مذهب ما هم جعفری است!
اینک تا حد نظر بازی و حاضرالذهنی او را نشان داده باشم بذکر خاطرهای از برخورد خود و وی میپردازم: هنوز سال عمرم از بیست و سه و چهار نگذشته طراوت جوانی و حلاوت زیبائی از ناصیهام رخت نبسته سیاهی کامل ریش بر عزای حسنم ننشسته بود که با یکی از مباشران املاک صاحب ملک مغازهام که پیرمرد نود و چند ساله مطلعی بود جلو دکان نشسته صحبت میداشتیم که ناگهان مصاحبم به احترام سید معممی که صورت گرد و ریش سیاه و سفید و اندامی متوسط و عبا و عمامهای سیاه داشت که بعدا فهمیدم فصیح زمان میباشد از جا برخاسته ادای محبت و تواضع و مصافحه نموده که من نیز تأسی کرده سلام و عرض ادب بجا آوردم و بمعرفی من برآمده گفت: ایشان، جعفر، از دوستان صمیمی اهل ادب من، که سید نگاهی بچهرهام انداخته بدون تأمل گفت (مذهب ما هم جعفری است!) که هنوز آن حاضر جوابی و خریداری نگاه و شیرینی کلام چند پهلویش نشخوارم میباشد. مولدش اصفهان و مزارش طرف غرب گورستان ابن بابویه میباشد رحمت اللّه علیه.
اینک تا یادی هم از آن مصاحب فاضلم که چه اندوختههائی از او فراهم آوردهام نموده باشم، نامش سید حسن خان، نام خانوادگی صافی، از مردم اصفهان، شغلش پیشکاری شاهزاده مؤید الدوله حاکم تهران که در معنی (الکلام یجر الکلام)، حرف حرف میآورد. اول نقل سخنش با فصیح زمان در رابطه با منبر فوق الذکر وی و سپس واقعهی عبرتآمیز خود او میآورم:
پس از دور شدن فصیح زمان و تمجیدم از او، از حاضر جوابی و مشرب خوشش و ایراد به اینکه چگونه چنان سید جلیل القدری باید شأن خود تا آن حد پائین آورده، که مجلسش محل اشکال اهل شهر بشود؟ ابتدا بشرح کشافی از فضل و کمالات و دانش و سخندانی و اطلاعات وسیع علمی و منبریاش پرداخته گفت: همین ایراد را نیز من و چند تن دیگر از همگنان در مجلس خصوصیای از او بعمل آوردیم و جوابش این شد که خود آفریدگار خلقت پسندیده را آنجائی که پس از خلق انسان نخستین میفرماید (فتبارک اللّه احسن الخالقین) تحسین میکند و اگر کسی روی خوش و بوی خوش و بلکه هر چیز نکو را
ص: 381
اکراه کند ناقص در ذات میباشد، پس اگر من دل به یکی از صنایع خدا داده به ستایشش برآمدم تأسی به خالق خود کردم، و دیگر من نیز انسانی همانند دیگر انسانهای سلامت که دارای ارواح مختلف از روح ملکی و انسانی و نباتی و حیوانی و بهیمی و صاحب حوائج و تعلقات به خواب و خور و شهوات بوده و هستند میباشم که لازمهاش همین احوال بوده اگر کسی بحکم داشتن سیادت و کسوت غیر دیگران توقع غیر آن از من داشته باشد، این خطای اندیشهی او، نه خطای من و خواستههای من میباشد، بهمانگونه که جدم رسول خدا در جواب آنها که ایشان را جدای از دیگران پنداشته، تصورات دور از فهم برایشان میکنند جمله (انا بشر مثلکم یوحی) را میفرمایند، در این معنی که من نیز بشری مانند شما میباشم، با تفاوت این که بمن وحی رسیده بشما نمیرسید. پس در جائی آدمیان، حتی پیامبران خدا، بنا بمصلحت پروردگار اسیر شهوات جسمانی میباشند، چه جای تعجب اگر سیدی دل بکسی بسته، یا واعظی سوز دل بر سر منبر عرض بکند، و اضافه میکند گفتهاند خودت را از دیگران و دیگران را از خودت بشناس، یعنی ببین اگر خودت در شکم گرسنه میتوانی دست بغذای در سفرهی گسترده نبری دیگران را همانگونه بدان و برعکس، و میافزاید رازی میخواهم برایتان فاش کنم و این همان حسن خلاف بینی و تصورات دور از واقعیت مردم درباره ماست که منزلت و موقعیتمان بخشیده، تنها عیب من در آن کار این بود که باید این اقبال و موهبت کور و کری ذهن مردمان که حتی سخن پیغمبر خود قبول نداشته ما را جدای از جنس بشر دانسته میدانند حفظ کنم و افشا کردهام.
شئامت طعنه!
این سید حسن خان مردی بود کتاب خواندهی اهل اطلاع و مشتاق مطالعه در آن حد که چون صبح با روزنامهاش آمده پای جرز دکان من میایستاد تا ظهر و بعد از ظهر که هنگام ناهار میرسید بدون تغییر حال و حرکت که گهگاه پا عوض مینمود سر از آن بلند نمیکرد و از تاریخ و تیترش گرفته تا نقطه اتمام صفحه آخر آنرا مرور مینمود. سیگار، پیوسته اما بآرامی میکشید و از اعتیادات معتاد بتریاک بود که روزی سه بار بصورت خوردن صرف میکرد و گاهی جهت تفنن بقهوهخانه رفته میکشید، اندازه مصرفش در مقداری که همه عمر از آن تجاوز نکرده بود و چنانچه ذکرش گذشت نود و چند سال خلاف نظر (دخانیات سرطان میآورد)
ص: 382
بعضی اطبا در کمال صحت بدن زیست کرده، اما همواره سرپا میایستاد و هرگز بروی صندلی و نیمکت کارگاه فنی من که گمان میکردم ملاحظه روغن و کثافت آنرا میکند نمینشست، و چون تحقیق بعمل آوردم و خود روزی او را در قهوهخانه که برای کاری بسراغش رفتم معاینه دیدم در آنجا نیز ننشسته بود، و با آنکه جهت مصاحبت با دوستان و کشیدن تریاک بآنجا میرفت که لازمهاش نشستن بود همچنان وسط قهوهخانه، حتی بدون تکیه دادن بجائی، سرپا ایستاده تریاک را نیز سرپا صرف مینمود! که این برای من معمائی شد که درصدد تجسس برآیم و معلوم شد از ترس شپش و اینکه از همنشینی و برخورد و نشست و برخاست آلوده شده آن جانور به لباسش نفوذ کند این زحمت بر خود هموار میکند، اما مرضی گرفت و مبتلا به بیماریای شد که شپش نه تنها ریش و سبیل و سر و لباسش را فرا گرفت بلکه پوست بدنش دچار عارضهای گردید که تولید شپش مینمود و چون بعیادتش رفتم نه فقط شپش تا منخرین و مژههایش خانه گرفته بود، بلکه ورقهای از آن در زیر پوست تمام بدنش مالامال گردیده بود، در حدی که چون نقطهای از بدن را که خارش عظیم داشت ناخن میکشید شپش از آن چون لانه مورچه که در آن آب ریخته باشند جوشیده بیرون میریخت، علاوه بر بوی زنندهای که از او تصاعد مینمود!! دوست و مصاحبی بود مفید. روحش شاد که از او بسی ندانستهها دانسته نیاموختهها آموختم. از گفتههای اوست که با دهاتی دوستی و ایاب و ذهاب مکن که اگر تخممرغی بیاورد مرغی عوض میخواهد و در ازای بهی دهی مطالبه میکند، و در ده سکونت مگیر که ده و معاشرت با روستائیان آدمی را چشم تنگ و احمق میکند و در شاهد سخنش این ماجرا که وقتی در یکی از دهات ارباب که در سلطان آباد بوده بر سر دسته بیلی که از کسی بدست نفر دیگر میشکند نزاعی درمیگیرد که در آن پنجاه نفر کشته شده ارباب مجبور به عزیمت و مداخله میشود، و چون کدخدا و ریشسفیدان را مورد مؤاخذه قرار میدهد یکی از آنان میگوید ارباب! دیاتی (دهاتی) که از دیوار کسی بالا نرفته گو (گاو) کسی ندزدیده، معرفت نداره باو میگویند دهاتی!
به حرف بهشت فرستها گوش نکن جهنمی میشوی.
آدم خوب کسی است که با او معامله نکردهای.
افراد در غذا و سفر و معامله شناخته میشوند.
به چشم تنگی و خست شناخته شدن و محتاج نبودن بهتر از به سخاوت مشهور شدن و
ص: 383
محتاج شدن میباشد.
عزاداری- دسته- سینهزنی
بجز روضه و عزاداری در مساجد و تکایا و حسینیهها نوع تعزیهداری دومی نیز وجود داشت و آن براه انداختن دسته و سینهزن و عزادار سیار بود که هر محل در عزاخانهها هیئتها و دستههائی جهت نمایش و حرکت بدور کوچهبازارها براه میانداختند که قویترین و معروفترین آنها (دسته میدان) (دسته عربها) و بعد از اینها دستههای (قزاقخانه. دستهی سنگلج. دسته قنات آباد. دسته ترکها) و بعد از اینها دستههای محلی و غیر محلی مانند: دسته بزازها، دسته نانواها، دسته زرگرها ... و دستههائی که هر یک به کوچه و گذر و بازارچه و مسجد و تکیه و سقاخانه و امامزادهای منسوب بوده بنام آن راه میافتادند.
این دستهها از روز هفتم بحرکت درآمده به بازارها میآمدند و آمدن آنها هم به بازار که حتمیت داشت از آنجهت بود که اولا مساجد معتبر مانند مسجد شاه و مسجد ترکها و مسجد حاج سید عزیز اللّه، و زرگرها و مسجد جامع در بازار قرار داشت و دیگر گرمی و جوش و جلوه آنها در بازار و زیر سقف زیادتر بنظر میآمد و حرکت آنها در اثر محدودیت مکان و تنگی مسیر منظمتر و جمعیت آنها زیادتر و طول دسته بلندتر و صدای مزقان و موزیک نیکوتر و پرنواتر بگوش میرسید. هر دسته عبارت بود از چند بیدق کوچک و بزرگ تکی فرد و پیوسته بهم مثلث در اول که بعضی دو سر آنها با گرهی بهم متصل شده بدست کودکان و نوجوانان ده دوازده ساله میدادند و اطفال و کودکانی چند سیاه پوشیده و سفید پوشیده بصورت سقا، آراسته به پیشبند و (چهل بسم اللّه) و (کشکول) ، که نوحهخوان و سینهزنان از دنبال آن و سران دسته و ریشسفیدها و معتبرین محل و معممین با سر و پای
ص: 384
برهنه و گل بسر و ریش مالیده و خاک و کاه بسر و رو پاشیده و شال عزا بگردن انداخته سر بزیر و با قدمهای آهسته و با نوحه نوحهخوان ملایم و متین مشت بسینه میکوفتند از دنبال ایشان راه میافتادند و بیدقهائی چند دیگر که بر یکی آنها که از مخمل و ماهوت و بشکل مستطیل بود و با دو چوب که بر دو طرف داشت توسط دو بیدقدار بصورت پارچه نوشتههای شعار نگاه داشته بود نام هیئت و محل و دسته بروی آن چرخدوزی و کاموادوزی شده بود و بیدقهائی منقوش از اشعار مراثی و آیات قرآنی (إِنَّا فَتَحْنا) و (نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ) و تصاویر حضرت عباس با دست و بیدست و علی اکبر و غربت و بیکسی و امام حسین (ع) و بالا سر حضرت عباس و بر سر نعش علی اکبر نشسته بود. از عقب ایشان حرکت میکرد و دستهای موزیک بمناسبت اهمیت و کممقداری دسته مشتمل بر طبل و شیپور و سنج و نی و قرهنی و فلوت و دهل پشت سر آنها راه میافتاد و علامتی از پس آن و دستهای سینهزن از دنبال علامت و اگر دسته همراه شبیهسازی و (تعزیه) نیز همراه بود صورتهائی از وقایع کربلا که شرحش خواهد آمد و لابلای آنها و باز بیدقها و علمهائی برنگهای مختلف و دنبال هر علامت باز سینهزن و قمهزن و بهمین صورت امتداد میگرفت.
چنانچه گفته شد اگر دسته همراه (تعزیه) یعنی شبیهسازی بود حرکت شبیهخوانان آنها هم باین صورت بود که طبق روایات مقاتل و ورود کاروان امام حسین بصحرای کربلا، اول حرکت معتبر و مجلل قافله امام حسین با شترهای پربار و زنان در هودج نشسته معزز حرم امام که پردههای هودجهایشان افکنده غلامانی گوش بفرمان در التزامشان حرکت میکردند بود و پس از آن (حر ابن ریاحی) که سر راه بر امام حسین گرفت سواره بر اسب کهر «که رنگ اسبش بوده است» و پس از آن ابن سعد و ابن زیاد و شمر و خولی و قشون ابن زیاد و بعد از آن حجله قاسم ابن حسن پسر برادر امام حسین بر پشت قاطر که بروایتی در همان صحرای کربلا، امام عقد مزاوجتش را با دختر خویش بست و بعد از آن رباب مادر علی اکبر
ص: 385
و سکینه و کلثوم و دیگر، زینب خواهر امام و دنبال آن عماری امام حسین و سپس (حبیب ابن مظاهر) پیرمرد نود و چند ساله از صحابه حضرت که در روز عاشورا که وقت نماز امام رسیده بود سینه جلو تیر بلای او سپر کرد تا حضرت نمازش را بپایان رسانید، بروایتی اول شهید کربلا که بهمین مناسبت خداوند هم اجر او را چنین مقرر نمود که هر زائر قبل از زیارت امام حسین قبر او را زیارت میکند و در واقع امام یک نوبت و حبیب ابن مظاهر دو نوبت زیارت میشود، و عقب ایشان دیگر صحابه از پیر و جوان سواره و مکمّل و مسلح، شاد و مسرور، غرق پیرایه و سلاح و دنبال آن فارس جوان، علی اکبر و عماری بیمار کربلا علی اوسط، زین العابدین، امام سجاد و قنداقه علی اصغر و پس از آن حضرت عباس و بهمین ترتیب سر راه گرفتن حر بر امام حسین و مکابره و محاورهی ایشان و نعش تیرخوردهی روی اسب افتاده وی که پشت به سپاه خود کرده بیاری امام برخاسته برتبه شهادت رسیده بود، و نعش غرقه بخون شش ماهه که پیکرهاش را ساخته تیری سه شعبه از یک طرف گلویش رفته از طرف دیگرش سر بیرون نموده بود و نعش تیر آجین حبیب و علی اکبر با فرق شکافته که (بآن شکل ساخته) شده شمشیر تا پیشانیش فرو نشسته خود و اسبش غرق تیر و سنان گردیده بود و حضرت عباس بیدست که دستهایش برگشته در آستین مخفی شده از بازوان قلم شدهاش خون «جوهر قرمز» میچکید و پیکرش غرق تیر، دو تیر نیز با پر در دو چشمانش نشسته مشک خالی از آبش را بدندان گرفته بود و دنبال آنها نعشهای روی تخته نهاده (پیکرههای پنبهای جوهر قرمزشدهی تیر آجین گشته و کبوترهای پابسته بال و پر قرمز کرده به نشانه کبوتری که خبر شهدا را به مدینه برای فاطمه صغری برده بوده و دستهای از نی آویخته و سرهای بر سر نیزه و شتر برهنه بدون جهاز حامل زین العابدین که پاهای امام هم از زیر شکم او با زنجیر بسته شده غلی نیز بر گردنش افکنده شده بود و قافلهی اسیران و بعد از همه اسب بیصاحب حسین (ع) ذو الجناح و محمل شیر، که یکی در جلد شیر رفته کاه بر سر میریخت و در آخر نیز دسته مزقان چیانی دیگر و چند علامت کوچک و بزرگ
ص: 386
بفاصله و چند دسته سینهزن و بیکارههائی که جهت جازدن خود بحسینیهها برای خوردن آش و پلو دنبالشان حرکت میکردند.
این شبیهسازی در دستهها که نمایشگر یک صحنه کامل از وقایع کربلا بود در روز دههی محرم باوج کمال خود رسیده تمام اتفاقات این روز در آن نمودار میگردید و تمام ماجراهای آن جاندار و گویا از حرکت حضرت حسین از مدینه و ممانعت محمد حنفیّه برادرش از این عزیمت و خلاف دیگر دوستان بر آن سفر و جواب حضرت بر آنکه بطرف تقدیر و مأموریت و نگاهبانی دین خدا میرود و رسیدنش به نینوا و سر راه گرفتن (حر) بر وی و مکالمه میان آنها و به انابه برآمدن و طلب بخشش نمودن حر و جزء حامیان و انصار حسین درآمدن و بجنگ اعدای امام رفتن و کشته شدن و یک بیک وقایع کربلا و کشته شدن یکایک اعوان و انصار و تنها و بیکس ماندن امام و فریاد (هل من ناصر ینصرنی) «آیا کسی هست که یاری من کند» امام برآمدن و یکه و تنها بقلب سپاه دشمن زدن امام و دستور ابن زیاد بر یرش دستهجمعی قشون و تیر و نیزه و سنگ باریدن بطرف امام و نگون شدن از زین و افتادن در گودال و رسیدن شمر بالای سرش با خنجر آخته و بر سر نیزه رفتن سرش بتماشا درمیآمد، تا هجوم لشکریان بطرف خیمهگاه و غارت خیام و کشیدن زیورآلات زنان و کودکان از سر و بر ایشان و دریدن گوش طفل چهار سالهای را با گوشواره و آتش زدن خیمههای حرم و فرار اطفال بیپناه و آتش گرفتن دامن یکی از ایشان و اسارت بازماندگان امام بتماشا درمیآمد و با فرارسیدن ظهر و بلند شدن صدای اللّه و اکبر اذان هم بود که آخرین صحنه آن یعنی آتش زدن خیمهها بنمایش گذاشته میشد و فریاد (وای حسین کشته شد- نور دو عینم چه شد) سینه زنها و تماشاچیان بآسمان میرسید و سردستهها برگشته خلاف نظم و ترتیب تا این ساعت، شوریده و شتابزده و بینظم و حساب برای ناهار روانه مساجد و تکایا میشدند.
این دستهها را نه هر بیاطلاع ناواردی میتوانست اداره نماید که باید کار دیدهترین تعزیهخوانان و ورزیدهترین (تعزیهگردان) ها در آن دخالت داشته باشند و این شبیهخوانیها و نمایشات با چنان قدرت مهارتی انجام میگرفت که گوئی واقعهی عاشورای حسینی با تمام جزئیاتش تجدید میگردید و آنچنان طبیعی و صحیح کارگردانی شده هنرنمائی میشد که دل هر سنگدلی را بلرزه درآورده اشک از دیدگان خرد و کلان سرازیر مینمود تا آنجا که وقتی سفیر فرانسه آنرا تماشا کرده از او دربارهاش سؤال شده بود گفته بود با آنکه از مطالب
ص: 387
اجراکنندگانشان سر در نمیاوردم ولی بیخودانه سرشکم بگونهها میغلطید! و از این روی هم بود که چون صحنههای آن سواره و پیاده میگذشت شیون و شینی بود که از زن و مرد کوچه و بازار را اشباع مینمود و دشنام و لعن و طعنی بود که بر قتله حسین بهوا میرسید تا جائیکه بعضی بیاطلاعها و روستائیان که صحنه برایشان واقعی جلوه کرده بود گهگاه بر خولی و شمر و سنان آن حملهور و گلاویز شده مجروح و مضروبشان میساختند، در این نمونه که در روز عاشورائی که شمر بر روی سینه حسین نشسته بود مردی به وی حمله کرده درصدد بیرون آوردن خنجر از دستش برمیآید که چون تیغه خنجر بدستش میرسد و او بکش و شمر بکش میکنند پنج انگشت دستش قطع میشود که به مراد بیپنجه معروف میشود!
بطوریکه سخن رفت این دستهها هر یک از محله و تکیهای حرکت میکردند و خود را ببازار رسانیده دو سر مسجد را دور زده مراجعت میکردند که در واقع بازار، مرکز و محل اصلی هنرنمائی ایشان بشمار میآمد و چون مطالبی در آینده خواهد آمد که ارتباط بطرز حرکت آنها پیدا میکند لازم است قبلا مسیر دستهها را بقلم آوریم: اول دسته قزاقخانه بسردستگی (رئیس دیویزیون قزاق سرتیپ رضا خان) و پیشآهنگی چند سرتیپ و سرهنگ و یاور با نوحهی (ز جور کوفی و بیداد شامی- حسین یاور ندارد ای نظامی) با همان البسه نظام، سر و پا برهنه از (میدان مشق) بطرف میدان توپخانه و ناصریه و سبزه میدان و بازار اروسیدوزها و مسجد ترکها «که در آنجا چرخی زده سینهای زده، چای، شربتی خورده بلند میشدند» و بازار پاچنار و خیابان جلیل آباد» و قزاقخانه آخر مسیر.
دوم دسته سنگلج شامل چند دسته از بچههای محله سنگلج (پارک شهر فعلی) و توابع، مثل تکیه سنگلج و کوچه شریف دوله و کوچه گذرهای ابوابجمعی که از تکیه سنگلج حرکت کرده از خیابان جلیل آباد وارد گذر پاچنار شده از بازار بزازها بیرون رفته، خیابان (جباخانه) را طی کرده بخیابان جلیل آباد و به تکیه برمیگشتند.
ص: 388
سوم دسته میدان، متشکل از چندین دسته منجمله دسته (عربها) از بچههای میدان امین السلطان و دروازه شاه عبد العظیم و میدان کاهفروشها و مالفروشها و کهنهفروشها و اسب فروشها و بازار دروازه و کوچه سید اسماعیل (و سر قبر آقا) و (چاله سیلابی) و (کوچه سیاهها) و (بازارچه حاج غلامعلی) و (گذر صابونپزخانه) و چهار راه اسماعیل بزاز و کوچه (ارمنیها) و کوچههای (پشت بدنه) که از کوچه عربها، اول بازار دروازه بحرکت درآمده وارد بازار پالاندوزها و بازار چهل تن شده، از چهارسو بزرگ و چهارسو کوچک گذشته بازار عباس آباد را سرازیر شده به بازارچه زعفران باجی رسیده بمیدان امین السلطان میرفتند و یا کوچههای باغ ایلچی و کوچه قاطرچیها را پیش گرفته از آنجا هر دسته راه تکیه و حسینیه خود را در پیش میگرفتند.
چهارم دسته قنات آباد، باز شامل چندین دسته از اهالی قنات آباد و دروازه غار و گود عربها و گود اختر کور و میدان پاقاپق و (دروازه نو) و کوچه بازارچههای آن که از خیابان قناتآباد براه افتاده وارد دروازه نو و از آنجا داخل بازار عباس آباد و بازار باغ ایلچی و بازار خیاطها شده سری به مسجد ترکها زده از بازار پاچنار بیرون رفته از خیابان جلیل آباد سرازیر میشدند، سوای دیگر دستهها مانند دسته شاه آباد، دسته لالهزار، علاء الدوله، دسته بچههای خیابان لختی، دسته خیابان عین الدوله، دسته سرچشمه، دسته کوچه قجرها، دسته ناصریه، دسته سرپولک و مسجد حوض و غیره و غیره که مستقلا حرکت کرده هر یک خود جمعیت عظیمی را تشکیل میدادند و تمامی اینها هدفشان بازار و مرکز خودنمائیشان سرپوشیدهها و مساجد مرکزی شهر بود که از چهار گوشهی تهران بآن رو میآوردند و غرض از تمهید این مقدمه آنکه یک بازار بود و صدها، دستهجات کوچک و دهها دسته بزرگ هر یک در ائتلاف چندین دسته که سوی بازار میآمدند و همین حرکتهای مخالف و خلاف
ص: 389
مسیرهای متعارض بود که موجب آشوب و بلواها و نزاع و مجادلهها شده همه ساله چندین دسته را در جهت تقدم و تأخر و مسارعت و مسابقت که هرچه زودتر وارد بازار شده یا از آن بگذرند بجان هم انداخته، چوب علم و کتل، بیدقهائی که کشیده حواله هم شده سر و مغز و دست و پاهای که شکسته مردم بسیاری که زیر دست و پا رفته، خونهائی که ریخته نعشهائی که جا مانده موجب دستهبندیها و انتقامجوئیهای بعد میگشتند. در واقع صحرای کربلائی که شبیهش را میساختند واقعی و علانیه پدیدار گردیده بصورت حقیقی بظهور میرسید و این از وقایعی بود که همه ساله تجدید میگردید، تا حکومت رضا شاه و دخالت نظمیه که نظم و قرار و نسق و عبور و مرور و ساعت خروج و دخول برای دستهها معلوم شده اینگونه وقایع بآخر انجامید.
در میان دستهجات دستهی میدان، از همه شریرتر و پرآزارتر بود و کمتر سالی بود که مشاجره و منازعهای برپا نساخته، قتل و کشتاری براه نیندازد و از رؤسای این دسته بود حاج خداداد که (حاج خودداد) ش میگفتند و (علی خنازیری) که هم جزء رؤسای دسته و هم از رؤسای اشرار بشمار میآمد و رئیس دسته سنگلج (مشد حسن لش) و چنانکه ذکر شد این دو دسته بیش از دیگران بیکدیگر میآویختند و رجزهائی نیز جهت تحریک و بهانهی بهم پریدن داشتند که در سینه زدن بجای نوحه بکار میبردند باین صورت که میدانیها برای سنگلجیها میخواندند:
شیر سنگلج مشدی حسن لشاول خودشو بعد پسر عمهش!
و سنگلجیها میخواندند:
سر میدون یکیشون حاجی خدادادکه پس خونه به پیش خونه گرو داد
خنازیری دوم مرد مددکارکه با یک چک دمر شد توی بازار
و شعاری از طرف میدانیها برله (حاجی معصوم) یکی از یکهبزنهای میدان:
بقربون دو بازوت حاجی معصومکه برق قدّارت تهرونو لرزوند.
بهر صورت: این دستهها از روز هفتم محرم با برخورد (زهیر) با قافله کربلا و خبر
ص: 390
دادن بحضرت حسین شهادت (مسلم ابن عقیل) نماینده حضرت که حضورش از طرف کوفیان با نامههای فراوان خواسته شده بود رسما براه میافتاد و با این اشعار شروع بفعالیت مینمود:
ساکنان عرش را شد اشک غم جیحون دریغبیگنه شد شهریاری غرق خاک و خون دریغ
بیپسر عم شد حسین ای روزگار سفله، دادکوفه شد ماتمسرای مسلم ای گردون دریغ
تا شب یازدهم که (شام غریبان) براه افتاده، دستهها در تاریکی و عزا بدون هیچ پیرایه و چراغ، تنها با چند شمع که بدست کودکان داده میشد و شب غربت و اسارت و بیسرپرستی اهل بیت امام بود حرکت کرده:
شب شام غریبان است امشبحسین تا صبح نالان است امشب
دم و نوحهشان میشد و روز سوم امام که (طایفه بنی اسد) ظاهر شده نعشها را بخاک میسپردند و نمایش سیار آن تا سال دیگر تعطیل میگردید.
باید گفته شود که این تعزیهها اعم از ثابت و سیار و سوگواریها و مرثیهسرائیها تمام با مشاعره و زبان شعر اجرا شده برگزار میگردید و دستههای موزیک و مزقان که این اشعار را در دستگاهها و مقامات مختلف موسیقی همراهی میکردند و در این زمینه شاید عالیترین و کاملترین نمایش مذهبیای بود که بانجام میرسید.
اینک تا صحنههای آن و مکالمات شعری کارگزاران این تعزیهها روشنتر نموده شود بترتیب گوشههائی از هر نمایش آن نمونه میآوریم:
خطاب امام حسین به همراهان در ورود به کربلا در اثر تغییر حالت ایشان از رسیدن بآن سرزمین و ملهم شدن از الهام غیبی که این همان سرزمین بلاخیز میباشد:
دوستان و همنشینان کربلا نزدیک شد- کربلا نزدیک شد یعنی بلا نزدیک شد ... الی آخر در اوصاف آن سرزمین.
صحنه دوم سر راه گرفتن (حر) بر قافله امام و مکالمه میان امام و حر و شناختن امام را و توبه کردنش بدست ایشان و بحمایت او بجنگ رفتن و رجز خواندن و بقلب سپاه زدن و شهید شدن:
منم مرد بافرّ و فرهنگ حُرمنم فارس عرصهی جنگ حُر ...
تا توبه و شرمساری او نزد امام با این شعر:
ص: 391 بیشتر از سپاه کوفه و شاممن گنهکارم ای امام هُمام
صحنه بعد مکالمه شمر با حضرت عباس، با توسل به خویشاوندی و اینکه ترک امام نموده به لشکر ابن زیاد بپیوندد و جایزه و خلعت و مقام دریافت نماید با این ابیات:
که ای ز تیغ تو هر شیر را بسینه هراسنهنگ صولت دریای پردلی عباس
برادر تو که این فتنه زیر سر داردبغیر مرگ ندانم چه در نظر دارد
تو در امان یزیدی ز غصه دل مَخَراشبیا به لشکر ما پشت لشکر ما باش ...
و جواب ابوالفضل:
مگو برادر نامآور حسینم منغلام حلقه بگوش درِ حسینم من
کسی غلام تو بیدادگر نمیگرددغلام بیسبب از خواجه بر نمیگردد
و طرد کردن عباس شمر را از نزد خود و فرا رسیدن شب عاشورا و جمع کردن امام اصحاب را و خبر دادن شهادت ایشان را و اینکه مختار در ترک و پایداری میباشند که اگر بمانند کشته شده با راهنمائیشان که هر یک از تاریکی شب استفاده کرده راه خود در پیش بکشند با این شعر:
به پیش آمده کاری که چاره با من نیستاز این مقام ثمر غیر کشته گشتن نیست
و گر سئوال غایت کار است اشکار کنمکه روز بعد از این جمله زنده یک تن نیست
و جواب آنها:
که ای عزیزِ روانِ پیمبر و اولادبزندگانی دنیا پس از تو لعنت باد ...
و وقایع صبح عاشورا و بمیدان رفتن و کشته شدن یک یک آنان بدست کفار و رجزخوانی هر کدام از آنها در شادی آن حالت باین مضامین:
منم آنکه مردی شعار من استگذشتن ز جان اعتبار من است ...
و دیگری که از اصحاب حسین میگوید:
براه جان جانان سرسپردنبه از همچون زنان در خانه مردن ...
و رجز حبیب ابن مظاهر پیرمرد نود ساله:
رفتند رفیقان همه، وز همراهانمن با قد منحنی فتادم دنبال ...
و تکلیف نمودن (مادر وهب) فرزند را بر حمایت امام در این سخن:
رضای من اگر شرط است چون من دادهام شیرتنگردم از تو راضی تا نبینم زیر شمشیرت ...
ص: 392
و کشته شدن وهب و جدال عباس با اعدا و رجزخوانی وی:
منم آنکه بابم علی ولی استکه شیرافکن عرصهی پردلی است
نمیترسم از بخت وارون شدنبود فخر من غرقه در خون شدن ...
و جدا شدن دست راست وی و گرفتن مشک آب را بدست چپ و گفتن:
دست چپم بجاست اگر نیست دست راستاما هزار حیف که یک دست بیصداست ...
و افتادن دست چپش نیز و گرفتن مشک آب را بدندان و رسیدن تیر ظالمی بر مشک و فرو ریختن آبهای آن و افتادن از صدر زین بر زمین و ناامید شدن از رسانیدن آب بخیمهها که اطفال برادرش العطش میزدند و او قول آوردن آب بآنها داده بود و رسیدن حسین بر سر نعش برادرش عباس و وصیت کردن عباس به برادر:
مرا بخیمه مبر تا که حالتی دارمچرا؟ ز روی سکینه خجالتی دارم ...
و پس از آن تاختن خود امام بمیدان و اتمام حجت کردن و دلاوریهای بسیار و بر خاک و خون فکندن اکثری از سپاه دشمن را پس از کشته شدن یکایک اصحاب و پسر و برادر و برادرزادگان و یکه و تنها ماندن و فریاد مظلومی و بیکسی بلند کردن و طلب یاری نمودن و صحنه قتلگاه و خنجر و شمشیر و نیزه باریدن به پیکر حسین و نشستن شمر بر سینه وی و سر خونآلودش از میان گرد و غبار میدان برآمدن و بر سر نی رفتن و نعره و ضجهی سینهزنان و مردم با این نوحه:
وای حسین کشته شدنور دو عینم چه شد ...
و حسین حسین گفتن سینهزنان و مردم و به سر و روی زدن و غش و ضعف کردن رقیق قلبها و اتمام تعزیه و دسته و ختم نمایش.
و اما جامعترین و کاملترین دستهها دسته عربها بریاست حاجی قاضی بود که آخرین صحنهاش درست هنگام ظهر در حضور درباریان که در ایوان سر در شمس العماره نشسته بودند و در میدان شمس العماره انجام میگرفت، باین صورت که (زعفر جنی) یا بقول عوام جعفر جنی یکی از سران قوم جن و (ملک منصور) یکی دیگر از سلاطین جن با یارانشان بحضور امام آمده اجازهی یاری میخواستند و امام هر یک را با زبانی که محتاج بکمک ایشان نمیباشد قانع کرده مرخص مینمود و پس از شهادت امام و بلوای عام سپاه بپیش میآمد و دود و گرد و غبار از زمین و آسمان بعلامت خشم طبیعت و دگرگون شدن نظام عالم در اثر
ص: 393
شهادت حجت خدا برمیخاست و لشکریان بخیمه خرگاه امام هجوم برده خلخال از پا و گردنبند از گردن و گوشوار از گوش اطفال میکشیدند و در آخر که آتش بخیمهها میزدند و فرار اطفال دامن سوخته از اطراف و فریاد و فغان و شیون و شین زنان حرم و ماندن بیمار کربلا در میان شعلههای آتش نشان داده میشد و با سوزاندن چادرها نمایش بپایان میرسید.
همین دسته هم بود که روز سوم امام یعنی دوازدهم در همین میدان بنام دسته (بنی اسد) ظاهر شده با این نوحه:
سوم سلطان دینهنعش پاکش بر زمینه
به دفن و کفن کشتگان میپرداخت و بر قبور آنها علامتگذاری میکرد و از طرف دربار عبا، قبا، طاقشالهائی که انعام میگرفت، و برای کسب صله و جایزه روانه سفارت افغانستان و سفارت مصر و ترکیه و مجلس شورا و خانه ظهیر الدوله شده از هر جا خلعتهای جداگانه دریافت مینمود.
دقت کارگردانی در دستهها
قابل ذکر است که گردانندگان این تعزیهها برای جلبنظر، از هیچ کشش و کوششی فروگزار نمیکردند و تا هر بیننده را از پیر و برنا راضی نموده باشند برای هر یک و هر ذوق و سلیقه صحنههائی میساختند، از جمله برای پیران و سالخوردگان تعزیه حبیب ابن مظاهر و داستان (مسلم ابن عوسجه) را که عاقبت بخیری پیران را در راه امام معلوم میکرد نمایش میدادند و جهت تشویق مادران جواندار که پسران خود را وادار بخدمت امام کنند قصه (مادر وهب) و پسر بمیدان فرستادن او را در صحنه میآوردند و برای مردان میان سال دلاوریها و شهامت، شجاعتهای عباس علمدار و حر شهید ریاحی را و برای تسلای معصیتکاران (توبهی مرد نصرانی) و مسلمان شدنش بدست امام و در رکابش شهید شدن را نمایش میدادند و برای دختران و پسران نو رسیده، عروسی قاسم و بحجله رفتن وی و جهت حظ بصر هیجده ساله خوش آب و رنگ علی اکبر را داخل دسته میساختند، که مخصوصا این دو صورت اخیر مثل عروسی قاسم و بمیدان رفتن علی اکبر با آن شکل و شمایل و زره و کلاهخود و پر و ابلق و حمایل و شمشیر و نیزه و سپر و سوار بر اسب که چون خورشید میدرخشید از پرطالبترین صحنههای تعزیه بود که دل هر پیر و جوان را بلرزه درآورده دهان
ص: 394
هر مشتاق پر آب مینمود.
عروسی قاسم
قاسم ابن حسن یعنی پسر برادر سیزده ساله امام حسین وقتی یک یک یاران عمو را مینگرد که بمیدان رفته کشته میشوند، بخدمت عمو رسیده اذن جنگ میطلبد، اما عمو که یادگار برادرش را نمیخواسته بکشتن بدهد جهت انصرافش او را بخیمهگاه برگردانده برایش بساط عروسی برپا میسازد! با این ابیات:
یکدم ای محنت نصیبان غم ز دل بیرون کنیداز حنای عیش قاسم دست و پا گلگون کنید
یکدم ای زینب بفکر شادی قاسم بکوشطفل ناشاد حسن را رخت دامادی بپوش
و به زینب و کلثوم و ام لیلا دستور میدهد تا قاسم را نظیف کرده، زینت نموده، دست و پایش را حنا گرفته، گیسوانش را شانه کشیده، چشمانش را سرمه آلوده، فاطمه دختر نه سالهاش را نیز آرایش کرده، لباس عروسی بپوشانند و خود خطبه عقد آنها را خوانده روانه حجله عروسیشان مینماید و در اینجاست که با همه اشعار سوزناک مادر قاسم که گوئی رخت عروسی پسر را لباس عزای او مینگرد و ناله چنین سر میدهد:
از عطش قاسم کباب است این چه نو دامادی استسوی کشتن میروی برگو چه جای شادی است
کو حسن بابت که بیند رخت دامادی برتاین چه دامادیست ای قاسم بمیرد مادرت
باز بقدری ساخت و ساز حجله زیبا و دوستداشتنی و عروس و داماد در غنج و دلال میروند که هر بیننده را مجذوب ساخته اوضاع و احوال عزا را فراموش میکنند!
علی اکبر نیز با سنین میان شانزده تا هیجده، نوزده، با روی نازنین و تلئلو جبین و کاکل پرچین که از میان دهها نوجوان زیبارو انتخاب میشد با زره و شمشیر و خود و سپر، بر صدر زین، از مظاهر دلپسندی بود که شامل شوق هر پیر و جوان میگردید، و حضرت عباس جوان میان سی تا سی و چهار و پنج با یال و کوپال و برز و بازو، همراه سیمای دلنشین و گونه و لب و چشم و ابروی سرخ و سیاه کرده که آرایش تمام مینمود مطلوب دل هر زن و دختر جوان که خود را فدائی قدومش میساختند.
این همان علی اکبر و حضرت عباس بود که علی اکبرش از طرف ذکور بازها و عباسش از جانب دختران و زنان بخروش افتاده مورد تفقد قرار میگرفت و در خاتمه دسته و
ص: 395
تعزیه دستمال بستههای آجیل و شیرینی و بغچههای پیراهن، زیرشلواری، دستمال، جوراب و قوارههای قبا لباده، لباس و کیسه پولهای زیبای طلا، نقرهای بود که از جانب بانوان و دختران به ارث رسیده و مایهدار تقدیمشان میگردید و همان علی اکبر حضرت عباسهائی که بعد از محرم، ماه صفر در دستههای مطرب، بچهرقاص و جمشید خان، فریدون خان شده، مترس زن حاجیهای دسته گردیده، غمزدای دل ذاکرین حسین میگشتند!
شیر و فضّه!
تعزیه شیر و فضه هم یکی دیگر از داستانهای تعزیه بود باینصورت که چون در شب روز عاشورا یعنی شب یازدهم نعشهای شهدا بر زمین میماند و (زینب) وحشت دریده شدن آنها را از جانب سباع میکند (فضه) کنیز خود را دستور میدهد تا به بیشهای که در آن نزدیکیها بوده رفته از جانبش به شیری که در آن منزل دارد بگوید که آمده عهدهدار حفاظت اجساد کشتگان او بکند و فضه که در اینجا بجایش پسرک خوشبروروئی میباشد به (عماری شیر) داخل شده پیغام زینب را میرساند و بعد از مدتی که لازمه طول مذاکره با شیر میباشد همراه شیر بیرون آمده بخدمت زینب میرسند.
تعزیهای که در یکی از سالها، در دسته چاله میدان که فضه بسراغ شیر میرود چون پرده بیشه او پس میزنند شیر را که لش نکرهای بوده مینگرند که بر (فضه) آویخته جلو دهانش را گرفته پسرک زیر چنگ و بالش تقلا میکند! و چه بارها هم که از اینگونه ماجرا و همچنین درباره قاسم و عروسی او اتفاق افتاده، فضه و عروس گرفتار حمله شیر و قاسم شده رد و بدل پیغام و عروسی حقیقی میانشان واقع شده بود!
این دستهها اگرچه از طرفی نمایشات کامل عیاری از وقایع تاریخی صحرای کربلا و شعائر شیعه بود اما از سوئی متأسفانه چنان فساد و فتنه و بیادبی و جسارت از آن بظهور میرسید که گفتی این تشکیلات تنها بخاطر انجام بدکارگی و رذائل و اظهار ناپاکی و اطفاء
ص: 396
چند تن از تعزیهخوانها. به ترتیب از راست به چپ: شبیه ابن سعد، حضرت عباس، حضرت علی اکبر، امام حسین (ع)، سکینه، ملاهادی نقیب «تعزیهگردان». حضرت زینت که سر بر روی زانوی پسر برادرش امام زین العابدین گذارده است، در این سئوال که حضرت زین العابدین که علی اوسط و فرزند میانی حضرت حسین ابن علی و کوچکتر از علی اکبر هیجده ساله و بزرگتر از علی اصغر بوده چگونه میتوانسته در این سن و سال بوده باشد؟
ص: 397
دسته دیگر از تعزیهخوانها که مردهایشان نقش مردان و زنان کاروان کربلای حضرت حسین را ایفا و بچههایشان که در اسارت فرزندان خانواده امام میشدند.
ص: 398
تعزیهخوانی در کاروانسرای ارامنه، واقع در بازار پارچهفروشها.
ص: 399
توضیح عکس در ذیل خود آن آمده است.
ص: 400
اشباه حضرت علی اکبر در سمت راست، در کنار عمویش حضرت عباس.
ص: 401
صادق خان نمکی که ابتدا نقش حضرت قاسم و در بزرگتر شدن نقش علی اکبر را اجرا مینمود.
ص: 402
به مطالب عکس رجوع بشود.
ص: 403
شهوات و اغفال نوامیس مردم، جهت بازگذاری دست پلیدان به زشتکاری و تخریب شعائر اسلامی و مذهبی ترتیب داده شده است، وسائلی که تا دختران پس پرده و پسران چشم و گوشبسته وارد فحشاء و فساد شده اسباب کامدهی و کامستانی اوباش شهر بشوند، به همانگونه که بصورت بالماسکه و کارناوالی «که بعدها در بازی تجدید قرارداد نفت براه انداخته شد؟!» درآمده بود که مگر تنها برای خوشگذرانی و سرگرمی و درهم افتادن زن و مرد و کسب لذت هرزگان درست شده است؟!
بدین جهت در این اوقات خانوادههای محترم حفاظت زن و فرزندان خود را هرچه شدیدتر نموده، ممانعتهای در و بیرون رفتن آنان را هرچه قویتر ساخته با تمام حواس بصیانت ایشان میپرداختند، تا آنجا که مخصوصا در ده دوازده روز اول محرم خود را بخاطر آنها در خانه زندانی ساخته صواب مواظبت نوامیس خود بر ثواب روضه و تعزیه و گریه و زاری بر امام علیه السلام زیادتر میدانستند.
عروس ملا هادی!
تا شوق مردم را نیز بدیدن این دستهها و تعزیهها نکوتر معلوم بکنیم ماجرای زیر را مثال میآوریم، بر اینکه ملا هادی نامی که یکی از تعزیهگردانان نامی تعزیههای معتبر مانند تعزیه تکیه دولت بود و بآن خاطر که از طفولیت بآن کار وارد و از قاسمخوانی و علی اکبرخوانی، تا به عباس و امامخوانی رسیده، کل مراحل آن پشت سر گذارده، از زیر و بم و مسائل پشت پرده و مفاسد آن اطلاعات دقیق داشت، در این دهه خانواده را از در و بیرون رفتن و پا از خانه بیرون نهادن ممانعت اکید مینموده و چون این حبس و توقیف ممتد میشود سالی عروسش دل بدریا زده از اسباب تعزیه لباس زینب آنرا بتن کرده در ازدحام تعزیهخوانان خود را بجای زینب دسته جا زده یکی از شتران دسته را سوار شده روانه میشود که دستاندرکاران هم بر او گمان زینب واقعی میکنند تا طبق معمول به تکیه دولت و حضور شاه رسیده نوبت خواندن او میشود و چون چندین بار تعزیهگردان بر او نهیب زده طلب ادای کلام میکند و درمانده میشود صدا بلند کرده میگوید: من زینب زیادیام- عروس ملا هادیام، که
ص: 404
شاه متوجه و سخت بخنده آمده علاوه بر انعام و خلعتیای که برایش میفرستد، جهت متعلقات ملاهادی هم غرفهای در تکیه مخصوص میکند. دیگر تا همچنین استظهار سالخوردگان را از بیآبروئی دستهچیان و برای خانوادهها زشتی تماشای دسته را ضمیمه کنیم این جملهای بود که مادرها و مادربزرگها در جواب عروس و دخترهائی که با صدای طبل و شیپور هیجان زده شده، برای تماشا چادر بسر انداخته، یکدگر را صدا زده (آی دسسه!) با بدلحنی برخورد دارنده میگفتند (هونگتونو ببرین به همهش برسین!) و در صورت توانایی و قدرتبرشان گردانده در خانه را تملیک میکردند.
این هم شعری بود که سینهزنها و افراد دستهی ملا هادی برای او ساخته بودند که چون مسیر حرکت طولانی شده یا معطلی زیاد میگردید، دم گرفته، با زدن سینه میخواندند:
سنگک و آش رشتهآملا ظهر گذشته
نون و پنیر و پسسههلاک شدیم و خسسه
نون و پنیر و پونهآملا گشنه مونه
همراه چند سینه پشت هم: آملا گشنه مونه، آملا گشنه مونه.
دستههای شاه حسینی- (شاخسینی)
ضافه بر دستههای روز دستههائی نیز در لیالی دهه اول محرم برای شبها بود که از شبهای سوم و چهارم بطور مختصر و از آن پس بهتر و کاملتر میگردید، دستههائی برای تیغ زدن و قمه زدن، به همدردی تیغ و شمشیر و سنان و نیزههائی که ببدن حسین و یاران او رسیده بود، که این شبها عمل نمایشی آن و روز عاشورا واقعیت آن که با تیغ و قمه و قداره و شمشیر و کارد بر فرق خود کوفته از همش درانده غرقه بخون بشوند اجرا میگردید!
نمایشی بسیار مهیب، اما با نظم و ترتیب و قاعده خاص و اسباب و تجهیزاتی چشمگیر بسیار دیدنی، همراه چراغهای حبابدار و لالهها و طبقهای چراغ زنبوری پایه کوتاه و پایه بلند و جارو چلچراغ، همراه بیدق و علم و کتل و علامتهای بیشمار و (مشعل) های مخصوص بیست، سی، چهل، تا صد شاخه شبیه علامت از (تک پایه) و لاله طهران قدیم ؛ ج2 ؛ ص405
ص: 405
و چراغ زنبوری و آئینه و شمعدانهای زیاد و بسا اسباب و لوازم دیگر که هر بیننده را مجذوب مینمود، باین صورت که:
اول موزیک و مزقان کاملی که در پیشاپیش ترنم مینمود و سپس بیدقهائی طبق بیدقهای سابق الذکر که در طلایه دسته حرکت میدادند و اطفال خردسالی از چهار و پنج تا نه و ده ساله در پس آنها به خط پشت سر هم که هر یک تک پایهای در دست داشتند حرکت میکردند و دنبال آنها باز تعداد بسیاری بیدقهای الوان از رنگهای سبز و زرد و سیاه و سرخ یک تیغ که بر سر چوبهای بسیار بلند افراشته بود حرکت داشت و در پس آنها تعدادی طبق چراغ و لاله که با اشکال بسیار قشنگ زینت شده بود، بخط مستقیم راه میافتاد و از عقب آنها یکی دو سه علامت و از عقب آنها دسته تیغزن از اطفال و نوجوانان میان پنج، شش تا پانزده، شانزده سالهی سراپا سفید (کفن) پوشیده و از پس ایشان باز تعدادی بیدق و (علم) و (کتل) و (طوق) و دنبال آنها باز چند طبق چراغ به ردیف دو طرف و پشت سر آنها چند مشعل و بعد از آنها یکی دو علامت بزرگ و دنبال علامتها دستههای مردان کفن پوشیدهی حمایل بسته که از سر تا پا سفید پوشیده، سر خود را با پارچه سفید بسته حمایلی افکنده غلاف قمه قدارهشان بر آنها آویخته و حربههایشان در دستشان آخته بود و از پهلو حرکت کرده با دست چپ کمر رفیق بعدی و با دست راست قمه، قدارههای خود را حرکت داده،- صدای (سنج) بطور منظم که یک قدم بجلو هشته پای دوم را بجای آن میگذاشتند و یک
ص: 406
آهنگ و با صدای مهیب شاخسین- واخسین «یعنی شاه حسین وای حسین» میگفتند و در عقب آنها و دسته مزقانچی دیگر در عقب اینها و باز بیدقها و علم کتلها و پس از اینها یک یا چند دسته سیاهپوش سینهزن و در آخر قرآنخوانی که با دستهای از معمرین حرکت کرده قرائت قرآن میکرد و لابلای دسته و اسبابآلات آن و حجلههای زینت کردهای که با چراغهای نورافشان حرکت مینمود.
کفنها شامل پارچه سفیدی سرتاسری بود که میان آنرا دریده سر از آن بیرون کرده کمر آنرا با پارچهای از سر خود آن محکم کرده یا کمربند میبستند و یا برای خودنمائی و جلوه و جلال بیشتر بشکل پیراهنی بلند ساده دوخته بتن میکردند و دستمالی از سر خود آن بسر میبستند.
قمه زدن و تیغ زدن یکی از نذرها بود که به همدردی شهادت حسین خود را مجروح و خونین میساختند که در این شبها خود را برای تحریک و تقویت روحیه جهت روز دهم مهیا میساختند و بطوریکه گفته شد این از تماشائیترین دستهها بود که در این ایام حرکت مینمود، از آنجا که هم در شبانگاه براه افتاده چراغها و مشعل، طبق، حجلههای نورافشان آن جلوهگری و زینتبخشی مینمود و هم از جهت حرکات مدهش و هولناک شاه حسینیها که یک جور و با هم و یکنواخت پا بجای پا کوفته حربههای برّاق خود را که در برابر نور چراغها تلئلو مینمود از جلو صورت بالا برده پائین آورده فریاد مهیب شاخسین- واخسینشان که بوی خون از آن بمشام میرسید، طنین میافکند که هم جلبنظر و هم موجب هراس و دهشت میگردید، اضافه بر سواران مکمل مسلح سراپا غرق آهن و فولاد شمر و سنان و خولی و حرمله و در میانشان امام و صغیر و کبیر مظلوم او که در میان هر دسته ظاهر شده فریاد استغاثه بلند کرده با اشعار و نواهای حزین طلب یاری و آب و کمک نموده، دشمنان خون آشامشان که رجزخوانان بر آنها حملهور گردیده، واقعهی خونین کربلا را ظاهر میساختند، و طبقکشها و علامتکشها و مشعلکشهای آن که در هر چند قدم جلوشان دود منقل اسفندها بآسمان رفته بزیر اسبابآلات پر زرق و برق پر و ابلقدار خود چرخیده، سر هر سه راه و چهار راه و جلو هر مسجد و سقاخانه و خانه و دکان هر بزرگ و اعیان چرخیده، با علامت که آنرا به لنگر درآورده با خم و راست کردن تیغههای آن احترام گذارده سلام داده، از زنگ و زنگولههای آن صدا برمیآوردند، مناظر شادیبخش و غمافزائی را
ص: 407
نشان میدادند هر تماشاگر را مبهوت مینمود!
جنگ مغلوبه
اما با همه این زر و زیورها و تجملات این دستهها نیز از آسیب برخورد و مفسده و خسارت در امان نبوده، بهمان صورت که دستههای روز، بر سر پیش و پس افتادن و جلو و عقب رفتن دچار برخورد و آسیب میشدند اینان نیز بهمان بلیه دچار میگشتند، البته نه از جهت راه نداشتن و راه بریدن و امثال آن که از بازار تنگ نمیگذشتند، بلکه از جهت چشم همچشمی و بهتر، بدتر بودن دستههایشان که یکی مجللتر و مکملتر و آندگری ضعیفتر و بیمقدارتر افتاده بود و همین ناتوانی مدیریت و گردانندگی باعث حسادت و کینه و عناد گردیده، سبب منازعه و حمله و بهم ریختن و خراب کردن و شبیخون زدن به دسته برتر میشد و با بهانهای همه زحمات و سرمایه دستهی محسود در هم کوبیده نابود میگردید، به اینصورت که چون دستهای جلب توجه کرده مورد تحسین مطلعان قرار گرفته بدریافت طاقشال و جایزه نائل گردیده، جلوش گاو و گوسفند کشته شده بود چند نفر از دسته رقیب مأموریت تخریب یافته، میان جمعیت آنان رفته، همچنانکه طبقکش و حجلهدار و علامتکش جلو خانه بزرگ و برابر مسجد و سقاخانهای به شیرینکاری و چرخیدن میپرداخت نک پا جلو پایش گرفته، یا پوست خیار، هندوانه، خربزهای بزیر پایش انداخته خود و طبق و خوانچه و حجله و علامتش را سرنگون کرده نقش زمین مینمود.
در شبیخون کافی بود که طبق و مشعل و حجلهای واژگون شده حواس اطرافیان را متوجه خود گرداند که به سرعت طبق، حجلهها و علامت، مشعلهای دیگر هم بهمین بلیه گرفتار شده دچار دستبرد میشدند و طولی نمیکشید که بگمان هجوم دشمن چوب بیدق، علم، کتلها کشیده شده و از میان دو نیم گردیده، در تاریکی شب خود دستهگیان بجان هم میافتادند، علی الخصوص که با دسته دیگری هم برخورد کرده سؤظن بآن دسته ببرند که از مغلوبه جنگ و فرود آمدن چوب و سنگ و قمه و قداره و برق و صدای نیزه و شمشیر اسباب دسته و وحشی شدن و رمیدن اسبان و افتادنشان در میان مردم سر و دست و پاها که شکسته
ص: 408
تماشاچیهائی بزیر دست و پا رفته نعشهائی که در آخر بجا مانده، اسبابآلات درهم شکستهای از چراغ لالهها و علامت، طبق، خوانچهها که معبر را میپوشانید، بزودی یا در سال آینده که همین عمل درباره دسته رقیب صورت مییافت و اختلافاتی در جنبهی چشم همچشمی و رقابت که استمرار میگرفت.
بجز برتری و کمتری تشکیلات دسته، اسباب دیگری نیز بود که موجب کدورت میان سران دستهها شده کارشان به اینگونه امور میرسید، از جمله حرکت دستهای از جلوی تکیه و حسینیه و گذر و بازارچه و محلهای دیگر که مورد احترام واقع نشده پیشواز و استقبال نگردیده، اسفند جلوشان دود نکرده در مواقع خاص گاو و گوسفند جلو پایشان نکشته، (علامت جلوشان نکشیده خوش آمدین) و بدرقهشان نکرده باشند.
دیگر حرکت دستهای از مقابل و کنار هم و اینکه (علامت وارد) یعنی علامت دستهای که به دسته دیگر رسیده باشد سلام نداده باشد و سلام علامتها این بود که بمجرد رسیدن به دستهای، پیشکسوتترین علامتکش آن با علامت خود از دسته جدا شده، جلو آمده، هر چند قدم یکبار علامت را به لنگر آورده، تیغه آنرا بنشانه تعظیم بطرف دستهی مهمان پائین آورده ادای احترام نماید و علامتکش دسته مقابل نیز بجوابگوئی از دسته خود کنار گرفته بهمانصورت تعظیمکنان و سلام دهان جلو علامت میزبان بیاید تا بهم نزدیک شده کاملا تلاقی نمایند و آنگاه دو علامت یکقدم فاصله گرفته دو مرتبه خود را بهم کوفته دقایقی در آن حال باقی بمانند و بهمین قرار مجددا از هم جدا شده تعظیمکنان و سلام دهان عقب عقب رفته بدسته خود بپیوندند.
همین سلامها هم بود که علامت صلح و آشتی و ندادن آن نشانه کدورت و بیالتفاتی و سردی و بیاعتنائی و احیانا خصومت و بهانهجوئی نزاع و (سنگ واکنی) میآمد، اگرچه به سقاخانه و سر در مسجد و تکیه و خانه و حسینیه و مثل آن بوده باشد که همه دلیل بر بیتوجهی به اهل آن محل و آن گذر و کوچه و صاحب خانه و بزرگ محله بحساب میآمد و مسببی که اهل آن کوچه و گذر و محله را بر علیه دسته بیادب تحریک کرده بر گوشمالی او به دستهبندی و مقابله برآمده تصفیه حساب نمایند، اگرچه خارج از ایام عزا و بهم ریختن
ص: 409
دسته و از میان بردن تجهیزات و اسباب و لوازم عزاداری بوده و از طریق (یسرکشی) و صفآرائی و حمله به کوچه محلههای آنها بوده باشد.
در هر صورت این کشمکش و نزاعی بود که همه ساله و همه اوقات میان دستهجات و افراد محلات برقرار و مخصوصا در ایام عزا که سبب اتلاف جان و مال عدهی بسیار گردیده (آب گلآلود و بازار آشفته) ای که مفت بران و لشوش از آن استفاده کرده، اموال بسیاری از مردم را بجهت برگزاری سوکواری امام میآوردند بالا کشیده تصاحب میکردند!
قمهزنی
اشاره
باری دستههای قمهزن شبهای هفتم و هشتم و نهم و دهم با صورت و تشکیلات سابق الذکر بنمایش و تظاهر برآمده، دور کوچه محلهها براه میافتادند و سحر روز عاشورا کفن بتن، با هیبت و مهابتی صد چندان، اما فقط با چند بیدق و کتل، خالی از تمام ظواهر شبانه، چون جنگجویانی که آمادهی انتقام خون عزیزان خود میشوند، با پردلی و بیباکی تمام، رجزخوانان و نعرهزنان خود را به امامزاده و حسینیه و تکیه خود رسانیده، تشکیل دستهها و گروهها، باین صورت که اطفال و نوجوانان در یک جوخه و جوانان و تازه سالان در گروه خود و میانه سالان و سالمندان در جرگه خویش معلوم میشدند داده آمادهی حرکت میگشتند و سردسته و ناظمان هیئتها با تیغهای سلمانی جلو آمده مبتدیان، یعنی اطفال تازه نذر شده و تیغ نذرداران ترسو را هر کدام چند تیغ بجلو سرهای تراشیدهشان زده رنگ خون بنظرشان رسانیده حرکتشان میدادند و نوحهخوانها شروع بنوحه خواندن و سنجزنها و سینهزنها به سنج و سینهزدن پرداخته، قمهزنها بسیاق سابق که دستهای چپ را به کمر یکدگر گرفته، با دست راست قمه قدارهها را بالا و پائین آورده، حیدر، صفدر، شاخسین، واخسین کرده در دو صف مقابل هم طی طریق مینمودند تهییج یکدگر میکردند، تا وقتی که نوحهخوان آهنگ نوحه را تغییر داده: صدا به: حسین تنها بمیدان میرود اللّه اکبر- برای دادن جان میرود اللّه اکبر، و حسین وای حسین وای بلند نماید و شروع قمه زدن دسته جمع شده، میاندار دسته در فاصلهی خیابان مانند وسط دو ردیف قمهزنان نمایان گردیده، با نعرهی از جا کننده فریاد (یا حسین ...)
ص: 410
کشیده اولین قمه را بسر خود فروآورده خون از آن بجهاند، و از این حرکت بود که دیگران هر یک با شمشیر و قمه قدارههای خویش بجان خود افتاده با کوبیدنشان بسر و مغز پس و پیش کفن آغشته بخون بکنند، و با هر بانگ (حسین وای) نوحهخوان که ضربه به ضربات بیفزایند و کمکم که تحریک هیجان و چشم همچشمی که بر آن مزید گردیده، بقول خودشان، خون جلو چشمشان گرفته، خود و شعور نداشته فراموش نموده، تا حد از خود بیخبری و از پادرآمدگی دنبال بکنند!
اگرچه رسم و قرار بر این بود که هر کس بفراخور نذر و بنیه خود قمه زده، بقیه وقت دسته را بخاطر دیگران، مثال میهمان کم غذا که باید تا آخر سفره با دیگران همراهی کرده کنار نرود، همکاری و هماهنگی داشته به پنهان قمه بسر بزنند، اما وقتی معرکه گرم و قمهزنان از خود بیخود میشدند نظم و نسق از میان رفته، پهنا و لبه و پشت و دم حربهها و مقدار زدنشان فراموش نموده، چه زیاد از ایشان که جهت خودنمائی که تمام کفن خونین نموده اسم در بکنند، چنان بیخودانه قمه قداره بسر میکوفتند که گاهی دم آنها از پوست و گوشت گذشته به جمجمه و گاهی به مغز سرشان میرسید، و بهمین خاطر برای جلوگیری از زیاده از حد نزدن و جلوگیری از خطرات آن پیشکسوتها که از بزرگترهای دسته بوده فرمانشان لازم الاجرا میآمد، اول با دستور و سپس با چوبهای کلفتی که در دست داشته جلو قمههایشان میگرفتند مانع زدنشان میشدند، ولی با این همه چه بسا فرمان و عمل آنها کاری از پیش نبرده، قمهزن تا از پا در نیامدن کامل که دست و پایش را گرفته یا بکولش انداخته از کارزار بدر ببرند دست از یاری امام نکشیده از همانجا روانه بهشت بشود!! و اتمام کار این دستهها هم
ص: 411
خلاف قرار دیگر دستهها که از حسینیه حرکت کرده باید به حسینیه بازگشته متفرق شوند وقتی بود که قمهزن قمهی خود را زده، یا بدوشش گرفته به دوا و درمان و جراح و معالجش برسانند و یا به نهیب عقل بخود آمده زدن قمه کافی دانسته از دسته جدا شده خود را به حمام یعنی محل مرسوم برساند.
تفاخر بر زخم قمه
از تعریف توصیفهای تا مدتهای قمهزنها هم بود که فلانی قمهاش تا کجای فرقش را شکافته بود و فلانکس چگونه قسمتی از گوشت سرش شهله شده روی گوشش افتاده بود و کفن فلانی چگونه نقطه آباد که خونی نشده باشد برایش نمانده بود و فلان کس و بهمانکس استخوان فرقشان تا کجا دریده تا ساعتها بیهوش افتاده بودند و آن یک چطور چپ و راست زده جراح از بخیهزدنش عاجز مانده بود و اندگری چگونه همه را که دیگر نفسش قطع شده بود ترسانده و آندگری چطور در دم آخر که جان میداد، هنوز حسین حسین مینمود، بعلاوهی اظهار افتخارات بزرگتر که امسال از دسته فلانی چند نفر مرده بود در حالیکه از دسته ما دو برابر کشته شده بود و از اعجابآوری تا آنکه با آنکه جسدش را بدوش کشیده بطرف حمام بردند و نقطه سالم در سر و مغزش نمانده همه از طرفش قطع امید کرده بودند با یک حمام رفتن و بیرون آمدن در شام غریبان شرکت کرد و خم به ابرو نیاورد و فلانی با بیاعتنایی به شکافهای سر که هنوز خونابه از آن بیرون زده، کهنه دستمالهایش را پرخون مینمود تا روز دوازدهم زیر علامت رفت و فلانی که با همه بدی زخم سرش که تا نزدیک ابرویش شکافته بود یک وعده حتی ورزش همان شب بعد از قمهاش را هم ترک نکرد، الی آخر از اینگونه مطالب، لاکن واقعیتش اینکه اگر این قبیل ... زخمخوردهها در ساعات اول و روز و شب نخست نمیمردند، در روزهای بعد تلف میشدند، بدلیل آنکه تا آخر ماه صفر و چندی پس از آن حجلههای مرگ و سوم و هفته و چهلمشان جلوخانهها و مساجد محلاتشان گذاشته شده بود، و در این حالت تعریف و توصیفهای بر سر خوبی و نیکی و صفای باطن و ثوابکاری و سعادتشان حرف و حدیثشان میشد که در راه امام حسین جان دادهاند و جزو شهدا محسوب شده، خداوند از این سعادتها نصیب همه نماید و در نعشبرداریها و (عماری) و
ص: 412
(حجله) علامتکشیهای برایشان که هر یک پس از تعریف و توصیف تشییع جنازههایشان که چقدر عقب تابوتشان بودند و حسرت خوردن بچنان مردنها و آرزوی این که ایکاش چنین جمعیت دنبال جنازهی خودشان بود و اظهار اشتیاق بچنان مقام و تحریک دیگران در خود به منزلت آنان رسانیدن که گفت و شنید پس از آنشان میشد!
دارو و درمانهای زخمهای قمه
از داروهائی که برای زخم و چرک و شکاف قمه، قداره بکار میآمد عبارت بودند از: اول آب خزینه حمام که زخمدار حتما خود را باید بآن برساند و از معتقدات و تجربیات بود که علاج هر زخم و جراحت آب گرم خزینهی حمام میباشد «فراموش نشود که این همان آب هم بود که وصفش در قسمت حمام آورده شده، آبی که هر بیمار و مجروح و مبتلا و آلوده در آن داخل شده شستشو مینمود و غالبا چربی و کثافات بدن افراد مانند مرق روی سوپ و شوربای مریض بروی آن زنگال بسته بود» و عجیب آنکه همان آب هم موجب درمان آن شده احتیاج بداروی دیگر پیدا نمینمود، تا آنجا که والد خود این نگارنده که قمه زدن آنچنانیها را از جمله داشمشدیگریها و خودنمائیها میدانست و غالبا با بکول گرفتن بحمامش میرساندند با همان یک دفعه بآب رفتن علاج میگرفت!
ص: 413
دیگر اعتقاد آنکه زخم قمه را خود امام حسین خوب میکند و علاجش را همان آب خزینه قرار داده لازم به دوادرمان دیگر نمیباشد، و بعد از آن که برای بریدگیها و شکافهای هولناک بکار میآمد: سوختهی پنبه. سوختهی پرمرغ. سوختهی موی آدمی و بهتر از هر مو موی سر خود زخمدار که میگفتند برو برگرد نمیکند. سائیدهی گچ که هم خون را بند آورده و هم موجب جوش خوردن آن میگردید. سائیدهی مازو، تار عنکبوت، خاک تربت «کوبیده مهر نمازی که از تربت حسین باشد یا تربیتی که جهت تبرک از کربلا آمده بود» (باید توجه داشت که غالب کزازها نیز از خاک تولید میشود!) روغن عقرب «روغن چراغ یا روغن کرچکی که در آن عقربهای زنده انداخته باشند». پیه و زردچوبه.
دسته سنگزنها
یکی دیگر از دستهها دسته سنگزنها بود که افراد آن بجای سینه زدن و زنجیر زدن و غیره هر یک دو قلوهسنگ بدست گرفته با نوای نوحهخوان و صدای سنج بهم میزدند، باین ترتیب که هر زدن آنها سه ضربه داشت که سنگزنها، در حالیکه دو صف دراز روبروی هم را تشکیل میدادند با خم و راست شدن، یکی را نزدیک زمین و یکی را برابر شکم و یکی را بالای سر میکوفتند، بر این نشانه که روز عاشورا از جانب اشقیا چنین سنگهائی بر سر و پا و سینه و بدن امام و شهدا خورده بود، و این شعر که سنگ و سینه را نه برای امام و بلکه بخاطر سود و شکم میزنند ساخته شده بود:
ما سنگ زنیم سینه زنیم آمورچه خانیمحلوا شله زرد خوب میتپانیم
شبیه زین العباد!
افرادی نیز نذر مصیبت امام زین العابدین (ع) داشتند باین صورت که از مدتها قبل از محرم مچ پاها و بیخ بازوان و حلقهی گردن خود را با زخم تیغ و نشتر و (تیزآب) مجروح ساخته به چرک مینشانیدند و در روز عاشورا و یازدهم و دوازدهم آنها را سوار شتر برهنه کرده مواضع مجروحشان را با زنجیر و غل جامعه بسته داخل دسته بتماشا میگذاشتند! بنشانهی
ص: 414
اسارت امام و اینکه با چنان حالتی او را ببارگاه یزید رسانیدهاند. جراحاتی که غالبا موجب موت نذر کردگان شده اینان نیز به دیگران میپیوستند!
قفل آجین
دیگر افرادی نیز بودند که نذر قفل آجین میکردند و آن نیز چنین بود که از مدتی قبل اندام خود با داروهای کرخکننده بیحس نموده، قسمتهای بدن، از گردن به پائین را سوراخها کرده از آنها قفل و تیغ و نیزه و خنجر و پیکان تیز و سیخ و میخ و درفش و چاقو و شمشیر و امثال آن میگذرانیدند و خود جلوی دسته به معرض نمایش میگذاشتند، تا جائی که از حدّت و زحمت جراحات و سنگینی آلات مگر جسد بیجانشان بود که طی طریق مینمود و بعضی را که سوار اسب میکردند. راه رفتنی که به سختی و مرارت بسیار صورت گرفته که هر قدمش لحظاتی طول میکشید و افرادی در اطرافشان مواظبشان باشند در سوار بودن، به همچنین که مراقبتشان از سقوط بکنند.
شمع آجین؟
این نیز تصورات دیگری از بلایای اسرا و شهدای کربلا بود که سر حسین در تنور خولی رفته، خیمه خرگاه امام به آتش کشیده شده، آتش از آنها بدامان زنان و اطفال صغیر امام سرایت نموده، لذا به تلافی آن! افرادی بگونهای قفل آجین نقاطی از بدن خود سوراخ نموده بر آنها شمع نشانیده روشن میکردند، که گاهی در تمام شدن شمع فتیله آنها از چربی بدنشان روغن میگرفت، بعلاوهی قفل و زنجیرهایی نیز که از نقاط دیگر تن میگذرانیدند و جلوی دسته، که جمعیت دسته هم باید بخاطرشان قدمها را تا حد توقف کند بکند حرکت میکردند.
اکنون اینان چه سخت استخوانها و سنگ جانهایی بودند که تا آن حد میتوانستند تحمل مشقت و عوارض بعدی آن نموده دم نزنند، باید از گورشان کشیده، از خودشان و آنها که ترغیبشان میکردند پرسید؟