گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
سر در نقاره‌خانه‌





سر در نقاره‌خانه دروازه‌ای شبیه دروازه خیابان باب همایون بود با اطاقکی سه در پنج در بالای آن که عصرها نقاره‌چی‌ها در آن جمع می‌شدند و در اواخر تعطیل شده جای تماشای مردم و بازی اطفال و محل رذالت بدکاران گردیده بود.
سمت شرقیش به دیوار انبار می‌پیوست و طرف غربیش با دیواری همچنان چینه‌ای که بولگاه اهالی محل شده، دامنه کثافات آن تا وسط خیابان کشیده و دنباله دیوارش به خیابان جلیل آباد و حصارخانه‌های زنان بازنشسته‌ی اندرون و چهارراه گلوبندک می‌رسید.
خاصیت دیگری که از نقاره‌خانه‌ی این سردر مانده بود برگزاری کوزه‌شکنی شب‌های چهارشنبه سوری که به نیت شکستن و نابود کردن گرفتاریها و نحوست سال گذشته کوزه کهنه‌ها را از بالای آن بپایین می‌انداختند و کوزه‌های جادو جنبل‌های زنان که برای نابود ساختن دشمن و هوو، یا بخت‌گشایی و چله‌بری پر آب و بی‌آب و نوشته و ننوشته بدست بچه‌ها داده از بالای آن بپایین می‌انداختند.

میدان ارک‌

میدانی به مساحت فعلی بود با حوض بزرگی همسطح زمین در وسط و اشجاری از درختان چنار و نارون و زبان گنجشک در اطراف آن، محل گردش و تفرج و مرکز هوا دادن بلبل و سهره و قناری و عشق‌بازها و مکان آب تنی از ظهر تا عصر بچه‌ها و جوانهای محل در تابستانها و گردشگاه عصرها تا اول شب بازاری‌ها و بچه‌بازاری‌ها و صورت‌پسندها و اهل حال و هوس که تخمه‌فروشها و
ص: 74
میدان ارک و سر در نقاره‌خانه و توپ مروارید.
ص: 75
بستنی‌فروشها و دل‌جگری‌ها هم موقعیت آنرا تکمیل می‌کردند.
ساعت ورود پرنده‌بازها به این میدان از اذان صبح بود که ابتدا بلبل‌بازها به آن رو آورده از جویهای گلی اطراف و باغچه‌های لجن‌زار آن به فراهم کردن کرم دراز برای بلبل‌هایشان برمیآمدند، بعدا تا سهره‌بازها و کرک بازها و قناری‌بازها که بنوبت رسیده قفسهای پرنده‌های خود را به لب کوله سنگ حوض آن قرار داده چندک‌وار مقابلشان نشسته گوش به نغمه‌ها و چشم به حرکات آنها می‌داشتند و بدبده‌بازها که روپوش‌های قفس‌های حیوانات خود را برداشته آنها را مقابل هم به درخت‌ها آویخته صداهایشان را سر می‌انداختند.
در قسمت جنوب حوض، محل پیکره فعلی، بالای سکویی که دورش اواخر زنجیر کشیده شده بود (توپ مروارید) قرار داشت و این توپی بود که طبق عقیده عوام نادر شاه به وسیله آن افاغنه را از ایران رانده و توپی نظر کرده شاه چراغ که بدون کمک اسب و ناقله و وسیله‌ای از شیراز تا باینجا آمده در این محل قرار گرفته بی‌حرکت شده بود، خلاف شرح واقعی خود آن که در زمان فتحعلی شاه ریخته شده، دستور ساخت و ماده تاریخ آن بر انتهایش (محل قرار دادن فتیله) نقش شده بود. سبب مروارید بودن نام آنرا هم اینطور ذکر می‌کردند که با یکی از گلوله‌های آن دیوار قلعه‌ای خراب شده خمره‌ای از آن مروارید ناسفته فرو میریزد که هر دانه آن خراج هفت مملکت بوده، همان سبب پیشرفت و رونق کار نادر میشود و حال آنکه نادر شاه سال‌ها جلوتر از خلقت آن توپ می‌زیسته بلکه شاید گلوله‌ای هم از آن پرتاب نشده بود. اما اصل نام او از جهت نقش شبیه گردن‌بند مرواریدی بود که بر گردن آن تعبیه شده بود.
این توپ حدود دو متر و نیم طول لوله و ضخامتی از سر تا انتها میان سی تا پنجاه سانت داشت که سر پر و از ته بوسیله فتیله آتش میگردید، با کله‌ای لبه‌دار مانند کلاه بادمجان و با شباهت زیادتر به خود آن که از مفرغ ریخته شده به طرف انتها کلفت می‌شد با دو چرخ بزرگ چوبی که تسمه‌ای آهن به دورش
ص: 76
کشیده شده در حدود یک ذرع ارتفاع از زمین قرار گرفته بود با قیافه‌ای مشابه ...
که زنان و دختران خانه مانده را جهت بخت‌گشایی و مشکل‌گشایی به طرف خود می‌کشید!
چون بروایت شایع توپی بود نظر کرده شاهچراغ که با پای خود تا به اینجا آمده در همین نقطه رو به قبله متوقف گردیده، در این صورت میتوانست سببی باشد تا کارگذاری کارهای پیچیده و گره‌گشایی بخت‌های فروبسته زنان و دختران نماید و بدین جهت هر شب جمعه از عصر بلند تا تاریکی شب زن‌ها و دختران بی‌صاحب و بدون مراقبی که به دور آن جمع شده از سر و کول آن بالا رفته بر چرخ‌های آن با قفل و پارچه و نخ و طناب و تکه‌های چارقد و چادر دخیل بسته طلب حاجت می‌کردند و بر لوله آن سوار شده از سر به طرف پایین سر خورده، یا بر سر آن نشسته چنانکه به خر مراد سوار شده‌اند خود جنبانده مقصد و مطلوب مورد نظر نیت می‌کردند و مردان ولگرد و جوانان هرزه‌ی خوش آب و رنگ هم که میانشان لولیده از زیر لوله نظر به بالا افکنده حظ بصر برده به شوخی باردی و متلک‌پرانی پرداخته بسا بی‌بند و بارهایشان را نیز که در کوچه پس‌کوچه‌های تکیه منوچهر خان کشانده به معجز توپ حاجت روا میساختند! توضیح کامل احوال این توپ و مراجعان بآن در جای خود خواهد آمد.

خیابان جلیل آباد

اشاره

خیابان جلیل آباد خیابان باریک و پر پیچ و خم هولناکی بود که بقایای آن از طرف
ص: 77
میدان ارک و بنای عدالتخانه که سقفش شیروانی شده است، به نام صندوق شکایات که ناصر الدینشاه در مراجعت از سفر اول از فرنگ دستور احداث آن داده بود. در وسط آن صندوقی گذاشته شده بود که مردم تقاضاها و شکایات خود در آن انداخته و این اعلان جلب اعتماد که فقط شخص شاه آنها را ملاحظه می‌نماید و قفلی به درش که خودش آنرا قفل و خودش باز می‌کند، اما تنها نان‌دانی‌ای برای فراشها که با گرفتن پول و پیشکشی اجازه‌ی انداختن نامه‌های خود به آن بدهند و پس از دو هفته برای جیب‌کنی زیادتر به این بهانه که باید قبلا آن را نگاه بکنند و فقط پنج هفته توانست عمل بکند.
ص: 78
شمال تکه خیابان مقابل اداره پست مرکزی می‌باشد که از خیابان باغشاه (سپه) شروع شده به چهارراه گلوبندک و از آنجا به صورت کوچه پس‌کوچه‌های کج و معوجی به (میدان پاقاپق) می‌رسید.
این خیابان که محل اجتماع دزدان و اراذل و اوباش محله سنگلج بود و در شب‌ها رهگذران را لخت می‌کردند، جای قمار روزانه قزاق‌های قزاق‌خانه و خط فاصل میان محله سنگلج و محله عودلاجان نیز بود که امنیت و انتظاماتش به هیچ یک از دستگاههای انتظامی مربوط نمی‌گردید، چه هر یک از کمیسرهای مربوطه‌ی (سنگلج) و (عودلاجان) حفاظت آن را در عهده دیگری خوانده نزدشان شکایت هیچ دزدزده و لخت شده مسموع نمی‌گردید، در حالی که مأمورینشان روزها آن را طفیل و ابوابجمعی خود می‌دانستند که می‌توانستند تلکه قمارهای قماربازها و حق و حساب خال‌سیاه‌بازها و معرکه‌گیرها را دریافت نمایند. به همین مناسبت اولین تشکیلات و نظم و نسق فرنگی که به دست خارجیان به نام نظمیه در ایران بوجود آمد، اداره‌اش در این خیابان انتخاب شد که امنیتش سر لوحه دیگر کارها قرار گرفته بود.
(کنت دومنت فرت) که به لقب نظم الملک مفتخر گردید اولین اقدامش فراهم ساختن افرادی از جوانان بیست تا سی ساله برای تشکیلات نظمیه بود که آنها را با لباس‌های متحد الشکل و تعلیماتی دقیق مهیا گردانید، با سخت‌گیری‌هایی طبق نظام اروپایی و اهدای اختیاراتی خشن به افرادش در نظم و نسق شهر که بر هیچ خطا اغماض نداشته باشند، تا آنجا که دامنه عملیاتش به دستگیری نوکرها و خدمه‌ی رجال و اعیان و اشراف شهر نیز توسعه یافته دخالتش در امور مذهبی و عزاداری و سینه‌زنی و روضه‌خوانی نیز ریشه دوانید، تا آنکه علما به اتفاق رجال که اختیارات خود محدود مینگرند به مخالفتش برخاستند و به تدریج از تشکیلاتش کاسته شیر بی‌یال و دم و شکمش نمودند، تا آخر که یکسره با اشکال‌تراشی‌های
ص: 79
انتهای خیابان جلیل آباد (خیام) بعد و شترهائی که از میدان پاقاپق (میدان اعدام) بطرف شهر حمل بار می‌کنند و مردی با کلاه پهلوی در کنار جوی آن که گویا سر و رو تازه می‌کند.
ص: 80
اینکه کافر نباید حاکم بر سرنوشت مسلمان باشد، تشکیلاتش را به خودمانی‌ها یعنی همان بچه‌داروغه‌ها و بچه‌سردمدارهای سابق سپرده از کار برکنارش ساختند.
از اقداماتش گماردن پلیس پست روز و شب در کوچه معابر و پشت‌بام‌های بازارها و مساجد و خراب کردن طاق‌های طاقی‌های پس‌کوچه‌ها و بازارچه‌ها جهت کنترل بهتر و توقیف متنفذین نامطیع و دستگیری و حبس و جریمه یکه‌تازها و لشوش و عربده‌کش‌ها و قداره‌بندها و زیر نظر گرفتن مراکز عزاداری و اماکن مذهبی و دسته‌های عزا و سینه‌زنی به خاطر انضباط و همچنین جلوگیری از شرارت قزاق‌ها و دخالت در امور دیگر مأموران نظام و غیر نظامی، امثال نوکرها و فراش‌های علما و اعیان و کوتاه ساختن دست فراش‌های حکومتی و شاهی و برانداختن دستگاه داروغه و چوب و فلک و مانند آن که هیچیک از این امور با مزاج خودسری مردم و یکه‌تازی بزرگان و متنفذین موافق نیامده، لازم بود تا دست به دست هم داده برش اندازند.

غیر از جناب آقای ...!

از وقایع شیرین زمان کنت اینکه یک شب چند تن از نوکران قوام الملک به جرم بد مستی و عربده‌کشی دستگیر شده به زندان می‌افتند و چون قوام الملک مستحضر می‌شود، پیشکار یزدی و کاربرش به نام مختار بیگ را پیش کنت می‌فرستد تا از او خواسته نوکرهایش را آزاد بکند.
کنت امتناع کرده پیغام می‌فرستد: نوکر شما و فردی عادی در برابر قانون و نظام کنت دارای تفاوت نمی‌باشند که باید طبق قانون مجازات بشوند. قوام الملک از این سرپیچی غضبناک شده با خشونت تمام توسط پیشکارش پیغام می‌دهد: اگر تو کند (کنت) هستی من تند هستم و خودم آمده آنها را آزاد می‌کنم که پیشکار عین گفته‌های او را به کنت می‌رساند و چون بوی اطاعتی از کنت نشنیده وی را همچنان در تصمیم خود مبرم مینگرد و تا آن زمان چنان جسارتی را در مقابل ارباب خود از کسی ندیده بوده به حمیتش برخورده با غیظ و عصبانیت فریاد می‌زند: «خیال کردی! هیچکس غیر از جناب آقای قوام الملک حق ندارد از این
ص: 81
گه‌ها بخورد!» که کنت هم با خنده تصدیق کرده موضوع ضرب المثل و ورد زبان‌ها می‌شود!

نظمیه (اداره)

اسم این مؤسسه گر چه در ابتدا نظمیه گذاشته شد اما هیچ یک از مأموران و مردم این اسم را نپذیرفتند و اداره‌اش خوانده به اسم اداره صدایش زدند و کلا کلمه اداره در اذهان مردم از نظمیه شروع و شناخته شد و اسمی که مردم بسیاری شیفته آن گشته دیوانه عضویت آن گردیدند، از آنجا که بهترین البسه و کفش و کلاه متعلق به نوکرهای آن بود که می‌پوشیدند و چشم‌گیرترین عواید از طریق کلک‌بازی و دزدی گرگی به طرف آنها سرازیر می‌گردید. پوشششان کلاهی پشمین با نشانی پهن، شیر و خورشید، برگ خرما و اونیفرمی زیبا و شلواری گالیفه و چکمه‌ای ورنی و کمربند و حمایلی چرمی و باتوم لاستیکی که چوب قانونش می‌گفتند در پهلو، صورت ظاهریشان را تشکیل می‌داد که با هیبت و آبروی آن می‌توانستند بی‌آبرویی‌های بسیار بکنند!
این اداره که به جای داروغه‌خانه‌های سابق برقرار شده بود چندانکه کنت رئیس خارجی آن برکنار شده دست خودمانی‌ها افتاد بفوریت رنگ وطنی گرفته حدت و خشونتش با خلافکاران به سازش و همگامی با آنان تبدیل یافته محل شراکت با دزد و رفاقت با قافله گردید، تا آنجا که به سرعت آوازه خلافکاری‌هایش در اذهان افتاده روی داروغه‌ها را سفید گردانید!
از جمله افتضاحات آن اینکه حاجی کرمعلی نامی زوجی قالیچه ابریشمی و یک جفت شمعدان دانه نشانش به سرقت میرود و با توصیه یکی از دوستانش به خانه رئیس نظمیه می‌رود و وقتی به اطاق وی راهنمایی می‌شود قالیچه‌های خود را کوبیده به دیوار و شمعدانهایش را بر سر بخاری می‌بیند که هر چه رئیس نظمیه دلیل حضورش را جویا می‌شود جوابی نمی‌آورد تا آخر که در اثر سماجت بی‌اندازه او می‌گوید برای حل دو معما آمده بودم که جواب یکی را از قالیچه‌های
ص: 82
منصوب به دیوار و جواب دیگرش را از شمعدان‌های بالای بخاری دریافتم!
دیگر محمد رضا نامی را در پس‌کوچه‌ای با پسری دستگیر کرده میبرند که محمد رضا تا ساعتها صدای فریاد و فغان پسرک را میشنود که مأموران بر او میآویخته‌اند و داستانهایی دیگر که پس از استخلاص از وضع حبس و محکومین و مأموران آن میآورد!
در هر صورت ابتدا اداره نظمیه در خیابان جلیل آباد بود تا اینکه از دست آدم لخت‌کن‌ها و قزاق‌های قزاقخانه که مأمورانش را مورد دستبرد قرار داده کفش و لباس و تفنگ و اسلحه‌شان را ربوده لختشان می‌کردند آن را به میدان توپخانه که محل امن‌تری بود نقل مکان دادند و تابلویی بر سر درش زدند، به عنوان (تشکیلات کل نظمیه مملکتی) و سه اطاق آن را هم در اختیار اداره تأمینات (آگاهی) گذاشتند تا زمان رضا شاه که نظمیه جدید را با نام (شهربانی) در میدان مشق ساختند و با تشکیلاتی دیگر مشغول به کار شد و محل سابقش اداره عبور و مرور (راهنمایی) و محکمه (دادگاه) خلافی‌های آن شد و ساختمان ضلع جنوب غربی آن در اختیار اداره تصدیق (گواهی‌نامه) قرار گرفت.

محکمه خلاف‌

نام محکمه خلاف به میان آمد بی‌مناسبت نیست ذکری هم از احوال آن بکنیم.
محکمه خلاف دادگاهی بود با یک رئیس خشن که عینک دودی‌ای بر چشم داشت و آژانی در اختیارش که مجرم را به حضورش می‌کشید، با قضاوتی این چنینی که بدون هیچ سؤال و جواب و پرس و جوی و توجه به بیگناهی و تقصیر با پرسیدن نام و اسم پدر و شغل که درشکه‌چی یا شوفر میباشد، برای درشکه‌چی دو تومان و برای شوفر پنج تومان جریمه می‌نوشت و آژان با خاتمه محاکمه مجرم را که هنوز در مسخره دادگاه یکطرفه متحیر مانده بود بیرون انداخته نفر بعدی را داخل
ص: 83
عمارت طرف راست اداره نظمیه، با تابلوی سر در آن با متن تشکیلات کل نظمیه مملکتی واقع در میدان توپخانه (میدان سپه) و عمارت کلاه فرنگی‌دار طرف چپ، ابتدای خیابان باب همایون (اداره عبور و مرور)- (اداره راهنمائی) و پائین و طرف چپ باغچه نرده‌کشی وسط میدان و کنارش یکی از اتوبوس‌های اولین، با ملاحظه خلوتی آن!
ص: 84
می‌نمود. محکمه‌ای که هرگز کسی در آن برائت نیافته مقصر و بی‌گناه و حاکم و محکوم مشمول مجازات شده طبق سر و وضع شوفری، درشکه‌چی‌گری که بنظر رئیس آن پول پیداکن بودند محکوم و جریمه شده بود.

امتحان آیین‌نامه حقیر

چنانچه ذکرش گذشت ساختمان یک طبقه‌ای با سه چهار اتاق در ضلع جنوب غربی میدان توپخانه نبش میدان و خیابان باب همایون بود که در آن تصدیق دوچرخه، موتور سیکلت و اتومبیل می‌دادند. به این ترتیب که در یکی از اتاق‌های آن چند سؤال از قواعد دست راست و دست چپ رفتن و قواعد انداختن نور در شب، علائم و فاصله به مقوایی نوشته به دیوار کوبیده شده بود و متخصصی آماده که با درخواستی شفاهی در همان میدان راننده را گردش داده صدور تصدیق مینمود. امتحان دوچرخه و موتور سیکلت نیز چندان که دوچرخه‌سوار بتواند از طرف چپ دوچرخه، سوار شده از طرف راست آن پایین بیاید و دور بزند و در مورد موتور سیکلت این که دنده‌ها را بشناسد و بتواند دوری به گرد خویش زده با دستور و فرمان ممتحن حرکت و توقف نماید. دانستن علائم (آیین‌نامه) ی اتومبیل هم فقط آن بود که هنگام سبقت از دست چپ وسیله دیگر حرکت نماید و در حرکت، سی متر از اتومبیل جلوتر حریم نگاه بدارد و از سر بیرون کردن از اتومبیل و خبردار گفتن احتراز کرده به جای داد زدن از بوق استفاده بکند؟ و در شب برای پیچیدن جهت رفتن به طرف راست یک مرتبه چراغ زده برای سمت چپ رفتن دوبار چراغ‌هایش را خاموش و روشن نماید و بس، و امتحان رانندگیش هم آنکه بتواند به نرمی حرکت کرده در نقطه تذکر ممتحن ترمز کرده عقب و جلو نمودن بتواند.
روزی که هنوز هجده سالم نشده بود و با دو نوبت رانندگی کردن خود را قابل دانسته، برای تصدیق مراجعه نمودم و در ظرف نیم ساعت امتحان و قبول شدم، بی‌خبر از مقررات آن که سؤالاتی شفاهی نیز ضمیمه‌اش می‌باشد به اتاق ممتحن مقررات (آئین‌نامه) هدایت شده تحت امتحان قرار گرفتم. اول سؤال آن بود که هنگام حرکت از اتومبیل جلو چقدر باید فاصله حریم داشته باشم و من که اصلا این موضوع به ذهنم نرسیده، چه از آن مطالب چیزی به اطلاعم نرسیده بود
ص: 85
با خود گفتم که البته فاصله زیادتر بی‌خطرتر و قابل قبول‌تر از فاصله اندک میباشد و جواب دادم: ده ذرع، بیست ذرع، سی ذرع هر چه زیادتر بهتر، که ممتحن هم بلافاصله گفت: تصدیق تو هم امسال نشد، سال دیگر و سال دیگر نشد سال دیگر و هر چه دیرتر بهتر و برای یک هفته رفوزه‌ام گردانید.
ص: 86

قلعه ارک‌

اشاره

در محدوده چهار خیابان ناصریه، خیابان باغشاه، جلیل آباد و جباخانه ارک شاهی بود که در داخل آن قصور و ابنیه سلطنتی قرار داشت و با دیوارهای چینه‌ای ضخیم و کنگره‌دار و دوازده برج نیم هلال که سوراخ‌هایی جهت نگاهبانی و تیراندازی در آن تعبیه شده به نیت دوازده امام ساخته شده بود اطراف عمارات داخل ارک را در برمی‌گرفت. عمارات آن عبارت بود از عمارت شمس العماره، کاخ گلستان، سفره‌خانه، عمارت بادگیر، کاخ ابیض، عمارت خوابگاه، عمارت برلیان، حوضخانه کریمخانی، تالار آیینه و امثال آن و ابنیه آن ساختمان‌های یک طبقه کرسی‌دار با زیرزمین و آب انبار و بادگیر و وسائل، جهت زنان حرم و خدمتکاران آن که به نسبت اعتبار و مقام ساکنان آن متصل به قصور عالیه یا دورتر از آنها ساخته شده بود. ابنیه و قصوری که به تدریج خراب شده جای آنها وزارت دارایی و وزارت اقتصاد، گمرکات، دادگستری، وزارت اطلاعات، بانک ملی بازار و استانداری و دیگر تأسیسات بنا گردیدند.
تا زمانی که از آن یاد می‌کنیم هنوز قسمت عمده‌ای از خاتون‌های حرم مانند بعضی از زنان ناصر الدین شاه و عیالات مظفر الدین شاه و سوگلی‌های محمد علی شاه در ساختمان‌های اندرون اقامت داشتند؛ علاوه بر صیغه‌ها و معشوقگان سلطان احمد شاه که مرتب بر تعدادشان افزوده در جمله مقرری بخواه‌ها و مستمری‌بگیرها درمی‌آمدند. زن‌هایی که در حیات ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه و محمد علی شاه از هزار نفر متجاوز بوده با تصفیه‌هایی که چندین
ص: 87
نوبت به عمل آمده بود هنوز بیش از پانصد نفرشان جیره و مواجب دریافت می‌کردند. این اندرون دو آشپزخانه داشت یکی در داخل محوطه، مخصوص شاه و نزدیکان و یکی در بیرون حصار یعنی در خیابان احمد شاهی که جهت زنان و خدمه فعالیت می‌نمود.
در این آشپزخانه‌ها بچندین برابر تعداد نفرات اندرون طبخ غذا میگردید چه این سنتی بود که از شاه شهید بر جای مانده هنوز نگاهداری میشد. از آنجا که ناصر الدین شاه دستور داده بود اطرافیان اندرون او را هم از سفره‌خانه او بی‌نصیب نگذارند، با این نظر که آشپزخانه شاه باید شاهانه بوده باشد. از این رو هر ظهر و شب مجمعه‌های بی‌شماری از انواع اطعمه و اشربه بر سر خدمه اندرون از مطبخ‌ها بیرون آمده به خانه‌های اطراف رفته به فروش می‌رسید و کاسه بشقاب دوری‌های پر که در خود محل به پول رسیده پس‌مانده‌هایشان بذل فقرا میگردید. فروختنی‌هایشان شامل قابی‌پلو، مانند شیرین‌پلو با یک مرغ تمام که در لای برنج نهاده شده بود و بشقابی حلوای زعفرانی و چند گل شامی معمولی یا شامی لپه و پیاله‌ای ترشی و ظرفی مربا و تنگی دوغ یا شربت به مناسبت غذا و بشقابی پنیر و سبزی و ظرفی نان شیرینی و بشقابی میوه یا بنا به حالت فصل غذا، چلو خورش، چلو کباب، سبزی پلو با کوکو و ماهی، یا باقلاپلو که همراه میوه‌های سال و اشربه و حلویات تغییر یافته بدست مردم می‌رسید.
این سهمی بود از مجمعه و سینی و ظرف که برای خانواده هر یک از خدمتکاران مقرر شده بود و چون در اثر فزونی آن حد اقل یک نوبت از دو وعده آن اضافه می‌آمد آن را به فروش می‌رسانیدند و قیمت آن حد اکثر دو قران برای هر مجموعه و یک قران جهت هر سینی غذای چهار نفره تا دهشاهی و پنجشاهی که در هر قاب و بادیه عرضه می‌گردید، فقرا و مستمندان نیز بی‌نصیب نبوده که آنها هم از پس‌مانده‌های اهالی اندرون اطعام می‌شدند. خانه‌های این زنان ساختمان‌های آجری دو اطاقه کرسی‌داری بود که گله به گله اندرون برای ایشان
ص: 88
ساخته شده بود و جیره روز و شبشان سینی مجمعه‌هایی که هر ظهر و شب بر سر غلام بچگان و کنیزکان چنانکه پلوی نذری میدهند قرار گرفته، با عجله‌ی تمام تا سرد نشود جلو در هر یک از اتاق‌هایشان گذاشته می‌شدند.
اما آشپزخانه خارج اندرون وسیله‌ای بود تا زنان جوان حرم که اجازه خروج از حصار را نداشتند به بهانه دستور غذا در آن رفت و آمد کرده با اقوام و دلدادگان خود ارتباط یافته تجدید عهد بکنند، تا آنکه در اواخر دوره احمد شاه که وضع مالی دربار رو به وخامت گذاشت هر دو آشپزخانه تعطیل شد و مطبخی به نام مطبخ احمد شاهی که در خارجی‌اش از کوچه تکیه دولت بود جانشین آنها گردیده و زنان و خدمه و اضافات حرم نیز بیرون رانده شدند، اما تا اسمی از قاجاریه بود مردمی هم از آشپزخانه ارک اطعام می‌شدند.

مسجد مادر شاه- مسجد ارک‌

از ساختمان‌های خارج محدوده اندرون یکی هم مسجد مادر شاه «مسجدی در تلاقی خیابان اندرون و باب همایون» بود که به دستور مهد علیا مادر ناصر الدین شاه ساخته شده زنان حرم در آن نماز می‌گزاردند و دیگری مسجد ارک مخصوص زنان طبقه دوم و خدمه زن و کنیزکان که هر دو مسجد تجدید بنا شده به صورت معابد عمومی درآمده است.
مهد علیا از آلوده‌ترین و خبیث‌ترین زنان درباری شناخته شده، مخصوصا از جهت تمنیات حیوانیش که حد و اندازه نمی‌شناخته تا آنجا که فوج سربازی از جوانان برومند را جهت ارضائش گارد مخصوص ساخته بود و فساد دیگرش سعایت در قتل امیر کبیر که از جهت این اعمال مورد نفرت عموم واقع می‌شود و از جهت پرده‌پوشی و انحراف نظر مردم مسجد مادر شاه را بنیان میگذارد که تا تجدید بنای آن که اخیرا انجام گرفت امامی نداشت و کسی در آن نماز نمی‌گزارد.

عمارات شاهی، سفره‌خانه‌

از عماراتی که تا اواخر صورت و کیفیت خود را حفظ کرده بود عمارت سفره‌خانه بود که میهمانان خارجی در آن ضیافت می‌شدند و همچنان برقرار بود تا سال
ص: 89
دوازدهم سلطنت رضا شاه که ولیعهد (محمد رضا) به مرض حصبه و یرقان مبتلا شده اطبا از معالجه‌اش دست شستند، کار به نذر و نیاز و اطعام و مانند آن انجامید و سر تا سر ماه رمضان فقرا و مساکین افطارها در آن اطعام شدند و پس از آن برای همیشه به تعطیل گرائید. شرح مداوای ایشان در جای خود خواهد آمد.

عمارت حوضخانه‌

عمارت حوضخانه که از اسمش ظاهر است محل استراحت سلاطین سلف، چنانچه در شهر اقامت داشتند، با حوضی جوشان در زیرزمین آن که رشته‌ای از آب قنات شاه را از آن عبور داده بودند، با ماهی‌هایی فراوان در آن و تفأل و تطیری درباره ماهی‌ای قرمز و سیاه بزرگ که هنگام ورود شاه هر گاه آن ماهی به طرف شاه می‌آمد آنروز روز خوب او بوده وقایعش به خوشی و طبق دلخواه می‌گذشته و هر گاه بر خلاف شاه شنا کرده پشت به وی می‌رفته است روز نحس او بوده، امورش نامطلوب می‌گشته است، با این شایعه که مظفر الدین شاه عاقبت فرمان مشروطه را با تفأل ماهی که رو به او آمده بوده است توشیح می‌کند.

عمارت موزه یا تخت طاووس‌

عمارتی محل سلام زمستان‌ها و عمارتی که چهل‌چراغ معروف در آن آویخته،
ص: 90
عکس بزرگ ناصر الدین شاه را کمال الملک در آن کشیده بود و عمارت بارعام و محلی که رضا خان در آن تاجگذاری نمود. درباره این تاجگذاری در دهن‌ها بود، که چون رئیس مجلس تاج را برای بسر نهادن رضا شاه بدست گرفته قدم پیش مینهد رضا خان آن را از دست او گرفته اجازه نمی‌دهد و می‌گوید: این تاجی نبوده که کسی بر سر من بگذارد که خود آن را به دست آورده خود نیز آنرا باید بسر بگذارم «شبیه عملی که نادر شاه کرده بود».
در این رابطه نیز سخنی است از رضا خان که چون قاجاریان او را غاصب تخت و تاج پدران خود میخوانند، میگوید: این تاج و تختی بوده که در آن زمان توی کوچه بزیر دست و پا افتاده بود که هر کس میتوانسته بردارد و من برداشته‌ام.

عمارت تخت مرمر

دیگر عمارت تخت مرمر محل جلوس فتحعلی شاه که عکس بزرگ او نیز در آن نصب شده اکثرا از روی آن تخت احکام خویش صادر مینمود.

عمارت خوابگاه‌

عمارتی با پنج اطاق که اطاق وسط خوابگاه ناصر الدین شاه بوده و چهار اطاق در اطرافش که یکی مخصوص خدمه خلوت و طرب و یکی آبدارخانه و شراب خانه و یکی اختصاص به زنان داشته که در آن به آرایش و پیرایش خود می‌پرداختند و یکی خاص زنانی که باید خود را جهت همبستری آماده بکنند.
همراه با تصاویر و نقوشی میل‌انگیز قبیح اما بسیار نفیس عمل استاد بهرام از مجالس عیش و طرب و انواع مجالست‌ها و معانقت‌ها و مقاربت‌ها همراه نقش‌هایی از زنان لخت و نیمه عریان در حالات مختلف از شاهکارهای بدیع نقاشی که طبق فرمان رضا شاه ابتدا رویشان گچ کشیده سپس خراب شده جای آن وزارت دارایی کنونی نهاده شد
با تخریبشان این اشکال برای مردم پیش آمده بود که با اینهمه زمین‌های بیکاره خالصه و دولتی و غیر آن چه داعی داشت که عمارات تازه را بر فراز ساختمانهای ارزشمند قدیم بنا بکنند، اگر چه از طرف ستمکارترین و
ص: 91
عمارت تخت مرمر، یا عمارت سلام واقع در میدان ارک، در یکی از تشریفات.
ص: 92
بد افعال‌ترین ساخته شده بود، که کمتر فایده‌اش استفاده از جهانگردان و این که در مقابلش زندگی گدایان و گرسنگان و کنار کوچه بخوابان آن زمان نشان داده بشود.

عمارت کریمخانی‌

دیگر عمارت کریمخانی محل فرمانروایی اندک کریمخان زند که استخوانهای جسدش به امر آغا محمد خان قاجار در گرفتن انتقام و عقده‌نشانی در زیر پله‌های آن دفن شده که در هر رفتن و آمدن لگدکوب خصی شدن خود بکند و پس از انقراض قاجاریه خارج شده با احترام دفن میشود. کینه آغا محمد خان از کریمخان تا آن حد بوده که می‌گویند روزی در حضور کریمخان کاری با قالی زیر پایش می‌کرده است و چون کریمخان از او سؤال می‌کند. می‌گوید چون فعلا بیش از این زورم نمیرسد با قلمتراش قالی‌ها را پاره می‌کنم!

کاخ ابیض‌

کاخ ابیض مقر حکمرانی سلطان احمد شاه آخرین پادشاه سلسله قاجار، محلی که جمله معروفش بزبان آمده ضبط اذهان میشود. به این صورت که در روز سلامی در پاسخ و تشکر از تهنیت‌گویان که سرش را بعرش برین رسانیده، سایه خدا و حجت بالغه و مطاع جهان و افتخار عالمیان و ارض و سمایش میخوانند میگوید: خلاف این سخنان میبایست گفتن، چه پادشاهی کردن به مشتی فقیر علیل مفلوک ذلیل چندان افتخاری هم نمیباشد، که شاید میخواسته بگوید بجای این بادمجان دور قاب چیدن و بوجارلنجانی‌ها و تملق و چاپلوسی‌ها بهتر بود مرا از بی‌کفایتی خود آگاه نموده، حرفی درباره بهبود مملکت بزنید.
ص: 93
عمارت، یا خلوت کریمخانی در وقتی که رضا شاه دستور بیرون کشیدن استخوانهای جسد کریمخان زند را که آغا محمد خان قاجار به انتقام و عقده گشائی دستور دفنشان جلوی پله‌های آن، تا با هر رفت و آمد لگدکوب بکند، می‌دهد.
ص: 94

نه خ ... ترا که ...

از آغا محمد خان سر سلسله این خاندان نیز مشابه این حالت بظهور رسیده بود که چون بنا به سنت در هر عید و سلام و مناسبتی باید قصیده‌ای در مدیحه‌ی شاه سروده عرض حضور بکنند و شعرا در هر نوبت به جای صله و تشریف جز چوب و کتک و پس‌گردنی نمی‌خورده‌اند ناگزیر کار مدح و ثنا معطل مانده ناچار متوسل به نظیر «طاق یا جفت» و «شیر یا خط» و «خیر و شر» می‌شوند، تا قرعه فال به نام پیرمردی افتاده خلاف دیگران اقدام به سرودن این رباعی هجو میکند:
نه عقل ترا که وصف عالیت کنم‌نه فهم ترا که حرف حالیت کنم
نه ریش ترا که ریشخندت سازم‌نه خ ... ترا که خ ... مالیت کنم
که همه دلهره‌ی بباد رفتن سر او در دلشان می‌افتد و بجای آن لبخندی
ص: 95
که هرگز از او دیده نشده بوده بر لبان آغا محمد خان مینگرند و دنبال آن فرمان صله و انعامی که به گوینده تسلیم نمایند و می‌گوید: حرف اگر بود همین بود که این شاعر زد که اگر تعریفم نکرد مسخره‌ام نیز ننمود که بهتر از هر کس خود من بمعایب ظاهر و باطن خویش واقف میباشم چه می‌دیدم شعرای پیش با تعریف توصیف بی‌جا دائر بر عقل و شعور و حسن و جمال و فضل و کمال و سخاوت و شجاعت نداری‌ام تا چه حد دستم انداخته ریشخندم می‌کنند و این شاعر تا چه حد حقیقت‌گویی کرده است.

عمارت برلیان‌

کاخ برلیان محل استراحت و خوابگاه احمد شاه بود و گاه غذای خود را در همین کاخ صرف مینمود و چنانچه شایع بود باید در هر استراحت دختری تازه‌رسیده وی را بخواباند. روی این سلیقه و با محاسبه دور اندیشی، بزرگان قوم! تا هر یک بلکه دختر خود را بهمسری شاه درآورند در فرستادن دختران خود راه مسابقه میپیموده‌اند. و غذای خاصه‌اش از جوجه مرغ‌های سه روز بوده که جهتش آماده میساختند. چون راوی مطالب بالا خاله‌ام همسر یکی از درباریان بود، روزی بعقل بچه‌گی از او پرسیدم که شاه در هر وعده چند گوسفند میخورد؟! و او در جواب موضوع جوجه‌ها و بقیه ماجرا بمیان کشید.

شمس العماره‌

و در آخر شمس العماره ساختمانی در هفت طبقه با محاسبه‌ی زیرزمین، با
ص: 96
معماری ایرانی و اسلوب فرنگی که پس از بازگشت ناصر الدین شاه از سفر اول فرنگ بنا می‌شود. اضافه بر دخالت فکر منجمان که هر یک طبقه را بنا به حکم نجوم و ستارگان سبعه مشابه هفت پیکر داستانی نظامی با رنگی تزئین نموده اسباب چینی و مرتب می‌کنند. عمارتی با زینت کاشی‌کاری از خارج و با گچ‌بری‌ها و نقاشی‌ها و آیینه‌کاری‌هایی خاص در داخل که در نهایت استادی و چیره‌دستی از نقش و نگارهای گل و بلبل و گچ‌بری‌های بوته در هم و آیینه‌چسبانی‌های ستاره گمراه، حق هنر در آن ادا گشته عجایب بسیار در آن راه یافته بود. درباره دقت در استحکام آن افسانه‌ها می‌گفتند. از جمله آن که چون پایه‌های مرتبه اول آن به زیر نعل درگاه میرسد میرزا مهدی خان معمار آن، آنها را ذرع و پیمان کرده اندازه‌هایشان را برای ناصر الدین شاه می‌فرستد و خود گم شده شش ماه و به روایتی تا هفت سال ناپدید می‌گردد تا دستگیرش ساخته به حضور می‌آورند و چون مورد خطاب و عتاب معطل گذاردن کار واقع می‌شود قبل از هر جواب از شاه درخواست اندازه‌ها را می‌کند که آنها را آورده با پایه‌ها به مقیاس بیاورند و چون چنین می‌کنند معلوم می‌شود هر یک از پایه‌ها، از چهار انگشت، تا یک وجب و زیادتر افت کرده فرو نشسته است و با همین عمل دلیل غیبت و تعطیل کار را توجیه نموده می‌گوید بنایی که می‌بایست تا این اندازه افت بکند اگر با شتاب و عجله کار آن بپایان میرسید معلوم بود چه بر سر آن می‌آمد و وقفه در خدمت و غیبت و اختفا از آن جهت بوده که شفته‌ها جوش خورده بنیانی که تا انقراض عالم و ظهور حضرت حجت باید پابرجا باشد دستخوش شکست و پستی نگشته پایدار بماند.
اما آنچه اهل اطلاع اظهار می‌داشتند تعطیل و فرار او از جهت توقع و تمناهای بی‌حد و حصر اطرافیان بوده که هر آینه می‌خواسته روای مطالب همگان کند مگر به جای بنا باید عکس آنرا کشیده تحویل بدهد. پس با این نظر که شاید با غیبت خود بتواند شاه را متوجه بسازد فرار میکند و با همین ملاقات هم بوده که
ص: 97
شاه نظارت بنا را خود به عهده می‌گیرد و مخارج آنرا نیز حواله سوگلی خزانه‌دارش «امینه اقدس» می‌کند.
شاید این تنها بنای دولتی‌ای بوده که به کارگران آن اجرت مقرر پرداخت می‌شده و مصالحش قیمت داشته و لعن و نفرین کمتر همراهش بوده است، چه رسم کلی در ساختمان اینگونه ابنیه بر این بوده که عمله اکره‌اش باید به صورت بیگار از زندانیان و روستائیان تأمین شده، مصالحش با کلک کوثر به مفت پای کار آمده، اجرت کارگران، مانند بنا و نجار و نقاش و آهنگر و غیره‌اش پایمال ترس و تهدید و دفع الوقت گردیده، معمارش فقط به افتخار خدمتگزاری قبول زحمت نموده بلکه از جیب خود نیز چیزی سبیل چرب‌کن اطرافیان بکند.

خدمه و سکنه اندرون‌

خدمه و عمله اندرون را سه دسته تشکیل می‌دادند 1- فراش‌ها و سربازها که حفاظت ارک و اطراف آن مینمودند 2- کلفت‌ها و نوکرها و دیگر کارکنان از قبیل جاروکش، باغبان، چراغچی و سقا و غیره که در داخل ارک خدمت میداشتند 3- سیاه‌های غلام و کنیز که امور حفاظت ناموس زنان حرم را عهده‌دار بوده مواظبت ایشان از برخورد با اجنبی و نامحرم می‌کردند.
دسته اخیر زن و مردهایی بودند که به صورت برده از حبشه و زنگبار خریداری شده زن‌هایشان را آموزش جاسوسی و خبرچینی داده مردهایشان را خصیه کشیده به نگاهبانی خانم‌ها می‌گماشتند. مردمانی ساده‌دل و محل اعتماد که مگر بعضی ناپاکی‌ها را از معاشرت و همنشینی با بدان می‌آموختند و افرادی که تا آخر عمر دست از وفاداری به ولینعمت خود نمی‌کشیدند. دده باشی نام افتخاری زنان ایشان بوده و خواجه باشی نام مردان این جماعت که در اثر خدمتگزاری‌های صادقانه و امانت و درستکاری به آن مفتخر می‌شدند.
ص: 98
اگر چه کار این گروه پذیرایی خانم‌های اندرون و رسیدگی به غذا و نظافت منزل و امور روزمره آنها بود اما در باطن تکلیفشان تفتیش و مواظبت رفتار و حرکات آنان با خویشان و بستگان و ملاقاتشان در معاشرت‌های همخانگی با یکدیگر و دقت در مکاتبات و مراسلات و مانند آن که دقیقا زیر نظر گرفته به عرض خواجه باشی برسانند.
خواجه باشی نیز وظیفه داشت که مانند سرپرستی مختار حرکات کم اهمیت زنان را گوشزدشان نموده، زشتی‌های ناهنجارشان را به سرپرست زنان اندرون که از مسن‌ترین و محترم‌ترین بانوان حرم انتخاب می‌شدند اطلاع بدهد تا در صورت لزوم به سمع شاه رسانیده یا هر گونه که خود صلاح بدانند از پرده‌دری و تنبیه و توبیخ و اختفا عمل بکنند. این دقت و مواظبت در مراقبت زنان از آن جهت بود که بانوان حرم شاه در زمره نوامیس اکبر به شمار آمده باید از دید هر نامحرم برکنار بمانند و همین سنت بود که ایشان را در ردیف زندانیان سیاسی خطرناک قرار می‌داد که خدمه باید کمال توجه و امعان نظر در جهتشان مرعی داشته تا آنجا که این محرومیت‌ها و محدودیت‌ها بسا از آنان را به طرف مرگ و انتحار می‌کشید. مخصوصا این سخت‌گیری‌ها هنگامی به اوج می‌رسید که بخواهند جهت ملاقات پدر و مادر و خویشان پا از اندرون بیرون گذارده یا حرکت و سفری در پیش داشته باشند.
خانم اندرون حق نداشت حتی به عمارات داخل اندرون رفت و آمد نماید مگر با چادر سیاه و چاقچور و روبنده و حفظ و حصان تمام، همراه مواظبت کامل خواجه‌ها و دده‌ها که مستخدمین مرد را از مسیر او برکنار بکنند. حق رفت و آمد به خانه هیچیک از اقوام و خویشان و پدر و مادر خود را نداشت مگر با اجازه
ص: 99
تعدادی از زنان حرمسراهای سلاطین قاجار.
ص: 100
قبلی و اینکه کلفت و کنیز مطمئنی از طرف خواجه‌باشی همراه داشته باشد و اجازه خرید متاع از دکان و بازاری را تحصیل نمی‌نمود مگر در خلوت‌ترین ساعات روز و اینکه چند غلام و کنیز همراهش باشند و دستور اینکه جز از دکاکینی که فروشندگان پیر فرتوت فرسوده داشته باشند خرید ننماید.

خاتون‌سواری‌

سواری خانم‌های حرم چه در شهر و چه در خارج به این صورت انجام می‌گرفت که اولا شیشه کالسکه یا کالسکه‌ها را «اگر اردو وار حرکت داده می‌شدند» از داخل پرده سیاه آویخته هر یک را از جلو عمارتشان که چندین دده و غلام همراهشان باشد و کالسکه‌چی تا سوار شدنشان سر به پایین و دیده بر هم و پشت به ایشان داشته باشد سوار بکنند و دسته‌ای فراش و شاطر سواره و پیاده که در معیتشان حرکت نماید و گماشتگانی از فراش و سرباز که در مسیر راه، مردم را با پشت به خیابان داشتن و «کور شو- دور شو» گفتن کنار زده از دیدگاه نامحرم به دور بدارند حرکت بکنند. چنانچه بادسام و بیماری وبائی میباشند که باید مردم از ایشان پرهیز داشته و مردم امراض مسری‌ای که باید از ایشان اجتناب بشود!
این رسم تا زمان سلطان احمد شاه همچنان برقرار بود و از تنبیه‌شدگان بی‌ادب و آداب‌ندان این خاتون سواری‌ها یکی هم خود این نگارنده که چون در اثر بی‌اطلاعی روزی بر کالسکه‌ها خیره شده بسرقت نظر پرداختم با شلاق محکمی که توسط شاطری بر شانه‌ام نواخته شد مؤدب گشته پشت به آنها نموده آداب‌دان گردیدم!
اما از آنجا که «
پری رو تاب مستوری ندارد-در ار بندی سر از روزن بر آرد
» با همه این سخت‌گیری‌ها هر روز افتضاحی بود که بر افتضاحات گذشته این خواتین اضافه شده رسوایی‌هایی که از ارتباطاتشان با خادمان و نوکران و غلام‌بچه‌های داخل و خویش و بیگانه‌های خارج بر سر زبان‌ها می‌افتاد و
ص: 101
شیشه‌هایی که با همه دربستگی رطوبت خود را پس داده گزک‌هایی که به دست مردم میدادند!
لازم بتذکر است که این ننگ و نامه‌ها همواره از جانب زنان تازه‌وارد ناشی بکار بی‌اطلاع به رموز کلفت و نوکرداری و دست به جیب‌نروها و مانند آنها بظهور میرسید که محارم خود را از انعام و هدیه و دهان شیرین کنک محروم داشته یا از ترس رسوایی جرأت در میان گذاشتن اسرار خویش با آنها نمی‌کردند. در حالی که هر آینه اندک اطلاعی از راه و روش چگونگی اندرون و زندگی با بزرگان داشتند درمی‌یافتند که میتواند همان خدمه مستحفظ بهترین وسیله کامیابی آنها بوده، همین مراقبان غلیظ و شدید اگر دمشان دیده، از طرفشان خوشنود شوند برایشان میتوانند از نزدیکترین محارم و با خوشایندترین انعطاف‌ها بوده، به نیکوترین وجوه وسیله ارتباطشان نه در داخل اندرون، بلکه با دنیای خارج فراهم آورند! چنانچه کارآموخته‌های ایشان از همین اصول پیروی می‌کردند.
غلام و کنیز و دده خواجه‌هایی که با همه وفاداری به ولینعمت با چند اشرفی، امپریال موم و مرهم شده ریش خاطر خواتین مرهم‌گذاری می‌کردند و عزرائیل‌های جان‌ستانی که زرد و سفیدی سکه‌های طلا و نقره‌رنگ و بصیرت دیدگانشان دگرگون و شنوانیدن صدای به هم خوردن مسکوک میان کیسه‌ها گوش‌هایشان از شنوایی انداخته دیده‌ها را ندیده، شنیده‌ها را ناشنیده میساختند!
با پول، چه جوان‌های دلربایی که توسط همین مستحفظین ملبس به لباس زنانه و سرخاب سفیداب مالی گردیده به نام خاله خواهر خوانده به اندرون راه یافته وسیله کام‌گیری میگشتند و چه فراش و نوکرها که از طریق پول وسیله همین مؤتمنین نیمه شب‌ها خدمتگزاری خانم‌ها می‌کردند! پول سفیدی که کارگذار روزهای سیاه می‌آمد و سکه‌های زردی که جهنم اندرون را بهشت مینمود!

زن و دربار

از انصاف نباید گذشت که غیر این احوال هم نمی‌توانستند داشته باشند که از ورود به اندرون، تا مرگ و فرار و مثل آن بغیر یکی دو نوبت رنگ همبستر ندیده کنار گذاشته می‌شدند، چه زن در نظر آن ولینعمتان به منزله مبرز و مبالی بود که
ص: 102
فقط باید خود در آن تخلیه و بلکه بی‌ارزش‌تر از آن جز برای یکی دو نوبت بکار نیامده باید کنار گذاشته شوند.
به اینگونه که ولینعمتان جهان مطاع و قدر قدرتان خورشید شعاع به ییلاقی می‌رفته روستائیان به تماشا می‌آمده، چند تن مورد توجه قرار گرفته به اشاره‌شان باید کار راه‌انداز چند شبه می‌شده، به قشلاقی می‌رفته به پیشواز می‌آمده‌اند به همان کیفیت چند سرشان باید افتخار خدمتگزاری مییافتند، و تا بدنامی نیاورده برای آن ولینعمت هو و جنجال و سر و صدای خلاف شرع نداشته به حرام‌خواری و زناکاری متهم نشود نام صیغه‌ای بر آنها میشد و از آنجا که لمس وجود مبارک مس و آهن وجود آنان را کیمیا میساخته «ناموس اکبر» می‌گشته‌اند جیره و مواجب و اطاقی در اختیارشان قرار گرفته در گوشه‌ای از اندرون زندانی و از هر گونه آزادی و حق حیات محروم می‌شدند، تا آنجا که چه زیاد زائیده یک قل و دو قل و سه قل بچه آورده شاه را از آن خبر نمی‌شده، می‌مرده دفن می‌شده، تا گرد ملالتی خاطر مبارک همایونی آزرده میکند، دستور بوده نگذارند مطلع بشوند.
نام زنانشان را باید امین خلوت و حاجب الدوله به عرض برساند و محل و صورت خدمتگزاریشان را خدمه سرور در اختیار بگذارند و مرتبه دوم خلوتشان منوط به این بود که تا چقدر توانایی مالی داشته بتوانند دست اندرکاران امور مباشرت را از خود خوشنود بکنند!
هر زن بجز یک نوبت حق تمنا نداشته مگر خاطر همایونی به وی تعلق بیابد و تعلق خاطر مبارک صورت نمی‌گرفت مگر آنکه زیر سبیل خدمه سرور و امنای خلوت چرب شده، یا نظر مساعد؟ به او داشته باشند و نظر مساعد ایشان به دست نمی‌آمد مگر آن که اگر غیر سیاه‌های دور از رجولیت باشد اول کام دل ایشان حاصل نموده، یا بهمان صورت قبول خدمتی که برایشان با دیگری تکه گرفته میشود نموده، یا سر کیسه شل نمایند و سیاه‌ها را از مرد و زن که فقط پول و پیشکش، آنهم نظرگیر و قابل اعتنا بتواند رام بکند و مسلم بوده دختر دهاتی
ص: 103
تهی‌دست فلک‌زده‌ای که از کنج دهاتی به اندرون راه یافته در برابر صدها زن کار کشته و ارقه‌ی گرم و سرد چشیده قرار میگرفت چگونه میتوانست کار راه‌اندازی خویش نماید و ناچار که باید یا در حسرت وصال سوخته، یا دستی از غیب باغبان و فراش و آشپز و مهتر و کالسکه‌چی‌ای بیرون آمده کاری کرده یا خود بصورتی سر به نیست بکنند.
هر زن باید با اجازه امین خلوت و ملکه اول در سان ورژه‌ی عصر به عصر حضور بیابد که بستگی به اوضاع و احوال رشوه و رشاء و مسائل سابق الذکر پیدا مینمود. مگر فرمان احضار همگانی و بسیج عمومی صادر شده باشد و در اینجا باز آنهائی در صف اول واقع شده رخصت آرایش و پیرایش و جلب نظر می‌یافتند که از خاتون اول حرم و دست‌اندرکاران اجازه داشته باشند، در غیر اینصورت نه تنها در صف مؤخر قرار گرفته باید سر و روی خود را بد منظر ساخته به جای بزک گلرنگ و زردچوبه و مثل آن مالیده چهره‌ی خود نامطلوب نموده، بلکه حالت برخورد و سلام و تعظیم خویش را بدحالت و بد لعاب بدارند و وای به حال زنی بود که در اینصورت هنوز جلب نظر مبارک نماید و بطور خلاصه هر دست‌یابی با قبله عالم و بغل‌خوابی با او مستلزم بسا احوال از تملق، چاپلوسی و کلفتی و زیردستی زنان پیش‌کسوت و رشوه پیشکش‌های مالی و بدنی! به این و آن، از دده و کنیز و (خاتون خلوت) و (پیشخدمت حضور) و (امین حرم) تا غلام و غلام بچه و حاجب و عمله طرب و مثل آن میگردید که برای هر زنی میسر نمی‌افتاد.
شاید هم یکی از جهات کثرت زوجات و غلغله‌ی زنان در حرم‌های شاهان قاجار این بوده که جز درمانده‌ها و بی‌سر و پاها و روستائیان و بی‌کس و کارها تن به زوجیت و بزرگداشت ایشان نمیداده، خود آنان نیز طبق تشخیص و نظر این که:
«زن و مرد ندارد و صاحب روح بزرگ و اصالت ذات تن به تمکین فرومایه اگر چه
ص: 104
مالک تاج کیان باشد نمی‌دهد.» و باین خاطر جز به بی‌سر و پاها رضایت نمی‌دادند که این قبیل زنان هم اگر (شاه جان) ی گفته قربان صدقه‌ی خوشایندی رفته، از طرف چاپلوسی و گنده‌بینیشان «که آن هم بخاطر جلب استفاده بود» جلب رضایتشان میگردید، اما از آنجا که فاقد هر گونه ادب و آداب و تعلیم و تربیت و سواد و اخلاق و دانستنی‌های معاشرت سلاطین بودند ارضا نشده بدلشان نمی‌چسبید و بدنبال یار گمشده و مطلوب نایافته این زن و آن زن و قبول همسرانی به نمونه‌ی زیر می‌کردند.
دیگر از خدمه اندرون سربازهای مأمور پست‌های قراولی بودند که نگاهبانی کوچه‌های قلعه و برجهای ارک می‌کردند و فراش‌های دربان با کلاه‌های تخم مرغی شکل از پشم یا نمد همراه قباهای سرخ و شلوارهای سیاه و گاهی قبا و شلوار یک رنگ و سرهم از قرمز آتشی و شال باریک یا کمربند چرمی و گیوه لب
ص: 105
برگشته در قیافه‌های مختلف از ریش و سبیل‌دار که با چماق‌های نقره‌ای بلند، تک تک و جفت جفت جهت احترام کنار درها می‌ایستادند، تا گونه‌های دیگر امثال مأموران بی‌مأموریت و بی‌کار تشریفات که سالی یکی دو نوبت با کلاه‌های پاخ‌پاخی شرابه منگوله‌دار و شمشیر حمایل و لباس‌های زرق و برق‌دار در اعیاد و سلام‌ها حاضر می‌شدند.
وظیفه‌ی فراش‌ها و قراولان اگر چه زیر نظر داشتن رفت و آمدکنندگان بود که باید بطور منظم محل خود را مواظبت داشته باشند اما کمتر در سر پست خود دیده می‌شدند که یا در فراشخانه به گفت و شنید و عرق‌خوری و قمار و یا به دکانداری و کسب و کارهایی که در خارج داشتند می‌پرداختند مگر هنگامی که احتمال تردد شاه را داده یا از اندرون کاسب و فروشنده‌ای مانند بزاز و زرگر و جواهرفروش خواسته از آنها گمان پول چای و تلکه تسمه‌ای داشتند.
از این رو هر کس از کسبه و اهالی اطراف می‌توانست جهت بردن آب و خرید اغذیه و اشربه به حیاطها و آشپزخانه‌ها و بیرونی‌ها رفت و آمد نماید و بچه‌ها که حتی در باغچه‌های عمارات آن با بچه‌های اندرون به بازی و تفریح و جست و خیز بپردازند، از جمله راقم این سطور که بیشتر اوقات را با بچه‌های محل در عمارات و حیاطها و باغچه‌ها مخصوصا در تابستان‌ها در حوض صد فواره آن بازی و آب‌تنی و سر و صدا می‌کردیم و چه بسا که با شاه (احمد شاه) یا محمد حسن میرزا ولیعهد نیز روبرو می‌شده تعظیم و سلام می‌کردیم.
خدمتگزاران دیگری نیز مانند: فراش، سقا، چراغچی، باغبان، سورچی، زین‌دار، مهتر، کالسکه‌چی، میرآخور، قاطرچی، خیاط و نانوا، آشپز، سلمانی، دلاک، لباس‌دار، مشاطه، ندیم، شاعر، نقیب و کتاب‌خوان و ده‌ها و بلکه صدهای
ص: 106
دیگر حقوق‌بگیر بودند که هر گروهشان تشکیل جماعتی داده بزرگ آنها را (باشی) یا (چی) می‌گفتند مانند رئیس فراشها را که فراشباشی و رئیس چراغ‌چی‌ها را چراغچی‌باشی و بزرگ مهترها را مهترباشی میخواندند.
مواجب‌بگیرهای دیگری باز منتسب به دربار می‌شدند که حقوقی مستمر از صندوقخانه و عوایدی جداگانه از اندرون دریافت می‌کردند امثال واعظ و پیش‌نماز و مسئله‌گو و روضه‌خوان و تعزیه‌خوان و مطرب و دلقک و آوازخوان و مکبر و منجم و معبّر و دعاگو که پشت به پشت مشاغل و مناصب مذکور را از پدران در دربار به ارث می‌بردند. غیر از دستگاه تشریفات و رکابداری که هم جیره و هم مواجب دریافت می‌داشتند.

وقایع شمس العماره‌

کلاه فرنگی ساعت شمس العماره که همیشه بر بالای آن بیدقی جنبش مینمود، دارای عجایبی بود که تهرانی‌ها از آن حرف‌ها می‌زدند! اول اینکه: در زوال حکومت محمد علیشاه روزی کلاغ‌ها بر بیدق حمله‌ور می‌شوند و با منقار آنرا ریز ریز می‌کنند و دو روز بعدش محمد علیشاه گریخته مشروطه‌خواهان غالب گردیده سلطنت تغییر می‌کند. دوم: ساعت بزرگ دو طرفه‌ای بر بالای شمس العماره نصب شده بود که با زنگ پر صدایی اعلام وقت می‌نمود.
درباره صدای زنگ این ساعت نیز می‌گفتند. که در ابتدا صدایی داشته که تا چهار فرسخ می‌رسیده و در شهر بآن حدت که حامله با بلند شدن صدای آن بچه ساقط مینموده و بیمار قالب تهی میکرده است! اگر چه این اغراق و مبالغه‌ای بیش نبود و آنرا بیش از حد بزرگ کرده میگفتند شکایت مکرر اهالی شاه را مکلف می‌کند که دستور کر ساختن آنرا داده تا با نمد صدای آن را خفیف بکنند،
ص: 107
اما آنچه مقرون به حقیقت بود آن که صدایش در سکوت شب‌ها تا اقصی نقاط شهر رسیده مردم را مستحضر مینمود. این ساعت سال‌هاست که از کار افتاده ولی اسکلتش خودنمایی میکند. ساعت‌ساز آن هم میرزا علی اکبر خان ساعت‌ساز بود که آن را کوک و تعمیر مینمود.
سوم: دو جغد نر و ماده بودند که در محفظه این ساعت لانه ساخته شایع بود فقط با هر تغییر سلطنت ظاهر میشوند. می‌گفتند در کشته شدن ناصر الدین شاه سه روز از لانه بیرون آمده بودند که روز سوم شاه تیر خورده تخت و تاج به مظفر الدین شاه می‌رسد و در دوره محمد علیشاه به همچنین که حکومت به احمد شاه می‌رسد و آنچه این شایعه یا حقیقت را واقعیت بخشید بیرون آمدن و ظاهر شدنشان در روزهای شانزدهم تا نوزدهم شهریور هزار و سیصد و بیست بود که نگارنده خود ناظر آن بودم و در میان سالمندان و معمران وطوطه‌هایی انداخته بود که خدا عاقبت پیدا شدن جغدها را به خیر گرداند که بلوا و آشوب و وقایع هولناکی را خبر می‌دهند و همان شد که می‌گفتند: رضا شاه استعفا داده متفقین وارد تهران شده قشون اجنبی مملکت را مورد تاخت و تاز و یغما و تجاوز قرار داده، قحطی و کشتار و ناامنی همه جا را فرا گرفت و بدستشان شد آنچه که از خجالتش باید زبان قلم بریده چهره به کف سرافکندگی پوشانده زار بزنم!!

هودج نقاله‌

دیگر از وقایع عجیب شمس العماره، داستان غریب عروسی دختر مظفر الدین شاه با پسر مؤید الدوله حاکم تهران بود که چون کار عقد ازدواج این پسر عمو و دختر عمو خاتمه یافته به عروسی می‌رسد، تا آنکه این جشن هر چه شاهانه‌تر برگزار شده باشد از طرف اداره تشریفات پیشنهاد می‌شود که هودج نقاله‌ای درست شود تا عروس را از آسمان به خانه داماد برسانند، در معنی فرشته‌ای که به داماد نازل شده حامل سعادت میباشد. به این ترتیب نقاله‌ای فراهم شده یک سر سیمش به ستون ساعت شمس العماره و سر دیگرش به بادگیر خانه داماد که در سیصد قدمی آن یعنی در گذر نوروز خان بوده محکم شده اسباب کار از هر جهت فراهم میگردد، لاکن عروس در رفتن بآن سر باز زده ترجیح می‌دهد با کالسکه
ص: 108
برود و واقعه‌ی مهمترش آنکه شب عروسی میان عروس و داماد واقع میشود. اولا این از جمله عروسی‌هائی بوده که مشابه آنرا هیچ پیری در تهران بخاطر نمی‌آورده، چه از نظر تشکیلات و تشریفات و مهمانی و سور و سرور و اطعام فقرا، بمدت هفت شبانه روز و چه از حیث مهریه که از لباس و جواهر و آب و ملک و منقول و غیر منقول که در قباله قید و از ناقل داستان مرحوم سید حسن خان صافی پیشکار خانه داماد به حقیر تفویض شده بود که از جمله پانزده هزار اشرفی و دوازده پارچه آبادی و دوازده رشته قنات و دوازده آسیاب و دوازده کاروانسرا و بسا دوازده تا از این قبیل به نیت دوازده امام و دیگر و دیگر که در آن ثبت میشود.
باین ترتیب مقدمات عروسی برگزار و شب عروسی رسیده داماد نیز بصورت رونما سینه‌ریز دانه‌نشانی از الماس و زبرجد، که معادل سیصد هزار تومان قیمت داشته به عروس تقدیم و کار زفاف بپایان رسیده وارد سخنان متفرقه میشوند و اول سخن عروس این که چه بهتر، در این شب که شروع زندگیمان میباشد هر یک معایب دیگری عنوان بکنیم، تا با رفع آن بکمال مطلوب برسیم.
هر چه داماد از آن سر باز زده، آنرا کاری عبث و موجب دلخوری معلوم میکند بخرج عروس نرفته، تا آخر که به اجبار به آن گردن نهاده، باین شرط که نخست عروس عنوان نماید و عروس که گویا ناراضی از او کنار نشسته بوده ذکر معایب بهانه‌اش بوده میگوید، حضرت والا را عیبی نمیباشد الا این که قد و قامتشان کوتاه میباشد! و از او طلب عیب خود میکند؟ که در اینجا باز هر چه داماد زیادتر خواهش صرفنظر نمودن و معذور داشتن خود میکند، عروس زیادتر به لجاجت می‌افزاید، تا آن که داماد هم که از قرار شرایط دوشیزگی در او ندیده بوده میگوید شاهزاده خانم هم عیبی نداشته بجز این که هم دهن و هم دهانشان فراخ میباشد! و جمله داماد کمال نیافته بوده که عروس با قشقری پر فضاحت حجله زفاف را مبدل به میدان حرب نموده بخانه پدر بازمیگردد و وقوع طلاق میشود!
ص: 109

و اما ماجرای قباله‌

قباله‌ای در قطع یک ذرع طول و سه چهارم آن عرض که بر روی کاغذ ترمه نوشته، کاغذش بر روی پوست آهو چسبانده شده، با بهترین خط نستعلیق و املاء و انشاء تحریر و به نیکوترین وجوه ممکنه حاشیه‌بندی و سرلوحه‌سازی و با طلا و لاجورد تزیین و تذهیب و بصورتی که گفته شد باطل و با مبادله اشیاء داده گرفته بخانه داماد بازگردانده شده، توسط ناقل مذکور به این بنده تفویض میشود، که چون جان نگهداریش میکردم، و زمانی به فکر قاب کردنش افتاده سراغش از عیال گرفتم و معلوم شد در زنیّتی که میخواسته بخرج داده! خانه تکانی بکند، با بسا اسناد و مدارک دیگر از جمله اشعار و نوشته‌جات خودم و روزنامه‌جات خارج و داخل قبل از زمان مشروطه تا آنزمان که در صندوق بزرگی نگاه داشته بودم، به این نظر که آشغال و جا تنگ‌کن میباشند با صندوقش بیرون انداخته جایشان را قشنگ آب و جارو کرده است! قباله‌ای که پس از گذشت سی سال از آن تاریخ خبرش طبق نشانی‌های متن و موضوع از دیوار سالن پذیرائی سمساری به اطلاعم رسید که قاب و شیشه و مشتری‌های چهارصد هزار تومانش را رد کرده بوده است! که البته تأسف نه به ارزش پولی آن، بلکه به آن که اگر باقی مانده بود، لا اقل گراور تصویر و موضوع مطالبش در یکی از کتابهایم به نظر خوانندگان رسیده بود، و مطابق آن موضوعات اسناد و کاریکاتورهای تاریخی روزنامه‌جات آن که میتوانست بسا مفید فایده بشود، که باید گفت امان از بیسوادی و ضعف شعور! و بخلاف آن همسر سی و چند ساله‌ی حال که کاغذ پاره‌ای را از من حفظ و چون پربهاترین ورق بهادار نگهداری میکند.
از جمله نوشته‌جاتی که بیرون ریخته شد قباله زن و مردی دیگر در مقابل قباله فوق الذکر بود که بر روی نیم صفحه کاغذ معمولی به قطع وزیری بنام (کاغذ پستی) نوشته شده بود، بنام محمد و زینب که در آن با پنج تومان مهریه و چند تکه تلک و پلک به اسم جهاز عقد شده بود و نام هشت بچه از آنها در گوشه
ص: 110
کنار کاغذ با تاریخ تولد که با آخرینشان سال بیست و هفتمین زندگیشان را نشان میداد قید شده بود