گشت و گذارهای بعد از نوروز
اشاره
چنانچه در گذشته اشاره شد از تمام شدن سرمای زمستان و ورود بهار، اهالی تهران بسان مرغانی که از قفس آزاد شده باشند، محصورههای خانه دکانها را پشت سر نهاده رو به سبزه و صحرا و بیابان میگذاردند. سبزه و صحرا و دشت و بیابانی که در آن قید و بند کسب و کار و خانه و زندگی و زن و بچه نداشته باشند.
به این قرار که با اولین آفتاب بهاری کفش و کلاه و البسه زمستانی را کنار گذارده لباس سبک تابستانی پوشیده، کلاهها را از پوستی و دستمال یزدی و مثل آن به کلاه نمدی تبدیل و قبا، سرداریهای کلفت یقهبستهی بلند را به قبا سهچاکی یقه هفت تا بالای زانو و شالهای پشمی کلفت کمر را به شالهای نازک (شیر پنیر) و قلمکار و اطلس و مانند آن تبدیل و کفش و اروسیهای بندی و سگکی و جوراب پشمیهای پاشنه پنجه انداختهی با (تیماج) و (میشن) را به گیوه که بدون جوراب بپوشند مبدل نموده به راه میافتادند و بسا
ص: 425
که در همان ساعات اول دچار سرماهای (لوطیکش) میگشتند.
سرماهائی که قبل از حرکتشان از خانه خبری از آن نبوده، هوای مطبوع اوایل سال و گل و برگ و شکوفههای تازه از پوستههای ساقه، از غلافهای درختان سر بیرون آورده، پرندگان امثال سار و کبوتر و گنجشک به پرواز و جست و خیز و نواخوانی برآمده، همه چیز را فراموششان داده، پاشنههای گیوههای نو، یا نوار قیطان عوض کردهی گل گیوهزدهی دور لب زیرهی لاجورد مالیده را به پا کشیده شق و رق و با سینهی جلو داده و دستهای تلو تلو بیرون زده، هرچه زیادتر خود را به عمق دشت و دمن میرسانیدند و ناگهان که هوا طبق عادت فصل منقلب شده، ابر و باد و سوز و سرما و در عقبش باران شدید دور از انتظار بسا همراه با تگرگ باریدن گرفته، ناچار که با کشیدن پشت دامنهای قباها به روی سرها و هرچه شتابانتر و مچالهتر که سرما به مغز استخوانشان دویده بود لرزان و خیس و آبچکان که گفتی از حوضشان بیرون کشیدهاند، گیوههای سفید دور لاجوردیشان غرق گل و لا شده، به پایشان لفلف مینمود بازگشته راه شهر و خانهها در پیش میگرفتند، همراه تحمل خفت سرما و دیگر عوارض آنکه
ص: 426
همه چیزشان بهم ریخته جلوی سر و همسر کنف و سربزیرشان کرده بود! هوای بیاعتبار و سرمائی غافلگیرکننده که درباره بیاعتباریاش ضرب المثل (چه هوای بهار و چه کون بچه) ساخته شده بود.
دیگر آنهائی که میل باغ و ساقی و می و مطرب نموده باغات اطراف شهر را اختیار میکردند، و دیگر آنهائی که هوس سفر به دلشان افتاده عازم بلدهها و سرزمینهای دوردست و حتی زیارتگاههای خارج مرز مانند عراق و شام میشدند. راه افتادنی که با یک پیشنهاد مثلا در قهوهخانهای به رفقا، مورد قبول قرار گرفته، همان روز، یا فردای آن حرکت میکردند. چه نه پاسپورت و ویزا و اجازهی خروج و دخولی لازم داشت و نه فکر و تعقل پیشبینیای تا به مخارج و مسائل آن فکر بکنند و تنها کافی بود پیشنهادکننده دشنامی پس حرف خود برای نکولکننده آورده «مثلا جاکشا نمییان» و حاضران تأیید بکنند و روانه بشوند!
پس از آن بیبند و بارها و خوشخیالها و تحت تعقیبها و سرخوردهها و دزد و دغلها و انتقامجوها و درماندهها و فراریهای از گرفتاریها و خرج زن و بچه و امثال آنکه چارهساز و حلّال مشکلات تمامیشان فرار و بقول خودشان (سر به پرن دشت بیابون) گذاشتن و سربهنیست نمودن و رو به شهر و دیار دیگر آوردن بود و وقتش همین بهار تا اواسط آنکه هوا در اعتدال و کموبیش سبزیجات و خوردنیها سر از دل خاک و شاخ درختان برآورده میتوانستند با دستبرد به کرت و جالیزهای صیفی مردم و سردرختیهای باغات و درختهای کنار جاده ارتزاق بکنند و به گفتهی خودشان هنگام تصمیمگیری برای حرکت که (توت میخوریم میریم برمیگردیم) توت و امثال آن بخورند. توتهائی که درختهایشان به نذر و وقف و مبرات برای مسافران بیزاد و توشه که شرحش خواهد آمد کاشته میشدند و دیگر درختها و محصول کرت و جالیزها هم که برای یک شکم مجاز بود تا هرکس به مفت بخورد.
و در آخر آنهائی که ییلاقات و زیارتگاههای اطراف شهر را قرارگاههای از
ص: 427
این ایام تا سرد شدن هوا قرار میدادند، از جمله گوشه کنار درختستانهای بیصاحب و معارض شمیرانات و زیارتگاههای آن، مانند امامزاده صالح و امامزاده قاسم و امامزاده داوود و آنچه که همگانی و اکثر زن و مرد تهرانیان را شامل میگردید باغ وقفی ونک از مستحدثات میرزا یوسف مستوفی الممالک برای زائران امامزاده داود و فرحزاد که از آنجا به زیارت امامزاده داوود بروند.
سفر امامزاده داوود
اشاره
این مسافرت که برای مردم فقیر یکی دو ماه و برای دیگران یکی دو هفته بود به اینصورت شروع و به پایان میرسید که از چهارراه سرچشمه و دروازه شمیران بوسیله الاغ و یابوی کرایه یا با وسیله نقلیه شخصی براه افتاده یا پیاده بصورت فردی و دستهجمعی حرکت کرده خود را به (ونک) مستوفی میرسانیدند و در آنجا که باغ، وقفی و بطور رایگان برای زائران امامزاده داوود بود شب و روز یا روزها و هفتههائی را گذرانده بطرف (فرحزاد) که در چند کیلومتری آن قرار داشت روانه شده اوقاتی را نیز در آن به استراحت پرداخته عازم امامزاده داوود میشدند.
روستای فرحزاد با آنکه همانند دیگر روستاهای اطراف شهر بود اما بواسطه همان تردد مسافران امامزاده داوود دارای چنان گرمی و رونقی بود که هر تازهوارد را مجذوب مینمود. مخصوصا تکه گذر پرجوش و خروش مرکزی آن با قهوهخانههای پرجمعیت آن همراه درختان سر بفلک کشیده و صحن و زمینهای آب پاشیده و نیمکتهای قالیچه گسترده و سماورهای جوشان و صداهای جالب
ص: 428
استکان نعلبکیها و چای خبرکنهای پرحرارت و دود و بوی دلپرور کبابهای شبانهروزی دکانهای کبابی و بساط پرجلوه جلای میوهفروشان بساطی و دکاندار و طبقی و داد و فریادهای عرضهی درهمشان که لطف بیاندازه بدان میبخشید.
همراه گذر و بازار پرجنب و جوش و خوراکیفروشها و سوغاتیفروشها و اوصاف امتعهی خوش منظرشان، از طبقهای کلّه به کوت توت سفید و تغارهای لبالب و کوزههای شاهتوت و لاوکهای بزرگ کلهقندی کرههای گاوی و گوسفندی محلی و قالبهای پنیر روی هم بالا آمده و گردوهای با پوست و پوستکندهی خرمن شده در گوشه کنار و فال فال کردهی آبزده در مجمعه و چراغهای زنبوری و فانوسی و آویزی روشن و لنترها و گردسوزهای نورافشان بالا و کنار بساطها و با آمدن برق، ریسههای لامپهای سفید و الوان سراسری هرچند قدم معبر و دهانه دکاکین و اجتماع مشتریان مقیم و مسافر خورنده و برنده که برای سوغات بخرند. محل و مناظری بس مطبوع خودمانی که خود دیدنش خستگی از تن مسافر دور مینمود، چه رسد که روز و هفته و ماهی بخواهد در آن رحل اقامت افکند؟! احوال و محل و منظرهای که چون شب گذشته حال و هوای امروز آن برایم به تعریف آوردند که جز محشر کبرائی از آشفتهبازار و ازدحام کسبهی غیر بومی غربتی بداخم نچسب بداخلاق جیب خالی کنی ندیده، از شلوغی و سکنه و ساختمانهای بهم زنجیر شدهی چند طبقه و خشکی و بیروحی برخوردکنندگان، چنانکه به قسمت دیگر شهر پرآشوب و غوغای تهران سیاه پا گذاشتهاند، بیاختیار اشکم به دامن فرو چکید که گویا چنین تقدیر یا تکلیف شده چیزی از اثر و آثار گذشته بر جا نمانده ریشهکن بشود، اگرچه قصبه فرحزاد و گذرچه و «باغ خاله» ی آن باشد! تا آنجا که امر به سکوتشان نمودم، چه نتوانستم دیگر گوش به بقیه تعاریفشان بدهم. خاصه که در آن حال به یاد مزرعه هفتصد سالهی کنار شهر لندن که به همان نام و وضع و شکل و شمایل و بصورت زندهی فعال نگهداری و ضبط شده بود، و دنبالش به یاد گورستان نهصد
ص: 429
سالهی مرکز همان شهر و به یاد خانهی چهارصد سالهی معمور نگهداشتهی کوتولهها در شهر دیگر همان کشور و به یاد دروازهی خشتی هزار سالهی شهر مونیخ افتادم!!
بعلاوهی بساطها و معرکههای معرکهگیران و مارگیران و حقهبازان و پردهگردانها، با پردههای صحرای محشر و غیره در روزها و روضه و تعزیههای شبها در قهوهخانهها و کنار استخر و گوشه و کنار گذر و مناظر چادر و حفاظ و حایل مسافران از چادر شب و چادر نماز و پشهبند و مثل آن در زیر درختها و کنار نهرها و آبها و جنب و جوش ایشان در تمام طول شبانهروز که دائما دستهای وارد شده بساط گسترده دستهای عزیمت کرده بساط برمیچیدند.
از پخت و پز و آتش کردن سماور و صفا دادن، با جارو کردن و آب پاشیدن مکان و جمعآوری کردن و بار و بنه پیچیدن و دیگر امور از این قبیل که مزید لطف و صفای آن میگردید.
همچنین این ییلاق نه تنها از جهت ایاب و ذهاب مسافران امامزاده داوود جذابیت و جلوه گرفته بود که بواسطه لطف منظر و درختان فراوان و آبها و قناتهای جاری و گوشههای دنج و باغات بیمزاحم و خلوتگاههای پرت افتاده، هر اهل عشقی را بطرف خود میکشید که در قهوهخانههای سر قنات و سر آسیاب آن تریاکیها و شیرهایها و عرقخورها جمع میشدند و در باغات درویش و ربابه سلطان زنببرها و زنبازها و صیغهبروها و فاحشهها منزل میگزیدند و در درختستانهای حاج محمد علی و کدخدا حیدر نجبا و خانوادهها چادر و پوشش زده جا میگرفتند و کنار استخر گرد سر قنات و اطراف آن فقرا و کمبضاعتها و (زوار
ص: 430
لنگی) ها سکوت مینمودند و در، باغ خاله درهم برهمها و هردمجوشها و موقتیها مأوا میکردند. مخصوصا در این محل که توسط «خاله» صاحب و اجارهدار باغ همهگونه وسائل پذیرائی از قبیل فرش و سماور و ظرف و چراغ و غیره در اختیار مسافران قرار داده میشد تا آنجا که وسائل خلوت اهل خلوت نیز در تک اطاقک روستائی آن فراهم میآمد و از هر سو صداها و نغمههائی از جمله آواز آوازهخوانها و شعر و غزل مشاعرهکنندگان و ساز و طنبور عشرتطلبان و نماز و دعا و مناجات و زیارتنامهخوانی های متدینین و راز و نیاز عقباداران که بگوش میرسید و همه ساله بر مشتریان آن اضافه شده، همراه حال و صفائی بس دلنشین، مخصوصا در شبها که چراغ فانوسیها و چراغ زنبوریهایشان روشن و بساطهایشان گسترده، جمع شده بود، و فریاد خاله که یکسره بطرف عروسش «منور» که بکار مسافران برسد صدا برمیآورد، با این جملهی پر دق و دل که (منور!) جیگرت بریزه، حجلهخونه درس کردی! یه ساعت پسرهرو ول کن برو به مسافرات برس! و خود آن باعث تنوع و چشمچرانی بطرف منور و کنجکاوی مسافران میگردید.
درختهای توت وقفی
دیگر از اسباب جلب ییلاقی و مسافر و زایر به این مکان یکی هم وجود درختهای توت وقفی مسیر و محل و اطراف آن بود که اهل خیرهائی کاشته نذر زوار امامزاده داوود نموده بودند که خود تنقل و بلکه غذای مسافران یک لا قبا را تشکیل میداد «اگرچه از این نوع درخت در تمام مسیرها و جادههای اطراف شهر
ص: 431
را مردم کاشته وقف راهگذران میکردند.» و دیگر فراوانی و نعمت و ارزانی امتعه و اجناس خوراکی آن از نان و گوشت و لبنیات و مانند آن بود که امر معیشت و اقامت را در آن سهل مینمود.
به این صورت که از این صبح تا به آن صبح شیر گاو و گوسفند خالص و کره و ماست و پنیر اعلا و نان گندم خانگی و دکانی و سردرختی و میوه و هرگونه خوراکی وسیلهی دستفروشها و جعبه بغچه به بغلها در اختیار مسافران قرار میگرفت و اغذیه پخته و نپخته مطبوع ارزان توسط دکاندارها از قبیل آبگوشت دیزی و چلو و پلو و کباب و حاضری و غیره که رفع حوائج مینمود، در آن حد که شاید خرج ولخرجترین راهیان آن، روزانه بیش از چند شاهی نمیگردید، به شهادت مخارج خود این نگارنده بطور «دانگ» با همراهان که در سفری که با یازده تن دیگر به عزم زیارت براه افتادیم تا مراجعت که چهارده روز طول کشید روزانه، با آنکه شاید در هر نوبت غذای کبابمان بیش از پنج تا هفت هشت سیر گوشت جهت هر نفر منظور میداشتیم و در هر وعدهی چلوخورش زیادتر از ده سیر روغن اعلا مصرف میکردیم و دو نوبت آن گوسفندی نیز برایمان سر بریده شد، هنگام سهم و دانگ بیش از روزی شش عباسی «یک ریال و دو دهم ریال» سهم هریک نشده بود، گذشته از تنقلات و دیگر هله هولهخوریهای شکمپرستانه که از هر طواف و دورهگرد و دستفروش خوراکیفروش به مقدار
ص: 432
فراوان به بساطمان میافزود و دیگر دلهخوریها که لحظهای دهانمان از حرکت نمیافتاد.
لیکن قابل اغماض نمیباشد که بدکارترین و فاسدترین جماعات نیز در فرحزاد رحل اقامت میافکندند، چه در این گوشهی بصورت زواری بود که میتوانستند بهترین سفرههای قمار را گشوده، ترتیب آلودهترین بساطهای هرزگی و الواتی را داده، گدایان و کلاشان و مشابهان آنان بهترین سودهای جیبکنی را برده، باجبگیران و تلکهبگیران و مفتخوران دلخواهترین و آسودهترین اوقات را گذرانده تابستان را به خزان برسانند و امنیهها و مأموران استحفاظی که زیادترین بهرهکشیها را داشته سودهای همهجانبه ببرند.
باری مسافران، پیاده و سواره از شهر حرکت کرده یکی دو شبانهروز را در باغ ونک گذرانده، یک دو شب در فرحزاد مانده از آنجا با قاطر و الاغ یا پیاده عازم امامزاده داوود شده شب و روز و یا بیشتر را در آنجا بسر میبردند و مراجعت کرده باز اوقاتی را در فرحزاد طی کرده چند شبی را در ونک به روز رسانیده خوشخوشک عازم بازگشت میشدند که این حرکت و رفت و برگشت لازم توضیح زیادتر میباشد.
راه امامزاده داوود
از فرحزاد تا امامزاده داوود که تقریبا چهار فرسخ و از جهت خرابی راه بیش از بیست فرسخ بنظر میآمد اکثر مردم آنرا پیاده طی کرده باین حساب که از چندی جلوتر مردها گیوهها را تعمیر و «نوار قیطان» و نعل و پاشنه کرده و زنها جوراب پشمیها را وصله انداخته از عصر خنکا که آفتاب رو به زوال میکشید حرکت
ص: 433
میکردند، زیرا آنها هم که الاغ کرایه میکردند چندانکه از سربالائی بازارچه گذشته به جاده میرسید خرکچی که تا این زمان با تسمه و سیخانک به دنبال الاغ بود کمکم عقب میکشید و از همین وقت هم بود که چون الاغ خرکچی چوب و زنجیر او را در پی خود نمینگریست و آشنای به وظیفه بود کمکم پا سست کرده تا آنجا که در آخر قدم از قدم برنداشته را کبش باید پائین آمده به هین و هون و هل دادنش برآمده زیادتر از پیاده رنج راندن او قبول بکند و عاقبت که اگر زبده و بیبار و بنه باشد الاغ را رها کرده پیاده برود و اگر بار و وسایل سفر داشته باشد دردسرش چند برابر بشود. مگر قاطرسوارها که قاطرچی همراهیشان داشته، برده مراجعتشان میداد و جالبترین مناظر دیدنی برای پیادهها حالت خرسوارهای پیاده مانده بود که وسط راه یکی بسر خود و یکی به سر خر زده عزای بار و بنهی خود را داشتند و دیگر صورت خودنمائیها و پز دادنهای قاطرسوارهای با چاروادار به خر کرایهکردههای پیاده مانده بود که با قاطرهای قبراق سرحال خود از پهلوی آنها گذشته مسخرهشان کرده پوزخند میزدند و با متلکهای زیر که رکاب میزدند! راه نمیره کولش بکن! این خر اعتقاد نداره این راه را نمیره و امثال آن و به آنهائی که خرشان متوقف و بارشان زمین مانده بود متلکهای مثل این: گهی پشت بر زین و گه زین به پشت. یا، کبوتر صد دیناری که یا کریم نمیخونه، خر یک ریالی که قاطر سه هزاری نمیشه، و
ص: 434
دستوراتی که تیغ زیر دمش بگذارند. علف و ینجه پیشاپیش بکشد. در هرچند وقت قند و نبات و مثل آن به دهانش گذارد. بوتهی علف گزنه به آلتینش زده یا با آن مقعدش را بخراشند. اگر نر است عقب ماده و اگر ماده است عقب نرش بیندازند. زخم زبانهائی که باعث خندهی اطرافیان و نمک جراحت دل واماندهها میگردید و خر بیچاره که مورد خشم و غضب خرسوار قرار گرفته، بغل گردن و زیر شکم و اهلیل و خایه و مقعدش از خار و خاشاک و سیخ و میخ و نیش چاقو و شلاق و زنجیر و چوب و غیره غرق خون و جراحت گردیده هرچه بیشتر بر لجبازی خود افزوده پا از پا جلو نمیگذاشت تا آنجا که یکسره خود را آسوده ساخته، از پهلو به زمین افکنده خیال راکب و صاحب بار را راحت مینمود.
باید گفت که این الاغها هرگز مورد دستبرد قرار نمیگرفتند و چون رها میشدند هیچکس نمیتوانست بر آنها چشم طمع اندازد، الّا خیال سوء و نظر منافی عفت به مادههای آنها اندازد، چه اگر راه میسپرد مورد استفاده قرار داشت و راکبش آنرا رها نمینمود و اگر ذله شده رهایش مینمود یا متعلق به مالدارهای (کیگا) ئی بود که بطرف کیگا بازمیگشت و اگر مربوط به فرحزادیها به فرحزاد مراجعت مینمود و به همین خاطر هم بود که چون خرکچی خیالش راحت و کرایه آنها را قبلا گرفته بود خر را به خرسوار سپرده برایش مشتری دیگر دست و پا مینمود.
سنگ مثقال- ینجهزار
پس از سی چهل قدم بعد از فرحزاد جاده سنگلاخ و خراب و غیرقابل عبور شده قلوهسنگها و تختهسنگهای عظیم و سربالائی بیانتها جلو میآمد و از همین هنگام بود که کمکم آن جوش و خروشهای ابتدا خاموش شده نفسها به شماره افتاده
ص: 435
سرعتها رو به نقصان گذارده، شوخی و خندهها موقوف گشته هرکس در عالم خود فرو رفته در مکالمات قناعت ورزیده در صدد راه چاره برای تسهیل راه و جلوگیری از خستگی برمیخاست و چوب و شاخههای درختان که در معرض قطع و فنا قرار گرفته بجای عصا به یاری رهسپران میآمد تا به «سنگ یک مثقال!» میرسید و جادهی «نعلشکن» آنکه بس ناهموار و سنگلاخ و از دشوارترین قسمت راه بود به پیش میآمد.
سنگ مثقال نشانهی میان راه فرحزاد و ینجهزار بود که راه را سهچهارم مینمود و راهی که بعدها در کنارش اشخاصی به طمع سوء استفاده از جمله شخصی بنام غلامحسین شید با اظهار ارادت به امامزاده! تا برایش جاده اتومبیل درست کند در سر راه که هنوز مسافران پول و نفس داشتند چادر و دفتر دستکی برای دریافت اعانه ترتیب داد و اگر هرگز برای امامزاده جاده نشد امّا برای او توانست در ظرف سه چهار سال خیمه خرگاهش از پول و نذور فراوان در حد ثروتی هنگفت گرد نموده در زمره دولتمندانش درآورد و همدستانش که هریک به نسبت ارادتشان به امامزاده! به نان و نوا برسند.
بعد از سنگ مثقال ینجهزار به جلو میآمد که در قهوهخانه آن با شیر گرم و چای و غذائی سردستی مسافر خستگی در کرده رهسپر بقیه راه میگردید و اگرچه از اینجا راه به نصفه آمده بود اما شاید در مقابل راه طولانی و جادههای استخوان خردکن تا امامزاده هنوز حرکت شروع نشده بود، مخصوصا قسمت «کتل خاکی» که واقعا درماندهکننده میآمد، تا آنکه چشمه (آب زندگانی) ظاهر
ص: 436
گردیده بعد از چند پیچ و خم و پستی و بلندی دیگر که از این نقطه جاده به نشیب میافتاد و گنبد حلبی هشت ترک سبز امامزاده نمایان میگردید مسافر نفسی آسوده میکشید. و حق بجانب سوارهها داده در دل میگفت: آدم اگر در این راه سوار فلان خر بشود بهتر از آنست که پیاده برود.
معجزات امامزاده
این امامزاده داوود که بعدها خود و زائرانش را سیل برد دارای معجزات متعددی همهساله از قبیل شفا دادن مرضا و علاج کوران و افلیجان و آبستن کردن زنان عقیم و دیگر معجزات و کرامات بود که وسیله متولیان بینام و نشان و کلاشان درباره آن شایع میگردید و ازاینرو دارای نذوراتی از قبیل قربانی گوسفند و تقدیم ظروف مسی و فرش و چراغ و لاله و دیگر اشیاء بود که عمده آنرا مس و فرش تشکیل میداد و یکی دیگر از معجزات او این شایعه که مس امامزاده را هرکس به سهو و عمد برگرداند یعنی ببرد یا بدزدد خود یا مرکبش دچار دلدرد شده دست بسر خواهد گردید و داستانهائی در این زمینه که پیوسته در اذهان میافتاد و این همان مس و فرش و ظروف بود که همهساله به شهر بازگشته مورد فروش قرار میگرفت و حتی ثقل و رودلی هم برای فروشندگان آن بوجود نمیآمد.
از جمله متولیان امامزاده داوود مرد شارلاتانی بنام اصغر امنیه بود که چون بخاطر زشتکاریها و دزدی دغلیها و در آخر راهزنیهایش از اداره امنیه اخراج شده بود خود را به امامزاده داوود انداخته با کلاه دوازده ترک درویشی و شال و عبا و نشانی برنجی پهن بزرگ که باین مضمون (غلام خاکزاد درگاه امامزاده داوود) به سینه چسبانیده به جیبکنی و گوشبری زائران پرداخت و
ص: 437
تولیت امامزاده را طفیل خود گردانید، تا آنجا که توانست دست متولیان «کیگا» ئی آنرا که جد اندر جد تولیت آنرا داشته از دخالت و منافع آن کوتاه گردانید و در اندک زمان که توانست یکهتاز میدان امامزاده داوود و همه کاره آن بشود و همهساله که معجزاتی برای امامزاده ساخته در دهانها میانداخت:
از جمله مرد دستبریدهای که دخیل بسته خود را به ضریح گره زده بود حضرت را به خواب دیده دستش را به تنش چسبانده صحیح و سالمش میسازد.
کور باباقوری مادرزادی صاحب دو چشم درشت میشود. بچه شیرخوارهای از بغل مادرش به دره پرت شده که مادرش یا امامزاده داوود میگوید و چون به ته دره میروند بچه را صحیح و سلامت مشاهده میکنند که شستش را میمکد. مادران زیاد نازائی که با نقل و نباتهای طواف دادهای که از اصغر امنیه گرفته خوردهاند صاحب فرزند شده پسرهایشان را اسم داوود و دخترهایشان را مولود گذارده به پابوس آوردهاند، و خلاف آن این شایعات درباره منکران که مردی که انکار نموده قابلمهی امامزاده را دزدیده در لای بار گذارده میبرد به گردنه نرسیده دچار قولنج شده آنقدر قابلمه قابلمه میکند تا رسوا شده بارش را گشوده قابلمه را خارج میکنند. کسی که انکار وجودی او نموده وی را امامزاده نمیداند لال میشود. مردی که فحش به سختی راه امامزاده میدهد شل میشود. این شایعه تاریخی که وقتی امامزاده داوود به قصبه کیگا میرسد و دشمنان در تعقیبش برآمده از مردم کیگا تفحص میکنند مردی که نمیخواسته با زبان نشانی مسیر او را بدهد با چشم اشاره میکند که چشمش لوچ میشود و دلیلشان هم اینکه کیگائیها با چشمهای پیچیده دیده میشوند.
در هر صورت گوسفندهائی که همه روزه توسط نذرمندان قربانی شده
ص: 438
گوشتش میان زائران تقسیم و دل و قلوه و پوست و روده و دنبلانش برای فروش و مزه عرق عرقخورها به فرحزاد میآمد و این همان گوسفندها نیز بود که گدایان و کلاشان و تنبلها و مفتخوران را در طول تابستان به امامزاده داوود کشانده وسیله ارتزاق میگردید و تعفنی که از محتویات امعاء و احشاء آنها بر اطراف پراکنده فضا را آلوده و زمین و حدود آنرا ملوث مینمود و «محصول آن!» از کثافات بول و غایط مسافران و اقامتگزیدگان که صحن و رواق و زمین و زمان و کوه و دمن محدودهی بیمستراح و آبریز آنرا به بدترین وجه میکشید که برای نمونه کافیست گفته شود در همان رودخانهای که آب آن در سالی بصورت سیل درآمده بیش از هزار و پانصد نفر را در کام کشید در ایام زیارتی جائی که بتوان پا در آن نهاده از سنگ و قلوه و بستر و حوالی آن محلی دیده شود که کسی فضلهای بر آن نیفکنده و پلیدیای نگذارده باشد دیده نمیشد و این نیز همان آب مشروب بود که در جائی یکی نشسته به دفع و رفع میپرداخت و کنار او دگری نشسته ظرف غذا شسته آب برای خوردن و پخت و پز برمیداشت و دیگر و دیگری که یکی بچه سر پا گرفته، یکی کهنه؟ آبمالی مینمود و ردیفشان نفری که تجدید وضو کرده آب در منخرین مینمود.
معمولا چون راه مراجعت بجز قسمت اول آن تا «آب زندگانی» بقیه سرازیر بود و پیاده میپیمودند و این همان نشیب بود که بمراتب از سربالائی آن مسافر را کوبیدهتر از پا میانداخت، چه اگر در سربالائی گاهی مسافر اندکی استراحت کرده نفس تازه مینمود در سر پائینی یکی جهت شتاب به منزل رسیدن و دیگر از سبب شیب تند راه توقف غیرممکن گردیده قدمهای بلند و حرکات عنیف کوبنده به بدن استخوانها را بهم میفشرد و این بود که چون مسافری از فرحزاد به حرکت درآمده دیگران سر راه بر آنها گرفته اقر بخیر یا کجا میروی؟ میگفتند مسافر باد
ص: 439
به گلو انداخته سینه سپر کرده جواب میداد: (امامزاده!) و چون مراجعت مینمود و از او میپرسیدند از کجا میآئی؟ با اندامی به هم فرو کشیده و سر و گردن بر روی سینه افتاده، نالان و افتان و عصازنان با صدائی که گوئی از گلوی محتضر بیرون میآید پاسخ میداد: (از امامزاده!). با این احوال این امامزاده داوود رفتن تهرانیها در تابستانها هرگز ترک نشده تعطیلپذیر نمیگردید چه هم فال و هم تماشا بحساب آمده هم اوقاتی گذرانده مقداری از تابستان و گرمی هوا را با آن پشت سر میگذاشتند و هم ملجائی بود که هر درد بیدرمان خود را با آن دوا کرده حوائج خود را با امامزاده در میان گذاشته خود را حاجت روا میدانستند.
آداب سفر
مربوط به سفر و زیارت امامزاده داوود نبود که با اینهمه مرارت و طول زمان به انجام میرسید بلکه حتی زیارت حضرت عبد العظیم نیز آداب و پیشبینیهائی داشت که از روزها جلوتر مقدمهچینی میگردید، به این صورت که سوارهروها که معمولا مردها و جوانها بودند وسائل سفر را از قبیل غذا و چای و فرش و لوازم حاجت فراهم نموده برای روزی که معین میکردند از طویله «حاج رزاق» مالدار پشت گارماشین الاغهائی را انتخاب کرده پیش کرایهاش را داده صبح زودی دستهجمعی سوار شده تفریحکنان و خوش و بشگویان و چپق و میوه و آجیل تعارفکنان نزدیک ظهر در یکی از باغهای حضرت عبد العظیم مانند «باغ لقا شابدو العظیمی» ، «باغ سراج» یا یکی از صحنهای حرم با سپردن الاغها بکاروانسرادار های اطراف بازار و مالنگهدارها فرود آمده هر دسته روز را مطابق ذوق خود بپایان رسانیده نزدیک نماز عصر راه مراجعت گرفته بعد از چراغ روشن
ص: 440
به شهر میرسیدند و چه تعریفها و توصیفها که تا روزها از همین سفر یک فرسخه، از قبیل آنکه در (آبانبار قاسم خان) چه آب خنکی خورده چه سر و روهائی صفا دادهاند و در «آب متکا» چه آبتنیهائی که کرده در «حسینآباد و بیبی زبیده» چه ماست و سرشیری که چاشت خوردهاند و در قهوهخانهی امامزاده عبد اللّه چه چائیهای جانانهای که نوشیده خستگی در کردهاند و نقل بسی وقایع که خوراک و نشخوار تا هفتهی دیگرشان میگردید.
اینها افراد و دستهجاتی بودند که خر را برای یک روز که در اختیارشان باشد کرایه کرده مسیر و قراری برایشان معلوم شده باید به صاحبش برگردانند و افرادی که از «یحیی مردهشو» ی بیرون دروازه فقط برای تا حضرت عبد العظیم اجاره نموده در رسیدن به مقصد تحویل نمایندهی او که تشکیلاتی مشابه تشکیلات او در شاه عبد العظیم داشت میدادند و اینها کسانی بودند که برای اقامت و زیارت چند روزه، یا رفع خستگی و استخوان سبک کردن و خوشگذرانی آمده نمیخواستند خود را اسیر الاغ بکنند و تعریف و توصیف آنها که بمراتب از طبقه اول زیادتر میگردید. مانند شکموها که از گوشت و مرغهای ارزان و کباب بازاریهائی که چربیشان چند لا نان را خیس مینمود و خیار و ماست و بادمجانهای آن تعریف بکنند و اهل عیشها که از خوشگذرانیها و اهل عبادت از عبادات مثل نمازهای به فراغت و دعاهای دلبخواهی که خوانده، مخصوصا اگر با فراریان و بستیان ملتجی به حرم و اطراف آن هم برخورد نموده که میتوانستند درباره هرکدام روزها و هفتهها حرف بزنند.
ص: 441
قافله پیادهای که برای استراحت و صرف غذا اطراق کردهاند.
ص: 442
از نوع کاروانسرائی که نام دانگی و همین را که از خود بروی سه راه گذر، بنام (سه راه دانگی) گذارد. سکومانند وسط آن سقف آبانبار زیر آن میباشد که آبخواهان تا بیست، سی پله پاشیر آنرا طی نکنند وسیله چرخ چاه و طناب آب از بالای آن برمیداشتند. در تاریخچه نامش به این صورت که در صدارت مستوفی الممالک تفرشی، تفرشیهای سواددار آن شهر جهت یافتن کار به تهران و سکونت در این کاروانسرا رو میآوردند و چون قادر به خرید لباس پاکیزه، برای رفتن به ادارات و تسلیم تقاضانامه نداشتند هرچند نفرشان باهم بصورت سهم (دانگ) پول بر سر هم نموده یک دست لباس جفتی نعلین و شال و عبا و کلاهی خریده، هر روز آنها را یکی از آنان به بر نموده سراغ کار میرفت و چون موفق میشد سهم خود را از البسه واگذار بقیه نموده، تا به این ترتیب همگیشان صاحب کار بشوند، و به همینگونه بود وضع خورد و خوراکشان که با سهم و دانگ صورت میگرفت.
ص: 443
نذر پیادهروی
زنها نیز این سفر را به دو صورت انجام میدادند که دستهای از جمله پیرزنان و از کارافتادگان که مانند دسته دوم مردها هفتهها و روزهائی را برای این زیارت مخصوص میداشتند و دستهای دیگر که صبح بعد از نماز حرکت کرده آفتاب زردی عصر بازمیگشتند و این دو گروه تقریبا بالاتفاق به سبب ترس از جان و حزم و احتیاط زنها از سواری حیوانات کراهت داشته بیشتر پیاده را ترجیح میدادند و این نیز به این ترتیب انجام میگرفت که از چندی جلوتر هریک برای خود جوراب پشمی ضخیمی بافته یا تهیه کرده پشت و پاشنه و پنجهی آنرا وصله انداخته بجای کفش بپا کشیده قبل از طلوع آفتاب دستهجمعی پیاده حرکت میکردند و این زیارتی بود که تقریبا هریک بر آن نذری داشته عهدی بسته باید انجام میدادند که پیادهروی آن یکی از نذور بشمار میآمد و در هر صورت ماندنیها مانده و برگشتنیها ماست و کاهوئی به رسم سوغات خریده بازمیگشتند. اما این زیارت و سفری بود که به سبب آن تا روزها بلکه هفتهها دست از پا خطا نکرده دست به سیاه و سفید خانه نزده از هر کار و فعالیت پخت و پز و رختشوئی و جارو و نظافت خودداری کرده از خستگی راه و کوفتگی سفر نالیده اظهار تألم میکردند و کسی هم حق نداشت که به بالای چشمشان ابرو بگوید که سفر یک فرسخی تا شاه عبد العظیم را پیاده رفته برگشته بودند و دیگر زوار قبر سید الکریم بودند که احترامشان واجب میگردید.
عقیده درباره کرامات حضرت عبد العظیم
صحبت نذر حضرت عبد العظیم بمیان آمد لازم شد تا وضع نذور و عقاید مردم را درباره آن شخصیت بمیان آوریم. اوّل آنکه ایشان را باب الحوائج و سید الکریم میدانستند که هیچ حاجتمند از درگاهشان بدون روا باز نمیگردد از آنکه ایشان را در حاجتروائی طبق روایت (من زار عبد العظیم به ری، کم زار حسین به
ص: 444
قسمتی از صحن حضرت عبد العظیم و دهانه خروجی آن بطرف بازار، با مقبرههای خصوصی مردم در طرف غرب و در عکس طرف چپ.
ص: 445
صحن حضرت عبد العظیم (س) و ایوان و گنبد آن و نیز گنبد حرم حضرت امامزاده حمزه (س) که جماعتی به خاطر تشریففرمایی بزرگی به استقبال در دو طرف صف کشیدهاند.
ص: 446
کربلا) مطابق حضرت حسین میدانستند و از نذرهایشان، نان شیرینی. نان و ماست. نان و خرما. پول به فقیر مستحق. خرج راه زائر بیبضاعت. طی طریق پیاده. بیتوته و احیاء در حرم. چهل صبح جمعه زیارت با پای پیاده که در این نذر اخیر ردخور ندانسته آنرا سکه به مهر پنداشته بدان عقیدهی بدون شک میورزیدند اگرچه خواهش و حاجتی غیر ممکن بوده باشد.
از شنیدههای معجزات حضرت عبد العظیم اینکه شیخ باقر نامی کفاش در همسایگی منزلمان میگفت سی و نه صبح جمعه برای حاجتی به زیارتشان رفتم و چون جمعهی چهلم رسید از نیمهشب آن شب بیسبب تبی عارضم گردید که تا صبح شنبه بیهوش افتادم و چه معجز از این بالاتر که اگر موفق شده حاجتروا میگشتم از آنجا که درخواستم غیر شرعی بود خسر الدنیا و الآخره میشدم. و اما درباره خود حضرت آوردهاند که ایشان بعد از چهار پشت به امام حسن مجتبی میرسید و از عباد و زهاد زمان خویش بوده، از ستم سلطان وقت متواری و به شهر ری رسیده، در باغی که محل مدفنشان میباشد پنهان و جاسوسان خبر حضورش رسانیده طاق مخفیگاهش را که زیرزمین، یا سردابهای بوده بر سرش کوبیده در همانجا واصل به لقای حق میشوند.
دیگر سفرها
سفرهای طولانیتر مانند قم و مشهد رضا بطریق اولی تابع شرایطی میگردید که هر مسافرت به قم کمتر از چهار روز و سفر مشهد که کمتر از یکی دو ماه بطول نمیانجامید که حد اقل چهار روز مدت رفتن و چهار روز طول برگشتن آن و لا اقل
ص: 447
بیست روز تا دو ماه اقامت آن وقت میگرفت و زیارت امام رضا به این طریق که از ماهها جلوتر مسافر و زائر آن دستمال بزرگ یزدی فلفل نمکی بغچه مانندی که نشانه زوار بودن بود به دور سرپیچیده لنگ قرمزی به کمر بسته به دور شهر راه افتاده با خویشان و آشنایان و در و همسایه خداحافظی وطلب حلالیت مینمود تا عزیمتش فراهم بشود و یک ماه تا سی و چند روز مدت رفتنش، اگر با گاری و وسایل مطمئنی حرکت مینمود بود و همین مدت زمان برگشتنش بود، اگر دچار خطرات راه و بیماری و مانند آن نمیگردید و از دو ماه تا چهار ماه نیت اقامتش در مشهد بود تا مراجعت بکند و چه تشریفاتی در موقع رفتن از قبیل مهمانیهای تودیع و چاووشخوانیها که مقدمتا برایش انجام میگرفت و چه تعریفها از دیده شنیدهها و راست و دروغها که تا ماهها از جریان آن سوغات آورده خود و اطرافیان با آن سرگرم مینمود، از جمله احوال شهرها و دهات میان راه و خود مشهد و صحن و گنبد و بست بالا خیابان و پائین خیابان و سقاخانهی اسماعیل طلائی و غیره که لذت تعریفهایشان تمامشدنی نمیآمد.
محاسبه راه و وسایل حمل و نقل
هر شش فرسخ که سی و شش کیلومتر بود یک منزل بود و هر منزل برای یک روز که چهار فرسخ آن تا نزدیک ظهر و دو فرسخ آن بعد از ناهار و نماز ظهر و عصر ادامه میگرفت و از لوازم سفر وسایل خواب و خوراک و مرکبشان: اسب،
ص: 448
الاغ، قاطر، یابو، گاری تجارتی که با چهار اسب بر روی چهار چرخ کشیده شده روپوشی مسافران آنرا از آفتاب و باران حفظ مینمود و همچنین پالکی و کجاوه جعبه مانندهائی روپوشدار و بیروپوش که به دو طرف قاطر بسته میشد و تختروان، اطاقکی در چهار نفر ظرفیت که حمل دولتمندان مینمود. گاری پستی مشابه گاری تجارتی که بیست و چهار ساعت طی طریق کرده به تاخت راه پیموده در هر منزل و (مالبندان) اسب عوض کرده راه را دنبال میگرفت و گاری تجارتی که روزی یک منزل راه میپیمود و پس از اینها کالسکه که با چهار تا شش مسافر حرکت مینمود. دلیجان، کالسکهای بزرگتر و با طول زیادتر که با شش تا هشت مسافر طی طریق کرده آذوقه و وسائل سفر از قبیل علیق اسبها و بار اضافی مسافر به پشت و طاق آن بسته میشد و برای راههای دور یکی دو اسب یدک که به عقب آن جهت کمک به سربالائیهای سخت و جایگزینی اسبهای صدمهدیده و تلف شده بسته میشد و دو چرخ عقب و جلو برای اطمینان که همراهشان میگردید و همانندشان را که لازم بود دلیجانها و کالسکهها در سفرهای دور، همراه بالاپوش و آب و غذای کافی در این عقیده که در سفر اگرچه در تابستان باید بالاپوش زمستانی همراه داشت و آذوقه را که باید چند برابر حاجت همراه نمود. و اما تخت روان که تختی هودج و عماری مانند با سرپوش و فرش و وسائل کافی بود از دو تا چهار قاطر که به جلو و عقبش بسته میشد میکشید و بزرگان و اعیان از آن استفاده میکردند، با پردههائی
ص: 449
قافله سواره وسیله اسب و الاغ.
ص: 450
درشکه و دلیجان دو وسیله حمل و نقلی دیگر. در محلی خارج شهر که راه در پیش و بخاطر حفظ جان و سلامت مسافران و اموال و اثقالشان، چوب و طنابی دروازه مانند تعبیه نموده، از بالا بر طناب آن قرآن گشودهای، که مسافران از زیرش بگذرند آویخته شده است.
ص: 451
مسافری که تمام وسایل خود، از زیرانداز و روانداز و مرغ و خروس خود را بار چهارپایش نموده به اندیشه فرو رفته است.
ص: 452
در پشت پنجرههای آن برای حفاظت نسوان از چشم نامحرمان، همراه هرگونه وسائل خواب و خوراک و قلیان و پخت و پز که در آنجا داده شده تشکیل یک اطاق چهار نفرهی کامل را میداد.
پس از اینها قافلههای مخلوط از پیاده و سواره و پیادگان سر و پابرهنهی (لنگی) که از اسباب سفر تنها لنگ قرمز کهنه حمامی داشته عقب قافلهها و دیگر مسافران براه افتاده از پسماندهی آنان ارتزاق و از حمایت آنان امنیت میگرفتند و لنگشان بالاپوشی بود که روزها هنگام خواب جهت حفظ از ذباب به روی صورت میکشیدند و شب زیراندازشان بود و در آفتاب بر سر و موقع آبتنی از آن بجای قطیفه و در دست و روشوئی بجای حوله و در گدائی از آن بجای کیسه و در دزدی غذا و میوه و سردرختی باغها به عوض توبره و در ستر عورت که بصورت تنپوش از آن استفاده میکردند.
پس از لنگیها و متکدیان و فراریها و تحت تعقیبها و دزدان و قاتلان و بدهکاران که با حربه و چوبدستی و نان و آب مختصری پیاده از بیراههها و کوه و کمرها، دور از انظار طی طریق میکردند.
اسباب و لوازم سفر نیز عبارت بود از لحاف و تشکچه و متکا یا بالشی برای هر مسافر غیر از مسافرهای لنگی و کتری و قوری چای و کماجدان و بادیه و قمقمه آب و اسباب دود و دم، از جمله قلیان و چپق و وسائل تریاک و بالاپوش و زیرانداز و لباس و نان و غذای هر منزل و مقدم بر همه آفتابهی طهارت که از لوازم اولیه بشمار میآمد و حمل این اثاثیه از آن جهت بود که مسافر در طی راه گرفتاری فراهم کردنشان نداشته باشد، چه در هیچ مسیر، از دور و نزدیک نه مکان استراحتی بجز اطاق و خانه خرابهای شهرها و دهات و کاروانسراهای مخروبه میان راه محلی برای استراحت مسافر وجود داشت و نه وسایل قابل استفادهای که بتوانند رفع حاجت نمایند، مگر در شهرهای زیارتی مانند قم و مشهد که زوارخانههایشان، آن هم به بدترین وجه ممکن و ناچارا مشکلگشا
ص: 453
بشوند