میدان کاهفروشها
شبیه میدان امین السلطان میدان کاهفروشها، جنوب کوچه سید اسماعیل بود بضمیمه میدانی
ص: 342
دیگر بنام میدان کهنهفروشها که اولی مخصوص کاه و ینجه و هیزمفروشها و در دومی رخت کهنهفروشها اجتماع میکردند که کمکم با کسبهی دیگر مخلوط شده بصورت بازار یا میدان مکاره درآمده بود.
اشیاء مورد معامله این دو میدان عبارت بود از: کاه، ینجه، خسیر، جو، گندم، همچنین هیزم، ذغال و در قسمت دوم: رخت کهنه، گیوه کهنه، کلاه کهنه، پیراهن، فرنج شلوار پاره سربازی، کفش کهنه، گالش کهنه، شال و عبا پاره، لامپا شکسته، سماور سوخته، شیشه خرده، نان خشکه، ساک، فانوسخه، قمقمه، قطار فشنگ، پوتین، چکمه کهنه نظامی، آهن پاره، چدن، مفرغ شکسته، انواع شیشههای بزرگ و کوچک عرق و شراب و دارو، سرچپق و حقه وافور شکسته، انواع ساعتهای بغلی و دیواری اسقاط، ساز و ضرب و کمانچه شکسته، انواع چرخهای خیاطی، دستی و پائی از کار افتاده. صندوق و مجری بیدر و پیکر و بیچفت و ریزه، صندوق جعبههای از هم گسسته، اطوهای بیدسته، چراغ زنبوریهای بیشاخه تلمبه، کولهپشتی، پتوهای کهنه گسسته و فرسوده، گلیم پاره، نمد پاره و تکه قالیهای از هم در رفته. اسباببازیهای شکسته، خر مهره و مهره بدلی، دندان عاریههای شکسته که از مردهشوخانهها جمع شده بود. دانههای ارزشمند و بیارزش مانند کهربا و عقیق و تسبیح و دانه تسبیحهای جوراجور اصل و شیشهای، پیچ و مهرههای زنگ زده، کلاه گیسهای مو ریخته، انواع قوطی حلبیهای بیمصرف. توپ پاره و تیله شکسته، ابزار قراضه اتومبیل مانند شمع و دلکو و غیره. تکه پارههای دوچرخه امثال تنه و دو شاخه و رکاب شکسته، چترهای دریده و عصاهای سر و ته شکسته. فکل کراوات پاره رنگ و رو باخته. عینک بیشیشه و دوربینهای بیذرهبین و آنچه را که فقیرترین مردم از آن چشم پوشیده دور انداخته بودند.
جمعآوری این اشیاء بوسیله دورهگردهای حلوافروش بعمل میآمد که آنها را با حلواجوزی و حلوا ماماجیم جیم مبادله کرده به این میدان میکشیدند و کوچهگردها و خاکروبهکشها و خاکسترنشینها که آنها را از میان گل و خاک و خاکروبه و زباله بدست آورده در این مکان بچیزی بفروش میرساندند، و بعد از آنها بساطیها و دکاندارهای آنجا که
ص: 343
بدردخورهای آنها را بدو خوب و سمبل و راست و درست و زد و خورد کرده، به دورهگردهای بازار دروازه و بساطیهای آنجا جهت فروش به دهاتیها میسپردند، و تعمیر کارهای امثال پینهدوز و چترساز و ساعتساز و غیره که اشیاء خورند خود را از میان آنها جمع میکردند، باینصورت که پینهدوز دو لنگه قهوهای را با هم زیره و رویه کرده، دو سیاه را با هم جفت و جور نموده، واکسی غلیظ از گل اخرا و روغن چراغ و دوده بر آنها زده در معرض فروش میگذاشت و عصاساز که سر این را بدسته آن و ته آنرا به تنه این وصل مینمود و چترساز که بهمین ترتیب رویه آنرا به اسکلت این و دسته آنرا به تنه آن جفت میکرد و ساعتساز که چرخ این را به آن و دنده آن را به این و بصورتی بکارش واداشته، فروخته فرار مینمود و غیر مصرفها از کفشها، شکافتنیهایشان را که به شکافته کارها فروخته، شکافته رویه زیرههایشان بکار مغزی و پاشنه و توکاری کفشهای نو میرفت و قوطی حلبی بیمصرفهایشان که چراغ نفتی میشد، الی آخر که آهنپارههایش مصرف آهنگرها و نعلچیگرها شده، مفرغ، سرب، قلع، رویهایش بکار ریختهگرها و دواتگرها میآمد و کهنه پیراهن، قبا، لبادههایشان را اینرو آنرو و درز و دوز کرده به عمله اکرهها و دهاتیهای تازه بشهر آمده میفروختند و ژنده گسیختههایشان را که باقی مانده بود سوا جدا نموده، برای زیره گیوه به تختکشها میدادند و بیمصرفتر از آنها را نیز که از پارچههای مختلف و البسه مرضا و مردهها بدست آمده، از پشم و ابریشم و مانند آن بود و به هیچ کار از تخت و وصله پینه و مثل آن نمیآمد، از قبیل شلوار زیر جامههای بیماران اسهالی که بانواع کثافات و نجاسات آلوده و تکهپارههای ملوث که از تن اموات خارج شده بود، دسته دسته نخ بسته برای شستن گاری و درشکه و نظافت کارهای مکانیکی و دست پاک کردن کارگران مکانیک و آهنگر و از این قبیل میرسید و این چنین بود حالت دیگر اشیاء این میدان که هر شیئی را تغییر حالت داده در اختیار طالب خاص میگذاشتند، همراه عده مردم بیکارهای که همواره جماعتی از آنها برای یافتن چیزی «شاید بدرد بخور!» دور هر بساط گرد آمده به زیر و رو کردن آت و
ص: 344
آشغالهای آن مشغول میشدند.
در میان این کثافات و آلودگیها پزندهها و خوراکیفروشها نیز گله به گله بساط کرده دور هر یک عدهای جمع شده به اکل و شرب میپرداختند، بساطهایی مانند: شربت سرکه شیرهای، شربت قند و گلابی، چای دارچینی، دوغی، آب زرشکی، هل و گلابی ، معجونی ، آش شلهقلمکاری، آش کدویی، آش کشکی، آش رشتهای، کدو پختهای، شلغمی، باقلایی، سیبزمینی پختهای، سیبزمینی تنوری، پلوی، چلوی، کوفتهای، کبابی، بستنی، حلوایی، انگوری، هندوانه خربزهایهای فال فال که یک هندوانه یا خربزه را چند فال کرده یکشاهی یکشاهی میفروختند. دمپختکی، که در نهایت آلودگی امتعه خود را در معرض فروش میگذاشتند و دیدنیتر از آنها خریداران آنان که با دستهای آلوده، ممزوج به اقسام پلیدیها، صرف خوراکیها میکردند. آش و پلو و کباب و عدسیشان که نان روی زانو گذاشته را قاشقشان نموده، یا پشتشان داده، با هر لقمه همه انگشتها را لیسیده ته ظروفشان را انگشت میکردند!
قابل توجه است که اغذیه این فروشندگان نیز هرگز دست اول تهیه نگردیده، بلکه پلو آنها تهدیگها و ماندههای پلو چلویهای بازار و اطراف آن بود که گرم کرده، حال آورده رنگ و رو میدادند و آش و کوفته آنها پسماندههای خودشان یا چلوخورشتیهای دکاندار که دوباره پز کرده صورت بازار میساختند، مگر مأکولات ارزان قیمت اختصاصی امثال چغندر و شلغم و کدو و مانند آن که دست دوم آن قابل مصرف نبوده لازم بود که نو بنو فراهم آورند.
مشهوداتی از پزندههای این میدان بود که پلوی روز اول اگر بماند کوفته روز دوم و
ص: 345
اگر باز بفروش نرفت آش روز سوم میشود، چنانچه پزندهای هم بود که داد میزد (بابا بیاین بخورین مال خودتونه) یعنی در هر صورت بخوردتان میدهم، و دو آشی هم یکی در این میدان و یکی دهانه بازار دروازه بود که شرحشان در پزندههای میدان در جلد اول گذشت.
بعد از اشیاء اسقاط و بیمصرف، اموال مسروقه بود که باین میدان میرسید و معرض بیع و شرا قرار میگرفت. و آن بر دو گونه بود، یکی اموال بیقیمت مانند ابزار دست و کفش و کلاه و شال و قبا و مانند آن که اشکال و ایرادی در خرید و فروش آن نمیدیدند و بطور وضوح معامله میشد و یکی اجناس معلوم مشخص گرانقیمت که در پشت و پستوها و گوش و کنار میدان بنظر خریدار رسیده وجه آن دریافت شده کمکم تحویل میگردید، و همین مرکزیت (مال خری) در این میدان هم بود که اکثر دزد زدهها اول باین میدان رو میاوردند تا بعد از آن که بکمیسری و نظمیه و تأمینات مراجعه بکنند و در این باره هم هیچ پسله پنهان و ترس و واهمهای در کار نبود که اگر صاحب مال جنس خود را دیده بود میتوانست مثل سایر مشتریها خریداری نماید و اگر دزدی آنرا معلوم و روی دنده لوطیگری میانداخت میتوانست چیزی کمتر بپردازد و در غیر اینصورت بود که در یک چشم بهم زدن نه دیگر از جنس اثری مییافت و نه میتوانست جان سالم از میدان بدر ببرد که میدانیها بسرش ریخته کتک و مرافعه راه میانداختند تا صاحب دکان بتواند مال را از میدان بدر ببرد و با کتک و بیآبرویی و هو کردن و احیانا لخت نمودن مجدد که جیببرها دستکاریش میکردند بیرونش میراندند.
غیر از سابقهداران و مالخران، کسبه و دیگر سکنه آن نیز دور از این کیفیات نبودند که کمتر امکان داشت کسی چیزی را اگر چه از خود آنها خریده باشد پیش آنها امانت بگذارد و در مراجعت صاحبش، بوده به انکار تحویل گیرنده برخورد ننماید و یا کسی دستمالی، کیفی، چیزی به روی بساطشان بگذارد که در یک چشم بهم زدن دست بدست نشده از میدان بیرون نرفته باشد و یا کسی پا در آن میدان بگذارد که جیب و بغل و اشیاء دست و کول و دوش و بغلش در معرض دستبرد قرار نگرفته بهمانگونه که رفته مراجعت بکند!
همچنین این امور به بساطیها و دزدها و مالبخرها ختم نمیگردید که بنکدارهای آن
ص: 346
نیز که گروه علاف آنرا تشکیل میدادند از این احوال بیرون نبوده دست کمی از دزدها نمیآوردند که هرگز اتفاق نیفتاده بود مثلا یک خروار جنس را بیش از هفتاد هشتاد من تحویل داده کمتر از بیست سی من از آن ندزدیده باشند، اگرچه زیادتر آنها حاجی و (از خدا برگشته!) و داغ پیشانیدار و با ریش دراز و تسبیح بدست بودند و با حذف کلمه حاجی از اسمشان جواب سلام کسی را نمیدادند، علاوه بر تقلبات و غش در معاملات که هیزمها را آب پاشیده مساوی خود سنگین میکردند و ذغال خاکهها را علاوه بر آب، شن و خاک و ماسه داخل زده، کاه را (قابلمه) کرده هر تور کاه را تا دو سه برابر وزن خود میساختند.
وسط این میدان قهوهخانهای بود که صبح و عصر در آن تعزیه میخواندند، از آن جهت که مشتریان آن عموما روستاییانی بودند که معتقد به دین و مذهب و مطالب راجع به ائمه و مشتاق ذکر مصیبت آنان بوده میتوانستند تهماندهی آنچه را هم که در جیبشان از میدانی و بارفروش و دزدان دروازه باقی مانده بود از چنگشان بیرون آورند و باسم امام و نذر و حاجت و نیاز و آنچه که یک ابله را فریب میدهد تا آخرین دینارشان را گرفته مرخصشان نمایند، که البته لازم بتوضیح نیست که تعزیه در چنین میدانی هم تا چه حد میتوانست مفسدهآمیز و مشحون بناپاکی باشد!
میدان مالفروشها
اشاره
پس از این دو سه میدان، میدان مالفروشها بود که در آن معاملات اسب و الاغ و شتر و گاو و گوسفند میکردند و هر کس در هر نقطه شهر احتیاج بخرید و فروش دواب پیدا مینمود باید باین میدان رو آورد.
قبلا میدان دیگری هم در جهت مقابل این میدان، در طرف شمال وجود داشت که بنام (میدان اسب فروشها) نامیده میشد که با تغییرات شهری و خیابانکشی از میان رفت و منحصر بهمین میدان گردید که امروزه در آن نیز از مال و خر و یابو و معاملات آن خبری
ص: 347
نبوده بصورت پارکینگ اتومبیل و مرکز زباله جنوب درآمده است.
این میدان در محوطهای حدود چهار پنج هزار متر مربع مساحت بود که فاقد هر گونه دکان و حجره و سقف و سبات و مانند آن بود و فقط دیوارهای کاهگلی خانههای اطراف آن دیده میشد و مشتی جمعیت باکاره و بیکاره و دلال و خریدار و فروشنده که داخل گاو و گوسفند و اسب و الاغ میلولیدند.
بعد از درشکه و گاری و واگن اسبی و کالسکه و دلیجان که مورد استفاده طبقات مخصوص قرار میگرفت، چهارپایان یعنی اسب و شتر و قاطر و الاغ تنها مرکب سواری و وسیله بارکشی مردم بحساب میآمد و جهت رونق بسیار آن هم بود که همیشه این میدان مملو از حیوانات و خریدار و فروشنده بود و بیکارهها و گدایان و سادات و فقرا که در آن جهت انتهاز فرصت، با گفتن مبارک باشد بخریداران و (تلکه، تسمه) ، زیادتر از معاملهگران دیده میشدند.
کلمهی (مبارک) و جمله (مبارک باشد) و از این قبیل دلخوشی مردم بود که تا این لفظ بگوششان نمیرسید آن شئ یا آن مال بدلشان نمیچسبید اگرچه به نصف قیمت خریده باشند و مبارک باشد فروشنده و اطرافیان بود که مال را دلنشینشان مینمود، هر چند گرانتر از قیمت ابتیاع میکردند، مخصوصا در جهت مرکب و همین رگ خواب مردم هم بود که گدایان، مخصوصا سادات متکدی را که مبارک باد گفتن آنها صد برابر مبارک غیر سید (عام) بود زیادتر از همه جا باین مکان میکشید.
شرایط مرکب
اگر امروزه در خریدن اتومبیل به نوع کارخانه و سابقه کار و مدل و سیستم و رنگ و تودوزی و راحت صندلی و مصرف سوخت آن توجه میکنند و در دست دوم به نداشتن روغنسوزی و جاخوردگی و تصادف و کارکرد (کیلومتر) و داخل و خارج آن نظر میافکنند، آن روز همه این
ص: 348
شرایط را در خرید چارپا بکار میبردند، باین حساب که جنسش از چه نژاد و رنگ و رؤیت و سن و ترکیب و جوانی و پیری، جست و خیز، کمخوری و پرخوریاش چگونه باشد، که از آن جمله بود شرایط زیر که:
اولا حیوان خوش سیما و خوش منظر و جوان و صحیح الاندام و متناسب العظام و فربه و بانشاط بوده باشد. دوم، دندان کوچک پیوستهی سفید داشته باشد. دیگر لب زیرینش کلفتتر از لب زیرینش باشد. بینیاش دراز و منخرینش گشوده بوده باشد. پیشانیش وسیع باشد و در اسب گوشهایش کوچک و در الاغ بزرگ و بلند بوده و فاصله میان آنها بسیار و با برآمدن جزئی صدا آنها را بالا گرفته هوشیار بوده باشد.
چشمانش درخشان و نافذ و گردنش کلفت و کوتاه و سرینش بزرگ و مویش کوتاه باشد. سمش سیاه و بزرگ و گرد و پاهایش بلند و سینهاش فراخ و شکمش کوچک و وسط دو پایش گشاد و دمش زبر و بیخ دمش باریک و اگر نر است خایههایش سیاه و اگر ماده است فرجش فشرده بوده باشد. چشم و مژهاش سیاه و رنگش پررنگ و شفاف و دائم جنبش و بیقرار و زود حرکت و دیر توقف بوده باشد، بعلاوه سفیدی رنگ که از بهترین رنگها برای حیوان، مخصوصا مرکب بحساب میآمد که یمن و شگون همراهش میبود، و بعد از آن خاکستری و ابلق و سرخ و بدترین رنگها رنگ سیاه یک تیغ بود که در آن خال و نقطه و رنگ دیگری داخل نشده باشد و چهارپای سفید یک دست بود که به بالاترین قیمت در معرض معامله قرار میگرفت و بعد از آن به نسبت چاقی و لاغری و بدرنگ و خوشرنگی و پیری و جوانی و زشتی خوشگلی و سلامت و عیوب و علل بود که قیمت یا نقصان قیمت پیدا مینمود و از جمله عیوب حیوان بود: بدصورتی، سرکشی، تندخویی، عادت گاز و لگد، کری، کوری، تنبلی، رموکی، آبی چشمی، سرخ چشمی، کمان پایی، سم سائیدگی، لنگی، شلی، کج روی، لبآویختگی، آویختگی آلت، پا بغیر جای پا گذاشتن، عرعر و ضرطه، که هر عیب موجب نقصان مبلغی از قیمت آن میگردید. تا خر و یابوهای از کار افتادهی غیر سواری که برای خاککشی و توبرهکشی و هیزمکشی دور کوچهها و گاریکشی خرید و فروش میگردید. خر و اسبهایی که دیگر بدرد سواری نخورده بکار بارکشی میآمدند، در این
ص: 349
ضربالمثل که (قاطر پیشاهنگ آخرش توبرهکش میشود) و شعری در اصالت و مرغوبیت حیوان که سخن ایرج میرزا میباشد:
خر عیسی است که از هر هنری باخبر استهر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است
خوش لب و خوش دهن و چابک و شیرین حرکاتکمخور و پردو و باتربیت و باربر است
قصد راکب را بیهیچ نشان میداندکه کجا موقع وقف است و مقام گذر است
تا الی آخر که میگوید:
چون سوارش بَرِ مردم همه پیغمبر بوداو هم اندر برِ خرها همه پیغامبر است
من بجز مدحت او مدح دگر خر نکنمجز خر عیسی گور پدر هرچه خر است
در شتر نیز: زرد مویی، بلند قدی، گردن درازی، کلفتی بیخ گردن، کوچکی سر، باریکی دم، بزرگی کوهان، لاغری دست و پا، آویختگی غبغب، کوچکی سرگین، زود نشستن و تیز برخاستن و همچنین طمأنینه که از خصائص او بوده از آن بر دیگر همجنسان تفوق میگرفت.
در میان طایفه اسب و الاغ از آن روضهخوانها باید امتیاز مخصوص داشته باشند، یعنی اگر در جایی اسب باید دارای هیکل درشت و قد بلند و دست و پای کشیده و مانند آن باشد از آن روضهخوانها باید کوچک اندام و درازدست و چشم بزرگ و کوتاه بدن با فاصله کمتر میان دست و پا و در میان خرها دهان کوچک و چشم تنگ و سم باریک و دم کوتاه و گردن کوتاه و گشادهبینی که در اولی یعنی اسب تندی و جلدی و پرخوری و بدلئابی نداشته و در دومی زیرکی و هوشیاری و اطاعت و یکهشناسی و تیزفهمی داشته باشد و الحق که در میان اسب و خرهای این جماعت هم چارپایانی پیدا میشدند که گوی سبقت از خر عیسی ربوده، حتی روز و ماه و هفتهی روضهخوانها و مقاصد صاحبان خود را هم دانسته هنگام حرکت مسیر خود را ردیف میکردند!
دلالهای این میدان نیز برای فروش حیوانات حیلههایی داشتند که از آن جمله بود حیوانات نر را که رو به عقب حیوانات ماده و مادهها را رو به نرها نگاهمیداشتند و همین تزویر بود که اکثر عیوب حیوان از تنبلی و گوشآویختگی و بیحرکتی و چرتآلودگی و سستی آلت و بیجنبشی از میان رفته صورت خلاف آن میگرفتند و آنان را خوش ظاهر مینمود! دیگر شیافی از دارچین داشتند که در مقعد حیوان مورد معامله میگذاشتند تا بیطاقت و چست و چالاک بوده باشد، و دیگر در زیر رانکی او چیزی خراشنده تیز مثل تیغ و خار
ص: 350
قرار میدادند تا دم خود را بلند داشته باشد. همچنین خرهای درشت هیکل بندری و مصری را که از دیگر خران درشتتر بودند رنگ کرده بجای استر (نوعی قاطر) میفروختند و در فروش گوسفند و مانند آن که به وزن و کشمن میفروختند نمک بسیار و آب فراوان میخوراندند!
بطوریکه ذکر شد اگر در میدان کهنهفروشها دزدزدگان را لازم بود تا با مالبخرها کنار آمده بمبلغی اجناس خود را تحویل بگیرند، در میدان مالفروشها دزدی بخری، دزدیفروشی بصورت دیگر انجام میگرفت و آن باین قاعده بود که چون دزدی چارپای مسروقهای را برای فروش عرضه مینمود باید بمالبخر و دزدیبخر گوشزد نماید که این حیوان را از کجا ربوده تا او حساب فروش خود را داشته آنرا بمشتریان آن محل ارائه ننماید و این گفتگو باین طریق انجام میگرفت که دزد اظهار مینمود این خر یا اسب مثلا (آب شمیران- یا آب شاه عبد العظیم- یا دولتآباد را نمیخورد یا میخورد) یعنی اگر به اهالی آن فروخته شود گیر خواهد افتاد یا گیر نخواهد افتاد و روی این حساب هم دلالها و فروشندگان از مشتری یعنی خریدار ابتدا محل و ده و آبادی او را جویا میشدند و سپس وارد معامله میشدند، مبادا که هم او صاحبش باشد.
توضیحا این که حیله، صاحب مال هم در صورت یافتن حیوان خود که بخواهد پولی بابتش نداده یا آژان خبر بکند نتیجهاش جز آن نبود که کتک زمینگیری هم خورده چارپای خود را هم برای ابد از دست بدهد، چه آژانهایی هم که در آن حدود پست میدادند شرکای همانها بودند و امرشان از جانب آنان گذشته باید طرف دزدها و دزدیبخرها و دلالهای آنرا داشته باشند.
و اما تماشایی و دیدنی این میدان هنگامی بود که بخواهند دندان حیوان را برای معلوم کردن سن و سال معلوم و دهان او باز بکنند که هرچه صاحب مال و دلالهای آن زیادتر زور و ورزش و سعی در گشودن دهان او میکردند او بیشتر دندان بهم میفشرد و لجاجت زیادتر مینمود، تا آنجا که پوزه از دست دلال کشیده پا بفرار میگذاشت، و در این وقت بود که
ص: 351
چوب و زنجیر دلالها احاطهاش کرده اجبارا نیمهدهانی باز مینمود و در همین وقت هم بود که دلال تکهچوبی که در دست داشت میان فکینش گذارده کار را تمام مینمود، و شیرینی حالت این که حیوان بگونه عروسی که خواستگار بخواهد عیب و ایرادش معلوم کند با لنگ و لگدپرانی و روبرگرداندن سرپیچی مینمود!
در این مورد نقل میکردند که خر پیری از بس برای مشاهدهی دندانهایش آزار دیده مورد پسند قرار نگرفته بفروش نرفته بود، اواخر هر غریبه که از در میدان پا به درون میگذاشت بیچاره خود دهان گشوده صورت بطرف آفتاب میگرفت و همین عمل غریب او باعث شده بود که چون اشیاء عجیب دیدنی که پشت ویترین قرار میدهند تبلیغی برای دلال او بوده مشتریان را بطرف وی جلب بکند و خود خر نیز از فروش و زحمت کار معاف شده صورت بازنشستگی گرفته عاقبتش به خیر بشود!
ص: 352
عزاداری محرم
اشاره
از میدان کاهفروشها مطلبی درباره تعزیهخوانی بمیان آمد که لازم شد درباره آن به توضیح بیشتر پردازم.
عزاداری محرم در تهران از قرون متمادی معمول و مرسوم بوده همه ساله بر شکوه آن میافزود تا زمان مورد ذکر که بصورت بزرگترین نمایشات درمیآمد. از ده، پانزدهم ماه ذی الحجه که بچهها پارچههای سبز و سیاه بر سر چوبها کرده، علامتهای حلبی، تختهای بر سر دست آورده دور کوچهها براه افتاده: (محرم آمد و عیدم عزا شد حسینم وارد کرب و بلا شد) میگفتند، مساجد و تکایا و حسینیههای شهر را آماده برای عزاداری میساختند، یعنی چادرها و خیمههای روضه و تعزیه را بر سر پا کرده مرثیهخوانی و روضهخوانی را شروع میکردند.
قبلا لازم است که راجع بچگونگی روضه و اینکه چگونه و از کجا و این صورت یعنی آنکه کسی بر سر منبر یا سکوئی رفته از بر ذکر مصیبتی از شهدای کربلا برای مردم نماید پیدا شده اشارهای کرده سپس به مطالب راجع بآن پردازیم.
از ازمنه دور یعنی از رسیدن طایفه بنیاسد بدشت کربلا و شناختن اجساد شهدا و بخاک سپردن ایشان و مویه کردن بر مزارشان که روز سوم و بروایتی پنجم شهادت بوده مردم شیعه مذهب پنهانی و در زمان دیلمیان و دودمان صفویه بطور آشکار همه ساله در دههی محرم در بیستم صفر (چهلم امام) که (اربعین حسین) نامیده میشود مجالس تذکاری در عزای آن بزرگوار برپا میداشتند تا سنه نهصد هجری قمری که ملا حسین کاشفی هراتی واعظ با استفاده از مقاتل و کتب گذشتهها در مقتل کتابی بنام (روضة الشهدا) تدوین و تمام نموده
ص: 353
استفاده و استنساخ آنرا وقف عام گردانید و چون جامعترین کتاب در این زمینه بود که ابتلائات دیگر ائمه نیز در آن آمده بود در این ماه هر کس عقیده و سوادی داشت آنرا بر مردم خوانده گریه میگرفت تا کمکم که این کتاب اجتماع مذهبی و دوستداران اهل بیت را بر آن داشت تا در خانهها و مساجد اوقاتی را برای روضة الشهداخوانی مخصوص گردانند و به خوشخوانها و بهترخوانها اجرتی بپردازند و چون اقبال مردم مشاهده شد کتابخوانها، تا حالت و شور بیشتری در شنوندگان ایجاد کنند کمکم مطالب آن را از بر کرده، چیزهائی نیز از خویش افزوده، احوال غم و مرگ و عزاهائی که از خود و اجتماع نگریستند بر او اضافه نموده آنرا صورت تازه بخشیدند که آنگونه مجالس به محافل روضهخوانی و کتابخوان آن به روضهخوان نامیده شد تا بمروز که روضهخوانی از شغلهای پردرآمد معلوم شده، هر کس سواد خواندن و نوشتنی داشته باشد میتواند از آن استفاده کرده، مردمی را از دو گروه مشتری خود گرداند. گروهی معتقد و جان بکف امام حسین که علاقه و اعتقاد به او عجین با خونشان بوده، چنانچه گفته و نوشته شده است و سر به محبتشان گذارده و در سختگیریهای دولتها و جلوگیری از عزاداریشان آنرا در پستوها و صندوقخانههای خانههایشان انجام داده به روشن داشتن چراغ حسین و استمرار بخشیدن ذکر مصیبت او متحمل مرارات و خطرات و لطمات آن گردیدند، و گروه دوم متظاهرین به اعتقاد آن از پلتیکبازان و سودجویان و کلاهبرداران و فریبکاران و خودنماها که آنرا وسیله سوء استفاده و نمایش خانه زندگی و کسب حرمت و اعتبار قرار بدهند.
دسته اول را که در منازل و بیغولههای خود بساط آن گسترده، و دستهای که در خانهها و قصور عالیه برپا داشته و محلیهائی که هر جماعت در محلات خود مسجد و تکیه و حسینیه آنرا برقرار و برایش خیمه و دستگاه افراشته ترتیب میدادند و سمبل آن چادرهائی از یک تا سه چهار تائمه که در کمال استادی و زیبائی دوخته و پرداخته شده، جنس و مصالح و کار و هنر و نقش و نگارهای عالی در آنها بکار رفته که بعضی از آنها بیننده را دچار شگفتی مینمود، که از آن جمله بود، چادر مسجد جامع. چادر مسجد بزازها. چادر مسجد حاج سید عزیز الله، چادر مسجد ترکها، چادر منزل حاج سید ریحان الله در کوچه حیاط شاهی.
ص: 354
تکیه دولت با آذینبندیهای شاهانه، در یکی از روزهای روضه و تعزیه دههی محرم و چند مجلس روضهخوانی دیگر.
ص: 355
تکیه دولت با آذینبندیهای شاهانه، در یکی از روزهای روضه و تعزیه دههی محرم و چند مجلس روضهخوانی دیگر.
ص: 356
تکیه دولت با آذینبندیهای شاهانه، در یکی از روزهای روضه و تعزیه دههی محرم و چند مجلس روضهخوانی دیگر.
ص: 357
مجلس روضه دیگر با تجیر «پردهای دیواره مانند، از چرم شبکهزده» که با آن زن و مرد را از هم جدا کردهاند.
ص: 358
مجلس روضه، واقع در مسجد جامع.
ص: 359
مجلس دیگر با زینت عزا که اکثر عزادارانشان را زنان روبنده بسر تشکیل دادهاند.
ص: 360
مخصوصا چادر بزرگ تکیه دولت که نقش شیرهای ایستادهی شمشیر بدست و شیرهای خفتهی خورشید به پشت که نور خورشید از ستیغهای هلال صورت آنها تتق میکشید و نقش طاووسها و گل و برگها و حاشیههای زیبا و اشعار پرمغز و دلربا که اهل ذوق و شعر و ادب را مبهوت مینمود از چادرهائی بود که هر ساله مشتاقان بسیار را بتماشای خود میکشید.
هر چادر را با یک یا چند ستون استوار کرده دامن آنها را با طنابهای محکم که به میخ طویلههائی که بر پشت دیوارها و جرزهای مکان آن تعبیه شده بود بسته سرپا میداشتند که خود این چادر زدن از مشاغل مخصوص منحصر بخودی بود که باید استادان ورزیده و خبرهکاران تجربه اندوخته بدان دست بزنند، چه امکان آن داشت باد و طوفانهای هنگام افراشتن و بعد از آن موجب سقوط و تلف خود و خسارات و تلفات دیگران بشود و غالبا هم اهل این فن این کار را افتخارا و برای رضا و خوشنودی امام همام، ابا عبد الله انجام داده هیچ مزد و منتی نمیپذیرفتند و آنرا نوعی ثواب و عملگیش را در راه امام حسین توشه آخرت میدانستند.
حسینیههای خصوصی که از طرف رجال و بزرگان برپا میگردید با خرج خود آنها برگزار میشد و حسینیههای وقفی و مساجد را اهالی و مردم باعث و بانی شده دایر میساختند و این ترتیب بود که قبل از شروع یعنی یکی دو ماه بمحرم مانده هر کس وجهی به ناظم حسینیه یا صندوقدار آن پرداخته، یا تعهدی نقدی و کاری و جنسی کرده، روضهخوانی شروع میگردید و در ضمن آن نیز بود که هر کس بفراخور حال خود روزانه چیزی مانند چای و قند و ذغال و تنباکو و یخ و آب و مثل آن را تقبل نموده آنرا تکمیل و بهتر میساختند.
تکیه هر محل در این زمان از اماکنی بود که از حیث زینت و آرایش واقعا بحد افراط و مبالغه میرسید، زیرا این عزاخانهها که از ابتدا هر یک بنام محل خود تأسیس شده بود هر غرفه و طاقنمای آنرا سرشناس و سرجنبانی سیاهپوش مینمود که سبب چشم همچشمی شده و همین چشم همچشمیها و خودنمائیها و لوطیبازیها هم بود که هر یک را بر دیگری ممتاز ساخته، تا آنجا که گاهی آنرا از حیث آئینه و چراغ و عکس و شمایل و قالیکوبی و کتیبهبندی و گوی و قندیل و چراغ و آویز و لاله و غیره از صورت عزاخانه خارج ساخته به قیافه حجله خانه درآورد، و این تکیهها عبارت بودند از: تکیه دباغخانه. تکیه حمام خانم. تکیه در خوانگاه. تکیه پاچنار. تکیه پاتحتار. تکیه سرتخت. تکیه ملک آباد. تکیه حمام نواب. تکیه
ص: 361
رضا قلیخان. تکیه سادات. تکیه امامزاده یحیی. تکیه زرگرها. تکیه صابونپزخانه. تکیه نوروزخان .... و تکیههائی از این قبیل بنام هر گذر و محل و بازارچه که یا بانیای داشته یا مردم پول بر سر هم کرده زمین و محل آنرا بهر صورت که بوده خریده بنای تکیه گذارده بودند، جائی فقط مخصوص تعزیهداری آل محمد که دهههای اول محرم یا همهی دو ماههی محرم و صفر در آن روضه یا تعزیهخوانی بعمل آمده سوگواری میکردند.
پیرایش عزاخانهها
سیاهپوشی این حسینیهها چنان بود که در هنگام (بستن) حتی جائی بمقدار نیمهآجری که از سیاه پوشیده نشده باشد بنظر نمیرسید، علاوه بر قالیچهها. پرده، بغچه، مخملها، ملیلهدوزیها، زربفتها. سوزنزنیها و قواره، پارچههای گرانبها. بیدقهای مربع و مثلث و مستطیل رنگارنگ خامهدوزی شده، از عکسهای شیر و خورشید و امام و حضرت عباس و اشعار و گل و برگهای حاشیهشدهی (پنجه) دار و (گو) دار و غیره و غیره که از خانه و دکان و مسجد و انبار خارج گردیده زینتبخش میگردید، تا جائیکه دیرکهای چادرها نیز از این آرایش برکنار نبوده از سر تا بپا سیاهپوش و زیورپوش گردیده، به انواع پرچمها و کتلها و علامتها و سه شاخه، دو شاخه، پنجشاخه و قالیچههای گرانبها پیراسته میگردید.
این تکایا با (کتیبه) های اشعار جانسوز شعرای مرثیهسرای نامی مانند (محتشم) و (جودی) و (جوهری) صورت عزاخانه میگرفت که اگر هیچیک از تجملات دیگر در آن بکار نرفته بود همین کتیبههای سیاه کافی بود تا آنرا بصورت عزاخانه درآورد، چنانچه در هر زمان از ایام سال هم بر سر در و جرزهای هر خانه و مکان که از این سیاهی نصب شده بود علامت آن بود که در آن روضه و تعزیه برپا میباشد، اگرچه در داخل آن هیچگونه تشریفات و
ص: 362
تشکیلات دیگر بعمل نیامده باشد و دعوتنامهای که مردم را بدون دعوت و تعارف بدرون میکشید، و مرغوبترین و شیواترین اشعار در این زمینه یعنی اشعار کتیبهها از آن محتشم کاشانی بود که از جهت استحکام و انسجام شعری و قدرت بیان چند نمونه از آن ذکر میشود:
باز این چه شورش است که در خلق عالم استباز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز جهانبینفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتابکاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت کبرا بعید نیستاین رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیستسرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دیگر این ترجیعبند:
کشتی شکست خوردهی طوفان کربلادر خاک و خون فتاده بمیدان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیانخوش داشتند حرمت مهمان کربلا
گر چشم روزگار بر او فاش میگریستخون میگذشت از سر ایوان کربلا
بودند دیو و دد همه سیر آب و میمکیدخاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرده شرم!کردند رو بخیمه سلطان کربلا
آندم فلک بر آتش غیرت سپند شدکز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
دیگر:
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدنداول صلا بسلسله انبیا زدند
نوبت به اولیا که رسید آسمان طپیدزان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
پس آتشی ز اخگر الماس ریزههاافروختند و بر حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبودکندند از مدینه و در کربلا زدند ...
... الی آخر
پس از آن یکی دیگر از اشیاء و آلات جالب حسینیهها در تابستانها بعد از (دوستکامی) های آب یخ بادبزنهای بزرگ سقفی بود که بجای بادبزن، کولرهای برقی
ص: 363
امروزی بکار میآمد که شاید ضحکهاش بیش از فائدهاش بود! باین صورت که قطعه الواری را که بر لبههای یک طرف آن از دو سو پارچههای زمختی را چینهای فراوان داده چند لا بر آن کوفته بودند از زیر چادر آویخته، طنابی بر آن بسته به یک طرف بام میرساندند و مرد زورمندی آنرا کشیده بنهایت رسانده رها مینمود که (هففی) از آن بادی وزیده، نسیمی رسیده میایستاد تا دو مرتبه که آنرا کشیده تکرار بکند. این نیز از جمله ثوابها بود که دستهای بالای بام برای نوبت ایستاده، یکی خسته شده طناب را دیگری میکشید. این مجالس در هر وقت و هر کجا دایر میگردید مورد استقبال مردم واقع میشد که بآن رومیآوردند، از اینرو همه ساله بتعداد آنها اضافه میگردید و بهمین نسبت ذاکرین (خواننده- گوینده) های آن که زیاد میشدند و بقول خودشان این دو ماه یعنی محرم و صفر از طرفی (بهار عزا) و از طرفی بقول پزندهها ناهار بازار و برّهکشان روضهخوانها و مداحها و تعزیهخوانها بود که با آن گناههای سرتاسر سال مردم و بدهیهای خودشان واریز میگردید! در این حدّ خاصیت که اگر مردم گناه ثقلین کرده بودند با یک دخول و خروج و فشاندن قطره اشکی در اینگونه عزاخانهها تمیز و شسته و طاهر گشته پاک مادرزاد میشدند و روضهخوانها که اگر بیخر و اسب و مرکب بودند خریده، بیخانه و زندگی بودند بدست آورده، خرج تا سال دیگرشان را کنار میگذاشتند.
حالات متضاد عزاداران
اگر در تشکیل این مجالس واقعا مردم صاحب عقیدهای بودند که این کار را فقط بخاطر اجر اخروی و رضای خاطر اسباط رسول میکردند، افرادی هم بودند که آنرا وسیله کسب معاش و استفاده قرار داده، اسباب بزرگی و آقائی خود ساخته، با تشکیل هر حسینیه که هر سال معجزات و خوارق عاداتی برای مکان و علم و کتل و علامت و چلچراغ و دیرک و دیگر اشیاء آن تراشیده، نذورات جمع میکردند گذران سال و ماه و سروری و تفوق و جلال و جبروت و دیگر خواستههای خود تأمین میکردند.
ص: 364
از آن جمله بود طاقنمای رو بقبله تکیه دباغخانه که کاهگل دیوار آن خوابنما شده! برای شفای مرضای تب و نوبهای و بیماریهای جرب و سودا و (کوفت) و (ماشرا) و (فالج) و (لقوه) و غیره بپول میرسید و آب دوستکامی تکیه در خوانگاه که همه ساله روزهای عاشورا (نظر کرده) شده بوزن هر قطره آن که، بارها مشکها در آن تخلیه شده، استکان استکان بفروش میرسید طلا و نقره جمع میگردید! و پارچه روپوش ضریح امامزاده یحیی که از روز اول تا دوازدهم محرم بارها تعویض شده، باریکههای آن مشکلگشای گرفتاران و حاجتمندان و باعث جمع و خرید اموال و اثقال و مستغلات گوناگون متولیان میآمد! الی آخر که خانه معروف (آسید هاشم) در خیابان شاه آباد «که هنوز نیز برقرار میباشد» و خانه (سادات اخوی) در کوچه سادات اخوی خیابان سیروس «که آن نیز همچنان پابرجا و اعجاز و کرامات میکند!» همه ساله بعد از روضهی دههی اول محرم تا آخر صفر پیوسته توسط بانی، یعنی صاحب دستگاه آن که در اولی منبر آن معجزنما شده! پرداختهای نیازهای لایق نقدی و جنسی و شمع و چراغ و قند و چای و پول و جواهر و برای رد شدن از زیر منبرش که همه کارها از آن برمیآمد جهت شفای بیماران و چاره درد دردمندان و گشایش کارهای فروبسته گرفتاران و خلاص زندانیان و ادای قرض قرضمندان و هر حاجت و هر مطلب، و در دومی که گلوله نخهای سبز و سفید که در خواب به مسح و لمس صاحب مجلس یعنی حسین شهید رسیده بود! مشکلگشای جمیع مهمات و مشکلات درونی و برونی مردم
ص: 365
آمده وجب وجب، که دریافتکنندگان به مچ و گردن خود ببندند. نیازهای نقدی و جنسی بیشمار و ضیاع و عقار و ده و قنات و باغ و ملک میآورد، غیر از برنج و روغن و باروبنشن و دیگر و دیگر که از طرف بانیان زیرزمینها را انبار مینمود، و در همین خانه هم بود که روزهای عاشورا آبگوشت نخود ساده در کاسههای بدل چینی (سفالی) ریخته شده با کاسه تسلیم فقرا و خواهندگان میگردید. همان آبگوشت نخود که به اسمش برنج و روغن و بار و بنشنهای فوق الذکر میرسید.
حیلههای صاحبان مجالس عزا
از جمله صحنهسازیهائی هم که برای اینگونه مجالس فراهم میآمد هر چند گاه نمایش کور مادرزاد و چلاق و افلیجی بود که از دخیل بستن به منبر و زیر آن خفتن و خوردن آب و چای و غذای آن شفا یافته و هر دو سه روز یک دفعه، مخصوصا دو روز تاسوعا، عاشورا که فریاد و فغان دو سه تن از نقاط مختلف عزاخانه به گفتن (نور! نور!) بلند شده، یعنی نور صاحب مجلس یعنی حضرت حسین یا آن کس که روضهاش خوانده میشد، یا نور امام زمان است که حاضر شده به عزاداران جدش بگوید، و این که آنرا از پشت چادر دیدهاند و صدای پیوسته صلوات و تکبیر و ولوله که از مجلسیان برخاسته عقیده مردم را به عزاخانه شدت میبخشید.
قول عجیب!
اگر غالب این نوربارانها ساختگی و قراردادی و کمتر کسی یکی از آنها را دیده، همه نقل قولهائی بودند که دهان بدهان شده بود اما پیر محترم باسوادی که از شدت علم و اطلاعات غیر خرافی نمیتوانم رد قولش کنم میگفت اگر این سخن نور و مشاهدهشان کلا ساختگی است اما در آن زمان که مردم توجه و اعتقادی داشتند در همسایگیمان بود که خود حقیر در سنین نه و ده سالگی شاهد یکی از آن نورهای واقعی بودم که همچنان در برابر دیدگانم باقی مانده برایم تجدید خاطره میکند و این آنکه ظهر عاشورائی در مسجد جامع که شدت غلیان عزاداران از سخن روضهخوان باوج رسیده بود ناگهان از پشت چادر مسجد یعنی در فضای
ص: 366
باز بیرونی سقف آن نور سبز پررنگی که از تندی شبیه نور کرم شبتاب مینمود باندازه بغچه بزرگی دیدم که لم لم خورده از سمت مشرق بطرف مغرب بر روی هم غلطیده لمعان مینمود، که دو نوبت تکرار شده رفته مراجعت نموده غلتی دیگر بالای چادر زده ناپدید گردید و صدای تکبیر و تهلیل و صلواتی بود که مردم حنجره با آن دریدند، یعنی حقیقتی که انکارپذیر نمیآمد.
احوال مردم در ماههای محرم و صفر
باری از روزهائی که مساجد و تکایا شروع به بستن و چادر افراشتن و سیاهکوب شدن میشدند اطفال نیز چند تا چند تا و دسته دسته پارچههائی بر سر چوبها کرده راه افتاده (محرم آمد و عیشم عزا شد- حسینم وارد کرب و بلا شد) راه میانداختند تا ماه محرم برسد و از روز اول آن بود که هر رنگ لباس بجز سیاه از تن زن و مرد و کوچک و بزرگ درآمده همه از سر تا بپا سیاهپوش یک تیغ میشدند و سنتی بود که تغییرپذیر و اهمالبردار نمیآمد، تا آنجا که فقیرترین و تهیدستترین افراد که از مال دنیا بجز پیراهن و قبای تن چیزی نداشتند، همان را فروخته سیاه خریده، یا با کهنه سیاهی مبادله میکردند و در غیر امکان همان مال خود بصباغ داده، یا خود جوهر سیاه خریده رنگ میکردند! و یکی از نذور مجرب مردم نیز نذر پیراهن، دستمال، پارچه سیاه بود که بین فقرا و بیسیاهماندهها تقسیم میکردند و از همین روز هم بود که در و دیوار تکایا و حسینیهها و مساجد و اماکن عزا سیاهپوش تمام گردیده، کار جرزکوبی و کتیبهبندی آنها تمام شده صورت عزاخانهی کامل بخود گرفته آماده پذیرائی میگردید.
باین مناسبت از روز اول ماه سقاخانههائی نیز که از تغار و طشت و لگن و بشکههای شیردار و مثل آن یا از آجر و ساروج در مدخل و زوایای دیوارها و قسمتی از دکاکین بوجود آمده بود سیاهپوش و دایر گردیده در آنها آب و یخ و گلاب و در بعضی شربت قند و بیدمشک و امثال آن ریخته شده، با شعار (آبی بنوش و لعنت حق بر یزید کن- جانرا فدای مرقد شاه شهید کن) در اختیار مردم قرار میگرفت، و بعد از نماز صبح در اغلب و بلکه اکثر خانهها و روضهخانهها از مردم با نان روغنی و پنیر و خرما پذیرائی صبحانه بعمل میآمد و در بعضی از آنها نیز ظهر و شب ناهار و شام داده میشد، تا روز دوازدهم که این مجامع همچنان برقرار بود
ص: 367
و مردم اطعام میشدند و چه بسا که بعضی از آنها تا آخر ماه صفر بهمین صورت برقرار و بیریا وارد آن ضیافت میشدند.
این اطعام حسینی نه مخصوص دولتمندان و اغنیا و دست بدهن برسها بود که انجام میگرفت بلکه اکثر طبقات را جزو نذور بود که برای امام حسین عهدی بگردن داشته باشند، مخصوصا در ده دوازده روزهی اول و خاصه در روز عاشورا که از هر گوشه و کنار و مطبخ و اجاقی دودی برای نذری تصاعد مینمود، اگر چه نیازمندان خود واجب رعایت بوده باشند.
هر طفل که بدنیا میآمد از واجبات بود که جهتش نذری از آش و پلو و آبگوشت و حلوا و خرما و نان و ماست و هرچه بر آن قدرت داشته باشند بگردن بگذارند تا هر اتفاق و گرفتاری و خطر و ضرر و بیماری و قرض و خواهش و حاجت و تمنا که چارهساز و مشکل گشایش نذری بود که برای امام حسین و حضرت عباس قبول نمایند اگرچه ریختن مشتی برنج بر روی برنج نذریبدهها و انداختن تکه گوشتی در دیگ آنها بوده باشد و همین نذرها بود که در این روزها لباس ادا بخود پوشیده از دیگهای حلقهدار بیست سی منه تا دیگ کماجدانهای نیم من، یک چارکه بر سر آتشها رفته مطبوخشان با شعف دل در اختیار مردم قرار میگرفت و این یعنی دههی اول محرم (دهه عاشورا) همان ایام بود که هر شب و روز آن بنام شب و روز خیرات و براتی بحساب آمده با جانفشانی و خودکشان تمام، همه اهالی، همراه این رسوم بکار برگزاری عزای پسر فاطمه برخاسته طلب حاجات خویش و درخواست تقرب بساحت ایشان میکردند و شبهای همین روزها هم بود که بهترین اوقات برای طلب مغفرت اموات معلوم شده، خرما، حلوا، شکر پنیر، سمنوها نیز بر آش و پلوها اضافه شده خواستار برات آزادی رفتگان و طلب آمرزش و شادی روح ایشان میکردند، اگرچه آن برات یک شاهی خرما و چند دانه شکر پنیر و نعلبکیای حلوای شیرهای بوده، همان زحمت تحصیل شده باشد، بغیر از نذرهای بدنی و پولی که هر کس چیزی از آن مثل زنجیر زدن، سینه زدن، روضه خواندن، قمه زدن، زیر بیدق و علم رفتن و دیگر و دیگر بگردن میگرفت.
در هر صورت تهران در این ایام شهری بود یکپارچه نعمت و فراخی و کرم و بذل و بخشش و نذر و نیاز و کوشش و کار عزا که هستی و حیات مردم برایشان بیارزش شده، فهمیده و نفهمیده و باریا و بیریا جان و مال صرف امام حسین میکردند و چه نان کورهائی
ص: 368
که در این روزها گشاده دست و چه بخیلها که سخاوتمند گردیده در خانه و دامن سفرهشان بروی مردم گشوده شده، گوسفندهای آبرومندی که سیر و شکمهای حسرتزدهای که از خواهش طعام بیرون میآمدند، در این حکایت که میگویند:
ناآشنائی در ماه محرم وارد تهران میشود و از هر کوچه و گذر که میگذرد او را کشیده ضیافت و اطعام میکنند و چون سبب میپرسد میگویند برای اینکه ماه محرم الحرام میباشد که روستائی میگوید چه مبارک حرامی که اینهمه نعمت و رحمت همراه داشته باشد و وقتی دیگر در ماه رمضان وارد میشود که نه تنها اثری از آن محبت و ضیافت نمینگرد، بلکه چون از توشه، خویش نیز چیزی بدهن مینهد بر سرش ریخته بزیر مشت و لگدش میاندازند که ماه رمضان المبارک میباشد! و روستائی سربلند کرده میگوید چه نفهم مردمانی شما اهالی این شهر میباشید که نام ماه مبارک را حرام و ماه حرام را مبارک گذارده! باید محرم المبارک و رمضان الحرام میگفتید!
دیگر از تغییر وضع در این ماه آنکه کسب و کار و فعالیت و کوشش دنیائی در هر طبقه از طبقات تعطیل و معوق گردیده، مردم از هر کار و شغل و عمل دست کشیده، اوقات خود وقف خدمت به امام شهید و عزاداری او میکردند، چه تنها او بود که دنیا و آخرتشان بخاطرش تأمین شده، یکقران در راه او صد هزار قران بمالشان برکت داده، با نم اشکی به مظلومیت او آخرتشان آباد گشته، با قدمی در راهش خاطر پیغمبر و امام از ایشان خوشنود میگردید.
ایام عزای حسین ایامی بود که غرورها خاموش و نخوتها فراموش و بزرگیها کنار افتاده، مرد و زن و عالی و دانی و امیر و فقیر خاکسار و نوکر و غلام و برده و کنیز مولا حسین گردیده، خاضع و خاشع، زانو بدرگاهش زده بعزاداری میپرداختند. در این مثل که حاکم و امیری که از جبروت خشیتش پشتها بلرزه درآمده، میرغضبی که از اخگر فتنش زهرهها میترکید در این اوقات چون گربه اهلی در میان جماعت لولیده نوکری نوکران امام حسین کرده، پا بپای خدمه و عمله خدمت نموده، همراه دیگران در روضهها اشک ریخته، در سینهزنیها سینهزده، جلو دسته سر و پای برهنه گل بر روی و خاک و خاشاک بر سر کرده، کوچکی و فروتنی میکردند.
همچنین در این ایام هر کار و عمل زشت از میان غالب مردم رخت بربسته هر یک
ص: 369
بطریقی کوشای اصلاح اعمال ناپسند خود گردیده، برایشان قبح و گناه رفتار ناشایست مضاعف و بمراتب بزرگتر جلوه کرده، درصدد توبه و انابه و استغفار برآمده، از زنا و لواط و میخوارگی و قمار و تقلب و دروغ و کمفروشی تبرّا جسته، تا آنجا که شیرک خانهها و فاحشهخانهها تعطیل کامل گردیده، زنهای خودفروش آب توبه بسر ریخته، تا آخر صفر و حداقل تا سوم امام که سیزدهم محرم بود از (کار) کناره میگرفتند و در جرگه عزاداران درآمده، چه بسیار که خود، مجلس عزا ترتیب داده، مداح و روضهخوان دعوت میکردند!
بهمین حساب بود شوخی و خنده و تفریح و مزاح و خوشگذرانی و عیش و نوش که در این ایام متروک گشته، اقدام بهر لذت و سرور را دشمنی با امام حسین میدانستند، که بطریق اولی تعطیل عقد و نکاح و عروسی و مزاوجت بود که در این دو ماه ممنوع گردیده، آنرا شوم و بدعاقبت میانگاشتند، و مثل این بود رخت نو پوشیدن و سر تراشیدن و اصلاح کردن و حنا و خضاب بستن و برای زنان البسه رنگین پوشیدن و آرایش کردن و سر و بر آراستن و از شرایط حالت عزا داشتن بود، سر و پا برهنه راه رفتن و ژولیدگی و پریشانی و اندوهزدگی و ژندهپوشی و موی سر و رو بلند داشتن و گل بسر و بر مالیدن، که مخصوصا سر و روی و بدن به گل و لجن آغشتن از جمله نذرها نیز بود که تا آخر ایام عزا صاحب نذر باید آنرا رعایت داشته استمرار بدهد، اگرچه ترک واجبات امثال غسل و وضو و نماز و دیگر فرائض کرده از دیگر احکام مثل آن سرپیچی نموده باشد.
نذرها
این نیز نذرهائی بود که مردم برای این دو ماه جهت خود و فرزندان و رفع گرفتاریها در نظر میگرفتند: آب دادن، شربت دادن، سقائی، دادن نان و ماست، انواع آشها مانند آش کشک، آش شلهقلمکار، شیر برنج، آش امام زین العابدین ، مخصوصا آش ابودردا که مصالح این دو آش را هم گدائی میکردند. خرما، حلوا، شکر پنیر، اگر فصل میوه بود انجیر، انواع چلو،
ص: 370
پلو، امثال عدس پلو، رشته پلو، لوبیا پلو، ماش پلو. چلوخورش، مانند چلو خورش بادمجان کدو. قیمه، قرمه سبزی، فسنجان، آبگوشت، شمع، نفت و روغن که به چراغهای امامزادهها بریزند. کاه پاشیدن بسر دستههای سینهزن. گل مالیدن بسر و صورت و طشت گل برای این کار تهیه کردن و سر راه دستهها و در اختیار گذاردن، عربی پوشیدن و به اطفال خود پوشاندن، سراپا سیاه پوشیدن، روزه گرفتن چنانچه گفته شد سر برهنه، پا برهنه راه رفتن، سینه زدن، زنجیر زدن، زیر علم و کتل و بیدق رفتن، شبیه شدن، یعنی داخل تعزیهخوانها بصورت یکی از (اهل بیت) درآمدن، سنگ زدن ، تیغ زدن ، قمه زدن ، شمع آجینشدن «که شرحش در جای خود خواهد آمد». تمام دو ماه را بدون نظافت و استحمام گل و لجنی ماندن، دیگر: یک یا چند بار ختم قرآن کردن، تمام ایام دهه را یک یا چند بار زیارت عاشورا خواندن، همه روزه (زیارت وارث) خواندن، اطعام کردن، دامداران شیر دامهای خود را نیاز کردن، روضهی بحساب، مانند پنج روضهخوان همه روزه بنذر پنج تن و دوازده روضهخوان به نذر دوازده امام و چهارده روضه به قصد چهارده معصوم خواندن کمک بحوائج حسینیهها و تکیهها کردن و خانه و مکان در اختیار عزاخانه قراردادن، پیراهن سیاه، دستمال سیاه به بیبضاعتها دادن ...
عهدهدار شدن خدمتی از خدمات عزاخانهها و دستهها مانند: اداره کردن سماور «قهوهچیگری». چای دادن «چای بمردم رساندن»، استکان جمع کردن، آب دادن، جاروکشی، قلیان چاق کردن و قلیان دادن، کفشداری و کفش جفت کردن، اسفند دود کردن، نعش شدن ، شیرشدن ، سیاهی لشکر شدن .
ص: 371
تهیه کردن و در اختیار گذاشتن، سیاهی ، کتیبه، علم، کتل، بیدق، علامت پنجه، قبّه ، البسه تعزیه، اسب برای ذوالجناح و ابن سعد و شمر و سپاهیان تعزیه دادن، طاقشال، فرش، سماور، اسباب چای، الوار برای پوشاندن روی حوضهای مساجد و تکایا، طبل و شیپور و سنج و دهل، کبوتر برای بستن روی نعشها، نعشهای ساخته ، پوست شیر، سپر، شمشیر، زره، کلاهخود، چکمه، مهمیز، زنگال ، پر ، باروبنه، تیر و کمان، خنجر، نیزه، اشیاء شرابخواری برای مجلس یزید، مانند تنگ و گیلاس و عود و چنگ و چغانه، چوب خیزران برای دست یزید جهت زدن به لب و دندان سر حسین، همچنین نذر و وقف دیگهای بزرگ و کوچک. سینی و کفگیر و آبگردان و بشقاب و بادیه و ملاقه و قاشق و غیره. قلیان، منقل، تا کوچکترین و بیقیمتترین اشیاء مانند آفتابه برای مستراح و جارو و نمک و آب دیگهای آش و پلو و آنچه را که توانائی آنرا داشته باشند.
دیگر نذر سکوت در تمام دوازده روزه عزا یا تا آخر محرم و صفر. دیگر تقلیل غذا.
تشنگی، گرسنگی، بیخوابی، کمک به همنوعان و عجزه، مانند عصاکشی نابینایان و مداحان و روضهخوانهای کور، پوشانیدن در سوراخهای راه آب جهت حفظ سقوط مردم در آنها، نصب چند شعله چراغ نفتی در معابر و پیچ کوچهها و زیرطاقیها، دادن نان و گوشت و آشغال گوشت به سگها، سرکشی به زندانیان و بیماران بیبضاعت و پرداخت بدهی و تهیه دوا و غذا برای آنها، پاشیدن دانه در بام خانهها برای پرندگان، خریدن و آزاد کردن پرندگان
ص: 372
صید شده، امثال گنجشک و کبوتر و سار و شانهبسر و غیره. تهیه لباس و پوشاندن برهنگان.
واسطه اصلاح و وفاق و صفا شدن میان زنان و شوهران و دوستان و برادران مکدر و از این قبیل و از جمله اموری که خیری از آن برای موجودی مترتب بوده توانسته باشد دلی را خوش کرده، خاطری را بسامان آورده، اصلاح ذات البینی نموده، عملی انسانی و روحانی از آن بصدور رسانیده نفعی از آن به غیر برسد.
نیز از، اعتقادات مردم بود که ماه محرم مخصوصا دههی اول آن ایامی است که در آن میتوانند با توسل به روح امام هر درد درونی و برونی خود را درمان نموده، هر رنج و مرض و گرفتاری را علاج کرده، هر قرض را به ادا آورده، هر ظالم را دفع داده، هر حاجت را روا ساخته، با یک قدم خدمت در راه حسین صدها قدم بخیر خویش گام برداشته، با بذل هر دینار از مال، هزاران دینار تلافی گرفته، با ریختن هر قطره اشک در راهش هزاران گناه کبیره و صغیره را ریزانده، با یک سلام به وی و یک لعن بر دشمنان او آمرزش و رحمت خویش را حتمی ساخته، کلّیه ابواب رحمت و سعادت و درهای بهشت را بروی خود گشوده، آتش دوزخ بر خود حرام گردانند.
این بود که در این ماه از جهت خدمت بامام حسین تقریبا بسیج عمومی شده زن و مرد کسب و کار و خور و خواب خویش را حرام برگزاری سوگواری نموده، از روز اول ماه شهر یکپارچه اندوه و ماتم گردیده، پیر و برنا بکار و امور روضه و دسته و تعزیه و سینهزنی و مانند آن پرداخته، مردها بکار تشکیل و زنها به روضهخانهها رو میآوردند و اگر کسی در خانهای مانده دخالت نکرده بود مگر عجزه و بیماران و بستریها و از پا افتادههائی بودند که توان و قدرت از ایشان سلب شده بود.
باری اگرچه در این روزها بهار عزاداری حسین و صحابه بود و وسیلهای که مردم بفیض دنیوی و اخروی رسیده مطالبی از درس دنیا و عقبی بگوششان بخورد، اما از جهت گرمی بازار روضهخوانها و خطبا کمتر سخن مفید بگوششان میرسید و آنقدر بود که روضهخوان و واعظی بمنبر رفته خطبهای خوانده، (گریزی) زده، (حر) یا (ابن سعد) یا
ص: 373
(شمر) را با امام حسین روبرو کرده گفتگویی میان آنها آورده، امام را بگودی قتلگاه و شمر را بسینه او نشانیده منبر را تمام بکند و چه بسیار که با همه تقلیل سخن منبر و اسب و الاغ تاختن باز نصف و زیادتر منبرهایشان مانده معذور میشدند «در این توضیح که جاماندن مجالسشان باعث تعطیل حق القدم و حق منبرشان نمیگردید و کافی بود بطور ناقص هم شده خود را نشان داده، مخصوصا روز آخر که به (پاکت) برسند، برای دریافت (پاکت) مگر منبری و واعظی که با پس نوبتی خود خرده حسابی داشته بخواهد بزیان او که از مجالس دیگرش باز بدارد منبر را زیادتر اشغال کرده سخن را تطویل نماید، یا بزرگی، صاحبمقامی، در مجلس حضور داشته منبر بهتر وسیعتری ایجاب کرده، یا مدح و ثنای کسی لازم گشته، یا (راز و نیازی) با یکی از مستمعان داشته باشد، باین نمونه که منبر یکی از خطبای فحل بنام (فصیح الزمان) میباشد.
منبر عشق
قبل از داستان فصیح زمان لازم است در حاشیه ذکر شود همچنانکه اکثریت مردم دارای محبت و اعتقاد راسخ بامام حسین بودند که در راهش سر و جان نشناخته، در شرکت به عزای ایشان از هیچ همدردی کوتاهی نمیکردند، جماعتی نیز وجود داشتند که از هیچ پستی و رذالت و ناپاکی و دنائت و سوء استفاده فرو نمیگذاشتند، تا آنجا که این ماه را بهترین فرصت برای رسیدن به مقاصد پلید حیوانی و شهوانی و کسب فایده مالی و امثال آن میدانستند، که از آن جمله بود اغفال زنان و دختران حتی از جانب اهالی منبر با سر دادن آوازهای دلنشین و اشعار عاشقانه و تقدیم علم و اشاره و چشم و ابرو از بالای منبر و سر برهنه کردن و از منبر با حال پریشان ساختگی و بیقراری و تظاهر به هیجان در مصیبت امام و پائین آمدن و میان جمعیت رفتن و با سر انگشتان پا، ران و کفل و اسافل زنان فشردن و خود را بحالت غش در میان زنها و دامن طرف موردنظر افکندن و نشانی و آدرس و قرار ملاقات در چادرش انداختن و بدستش دادن و صدها شیطنتهای دیگر، و همچنین از طرف سران دستهها و تعزیهها و دستاندرکاران آنها فریب پسران خوب صورت با وعده وعیدهای
ص: 374
بیدق و علم و کتل بدستشان دادن و کاری از دسته و تعزیه سپردن و بهمین صورت دست از آستین درآوردن دختران ترشیدهی خانه مانده و زنان هرزه شوهردار و بیشوهر محدود بنام روضه و مسجد و تماشای سینهزن و دسته و (ناهار بازار) دزدها و جیببرها و از این قبیل تا به مسجد و منبر میرسید. احوال و صفات و دل به هوسهائی که از شاهان قاجار و درباریان و سران قوم آن به صدر و ذیل اثر گذارده همهگیر شده، تا مثل نامدارترین واعظ شهر بنام سید محمد فصیح زمان را در خود میکشید!
فصیح زمان
این شخص که سخندانترین واعظ زمان خود بود، در آن حد که علمای اعلام و دانشمندان را بپای منبر خود کشیده، در حضورش کمتر واعظی میتوانست دهان به سخن باز بکند در یکی از مجالس ضیافت دربار دل به یکی از شاهزادگان زیبارو بنام ابوالحسن میرزا میدهد و خیالش بخاطر او مشوش و نعل دلش در آتش عشق او میرود و از همان هنگام خواب و خوراک از او دور و از راحت و آسایش مهجور میشود. نه جرأت آنکه عقده دل بنزد کسی بگشاید و نه جسارت آنکه جریان حال نزد معشوق بگذارد، مخصوصا که بحکم (هر جا که پری رخیست دیوی با اوست) هم همیشه (لله) ی زیرکی با شاهزاده همراه بوده است و از اینرو صبوری میورزیده، خون دل میخورده روز و شب میگذرانیده تا روز عاشورائی که بر منبر حسینیه خانه حاج سید ریحان الله بوده ابو الحسن میرزا وللهاش وارد شده در طاقنمای مقابل منبر که خاص اکابر بوده تعارف میشوند!
با مشاهده جمال محبوب بیاختیار شده، قلبش بضربان و نفسش بشماره افتاده کم میماند که عنان تملک از دستش بدر رفته رسوائی ببار آورد که با یک فکر بر خویش مسلط گردیده عبا را بر دوش قائم و عمامه را بر سر استوار نموده سخن رو به اتمام را بریده، صلواتی طلب کرده، منبر را باینصورت تجدید میکند:
سروان کرام و مستمعان و عزاداران محترم متوجه شدند که منبر حقیر بآخر رسیده آماده گریز میبودم، اما چکنم که در همین لحظه از جانب آقا و مولایم حسین ندائی بقلبم رسید
ص: 375
که، سیّد حق مطلب را نیکو بجا نیاوردی و از چنان توئی که خود را از ذریه ما میدانی منبری چنین حقیر شایسته نبود که بپایان رسانی، مخصوصا که کلمهای از نور چشم ما علی اکبر بزبان نیاوردی و از اینرو از اساتید عظام و همکاران عزیز اجازه میخواهم که ندای جدم را لبیک گفته شمهای هم درباره علی اکبر حسین شاهزاده صحرای کربلا، نور دو چشم مصطفی سخن گفته منبر را با حرف ایشان تمام بکنم.
در این صورت روضه علی اکبر امروز من نیز روضهای نیست که تا بحال از زبان من و دیگر منبریها شنیده باشید، بلکه روضهایست که الهام آن باز از جانب خود صاحب منبر القاء و شرف صدور یافته، و نه آن نوحهایست که در آن (علی اکبر بمیدان میرود الله و اکبر- برای دادن جان میرود الله و اکبر) و نه اشک ماتم حسین که بر سر نعش هیجده سالهاش جاری نماید، بلکه وصف علی اکبریست که با تمام خصوصیات و اخلاقیات و شکل و شمایل شبیه والد بزرگش علی ابن ابیطالب (اب الحسن) بوده، صاحب مجلس چون حسین و جدهاش زنی چون فاطمه طلب کرده گویندهای چون و فصیح زمان آنرا بزبان میآورد و حاشیهای تا مستمعان و فضلای مجلس بیشتر در آن شرط ادب نگاه داشته در آن حوصله زیادتر ابراز نمایند و سپس با این سخنان مجلس را آماده ساخته با صوتی حزین شروع بخواندن این ابیات میکند:
آنرا که غمی چون غم تو نیست چه داندکز هجر توام دیده چه شب میگذراند
وقت است که از پای درآیم که همه عمرباری نکشیدم که بهجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرسکاندوه دل سوخته، دل سوخته داند
و اندکی به قد و قامت و روی و موی و صورت و سیرت و جلادت و شجاعت او پرداخته میگوید، و اما مثل آنکه تا این هیجده ساله نهال را بهتر بشناسانم بهتر آن باشد که مشابه وی یعنی جد گرامیش همان اب الحسن علی قبله عالمین، امام ثقلین جد ارجمندش علی ابن ابیطالب را مثال بیاورم: این علی که آنرا اصل سواد نوادهاش علی اکبر قرار میدهم برای او هزار نام و کنیه و لقب ذکر کردهاند که این مختصر، جملهای از آنها میباشد:
علی، حیدر، صفدر، کرّار، طاها، یاسین، میزان، قمر، زیتون، عین اللّه، ید اللّه، نور اللّه، قدرت اللّه، حبیب اللّه، سیف اللّه، اسد اللّه، حجة اللّه، و از القاب او: مرتضی امیر المؤمنین، یعسوب الدین، ولد السبطین، غالب کل غالب، مظهر العجایب، صدیق اکبر، فاروق اعظم،
ص: 376
خاصف النعل، کشاف الکروب، اخ الرسول، زوج البتول، لسان الصدق، امام اول، خلیفه برحق، هادی، داعی، شاهد، کتاب المبین، مقیم الحجة، قسیم الجنة و جهیم، قاتل الفجّار، وصی الاوصیاء، وارث النبیین، مصباح، مخلص، صفا، ساقی، کوثر، صاحب لوا، قالع الفجر، حبل اللّه، و کنیههایش مانند: ابو تراب، اب الخائفین، ابو الحسین، ابو الحسنین و دیگر و دیگر و مشهورتر آنها (ابو الحسن) که از زمان ولادت فرزند اولش حسن مجتبی بآن مشهور گردید و تا آخر نیز اهل حجاز و مدینه او را با همین کنیه خطاب کرده بیکدیگر نشان میدادند؛
این ابو الحسن دارای اندامی بود میانه، نه زیاد طویل و نه پست، باروئی گرد درخشنده، چون قرص قمر، درست شبیه علی اکبر، و گونههائی سرخ چون لعل و یاقوت و ابروئی گشاده مقوس مانند کمان و موئی انبوه و سرخ و گردنی بلند و سفید برنگ نقره خالص صیقلی شده، صاحب سیمائی اندک گندمگون، قوی بدن، وسیع سینه، قوی پنجه، پردل و شجاع، و از خصائلش آنکه شمشیر به دو دست گرفته محاربه مینمود و زرهش پشت نداشت چون هرگز پشت بدشمن نمینمود و در دشمنشکنی چنانکه چون در جنگی فتح میسر نمیگردید میگفتند این واقع نمیشود مگر ابو الحسن پا در آن کارزار بگذارد و قدرت و توانائیش آنکه سر خصمان را بیکدگر کوفته هلاکشان میساخت و دامن زرهش را که خریده بلند افتاده بود با دست که آنرا بهم آورده بود بریده اندازه میکند؛
و از صفات خاصهاش آنکه با همه زورآوری و قوت قلب و شجاعت فطری در نوازش یتیمان چنان بود که پدری فرزند دلبند خود را نوازش کند و با فقرا بآن یگانگی همنشین میگردید که برادری برادر مهربان خود را ملاقات بکند و با مؤمنان چنان گشادهرو که عزیزی با عزیزی برخورد نماید و در عین حال با دشمنان آنچنان شدید که ملک الموت بقبض ارواح مأمور شده باشد.
خدمت مهمان میکرد چنانکه چاکری ولینعمت خود پذیرائی نماید و بر کار خیر چنان مسابقت مینمود که گفتی مزد آن کار را قبلا و مضاعف دریافت کرده است و در دانش و علم چنانکه میگفت (سلونی قبل آن تفقدونی)، بزرگترین دعوی در لفظ جمع، یعنی بپرسید از من قبل از آنکه من از میان شما بیرون شده باشم.
هنگام جهاد بهر طرف دویدن و تاختن و جهیدن میگرفت بدانگونه که برقی بر خرمنی رو آورد و به مدد گرفتاران و از پا افتادگان چنان میشتافت بآنصورت که گوئی بینوائی غنیمتی
ص: 377
سراغ کرده است. غرّشی داشت چنان رعد که زهره از صفیرش ترکیدن میگرفت و برش تیغش بسان صاعقهای که بر بوتههای خشک نزول نماید و از آن ریزش سر و دست و پای خصمان که گفتی باغبانی قطع شاخ و زوائد درختان میکند.
در حالت خشم مو در بدنش چنان میایستاد که سر از جامهاش بیرون مینمود و در برابر دشمن چنان اللّه اکبر میکشید که حریف از آشفتگی قدرت مبارزه و مقابله را فراموش مینمود.
دریای لشکر در نظرش قطرهای بود و ضرب مشتش بر سر محارب در قدرتی که گفتی کوهی گران بر سر وی سقوط کرده است. در قلعه را با یک قوت چنان کنده بکنار میافکند که گوئی خشتی را برداشته بدور میافکند و دیوار و ستون را با مشت چنان بهم در میکوفت که پنداری آنرا برابر منجنیق قرار دادهاند.
مبارزی را کنده بر فرق مبارز دیگر میکوفت و سرعت حرکت شمشیرش چنان که حریف بر خود نجنبیده به دو نیم میگردید. چشمانش در جنگ چون دو کاسه خون یا دو ظرف روغن زیتون گداخته میدرخشید و در محاربه از اطراف و جوانب خود چنان باخبر بود که گفتی وجودش یکسره بینائی میباشد و هرگز حریفی یافت نشد که با او تاب برابری داشته باشد.
در عین حال در خلوت طاعت از غایت حضور چنان بیحس و توان میگردید که گوئی جان از وجودش مفارقت کرده است و در رقّت بر بینوایان و یتیمان و مسکینان چنان از خود گریخته و نالان که عنان ضبط از دستش بدر رفته جریان سرشکش به بیاختیاری میرسید.
خدمت عیال و اولاد میکرد و کارهای خود را خود انجام میداد. حوائج خانه را خود از بازار میخرید و با دست خود بخانه میبرد. با آنکه سلطان زمان و خلیفه زمین بود با کفش پینه زده میگذراند و همان پینه را خود بکفش میبست و البسه خویش خود دوخته مرمت مینمود و با آنکه (قاسم روزی جهانیان) بود با شکم گرسنه سر ببالین مینهاد و با آنکه مختار بیت المال بود به نان و سرکه و نان تهی قناعت مینمود.
قوت و نیرویش بالاترین قوتها و نیروها، ایمانش محکمترین ایمانها، سخنش بهترین و افضلترین سخنها، عدلش قائمترین عدلها، قلبش رقیقترین و رئوفترین قلبها،
ص: 378
حکم نمیکرد مگر بعدل و سخن نمیگفت مگر بعقل، مسئلهای را جواب نمیداد مگر با ملاحظه جوانب و از سر اندیشه و حکمت و کلامی در میان نمیآورد مگر آنکه دارای فایده عام بوده باشد. حرام داشته بود بر خود عیش دنیا را و حلال کرده بود بر خویش خدمت خلایق را. سیر نمیخورد مبادا کسی گرسنه بوده باشد و فاخر نمیپوشید در این ملاحظه که کسی عریان بوده باشد. بسیار وحشتناک بود از غضب خدا و زیاد دوست بود نماز را و طاعت پروردگار را و محب بود بندگان مؤمن خدا را و دشمن بود دشمنان دین و متجاوزان و ستمکاران را و زیاد فکر بود در اعمال و رفتار خویش مبادا دچار خطا و اشتباهی گردیده، غفلتی بر او چیره شده باشد.
طعام نمیخورد مگر آنکه کسی را با آن شریک نموده باشد و ملاقات نمیکرد مسکینی را مگر او را مستغنی نموده باشد و دخالت در معضلی نمینمود مگر آنکه حقی را از باطلی جدا ساخته باشد و از پا نمینشست مگر عدلی را استوار نموده باشد، و این همان ابو الحسن بود که آئینه تمام نمایش را باید در جمال هیجده ساله صحرای کربلا علی اکبر حسین تماشا نمائیم و اینک تا بنگریم که اهل مدینه با او چگونه برخورد داشته با چه حال و قرار با او رفتار میکردند شمهای هم بذکر احوال آنان میپردازم، و در همین احوال که مجلسیان را مبهوت بیانات خود مینگرد، چشم بر چشم ابو الحسن میرزا دوخته میگوید:
از جنگ برنمیگشت تا زن و مرد مدینه خود را بقدوم او نینداخته نگویند ای ابو الحسن از جنگ برگشتنت را قربان! و بجهادی نمیرفت که سر راهش صف نکشیده نگویند ای ابو الحسن جهاد رفتنت را قربان!
موعظه میکرد میگفتند ای ابو الحسن حرف زدنت را قربان! در حال نمازش میدیدند میگفتند ابو الحسن نماز خواندنت را قربان، و روزه میگرفت میگفتند روزهداریت را قربان، و مناجات میکرد میگفتند مناجات کردنت را قربان. قرآن میخواند میگفتند ای ابو الحسن قرآن خواندنت را قربان، و میگریست میگفتند گریستنت را قربان و میخندید میگفتند خندیدنت را قربان! از کوچه میگذشت میگفتند راه رفتنت را قربان! و نشستهاش میدیدند میگفتند ای ابو الحسن نشستنت را قربان، و بیدار بود میگفتند بیداریت را قربان، و در خواب بود میگفتند خوابیدنت را قربان، و سواره بود سوارهاش را و پیاده بود میگفتند پیاده رفتنت را قربان.
عیادت بیمار مینمود میگفتند عیادتت را قربان و دستگیری از پا افتادگان مینمود
ص: 379
میگفتند دلجوئیت را قربان و ترحم به از دست رفتگان میکرد میگفتند بیکس نوازیت را قربان، تا آنجا که بعضی چون باو میرسیدند از غایت شوق میگفتند ای ابو الحسن قدّت را قربان. ای ابو الحسن شکلت را قربان. ای ابو الحسن رویت را قربان، ای ابو الحسن مویت را قربان، ابو الحسن جمالت را قربان، کمالت را قربان، لسانت را قربان، بیانت را قربان. و چندان از زبان زن و مرد مدینه قربان صدقه ابو الحسن میرزا میرود که حالش دگرگون و عنان اختیار از کفش بیرون شده نام و ننگ را فراموش کرده میگوید ای ابو الحسن اگر آنروز مردم مدینه بودند که ترا آنطور ستایش میکردند امروز فصیح زمان است که از روی منبر آوای بیچارگی بلند کرده میگوید: ابو الحسن چشمت را قربان، ای ابوالحسن دهانت را قربان، دندانت را قربان، خویت را قربان، بویت را قربان، مهرت را قربان، قهرت را قربان، خصالت را قربان، مثالت را قربان، کلّت را قربان، جزء جزئت را قربان و باین ترتیب سراپای ابو الحسن میرزا قربان صدقه رفته و وقتی خوب عقده چند ساله را خالی میکند و ابو الحسن میرزا را در شاهنشین مینگرد که از زحمت شرم غرق عرق گردیده چون عقرب گزیده بخود تاب میخورد و کم و بیش آشنایان مطلع را مشاهده میکند که سر بگوش هم نهاده نجوا میکنند عنان سخن را روانه کربلا نموده میگوید: تا معلوم خواص شود که برای چه بقلبم رسید تا روضه علی اکبر را نخوانم از منبر بزیر نیایم و آنرا بدین صورت توصیف بکنم باین خاطر بود که علی اکبر برای حسین نور چشم، قوت پا و روشنائی دل و بالاتر از همه ثانی جدش پیغمبر و تالی پدرش علی بود که از صدر زین بر زمین افتاده بود و با از دست رفتن او دل و جان خود و جد و پدر و همه کسش یکجا از دست رفته بود!
پس در حالیکه عرق از سر و رویش چون قطرات باران فرو میریزد با این بیت که: (از سر کوی وفا هر که ز هستی گذرد- جان فدا کرد که تا هستی دیگر گیرد) دست و پای منبر را فراهم آورده فرود میآید و چون بنزدیک در میرسد لله آقا سر راه بر او گرفته با اعزاز تمام بطاقنمایش میکشد و به احترام آنهمه دانش و فصاحت پیشانیش بوسیده میان خود و ابو الحسن خانش نشانیده دست شاهزاده را در دستش نهاده میگوید امیدوارم این غلام را بفرزندی قبول فرمائید! و همین خدعه و زیرکی که بروی دست تزویر ملائی او بلند شده بوده باعث میشود تا تنبیهی عظیم به سید داده، در این نتیجه که تا شاهزاده در قید حیات بود که چند صباحی دیگر هم پس از آن نزیسته بمرض سل درگذشت جز بنظر فرزندی بر او ننگریسته
ص: 380
علاقهاش تطهیر بشود