گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
[ادامه اماکن بازار اروسی دوزها]





کمیسری 8 بازار

نباید فراموش کرد که ما هنوز در بازار هستیم و درباره بازار اروسی‌دوزها سخن میگوئیم و کمیسری 8 بازار هم انتهای همین بازار یعنی بعد از سه راه اروسی‌دوزها و خیاطها بود که پس از چند دکان مخروبه و چند دهانه طاق فروریخته که خاک و زباله اطرافش را فراگرفته بود و تکه کوچه‌ای پرکثافت که دیوارهائی از هم گسیخته داشت بآن میرسید، در حیاط هفت هشت اطاقه‌ای که (نظمیه) برای آن اجاره کرده بود.
این کمیسری بعد از (کمیسری 3 حسن‌آباد) که مسئولیت حفاظت کاخ مرمر (خانه رضا شاه) و مواظبت اطراف آنرا بعهده داشت مهمترین کمیساریای تهران از ده کمیسری آن بشمار میآمد که مسئولیت حفظ بازار و دارائی تجار و امنیت حوزه و دیگر امور مربوطه بآن از قبیل بگیر و ببندهای سیاسی و جلوگیری از اجتماعات و در تظاهرات و مخالفت‌های مردم با قوانین دولت تعطیل و تشکیل بازار و پراکندن اجتماعات و اینگونه مسائل را بعهده داشت و همواره رؤسائی آنرا اداره میکردند که هم در نهایت خشونت و قساوت و شدت و حدت عمل و بیرحمی و بی‌مروتی و هم متظاهر به عطوفت و محبت و دیانت و خیرخواهی و حسن نیت بوده، در شخصیتهای مختلف بتوانند با روحیه‌های گوناگون و حالات متفاوت سکنه‌ی ابوابجمعی خود هماهنگی داشته باشند.
بهمین نسبت عواید و مداخل و بست و بندها و کارهای زیر جلکی آن نیز زیادتر از سایر کمیسری‌ها بود، کما آنکه پرداختی‌ها و (آجیل شیرینی) دادن‌های او هم به مقامات بالاتر، زیادتر از دیگر کمیسری‌ها تعیین شده بود تا جائیکه در بعضی مواقع روزانه از صد و صد و
ص: 10
پنجاه تومان تجاوز مینمود! زیرا آنچه در نه کمیسری جمع گشته بود در همین یک فراهم آمده بود، در این معنی که (آنچه خوبان همه داشتند) او بتنهایی دارا گشته بود، یعنی اگر فی المثل (کمیسری 5 قنات‌آباد) از مرافعات دزدی و مال‌خری و بگیر و ببند شیره‌کش‌خانه‌دارها و قمارخانه‌دارها و لشی و عربده‌کشی و (حق و حساب!) آن بهره میگرفت، (کمیسری 6 گار ماشین) از زدوخورد و چاقوکشی‌ها و فاحشه‌های کوچه‌های (پشت بدنه) و (سر قبر آقا) و (چاله سیلابی) و جیب‌برهای گار ماشین و ماشین دودی و بدمستی و باج سبیل‌بگیرها و مرافعات ناموسی استفاده میکرد و (کمیسری 2 دولت) از کافه رستورانها و زدوخوردهای مست‌های خیابانی و هفتگی‌های سینماها و تآترها و هتل‌ها و عزب‌خانه‌ها و مسافرخانه‌ها و ولگردهای اناث و ذکور و (تک‌پران‌ها) و امثال آن زیر سبیل چرب مینمود. و (کمیسری 10 شهر نو) از فاحشه‌خانه‌ها و قمارخانه‌ها و شیره‌خانه‌ها و قهوه‌خانه‌ها و یکه‌بزن‌ها و چاقوکش‌ها و بدکاره‌بازها و جفتی راه بده‌ها و پسرهای تن‌فروش میدان قزوین و پااندازها و عرق‌فروشها باج میگرفت. کمیسری 8 بازار شامل تمام این منافع میگردید که حدود وسیع پرجمعیتی را که تمام گروه گذشته در خود گرفته داشت بهره میگرفت، علاوه بر دزدهای گردن‌کلفت خانه‌بر و جیب‌برهای زبردست و کاروانسراهای پرعواید و دست‌فروشها و چرخی‌ها و طوافها و الاغی‌ها و چاروادارها و گاری‌دستی‌ها و چهارچرخه‌ای‌های اسبی‌های مستمری بده و دیگر و دیگر را در حیطه فایده آورده بود!
برنامه کار این کمیسری آن بود که کمتر کسی را از شاکی و متشاکی به عدلیه و مانند آن میفرستاد و در هر صورت میان آنها را بنحوی خود فیصله داده با تنبیهات نقدی (نقره
ص: 11
داغ) و (حق و حساب) سر جایشان مینشاند و معتقد بود که (مرافعه تا وقتی برای کمیسری دارای فایده میباشد که در همان کمیسری مانده روانه نظمیه عدلیه نشده باشد) مگر مرافعاتی که پولی از آن در نیامده (وظیفه‌شناسی!) در میان ارباب دعوا بچشم نخورده مرافعه احاله‌ی (صلحیه) و اگر در آن نیز که آن هم اطاقی در خود کمیسری و بقول لوطی‌ها با کمیسری (ندار) بود به حل و فصل نیامده طرفین (اهلی!) نداشت تا (اگر سری میشکند در کلاه و اگر دستی میشکند در آستین خودشان باشد!) ناچار به (تامینات) و (پارکه بدایت) و مثل آن فرستاده میشد و دعوا از کمیسری خارج میگردید.
این کمیسری‌ها اگرچه جهت نظم و انضباط شهر و تمشیت امور اهالی و جلوگیری از تجاوز متجاوزان و تعدی متعدیان و برای حفاظت اموال و نوامیس مردمان بوجود آمده بود، اما در حقیقت جهت خلاف این وظایف را سیر مینمود و هر یک گردنه‌هائی بودند که مشتی قطاع الطریق در آن بیغما و غارت مردم گرد آمده، مزاحمینی که خود موجب آزار و اذیت اهالی گشته، سردمدارانی که خود باعث هر فساد و شرارت و دزدی و حیزی و نادرستی و ناامنی و آلودگی و ناپاکی میبودند و طبیبان بی‌مروتی که خلق را هرچه بیشتر رنجور خواسته نان و نواله‌ی خود را در ناتندرستی آنان مییافتند.
هر دست‌فروش و هر بساطی و هر طبقی و طواف و چرخی و الاغی وظیفه داشت که روزانه از پنج تا پانزده قران به (آژان) بدهد تا بتواند به کسب و کار بپردازد و هر گاری دستی و هر چهار چرخه‌دار از یک تا چهار پنج قران در هر راه که از بازار عبور کند باید
ص: 12
به آژان بدهد وگرنه ایاب و ذهاب او ممنوع میگردید.
کاروانسرادارها عموما بطور هفتگی مقرری و تعهدی داشتند که باید پرداخت نمایند و دکاندارهائی که خارج از حریم دکاکین در پا و پشت دکانهای بسته بساط میکردند و پاجرزی‌هائی که چیزی برای فروش میگذاشتند در زمره‌ی هفتگی بده‌ها قرار داشتند و غیر دائمی‌ها و تغییر و تبدیل بکن‌هایشان که باید این حق را به آژان‌های پست بپردازند و الّا نه در کاروانسراها باری رفته بیرون می‌آمد و نه بساط دکاندار و پادکانی‌ها و جرزی‌ها میتوانستند سلامت مانده اجناسشان پخش و پلای بازار نشده به زیر دست و پا نرفته باشد.
شیره‌خانه‌ها کلا هفتگی‌ها و روزپرداختی‌هائی از پنجاه تا صد و پنجاه تومان داشتند که صبح بصبح یا شب جمعه بشب جمعه باید تحویل میدادند و فاحشه‌خانه‌ها و قمارخانه‌دارها و عزب‌خانه‌دارها بهمین حساب که شنبه به شنبه باید تصفیه حساب نمایند وگرنه شب بصبح و صبح بظهر و شنبه به یکشنبه نرسیده بود که (کاسه و کوزه) و چراغ و نگاری و خانه و زندگیشان بهم ریخته، ساقی و شیره‌کش و صاحب‌خانه و بدکاره و بدکاره‌باز و قمارباز و (تلکه‌بگیر) ریسه شده بکمیسری آورده میشدند و با (دوسیه) روانه نظمیه و از آنجا راهی عدلیه میشدند.
دزدی‌ها جمیعا با قرارداد قبلی با کمیسری و آژان بانجام میرسید و چه بسا که قبلا کالاهائی که باید بسرقت برود یا صندوق و دخل و گاوصندوقی زده شود در کمیسری تقویم شده وجهش نقدا پرداخت میگردید و چه بسیار سرقت‌ها که وسیله راهنمائی و معاضدت خود کمیسری بانجام رسیده کمک آژان عامل اصلی آن بشمار میآمد، بهمین جهت
ص: 13
هر چه مکانی از کمیسری زیادتر فاصله داشت بهمان نسبت از دستبرد و سارق بیشتر در امان بود و هرچه بآن نزدیکتر بود زیادتر مورد دستبرد قرار میگرفت، تا آن حد که خانه‌ها و دکانهای نزدیک کمیسری را کسی به نصف قیمت نمیخرید و هرگز دزد و جیب‌بری گرفتار (پنجه عدالت!) نمیگردید مگر آنکه در حق و حساب و سهمیه کمیسری اختلاف پیدا کرده باشد و هرگز (تک‌رو) و (کف‌رو) و (دخل‌زنی) بدام نمی‌افتاد مگر آنکه با آژان پست بدحسابی کرده باشد.
خانه‌های فساد از هر نوع و هر صنف اگر دست از کار کشیده صاحبانشان میخواستند براه راست رفته آنرا تعطیل کنند گرفتار دوسیه سازی میگشتند و سارقین اگر توبه کرده، ندامت یافته بصراط مستقیم میافتادند دچار و دستگیر میشدند!
در مرافعات و منازعات همیشه در کمیسری حق با کسی بود که پرداختی زیادتر داشته باشد و محکوم کسی که ته کیسه‌ی سست و اطلاع از چگونگی وضع نداشته باشد.
بهر تقدیر از این کمیسری تا امکان داشت کسی روانه‌ی نظمیه و عدلیه نمیگردید مگر ناشی‌ها و بی‌اطلاع‌ها و مردرندها و بدبده‌ها و آفتابه‌دزدها و تازه‌واردها و امروز و فردا بکن‌ها و یا آنهائی را که از طرف نظمیه و مقامات بالاتر با اسم و رسم و نام و نشان خواسته شده بودند و دیگر جای طفره و تبانی و امروز و فردا نمیتوانست داشته باشد، چه معلوم بود آنجا نیز کسی را احضار نمیکنند مگر آنکه به اجباری خورده و یا خوانده شده منشأ (خیر) بیشتری باشد.
البته قرار و مدار گذشته با اشخاص و مقرری با افراد و اماکن تا وقتی قابل قبول بود که وضع بسیاق عادی و معمولی و برای کمیسری و رئیس و صاحبمنصبان آن خرج و باج
ص: 14
فوق العاده‌ای پیدا نشده و یا تکلیفی از بالاتری‌ها تحمیل نگردیده باشد که در اینصورت مخارج مذکور با اضافات آن بر ابوابجمعی کمیسری سرشکن شده پرداختی‌های کسبه نیز اضافه میگردید، مثلا اگر شیره‌خانه یا فاحشه‌خانه یا قمارخانه‌ای تا امروز هفته‌ای صد تومان داده بود از این هفته باید صد و پنجاه تومان بپردازد و بهمین نسق روزانه پردازها، مانند چرخی‌ها و طوافها و دخل‌زن‌ها و جیب‌برها و خانه‌برها و تک‌روها و قاچاق‌فروشها تا خرکچی و حمال و چرخی و گاری‌چی که بهمین نسبت باید زیاد بکند، و قرار اطلاعیه هم آن بود که دکان‌دارها و کسبه‌ی پابجا بوسیله آژانها شفاها ابلاغ میشدند و برای سرپائی‌ها و دوره‌گردها که میتوانستند زیادتر لخت شوند و کمیسری کمتر مستقیما با آنها برخورد مینمود غفلتا آژانها به بازارها و گذرها ریخته یکی را توقیف کرده یکی را بزیر باتون گرفته، بساط یکی را بر هم زده، طبق و گاله یکی را واژگون کرده، بار الاغی و چرخ طوافی را برگردانده، طشتک و سنگ و ترازوی فروشنده را برده، چرخی‌ها و دوچرخه‌ای‌ها را نگاه داشته ولگردها و تن‌فروش‌ها را سینه میکردند و بگیر بگیر شروع و از همینجا معلوم میشد که خبری شده باید روی حق و حساب بگذارند. همچنین از آن جمله بود جلوگیری کردن از کار چهارچرخه‌های بارکش که بار و مال التجاره‌ی بازاریان را حمل میکردند که صبح زود روز مقرر آژانها جلو دهانه‌های بازار را زنجیر کشیده مانع حرکت آنها شده، پای آن ایستاده اعلام غدغن میکردند و از همین نشانه بود که گاری‌چی‌ها را معلوم میشد باید چیزی روی مقرری گذشته بگذارند و دیگر کسبه‌ی خرده‌پا که با دیدن زنجیر و قفل گنده آن حساب کار معلومشان میشد.
اگرچه زنجیر فوق الذکر فقط برای همین ایام یعنی اوقات استثنائی که خرج و باج کمیسری زیاد میشد اختراع شده بود اما آژانهای وظیفه‌شناس که از رئیس (یک اشاره و از
ص: 15
آنها به سر دویدن) بود و به یک تخم‌مرغ که رئیسشان توقع مینمود آنها هزار مرغ مردم بسیخ میکردند. هر وقت خود هم کسر مخارجی یافته یا خرج فوق العاده‌ای برایشان پیش آمده یا اوضاع را آشفته میدیدند زنجیر را کشیده به لخت کردن مردم میپرداختند که مقدم بر همه گاری‌چیها بودند که (سلب آسایش اهالی و سد معبر نموده مزاحم!) میشدند و از همه ضعیف‌تر میبودند.
صورت دادوستد آنها هم که زبان سرّی آژان‌ها و گاری‌چی‌ها بود و در اثر کثرت استعمال اهالی هم کم‌کم از آن سر در آورده مایه خنده و تفریحشان میگردید باین گونه بود که آژان قفل را از زنجیر گشوده فقط آنرا با قلاب بند مینمود و خود سرپیچی یا مقداری از زنجیر پائین‌تر ایستاده سر راه بر او میگرفت و از دور، دست را بلند کرده پنجه آنرا بطرفش مثلا برگرد! کجا میائی؟! گشوده فریاد میکشید (کجا میآئی؟!) یعنی پنجقران میشود و سورچی هم از آنطرف، همانطور که جلو میآمد در جواب او دو انگشت گشوده، داد میکشید (همین بغل) یعنی حاضرم دو قران بدهم و معامله فیصله میگرفت و این پولهائی بود که تلکه تسمه‌ی خود آژانها بود و مستقیما چیزی از آن بکمیسری نمیرسید و بهمین ترتیب گرفتن الاغی‌ها و طوافهای غریبه و دوچرخه‌سوارها که (توی بازار جای دوچرخه سواری نبود!) و امثال آن که جزء عواید خود آژانها میآمد، و در آخر دعوا نزاع‌ها که اگر طرفین هم با هم صلح میکردند آژان از حق خودش نمیگذشت و تا چیزی نمیگرفت همچنان آنها را بسوی کمیسری تکلیف مینمود. آژانها مردم قانع سازگاری بودند که برخلاف کمیسری‌ها که جز نقدینه قبول نمیکردند و تحفه‌ها و هدایا را بحساب نمیآوردند، جنس و متاع نیز قبول میکردند، باین صورت که مثلا اگر جیب‌بری جیبی را زده ساعت بغلی و بند آن بیرون آورده بود، بند را به جیب‌بر داده ساعت را خود قبول میکردند و یا اگر فاحشه ولگردی دشت و فتحی نکرده بود
ص: 16
تا حق و حساب او را رد کند مبیع وثیقه جنسی را نیز از او رضایت داده حساب پاک میکردند و چه بسا که در همین موارد رهگذران رسیده کار به افتضاحات بزرگ مانند کار اکبر خان آجان کمیسری 6 که موقع عمل زنک از دق‌دلی که داشت دور خودش و او زنجیر بسته قفل کرده بود و او را همانطور از پشت سر قبر آقا تا میدان امین السلطان کشید می‌انجامید! این بود نیز اشعاری که بوسیله عوام ساخته شده در دهن‌ها افتاده آنرا لوطی عنتری‌ها با آهنگ ضربی میخواندند.
زیر دلم سنگه ای آقای آجان‌دل تو سینه‌م تنگه ای آقای آجان
دوماس پس انداخته‌م، ترس گرفته‌تم‌قرضامو نپرداخته‌م ترس گرفته‌تم
دس از دلم وردار ای آقای آجان‌منم و همین دوزار ای آقای آجان
کلمه (دوزار) یعنی دو قران هم مضمونی بود که درباره دادوستد خودفروشها و آژان برای مردم ساخته شده بود و اینهم بدین قرار بود که فخری رشتی‌ای که در پشت سنگها و پست و بلندی‌های قبرهای سر قبر آقا کارگزاری مینمود با مشتری‌ای برخورد میکند و مشتری بیش از دو قران قبول نمیکند که او هم میگوید (این دوزارام که مال آجانه پس خود من چی!) و شایع میشود.
حق و حساب آژان و کمیسری نه از آن قوانینی بود که اهمال‌پذیر بوده باشد و این نظامنامه‌ای بود که همه کس باید آنرا رعایت نماید باین قرار که هر معرکه‌گیر و مارگیر و حقه‌باز و شهر فرنگی و تعزیه‌خوان و طبق فرفره‌ای یک شاهی به پنج شاهی و خال
ص: 17
سیاه‌بند و کمربندی و گوسفندی و مال‌فروش و گدا و شکلک‌ساز و غشی و مرده‌گردان! قبلا باید با آژان کنار آمده سهمیه او را ردوبد نموده سپس شروع بکار
ص: 18
بکنند و سخن آژانها هم این بود که باید اجاره پست خود را بپردازند و این واقعیتی هم بود که هر آژان برای هر روز یا هر پست باید چیزی به کمیسری بپردازد و بهمین قرار هر نایب کشیک چیزی به رئیس کمیسری و رئیس کمیسری تحویل بالاتر از خود بکند.
این بده‌بستانها تا آنجا رسمیت یافته بود که گاهی بطور وضوح درباره آن گفت و شنید کرده قسم و آیه خورده چانه میزدند و این نیز یکی از آن موارد است که جریانش موضوع تفریح اهالی گشته بود.
حاجی مرزوق نامی در روز قتل عاشورا درشکه‌اش با پسر بچه‌ای برخورد میکند که طفل اندکی مجروح شده کار بکمیسری میکشد. صاحبمنصب کشیک پیشنهاد صد تومان میکند تا رضایت پدر طفل را حاصل کرده کارش را اصلاح بکند و حاج مرزوق به بیست و پنج تومان حاضر میشود. وقتی جمله بیست و پنج تومان از دهان حاج مرزوق خارج میشود صاحبمنصب رو به وی کرده میپرسد که مسلمان یا غیر مسلمان میباشد؟ و چون حاجی جواب میدهد چرا که مسلمان نباشم. میگوید پس امام حسین را هم میشناسی؟ که آنرا هم جواب مثبت داده میگوید نوکر امام حسین میباشم. صاحبمنصب میگوید پس حتما حضرت عباسش را قبول داری که عثمالو بی‌وضو قسمش نمیخورد و آنگاه سرتاسر اطاق را بطرف قبله براه افتاده میگوید این یک قدم و این دو و این سه و این چهار و این پنج و شش و هفت و باین حضرت عباس که هفت قدم بطرفش رفتم و امروز روز قتل برادرش میباشد این بیست و پنج تومانی که تو میخواهی بدهی کرایه همین اطاق میباشد، روز عاشورا هم هست و تا الآن هم که نزدیک غروب است یک قران هم دشت نکرده‌ام! که حاجی دلش سوخته پنجاه تومان میدهد.
و تا این سنت جاریه نکوتر تشریح شود، این سؤال و جواب از خود و شوهر مادرم که چون خدمت نظام وظیفه را به اتمام رسانیده برای اختیار شغلی او را که (عمو) یش میگفتم طرف مشورت قرار دادم که چه کار پیشه کنم؟ جواب داد آجانی و برای حسن نظرش که
ص: 19
کاری از آن بهتر نمیباشد گفت: عموجون، چه کاری از این بهتر؟! جلو کدام خرکچی و طوافی را گرفته که چیزی کف دستت نگذارد و دستمالت را روی گاله و کنار کدام دوره‌گرد و بساطی پهن کنی که برایت پر نکرده به دستت ندهد؟!
در اینصورت اماکنی که اگر کسی به آژان احتیاج داشت میتوانست بآن دسترسی پیدا کند باین قرار بود. اول اطراف معرکه‌ها. دوم دور و بر طبقی‌ها (شانسی و اقبالی) ها و بساطهای قمار. سوم حدود سه راهها و جلو کاروانسراها برای گاری‌ها و چهارچرخه‌ها.
چهارم حوالی اجتماع طوافها و بساطی‌ها. پنجم کنار دکانهای زرگری که غالبا با مشتری مرافعه‌های طلا نقره‌های تقلبی خود را داشتند و زنها، آنها را به حمام برده یا زیر واجبی کرده بودند و سیاه شده پس آورده بودند و او انکار کرده بود. ششم جلو دکان‌های ساعت‌سازی که ساعتهای خوب مردم را با بدلی عوض کرده، یا خرابتر نموده دعوا راه افتاده بود و در آخر بالای بام بازار و پشت‌بام‌های تون حمامها که قمارهای کلان راه میافتاد و عدم حضور او برایش موجب ضرر و زیانهای سنگینی که اگر سر نمیرسید (تاوان) نمیدادند میگردید!

ساعت‌سازی؟!

سخن از ساعت‌ساز بمیان آمد تداعی‌ای شد تا مختصری هم بآن بپردازیم. ساعت‌سازها بنا به اقتضای شغلیشان افراد کنجکاو و پرحوصله‌ای بودند که این شغل را هم از جهت همین حوصله و کنجکاویشان بدست آورده بودند، از بس که ساعتهای خود را باز و بسته کرده سوزن و سنجاق در آنها برده خراب و آبادشان نموده بودند وگرنه هیچ یک از آنها درس آنرا نخوانده و در کارخانه و زیردست استادی کاری در آن مورد نیاموخته بودند، از آنجا که اصولا سابقه‌ای از این کار و ابزار آن در ایران نبود و تا آمده بود ساعتهای درست نو سالم وارد شده بمصرف رسیده، چندانکه از کار افتاده بود کنار گذاشته شده بود.
از آنجمله بود ساعتهای نقره‌ی دوقابه‌ی بغلی بسیار اعلای بمبئی که اگر دستکاری
ص: 20
نمیشدند عمری کار میکردند. بعد از آن ساعتهای ناصر الدینشاهی که عکس شاه در پشتش میناکاری شده بود و بوسیله کلید کوک میگردید «اگرچه همه ساعتهای جیبی بهمین ترتیب یعنی مثل ساعتهای دیواری با کلید کوک میشدند». دیگر ساعتهای دیواری لنگری‌ی زنجیری که دو وزنه استوانه شکل برنجی به سر زنجیرهایشان آویخته بود که چون بالا کشیده میشدند ساعت و زنگشان کوک میشدند و با پائین آمدن کوکشان به اتمام میرسید و بعد از اینها ساعتهای طاقچه‌ای فنر کوک شماته‌دار که بعد از آنها وارد شده بود و بعضی از آنها که پیانو مینواخت و انواع دیگر که بعضی بلبل و بعضی طوطی‌ای در سر هر ساعت از آنها بیرون آمده صدائی برآورده به درون باز میگردیدند.
این ساعت‌سازهای خودساخته چون اطلاعی از این فن نداشتند جز آن نبود که بجای تعمیر، ساعتها را زیادتر خراب نمایند و مشتری‌ها را در عیب و ایراد آنها که هی برده سرشان آورده بودند سر بدوانند تا از خیرش گذشته خود را خلاص بکنند و هر آینه ساعتهای اصل و دارای ارزش بودند آنها را با مشابهشان عوض کرده مرافعه‌ها را واقعی گردانند و از این‌رو اهل این صنف از متقلب‌ترین کسبه معرفی شده بودند که باید از آنها پرهیز نمایند، مگر دهاتی‌ها و بی‌اطلاع‌ها که صابون آنها به تنشان نخورده بود و از جمله سید ساعت‌ساز دهانه مسجد شاه که روزانه چندین مرافعه بر سر دادوستدش فراهم و مردم برای گیر آوردن آژان اول به آنجا مراجعه میکردند.
اولا چون اسما سید بود و عمامه‌ی سبز داشت صورتی بود که میتوانست ساده‌لوحان را زودتر به بند آورد و دیگر صلوات فرستادن او با صدای بلند که زیادتر حق بجانبش میساخت، با خواستن اجرت گران تا کار را مهم جلوه داده باشد و شگرد کاری که هرگز ساعت را جلو مشتری تعمیر نمینمود.
از عیب‌هائی که برای ساعتها میتراشید اینها بود که میگفت فندول (پاندول) ش دور مندیلش گره خورده است یا رقاصکش جفتک میندازد، یا کارخانه‌اش در قابش افتاده است و از این قبیل و از نیرنگهایش اینکه اگر ساعت بد و بی‌ارزش بود آنقدر تعریف جنسش را
ص: 21
مینمود که مشتری بهر مبلغ قبول اجرت تعمیر نماید و اگر اعلا و با ارزش بود و میتوانست از چنگ صاحبش درآورد آنقدر تکذیب نوع آنرا کرده عیب برایش میتراشید و خرج کردنش را عبث می‌گفت تا دل صاحبش را زده به مبلغ ناچیزی از کفش بیرون آورده یا چیزی هم از او گرفته با ساعت ارزان قیمت بیهوده‌ای معاوضه‌اش بکند.
شهرت داشت که غالبا تعمیر ساعتهایش باین صورت انجام میگرفت که اگر گیری، چیزی در آن پیدا شده بود شپشی در آن انداخته بدست مشتری میداد. و تا شپش در ساعت زنده بود و جنبش داشت ساعت کار میکرد و تا شپش میمرد ساعت هم از کار میافتاد که پس میآمد و این شایعه از آنجا به حقیقت میپیوست که وقتی ساعت از کار افتاده را مشتری پس میآورد. درش را باز کرده سری تکان داده میگفت شوفرش مرده است و با چیزی که محمدرضا شاگردش از پستو آورده جلوش میگذاشت و او در ساعت میانداخت ساعت دوباره بکار میافتاد که این رفت‌وآمد مشتری در آخر به مرافعه و داد و فریاد که سید گناه را بگردن ساعت که سرخور میباشد و سر شوفرهایش را میخورد میانداخت و به ناسزا و بد و بیراه مشتری میانجامید و کار به آژان و آژان‌کشی میرسید.
اما در مقابل سید ساعت‌ساز ساعت‌ساز دیگری هم بنام میرزا علی اکبر خان بود که دارای دقت و تجربه زیادتری بود و ساعت اعیان و رجال را تعمیر مینمود و شهرت او از آنجا بدست آمده بود که علاوه بر رسیدگی به ساعتهای اندرون شاهی ساعت شمس العماره را هم کوک مینمود و چون ساعتهای دربار به پیش او می‌آمد، بنظر مردم لابد که بهترین ساعت‌ساز میباشد، لیکن با اینهمه، ساعت‌سازی بود که پیش امثال سید ساعت‌ساز میتوانست عرض اندام بکند و بنا بمثل معروف خواجه‌ای که در حمام زنان مرد و یک چشمی‌ای که در شهر کورها پادشاه شناخته شده بود، زیرا اطلاعات او نیز تا این حد بود که بتواند روغن بساعت زده آنرا روان نموده و یا اگر عقربه‌ی آن بروی هم سوار شده، یا پاندول آن دست‌خوردگی یافته کج و نامیزان شده بود اصلاح نماید و الّا از قواعد علمی آن اطلاعی کسب نکرده بود، طبق این واقعه:
ص: 22
چون اسم و آوازه‌اش در شهر بلند میشود و چند ساعت را که عقب و جلو میرفته میزان میکند و مورد تمجید واقع میگردد بر این میشود که راهی فرنگ شده دانش خود را عرضه و بلکه ساعت‌سازهایشان را ارشاد نماید! مخصوصا هم که عده‌ای چاپلوس متملق که خرمهره را زمرد میکنند اطرافش را گرفته هنرش را به اوج اعلا میرسانند. میرزا علی اکبرخان با تبختر بیحد و ترنم مشابه این بیت که:
در این چمن نه سزای چو من خوش الحانیست‌روم بگلشن رضوان که مرغ آن چمنم
دست و پا را جمع کرده روانه فرنگ میشود و در یکی از کارخانه‌های ساعت‌سازی فرانسه خود را معرفی میکند.
اول از او میپرسند که ساعت‌ساز یا ساعت تعمیرکن میباشد و او که تا آن وقت تمیز این دو را از هم نمیشناخته تعمیر ساعت‌کن میگوید و در پشت میزش نشانیده ساعتی که یک سنگ از بالای سوزن پاندول نداشته با یک قوطی سنگ جلوش میگذارند که سنگ آنرا سوار بکند.
میرزا علی اکبر خان هر سنگی را که برداشته امتحان میکند یا بزرگ درمیآید که جا نمیرود یا کوچک که قرار نمیگیرد تا آخر که یک سنگ را اختیار کرده با نک چفت کمی جای آنرا گشاد کرده، جا انداخته ساعت را بکار میاندازد و چقدر هم از خود راضی میشود که سنگ غیر خود ساعت را توانسته سوار بکند و چقدر هم امیدوار میشود که چه تشویق‌هائی از او بعمل آورده او را رئیس چه قسمت و سرپرست چه شعبه بکنند، اما وقتی متخصص کارخانه آمده به ریشش خنده میزند که ساعت را خراب کرده است آنوقت حالیش میشود که سنگ‌ها را مخصوصا کوچک و بزرگ و عوضی گذاشته بوده‌اند! و آنجا بوده که میفهمد نه تنها ساعت‌ساز خوب بلکه هنوز ساعت تعمیرکن متوسطی هم نشده که باید طلب سنگ خود ساعت میکرده است و با لب و لوچه آویزان و دست از پا درازتر برگشته دوباره میرزا علی اکبر خان ساعت‌ساز شهر لولئین‌سازها میشود!
و اینها بود عذرهائی که ساعت‌سازها برای مردم می‌آوردند: اگر ساعتی از زیر دستشان درآمده بود و کارش فرق کرده عقب و جلو شده بود میگفتند: ساعتی که از ساعت
ص: 23
دیگر دو سه ساعت توفیر نداشته باشد باید پیه دانش دانست، یا میگفتند اگر دوست دارید قبائی که شما دوخته‌اید همه بدوزند یا از رنگ شالی که شما خریده‌اید همه بخرند باید قبول داشته باشید که ساعتتان هم مثل ساعتهای دیگران کار بکند. یا میگفتند از کجا معلوم که ساعت دیگران خراب نباشند و نباید از روی ساعت شما درستشان بکنند!
اگر جلو میرفت میگفتند مخصوصا جلو میزان کرده‌ام که نماز صبحت قضا نشده باشد و اگر عقب میماند عذرشان این بود که فرصت برای نماز ظهر و عصر داشته باشد و یا این که اگر وقت معلوم میخواستی طلوع صبح و مغرب غروب تا همه عمرت برجا بود و ساعت برای چه میخواستی. عذر و بهانه‌هائی که در هر صورت جائی برای خود باز کرده، اگرچه سراپا نادرست و بی‌پا، ناچار مورد قبول واقع میشدند، چه مقیاس و مبنائی نبود که خلاف و صحت آنرا ثابت نمایند، زیرا نه برنامه ساعت لندنی بود که ساعتها را از روی آن میزان بکنند و نه رادیوئی که خبر از ساعتی دقیق برساند و اگر هم تلگرافی بود که بالفرض تعیین ساعتی نماید باز اثری نمیتوانست داشته باشد، چه ساعتهای اروپائی و فرنگی (ظهر کوک بودند) که ساعت دوازده آنها ظهر و نیمه شب را نشان داده از آن ایران (غروب کوک) که غروب بغروب کوک شده دوازده آن باید اول مغرب بوده باشد و به تفاوت فصل از پنج تا هفت ساعت توفیر مینمود و از آنجا این تعیین وقت یعنی کوک غروب برای ساعت ایران معلوم شده بود که مهمترین اوقات ما مغرب شرعی ماه رمضان بود تا مردم مخصوصا در انقلابات هوا و ابر و باران دچار غلط افطار نشده باشند!
پس وقتی مبنای میزان ساعت که دو عقربه روی دوازده واقع شود از قرینه غروب باشد معلوم است که میان ساعتی که در ناپدید شدن آفتاب و آن ساعت که در فرو رفتن قطعی آفتاب میزان شده باشد اختلاف می‌افتد و همچنین آنکس که در پس دیوارها غروب را ببیند و آنکس که در فضای باز به آسمان بنگرد و آن یک که آفتاب زردی را معیار گرفته و آن دگری که مغرب شرعی را که زردی کاه به دیوار نباشد و آن یک که اذان را میزان قرار داده است حد اقل نیم و ساعتی تفاوت ظاهر میگردد و همین اختلافات بود که دو ساعت با هم یک میزان در نمیآمد و دیگر در همین ساعت غروب کوک هم نبودن ساعت رسمی که شاخص دیگر ساعتها باشد علل دیگر آشفتگی ساعتها میآمد، و یکی دو ساعتی هم که مانند ساعت شمس العماره و ساعت مسجد مشیر السلطنه بود کمتر از ساعتهای دیگر با هم اختلاف
ص: 24
نداشتند که آنها نیز با آفتاب! میزان میشدند و یا در اثر عدم کوک و رسیدگی که غروب را دو ساعت از شب گذشته یا دو ساعت بآن مانده زنگ میزدند جز مسخره‌ای بحساب نمیامدند تا آخر که بلدیه ساخته شد و ساعتی (ظهر کوک) بر سر در آن نصب گردید که از آن هم کسی سر درنمیآورد و (فرنگی کوک) شده بود و فرنگی‌ها هم که همه چیزشان بد و نجس و مطرود و ملعون بود و وقت نماز را خراب مینمود!

دنباله کمیسری‌

بهر تقدیر رئیس کمیسری 8 بازار سرهنگ حسین خان بود که با مردم بیشتر با ملایمت و مدارا رفتار مینمود، اما خلاف آن نایب حسین خان رئیس کمیسری 6 پا ماشین که مداخل زیادتر را در خشونت زیادتر تشخیص داده بود و یکه‌تاز خودسری بود که با هر کس بهر صورت که اراده‌اش تعلق میگرفت رفتار مینمود. و این‌ها طرق مداخلی بود که برای خود معلوم کرده بود:
گرفتن دوچرخه‌های پائی و موتورسیکلت‌ها به بهانه نداشتن زنگ و بوق و چراغ و نمره و تصدیق و توقیف درشکه‌های زیادتر از سه نفر سوار کرده و گاری‌هائی که مسافر میزدند.
گرفتن قماربازهای کوچه پس کوچه‌ها و هر اجتماع لاطار و (شانسی اقبالی) که شغل عمده لش‌ها و لات‌های حدود او گشته بود و مست‌ها و عربده‌کش‌ها و آوازخوانها.
قرار و مدار با کیف‌زن‌ها و دخل‌زن‌ها و آدم لخت‌کن‌ها و جیب‌برها و
ص: 25
قمارخانه‌دارها و فاحشه‌خانه‌دارها و باج‌بگیرها و شتلی بگیرها و مال‌بخرها و میدان دارها و (شب‌خواب) راه بده‌ها و نقالی، سخنوری راه‌اندازها و هیئت‌های قرآن و روضه و دعای کمیل و دعای سمات .
گرفتن تعزیه‌خوانها و لوطی عنتری‌ها و مطرب دوره‌ای‌ها و (پرده‌گردانها) و درویش‌ها و قلندرها و (چشم‌بند) ها و گداها و هر نوع معرکه‌گردان دیگر از خرس رقصان و بز رقصان به اسم غدغن؛ و جلب هر کاسب و بساطی و دکاندار که جنس خود را در پیاده‌رو ریخته و یا آنرا از دکان بیرون گذاشته بود مزاحمت خرکچی‌ها. گاری‌خانه‌دارها و درشکه‌خانه‌دارها و مصالح‌فروشها و الاغ کرایه‌بده‌ها و چاروادارها و مال‌دزدها و اثاث
ص: 26
بزن‌ها و (بغچه‌بر) ها و کفن‌پوشها و عرض اندام‌کن‌ها و یک کتی راه بروها و کت بشانه بیندازها و دست در آستین لباس نکن‌ها و بهر کسی از این قبیل که اراده‌اش تعلق میگرفت.
شگرد کار این نایب حسین خان برای زهره چشم‌گیری از اهالی ناحیه خود این بود که در هفته یکی دو نوبت با چهار پنج آجان دور خیابانها راه میافتاد و هر کس را میدید ایرادی گرفته بفراخور تقصیرش فی المجلس تنبیهش مینمود. مثلا اگر گردن کلفتی را میدید سینه سپر کرده، آرنجها را از بدن دور داشته بادبادکی راه میرود؛ صدایش کرده دستور میداد دستهایش را آویخته سینه‌اش را به تو ببرد و چندان بود که طرف مخالفت کرده یا مسامحه ورزد که باتون را از دست آژان گرفته آنقدر به سینه و بازوانش میکوبید تا دستوراتش را اجرا کرده سینه را تو ببرد، و اگر داش مشدی‌ای را میدید با لنگر حرکت میکند به او میگفت تند و مثل آدم راه برود و اگر نمیپذیرفت و میگفت راه رفتنم این‌طور میباشد، آژانها را مأمور میکرد تا آنقدر بسر و کله‌اش بکوبند و با سرپنجه پوتین به پشت و پسش بزنند تا رفتنش را تند کرده فرار بکند. همچنین اگر کسی کتش را روی شانه‌اش انداخته بود آنرا برداشته به یکی از آژانها میداد که معلوم میشود کت لازمش نمیباشد، که البته با تمام محتویاتش لوطی‌خور یا آژان‌خور میگردید و اگر کسی دستش را که علامت لشی و گردن کلفتی بود از آستین بیرون میگذاشت میگفت که حتما آستین‌ها لازمش نمیباشد و آنها را با چاقو بریده دور میانداخت و
ص: 27
بهمین ترتیب اگر لشی عربده میکشید، دستگیرش کرده سر چهار راه، یا وسط میدانی در محله خودش دمرش کرده آنقدر شلاقش میزد تا صدای گه خوردم‌اش بلند شده طلب بخشش نماید، تا الاغ طوافی که سد عبور کرده بود بارش را برمیگرداند و بلورفروش بساطی که چینی، بلورهایش را خرد میکرد و میوه‌فروش که میوه‌هایش را در جوی میریخت و صندوقها و جعبه‌ها و بساطهائی که از دکانها بیرون مانده بود بکمیسری میفرستاد و همین رفتار بود که ضرب شستی برای خرد و کلان مردم ناحیه شش شده همه را سر جای خود نشانیده بیمصرف‌ها را به نظم و ترتیب و حق‌بده‌ها را به حق و حساب وامیداشت و معلوم بود وقتی لشی مانند (حسن گگوز) یا (هفت کچلان) یا (حسین رمضان یخی) یا (عبد الله بی‌غم) یا (محمد نایب) به زیر باتون و شلاق و ته تفنگ بیفتد بقیه معلوم است چه رفتاری باید داشته دستورات کمیسری را چگونه اجرا کرده پرداختی‌ها را چگونه بپردازند.
پس با این قرار صبح شنبه باید حق و حساب همه، از دزد و قمارخانه‌دار و شیره‌خانه‌دار و عزب‌خانه‌دار و مال بخر و جیب‌بر و مال کرایه بده و همه و همه حاضر شده، با اسم و رسم‌دهنده تا موجب اشکال تشابه اسم نشود دور میز رئیس کمیسری ریسه شده باشد و وای بحال یکی از دهندگان میشد که مقرری خود را نفرستاده جایش در اطراف
ص: 28
میز رئیس خالی مونده باشد و آنوقت بود که مثلا اگر (میرزا علی اکبر تقی) هم که چشم و چراغ کمیسری بود یومیه‌اش نرسیده بود تا ظهر همه شاگردهایش دستگیر میشدند و یا (سیمرغ) دزد خانه‌بر دیگر که سرقفلی کمیسری بود هفتگی‌اش لنگ شده بود که دو ساعت بعدش خود و همدستانش گرفتار و برای هر یکشان دوسیه‌ای با برگه و مال تهیه و آماده میگشت و آنوقت بود که اگر هم فرستاده عذر تقصیر خواسته بود از آنجا که (قانون!) را شکسته در فرستادن مقرری تأخیر کرده بود جهت مجازات، قول و قرار سابق برکنار و حساب کتاب تازه با تومانی یکی دو قران اضافه تکلیف میگردید.
همچنین شیره‌خانه‌ها و فاحشه‌خانه‌ها که مشتری‌ها و شیره و چراغ و نگاری و خانم و خانم‌بازهایشان سینه میشدند و این قانونی بود که برای دستگیری سارقین و بستن لانه‌های فساد! دیگر مو به لای درزش نرفته، با شدت و حدت و وظیفه‌شناسی هرچه شدیدتر اجرا میگردید.
یکی دیگر از استفاده‌های این کمیسری دریافت (جمعه‌ای) از خر کرایه‌بده‌های پا ماشین و بیرون دروازه بود که روزهای جمعه خر برای رفتن به حضرت عبد العظیم و دولاب و گردش کرایه میدادند و جیب‌برهائی که در این روز در ماشین دودی راه شاه عبد العظیم و دور و بر دروازه‌ها که اجتماع مسافران بود (کار) میکردند که باید خر کرایه بده‌ها تا ظهر نشده، و جیب‌برها تا غروب نرسیده بپردازند، از جمله مال‌داری (چارواداری) بنام (رزاق) بود که پا ماشین (حدود گار راه‌آهن) خر به اجاره میسپرد و از جمله‌ی اسم و
ص: 29
رسم‌دارهای این شغل بود که خر و استرهای پاکیزه با دهانه پالان‌های ممتاز داشت و اسمش همه جا پیچیده بود، مخصوصا از آنجا که وقتی میخواست پول به آژان بدهد جلو مردم میداد و بلند بلند میگفت رزاق روزی رسان است و همین هم تکیه کلامی برای مردم شهر شده بود که وقتی دو نفر درباره رزق و روزی حرف بزنند و یکی از آنها بگوید خدا رزاق است، دیگری جواب بدهد رزاق پا ماشین است و معامله‌ی رزاق خرکچی را با کمیسری توجیه بکند و در آخر فایده‌های سرشار از چراغانی‌ها، مخصوصا چراغانی تولد حضرت صاحب در نیمه شعبان که قالی قالیچه‌هائی بود که از در و دیوار و جرزهای دکاکین که خاطر جمع بودند مال حضرت را کسی دست نمیزند و متحمل نمیشدند، ربوده شده به آنجاها که باید فرستاده شود فرستاده شده یا به پول میرسید، و این نایب حسین خان صورت دیگری هم در کار داشت به این صورت که (آجیل- شیرینی) هائی هم که باید ببالاترها و (دهان شیرین کنکهائی) که به بعضی جاها بفرستد همان را هم از عواید نفرستاده بلکه هر کدام از آنها را نیز حواله قباله‌ی یکی از خانه‌برها و اگر نقدینه بود جیب‌برها بود که برایش فراهم نمایند، باینصورت که مثلا اگر هدیه جنسی مثل قالی یا قالیچه لازم بود امثال (سیمرغ) و شاگردان او تهیه کنند و اگر پول و جواهر و مثل آن بود میرزا علی اکبر تقی جور بکند.
از میرزا علی اکبر تقی واقعه‌ایست که در حیرت از نامگذاری به یکی از کارهایش که جوانمردی یا نامردی بوده؟ خالی از عبرت نمیباشد: چنانچه قبلا گفته شد این فرد و سیمرغ مذکور از سارقین سرشناسی بودند که اداره نظمیه روی آنها حساب مینمود. یعنی افراد قابل توجهی که بسا فواید از آنان مترتب میگردید، منجمله سیمرغ، که هرگاه فرش و اشیاء آنتیک و جواهر و امثال آن بنظر یکی از رؤسای نظمیه میآمد یا خبرش میرسید که نمیتوانست دل از آن برگیرد سیمرغ را جهت آوردن آن میفرستادند و در مورد نقدینه، دست بدامان میرزا علی اکبر میشدند، مانند این واقعه که صندوقدار تأمینات در شبی که فردای
ص: 30
آن باید پرداخت حقوق کارمندان بکند پول اداره را که حدود هشتصد هزار تومان بوده تلف باخت قمار میکند و در کمال درماندگی بسراغ میرزا علی اکبر میرود میرزا علی اکبر دلداریش داده پولهای جیبش را که حدود شصت هزار تومان بوده جلوش میریزد. و میگوید از صبح آهسته آهسته مشغول پرداخت بشود و نترسد که او بقیه‌اش را خواهد رسانید و عقب شاگردهایش فرستاده مأمورشان میکند که فردا زودتر از مقرر، یعنی از سحر دست بکار شده هر کدامشان هر قدر که توانستند فراهم کرده برای صندوقدار ببرند که آنها فراهم نموده و برده؛ او نیز پرداخت مینماید و تا نزدیک ظهر پرداختی‌هایش تمام و مقداری هم اضافه میآورد؛ و سیمرغ که از کارهایش این که میتوانسته از دیوار چهار متری بدون هیچ وسیله بالا رفته و از نمونه دزدی‌هایش این که از طرف یکی از رؤسای نظمیه به او با وعده‌ی یک ماه مرخصی در ازای آوردن یک آئینه‌ی دو متری قاب طلا و یک جفت لاله‌ی فیروزه‌نشان که به او آدرس میدهد داده میشود و به تنهائی با بالا رفتن از تیر چراغ برق و پائین آمدن از درخت منزل خود را به آنها رسانیده، از همان راهی که رفته بوده آنها را آورده تحویل میدهد و فقط برای آن درخواست آژانی مینماید که در کوچه مواظبش باشد!

کمیسری ناحیه 10 شهر نو

و اما کمیسری ناحیه ده که کمیسری جفت پنج‌اش میگفتند، اگرچه حدود وسیعی را در اختیار داشت، اما تحت الشعاع (شهر نو) که مهمترین منطقه ناحیه‌اش بود قرار گرفته باسم او نام‌گذاری شده بود. شهر نو محلی بود مخصوص فواحش و خانه‌های فساد و زنان هر جائی و
ص: 31
واضح است وقتی محیطی در اصل جهت کارهای فساد و فحشاء و مثل آن معلوم شده باشد دیگر امور او نیز با وی همرنگی رسانیده دیگر زشتکاران بآن رومیآوردند، از این‌رو شهر نو محلی بود از هر حیث جامع جمیع مفاسد و تبهکاری و اعمال پلید، که فحشاء و (خانه‌داری) و مانند آن از مشاغل شایسته‌اش بشمار میآمد! و از این جهت بود که کمیسری آن هم از نخبه‌های کمیسری‌ها بود که باید با چنان سکنه‌ای (قاشق پستائی) نماید و مداخلش نیز از بادآورترین مداخلها که با مفت پیداکن‌ها و (در جهنم نشسته) ها سروکار پیدا مینمود.
روشن‌ترین عایدات آن مقرری روزانه یا هفتگی از خانه‌ها و عشرتکده‌ها در داخل شهر نو که تا هزار و پانصد خانه در لیست عایدات آن شماره‌گذاری شده بود و بعد از آن خانه‌ها و اطاقها و بالاخانه‌های اطراف آن که (جفتی) راه میدادند و پس از آن ده یک و ده نیم از هر نوع قمار که در قهوه‌خانه‌های ابوابجمعی آن دایر بوده، یا میگردید، به نسبت قوت و ضعف بازی و بازیکنان مانند قمارهای: (تخته) و (سنگ) و (بینگو) و (کم و زیاد) و (حک) و (بادخانه) و (پاسور) و (مجازات) و (بیست و یک) و (بانگ) و (بانگ اردبیلی) و (شمند) و (ریم) و (دبرنا) و (رامی) و (حکم) ، که کمیسری خود ناظر گذارده، یا (حضرت عباسی) معامله مینمود!
دیگر عرق‌فروشها و پیاله‌فروش‌ها ، باغچه‌دارهای منقل وافوری که (وافورشمار) میشدند. تریاک‌فروش‌ها که فروش بی‌بند (باندرول) و با بندشان فرق
ص: 32
سه خانه از محله شهر نو که در دوران انقلاب ابتدا با بقیه خانه‌هایش به آتش کشیده شد و سپس تخریب گردیدند.
ص: 33
سه خانه از محله شهر نو که در دوران انقلاب ابتدا با بقیه خانه‌هایش به آتش کشیده شد و سپس تخریب گردیدند.
ص: 34
سه خانه از محله شهر نو که در دوران انقلاب ابتدا با بقیه خانه‌هایش به آتش کشیده شد و سپس تخریب گردیدند.
ص: 35
مینمود. شیره‌کش‌خانه‌ها، خانه‌دارها که اموال مسروقه مخفی میکردند. مال‌خرها و مال ردکن‌ها که اموال مسروقه را بسته‌بندی نموده خارج میکردند. لحاف تشک کرایه‌بده‌ها ، قسطی‌فروشها و خرازی‌ها ، نزول‌بده‌ها ، جیزگرها ، و بقیه کسبه و سکنه آن محل از جمله کبابی، چلوی، طبقی، دل جگری، تخمه آجیلی، ساززن، لوطی، خیمه‌شب‌بازی، عروسک رقصان، بیریش ، پاانداز، و هر کس که بهر نحو دادوستدی داشته باشد، سوای قرارداد با خانه‌دارها که هر تازه وارد کرده‌ای را اعم از صاحب‌دار و بی‌صاحب و بیوه و دختر، قبل از بکار انداختن در اختیار کمیسری بگذارند! این بود وضع انتظامات شهر و از همین جهت هم بود که دنیا دیده و سرد و گرم چشیده‌ها این مأموران را از گزمه‌ها و فراش‌ها و داروغه‌ها و نسق‌چی‌باشی‌های سابق جدا نمیدانستند و این تریشه‌ها را از سر همان چرم‌ها
ص: 36
میدیدند و از این‌رو هرگز کار و شکایت خود، هر چند بزرگ و مشکل و تظلمشان هر چند سترگ بآنها نمیبردند و میگفتند این نیست مگر (آنچه از دزد باقی مانده به گیر رمال بیفتد) و یک من رفته صد من مراجعت بکنند. و بعضی هم که عقیده داشتند آنها هم حق دارند، بیچاره‌اند درآمدشان بخرجشان نمیرسد مجبورند، و آجانی که سه تومان حقوق دارد چگونه باید زندگی کند، و این غیر از این است که خود نظمیه یا ارباب بزرگترش میگوید باید از این راهها پیدا کنی؟ و رئیسش که باید حق بدهد از چه راه باید تأمین بکند.؟!
ص: 37

مسجد ترک‌ها- مسجد آذربایجانیها

اشاره

مقابل در حمام نظام الملک بازارچه‌ی پاچنار بود که ابتدای آن بازار مسجد ترکها یا آذربایجانیها و بعد از آن مدرسه‌ی این مسجد و قهوه‌خانه‌ی سید ولی (امامزاده سید ولی) و کاروانسرای کلاه‌دوزها و بعد از آن آب انبار سید ولی در ضلع غربی میدانچه جلو مدرسه و چهار راه و کوچه‌ی جارچی‌باشی و خود بازارچه بود که کم و بیشی از قیافه نخستین آن برجا میباشد.
مسجد ترکها که نام اصلی آن مسجد امیر نظام بود و به مسجد شیخ عبد الحسین تغییر نام یافته مدرسه‌ی آن نیز بهمین نام شناخته شده بود. ساختمان آن داستانی داشت که خالی از لطف نمیباشد:
شیخ عبد الحسین نامی که امامت مسجد امامزاده سید ولی را داشته بوده مطلع میشود میرزا تقی خان امیر کبیر (امیر نظام) ثلث ماترک خود را وقف ساختن مدرسه کرده است و از آنجا که نوع مدرسه مشخص نشده بوده شیخ عبد الحسین وراث امیر را وادار به ساختن
ص: 38
مدرسه دینی میکند و چون با شروع به کار بانیانی نیز بر آن شرکت میکنند بر آن سر میشود مسجدی هم جنب آن بنا نماید و در صدد خرید خانه‌های دیگر جهت مسجد برمیآید و چون طرف معامله خود او بوده کم‌کم نام امیر را از زبانها انداخته اسم خود مشهور میکند، تا آنجا که مدرسه هم که به اسم امیر نظام معروف شده بوده سر در آنرا با ابیات زیر که بر کاشی نقش و به نام خود بر سر درش نصب میکند مزین می‌سازد:
الاهی تا در رحمت گشوده ز آسمان باشدگشاده این در عالی بر این عالی مکان باشد
شده چون حجت الاسلام شیخ عبد الحسین بانی‌جزای این عمل وی را بهشت جاودان باشد
و به این ترتیب مدرسه امیر نظام مدرسه شیخ عبد الحسین و مسجد آن که تقریبا مسجد جامع و خرج آنرا آذربایجانیها داده بودند مسجد شیخ عبد الحسین و مشهور به مسجد ترک‌ها میشود و چون ساختمانش ممر استفاده سرشاری بوده پانزده سال بطول میانجامد و مدرسه که مورد علاقه شیخ نبوده آخر تمام نشده پس از او به اتمام میرسد.
باری وقتی زمینها و خانه‌های اطراف در اختیار مسجد واقع میشود و اساس آن برپا میگردد محل محراب شبستان آن باقی میماند که جزو ملک شاهزاده اعتضاد السلطنه و شرابخانه او بوده حاضر بفروش نمیشود. چون مسجد ناقص و بی‌محراب میماند شیخ واسطه‌هائی با پول و وعده نوید آخرت و مثل آن روانه خانه شاهزاده مینماید و شاهزاده پیغام میدهد شیخ او را بحال خود گذارد و چون تأثیر نمیکند یکی را جواب میدهد به شیخ بگوید شرابخانه جای سجده‌گاه معبود نمیتواند شد و بدیگری که: چنان مکان ناپاکی محل سجود امثال شما پاکان نباید گردد و بآن دگری این بیت:
تو و تسبیح و مصلا و ره زهد و ورع‌من و میخانه و ناقوس و ره دیر و کنشت
را پیام میفرستد تا عاقبت که شیخ مجبور شده خود بسراغ شاهزاده میرود.
در ملاقات نیز سخن بدرازا کشیده میشود تا آنجا که شیخ متوسل به حیله‌ی سخن بر
ص: 39
مزاج مستمع گفتن گردیده میگوید سعادت و شقاوت اکتسابی نبوده بلکه از الست بر تارک پیشانی موجودات نقش شده است و باشد که میخانه تو نیز از اینگونه سعادتمندان بوده باشد که شاهزاده شادمان گشته آنرا بلا عوض تفویض میکند، اما به این شرط که چون محراب تمام شود این بیت را در کاشی یا سنگ نقش و به پیشانی محراب نصب بکنند.
ببین شرافت میخانه‌ی مرا ای شیخ‌که چون خراب شود خانه‌ی خدا گردد!
و شیخ از آنجا که یکی از شرائط ساختمان مسجد رضایت مالکان اولیه آن میباشد پذیرفته عمل میکند.

شرایط مسجدسازی‌

برای آنها که با خلوص نیت میخواستند اقدام بساختمان مسجد نمایند این شرایط از احکام اولیه آن بود که باید رعایت میکردند.
1- ایمان کامل بانی و اعتقاد تام و تمام او به واجب الوجود و خلوص نیت و خالی بودن از هر شک و ریب و ریا و تظاهر و استفاده مادی در امر آن و صفای کامل و آنکه قربتا الی الله بوده باشد.
2- پول آن من حیث المجموع مباح و از جمیع مظالم و محرمات بدور و جز از طریق مشروع و حلال بدست نیامده، دادوستد آن با طیب خاطر انجام شده، دیناری حرام و غصبی و مظلمه و مشکوک و مجهول المالک در آن نبوده، مکروهی در تحصیل آن راه نیافته باشد.
3- وجوهات و تعهدات و مصالح و لوازمی که از بانیان دیگر در آن داخل میشود نیز تابع شرایط بالا بوده باشد.
4- در خرید زمین و انجام بنا و ساختمان آن هیچگونه تحمیل و فشار و محذور و معذور و تعدی و ریشخند و دروغ و زور و اجحاف بکار نرفته، با گشادگی دست و نظر و آزادگی و سخاوت و جلب رضایت کامل مالکان معامله صورت پذیرفته انجام شده باشد، با شرائط منسوب بآن که در ساختمان مسجد مروی تهران و مسجد گوهرشاد مشهد بکار رفته سینه‌ها آنرا ضبط کرده بود.
ص: 40
در دو مسجد مذکور فروش خانه‌ها و زمینهای آن باختیار صاحبان آن بوده که فروخته یا خودداری نمایند و در صورت اول که میل فروش داشته باشند هر مبلغ که رضایت باطنی آنها باشد ارائه نمایند و در آخر هم که چیزی اضافه‌تر پرداخت میگردید.
کارکنان آن اعم از مهندس و معمار تا بنا و عمله باید متدین و خداپرست و مشهور بتقوا و طهارت و امانت بوده مرتکب فسق و فجور نگشته معروف به بدکارگی و ترک اولی و سست ایمانی نبوده، همچنین از نظر بیرون نیز ظاهر الصلاح و دوازده امامی شیعی مذهب و خارج از مذهب اسلام نبوده باشند.
در موقع کار مسجد از هر پلیدی و نجاست و کثافت بدور بوده با لباس آلوده و بدن نجس و جنب نبوده باشند، در حد این دقت که هر صبح قبل از شروع کار باید با خرج صاحب مسجد بحمام رفته خود را طاهر نموده اگر خواهند و توانند با وضو شروع بکار بکنند.
لوازم مسجد از هر نوع و هر جهت باید با نرخ عادله خریداری شده، تحمیلی بفروشنده وارد نشده، در رودربایستی و اخذ حیا و شرم حضور قرار نگرفته باشند.
بکارکنان آن از بنا و عمله و ناوه‌کش و هر قسم و هر نوع، تکلیفی در بیشتر کار کردن و پیشبرد کار نشده، پیشرفت کار به قدرت و توانائی و تحمل و رغبت ایشان واگذار شده باشد، تا آنجا که درباره مسجد گوهرشاد این قرار نیز با معمار آن قید شده بوده که حتی درباره دواب و چارپایان که مصالح و محمولات مسجد و زوائد آنرا آورد و برد میکنند مسئله‌ی عدم فشار و رعایت دلخواه و توانائی آنها منظور گشته، در رفت‌وآمد، چهارپایان را بحال خود گذارند و بار اضافی بر پشتشان ننهاده، درباره آنها از هر تعذیب و تحدید چوب و شلاق و زنجیر و سیخانک و مشابه آن خودداری نمایند و کسانی را به نظارت بگمارند تا خلاف آن عمل نشده باشد، و از اینگونه دقایق تا عواید موقوفات آنها که از راه حرام و مکروه و مشتبه بدست نیامده، به اجاره‌ها و تعهدات سنگین واگذار نشده، در اختیار مردمان ناصالح ناپرهیزگار قرار نگرفته، کسبهای غیر مشروع و حرام و مکروه در آن نداشته باشند.
چنانچه نمازگزاران نیز در مساجد، اینگونه ملاحظات زیر را رعایت کرده در مسجدی که در زمین و بنا و پول و مصارف آن شبهه داشته نماز نمیکردند و مسجد خرابه‌هائی که در شهر بچشم میآمد از جمله همین مساجد مشکوک بودند که کسی بآنها رو نیاورده تا آنجا که
ص: 41
کارشان بنابودی میکشید.

آیة الله سرهنگ کریم آقا خان بوذرجمهری؟!

از جمله مساجدی که هنوز نیز دارای نمازخوان نمیباشد یکی مسجد قنات‌آباد میباشد که وقتی سرهنگ کریم آقا خان بوذرجمهری بعنوان قائم‌مقام، رئیس بلدیه و مأمور خیابان‌کشی و خراب کردن و تعریض معابر میشود آنرا باین صورت احداث میکند؛
از جمله خیابانهائی که شامل گشاد کردن میشود یکی هم خیابان اسماعیل بزاز بوده که بدستور کریم آقا باید مستقیم و عریض و دو طرفش خراب شده به میدان گمرک بپیوندد و در اتمام که بنام خیابان مولوی نامیده میشود؛
در مقابل خیابان خانی‌آباد قطعه زمینی بوده که بلاصاحب مانده زباله‌دانی گردیده، کریم آقا حکم میکند صاحبش آنرا ساختمان یا دیوارکشی بکند. بسمع میرسانند که زمین متعلق بچند طفل صغیر میباشد که عجالتا دارای قدرت بنا و ساختمان آن نمیباشند. میگوید من صغیر و کبیر سرم نمیشود و اگر تا هفته‌ی دیگر ساخته نشود من خودم آنرا دیوار میکشم و چون در سر هفته اثری از مصالح و بنا در آن مشاهده نمیشود کریم آقا کوره‌پزها را در آن مجبور به ریختن مصالح میکند و چون بدنامی از آن احساس میکند آنرا مسجد میکند!
وقتی کار بنای آن تمام میشود عقب آخوند میفرستد که آمده امامت آنرا عهده‌دار شود هیچکس نپذیرفته مسجد را غصبی و نماز در آنرا باطل دانسته از قبول آن سر باز میزند و این خبر نیز بکریم آقا میرسد، تا روزی که چون از دولتی‌ترین و سست عقیده‌ترین آخوندی که سراغ داشته ناامید میشود، میگوید به فلانم که نیامد و خودم پیشنماز میشوم و سپورها را احضار کرده، خود جلو و آنها را پشت سر ردیف میکند و چون سئوال میکنند به که اقتدا و کدام امام را نیت بکنند؟ میگوید: آیت اللّه کریم آقا خان بوذرجمهری و نماز را تمام و مسجد را افتتاح میکند!

مرگ قاآنی‌

از کار مسجد ترکها و محراب و شاهزاده اعتضاد السلطنه بازگشت ذهنی شد تا افتخار دیگری را هم که نصیب این شاهزاده و خانه او میشود تقریر نمایم و این آنکه چون حکیم (قاآنی) از
ص: 42
طرف علما که آماج بدگوئی‌های او شده بودند مورد تکفیر واقع میشود و خونش مباح و از طرف معتقدان به ایشان مورد شتم و ضرب شدید قرار میگیرد نالان و ناتوان پناه بخانه همین شاهزاده یعنی اعتضاد السلطنه که از ارادتمندان او بوده میبرد؛
اطبّا برعایت احتیاط او را از خوردن شراب منع میکنند و شاهزاده هم بخدمتکاران توصیه میکند شراب از دسترس او دور بکنند، اما این پرهیز هم از طرف قاآنی مانند سایر دستورات اطبا بی‌اثر مانده بهر صورت از آن استفاده و در نتیجه روز بروز حال حکیم وخیم‌تر میشود و شاهزاده به منعش زیادتر می‌افزاید و رعایت میشود تا شبی حکیم پیشخدمتش را صدا زده میگوید میدانم که من و تو هر دو از خوردن و آوردن شراب ممنوع گشته‌ایم ولی چه بخورم و چه نخورم امشب شب آخر عمرم میباشد و خواهشی که از تو دارم اینکه یک امشب را بدل و خواهش من بوده تمرد قول شاهزاده نموده به جرعه شرابی سپاسگزارم سازی و خادم که به رقت آمده بوده شیشه شرابی در اختیارش گذارده مترصد احوالش میشود. حکیم چند پیاله‌ای که نوشیده رنج و ناراحتیش تخفیف مییابد تکه کاغذی بدست گرفته چیزی بر آن نوشته زیر بالشش گذارده، اشکی افشانده، بخواب میرود؛
صبح شاهزاده سراغ حکیم را میگیرد و خادم جریان را معروض میدارد و چون بر سر وی میروند او را مرده مییابند و کاغذ را بدست آورده این بیت را در آن ملاحظه میکنند:
شرمنده از آنیم که در روز مکافات‌اندر خور عفو تو نکردیم گناهی
که شاهزاده همان بیت را جوابگوی ملحدخوانان و رد نظریه آنان در کفر و الحاد حکیم قرار داده در چند نسخه استنساخ نموده جهت ایشان میفرستد که متفقا بر توحید و ایمان و یکتاپرستی او رأی داده مجتمعا بر سر جنازه حاضر و او را با عزّت تمام تشییع کرده طبق رسوم بر او نماز میکنند؛ و سبب مرگش قصیده بلندی در مطلع (آمد ببرم دوش یکی ساده پسر بر ...) بوده که به تخطئه یکی از روحانیون که در آن تعمیم نظر داشته سروده در اختیار مردم قرار میدهد.

خاطراتی از مسجد ترک‌ها

مسجد ترکها نیز دو خاطره برای نگارنده بجا گذارده است که به قرار ذیل میباشد:
در زمانی که روضه‌خوانی و تعزیه‌داری حسین ابن علی (ع) بطور آزاد برگزار و
ص: 43
ممنوعیّت نیافته غدغن نشده بود، هر تکیه و محله‌ای دسته‌ای راه میانداختند و از آنجمله یکی هم دسته قزاقخانه بود که بسرپرستی (سردار سپه رضا خان) با علم و کتل و طبل و مزقان دهه‌های اول محرم راه میافتاد و سردار سپه هم جلو آن سروپای برهنه و اشک‌ریزان و نوحه‌خوانان ببازار آمده گشتی زده به تکیه قزاقخانه مراجعت مینمود. در یکی از این سالها که روز عاشورائی این بنده نیز در مسجد ترکها در زمره عزاداران نشسته بودم، دسته‌ی قزاقخانه وارد شده دور مسجد طوافی کرده برای زدن سینه بزمین نشست و سردار سپه که پیشاپیش دسته حرکت مینمود به منبر صعود کرد و مشت کاهی که با خود از غربال کاه‌کش دسته برداشته بود بآسمان که مقداری از آن نیز بازگشته بسر و رویش نشست پاشیده صدا بلند نموده گفت: ای امام حسین! ای پسر فاطمه! کجا بود رضا در روز عاشورای تو در کربلا که با همین قشون بیاریت آمده سر و جان نثارت نماید، که یکباره مسجد شور و ولوله و شیون و شین گشته، قوی‌ترین مرثیه‌ای شد که مگر از عهده‌ی سردار سپه برمیآمد، ولی همین سردار سپه، یا (رضا) ی کجا بود در صحرای کربلا! وقتی به سلطنت رسید، اول کاری که کرد غدغن روضه و عزاداری برای همان حسین پسر فاطمه بود، در آن حد که حتی پیرزنی در پستوی خانه خود نتواند برای او ذکر مصیبتی کند که در صورت معلوم شدن خود و روضه‌خوان و روضه گوش‌کن و اهل خانه‌اش دستگیر و محاکمه و مجازات بشوند! که شاید اگر از او ضد و نقیض این دو حالت سئوال میشد؟ میگفت سیاست یعنی همین چیزها و چه کسی رو راست و دل و زبان یکی جلو آمده که من نیامده‌ام؟! هر که آمده با همین خدعه حیله‌ها و در باغ سبزها آمده من هم یکیش!
واقعه‌ی دوم اینکه در همین ایام یعنی اوقات عزاداری که نویسنده کودک نه ده ساله‌ای بودم، بدنبال یکی از دسته‌ها از مسجد محلمان که کوچه عربها بود، سینه زده، دم گرفته تا مسجد شیخ عبد الحسین رسیدیم و در اینوقت که ساعت از ظهر میگذشت و شکمم از گرسنگی بمالش افتاده پوست سینه‌ام از زدن به آن مجروح شده بود، دسته را نوحه‌خوان نشانیده دستی هم نشسته از آنها سینه گرفت و بعد از آن بود که سینی‌های نان و حلوا که هر
ص: 44
کدام یک چهارم نان سنگک و مشتی حلوا در میان داشت و بوی زعفران و گلاب و روغن اعلایش دماغ جان را معطر مینمود وارد مجلس گشته بهر نفر یکی از آنها داده شد و با شتاب بآخر رسید و من که دست و پا و روی آن نداشتم بتوانم مثل دیگران بلند و کوتاه شده، داد و قال کرده دریافت بکنم بدون جیره ماندم و نوحه و سینه بعد از آن هم که باید در مسجد زده شده مراجعت نمائیم شروع و زده شد و بآخر رسید و در اینجا بود که ناامیدی وجودم را فرا گرفته، کم ماند از یأس و گرسنگی که از صبح تا آن ساعت دنبال دسته داد و فغان نموده به سر و سینه زده بودم و تحریک سینی‌های حلواها که اشتهایم برانگیخته بود روح از بدنم مفارقت نماید و ناچار که متوسل به حیله‌ی غش و ضعف شده، با دست آخر سینه، همراه چند غیه و بسر و رو زدن خود بزمین افکنده بیهوش نشان دادم که دورم میدان داده یکی آب خواست بسر و صورتم بپاشند و یکی قندآب گلاب و یکی گفت شاید از گرسنگی باشد و حرف آخری که اثر مثبت داده پس از چند دقیقه بجای یک تکه دو تکه نان و حلوا برایم آمد و گفتم خدا پدر دروغی گریه‌کن‌ها و با پول غش و ضعف‌کن‌ها و داد و هوارکش‌های مزد بگیر را بیامرزد که شنیده راه گشایم شده بود بیامرزد وگرنه گرسنه میماندم! و شاید رغبت تا اکنونم به حلوای آرد گندم بهمان خاطر میباشد.

دکان حسین گدا

روبروی در زنانه مسجد ترک‌ها سمساری یا خرده‌فروشی و آشغال‌فروشی، یا هردمبیل فروشی حسین گدا بود و دکانش باینصورت بود که هرگونه خرت و پرت خانگی را از میز و صندلی، تا آئینه و چراغ و ظرف و مس و آهن و شیشه و کفش و کلاه و گلیم و قالی و نعل و میخ طویله و توبره و مجری اسباب بزک را از خوب و بد و سالم و خراب و شکسته و درست بر بالای دکان کرسی‌دار خود روی هم تلنبار مینمود و نه خریدش حساب و کتاب و مطالعه‌ای داشت که گران یا ارزان میخرد و نه فروشش که به منفعت یا به ضرر میدهد و دیگر از اخلاقش اینکه نه خریدهایش را خود برده جابجا مینمود و نه فروش‌هایش را که خود مشتری
ص: 45
باید برده جا داده یا از لای اجناس جدا کرده بیرون آورد و کارش فقط آن بود که روی چهارپایه نشسته پول داده پول گرفته، خدا برکت بدهد، خیرش را ببینی بگوید و با مشتریان و اطرافیان که زیادتر از جهت حسن خلقش جمع میشدند بگوی و بخند بکند.
آنچه ذکر او را در این کتاب لازم گردانید آنکه رفتارش درس مکاسبی بود که هر شنونده و اهل دادوستدی را بکار میآید، بر اینکه میگفت مشتری نعمت و رحمت خدا میباشد که باید کاسب آنرا قدر بشناسد و درخت جواهر صاحب دکان است که باید او را حفظ بکند.
او بمشتری‌ها میگفت من شما را دوست میدارم و راست هم میگویم از آنجا که وسیله آسایش و راحت من و زن و فرزندانم میباشید و میگفت بسر شماها کلاه نمیگذارم برای اینکه بغیر آن متواریتان کرده بی‌رزق و روزی میمانم. زبان من از آنجا با شماها خوش است که برای من پول میآورید و خلقم از آنجا از شما تلخ نمیشود که کسی با روزی‌رسان خود بدخلقی نمیکند.
از این‌رو همیشه حق را در معاملات بطرف مشتری میداد و بین خود و آنها صمیمیت بوجود میآورد و علاقه داشت مشتری با روی خوش و رضایت خاطر دکان او را ترک بکند و از دیگر سخنانش این که میگفت: دو ده نیم بهتر از یک ده یک میباشد، در این معنی که دو نیم ریالی از دو مشتری برای کاسب بهتر از یک ریال از یک مشتری میباشد، و از تأکیداتش اینکه اگر نخواستی میتوانی پس بیاوری و از تکیه کلامهایش بآنها که چانه میزدند اینکه:
گرون نخر ارزون میشه، مشکل نگیر آسون میشه.
شاید هم لقب حسین گدا از آن جهت بروی او بود که سر و وضعش چه از حیث لباس و چه از صورت دکان بگداها میماند و یادگار او برای من لامپای نمره هفت برنجی‌ی روسی‌ای با لوله و فتیله و سرپیچ کامل که در ته آن هم جائی برای فتیله یدکی داشت بمبلغ سه قران که سالها با آن زندگی کرده تا آمدن برق و همگانی شدن آن نیز خود و زن و بچه‌ام زیر نور آن زندگی کرده، اکنون هم از بهترین و ارزنده‌ترین اشیائم میباشد که به حفظ و نگهداری آن سفارش کرده‌ام. لامپائی که در دوازده، سیزده سالگی که میخواستم زیر نور چراغ خودم نشسته باشم خریده بودم و مسبب خرید وسایل دیگرم شده بود.

خدا برکت بدهد

جمله بالا یعنی (خدا برکت بدهد) مخصوص حسین گدا تنها نبود که در تمام معاملات و داد و
ص: 46
ستدها انجام میگرفت و جملات بعد که (خیرش را ببینی) و از طرف خریدار که جواب دهد (خیر از پولش ببینی)، زیرا عقیده‌ای درباره خیر و برکت داشتند که آنرا با صد فایده‌ی بی‌خیر و برکت عوض نمیکردند و میگفتند اگر جنس و مال و معامله‌ای برکت داشته باشد آدم خیرش را میبیند و اگر نداشته باشد دود میشود و برای آدمی خیر نکرده مبارک نمیگردد.
دیگر حرام و حلال معامله که در هر صورت آنرا حلال می‌خواستند و از حرام آن چشم می‌پوشیدند و حرام را نیز مالی می‌دانستند که برای صاحبش میمون نمی‌گردد و وبال می‌شود، و حتی الامکان اگرچه با حیله و نیرنگ و زور و فشار و چه بوسیله طرف معامله و چه از طریق پرداخت خمس و زکوة و ترضیه ملّا سعی در حلال شدن آن می‌کردند، چنانچه حیله‌گری‌ها و مکّاری‌های زیر که برای حلال کردن مال خود، تاجری خمسش را اسکناس کرده در سبد خرمائی گذارده رویش را خرما ریخته پیش ملا می‌برد و می‌گوید خمس مال من همین سبد خرما می‌باشد و آقا هم قبول می‌کند و دوباره سبد خرما را از آقا می‌خرد و برمی‌گرداند و داستان (حلال حلالش تا پایین گردنه می‌رسید) که حتی دزد گردنه‌بر در بردن مال مردم، اگرچه با کتک و چوب و چماق باشد می‌خواسته آنرا حلال بکند از همین عقیده می‌باشد.

فتوا

از آیت الله آسید ابو الحسن اصفهانی مجتهد جامع الشرایط عصر درباره حرام و حلال سئوالی می‌کنند، ایشان که در دستورات و تکالیف بحد اقل قناعت کرده سهل می‌گرفته‌اند و مسائل را موجز و عوام فهم جواب می‌داده‌اند، می‌گوید: هر معامله‌ای که یک طرف آن ناراضی بوده باشد حرام و آنکه طرفین آن قلبا رضایت خاطر بهم رسانند حلال می‌باشد.
کلامی مختصر و مفید و جامع که شامل عام می‌گردید و وقتی درباره خاصیت حلال و ضرر
ص: 47
حرام پرسش می‌کنند؟ جواب می‌دهد اثر حلال آنکه آنچه از آن مال یا دادوستد منظور نظر معامل آن می‌باشد به او دست می‌دهد و ضرر حرام آنکه خلاف خواسته‌ی خواهنده اثر می‌دهد، یعنی اگر از مال یا عیال غرض آسایش و لذت می‌باشد در حلال بدست می‌آید و در حرام لذت، ذلت و نکبت شده، راحت مبدل بزحمت می‌گردد، و وقتی از برکت پرسش می‌کنند می‌فرمایند: برکت آنکه حد اقل پول و مال با برکت، کار حداکثر آن می‌کند و با نداشتن برکت حد اکثر، کار حد اقل نمی‌کند و نه تنها خاطر را راضی نمی‌سازد بلکه بار خاطر می‌شود، که در این زمینه هم داستانهائی داشتند که نقل می‌شود.

قصّه‌های برکت‌

میگفتند پدری از دنیا میرود و مال بسیاری از او برای دو پسرش که یکی کبیر و یکی صغیر بوده میماند و برادر بزرگتر همه را تصاحب کرده برادر کوچک را محروم میکند، تا آنجا که از خانه‌اش نیز بیرون میکند. پسر که درمانده میشود شبی گریه زیادی کرده بخواب میرود و پدرش را در خواب میبیند که باو دلداری داده میگوید من سهم ترا یک سکه در زیر فلان سنگ گذاشته‌ام و وقتی پسر میگوید پدر آنهمه مال که به برادرم دادی کجا و این یک سکه‌ی بی‌قابلیت کجا؟ میگوید بعوض در این یک سکه برکت هست که در همه مال برادرت نمیباشد؛
صبح پسرک بیدار شده به سراغ سکه رفته که آنرا حقیقی و سر جای خود و همان ارزش که در خواب دیده بوده مینگرد و از آن کوزه و کاسه‌ای خریده جلو دروازه، سر راه کاروانیان سقائی میکند و از پول سقائی اندک سرمایه‌ای بهم میرساند و چون محلش معلوم و با کاروانیان آشنا شده بوده، روزی یکی از قافله‌سالارها او را جهت سقائی کاروان با خود برده، در مقصد اشیاء خود فروخته، هنگام خرید میگوید تو هم با پولی که داری چیزی بخر و پسر به راهنمائی وی مختصر متاعی خریده که از آن بسی سود میبرد و نوبت دیگر و دیگر تا از نظر سرمایه در زمره تجار درآمده، اندک اندک کارش بالا گرفته، تا خود از قافله‌سالاران بزرگ میشود، و از آن سو برادر بزرگ که روزبروز رو به تنزل رفته تا به گدائی می‌افتد و وقتی از طرف معبری میخواسته به آنطرف برود که کاروان شتری می‌بیند که زنجیروار میگذشته‌اند و از آنجا که از زیر ریسمان، یا از زیر شکم شتر گذشتن را مکروه میدانسته تأمل میکند، اما هرچه معطل میشود قطار شتران به آخر نمیرسد و چون میپرسد میگویند این مال-
ص: 48
التجاره فلان تاجر به اسم فلان میباشد که وقتی وارد شود گذشتنش بیش از نصف روز طول میکشد که میفهمد صاحبشان برادر محروم نموده‌اش میباشد.

قصه دیگر

دو برادر زارع را مینگرند که روز بروز کارشان رونق گرفته محصولشان برکت میکند تا آنجا که موجب اعجاب شده درصدد برمیآیند و شبی یکی از آنان را مینگرند که با کیسه‌ای بسوی مزرعه میرود و چون میرسد از خرمن خود چند کیسه برده بروی خرمن برادر میریزد و همچنین برادر دیگر را می‌بینند که بطور پنهان همان کار کرده از خرمن خود روی خرمن برادر خالی میکند، که ماجرا باز شده وقتی سئوال میکنند یکی از آن دو میگوید، میدیدم برادرم معیل و پرخرج میباشد از مال خودم بروی خرمن او میریختم که کفاف خرجش کند، و دیگری میگوید، دیدم برادرم جوان است و باید زن بگیرد، که باید خرج بکند و بسا مخارج دیگر که در دنبال آن خواهد داشت، گفتم بگذار کمی کمکش کنم و معتقدی حضور داشته میگوید این برکتی است که خداوند بخاطر نیتشان به مالشان داده.

اثرات آخر الزمان در برداشته شدن برکت‌

ایضا درباره زوال برکت نیز روایاتی نقل میکردند از جمله آن که در آخر الزمان برکت از جان و مال و اولاد مردم برداشته میشود، یعنی مردم از این صبح تا آن صبح باید جان بکنند و حتی ساعتی را که بتوانند برای خود بوده خلوتی با خویش داشته باشند بدست نیاورند، و اگر عمر نوح کنند آنقدر بیچارگی و درماندگی و آشفتگی و پریشانی داشته باشند که نفهمند کی بدنیا آمده کی از دنیا میروند و چه از زندگی نصیبشان شده است، و اگر ده‌ها فرزند داشته باشند چنان باشد که گویی عقیم و عقر بوده‌اند، چه بمقدار پشیزی به دردشان نخورده فایده‌ای جهتشان از ایشان مترتب نبوده باشد. عجب آنست که این سخنان را وقتی میگفتند که اکثرا خود مشمول عنایات برکت بوده، اگر خانه خشت و گلی‌ای داشتند همان خشت و گل برایشان برکت کرده نسل اندر نسل خود و اعقابشان در آن زندگی نموده، بخوبی و خوشی روز و عمرها بسر آورده و عروسی‌ها کرده، پسرها زن داده، دخترها بشوهر سپرده کربلا، مکه‌ها رفته، مهمانی‌ها و ضیافت‌ها داده لحظه‌ای هم از آن دلشان که باید وسعتش
ص: 49
چنین و ساختمانش چنان و ریخت و مد و صورت و نقشه و شکل و رنگ و فرمش چنان و چنین باشد بتنگ نیامده، بر ایشان مأمن و آسایشگاهی بود که همه خیر و خوش و آسایش و آرامش خود را در آن مییافتند، و دارائیشان اگر قرصه نانی در روز بود و پشیزی که بدست میآوردند آن قرصه نان را به دلخوشی خورده آن پشیز را به خوشی و شادکامی به مصرف میرساندند و رضا و خوشنودی از آن مییافتند که با لقمه سلطانی و ثروت سلیمانی برایشان برابری نمینمود و تبرکی از آن مییافتند که ریشه جانشان از آن نشاط میگرفت؛ لبی داشتند و هزار خنده، جسم و جانی مقرون به آسایش و طرب، که اصل و اساس زندگی در آن ملحوظ میآمد و همچنین اگر فرزند و اولاد، فرزندانشان واقعا میوه‌های دل و چراغ‌های زندگی و نهالهای کامرانیهایشان، که پشت و حامی و متکا و خوشی دل و نور چشم و حافظ نام و عصای دستشان بودند.

امامزاده سیّد ولی‌

اشاره

بعد از دکان حسین گدا میدانگاهی یا جلوخان امامزاده سید ولی که مشترک با در مدرسه امیر نظام بود دیده میشد و در شمالی آن درو دالان سید ولی که معلوم نبود از امامزاده‌های اصیل و واقعا آنطور که در زیارتنامه‌اش نوشته شده بود (سید ولی ابن محمد التقی الجواد) پسر بلافصل امام جواد بوده که از ترس اعدا بایران گریخته در اینجا با عزت و احترام کشته شده! دفن گشته است و یا از امامزاده‌های ساختگی زمان شاه عباس که سر مردم را با آنها گرم بکنند و یا از جمله آن امامزاده‌ها که ثروتمندان، پول‌دارها دارائی خود را نقدینه نموده جائی دفن کرده گنبد و بارگاهی بر آن استوار میکرده‌اند و چه خوب بود که از جمله امامزاده‌های طبقات دوم و سوم و سرگرم کنک و پناهگاه پول و دارائی و امثال آن بود و با فسق و فجور و معاصی‌ای که در آن بعمل میآمد حقیقت امامزاده بخود نمیگرفت!

قهوه‌خانه سید ولی‌

دالان آن که در اصلی و راه ورودیه اولیه آن بشمار میآمد در این زمان قهوه‌خانه شده بود و
ص: 50
آنهم چه قهوه‌خانه‌ای که جز مطربها و لوطی‌ها و بچه رقاص‌ها و نربازها و تریاکیها در آن جمع نمیشدند و آدرس و پاتوقی برای این جماعت که هر کس با آنها کار داشت و لوطی و مطرب و پسر و چیزی می‌خواست باید بآنجا رجوع کند، اگرچه هنوز زنجیر (بست) آن که وقتی حریم حرم و پناهگاه پناهندگان بوده برجا و از حلقه‌ی ریزه چهارچوب آن آویخته به یک گوشه روی هم افتاده بود! و وضع در و دالان و مقبره و رواق آن میرساند که وقتی نیازمندانی داشته است. همچنین صحن آن قهوه‌خانه‌ی تابستانی و محل تریاک‌کشی و کسب و کار دستفروشها و دوره‌گردها و لحاف گلیم کهنه‌بخرها و جای خواب و تنبلخانه بیکاره‌ها در عصرها و شب‌ها و بقعه‌ی امامزاده گرمخانه‌ی بی‌جا و مکانها در زمستانها که چه مفاسد هم در آن صورت میگرفت!
بنای آن بدون قدمت و متعلق به اوائل قاجاریه که بعد از ویران شدن ابنیه قدیمی آن با کم‌اعتنائی ساخته شده بود و رواق و حرمی کوچک و ضریح چوب گردوئی که چوب خودرنگ آن از دستمالی رنگ گرفته بود و مسجدی در بالا سر یعنی در طرف مغرب که در اثر همجواری با مسجد خازن الملک کمتر کسی در آن نماز میگذارد و چنارهای کهنی در صحن مسجد و جوی آبی روان از قنات شاه در آن که اگر امامزاده‌اش رواج نداشت امّا صحن آن مشتریان فراوان برای قهوه‌خانه بطرف خود میکشید. هرچه قهوه‌خانه‌ی زمستانی آن که در راهرو دالان مانند کم عرض پرطول آن خفه و تاریک و بی‌جلوه و ملال‌آور بود اما صحن تابستانی آن باصفا و جلا و دلپسند بود، مخصوصا تکیه دادن به درختان قطور آن که زیرشان چیزی گسترده شده همه جای آنرا سایه می‌انداخت و کنار جوی رونده مرواریدگون آن که همیشه عبور مینمود.
در روز چند نوبت زمین خاکی آن آب‌پاشی شده جاروب خورده از خاک و کثافت پاک و صفای آن تازه میگردید و در هر گوشه و کنار آن زیر سایه روشن درختها قالیچه و حصیر افکنده شده آماده‌ی پذیرائی میگردید. صدای سحره‌ها و قناری‌های خوش‌خوان از قفس‌های پرنده‌بازان در فضا پیچیده، بانگ (چای خبرکن) خوش آواز و صدای
ص: 51
جرنگاجرنگ استکانها که شستن استادانه آنها نغمه‌ی هزار دستان بگوش میرساند درهم آمیخته حالی بوجود میآورد و نشئه تریاک تریاکیان را چندان مینمود.
علاوه بر اینها (قند بده) زیبارویی بقول اهل حال (کاکل پروپا) ی آن که دلگرمی عشاق صورت باز و شیرین کامی لفت و لیس‌گران میگردید. پسر بچه پانزده شانزده ساله از نمونه دیگر قند بده‌های قهوه‌خانه‌ها که طشتک قندی بدست گرفته بدنبال (چای‌بده) براه میافتاد و آنهائی که چای (قند پهلو) میخوردند یکی سه حب قند در دستشان میگذاشت.
شکر لبی که نبات زبان را با طشتک قند همراه داشته مشتریان را طوطی‌وار اسیر قند و نبات خود مینمود و شیرین دهانی که بوسیله قند خود دو چای را بمشتریان ده چای میفروخت!
دیگر احترام شایسته و بصیرانه صاحب قهوه‌خانه بمشتریان که هر کس را بفراخور حال خود عزت میگذاشت و بعد از آن (مثنوی‌خوان) خوش لحنی که صبح‌ها مردم را بصوت داودی خود مشغول داشته وافوریان را به سیر ملکوت عرفانی میفرستاد و (نظامی‌خوان) نیکو بیان عصرهای آن که با عطر ادبیات داستانهای عشقی کتاب خمسه، شور و حالی داده بیحالان از کار افتاده و سست استخوانهای افیونی تن و جان از دست داده را عشق و نشاط میبخشید، و در آخر وجود پاتوق‌داران و مشتریان دائمی آن مانند مطربهای خوش‌سخن طرب‌آور و سیاه دلقک‌های مسخره آنان که با این و آن به لودگی نشسته شیرین‌زبانی میکردند و بعد از همه بچه رقاصهای نیکوروی و موی آنان که شیخ و شاب را شیفته خود میساختند، همه اسبابی بودند که قهوه‌خانه سید ولی را که از بی‌رونق‌ترین قهوه‌خانه‌های شهر بود بصورت رواج‌ترین قهوه‌خانه‌ها درآورد. اینک تا صفا و جاذبیت و کشش قهوه‌خانه سید ولی را نیکوتر توجیه کنیم لازم به دو نمونه از نظرات مشتریان آن میباشد که بیاوریم:
ص: 52
علی خان کفاش را ایراد میکنند که چرا ترک اعتیاد نمیکند و در صورت عدم امکان چرا وسائل آنرا در سر کارش فراهم نمینماید تا هم زیادتر باو دسترس داشته، هم بیشتر بتواند به کارش بپردازد؟ جواب میدهد نه آنقدر بیشعور میباشم که ندانم در حالی که با سه چهار ساعت کار در روز چهار پنج تومان پیدا میکنم اگر تریاکم دم دستم باشد و هر ساعت به سید ولی نیایم میتوانم ده دوازده تومان بدست آورم و یکی دو ساله بارم را بسته خودم استاد شده حجره‌ای راه اندازم و اینقدر سست عنصر نمیباشم که نتوانم ترک اعتیاد تریاک نمایم یا به اعتیاد عقیده داشته باشم، اما چکنم که چنارهای بلند و بید مجنون‌های افتاده و علیخان گفتن صاحب قهوه‌خانه و عزت و احترام او که قالیچه‌ی علی خان را کجا بیندازند و صدا کردن خلیفه آن که منقل علیخان را چگونه بیاورند و چای صدا کن آن که چای شیرین لب قیطانی علیخان را خبر میکند و صحبتهای همصحبت‌های پای منقلی آن اسیرم کرده است.
دیگر چون با مشهدی صفر علاقبندی که از مشتریان دائمی این قهوه‌خانه و مردی دائم الخمر صورت باز بوده است در این باره و از اینکه چرا پیرانه‌سری ترک باده و ساده نکرده رو به توبه و انابه نمیآورد صحبت میشود او نیز بغیر این جواب نمیدهد که بگوید اگر بفرض محال هم از همه افعال بد دست بکشد و توبه‌اش هم قبول بشود و بهشت برین را هم برایش قباله کنند گمان نمیکند باغچه‌اش باصفاتر از باغچه سید ولی و غلمان‌هایش روی دست (محمد قندگیر) و بهتر از بچه رقاصهای (دسته‌ی حبیب قناد) باشد