكن است بگوئيد: «داروديار» تقريبا يكي و از آن يك معني كه خانه و شهر باشد مستفاد ميشود، ولي: «ياروديار» چون از ساكنين شهر هم ذكري دارد و متضمن شهر و ما في الشهر است، ترك علاقه را بيشتر نشان ميدهد و بهتر از صنعت لفظي تجنيس ميباشد. اينكه در بالا اشاره كردم كه اگر: «اين كار را عمدا نميكنند.» در حقيقت براي احتراز از همين جواب سفسطهآميز بود.
«داروديار» از هر حيث بهتر از: «ياروديار» است.
ص: 543
ملت، و با افراد ملت، نصيب او شده بوده، مردم از هستي خود بگذرند، و همهچيز حتي آزادي خود را هم، فداي هواي نفس او كنند!
چنانكه خواننده عزيز از گذشته در اين كتاب ملاحظه كرده است، من برضاشاه پهلوي بعد از آنكه شاه شده است، هميشه احترام گذاشته، و كارهاي سلطنتي او را هميشه تقدير و ستايش ميكنم، ولي اين عمليات را آنهم در وقتي كه شايد هنوز خيال سلطنت هم در سر نداشته و تنها براي نيل بمقام رياست وزراء بوده است، گناه نبخشيدني او ميدانم. قتل فلان مقني بيچاره در پشت دروازه، و ايجاد بينظمي در داخله شهر، نبايد نردبان ترقي او شده، و اسلحه ملت كه بدست او سپرده شده بود، نبايد براي ترساندن ملت بكار رفته باشد، و اين عمليات بيقاعده را بيشتر تقصير زيردستان او ميدانم، كه آتش جاهطلبي او را به نصايح عاقلانه فروننشانده، سهل است باين آتش دامن هم زدهاند. اعمال خوب سردار سپه، در دوره سلطنتش ميتواند كفاره اين كارهاي بيرويه او شمرده شود، ولي تقصير زيردستان او، جز بتوبه و اصلاح بهيچ چيز جبران نميشود! بعضي از آنها، هنوز كاري كه بتوان تلافي اين اقدامات شمرد، نكردهاند. واقعات اخير آذربايجان، و پيشرفتهاي يكي دو ماه اخير را هم، بيشتر بايد از اثر جديت و مراقبت و حسن توجه شخص اعليحضرت همايوني محمد رضا شاه پهلوي، پسر برومند شاهنشاه ماضي دانست، و ملت بايد دعاي جمعآوري كشور را باين وجود مبارك كه خداش پاينده دارد، بنمايد.
سردار سپه خوب ميدانست كه اگر استعفا بدهد، آب از آب تكان نميخورد و همينها كه امروز از ولايات و مركز عربده طرفداري او را ميكشند، تكان نخواهند خورد، و بعد از استعفا و خانهنشيني، چيزهاي ديگري هم از قبيل حسابهاي گذشته پيش ميآيد. مجلس هم ميدانست، كه اگر اين مرد از كار خارج شود، پيشرفتهاي نظامي متوقف شده، سهل است سير قهقرائي آن شروع ميشود، اين بود كه طرفين پي وسيله آشتي ميگشتند. بهمين جهت، وقتي وليعهد سردار سپه را احضار، و با او در زمينه تسليم، صحبت داشت مقاومت بخرج نداد و مقرر گشت، كه سردار سپه بمجلس برود و الغاي حكومت نظامي، و واگذاري دواير ماليه را اعلام كند، و من بعد هم عملا خود و نظاميانش، در مركز و ولايات تغيير رويه دهند، و در نتيجه، سردار سپه در جلسه خصوصي مجلس حاضر شده، و تسليم خود را بمنويات نمايندگان ملت اظهار داشت. ولي البته بايد اين آشتيكنان، در مجلس علني، و با حضور ملت بعمل آيد، اين بود كه در 24 ميزان وزير جنگ، براي دفعه اول در مجلس علني، پشت تريبون رفته، لايحه خود را بقرار ذيل قرائت كرد:
«چنانكه خاطر نمايندگان محترم سابقه دارد در تاريخ 13 شهر صفر «1» يكي از نمايندگان
______________________________
(1)- اگرچه در اين وقت قانون تقويم جديد نگذشته بود ولي دواير دولتي همگي ماههاي حمل و ثور و جوزا ... را در نوشتجات تاريخ ميكردند ميدانيم سيزده صفر نحسترين ايام در نزد عوام است. شايد انتخاب اين تاريخ متروك هم يكي از شاهكارهاي نويسنده و منشي اين نطق باشد، كه خواسته باشد نحوست دو آتشه اين روز را كه حمله سردار سپه شروع شده است تذكر بدهد.
ص: 544
محترم آذربايجان، لايحه اعتراضآميزي در مجلس قرائت نمود، كه خلاصه آن محتوي بر عدم تطبيق اصول مشروطيت با اوضاع جاريه بود، و در پايان خطابه مذكور يكنفر ديگر از وكلاي محترم، مدلول لايحه سابق الذكر را، كه بطور كلي نوشته شده بود، تأويل به شخصيات كرده. و اين جانب را مخاطب قرار دادند، كه البته از نظر نمايندگان فراموش نشده است، و بالاخره منافع و مضاري را در مورد عمليات بنده قائل شده بود، كه لازم است، مطلب از يكديگر تفكيك شده، حقايق در پيشگاه جامعه روشن گردد.
آن قسمت از منافع عمليات اين جانب، كه نماينده محترم هم اقرار كردهاند، چون هيچوقت خودپرستي آنرا نداشتهام، كه نظريات شخصي را قائممقام عمليات ملي خود قرار دهم، بكلي از اين موضوع صرفنظر نموده، و هرچه هست بفكر و نظر و حكومت و حكميت مجلس واگذار ميكنم.
اگر خوب بود يا بد ديگران بهتر ميتوانند قضاوت نمايند.
اما در قسمت راجع بمضار، كه موجب تصورات و توهمات شده. بديهي است، اگر خلاصه اعتراضات معترضين را تفكيك كرده، و بفصول جداگانه تجزيه نمائيم، زياده از دو سه موضوع نخواهد بود.
اول موضوع حكومت نظامي است، كه اعتراض نمايندگان را ايجاب كرده است. اكنون، با احساساتيكه از طرف نمايندگان محترم مشاهده ميشود، حكومت نظامي من بعد علي الاصول، ملغا خواهد بود.
اعتراض دوم، راجع به نظارت وزارت جنگ است، در اداره ماليات غير مستقيم و خالصجات، كه در اينجا من نميخواهم وارد جزئيات شوم زيرا مطالبي مبادله خواهد شد، كه شايد از نقطهنظر موقعيت مملكت، مقتضي نباشد و از همين امروز، تجزيه اين دو اداره را از وزارت جنگ رسما اعلام ميدارم.» (كف زدن تماشاچيها)
مؤتمن الملك (جناب آقاي حسين پيرنيا) رئيس مجلس، در جواب بيانات ذيل را ايراد نمود:
نطق رئيس مجلس
«لايحهاي كه آقاي وزير جنگ قرائت فرمودند، اصغا فرموده، از مضامين اوايل اين لايحه، بنده چنين استنباط ميكنم كه ايشان يك نوع دلتنگي داشته باشند. ولي بنده گمان ميكنم، هيچ جهت ندارد، كه آقاي وزير جنگ دلتنگ و افسرده شوند. چندي قبل، در مجلس يك مذاكراتي شد. بنده هم در خارج يك توضيحاتي به ايشان دادم. ولي حالا هم موقع را مغتنم ميدانم، كه در مجلس علني در حضور آقايان نمايندگان، همان توضيح را بطور اختصار تكرار كنم. بايشان عرض ميكردم كه اولا مجلس شوراي ملي، نسبت بشخص شما، به هيچوجه نظر سوئي ندارد. «صحيح است!» براي اينكه مجلس شوراي ملي منكر بديهيات و محسوسات نيست. «صحيح است!» خدمات و مجاهدات شما و قشون رشيد ايران، يك خدمات برجسته و محسوسي است كه هيچكس نميتواند ترديد نمايد، و اين امر بهيچ كس مشتبه نخواهد شد. مجلس هم حياتي دارد، و قدر اشخاص خدمتگذار را ميداند. «صحيح است!» شاهد اين امر هم مكرر در مجلس مشاهده شده. مگرنه اين بود، كه در موقع فتح قلعه چهريق، جمعي از نمايندگان در تحت يك تأثيرات شديدي، با يك بياناتي كه حاكي از صميميت بود، در پشت همين كرسي خطابه، از شخص شما و قشون فداكار مملكت، اظهار امتنان و مسرت كردند؟ «صحيح است!»
مگرنه اين بود: كه در اغلب مذاكراتي كه راجع بقوانين بود، اشاره ميشد، بفعاليت و فداكاري قشون، و مساعي جميله آن شخص كه مربي آن قشون است؟ «صحيح است!» اينها تمام
ص: 545
دال بر اين است كه حس قدرشناسي در ما هست، منتها، اگر يك سوءتفاهمي شده باشد، بايد آن را مرتفع ساخت. اينجا، در مجلس چه گفته ميشد؟ گفته شد كه مسؤليت مجلس را بايد طوري كرد، كه با مسؤليت وزارتخانهها منطبق شود.
مجلس شوراي ملي، مطابق مقررات قانون اساسي، وظايفي دارد كه آن وظايف معلوم و براي مجلس توليد مسؤليت ميكند. و همينطور وزارت جنگ و ساير وزارتخانهها هم تكاليف و مسؤليتهائي دارند. تمام سخن اينجاست، كه چه بايد كرد؟ بايد طوري كرد كه هم مجلس، بدون اينكه قصوري كرده باشد، وظايف خود را انجام داده باشد، و هم وزارت جنگ و ساير وزارتخانهها تكاليف خود را انجام دهند. هيچ قصد و غرضي غير از اين، نبوده است و نميتواند هم باشد. اينكه عرض كردم، نميتواند باشد، براي اينست ما كه اينجا نشستهايم، چه آمال و آرزوئي ميتوانيم داشته باشيم؟ غير از اينكه يك امنيت مادي و معنوي براي مملكت تحصيل كنيم. امنيت مادي تحصيل ميشود، و با وجود آن امنيت مادي، ما بسيار اصلاحات مشغول ميشويم زيرا امنيت معنوي بعهده ما ميباشد. بحمد اللّه با مساعي جميله آقاي سردار سپه وزير جنگ قشون و قواي تامينيه مملكت در شرف تكميل و رو بترقي است. «صحيح است!» ما هم بايد خواهان و طالب باشيم، كه اين قشون در حدود مقررات خود، قدرت و نفوذ داشته باشد، و همچنين مربي قشون بتواند با دلگرمي و قدرت كامل، وظايف خود را انجام دهد.
حالا بعد از اين عرايضي كه بنده كردم، و ميبينم طرف تصديق مجلس واقع شده است، و اين «صحيح است!» هاي زياد كه از طرف آقايان نمايندگان گفته ميشود اين «صحيح است!» ها براي من نيست، براي آقاي وزير جنگ است و حاكي از حسيات قدرشناسي نسبت بايشان است، بعد از اين عرايض، گمان ميكنم. اگر سوءتفاهمي هم بوده است رفع شده است.
در پايان عرايض خود، اين را بايد عرض كنم كه اين دو محل يعني خالصه و ماليات غير- مستقيم كه تا حال در تحت نظارت وزارت جنگ بود، وجوهي كه از آنجا عايد ميشد اين وجوه اقل وجوهي بود، كه براي اعاشه يوميه قشون لازم بود. حالا كه بوزارت ماليه تسليم ميشود، و مجلس شوراي ملي هم، به وجود قشون اهميت تمام ميدهد، اين همراهي و مساعدت البته نبايد بحرف باشد. بايد مساعدت فعلي و عملي باشد. «صحيح است!» بايد وجوهيكه ميرسد، كما في- السابق، بوزارت جنگ برسد» «صحيح است!»
همين قماش نطقها و «صحيح است» ها بود كه زير سر سردار سپه را بلند كرده «1» و او را به پيشرفتهاي آينده اميدوار مينمود.
معهذا، اين پيشآمد، براي سردار سپه هم، درسي شده و دانست كه مقاومت با مجلس كار آساني نيست، و بعد از اين بايد رفتار و رويه خود را با ميل نمايندگان تطبيق نمايد و بهمين جهت بذل جهد نمود، و عدهاي از آنها را بسمت خود جلب كرد. اين آقايان هم، با كمال ميل دعوت او را پذيرفتند. زيرا ميديدند كه در دوره آينده، بدون همراهي او نميتوانند انتخاب شوند بنابراين، بند و بستهائي، بين عدهاي از نمايندگان
______________________________
(1)- اگر انسان زير سري نداشته باشد، البته راحت نخواهد خوابيد و همينكه راحت نخوابيد، خواب خوش نميبيند. «زير سر كسي را بلند كردن.» مثل: «بالش نرم زير سر كسي گذاشتن.» كنايه از وعده مساعدت باو دادن و تقويت فكري از او كردن است.
ص: 546
و سردار سپه، بوقوع پيوست كه نتايج آن، در دوره مجلس پنجم، ظاهر شده، وسيله نيل او بمقامات بالاتر گشت.
مراجعت سلطان احمد شاه بايران
شاه در تلگرافات مورخه 17 سنبله خود، كه از پاريس مخابره كرده بود؛ تاريخ مراجعت خود را بايران، بعد از مسافرت باسپاني و در اواخر ميزان معين كرده بود. تلگراف بعدي او ميگفت روز 18 عقرب؛ با كشتي از مارسيل بسمت ايران حركت خواهد كرد، از بمبئي هم، روز ورود خود را به بوشهر اطلاع داده بود. بنابراين، قبل از رسيدن شاه بخاك ايران، سردار سپه به بوشهر رفته، لوازم استقبال و پذيرائي مهيا شده بود. شرح زندگاني من متنج3 546 مراجعت سلطان احمد شاه بايران ..... ص : 546
ه، در 8 قوس در بوشهر قدم بخاك ايران گذاشت. از آنجا بشيراز و اصفهان آمده، و بالاخره روز 23 قوس، بتهران وارد شد. در شهرهاي عرض راه همهجا از شاه استقبال شاياني كردند. ورود او بتهران با تشريفات خاصي انجام شد. در باغشاه وزراء و رؤساي ادارات و اعيان شرفياب شدند. همينكه شاه بصف وزارت ماليه رسيد با اينكه دكتر ميليسپو با جبه و كلاه ايراني، لباس رسمي زمان، شرفياب شده بود، شاه او را شناخت جلو آمد، باو دست داد و گفت: «در پاريس بشما وعده كردم كه عنقريب در تهران شما را خواهم ديد، اينك وعده وفا شده» شاه اين جمله را بفرانسه ميگفت، در صورتيكه بيچاره دكتر، غير از زبان انگليسي، زبان ديگري نميدانست.
باري، شاه با تشريفات و اثاثه قدرت، بقصر سلطنتي نزول فرمود. يكي دو شب هم در شهر چراغاني نمودند، و آتش بازي هم در كار بود. در ساير ولايات هم جشن و چراغاني برپا كردند. اين اظهار خلوص، نسبت بشاه بيشتر براي اين بود كه مردم ميخواستند علاقه خود را نسبت بمشروطه و شاه مشروطه، ظاهر ساخته و بسردار سپه بفهمانند كه اگر تو هم بخواهي طرف توجه عامه واقع شوي، بايد مطيع قانون باشي، و الا كسي بسلطان احمد شاه علاقه زيادي نداشت، كه براي او كه نصف وقت خود را در اروپا ميگذراند و در مواقع باريك بچاك زده، سبب بحرانهاي طولاني در كشور ميگشت، اينقدر تظاهر در شاه دوستي كند. چنانكه، همين تظاهرات عامه، رفتار سردار سپه را هم تعديل كرد، و كارهاي بيرويه زمان كابينه مشير الدوله را متروك داشت، و بعد از اين تاريخ بود كه اشتلم صرف را كنار گذاشته، لامحاله در مركز كشور، كارهاي جاهطلبانه خود را بلباس قانوني درميآورد، و براي همدستي خو و كلاي طرفدار فكر ميكرد، كه اگر وقتي بخواهد بده بتازد، كدخداي هم خيال هم با خود داشته باشد. «1»
و براي همين منظور بود كه از تفنگ خالي ترسيده «2» و خود را بحزب سوسياليست
______________________________
(1)- اين جمله از مثل معروف: «كدخدا را ببين ده را بتاز» اقتباس شده است.
(2)- در مثل معروف است كه از تفنگ پر يكنفر (دزد) ميترسد و از تفنگ خالي دو نفر (هم دزد و هم صاحب تفنگ)
ص: 547
نزديك، و بوسيله بعضي از افراد؛ روابطي با سران حزب (سليمان ميرزا و آقاي محمد صادق طباطبائي) پيدا كرده، و آنها را بخود جلب نمود، و طرفدار خود كرد.
سان و رژه
يكي از شاهكارهاي سردار سپه، كه بعقيده من بزرگترين وسيله پيشرفت كار او بود، نظمي بود كه بقشون داده، و از هر حيث برازندگي آن را در انظار عامه جلوهگر ميساخت.
27 جدي، سان و رژهاي راه انداخت كه دستهجات پادگان مركز در ميدان مشق بتوسط شاه سان ديده شده، و رژه بروند. بموجب دعوت قبلي، سران كشور نيز براي تحويل گرفتن نتيجه زحمات وزير جنگ، حاضر شدند. شاه و وليعهد با لباس نظامي با نشانههاي سرهنگي بميدان مشق تشريف آوردند.
چند كلمه از قوانين كلي ارتش
در تمام دنيا، پادشاه هر كشور فرمانده كل قواي كشور خويش است تمام درجات نظامي، اعم از بري و بحري و هوائي، را پادشاه بايد عطا نمايد. ولي پادشاه هيچوقت از قواعد ترفيعي كه در كشورش معمول است؛ تجاوز نميكند و درجه دلبخواه به هيچكس ولو پسر و برادرش هم نميدهد. رسم نيست كه پادشاه خود براي خود ترفيعي قائل شود و بخود درجهاي عطا كند. پس پايه نظامي هر پادشاهي، همان پايه و درجهايست كه تا قبل از سلطنتش داشته است، و در همان رتبه باقي ميماند. پادشاه چون فرمانده كل قواي كشور خويش است، ميتواند لباس كليه صنوف كشور خويش را اعم از بري و بحري و هوائي بپوشد، ولي در بكار بردن علامت رتبه، هيچوقت از درجه و پايهاي كه دارد تجاوز نميكند و لباس همان پايه را در تمام صنوف مختلفه آرتش، ميپوشد.
نيكلاي دوم امپراطور آخري روسيه، چون در زمان الكسندر سوم پدرش، تا رتبه سرهنگي، پايه نظامي گرفته بود، لباس متحد الشكل تمام صنوف ارتش بري و بحري كشور خود را ميپوشيد، ولي وقتي بسردوشي او نگاه ميكردي، رتبه او سرهنگي و در عالم نظامي بيشتر كلنل رمانف بود، تا فرمانده قوا و امپراطور كل ممالك روسيه، و اگر سر صف فوج مخصوص بخود، كه فرمانده آن بود ميايستاد، بايد بسرتيپها و سرلشكرها و سپهبدهاي ارتش كه از جلو او ميگذشتند، يا او از جلو آنها ميگذشت، در سلام سبقت نمايد.
پادشاهان دوره باستاني ايران هم، همين رويه را داشتهاند. و اين جمله، بنقل شاهنامه فردوسي، در سلطنت نوشيروان، و حضور شاهنشاه در ديوان عرض، كه مثل يكنفر افسر آمده، و اسب و سلاح خود را از نظر ديواندار عرض سپاه گذرانده است بخوبي ظاهر و هويداست.
معهذا، در نظام دوره ماقبل آخر ايران، هيچ خبري از اين قواعد نبود. همانطور كه شاه هر رتبه و پايهاي را كه كيفش اقتضا ميكرد، بهركس اعم از سابقهدار و بيسابقه حتي به بچههاي چهار پنج ساله عطا ميكرد، خود و پسرهايش هم لباس و علائم هر رتبهاي را كه دلشان ميخواست، استعمال ميكردند. گذشته از اين پسرهاي شاه رتبهاي نميگرفتند
ص: 548
كه لباس نظامي داشته باشند، بر فرض اينكه مثل كامران ميرزا نايب السلطنه وزير جنگ هم ميشده، و بايد لباس نظامي بر تن كند بدون سابقه خدمت و رعايت مراتب، يكمرتبه علامت بالاترين رتبههاي نظامي را در لباس خود بكار ميبستند. شاه هم، در ميان لباسهاي خود، البته لباس نظامي داشت، و اگر گاهي مثلا در موقع سان قشون، ميخواست لباس نظامي بپوشد، بزرگترين علامت رتبههاي نظامي را استعمال ميكرد.
در جاي ديگر اين كتاب هم نوشتهام كه افسران قزاق چون دستپرورده روسها بودند، از فنون نظامي سلام دادن را خوب زيرچاق داشته، و بنابراين، براي دادن سلام نظامي ببالادست و دريافت سلام از پائين دست، برتبه خيلي اهميت ميدادند. سردار سپه هم كه سابقا افسر قزاق بود، در ترفيعات نظامي بسيار دقيق و در اين دو ساله موفق شده بود، تمام عنوانات نظامي قديم و سركردگان بيتابين سابق را عملا از بين ببرد، و سرداري و امير توماني و سه درجه سرتيپي و سرهنگيهاي ادوار قبل را، كه جز عنوان چيزي نبود تقريبا باطل نمايد.
آقاي سرلشكر جهانباني امروز، كه در آنوقت سرتيپ امان اللّه ميرزا، و رئيس ستاد ارتش بود، اصول كادر و كاريير را در درجات نظامي برقرار كرده و كار سروصورتي گرفته بود، كه افسران موجود ارتش، بمقامي كه حائز شده بودند، افتخار ميكردند.
بسا سردارها و امير تومانهاي دوره قبل، كه در ارتش متحد الشكل جديد، رتبه سرتيپي و سرهنگي داشتند، و با وجود پنج شش درجه تنزل رتبه، باين سرهنگي بيشتر از سرداري سابقشان ميباليدند.
اقامت ممتد سلطان احمد شاه در اروپا و، سروكار پيدا كردن با سلاطين و وليعهدان دنياي مترقي، لامحاله اين نتيجه را حاصل كرده بود كه شاه و وليعهد ايران هم مثل شاهان كل دنيا لباس نظامي بر تن كنند. نميدانم، شايد در زمان محمد علي شاه براي بازيچه فرمان سرهنگي هم براي وليعهد سلطان احمد ميرزا صادر كرده بودند، يا اصلا اين اندازه تشريفات را هم لازم ندانستند، در هرحال شاه، براي خود پايه سرهنگي صادر نمود، و دو برادر، با لباس متحد الشكل جديد نظامي در اينسان حاضر شدند. وليعهد هم، كه بفرماندهي يكي از افواج تعيين شده بود سر صف فوج خود رفت، و در موقع خود والاحضرت وليعهد يا بهتر بگويم سركار سرهنگ محمد حسن ميرزاي قاجار، مثل ساير سرهنگها عده خود را جلو برادر تاجدارش رژه برد، و نسبت به پيشكسوتها در بجا آوردن احترامات نظامي، سبقت جست.
اگرچه، اين چيزي نبود كه سردار سپه، در اين زمينه استدعائي از شاه بكند، و او را بپوشيدن لباس متحد الشكل وادار، يا وليعهد را بفرماندهي يكي از افواج تحريص و ترغيب نمايد. ولي عامه مردم، مانند بعضي از نويسندگان امروز اين رفتار شاه و وليعهد را هم بفشار سردار سپه، و يكي از سياستهاي وزير جنگ دانستند، كه مثلا كلاه لبهدار اختراعي خود را سر شاه و وليعهد هم گذاشته است. در صورتي كه اين كار، اگر باستدعاي
ص: 549
سردار سپه هم صورت گرفته باشد، كار بسيار بسزا و رويه خوبي بوده است، كه شاهان و وليعهدان كل دنيا بآن عمل ميكردهاند، و باعث سرافرازي و موجب افتخار افسران ارتش شاهنشاهي ميشده و ابدا وهني، براي اعليحضرت شاه، و والاحضرت وليعهد حاصل نميكرده است. و من نميدانم، چرا ما اينقدر اصرار داريم، كه در هر مقام بمورد و بيمورد اعمال خوب سردار سپه را هم به بدي تعبير كنيم؟ در آن روزها متملقين درباري، البته از اين قماش افكار داشته، و شايد بطور كنايه، بذكر شاه هم ميدادهاند. ايرادي بر آنها وارد نيست. زيرا درباري كاري جز اين دو بهم زنيها ندارد. ولي امروز ديگر حق نيست كه ما پا روي حق گذاشته، و از اداي حق مطلب تن بزنيم.
نظم و ترتيب صنوف ارتش، و ساز و برگ و برق سرنيزهها و قدمهاي وسيع و منظم و محكم افراد چيزي بود، كه معاصرين اگر نظير آنرا ديده بودند، در سانها و رژههاي اروپا بود. چشمهائيكه تا آنوقت جز راه رفتن كاه و يونجهاي «1» سربازهاي ممقاني خودمان چيزي نديده بود، از تماشاي اين نظم و ترتيب و اين ساز و برگ خيره شده، جز معدودي مغرض همگي موجد اين ارتش را تحسين ميكردند. زيرا همه ميدانستند كه اين مشت نمونه خروار و برادران نظامي عده حاضر كه چهار پنج برابر اين عده هستند، در ساير پادگانها و مراكز نظامي كشور، مشغول خدمتند. هر آزاديطلبي، كه اين شكوه و عظمت را ميديد خرده تجاوزات سردار سپه را كه يكي دو ماهي بود، كمتر از سابق هم شده بود بر او ميبخشيد و من يكي از آنها بودم.
سقوط كابينه قوام السلطنه
در آن روزها هم، مثل اين روزها «گربه راه رضاي خدا موش نميگرفت «2»» و مردم كشور ما از روي ايمان و عقيده، طرفدار كسي نميشدند. البته، اكثريتي كه افراد آن، باميد رسيدن خود يا رساندن كس و كار و دوستان خود، بجاه و مال دور ليدري جمع ميشدند، خيلي طرف اطمينان نبودند، و ليدر چنين اكثريتي اگر ميخواست اكثريتش اوراق نشده، و از هم نپاشد، بايد هميشه مواظب خواهشها و برآورده شدن تقاضاهاي افراد باشد، كه اقليت افرادش را نربوده، اكثريتش را باقليت مبدل نكنند. مدرس كه ليدر اكثريت و طرفدار قوام السلطنه بود، چون خود باين طرفداري ايمان داشت و از روي عقيده باو گرويده بود، باقي افراد اكثريت را هم همينطور ميپنداشت و چندان در بند برآورده شدن تقاضاهاي آنها نبود. بهمين جهت ليدرهاي اقليت، سليمان ميرزا و
______________________________
(1)- ميگويند: در وقتي كه تازه عشق راه رفتن در قشون ايران معمول شده بود، كار مشاقهاي نظام با سربازهاي ممقاني كه پاي چپ و راست خود را هم نميشناختند كه پاي خود را با «يك! دو!» ي آنها تطبيق كنند، مشكل بود. يكي از اين مشاقها تدبيري بخاطرش رسيده به پاي راست آنها قدري كاه و به پاي چپ آنها قدري يونجه بسته بود و بجاي: «يك! دو» «كاه! يونجه!» ميگفت تا بتواند پاهاي آنها را منظم كند.
(2)- «گربه راه رضاي خدا (بيملاحظه نفع شخصي) موش نميگيرد.» كنايه از آنست كه تا منفعت شخصي در كار نباشد، كسي بكاري اقدام نميكند و دور علمي سينه نميزند.
ص: 550
آقاي محمد صادق طباطبائي، ميتوانستند، ضعيف النفسهاي اكثريت را بوعده و نويد ربوده بقول خود مدرس اكثريتش را اقليت كنند.
چنانكه كابينه اول قوام السلطنه هم كه به پشتيباني اكثريت مدرس روي كار آمده بود بهمين علت اوراق شد و «واحديموت» دكتر مصدق و سختگيريهاي او بخصوص در مسأله اتهام غضنفرخان، باعث و سبب تفرقه آن گرديد. ولي بعد از كابينه مشير الدوله، مدرس باز عده خود را جمعآوري كرده، اظهار تمايل بقوام السلطنه نمود، و بار ديگر او را برياست وزراء رساند و در اين هشت ماهه هم، او را نگاهداشت. ولي در اين وقت بواسطه تمايل سردار سپه بحزب سوسياليست، طبعا ناراضيها و آش و پلو طلبهاي اكثريت، بجانب اقليت متمايل شدند و مجددا كابينه بيپشتيبان ماند، و قوام السلطنه هم مطلب را دانست و در پنجم دلو، استعفاي خود را بشاه تقديم داشت.
كابينه مستوفي الممالك
شاه تمايل مجلس را پرسيد، اكثريت جديد طرفدار مستوفي الممالك شد، و در نهم دلو دستخط رياست وزراي او صادر گرديد. با اينكه مجلس، در انتخاب وزراء آقاي مستوفي الممالك را بالمره آزاد گذاشت، آقا پانزده روزي وقت خود را بمطالعه گذراند و بالاخره هم، كه در بيست و پنجم دلو كابينه خود را معرفي كرد، با اينكه خود وزارت داخله را قبول كرده، و سردار سپه هم در هرحال وزير جنگ بود كابينه او دو نفر كم بود داشت.
و بعد از آنكه در 23 حوت نصر الملك (حسنعلي هدايت) بجهت اختلاف با دكتر ميليسپو استعفا داد، و كابينه آقا خيلي تقولق شد، آقا با طلبيدن بهاء الملك (عليرضا قره گوزلو) براي وزارت ماليه و حاجي مخبر السلطنه، (مهديقلي هدايت) براي فوائد عامه و اديب السلطنه (حسين سميعي) براي كفالت داخله و نصر الملك براي پست و تلگراف كابينه خود را تكميل و بالاخره صورت ظاهر را تا حدي آرايش داد.
اساسا كميت مستوفي الممالك، در انتخاب هميشه لنگ بود، و بهمين جهت هروقت رئيس الوزراء ميشد، بعد از يكي دو ماه هرجا حاكمي بجهتي از جهات، از كار ميافتاد بدل او تا وقتي آقا بر سر كار بود، تعيين نميشد. زيرا آقا ميخواست حاكم خوب بفرستد، و حاكم خوبي كه به سليقهاش بچسبد، گير نميآورد. بطوريكه، بعد از پنج شش ماه اكثر بلاد، بوسيله كفيلهاي حكومت، اداره و كارها بيرونقتر ميگشت.
پيمان تجارتي ايران و شوروي
ميدانيم، بموجب يكي از مواد پيمان دوستي بين ايران و شوروي، كه در سال 1299 منعقد شده بود، بايد بين دولتين قرارداد تجارتي هم منعقد، و ردوبدل و روابط تجارتي، كه از سه سال قبل متروك مانده بود، مجددا برقرار شود. ولي بستن مواد اين قرارداد كار آساني نبود. زيرا تجارت با روسهاي كمونيست، كه خريدار و فروشنده دولت است، غير از تجارت با ساير دول است، كه افراد يا تجارتخانههاي طرفين بآزادي تجارت ميكنند تجارت آزاد مستلزم رقيب، و همان وجود رقيب باعث نزديك شدن معاملات بمزد و مايه
ص: 551
است، در صورتي كه وحدت خريدار و فروشنده، در طرز كمونيسم مستلزم دلخواه يك طرف، و اجبار طرف ديگر، و بالنتيجه موجب خسارت طرف غيركمونيست خواهد شد. و بستن قراردادي، كه از اين خسارت جلوگيري كند، و با قوانين و نظامات داخلي طرفين پيمان سازگار باشد، كار آساني نبوده و مستلزم مذاكره زيادتري ميباشد.
يك موضوع اختلاف ديگر هم، راجع به ترانزيت بود. ماده 15 از مواديكه از تهران بمسكو، بوسيله منشور الملك به مشاور الممالك ابلاغ و برطبق آن اجازه بستن پيمان داده شده است، بطور ساده ميگويد:
«طرفين حق ترانزيت در خاك يكديگر خواهند داشت.» چنانكه پيداست، طرز عمل ترانزيت، در اين ماده، صريح بوده و شامل ترانزيت صادر و وارد هردو طرف ميباشد و راه هرگونه ابهام و تعبيري در آن مسدود است. ولي بالشويكها، بسنت سنيه كمونيسم، كه در ضمن عقد پيمان هم، نميخواستند دست از بيانات تبليغاتي خود بردارند، مقدمهاي بر هر ماده افزوده، و در شماره مواد هم پس و پيشي قائل شدند. مشاور الممالك هم، چون در اصل مقصود تفاوتي حاصل نميكرد، رضا داده در پيماني كه طرفين آن را امضاء كردند، شماره ماده راجع بترانزيت، 20 و باين عبارت تبديل شده است:
«طرفين معظمتين متعاهدتين متقابلا بهم حق ترانزيت ميدهند، كه از طريق ايران، يا طريق روسيه، بممالك ثالثي مال التجاره حمل نمايند. ضمنا بر مال التجاره حمل شده، عوارض، بيش از آنچه از مال التجاره دول كاملة الوداد، غير از ممالك متحده با جمهوري اتحاد شوروي روسيه، اخذ ميشود، نبايد تعلق گيرد.»
چه شده است، كه مشاور الممالك متوجه نشده، و آن ماده صاف و روشن بيسوسه، باين عبارت تبديل يافته است؟ معلوم نيست. در هرحال، تعبير و تفسير اين ماده هم، كه ظاهرا ترانزيت را بصادرات منحصر ميكند؛ مزيد بر اشكالات اساسي گشته و در اين سه سال، اوقات نمايندگان طرفين صرف چگونگي مواد پيمان تجارتي ميگشت، و چند بار به بنبستهائي رسيده بودند، كه ناگزير، مذاكرات را قطع كرده بود.
حتي دولت ايران، جناب آقاي تقيزاده سفير كبير امروزي دولت شاهنشاهي در دربار انگلستان را، براي بستن مواد پيمان تجارتي، بمسكو فرستاد، و براي مطالعه مواد پيمان، و دريافت تلگرافات آقاي تقيزاده، و ارسال جواب، كميسيوني در وزارت خارجه تشكيل شد، كه منهم از طرف شوراي عالي تجارت، عضويت آن را داشتم. چندين ماه وقت صرف مطالعه پيشنهادهاي شورويها، و تنظيم پيشنهادهاي متقابل شد، و بالاخره بواسطه برخورد با يكي از اين بنبستها، نتيجهاي حاصل نشده و مذاكره مقطوع گرديد، و آقاي تقيزاده، بدون گرفتن نتيجه مسكو را ترك گفت.
شورويها ميخواستند، دولت ايران را خسته كنند، كه در پيمان تجارتي خود را برحم و مروت آنها واگذاشته، و آنها هم، چون خريدار و فروشنده واحد ميشوند، هر معاملهاي كه دلشان بخواهد، در دادوستد با تجار ايران معمول دارند. بنبستها هم هميشه، راجع به
ص: 552
موضوع آزادي يكطرف، در خريد و فروش، و اجبار طرف ديگر يعني ايران بود كه هرجا تماسي با اين امر پيدا ميشد، طرفين با توجه خاصي، بتمام جزئيات مسأله، مواظب منطوق و مفهوم عبارات و كلمات بودند، و هريك بنفع مقصود خود راههائي فكر ميكردند، كه واقعا توافق بين طرفين، مثل صلح بين بز و كلم «1» و گرگ و ميش، كار مشكلي شده، و يأس از پيشرفت، طرفين را بقطع مذاكره وادار ميكرد.
دولت ايران هم نداشتن روابط تجارتي را، بداشتن اينطور رابطه، ترجيح ميداد زيرا، بخوبي ميديد كه ضرر اينطور تجارت، كه اختيار بالا بردن و پائين آوردن قيمت در فروش و خريد، در دست يكطرف باشد، براي افراد و بالاختصاص اقتصاد كشور بدرجات زيادتر از نداشتن بازار فروش، و تدارك مايحتاج كشور از جاهاي ديگر است، و بهمين جهت بود، كه متانت بخرج ميداد، و خود را خيلي خواهان برقراري روابط تجارتي نشان نميداد. ولي تجار، كه متوجه مطلب نبودند، عجله ميكردند و اميدواري بالشويكها را بتوفيق يافتن در منويات خود، و بالنتيجه مقاومت آنها را زيادتر مينمودند.
در كابينه مستوفي الممالك، نظر به حسن نظري كه شورويها باو داشتند مجددا باب مذاكره پيمان تجارتي را، كه مدتي بود مقطوع كرده بودند، باز كرده اين بار بين وزارت امور خارجه و رفيق شومياتسكي، در تهران مذاكره از همانجا كه قطع شده بود شروع گرديد. در چند ماده، بخصوص راجع به ترانزيت توافقهائي بين طرفين حاصل گشت.
ولي باز هم تمام مواد ختم نشده، و باقي براي كابينههاي بعدتر ماند.
تزلزل كابينه مستوفي الممالك
كابينه مستوفي الممالك، در حقيقت بسعي سليمان ميرزا و سوسياليستها روي كار آمده بود. ولي مدرس عده مخصوص خود را در مجلس از دست نداده، و جمعآوري عدهاي كه اقليت را اكثريت كند، كار مشكلي نبود. عده طرفدار سردار سپه هم، كه تا حدي ميرزا علي اكبر خان داور ليدر آنها بود، طبعا با هر مخالف كابينهاي همراه ميشد. پس برهم زدن اكثريت طرفدار مستوفي الممالك كاري نبود، كه خيلي باشكال بربخورد و بهمين جهت بود،
______________________________
(1)- اقتباس از زبان فرانسه و نظير صلح ميش و گرگ فارسي است. ديده شده است كه بعضي از انتقادچيها، آوردن اصطلاحات ترجمه شده از زبانهاي خارجي در نوشته فارسي را، انتقاد ميكنند و ميخواهند بگويند، چون قدما، اين اصطلاح و تعبيرها را نداشتهاند نبايد آنها را بكار بست. آقايان ميخواهند بفرمايند كه كار ابزار شعري و ادبي قرن اتم هم بايد مي و معشوق و ساده و باده باشد و افكار و سبك هندي را نبايد از ادبيات خارج كرد، هرقدر تعقيد معني در شعر بيشتر باشد مستحسنتر و هرقدر اغراق و دروغ در شعر زيادتر باشد مطلوبتر است، و بالاخره اگر ملت ديگري تشبيهات و استعارات دلنشينتري يافته باشند، نبايد آنرا اخذ كرد. مثلا اگر شاعر فحل معروف دورههاي سابق اشعار بدي هم گفته باشد، چون قديمي است بايد پذيرفت و معاصرين، هرقدر هم خوب بگويند و خوب بنويسند نبايد سرمشق بشوند و بالاخره ميخواهند بگويند: شاه ناصر الدينشاه و خورش قورمه سبزي است و بس. اينهم يك سليقهايست ولي خيلي كهنهپرستي است.
ص: 553
كه مدرس در موقع گذشتن برنامه كابينه، بعد از ايراد نطق مفصل نيشدار خود، خويش، را ممتنع وانمود كرده، موافقت و مخالفت خود را منوط بعمليات بعدي كابينه نمود، كه در آينده اگر خلاف انتظاري مشاهده كند، مخالفت خود را اظهار نمايد.
دو ماه، حوت 1301 و حمل 1302، بهمين طورها گذشت، و كابينه كار نماياني صورت نداد. مذاكرات تجديد شده پيمان تجارتي هم به نتيجهاي نرسيد، و قراردادي ردوبدل نشده، باب تجارتي مفتوح نگرديد. انگليسها باز عدهاي سپاهي در سواحل خليج فارس پياده كردند، و نظر بنيكبيني روسها بمستوفي الممالك، نسبت باو بدبين شدند و راجع بمأمورين روسي در ايران پاره مذاكرات خارج از نزاكت، كه نسبت بايران هم سبك بود بميان آوردند. اين مقدمات سبب شد كه مدرس مخالفت موعود خود را از قوه بفعل آورد، و از اوايل حمل 1302 در مجلس، بجمعآوري عده پرداخت كه از اين حيث خود را مجهز نموده باشد.
سليمان ميرزا هم، كه متوجه تحشيد قواي حريف شد، بسنت سنيه هووجنجال، از كلوب سوسياليست، كه نزديك مجلس دائر بود، عدهاي را بعنوان تماشاچي، در جلسهها ميفرستاد كه طرفداري ملت را، نسبت بكابينه مستوفي الممالك، برخ حريف بكشند. مدرس هم، البته بيكار ننشسته عده خود را، بهمان عنوان تماشاچي بجلسات ميآورد. شبهاي رمضان و جمعيت بيكار معلوم است، صحن بهارستان چه ميدان مبارزهاي ميشود. همينكه مجلس در ساعت سه و چهار از شب گذشته، رسميت پيدا مينمود، ازدحام تماشاچي در طالار جلسه بيداد ميكرد. مردم آرام بيطرف، كه از مقدمات و تداركات طرفين بيخبر بودند، متحير ميماندند، كه اين اقدامات براي چه منظوري است؟ و هركس، برحسب تمايل خود بطرفين تعبير و تفسيري از اين تظاهرات مينمود.
كمكم اكثريت نداشتن كابينه در مجلس، بدهنها افتاد، و در اطراف اين موضوع چيزهائي هم گفته ميشد، كه تا آنروز، در هيچ دوره سابقه نداشت. از جمله، ميگفتند وكيل خمسه، بيان الدوله (اصانلو) و دو سه نفر ديگر، خود را پارسنگ اكثريت و اقليت كرده، هر دو روزي بيك سمت ميروند، و حتي شنيده شد كه بيان الدوله براي برگشتن بسمت طرفداران دولت، شرايطي بالمره شخصي كرده بود، و ابتدا كه باو وعده مساعدت داده بودند، اسم خود را از صورت اسامي اضداد دولت حك كرده، و چون تقاضاهايش برآورده نشده بود، مجددا بطرف اضداد دولت رفته، و گويا يكي دوبار اين كار تكرار پيدا كرده بود. سراسر ماه رمضان، وقت بهمينطورها گذشت، تا بالاخره، اضداد دولت بعدهاي رسيدند، كه رفتن يكي دو سه سر «1» باين سمت و آن سمت، تأثيري در آن نكند و اكثريت نداشتن دولت در مجلس محرز گرديد.
هميشه رسم اين بود همينكه رئيس دولت احساس ميكرد، كه در عده هواخواهان او در مجلس تزلزلي حادث شده است، خود استعفا ميداد و كمتر اتفاق ميافتاد كه كار
______________________________
(1)- مخصوصا براي لچر كردن عاملين اين عمل، بجاي دو سه نفر «دو سه سر» نوشته شده است، و الا معلوم است كه گاو و گوسفند و اسب و الاغ را سر ميگويند و انسان را نفر مينويسند.
معهذا قدما شتر را هم نفر مينوشتند.
ص: 554
باستيضاح و ورقه سفيد و كبود بكشد. اضداد دولت هم منتظر بودند مستوفي الممالك هم كه هيچوقت خود را براي رياست و لوع نشان نميداد. همين كار را بكند. ولي آقا اين بار اين كار را نكرد.
اشخاص وجيه المله را، هيچ چيز بقدر ترديد وجاهت كه بمنزله حمله بسرمايه آنهاست عصبي نميكند. اين زندهباد و مردهبادهاي پيشرس صحن بهارستان كه سليمان- ميرزا براي همراهي با كابينه براه انداخته و اضداد كابينه را هم باين كار واداشته و بالاختصاص مذبذبي اين چند نفر كه وجاهت آقا را بحراج گذاشته و هر روزي بطرفي متمايل ميشدند اين مرد شريف را بسيار متأثر كرده ميخواست بملت بفهماند كه با اين همه هووجنجال و سروصدا، اضداد او تقصيري براي او نميتوانند ثابت كنند، بهمين جهت بعد از اينكه يقين هم حاصل كرد كه طرفداران او در اقليت افتادهاند، استعفا نكرد تا اضداد خود را باستيضاح وادار كرده، و بيگناهي خود را در پيشگاه ملت ثابت نمايد.
مدرس هم نميخواست استيضاح كند، زيرا بهتر از همهكس ميدانست كه آقا تقصيري ندارد. ضديت او، در اين مورد براي آن بود كه آقا را در اين موقع براي رياست وزراء مناسب نميديد، و بقول خودش ميخواست شمشير جواهرنشاني را كه براي مواقع تشريفات بكار است، بشمشير براتري تبديل كند و اين اكثريت را براي اين مقصود ساخته و پرداخته بود. يك چند هم، تفسير و تعبير اصل 67 قانون اساسي در ميان طرفين مورد مباحثه بود.
اضداد كابينه باين اصل قانون اساسي تمسك جسته، ميخواستند بگويند، كه چون عده اضداد كابينه از نصف گذشته است، كابينه طرف اعتماد مجلس نيست، و طبعا منعزل است. ولي طرفداران دولت، حقا ميگفتند، تا رأي عدم اعتماد بورقه كبود داده نشده است، كابينه داراي قدرت قانوني است.
در سر رد و قبول اين دو نظريه، طرفين هريك، ادله خود را در مجالس خصوصي و كولووار مجلس، با حرارت زياد، مذاكره ميكردند. ملت هم، در صحن بهارستان با زندهباد و مردهبادهاي خود، داد فصاحت و قانونداني ميداد. كار بآنجا رسيد كه طرفداران طرفين، برضد وكلاي مجلس و نطقهاي آنها هم، نطقها و بيانات زنندهاي ميكردند. ماه رمضان و ثور گذشت، و شوال و جوزا رسيد، هنوز مباحثه در تعبير اصل 67 قانون اساسي بجائي نرسيده بود.
سررسيد مدت قانوني مجلس چهارم نزديك بود، اگر مدرس وقت خود را بيش از اين صرف تعبير اصل 67 ميكرد، عمر مجلس سرميآمد، و خلاف مقصود او حاصل ميگشت و بر ضررش تمام ميشد. مقصود سيد بزرگوار، در اين ضديت بيشتر متوجه انتخابات دوره بعد بود. زيرا در اين شمشير مرصع، آن برش را نميديد، كه بتواند آزادي انتخابات را در مقابل نظاميان حفظ كند، و كار بكام سردار سپه و طرفداران او كه مسلما در انتخابات اعمال نفوذ ميكردند ميشد.
ص: 555
از طرف ديگر، در صورت دادن استيضاحنامه هم، ممكن بود دولت از فرجه قانوني استفاده كرده، و قبل از رسيدن موعد استيضاح، و تعيين تكليف كابينه مدت مجلس سرآمده و طبعا منحل شود، و كابينه سركار باقي مانده، و مقصود كه اطمينان از سرنوشت انتخابات است حاصل نگردد، و باز هم كار بكام سردار سپه و طرفداران او شود.
اما سردار سپه، در اين گيرودار، چنين بنظر ميرسيد كه بالمره بيطرف است، و حق هم اين بود كه بيطرف باشد. زيرا با وجود پادگانهاي نظامي. كه در كل كشور داشت در هرحال، از نتيجه انتخابات بر نفع خود مطمئن بود، و عوض شدن كابينه، از اين حيث ضرر و نفعي براي او حاصل نميكرد. باوجوداين، چون تغيير كابينه، او را يك قدم برياست وزراء نزديكتر ميبرد، از اين دعوا كه ميدانست بنفع مدرس ختم خواهد شد، بدش نميآمد.
باري سيد مدرس حساب كار را كرده، و دانست كه مستوفي الممالك كسي نيست، كه از فرجه قانوني استفاده كرده و خود را كسي بشناساند، كه بخواهد خويش را در غياب مجلس رئيس الوزراي زوركي كند، بنابراين، از محاجه قانوني صرفنظر كرده و استيضاحنامه خود را با اين چند كلمه «اين جانب نسبت برويه دولت در سياست خارجي استيضاح دارم.» برياست مجلس تقديم داشت، و روز بعد آقاي فروغي، وزير امور خارجه بمجلس آمد، و روز استيضاح براي فرداي آن روز معين گشت.
روز 21 جوزاي 1302، پيش از ظهر، و بعد از ظهر در يك جلسه، با يك تنفس چهار پنج ساعته، كه در ميان اتفاق افتاد، نطق استيضاحي مدرس و جواب سليمان ميرزا و دفاع وزير امور خارجه شنيده شد.
مدرس، در نطق مفصل خود كه قسمتي از آن راجع بتاريخ سياسي ايران، در اين يكصد و پنجاه ساله اخير، و طرز و رويه دولت با دو همسايه قوي بود آقا را داراي قدرت منع ندانسته، با كمال متانت و نزاكت، ايشان را براي اين موقع مناسب بجا نياورد، و ايشان را قاصر شناخت، نه مقصر و اجمالا بقول خودش، استعداد منعي آقا را براي مقاومت با زيادهرويهاي دولت انگليس، كه دولت ايران را در عداد هند و افغانستان قلمداد كرده و سياستمداران آندولت اظهار داشته بودند كه بايد مأمورين روس از اين سه دولت بروند، كم دانست. همچنين از اينكه چرا بايد دولت ما طوري رفتار كند، كه يكي از طرفين علاقه زيادتري نسبت بآن نشان دهد، شكوه كرده، نطق جامع پر مغز كم حمله با نزاكت و متانت خود را به پايان آورد. جوابي كه سليمان ميرزا، بعنوان ليدر حزب مدافع كابينه، به مدرس داده است جز پارهاي گل كشتيهاي حزبي و خصوصي، چيز مهمي ندارد. اساسا مدرس هم تقصيري متوجه كابينه ندانسته بود كه دفاعي لازم داشته باشد، بلكه ميخواست بگويد مستوفي الممالك براي اين موقع كوتاه و نارساست، و اين جمله را به «استعداد منعش كم است، و قصور است نه تقصير.» تلويحا فهمانده بود چنانكه دفاع فروغي وزير امور خارجه هم، بيشتر متوجه وجهه كابينه، در انظار عامه، بوده در حقيقت ميگفت «ديديد كه ما كاري نكرده بوديم؟ پس اينهمه هووجنجال براي چه بود؟»
ص: 556
در اين موقع، آقاي مستوفي الممالك پشت تريبون رفته و بعد از زدن چند تلنگل، بآستين دست چپ و پيش سينه لباس براي گردگيري موهوم، كه آقا در موارد شروع صحبت بآن عادت داشت، گفت:
نطق مستوفي الممالك رئيس الوزراء
با اينكه بكوچكترين خدمات ملي و مملكت مشروطه بنده افتخار و اشتياق داشته و دارم، نظر باينكه براي صحت عمل و اجراي قانون و پاكدامني و بيطرفي صرف، مخصوصا از چند سال قبل باين طرف چندان مشتريهاي زيادي نميبينم، هميشه دوري از خدمت كردهام و هيچوقت اصرار در دخول خدمات نداشتم، و هروقت داخل در خدمت شدهام، اگر با حضور مجلس بوده و باز برحسب تمايل يك اندازهاي اراده ملت و امر اكيد اعليحضرت بوده است و هيچوقت باصرار و اسباب چيني و برانگيختن وسائل من برنيامدم، مصدر كار بشوم و هيچوقت اصرار بدخالت در كار، بعللي كه عرض كردم، نداشته و ندارم و در ساير مواقع هم آقاياني كه تشريف داشتهاند هميشه مشاهده فرمودهاند كه بمجرد حس يك بيميلي، يا از طرف مجلس در دورههاي گذشته، يا از طرف اعليحضرت فورا كنارهگيري نموده، و هيچوقت استقامت نميكردم.
اين مرتبه علل استقامت همان بود، كه آقاي ذكاء الملك، همكار من بيان كردند. و الا من عوض نشدهام و اشتياق بكار هم، بهمان علل ندارم. و الا كمال افتخار بكوچكترين خدمات دارم.
جهات استقامت من همان بود كه آقاي ذكاء الملك بيان كردند و خيلي تشكر ميكنم كه پس از اينكه آقايان استيضاح فرمودند، حاضرين استماع كردند كه بالاخره خيانتي خطائي، نسبت بدولت وارد نيامده و قصوري را هم كه آقاي مدرس فرمودند، بنده قبول ندارم و تصديق نميكنم و با كمال جرئت، عرض ميكنم كه كابينه بنده قصوري در وظايف خود نكرده است و آنچه توانستهام و ممكن بوده است، انجام دادهام و يا اينكه، در شرف انجام بوده است، و خود بيانات آقاي مدرس هم نشان ميداد، كه حقيقة يك اعتراض واردي نداشته و فقط يك قدري بيلطف بودند. (مدرس- بنده كمال اخلاص را دارم.) و بنده هم كمال تشكر را دارم كه در عين بيلطفي بيش از چيزي كه فرمودند نفرمودند و راجع بسياست خارجه هم آن بود، كه آقاي ذكاء الملك گفتند. يك فرمايشي هم آقاي مدرس فرمودند، راجع بقضاياي گذشته و ايام مهاجرت كه در آنجا هم، قدري بيلطفي نمودند. و نسبت قصور بمن دادند.
در آنجا هم پيش وجدان خودم خود را مقصر نميدانم و تصور ميكنم كه آنچه كه من كردهام عين صلاح مملكت بوده است و چون كاملا بنظامات مجلس آشنا نيستم، نميدانم اين حق ممكنست داده شود، يا خير كه تقاضا كنم يك كميسيوني تشكيل شود و در آن كميسيون راجع بآن قسمت آنچه حقايق بوده است عرض كنم و معلوم شود كه دولت خبط و خيانتي نكرده است.
حالا كه مطالب كاملا روشن شد و حفظ اصولي هم كه آقاي ذكاء الملك اشاره كردند بعمل آمد من هيچ اصراري بماندن ندارم و اشتياقي هم ندارم. با اينكه، تا يك درجه هم بآقايان معلوم شد كه مخالفت، آقايان مخالفين بيلطفي بوده است كه از اين دولت بدشان ميآمده است (يكي دو نفر اينطور نيست) ميدانم وضعيات امروزه طوري است اشخاص امثال من اصلا دخالتشان در امور چندان پيشرفتي ندارد و متأسفانه و بدبختانه در اين مملكت هم اشخاصي ميخواهند كه داخل كار بشوند و آجيلهائي هم بدهند، من، نه ميگيرم، نه ميدهم و اصراري هم به ماندن ندارم و اين ايام غيبت مجلس را هم كه شايد بعقيده بعضي ايام برهكشي فرض شود به اشخاصي كه اشتها دارند واگذار ميكنم و معده منهم خراب است و نميتواند هضم كند و از اينجا هم
ص: 557
ميگذارم ميروم؛ خدمت اعليحضرت همايوني براي حفظ احترام اكثريت استعفاي خودم را تقديم ميكنم.»
پس از اين بيانات سراپا عصبي، از كرسي خطابه پائين آمده، خطاب بوزراء گفت آقايان بفرمائيد. و همگي، باستثناي سردار سپه، از مجلس خارج شدند.
كار بيسابقه! در همين حين، از طرف عدهاي تماشاچي، صداي زندهباد مستوفي الممالك مردهباد مخالفين كابينه «و حتي مردهباد مدرس» بلند شد. رقيبهاي آنها هم براي اين كه از حريف باز نمانند فرياد زندهباد مدرس كشيدند.
سردار سپه، ملا كريم كابينه، وقتي اين صدا از طرف جمعيت بلند شد، برخاست جلو رئيس آمد، و با يكي دو كلمه از مؤتمن الملك چيزي پرسيد، و ايشان هم جوابي گفتند او هم از در خارج شد.
مؤتمن الملك رئيس گارد مجلس را احضار، و بمجلس پيشنهاد كرد، تمام آنها كه اين سروصدا راه انداخته و باعث بينظمي مجلس شدهاند توقيف و مقصرين آنها تعقيب گردند، اين پيشنهاد، باتفاق آراء تصويب و رئيس گارد هم حاضر شده بود. بامر رئيس هوچيها را توقيف كردند، و جلسه قهرا به تنفس تعطيل شد.
پس از يكي دو ساعت مجددا جلسه تشكيل گشت. پارهاي وكلا نطقهائي كردند. از جمله، قوام السلطنه كه چون خود را هدف «برهكشي» و «آجيلخوري» نطق مستوفي الممالك دانسته بود، شرحي برضد اين نطق و كندي دندان خود در آجيل خوردن، اظهار و دارائي خود را گرو داد «1» اگر كسي بتواند ثابت كند كه ايشان و اشخاصي كه از نزديك با ايشان كار كرده، آجيل خوردهاند (!) نسبت بمشير الدوله هم كه ممكن بود در آينده رئيس الوزرا شود، همين گرو را داد و بالاخره، در ضمن تعيير بسيار، بموضوع ديگر پرداخته، و گفت در اين يكي دو ماهه عرصه تهران نمايشگاه هوچيها شده بود، و حتي در صحن بهارستان هم، بنمايندگان ملت ياوهگوئي ميكردند، و بالاخره شريطه نطق خود را، بتحسين از اقدام اخير آقاي رئيس مجلس در حفظ انتظامات قرار داده و افزودند كه من خيال نداشتم برضد كابينه مستوفي الممالك ورقه كبود بدهم ولي بعد از استماع اين جملهها كه امروز از ايشان تراوش كرد، ورقه كبود خود را تقديم رئيس خواهم نمود. «2»
معلوم است، اين جنگ اعصاب در مجلس، بروزنامهها هم سرايت كرد، و هريك از
______________________________
(1)- يكي پيدا نشد كه از اين حضرت اشرف بپرسد كه همين دارائي كه گرو ميدهد و به پول آنروز دويست سيصد هزار تومان ارزش داشت از كجا آوردهايد؟ از ميراث يا از تجارت؟ يا پسانداز مواجب كه حاصل جمع آن با در نظر گرفتن ايام بيكاري بماهي پانصد تومان نميرسد.
(2)- آقاي احمد قوام با اينكه مدتي رئيس الوزراء بودهاند متوجه نبودهاند كه وقتي رئيس دولت براي استعفا از مجلس بيرون رفت ديگر محلي براي ورقه سفيد يا كبود باقي نميماند كه ايشان ورقه كبود خود را تقديم رئيس مجلس (؟) كنند. اينهم يكي از شاه اندازيهاي اين حضرت اشرف است.
ورقه كبود يا سفيد را در ظرفي كه سيد كمال دوره ميگرداند ميانداختند و در حقيقت بآقاي آقا سيد كمال ورقه را تقديم ميكردند نه رئيس مجلس.
ص: 558
آنها، برطبق رويه و مسلك و پارتي خود، واقعات را آب و تاب داده، بنفع خويش و بر ضرر رقيب، از آنها استفاده، و حتي سوء استفاده مينمودند. آقاي فرخي، در طوفان خود، باز هم رباعيات زاده طبع خويش را منتشر كرده، مدرس را به بوقلمون (!) تشبيه ميكرد.
آنها، كه برحسب امر و پافشاري رئيس مجلس گرفتار توقيف و تعقيب، و بالنتيجه حبس قانوني شده بودند، چند كلمه سؤال و جواب مؤتمن الملك را، با سردار سپه، توجيه كرده و اقدامات سردار سپه را، براي حفظ نظم در خارج از بهارستان، مربوط باين سؤال و جواب دانسته تا توانستند، در اطراف آن قلمفرسائي كردند. روزنامههاي طرفدار سوسياليست سر مستوفي الممالك را، براي اين نطق كه جز زاده عصبانيت چيزي نبود بعرش برين رساندند. خلاصه اينكه، تا چند روزي، بازار تهمت و افترا نسبت بطرفين قضيه رواج كامل يافت، و طرفين حق و حسابهاي يكي دو ماهه گذشته را كه بعقيده خود نسبت بهم پيدا كرده بودند، بطور كامل وابستند. بحديكه مؤتمن الملك، براي تشريح مطلب، در جلسه بعد مجبور شد، در ضمن گزارش عملياتي كه مجلس، در جلسه قبل، رئيس خود را باتفاق آراء بدان مأمور كرده بود، توضيح بدهد و در اين خصوص گفت:
در آنروز كه آقاي سردار سپه نزديك كرسي خطابه آمدند، و از من پرسيدند كه من بروم، يا بمانم، من بايشان گفتم، اختيار با خودتان است، ميخواهيد بمانيد. نه ايشان از من دستوري خواستند، و نه من مأموريتي دادم، اگر در خارج زد و خوردي اتفاق افتاده، و ايشان متعرض كسي شده باشند، مربوط بصحبت آن روز نيست و سپس، اضافه كرد: حتي آمدند، اظهار داشتند كه جمعي هم در پائين مشغول بينظمي هستند. گفتم رأي مجلس منحصر بطالار جلسه بوده است. فقط آنها را، كه در طالار جلسه بينظمي كردهاند، توقيف كنيد و مطابق گزارشي كه بعد از تحقيقات رسيده است، سيزده نفر از آنها محركين اصلي هستند. تصور ميكنم، آقايان اين اندازه توقيف را، درباره آنها كافي بدانند، و اجازه بدهند، كه آنها را هم مستخلص كنند، مجلس هم، با «صحيح است» همگاني خود، پيشنهاد ايشان را پذيرفت و سر غائله هم آمد.
با وجود خصوصيتهاي صد و چهل پنجاه ساله خانوادگي، با مستوفي الممالك براي اينكه دمكراتها آقا را از يخه خود پائين انداخته «1» و او را، با همه آريستو كراسي كه
______________________________
(1)- «از يخه خود پائين انداختن.» كنايه از قبول فرزند غير بعنوان مادري و فرزندي است. چون نميدانم در چه دورهاي و در نزد كدام قوم يا ايل از ايرانيها مرسوم بوده است كه همينكه ميخواستند كسي را بفرزندي قبول كنند براي محرميت (؟) پيراهن گشادي براي مادر خانواده تهيه كرده بچه را از يخه وارد ميكردند و از پائين پيراهن بيرون ميآوردند و اين عمل را بمنزله زايمان بشمار آورده و با اين تشريفات بچه فرزند خانواده ميشد. البته اين عمل تشريفاتي قانونا معني نداشت ولي در هرحال اين كار مرسوم بوده است كه از همين روز، اين كنايه اتخاذ شده و در موارديكه من غير حق كسي، كسي را بخود نسبت ميدهد بكار بسته ميشود. مقصود از استعمال اين كنايه در اينجا آريستوكراسي اخلاقي آقاي مستوفي الممالك و ادعاي بياصل دمكراتها در منتسب كردن آنمرحوم بخودشان است. آقا هيچوقت در مجامع حزبي آنها حاضر نميشد و خود را عاليجنابتر از آن ميدانست كه از آنها استفاده حيثيتي نمايد و اين دمكراتها
ص: 559
داشت، بخود منسوب ميداشتند، من آنقدرها با ايشان رايگان نبودهام، كه هدف نطق اين روز را از ايشان استفسار كنم، و تصور نميكنم آنها هم كه با آقا خيلي رايگان بودهاند، بخود اجازه داده باشند، كه اين نطق عصبي اين روز آقا را بخاطرش بياورند.
آقا قبلا ميدانسته است كه مشير الدوله كانديداي رياست وزراء است، و هيچكس ولو فرخي آنروز، و تودهايهاي امروز هم، معتقد نبوده، و نيستند كه مشير الدوله اهل آجيل دادن و آجيل گرفتن و برهكشي باشد. همچنين، نه در آنروز، و نه قبل و نه بعد كسي را نشنيدهام، كه نسبت بمدرس، چنين دعوي را داشته باشد، كه مثلا او را اهل آجيل و برهكشي بداند آقا هم متينتر و باوقارتر از آن بود، كه آنهائي را هم كه اهل آجيل و برهكشي ميدانست، بروي آنها بياورد. حتي، بقول مدرس «استعدادمنعش» بقدري كم بود، كه بروي آنها كه از مال شخصي و موروثي او، داراي آلاف و الوف شده بودند، نيز چيزي نميآورده پس چه شده، كه در اين مورد، حرف آجيلخوران و برهكشي را بميان آورده است؟
تصور ميرود، كه در اين يكي دو ماهه، مردهباد و زندهبادهائي كه رجالههاي حزبي، در صحن بهارستان و در محافل و مجالس ميگفتهاند، با آب و تابهائي كه رؤسا ميتوانسته بآنها بدهند، باطلاع مستوفي الممالك رسيده، و آقا را خيلي عصباني كرده بوده است. در صورتي كه، ريشه تمام اين هووجنجالها، جز سليمان ميرزاي طرفدار آقا كسي نبود، و در اين روز هم، مدرس اگرچه خيلي در لفافه استعارات و كنايات مخصوص بخود، ولي در هرحال، كم بود «استعداد منع» را در ايشان، قدري زيادتر از اندازه، توضيح داده و در حقيقت حقيقتي را كه همه بدان معتقد بودند، يك دو سه باري بخاطر ايشان آورده و «استعداد منع» را در ايشان تحريك كرده، و آقا را بر آن داشته است كه موقتا چيزي غير از آنچه جبلي او بوده است، بشود و در حال عصباني بدون اينكه هدف معيني را در نظر آورده باشد اين جملههاي زننده را بر زبان رانده است، و اگر هم هدفي در نزد خود داشته، همان نظاميان بودهاند، كه آجيل خوران و برهكشي بآنها ميچسبد.
اي كاش اين خداحافظي مستوفي الممالك، با مقام رياست وزراي دوره آزادي باين جملههاي عصبي دور از نزاكت اتفاق نميافتاد. من يقين دارم، كه مرحوم مستوفي الممالك در هشت نه ساله زندگاني بعدش، هر وقت ياد گفتههاي آن روزش ميافتاده، فكرش ناراحت ميشده است، و بقول فرنگي مآبهاي خودمان، خود را خيلي خوب احساس نميكرده است.
گناه تمام اين قماش پيشآمدها، بگردن متوليان حزبي است كه هرچيزي ميشنوند بدون وزن كردن، و بدون توجه بتايج سوء آن در مزاج رئيس، از راه دولتخواهي براي او خبر ميبرند، و او را از راه مستقيم منحرف كرده، نميگذارند بيچاره بجبلت خود رفتار كند از بدو خلقت، تا امروز و تا روز قيامت، از رئيس يك خانه و يك ده گرفته تا رئيس يك كشور، هميشه و همگي گرفتار نتايج سوء اين خبركشيها و اين دولتخواهيهاي وارونه بوده، و هستند. و كمتر اتفاق افتاده است كه رئيس آنقدر هوش و زيركي داشته
ص: 560
باشد كه خود را از اين «دوستيهاي خالهخرسه «1»» مصون نگاهداشته، و خويش را «گاو نه من شير «2»» نكند، حتي مرحوم پهلوي هم با همه هوش و ادراكش، از نتايج اين قماش دولتخواهيها و خرما بنمكزنيها ايمن نبوده است.
كابينه مشير الدوله و ختام مجلس چهارم
روز 22 و 23 جوزا صرف پرسش و تشخيص تمايل اكثريت مجلس شده و در 24 دستخط رياست وزراي مشير الدوله صادر، و ايشان بعادت خود در ظرف يكي دو روز همكاران خويش را تعيين، و بشاه معرفي كرده، و روز 26 جوزا كابينه او بمجلس معرفي گرديد.
سررسيد دوره مجلس چهارم، روز آخر جوزاي 1302 بود. مشير الدوله لوايحي داشت، كه بايد قبل از پايان مجلس، بتصويب برساند. بنابراين موردي براي طرح برنامه دولت، و مذاكره وكلا در اطراف آن نبود. حاجتي هم بگرفتن رأي اعتماد نسبت بكابينه نداشتند. زيرا تمايل مجلس، نسبت بمشير الدوله، با اكثريتي قريب باتفاق حاصل شده بود.
براي اينكه حسن نظر وكلا، نسبت بكابينه مشير الدوله مشهود گردد، و ضمنا از كارهاي دوره چهارم مجلس هم، از گفته ليدرهاي اكثريت و اقليت، ذكري برود و خواننده عزيز از برنامه كابينه كه خود مشير الدوله بدان اشاره كرده است اطلاع حاصل كند، بد نيست آخرين مذاكرات جلسه عصر روز جمعه 32 جوزا كه ساعت آخر ختم دوره چهارم تقنينيه و در حقيقت آخرين جلسه مجلس آزاد است در اينجا نقل شود.
مشير الدوله خط مشي كابينه خود را به بيانات ذيل تعيين نمود:
______________________________
(1)- ميگويند: شخصي در حين شكار، گرگي را ديد كه بلانه ماده خرسي حمله كرده، ميخواهد بچههاي او را بخورد. گرگ را با اسلحه از پا درآورد. ماده خرس طبعا باو نزديك شده و بعنوان مستحفظ هرجا شكارچي ميرفت همراهش بود. شكارچي بعد از مدتي گردش خسته شده در سايه درختي آرميد خرس هم براي اينكه از حامي بچگانش حراست كند قدري دورتر قرار گرفت. شكارچي خواب رفته مگسي بصورتش نشست، خرس براي راندن مگس سنگ بزرگي برداشت و بالاي سر شكارچي راست ايستاد و با كمال دقت اندازه گرفت كه سنگ را درست بر مگس فرود آورد و در نتيجه دك و دندان شكارچي را خرد كرد.
«دوستيش مثل دوستي خاله خرسه ميماند.» از اين حكايت در افواه افتاده است و شايد اين حكايت بياصل هم نباشد، زيرا خرس از حيواناتي است كه گاهي كارهاي با رويه از او ديده شده و بهمين جهت بكدخداي حيوانات معروف گشته است، منتها چون رويه او كاملا از روي عقل نيست، از اين اشتباهات هم كه مايه ضرر است ميكند.
(2)- ميگويند: گاوي بوده است كه نه من شير ميداده و در آخر ظرف شير را با لگد سرنگون ميكرده است. «گاو نه من شير» كنايه از اشخاصي است كه در آخر كاري ميكنند كه خوبيهاي گذشته آنها را پامال ميكند.
ص: 561
نطق رئيس الوزراء
بنده تاكنون، راجع به پروگرام و خط مشي كابينه، چيزي عرض نكردم و تصور ميكردم، كه پس از مطالعه، پروگرامي تقديم دارم ولي گرفتاريهاي چند روزه مجال و فرصت نداد كه پروگرامي تهيه شود و از طرفي هم، لازم ميبينم كه آقايان نمايندگان از طرز و رويه خط مشي دولت، مطلع بوده باشند. باين جهت، چند كلمه در خصوص خط مشي دولت بعرض آقايان نمايندگان محترم ميرسانم. در سياست خارجه، خط مشي و سياست دولت روي اصول موازنه و حفظ مناسبات و روابط حسنه با دول متحابه است، با محفوظ ماندن اصول بيطرفي.
«صحيح است» در سياست داخله، منظور نظر دولت تسريع در كار انتخابات و اينكه مجلس شوراي ملي بزودي افتتاح يابد و دولت در اين خصوص كمال جديت را خواهد داشت. و نيز كمال جد و جهد را خواهد داشت، كه زمينههائي براي مسائل اقتصادي كه كمال اهميت را براي مملكت دارا هستند، تهيه نمايد. و ديگر، البته وظايف دولت خواهد بود كه نظارت كند براي اجراي قوانين خاصه بودجههائيكه از مجلس گذشته است، اين است اهم اموريكه در مدنظر دارد، و البته بعد از اين مطالب امور ديگري هم هست كه در درجه ثاني واقع است. «صحيح است! آفرين! احسنت!»
بعد سليمان ميرزا بكرسي خطابه برآمده بيانات ذيل را ايراد نمود:
نطق سليمان ميرزا
«در اين ساعت كه آخرين ساعت دوره چهارم مجلس است، بنده اجازه گرفتم كه چند كلمه بعرض برسانم:
اول شكر مر خداوند را كه موفق شديم كه دوره چهارم با يك ترتيب مرتب و منظمي، بعكس دورههاي سابق خاتمه يافت. زيرا تاكنون، دوره مجلس هريك بترتيب و طريق خاصي انجام يافته، و اين اول دفعهايست در تاريخ مشروطيت كه دوره چهارم با ترتيبات مرتبي انجام يافته است. و اين مسائل درخور همه قسم تشكر است. «صحيح است» بحمد الله دوره مجلس وقتي خاتمه مييابد، در صورتيكه دولتي مثل دولت آقاي مشير الدوله، كه طرف اعتماد عموم وكلا، و باتفاق بايشان راي داده شده است، در سر كار هستند. «صحيح است» و سابقه خدمات ايشان در ادوار مشروطيت قابل انكار و محتاج بذكر نيست. «صحيح است» و يكي از دلايلي كه ميتوان بر اين معني اقامه نمود، انتخابات دوره پنجم تهران است. «صحيح است» و همانطوريكه لحظه قبل اظهار كردند، اميدواريم كه منتها سعي و كوشش را خواهند نمود، كه بزودي اكثريت نمايندگان در مركز حاضر شده، زودتر مجلس را افتتاح نمايند. و كاملا مطمئن هستيم كه انتخابات با نهايت بيطرفي و از روي صحت و قانون انجام پذيرد.
چون وقت كم است، و آقاي مدرس هم فرمايشاتي دارند، بيش از اين داخل اين صحبت نميشوم، و همين قدر در اين ساعات آخر، عرض ميكنم كه همانطوري كه رئيس محترم دولت قبول و وعده فرمودند، در غياب مجلس ديناري از ماليه مملكت مصرف نخواهد شد مگر آنچه كه مجلس شوراي ملي تصويب نموده است «صحيح است» البته مطابق قانون اساسي، و با وجود يك چنين رئيس دولتي، بايستي مطمئن شد كه در دوره پنجم، ديگر يك كتاب شهريه پيشنهاد نخواهد شد و همچنين قطعنامه اخير مجلس تصديق شد كه در غياب مجلس، بهيچوجه كنتراتي راجع بمستخدمين خارجه نخواهد شد و ساير مواد قانون اساسي، و قوانين ديگري كه تا حال گذشته البته در تحت مسؤليت شخصي مثل آقاي مشير الدوله، بقدري كه ممكن است روزبروز جريان خواهد يافت. و مملكت با ترتيبات قانوني، بهتر از پيش اداره خواهد شد. و يكي از بهترين
ص: 562
چيزهائي كه ذكر فرمودند، راجع بعدليه و كميسيوني است كه در خصوص قانون جزا تقاضا كردند و ما در آتيه از شخص ايشان منتظر هستيم كه اين عمليات را انجام، و از خداوند ميخواهم كه ايشان را موفق بدارد، كه دوره پنجم بيش از انتظار باين آب و خاك خدمت كرده باشد. و تصور ميكنم، از طرف عموم آقايان سمت نمايندگي داشته باشم، كه فعلا از آقاي مؤتمن الملك رئيس محترم مجلس تشكر نمايم، كه در تمام دوره بيطرفي را حفظ و كاملا وظايف خود را انجام دادهاند «صحيح است» و البته از شخصي مثل آقاي موتمن الملك، غير از اين نبايد منتظر بود، و اميدواري هست كه باز در اين ايام فترت، توجهي بفرمايند به ترتيبات اداره مجلس و من مستقيما؟
كه اين سفر هم، با اجازه آقاي رئيس و آقايان رفقا از آقاي ارباب تقاضا كنيم، بعد از تشكرات بسيار، از اقدامات ايشان از حسن اداره مباشرت، كه قبول فرمايند، همچنانكه سابقا هم در ايام فترت، مجانا و بلاعوض. ترتيبات مجلس را اداره كردهاند» «1»
سپس. مدرس عمليات مجلس چهارم را بشرح زير بسمع حضار رسانيد:
نطق مدرس
«قسمتي از عرايض بنده را آقاي شاهزاده اظهار داشتند. اگرچه آقايان و منتظرين امروز خسته شدهاند، ولي يك مطالبي است كه انشاء اللّه بعد از عرض، رفع خستگي خواهد كرد. موضوع عرض من در مجلس چهارم است كه چگونه آمد و تكليفش چه بود، تقريبا شش سال فترت طول كشيد. با چه وقايع و حوادثي كه دنيا را متزلزل كرد. و چه حوادثي در ايران رخ داد، كه همه آقايان مستحضر هستند، و هرچه تصور نميكرديم واقع شد. مثل مهاجرت، مثل، قحطي، مثل، جنگهاي داخلي، مثل قرارداد، مثل كودتا، كه هركدام در جنبه خودش يك حادثه عظيمي است براي يك مملكت ضعيف و فقيري. در اين بين انتخاباتي هم واقع شد، كه دوره چهارم مرضي و مطبوع ملت واقع نشد، كما اينكه در اول تأسيس مجلس هم شخص بنده يك نظريات خوبي، انتظار يك خدمات خوبي از اين دوره نداشتم. بالاخره، مجلس دوره چهارم وجود خارجي پيدا كرد، و نظريات مردم نسبت بمجلس بين افراط و تفريط واقع شد و حتي منتهي باين شد، كه بعضي اطاله لسانها هم نسبت به بعضي يا نسبت باغلب شنيده، و ديده شد. لكن هرچيز مخفي باشد، عمليات مخفي نيست. اگر امروز مخفي باشد، فردا ظاهر و هويدا خواهد شد، «صحيح است» و در هرصورت با توافق نظر يكديگر، يك كارهاي مهمي شده است در غيبت مجلس و در فترت سياست خارجي يك طرفي شده بود، حالا نيست و با توافق نظر يكديگر جلب مستشاراني از دنياي تازه كرديم كه اميدواريم از وجود آنها خيلي اصلاحات بشود و خيلي از قوانين وضع شده است مانند نفت شمال و مميزي و غيره و غيره كه هريك بجاي خود مهم و اساسي است. توسعه قشون و نظام در مجلس چهارم شده است ميفرمائيد سردار سپه مردي كاري و جوهردار باكفايتي است. بلي آن
______________________________
(1)- اين آخرين نطق اين ليدر دمكرات را در مجلس شوراي ملي با دقت بخوانيد و ببينيد چقدر اين شاهزاده دمكرات فصيح و بليغ بوده است. بعد از شانزده هفده سال پرچانگي در مجالس و محافل حزبي يك جمله درست ندارد. حتي پارهاي از آنها بيمعني است. مخصوصا در جملههاي آخري كه در فصاحت و بلاغت بيداد كرده است. من ميخواستم در اين حاشيه نطق اين حضرت والا را اصلاح و تصحيح كرده و بنويسم كه لامحاله، خواننده عزيز از مطابقه آنچه ميخواسته است بگويد و آنچه گفته است، شايد مطلب را بيزحمتتر توجه فرمايد. ماشا اللّه آنقدر دري وري گفته است كه قابل اصلاح نيست. «ذلك مبينه من النطق» حالا است كه خواننده عزيز ميتواند آنچه سابقا در صفحه 326 جلد دوم از ساير فضيلتهاي اين ليدر دمكرات نوشتهام، تصديق فرمايد و بداند كه مردم گرفتار چه اشخاصي بودهاند!
ص: 563
باجوهر و كفايت است. ولي موافقت مجلس قشون را تا بنادر برد مجلس پول فراهم كرد. مجلس قوت بنظام داد. مملكت امن شد ولي توفيق از خداوند بود كه ما را موفق كرد، بمساعدت با او بنده عقيدهام اين است كه يكي از كارهاي مهم اين دوره سپردن زمان فترت است بآقاي مشير الدوله «صحيح است» و جهت اين سه نكته است. مكرر عرض كردهام، رجال مملكت ما هركدام براي يك موقعي خوب هستند. بعقيده بنده و تمام آقايان، رئيس الوزراء حاليه براي اين موقع بلانظير است «صحيح است» سه مسأله بود. يكي بيطرفي مشار اليه، در انتخابات «صحيح است» بيطرفي در سياست خارجه «صحيح است» كه در زمان فترت و غيبت مجلس فوق العاده اهميت دارد. يكي تسريع در افتتاح دوره پنجم. و با اين فلسفه است، كه بعقيده من و آقايان، سپردن زمان فترت بايشان، يكي از كارهاي خوب بوده است «صحيح است» در فترتي كه اميد ميرود بزودي خاتمه يابد.»
آخر الامر آقاي مؤتمن الملك، رئيس مجلس، از حسن نظر نمايندگان نسبت بخود تشكر كرده، پايان مجلس چهارم را با جملههاي ذيل، اعلام داشت:
نطق رئيس مجلس
ضمن نطق شاهزاده سليمان ميرزا بياناتي نسبت ببنده شد، كه طرف تصويب نمايندگان محترم واقع شد، از اين حسيات ملاطفتآميز مجلس نسبت بخود كمال تشكر و امتنان را دارم، و خيلي متشكر هستم. اين نوع اظهارات براي بنده بهترين يادبود دوره چهارم خواهد بود. در مدت اين دو سال كه بنده در بين آقايان بودم و خدمات ناقابل خود را انجام دادهام. ملاحظه شده است كه هميشه دو نظر داشتهام، يكي انجام وظايف و ديگري حفظ بيطرفي. اگر بنظر آقايان رسيده باشد كه پارهاي اوقات، از اين بيطرفي منحرف شده باشم تصديق بفرمائيد كه عمدي نبوده است، و اگر قصوري شده است بايد اغماض فرمايند.» «نمايندگان «نشده است! نشده است.»
در خاتمه رئيس مجلس اظهار كرد با اجازه آقايان مجلس را ختم ميكنيم. مجلس يكساعت از شب گذشته خاتمه يافت.
ورود مشير الدوله بكار
مجلس تعطيل، و مشير الدوله مشغول كار شد. ولي مداخله غيرمستقيم نظاميان در كار انتخابات، كه براي طرفداران سردار سپه مشغول اقدام بودند، مانع انتخابات آزاد بود، كانديداهاي محلي هم همينكه دانستند بدون رضايت سردار سپه انتخاب آنها گرفتار تعويق و تأخير، سهل است، دچار مدعي ميشود، يكييكي وارد مذاكره و بند و بست با او شدند. در اين ضمنها، چندي هم دولت سرگرم غائله تبعيد علماي شيعه از عتبات و هياهوي مردم، در اطراف اين قضيه شده، و تا سروساماني باين كار داده شد و اكثريت آنها مجددا بمقر خود برگشتند، مدتي وقت و سعي و عمل مصرف شد. قضيه نزاع ايرانيها و بوميهاي بحرين نيز مدتي توجه اولياي دولت را بخود جلب نمود. مع الوصف مشير الدوله بهر كيفيتي بود، از مداخلات نظاميان جلوگيري ميكرد، و آزادي انتخابات را محفوظ ميداشت.
تعقيب قوام السلطنه
ماههاي سرطان و اسد و سنبله و نصف ميزان، بهمين كيفيت گذشت.
در تاريخ 16 ميزان، خبري در شهر منتشر شد كه موجب تشويش همهكس گرديد، و آن خبر توقيف قوام السلطنه بوسيله سردار سپه
ص: 564
بود. سبب اين توقيف را اينطور ميگفتند كه در ضمن تعقيب و استنطاق يكي از مظنونين بسرقت، و اعترافاتيكه از شخص مظنون بروز كرده و شعبي كه در قضيه پيدا شد و تحقيقاتيكه در اطراف اين شعبهها بعمل آمده است، كشف گرديد، كه قوام السلطنه كميته مخفي تروري تشكيل كرده، و مقصودش تلف كردن سردار سپه بوده است. حتي ميگفتند سردار انتصار (مظفر اعلم) با برادرزاده خود در اين قسمت دست داشتهاند و اعترافاتي بر ضرر خود، و بالنتيجه بر ضرر قوام السلطنه نموده، و او را مؤسس اين اساس دانستهاند، بعضي هم ميگفتند شايد اگر قدري جلوتر بروند، پاي شاه هم بميان بيايد، زيرا قوام السلطنه بدون امر و اراده شاه، ممكن نبوده است بچنين امر خطيري اقدام كند.
بعضي هم بودند كه ميگفتند اينها همه از حقيقت عاري، و اگر دوسيههائي هم براي اين كار تنظيم شده باشد، مثل قضيه ظهير الاسلام و مشار الملك دو سال قبل كه معروف شد ميخواستند سردار سپه و قوام السلطنه را ترور كنند، مصنوعي است. ولي با وجود وستداهل بر سر تشكيلات نظميه، و اعتراف اشخاص متعيني، مثل سردار انتصار و كس و كارش كه بر ضرر خود اعتراف كردهاند، باور كردن اين قول هم مثل اصل قضيه، كار آساني نبود.
چنانكه الان هم، بعد از گذشتن بيست و پنج سال، بر من معلوم نيست كه كدام يك از دو قول مقرون بحقيقت بوده است. زيرا، در صورتيكه شق اول را مطابق با واقع بدانم نميتوانم محلي براي وزير شدن آقاي مظفر اعلم، در زمان سلطنت رضاشاه پهلوي فكر كنم، و سردار انتصار آنروز، و مظفر اعلم بعد را هم نميتوانم كسي بجا بياورم كه براي جاه و مال آينده، يك چنين تهمتي را بخود بزند كه در ضمن افترائي هم بقوام السلطنه زده باشد كه وزارت بعدي او را اجر اين عمل بدانم.
عين اين موضوع در قضيه دو سال قبل، و كميته ظهير الاسلام و مشار الملك برضد قوام السلطنه و سردار سپه، نيز در كار است كه بعد از تبعيد مشار الملك بجرم سوء قصد برضد قوام السلطنه و سردار سپه، و ماندن دو سالي در اروپا، مجددا بتهران برگشته و چنانكه در آينده خواهيم ديد، در كابينه سردار سپه، وزير خارجه ميشود. مگر اينكه بگوئيم سياستمداران، در حين عمل ديوانه دوري ميشوند، و گاهي از اين كارها كه با هيچ عقل و منطقي سازگار نيست، از آنها به بروز و ظهور ميرسد. وقتي هم بنا شد پرونده عمل را ساختگي بدانيم و قابل اعتماد نشماريم، البته اقوال امروز اشخاصي كه در اين موضوعات طرف نفع يا ضرر هستند، بطريق اولي قابل اعتماد نميتواند باشد. زيرا اگر همه زنده و بدسترس هم باشند، هريك بنفع خود حرف ميزنند. شايد خيلي چيزها را كه در پرونده كذائي از ترس اقرار يا انكار كردهاند، امروز براي خودنمائي عكس آن را ميخواهند بخود نسبت بدهند. بنابراين حكم صحت و سقم هردو طرف قضيه كاري دشوار و از مسائل لاينحل تاريخ اين ايام كشور ما است، كه جز بازيگران اصلي، هيچكس بر حقيقت قضيه واقف نيست، و آنها هم مسلما حقايق را اظهار نخواهند داشت، و اگر هم اظهار كنند، بدلايل سابق الذكر قابل اعتماد نيست.
ص: 565
بهرحال ده روزي محافل تهران سرگرم اين بازي، كه هركس چند نفر دنج گير ميآورد، در اطراف اين موضوع مذاكره ميكرد تا در تاريخ 26 ميزان مردم شرح زيرا را در جرايد خواندند:
تصويبنامه هيئت وزراء نمره 575
متعلقه آقاي قوام السلطنه عريضهاي بخاكپاي اعليحضرت اقدس شاهنشاهي ارواحنا فداه عرض، و استدعا كرده بودند. بعلت كسالت مزاج آقاي قوام السلطنه، امر فرمايند. ايشان را بفرنگستان روانه نمايند. اعليحضرت همايوني، بآقاي وزير جنگ امر فرمودند اين استدعاي متعلقه ايشان را بموقع اجرا بگذارند. در هيئت وزراء نيز، در جلسه 25 ميزان 1302، همين مطلب را از آقاي وزير جنگ تقاضا كردند و معزي اليه امر مطاع همايوني را امتثال نمودند، و آقاي وزير جنگ از حق خودشان، كه تعقيب باشد صرفنظر كردند.
بيانيه وزارت جنگ
«شرح فوق، تصويبنامهايست كه بر اثر امر مطاع همايوني، در هيئت محترم وزراء تصويب، و چون تقاضا نمودند، كه اين جانب از حق خود راجع بمجازات قوام السلطنه صرفنظر نمايم، نظر باينكه مطلب مربوط بشخص اينجانب بود، برطبق امر همايوني و تقاضاي هيئت دولت، از تعقيب و مجازات او منصرف و اغماض نمود، ولي در ضمن براي آنكه اذهان عمومي كمترين توهمي هم از نقطه نظر اغراض خصوصي، متوجه اينجانب نشده باشد، دستور دادم كه از اداره نظميه عين دوسيه مدونه را فورا بمعرض انتشار بگذارند، كه براي هيچكس مجال شبهه و ترديدي باقي نماند،» وزير جنگ و فرمانده كلقوا- رضا.
همانطور كه وزير جنگ وعده كرده بود، تا مدتي هم در يكي از روزنامهها، شرح مقدمات اين دوسيه، كه پر از عياشيهاي بد طبقه چاقوكش و دزدان شهري بود منتشر ميشد و هنوز به نتيجه نرسيده، و حقيقتي كشف نشده، اين انتشار قطع شد. البته خوانندگان هم كه فراموش كرده بودند، كه چنين وعدهاي در چند ماه قبل داده شده مطالبهاي نكردند، و اگر اشخاص ذينفعي هم بودند، كه اين انتشار براي آنها فايدهاي داشت، جرأت مطالبه انتشار باقي پرونده را نداشتند، و موضوع آن از بين رفت.
اين تعقيب چه نتيجه بار آورد؟
من هيچ نميخواهم، با ذكر دليلهاي نچسب، و حدس و تخمينهاي دور از منطق، باين تعقيب بيجا يا بجاي سردار سپه، رنگ و روي سياست خارجي داده، يكي از طرفين سياست هميشگي ايران را بازيگر، و ديگري را بازيچه اين تعقيب و توقيف بدانم. زيرا در اين صورت مجبور خواهم شد، آنچه در دو سطر بالاتر مينويم در دو سطر پائينتر تكذيب كنم، يا هنوز مركب استدلالي كه كردهام خشك نشده، عكس آن را بقلم آورم. شايد روسها اين اقدام سردار سپه را، كه از ميان توده بيرون آمده، و دو سه ساله را پنجاه ساله رفته بود، آنهم بر ضد قوام السلطنه صاحب خانواده و حيثيت شخصي يكي از حملههاي بلشويك مآبانه بر ضد اشرافيت پنداشته، و در دل خود براي عامل آن دست زده، و او را براي نيل بمقامات بالاتر هم، آرزو كرده باشند. ولي بهيچوجه نميتوان
ص: 566
عقلا باور كرد كه اين اتهام و تعقيب و توقيف بدستور انگليسها، و براي تعميه روسها بوده است. زيرا در اين روزها، روس و انگليس نميتوانستند براي ترقي يا از بين بردن قدرت سردار سپه، اقدام عملي بكنند. قدرت مادي و معنوي آن روزهاي دولت ايران بيدي نبود، كه از اين بادها بلرزد. وقتي مدرس، با يك اكثريت دو سه نفري و يك نيمه استيضاح، ميتوانست مستوفي الممالك وجيه المله را كه بياندازه طرف توجه روسها بود، بگناه همينكه خيلي طرف توجه آنها شده است، از رياست وزراء بيندازد، سردار سپه كه خود مؤسس اين قدرت بود، براي رسيدن بمقام رياست وزراء حاجتي به تعميه روسها، كه مثلا يكنفر انگلوفيل (قوام السلطنه) را توقيف كند، كه روسها به ترقي مقام او راضي شوند نداشته است. حالا خواننده عزيز ميتواند حدس بزند كه اگر من ميخواستم، قوزي بالاي اين قوز گذاشته، و اين تعميه باورنكردني را برحسب دستور انگليسها بسردار سپه و حكيم فرموده بدانم، چقدر بايد استدلال بيوجه و غيرمنطقي بكنم. اين است كه من اين حدس و قياسها را، كه جز تظاهر بياساس، در دست نشانده كردن دولت مستقل ايران، نسبت بخارجه مفيد فائدهاي نيست، كنار گذاشته، و آنچه حق و واقع است البته بعقيده خودم نه بافكار سايرين، بقلم ميآوردم.
نميدانم. سردار سپه در اين يك سال اخير، تا آن اندازه از سياست سربازي و لرانه پارسال خود خارج شده، و تا اين پايه ترقي كرده بود، كه قبلا حساب تمام نتايجي را كه از اين اقدام خود خواهد برد نموده، و بقصد انشاء تاموتمام، اين اقدام را كرده باشد يا از اين اقدام مقصودش فقط بيرون كردن يكي از كانديداهاي رياست وزراء از كشور و دور كردن او از دسترس بوده، و بباقي آن بعدا برخورده است؟ در هرحال، توقيف رئيس الوزراي سلف آن هم بوسيله دوسيهاي كه صحت آن مورد ترديد بود، هر عاقل حيثيت دوستي را بخيال ميانداخت، كه بقول شيخ عباس عرب، نديم گردش برادرزادهام ميرزا محمد علي خان، فكر كند «من كه از آن درخت محكمتر نيستم،» و از اين شغل كه بعد از اين براي اشخاص با حيثيت بسيار خطرناك ميشد، دوري جويد.
استعفاي مشير الدوله
در هرحال سه روز بعد از امضاي حكم تبعيد آقاي قوام السلطنه، مشير الدوله استعفاي خود را بحضور شاه تقديم داشت، و خيال سردار- سپه از هردو رقيب آسوده شد.
سردار سپه، از واقعات سال گذشته، و حملهاي كه از طرف مجلس باو شده بود، تجربهآموز گشته و ببرش بزرگترين اسلحه حكومت ملي يعني روزنامه پي برده، و درصدد داشتن اين پشتيبان برآمده، و عدهاي از روزنامههاي وزين را طرفدار خود كرده بود. اين روزنامهها هم، او را به تحسينها و ستايشهاي خود، بمورد و بيمورد نوازش داده، و در موارد لزوم، پشتيبانيهائي از او ميكردند. در اين موقع كه كابينه مشير الدوله استعفا كرد، اين روزنامهها نيز، مقالات اساسي راجع بحكومت قدرت، نوشته در اطراف محسنات رئيس دولتي، كه تمام اقتدارات را در كف گرفته، كشتي
ص: 567
طوفان ديده وطن را بساحل نجات و سرمنزل مقصود رساند، قلمفرسائيهائي نمودند.
شاه هم، از 30 ميزان تا 4 عقرب، بهر دري زد كسي كه با اين اوضاع زير بار رياست وزراء برود، نيافت. قوام السلطنه تبعيد شده، مستوفي الممالك رنجيده، مشير الدوله مرعوب، غير از اين سه نفر هم كسي كه بتواند، در مقابل سردار سپه بود و نمودي داشته باشد، حاضر و دم كار نبود. مجلسي هم كه تكيهگاه رئيس الوزراء شده، او را از تجاوزات وزير جنگ محفوظ دارد، وجود نداشت. پس جز سردار سپه كسي باقي نماند.
آقاي مكي در تاريخ خود مينويسد، در همين اوقات نارنجك كوچك دستي هم در اطاق مجاور اطاق شاه منفجر شد.
من اين جمله را نه در آنروزها و نه در اين بيست و سه ساله، هيچ نشنيدهام. اگرچه آقاي مكي منبع اين خبر را ذكر نكردهاند، ولي چون البته تحقيق نكرده ننوشتهاند، بايد گفت كه كار سلطنت صد و پنجاه ساله قاجاريه را همين يك نارنجك دستي خاتمه داده، و از همين ساعت بوده است كه شاه جا خورده، باسم مسافرت فرنك براي معالجه تصميم بفرار از تاج و تخت گرفته، و فكر بلندپرواز سردار سپه را، از رياست وزراء بمقامات بالاتر، توجه داده است.
رياست وزراي سردار سپه
در هرحال، سلطان احمد شاه، در روز 4 عقرب 1302، دو دستخط امضا كرده، كه يكي راجع برياست وزراي سردار سپه و ديگري اعلام عزيمت خود بمسافرت فرنگ است. دستخط رياست وزراء چيز تازهاي ندارد، كه قابل ذكر باشد، بلكه از همان قماش دستخطهائي است، كه هرسه چهار ماه يكبار، يكي از آنها را امضاء ميكرده است. ولي دستخط اعلام عزيمت بسفر فرنگش، چون بمنزله استعفانامه او از سلطنت و ضمنا طرز فكر و روحيه اين شاه را هم بخوبي روشن مينمايد، درخور ذكر است. اين دستخط در ذيل ابلاغيه رياست وزرا، بامضاء سردار سپه، در جرايد فردا منتشر شد.
ابلاغيه رياست وزراء
«نظر باينكه. بندگان اعليحضرت اقدس همايوني، براي معالجه، و رفع كسالت مزاج، تصميم بمسافرت باروپا فرمودند، عين دستخط ملوكانه را كه در اين موضوع شرف صدور يافته باطلاع عامه ميرساند»
سردار سپه- رئيس الوزراء
تصميم ملوكانه
«عارضه كسالت مزاجي، كه چندي قبل موجب مسافرت اروپا شد، و تصور ميكردم بكلي رفع نقاهت شده است، مجددا ظاهر و با نهايت تأسف غيبت موقتي ما را از وطن عزيز، براي استعلاج و ضرورت معالجه ايجاب مينمايد. انشا اللّه تعالي، روز يكشنبه 24 ربيع الاول 1342، از تهران، از خط بغداد بطرف اروپا حركت خواهيم كرد، و مقرر فرموديم، در غياب ما برادر كامكار وليعهد بامورات مملكتي رسيدگي نموده، مطالب مهمه را بعرض رسانيده، و از مجاري امور ما را مطلع سازد.
در اين موقع، سعادت ملت را از خداوند مسئلت مينمائيم، و اطمينان داريم، در غياب
ص: 568
ما، موجبات نظم و آسايش عمومي كاملا محفوظ و برقرار خواهد بود. و مقرر ميفرمائيم، عموم ادارات از لشكري و كشوري، با حس شاهپرستي و وظيفهشناسي كه در هر مورد، از خودشان بروز دادهاند، طوري مراقب وظايف خدمت باشند، كه در غياب ما وجها من الوجوه، خلاف نظم و انتظاري در امور مملكت حادث نشود. انشاء اللّه تعالي بزودي پس از تكميل معالجه، خودمان هم بپايتخت مراجعت خواهيم كرد.»
شانزدهم ربيع اول 1342- شاه
اين همان سياست «يكلا نميرسد دولا ميكنيم تا بگذرد «1»» است كه اعليحضرت سلطان احمد شاه در اينجا بكار بسته، و معلوم نيست كه اعليحضرت ايشان تاج و تخت را بدرود گفته تشريف ميبردند كه كي در اينجا دست بالا كرده، براي خاطر ايشان كتهاي سردار سپه را ببندد، و بايشان اعلام نمايد كه از فرنگ تشريف بياورند، و بعد از بدست آوردن قدرت از كف داده، سردار سپه كت بسته را تنبيه، يا آزاد يا تسليم محاكمه و مجازات نمايند؟! شايد فكر ميكردهاند، كه سردار سپه از وليعهد بيش از ايشان ملاحظه خواهد كرد، و بگل روي «حسنجون» دست از زيادهطلبي برخواهد داشت!؟
بعضيها معتقدند، كه اين پادشاه در حدود سيصد جلد، از كتابهاي يكهچين معاصر را خوانده، و خود را بمعلومات جديد آراسته بوده است. البته آنها كه با او سروكار زيادتري داشتهاند، بهتر از من ميتوانند در صحت و سقم اين جمله، اظهار عقيده كنند. ولي من، از اين رفتار كه در اين موقع باريك، با يك پف كشور را سرداده، و رفته است او را مرد چيز خواندهاي نميتوانم بشمار بياورم. مگر اينكه بگويم كتابهائي كه اعليحضرت خواندهاند، همه در تصوف ضد مادي بوده است، و بقدري در اين درويشي پيش رفته بودهاند، كه اصلا علاقهاي بتاج و تخت نداشتهاند.
شايد منتظر بوده است، ملت اجتماع كند، و قدرت قانوني را كه يكبار بموجب قانون اساسي باو تفويض كرده، و او بواسطه مهمليهاي خود، آنرا از دست داده است دو مرتبه جمع آوري كرده، و مجددا تسليم ايشان بنمايد. آنهم ملتي كه چندينبار امتحان كرده، و دانسته است كه تا كش به كشمش ميخورد، ايشان تاج و تخت را سرداده، در يكي از هتلهاي فرنگ لم ميدهند!
ولي آنها كه بخصوص در اين مسافرت همراه بودهاند همه ميدانند كه اعليحضرت آنچه دارائي شخصي از پول و طلا و جواهر داشتهاند، همه را همراه برده، و در حقيقت تاج و تخت را بحال فرار ترك گفتهاند، تا نميدانم چه معجزهاي اتفاق بيفتد كه ايشان بتوانند، دوباره بسلطنت موروثي كه قانون اساسي و ملت بايشان تسليم كرده بود، برسند.
______________________________
(1)- اگر طناب يا ريسماني را بخواهند از ديواري بديواري برسانند و يكلاي آن كوتاه باشد اگر آنرا دولا كنند و بدوديوار برسانند حكما از دو ديوار خواهد گذشت، زيرا پاره خواهد شد و اصل مقصود از بين خواهد رفت. نظير: «ماهيرا نميخواهي؟ دمش را بگير» كه در اين صورت ماهي حكما فرار خواهد كرد.
ص: 569
لطايف و ظرايف عبيد زاكان داستاني دارد، كه براي تفريح و تنوع، ذكر آن در اينجا بيمورد نيست:
مولانا عبيد ميگويد: شخصي در سفر حج راه را ياوه كرد، و پس از مدتي سرگرداني و بيم تلف از تشنگي و گرسنگي، بدير راهبي رسيد. او را پذيرفتند، و آنچه لازمش بود رساندند. شب هنگام، رئيس صومعه، بشرف مهمان تازهوارد، امر بانعقاد ضيافتي داد.
ساكنين صومعه گرد آمدند، و آنچه از مطعوم مشروب، كه براي مهمان مسلمان درخور بود آماده كردند، مهمان را در صدر نشاندند، و خدمتش را همگي كمر بستند. در ميان مستخدمين پسرك زيبائي بود، كه توجه مهمان ناخوانده را جلب كرد. چند روزي كه حاجي وامانده دلداده در صومعه بود، هر شب اين مجلس ضيافت منعقد ميشد و روزها، حاجي آقا ساعت ميشمرد، كه شب برسد و از ديدار پسرك برخوردار شود، و اكثر باين فكر بود، كه اينها خارج مذهب و مسلما جاي آنها در آتش است، ولي خداوند مهربان چگونه دلش گواهي ميدهد، اينرو و مو و اين چهره زيبا را بآتش بسوزاند؟
چند روزي گذشت. وسائل سفر حاجي عقب مانده تدارك شد، و با كمال اسف و افسوس بجانب مقصود رهسپار گرديد. البته آنسال از حج بازماند، و زيارت نكرده بدار و ديار خود بازگشت. بعد از چهار پنج سال، مجددا رخت سفر حج بست، و راه مكه پيش گرفت. در اثناي راه، روزي بيك مرد بدتركيب نمدپوشي رسيد، كه خوكان ميچرانيد. البته توجهي بدو نكرد. ولي خوكچران جلو آمد، و شروع باحوالپرسي كرد. مسافر در حيرت بود، كه اين خصوصيت در اين بيابان، آنهم از طرف اين مردكه بيريخت ريشوي خوكچران، مسبوق بچه سابقهايست. آنچه فكر كرد چيزي بخاطرش نيامد. بالاخره از نشانيهائي كه مرد بيقواره، در ضمن صحبت داد، مسافر دانست كه اين همان پسرك زيباي آنشبها است كه امروز باين شكل منكر درآمده، و از صدر صومعه رانده شده، نمدپوش و خوكچران گشته است و در اين اثناء، از هاتف غيب اين ندا بگوشش رسيد: «اول چنينشان ميكنيم آنوقت بآتششان ميسوزانيم.»
خدا، وقتي بخواهد كاري صورت گيرد، اسباب آن را فراهم ميكند. از يك طرف سلطان احمد شاه را، آنقدر ترسو خلق ميكند، كه از يك ترقه كه در اطاق مجاور اطاقش بتركانند جا بخورد. و از طرف ديگر، سردار سپه مدبر باهوش را جلو او واميدارد كه، با يك كش ماتش كند، و با يك بمب دستي، فرارش دهد. آيا هيچ ميتوان در عالم خيال تصور كرد كه يكي از بازماندگان آقا محمد خان، كه در سيوند، بعد از فرار تمام قشونش، در مقابل شبيخون لطفعلي خان زند، آن شهامت و متانت را بخرج داده است، اين شاه بزدل كمشهامت باشد، كه از يك بازيچه اينطور جا خالي كرده، و بچاك بزند؟ بلي! اول خدا اينطورشان ميكند، بعد تاج و تخت را از دستشان ميگيرد.
باري، از 4 تا يازدهم عقرب، صرف مقدمات عزيمت شاه شد. روز پنجم عقرب، سردار سپه كابينه خود را بشاه معرفي كرد. در اين كابينه، چهار نفر وزير تازهكار وارد كار
ص: 570
شدند، و آنها سرتيپ خدايار خان، وزير پست و تلگراف، و عز الممالك اردلان وزير فوائد عامه، و معاضد السلطنه، ابو الحسن پيرنيا، وزير عدليه، و سليمان ميرزا وزير معارف و اوقاف بودند. ذكاء الملك (فروغي) و مدير الملك (جم) هم، اولي بوزارت خارجه و ديگري بوزارت ماليه، معرفي شدند. ميرزا قاسمخان صور اسرافيل هم، در رديف وزراء درآمده، بكفالت وزارت داخله برقرار شد. ميرزا قاسمخان و سليمان ميرزا و عز الممالك از سوسياليستها بودند.
روز هشتم عقرب، سلطان احمد شاه، براي زيارت و ملاقات چند نفري از بقيه علما كه از واقعه تبعيد علما از عتبات در قم مانده بودند، مسافرت يك روزهاي باين شهر كرد.
روز دهم سان ورژهاي از قشون مركز، در ميدان مشق داده شد. سردار سپه، البته ديگر چندان اهميتي باين شاه ترسوي فراري نميداد، و اين سان ورژه را براي نمايش قشون و قدرت خود خبر كرده بود، كه مردم بدانند پهناي كار از چه قرار است، و آرام سر جاي خود بنشينند، و او را بگذارند، بكارهائي كه در نظر دارد برسد.
بالاخره، روز 11 عقرب رسيد و شاه، با معدودي از خواص و ليرههاي طلائي كه از حقوق ماهيانه و درآمد املاك خود پسانداز كرده بود، بسمت قزوين و كرمانشاهان عزيمت نمود، كه از راه بغداد و بيروت، باروپا عزيمت كند. سردار سپه هم براي اينكه نفس كسي بنفس او نرسد، و در حقيقت مثل رئيس مستحفظين مأمور تبعيد تا سرحد ايران و عراق، او را مشايعت، يا بهتر بگويم، اين جنازه سلطنت قاجاريه را تشييع كرد.
ورود سردار سپه بكار
مجلسي تعطيل است. بايد سردار سپه برنامه كابينه خود را بملت بدهد. بنابراين، در ضمن بيانيهاي كه در مقدمه آن البته با مناسباتي بذكر ترقي بسزاي قشون، و عمليات نظامي و نتيجه آنكه برقراري امنيت در سرتاسر كشور است، پرداخته و در شرايطه، خط مشي كابينه خود را، با ذكر دو جمله مختصر مفيد كه اولي راجع بروابط خارجي و دومي مربوط بسياست داخلي است، بقرار ذيل باطلاع عموم ميرساند:
اولين بيانيه رياست وزراء
«همهكس اوضاع قشون، درجه اهميت و آسايش ملت و تمركز قواي مملكت و ميزان عظمت و قدرت حكومت را، در سه سال قبل ميداند، و اوضاع اجتماعي و سياسي امروزه، كه نتيجه مستقيم سه سال زحمت و خدمت و عشق مفرط اين جانب ببسط قواي نظامي بوده است، ميبيند.
تصور ميكنم، لازم نباشد، در اين موضوع كلمهاي بنگارم. زيرا، ميزان سنجش هر چيزي همانا عمل است.
اگر اين جانب، تا امروز، از خطه اصلاحات نظامي انحراف نورزيده، و حاضر نشده بودم كه وارد يك منطقه وسيعتري از خدمات اجتماعي شوم، آثار خودسري و طغيان و بسط نفوذ حكومت مركزي در انحاء دوردست كشور، از هرچيزي لازمتر بوده است، زيرا هيچ مملكتي بطرف ترقي و تعالي نخواهد رفت، مگر آنكه بدوا اصول امنيت در تمام جوانب آن توسعه يافته باشد، و نظر باين اصل روشن بود، كه تقريبا از سه سال قبل، بلاترديد بتعقيب اين موضوع اساسي پرداخته
ص: 571
با هر فداكاري و زحمتي بود، بتجهيز مقدمات امر شروع، تا آنكه، بحمد اللّه امروزه اصول مركزيت و وسايل آسايش و امنيت كاملا فراهم و اساس هرجومرج و اغتشاشات داخلي يكسره نابود گشته است، لازم شد، دومين قدم بطرف آرزوهاي ملي، كه عبارت از سير بطرف ترقي و تكامل است، برداشته شود.
مبني بر همين نظريه است، كه اين جانب با وجود گرفتاري در امر نظام، و عشق مفرطيكه در تنسيقات و انتظامات قشوني دارم، معهذا خواست خداوندي، و استظهار مراحم ملوكانه، و احساسات هموطنان را در قبول زمامداري مملكت، استقبال كرده و در طي اين عقيده راسخ و عزم ثابت ميروم، كه يكمرتبه ديگر امتحان فداكاري و خدمتگذاري را بملت شرافتمند ايران بدهم.
البته عامه اهالي ميدانند، كه هميشه، عمل فرع اراده و اراده تابع عقيده و بالاخره، از روي صدق نيت و عمل است، كه ميتوان باجراي مقاصد مكنونه موفق شد.
اين جانب هيچوقت تاكنون معتقد باظهار يك سلسله الفاظ با رونق، ولي عاري از حقيقت و جملات مشعشع ولي غير متعقب بعمل، نبوده، و پيوسته عقيده داشتهام كه بواسطه عمل، بهتر ميتوان حقايق را گفت تا بواسطه الفاظ. از اينرو بدون اينكه بتدوين فصول و ترتيب مواد، و بالجمله ذكر الفاظ و كلماتي كه سرمايه بدبختي اين مملكت، و اسباب تشتت فرق و مايه جلب قلوب عوام محسوب ميشود، مبادرت نمايم، خاطر هموطنان را مستحضر ميسازم كه باتكاء بنيت پاك و صحت عمل خود، و باستظهار احساسات و حوائج عمومي پروگرام خود را به دو جمله ذيل محدود ميسازم:
1- حفظ حقوق مملكت.
2- اجراي قانون.
در خاتمه از صميم قلب آرزومندم، كه صميميترين آمال و آرزوي من، در ضمن حفظ اصول مشروطيت، و تسريع افتتاح مجلس مقدس شوراي ملي، و معاضدت نمايندگان ملت در اجراي جملات فوق، بمورد اجراء و عمل گذارده شود.
ضمنا، بلطف خدا متمسك و اميد است كه عموم هموطنان عزيز، بنوبه خود، در پيشرفت اين عقيده، قلبا بمن كمك نمايند.» «رئيس الوزراء و فرمانده كلقوا- رضا»
جلوگيري از تشبثات بخارجي
يكي از گرفتاريهاي زمامداران ايران، در دوره مشروطيت و حتي دوره مظفر الدين شاه، روابطي بود كه اشخاص متفرقه براي پيشرفت مقاصد خصوصي خود، با سفارتخانهها بخصوص سفارت روس و انگليس، دست و پا كرده بودند. بعلت همين روابط، كمتر كاري بود كه بمجرد مطرح شدنش، دچار چندين فقره توصيه و سفارش ضد و نقيض، از طرف سفارتخانههاي مختلف، حتي اطريش و مجارستان هم بوسيله منشي با شيش نشود. اين سفارشات، كه در اوايل امر، صورت خواهش و توصيه داشت، كمكم بشكل امر و تحميل اراده درآمده، و سفارتخانههاي خارجي را مركز واقعي قدرت دولت وانمود كرده، بوسيله تحميل رئيس الوزراءها، بر شاه و چپاندن وزراء برئيس الوزراءها و بار كردن عمال و حكام، بر وزراء گشته بود.
وزراء، و حتي رئيس الوزراءها، سهل است وجيه الملههاي آنها هم چون امامزادههائي
ص: 572
بودند، كه بوسيله همين خوابنماهاي توصيه و سفارش، و همين متوليان خارجي برپا شده، و داراي قبه و بارگاه گشته بودند، طبعا نميتوانستند از اين بيرويگي جلوگيري كنند.
خارجيها هم، از اين جلفي و سبكي، يا بهتر بگويم هيزي دخترهاي همسايه «1» سوءاستفاده كرده و سياست دولت خود را، بدون هيچ خرج و زحمت در كشور ما، پيش ميبردند.
سردار سپه دانست كه تا اين وضع برقرار است، مقاصد عاليه او، در قطع نفوذ خارجي از كارهاي داخلي كشور، بجائي نميرسد، و هرروز گرفتار توصيه و سفارش يا بهتر بگوئيم، اجراي اوامر سفارتخانههاي بيگانه خواهد بود، و آنها هم فهميده، يا نفهميده، و شايد اكثر بر ضرر سياست عاقلانه كشور خويش، از اين سوءاستفاده دستبردار نخواهند شد. اين بود، كه براي جلوگيري از اين وضع ناروا، يا بهتر بگويم اين قطع مداخله خارجيها در كارهاي داخلي، كه جز ضعف نفس اولياي امر، و طول مدت و دوام سابقه، هيچ جهت و علتي نداشت، در تاريخ 21 عقرب 1302، بصدور بيانيه ذيل مبادرت ورزيد:
بيانيه رياست وزراء
«در ادوار انحطاط، هميشه دو سلسله بدبختي عايد ملت و مملكت ميگردد، كه اگر با پيشبيني فوري و جلوگيري عاجل تصادف ننمايند هريك از آنها كافي تواند بود، كه اساس قوميت هر ملتي را متزلزل، و بآخرين درجه اضمحلال آنها را سوق نمايد.
1- اختلال انتظامات، و عدم امنيت داخلي.
2- هرجومرج افكار، و تشتت عقايد و اخلاق.
يك نظر دقيق، اگر بسنوات اخيره ايران افكنده شود، تصديق خواهد شد كه اين دو عامل مؤثر، و اين دو رشته شوربختي، در اكناف مملكت موجود، و بالاخره بلاياي غير مترقبه ايران نيز بر اثر همين دو موضوع مهم، پيشآمد كرده است.
منت خداي را كه قسمت اول كاملا مرتفع، و چون در اين موقع، كمترين توهمي از اين اصل باقي نيست، بناچار بايد بلافاصله، بتصحيح مرحله دوم پرداخته، استحكام اساس قوميت را كه يگانه آرزوي هر ايراني است، پابرجا نمود.
همه ميدانند، و بر ضمير هيچكس پوشيده نيست، كه از چندين سال باينطرف، اساس اخلاق عمومي، تقريبا در حالت تزلزل ديده ميشود، و اشخاصي متانت اخلاق ملي را از دست داده، و توسل بمبادي خارجي را وسيله ارتزاق و پيشرفت مقاصد خود قرار دادهاند.
اين نكته، نه تنها قوم ايراني را كه هميشه در صفحات تاريخ شجاع و نيكنام و سربلند معرفي گشته، در انظار خارجي و عمومي شرمگين و بدنام خواهد نمود، بلكه اگر اين رشته امتداد يابد، و جلوگيري فوري نشود، انتظامات حقيقي ملي مختل، و بنيان قوميت جامعه دچار ارتعاش و اضمحلال ابدي خواهد گرديد.
نظر باينكه دولت نماينده افكار جماعت، و يگانه دليل راه نجات مملكت شناخته ميشود، در اين موقع كه زمام امر بدست اين جانب مفوض گرديده، من ناچارم كه قبح اين توسلات و تشبثات را بعموم اهالي، اعم از مركز و ولايات، تذكر داده، مخصوصا باشخاصي كه شرافت ايران و مليت خود را، در تشبثات بمبادي خارجي، مجروح ميسازند، متذكر گردم كه معايب اين توسل از حد و حصر خارج، و بايد قطعا از اين ببعد، باين موضوع خاتمه داده شود.
______________________________
(1)- اصل مثل: «دختر همسايه هرقدر هيزتر باشد براي همسايه بهتر است.»
ص: 573
بتمام ملل متمدنه عالم، اگر نظري افكنده شود، ديده نخواهد شد، كه يك فردي از افراد آن ذلت توسل باجانب را بخود همواره كرده، و اجراي مقاصد خود را از اين راه ننگآلود، پيشرفت داده باشد. و هرگز يك عنصر باشرفي باين مسكنت تن نخواهد داد، كه در داخله مملكت خود، و در تحت لواي استقلال خود، اساس قوميت و مليت خود را فراموش كرده، و تشبثات اجنبي را وسيله امرار حيات خود قرار بدهد.
قوم ايراني نيز، كه افتخارات فناناپذير آن در تمام ادوار اوراق تاريخ را مستور ساخته است، بايد با تمام دقت باين موضوع نگريسته، و علائم انحطاط را، با تمام جزئيات آن از خود دور كرده، قائم بالذات بهنشيند، و ببازوي تواناي ملي خود تكيه كند.
ايراني بايد مستقل الفكر و مستقيم الاراده زيست كرده، و شرافت ملي خود را بالاتر از آن بشمارد، كه به ننگ تشبثات موهون مخمر و آلوده كند.
هموطنان! شما، اگر در داخله خود از زحمت فقر و ناتواني جان بسپريد، هزار درجه مفتخرتر خواهد بود، كه خود را در انظار خارجي، بذلت و پستي معرفي كرده، و ايادي غير ايراني را، در طرز زندگي خود، طرف مداخله قرار بدهيد.
همه ميدانند كه در يك مملكت مستقل، عيبي بزرگتر از اين شمرده نخواهد شد، كه نفرات آن نظريات بيگانه را در امورات سياسي خود دخالت داده، خود را وسيله اجراي مقاصد ديگران معرفي نمايند.
همه مسبوقند، كه تعقيب اين رويه مشئوم، تا چه درجه، باركان استقلال مملكت سكته وارد خواهد كرد، و بر اثر اين رويه تا چه پايه مفاسد اخلاقي در جامعه توليد خواهد شد.
حقيقة فوق العاده شرمآور است، كه ابناء يك مملكتي تاريخ افتخار اسلاف خود را باين دنائتكاريها آلوده و تاريك نمايند!
بينهايت تأسف و تأثرخيز است، كه بعضي از افراد يك ملت، با داشتن استقلال و مشروطيت و با داشتن قوميت و مليت، و با داشتن مراكز مربوط، حركات و سكنات خود را مخالف مليت و قوميت و استقلال نشان بدهند.
اگر سابقا بعضيها توسلات خود را فرع اختلافات حاصله قرار داده، و محظورات مترتبه جاريه را دليل تشبثات اجباري خود بمقامات خارجي ميدانستند، و با اينكه اين منطق داراي استدلال دقيق نيست، معهذا ممكن بود كه اعتراضي متوجه اشخاص نگردد. اما حالا كه تمام آن اختلافات، و كليه آن محظورات از هر حيث و هر جهت مرتفع، و انتظامات از دست رفته كاملا اعاده و كمترين توهمي هم از اين حيثيات براي اشخاص مترتب و متصور نيست، ديگر حقيقة هيچگونه علت و دليلي، براي توسل و تشبث باقي نخواهد بود، و حق آنست كه خود اشخاص بقباحت اين موضوع پيبرده، و مفاسد و مضرات انفرادي و اجتماعي آن را پيش خود تشخيص بدهند.
نظر باينكه در پايان اين عقيده، بلافاصله و بالمره، بايد باين عقايد تاريك و افكار مشوش بعدها خاتمه داده شود، من لاعلاجم كه بلااستثناء، بتمام از عالي و داني، گوشزد نمايم كه بدوا معايب فوق را بمخيله خطور داده، بيسبب و جهت تن بذلت و مسكنت ندهند.
سپس، اگر ديده شود كه باز اين رويه نامطبوع تعقيب ميگردد، و يا اشخاص غير صلاحيتدار طرف مشاوره، با مقامات غيرمربوط واقع ميگردند، بدون شبهه آنها را در رديف خائنين وطن محسوب، و چنانكه يكنفر خائن حق حيات در زندگي اجتماعي يك مملكت ندارد، آنها را حقا و عدلا محكوم ملك و ملت دانسته، همان مجازاتيرا كه شايسته آنهاست، قويا درباره آنها اجرا خواهم نمود.
ص: 574
تابحال اگر دولتهاي وقت، از نقطهنظر حيثيات و اعتبارات مملكتي، تذكر اين موضوع را جايز ندانسته و يا بواسطه حفظ موقعيت، هر مشاهده و مناظره سوئي را طرف اغماض و پرده- پوشي قرار دادهاند، البته اغماض و پردهپوشيهاي فوق، تا زماني ممكن بود امتداد يابد، كه كار منجر به انقطاع رشته مليت نشود، در صورتيكه جهالت اشخاص و امتداد مفاسد اخلاقي آنها اساس مليت را متلاشي نمايد، ديگر خود اغماض و پردهپوشي، در رديف خيانت محسوب و بلاترديد بامورات و رفتاريكه افناي مليت و قوميت را تهديد مينمايد، بايد اختتام يافته و ريشه آن قطع و منقطع گردد.
در خاتمه، ضمنا يادآوري مينمايم كه هيچكس نبايد از نقطهنظر خارجي دولت سوءاستنباط و استفاده نمايد و همه بايد بدانند كه روابط و سياست خارجي دولت، با عموم نمايندگان محترم خارجه، كاملا حسنه و مستحكم و مخصوصا من سعي خواهم كرد كه روابط سابقه را، در اتخاذ اصول كاملة الوداد، تعقيب و تكميل نمايم.
رئيس الوزرا و فرمانده كلقوا- رضا
من هيچ شك ندارم كه خود سردار سپه، تا قبل از اين تاريخ بخصوص در اوايل امر نيز از همين امامزادهها بود كه بوسيله اين متوليان خارجي، داراي موقوفات و دم و دستگاه شده بود «1». ولي نميتوان معجزه اين امامزاده را كه بوسيله اين بيانيه خود سايرين را از اين قماشكارها بازداشته، و خويش را صاحب منع و اعطاي منحصر بفرد كشور معرفي ميكند، منكر شد، و اين عزم و اراده، و اين قوت نفس و شهامت و صراحت لهجه را كه بفضوليهاي ديپلوماتيكي، و اين سابقه پنجاه ساله، خاتمه داده است در شخص او، تحسين نكرد.
از اين روز تا سوم شهريور 1320، اين قماش توصيهها؛ نه فقط در مزاح او و بنابراين در دستگاه دولت، تأثيري نداشت، بلكه سردار سپه، يا شاهنشاه پهلوي، هرجا بوي ادني تشبثي ميبرد، سخت برآشفته، و ذينفع را مطرود و منكوب كرده، و بسا اتفاق افتاده است كه وزراء و رجال دربار هم، بحقيقت يا سوءظن، بهمين جرم بحبس و تبعيد يا لامحاله بعزل و خانهنشيني، گرفتار شدهاند، حتي براي گير آوردن متخلفين از گماشتن
______________________________
(1)- در بعضي از دهات امامزادههائي هست كه پارهاي از آنها بوسيله خواب ديدن بعضي از مقدسين دهاتي كه مثلا در فلان نقطه يكي از اولادهاي امام مدفون است و كاوش در محل و احيانا يافت شدن پارهاي چيزها كه دلالت بر دفن مردهي در آن محل ميكرده است، ايجاد شده است كه اصل و مبناي معقولي ندارد. در اين ضمن بعضي شيادها هم پيدا ميشوند كه بفكر استفاده از متولي شدن در امامزاده باهم تباني ميكنند و از همين خوابها كه راستش هم حجت نيست بدروغ ميبينند و با اين دروغ دو آتشه مردم ساده دهات را فريب ميدهند و امامزاده دروغين براي آنها ميسازند و از قبه و بارگاه امامزاده جعلي كه بخرج اهالي ساده برپا شده و نذرنيازي كه براي امامزاده ميآورند استفاده ميكنند، اتفاق افتاده است كه بين دو نفري كه امامزاده جعلي را سرهم كرده در موضوعي نزاع واقع شده و يكي از آنها براي اثبات حقانيت خود در حضور جماعت بهمين امامزاده قسم خورده و رفيقش از فرط عصبي بودن گفته است: كدام امامزاده، همين امامزادهاي كه باهم ساختهايم؟
ص: 575
مأمورين خفيه و آشكار، در حولوحوش خارجيها هم كوتاه نيامده و تا روز آخر دوره قدرت خود، با كمال مراقبت اين بيانيه خود را تعقيب داشت. من يكي دو جاي ديگر اين كتاب هم، از اين حسن سياست اين مرد بزرگ ستايش كردهام. زيرا قبل از اين تاريخ، اين تشبثات، و اين رويه غير مرضيه، چنان دست و پاي كاركنان دولت را درهم كرده بود كه اعضاي درجه سوم و چهارم ادارات هم دنبال اين وسيله گشته، و هريك خود را بجائي بسته بودند، و به پشتيباني خارجي مباهات كرده، و براي نمايش بستگي خود تظاهراتي هم در نزد بالادستهاي اداري خود داشتند و خطاكاريهاي اداري خود را باين وسيله، رفع و رجوع كرده بيمجازات ميگذاشتند.
من، در اين پنج شش ساله بعد از شهريور 1320 در كاري وارد نبوده، و از اين قماش تشبثات اولاد داريوش و سيروس، در اين دوره هرجومرج سياسي، كه بودن قشون خارجي در كشور بزرگترين راه آن را براي آقايان اين كاره، باز كرده بوده است خبري ندارم، ولي از يكي از بيانيههاي آقاي احمد قوام نخستوزير فعلي، كه چند ماه پيش اين كار را قدغن كرده بود، همچو تصور ميكنم كه باز هم همان اوضاع سابق تجديد شده باشد، و باز هم نميدانم كه اين بيانيه آقاي نخستوزير اثري داشته است يا خير؟ همينقدر ميگويم، كه بر اولياي امر واجب است كه از ادني مداخله خارجي در كارهاي كشور جلوگيري بعمل آورده، در اينگونه تشبثات را بر روي همهكس ببندند، و تا ميتوانند از اين قماش بستگيهاي دروغين، و پيستونتراشيهاي ننگين، جلوگيري بعمل آورند، و فضولي مهمان را در خانه اجازه نداده، اصل تساوي دول، و معامله متقابله را در روابط خارجيها جدا در نظر گرفته. و اين قماش توصيه و سفارشنامهها را در سبد كاغذهاي باطله پاي ميز تحرير، بريزند، و حيثيت خود و دولت و ملت خود را براي خوشآمد خارجيها، بر باد ندهند و بدانند كه هرقدر در اين موضوعات سختگيرتر باشند، عظم و احترام آنها، در انظار همان خارجيها زيادتر خواهد شد، و يقين داشته باشند كه هيچ دولتي براي اينكه توصيه بوالهوسانه سفيرش برآورده نشده است، اعلان جنگ نخواهد داد.
شوسه بين تبريز و زنجان
در همين روزها بود كه عبد اللّه خان امير طهماسبي سرلشكر و والي نظامي ايالت آذربايجان، مشغول ساختن راه شوسه بين تبريز و زنجان شده، اين كار بزرگ را فقط با نطق و سخنرانيهائي كه براي عملههاي بيگار جمعآوري شده از دهات مجاور خط راه ميكرد، بانجام رساند. در 1312 كه بسمت رياست استيناف آذربايجان به تبريز ميرفتم، شوفور در معبر قافلانكوه و گردنه شبلي، و ساير نقاط برجسته عرض راه، سنگهائي را كه بمنزله كرسي خطابه اين والي نظامي بوده و براي يادگار در كنار راه حفظ كرده، و نگاه داشته بودند، بمن نشان ميداد و براي امير طهماسبي خدا بيامرزي ميفرستاد.
اين افسر قزاق مهاجر، كه تا شب كودتا رئيس قزاقهاي گارد سلطان احمد شاه و در
ص: 576
همين دو سه ساله، بايالت و سرلشكري آذربايجان رسيده بود، يكي از زرنگترين و سياستمدارترين افسران ارشد، و يكي از كاريترين و فهميدهترين طرفداران سردار سپه از كار درآمده، و در اين يكساله اقامت خود در آذربايجان، چنان نبض اهالي را بدست گرفته بود، كه ميتوانست بوسيله جور كردن اسباب، و نطقهاي خود كه بزبان تركي ايراد ميكرد، آنها را بهركار صعب و هرگونه فداكاري، بدون هيچ غرولند وادارد. گشودن خيابان پهلوي، در شهر تبريز بدون پرداخت غرامت بصاحبان خانهها حتي با بارگذاشتن ديگهاي پلو از طرف صاحبان خانه، و ساختن راه تبريز تا زنجان بدون دادن مزد بعملههاي راهسازي، از آن جمله است. اين مرد عجيب، براي ساختن اين راه پرخرج و زحمت در ناحيه كوهستاني، جز يكي دو نفر مهندس روسي بالشويك گريخته، و نطقهاي هيجانانگيز خود هيچ وسيلهاي در دست نداشته، و كشيدن اين راه پرپيچوخم و بريدن گردنه شبلي و قافلان كوه را تقريبا مجاني انجام داده و ساخته و پرداخته است. عملجات دهات مجاور خط راه، كه براي كار ميآمدهاند، نه همين مزد نميگرفتند، بلكه نان خود را هم همراه ميآورده، سهل است سرعملهها را هم بسفره خويش دعوت مينمودهاند، و براي اظهار خدمت و تحويل دادن كار بسرلشكر، كه مثلا وعده كرده بوده است «سه روز ديگر بديدار دوستان عزيز خود بيايد» حتي شبها هم مشغول كند و كوب و نقل تحويل خاك و سنگ از گرده تپهها بدامنه درها بودهاند. مالكين تبريزي، كه در تهران بودند، بيهوده براي رعاياي خود دلسوزي و غرغر ميكردند، امير لشكر مقصود خود را كه تمام كردن اين كار مهم بود، در هرحال انجام داد.
خانهاي ماكو
امير طهماسبي، در آذربايجان وجاهت و نفوذ كلمهاي يافته بود كه سردار سپه، بوسيله او توانست نقشه برانداختن خان ماكو را طرح و انجام كند.
خوانين ماكو رؤساي يكي از طوايف سرحدنشين ايران بودهاند كه از زمان صفويه در اين ناحيه سكونت داشته و در عهد قاجاريه، و بعد از پيش آمدن روسها در خاك اصلي ايران، چون محل آنها بين ايران و تركيه و روسيه واقع شد، عنوان سرحدداري هم پيدا كردند، ولي سرحدداري آنها جز اسم چيزي نبوده، اين سرحد قلعه و استحكاماتي نداشته است، كه سرحدداري بخواهد.
ناحيهاي كه فعلا بسه بخش ماكو و پلدشت (عربلر) و سيهچشمه (قرهعيني) تقسيم شده و هريك بخشدار عليحدهاي دارد، سابقا تحت حكومت خانهاي ماكو بوده، كه امروز هم، اكثر قراء اين سه بخش در ملكيت خانواده آنها باقي است، و شايد گندم ملكهاي اين خوانين، قبل از تلف و تفريط بيست ساله اخير، سالي به هفت هشت هزار خروار سرميزده است، حتي املاك اين خانها از ناحيه اين سه بخش هم تجاوز كرده، و نزديكي خوي هم ملكهاي، حاصلخيز زياد داشتند، سهل است در شهر خوي هم داراي مستغلات زيادي شده بودند.
ص: 577
قصبه ماكو دو سه هزار نفري جمعيت دارد. اين قصبه، در دامنه كوه بيستونواري كه بر سر قصبه معلق است، واقع شده و خانهاي ماكو قصرها و باغات خود را در بيرون قصبه، بسمت سرحد تركيه، ساختهاند. خود اقبال السلطنه رئيس خانواده هم، قصر و عمارت و باغي براي خود ساخته، كه نظير آن حتي در تهران آن روزها هم كمياب بود.
اين قصبه در حقيقت آباد كرده اين خانهاست. بهترين صنعتگران كه حتي در شهرهاي مهم آذربايجان هم نظير آنها وجود نداشت، در اين قصبه گرد آمده بودند، زيرا خانها براي ساختمان قصرهاي خود، كه اكثر سليقههاي اروپائي هم در آنها بكار برده بودند، احتياج بوجود آنها داشته، و آنها را زيردست استادانيكه از روسيه ميآوردند، بار آورده و تربيت كرده بودند. بناهاي آينهكار و گچبر و سيمانكار، و نجارهاي ريزهساز و قوارهكار و آهنگران لولهكش، كه در آن دوره حتي تبريز هم نظير آنرا نداشت، در اين قصبه دو سه هزار نفري زياد بودند، و قبل از اينكه تهرانيها سيمان را بشناسند، خانهاي ماكو در عمارات خود سيمان بكار ميبردند، و بخاري اطاقهاي آنها، بخاري بدنهاي (پچكاي) روسي بود.
گلههاي مخصوص خانهاي ماكو از گوسفندان سفيد، كه سر و چشم و يكدست آنها خالهاي بسيار زيباي مشكي داشت، در مراتع و مزارع ميچريدند، و چوپانهاي خان اجازه نداشتند، قوچهاي فحل اين گلهها را، با ميشهاي متفرقه مخلوط كنند، بطوري كه اگر گوسفندي، باين نشان در ناحيه يافت ميگرديد، دارنده آن طرف بازپرسي و مؤاخذه واقع ميشد، و چوپاني كه جرأت كرده، قوچ فحل اختصاصي خان را با ميشهاي سايرين قاتي كرده بود، طرف تنبه واقع ميگشت.
در سفر اوليكه به پطرز بورغ ميرفتم، روزي كه مهمان مرحوم اسمعيل فرزانه كنسول خودمان در بادكوبه بودم، اقبال السلطنه خان آخري ماكو را در آنجا ملاقات كردم مردي خوش محضر، و متمدن و هيچ بخاني كه در گوشه شمال شرقي ايران در دامنه كوه آرارات، و نقطه سرحدي بين ايران و تركيه و روسيه، افتاده باشد شبيه نبود، و اگر در آن دوره، در بادكوبه كلاه ايراني از لوازم هر ايراني بشمار نميآمد، و آقاي اقبال- السلطنه فارسي حرف نميزد، از سرووضع و رويه و منش او انسان تصور ميكرد، با يكي از لردهاي انگليسي يا گرافهاي اطريشي و آلماني سروكار دارد.
آنها كه بخزانه او، براي تماشا رفتهاند، از صندوقهاي سكههاي طلاي او كه بطور مجموعه (كلكسيون) جمعآوري كرده بود، داستانهائي گفتهاند، كه من از نقل عين آنها بواسطه دوري آنها از فكر خود، احتراز ميكنم. زيرا، بنظر اغراقآميز خواهد آمد كه واحدهاي مجموعه خان ماكو، صندوقهاي مالامال از تمام سكههاي طلاي كليه دنيا باشد.
البته اين خان، با اين همه ملك و علاقه و گاو و گوسفند و شتر، سوارهائي هم براي فرستادن بدهات، و مطالبه و جمعآوري محصول خود داشته است، كه بمد زمان
ص: 578
حقوق آنها را دولت ساليانه بعنوان سواران مستحفظ سرحدي، ميپرداخته است. پس مقداري از ماليات كم املاك خان و پسرعموهايش هم، در مقابل حقوق اين سوارها پابپا ميشده، و بالاختصاص در اين ده بيست ساله آخري، بشرحي كه خواننده عزيز در ضمن بيان طرز عمل مالياتي، از آن مسبوق است، پيشكاران ماليه آذربايجان، شايد اسم ماكو را هم فراموش كرده بودند، تا چه رسد باينكه همان مقدار كم ماليات عهد استبداد را از خان مطالبه كنند، و تا اين تاريخ هيچگونه اداره دولتي باين سلطنت كوچك نيمهمستقل نرفته و هيچيك از اهالي، براي خود صاحب اختياري، جز خان نميشناختند و خان هم هيچ آب بآن كوزه نميكرد «1» كه در مقابل اينهمه دارائي و نعمت بيحساب بدولتي كه همهچيز او از پرتو آن بود كمكي بكند، يا يك مدرسه در اين اميرنشين خود بسازد، و اگر خود را بجائي نبسته بود، نه از راه علاقه بايران، بلكه براي صرفهجوئي و ندادن باج و خراجش بود.
من هيچ نشنيده، و در تاريخ قاجاريه هم، نظرم نيست خوانده باشم، كه اقبال السلطنه و پدرانش بتهران آمده، يا در جنگهاي ايران شركتي كرده باشند. شايد هرچندي يكبار براي عرض لحيه، و گرفتن لقب و درجه نظامي و شمشير و تمثال، و از اين خردوريزها به تبريز ميآمده، و هديهاي براي وليعهدها ميآوردهاند؛ كه در اين بيست سال آخري و اختلال امر آذربايجان، و نبودن وليعهد در تبريز از اين حيث هم فارغ بوده و اقبال- السلطنه كه اكثر اوقات خود را در قفقاز و روسيه و اروپا ميگذراند، هيچوقت به تبريز نميرفت.
كردهاي مكري هم، كه انگليسها بآنها وعده امارت كردستان مستقل را داده بودند پاپي اين همسايه نبوده، اقبال السلطنه هم عاقلتر از آن بود كه براي دولتخواهي ايران با اين همسايههاي خطرناك طرفيتي بكند.
اين آقايان، چون در سرحد ايران و تركيه و روسيه نشسته بودند، بزبان فارسي و تركي هردو حرف ميزدند، و در آخر اسم خود هم پاشاي تركي و هم خان فارسي را توأما بكار بسته و از حيث لوازم معيشت، و طرز زندگي هم بيشتر بروسها تأسي كرده بودند.
ولي در آن واحد، سجاياي ايراني، يعني مهماننوازي، ملايمت و خوشرفتاري با زيردستان و مسالمت با همسايگان را، كاملا دارا بوده، و اگر احيانا كسي گذارش باين سلطنت نيمهمستقل ميافتاد، ناراضي از نزد آنها برنميگشت، اما اين اتفاق خيلي كم افتاده بود، و رنود تهران راه ماكو را خيلي بلد نبودند، كه اسباب زحمت خان بشوند.
سردار سپه باهوش و جربزهاي كه براي اخذ در جبلت داشت، بدش نيامد كه باين اميرنشين مستقل، كه از روز تشكيل بهيچجا باج و خراجي نداده رخنه كند و خود را
______________________________
(1)- در دهات مقدمه هرگونه پذيرائي آب آوردن از چشمه است «آب بآن كوزه نكردن» كنايه از خود را وارد كاري ننمودن و خويش را آشنا نكردن با آن كار است نظير: «گوش خود را بدهكار ندانستن.»
ص: 579
به صندوقهاي مجموعه سكههاي خان رسانده، ماليات دويست سيصد ساله ماكو را، از خان حاضر كه وارث خانهاي قبل است يكجا و يكبار وصول نمايد.
البته از طرف سردار سپه دستور محرمانهاي، براي عملي كردن اين مقصود بجهت امير طهماسبي فرستاده شده، و شايد در طرز عمل هم او را آزاد گذاشته باشد، در هرحال از اين جزئيات كسي خبري ندارد، آنچه ظاهر امر است، اين است كه امير لشكر كه در آن واحد والي نظامي هم بود، ابتدا با اقبال السلطنه گرم گرفت، و با رضايت او پادگان يكي دو گروهاني بآنجا فرستاد، و تا توانست با خان مساعدت كرد، سهل است فرمانده پادگان را هم تحت امر او قرار داد، بطوريكه اقبال السلطنه، از اين اعزام قوه بماكو هيچ سوءظني حاصل نكرد و چندين بار كه والي نظامي، براي تمشيت كارهاي كردستان، كه هنوز گرفتار شبيخونهاي سميتكو بود، از راه خوي بحدود كردستان ميرفت، بين او و اقبال السلطنه، ملاقاتهاي بالمره دوستانه و بسيار صميمانه هم، اتفاق افتاده بود.
در ملاقات آخري، والي نظامي ماكو را باتومبيل خود دعوت كرده، و بعنوان اينكه كار خاصي باو دارد، او را به تبريز آورده و يكسر او را بحبس فرستاد و عدهاي از پادگان نظامي قصر خان را كه خزانه او در آنجا بود، از خدمه خالي كرده و بعنوان مستحفظ در آن اقامت نمودند. در تبريز هم، امير لشكر هرروز صبح، براي ديدار و دلداري خان بمحبس ميرفت، و باو وعده ميداد كه مشغول اقدام است كه حضرت اشرف سردار سپه را از اشتباهكاري كه حضور مباركشان كرده، و او (اقبال السلطنه) را متمرد قلم دادهاند، بيرون بياورد، و عنقريب، صحيح و سالم بقصر خود مراجعت خواهد كرد.
پيش و پس تاريخ معلوم نيست، بعد از چند روز، از يكطرف اقبال السلطنه در محبس بسكته قلبي بدرود زندگي گفت، و از طرف ديگر، خزانه خان، كلا بتصرف مأمورين مخصوص امير لشكر، و شايد خود او، كه مخفيانه بماكو رفت و برگشت درآمد. آقاي امير- لشكر، از شنيدن خبر فوت اين رفيق عزيز، بخصوص از اينكه او اجرا كننده اين امر مركز، و از بدبختي سبب شده است كه اين مرد محترم، دور از زن و خانه و زندگي، و در اين ضمن برحسب تصادف گرفتار اين مرگ نابهنگام گشته است، بقدري گريه كرد، و به سر و سينه زد كه اگر غشوه براي نظامي بدنما نبود، يقينا حاجت بكاهگل و گلاب، يا استنشاق اتر پيدا ميكرد، و بلافاصله با سرولباس خيلي درهم و بيترتيب، كه علامت كمال تأثر او بود، خود را بمحبس رسانده، آنچه اشگ داشت، براي فقيد سعيد، ريخت و در تشييع جنازه اين رفيق عزيز، آنچه لازمه احترامات نظامي بود، بعمل آورد، و نامههاي متأثركنندهاي كه دل سنگ را سوراخ ميكرد، در تسليت فوت اين غريب از خانه و زندگي دور، بكس و كار بخصوص ناتالي خانم عيال اقبال السلطنه، نوشت و شايد مضمون تلگراف رمزي را هم، كه بر اثر اقدامات قبلي او، در بيگناهي اقبال السلطنه، همان روز صبح از طرف بندگان حضرت اشرف فرمانده كلقوا، دائر باختلاص آن مرحوم، رسيده بود در نامه خود گنجاند.
ص: 580
با اينكه محتويات صندوقهاي خزانه خان، شمرده يا نشمرده، كلا و بدون هيچ دست خوردگي و نقص، و بدون كسر حق الپرچين، تمام و كمال، محرمانه بتهران منتقل شده بود، گروهان مستحفظ قصر خان، اجازهاي راجع بترك گفتن قصري، كه بحفاظت آنها سپرده شده بود دريافت نكرده و براي حفظ قصر، در آن حولوحوش مانده بودند و پس از مدتي هم وقتي كه در اين زمينه، با آقاي امير لشكر امير طهماسبي مذاكره شد، بهزار زحمت يادشان آمد، كه يك همچو حكمي، براي حفاظت خانه آن مرحوم دادهاند ولي چنان از واقعه فوت او متأثر شده بودند كه فراموش كردهاند، امر سابق خود را پس بخوانند، و فورا بدستور آقاي امير لشكر، خانه را بيعيب و نقص، حتي با شماره حلقههاي پردههاي كرباسي درهاي خارجي قصر، تحويل ورثه آن مرحوم نمودند، و قبض رسيد هم دريافت داشته، و براي امير لشكر فرستادند. باز هم معلوم نيست، كه قبض رسيد، كه علامت صحت و ديانت آقاي امير لشكر بوده است، در دوسيههاي تبريز ضبط گشته است، يا آقاي امير لشكر، اين رسيد را براي اثبات نظم و ترتيب و صحت عمل خود، تسليم حضرت اشرف رئيس الوزراء كردهاند.
اگر خواننده عزيز از من بپرسد، كه از روي كدام سند تاريخي، من اين جمله را نوشتهام، بدون هيچ رودربايستي، بايد اعتراف كنم كه سندي در اين جمله ندارم. ولي گريه و زاري سرلشكر درستكار و رفيق شفيق خان ماكو را، در تشييع جنازه او همه اهل تبريز ديده، و اين چيزي است كه چون بحد شياع رسيده است، براي بنده شرمنده، كه نويسنده اين جمله هستم، ترديدي در صحت آن نيست، و در اينكه ورثه مرحوم اقبال- السلطنه هم، بعد از او از حيث وجه نقد، لاشيء محض بودند، و اعليحضرت رضاشاه پهلوي هم، چون ميدانست كه آنها پولي در بساط ندارند، و املاك آنها حاجت به نسق و ترميم دارد، و باين جهت ببانك ملي سفارش كرده بود، كه بآنها وجهي قرض بدهد، و حتي برخلاف قوانين بانكي، يكي دوبار هم، باز بامر اعليحضرت شاه يكسال فرجه بآنها داده شده است، هيچ ترديدي نميباشد. پس خزانه اقبال السلطنه، كه آنهمه از پروپيماني آن داستانهاي افسانه مانند در دهنهاي خاص و عام بود كجا رفته است، كه حتي از شمشيرهاي غلاف مرصع و دانهنشاني، كه خود و پدرش و جدش از سلاطين قاجار گرفته بودهاند هم اثري پيدا نشده است؟
باقي ماند يك موضوع كه من از كجا دانستم، كه خزانه خان ماكو بيكم و كسر و بدون حق الپرچين، بمركز منتقل شده است. خوشبختانه اين موضوع دليل روشن و واضحي دارد، و آن اين است كه عبد اللّه خان امير طهماسبي، بعد از آنكه ايالت و سرلشكري آذربايجان را، با كمال نارضامندي ترك گفت، و بالاخره بوزارت فوايد عامه نايل شد، در وقتي كه براي سركشي راه شوسه بين بروجرد و خرمآباد ميرفت، و در گردنه چالانچولان به تير غيب چند نفر لر، كه معلوم نشد از كجا آمده بودند، و بكجا رفتند بدرود زندگي كرد، جز خانه ميرزا محمود وزير، كه از ورثه حرمت الدوله عيال آن مرحوم، آن هم در زمان
ص: 581
سلطان احمد شاه، خريده بود چيز قابلي نداشت. در صورتي كه آنها كه خزانه خان ماكو را ديدهاند، بقدري آن را پروپيمان ميگويند كه ده يك، بلكه بيست يك آنهم؛ ثروت هنگفتي ميشده است، پس خزانه دست نخورده تحويل شده است.
براي اين واقعه، با همه منكري كه داشته است، نبايد اهميت سياسي قائل شد و مسموم، يا مرحوم شدن اقبال السلطنه را، در محبس تبريز، يكي از ضايعات ملي و حتي بقول بعضي خيالبافها، اين امر را بموجب دستور معلمين خارجي سردار سپه، اگر بچنين تعليم و تعلمي قائل هم بشويم، بجا آورد. زيرا خواننده عزيز از مطالعه اين چند صفحه خوب ميداند كه خانهاي ماكو، در دوره قاجاريه، بخصوص ناصر الدين شاه اهميت ايلي و جنگي خود را از دست داده، و از ملاكها و سرمايهدارهائي بشمار ميآمدند، كه از بيخبري دربار سلاطين قاجار از اوضاع داخلي كشور، استفاده كرده، و با مشك خالي پرهيز آب ميگفتند «1» و بعنوان سرحدداري، مركز را تا حدي باجگذار خود كرده بودند، و سوارهاي ماكوئي هم، جز عدهاي از نوكرهاي خان و پسرعموهايش كه اسب و تفنگي داشته و اوامر اربابهاي خود را نسبت برعايا اجرا ميكردهاند، چيزي نبودهاند. چنانكه با جان دادن اقبال السلطنه در محبس تبريز، و تصرف خزانه او تمام سه بخش ماكو بتصرف مأمورين دولت درآمد، و جزئي مقاومتي هم از طرف پسرعموهاي اين خان با عظمت و جلال ظاهر نشد، و همگي مثل ادوار قبل مشغول ملاكي خود شدند. اهميت اين واقعه بيشتر از نقطه نظر سلب امنيت جاني و مالي افراد است كه حتي، در تاريخ ادوار گذشته هم، كمتر بنظير آن برميخوريم، و بايد اين كمدي را يكي از كارهاي بسيار نارواي سردار سپه بشمار آورد و من از تفقدهاي شاهانه رضا شاه، نسبت به بازماندگان اقبال السلطنه كه خود در خدمت استانداري آذربايجان شاهد و ناظر آنها بودهام، تصور ميكنم كه در اين مورد هم، باز اعليحضرت شاهنشاه پهلوي، خيلي از اين عمل جابرانه سردار سپهي خود خرسند نبودهاند.
اخراج وستداهل از نظميه
از عمليات اين روزهاي سردار سپه پيداست كه ديگر برياست وزراء هم نميخواهد پابند كند، بلكه براي خود مقامات بلندتري را قائل شده، و گرماگرم بسوي مقصودش پيش ميرود.
______________________________
(1)- «با مشك خالي پرهيز آب گفتن.» مانند و نظير: «با دست خالي توپ زدن.» و كنايه از سروصداي بياساس راه انداختن و بدروغ خود را صاحب قدرت و اختيار جلوه دادن است. يكي از كارهاي بامزه داشهاي تهران، اين بود كه مشكي پيدا ميكردند و در آن دميده، آنرا مانند مشك پرآب بكول گرفته، دهن مشك در دست و با صداي: «پرهيز آب» مردم را از دوروور طوق يا علم متفرق كرده، از ازدحام زياد جلوگيري مينمودند. ملا عبد اللطيف معلم مكتبخانه ما ميگفت: در جواني براي درس خواندن باصفهان رفته بودم. روز اولي كه بعد از ورود، از مدرسه براي خريد خواربار خارج شدم، صبح زودي بود؛ دو نفر طرفين معبر پشت بديوار ايستاده بودند و همچو وانمود ميكردند، كه رشتهاي در دست داشته مشغول تابيدن آنند من جلو آنها رسيدم، طبعا توقفي كردم، يكي از آن دو، بديگري گفت شل كن آخوند رد شود.
مؤمن هم مثل اينكه حقيقة رشتهاي در ميان دو دست دارد دستهاي خود را پائين آورد. بايد كار اين دو لوطي اصفهاني را هم اقتباس عملي از همين مشك خالي پرهيز آب گفتن شمرد.
ص: 582
براي عملي كردن اين مقصود، بدست داشتن نظميه از لوازم كارست. زيرا، باوستداهل و مأمورين سوئدي زيردست او كه در نظميه هستند نميتواند شهر پايتخت را كاملا در دست داشته، و اقدامات خفيهاي كه براي مقاصد جاهطلبانه خود لازم دارد، باجراء برساند. براي كلككني سوئديها عدهاي از طرف رئيس الوزراء مأمور بازرسي نظميه شدند و روزنامههاي تهران گزارشهاي اين مفتشين را كه البته تماما پر از بيترتيبي كار سوئديها بود منتشر كردند، و بعد از چند روزي سرهنگ محمد خان در گاهي كه تا اين موقع رئيس دژباني بود، برياست نظميه برقرار شد و سوئديها همانطور كه از ژاندارمري خارج شده بودند، از نظميه هم اخراج گشتند و بعضي از روزنامهنويسان، كه بازهم زبان بدهن نميبردند، باين سرو و آنسر تبعيد و پارهاي از آنها هواخواه شدند.
اقدامات بلدي سردار سپه
ميدانيم، بموجب نظامنامهاي كه سيد ضياء الدين براي بلديه نوشته است تعيين رئيس بلديه، با رئيس الوزراء است. سردار سپه كريم آقاي سرهنگ (سرلشگر بوذر جمهري) مرد بيسواد، ولي جدي و كاري را باينكار مأمور كرد. سابقا نوشتهام، كه بعد از سيد ضياء الدين، فقط عمارت فعلي شهرداري تهران، البته نه بكاملي امروز، ساخته شده بود، ولي خاكهاي زيادي خرابي بناي سابق را بدوره حوض ريخته، دره تپههاي بسيار بدمنظري در آن ايجاد و چون جا كم آورده، باقي خاكها را در گوشه شمال غربي ميدان انبار كرده بودند.
سرهنگ كريم آقا، با وسائط نقليه قشون، كه تحت ادارهاش بود، در ظرف چند روز، خاكهاي زيادي را از سطح ميدان خارج، و بعضي قسمتهاي ناتمام بناي جديد را تمام كرد و اين ميدان را كه بميدان سپه موسوم گشت، بشكل حاليه درآورد، (مجسمه رضا شاه در وسط حوض و فوارههاي فعلي، از كارهاي بعد است) و از آن روزها، اقدامات بلدي بشرحي كه در همين جلد صفحه 240 تا 254 نوشتهام شروع شد.
ساختمان اين ميدان، و علاقهايكه سردار سپه بامور بلدي نشان ميداد، براي پيشرفت ساير مقاصد او نيز، خيلي بكار بود. يكي دو نفر آمريكائي، متخصص در امور بلدي هم، كه حالا نظرم نيست، در چه وقت شايد در كابينه اخير قوام السلطنه، استخدام شده بودند با كريم آقا همكاري ميكردند، ولي همينقدر كه مدت استخدام آنها سرآمد، پيمان استخدام آنها تجديد نشد، و بكشور خويش بازگشتند. ساختمان مجراهاي فاضل آب ميدان سپه بدستور اين آقايان است، كه بدون اينكه فكري براي مخرج اين آب رو بكنند، مجراي عريض پرخرجي براي اين ميدان ساخته بودند، كه بعدها، بلديه اين مجرا را بنهرهاي عميق طرفين خيابان الماسيه وصل، و بنهرهاي ساير خيابانها تقسيم كرده، بازار را از خطر سيل رهائي بخشيد.
بقيه انتخابات و افتتاح مجلس پنجم
سردار سپه امروز، غير سردار سپه دو سال قبل است، و بخوبي ميداند كه در كشور مشروطه، ولو ظاهرا بايد همه چيز بموجب قانون باشد، بودجهها را با هر اجحاف و تعدي و اصراف و تبذير و حيف و ميلي كه دارد، بايد مجلس تصويب كند و هرگونه تغييري كه
ص: 583
بخواهند در اوضاع كشور بدهند، قانون لازم دارد و تصويب قوانين بر عهده مجلس، و مجلس از لوازم كار دولت است. حالا ديگر بخوبي فهميده است، كه اگر بتواند اكثريت مطيع حرفشنوي در مجلس براي خود دستوپا كند، تمام كارها بر وفق مرام انجام خواهد گرفت، و الا باشخاص ماجريجو، و وطنپرستهاي خشك كه حفظ وطن را فقط بضديت با كاركنان دولت ميدانند، مصادف شده، و تماموقت او صرف كشمكش با اين دو طبقه بايد بشود.
وكلاي تهران و پارهاي از شهرها انتخاب شده بودند، و تغيير آنها ديگر ممكن نبود، ولي بازهم، عده انتخاب نشده در ولايات بقدري بود، كه با دستهاي كه از سابق در مجلس هواخواه او گشته، و بازهم بوسائل محلي خود انتخاب شده بودند، اكثريت حسابي تشكيل كنند. بنابراين، توجه خود را بانتخابات ولايات معطوف داشته، و افراد مطيعي را براي وكالت در نظر گرفت كه بيرضاي سردار سپه نميتوانند بوكالت برسند، نزد او رفته، و سرسپردند و باين كيفيت سردار سپه خاطر خود را از جانب اكثريت مجلس آينده آسوده نمود، و گرماگرم انتخابات را خاتمه داده، روز 22 دلو 1302 را روز افتتاح مجلس، مقرر داشت.
در اينروز مجلس با نطق افتتاحي وليعهد محمد حسن ميرزا، كه با اثاثه قدرت و تشريفات لازم ببهارستان آمد، گشايش يافت. مجلس چند روزي بكارهاي مقدماتي، از قبيل تعيين هيئت رئيسه، و تشكيل شعب پارلماني و رسيدگي اعتبارنامهها در شعب و تهيه گزارش آنها، پرداخته، و بالاخره در دهه آخر حوت، توانست وارد رسيدگي باعتبارنامه وكلا در مجلس علني بشود.
در ميان وكلاي مجلس پنجم دو دسته بودند، كه با نظرات بلندپروازانه سردار سپه همراه، و قبلا همهگونه وعده همراهي، در ترقي مقام باو داده بودند. يكي دسته سيد محمد تدين، كه در اين روزها باسم فراكسيون تجدد معروف شده، و عده آن شايد، بچهل نفر ميرسيد، ديگري سوسياليستها كه به ليدري سليمان ميرزا و ميرزا محمد صادق طباطبائي، چهارده پانزده نفري عده داشتند، بطوري كه قبل از افتتاح مجلس هم سردار سپه اميدوار بود كه با اين پنجاه شصت نفر هواخواه، هرچه بخواهد از مجلس بگذراند.
در ميان افراد اين دو دسته، گذشته از ليدرها كه مردمان سابقهدار كارآزموده مشروطه بودند، بعضي يافت ميشدند، كه واقعا معتقد بودند، كه جمهوري براي ايران نافعتر از سلطنت است، ولي اكثريت آنها اهل اين افكار نبوده، و نفوذ كلمه و قدرت سردار سپه، آنها را جمهوريخواه كرده و ليدرها بوعده و وعيد آنها را با اين فكر همراه نموده بودند.
ملت جمهوري ميخواهد
قبل از آنكه به چگونگي جمهوريخواهي ملت بپردازم، بد نيست ببينيم، اين نغمه از كجا شروع شده، و چگونه پرورش يافته و چه شده است كه سردار سپه مستبد طرفدار جمهوري گشته است؟
بعقيده من، چنانكه از ظاهر امر هم همينطور مفهوم ميشود تا قبل
ص: 584
از سفر آخري بسلطان احمد شاه باروپا، سردار سپه جز نيل بمقام رياست وزراء فكري در سر نداشته و آنچه ميكرده است براي نيل باين مقام بوده است. ولي بعد از آنكه سلطان احمد شاه، از يك نارنجك دستي، يا بهتر بگوئيم از يك ترقه كه در اطاق مجاور اطاقش در رفت چنانكه ديديم، طوري جا خورد كه هم دستخط رياست وزراي او را امضاء كرد، و هم بعنوان معالجه راه فرنگ را پيش گرفت، فكر تصرف تاج و تخت هم بكله سردار سپه افتاد.
بالاختصاص، كه در حين مسافرت از تهران تا قرهسو، در التزام ركاب شاه بوده و ديد كه مؤمن، چنان ترس كرده است، كه حتي پولهاي طلاي شخصي خود را هم همراه برداشته و بفراري بيشتر از پادشاهي، كه موقتا بخواهد مسافرتي بكند، شباهت دارد، و از اين راه يقين حاصل كرد، كه بين او و اين شاه مرعوب از او ديگر آشتي ممكن نيست، و اول روزي كه اين شاه آنقدر قوت نفس پيدا كند كه بايران برگردد، نكال و وبال او شروع شده، نه همين رياست وزراء بلكه وزارت جنگ را هم بايد از دست بدهد، و در عداد مخذولين و منكوبين درآمده، يا لامحاله مثل سپهسالار خلعتبري، و نظاير او اكثر گرفتار خانهنشيني باشد، و افكاري كه براي ترقي خود و كشور در سردارد، از قوه بفعل نيايد.
پس چه بايد بكند، كه نقشههاي او باطل نشده و مانند آرزوهاي خاك شده و خواب و خيال از بين نرود؟ كار خيلي ساده و سهل! بركنار كردن اين شاه ترسو، و تصرف تاجوتخت!
اگر خواننده عزيز از من مستند، براي اين دعوي بخواهد عرض ميكنم، به لحن بيانيهها و نطقهاي او در قبل و بعد اين مسافرت مراجعه فرمايند، تا با من همعقيده شوند. مقايسه خطابه وزير جنگ، بعد از فتح چهريق، و ابلاغيه «مسبب كودتا منم» با بيانيههاي بعد از رياست وزرايش، اگرچه شايد همه بقلم يكنفر، و مسلما هيچيك بقلم او نبوده است، ولي چون بدستور او است، بخوبي مطلب را روشن و واضح ميكند كه «من من» هاي آن روزهاي او غير از بيانات مغزدار و پرمعني و اساسي اين روزهاي اوست، اما تغيير فكر، و تنزل از تصرف تاجوتخت، و قناعت بجمهوري كه مثلا او رئيس آن انتخاب شده، و هرچندي يكبار قابل تغيير باشد، نيز يكي از افكاري است كه هوش فعال و موقع شناسي اين افسر گمنام قزاق را ثابت مينمايد.
سردار سپه بخوبي فهميده بود، كه پارهاي از آزاديخواهان بيمزه و خيالباف در اين كشور هستند، كه بمجرد شنيدن اسم جمهوري، تصور خواهند كرد كه با اين طرز حكومت، فورا ايران نظير فرانسه و سويس و آمريكا خواهد شد، و همينكه تغيير طرز حكومت و جمهوري در افواه بيفتد، بيشتر از سلطنت او كه عمليات گذشته، او را مستبدتر از پدر و جد اعلاي سلطان احمد شاه هم معرفي كرده است، طرفدار پيدا خواهد كرد.
و اگر يكي دو سالي، بعنوان رياست جمهوري بر اين كشور حكمفرمائي كند، از رياست جمهوري تا سلطنت آنهم در نزد ايرانيها كه اكثريتشان شاه دوست تاريخي هستند، يك قدم كوچك بيشتر نيست.
بنابراين مناسبتر، و سادهتر و طبيعيتر اين است كه، بدست آزاديخواهان دوآتشه
ص: 585
خود را برياست جمهوري برساند، تا بعدها بدست سلطنتطلبان تاج و تخت را تصرف، و سلطنت را در خانواده خويش مستقر نمايد. اين است كه ميبينيم، بعد از مراجعت از سفر مشايعت شاه، و تمشيت كارهاي عمومي كشور، و سفري بآذربايجان تغيير طرز حكومت را محرمانه، با خواص خود از نظاميان و وكلائي كه با او همدست شده بودند، بميان گذاشته، و از رؤساي آنها قول مساعد گرفت، و بلافاصله انتخابات را با سليقه و نظرات ليدرها، كه همخيالان خود را باو معرفي كردند، بانجام رساند.
بعضي از همين همفكران اوليه او، كه مانند آقاي دشتي، روزنامههائي هم در اختيار خود داشتند، در روزنامههاي خويش مقالات نيشداري، برضد سلطان احمد شاه كه مثلا در سال قحطي گندم املاك ساوجبلاغ خود را بنرخ عادله قحطي فروخته، يا طلاهاي كشور را در اين سفر آخري بطور قاچاق با خود بخارج كشور برده بود نوشته و بعقيده خود كينه سلطان احمد شاه را در دلها رسوخ ميدادند.
مجلس كه باز شد، البته بدستور مركز، و تحريك نظاميان از كليه ولايات تلگرافاتي با امضاهاي زياد، از تمام طبقات مبني بر تغيير سلطنت قاجاريه، و تقاضاي تغيير طرز حكومت، از سلطنت بجمهوري، بمجلس، و كپيه بروزنامهها رسيد، و روزنامهها هم مقالاتي در محسنات اين طرز حكومت نوشتند، و تا توانستند، باد ببوق جمهوري كردند.
رؤسا و ليدرهاي همدست سردار سپه، كه در مجلس بودند، باو قول دادند كه بمجرد اين كه اعتبارنامه وكلا بحد نصاب از مجلس بگذرد، فورا موضوع را طرح كرده، بخلع سلطان احمد شاه از سلطنت، و تغيير طرز حكومت از سلطنت بجمهوري، و رياست سردار سپه رأي بدهند. بطوريكه، روز اول حمل، و سلام عيد نوروز 1303 را با رياست جمهوري او عيد بگيرند.
از طرف ديگر، عدهاي از وكلاي طبيعي تهران، كه هميشه اكثريت داشتند، مانند مشير الدوله و مؤتمن الملك و مستوفي الممالك و مدرس و دكتر مصدق، و عدهاي وكلاي ولايات نيز بودند، كه باصل مقصود سردار سپه واقف، و از اين جمهوري قلابي و تحميلي كه مقدمه تصرف تاجوتخت، و شايد توليد نزاع و كشمكش در كشور ميگشت، گريزان بوده، و تا همهجا براي مقاومت، با اين خواب و خيال حاضر بودند.
ولي، با اين اكثريتي كه ميخواست سردار سپه را برياست جمهوري، و بعدها بمقام سلطنت ارتقاء دهد، چه ميكردند؟ مدرس با چند نفر ديگر، مانند ميرزا هاشم آشتياني وكيل تهران، و حائريزاده وكيل يزد، و ميرزا علي كازروني، و سيد حسن خان زعيم و چند نفر ديگر، يك فراكسيون مانند كوچكي تشكيل كرده، عجالتا تمام هم خود را مصروف داشتند، كه نگذارند براي اول حمل اينكار عملي شود، و براي اين مقصود، بهترين راه را مخالفت با اعتبارنامهها قرار دادند.
مبارزه در مجلس
در مجلس، كه از دهه آخر حوت كارهاي مقدماتي خود را تمام كرده و مشغول گذراندن اعتبارنامهها شده بود، مدرس از راه مخالفت
ص: 586
با اعتبارنامه وكلا، اعم از خودي و بيگانه، تا ميتوانست از رسيدن وكلا بعده نصاب، جلوگيري ميكرد.
سيد محمد تدين ليدر فراكسيون تجدد، كه با چهل و چند نفر اعضاي فراكسيون خود، و همكاري چهارده پانزده نفر فراكسيون سوسياليست، توانسته بود خود را نايب رئيس اول مجلس كند، هر روز با مدرس، در سر مخالفتهاي او، با اعتبارنامههاي وكلا كشمكش ميكرد، چنانكه در سر اعتبارنامه معتمد السلطنه (عبد اللّه وثوق) كه بقول مدرس هميشه با زور رئيس الوزراء وكيل ميشود، كار آنها بمشاجره و خشونت بيان عادي سيد تدين هم كشيد ولي مدرس دست از رويه خود برنداشته، و آخر كه دستش از همهجا كوتاه ميشد، با پانزده شانزده نفر عده خود تقاضاي رأي مخفي كرد، كه اعتبارنامهها ديرتر بگذرد، و عده براي روزهاي آخر حوت، بحد نصاب نرسد.
جلسههاي 23 و 25 و 27 و 29 حوت، با اين كشمكش گذشت، در جلسه 27 كه در سر اعتبارنامه ميرزا هاشم آشتياني، تدين، بتلافي مخالفتهاي مدرس، مخالفت و مدرس از او دفاع ميكرد، بين سيد مدرس و تدين، كار از مذاكره معمولي مجلسي گذشته، و بمحاجه دو نفري رسيد. مدرس در جواب تدين، و در ضمن نطق خود، در دفاع از اعتبارنامه آشتياني، گفت: «فان الحرب اولها كلام» آقاي تدين ميخواهند جنگ بيرون را بيندازند توي مجلس! تدين از سرجاي خود گفت: اشتباه ميكنيد! مدرس گفت. اشتباه نميكنم تدين گفت: حرفتان را پس بگيريد! مدرس گفت: پس نميگيرم، شما ميخواهيد جنگ بيرون را توي مجلس بيندازيد، و من حاضر نيستم! تدين گفت چه ميگوئي؟ مدرس گفت:
حالا عرض ميكنم. تنها مسأله انتخابات تهران نيست، انتخابات تهران يك دوسيه دارد.
(يعني اگر اشكالي باشد، راجع بهمه است، نه بآشتياني تنها) تدين گفت: نوبت بخودتان هم ميرسد! مدرس گفت: برسد بنده و آشتياني، و صد امثال بنده و آشتياني فداي اين جنگهاي بيرون (مقصود جنگ جمهوريخواهان و اضداد آنهاست) ميشود. بنده همانم كه در مقابل قرارداد با شما مخالفت كردم! تدين گفت: شما همان هستيد كه بحضرت عبد العظيم تشريف برديد! (و با عصبانيت اضافه كرد) حرف خصوصي را نزن!! مدرس گفت حرف خصوصي را شما ميزنيد! تدين گفت مطالب خصوصي را چه حق داريد، در مجلس مذاكره ميكني؟ من حاضر نيستم اينها را بشنوم!! و از جاي خود حركت، و رو باعضاي فراكسيون تجدد كرده، گفت: آقايان! بفرمائيد. مدرس گفت من همينجا ميمانم: تدين (كه از فرط خشم متوجه حرفهاي خود نبود) گفت: فراكسيون تجدد را ميگويم! مردكه! هر مزخرفي دلش ميخواهد ميگويد!! و با عده فراكسيون از مجلس خارج شد، و چون عده براي مشاوره كافي نبود، مؤتمن الملك رئيس، از جا برخاست و مجلس قهرا تعطيل شد.
در كولووار مجلس، دكتر احياء السلطنه بهرامي، كه از طرفداران جدي سردار سپه بود، بمدرس نزديك شده، كشيدهاي بگوش سيد بزرگوار زد، كه خود را نزد سردار سپه عزيزتر كرده باشد، ولي همين كشيده سبب شد، كه عدهاي از وكلاي بيطرف كه متمايل
ص: 587
بدسته جمهوريخواه شده بودند از آنها برگشته، بسيد مدرس گرويدند. فراكسيون او قويتر شد، و در خارج مجلس هم، اين رفتار موجب نارضامندي اكثر مردم گرديد، و آنها كه تا اين روز نسبت بقضايا سكوت اختيار كرده بودند، همگي بزبان آمده، و ضديت با جمهوري را علني كردند.
ولي سيد مدرس با خوردن چك هم از ميدان در نرفت. در جلسه 29 نيز با همان خونسردي عادي خود، تا توانست از رسيدن وكلا بعده نصاب، جلوگيري كرده بطوريكه نزديك خاتمه جلسه، اكثريت ناچار شد چندين نفر از عده خود را كه اعتبارنامه آنها هنوز نگذشته بود، وادارد، از رئيس مجلس تقاضاي مرخصي براي رفتن بقم بكنند، تا از عده حاضرين در تهران كاسته شده، و عده اعتبارنامههاي گذشته بحد نصاب برسد، و اين جمله، يعني رسيدن بحد نصاب را مؤتمن الملك رئيس در آخر جلسه اعلام داشت، ولي ديگر وقت گذشته بود، و اكثريت مجال نكرد، طرح قانوني خود را راجع بتغير طرز حكومت و رياست جمهوري سردار سپه، كه طبع و توزيع هم كرده بودند مطرح كند.
فردا 30 حوت، با اينكه مصادف با شب جمعه و شب نيمه شعبان و شب عيد نوروز بود، مجلس دائر شد، و اكثريت هم اميدوار بود كه بتواند مقصود خود را قبل از حلول سال نو، حاصل كند. ولي در اين روز، چنانكه بعد از اين خواهيم ديد، بواسطه اتفاقات شهري، و جلسه خصوصي جلسه علني دير تشكيل شد، و با اينكه موضوع را مطرح هم كردند، نتوانستند به نتيجه برسانند، و خلاصه جريان بقرار ذيل است:
ابتدا، چند فقره اعتبارنامههائي كه مدرس روز قبل در آنها مخالفت كرده، و ناگزير يك جلسه عقب افتاده، و اعتبارنامه مؤتمن الملك هم يكي از آنها بود، مطرح شد. سيد مدرس مخالفتهاي خود را استرداد كرده، و يكي بعد از ديگري باكثريت و اعتبارنامه مؤتمن الملك باتفاق آراء تصويب شد، و چون ديگر اعتبارنامهاي كه گزارش آن حاضر باشد، در شعب باقي نماند، از طرف يكي از وكلاي فراكسيون مدرس، پيشنهاد ختم جلسه داده شد.
سيد محمد تدين بكرسي نطق برآمد، بدون اينكه تصريحي باسم جمهوري بكند، از تقاضاي مردم، و هيجانيكه در پايتخت و كليه كشور، در عامه طبقات بوجود آمده است سخن رانده، و نتيجه گرفت، كه بايد «مجلس عيدي بمردم بدهد، (يعني جمهوري را تصويب كند) و در هرحال، نفيا يا اثباتا بايد جوابي بمردم داد، كه خلق اللّه تكليف خود را بدانند، زيرا جواب ندادن بمردمي، كه در همهجا در جوشوخروش و منتظرند ببينند، وكلا در مقابل درخواست آنها چه خواهند كرد دور از انصاف است.»
پيشنهاد كننده ختم جلسه برخاست، و گفت امشب سه عيد است، كه دوتاي آن مذهبي، و سومي آن ملي است، وقت هم گذشته و قريب بغروب است، امشب را تعطيل كنيد، كه مردم بوظايف عيد خود قيام كنند، تا بعد از عيد و سر صبر، قضايا را مطالعه كرده و در آن رأي بدهيم.
ص: 588
بعضي ديگر گفتند: كميسيون دوازده نفرهاي از تمام فراكسيونها بسازيد كه آنها، مقدمات كار را حاضر كنند، و بمجلس علني بياورند.
تدين در جواب گفت: اين كارها همه شده است، و سه ماده هم در اين زمينه طبع و توزيع گشته است، چه مانع دارد، كه همين حالا رأي داده شود؟ ولي مجلس براي اين كار هنوز حاضر نشده بود، و جمهوريخواهان دانستند، كه در اين زمينه جر و بحث زياد خواهد شد. حواس همه بجانب موقع جلسه آينده معطوف گشت. بعضي از وكلا پيشنهاد كردند جلسه آينده، بعصر شنبه دوم حمل موكول شود.
مدرس اظهار داشت ده پانزده نفري از وكلا بخارج شهر رفتهاند من پيشنهاد ميكنم صبر كنيم آنها هم بيايند و هيئت رئيسه دائمي هم انتخاب شود، آنوقت وارد اين كار بشويم و ديگري پنجم حمل را پيشنهاد نمود.
تدين، كه ديد كار دارد به بعد از چهاردهم حمل موكول ميشود، پيشنهاد عصر شنبه دوم حمل را تأييد كرد. رئيس حقا پيشنهاد از همه نزديكتر را كه دوم حمل بود، تحت رأي كشيد. اكثريت قيام كردند و جلسه بعصر دوم حمل موكول گشته، مجلس برهم خورد.
واقعات خارج از مجلس
البته طبق اطميناني كه سردار سپه از طرف اكثريت مجلس يعني فراكسيونهاي تجدد و سوسياليست، حاصل كرده و يقين داشت كه براي روز اول حمل، مانند رئيس جمهوري عيد گرفته، و بسلام خواهد نشست، دستورهائي بولايات و نظميه و بلديه تهران، و وزراء داده بود كه هريك از آنها بايد در روزهاي معين، عمليات مخصوص بخود را انجام دهند، و آنها هم هريك كارهاي خود را بموقع ميكردند.
حسب الامر، هرقدر ماه حوت نزديكتر بآخر ميرسيد، تلگرافات جمهوريخواهان ولايات كه جز املاي نظاميان چيزي نبود، زيادتر و شديد اللحنتر، و جنبه تشر و تشدد آن بيشتر ميشد. در مركز هم مقرر شده بود. بعدازظهر 27 حوت جماعتي با بيرقهاي سرخ، و بعضي كه پيراهن سرخ پوشيده باشند، دوره افتاده، و تظاهرات جمهوريخواهي خود را علني كنند، و وقتي دردم ادارات دولتي و وزارتخانهها و مجلس ميرسند، پا سفت كرده، تظاهرات زيادتري بنمايند، و اين جانقولكبازي را تا 29 حوت كه بحسابيكه كرده بودند، موقع گذشتن سه ماده از مجلس كذائي بوده است، ادامه بدهند، و مواد سهگانه هم، اولي بخلع سلطنت از قاجاريه و دومي، برقراري حكومت جمهوري، و سومي برياست جمهوري سردار سپه، راجع بوده است.
روز 28، بايد اعضاي تمام وزارتخانهها و دواير دولتي شرحي دائر بجمهوريخواهي نوشته و هر وزارتخانه با وزير خود بمنزل سردار سپه رفته، لايحه جمهوريخواهانه خويش را بعرض برسانند. حتي اعضاي دفتر مخصوص سلطان احمد شاه را هم، بهمن كار وادار كنند.
ص: 589
در همين روز، چند نفر از كملين قوم مانند حاجي مخبر السلطنه و حاجي معين الدوله و احتشام السلطنه، بايد نزد وليعهد بروند، و استعفاي او را بگيرند و مثل اين بود كه روز 30 حوت كارها را ختم شده تصور كرده، و براي آن روز برنامه تعيين نكرده بودند.
باري، بعدازظهر روز 27 حوت، با اعضاي ديوان محاكمات ماليه، مشغول مراجعه بدوسيهاي بوديم، يك مرتبه صداي جنجال و قال و قيل زيادي از بيرون شنيده شد.
اين صداي ملت بود، كه جمهوري ميخواست. از قراريكه گفتند، بعضي از آنها هم، با حال ظاهر عصباني ميخواستهاند داخل وزارتخانه شده، كه مثلا اعضاي وزارتخانه را هم همراه خود بدوره بيندازند.
در آخر روز، كه ميخواستم بمنزل بيايم، براي ديدن اين دستجات و تماشاي اين جمهوريخواهي مصنوعي، عمدا راه خود را دور كرده، پياده از خيابانهاي لالهزار و شاهآباد و جلو مجلس، و خيابان نظاميه آمدم. در بين راه، بجمعيتهاي دويست سيصد نفري، كه البته عدهاي از آنها بچهلاتهاي تماشاچي بودند، برميخوردم. اينها بيرقهاي سرخي در دست گرفته، و عدهاي هم پيراهنهاي سرخ بتن داشتند. جماعتي هم در اتومبيلهائي كه بنوارهاي پهن سرخ مزين شده بود، نشسته در خيابانها بگردش افتاده بودند. جلو مجلس، ازدحام ملت جمهوريخواه زيادتر بود. از وجنات عابرين، كه باين دستجات برميخوردند، پيدا بود كه ميخواهند بگويند چه بازي خنكي؟!! از بعضي از آنها غرولند زير لبي هم شنيده ميشد.
منهم سوسياليست بودم
در موقعي كه سران حزب دمكرات و اعتدالي سابق، ميخواستند ريگهاي اختلافات قديمه را از دامن بريزند، و باهم متحد شوند روزي، بديدار شيخ غلامرضا خان (نامدار) كه در جلد اول صفحه 202 ذكري از او كردهام رفته بودم، جناب آقاي ميرزا محمد صادق طباطبائي از راه رسيدند. ضمن صحبت، گفتند حزب تازهاي داريم ميسازيم، شما با ما همكاري نميكنيد؟ گفتم، چه حزبي؟ گفتند سوسياليست؟ گفتم، من با شركت برادرم چهل پنجاه دانك ملك دارم، نميدانم سوسياليست ملاك چه تحفهاي از كار در خواهد آمد؟
گفتند اساس مرام همان مرام اعتداليست، چيز تازهاي ندارد. مقصود تحزب است. گفتم در اينصورت، البته مانعي ندارد، كه شبها گاهي با رفقا دور هم باشيم، و سياست ببافيم. بر اثر اين صحبت، منهم سوسياليست شده بودم. ولي سوسياليست بودنم هم، مثل اعتدالي بودنم بود. با اينكه در حزب اعتدالي، چندي نايب رئيس جمعيت و در حزب سوسياليست يكمرتبه خزانهدار كل، و در دوره بعد، منشي كل جمعيت هم انتخاب و تعيين شده بودم، اين مقامات شامخ حزبي، براي من جز اسم چيزي نبود.
زيرا همانطور كه حوض بيآب قورباغه نميخواهد، صندوق خالي هم خزانهدار نميخواست و جمعيت هم جز همان عدهاي كه در كلوپ سوسياليست، در ميدان بهارستان جمع ميشديم تشكيلات منظمي نداشت، كه منشي كلي لازم داشته باشد. من هيچوقت خود را وارد كارهاي
ص: 590
سياسي سران حزب نميكردم، و با اوضاع آنوقت كشور اين تحزبها را نقش بر آب ميدانستم. ميگويند «از تفنگ پر يكنفر ميترسد، و از تفنگ خالي، دو نفر» اين احزاب در آن روزها، همان تفنگ خالي بودند، كه هم مردم از آنها ميترسيدند و هم آنها از بيمايگي خود، آقاي طباطبائي و سليمان ميرزا، اگر وكيل مجلس ميشدند از راه عده جمعيت و تشكيلات حزبي نبود، بلكه بشرق دست خودكاري صورت ميدادند.
سابقا اشاره كردهام، كه ميان سران اعتدالي، اختلافي حاصل شده، چهارده نفر، باسم هيئت علميه، خرج خود را از باقي سوا كرده بودند. مدرس و حاجي آقاي شيرازي از مبرزين هيئت علميه، و آقاي طباطبائي و حاج ميرزا علي محمد دولتآبادي از رؤساي دسته مقابل بودند. از مدتي پيش، مذاكراتي راجع باصلاح، بين دو دسته در كار بود و نتيجهاي گرفته نميشد. روزي بديدار مدرس رفته بودم. يكي از افراد درجه دوم حزب نزد مدرس بود. در ضمن صحبت، گفت آقا! بالاخره، اين مذاكرات اصلاحي بكجا رسيد؟ مدرس گفت بهيچجا! گفت، پس چه بايد كرد؟ مدرس گفت من سه تا كار سراغ دارم، كه اگر سه نفر از اين آقايان بكنند، همه اين حرفها تمام ميشود! گفت آن كارها چيست؟ مدرس گفت حاجي آقا، تيليفونشا بكند، حاجي ميرزا علي محمد برود خرشا بفروشد ميرزا محمد صادق هم قرار بگذارد، از صبح تا عصر، دو سه جا بيشتر نرود، سر يك هفته همه كارها روبراه خواهد شد، و الا اين حزب اصلاح شدني نيست. سيد بزرگوار درست ميگفت اين آقايان، براي اساس دادن بحزب، كاري نميكردند بلكه باسم حزب، مشغول كارهاي شخصي خود بودند، و نقطه اساسي اختلاف همين موضوع بود.
باري چون منهم سوسياليست بودم سر راه سري هم بكلوب سوسياليستها كه در ميدان مجلس واقع بود، زدم ولي رفيق باب دنداني، كه باهم صحبتي بكنيم، نيافتم. همه دنبال چاق كردن بوق جمهوري قلابي رفته بودند، فقط يكي دو نفر نوكر مشغول جابجا كردن صندليها براي كنفرانس فردا بودند. آخر نه اين است، كه بايد رؤسا بوعده مساعدتي كه بسردار سپه دادهاند وفا كنند؟ يكي از كمكها همين كنفرانس است، كه ميرزا محمود خان پهلوي، جناب آقاي محمود محمود، استاندار فعلي تهران، كه در اينوقت نام خانواده خود را هنوز عوض نكرده بود، از طرف كميسيون نطق و خطابه، سخنران اين كنفرانس تعيين شده، و اين مرد صاف پاك بيآلايش، با كمال ديانت، و از روي ايمان و عقيده از دو روز قبل، مشغول مطالعه براي حاضر كردن اين كنفرانس شده است.
فردا صبح، 28 حوت بمجرد نشستن پشت ميز اداره، صداي زنگ تلفون بلند شد.
ديدم آقاي فرزين معاون وزارتخانه، مرا باطاق وزير دعوت ميكنند. رفتم، ساير رؤساي ادارات وزارتخانه هم رسيدند، آقاي فرزين با حركت دستهاي خود كه كمك قوه ناطقهاش بود، بعد از مقدمه، فرمودند صلاح نميدانيد كه ما هم، مثل ساير طبقات، در اين نهضت جمهوري شركتي بكنيم؟
يكي از رفقا پرسيد ساير وزارتخانهها چه كردهاند؟ فرزين گفت تا آنجا كه من
ص: 591
اطلاع دارم، همگي امروز خيال دارند بروند، و بحضرت اشرف آقاي رئيس الوزراء، شركت خود را در اين نهضت اعلام دارند. من پرسيدم، در هيئت وزراء؟ فرزين گفت خير در منزل شخصي ايشان. پرسيدم فقط رؤساي ادارات؟ گفت خير تمام افراد كرسينشين وزارتخانهها. گفتم البته آقايان وزراء هم بايد همراه باشند، اينطور نيست؟ گفت چرا همينطور است! گفتم: هر ساعت را كه معين كنيد ميرويم. اينكار هم مانند يكي از وظائف اداري است، البته بايد اطاعت كرد. فرزين، با لبخند جواب گفت ميخواهيد بفرمائيد او وظائف ملي؟ گفتم: ملي و اداريش فرقي نميكند، همينكه كاري وظيفه شد بايد اطاعت كرد، ما هم اطاعت ميكنيم.
فرزين مردي با احتياط، و از بيمحابا حرف زدن منهم بيخبر نبود، بنابراين صلاح ندانست، بيش از اين، در سر اداري و ملي مباحثه كند. گفت ولي دست خالي نبايد برويم، بايد نوشتهاي هم همراه داشته باشيم. گفتم البته اين هم از وظائف است، و براي اينكه در سر وظيفه محتاج بتوضح نشوند، و بجمله بعدي جواب بگويند، اضافه كردم اين تقاضانامه جمهوري را كي خواهد خواند؟ گفت وزير. گفتم البته ايشان خودشان صورت نطق را حاضر خواهند كرد؟ گفت از قضا ايشان خواهش كردهاند كه شما اين زحمت را بكشيد! گفتم چون از قول ايشان است، مانعي ندارد و بنده عوض ايشان مسوده ميكنم گفت خير! از قول جماعت است، منتها ايشان خواهند خواند. گفتم ولي توجه بفرمائيد، چيزي را كه بنده از كار دربياورم، يقينا با نظريات ايشان فرق پيدا خواهد كرد. گفت شما زمينه را دست ميدهيد، هرچه را نپسنديدند، اصلاح ميكنند و بعد پاكنويس خواهد شد گفتم ساعتي كه براي ما معين شده است، چه وقت است؟ با لبخند گفت، ساعتي معين نشده است، ولي تصور ميكنم، دو ساعت بعدازظهر آنجا باشيم، بهتر است. گفتم تا يكساعت ديگر، پيشنويس نطق آقاي وزير را خواهيد داشت، و برخاستم. گفت: چاي؟ ...
گفتم، آقايان رفقا از طرف من ميل خواهند فرمود من يك محاكمه هم امروز دارم. بايد اين پيشنويس را هم تدارك كنم. دستي با ايشان داده، بيرون آمدم اول لايحه و بعد محاكمه را تمام كرده، بعد از خوردن نهار، دو ساعت بعدازظهر، براي دفعه اول، بمنزل سردار سپه رفتم. در اينوقت، بيروني ايشان عمارت مختصر سه چهار اطاقهاي بود كه از سمت خيابان سپه، جلو كاخ امروز واقع است.
درختهاي كاج و سرو باغچه هنوز سايهگستر نشده، بنابراين، آفتاب بعدازظهر اواخر اسفند، تمام باغچه را پر كرده بود عده زيادي از اعضاي وزارت ماليه كه خانههاشان در محله حسنآباد و دروازه قزوين و نزديكتر بود آمده و بقيه هم پشتسرهم ميرسيدند عده بقدري شد كه تمام خيابانها و فضاهاي بيدرخت باغچه جلو را پر كرد. جناب آقاي محمود جم وزير ماليه و رؤساي وزارتخانه، نزديك عمارت سمت خيابان كاخ ايستاديم چون ديگر جاي راه رفتن باقي نمانده بود.
ص: 592
سردار سپه از داخل عمارت بيرون، و يكسر بسمت ما آمد. عز الممالك اردلان وزير فوائد عامه، هم با اعضاي وزارتخانه خود آمده، و ايشان هم با ما بودند.
تشريفات ورود رئيس الوزرائي كه دو روز ديگر رئيس جمهوري، و شايد سال ديگر شاه خواهد شد، بعمل آمد. حضرت اشرف؛ خيلي بشاش و خندان؛ گفت ماشاء اللّه چقدر اعضاي وزارت ماليه زيادند! آقاي جم جواب گفت فقط شايد صد نفري اعضاي وزارت فوائد عامه هم ضميمه باشند. بعد، لايحه را از بغل بيرون آورده، شروع كردند ولي مثل اين بود، كه بعد از پاكنويس لايحه را براي دفعه دوم نخوانده، يا شايد عظمت موضوع ايشان را تكان داده بود چنانكه حدس ميزدم، تمام آنچه را كه من بقلم آورده بودم، پاكنويس نشده، و بعضي چيزها هم اضافه شده، و سوزنهاي رفو در آن پيدا بود، در هر حال، لايحه را تقديم نمود، بعد، عز الممالك لايحه خود را خوب و شمرده خوانده و تقديم كرد. بازهم حضرت اشرف نگاهي بجمعيت انداخته، و از عده زيادي كه با ايشان همفكر شدهاند، همچنان مسرور بوده، و با تبسم گفتند. يك فوجند. بعد، با كمال خوشوقتي، سري فرود آورده، تعارف جمعي بحضار كرده، بداخله عمارت برگشتند.
قبلا همه ميدانستيم، كه بعدازظهر تعطيل است. بنابراين، جمعيت متفرق و هركس دنبال خيال خود رفت. من به بعضي از رفقاي حزبي، كه آقاي اردلان هم يكي از آنها بود، نزديك شده، گفتم عصري براي استماع كنفرانس بكلوپ نميآئيد؟ گفت چرا گفتم حالا تا آنوقت، دو ساعتي وقت داريم، اين وقت را كجا بكشيم؟ گفتند از همين حالا بآنجا برويم چطور است؟ گفتم مانعي ندارد بعد از يكربع در كلوپ بوديم.
در اعلان دعوت، ساعت كنفرانس چهار و نيم بعدازظهر معين شده بود، ولي مثل اين بود كه اعضاي ادارات، كه قبلا از تعطيل بعدازظهر خبر نداشتهاند، كه فكر سرگرمي براي خود بكنند، همينكه از كنفرانسي، كه در كلوپ سوسياليست داده ميشود، باخبر شدهاند، همگي مثل ما چند نفر قبل از وقت، يعني ساعت سه تا سه و نيم بعدازظهر، بسمت كلوپ آمده، فضاي باغچه وسيع كلوپ ما را مثل باغ سردار سپه، پر كردند. در صورتي كه آقاي محمود پهلوي حساب چهار و نيم بعدازظهر را ميكند و شايد هنوز هم مشغول مطالعه و اصلاح مضمون كنفرانس خود و بنابراين غايب است.
يكي از خصايص مردم كشور ما هم اين است كه هيچوقت نميخواهند بيترتيبي را كه از تقصير يا قصور خودشان در كاري پديد ميآيد، متوجه خود دانسته لامحاله بيسروصدا نتايج آن را هم تحمل و حالا كه زودتر آمدهاند حوصله كنند. اين را هم بايد انصاف داد، كه يكي از بعدازظهرهاي گرم روزهاي آخر اسفند تهران بود و صندلي هم، بقدري كه تمام عده را كافي باشد، نبود. زيرا ما منتظر هزار الي هزار و پانصد نفر جمعيت نبوديم.
كمكم، صداي شكوه عجولهاي قوم باعضاء كميسيون نطق و خطابه رسيد، مرا احضار، و چارهجوئي كردند و پشتسرهم ميگفتند پس ميرزا محمود خان كجا است؟
ص: 593
من بآقايان گفتم تا يكساعت ديگر منتظر ميرزا محمود خان نباشيد! ايشان سر ساعت چهار و نيم اينجا خواهند بود. گفتند پس چه كنيم؟ اين جمعيت حيف است متفرق شود و خوش آيند هم نيست كه بگويند، بكنفرانس رفتيم، ناطق نيامده بود، برگشتيم. ديدم با اينكه تقصير يا قصوري متوجه ما نيست؛ حرف حسابي است. به آقاي ميرزا ابراهيم زنجاني، كه رئيس كميسيون نطق و خطابه بود، عرض كردم شما تشريف ببريد بمحل خطابه من و ميرزا- محمود خان را معرفي كنيد، من پا منبري ميخوانم، تا ايشان بيايند. همه پسنديدند.
معرفي بعمل آمد.
خواننده عزيز توجه دارد، كه با وجود نوشتن لايحه صبحي، و فكرهائي كه پنج شش ساعت قبل، براي جور كردن مطلب آن لايحه، از مغزم گذشته بود، اين كنفرانس براي من مشكلي نداشت. منتها قدري تاريخچه جمهوري را كه بطور مقدمه اضافه كرده، و قدري هم شاخ و برگ و توضيح، در اطراف نشو و نماي جمهوري، در يونان و روم قديم و ونيز قرون وسطي و بالاخره آمريكا و فرانسه و سويس عهد جديد، و كم تفاوتي حكومت جمهوري و سلطنتي، و تقسيم جمهوري باعياني و ملي ميدادم، دو ساعت هم ميتوانستم در اين موضوع حرف بزنم. بهرصورت مجلس گرم شد. خيلي خوب هم گرفت. بطوري كه جمعيت بدست زدنهاي خود، چندين باري نطق مرا قطع كردند. در آخر كار، يعني وقتيكه ديدم آقاي ميرزا محمود خان پهلوي رسيدند، كنفرانس خود را باين جمله، كه خيلي مورد تحسين عمومي حضار واقع شد، ختم كردم:
«آقايان! استبداد بيترس دوره مظفر الدين شاه، ما را بحكومت ملي بيتقويتي كشاند. اميدوارم، در اين جمهوري مردمان باتقوائي از كار دربيائيم؛ كه بتوانيم حق اين حكومت را اداء كنيم.»
بعد اضافه كردم. وقت كنفرانس ما در اعلان چهار و نيم بعدازظهر، و در حقيقت از اين ببعد است. من مثل شاگرد روضهخوانها براي آقا ميرزا محمود خان، پامنبري خواندم. حق مطلب را ايشان اداء خواهند كرد.
نطق ايشان هم بسيار جالب، و حاوي مطالب علمي و تاريخي، و با اينكه ايشان نطق مرا نشنيده بودند، كه از تكرار مطلب بپرهيزند، برحسب تصادف بيانات ايشان در هيچجا تكرار مطالبي را كه من گفته بودم، نداشت و بسيار دلپذير بود. پنج ساعت و نيم بعدازظهر، مجلس كنفرانس با رضامندي مستمعين و آبرومندي كلوب ما خاتمه پذيرفت بطوريكه موافقين و مخالفين اوضاعي كه در اين دو سه روزه برپا شده بود، هر دو دسته خوشوقت از در كلوب خارج شدند. زيرا ما دو نفر، هيچيك اهل مردهباد و زندهباد و هووجنجال نبوديم و فقط حكومت جمهوري را از نقطهنظر علمي و تاريخي، تشريح و محسنات و نواقص آن را توضيح كرده بوديم.
در دربار
سه نفريكه در اين روز، 28 حوت قرار بود بروند و بوليعهد توصيه استعفاء كنند، رفتند و توصيه خود را كردند، ولي قوت نفس وليعهد از برادرش بيشتر بود و از پذيرفتن اين توصيه استنكاف
ص: 594
كرد. سردار سپه كه ميخواست در هرحال، تا آخر روز 29 حوت كار را از هرحيث خاتمه بدهد، از دم در نرفت، و روز 29 باو پيغام فرستاد كه بايد عمارت دولتي را ترك بگويد.
وليعهد مؤتمن الملك رئيس مجلس و عدهاي از نمايندگان را احضار، و مطلب را اظهار و كسب تكليف كرد. رئيس بمجلس برگشت. جلسه خصوصي تشكيل و نمايندگان را از موضوع باخبر نمود.
بعضي از نمايندگان (از فراكسيون تجدد) گفتند خوب است وليعهد مسافرتي بقم يا حضرت عبد العظيم كرده، عيد را در آنجا بگذرانند. مدرس جواب گفت براي چه؟ آقاي حائريزاده از رئيس پرسيد كي اين پيغام را براي وليعهد داده است؟ البته اين سؤال بيجواب ماند، زيرا پيغام دهنده معلوم بود، و رئيس مجلس هم نميخواست اسم ببرد.
تدين به حائريزاده گفت مثل اين است كه شما در اين كشور نيستند و هيجان مردم را نميبينيد؟ اگر وليعهد عمارت سلطنت را ترك نگويد، جمهوريخواهان حمله خواهند كرد و ريشه فساد را قطع ميكنند! حائريزاده گفت در اين صوت بايد مجلس بدولت تذكر بدهد، كه عدهاي مستحفظ بر عمارات سلطنتي بگمارند، كه باين بهانه اثاثه و جواهر سلطنتي بدست يكمشت رجاله، از بين نرود. يكي از وكلا گفت آقاي حائريزاده حق ندارد بملت جمهوريخواه رجاله بگويد. جلسه خصوصي، بدون اخذ تصميم برهم خورد. زيرا وقت جلسه علني رسيده بود.
در بازار
بستن بازار در اينگونه موارد عامل مؤثري است كه البته سردار سپه و عمالش از آن غفلت نكرده؛ و خيال داشتهاند كه بوسيله رؤساي اصناف، اين قسمت را هم عملي كنند. ولي اصناف بمناسبت گردش عيد، و فصل كسب و كار راضي باين امر نشده، جواب مساعد نميداند، نظميه هم دستبردار نبود، و بروساي اصناف فشار ميآورد. اما بينتيجه، زيرا اصناف گذشته از حساب ضرر مادي، معنا هم با اين اوضاع مخالف بوده، رؤساي آنها در باطن مشغول تمام كردن مجله بر ضد جمهوري بودند، و عريضههائي تنظيم كرده، و بامضاي افراد ميرساندند كه بمجلس بدهند.
رئيس نظميه، محمد درگاهي، قضيه را احساس كرده، خواست بوسيله توليد اغتشاش بازار را ببندد و اصناف را با كار ختم شده مواجه نمايد. براي حصول اين مقصود، بعد از ظهر 29 حوت، جمعي را تحريك كرد، در بازار چند تير خالي كردند و فرياد جمهوريخواهي كشيدند، و براي اينكه مردم محل اجتماع و نطق نداشته باشند امر داد در مساجد بازار را بستند. اين عمليات هم ثمري نبخشيد. مردم بقدري عصبي بودند كه در سرتاسر بازار صف جماعت راست كرده، بنماز مشغول شدند، همين وضع غيرعادي سبب شد كه چند هزار نفر جمعيت در بازار جمع شوند، و خطباي ضدجمهوري؛ در همان بازار نطقهاي هيجانآميز برضد اوضاع حاضر بنمايد، و رؤساي اصناف مجلههاي نيمهكاره خود را زودتر بامضاي جماعت برسانند، و براي رساندن عرايض و ابلاغ خواهش مردم؛ با عده زياد بمجلس
ص: 595
بيايند. در اين موقع مجلس علني منعقد بود. نمايندگان اصناف در صحن بهارستان ايستادند. خالصيزاده امام صف نماز جماعت بازار را، كه همراه آورده بودند، براي مذاكره با رئيس مجلس، بدرون پارلمان فرستادند.
خالصيزاده، در اينوقت، آيت اللّه زاده خالصي معروف، و برخلاف امروز طرف توجه عمومي بود. كاركنان تشريفاتي مجلس او را باطاق هيئت رئيسه فرستادند، تا بعد از جلسه ملاقات حاصل شود. افراد فراكسيون تجدد، كه جمعيت اصناف را ديده، و از سماجت عربي خالصيزاده هم بياطلاع نبودند، فكري بخاطرشان رسيد، و آن مرعوب كردن اين آخوند عرب بود. چند نفر از آنها كه گفتند تدين هم همراهشان بوده، بعنوان پذيرائي خود را بدرون اطاق انداخته، در را بستند و كتك سفتي بآيت اللّه زاده زدند. خبر بنمايندگان اصناف رسيد، براي خلاصي خالصي داد و فرياد راه انداختند. رئيس اداره جلسه را بنايب رئيس، كه تازه از كتككاري خالصيزاده فارغ، و در جلسه حاضر شده بود، واگذاشته بيرون آمد. رؤساي نمايندگان اصناف را پذيرفت، و با متانت آنها را آرام كرده، بآنها وعده داد كه عرايض آنها طرف توجه مجلس قرار خواهد گرفت. همين اقدامات و سروصدا سبب شد، كه جمهوريخواهان مجلس با وجود عده كافي براي طرح لايحه جمهوري نتوانستند در اين شب (29 حوت) كاري صورت بدهند و دانستند كار باين سهولت نيست، كه مثلا با يك قيام و قعود معمولي اكثريت، خاتمه يابد، و در حقيقت اين نمايش عظيم روز شنبه دوم حمل، يعني روزي كه در اينوقت جمهوريخواهان تصور ميكردند، بتوانند لايحه پيشنهادي را در آن روز، بگذرانند، گرديد، و خواب و خيال جمهوريطلبي را باطل نمود.
تفأل
آقاي دكتر حسن عظيما وكيل عمومي ديوان كشور امروز، در آن اوقات مدعي العموم ديوان محاكمات ماليه بود. صبح 30 حوت من براي ديدار دكتر بمنزل ايشان رفتم. آقاي ريحان مدير روزنامه گل زرد، كه در آن واحد رئيس دفتر ديوان محاكمات ماليه هم بود، مثل من براي ديدار او وارد شد. يك شخص ديگري هم، كه از جمله خواص دكتر و فعلا اسمش نظرم نيست از راه رسيد. دكتر حسن خان در دورههاي قبل از سياستمداران بوده، و در اينوقت هم كه اداري شده بود از سياستبافي بدش نميآمد و رفقاي سياستمدار سابقش هنوز هم از دادن اخبار تروتازه باو كوتاه نميآمدند، و بازهم مثل دوره سابق از جزئيات مسائل روز و چگونگي افكار محافل مطلع باخبر، و يكي از اشخاصي بود كه صددرصد اطمينان داشت، كه رنود جمهوري را علم خواهند كرد.
ميدانيم مقرر شده بود كه عصر 29 حوت قانون خلع قاجاريه، و برقراري جمهوري و رياست جمهوري سردار سپه از مجلس بگذرد، و چنانكه ديديم نگذشته بود، و البته اين نگذشتن كار در ساعت مقرر، سكته بساير برنامهها وارد، و كارها را درهم و برهم ميكرد بنابراين مباحثه در اينكه چه پيش خواهد آمد؟ و بالاخره، در اين بازي كدام يك
ص: 596
از طرفين خواهند برد؟ در اين محفل چهار نفري ما امري طبيعي است. دكتر عظيما بواسطه اطلاعي كه از تحشيد قواي جمهوريخواهان داشت، چون هيچ سببي براي نگذشتن قانون در ساعت مقرر نميتوانست فكر كند، در اخباريكه آقاي ريحان از واقعات ديروز در مجلس و دربار و بازار ميداد، خيلي دقت كرده، و آنها را با اطلاعات خود ميسنجيد، ولي هيچ نتيجه مثبتي، در نفع و ضرر طرفين قضيه نميرسيد. من بآقاي دكتر گفتم ميخواهيد بدانيد كه كدام طرف فاتح ميشود؟ گفت بلي! گفتم با پيشآمدهاي ديروز و ديشب، حكم كردن در آن كار مشكلي است. من يك راه براي حل آن دارم، و آن تفأل با قرآنست.
دكتر برخاست، از كتابخانه قرآني درآورد و بدست من داد. گفتم قبلا نيت را معلوم كنيم. بعد از كمي رد و بحث، نيت باين قرار گرفت، كه «با وضع حاضر كداميك از طرفين جمهوريخواهان، يا سلطنتطلبان غالب خواهد شد؟»
قرآن را گشودم. آيه إِنْ هذانِ لَساحِرانِ ... بود. گفتم فرعون بمصريان ميگفت موسي و برادرش ساحرند، و بدرد شما نميخورند. سردار سپه هم بمردم ايران ميگويد اين شاه و وليعهد هزار عيب دارند، و بدرد شما نميخورند، و جمهوري خوب است در نتيجه كار بر وفق مرام موسي و هارون شد. در اينجا هم، نتيجه بر وفق مرام شاه و وليعهد خواهد شد.
دكتر حسين خان گفت پس جمهوري چه ميشود؟ گفتم جمهوري معلوم است كه بجائي نميرسد. معذا، براي آنهم تفألي ميزنيم. قران را گشودم آيه خلق انسان از نطفه و علقه و مضقه، و تبديل باستخوان و پوشش استخوان بگوشت، و بالاخره بدنيا آمدن و تبارك اللّه احسن الخالقين بود. گفتم تازه تخمش در مغزها كاشته شده، چندين نقل و تحويل لازم دارد، تا بدنيا بيايد.
اين طرز تفأل را من در حديث و روايتي نديدهام، ولي بفكر خود، در موارد سخت و مشكل آيه «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ را ... تا لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ» ميخوانم و قرآن را ميگشايم آيه سر صفحه راست را از صدر مطلب تا ذيل، با شأن نزول تطبيق و از آنرو مطلب را استخراج ميكنم.
بسال 1307 شمسي، در شيراز بودم. در همان اوقاتي كه بچه سقا بر امان اللّه خان پادشاه افغانستان شوريده، و سلطنت خانواده امراء افغانستان را برهم زده بود، شبي در منزل حاجي سيد ابراهيم، معروف بحاجي مدرس برادر سيد يعقوب انوار مهمان بودم.
جمعي از اعضاي عدليه فارس و آقاي همايون سياح پيشكار ماليه فارس هم بودند. مرحوم رجاء رئيس محكمه بدايت، با ساير آقايان، در اوضاع افغانستان و اينكه آيا بچه سقا پيش ميبرد يا نه، و كار افغانستان كه تازه مستقل شده است، با اوضاعي كه انگليسها براي آنها پيش آوردهاند بكجا خواهد رسيد گرم مباحثه بودند و هركس در نفي اثبات طرفين قضيه، دليلهائي ذكر ميكرد، حاجي سيد ابراهيم ميزبان هم غرق محاجه بود.
گفتم آقايان!، جز خدا كسي نميداند فردا چه پيش ميآيد. حالا اگر خيلي مايليد
ص: 597
قبلا بدانيد كه از بچه سقا و سلسله امراء، كداميك از طرفين غلبه خواهند كرد، قرآني بمن بدهيد، تفأل بزنم. حاجي سيد ابراهيم برخاست، قرآني آورد، و تمام اهل مجلس ساكت شدند. قران را گشودم آيه «فَضَرَبْنا عَلَي آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ثُمَّ بَعَثْناهُمْ ..» بود. گفتم يك چندي، سلسله امراء از كار خارج ميمانند، دو مرتبه بر سر كار ميآيند و استقلال خود را بدست ميآورند. حاجي سيد ابراهيم گفت: مثلا مثل اصحاب كهف، تا سيصد و نه سال آنها از استقلال دور خواهند بود؟ گفتم حاجي آقا! چرا متوجه مطلب نيستيد حرف بين سلسله موجود و بچه سقاست، در اينجا مطابق قاعده عقلي، بيشتر از يكي دو سال فرجه ندارد. گذشته از اين، اگر در تمام قرآن بگرديد، آيهاي از اين مناسبتر براي اين مقصود پيدا نميكنيد.
مرحوم محمود خان ملك الشعراي ناصر الدين شاه ميگويد: در بروجرد وزير بودم روزي بديدار يكي از آقايان طباطبائي بروجرد، كه مرد وارسته و امين و طرف توجه عامه بود، رفتم. شخصي وارد شد، بآقا گفت يك استخاره براي من بكنيد. آقا قرآن را گشود و گفت ميخواهي خري بخري؟ مردك گفت بلي آقا ميخواستم يك خر بخرم. آقا گفت خوب است، برو بخر. مردك بيرون رفت. بآقا گفتم اگر من بر اخلاق شما واقف نبودم، بايد پيش خودم حكم كنم، كه شما براي نمايش قبلا تباني با اين مرد كرده باشيد شما از كجاي قرآن استخراج فرموديد، اين مرد ميخواهد الاغ بخرد؟ آقا خنديد. گفت آيه «سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ» بود. برادر لر، خر است. از اينجا دانستم كه ميخواهد خري بخرد.
شنبه دوم حمل 1303
برنامه جمهوريخواهان عصر روز 29 حوت تمام شده، و آنچه بايد بدان عمل بكنند، بجا آورده بودند، فقط اصل كار كه قانون بود نگذشته بود، كه آنهم بعد از اين مقدمات و سوابق، و با داشتن اكثريت، مسلم ميگذراندند. اگرچه در اين ضمنها، چك كاري مدرس و كتككاري خالصيزاده پيشنماز اصناف در بازار مردم را عصباني كرده بود، ولي فراكسيونهاي تجدد و سوسياليست اين دو واقعه را چيز مهمي نميدانستند. اما اصناف و مردم عموما خيلي از اين موضوع، بخصوص چك خوردن مدرس، متغير بودند. اصناف هم كه روز 30 حوت براي مطالبه جواب تظلم ديروز خود بمجلس مراجعه كردند، بآنها جواب داده شده بود، عصر شنبه تكليف جواب معلوم خواهد شد. سيد مدرس هم در روز اول و شب و تا ظهر روز دوم حمل در منزلش نشسته، و مردم كه براي ديدار عيد ميآمدند بسردستههاي بازاري و مردمان ذينفوذ شهري، آنچه لازم بود ميگفت و آنها را كه بايد پي جمعآوري اشخاص بفرستد، ميفرستاد.
بعدازظهر اين روز، از تمام محلات جمعيت رو بمجلس هجوم آورد. نمايندگان و سرجنبانان آنها كه اكثر از علماي محلات بودند، بداخله عمارت رفته، در اطاقهاي مجلس نشستند و باقي مانده، در باغ بهارستان و ميدان جلو مجلس، و تمام خيابان نظاميه
ص: 598
از سرچشمه تا خيابان ژاله، و تا كمركش خيابان شاهآباد، و خيابان وزارت فرهنگ امروز، را سراسر پر كرده بودند، در حاليكه در جلو اكثر دستهها، علمهائي كه روي آن زندهباد سلطان احمد شاه! مردهباد جمهوري نوشته بودند كشيده ميشد، و بعضي هم جملهها يا اشعاري مانند:
ما دين نبي داريمجمهوري نميخواهيم ميگفتند. يهوديها هم دستهاي ساخته با خاخامهاي خود بجملههاي ذيل:
ما تابع قرآنيمجمهوري نميخواهيم مترنم بودند.
كمكم، عرصه بر آقايان فراكسيونهاي تجدد و سوسياليست كه تا اين ساعت خود را فاتح ميدانستند، تنگ شد، و لولئين براي آنها دانهاي هزار تومان قيمت پيدا كرد.
اين بود، كه بوسيله تلفون، بسردار سپه اطلاع داده، او را بكمك خود طلبيدند، كه شايد با اشتلم نظامي مردم را خفه كرده و لايحه را با يك پاشو و بنشين بگذرانند.
سردار سپه هم احتياط خود را داشته، و قبلا عده كافي از نظاميان مسلح در حولحوش مجلس واداشته بود. بعد از رسيدن تلفون، باين نظاميان امر شد بداخله مجلس رفته، و براي آمدن رئيس الوزراء بمجلس راهي، از ميان جمعيت، باز كنند و دو رديفه در طرفين اين راه بايستند باين بهانه عدهاي زيادتر از لزوم بداخله مجلس نفوذ كرده، و اين گوشه آن گوشه ايستاده، و براي اجراي امر مافوق حاضر بودند.
سردار سپه، با عدهاي از افسران ارشد، وارد صحن بهارستان شد، ولي مردم اعتنائي باو نكرده، سهل است از بعضي فرياد مردهباد جمهوري هم بلند شد. شيخ مهدي سلطان- الواعظين، يكي از خطباي صدر مشروطه، در سر پلهها براي مردم نطق ميكرد. سردار سپه نزديك او آمد، و با شلاق خود، يكي دوتا بهرجاي او رسيد نواخت، و امر كرد او را پائين كشيدند. يكي از تماشاچيها، معلوم نيست از كجا، پاره آجري بدست آورده براي سردار سپه پرتاب كرد. اين پارهآجر، كه بگرده او اصابت كرد، خشم او را زياد نمود.
امر داد مردم را بزنند، و از صحن بهارستان برانند. اين امر اجرا شد. نظاميان با سرنيزه و ته تفنگ بمردم حمله بردند. بعضي فرار كردند، و برخي درختهاي كوچك باغ را ريشهكن كرده، با نظاميان بناي زد و خورد گذاشتند، و در اين زد و خورد، از طرفين عدهاي مجروح گشتند. نظاميان عدهاي را ميان گرفتند، و آنها را بكلانتري بخش 2 كه در ميدان بهارستان و نزديكي مجلس بود، بردند. سردار سپه كه كار را ختم شده ميپنداشت، به تأني از پلههاي سرسراي مجلس بالا رفت در صورتيكه افسرانش اطراف او را احاطه كرده بودند.
از طرف ديگر، مؤتمن الملك رئيس مجلس، كه از پشت پنجره طبقه فوقاني متوجه صحن بهارستان، و زدوخورد نظاميان با مردم گرديد، از اطاق خارج شده بسمت پلهها آمد كه باين صحنه ناشايسته خاتمهاي دهد. سر پله، سينهبسينه بسردار سپه برخورد. با تشدد گفت اين
ص: 599
چه وضعي است؟! مطابق كدام قاعده شما مردم را در خانه خودشان و با اسلحه خودشان ميزنيد.؟!! سردار سپه گفت من بوظيفه رياست دولت عمل ميكنم! حفظ انتظام و جلوگيري از اغتشاش وظيفه من است! رئيس مجلس گفت اختيار مجلس با من است! تو رسميت نداري! الان تكليف تو را معلوم ميكنم!! سيد محمود! زنگ را بزن، تا باين شخص بفهمانم كه مجلس جاي اين رفتار نيست!! و بسمت اطاق مخصوص خود رفت. «1»
سردار سپه، در مقابل اين متانت و اين حرفهاي رك و سخت، جا خورد، و اول كاري كه كرد جلوگيري از حمله نظاميان بمردم بود، كه بوسيله يكي از افسران ارشد همراه خود بموقع عمل گذاشت. بعد بوسيله پارهاي از وكلاي طرفدار خود از مشير الدوله خواهش كرد، كه بين او و رئيس مجلس را التيام بدهد. مشير الدوله باو گفت: رئيس مجلس حق داشته است زيرا حفظ انتظامات داخلي مجلس و بهارستان با شما نيست و شما حق نداشتهايد مردم را در اينجا بزنيد. بالاخره بعد از خواهش وكلا، او را براي عذرخواهي نزد رئيس مجلس برد. مؤتمن الملك باو گفت: از من چه عذري ميخواهيد؟
اين عذر را از روحانيون و رؤساي محلات، كه نماينده مردمند بخواهيد!
سردار سپه باطاقيكه رؤساي محلات و علما بودند رفت، و از آنها عذرخواهي كرد.
حتي كار بروبوسي هم رسيد. بعضي باو گفتند امر بدهيد، عدهاي را كه بكلانتري بردهاند فورا مستخلص كنند. سردار سپه امر بخلاصي آنها داد.
ولي مردميكه از حمله نظاميان فرار كرده بودند، بخانههاي خود رفته هريك چوب و چماق و از اين قماش وسيله دفاعي بدست آورده، براي نجات نمايندگان خود مراجعت
______________________________
(1)- مردم مرحوم مؤتمن الملك، حسين پيرنيا را در دوره پانزدهم وكيل مجلس شوراي ملي انتخاب كرده و آنمرحوم استعفا كرده بود. هرقدر سردستهها براي پس گرفتن استعفا نزد ايشان ميرفتند، آنمرحوم ايستادگي ميكرد. در اين اوقات من براي كارهاي ملكي كه از آنمرحوم در اجاره من بود نزد ايشان زياد ميرفتم. روزي بايشان گفتم: شايد اينقدر مقاومت در مقابل تمايل مردم سزاوار نباشد. گفت: از من چه برميآيد؟ گفتم: مردم از شما كار نميخواهند، شما را براي اين وكيل ميكنند كه در موقع ضرورت، مثل وقعه جمهوري با چند كلمه حرف بموقع جلو پيشآمدهاي ناگوار را بگيريد. گفت: نتيجه آن حرفهاي سابق چه شد؟ گفتم: مثل اين است كه بگوئيم نتيجه حرفهاي ميرابو كه در مجلس مؤسسان گفت چه شد. بالاخره بعد از بيست و پنج سال ملت فرانسه از حال قبل از انقلاب هم پايينتر آمد. بلي ملت موقتا پايينتر آمد، ولي اين حرفها در تاريخ ماند و سبب پرورش افكار مردم شد و بالاخره در انقلابات بعد پيشرفت حاصل كردند. اصرار مردم بجنابعالي براي اين نيست كه از فعاليت شما استفاده كنند، بلكه براي گفتن همين حرفهاي تاريخي است. در مقابل اين استدلال من گفت من ناخوشم و براي اثبات اين گفته خود اضافه كرد، من پريروز براي احوالپرسي فهيم الدوله رفته بودم، دم در خانه كه رسيدم ديدم، اسم صاحبخانه فراموشم شده است، در بزنم، نوكر بيايد حال كه را بپرسم، برگشتم، سر كوچه كه رسيدم اسمش يادم آمد، مجددا بدرخانه رفتم، در زدم، ديگر آن حضور ذهن در من نمانده است، كه بتوانم از آن حرفها بزنم. واقعا هم ناخوش بود، چنانكه در ايام فترت بين دو مجلس، در كابينه آخري قوام السلطنه، بدرود زندگي گفت.
ص: 600
كردند، و در عرض راه و صحن بهارستان باز هم فريادهاي مردهباد جمهوري ميكشيدند و با همين سروصدا، رؤساي خود را بمنزلهايشان رساندند، و عاقبت جمهوري معلوم گشت «همش يخ بود و واشد».
هركس بجاي سردار سپه بود، بعد از اين وقايع لامحاله از فكر بلندپروازي ميافتاد، و خود را تسليم حوادث ميكرد، ولي اين مرد عجيب، با خوردن پارهآجر از طرف مردم، و از آن بالاتر شنيدن بيانات سخت و محكم رئيس مجلس، از دم درنرفت و از فردا صبح مشغول بدست آوردن حيثيتهاي از دست رفته گرديد