سفر کربلا و حج
چون سخن از تفریحات تابستانی و گردشگاهها به سفر و مسافر و مسافرت انجامید مختصری هم درباره سفر کربلا و حج گفتگو نمائیم و این آنکه سفر کربلا نیز مانند مسافرت خراسان با تشریفات و شرایط گذشته از جمله دستمال فلفل نمکی بسر بستن و لنگ قرمز به کمر پیچیدن و حلالیت طلبیدن و ولیمهی تودیع و تجدید دیدار دادن و اینگونه اعمال انجام میگرفت، همراه رها کردن جلو ریش و تراشیدن سر و تصفیه حساب با این و آن و اجیر کردن چاووشخوان از هفتهها قبل تا هنگام حرکت با اشعار مانند: خدا گواست به سر تا که ما چها داریم- از آنکه میل سوی خانه خدا داریم. دگر خیال مدینه اگر خدا خواهد- سپس که آرزوی شاه نینوا داریم. خدا نصیب کند جمله دوستداران را- چنین رهی به جلال و شرف که ما داریم. و از همین دستمال فلفل نمکی بستن به سر و چاووشخوانی بود که اگر مسافر عازم مشهد بود مشهدی و اگر عزم کربلا داشت کربلائی و اگر راهی مکه بود حاجی خوانده میشد که باید مشهدی و کربلائی و حاجی خطابش بکنند. در سفر حج وصیت و تهیه وصی و قیم و واگذاری اختیار خانواده به دست مؤتمن و قطع امید از مراجعت و مانند آن. چه این سفری بود که تقریبا بازگشت از آن مستبعد مینمود، زیرا کمتر مسافری به آن حدود عزیمت مینمود که جان سالم برگردانده از سنّیهای کرد از کرمانشاه ببعد و اهل تسنن
ص: 454
شهرهای عراق، مخصوصا سامره «سر من رآی» و وهابیهای حجاز به سلامت بازگشته باشد، اگرچه سفر مشهد رضا نیز خالی از اینگونه مخاطرات نمیآمد و بدتر از رفتار قتل و کشتار آنان، ترکمنان ترکمن صحرا و گنبد قابوس بودند که زائران را به جرم شیعه بودن از دم تیغ بیدریغ گذرانده قتل عام میکردند.
باری طول مدت سفر کربلا اگر بازگشتی بر آن مترتب میگردید هم کمتر از شش ماه بطول نمیانجامید چه آن نیز حدود چهل تا چهل و پنج روز رفتن و به همین حساب برگشتن آن طول میکشید و شهرها و زیارت گاههائی نیز در نقاط مختلف داشت که هریک را نیت یک ماهه لازم میآمد و شرح وقایع بسیار و تعریف مشاهدات فراوانی از «جسر» بغداد و ناودان طلای صحن امیر المؤمنین و «تل زینبیه» و قبر شش گوشه حسین و هفتاد و دو تن و نهر علقمه و گنبد دوقلوی حرم کاظمین و سامره و قبر شیخ عبد القادر که فحشش دادهاند و شط فرات و واگن اسبی میان نجف و کوفه و ماشین دودی بصره و بغداد و نخلستانهای خرما و عربهای چفیه اگال به سر و اسبابآلات نمایان اغراقآمیز ایشان و دیگر و دیگر توصیفات که مسافر با خود به ارمغان میآورد.
بعد از آن سفر مکه و مسافرت حج بود که آن نیز یکسال طول میکشید به این حساب که مسافران آن در ماه رجب براه افتاده در ماه رجب سال بعد مراجعت میکردند و مسیر این سفر از تهران از همان طریق کربلا بود که از جانب قصر شیرین و خانقین به کاظمین رسیده زیارت اعتاب مقدسه بجا آورده و سامره و ائمهی مدفون در آن را زیارت کرده بازگشت به کربلا نموده و از آنجا روانهی نجف گردیده تشرف قبور شهدای این دو شهر را حاصل نموده عزیمت دیار شام میکردند که از آنجا نیز پس از دیدار قبور حضرت زینب و حضرت رقیه و رأس الحسین و دیگر مدفونین حرکت به طرف مدینه و از آنجا اراده مکه میکردند
ص: 455
و این مسیری بود که تا مدینه بیش از چهار ماه مدت گرفته یکی دو ماه را در حجاز بسر برده از همان راه بازگشت میکردند.
پس با این حساب هرآینه حاجی از چنگ سنیهای داخلی و خارجی و وهابیهای حجازی و قطاع الطریقها راه و بیراه و حرامیان منازل و تشنگی و بیابان مرگی جان بدر برده مراجعت مینمود سفرش کمتر از یکسال بطول نمیانجامید و حوالی همان ماهی که حرکت کرده بود به وطن میرسید و شاهد طول مدت مسافرت مکه هم اینکه در رسالهها از جمله امور واجبه برای مسافر حج بعد از استطاعتهای معلوم شده داشتن خرج یکسال گذران زن و بچه و افراد تحت تکفل بود که باید برای آنها منظور بشود.
علامت مسافر حج نیز اول سر تراشیده و ریشبلند و سپس عرقچین سفید و عمامه شیرشکری و شال شیرشکری و قبای برک و لبادهی کتان و نعلین زرد و انگشتری عقیق و عبای نجفی و تسبیح یشم و چوب زیتون بود که مشخصهی حاجی میگردید و مخصوصا شتر که مرکب و حامل بار و بنهشان باشد.
این مسافران را کسانشان، حتی ناآشنایان برای کسب ثواب تا کهریزک که سه فرسخی جنوب تهران بود بدرقه نموده در بازگشت نیز از قم استقبال و پیشواز میکردند و گوسفندهای متعددی که در حرکت و مراجعت جلو پا و راهشان کشته تصدق میدادند و سور و ولیمه و مهمانیهای مفصل که به نام (حاجیپلو) از طرف خود حاجی داده میشد و چه داستانهای تلخ و شیرین از این سفر یکساله که تا آخر عمر تعریف میکردند.
این سفر آخرین آرزوی هر فرد مسلمان کهن روزگار بعد از گرفتن زن و تهیه زندگی و دکان و خانه و به شوهر سپردن دختر و زن دادن پسر و زیارت حضرت معصومه (س) و امام رضا (ع) زیارت قبر حسین (ع) بود که در تمام طول عمر به ص: 456
دل میپرورانید و چه زیاد افرادی از این گروه که هرگز به آن نرسیده آرزوی آن به گور میبردند، چه این از سایر سفرهای دیگر بمراتب خطرناکتر میآمد مگر آنهائی که به عشقش با دست شستن از جان بدان اقدام نمایند و این جملات نموداری از وضع سفر مکه و مشابهات آن بود که بهانهی انصرافشان میآمد: (مکّه که مکه!- کربلا که بلا درو- مشهد که ترکمن درو- قربونش برم حضرت معصومه، هی بشو، هی برو) یعنی مکه را که گفتهاند مکن، کربلا هم که بلا دارد، مشهد هم که ترکمن دارد، قربانش بروم حضرت معصومه را که هی برو و هی بیا. و همین زحمات و خطرات جانی و مالی بود که حاجی را در هر شهر و دیار مهم و انگشتشمار مینمود.
همچنین دعاها و نفرینهای زیر که با آنها میتوان خطرات و اوضاع و احوال سفر مکه را در نظر گرفت: الاهی انقده زنده بمونم تا قباسفید برگشتنتو تنت بکنم. یه چیزی میگی! یه سال خودش یه عمره! مگه هزار فرسخ راه شوخیه؟! سیاهی چشم آدم جای سفیدیش مییاد تا یه حاجی برگرده. برو که خدا پشت و پناهش باشه. خدایا سفریمو بتو سپردم. و در دلخوری از او که: الاهی بری که برنگردی. دست راست فلان حاجی زیر سرت باشه «حاجیای که رفته برنگشته بود». گردن اون شتری بشکنه که تو رو به مکه برد. مار بود رفت اژدها برگرده. و اگر حاجی در سفر مرده بود میگفتند خوشا به حالش که مکهاش قبول شد برنگشت. خدا حج هر کی رو قبول کنه نیگرش میداره. کاشکی ما هم جای اون بودیم و از این قبیل.
قباسفید
یکی از نشانههای حاجی بودن قبای سفید بود که با آن وارد شهر بشوند و خلعتی کسانشان قبای سفید بود برایشان آماده بکنند. از جمله دو حاجی همسایه که با هم به مکه میروند و زنهایشان هم که باهم خواهرخوانده بودهاند، اولیشان برای
ص: 457
شوهرش پارچه اعلائی خریده از همان هفته اول بر رویش شروع به سوزنزنی و ملیلهدوزی و پیرایه میکند و زن دوم با بیتفاوتی و اینکه جان نکنده به تن میباشد و قباسفید قباسفید میباشد به وقتگذرانی میپردازد تا خبر آمدنشان میرسد و چیزی کیسهمانند دوخته و شبیه همسایه در بقچه پیچیده به حمام میفرستد و زن اول در این خیال که با پوشیدن و بیرون آمدنشان از حمام مردم چه تعریفها از قبای وی و چه تکذیبها از قبای او میکنند کنار در حمام میایستد و از اول کسی که سئوال خوب و بد قباهای آنها میکند همان میشنود که از همسایه شنیده بوده به این معنی که (قباسفید قباسفید میباشد)!؟ ماجرائی که داستان و داستانی که ضرب المثلی شبیه (دوغ و دوشاب یکی میباشد) در این نتیجه که اکثریت را صدف و خزف و در و خرمهره برابر میباشد!
زیارت قبول!!
عنوان فوق جملهای بود که شوهرهای سوزمانی های سر پل ذهاب تحویل حجاج از مکه برگشته و زائران عتبات میدادند.
ماجرا از این قرار بود که تعدادی کولی سنّی چادرنشین در حوالی کرمانشاه و سر پل ذهاب سکونت داشتند که امرشان از دزدی و فحشا میگذشت و مرغوبترین مشتریانشان زائران و حاجیان از عتبات و حجاز بازگشته بودند که چون به این مناطق میرسیدند زنان چادرنشین مذکور با ارائه امتعهی زینتی و دستباف که بکار سوغات میآمد به چادر کشیده به تحریک میل غریزیشان برمیآمدند و آنها نیز که ماهها از خانواده به دور افتاده، «لنگه کفش کهنه در بیابان برایشان نعمت میآمد» بناچار مجذوب میگشتند و در هنگام عمل که از خود بیخود میشدند جیب و بغلشان تهی میگردید و در بیرون آمدن از چادر شوهر
ص: 458
زنک که او نیز در این فرصت بیکار ننشسته بیرون چادر به دستبرد محمولهی مرکبشان برآمده اکنون نشسته سبیل میتابید با «زیارت قبول باشد»! غلیظی روانهشان میکرد!
افرادی هم از این زائران بودند که زیارت و حجشان حتی قبل از نیت و عزیمت و تشرف قبول میافتاد! چه بخاطر لذایذ شبهای بغداد و تمتع از پسران و زنان سنی عراق و شام و اهانت و جسارت به قبور معاویه و یزید و شیخ عبد القادر گیلانی بار سفر میبستند!
سنیهائی که دشمن دین و سرانشان، مانند معاویه که خصم علی و یزید که قاتل حسین و شیخ عبد القادر گیلانی که با بدعت حلال کردن لواط مخرب آئینشان بوده باید انتقام بکشند! و در بازگشتن از سفر، چنانچه به سلامت بازمیگشتند! چه تعریف و توصیفها که به افتخار هنرنمائیهایشان با زنده و مردهی ذکر شدهها میکردند! انتقام و ثوابهائی که برانگیزندهی خصومت متقابل گردیده در آن حد که کمتر مسافر و قافلهی حج و اعتابی بود که بتواند وصیت ناامیدانهاش از بازگشت جامه عمل نپوشیده بتواند به سلامت برگشت بکند! بغضشان از سنیها بخاطر غصب خلافت علی (ع) از طرف خلفای ثلاثه و دشمنی معاویه و یزید با علی (ع) و اولاد او معلوم و اما غیظشان از شیخ عبد القادر بخاطر جعلیهای بود که از او دهان به دهان میکردند، در این خلاصهی غیر قابل شرح؟! که چون در غیبت چند ماههاش پسرش مورد فریب و جسارت شیعی مذهبی واقع شده بر آن اطلاع مییابد کمر انتقام به لاطی و ملوط کردنشان بسته، شروع به نوشتن کتابی در فقه و شرایع نموده در آن عمل لواط را حلال میسازد و جهت شایع کردنش متوسل به حیله زیر میگردد؛
به این قرار که چون زمان فوت خود نزدیک مینگرد چندی خر خود را تعلیم داده که کاه و جو خود را از زیر خاک زمینی در خارج شهر که قبلا در آن میریخته رویش میپوشیده درآورد و متابعان را وصیت میکند که دستور العمل
ص: 459
مذهبی ایشان پس از مرگش در راهنمائی الاغش میباشد و چون درمیگذرد و الاغ گرسنه میماند خود به عادت مألوف به سراغ محل معلوم رفته با سم شروع به کاویدن زمین مینماید و همراهان که به کمکش برخاسته در چند پائی آن کتابی مییابند! کتابی که بخاطر کار الاغ برایشان قرین یقین! و موجب اعجاب و کشف و کرامات شیخ و هم به همان خاطر دستوراتش که یکی از مسائلش حلال بودن امر لواط در هنگام احتیاج بوده غیر قابل انکار میگردد!
دشمنی با مخالفان و مقنن و قانون لواطی که منکران جهت نفی و ردّشان رنج چندین صد فرسنگ راه سفر به خود خریده تا حالی پسران عراق و شام بکنند!!
جماعتی هم که سفر اعتاب مقدسه و مکه را بخاطر سود و اسم و حرمت و اعتبار در پیش میگرفتند و به همین خاطر که شامل مضمون
(حاجی که ز مکه و منا برگشتهماریست که رفته اژدها برگشته)
میگشتند.
در مقابل اکثریتی که حق زیارت اماکنه مقدسه و زیارت بیت اللاه را چنانچه باید و شاید ادا نموده در مراجعت با تزکیه نفس و روح و اعمال پسندیده ملکصفتان میگشتند، اگرچه قبل از عزیمت به خلاف آن بودند. اعمالی در پاکیزه داشتن کسب و کار و دادوستد. راستگوئی و درستکرداری. دستگیری از فقرا و مساکین. ساختن ابنیه مفید، مانند پل و مسجد و آبانبار. تأدیه قروض قرضمندان. تقبل مخارج عروسی دختران و پسران بیبضاعت. سپردن سرمایه و کار به بیکاران و ساقط شدگان. تعیین مقرری روزانه و هفتگی و ماهانه برای از پا افتادگان و یتیمداران و پیران و از کار افتادگان و بیوهزنان. تهیه رخت و لوازم عید و سوخت زمستان برای مستمندان خریدن خانههای پراطاق برای اسکان دادن بیخانهها و عیالمندان بیسر پناه و بسا اعمال از این قبیل و به همین خاطر که مورد اعتبار و احترام همگان قرار گرفته، در هر محل معتمد اهالی آن میگشتند، اگرچه از زیارتگاههای داخل کشور مانند مشهد رضا و قم و شاهچراغ
ص: 460
شیراز بازمیگشتند؛
در نمونهی زائران امام هشتم (ع) که در بازگشت «مشهدی» خطاب شده، با مشتقاتی به مناسبت سن از «مشدی» و «داشمشدی» که به حرمت نام، همراه چشم و دل و دست پاکی و بزرگواری و لوطی صفتی و دست به جیبی و آقامنشی و کار راهاندازی و مشکلگشائی و پادرمیانی در اختلافات میگشتند، با احوالی مانند پیشگامی در هر کار خیر، امثال ترتیب مجالس و دستههای عزای ایام محرم و هرچه مثل آن. جمعآوری اعانه برای حاجتمندان. توسط در برطرف کردن اختلافات و منازعات. گرو گذاشتن ریش و غیرت و اسم برای آشتی دادن و قهرکردهها و تحصیل رضایت از مدعی و طلبکار و صدمه کشیده و زیاندیده برای طرف ادعا و هرچه از این قبیل، در حد کلانتری و سکانداری امور محل که اهالی آن برای رفع هرگونه مشکل خود به ایشان رجوع بکنند.
همچنین روحیه تهرانی؟
سخن از تفریح و تفرج به زیارت و دیگر مطالب کشیده شد و آنچه مبحث آنرا تکمیل میکند آنست که برای مردم تهران بخاطر روح راحتطلبیشان از اول «حمل» یعنی فروردین فعالیت و کسب و کار تقریبا تعطیل و عیش و خوشگذرانی، مثل تماشای سبزه و صحرا و لمیدن کنار آب روان و سیر و سیاحت به پیش میآمد تا اواخر پائیز که هوا رو به سردی و گزندگی نهاده به خانه و دکان و کسب و کار معاودت بکنند. اما این نیز اندکی بطول نمیانجامید که برودت هوا رو به صعوبت نهاده مجددا فعالیت و کار را کنار نهاده، همراه پرندگان به لانهها بازگشته، شعار (تابستان تندرستی- زمستون زیر کرسی) یا ک. و کرسی را دنبال بکنند و در هر صورت آنچه تحت الشعاع جمیع عقاید اهالی بود: کمتر جان کندن و بیشتر لذت بردن و کمتر دویدن و زیادتر لمیدن و به قول معروف (دنیا را اوف و پلو را پوف) گفتن و ذکر (پشمش بدان)
ص: 461
که دنیا را به اندازه پشم زهار باید ارزش نهادن و دل به آن نبستن و عقیدهی (آنچه خوردی بردی، هرچه نخوردی سپردی) و تربیت بیآلایش و بینیازی و قناعت و (دم غنیمتدانی) و دل به مال و منال نداشتن و درویش و قلندری و عوالم آن در حدی که (سگ کجا لانه کجا؟) شاهد زندهی روحیهی آنان بشمار میآمد، که سگ در سرمای زمستان همواره با خود میگوید اگر تابستان شود لانهای چنان و اسباب آسایشی چنین برای زمستان فراهم میآورم و چون زحمت آن مرتفع میشود به جستوخیز درآمده میگوید سگ کجا لانه کجا، و برنامه گذشته و استخوانخواری را دنبال میکند تازه در حد اعلا و در صورت مآلاندیش بودن که مگر آرد و بلغور و نان خشک و قرمه ای ذخیره کرده سه ماههی زمستان را آذوقه داشته باشند و دل به بادهایشان که همان آرد و بلغور را هم پشت پا زده رزق را از طرف خدا دانسته، هیچ روزی را برای کسی بیروزی نمیدانستند که در هر صورت از جائی فراهم خواهد گردید.
دیگر سادهدلی، خوشقلبی، بیشیله پیلهگی، روراستی، رفیقدوستی، مهماننوازی و غریبنوازی، خوشروئی و دست و دل بازی، خوش باوری و زودباوری، ناموسپرستی، مروت و مردانگی، درویش صفتی و عاشقپیشهگی، صورتپسندی، بیقید و بندی، ولخرجی، بیخیالی، لاابالیگری، تکروی و
ص: 462
میدان دربند شمیران، تفریحگاه تابستانی مردم تهران، با کافه و قهوهخانههای در آن.
ص: 463
تکتازی و در مشکلات و مسائل زندگی معتقد به (آخرش یک طوری میشود).
در معایب افراط و تفریط در کل امور، همراه نافرمانی و یاغیگری و میل به آزاد زیستی و سرخودی.
افراط و تفریطی غلیظتر از ته سوزن تو رفتن و از در دروازه تو نرفتن و فرمانناپذیریای که به هیچ قانون و قید و قرار و قیادت و قائد سر تسلیم نداشته مگر به آن وادار بشوند، در بازگشت همه این صفات به راحتطلبی و خوشگذرانی و دم غنیمتدانی و آزاد زیستی، در آن حد که جهانگردان و مورخان آنان را یاغیان به دور از خانه و کاشانه معلوم بکنند. درحالیکه نه چنین و فرار از تمرکز و خانه و قانون و قید و قرار بخاطر همان راحتطلبی و به اختیار خودزیستیشان بوده که آقا بالاسر و اسباب مزاحمت نمیخواسته همه را مخل راحت میدیدهاند.
ص: 465