بازار عطرفروشها
اشاره
بازار عطرفروشها از پیچ سه راه مسجد شاه بطرف سبزهمیدان بود تا ابتدای بازار بزرگ یعنی بازار بزازها که اجتماع عطرفروشها در آن واقع شده بود. دکانهای خوش منظره با قفسههای کم عمق شیشه کرده، همراه جعبه آیینههای زیبا که داخل آنها از چهار طرف آیینه شده بود و جرزکوبهای جالب آلوده به عطر که بوی این بازار از چندین ده قدمی به مشام میرسید. جمیع عطریات ایرانی و فرنگی و مشک و عنبر و گلاب و عود و سعد و حسن لبه و تمام خوشبوها که مردان و زنان و صاحبان ذکر و ریاضات را بکار میآمد در این بازار بفروش میرسید. این بازار نیز در خیابانکشیها خراب شده پیادهرو و قسمتی از کف خیابان بوذرجمهری گردید و تصنیف زیر از زمان یادگاریهای وجود و رونق و بیا و برو آن بازار میباشد:
ای مشکفروش سر بازار! لیلی صفتی میگذرد دست نگهدار- از بهر خدا، بهر رسول دست نگهدار- ریزه بالا ریزه. دستاش کوچیکه نمیتونه ببریزه، پاهاش کوچیکه نمتونه گریزه- ماچش بکنی لک میشه از بسکی لطیفه، دستش بزنی میشکنه از بسکی ظریفه، ریزه بالا ریزه، چه دلچسب و لذیذه، چه زیبا و تمیزه،
ص: 208
دستاش کوچیکه نمیتونه ببریزه، پاهاش کوچیکه نمتونه گریزه.
سه راه یا چهارراه بزازها- عبد الله آشی؟
این محل که تلاقی بازار عطرفروشها و بازار مرغیها و بازار بزازها بود به یک روایت سه راهی بحساب میآمد که انشعاب سه بازار فوق را تشکیل میداد و از طرفی چهار راه، که راهی هم از طرف شمال به خیابان جباخانه که پشت بازار عطرفروشها و مرغیها واقع شده بود داشت، که ضمنا به کوچه تکیه دولت میپیوست. از کسبه تماشائی این سه راهی یکی «عبد اللّه آشی» بود که خودش از کسبه جالب و دکانش از پرفروشترین دکانهای آشی به حساب میآمد.
مردی متوسط القامت در سنین میان چهل و پنج و پنجاه با سر تراشیده و ته ریش ماشینزده و شال و قبا به نام مشهدی عبد اللّه که در این مکان دو دکان داخل هم داشت که در آنها آش شلهقلمکار میفروخت. این مشهدی عبد اللّه که به «عبد اللّه آشی» معروف بود از کسبهای بود که کمتر کسی او را نشناسد یا اسمش را نشنیده باشد که کارش با شکم ارتباط پیدا میکرد و محلش جایی بود که کمتر امکان داشت در روز و هفته و ماه کسی از آن نقطه تردد نداشته باشد.
قاعده کارش اول آن بود که در سال فقط شش ماه آن یعنی پاییز و زمستان را به کسب و کار میپرداخت و بهار و تابستان را تعطیل مینمود و دوم آنکه پر مصالحترین آش شلهقلمکار را در اختیار مردم میگذاشت. و سوم آنکه در روز افتتاحش که روز اول پاییز بود و خود تقویمی برای مردم بشمار میآمد! آشش را مجانی میداد. باید روشن شود که آش بیپولش جنبه نذر و مبرّات نداشت بلکه از جهت تبلیغ توزیع میکرد و همین تبلیغ ساده بود که ارزشمندترین اثر اعلانی و آگاهی را میبخشید و از فردای آن هم بود که تا آخر سال لحظهای دکانش از مشتری خالی نمیگردید. دکان عبد اللّه آشی شامل دو دهانه سقف ضربی 3* 5 بود که درشان بدون هیچ حایل و شیشه بطرف بازار باز میشد و دو پنجره از طرف
ص: 209
شمال بخیابان جبّاخانه داشت که از آن روشنایی میگرفت که در یکی از این دو دهانه پاتیلهایش را کار گذاشته بود و در دکان دیگر از مردم پذیرایی مینمود. تا مقدار فروش آش این دکان در هر روز و اندازه پاتیلهایش معلوم شود باید بگویم تمام طول یک دکان را پاتیلهایش گرفته بود و (نیم خروار) خرده برنج مصرف روزانهاش بود که آش مینمود، غیر از سایر مخلفاتش مانند نخود و لوبیا و ماش و عدس و سبزی و چند گوسفند گوشت و آب که بیش از شش هفت خروار به وزن میرسید!
از اول غروب بار و بنشنهای آن را در پاتیلی و گوشت آنها را در پاتیل دیگر که چهار گوسفند درسته یا معادل آنها گوشت گردن و قلوهگاه بود پخته میشد و از نیمه شب مخلوط و جاانداخته شده برای سحر آماده بفروش میگردید و مقارن دو ساعت بعد از ظهر به اتمام میرسید، باین صورت که خود در لچکی میان دو پاتیل نشسته با قاشق چوبی پیمانهاش مقدار آشهایی که میخواستند در کاسههای سفالین نیمه تخت ریخته پیاز داغ پاشیده، قاشق فرو برده بدست مشتری یا شاگرد میسپرد، و ظرفهای غیر ظروف دکان را قاشقشمار که به خانهها و دکانها میبردند. یعنی دو پاتیل هر یک به اندازه دو متر دهنه که غذای بیش از سه هزار نفر را تکافو مینمود. آش شلهقلمکار غذایی بود کامل، مخصوص صبحانه و ناهار قلیان و ناهار که با نان تافتون که قاشق کرده پشتش میدادند صرف میگردید. در مقدار خوراک آن از یک شاهی که بچهها میخریدند تا چهار پنج شاهی که بالغ کاملی را سیر مینمود. خوبی این آش در وقتی بود که کاملا پخته و جا افتاده (دست به گردن) شده باشد و امتیاز دیگرش گوشت فراوان و عمل آوردنش که با قاشق کش آمده؛ با انگشت مثل انگشت پیچ بدور نان یا انگشت پیچیده تاب بخورد و مزهاش زمانی بحد کمال میرسید که پیاز داغ و روغن
ص: 210
مفصل با دست و دلبازی روی آن ریخته شده اشتهایی جانانه بدرقهاش باشد و همه این احوالی بود که بخوبی در آن دکان وجود داشته صورت میگرفت.
پیاز داغی که حتما باید با چربی بدن گوسفند درست شده زعفرانی رنگ عمل آمده باشد.
وعده مردهشور
چون این آش همه چیز را در خود قبول میکرد و آشپزهای نابابی هم بودند که همه چیز را بهم آمیخته آشهای ناسالم میپختند. دربارهاش مثلی از قول مردهشورها بود که (انشا اللّه سر آش شلهقلمکار) و شأن نزولش آن بود که چون طلبکاری از مردهشویی مطالبه طلب نموده بود به او وعده ببازار آمدن آش شلهقلمکار را داده بود، یعنی با آمدن آن ناخوشی و مرگ و میر زیاد شده حسابهایش را پاک میکند. این مثل مشابه مثل «وعده سر خرمن» است که دهاتیها میدادند. آش بدپزها هم آنهایی بودند که در بازار دروازه و بازار سید اسماعیل و میدان کاهفروشها آش میپختند، مخصوصا پاتیلیهای میدان کهنهفروشها و میدان مالفروشها و میدان امین السلطان که غالبا برنج آششان ته دیگ خشکههای چلویها و ته خورش قیمههای آنها بود که با سبزی خشک و زوایدی دیگر مخلوط نموده آش میساختند و در نشان دادن خرابی و آلودگیهای آشهایشان مطالب زیر:
بخورید که سبزیدارش کردم!
روزی قاطری را که در میدان مالفروشها برای فروش آورده بودند در اثر ازدحام دواب و تنه به تنه خوردن پشتش به پاتیل آشی میافتد و در این هنگام هم معدهاش که گویا علف تازه نیز خورده بود اجابت و داخل پاتیل آش میشود که آشی بدون ناراحتی و تغییر حال قاشق در آن چرخانده دادش را بلندتر کرده فریاد میزند: بدو که سبزیدارش کردم!
ص: 211
هنوز مشتری اولم را ندیدهام
داستانی دیگر بود که میگفتند آشپزی را که زیاد بد آش میپخته است مشتریای به او اعتراض و کاملا که معایب آشش را گوشزد میکند و میگوید اینطور که تو آش میپزی یک هفته هم کارت دوام نمیآورد، آشفروش جواب میدهد من سی سال است همین آش را همین جا همه روزه میپزم و یک ساعت بعد از ظهر هم آش نداشتهام و مشتری اولم را هم هنوز ندیدهام!
بخورید مال خودتان است؟!
درباره چگونگی آش شلهقلمکار نیز این داستان بود که میگفتند یکی از پزندههای میدان کاهفروشها که آش و پلو و همه چیز میپخت پای پاتیل پلوش مینشست و داد میکشید بخورید مال خودتان است و چون همهاش بفروش نمیرسید فردا آنرا کوفته میکرد و میگفت بخورید مال خودتان است و چون باز چیزی از آن میماند برگ مو یا کلم یا بادمجانی دورش پیچیده بصورت دلمهاش درمیآورد و باز همان داد را میزد و از آن نیز که باقی میماند، آشش ساخته میگفت: دیدید که مال خودتان بود، اما اگر اول میخوردید اسمش پلو بود و حالا آش میخورید!
بازار مرغیها
اشاره
این بازار بطوری که اسمش توجه میدهد بازاری بود بعد از بازار عطرفروشها یعنی بعد از سه راه بازار بزرگ بطرف سبزهمیدان که مرغ و خروسفروشها و سعلهایها در آن اقامت داشته کسب میکردند و در ردیف داد و ستد آنها نیز غاز و بوقلمون و آهو و بز کوهی زنده و کشته شده و گوسفند بود و لاشههای کبک و قرقاول و غیره که صیادان در آن بازار میگرداندند، و هنوز چنانچه مقابل بازار بزرگ و اول و داخل کوچه تکیه دولت دیده میشوند مرغفروشهای سبدیای هستند که از آن مرکزیت و نام و پاتوق استفاده میکنند:
ص: 212
مرغفروشها، با سبدهای مرغ که شمال سبزهمیدان را اشغال کردهاند و دکاکین پشت سرشان که در اختیار دوافروشان میباشد. در مرکزیت کل دوا درمانفروشهای تهران و توابع.
ص: 213
عظمت عشق یا صفای محبت!
از دیدنیهای این بازار دو آهوی نر و ماده بود که همیشه یکی از آنها بطور آزاد در بازار گردش کرده سر به این دکان و آن دکان میکشید و وسیله تفریح میگردید و وحشت و فرار نمینمود. داستان آنها هم چنین بود که وقتی صیادی دامی برای شکار میگسترد و آهویی بدامش میافتد و چون بر سر آهو میرود جفت او را هم پهلوی دام مینگرد که به حزنانگیزترین وجوه صورت بر صورت آهوی گرفتار میمالد، چون گریز و وحشتی از او نمینگرد هر دو را گرفته در این بازار بفروش میرساند و دکاندار هم که داستانشان میشنود از فروششان صرفنظر نموده نگهشان میدارد، اما آزادی آنها مشروط بر این بود که همیشه یکی را در قفس گذاشته دیگری را رها مینمود، چه دانسته بود بدون وجود دیگری آهوی آزاد فرار نمیکند و همین طور هم بود که او خیال کرده بود و عجیبتر آنکه چون شبی جانوری آهوی نر را میگزد و او تلف میشود آهوی ماده هم نزدیک ظهر همان روز جان میدهد! و دو بیتی زیر الهام از احوال آهوان مذکور میباشد که نگارنده در تازه جوانی سروده ارسال یار جفاکار کرده بود:
با اینهمه خواری که لگدمال تو باشمباز آهوی عشقم که بدنبال تو باشم
ای کاش بمیری تو و من بهر تو میرمتا آنکه تو مال من و من مال تو باشم
ص: 214
سبزهمیدان
اشاره
سبزهمیدان که در ابتدا «سبزیمیدان» یعنی میدان سبزی بوده که بعدها با بازارکشیهای سه طرف و ساختمانهای اطراف بصورت میدان درمیآید. محوطه وسیعی با چهار در و دروازه و دو طبقه بنا در چهار طرف که طبقات زیرین آن با ایوانهای سرپوشیده به دکاندارها و عطارها اختصاص یافته و طبقات فوقانی آن نیز با ایوانهای بیسقف در اختیار تجار قرار گرفته بود. بنای آن بصورت مدرسه طلاب ساخته شده بود با طاقهای مقوس ضربی آجری و پایههائی بندکشی شده که در آنها و مثلثهای دو طرف دهانههایشان کاشیکاری بعمل آمده بود. فضای آن همراه با درختان فراوان نارون و چنار و اقاقیا که سایه و صفای تابستانهای آنرا تأمین مینمود و در وسط آن حوض هم کفی با آبی سبز رنگ که در اثر استعمال رنگ و رقت خود از دست داده سبز و غلیظ شده بود!
شاید چنارهای آن از کهنترین و عالیترین درختان حوالی و دور و بر خود بودند که در قدیمترین ازمنه غرس شده همچنان از طرف کسبه و سکنه بخوبی پذیرایی و مواظبت میشدند و اگر امروزه نشانی از آنها دیده نمیشود از آنست که از هنگام تأسیس بلدیه هر رئیسی، چند تنه از آنها را همراه دیگر اشجار سایر خیابانها بریده جهت سوخت و سوز زمستان و هیزم آشپزخانه به منزل فرستاده یا به پول نزدیک کرده بود. آخرین آنها چنار خوش قد و قوارهای در وسط آن بود که بدستور کریم آقا بوذرجمهری نصف آن در سالی و نصف دیگرش در دو سال بعد
ص: 215
بریده شد و بسرنوشت بقیه دچار گردید و میدان بصورت کویر درآمد، چنانچه اکنون میباشد!
سبب بریدهشدن در دو نوبت آن هم این بود که چون سکنه محل آخرین درخت را در معرض تلف دیده اره را در پایش مشاهده میکنند، حیلهای اندیشیده بحضور کریم آقا رفته معروض میدارند که درخت در رؤیای سه نفر خوابنما شده که از قطع آن صرفنظر بشود که موجب خطر و ضرر جان جناب رئیس میباشد و هر سه نفر هم قول شاعر، که: (نهالافکن بود کم زندگانی) را شاهد آورده کریم آقا متوهم شده دستور منع مزاحمت صادر میکند اما چون مدتی میگذرد و از بریدن نصفه درخت ضرر و زیانی نمینگرد و چون تنه آن مورد حاجت در و پنجرههای ساختمان جدیدش میشود مجددا فرمان قطع میدهد و درخت بریده شده چوبش ضبط انبار میشود!
کسبه سبزهمیدان
سبزهمیدان محلی بود که علاوه بر دکاندارها و دوافروشها و خردهفروشهای مستقر، انواع کسبه دستفروش که امتعه خود را بر سر دست عرضه میکردند نیز در آن جمع میشدند. از جمله قبا، گلیم و لبادهایها که متاع خود را یک کتی روی شانه میانداختند. کفاشهای نو و نیمدارفروش، طواف، میوهفروش، سیبزمینی، کبابی، لبویی، شلغمی، دل و جگری، دوغی، تخممرغی، پنیری، باقلایی، چای دارچینی، پاتیلیهای آشی و پلوئی که سبزهمیدان برایشان بهترین مرکز کار معلوم شده بود.
قهوهخانه موال آباد
در ضلع جنوب شرقی آن قهوهخانهای بود بنام قهوهخانه (موال آباد) متعلق به حسن موال آبادی و حاج حسن شمشیری بعد که بعدها بصورت چلوکبابی درآمد
ص: 216
سبزهمیدان در جبههی غربی و دهانهی بازار توتونفروشها و جبههی غربی که در آن دهانه بازار اروسیدوزها میباشد.
ص: 217
و فعلا تعطیل میباشد. در این سابقه از نام که چون صاحبش ابتدا قهوهخانه پشت مبال (مستراح) مسجد شاه را دایر کرد و قهوهخانهاش به مبال آباد مشهور شد بعد از آن هم که این قهوهخانه را برپا ساخت اسمش با خودش به این مکان آمده صاحبش رسما مبال آبادی شناخته شد.
جمله معروف حاجی ملک اروسیدوز
در این قهوهخانه بود که جمله تاریخی حاجی ملک اروسیدوز از زبان او گذشت و این چنان بود که روزی جلو نیمکت همین قهوهخانه نشسته بوده که یکی خبر زاییدن زنش را میآورد و چیزی به او مشتلق داده مرخصش میکند و هنوز او رد نشده دیگری وارد شده اطلاع آمدن دومیاش را میدهد و پشت سر او دیگری که خبر سومیش را میاورد و حاجی ملک که چنین مینگرد شتابان برخاسته عمامهاش را از سر باز کرده به او داده میگوید بدو این را بسوراخ بتپان که تا باز است از آن جانور بیرون میآید و اضافه میکند: احمق کسی که در لانه عقرب آب بریزد و از آن انتظار بیرون آمدن بچه عقرب نداشته باشد!
عطاریهای سبزهمیدان
عطاری در ابتدا به دکاکینی اطلاق میشد که در آنها عطریات و بخورات میفروختند و اواخر به دکانهایی که قند و چای و شکر و آبنبات و کبریت و فلفل و زردچوبه و دواجات و مثل آن داشته باشند. در واقع شلوغترین و
ص: 218
پر و پیمانترین دکانی که شاید فقط جمله زیر را بتوان مصداق حالت صورت و کیفیت آن یافت: (چیزی میخواهد که در دکان هیچ عطاری پیدا نمیشود!) و جایی که همه چیز در آن غیر از جان آدمی یافت میگردید.
عطاریهای سبزهمیدان دو جنبه داشتند یکی خردهفروشی و دیگر عمدهفروشی و بنکداری که با همه سرمایهداری و دست اولی از جهت مرکزیت به خردهفروشی نیز مجبور بودند که از همان خردهفروشی که کیسه بغچههای دوا را کنار و گوشه سبزهمیدان پهن کرده بودند به تجارت و بنکداری رسیده بودند. در این صورت نه تنها مرکزیتی برای دیگر دکاندارها بود که اجناس مورد حاجت خود تأمین کنند، بلکه خانهدارها هم اکثر لوازم خانه خود را، آنها که مصرف زیادتر داشتند و ماهانه، سالانه میخریدند از جنس عطاری و دواجات، بخاطر تازه و ارزانتر بودن از آنها تهیه میکردند.
فروش دوا از کارهای اصلی آنها بود و تا دواجات فرنگی متداول نشده بود محلیتی داشت برای کلیه داروهای ایرانی و آنچه در دیگر نقاط شهر بدست نمیآمد که مردم میتوانستند از عطاریهای سبزهمیدان بدست آورند و عطار یعنی کسی که به تمام اسامی و خصوصیات و مضار و فواید علف و گیاه، چه دارویی و چه غیر آن واقف بوده یکان یکان را از نام و صورت شناخته، از طبع و خاصیت هر یک اطلاع کافی داشته باشد. از اینرو اینگونه عطاریهای دوافروش خود نیمچه طبیب بلکه طبیبی بودند که علاوه بر نسخهپیچی کار طبابت هم انجام میدادند، که یکی دیگر از اسباب رونق کارشان همین کلینیک مجانی سرپاییشان بود که هم خود ویزیت کرده و هم دوا میدادند و دیگر کهنه نبودن دواهایشان که از جهت فروش زیادشان همیشه تازه بدست مردم میرسید.
داروسازی نیز از دیگر کارهایشان بود که هر دکان به اسم خود قرص و حب و کپسول و شربت و روغنهایی داشت که در جهت امراض عمومی مورد استفاده قرار میگرفت. از مالیدنی روغنهایی که امراض جلدی را علاج مینمود.
از قرص و حبها و قرص کمر برای تقویت گرده و پشت و امور جنسی و حب لینت و از این قبیل برای معده و امعاء و حب سرعت انزال و حب نعوظ جهت مردان ضعیف و محروم. همچنین کپسول ضد اسهال و کپسول گنهگنه و چهار گرد
ص: 219
و امثال آن برای تببر و امراض عفونی و شربتهایی که جامع الفواید بشمار آمده از سوی چشم تا درد سینه و سرفه و ضعف عمومی و اشتها و دیگر بیماریها را فایده میبخشید و مالیدنیهایی جهت جوشها و خارشها و بثور و زخمها و مکروهات پوستی و شیاف و چکاندنی و پرز و فتیله و غیره و غیره که بکارهای دیگر میآمد. اواخر برچسب و اعلان تبلیغ و توصیف نیز یاد گرفته برای دواهایشان قوطی و جعبه و بسته و شیشه تهیه نموده رویشان را با عکس و تعریف مزین ساخته و با آن خود و داروی خود و مکان خویش را معرفی میکردند. مثلا (قرص تقویت جهت قوت کمر و لذت جماع و سرعت انزال، فرمایش حاج مم کاظم دوافروش. آدرس سبزه میدان تهران) یا (شربت مقوی: برای میل غذا، اشتها، سوء هاضمه، دستگاه گوارش، رغبت جماع، سیلان منی، سرعت انزال، درد مفاصل، دل دردهای مزمن. حاج حسینعلی عطار، سبزهمیدان) یا معجون فلان و فلان که به اسم معجون افلاطون. معجون جالینوس. معجون جلاجل. معجون ارسطو و معجون مروارید نامیده میشد، تا کمکم که دانششان پیشرفت کرده قاعده اعلان در روزنامه را فهمیده، مخصوصا درباره مباشرت که دواهایشان در روزنامهها به این اشکال و اسامی که در یکی خروسی با چند مرغ و یکی عکس خروس فقط داشت و دیگری شکل ماهی سقنقور را کشیده بود اعلان میگردید، با حکایتهایی از دیگر خواص آنها که از موی سر تا ناخن پا را در برمیگرفت
ص: 220
و جملگی سر از سبزهمیدان بیرون میآوردند.
بعضی هم نسخه معجون یا شربت خود را به این شرح نوشته خواصش را ذکر میکردند: (معجونی که قضیب را سخت و دماغ را قوت دهد و رغبت را بسیار گرداند و در خون تغییر عظیم پدید آورد، چنانچه مباشرت به لذت حاصل و نیروی بسیار آورد و معده را قوت دهد و اشتها را زیاد گرداند و دفع بلغم و هضم طعام کند، از مروارید، بیخ مرجان، انیسون، بهمن سرخ و سفید، کاکنج، ریشه لبلاب، شکوفه اذنی، کزمارج، سلیخه، دارچین، اسارون، مصطلکی، صمغ عربی، کتیرا) اما مقدار و طرز تهیهاش را نمینوشتند.
در این صورت چون این مکان مرکزیتی برای دواجات شده بود ناگزیر خردهفروشهای کیسه دستمالی هم در اطراف آن گرد آمده گله به گله بساط نموده و نسخهپیچی و خردهفروشی میکردند، باین کیفیت که کیسههایی کوچک و بزرگ از گل و برگها و دانهها و حبوب و پوستها و ریشهها در اطراف خود چیده ترازویی جلو دست گذارده نسخهپیچی میکردند و بیمارانی که در اطراف هر یک حلقه زده آشکارا و زیر گوشی درباره علت و مرض خود صحبت و نجوا داشته دستور میخواستند.
سبب اعوجاج تهران
تهران شهری است شمال و جنوبی که در دامنه البرز واقع شده. شمال آن شامل کوهها و بلندیها و جنوب آن شیبها و پستیها و گودالها و درهها که سابقا آب آن از بلندیهای شمالی تأمین میشده، در هر صورت چه آبهای نزولی که توسط برف و باران جاری میگردید و چه آبهایی که وسیله قناتها و کاریزها جریان میگرفت و از شمال بطرف جنوب میآمد، ناگزیر نیز راه و مسیری میخواست که از آن عبور بکند و لذا از هر نقطه که آب، راهی باز کرده جریان گرفته بود طبعا حریمش جزء خالصه و متعلقات آب میگردید که حق مالکیت از دیگران سلب مینمود و این همان حریم و مسیل بود که مردم در اطرافش به احداث باغ و خانه و دکان پرداخته، حوالی آنرا شارع و محل عبور میساختند. ضمنا واضح است که هرگز هیچ آب بطور دلخواه راه معینی در پیش نگرفته بطور منظم و دور از اعوجاج
ص: 221
حرکت نکرده است و این همان عدم سیر صحیح و طی طریق غیر مستقیم او بوده که کوچهها و معابر را که ناگزیر باید در ساختمان خانهها تبعیت از جریان و حریم آب داشته باشند وادار به بینظمی و نامرتبی و بیحسابی و خارج شدن از محاسبات هندسی و شهرسازی نموده ناچار به اعوجاج و انحناء و بد نقشگی و بد صورتی بکند.
شاهد این مدعا نقشههای قدیمی آن که خیابانها و معابر اصلی غالبا از شمال بطرف جنوب کشیده شده، شوارع عام و طرق شرقی و غربی کمتر در آن بنظر میآید و همین نقیصه هم بوده که امروزه یکی از اشکالات عمدهی عبور و مرور شهر را فراهم ساخته از شرق به غرب و از غرب به شرق راه مستقیم صحیحی (بغیر از تنها خیابان شاهرضا) که از بیابان به بیابان ختم شود نمییابیم، چنانچه بهمین صورت بود وضع راهها و جادههای خارج شهر که مهندسشان رودخانهها و آبهای طبیعی بوده نقشه و ملاک جادهسازها که همانرا مبنای عمل قرار داده محاذی آن کوه و زمین را بریده راه میساختند. مأخذ و ملاکی که هنوز نیز در جادهسازیهای درجه دوم ملحوظ میباشد.
باین کیفیت هم تنگی و گشادی و ضیق و وسعت کوچهها بوجود میآمد که در نقطهای که نهر از جهت غیر شیب بودن وسعت میگرفت معبر نیز حریم بیشتری یافته میدانگاهی و میدانچه و مثل آن میشد و در مجرایی که تنده و شیب بود و عبور آب از آن بسرعت انجام مییافت و یا انتهای آب و باریکه بود ناچار کوچه باریک و تنگ و بنبست و نامتناسب میگردید.
در هر صورت چه آبهای نزولی که از آسمان جاری شده راه خود میگشود و چه آبهایی که بتوسط مردم بدست آمده مسیری را دنبال کرده بود مجراهایی بودند که مسیر و سرنوشت معابر شهر تهران را معلوم میکردند و تنههای اصلیای که شاخهها و ریشههای ناموزون به اطراف دوانیده تهران بعد خود را بصورت بدقوارهترین و نامتناسبترین شهرها درمیآوردند.
دیگر از علل ناموزونی شهر تهران وجود لجامگسیختگی قدرتمندها و ضعف ضعفا و افراط و تفریط در شرم و حیا و مجامله و ملاحظهکاری مردم بود که مثلا گردن کلفتی میخواست در نقطهای خانهای بسازد دیوار خود را با اجازه خود تا
ص: 222
حد امکان جلو میگذاشت و چون مردم بصدا درمیآمدند دیگری که بعد از او احداث بنا میکرد بحکم اجبار صاحب خانه نخست مجبور بود دیوار خود را عقبتر بگذارد، و طبق همین قرار میدانگاهیها و سرتختها و تکیهها و جلو خانها که چون زمینی مفت و یا مجهول المالک و یا ضعیف صاحب بدست میآمد آنرا زور و فشار زورمندی پیشخوان و میدانگاهی و یا ضمیمه خانه خود یا تخت و صفه و تکیه مینمود.
ص: 223
خیابان چراغگاز
اشاره
خیابانی بود مانند بقیه خیابانهای شهر، با دکانهای بیترکیب یک طبقهی سباتدار و بیسبات در عرض کم و زیاد از هشت و ده تا پانزده و بیست متر، با پیچ و خمهای بسیار و چندین کاروانسرای کوچک و بزرگ بنام گاریخانه که بصورت گاراژ درآمده بود و دکانهایی نوظهور از شغل اتومبیل و لوازم آن که مردم را جهت تماشا بسوی خود میکشید و سبب نام «چراغگاز» ش آنکه زمانی که تازه خیابان میشده در آن کارخانه گازی جهت تأمین روشنائی تأسیس شده بود.
کارخانه چراغگاز
این اولین کارخانهای بود که در ایران دایر گردیده بود و شیوه کار آن نیز چنین بود که دیگهای درداری که درهایشان با پیچ و مهرههایی باز و بسته میشدند در آن کار گذاشته شده از آنها لولههایی به اطراف کشیده شده بود. که شاهلولهاش به خیابان ناصریه و خیابان در اندرون میآمده به عمارات شاهی و فانوسهای آن که به دیوارها نصب بود ممتد میگشته غروب به غروب شیرهای دیگها باز شده، گاز «کاربیت» در لولهها جریان یافته توسط عدهای چراغچی که با میلههای بلند مشتعلی براه میافتادند فانوسهای آنرا که به دیوارها نصب شده لوله گاز به
ص: 224
داخلشان رفته بود روشن نموده و با بسته شدن شیرها خاموش میشدند.
این ابداع قبل از اختراع چراغ برق بود که با اولین سفر ناصر الدین شاه به فرنگ به ایران آمد و برای روشنایی اندرون در نظر گرفته شد، زیرا دو خیابان ارک و ناصریه هم شامل اندرون میشد و آنها نیز از آن بهرهور میشدند.
فانوسهای آن مانند چراغهای جلو اتومبیل بود با طبق نور افکنی در داخل که نور را القا و پخش مینمود و لوله باریکی مسی که از لوله اصلی زمین بالا آمده به آن میرسید، با شعلهای قوی و نوری سفید، اما طولی نمیکشد که لولههای فانوسهای خیابان توسط اهالی قطع و خراب و روشنایی آن منحصر به اندرون و حیاطهای آن میگردد، تا در سفر مظفر الدین شاه به روسیه که اولین کارخانه چراغ برق یعنی (کارخانه امین الضرب) خریداری شده حمل میشود و برق جانشین گاز شده، نام خیابان نیز از چراغ گاز تبدیل به چراغ برق میشود.
اگر ارزان باشد خریداریم!
داستان خرید کارخانه برق حاج امین الضرب به این صورت بر سر زبانها بود که حاج امین الضرب که اصفهانی زیرک و تاجر سرمایهداری بوده جزء ملتزمین رکاب با مظفر الدین شاه به روسیه میرود و روزی که در خیابان قدم میزده چشمش به کارخانه مزبور میافتد که مشغول کار میباشد و او که تا آنزمان چنان چیزی ندیده بود محو تماشا میشود. چون مدت اقامتش در جلو کارخانه به طول میانجامد دربان برای رد کردنش جلو آمده میگوید مگر خیال خریدنش را داری که اینطور نگاه میکنی؟! و حاج امین الضرب جواب میدهد بله، بشرطی که ارزان بدهند و درست حساب بکنند! که در همین میان هم صاحب کارخانه رسیده از جریان مستحضر میشود و چون وضع جلنبری او را در آن قبای دراز و مستعمل و عمامه شیرشکری ژولیده و وضع نابسامان «که عادت همیشگیش بود» ملاحظه میکند تا او را دست انداخته باشد بگوید قیمتش پانصد تومان میباشد و حاج امین الضرب هم بخواهد تا قولنامهاش کند و پولش را هم حواله یکی از تجار معتبر آنجا نموده
ص: 225
شوخی شوخی کار بجدی رسیده کارخانه را تصاحب میکند. اکنون این داستان تا چه حد افسانه یا حقیقت داشته باشد بعهده گویندگان که از معمران و معتبران بودند میباشد، اما آنچه فهما و روشنفکران اظهار میداشتند این که معامله کارخانه با آن صورت بهانهای بوده تا روسها راه باز کرده جای پای بیشتری در ایران داشته باشند و قدر مسلم آنکه اولین کارخانه برق که چشم تهرانیها را بنور جمال خود منور گردانید توسط حاج حسین آقا امین الضرب اصفهانی تاجر معروف به ایران وارد شده بکار پرداخت که تا سالهای بعد از 1320 هنوز خدمت مینمود، کارخانه مادر. مادری باوجود که فرزندانی خلف، مانند کارخانه برق ژاله و آلستوم و دیگر کارخانههای دولتی و خصوصی و شبکه سراسری را جانشین گردانید.
روشنایی شهر
تا قبل از کودتای 1299 و زمان صدارت سید ضیاء الدین طباطبایی اگر شبها در کوچه و خیابان روشنایی و نوری بچشم میآمد همان چند لامپ «خایهقوچی» تیرهای اطراف اندرون بود که کورسو میزد و بقیه شهر در ظلمت مطلق فرو رفته بود، اگر چه آن چند لامپ هم که از سیمهای خود آویخته بود و تلو تلو میخورد یکی از ده آنها سلامت نبود و توسط سنگ و تیرکمان بچهها هدف قرار گرفته نابود شده بود. از جمله اقدامات سید ضیاء الدین یکی تأمین روشنایی بقیه شهر بود و آن نیز به این صورت انجام گرفت که توسط بلدیه تعدادی فانوس دیواری حلبی برنگ سبز با لامپاهای نمره هفت که سه طرف آن شیشه و واریختگی و کلاهک بادگیری در بالای آن تعبیه شده توسط پایه آهنی به دیوار قرار میگرفت خریداری و در هر پنجاه قدم یکی از آنها به دیوار کوبیده شده، با جیره هر فانوس پنج سیر نفت و استخدام عدهای چراغچی که هر صد و پنجاه چراغ
ص: 226
بیکی از آنها واگذار شد صورت عمل یافته معابر را مختصر روشنایی بخشیدند.
اگر در ابتدا این فانوسها نوری داشتند و کم و بیش راه را از چاه ممیز میساختند اما اندک اندک در اثر پیدا شدن راه دزدی در نفت آنها که چراغچیها فتیلههایشان را بالای کلاهک آوردند و حقهبازیهای دیگر مانند سرپیچ پنج بجای سرپیچ هفت قرار دادن و پایین نگاهداشتن فتیلهها به صورتی درآمدند که فقط نور سر فتیله خود معلوم میکردند و خاصیتی دیگر از آنان مترتب نمیگردید.
این چراغها کنترات مردی بنام حسین خان چراغچی بود که سر دسته حساب شده دیگر چراغچیان را او استخدام مینمود و اگر چه در ابتدا آنها را با روزی چهار قران مزد اجیر کرده بود، اما اواخر نه تنها چیزی بآنها پرداخت نمینمود بلکه مبلغی هم روزانه دستی میگرفت، معهذا هنوز دزدی نفت و فتیله و فروش لولههای آنها و تعویض لولههای سالمشان با لولههای لب پریده آنقدر بود که چراغچیها علاوه بر پر کردن جای اجرت خود چیزی هم سرک داشته باشند، تا آنکه اولین کارخانه برق دولتی در میدان ژاله برقرار شد و تیرهای سیمانی آن برپا گردید و نور برق جای روشنایی لامپها را گرفته فانوسها جمعآوری گردیدند.
ص: 227
کارخانه برق ژاله!
و اما کارخانه برق ژاله از قرار شایع در ظرفیت چهل هزار کیلو وات خریداری شد که دربارهاش چنین تبلیغ کردند: از شرق تا سمنان از غرب تا قزوین و از شمال تا آمل و از جنوب تا قم را برق میدهد! اما پس از چندی معلوم شد که حتی از خود روشنایی تهران هم عاجز میباشد، از آن جهت که از چهل هزار کیلو وات 36 هزار آن در خرید دزدیده شده، چهار را بجای چهل بحساب آورده، چراغچیهای جدید روی چراغچیهای قدیم امثال حسین خان و اعوان انصارش را سفید کردهاند!
دنباله کارخانه برق امین الضرب
باری کارخانه امین الضرب از عجایبی بود که تا سالها موجب حیرت و تماشای مردم شهر شده بود. هر غروب به تماشایش میرفتند و مدتها به شگفتیش لب به دندان میگزیدند و لا حول میگفتند. اما با این همه که هر نور لامپش تا ساعتها وقت مردم را به تماشا میگرفت، اندک عکس العمل و رغبتی به استفاده از آن نشان نمیدادند و تنها فایدهای که از آن مترتب میشد همان نور چند لامپ دو سه خیابان اطراف اندرون شاهی بود و بس که اول غروب روشن و آخر شب از خود کارخانه خاموش میگردید.
پس از اندرون و دور و بر آن دکاندارهای خیابانهای فوق الذکر بودند که راغب نور برق گردیدند و ترتیب شرکت آنها هم چنین بود که خود، یا وسیله یکی از کارکنان کارخانه سیمی از شاه سیم گرفته به دکان کشیده به سرپیچ میبردند و لامپ بسته روشن میکردند و تحصیلدار کارخانه شب به شب آمده مطابق مصرف شمع (وات) هر چند لامپ که روشن میدید پول میگرفت، بدون آنکه هیچ نوع کلید و کنتور و فیوز و چیزی در کار آن لازم و تکلیف داشته باشد.
قیمت سوخت هر لامپ چهل شمع شبی چهار شاهی بود و هفتاد و پنج وات هفت شاهی و صد شمع ده شاهی که بعضی کسبه نادرست هنوز در آن دغلی
ص: 228
کرده، اول شب لامپ کم وات زده، پس از دور شدن تحصیلدار لامپ پر وات میبستند یا در ابتدا یکی دو شعله نشان داده بعد از رفتن او سه چهار لامپ روشن میکردند و لئیمتر از اینها آنان که دکان یا بساط خود را نزدیک آمدن تحصیلدار تعطیل کرده پس از گذشتن او دوباره دایر و از آن نیز شانه خالی میکردند!
دیگر روشناییها
نور و روشنایی خانهها و دیگر اماکن نیز بوسیله لامپا های نمره سه و نمره پنج تا هفت و ده و پانزده و بیست و بیست و پنج و سی نمره که با نور شمع اندازهگیری شده بود، در شکلهای مختلف تأمین میگردید که پرنورترین آنها (لنتر) های نمره سی بود که در رکابی از سقف میآویختند و حبابی از چینی یا بلور رنگدار، که از زیر، لعاب سفید خورده نور آنرا به پایین میفرستاد و از همین نوع که بالای پایههایی ریختگی از چدن و مفرغ و برنز در اشکال زیبا سوار شده وسط اتاق قرار میگرفت.
دیگر چراغهای لامپا مانند با سرپیچهای دو شعله و سه شعله که آنها نیز بر پایههای با رفتن و بلور و چینی و فلز سوار میشد و حبابهای زیبا بر کلاهک سرپیچ آنها استوار میگردید و بکار زینت سربخاریها و طاقچهها میآمد و نور لطیف و روشنایی شاعرانه میدادند و تا موقع خاموش شدن بوی بد نمیدادند و در خاموش شدن هم چنانچه پیش از این در پاورقی آورده شده برای جلوگیری از بو، با پایین کشیدن شستیای که کنار سرپیچشان تعبیه شده بود با خفه شدن خاموش میشدند.
بعد از اینها پایه بلندهایی به اسم جار با پایههای مرمر در سرپیچهای گردسوز نمره بیست و بیست و پنج با حبابهای لب کنگرهی الوان بسیار زیبا که وسط مجلس قرار داده میشدند و جهت زینت دو طرف دوال بخاری اتاق
ص: 229
میگذاشتند و بعد از آن شمعدانها و تک پایههای شمعسوز مفرغ و بلور که به وسیله شمع روشن میشدند و لالههای پایه برنجی حبابدار و دو شاخه، سه شاخههای زمینی و دیوارکوب و پنج شاخه و ده شاخه و پانزده شاخه و بیست و چهل و بالاتر شاخه که چهل چراغ نامیده شده بر بالای پایههای محکم بلور استوار گشته بر روی زمین قرار گرفته سقفیهایشان که از سقف آویزان میشدند.
وسایلی بسیار زیبا و دلپذیر که علاوه بر روشنایی، زینتبخش اتاقها و مجالس گردیده، جلوه و جلا به جشنها و چراغانیها میدادند و در آخر چراغها و اسبابی که رافع حاجت بوده فقط بکار روشن کردن مکان و معلوم کردن راه از چاه و کار راهانداز میآمدند، مانند فانوسهای شیشهدار و نفتسوز و پارچهای شمعسوز که اولی را فانوس بغدادی و دومی را فانوس شمعی میگفتند و برای عبور شبها از کوچهها و کشیدن جلو اسب و الاغ روضهخوانها و پیشاپیش اعیان و رجال و علما و مثل آن بکار میآمد، تا پیهسوز و چراغ روغنی بیلوله و حباب که با روغن کرچک روشن شده مانند کهنه نفتآلود شعلهای دوددار میکشید از نوع پیهسوزها و چراغهای زیر خاکی اعصار قدیم که در موزهها دیده میشوند و اخس و زشتتر و پرضررتر و کم نورتر از همه، چراغی بود بنام (چراغ موشی) که بدون سرپیچ و لوله تنها وسیله کهنهای که از لوله باریکی در قوطی نفتی فرو رفته بود روشن شده دود و بوی عفن متصاعد مینمود و بکار فقرا و مستراحهای عمومی و مبال حمامها و استفاده از مطبخ و پاشیر آبانبار و امثال
ص: 230
آن میآمد. دنبال همه چراغهای نور سفید زنبوری سقفی که حباب آن با یک شعلهی توری از سقف یا بلندی آویخته شده لوله باریکی از آن به منبع نفتی که کناری قرار میگرفت و تلمبهای در داخل و بعضی در خارج داشت آمده بود که با باد تلمبه نفت به چراغ رسیده با گرم کردن سرپیچ و لولهی توری بندشان وسیله نفت یا الکل که باید مقدمتا انجام شود روشن میگردید و زنبوری هلندیاش میگفتند و دیگر زنبوریهای روسی رکابدار توری دراز و زنبوریهای فانوسی دستی و آویزی لوله طبقدار شرابهدار سوئدی که بعد از هلندیها به بازار آمدند تا چراغ برق که هنوز بالای آن چیزی نیامده همچنان یکه تاز میدان میباشد.
عقیده درباره چراغ
درباره نور و روشنایی عقاید بسیاری ابراز میشد، از جمله آنکه نور را از مواهب الهی و مایه خیر و برکت و نعمت و آسایش و سعادت میدانستند، برعکس ظلمت که آنرا مظهر شیطان و از علایم قهر و غضب و تنگی و سختی میپنداشتند، باین دلیل که نزول برکات جمله با نور همراه بوده جمیع درکات از تاریکیها میباشند. از نور است که خوب و بد شناخته شده، فعالیتها آغاز گردیده، نبات و حیوان و انسان رشد یافته، اثمار و اشجار به ثمر رسیده کارهای خیر بروز میکند و برعکس آن تاریکی و ظلمت که پلیدیها در آن بظهور رسیده، فسق و فساد و فجور در آن واقع گشته، امراض در آن شدت یافته، دزدان و خیانتپیشگان و بدکاران در آن دست به فعالیت زده، جانوران موذیه در آن به ایذای خلایق برآمده، زشتیها و ناجوانمردیها در آن بوقوع پیوسته، هر کار خبیث در آن واقع میشود. پس نه تنها در مصرف نور امساک جایز نمیداشتند بلکه اسراف آنرا نیز مجاز دانسته نور چراغ را وسیله طرد مفسدهها و رافع بستگیها و سبب رونق کار و وسعت
ص: 231
معاش میدانستند. از این رو از مؤکدات بود که هر کس در شب باید چراغ خانه و دکان خود را تا موقعی که هنوز خورشید فرو ننشسته است و قرمزیش بر آسمان است روشن داشته باشد تا نور به نور دیگر بپیوندد و تا آفتاب طالع نشده آنرا خاموش ننمایند و بهمین عقیده از مؤکدات بود که مخصوصا تازهعروسها تا سه روز بعد از عروسی چراغ اتاق حجلهی خود خاموش نگردانند. همچنین دستور برای اعیاد مخصوصا عید نوروز و در تحویل سال و سر عقد ازدواجها که همهی چراغها را روشن بگذارند، خاصه چراغهای شب عید را که تا آخرین ساعت هفته اول سال، نفت به نفت و شمع به شمع کرده روشن بدارند.
آداب روشن کردن چراغ
با این عقیده لطیف از عصر بلند چراغها را نفتگیری و تمیز و فتیلههای آنها را گلگیری و مرتب کرده، لولههای آنها را پاکیزه و براق نموده، با سلام و صلوات کبریت بر آنها زده فتیلههایشان را پایین کشیده، با گرم شدن لوله و اضافه کردن هر بار به شعله آن و بالا کشیدن فتیله باز صلوات فرستاده شاه چراغ را که مقصود شاه چراغ شیراز برادر امام رضا (ع) بود سلام و تحیّت گفته خرسندی میکردند که از آنجمله بود ترحیبها و ترجیبها به محمد و آل محمد از جانب دکاندارهای بلد، هنگام روشن کردن چراغ که باینگونه متذکر میشدند:
صل علی محمد، صلوات بر محمدنور چراغ مصطفی، کیست؟ علی مرتضی
بعد امام مجتبی، حسین شهید کربلابعد شهید کربلا، اسیر دشت نینوا
ز بعد زین العابدین، باقر علم انبیاز بعد باقر علوم، صادق رمز ماسوا
ز بعد علم بالغه، موسی کشتهی جفاز بعد کاظم الکظیم، علی موسی الرضا
ز بعد موسی الرضا، تقی امام اتقیاپس از امام اتقیا، نقی ولی اولیا
ص: 232 پس از علی نقی چه کس؟ حسن امام حقنماپس از امام عسکری؟ قائم حجت خدا
صل علی محمد و صلوات بر علیهما و در اینوقت خود صاحب دکان و مشتریان و جمعیت تماشاچی که برای جواب دکاندار و صلوات جمله آخر میایستادند و صلوات بلند میفرستادند.
ایضا تحیت و سلامی دیگر بچراغ باین صورت:
السلام علیک یا شاه چراغ، یا صاحب چراغ. همه نظرهای پاک، کوری چشم حسود و حسد و بخیل و نادرست و ناپاک، جنب و حرامزاده و نانجیب و بدعتگذار و شبههناک. دم بدم، قدم بقدم، بر یکهسوار عرب و عجم، زبده اولاد بنی آدم، نبی، مکّی، عربی، مدنی، امی، قرشی- یعنی بنام احمد، محمود، ابو القاسم محمد صلوات، که متفقا چه ایستاده و چه نشسته و چه مشتری و چه راهگذر درخواست گوینده را اجابت و الهم صلی علی محمد و آل محمد میگفتند.
رسوم و آداب چراغ
همچنین از رسوم و آداب بود که هر کس تا یکی دو ساعت از شب گذشته وارد دکانی شود باید (چراغ روشن) بگوید و صاحب دکان جواب بدهد (چراغ عمرت روشن) و از عقاید بود که هر مشتری در اول چراغ، اگر چه بسیار کم و مختصر چیزی از دکاندار بخرد و در غیر اینصورت بود که میگفتند: (دشت سر چراغ را کور کرده) یعنی برای تا آخر شب کار صاحب دکان را کساد نموده است.
باینجهت کسبه هم تا حد امکان برای اینکه دشت سر چراغشان کور نشود با مشتری راه آمده ارزان میدادند. اگر چه بسیاری دکاندارها هم این اعتقاد را دستاویز در محظور گذاشتن مشتری قرار داده هم فروخته و هم گران میفروختند.
دنباله کارخانه برق حاج امین الضرب
چون سخن نور و چراغ با گاز و برق حاج امین الضرب شروع شد با همان نیز همراه تشریح وضع کارخانه و ساختمان و خصوصیات آن خاتمه میدهیم.
ص: 233
کارخانه مذکور در حد خود از کارخانههای معتبر و اساسی زمان بود و موتور آن که وسیله نفت کار میکرد و لنگری و فلکهای بقطر حدود سه متر داشت که با حرکت متین خود هر بینندهای را بحیرت میکشید. اینکه برای نگارنده امکان تشریح آن میرود از آنروست که در تهران هیچ مکانی از کارخانه و زورخانه و میخانه تا خانقاه و مسجد و کلیسا و بتخانه و خانهی شاه و وزیر، در و دربندان نداشت و هر کس میتوانست در آنها تردد داشته باشد و به کندو کاو یا تماشا بپردازد، تا آنجا که در حیاطها و باغچههای اندرون شاهی اطفال محل ببازی میپرداختند و بحیاطها و اتاقهای خانمهای حرم سر میکشیدند و چه بسیار که خود این نگارنده با بچهها در صحن و حوض صد فوارهی حیاط شمس العماره شنا و بازی و آب تنی میکردیم و احمد شاه از عمارت جنوبی نظاره کرده بشاشت مینمود و این کارخانه نیز یکی از آن اماکن بود که فضولهای مثل مرا وادار به کنجکاوی مینمود.
این کارخانه که دینامش برق صد و ده ولت تولید میکرد موتور تک سیلندری داشت که برای خنک کردنش آب به اطراف عروقش گردش داشت و مولد برقی بقطر دو متر که وسیله تسمه چرمی پهنی که از فلکه کم قطر موتور به آن کشیده شده بود گردش مینمود و تخته کلیدی به جرز مقابل در ورودی که کلید مدور مدرّجی برویش نصب شده بود و تخته آمپری بروی جرز دیگر که میزان فشار و ولتاژ برق را معلوم مینمود. فایده کلید گردان آن، این بود که چراغها را با ملایمت و مانند چراغ لامپا که اول فتیله آنرا پایین کشیده کم کم بالا میآوردند روشن مینمود و گویا این کار از آنجهت بود که با دفعتا روشن کردن، فشار به موتور نیامده دورش گرفته نشود و دیگر آنکه اگر دست کسی به سیم و سرپیچ و وسیله برقی دیگری باشد متوجه شود و دستکاری را تعطیل بکند. چنانچه در ابتدا علاوه بر روشن کردن ملایم که از فرط بیرونقی حتی زردی سیم داخل لامپها بچشم نمیآمد، دو نوبت آنرا روشن و خاموش کرده بعد از هر نوبت نیم دقیقه فاصله داده دفعه سوم جریان میدادند.
دیگر آنکه چون ترانسفور موتور و دستگاه تقویتی نداشت تا نور برق را بطور یکسان تنظیم و توزیع بکند برق کارخانه و اطراف آن تا آن حد قوی و
ص: 234
کامل بود که خیره نگاه کردن به لامپهای آن دشوار و هر چه بطول مسیر میافزود بهمان نسبت از نور آن کاسته شده تا اواخر خط که سیمهای لامپ زیکزاکهائی بودند که با نخ زرد زده شده باشند.
از خصوصیات دیگر این کارخانه دو حوض یا استخر بزرگ برای خنک کردن موتور آن در حیاط عقب بود که هر چه کارخانه جالب و زیبا و قابل تماشا بود آن دو حوض با عمق و دهانه زیاد و لولههای پیچاپیچ چپ و راست و صداهای مهیب و فوارههای جوشان و خروشان، با بخار آب جوش خود که فضای محوطهی آنرا ابرآلود مینمود وحشتناک، که مگر بچههای نترس متجسس مثل مرا بتواند بطرف مخروبه هولناک حیاط و دیدن خود بکشد.
کالسکه آتشی
از جمله اشیاء بیمصرفی که در سمت غرب موتورخانه قرار داده شده بود، وسیله نقلیه موتوری چهارچرخهی هیولائی بود که چهار قدم و زیادتر طول موتور و اتاقک کوچکی با سقف برزنتی شبیه اتاقک تراکتورهای فعلی بعد موتور داشت که بر روی دو تیرآهن بجای شاسی و چهارچرخ آهنی بیرزین کار گذاشته شده بود و آتشخانهای دیگمانند در زیر موتور آن که هنگام سلامت و عمل بوسیله ذغال سنگ کار و با تولید بخار حرکت کرده احتمالا راه میرفته است که پس از تحقیق معلوم شد اولین وسیله نقلیه خودکاری بوده که بنام کالسکه آتشی بایران وارد شده بود، با سرعتی معادل قدم آدمی و سر و صدایی عجیب هنگام حرکت که در هر چند صد قدم لازم بوده آبگیری شده تولید بخار نماید تا دو مرتبه بتواند مقداری دیگر طی طریق بکند و بعد از یکی دو نوبت مورد استفاده قرار گرفتن کنار میرود که به همه چیز جز به کالسکه میتوانست شبیه باشد و با همه سماجت و کنجکاوی نتوانستم اطلاعات زیادتری درباره آن بدست آورم اما اتوموبیل بودن آن را از آنجا معلوم مینمود که نوع کوچکتر او، که موتوری بخاری کوچک شبیه موتور آن در پشت یک کالسکه داشت و آن نیز برای مظفر الدینشاه در اواخر سلطنتش آمده بود دیده بودم که در انبار شاهی افتاده بود.
چون هنوز صحبت از خیابان چراغ برق میباشد یکی دو خاطره هم از زمان
ص: 235
کودکی خود از این خیابان ذکر میکنم.
خاطره اول
خانه ما در یکی از کوچههای محله عربها بود و چون روزگار با خانواده ما سر ناسازگاری گذارد و چهرهی کریه خود ظاهر گردانید من نیز در اثر فقر و تنگدستی ناگزیر به ترک تحصیل و شاگردی دکان این و آن گردیدم و از آنجمله بود پادویی دکان دواتگری در اول کوچه پشت کارخانه سابق الذکر که کوچه «سرتخت بربریها» یش میگفتند.
استاد من مرد بد اخمی بنام استاد رمضان بود و رفیقی باسم احمد آقا داشت که در دستگاه انگلیسیها رانندگی اتومبیل یاد گرفته، شوفر یکی از اعیان شده بود. روز اول شوفریش که اتومبیل ارباب را تحویل گرفته برای خودنمایی و پز دادن و شاید هم احوالپرسی بملاقات استاد من آمده بود، برای جلوگیری از مزاحمت مردم و بچهها اتومبیل را از عقب بکوچه رانده بالای سرازیری آن نگاهداشته بود.
کوچه با شیب تندی به خیابان میپیوست و اتومبیل از نوع سواری بیوک طاق کروکی بود که از تازگی مثل آیینه میدرخشید و مرا مأمور نمود از آن مواظبت کرده از فضولی و دستکاری بچهها جلوگیری بکنم. ابتدا بدستور او کنار اتومبیل ایستادم و به مراقبتش پرداختم، اما وقتی بچههای زیادتری را دیدم که به شأن و مقام من که اتومبیلی را نگاهداری میکنم غبطه میخورند و برای نزدیک کردن خود به من منت کشیده موس موس میکنند، برای تکمیل این موقعیت با باد و بروت بسیار که حتی تا پشت فرمان و داخل آن هم میتوانم رفت و آمد بکنم کم کم در طرف راننده آنرا باز کرده خودم را به پشت فرمان رساندم و با یک دنیا غرور و تبختر به کج و راست کردن فرمان و عقب و جلو کردن دستهها و میله
ص: 236
مدبرهای آن پرداختم.
بوی نووی ماشین از داخل آن به مشام میرسید و چه نرم و راحت بود صندلی آن که گویی روی بالش پر قو نشسته باشم و در همین وقت هم بود که بچهها نیز شهامت یافته شروع به داخل شدن در اتومبیل و از سر و کول آن بالا رفتن نمودند و هنوز لذت خودنمائیام به ذائقهام ننشسته بود که اتومبیل از دنده خلاص شده براه افتاد و در حالی که هر دم بر سرعتش میافزود و با دستپاچهگی، من که بالای آن فرمان در دستم پیچ و تاب خورده به این سو و آن سو میکشید از جلو دکان گذشته مانند گاو وحشی شاخی به جرزی و تنهای به جرزی زده به این دیوار و آن سکو خورده در جوی خیابان افتاده بیرون آمد و محکم به تیر چراغ برق سر خیابان کوبید و هر تکه شیشه چراغ و فرفره رادیاتورش به یکطرف رفت، که البته با آن هم شاگرد دواتگری من و هم بطور قطع شوفری احمد آقا رفیق استاد من به آخر انجامید!
خاطره دیگر
پس از آن مرا در بالاخانهای پیش مرد خیاطی از اهالی لبنان گذاشتند. روزی دکان را بدستم داده برای ناهار رفته بود که یکی وارد شده جعبه چوبی کوچکی شبیه جعبه گز بروی میز گذارده گفت: وقتی استادت برگشت بگو (حامد) از بیروت آمده بود و این جعبه را هم برایت سوغات آورده بود و چون نبودی و هم عازم مراجعت بودم بهمین وسیله خداحافظی میکنم و سفارش پشت سفارش که مبادا فضولی کرده دست به جعبه زده در آنرا باز نمایم که جن و پری در آن بوده به جانم میافتند!
پس از رفتن او من که بیشتر از آن فضول و کمتر از آن کودن بودم که سوغات را از جعبهی جنگیری و جن و پری تمیز ندهم و در صورت داشتن جن و پری نیز نمیتوانستم از ماهیت آنها سر بیرون نیاورم، با ترس و لرز فراوان بطرف جعبه رفته یکی از تختههای آنرا با نک قیچی بالا آورده نظر به درون آن انداختم که ناگهان چشمم به چیزهایی خورد که گویی بند بند جانم را به رقص آوردند: انجیرهای درشت شکرک بستهای که هر یک به اندازه نعلبکییی
ص: 237
خودنمائی میکردند، در جلوهای که حتی میوههای بهشتی شنیدههایم هم به گردشان نمیرسید!
در اینجا بود که سفارش مرد برایم مفهوم و معنا پیدا نمود و توانستم حقیقت جنیان داخل آنرا معاینه بنظر آورم. اما چه میشد کرد که دیگر در جعبه گشوده شده اجنههای آن به جانم افتاده بودند! و هر چه خواستم خود را از چنگشان خلاص کنم میسرم نگردید، تا اندیشهام به اینجا انجامید که یکی از آنها را برداشته بقیه را جابجا نمایم و با همین فکر پسندیده! بود که یکی یکی انجیرها از جعبه بیرون کشیده شده در زیر دندانهایم قرار گرفته بلع گردیدند تا یک ردیف آن به آخر رسید و در همین هنگام هم بود که صدای پای استاد از پلهها به بالاخانه پیچید و واجب شد که به عجله تخته آن را گذارده کنار در منتظر پیش آمد بشوم؟!
استاد بالا آمد و احوال آن را که «مشتری آمد یا نیامد و چه شد و چه نشد» پرسید تا موقعی که چشمش به جعبهی روی میز افتاد و همچه که سراغ آنرا گرفت و از آردهای پراکندهاش پرسید ترس استادی وی و کم سن و سالی من کار خود را کرده گفتم: بخدا من نه انجیرها را خوردهام و نه هیچ چی! و همانطور که آقا حامد گفتند دست بآن نزدهام و آردهای آنرا جن و پریهای داخل خود آن بیرون ریختهاند! که استاد متوجه شده با ستاره روی میز سر در عقبم گذاشت و من که کنار در آماده فرار بودم پلهها را چند تا یکی کرده پا بگریز نهادم و هنوز به پله آخر نرسیده بودم که صدای سریدن و پرت شدن استادم را شنیدم که چون کولهباری از بالاخانه بپایین میافتاد و چندان شد که توانستم جسم خونآلود او را در پاگرد آخرین پله مماس بخود ببینم و با تمام قوا گریخته معرکه را پشت سر بگذارم!
پیدایش گاراژ- کمپانی
دیگر از موضوعات خیابان چراغ گاز یا چراغ برق آنکه این اولین خیابانی بود که در آن گاریخانهها تبدیل به گاراژ گشته اتومبیلها جای گاریها را گرفته
ص: 238
آهنگریها و گاری کالسکهسازیهای آن تبدیل به تعمیرگاه اتومبیل شدند، و از جهت پیدا شدن همین مرکزیت هم بود که، کمپانیهای اتومبیل در آن بوجود آمدند و اولین کمپانیای که تأسیس شد، و البته تا آنروز چنین اسمی به گوش کسی نخورده بود ، کمپانی فورد بود که دو دهانه دکان بالاتر از کوچه ناظم الاطباء گرفته در یکی از آنها یک دستگاه سواری کروکی گذاشته و یکی را دفتر کار و فروشگاه خود ساخته بود و بعد از آن کمپانی شورولت که بهمین صورت دو دکان بالاتر اختیار نمود تا کم کم که بیوک و دوج هم به آنها اضافه شده کمپانیها متعدد گردیدند.
شاید اتومبیلهایی که از آنها صحبت میشود مدلهای هزار و نهصد و بیست یا بیست و یک و حدود آن بودند و از آنجا که کودک هشت نه سالهای بودم تنها عشقم تماشای اتومبیلهای نو و مناظر دلپذیر یکی دو دکان اتومبیلفروشی بود که در هر فرصت خود را به پشت شیشههای آنها رسانیده مدتها به تماشا بپردازم و این کار را پیوسته ادامه داده تمام سال را روزشماری کرده منتظر آمدن مدلهای تازهتر بمانم.
گاریخانههای این خیابان چنانچه ذکرش گذشت یکی پس از دیگری تبدیل به گاراژ شده بنامهایی مانند گاراژ حسینی، گاراژ فرد شیشه و گاراژ فولادی نامگذاری میشدند که از گاراژ حسینی اتومبیلهای سواری و از گاراژ فرد شیشه کامیونهای باری و از گاراژ فولادی که بر شیشه جلو و پهلوهای ماشینهایش نوشته شده بود (پست فولادی) باریهای تجارتی و محمولههای پستی خارج میشدند که با هر کدام از آنها هم دو نفر امنیه (ژاندارم) مسلح برای حفاظت حرکت مینمود.
ص: 239
اولین اتومبیلها
اشاره
پس از کالسکه آتشیهای ابتدائی که حرفشان گذشت، اولین اتومبیل وارد به ایران سواریهای فورد کروکی کلاچی لاستیک توپر بودند که سرعتشان ساعتی چهل کیلومتر بود، و چون گیربکس و جعبه دندهای برای کم و زیاد کردن زور موتور نداشتند مانند همان گاریهای سلف که جانشینشان شده بودند، در سربالاییها وامانده که باید با هل دادن جلووشان ببرند و چون ترمزشان که اهرمی بنام (ترمز شیش) بود و هنوز ترمز روغنی و کمپرسی و امثال آن ابداع نشده بود در سرازیریها نیز تا فرار نکرده بتوانند جلوگیری آن کنند باز باید مسافران پیاده شده سبکش بکنند.
باریها نیز جز چند کامیون اسقاط و لاستیک توپری، که از ممالک همجوار مانند شام و عراق با محموله وارد شده، چون نرخ کرایه در اینجا بالا بود مانده کار میکردند؛ تا کم کم که گاریخانهدارها و کالسکهدارها متوجه ارزششان شده کمپانیها نیز وارد کرده متداول گردیدند و غالبا از نوع کامیونهایی بود که (زنجیری) شان میگفتند.
غرض از زنجیری یعنی فاقد دیفرنسیال که چرخهای عقبشان به وسیله زنجیر و خودرویی که به دوچرخه تعبیه شده بود، شبیه بعضی موتور سهچرخههای زنجیری امروز کار میکردند. کامیونهایی سفت و سقط ناهموار با چرخهای توپر (غیر بادی) که هنگام حرکت همه ساختمانها و اماکن اطراف خود را لرزانده موجب فرو ریختن هر گونه اسباب آلات سر بخاریها، طاقچهها و درهم شکسته
ص: 240
شدن شیشه پنجرهها میشدند.
بین سواریها و کامیونها نیز اتومبیلهایی شبیه وانت وارد شدند که (لاری) شان میگفتند، اتومبیلهای دورسیمییی که بکار حمل مسافر میآمدند، در این حالت که کفشان تا پنج شش خروار بار زده روی بارها را دو زانو، شاگرد مکتبیوار، مسافر مینشاندند. نشاندنی که مانند محموله به همشان فشرده تا بیست و دو سه نفر را جا داده و پنج شش نفر را لب اطاق، رو بجاده و پا آویخته که جلو شکمشان طناب میکشیدند جا میدادند، در این اسامی که مسافران داخل را (طالاری) و بیرونیها را (طنافی) میگفتند. مسافرینی که در پیاده شدن، زن شوهر را نشناخته، از فرط گرد و غبار برادر برای برادر، ناشناس گردیده، در جادههای سنگلاخ خاکی بدون آسفالت و روی فنرهای بدون (کمک فنر) که از تکانها و بالا پایین جستنهای اتومبیل و ضربات و لطمات سر و بر و پشت و پا و کمر گوئی از زیر آوار بیرون آمدهاند، چنانچه تا هفتهها باید دارو و درمان و استراحت کوفت و روفت بکنند.
تا کم کم سواریهای گیربکسدار و باریهای جدید دیفرنسیالدار به اسامی (هودسن) و (پونتیاک) و (رنو) و (ریو) و (گراهام) و (جمس) و غیره با ظرفیتهای مختلف در سواریهای پنج نفره و هفت نفره و نه و دوازده نفره و باریهای یک تن و ربع و دو تن و نیم و سه تن وارد شده بکار افتادند، تا مرغوبترین آنها بنام (گرامپیچ) که گویا در مخفف گراهامپیچ بر سر زبانها افتاده با مزایای بسیار، مانند چرخهای بادی و پمپ باد جهت باد کردن لاستیکها در پنچرگیریها و ترمزهای روغنی که بیاندازه مورد توجه قرار گرفت.
قیمت اتومبیلها
قیمت هر اتومبیل سواری با اندکی اختلاف، در جهت نوع، بین سیصد تا سیصد و پنجاه تومان ، با پنجاه تومان پیش قسط و ماهی بیست و پنج تومان قسط ماهانه
ص: 241
یکی از اتومبیلهای نخستین که بنام کالسکه آتشی نام گرفته بود.
ص: 242
و قیمت لاری ششصد تومان که یک پنجم آن گرفته شده بقیه قسطبندی میگردید و قیمت باری از هزار و هزار و پانصد تومان بود تا عالیترین و پر ظرفیتترین آنها یعنی گراهام پیچ که دو هزار و پانصد تومان با پانصد تومان پیش قسط تحویل میگردید، با بسیاری لوازم یدکی مانند دوچرخ یدک کامل با لاستیک و جعبه آچار تمام و تلمبه دستی و چراغ دورهگرد، علاوه بر آن جوایزی از قبیل ساعت و مدال طلا و فندک و کمربند و کت چرمی و قوطی سیگار و غیره که به راننده و تحویلگیرنده آن پیشکش میگردید، اضافه بر شرطی برای واسطه فروش که از هر ده اتومبیل که بتواند بفروش برساند یک اتومبیل یا قیمت آن متعلق بخودش باشد.
سیمای اتومبیلهای اوایل
سواریها تماما اتاقشان کروکی و شبیه اتاق درشکه بود، در کروکی از برزنت محکم ضخیم با چرخهای توپر رزینی، همراه تکانهای شدید هنگام حرکت، اما با اینهمه مرغوبتر از مدلهای لاستیک بادی که بعدا آمدند، از آنجا که مدلهای تازه لاستیکشان سوراخ شده آنها نمیشدند و همین ترس و مزاحمت پنچرگیری بود که تا مدتها مردم را با همه مزایای نرمی و سرعت و روانی از خرید نوع لاستیک بادی منع مینمود. گلگیرهایشان کاملا شبیه گلگیر درشکه که بالای چرخها برگردان شده بودند و فرمانشان چهار پرهای از چوب لاک الکلی شده همراه لزوم زور و فشار فراوان هنگام فرمان دادن، از آنجا که کمک فرمان و دستگاه نرمکننده در آنها بوجود نیامده بود. دوچرخ زاپاس جهت احتیاط روی رکابهای دو طرف از نوع لاستیک بادی و باربندی در عقبشان بجای صندوق عقب برای بستن بار با ظرفیت چهار نفر و سرعتش حد اکثر چهل کیلومتر در لاستیک توپر و شصت کیلومتر در لاستیک بادیها، همراه استحکامی فوق العاده که بندرت دچار شکست و بست و عیب و خرابی میگردید، با تضمین دهساله که کمپانی سلامت و تعمیر آنها را ضمانت مینمود.
جرقه سر شمعهایش بوسیله (ماگنیت) میرسید «اسبابی شبیه دینام» که با حرکت هندل در آن تولید برقی قوی و متناوب شده فقط بکار موتور و رساندن جرقه بسر شمعها میآمد و قبل از این نیز مگنیتی که برقی شبیه پنبهای که آتش
ص: 243
بزنند به پیستون رسانده آنرا تا نیمه سیلندر و زیادتر همراهی مینمود.
چون دینام و باطری نداشت لذا چراغی هم که وسیله برق روشن شود نمیتوانست داشته باشد و چراغهایش توسط گاز آستیلن (کاربیت) و وسیله کبریت روشن میگردید و در اینصورت بوق برقی را نیز فاقد بود، که دستگاه خبرکننده آن بوق بادی مانند بوق درشکه یا چیزی شبیه چرخگوشت دستی بیرون اطاق جای آئینهی بغل کار گذاشته شده بود که بوسیله دستهای که صفحهی دندهداری را روی تکمه یا زبانهای میسائید کار کرده، صدای قارقارک یا توله سگ یا کره شتر مینمود.
گیربکس نداشت و اتصال موتور به چرخها توسط صفحهای کلاج مانند انجام میگرفت و کم و زیاد سرعت آن منوط به گاز که کم یا زیاد داده بشود، و پدال پائی برای گاز دادن نداشت و اسباب آن میلهای شبیه دسته راهنما در زیر فرمان، بر روی نیم دایرهای دندهدار بود که گاز در آنها طبق دلخواه راننده تثبیت میگردید، و ترمزشان (مدبر) ی منوط به قدرت پای راننده که تا چه حد قدرت فشار داشته باشد، با معایبی از جمله پاره شدن سیم آن و کج و از کار افتادن و بیاثر شدن اهرمها در اثر فشار زیاد و غیر قابل تنظیم بودن که با سفت کردن سرعت اتومبیل گرفته شده با فاصله گذاشتن ترمز ضعیف شده پدال به تخته میرسید.
چون برق و باطری نداشت لذا سلف و استارت نیز نمیتوانست داشته باشد و موتور آنها بوسیله (هندل) روشن میشد که غالبا در اثر عدم تنظیم موتور، هندل پس زده به سر و روی و مچ دست گرداننده خورده فجایع هولناکی مانند شکسته شدن سر و دست و چانه و دندان ببار میآورد. (دسته موتور) نداشت و موتور مستقیما بروی شاسی قرار گرفته محکم شده بود و لذا در روشن شدن و هنگام ایستاده تمام اتاقها و هر چه از بار و مسافر و در آن بود بالا و پایین میپرید و چون حفاظ و بخاری برای جلوگیری از سرما و برای گرما و خنککننده نداشت
ص: 244
فقط در هواهای معتدل میتوانست مورد استفاده قرار گیرد که در سرما جان در آن به لب میرسید و در گرما هرم و حرارت بیتاب مینمود.
چنانچه گفته شد حد اکثر سرعتشان در سواریها تا چهل کیلو متر و در باریها تا بیست کیلو متر در ساعت بود که در سربالاییها در اثر نداشتن جعبهدنده آن نیز به صفر میرسید و چون ترمز مطمئن نداشت و همچنین فاقد گیربکس بود که با دنده سنگین از سرعت آن جلوگیری بکند اندک بیاحتیاطی و سبک نکردن اتومبیل از بار و مسافر آنها را به ته درهها و دیار عدم میفرستاد و چه زیاد قتلگاههایی که در انتهای گردنهها ایجاد مینمود!
اما با همه این احوال در زمرهی عجایب هفتگانهای بودند که هر بیننده را به تعجب و حیرت وامیداشتند، خاصه پیرمردان و پیرزنان که آنرا از اسباب احکام محکمه الهی درباره وضعیت آخر الزمان میدانستند و میگفتند همان مرکبهایی که خبرشان رسیده که نه خر هستند و نه اسب و بدون کاه و جو و یونجه و علیق راه میروند و با ظهورشان زمان به آخر رسیده حضرت حجت ظهور میکند همینها میباشند، مخصوصا دلیل نزدیک شدن شهرها به هم را که میگفتند در کتابهای بحار مجلسی و دار السلام و حلیة المتقین آمده و چگونگییش را نمیدانستند سرعت این وسیله برایشان ظاهر مینمود و هر عمل آن از بچپ و راست رفتن و بوق و صدا که شگفتآفرینیهای زیادتری را موجب میگردید!
قرب و منزلت شوفر!
و نیز این چنین بود احوال رانندگان این مرکبها که مردم آنها را ساحر و جادوسازان و معجزهگرانی میدانستند که بالاتر از جادوگران تا آن روزگار کار میکنند که میتوانند با یک اشاره هیولایی را بسرعت باد بحرکت درآورند و با چندین آدم و خروارها بار از کوه و کمر و پستی و بلندی گذرانده از ته دره به کوه و از سر کوه به ته دره بیاورند! و در نظر اهل علم و روشنفکرترها مردمان فوق العادهای که آن کار را از راه علم میکنند و از هر دو جنبه قابل اهمیتهایی که لازمه بالاترین تکریم و تعظیمها آمده، خاصه زنان و دختران جوان را که شیفته و مجذوب آنان مینمود و چه دوشیزگان پردهنشین که جهت یک بار سواری و
ص: 245
ابتدای خیابان چراغ برق، از طرف میدان توپخانه و مسافرکشهای شهری «اتوبوسهای اولین» که اطاقشان بر روی شاسی اتوموبیلهای شورولت و فورد سواری ساخته شده، پشت دیوار جنوبی بانک شاهنشاهی (بانک بازرگانی بعد) متوقف میباشند.
ص: 246
نشستن پهلوی دست آنان ترک خانه و خانمان کرده تسلیم ایشان میشدند و چه زنان که به عشق یک سفر با اینان، قید آبرو و حیثیت و شوهر و فرزند زده فرار میکردند تا آنجا که میتوان گفت هشتاد درصد از فواحش فاحشهخانهها در بعد از آن توسط رانندگان بوجود آمدند و فراوان پسرانی که به عشق شاگردی آنان و سوار شدن روی رکاب مرکبهای ایشان متواری و فاسد و سر به نیست میگشتند.
یکی دیگر از موجبات اهمیت آنان درآمد سرشار و بریز و بپاش دستشان بود که بیحساب خرج میکردند، از آنجا که بیحساب هم بدست میآوردند. از این رو افتخار هر قهوهخانهدار بود که یکی از آنها پا به درون قهوهخانهاش گذارد و آرزوی هر رستوراندار که شوفری به رستورانش بیاید و همچنین فخریه و سرافرازی هر قمارخانهدار و فاحشهخانهدار که شوفر جزو واردینش باشد و مایه مباهات هر دختردار که شوفر به خواستگاری دخترش برود. اما دیری نپایید که در زمره کثیفترین و رذلترین آحاد شناخته شدند که هر زن و دختر وسیله ایشان به شهر نو آمده فروخته میشد و هر پسر توسط اینان بدست این و آن میافتاد و هر مال و محموله تجارتی و شخصی که در طول راه مفقود گردیده بگردن دزد و راهزن و مثل آن میافتاد سر از آنان درمیآورد، تا آنجا که مایه روسپیدی چارواداران و گاریچیان پیش از آن گردیدند!
اجرت و عواید شوفر و نرخ کرایه
برعکس ارزانی اتومبیل، اجرت راننده تا حد اعجاب بالا بود که هر شوفر سواری در ماه تا سی تومان معادل مواجب یکنفر سرتیپ حقوق میگرفت و شوفر باری تا چهل و پنج تومان که برابر حقوق بالاترین مقام کشوری و لشکری میآمد، در این حساب که یک راننده سواری در سه چهار رفتن و برگشتن به خراسان میتوانست صاحب یک سواری نقدی، و یک شوفر باری بهمین تعداد رفت و برگشت مالک یک لاری یا کامیون بشود که علاوه بر این اجرت کلان خرج و خوراک توراهیش را هم از مالک اتومبیل دریافت مینمود، اضافه بر عواید بین راه که بنفع خودش برداشت مینمود، اضافه بر دستدرازی به اموال و اثقال و
ص: 247
بار و بنه مسافرین که مزید بر آنها میگردید.
بعد از شوفری، ماشینداری بود که در حد خود در ردیف بهترین و پرسودترین کارها بحساب میآمد که هر مالک ماشین در سر سال صاحب چندین دستگاه سواری و باری گردیده بود، از آنجا که یک مسافر با سواری تا قم پنج تومان و با لاری باید بیست و پنج قران کرایه پرداخت بکند، و به همین حساب برای هر مسافر که از سی تا پنجاه تومان کرایه معلوم شده بود.
چارواداری و دیگر وسایل حمل و نقل
تا سالها بعد از ظهور اتومبیل هنوز مردم بسیاری با همان وسایل قدیمی مانند اسب و الاغ و قاطر و شتر و کجاوه و پالکی و عماری و کالسکه و درشکه و دلیجان حرکت میکردند و از جهت «یکی از ترس و دیگر سنتگرایی» تمایلی به استفاده از اسباب جدید نشان نمیدادند.
ترس عدهای از اتومبیل تا آن حد بود که حتی از صدایش فرار نموده کنار و گوشه مخفی میشدند و دسته دیگر جرئت سوار شدنش نمیکردند و جماعتی که
ص: 248
آنرا مرکب شیطان تصور مینمودند که راکبش را بسوی جهنم میبرد و با سوار شدن در آن مرتکب گناه کبیره میشوند. سوارشوندگان نیز که بسیاری در آن دچار سرگیجه و تهوع و حال بهمخوردگی شده با یک نشستن در آن برای همیشه از آن توبه میکردند. بعد از همه آتش گرفتن آنها که وسیلهای آتشی بوده، جابجا چند دستگاه از آن مشتعل و منفجر شده خبرش بگوش مردم رسیده بود.
خاطره در این زمینه
همراه پدرم به سلطانآباد (اراک) میرفتیم که در قهوهخانه ابراهیم آباد شش فرسخی شهر، نعشها و مجروحان زیادی را دیدیم که زنهایی در کنارشان ضجه و فریاد میزدند، معلوم شد که یکی از «مسافران طنابی» اتومبیل در تاریکی شب نور سرخ رنگی از چراغ خطرهای عقب اتومبیل که همراه گرد و غبار جاده بصورت شعله درآمده بوده نظرش را جلب میکند و به تصور آتش و اینکه اتومبیل دچار حریق شده است فریاد زده خود را از طناب جدا کرده پرت میکند که دیگران هم به او تأسی نموده خود را به پایین میافکنند، مگر زنها که جرئتشان یاری نمیکند و اینها نعشهایی بوده که پس از توقف اتومبیل و معلوم شدن قضیه توسط امنیهها (ژاندارمها) جمعآوری و به قهوهخانه آورده شده بود.
قافلههای چارواداری
باری چنانکه ذکرش گذشت هنوز سنتهای قدیم در مسافرتها و ایاب و ذهاب برقرار بود و آن به چند نوع صورت میگرفت: اول، توسط چهارپایان شخصی که هر فرد توانگر چهارپایی جهت ایاب و ذهاب خود داشت که زیادتر از همه الاغ بود و با آن رفت و آمد کرده در سفرها نیز از همین استفاده مینمود. اینگونه مال داران در مسافرتهای دور داخل قافله شده در دستههای چند صد نفری حرکت میکردند، از آنجهت که با جماعت از دزد و راهزن بهتر در امان بوده، میتوانستند با یاری هم با دزدان مقابله بکنند و از حیث ناخوشی بیماریها و
ص: 249
خورد و خوراک نیز خاطرجمعتر، که امدادگر هم بوده، با تشکیل دادن دستههای چند نفره که با هم همخرج و هم منزل میشدند میتوانستند کمک و مساعدت بهم کرده مونس هم بشوند. پس قافلهها متشکل بود: از تکسوارانی که اسب و الاغ و قاطر شخصی داشتند و آنهایی که با مرکب کرایه ای و آنهایی که با قافلهدار و چاروادار قرارداد میبستند، همراه پالکی سوارها و کجاوه سوارها و تخت رواندارها که داخل هم حرکت میکردند، با هر قافله هم که مشتی پیاده و مسافران لنگی بنام طفیلی که در حمایت قافله راه میسپردند و هر یک از این قافلهها را قافلهسالاری بنام حملهدار سرپرستی مینمود.
گاریهای تجارتی
گاری تجارتی عبارت بود از: گاری چهارچرخهای با اتاقی مثلثی شکل شبیه کرجی و طاقی با پوششی از تسمههای چوبی و پارچه که کف اطاق آن جای بار و روی بار بیست و چهار مسافر جا میدادند. اطراف اطاق گاری از بیرون نیز محل زواید و دست و پاگیرهها و شکستنیها و اسباب سردستیهای مسافران بود که آویخته میشدند، از قبیل اسباب چای و قلیان، اسباب پخت و پز، کهنه مشمع و رخت و کهنه بچه، آفتابه و سماور و سطل آب دادن اسبها.
این گاریها با چهار اسب و گاهی برای جادههای دشوار با پنج اسب، که یکی از اسبها را یدک کشیده عقب گاری میبستند حرکت میکردند، در کاروانهای شش هشت دستگاهی و بیشتر که با اجتماع اطمینانشان زیادتر میآمد، در روزانه شش فرسخ طی طریق که نصف بیشتر آنرا قبل از ظهر و نیم
ص: 250
کمتر آنرا بعد از ظهر میپیمودند، در معیت یک گاریچی که راننده آن بود و یک مهتر که پذیرائی اسبها مینمود.
گاری پستی
این گاری نیز شبیه گاریهای تجارتی بود با تفاوت آنکه در شبانهروز بیست و چهار فرسخ یعنی معادل چهار روز گاریهای تجارتی بدون توقف و با شتاب راه میپیمود و جز برای تعویض اسب در (مالبندان) و خوراندن علیق و استراحت موقت، توقف نمیکرد و از لوازم بود که جهت حفاظت محمولههای پستی همواره دو تا چند امنیه همراهشان باشد.
کالسکه- درشکه- دلیجان
با این وسایل تنها متعینین و دولتمندان که کالسکه و درشکه از خودشان بود حرکت میکردند مگر اواخر که کالسکه نیز در ردیف وسایل کرایهای درآمده گاریخانهها از این دستگاه هم به اجاره میگذاشتند و دلیجان، کالسکهای هشت نفره بود باطاق و پشتی باربنددار که بجای مینیبوسهای امروزی بکار میآمد، با دور چرخهایی از آهن که از درشکه و کالسکه، که چرخهایشان رزیندار بودند سختتر و از گاری که فاقد فنر و هر گونه وسیله تکانگیر بود، راحتتر میبودند و مثل کالسکه رانندهاش بیرون اتاق مینشست.
منزلگاهها
تا سالها بعد از تداول اتومبیل هنوز منزلگاههای مسافران همان کاروانسراهای قدیمی مخروبه و کاروانسراهای شاه عباسی بود که باید در حجرههای آنان منزل بکنند. کاروانسراهای قدیمی قلعههای کوچک مخروبهای بودند با حجراتی در اطرافشان که از گل و خشت خام بالا آمده اندک اندک رو به ویرانی مینهادند و
ص: 251
دو دستگاه از گاریهای تجارتی.
گاری پستی، با دو مأمور امنیه (ژاندارم)، با نشان جلوی کلاه که برای حفظ محمولات پستی پشت سر سورچی و عقب آن نشستهاند.
ص: 252
کالسکه، که اطاقش به انواع پوشیده و باز، طبق حاجت سرنشینان آن، از زن و مرد ساخته میشدند.
تخت روان برای یک خانواده چند نفره که قاطری به جلو و قاطری به عقبش میبستند و نردبان روی قاطر عقبی برای سوار و پیاده شدن مسافران آن و در عقبشان دو رأس قاطر حامل کجاوه، در طرفیت دو مسافر که هر یکشان در یک اطاقک آن مینشستند.
ص: 253
دلیجان یکی از وسایل مسافرکشی بین شهری.
ص: 254
کاروانسراهای شاهعباسی ساختمانهایی از آجر با اسلوب و معماری صحیح که در زمان شاه عباس بزرگ بنیان گردیده در هر شش فرسخ یکی از آنها در غالب جادههای کشور جهت آسایش مسافر ساخته شده بود.
نهصد و نود و نه زیادتر از هزار است؟
درباره این کاروانسراها میگفتند شاه عباس دستور ساختن نهصد و نود و نه بنا از آنها را میدهد و چون اجازه یکی دیگر میطلبند که آنرا به (هزار) برسانند میگوید اگر ساختن آن یک برای بزرگ نشان دادن رقم است (نهصد و نود و نه) از آنجا که دهان پرکنتر میباشد بمراتب زیادتر بنظر میآید.
در هر صورت این کاروانسراها از دو محوطه معمور و محصور تشکیل شده بود، شامل دو حیاط و اتاقهایی که در اطراف هر یک از آنها ساخته شده بود و اصطبل و مالبند و آخور و آبانبار و دیگر امکاناتی که بلا عوض در اختیار مسافر قرار میگرفت. حیاط جلوی آن محل سکونت مسافر و حیاط عقب برای جا دادن دواب و استراحت سورچی و مهتر که اصطبل زمستانی و انبار توشه و علیق نیز در آن ساخته شده بود. اضافه بر آخورهای سردستی که در هر حیاط اطراف تختگاهیهای آن که در وسط هر یک بالا آمده بود منظور شده بود.
هر حجره دارای وسعتی معادل بیست تا بیست و چهار پنج ذرع بود با طاقهای آجری و دیوارهای گل و گچکرده و ایوانی در جلوی هر یک جهت منزل کردن در هواهای خوش و تابستانها که در اثر عدم رسیدگی و گذشت روزگاران و بینظمی واردان از حیّز انتفاع خارج گردیده رطوبت سقفهایشان به زمین و نم پایههایشان به سقف میپیوست. گچ و کاهگل آنها در اطراف فرو ریخته، دود اجاقهایی که از تنبلی مسافران در داخل حجرهها زده شده سقف و بدن آنها را بصورت تون حمام درآورده، خاک و کثافات و زباله به گونه مزبله و خاکروبهدانیشان ساخته ماهیت آنها را تغییر داده بود.
اگر در ابتدا از بهترین ابنیه، در حدود خود محسوب میشده که جهت اطراق موقت، پاکیزهترین و آسودهترین منزلگاهها میآمده و هر آینه تا پیش از این مأمور و مراقب و محافظی داشته که نگاهداریشان مینموده، آبادی و نظافتشان را
ص: 255
مواظبت میکرده است، اما امروزه اثری از آنها بجای نمانده بود و جز مخروبههای نابسامانی بنظر نمیآمدند که فقط میتوانستند آفت جان مسافران گشته جانوران گزنده آنها که در میان خاک و زباله و مدفوعات انسانی و حیوانی آنها بوجود آمده بودند هر یک افعیهای کشندهای باشند که با نیش زهرهای خود هر آدمیای را نابود بکنند.
مستراحهای آنها که زمانی از اساسیترین بیت الخلاها بحساب آمده و حتی چراغ و جای چراغ برای آنها معلوم شده بود در این زمان از ناهنجارترین محلهای آن دیده میشدند که مدفوع و کثافات تا دالان و بیرون محوطه آنها را گرفته، جای پا نهادن در زمین آن باقی نمانده بود و اصطبل و حیاط آن که کود و پهن صد ساله بر روی هم انباشته مانده، حجرات آن که زوائد و کثافات و نجاسات مسافران در آنها بیحد و حساب گردیده، بعوض مأمن بصورت مدفن در آمده بود.
از میان جانوران و حشرات آن جانوری نیز بنام (غریبگز) شناخته شده بود که نیش آن موجب هلاکت حتمی میگردید، سوای مور و مار و کنه و عقرب و رطیل و دیگر گزندگان که در آنها به حد وفور مشاهده میشدند و جانورانی که از هر صد مسافر نیم زیادترشان را دچار انواع مصایب و بیماریها نموده، منازلی که در هر کدامشان یکی دو تن از مسافران به خاک سپرده شده منزلگه آخریشان میگردید، به نشان شوخی زیر و اینکه مزاحه زاده حقیقت میباشد.
اغذیه و مأکول مسافران نیز از همان بومیهای محل و اهالی بیحفظ الصحه و کاروانسراهای فوق الذکر که در آنها مرغ و خروس و گاو و گوسفند و غیره نیز
ص: 256
نگهداری میشد و از قهوهخانههای خراب و دزدخانههای همان منازل بدست میآید و اشربه ایشان از آبانبارهای تا لبالب لجن و کثافت آن که از زمان ساختمان تنقیه و تنظیف نشده هزاران گونه جانور مرده و زنده با آب بارانها و سیلابها در آن داخل شده منزل و زاد و ولد کرده بودند تأمین میگردید، فروشندگان شیر و ماستی که امتعه خود را در کنیفهای بچه و لگن و طشتهای رختشوئی و کهنهشوئی بعمل آورده میفروختند و قهوهچیهائی که چای هفتگی و پانزده روزه دم کرده در شیشه غرابهها نگهداری کرده با رسیدن قافله گرم کرده بفروش میرساندند.
بعضی دیگر از کسبه خیابان چراغ برق
یکی از دکاکین معروف این خیابان دکان چلو خورشتی آقا کمال جنب گاراژ حسینی بود که در پزندگی شهرتی بسزا داشت و سبب معروفیتش هم روغن اعلای پر عطر و بویی بود که مصرف مینمود، بطوری که از مسافات دور بوی مطبوع غذای او به مشام میرسید و هر راهگذر و شنوندهی بو را مجذوب مینمود و دیگر اطعام فقرا در هر روز به تعداد ده نفر که با نصف ظرف چلو و تکهای نان بطور مستمر از طرف صاحب آن و پسماندههای غذاها را که دیگران به پزندههای دورهگرد میفروختند او صرفنظر کرده میان مساکین تقسیم مینمود.
هر ظرف کامل غذای او با دو رنگ خورش که در دو پیاله ماستخوری لبالب میکرد و برنجش شکمدارترین مشتریان را کفایت مینمود، یک قران بود و سبب ذکر نام او یکی صفت پسندیده حسن عمل و دیگر نیت خیر فقیرنوازی وی و بعد از همه آرزوی دایمی حقیر نگارنده که چه میشد وسعتی بهم رسانیده روزی شاگردانه بیشتری نصیبم گشته نیم ظرف از آن غذا اختیار بکنم و ایضا ابتکار او در تغییر قانون نصب تابلو که در زیر آورده میشود:
ص: 257
یکی از کاروانسراها و منزلگاههای بین راه.
ص: 258
حکم تابلو
از طرف دولت حکم شد هر دکاندار بر سر مغازه خود تابلویی نصب نماید و قابل ذکر است که این کار از جمله ننگنامهها بشمار میآمد در آن حدّ بدی که کسی ناموس خود در معرض معرفی و اعلان بگذارد! و چون گریز از آن غیر ممکن گردید آقا کمال مجبور به ابتکاری شد باین کیفیت که تا هم حکم دولت را اجرا و هم تابلو بر سر دکان خود نگذارد خطاطی را دستور میدهد نام چلو خورشی او را به این صورت (چلو خورشتی آقا کمال، با کمال احترام از مشتریان محترم پذیرائی میشود) بر پشت شیشه درش بنویسد و این همان ابتکار بود که دیگران را هم به آن ترغیب نمود تا نصب تابلو را با شیشهنویسی تعدیل بکنند.
اقدامات کابینه سید ضیاء الدین
حکومت سید ضیاء الدین اولین دولت حکومت کودتای 1299 بود که کابینهاش را کابینه سیاه و کابینه نیم بند و حکومت نود روزه گفته. اشعاری هم در مدح و ذمش سروده بر سر زبانها انداختند در این مضامین:
ای دست حق پشت و پناهت بازآقربان کابین سیاهت بازآ ...
*
زان دولت عهد با عدو بند کابینه نیم بند بهتر ...
اما هر چه بود مورد توجه و پشتیبانی دستهای از روشنفکران قرار گرفته بود و از اقدامات عاصیکنندهاش که کم کم همه را خسته و کدر و کسل گردانیده بود، اول حکم دستگیری و حبس و مصادره و غارت اموال هر صاحب مال و هر صاحب نفوذ که سری جنبان داشته بود و دیگر دهها و بلکه صدها قانون جوراجور
ص: 259
و پسندیده و ناپسند که در هر روز و شب تصویب کرده به سرعت و شدت به مرحله اجرا درمیآورد، از جمله فقرات زیر:
هر کاسب بجز نانوا و کلهپز و حمامی باید دکان خود را اول آفتاب باز و اول غروب تعطیل بکند.
هر ظهر و غروب باید کسبه در پای دکانهای خود اذان بگویند.
حمامی و خمیرگیر و کلهپز که استثنائا زودتر از دیگران صبحها به سر کار میروند باید با خود چراغ یا فانوس حمل بکنند.
هیچ کاسب بجز بقال و پزنده و نانوا حق ندارد روزهای جمعه دکان خود را باز و داد و ستد بکند.
نان نکش ممنوع و نان سنگک خشک از دانهای هشت سیر و نان تازه از یکی ده سیر نباید کمتر باشد. همچنین تافتون خشک از قرصهای چهار سیر و تازه آن از پنج سیر نباید کمتر از ترازو بیرون بیاید.
هر نانوا مکلف است برای زیر نانها که از تنور بیرون میآید سکوی آجری بسازد و نان را نباید جلو مشتری و روی زمین و زیر دست و پا بیندازد.
منبرهای نانواها باید با متقال تمیز پوشیده شده باشد و هر روز آنرا شسته عوض بکنند.
هر خوراکیفروش اعم از نانوا و قصاب و کلهپز و آبگوشتی و کبابی و
ص: 260
دکان سنگکی اول بازار و منبری برای انداختن و پهن کردن نان بر روی آن که پس از حکم سید ضیاء درباره این که نانها را به روی زمین نیندازند تعبیه شده بود.
ص: 261
یخنی پز و فرنی پز باید کف دکان خود را آجر فرش بکند.
تغارهای خمیر نانواها باید رویشان با تنظیف تمیز پوشیده شده باشد.
هر پزنده و خوراکیفروش باید در دکان خود کاغذ شیره مالیده مگسکش بیاویزد.
سطح خیابان مخصوص چهارپایان و گاری و درشکه و واگن و پیادهروها مخصوص ایاب و ذهاب پیادهها میباشد و هیچ پیاده حق ندارد از سوارهرو خیابان عبور نماید. سگهای خانگی باید قلاده شده زنجیر داشته باشند و در غیر اینصورت در ردیف سگهای ولگرد محسوب شده معدوم خواهند شد.
هر بار شتر بوته سی شاهی و هر بار بوته الاغی پانزده شاهی و هر بار شتری پشکل دو قران و هر بار الاغی پشکل یک قران و هر گونی پهن و سوخت باید دو عباسی عوارض بپرازد.
کبوتربازی اکیدا قدغن و پرندگان دیگر از قبیل طوطی، بلبل، قناری و سهره و کرک باید دور از انظار نگهداری شوند.
سر بریدن حیوانات امثال گوسفند و مرغ و خروس در انظار و ملأ عام بکلی ممنوع میباشد.
داد زدن اطراف کوچهها توسط طواف، دورهگرد، طبقی، کاسهبشقابی، قبا
ص: 262
ارخلاقی قفل و کلیدی، میوهفروش، گرودیی و امثال آن و همچنین تعارف و اصرار کسبه به مشتری و بفرما زدن چلویی و آبگوشتی و غیره ممنوع و همراه با جریمه و مجازات میباشد.
از این تاریخ کلیه احزاب منحل میشود و تشکیل هر نوع جمعیت و دسته قدغن و متخلفین تحت تعقیب قانونی قرار خواهند گرفت.
مصرف تریاک و شیره در انظار و قهوهخانهها ممنوع و معتادین باید در منازل و دار العلاج ها رفع حاجت نمایند. همچنین خرید و فروش تریاک بیبند (بیباندرول) همراه با جریمه و مجازات میباشد.
هر کاسب باید سنگهای فلزی داشته باشد و آنرا به نظر اداره اوزان بلدیه برساند. عموم فروشندهها موظفند بر روی اجناس خود مقوای قیمت نصب نمایند. شیر و ماست و پنیر و اجناس مرطوب و مایع را باید با تنظیف از گرد و غبار و پشه و مگس حفظ نمایند. هیچکس از اهالی حق ندارد در معابر به دفع بول و غایط و قضای حاجت بپردازد. عرق و شرابفروشی و پیالهفروشی و هر نوع تحصیل و داد و ستد آن ممنوع و هیچکس نباید اقدام به تهیه و معامله آن نماید.
تظاهرات مستانه ممنوع و متخلفین بسختی مجازات میشوند.
عربدهکشی و آوازخوانی در کوچه و خیابان اکیدا ممنوع است.
قدارهکشی و نزاع و عربدهکشی و حمل کارد، چاقو، قمه و قداره موجب مجازاتهای سنگین میباشد.
نابینایان باید بازوبند از پارچه زرد و عصا در دست داشته باشند.
ص: 263
سید ضیاء الدین طباطبائی نفر ششم از سمت چپ در سمت رئیس الوزرای کودتای 1299 به اتفاق وزرا و رضا خان پهلوی در مقام وزیر جنگ نفر اول از سمت چپ.
ص: 264
چاروادارها نباید چهارپایان خود را پراکنده رها نمایند و باید آنها را قطار کرده منظم و پشت سر هم براه اندازند و برای راندن آنها نباید از چوب و سیخانک و زنجیر و امثال آن استفاده بکنند.
بار هر الاغ از بیست و پنج من و بار هر قاطر از چهل من و بار شتر از شصت من نباید تجاوز کند.
اجتماعات خیابانی قدغن و بیش از دو نفر نباید با هم گفتگو بکنند.
ارباب قلم و مطبوعات باید زبان و قلم خود را از هتاکی به این و آن نگهداری نمایند.
معرکهگیری، مارگیری، تلکهگیری، گدایی، کلاشی، رمالی، دعانویسی و ولگردی ممنوع و عاملین آن در صورت مشاهده دستگیر و مجازات میشوند.
آب خزینههای حمامها باید همه هفته تعویض شود و تخلف از آن موجب تعطیل حمام میگردد، همچنین آویختن لنگ حمام به در و دیوار و جرز بیرون حمام اکیدا ممنوع میباشد و کورههای حمامها باید از بام ببالا دودکش داشته باشند.
هیچیک از کارگران حمام نباید بدون لباس کامل از حمام خارج شده بوسیله لنگ در کوچه و بازار قدم بگذارند.
کمفروشی و گرانفروشی همراه با جرایم و جزاهای سنگین میباشد.
گاریها و چهارچرخهها باید در شب چراغ و درشکهها باید نمره و بوق و چراغ داشته باشند.
حد اکثر مسافر درشکه سه نفر و ظرفیت گاری چهارچرخه اسبی یک خروار و نیم بار و ظرفیت چرخدستی پنجاه من میباشد.
قصاب باید روپوش سفید به تن داشته در دکان خود را با سیم توری پوشیده روی گوشتها را با پارچهی سفید بپوشاند.
غیر از قصاب و دواخانه بقیه کسبه باید در دکاکین خود را رنگ سبز بکنند،
ص: 265
(رنگ دکانهای قصابی و دوافروشی سفید میباشد).
همچنین از اقدامات و قوانین حکومت سه ماههی حکومت او بود:
پوشانیدن مجاری آب و نصب فانوسهای نفتی در معابر جهت روشنایی شبها و استخدام سپور ، آبپاشی خیابانها. بستن سینماها و تماشاخانهها و عرقفروشیها و فاحشهخانهها، انتقال فواحش از محلات داخل شهر، مانند محلات چالهسیلابی ، محله عربها ، کوچه پشت بدنه ، گودهای کورهپزخانهها، کوچه قجرها ، کوچه ارمنیها ، و گذر قاطرچیها به شهر نو و تعیین سه قران تاکس رسمی برای هر نوبت تمتّع با آنها و دوازده قران برای متعهی شب تا صبح بنام شبخوابی یعنی تا صبح، و دیگر، پوشانیدن نشیمن مستراحها با مبال فرنگی . مراقبت در تعویض آب حوضهای لولئینخانهها، کشیدن لجن آبانبار میرزا موسی که شاید از زمان ساختمان تا آنروزگار
ص: 266
کشیده نشده بود. تأسیس رختشوخانهها در چند نقطه شهر، قدغن ریختن آب و کثافات و آب حوض و آب رخت و آب ظرف و امثال آن در کوچه و جویها.
قدغن کردن رختشویی و ظرفشویی بر سر نهرها. جلوگیری از شستشوی جنازهی اموات در خانهها و دفن متوفیات در منازل و مساجد و امامزادهای داخل شهر. بیرون راندن گاوداران و دامداران از شهر به حومه. شکستن بست خانههای اعیان، علما و امامزادهها. سانسور شدید و توقیف نشریات بدزبان، قدغن کردن نقالی، سخنوری ، معرکهگیری ، مسئلهگویی ، لوطی عنتری، حقهبازی، پرده شمایلی ، خرس رقصانی و دهها قانون دیگر در تعقیب و جرایم رشوه و دزدی و تأکید در تعیین تکلیف شاکی و متشاکی در عدلیه ظرف چهل و هشت ساعت و تعقیب مأموران خاطی و کارشکن و دزد و خائن و جلوگیری از دفع الوقت در ادارات و نصب صندوق شکایات و دیگر قوانین، همراه با انتخاب و استخدام مأموران شدید و غلیظ جهت اجرای قوانین و شدت عمل و نظارت کامل در مجازات متخلفین که با همه تشنگی مردم به اصلاحات، اندک اندک عرصه را به عالی و دانی تنگ مینمود. با ذکر یکی دو نمونه از قوانین و اجرای
ص: 267
نفر نشسته احمد شاه و نفر ایستاده محمد حسن میرزا ولیعهد.
ص: 268
آنها و عکس العمل مردم که ذیلا میآید