گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
ماه ربیع الاول‌





اشاره

مقدمتا باید گفته شود این فصل را بخاطر بعضی از مطالب آن مایل به نوشتن نبوده، لاکن از آنجا که سطح وسیع و قسمت مهمی از تاریخ سیاسی و اجتماعی زمان مورد بحث را در برداشته، چشم‌پوشی از آن بی‌اطلاع نهادن نسل حاضر و پس از این و خیانت به تاریخ دیده شده مبادرت ورزیدم.
فصلی مربوط به کیش و طریقه و معتقدات که دشمن به تشخیص (تفرقه بینداز و حکومت کن!) با دستاویز آن چگونه مردم مملکت به دو دسته متخاصم تفکیک نموده، به اسم شیعه و سنی بجان همشان انداخته، وسیله آن تا بکجایمان کشیده چه به روزمان آورده بود؟! شیعه و سنی‌ای که خدایشان واحد و کتاب آسمانی و پیامبرشان واحد و تنها بخاطر اندک اختلاف به برانگیختن تعصب تا حد دو دشمن صلبی بطرف هم تیغ بکشند!
تعصبی منبعث از جهل و بیسوادی، و بی‌سوادی و جهلی که باعث کوری و کری و جلوگیر دید و شنید و تمیز و تشخیص دوست از دشمن و راه از چاه و پسند از ناپسند و مستعد هر تحمیق و تحریک و پذیرای هرگونه فریب و نیرنگ و دروغ و جهلیات و مزخرفات، از جمله تعصب کورکورانه بشود!
همان تعصب که برای استعمار موفق‌ترین و بهترین سیاست جهت وصول مقاصد امتحان شده، در آن حد فایده که بخاطرش سلاطین تراشیده، بزرگان و
ص: 10
سران خریده، عوامل از چهره‌های مختلف پرورده بخدمت گرفته، در آن نتیجه که گوشه‌ای از آن ذیلا ملاحظه میشود!!
ربیع الاول ماهی بود که بعد از دو ماه طیش و عزا و حزن و ماتم بجلو میآمد و چون کلمه (اول) به (ربیع) آن وصل شده بود پس لذا ماهی بود که ابتدا و اول هر کار در آن پسندیده و با یمن و شگون و خوشی و عافیت قرین میگردید، مخصوصا که تقاویم نیز در اغلب احکام روزانه آن کلمه‌ی (شاید) یعنی نیکو، پسندیده، خوب، سزاوار را آورده تکلیف به انجام امور میکردند، علی الخصوص که در دهه‌ی اول آن نیز با (عید ...) یعنی ... کشان (قتل ...) برخورد کرده، به قولشان ... بدرک واصل شده از میان رفتنش آبی بود که بر آتش دلهای سوخته‌ی شیعیان میپاشید و سعادت آن ماه را چندان مینمود! ازاین‌رو بمناسبت آن در شب اول این ماه مردها بسلمانی رفته سر و ریش‌ها را که به احترام امام شهید در دو ماهه‌ی محرم و صفر و بعضی بنا به بی‌اعتنائی از هفته‌ها و ماهها جلوتر نیز نزده بصورت هیولائی کریه و غول بی‌شاخ و دم درآمده بودند اصلاح نموده، میتراشیدند و بحمام رفته (واجبی) و خضاب میگذاشتند و البسه سیاه را از تن کشیده لباس غیر سیاه معمولی بتن میکردند و زنها خانه تکانی کرده بحمام رفته، نظافت نموده، چارقد و ملبوس سیاه را کنار نهاده سبز و سرخ و گلی و عنابی میپوشیدند و بزک و (بند و برمه) ی مفصل نموده، سرخاب سفیداب و به بالا و پائین دست میبردند، و کسبه کسب و کار خود از سر میگرفتند.
در این ماه بود که محاسبات معوقه‌ی کسبه تصفیه و تسویه شده، مطالبات وصول و بدهی‌ها پرداخت میگردید، از آنجهت که امور دادوستد به رونق و رواج افتاده، عقد و نکاح‌ها برقرار و شیرینی خوران عروسی‌ها بر پا و کار خرید و فروش بالا میگرفت و در این ماه هم بود که کاسب اگر بعد دو ماه کاری انجام
ص: 11
داده بود، داده بود والا باید کسادی‌ماه بعد از این را هم که ماه ربیع الآخر بود و کلمه (آخر) بدنبالش بود و هیچ کار و عمل و هیچ امر خیر مخصوصا نکاح و مزاوجت بآخر نمیرسید و مردم از آن احتراز میکردند تحمل بکند.
هر شب و روز این ماه برای مردم شب و روزی بمنزله ایام قبل از عید نوروز بود که چون از ماتم بیرون آمده بودند دست از آستین درآورده، از هر جهت دل از عزا بیرون میآوردند. از اینرو اعمالی قوی‌تر از (کلوخ‌اندازان) قبل از محرم را که پشت سر گذارده بودند، تجدید کرده، شیلان‌کشان خارج شدن از عزا میگرفتند، در این قرار که عرق شراب‌های نخورده در آن دو ماه را در روز و شب آن خورده خرمستی‌ها و بدمستی‌های فراموش شده را تجدید میکردند، مخصوصا در یکی دو شب اول ماه و در همین شبها هم بود که کار میخانه‌ها و عرق‌فروشی‌ها، شیرکخانه‌ها به اوج رواج میرسید و مست و بیخودهائی که در راه و بیراه افتاده، کار فحشاء و فساد امور عزب‌خانه‌ها و فاحشه‌خانه‌ها بکمال رونق رسیده، تا کم‌کم که عقده دلهای شصت، هفتاد روزه گشوده، اوضاع بحالت عادی برگشته خود را آماده‌ی شادی ... کشان بکنند؟!

جشنهای ده روز اول ربیع الاول‌

اصولا این ماه از روز اولش برای دوازده امامی‌های متعصب و شیعیان دو آتشه از علی مسلمان‌تر عید رفع القلم بحساب میآمد که از قدم نهادن در آن تا بیستم آن
ص: 12
جشن و شادی و عید و سرور گرفته مرگ خصم علی (ع) را بهم تبریک میگفتند. ایامی که در یکی از روزها یا دهه‌ی اول آن غاصب حق علی بدست فیروز یا (ابو لؤلؤ) ایرانی کاشی بقتل رسیده، شیعیان و هموطنان را خوشحال کرده بود و همین عمل بود که برای آن آدابی بر پا داشته، مجالس و محافل عیش و طرب و تقلید، نمایشاتی درست میکردند، که لازم میبینم طبق طبیعت بی‌نظری و دوری از تعصب‌ورزی و حب و بغض بهیچ یک از طرفین و حق‌داری نداری «که نظر و قضاوت در آن مربوط به مقتدایان و علمای طرفین میگردد.» و قبول جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه ... و (جهان را جهاندار دارد خراب- نه رستم و افراسیاب) و همه خلق خدا را یکسان و به یک چشم دیدن و محترم داشتن عقیده و سلیقه و فکر و اندیشه و نظر و ایمان و اعتقاد فرد فرد مردمان و کناره‌جوئی از قبولاندن و رد کردن فکر خود و دیگران، تنها بخاطر تکمیل تاریخ و نمایاندن احوال آنروز زمان ذکر بکنم. این اختلاف مذهبی «که نه مذهبی و بلکه مسلکی» و کینه و خصومت میان جماعت و اهل سنت که هریک دگری را دشمن داشته، عناد ورزیده امام و پیشوای آن یک را بباد دشنام و ناسزا گرفته پیروانشان را ملامت و استهزاء میکردند، مربوط به دیروز و امروز نمیگردید، بلکه از قرون متمادی یعنی از صدر اسلام و روز (سقیفه بنی ساعده) که بنی امیه از غیبت علی و بنی هاشم که به کفن و دفن پیامبر مشغول بودند استفاده کرده، ابو بکر را بخلافت برداشتند اصله‌اش نشانیده شد و ریشه دوانید و تولید فریقین نموده میان مسلمین تفرقه افکند، که در ایران این اختلاف بمناسباتی از جمله حب علی و اولادش بجهات مختلف از جمله حمایت علی از اسرای ایرانی و بزرگداشت بزرگان آن در استیلای بر ایران در زمان یزدجرد و حق
ص: 13
اختیار زن و زمین و کسب و کار دادن به اسیران ایرانی که هریک بغلامی و اسارت تازیان درآمده بودند و ارائه طریق کردن بایشان در این امور و دامادی حسین ابن علی (ع) بر ایرانیان که دختری از فرزندان یزدجرد بنام شهربانو را بزنی داشت و عدالت خواهی و عدالت پروری علی و اولادش که مردم ایران تشنه عدل و داد بوده، از جور و ستم و ظلم و بیداد حکام و سلاطین خود بستوه آمده بودند و بسا امور دیگر از جمله عقل و درایت و فهم و شعور و درک و زبان و نصفت و قضاوت و بیان و منطق و خلق و خوی و صفات انسانی خارق العاده
ص: 14
علی در دل ایرانیان دانشپژوه اهل تمیز به قوت‌تر از سایر نقاط برآمد و همین قوت علاقه و محبت به وی هم بود که مخالفت و عداوت طرف مقابل را شدیدتر گردانید.
با این مقدمه عده‌ای از اهل سنت یافت نمیشدند که در حد توانائی خود از ایذاء و آزار شیعه خودداری داشته و همچنین پاره‌ای از شیعه نبودند که افراد این فرقه را مورد نفرت قرار نداده، از لعن و طعن خلفای ثلاثه (ابو بکر و عمر و عثمان) پرهیز داشته لعنت بر آنان را که غاصب حقوق جانشین حقیقی پیغمبر میدانستند از زمره ثوابهای عمیم و اجور دو دنیا بحساب نیاورد.
اگرچه جهات اصلی این اختلاف از جانب مبلغین مذهبی دو طرف بعمل میآمد که طرفین را بر علیه یکدیگر برمیانگیختند و دست سیاست و دخالت اجنبی آنرا تقویت مینمود، ولی هرچه بود بدخواهی و خصومتی بود که هر روز رو بتقویت رفته ساعت بساعت بر آن میافزود و هریک در مقابل هم قد کینه‌توزی علم کرده، عقده و کینه‌ی هم در دل میگرفتند که منجر بمفسده‌ها و جنگ و جدال، خسارت، خونریزی‌های جبران‌ناپذیر میگردید، که اکثرا هم بزیان اهل تشیّع میآمد.
اگر شیعیان از قلت جمعیت و کوتاه‌دستی، سنّی را منفور داشته از معاملات با آنان سر باز زده، قناعت به لعن و طعن و دشنام و ناسزا و تظاهر و نمایش و شادی و سرور میکردند، در عوض سنیان که غالبا در ایران از میان ترکمانان و اکراد برمیخاستند، با ضرب شمشیر و زهر تیغ و برش خنجر با ایشان مقابله
ص: 15
میکردند و به بسا اعمال غیر انسانی دیگر دست میزدند.
کینه و عقده‌ی میان این دو گروه تا آن حد بود که شیعه‌ای سنی‌ای را بدون طعن و لعن بزبان نمیآورد و سنی‌ای که طرف مقابل را جز با دنباله (لعن اللّه) ادا نمیکرد، تا آن اندازه که چون خود این بنده در مدرسه از معلم نوشتن کلمه سنی را سؤال کردم که حرف اول آنرا با چه مینویسند؟ معلم که آخوندی و او نیز همنام خودم جعفر یعنی شیخ جعفر بود گفت با همان که سگ را مینویسند و تسبیح را بدست گرفته، درس را کنار گذاشته بلعن و طعن پرداخت و از آن طرف چه زیاد دیده شده بود که بر نعل اسب و ته کفش و سنگ مبال و زین اسب ترکمن نام طرف مقابل نقر و نوشته و کنده شده بود، و در ضربت خوردن و شهادت حضرتش که بزرگترین اعیاد را بر پا داشته وقیح‌ترین اعمال انجام میدادند، بغیر از زحمات و صدماتشان در راهها که به شیعیان میرسانیدند، در این رفتار که کمتر مسافری راه عتبات در پیش میگرفت که گرفتار پاره‌ای از سنیان حدود کرمانشاه و قصر شیرین و پل ذهاب نگشته، جان و مالش دچار تلف و دمار نشده باشد و کمتر زائر امام رضائی که روانه خراسان شده گرفتار برخی ترکمنان نگشته سلامت بمقصد رسیده سلامت مراجعت نماید، تا آنجا که قبل از حرکت باینگونه سفرها از شرایط اولیه بود که هر مسافر با اهل و عیال وداع آخرین کرده دیدار را بقیامت موکول بکند.
فجایع برخی از افراد کرد و ترکمن نه از آن مصائبی که قلم بتواند ننگ آنرا بخود هموار بکند و حل معضل نه بآن اندازه که کسی بتواند عهده‌دار آن بشود.
چه شیعیان بی‌گناهی که بجرم جهالت و زشتگوئی‌ها و قبیح کاری‌های همکیشان خود گرفتار غضب تعصب ترکمن گردیده، هدف تیرهای جانسوز تفنگ‌های ایشان واقع شده، طعمه خنجر و نیزه و شمشیر زهرآگین آنان گردیده، سوراخ‌سوراخ و قطعه‌قطعه شده، چه بی‌پناهانی که به درخت‌ها بسته و از هم دریده شده، چه زنان و دختران که از پشت و رو به گرده‌ی خر و یابوی ماده
ص: 16
بسته شده، خر و یابو بر آنها جهانیده، چه اعمال و رفتار که با نوامیس و اطفال صغیرشان نموده، چه زیادشان را که دست و پا بریده رها ساخته طعمه وحوش و پرندگان بیابان ساخته، چه تنورها که از کله‌هایشان ساخته در آنها آتش افروخته، چه خورجین‌های پستان بریده و چشم‌های از حدقه بیرون کشیده و گوش و بینی و زهار و آلتین‌های بریده که جهت هدیه برای سرانشان برده، چه اعمال انتقام‌کشی‌ها و غضب نشانی‌ها که شرحش خون از حرکت باز میدارد و از جمله شقه‌ها و چهارپاره‌های بدنهایشان که به درخت‌های کنار جاده آویزان شده بود هنوز و پس از گذشت چند سال از حکومت قاجاریه اسکلت و استخوانهای آویخته مانده‌شان جلب نظر مینمود.
اینها بود نمونه‌هائی در مشتی از خروار و مقداری از انبار رفتار عده‌ای از سنیان با شیعیان در راه و بیراه و جاده‌ها و گردنه‌ها و حتی در صورت توان در شهرهای شیعه‌نشین، و اعمالی از شیعیان در مقابل آنها بسان مشتی در برابر سندان و خاری در مقابل سنان، تنها قناعت به فحش و مسخرگی مانند دشنام و لعن و طعن به سرانشان که در همین دهه اول ربیع الاول انجام میدادند.
از این جهت شرکت در جشنهای این دهه برای اکثریت بدانگونه واجب بود که وجوب نماز برای نمازخوان و ثوابی در ردیف جهاد اکبر که اقدام بدان از جمله واجبات شناخته شده بود و در جهت نذور، نذری مانند پخش آش و شله و پلو و تیغ زدن و قمه زدن و جشن و اعمالی که هر خواهش از او برآورده و هر حاجت بوسیله آن روا گردیده سبب نجات از آتش جهنّم و غضب خدا میگردید.
غیر از مردمی که خود رأسا جشن و عید و نمایش میگرفتند، عده‌ای هم مانند خیرخواهان گردآوری اعانات برای کار خیر و آنان که پول برای عزل حسین جمع میکردند بجمع‌آوری پول و تعهد برای خرج جشن میپرداختند. و باز همچنانکه عزای حسین ده روز، ده روز بود که هرکه هر دهه و روز و مدت آنرا یکی بانی شده اقدام مینمود. این جشنها نیز بهمین قرار که دهه دهه و پنج روز
ص: 17
پنج روز و روز بروز، یکی بانی شده دنبال میگرفت، تا آنجا که در بعضی خانه‌ها تا سه دهه که تا آخر ربیع الاول بود، همه روزه که از بعد از ظهر تا غروب بود و همه شبه از بعد از شام که غذای شب خود خورده حاضر میشدند تا نیمه بصورت زیر ادامه میگرفت:
این مجالس بدین صورت تشکیل میشد که کثیف‌ترین و بدترین فرشها را که غالب آن بور یا پاره بود در اطاق گسترده، در و دیوار آنرا با کثافات آلوده تاپاله چسبانده، اثاث البیتی از کاسه شکسته، کوزه شکسته، چراغ شکسته و آنچه از حیّز انتفاع افتاده بود، امثال آفتابه حلبی شکسته که بجای سماور میگذاشتند و آفتابه‌ی طهارت بچه که عوض قوری روی آن مینهادند و پیاله‌های سفالین بدرنگی که بجای استکان و بشقاب گلی لب‌پریده‌هائی که عوض نعلبکی آن و لولئین آغشته بنجاست مستراح را که بجای چراغ و از پارچه کهنه شلوار برایش فتیله ساخته، نفت ریخته روشن میکردند و از پالان الاغ منبر ساخته بالای اطاق مینهادند و باین صورت تشکیل مجلس میدادند!
همچنین بجای تنقلات مجلس سینی‌های تخمه هندوانه و تخمه خربزه که باید شکسته شود، به این توهین که در آن روزها تخمه شکستن در عزاها و سوگواری‌ها بزرگترین اهانت به میّت بشمار میآمد چنانچه یهودیان در روز قتل حسین انجام میدادند؛ و سینی مجموعه‌های چس‌فیل (ذرت بو داده) که هریک را با اسم و نام متعارفش چس‌فیل گفته به یکدیگر تعارف کرده، حواله ریش و سبیل مخالفین میدادند و بشقاب‌های سنجد که بنام (هم کشک) خوانده میشد خورده تعریف، توصیف خواص او میکردند، و دم کرده‌های چوب پنبه و جوشانده‌ی مورچه که به مجلسیان نوشانیده «با خاصیت تولید باد و گاز کردن در معده» خورندگان را وادار به دفع باد و صدا نموده هوای اطاق متعفن میساختند!
باین کیفیت مجلس مهیا شده آماده ورود روضه‌خوان و ذکر مصیبت! میگردید که روضه‌خوان آن نیز باین قیافه بود که ذاکر و مداح و روضه‌خوان وقیح
ص: 18
دریده‌ای مخصوص این کار که واجد شرایط و کار کشته‌ی زشت‌گوئی و مستهجن بافی بود قبا و عبا پاره کثیفی را پشت و رو پوشیده، شالی از طناب چند رجه بدور کمر بسته، تنبانی که بیشتر اندام پس و پیشش هویدا بود پوشیده، شلوار پاره‌ای را که پاچه‌هایش بصورت تحت الحنک آویخته بشود، بر روی پوست هندوانه یا قابلمه سیاهی بسته، آنرا بجای عمامه بر سر نهاده، ریش و سبیل و ابروی مصنوعی از پشم بز که یک طرف صورتش را پشم سفید و طرف دیگرش را پشم سیاه چسبانده، از آن پشکل بز و سنجد و چس‌فیل بجای جواهر آویخته بود از منبر بالا رفته آغاز سخن مینمود!
اول بجای بسم اللّه و خطبه و صلوات چند شیشکی و ضرطه از بالا و پائین رها کرده از حاضران مطالبه مثل آن مینمود که صدا و کثافت کارها و بوی عفونت که شکم‌های حضار برای این کار آماده شده بود اطاق را اشباع مینمود و سپس چند سرفه و صدا از دو دهن برآورده! چند اخ تف به در و دیوار اطاق انداخته شروع بحرف نموده روشن بود که از چنین افرادی چه کلماتی به زبان می‌آمد، مزخرفاتی از این قبیل در خور شأن و شرف و در حد شعور و معرفت خودشان که تا کار به گریز به خاک سپردن و شیون زدن بر سر نعش او میرسید که روضه‌خوان حالت گریه و ندبه گرفته مدرک دست مجلسیان داده مزخرفی میگفت و سایرین هریک شبیه مهمل او کلمات زشتی که از سرش گرفته از پایش در میرفتند ناله و مویه سر داده عن دماغ گرفته اخ و تف‌ها لای دستمالها کرده، صداهای ناهنجار از بالا و پائین در میآوردند و روضه تمام شده، نوبت به دعا و اینها هم دعاهائی بود که با آن مجلس به پایان میرسید:
ای مسهل سنا و فلوس و ترنجبین بحق شکم پر باد مجلسیان یبوست از
ص: 19
شکمهای شیعیان دور گردان. و بجای آمین که آی (زکی!) میگفتند، و دنباله‌اش ... مزاجهای ما را نرم و روان فرما. آی زکی! و همین‌طور اینگونه قسمها به اعضا و اندام‌ها و حاجت چه و چه!! از کجا و کجا خواستن تا روضه‌خوان از منبر بزیر آمده، چای، البته از همان چای‌های سابق الذکر از مورچه و چوب‌پنبه و تخمه و چس‌فیل و بشقاب، دوری‌های هویج و ترب و شلغم رندیده، نرندیده بمجلس داخل و پذیرائی بعمل آمده، چه بسا اعمال کثیف و حرکات عنیف که با آن اشیاء بعمل میآمد و تعزیه شروع میگردید.
البته اگر مجلس محقر و دو قسمتی که دانگی عصر تا غروب و چیزی در بعد از شام انجام میشد بصورت بالا روضه‌های کوچک و مطالب مختصر و اشعار کوتاه که در یکی دو ساعت خاتمه مییافت اختیار شده بود، شام و مصارف اضافی تعلق نمیگرفت، لیکن اگر مجلس مفصل و روضه و تعزیه باهم و مصارف برای آن تهیه دیده شده، بانیان پرفتوت! یافته بود! شام نیز جزو برنامه میآمد که آن نیز آبگوشت کلم، آش شلغم، یا کلم‌پلو و امثال آن‌که بوی نامطبوع داشته باشد تهیه دیده میشد و برای هر شب ابتکاراتی خاص که هرچه غذا بوی ناخوش‌آیندتر داشته باشد بعمل میآمد، از جمله چلو مانندی که از رندیده‌ی ترب سیاه تهیه شده بود!
همچنین عقیده بود، همچنانکه در عزای حسین هر قطره اشک توشه راه آخرت گریه‌کننده بوده، هزاران گناه صغیره و کبیره با آن پاک شده، حتی تظاهر بگریه حسین باعث نجات از آتش دوزخ میشود که با آن خود و هفتاد پشت گذشته و آینده‌اش رهائی از عذاب الهی یافته، با آن خود و پدر و مادر و اعقاب و اجداد و علی و فاطمه و پیغمبر و خدا را خوشحال نموده، در شب اول قبر علی بسراغش آمده خاک به دهن انکر و منکر کرده، دستش گرفته یکسر به
ص: 20
بهشتش میبرد و در روز محشر ثواب همان یک قطره اشک و نم چشم بر گناه ثقلینش چربیده جلوی هر سئوال و جواب و مؤاخذه‌اش را گرفته، تاج افتخار عزاداران حسین بر سرش نهاده فخر محشریانش ساخته راه دوزخ بطرفش مسدود شده، دنبال ایشان از پل صراط گذشته به بهشت میرود! در این مورد نیز از اعتقادات محکم بود که لعن و طعن و بی‌ادبی و جسارت بر دشمنان علی و آل علی از جمله منجیات بحساب آمده باعث رفع گرفتاری‌های دنیا و آخرت گشته سبب فلاح و نجات و رستگاریشان میشود، در پیروی از معنی (تولّا و تبرّا) که (تولّا) دوستی و محبت است با علی و اولاد علی و هرکه از دوستان ایشان باشد و (تبرّا) دشمنی با دشمنان علی و قطع و دوری از هرکه از ایشان بریده مخالفت داشته باشد، و از اینرو بر هر دوست و محبّ علی بود که در این ایام از هیچ دشمنی و رذالت و کثافت و بی‌ادبی و جسارت درباره دشمنان علی کوتاهی نکرده، تا آنجا که در قدرت داشته باشد به مخالفت و تخفیف و تحقیر ایشان پردازد.
اعمال دیگری این جشنها داشت، باینگونه که از دشمنان اشکالی از گل خام ساخته، لباس پوشانیده، بزک کرده، داخل کله‌هایشان باروت ریخته، فتیله گذارده آخر مجلس آتش میزدند و همچنین آتش‌بازی‌هائی که در دهان و گوش و چشم و شکم آنها نهاده یکان‌یکان را آتش زده، همراه تار و طنبور و طشت و سطل زدن و مثل آن شعر خوانده، رقصیده، خود جنبانیده، پای‌کوبی و دست‌افشانی میکردند، که بقول خواننده‌ی روضه با همین اطوار بود که دوستان و اولاد و احفادش را مسرور ساخته معنی تولّا و تبرّا را بجا میآوردند، کارهائی که از آن نه دشمن علی منکوب شده، نه بخاطر ایجاد شکاف در دین و خصومت و تفرقه و تشتت میان مسلمین و خلاف نص آیه شریفه (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً
ص: 21
وَ لا تَفَرَّقُوا) عمل کردن علی را خوش آمده، نه رسول خدا را و نه خود خدا را، الا آنکه دشمن و اجنبی از آن سود ببرد؛ بهمانگونه که آنان نیز در سه روز ضربت خوردن، تا شهادت حضرت علی (ع) و روزهائی قبل و بعد آن، بمراتب بدتر و شنیع‌تر از رفتار و کردار و سخنان ما درباره علی (ع) و بی‌حرمتی نسبت به وجود مقدس ایشان انجام میدادند!
که البته ایراد زشتی و شناعات این اعمال بر عوام کلانعام آن زمان که اکثریت را تشکیل میدادند نبوده بلکه بحکم (دیه بر عاقله است) متوجه عقلا و فهما و علما و بزرگانشان بوده که چگونه با علم به نتایج کار و اطلاع رفتار سنیان که منشأ آن همین حرکات بوده، از آن ممانعت بعمل نیاورده سکوت میکرده؟! مگر گفته شود نخواسته یا نتوانسته، یا دست عدو در هدایت و جلوگیری از ایشان قوی‌تر بوده است؟! که باشد نظر دوم صائب باشد که نمی‌توانسته‌اند، از آنجا که پس از گذشت بیش از پنجاه سال از آن زمان بسیاری چنان جهلشان ریشه‌دار از خون بخون و نطفه به نطفه بود که چون در یکی از این جشن‌ها که مدرس قرآنمان عملشان تخطئه نمود، عذرش خواسته متهم به بی‌دینی و دشمنی با علی‌اش کردند، و امکان داشته سکوت فهما و علمای آنزمان هم بهمین خاطر بوده که تکفیر و به انواع کفریات متهمشان نموده خود و رساله‌شان طرد بکنند! که باید گفت امان از جهل و بی‌خردی که هیچ فرد و جماعت و ملت ذلیل نشد جز این‌که شعور از دست نهاد، و شعور از کف نرود مگر قبول جهل و خرافات و تعصب و مهملات بشود، همانا که دشمن همه همّ خود صرف و ترویج و رواج آن نموده و میکند.

مجالس زنانه‌

زنها نیز مجالسی جداگانه داشتند که شکلکهایی با بچه‌ها و زنها و اسلاف و اعقاب آنها که نذر میکردند از کهنه‌پاره‌ها ساخته، لباس پوشانده، بزک‌های تند
ص: 22
و تیزشان کرده، عمامه از تاپاله گاو گذارده سر و برشان به نجاست آلوده، گردن‌بند، انگشتری، تسبیح از پشکل برایشان ساخته، جاروئی ملوث به یکدستشان و چوب خلا هم‌زنی بدست دیگرشان داده بغل در خلا و کنار چاهکشان وامیداشتند و همراه طشت و لگن و دایره و دنبک زدن جلوشان شعر خوانده، رقصیده کون میجنباندند. مجالس همه روزه‌ای از اول ربیع الاول تا روز دهم که روز آخر بود و آنگاه در عصر این روز کنار سفره‌ای که از طرف صاحبخانه باین مناسبت گشوده شده انواع خوراکی‌های نامطبوع سابق الذکر در آن نهاده شده بود نشسته تخمه شکسته، دهانها را بدبو کرده حاجات خویش را از فاطمه زهرا، که در این حاجت‌خواهی‌ها کار به اشک و لابه و سوز و گداز میرسید خواسته، هریک سیصد و هفتاد مرتبه بتعداد عدد ابجدی که بآنها تعلیم شده بود لعنت به نام خصم فرستاده، شادان و خندان چنانکه گوئی مطالب خود را زیاده از انتظار دریافت کرده‌اند، سفره را ترک کرده همچنان رقصان و شعرخوانان و دنبک‌زنان خود را به شکلکهای خویش رسانیده نفت بر سرشان ریخته آتش میزدند.
اگر مجالس مردانه، با خصوصیاتی مانند نمایشات و مکالمات خنده‌آور و مخاطبین آنها همراه بود که غالبا از حد جسارت میگذشت و بناهنجاری میکشید، در مجالس زنان در جهت لطف و ملاحت آنها این مسائل تعدیل یافته
ص: 23
صورت نرم‌تر و مطبوعتر بخود میگرفت که غالب ساعات آن با ساز و طرب و شعر و نوا و رقص و پایکوبی توأم بود و چه بسا هنرهای نهفته‌ای که از آن منابع ناموس و عفاف، مانند صداهای دلنشین و اطوار نمکین و رقص‌ها و حرکات شیرین بظهور میرسید!
خلاف مردها در این جشن و سرور بهترین ملبوس خود را پوشیده، عالیترین پیرایه‌ها را آویخته، غلیظترین و کاملترین بزکها را کرده، هنرمندان آنها هریک خود را برای کار و هنری آماده ساخته وارد مجلس میشدند، که از آن جمله بود هنرنمائی بعضی زنهای چاق خوش بدن که سرینهای خود را چشم و ابرو کشیده، سرخاب سفیداب کرده، بعضی ریش آویخته، سبیل گذارده، عریان و نیمه عریان وارد مجلس شده با صدای دنبک و داریه (دایره) بشکن زده، رقصیده، و شعرهای کوتاه و بلندی بمناسبت که هریک فراهم کرده بودند با قر و غرباله و ادا و اصول تحویل میدادند.
در این خصوص نیز نذرهائی داشتند که جهت رفع مشکلات نیت میکردند، از جمله: نذر (لعن چهار ضرب) که همین لعن را در بسیاری موارد دیگر نیز مانند دندان‌درد و چشم‌درد مؤثر میدانستند که انگشت بر چشم یا دندان دردکن گذارده شروع بخواندن میکردند. همچنین زارعان و کشاورزان که جهت سلامت
ص: 24
و برکت و کثرت محصول، هنگام کشتکار و بذرافشانی و نهال‌نشانی بزبان میآوردند!
دیگر لعن‌های چند دور تسبیحی بود که بعد از نمازها جهت حل مشکلات و رفع مهمات میگفتند. همچنین برای این امور و دفع دشمن سه مجسمه از گل بنام دشمنان شیعه ساخته در گنداب حمام یا مستراح میانداختند و بسا افعال و اعمال مختلف دیگر که هریک را علاج درد و روای حاجتی میدانستند!
زشتکاری‌های دور از هر منطقی که اگر پیشوایانشان مانع نمیشدند، اما دینداران واقعی و شعورمندان دلسوز جهت جلوگیری تنها راهی که برای آن تشخیص داده بودند آن‌که از طریق فهم خرافی خودشان وارد شده آنرا (آمد نیامد) دارد بخوانند، که البته اگر در بعضی معتقدین به آن تا حدی تأثیر میگذاشت، اما اثر کلی و جمعی نمیتوانست داشته باشد که ثواب آن به نیامدنش نیز چربیده، مگر تخفیف بدهد!

نذر مقاربت!

از جمله نذور در این مورد نیز یکی نذر جماع بود که زن و مرد بر آن عقیده بسته در این ایام رواج گرفته از جمله عبادتها میآمد مانند مباشرت‌های فوق العاده که بهمین نیت انجام گرفته شبانه‌روز چندین بار لنگ و قطیفه‌های زنها جلو اطاقشان آویخته میگردید و مباشرت مختلط مخصوصا در شب و روز دهم (شب و روز عید) که رواج کار زنان هر جائی و پسران خودفروش و بره‌کشان کار (شهرنو) ی‌ها و تک‌پران‌ها و عزب‌خانه‌دارها و قبول خواسته‌ی غیر طبیعی مرد از طرف زن که همه دوره سال با آن مخالفت میورزید، در این نظر که دشمن به مبال اندازد و رواج کار صیغه و صیغه‌روی بمخالفت با مخالفان آن‌که این کار را حرام دانسته است، اگرچه بطور رایگان بوده باشد و این همان ایام هم بود که عده‌ای به نوا رسیده، از جمله طلاب بی‌زن و همسر که صیغه‌های بدون مزد و
ص: 25
منت داوطلبانه به سراغشان میآمد.

نذر صیغه‌

این نذر مخصوصا از نذرهائی بود که برای زنان بی‌همسر برو برگرد نمینمود و از جمله نذوری که روای حاجاتش ردخور نداشته (سمب و سو) نمینمود و اجابت خواهش‌ها و اجر دنیوی و ثواب اخروی آن تا آن حد شناخته شده بود که آب غسل جنابت آنرا بر کفن‌ها و چلوارهائی که برای این مقصود می‌خریدند پاشیده، آب آن برای خود، در زعفران و مرکب کفن‌نویسی میریختند و تا آنکه در قیامت شاهد داشته باشند در مقابر بزرگان مانند حضرت عبد العظیم و امامزاده حمزه می‌پاشیدند و در شیشه نگاهداشته برای نهادن در قبر خود می‌گذاشتند! عملی که با آن شاهد زنده به دوستی و دشمنی علی و عمر به صحرای محشر و روز (پنجاه هزار سال) و پیشگاه بالا برده اطاعت امر علی بر حلیّت صیغه و مخالفت بر فتوای عمر را با شهادت کفن‌ها و شیشه‌ها گواه ببرند! در این ماجرا:

میرزا علی کرم کاغذنویس‌

مرد کاغذنویسی کنار در مسجد شاه بنام میرزا علی کرم بود که جثه‌ای ضعیف و لحیه‌ای کریه داشت، غوطه‌ور در فقر و تنگدستی تا آن درجه که پس از
ص: 26
گذشت چهل و چند سال از عمر هنوز وسعت اختیار زن پیدا نکرده بود، بدتر از آن اینکه زنی هم بخاطر زشتی بی‌حد به همسری او حاضر نگشته بود، لذا از فرط یأس متوسل به نذر و نیاز و استغاثه شده خواهش خود را در قنوت‌ها و سلام نمازها چنین قرار داده بود که هر آینه خداوند زنی دائمی در طالع او نگذاشته است برای یکبار هم شده به صیغه‌ای متمتعش گرداند، تا آنکه تیر دعایش بهدف اجابت نشسته روزی در همین ایام زنی روبسته برای نوشتن کاغذ بنزدش آمده کنار جعبه‌اش مینشیند و پس از شرح مقدمه‌ای از او میخواهد چنانچه مایل باشد بدون هیچ اجرت و حقی او را صیغه بکند و چون کاغذنویس اظهار تمایل می‌کند دو شرط برایش منظور میکند، اول آنکه مدت صیغه را هرچه میخواهد از یک ساعت تا پنجاه سال همین الآن معلوم بکند، چه تجدید قرار غیر ممکن می‌باشد، و دوم اینکه تا زنده باشد مطلب را بکسی ابراز ننماید، که موضوع برای کاغذنویس تولید خیال کرده او را زنی زشت پیر ناهموار تصور میکند که میخواهد او را با این تهدید گرفتار بکند و لذا زمان صیغه را دو ساعت معلوم وکالت گرفته، خطبه آنرا که جزء امور کاغذنویسی‌اش بود خود جاری نموده، بدستور زن بساط را جمع کرده با (بوک و مکر) بدنبال وی راهی میشود.
زن‌بازار را پشت سر گذاشته بطرف (گلوبندک) و یکی از کوچه‌های (چاله حصار) براه افتاده، جلوی در بزرگ کالسکه‌رو خانه‌ای ایستاده، دق الباب کرده وارد میشود و کاغذنویس را که تا این زمان ترس و دلهره از
ص: 27
بساط کاغذنویسها. تنها کافی بود مشتری مطالب اصلی خود را بگوید و بقیه‌اش را که خودشان بهر مناسبت که بود پر میکردند. و از شرایط بود که کاغذ هرچند صفحه که بود جای خالی در آن نمانده باشد، که بی‌ادبی و کم‌علاقه‌گی فرستنده کاغذ میرساند و کاغذنویس، اگر مطالب کفایت نمینمود خطوط را گشاد گشاد نوشته، یا با سلام رساندن به این و آن پر مینمود، که ضرب المثل (برای خالی نماندن عریضه) از آن پیدا شده است.
ص: 28
ناجوری و کثافت و نامرغوبی زن داشته و الحال با دیدن خانه‌ی (سر در آجری) دربان نوکردار که در برابر خانم تعظیم میکرده‌اند به وحشت و دلهره افتاده دست و پای خود را گم کرده بود بدنبال می‌خواند و از باغ خانه گذشته وارد عمارتی که بعدها آنرا قصرهای قصه‌های هزار و یکشب تعریف میکرد میشوند و چند دهلیز و راهرو را پشت سر گذاشته بتالار و از آنجا به اطاق خوابی که شکل و شمایل و تخت و تجملات آن هوش و سرش میبرد داخل می‌شوند و زن نقاب از چهره برداشته، چادر از سر افکنده بر میرزا علی کرم ظاهر میشود که ناگهان ماهی را در برابر خود مشاهده میکند که از زیر ابر خورشیدی که از پس ظلمت شب سر بیرون کرده است!
پس در حالیکه مبهوت جمال زن و حیران در کار خود بوده زن مخاطبش قرار داده میگوید نه وقت تفکر و اندیشه است که چیزی از وقتش باقی نمانده آماده شده او را باختیار درآورد و هنگام خروج، زن مشتی اشرفی در مشتش ریخته، مجددا در پوشش چادر رفته خدمتکاری را جهت راهنمائیش احضار کرده، با مهربانی از او خداحافظی میکند.
ناچار از خانه بیرون آمده در پس دیوار با حالتی نزار که آن احوال را در خواب یا بیداری نگریسته؟! این چه ماهپاره بوده، سبب آن رفتارش چه و برایش این چه بدبختی بوده که مدت صیغه را بآن مختصر نهاده، چنان گنج بادآورده را با غفلت نادانی از دست داده با خود در تب و تاب بوده است، زن را با همان هیئت و رفتار و پوشه نقاب مشاهده میکند که از خانه بیرون آمده بطرفی میرود؟
کنجکاوی‌اش تحریک شده، سایه بسایه‌اش براه افتاده پیچ و خم چند کوچه و معبر را پشت سر مینهند، تا زن به امامزاده سید نصر الدین (ناصر الدین) رسیده داخل حرم شده بطواف بر میآید و آنگاه پیش روی ضریح ایستاده، شیشه‌ای از
ص: 29
زیر چادر بیرون آورده از آن آبی بداخل ضریح ریخته صدا بلند کرده میگوید ای امامزاده سید نصر الدین شاهد و گواه باش که این آب غسلی است که همین الساعه بخوشنودی جدت علی بدست آورده بکوری چشم دشمنانش تقدیمت میکنم و ترا قسم میدهم بعزت و جلال همان آقایت علی که در روز قیامت از شهادت این امر کوتاهی نکرده مرا از دوستان مولا و دشمنان غاصبین حقوقش شهادت بدهی و در آن وقت بوده که میرزا علی کرم پی بچگونگی مطلب برده، دچار حالتی جنون‌آمیز گردیده، حرارتی سوزان اندامش را فرا گرفته خود را بزحمت بمنزل رسانیده بستری میشود و طولی نمیکشد که تمام میکند.

دیگر احوال ماه ربیع الاول‌

در این ماه هم بود که عقد و عروسی‌ها و مواصلت، جشن و سرورها و ضیافت، مهمانی‌ها شروع شده، بله‌بران‌ها و نامزدی‌ها، و پاگشا ها و ولیمه‌ها و ختنه‌سوران‌ها براه می‌افتاد و همراه آنها کار قنادها و آجیل فروشها و مطربها و لوطی عنتری‌ها رونق میگرفت و همچنین جشنهای مذهبی عروسی فاطمه زهرا و سفره‌ها و سور و سرورهای مربوط بآن و شادی و نشاطهائی که جهت خوشنودی بانوی اسلام از مرگ عدویش عمر و غاصب حقوق شوهرش برگزار میگشت و روضه‌ها و مداحی‌های مخصوصی که توسط روضه‌خوانهای زنانه و شبیه‌سازی‌هائی همانند تعزیه، اما تقریبا نشاطانگیز در عروسی‌ها، در برداشت از وصلت و مزاوجت حضرت زهرا (س) با علی (ع) بر پا میگردید.

روضه مولودی، عروسی حضرت زهرا (س)

این جشن و شادی‌هائی که جهت خوشنودی زهرا علیهاسلام روضه‌های ولادت و
ص: 30
عروسی او را بصورت نمایش اجرا و عروسی قریش را ضمیمه آن میکردند.

روضه مولودی‌

حضرت پیغمبر (ع) پس از چهل روز روزه و عبادت بر خدیجه وارد میشد که خدیجه بوی پسندیده‌ای از او استشمام کرده میگفت بوی بهشت میشنود. خدیجه آبستن شده بود و از چهار ماهگی هر روز حالت عجیبی احساس مینمود که گاهی طفل در شکمش از بیکسی و پریشانی او که همه اقوام و کسانش از او بخاطر وصلتش با محمد رو برگردانده و از بی‌چیزیش که همه هستیش از دستش رفته درمانده شده است نالیده، سرشک می‌افشاند به دلداری و تسلایش برآمده او را مژده‌ی بمقامات بالاتر و کسان مهربان‌تر و قصرهای عالیتر که فرشهایش از ابریشم و گل و بوته‌هایش از الماس و زمرد باشد میداد، و نوبت دیگر که مقام شوهرش محمد را برایش تشریح مینمود و دفعه‌ای که برایش قرآن خوانده وعده‌های خدا را به نیکوکاران بگوشش میرساند، تا موقع وضع حملش رسیده، نه پوشیدنی، نه خوردنی برایش مانده، در اطاق بدون فرش و تهی از هر وسیله و اثاث بخودش پیچیده، تنها و بی‌یاور درحالی‌که درد و وحشت زادن سراپایش فرا گرفته بزاری و اندوه و التهاب بر میآمد. ناگهان صداهای دلنشینی از بیرون اطاق بدلداری و امیدواری‌اش بلند میشد و در بر روی پاشنه چرخیده، چندین حوری بهشتی آراسته و پیراسته، با البسه و زیورآلات بهشتی، با طبق‌های بر سر پر از، زر و نقره و وسایل زایمان و لوازم طفل، از جمله قند و شکر و زعفران و هل و گلاب و آرد برنج و دیگر و دیگر مایحتاج و همچنین البسه‌ی نوزاد، از پیراهن قیامت و پیراهن و قباچه و چارقد و لچک و قنداق و پیشانی بند و بازوبند و ننو
ص: 31
و گهواره و لحافچه و تشکچه و بالش و کنیف و کهنه و طشت و آفتابه و لگن وارد شده، سلام و سپاس حق را که اگر دیگران از او رو برگردانده‌اند او یار و یاورش می‌باشد به وی ابلاغ کرده طبق‌ها را بزمین گذارده، ماما بکار زایاندن او پرداخته بدون هیچ درد و الم نوزاد را گرفته، خدیجه را در بستر میخوابانند. طفلی که نه خونی و نه کثافت و نه آلودگی‌ای همراهش بود و صدای تلاوت قرآن از او بگوش میرسید و شسته و قنداق کرده بمجلس آورده، بر سر دستش بلند کرده نشان مجلسیان داده بغل مادر میخوابانید، و در اینجا بود که مجلسیان به شور و سرور بیحد از فرستادن صلوات و لی‌لی، لی‌لی کردن و با سر پنجه به لب و دهان زدن و غیه کشیدن، دایره‌ها و تنبک‌ها بر سر دستها آمده، شعرها بزبان و قرها در کمرها جنبیده بنای زدن و خواندن و رقصیدن میگذاشتند و بعضی که آنرا بخواندن دعاها و زیارتنامه و مثل آن برگزار میکردند. مجلسی محترم و متین که در هردو صورت، چه با ساز و طرب و چه با راز و نیاز با وزن و وقار تمام بپایان میرسید.
گاهی در ضمن این نیز مدایح و مناقب دوازده امام را هم خوانده، در بدنیا آمدن امام دوازدهم طشت و سینی زده، شادی کرده میرقصیدند، و ناگفته نماند که تمام این وقایع و احوال و گفت و شنید با زبان شعر ادا شده چیزی جز شعر در آن نمیآمد. ذکر محاسن و توصیف شکل و شمایل و سجایا و معجزات آنها که همه بمادرشان زهرا مرجوع میشد، در معنی آنکه این همان زن بوده که چنان فرزندانی از بطنش بظهور رسیده‌اند.
ص: 32

عروسی فاطمه (س)

این نیز نمایشی باین صورت بود که فاطمه که به حد بلوغ رسیده تک‌تک خیل سران عرب بخدمت جناب پیغمبر بخواستگاریش میآیند و پیغمبر هرکدام را با زبانی عذر میخواهد و آنهائی را که شرم حضور یا موقعیت خواستگار مانع پاسخ رد می‌شود بعد از اینکه منوط به رضایت خود دختر یعنی زهرا میباشد رد میکند و اصحاب که بیاریش در این مضمون:
بگذر از مطلب بیجا که این خواهش خطاست‌دخت پیغمبر بُوَد زهرا و امرش با خداست
بر میآیند و پیغمبر را مشغول میکنند از جمله عمر و ابو بکر که سماجت را از حد میگذرانند تا جنابش به تنگ آمده حل مشکل از خدا میطلبد.
پرده دوم جبرئیل بصورت ملکی که بیست و چهار صورت دارد بر پیغمبر نازل میشود و سلام میکند و حضرت درباره صورت و هیبتش که تا آنزمان او را بآن قیافه و سیماندیده است سؤال مینماید و جبرئیل پشت خود را بحضرت کرده مهری را که در میان دو کتفش نقش بسته که نقش (محمدا رسول اللّه، علیا ولی اللّه) بر آن میباشد نشان داده میگوید بیست و چهار صورت من نشانه آنست که بیست و چهار هزار سال است که این مهر در میان دو کتف من منقوش گشته، در این معنی که نور را باید با نور تزویج نمود و تکلیف مزاوجت فاطمه در شب جمعه بر همگان آشکار میگردد که باید در آن شب به بام خانه‌ها بر آیند و امری که زحمت این کار را از تو دور میسازد.
قسمت سوم، شب جمعه میرسد و زن و مرد اهل مدینه ببام خانه‌ها بر میآیند و منتظر خبر جبرئیل میمانند، خاصه آنها که هوای زوجیت حضرت زهرا را در سر داشته‌اند زیادتر از همه مترصد مانده ملاحظه اطراف و جوانب که چه واقعه‌ای رخ خواهد داد و با چه صورت امر عروسی فاطمه روشن میشود میکنند که ناگهان ستاره‌ی زهره از صفحه‌ی آسمان کنده شده! بطرف زمین آمده به اطراف شهر مدینه بگردش در میآید و پس از هفت دور گردش که همه متوجه میشوند وارد
ص: 33
خانه علی میشود و علی از طرف پروردگار شوهر فاطمه و داماد نبی اکرم میشود، و دیگران قطع امید کرده جهت مبارک باد رو بطرف خانه علی میآورند و ابو بکر که بر دیگران پیشی گرفته میگوید:
بسوی فاطمه خیل عرب نظر دارندهوای دختر خیر البشر بسر دارند
نبی بکس نشود راضی از برای بتول‌مرا گمان که توئی مقصد خدا و رسول
همین بَسَت که ترا (زهره) مژدگانی دادبر این عمل چه توانی دگر که عذر نهاد
دلیل راه تو اظهار نامرادی توست‌قرابت تو بخیر الانام هادی توست
تقرب تو بنزد نبی‌ست از همه بیش‌بخواستگاری زهرا برو مکن تشویش
و حضرت علی که تا آن وقت با همه مهرش بفاطمه جرأت چنان جسارتی بخود نمیداده از این واقعه شادمان شده، شرمگین و سر بپائین بحضور جناب پیغمبر رسیده عرض حاجت میکند و حضرت با مهربانی و ملاطفت قبول خواهش کرده میگوید:
که ای تو سرو برَومندِ گلشنِ ایجادهزار جانِ مقدس فدای جان تو باد
تو در سراچه‌ی اسلام شمع انجمنی‌عزیز حضرت معبودی و حبیب منی
ترا ز جان گرامی عزیزتر دارم‌همین هوا که تو داری بسر بسردارم
اگر عزیزتر از جان در این جهان بودی‌کمینه پیشکش حضرت تو آن بودی
ترا ز مال جهان چیست ای برادر من‌برای شیربهای یگانه دختر من
و علی می‌گوید:
از جهان حاصل اگر جان جهان میکردم‌ارمغان در قدم فاطمه آن میکردم
نیست پنهان ز تو اسرار ضمیر از همه کس‌شتری و زرهی دارم و شمشیری و بس
و حضرت رسول میفرماید: شمشیرت که بکار جهادت میآید که باید آنرا نگاه بداری و شتری بکار آبیاری نخلستانت که بی‌او امر زراعتت مختل میماند، اما زره، ترا چندان ضرور نمیباشد که به فروش آن رضایت و به بهای همان برای مخارج عروسی‌ات کافیست فاطمه را بتو میدهم. در این اشعار:
ص: 34 که ای مقرب درگاه حضرت باری‌چنین ز خامه تقدیر حکم شد جاری
که عرش را ملک العرش زیب و زیور توست‌بعرش عقد بتول از برای حیدر توست
چه اگر دارای نقدینه‌ای برای پرداخت مهریه فاطمه نمیباشی خدای جلیل خمس دنیا و ثلث بهشت را با چهار نهر فرات و نیل و نهروان و بلخ مهریه او قرار داده است. در اینجا روضه عروسی صورت گریز و روضه عزا گرفته، واقعه کربلا و نهر فرات و لب تشنگی حسین و اطفال او جلو میآید، که نهر فراتی را که خدا مهریه فاطمه قرار داد اشقیا پسرش را در کنار همان با لب تشنه سر از بدن جدا مینمایند و زنها اشک مفصلی ریخته حاجات خود را خواسته، مجددا صحنه بصورت اول بازگشته دنبال میشود.
در اینجا رسول خدا احوال کار با حضرت زهرا در میان میگذارد و نظر او را خواستار میگردد و از سکوت فاطمه بوی قبول میشنود و همسران خویش را طلبیده دستور زینت و آرایش فاطمه و حجره زفاف میدهد و در این وقت باز جبرئیل حاضر شده عرضه میدارد خداوند مهمانی کامل این عروسی و جشن جمیل این وصلت را در عرش بر پا کرده است و بمن چنین فرموده:
بگو با ملایک بوضع نکوسوی بیت معمور آرند رو
بچرخ چهارم منادی کنندندا تا که، هر ذره شادی کنند
به راحیل گو همچو مدحت سرای‌پی خطبه خوانی بمنبر برآی
بگو تا همه انبیا و رُسُل‌بعشرت بکوشند از جزء و کل
به کیوان بگو همچو یکدل غلام‌بده بزم عیش فلک را نظام
به بهرام گو خنجر از کف گذاربپا باش چون نوکر چوب دار
ص: 35 بناهید گو بهر دفع گزندبه مَجمَر بریز از ثُریّا سپند
که منقل‌های اسفند و عود و عبیر از هر طرف وارد مجلس و بخورات خوشبو در آنها ریخته شده، بانگ صلوات و تحیّت از هر طرف بلند میشود:
گذر کن سوی جنتِ بی‌قصورجنان را بیارای چون روی حور
بشو روی حوران بمشک و گلاب‌بهر حُلیه افکن همی پیچ و تاب
بنه غازه بر روی اهل جنان‌بکش سرمه بر چشم سیمین تنان
بگو عیش آنها مرتب کنندز می جام عشرت لبالب کنند
برقصند غلمان بقانون سوربنوشند حوران شراب طهور
بخندند گلها بطرف چمن‌بخوانند مرغان در آن انجمن
که بس عیشِ منظور داریم ماسروری از این سور داریم ما
شود کدخدا کدخدای زمین‌علی مرشد جبرئیل امین
عروس آفتابِ جنان فاطمه‌که باشند حوران ورا خادمه
که این سور سور عزیز من است‌بلی آن غلام کنیز من است
که در این هنگام علی با پیراهنی که از پول زره برای فاطمه و مقنعه و بعضی دیگر اسباب مانند کفش و انگشتری عقیق خریده وارد شده بحضور پیغمبر میرسد و حضرت خطبه عقد را که خطبه معروف حضرت آدم میباشد «و در مجلس برای دعا و درخواست حاجات خوانده میشود» خوانده، صیغه مواصلت را جاری میسازد و زنها دستها بدعا و حاجت برمیافرازند و اشک حاجت میریزند و زنان پیغمبر پیراهن را بتن زهرا پوشانیده، کار حرکت عروس را بخانه علی فراهم کرده هلهله‌کنان و طشت‌زنان بدنبالش براه میافتند که در این وقت سائله‌ای سر راه حضرت فاطمه گرفته تقاضای تن‌پوشی میکند که فاطمه همان پیراهن یعنی
ص: 36
پیراهن عروسیش را از تن بدر کرده به سائله میدهد و پیراهن کهنه سائل را ببر میکند و با این صورت به حجله زفاف میرود و جشن و سرور بغایت رسیده، نقل و نبات بر سر عروس ریخته شده صدای شور و سرور بآسمان میرسد.

عروس قریش‌

جشن و سرور دیگری بنام (عروس قریش) بود که دختری از کفار قریش را عروس میکردند، و او را با بهترین البسه فاخر ملبس کرده، گرانبهاترین زیورآلات را بر او آویخته سر و برش را پر از طلا و جواهر میکنند و مشاطه‌هائی چند به آرایشش پرداخته، جهت خفت دادن بحضرت فاطمه او را هم دعوت میکنند و فاطمه که از هر حلی و زیور فاقد و حتی لباس مناسبی ندارد بشکایت که اگر نرود میگویند از نداری بوده و اگر برود مسخره‌اش میکنند بحضور پدر میرسد و زبان باین عرض حال باز میکند:
یکی گوید که این دختر یتیم است‌یکی گوید ز بی‌چیزی غمین است
یکی گوید ز عریانی حزین است‌یکی گوید بلی فقر اینچنین است
در آن هریک ز هر بیگانه و خویش‌زنند از حرف هر دم بر دلم ریش
و با گلایه از قریشیان که آنها همه خادمان مادرش بوده‌اند و امروز میخواهند خود را به رخ او کشیده تحقیرش کنند از پدر میخواهد درباره‌اش فکری بکند و حضرت دعا کرده برای فاطمه لباسهای بهشتی و زیب و زیورهای آسمانی میآید و کنیزانی چون (آسیه و مریم و لعیا) بخدمتش ظاهر میشوند و با آن جلال و جبروت که تلئلو رخسارش چون شعاع آفتاب میدرخشد، و البسه فاخرش که چشم جهانیان تا آنزمان بر او نگران نگردیده هوش از سر زنان میرباید و برق جواهرش از تاج مکلّل و گردن‌بند یاقوت‌نشان و سینه‌ریز زمرد و دستبند و گوشوار و انگشتر و خلخال دیده‌ها را خیره میکند و آن سه بانوی بزرگوار بصورت کمترین کنیز بدنبالش ادای خدمت میکنند وارد مجلس میشود و چشم عروس بر جمال
ص: 37
بیمثال او میافتد و از آنجا که از آن دعوت جز خیال خفیف ساختن و نظر شرمنده کردن فاطمه را نداشته، برخلاف انتظار، او را در چنان جاه و جلالی مینگرد که حتی آسیه زن فرعون و مریم مادر عیسی کلفتیش میکنند ناگهان رعشه‌ای سراپایش را گرفته، قلبش از طپش افتاده، از حسادت دچار چنان حالی میشود که از بالای چهارپایه نقش زمین شده، جان بجان آفرین تسلیم میکند! و غریو شیون و فریاد از مجلسیان بآسمان میرسد که ناچار دست توسل بطرف خود حضرت فاطمه دراز میکنند و جنابش، مقنعه خواسته دو رکعت نماز بجا آورده، دست به دعا برداشته بازگشت حیات عروس و تندرستی او را از خدا مسئلت مینماید و دعای او تمام نشده بوده که عروس بر خود جنبیده، جان بکالبدش بازگشته، دیدگانش از هم گشوده بدامن حضرت می‌افتد و از وی عذر تقصیر میطلبد و مجلسیان بشادی آن حالت بنشاط و سرور و دست‌افشانی و پایکوبی و طشت زدن و سینی زدن برآمده، شربت و شیرینی تقسیم میکنند و با خضوع و خشوع تمام نزد حضرتشان آمده میپرسند از میان این خوردنی‌ها و شربت و شیرینی کدام طعام و شربت و شیرینی است که بعوض محبتتان خاطر شریفتان خشنود میسازد.
کدام شربت و شیرینی و طعام بُوَدکه میکند دل خاتون هردو عالم شاد
و حضرت میفرماید که طعام و شربتی که همگی به یگانگی خدا و رسالت پیغمبرش، پدرم محمد رسول اللّه ایمان بیاورید.
بگفت شهد و طعامی که جملگی با آن‌ز دل کنید خدا و رسول او را یاد
که همگی به قدم جنابش افتاده کلمه‌ی (شهادتین) بر زبان رانده مسلمان شده، با بهترین وضع نشاط ملکوتی‌ای مجلس به آخر میرسد و قابل ذکر است که در میان چند مجلس مذکور این سنگین‌ترین و مجلل‌ترین مجلس زنانه‌ای بود که برگزار میگردید.
ص: 38

ماه ربیع الاول از نظر خواص‌

و اما این ماه برای مؤمنین و اهل کمال صورت و اعمال دیگری داشت از آنجا که شب اول آن مبدأ هجرت حضرت رسول (ص) که از مکه بمدینه آمده بود و دیگر در این شب حضرتش در غار (ثوره) مخفی شده جناب امیر مؤمنان بجای ایشان در خانه و بسترش خفته جان خویش را فدیه وجودش میگذارد که این شب جهت سلامت هردو بزرگوار شرافت خاص داشته در دعاها روای حاجات مینمود. دیگر در روز هشتم این ماه امام حسن عسگری وفات مینماید و منصب امامت بحضرت (صاحب الامر) منتقل میگردد. دیگر روز نهم آن عید (بقر) یعنی شکافته شدن حق از باطل، به روایتی بعثت حضرت رسول و بروایتی ولادت و روایتی ولایت حضرت علی (ع) معلوم شده بود. روز دوازدهم آن ولادت حضرت نبی اکرم و روز چهاردهم آن مرگ و نابودی یزید ابن معاویه و شب هفدهم بروایت دیگر مولود با سعادت پیغمبر اکرم (ص) و شب معراج آن بزرگوار، که برای هر روز و شب آن آداب و احوال و دستوراتی از قبیل غسل مستحبّی و روزه و زیارت و نماز و ختم سوره (انا انزلنا) و ذکر صلوات و تصدق و خیرات و زیارت اهل قبور و تحبیب و ملاقات دوستان و عیادت مرضا و مانند آن‌که استحباب نزدیک به وجوب میرساند و دستوری که دیگران را نیز بچنان امور ترغیب نمایند و ماهی که در آن خواستگاری‌ها و عقد و عروسی‌ها و خانه خریدن‌ها و بنا نهادن‌ها و هر کار بزرگ که قابل اهمیت میآمد شروع میگردید.
ص: 39

ماه ربیع الثانی‌

اشاره

ماه ربیع الثانی، یا بقول اکثریت ربیع الآخر ماهی بود که چون کلمه آخر به دنبالش میآمد، باز کسب و کارها و عقد و عروسی‌ها و خرید و فروش، بیع و شراهای بزرگ تعطیل میگردید، از این عقیده که به خیر و خوشی بآخر و انجام نمیرسید و چه بهتر که (روزه شک‌دار) نگرفته برای چند هفته تأخیر در امور مهم عمری دل خود را چرکین ننمایند و برای ماه بعد یعنی (جمادی الاول) که ماه (اول) دار و میمون و مبارک بود بگذارند، اما اشکالی هم چنانکه ماههای محرم و صفر داشتند بهم نمیرساند، از آنجا که در این ماه به روایتی امام عسگری (ع) و به روایتی امام سجاد متولد شده یمن ولادت آنان نحوست و کراهت آنرا تضعیف مینمود!

خواستگاری‌

چنانچه ذکرش گذشت پس از دو ماه غم و ماتم و اشک و سوگواری نوبت سرور و عیش و نشاط میرسید که خواستگاری‌ها شروع شده مزاوجت‌ها و عقد و عروسی‌ها براه میافتاد و چه بهتر که شرح چنان امور را از خواستگاری شروع بکنیم.
در آن روزگار از آنجا که هنوز (کشف حجاب) بعمل نیامده نسوان در
ص: 40
پوشش چادر بسر میبردند، هیچ دختر و پسری شوهر و همسر خود را خود نمیتوانست به شخصه دیده پسند نماید و این بعهده دلاله‌ها و بزرگترها و اقوام و اقارب دامادها بود که برای ایشان دختر یافته، زن انتخاب بکنند. بزرگتر تحمیلی و پدر مادر سالاری در امر ازدواج تا آن حد اختیار را از پسر گرفته بود که نه تنها در خوب و بد آن اندک تخلف و اظهار نظری نمیتوانست داشته باشد، بلکه خود خواستن و نخواستن و تمایل و عدم تمایل بر آن هم بعهده بزرگترها بود که در چه وقت و در چه شرایط برای پسر صلاح زن بدانند و حتی عقد و نکاح آنرا هم که به میل و رضای خود انجام داده پسر را لازم به مداخله و حضور و غیاب او را قائل به ارزش و اثری نبوده باشند! البته در چنین اوضاع و احوال که پسر برای زن گرفتن داخل آدم حساب نشده نظر و سلیقه و خواه و نخواهش اندک اثری نداشته باشد، وضع دختر لازم به توضیح نمیباشد که تا چه حد باید دستش از اختیار سرنوشت خود کوتاه بوده دخالتی در این امور نداشته باشد، و تا چگونگیش روشن شود به همین مختصر قناعت کرده میگویم مثلا پدری به سفر رفته در خانه‌ای فرود آمده از دختر صاحب خانه یا اهل آن خانه خوشش آمده بود و به میل خود او را خواستگاری نموده، عقد کرده برای پسرش همراه آورده بود، و بدتر و عجیب‌تر از آن اینکه مثلا یکی از دوست و همصحبت و طرف معامله‌ای خوشش آمده، این دختری داشته بود و او زنی هوس کرده بود که دخترش را عقد کرده به او سپرده بود، بدون آنکه اندک توجهی به عقیده و نظر و خواست و نخواست دختر داشته باشد و اگرچه اختلاف سن میان آنها در حد نوه، نتیجه‌گی و پدر، پدربزرگ و بالاتر از آن بوده باشد، از جمله همسر دوم یکی از دوستان این نگارنده که پدرش او را به سن چهارده سالگی در مقابل هزار و پانصد تومان به مرد شصت و چند ساله‌ای میسپارد، مردی که علاوه بر پنجاه سال تفاوت سن دارای سه زن موجود دیگر در خانه و چندین بچه بوده که دختر کوچکش بزرگتر از وی بوده، به او امر و نهی میکرده است، الی آخر به همین
ص: 41
وطیره که چه وصلت‌های ناهمرنگی که از جهت همین استتار و عدم دخالت دختر و پسر بر سرنوشت خود بمیان آمده، چه طفلکان معصوم نه ده ساله دختری که توسط دلاله‌ها به دام دیو و دد و خرس و غول‌های آنچنانی افتاده، چه جوانان و نوجوانان بیست و چهار پنج، تا هجده و هفده و کمتر و زیادتری که ندیده، نشناخته، تنها بصرف تعریف و توصیف آشنا و دلاله‌ای به دام ترشیده‌های دو برابر سن خود عجوزه‌های سفید موی قد خمیده درآمده فنا فی اللّه میشدند!

اماکن یافت و شناخت دختر

در اینصورت ترتیب یافتن دختر جهت وصلت‌های طبیعی که میان دو پسر و دختر متناسب واقع میشد آن بود که اولا دختر را حتی الامکان از میان بستگان و خویشان و آشنایان، از جهت شناخت اخلاق و صفات و روحیات انتخاب نمایند، چه از جمله عقاید بود که (وصلت با خودی، معامله با بیگانه) باید باشد و در غیر اینصورت و عدم وجود دختر واجد الشرایط از میان این دسته بود که متوسل به بیگانه و دلاله و واسطه شده، راه‌های دیگر در پیش میگرفتند که از آن جمله بود مجالس جشن و مهمانی و سفره و روضه و مسجد و حمام و زیارتگاه که از آنها دختر بدست میآمد و بهتر از همه حمام و دلاک که از نیکوترینش میآمد.
از اینجهت حمام و دلاک از بهترین نقاط و کاملترین واسطه میآمد که اولا دختر را تنها در حمام بود که امکان ملاحظه و مشاهده تام و تمام اندام و عیان و نهان وی میداد و محاسن و معایب او معلوم میگردید و حمامی و دلاک بود که از احوال و اخلاق و چگونگی و نجابت و عدم نجابت دختر و کس و کار او واقف بود و میتوانست رائی طریق خواستگاران بوده باشد.
تنها در این مکان یعنی حمام بود که عیوب ظاهری دختر مانند کچلی و سوختگی و کمان‌پائی و چاقی و لاغری و شلی و سفتی و کمرپهنی و باریکی
ص: 42
و کم‌موئی و پرموئی تناسب و عدم تناسب اندام و دیگر حسن و عیب‌های او بنظر میآمد و همچنین شرم و حیا و عفت و سنگینی و تربیت و نظم و مراقبت او از آمدن و رفتن و استتار و حفاظت و نشست‌وبرخاست و عدم آنها آشکار میگردید.
از همان ورود دختر به حمام و باز و بسته کردن بغچه حمام و لنگ بستن، نبستن و اعمال و رفتارش در آن بود که معلوم میشد به زیر دست مادر و مربی و بزرگتری نجیب و پاکیزه و خانه‌دار و منظم و مرتب تربیت یافته و از بی‌بند و باری و بی‌اعتنائی به ستر و پوشش عورات و شوریدگی اسباب حمام و کار حمام او بود که شلختگی و بی‌خانوادگی و بی‌ملاحظگی و سستی و عدم عفاف و نازنی و بسا مسائل دیگر او مکشوف می‌افتاد، و دیگر دلاک و حمامی بود که میتوانست از سر و سوت مشتریان خود اطلاع داشته از رمز و رموز دختران و سر و سرّ آنها با این و آن و سنگین آمدن و رفتن، یا بغچه به دست زن استاد سپردن و به هوای رفتن حمام سراغ کار خود و (ددر) و این طرف آن طرف رفتن و مانند آن بشناسد و در آخر دلاک بود که در مدت کیسه‌کشی میتوانست از مشتری زیرپاکشی کرده، از مکنوناتش مطلع گشته، بعنوان کمک کردن و همدردی از اسرار رفیق‌داری، نداری، خوبی، بدی، نجیبی، نانجیبی‌اش اطلاع حاصل نماید.
بعد از آن روضه و روضه‌خانه و تعزیه و امثال آن بود که خواستگار میتوانست از آن دختر موردنظر را بدست آورده، میان دختران نجیب و سنگین و جلف و سبکسر را از هم تمیز بگذارد، بدین صورت که آیا دختر در مجلس سنگین و محترم نشسته، حواسش بخود و روضه و کیفیت آن بوده، جم و جوش بیخود نداشته، غیه‌های بیهوده نکشیده، صدا به شیون و زاری قوی بلند نکرده، یا هر دم مثل آنکه ساس به تنش رفته به خود جنبیده، به دست‌آویز دل سوختگی، گریه و غش و ضعف بیهوده کرده، مرتب سینه و صورت گشوده، خود را به اطرافیان و
ص: 43
خدمه و روضه‌خوان و نوکران امام حسین! ارائه نموده به زبان مؤدبانه (من مرد، من مرد) و بقول خودشان (من ... من ...) میکند.
امامزاده‌ها و زیارتگاهها نیز یکی دیگر از اماکن تشخیص دختر بود، بدینگونه که آیا دختر به تنهائی یا همراه بزرگتر و سرپرست به زیارت آمده، حواسش به زیارت و نماز و طواف و روضه و مانند آن بوده، از جمعیت، مخصوصا مردها احتراز داشته، یا مخصوصا در میان مردها لولیده، خود را به میان مردها انداخته، به این طرف و آنطرف دویده، نذر و نیازهای متعدد و اشک و زاری‌های مخصوص داشته، سنگ و ریگ و مثل آن‌که دلیل حاجت داشتن و دانستن ندانستن چگونگی احوالات نهانی، مانند عشق و دلدادگی میکند به در و دیوارهای آن چسبانده ، قفل و دخیل به ضریح و در و پیکر آن بسته، صورت باز و پوشیده نموده، خود را باین مرد و آن مرد مالیده میچسباند.
بعد از اینها در مهمانی‌ها بود که در جستجوی دختر بر میآمدند و این از سنگین‌پوشی، سبک‌پوشی و سادگی و آرایش و متانت و سر و گوش بجنبی و بی‌اعتنائی، حرص و ولع داشتن به خوراکی برمبنای (هرکه شکمش را نتوانست نگه بدارد پائین تنه‌اش را هم نمیتواند) و آرامش و هیجان و کم‌حرفی، پرحرفی و وقار و خنده و (کرکر) بیجا بنابر اصل (نیش شل زن علامت شلی بند او میباشد) و قرار و آرام و رقص و جست‌وخیز و مانند آن معلوم میگردید، که خواستگار میتوانست بمناسبت میل هر جنس بر همجنس دختر مطلوب خویش را بدست آورد، ولی آنچه مسلم بود آن بود که هر آینه خواستگار خود نیز دارای هزار
ص: 44
عیب و ناپاکی و فساد و انحراف اخلاقی بود و هزار جور (کفتر پرانی) کرده بود باز برای پسر یا برادرش دختر پاکیزه و نجیب را طالب میگردید، کما اینکه داماد که اگر با بدترین و ننگین‌ترین سوابق به رشد رسیده بود باز دختر نجیب سفارش مینمود، در این شرایط که برایش دختر دستمالی نشده اختیار بکنند! چه هنوز قاعده نان‌آوری زن و وسیله شهرت و مقام و ترقی شدن توسط زن رواج نیافته بود.
بهر صورت چون دختری طبق میل خواستگار و تمایل پسر، از چاقی و لاغری و سفیدی و گندمگونی و چشم‌زاغی و چشم‌سیاهی و کوتاهی و بلندی و دارائی و نداری و از این قبیل پیدا میشد از بزرگترهای دختر اجازه خواستگاری میخواستند و با کسب جواز یا بی‌اطلاع و سرزده «که این قاعده زیادتر معمول بود که خود ناگهانی رفتن به خانه کسی خوبتر او را شناسانده، زیر و بم زندگی و اخلاق او را نیکتر معلوم مینمود» روزی چند تن از نزدیکترین کس داماد مانند مادر و خواهر و عمه و خاله به خانه دختر و خواستگاری و دیدن رسمی او میرفتند که قبل از (بله بران) لازم بود شرایطی را در نظر گرفته معلوم بکنند.

مسائل مربوط به خواستگاری‌

قبل از هر چیز آنکه ساعت و روز آن مطابق تقویم، روز خوب و ساعت خوب بوده باشد. تحت الشعاع و قمر در عقرب نبوده باشد و چه بهتر که قمر در خانه
ص: 45
(ثور) یا میزان یا حوت بوده باشد. پس طرف عصری مقداری نقل و نبات در کیسه ریخته در خانه عروسان را کوبیده با گفتن (مهمون اومده برکت آورده) و جواب (باد اومده گل آورده) ی صاحبخانه و دیگر تعارفات که خوش آمدین، صفا آوردین، قدم بچشم و جواب واردین که به خوشی شما، خدا چشم شما رو نیگر داره، وارد گردیده، به بهترین اطاقها یعنی، شاهنشین، طالار، اروسی ، پنج‌دری، هدایت شده با تعارفات مجدد: خوش آمدین، صفا آوردین «اما نه چنان گرم و قوی که خواستگار گمان رغبت بی‌اندازه به آنها ببرد» چادرهایشان را گرفته، چادر خانه (چادر نماز) جلوشان گذارده، هریک را مطابق سن و سال و اعتبار به جای خود نشانیده، با جواب خواستگارها به تعارف صاحبخانه که (نقل آوردیم نبات ببریم) کیسه نقل به وسط مجلس گذارده شده غرض و مقصودشان معلوم میگردید و به صاحبخانه ابلاغ میشد که باید دختر را برای دیدن احضار بکند.
گفت و شنیدهای (خارج از دستور) سلام احوال‌پرسی، چاق سلامتی مانند (حال شما خوبه؟ دماغتون چاقه؟) از رسوم متداول و امور اولیه هر خواستگاری بود و پس از آن بود که دختر با سینی شربت وارد شده، سر به زیر و شرمگین و زیرزبانی سلام میکرد و شربت‌ها را جلو مهمانها گرفته، یا گذارده بیرون میشتافت، که همین اولین سنجش از دختر در ادب‌دانی، ندانی او بود که شربت را اول جلوی که گرفته، از که شروع و به که ختم کرده و در صورت سینی زمین گذاشتن و بعهده بزرگتر نهادن چگونه خم و راست شده پشت به مهمان کرده بی‌توجه بوده یا رعایت داشته، نداشته، راه و روش پذیرائی را بلد
ص: 46
داماد سوار بر اسب چشمش به دختر افتاده به او علاقمند میشود.
ص: 47
بله‌بران و گفت و شنیدشان تمام شده جهت عروسی برای خرید لباس، یا جهاز و مثل آن آمده‌اند.
ص: 48
جشن بنداندازان عروس برقرار شده است.
ص: 49
مجلس عقدکنان و عاقد که برای خواندن خطبه عقد بروی صندلی نشسته است.
ص: 50
جشن بعد از عقد و نشاندن عروس و داماد را روی صندلی کنار سفره عقد.
ص: 51
نامزدبازی که داماد برای دیدن عروس آمده، زن مطربه با ساز زدن مقدمش را گرامی میدارد.
ص: 52
با مشعل عروس را بخانه داماد میبرند.
ص: 53
پدر داماد، عروس و داماد را دست بدست میدهد، و خدمتگار با آفتابه لگن گلاب‌پاش کنارشان ایستاده است. در این رسم که پس از دست بدست دادن پدر داماد به سینه عروس و داماد گلاب بپاشد و پس از آن با مشت بطرف سایرین بپاشد.
ص: 54
بچه‌دار شده‌اند و جشن مولودی بچه برگزار میشود.
ص: 55
داماد پیر و ناتوان شده در حدی که دست به کمر میفشارد و پشتش را به عروس نموده در حال قلیان کشیدن گویا میگوید: خوشا آن روزگاران که میتوانستم با تو روبرو بنشینم؟!
ص: 56
بوده یا بی‌اطلاع میباشد.
این آشنائی و برخورد اگرچه بسیار مختصر و ابتدائی میآمد و غالبا با شربت و چایی خاتمه میگرفت اما بسیار مسائل را برای خواستگار روشن مینمود. از جمله خوشروئی، خوش‌برخوردی. بدروئی، بدبرخوردی. ادب، انسانیت‌دانی، ندانی. سفره بازی، نان‌کوری. در خانه بازی، نه بازی و چشم‌تنگی. نظافت، خانه‌داری، نداری عروسان و کمروئی، پرروئی و حیا حجاب داشتن نداشتن دختر و همچنین برای خانواده دختر که خواستگارها چگونه وارد شده، چه رخت و چادر به بر کرده، برخوردشان چگونه بوده. کجای مجلس میل نشستن نموده، نقل و نبات را در چه ظرف آورده و چگونه در مجلس گذارده، فیس و افاده‌ای، یا خودمانی بوده، تا نوبت به گفت‌وشنود میرسید.
البته این در صورتی بود که با کسب اجازه‌ی قبلی به خواستگاری رفته باشند که سوای خواستگاری صورت مهمان را داشتند که قدمش بچشم و (حبیب خدا) بود و پذیرائی از لازمه‌اش میآمد، و صورت دیگر آن این بود که سرزده وارد شده، صاحبخانه را برای سر درآوردن از کم و کیف و وضع و زندگی میخواستند غافلگیر بکنند که در این حالت با گفتن (صاحب‌خونه مهمون نمیخواین) وارد شده، آب خوردن میطلبیدند و پس از (زیرانداز ورانداز) و نشستن و خستگی در کردن با گفتن (اینجا دختر سراغ داده‌ن) وارد گفتگو شده جواب مثبت و منفی که (بله درست گفتن) یا (نخیر ما دختر نداریم. عوضی گفتن، یا دختر ما هنوز کوچیکه قابل شوور کردن نیس، یا نامزد شده، شیرینی شو خوردن، نشونش کردن) گرفته به همینجا خاتمه داده مرخص میشدند.
در هر صورت رسم دختردار نبود که تا بنداندازان و عقدکنان خواستگارها را پذیرائی کافی و کامل، چنانچه دیگر مهمانان را میکنند بکنند که حمل بر تملق و چاپلوسی و عیب‌ناکی و نامرغوبی دختر که (ببین چه عیبی داره که اینهمه منت میکشند) میشد و بهمان آب خوردن ساده و احیانا به پیاله‌ای چای سر و ته
ص: 57
قضیه هم میآمد، مگر خود خواستگارها پرروئی کرده، چیزهای دیگری از قبیل شربت و قلیان و مثل آن‌که آنرا هم باز برای سر و سر درآوردن از وضع آنها بود طلب میکردند بخواهند، مگر خواستگارهای خویش و آشنا که جنبه خویشی و آشنائیشان بر جنبه خواستگاری چربیده عدم پذیرائیشان صورت مخالف به خود میگرفت.
پس از ملاحظات اولیه درباره عروس و خانواده عروس و پسند و ناپسند آنها «اگر عروسان بیگانه و ناآشنا بودند» این مسائل مطمح نظر قرار میگرفت که آیا آمدن آنها را مسبوق به سابقه بوده، آب و جاروی حیاط و در کوچه را به همین ملاحظه کرده، یا از عادت و نظافت تربیتی و از جمله کارهای معمولیشان بوده.
از دیدن آنها مشعوف شده، یا شوق چندانی اظهار نداشته، دلنشینشان بوده، نبوده‌اند. فرش و اثاث و زندگی متعلق به خودشان بوده، جا افتاده و هر چیز به جای خود، یا عاریه و بخاطر آنها تهیه شده و وصله‌ی ناهمرنگ میباشند. دیگر زبان چرب و نرم و رفتار (چاچول‌باز) داشته، یا طبیعی و بی‌شیله پیله و ساده و بی‌آلایش و بی‌تفاوت بوده، بی‌دغلی حرامزادگی میباشند، و در آخر دختر را به حمام فرستاده، نفرستاده، ته سرخابی به لب و لپش مالیده، درست و راستیش کرده، یا همچنان ساده و بی‌پیرایه و سنگین و معمولی واردش کرده‌اند.
و باز در صورت دوم که بدون هیچ واسطه و سابقه رفته باشند، آیا خانه و زندگیشان تمیز و مرتب و هر چیز بجای خود و آراسته، پیراسته بوده، یا کثیف و بهم ریخته و مثلا طشت و رخت چرک، کنار هشتی و کماجدان سر طاقچه و چرک و (چقر) و بدلباس و شوریده و بچه‌هایشان سر و پابرهنه و در خانه‌شان باز و بی‌در و دربندان مثال غربتی‌ها و کاروانسرا، هرکه خواهی گو بیا و هرکه خواهی گو برو، پرسروصدا و (غشه رشه) یا در و دربندان و چفت و کلون و ساکت و آرام و با بچه‌بارهای مرتب و باتربیت و خجالتی و تمیز و نظیف میباشند. در بقیه ملاحظات آن‌که با رسیدن آنها دست و پای خود را گم کرده
ص: 58
یکی عقب چادر و یکی عقب جوراب، چارقدش گردیده، شتابزده به جمع و جور کردن ریخته واریخته‌های خانه و اطاق و جابجا کردن اسباب، اشیاء میپردازند، یا آب از آب تکان نخورده، خانمی و خانه‌داری و نظافت که «شرط اولیه پسند خواستگار بود» از سر و رویشان ریخته، خانه و زندگیشان مرتب و منظم که گوئی برای مهمان «که خانواده‌های تهرانی جملگی خانه و زندگی‌شان همواره چنان بود که گوئی برای مهمان آراسته شده است» چیده واچیده‌اند میباشد. از دیدن خواستگار خوشحال و ذوق‌زده گشته، مخصوصا دختر که بجلو دویده، جلفی و استقبال و تعارف نموده، اشتیاق آشکار نشان داده، یا جاسنگین و استخوان‌دار و باخانواده و اصیل و دختر چشم و گوش بسته و از در و بام محفوظ شده و شرمگین و از دیدن خواستگار آشفته و هراسناک میباشد؟
همچنین در پذیرائی آنان سفره‌دار و بنه‌دار بوده وسائل مهمان‌داری را مانند شربت و میوه و امثال آنرا در خانه داشته، یا زیرگوشی یکی فرمان گرفته یکی بطرف دکان عقب سکنجبین و یکی سمت دکان عطار عقب قند و چای و ذغال و تنباکو و آن یک طرف دکان سبزی‌فروشی دنبال میوه دویده، بی‌خانمانی و فقیر آدم و بی‌در و سفره میباشند، و در حرف و سخن متین و آرام و راعی ادب و محاوره بوده، یا میان حرف این و آن دویده، هردم سخن مخاطب را قطع کرده، از شأن و شئونات خود و فامیل و کس و کارشان تعریف کرده، تعریف و توصیف دختر میکنند. آنها خواستگار اولشان بوده، یا خواستگارهای زیادی آمد و شد کرده نپسندیده‌اند. مطالبی که مورد بحث و گفتگوی خواستگارها در مراجعت بوده محل تبادل نظر قرار میگرفت.

دیدن دختر

بعد از مقدمات مذکور بر اینکه به خانه‌ی (سردر آجری) که نمودار ثروت و دارائی و شخصیت و شأن و جاسنگینی بود، یا به خانه (سردر خشتی) که
ص: 59
علامت نداری و فقر و مسکنت و دود چراغ‌خوردگی دختر میآمد که کدامین با شأن و مقام خودشان تطبیق داشته باید به کدامیک سر فرود آورند و نظر داماد در پسند دختر که کدام قد و بالا و شکل و شمایل را طالب میباشد و سر درآوردن از زیر و روی محاسن و معایب ظاهر دختر و کس و کار وی و اینکه از آب و چای و قلیان آوردن او که بصورت و ته چهره او نگاه کنند که لک و پیس و کک و مک و مثل آن نداشته باشد و دقت در زیر و روی موی و ابرو و پیشانی و صورت او که (برداشته)، دستی به آنها برده، نبرده، به حال طبیعی خود با کرک بهی خویش که میگفتند (دختر مثل به باید توی کرک باشد) و نشستن و برخاستن و طرز حرکت و راه رفتن دختر که راست و خدنگ بوده، دارای معایب کجی و خمیدگی و قوز و نقص بدن نبوده، دارای حسن کبک‌وار و خوب راه رفتن و اینکه جست‌وخیز ناهموار و (لکّه) وار مشی کردن و گشاد گام برداشتن نداشته باشد، و با حرف پرسیدن از او تنگی و گشادی دهان و سردی و گرمی بیان و دلچسبی لحنش را امتحان میکردند و در آخر که بعنوان بوسیدن او بوی دهان او را میسنجیدند، نوبت به درک و فهم و آزمایش محاسن، معایب نهانی و درونیش میرسید؛
یکی از کارها کشیدن عروس به نزد خود بوده و به هوای بغل کردن و سرش را به سینه چسباندن، چنگ زیر موهایش کرده کچلی، ناکچلی او را امتحان میکردند، و دست در سینه‌اش برده، سفتی، شلی پستانهایش را میسنجیدند و چادر از سرش انداخته تناسب اندامش را میدیدند و با همین احوال که مثل (دستش ده بچه‌ها) توپ بازی‌اش کرده هریک به دست دیگری‌اش پاس میدادند بوی زیر پستان و زیربغلش را امتحان میکردند و در آخر اگر دختر از خانواده‌ی فقیر و بی‌سرزبان و افتاده بود به اطاق خلوتش کشیده کشال ران و لای پایش را بو میکردند!
ص: 60