جایش همینجا بهتر است!
از جمله شروط خارج که هرگز هم صورت تحقق به خود نمیگرفت یکی حق مکان بود که غالبا به دختر داده میشد، مخصوصا که پسر هم دارای مادر و خواهر و قوم و کس زیاد بود و دختر صاحب پدر و ولی و سرپرست پولدار که میتوانست شوهر را به ترک زندگی با پدر و مادر و خویشان وادار کرده به اختیار درآورد و اگر پولدارها این قاعده را در عقدنامهها میگنجاندند، فقرا هم کمکم فرا گرفته ذکر میکردند و از جمله پسری را که اینجانب با کمک عیال بقول معروف دستی بلند کرده خواستیم زن بدهیم و دختر فقیر آدمی را همطراز خود او یافته وسائلش را فراهم آوردیم، اما وقت عقد که عاقد شروع به خطبه نمود کسی بیخ گوش پدر دختر چیزی گفته او را به بیرون اطاق کشانید و معلوم شد به او حق مکان را برای دختر یاد داده است و برگشته گفت ضمنا نوشته شود اختیار حق مکان با دختر میباشد و دو پا را در یک کفش نمود که الّا و باللا که به هیچ صورت جز این نمیپذیرد و یاد بدهش هم باد به گلو انداخته پشتش را گرفت، که ناچار شدم مثل خود آنها حرف بزنم و گفتم حق با جناب آقا پدر عروس میباشد که دخترشان است و دلشان نمیآید دوریاش را تحمل نماید و به نظر حقیر
ص: 109
بهترین مکان برای دختر همین خانه پدر میباشد که مانده ما هم رفع زحمت بکنیم!! که این به آن و آن به این نگریسته، صدای اعتراض زنها بلند شده، فضول آقا با سرافکندگی اطاق را ترک کرده، پدر عروس حرف خود را پس گرفته، کار با خندهی مجلسیان فیصله گرفت.
باری در این موقع یعنی خاتمهی کار عقد بود که بزرگترهای داماد مثل دائی و عمو دست داماد را گرفته به اطاق عروس برده پهلوی او مینشانیدند و اگر این اولین ملاقات آنها بود تا چه حالت به ظهور رسیده عروس و داماد توافق سنّی و شکلی داشته دلچسب هم گردیده دلنشینشان آید، یا وصله ناهمرنگ بوده، هریک طرف دیگر دیو و هیولا بنظرش آمده تا به کجا ختم بشود؟!
برای این ملاقات یعنی اولین دیدار پس از باران نقل و خرده نبات و آبنبات پولکی و شاهی سفید نیز عروس و داماد هریک جداگانه اعمال و سنت و دستوراتی داشتند که بزرگترها به آنها آموخته باید بمحض برخورد با طرف مقابل برای سعادت خود آنرا بکار آورند، از جمله آنکه قبل از هر کار پسر پای راستش را روی پنجهی پای عروس فشارآورد که عروس زبانش تا آخر به روی او بسته شده مطیع و فرمانبردارش باشد که عین همین دستور را نیز کسان عروس به دختر میآموختند و چه بسا دخترهای زرنگ که در این کار تقدم جسته این امتیاز را مخصوص خود میساختند.
داماد به سینه عروس و عروس به چشمان داماد نظر کند که مهر پسر در دل دختر نشسته و چشم دختر جز شوهر مرد دیگری را پسند ننماید. اولین نظر را از توی آئینه به هم افکنند که زندگانیشان صافی و بدون کدورت بوده باشد. اول پسر نقل به دهان دختر بگذارد و دختر در پذیرش آن کمی خود را کنار کشیده، طوری کند که پسر به طرفش کشاله رفته خود را بسوی او کشاند. پسر دست دختر را گرفته زیر دست خود بگذارد و دختر با انگشت، ران داماد را متأثر نماید، در معنی اینکه عروس زیر دست داماد باشد و داماد همواره توجهش
ص: 110
بطرف عروس بماند.
پس از این اعمال و پول و نقل پاشیدن و اسفند دود کردن و سر و صدا و بزن و بکوب و شادباش مبارکباد، اطاقیها اطاق را خلوت کرده آن دو را به حال خود گذاشته بیرون رفته در را به رویشان قفل میکردند و دخترها پشت درشان برای تماشا از سر و کول هم بالا میرفتند.
از جمله واقعات فراموش نشدنی که تا سالها و گاهی تا آخر عمر نقل مکالمات زن و شوهر میگردید واقعهی اولین برخوردشان پس از عقد بود که کدام پرروتر بوده ابتدا به سخن نموده است. آیا دختر سلام کرده، یا از ذوقش سلامش را خورده فراموش کرده است؟! زیر لفظی نگرفته به حرف آمده، یا بعد از زیر لفظی حرف زده است. اولین حرف و کلمهشان چه بوده چه چیز را دستآویز سخن قرار دادهاند، از سر و شکل طرف تعریف کرده، یا لباس و چیز دیگرش را موضوع ساخته است. آیا داماد قربان صدقه عروس رفته، او را بوسیده یا کمروئی مانعش شده، یا از پرروئی و هیجان چه و چه و چه کرده است. آیا عروس متقابلا او را بوسیده، یا نبوسیده، غریبگی و تحاشی داشته است و در آخر به چه صورت و به چه حالت از هم جدا شدهاند؟
نامزدبازی
اگر عروسی در همان شب و شبهای نزدیک واقع نمیشد و مدتی برای آن تعیین وقت میگردید فردای روز عقد از خانه عروس چند طبق شیرینی و میوه به اسم (جاخالی با) به خانه داماد فرستاده میشد که با همین پیشکش هم بود که اذن ایاب و ذهاب به داماد تفویض میگردید تا به خانه عروس رفتوآمد نماید و این همان ایاب و ذهابها هم بود که آن را (نامزدبازی) میگفتند، ایامی که از
ص: 111
شیرینترین اوقات یک پسر و دختر در زندگی بود و احوالی که حلاوت آن برایشان هرگز فراموش نمیگردید. مخصوصا آنهائی که از طرف عروسان منع تعصب نداشته دو طرف میگذاشتند تا چندی به همان حالت مانده پسر و دخترشان لذت زندگی را چشیده، نامزدبازی نمایند.
با آنکه رسم جاری یا سنتا دعوتنامه پذیرش داماد بود که میتواند عیال خود را ملاقات بکند، اما در بسیاری خانوادههای محتاط از جمله ننگ و عارها بشمار میآمد و کمتر به این سنت تن درمیدادند مگر بطور مشروط که پسر با یکی دو بزرگتر رفتوآمد داشته اطاق آن دو از دیگران خالی نبوده باشد، از آن جهت که نکند شیطان به جلدشان رفته بیآبروئی بکنند که آبروی خانواده دختر آبروی خانواده داماد میباشد! والا پسر باید تا شب عروسی صبر کرده از رفتوآمد خودداری بکند و در این صورت از آنطرف پافشاری و سرسختی برای این کار بعمل میآمد، با این مطالب که: پسرشان غصه میخورد میخواهد زنش را ببیند. زن برای پسرشان گرفتهاند که دلش خوش و سرش گرم باشد. زن عقدی خودش میباشد اختیارش را دارد و به حرف عروسان اعتنا نکرده پسر را به دختر میرساندند و نامزدبازی با آداب زیر برقرار میگردید.
داماد اولین بار با خجالت و دلهره همراه یکی دو تن از بزرگترهای خود مانند خواهر یا خاله هدیهای امثال پارچه، طلا، جواهر برای عروس برده، چای و شربت و شیرینی خورده لبخند و نگاهی دزدانه داده و گرفته مراجعت مینمود و با رعایت دستور (شیرین بیا شیرین برو) همراهان که کمتر برود تا عزیزتر باشد.
هر روز آنجا نباشد و خود را سبک نکند قرار بر این میشد که جز در موارد لازم مثل دعوت و مهمانی و عید پا به خانه عروس نگذارد، اما این قرار هرگز به فعل نیامده هفته به آخر نرسیده بود که ملاقات دوم و سوم برقرار میگردید که خانوادهی عروس هم ناگزیر به پذیرائی و احترام از داماد گشته به خواسته او ناچار میشدند و همین خلوتهای با ترس و لرز محدود که هردم یکی
ص: 112
سرخر شان گردیده تنهایشان نمیگذاشتند هم بود که هربار شوق ملاقات را در دلهایشان زیادتر ساخته، دوری و هجر و فراقهایشان را عذابآورتر مینمود، مخصوصا اگر هم از هر جهت دلچسب و دلنشین هم شده، کنترل همچنان با شدت و قوت برقرار و مراقبت پابرجا و رعایت و دقت میان آنها سستی نمیگرفت، همراه کلمات ترسانندهی از آبرو و حیثیت و ننگ و رسوائی که در پی هم گوشزد دختر میگردید و از همین رو هم بود که با همه اشتیاق و التهاب که خوابیدن و شب ماندن داماد در خانه عروس هم قبل از عروسی از محالات میآمد!
عیدی دادن- جهات تأخیر عروسی
دیگر از رسوم بعد از عقد تا زمان عروسی عیدی دادن داماد و پدر و مادر داماد به عروس و عروسان به داماد بود که اهمالپذیر نمیگردید. مانند عیدی اعیاد امثال عید نوروز، عید غدیر، عید مبعث، عید فطر، عید قربان، میلاد حضرت رسول، حضرت علی، امام حسین، تولد حضرت حجت در نیمه شعبان، از پارچه و طلا و غیره و این دادن و گرفتن عیدیهائی بود که اگر ماهها و بعللی سالها عروسی به تأخیر میافتاد باید همچنان برقرار بوده تعطیل نپذیرد، و بدبختی عروس و داماد آنزمان بود که به مجرد نزدیک شدن عروسی، یکی از خانوادهی دو طرف مرده عزادار میشدند که حتما باید تا (چله) و اگر متوفی از بزرگترهای فامیل مثل پدربزرگ، مادربزرگ، پدر و مادر، خواهر عروس و داماد بود تا بعد از سال او صبر بکنند و چه بسا اتفاق میافتاد که هنوز چله و سال مردهای تمام نشده، آدابش برگزار نگردیده یکی دیگرشان مرده، باز عروسی به تعویق میافتاد.
ص: 113
پس از مشکلات بالا مانند مرگومیر، اشکال دیگر کار سرکوفت و سرزنشهائی بود که اگر این اتفاقات در خانوادهی داماد افتاد به عروس وارد میآمد به این قرار: مردهشور قدم نحس و نجسشو ببره که این پا گذاشت همه پا ورداشتند. قدمش بخشکه که از ساعتی که خطبهش خونده شد مثل اینکه صیغهی طلاق خوشی، خرمی فامیل ما رو خوندهن همهمون از هم پاشیده شدیم.
آدم بدقدم پاش به دنیا نباشد. کاشکی خودش مرده بود. چرا سر بابا ننهی خودشو نخورد و از این قبیل که تا آخر عمر جزو معایب عروس میگردید.
اگر هم در این مدت عروس و داماد حوصلهشان سر رفته کارشان به زفاف یواشکی میرسید، مخصوصا اگر هم عروس حامله شده بود که واویلا!! رسوائیای بود که تمام محله را پر کرده حرفش نقل هر مجلس پیر و جوان میگردید و برایش متلکها ساخته، نمایشات ترتیب و جمعیتها تشکیل داده، به شعر و غزلها و تصنیف، ترانهخوانیها میپرداختند و از جمله نمایشنامهی زیر به زبان شعر به اسم (نمایش خاله رو رو) که یکی عروس و یکی خالهی عروس شده باهم به گفتگو میپرداختند و شروعش به اینگونه که خاله عروس از ماجرا باخبر شده از او به سئوال و تجسس و دلجوئی برآمده میگفت:
خاله رو رو، رو و رو. عدسپلو. رشتهپلو. یک ماهه عروس، چن ماهه داری؟ خاله چرا نمیزائی؟!
و عروس که بغچهای به شکمش بسته، چنانکه دل دل زائیدنش میباشد میگفت:
خالهجون قربونتم. حیرونتم. صدقه بلا گردونتم. آتیش سر قلیونتم. گیلیم توی ایوونتم یک ماهه دارم. خاله- حالا نمیزایم.
و بهمین طریق سئوال خاله و جواب عروس:
ص: 114
خاله رو رو، رو و رو. عدسپلو. رشتهپلو. باقالیپلو. راسسشو بگو. یک ماهه عروس، چن ماهه داری؟
خاله جون قربونتم. حیرونتم. صدقه بلا گردونتم. آتیش سر قلیونتم. گیلیم توی ایوونتم. چایی توی فنجونتم. شاید دو ماهه دارم. خاله- چرا نمیزایم.
تا سه ماهه و چهار و پنج و در جواب خاله که خاله با هر سئوال، به جملات خود اضافه نموده عروس با آوردن شاید به قربان صدقههای خود میافزود میگفت: خاله جون قربونتم. حیرونتم. صدقه بلاگردونتم. آتیش سر قلیونتم.
گیلیم توی ایوونتم. چایی توی فنجونتم. رفیق راه شمرونتم. شاید نه ماهه دارم.
خاله حالی که ندارم. خاله چرا نمیزایم. و ادامه میداد:
چنگش جیگرم میخوره. دردش نفسم میبره. شاید دو قلو، یا سه قلو، چهار قلو دارم، خاله حالی که ندارم، خاله چرا نمیزایم.
و آنگاه وی را درد زائیدن گرفته با غر و غرباله و ادا و اطوار و پیچ و تاب، دور و بر خاله چرخیده، خم و راست میشد و دست و دامن او را چسبیده این اشعار را دنبال مینمود:
خاله خاله جون اوفینا، این ور دلم اوفینا، اون ور دلم اوفینا، دل و کمرم اوفینا، آخ و واخ و واخ اوفینا، واخ و واخ و آخ اوفینا، و یکی بعد از دیگری سه بچه سر هم آورده کنار مینشست.
نمایش ماما گوزو
مربوط به همین جریان (نمایش ماما گوزو) بود که در وقت بیشتر و دل و حوصلههای زیادتر ترتیب میگرفت، به این صورت که وقتی مکالمات خاله و دختر خواهر چنانچه وصفش گذشت به آخر میرسید و (درد چهار خشت) زائو
ص: 115
را به پیچ و تاب میکشید، دو زن چادر چاقچور کرده و یک مرد که او نیز زن بود و لباس مردانه پوشیده، طبق رسم که حتما یک مرد باید با زنها باشد آنها را همراهی مینمود آمادهی عقب ماما رفتن میشدند و اطرافیان زائو که با جیغ و دادها و حسن، حسین کردنهای زائو آنها را دستپاچهی رفتن میکردند براه افتاده خود را به خانه ماما رسانیده از او خواهش روانه شدن مینمودند.
ماما که پیرزن خمیده پشتی بود که از خمیدگی سرش تا به نزدیک زمین میرسید و عصا کهنهای بدست داشت که کمر آنرا گرفته بود اول چند عذر حالش را ندارد و خوابش میآید و این چه وقت زائیدن بوده میخواست صبر بکند روز بشود، و پسر و دختر بودنش به او مربوط نمیباشد، و دنبال رفتگان که مرتب قربان صدقهی زودتر راه افتادنش میرفتند آمادهی حرکت میگردید. اما آماده شدنی که وقتی چادرش را گم کرده، جائی چاقچورش را فراموش نموده و چنانچه میخواهد خانه زندگیش را جمع و جور بکند با حوصلهی تمام اینطرف و آنطرف رفته غر و لند مینمود براه میافتاد، و در اینجا باز راه افتادنی که با هر چند قدم نفسش تنگ شده سرفه سر میداد و خسته شده به زمین مینشست و با هر نشستن و برخاستن سرفه و ضرطه را توأم مینمود به زانو میرسید و از اینجا بود که آه و وای زائو و متلکهای ماما و اطرافیان مثل اینکه وقتی خوردی میخواستی فکر حالایش را بکنی و از قول زائو: ننه کاشکی نخورده بودی و امثال آن مجلس را شیرین و با ادا و اصولهای زائو زدن و رقصیدن و شعرخوانیهای در رابطه با
ص: 116
آن شروع میگردید، مثل: سرش دراومد- باباش نیومد بییاد دوباره- بازم بکاره ... میداد بچه بیرون میآمد و در اینوقت بود که دایره، تنبکها بر سر دستها آمده بزن و بکوبها شروع شده حاضران به این اشعار مترنم میگردیدند:
آبستنم سی روزهزیر نافم میسوزه
خبر کنین ننهمروسیسمونیمو بدوزه
به نومزهبازی اومدبه دس درازی اومد
رفتم که تا بجنبمپرید بروی دمبهم
مثال مشدی جولااز این لا و از اون لا
.**
- آفتاب لب بوم بودکه خدا بتولو بمن داد
باباش تو حموم بودکه خدا بتولو بمن داد
سفرهش پر نون بودکه خدا بتولو بمن داد
.**
- دادت چیچیه کولی قرشمالمال همه زنها بوده این حال-
وقتی میاورد همبهتو بالامیخواستی بگی فردا، نه حالا!
تخمه بو دادن
یکی از کارهایشان هم در این نمایشات تخمه بو دادن بود که به رسوائی نامزدبازیهای اینچنینی که عروس خود را قبل از زفاف لو داده بود ترتیب میدادند. اگرچه در دیگر اوقات هم انجام میگرفت و این تخمه هندوانه، تخم گرمکهائی بود که جمع کرده و شسته، خشک کرده موقع این نمایش و وقت بند و زیر ابرو کردن عروس در شب عروسی او بو میدادند، که با صدای شکسته شدن و دهن باز کردن تخمهها در ماهیتابه با قهقهه به عروس و کس و کار او خنده بزنند! و در غیر آن خندهای به این عقیده که با آن کار تخمههایشان دهان باز میکند، مخصوصا در تخمهی گرمک. تفألی هم در آن داشتند که تخمه بو دادن به این صورت، لبها را خندان و دلها را شادمان و غم و اندوه را از خانمان دور میکند و تا خندههایشان هم از ته دل برآمده، واقعیتر و تمامعیارتر
ص: 117
شود کارها و مسخرگیهائی نیز کرده مثل شکلک درآوردن که خندههایشان را پرصداتر و مضحکهآمیزتر بکند. مخصوصا برای زنهای آبستن که میگفتند شرکتشان در تخمه بو دادن بچهشان را خندهرو ساخته امر زادنشان را آسان میکند.
عروسی
بهر تقدیر شب عروسی فرا میرسید و در این شب بود که برو و بیا و بزن و بکوب و قرق حمام و سایر تشریفات داماد میرسید، علاوه بر بیرون آمدن داماد از حمام که جلو پایش گوسفند کشته، جلو در حیاط جهتش باز تا شادیش بیغم و عزا و خطر و ضرر برگزار شود گوسفند به زمین میزدند و از سر بینه تا در خانه جلوش مطرب زده و خوانده، اسفند دود کرده، جوانهای محل و بچه محلهایش (چوپی) میرقصیدند.
جهازکشان
در روز پیش یا قبل از ظهر شب عروسی جهاز دختر به خانه داماد رفته چند نفر از زنان نزدیک عروس که همراه جهاز رفته بودند مشغول چیدن واچیدن آنها میشدند و با این جهاز بود که از محل حرکت تا خانه داماد زن و مرد کوچه و بازار از خانهها و دکانها بیرون ریخته به تماشا و ارزیابی برمیآمدند و گاهی در بعضی جهازها این ازدحام بجائی میرسید که مانند عبور دستهی (سینه زن) روزهای
ص: 118
خنچهها و طبقی که در سر طبقکش آخر بوده برای مجلس عقدکنان میبرند. عقدکنانی که شیرینی و میوهاش بعهده دامادان بوده، از خانه او بخانه عروسان فرستاده شده است. طبق و خنچههائی که گاهی اجرت و انعام طبقکشها بخاطر سماجتشان بر دریافت هرچه بیشتر زیادتر از قیمت متاع خنچه میگردید!
ص: 119
نمای دیگری از اسباب عقد، شامل آئینه قرآنکه رویش پوشیده شده است و خنچههای نان سنگک پای عقد و شیرینی شمعدانی که از عقبشان میرود.
ص: 120
یکی از مجالس مجلل عقدکنان، با تشریفات مفصل، در زیرپوشی که روی حیاط برپا شده است، از طبقها و مجموعههای میوه و شیرینی و لاشههای گوسفندهائی که جلوی پای عروس و داماد و کسانشان قربانی شده، برای شام شب میهمانان، که شام دادن عقدکنان جزو رسوم بود آویخته به قنارهها و دیگهای حلقهدار بزرگ که روی اجاقها میباشد.
ص: 121
یکی از مجالس عروسی که داماد و کسانش با آئینه و منقل اسفند به پیشواز عروس رفته، داماد که کنار عروس لاله بدست گرفته، اهالی محل از دو طرف بر در و بام به تماشا گرد آمده و قصاب که در حال قربانی کردن گوسفند به جلوی پای عروس میباشد.
ص: 122
محرم مردم کوچه داده صف حمال و طبقکش از میان دیواری از تماشاچی میگذشت و فایده این نمایش آن بود که اولا پسردارها و پسرهای نوخاسته یادآوری شده تشویق به ازدواج میگشتند و دیگر وسیلهای که دعای خیر خیرخواهان و نیکاندیشان را که میمنت و سعادت و خوشی و عاقبتبخیری عروس و داماد را از خداوند مسئلت میکردند بدرقه زندگیشان میگردید، اگرچه معایبی را نیز همراه داشت که دختران تهیدست و خانه مانده حسرتها خورده، آه و اسفها کرده از زیر چادر اشکها میریختند.
اسباب جهاز
این جهاز در خانه عروس طبقبندی و باربندی شده، موقع حرکت منقل اسفند در کوچه جلوشان آمده، یکیک طبقها به ترتیب و قاعده بر سر طبقکشها و بارها به پشت حمالها رفته براه میافتادند و صدای (حق پدر صلوات فرستو بیامرزه) ای بود که قدمبهقدم از طرف (سر طبقکش) که ادارهکنندهی طبقکشها بود و پیشاپیش آنها راه میافتاد در تمام طول راه به گوش رسیده از مردم جواب میگرفت و گفت و شنیدهای خوب و بد و تحسین و عیبجوئیهائی که از خوب و بد و تکمیل و نواقص آن از جانب تماشاچیان بمیان میآمد و حرکت جهاز به این طریق صورت میگرفت:
اول طبق آئینه شمعدان، یا آئینه چراغ یا آئینه و قرآن و نقل و گل که پیشاپیش حرکت مینمود و طبق لاله چراغها که پشت سرش راه میافتاد و دنبال آنها طبقهای لباس و اسباب و لوازم خصوصی و سبک وزن قیمتی. دوم مطابق
ص: 123
کم و زیاد و نداری، دارائی عروس طبق یا طبقهای آبدارخانه مانند:
شربتخوری، شیرینیخوری، میوهخوری، تنگ، لیوان که دستهها و گردنهای آنها را روبان قرمز بسته پاپیون میکردند. سوم طبقهای اسباب سماور مثل «اگر سماور بزرگ بود» یک طبق سماور با وسائل آن مانند، جام، پارچ (تنگهای فلزی آب، از ورشو و برنج و نیکل مخصوص پای سماور) و طبق دوم قوری، استکان نعلبکی ساده و (انگاره) دار و یا فنجان نعلبکی و قنددان و چایدان و سینیهای زیر استکانی و قاشق چایخوری، سوزنی ، حوله، دستمال، روقوری از جنس سوزنی، کیسهی اسفند ، کیسهی قند، ظرف شکر «شیشهای دردار، بعضی دانهنشان مخصوص پای چای»، چایدان، تنگهای کوچک آب لیموخوری «ظرفی مانند شکردان» یا یک طبق شامل تمام اینها.
دیگر اسباب سفره، شامل ظروف چینی: قابهای چلو، پلو (مرغی) یا گل سرخی و غیره، قدحهای دوغ و شربتخوری، بشقابهای توگود خورشخوری، بشقابهای (لب تخت) پیشدستی، کاسههای آبخوری، ماستخوری، پیالههای خورشخوری، ترشیخوری، مرباخوری، بشقابهای پنیر سبزیخوری، فلفلدان، نمکدان، سماقدان ...
ص: 124
دیگر طبقهای بلور اسباب پای سفره مانند تنگهای بزرگ و کوچک دوغ و شربت، لیوانهای شربتخوری ، آجیلخوری ، شیرینیخوری ، میوهخوری ...
دیگر طبقهای مس «اسباب آشپزخانه» دیگهای بزرگ و کوچک، کماجدان، ماهیتابه، بشقاب، بادیه، دوری، ظروف (کعب) دار، توگود، مجمعه، سینیهای مختلف، گرد و مستطیل بزرگ و کوچک، هاون زعفرانسابی، پیاله، قاشق، کفگیر، ملاقه، روغن داغکن (ماهیتابه کوچک) آبگردان، هاون برنجی (گوشت کوبی)، در دیگ، دمکنی، انبر، سهپایه، آتشگردان، دودکش ، تنوره ، منقل کباب، منقل کرسی، منقل اسفند و «در جهازهای کامل» منقل وافور، سیخ کباب، قوطیهای محتوی نمک فلفل، سبزی خشک، آرد، زیره، سماق، دارچین، فلفل زردچوبه، نمک، ادویه، دیزی، گوشتکوب، قابلمه، قاشقهای بزرگ و کوچک چوبی آش همزنی و آشخوری و در جهازهای جاسنگین متجددمآب قاشقهای فلزی غذاخوری، الک، غربال خرده برنجگیری، رنده، کارد، چاقو، ساطور، تخته ساطور ...
بعد از آن طبقهای اسباب سفره مانند: سفرههای بزرگ و کوچک مهمانی
ص: 125
و خصوصی امثال سفرههای طالاری چرمی ، روسفرهای ، سفره نان، آفتابه- لگن ، حولههای دست خشککنی ، قوطی خلال دندان.
دیگر طبقهای اسباب اطاق امثال: پردههای کرکر یا مخمل یا تور یا چلوار که به اندازه اطاق داماد قد گرفته دوخته شده بود. دیوارکوبهای متعدد برای چهار طرف اطاق و وسط جرزها، از قالیچههای کوچک عکسدار و دورنما، قاب عکسهای مناسب، جالباسی دیواری و پایهدار شاخی و قلابی و خراطی و در جهازهای متجددمآب، تخت خواب منبّت یا فنر و پاتختی و در اینصورت مبلهای منبت «باب روز» که هر تکه آن در طبقی و یا اشیاء بزرگ آن مثل تخت خواب بر سر دو طبقکش قرار میگرفت. قفسه (کمد) میز عصرانهخوری، (میزهای گرد سهپایه)، صندلی، پیشبخاری، زیرلباسی، رولباسی «پارچهای سوزنزنی و خامهدوزی و بردلی دوزیشده که معمولا عروسهای هنر آموخته خود
ص: 126
آنرا تهیه میکردند»، روتختی، روفرشی ، پادری ، دمپائی ، پشت سر اینها طبق اسباب بزک مانند آئینه دستی، آئینه سربخاری، مجری ، عطر دان، گلابپاش، بادبزنهای حصیری، وسمهجوش، شانه، قیچی، فر ، مقّاش .
دیگر: طبق یا طبقهای اسباب حمام مثل: طشت، طاس ، مشربه ، لگن، لگنچه، سینی زیر پا ، سینی کوچک، سینی بزرگ، لگنچه حنا، آئینه دستی ، قوطی جای پیه و چربی، قوطی سفیدآب.
ص: 127
دیگر طبقهای: متکا، بالش، پشتی، بالش زیر کمر !
بعد از اینها کولهبارهای: صندوقهای البسه، بغچههای توصندوقی، بغچههای خلعتی برای داماد و پدر و مادر و کسان داماد، اسباب حمام عروس، اسباب حمام داماد، ملحفه، بغچه، حوله دستمال زنانه ...
کولهبارهای: رختخواب، لحافی، تشکها، تشکچههای پاکرسی، لحاف کرسی، پتو، جاجیم، روکرسی که قسمت قسمت شده به کول حمالها قرار میگرفت.
کولهبارهای کرسی بزرگ و کوچک برای اطاق دستی و مهمانخانه، همراه آفتابههای بزرگ مستراح، آفتابه پاکرسی، سینی زیر منقل، فرش چرمی زیر کرسی، مجموعههای قلمزده لب کنگره برای روی کرسی، بغچههای روتشکی، رولحافی، رختخوابپیچ، چادر شب.
کولهبارهای فرش به نسبت فقر و غنای عروس از قالی و قالیچه و گلیم، که گاهی این طبقها و کولهها به دهها طبق و کولهبار میرسید، اضافه بر گاریهای به دنبال که اشیاء سنگینوزن چوبی و فلزی مانند بوفه و قفسههای جای لباس و وسایل آشپزخانه و تختهای توی حیاط برای تابستان و پشهبند و لوازم آن و چوب گردگیری و جاروی فراشی و دیگهای حلقهدار بزرگ را حمل مینمود.
ترس عروس و داماد
در شب عروسی اگر عروس کم سن و سال بود از صبح آن بیم و هراس و ترس
ص: 128
داماد! که چیزهائی به گوشش خوانده بودند احاطهاش نموده، هردم از همسالان راه چاره خواسته پرس و جوی احوال زفاف مینمود و چنانچه بزرگسال و مطلع از جریان بود وحشت و هول (سفید گشتن بکارت) و فقدان دخترگی (مهر دوشیزگی) گریبانگیرش میگردید، چه مطالب زیادی در این زمینه که وی را از هر کار و حرکت سنگین و جست و خیز و جهش و پرش و خر و یابوسواری و بازی و گام بلند برداشتن و دویدن به شتاب و طناببازی و تاببازی و فریاد و خنده شدید و استعمال نوره منع کرده جمله را اسباب ازالهی بکارت دانسته بودند در دلش ریشه دوانده اندک عدم توجه و بیاحتیاطی امکان داشت تا وی را در این شب از آبروی و حیثیت ساقط ساخته انگشتنمای خاص و عام و روسیاه گرداند. همچنین در جهت مقابل التهاب و اضطراب داماد از عدم قدرت و توانائی بر عروس و (پشت در ماندن) و هوهو شدن در انظار که جهت التیام این آشفتگیها عدهای به دلداری و راهنمائی عروس و دستهای در جمله (ساقدوش) های داماد به دل دادن و تقویت خاطر داماد برمیخاستند و آنان را بدین مطالب هدایت و آموزش میدادند.
دستورات لازم
اگر عروس صغیر بود و از داماد و زفاف میترسید هم سن و سالهایش را که عروس شده بودند وادار میکردند با کلمات زیر ترسش را بریزانند، مثل اینکه ما هم پیشش رفتیم طوری نشد. این رسم از اول دنیا بوده. مادر و خواهر و عمه و
ص: 129
خالهات هم اول میترسیدند، بعدش چقدر هم خوششان آمد و این هم مثل لقمه به دهن گذاشتن و قورت دادن میباشد و بسا تعریف و تشویق و ریشخندها و در آخر ترس زیادتر به دلش انداختن که جنزده شده، شیطان به جلدش رفته باید درآورند و داماد را جنگیر معلوم کردن و دستوراتی که در این رابطه به داماد بدهند.
و اگر عروس بزرگ و عقلرس بود وظیفهی سلام و علیک و گفت و شنید و نشستوبرخاست با داماد و کمخوری و کمگوئی و اطاعت و راه دادن و سر و صدا راه نینداختن و از دستمالهای روی تشک کنار نرفتن و خون بکارت را به هدر ندادن و به مجرد (سوختن) با لگد داماد را کنار زدن و منی را با خون آلوده نساختن را به او بیاموزند و در آخر مقدار پنبهای در ابتدای (مجرا) ی موضعش نهاده محل آنرا برای (شناسائی) داماد معلوم بکنند !
همچنین از تعلیمات به داماد بود که چگونه با عروس برخورد نموده، چطور (رونما) داده روی عروس را گشوده سر صحبت و راه مکالمه و آشنائی بگشاید و چگونه صرف شام نموده مقدمات زفاف را از برداشتن تور سر و کندن لباس و لباس زیر و (تنبان فنری) و شلوار زیر و زیری او را بیرون کرده، هرآینه
ص: 130
ممانعت نموده نگذارد به چه صورت به دلنوازی و محبت و ریشخندش پرداخته، آماده و تسلیمش نماید، و برای دامادهای چشم و گوش بسته که نشانه گذاشته و با دستورات شفاهی تسهیل امر بکند.
شاید مطالب گذشته اندکی فوق العاده و مبالغهآمیز بنظر بیاید از اینکه چگونه دختری تا آن حد چشم و گوش بسته بوده از امور طبیعی بیاطلاع میماند که با چنان مطالبی آمادهاش سازند؟ و پسر آن قدر بیاطلاع که با پنبه راهنمائیش بکنند، اما اگر مختصری به چگونگی تعلیم و تربیت و وضع خانوادههای آن زمان که بچه مادر و پدر را در یک بستر نمینگریست و تا پسر زن و دختر شوهر اختیار نکرده بود حرف و سخنی در امور زناشوئی نمیشنید و حتی تا بچهدار شدن امور زادن و بچه آمدن برایشان از معماهای لاینحل بود که یکی برایشان میگفت بچه از پهلوی مادر و آن دگری میگفت از ناف او میآید را در نظرآورند استبعادی نمیماند و اگر دقت شود که حتی مادر جلو اطفال جامه از تن بیرون نمینمود و نام حقیقی مادران خود را نمیدانستند مبادا در کوچه و بازار از دهانشان جسته اسم مادرشان به گوش نامحرم برسد این مطالب را بخوبی پذیرا میشوند.
ضیافت شب عروسی
دیگر مهمانی و ضیافت شب عروسی بود که از مهمانیهای حتمی و واجب
ص: 131
بشمار میآمد که فقیر و غنی و دارا و ندار بدان گردن مینهادند و دیگر (عروسکشان) که چون مدعوین حضور یافته سرگرمیهای مجلس از قبیل مداح و (مولودیخوان) یا مطرب و نوازنده حاضران را مشغول داشته یکی دو ساعتی از شب میگذشت عدهای از فامیل نزدیک داماد و یکی دو ریشسفید، گیسسفید با آئینه و چراغ و لاله و شمعدان به دنبال عروس رفته، در خانه او با شربت و شیرینی پذیرائی شده، با اجازه پدر و مادر عروس عقدنامه دختر را با قواره پارچهای که برای خلعتی مادر عروس گرفته در بغچه سنگینی بسته بودند جلو مادر عروس گذارده عروس را تحویل گرفته حرکت میدادند و در این حرکت بود که گریه و زاری و شیون و شین اهل خانه و عروس که به اثر مفارقت از یکدگر بلند شده بود خانه را پر مینمود و در آخر مرتبش کرده، چادر نماز و تور صورت و گل و گیلهاش را درستی راستی کرده آئینه قرآن و آب و اسفند آورده سه مرتبه از زیر سینی آب و آئینه و قرآنکه در هر بار باید قرآن را ببوسد ردش کرده، اسفند برایش در آتش ریخته با گفتن (به سلامتیت باشه ایشاللا- خدا به همراهت) وسط حصاری از زنان دنبالکننده که از نظر و دید نامحرم به دور باشد روانهاش میساختند.
معمولا در اثر نزدیکی راهها و اینکه غالبا وصلتها از نزدیکان و در دور و بریهای خود صورت میگرفت عروس پیاده حرکت مینمود، مگر راههای دور که درشکه و کالسکه بکار گرفته میشد و در حالت، چه پیاده بود و چه سواره در طول مسیر تمام اهل محل باخبر کردن یکدگر از کوچهها و خانه بیرون ریخته برای دیدن عروس میآمدند و گله به گله خانهدارهای خیراندیش برایش منقل آتش آورده اسفند در آتش میریختند و با ما شاء اللّه. لا حول و لا قوة الا باللّه گفتن و
ص: 132
عاقبتبخیر باشی ایشااللا، بدرقهاش میکردند، و دسته دسته هجوم برده به صورتش مینگریستند و خوب و بد و زشت و زیباهائی در خوشگلی بدگلی، کوچکی بزرگی که پچپچکنان نثارش میکردند و آه و افسوسهائی که از جهتش میخوردند از این قبیل: چه عروس قشنگی، خوش بحال دوماد، این حالا وقت شوورش نبود. یه عیب تو صورتش نبود. خدا حفظش کنه، و این شوخیها که:
چهجوری میتونه ...؟! این حالا طاقتشو نداره، و این جوابها که: نترس اگه نمیتونس بله نمیداد. لب دهنشام پاک میکنه، گنجیشک لندوک توت و درسته قورت میده، و در صورت دوم: دلم بهم خورد! ننهش چطور روش شد واسش شب شیش بگیره! بیچاره دوماد که میخواد چش تو چش این بندازه! ببین چقد پول دلال دادن که تونسن اینو قالب بکنن! لابد پولدار بودن که دومادون قبولش کردن! حتما واسه خودش نبوده، واسه جهاز و ارث و میراثش بوده. آدم باید کفاره بده! عروس نبود شتر بود! لابد پاشنه در مسجد، امامزادهها رو از جا کندهن تا تونسن شوورش بدن! این عروسی که من دیدم دومادو درسسه قورت میده! تا دختر به خانه داماد میرسید.
از نزدیکیهای خانهی داماد، یعنی دو سه کوچه جلوتر باز منقلهای اسفندی بود که از طرف خانهی داماد میرسید و دود (کندر) و (وشا) و (عود) و اسفندی بود که کوچه را پر مینمود و پشت سر منقلها آئینه و یک جفت
ص: 133
لاله که جلوش کشیده شده، به استقبالش میرفت و پشت سر آئینه لاله، داماد و ساقدوشهایش که به پیشواز عروس میرفتند و داماد از عروس سلامی گرفته دوش به دوش او میگردید و در حالیکه روی آئینه بطرف عروس و داماد و از او دزدانه بهم مینگریستند لالهها دو طرفشان نورافشانی مینمود پا به خانه میگذاشتند و در این مسیر هم بود که یک تا سه گوسفند جلوشان به زمین زده شده قربان میگردید و از خونشان به پنجه کفشهایشان نشان گذاشته میشد و با صلواتهای پیدرپی داخل شده، عروس به اطاق خود یعنی حجلهخانه، یا به اطاق مهمانها میرفت و داماد برگشته به سر جای خود، یعنی شاهنشین، یا طاقنمای آذین بستهای که برایش معلوم شده بود مینشست و باید اضافه شود که از اول تا آخر داماد یا (شاهداماد) باید همچنان خشک و بیحرکت که حتی سری به این طرف و آنطرف نگرداندو حرف و سخنی نگوید و شوخی باردیای نکند و چیزی نخورد و ناشایستی از او سر نزند در جای خود باقی بماند، که خلاف آن بیحیائی و جلفی سبکی او بحساب میآمد.
زفاف
ترتیب زفاف چنین بود که اگر جشن عروسی تا شبهای متوالی که بعضی آنها تا هفت شبانهروز طول میکشید، در واپسین ساعت شب آخر و اگر در یک شب خاتمه میگرفت در آخر همان شب، پس از برگزاری شام و نمایش مطربی یا مداحی و اگر داماد پدر داشت پدر و اگر نداشت عمو یا دائی او وی را که از اول شب بالای مجلس خشک و بیحرکت روی صندلی نشسته، مجسمه شده بود
ص: 134
بلند کرده، با شعر مرسوم اطرافیان، مثل (شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست- بشرط آنکه پسر را پدر کند داماد) یا شعر (آن شب قدر که گویند هم امشب باشد- که بود روی به رو، لب بروی لب باشد) و (بادا بادا بادا، بادا- ایشاللا مبارک بادا) به حجله میبرد و دست عروس را در دستش نهاده، پیشانی عروس و او را بوسیده، نقل و نبات سرشان ریخته دعای خیری همراهشان میکرد و بیرون میآمد و زنها که شور و نشاط را با دایره دنبک و زدن و خواندن به نهایت میرسانیدند در این وقت که همه مخصوصا زنها منتظر آخر کار بودند به دستور بزرگترها و رسیدن مجمعهی شامشان که باید باهم بخورند اجبارا اطاق را برایشان خلوت کرده به حال خودشان میگذاشتند. و ینگه ی عروس در را از بیرون به رویشان چفت کرده پشت در مینشست.
در اینوقت زنان جوان و دخترانی که با عروس به حجله رفته اکنون بیرون رانده شده بودند پشت در یا درهای اطاق اجتماع کرده، هریک منفذ و سوراخ و روزنی گیر آورده، چشم بر آن نهاده به داخل مینگریستند و دیگران که از سر و کول آنها بالا رفته تا رخنه روزنی یافته، به استراق بصر یعنی عیش دزدی بپردازند و از این زمان ببعد هم بود که ینگه مرتب به در زده صدا بلند کرده (زود باش زود باش- دِ- زودتر- چرا معطلی).
شاید برای داماد این دشوارترین اوقات بود که از طرفی با دختر ندیده نشناختهای بخواهد راه آشنائی باز کرده کار را به همبستری بکشاند و از جانبی دقت در سفارشات معموله که در اولین فرصت کار را یکسره کرده نیمه کاره نگذارد و هول و هراس (پشت در ماندن) که صبح مورد تحقیر و تخفیف و اهانت قرار نگرفته (چرخ نخریسی جلوش نگذارند) و بدتر از همه ازدحام و تجمع
ص: 135
جماعت پشت در که جزئیترین حرکات آنها را زیر نظر داشته، موجب خجالت و مزاحمشان بودند و صدای اقربا، مانند عمه و خاله و عم قضی و عروس عمه و دیگران که از پشت در نواقص کار را گوشزدش کرده هر چیز را بکن مکن نموده هریک دستوریش میدهند و مشتهای به در از جانب آب در دهان جمع شدهها که گوئی خود بجای عروس قرار گرفتهاند عجلهی کار را درخواست میکنند!
و اما دستور کار داماد این بود که در خلوت شدن با عروس اول کیسه اشرفی، پول زرد، یا چیز تحفهای مانند گل سر، سنجاق سینه، سینهریز، گلوبندی بعنوان رونما یا بهتر گفته شود (درباغی) تسلیمش کرده تور جلوی صورتش را برداشته راه سلوک را باز نماید و یکی از دستورات پشتدریها همین مورد بود که چون داماد رونما را فراموش مینمود و دختر چهره نمیگشود داد کشیده متوجهش میکردند و پس از آنکه با نقل به دهانش گذاردن و دست به گردنش انداختن و اگر کاردیده بود لب و گونهاش بوسیدن و حرف و سخن پرسیدن آماده و (اخت) ش نماید و کمکم که به بیرون کردن لباسهایش پرداخته کار را به آخر رساند.
و این دستورات بود که ینگه قبل از رفتن به حجله به عروس میداد: مثل هول نزدن موقع شام و لقمه بزرگ برنداشتن و نیمه سیر بلند شدن «اگرچه بدون سفارش هم غریبگی و خجالت از داماد، مخصوصا که اگر تا آنزمان با او روبرو هم نشده بود و ذوق یا ترس از خود و اضطراب مانع غذا خوردنش میگردید».
کجخلقی و بدقلقی و امتناع نداشته باشد. با گرفتن رونما اظهار رضایت نموده (دست شما درد نکند) بگوید و در صورت گرفتن پیشکشی برای آماده شدن
ص: 136
دستش را ببوسد. در رختخواب روی دستمالش که برایش پهن شده بخوابد. جز همان یک مرتبه به داماد راه نداده رغبت و شوقش را سر جا بگذارد. پس از اتمام عمل خود را پوشانده جمع و جور بکند.
معمولا عروس و داماد را شام نداده غذایشان را برای تنها یعنی باهم خوردن میگذاشتند و این دو صورت داشت که بعضی شام عروس و داماد را که مجموعهی مفصلی از اطعمه و اشربه بود پیش از زفاف برایشان میفرستادند که قوت داشته باشند و بعضی برای بعد از تکلیف میگذاردند که سر دلشان سبک بوده، نفس و توانائیشان یاری نماید و برای داماد که جماع بعد از شام را مضر سلامت دانسته موجب ثقل و شکمدرد و خطرناک میدانستند، که این قانون عمومیتر بوده، مخصوصا از جهت عروس که سر دلش سنگین نبوده، وقت عمل حرکت زشتی از خود بظهور نرساند و به این خاطر که غالبا شق دوم را اختیار میکردند.
اگر دختر تصرف شده بود؟
پس اگر عمل به موفقیت و روسفیدی انجام میگرفت (ینگه) با جیغ عروس که به او یاد داده شده بود خود را به درون افکنده به جمع کردن دستمال خونی و نظافت دختر میپرداخت و این سعی که هرچه دستمال خونی زیادتر فراهم نماید تا آنجا که در قلّت خون، دستمال را به انگشت پیچیده آنرا بموضع دختر میرساند
ص: 137
و دستمالهای روی تشک که آنها را شکافته، روتشکی را عوض کرده، اگر دامن پیراهن پسر هم آلوده شده بود پیراهن تمیز جلوش گذارده، اگر دختر از حال رفته بود زرده تخممرغ به حلقش کرده، با تمام مدارک و اسناد جمعآوری شده خوشحال و خندان از اطاق بیرون میآمد و یکیک را به نظر زنها میرساند و با این جمله (به کوری چشم دشمن) سرفرازی دختر را تحکیم مینمود، و این همان دستمالها بود که باید تا آخر عمر در صندوق مادربزرگ یا مادر یا خاله مانده مدرک روسفیدی عروس بوده باشد و مانند گرانبهاترین شیئی از او نگهداری میگردید و این اشعاری بود که ینگه با رقصیدن و قر کمر آمدن خوانده، دستمالها را دور مجلس گردانده نشان این و آن میداد:
آوردم و آوردمببین چیآ آوردم
گرونتر از جواهربه خونبها آوردم
تا کور شه چشم دشمنسه تا سه تا آوردم
اگر داماد داماد نشده بود؟!
و اما چنانچه داماد نتوانسته یا دختر دست نداده بود، در صورت اول بیآبروئی و فضیحتی بود که از آن ساعت داماد باید تحمل کرده از فرط خجالت قادر به نگاه کردن صورت زن و مرد نبوده سرکوفت و سرزنش و گوشه کنایه، کلمات زشت و ناهموار هرکس و ناکس را از این قبیل بر خود هموار بکند؟ بیعرضهی بیکفایتو حالا چه وقت زنش بود. خودش زنه زنو میخواس چه کنه؟! کمرش بیل خورده بود، باید دوک جلوش گذاش نخ بریسه. خوب بود عروس موچ میکشید بیدارش میکرد! نظر قربونی بهش آویزون کنین چشم نخوره! و اگر شب و روز بعد نیز توفیقی دست نمیداد این کلمات که:
مردوم میخوان به کارشون برسن. نمیتونن خونه زندگیشونو بذارن منتظر تونستن
ص: 138
نتونستن آقا بمونن! ، و در ادامه وضع حرف و حدیثهای (بستن) و اینکه:
لابد سر عقد قفلش کردهن. حتما زه کمون حلاجی به اسمش گره زدهن، و اظهارنظرهای متعدد از جمله بستن با سرمه که لابد سورمه به اسمش باد دادهن. نری گوسفند براش تو آفتاب گذوشتهن ، و در پی آن دوا درمانهای مختلف و دعا ثناهای جوراجور که هرچه زودتر این کار خاتمه پذیرد، چه این از وقایع ناگوار عروسان و دامادان، هر دو بود که هریک به معایب و اتهاماتی متهم میشدند و بدتر از همه لزوم ماندن افراد خانوادهی عروس در خانه داماد جهت بردن برگه و (دستمال) و تحویل و تحول که امر را دشوارتر مینمود و کمترین عیبش سرافکندگی داماد در پیششان که هرچه زیادتر مورد تحقیر و تلقین عیبداری و در نتیجه سستی و ناتوانی قرار میگرفت!
اگر دختر دست نمیداد
شق دوم نیز آن بود که پسر بیعیب بوده، دختر از کمی سنّ و ترس یا بد آمدن از داماد بدسری کرده ممانعت و سرپیچی مینمود و برای به تمکین واداشتنش دستورات زیر که داماد عمل بکند: نوازشش نماید. با او بازی بازی کرده ترسش را بریزاند. ریشخندش بکند. وعده نویدش بدهد. آلت را پنهان داشته به نظرش نرساند. اعتنا به گریه و زاری و ضجه التماسش ننماید، و در صورت عدم توفیق:
ص: 139
خشونت داشته باشد (گربه را پای حجله) کشته تهدید و جسارت نموده هیبت و مردی داشته باشد! توسل به زور جسته شدت عمل و دشنام و ناسزا و چک و سیلی و مشت و لگد بکار ببرد! دستهایش را به پهلوهایش طنابپیچ کرده مانع تقلا تلاش و ممانعتش بشود. به سه کنجی اطاقش بکشاند. پاهایش را با ریسمان بسته به گردنش اندازد، و این آخرین دستوری بود که عروس در هر حد بدقلقی درمانده شده چون صعوهای گرفتار شاهین گشته، اسیر و منکوب میگردید و برای نظارهکنندگان پشت در اطاق که عروس از حماقت و مطعومی چنان گوارا را سر باز زده باید به زور و ضرب به خوردش دهند شیرینترین منظره که تا مدتها نشخوار خواب و بیداریشان میگردید.
این نیز اعمال و تکالیفی بود که بعد از زفاف و تصرف دختر انجام میگرفت: داماد چیزی برای ینگه زیر تشک بگذارد. به داماد زرده تخممرغ و شربت قند و گلاب و تخم شربتی و به عروس زرده تخممرغ و (کاچی قیقناق) بدهند.
مادر دختر با دریافت دستمالهای عروس به روسفیدی دخترشان آرد برنج و روغن و زعفران برای پختن کاچی و لباس و پارچه و طلا و جواهری (چشم روشنی) برای عروس بفرستد. عروس تنها از اطاق بیرون نرود که (بیوقتی)
ص: 140
میشود. زن (چلهدار) پا به اطاق عروس نگذارد، که چلهی او به سر عروس افتاده آبستن نمیشد. عروس آب سرد استعمال ننماید. تا سه روز کاچی قیقناق بخورد. از تاریکی و زیر درخت میوهدار اجتناب بکند.
اینها نیز معایب و محاسنی بود که از شب زفاف از عروس و داماد بر سر زبانها میافتاد: اگر داماد در حمله اول موفق شده بود او را شیرداماد میگفتند.
دختر را اگر راحت تصرف شده بود هلو برو تو گلو میگفتند.
باز کردن داماد
ایضا این اعمال و دستوراتی بود که با آن دامادهای بسته را باز میکردند: سوره انا فتحنا را نوشته همراهش میکردند. (چهار قل) یعنی سورههای (فلق و ناس و کافرون و توحید) را نوشته، شسته با آن غسلش میدادند. سورهی (اذا جاء) را بر کاسه چینی نوشته میلیساندند. تبر بیدسته را در آتش داغ کرده میگفتند تا بر آن بول بکند. چهارده (الفتاح) بر تخممرغ پخته نوشته میخورانیدند. سوره (انشقاق) را نوشته زیر شکم دختر میبستند.
عقایدی درباره عروس
همچنین از عقاید بود که اگر دختر در شب عروسی قاعده شود (آمد) دارد و کار و بار شوهرش خوب خواهد شد، اما موجب این ناراحتی که خانوادهاش تا حمام و پاک شدنش باید در خانه داماد که سبکی داشت بسر ببرند. اگر شب عروسی باران ببارد عروس خوشقدم و پرروزی میباشد. اگر عروس خوابش ببرد زیارت امام قسمتش میشود. اگر ته دیگ پلو بخورد بهار آن سال تربهار میشود. بعلاوهی این خواص که در او میباشد.
ص: 141
خون دخترگیش درمان سیاهسرفه میکند. دست آلودهاش که از زفاف کنار رفته باشد و بهصورت کسی بکشد باعث عزت و آبروی او میشود. غسل با آب چرک پیراهن اولش باعث گشایش کار و بخت میشود. اگر زور تصرف شود با دشمن زندگی میکند. اگر بکارتش پردهای باشد نزد شوهر عزیز و شیرین میشود.
اگر جناقی باشد سختزا و اگر آهوئی باشد. دیرجوش میباشد.
روز پاتختی
صبح پاتختی وظیفه خانوادهی دو طرف بود که اول عروس را هرچه زودتر به حمام برده به غسل برسانند چه به غیر اینصورت (چلّه) به سرش میافتاد و به سادگی حامله نمیگردید، و دوم که نشانههای دختر را به خانهی مادر عروس بفرستند و از طرف او کاچی قیقناق که ذکرش گذشت بفرستد.
دیگر خورانیدن چند تخممرغ نیمبند یا زرده تخممرغ در آب جوش شکرزده به عروس تا ضعف قوای از دست رفتهاش را جبران نماید و تجدید بزکی تند و تیز تا زردی رنگ رخسارهاش را که از زحمت عروس شدن بوجود آمده بود جبران کرده ذوق داماد و اطرافیان را کدر ننماید. دیگر صبحانهای بسیار مفصل برای عروس و داماد از کره و مربا و نان روغنی و شیر و زرده تخممرغ و کباب جوجه تا تلافی گرسنگی شب که از ذوق! لب به غذا نزده بودند، تا دو به دو در اطاق حجله صرف بکنند.
داماد را نیز صبح روز پاتختی به حمام میبردند و از همراهانش دوستان و بچه محلهایها و ساقدوشهایش بودند و دو سه بزرگتر، مثل دائی و عمو که برای تأیید مرد شدنش همراهیش داشتند، به این صورت که از هنگام خروج از حجله تا در حمام جلووش مطربزده و کوبیده، در سربینه حمام تا لخت شدن و
ص: 142
داخل شدنش به گرمخانه برایش نشاطآفرینی میکردند و همچنین از خروجش از گرمخانه تا رسیدن به سربینه و پوشیدن لباس و براه افتادن بطرف خانه ادامه میدادند. تشریفات آن نیز همانند حمام پاتختی عروس طبقهای شربت و میوه و شیرینی بود که قبلا به حمام میفرستادند، و اضافه ماندههایشان را که برای حمامی و کارگران حمام میگذاشتند.
و اما از رسوم متعارفی که در سربینه برای عروس و داماد انجام میگرفت، اینکه پس از بیرون آمدنشان از گرمخانه و در سربینه به روی مسندشان نشستن که شامل قالیچه، یا شال ترمهی رویه سفید کشیده بود، یکی از بزرگترها جلوی عروس قلیان و بدست داماد چپق میداد، در این معنی که از این زمان، عروس زن و داماد مرد شده باید رفتار و قبول وظایف زنان و مردان داشته باشند، و همچنین که از این پس میتوانند جلوی بزرگترها قلیان و چپق بکشند و اینکه عروس در آبستن شدن و بچهدار شدن میتواند با حمل و بچهاش جلوی پدر و بزرگترهای فامیل ظاهر بشود و داماد میتواند جلوشان چپق کشیده بچهی خود را بغل بکند، اما فراوان دختر و پسرهائی که از حیا با داشتن دو سه بچه، هنوز، دختر جلوی پدر پستان به دهن بچهاش نمیگذاشت و پسر جلوی بزرگترها و پدر چپق به لب نگذارده بچه خود به بغل نمیگرفت.
در این روز در خانه داماد مهمانیای به ناهار و عصرانه داده میشد که در آن زنهای خانواده دو طرف جمع میشدند و تا نزدیک غروب خورده و نوشیده بزن و بکوب میکردند و از یکی دو ساعت از آفتاب بالا آمده هم بود که سر طبقهای
ص: 143
چشمروشنی که بر سر نوکرها و خانه شاگردها و شاگردها و کول حمالها گذاشته شده بود از جار و چراغ و لاله و بلور و چینی و فرش و گلدان و جاجیم و پتو باز شده به دنبال هریک ساززن ضربگیری، عنتررقصانی، عروسکگردانی، مطربی، لوطیای، (حق مبارک) گویان خود را به حیاط انداخته به زدن و خواندن میپرداختند و پرداخت انعامها «که باید قابل توجه و مطابق شأن دو خانواده باشد» و اجرت و اکرام لوطی مطربهائی که بمراتب زیادتر از قیمت چشمروشنیها میشد شروع میگردید.
چشمروشنیهائی که موجب افتخار و آبروی عروس و داماد بوده باعث بالیدن و تفاخرشان گردیده، یا اسباب سرشکستگی و خفت و سرکوفت و سرزنش یکی از طرفین شده، زبان مادرشوهر خواهرشوهر یا قوم عروس را به (لیچار) گوئی، مثل مطالب زیر که: کی را داشته یا دارن که براشون چشمروشنی بفرسن! کی بودهن که لایق چشمروشنیشون بدونن. به لیاقت خودشون فرستادهن. مطابق قابلیتشان این آشغال پاشغال، بچه گولزنک، یتیم شاد کنآرو فرستادهن باز بکند.
مادرزن سلام
روز سوم عروسی روز مادرزن سلام بود که داماد و عروس به دستبوس مادرزن و مادر رفته، مادرزن عزت، تعارف بعمل آورده، شربت و چای و شیرینی جلوشان گذاشته روی عروس و داماد را بوسیده، مخصوصا اگر داماد موفق شده بود که عزت، احترامش چندین برابر میگردید و هنگام مراجعت چیزی به نام (رونما) به فراخور وسع سکهای، لیرهای، یا چند سکّه اشرفی یا کیسه کوچکی (تومانی) (پنجهزاری) زرد، یا ساعت بغلی ، یا الاغ و یابوی سواری و
ص: 144
کمترینش قوارهای پارچهی (سرداری، شلواری) پیشکش کرده چیزی هدیه دخترش نموده مراجعتشان میداد. پیشکشی به داماد یکی جهت خلعتیای که شب عروسی همراه قباله دختر برای مادرزن فرستاده شده بود و دیگر در ازاء زحمت مهمانداریشان از مهمانان آنها و آبروداریای که با تصرف دختر از آنها کرده بود و هدیه دختر برای حفظ و صیانت از ناموس و (پرده) و اینکه پدر و مادر و فامیل را روسفید کرده است.
تا اینجا بده، بستانهای طرفین تمام شده، دختر اگر مهر و صداقی طلبکار شده بود در قبال جهیزی بود که به خانه داماد برده بود و داماد اگر خرجی کرده بود چشمروشنی دریافت داشته بود و اگر خلعت برای مادرزن فرستاده، رونمای مادرزن سلام گرفته بود و اینک لازم میآمد تا آنکه اگر از عروس و فامیل عروس و کس و کار او خوشش آمده، میل مراوده و رفتوآمد با آنها را داشته باشد، مجددا مهمانی کرده هریک از آنها را که میل دارد دعوت نماید که این مهمانی را (مهمانی پاحنجله) میگفتند و بعد از آن هم بود که مهمانیهای (پاگشا) از طرف خانوادهی عروس که اول از خانه پدر مادر عروس ابتدا میگردید شروع میشد و سپس عمه و خاله و دائی تا به دورترها میرسید و پس از آن جوابگوئیشان از طرف خانواده داماد که گاهی این پاگشاکنانها که در معنی اجازهی رفت و آمد به خانهی هم بود، در اثر کثرت فامیل دو طرف تا ماهها طول میکشید و دو فامیل بصورت خانوادهای واحد درمیآمدند.
ص: 145