استاد حاجی سلمانی
اشاره
بعد از کوچه فراشباشی، طرف شمال بازارچه دکان استاد حاجی سلمانی بود که هنوز مانند سایر همکارانش سنت قدیمی شغل خود حفظ کرده بود، یعنی سلمانی و دلاکی که شامل سرتراشی و رگزنی و دندانکشی و طبابت و زخمبندی و نشترزنی و مانند آن بود، با عمل اصلاح سر و ریش توأم نگاه داشته بود.
ساختمان دکانش قدیمی با دیوارهای کلفت آجری و سقفی گنبدی شبیه سقف بازار و طویله، مرطوب و نمکشیده که رطوبت زمین تا کمر دیوار و نمطاق به رطوبت زمین رسیده بود، با بقایائی از رنگ آبی، در بعضی نقاط آن که گویا در اوان جوانی و شروع دکانداری به دیوارهای آن زده بود، همراه ریختهگیهائی از بعضی قسمت دیوارها که کاهگل پوسیده و آجرهای آن نمایان گشته بود، و زمینی خاکی و آجر فرش پست و بلند که بالای آن با پاره آجر فرش و پائین آن با خاک هموار گشته و در شیشهای کهنه با شیشههای کوچک یک وجب در یک وجب سالم و شکسته که شکستههای آنرا کاغذ چسبانده بود، با راهی از آخر دکان بطاق
ص: 104
بازار که بعضی دندانکشیهایش را بآنجا میکشید.
اسباب کارش عبارت بود از میز پایه بلند کوچکی از چوب که گویا از ابتدا آنرا از سمساری بصورت دست دوم خریده بجای میز سلمانی بکار برده بدیوار طرف غرب قرار داده بود و آئینهای قاب برنجی 40 60 که بر روی آن بطور مایل قرار داده با ریسمان و میخ سرکجی آنرا به دیوار مهار کرده جهت حفظ از گرد و خاک و کثافت و مگس روی آنرا تور کشیده وسط آنرا بقدر کفدستی بصورت لوزی بریده باز گذاشته بود و ماشین نمره 2 ای فنر داخل دسته از ماشینهای اولیه که فنری ماهی شکل بصورت فنر قیچی باغبانی وسط دسته آن قرار گرفته بود، با ماشین نمره یک و تهزن و چند شانه یدکی از نمره سه و چهار و شش و هشت که برای نمایش کنار آنها روی میز قطار کرده بود، و قیچی نک تیز دمدار و شانهی آهنیای که بعضی از دندههای آن بهم چسبیده بود و دو سه تیغ دستهچوبی و دسته شاخی و قمقمه و پیالهای آب که کنار هم چیده و چرم تیغی از سر کمربندهای سربازی که برای گرفتن پلیسهی تیغ بآن کوبیده و آئینهای دستی و لنگی قرمز که به درازا چند تا کرده طرف راست میز بمیخ آویخته بود و صندلی دستهداری که زیر سری آن با پنبه و میشن جاسازی و بالشتکدار شده توسط میخی که بسوراخهای دم آن فرو برده میشد بالا و پائین قرار میگرفت جلو میز گذاشته بود، و نیمکتی چوبی که در سمت شرق دکان مقابل میز کارش قرار داده میز عسلیای که آفتابه لگن برنجیای برای شستن صورت مشتری رویش گذاشته بود کنار نیمکت نهاده، چراغ نمرهدهی که در رکابی سیمی از طاق وسط دکان آویخته بود، و برای بقیه احوال این استاد حاجی سلمانی لازم به تشریح قبلی خصوصیات مردم این صنف میباشد:
خصوصیات سلمانیها
اول سلمانیهای دورهگرد که وضعشان از مضامینشان معلوم میشود، مثل اینکه:
از بس سر مشتری را بریده جایش را پنبه تفزده میچسباند، مشتری نیمهکاره از زیر دستش بلند شده میگوید بس است، نصفش را تو پنبه کاشتی نصف دیگرش را بگذار خودم میخواهم
ص: 105
پشم کشت بکنم!
دیگر: چون خر مشتریای که زیر دست سلمانی بوده صدا به عرعر بلند میکند و سلمانی میپرسد چه میگوید؟ مشتری جواب میدهد التماس میکند وقتی بلند شدم او را جای خودم ننشانم!
دیگر: سلمانیای از مشتریاش میپرسد چند برادرید؟ مشتری جواب میدهد اگر از زیردست تو بسلامت بلند شدم چهار وگرنه سه برادریم؟ و مضامینی از این قبیل ...
دوم سلمانیهای دکاندار، در دو نوع قدیمی و جدید؛ قدیمیهایشان با اطلاعات کافی از فرم و وضع سر و ریش درست کردنهای طرز قدیم، با وجه تمایز خوبی و بدی کار و دست نرمی و دست زبری موقع صورت تراشی و دلپسند و غیر آن واداشتن زلف و ریش و سبیل، از یکدیگر همراه اطلاعات جراحی و قبول کارهای ختنه و رگ زدن و خون گرفتنهای از اعضا و رگ و جوارح مختلف و دندان کشیدن و زخمبندی و مثل آن و از تعریفهای درباره خوبهایشان اینها که مثلا زیر تیغ استاد حسن یا استاد فلان آدم خوابش میبرد و فلان کس که صد جور زلف و ریش بلد است درست بکند، و از ختنهی فلان نگو، که سر هفته خوب میشود و نشترش را که آدم حالی نمیشود، و یا فلانی که از خوبی و بلدی سر همه بچه اعیانها و پسر حاجیها زیردست او درست میشود، و از طبابت و جراحیش یکی این که یک مرهمش به دومی نمیرسد و از رگ زدنش که آدم نمیفهمد و دندان کشیدنش را که ملتفت نمیشود کی دندان را از دهنش بیرون میآورد و واقعا هم که بعضی از آنها تعریفشان با هنرشان صدق مینمود که از آن جمله یکی همین استاد حاجی سلمانی بازارچه پاچنار بود که در رگ زدن و ختنه و دوای کچلی اعجاز مینمود.
معلومات دیگرشان
البته رگ زدن این سلمانیها با رگ زدن دلاکهای حمام که فقط خون از تن مشتری کم میکردند فرق مینمود که این دسته باید علاوه بر خوب زدن نشتر که درد و ناراحتی حال و بعدی نداشته باشد، دیگر شرایط کار را هم از نظافت و دانستن احوال بیمار در ضعف و قوت و اندازهی گرفتن خون در هر مرض و مانند آنرا هم دانسته تقریبا نیمه طبیب بوده باشند، از آنجا که در آنزمان عمده کار طبابت خون گرفتن بود که از سر تا پا، هر نوع مرض که از غلبهی
ص: 106
سلمانیهای دورهگرد که هم سر و مو اصلاح نموده، هم رگ زده، دندان میکشیدند. اگرچه سلمانیهای دکاندار هم جدای از این امور نبوده، علاوه بر جراحی و زخمبندی و معالجات سوزاک و سیفلیس و غیر آنرا که انجام میدادند.
ص: 107
سلمانیهای دورهگرد که هم سر و مو اصلاح نموده، هم رگ زده، دندان میکشیدند. اگرچه سلمانیهای دکاندار هم جدای از این امور نبوده، علاوه بر جراحی و زخمبندی و معالجات سوزاک و سیفلیس و غیر آنرا که انجام میدادند.
ص: 108
سلمانیهای دورهگرد که هم سر و مو اصلاح نموده، هم رگ زده، دندان میکشیدند. اگرچه سلمانیهای دکاندار هم جدای از این امور نبوده، علاوه بر جراحی و زخمبندی و معالجات سوزاک و سیفلیس و غیر آنرا که انجام میدادند.
ص: 109
خون ناشی میشد بوسیله کم کردن آن علاج میگردید و همین سلمانیها و دلاکها هم بودند که باید وضع و حال رگها و درشتی و ریزیشان را دانسته، اندازه و مقدار خون گرفتن را برای هر بیماری مطلع بوده، بتوانند مطابق نسخه و دستور طبیب عمل بکنند.
مثلا اگر مریض سردردی صداعی بود بدانند که باید از رگ مخصوص پشت سر او خون بکشند و اگر درد شقیقهای از بن گوشها و اگر درد جلو سر، از پیشانی و اگر پس سر از پائین گردن و اگر درد سینه از بازو و اگر خناق (دیفتری) از رگ زیر زبان و اگر پا درد، از رگ ساق، الی آخر تا غش و جنون و سکته که هریک اینها مستلزم وقوفی در احوال بیمار و رگ و فرو بردن نشتر و مقدار خونی که برآورند بود که باید سلمانی از آن اطلاع داشته باشد که با حیات و ممات مریض مربوط میگردید.
غیر از نسخه طبیب و حکیم و کحال از عادت و دانستنیهای خود مردم نیز بود که در امراض خارجی مانند برافروختگی چهره، امثال باد سرخ و سرخک و آبله و شبیه آن و هر عارضه دیگر از سوزش جگر و قلب و مثانه و همچنین بواسیر و جذام و سیاه زخم و عقربک و طاعون و وبا سر خود خون میگرفتند، از آنجا که، آنرا از زیادی خون میدانستند که یکسر به سلمانی رجوع میکردند و همین سلمانیها بودند که باید آنرا لازم یا غیر لازم بدانند و بهر صورت که توانند، با جراحی و طبابت، دستوری و یا با نسخهنویسی علاج بکنند.
دندانکشی
همچنین باید در دندانکشی دارای جرأت و جسارت و قوت قلب کافی و مچ دست قوی بوده باشند تا بتوانند فریاد و فغان و بیتابی و ردّ و منع و حتی دشنام و ناسزای مریض را تحمل کرده، تا بیرون کشیدن دندان اعصاب خود از دست نگذارند و از همین جمله خصوصیات بود که استاد حاجی بشهرت رسیده اسم و آوازه کسب کرده بود و در این فن مهارتش تا بآنجا رسیده بود که دندانهای لق و نیمهلق را فقط با دستمالی که با آن دندان را میگرفت و قوت انگشتان بیرون میکشید و تا چگونه دندانی باشد که برای آن کلبتین بکار ببرد.
اما با اینهمه گاهی دندانکشیش خالی از خنده و تفریح نمیتوانست باشد که لااقل یکی
ص: 110
دو روز در میان وسیله سرگرمی اهل بازارچه را فراهم میآورد، باین ترتیب که چون در آنزمان داروی کرخکننده و آمپول و تزریق بیحسی وجود نداشت درد دندانکشی را بیمار باید رأسا تحمل نماید در آن درد و عذاب که گوئی چشم یا جان او را بیرون میآورند، چنانچه شیخ اجل دادن جان را با آن به قیاس آورده است:
ندیدهای که چه سختی رسد بجان کسیکه از دهانش برون میکنند دندانی؟؛
قیاس کن که چه حالت بود در آنساعتکه از وجود عزیزت بدر رود جانی
و این بود که برای دندانهای سخت غیر عادی فکجوش مقدمات و تدابیری بکار برده میشد که از همین استاد حاجی شروع میکنم.
صندلی دندان کشیش که همان صندلی اصلاحش بود تسمهای چرمی از دو طرف آویخته داشت که برای اینچنین دندانها آنها را از دو طرف بیمار رد کرده در طرف دیگرش بپایه صندلی محکم مینمود و دستهایش را نیز مهار کرده باین وسیله مانع حرکت و جنبوجوش و فضولیش میگردید و بعد از آن سرش را که همراه لنگی آنرا بزیر سری ثابت مینمود، اما کمتر کسی بود که جرأت کرده خود را با این مهارها در اختیار او بگذارد و غالبا ترجیح میدادند که آزادشان بگذارد اگرچه مرارت زیادتر تحمل بکنند، مگر بیماری که اطلاع نداشته آنرا از شرایط کار بداند.
دیگر نیمکت کنار دکانش بود که صاحب دندان را بروی آن خوابانیده دست و پاهایش را به پایههای آن محکم مینمود و دو نفر از اهل بازارچه را خبر کرده یکی را روی سینه و یکی را بروی پاهایش مینشانید و سرش را خود در میان دو پا میگرفت! و این برای دندانهائی بود که میخواست از پائین درآورد، و اسباب دیگرش چارپایهای بلند که خاصیت آنرا بعدا در دندانکشی تعریف میکنم! و وسیله دیگرش پشتبام بازار که بعضی دندانها را در آنجا میکشید! البته استفاده از این اسباب در زمانی بود که مشتری کاملا رضایت داده، از دودلی و تردید بیرون آمده، درد امانش را بریده، مردن را بر آن ترجیح نهاده باشد، که دیگر (قاضی از پس اقرار انکار نمیشنید) و معطلش نکرده دست بکار میگردید.
اکنون کشیدن دندان شروع میشد که اگر لق بود و بعد از (پیله) بود و ورم و چرک و
ص: 111
یکی از سلمانیهای دورهگرد، در حال دندانکشی.
ص: 112
سلمانی دیگری که رگ مشتریاش را زده در حال بستن آن میباشد.
ص: 113
برآمدگیای نداشت، چنانکه گفته شد آنرا با پنبه یا دستمال گرفته بیرون میآورد، که زیادتر هم آنرا بصورت معاینه که ملاحظه کند سفت یا شل یا قابل کندن نکندن میباشد، بیرون میکشید، باین کیفیت که تا آخ نگفته آنرا درآورده کف دستش میگذاشت و یا کلبتین را که در مشت یا آستینش قایم کرده بود بکار میانداخت و در غیر این صورتها بود که ابزارهای سابق الذکر بکار میآمدند!
در این وقت اگر دندان بالا باید کنده شود چهار پایه کوتاه و اگر دندان پائین، چهار پایه بلند وارد کارزار میگردید و باید خاطرنشان شود که غیر از شق اول که ساده بپایان میرسید در سایر شرایط همیشه باید دو سه تن بیکاره دستیاری داشته باشند و اینهم چنین بود که چون مقدمات کار را فراهم مینمود ببهانه آب آوردن یا پنبه خریدن و مثل آن از دکان بیرون آمده آنها را خبر مینمود و ایشان هم که وقوف داشته پشت دکان مترصد بودند همچه که استاد حاجی مشتری را روی چهارپایه مینشانید وارد دکان شده یکیشان بعنوان تماشا پشت چهارپایه میایستاد و کار باینصورت انجام میگرفت که اگر دندان بالا کشیده میشد و با فشار اول بیرون آمده بود که فبها و اگر نیامده بود و درد مشتری را از جا کنده بود که ناچار حرکت هولزده مشتری بطرف بالا و کشش پرنیروی استاد حاجی بطرف پایین دندان را بیرون میآورد و اگر دندان پایین درد میکرد و چهار پایه بلندتر آمده بود و طبعا مشتری با فشار کلبتین بیطاقت شده جلو دست استاد حاجی را گرفته اعلام انصراف مینمود، که با صورتسازی که رضا به رضای او میباشد باو میگفت میل خودش میباشد نمیخواهد نمیکند و برایش دوا میگذارد و او را دو مرتبه بجای خود مینشانید و با همین نشانیدن او بود که مأمور پشت چهار پایه، چهار پایه را از زیرش کشیده مشتری بطرف زمین سقوط مینمود و در این وقت بود که سنگینی وزن مشتری بطرف زمین و مچ محکم استاد حاجی که کلبتین را همچنان به دندان او محکم کرده بود دندان را بیرون کشیده مشتری لنگ از سرش بدر رفته وسط دکان در میغلطید و خنده تماشاچیان که دکان را پر کرده بود!
این ابتکاراتی بود که تنها استاد حاجی بکار برده کس دیگر را شهامت آن حاصل نگردیده بود و پس از چهار پایهها نوبت صندلی و بست و بندهای آن میرسید، برای مواقعی که دندان کمرشکن شده یا پوسیدگی آن موجب شکستتنش شده ریشه یا نصف آن در فک باقی مانده بود، که اول با دلداری اطرافیان مشتری بروی صندلی قرار گرفته تسمهها یکی پس از
ص: 114
دیگری به کت و بالش محکم میگردید و زور و بازوی تمام عیار دستیاران که بر او چسبیده نگاهش میداشت و استاد حاجی که بروی میآویخت، و دیدنی و خندهآور این عمل وقتی بود که با همه بست و بند و نگاهداشتن اندام مشتری باز او طاقت نیاورده، از جا کنده شده فرار مینمود و خود را با صندلیی به پشت چسبیده بوسط بازار میرساند!
بعد از اینها نوبت به طاق بازار میرسید که مشتری را بدانجا کشیده مشغول عمل میگردید و باز یکی دیگر از امور خندهدار کار جفت و جور شدن استاد حاجی بود که با مشتری بطاق بازار میرفتند و این در مواردی بود که نه مشتری به بسته شدن خود به صندلی رضایت میداد و نه به اینکه دیگران نگاهش بدارند و این همان هنگام بود که استاد حاجی که کلبتینش به بن دندان مشتری محکم شده بود و مشتری که سر کلبتین در دهانش بود و بیخ زبانی فحش میداد و کارشان از بام تا وسط بازار کشیده شده بود دیده میشدند که مشتری خود را از سمتی و استاد حاجی از سمتی میکشید و در این وقت بود که شلیک خنده و هوهو خلایق بازارچه را پر مینمود! که باز در اینجا یا بنحوی دندان بیرون آمده غائله خاتمه میپذیرفت و یا بصورتی شکسته یا کلبتین رها شده با بعضی مشتریها کار به فحش زن و بچه و کتککاری و میانجیگری مردم میرسید!
لابد این سئوال بذهن میرسد که چرا در اینصورت سلمانی مشتری را رها نمینمود؟ و جوابش این که دندان نیمهکاره کشیده شده و دندانی که ریشهاش بیرون نیامده بود بیمار را بدتر از اول دچار درد و عذاب مینمود که دردسر و گرفتاریش گریبانگیر سلمانی شده موجب شکست کارش میگردید و این همان دندانها هم بود که تا آخر عمر رفیق مزاحم صاحب دندان گردیده از آن فحش و ناسزائی که شب و روز نثار دندان بد بکش میگردید.
دندانسازهای خارجی یا خارج دیده
اواخر دندانسازی ارمنی باسم (استپانیان) با ابزار و اثاثیه نوظهور مثل صندلی بلند و کوتاه شو و چرخ سنباده و مانند آن پیدا شده در خیابان چراغ برق محکمهای دایر کرده بود که با صورت و قواعد بهتر عمل مینمود و از آن جمله بود، کرخ کردن دندانکشیدنی با داروئی مالیدنی و بیرون آوردن ریشه توسط همان دارو که ریشههای چندین ساله را که روی آنرا گوشت پوشانده بود وسیله همان شکافته بیرون میآورد و جلوگیری کردن از درد بعد از
ص: 115
کشیدن دندان با دادن قرص آسپیرین و بند آوردن خون آن با محلول پرمنگنات و آب نمک، و دوائی باسم (کررزت) که عوام (کل رضا) یش میگفتند جهت ساکت کردن دندانهای دردکن که مخصوصا این دارویش کمک بشهرت او مینمود، و بعد از او دندانسازی روسی که بصورت سیاح جهانگرد بتهران آمده بود و بطور سیارگرد کوچه و بازار طبابت میکرد، که پیله و چرک و زنگزدگی و درد و مانند آنرا نیز مداوا مینمود و غیر علاجهای آنرا میکشید بطوری که اصلا کلبتین بکار نمیبرد و دردی نیز بروز نمینمود، و طریقهاش در دندان کشیدن این بود که داروئی مایع به اطراف دندان میمالید و با چاقو گوشت دندان را از او جدا میکرد و پس از دو سه دقیقه آنرا با پارچه گرفته یکی دو تکان به اطراف داده جاکن نموده بیرون میکشید، بعد از آن گردی در آب سرد حل کرده به بیمار میداد که در دهان میگرفت و جراحت جای چاقو را التیام میبخشید.
دندانسازی بمعنای واقعی که دندانی ساخته در دهان بگذارند، چنانچه امروز میکنند و بنام دندان مصنوعی شناخته شده است، هنوز رسم نشده بود و از کارهای غیر قابل قبول مردم و از مذاکرات و داستانهای عجیب و غریبشان بود که با تردید برای هم تعریف میکردند! ظهور آن در تهران یکی از جانب دندانهائی که در دهان پیرپاتالهای از فرنگ برگشته دیده میشدند بود و بعد از آن دندانهائی که توسط همین استپانیان کموبیش ساخته شده افسانهاش را لباس حقیقت میپوشانید، اما با این همه هنوز مردم آنرا قبول نکرده مورد تأئیدشان قرار نمیگرفت و وای بحال بنده خدائی بود که شناخته شود دندان مصنوعی در دهانش میباشد که راه و نیمراه جلوش را گرفته واقعیت آنرا جویا میشدند که باید دهان گشوده بنظرشان برساند و در آخر هم خود دندان را که منکر بوده میگفتند آنها دندانهای سگهای مرده میباشد که کنده جفت و جور میکنند و لثه آنرا که آنرا آب کردهی رگ و پی مردهها میدانستند و حاصل این مسائل آنکه دندان مصنوعیگذار از آنجا که استخوان و اعضای مردار در دهانش میباشد نه تنها غذائی که خورده آبی که مینوشد حرام و مردار بلکه نماز و روزهاش هم نادرست و خراب میباشد! تا کمکم که تاریخچه و داستان دندانمصنوعی که اولین بار برای پادشاه انگلستان ساخته شد و اگر چنین اجزائی در آن بکار برده میشد هرگز او حاضر بقبول آن در دهان خود نمیگردید شایع گردید و بعد از آن دندانمصنوعی (ستّاراف) یکی از مهاجران قفقازی که در چهار راه لالهزار نجاری داشت و میگفت دندانهایش تماما مصنوعی است که
ص: 116
تماما را یکی یکی درآورده مصنوعی جایش کاشتهاند که اصلا لثه نداشت و تعریفهایش سر زبانها افتاد و جنس دندانهای مصنوعی و لثه آن که از صدف و مواد میباشند و معرفیهای پسندیده از آن تا اندکاندک مورد قبول قرار گرفت و دندانسازهائی با تابلوهای (مسنن) و (سنایا) و (مسنن السلطنه) و (مسنن الملک) و مانند آن پا بعرصه وجود نهادند.
نظافت دندان و تقلید قزوینیها
دندان از بیاهمیتترین اعضای بدن بود که کمتر توجهی بدان مبذول میگردید و هر بلا که از شکستن قند و نبات و بادام و پسته و فندق و هستهجات و امثال او بود سر آن درمیآوردند و نظافت آنرا که سال بسال رعایت نمیکردند. دندانها همگی زرد و سیاه و زنگزده و افتاده و ناقص که در کمترین دهانی از بالغین دندان تمیز قشنگ سالم بچشم میآمد و از توصیه بزرگترها بکوچکترها فقط آنکه چیز سفت با دندان نشکنند و سرد و گرم شدید که بالای هم باشد نخورده نیاشامند و از نظافتشان در جهت دندان اینکه سر نماز بنماز چوب مسواکی که نوعی چوب بنام (چوب مسواک) و نرم ریشهدار بود و جایش در جانماز بود و مسواک کردن با آن ثواب داشت! به دندان بکشند و گاهی آنرا با انگشتی که بنمک بزنند بشویند و با چوب جارو، چوب کبریت آنرا خلال نمایند، چنانچه این چوب خلال از واجبات هر سفره مهمانی بود که بعد از صرف غذا و دست و دهانشوئی که آفتابهلگن به گردش میآمد چوب جاروهائی هم که از جارو قزوینی با ساقههای نازک یکنواخت محکم بود در بشقاب جلو مهمان بگیرند و در این زمینه نمایشی هم داشتند که از قول قزوینیها درمیآوردند که وقتی سفره مهمانی برچیده میشد و سلمانی ضیافتچی با آفتابه و لگن وارد میشد. لنگی جلو کمرش بسته بود که
ص: 117
بجای حولهاش بکار میرفت و جارو چزّه (جاروفراشی) ای به عقبش که بجای خلال میآمد و چون آب دست ریخته میشد و مهمان دست و دهان خود را آب میگرفت سلمانی با یک حرکت جلوش را بطرف او پیش میداد یعنی حوله تعارف مینمود و چون دست و دهان خشک میشد چرخیده پشت میکرد و عقب خود را بطرفش پرت میکرد و جارو را بصورتش میزد که یعنی خلال حاضر است!
داروهای دندان و معالجات آن
اگر دندانی کند میشد میگفتند این مقدمه دندان درد است که باید آنرا با آب نمک غلیظ شستشو نمایند، یا کباب گرم بگذارند، یا ساقهی خرفه بجوند. اگر دندانی پیله میکرد لعاب کتیرا، نشاسته، آب گرم دمادم در دهان میگرفتند و از بیرون دستمال آب داغ میانداختند. برای سفید شدن دندان و خوشبو شدن دهان با پوست انار سائیده، یا مازو، یا مورد، یا زاک سیاه، یا صمغ مسواک میکردند، باین صورت که، انگشت بآبتر کرده به هر یک از آنها که خواسته کوبیده و از الک گذرانده بودند زده بدندان میکشیدند.
اگر دندان درد از سردی بود میگفتند که باید فلفل یا زنجبیل سائیده بر آن گذارند، یا عسل و فلفل بمالند. اگر از گرمی بود میگفتند باید سرکه و گلاب و کافور و تریاک بمالند.
اگر از باد بود باید بادیان و زیره را جوشانده نیمگرم پای دندان بگیرند، یا بادیان جوشانده با نبات بخورند، که این (باد) دندانی که درد شدید عارض مینمود بسیار در اذهان بود و غالبا هر نوع درد دندان را از باد میدانستند که باید آنرا با دعا بادبندی نمایند، مخصوصا که سابقهای باین اسم یعنی باد دندان در گلستان سعدی هم آمده بود:
ص: 118 آن شنیدم که رفت نادانیبعیادت به درد دندانی
گفت باداست زو مباش حزینگفت آری ولیک نزد تو این!
بر من این درد کوه پولاد استچون تو زان فارغی ترا باد است
و این همان درد جانگداز بود که چون حادث میگردید فریاد و فغان مبتلا را بآسمان میرساند و دور اطاق و حیاطشان به دویدن میانداخت تا آنجا که سر بدیوار میکوفتند که ناچار متوسل به بادبندی میشدند:
بادبندی
از جمله بادبندی یکی این بود که نک چاقو یا کارد فولادی را بر روی دندان گذارده بگویند:
اخرج باذن اللّه، اخرج بنور الله، اخرج بقدرت اللّه، اخرج بحق توراة موسی و انجیل عیسی و زبور داود و صحف ابراهیم و فرقان محمد و چند بار بر دندان ضربه بزنند.
دیگر این اسم (مفطع) یا (شمعلونی) را بر دیوار رو بقبله نوشته میخی در حروف آن از ابتدا فرو برده با هر میخ تأملی کرده در هر حرف که درد ساکن شد آنرا بدیوار محکم نمایند و اگر با هیچ یک از حروف درد ساکن نشد بر آن یعنی بر دندان لعن چهار ضرب بخوانند، باین قاعده که انگشت بر دندان دردکن گذارده بگویند: لعن الله ...- ثم ..... و ...- ثم ..... و ...- ثم ... ثم ... ثم ... و چندان ادامه دهند تا درد فرو نشیند.
دیگر اگر درد دندان از کرم بود که علامتش از کرمخوردگی ظاهر میگردید: تخم تره و پیهبز را باید بهم مالیده در آتش اندازند و بوسیله لولهای، چیزی قیف مانند دود آنرا بدندان رسانند که کرمها را با آن هلاک بکنند.
دیگر دستور بود که اگر خواهند در تمام عمر دندان درد نگیرند وقت عطسه زدن سوره حمد بخوانند و زبان دور دهان بگردانند، یا گهگاه سرکهای که از شراب بدست آمده باشد در دهان بگیرند.
دیگر برای سلامت لثه و سفید کردن دندان این بود که دندان را با نمک نرم بشویند و با
ص: 119
نمک و ذغال چوب درخت انگور که سائیده مثل غبار کرده باشند دندان را با انگشت مسواک نمایند، و سادهترین راه علاج هرگونه دندان درد بود که بر آن تریاک بگذارند، یا بمقدار چند نخود از آن بصورت کشیدن استعمال نمایند که آنرا فاروق اعظم میدانستند، اما کمتر کسی اگر بتریاک مبتلا نبود حاضر میشد که علاج درد با آن نماید چه میگفتند آنها که عادت کردهاند اول با همین وسیلهها معتاد شدهاند چنانچه زنانی که حیز میشوند اول با همین گفتن (با یکمرتبه دادن کسی حیز نمیشود) حیز شدهاند!
مدل موهای سر و ریش
صحبت در ابتدا از سلمانیها و کار رسمی و حقیقی آنها بود ولی مطالب دیگر اصل سخن را تحت الشعاع قرار داد و فرع بر اصل چربیده کرّه از مادر گندهتر گردید که باید سر مطالب اضافه را بهم آورم.
اولا اصلاح سر و ریش در مردم عادی جز در موارد ذیل صورت نمیگرفت. مگر مؤمنین دوآتشه و خشکه مقدسهای متعبّد که باید هر هفته بحمام رفته سر بتراشند و آنها که باید محل مسح وضویشان عاری از موی و ظاهر باشد که پیش سر را هر هفته میتراشیدند و اعیان و اشراف و بعضی ادارهایها که آراستگی سر و رو جزو شئونشان میآمد، در اینصورت جهت دیگر مردم ایام اصلاح روزهائی بود که ذکر میشود:
اصلاح عید، مانند: عید نوروز، عید غدیر، عید قربان، تولد حضرت صاحب، تولد امام حسین، مبعث، که در این اصلاحها هم رخت نو میپوشیدند. دیگر برای شب عروسی، کلوخ اندازان (شبهای عیش و نوش قبل از محرم و ماه رمضان)، برای جاهای سنگین و مهمانیهای معتبر که حتما باید رخت عوض کنند، که گاهی موارد بالا هم مورد توجه قرار نگرفته اصلاح سر و ریششان تا آن حد بتأخیر میافتاد که کلههایشان مانند سبد و ریشهایشان بسان نمد گردیده، در آن پایه که اگر طفل کم سن و سالی داشتند و اصلاح کرده بخانه میرفتند آنها را نمیشناخت و غریبی کرده فرار مینمود، که گاهی این ناشناسی تا دقایقی در زن خانه هم اثر کرده شوهر را که تا صبح یکپارچه پشم و پیله بود و این ساعت مثل کلهپاچهی کز داده وارد گشته بود غریبه و با اعجاب مینگریست! همین مدرک روشن میکند که سلمانیها از چه سبب شغلهای دیگری را هم امثال جراحی و دلاکی و طبابت و پیشخدمتی و زالو انداختن و
ص: 120
ختنه بکسب خود داخل میزدند و کسادی شغل اصلیشان از همین جهت معلوم میگردد که در سال جز چند روز نباید کار و مراجعه داشته باشند.
باری صورت اصلاحها و مدلهای آنها عبارت بود اول: از کله تراشیده و ریش بلند که با آن زیر گلو را نیز میتراشیدند و ریش را کم و زیاد میکردند. دوم: کلهی تراشیده و صورت تراشیده با سبیلهای چخماقی. سوم: سری را که به پهنای چهار انگشت از جلو پیشانی تا پس آن تراشیده موهای بالای گوشها را در آن باقی میگذاشتند بنام (پرقیچی). سری شبیه جاده شوسه که از تپه کشیده شده باشد. چهارم: تراشیدن جلو سر تا وسط باندازه یک کف دست و بیشتر با برجا گذاشتن بقیه موها در اطراف با پشت گردن تراشیده، بنام حیدری.
ص: 121
پنجم: تراشیدن تمام کله و بجا گذاشتن دستهای موی بلند در فرق سر که بیشتر اینگونه موها را به نذر علیاکبر (فرزند امام حسین (ع)) میگذاشتند باسم کاکل یا علیاکبری. ششم:
تراشیدن تمام سطح فوقانی سر و بجا گذاشتن اطراف و تراشیدن پسگردن بصورت یک نوار پهن، مخصوص نمازخوانهای وسواسی که باید جلو سرشان کاملا آب وضو بگیرد.
هفتم: تراشیدن فرق سر باندازه یک نعلبکی که میگفتند خاصیت دارد و مغز را خنک میکند.
بعد از اینها اصلاح متجدد مآبها و تارک الصلوةها و کماعتقادها بود که موهای بلند گذارده، پشت سر را اصلاح کرده پیشقلمیها را از شقیقه میزدند و ریش را میتراشیدند و زلفها را باین اشکال میآراستند: اول: موهائی که آنرا یکسره بالا میزدند. دوم موئی که آنرا بطرف چپ میزدند و از بغل فرق باز میکرد. سوم آنها که بطرف راست میزدند و این نوع کم متداول بود و بعضی آنرا خاص زنان میدانستند. چهارم زلفهائی که از وسط فرق باز کرده بالا میزدند که دستور شرعی درباره آن رسیده بود که ائمه موهای خود را از وسط باز میکردند، «در صورت بودن روایت از ائمه که جملگی مو بسر داشته تا آنجا که آنرا از وسط فرق باز میکردند معلوم نبود سنت سرتراشی از کجا بدست این مؤمنین رسیده بود که خود را
ص: 122
شبیه دیوانهها میساختند». پنجم: زلفهای بلند بچه رقاصها که مانند موهای زنان بلند و بعضی تا کمر و پائینترشان میرسید که دسته کرده زیر کلاه میگذاشتند و مراجعه آنها بسلمانی فقط بخاطر صورتشان بود که اگر نیش زده بود آنها را کنده درستشان بکنند.
بعد از این نوبت به اصلاح داش مشدیها میرسید که باین صورت مرتب میشدند: اول موهائی که از اطراف سر بطرف پائین شانه کرده پشت گردن را تیغ میانداختند. اصلاحی که باندازه نصف نعلبکیای از جلو سر و شقیقهها را با صورت تراشیده، پشت گردن را پر گذاشته پائین آنرا میتراشیدند. دوم زلفی که رو گوشیها را تا لالهی گوش گذاشته پشت سر را میتراشیدند، که نوع اول را پاشنه بخواب و نوع دوم را پاشنه نخواب میگفتند. دیگر زلفی که کلاه مشتری را بسرش گذاشته اطراف آنرا با شانه و برس بلبه کلاه برگردانده کم و زیادش را صاف میکردند و پشت گردن را میتراشیدند که (دم اردکی) میگفتند. دراویش هم که موهای بلند داشتند و (گیسو) نام کرده بعضی افشان و بعضی بافته بروی شانهها انداخته فرق آنرا از وسط باز میکردند و قلندران که سر و ریش و سبیل را یکجا میتراشیدند و بعضی که تا بدتر از هیولا شدن سر و ریش را بحال خود میگذاشتند، تراشیدن و نتراشیدنی که موجب بحث و جدلهای مربوط بآن در مصرعی از غزل حافظ (آنجا که میگوید ... نه هر که سر نتراشد قلندری داند) میگردید، که بعضی میگفتند سر بتراشد گفته و برخی که سر نتراشد میدانستند.
بعد از این اصلاحها سلمانیهای جدید بروی کار آمدند که اصلاحهای فرم اروپائی میکردند که از آنجمله بود: سرهای (طبیعی) که پیشقلمی را از استخوان شقیقه خط انداخته زلف را بطور اندازه کوتاه کرده پشت سر را طبیعی میکردند و یا بالا زده یا فرق باز میکردند، در دو نوع خط پیشقلمی که یا راست زده، یا مثل خطی که دسته عینک بشقیقه میاندازد کج میزدند. دیگر اصلاح آلمانی که اطراف سر را تا بالای گوش بطور طبیعی تنک کرده از مغز سر تا جلو را گذارده از کم به زیاد رسانیده آنرا صاف و یکنواخت میکردند.
ص: 123
دیگر اصلاح نیمچه مقدسین که سر را طبق مد اصلاح کرده، صورت را ماشین نمره چهار یا کمتر زده آنرا بسر میپیوستند، اصلاح بچه مداحها و نوچه روضهخوانها و پامنبری فینهبسرها که بتوانند در دل زنان و دختران پای منبر جا بکنند.
اینها نیز انواع ریش بود که در صورتها بنظر میآمد. اول: ریش شخصیت نمایان که از قبضه گذشته گاهی تا بنزدیک شال میرسید که صاحب ریش آنرا علامت بزرگی و تفوق دانسته و مردم از قول کتابها آنرا نشانه حماقت میخواندند، با این قصه که مدرس ریش بلندی در کتابی ریش طویل و بلند را علامت حماقت میخواند و تا خلاف گفتهی نویسنده را ثابت کند و ضمنا جلو ذهن شاگردانش را بگیرد، چراغ را به پیش رو گذاشته ریشش را مشت کرده اضافهاش را برای کوتاه کردن بر شعله چراغ میگیرد که شعله به موها رسیده مشتعل شده دستش را میسوزاند و برای حفظ دست ریش را رها کرده که همهی ریشش آتش میگیرد و سبیل و مژه و ابروانش را نیز نابود میکند و کتاب را با این جمله حاشیه میکند که (تصدیق میشود)!
دوم: ریش قبضهای که یک مشت یا دو مشت بوده باشد که مجتهدین و پیشنمازها میگذاشتند.
سوم: ریش تاجرانه که از یک قبضه و کمتر شروع شده تا به شانه و قیچی میرسید و زیرش را تراشیده یا طبیعی میکردند. چهارم: ریش محرابی که زیرش را تراشیده، بقیهاش را از قبضه گرفته بشقیقهها کم و گرد و مرتب میکردند. پنجم: ریش دور گیوهای که زیر و بالای آنرا تراشیده چیزی شبیه نوار دور چانه میگذاشتند، بصورتی که دور گیوهها را نوار میکردند، مخصوص دهاتیها و بعضی کسبه که میخواستند تظاهر زیاده از حد بمذهب داشته باشند.
ششم: ریش نوار قیطانی که آنرا باریکتر از ریش دور گیوهای کرده، سبیل را از ریش جدا میساختند و آنرا ریش (میرزا، محرری) میگفتند.
انواع سبیل
سبیلهای خانها و حاکمها و فراشباشیها و پیرداشمشدیها و لوطیباشیها و امنیهها و
ص: 124
راهزنها و یاغیان (سیبیل!) تمام بود که مثل دو دسته جارو چزّه از دو طرف بینیشان کشیده شده گاهی سرازیر و گاهی راست و گاهی سر بالا میگردید، که اینها را سبیلفراشی، یا (شلوار زردکن) میگفتند، از این متلک که هر بیننده از ترس شلوار خود زرد میکند. دوم:
سبیلهای پیر شاهزادهها و حضرت والاها و خان نوابها و رئیس الوزراها و ارباب ملکها که بهمان صورت با همراهی مقداری هم از موهای دو طرف چانه که بآن افزوده بطرف پائین، بسان سردم الاغ افشان میگردید و این سبیلی بود که (از ریش پیوند سبیل) شده بود و (پیوندی) میگفتند. سوم: سبیل داشمشدیها و کهنه ورزش کارها و میاندارهای زورخانه که تمام پشت لب را تا چاک دهان گرفته اندکی بطرف پائین و روی لب بالا آویخته میگردید.
چهارم: سبیل دراویش علی الهی که (علی را خدا میدانستند) و علامتشان آویختگی شاربشان بود که تمام لب بالا و چاک دهان و حتی قسمتی از لب پائین را میپوشانید. ص: 125
پنجم: سبیل جوجه مشدیها که نازکتر از سبیل داشمشدیها بود و نک آنها تیز و تابیده میگردید. ششم: سبیل بچه اعیانها و بچه تاجرها و پسر حاجیها که از رو و اطراف و دو طرف کوتاه و باریک شده بآن شکلهای مدادی و ابروئی و مثل آن میدادند. هفتم: سبیل فکلیها و خانمبازها که نازک و باریک گردیده، (قیطانی) نامیده میشدند. هشتم: سبیل اداریها و پشت میزنشینها که از روی لبپر، اما از دو طرف نازک و تیز میگردید. نهم:
سبیلهای تازه درآمده که با اتحاد لباس و کلاه پهلوی مد شده متداول گردیده بود که از دو طرف پشت لب بتدریج کم و کوتاه میگردید تا باندازه ناخنی در زیر بینی در فرو رفتگی لب بالا قرار میگرفت که بزرگشان را (چلغوزی) و کوچکشان را که چیزی بفهمی نفهمی بود (چس مگسی) میگفتند، و این اتهام از آن جهت بود که سبیلی که تا آن وقت نشان مردی و مردانگی شناخته شده قسم بزرگ هر کس بسر سبیل مردانه خودش یا مخاطبش بود و یک تار آن را گرو گذاشته با ضمانت آن هر تعهدی را انجام میدادند بآن صورت درآمده بود که میشد تعداد آنرا به شماره درآورد و چیزی که فقط لکهای از آن به پشت لب باقی مانده بود!
مسائل مربوط به ریش
اصولا قرنها بود که موضوع ریش از مسائل مهم روز بشمار میآمد که بعضیها تراشیدن آنرا از گناهان بزرگ میدانستند، تا آن حد که عملش را محاربه با امام زمان میخواندند و کمتر منبریای بود که در هر جلسه نصف منبر خود را مخصوص بحرمت و مذمت و نهی تراشیدن ریش ننماید و این بهترین موضوعی بود که میتوانستند با آن وقت منبر خود پر نموده از ریشه به ریش پردازند و از آن جمله بود منهیات زیر که: ریشتراش اعم از عامل و معمول، چه آنکه ریش کسی را بتراشد و چه کسی که حاضر بتراش ریشش شود چنان است که موی زهار خواهر و فرج مادر خود را میتراشد.
نفرین ملائک و فرشتگان خدا شب و روز دنبالش میباشد. دشمن پیغمبر خدا میباشد.
(مخرب) حساب میشود، چه تیشه به ریشه دین میزند و پایه ایمان را خراب مینماید. رواج کفر
ص: 126
و الحاد میکند. تا آنجا که بعضی ریشتراش را کافر حربی میدانستند که باید با او محاربه بکنند و بعضی که از این نیز گذشته خرید و فروش و وارد کردن و ساختن تیغ را از آنجهت که امکان داشت گاهی هم با آن ریش تراشیده شود و همچنین سنگساب و چرم آنرا حرام میدانستند و حداکثر تخفیفش این که بعضی آنرا (احوط) میگفتند که اگر خریدار آنرا برای تراشیدن سر ابتیاع نماید و فروشنده یقین کند که خریدار فقط جهت تراشیدن سر آنرا خریداری میکند با قید احتیاط بلا مانع میباشد! و نرم گفتارترینشان این که نهی از منکر ریشتراشی و امر بمعروف ریشگذاری را از جمله وظایف هر فرد مسلمان میخواندند که مقدم بر تمام اوامر و نواهی دین میباشد، و نظرات عقلانی و تهدید و تنبیهاتشان از این قبیل که تراشیدن صورت مرد را بیآبرو میسازد، چنانچه نام ریش را (محاسن) که خوبیها میباشد گذاردهاند و مرد با آن حسن صورت و سیرت پیدا میکند، و این تنبیه که صورت تراشیده حالت و سیمای ایمان را از صورت مؤمن خارج میسازد. با تراش ریش فکها را زمستان سرمازده دندانها فاسد میشوند و در تابستان حرارت مستقیم آفتاب پوست صورت را خراب میکند. ملکهای موکل ثواب و عقاب که در دو شانهی چپ و راست هر کس هستند دائم ثبت گناه برای ریشتراش میکنند. شب اول قبر نکیر و منکر ریشتراش را در زمره کفار بحساب میآورند، تا مطالب علمی آنها که رفتار امام برای مأموم حجت میباشد که باید پا جای پای او گذارد و پیغمبر و ائمه بهترین حجت برای مسلمین میباشند که آنها را باید سرمشق داشته باشند، مرد مسلمان نباید از صورت امام و پیغمبر خود اعراض بکند که این مخالفت مستقیم با آنها میباشد. شیر را بچه همی ماند بدو- تو به پیغمبر چه میمانی بگو، کدام پیغمبر و امام ریش میتراشید که تو میتراشی؟! و الی آخر که چون در صحرای محشر ریشتراش را جزء امت پیغمبر بحساب میآورند، پیغمبر از آنها رو گردانده اظهار ناآشنائی میکند و از قبول امتی ایشان سرباز میزند!
اما با اینهمه با روی کار آمدن رضا خان و تبلیغات پیگیر ضد ریش و جوانب آن روز بروز بر کساد ریش و رواج بیریشی افزوده، همراه اینگونه سخنان که مرد تراشیده رو بنظر زن بهتر جلوه میکند و حرف (تا تیغ از فرنگ میآید مردها جوان میباشند) که این قول را تأیید مینمود و همچنین نفرتی که زنها از صورت پرپشم اظهار داشته بد و بیراههائی که به ریش و ریشدار میگفتند هر دم ذلت ریش را زیادتر میگرداند، این نیز دو تصنیف در مذمت ریش
ص: 127
بود که ساخته شده بود:
شوهر من گوهر مخزن میخوادریشش مدام شانه و روغن میخواد
مرغ شده دانه و ارزن میخواددو زن داره بازم دلش زن میخواد
*
شوهری دارم که نود سالشهریش سفیدش تا پر شالشه
هر جا میره بچهش بدنبالشهدو زن داره بازم دلش زن میخواد
*
میکشه از غصّه پیاپی حشیشجای حنا بسته به ریشش سریش
آخ که این دمدمی گه بریشدو زن داره بازم دلش زن میخواد
دوم:
یک سال مثال خرس باشیتا یک شب عید ریش بتراشی
شوهر نبود چنان تو لاشیبدتر ز حسینقلی آشی
اگه شوور توئی شوور توئی میخوام نباشیبا این پک و پوز ریغنه ماسی
با ریش دراز حاج آغاسیدایم توی کوچهها پلاسی
دنبال زنا بفکر ....حرفت پیش من بَد و فحاشی
اگه شوور توئی شوور توئی میخوام نباشیزن ریخت و پُز قشنگ میخواد
مستانه سرِ ملنگ میخوادپاکیزه و شوخ و شنگ میخواد
یاری چو حریف جنگ میخوادنه مثل تو نکبتی و لاشی
اگه شوور توئی، شوور توئی میخوام نباشییک وقت نشد تو در زمانه
یک روز بیاوری بخانهآجیل و انار و هندوانه
تیغی بکشی بروی و چانهخرجم با خودم آقام تو باشی
اگه شوور توئی، شوور توئی میخوام نباشیزنها همگی ز پیر و برنا
دارند بتن لباس زیبا ص: 128 از اطلس و تور و وال و دیباتنها منم اینکه فصل گرما
پیرهن بتنم گلیم کاشیاگه شوور توئی شوور توئی میخوام نباشی
دختر عموی ننهم صدیقهبا آنکه شده به یارو صیغه
یک شب نکنه اگر دو تیغهمردک رخ و گونه تا شقیقه
اوضاش شود ز هم تلاشیاگه شوور توئی شوور توئی میخوام نباشی
یا این مخمس:
ای بی سر و پا اینکه ببینم بتو ریشه؟یا جای کنه، جای کک و جای شیپیشه
اینطور که بر روی تو این خنجر و نیشهدانم بیقین زندگیم با تو نمیشه
باید بکنم فکربتی خوشگل و شنگولمردای همه تازه و تر چون گل شببو
مالِ من بیچاره چنان بتهی جارویک شام نشد تا که بیاید ببرم او
مشتی نکنه در دهن و گوش و چشم مو بر من نجهد زشتتر از بختک و از غول
سلمانیهای جدید
چنانکه گفته شد در خلال سلمانیهای مذکور سلمانیهای جدیدی هم که مدلهای اروپائی را در اصلاح بکار میبردند تک تک ظاهر میشدند، با این صورت که چون اندکاندک اعمال جراحی و دندانکشی و مانند آن درباره سلمانیها، مخصوصا سلمانیهای تازه کار و تازه دکان باز کردهها از طرف بلدیه غدغن میگردید و دستوراتی برای ریخت و رؤیت دکانهایشان صادر میشد ناچار شاگردهائی که دکاندار میشدند مجبور باین بودند که اولا دستاندازی بکار استادهای خود که تقریبا طبیب مجاز یا جراح مجاز شناخته شده بودند نکرده فقط بکار اصلاح سر و ریش بپردازند و در ثانی دکانهای خود را از هر جهت نظیف و مرتب نمایند و در ثالث مشتی مشتریان (آلامد) بدور خود جمع و هر یک برای جلب مشتریی بیشتر کار و هنر تازه در اصلاح ارائه نمایند که از آن جمله بودند: (خاصه خان
ص: 129
سلمانی) در میدان شمس العماره. (استاد قاسم رستگار) در خیابان چراغ برق. (خاصه تراش) اول توپخانه (یوسف خان دیارمند) در خیابان چراغ برق. (ارمناک) خیابان رفاهی و چند کارگر نامی مانند (حسین بلند)، (حاجی خان)، (عظیم آقا) که مشتریان مخصوص بخود داشته بهر دکان که میرفتند علاوه بر اجرت کارگری مشتریانشان هم که دنبالشان میرفتند سرقفلیای داشتند که بابت آنها هم چیزی اضافه مزد میگرفتند.
ضمنا لفظ خاصهخان و خاصهتراش از الفاظی بود که با شهرت (خاصهخان اصل) که، هم کارش مرغوب بود و هم در دربار رفتوآمد داشت و شاهزادهها را اصلاح میکرد بدیگران نیز سرایت کرده، القاب سلمانیها گردیده بود و احترامی بود که در مجالس و محافل بآنها گذاشته میشد و کلمهای بود که بعد از لفظ (استاد) در دهانها میافتاد، چه تا قبل از ظهور خاصه خان، کسی سلمانی را جز با نام استاد نمیشناخت با شاهد این بیت:
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانیکه هر کس در دیار خودسری دارد و سامانی
و از آن پس بود که کلمه استاد از قرب منزلت افتاده هر کس سلمانی استاد خطاب مینمود چنان بود که باو دشنام میدهد، چنانچه برای دیگر صاحب حرف ناشایست شده بود و جوابش این بود که (استاد سر حمام میباشد) و بجای آن کلمات خاصهخان و خاصهتراش بود که سخن آنها را مقبول مینمود.
در هر صورت کمکم دکانهای سلمانی خیابانها سر و صورتی میگرفت و میز و صندلیهای مخصوص سفارش میشد و آئینههای افقیی غیر مایل که بدیوار میچسبید با قاب چوبی لاک و الکلی مرسوم میگردید و لنگهای قرمز حمامی با لنگهای سفید از چلوار عریض و دستمالهای کوچک پشتگردنی و دستمالهای مخصوص صورتتراشی اطو کرده جا عوض مینمود و عکس و دورنما و ماسکه و ساعت و مانند آن زینتبخش در و دیوار میآمد و دستشوئیهای سرپائی آئینه شیردار جای آفتابهلگنهای دستی را میگرفت و اصلاحگران قبا دراز شال بستهی ریش پهن کله تراشیدهی بدقیافه، جای خود را بجوانان نوخاسته و شاهد پسران نورسته، با سر و روی زیبا و البسهی آراسته و روپوش سفید میدادند و ادب و آداب نیز باین احوال متغیّر میگردید:
اگر سلمانیهای قدیمی فرچه و صابون نمیدانستند و سر و صورت را با آب خیس کرده با کف دست مالش میدادند اینها فرچه و صابون بکار میبردند و اگر آنها جز تیغ و احیانا
ص: 130
یکی دو ماشین نمره یک و دو نداشتند اینها شانهها و تیغهای متعدد و ماشینهای گوناگون داشتند که وسیله آنها موی پس گردن را از صفر به زلف بلند برسانند و اگر آنها هنگام اصلاح مانند نقالهای کهنهکار با حرفهای پرت و پلا آسمان و ریسمان را بهم بافته، داستانسرائی و پرچانگی میکردند، اینها اصولا لب از لب نگشوده حرف نمیزدند، و اگر از سر و روی آنها چرک و کثافت بالا میرفت، اینان منزّهات و طیباتی بودند که میشد مثال گل بویشان کشید و علاوه بر طراوت جوانی و حلاوت زیبائی و حرکات دلربا هر صبح توسط استاد سر و روی و پیراهن و یقه حتی دندان و ناخنهای آنها معاینه میگردید که دندانهایشان کثیف نبوده تیزی ناخنهایشان پس گردن مشتری را که با آن لنگ فرو میبرند نخراشیده آزار نرساند، تا آنجا که ناخنها را پس از گرفتن سوهان کشیده لطیف نمایند، الی آخر که ریش درآمدههایشان هر صبح قبل از شروع بکار ریش خود را بتراشند و بیریشهایشان سرها را شانه زده، عطر و ادکلن استعمال نمایند، و از ممنوعات بود که در صرف غذا سیر و پیاز و تره و ترب که بدبو بود، از آنجا که دهان خود نزدیک صورت مشتری میآوردند مصرف ننمایند، همچنین غدغن اکید داشتند که در ساعات کار استعمال سیگار و چپق و مثل آن نکرده و چنانچه بعد از ناهار مصرف کنند دهان را با حب (سن سن) که بجوند خوشبو نمایند و هنگام ورود مشتری باو سلام و تعارف کرده موقع خروج تا دم در او را بدرقه کرده عقبش تعظیم بکنند.
این نیز مختصری از ترتیب اصلاحهای آنها بود که شرح میشود:
قبل از ورود به بحث باید متذکر شوم تا پیش از این توالت کردن که بزک کردن نام داشت در مرد از زمره معایب و ننگ و وقایح عظیم بشمار میآمد که جز رقاصها و بچه رقاصها بآن راضی نمیشدند و با تشکیل همین سلمانیهای جدید و نوع اصلاحهای تازه آنها بود که (توالت) نیز از جمله شرایط اصلاح معلوم گردید، با ذکر این محاسن و دانسته شدن اینکه ادکلن مانع جوش صورت و سوزش جای تیغ میشود و زهرکش میباشد، ادکلن در سلمانیها وارد گردید و با تبلیغ اینکه (کرم) صورت را نرم میکند کرم بکار آمد و با فهمیده شدن آنکه پودر منافذ جای تیغ پوست را میپوشاند و مانع ورود کثافت به پوست میشود پودر مورد استعمال پیدا نمود، که برای مرتب واداشتن موهای سر هم (پماد) را خود
ص: 131
سلمانیها رایج ساختند و باین ترتیب توالت مردها جزو اموری شد که باید تاریخچه آنرا مربوط بهمین دوره قبول بکنیم.
باری پس از تمام شدن اصلاح سر و صورت توسط پادو لگن برنجی و آفتابه جلو میآمد که لازم است در این مورد کمی پا بعقب یعنی بزمان آفتابه لگن بجای دستشوئی گذاشته به وظایف شاگرد پادو نظر بکنیم. بمحض ظاهر شدن مشتری در پشت در پادو باید آنرا برایش گشوده و اگر حصیرهای رشتهای جلو در بود پس زده با تعارف داخلش نماید و اگر بانتظار مینشست روزنامه بدستش بدهد و زیر سیگاری جلوش گذارد. اگر تابستان بود بادبزن حصیری بآب زده بدستش بدهد و اگر زمستان بود ذغال سنگ در بخاری ریخته آنرا سیخ زده شعلهاش را تند نماید، و آب میخواهد آب برایش بیاورد و آتش میخواهد جلو چپق و سیگارش کبریت بکشد، تا بروی صندلی کار برای اصلاح بنشیند و آنگاه همچنین اگر هوا گرم بود بادبزن بدست داشته از اول تا بآخر بباد زدنش بپردازد و ضمنا مترصد دیگر کارها از جمله دستور و اشارات استاد که آب گرم بخواهد و جای صابونش تمیز شود و کاغذ صابونش برداشته شود و مواظب در باشد و لباس مشتری دیگر را که میخواهد برود بگیرد و بقیه کارها تا کار سر و صورت مشتری تمام شده آفتابه لگن بیاورد.
چنانچه ذکرش گذشت دستشوئی سرپائی که جلوش ایستاده شیرش را باز کنند تازه بروی کار آمده همگان با آن آشنا نشده بود، مخصوصا که میگفتند شتک و ترشحش نجسشان میسازد و با بودن آن هنوز آفتابه لگن نقش خود را حفظ کرده بود و او چنان بود که آفتابه لگنی شبیه آفتابه لگنهای سرسفره، با تفاوت آفتابهاش که شکل آفتابههای معمولی را داشت اما کوچکتر که آفتابه وضو گفته میشد و لگنش که یک طرف لبهاش نیم هلال بریده شده باندازه گردنی که در آن نشیند جاسازی شده بود، از برنج یا ورشو که بکار شستن صورت مشتری میآمد به این قاعده که پس از اتمام تراش صورت پادو آنرا جلو آورده لگنش را بدست مشتری و آفتابهاش را بدست استاد میداد که استاد لگن را بزیر چانه مشتری بگلویش محکم ساخته اگر مشتری نگاهداشتنش را بلد نبود حواله پادو میکرد و خود آب
ص: 132
ریخته، صابون زده، با ابر (اسفنج) شروع بشستن مینمود.
این کار نیز قواعد و ملاحظات بسیار داشت که استاد باید در آب ریختن و شستن صورت مشتری رعایت آنرا نموده آب مستقیم بروی بینیش نریزد و کف صابون را در بینیش ننماید که نفسش را بند آورد و پادو که لگن را با حساب بگردن مشتری بچسباند و زیاد فشار نیاورد که خفقانش بدهد و شل نگیرد که آب از یقهاش پائین بفرستد و چه زیاد هم که همین اتفاقات واقع شده، در اثر آب مستقیم بروی بینی مشتری نفسش تنگ شده لگن را پس زده آب بیقهاش سرازیر میشد واویلا بود که چه اوقات تلخیها ببار میآمد، از آنجا که کسی که از ترشحی ترسیده پای دستشوئی نرفته بود اکنون همه بدنش خیس و نجس شده باید تمام لباسهایش را عوض و بحمام رفته تطهیر بکند!
باری پس از اتمام کار شستشو پادو باید حوله را داده لگن را بردارد و آنرا شسته بجای خود به میخ بیاویزد و در تمام شدن کار و بلند شدن مشتری از روی صندلی لباسش را گرفته به تنش بپوشاند و کلاهش را برس زده به دستش بدهد و از سر تا پا ماهوت پاک کنش بکشد و دستمال روی کفشهایش بکشد و چون میرود در را برایش بگشاید و با تعظیم بدرقهاش نموده، اگر شاگردانهای چیزی گرفته است تعظیم دیگر کرده، آنرا برده در قوطی دخل که باید با کارگرها یا استاد قسمت کند بیندازد و بنظافت دکان از جارو و گردگیری میز و صندلی و فرچه جای صابونشوئی که بعد از کار هر مشتری باید انجام شود بپردازد.
وسائل جدید
از جمله وسائل نوظهوری که آنروزها در بعضی سلمانیها پیدا شده بود و با آن جلب مشتری میکردند اول چراغ الکلی شیشهای و در بعضی دکانهای شیکتر ورشوی اشعهافشان که با فشار لاستیکی شعله الکل از آن خارج میگردید و با آن تیغ و ماشین را سوزانده ضدعفونی میکردند، چراغی دارای دو مخزن که در یک مخزنش نفت و در دیگرش الکل ریخته میشد و چقدر مورد توجه و تماشائی گردیده بود. دیگر ماشین تهزنی که خلاف ماشینهای دیگر که دنده روئیش کار میکرد دنده زیرش حرکت مینمود و نزدیک به تیغ صورت را تمیز مینمود.
ص: 133
دیگر ماشین گوش و بینیزنی که چیزی مانند قوه قلمیهای چراغقوه بود و با حرکت دادن دستهاش دندههایش که گرد بود و بر سرش قرار داشت گردش دورانی مینمود و در داخل بینی و گوش رفته موهای آنرا زدوده پاک مینمود، و بعد از آن بادبزن ماشینی که پروانه اتومبیلی را تسمه انداخته پادو چرخ آنرا که طوقه دوچرخهای بود چرخانده آنرا بگردش درمیآورد و فضا را خنک مینمود، که این نیز در هر دکان موجب اعجاب گشته مشتریان زیادی را برای تماشا میکشید، اما چندان دوامی نتوانست داشته باشد که باز جای خود را به بادبزنهای حصیری واگذاشت، و پس از آن تعویض ریخت کارگرها و پادوها به البسه زیبا با سر و روی آراسته، همراه یقه و کراوات و صورت تمیز کرده و زلف آراسته که خوشگلترینشان باید جلو در بایستند و در آخر قبوض آبونمان در دستههای ده ورقی با تخفیف یک اصلاح در ده اصلاح که صرفه مشتری در نظر گرفته شده بود، پدیدههائی که زیادتر از همه بچه خوشگلهای آن جلب توجه مینمود.
البته فراهم کردن اینگونه شاگردها هم در آن حال بود که صاحب دکان بدش نمیآمد اگر صورتپسندها و دلپروازها به دکانش رو آورند و لذا آنان نیز هر یک با شیوه و حیله و شگرد خاصی اصلاح را وسیله ساخته کسب فیض میکردند؛ یکی با قناعت باینکه فقط از زیبائی رخسار کارگر و پادوی دکان بهرهمند بشود و یکی بلکه بتواند راه ملاقات خارج از دکان را باز بکند، که یکی نوبت اصلاح را زیاد کرده، یکی انعام مخفیانه و قابل توجه میپرداخت و یکی اسکناس جلوش میشمرد و وعده نویدش میداد، تا کمکم میتوانست از زیر لنگ دستی به بدن پسرک رسانده و در خلوتی دکان که کار را به لیس و بوس رساند، بعضی هم که جهت شاگردها راه دوستی و مراوده را با استاد باز کرده وی را به گشت و گذار برده مهمانیش داده مهمانش میشدند و بریز و بپاش میکردند، شاید با آن وسیله بتوانند بمقصود دست بیابند و (بخاطر بچه به مادر قند و کلوچه) میخورانیدند، اما بودند شاگردانی هم که با داشتن وجاهت دارای نجابت فطری بوده، با هر حرکت ناپسند مشتری مرافعهای براه میانداختند.
من سر کله گندهها را اصلاح میکنم؟!
از سلمانیهای جدید یکی هم سلمانی آرمناک ارمنی واقع در خیابان (رفاهی) بالای لالهزار بود که هم مغازهاش بفرم جدید آراسته و هم خودش صاحب برورو بود که جلب مشتری
ص: 134
مخصوص مینمود و هم یکی دو کارگر و پادوی خوشروی و هم دستشوئی سرپائی داشت! و هم چراغ الکلی که دکانش از دیگر دکانها ممتاز مینمود، و تنها او بود که اجرت اصلاح چهار پنجشاهی و حداکثر دهشاهی را به یکقران و در بعضی مشتریان تا دو قران ترقی داده بود و اینک واقعهای از عمل مشتریای با او که ذکرش خالی از مزه نمیباشد:
وقتی کسی با پسر شش هفت سالهاش بدکان او میرود و پس از اصلاح یک قران به لب میز که بخیال خودش زیادی هم داده میگذارد و بیرون میرود، اما هنوز چند قدمی دور نشده بوده که شاگرد آرمناک صدایش کرده میگوید استادش میگوید خیلی هم میخواستی کم داده باشی این پول اصلاح خودتان بود و مال پسرتان باقی مانده که یک قران دیگر باید بپردازی.
مشتری که تا بخاطر داشته نه در طفولیت خودش کسی بابت پول اصلاح و حمام و خیاطی و تعمیر کفشش چیزی بکسی داده بوده و نه از جهت بچههایش کسی از او چیزی مطالبه کرده بوده است و این اولین بار بوده که میشنیده بابت بچه هم باید چیزی بپردازد و مخصوصا که جلو مردم شرمنده شده بوده با عصبانیت برگشته با آرمناک بگومگویشان میشود تا آنجا که آرمناک میگوید برایش سرگنده و کوچک فرق نمیکند سر، سر میباشد بلکه اصلاح سر بچه که درست نگه نمیدارد و گردنش را میدزدد و اذیت میکند بمراتب زحمتش زیادتر میباشد و اضافه میکند اصلا دکان او جای بچه و اینجور آشغالکلهها نمیباشد که او سرکله گندهها را اصلاح میکند و با زور یکقران دیگر از او دریافت میکند.
مشتری هفته دیگر با دلپری سوار خری شده برای اصلاح به پیش او میرود و پس از اتمام کار خود بیرون آمده خر را بداخل دکان میکشاند و میگوید بیزحمت سر رفیقم را هم اصلاح بکنید و اینهم پول اصلاح دو نفریمان و دو قران روی میز میگذارد و میگوید اما خواهش میکنم سرش را کمتر از نمره چهار نزنید که بیک مهمانی جا سنگین میخواهد برود و ریشش را هم از ته بتراشید و ادکلن و پودر و کرم هم بصورتش بزنید که من خیلی تعریف دکان شما را پیشش کردهام!
آرمناک که مشتری را شناخته بوده متوجه میشود کار از کجا آب میخورد، هرچه با زبان خوش و تملق پیش میآید که مزاحم کاسبی او نشود و الاغ را از دکانش بیرون بکشد بخرجش نمیرود و میگوید تو گفتی سر، سر میباشد و برایت کوچک و بزرگ فرق نمیکند و
ص: 135
از دم، پول اصلاح یکقران میباشد منهم که پولش را جلو تقدیم کردم و گفتی من سر کلهگندهها را اصلاح میکنم اینهم سر کلهگندهها، معطل نکن راهش بینداز باید بکارهای دیگرمان برسیم، و جمعیت بیکاره هم که خر را داخل دکان مشاهده میکنند ازدحام کرده کار خنده و مسخرگی بالا گرفته عدهای حق را بجانب آرمناک و دستهای بطرف مشتری میدهند، تا در آخر که مصلحین دخالت کرده پول هر دو اصلاح را گرفته پسش داده خر را بیرون کشیده آشتیشان میدهند، و همین سببی میشود که (عدو سبب خیر) شده آنهائی هم که تا آنروز دکان آرمناک و خود او را نمیشناختهاند شناخته اسمش بر سر زبانها افتاده صاحب شهرتی بشود و از آن پس واقعا کلهگندهها بدکانش راه پیدا کرده سر آنها را اصلاح بکند!
دیگر مطالب سلمانیها و اصلاح زنان
دو کارگر زبده نیز در میان سلمانیهای آنروز بود، یکی استاد علیقلی که ریش را با قیچی مثل تیغ از ته میزد و هنوز به ماشین عادت نکرده، یعنی سنت دیرینهی تیغ و قیچی را حفظ کرده ماشین را که پدیدهی تازه بود نپذیرفته بود، دیگر ابراهیم پاشائی مهاجر که هر نوع سر را فقط با یک تیغ و قیچی اصلاح مینمود، که این شامل هر نوع اصلاح، اعم از پشت گردن (طبیعی) و دیگر تا سرهای (آلبرس) و (آلمانی) و غیره میگردید و روی و توی زلف را با تیغ کم میکرد و اصولا ماشین بکار نمیبرد و اهمیت این فنون را البته صاحبان فن درک میکنند.
تابلوهای جوراجور زیر هم بر سر در سلمانیها از همین زمان یعنی با روی کار آمدن سلمانیهای جدید باب شد، چه تا آن وقت سلمانیای تابلو نزده بود، از این قبیل: سلمانی خاصهخان، سلمانی تمیز، سلمانی هنر، سلمانی دقت، سلمانی نظیف، یا بعضی که بنام فامیلی مانند: آرایش و دیارمند و رستگار تابلو میزدند و سلمانیهای خیابان رفاهی و لالهزار که غیر از فارسی اسم فرانسهی آنرا هم مثلCoafor به لاتین یعنی (کوافور) زینتبخش تابلوها میکردند و اینها کسانی بودند که اگر خود، ارمنی یا کلیمی هم نبودند مشتریان غیر مسلمان را هم اصلاح میکردند، چه جز اینها دیگر سلمانیها از پذیرفتن مشتریان غیر مسلمان اجتناب میورزیدند، تا آنجا که بعضی این موضوع را تابلو کرده یا بمقوا نوشته پشت شیشه دکان میآویختند (غیر مسلمان اصلاح نمیشود). یا (ورود اشخاص غیر مسلمان ممنوع). یا (از اصلاح غیر مسلمان معذوریم). یا (ورود افراد خارج از مذهب اسلام باین سلمانی ممنوع
ص: 136
میباشد که در صورت فهمیدن نصفه کاره بلند میشوند!) اگر چه همگی آنها دروغ گفته تابلوها را برای اغفال مردم و تبرئه خویش میزدند. ، اما تابلوهائی هم در پشت شیشه سلمانیهای قدیمی آویخته بود که با حقیقت مطابقت مینمود، تابلوهائی که بر ردّ ریشتراشی زده شده بود باین مضامین (از تراشیدن ریش معذوریم). یا (در این سلمانی ریش تراشیده نمیشود). یا این تابلو (از گرسنگی اگر نباشم- من ریش ترا نمیتراشم) و تابلوهائی در جهت ختنه یا سنت باین صورت (ختنه اطفال بیبضاعت مجانی است) بهمان کیفیت که نوشته شده بود.
با تغییر فرم سلمانیها و زینت دکاکین و پنهان شدن مغازههایشان با کاغذهای پشت شیشهای که امروزه دوباره متداول شده است و پیدا شدن لوازم توالت و قیافههای جدید اصلاح هم بود که کمکم پای دختر بچههای شش هفت تا دوازده ساله متجددین هم بسلمانی بازگشته بفرمهای آلاگارسون و چتری و آلامد اصلاح میشدند تا کمکم که کشف حجاب بمیان آمده اصلاح زنانه هم که تا آنروز حتی تصورش هم بخاطر کسی نمیگنجید که سر زنی را مردی اصلاح و مرتب بکند معمول گردید و فر و آرایش آنها نیز متداول گشت و از برکت آن سلمانیها رونق گرفته، بیبرگ و نواهایشان هم که تا آنروز استطاعت سه قران پول یک زن هرجائی شهر نوی را نمییافتند وسیلهی آن به نان و نواله رسیده کام دل دلخواه از جنس زن برآوردند!
نصف آدم
در داستان سلمانی آرمناک گفته شد که تا آنزمان اصولا پرداخت هیچگونه دستمزدی جهت اطفال تا ده، دوازده ساله از دوخت و دوز لباس و تعمیر کفش و سرتراشی و حمام و سواری اسب و الاغ و واگن و درشکه معمول نبود که اگر هم همراه بزرگتر خود یعنی مادر و پدر رفته بود انعام یا رشوه رجوع کار همان بزرگتر بحساب میآمد، و یا شاید هم ملاحظهای بود که از قدیم به اشخاص معیل منظور شده بود و یا پرروئی بزرگترها که جهت اطفال چیزی
ص: 137
نمیپرداختند و یا داخل آدم ندانستن کودکان که آنها را حقیر و بدون ارزش میدانستند، تا اواخر که پسران ده پانزده ساله و دختران دم بخت را هم مردم جزء بچهها بحساب آورده وجهی بابتشان نمیپرداختند، تا آنکه ماشین دودی راه شاه عبد العظیم، بچهها را هم نصف آدم حساب کرده برایشان بلیط نصفه مقرر کرده، با سرسختی دریافت آنرا پافشاری نمود و از همان هنگام هم شد که کسبه از او الهام گرفته برای بچهها نیز اجرت معین کرده با زحمات زیاد نصف مزد را در کارشان بحساب آوردند.
گذر قلی- بازارچه معیّر- بازارچه قوام الدوله
و در امتداد بازارچه پاچنار (گذر قلی) شامل چند طاق و چند دهانه دکانی بود که از آنجا به بازارچه (معیّر) و پس از کوچهای بنبست عریض و طویل و چند دهانه دکاکین باز و بسته و متروک ببازارچه (قوام الدوله) و میدان دروازه قزوین میرسید و بازار غربی شهر پایان میگرفت.
از گذرها که هنوز هم آثار قهر و غضب طبیعت مانند قحطیها و (باد سام) ها و (مشمشه) ها و (وبا) ها که هر بار ثلث یا نیمی از مردم شهر را بکام مرگ کشیده خانهها و دکانهایش را بیصاحب گذارده در آن دیده میشد یکی همین گذر قلی بود که دکانهایش از بیصاحبی گداها در آن منزل و سگها در آن مأوا میکردند و گذر معیّر که از آثار معیّر الممالک بود و آبانبار آن نیز از آبانبارهای مشهور بود نیز بهتر از آن نبود که در تمام راسته بازارچهاش که دارای چندین ده دهانه دکان بود و بنا و سقفی خوش ساخت داشت جز متروکهی حزنآوری بچشم نمیآمد که یکی دو دکان آن را ریختهگرها بدون کرایه و سرخود اشغال کرده بودند و تنها قسمتی از این حدود که به نسبت رونقی داشت و کم و بیش کسبهای
ص: 138
در آن دیده میشدند، بازارچه قوام الدوله بود که قهوهخانهای با باغچهای وسیع جالب توجه داشت و (بوقلمون پلوی) ای که آخر آن بچشم میآمد و رزّازی و بقالی و سبزیفروشی و آجیلفروشی و قصابی و نانوائیای که آنرا گرمی میبخشید، و مگر همان چلو، پلو بوقلمون و قهوهخانه خوش نقال آن بود که ترددی در آن بوجود آورده مردم و غیر محلیهائی را بطرف خود میکشید. ترتیب چلوی آن نیز که تنها چلو، پلوی شهر بود که بجای گوشت، بوقلمون مصرف مینمود آن بود که بوقلمونهای پخته نپخته را از چوبی که جلو دهانه دکان کشیده بود آویزان کرده، آنها را با شاخه برگهای شمشاد و زنگ و کاغذ روغنی و چراغ و گل و گوی و مانند آن زینت مینمود و قهوهخانه آن که در خلوتترین نقطه شهر شلوغ میشد بآن خاطر بود که شیواترین نقالها برای آن دعوت میشدند.
اصولا اگر کسی بشغل یا حرفه یا نقش و هنری معروف میشد آن معروفیت را کاذب و توسط هو و جنجال و کوس و کرنا و تبلیغ و توصیف دروغ و شارلاتانی و پشتهماندازی و مانند آن بدست نیاورده بود و واقعا معروفیت بهم میرساند، زیرا در آن کار و حرفه و هنر حقیقتا زحمت کشیده متحمل تکلّفات طاقتفرسای مربوط و کشف حقایق و اطلاعات آن گردیده، معرفی را در حسن عمل و (مشگ آنست که خود ببوید، نه که عطار بگوید) تشخیص میداد، نمونهاش همین چلو بوقلمونی بازارچه قوام الدوله با گوشتهای پنیر مانند قلنبه سفید بوقلمونهای لای پلووش، با روغن یکدست اعلای هل و گلابی حیوانی و شربتهای بهار نارنج و بهلیمویش که جمعیت را هر ظهر از اطراف شهر تهران بآنجا میکشید، و نمونه دیگرش قهوهخانه آن که با بهترین چایها و بهترین نقال آراسته شده در خلوتترین نقطه شهر شلوغترین قهوهخانهها شناخته شده بود و همین اصل راعی تمام شئون بود که اگر کسی قدم در راه ذوق و حرفهای که مورد اشتیاقش بود میگذارد باید آنرا بنحو احسن و با شایستهترین وجه به اکمال برساند، در عرضهی هر امتعه و جنس و هنر، حتی در حرف و سخن و بازیگری و مسخرگی و قر و اطوار، چیزی اختصاصی و قابل استفاده و غیر تقلید از غیر و مخصوص بخود ارائه نماید، و این امکانپذیر نمیگردید مگر آنکه در آن متحمل رنج و مشقت گردیده، (دود چراغ) خورده از مجرای صحیح و طبیعی آن که حسن عمل بود ورود بکند.
ص: 139