با این یک مشت الاغ چه بکنم؟!
رازی هم در این عروسی از یکی از متنفذین طرف اعتقاد؟ که بزرگ جلوت و یار خلوت مؤید الدوله بوده فاش میشود که چون بساط طرب از هر جهت فراهم و ساغرهای می در مجلس بدست ساقیهای گلرخ بگردش درمیآید مؤید الدوله نوکری به خانهی وی میفرستد که عیش از همه طرف مهنا، شراب ارغوانی و کلوچه زعفرانی مهیا فقط حضور جنابعالی را لازم است تا آنرا به کمال رساند و ایشان جواب میفرستند: و اما «اشکال کار در اینجاست که چون مجلس علنی است فردا با این یک مشت الاغ چه بکنم؟ یعنی مردم! کامتان شیرین و شرابتان دلنشین، سهمیه مرا خشکه ارسال فرمایید!» حرف سربستهای که تا ظهر فردا به گوش اهل شهر رسیده چهار محله تهران را پر میکند!
از تشریفات این عروسی و اتلاف مال و ریخت و پاش و خرابی و حضور جمعیت آن همین بس که چون پدر داماد خرابی گل و باغچهها را مینگرد و از قاآنی که همراهش داشته میخواهد چیزی دربارهاش بگوید. قاآنی فقط میتواند مدد از سعدی گرفته بگوید (
بساط سبزه لگدمال شد به پای نشاط- ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند
) و جبهی شاهزاده به صله به دوشش انداخته میشود.
تکیه دولت
دیگر از اماکن پیوسته به ارک شاهی تکیه دولت بود که در ماههای محرم از طرف دربار و سلاطین در آن روضهخوانی و تعزیهداری بعمل میآمد و ساختمان سه طبقه مدوری از روی نقشه تماشاخانههای فرنگ که سقف آن با چادری بر روی خرپای آهن پوشیده میشد.
ص: 111
هر بزرگ و صاحب مقامی بنا به اقتضای زمان در عمارت خود یا حوالی آن حسینیه و تکیهای برای عوامفریبی داشت و به وسیله آن به ریشخند و جلب قلوب مردم میپرداخت و این تکیه نیز یکی از آنها بود که بنا به موقعیت و مقام شاه صاحبی و درباری خود بر دیگران تفوق میگرفت. در این مکان از اوایل سلطنت ناصر الدین شاه همه ساله تعزیهخوانی و روضهخوانی برقرار میشد تا اوایل سلطنت پهلوی که کم کم به تقلیل و تعطیل انجامید.
این تکیه سه راه داشت که دو راه آن مثل کوچه تکیه دولت، مقابل بازار که مخصوص مردها بود و در شمس العماره برای زنان که عوام نیز از آن تردد میکردند و در دیگری مخصوص خواص از جمله شاه و درباریان از داخل اندرون که به شاهنشین آن بازمیگردید. این مکان که تا بیست و چند هزار جمعیت در آن جای میگرفت، ابتدا در چهار طبقه بنا شده بوده که زمان مظفر الدین شاه در اثر شکستگیهایی در پایهها لازم میشود طبقه فوقانی آنرا خراب کرده بار ستونها را سبک نمایند و ضمنا توسط مهندسین فرانسوی بجای دیرک که همه ساله موقع کشیدن چادر موجب زحمات فراوان میگردید و غالبا دچار بادهای شدید شهریار گشته از جا کنده شده خطراتی بوجود میآورد، اسکلتی عرقچینمانند از آهن به روی آن استوار میشود که چادر بر روی آن کشیده میشد.
طبقات سه گانه آن طاقنماهایی با طاقهای مقوس بود که در مرتبه دوم و سوم آن پشت پرده زنبوری ها زنهای تماشاچی جمع میشدند و طبقه هم کف آن از طرف اعیان و رجال و وزرا و امنا و رؤسای اصناف آذینبندی شده زینت میگردید. هر طاقنما از طاقنمای دیگر بهتر و زیباتر و باشکوهتر بسته میشد که با چشمهمچشمی کامل و پرخرجترین سلیقهها انجام گرفته باید جلب نظر شاه مینمود.
بستن هر طاقنما شامل بود بر گستردن و کوفتن بهترین قالی قالیچهها و
ص: 112
گرانبهاترین طاق شالها و آویختن سنگینترین چلچراغها و قرار دادن جالبترین شمایلها و نصب خوبترین سیاهیها و بیدقها و علم و کتل ها و دیگر و دیگر اشیاء از قندیل و شمعدان و فانوس و جارو گوی و دیوارکوب و غیره و مظاهر جنگ و ستیز صحرای کربلا از شمشیر و سپر و نیزه و گرز و ششپر و زوبین که با شایستگی و بایستگی تمام جلوهگری کرده مخصوصا نور چراغهای برق که در سالهای اخیر بر آنها اضافه شده در و دیوار و اسکلت و چادر و سقف و ستونها را دیدنیتر مینمود.
افتخار بستن این طاقنماها خود بخود نصیب نمیگردید که باید قبلا با پیشکشیها و تقدیمیهای قابل توجه از شاه کسب اجازه بکنند و بهترین طاقنماها در اختیار کسی قرار میگرفت که پیشکش ارزشمندتر یا تقدیمی زیادتر داده باشد و همچنین رسم همه ساله بود که در شب هشتم محرم این قرار را با فرستادن نقدینه و تقدیمی تازه تجدید کرده از آن سو مفتخر به خلعت شاهانهی طاقشال گردیده اجازه بستن سال دیگر را دریافت نمایند و مسلم بود که ارتقاء یا تنزل طاقنماداران که طاقنماهایشان مقابل جایگاه یا در کنار و دور از دیدگاه همایونی باشد نیز بسته بآن بود که آخرین پیشکش شب هشتم را مافوق دیگران یا کمتر از سایرین تقدیم کرده باشند. این همان پولی بود که جهت هر اتفاق کوچک و بزرگ دیگر باید بزرگان و صاحبان اسم و رسم حضور سلاطین قجر تقدیم بکنند، مانند رفتن به سفر، بازگشت از سفر، روز تولد، عروسی، ولادت فرزند، جشنها و اعیاد، سلامها و رفع خطرها، نازشست ، مهمانیها، چه در مهمان شدن و چه در مهمان نمودن. نزول اجلالها جهت ملاقات و احوالپرسی، جهت درخواست حکومت و بازگشت از حکومت و خلاصه در هر کار و برخورد باید با دست پر حضور سلاطین را ادراک کرده هر بار نیز بر آن افزوده به سلاطین
ص: 113
صحن تکیه دولت در یکی از روضهخوانیها.
ص: 114
قجر تقدیم نمایند و با کم و زیادی همین تقدیمیها و پیشکشها هم بود که میتوانستند اندازهی چاکری و مقدار ارادت و دولتخواهی خویش اثبات بکنند.
چادر تکیه دولت
چادر این تکیه نیز به نسبت مکان خود از بزرگترین و پرشکوهترین پوشها بود که بر سر اسکلت آهنی آن استوار میگردید، چه سقف و «پوش» سلطانی بحساب میآمد که سایه بر سر ظل الله میافکند، همراه نقشهایی از شیر و پلنگ و طاووس و مرغ و گل و گلدان و شیرهای شمشیر بدست و خورشید به پشت، همراه نواردوزیهای قشنگ که هر بینندهای را مجذوب مینمود.
بعد از طاقنماها و چادر و پوش و سیاهیهای کتیبه و فرشهای کف و قالیچههای دیوارکوب و چلچراغهای صد لاله آویز و پایهدار زمینی، عکسهای قلمی و دوربینی شاه و ولیعهد بود که گوشه و کنار را پر کرده بود و پرده شمایلهای ائمه و صحرای کربلا و مقاتل، تختبندی وسط جهت تعزیهخوانان، بیدقها و کتلها و علامت ها و علم ها و طوقها و دیگر آلات و ادوات مربوطه، مانند زره، کلاهخود، سپر، شمشیر و خنجر که با قواعدی بجا به جرزها و اطراف نصب شده، زیبایی تکیه را چندان مینمود.
بعد از همه جلال و عظمت پیرایه جایگاه سلطنتی، یعنی شاهنشین بود که آنچه در دیگر طاقنماها گرد آمده بود در آنجا جمع شده بود و بعد از همه اهمیت و عظمت روضهخوانی و تعزیهخوانی او که تالی آن در هیچ نقطه دیگر تهران بنظر نمیرسید.
ص: 115
شرایط ورود به تکیه دولت
عزاداری این تکیه از روز اول ماه محرم شروع شده، روز یازدهم ختم میگردید که البته بانی این یازده روز دربار بود و شاه در آن شرکت مینمود و بعد از آن ده روز و پنج روز از وزرا و امنا و دیگر درباریان بانی یافته تا آخر ماه صفر امتداد مییافت، اما به اهمیت روزهای نخست نبود که این بقیه صورت تأسی میگرفت.
چون فراهم کردن جای نشستن در تکیه به سختی میسر میگردید، زنها از صبح زود بلکه بعضی از قبل از آفتاب به آنجا رو آورده جا میگرفتند و از آنجا که تا آخر مجلس در اثر کثرت جمعیت و غالبا بسته شدن درها، ورود و خروج امکانپذیر نمیگردید، زنها تقریبا بطور عموم ناهار و دهانگیرهی خودشانرا همراه میآوردند و چه بسا که وسیله قضای حاجت خویش را چیزهایی مانند مشربه یا قلقلک یا کوزه قلیان دنبال میبردند.
لازم به توضیح است که کوزه قلیان بلور بهترین اسباب این کار بود که سر آن بدهانه مخرج یا مدخل جفت و جزم شده حالت صدا خفهکن میگرفت و مشربه در خاصیت دوم آن که زیادتر به کار بچههایشان میآمد.
صورت تعزیه
بعد از همه قیافههای پر صولت و اصوات داودی روضهخوانان بود که دل هر شنونده را به تپش میآورد و قیافههای دیدنی و چهرههای دلپسند تعزیهخوانان و الحان جانپرور آنان، همراه اطوار و حرکات بچه تعزیهخوانهای شیرین حرکات و جمالهای یوسفی حضرت عباسها و حضرت علی اکبرهای آنان که هر مرد و زنی را بیقرار مینمود، علاوه بر اصل نمایش، با کارگردانیهای ممتاز تعزیهگردانهای مجرب و داستانهای اثیر تاریخ کربلا با ریزهکاریهای هنری با همراهی مزقانچی های کارآزموده که از کاملترین نمایشات بحساب میآمد.
در تعزیهخوانیهای این تکیه جمله اسباب و ابزار کار از البسه تا سلاح و اسب و شتر و غیره که در داستانهای تاریخی وقایع کربلا آمده بود در خدمت
ص: 116
گرفته میشد تا چیزی فروگذار نشده باشد، علاوه بر آن کارکنان و هنرپیشگان آن که از برجستهترین و کامل عیارترین تعزیهخوانها انتخاب میشدند، با قاعدهای که طبق واقعه از ورود به کربلا و گرفتن حر سر راه بر امام حسین (ع) و دیگر و دیگر وقایع شروع شده به شهادت شهدا و اسارت اسرا ختم گشته که روزانه انجام میگرفت در کمال عظمتی که مگر این بیت:
زلیخا دیدن و یوسف شنیدنشنیدن کی بود مانند دیدن
را وصفگزار آن گردانیم.
لازم به توضیح است که تشکیل روضه و تعزیهخوانیهایی آنچنانی نه بخاطر دین و عقیده و مذهب و امام حسین بود که اینها در درجه دوم اهمیت قرار گرفته- بلکه مسایل زیر بود که باعث آن میگردید:
1- سیاست کلی دولت در جلب نظر مردم با تظاهر به دینداری که هیچ وسیلهای بمانند آن تحبیب قلوب نمینمود.
2- غلبه و نفوذ روحانیون که سلاطین را جهت حفظ تاج و تخت و بقا وادار به قبول خواستههای ایشان میکرد.
3- عقاید مذهبی مردم و عقیده آنها به خاندان علی (ع) که خواستههای علما را قوت میبخشید.
4- لزوم وسایل تفریح و سرگرمی برای مردم که در محدودیت مذهبی زمان برایشان جز روضه و تعزیه وسیلهای دیگر بنظر نمیرسید.
5- محرومیت عامه از هر گونه وسایل و اماکن لهو و لعب و عیش و طرب که این امور را جانشین آن ساخته. در آخر مصلحت عمومی سلاطین قاجار و راهنماهایشان در خمود و جمود و جهل و بیخبری مردم که حفظ بقای ایشان مینمود.
روضه تعزیههای مستمری که میتوانست روزان و شبان مردم را در خود مستحیل داشته روز و هفته و ماه و سالشان را با داستانهای وقایع کربلا و دیگر وقایع مذهبی از قتل و مرگ و شهادت پیغمبر و امام و امامزادهای مشغول داشته از هر اندیشه دیگر معاف بدارد و نوحهسراییها و صحنهسازیهایی که شمر و خولی و سنان و زد و خوردهای عون و عباس و جعفر و غیره را با اعداء در کربلا که میتوانست هیجانات درونشان را از سختی و تنگی و قحط و غلا و فقر و فشار و زور و ناامنی و دیگر ناراحتیها و نارضایتیها فرو بنشاند.
ص: 117
باری اینگونه مجالس جز از جنبه مردمفریبی و ریشخند و وقتکشی و مهار و ساکت داشتن و رفع توقع مردم انجام نمیگرفت و همین بیعقیدگی به اصل قضیه بانیان و برپادارندگان آن نیز بود که عزادارانی را هم به مجلس خود میکشید که جز غرض تماشا و التذاذ از تعزیهخوانان خوشسیما و استماع آوازهای خوشآوازهخوانان و کسب فیض از ساز و نواهای موزیکچیهای آن غرض و منظور دیگر نداشته باشند، همراه بسا پلیدیهایی که بنام عزاداری بانجام رسانیده در مناسبترین نقطه، مانند تکیه دولت که این امور را تکمیل مینمود.
عزاخانهای از مستمعان و تماشاچیان سوختهدل عاشقپیشه معشوق فریب شیکپوش، از خانمها و زنان اندرون و منتسبین و بزرگان و خدمتگزارانی از جوانان شوخ و شنگ آموخته کار اهل محل و روضهخوانها و پامنبریهای دلفریب و تعزیهخوانان شوخچشم و دلالهها و واسطههای محبت شیرینزبان که در هم آمیخته شمع و گل و پروانه بلبلهایی را که یکجا جمع مینمود!
سید غشی
از جمله خوانندگان این مجلس یکی جوانی بنام سید غشی بود که این اسم را از جهت آنکه در مجلس غش کرده خود را بر روی زنها که طبق رسم جایشان جلوی منبر بود میانداخت کسب کرده بود، در این حالت که چون با صدای دلکش جمعیت را به هیجان آورده شیون و شین را بنهایت میرساند سربند از سر برداشته نوحهخوانان و سینهکوبان بمیان زنها براه افتاده با دیدن زنی خوشرو نوحه و غلیان را بنهایت رسانیده، با چند حسین وای، حسین وای، جیغ و ویقکنان و بر سر و سینهزنان غش کرده خود را بر روی او میانداخت و ضمنا چون رویی زیبا و اندامی بتناسب داشت اطرافیان زن نیز برویش ریخته، سیاه از نیشگون و گازش میساختند!
تعزیه و تعزیهخوانی
تعزیه، نمایش و شبیهخوانیای بود از شرح مظالم بنی امیه به بنی هاشم که دردناکترین آن وقایع کربلا بشمار میآمد، با صورت کامل آن که عدهای پیر و
ص: 118
جوان و کودک بمناسبت نقشهای خود که باید رل زنان و دختران واقعه یا مردها و جوانان و کودکان آنرا عهدهدار باشند لباسهای زنانه و مردانهی عربی که مطابقت با صورت تاریخی آن داشته باشد پوشیده سرپوش و روبند و عمامه یا سلاح و آلات حرب آنرا بر خویش آراسته شروع به ارائه نمایش میکردند، در این حالت که تمام گفتار و محاورات آنرا باید با زبان شعر و سخن نظم بیان بکنند، در آهنگها و مقام و نغمههای دلنشین کاملا علمی تعلیمدار، همراه موسیقیای در نهایت دلپذیر با آلات مناسب آن از شیپور و طبل و نی و قرهنی و سنج و دهل در دستگاههای لازم که نیکوتر از آن امکانپذیر نمیگردید.
اکبر تعزیهخوان و حاجی بارک اللّه و شیخ حسن شمر و احمد مرمری و امر اللّه ملوس از جمله تعزیهخوانهای به نام آن زمان بودند که در تکیه دولت هنرنمایی میکردند، در نقشهایی مانند نقش حضرت علی اکبر برای اکبر و امامخوانی برای حاج بارک اللّه و شمرخوانی برای شیخ حسن شمر و نقشهای حضرت عباس و حضرت قاسم برای احمد و امر اللّه که با هنر و اندام و شکل و صدا و صورت خود جانبخشی میکردند.
روضه این تکیه از چهار ساعت به ظهر شروع شده نیم و یک بعد از ظهر به اتمام میرسید و مجددا که از دو ساعت بعد از ظهر شروع و به دو سه ساعت از شب گذشته میرسید و تقریبا قسمت اعظم این روضه و تعزیه در روزهای اول در مقابل شاه انجام میگرفت و در آخر مجلس، یعنی روز یازدهم خلعتها و انعامها، از قبیل کیسههای پول و قوارههای دوخته و ندوخته لباس و عبا و قبا و طاقشالهای ترمه به مجلس آمده با دست خود شاه میان تعزیهخوانان قسمت شده عناوین و القاب تازهای تکریم و تشریف میگردید، از جمله نقیب السادات و
ص: 119
فخر الذاکرین و معین البکاء که از جمله عناوین آن میباشد.
در همین روز یعنی روز آخر نیز بود که شیر تعزیه که شیری اهلی کرده بود توسط شیربانباشی به مجلس آمده رها میشد و شیر با آرامی و وقار مخصوص خود آمده پای منبر قرار گرفته سر بر پله آن مینهاد و همین هنگام بود که شیون و شین و هلهله و هیاهوی رقتبار مجلسیان به آسمان برخاسته، تکیه صورت صحرای محشر میگرفت، با شیون و شین و خودکشان مردم از مشاهده شیر و تواضع او در برابر منبر، از این روایت که در چنین روزی، یعنی روز بعد از واقعهی عاشورا شیری از بیشهای آمده نعشهای شهدا را پاسداری میکند. پس از چند دقیقه شیربان آمده زنجیر به گردن شیر میافکند و آنرا دور گردانده پول و پیشکشیهای تماشاچیان دریافت مینمود، در آن حد که گاهی جیبهایش از سکه و طلاهای زنان لبالب میگردید. و پس از آن که زنجیر شیر کشیده او را از تکیه خارج مینمود.
این همان شیربان باشی هم بود که غیر از محرم و صفر هر گاه بیپول و حاجتمند میشد فیل سلطنتی را وسیله گدایی قرار داده، دور کوچه و بازار و جلو دکانهای این و آن وادار به تمنا مینمود. لازم بتوضیح است که اثرات هنری این
ص: 120
نمایشات چنان بود که نه تنها شیعیان بلکه گاهی اهل تسنن و یهود و نصارای مجلس را هم تحت تأثیر قرار میداد تا آنجا که از یادداشتهای طبیب فرانسوی مظفر الدین شاه یکی این قسمت است که: «نمایشات مذهبی مسلمانان بقدری جالب اجرا میشود که من با همه بیاطلاعی از زبان و بیان ایشان گاهی چنان تحت تأثیر واقع میشدم که اشکم بیاختیار سرازیر میگردید.»
خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکند
اما بعدها همین تعزیه که با این جلال و جبروت برگزار میشد و تعزیهخوانش مورد اعزاز تمام مردم مملکت قرار گرفته حتی سر سلاطین زمان را در برابر اهمیت خود فرو میآورد، با انقراض دوره قاجاریه کارش بجائی رسید که بصورت پستترین مشاغل و غیر قانونیترین کارها درآمد تا آنجا که عاملینش تعقیب شده مورد مؤاخذه و مجازات و جرم و زندان قرار میگرفتند و از ترس مأموران در پس کوچهها آنرا برای مشتی پیرزن و پیرمرد اجرا میکردند و همین تغییر احوال و ذلیل شدن تعزیهخوانها هم بود که میرزا ابراهیم خان ناهید مدیر روزنامه (ناهید) را بر آن داشت تا سرلوحهای باین جمله که (خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکند) برای شمارهای از روزنامه خود انتخاب کرده کاریکاتوری در همین موضوع ضمیمه آن نماید.
گراور در دو قسمت ترسیم شده بود، اول صورتی از تکیه دولت و برگزاری تعزیه و حضور شاه و وزرا و اعیان و رجال برای تماشا در آن و جمعیت خارج از شمار تماشاچیان و طبقهای خلعت و انعام که بطرف تعزیهخوانان روانه گردیده بود و در قسمت پایین همان صفحه تعزیهخوانانی را با بدترین وضع سر و لباس و حقیرترین حالت تعزیهخوانی در خلاصه به دو تن که هم امام و شمر و زینب و علی اکبر میشدند و هم شیپورچی و طبال و نیزن و فلوتچی که هر دم وحشت
ص: 121
فرا رسیدن آژان را داشتند و مشتی فقیر و ذلیل و پیر و پاتال تماشاچی که مشتریانشان را تشکیل میدادند و جمله مذکور «خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکند» را عنوان و نقطه عطف آن قرار داده بود.
روزنامه ناهید جریدهای بود طبق سرلوحه خود، سیاسی، فکاهی، کاریکاتوری که بعد از کودتای 1299 با حمایت حکومت جدید و کمک مالی او بوجود آمده با همین گراور هم که کنایه به رضا شاه بود توسط همان دولت چهره به نقاب تراب پوشانید.
روزنامهای بود خادم و ستایشگر دولت که در جنبه تبلیغی کاهی را کوه کرده در کوبیدن مخالفان او وقاحت را بنهایت میرساند با قلمی برنده و دریده و تسلطی که بهر صورت میتوانست آنرا چرخانده بهرهگیری نماید. مثلا آنجا که دستور کوبیدن روحانیت میرسید سخن را به آنجا میرساند که حتی از مؤسس آئین اسلام نیز چشمپوشی نکرده جهت خوشنودی دستگاه وی را هم از خود هوچی بیآبرویش قیاس گرفته میگوید: جار زد آن جارچی م ... الدنیا مزرعة الاخره، و آنرا تا مرتبهی چاکری و گوش بفرمانی خود را بدستگاه نشان بدهد بیاعتنا به احساسات مردم در همین شماره چاپ میکند و از آنجا که «چون اجل بزغاله برسد نان چوپان را میخورد» همین باعث میشود که دستگاه هم آنرا بحساب خود در حمایت از دین گذاشته برای همیشه با او تصفیه حساب بکند.
باری اگر روضه و تعزیه خانه فقیر و کاسب رنگ و ریایی نداشت و فقط بخاطر عقیده و شعائر مذهبی و عزاداری انجام میگرفت روضه و تعزیهخانههای بزرگان و رجال جز وسیله اعمال نظرهای خصوصی نبود و وسیلهای جهت تحمیق و بهرهگیری از عوام و کسب لذات و اطفاء تمایلات و شهوات که از جمله آنها نمونه زیر میباشد:
ظل السلطان در خانهاش که فعلا محل وزارت آموزش و پرورش میباشد سالانه یک دهه روضه میخواند و دلالههایی را پول میداد و در میان زنان میگماشت تا هر یک را که میپسندند با گل و گچ به پشت چادرشان نشان بگذارند و هنگام خروج طبق آن نشان آنها را به اندرون کشیده بحضور ببرند، همراه با بهرهگیریهای مالی و سیاسی و غیر آن که از توضیحشان خودداری
ص: 122
میشود!
انبار- زندان
غرب تکیه دولت محوطه انبار یا دوساقخانه بود که با گذشت سالها از مشروطه و بوجود آمدن عدلیه و نظمیه هنوز بعضی از زندانیان سیاسی در آن نگهداری و زجر و شکنجه میشدند. قتلگاهی که در این زمانها قسمتی از آن بصورت انبار اشیاء فرسوده درآمده، قسمتی از آن اصطبل و گاریخانه شده بود. از زمان صفویه تا اواخر دوره قاجاریه این انبار محل اسکان زندانیان و آزار و عذاب و قتل و کشتار آنان بود و چاهی در وسط آن بنام (چاه ویل) داشت که کشتهشدگان در آن انداخته میشدند. طهران قدیم ؛ ج1 ؛ ص122
ویل» چاهی بود بس عمیق و وسیع که پس از قرنها هنوز به عمق اولیه خود باقی مانده افتادن هزارها محکوم به مرگ اندک تأثیری در آن نکرده همچنان با شکم گرسنه برای طعمه دهان گشوده بود و آخرین لقمهاش قسمتی از بنای بانک ملی بازار در سه طبقه بنا و صد و پنجاه کارگر و عمله و مهندس بود که هنگام ساختمان بکام آن فرو رفته اثری از قربانیان آن نتوانستند بدست آورند.
خدمه این انبار را (دوساقبان) و (نسقچی) میگفتند و کارشان جلب و زجر و اجرای احکام دست بریدن و گوش بریدن و چشم کندن و بینی مهار کردن و مثله نمودن و شقه کردن و سر بریدن و مانند آن بود و سران ایشان را (دوساقچی باشی) و (نسقچی باشی) و (میر غضب باشی) میگفتند. مردمی از قسیترین و شقیترین افراد که باقیماندگانشان را در این زمان یعنی در زمان کودکی نگارنده پدران و سالخوردگان به فرزندان خود نشان داده مظالم و شرارتهایشان تعریف میکردند. خارادلانی که محکومین سیهروزگار را به بدترین و وحشیانهترین عذابها معذب داشته دربارهشان از هیچ زحمت و رذالت فروگذار نکرده، مردم خونآشامی که با استفاده از خودمختاری حکومتها از هیچ
ص: 123
رنج و ستم و جسارت و جنایت چشمپوشی ننموده، با اندک بهانهای مردم بیگناه را گرفتار مصائب و مهالک میساختند. مأمورین بیجیره و مواجبی که باید از طریق سختدلی و بد ذاتی و پاپوشدوزی و توطئهسازی و ستمگری روزی خود کسب و نوکران خودکامهای که با تکیه به نیزه قدرت ارباب، همراه دمار از روزگار مردم بیچاره برآوردن امر معاش بکنند. هر که را که بخواهند متهم نمایند و هر چه را از اموال و نوامیس اهالی که خواستار شوند خود را مالک بلا معارض و مانع آن دانسته بتوانند با استفاده از آشفتگی و بیصاحبی مملکت بدست آورند.
اوباشی که با بچنگ آوردن قبای سرخ و خنجر پر شال و نشان شیر و خورشیدی بجلو کلاه، مالک الرقاب هستی و حیات مردم بوده کسی نتواند حرفی بالای حرفشان داشته باشد و با انتساب به شاه و وزیر و دوستاقخانه و فراشخانه صاحب اختیار همه چیز و همه کس مردم بوده، تراوشگر درون دستگاه اندرون و نشانگر ذات حکومتهای ستمکار وقت بشوند.
کار خودسری را بجایی برسانند که روز روشن دارایی و زن و بچه مردم را از حفاظ و ستار خود بیرون کشیده کسی را جرأت چون و چرای آن نبوده باشد و در هر وقت و بیوقت که بخواهند زندانیان محکوم را مهار کرده، گوش و بینی و دست و لببریده جهت گدایی بدور کوچه و بازار بکشانند و کسی را قدرت تعرض نبوده باشد.
حکومتی- حکومت
بعد از انبار تا دیوار جنوب غربی میدان ارک سر پوشیدههایی با طاقهای گنبدی شکل بود که مخزن علیق چهارپایان و محل نگاهداری تعدادی بوقلمون که در سلطنت پهلوی تخریب و تبدیل به احسن شده مقر حکومت تهران گردید و اکنون
ص: 124
هم بنایش مقابل در وزارت اطلاعات بنام اداره گمرکات برجا میباشد.
حکام تهران تا ساختمان بنای مذکور محل مخصوص و بنایی بنام حکومتی در اختیار نداشتند و هر حاکم مقر حکمرانیش بیرونی عمارت خانهاش بود که در آن بحکومت مینشست، چه ابهت این خانهها بمراتب از اداره محدود و مختصر ملکی یا استیجاری دولتی زیادتر میآمد، از آنکه در چندین هزار متر مربع زمین بنا شده بود، اضافه بر تشکیلات خصوصی حاکم که بر آن مزید و عظمت حاکم فزونتر و نرخش زیادتر مینمود.
هر حاکم در محل حکومت خود همان دستگاهی را داشت که شاه در ارک سلطنتی؛ از دربان و فراش و قراول و یساول و دوساق و دوساقچی و دستگاه کند و بند و زندان و نسق و نسقچی تا جلاد و میر غضب که بحکم خود متهمان را بزیر چوب و فلک و غل و زنجیر انداخته، دست و گوش و زبان بریده حکم اعدام صادر مینمود. در هر محل هر گاه جلو خانه بزرگی آب و جارو شده بیا و برویی برقرار و نوکرانش لباس نو پوشیده چماق بدست گرفته دشنه و خنجر میآویختند، نشانه آن بود که صاحب خانه بحکومت رسیده است و از همان زمان بود که جارچیان براه افتاده فریاد میزدند که (آهای ...! ایها الناس، حکم حکم فلان کس که باید چنین و چنان کرده چنان و چنین رفتار نموده سر به اطاعت داشته باشند و وای به حال کسی که از این دستورات سرپیچی نماید) و پیشکشیها و تقدیمیهایی بود که از ساعتی بعد از طرف اصناف و سرجنبانان شهر و محل بطرف خانهاش سرازیر شده تهنیتهایی که روانه میگردید.
دیگر از کارهای همان روز یا روز بعد بود که دستور جلب چند تن نانوا و قصاب و بقال صادر میشد تا آنها را آورده بزیر چوب اندازند که تا این حاکم بر سر کار میباشد نان باید باین قیمت و گوشت باین قیمت و ماست و پنیر و کشک و پشم باین نرخ بمردم فروخته شود، نرخی که بمراتب از قیمت خرید آنها نازلتر بود و رؤسای اصناف را وادار کند که پولهائی فراهم کرده بنام «خرج نمک آشپزخانه» یا «نعلبندی اسبها» تقدیم حضور کرده استدعای عاجزانه نمایند تا در اوامر خود تجدید نظر فرموده چاکران را دعاگو و قرین امتنان نمایند. از همین هنگام نیز بود که دیگر کسبه هم تکلیف کار خود را دانسته تا چند تن آنها بزیر
ص: 125
چوب و فلک نیفتاده بمصایب بالاتر گرفتار نشوند لازم بدانند حساب خود را با حاکم تازه تسویه کرده تقدیمیهایی برده تعهداتی قبول نمایند و نوکرها و فراشها و مأمورانش هم که از همان ساعت بجان مردم افتاده «حسابخرده» ها را با دوست و دشمن تصفیه نموده عقبماندگیهای دوران بیکاری و زمان خانهنشینی ارباب را جبران بکنند.
حاکم حکم حکومت را بمبلغی خریده مدتها در کوتاهدستی از مقام و منصب، از جیب خورده باید هر چه زودتر خسارات را تلافی نماید، خاصه که امکان داشت هر لحظه آنرا شخص دیگری با سرقفلیای بالاتر قبول کرده جای او بنشیند و خدمهاش که روزها و هفتهها و گاهی ماهها و سالها انتظار کشیده تا دست اربابشان به «لحه» ای بند شده بدهیها و عقبماندگیها را واریز نموده حسرتها و ناکامیهای ایام فترت را کارسازی بکنند.
اختیارات حکومت شامل بود بر کل و جزء امور داد و ستد محلی، رسیدگی بامور کسبه، مبارزه با گرانفروشی، دخالت و رسیدگی به کلیه دعاوی- اعم از جنائی و قضایی و حقوقی، رسیدگی به شکایات امور خانوادگی از اختلافات داخلی و ارث و وصول مهریه و نفقه و حضانت. امور ملکی و منازعات مربوط بآن و تصرفات و مخاصمات و قتل و کشتار و سرقت و راهزنی و تجاوز و امور ناموسی و خلاصه آنچه را که اجتماع آنروز با آن برخورد و تضاد داشته احتیاج به حکم و داور پیدا مینمود و در این صورت بود که شغل حکومت از بزرگترین و
ص: 126
پرمنفعتترین مشاغل بحساب میآمد تا جائیکه گاهی همسری با مقام سلطنت مینمود و حکم حاکم بود که مساوی مرگ مفاجا آمده گریز و گزیری از آن مقدور نمیگردید.
حاکمی لایقتر و با کفایتتر بود که مردم زیادتر از او حساب برده جلادت و قساوت فزونتر ابراز داشته اعمال و رفتار عجیب و غریبتر بظهور رسانده مردم را بیشتر در اطاعات و سکوت و وحشت و اضطراب داشته باشد. چوب و فلک و شلاق و وسایل داغ و درفش از جمله اسبابی بود که در رکاب حاکم در محله و بازار و کوچه حرکت مینمود و هدایت و ارشاد و راهنمایی حاکم تنها با همین ابزار انجام میگرفت که با مشاهده اندک تخطییی خطاکار را به مجازات برساند و در قهر و غضبهای شدید به رفتارهای هولناکتر مانند گوش و زبان و بینی بریدن و گوش بدیوار کوفتن و در تنور افکندن و شقه کردن و پوست سر کندن و از بینی با قلاب آویختن و واژگونه آویزان نمودن و مهمان کردن به آبگوشت آدم اقدام نماید. از کمترین اختیارات نوکرانشان دوغ و شیر و ماست و شیره و مثل آن که در ملاء عام اماله بقال و ماستبند و دوغفروش و جنس بدبده کردن، و دستپروردگانشان رئیس کمیسریهای بعد خودشان که تا همین سالهای اخیر در حکومت قانون و روزگار مشروطه و وجود دادگستری هنوز کسبه و خلافکار را در
ص: 127
وسط میدانها و سر گذرها بزیر چوب و شلاق انداخته جهت صدا در صدا انداختنشان کنارشان طبال و شیپورچی بگمارند.
علاوه بر مأمورین حکومتی همیشه مشتی اراذل و اوباش هم با حاکم حرکت مینمود که هر آینه حکم غارت دکان و تجارتخانهیی را بدهد چپو نمایند و در هر روز چندین مرکز مورد چپاول قرار گرفته اشیاء و امتعه قیمتیش بخانه حاکم و نوکرانش رفته و کم ارزشهایش تقسیم میگردید. این رسم نیز تا اواخر برقرار بود که بلدیهچیها به بهانه کم فروشی و گران فروشی به دکاکین کسبه ریخته اموال و امتعهشان را غارت میکردند و این میرساند که آنچه در ازمنه پیشین برقرار بوده از سنن ملی و شرایط کلی فرماندهی بشمار میآمده که نباید تغییر و تبدیل پذیرد و شاید آنچه در این زمینه خود دیده و از پدران شنیدهایم مشتی از خروار بوده باشد و شاید شاهدان عینی آن دوران را لازم باشد تا خود از گورها برآمده کلیات این فصول تقریر بکنند!
ص: 128
بازار کنار خندق
اشاره
چون سخن در اطراف خیابان ناصریه و مرکز شهر میباشد لازم میآید تا گفتگوئی هم درباره بازار از میان رفته (کنار خندق) بمیان آوریم؛ بازار کنار خندق که امروزه اثری از آن نمانده و از سمت شرق ضمیمه خیابان ناصر خسرو شده است بازاری بود از سه راه مسجد شاه تا میدان شمس العماره که پیش از آن تا اوایل میدان توپخانه امتداد داشته، از میدان شمس العماره تا توپخانه آن در ساختن عمارت شمس العماره و تعریض و احداث خیابان ناصریه از میان رفت و از شمس العماره به پایین آن نیز در خیابانکشیهای زمان رضا شاه خراب شده که از پررونقترین بازارهای شهر بشمار میآمد.
بطوریکه از نام آن برمیآمده بازاری بوده در کنار خندق و باروی قدیم تهران- یعنی خندق شاه اسماعیلی که از طرف شرق از محله کلیمیها میگذشته است، و تا حدود خندقهای قدیم را هم مشخص ساخته باشیم میگوییم از سمت شرق بازار پامنار و محله کلیمیها و بازار آهنگرها و کوچه غریبان را در بر میگرفت و از طرف جنوب به کوچه ارمنیها و گذر قاطرچیها و گذر لوطی صالح و دروازه نو تا امامزاده سید نصر الدین یا سید ناصر الدین و از طرف غرب به گذر قلی و کوچه چاله حصار و غرب پارک شهر تا خیابان سوم اسفند و از جانب شمال به خیابان سوم اسفند و کوچه سیرک و خیابان اکباتان و سرتخت بطرف پامنار را حصار بوده است.
ص: 129
دهانهی بازار کنار خندق، طاقنمای دوم در سمت چپ عکس که هر دو طاقنمای آن که طاقنمای آن که طاقنمای اولش دکاکین طرف غرب بازار و دومیاش سطح بازار میباشد، با اندکی از دکاکین طرف شرقش در تعریض و خیابانکشیهای زمان رضا شاه تخریب و داخل خیابان ناصریه گردید، به اضافه سمت غربیاش که منهای نمای ورودی شمس العماره با تخریب حدود دو متر از دکاکینش به خیابان افزود.
ص: 130
سه راه شتر گلو
نام دیگر بازار کنار خندق بازار شتر گلو بود که از جلو آن یعنی جنوب میدان شمس العماره در ابتدای بازارچه مروی آبی از قنات شاه وسیله تنبوشه بیرون جهیده در حوضچهای میریخت که از ضخامت و حالت ریزش شبیه گردن شتر مینمود و نام سه راه و بازار از آن اخذ شده بود آبی حاجت روای سکنه که سقاها مشکهای خود را از آن پر کرده، کسبه رفع حاجت خود از آن نموده، تابستانها بچهها در آن آبتنی میکردند.
میدان شمس العماره
برای ورود به بازار کنار خندق لازم است از میدان شمس العماره وارد آن بشویم و بد نیست تا واقعهای را هم از این میدان بمیان آوریم:
چون بنای شمس العماره تمام شده مهندسان برای جلو در آن میدانی را لازم میبینند و طبق معمول با زور و فشار سکنه آن رانده شده خانههایشان خراب میشود عالم مجتهدی بنام «میرزا عبد الرسول افجهای» که در کوچه پشت میدان سکونت داشته از آن پس هر گاه برای نماز که امامت مسجد حکیم هاشم را داشته میرفته است کسی را اجیر میکرده برای گذشتن از میدان او را بر پشت بکشد، که این حالت بعرض ناصر الدینشاه میرسد و لازم میبینند تا میرزا را طلبیده استفسار امر نماید و پاسخ این میشود که چون زمین میدان غصب و به زور و عنف از مردم گرفته شده و نشستن گرد و غبار آن به لباس سبب ابطال نماز میشود این کار را جهت احتراز از آن انجام میدهد و شاه را متوجه میسازد که کار ناصوابی انجام داده باید ترضیه خاطر صاحبان املاک آنرا فراهم نماید و بهمین صورت هم انجام میشود.
از اینجا سه مطلب آشکار میگردد: اول، آنکه شاه و اطرافیان آن که مالک الرقاب همه چیز مردم بوده در برابر خواستهای ایشان هیچ کس را اختیار و جرئت چون و چرائی نبوده است. دوم، اهمیت و اعتبار علما که تا چه حد در نظر شاهان قاجار والا بوده کلامشان نفوذ داشته است و سوم، کوتاه دستی مردم در مظالم مگر با توسل بعلما که از این طرق احقاق حقوق میکردهاند.
ص: 131
بازار مفتبرها
باری بازار کنار خندق بازاری از پر و پیمانترین بازارها بود که مرغوبترین اجناس در آن فراهم میگردید تا آنجا که خرید دربار و درباریان در آن صورت میگرفت و نام بازار مفتبرها هم از آن به نام کنار خندق و شتر گلو اضافه شده بود که اجناس مورد درخواست درباریان درجه اول را باید کسبه آن افتخارا تقدیم بکنند، تا آنجا که خود شاه هم از آن چشمپوشی نمینمود اما در عوض امتیازاتی نیز نصیب داشتند که میتوانستند از زورگویان دیگر مانند قرهنوکرها در امان بوده از طرف آنان تعدی و تجاوزی نداشته باشند و زیان خریدهای بلا عوض طبقه اول اندرون را از زنها و منتسبین درجه دوم آن تلافی بکنند. بازاری بود تا دو سه ذرع از کف خیابان ناصریه پایینتر که پنجرههای دکاکین غربی آن بطرف خیابان باز میگردید و شامل همه نوع امتعه از خوراک و پوشاک و خرازی و بلور و عطریات و عتیقه و غیره که از دکانهای قدیمی طرف شرق او هنوز نانوایی سنگکی آن برقرار میباشد.
سنگکی بازار کنار خندق
نان این دکان مرغوبتر از نان دکانهای اطراف خود بود و اسم صاحبش (حاج علی جغجغه) و مسمای لقب جغجغه او این بود که در مواقع شلوغی تا بچهها سر و صدا راه نیندازند آنها را بدور خود جمع کرده با جغجغههای بوتههای سوخت، آنها را بازی داده تا رسیدن نوبتشان مشغول مینمود. بازی جغجغهاش این بود که یکی یک جغجغه به بچهها داده تا آنرا بجنبانند و جغجغهی هر یک که صدا نداشت محکوم بود که چند پشتدستی از دیگران خورده یا هر یک را به کول گرفته دور میدانگاهی شمس العماره بگرداند و باز جغجغهها را جمع کرده با هم مخلوط و
ص: 132
میانشان قسمت کرده بازی را از سر میگرفت.
اما مطلب در این قضیه بود که چون بچهای بازنده شده بچهها را بکول میگرفت یا گرفتار پشتدستی میگردید میگفت: هان بچه جان، این بگوشت باشد که باید در زندگی صدا داشته باشی و گر نه لطمه خورده به کولت سوار میشوند.
سرگرمی دیگری که بچهها تا نوبت نان در دکان او داشتند این بود که آنها را بدور خود نشانیده ریگهای دکان را وسطشان کپه کرده، همراه دست کشیدن به روی آنها با صدای کشدار برایشان بخواند:
از راه برو، بیراه نروهر چند که راهت دورتره
کم کم بخور، پر پر نخورهر چند زیادش خوشتره
دختر بگیر، بیوه نگیرهر چند دختر گرونتره؛
و بچهها هم که آشنای بوظیفه خود بودند جواب میدادند (اوسا بچشم) و جملات را از سر گرفته تا بازی گل بکند.
کلهپزی
کلهپزی این بازار که مقابل نانوایی آن قرار داشت از جهت مرکزی بودنش جالب توجهترین کلهپزیهای شهر بود که جهت تصویر یک کلهپزی کامل آنرا توصیف میکنم:
این دکان مانند سایر کلهپزیها و پزندگیها از دو قسمت همکف و کرسیدار تشکیل شده بود که قسمت کرسیدار آن که سکویی در یک ذرع ارتفاع از نیمه ببعد دکان بود محل نشیمن و پذیرایی مشتریان و قسمت همکف آن جهت بساط و دیگ و وسایل فروش آن آماده شده بود.
پیشخوان دکان شامل بود بر کوره و سوختدان ساخته شدهای از آجر و گچ که از بالا در آن دیگ سنگی بزرگ و دیگچه مسین و سینی بزرگ توگودی جاسازی شده اطراف آن کاشی آبی بکار رفته جلو آن از طرف خارج با پارچهای از متقال آبی تیره پوشیده شده با وسایلی که ذکر میشود زینت میگردید.
در یک طرف پیشخوان بادیه بشقابهای مسی سفید کرده جدا جدا دسته
ص: 133
شده پهلوی آنها نان سنگکهای نصفه نموده قرار میگرفت. دخل برنجیای جلو دست و طشتکی کنار آن که دخل آن برای پول خرد و طشتکش جهت اسکناسها و سینی کوچکی بر در هر یک از آنها بود که پولها را در آنها میریخت و همچنین بادیه لنگری روغن جلو بساط که چهل فتیله در گرد آن در روغن آن فرو رفته سرهایشان بر کنگرههای بادیه برگردان و روشن شده نور افشانی مینمود.
روغن این بادیه از چربی کلهپاچههای دیگ بود که با فتیلههای نورافشانش زینت بساط دکان میگردید و ملاقهای کنارش که دمش روی بساط و سرش لب بادیه قرار گرفته بوسیله آن روغن بمصرف غذای مشتریان میرسید و زنگهایی آویخته بالای بساط که هر دم با سر انگشت کلهپز بصدا درآمده جلب توجه رهگذران مینمود.
دود اسفند که دم به دم در منقل آتش زیر بساط ریخته شده در فضا متصاعد میگردید و صدای (بفرمایید، خوش آمدید) کلهپز که هر دم بگوش میرسید و صدای شاگردش که مرتب بادیه بشقابها را آورده برمیگرداند و دستور مشتریان را رسانده گوشت و روغن میطلبید.
زیر پیشخوان دو کته وجود داشت که در یکی پستایی سوخت روزانه از قبیل پشکل اسب و الاغ و شتر و گوسفند و مانند آن ریخته میشد و کته دیگر جهت استخوان پاکشدهها که بجای پشکل و مثل آن بمصرف سوخت شبانهی دیگ میرسید و سطل بزرگی در کنار آن که خرده نانها و آشغالهای ته ظرفها در آن جا میگرفت. این مدفوع حیوانات که بصورت طبیعی یا بشکل تاپاله درمیآمد سوخت اکثر دکاکین پزندهها مانند کلهپز و تافتونی و دیزیپز و امثال آن را در بر میگرفت و جمعآوری آنها در ردیف شغلهای متعارف بود که عدهای آنها را از معابر جمعآوری و خشک و آماده کرده بفروش میرسانیدند و فروشندگان سرمایهدار که آنها را در آغلها و دامداریها پیشخرید کرده با سود زیادتر به اقساط میفروختند.
ص: 134
جلو بساط از طرف بازار نیز همواره چند سگ بزرگ و کوچک ته بر زمین و چشم به دکان و منتظر انعام و اکرام کلهپز نشسته بودند و گدایانی که از آیندگان و روندگان آن درخواست کمک نموده دعا میکردند، چه این دکانی بود که بخشش از آشغال کلهها به سگها با دست و دلبازی انجام میگرفت و مشتریانش را غالبا داش مشدیها و دست به جیبها تشکیل داده گداها را امیدوار مینمود.
داخل دکان با پرده قلمکارهای تصاویر لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد که لچکی کوبیده میشد پوشیده شده بود و آیینههای کوچک و بزرگ قاب برنجی و عکسهای مشتریان پر و پا قرص و پهلوانان نامی و دوستان کلهپز و عکس قاب کردهی صاحب دکان بدیوارها نصب شده بود. ایضا دو چراغ لنتر با طبق (بارفتن) که یکی بالای دستگاه و یکی داخل دکان آویخته، مقوای شیره مالیدهای جهت صید مگس به پایه لنتر داخل آویزان شده بود نظافت و سلیقه بیشتر صاحب دکان را میرساند.
کف دکان با آجرهای چهارگوش مفروش و کف تختگاهی با حصیرهای برنجی پوشیده شده تغار آبی برای دست شستن مشتریان در وسط و مجموعه (مجمعه) های لب کنگره مسین بر روی حصیرها و سینیهای گرد کوچکتر برای مشتریهای تکی و شیشههای سرکه و بلونیهای انواع ترشیها از پیاز و بادمجان و هفته بیجار که روی طاقچههای چوبی دکان ردیف شده بود.
اکنون ملاحظه کنیم که مشتری در دکان کلهپزی به چه کیفیت صرف غذا کرده کلهپز به چه صورت از او پذیرایی مینمود؟
معمولا مشتریان این غذا خود باید مطابق خورند خویش نان داغ که حتما نیز باید نان سنگک بوده باشد از نانوایی خریده همراه بیاورند، مگر مشتریان غریبی که ناشیانه وارد میشدند، و در ورود مشتری به دکان بود که با خوشگوئی
ص: 135
دکاندار یعنی کسی که پشت دستگاه و دیگ ایستاده بود بداخل تعارف شده حوالهی شاگرد میگردید و با راهنمایی و تعارفات او به تناسب موقع و مقام بجایی از تختگاهی هدایت شده چندکوار مینشست و مجمعه یا سینییی جلوش گذاشته یا سرانده میشد و بادیهای برایش وسط سینی قرار میگرفت.
مشتری ابتدا بظرفیت اشتهای ترید خود نان در بادیه خرد کرده بشاگرد میسپرد و شاگرد بادیه را به استاد داده استاد اگر مشتری خودمانی و قابل احترام بود ملاقهای آب از دیگ و اگر غریبه بود از سینی پیشدست به روی آن ریخته و نانها را در آن هموار کرده پنجه بر روی نانها فشار داده آب اضافی آنرا پس میگرفت و بعد آنرا گنبدی شکل کرده سر ملاقهای روغن و مقداری مغز (مخ) با آب کله مالیده، بر بالای آن ریخته فلفل یا دارچین پاشیده برمیگرداند؛ که البته باز اگر ظرف از آن مشتری پول بده و قابل پذیرایی بود از روغن بادیه چهل فتیله رویش میریخت و اگر نه از چربی روی سینی پیش دست و مخ و مغز نیز به این چنین که برای مشتریان خصوصی از خود کله خالی میکرد و برای غیر آن از بادیه جلو دست که با خرده سفیدیهای دیگر کله قاطی شده مغز واقعی کمتر در آن بکار رفته بود.
مشتری چندانکه دو سه لقمه از روی بادیه میخورد شاگرد که مترصد و مواظب بود آنرا از جلوش برداشته مجددا برای روغنگیری و مخگیری به استاد میسپرد و باز نوبتی دیگر روغن و مغز دادنش تکرار میگردید یا خود مشتری چربی و مخ آنرا چاله زده پیاپی بادیه را به شاگرد میسپرد.
اکنون نوبت خوردن گوشت فرا میرسید و این بسته به آن بود که مشتری چه سفارش داده یا کلهپز مطابق منزلت مشتری خود، آنرا از پاچه و زبان و چشم و بناگوش در بشقاب مرتب ساخته روغن و دارچین ریخته تقدیم نماید که باز در اینجا جهت مشتری قابل اعتنا دست گوسفند و برای غیر آن پای حیوان
ص: 136
داده میشد و لازم بتوضیح است که آبگوشت این غذا بحساب نیامده پولی جهت آن مطالبه نمیشد و تنها گوشت آن بود که محسوب میگردید.
قیمت یک وعده غذای کلهپاچه از سه شاهی تا دهشاهی بود که از برجستهترین خورندگان دریافت میگردید و دو سه شاهی نیز جهت نان آن که از نصف تا سه چهارم سنگک بر آن اضافه میگردید. اگر چه مشتریان کلهپزی را اکثرا داش مشدیها و دست به جیبها تشکیل میدادند اما مشتریان فقیر (وززه) بد پول بدهی هم داشتند که فقط با یک شاهی که به آب آن داده نان ترید کرده صرف غذا میکردند بآن داخل میشدند و مردرندهایی که پس از چانهزدنهای زیاد روغن و مغز و غیره تا پس از تصفیه حساب هنوز لقمهای نان و تکهای چشم و لخم و چربیای باز هم چانه زده، که به ایشان مفتبر میگفتند.
کلهخوری فرمانفرما
روزی فرمانفرما (رجل نامی اواخر قاجاریه) از کالسکه پیاده شده وارد بازار میشود و همچه که چشمش به بساط پاکیزه کلهپز و کلههای بخار کرده و بادیه بشقابهای سفید و شعلههای دلفریب فتیلههای بادیه روغن و کاسه ترشی مخلوط هوسانگیز او میخورد و مشتریان چندکزده پر ولع او را مینگرد آنچنان اشتهایش تحریک شده هوس میکند که همه کار و برنامهاش را فراموش مینماید و ناچار به منزل مراجعت کرده تبدیل ظاهر نموده ملبس به لباس مهتران گردیده کپنک پوشیده کلاه نمدی بر سر نهاده، آجیده بپا کرده باز میگردد و ناشناس به دکان کلهپزی رفته سفارش میدهد و چنان دلنشینش میشود که از شیرینترین خاطراتش شده از آن پس هر جا صحبت غذا میشده میگفته هر آینه در دوره عمرم غذایی خوردهام که لذتبخشم آمده با تمام حواس آنرا بلع و با تمام وجود جذب کرده باشم همان غذایی بود که روزی همرنگ دیگران با لباس مهتران داخل جماعت چندکزده در آن کلهپزی خوردهام!
ص: 137
آجیلفروشی کنار خندق
آجیلفروشی این بازار نیز از آجیلفروشیهای ممتاز شهر بود که ابتدا به ذکر قیافه دکان و سپس به نقل داستانی از آن میپردازیم:
معمولا آجیلفروشها از دکاکین پر زرق و برق پر جلوه بشمار میآمدند که هر بینندهای را مجذوب میساختند؛ مخصوصا دکان فوق که جذابیت را در خود به نهایت رسانده بود. در این دکانها اصولا قفسه و جعبه آیینه و چیزی مانند اینها که اجناس را در خود بپوشاند وجود نداشت و امتعه در دسترس و معرض دید قرار میگرفت. اطراف دکان مانند منبر پلهبندی شده روی آن را با متقال قرمز پوشانده با طشتکهای برنجی کوچک و بزرگ و بعضی اسباب آلات دیگر زینت میگردید؛ به این ترتیب که طشتکهای بزرگ در پلههای اول و کوچکتر و به تناسب در پلههای بعدی گذارده شده به نسبت ارزش نیز جنس کم مصرف ارزان قیمت در بزرگترها و پر قیمت کم مصرف در کوچکترها قرار میگرفت. بالای هر طشتک که از نظافت و درخشندگی تلئلو مینمود، سینیهای گرد قرار داده اجناس را به سینه آنها میکشیدند و لبه زیرین آنها را گل و جغههای کاغذی میچسباندند، سینیهایی که مانند طشتکها شفافتر از طلا جلوهگری کرده، همراه گرد آجر و نرمه شست که بر جابجای آنها فشار داده گردانده بودند گل گل درخشیده جغه گلهایی که از کاغذ روغنی و کشی زیباترین اشکال را به آنها میدادند. وسط هر دو طشتک را که جنس در آنها کوت شده بود باز طشتکهای کوچکتر نهاده در آنها اجناس پربهاتر خوش آب و رنگ مانند مغز پسته و خلال پسته و دیگر مغزها و خلالها و نمونههای اجناس ممتاز ریخته گنبدیشکل میکردند و میان دو مثلث طرفین این طشتکها شیشههای شربت آلبالو و بهلیمو و آب لیمو و شربت ریباس (ریواس) و نارنج و امثال آن میگذاشتند. دیوار دکان را باز با همان متقال قرمز تا نیم ذرع به سقف مانده پوشانده طاقچههای چوبیای که لبه آنها را هم با کاغذ روغنی دالبر داده زینت کرده بودند کوبیده بر روی آنها غرّابههای سکنجبین و شربتآلات و
ص: 138
بلونی های مرباجات میگذاردند و نقاط خالی دیوار را سینی بشقابهای کوچک و بزرگ نقشدار و آیینه دستیهای عکسدار و بیعکس آویخته بالای هر یک بادبزن گل آفتابگردانهای کاغذی و پر طاووس قرار میدادند.
زیر منبر که کتهمانند بصورت انبار درآمده بود اجناس اضافی را جا داده جلو آنها را باز متقال قرمز میکشیدند و گونیهای لب برگردان کرده امتعه را جلوشان قرار میدادند و بصورت داخل دکان، بیرون دکان را منبروار از پشت پیشخوان گونیهای امتعه چیده، طشتک لاوکها را به ترتیب منبر جلو آنها نهاده، بساط را با زیبایی هر چه تمامتر تا وسط بازار و معبر میکشیدند که در اینجا باز اجناس کم ارزش را جلو دست و قیمتیها را عقبتر، تا پربهاترین را که دورتر قرار میدادند. پیشخوان نیز عبارت بود از میز طویلی کم عرض یا سکویی ساخته شده از آجر که رویش قالیچه یا متقال قرمز کشیده شده تخته الوار رندهدیدهای از درازا رویش نهاده شده ترازویی شائینی (شاهینی) که کفههایش روی الوار قرار میگرفت با زنجیرها و کفههای برنجی از بالای آن میآویختند و سنگ وزنههای هشت ضلعی منقش مفرغی که روی آن جلو ترازو گذاشته طشتک برنجیای برای دخل پول کنار دیگر که سنگ خردههای (سیر) و (نیم سیر) و (چهار مثقال) را در آن میریختند و جعبه گزها و قوطی سوهان (سوان) ها را که اطراف پیشخوان مثلثی شکل بالا آورده وسیله جلب نظر میساختند.
بعد از آن زینت طاق و فضای دکان بود که نهایت سلیقه در آن بکار میرفت تا آن حد که شاید بهتر از آن میسر نمیگردید.
نخست طاق دکان را اگر چوبی یا از تیر و حصیر بود با پارچههای مانند چیتهای گلدار پوشانیده اگر ضربی و پوشش آجر بود سفید و رنگ و نقاشی نموده
ص: 139
از زیر آن چند دستک چپ و راست کشیده روی آنها را با پارچه قرمز خوشرنگ یا کاغذ روغنی سرخ و سبز پوشانده آنچه آویختنی و وسیله زینت بود از جمله «گو» های بلورین و جیوهای دهها و صدها میآویختند، اضافه بر نوارهای زری اصل و بدل و یراقهای نقره و امثال آن که از لابلای آنها گذرانده رشته میکردند.
بعد از گوها چراغهای لنتر حباب شرابهدار متعدد بود که از نقطه به نقطه سقف آویخته روزها نیز روشن میکردند و در فواصل میان آنها آویختنیهای دیگر مانند نارگیلهای پوستدار و انجیرهای ریسهای، باسلقهای گوناگون شیرهای و شکری از گردویی و مغز پستهای، خرماخرک های شاخهای، گردهها و قرصههای بزرگ و کوچک حلوا ماما جیمجیم ، جوزقند ، نخ کشیدههای برگه هلو، قیسی و برگه زردآلو، گوجه برغانی، پسته شام، تخمه کدو، تخمه هندوانه، مغز گردو و گردو پوستدار، بادام مغزدار و بادام منقا ، گرده سوهانهای بزرگ
ص: 140
که با نرمکردهی مغز پسته روی آنها نام پنج تن (اللّه، محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین) نقش شده که با سلیقه آویزان میکردند و زرورقهای نازک بریده که با اشکال خاصی به آنها شکل داده از لابلای آنها گذرانده تا بیرون دکان را آذین میکردند، علاوه بر چراغهای کوچک و بزرگ بلور و بارفتن حبابدار که گله به گله بر روی اجناس طشتکهای داخل و خارج میگذاردند همراه گلدانهای چینی و شیشه و بلور الوان گل کاغذیدار که کنار و گوشه طاقچه چوبیها قرار میدادند، غیر از سر طاسهای برنجی دستهدار و بیدسته و چوبپرهای پارچهای و پر طاووس که برای کشیدن جنس و گردگیری بکار میبردند.
آجیلفروش
و اما خود آجیلفروش را لازم بود بدلایل ذیل مردی پاکیزه صورت و ظاهر الصلاح بوده باشد از آنجا که اکثر فروشش را آجیلهای خیراتی و نذری و مخصوصا آجیل مشکلگشا در برمیگرفت، چنانچه از شرایط دکان او بود که باید رو به قبله یعنی درش به طرف جنوب باز شود، چه این نیز از شروط خریدن آجیلهای نذری بود که از دکانهای خلاف آن که درهایشان به طرف شرق و شمال و مغرب بوده باشد راست نمیآمد؛ بنا بر این، در این صورت تماما آجیلفروشها با سر تراشیده و ریش یک قبضه و دو قبضه و عرقچین و عمامه شیرشکری، و در صورت سیادت با سرپیچهای سبز و سیاه دیده میشدند، همراه قبای بلند سهچاکی و شال کمر و دستهای حنابسته و موی خضاب کرده و دستمال روی شانه و لنگ جلو کمر که در میان کسبه از نظیفترین بشمار میآمدند.
ص: 141
آجیل مشکلگشا
این آجیل عبارت بود از: توت، نخودچی، فندق، پسته، نقل، کشمش و بادام که برای رفع گرفتاریها و مشکلات و مهمات نذر میکردند و از شرایط آن بود که سه یا پنج یا هفت شب جمعه آخر ماه یا زیادتر، حلالترین پول خود را به مقدار نذر در دست گرفته به آجیلفروشی که دارای تمام شروط نظافت و ایمان و داشتن دکان رو به قبله و اسم علی یا محمد یا دیگر ائمه باشد داده بدون تکلم و گفت و شنید، که سکوت از جمله آداب این کار بود آجیل را گرفته صلواتگویان به خانه برده با آداب خود مشغول پاک کردن بشوند [بهتر از همه آن بود که نذر و خرید از ماهی که روز اولش جمعه باشد شروع بشود] و در پاک کردن آجیل که دست و مکان و جامه و بدن پاکیزه بوده جنب و حایض در آن دخالت نداشته باشد و پاککننده آجیل که از حرف و سخن لغو و بیجا و غیبت احتراز داشته باشد و همچنین که آجیل باید با دست و قندشکن و مثل آن پاکشده، به دهان نرسیده دندان به روی آن فشار نیاورد و هنگام پاک کردن هم که یکی قصه مربوط به آن را گفته بقیه بسکوت تمام گوش بدهند.
قصه پیر خارکن آجیل مشکلگشا
قصهخوان که زنی از ملا باجیهای روضهخوان بود میگفت:
یکی بود یکی نبود. یک پیرمرد خارکنی بود که همه عمرش به خارکنی و زحمت و مرارت گذشته یک روز خوش و یک دل شاد و یک لب خندان و یک شکم سیر ندیده بود. هر وقت یاد خودش و زحمتکشیها و مرارتهایش میافتاد که تا یادش میآمده از پیش از آفتاب با تیشه و طناب پی رزق و روزی از خانه بیرون میرفته و تا غروب آفتاب جان میکنده و همه دست و انگشتانش از تیغ و نیش بتهها پر خون میشده تا میتوانسته پشته خاری فراهم کرده با آن لقمه نانی به خانه بیاورد و دیگر مردم را میدید که بعضیها با چه آسایش و کامروائی زندگی میکنند آه از نهادش برمیآمد و به هر کس هم میگفت جوابش این بود که قسمت و تقدیرش این بوده یا مشکلی در کارش میباشد.
روزی که در زیر بار خار کمرش دو تا مانده خستگی بیطاقتش ساخته
ص: 142
عرق از سر و رویش سرازیر شده بود، با خدا به راز و نیاز برآمد:
بار الها! من پیش هر کدام از بندگان تو که بیچارگی خودم را در میان گذاشتم کسی نبود تا عقدهای از دل من برداشته گرهی از کارم بگشاید، پیر گشتهام و علیل، طاقت و قوتم تمام شده، توان زحمت و کارم به آخر رسیده، دخلم رو به نقصان و عیالات اطرافم را گرفته، نانخورم فراوان و ناامیدی و وحشت احتیاج و ترس بینوایی و حاجتمندی و بد عاقبتی اندرونم را میلرزاند؛ مگر تو خودت راه فرجی گشوده این پریشانحال درمانده را فرجی برسانی. ای چارهساز کل بیچارگان! و ای دلیل گمگشتگان. ای که همه را یکسان یار و مددکار میباشی.
ای طبیب همه دردمندان و ای غیاث المستغیثین! جز تو به که رو آورم که ناامیدی در آن نباشد و به که حاجت برم که خود به تو حاجت نداشته باشد:
ای آنکه به ملک خویش پاینده توییدر ظلمت شب صبح نماینده تویی
درهای امید بر رخم بسته شدهبگشای خدایا که گشاینده تویی
ای دانای کل حال، خودت راه نجاتی بنما و فرجی برسان! میگوید و میآید و مینالد و اشک میریزد و با خدا راز و نیاز میکند تا به شهر میرسد و بار بنه خود را به زمین میگذارد و به خانه رفته نان خالی همه شبه را خورده نماز گذارده سر بزمین نهاده بخواب میرود.
در عالم خواب صدایی به گوشش میرسد که ای بندهی من حاجتت روا شد و از این ساعت از پریشانی بیرون آمدی، برخیز و بسر بتههای خود برو که راه فرجت آنجا میباشد به شرط آنکه در همین ساعت نذر کنی که تا زنده باشی هر اول ماه آجیلی گرفته میان مؤمنین قسمت نمائی و اسم آجیل و انواع آن را معلوم میکند.
پیرمرد از خواب پریده سراغ پشته بته میرود و در میان آن گوهری میبیند که مانند آتش دور و بر خود را روشن نموده است و برداشته فردایش به بازار برده میفروشد و کار و بارش خوب میشود و تا زنده بوده از پول آن، همه ماهه آجیل مشکلگشا خریده خیر میکند. همانطور که مشکل از کار خارکن باز شد از کار همه هم باز شود انشاء اللّه.
روز اول ماه موقع تقسیم آجیل مشکلگشا بود که میان روضه و وسط دو
ص: 143
نماز مسجد قسمت میکردند و از تکالیف گیرنده بود که پس از دریافت آجیل بگوید: «خدا مشکل از کارت بگشاید و هر مراد و مطلبی داری برآورده بکند».
این آجیل غیر از برای پیشآمدهای بد و گرفتاریها برای کارهای دیگر نیز مانند سلامت بدن و گشایش کار و وسعت رزق و فرج امام زمان و رواج کسب و کار هم نذر میشد که هر اول ماه ادا میکردند همراه قواعدی دیگر که بعضی تعداد نذر را معلوم و بعضی بطور دایم و عدهای بطریق دیگر که یکی دو نوبت آن را ادا کرده بقیه را برای بعد از روا شدن حاجت، میگذاردند، یا آجیل آن را یک جا خریده نصف آن را پخش کرده نصف دیگر را گرو نگه میداشتند. عدهای هم بودند که این آجیل از نذور دایمی آنها بود، با عقیدهی آنکه تا این نذر در خانواده آنها ادا شود از هر گرفتاری و پریشانی در امان میباشند.
خر ناخنکی
آجیلفروشی اول بازار کنار خندق که از پر رونقترین و جالبترین آجیلفروشیهای شهر بود متأسفانه دکانش رو به قبله نبود و برای رفع این نقیصه پیشخوان و بساط و ترازوی خود را به طرف قبله قرار داده بود و بر جبران آن نیز قابهای آیاتی از قرآن و شمایلهای ائمه به دیوار پشت پیشخوان قرار داده گونیها و تشتکها و سبد، لاوکهای آجیلها و مغزها را تا وسط بازار رو به جنوب بساط میکرد، همراه واقعه زیر و ضرب المثلش که از بساط کردن اینچنینیاش بوجود میآید.
در انتهای این بازار تیمچهای بود به نام تیمچه صدر اعظم که احتیاج به مختصر تعمیر پیدا میکند و چندی بوده که چهارپایانی جهت بردن مصالح و کشیدن خاک بنایی از آن بازار رفت و آمد میکردهاند. در میان چهارپایان الاغی بوده که در هر رفت و برگشت سری در بساط آجیلهای آجیلفروشی، آن هم در مغزها و نخبههایش کرده خورده، پاشیده با فین و پف خود مقداری را هم آلوده
ص: 144
کرده خسارت میزده که آجیلفروش ابتدا با چوب و لگد و زنجیر و مثل آن مقابله و به چاروادار او متوسل میشود و چون نتیجه نمیبیند به مباشر تیمچه شکایت میبرد.
مباشر که مرد مطلعی بوده وقتی مطالب آجیلفروش را اصغا میکند که خر با هیچ وسیلهای رفع مزاحمت نکرده است، میگوید من ورد و دعایی میدانم که شر او رفع میکند و دستور میدهد دستمالی از آجیلهایی که خر به آنها رغبت میکند، همراه مقداری نقل و نبات برایش بیاورد. آجیلفروش طبق دستور ظرفی مغز بادام و مغز پسته و نقل و کشمش به حجره مباشر میبرد و مباشر لب و دهانی جنبانده کلماتی بر زبان رانده بر آجیلها میدمد و به او برگردانده میگوید از این پس خود در دکان بوده و مترصد باشد که همواره مقداری از این آجیل در دستمال جلو کمر داشته باشد و بمحض مشاهده خر به استقبالش شتافته دستمال را جلو دهانش گشوده به نوازش و محبت و بوسه و نوازشش پردازد و به هر صورت که بتواند مقداری از آنها را به خوردش بدهد و یقین داشته باشد که چاره کارش همین میباشد.
آجیلفروش که تحت تأثیر فسانه و افسون مباشر قرار گرفته بود، با دقت کامل بمواظبت دستور پرداخته بمحض مشاهده حیوان به جلو دویده با نوازش و محبت و قربان صدقه، دستمال را جلوش میگشاید و با کمال تعجب مشاهده میکند که خر، پوز مختصری زده نگاهی به چهره آجیلفروش انداخته دور میشود! تا کم کم و اندک اندک که نه تنها اعتنا به دستمال نکرده و سر در آجیلهای بساط نمیکند؛ بلکه با پیدا شدن آجیلفروش راه خود را هم منحرف نموده کج کج و پشت به دکان از آن طرف بازار میرود!
چون چندی بر آن میگذرد و از آزار خر خبری نمیشود. آجیلفروش کاسه نباتی پیشکش مباشر برده پس از تشکر میگوید:
به لطف شما از زحمت الاغ، خلاص شدهام؛ اما زندگی است و دوست و دشمن؛ که تا دم واپسین با انسان قرین میباشد و التماس میکند که ورد و دعای کذایی الاغ را به او هم بیاموزد. که مباشر خندیده میگوید در کار الاغ نه ورد و دعا و سحر و افسونی بوده و نه جادو و جنبلی؛ بلکه اعمال و رفتار او هم
ص: 145
صحنهسازیی بوده که آجیلفروش دستورات او را دقیق به کار ببرد و به خر بفهماند که دوستش دارد! همان دوستییی که به هر کس اظهار کند برایش طاقچه بالا گذارده خودش را گرفته پشت چشم نازک میکند!
عطاری سلیمان میرزا وزیر فرهنگ!
بعد از آجیلفروشی بازار کنار خندق عطاری سلیمان میرزا وزیر فرهنگ بود که پس از کنار گذاشته شدن از وزارت به دهنکجی دولت دکان عطاری باز میکند و دلیل این کار او هم این بوده که به وی تکلیف مختلط کردن مدارس میشود که نپذیرفته میگوید هنوز تمدن ایرانی به آن پایه نرسیده که دختر و پسر را با هم در یک جا جمع بکنند و او نیز نمیتواند مظلمه این کار را قبول بکند، و چون از او سؤال میشود پس هرگاه از شغل معاف بشوی چه میکنی؟ میگوید: بقالی، عطاری، برای یک لقمه نان در دنیا را نبستهاند و تا آنکه گفته خود را ثابت کند و بفهماند که اگر وزیری چنین شغلها اختیار بکند آسمان بزمین نمیآید دکانی در این بازار خریده، شاگرد گذارده عطاری باز میکند.
میرزا علی اکبر خان داور وزیر مالیه رضا خان نیز از این جمله وزرا بود که چون تهیه قوانین مالیاتهای متعدد از او خواسته میشود میگوید: من بیش از این نمیتوانم خون مردم را در شیشه کرده برای خود لعن ابدی همراه بکنم: و چون رضا شاه به او میگوید حالا که نمیتوانی بمیر، از همانجا بخانه آمده انتحار میکند.
کاروانسرای سقاباشی
کاروانسرای سقاباشی که هنوز هم به همین نام شناخته میشود، کاروانسرای دوقلویی است در ابتدای همین بازار یعنی بازار کنار خندق، طرف شرق مقداری از سنگکی پایینتر که ابتدا محل ورود کاروانیان و مالبندان ایشان بود و بعدا بصورت سرای تجارتی درآمده بود.
کاروانسراهای تهران عموما از دو قسمت مجزا تشکیل میشدند که قسمت جلو و حجرات آن محل فرود آمدن مسافران و آسایش ایشان و قسمت دوم جای دواب و چهارپایانشان که تا تاریخ مورد ذکر هنوز این اصول مخصوصا در این
ص: 146
کاروانسرا باقی و حجرههای آن محل کسب و تجارت تجار و عقب آن بارانداز و انبار و مرکز مالبندانشان که مرکبهای سواری یعنی اسب و الاغ خود را در آن میبستند بود تا بعد از آن که یکسره بصورت تجارتخانه و انبار درآمد.
لازم به ذکر است که الاغ و استر از مرکبهای خاصه تجار بحساب میآمد مگر معدودی که با درشکه شخصی یا کالسکه رفت و آمد میکردند؛ از این رو کاروانسراها را تماما لازم بود تا محلی هم برای نگاهداری دواب داشته باشند علاوه بر خدمهای که از آنها پذیرایی بکنند.
بانی این کاروانسرا، سقاباشی اندرون بوده که این مثقالی از خروارها تملک شخصی و دارایی او بحساب میآمد، چنانچه نامهای دیگری نیز از بازارچه و خیابان و حمام و غیره از او بر روی ترکاتش باقی میباشد. جای تعجب نیست اگر سقایی صاحب چنین مکنتی بوده باشد بلکه خلاف آن موجب تعجب میباشد که پایینتر از او تنها با انتسابی با اندرون و دربار به مدارج عالیه رسیده اموال و اثقال بیحساب یافته بود، مانند مقنی باشی که مستراحهای دربار را تنقیه مینمود و صاحب کاروانسرایی بزرگ مقابل میدان ارک و ضیاع و عقاری زیادتر از این شده بود؛ چه رتق و فتق امور بوسیله همین سقاها و جاروکشها و غلامها و کنیزها و «چی» ها و «باشی» ها انجام میگرفت که اندکی لازم بتوضیح میآید؛ مثلا سوء قصدی به جان شاه واقع میشود که عدهای در بدو امر و دستههایی بعدا دستگیر میشوند. سوء قصدی که شاید از اول هم ساختگی بوده اصل و اساسی نداشته است! اما هر چه بوده شایعهیی بوجود آمده باید جماعتی تحت بازخواست و تحقیق و تفتیش و زجر و شکنجه قرار بگیرند که همراه متهمان عدهای هم که با آنها خرده حسابی بوده، باید وارد صورت شده داخل تسویه بیایند! و بگیر بگیر شروع میشود. و از همین وقت است که به مصداق «غریق به هر خار و خاشاکی چنگ میافکند» کوچکترین و پستترین افراد اندرون امیدگاه و وسیله نجات و استخلاص گرفتاران قرار گرفته هر دسته به یکی یا چند تن از ایشان ص: 147
متوسل میشوند و از همینجا هم هست که سیل استفاده از پیشکشی و تعارفی و نقدینه و جنس به طرف آنها سرازیر شده، در نعمت به رویشان باز میشود که اینگونه اتفاقات نیز با اشکال و صور مختلف مستمر میباشد غیر از خواهش شغل و منصب و لقب و عنوان که باز از دست همین گروه «چی» ها و «باشی» ها که میتوانستند راه با شاهزادهها و شاهزاده خانمها و دیگر نزدیکان و مقربان داشته باشند برمیآید و تقرب بدیشان، سهلترین و کوتاهترین راه رسیدن به مقاصد میباشد؛ اینست که فراشی که با گرو گذاردن و فروش هستی و دارایی خود که از چند تومان یا چند ده تومان تجاوز نکرده به شغل فراشی یا جاروکشی وارد شده تا قبل از این درمانده نان بخور و نمیر بوده چندانکه ماه و سالی از اقامتش در اندرون میگذرد، صاحب آنچنان هستی و اندوختهای میشود که تصورش برای خود او هم غیر ممکن میآید!
با این تفصیل پس اگر سقایی که از ده و قصبه هزاوه و نطنز با مشک سقایی وارد شده مشک آب یکی یک شاهی به این طرف و آن طرف میکشیده، جارچییی که حنجره خود را پاره میکرده از بس جار و فریاد خر و اسب گمشده میزده چندانکه وارد دستگاه اندرون گشته صاحب کاروانسرا و خانه و باغ و بازارچه و حمام و خیابان و ده و ملک و مستغلات و دیگر و دیگر شود استبعادی نباید داشته باشد.
باری، این کاروانسرایی بود که بیشتر در قحطیهای طبیعی و مصنوعی مملکت، خوار و بار احتکاری کلهگندههای درباری و ملاهای منتسب بدان در آن نگاهداری شده مخفی میگردید و محلی که در قحطی سال 1336 قمری، قحطیزدگان جهت غارت به آن رو آورده گردیده بیش از چند صد تن آنان هدف گلوله سربازان قرار گرفتند و در چاههای آن افتادند.
ص: 148
قحطیها
قحطیهای اشاره شده بلاهای آسمانی و غضب و قهر الهی نبود که گریبانگیر مردم این مرز و بوم شده باشد بلکه غالبا تصنعی و ساختگی مالکان و اربابان نفوذ و قدرت دهدار بود که با مختصر بهانه بوجود میآوردند؛ مثلا در ورامین خشکسالی شده در آن خطه برف و باران کم باریده یا کوههای شمالی تهران در زمستان کمتر سفید شده بود و همین امور کافی بود که سال را سال خشکسالی اعلام کرده و غله را مالکان در هر جا جمعآوری و خریده انبار نموده قحطی درست بکنند.
در هر چند سال یک بار سالی یا دو سالی قحطی و تنگی ارزاق بمیان آمده نانواییها بیآرد مانده پختها از سه نوبت به دو نوبت و یک نوبت و تعطیل کامل انجامیده مردم در مضیقه و تنگنا قرار میگرفتند تا آنجا که گاهی در این قحطیها تا یک سوم و نیمی از جمعیت بدمار هلاکت میافتادند!
در میان قحطیها قحطی سال هزار و سیصد و سی و پنج و شش قمری بود که نگارنده کودکی چهار پنج ساله و شاهد بعضی از وقایع آن بوده مطالبی دربارهاش استماع میکردم.
در این قحطی کار مردم به خوردن مردار و خون و مانند آن رسیده گوشت خر و اسب و قاطر و سگ و گربه از بهترین مأکول بشمار آمده، پوست خیک و کوبیده استخوان و خیسانده برگ خشک در زمره مائدهها بحساب میآمد تا آنجا که گوشت بدن اموات و اجساد مردگان و بدن اطفال خود میخوردند. در همین قحطی نیز بود که نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزموار بر روی هم انباشته شده کفن و دفن آنها میسر نمیگردید و قیمت گندم از خرواری چهار تومان به چهارصد تومان و جو از صد من دو تومان به دویست تومان رسیده هنوز دارندگان و محتکران آنها حاضر بفروش نمیشدند.
شایع بود که زیادتر غلات را درباریها و پیوستگان به دربار و علمای منتسب انبار کرده به این قیمتها رسانیدهاند و همینها نیز میباشند تا برای گرانتر فروختن اجناس خویش، ناامنی راهها را هم فراهم کرده مانع ورود هر بار
ص: 149
و بنه به تهران میشوند.
پری هم دور از تصور نمیتوانست باشد که بعضی وقایع بعد از آن حقیقت را روشن گردانید، از جمله پیدا شدن انبارهای متعدد گندم و جو و عدس و خرما در همین کاروانسرای سقاباشی و چند طویله و کاروانسرای دیگر متعلق به ایشان و بیرون ریخته شدن پوسیدههای این دانهها در بهار بعد از قحطی و رسواییهایی که از جانب بعضی گویندگان و از خودگذشتگان درباره محتکران بعمل آمده ایشان را معرفی و حقایق را آشکار گردانید؛ از جمله شیخ حسن دیوانه که در زیر میآید.
روضه شیخ حسن دیوانه!
شیخ روضهخوانی بود به نام شیخ حسن دیوانه، شیخی جلنبری و بیبند و بار و شهرت دیوانگیش آنکه روضههایش زیادتر گوشه و کنایههایی بر اعمال و رفتار بزرگان و سرجنبانان و حاجیها و پولدارها بود و از این جهت با همه سواد و اطلاعات علمی و فقهی عمیقی که داشت، کسی مجلسی به او نمیسپرد؛ اما در میان طبقات پایین و مردمان فقیر محبوبیتی بسزا داشت که مردم به او عشق ورزیده از او حمایت میکرده برای منبرش سر و دست میشکستند.
در محرم سال بعد از قحطی، طبق معمول همه ساله در مسجد شاه، روضهخوانی برگزار میشود که امام جمعه ، صاحب مجلس نیز حضور داشته و وعاظ نامیای سخنرانی میکرده شیخ حسن نیز در آن مجلس در ردیف مستمعان حضور بهمرسانیده بود. او که همه روزه مترصد بوده تا فرصتی بدست آورده خود را به منبر برساند و موفق نمیشود، در روز عاشورا همینکه با ورود سینیهای چای به مجلس برای چند دقیقه حالت تنفس اعلام و منبر از گوینده خالی میشود خود را به منبر رسانده از آن بالا میرود که هر چه فراشها و گردانندگان مجلس اعتراض نموده او را امر به فرود میکنند توجه نکرده صلوات و خطبه را
ص: 150
شروع مینماید و اکثریت هم که خواهانش بوده به حمایتش صدا بلند کرده تأییدش میکنند.
میگوید من خود میدانم چنین مجلس محترمی جای من ناقص العقل نبوده تکیه به جای بزرگان زدن جز از بیخردی نمیباشد و به همین حساب هم من روضه تمام ائمه را از چهارده معصوم و دوازده امام به منبریهای مستمر مجلس که حق آنهاست واگذار مینمایم و فقط دو کلمه از امام و امامزادهای حرف میزنم که نه تا کنون کسی به فکرش بوده و نه از بیچارگیش سخن بمیان آورده نه دربارهاش از کسی اشکی گرفته است، یعنی از امامی که نه در میان پیغمبران و نه در میان ائمه، هیچکدام مصیبتشان به بزرگی مصیبت او نبوده است، و شروع به روضهی مختصر یک یک از آنها مانند یونس و ادریس و زکریا و یحیی و ایوب و یعقوب که در دهان ماهی و بگرسنگی و بریده شدن سر و اره شدن و کرم گذاردن تن و کور شدن از فراق فرزند گرفتار میشوند، و امام علی که با شمشیر ابن ملجم شهید میشود و امام حسن که با سوده الماس، جگرش تکه تکه میشود و امام حسین که زیر تیغ شمر و زیر سم ستوران میرود، میپردازد و هر گاه هم که مردم صدا به گریه بلند میکنند ساکتشان کرده میگوید چنانکه گفتم روضه من ذکر مصیبت هیچکدام از اینها نبوده و باید اشکها و شیونهایشان را برای روضه خود او که درباره امام سیزدهم میباشد نگاه بدارند و در حالی که مردم متعجبانه به گفتههایش گوش تیز میکنند رو به امام جمعه که در طاقنمای مقابل منبر نشسته بوده نموده میگوید: «یعنی برای این امام! این امام مظلوم محروم ستمدیدهی ضرر کشیده! همین امام سید اولاد پیغمبر که در مجلس صاحب عزا میباشد! یعنی این امام مظلوم محرومی که هزارها خروار گندم دو تومان بیست و یک قران را خریده انبار کرده بود و تا خرواری چهارصد پانصد تومان هم از او خریدند نداد تا خرواری هزار تومان بفروشد و نصف مردم شهر جلوش از گرسنگی زیر دست و پا رفتند و به روی خود نیاورد و دندان به جگر مبارک گذاشت و آن وقت زمستان بیرحم زمستان شد و برف و باران بارید و خروارهای هزار تومانیش به همان قیمت برگشت که پول داده بود! بدتر از همه اینکه اگر گریه میخواهید بکنید حالا بکنید و اگر به سر و سینه میخواهید بزنید اکنون بزنید که همین امروز که از جلو
ص: 151
کاروانسرای سقاباشی رد میشدم دیدم چند انبار از همان گندمها را که برای یک مشتش بچهها از گرسنگی جلو چشم پدر و مادرهایشان پرپر زدند پوسیده بیرون ریخته بودند و وسط کاروانسرا کوت شده بود که به درد سوخت نانوایی هم نمیخورد و بنده خدا باید یک چیزی هم حمالی داده تا برده در خندق خالی بکنند! اکنون شما را به خدا مصیبت این امام بزرگتر است یا مصیبت پیغمبرها و امامهای مصلوب و مقتول، و گریه به حال این امام سزاوارتر است یا بر احوال امام حسین و هفتاد و دو تن شهدای دشت کربلا!؟ که هلهله و هیاهو در میان مردم افتاده مجلس بهم خورده امام فرار و روضه مجلس شیخ حسن هم که با سر- به نیست شدنش برای همیشه تمام میشود!
سقایی
سقایی شغلی بود از مشاغل دونپایه که در هر محل عدهای بدان اشتغال داشتند و کسب روزی میکردند. ترتیب این کار چنین بود که مشکی (خیکی) را که پوست گوسفندی قلفتی شده و آماده گشته بود از آب تمیز پر کرده به خانهها و دکانها میبرده میفروختند.
دیگر از ابزار سقایی دلوچه (دولچه) دستهداری با دو تسمه بلند بود که توسط آن آب از چاله یا جوی و قنات میکشیدند و قطعه چرمی که جهت جلوگیری از نفوذ آب مشک به بدن بر پشت میبستند. پر کردن مشک توسط این دولچهها لازمه مهارتی بود که خاص سقاها بود و دیگران جز با تمرین فراوان نمیتوانستند.
دنباله سقایی- سقاخانه
یکی دیگر از انواع سقایی، به دوش گرفتن مشک آب و ایستادن کنار سقاخانهها و داد زدن بود که:
ص: 152
پیر سقای حرفهای به نام (سید سقا) با کاسه و کوزهی خود در حال آب دادن و در قبلش که بعضی، شاهی صد دیناری داده خیلیها هم که نمیدادند. همچنین که نقاب و پیچهی زنان در آن معلوم میشود و طبقی سمت چپ که زردک (هویج زرد) برای فروش آورده است.
ص: 153
«بده به راه حضرت عباس- بده به راه ابو الفضل- یکی بانی بشه این مشک آبو خالی کنم مردم بخورن» و بعد از گرفتن چهل پنجاه (نیاز) مشک را خالی کرده مشک دیگری پر کرده بایستند که در اینجا لازم میآید تا تعریفی هم از خود سقاخانه بکنیم:
سقاخانه دکان یا نیمبابییی بود که آبگاهی در آن بوجود آورده جام و پیالهای در آن نهاده آب آن در دسترس تشنگان میگذاشتند که در زمره کارهای ثواب بشمار میآمد. این اقدام توسط شیعیان، همزمان با روضهخوانی سید الشهدا به یاد شهیدان دشت کربلا بوجود میآمده که ابتدا وسیله سطل و کوزه و مشک و کشکول آب به مردم میرساندند و ظرفهای آب که در معابر قرار میدادند و کم کم با چشم و همچشمی، ظروف بزرگ سنگی و دوستکامی های سنگی و مسی بزرگ جانشین آنها شده شبها جهت روشنایی و دید آب بر لبهشان شمع روشن میکنند که عوام آن را نذر و نیاز تصور نموده بر آن عقیده بسته شمعها بر آن نیت میکنند و بچههای دزد و بیکارههائی که به تحصیل و جمعآوری نیمه سوخته شمعهای آن میپردازند و اندک اندک که نقد و جنس و روضه نیز بر نذور افزوده دوستکامیها، سقاخانه نامیده شده محلی برای استفاده بعضی مفتخورها میشود و رندهایی که ملهم شده آن را ناندانی بیدرد سر یافته، با آجر و خشت و ساروج برای آن آبگیر و سقف و نما درست کرده خود متولیشان میشوند، که از آن جمله بود سقاخانه نوروزخان و سقاخانه آشیخ هادی و سقاخانه آیینه که از پرمنفعتترین آنها بشمار میآمدند. ایجاد سقاخانه که جز قلیلی صرفا جهت ثواب ساخته میشد، به این صورت بود که محل در نظر گرفتهی آن چند هفته یا چند شب متوالی توسط کسی یا کسانی «بطور ساختگی» خوابنما شده، بر سر زبانها میافتاد، به این کیفیت که مثلا حضرت عباس با مشک خالی کنار آن ایستاده طلب آب میکند و صاحب ملک که همان رند حیله اندیشیده یا هر که بود،
ص: 154
مکلف بود تا آن را سقاخانه بکند و پس ابتدا بیرقی بالایش نصب و سیاهی به در و دیوارش آویخته برای ساختنش از مردم طلب کمک و اعانه مینمود که این شروع بهرهوریش بود و بدنبال آن که برای ساختنش از این و آن طلب گچ و آجر و دیگر لوازم بکند و عمله اکرهاش هم که سر و جانشان فدای حضرت عباس بود و داوطلبانه جمعآوری شده ساختمان بپایان میبردند و با علم و کتل و بیدق (بیرق) و لاله شمعدان و چراغی که از این و آن گرفته میشد زینت میگردید و آب انداخته شده با روضهخوانی مفصلی که به پایش میشد افتتاح و رسمیت میگرفت و از همان شب هم بود که معجزنما گشته کور و شل و چلاقی که قبلا صورتسازی شده بود شفا یافته شهرتش شهرگیر میگردید و از همان زمان هم بود که جا و مکانی که تا هفته و ماه پیش گوشهی خرابه یا کنج صندوقخانه یا گنجهی عرق و شراب یا قسمتی از ذغالدانی منزلی بود در زمره اماکن مقدسه درآمده روح حضرت عباس علیه السلام و اجداد و بستگان گرامیشان در آن حلول نموده مورد تقدیس و نیاز قرار میگرفت و بصورت محلی درمیآمد که حل هر مشکل لا ینحل باید از او شده هر گره و کار بستهای از او گشایش یافته هر درد و رنج و مرض و بینوائی از او چارهساز و سیل پول و نذوری که به طرفش سرازیر بشود.
دو سه سقاخانه مذکور نه از آن سقاخانههایی بودند که فقط شبهای جمعه و لیالی زیارتی و متبرکه مداخل داشته باشند و شمع و پول و منفعت جلب بکنند، بلکه ناندانیای که در تمام اوقات و ایام فایده رسانیده کار راهاندازی و معجزه کرده مشکلگشایی بکنند و تا سود و فایدهی این سقاخانه روشن شود کافی است گفته شود تنها ده بیست مفتخور که شال و پارچهی سبز بر کمر و دور فینهی قرمز سر میبستند میتوانستند خرج خود و عشرتها و بدکارگیهای خویش در تمام دوره سال خویش فقط از دو سه معجزهی ساختگی آن بدست آورند.
البته فواید این سقاخانهسازان به همینجا ختم نمیگردید که فایدههای جنسی و نقدی دیگر از جمله زنان و دختران جوان که از پای روضهی سقاخانه و شمع روشن کردن به دام فریبشان میافتاد و باجگیری به نام خادم ابو الفضل که بر ایشان توسل به آنها بجویند و آویختن به رهگذران و لخت کردنشان به اتهام بابی بودن که به سقاخانه اهانت کردهاند و جیبکنی از پناهندگان و بستی ها که
ص: 155
سقاخانه کوچکی که بعد از خراب کردن گذر نوروز خان و داخل خیابان بوذرجمهری کردنش به حوالی آن ساخته شده بود.
ص: 156
توسل به سقاخانه میجستند از منافع دیگرشان بود که نصیبشان میگردید. درباره اهمیت بست و حمایت این سقاخانهها و جسارت متولیان آنها همین بس که اگر کسی حتی قتل نفس کرده خود را به پای آن میرساند هیچ قدرتی را توانایی آن نبود که وی را دستگیر و مجازات بکند و خدام و منتسبان به آن که از هر جرم و جریمه و پیگرد در امان میبودند، با این شاهد که چون کنسول آمریکا عکس از سقاخانهی بازارچهی آشیخ هادی برمیدارد و مردم به اشارهی متولیان بسرش ریخته و تکه تکهاش میکنند، دولت وقت قادر به دستگیری مسببینش نمیگردد تا منجر به قطع رابطه میان دو دولت میشود.
آب شهر
تا اینکه موقعیت شغل سقایی بهتر روشن شود مقدمتا لازم است درباره وضع آب شهر و استفادهی از آن توضیح بدهم:
آب تهران عموما توسط نهرها و جویهای روبازی تأمین میگردید که تمام کثافات و فضولات معابر و خانهها نیز در آنها سرازیر و تنها اماکن و خانههایی میتوانستند از آب تمیزتر استفاده کنند که در سرآبها یعنی نزدیک مظهرهای قنوات و چشمهها قرار داشتند.
اصولا تهران شهری کم آب، بلکه بیآب بود که این امر از مشکلاتش بحساب میآمد و یکی از موانع توسعه و پیشرفتش همین مسأله بیآبی بود که غربا و شهرستانیها را به سوی خود نمیکشید، هرگز دولت به فکر چاره آن برنیامده بود و همواره این خود مردم، یعنی ثروتمندان و خیر اندیشان بودند که به خاطر شهرت یا به خاطر خدا دامن همت به کمر زده با حفر قناتی آبرسانی میکردند. چون تهران فی نفسه فاقد شط و رودخانه و آبراه بود؛ لذا، آب آن وسیله قنوات و کاریزها در دسترس قرار میگرفت و از این جمله بود قناتهای شاهی به نام:
قنات شاه یا آب شاه، قنات مهرگرد یا آب مهرگرد، قنات حاجی علیرضا یا
ص: 157
قنات سرچشمه ، قنات باغ شاه، قنات فرمانفرما، قنات وزیر، آب سردار، قنات یوسف آباد، قنات اکبر آباد، آب سنگلج ... که آب قنات شاه و آب قنات حاجی علیرضا و آب قنات فرمانفرما از جمله آبهای خوب و سبک تهران بودند و آب مهرگرد و آب سنگلج جزو آبهای بد و سنگین بشمار میآمدند که باز دومی از اولی هم بدتر که غیر هاضم شناخته شده بود، تا آنجا که بیت زیر را به اقتفای حافظ درباره شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم ساخته بودند.
تهران و آب سنگلج و باد شهریارمنعش مکن که خال لب هفت دوزخ است
و واقعا هم چنین بود که اگر با آب سنگلج میشد ساخت و ناگواریش را به زلالیش بخشیده تحمل نمود از باد شهریارش نمیشد چشم پوشید که وقتی شروع به وزیدن و مزاحمت مینمود طوفانی از گرد و غبار و خاک و کثافات برای شهر و مردم آن میآورد و غالبا هم بیماریهائی به دنبالش که موجب تلفات سنگین میگردید.
میگفتند این محله، یعنی سنگلج را رضا شاه از آن جهت خراب کرده، بصورت پارک شهرش درآورد تا در او سوابق و کارهائی که قدیمیها از شرارتها و تولید مزاحمت در عرقفروشیها و قهوهخانهها، قمارخانهها و خصوصیات اخلاقیش داشتند محو بشود. از جمله دربارهی خندهاش که هرگز کسی از او ندیده بود چنین میگفتند که روزی از قهوهخانه کربلائی مهدی سنگلجی بیرون میآمده که چشمش به پیرمرد طوافی میخورد که الاغش بار انار داشته بود. طبق عادت قزاقی که هرگز پول بابت اینطور چیزها نمیداده یکی از
ص: 158
یکی از چرخ بشکههای آبرسان که جهت پر شدن از آب مشروب، کنار مظهر قنات توقف داده شده است.
ص: 159
انارهای او را برداشته آبلمبو میکند. خرکچی ادعای پول نموده او محل نگذارده همچنان مشغول چلاندن انار میشود، تا صدای طواف بطرفش به مفتخور و گردن کلفت و مانند آن بلند میشود که دیگر طاقت نیاورده همچه انار را بصورتش میکوبد که انار ترکیده سر و صورت و رخت اناری را گلگون میکند و از آن منظره وی را خنده گرفته قاه قاه میزند، و پس از آن نیز که کسی خبر خنده از او نداده است!
باد سام- باد شهریار
دهستان شهریار در بیست کیلومتری جنوب غربی تهران واقع شده است با بادهای شدید موسمی و غیر موسمی که هنگام وزش چیزی را در مسیر خود از ثمر و شجر سالم و بر سر پا نمیگذارد؛ در آن حد که درختان عظیم الجثه را از ریشه کشیده شیروانیهای عمارات را کنده به دور میافکند. این باد سابق بر این خسارات و زیانهایی برای مردم تهران ببار میآورد و از آنجا که از بیابانهای بیآب و علف پر مزبله میگذشت و کثافات و ناخوشیهائی با خود میآورد مردم میگفتند این باد غضبی است که آنرا خدا برای مردم گنهکار تهران نازل میکند.
قصه آن را هم چنین میگفتند که چاه عمیقی در پشت (علیشاه عوض) وجود دارد که باد از میان آن برمیآید و موکلی دارد با هیکلی به اندازه کوه دماوند که رو به تهران بر دهانه آن چاه نشسته است و شامه تیزی دارد که بوی گناه را از هزار فرسخی استشمام میکند و چون آن بو به مشامش برسد از سر چاه برخاسته میگریزد که باد بیرون زده به راه میافتد و ضرر و زیانش بستگی به سبکی و سنگینی گناه دارد که انجام یافته است و از بادهای سهمگین آن یکی باد (سام) بود که در زمان مظفر الدینشاه آمده بود و موجب مرض وبا گردیده بیش از نیمی از جمعیت تهران را به دیار هلاک کشیده بود.
ص: 160
سال سام- سال وبایی
سال وبایی یکی از سالهای هولناکی بود که تا این اواخر، ماده تاریخ زمان خود بحساب میآمد که هر کس در معرض تعرض آن قرار میگرفت، دچار بیماری وبا میشده در کمتر از دو ساعت با بالا و پایین (قی و اسهال) و عطش و قلبگرفتگی و کندی نبض و کبود شدن لبها و قطع پول و التهاب تلف شده بود. مرگ و میر این سال به جایی میرسد که نعشها را در کنار کوچه و بازار، چپ و راست، هیزموار بر روی هم دسته کرده با گاری حمل میکنند و مردم با همه خیر اندیشی و ثوابخواهی آنروز که از عقایدشان بوده و وظیفه هر فرد مکلف میدانستند که باید تا هفت تن مسلمان را شسته به خاک بسپرد، باز از کفن و دفن آنها عاجز میمانند و سالی دیگر در زمان احمد شاه، که مرده یکی هفت قران، را بلدیه بابت کفن و دفنشان دوازده هزار تومان به کنتراتچی گورستان بدهکار میشود!
اکثرا این بادها از جهت خاکروبههایی که از شهر در بیابانها پراکنده میشد و حیواناتی را که مرده بیرون میانداخته، یا خر و اسب را که جهت پوستشان پس از کندن آن رها میساختند و بیرون کردن بیماران خطرناک، که در اطراف و خرابه زاغههای خارج شهر زندگی میکردند بود که مسموم شده مردم را مبتلا میگردانید؛ مخصوصا که خود شهر نیز از هر نظافت و پاکیزگی عاری بوده معابرش آلوده به خاک و بامهای خانههایش کاهگلی و پلیدی و کثافاتش در معابر و نهرها و زیر دست و پا ریخته میشد، همراه آبهایی که با نجاسات و بیماریهایشان که مردم همه چیز خود منجمله مردگان را در جویهای آب مشروب میشستند ممزوج میگردید.
حاشیه این مبحث آنکه طبیب و دارویی نیز در اختیار نبود و تنها علاج این مرض دود کردن بخورات خوشبو امثال عود و عنبر و مصطکی در خانهها و خوردن خنکیها مانند هندوانه و لیمو و آب لیمو ترش که البته آن نیز شامل حال دولتمندان میگردید که در وبای مورد ذکر هندوانه یک من سه چهار شاهی به سه چهار تومان، و آب لیموی یک من سه قران به چارکی بیست تومان رسیده بود
ص: 161
و پرهیز از آن نیز دوری از بیمار وبایی و کنارهگیری از مقاربت و همبستری و اجتناب از خوردنیهای حار، مانند فلفل و دارچین و ادویه و گوشت و چربی و میوهجات نشسته و آب نجوشانده و احتراز از مستراح عمومی بود، که آن را هم قلیلی رعایت کرده بقیه که دارای عقاید خشک تأخیر و تعجیل نشدن در مرگ بوده هر چه را از خدا میدانستند، بیاعتنا میماندند و دیگر گرفتن و آویختن دعای وبا و خواندن نماز خوف و نبردن اسم وبا مخصوصا جلو اطفال و «موچ کشیدن» به جای آن بود که بردن اسم وبا را هم باعث سرایت و دریافت مرض میدانستند.
ماده تاریخ- سجل احوال- شناسنامه
از آنجا که هنوز سجل احوال و شناسنامه مرسوم نشده بود و مردم ماه و سال و تاریخ را کمتر میشناختند، شناختن اوقات و احوال و وقایع مهم زندگی هر کس با زمانهایی تطبیق و نشان داده میشد که در آن ازمنه اتفاقاتی چشمگیر افتاده یا وقایعی مهم بظهور رسیده باشد، باین ترتیب که هرگاه تاریخ کار و چیزی یا سال ولادت کسی یا وقت فوت خویش و اقربای شخصی مورد سؤال قرار میگرفت جواب این بود که مثلا در سال تیر خوردن ناصر الدینشاه یا سال رفتن مظفر الدینشاه به فرنگ یا تاجگذاری احمد شاه یا توپ بستن مجلس یا سال وبایی، قحطی، طاعون، مشمشه، یا سال مردن فلان عالم و مجتهد و مانند همین وقایع بود که با ولادت اطفال پشت قرآنها آمده تاریخگذاری میگردید منجمله تاریخ ولادت این نگارنده که پشت قرآن خانوادگی مقارن تاجگذاری احمد شاه
ص: 162
یکی از پلاکهائی که به مضمون «ثبت املاک ناحیه چهار سنگلج نمره 6575» با تأسیس اداره ثبت احوال و اسناد برای مردم تکلیف داشتن سجل احوال (شناسنامه) و برای دکاکین و خانهها دستور داشتن شماره شده بود.
ص: 163
ثبت شده بود.
«چی»- «باشی»
چون مطلب درباره سقاباشی و یکی دو باشی و چی مانند کالسکهچی و باشی، مثل جارچیباشی بود، بیمناسبت نیست از سفارشهایی هم که پدران درباره صاحبان این اسامی، به فرزندان خود میکردند، ذکری بکنیم:
از آن جهت که مردم این دو دسته را از ناپاکترین و آزارندهترین مردم شناخته بودند هر پدری از نصایح و وصیتهایش به فرزندان این بود که با هر گروه از مردم مراوده و معاشرت داشته باشند بجز آنها که عناوین باشی و چی دنبال اسمشان باشد، مانند: یوزباشی ، فراشباشی، دهباشی، پنجاه باشی، لله باشی ، آغا باشی ، میر غضب باشی، جارچی باشی، سقا باشی، چراغچی باشی.
و نیز امثال: کالسکهچی؛ درشکهچی، گاریچی، قهوهچی، خرکچی، توپچی، گمرکچی، بلدیهچی ، مالیهچی ، جارچی، چراغچی ، نسقچی ، تلفنچی، چاپچی، عدلیهچی ، نظمیهچی ، سورچی ، مزقانچی ، چاپارچی ، هوچی.
و میگفتند اینگونه آدمها گربه و عقرب را میمانند که عمری زحمت و محبت را با چنگال و جا دادن در خانه را با نیش زهر جواب میدهند و از
ص: 164
خیرشان باید گذشت تا شر نرسانند.
نرینی به قفل
درباره هوچی که در آخر اسامی چیها نامش گذشت، افرادی بودند که برای پاسبانی شبهای محلات و دکاکین و منازل استخدام شده از یکی دو ساعت از شب گذشته راه میافتادند و چون سیاهی و جنبندهای در تاریکی میدیدند (هو) انداخته فریاد میزدند (آهای سیاهی کیستی) و اگر آشنا نمییافتند در صددش برمیآمدند و یکی از هوهایشان هم این بود که آهای سیاهی نرینی به قفل! و موضوع آن هم این بود که غالبا لشوش و باجگیرهای محلات سراغ دکاندارها رفته توقع تمنای جنس نسیه یعنی مجانی و پول دستی میکردند و اگر صاحب دکان امتناع میورزید شب آمده به قفل دکانش که کلا به چفت و ریزههای پایین در نصب میشد نجاست کرده صبح در اطراف دکان مترصد میماندند و چون صاحب دکان آمده از دیدن و چارهاش مستأصل میگردید خود جلو آمده با گرفتن پولی آنرا پاک میکردند، و هوچی میخواست با فریادش مانع کثافتشان به قفل بشود.
ص: 165
زورخانه
اشاره
چنانکه ذکرش گذشت سقاخانه نوروزخان از پررونقترین سقاخانهها بود که سر تا سر گذر را با طاقبندیها و عکس و شمایل آویختنها و علم و بیرق و علامت و سیاهی دایمی طفیل خود ساخته بود و زورخانهای نیز به نام خود داشت که آن نیز از معروفترین زورخانهها بحساب میآمد و دالان ورودی آن از زیر همان سقاخانه میگذشت.
زورخانه، مانند دیگر اماکن عمومی از روی حساب و قاعده مخصوص بخود ساخته میشد که ابتدا در کوتاه ورودی آن نشانگر موقعیت آن میگردید.
کوتاهی در زورخانه که ارتفاع آن غالبا از یک ذرع تجاوز نمینمود از آن جهت بود که ورزشکار را تواضع و فروتنی بیاموزد و به او نشان بدهد به این محل با ادب پا بگذارد و قایل به احترام بزرگتران و پیشکسوتتران خود باشد و باد نخوت و گردنفرازی را از سر بیرون اندازد.
ساختمان آن مرکب بود از سقفی گنبدیشکل که گود ورزش نیز در زیر آن قرار گرفته بود و غلام گردشی در اطراف آن جهت رختکن و تماشاچی و محلی برای آبدارخانه و کناری جهت سنگ و جایی برای میل و تخته و پهلوی در
ص: 166
ورودی، سردم مرشد- که در بعضی زورخانهها طاق آن بر بالای چهار ستون سنگی یا چهارپایه آجری قرار گرفته بود.
سردم مرشد عبارت بود از جایگاهی مرتفع مسلط به گود که اطراف آن با کاشیهای عکسدار همراه هزاره سرپوشیده زورخانه زینت شده بود و با چوبهای هلالیشکل طاقنمابندی گردیده بود و بالای آن با پر طاووس و عکس و شمایل حضرت رسول و حضرت علی و زیر هلالیهای آن با زنگهای بزرگ و کوچک آذین شده، داخل آن با عکسهای پهلوانان مرده و زنده آرایش میگردید و مرشد با ضرب تنه چوبی بزرگ خود چهارزانو کنار منقل آتش بر بالای آن قرار میگرفت: که در بعضی زورخانهها هم کلا این سردم از چوب ساخته شده مطابق سلیقه مرشد شکل میگرفت.
گود به مقدار یک ذرع از صفه و غلام گردش پایینتر قرار گرفته در صورت هشت ضلعی گودبرداری و مرتب شده لبه آن چوببندی و کف آن با خاک نرم آب زده آماده گشته، پادو و متصدییی به نام جامهدار و مشتمالچی از واردین پذیرایی مینمود. همچنین در و دیوار زورخانه که با قالیچههای لچکی و پردهقلمکارها و عکس و آیینهها و دیگر اسبابآلات زینتی مانند چراغهای لنتر و فانوس و زنبوری مزین میگردید.
ساعات کار آن از بعد از اذان صبح یعنی پس از نماز پیشین تا دو ساعت به ظهر مانده بود و شب بعد از نماز مغرب تا سه چهار ساعت از غروب گذشته، مگر در موارد استثنایی مانند گلریزان که تغییر مینمود.
آداب زورخانه
پیشتازان به این مکان ابتدا مبتدیان بودند که با گشوده شدن در زورخانه پا در آن مینهادند و بتدریج سابقهدارترها و پیشکسوتها و پهلوانها، که با ورود بزرگترها ورزش رسمی شروع میشد و به این صورت بود (وارد کردن) افراد توسط مرشد
ص: 167
جمعی از ورزشکاران که عکس نمایشی برداشتهاند.
ص: 168
که نوچهها و مبتدیان را فقط با جواب سلام و تعارف (خوش آمدین) و سابقهدارترها را با زدن یک (تک زنگ) و پیشکسوتها را با زدن زنگ و خوش آمدین و پهلوانها را با زنگ بلند و (صفای قدم پهلوان) گفتن و سادات و بزرگترها را با زدن به زنگ و ضرب و با گفتن (خوش آمدین- صفای قدم- بر جمال علی صلوات) داخل میکرد و همچنین بود نوبت لنگ دادن جامهدار به ورزشکار که جهت (نوچه) و تازهکار لنگ کوچک و جهت ورزشکار لنگ بزرگتر و برای پهلوان لنگ بزرگ و نو و لنگی برای دور کمر با (تنکه) چرمی معلوم مینمود .
در ورود به گود باز صورت نخستین اعمال میشد و مرشد هر یک را مطابق شأن و مرتبه وارد میکرد و تنها مقامی که در آن پول و ثروت و اسم و آوازه و شهرت و مقام مادی مورد توجه قرار نمیگرفت، زورخانه بود که فقط زحمت و ریاضت و تقدم و ارشدیت و پاکی و طهارت و شرف و مردانگی مورد احترام قرار میگرفت و به همین جهات بود که اشخاص بدنام در آن قدم ننهاده و آنهایی که هنوز سیمای مردانه بخود نگرفته بودند و مو بر پشت لب و زنخشان نروییده بود اجازه پا نهادن به زورخانه نمییافتند.
داستانهای غیرت و حمیت و گذشت و فداکاری ورزشکار، هنوز سرلوحه داستانها و تعریفهای پهلوان بود که مثلا درباره سیما و صلابت ظاهری ورزشکار، جوانی را ذکر میکردند که چون مرشد بعلت نداشتن ریش و گیر نکردن شانه به صورتش مانع ورودش به گود میشود، شانهای بدست آورده چنان به صورت میکشد که دندانههایش در گوشتهایش فرو میرود! و در جهت از خودگذشتگی، قصه پوریای ولی را میتوان نام برد که چون مادر حریفش را، که روز بعد میخواسته با او هم کشتی شود مینگرد که به امامزاده دخیل بسته است و از خدا توفیق و پیشدستی پسرش را میخواهد، هنگام مبارزه خود را به خاک او میافکند و مغلوب نشان میدهد. و درباره طهارت و نفسکشی اینکه چون دختری نیمه شب
ص: 169
به خانه یکی دیگر از آنها پناهنده میشود، تا خود را از نفس اماره برهاند و دست به آلودگی و خیانت او نیالاید یک یک انگشتان خود را در برابر شعله شمع میگدازد تا صبح میشود و قصهها و داستانهای دیگر که در لوازم روحی و خلقی ورزشکار ذکر میکردند. بعد از آن حرکات پسندیده و اخلاق حمیده مرشد بود که عملا تازهرسیدهها را ادب و کمال و فضیلت میآموخت و اشعار او که جمله حمد پروردگار و تحیت پیغمبر و مدح علی و دوازده امام و قطعات پندآموز بود که ورزشکار را برازنده ورزش مینمود.
ورزش زورخانه یا ورزش باستانی از زورآوریها و رزمندگیهای پهلوانی و جنگی ادوار اولیه سرچشمه میگرفت که گرفتن سنگ تمرین سپر محسوب میشد و از آن بازوان توان میگرفت و از تخته قوت و نیروی سر و گردن و سینه و شکم میآمد و از میل اعمال گرز و شمشیر و بکار بردن آنها با دو دست آموخته میشد و از کباده کمانکشی و از کشتی مبارزه تن بتن و از چرخیدن محفوظ ماندن از سرگیجه و آشفتگی از ازدحام میدان محاربه منظور بود و فایده ضرب مرشد تنظیم حرکات و عادت تا انضباط و فرمانبری از فرمانده و تهییج و مبارزه و اشعار مرشد با رجز و تحریک و هیجانی که تعلیم میگردید، اضافه بر ادب و آداب و تنبیه و تربیتهایی که توسط اشعار عرفا و حکما و بزرگان، بر آن اضافه میشد زورخانه را بصورت میدان جهادی ربانی درمیآورد.
دنباله همین ادب و آداب، طهارت و نظافت و سلامت و ایمان و تقوای ورزشکار بود که بیوضو پا به زورخانه نگذارد، جنب و بینماز نباشد، حلال و حرام را رعایت کند، از لقمه شبههناک بپرهیزد، نوامیس مردم را محترم بشمارد، دست به کارهای ناپسند و منافی عفت و ناموس نیالاید، استعمال بنگ و باده و امثال آن نکند، شکرانه بازوان توانایش را گرفتن دست ناتوانان بداند؛ و راعیان این آداب نیز بودند که زورخانه را بصورت معبد و محراب درآورده، آن را در
ص: 170
زمره اماکن مقدسه مینمایاندند و مردم جهت علاج دردهای بیدرمان و حل مشکلات خود به آن رو آورده به چفت و ریزهاش دخیل بسته و هنگام دعای مرشد از وی التماس دعا میکردند، تا آنجا که عرق بدن ورزشکار را جهت شفای بیمار میبردند و برای روا شدن حاجت در محل سنگ شمع روشن میکردند