زبان سبزهها
اینک دیگر سبزهها و کوزهها و مجموعهها و نرگسها سبز شده وقت آن میآمد تا از احوال رشد و عدم رشد و یکدست بودن و نبودن و ریشهدار بودن و کمریشه شدن آنها و گل دادن و ندادن آنها تفأل و تطیّر زده حالات سال آتی و آینده خویش را معلوم بکنند.
پس اگر سبزه دیر سبز شده بود دست سبزکننده سنگین و کارهایش با معطلی و طول مدت به انجام میرسید و باید با دشواری دست و پنجه نرم بکند. اگر زود
ص: 60
سبز شده یعنی در ظرف یک هفته کجه و ریشه زده سبز شده بود امورش به سهولت و سرعت صورت گرفته، دستش سبک و موفقیتش حتمی میگردید.
اگر سبزههایش زیبا و یکدست رشد کرده تمام سطح ظرف را یکجور پر کرده بود سالش خوب و خوش و کامش روا و خیر و خوشی و پیشرفت در کارهایش چشمگیر میآمد و اگر بعکس آن شده جائی سبز شده رشد نموده جائی سبز نشده کچل و غیر یکدست و نازیبا شده بود در بعضی کارها پیشرفت و موفقیت داشته در بعضی لنگی و نقصان بهم رسانیده سالش با خوب و بد و زشت و زیبا و ناهموار میگذشت و اگر سبزهاش پرریشه و ریشههایش بههم پیوسته و بلند و همراه ساقه سبزه رشد کرده بود مال و مکنت و رونق و رشد و ترقی و رزق و روزی فراوان را گواهی مینمود و اگر کمریشه و ریشههایش کم و زیاد و تنک و پر و نامساوی میگردید سال چندان با خیر و خوشی و موفقیتی را نباید انتظار داشته باشد مخصوصا اگر مقداری از ریشهها هم گندیده به فساد گرائیده بود که در آن سال تلف مال یا از دست رفتن کسی را برای سبزکننده پیشگوئی کرده بود و همچنین بود این تطّیر دربرداشتن دانهها هنگام در ظرف ریختن که اگر از دانهها چیزی از مشت بردارنده میافتاد به تعداد آن مال یا دلبستهای از او جدا میگردید و به همین حساب بود پیاز نرگس که اگر پیازش ریشه بسته رشدش حسابی و ساقههایش پرگل و گلهایش به غنچه یا گل نشسته بود که به قول معروف (پیازش کونه کرده بود) زندگانی مالی و جانیش با استحکام و سالش با سرور و عیش و خوشی توأم میگردید و اگر بر خلاف آن و نرگسش بیریشه و کمریشه و ساقه و کمگل و بیگل شده بود رنج بیحاصل و عدم موفقیت و غم و حزن و اندوه و روزی تنگ و کدورت در خانواده و سیاهبختی را خبر آورده بود.
به همین جهات بود که مردم به دل و آنها که بخت و طالع خویش را آزموده نه از آفتاب بهار و نه از گرمی تابستان گرم شده بودند عطای سبزهها را به لقایشان بخشیده این کار را (آمد و نیامد) آورده از آن صرفنظر میکردند و خیرشان
ص: 61
را به شرشان بخشیده برای شگون سال نو نرگس گلدار سبز شدهی حاضر از دکاندارها میخریدند.
کسبه قبل از عید
از همین روزها هم بود که دکانهای شیرینیفروشها و آجیلفروشها و دوختهفروشها و کفاشها و کلاهدوزها و گیوهفروشها و ماهیفروشها و سبزیفروشها رونق بهسزا گرفته ناهار بازارشان (رواج) شروع میگردید و کسبه و پیشهوران دیگری نیز بودند که به دور کوچهها و گذرها براه افتاده ورود بهار را بشارت میدادند. از جمله نعناترخونیها که با لاوکهای چوبی پونه وحشیهای پرعطر و بوی و ترخونهای پاکوتاه و تربچه نقلیهای آبزدهی خود داد: آی گل پونه، نعناپونه، نوبر بهاره گل پونه. تربچه نقلیه نعنا و ترخون سر میدادند.
بستنیفروشهای چرخی و قالبی که با راه انداختن چرخها و سرگرفتن
ص: 62
بشکه قالب بستنیشان: بیا که بهار آوردم، نوبهار آوردم. جیگر و جلا میده بستنی. پرهل و گلابه بستنی داد میزدند.
آبآلوئیها که لگنهای آلو خیس کردههای خود را سر هرسه راه و چهارراه بر روی چهارپایههای بلند خود گذارده: سرآبه آب آلو ، تشنه بیا آب آلو.
صفرابره آلو داد میزدند.
باغبانها که بیل بدوش: آی باغچه بیل میزنیم، آی مو هرس میکنیم داد میزدند.
شب چهارشنبهسوری
آخرین سهشنبهی آخر سال را شب چهارشنبهسوری میگفتند. شبی که امروزه فقط بتهسوزانی آن مانده، در آن زمان یعنی تا نوجوانی نگارنده دربارهاش اعتقادات همراه با سنتهائی داشتند که باید بجا آورند و لازم میکند قبلا به دلیل حرمت آنکه شب عزیز و شب برآمدن حاجات و رواشدن نیات و
ص: 63
استجابت خواستههایش میدانستند بپردازیم:
در این شب بوده که شعاع نور ربوبیت در کوه طور بر موسی (ع) ظاهر میشود.
در این شب بوده که آتش نمرود بر ابراهیم خلیل (ع) گلستان میشود. در این شب بوده که آهن در دست داوود نبی نرم میشود. در این شب بوده که با خوردن سم اسب طهمورث به سنگ و جهیدن آذرخش از آن کشف آتش میشود، و به قولی که با پرتاب تکه سنگ او بطرف مار که میخواسته او را هلاک کند این کار میشود.
در این شب بوده که زرتشت به پیغمبری رسیده و هم در چنین شبی آتش برای او صفات ملکوتیش مظهر ستایش میشود: به این خاطر که از عناصر چهارگانه عنصر علوی و نور و میل به صعود و ترفع میکند. هر پلید را طاهر ساخته بدون آنکه خود آلوده بشود. هستیبخشی و حیاترسانی میکند. در این شب بوده که مزدکیان نابود میشوند.
دیگر: مختار ثقفی که بههمینگونه یعنی برافروختن آتش در چنین شبی، تا دشمن را از دوست تمیز بدهند به قتله حسین ابن علی (ع) تاخته دمار از روزگارشان برآورده سبب شادی شیعیان میگردد.
ص: 64
پس با جمع این وقایع شب چهارشنبه آخر سال برای ایرانیان شب شادی و سرور شناخته شده با برافروختن آتش یادشان نگه میداشتند و به مرور که سنن و عقایدی بر او چسبانیده، امور در این شب را میمون و قرین خیر و شگون میدانستند، از جمله سنن و آداب زیر که بجا میآوردند.
آداب شب چهارشنبهسوری
از یکی دو روز به شب چهارشنبهسوری مانده آبهای حوض و حوضچه های خانه را خالی و عوض میکردند، به این صورت که قبلا زنها ظروف دمدستی و سپس هرچیز کثیف شستنی خود، مانند البسه، علی الخصوص لباسهای زیر را داخل هم شسته و آب کشیده به روی بند پهن میکردند و به نیت اتصال خانواده از بغل به همشان گره میزدند.
بعد از آن کمی سرکه و ذغال به هرکدام از حوض و حوضچهها ریخته، آبحوضکش خبر کرده، یا دستهجمعی کمک کرده آنها را خالی و آبهایشان را به نیت بیرون ریختن سیاهی و ترشی و چرکدلی از خانواده به جوی کوچه میریختند و آب تازه، که قبلا هرکدام از اهل خانه حب نبات یا حبهقندی در حوض و حوضچه بیندازند میانداختند. آبی که روشنائی و صفای تازه به خانه آورده کسی تا در رفتن (توپ سال نو) و (آمدن عمو نوروز) حق دست زدن
ص: 65
به آنرا نداشته، در صورت اضطرار که باید تا برگزاری چهارشنبهسوری صبر بکنند.
دومین آداب شب چهارشنبهسوری افسون کردن اسباب سفیدبختی، از جمله (مهر گیاه) و (عضو کفتار؟) و قلم بردن به الواح و طلسمات سال کهنه بود که به پیش حکاکها و دعانویسها و ملاهای جهود میبردند و خریدن اسباب
ص: 66
بزک برای سال تازه و خریدن کوزهی نو که باید تا پیش از ظهر روز سهشنبه که شب چهارشنبهسوری حساب میشد و آفتاب رو به بلندی بود صورت بگیرد و کوزهی آنرا تا آب کردن روی طاقچه رو به در اطاق بگذارند و بعضی که آنرا بعد از ظهر و پس از شکستن کوزه کهنه که از بالای در نقارهخانه پائین انداخته بشکنند بخرند.
پس تا بلند شدن اذان ظهر برای خریدن اسباب بزکی بود که سفیدی و سرخی و رنگهای روشن و از آن ببعد برای آنچه که میل به تیرگی و سیاهی داشته باشد، مانند رنگ و روناس و حنا و وسمه و سرمه و امثال آن، تا اثر سیاهی و تابناکی موی و مژه و چشم و ابروی آنان را زیادتر نماید و از نظر انتخاب اسباب بزک؛
سرخاب تبریز و سفیداب ملایر و رنگ و روناس شیراز و وسمه و حنای کاشان شناخته شده بود و سرمه آنرا که خود، از مغز بادام و مغز قلم گاو و سنگ
ص: 67
سرمهی قزوین و آنچه که چشمشان میبرد و برایشان مفیدتر شناخته شده بود و اعمال زیر که در جهت پروردنشان انجام میدادند.
سرخاب را که چهل روز در شعاع طلوع خورشید قرار بدهند، و سفیداب را که زیر فرش دم در که زیادتر پا بخورد بگذارند، در این خاصیت که سرخابش درخشندگی چهره را زیادتر ساخته، سفیداب پاخورده بهتر به روی صورت میخوابد و از حنائی که خریدهاند در همان روز کمی خیسانده یک گل به کف دست بگذارند و اما مهر گیاه که به خاصیت جلب محبتش اعتقاد زیاد داشتند ریشه گیاهی بود سمی که خوردن پیوستهاش موجب اختلال فکر و جنون میگردید. گیاهی که دعانویسها و زنان کولی از آنکه مهر بر سر اسمش بود استفادهی جادوگری و جیببری نموده که همراه دارندهاش را محبوب قلوب و افسون شدهاش، به اسم هرکه افسون شده باشد را مطیع و منقاد و خورد دادنش که اثر غیر قابل تصور میبخشد و چه و چهها که غیر فریب و جز این نبوده که بخورد داده شده را مسموم و عاطل میکند، اما افسونی که برای آن ساخته شده بود.
افسونی با افسون کفتار متعلق به پیرزنی از همسایگان به نام گلینآغا که پس از مرگش توسط کسانش به خیال پول از متکایش بیرون کشیده شده چون مأیوس میشوند به دورش میافکنند و به اختیار نگارنده در میآید که جهت تکمیل مقال آورده میشود، در مطالب زیر که بر روی کاغذ زرد و با زعفران نوشته شده تکه چوبی ریشهمانند در وسط آن قرار داده دورش جلد سبز گرفته شده بود.
بسم اللّه الرحمن الرحیم عشق و محبت گلینزاده نورخاتون در دل ابو تراب پسر کریم الحمد للّه رب العالمین بیقرار و بیتاب شود ابو تراب پسر کریم از عشق گلین زاده نورخاتون الرحمن الرحیم میل و هوس و چشم و دل ابو تراب پسر کریم به
ص: 68
اشتیاق و محبت گلین آغا دختر نورخاتون مالک یوم الدین دیوانه عشق و محبت گلین آغا، زاده نورخاتون شود ابو تراب ولد کریم ایاک نعبد و ایاک نستعین گرفتم دل و جان ابو تراب پسر کریم را به عشق و دوستی و میل و هوس گلین آغا زاده نورخاتون اهدنا الصراط المستقیم جز بطرف گلین آغازاده نورخاتون میل و نظر نداشته باشد ابو تراب فرزند کریم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین جز گلینزاده نورخاتون هیچ کس و هیچ چیز و هیچ تنابنده را نخواهد ابو تراب ولد کریم و شیفته و دلباخته او باشد از حال الی یوم الدار بمحبة و شفقة و نزعنا ما فی صدورهم من غلّ اخوانا علی سرر متقابلین لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم و لکن اللّه الف بینهم انه عزیز حکیم. فاذا اکملت الکتابه فخذابره فخرومة و اعززها فی وسط الورقة المکتوبه و علقها فی مکان تهیت و فیه الریح من الجهت التی یکون مقر الشخص المطلوب گلین آغا زاده نورخاتون تحصیل المطلوب ابو تراب ولد کریم و قد جرب وصح الحمد للّه الرب العالمین، و بسا مطالب دیگر که از جسم و جان و روح و روان و فکر و ذکر و همهچیز ابو تراب را متوجه و در تسلیم و اطاعت گلینآغا در آخر آن قید کرده بود.
و اما افسون «ک. کفتار» که بر روی پوستی نازک و نیز با زعفران نوشته شده و چندلا کردهاش دور تکه گوشتی خشک شده شبیه گوشت سم گوسفند پیچیده شده رویش اطلس سرخ گرفته شده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرحیم و شمالی و الا جملی جمالا حولهمنا یا بدین اللّه یا خرجت اللّه یا شعر القبر یا شعر الفراس یا شعر الغتم یا شعر الجانوران روی زمین آهیا شراهیا قل افلح العرف الفتمّ الفتمّ السمع السمع من اللّه بحق تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داوود و صحف ابراهیم و فرقان محمد المصطفی صل اللّه علیه و اله و سلم- افسون کردم این ک. کفتار را برای گلین آغازاده نورخاتون در جلوه و جلا و شیرینی و جلب نظر و مهر و علاقه و میل و هوس ابوترابزاده کریم
ص: 69
و بیتاب و بیقرار کردم ابو تراب ولد کریم را از عشق و هوس و بیآرامی گلین آغا که یک دم بیاو قرار و آرام نداشته باشد همچنین گرفتم چشم و گوش و هوش و جسم و روح جمیع خلایق فرزندان آدم و دختران حوا از نر و ماده و خرد و کلان و سیاه و سفید و ترک و تاجیک و عرب و عجم به اطاعت و تسلیم و رضای دارنده و صاحب این افسون به حق آن دیو که در سر کوههاست و به حق آن دیو که در میان کوههاست و آن دیو که در زیر کوههاست و به حق آن دیو که در سر دریاهاست و آن دیو که درمیان دریاهاست و آن دیو که در ته دریا هست و به حق آن دیو که در سر آتشهاست و آن دیو که میان آتشهاست و آن دیو که در زیر آتشهاست و به حق آن دیو که در درون خانههاست و آن دیو که در میان دلهاست و آن دیو که در درون شهوتهاست افسون کردم این فرج کفتار را برای گلین آغازاده نورخاتون به جلوه و زیبائی و دلربائی در چشم و دل خلق و خلایق مخصوصا در دل و روح و چشم و جسم و جان ابو تراب فرزند کریم به فرمان خدای تعالی عزّ و جل العجل العجل العجل الساعة الساعة الساعة الی قیام یوم الدار؛ و دستور العملهای بکار بردنش که پیوست شده بود.
دیگر آداب شب چهارشنبهسوری- آب دباغخانه
اولین کار بعدازظهر سهشنبهی آخر سال این بود که سحرزدهها و سیاهبختها و بختبستهها، مثل دختران و بیوهزنان خانهمانده روانه دباغخانه شده تا آب آنرا بدست آورند و رسوم این کار چنین بود که هریک کوزه یا شیشهای برداشته رخت و کفش کهنهی پوشیده جلوتر را پوشیده در اطاقی که درش رو به جنوب باز شود جمع شده از آنجا با هم حرکت بکنند و سخنانشان تا دباغخانه همه از بریدن و دریدن و شکستن و ریشهکن کردن و پر دادن و سوزاندن و بیرون کردن و مانند آن باشد تا به دباغخانه برسند، مانند جملات زیر:
حاج میرآغا درخت عرعرش را انداخت. ربابهخانم پر چادرش به میخ در
ص: 70
کوچه گرفت درید. مشهدی محمد علی هرچه علف در باغچه داشت از ریشه کشید بیرون. شیشه ترشی از دست عروس خانم آغا افتاد خورد و خاکشیر شد.
یک جرقه علافی حاج غدیر علی را خاکستر کرد داد به هوا. همدم خانوم گربهشو برد ول داد سر کورهها. باقر ارهکش همه کبوترهایش را پر داد و یکیشان هم برنگشت و آنقدر از این حرفها بزنند تا به دباغخانه برسند. در این اعتقاد که این سخنان در راه ابطال سحر و گرفتاری و بستگی مؤثر و خود مبطل سحر و جادو و سبب رفع گیر و گره کار میباشد تا از در دباغخانه وارد شده بکار بپردازند.
پس اگر کسی سحر در کارش افتاده بود و رمالها و حسابگرها در خانهی طالعش شکل سحر و دشمن دیده بودند کارش آن بود که سه دور گرد یکی از حوضهای آن گردیده سه مشت آب از آن به صورت زده دامن چادر خود را تر کرده پشت به حوض بکند و اگر کسی در کارش سیاهی کرده او را از نظر شوهر و مردم انداخته بود پنجه و پاشنه کفش خود را به آب آن زده دستها را تا مچ در آب آن فرو برده مانند مسح به صورت بمالد و اگر بخت زن، یا دختری بسته شده در خانه مانده بود اول موی سر خود را با آب آن مسح بکند و سپس هر هفت حوض را دور بزند و کنار حوض آخرین که تعفن و چرک و کثافات و کرم و حشرات آن زیادتر از همه میباشد نشسته وضو بسازد بدون آنکه از نجاست و عفونت آن کراهت کرده زشتی دربارهاش به زبان آورد و بعد از همه کوزه یا شیشهی همراه را پر کرده پشت به دباغخانه و رو به خانه بیآنکه تکلم کرده یا صورت بهطرف کسی بگشاید خود را به خانه برساند، همراه شرط کلی برای جمیع همراهان که تا خانه نباید به پشت سر نگاه کرده حرف و مکالمهای با کسی داشته باشند، و پس از ورود به منزل از آن آب در چهار طرف خانه و اطاق و به کلون در و پاشنههای در پاشیده، از آن داخل آب نموده غسل بکند، البته به دور از هر اشمئزاز و ترشروئی از نفرت و تعفن بوی آب که فایدهاش را خنثی میسازد از آنکه کار دباغی شغل یکی از اولیاء بوده باید بدان رغبت و نشاط
ص: 71
داشته باشند. در این فلسفه برای خواص کثافات آن اینکه دفع فساد به افسد باید نمود.
حمام جهودها
دیگر برای ابطال سحر و کارگشائی و رفع بستگی بخت زنان بیوه و دختران به خانه مانده در بعدازظهر این روز بود رفتن به حمام کلیمیها و آب از چهار گوشهی آن گرفتن و با آن غسل کردن و بدن را خشک نکرده لباس پوشیدن و متذکر به نام مادر موسی (یوخابه) شدن و به خانه بازگشتن که آخرین چاره کارشان معلوم شده بود.
دیگر چلّهبری دختران و زنانی که به خانه ماندنشان بخاطر چلهای بود که به سرشان افتاده بود و دیگر عروس شدههائی که حامله نمیشدند و زنهائی که نطفه در رحمشان قرار نگرفته، یا بچه سقط کرده یا بچهی مرده میزائیدند. علت اولی این بود که در عروسی خانه بعد از برگزاری زفاف به حجلهی عروس و داماد داخل شده بودند و چلهی عروس به سرشان افتاده بود، و سبب آبستن نشدن دومیها اینکه یا بچهی مردهی زائویی را بغل کرده یا کسی به دشمنی موش مرده یا مرغ سربریده به اطاقشان برده بود که باید چلهبری بکنند.
به این شیوه که در چهار کنج حمام «البته همان حمام کلیمیها» ایستاده کسی به دیوار آب پاشیده آنها سر و تنشان را زیر شتک، یعنی قطرات و ذرات از دیوار برگشته بگیرند و خشک نکرده لباس بپوشند و تا رسیدن به خانه اسم پدر موسی، یعنی (عمران) به زبانشان باشد.
ص: 72
قلیاب سرکه
بعد از همه که جامعترین باطل سحرها و کارگشائیها بشمار میآمد قلیاب سرکه بود که باید در بعدازظهر شب چهارشنبهسوری درست بکنند. به این صورت که هفت دختر نابالغ را که به عذر ماهانه نرسیده باشند را جمع و یکییکی را به نوبت پشت هاون نشانیده وادار به کوبیدن قلیاب بکنند و سپس آنرا هفت قسمت و هر قسمت را جلوی دست یکی از آنها گذارده تا با پشت ناخنهای شست قلیاب برداشته در قدح سرکهای که میانشان گذاشته شده است بریزند و خودشان با قاشق چوبی بهم زده اهل خانه میان هم قسمت بکنند و طریق بکار بردن آن اینکه آفتاب نرفته مقداری از آن در آفتابه ریخته و رویش آب بسته چهارگوشهی اطاق و زوایای مکان و پاشنهی در بپاشند و بقیه باقیمانده سهم خود را که باید حتی الامکان در مصرفش امساک نموده که تا آخر سال برسانند کنار گذارده در ناراحتیها بهمانگونه بکار ببرند. لاکن آنکه نباید از یاد برود جملهی (هرکه کرد عاطل، من کردم باطل) بود که هم دخترها باید موقع ریختن قلیاب در سرکه بطوری که شنیده شود به زبان بیاورند و هم عمل کننده هنگام عمل ذکر بکند. باطل سحری که رو دست نداشته بوی بدنش هر نوع جادو را با موکلینشان از شیطان و جن و پری فراری داده بکار برده را از همه سحرها پاک مادرزاد مینمود!
بعضیها هم که برای خاطرجمعی، بعد از قلیاب سرکه، پوست پیاز و فضله سگ هم زیر دامنهایشان دود میکردند و پسران نابالغ خانه را وامیداشتند تا بیرون در کوچه و اطراف حیاط و جلو درگاهها بول بکنند.
توپ مروارید
توپی بود سرپر در دو ذرع و نیم طول و حدود یک وجب قطر دهانه، با دو چرخ قطور، شبیه چرخ گاری که در میدان ارک یا میدان نقارهخانه بر روی
ص: 73
توپ مروارید، یا توپ مقدس که زنها برایش حرفهای معجزهآمیز داشتند، لذا هر شب جمعه و هر شب عزیز مخصوصا دختران دم بخت که گردش جمع شده، از رویش بهطرف پایین سریده، به پرههای چرخش از پارچههای رخت خود، یا چارقد و مثل آن دخیل میبستند. توپی ناندانی و دلال محبت قراولان و اعضای قراولخانه که کسی بدون پرداخت حق الحفاظ و جلب رضایت کشیکچیهای آن نمیتوانست نایل به بستن دخیل و مخصوصا سر خوردن از روی آن بشود، و بیپولهایشان که در صورت زیبا بودن ترضیه خاطرشان کنند. تا زمان رضا شاه که زیارت و دخیل بستن به توپ غدغن و آخر که چرخهایش در قورخانه تعمیر و رنگ شده در خیابان سوم اسفند، محوطه دانشکده افسری قرار داده شد.
ص: 74
سکویی به ارتفاع یک ذرع قرار داده شده بود و دلیل به مروارید نام گرفتنش این که به گلوگاهش گردنبند مانندی با دانههائی شبیه مرواریدهای درشت از خود جنس توپ که از مفرغ بود و با خود آن ریخته و یک تکه بود تعبیه شده بود.
دربارهاش روایات عوام ساختهای بود که از شیراز به اذن شاه چراغ ، بدون هیچ وسیله به اینجا آمده قرار گرفته است و دیگر اینکه نادرشاه با آن فتح هندوستان کرده است و دیگر که نظر کرده و خوابنما شده است و به هر صورت که طرف اعتقاد مردم قرار گرفته به او التجا میبردند.
چه توان گفت که چون مردمی دچار فقر دانش فرهنگی و زمامداران خودکامه شوند پناه به غیر آنها میبرند، اگرچه چوب و آهن و سنگ و درخت و توپ مخرب و کشندهای باشد و آنچه که ذهنشان برایشان مانند بت جاندار و بیجان و غیر آن ترتیب بدهد. اما آنچه بود بر مخزن جای باروتش نام فتحعلیشاه قید شده بود.
بهر تقدیر توپی بود که به آن، مخصوصا زنان اعتقاد کارگشائی داشته شبهای جمعه و اعیاد و مثل آن به زیارتش رفته حاجت خواسته دخیل میبستند. قبلا چون به روی زمین بود و وسیله بازی جوانان و زورآزمائی بزرگسالان شده و جابجایش
ص: 75
میکردند برایش سکوئی در یک ذرع ارتفاع ساخته چرخهایش را به زنجیر کشیده، قراول به مواظبتش گمارند. زنجیر و قراولی که زنجیرش اسباب دخیل بستن و قراولش مأمور جیبکنی از مراجعین بوده تا برای زیارت و دخیل بستنشان اجازه بدهند و بسا سوء استفادهها تا با چه کسان سر و کارشان افتد.
از جمله شب چهارشنبهسوری که شلوغترین ایام زیارتیاش بود تا التماس دعا کرده، از زیرش رد شده، از روی لولهاش سر خورده به چرخها و زنجیرهایش دخیل ببندند، که البته زیادترشان هم جهت تفریح و سر و گوش بجنبهایشان بخاطر کبوترپرانی و لولیدن میان لاسیها و جوانهای چشمچران جمع میشدند، و اشعار زیر که از طرف متلکگوها برایشان ساخته شده بود:
ای فاتح قلعههای صد در بستهرحمی به من بسته در دل خسته
نه کس در قلعهام گشادست هنوزنه تیر کسی به چلهام بنشسته
**
ای توپ بلندپایهی تیراندازچشمی به من خسته بزنجیر انداز
یک عمر همه تیر برون افکندییک چند بیا بجای آن ... انداز
غول بیابان
این اسم افرادی بود که مانند حاجی فیروزه و آتشافروز برای سرگرمی مردم در این روز براه میافتادند. افرادی دو نفر، دو نفر که برای خود قیافه بس مهیب، از سر و ریش ژولیدهی بلند کثیف گذارده، نیمتنهای از پوست ببر یا پلنگ که یک کتی با تسمه چرمیای از شانه به پشت میانداختند میپوشیدند و از پوست دیگری دامن کوتاهی که پشمهای اسافلشان از پائین نمایان باشد بجای شلوار به پا میکردند و کاسه شاخدار سرگاوی به سر گذارده، چوب زمخت گرهداری به دست میگرفتند و با پای برهنه و هیئتی غولآسا در اماکن شلوغ مانند قهوهخانه و معرکه و مانند آن ظاهر میشدند و ناگهان با نعرهی گوشخراش وسط مردم جست
ص: 76
زده خود را غول بیابان خوانده با خواندن اشعار زیر که معلوم نبود از چه کس و به چه خاطر ساخته شده به دستشان افتاده بود پول جمع میکردند، به این نظر که با آمدنشان از ایشان دفع شر نموده تا سال دیگر هیچ غول و دد و دیوی به سراغشان نمیآید.
ما غول بیابانیمسرگشته و حیرانیم
گاهی بتوی تهرانگاهی توی شمرانیم
ما نه، دد و نه دیویمنه غول بیابانیم
ما سیرت زشت جمعبر جمع نمایانیم
ما روح شما زشتاناز جمله شما نالان
ز فعال پریشانتاناینگونه پریشانیم
از ما ز چه بگُریزید!از خویش بپرهیزید
تا خوی شما زشت استما نیز ز زشتانیم
هو حق مددی هِی هِیهِی هِی جَبَلی قُم ام
غولان بزرگ اینجاما کوچک غولانیم
ما غول بیابانیمسرگشته و حیرانیم
گاهی بتوی سمنانگاهی توی کاشانیم
وقتی بتوی خانهگاهی توی دکانیم
ما غول بیابانیم. که یکی ابیاتش را خوانده دیگری با تمام شدن هر بیت هم دهنی نموده، ما غول بیابانیاش را میگفت و خواننده که با هر بیت اشاره به سمتی و به جماعتی میکرد، و طریق پول گرفتنشان هم نه مثل گداها که باید دست دراز بکنند، بلکه دهندگان خود باید به طرفشان آمده تقدیم بکنند.
آتشافروز
آتشافروز نام نمایشدهندگان دیگر آخر سال بود که برای چنین روزی ظاهر شده تا سال دیگر دیده نمیشدند. به این صورت که لباس سرخ پوشیده، کلاه منگولهدار به سر نهاده. زنگوله به لب آستینها دوخته، با قوطی نفت و مشعلی که از کهنهی بر سر مفتول بسته بود به دور کوچه محلهها راه میافتادند و جلوی هر جمع سر مشعل افروخته را در دهان برده لبها بههم آورده پس از لحظاتی در
ص: 77
حالی که شعله آن خاموش نشده بود از دهان خارج میکردند و در حالی که دوده نفت چهره اصلیشان تغییر داده بود شعرهای زیر را خوانده پول میگرفتند.
آتیش افروزهسالی یه روزه
دنیا دو روزهمثل نیمسوزه
آتیش افروزهسالی یه روزه
پرسید درد مییادیا که میسوزه
گُف با پول، نه دردنه که میسوزه
آتیش افروزهسالی یه روزه
دس خالی نیادلم میسوزه
تو دسّم بذار اگه چلغوزه آتیش افروزه
سالی یه روزهواسه اسکنت
کلک و دوزهمُفخور هرکی هس
خیلی پفیوزهآتیش افروزه
سالی یه روزهپول ندی اگه
قوزت رو قوزهمیشی روفوزه
میری تو کوزهآتیش افروزه
سالی یه روزه.
بزک شب چهارشنبهسوری
دیگر از اعمال شب چهارشنبهسوری بزک زنها از دو سه ساعت بعدازظهر بود که باید برای پریدن از روی آتش غروب شسته روفته و تر و تمیز و با جلوه و جلا بوده باشند که آرایش (هفت قلم) از جمله آرایشهای همین شب بشمار میآمد با اعتقاد آنکه بزک چنین شبی چهره را تا آخر سال منور و جالب میگرداند، صرفنظر از اصلاح سر و زلف و گیس و انداختن بند که این کار مخصوص روز قبل این روز یعنی شب سهشنبه بود که طالع (ستاره زهره) را صاحب میگردید، با دقت کامل خودداری در این روز از هرگونه کسر و نقصان و زدودن مو از سر و روی و
ص: 78
اندام که در چنین روز روشنی باعث آشفتگی و انقلاب و پراکندگی خاطر و زندگی میگردید و در اینباره دستور نهی آمده بود، با این بیت که ضبط ذهن بشود؛
متراش سر و مگیر ناخنیکشنبه و شنبه و سهشنبه
زیرا این روز متعلق به (ستاره مریخ) یعنی خداوند جنگ و جدال و خونریزی بود و فقط اشتعال و احتراق، مانند گداختن کوره و تون حمام و روشن کردن اجاق نو و مانند آن و سرخ و سفید کردن خود سزاوار میآمد!
بته
این روز نیز رواج فروش بته و ورود مضاعف آن به شهر بود که شترهای بیشمار بار بته از بعدازظهر آن به شهر سرازیر گردیده بارهایشان در معرض فروش قرار میگرفت و لازم به گفتن است که سوخت تمام نانوائیها و حلوائیها و اکثر پزندگان در آن زمان بوسیله بته تأمین میگردید که روزانه بیش از دو هزار بار بته بر پشت شترهای قطار از بیابانهای شهر ری و دهات اطراف آن تا (ورامین) و (علیآباد کله عمر) الی نزدیک سمنان وارد شهر میشد، لذا بتههای اضافه بر مصرف امروز از روزهای قبل در بیرون دروازهها انبار شده نگهبان برای حفاظتشان از حریق و مثل آن میگماردند و از بعدازظهر امروز حمل به شهر گردیده سر سهراهها و چهارراهها و گذرها و کوچهها مانند تلانبار شده عرضه خریداران میگردید.
در سخن حفظ و صیانت بتهها باید گفت بعد از سایر مردمآزاریهای لشوش
ص: 79
بارهای بته که به وسیله شتر، یا پشت افراد از اطراف شهر و بیابانهای ورامین و کله عمر و تقیآباد و خاک زرد جاده قدیم خراسان میآمد. در ایام غیر از چهارشنبهسوری برای نانوائیهای سنگکی و در این شب برای آتشافروزی شب چهارشنبهسوری.
ص: 81
یکی هم آتش زدن بتههای دهاتیها بود که هرچندگاه یکبار خبرش از جائی میرسید.
مردمآزاریهای مانند کلاه از سرشان ربودن و زیر چپق روشنشان زدن و سر و رویشان را سوزاندن و بز و مرغ و گوسفند و چهارپا و بار و بنهشان ربودن و چوب به کوزه و دبّه و شیشهی عسل و شیره و روغنشان کوفتن، یکی هم کبریت زیر بار بتههایشان زدن و گریختن بود و خسارات مالی و جانی فراوان که از آن به بار میآمد.
به این نمونه که در یکی از شبهای چهارشنبهسوری در زیر گذر محلهی ما کبریت یکیشان به زیر بار یکی از شترهای حامل آن کشیده شده، حیوان در اثر حرارت اشتعال رمیده به شتران دیگر میپیوندد و در نتیجه که آتش به بارهای آنها نیز سرایت نموده در اندک زمان نه تنها شتران که تعدادشان بیش از بیست نفر بوده جزغاله میشوند آتش بار یکیشان به روی آتشبازیهای ترقهفروشی افتاده گذر را به آتش کشیده ترکیدن کوزه و قمبارههای آن باعث مرگ ترقهفروش و چند کاسب و عابر میشود.
در اکمال صحبت بوته «بته» بجاست قیمت آنرا نیز معلوم بکنیم، بر اینکه هربار شتر شامل دو لنگه در وزن هشتاد من و حجم هر لنگه حدود دو متر مکعب یک قران «یک ریال» تا یک قران و یک چهارم قران به نسبت تابستان زمستان و گرم و سردی هوا و یک شاهی آنکه یک آتشبازی کامل را که
ص: 82
هفت قسمت بشود تکافو مینمود.
آتشبازی باروتی
دیگر از کاسبیها و بازیهای در شب چهارشنبهسوری ترقهفروشی و بازی اطفال و بعضی بزرگسالان بود که وسیله آتشبازیهای باروتی انجام میگرفت و شامل بود بر (ترقّه) و (فشفشه) و (کوزه) و قمباره (خمپاره) و (پاچهخیزک) که از عصر آن به صدا و نمایش درمیآمد و در آخر (کلید) که با شناخته شدن تأثیر «کلرات» که در ممزوج شدنش با زرنیخ و زیر فشار قرار گرفتن تولید صدای شدید میکند داخل بقیه شده بود.
ص: 83
ترقه گلولهمانندی به اندازه فندق از کاغذ و مواد محترقه و نخ که مواد داخل کاغذ قرار داده شده رویش نخ محکم میبستند و از آن با زمین زدن صدا برمیخاست و نوع دیگری شبیه سکهی ریز و آن نیز در ساخت و ساز به طریق فوق از محترقه و کاغذ که روی زمین گذارده پاشنهی کفش به رویش کوبیده بشود.
با قیمتهای ترقه هر ده عدد به یک شاهی «یک بیستم ریال» و فشفشه سه تا صد دینار «یک دهم ریال» و کوزه و قمباره به نسبت کوچکی و بزرگی از پنج شاهی تا دهشاهی و پاچهخیزک به نسبت بلندی و کوتاهی یکی یک تا دو سه شاهی.
ظهور آتشبازی
آتشبازی باروتی که سابقه نداشت در زمان ناصر الدینشاه و توسط فرانسویها شناخته میشود. آتشبازیهائی متشکل از اشکال مختلفه از ماه و ستاره و تاج و شیر و خورشید و مبارکباد و مبارک باشد این شادی، و پاینده ایران که در تابلوهای بزرگ، با شعلهها و جرقههای الوان باروت هفترنگ به نوبت به نمایش گذاشته میشود.
در ابتدا گهگاه برای سرگرمی و سپس به میمنت اعیاد و جشنهای مذهبی در باغ اندرون شاهی نمایش داده میشود و پس از آنکه مردم را هم در آن سهیم نموده دستور نمایشش در میدان توپخانه صادر میشود و اینکه اهالی اندرون هم در بالاخانههای اطراف میدان با مردم تماشا بکنند و پس از چندی که در آن نزول
ص: 84
شأن دیده شده یکی در میدان توپخانه و یکی در اندرون برپا میشود، تا زمان مظفر الدینشاه که از فرانسویها گرفته شده به قورخانه سپرده میشود.
در زمان فرانسویها اعلام برنامه آن وسیله خمپارهای بوده که در هوا منفجر میشده است و اتمام آن با صدای سوتی که در یکی از کوزههای آن کار گذاشته شده با شعلهی چندرنگ آن به هوا میرفته معلوم میشده است و چون به دست وطنیها میرسد صدای خمپاره و سوت آن یکی در اول و یکی در وسط و یکی در آخر بلند میشود و در هر سال که به تعداد خمپارهها و کوزهها اضافه شده، تا آنجا که سراپای آتشبازی خمپارهها و سوت و سوتش که باعث سرگردانی مردم، که باید مانده یا متفرق بشوند میشود!
بته سوزانی
اینک دیگر آفتاب رو به زوال گذارده تمام آداب و شرایط این شب بجز یکی دو فقره به انجام رسیده وقت آن میرسید که در خورشید زردی روز که شفق کاملا از میان رفته مغرب برسد بتهها در صحن خانهها و درازای کوچهها و زیر گذرها در هفت کپه و خط مستقیم ردیف شده یکنفر کبریت به اولین کشیده از شعله آن کپه دومی و از شعله آن سومی تا آخرین را گیرانده دیگران که در پشت کپهی اولین به قطار ایستاده منتظر پریدن از رویشان میباشند شروع به دویدن و پریدن بکنند و با هر جهش یک بار (زردی من از تو سرخی تو از من) را به زبان آورند تا شعلهی بتهها فروکش نموده رو به زوال برود.
شرایط بتهافروزی
اول بتهها باید سه کپه یا پنج کپه یا هفت کپه بوده جفت نباید باشند و بهترین و
ص: 85
کاملترین آن را هفت کپه میدانستند که سه کپه اگرچه با نظر (تسدیس) تطبیق داشته موافقت آخرین میگردید و پنج کپه که قرین ستارهی ناهید میآمد و شادی و سرور میآورد اما هنوز نمیتوانست کمال حقیقی عمل را احراز نماید که عدد ستارگان سرنوشتساز هفت معلوم شده بود و اینکه جز بوته سوزاندنی دیگر جایگزین ننمایند.
دوم حتما شعلهی آتش باید از بته بوده حدّت و شدت و سرعت و اشتعال و با حاجتخواهی و سرخروئی و جوش و خروش و گرمی آن خواستن همگانی داشته باشد.
سوم کپههای آن باید رو به قبله ردیف شده باشد که توجه به مبدأ و قبلهی حاجات نیز در خواهش حوائج یاوری نموده روای نیات تسریع داشته باشد.
چهارم جهندگان از روی بتهها اگر روای حاجتشان میخواهند باید در خرید و تهیه آن سهم داشته باشند.
عقاید در بتهافروزی
هر نفر کپهی بتهای را باید برای خود نیت بکند و لذا هرکس خیر و شر امور خویش را از خاموش شدهی آن تفأل یا تطیر میگرفت به این معنی که اگر امری را در نظر داشت که انجام شده یا نخواهد شد هرآینه شعله آن دیرتر از شعلهی دیگر کپهها خاموش میگردید آن کار انجام شده و گرنه به سامان نمیرسید و چون رفع مخاصمه و فرو نشستن منازعه و دفع غم و گرفتاری را در خاطر آورده بود عکس آن بشارتدهنده میگردید که با فرونشستن آن غائله و گرفتاری خاتمه پذیرفته، در برجا ماندن و دیرتر خاموش شدن مطابق آن حکم مینمود.
اگر آتش جامه یا بدن را سوزانده بود دشمن بر او غلبه مینمود و اگر در
ص: 86
جهیدن به وسط آتش افتاده بود به نعمت میرسید.
اگر بتهی کسی سروصدا مینمود، اگر مرد بود به کسب و کار دلخواه و اگر زن بود به اولاد میرسید.
اگر دختری هنگام پریدن از روی بته قاعده شده یا عذر بستهاش باز میشد در همان ماه یا همان سال به شوهر میرسید.
اگر پای کسی به کپهای خورده بتهها و شعلههایش پراکنده میشد زندگیاش پریشان یا اینکه غمش به آخر میرسید.
پس منتظر میماندند تا آخرین شعله آتشها خاموش و خاکسترهایشان سرد بشود و آنگاه هرکس مقداری از خاکستر آنرا برداشته حب ذغالی به آن میافزود و در پارچهی چرک لباس خود بسته به آب کنار روان رفته به آب میداد و میگفت (ریختم و از غم گریختم) در این عقیده که با این عمل سردی و خمود و جمود و سیاهی و غم از زندگی خود دور میکند.
کوزه و گوشتکوب
دیگر از اعمال شب چهارشنبهسوری بدور انداختن گوشتکوب کهنه یا نجس کردن آن بوسیله کثافت مستراح پیش از بتهسوزی بود که دیگر استعمال آن ننمایند و به دور انداختن کوزه کهنه بعد از بتهسوزی با شرایط زیر که اسم شیطان و پسرش الخناس را بر آن بنویسند و خاک جاروی اطاق و در حیاط را در آن ریخته از لب بام به کوچه انداخته بگویند «دور کردم و دور کردم چشم دشمنو کور کردم» یا وزنهی بند رخت نموده با سر طناب آن از دیوار طرف کوچه آویزان بکنند و کوزهی نووشان را که از میدان ارک و یا از کوزهفروشهای دورهگرد که بار الاغ کرده (آی سال نو، کوزهی نو) داد میزدند خریده بودند، گلاب گردانده و آب کرده برای پای هفتسین میگذاشتند.
اگرچه اعمال گوشتکوب و کوزه بدور انداختن و کوزه و گوشتکوب نو
ص: 87
صحنهای در رابطه با توپ مروارید از شب چهارشنبهسوری در میدان ارک. از التماس که زنها برای سوار شدن خود و دخترانشان میکردند، تا آتشافروزی با گفتن ذکر معروف مانند: زردی من از تو- سرخی تو از من. همراه کارهای دیگری که برای امشب داشتند مثل شکستن کوزه و قلقلک و قاشقزنی.
ص: 88
شکستن کوزه. کوزه کهنه سال کهنه را پر از ریگ یا خاک جاروی خانه نموده، از بام خانه با گفتن: «رنجم بشه کلوچه- بریزه توی کوچه» به کوچه میانداختند و بهتر از همه آن بود که از دروازه ارک و مقابل توپ مروارید پرت بکنند، و قاشقزنی که در متن کتاب ذکر شده است.
ص: 89
خریدن از آداب بتهسوزانی بدور و ارتباطی با آن نمیتوانست داشته باشد اما شاید این کارها را هم مانند خانهتکانی شب عید در این شب غنیمتی میدانستند تا گوشتکوب کهنهی غالبا ترکیده را که در دوره سال گوشت و زواید دیگر را در خود گرفته و رنگ اصلی خود را از دست داده گلوی و دهانهاش از تماس دست و دهانهای دوره سال اهل خانه کبره بسته سیاه شده، علاوه بر از دست دادن خاصیت خنک کردن آب که مساماتش مسدود شده بود بدور انداخته، گوشتکوب و کوزهی تازه به جایشان بگذارند، اگرچه کار گوشتکوبها هنوز به آخر نرسیده برای نمایش عمرکشان نگهداری میشدند؟!
آجیل شب چهارشنبهسوری
این آجیل نیز یمن و شگونی داشت که در این شب با خود به خانهها میآورد که از هفت نوع خوردنی و میوه خشکمانند: کشمش، نخودچی، توت، انجیر، خرماخرک ، قیسی، باسلق تشکیل میگردید و فلسفهی هفت نوعی و اقسام آن این بود که اولا باز عدد هفت آن از تعداد کواکب هفتگانه دخالت میگرفت به این معنی که در باطن امر هریک آنها نثار یکی از آن کواکب میگردید که با آن وسیله خوشنودی آنان فراهم گردیده کارهای اهل خانه و خرنده و خورنده را تا آخر سال سکّه و تیار میکنند و دیگر خوردن آنها در این شب بود که اندام سبعهی بدنمانند: مغز و قلب و کلیه و کبد و معده و امعاء و مثانه را تقویت نموده توانائی و سلامت و استقامت بدهند، در این خواص که کشمش قوت مغز و توت نیروی قلب و نخودچی جهت کلیه و خرماخرک برای معده و انجیر مفید کبد و قیسی نافع امعاء و باسلق سلامت و فعالیت مثانه میبخشید.
ص: 90
فالگوش
در این شب بود که با فالگوش ایستادن و گوش به سخنان رهگذران دادن سرنوشت و آینده سال جدید معلوم میگردید و این نیز چنین بود که هرکس از زن و مرد که بیشتر آنها را زنان تازه سال و دختران به خانه مانده تشکیل میدادند بعد از غروب این شب در پس درهای خانهها و سر پیچ کوچهها و بالای بامها که اشراف به کوچه داشته باشد و خفای گذرگاههای کم تردد به گوش دادن فال ایستاده استراق سمع رهگذران میکردند و اول رهگذری که از آنها گذشته چیزی بر زبان آورده، یا جمعی که با هم حرف میزدند کلماتشان تفأل یا تطیر آینده آنها میگردید، به این معنی که مثلا اگر راهگذر، در حرف یا آوازش کلمات پول و مال و عیش و وصال و مانند این آورده یا چند نفری که با هم میگذشتند شوخی و خنده و نشاط داشته سخنان دلآویز سفر و زیارت و عروسی و کسب و رواج و مانند آن بر زبان میآوردند دلیل آن بود که آن سال بر آنها خوش گذشته کامشان روا و حاجاتشان ادا خواهد بود و هرآینه بر خلاف اینها سخن از غم و بدبختی و بیکاری و مرض و بیماری و درد و ناهمواری و مرگومیر اینگونه مسائل بمیان میآوردند نمودار آن بود که در آن سال روزشان تباه و روزگارشان سیاه و باید انتظار بدبختیها و مصائب پیشبینی نشدهای را داشته باشند و بههمین جهات نیز بود که بیمزهها و ننرهای راهگذر هم از این مطلبجوئیها استفادهی زشت کرده برای خنده گاهی سختترین و دردآورترین کلمات را مانند مردن پدر فلانی و از بام پرت شدن فلانکس و شوهر فراری فلان قوم و خویش و در چاه افتادن فلان بچه و امثال آن بر زبان میآوردند که جوابهای آنها هم از طرف شنوندگان غم گرفته جز آن نبود که: حنّاق به توی گلویت بیفتد و خفقان مرگ بگیری و انشاء اللّه روزی هم نعش خودت را از آب بکشند و این قبیل که
ص: 91
در هر صورت قهقهه را سر داده آنرا وسیلهی تفریح و تفنن خود میساختند، اما در عوض خیرخواهان و نیکاندیشان و مژدهرسانهائی هم بودند که با آواز و صدا و مکالمهی شادشنوندگان را شادمان و امیدوار ساخته در این شب سخنان خوش میگفتند.
قاشقزنی
دیگر از کارهای این شب قاشقزنی بوسیله زنها و دخترها بود که از دو سه ساعت از شب گذشته که تردد مردم در کوچهها اندک گشته به خانهها رفته بودند شروع شده چادر به سر کرده همراه پیاله مسی و قاشق چوبی که صدای بم لطیف داشته باشد به پشت در خانهها رفته به زدن قاشقها به لب پیالهها میپرداختند و منتظر میماندند تا از طرف ساکنان منازل چیزی در پیالههای آنها افکنده شود که باز این نیز تفألی بود که بوسیله اشیاء دریافتی خود را در نیّات کامروا یا ناکام میانگاشتند.
به این صورت که اگر از طرف سکنه در پیاله آنها قند یا نبات یا شیرینی یا پول یا برنج و حبوبات و میوه و خوردنی و امثال آن ریخته شده بود آنرا دلیل بر شیرینکامی و حاجتروائی و مقصودیابی و از قبیل آن میدانستند و هرگاه مخالف آن و از طرف بدذاتها و همآزارها در ظرف خود سیاهی و تلخی و امثال آن مییافتند، با دل تنگ و خبردهندهی غم و تیرهروزی و عزا و رنجوری و مثل آن میدیدند، که در این مورد نیز خوشمزگیهائی نیز بمیان میآمد که هم باعث تفریح و خندهی اهل خانه و هم قاشقزن از آن خوشحال میگردید که بعضی نری گوسفند و بعضی نیمسوز و بعضی گوشتکوب «همان گوشتکوب کهنهها را که برای مانند این کار گذارده بودند» و بعضی چوبتراشیدهای که به شکل نری ساخته شده بود در پیالهها میانداختند که اگرچه بیادبی و جسارت و زنندگی کامل را میرسانید اما باز مژدهدهنده و بشارتبخش حوائج
ص: 92
قاشقزنان میگردید که بیشتر جهت رسیدن به مشابه همان اجناس به پشت درها آمده به گدائی پرداخته بودند. اما در هر صورت در این شقوق جز آن نبود که ناسزاهائی توسط قاشقزنها نثار اهل خانه و بخشایندگان گردیده ایشان را کاملا سروکیسه مینمود «اگرچه از آداب و رسوم قاشقزنی بود که باید کاملا لب از هرگونه سخن بسته اظهار نظری نداشته باشند».
معاشقات قاشقزنی
در این قاشقزنیها عشقبازیها و کامگیریها و کامبخشیها نیز بمیان میآمد که جوانان و مردان دل به نشاط چادر بسر کرده به در خانههای نشان کرده و دختردارها و خانههای معشوقههایشان رفته شروع به قاشقزنی میکردند و بدین وسیله عشقی گرفته عشقی رسانیده دیداری شروع و یا تجدید دیدار میکردند و به همین صورت دختران و زنانی که به در خانههای دلبردههایشان به تمنای عشق میرفتند و چه زیاد از اینان که به یمن هشتیها و دالانهای خانههای ایشان پر و پیمان باز میگشتند!
شب علفه یا عرفه
یک شب به شب تحویل مانده را شب علفه یا عرفه میگفتند که در این شب باید علفپلو مانند: سبزیپلو خورده شود که البته با کوکوی سبزی و سیر تازه و ماهی همراه باشد و برای آن بود که رونق ماهی و سبزی به اوج رسیده بابونههای پاکوتاه تازه سر از خاک درآوردهی پرورده در گلخانهها به قیمتهای گزاف بفروش میرسید و ماهی دودیهای کوچک و بزرگ از یکی دهشاهی تا سه قران قیمت پیدا مینمود و تخممرغهای بیست عدد و بیست و پنج عدد یک قران
ص: 93
به پانزده تا دوازده عدد یک قران میرسید و در همین شب نیز بود که اهل خیر برنج و روغن و ماهی و تخممرغ به در خانههای مستمندان داده آنانرا نیز متعنم میساختند.
ماهی دودی
در این دوره، یعنی تا قبل از زمان رضاشاه چون وسایل نقلیه تندرو، مخصوصا بارکش آن وجود نداشت، ماهی را تا بتوان هم برای چندی نگاهداری و هم حفظ از فاسد شدن نمود، آنرا در محل صید چندی در آب نمک غلیظ خوابانیده، مدتی آویخته و دود داده، خشک نمک سود آن به اسم ماهی دودی میآوردند که قبل از طبخ باید قطعات آنرا در آب انداخته هر نیم ساعت و یک ساعتی آب آن عوض بکنند. همچنین بود وضع سبزیپلوی شب عید که چون امکان آوردنشان از نقاط گرمسیری دوردست به مثل امروز نبود و سبزی خود تهران هم هنوز در زیر برف و بدست نیامده بود. یا باید سبزی پلوی این شب را از خشک کردهی آن، یا چنانچه در بالا آورده شده از سبزی بارآورده در گلخانهها با قیمت گران استفاده بکنند، که صورت دوم مخصوص پولدارها بود و به طبقات پائین نمیرسید.
علف پلو
عقیده به پلوی سبزیدار این شب بود که خوردن آن در چنین شبی دل را زنده و احشاء را تازه و بدن را رطوبت مفید میبخشد و روح تازه به تن دمیده نشاط و تازگی همراه میآورد، و در چنین شبی هم بود که ندیده بدیدهها و تازه به دوران رسیدهها جهت خودنمائی اینکه سبزی تازه بکار بردهاند آشغالهایش را با کلهماهیهایشان کنار در خانههایشان میریختند.
آشغال سبزیها و کلهماهیهائی که یکی خودشان را با برنج و روغن و سایر لوازم خریده به در خانهها میداد و یکی دلشان را سوزانده آشغالهایشان را
ص: 94
نشانشان میداد!
با اینهمه باز ناچارهائی بودند که برای بند آوردن صدای بر و بچههایشان، از میان همینها ساقه سبزیها و برگ زرد شده، نیمهگندیده هایشان را، تا کته سبزیای پخته شگون علفپلوی شب عید را درک بکنند جمع میکردند، اما اگر تهرانی بودند هرگز کلهماهیها را نمیبردند چه برایشان اهانت بشمار آمده خوراک رشتیهایشان میدانستند و خودشان در گفت و شنیدهای با آنها (کلهماهیخور) شان میگفتند.
شب سال نو- رشتهپلو
شب سال نو یعنی شب بعد از تحویل، شب خوردن رشتهپلو بود که با آن سررشتهی کارها بدست میآمد، مخصوصا اگر خرمای مفصلی هم لای آن گذارده کشمش پلوی سرخ کردهای زینتبخش روی آن بکنند که ضعف سستی برنج را از تنشان برای تا آخر سال دور کرده قوتشان بدهند، و همین رشتهپلو بود که خوردن آن در این شب رشته کار و بخت و زندگی به دستشان میداد، در کارهائی که با آن انجام میدادند.
اگر مرد و سرپرست خانواده بود و رشته کسب و کار از دستش بدررفته بود اولین بشقاب این پلو را برای او بکشند. اگر دختری بختش بسته در خانه مانده بود زیر دیگ اجاق آنرا او روشن بکند و موقع کشیدن در دیگش را او بردارد.
اگر کسی بیپول بود رشتهی آنرا خشک کرده در کیسه پولش اندازد. اگر برای مهر و محبت و عقد دوستی و مودت به خورد کسی دهند محبت و پیوستگیشان همیشگی خواهد گشت و این دستور که برای بختگشائی بروبرگرد نمینمود، به این صورت که کسی که میخواهند بختش باز شود موقع کشیدن پلو از خانه بیرون رفته در بزند و مادر یا مادربزرگ او بشقابی از آن کشیده پشت در برده با پرسیدن کی هستی و جواب او که بگوید باز بکن در را به رویش باز کرده
ص: 95
بشقاب پلو را به دستش بدهد و سوره انا اعطینا را خوانده به صورتش فوت بکند و بگوید تا از پلو بخورد و بختبسته دو لقمه خورده وارد خانه بشود و کاملتر و مجربترش اینکه تمام بشقاب پلو را پشت در بخورد. اما آنچه این عمل را خاطرجمع مینمود که پزندهی آن از ابتدا تا آخر نه از آن چشیده نه چیزی از آن به دهان ببرد.
نور و چراغ
دیگر از اعتقادات شب سال نو بود که باید شعله و نور و چراغ زیاد در خانه باشد.
یعنی اجاقشان روشن و منقلشان با آتش و چراغهایشان هرچند که دارند و حداقل در هر اطاق یکی دو چراغ روشن داشته باشند، که سوای سنت ملی روایت مذهبی نیز داخل آن شده بود. روایتی که مصرف نور و چراغ را هرچه باشد اسراف ندانسته، به همانگونه که مصارف سفر حج هرچند تبذیر و به هر خاطر که شود اسراف بحساب نیامده مؤاخذه نخواهد داشت. و همین چراغ و چراغها بود که باید یکسره تا صبح یک روز بعد از سال نو یعنی روز دوم نوروز روشن مانده خللی در روشنائی آنها بوجود نیاید در حدی که حتی در نفتگیری آنها باید کمال دقت بعمل آید تا خاموش نشده لطمه به شعله و لوله و لاله آنها اصابت ننماید.
عقیده در چراغهای شب عید
اگر چراغها از ابتدا تا انتها همچنان صحیح و منور مانده نورافشانی مینمود سال صاحب آن پر برکت و نعمت و با دلخوشی و تندرستی و سلامت توأم میگردید.
اگر لولهها یا لالهها دود زده شمع آنها به یکسو میافتاد تاریکی و تلخی و کدورت در زندگی آنها بروز کرده تحول ناگوار پدید میآمد.
اگر چراغ خاموش شده بود چیزی از دستشان میرفت و از امیدی ناامید
ص: 96
میشدند.
اگر لوله یا لالهای میشکست و یا چراغ واژگون میگردید کسی از نزدیکان یا پیوستگان آنها تلف شده یا زندگیشان پشتورو میگردید.
هفتسین
دیگر از آداب نوروزی چیدن سفره هفتسین بود که برای ساعت تحویل آماده میگردید و بیش از حد به آن اهمیت داده میشد تا آنجا که با نچیدن آن خرابی روزگار و نگونساری کار و بار را خود با دست خود خریده بودند و به این صورت انجام میگرفت که در دو سه ساعت جلوتر سفرهاش که چلوار یا هر نوع پارچه اما سفید و تمیز بود گسترده، هفت نوع خوردنی از جمله: سیر و سرکه و سماق و سمنو و سبزی و سنجد و سیب در آن نهاده شده با دیگر اشیاء و مأکولات آنرا زینت میکردند. اما آنچه هفتسین واقعی را شامل میگردید که سنتیها و دولتمندان میگستردند عبارت بود از سفرهای بسیار زیبا از گرانبهاترین پارچهها مانند ترمه و شال و قلمکار که روی سفید پهن بکنند در بالاترین نقطه اطاق یا طالار گسترده با اشیاء زیر مزین میساختند.
قرآن باز کرده که در لابلایش سکههای طلا و نقره برای دشت اول سال گذاشته بودند وسط سفره میگذاشتند. کاسهای آب و شیشهی گلابی دو طرف قرآن میگذاشتند. بشقابی آرد و بشقابی نان بریده در دو طرف دیگرش میگذاشتند. چهار لاله یا شمعدان یا چراغ یک فرم روشن کرده چهارگوشهاش قرار میدادند، و اینها بود اساس اصلی سفره که رحمت و وسعت و روشنائی و خیر و برکت میآورد و بجز اینها اشیاء زیر که هفتسین را کامل نموده به آن رونق میبخشید:
ابتدا مواد اصلی هفتسین که بشقابی سیر خشک و تنگی سرکه و بشقابی سماق و کاسهای سمنو و بشقاب یا کوزهای سبزی سبز کرده که در سبزه سبز
ص: 97
کردن ذکرش گذشت و قبلا سبز کرده بودند. نعلبکیای سنجد و ظرفی سیب که در اطراف کاسه بشقابهای آب و شیر و آرد و نان قرار میدادند. کاسهای پرآب که در آن تخممرغ نپختهای برای معلوم کردن لحظهی تحویل انداخته بودند. در این اعتقاد که دنیا روی شاخ گاو و گاو بر پشت ماهی و ماهی در دریا میباشد و سالی یکمرتبه گاو برای خستگی در کردن دنیا را این شاخ آن شاخ میکند و در همین وقت میباشد که زمین حرکت کرده تخممرغ میان کاسه به جنبش درمیآید و تا آنروز که کسی جنبش آن ندیده بود.
دیگر تنگ یا کاسهی آب که چند ماهی قرمز در آن انداخته بودند به این خاطر که جاندار در سر سفرهشان جنبوجوش بکند.
دیگر بشقاب اسفند که رفع قضا و بلا نماید و منقل اسفند که در سینی تمیز پر از آتش کنار سفره قرار داشته باشد.
دیگر بشقابی تخممرغ رنگ کرده که ازدیاد روزی نماید و دیگر بشقاب رشتهپلوی شب علفه و دیگر بشقاب پنیر که مایه کار بوده باشد و دیگر کاسهی ماست و بشقابی خرما و اگر تحویل در بعدازظهر و شب اتفاق میافتاد کاسهی آش رشتهای که طبق رسوم در روز آن پخته بودند «که گاهی این آش رشته را احتیاط کارها تا نقصانی در سررشته بدست آمدن نیفتاده باشد فردای آن روز نیز تکرار میکردند». دیگر بشقابی نقل و بشقابی نبات که شیرینکام بوده باشند و دیگر گلدان گل سنبل که بعضی بجای سیب بکار میبردند، از آنکه گفته شده
ص: 98
سفره هفتسین ساده اما به کمال، در به نظر گرفتن سینهای آن مثل سیب، سنجد، سکه، ساعت، سبزه، سماور، سنگک.
ص: 99
سفره دیگر. خانمی که از وضعش سالمندی او پیداست کنارش قرآن به دست گرفته از خدا طلب حاجت میکند. مثل عاقبت بهخیری، سلامتی، رزق حلال و شاید هم دنباله آن مهربان شدن پسر، یا عروس یا شوهر جوان!.
ص: 100
بود سیب سیری میآورد.
دیگر بشقاب یا دوری یا سینیای نمک کوبیده که برکت میآورد و به تعداد افراد خانواده شمع گچی سفید در آن میافروختند و بزرگان طراز اول شمعهای قدی بلند که هریک به قامت آدمی، به ضخامت کدوی سبز کلفت بود، در شمعدانهای چدنی و سنگی روشن میکردند. دیگر کاسهی آبی که در آن نارنج انداخته باشند. در استفاده از اسمش که (نا- رنج) یعنی بدون رنج و این برداشت که تا سال آینده از هر رنج و بلا بدور خواهند ماند. دیگر دستهای سنبلهی خشک گندم و بعد از آن آنچه در این ردیف که نعمت و رزق و فراخی معیشت و سرور و خرمی را اثرگذار بوده قوت قلب بدهد بر آن افزوده و در آخر آئینه و جفت شمعدانی که آئینه را به دیوار تکیه داده شمعدانها را جلووش روشن میکردند و با تصاویر ائمه متبرک مینمودند آنرا تکمیل کرده بهترین البسه را پوشیده اطراف سفره نشسته منتظر تحویل سال و ورود (عمو نوروز) میشدند.
آداب پای سفره هفتسین
از این لحظه دیگر تمام حواسها متوجه خیرطلبی و خوبخواهی و آیندهجوئی هرچه بهتر و از این قبیل بود و دقت و رعایت و غدغن اکید که اخمها درهم نبوده، اوقاتها تلخ نگردیده زبانها به سخنان کدورتآمیز و فتنهانگیز و جرّ و بحث و مشاجره و مانند آن نگردد و چهرهها گشوده، لبخندها بر لب و سخنان، نشاطانگیز و امیدبخش و سعادتآور و امثال آن بوده باشد، بعلاوهی دعاها و خواستههای مناسب وقت که از خدا چیزهای پسندیده خواسته صحت و سلامت و سعادت و بخت و سرمایه و ثروت و راحتی و آسایش خیال و فراغت خاطر و اگر قرض و بیماری و گرفتاری و مانند آن نیز بوده باشد درخواست رفع بیماری و قرض و گرفتاری و مثل آن نمایند و زیاد ذکر صلوات بر لب داشته باشند و دعای سال تحویل را سواددار و بزرگتر خانواده خوانده دیگران با وی همزبانی نمایند،
ص: 101
به این مضمون: یا مقلب القلوب و الابصار- یا مدبّر اللیل و النهار- یا محول الحول و الاحوال- حوّل حالنا الی احسن الحال (ای کسی که میتوانی قلبها را تغییر داده از خوب به بد و از بد به خوب بکشانی، و ای تدبیرکنندهی کار عالمیان که تدبیر روزوشب به دست توست و ای تحویل دهنده و حالی بحالی کنندهی احوال آدمیان، حال ما را هم به بهترین احوال تحویل فرما.) تا سال تحویل شده توپ سال نو به صدا درآمده بزرگترها به کوچکترها که چشم به کاسه آب تخممرغدار و نارنج میان کاسه داشته تحویل سال را تأیید کرده، حرکت تصادفی آنها را که بوسیله وزش باد و باز و بسته شدن در و شبیه آنی بوجود آمده یا نیامده تلقین نمایند و بلافاصله به ماچ و بوسه کردن هم که گوئی هریک در سفری دور بوده ناگهان بهم رسیدهاند نموده سال قدیم را به سال جدید تبدیل بکنند.
قصّهها و افسانههای نوروز
از قصهها و افسانههای نوروز که در این اوقات بزرگترها برای کوچکترها نقل میکردند اول همان بود که مختصرا اشاره شد، سال کهنه بوسیله منتقل شدن دنیا از شاخی به شاخ دیگر گاو کنار میرود و اینچنان بود که زیر دنیا یعنی زمین را دریائی بزرگ فراگرفته که سرتاسر جهان را پوشانیده است و در وسط این دریا ماهی بزرگی است که گاوی از آن بزرگتر بر پشت او قرار گرفته است و دنیا بر روی یکی از شاخهای او مستقر گردیده که سالی یکبار برای رفع خستگی آنرا از شاخی به شاخی منتقل مینماید و نشانهی آن هم همین میباشد که در آن لحظه هرچه از جای خود بحرکت درمیآید، چنانچه تخممرغ و نارنج داخل کاسه آب بحرکت درآمد «اگرچه هیچ حرکت و جنبشی از آنها مشاهده نشده بود» و وای به حال فضولی «که معمولا این سئوالات را بچهها میکردند» بود که دربارهی خود دریا سئوال بکند که آب خود آن بر روی چه چیز میباشد تا با یک تشری که
ص: 102
احوال و حضور قلب پای سفره را هم بهم نزده باشند ساکت نموده بفهمانند که درباره معقولات و کارخانه خدا نباید غلطهای زیادی داشته باشند!
اما آنچه عقلا و دنیا خوردهها اظهار میداشتند این بود که غرض از این افسانه آن میباشد که دنیا بر آب نهاده شده است و ایستادهی بر روی آب قرار مطمئن و زیر پای محکمی نمیتواند داشته باشد و موضوع گاو و شاخ گاو هم آن میباشد که مردم دنیا سروکارشان با زور یعنی با شاخ گاو میباشد و خود گاو نگاهدارندهی دنیا هم زیر پایش لغزنده و به چیزی تکیه نداشته قرارش بر روی ماهی دریا و دریا بر هوا یعنی همه هیچ بر هیچ هیچ میباشد.
عمو نوروز
داستان دوم قصّه عمو نوروز و ننه پیرهزن بود که عمو نوروز مردی است با کلاه گنبدی که دستمالی به دور آن بسته قبا و شال و ردائی به تن دارد و عاشق ننه پیرهزن میباشد که از اول دنیا تا به حال این عاشق و معشوق بهم نرسیدهاند یعنی پیرهزن را هم که دلباخته عمو نوروز میباشد موقعیت درک وصال محبوب بدست نیامده است، به این جهت که از اول سال تا آخر سال ننه پیرهزن به کار نظافت و شستشوی و بزک کردن و بند و زیر ابرو برداشتن خود میپردازد و به انتظار ورود عمو نوروز میماند و عمو نوروز هم از این سال تا به آن سال به گرد عالم گردیده در جستجوی ننه پیرزن که عشق و وصال بیمرارت را عشق ندانسته به دلش نمیچسبد برمیآید تا سر سال که ننه پیرهزن از زحمت و انتظار خسته شده به چرت افتاده به خواب میرود که در همین لحظه هم عمو نوروز رسیده چون پیرهزن را در خواب مشاهده میکند و ناراحت شده قهر میکند. قهری که اگر عشق پیرزن حقیقی بوده چگونه باید خواب و آرام داشته باشد و برای آنکه آمدنش را به پیرزن
ص: 103
بفهماند جای پای خود را کنار بستر او گذاشته بازگشت میکند. از آن سو پیرزن که بیدار میشود و معشوق را از دست رفته مینگرد آه و نالهاش به آسمان رسیده خاک و خاشاک بر سر و رو ریخته درصدد نابودی خود برمیآید، که اگر بعد از سال تحویل هوا تیره شده صدای رعد و برق برخیزد پیرزن شیون و واویلا براه انداخته است و اگر باد و خاک بلند شود نشانهی آنست که پیرزن خاک و خاشاک بر سر میکند و اگر باد و طوفان بلند شود سر به کوه و بیابان گذاشته خیال بیابان مرگی به سرش زده است و اگر باران ببارد خود را به دریا انداخته است. اما به سر عقل آمده درصدد چارهجوئی بر میاید دو مرتبه برای پذیرائی او به آرایش و پیرایش خود میپردازد و به انتظار میماند تا آنکه باز خسته شده خوابش میرباید و همچنان عمو نوروز آمده او را مثل گذشته به خواب میبیند و باز قهر کرده مراجعت مینماید، و از اول دنیا تا به حال که همه ساله این ماجرا تکرار شده این دو عاشق و معشوق نتوانستهاند بهم برسند. که از این داستان همچنین نتیجه میگرفتند که خفتگان راه طلب هرگز به مراد نمیرسند و این ضرب المثل دربارهاش که (هرکه خوابه حصهش به آبه) آدم خواب مگر روی موفقیت و طالع و بخت را همان در خواب بنگرد.
خواص خوراکیهای هفتسین
بعد از روبوسیها و مبارکبادگوئیهای بعد از تحویل این جملات بزبان میآمد:
«ایشاللّا صد سال به این سالها برسی. زیر سایه امیر المؤمنین. ایشاللا به سلامتی و دلخوشی. مبارک و خوشت باشد» و این نظرات درباره تحویل سال که در آن میتوان طبیعت مزاج را تغییر داده سردش را گرم و گرمش را سرد بکنند، به این صورت که اگر کسی دارای طبیعت گرم بود و در دوره سال گرمیش کرده بود و جوش و دمل و مثل آن به تنش زده بود این ساعت همان وقت بود که میتوانست از خواص خوراکیهای پای سفرهی هفتسین، مانند شیر یا ماست دفع گرمی
ص: 104
مزاج نموده آنرا به سردی و رطوبت تبدیل بکند و اگر برعکس آن و سردیش میکرد با خرما و مویز و توت و کشمش پای آنکه از شب چهارشنبهسوری نگهداری شده یکی از ظروف خوراکیهای سفره را تشکیل داده بود آنرا تغییر بدهد. پس اگر دارای مزاج حار و گرم بود که هیچ خوردنی و داروئی چارهاش ننموده بود کافی بود که دو سه قلپ شیر یا سرکه یا چند قاشق ماست هفتسین بخورد و اگر سردی طبع دارد و رطوبت عاجزش ساخته بود، با انجیر و خرما آنرا علاج بکند. اگر یبوست و خشکی کبد به عذابش آورده بود از آب کاسهی ماهی چند جرعه بیاشامد و اگر شکم روش و هیضه و اسهال و مثل آن ناراحتش میساخت سنجد آنرا خورده از سماق و برنج آن کفلمه بکند و به همین حساب بود خاصیت سیر آنکه در غذا کرده یا کوبیدهی آنرا علاج پادرد و استخواندرد و دستدرد نمایند و سمنوی آنرا که برای فربه شدن با نیت چاقی و بادام پوستدار داخلش را برای برکت جیب یا کیسه پول بکار ببرند و نمک و برنج و آرد آنرا که جهت برکت داخل کیسهی آرد و برنج نموده از آن در آرد و برنج تا آخر سال کیسه به کیسه بکند. نبات آنرا جهت تحبیب قلوب بخورانند و به فتیله سوختهی شمع شمعدانها یا سوخته و ذغال فتیله چراغها را که برای جلوهی بزک داخل سرمهدان و وسمه وسمهجوش بکنند و از لای قرآن آنکه در میان اوراقش سکه برای دشت اول سال گذاشته بودند دست لاف نموده و ته کیسه دوخته مایه کیسه بکنند. بعد از اینها خوب و بد و نیز زشت و زیبائی که در اولین دقایق بعد از سال تحویل پیشآمده چگونگی احوال سال آینده را با آن پیشبینی نمایند.
به این صورت که اگر دلتنگی و کدورتی حاصل شده بود دلیل بود که آخر
ص: 105
سالشان به کدورت و دلخوری خواهد گذشت و اگر خنده و سروری واقع شده بود شادمانیشان را تضمین مینمود و همچنین پول و پلهای اگر جائی به دستشان میرسید سال خوشحالی و کامیابیشان بود و اگر برعکس آن چیزی از دستشان میرفت و یا خسارت و ضرر و زیانی میرسید دلیل از دسترفتگی و خسارت و امثال آن داشت که باید در انتظارش باشند.
به همین حساب اگر موقع تحویل در خواب باشند سالشان به سستی و رخوت و بیحالی و توقف و بیمرادی خواهد گذشت. اگر در حمام باشند، بیآنکه خیال حمام رفتن میداشته، بیمحاسبه تحویلشان در حمام و مخصوصا در شستشو میگذشت غم و غصه و گرفتاری از آنها دور خواهد شد. اگر حرف نه و نمیشود و غیر ممکن و مثل آن از دهان یکی از حاضران بجهد، سال نشد و عدم پیشرفت و درجا زدن، و اگر سر کسب و کار و داد و گرفت و گفت و شنید و آن باشند، سال پیشرفت و ترقی و بهبود و رونق خواهد بود. به همین اعتبار، موقع تحویل، اگر زمان تحویل به روز افتاده بود مردها سر کارشان بودند و زنها پس از برگزاری آن از دعا و ثنا و ماچ و بوسه و شیرینی خوردن اول کارشان به آشپزخانه رفتن و روشن کردن اجاق بود و بعد از آن دوخت و دوز و نو کردن سرخاب سفیداب بزک و بگوی و بخند، که مردها تا آخر سال سر کسب و کار و زنها در کارخانه و پختوپز و سرخاب سفیداب و بگوبخند بکنند و سر زندگیشان باشند.
ساخته و پرداختهی ذهنیات و تصوراتی که نه میشد مهمل و واهیشان دانست و نه میشد مهر قبولیشان زد، چه از طرفی تیزگوشان و زباندانان و آزمودگان از هرچه و هرچیز، حتی از اشیاء بیزبان سخنان شنیده پیشگوئیهای غیر قابل انکار دریافته، تا آنجا که مدار امور بر روی فرامین و آری نههایشان نهاده برایشان سند (اشیا همه ناطقند و گویا ...) امضاء کردهاند و از طرفی تجربه دیدهها پافشاری بر روی (هیچچیز شرط هیچچیز نمیشود) داشته رد نظر دسته
ص: 106
اول میکنند.
تشریفات عید
وسائل پذیرائی و تشریفات عید عبارت بود از آماده ساختن بهترین اطاقها از قبیل سهدری و پنجدری و اروسی و طالار که اعیان و رجال با مبل و صندلی و میز و عسلی و طبقات پائینتر به نسبت وسع با قالی و قالیچه و گلیم و جاجیم و پتو و تشکچههای رویه سفید کشیده و پشتیهائی که در اطراف اطاق گسترده و مینهادند زینت میکردند.
اسباب پذیرائیشان عبارت بود از خوردنیهای مختلف، شامل شیرینیهای خانگی و بازاری از جمله نان برنجی و نان ولایتی (ولیعهدی) و نان کلوچه و اول نقل و قرص و مسقطی و راحت الحلقوم و نان بادامی و نان نخودچی که قبل از همه به نقل و قرصهای رنگارنگ مخلوط به آنها تعارف میکردند و بعد از آن با آجیل و شیرینیهای درختی مانند کشمش سبز و توت و انجیر خشک و پسته و فندق و بادام و تخمه کدو به اسم (چهارمغز) و نخودچی گل (نخود بودادهی اعلا) و کشمش ملایری برای بچهها و تخممرغ رنگ کرده که در شیرینیخوریهای بلور لب کنگرهی پایهکوتاه و آجیلخوریهای پیاله مانند
ص: 107
پایهدار ترک ترک کنگرهدار الوان و امثال آن گرد تا گرد اطاق بر روی سفرههائی که برای آن کار پهن شده بود چیده یا در مجمعه مرتب کرده جلوی مهمان میگذاشتند و هر بچه یک یا دو تخممرغ رنگ کرده و مشتی نخودچی کشمش و پول زرد و سفیدی جیره داشت که در عیدی آمدن یا هنگام خروج در جیب و دستهایش بگذارند و هر بزرگ مکلف به آنکه از تمام خوردنیها دهنی تازه نماید و هر کوچکتر حق داشت که از بزرگتر به مناسبت سن و مقدار و قرابت عیدی نقدی و جنسی داشته باشد و هر فامیل و همسایه و دوست و آشنا که میتوانست از ساعت بعد از تحویل، که ابتدا از کوچکترها باشد به خانهی بزرگترها رفته دست و روبوسی و دیدار بکنند، که این دیدنها یا (عید دیدنی) ها برای مردها تا آخر روز دوازدهم عید و برای زنها تا چهل، پنجاه روز بعد از عید طول میکشید.
البسه این روزها از تندترین رنگهای جالب سبز و زرد و سرخ و آبی برای بچهها و تازهترین دوختها و نوترین چادرهای سیاه برای زنها بود که با خش و فشّ زیاد راه میافتاد و برای مردها قبا لبادهها و شال و کلاهها و سرداری، مرادبگیهای آبی و سرمهای و زرد و قهوهای، همراه گیوههای (آجیده) و (ملکی) و (سینه جانی) و (کرمانشاهی) که شهر را حالت دیگر میبخشید.
این تجدید دیدارها در دسته اول به دلخواه و صمیمیت و اشتیاق قلبی بود که
ص: 108
همگان از آن استقبال کرده آنرا نوعی وسیلهی تحکیم ارتباط و دوستی و علاقه بهم میپذیرفتند و در دسته دوم اجباری و غیر تمایل و دلخواه که مردم، آنهائی را که با هم کدورت و خصومت و یکی از وظایف بزرگترها نسبت به کوچکترها، از دوست و قوم و خویش، تا کدورت سال کهنه میانشان نمانده باشد، همراه اطاعت کوچکترها و طرف اختلاف که پذیرفته و روی هم بوسیده آشتی میکردند.
زیادتر این دید و بازدیدها نیز با صرف ناهار و شام توأم میگردید که اگر مهمانان قبل از ظهر رفته بودند موظف و یا بهتر گفته شود مجبور بر این بودند که ظهر را هم تشریف داشته باشند و اگر عصر تنگ رفته بودند باید برای شام بمانند، چه هردو طرف از معایب و ناشایستگیها میدانستند که صاحبخانهای نزدیک ظهر مهمانی به خانهاش پا گذارده ناهار نخورده بیرون رفته باشد و مهمان که بیوقت آمده رعایت اوقات ایاب و ذهاب را ننموده آنگاه به توهین صاحبخانه نیز تن داده از سفرهی او امتناع نماید و این بدین صورت بود که، یا غذائی آماده «که معمولا هم در چنین اوقات از صبح آشپزخانهها دایر و دود و دمها جهت احتیاط براه میافتاد» بود و یا چیزی آماده نبود که بدون تشریفات و تکلف مهمان و میزبان دست اندر کار تهیه شام یا ناهار شده با هم به آشپزخانه رفته آنچه مایهاش در خانه بود و زودتر بدست میآمد تهیه کرده میان میگذاردند با تبعیت از این جمله یا ضرب المثل که (مهمون هرکی- تو خونه هرچی) بیتعارف و رودربایستی شده و چه بسیار که از هم نظر گرفته با تصویب یکدگر فراهم میساختند و چه زیاد که غذای بازاری را پسندیده بسا که خرید و تهیه آنرا خود مهمان بعهده میگرفت، که تمام این امور صمیمیت و یگانگی و بیریب و ریائی مردم آن روز را میرساند به اضافه آنکه واقعا از این ایاب و ذهابها و زحمت و مشقتها نیز خوشحال شده امتنان مییافتند.
ص: 109
ساعات اول سال نو
از شروط ساعات اول سال نو بود که اگر تا قبل از ظهر تحویل شده بود مردها به سر کارها یا به دکانهایشان بوده و اگر در خانه بودند به سر کارهایشان بازگشته ساعتی به دادوستد و کسب و کار بنشینند و اگر در شب تحویل شده بود تا دکانشان تاریک و عاطل نمانده باشد از ساعتها جلوتر چراغ آنرا روشن گذاشته تا روز بعد که شب دوم عید باشد روشن نگاه بدارند و باز مشتری اولشان تفأل و تطیّری بود که از آن کسب و کار سال جاری را مقیاس میگرفتند، به این ترتیب که مثلا اگر اول مشتری پرخرید و خوب خرید و نقد خرید و بیآزار و به قول معروف آنروز (مشتری) بود حمل دادوستد آن سال را بر خیر و منفعت و روشنائی میکردند و اگر مراجعینشان بدخرید و کمخرید و گدافطرت و نسیهبر و به اصطلاح (زحل) بود آنرا نشانهی بد کسبی و رنج و زحمت بیهوده آن سال و ضرر و خسارت میدیدند، و زنها که برنج پاک کرده و یا آرد خمیر میکردند، به این حساب که تا آخر سال دستشان در نعمت و برکت بوده باشد و اولین رفت و آمدشان از اطاق به خارج بطرف مبال (مستراح) بود که آنجا را بهترین و خوشیمنترین اماکن میدانستند، چنانچه در خرید کفش و چادر نیز به همین طریق که اول باید با آنها به مبال بروند، در این اعتقاد که تا پاره شوند به عروسی و مهمانی و جشن و سرور میروند. با این فال و نگرانی درباره اول تحویل و سال نو که اول نفری که با آنها برخورد بکند جوان و خوشروی و خوشچهره و خوشزبان، یا پیر و زشت و بدبرخورد و عبوس و بداخم و بیمار و علیل باشد، که سالش مطابق آن میگذرد، اگرچه مردم نیز خود این موارد را
ص: 110
رعایت کرده در این ساعات و مخصوصا در روزهای اول سال بلکه تا سیزده کاملا از مزاحمت و کدر ساختن دیگران و کج خلقی و جنگ و اختلاف و ایجاد مزاحمت خودداری میکردند.
دیگر شرایط سال نو
علاوه بر آن اعمال و رفتاری بود که تا سیزده عید مخصوصا در هفته اول سال نو از آن پرهیز میکردند و از آن جمله بود آوردن تلخی و سیاهی به خانه و قرض کردن و قرض دادن و به خانه طبیب و دکان دوافروش رفتن که دو عمل اخیر، یعنی مراجعه به حکیم و دوافروش و دوا خوردن را در روزهای اول ماهها نیز رعایت میکردند و این از روزهائی بود که طبیب و داروفروش بدترین روزهای کسادی خود را میگذراندند، اما روضهخوانی و روضهخوان در خانه آوردن مستثنی از زاری و غم درد به خانه آوردن و جدای از مکروهات بشمار میآمد که به عقیدهشان ذکر مصیبت آل عبا خود مسببی بود که دیگر غمها و گرفتاریها را دور مینمود و دیگر از سنتها زیارت اهل قبور و یاد اموات کردن و خیر و خیرات برای مردگان دادن و بوی و برنگ حلوا و مثل آن به یاد اموات کردن و خیر و خیرات برای مردگان دادن و بوی و برنگ حلوا مثل آن به یاد گذشتگان براه انداختن بود که در شب جمعهی اول سال برپا میداشتند، چنانچه این طلب خود خیرات و فاتحه برای متوفیات در هر شب اول ماه و شب جمعه نیز برقرار میگردید چه مردگان را مستحقترین کسانی میدانستند که دستشان از دنیا کوتاه و در این ایام چشمبراه و محتاج طلب آمرزش و مبرّات میباشند.
واقعه قبرستان!
در این مورد خاطرهی غمانگیزی در حافظه زنده شد که گفتم ثبت بکنم بر این که در یکی از پنجشنبه شبهای اول سال که علی الرسم به قبرستان و زیارت اهل قبور رفته بودم بر سر قبری پیرزنی را مشاهده نمودم که در منتهای سوز دل
ص: 111
اشک ریخته، شیون سر داده، خاک مزار بر سر میریخت و با زبان لهجهداری که نشان میداد از اهالی بروجرد و حوالی آن باید باشد شیون سر داده میگفت قربانعلی جانم! پسرم! عزیز دلم! قوت قلب مادر! به عید مبارکیت آمدهام مادر! آمدهام بگویم رخت نووت مبارکت باشد مادر! دیدی آنهمه حسرت رخت نو میکشیدی به آرزویت رسیدی مادر؟ رخت سفیدت مبارکت مادر! یادت میآید چقدر حسرت یک گل شیرینی و یک انگشت حلوای شکری را میخوردی مادر؟! پاشو ببین چه خوب حسرتروا شدی مادر! ببین چقدر شیرینی و حلوا دورت خیر میکنند مادر! که چون بیش از آن طاقت ضجه شنیدنها و کلمات آتشزایش را نداشتم از آنجا دور شده با خود گفتم معلوم میشود آرزوی همه برآورده میشود آخر!
حاجی فیروز
چنانچه سابقا در مطربی ذکرش گذشت حاجی فیروز گروهی بودند که از دوران ارباب نوکری و حرمسراداری و خواجهسرا نگهداری به وجود آمده بود، به این خاطر که چون آزاد و یا رانده شده و یا تشکیلات اربابانشان بهم ریخته بیسرو سامان میشدند، بناچار بخاطر بیموئی صورت و سیاهی چهره و نداشتن بعضی از مخرجهای حروف مورد مسخرهی مردم قرار گرفته امر معاش میکردند، تا لوطی
ص: 112
حاجی فیروز بدلی که حاجی فیروز سنتی به تنهائی هنرنمائی مینمود.
حاجیفیروز هم از ارمغانهای نوروزی است که از شادی و نشاط سخن میگوید.
ص: 113
دنبکزنهای دورهگرد و مطربهای روحوضی به جذابیت و جلب قلوب و پولسازیشان پی برده، اول لوطیها و بعد مطربها که آموزششان داده به کار مسخرگیشان واداشتند و با از میان رفتن تدریجیشان خود، با سیاه کردن چهره و پوشیدن لباس سرخ و برگرداندن زبان، با نام سیاه و حاجی فیروز مقلدشان گشتند.
لباس سرخ بخاطر نشاطبخشی و نام فیروز یکی از اسامی بعد از خریده شدنشان که صاحبانشان بخاطر شگون به رویشان میگذاشتند، مانند: مبارک ، سعادت، شربت، بشیر، زمرد و الماس و یاقوت و امثال آنکه یکی از آنها هم فیروز و حاجی فیروز بود. حاجی آن نیز که از همراهیشان با اربابانشان در سفر حج نصیبشان شده بود و بغیر آن و نرفتن مکه هم که در پیری به پاداش خدمتگزاریشان تفویضشان شده بود.
باری، حاجی فیروزهای بدلی این زمان که صحبت اوایل رضا شاه میباشد و از اصلیهایشان دیگر اثری نمانده بود از روز دوم عید به گرد کوچه و بازار براه افتاده، تا آخر روز سیزدهم نوروز نمایششان به آخر میرسید، با اشعار زیر که همراه دنبک زیر بغل بصورت تک نفره جلوی افراد خوانده و رقصیده شاهی و صد دیناری میگرفتند:
ارباب خودم سَرامُ بَرِیکم ارباب خودم سرِ تو بارا کن
ارباب خودم بُزبُزِ قندیارباب خودم چرا نمیخندی
ارباب خودم سیارو نیگا کنچسمات میبینه شکر خدا کن
ص: 114 بالا رو نبین چشی زیر پا کنخدا بهت داده یاد فقرا کن
و به همچنین:
ارباب خودم سرام و بَرِیکمارباب خودم سرتو بارا کن
نوروز اومده بوسی به لَبِیکموختِ ماچ بوسهس ماچی به لُپیکم
ارباب خودم بُزبُز قندیدنیا دو روزه چرا نمیخندی
بگو چرا نمیرخصیبگو چرا نمیخندی؟
و با هر جملهی شعر که با زدن به دنبک یا داریه (دایره) به سبکی نسیم و جنبش موج به جست و خیز و پیچوخم و پسوپیش و دولا و راست شدن و کج و معوج نمودن اندام و چهره و عضلات خود برآمده حاضران را مسرور میساختند، تا کمکم که نسل آنان نیز در عقب سیاههای واقعی رو به انقراض نهاده، به تدریج که سیاههای بیمزه و بیمزهتر به روی کار آمده، همراه طول زمان عرض وجود که از پیش از عید وارد کار شده تا هفته بعد آنکه به عوض کار اخاذی میکردند.
داستان سیاه مبتدی
وقتی سیاه دستهای بیمار شده، اجبارا سردسته به جایش بیاطلاعی را میآورد و چون هرچه به او تعلیم میدهد سیاه نمیتواند ضبط بکند، اینگونه قرار میگذارد که در مجلس حواسش متوجه او بوده غلطهایش را با گفته و علم و اشارهی او اصلاح بکند. پس با این قرار بازی شروع و در همان گفت و شنید اول، سیاه خرابکاری میکند که سردسته از کنارش رد شده آهسته میگوید: اینطور نه! و سیاه هم میگوید اینطور نه که بدتر میشود و سردسته صدا را بلندتر نموده میگوید:
نه اینجوری پدرسوخته! سیاه هم مثل او با صدای بلندتر همان را، تا سردسته عصبانی شده سرش فریاد میکشد: بیا برو گمشو پدرسوخته ریدی به مجلس! و با جواب سیاه که مجلس غرق خنده شده بهتر از اصل گفت و شنید جالب میشود.
ص: 115
تفریحات تا سیزده
دو سه روز اول را برای دید و بازدید از بزرگترها. اول خانه پدر و مادر و سپس به منازل عمو و عمه و دائی و بعد از آن به خویشان دورونزدیک اختصاص داده که حتما هم از این دستبوسیها عوایدی حاصل میگردید، از جمله قواره پارچهها و طلاآلات و کیسه لیره اشرفیها و دستلافهای پول زرد که پدر و مادرها و پدر شوهر مادر شوهرها و مادرزن پدرزنها به عروس و دامادها، مخصوصا اگر سال اول دیدارشان بود میدادند و در همین دیدارهای اولیه بود که روز نشستن یعنی به خانه ماندن خود را هم برای بازدید و پذیرائی معین میکردند و فراغتها را معمولا از خانه بیرون زده زیارتیها به زیارت اول سال نوی زیارتگاهها و مشارف متبرکه رو آورده، غیر زیارتیها سر به صحرا و سبزه و دشت و کوهساران نهاده، عیش و عشرتیهایشان به کیف و سرور و عرقخوری و ساز و طرب و ساده گذرانهایشان به بساط و سماور و استکان نعلبکی به صحرا بردن و دود و دم ناهار و عصرانه راه انداختن و تریاکیهایشان به لمیدن کنار نهرها و زیر سایه درختها گذرانده با همین بیابانگذرانیها هم بود که بازیهائی را هم شروع کرده سرگرمی از صبح تا شب خود فراهم میساختند.
بازیهای نوروزی
جفتک چارکش
از جمله بازیهای دشتستانی یکی بازی جفتک چهارکش بود که چهار نفر خم شده دست به زانو گرفته سرها را در سینهها فرو برده یکی از روی آنها بنای جهیدن مینهاد و بعد از جهیدن از روی نفر آخر خود خم شده نفر اول این کار را
ص: 116
شروع مینمود و این بازیای بود که میتوانستند هم بازی کرده ورزش دست و پا و کمر و اندام نموده باشند و هم بدان وسیله طی طریق کرده راه از بیرون دروازه تا مقصد را به اینگونه کوتاه نمایند، اما سختترین آن شرط بیدست پریدن آن بود که فقط با دورخیز و بالا و بجلو جهیدن از روی خم شدهها جستن نمایند که غالبا هم زیریها دغلی کرده خود را از حد معمول بالاتر داده یا سر را بیرون تنه نگاهمیداشتند تا طرف قادر بپریدن نبوده گروکشی قراردادی را باخته باشد، چه در این بازی و غالبا تمام بازیها شرطبندیها و گروکشیهائی بعمل میآمد که مثلا اگر حریف عمل معلوم را از عهده برنیامد فلان مبلغ بهطرف خوردنی یا مطابق افراد بستنی یا فلان و فلان جور مهمانی دهد.
الک دولک
دیگر بازی الک دولک بود که دو دسته شده دستهای در پائین و دستهای در بالا قرار گرفته ببازی الک دولک که چوب کوتاهی را با چوب بلندتری زده تا به محل حریفها میرساندند میپرداختند و این بچندین نوع انجام میگرفت. یکی الک دولک معمولی که اجاقی ساخته الک را بر دهانهی آن نشانیده با دولک (چوب بلندتر) آنرا بجلو پرانیده بمقصد برسانند. دیگر الک دولکی که اجاق را مخالف جبهه ساخته الک را با دولک بالا آورده با دولک بزیر آن زده بپرانند.
سوم الک دولکی که الک را با دست بالا انداخته در پائین آمدن دولک را به کمر آن آشنا بکنند. الک دولکی که از دشوارترین و کاملترین آن بشمار میآمد و معمولا مردهای بزرگ و پیرمردها به آن اشتغال میورزیدند، و شرط آن هم این بود
ص: 117
که اگر الک به خط جبهه و دفاع و منطقهی قرارداد نرسیده الک را حریفان با دست گرفته یا بغل زده مانع فرود آمدنش بشوند بودند دستهی غالب سوار دستهی مغلوب شده چند دور، دور محوطه بتازانند و این همان بازی بود که از جهت تهور دسته پائین (آنها که الک بطرفشان پرتاب میگردید) سر و چشم و بینیهائی که معیوب و مجروح میگردید.
هر دسته از این بازیها را از چهار تا پنج نفر تشکیل میدادند که گاهی در چنین روزهائی که اجتماع بازیکنان و بیکاران صحرائی زیاد میگردید به ده بیست نفر میرسید که یکییکی باید الک زده برد و باخت خود را محاسبه بکنند و در دسته ناقص یکی یا دو نفر با گفتن (یک یار هم به شکم من) یک نفر به اسم یار به دستهی خود افزوده نفرات خود تکمیل میکردند.
بازی چلتوپ
بازی چلتوپ نیز نوعی بازی همانند الک و دولک بود که بوسیله چوب به توپ زده میشد و توپ آن نوع مخصوصی به اندازه نارنج و کوچکتر بود که بر روی لاستیکی که از گوشت رزین درشکه و کالسکه یا لاستیک روئی اتومبیل گرد کرده بودند محکم نخ پیچیده آنرا مدور ساخته بودند و روی آنرا مانند گلیم بافته و گلچه زده که توپهای (قنبلستیکی) یا گلچهئیشان میگفتند. شاید هم مأخذ کلمه قنبلستیک را از این ریشه بدست آورده بودند که قنبل را به چیزهای گرد یا سرین و کفل یا قلنبه که آن نیز به اشیاء مدور اطلاق میگردید میگفتند و لاستیک هم که اسمش همراهش آمده بود و در این مورد چیز قلنبهای که لاستیکی باشد شناخته قرارداد شده بود.
اما هرچه بود توپهای بسیار عالی پرتحرک و سریع الانتقالی بود که از به زمین زدن گاهی با ضرب دستهای محکم تا کنگرهی خانههای دو طبقه بالا میجهید و در چلتوپبازی که چوب سرسنگین توپر همراه مچ و بازوان قوی به آن
ص: 118
اصابت مینمود چندان بالا رفته دور میگردید که گاهی از مرزبازی که در بعضی موارد از پانصد ششصد قدم زیادتر تعیین شده بود عقبتر میگذشت و از بالا رفتن زیاد بهترین تعریف دربارهشان اینکه بگویند (خال شد- ستاره شد- به آسمان چسبید) یعنی چندان بالا رفت که گوئی خالی شد به پیشانی آسمان نشست. لیکن شرط و بیع این بازی از آنجا که اکثرا متعلق به بزرگسالان بود از (کول کولبازی) بچهها و سواری نوجوانان گذشته به شرطبندیهای مایهدار مانند مهمانی عصرانه و نان و کباب ظهر و عرق و مزه ظهر و شب و مثل آن میرسید.
باید گفت که در آن زمان توپهای بادی و لاستیکی تازه صورت ظهور به خود میگرفت و توپهای بازی اطفال عبارت بود از گلوله نخهائی مانند گلوله نخهای زنها که از پیچیدن نخ بر روی کهنه پارهها، یا جوراب کهنهها درست میکردند و بهترینهاشان گلچهزدهی گفته شده بود و بازیهای کودکان با آنها هم شامل بود بر زدن به زمین و دور خود چرخیدن و هدفگیری کردن و به دیوار کوفتن و گرفتن و بسوی هم افکندن و از این قبیل تا آنکه کمکم توپهای بادی به بازار آمد و بهترین انواعشان توپهای ماهوتی. توپ باد شدهای از لاستیک به اندازههای مختلف، از سیب درشت، تا انار متوسط، با تکمهای از جنس خود از داخل که به وسیلهاش مجرائی که از آن باد شده بود گرفته شده بود و رویش ماهوت شیری رنگ کشیده با قیمتهای بس گزاف، به نسبت کوچکی بزرگی، از یکی یکقران تا دو قران! به فروش میرسید. توپی که مگر بچه پولدارها میتوانستند تهیه بکنند، همراه فخر و خودنمائی برای دارندگانشان و حسرت و غم برای خواهندگان بیپول و اینکه فقط دل خود به دیدن و مطالعهی ساخت و سازشان خوش بکنند. همراه کینهی دارندگانشان در دل گرفتن، تا در جائی و گوشهکناری قلا کرده توپشان ربوده، یا با گفتن (چولی حلاله) از دستشان قاپیده پا به فرار بنهند، و یا مواجه با عدم توفیق و دچار شتم و ضرب صاحب توپ
ص: 119
و حامیان او بشوند!
بازی بغچه گردانک
بغچه گردانک بازیای بود که عدهای در حدود چهل پنجاه نفر در فضائی باز حلقهوار شانه به شانه نشسته دیده به دیده نفر مقابل میدوختند و یک نفر به نام استاد در گرد حلقه به نظاره و نظارت میپرداخت و در ابتدا چنانچه از نامش پیداست بغچهای را که در آن شال، یا تکه لباسی بسته بودند استاد به دست یکنفر از جمع بازیکنان داده بازی به گردش درمیآمد.
به این صورت که او بغچه را گرفته از جا برمیخاست و از پشت جماعت که همگی پشت به صحرا و روبروی هم نشسته بودند بنای دویدن میگذاشت و بیخبر بغچه را پشت یکنفر از آن به روی زمین گذارده همچنان به دویدن میپرداخت و در همین حالت بود که باید طرفی که بغچه در پشتش به زمین نهاده شده مطلع شده برخیزد و بغچه را برداشته عمل بازیکن اولی را تکرار بکند الی آخر و برای دوندهی پیش از او بود که به مجرد فهمیدن حریف و برداشتن بقچه بجای خویش بازگشته حواس خود جمع نهاده شدن بغچه داشته باشد و باخت این بازی برای کسی بود که بغچه در پشتش به زمین گذاشته شده ملتفت نشده باشد و جریمهی بیحواسی و باختش اینکه حریف بغچهگذار را به کول گرفته سه دور تا پنج دور و هرچند دور که شرط شده باشد دور حلقهی جمع به دویدن بپردازد که خود این دویدن نیز وسیلهای بود که حریفان را مشغول داشته از توجه به بغچه حریف بعدی منحرف نماید، چه با برد و باخت دو نفر بازی معطل نگردیده سایرین به کار خود ادامه میدادند و چهبسا که گاهی این باختها به
ص: 120
چندین نفر رسیده گاهی در حالیکه بغچهگردانها به گرد حلقه بغچهگردانی میکردند آنها به کولی دادن و کولی گرفتن مشغول بودند.
نوع دیگری نیز داشت که بازندهها و برندهها را معلوم کرده برای آخر میگذاشتند و در انتها که تیمی برنده و تیمی بازنده شده بود به دستور استاد سوار هم شده به گرد محوطه میگردیدند. از شرایط بازی آنکه جمعیت از تعداد مذکور کمتر نباشد و تعداد بازیکنانشان جفت بوده باشد