گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
احکام امور مختلف‌





اشاره

دیگر از احکام اختیارات بود که مردم باید در حمام رفتن و سر تراشیدن و ناخن گرفتن و امثال آن و زنها در بزک و آرایه، پیرایه رعایت اثرات ایام زیر بکنند که اولی حاجت‌روائی و شادی و دولت و یاری و عزت و شکوه و توانگری و ایمنی و اصلاح امور و درازی مو میآورد و دومی غم و رنج و درد و ملال و کوتاه عمری و مفلسی و پشیمانی میاورد، و اینها بود روزهای مبارک و سعد، که البته نظر به ایام ماههای قمری میباشد:
دوم ماه و پنجم و هفتم و هشتم و دهم و دوازدهم و چهاردهم و نوزدهم و
ص: 234
بیست و یکم و بیست و سوم و سی‌ام.
و اینها بود روزهای نحس که اگر به اولی‌ها توجه نکنند باید حتما به اینها توجه بکنند که ضررشان چاره‌پذیر نبوده (نفوسی بدتر از حدیثی میباشد)! روزهای اول و چهارم و ششم و نهم و سیزدهم و شانزدهم و هیجدهم و بیست و دوم و بیست و هفتم و بیست و هشتم!
که لابد اگر به لجن و مبال هم افتاده باشند باید صبر کنند تا روز خوب برسد!

احکام ستاره دنباله‌دار

اگر این ستاره در قبل از نیمه‌شب ظاهر میگردید دلیل بود بر قتل و خونریزی و آشوب و قحط و کثرت دزد و بلای رعایا و آفت و غرق کشتی و اگر بعد از نیمه‌شب ظهور مینمود خرابی شهرها و بدی حال مردم و فساد و فتنه و زیادی زنا و اراجیف و اکاذیب و هجوم ملخ را باید انتظار داشته باشند.

کمان رستم‌

قوس و قزح که کمان هفت‌رنگ و کمان رستم و قوس اللّه و قوس الرحمانش میگفتند و بدترین نام آن قوس و قزح بود که به زبان آورند و این نام شیطان بود که نباید تلفظ نمایند و مشهور بود که عکس کوه قاف میباشد که به آسمان می‌افتد: پس اگر دارای رنگ سرخ بود و قرمزی بر آن غلبه داشت دلیل بر جنگ و خونریزی در آنسال بود و اگر زرد آن غلبه داشت دال بر بیماری و اگر سرخ نیمرنگ، نشانه مرگ مفاجا و اگر سبز، فراوانی نعمت میگردید، و در این وقت یعنی پیدا شدن آن زنان هر کاری داشتند کنار گذاشته در روی بامها برابر آن بشانه کردن گیسوان میپرداختند در این اعتقاد که شانه کردن مو در قوس و قزح باعث پرپشتی و بلندی آن میشود.

آفتاب و باران‌

اگر آفتاب بود و باران میبارید میگفتند گرگ بچه میگذارد و اطفال را از زیر
ص: 235
باران کنار برده از جست‌وخیز و بازی ممنوع میداشتند که شریر و ظالم و فاجر میگردند و بصورتشان آب میزدند که کم‌دل و ترسو و بی‌آزار بشوند.

ابر سیاه و سفید

اگر ابر سیاه مخصوصا از طرف شمال ظاهر میگردید و سمت جنوب (قبله) نیز گرفته بود میگفتند باران یا تگرگ میبارد و اگر ابر سفید بالا میآمد متحمل نشده آنرا دلیل پیدا شدن مورچه پردار میدانستند، با اعتقاد به این شعر:
از ابر سفید نترس که مرد تپّه ریشه‌از ابر سیا بترس که مرد کوسه ریشه

سفره یتیمان‌

کهکشان را راه مکه و جاده کربلا و دبّ اکبر را هفت برادران و دب اصغر را پنج خواهران یا سفره یتیمان میگفتند که مسافران کربلا و مکه راه خود را بوسیله آن مییابند و میگفتند اگر کسی نیمه‌شب بیدار شده چشمش به هفت برادران بیفتد و خوابیده مجددا بیدار شده چشمش به سفره یتیمان بخورد گمشده‌اش پیدا شده، غایبش ظاهر خواهد گردید.

بانگ مرغ و خروس‌

اگر خروسی بی‌وقت صدا مینمود میگفتند اهل خانه را به زنا دعوت میکند و اگر مرغی بی‌هنگام بانگ برمیداشت عقیده داشتند که مرگ صاحبش را میطلبد و در هر صورت کشتن هردوی آنها واجب میگردید.

باد و طوفان‌

جای باد را در یکی از چاههای پشت (علی شاه عوض) از دهات شهریار میدانستند که گهگاه بدنبال رزق و روزی بیرون میآید و طوفان و گرد و غبار آنرا از معصیت مردمان میگفتند که بآسمان رفته غضب خدا را نازل میکند. همچنین باد بهار که میگفتند برای آبستن کردن درخت‌ها میوزد و باد پائیز که پیرمردان و پیرزنانی را درو میکند و در این زمینه ابیات زیر از ملای روم:
گفت پیغمبر به اصحاب کبارتن مپوشانید از باد بهار
ص: 236 کانچه با برگ درختان میکندبا تن و جان شما آن میکند
همچنین این پند با اطرافیان‌تن بپوشانید از باد خزان
کانچنان کو برگ ریزان میکندبا شما هم از ضرر آن میکند

زلزله‌

سبب زلزله را اثر حرکت گاوی میدانستند که دنیا را بروی شاخش نگاه داشته است که چون خسته میشود آنرا از شاخی بشاخی میاندازد و بگفته‌ی دیگر از بخارات زمین که در خارج شدن زمین را میلرزاند و طهران را بجهت چاههایش از شهرهای کم‌زلزله میدانستند که بخارات زمین از آنها بیرون میرود.

رعد و برق‌

رعد را شلاق جبرائیل میگفتند که به تن شیطان میزند و برقش که جای آنرا سرخ و کبود بکند و صدای آن فریاد شیطان که نعره کشیده استغاثه مینماید و باران دنباله آن اشک چشم او که اقرار بگناهان میکند.

خشکسالی‌

خشکسالی را غیظ خدا میگفتند که جهت کم‌فروشی کسبه بوجود آمده میگوید اکنون که تو کم میدهی و کفران نعمت میکنی من هم از اصل آنرا کم میکنم و چاره‌ی آنرا توبه و انابه و رفتن به مصلا و سر گرفتن قرآن و زیارت اهل قبور میدانستند و ترسالی را رضایت خدا که دعای صالحی بنزدش مقبول افتاده عمل پسندیده‌ای از کی سر زده بخاطر آن یکنفر همه را اکرام کرده است و مثل (یک بهار تر بهتر از صد پدر و مادر) از تجربیاتشان بود و ریخته شدن خون ناحق را که تا چهل روز موجب کسادی بازار میگفتند.

بانگ کلاغ‌

اگر کلاغ بی‌موقع صدا مینمود دلیل بود بر خبر ناخوش و بلیه و دزد و مزاحم و بقولی رسیدن مهمان و اخبار خوش و رخت نو و دعوت عروسی و صدای شادی که از آن خانه برمیخاست.
ص: 237

شیهه کشیدن اسب‌

اگر اسب بروی کسی شیهه میکشید هرگاه در بروج سعد مانند ثور و اسد و سنبله و میزان و قوس و حوت واقع شده بود: باری برایش میرسید. مال مییافت. هدیه باو میرسید. خوشحال میگردید. بسفر میرفت. شادی و بشارت به او میرسید. و هرآینه در بروج متوسط میان سعد و نحس مانند حمل و جدی اسب شیهه کشیده بود جابجا میشد. در اندیشه فرو میرفت. بفکر می‌افتاد. چنانچه در بروج نحس امثال دلو و عقرب اتفاق افتاده بود در مخاصمه میافتاد. درد به وی میرسید.

خاریدن کف دست‌

این نیز مانند بالا از سعد و نحس بروج اثر میگرفت که نفع به وی میرسید. پول بیگمان بدستش میآمد. یا عکس آن‌که پول و مالی از دستش میرفت یا دچار خصومت و دشمن میگردید.

فرود آمدن عنکبوت‌

بصورت بالا دلیل بود بر: جاه، سلامتی، رسیدن نامه و خبر، خرید، سفر، بهره از میراث. یا جنگ و منازعه، اندوه، مزاحم.

ریختن چای و قهوه به جامه‌

با شرایط گذشته، خلعت به او میرسید. جامه نو میپوشید. نقدینه بچنگ میآورد.
زن نو میگرفت. صاحب فرزند میگردید. سفر میکرد. رخت تازه میخرید. سود میبرد. یا دچار همّ و غم میگردید. جامه‌اش به دزد میرفت.

دیدن زنان روبسته و دختران روباز

با توجه به سعد و نحس بروج: در شق اول اشکال در کارهایش بهم میرسید.
دچار تهمت میگردید. نقصان به وی میرسید. کسی از او دلتنگ میشد. گرفتار پرداخت جریمه میگردید. و در شق دوم منفعت میدید. حرکت مفید میکرد. بمراد میرسید.
ص: 238

ریختن روغن بر جامه‌

با قاعده‌ی مذکور: بشارت، سفر، رفعت، راحت، فایده، نامه، و یا خوف، زیان، اندوه در انتظارش بود.

شکستن چیزی به ناگهان‌

طعام برایش میرسید. چیزی را تحویل میگرفت. به عزت میرسید. بشارت میشنید.
فرح و خوشحالی میدید. یا ضرر بهم میرساند. حیله در کارش میکردند. در خوف و هراس می‌افتاد.

پیش آمدن بهائم بناگاه‌

غایب میرسید. بشارت میآمد. یا مضرت و خبر ناخوش‌آیند و غم و مثل آن میآمد.

زوزه سگ‌

به ندرت شادی و کلا: خصومت، خبر بد، فساد، ترس، مضرت، تفکر، تحویل، محذور میرسید.

ریختن آب به ناگاه‌

جابجا شدن، شادی، هدیه، مال، خبر، یا غم و اندیشه و مشکل میرسید.

افتادن قلم از دست‌

در وجه سعادت بروج: شادی، نفع، منصب، خبر خوش، نامه‌ی مبشّر و در صورت نحوست از منصب افتادن، تهمت، ظاهر شدن خیانت وی محسوب میگردید.

صدای رعد و برق‌

اندک فایده و منفعت و اکثرا خبر از تشویش، خوف، خبر نامساعد، حرکت غیردلخواه و پریشانی میداد.

افتادن کفش بر روی هم‌

اول راحت، مراد، دوست، رسیدن غایب، سفر خوش، رفعت و دوست، زن به زیر آوردن. و در دوم مرض و بیماری بود.
ص: 239

لقمه در گلو گیر کردن‌

در شق نخست: سوغات میخورد. منفعت باو میرسید. مهمان میشد. کسی باو میرسید. حرام میخورد. از طعام ملوک میخورد. در شق ثانی اذیت به سهیم یا شریک و حیف و میل مال مشترک خبر میداد.

گرد و غبار ناگاه‌

بخت و دولت، شادی، روزی، اقبال، رسیدن به خدمت، مراد، غایب و در بروج نحس ضرر و زیان میرسید.

خوف دل بناگاه‌

کلا: مراد، دولت، غائب، سعادت، ظفر، نصرت، مهمان و راحت رومیآورد.

دیدن مرغان صحرائی‌

هدیه، عشرت، سلامتی، مال، غائب، تزویج، روزی، فرزند، شغل و عمل، هدیه و فقط در برج ثور بود که رنج بیماری میرسید.

فریاد و گریه طفل‌

تماما: رفتن به مهمانی، خیر، عزت، مراد، حرکت، مال، ظفر، روزی و راحت را دلالت مینمود.

تکاندن مرغ خاک پروبال را

بجز در بروج عقرب و جدی و دلو: فایده، بهبودی بیمار، خبر خوش، مهمان شدن، منفعت و در بروج اسد و سنبله و میزان و عقرب: بیمار شدن و جنگ و مخاصمه پیش‌میآمد.

دیدن ملوک بناگهان‌

جمعا: زیادتی جاه، سفر، بهجت و سرور، بدست آوردن ملک و مال را دلیل میگردید.

عطسه در خواب‌

شادی، هدیه، نقل‌مکان، نامه، اقبال، فایده، سعادت، مودت، جاه و مال را خبر
ص: 240
میداد.

ترسیدن در خواب‌

سفر، ظفر، شادی مفرط، اقبال، جاه و منصب را بشارت میآورد.

خنده و گریه در خواب‌

در هردو خوشحالی‌ها و خیر و منفعت‌ها بود که به صاحب آن میرسید.

صدا کردن گوش‌

فرح، جاه، وصول قاصد، خبر خوب، مال، فیروزی و یا اندوه و ملامت بود که رو میآورد و به عقیده‌ای کسی حرف او را میزد که در گوش راست حرف دوستی و گوش چپ غیبت و دشمنی او میکردند.

پریدن مگس در گلو

در سه برج اول و بروج سنبله و قوس: فرح، سرور و بهجت و سعادت و در دیگر بروج جنگ و منازعه و حرب و مقاتله را دلیل مینمود.

افتادن کلاه و عمامه بناگهان‌

اول: شادی و مال و جاه و خوشحالی و دوم غم و سفر بیجا و خصومت میآورد.

دریده شدن جامه به ناگهان‌

در ده برج: خبر خوش و جاه‌ومقام و سفر و فلاح و رستگاری و در بروج میزان و حوت غم و گرفتاری و از هم‌گسستگی امور میآورد.

سوختن جامه‌

خبر خوش و جاه و سرور و نصرت و مال و هلاک اعدا و بیع و شرا و در بروج اسد و میزان غم و تهمت و خیانت را خبر میرساند.

آواز کردن چوب هنگام سوختن‌

خوشحالی و زیادتی مال و خبر خیر و لقاء ملوک و سعادت و در بروج عقرب و قوس و جدی مضرت و مرض میآورد.
ص: 241

افتادن شلاق و تازیانه از دست‌

اقبال، مراد، اعتبار، قدوم غائب، فائده، نکبت حال دشمنان، و در بروج سرطان و جدی، معزولی و خوف و تنزل میآورد.

جستن آتش‌

در برج جوزا: مال و لقاء ملوک و در سایر بروج: خصومت، خوف، غم، نومیدی، محذور، اندوه و تردد را گواه میگردید.

خاموش شدن چراغ بی‌موقع‌

بیع و شرا و مال و نصرت و موفقیت و هدیه و در بروج اسد و عقرب و قوس خبر ناگوار و خوف و ملامت همراه داشت.

افتادن چیزها از دست‌

سفر، خبر خوش، راحت، خیر، سعادت و در برجهای ثور و سرطان و جدی اندوه و مضرت و مشقت را نشان میداد.

فریاد جغد

روزی، غائب، خیر، سفر، فرح، زن کردن، شوهر کردن، خوشحالی، نکاح، و در برج حوت غم بی‌پایان و مرگ عزیز و از دست دادن دوست و مثل آن را گواه میگردید.

بسر درآمدن اسب‌

منع مسافر از سفر بود که شامل تمام اوقات میگردید.

دیدن خرگوش کشته و رسیدن آهو از چپ و راست‌

مذموم بود برای تمام امور، مخصوصا جهت مسافر و خبر ناگواری که به بیننده میرسید و آتش افتادن در اموال و از دست رفتن دارائی و ضرر و زیان و غم و آوارگی را شامل میگردید.

دیدن جنازه و تابوت‌

برای ساکن بی‌اعتبار و برای مسافر ممانعت مؤکد بود که باید از آن سفر منصرف
ص: 242
شده، یا در آن روز ترک بکند.

دیدن تارک الصلوة

بدتر از همه دیدن روی بی‌نماز و تارک الصلوة بود که شوم میآمد تا این حد که میگفتند اگر کاسبی اول صبح چشمش به بی‌نماز بخورد در کسب و کار و رزق و روزی به رویش بسته میشود و اگر به طلب حاجت برود ناامید باز خواهد گشت و غم و تشویش و پریشانی و تنگی و ضرر و بی‌آبروئی و یأس خواهد دید و تا آنجا که میگفتند اگر چشم مسافر به بی‌نماز بخورد بیم آن باشد که روی وطن نتواند دید.

بانگ گریه جغد بروایتی دیگر

بانگ جغد در هر صورت ناخوشایند بود همچنانکه نگه داشتن آنرا ناخوشایند میدانستند و معتقد بودند که صدای این حیوان موجب آوارگی اهل خانه و تفرقه و تشتت و پریشانحالی و وجود خود او سبب پریشانی و درماندگی و فقر و ضعف و ذلت و زبونی میباشد.

بانگ مرغ حق‌

این مرغ نیز صدایش موجب نفرت و دل تکان خوردن و تطیّر و بدفالی میآمد که اگر قبل از نیمه‌شب بانگ کرده بود بیماری و رنج و بدحالی و بلای ناگهانی و آفات و آهات میآورد و اگر بعد از نیمه‌شب بصدا درآمده بود مرگ و تلف و فوت فجئه و خراب شدن خانه و آوار و خفگی و مثل آن را خبر میآورد.

پیچک‌

گلهای پیچک مانند پیچ امین دوله‌ای و پیچ سالاری و گل شیپوری (نیلوفر) که به چیزی پیچیده بالا میرفت سبب پیچیدگی کار و بستگی و تنگی و سستی و مانع پیشرفت و موجب زوال میآمد و گل میمون نیز آمد و نیامد داشت که بقولی اسباب شهرت و حسن اعتقاد و بقولی سبب افترا و بدنامی و امثال آن میگردید، از آن جهت که گل میمون دارای دهان و زبان بوده و ناگزیر زبان و دهان نیز
ص: 243
خالی از اثرات این دو وجه نمیباشند.

سبزی و سرکه و جوجه‌کشی‌

سبز کردن سبزی عید و انداختن سرکه برای بعضی آمد و برای بعضی نیامد داشت که اگر آمده بود عاملش را به بهترین زندگی‌ها میرسانید و اگر نیامده بود و نمیآمد اسباب اختلاف و انقلاب و بهم‌خوردگی زندگی و از دست رفتن آسایش و سعادت و رزق و روزی و مونس و بخت و همدم میگردید. و همین‌گونه بود مرغ خوابانیدن و تخم زیر مرغ نهادن و جوجه کشیدن که مشابه همین حالات را به پیش میآورد.

صدا کردن آب‌

اگر آب هنگام پاشیدن یا خالی کردن از ظرف صدا مینمود میگفتند آب سلام میدهد و این سلام را از آن جهت نام گذارده بودند که بفال نیک گرفته باشند چه اگر روز بود احیانا سلامتی و مهمان و غایب و مثل آن میدانستند و اگر شب سلام داده بود غم و حسرت و رنج و گرفتاری میآورد.

همچنین سوار شدن کفش‌

اگر کفش بر روی هم مینشست آنرا دلیل سفر نزدیک صاحب کفش میدانستند و رو بهر سمت نیز سوار شده بود سفر را رو بآن جهت میگفتند.

ردیف شدن استکان‌

قطار شدن استکان را دلیل ورود اتفاقی کسی میدانستند و با گفتن میآید نمیآید به هرکدام، اگر به میآید ختم شده بود آمده، اگر به نمیآید تمام شده بود، با تأخیر میآمد یا نمیآید. همچنین دیدن تفاله شناور چای در استکان که آنرا نیز دلیل ورود مهمان شناخته و از کوچکی و بزرگی و کوتاهی و بلندی و کلفتی و نازکی آن خرد و کلانی و کوتاه بلندی او را تعیین میکردند.

جاروب و خاک‌انداز و کفش‌

اگر جارو کنار اطاق می‌ایستاد دلیل بر جنگ و نزاع و آشوب و کتک‌کاری بود
ص: 244
و اگر با خاک‌انداز، جلوی اطاق که جارو در میان خاک‌انداز باشد دیده میشد دلالت بر خروج و آوارگی صاحب اطاق از آن خانه و اگر هنگام جاروکشی جارو در میان دست متلاشی میگردید سبب طلاق و جدائی زن و دوری از خانمان میآمد و بهمین تعبیر جفت شدن کفش بر حسب تصادف که موجب آوارگی صاحب کفش از آن منزل میگردید، که شاید مثل (کفشش جفت شده است) یا (کفشش را جفت کرده‌اند) نیز از این مورد آمده بود.

تخم جارو

پاشیدن تخم جارو زیر دست‌وپای کسی اسباب آشوب و انقلاب زندگی او گردیده پاشیده شدن آن در خانه زندگی صاحب جارو موجب کدورت و حرف و نقل با همسر میگردید.

پشت و رو شدن چادر

اگر زنی چادر پشت و رو بسرش کشیده شده بود دلیل پشت و رو شدن شوهر با او بود و اگر این کله آن کله بدستش آمده بود تغییر ناگهانی در زندگیش میآمد.
همچنین دلالت داشت که شوهر بر او بر خلاف عادت و طبیعت میل بکند و پشت و رو سر کردن عمدی زنان نیز در زیارتگاه‌های قم و مشهد و حضرت عبد العظیم صیغه رو بودنشان را معلوم مینمود.

آواز هنگام اجابت‌

اگر کسی هنگام اجابت بدون اراده آوازش میگرفت «که غالبا اکثریت مردم در این مورد مخصوصا در مستراحهای حمام‌ها و لولئین خانه‌های عمومی زیر آواز میزدند» از غم خلاص میگردید و اگر آواز کس دیگر بگوشش میرسید بسفر زیارت میرفت و اگر به محض رسیدن بمستراح آواز خاموش شده بود بدهکار میگردید و آواز سر مستراح تفأل و تطیری بود که با مضامین اشعار خواننده‌ی آن خوب و بد و خیر و شر امور معلوم میگردید.
ص: 245

نگهداری حیوانات‌

نگه داشتن مرغ و جوجه و گوسفند و گربه و قناری و سحره و بلبل و بدبده و امثال آن به همه‌کس نمیآمد که غالبا از نگه داشتنشان پرهیز میکردند، مگر برای آنها که آمدشان آزموده شده بود. اما اگر گربه‌ای در خانه کسی بچه میآورد آنرا بفال نیک و وسعت معاش و فراخی رزق و خوبی کار و بار میگرفتند و اگر نوزاد خود را از خانه‌ای بخانه آنها میآورد نشانه رزق بیگمان و خبر خوش و نیکی حال آینده و خیر و سعادت میدانستند.

احکام کفش‌

اگر کفش نوی کسی تنگ درمیآمد اوقات تلخی فراهم میگردید. اگر کفش زن بود شوهر از او برمیگشت و اگر گشاد بود نیز سبب بی‌رغبتی شوهر میگردید و اگر قالب و اندازه درآمده بود سفیدبختی و عزت و شیرینی زندگی و حاجت‌روائی و قبول قول همسر را میرسانید. همچنین اگر کفش به سرقت میرفت باید منتظر اتفاق ناگوار باشند و اگر به آتش میسوخت موجب تنگی معاششان میگردید و اگر در آب میافتاد و آب آنرا با خود میبرد مونسی از آنها کناره گرفته، یا دور میگردید. ایضا رو به قبله گذاشتن کفش غائب سبب احضارش میشد. نمک در کفش غایب ریختن و جلو و عقبشان گذاشتن وسیله‌ی دلشوره و زودتر آمدنش میگردید و سرکه و خردل در کفش کسی ریختن و به خانه کسی روانه‌اش ساختن اسباب جنگ و منازعه آنها میگردید.

خرخاکی و سوسک سیاه‌

ورود خرخاکی یا خر خدا موجب آمد کار میگردید مخصوصا ظهور آن در ساعت تحویل و داخل سفره هفت‌سین شدن که آن سال را از بهترین و خوش‌آمدترین سالها معلوم مینمود و برعکس سوسک سیاه و مخصوصا واژگونه دیدن آن پشت به پشت بستن و در خانه عدو، یا هوو پنهان کردنشان را سبب آشوب و انقلاب و جدائی و طلاق میدانستند.
ص: 246

قیچی‌

قیچی باز در خانه اسباب منازعه گشته بدست هم دادن آن موجب مرافعه و افتادن آن از بلندی باعث تهمت و گم شدن آن خوبی میآورد، و نخ هفت رنگ را با آن بریدن و به نیت کسی به باد دادن سبب آوارگی او میگردید.

ناخن‌

گرفتن ناخن و پراکندگی آن سبب پراکندگی و ناخن دست و پا را با هم گرفتن موجب غم و در شب ناخن گرفتن را باعث دلتنگی میدانستند و بهترین قاعده آن بود که ناخن را گرفته در پاشنه‌ی در خانه دفن بکنند، همراه این کلمات که به زبان بیاورند. غم برو شادی بیا، محنت برو روزی بیا. و فایده آن این بود که اولا وسعت و فراخی معاش میآورد و دیگر در هنگام خروج (دجال) که از هر موی خرش صدای سازی برخاسته مردم را بطرف خود میکشید ناخنها دیوار و پنجره و میله‌های آهن گردیده جلوی در را تجیر کشیده مانع خروج اهل خانه و صاحب ناخن برای رفتن بطرف دجال میشدند.

قلیان‌

قلیان را هرکس بهرکس تعارف میکند باید دودش را بیرون بیاورد وگرنه کشنده‌ی بعد رنگش زرد میشود. همچنین اگر کسی را با چوب قلیان بزنند زرد و لاغر میشود. اگر میلاب قلیان موقع کشیدن در کوزه بیفتد کشنده پول گیرش میآید.
بشرطی که سر میلاب را بوسیده سر جایش بگذارد. از شرایط قلیان بود که باید اشکان و آب‌چکان چاق شده بیاورند و قلیان خشک نشانه ناکارآمدی و بی‌سلیقگی آورنده محسوب میگردید و اگر میانه قلیان از کار درآمده میترکید دلیل
ص: 247
بود که دست خیانت به مال صاحبش دراز شده است. این دو بیتی نیز درباره قلیان آمده بود:
نقش مرغابی به سر قلیان ماست‌آتش عشق است اندر جان ماست
دود دل با دود تنباکو یکیست‌هرکه غلیان میکشد مهمان ماست
ایضا این رباعی که در مضار او آمده بود:
قلیان چه خوش است گاهگاهی بکشی‌نی از سر شب تا بصباحی بکشی
دودش ضرر و خاصیتش تنگ نفس‌کی گفته خدا که این بلا را بکشی؟
ص: 248

معالجات امراض از دانش عوام و کتب قدیمه‌

آب نیسان که باران بیست و چهار روز بعد از عید بود اگر میگرفتند و به آن سوره فاتحه و آیة الکرسی را میخواندند به شرطی که آن آب را از زمین برنداشته باشند و در ظرفی پاک باریده باشد و هفت روز کسی صبح و شام میاشامید هر درد که در بدن و هر خوی بد که در او بود رفع میگردید. همچنین اگر عنّین بود مردی او معاودت مینمود و اگر اولاد میخواست به هر صورت از پسر و دختر که خواسته بود کامروا میآمد و از خواصش بود که نور چشم را زیاد و درد چشم و سر را نافع و بن دندانها را محکم و دهان را خوشبوی و بلغم و کرم معده و بادها و فلج و زکام و درد پشت و شکم و قولنج و حکه و آبله و جنون و جذام و برص و خون‌بینی و گنگی و آبریزش چشم و بی‌رغبتی از نماز و روزه و وسوسه جن و شیاطین و خیانت و غیبت و حسد و کینه و کبر و بخل و حرص و غضب و بسیاری از امراض دیگر را دور مینمود.
دعای مادر را که بر بالای بام رفته چادر و چارقد از سر برگرفته موها را پریشان کرده خدا را به پنج تن قسم داده شفای فرزندش را طلب بکند مستجاب میدانستند.
علاج با گندم که پنج من گندم نیاز کرده بیمار را بر پشت خوابانیده گندمها را بر سینه او ریخته شفای وی را نیت کرده گندمها را به پنج فقیر بدهند در
ص: 249
شفای او مجرب میدانستند.
تصدق گوسفند که گوسفند سالم فربه بی‌عیبی را قربان کرده آبگوشت پخته بیش از هفتاد مستحق را دعوت کرده از هریک خواهش تلاوت هفتاد حمد به نیت شفای بیمار کرده ایشان را با آن آبگوشت مهمان بکنند را نیز مؤثر میخواندند.
انواع تصدق از پول و لباس و حبوبات و خوردنی به مستحقان که تصدق را بهترین و سریعترین معالجات میدانستند تا آنجا که معتقد بودند تصدق به فقیر شرعی حق قضای معلوم و بلای آسمانی را دور میسازد.
برای درمان دمل، عنکبوت در سرکه انداخته را بر آن ضماد کرده یا ضماد فضله کبوتر و خرده شیشه و یا پیاز کوبیده و یا پشکل گوسفند و گلاب میبستند.
جوشهای سرخ سوزنده و خارش‌دار را کافور و گلاب مالیده یا ضماد مازو و فوفل و سرکه میکردند.
برای دانه‌های اطراف مقعد استخوان مرده را سوزانده و سائیده با لعاب صبر زرد میمالیدند.
کچلی را زفت انداخته یا سر را تراشیده با روغن کنجد چرب کرده کشک و پشم و جو را مساوی سوزانده سائیده میپاشیدند.
غدّه سرطان را آب کاسنی که سرب در آن میسائیدند همراه روغن گل سرخ و روغن بادام میمالیدند.
جراحت سفلیس را دود جیوه داده و آکله (خوره) را دود موی سوخته و پوست پیاز و تخم ریحان و کافور میدادند.
در رفع زگیل جعل را با آب سائیده میمالیدند.
حکه و خارش را سرکه یا مغز تخم کدو و هندوانه که در شیر زن دختر زائیده سائیده باشند میمالیدند.
برای سرفه و سینه‌درد شربت پوست خشخاش جوشانده یا لعاب به دانه خورده
ص: 250
یا شکر تغار را که لعاب دهان سوسکی است و چیزی جامد و سفیدرنگ میباشد شب در دهان گرفته میخوابیدند.
جای ضربات چوب و شلاق را اسفند و زردچوبه‌ی سائیده با روغن کنجد میمالیدند.
جهت جلوگیری از بول کودکان در فراش. به او سائیده‌ی سوخته‌ی سم بز با عسل میدادند.
سلسل البول (ادرار بی‌اختیار) را با خورانیدن نیم قاشق فضله خرگوش و شیر و دادن دنبلان معالجه میکردند.
پوست نازک گردو را سائیده جهت تقطیر بول و شاش‌بند میدادند.
برای جلوگیری از احتلام تخم کاهو میخوردند.
علاج سردرد از خسارت آن بود که به اندازه یک سکه‌ی بزرگ، کرباس آب ندیده را بریده بر شقیقه‌ها ببندند. یا سرکه‌ی انگور را جوشانده پارچه‌ای را در آن تر کرده بیندازند.
برای صدای گوش خرخاکی را با پوست انار و روغن گل سرخ جوشانده صاف کرده میچکاندند.
برای درد چشم گوشت بی‌چربی را نازک بریده با حرارت کف دست گرم کرده بر چشم و پیشانی میبستند و رنج و درد شدید آن را خون تازه‌ی کبوتر بچه میچکاندند.
ترک لب را لعاب کتیرا یا لعاب به‌دانه میمالیدند و پوست نازک تخم‌مرغ میچسباندند.
برای استحکام دندان و لثه برگ عناب میجویدند.
اگر زالو به حلق چسبیده بود غرغره‌ی آب تنباکو میکردند.
برای خون بینی فتیله‌ای را با سفیده تخم‌مرغ آلوده میگذاشتند یا غبار سائیده پوست تخم‌مرغ یا غبار سائیده کندر میدمیدند یا آب خیسانده اسفند میچکاندند.
ص: 251
درمان باز شدن حیض زن این بود که سرگین خشک گاو را زیر پا دود بکند و به مقدار یک فنجان آب پهن تازه‌ی گاو بیاشامد.
برای ورم پستان باقلای کوبیده را با سکنجبین ضماد میکردند.
خوردن هندوانه و عدس و خیار و آش رشته باعث زیادی شیر زن میگردید. و برای خشک شدن شیر پستان آنرا در آفتاب میدوشیدند.
برای دفع کرم معده صبح ناشتا خرما میخوردند یا سرکه‌ای که از شراب بدست آمده باشد میآشامیدند.
علاج یبوست مزاج آن بود که ناشتا خرما خورده آب بر روی آن بیاشامند و گرم مزاجها شیر گاو جوشیده‌ی سرد با شکر بخورند.
درمان اسهال، بوداده‌ی قهوه بود که سائیده بخورند و جهت اسهال خونی اسفرزه را نیمی خام و نیمی برشته کوبیده با عسل معجون کرده ظهر به ظهر یک انگشت بخورند. یا به مقدار ماش یا عدسی، به نسبت بچه یا بزرگ بودن بیمار سوخته تریاک سائیده بخورند.
اگر طفلی باد فتق عارضش شده بود گوش خلاف طرف بیضه ورم کرده او را سوراخ میکردند و اگر هردو بیضه بود هردو گوشش را و آنرا بهترین علاج میدانستند.
بادمجان را با هموزن آن بادام تلخ کوبیده برای رنج بواسیر به حوالی مقعد میمالیدند.
خوردن مویز (کشمش انگور سیاه) را مفید تقویت حافظه میدانستند و سبب فراموشی را خواندن سنگهای قبور و خوردن سیب ترش و گشنیز تازه و بول کردن در آب ایستاده میگفتند.
برای رفع درد عقرب‌گزیده در دستش تخم خارخسک و فلفل میگذاردند یا اگر هنگام شکوفه بود ضماد شکوفه میبستند و میگفتند اگر عقرب گزیده در گوش خر بگوید: عقرب مرا گزیده است دردش برطرف میگردد یا وی را وارونه
ص: 252
سوار خر بکنند.
برای دفع مگس زرنیخ را در شیر حل کرده میپاشیدند.
برای فرار موشها موشی را در مکان آنها میسوزانیدند. «که نگارنده آزار هیچ جاندار را دافع آزار نمیداند».
جهت گوش‌درد و بیخوابی اطفال ریشه‌ی عروسک پشت پرده را با نخ سرخ بسته بگوش او میبستند.
برای آسانی زایش جعل را میان نی گذاشته بر ران زائو بسته، یا سنگ چخماق یا آهن‌ربا بپاهایش میبستند.
برای علاج زردی یرقان گشنیز را با سرکه یا کاسنی را با سرکه میخوردند و ماهی بچه‌های رودخانه و قنات بطور زنده بلع میکردند.
علاج گزیدن سگ هار آن بود که موی همان سگ را سوزانده بر جراحت آن بگذارند.
برای آبستنی زن نازا را مایه خرگوش و مغز خرگوش و تخم اردک خانگی میدادند.
چاره‌ی جلوگیری بچه‌دار شدن زن آن بود که بعد از پاک شدن از حیض هفت عدد عروسک پشت پرده بلع بکند.
سنای مکی (برگ مسهل) را دم کرده جهت روان شدن شکم با شیر خشت میخوردند.
برای بحال آوردن غشی با کارد فولادی خطی بدورش کشیده گلاب برویش زده کاهگل کهنه‌ی آب‌زده بزیر بینیش گرفته یا پنبه را سوزانده دودش را به دماغش میرساندند.
برای عطسه‌ی بی‌اندازه آب گوشت راسته‌ای را که بر روی آتش نهاده باشند در گوش بیمار میچکاندند و دچار سکسکه شده را سیلی بی‌خبر به گوش مینواختند. و دچار غذا در گلو گیر کرده را با دست به پشتش میزدند.
ص: 253
اگر کسی به شپش مبتلا شده بود به بدنش سرکه‌ی نوشادر در آن حل کرده میمالیدند و شپشک را که جانوران در گوشت فرورفته بود دستور کشیدن واجبی میدادند.
سرمازدگی دست و پا را با آبی که چغندر در آن پخته بودند و عضو را در آن بگذارند و گذاردن دست و پا را در آب نیمگرم معالجه میکردند همچنین بهترین مسکن را برای عضو زیر سنگ و لای در و مانند آن مانده، نهادن عضو را در آب گرم میدانستند. و سری که از زمین خوردن، یا رسیدن ضربه ورم کرده بود را آئینه‌ی از طرف دیدن میبستند.
ص: 254

تعالیم والدین به اطفال‌

اشاره

این تعلیمات بود که والدین بفرزندان و بزرگترها به کوچکترها میدادند:
سلام بود که هر کوچکتر به هر بزرگتر باید سلام بکند و میگفتند سلام سلامتی میآورد و این مربوط به کوچکتر و بزرگتر نمیگردید که هرکس به هرکس میرسید یعنی هرکس به محلی ورود مینمود یا چشمش قبلا به کسی میخورد باید به او سلام بگوید و حق تقدم سلام با کسی بود که به مکانی پا گذارده باشد اگرچه در آن مکان کسی وجود نداشته باشد که میگفتند در هر صورت موجودی از مخلوق خدا در آن مکان حاضر میباشد اگرچه به چشم سر دیده نشود که از سلام سلام کننده خوشنود گشته در حق او دعا مینماید. بعلاوه آنکه جواب سلام چنین کس را ملائکه میدهند و سلام، مستحب و جواب آن واجب بود که باید برگرداند و از روایات، که هرگز کسی بر پیغمبر اسلام بر سلام پیشی نمیگرفت و وای به حال متکبری بود که از پاسخ سلام تکبر بکند.
نظافت سر و روی و کفش و لباس بود که باید نظیف و پاکیزه و طاهر و مرتب بوده باشد که مردم اشخاص را به ظاهر احترام میگذارند و عقل مردم به چشمشان میباشد و اگر کسی با ظاهر ناآراسته به مکانی وارد شود و مورد تحقیر قرار گیرد گناه آن بعهده خود او میباشد و این مربوط به آن نبود که لباس، گرانبها یا ارزان‌قیمت بوده باشد و شرط آن نظافت و آراستگی آن بود که نازیبا و
ص: 255
کثیف نباشد و روایت بود که ائمه اطهار معمولا بهترین البسه را به تن میکردند، تا آنجا که حضرت حسین (ع) در هنگام شهادت بهترین جبه دیبا را به تن کرده بود و در طهارت و نظافت لباس تا آن حد تأکید میکردند که حتی پاشیده شدن شتک آبی را به دامن لباس مار و عقربی میگفتند که اگر کسی در معرض شتک چیزی قرار گیرد و آنرا نشسته تمیز نکند به تعداد هر شتک در روز قیامت مار و عقرب بدامن او خواهد چسبید. و مقدم بر همه خوبی کفش و کلاه و برای زن چادر و چارقد بود که میگفتند دشمن به پا و دوست بسر نگاه میکند.
دیگر سنگینی و وقار لباس بود که در درجه اهمیت قرار میگرفت، چه برای پسران و مردان و چه برای دختران و زنان و بی‌ادب‌ترین و مطرودترین افراد کسی بود که جامه‌ی جلف تنگ پوشیده بدن یا قسمتی از آنرا در معرض دید بگذارد و برای پسران به ریش نرسیده بود که زشت دوخت‌ترین البسه مخصوصا شلوار را به بر بکنند و برای دختران که با بی‌جلوه‌ترین آن خود را بپوشانند تا نظر ناپاکان را جلب ننموده و برای خواستگار و بیننده که حمل ظاهرفریبی و خودآرائی و سبکسری پوشنده نبوده باشد.
از آداب لباس پوشیدن بود که هنگام تغییر لباس در برابر دیگران نبوده باشد و جای تنها اختیار نمایند و لباس را به ترتیب از رو کنده از زیر بپوشند و قبل از همه زیر جامه و ساتر را به تن استوار بکنند و در بیرون آوردن کفش و جوراب نخست از پای چپ شروع کرده و هنگام پوشیدن پای راست را مقدم بدارند و تا پائین بدن را نپوشانده از زمین برنخیزند چه اینها دستوراتی است که از بزرگان دین رسیده خلاف این نکبت و کراهت میآورد. خاصه با بدن عریان مدتی ماندن که فقر و تنگدستی میآورد.
غذا خوردن بود که قبلا باید دست و صورت خود را شسته اطراف دهان و انگشتان را از آلودگی پاک بکنند و سپس بسم اللّه گفته دو زانو بر سر سفره بنشینند و تا بزرگتر دست به طعام نبرده از دست‌درازی اجتناب نمایند و موقع
ص: 256
کشیدن غذا تناسب غذا و جمعیت را در نظر گرفته کمتر از آنچه به او میرسد بردارند. و بی‌حرص و ولع بخورند و با سه انگشت سبابه و شست و وسطی لقمه بردارند. لقمه به اندازه‌ی دهان و بلکه کوچکتر برگیرد و در خوردن حرص و ولع و شتاب نداشته باشند. چشم بدست و دهان این و آن نیندازد و دولپی نخورند و هنگام خوردن صدا از دهان و گلوی و ظرف و مثل آن برنیاورند و هنوز چیزی از اشتهایشان مانده دست بکشند و بعد از اتمام غذا الحمد للّه بگویند و در مهمانی‌ها و مجالس دیگران تا همه دست از طعام نکشیده‌اند از سفره کنار ننشینند، شاید معلول و بی‌دندانی در آن میان بوده که باید غذا را بتأنی تناول نماید و از کنار نشستن دیگران گرسنه بماند. در راه و کوچه و بازار و انظار مردم چیز نخورده دهان نجنبانند مبادا طفل و گرسنه‌ای را رغبت و اشتها بحرکت آید و آنگاه است که او مسئول و مورد مؤاخذه خواهند بود.
در مهمانی‌ها که تا از آنها دعوت بعمل نیامده پا نگذارند که (بدون دعوت به خانه خدا نباید رفت) یعنی تا اذان که دعوت خداست گفته نشده پا به مسجد نباید گذاشت که مهمان بی‌دعوت قرب و آبروی خویش را میریزاند و چون دعوت شدند اهمال نکرده تأخیر و تعطیل ننمایند که این نیز نوعی بی‌ادبی و عدم احترام بصاحب مجلس میباشد و همچنین که در مهمانی‌ها خود را آراسته بهترین لباس را پوشیده با آن آبروی صاحب‌خانه را خریده، در مجلس از سخنان لغو و بیهوده و جلف و سبکسری و غیبت این و آن و تظاهر به دانش و خودنمائی احتراز بکنند.
چون مهمانی به آنها برسد او را معزز و محترم داشته از پذیرائی او کوتاهی ننمایند و درباره مهمان خست و لئامت روا ندارند که مهمان روزی خود آورده و در خارج شدن غم و نکبت صاحبخانه را با خود بیرون میبرد و به مهمان امر و نهی نکرده دستور و تکلیف روا ندارند و دیگر در خوردن‌های او حکمت و طبابت بکار نیاورده این برایش خوب و آن برایش بد است ننمایند و هم بی‌اعتنائی ننموده و هم در پذیرائی الحاح و مبالغه از حد نگذرانند و مهمان را حبیب خدا بدانند.
ص: 257
در پیش دیگران دست در بینی و دهان و گوش نبرده دندان خلال ننمایند و ناخن نگیرند و خلط نینداخته، آب در دهان نگردانند و آروغ برنیاورند که صدای دهان بدتر از صدای دبر میباشد چه اولی به اراده و دومی خارج اراده صاحب آن میباشد. هرآینه در جمع نشسته‌اند کم حرکت بوده، جنبش بیجا نداشته باشند.
پرحرف نبوده زیادتر از گوینده بودن شنونده باشند و تا سئوال نشده پاسخ نیاورند و چون پرسیده شد سخن را در دهان گردانده جواب سنجیده بگویند و در میان حرف دیگران ندویده کلام گوینده قطع ننمایند و اگر موضوع و داستانی را هم بدانند تا انتها به آن گوش بدارند و ارائه دانش ننمایند و بیخ گوشی با کسی صحبت نداشته باشند.
احترام بزرگتر از خود را داشته اگرچه به یک ساعت از او بزرگتر باشد و به پیران احترام گذارده ایشان را معزز و مکرم بدارند که برکت‌های جامعه میباشند.
در اینصورت برایشان در قدم پیش نگرفته، پیش سلام بوده، قبول قول و اطاعت داشته، در مجالس قبل از آنها وارد نشده در خروج پیشی نگرفته، در سخن با آنها تشدد و تغیر و تعصب نورزیده، حق به جانب آنها داده اگرچه محق نباشند و در کارهای دشوار رعایت حال ایشان داشته، از خفت و تحقیر ایشان برحذر بوده بدانند که خود روزی دچار روزگار آنان خواهند گردید و خداوند کسی را به پیری و آبرو خواهد رسانید که حقوق پیران را رعایت کرده احترام ایشان را بر خویش فرض گرداند.
همچنین احترام استاد و معلم که پدران ثانوی و روحانی بوده سعادت دنیا و آخرت آنها به دست ایشان میباشد: از دستوراتشان تخلف نورزیده، از صمیم قلب محبشان بوده، حضور و غیابشان را محترم داشته تعلیمات و دستورات و تجربیات ایشان را که برایگان در اختیارشان میآید مغتنم بشمارند. بدانند کسی ذو الفنون از مادر نیامده پرسیدن و جویائی را ننگ نشمارند و این شعر از معرکه‌گیرها که گوشزدشان میکردند:
ص: 258 (هیچکس از پیش خود چیزی نشدهیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ حلوائی نشد استاد کارتا که شاگرد شکرریزی نشد)
و تا حد اختیارداری گوشت و پوستشان استاد و معلم را پیششان بزرگ و صاحب اختیار قلمداد میکردند.
غسل و وضوی و نماز بود که از کودکی و خردی به فرزندان تعلیم میکردند و برای فراگرفتن آنها انعام و جایزه مقرر میداشتند و نماز را ستون دین و دین را ستون زندگی دانسته آدم بی‌نماز را کافر و نجس و نزد خدا بی‌روزی میدانستند.
از تعریفات نماز بود که خداوند بنده‌ی نمازخوان را عزیز و بزرگ و غالب و موفق و خوش‌سیما و مطلوب و محبوب داشته او را بر سایر بندگان رجحان میگذارد.
نماز شخص را ذکی و هوشیار میگرداند. نماز رزق را وسیع و قلب را روشن و دل را آرام و روح را خرم و فکر را منور و اندیشه را مستقیم میسازد. نماز آبرو و بزرگی و حیثیت و اعتبار میآورد. نماز خیر دو عالم داشته نمازخوان را از شرور دور و بسعادات نزدیک و در امورات یار و مددکار و در بلایا نگهبان میباشد.
حقوق پدر و مادر را که از واجبات دانسته رعایت حرمتشان داشته، در ترضیه حالشان کوشیده زنده و مرده ایشان را احترام داشته از برابر آنها راه نرفته، قبل از ایشان ننشسته بر سخن ایشان اعتراض نداشته سبب کاری که موجب دشنام به ایشان شود نگردیده، در حاجات و تنگدستی احسانشان نموده بشادی خاطرشان کوشیده از کدورتشان اجتناب نمایند، و در تأکید آن این کلام که سعادتمند فرزندی میباشد که دعای خیر پدر و مادر در دنبال و بدترین فرزند آن‌که نفرین پدر و مادر همراهش باشد، که روزی او تنگ و غم و رنجش زیاد و خفیف و بی‌حرمت و کوتاه‌عمر و مرگش به بی‌آبروئی و فلاکت میباشد.
ص: 259

نظر و عقیده درباره سیاست‌

درباره سیاست نظر تهرانی‌ها این بود که دنیا را انگلیسی‌ها اداره میکنند و هر اتفاقی در هرجا و هر نقطه از روی زمین روی بدهد، چه خوب و چه بد، در دنبال‌گیری معلوم میشود در آن دست انگلیسی‌ها دخالت داشته، در این حد که میگفتند حتی دعوا و نزاع زیر لحاف زن و شوهر در ارتباط با انگشت انگلیسی‌ها میباشد و دلیلش این‌که اگر انگلیسی‌ها هدیه، تعارف حریر و اطلس و کربدوشین و مانند آن برای زنان اعیان و اشراف نیاورند، آنها ندوخته به تن نکنند و به رخ زنان فقیر بیچاره نکشند که آنها هم حسرتشان را نخورده یقه شوهرهایشان را نچسبیده و دعوا مرافعه درست نمی‌شود، الی آخر که میگفتند نه تنها شاه و وزیر، بلکه کدخدای هیچ آبادی بدون نظر انگلیسی‌ها نمیتواند عوض بشود.
همچنین میگفتند این‌که کار انگلیسی‌ها در هرجا پیشرفت میکند، آنست که کار را دست بی‌کس و کارها و بی‌اصل و نسب‌ها و بی‌شعورها میدهند و معتقد بودند که اگر کسی باشد که بتواند کاه و جوی دو الاغ را تقسیم بکند کار به دست او نمیدهند، چه فهمیده‌ها و شعوردارها در دستورات و خواسته‌هایشان آری و نه و چون و چرا میآورند و آنها کسانی را میخواهند که اوامرشان را چشم‌بسته و بی‌چون و چرا و بدون دخالت فکر و اراده قبول بکنند. بی‌اصل و نسب‌ها و ذلیل، درمانده‌ها را هم از آن‌رو سر کار میآورند که با دیدن اندک نفع و اسم و مقام از طرفشان به عوض کلاه برایشان سر میآورند در حالیکه بزرگ‌زاده‌ها و اصل و نسب‌دارها به ارزانی و سادگی تن به ذلت نوکری بیگانه و خفت خیانت نمیدهند.
و باز درباره سیاست روس و انگلیس و آمریکا وجه تمایزی داشتند که میگفتند انگلیسی‌ها سر را با پنبه میبرند و روس‌ها با الدرم بلدرم و ایجاد ترس و فشار و آمریکا با دانه پاشیدن و دهان شیرین کنک و این داستان که شاهد
ص: 260
مثالشان بود سه سرباز روسی و انگلیسی و آمریکائی در رستورانی مشغول غذا خوردن بودند که گربه‌ای پای میزشان آمده (معو) میکند و یکی از آنها پیشنهاد میکند هرکس از خردل روی میز به خورد گربه بدهد مهمان دو نفر دیگر باشد و تصویب میشود. روسی گربه را لای پا گذارده دهانش را باز میکند و خردل را به زبانش مالیده دهانش را جفت می‌کند و قهرا که گربه خود را رهانیده با پف پفی همه را بیرون میدهد و نوبت به آمریکائی رسیده خردل را بروی کباب مالیده بدهان گربه میکند که آن را هم گربه بیرون می‌افکند و انگلیسی گربه را گرفته خردل را با سر انگشت به مقعدش میمالد که گربه نه تنها از جهت سوزش آن خردل‌ها را با زبان خورده پاک میکند بلکه تا مدتها هم جای آنرا لیس میزند.
پس میگفتند هرگاه در نقطه‌ای دیده و یا شنیده شد که کودتا یا مهاجمه‌ای شده، تاخت‌وتاز و بگیر و ببند و حبس و غارت و مصادره همراه داشته بدانید آن نیست مگر آنکه روس‌ها در آن دخالت داشته‌اند، و هرگاه چنین امری با قتل و کشتار، همراه با فراوانی پول و فحشاء و فساد و آزادی کاذب و بی‌بندوباری توأم بود آنرا آمریکائی بدانید و هرآینه بی‌سروصدا و بدون خونریزی و از طرف وجیهه الملّه‌ای؟! مورد پسند عوام صورت گرفت یقین کنید آن را انگلیسیها ترتیب داده‌اند، از آنجا که فهمیده‌اند یکی از اینها کار هزار فوج سرباز می‌کند.
همچنین که در جهت سیاست مملکتی می‌گفتند مثلا همین احمد شاه را با دربار و وزراء و مجلس و وکلایش به‌همین شکل و وضع و قیافه در انگلستان درست کرده همه روزه شاه به صندلی نشسته آیند و روندگان به حضورش شرفیاب شده گفت و شنید و سئوال و جواب می‌کنند. به‌همین صورت همه مملکت را که از حاکمانش گرفته تا والیان و دهداران و کدخدایان و رؤسای ایلات و قبایلش که همه را مثل خودشان ساخته مسائل جاری را تبادل نظر می‌کنند. به‌همین صورت درباره عزل و نصب و مرگ‌ومیر و اجلهای ناگهانی
ص: 261
مانند ترور و امثال آن‌که مثلا اگر احمدشاه یا یکی از دست‌نشاندگانشان کشته شد یا سکته کرد چه کسی جانشینش باشد و اگر او هم برایش پیشآمدی شد چه کسی جایش بنشیند، تا کمترین مقام مملکت که هریکی را مثال مهره شطرنج بتوانند جابجا بکنند. یا مثلا اگر یکی لنگ و لگد انداخت و خواست از فرامین سرپیچی بکند با چه وسیله نابودش کنند و جانشین آن اگر سر به مخالفت برداشت چگونه از پست و مقام یا از صفحه‌ی روزگار برش اندازند.
در نتیجه انگلیس را به همان‌گونه که می‌گفتند آفتاب در جایی از روی زمین طلوع و غروب نمی‌کند که جزء مستملکات انگلیسیها نباشد، انگلیس را سردمدار و پادشاه کل روی زمین می‌دانستند و می‌گفتند پطر کبیر و پادشاهان چین و روم و فرانسه و ینگه دنیا را هم او سر کار آورده و از سر کار بلند میکند، تا آنجا که انقلابات خرد و بزرگ دنیا و جنگ و صلح‌های دول عالم را هم زیر سر او میدانستند و راسخ بودند که فقط کار مردم انگلیس آن است که بنشیند برای مردم دنیا نقشه کشیده به نفع خود خوب و بد طرح بکند، که البته برای پیشرفت مقاصدشان هم برایشان مطرح نمی‌باشد که اگر نصف دنیا هم به خاک و خون کشیده شده با مردمش نابود بشود. بی‌آنکه اثر دست و جای پایی از خود بگذارد.
البته عده‌ای را هم‌عقیده بر این بود که هرکس عرضه داشت حق هم خواهد داشت بهر کار دست زده توفیق یافته آقائی بکند و درباره انگلیسی‌ها این گناه دزد نیست که کسی را لخت بکند، بلکه این گناه صاحب مال و صاحب‌خانه است که لیاقت نداشته مال و خانه‌اش حفظ بکند. چشم ما و امثال ما کور میخواستیم عرضه داشته و انگلیسی‌ها را لخت بکنیم. همچنین از اینگونه مباحث که آن‌کس هم که عقب افتاد مشکل بتواند جلو بیفتد و در آن زمان که ما فکر زن گرفتن و پسربازی و تریاک و حشیش و درویشی و قلندری و انواع کثافت‌کاری‌های دیگر بودیم، انگلیسی‌ها بفکر تحقیق و تجسس زیرزمینی‌ها و روی زمینی‌های ما بودند، و در آن وقت که ما حواسمان معطوف چگونه طهارت
ص: 262
گوشه‌های یکی از پرده‌های سیاست، از شروع تا خاتمه به صورت زیر:
میرزا تقی خان امیرکبیر، اول قتیل راه اصلاحات و سعادت و رفاه مردم در حکومت قاجاریه، بعد از قائم‌مقام که به سعایت مادر شاه (مهد علیا یکی از کثیف‌ترین زنان تاریخ) در حمام فین کاشان با بریده شدن رگهایش مزد خدماتش را میدهند.
ص: 263
مهد علیا (مادر ناصر الدینشاه قاجار)
ص: 264
عکسی از ناصر الدینشاه که در فرنگ انداخته شد.
ص: 265
مظفر الدینشاه، یا بخاطر صفات و احوال بچه‌گانه‌اش «کودک پیر» که با قوچ وحشی که شکار کرده برایش آورده‌اند و قفس مرغ‌حق و قفس گنبدی‌شکل کرک که در پایین سمت راست عکس میباشد و دوربین بلندش که با آن تماشای شهر بکند سرگرمش ساخته‌اند.
ص: 266
مظفر الدینشاه که برای پخت‌وپز ثانوی از طرف دربار انگلیس با همراهانش از جمله میرزا علی اصغر خان اتابک دعوت شده است.
ص: 267
شروع بازی مشروطه‌خواهی و اجتماع مردم در جلوی سفارت انگلیس.
ص: 268
دیگهای مشروطه‌پزی در جنوب باغ سفارت که برای مشروطه‌خواهان، یا «مشرفه‌خواهان» آماده به خدمت بوده، دیگ شماره 396 اش با خط لاتین در معنی اموال خصوصی سفارت بودنش چشمک‌پرانی، یا شیرفهم میکند.
ص: 269
محمد علیشاه که چون تکیه به رقیب صاحب قدرت، یعنی روسیه داشته بوده باید سرکوب بشود و این شعر که در شایع شدن برگشتنش به ایران، شدت ترس مردم را معلوم میکند: «برف، برف، برف اومده لحاف گندم شده- وای وای ممدلی‌شا وارد طهرون شده!»
ص: 270
مجلس شورای ملی با تابلوی سر در آن با مضمون عدل مظفر و تاریخ 1298 هجری که سال تاسیس آن را معلوم میکند، پس از توفیق مشروطه‌طلبان بر محمد علیشاه و مستبدین که گروه مختلف مردم به حمایت وکلایشان در بیرون و درون آن جمع شده‌اند.
ص: 271
محمد علیشاه در انفصال و زمان تبعید با پسرش محمد حسن میرزا ولیعهد احمد شاه که در استانبول از او برداشته شده است.
ص: 272
احمد شاه که در سنین میان دوازده و سیزده سالگی جانشین پدرش محمد علیشاه گردیده، ناصر الملک همدانی نایب السلطنه‌اش میشود.
ص: 273
سید ضیاء الدین طباطبائی یکی از مهره‌های سیاست انگلستان در ایران (با اعضای کابینه نود روزه‌اش معروف به کابینه سیاه) که محلل رضاخان در رسیدن به پادشاهی و سلطنت بود.
ص: 274
رضا شاه و ولیعهدش محمدرضا و فروغی رئیس الوزرا (مأمور آوردن و بردن او!) در یکی از بازدیدها، که با بردن پسرش محمد رضا بازی مشروطه و سریال هفت قسمتی‌اش که از شاه شهید! ناصر الدینشاه شروع و با مظفر الدینشاه، محمد علیشاه، احمد شاه، سید ضیاء، رضا شاه و محمد رضا شاه به پایان میرسد.
آن قصر که با فلک همی زد پهلوبر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای‌بنشسته همی‌گفت که کوکو، کوکو
ص: 275
گرفتن و سر خلا نشستن و از سر خلا بلند شدن و مانند آن بود آنها بفکر آن‌که ما و امثال ما تا چه حد عقب‌ماندگی فکری داشته با چه چیزهائی گول میخوریم و با چه وسائل میتوانند ما را به زیر یوغ اسارت خود درآورده اسیرمان بکنند.
ده نفر کاشی را فرستادند دو نفر را دستگیر بکنند و همه‌شان لته‌پار شدند جز یک تنشان که توانست جان بدر ببرد و وقتی پرسیدند چطور ده نفر از دو نفر شکست میخورد؟ جواب داد: «برای آنکه ما ده نفر بودیم تنها، آنها دو نفر بودند همراه. ما هرچه میزدیم به گل میخورد، آنها هرچه میزدند به دل میخورد.» انگلیسی‌ها ملتی هستند همراه و ما و امثال ما ملت‌هائی هستیم تنها. آنها همه‌شان تنی واحدند که جز خود و مردم خود و کشور خود هیچ‌کس و هیچ‌چیز را ندیده هرچه میخواهند برای خود میخواهند و ما ملتی هستیم متشتت و دشمن و خائن به هم که بزرگانمان در فکر عیش‌ونوش و هرزگی و عیاشی و پول دسته کردن و کوچک‌هایمان که چگونه سر هم کلاه گذاشته یکدگر را لخت بکنند.
بزرگانمان ابن الوقت و نوکر صفت و این‌که چگونه تا دم گاوی بدستشان می‌افتد بار خود بار بکنند و زیردستانشان کارآموز آنها که چگونه دنبال‌روی بکنند.
انگلیسی‌ها مردمی که همه‌چیز، حتی جان خود را فدای کشور و بقا و آبرو و ادامه حکومت خود میکنند و ما مردمی که چگونه بتوانیم مشتری پیدا کرده خود و همه کشور و مملکتمان را فروخته چند روز زندگی بهتر بکنیم. در انگلیس حکومت را فهمیده‌ها و جان‌برکف‌ها و وطن‌دوست‌ها و اصل و نسب‌دارها و باشعورها اداره میکنند، در اینجا قلدرها و بیشعورها و وطن‌فروش‌ها و بی‌اصل و نسب‌ترین‌ها و هرکه وقاحت و بی‌شرمی‌اش زیادتر و دست چوبش زیادتر بالا برود اداره می‌کند، و در این صورت واضح است دانش و خرد بر زور و قلدری و نفهمی چربیده غالب میشود.
از همان زمان که انگلیسی‌ها برادران شرلی را در زمان شاه عباس بزرگ به دربار ایران فرستادند فهمیده بودند باین مملکت باید چگونه نفوذ بکنند و از همان
ص: 276
زمان که سفر ایشان بازگشته خبر بردند که جای پای آنها را خاک ریخته‌اند که بعد از رفتنشان تطهیر بکنند فهمیدند که فهم و شعور ما تا چه حد کار میکند و ما چند مرده حلاج و از ما چگونه میتوانند بار بکشند. در هر صورت این عقیده که پل این مملکت و کلا ممالک امثال ما را آب برده است و از روزی که عیسوی‌ها علی و معاویه را در برابر هم قرار داده ما را سرگرم اختلافات عقیدتی و مذهبی و شیعه و سنی‌گری و مسائل آن ساختند، و از آن زمان که طعم لقمه‌ی خیانت در کام دولتمردان و متنفذین این ممالک جا گرفت و قرار شد ما را به ظواهر سرگرم بکنند معلوم شد در برابر سیلاب‌مان قرار داده سهم برادری‌شان را با ما تفکیک کرده‌اند. یعنی این یک ذره دنیای اخی و اختراعات و اکتشافات و فرهنگ و صنایع و قانون و انضباط جان تمام کن آن از آن ما و آن جهان پرناز و نعمت تمام نشدنی از آن شما، به این معنی که: از سطح خانه تا به لب بام از آن ما- از بام خانه تا به ثریا از آن تو. خیلی هم که به ما ارفاق کنند مانند آن استاد که شب چون مزد شاگردش را کف دستش می‌گذاشت زیر دستش می‌زد تا پولهایش پخش‌وپلا شده صبح زودتر سر کار بیاید اگر، بنا به مصلحت راهی را هم برای ما باز کنند و یا وضعی پیش‌آمده توانستیم خود سر و سامانی به امور خویش بدهیم با یک حقه سیاسی و یک پشت پا به زمینمان زده به جای بدتر از اوّلمان برگردانند که تا دوباره بخواهیم خودمان را جمع‌وجور کرده بصورت اول درآوریم پنجاه سال، صد سال طول کشیده به همان‌گونه که قرنهاست با ما رفتار کرده‌اند: مگر دستی از غیب برون آمده کاری بکند. و به‌همین خاطر بود که کوچکترها را به نصیحت از دخالت در امور سیاست پرهیز داده برای اغنایشان دهها دلیل و شاهد و مثال می‌آوردند.
ص: 277

گذران اوقات شبانه‌روز

اشاره

اکنون ملاحظه کنیم اوقات شبانه‌روز اهالی تهران به چه صورت میگذشت؟
با اذان مؤذن صبح دزدان و شبروها دست از کار کشیده به آرامگاهها و مخفیگاههای خود میرفتند و مؤمنین از خواب بیدار شده، غسل واجب شده‌ها، از زن و مرد برای انجام غسل جنابت و ادای نماز «که نماز با غسل جنابت ثواب نماز را هزار برابر مینمود؟» روانه حمام‌ها میشدند و سالمندان و از (کار) افتادگان به (استنجا) و وضو برخاسته در نمازخانه ها و مصلّی‌های خویش رو به عبادت و انجام فریضه آورده یا روانه مسجد میشدند و آنان که عشق زیادتری به نماز و عبادت داشتند با ادعیه و اذکار صبحگاهی و تسبیحات اربعه تا
ص: 278
برآمدن آفتاب خود را مشغول داشته بعضی که پس از آن نیز نیم‌چرتی زده، کاهل نمازها دست و رو شسته، بقیه به صرف صبحانه نموده، مردها پی کار خود رفته زن‌ها به کار خانه میپرداختند.
لازم به توضیح است که اذان صبح نه برای مؤذنین مساجد بلکه به دستور مبلغین برای هر مرد بالغ، تکلیف‌آور بود که با هر اذان مسجد او نیز شروع به گفتن اذان بکند، و ضمنا اقامه نماز را که فراموش ننموده، با این دو کار برای خویش، جهت شهادت در روز محشر که از مؤمنین و نمازگزاران بوده جلب شهود بکند.
پس با شنیده شدن اولین صدای مؤذن، مردان و مخصوصا جوان‌ها از سر بام‌ها و سالمندان از جلوی در اطاق‌ها شروع به گفتن اذان میکردند و در این وقت بود که بانگ و خروش ناگهانی‌شان در شهر پیچیده چنانکه گفتی اسرافیل به صور دمیده و این همان شور و ولوله بود که نه هر خفته بلکه هر لول سیاه‌مست را از خواب برانگیخته، از ترس صاحبخانه! یا به ملاحظه دیگران به کنار حوض حیاط جهت وضو میکشید، «اگرچه نماز نداشته باشد» و در هر صورت این
ص: 279
همان اذان بود که شنیدن بانگش ایمان را تازه و غم‌ها را از دل زدوده قلب را روشن مینمود.
پس با این ترتیب خفته‌ای در شهر یافت نمیشد مگر اطفال صغیر و بیماران بدحال و بستری و غیر مسلمین که ناچار بیدار شده پس از خاتمه اذان دو مرتبه به خواب میرفتند و مسلمانی دیده نمیشد که با اذان صبح بتواند بیدار نشده در صحن حیاط و کنار حوض جهت گرفتن وضو خود را به نمازگزاران متصل نگرداند و نبود منکری که نام مسلمان داشته بتواند خود را از خیل مسلمین بدور داشته دوگانه یگانه را آن هم با صدای بلند که به گوش همه اهل خانه برسد بجا نیاورد که اول جزایش طعن و لعن اهل خانه و هر اطلاع‌یافته بود که پوشیده و آشکار نثارش بکنند و دوم نسبت بیدینی و لا مذهبی و تارک الصلاتی که به او چسبیده شده رطوبت تن و عرق بدن و آب دهان و لمس و مسش نجس معلوم شده بصورت بدتر از جهود و ارمنی باید از او اجتناب بشود و در آخر اثر بی‌نمازیش که ملاقاتش خلق را تنگ و روزی و معاش را دشوار و وجودش در هر خانه برای اهل آن موجب نزول هزاران مشکلات و گرفتاری‌ها و انواع بلایا میگردید و در صورت استمرار که (بابی) و بابی‌صفت معرفی شده مالش حلال و خونش مباح میگردید!

شروع به کار و دست کشیدن از آن‌

در اینصورت شروع کار کسبه و حرکت به‌طرف کسب و کار از بعد نماز صبح یعنی اول آفتاب بود تا غروب آفتاب و همچنانکه شروع به کار در اول آفتاب را سبب برکت و خیر و وسعت معاش میدانستند، بعد از اذان مغرب و در نور چراغ شب ادامه دادن به آنرا موجب فقر و ناکامی و از اعمال شیطان میخواندند و از آن احتراز میجستند. مگر فلک‌زدگان و عیالمندانی که نان به نانشان نرسیده ناچار به اضافه کار بعد از اذان مغرب و شبانگاه میشدند و کسبه‌ی ناچاری مانند نانوا و
ص: 280
حمامی و بقال که باید حوائج مردم را برآورده بکنند.
نانوا که باید تا سراغ نان بیایند نان داشته باشد و اگر کسی گرسنه و بی‌نان سر به بالین میگذاشت نانوا مسئولیت خدائی داشت و حمامی که باید تون تابش آب حمام را برای صبح داغ و آماده بکند و بقال که قاتق نان مردم مانند ماست و پنیر و امثال آنرا در اختیار بگذارد و قسمی کارگران فصلی مانند خیاط و کفاش که در شب‌های نزدیک عید و زمستان که باید لباس و کفش مردم را با شب‌کاری تهیه بکنند.
و اما در کسبه سحرخیز که از خود حمامی و نانوا هم زودتر به سر کار میرفتند اول خمیرگیرهای دکانهای نانوائی بودند که باید حداقل دو ساعت زودتر از اذان صبح به سر کار رفته خمیر نان را آماده بکنند و کارگر کوزه‌انداز حمام که یکی دو ساعت جلوتر از بازشدن حمام به سر کار رفته مهر در خزینه را برداشته کوزه در آن انداخته لجن و رویه‌اش را گرفته حاضر به استفاده‌اش نماید و دیگر پزندگان صبح‌کار مانند کله‌پز و آشی و فرنی‌پز که اینان نیز جهت آماده ساختن متاع باید پیش از اذان صبح به سر کار بروند.

بدهید که دیر آمده‌ام‌

از دسته‌های سحرخیز گدایان حریصی نیز بودند که از اینان هم زودتر میآمدند و
ص: 281
پاتوق‌هایشان هم کنار در حمام‌ها و مساجد و نانوائی‌ها و آب‌انبارها و سه‌راه‌ها و دماغه‌ی پیچ کوچه‌ها بود که نشسته گدائی میکردند، در ماجرای زیر از یکی از آنها.
کسی هر وقت صبح که بیرون میآمده گدائی را میدیده که با قسم و آیه به راهگذران میگوید بدهید که دیر آمده‌ام! تا روزی به او میگویند این موقع که تو آمده‌ای خمیرگیر از خانه‌اش بیرون نیامده، پس میخواستی کی میآمدی؟!
جواب میدهد آمدن صبح‌ها را نمیگویم، بکار گدائی را میگویم دیر آمده‌ام.
جوابی که صورت طعنه، کنایه گرفته هرکس به کاسب دزد و گرانفروش و رشوه‌گیر پرتوقع بربخورد بگوید: حق دارد بیچاره دیر آمده است!

صبحانه‌

غذای صبح معمولا نان و پنیر و یکی دو چای شیرین و یکی دو چپق و یک چای (دیشلمه) پشت آن بود که مردم عادی صرف میکردند و فقرا نان تهی بی‌چای و چای‌دارهایشان که بعد از نان یکی دو چای با آب‌نبات یا با کشمش می‌خوردند و اعیان و خواص مطابق تمکّن، نان و کره و مربا و پنیر و شیر و تخم‌مرغ و بعضی کباب و کله‌پاچه و به مناسبت فصل آش شله‌قلمکار و حلیم و نیمروی تخم‌مرغ و هرچه از این قبیل و یا غذاهائی که از شب برایشان گذاشته شده بود.
از آنجا که بهترین غذا را غذای صبح میدانستند، همراه این سفارش که میگفتند:
غذای صبح را خودت بخور. غذای ظهر را با دوستت بخور. غذای شب را برای دشمنت بگذار. اگرچه عین همین غذا، بلکه کاملتر و سنگین‌تر از آنرا هم ظهر
ص: 282
و شب میخوردند. مخصوصا غذای شب که باید مغذّی‌تر و مقوی‌تر از ناهار هم باشد. در این نظر راست و دروغ از یکی از امامان که ضعف بی‌غذائی شب تا چهل روز جبران نمیشود، و اگر هرکه هم بوده یا نبوده که از قولش گفته شده بود، او بی‌غذائی را گفته اینها، کم‌غذائی حساب میکردند و تا حد نهائی اشتها سنگین میخوردند. و تهی‌دستان که صبحانه‌شان از سر همان نان تهی ظهر و شبشان بود.

دهنم باز نمیشود

در این زمینه پینه‌دوزی از جمله نان خالی‌بخورها نزد آشپز مؤتمن الملک که از وقت‌گذران‌های دم دکانش بود شکایت از بیماری بی‌اشتهائی، مخصوصا از باز نشدن دهانش برای چیز خوردن در صبح‌ها میکند و این‌که نمیداند پیش کدام حکیم برود. آشپز جوابش را موکول به این میکند که یک صبح مهمان او در آبدارخانه ارباب بشود وقتی پینه‌دوز به آنجا میرود، اول برایش دستور یک لیوان شیر گرم میدهد و بعد آن دو تخم‌مرغ عسلی و بعد از آن نان و پنیر و عسل و سرشیر که پینه‌دوز همه را بلع میکند و در عقبش دو سیخ کباب سفارشی که آنها را هم تمام میکند و پس از آن یک بشقاب، شامل چند قرصه گز و چند گل قطاب و سه چهار لوزه باقلوا که جلووش گذاشته آنها را هم صرف میکند و بعدش چای و چپق و چای بعد چپق و رو به آشپز نموده میگوید نمیدانم چطور امروز اینهمه اشتها پیدا کرده‌ام! و آشپز میگوید جوابت را هم من برای همین در اینجا گذاشتم که بگویم نه اینکه ناخوش نمیباشی که خیلی هم از من هم سالم‌تری، به‌همین دلیل اینجا توانستی بخوری. آخر یک لقمه نان مانده بیات را دهن که باز میشود که دهان تو نمیشود! از این‌جور صبحانه‌ها بخور ببین چه‌جور دهنت باز
ص: 283
میشود.
پینه‌دوز وقتی شنید این یک نوع از صبحانه‌های ارباب میباشد، فکری نموده و گفت: پس بگو! این وزیر، وکیلاه مثل ارباب تو که اینهمه توی حرفهایشان غصه‌ی مثل ماها را میخورند و از آنطرف گردنشان هرروز کلفت‌تر و شکمشان جلوتر میآید از این‌جور غم و غصه‌ها میخورند!

تکالیف بیرون آمدن از خانه‌

پس از صرف صبحانه وقت بیرون رفتن از خانه فرامیرسید که شامل مسائل زیر میگردید: اول تعویض لباس که البسه داخل منزل را که پیراهن بلند و شلوار گشاد و عبا و شب‌کلاه خانه بود با لباس بیرون تبدیل نموده (شال و کلاه) کوچه نمایند. دوم پرداختن پول جیب بچه‌ها اگر بچه‌ای در کار بود. سوم گذاشتن خرج خانه در یک طرف طاقچه و گذاشتن پول حمام «اگر حمام‌کاری‌ای صورت گرفته بود» در طرف دیگر طاقچه و در آخر. ابتدا
ص: 284
خداحافظی و سپس بسم اللّه که با گفتن آن پا از اطاق و خانه بیرون نهاده پی کار و معاش بروند.

قاعده‌ی پوشیدن لباس‌

در پوشیدن لباس دستور بود که اول از قسمت پائین بدن شروع کرده به بالا برسانند، به این ترتیب که ابتدا شلوار را به پا نموده، سپس پیراهن را به روی آن بکشند و بعد از آن قبا و ارخلاق را پوشیده پس از آن کلاه را به سر بگذارند و روی آن عبا که بر دوش انداخته، در آخر کفش و هریک به این قرار زیر:
در پوشیدن هر تکه از لباس اول پای چپ یا دست چپ و سپس پای راست یا دست راست را در لباس بکنند، و پوشیدن شلوار هم حتما باید بصورت نشسته انجام پذیرد چه از معتقدات بود که پوشیدن شلوار بصورت ایستاده سبب تنگدستی و رسوائی میشود، و ابتدا پای راست در آن کردن شماتت دشمن میآورد، که شاید فلسفه‌ی سرپا نپوشیدنش آن بوده که عورات خویش را از انظار مستور بدارند و فایده دیگرش آن‌که: در کارها اگرچه پا کردن شلوار و به بر کردن کفش و کلاه رعایت نظم و ترتیب در زندگی در نظر داشته باشند.
ص: 285

بیرون خانه‌

برای بیرون از خانه باز تکالیف و معتقداتی داشتند که اول باید جهت رفع شرور و دفع آفات و بلیات «چهار قل» را خوانده به چهار طرف خود، یعنی عقب و جلو و راست و چپ بدمند و بعد از آن آیت الکرسی را که خوانده و چرخیده دور خود فوت بکنند و بعد از همه ذکری را که به آن عقیده بسته یا از ملا و مرشدی دستور گرفته بودند مثل یا فاتح، یا غنی، یا مفتح الابواب، یا رازق، یا صلوات که جامع جمیع اذکار معلوم شده بود، با شماره به زبان داشته تا رسیدن به سر کار تسبیح بگردانند و در بین راه که با نیت و بی‌نیت و با قصد و بدون قصد پول به گدا بدهند.
پول به گدا دادنی که اگر سایر مقدمات توقف و فراموشی میگرفت این عمل تعطیل‌پذیر نمیگردید، چه در صورت با نیت دادن با آن قضا و بلا از تن و جان خود و خانواده‌شان دور و روزیشان وسیع و کار و بارشان خوب میشد. به آن جهت که دعای گیرنده، مثل: بده که زیر دست نشی. بده که تن بیمار و کیسه بیمار نشی. بده که محتاج نامرد نشی دنبالشان شده، از فقر و درماندگی و ناخوش بیماری و قضا بلا مصونیت مییافتند.
گداپروری و اعتقادی که بیش از یک‌سوم مردم مملکت را گدا و مفتخور ساخته، بهترین شغل بی‌دردسر و راه پول بی‌زحمت پیدا کردن را گدائی تعیین کرده بود. تا آنجا که کسبه‌ی جزء چندانکه کسبشان به کساد میکشید راه گدائی پیش‌گرفته، بعضی امید آخرین خود را گدائی معلوم میکردند و بخاطر سود و بازدهی و مرغوبیت بصورت یکی از مشاغل رسمی برایش قانون و قرار و استاد و شاگرد و رئیس و مرئوس و محل و مکان و برای مکانش سرقفلی و جهت جلوگیری از تخلفاتش سرپرست و ناظر و نقیب و تنبیه و جرم و جریمه
ص: 286
معلوم شده بود و هر روز که عده‌ای را زیادتر از روز پیش با فلسفه‌ی (گدائی کن محتاج خلق نشی!) بطرف خود میکشید.
شغلی بی‌کسادی همیشه رواج که یا مردم گرفتار و درمانده و بیکار و بیمار بوده برای رفع گرفتاریشان پول به گدا میدادند و یا کامگار و موفق و در نعمت و ناز که باز پول به گدا میدادند تا خدا مثل آنهایشان نکند و به این خاطر که خیل گدایان در هر کوی و برزن و گوشه و کنار و خانه و دکان و گذر و بازار و عروسی‌خانه و مزار، آزارنده‌تر از شپشک و سمج‌تر از مگس به مردم چسبیده، دوروبرشان لول میزدند.
این پول دادن به گدا نه مخصوص مردان، بلکه زنان را نیز شامل میگردید، از نان و پول و غذا در خانه‌ها به آنها دادن، تا اعانت خارج خانه به نظرهای مختلف و آخرینش صدقه که رفع قضا میکرد و همین عمل را که به بچه‌های خود یاد داده، همراه ثواب‌های آن‌که به گوششان میخواندند. از جمله پول صدقه را که میگفتند شب باید زیر متکا گذارده، صبح دور سر چرخانده سپس بدهند و به این طریق بود که درد و بلای صدقه‌دهنده را از بیمار، یا تندرست از جانش برداشته به جان گدا می‌اندازد و چه زیاد پول به گدا دهندگانی دیده میشدند که جلوی خود گدا پول را دور سر گردانده سپس میدادند و گدایانشان که هرچه علیل و ذلیل‌تر و کثیف و نکبت و بدچهره‌قیافه‌تر زیادتر میتوانستند سود ببرند.
ص: 287

قیافه گداها

از ضروریات گدائی بود که هرچه کثیف‌تر و ژنده‌تر و معیوب‌تر و علیل و ناتوان‌تر باشد و از این‌رو سرورویشان چنان بود که سالها و بلکه بقول آن درویش همکارشان که گفت آمدیم ماما شست و میرویم مرده‌شو میشوید از اول عمر و لااقل از ورود به کار گدائی شسته نشده بود. و به‌همین قرار موی سر و ریششان درهم گوریده و نمدی که روی اصلاح و شانه ندیده بود و پوشششان در آن حد وصله‌های بر روی هم که پارچه‌ی اصلیشان به زحمت میتوانستند معلوم بشوند و بوی عفونتشان که از چندقدمی آزار میرساند.
پس از آن علت‌ها و جراحات دم چشم. مانند کوری و شلی و بی‌پا و دستی، یا چلاقی و فلج و زخمای مثل کچلی و خوره‌بردگی و از سوختگی و هرچه مثل آن و هرچه که زیادتر بتواند تولید رقت و ترحم در بیننده بکند و به اینصورت اگر معایبشان طبیعی بود که چه بهتر و اگر نبود وسیله متخصصین آن بوجود میآوردند.
کوریشان به دو گونه بود. یکی کوری به تمام که واقعا کور بشوند و یکی کوری تصنعی که با دستور و تمرین سفیدی چشمشان بجای سیاهی برود، و باز کور شدن واقعیشان این‌که یا فقط کور بشوند و با میل کشیدن و ته سنجاق سرخ که به مردمک چشمشان فرو ببرند کورشان کنند و یا کور بدنما بخاطر جلب زیادتر فایده که بخواهند خود چشمشان را از حدقه بیرون آورده حفره‌شان بکنند، و نوعی جهت توی چشم رفتن زیادتر که باباقوری شان کنند.
ص: 288
گدای پیر کور با همسر و شیرخواره‌اش؟!
ص: 289
به همینگونه فلج صورت و دست و پا که چه ساختگی و چه به وجهه‌ی واقعی برایشان بهتر از طبیعی درآورند. ساختگیشان آن‌که با تمرین به احتلاجشان درآورند و واقعیشان آنکه عضو حساس عضلات مورد نظر را با انجام عمل جراحی به تکان خوردن درآورند، و بی‌دست و پا ساختنشان را که باز یا با تمرین چندان ساعد دست را بروی بازو خوابانیده بفشارند و باندپیچ بکنند که ساعد و بازو، عضو واحد گردیده در آستین پیراهن بریده نشان بدهد، و پا را به همچنین که آنقدر ساق و کف پا را به روی کفل برگردانند و فشرده تخته‌بند بکنند که چون از زانو به پائین شلوار را به روی قسمت بالا برگردانده سنجاق بزنند پا بریده معلوم نموده با عصای زیر بغل راه بروند، و یا یکسره با قطعشان خود را از مرارت تمرین و باز و بسته نمودن هر شبه خلاص بکنند.
تیره‌دلان بی‌مروتی که بخاطر پول نه تنها با خود چنان میکردند، بلکه کودکان معصوم خود و طفلکانی را که از بچه‌دزدها میخریدند به روز بدتر از خود انداخته از چند عضو بدن معیوب میساختند و زیادتر که بخاطر اعتقاد مردم بر این که «کور اگر ناودان خانه‌اش هم طلا باشد باز مستحق میباشد» بر روی چشم‌هایشان کار میکردند، و بدنهادتر و قسی‌تر از اینان آنهائی که بخاطر اندک مزد عمل دست به چنان جنایات زده سلامت‌هائی را معیوب و بی‌گناهان اسیر دست چنان جلادهائی را از زندگی و سلامت جسم و جان محروم میساختند. در مزد دست‌ها و ناز شست‌هائی به این قرار:
برای به لقوه و رعشه درآوردن پنج تومان.
برای فلج دست و پا که دست بی‌حس و پا به روی زمین کشیده شود، برای هریک هفت تومان و به‌همین ترتیب:
بریده دست‌نمائی هفت تومان.
بریده پانمائی ده تومان.
بریدن دست بیست و پنج تومان.
ص: 290
بریدن پا سی تومان.
کور کردن یا چشم از حدقه درآوردن، چهل تومان.
کور کردن با میل و ته سنجاق هر چشم چهار تومان، و برای هریک دو تومان هم که به اسم ذکات دریافت میکردند، و غالبا که اینگونه کور کردن‌ها را اگر بر روی زن و فرزندان خود، یا بچه‌ی خریده شده بود گداها بخاطر سهولت و ندادن اجرت خود انجام میدادند، یا دو نفر شده هریک زن و بچه‌ی دیگری کور میکردند.
از اینها سخت‌جان‌تر و قسی‌تر آنهائی که جهت جلب رقت بیشتر بینندگان بدنهای خود یا فرزندانشان را مجروح میساختند. تولید جراحت‌هائی بر روی پوست و گوشت شکم و دست و پا وسیله مواد اسیدی و آتش و آب‌جوش و همانرا که بصورت باز در وضعی بس مشمئزکننده که آب و چرک و خونابه از آنها سرازیر میگردید، با فریاد و فغان‌های جان‌خراش خود در معرض دید میگذاشتند.
جراحاتی در بعضی چنان هولناک و غیر تحمل دید که مطابق وسیله‌ی بکار گرفته شده، یا آنچنان وسیع و عمیق که گفتی از تنشان پوست برداشته‌اند! یا با تاولهای بزرگ و کوچک پرآب و پوست‌های چروکیده به‌هم و گوشت سرخ نشتابه‌دار بیرون افتاده از آن‌که در معرض دید قرار میدادند و به هیچ صورت هم که حاضر به پوشاندن روی آن از گرد و غبار نگردیده، چنانچه خیرخواهی هم به دلسوزی که حقیقتا به آن روز افتاده به زور برای مداوایشان میبردند، در بین راه، یا از مریضخانه فرار میکردند.
نوع دیگر باد کردن شکم که معلوم نبود به چه وسیله آنرا متورم ساخته بیرون می‌انداختند. تورمی در آن حد که زن چندقلو آبستن پا به ماه و بلکه از آن بزرگ‌تر که از حد برآمدن در آن ترک‌های در حال ترکیدن می‌افتاد و با تکیه به دیوار دادن و پاها را گشاد گذاردن که کاملا به چشم برود با نفس‌نفس‌های نیم‌نیم کوتاه‌کوتاه، چنانکه آخرین دقایقشان میباشد التماس میکردند. شکمی به
ص: 291
همانگونه که خود نشان میدادند چنان در حال از هم دریدن و تمام، که برای هیچ بیننده امید تا ساعت دیگرشان نمانده چه دلسوزی‌ها که برایشان میکردند و به‌همین خاطر که تا دوباره به چشم رهگذران این نقطه نخورده نیرنگشان برملا نشود هر روز و نصفه‌روز جا و کوچه و محل عوض میکردند. هنری!! که نگارنده با همه فضولی ذاتی و حس کنجکاوی نتوانستم از آن‌که کسی چگونه بتواند شکم خود به آن حجم و هیبت و شکل درآورد سر بیرون آورم!
پس از اینها بیماران و معلولین و ناقص العضوهای عارضی و مادرزادی. مثل کورهای جوراجور و شل و چلاق‌های جوراجور و دست و پا بریده‌های از طریق خوردن حد و زخم و زیل‌های رقت‌انگیز و چهار دست و پا راه‌بروها و بدن از نیمه‌ی بدن به روی زمین بکش‌ها و سودا و جرب و سیفلیسی‌های مشهود و غرهای بیضه بزرگتر از هندوانه به میان پا و غده برآمده بر اعضا، در اندازه‌های پرتقال، تا خربزه‌ی متوسط که از زیر چشم یا بغل گوش، یا زیر گلویشان آویخته بود و گداهای معمولی آبرودار و بی‌آبرو. بغیر گدایانی که با حیله‌های گوناگون مثل اظهار ناخوش‌داری و عیالواری و بیکاری و ... ساخت و ساز و تبانی با معرکه‌گیرها و منبری‌ها، با سبز و سیاه به دروغ به سر و کمر بستن و بچه‌های ریز و درشت از حال رفته پای منبر خواباندن و امثال آن بی‌حصر و شمار در آن حد که نمیشد کسی بتواند مسیری را طی کرده، یا جائی توقف نموده، یا با کسی بخواهد چند کلمه حرف بزند که چندین بار مورد درخواست قرار نگرفته، یا با هیئت و قیافه‌های دل‌ریش کننده و جملات دل از جا برآورنده به گردش جمع نشده درمانده‌اش ننماید. بغیر از سنگ و آجر به سینه بکوب‌ها و در خانه‌ها طلب بکن‌ها و بچه‌پسرهای تعزیه سکینه و رقیه بخوان تک‌نفره و دونفره با لباس عربی پشت در خانه‌ها و گداهای آخر شب، با ذلت‌خوانی از غریب الغربا (آنجا که غریب ناله‌ی زار کند. آنجا که غریب رو به دیوار کند ...) و گداهای در گل و لجن و جوی غش بکن و مرده‌بشوها و مرده‌گردان‌های برای کفن و دفن و لخت و
ص: 292
پابرهنه راه‌بروها در سرما و یخ و برف و دستمال به صورت انداخته‌ها و ده‌ها امثال آن.
تا روی کار آمدن سید ضیاء الدین که مردم توانستند در صدارت نودروزه‌اش که دستور جمع‌آوریشان داد نفسی کشیده، تا حدی از شرشان خلاص بشوند و دولت‌های بعد از او که هریک سرمنشأ اصلاحاتشان گداجمع‌کنی معلوم بشود.
اما نه گدا جمع‌کنی، بلکه نان به سفره‌ی مأموران انداختن و گدالخت‌کنی که جیب و بغلشان کاویده مرخصشان میکردند و اگر بیش از آن در نزدشان سراغ میکردند، یکی دو روزی نگهشان داشته با کنار آمدن روانه‌شان میساختند.
اصلاحاتی بخاطر سرعت اثر! که کم‌کم به دیگر مردم‌آزارهای مثل طواف‌ها و دست‌فروش‌ها و بساطی‌ها و سدمعبرکننده‌ها و هرکه مثال آنها هم سرایت نموده، تا به گونه‌ی گدایان ادبشان بکنند!
و اینها جملاتی بود که برای درخواست بکار میبردند: یا باب الحوائج، یا غریب الغربا، یا امام هشتم، یا موسی ابن جعفر، یا ضامن آهو، یا شهید کربلا، یا بیمار کربلا، یا عباس علی، یا قمر بنی هاشم، شب عزیزه، شب جمعه‌س، شب خیراته، ناخوشم، علیلم، درمونده‌م، بده که خدا علیل و درمونده‌ت نکنه.
عیال‌وارم، بیچاره‌م، بده که خدا بیچاره‌ت نکنه، بده که خدا تن بیمار و کیسه بیمارت نکنه، بده که ذلیل نشی، بده که درمونده نشی، بده که خدا از چهار ستون بدن ناقصت نکنه، بده که خجالت زن و بچه نبینی، بده که علیل نشی، بده که خدا مث منت نکنه، بده که محتاج حکیم و دوا نشی، بده درمونده نشی، بده گیر ظالم نیفتی، بده بی‌کس نشی، بده داغ عزیز نبینی، بده دستت مث من دراز نشه