اینک احوال و طبایع بروج
حمل: از بروج آتشی. با ستاره مریخ. از بروج منقلب. در طبیعت گرم و خشک و صفراوی. متردد و بیثبات که با موافق و سازگار همطالع خود مثل صاحبان بروج آتشی و بادی و خاکی که تقویتکننده و نگاهدارندهی آتش میباشد در دوستی و توافق و خیر و شادکامی و ترقی و در دوستی و وصلت و مشارکت با صاحب بروج آبی که مضر و خاموش کنندهی آتش میباشد در رنج و ملال و عذاب و شکست و زیان «که به همین نمونه باید به دیگر بروج نظر بکند.» و از اخلاق: خوشگوئی و خندانروئی و خوشسخنی و خوب محاوره. سازگاری و نرمخوئی. پرروزی و پرسود و برکت. اطاعت و صبوری و بردباری. علاقهمند به اشعار و نقل حکایات و جستجوگری ...
ثور: از بروج خاکی. صاحب ستاره زهره. در طبیعت سرد و خشک و سوداوی. از بروج ثابته. با هیبت و نیروی بدنی و ضعف اندیشه و عقل و باشد که در نفس شریر و صاحب خدعه و مکر و دروغ و تلون مزاج و رغبت زیاد به مباشرت. در افعال بدنی قوی و در امور فکری کمتوان. بسا که در خدمت دیگران پربهره و سود و در کارهای مستقل کمبهره که محتاج فرماندهی و راهنمائی غیر باشد. در شراکت و وصلت و دوستی و مصاحبت با صاحبان طالع آب و خاک و آتش شادمان و در پیشرفت و فایده و با صاحب طالع باد که پراکنده کنندهی خاک میباشد در غم و رنج و زیان و پراکندگی ...
جوزا: از بروج بادی، صاحب ستاره عطارد. در طبیعت گرم و تر و ذوجسدین در معنی دوحالته و دو شخصیته. در اخلاق و سازش با دیگران و از صفات خوشخوئی و خوشروئی و کریم النفس. از تأثیر برج طالع سبکروح و اهل شوخی و مزاح و از تأثیر ستاره اندیشمند و امین و مشتاق و مستعد به آموختن علم و کتاب و هندسه و فلسفه و بخاطر ذوجسدین بودن دو روحه و دو شخصیته، تا کدامیک غلبه داشته باشد. در بیثباتی و تغییر و تبدیل زندگی، مراوده و مشارکت و
ص: 182
دوستی و مواصلتش با موافقین با طالع مثل صاحبان طالع باد و آتش و خاک در موافقت و با صاحبان طالع خاک در مخالفت و ناسازگاری و افتراق ...
سرطان: از بروج آبی، دارای ستاره قمر. سرد و منقلب و متلون در طبیعت آب. متغیر الاحوال و زیرک و پر جنبوجوش. ناسازگار و تلخزبان. ناخوشایند و کمدوست و پرخصم. در معاشرت و وصلت و پیوند و مشارکت با صاحبان طالع آب و باد و خاک مستفید و بهرهمند و پردوام و با صاحبان طالع آتش در خصومت و ناهمگونی و مفارقت ...
اسد: از بروج آتشی، دارای ستاره شمس. گرم و خشک و صفراوی و دموی. در احوال و صفات، خوب هیأت و پرهیبت و پرغضب و متکبر. سختدل و پرجرأت و شجاع. صاحب زیرکی و مکر و خداع. بسیار نکاح و اندک فرزند.
در تسلط به دیگران و ریاستطلب. در تحکم و مدیریت و سروری لایق و مستعد و در زیردستی و کهتری در نافرمانی و عذاب. با همطالع خود مانند صاحبان طالع آتش و باد و خاک در سازگاری و کامگاری و با صاحب طالع آب در رنج و ستیز و عقبماندگی و زیان ...
سنبله: از بروج خاکی مکان ستاره عطارد. سرد و خشک و سوداوی و ذوجسدین. در طبیعت و ذات گشادهروی و سخینفس و خوشبوی و خوشخوی و سلیم. صاحب استعداد حکمت و کتابت و علم و ادب و نطق و بلاغت و صفا و وقار. و همچنین در سبکروحی و حیله و دوستدار عیش و عشرت و لهو و لعب و فسق و فجور مقاربت، تا تحت تأثیر کدامیک از اثرات دوگانه خود قرار گرفته باشد. با صاحبان طالع خاک و آب و آتش در مرافقت و خوبزیستی و موافقت و کام و با ضد طالع خود مثل صاحب باد در غم و رنج و نامرادی و ناکامی و خسار ...
میزان: از بروج بادی، خانه ستاره زهره. گرم و تر و دموی و منقلب.
خوشخلق و کریم و در طبیعت و ذات عالیمقام و در رتبهی ادیب و ندیم، یا
ص: 183
اهل صنعت و هنر و زیبائی و نشاط. صاحب تدبیر و انصاف و مروت و سلوک.
خوشگذران و دوستدار عشرت و کامروائی و زیباپسند. با همطالع خود مانند صاحبان طالع باد و آب و آتش در موافقت و پیشرفت و شادی و کام و با ضد طالع خود مانند صاحب ستارهی خاک در عداوت و ناسازگاری و زجر و ضرر ...
عقرب: از بروج آبی، مکان ستاره مریخ. در طبیعت سرد و تر و بلغمی. با حالت غیظ و غضب و مشاجره و ناسلوکی و خصومت و منازعه. مردمآزار و خودآزار. کوتاهعقل و شریر و کوتاه فهم و بخیل که بیش از همه به زیان جانی و مالی خود کار بکند و به همین خاطر که دچار بسی مشکلات و بلیات شود و بسا که بخاطر بدخلقی و ناصبوری و خطا اطرافیان از خود دور بکند و بسا که بخاطر تأثیر سعادت برج میزان و ستارهی زهره و برج بعد خود یعنی قوس که صاحب ستاره عطارد میباشد این احوال در او تعدیل یافته در اعتدال بوده باشد. با همطالع خود مثل صاحبان بروج آبی و بادی و خاکی در سازش و سود و با مخالف طالع خود یعنی صاحبان بروج آتشی در اختلاف و زیان و اینکه به مشکلات و ناخوشایندیهایش بیفزاید ...
قوس: از بروج آتشی، خانه ستاره مشتری. گرم و خشک و صفراوی و ذوجسدین. خوبروی و خوبخوی و خوبکردار و خوشمنش. بلنداندیشه و صاحب فکر و صاحب نظر. سریع الحرکت و بزرگنهاد و پرکار و دارای درک و گیرائی و لیاقت در جمیع امور. سخی و درستکار و اندیشمند و آیندهنگر. با تدبیر و کیاست. ادیب و فاضل و اهل قلم و مطالعه. بیمکر و سخی و صدیق و ناصبور و نازکاندیش و عمیق. متوسط در عفت و شهوت. با صاحبان و موافقان با طالع خود. مثل صاحبان بروج آتشی و بادی و خاکی در سازش و خوشی و توفیق و ترقی و نام، و با ضد طالع خود مثل صاحبان طالع آبی در زیان و ناکامی و عدم پیشرفت و مذلت و عقبرفتگی ...
جدی: از بروج خاکی، صاحب ستاره زحل. سرد و خشک و منقلب.
ص: 184
صاحب حدّت و غیظ و غضب و ادعا و خودخواهی و کبر و غرور تا آن حد که هیچکس را در فهم و همسنگ خود نشناسد. تلخمزاج و ناسازگار و پرمکر و بددل و حسود و حیلهگر و پردشمن. بسیار غم و کمخرد و سریع الانقلاب و درشتگوی و با زخمزبان که همه را برنجاند. با همطالع خود مانند صاحبان طالع خاک و آتش و آب در توافق، آن هم نه به گونه همزبانی و یکدلی، بلکه بخاطر اجبار و احتیاج و با مخالف طالع خود مثل صاحبان طالع باد که هردو را جز غم و رنج و مصیبت و درد نبوده باشد ...
دلو: از بروج بادی و ثابته، خانه ستاره زحل. گرم و تر و دموی. از اخلاق و صفات، عفیف و سخی و حریص به زینت و تجمل و مال. شیرینزبان و خوشبرخورد و محاوره. زیرک در هوش و زرنگ در کار. پیشبرنده و فهیم.
مایل به راحت و سکون. در آرامش قویدل و دلیر و هولناک و ناآرام و در اضطراب در دشواری و شکست. با موافقان طالع خود مثل صاحبان طالع باد و آتش و آب در سعادت و ترقی و شادکامی و در مخالف با طالع خود مثل صاحبان طالع خود در رنج و ملال و زوال ...
حوت: از بروج آبی، صاحب ستاره مشتری. سرد و تر و بلغمی و ذوجسدین.
از طالع و اخلاق و صفات، خوشطالع و پرروزی. خوشسخن و شیرینزبان. با لطف و عنایت و مهربان. خوشگذران و راحتطلب و جلالتدوست. صاحب ادب و بزرگی و عطا. امین و درستکار و خوبکردار. در وفای به عهد و پاکدامنی و ورع میانه. در آمیزش و رفاقت و وفاقت و شراکت و مناکحت با صاحبان طالع آب و باد و خاک در دوستی و موافقت و خیر و پیشرفت و ترقی و برکت و با صاحبان طالع آتش در نکبت و رنج و تنزل و مذلت و مفارقت ...
بروجی که حسابگر و فالبین و هرکه مثل آن خصوصیاتشان را مطابقه با فالخواه داده حساب و کتاب باز مینمود. مثلا خصوصیات گوسفند «برج حمل» را از نرمش و سودبخشی و دیگر احوال مفیدهی وی را بر روی فالخواه گذارده بر
ص: 185
آن مطابقه مینهاد و برج عقرب را به طبیعت او، همراه شناختی که به فراست بتواند بر آن اضافه بکند.
در حاشیه از جهت توجه اهل اطلاع باید گفت نظر منجمان در احوال بروج، در ارتباطشان با ارکان اربعه مخالف نظر عالمان علم نقاط بوده که اینان آتش را در مرتبه یکم و خاک را در مرتبه دوم و باد را در سوم و آب را در مرتبه چهارم دانسته، در حالیکه عالمان علم نقاط، آتش را بخاطر میل به صعود داشتن و سبکی به نسبت دیگر ارکان در مرتبه اول و باد را که از آن سنگینتر است بعد از آن و در مرتبهی دوم و آب را که از آن سنگینتر است در مرتبهی سوم قرار داده و خاک را که از جمله سنگینتر میباشد رتبهی چهارم و پائینترین جا داده است.
لذا بر کتاببین و حساببین و هر مدعی علوم خفیه، از رمل و اصطرلاب و جفر و قیافهشناسی و کفشناسی و نجوم و غیر آن بود که احاطه به کلیات این مسائل داشته، اضافه بر بسی دانستنیهای دیگر، مانند علم حروف، علم اعداد، شناخت نورانیات و ظلمانیات و جمالیات و جلالیات، ارواح و حواس پنجگانه، سعد و نحس، اتصال و انفصال، عدم و وجود، طالب و مطلوب، شاهد و مشهود، نطق و صموت، حاکم و محکوم، سواقط و نواظر، اتفاق و نفاق، حرکت و سکون، سهم الغیب و سهم السعادت، تسلیس و تسدیس، قوت و ضعف، وتد و مایل و زایل، استقامت و سستی و تزلزل، حیات و ممات، خیر و شر، نفع و ضرّ، دفع و جذب، حاصل و محصول، عرض و عمق و طول، اعضا و اندام و جوارح، انسان و حیوان و معدن و نبات، جاندار و بیجان، محبت و عداوت، انساب و اسباب، اقدام و ترک، اقطار و اضلاع و بسا و بسا دانستنیهای دیگر که در حوصله کتاب نمیباشد و بطور خلاصه مدعی و عالم آن سلطانی بر مملکت و حاکمی بر مقر
ص: 186
حکومت خود باشد که تمام حدود و ثغور و زوایای محل تحت اختیار خویش و سکنه و زیستکنان آن، از تاجر و کاسب و فرمانده و فرمانبر و زیردست و زبردست و اماکن و معابر و مساکن مردم آن از خود و بد و سعید و شقی و نیکوکار و زشتکار و صورت زندگی و ممر معاش و دادوستد و متاع و حوائج و رافع حوائجشان بشناسد و اینکه در آن هر کار از که بخواهد و برای هر خواسته و حاجت و سئوال رجوع به کدام جمع و کدامیک از افراد آن بکند. علومی که پیوست به هم و مادر تمامیشان نجوم احکامی بوده برای هریکشان با استفاده از احکام نجوم کتابها و مستندات معتبر نگاشته شده، تا کدام رهرو بتواند راهبر آن بشود که به ندرت دیده میشدند و در عوض رندان و جامبازان و زیرکان طعمهشناس که با استفاده از سادهدلی و اعتقاد و مشکلات روزافزون و چارهخواهی مردم در هر نقطه با اسامی مختلف به جیبکنی پرداخته، زیادتر از بقال و عطار و نانوا، رمال و حساببین و طالعبین و فالبین و منجم و کتاببین و جنگیر و دزدگیر و مثل آن دیده میشدند.
جنگیری
پس از ایشان آنهائی که ادعای احضار اجنه و ارواح و شیاطین داشته که به توسطشان میتوانند بیماران صرعی و غشی و مانند آنرا معالجه بکنند. به این طریق که پسر یا دختر نابالغی را که دختر ارجحیت به پسر داشت پشت شمع، یا چراغ یا طاس آب نشانیده طبق قانون انتقال فکر به اختیار اراده درآورده سئوالاتی را از ایشان جواب میگفتند. به این صورت که مکان را از سروصدا و بیاوبرو ممنوع و به کودک میگفتند حواس خود جمع سخنان او نموده به مرکز شعلهی شمع، یا چراغ یا طاس آب که سکهای در آن میانداختند نظر نماید و شروع به خواندن اوراد و اذکار و کلمات عجیبوغریب میکردند.
چون حواس کودک کاملا تمرکز میگرفت میگفتند الآن دو فراش جارو
ص: 187
بدست آمده سلام میکنند و جواب سلامشان داده بگو آنجا را جارو زده آبپاشی بکنند و سئوال از آمدنشان میکرد. کودک که مسخر و بقول امروزه هیپنوتیزم شده سخنان جنگیر افراد مذکور را بنظرش آورده بود جواب مثبت میداد و دستور میگرفت تا بگوید فرش گسترده صندلی و میزچه گذارده، میوه و شیرینی حاضر کنند و چون اینها نیز به نظر دختر میرسید میگفت از قول او سلطان فلان را که یکی از سلاطین اجنه، مثلا سلطان کیکاهوش بود سلام رسانیده دعوت حضور بکنند و میگفت الآن یک نفر که قبائی بلند زردوز به تن و تاج کنگرهداری به سر دارد با چند نوکر و ندیم حاضر میشود که با دیدنشان به پادشاه سلام بکند و چندانکه صدای سلام کودک که به صورت لرزان که دچار ترس شده بود شنیده میشد میگفت خوشامدشان، که به دهانش میگذاشت گفته تعارفشان به نشستن و خوردن شیرینی و میوه بکند که این کارها هم بقول دختر صورت میگرفت. پس از آن دستور میداد بیمار را که دیوانه یا غشی بود حاضر نمایند و میگفت به پادشاه بگوید چرا این بنده خدا را آزار رسانیده بیمار کردهاید و با تلقینات غیرمستقیم خود از او جواب میگرفت برای اینکه یکی، یا چند تن از ما را آزار رسانیده باید تلافی بشود. مثل اینکه مثلا شب شنبه بدون بسم اللّه آب داغ بطرفشان ریخته، یا اجاقش را خاموش نموده که موجب تلفشان شده است و باید مجازات بشود.
در این وقت بود که کار جنگیر به ثمر رسیده از همراهان بیمار میخواست ذکاة علاج و نیاز احضار را پای چراغ یا طاس بگذارند و این بسته بدان بود تا مراجعانش چه کسان بوده، چقدر مایه جیب داشته باشند، که هرچه میگذاشتند میگفت کم است و این در شأن و خونبهای سلطان و مصدوم و مقتول آنها نمیباشد، تا آنجا که بیش از آن تیغش نبریده نمیتوانست اخذ بکند و آنگاه به کودک میگفت از پادشاه درخواست عفو بکند و چون پذیرفته نمیشد التماس بکند و در این احوال، باز تا میتوانست طلب پول، که رضایت نمیدهد مینمود و خواه و ناخواه که صحنه به صورت حساس رسیده باید کار جنگیر و پرداختیهایشان به
ص: 188
نتیجه رسیده بیمارشان علاج بشود مقادیری دیگر به کنار طاس یا شمع و چراغ میرسید و جنگیر که وضعش متغیر و به خود حالت غمزدگی و التماس و بسا گریه میگرفت از پادشاه طلب بخشایش مینمود و با قسمنامه که کلمات و جملاتی نامفهوم بود و بلندبلند میخواند قسمش میداد، تا سلطان نرم شده، از سر تقصیر بیمار میگذشت و برای خاطرجمع کردن حضار و به کمال رسانیدن کار خود به کودک میگفت بگو نان و نمک حاضر کنند و چون حاضر میشد میگفت به پادشاه بگو انگشت به نمک زده به زبان بمالد و لقمهای از نان بخورد و چون این کار نیز صورت میگرفت میگفت بگو نان و نمک بیمار را خوردهای و اگر از پیمانت سرپیچی کنی به زندانت خواهم افکند و حالت سلطان را از کودک سئوال مینمود، که اگر سلطان بداخم و غضبآلود دیده شده معلوم بود قول و قرارش غیرواقعی و هنوز بر سر انتقام میباشد و اگر خندهروی و در حال خوردن میوه و شیرینی نموده شده بود آشتی کرده خیالشان آسوده باشد که بیمارشان خوب شده تا خطای مجدد از او سر نزند به سلامت خواهد بود و در صورت اول که شیشه بطریای آورده به دست گرفته به کودک میگفت به سلطان بگو این شیشه را وسط مجلس بگذارد و کودک که کاملا مسحور شده، بنظرش رسیده بود اطاعت سلطان را اعلام مینمود، و میگفت به او بگو خود و همراهانش درون شیشه بروند و چون داخل میشدند میگفت بگو درش با چوبپنبه محکم بشود که این نیز انجام میگرفت و سپس چوبپنبهای به دست راست و بطری موجود را به دست چپ گرفته اورادی خوانده به آن فوت مینمود و چوبپنبه را در شیشه گذارده به دست سرپرست مریض میداد و میگفت تا آنرا در جای تاریک دور از دسترس و رفتوآمد قرار با پارچه سیاه رویش را بپوشاند و خیالش آسوده باشد که همه قبیله و کس و کار پادشاه اجنه را با خودش در شیشه کرده، تا خودش در آنرا باز نکند از توی آن بیرون نتواند آمد و با انگشت سبابه و شست پلک چشمهای کودک را خوابانیده، نورش را خاموش و اگر طاس آب بود از جلووش
ص: 189
برداشته مشتی از آن بصورتش میپاشید و دستور میداد تا خانه کسی با او سخن نگوید و مرخصشان میکرد!
البته این کار به همین مختصر خلاصه نشده که ابتدا باید وضع مریض و همراهان و ضعف و قوت مالی مراجعان ملاحظه بکند، که اگر کممایه و بیش از حد انتظار نمیتوانست دریافت بکند طبق داشت و نداشت به سلام و تعارف و خواهش تمنا و سپس به قسم آیه و بعد از آن به نان و نمک و نهایت به داخل شیشه نمودن به آخر میرساند و اگر قابل دوشیدن و میتوانست برایشان حسابهای جدا باز بکند، اخم پادشاه از هم باز نشده. جن در شیشه برو هم نبوده. مسلمان هم که به نان و نمک و قسم آیه و پیغمبر و قرآن عقیده داشته باشد نبوده، که از طوایف دیگر و اضافه مینمود، خدا کند لااقل جنّش از اهل کتاب بوده بتپرست و غیر خداپرست نباشد که کارش خیلی سخت بوده، باید پادشاه یکیکشان را حاضر نموده، تا بتواند اصلیشان پیدا نماید، و این دلداری به خود که با اینهمه خدا کند هرچه باشد جهود نباشد که جن جهود از همه جنها بدکینتر و بیگذشتتر میباشد! و برای پیدا کردنش که جلسات متعدد، درخواست میوه و شیرینی و قند و نبات و مرغ و خروس و تخممرغ و زعفران و گاهی برنج و روغن مینمود و گوسفند برای قربانی که باید قبلا برایشان سفرههای خصوصی رنگین پهن کرده بیآنکه بگوید برای چه کار میخواهدشان دعوتشان نموده نمکگیرشان کند، تا بعدا بتواند جلوی آنها توی طاس و چراغشان بیاورد.
بیماریهای این جنگیرها کاملا نسوان و بسا زنان و دختران جوان که از دو سه حالت نمیتوانستند خارج باشند، که یا در اثر فقر و کمغذائی و سوءتغذیه و خوردن غذاها و قاتقهای بیرمق سرد طبیعت، مثل ماست و خیار و سرکه و امثال آن همراه سردی طبیعت اناثیت دچار غلبهی بلغم و مبتلا به تشنج و لرزش اندام و آب و کف از دهان آمدن و تغییر حالت چشم و فلج اعضا میگشتند و یا مسائل عشقی و خواه و نخواه و علاقه و نفرت و رسوائی خودباختگی لازمهاش میشد که
ص: 190
تصنعا غشی و مصروع و مثل آن بشوند.
در حالت اول دشواریای نداشت و تنها اطلاعات طبی مختصری لازم داشت تا جنگیر از پریدگی رنگ و سفیدی چشم و سردی بدن و احیانا عرق سرد و بیحالی تشخیص مرض داده، پس از صحنهسازیهای احضار و مقدمات جلبنظر خوردنیهای سرد طبیعت را برایش غدغن و گرممزاجها را مانند عسل و دارچین زنجبیل و حلویات حار تجویز نموده و جهت ایز گم کردن چیزی هم نوشته که شسته از آن شربت عسل و شربت قند و گلاب و بیدمشک و امثال آن درست کرده بجای آب بخورد و مطابق وسع مالیش که حرز و حصار ی هم نوشته تا همراه بکند و اطمینان صددرصد اینکه شفا خواهد یافت و همان هم شده معجز جنگیر را سر زبانها میانداخت.
میماند حالت دوم که اگر بتواند از محارم بیمار و اگر نتواند دستور لزوم خلوت با خود او داده زیر پاکشی بکند که بطور قطع هم میتوانست پی به علل ببرد، از آنجا که اینگونه افراد از محارم مطمئن بحساب آمده، تا آنجا که بسا اسراری را که با آنها در میان میگذاشتند با نزدیکترین کسان خود مثل خواهر و مادر بمیان نمیگذاشتند. چه هم رازدار و غم خودشان بوده میتوانستند عقده دل- برشان بگشایند و هم میتوانستند چارهی درد از ایشان خواسته بیآنکه ضرر به آبرویشان خورده لکهدار بشوند.
مثلا اگر به شوهر پیر یا غیر دلخواه داده شده بود و کافی بود برایشان جنگیر
ص: 191
سفرهی ساختگی آصف ابن برخیا که حضورا خودش از او سئوال بکند انداخته جواب بیاورد فلان جن به او عاشق بوده و چون به دیگری سپرده شده، تا خود و شوهرش را نکشد دستبردار نمیباشد و شوهرش ترسیده طلاق بدهد. که البته نه به این سهولت و بلکه هفتهها خانواده دو طرف را معطل نموده برایشان اسبابچینی و هردفعه گوشههائی از اسرار و نهانیهای دو طرف و رمز و رازهایشان را که از زبان زن شنیده بوده برای باور و صدق و یقین باز بکند. مثلا دفعهای بگوید جنّش گفته است هردفعه شوهرش دستش به خال پهلوی راستش مالیده شود یک سال از عمر هردوشان کم میکند و دفعهی دیگر نشانی لک و ماهگرفتگی و جای زخم و سوختگی و چیزی از بدن مرد که در نهانیهایش باشد بدهد و از طرف جنّش بگوید که همزادش با همین نشان، یا نشانهها اسیر و در محبس او میباشد که اگر تا فلان وقت محبوب او را به او برنگردانده طلاقش ندهد به چهارمیخش میکشد که این هم، یعنی شوهر زن هم از جسم و روح به چهارمیخ کشیده میشود، و امثال این تا کار به مراد بکند و این طرفه حیله که یکی از این جنگیرها درباره دختری که بکارت به باد داده خود به غش زده بود:
دختر یکی از سرشناسها با جوانی رابطه یافته مهر بکارت زایل نموده، تا عروسیش که عقدش با کس دیگر خوانده شده بوده نزدیک میشود و ناچار که خود را به غش و جنون میزند.
چون داروی و طبیب افاقه نکرده هر روز وضعش وخیمتر میشود پیش جنگیرش میبرند و جنگیر که به پنهان درک ماجرا از دختر نموده بوده، پس از صحنهسازیهای مقدماتی و اینکه مگر خود بدون واسطه جن او احضار کند که نه از اجنهی بیسر و پا و از مقامات عالیه میباشد، سفره گسترده، قرآن و نان و
ص: 192
نمک در آن نهاده به احضار جن میپردازد و کمکم که احوال خود دگرگون نموده آنچه که از دختر، از خود به زمین کوبیدن و دست و پا زدن و چشم کج و کوله نمودن دیده شنیده بوده به اجرا درآورده نعشوار به زمین میافتد و پس از دقایقی که نرمنرم نفسش درآمده چشم باز میکند و با تشر و پرخاش تمام از همراهان غشی میخواهد تا خونش به گردنشان نیفتاده او را از خانهاش بیرون ببرند و با حال نزار میگوید جنی به تن بیمارشان رخنه نموده که تا اکنون ندیده بوده و با خوردن آب دعای داخل سفره و خواندن چند جمله دعا و گفتن چند اسم و به خود دمیدن، مثلا از خود دفع خطر میکند. اما همچنان در اصرار اینکه مریض را بیرون ببرند. نقشش را چنان بازی میکند که مگر تنها او بتواند عزیزشان را از آن درد بیدرمان نجات بدهد و لذا با تقدیم پیشکش لایق و منت زیاد وادارش به علاج میکنند و پس از چندی یکی از محارم دختر را خواسته با او چنین در میان میگذارد که یگانه راه خلاص، بیرون کشیدن جن میباشد، اما بخاطر درشتی و هیبت جن او را از هر عضو دختر بخواهد بیرون آورد آن عضو ضایع میشود. مثلا اگر از چشمش درآورد کور و اگر از گوشش کر و از حلقومش لال و از بینیاش بینی دریده و زشت و از مقعد به همین صورت. تنها موضع بیضرر فرج او میباشد که بکارت او زایل میشود و میخواهد تا رفته و مشورت نموده جواب بیاورد و نتیجه که پاسخ مشورت هم جز این نمیشود که کمترین ضایعه قبول بشود و به این تدبیر حل مشکل و حفظ حیثیت میکند.
آئینهبین
آئینهبینی شعبهای از جنگیری بود، با تفاوت آنکه جنگیر احضار جن مینمود و آئینهبین احضار روح آدمیان که به کار پیدا کردن مال و گم شده و امثال آن میآمد و حتما باید توسط مدیوم انجام بشود، در حالیکه جنگیر ادعا داشت که با بعضی از اجنه خود باید روبرو بشود. به این صورت که آئینهبین مقدمه کار را
ص: 193
از آماده نمودن ذهن کودک، با حرفهائی که اول با بزرگترهایش زده، سئوال و جوابهائی که میکرد فراهم نموده، مثلا پرسیدن اسم گمشده، یا فراری که مرد یا زن بوده. چند سال داشته. حرف رفتن و فرار را میزده، نمیزده. اگر میزده حرف کدام طرف را میزده.
اگر مال گمشده بود، چه بوده، چند تکه بوده، از کجا گم شده، چه کسانی در آنجا بوده، غریبه، یا خودی بوده، چند نفر بودهاند و اگر فهمیدهاند، از کجا آمده، از کجا رفته، روز یا شب بوده که رفته، یا گم شده است؟ و در خلال آن که هیچ مسئلهای نبوده، الآن، این خانم دختر، یا آقا پسر را پشت آئینه مینشاند، یا ناخنش را سیاه کرده سئوال میکند، و در عقبش تشریح صحنه که میگوید ستارهای درخشیده از آن پادشاه این کار حاضر شده که باید سلامش بکند و نوکرهایش که عقبش میایستند و چه و چه و در آخر که فراری یا گمشده، یا دزد را حاضر نموده همهچیز را معلوم میکند. حرفهائی که لوح ضمیر کودک شده، به همان صورت جواب میدهند. و در جهت پادشاهشان هم که هر کار مربوط به یکی از پادشاه جنیان بوده که باید پادشاه همان حاضر بشود.
چنانچه به ناخن شست اشاره شد، عدهای هم بودند که بجای آئینه از ناخن شست کودک که آنرا سیاه میکردند استفاده نموده میگفتند در آن نگاه بکند و پس از آماده نمودن صحنه و مقدمات که به گونهی زیر تلقینات و سئوال و جواب آغاز میگردید:
در آئینه، یا پشت ناخنت چه میبینی؟
- چیزی نمیبینم.
نه خیر! ستارهای پیدا میشود که باید خوب نگاه بکنی؟
- آره. میبینم.
ص: 194
حالا ستاره رفته چند فراش جارو بدست میآیند، بگو آنجا را آب و جارو کرده صفا بدهند.
- گفتم! دارند جارو میزنند!
بگو میز و صندلی بیاورند و رویش میوه، شیرینی بچینند.
- حاضر کردهاند.
بگو عقب پادشاه رفته با حرمت واردش بکنند، و میافزاید الآن پادشاه که از همه بلندتر است و تاج به سرش است حاضر میشود. سلام بکن و تعارف بکن روی صندلی بنشیند و از خوراکیها میل بکند، و بچه گفته و درخواستهای از سلطان سئوال و جواب شروع میشود.
بگو گمشده، یا فراری را حاضر کرده بپرسد به کجا رفته، الآن در کدام شهر و کدام خانه میباشد.
- او! آوردنش! مثلا دائی، یا زندائیام میباشد.
پس، اول مثل جنگیری در احضار جن میگوید از حالش بپرسد و بعد از این که آزاد، یا گرفتار است و الآن در کجا میباشد؟ و کودک، هرکدام را چیزی جواب میدهد و در خصوص جایش که محل ناشناختهای توصیف مینماید که بستگی به تفسیر آئینهبین از شنیدههای همراهان دختر میکند و برای از سر باز کردن سئوال آخر را که تا چند روز دیگر برگشته یا پیدایش میشود در پیش میکشد و از بیننده میخواهد به او بگوید با انگشت معلوم بکند و چند انگشت که نشانهی چند روز میباشد جواب میآید و کارش با این دلداری که هیچ تقلا تلاش نمیخواهد بزنند، خودش تا روزی که گفته خبرش رسیده، یا پیدایش میشود آئینه بینی به آخر میرسد.
در مال گمشده نیز بههمین طریق، لاکن اگر آئینهبین شنیده بود که ظنّ مالباخته به خودیها میرود باید احتیاط مینمود، چه امکان داشت (مدیوم)، خویش و آشنائی را که از زبانها شنیده بود و یا بنظرش آمده بود اظهار بکند و
ص: 195
مفسده به بارآورد و طریق دیگر اختیار مینمود، اگرچه در گمشدهی افراد هم، مخصوصا اگر دختر و زن باشد نباید بیاحتیاطیی بکنند.
لازم به اشاره است که در ارائهی این علوم نه همه جاهل و کلاش بوده در میانشان دانشمندانی یافت میشدند و در نفی و اثبات علوم مورد بحث که نه هرچه به چشم و اندیشه بیاید باید پذیرفته و آنچه نیاید باید نفی بشود، که چهبسا امور که خلاف عقل و منطق و علم بوده اما وجود داشته باشند و اسرار و رموز خلقت بمراتب فزونتر از مکشوفات آن میباشد، چنانچه خیام اندیشمند بزرگمان آورده کشفیات کنون معلوم میکند:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه منوین حل معما نه تو خوانی و نه من
اندر پس پرده گفتگوی من و توستچون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
و این بنده نگارنده گفتهام:
اندر بر مرگ زندگانی هیچ استاندر بر مجهول معانی هیچ است
گر دانش جملهی جهانت باشداندر بر آنچه می ندانی هیچ است
و به فضولی ذاتی که چه سرها در این رموز برده، چه آزمایشها نموده، چه حقایق که از علمای آن دریافته به چه مکشوفات دست یافتهام. به همان عادت که به دیگر احوال کنجکاو شدهام.
پس گفته شد از بعضی افشاگریها باید اجتناب نموده، طرق دیگر اختیار بکنند به دلایل زیر:
وقتی همسر کسی مفقود شده به آئینهبینی در گذر لوطی صالح مراجعه میکنند و چون از سخنان بیننده بوی ناخوشایند استشمام میکند آئینه را از دستش گرفته خود را از آن معذور میدارد و شوهر زن قسم میخورد که اگر بغل کسیاش هم معلوم کند مسئلهای نبوده، تنها میخواهد زنده بودن نبودن او را و اینکه دچار حادثهای نشده باشد حالی بشود، اما وقتی کار را از سر گرفته کودک زن را نزد مردی کنار رودخانه کرج اظهار میکند، فردای آن خبرش در روزنامهها منتشر
ص: 196
میشود مردی که زنش را کنار رودخانهی کرج با مرد بیگانه دیده بوده، هردو را با کارد هلاک میکند.
ماجرای دوم، در مفقود شدن علیرضا پهلوی که چون مراجعه به آئینهبین میشود و او واقعه را به توطئهچینی نزدیکان او عنوان میکند «آنرا که خبر شد خبری باز نیامد» گردیده، دیگر اثری از آئینهبین دیده نمیشود! و در گم شدههای مال، که چه بسا توسط اهل خانه و نزدیکان به سرقت رفته باشد. مثل پول جیب مرد وسیله زن و طلا جواهر از یکدگر و مشابه آنکه افشا کردنش موجب شرور و مفسده میگردید و در اینجا بر آئینهبین لازم بود که از اندیشه و تدبیر استفاده نماید و طریق زیر در پیش میگرفت.
اگر در ورود مراجعان که در این وقت تمام اهل خانه با هم میآمدند، از فراست و طرز بیان و حرکاتشان سارق را متوجه میگردید، صورتی داشت و اگر نتوانسته بود صورت دیگر و به هردو حالت، که خلاف دزدی بدست غریبه که در انظار و حضور همگان روشن مینمود، در اینجا همه را از اطاق خود خارج نموده یکیک را خوانده، در را از پشت چفت میزد و به سئوال و جواب برمیآمد و قبل از ورود به سخن که به او اطمینان میداد، چنانچه راستش را بگوید و اگر برداشته اقرار بکند قول میدهد نگذارد کسی اندکی به او شک بکند و دزد را معلوم مینمود.
اقرار دزد به این خاطر بود که بیسابقه به آنجا نیامده از او سابقهها و عجایب یک کلاغ چهل کلاغ شنیده بودند و ترس از اینکه اگر اقرار نکند، مثل فلان و فلان پتهاش به روی آب افتاده آبرویش خواهد رفت گردن میگرفت و برای راه گم کردن، اگر با همان نفر اول هم آئینهبین به نتیجه رسیده بود، جهت راه گم کردن و بهم ریختن گمان شکبرنده بقیه را نیز بههمین طریق، جداجدا و با بستن در و معطل نمودن و سئوال و جواب به اطاق میکشید.
پس چون دزد را معلوم مینمود طبق شرایط زمان و مکان و نوع مسروقه به او
ص: 197
دستور میداد آنرا در کجا و به چه صورت پنهان نماید و به مراجعین میگفت این از نوع دزدی است که موکلش مخصوص و خودش باید در حصار رفته معلوم بکند و اضافه مینمود که حرف این موکل بروبرگرد ندارد و جای مالشان را نشانشان میدهد به شرط اینکه از خود دزد که چهکسی بوده نخواهند مطلع بشود که از دو حال خارج نبوده، یا به مالشان کار نداشته، بیشتر دزدشان را میخواستند معلوم شود که عذر خواسته جواب مینمود و یا پیدا شدن مال را قبول میکردند و برایشان مطابق وقتی که برای جابجا کردنش با دزد معلوم کرده بود زمان معلوم نموده، که مثلا فردا، یا روزوشب بعد آن مراجعه بکنند.
اگر مراجعین از دستهی اول یعنی در رابطه با دزد غریبه بود و برای آئینهبین سود چندانی نداشته اجرتش به همان قرار معلوم، یعنی یک تومان و دو تومان خلاصه میشد از آنکه امکان یافتن چندانی نداشته حرف آئینهاش گاهی درست و گاهی غلط درمیآمد از طرف دومیها میتوانست منافع زیاد داشته باشد که هم از دزد که آبرویش را میخرید توقع مینمود و هم از صاحب مال که اطمینان کامل در عملش بود و هم از روی ارزش مال به اضافهی درخواست خلعت و شیرینی که پس از بدست آوردن برایش بیاورند.
نباید شک کرد که این گروه از جامعهشناسان و زیرکان مخصوص به خودی بودند که به این سهولت هم محل آنرا تا موجب شک شود نشان نداده، بلکه با گم و گیج کردن اولیه و نشانیهای متفرقه از ساختمان خانه و مال که از سارق شنیده بودند و دو سه جای مختلف را معلوم کردن که ممکن است در یکی از آنها باشد و با بمیان آوردن حرف (ملک) نقّاله که گاهی او جابجا میکند نشان میدادند.
با اسم ملک نقاله باید گفت که این نیز یکی از حیلهگریهای آئینهبینها بود که برای اینگونه امور عنوان میکردند، که ملکی در میان اجنه و روحانیان میباشد که اشیاء را جابجا میکند، به همان صورت که اموات را در قبرها جابجا
ص: 198
میکنند و برای قبولاندن این سخن را داشتند که گور آدمیان همانجائی نیست که دفن میشوند، بلکه پس از دفن ملکی به اسم ملک نقاله میباشد که اگر جایشان در آن قبر نباشد آنها را جابجا میکنند. یعنی اگر مرده گناهکار باشد و در کنار پیمبر و امام دفن شده باشد بیرونش آورده آنجائی که باید جایش میدهند و اگر ثوابکار باشد و در لجنزار دفن شده باشد بیرونش کشیده در گلستان یا در جائی که آن گناهکار برای خودش معلوم نموده مکانش میدهند. و این اسم را هم در وقتی بکار میبردند که شک افراد به یک نفر به یقین پیوسته جز به این طریق نمیتوانستند از شکشان بیرون آورند، که این نبوده برداشته، کجا و کجا گذاشته است، بلکه ملک نقاله بوده که با صاحب مال دشمنی داشته میخواسته سرگردانش کند، یا دوستش داشته میخواسته با او شوخی بکند! چه اگر جز این میخواست عمل نموده برنده را معلوم و در آینه بنظر بیننده برساند شک نبود که میان زن و شوهر کار به نفاق و طلاق کشیده شده خانواده متلاشی میگردید و مانند اینکه وقایع ناگوار دیگر اتفاق میافتاد.
تسخیر جن و ریاضتکشی!
آئینهبینها و جنگیرها برای مهم جلوه دادن دانش خود که کار هرکس نمیباشد سخنی درباره چلهنشینی و ریاضت داشتند که بدون آن به آن دست نخواهند یافت. ریاضتی که باید یک (چلّه) ترک حیوانی، یعنی چیزهائی که از حیوان بوده، یا مایه حیوانی داشته باشند احتراز بکنند. مثل گوشت و لبنیات و روغن و چربی حیوانی و عسل و هرچه که از حیوان عمل آمده باشد و تا آنجا مسئله را بزرگ میکردند که حتی از حبوباتی که در آنها جانور رخنه نموده یا احتمال آن در یکی از دانههای آن باشد دوری بجویند و از مصاحبت مردم و معاشرت با زن و فرزند و خانه و دکان کناره گرفته، منزل کنار رودخانه یا دریا اختیار بکنند.
سپس زیر نظر و به دستور استاد و مراد و مرشد دست به ریاضت بزنند و تا از عمل
ص: 199
ریاضت منفک نشده مجبور به رفع حوائج نشوند برای خود خدمتکار معلوم بکنند و تا خطری نیز متوجهشان نشده بتوانند از دست موکلین مزاحم و منعکننده جان بدر ببرند، از مرشد خود استدعای مواظبت بکنند و دستورات را که موبهموی و بدون کم و زیاد بعمل آورند.
همچنین در مدت چلهنشینی بخاطر داشته باشند و به خود تلقین نموده بقبولانند که ارواح و جنیان به سهولت تن به اطاعت نسپرده، تا آنجا که ممکن شود ریاضتکش را با نمودن عوالم خطرناک و وحشتناک درصدد انصراف از دنبال نمودن برمیآیند و ریاضتکش باید وحشت و فکر انصراف به خود راه نداده از هیچ حادثه نترسیده، هیچ واقعه را واقعی ندانسته خاطر به طرفش نگرداند، تا آنجا که باشد بسان شیران درنده به او حمله بکنند و بدون حصار شروع به کار ننموده، پا از حصار بیرون نگذارند و در آخر که چنان آن کار را سترگ حساب بکنند که برایش خطر مرگ قبول بکند. با داستانهای زیر که راست و دروغ دربارهاش داشتند:
(حصار) که به اشاره در پانویس گذشت آن بود که ریاضتکش به دور خود در وسعت مناسب خطی با نک کارد پولادین به روی زمین کشیده در وسط آن به ریاضت بنشیند و سعی داشته باشد در دوران ریاضت از آن خارج نشده، حتی عضوی از اعضایش مانند سر و دست و پا از آن برون نیفتد که همان را جنیان قطع میکنند و تمام کارهایش را از خوردن و خوابیدن و رفع حاجت در آن انجام دهد. و حصار در معنی دیگر قلعه و محصورهای که کسی جهت حفظ از دشمن برای خود بنیان بکند در این خاصیت که تا در آن باشد از گزند هر مخاطره مصون خواهد بود.
وجوب کشیدن نیز به این خاطر که جنیان به سهولت تن به فرمان ریاضتکش نداده نمیخواهند تمکین آدمیان نموده به اختیارشان گردن بنهند و ریاضتکش که غرض از رنج و ریاضتش این بود که یکی یا چند تن از آنها را
ص: 200
تحت اطاعت و فرمان درآورد و برتر از اینها تسخیرگران که میخواستند تسخیر یکی از ستارگان بکنند و سید علیمحمد باب را که یکی از آنها میگفتند و نشانه ادعایش به مهدویت و در ورود به درگاه خدا بودن همینکه مدتی در زیر آفتاب سوزان بوشهر سر برهنه به ریاضت تسخیر آفتاب نشسته عقلش زایل شده بود.
از تکالیفش پاکیزگی و طهارت و صوم و صلوة و اعتقاد به خدا و رسول و ائمهی اطهار و کم خوردن و کم خوابیدن و اینکه حصار خود حفظ بکند. چه با اندک تخطی و پا بیرون گذاردن از آن ریاضتش باطل میشود و جنیان که همه سعیشان در بیرون کشیدن از حصار میباشند و برای آنکه به حیلههای گونهگون متوسل میشوند:
ابتدا تجسم پولهائی که بیرون حصار از او دلربائی میکنند و سپس زیباروئی که به او چشمک میزند و البته هرکه را به نسبت سن و سال و تمایلات تا به چه چیز فریفته بشود و هرآینه از این دو نلغزیده از حصار خارج نشد، صور وحشتناک بر او ظاهر میکنند. مثل باد و باران شدید و طوفان و گرد و غبار و گردباد هولناک و آنچه که وی را مجبور به گریز و پناه بردن بطرف مأمن و پناهگاهی خارج از حصار بکند و چون اینها نتوانستند اثر بکنند خود را بصورت جانوران خطرناک از گزنده و خزنده و دونده و پرنده و درنده و اشباح مهیب درآورند. از آنجا که به قول خودشان یعنی جنگیران ایشان گروه «یتشکل به اشکال مختلفه» بوده میتوانستند خود را به هر شکلی که بخواهند چهره بدهند.
همه به این خاطر که ریاضتکش را از ادامهی کار بازداشته ذکر و ورد را قطع بکند، از آنکه هر کلمه یا جملهی ذکر تازیانهای بود که به تنشان خورده وادارشان به اطاعت از ریاضتکش مینمود و نمیخواستند چنان بشود! و اینک تا مرتاض تا چه حد مسلط بر خویش و در اطاعت و یاد سفارشات مرشد بوده که اعتنا نداشته کار خود ادامه بدهد، یا در یک صحنه بیتاب شده، فرار، یا غش و ضعف نموده عمل قطع بکند. چنانچه بعضی از ایشان را میگفتند که در اثر
ص: 201
سماجت و از سر گرفتن کار هم خود و هم مرشدشان بدست اجنه تلف شده، فقط خادمشان، تا خبرشان آورده عبرت دیگران، تا درصدد این کار برنیامده اذیتشان نکنند زنده مانده بود و چه داستانها که از آنها در چنته داشته بمناسبت تعریف میکردند، و اما آنها که فقط به تنبیهشان قناعت شده بود؟
مناظری که برای ریاضتکش رو مینمود!
بنا به اقوال شیخ حسن نامی که به کار ریاضت پرداخته و تا شب سی و نهم آنرا با موفقیت به پایان میبرد و آخر شب که هیولائی بر او ظاهر شده امر به برچیدن بساط و پی کار خود رفتن میکند و او که توانسته بوده تا آنجا مقاومت کرده مناظر و خطرات را پشتسر بنهد اعتنا ننموده ادامه میدهد و ناگاه هیولا را مینگرد که قد کشیده بلند شده تا سرش محاذی ستیغ کوهی که او در پایش مشغول ریاضت بوده میرسد و آنگاه دست برده قلهی کوه را از جا کنده بر سر او میافکند و در اینجا بوده که عنان خودداری از کف او بدررفته بیهوش شده عملش باطل میشود.
سید عزیز روضهخوانی بود که نصف سرش بیموی و نیمهی دیگرش موی بلند آویخته بود تا آنجا که آنرا بهم فشرده زیر عمامه پنهان مینمود و از قول خودش میگفتند که در کار ریاضت تنبیه شده جنها به آن صورت درش آوردهاند، در یکی از شبهای ریاضتش عدهای بر او ظاهر شده چون هر حالت به او ظاهر میکنند اعتنا ننموده از نهیبها و تغیّر، تشددها و شیر و ببر و پلنگهایشان هم نترسیده عمل خود دنبال میکند یکیک از همدگر بالا رفته نفر آخرین از روی زیری خود که طولشان از دودکش کورهپزخانه بلندتر شده بوده خم شده پس گردنش را گرفته و برخاسته و از همانجا رهایش میکند که نیمه راه سید دچار غش شده سرش از حصار بیرون میافتد و کنارش جمع شده شورای نوع از میان برداشتن او تشکیل میدهند و یکی از میانشان میگوید چون سید است و
ص: 202
ذاکر اولاد رسول بههمین قناعت کنیم که نیمی از سرش را تراشیده، نیمه دیگرش را به حال خود رها بکنیم و همان کار میکنند.
روضهخوانی که به سید نیم کاکل معروف بود و به همان خاطر بازارش رواج و منبرش از دیگران زیادتر بود که میگفت روضههایش را همان جن که دوستش بوده، مانع کشتنش شده یادش میدهد. که شاید هم ریاضت و تراشیده شدن سرش هم ساختگی و نیمه سرش به مرض ریختگی مو دچار شده بود.
خیاطی به نام نورعلی که به ریاضت مینشیند و روز هفدهم ریاضتش بوده که چون از هیچ تطمیع و تهدید و حادثه موقوف نمیکند مرد بیچشم و دهانی بس درازاندام که چهار دست و سه پا داشته به کنارش بر تپهای ایستاده از آلتی چونان چناری کهن شروع به بول نمودن میکند چنانچه نهری بزرگ از بلندیای فرو میریزد و طولی نمیکشد که بولش بصورت دریائی اطراف حصارش را فرا گرفته بالا و بالا آمده تا آنجا که در وسط حصار خود را در بن چاهی مینگرد که دیواره از آب داشته باشد و ناگهان آب از سر آن شروع به فرو ریختن میکند که از ترس غیهای کشیده از هوش رفته بجای بدست آوردن جن برای تا آخر عمر دچار سلسل البول میشود!
دعا و کلمات حصار
و اینها بود کلماتی که باید پس از آماده نمودن جمیع مایحتاج خورد و خوراک و عطریات و دودکردنیهائی بنام بخورات که باید بکار ببرند، موقع حصار کشیدن به صدای بلند به زبان بیاورند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم. پیش، محمد صل اللّه علیه و آله. پس علی علیه السلام. دست راست امام حسن علیه السلام. دست چپ امام حسین
ص: 203
علیه السلام، کلید داود، قفل سلیمان پیغمبر نگهبان پاکذات، لا اله الا الیه محمد رسول اللّه، یا حافظ یا حفیظ، یا ناصر، یا بصیر، یا رقیب، یا وکیل، یا اللّه، یا اللّه، علیقا، ملیقا، خالقا مخلوقا کافعا، مرتضی بحق یا بدّوح و بحق و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین. صالالو، سارور ضاتن. دودعوة رد بلیته در رجال الغیب. بحق محمد صل اللّه علیه و آله. کو سلیمان ابن داوود علیه السلام.
و اینها بود یکی از مطالب تسخیر جن که در ایام چلهنشینی به تعدادی که مرشد دستور داده از هفت هزار مرتبه کمتر نبود، باید در شبانهروز ذکر بکنند.
ذکری که مطابق جن مورد نظر از مسلمان و غیر مسلمان متفاوت بوده، به ذکر مسلمان آن اشاره میکنیم و اول دعوت از آنها که بدینگونه خطاب میشوند:
اجب دعوتی یا سرع الاجابة من حضرک و من حضرتی و من اعوانک و اولائک و بعزة العزت و ضیاء النور المنثور و بالامم المقدس و بالفضل المدوّس و النور القائم و الفصیح المتعال و رب عثمثال و بر زبال خططال اسرع اسرع.
عجّل عجّل فج و رواحک و ظهّر فعلک برحمتک یا ارحم الراحمین.
و این بود درخواستی که همراه قسمنامه به خواهش تمکین از ایشان برمیآمدند به اضافهی اوراد و اسامیای که ریاضتکش باید ذکر بکند.
و من یستمهول یا ملک سماسائیل ابن شمخائیل و عزیمة و علامة فخریان ملک هند. کلام بشمخ یا بهموش اوهیا بنی اسرائیل بحق غایب و حاضر الهم قفطیطوسی مدخلا بنقش خاتم سلیمان ابن داوود علیه السلام ورع ملک و عزیمة کل یستمهول یا ملک عقد آذرینه و جوکنّ برکنّ مهرا اسرا کمال عقدشان عقدتکم و جشکم بحق سلیمان ابن داوود علیه السلام- ریقیاس مسموعی یدعوسا کلام کردوش زرق زرق یتتبة یاه یاه بوه بوه مثله مثله برش و کل خاتم بحق حاضر و غایب و حاجب.
باید ملاحظه نمود که در جابجای کلمات نام موسی و داوود و سلیمان گنجانیده شده، که نباشد مگر این سرهم بافتههای یهودیان بوده که نام موسی و
ص: 204
بزرگان یهود را در اذهان جاگیر و همهچیز را از آنان بشناسانند و هم سر مسلمانان را به خرافات و مهملات امثال این سرگرم بکنند!!
بهر تقدیر سر جنگیرها و آئینهبینها بسیار شلوغ و کارشان رواج بود و دسته دسته به مراجعه میآمدند. بیمارداران غش و صرع که به طبیب و دوا اعتقاد نداشته مرضشان را از طرف جنها دانسته که باید به جنگیر مراجعه کرده سر طاسشان بنشانند و برایشان دعای رفع جن بگیرند و اگر با دانشی هم یافت میشد که میخواست برای مریضش به طبیب مراجعه بکند، برایش دهها نه و نوی و عذر و مسئله تراشیده که مثلا خودشان دیده شب چهارشنبه آب از درگاه اطاق به وسط حیاط پاشیده، یا آتش سر قلیان مادر شوهرش را با آب خاموش نموده، به هر صورت مانعشان میشدند. مخصوصا سرآئینهبینها که شلوغتر از سر جنگیرها بود که اینها میتوانستند هرگونه سئوال را جواب داده، گمشدههایشان را از آدم و مال پیدا بکند. علی الخصوص دزدزدهها که مراجعاتشان زیادتر از همه بود، از آنجا که به کمیسری و نظمیه وتأمینات اعتماد نداشته، چهکسی را نشنیده بودند که از طرف آنها به مالشان رسیده باشد و در عوض که به قول (هرچه از دزد بماند گیر رمال میافتد) باید به همان مقدار و بلکه زیادتر از آن به این و آن داده دوندگی بکنند.
چنانکه گفته شد تسخیراتی هم بود که در سطح وسیعتر و ریاضت و خرج و زحمات زیادتر، بر روی ستارگان انجام میگرفت.
تسخیراتی مطابق خواسته و علاقهی ریاضتکش که اگر بزرگی و مال و مقام و نام و حکومت و سلطنت و قبول دعوی و مانند آن میخواست باید تسخیر آفتاب بکند!! و اگر علم و عزت و جلالت آن میخواستند تسخیر عطارد و به این حساب برای غلبه بر دشمن تسخیر زحل و جهت طی الارض تسخیر قمر، و در غلبه
ص: 205
شهوت و هوسرانی و میل به خوشگذرانی تسخیر زهره، در این خیال که با یاری آن هرکه را بخواهد و میلش به هرکه بجنبد در اختیارش قرار خواهد گرفت و روزگارش که جز به عیش و کامرانی نخواهد گذشت. در این خیال که ستارهها، مثل خورشید و ماه و زهره و مریخ و عطارد و غیره هرکدام آدمهائی هستند گنده مندهی گردنکلفت که با چند چرت و پرت به اطاعتشان درآمده توسطشان دنیا را به اختیار درمیآورند! (زهی تصور باطل، زهی خیال محال) و چه سبکمغزانی که در گوشه کنار پیدا میشوند!! و فایده تسخیر جن اینکه جن مسخر شده به اطاعتش درآمده به طرفة العینی خواستههایش بعمل خواهد آورد و هرچه بخواهد و به هرچه میل نموده طلب کند برایش حاضر ساخته و بالاتر از صد نوکر دست به سینه به خدمتش خواهد بود و هرگز که برای معاش درمانده نشده، تا زنده باشد رزقش از جای بیگمان خواهد رسید. علاوه بر اینکه هر سئوال بدون جواب را جواب داده، هر راز پوشیده را برایش آشکار و هر مشکل لاینحل را برایش حل و در کل امور راهنمایش میباشد! و البته که چه بهتر از این که با چهل روز و اگرچه ده چهله رنج ریاضت، به این مواهب دسترسی پیدا کند.
چند چهله برای این آورده شد که در ادعاهایشان این بود، که مثلا پنج و ده و بیست و زیادتر چلهشان خراب شده تا توانسته تمام بکنند.
ادعائی که این نگارنده حتی از یک تنشان صدق مقال و امر خارق عادت نشنیده، ندیده، جز اینکه در احضارات و نشان دادن دزد و گمشده مطابق تسلط بر ذهن و روح مدیوم (واسطه) توانسته آن هم، بصورت منفی که همه احضارهایشان قابل اعتماد نبوده عرض هنر بکنند.
جن پینهدوز!
تسخیر جن برای ریاضتکشان مشابه صید ماهی معلوم شده بود، در این معنی که
ص: 206
صیاد تور خود در آب پهن میکند تا چه ماهی و چه نوع از آن از بچهماهی، تا ماهی بزرگ و شاه ماهی کدام به تورش بیفتد و ریاضتکش تا کدام جن، از بیکفایت و بیکاره و بیخاصیت، تا کارآمد و شاه اجنه نصیبش شود، و بههمین خاطر هم که چون در جواب و نشان دادنهای احضارهایشان پاسخ غلط میآمد میگفتند جنها هرکدامشان دانای به حال و جوابی میباشند و جنی که احضار شده بیاطلاع از آن بوده، باید تجدید بکنند و بههمین بهانه از سر باز میکردند و این داستان که برایش ساخته شده بود:
وقتی ریاضتکشی پس از زحمات زیاد جنی به تورش خورده جلویش سر تعظیم فرو میآورد و جنگیر که چنان میبیند شادان و خوشحال که به گنجهای گران دست یافته است از جن میخواهد که به فوریت خزینهی سلطان را برایش حاضر بکند. جن که چنان دستور میشنود سر خجالت به زیر افکنده میگوید سرور من درست است که ما به هرجا میتوانیم رخنه نمائیم و هرکار را به طرفة العین انجام بدهیم. لاکن هر کداممان مصدر کاری بوده تنها در رشتهی کار خود میتوانیم قبول فرمان بکنیم و من پینهدوز جنها بوده، تنها میتوانم به چارقت اگر پاره شد پینه بزنم!
حیلههای رمالها و جنگیرها
به هر تقدیر این جماعات، البته سوای شیادها و دزدهای بیجا و مکانشان که صدای سوت سوتک داخل کفششان را از زیر چادر روی زانوی خود و مشتری صدای جن خوانده برای رفع ضررشان نقدینه، طلاآلاتشان را میربودند. و آنها که زیورآلات زنان را برای افسون کردن گرفته مشتی سنگریزه به جایشان ریخته
ص: 207
برای چند روز دستور پنهان نمودنشان داده میدزدیدند و امثالشان، هوشمندانی بودند که گرهگشائیهائی داشته، بدون بروز مفسده حل معضلهها میکردند، به نمونههای زیر:
معلوم کردن دزد؟!
وقتی در منزل قوام الدوله سرقت جواهری واقع میشود و چون دزد، خانگی و جمعیت کلفت و نوکر زیاد بوده امکان تهمت به همه ناممکن و در صورت معلوم نشدن دزد کل خدمه گرفتار و به زیر شتم و ضرب و چوب و فلک میرفتهاند رمالی خبر کرده ماجرا را در میان میگذارند و رمال تمامیشان را احضار نموده نشانیده، جلویشان به تعدادشان ترکهی تازه طلبیده همه را یک قد میکند و سپس پوست قسمتی از همه چوبها را تراشیده بر آنها خطوطی کج و معوج یک شکل نوشته، با صدای بلند مهیب چیزهائی بر آنها خوانده قسمشان میدهد دزد را معلوم بکنند. پس از آن همه را سرپا نموده رو به قبله به صف مینماید و یکییک چوب به دستشان داده که برده فردا بیاورند و دوباره شروع به خواندن قسمنامه با کلماتی نامفهوم نموده خطاب به چوبها میگوید به حق اسامیای که قسمتان دادم هرکدامتان پیش دزد جواهر میباشید به اندازهی بند اول سبابهاش دراز بشوید و جلویشان به پیشکار قوام میگوید برای فردا اطاقی که در آن ظرف فلز نباشد آماده بکنند و فردا پس از آنکه در دو نوبت همگی را یکییکی به اطاق میطلبد جواهر را تسلیم میکند!
در این ماجرا که همه اسبابچینیهای بر روی چوبها از تراشیدن پوست و به جایشان چیز نوشتن و قسمنامه خواندن و هیبت و صلابت نشان دادن و اطاق بدون ظرف فلز خواستن و غیر آن همه ساختگی و پیدا شدن جواهر به این خاطر بوده که رباینده که تا آخر هم معلوم نشد و مشخص ننمودنش را هم رمال شرط کرده بود از ترس رسوا شدن به مقداری که گفته شده بوده، یعنی به اندازهی بند
ص: 208
اول سبابهاش از سر چوب کوتاه میکند. دو نوبت خواستن خدمه هم به این خاطر بوده که چون با کوتاه دیدن چوب دزد معلوم میشود بتواند از او مطالبه نماید و او هم مجال پس آوردن داشته، قضیه لوث بشود.
دزدگیری دوم!
وقتی تعدادی ظرف نقره از سفارت روس مفقود میشود و برای پیدا کردنشان آئینهبین میبرند. آئینهبین عمل را به عذر اینکه چون صاحبشان غیر مسلمان میباشد و جن غیر مسلمان را بچه طاقت دیدن ندارد شخصا متقبل میشود و همه کارکنان را خوانده اسامیشان پرسیده مینویسد و به آئینه نگاه میکند و میگوید از نشان دادن دزد عذر خواستهاند، لاکن اگر به خود مال قناعت بکنید دستور دادهاند و به ناچار که قبول شده زمان عمل موکول به فراهم شدن وسایل میشود.
وسایل کار دو زیرزمین تودرتو بوده و دیگ سفید کرده و خروس سفیدی که زمان عمل با خود میآورد. در اینجا باز خدمه را طلبیده جلویشان چیزهائی به صدای بلند خوانده به دیگ و خروس فوت میکند و سپس به زیرزمین رفته در آنرا به روی خود چفت زده پس از ربع ساعتی خارج میشود و خطاب به حاضران میگوید امیدوارم که هیچیک از شما دزد نقرهها نبوده باشید و اگر هم بوده و نجات و آبروی خود میخواهید استغفار بکنید، که در اینجا سروکارش، نه با آدمیزاد و بلکه با حیوان زباننفهم یعنی با خروسی که مشاهده کردید میباشد، حیوان هم ملاحظه نمیداند و ادامه و اضافه میکند: دیگی که بنظرتان رسید در ته زیرزمین دوم دمر به روی دو آجر میباشد و اسمهایتان با خروسی که دیدید به زیر دیگ و باید یکییکی رفته دست به پشت دیگ مالیده بیرون بیاید و با دست هرکس که خروس به صدا درآید دزد نقرهها همان میباشد و هرکه هم به آن دست نکشد بیپول میشود. پس از آن میگوید به زیرزمین اول برای گوش دادن به صدا میروم و از معاون سفیر میخواهد یکییکی خدمه را بعد از آنکه نفر جلوتر از
ص: 209
زیرزمین بیرون آمد روانه بکند.
یکییکی رفته بیرون میآیند و تا آخر که صدائی از خروس شنیده نمیشود، اما ظرفها پیدا شده آئینهبین نشانیشان را در استخر میدهد و حیلهی در این کار هم آن بوده که پشت دیگ را آئینهبین بدون وقوف دیگران، زمانی که آنرا با خروس به زیرزمین برده بوده با دوده سیاه میکند و کف دستهایشان را در برگشتن نگاه میکرده، واضح است دست از خود خاطرجمعها سیاه و کف دست دزد سفید میماند که شاگرد آشپز بوده و در استخر ریخته بود تا در وقت مناسب بیرون آورد!
در اینجا زیرکی قابل توجه آئینهبین اینکه دیگ سفید پاکیزه نشان داده دور از نظر دیگران پشتش را سیاه میسازد، و دیگر زیرزمین تاریک و دو زیرزمین تودرتو اختیار میکند که خود بتواند در زیرزمین جلو که تا حدی روشنتر است نشسته کف دستها را دیده و با دزد حرف بزند، و دیگر بگوششان خواندن سخن بیپول شدن در نکشیدن دست، تا حتما دست بکشد و این اطمینان از روحیه خرافه قبولی مردم که از خود خاطر جمعها دست خواهند کشید و دزد که بیپولی را به درآوردن صدای خروس و بیآبرو شدن ترجیح مینهد.
لقمه گلوگیر
دیگر نیرنگ گلوگیر که تعداد مظنونین را به صف کرده برای هریکشان لقمهای از نان گرفته بر آن کلمات خوانده به دستشان میداد تا با هم به دهان بگذارند و کلمات خوانده شده را از اسرار و خفایا عنوان مینمود که گلوی دزد را در فرو بردن لقمه بهم میآورد و جلویشان ایستاده چشم به دهانهایشان میگرداند و روشن بود دزد که از خود نامطمئن و جماعتی را همراه دزدگیر جلوی خود مینگریست نمیتوانست به سهولت دیگران لقمه را فرو بدهد.
ص: 210
قلیانگردانی
دیگر عملی بنام قلیانگردانی بود که این نیز به کار یافتن دزد میآمد، البته بسان عمل لقمهگیر به کار دزدهای خانگی که دزدگیر کوزه قلیانی خواسته و افراد طرف سوء گمان را یکیک برابر خود نشانیده دستور میداد همانند او با نهادن سر انگشت سبابه به زیر لبهی دهانهی کوزه قلیان آنرا بلند نموده نگاه بدارند. همراه این تأثیر کلام قبلی بر روی نگاهدارنده که با بردن نام دزد کوزه قلیان به طرفی گردش میکند و شروع به خواندن سوره یاسین نموده با رسیدن به هر (مبین) از آیات او به درون کوزه میدمید و به کوزه قلیان مینگریست. و در اینجا نیز روشن بود با تلقینات قبلی و هول و ولای رسوائی رسیدن نام. چون نوبت نشستن به رباینده رسیده اسامی افراد، با مبینهای سوره به زبان دزدگیر میگذشت با ترس رسیدن نام، همچه که اسمش میرسید قهرا لرزه بر اندامش نشسته، هرچه هم که خوددار و تمرین آرامش کرده بود، لرزش و حرکتی هرچند نامحسوس از خود به ظهور میرساند!
جنگیرهائی که جنگیرهای مزاحم را میگرفتند؟
از دیگر مراجعین به جنگیرها آنهائی بودند که خانههایشان مورد اذیت و آزار جنها قرار گرفته بود، مثل سنگ افتادن از طرفشان در خانه، یا آتشپرانی یا جابجا شدن افراد، یا اشیاء، یا حرف زدن و امر و نهی کردن و امثال آن.
در هر هفته و ماه سروصدائی برمیخاست که مثلا در فلان خانه در محلهی فلان به خانهی یکی سنگ میاندازند، یا آتش میپرانند، یا با اهالی آن خوش و بش نموده یا اوقاتتلخی میکنند و یا جای کسی را در خواب عوض کرده، مثلا اگر در اطاق پایین خوابیده بود به بالاخانهاش بردهاند و یا جای اسباب اثاثیهشان را عوض کرده، رختخوابهای رختخوابخانهشان را به اطاق مهمانخانه برده، یا صندوق رخت یکی را به اطاق کس دیگر، یا در گنجه ی فلان را کنده بجای
ص: 211
دیگر کار گذارده. یا پول زیر تشک یکی گذارده، یا پول و طلاآلات کسی را برده. یا قربان صدقهی یکی رفته، یکی را مورد غضب و تهدید و تشر قرار داده، یا آتش به خانهی کسی انداخته، بدون آنکه عاملینش دیده، یا معلوم، یا بتوانند معلوم بشوند و اکثرشان هم حقیقت گرفته بود!
البته اینها سوای راست و دروغها و یک کلاغ چهل کلاغ کردنهائی بود که مثلا، مانند از فلان گور در قبرستان، یا تیون حمام فلان، شبها صدای سوختم سوختم بلند میشود. یا فلانکس که بیوقت به حمام رفته بوده عروسی، یا عزای جنها را دیده. بچهی فلان زن زائو، یا عروس فلان داماد را عوض کرده. یا زن فلان را برده از شوهرش که به گوشش یکسره میگفتهاند طلاق او را خواسته. فلان نقطهی خانهی فلانکس را هرچه میساخته خراب میکردهاند!
راست و دروغهائی که نه در آن زمان و در تهران رواج داشت، بلکه بعدها و در اثر تحقیق و تجسسها و مطالعات و سفرهای به خارج ایران و برخورد با خارجیان و دیدن فیلمها و خواندن نوشتههای خارجیان در میان دیگران هم مشابهاتشان هم دیده شنیده شد.
مثلا خانهای که مورد غضب روحی «که آنها جماعت نهانیها را روح نام میبرند» یا جمعی از افراد قرار گرفته بوده که هرکس آنرا مالک میشده نابودش میکردهاند، و یا فلان جواهر را هرکه مالک میشده تلفش میکردهاند، و یا روح فلانکس علاقه بستگان به همسرش را از میان برمیداشته است. یا مشاهدهی شبحی که در کنار تلاقی معبری مانع حرکت وسایل نقلیه میشده است و از این قبیل. مثل روح انتقامکش و روح مددرسان و روح فتنهگر و روح راهنما و امثال
ص: 212
آنکه دربارهشان کتابها نوشته شده فیلمها ساختهاند، لاکن آنها که مسموعات و مشاهدات و دریافتنیهای این بنده نگارنده را دربرداشتهاند؟
در میان نوشتهها، جن یا وسیله یا موکلی که پس از ریاضت به اطاعت کنت مونت کریستو درآمده وسیلهاش انتقام از زن و دوستان خائن میکشد. از کتاب تذکرة الاولیای شیخ عطار، یا یکی مشابه آنکه عوارض پیری به یقینش مشکوکم ساخته است، گربهای همیشه پای درس شیخ یوسف نامی حاضر میشده، در خاتمه غیب میشده، میگفته این یکی از جنیان عاشق دروس و مباحثات او میباشد.
از کتاب جامجم هندوستان: جوکیای در دهلی که به خواهش طرف معاملهی نویسندهاش که بازرگانی سیاح از طایفه قاجار بوده به گونیای رفته پس از ساعتی که درش را باز میکنند با کاسهی آش رشتهی داغی از آن خارج میشود؛ در حالی که مگر رمقی از حیات در او باقی بوده و گفته آش را از خانهی بازرگان آورده است! و پس از مراجعت بازرگان صدق سخن جوکی معلوم میشود، که در آن روز در خانهاش آش رشتهپزان بوده، یک کاسه از ظروفی که در آن، آش برای این و آن کشیده بودهاند مفقود میشود. همان کاسه که بازرگان، آنرا با خود آورده بوده، در مطابقت با تاریخ روزش که یادداشت کرده بود.
دوم شنیدهها: حمام جنی در ناحیه هفت که میگفتند هرکه شب در آن بخوابد جنی، یعنی غشی میشود و افرادی عجیب و غریب، اما به شکل و قیافه آدمیان، با شاخ و سم و دم، با قد و اندازههای یک وجبی تا چند ذرعی که در آن دیده شده است. جنزدههائی که بخاطر خبط و خطاهایشان که در عروسی جنها گریه و زاری و در عزایشان خنده و نشاط کردهاند؛ قصهی قوز بالاقوز آن که از اینگونه خلافکاران ساخته شده بود.
دیگر حمام جنی چهارراه حسنآباد. محل اداره آتشنشانی که میگفتند شبهای جمعه از کورهی تون آن صدای سوختم سوختم بلند میشود و این تعبیر
ص: 213
که یکی از اولیا اللّه در آن دفن بوده است. از آنجا که سابقا قبرستانی، مثل قبرستان ظهیر الدوله بوده که متشخصین در آن دفن میشدهاند.
حمامی که به این خاطر نمیتوانست آبش جنبش کند و ضرر داده با آنکه حمام تمیز خوش ساخت مرتبی بوده کسی نمیتوانست در آن بند شده، هرچند یک مرتبه اجارهداری عوض مینمود، تا آخر که همراه زمین متروکهی بغلش که از بقایای قبرستان گفته شده بود به اختیار آتشنشانی گذارده شده، اولین اداره آتشنشانی «که آتشفشانیاش میگفتند» در آن بوجود آورده شد.
دیگر مادر همسر دومم میگفت وقتی خانه خود ما مورد سنگباران قرار گرفت تا آنجا که کار به کمیسری و نظمیه کشیده شده پانزده شبانهروز چهار طرفمان روی بامها و از طرف کوچه، سر و ته آنرا آژان گذاشتند که چیزی دستگیرشان نشده برشان گرداندند، مخصوصا وقتی در روزهای آخر دو نفرشان را در اطاقهائی که زیادتر مورد اصابت قرار میگرفت به کشیک و رسیدگی گذاشتند و یکیشان کلاهش هدف قرار گرفت و یکیشان که به مسخره وارد صندوقخانه شده بود، در خارج شدن در صندوقخانه به رویش بسته شده از همهسو سنگسار میگردد، تا در را برای بیرون آوردنش که از ترس نیمهجان شده بوده از پاشنه بیرون میکشند.
ص: 214
سنگهائی مثل ریگ و قلوه و تخت تیله مانند رودخانه، که از شن و ریگ کوچک شروع شده کمکم درشت و درشتتر میشدند و صدماتشان نه به آدمها، بلکه به اشیاء و ظروف و به آدمها وقتی میزدند که دشنامشان داده منکرشان شوند، و این قضیه خندهدار:
شبی حاجی علیاصغر سنگتراش که میشنود با برادرم عباس که شاگردش بوده برای راست و دروغ آن میآیند و چائی دوم را میخوردهاند که برادرم بنای فحش دادن به جنها که اگر مردید خودتان را به من نشان بدهید که ریگی سوزان به لاله گوشش خورده و آنرا با خود برده فریادش را بلند میکند و به همان صورت باقیمانده بیلالهی گوش میشود.
دیگر ما شاء اللّه خانمی داشتیم که مستأجرمان بود و همیشه با شوهرش جرّ و منجر داشتند و همیشه شوهرش از دستش از خدا طلب مرگ مینمود. تا شبی در یکی از شبهای سنگباران که به خانه میآید و با ما شاء اللّه خانم سر گفتگویش بلند میشود، لب کوله ی حوض که برای وضو گرفتن نشسته بوده و از اطاقی صدای ضربهی سنگ میشنود میگوید فلان فلان شدهها اگر غیرت دارید سنگی به سر من زده از دست این پتیاره خلاصم کنید که ریگی به بیضهاش خورده، دردش از پشت نقش کف حیاطش میکند!
سنگ و ریگهائی که نه از بیرون و به در و پیکر و شیشه پنجرهها خورده، بلکه از داخل و صندوقخانه و گنجه و بالارف و زیر طاقچهایها میخورد، و با
ص: 215
پرسیدن از ریگ سرخی که لاله گوش عباسشان را برد؟ اینکه اواخر کارشان از ریگ و کلوخ و تکه آجر و مثل آن گذشته به ریگ و سنگهای داغ و کمکم به پارهآجرهای سرخ و جوش های سوزان کورهپزخانهها رسیده بود.
و اما دیدهها؟! در اوایل سلطنت محمدرضا شاه، در گذر آب منگل ناحیه هفتخانه شخصی به نام افضلی مورد آتشسوزی موضعی قرار گرفته، تا آنجا که سروصدایش از داخل و دهان به دهان و روزنامهها گذشته به خارج میرسد و فیلمبرداران و خبرنگارانی که برای صحت و سقم و تماشا میآیند.
صورت آن به اینگونه بود که ناگهان شیئی از لوازم خانه «بدون تفکیک پارچه و چوب و سوختنی، از جماد و فلز و نسوختنی» شعلهور میگردید و همچه که آنرا خاموش میکردند، نقطه و محل دیگر مشتعل میگردید و در حضور فیلمبرداران و خبرنگاران که ناگهان قاب برنجی آئینهی سر بخاری شعلهور شده، با خاموش کردنش از وسایل فلزی دیگر آتش بلند میشود!
در همسایگی منزلمان مشهدی حسین نامی از مردم اصفهان خانه داشت و نیمه شبی بود که صدایش به خطاب به من بلند شد که بیا این قوم و خویشهایت را جمع و جورشان بکن! و این در اوقاتی بود که در علوم علم الروح کار میکردم و خواهش کرد که رفته مشکلشان ملاحظه بکنم.
تابستان بود و به پشتبام خوابیده بودم که پائین آمده لباس پوشیده به منزلشان رفتم. در ایوان نشسته بودند و زن و بچهاش در اطرافش و چنان بود که از ترس بلند شدن میخواهند بصورت پناه بردن به هم فشرده شوند.
به پرس و سئوال برآمدم و مشهدی حسین دستور داد سماور آتش انداخته
ص: 216
بیاورند و خود به گزارش حال برای من برآمد که چند شب است از ساعت ده به بعد به خانمان سنگ میاندازند و حرفش تمام نشده بود که صدای پرتاب سنگی از باغچه طرف راست پائین حیاط برخاست که به شاخهی درختی خورده بود.
گفت دیدی دروغ نمیگویم و با خوشمزگی طبیعی اصفهانیگری گفت این همان جنهای توأند که خانه مرا با خانهی تو عوضی گرفتهاند، و یا تو اذیتشان کردهای و از آنجا که زورشان به تو نمیرسد تلافیشان را سر ما در میآورند و اضافه کرد، که این بسته به حیاط و درخت و در و پیکر آن نبوده که کلی از شیشه، بلور و شکستنیهای (رف) و طاقچهها را از بین بردهاند.
حیاطشان حوض گردی در وسط و چهار باغچهی نسبتا بزرگ در چهار گوشه داشت که در باغچهای که سنگ انداخته شد کود مستراح تخلیه شده بود.
باغچهای که سالی یک مرتبه فضول جمع شده در چاه مستراحشان را کشیده برای رساندن رشوه به دیگر باغچههائی که سبزیجات میکاشتند در آن میریختند و هفتهی پیش که این کار تجدید شده هنوز بوی عفونتش فرو ننشسته بود.
ابتدا نوعی شوخیاش انگاشتم که خواسته خوشمزگی کرده مرا از بام پائین آورده کمی حرف بزنیم و سنگ را هم خودش دستور داده یکی پرت بکند. اما هنوز ذهن و حرفم به جواب آماده نشده بود که ریگی به اندازه بند اول شست به وسط بساط سماورمان افتاد و صدای شکستن ظرفی که از اطاق پشت سرمان برخاست.
زنش از ترس به او چسبید و دختر ده، یازده سالهاش خودش را به دامن مادرش انداخت و گفت دیدی دروغ نمیگویم!
گفتم شنیدهام چنانچه از پارههای قرآن چیزی در کثافت و نجاست بیفتد در آن مکان سنگاندازان میشود و همینطور که میگوئی این کار بعد از کشیدن چاه روی داده باشد، از اسماء اللّه در باغچه افتاده بوده، یا اهانتی مانند آن در خانه شده باشد و به هر صورت اگر از طرف من هم شده باشد میگویم دورتان را قلم
ص: 217
بکشند و ... غائله خاتمه گرفت.
دیگر در همان اوقات ریاضت و کند و کاو، هر از چند گاه همسرم خبری میداد. مثل اینکه در آشپزخانه بوده صدائی خطابآمیز شنیده که بچهات از گریه تلف شد برو شیرش بده که خود را شتابان به اطاق رسانیده دیده همانطور بوده است، و مرتبه دیگر که در اطاق بوده کسی به سرش فریاد کشیده! زنکه بادمجانت توی ماهیتابه سوخت و به مطبخ دویده دیده درست گفته در حالی که کس دیگر در خانه نبوده است و از این قبیل!
یکی از فرزندانم به نام پیروز برای ادامهی تحصیل به انگلستان فرستاده شد و با پسرعمویش در یک پانسیون بود و چندی از رفتنش نگذشته بود که تلفن زد محلهی ما جنی شده هر روز و شبی در خانهای واقعهای رخ میدهد، مثل تکان خوردن صندلی یکی از بچه ایرانیها در خانهای و لباسی که به تن نفر دیگر پوشیده شده بود در خیابان متوجه میشود و در تلفن چند روز پس از آنکه تخت پسرعمویش از زمین بلند میشود و تخت خودش که تا یک متر از زمین بالا ایستاده بوده میخواهند پانسیونشان را عوض بکنند و گفتم به اطاق که وارد شدید از قول من سلام برسان و بگو پدرم گفت با ما به از این باشید و غائله تمام میشود!
احوالی که رفع تمامیشان از جنزده و غشی و مصروع و بیوقتی شده و سنگ و آتشپرانی و جابجا شدن و هرچه مثال آن مربوط به جنگیر و آئینهبین میگردید تا با سرطاس نشاندن و احضارات و (عزایم) و حصارات و مانند آن حل مشکلات بکنند و دعاهای لازم آن (حرز) و (جوشن) ها، مانند دعای
ص: 218
جوشن صغیر و جوشن کبیر و دعای (ام الصبیان) و (حفظ) ها و (سلام) ها که نوشته دستور بدهند و در تأثیراتشان؟ باید گفت مثل آنکه در جهل و سیهروز شدن مردم طبیعت و روزگار هم با آن موافقت بکند! تا آنجا که کون و مکان و زمین و زمان اثرات خود تغییر بدهند! چه واقعا هم برخی از آنان چارهساز میشدند!
یکی به طبیبی گفت موی ریشم درد میکند! پرسید چه خوردهای؟ پاسخ داد نان و یخ! گفت مردهشویت ببرد که نه دردت به آدمیان میماند، نه غذات!
شخصی یکی از این دعاسازها و دعانویسان را پرسید میتوانی اثرات وجودی خود معلوم بکنی؟! جواب داد چه هنر و تأثیر از این بالاتر که توانستهایم دهها صد سال، مردم خود به آن مشغول بکنیم!
تقویم و نجوم
یکی دیگر از راهنماها و پیشگوهای مردم تقویم بود که منجمین چاپ میکردند.
منجمهائی که هم تقاویم سالانه نوشته و هم بسان رمالها و کتاببینها پیشگوئی میکردند و رأسشان منجمباشی بود که از طرف سلطان وقت عنوان گرفته باید در مصاحبت او بوده خوب و بد و وضع و حال ساعت و روز و ماه و سال وی معلوم بکند و به تأسی از پادشاه، هر حاکم و والی و حکمران نیز
ص: 219
منجمی داشت که پیشگوئی وضع و حال او بکند.
مثل پیشگوئی خطرات و مضرات و عزل و نصب و پیشامدهای ناگوار و سلامت و نقاهت و جنگ و جدال که مواظبت احوال داشته باشد. علاوه بر اعمال خلوت و جلوت و آنچه که مربوط به امور معاشرت و مباشرت و اسافل آن باشد.
نجومی که از قرون متمادی همچنان در قواعد خود باقیمانده ترقی و تبدل ننموده طبق (مادر نجوم) چاپ میشدند. مادر نجومی که یک دوره سی و سه و اند سالهای را معلوم و با سر رفتن آن تجدید شده، با تنها سخنانی که مطابق وضع و زمان از تعطیلات و حالات مسلمه در آن کم و زیاد و خواص احوال بروج دوازدهگانه و ستارگان هفتگانه بنام (اختیارات) راهنمای بکن مکن مردم میشدند.
اختیارات نجومی
مادر نجوم گردآوردههائی از اطلاعاتی کافی و وافی از احوال بروج و ستارگان و دانستن اسامی و اصطلاحات نجوم بود مانند: ارقام کواکب، طبایع بروج، طبایع کواکب، رقوم هفته، رقوم ماه، شرف کواکب، هبوط کواکب، و بال کواکب، درجات شرف، درجات افلاک، نظرات، احتراق، ارباب نهاری، ارباب لیلی، ارباب ساعات، مثلثات، منقلب و ثابت و ذو جسدین ، سعد، نحس، ناظر، ساقط، ناطق، صامت، درجات بروج، طالع، منسوبات بیوت دوازدهگانه، فرح، حدود، وجود، منازل و دیگر دانستنیهای مربوط به آنکه تشکیل تقویم و اختیارات میداد. بصورت نثر و نظم، که ابتدا منثور و سپس منظوم آن میآوریم:
ص: 220
یکشنبه: متعلق است به شمس. خوب است با دوستان الفت کردن و بیع و شری و عمارت و باغ و خانه بنا کردن و نهر و جوی کندن. اما نشاید سفر کردن و تجارت و حرب و مجادله و فرزندی که در این روز بوجود آید با علم و فضل و قدمش مبارک باشد.
دوشنبه: متعلق است به قمر. میانه است شروع به کارهای تازه و نیک است پیغام و قاصد و نامه فرستادن و دیدن اکابر و حاجت خواستن و نو بریدن و پوشیدن و در ساعت اول آن نکاح کردن و عمارت کردن و نهال نشانیدن و کارهای بزرگ و انعقاد نطفهی فرزند و در این روز مبارک است نکاح و به روایتی هیچ کار در این روز مناسب نمیباشد!
سهشنبه: روز مریخ. روزی است میانه. اما نیک است حرب و مخاصمه و حجامت و آلت سلاح ساختن و خریدن و سفر کردن. اما نشاید در ساعت اول آن نزد بزرگان رفتن و حاجت خواستن و نو بریدن و پوشیدن و شکار کردن و فرزندی که در این روز بوجود آید خونریز و ظالم و راهزن و ستمگر باشد.
چهارشنبه: متعلق است به عطارد. روزی است مبارک و خوب و نیک است در این روز کودک به مکتب فرستادن و مو تراشیدن اصحاب قلم و نهی است حجامت کردن و نوره کشیدن و سفر کردن و شایسته است بحمام رفتن و ابتدای درس و کتابت و بروایتی خوب است سر تراشیدن و دوا خوردن و معالجات و بیع و شرای عمارت.
پنجشنبه: متعلق است به مشتری. نیک است تزویج و طلب حاجت نمودن و سفر کردن و دیدن رسول و قاصد و ابتدای کارهای بزرگ و نو بریدن و پوشیدن و بیع و
ص: 221
شرا و فصد و حجامت و بنای کارها و آلت حرب ساختن و خریدن و مولود این روز با فضل دانش و علم باشد.
جمعه: منسوب به زهره. مبارک است تزویج و عقد و نکاح و عروسی. لیکن نیک نباشد خرید و فروش گاو و گوسفند و اشتر و نو بریدن و پوشیدن و آرایش باغ و فصد و حجامت و معالجه و درمان و دارو خوردن و فرزند این روز مبارک و خوشقدم و خوش مشرب باشد.
شنبه: متعلق به زحل. نیک است در این روز خرید زمین و شراکت و قطع شراکت و اقدام به طلاق و جدائی و گریستن و وارد ریاضات شاقه شدن و فرزندی که در این روز بوجود آید خودخواه و متکبر و کینهورز و تلخزبان و به غم و رنج زندگی بکند. اختیارات خلاصه به چند جملهی تکراری ضد و نقیض سردرگم کننده که مگر بکار همان سردرگمان میآمد!
ختیارات منظوم
احکام نو بریدن و پوشیدن
چون بُوَد در بروج ثابته ماهجامه ببریدن اختیار مخواه
بلکه در برج منقلب بایدور بزهره نظر کند شاید
بایدت نیز وقت پوشیدنهم بر این اختیار کوشیدن
ورنه، باری ببرج ذو جسدینیافت از اتصال او سعدین
به حمام رفتن
ور کنی رأی رفتن حمامماه باید بخانهی بهرام
ورنه در برج مشتری بایدور به ثور و اسد بود شاید
ص: 222 لیکن اندر بروج آبی بهبجز این اختیار هیچ منه
شرکت و تزویج
ور کنی رأی شرکت و تزویجرو بتقویم بنگر و بر زیج
ماه باید به برج ذو جسدینیافته نور سعد از سعدین
سواری کردن
ور دلت هست تا سوار شویدر طلبکاری اختیار شوی
اول از برج منقلب مه جویپس به مریخ و منظر او پوی
کتابت کردن
ابتدای کتابت از هر بابچون کنی اختیار هست صواب
ماه در برج منقلب بایدور به ثور و اسد بود شاید
ور بود نامه سوی حضرت شاهنظر آفتاب باید و ماه
ور فرستی سوی سپهسالارسوی مریخ بایدش دیدار
ور فرستی بسوی دانشمندجز نظر سوی مشتری مپسند
ور فرستی سوی زنان بنگرتا نباشد جُزَش به زهره نظر
بنا نهادن
اختیار بنا به وقتی خواهکه بود در بروج ثابته ماه
هم بسوی ستارهای نظرشکه بود برج خاک مستقرش
ضیاع خریدن
ور ضیاعی خریدن استت رایبرج خاکی طلب قمر را جای
ص: 223 نظر او بکوکب مسعودتا سعادت بُوَد در او موجود
درخت نشاندن
ور نشانی درخت اندر باغبنمایم رهی تو را چو چراغ
ماه باید به برج خاکی درکوکب سعد را نظر بر در
فرزند بمعلم سپردن
ور بتعلیم میدهی فرزنداندر این اختیار بد مپسند
جای مه در بروج بادی جویور نیابی بقوس و سنبله پوی
زراعت کردن
ور دلت اوفتد زراعت رابنگر اختیار ساعت را
بطلب ماه را بخانهی خاکسرطان گر بُوَد بدان بس پاک
دارو خوردن
خوردن دارو ار بُوَد رایتاختیار ار کنی بُوَد جایت
ماه را نیک باشد اریابیاندر آندم بخانهی آبی
برده خریدن یا نوکر و کلفت آوردن
ور همی بَرده میخری بنگرتا که در برج بادی است قمر
ور نه با وی به قوس یا خوشه نحس از او دور و سعد هم کوشه
ص: 224
فصد و حجامت کردن
ور کنی فصد یا حجامت رایآتشی برج به قمر را جای
نظرش سعد از نحوست پاکلیک با اینهمه نباشد باک
گر کند سوی او در این هنگامنظر از راه دوستی بهرام
سفر کردن
ور کنی نیز اختیار سفرماه در برج منقلب بهتر
نیک باشد به برج خاکی نیزلیک در سعد و نحس کن تمییز
وارد شهر شدن
ور بشهر اندرون روی از راهباید اندر بروج ثابته ماه
طالع وقت با دُوُم مسعودتا بود جمله کار تو محمود
عهد و بیعت کردن
وَر همی با کسی کنی عهدیاندرین کار بایدت جهدی
تا بُوَد در بروج ثابته ماهخالی از نحس و فارغ از اکراه
چهارپا خریدن
مَگُذَر چون خری ستور، از حدماه در برج ثور یا به اسد
ور نیابی به برج ذو جسدیننظر سعد داده او از عین
ص: 225
شکار کردن
ور سرت هست تا شکار کنیگوش کن ساعت اختیار کنی
در کمان جوی جای سعد منیریا یکی خانه از دو خانهی تیر
اختیاراتی که بدون کسب تکلیف از آن دست به هیچ کار نزده، در آن حد اعتقاد که اگر بیمار رو به موت داشته تقویم اجازه نداده بود باید دست نگه میداشتند، اگرچه فنا شده بود و تمام امور که مثلا اگر تقویم رفتن به حمام را اجازه نداده بود باید بجای غسل و وضو تیمم بکنند و هر خانه را در صورت سواددار داشتن باید تقویم داشته باشند و در نداشتن تقویم و سواددار که باید به مطلع و دارندهی آن رجوع بکنند. چنانچه از جمله امور مربوط به پیشنماز و آخوند هر محل یکی هم این بود که اطلاع از تقویم و خوب و بد و شاید نشاید آن داشته باشد و در هر تمام شدن نماز در مسجد که باید چندی جواب خوب و بد ساعت اسبابکشی، یا به حکیم رفتن و دوا خوردن و خون گرفتن و مسهل خوردن و قی و تنقیه کردن نکردن بدهد، و چه زیاد که برای کاری که دفعتا اتفاق افتاده باید صبح اقدام بکنند نصفه شب هم اگر در خانهاش را برای سئوال بزنند باید آمده جواب بدهد. که البته این سوای از استخارههای در راه و بیراه و مسجد و خانه بود که باید پاسخگو شده خیر و شرش را نیز که تا چه اندازه خوب یا بد میباشد معلوم بکند.
تعبیر خواب
تعبیر خواب نیز یکی دیگر از اختیارات بود که توسط معرکهگیرها با زبان شعر و مبادله سئوال و جواب میان معرکهگیر یعنی (مرشد) و شاگردش (بچهمرشد) انجام میگرفت به این ترتیب که مرشد در طرفی و بچهمرشد مقابل او در سمت
ص: 226
دیگر قرار گرفته، مرشد با مصرعهای اول سئوال کرده بچه مرشد که معمولا هم از پسربچههای بر و رودار میان سنین چهارده پانزده تا هفده هیجده ساله بود جواب داده مردم را مشغول مینمود:
مرشد: آی بچه مرشد!
بچه مرشد: بله مرشد.
مرشد: حالا اگر چند خواب ازت بپرسم میتونی جواب بدی؟
بچه مرشد: البته که میتونم.
مرشد: بسیار خوب حالا بگو ببینم، اگر کسی پیغمبر در خواب ببیند چه تعبیر دارد؟ و بچه مرشد با آواز خوش و لحن شکرین خود جواب داده میگفت:
اگر پیغمبری در خواب دیدیبکام هردو دنیایت رسیدی
- بارک اللّه، آفرین، حالا بگو ببینم اگر کسی در خواب دید که قرآن میخواند چه تعبیر دارد؟ و باز بچه مرشد جواب میداد:
اگر قرآن بدستت بود و خواندیدرخت خیر و امّیدت نشاندی ...
که در هر پاسخ بچه مرشد، معرکهگیر آفرین بارک الّلهی گفته چیز دیگر میپرسید که سئوال و جواب یک معرکه تا هنگام پول گرفتن که به قول خودشان خوبترهایش را بعد از دوران زدن (پول گرفتن) میپرسد به اینگونه بود:
اگر جنگ و نزاعت با کسی بود؟- ز دشمن بایدت بگریختن زود
اگر ماش و نخود آمد به خوابت؟- بُوَد تعبیر آن رنج و عذابت
به خواب ار روغن و بادام دیدی؟- به میراث فراوانی رسیدی
شراب و میگساری را چه حال است؟- بدان تعبیر آن رزق حلال است
اگر رخت سفید و سبز بودت؟- بدان تا حرمت و عزّت فزودت
اگر بودت قبای سرخ گلگون؟- تصدق کن که باشد کشتن و خون
اگر بینی که عریانی سروپا؟- بود تعبیر آن راحت ز غمها
بخواب ار کفش و نعلینت بپا شد؟- نصیبت همسری حوری لقا شد
ص: 227 اگر بیرون کنی از پا، چه باشد؟- طلاق زن بود هرجا که باشد
اگر عضوی ز اندامت بیفتاد؟- ز خویشان را یکی از دست بنهاد
اگر بینی که تا بر خر سواری؟- ز بخت خویش یابی کامکاری
اگر دیدی که بر قاطر نشستی؟- ز رنج مردم موذی نرستی
شتر با بار اگر دیدی چه باشد؟- ثواب کار خیر و مکّه باشد
اگر دیدی بخوابت باز و شاهین؟- مقام است و جلال و عزّ و تمکین
کسی گر، دید با مادر زنا کرد؟- همه کام ورا ایزد روا کرد
اگر با مرده دید اندر جماع است؟- همه دارائیش بیرون شد از دست
البته یکی دو بیت آخر از مطالب حساسی بود که جهت جلب توجه مردم آنرا برای آخر یعنی هنگام پولگرفتن (دوران زدن) و (چراغ) خواستن میگذاشتند. و همچنین اطلاعات زیر یکی دیگر از مسائلی بود که با آن معرکهای را گرم میکردند به این ترتیب:
حالا بچهمرشد اگر ازت درباره (خال) بپرسم که اگر در نقطهای از بدن باشد چه فایده یا ضرری برای صاحبش دارد میتونی جواب بدی؟
- بله که میتونم مرشد، بالاترشو هم میتونم.
- باریک اللّه، حالا امتحان میکنیم. من سئوالشو میکنم تو جوابشو میدی:
هرکه دارد خال رو؟- آن نشان آبرو
هرکه دارد خال دست؟- آن نشان مکه است
هرکه دارد خال پا؟- آن نشان کربلا
هرکه دارد خال پشت؟- آیدش مال درشت
هرکه خال سینه داشت؟- تخم کین در سینه کاشت
هرکه خال ساعدش؟- مال و دولت عایدش
خال بازو هرکه داشت؟- تخم کار خیر کاشت
خال زانو یا که ساق؟- بس سفرهاش اتفاق
ص: 228 خال اشکم، دورِ ناف؟- عیش و رزق او کفاف
خال اهلیل و زهار؟- عشرت زن بیشمار
خال اگر بر مقعد است؟- ابنه باشد آن بد است
و در همین وقت هم بود که هرکس بر دست و پا و سینه و نهانیهای خود به تجسس برآمده اطرافیان را تفحص میگرفت و از خوبهایش غرق نشاط میگردید.
ص: 229
سنن و عقاید
جهیدن اعضا
احتلاج یا جهیدن اعضا نیز اثرات و تعبیراتی داشت که باید ملاحظه بشود.
تأثیراتی که خوبهایش را باید منتظر پیشامدهای خوب و بدهایش را با قربانی و صدقه رفع بکنند به اثرات زیر:
اگر پشت میجهید دلیل بود بر خیر و نیکی و احسان کردن بر مردم.
اگر بازو میجهید دلیل بر بیماری مقرون به شفا و نکاح و بقولی فرح و شادی.
اگر سینه میجهید دلیل بود بر دل بر کسی بستن یا طرف توجه قرار گرفتن.
اگر گردن میجهید، هم دلیل به گردنفرازی بود و هم سرافکندگی.
اگر سر میجهید خبر ناخوش میرسید.
اگر چشم میجهید یا به مصاحبت عزیز رسیده، یا مبتلا به فراق میگردید.
اگر دست میجهید به کار و شغل مفید میرسید.
اگر شکم میجهید شهوترانی به حرام میرسید.
اگر ران میجهید پیشامد بند و زندان یا وصلت و عروسی با دختری از بزرگان در انتظارش میباشد.
اگر پا میجهید سفر زیارت و به راه خدا، یا راه شیطان و خطا جلووش میآمد.
ص: 230
عروسی با دختر شاه پریان!
پیرمردی از شاهزادگان قاجار به اسم حاج احمد میرزا یکی از رانهایش دچار احتلاج شده که به فکر اثر اولش که بند و زندان را حکایت داشته سخت پریشانخاطر میشود و برای معلوم کردنش از دلالت دوم که عقد و نکاح با دختری از بزرگان بوده به رندی به اسم میرزا اسماعیل مراجعه میکند.
میرزا اسماعیل که بلاهت شاهزاده را سابقه داشته با پیچاندن مطلب به این نتیجه میرسد که حالت دوم را منتظر بشود که شرایط جهیدن ران به آنگونه که برای شاهزاده روی داده نه تنها حکمش رفع نحوست میباشد، بلکه چنان در اوج سعادت است که وصلتش هم جدای از همه وصلتهای میان آدمیان بوده و باشد با دختری از جنیان یا با دختر شاه پریان وصلت مینماید که باید خود را آماده بکند!
شاهزاده که حرف دختر شاه پریان میشنود، با سابقه ذهنیای که از دختر شاه پریان و عاشق شدنهایش که خاطرخواه هرکه بشود آرزوئی در دلش باقی نمیگذارد داشته و طرف هم روغن داغش را زیاد میکند چنان یقینش میشود که به سئوال راه وصال برمیآید و جوابش هم این میشود که لازم به تمهید مقدمات میباشد. طهران قدیم ؛ ج4 ؛ ص230
دماتی شامل چلهنشستن و جلب علاقهی به حد افراط و این تحریک ذوق که خوشبختانه زیادتر به پیرهای از کار افتاده خاطرخواه میشود تا خودش او را به میل خود جوان بکند و از بخت مساعدش که تمام قواعد چلهنشستن و نسخات جلب علاقه وی هم در اختیار او میباشد و عجالتا جهت شروع پیشقسط قابل توجهی از او دریافت میکند.
پیشقسطی که به هر هفته و ماه پسقسطهایش را از مواد مفصل خوراکی
ص: 231
برای سفره و پوشیدنیهای ارزشمند که سر سفره، با سر و وضع مناسب باید باشد و پولهای کلان جهت مخارج الواح و طلسمات و بخورات لازمه صورت میدهد، تا آنجا که کم میماند شاهزاده منصرف بشود.
اما این نه از آن لقمهها بوده که طرف بتواند از آن قطع طمع بکند، چه قرارها گذاشته، خلعت و پیشکش و انعامها برای خاتمهی کار به گوشش رسانیده قولش را گرفته بوده و لازم میشود با محرکات تازه برخورد بکند.
محرکاتی مثل اینکه اگر همه هستیاش را روی این کار بنهد قیمت یک تکه از جهازی که به خانهاش خواهد آورد و گنجهائی که کلیدشان را به دستش میدهد نمیباشد، بعلاوهی چشم روشنیهائی که در شب عروسی برایش میآورند، تا آخر سال سوم و مشاهدهی سرخوردگی مجدد شاهزاده که مجبور به تمام کردن کار و راه انداختن عروسی میشود.
ابتدا دستور دوختن چند دست لباس فاخر به شاهزاده میدهد و دستور اصلاح سر و روی و عطریات مختلف که در هر مجالست خود را به نوعی به دختر نشان بدهد و جهت هرچه تیز کردن آتش اشتیاق شاهزاده در هر جلسه حسنی از محاسن این وصلت برایش میآورد، همراه وصف علاقهاش به شاهزاده که چقدر مفتون او میباشد، و فقط این مانده کسب رضایت کس و کار او بکنم و مشغول میباشم، و پس از انجام کار بر شاهزاده است تا چقدر بتواند دل عروس را بدست آورد، چه خوی و خلق و خواست و نخواست آنها غیر از آدمیان میباشد، تا روزی که شتابان و ذوقکنان به نزد شاهزاده رفته، با دریافت مشتلق سنگین بشارت آماده شدن کار میدهد و پس از اوصاف مجدد شکل و شمایل عروس از قد رعنا و توازن اندام و حرکات نسیموار و طرهی گیسوان و طاق ابروان و صدف گوش و چشمان شهلا و پستهی دهان و طباشیربینی و نقرهی گردن و نار پستان و عاج بازوان و قلم انگشتان و موی میان و کوه سرین و استوای ران و بینشانی قدمین و غنج و دلال شکرین وکالت عقد از او گرفته شبی را برای جشن عروسی و زفاف
ص: 232
معلوم میکند.
برای این کار ملزم میکند محل جشن مکانی خلوت دور از اغیار باشد، چه پریان از اجتماع آدمیان گریزان و خود شاهزاده نباید تعصبش به عروسی که دیده هیچ آدمیزاد به او نخورده قبول کند تا میان مردمان لول بخورد. علاوه بر اشکال زن شاهزاده که هرآینه بر آن واقف شود همه زحمات او بر باد خواهد داد که باید مکتوم برگزار بشود.
پس با شرایط فوق شاهزاده باغ و عمارتی در یکی از نقاط خارج شهر در نظر گرفته، آنرا به نحو شایستهای که درخور عروسی باشد دستور زینت داده، از هر جهت وسایل پذیرائی فراهم ساخته. اطاقی به دستور میرزا اسماعیل برای حجله معین مینماید و انواع گل و گیاه و عطر و عبیر که در آن ترتیب میدهد و سپس به سلمانی و حمام رفته خضاب نموده، لباس پاکیزه پوشیده آماده پذیرائی میشود و از این وقت بوده که باید میرزا اسماعیل آخرین نقش خود بازی بکند؟!
پس پسر سیزده ساله زیباروئی را دستوراتی میدهد و از بهترین لباسهائی که به دستورش شاهزاده برای عروس در اختیارش گذاشته بوده به وی پوشانیده، زیور و گل و گیله مفصل بر او بسته، از پر قوی و طاووس و قرقاول حایلی بس عجیب و غریب برایش میسازد بصورت عروسی کامل عیار در اطاقی پنهانش میکند.
از آنسو خود را به زن شاهزاده رسانیده، پس از دریافت انعام چشمگیری تا از راز حیاتیای مطلعش کند ماجرای تجدید فراش و عروسی شاهزاده را به او گفته با خودش آورده در اطاق دیگر جایش میدهد و تکالیفی را به او تعلیم مینماید و شاهزاده را که به اطاق حجله روانه میکند.
ساعت موعود فرارسیده دست پسر را که از تور و حریرهای الوان و پرهای
ص: 233
رنگارنگ سر و بر به شکل هالهای شده بود گرفته وارد اطاق میکند و صدا بطرف شاهزاده که در انتهای اطاق نیمهتاریک دستوری او به مخدهای تکیه داده بود بلند کرده میگوید اینک این شاهزادهخانم پریان میباشد که قدمرنجهی منت نهادن به من و تو نهاده و اکنون با توست تا چگونه بتوانی جوابگوی این عنایت بشوی. از جمله خارج نشدن از حجله تا سحرگهان که با تنها نهادن شاهزاده بازگشت مینماید و دیگر عدم دخول و خروج هر جاندار که حضور دیگران را در خلوت خود از ناگوارترین میدارد، و اضافه میکند، و اما اینکه مرا نیز بیش از این اجازهی ماندن نبوده باید رفع زحمت بکنم و با تعظیم به عروس که در دو قدمی در ایستاده بوده خارج میشود.
تا اینجا کارها به مراد شاهزاده و عروسش در انتظار و اما همچه که طول اطاق را طی کرده به عروس نزدیک میشود زنش با فریاد و فغان و دشنام و ناسزا خود را به اطاق انداخته، ریشش گرفته از اطاق بیرونش میکشد! و روشن است که با این وضع عمل باطل و عروس که چنین دیده! یعنی سروصدا و بوی آدمیزاد شنیده رویشان دیده بوده ناپدید میگردد! و داستانش که تا سالها نقل محافل میشود!