گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
جن و پری؟!





درباره جن و پری اماکن لازم به توضیح زیادتر میگردد و این آنکه بعضی خانه‌ها را واقعا حالت غیرطبیعی رخ میداد، به این تعریف که سکنه آن مغضوب مخلوقات نامرئی گردیده دچار سنگباران و آتش‌باران میگشتند تا آنجا که از پشت درهای بسته هدف سنگ و آتش میشدند و آب‌انبارها و حمامهائی که در ساعات و ایام معلومی مراجعاتشان گرفتار بیماریهای غیر علاج و ناشناخته و غش و دیوانگی میگشتند که از آن جمله بود: آب‌انبار جنّی کوچه غریبان و حمام هفت دختران و حمام چهارراه حسن‌آباد جنب اداره اطفائیه (آتش‌نشانی) فعلی که از هنگام افتتاح تا اواخر یعنی همین چند سال پیش که کاملا به تعطیل گرائید دائما بسته و در سال جز یکی دو نوبت دایر نمیگردید و هیچ حمامی‌ای نتوانست آنرا اداره کرده بگرداند و چه بسیار که بر ردّ این خرافات و به طمع ارزانی اجاره که بنابر همین بدنامی بقول معروف (تو سرش خورده) کسی زیر بار اجاره و تعهدی درباره‌اش نمیرفت سرمایه‌ها بر سر آن گذارده اوقات صرف
ص: 211
کرده، تبلیغ، توصیف‌ها نموده، چراغانی‌ها و هوچی‌گری‌ها کردند و ناموفق بدنبال پیشینیان شتافتند و در هر صورت در تمام دوره پنجاه، شصت ساله عمر خود نشد حمامی‌ای دست بروی آن گذارد که متحمل خسارات و ضرر زیانهای فراوان نشده اجبار به ترک آن پیدا ننماید و مشتری و کارگری نه که از آن آفت و مرارت ندیده با یکی دو روز کار در آن و یکی دو نوبت مراجعه مبتلا به امراض گوناگون، مانند صرع و سرگیجه و ترس و خیالات و غش و ضعف و جنون و مثل آن نشده باشد و چنان شایع بود که تون‌تابهای آن بالاتفاق شنیده‌اند که از هنگام روشن کردن تون تا سرد شدن، مرتب از کوره‌ی آن کسی (سوختم سوختم) میکند و در این‌باره اعتقاد مردم بر این بود که چون آن مکان ابتدا قبرستان بوده «چنانچه محوطه‌ی خود آتش‌نشانی نیز جزو همان قبرستان میباشد» حتما صالحی، عابدی، مرد خدائی در محل کوره‌ی آن مدفون مانده این صدا از طرف او میباشد!

همچنین درباره جن؟!

و اما حقایقی در این‌باره از شنیده‌ها و مشاهدات نگارنده است که قابل انکار نمیباشد و این آنکه واقعا بعضی خانه‌ها را این بلیه، یا واقعه یعنی سنگ‌باران و آتش‌باران اتفاق می‌افتاد، چنانچه در همین اواخر یعنی در زمان اوج تمدن و عهد رادیو و تلویزیون و موشک و طیاره خانه‌ای در گذر (آب‌منگل) متعلق به فیض یا فیّاض نامی دچار بلای آتش‌سوزی میشود، به این کیفیت که ناگهان آتشی به پشت گردن یکی از اهالی خانه می‌افتد و روز دیگر یکی دیگر از اهل خانه را آتش به داخل پیراهن می‌افتد و به همین صورت روزی قسمتی از فرش اطاق طعمه‌ی آتش میشود و وقتی ناگهان از کمد و صندوق شعله برمیخیزد و زمانی چهارچوبهای در مشتعل میگردد تا کار بتصور دشمن و عداوت به شکایت و کلانتری و شهربانی میکشد و مأمور و متجسس روانه میشود و بعضی از آنان
ص: 212
هم که دچار آسیب میشوند و سر و صدا و غلغله غوغایش از داخل که مردم از هر سو به تماشایش هجوم برده تعریف توصیف‌هایشان نقل مجالس میشود گذشته به روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها رسیده از داخل و خارج خبرنگاران هجوم میآورند و هر دسته در نقطه‌ای از خانه و اشیاء آن مشغول عکس‌برداری و فیلم‌برداری میشوند و چون خبرنگاران آمریکائی به اطاقی میرسند ناگهان لنگه درهای اطاق مقابلشان مشتعل میشود که عکس برداشته یادداشت میکنند، اما چندان به دلشان نچسبیده آنرا حمل به دسیسه‌بازی و بعضی امور تبلیغی میکنند، اما همینکه وارد اطاق پذیرائی میشوند ناگهان چهارچوب، یعنی قاب فلزی آئینه سربخاری شعله‌ور میشود که برای اطمینان از وسایل و مواد محترقه که نکند بر او بکار برده باشند و نتیجه آن دریافت کنند بیش از نیمساعت هم معطل شده به تماشایش میایستند که همچنان از آن شعله متصاعد میشود بدون آنکه کمتر آسیبی به خود جام آئینه یا رنگ و جلای فلز روکش قاب و چوب آن و اشیاء سربخاری رسیده، حتّی دود و سیاهی‌ای از آن به دیوار اثر گذاشته باشد که از آن نیز عکس و فیلم برداشته و دیگران نیز که هر دسته اسنادی تهیه نموده با تأییدات خود که از جمله امور عجیبه‌اش معرفی مینمایند به مراکز خود تلگراف میکنند، و عکس اشتعال قاب برنجی آئینه که از اطراف بطور یک اندازه و یکنواخت شعله‌ور شده لمعان آن به بالا میکشد در روزنامه‌های خود ما نیز منعکس شده بود و این نتیجه که پس از دو هفته پیرمردی با دریافت هزار تومان دفع غائله میکند!

باز هم جن!

از دیگر مشاهدات شخصی آنکه در جنب خانه‌ی خود نگارنده جماعتی اصفهانی زندگی میکردند که نظافت و رعایت چندانی در امر پاکیزگی نداشته، تا آنجا که سالی یک بار بنا به عادت محلی مستراح خانه را در صحن خانه خالی کرده، کثافاتش را با خاکستر و خاک مخلوط نموده کود باغچه‌هایشان
ص: 213
میساختند ولی از آنجا که مردمان بی‌آزار سر به گریبانی بودند رابطه‌ای بین ما برقرار و امور همسایگی از آمد و شد و تکه همسایگی و مثل آن رعایت میگردید، تا نیمه شبی که در بام خانه خوابیده بودم صدای مشهدی حسین یعنی صاحب خانه به گوشم رسید که مرا به کمک میطلبد به این لفظ (که بیا بابا این قوم و خویشهایت را جمع کن!) که برخاسته عبا به دوش گرفته به اتفاق عیال روانه منزل او گردیدیم.
مشهدی حسین خود در را به رویمان گشوده با شوخی و خنده که بابا این پدرآمرزیده‌ها کی‌ها هستند به جانمان ریخته‌ای! به ایوان دعوت کرد و قالیچه‌ای گسترده، سماور آتش انداخته دورمان جمع شدند و معلوم شد چهار شب پی‌درپی میباشد که از نیمه‌شب تا نزدیک سحر به خانه‌ی آنها سنگ میریزند و چندانکه بانگ مؤذن مسجد بلند میشود سنگ‌ها هم قطع میشود و نشانمان دادند که مقداری کاسه کوزه و ظروف طاقچه و رفشان هدف سنگها شده بود. بی‌جهت به سراغ من نیامده بود که اطلاعاتی در آن روابط در من سراغ کرده بود و گفتم خیالاتی شده شاید مزاحمی از کوچه چیزی پرت میکند و موضوع را به دنده‌ی شوخی انداخته و گفته و خندیدیم که سماور هم جوش آمده، یکی دو چای صرف شده سره‌ی قلیان که تنباکویش به آخر رسیده بود تعویض شد و مزاحمت و صدائی برنخاست که همان را مؤید نظر خود که گفته بودم وسواسی و خیالاتی شده‌اند قرار دادم و جواب آنها این‌که شاید به احترام شما و، به شوخی که با آنها قوم و خویش شده‌اید در این یک ساعت مزاحم نشده‌اند و در این سخنان بودیم که صدای ضربه که شبیه صدای پاره‌سنگ یا پاره‌آجر بود به شاخه‌های درخت خورد از ته حیاط به گوش رسید و پس از آن نقطه دیگر و دیگر از در و دیوار و شیشه‌ی در یکی از اطاقها که هدف قرار گرفته بود بلند شد و در عقبش تکه سنگی به اندازه نصف انار که میان خودمان کنار سماور افتاد و مشهدی حسین وحشت‌زده گفت دیدی خلاف نمیگفتم! و اضافه کرد این کار
ص: 214
هر شبشان میباشد!
از میان کتبی که در زمینه امور غریبه، از جمله تسخیرات و احضار ارواح و کشف ضمایر و مانند آن در اختیارم بود و به آزمایش صحت و سقم و کذب و حقیقتشان میپرداختم، کتابی خطی هندی بود که در این مسائل سخن گفته شرح مبسوطی به دلایل اینگونه اتفاقات و ریاضات درباره دستیابی به هریک جدا جدا داده، در آخر لعنت‌نامه شدید و غلیظی به یابنده‌ی کتاب و دست‌یافته به تعالیمش که به نااهل نیاموخته بی‌گناه را با دانش آن نیازارد آورده بود دستوری بر دفعش داده بود که رفته و آورده «به سبیل امتحان» نسخه آنرا که آدمک مانندی با دستهای گشوده و دو پای بهم زنجیر شده بود و با خطوط و نقوشی نامفهوم سراپای آنرا پر کرده، مربع چهار در چهاری برای پشتش با اعدادی رقم زده بود، با زعفران و قند و گلاب که از دستوراتش بود و بجای مرکب آن معلوم کرده بود نوشته، طبق دستور به دیوار رو به جنوب ایوانشان وسیله چهارمیخ که تا نیمه کوفته شود و چنانچه تا یک هفته سنگ‌باران خاتمه گرفت تا آخر کوبیده فرو ببرند نصب کرده مشکوکا قول دادم که آسوده باشند و از این لحظه دیگر خبری نخواهد شد، و به همان صورت هم شد که قول داده بودم و تا ده سال پس از آن‌که مجاورشان بودیم خبری نشده از آن‌گونه اتفاق رخ نداد و آنها هم که به حفاظتش پس از آمدن برق، نصب جعبه کنتور آنرا بر روی آن دستور بدهند.
در اینجا لازمه این توضیح میبینم، از آنجا که در خواننده این فصل امکان تردید و در بعضی که شک قوی مینگرم، که خود من نیز به همین خاطر دنبال- گیرش گشته سالهای متمادی‌ای را صرف چگونگی و صدق و خلافشان کردم، با احترام به عقیده و نظر و قبول آزادی سلیقه و اندیشه‌ی خرد و کلان فقط به همین مختصر قناعت ورزیده بگویم اولا هرکه از هرچه بی‌اطلاع و با عقل و منطقش به مطابقت نمیآید انکار مینماید، که سهل‌ترین میباشد و دوم چه بسا مسائل و عجایب که هنوز علم و عقل و منطق عاجز از درک آن مانده، و در آخر
ص: 215
شاید با کمی تعمق به این نتیجه برسد که نیافته‌ها و نشناخته‌ها، ندیده‌ها، در برابر یافته دیده شناخته‌ها، ذره در برابر جبال و ریزه ماسه در مقابل شن‌زار کویر میباشد. مشروط بر دقت میان واقعیات بر شید و شیطنت و متمایز داشتن معلومات از مهملات و حقایق از خرافات و مزخرفات.

و اما مسموعات درباره جن!

مادر عیالم همراه گواهی فرزندان و شوهر و برادرش میگفت چندی بود که در منزلشان سنگ میبارید تا آنجا که خواب و راحت را از آنها سلب کرده بود و هرچه کمین کرده، کشیک میدادند چیزی دستگیرشان نمیشد، تا آنجا که به کمیسری رجوع میکنند و آژانهائی گسیل شده به نگاهبانی میپردازند و با نظریه دوست و دشمن و عاشق معشوق داشتن، گوشه کنار بام و در را سنگر کرده زیر نظر میآورند، اما آنها نیز بدون نتیجه محل را ترک میکنند و هر شب هم به تعداد سنگ‌ها افزوده شده، تا آنجا که سنگ و آجر داغ و آجرجوش‌های سوزان کوره‌پزخانه که همچنان سرخ آتش گون بوده‌اند افکنده میشود و درمانده شده به خویش و قوم متوسل میشوند که هرکدام آمده، ابتدا مسخره کرده آنرا خیالات و تصورات فرض کرده، خود گرفتار سنگ و ریگ و ضربات پاره‌سنگ و پاره‌آجر و آتش و سنگهای سوزان شده به حال خودشان مینهند، تا شبی برادرش با حاجی علی اصغر نام سنگتراشی به کمک و راهنمائیشان آمده برای امتحان به اطاق رفته درهای آنرا بسته پرده‌هایش را فرو می‌افکنند که در همان اطاق دربسته‌ی پرده افکنده آماج ضربات سنگ و ریگ‌های شدید شده، مخصوصا که در آن شب سنگ‌پرانی شدت گرفته تا آنجا که ظروف چینی در و طاقچه‌هایش که در صندوقخانه‌ی دربسته‌ی عقب اطاق بوده خرد میشود و لاجرم
ص: 216
که حاجی علی اصغر به آنها دستور آوردن جن‌گیر میدهد و جن‌گیری را آورده، چهارده روز در خانه به اعمالی میپردازد تا دفع غائله میشود، اما مطالب جالب آن اینکه میگفت برادرش که مرد لوده‌ی بددهنی بوده شبی وارد شده، از همان دم در شروع به فحاشی و ناسزاگوئی به جن و جنیان کرده وارد اطاق شده، در را از پشت چفت میکند و میگوید اگر مردید مرا هدف قرار بدهید که با تمام شدن جمله‌اش چنان سنگی به کلاهش میخورد که سرش را شکافته خون از آن جاری میشود، و خوشمزه‌تر از این مستأجر زنی داشته بوده‌اند بنام ماشاء اللاه خانم که مدام با شوهرش جنگ و ستیز داشته، تا شبی که شوهر زنک وارد شده پس از مشاجرات همیشگی سر حوض رفته مشغول وضو گرفتن میشود و چون صدای سنگ و ریگ‌ها را از گوشه کنار حیاط میشنود میگوید نامردها! اگر راست میگوئید سنگی به سر من بزنید از دست این پتیاره ماشاء اللاه خلاص بشوم و همانگونه که چنباتمه کنار کوله حوض نشسته بوده سنگی به بیضه‌اش میخورد که فریادش را به آسمان میبرد!

بست‌ها و شرایط ورود به آنها

از سخن به کنار افتادیم و مطلب بر سر بست و بست‌نشین‌ها بود و این‌که این اماکن چه محل‌هائی بودند؟ چنانچه گفته شد بست‌ها، امامزاده‌ها و بیرونی‌های منازل علما و سرطویله‌های خانه‌های بزرگان، در خاصیت امنیت عام که هر دزد و جانی و بزهکار و بدهکار و فراری‌ای میتوانست از آن استفاده نموده در پناه صاحب آن از هر آفت و تعقیب و گزند و مزاحم به دور مانده باشد، اما با اینهمه از شرایط اصلی ورود به آن این بود که مطابق اهمیت جرم و بزه خود پرداختی‌ای موجود و نقدینه‌ای برای بست‌چیان و خدمه و صاحب بست در نظر گرفته باشد.
در هر بست یعنی جلو هر پیشخوان یا سرطویله بزرگی عده‌ای فراش یا نوکر
ص: 217
کشیک میدادند که کسی بدون اجازه و پرداخت پول شیرینی انعام «که آن هم باید نقدینه بوده وعده و قول و مثل آن پذیرفته نمیگردید» خود را به درون آن نیندازد و با دریافت آن نیز هنوز ورود ملتجی منوط به آن میگردید که تقدیمی او قابل اعتنا بوده (سربست‌چی) یا میرآخور بدان رضایت داده یا نداده، تقدیمی و تعهدش برای صاحب‌خانه تکافو داشته یا نداشته باشد، که در صورت اول پذیرفته شده، به سرطویله یا جلو خوان راه یافته، تا مدت اقامت شام و ناهارش از آشپزخانه اندرون رسیده، صیانت میگردید و در شق ثانی یعنی عدم بضاعت بیرون انداخته شده پذیرفته نمیگردید، و در ناامیدی که مگر بتواند خود را به داخل (زنجیر) و بست امامزاده و زیارتگاهی انداخته تن به قضا بسپارد، چه مقدم بر بست‌های امامزاده‌ها در بست‌های بیرونی‌ها و سرطویله‌های بزرگان بود که در دستیابی به آنها هم خورد و خوراکشان تأمین و هم کارشان اصلاح میگردید، در حالی از امامزاده‌ها برای گذران باید از این و آن گدائی بکنند و اصلاح کارشان که به تصادف و مرور زمان مربوط میگردید.
در اینجا سئوالی پیش میآید که چگونه از ابتدا متوسل به امامزاده و زیارتگاه نمیشد تا از پرداختی‌ها و تعهدات نیز فارغ بوده باشد؟ و جواب اینکه بست‌های امامزاده‌ها و امثال آن مصونیتش تا آن زمان بود که پناهنده در آن پنهان بوده باشد و چندان‌که پا از صحن و حریم آن بیرون میگذارد امکان دستگیری و عقوبتش میرفت، در حالیکه بست‌های اعیان و رجال مخصوصا علما پس از خلاصی و اصلاح کار نیز از گزند حوادث در امان بوده اعتبار و آبروی صاحب بست پشتیبانش میشد.
و اما در اینجا نیز بیچاره محکوم یا مجرم بزرگ و حاکمی که از چنگال فراش و نگهبان او گریخته پناهنده به بست رجل و صاحب مقام دیگر بشود که فراشهای آن دو باهم ساخته هم هستیش ربوده، هم تحویلش میدادند و هم جرم و جریمه‌اش چند برابر میگردید!
ص: 218
اگر خانه‌های علما و رجال بست‌هایشان جلوخوانهای منازل و سرطویله‌هایشان بود، بست‌های امامزاده‌ها زنجیرهایشان بود که جلو مدخل هر راه به امامزاده کشیده شده بود که گاهی این زنجیرها جلو بازار و کوچه و دهانه‌ی دالان آن امامزاده کشیده بود و گاهی جلوی در ورودیش مانند حریم حضرت عبد العظیم که زنجیر بستش از شمال، ابتدای بازار و از جنوب و غرب و شرق نیز ابتدای کوچه‌های متصل به آن و در اینصورت وسعت و حدود بستش تقریبا تمام حوالی حرم و کوچه بازارهای اطراف آن بود که بستی میتوانست تا باز از کوچه‌های آن تردد نماید، و امامزاده سید نصر الدین تا صد قدمی کوچه‌های چهار طرف و امامزاده سید اسماعیل به همین صورت از ابتدای کوچه‌های شمال و جنوب که تا هفتاد هشتاد قدم را در بر میگرفت و بست قم از ابتدای بازار حضرتی «بازاری شمال جنوبی سمت شرق رودخانه از ابتدای پل قدیم که امروزه خراب شده داخل فضای سبز شده است» و بست‌های حضرت رضا در مشهد از اواسط خیابانهای بالا خیابان و پائین خیابان که در اوایل سلطنت پهلوی به جلوخوانهای آن محدود شده، سپس به کل موقوف و با تمام بست‌ها جمع و صیانت و حرمتشان برچیده شد.
بجز موارد بدهکاری و قتل و جنحه و مانند آن‌که بست‌ها وسیله راه نجات میآمدند استفاده دیگری نیز داشتند و این مواقع اختلاف ملت با دولتها بود که چندانکه امری برخلاف میل مردم از شاه و وزیر و حاکمی صادر میگردید پناهنده به بست شده، بست مینشستند چندانکه آن حاکم و شاه و وزیر را وادار به ترک آن تصمیم و کار بکنند.
بست‌ها در این خصوص صورت تلگرافها و شکوائیه‌ها و عرضحال‌ها را داشت که چون عده‌ای متحصن شده در جائی بست مینشستند، اگر امر کلی و عمومی بود بازارها نیز در پیرو آن تعطیل شده مردمش به آنان میپیوستند و اگر چاره نمیشد از همانجا هم بود که قطعنامه‌هائی تهیه و تنظیم شده به خارج از
ص: 219
کشور و علمای کربلا و نجف تلگراف میگردید و ستادی بود که تا انجام خواسته‌ها برقرار مانده باید نمایندگان دولتها به آنجاها مراجعه بکنند.
قول و قرار در محوطه بست و حریم اگرچه هیچ کاغذ و امضائی مبادله نشده، تنها با حرف برگزار شده بود چنان قابل احترام بود که هیچیک از طرفین از آن عدول نمیکردند، در این معنی که مثلا اگر طلبکار به بدهکار قول عدم تعقیب داده، یا صاحب خون قول گذشت به قاتل داده بود بر سر قولش ایستاده به احترام بست و امامزاده به قرار پیمان باقی مانده در خروج از بست متعرض نمیگشتند. همچنین از فرایض مردم بود که به بستی اعانت نموده، از تحصیل ترضیه مدعیان و مخارج خود و زن و بچه رعایت نمایند، و احترام بست در نزد مردم تا آن حد بود که مزاحم و طلبکار و خونخواه و مدعی، هرچه در خارج بست صاحب خشونت و موجب هراس و وحشت مجرم گردیده بود، در بست و حریم آن با وی از در رفق و مدارا به پیش آمده حتی سخن درشت را با وی جایز نمیشمرد، تا آنجا جهت ترک بست بستی که بخاطر تعقیب و مزاحمت او بست‌نشین شده بود واسطه‌ها انگیخته، کسان به میانه مینهاد تا وی را وادار به ترک بست نموده به سر کار و کاشانه‌ی خود مراجعت بکند و بدترین افراد آنهائی شناخته میشدند که کسی از ستم آنها پناه به بست برده، کارش با وی از طریق گفتگو و مذاکره و قول و قرار به مصالحه نینجامیده از ابرام و عدم گذشت او ناچار به بست‌نشینی شده باشد. اگرچه گناهش قتل و بدتر از آن بوده باشد و همین موجب هم بود که از هر طرف مدعی را محاصره کرده، در جلب رضایت بستی مستأصل نموده وادار به عفو و گذشتش میساختند، علاوه بر حمایت همه‌جانبه‌ی از بستی تا آنجا که هرآینه کسی بر وی صدا بلند مینمود برای ابد خاموشش میساختند! که در این میان بیچاره‌ترین احاد مأمورینی بودند که محکوم از دستشان گریخته پناه به بست برده بود و در این زمینه واقعه‌ی زیر که بصورت ضرب المثل درآمده بود. به این صورت که قاتلی از دست میرغضبش
ص: 220
گریخته خود را به بست سید نصر الدین می‌اندازد و چون میر غضب درمانده میشود پای ایوان امامزاده با او از در تمنا و التماس برآمده میگوید: بیا آبروی مرا پیش سر و همسر بخر و دنبالم بیا، من هم قول میدهم سری برایت ببرم مثال دسته‌ی گل که هرکه ببیند حظ بکند! و نمونه زنده‌تر آن اینکه تنها زمانی دولتی سر تسلیم به خواسته مردمی فرود میآورد که پناهنده به بست شده باشند، امثال غائله تنباکوئی و درخواست فرمان مشروطه و عزل محمد علیشاه ...
ص: 221

آب‌رسانی و آب‌گیری‌

اشاره

چنانچه در جلد اول اشاره شد، تهران شهری بود کم‌آب و بلکه بی‌آب و لاجرم آب آن از رشته قناتهائی تأمین میگردید که مردم اهل خیری آنها را حفر کرده جهت باقیات صالحات وقف نموده مورد استفاده عام قرار داده بودند و از آن جمله بود: 1- قنات یا (آب حاج علیرضا) که در (سرچشمه) ظاهر شده خانه‌های شرق و غرب و جنوب خود را مشروب مینمود. 2- آب یا قنات (سردار) که ابتدای خیابان عین الدوله رو آمده شرق و غرب و جنوب خیابان عین الدوله و کوچه قجرها (کوچه آبشار) را آبیاری مینمود. 3- قنات (سپهسالار) که مسجد سپهسالار و مجلس شورا و خیابان نظامیه (بهارستان) و کوچه‌های پشت مجلس را مشروب مینمود. 4- قنات (باغ صبا) که آب آن به خیابان قدیم شمیران و دروازه دولت و کوچه‌های جنوبی و خیابان صفیعلیشاه میرسید. 5- قنات‌های فرمانفرما که حدود شمالی و باغات غربی خارج شهر و آسیاب و باغ و خانه فرمانفرما (کاخ مرمر و کاخهای اطراف آن و مجلس سنا) و خیابان امیریه و شرق و غرب آنرا سیرآب مینمود. 6- قنات باغ شاه و قنات اکبرآباد باغ شاه که از آبهای آنها باغشاه و جنوب آن و دار المجانین (تیمارستان) و خیابانها و کوچه‌های محله (شهرنو) مشروب میشدند. 7- قنات وزیر که آب آن خیابان (سرآب وزیر) و خیابان
ص: 222
دهانه یکی از آب‌انبارها.
ص: 223
یکی از آب‌انبارهای چهل‌پله، با آجرچینی‌های جناقی سقف و بدن، با پله‌های از سنگ، که از فرط عمق انتهای آن بزحمت به چشم میآید. و برای یک مشک یا یک کوزه آب که لازم بود تمام پله‌های آن را، تا پاشیر که منتها الیه پله‌ها بود طی نموده بالا بیایند.
ص: 224
(مهدی موش) و خیابان امیریه و شاهپور (دروازه قزوین) و خیابان (بلورسازی) و خیابان (مشیر السلطنه) و خانه‌ها و کوچه‌های اطراف آنرا سیرآب مینمود.
8- آب سنگلج که محله و کوچه‌های سنگلج (پارک شهر و محدوده آن) را مشروب میساخت. 9- قنات‌های سفارت روس و انگلیس و (علاء الدوله) که حدود شمال مرکزی شهر و سفارتهای مورد بحث و خیابان فردوسی و باغ علاء الدوله (بانکهای مرکزی و کارگشائی و حدود آن) را آب میرساند.
10- قناتهای شاه که بنام (آب شاه و آب مهرگرد) که کاخ گلستان و ارک و خیابانها و کوچه‌های اطراف و مرکز شهر و بازار و قسمت جنوبی را آبیاری مینمود و قناتهای دیگر مانند آب یوسف‌آباد، امیرآباد، بهجت‌آباد، جمشیدآباد، عشرت‌آباد، فرح‌آباد و رشته قناتهائی دیگر که هریک قسمتی را آب رسانده به همت صاحب خیری به نیت خیر و به اقدام صاحب دولت یا مکنتی جهت تکمیل تعیّن و تشخص که در باغ و ملک و خانه خود صاحب قنات و آب خصوصی می‌باشد حفر شده بود.
اگرچه این قناتها هرکدام از جهت محل حاجتی به نقبشان اقدام شده، از هر خانه و عمارت بزرگی یکی از آنها سر بیرون مینمود اما هرگز تکافوی آب شهر را ننموده بهمان مقدار که ساکنان نزدیک به سرآب‌ها و سرچشمه‌ها بهره‌مندی داشته گاهی از کثرت آن‌که رطوبت آب جاری جویها خانه‌هایشان را تا کمر و گاهی تا سقف مرتبه دوم رطوبت رسانیده از صدماتش مجبور به ترک میشدند، به همین مقدار و زیادتر سکنه‌ی دور از آب یعنی پائین شهر همواره در عطش بی‌آبی بسر برده چه زحمت‌ها که بر سر بدست آوردن آب باید متحمل میشدند و همین تنگی و مضیقه آب بود که مخصوصا در جنوب شهر و محلات دورافتاده کار را به ناهمواریها و مشکلات فراوان میکشاند و آنگاه همین محرومیت مردم بود که
ص: 225
اهالی خیّر آن حوالی را وادار به حفر آب‌انبارهای بزرگ عمیق و آبگیرهای پرظرفیت مانند آب‌انبار سید اسماعیل و آب‌انبار بابانوروز علی و امثال آن مینمود.
این آبها که در سرچشمه‌ها و آب‌نماها چون مروارید غلطان روشن و زلال به روی خود غلطیده چشم را جلا میبخشید، کم‌کم در طول راه و حرکت و عبور از نهرها و جویهای کثیف و استعمال و رختشوئی و ظرف‌شوئی و کهنه‌شوئی و خاک و زباله و ریختن آب حوض و آب‌انبار و بازی اطفال و استحمام لشوش و شستشوی و آب دادن دواب، مانند اسب و الاغ و گوسفند و غیره بصورت لجن و گندآب متعفنی درمیآمد که حتی شامه و بصر را آزار میرساند تا به آخر مسیر که به شکل مایع غلیظی از انواع نجاسات و کثافات، در وجه تشابه کاملی با آب چاه مستراح درمیآمد و مورد استفاده قرار میگرفت.
البته استحاله آن‌که بکلی از صورت و فایده آب خارج شده بلکه با هیچ آلوده قابل قیاس نمیآمد مانع آن نبود که اهالی از آن صرفنظر بکنند، که تشنگی و عطش و بی‌آبی چنان مستأصلشان میساخت که همان را در نوبت آب محل چون آب حیات تا کوچه‌ها و گذرها در ظلمات پل‌ها و تنبوشه‌ها و راه آب‌های خشک پر از خاکروبه و زباله و کثافت به پیشواز رفته، خرد و کلان خود را چون ماهی در خشکی افتاده در آن انداخته برای بردن به خانه‌ها و حوض و آب‌انبارها، گونی‌ها و کهنه‌های راه آبهایشان را کشیده کنار آن به شستشوی البسه و ظروف چند روز و هفته‌ی روی هم کثیف مانده میپرداختند، با چنان هول و ولعی، از ترس بند آمدن که یکی کهنه‌های بچه‌اش را در آن خیسانده پا میکوبید و یکی کنار او استکان نعلبکی و دیگری دیگ و دیگور و بادیه گوشت کوب و بشقاب، کماجدان میشست و بالاتر آنها یکی شلوار کهنه و فرش و لحاف کهنه خیسانده چوب میزد و یکی طفلش را سر پا گرفته میشست و آن یک کنیف بچه‌اش را خالی کرده تمیز مینمود و یکی لخت شده استحمام میکرد و همچنین تمام اهل کوچه که هریک بنحوی هجوم به آن میبردند و در
ص: 226
همین احوال هم که اگر هوا خوش و گرم و قابل بازی بود بچه‌ها لخت شده در سر تا سر جوی به بازی و جست‌وخیز و گل و کثیف‌تر کردن آن برمیخاستند، سوای مؤمنین و مؤمنات که از فرصت (آب کثیر) و آب (کر) استفاده کرده یکی دست و پا آب میکشید و آندگری وضو ساخته، آب در بینی و دهان گردانده استنشاق و تنحنح مینمود، علاوه بر چهارپایان که در آنها رانده و شسته شده بول و غایط میریختند و چه بسا که همین آب سیاه غلیظ مخلوط به تمام زوائد کهنه و پهن و پوست و میوه و خاکروبه و انواع کثافات و نجاسات هم بود که هنوز کلمات شکرانه‌اش در دهانهایشان تمام نشده، کارهایشان سر و سامان نگرفته، شستشوهایشان به آخر نرسیده، نصف ظرف و نصف رختشان باقی مانده، حوض و احیانا باغچه‌هایشان مشروب نشده بود که آب بند آمده محروم و پریشانشان میکرد و این همان زمان بود که باید چون حشرات آب‌زی به چاله چوله‌های جو پناه برده، اگر به حد مقدور آبی در آنها مانده بود باقی حوائج خود رفع کنند.
و تا وضع آب راه محلات پائین شهر بهتر روشن شود باید گفت جوی و نهرهایشان محل و مسیرهائی که طبق رسم، از سیرآب تا آنجا هرچه از خاک و خاکروبه و زوائد و کثافات کوچه‌ها و دکاکین و خانه‌ها در آنها ریخته میشد و زباله‌های دسته شده‌ی داخل خانه‌ها که در زمان فترت آب محل دسته شده بود در آنها سرازیر میگردید و هر نوع آب ظرف، بنا به ملاحظه‌ی پر نشدن چاه و دستور صاحب‌خانه در جوی آب ریخته میشد و آب حوضها تماما در جوی آب ریخته شده، آب‌انبارها بلااستثنا آب و لجنشان در جو تخلیه میگردید.
مانده‌آبهای حوضچه‌ها و حوض دستی‌های آشپزخانه‌ها و چاله راه آبهای جلو خانه‌ها در آنها ریخته میشد. در رسیدن آب جملگی در جوی ریخته شده تجدید
ص: 227
سه زن کولی که برای برداشتن آب میروند.
ص: 228
آب و تمیز میشدند. کسبه از بقال و ماست‌بند و میوه‌فروش و کله‌پز و آشپز و دیزی‌پز و غیره زوایدشان امثال گندیده‌های ماست و پنیر و پس چرخ شیر و آشغال میوه، آشغال سبزی و پوشال سر و ته صندوق و خاکستر کوره‌ها و اجاق‌ها و آشغال کله و ته ظرف مانده و هرچه از این قبیلشان در جوی آب ریخته میشد و فرش و رخت و لحاف و تشک و ظروفشان در جوی آب شسته میشدند و کرم و حشراتی که در تعطیلی آب در گوشه کنار جویها و سوراخ راه‌آبها داخل گونی، کهنه‌ها و حوض و حوضچه‌ها زاد و ولد کرده با آمدن آب و بیرون کشیدنشان داخل مجرا و جوی میشدند.
و اما آب شب یعنی از نیمه‌شب ببعد که مردم از پر و پا افتاده شستشوی و کثافات آن کم شده دخل و تصرف در آن به اندک میرسید مخصوص آب‌انبار و ذخیره آب خوردن بود که باید کشیک داده به آب‌انبارها برسانند، اگرچه هنوز از آلودگی برکنار نمانده، چندانکه سه‌راه و چهارراهی جلوی آب طرفی بسته شده طرف دیگر باز میگردید زوائد و کثافاتی از گل و لجن و برگ و پوشال و کهنه پیله و مانند آن‌که برای بستن جلو آب بکار رفته بود مخلوط با آب شده آنرا نیز بصورت آب روز درمیآورد و هنوز کثافات آن تمام نشده رنگ و بوی طبیعی نگرفته بود که راه و مدخل و مخرج دیگر گشوده، مسدود میگردید و آلودگی
ص: 229
استمرار میگرفت، و ناچار که برای جلوگیری از دخول آنها به خانه و آب‌انبار جلو راه آب‌هایشان را جارو و غربال و سرند و مثل آن میگذاشتند و هرچند دقیقه یکبار آنرا برداشته تکان میدادند، به این دلخوشی که لا اقل از بول و غایط حیوان و آدم و کثافات فرش و کهنه بچه و رخت و سلفدان و کنیف و خودشوئی و امثال آن برکنار مانده آب طبیعی ذخیره مینمایند، اما در همین اوقات هم بود که کار کناس‌ها و خلا پاک‌کن‌ها که در روز به اشکال جلوگیری مردم و مأموران برخورد میکردند شروع میگردید و حد اقل در هر شب چاه مبال خانه و محل و کاروانسرائی خالی شده در جوی آب سرازیر میگردید و بوی عفونت و طعم مخالف آن بود که آب‌بران را متوجه امر ساخته در صدد چاره‌جوئی از طریق پیگیری یافتن محل تخلیه و جلوگیری برمیآمدند ولی هرچه بود، چه برای موارد اول که هردم آب آغشته شده بود و چه برای مرتبه ثانی که آب و فضولات مستراح در آن حتم شده بود، تا میخواستند جارو و سرند و مثل آن را از جلوی تنبوشه برای تکان دادن و پاک کردن دهانه‌ی مجرا بردار و بگذار بکنند کثافات لازم داخل مجرا و نهایتا وارد حوض و آب‌انبار و آنچه نباید بشود شده چه بسا که از آب روز که شرحش خواهد آمد آلوده‌تر نصیبشان میگردید!

میرآب‌

میرآب کسی بود که تقسیم آب محل را بعهده داشت و از افراد معزز و شاخصی بود که هر خانه‌دار باید جهت حاجت و بالاجبار به او احترام گذارده بقدر توانائی مالی مقرری ماهیانه‌ای برای او داشته باشد و کارش آن بود که شبها با بیل اسپره دار خودسر سه‌راهها و تلاقی معابر نشسته آب کوچه‌ها را تقسیم مینمود،
ص: 230
اما از آنجا که او نیز نوکر دولت و تریشه‌ی از سر بقیه چرم مأموران دولت بود که باید از موقعیت خود حد اکثر استفاده را بنماید و فعلا سر رشته آب یعنی ریشه زندگانی مردم بدستش افتاده بود آب از نصف شب ببعد نسبتا تمیز او متعلق به آنهائی بود که دم او را بهتر دیده، زیر سبیل وی را زیاد چرب کرده باشند و آب سر شب او با این دروغها که: ممکن است آب آن به همه اهل محل کفایت ننماید و آب بعد از نصف شب حواله‌ی محل دیگر میباشد و دیگر اکاذیب برای آنهائی که حقّانه‌ی کمتری پرداخته باشند و آب روز مخصوص بی‌بضاعتها و بی‌پول‌ها که باید بجای آب، گل و لای و لجن و آب حوض و مانند آن به حوض و آب‌انبارهای خود بفرستند.

مناظر آب‌گیری‌

با اینهمه وقایع آب‌گیری شبها از مناظر دیدنی و تأثرانگیزی بود که یکی بعد از ساعتها انتظار که آب به جلو خانه او برسد کهنه راه آبش را کشیده تا غفلت کرده بود صاحب‌خانه بعدی گل و لجنی و کهنه کاغذ به راه آبش تپانده آب را روانه خانه خود مینمود و دیگری با چند زحمت آب را از کوچه‌های بالا و راههای دور سرازیر کرده برای خانه خویش آورده بود و خانه جلوتری که حق تقدم داشت و طبق قانون عرف ابتدا آب حق او بود توپی سوراخ راه آبش را کشیده تمام آب را تصاحب کرده داخل راه آب خود مینمود. یکی کمین کرده، آب بالاتری را دزدیده، پائینتری از او دزدیده بود و آن یک پول داده از میراب خریده، سایرین خبر شده بر آن هجوم برده، هریک قسمتی از آنرا صاحب شده، بر سر آن به جان هم افتاده جنگ مغلوبه میگردید و ناگوارترین احوال زمانی بود که یکی با تمام
ص: 231
منازعه، مجادله‌ها، نسبتا آب زلالی! در ته جو دیده آنرا به حوض و آب‌انبار میفرستاد و فردای آن بود که بوی عفونت آن تمام خانه را پر ساخته معلوم میکرد که آب مزبور آب تخلیه آب‌انبار یا مبالی بوده که، چنانچه سابقا ذکرش گذشت کوچه‌ی بالاتری برای تخلیه آن وقت را برای فرار از چنگ مأمور و اعتراض مردم برگزیده است! که تخلیه آن قوز بالا قوز و سربار گرفتاریهای دیگرش گردیده، اهل خانه به کشیدن و بیرون ریختن آن بپردازند، یا ناچار اگر آب محل قطع شده بود آنرا جهت ظرف‌شوئی و رخت‌شوئی و مستراح و مثال آن گذارده، آب آشامیدنی را تا دفعه دیگر کوزه کوزه، با التماس و تمنا و با رعایت دقایق آن‌که صبح زود و تنگ غروب و اول هفته و اول ماه نباشد که در این ایام برای خانه آب بده شئامت داشت و خبر رنج و خطر سلامت اهل خانه را میداد! تأمین نماید و این صبح روز آن با تعفن آن معلوم میگردید، علاوه بر نجاسات و پاره مدفوع‌های کوچک و بزرگ که بر روی آب جمع شده، دو نوبت که این واقعه گریبانگیر حقیر شده بود!
اگرچه آبهای پولی و رشوه‌ای هم که با پول چای و ناهار و خواهش و تمنای میرآب به خانه‌ها رسیده همه گونه رعایت نظافت و پاکیزگی آن شده، سحرگاهان و بدون دغدغه‌ی آنگونه حالات و قرار دادن غربال و سبد و جارو جلو آنها در دسترس قرار گرفته بود، هنوز تا چند روز قابل استفاده‌ی چای و سماور و آشامیدن نمیتوانست باشد، از آنجا که نهرها تماما خاکی و روباز و آب از روی زوائد و کثافات داخل آنها عبور مینمود، اضافه بر گل‌آلود بودن طبیعی آن‌که از مسافات بعیده با دستکاری‌های میراب‌ها و مردم میرسید لازم بود تا با ماندن در آب‌انبارها ته‌نشین شده با دستوراتی قابل شرب بشود. اما در تابستانها این آب‌گیری‌ها صفا و خوشایندهائی داشت که اهل هر خانه پشت دیوار خود در کوچه فرش انداخته، چراغ آورده، سماور آتش کرده، شب‌چره گذارده دور هم جمع شده خوش و بش و تجدید مودت میکردند.
ص: 232
سقا که مشک پرآب را برای مشتری، یا (پاچال) میبرد. پاچال نام دیگر پاتوق، یعنی محل و آب‌خواه دائمی. و این توضیح که سقائی با مشک یکی از مشاغل بود و از تقلبات در آن‌که نیم، یا ثلث مشک را بجای آب از باد و دمیدن به آن پر بکنند، که البته این برای مشتریان موقت بود نه برای پاچال‌ها و محل‌های معین که آب مصرفیشان کنترات داده شده بود. پاتوق‌هایشان هم قهوه‌خانه‌ها. پزندگی‌ها. نانوائی‌ها. آب‌بندها، مثل بستنی‌فروشها. شربت‌آلات فروشها و مانند آن.
ص: 233
آب مشروب که وسیله بشکه و چرخ به مشتریان تحویل میشود.
ص: 234

تصفیه آب‌

اینها نیز طرق و دستوراتی بود که با آن آب را صاف و قابل مصرف میساختند.
1- هنگام آب‌گیری، حوض و آب‌انبار را کاملا پر کرده مقداری از آن سرریز ساخته فضول و واردات به آنرا دور بکنند. 2- آهک و ذغال و نمک و خاکستر در آب یعنی در حوض و آب‌انبار بریزند. 3- تا چند روز شیر پاشیر را ترک کرده از سر آب‌انبار آب بردارند. 4- اگر آب‌انبار محلی و آب کهنه سراغ دارند برای چند روز از آب آنها استفاده بکنند. 5- در صورت تعفن سرکه و گلاب در آن بریزند. 6- چنانچه آب طعم و مزه خود را از دست داده تلخ و تند شده بود آنرا با سرکه و خاک رس و گلاب جوشانده پس از ته‌نشین کردن بمصرف برسانند و برای جلوگیری از مضرات بیماریهای چنین آبها سیر و پیاز و سرکه‌ی فراوان یا کاهوی زیاد بخورند.
البته این قواعد و دستورات تا زمانی بود که آب لا اقل دارای حشراتی نبوده خاکشی و امثال آن مانند کرم‌های سنجاقی که شبیه بچه ماهی با سر درشت و ته باریک در اکثر آب آب‌انبارها دیده میشدند، در آن از آب حوض آب‌انبارهای دیگران که به جوی‌ها ریخته میشدند وارد نشده یا بوجود نیامده باشد که در اینصورت تکلیف آن بود که پارچه رقیقی بر سر شیر آب‌انبار بسته حشرات را در پشت آن گذارده روزی یکبار پارچه را باز کرده شسته تمیز و پشت و رو بکنند و در حالت عفونت بیحد که احتمال افتادن موش و گربه و مثل آن در آب‌انبار میرفت، چاره آن بود که در آن آئینه انداخته، یعنی روز آفتابی آئینه‌ای برابر آفتاب گرفته نور آنرا در آب‌انبار انداخته، حیوان را یافته وسیله‌ی زنبیل و آتش گردان و سرند و غربال و مثل آن خارج کرده، آهک و سدر و خاکه ذغال فراوان بپاشند! و اینکه حرف آب حوض کمتر زده میشود از آن جهت است که در وقتی که آب خوردن یعنی آب آشامیدن و پخت و پز دارای چنان احوالی باشد آب کهنه‌شوئی و ظرف‌شوئی و دست و روشوئی و وضو و مستراح که از حوض
ص: 235
استفاده میشد قابل گفتگو نمیباشد و تا از آن نیز نگذشته بی‌نصیب نگذاشته باشیم باید بگویم که آب حوض یعنی آبی که در روز لا اقل ده‌ها بار ته آفتابه‌ی از مستراح بیرون آمده در آن خورده دخول و خروج نموده صدها بار دست و پا و صورت در آن شسته شده، از لباس رو تا زیرجامه و زیرشلوار و کهنه بچه و (کهنه بی‌نمازی) در آن شسته و آب کشیده شده، بجز ظرف و ظروف اهل خانه از استکان نعلبکی تا دیگ و کماجدان و بادیه بشقاب و غیره و غیره که در آن تمیز شده، در آخر، یعنی در اواخر آب که بصورت مایع غلیظ سبز رنگ متعفن پرچربی و کف صابون و مرق و کثافاتی از نصفه‌ی حوض به پائین درآمده که تازه عزیز شده، از ترس نرسیدن آب قدر و قیمت یافته همان برای بیرون بردن و آب کشیدن اشیاء و شستشوی اطفال و امور مستحبی غدغن گردیده باید هر کار را در خود حوض انجام داده، از اسراف و تبذیر آن خودداری نمایند و این همان آب بود که در این روزها شاید مقدار حشراتش از جمله خاکشی‌های قرمز و کرمک‌های سبز و قرمز و حشرات لپه مانند سیاهش بر آب آن فزونی گرفته، گاهی کثرت جانوران مخصوصا خاکشی (خاکشیر) های آن بحدی بود که چون آفتاب بر حوض تابیده خاکشی‌ها رو آمده به یکطرف جمع میشدند چنان بود که لنگ سرخ یا شلّه‌ی گلی به روی آب افکنده، یا آب از خون و جوهر قرمز و چیزی مثل آن رنگ یافته است! و باز این همان آب بود که تا (کر) بود یعنی از صد من تبریز (سیصد کیلو) کم نشده بود پاک و طاهر و قابل (کر و شر) و
ص: 236
همه چیز بوده بمراتب برای طهارت و وضو از آب قلیل غیر کر اگرچه از مظهر قنات و چشمه بوده باشد قابل قبول‌تر میآمد و فقط کافی بود که قبلا با زدن ته آفتابه یا پس و پیش کردن آن با سر پنجه جانوران را بسوی دیگر گریزانده راه را برای رفع حاجت باز بکنند!
بعد از آب خانه‌ها آب حمامهای محلات دورافتاده از آب بود که چون حمامی‌ها هرگز جهت زیادی مصرف و اینکه چندانکه راه‌آبشان گشوده میشد تمام آب جو را یکجا میبلعید و مردم مانع میشدند در شبها که مصرف خانه‌دارها بود به آن دست نمییافتند و روزها نیز تا قابل استفاده بود اهل محل راه به آن نمیدادند، ناچار از بدترین آبها یعنی آبی که ابتدا به محل وارد شده از فرط نفرت و عفونت و فضول و زوائد که ته جویها را شسته با خود آورده بود و لجنی بود که حتی برای شرب باغچه‌ها بکار نمیآمد کارگذاری میکردند، یعنی آبی که بدون دغدغه خاطر و نزاع و مرافعه و جنگ و جدال میتوانستند روانه آب‌گیرهای حمام نمایند، آبی که از فرط کثافت و بدبوئی و سیاهی مردم برای آب‌پاشی و پای درختهای کوچه و خیابان دادن که آنها را میخشکانید اجتناب میورزیدند.
پس از حمامها هم آب‌انبارهای وقفی بود که یکسره راه آب آن گشوده تا چه آبی از مصرف و حاجت اهالی بدور مانده خودبخود به آنها برود و با اندک توجه به اوضاع و احوال خانه‌دارها و حمامی‌ها که همراه رشوه و پول ناهار چای و پیشکش تعارفات قبا و عبا و مثل آن آبشان آن مایعات بود میتوان به سهولت پی به آب آب‌انبارهای وقفی بی‌صاحب و باعثی که آب آنرا باید پس‌مانده‌های مردم، حتی حمامی‌ها و آب بارانی که پس از شستن کوچه و معبر داخل نهر شود تأمین کند برد که باید دارای چه وضع بوده باشند؟!
با اینهمه آنچه مایه توجه و تعجب میباشد این‌که با چنین مایه حیاتی و استفاده‌اش از شرب و خوردن و طهارت و استحمام، هرگز دچار با بیماری‌های امروزه و کثرت آن نبوده چه بسا که سالم‌تر و سرحال‌تر و با توش و توان‌ها و
ص: 237
عمرهای زیادتر میزیستند!

کوچه‌ها و معابر

بطوریکه مختصرا ذکرش در گذشته برفت معابر تهران شامل بود بر چند خیابان بی‌تناسب اصلی که شماره آنها از آحاد تجاوز نمینمود و راههای دیگر و معابر و بازار، بازارچه‌های بدقواره تنگ و گشاد کج و معوج بی‌نقشه بدمنظری که در مسیل و مسیر آبها و انهار و حوالی کوچه باغهای اولیه با اعوجاج آنها بوجود آمده بود که آن نیز بخاطر قدرت زورمندان که در احداث ساختمان، یا تجدید و تعمیر بنا مورد تجاوز قرار گرفته هریک توسطشان قسمتی از کوچه و معبر عام تصاحب شده بود بی‌تناسب‌تر و بدقواره‌تر گردیده بود.
تا آنکه ظاهر شود ضعف بی‌پناهان و قدرت متنفذین چه ارتباطی با عدم تناسب کوچه‌ها میتوانست داشته باشد؟ باید گفت اولا در تقسیم زمین‌های بزرگ به کوچکتر و راه‌کشی و معبرکشی و مثل آن هیچ ناظر و نظارت و قانونی وجود نداشت و هرکس میتوانست زمین خود را به هر صورت که میل داشته باشد خرد و تقسیم و تفکیک نموده، ساخته یا به فروش برساند، که این اول عامل بود تا کوچه‌های تنگ و معابر غیر مستقیم و کوچه، معبرهای بن‌بست بوجود بیاید، چه هیچ صاحب زمینی حاضر نبود به اختیار خود قسمتی از مال و دارائی خویش فدای فراخی و راست و درستی معبر و راحت مردم نماید و حق هم داشتند که تا قانون و زور بسته به آن نباشد هیچکس تن به چنان خسارت نمیدهد.
دیگر خود ساختمانها و عمارات و خانه‌ها بود که در ساخت و سازشان ضابطه وجود نداشته، هرکس میتوانست بهر صورت که میل و حاجت و تمنا داشته باشد ساختمان نماید، علاوه بر عدم نقشه و طرح برای بنا که همه اسلوب‌ها و معماری‌ها در رغبت و خواست و نخواست و استطاعت و عدم استطاعت صاحب ساختمان خلاصه میگردید، در این معنی که یکی قطعه زمینی
ص: 238
خریده چون در بنیانش جز خواسته‌ی صاحب آن فکر و طرح و نقشه‌ی دیگر بکار گرفته نشده، به قبول قانون و قراری مکلف نشده بود، ناگزیر در عمل دچار اشکالات کم و زیاد شده، غالبا هم برخورد با کم داشتن زمین مینمود کم و کسری آن از معبر عام تأمین میگردید، به مثل اطاقی بالای هشتی جهت بهار خواب ساخته شده بود و پس از آن دیده میشد صندوقخانه‌ای برای رختخواب و وسایل لازمش میباشد و یا خود او کوچک درآمده بعدا معلوم شده بود و رفع مشکل آن‌چنین میآمد که یا به زور، یا خواهش از مالک همجوار چند تیر و چوب از دیوار خود بروی دیوار همسایه خوابانده، کوچه را سقف زده متصرف شود.
یا فی المثل ساختمان اصلی را تمام کرده به دیوارکشی حیاط و طاقنمابندی و قرینه‌سازی آن میرسید که قناس و نقص زمین مانع درست و راست گشتن آن میگردید، یا آشپزخانه و آب‌انبار و مستراح آن‌که بایستی نزدیک کوچه ساخته شود کوچک درآمده، در صورت جلو کشیدن و بزرگ کردن آن از داخل حیاط ناقص میگردید که بی‌معطلی دیوار را عقب برده چیزی از کوچه را استملاک مینمود، و دیگری و دیگران که از او پیروی نموده، از عمل اولی کوچه معابر تنگ و گشاد و از دومی دارای سقف و سبات و طاق و اطاق میگردید و به این خاطر چه بسا کوچه‌های چند صد متر طول که علاوه بر تنگ و گشاد شدن، به چشم همچشمی مالکان دو طرف بصورت دالانی تاریک بدون اندک نور درآمده بود، در آن حد ظلمت و انحناء که حتی در روز روشن، عبور از آن بدون چراغ
ص: 239
غیر ممکن شده بود.
پس از این‌ها گردن کلفت‌ترها و زورگوترها مانند لشوش و باباشمل‌ها و یکّه‌بزن‌ها و دولتی‌های امثال نایب و فراش و نظامی‌ها بودند که بنا به مثل معروف (حد به شارع) حدّشان به شارع بوده به پشتیبانی زور حکم حریم هر خانه متعلق به همان خانه میباشد را مأخذ تجاوز قرار داده در خرید خانه یا زمین نصف کوچه را هم تصاحب نموده کوچه چهار ذرعی را دو ذرع و دو ذرعی را یک ذرع میکردند و به ناچار که جبران این نقیصه را باید خریدار زمین مقابل کرده عقب بنشیند و کوچه پس و پیش بشود و اگر خانه و ساخته شده باشد اهالی کوچه تحمل آن بکنند و بعد از اینها قدرتمندترها و زورگوترها که گاهی کوچه‌ی دررودار را با تصاحب یک جای کوچه و چسباندن دیوار خود به دیوار خانه‌ی مقابل بن‌بست میکردند، به این صورت که اگر سکنه‌ی خانه‌های بعدی‌شان بخواهند به خانه‌های خود رفت‌وآمد بکنند باید یکی دو کوچه را دور بزند و بسا که این تصاحب بر روی شارع عام و معبر پرتردد صورت گرفته واقعا سکنه را مستأصل مینمود و آخرین حد ارفاق متجاوز این میشد که برایشان کوره‌راهی نقب مانند از زیر زمین یا بنا، یا حیاط خود حفر بکنند و از این کوره‌راهها که گذرندگان باید خمیده و با پائین رفتن از یکطرف و بالا آمدن از طرف دیگر به نصفه‌ی بعد کوچه برسند کم نبود، از جمله (حفره‌ی رجب فراش) و (دالان قاطرچی باشی) واقع در کوچه چالی سیلابی در شرق گذر لوطی صالح، و بعضی که اگر کوچه قسمتی از سردابه یا حمامشان شده بود منت گذارده در ساعات روز اجازه عبور از بام آنهایشان بدهند، مثل بام تون حمام مرمر
ص: 240
متصرفی پسرعموی ناصر الدینشاه، حاکم تهران، مجری عدل و داد! که در ساعات کار تون‌تاب که درهای دو جهت کوچه گشوده بود اهالی میتوانستند از آن عبور بکنند، یعنی با بیش از سی هزار متر خانه که هنوز جا برایش تا حد معبر عام کم آمده بود!
از دیگر کوچه‌هائی که طاق‌دار شده بود (طاقی امین الدوله) در غرب بازار پالان‌دوزها که این جناب (دوله) نیز با چندین هزار متر خانه و باغ هنوز مجبور به پوشاندن روی کوچه شده روی آن اطاق و در و بام ساخته بود. دیگر (طاقی مشیر خلوت) در (کوچه حیاط شاهی) که سقف کوچه دویست سیصد ذرعی را پوشانده ملکی خود ساخته بود. دیگر (طاقی صاحب‌جمع) بعد از میدان امین السلطان و ده‌ها از این طاق‌ها که بر روی کوچه‌ها پوشانده شده، آنها را بصورت حفره و دالان درآورده، صالحات باقیات کار راه‌اندازی و وسیله خیر! شب و نصفه‌شب رنود عقب جا بگرد شده بود!
در هر حال تهران بود و کوچه معابری تنگ و گشاد و کج و کوله در بدترین مناظر، از خاک و کثافت و گل و لای و لجن که در تابستان کفش و جوراب و تا بالای مچ شلوار راهگذر را غرق خاک و در زمستان‌ها تا مهره کمر لباس مردها و کمر چادر زنها را آغشته به گل و آب و لجن مینمود، علاوه بر انواع زباله و خاک و خاکستر و خاکروبه‌ی خانه‌ها و پشکل چهارپایان و خاک بنائی و پهن طویله‌ها و خاکستر نانوائی‌ها و کود و آشغال دسته شده و پریشان و زواید دولابی‌ها که از سرندشان بیرون نرفته بود و گل و کاه‌گل آب گرفته نگرفته و خشت‌های مالیده و نره کرده و دسته گشته و خط بول‌های بلند که از کنار
ص: 241
دیوار تا وسط کوچه کشیده شده بود و مدفوع شل و سفت تازه و خشک بچه و بزرگ که در هرچند قدم و پیچ و خم هر کوچه منظر چشم شده بود، همراه گرد و غبار دائمی شهر که وسیله باد (شهریار) بوجود آمده بود، مگر جلوی در خانه و جلو خان و پشت دیوار بعضی از دولتمندان که با سنگ‌های (قلوه) فرش شده مقداری از هر کوچه را از احوال مذکور خارج کرده بود.

آب‌پاشی خیابانها

پیاده‌روهای خیابانهای ناصریه و باب همایون و لاله‌زار که مجاورت با ارک شاهی داشت جهت کم کردن گرد و غبار با همین سنگ‌های قلوه‌فرش شده بود و سطح آنها که تردد چهارپایان و اسب و الاغ و گاری و درشکه و اواخر اتومبیل بود و خاک زیادتر بلند مینمود، در صدارت سید ضیاء الدین دستور شد صبح و عصر آب‌پاشی بشوند و برای این کار سپورها با پاچه‌های تا بالای زانو لوله کرده در جوی‌ها رفته با دلوچه‌های دسته‌دراز متحرک آنها را آب میپاشیدند.
پس از آن اداره قورخانه به فکر آب‌پاش خودکار برآمده منبع آهنی بشکه‌مانندی که در عقبش لوله‌ی دراز سوراخ کرده‌ای کار گذاشته شیری بر آن تعبیه کرده بود بر روی گاری اسبی‌ای نصب کرده بکار گمارد، با این صورت کار که بشکه‌اش را سپورها با دلوچه از آبراهی پر کرده به محل آب‌پاشی میآوردند و در آنجا شیرش را باز نموده اسبها را به تاخت میآوردند و هنوز اسب‌ها دور بر نداشته آب بشکه تمام و لازم به تجدید پر کردن میگردید و تا پر کردن و
ص: 242
بازگشت که آب‌های اول خشک شده بود. پس از آن همان منبع، اما بزرگتر از آنرا بر روی شاسی وانت‌بار لاری (وانت تاق‌دار دورسیمی) مستعملی قرار دادند که آن نیز معطلیش کمتر از گاری آب‌پاش نتوانست شد، اضافه بر سپورهای زیادتر که برای پر کردن بشکه‌ی او لازمش گردید و آب آن‌که حتما از سر آب و قنات بوده موجب گرفتگی سوراخهای لوله‌ی آب‌پاش آن نشده باشد.
صنعت ایرانی‌ای که در روزهای اول چه سر و صدائی براه انداخته، چه جماعاتی را از اطراف شهر به تماشای آن میکشید و در کاربرد مساوی گاری آب‌پاش با تفاوت بشکه‌اش که بر روی شاسی اتومبیل نصب شده بود و ناچار که کنار گذاشته شده، مجددا کار به خود سپورها که لا اقل آبشان چندین ساعت زمین را مرطوب نگاه میداشت گذاشته شد، تا اتومبیلهای (اطفائیه- آتش‌نشانی) وارد شده، ضمیمه آنها اتومبیلی نیز برای آب پاشیدن که خود پر کرده خود خالی مینمود. اتومبیلی که موجب دشنام و ناسزاها به فرنگی‌ها که آمده کار صنعت‌گران ایرانی را دیده، نقشه‌اش را دزدیده، رفته از رویش ساخته‌اند! گردید و چون وسیله‌ای عملی دیده شد و توانست در کمتر از ساعتی خیابانی را آب‌پاشی نماید یکی دو دستگاه دیگر نیز خریداری شده برای این کار و ذخیره ایام (شاه‌سواری) که باید معابر زیادتری آب‌پاشی شود در اختیار اداره اطفائیه گذاشته شد.
قابل ذکر است که با ساختن اتومبیل آتش‌نشانی شهرت و موقعیت اداره قورخانه که تا آن وقت جز تعمیر تفنگهای کهنه و ساختن آتش‌بازی و کم و بیش ساختن (علامت) دسته، هنر دیگری از آن دیده نشده بود سر و صدائی برپا کرده، اعتبار و آبروئی کسب نموده موجب افتخار همشهریان گردید، اما دیری نپائید که با ساختن نعش‌کشی به اسم (گنبد برنجی) که ذکرش خواهد
ص: 243
آمد و کار حمل جنازه مسلمین را بصورت فرنگیان درآورده به کفر و الحاد کشانید! رو به افول نهاده، مردم را از خود و تشکیلات آن متنفر گردانید.
ص: 244

گنبد برنجی گورستانها اموات‌

اشاره

قبل از شرح گنبد برنجی لازم است به احصائیه گورستانهای شهر پرداخته ابتدا از تعداد و وضع آنها سخن بمیان آوریم:
گورستانهای تهران عبارت بودند اول: قبرستان (چهارده معصوم)، از بیرون دروازه شاه عبد العظیم (میدان شوش) تا سه راه فرح‌آباد، با چهارطاقی‌های نو و کهنه و سر پا و فرو ریخته و قبور پست و بلند و حفره‌های فراوان که کفن‌دزدها با شکافتن گورها و دزدیدن کفن مردگان ! بوجود آورده بودند و استخوان‌های پوسیده و سالم فراوان از اموات که بدان جهت یعنی بیرون آمدن از گورها وسیله کفن‌دزدها گوشتهایشان طعمه حیوانات و پرندگان شده بود بر جای مانده بود، یعنی قبرستان فقرا و مستمندان که بعد از گورستان چهارراه حسن‌آباد (محوطه
ص: 245
اداره آتش‌نشانی) بوجود آمده بود، تا زمان اخراج کوره‌های آجرپزی و آهک‌پزی از داخل شهر به خارج که بقایایشان از گورها بیرون آورده شده، خاکشان غربال گشته خشت کنگره ایوان‌ها تا نشیمن موال‌ها و چاهک‌ها گردیدند! و رویشان برای کارکنان بلدیه خانه‌های یک طبقه دو سه اطاقه ساخته شده، با دست بدست شدن بعضی کارمندان دون‌پایه دولتی و کم‌بضاعتها در آنها زیست میکنند.
دوم: قبرستان (سر قبر آقا)، محل شهرداری و بیمارستان و زایشگاه فعلی که خاکروبه‌های تمام شهر در آنجا جمع شده توسط دولابی‌ها سرند و غربال شده برای کشت و زرع حمل میگردید و باقیمانده‌های آن در همانجا مانده بصورت تل عظیمی با بوی زننده عفنی وسط قبرستان خودنمائی مینمود. محل دفن اطفال و مرده‌های کنار و گوشه‌ی بی‌صاحب و اموات بی‌ارزشی که حتی مردم زحمت حمل ایشان را تا گورستان چهارده معصوم به خود نمیدادند. قبرستانی که در قحطی‌ها و وبائی‌ها و باد سامهای از زمان ناصر الدینشاه ببعد بوجود آمده بود و اطراف آن مخروبه‌های خانه‌های بی‌صاحبی که در اثر همان بلایا خود سکنه‌شان از میان رفته، اجساد و اجسام افرادشان در درونشان بی‌کفن و دفن مانده ، جنازه‌های در کوچه خیابانهای شهر مانده نیز که بدون غسل و کفن به اطاقهایشان کنار هم نهاده رها شده، باد و باران، طاق و دیوارهایشان بر بالایشان
ص: 246
عکس بالا قبرستان چهارده معصوم، واقع در ابتدای جاده ری، منشعب از میدان شوش که تا خیابان خزانه فعلی امتداد میگرفت. که ابتدای آن غسالخانه و در کنارش سنگ‌تراشها سنگ قبور اموات میتراشیدند. ستون مانند سمت چپ عکس نشانگر قبر سازنده‌ی آن بنام قاسم خان میباشد که آب‌انبار و سقاخانه‌ای در کنار آن نیز برای زوار حضرت عبد العظیم و مسافران ساخته بود و تا اواخر مورد استفاده قرار داشتند، و با تعویض خیابان ری که بنام خیابان حضرت عبد العظیم معروف بود، همراه قبرستان آن، که مخروبه و جز مزبله‌دان و محل بسی مفاسد بود در زمان رضا شاه خراب و تسطیح شده، گورستانش زمین ساختمانهای بلدیه، برای اجزای آن، از یک اطاقه تا سه اطاقه شد و آب‌انبار و سقاخانه‌اش که زمین خیابان گردید و عکس پائین که گورستان را در حال تخریب و تسطیح نشان میدهد.
ص: 248
قبرستان مخروبه‌ای طرف غرب چهارراه مولوی مرکز زشتکاری‌های اجامر و اوباش که حتی روزها در آن آدم لخت میکردند، چه رسد به شب‌ها و یکی از اعمالشان که سفید سراسری پوشیده در گودال‌های قبور پنهان شده جلوی عابر از قبر بیرون آمده، که راهگذر به توهم مرده که زنده شده غش کرده یا زبانش بند میآمد و بر او میآویختند! و در زمان رضا شاه که تسطیح به صورتی باغی وسیع بنام (باغ فردوس) درآمد و در عهد محمد رضا شاه که در آن درمانگاه و بیمارستان و مانند آن ساخته شد.
ص: 249
کوره‌راهی از قبرستان چهارده معصوم (قبرستان کهنه) که دو زن از آن در حال عبور به طرف غرب، مثل محلات صابون‌پزخانه، بازارچه حاج غلامعلی، قنات‌آباد ... میباشند. و اما میله‌های از زمین سر برکشیده.
میله‌های دودکش کوره‌های آجرپزی میباشند، که در ساختن و معماری آن بخاطر مخروطی بودنشان باید نهایت استادی و مهارت بکار گرفته بشود، که اساتید و معماران مخصوص به خود، با دستمزدهای چند برابر داشتند، و بعضی از آنها که واقعا اعجاب‌آور و حیرت‌برانگیز بوده که در طول ارتفاع تا پنجاه ذرع، بقول مشهور حتی سرموئی در رگ (رج) هایش اختلاف بنظر نمیرسید و نیز به خاطر عبور براحت دود، با درونی مانند بیرون صاف و یکنواخت، با جاپائیهائی برای بالا رفتن و پائین آمدن، جهت پاک کردن دوده‌ی آن.
ص: 250
فرود آورده، تیر و چوب و در و پیکرشان آتش زمستان بی‌خانمانهای اطراف گردیده داخل گورستان شده بود.
همچنین محل آدم لخت‌کن‌ها و دزدان که در اطراف تل و پست و بلند قبور آن مخفی گردیده شبها به راهگذران میآویختند و لشوش و الوات و ولگردها که روزها در آن به قمار و انواع رذائل میپرداختند.
سوم: اماکن متبرکه مانند قبرستان (سید ملک خاتون) و صحن و زمینهای اطراف (امامزاده گل زرد) ، صحن امامزاده سید اسماعیل، صحن امامزاده زید، صحن سید ولی، صحن سید نصر الدین (ناصر الدین)، (کوه بی‌بی شهربانو)، امامزاده عبد اللّه، امامزاده حسن، امامزاده معصوم، زمینها و صحن بی‌بی زبیده «نرسیده به امامزاده عبد اللّه در جاده شهر ری»، صحن و حوالی حضرت عبد العظیم، صحن و اطراف ابن بابویه، صحن و اطراف (مسجد ما شاء اللّه) و
ص: 251
کل اماکنی که بزرگ و امامزاده‌ای دفن شده بود، و قبرستانهای دوردست مانند قبرستانهای قم و نجف و کربلا مخصوص متمکنین و ثروتمندان که اموات به مقصد کربلا و نجف خود را قبلا در یکی از قبرستانهای متبرّک یا غسالخانه‌ها امانت گذارده تا حمل به اماکن موردنظر نمایند که از جمله غسالخانه‌ها یکی مرده‌شوخانه چهارده معصوم، جنب دروازه شاه عبد العظیم (ضلع جنوب غربی میدان شوش) بود که دورتادور محوطه آنرا قفسه‌مانند غرفه‌هائی ساخته اموات را در آن گذارده جلوش را دیوار و گل میکشیدند و بسا که در اثر از یاد رفتنشان همان دخمه‌ها مزارشان شده، خوابگاه ابدیشان میگردید و هنوز بودند مرده‌هائی که در بوته فراموشی وراث افتاده اسکلت و استخوانهای سالم و نیمه پوسیده‌شان از منافذ و سوراخهای گوشه کنار تیغه‌های جلوی آنها نمودار بوده مردم و بچه‌های فضول مانند من چشم بر آنها نهاده تماشا میکردند، تا هنگام خراب کردن و خیابان‌کشی که جمله را به گونی ریخته در گورستان مسکرآباد بخاک سپردند،
ص: 252
و بعد از همه باغچه‌ها و زیرزمین‌های خانه‌ها که گورستان خانوادگی اغلب خانواده‌ها میگردید