قانون گدائی
از جمله قوانین کار گدائی اینکه نخست شرم و حیا و شرف و غیرت و خجالت
ص: 293
و حمیت از خود دور و بجایش سماجت و پرروئی جایگزین بکنند و دوم برای ورود به آن کسب اجازه از سردسته بکنند، و دوم اینکه قرار پرداختی روزانه را که باید به او بپردازند تأخیر نکنند و پس از آنکه بصورت زیر شرایط آن منظور بکنند: شرایطی مثل (هرجا)، (هرکس)، (هرچه) یعنی محل و مکان نشناخته از کوچه و بازار و خیابان و دکان و خانه و مسجد و میخانه گرفته، تا حمام و واجبیخانه و مبال که طلب بکنند. و «هرکس» یعنی خودی و بیگانه و دشمن و دوست و غنی و فقیر و زن و مرد و کوچک و بزرگ نشناخته، حتی بطرف خواهر و برادر و همکار و رفیق خود دست دراز بکنند. و «هرچه» آنکه هرچه به آنها داده شد، اگرچه بیمصرف و دور انداختنی قبول بکنند.
گدائی به چند نوع بود. نوعی گدائی دور کوچه و بازار که باید زیر نظر سردسته کار بکنند و ده یک کارکرد خود، یا بصورت مقاطعه، که مثلا روزی فلان مبلغ بدهند و برایشان تعیین میشد و به سرپرست یعنی به سرگدای محل پرسه (کار) بدهند. دوم گدائی در نقطههای معلوم، مثل در مسجد و در حمام و در تکیه و سر گذر و کنار چلو، پلویی و کلهپزی و امثال آنکه اختصاصیشان بشود که اگر این اماکن جدید الاحداث و طبق ضرب المثل (مسجد نساخته گدا درش نشسته) وسیلهی خودشان کشف شده بود، باید خلعت و کلهقندی برای نقیب محل برده کسب اجازه نموده مقرریهایشان را هم مستقیما به نقیب بدهند
ص: 294
و یا محل سابقهدار و قبلا به تصرف درآمده بود که هم باید بصورت خرید و فروش سرقفلی دکان، هم جلب رضایت متصرف و هم ترضیه نقیب بکنند، که البته برای نقیب نیز باید سهم نقیب بزرگ یا نقیب سادات در نظر گرفته بشود و شخصیت نقیب که لازم بحث میباشد.
نقیب؟
نقیبها از طبقهی سادات و به دو خاطر مورد احترام مردم بودند. اول بخاطر سیادتشان که به رسول اکرم (ص) ریشه رسانیده، چه خوب و چه بد و چه در افعال و رفتار پسندیده و چه در کردار و احوال ناپسند باید حرمتشان گذاشته شده، در حالت دوم هم زشتیهایشان به جدشان بخشیده بشود، که این نه مربوط به نقبا و سادات محترم شجرهدار میگردید، بلکه هرکه سبز یا سیاهی به سر یا به دور کمر داشته باشد حسابش جدای از دیگران میآمد، در آن حد که کسی حق نداشته باشد کمترین اهانتشان کند اگرچه خون ریخته باشند و بلکه باید حمایتشان کنند و مخالف آنکه از طرف متعصبین قمار با جان کرده بود!
دوم موقعیت شغلیشان که هم در دربار سلاطین راه داشته بسی کارها از ایشان ساخته بود و هم تعزیهدار و برپادارندهی علم حسین شهید که آب حیاتبخشی شریعت اسلام نموده باعث ریختن اشک و نجات از آتش جهنمشان بودند.
لذا از اهمیت و اعتبارشان همین بسکه در سلامهای شاهی اعیاد اول کسی که باید تهنیت و مبارکباد گفته دعاگوی وجود و بقای عمر و پادشاهیشان شود سرنقیب یعنی نقیب سادات باشد و در سفرها که دعای سفر به گوششان بخوانند و در بیماریها برایشان قرآن سر گرفته زیر عبایشان بکشند و بههمین
ص: 295
خاطر که از طرفشان بسا راههای بزرگی و منفعت مثل ریاست تعزیهخوانان و روضهخوانها و مداحان و امثال آن، تا منافع تکیهسازی و حسینیه راهاندازی و نذور اعجاز منبر و علم و بیدق حسینیه خانهی خود ، تا بزرگی بر گدایان شهر و مقرری از آنان طفیلشان بشود، علاوه بر استفاده از اعجاز و کشف و کرامتهائی که نسل اندر نسل از پدران در شفابخشی مرضا و گرهگشائی مشکلات به ایشان رسیده تأیید شده بود.
اعجاز و کرامتهائی مثل شفابخشی وسیلهی چوب و ترکه و سیلی و آب دهان که به هر بیمار زده یا بخورانند شفا یافته، مشکلاتشان با نفسشان رفع بشود. مستدعیانی از مردان و زنان بچه به بغل که با دیدنشان جلویشان گرفته، با سلام و بوسیدن دست و دامن عبا و قبا و دعا و ثنا به جانشان، درخواست علاج تب، یا تب و نوبه ، یا گریه و بیخوابی بچههایشان میکردند و برای مرضهای سخت مثل تب لازم و غش و صرع و جنون و کارگشائی و مشکل غیر حل که
ص: 296
در بیرونی خانههایشان جمع و به صور زیر علاج بشوند.
اگر در کوچه و راه و گذر جلویشان گرفته میشد تبدارها را بیخبر سیلی سختی به بناگوش نواخته، با تشر و با لحن آمرانه به مریض میگفتند مبادا دو مرتبه تب بکنی و تب و نوبهایها را با ترکهی آلبالوئی که در دست داشتند یکی به پشت خوابانیده میگفتند نبینم دیگر نوبه بکنی.
همچنین بچههای گریهای را سه مرتبه جملهی بر شکاک لعنت به صورتش فوت میکردند و ضرب دیدهها را مثل سنگ و چوب خورده و از پله افتاده را به محل ضرب آب دهان میمالیدند و مصروع و غشیها را که تف به دهان میانداختند.
سیلی و ترکهی آلبالوئی که در بیماری تبولرز شدید کودکی، این نگارنده به توصیه یکی از همسایگان از یکی از این معجزهگران خورد و ترس و هیبت سیلی و درد چوبش باعث شد تبولرزم که از همهروزه به چهار روز یک نوبت رسیده بود دو مرتبه همه روزه و یکسره بستری بشوم! و البته که نه اشکال در کرامت زننده بلکه در بیاعتقادی مادرم بود! که به همسایه این کارها را خر رنگکنک گفته بود.
بیرونی خانههایشان هم همیشه غلغله غوغائی از زنان مردانی بود که حوائج دیگر داشتند. مردان بیکار و کار و بار بسته تا برایشان نفس با کار شدن و گشایش کار بزنند و زنان نازا و بچه بینداز و تأخیر در آبستن کرده و چاره و علاج اینها هم برای مردان پنجهی بیدق حسینیهشان را در آب زده بدهند، تا از آن به سر و رو زده جلوی درگاه اطاق یا در دکان بریزند و نازاها را آب نیمخوردهشان را بدهند تا زن و شوهر قبل از همبستری بخورند و دیگران را که یا سه دانه آب نبات یا یک تکه نبات بدهند و همه اینها نیازهائی داشتند که حاجتمندان باید تقدیم
ص: 297
بکنند.
پس از اینها منافع بنای اماکن عبادی و عزاداری مسجد و تکیه و حسینیه تا تکیه بستن و دسته راه انداختن و خرج دادن که مخارجشان باید در اختیار ایشان گذاشته شود و برگزاری مراسم اموات بزرگان که پرداختیهای بانیانشان کلا نزد نقیب جمع شده، به اجازهی او خرج بشود.
پس از اینها منافع امور اخروی از طرف بانیان ساختن مسجد و حسینیه و تکیه و آبانبار و بستن و پیرایه آنها و راه انداختن دسته و تعزیه و خرج دادن که مخارج تمامیشان باید در اختیار آنها گذاشته بشود و برگزاری اموات بزرگان که زیر نظر آنها بوده، دستگیری و امور خیر از اعانت به فقرا مثل رخت عید بچهها و لحاف و تشک و خاکه ذغال زمستان و جهاز و خرج عروسی بیسرمایهها که از طرف ایشان جمع و به تعیین ایشان تهیه و خرج بشود، که همگیشان سرانههائی میآورد. تا رشته پارههای لباسهای خود و اهلوعیال که متبرک و باریکه باریکه، در مقابل نیاز در روزهای اعیاد مذهبی، مخصوصا عید غدیر به خواهندگان سپرده میشد که برای رفع قضا و بلا به مچ دست بسته، جهت مایه کیسه ته کیسه پول دوخته، جهت قرب و منزلت لای پیشینهی قبا بنهند.
الی ریاست دراویش و گدایان و قلندران و تعزیهخوانان، اعم از مجلسی، تا قهوهخانهای و دورهگرد که پرداختیهایشان نظری، یا کنتراتی معلوم و توسط تحصیلدارانشان جمع و تسلیم بشود.
شهر لا مذهبها!
با خاتمهی مباحث گدا و نقیب مطلبی به خاطر آمد که نتوانستم از آن صرفنظر بکنم.
چندی پس از خاتمه جنگ جهانی اول 1918 بازرگانی جهت تجدید و برقراری رابطه با طرف آلمانیاش به آلمان میرود و در بین راه خطری برایش پیش
ص: 298
میآید و نذر میکند که اگر رفع آن شود در رسیدن به مقصد فقیری را خوشنود بکند اما هرچه عقب گدا میگردد کسی که دست دراز نموده، یا غریب الغربا، یا بیمار کربلا کند به چشمش نمیخورد و از آنکه نمیتواند نذرش را ادا کند به خود میگوید شهر لا مذهبها از این بهتر نمیشود، تا بعدازظهر روزی چشمش به مرد لباس چرکینی میخورد که روی چمن پشت دیوار کارخانهای به خواب رفته است. پس با مشاهدهاش از آنکه توانسته بالاخره گدا یافته خود را از زیر دین نذر درآورد خوشحال شده سکه طلائی به روی تکه کاغذی کنارش نهاده دور میشود.
اما هنوز خوشحالیش جا نیفتاده، جلب رضایت اعتقادش نشده بوده که پلیس دستگیرش نموده به جرم تعطیل کردن یک نوبت کار کارخانه و ایجاد خسارت و اضافه بر آن تخریب روح و بهم ریختگی تعادل فکری کارگری محترم و تولید سوء سابقه برای او تحویل دادگاهش میدهد. بازرگان هرچه به خود فشار میآورد که چگونه توانسته در شهری غریب کارخانهای را از کار انداخته، موجب چنان خسارت گردیده، اخلال در روح و سابقهی کارگری ناشناخته بکند فکرش به جائی نرسیده، تا از طرف مترجم دادگاه حالی میشود مردی که بنظرش فقیر آمده بوده عهدهدار قسمتی از تولید زنجیری کارخانه بوده که از ساعت استراحتش استفاده میکرده است و با بیدار شدن و دیدن سکهی طلا، یعنی پول مفت هوس خوردن شیشهای نوشابه میکند و از آن کارش به میگساری کشیده، در نتیجه مست و از کار منفک و کارخانه تعطیل میشود، و زمانی جرم بازرگان سنگینتر میشود که آلمانی را گدا فرض کرده است!
در این اضافه که حرف گداها و ماجرای گفته شده مربوط به یک زمان یعنی شش هفت سالگی نگارنده بوده، زمانی که جنگ در آلمان نقطهی سالمی بجا نگذاشته بوده، سقوط پولی و اقتصادشان یک گونی مارک را با یک گونی سیبزمینی برابر نموده بوده، مردم از قحط و غلا شکم خود با کشت بر روی بامها سیر میکردهاند و در مقابل کشور ما نه تنها در سلم و سلامت و آب از آب
ص: 299
تکان نخورده بود، بلکه بخاطر جلبنظرمان از هر جوانب مختلف هم گاریهای لیره بطرفش سرازیر بوده است! اینک چگونه بوده در آنجا تصور گدا بر کسی موجب جرم و آنهمه ماجرا و در اینجا گدا از گدا و از مردم بالا میرفتهاند؟! صورت مسئلهای که مگر جوابش از مغزها و کیسههای سران دو کشور بیرون کشیده شود؟!
کار زنها
در این وقت که مردها برای کسبوکار از خانهها خارج میشدند زنها هم به انجام و تمشیت کار و امور خانه برمیخاستند به این ترتیب که ابتدا به جمعآوری سماور و اسباب چای و ظروف غذای شب پرداخته آنها را کنار حوض یا کنار جوی کوچه کشیده، ظروف مسی، مانند بادیه و بشقاب و دیگ و کماجدان را با گلمالی کردن گلهای باغچه و کاهگلهای دیوار کوچه شسته تمیز میکردند و اسباب چینی و بلور، مانند نعلبکی و استکان و کاسه آبخوری و پیاله ماستخوری و غیره را با خاکسترمالی و سینی زیر استکانی و زیر سماوری و خود سماور را با گرد آجر نظیف میساختند که شرحی برای این امور لازم میآید.
گل باغچه و شن و لای ته جویهای کوچهها اول وسیله ظرفشوئی بود که در اختیار قرار میگرفت و بعد از آن خاکستر اجاق که هر زن خانهدار مقداری الک کرده با کهنه در آن زدن استعمال میکردند و کاهگل دیوار که وسیلهای کلیتر برای نظافت ظروف بود و از اینرو دیوارهای کوچه مخصوصا دیوار همسایه بود که همواره مورد دستبرد قرار میگرفت به این صورت که این همسایه کاهگل دیوار همسایه پهلوئی را کنده بکار میبرد و آن یک تا دیوار خودش سالم بماند کاهگل دیوار او را کنده بکار میگرفت و بر سر این مسئله که مرگ خوب بود اما برای همسایه دائما نزاعی بین اهالی کوچه درمیگرفت و دامنه دیوارها بود که کار از کاهگلهایشان گذشته به خشت و آجرهایشان رسیده بود و بعد از آن گرد
ص: 300
آجر ، که وای به حال یکی از اهالی خانه بود که همت کرده برای مصرف خود آجر کوبیده الک کرده آماده ساخته باشد و از آن ساعت باید مشتمشت توقع این و آنرا برآورده کارسازی همسایهها بکند. به همانگونه که اولین آتش سماور صبح و بیچاره همسایهای که زودتر از دیگران آتش به سماور خود اندازد و از هر اطاق یکی بطرفش هجوم برده با گفتن: خیر ببینی خواهر، سماورت روشنه یک گل از آتشش هم به من بده سماورم را آتش بکنم. یا یک گل هم سر آتشگردان من بگذار و کار سماورش را با کشیدن آتشهایش عقبتر از همه بیندازند.
حرف آتش سماور بمیان آمد بد نیست اندکی هم در دیگر زمینههای آتش کردن آن سخن بگوئیم بر اینکه سماور را به چند صورت آتش میکردند: اول آنکه آتشگردانی را ذغال کرده کهنهای آتش زده سرش گذاشته میگرداندند و سرخ که میشد در سماور میریختند و دیگر خرده چوب سفید (نوعی چوب سست از درختهای بید و تبریزی) که نازکههای آنرا کبریت زده در سماور انداخته همچنان بر آن افزوده بعد از آن ذغال میریختند و نوع دیگر خود ذغال را که نفت زده در سماور میانداختند و تنوره میگذاشتند. اما همه این حالات مخصوص کسانی بود که دستشان بدهانشان رسیده استطاعت خرید کبریت و چوب سفید و
ص: 301
نفتی در آنها ملحوظ میگردید و سماور برنجی و ورشوی آتش میکردند! یعنی داراها که سماور برنجی در زندگیشان پیدا میشد و اقلیت ناچیز خانهها را تشکیل میدادند. چه بقیه را سماور حلبیدارها و قوری استکان نعلبکی سفالی دارها تشکیل میدادند که همان یک چوبهی کبریت و حبه ذغال و چند قطره نفت غنیمتشان میآمد. شاید این فقر عمیق امتداد تاریخی داشته به ازمنهی ماضی و ماضیتر و زمان حافظ و سعدی و پیش از آن میرسید، به شهادت بیت شیخ علیه الرحمه که آورده (آتش از خانه همسایه درویش مخواه- کانچه بر روزن او میگذرد دود دل است) تا بعد از آن مرحومیها چه آورده پس از آنهائیها چه بیاورند؟!
به همین جهات یکی از عادات این فقرای آتشطلب در خانهها از زن و مرد آن بود که در کوچه و بازار یکسره سر به زیر داشته به زمین و اطراف نگریسته درصدد تهیه چوب و چل و خار و خاشاک از گوشه و کنار معابر برآمده و در کیسه ریخته برای سماور آتش کردن و زیر دیگ و دیزی گیراندن ببرند تا آنجا که بخاطر صرفهجوئی هیزم اگر وسیله خوراکی پختنیای فراهم شده بود اگر آبگوشت و کوفته و مثل آن بود یکجا پخته هر نوبت مقداری از آنرا بر روی حرارت دودکش سماور یا شعله چراغ لامپا که سهپایه بلندی برای این کار داشتند گرم میکردند و تا این سربزیری و چشم به زمینی تکمیل بشود باید گفته شود، این کار منحصر به چوب و چیلک جمعکنها نمیگردید که کاغذ و کهنه جمعکنها از ایشان فقیرتر بوده چه از آن راه ارتزاق میکردند، و پوست هندوانه جمعکنها که به نام برّه و گوسفند آنها را برده و شسته میخوردند و در آخر ته سیگار جمعکنها که از آن طریق تأمین سیگار و اعتیاد خود به آن میکردند از جوانانی به نام فکلی گشنه. باید اضافه کنم این گدائی آتش و کبریت مربوط به
ص: 302
نداری و فقر نگردیده مثل آنکه اهالی حساسیت خاصی بر روی دادن پول برای کبریت داشتند که این یک خرید را زائد و بیمعنی میدانستند به این دلیل که آنهائی هم که قدرت مالی و توانائی داشته شبی مبلغی پول عرق و شراب داده لوطیگری میکردند در آتش چپق چنان درمانده میشدند که گاهی چپقی را توتون کرده آماده ساخته مدتها میان انگشتان گرفته گرد کوچه بازار گردیده شاید چشمشان به یکی که کبریت میکشد خورده چپق خود را با آتش او روشن بکنند، یا در هر صورت به آتش کورهی قهوهخانه یا زیر دیگ کلهپز و آشی و آتش کنار دیزی نانوائیای برخورده رفع حاجت نمایند و جهت همین عادت بود که کمتر اتفاق میافتاد کسی کبریتی کشیده حاجتی بآن داشته باشد و کسی بطرفش یرش نبرده سر چپق و سر سیگار خود را بطرفش دراز ننماید. بهمین خاطر یکی از ابتکارات جلب مشتری قهوهخانهها این بود که ذغالهائی را پولکپولک مانند دو قرانی تراشیده کنار کوره سر چاقکنی آتش کرده آماده داشته وسیله شاگردی که اختصاص به همین کار داشت و با انبر و کفگیرکی گرد قهوهخانه میگردید و آتش چپق، آتش چپق مینمود بر سر چپقهای مشتریان میگذاشتند.
بعد از ظرفشوئی و استکان نعلبکیشوئی که البته تمام آنها در همان نهر عمومی کوچه و حوض آب همهکارهی خانه انجام میگرفت نوبت جاروی و نظافت اطاق و اطاقها و ترتیب دادن صندوقخانهها و گردگیری طاقچهها میرسید.
انواع جارو، و صورت اطاق و اثاث
ابتدا جاروی تهرانیها که سه نوع بود. اول جاروی قزوینی که از بیابانهای اطراف قزوین بدست میآمد، از شاخههای باریک مفتولمانندی که دسته شده ته
ص: 303
آنها را نخ پیچیده از میان قسمت میکردند و جهت استحکام آنرا چندین تاب به دور هم داده یک سر ضخیم فشرده و یک سر افشان بهم میرساند که سر ضخیمش را در دست گرفته بهترین جارو برای زمین حیاط و آجر و فرش و گلیم و حصیر و مثل آن معلوم شده بود. دوم جاروی (چززه) از بوتههای بیابان که بر روی هم فشرده شده با نخ قند «نخی از کنف که کلهقندها را با آن بسته عطارها جلو دکان میآویختند» محکم بسته چندین روز در آب افکنده، یک هفته جهت حالت گرفتن زیر سنگ میگذاشتند و بالای فرش و فروشها و جهت گرفتن کرک قالی بکار میبردند و یا چوبی به تهش کرده فراشها با آن صحن و شبستان مساجد را جارو میزدند که (جارو فراشی) اش میگفتند و سوم (جاروی نرمه) که از علفی نرم مومانند تهیه شده ساقههای پهلوی هم قرار گرفتهشان بافته و لوله شده بصورت دسته گلی در میآمد که جهت نظافت روی کاشیهای کف درگاهها و کف طاقچهها و رفها «طاقچههای کوتاهی بالای طاقچهها» بکار رفته و زیادتر به مصرف جاروی کف دکاکین زرگران و جواهرفروشها بکار میآمد.
فرش اطاق
فرش اطاق معمولا دو کناره از قالی و گلیم و نمد به عرض یک ذرع و طول سه و چهار و پنج و زیادتر ذرع و یک (میانه) به عرض یک ذرع و نیم تا دو ذرع و به پهنای میانهها و (کناره) ها و یک (سرانداز) به پهنای دو ذرع تا دو ذرع و نیم که میانه در وسط اطاق و کنارهها در دو طرف و سرانداز در بالای آنها قرار میگرفت و روفرشیای از کتان راهراه سیاه و سفید که جهت تمیز ماندن فرش و حفظ از آفتاب بر روی آنها گسترده میشد مگر اوقاتی که میهمانی رسیده جهت احترام او برچیده شده کنار میافتاد. این اندازه برای فرشها فایدهاش آن بود که در هر اطاق و هر بعدی از ابعاد اطاقها مورد استفاده قرار میگرفت مخصوصا جهت اجارهنشینان که در هر خانه حاجتشان را روا کرده احتیاج به تغییر و تعویض آنها
ص: 304
پیدا نمیکردند، چه هرآینه اطاق به اندازه بود که فبها و هرگاه از پهنا کم میآمد یکی از کنارهها را کم کرده یک کناره و یک میانه میانداختند و اگر از قد زیاد میآمد سرانداز را حذف میکردند و اگر از قد کوتاه و از پهنا بیش میآمد سرانداز و میانه را میگستردند الی آخر که در هر صورت به وجه دلخواه اطاق مفروش میگردید.
طاقچه
طاقچه تورفتگیهای مقوسی از دیوارهای اطراف اطاق بود که هرچه اطاقی زیادتر دارای طاقچه بود مرغوبتر میآمد و ظروف دم دستی و مورد حاجت و غیر آن و زینتی از جمله بلورآلات و چینیجات نمایشی را در آنها، از قبیل کاسه بشقاب مرغیها و قوری فنجانها و شیرینیخوری، آجیلخوری، قنددان، ماستخوری، ترشیخوری، پنیر سبزیخوری، قاب و قدحها، بشقاب، دوری، توگودها، و امثال آنرا حایل و مایل و کنار هم و بر روی هم جا میدادند.
رف
طاقچههای کوتاهی بعرض طاقچههای گفته شده بطول نیم ذرع و کمتر که روی آنها ظروف قیمتیتر و کوچکتر پربها امثال گلدانهای چینی و بلور و دست دلبرها «نوعی گلدان بوقیشکل که پنجهی زیبائی آنرا احاطه کرده سردست گرفته بود» و کوزه قلیانها و سرقلیانهای مصور و چایدانها و شکردانها و قنددانهای نگیننشان و ظروف طلا و نقره را میگذاردند.
ص: 305
سربخاری
محل قرار دادن و نمایش جارها «چراغهای حباب لوله فتیلهدار نفتسوز پایهبلند از بلور و مرمر و برنز» گلدانهای چینی تکپایهها «لالههای یک شاخه آویزدار» آئینه قدی و نیمقد، ساعت، عکس و شمایل و مانند آنکه نقطه عطف اطاق میآمد.
دولابچه و صورت یک اطاق متوسط
دولابچه طاقچهی درداری جاسازی شده در دیوار، یا زیر طاقچههای اطاق با چهارچوب و دو لنگه در زیبای ساده یا منبت از چوب گردوی رنگ روغنزدهی گردوئی بود با طبقهبندیهای داخل. محل جعبهها و مجری های پول و جواهر و اسباب بزک و جای آجیل و شیرینی و ظروف آن برای مهمان که در دسترس و آماده برای آرایش و پذیرائی و به این ترتیب یک اطاق متوسط با این صورت مفروش شده زینت میگرفت، با پردهی چلوار یا قلمکار، یا شال و اطلس و کرکر «نوعی پارچه پردهای» استتار میگردید و چوبهای خراطی و رنگ شدهی تهمیخداری که کنار هر درگاه کوبیده شده پردهها موقع جمع شدن بر روی آنها میافتاد و لاله سه شاخههای دیوارکوب که به جرزهای میان طاقچهها کوبیده میشد و عکس و شمایلها و قالیچههای عکس و آنتیک و گلدوزیهائی که بر دیوار داخل طاقچهها و محلهای خالی دیوارها به شکل مایل و لوزی نصب میگردید و لنترها «چراغهای گردسوز سی شمع شعله» ی پایه گلدانی که در شبها یکی یا چند شعله وسط آن نورافشانی مینمود و جاجیمها و تشکچههای مخمل رویه کشیدهای که در اطراف اطاق گسترده شده پشتیهائی از قالیچه و شال و ترمه و مخمل که بالای آنها جهت جلوس مهمان تکیه به دیوار قرار میگرفت و
ص: 306
چوبرختیای از تختهی یک ذرع و زیادتر قد و یک وجب پهنا که شاخه چوبهای تراشیده و رندیدهی در آنها فرورفته، یا شاخ گوزنی که همراه جمجمه حیوان یا بدون آن بر دیوار کوبیده شده برای آویختن عبا و قبا بکار میآمد.
جاروکشی
صورت جاروکشی زنها به این طریق بود که ابتدا سر و موی خود را با دستمال بسته دستمالی دیگر جلو دهان کشیده هرآینه احتمال مرد بیگانهای به خانه میرفت چادر نماز سر میکردند و دستکهای آنرا از پشت گره میزدند و از بالای اطاق مطابق خواب فرشها شروع به جارو زدن مینمودند و بعد از آن تا گرد و غبار آنرا بیرون کنند چادر نماز کهنه یا بغچهای وسط اطاق به طرف درها مانند آتشگردان چرخانده خاکوخل آن را بیرون میکردند و سپس به گردگیری یکیک اشیاء و فوتفوت کردن آنها میپرداختند، که البته جاروی اطاقهای پذیرائی و نمایشی هفته به هفته و پانزده به پانزده و زیادتر و وقت آمدن مهمان و غریبه انجام میگرفت و جاروی اطاقهای نشیمن و مثل آن همه روزه و تأخیرپذیر نمیگردید.
حمّام روزانه
بعد از جارو اگر (کار خیری؟) در شب و بعد از سحر انجام گرفته بود که تقریبا حتی این کار میان زن و شوهرهای پیر عجوزه نیز تعطیلبردار نمیآمد! بغچه حمام سردستی را که مخصوص توآب روی بود برداشته خودی به آب حمام یا حوض یا پاشیر رسانیده غسل جنابت که تعلل در آن غضب خدا را بجوش آورده شخص جنب مورد نفرین زمین زیر پا و رخت تن و نور آفتاب و جن و انس و ملائک آسمان میگردید بجا آورده مراجعت مینمود، و اگر ظهر مرد و کسی را داشت که به خانه میآمد و میباید ناهار تهیه بکند به تهیه غذا برمیآمد و اگر حاجت به حمام
ص: 307
رختشوئی یکی از دهها کار زنان.
ص: 308
علامت دایر بودن حمام مردان لنگی بود که به یک جرز یا هردو جرز در حمام میآویختند و نشانه حمام زنان آویزان نمودن پرده و در حمامهای زنانه مردانه اینکه پس از تمام شدن وقت حمام برای مردان لنگ را برداشته به دهانه آن پرده میآویختند. حمامهائی که از پیش از اذان صبح تا برآمدن آفتاب مردانه و پس از آن زنانه میگردید که حمامهای محلات را دربر میگرفت.
ص: 309
نیافته بود و عذر و قهر و چیزی مثل آن مانع گردیده بود دست و رو را شسته در صورت لزوم تعویض لباسی کرده به کارهای دیگر خانه مانند دوختودوز و وصلهپینه و نو و کهنه نمودن و بچهداری و مثل آن میپرداخت.
لنگ حمام
درباره حمام و حمامروی و افتخار به آن برای زنها همین بسکه از بعد از رفتن مردها از خانه لنگهای سفید و قرمز و قطیفههای تر و رطوبت گرفتهای بود که در مراجعت از حمام جلوی در اطاقها به مفهوم حمامکاری شب و ازاله جنابت آویخته میگردید تا آنجا که زنان سیاهبخت و از نظر افتاده نیز جهت جلوگیری از استحقار دیگران آنها را تر کرده به تظاهر میآویختند، چه عمل مقاربت هر شبه از واجبات و مسلّمات هر مرد بود که همراه روایات و دستورات وارد شده بر او انفکاکپذیر نمیآمد. اگرچه آسایش فکر و آسودگی خیال و لاقیدی و بیخیالی و سلامت اغذیه و عدم دسترسی به زنان متفرقه و حفظ و امانت و دیانت و حقوقدانی و حق الناسشناسی و اینکه فقط توجه به زن خویش داشتن وادارشان به این امر مستمر میگردانید، تا آن حد که حتی توقف یکشبه موجب وحشت زن از بیزاری مرد و سر بجای دیگر داشتن او گردیده وی را پریشانخاطر ساخته وادار به سببجوئی و چارهاندیشی مینمود، و مردان بسیاری که در عذر و اعتذار زنانه زن، خودداری نتوانسته وی را آسوده نمیگذاشتند که از بالاترین افتخار زنان در سفیدبختیشان میآمد. چنانچه بر روی همین حساب هم هرگز نباید رختخواب زن و مرد از هم جدا بوده بستر علاحده داشته باشند.
سلطان حقی؟!
سلطان حقّی که در اثر کثرت استعمال سلطان نقی شده بود شیرینی، یا ولیمه و مهمانی خودمانی زنهای خانه بود که چون زنی بعد از اختلاف و قهر و کدورت و
ص: 310
سوا بودن جا، شوهر با وی به سر مهر آمده همبستر میگردید همسایهها از او شیرینیای به نام سلطانحقی میخواستند. در این سابقه که سلطانی بوده که از هر عروسی و همبستری حقی میخواسته، به این قرار که عروسها قبل از رفتن به حجله به پیش او بروند و مردها با هر همبستری مبلغی ارسال بکنند و در صورت عدم استطاعت سه روز برایش کار بیمزد بکنند! رسمی که وسیلهی تفریح زنها گردیده آنرا از مرد به زن منتقل ساخته، چنانچه زنی از اهل خانه لنگ و قطیفهاش به در اطاق آویزان میگردید از او به اسم سلطان نقی حق میخواستند و ناهار، یا عصرانهای گردنش میگذاشتند که باید پذیرفته اجابت بکند، یا آنکه نوبت آب و جاروی حیاط و در حیاط همسایهها را او انجام بدهد. ولیمههای سلطان حقیای که تخمه و آجیل و بزنوبکوب هم همراهش میشد.
بعد از ناهار
اگر مردشان برای ناهار نیامده، یا نمیآمد، تهیه غذای شب را دیده بساط منقل وسمهجوش را فراهم نموده به ابرو کشیدن و فر زدن و بزک کردن مشغول میشدند و همراهش بگوی و بشنو و خنده و تفریح، تا نزدیک آمدن مردهایشان که بعد از غروب و یا کمی از شب گذشته سروکلهشان پیدا میشد، رخت عوض کرده کار چای و سفره را آماده بکنند.
باید گفت مردها کمتر برای ناهار به خانه میآمدند و زنها ناهارشان را با هم و
ص: 311
با حاضریهای متناسب با فصل، مثل آبدوغخیار و نان و پنیر سرکهشیره و نان انگور و نان هندوانه و نان خربزه و نان انجیر و نان پنیر سبزی یا اشکنه و آشها، مثل آش کشک و آش رشته و آش اماج و کلهجوش ... صرف میکردند و غذای پختنی و سنگین را برای شام میگذاشتند، و در هر صورت که همان را هم زود علم کرده بقیه وقت تا آمدن شوهر را به قروفر میپرداختند.
وسمهجوش
وسمهجوش پیاله توگود لب کنگرهای بود که وسمه و آب را در آن ریخته بر روی آتش نهاده درش را گذارده مانند چای دم میکردند و ابروها را که قبلا رنگ و حنا یا رنگ و روناس خیس کرده گذارده بودند با آن مشکی و براق کرده خوشرنگ میساختند و این نیز به این طریق بود که صاحب ابرو سرش را در لگنچهای خم کرده زن دیگری آب وسمه را در میان صابونبرگردان که توی آنرا گود ساخته بودند ریخته از داخل آن با قاشقکی که مخصوص همین کار بود لعاب وسمه که در اثر مجاورت با صابون چربی و زنگار بسته بود به گوشه بالای ابروی وی ریخته به بقیه نقاط دیگر ابروهای پیوستهاش که مد آن روز بود رسانیده از گوشه ابروی سمت لگنچهاش سرازیر میگردید و مرتبه دیگر سر را به طرف عکس اول برگردانده از خلاف آن شروع مینمود و این کار همچنان ادامه یافته دائما سر را از این جهت به آن جهت گردانده زن دستیار قاشق وسمه را به این گوشه و آن گوشه ابروهایش میرساند تا رنگ و حنا کاملا حال آمده بالازده
ص: 312
ابروسیاه شده باشد، و فایده این وسمه و داخل صابون ریختن آن این بود که رنگ و حنا یا رنگ و روناس، ابرو را قوت داده پرپشت میکرد و چشم را قوت میبخشید اما اندکی رنگ مو را حنائی سرخ مینمود و وسمه آن نقیصه را نیز برطرف ساخته آنرا سیاه شفاف میساخت و زنگار چربی صابون به برق و جلایش میآورد.
ابروکشی
نوع دیگری آرایش ابرو مخصوص ابروهای لنگهبهلنگه بود که آنرا کمکی از زیر و رو برداشته میانشان را کنده از هم جدا ساخته تیغه خنجریشان میساختند و چون اینگونه ابرو رنگ و روناس و وسمهپذیر نمیگردید و رنگ وسمه دویده طاق ابرویشان را مکدر مینمود مغز فندق را سوزانیده سوخته آنرا میمالیدند که این نیز ابرو را بسیار سیاه و جالب توجه مینمود اضافه بر خاصیّت قوتش که موی ابرو دید چشم را نیرو میبخشید.
سرخاب سفیداب
بعد از ابروکشی نوبت به سرخاب سفیدآب میرسید که بهترین ایندو دارو از تبریز و روستای سرخاب و اطراف آن میآمد و طرز استفادهی آنها نیز چنین بود که قبلا سفیداب را چندین روز در کاغذ پیچیده جلو راه، زیر فرش میگذاشتند تا پرورده شده دست بهم گردیده بر روی صورت بنشیند و سپس سر انگشتان به آن زده از زیر موهای زلف تا زیر گردن همهجا را با آن یکنواخت میساختند و بعد از آن سرخاب را اندکی بر سر انگشتان سبابه و وسطی مالیده آهسته به روی گونهها تا
ص: 313
زیر چاک چشمان و پائین چانه میمالیدند و از همان سرخاب یا سرخاب پنبهای (پنبهی به سرخاب آلوده) لبها را دالبر داده رنگین میساختند و سپس به بقیه امور از جمله پوشیدن لباس لازم و دیگر کارها میپرداختند.
فر
فر بر دو نوع بود. فر قشوی و فر لولهای که لولهای آن وسیلهای بود بشکل قیچی.
یک تیغهاش میله و تیغهی دیگرش ناودانی شکل که مو را در میان گرفته لولهای مینمود و فر قشوئی چیزی شبیه آن با تیغههائی پهن شیارشیار که مو را پلهپلهای ریز درست مینمود و صورت کار هردو به این گونه بود که دهانه آنها را گشوده به لبههای لوله چراغ واداشته پس از گرم شدن بکار میبردند که گاهی در این آرایش چند لوله لامپا میشکست تا عمل فرکاری تمام بشود، مگر در جمعیت زیادتر که یکی بانی شده همت کرده منقلی را آتش خاکه ذغال نموده به وسط بیاورد، چه حتما لازم بود آتش این کار آتش خاکه ذغال باشد که حرارت ملایم داشته فر زیاد داغ نشده مو را نسوزاند و در آخر که سرمه به چشمان کشیده یا مژهها را با روغن فندق سوخته یا چوبکبریت سوزانده سیاه کرده دستی به ابروها برای گرفتن سفیدآبهای اضافه کشیده با شانه آنها را بالا زده مرتب ساخته با عطر و گلاب خود را معطر و خوشبو میکردند و آماده ورود شوهر میشدند.
ارزش مو و مد آن
موی و زلف و گیسوان زن به چند صورت جلب مینمود: اول گیسوبلند که آنرا مقدم بر تمام محاسن ظاهری زن میدانستند که هرچه پرپشتتر و بلندتر و پررنگتر، به همان مقدار جالبتر و دلفریبتر و ارزشمندتر میآمد و نامرغوبترین زنان و دختران آنهائی بودند که موهای کمپشت کمرنگ سست کوتاه داشته باشند و بدترین تنبیهات و سختترین اسناد به زن آن بود که گیس وی را کوتاه
ص: 314
کرده یا چیده باشند تا آنجا که (گیسبریده) از بدترین دشنامهائی بود که به زن میدادند و زنهای بدکاره و ناشزه را با بریدن گیسوان انگشتنما و سرافکنده میساختند. همچنانکه بهترین اوصاف درباره گیسو، بلندی و پری و جعد و شکن آن بود که خواستگاران، خبر آنرا برای دامادها میبردند و شعرا که آنرا کمند کشش دلبران میآوردند، و قصهها که از آن چنین تعریف میکردند: جومجومک برگ خزون- مادرم زینب خاتون- گیس داره قد کمون. گیس من کمندتره- از کمند بلندتره- از شبق مشکیتره. گیس من شونه میخواد- شونهی فیروزه میخواد. هاجستم و واجستم- تو حوض نقره جستم- نقره نمکدونم شد- حاجی علی بقربونم شد. در این معنی که جعد داشته، بلند بوده. سیاه ظلمانی باشد و از آنجا که گفته شده «موی سر، آب دل را میخورد» و خاطر آسوده داشتند فراوان از این گونه گیسوان به چشم میآمد و بسا از بلندی تا بن پا میرسید.
و از جهت منزلت که با شانه فیروزه باید شانه بشود. و آنگاه زنی با چنین گیسوست که چنان در نزد شوهر گرامی میشود که برایش حوض نقره و نمکدان نقره فراهم نموده جان عزیز قربانش میکند.
شانه
البته چنان گیسوان را شانههائی از حیث دوام در خور خود لازم بود و لذا شانهها به دو نوع خاصه و معمولی از عاج فیل و شاخ گوزن و چوب درخت توت و زیتون و شمشاد ساخته میشدند. شانههائی از حیث خاصیت ماده خام، نه تنها به آن حد دوام که میتوانستند برای چند نسل کار بکنند، بلکه از جهت بهرهدهی که هرچه زیادتر کار میکردند، بهتر در مو نشسته نرمتر و دلبخواهتر میگشتند و بخاطر نیروی ذاتی و گرمی طبع باعث استحکام پیاز موی و قوت پوست سر میشدند. شانههائی بدون دسته در اندازههای کمتر از یک وجب قد و چهار انگشت پهنا، یک طرف دنده و دو طرف دنده که یک طرف دندههایشان برای مردها، با فاصلهی دندهی
ص: 315
متوسط و دو طرف دندههایشان، با یک طرف ریز و طرف دیگر درشت برای زنان که فاصلهی میان دندههای طرفین را بر روی شانههای اعلای عاج و شاخ گل و برگهای طلا نقره و دانههای جواهر کار میکردند. دنده یک طرفههائی هم برای زنان دولتمند ساخته میشد که قسمت بعد از دندههایشان را جهت نرم بودن و آزار نرساندن به دست طلا یا نقره میگرفتند، همراه پیرایههائی که بر آن میبستند. که البته اینان باید دو شانه با دو نوع دنده داشته باشند، و از حیث حسن و عیب نیز آنکه هرچه دندههایشان لطیفتر و نرمتر و پرداختیتر تراشیده شود خوبی آن بود و بدیشان سرسری تراشیده شدن و زبری دندهها که باعث گیر کردن به موی و کندن آن بشود، و این همان شانهها بودند که هرچه بیشتر کار میکردند بهتر میشدند.
تا کمکم که شانههای خارجی، ابتدا از شاخ طبیعی و با ساختوساز بسیار عالی وارد شدند و به مرور که تبدیل به کائوچو و مواد پلاستیکی و مانند آن گشتند و بهمان نسبت هم که باعث ریزش مو گردیدند، خاصه تیزی سر دندههایشان که مواد نفتی بودن جنس سبب صدمه رسانیدن به پوست سر و ضعف و بیماری آن شدند، تا امروزه که مگر سر پرموی و چنان گیسوان را در میان ایلات و شانه خودمانی بسربزنها دیده بشود.
دنباله گیس و موی زنان
پس بهترین مد مو در درجه اول آن بود که هرچه بیشتر بلند بوده باشد و پیچ و تاب آنکه آنرا دو شاخه بافته به دو طرف شانهها بیندازند یا هفت شاخه که دو شاخه آنرا بروی شانهها و پنج شاخه آنرا در پشت اندازند و چهل و یک ساقه که با سلیقه خاصی بافته از روی شانهها تا پشت و اطراف افشان نمایند، که آنرا چهل گیس میگفتند.
صورت زلف پیش سر اینگونه موها نیز آن بود که فرق سر را از وسط گشوده
ص: 316
انیس الدوله سوگلی صیغهای ناصر الدینشاه در جوانی، با گیسوانی تا پس پا. گیسوانی که بلندی و زیبائیش از افتخارات زن بحساب میآمد. که اکثریتشان دارای چنان جلوه گیسوانی بودند. به دو دلیل. اول راحت خیال که گفتهاند: موی سر آب دل را میخورد و دوم دور بودن از پاککنندههای امروزه، مانند صابونهای عطری و شامپوهای مضر که نه تنها مفید به حال موی و رشد آن نبوده، بلکه ضعیفکننده و ریزاننده آن میگردد، و از تمیزکنندههای طبیعی و مفید مانند «گل سرشور» و «سدر» و «گل ختمی» و «کتیرا» و مانند آن استفاده میکردند.
ص: 317
جیران (فروغ السلطنه) سوگلی و جان و نفس ناصر الدینشاه در لباس شکار و با موهای پریشان که دو پسر برای شاه آورده که اولیاش را ولیعهد خطاب نموده، هووها از حسادت، هم او و هم دومیاش را مسموم کرده از میان برداشتند و خودش را نیز که به همان روال به دیار عدم فرستادند!!
ص: 318
قسمت پشت را به طرف عقب شانه زده بافته بر سر هم یک منگوله ابریشمین از رنگ مو آویخته در میان منگولهها دانههای قیمتی مانند مروارید و یاقوت و مثل آن آویز میساختند و بر جلو آن بالای پیشانی یا یکی از دو طرف سر گل و جواهر میزدند و موهای دو طرف را به گونههائی که ذکر میشود آرایش میکردند.
مد دیگر مو آنکه آنرا به همین نحوه شانه زده جهت بلندتر ساختن آن سرگیس هائی بر سر شاخههای مو بافته آخر آنرا زنگولههای ریز از نقره میزدند.
و این مدها را برای جلو سر و دو طرف بکار میبردند. اول اینکه مو را در جلو سر از محاذی گوشها دو نیم کرده قسمت عقب را یک شاخه یا چند شاخه بحسب پری و کمی مو بافته قسمت جلو را بصور مختلف دم طاوسی و پنجه کلاغی و چتری و دم اردکی میکردند.
دیگر دم طاوسی که مثل چتری اطراف آنرا بالا برده با لعاب کتیرا وامیداشتند و در چند جای آن پر طاوسهای کوچک میزدند.
دیگر پنجه کلاغی که جلو پیشانی را چند شاخهی کوتاه مو چسبانده دو طرف آنرا دالبر داده روی گوشها را پوشانده دم آنرا داخل بافتههای عقب میکردند.
دیگر زلف روگوشی که از روی گوشها میگذشت و در چتری که بالای پیشانی را با یک انگشت فاصله با ابروها در خط آنها چیده دو طرف آنرا تا نزدیک چانه شانه زده انتهای آنرا حلقه کرده بطرف بالا برمیگرداندند.
دیگر در دم اردکی که جلو را به اشکال مذکور و روی گوشها را از زیر گوش مستقیم یا مایل یا نوکتیز برش میدادند، و نوع دیگر که از یک طرف فرق باز کرده سمت زیاد را در روی پیشانی تاب و دالبر داده به سمت دیگر میکشیدند و در آخر مد موهای مجعد که عالیترین انواع مو محسوب شده نیکوترین مد آن اینکه فرق را از وسط شکافته بر آن شانهی کامل زده چینچین و گرهگره روی شانهها
ص: 319
افشان بکنند، و از پری و بلندی مو همان بسکه گفته شود کمترین آن موئی بود که تا مهره کمر میرسید. و پس از آن گیسوانی که تا پائین کمر و روی سرینها را میگرفت و در میانشان گیسوانی که بدون سرگیسی چون شاخههای بید مجنون با خرامیدن تا مچ پا موج و شکن مینمود.
در اینصورت دشوارترین کار آرایش زنان شانه کردن گیسوانشان بود و مگر با کمک نفر دیگر بتوانند آنرا به انجام ببرند. چه (خار) کردن اینگونه موها، مخصوصا که (کرک) شده باشند مچ آهنگران و کت خمیرگیران لازم داشت و حداقل بین دو، تا سه ساعت وقت مداوم که به آن مچ زده کلنجار بروند و بهمین حساب برای کارگرانشان در حمام که در یک صبح تا به ظهر و یا بعد از ناهار تا غروب مگر بتوانند به دو، سه مشتری برسند، و از قوت رشدشان همین بسکه در هر نوبت حمام و شانه زدن که همیار یا دلاک باید نهایت زور و فشار مچ بکار ببرد مشت بزرگی مو به کنار دستشان جمع شده بود و نقصانی به زیادیشان نرسیده بود!
و اینک دستورات و داروهای زیر که در امراض مو بکار میآمد: اگر مو رشک و جانور گذاشته بود شب آنرا با نفت آغشته دستمال بسته صبح شانه را نخ بسته نخکش میکردند. اگر نقطهای از موی سر میریخت سیر کوبیده بسته و گرمی میخوردند. اگر موخوره شده بود با آب تنباکو شسته لعاب (اسفرزه) یا لعاب (خطمی) میمالیدند. اگر چرب و روغنی بود با آب نمک یا آب نعنا میشستند.
برای قوت مو (مازو) ی کوبیده یا (برگ مورد) میبستند یا با آب جوشانده (هلیله
ص: 320
سیاه) یا (آمله) میشستند. و برای ریزش مو روغن مورد یا (روغن بابونه) میمالیدند.
خواص و اثراث رنگ مو
چنانچه در بالا گفته شد رنگ مو نیز از خصوصیات بارز آن بود که تا چه حد پسندیده و ناپسند بوده باشد و مقبولترین، در آن روزگار تیرگی آن بود که هرچه زیادتر به خرمائی و سیاهی مشکی میگرائید جالبتر میآمد و هرچه بیرنگتر و کمرنگتر بود نامقبولتر و نامطبوعتر از همه موی بور و زرد و صاف و ابریشمی و افتاده بود که کمتر جلبنظر مینمود. همچنانکه هرچه ابرو پرتر و پرپشتتر و کشیدهتر و پیوستهتر و سیاهتر و چشمان هرچه درشتتر و سیاهتر و دارای مژههای سیاه بلند بود طالب زیادتر پیدا مینمود و تنها جملهای که بس بود تا خواستگار مخالفی بر زبان آورده داماد را از زن یا دختری دلسرد نماید آن بود که بگوید:
(بور ویر) خاصه اگر با بوری و کمرنگی مو، زاغچشمی نیز همراهش شده بود که بگوید (زاغ و بور و، ویر و وارفته) کار را خراب بکند. در اینجا شاید برای خواننده این سئوال مطرح شود که پسند و نپسند دختر چه ربطی بدیگران میتوانست داشته باشد؟! و جوابش اینکه بخاطر حفظ شریعت همهکس دختر را دیده دربارهاش نظر بدهد جز آنکه میخواست با او زندگی بکند!
قیافهشناسی
شاید این اشتیاق و نفرت بر موی سیاه و بیرنگ و دقت بر پررنگی آن صرفنظر از اثرات بومی و سرزمینی قسمتی نیز از اثر تعاریف و تکاذیب علم فراست یعنی قیافهشناسی بوده که علمای آن در کتاب آورده در اختیار قرار داده بودند. در این نظرات که موی سست کمرنگ را دلیل سستی و بیحالی و تنبلی و خیالات سوداوی و بیثباتی و عدم وفا و کمالتفاتی و کممحبتی و رفیق میانراهی و طهران قدیم ؛ ج4 ؛ ص321
ص: 321
بیطاقتی در شداید و مصائب و راغب به انزوا و انفراد و بیتوجهی به عفاف و پاکدامنی و امانت و صداقت و حیلهگری و عشوهپردازی و غمازی و فتنهگری و امثال آن دانسته، صاحب موی پررنگ را فعال و نیرومند و باثبات و باوفا و چسبنده و کامبخش و گرم و صمیمی و متصف به صفات ارزنده خوانده بودند، تا آنجا که امتزاج موی زرد و چشم خاکستری و زاغ را نمّام و مفتن و بدطینت و مخرب و مثل آن دانسته که تا حد امکان باید از ایشان احتراز بکنند و صاحب موی تیره را مخصوصا اگر خرمائی پررنگ و مجعد و محکم و صاحبش دارای پوست گندمی باشد بهترین آورده که دارای مزایای بیشمار و در مقابل موی زرد و موی زیاد تیرهی مایل به سرمهای که اولی را نشانه بدطینتی صاحب آن و دومی را غمفزا و اندوهرسان و خبرچین و فتنهانگیز و شوم و ناسازگار میگفتند. همراه اینروایت یا حکایت درباره موی زرد و چشم زاغ:
نقل از یکی از بزرگان که روزی بر دهی فرو میآید و مردی زردموی آبی چشم به حضور رسیده سلام و تعارف بیحد نموده به خانه خویش دعوت مینماید و با ابرام و الحاح بیحد به منزل میبرد و هفتهای با کمال اعزاز از او پذیرائی میکند تا وقت عزیمت که صورت مخارجی به چندین برابر واقعی آن به دستش میدهد! چنان بنظر میرسد که تجربه کردهی چشم آبی و موی زرد نظرش به انگلیسها بوده است!
روایت دوم که کسی به حضور علی علیه السلام رسیده میگوید زنی خواستگاری کردهام دارای قد میانه و صورت گندمین و اندام متناسب و ساق پای پر مخروط و سینههای محکم و میان باریک و سرین فربه و گردن به اندازه و چشمان درشت و موی خرمائی مجعد و دستوپای کوچک که صد دینار صداق مطالبه میکند و حضرت میفرماید امر نکاح به انجام برسان و صداقش را از ما بستان، و بقولی اگر نخواستی از ما بستان!
ص: 322
دیگر ظواهر مورد پسند
دیگر ظواهر صورت زن که پسندیده میآمد بینی نازک قلمی و گوشهای کوچک و صورت گرد و دهان تنگ و گردن صاف بدون سیبک حلقوم و پوست گندمین و چهره بشاش و لب خندان که در خواستگاریها مورد توجه قرار میگرفت به مصداق این شعر که مرغوبیت رنگ گندمین و نامرغوبی سرخ و سفیدی و کمارزشی سفیدی مطلق را میرساند:
سفید سفید صد تومنسرخ و سفید سیصد تومن
حالا که رسید به سبزههرچی بگی میارزه
که البته در همان علم فراست اگر بعضی این علائم در زنها پسندیده و صادق مینمود درباره مردان خلاف آن قابل اعتنا میگردید، چه بینی نازک قلمی و گوش کوچک علامت جبن و ترس و اطاعت بود که تنها زنان را زیبنده مینمود و مخالف آن مردان را که قوت و نیرو و شجاعت و تهور میرسانید، بعلاوهی تشخیص عمومی که گوش بزرگ را برای مرد دلیل جسارت و شهوت و لب کلفت را علامت اشتها و تمنای همبستری بیشتر و بینی درشت را نشانه بزرگی آلت و درستی و صداقت میدانستند. در این مزاحه به حکم بینی بزرگ که زنی بهمین خاطر مردی را به خلوت میبرد و چون خلاف علامت از او مینگرد میگوید چه دروغگو مردی بودی! در این نتیجه که علم فراست و قیافه را تنها به یک نشان حاکم مطلق نبوده، بلکه در هر حکم باید به چند نشان توجه شود. چنانچه گردن کلفت کوتاه به تنهائی دلیل شرارت نبوده، مگر وقتی با بینی بلند بزرگ یا عقابی و گوش بزرگ و ابروی پرپشت و موی درشت همراه بشود.
سیمای ظاهری و مشخصات باطنی تهرانی
در این زمینه لازم است اندکی هم درباره سیمای ظاهری و خصوصیات تهرانیهای اصیل حرف بزنیم:
ص: 323
تهرانیهای اصیل با پیشانی بلند و ابروان کشیده و چشمان درشت و بینی بلند و چانه کوتاه و صورت متمایل به دراز و موی صاف بدون جعد و گوش بزرگ و حلقوم استخوانی و گردن بلند و سینهی فراخ و میانتهی و قد متوسط و دهان اندک فراخ و پوستی مایل به سفید و تناسب اندام و گونههای گلگون و چهرهی متبسم و برخورد مهربان شناخته میشدند.
با روحیه درویشصفتی و راحتطلبی، خوشسخنی و هزالی و لودگی، رفیقبازی و مهماندوستی، غریبنوازی و سادهدلی، خوشقلبی و زودباوری، پرمهری و پرتوقعی، بلندطبعی و بزرگمنشی، لوطیگری و مردانگی، دستگیر و غمخوار بزرگوارانه، پیشقدم کارهای خیر، زودجوشی و زودرنجی، تنبلی و تکروی، بیخیالی و دم غنیمتدانی، شائق شغلهای آزاد و گریزان از کارهای پرمشغله. بر روی هم مردمی در افراط و تفریط و دور از اعتدال و اجمالا نجیب و شریف و جلب کننده و به نسبه قابل اعتماد.
فرم لباس مردان
لباس مردان مرکب بود از عبا و قبا و ارخلاق و مرادبگی و سرداری و
ص: 324
ملبوس بزرگان از ناصر الدینشاه که در صف جلو ایستاده، تا وزرا و اشراف که در اطرافش میباشند.
ص: 325
انواع دیگری از لباس بزرگان.
ص: 326
لباس کسبه و مردم معمولی.
ص: 327
لباس معلم و شاگردان مدرسه نظام.
ص: 328
شلوار ماهوت یا دویت سیاه ساده و شال یا کمربند و کلاه نمدی یا پوستی و گیوه یا کفش و نعلین بیبند و پیراهن از چلوار یا کتان یا متقال ، یا کرباس با یقهای که از سرشانه باز میشد که در زیر بدون عرقگیر میپوشیدند و زیر جامهای از نوع پارچهی پیراهن که اعیان و خواص در زیر شلوار بپا میکردند و در هر صورت آنچه بود باید از پنبه و کتان بوده باشد خاصه پیراهن و زیرجامه، چه البسه غیر پنبهای را جهت بدن مضر تشخیص داده موجب امراض گوناگون و کوتاهی عمر میدانستند و از اسباب جیب؛ چاقو و پاشنهکش و جام برنجی کوچک و بعضی زنجیر یزدی و تسبیح و انگشتری نقره عقیق یا فیروزه که در جیب و دست میداشتند با این خواص که چاقو را برای پاره کردن هندوانه خربزه و خوردن میوه و دیگر حوائج مثل ناخنگیری بکار میبردند و پاشنهکش بکار بپا کشیدن کفش و گیوهی بیبند دهن تنگشان میآمد و ضمنا که با آن ته هندوانه و پوست خربزه و مانند آن تراشیده خیار آبتراش میکردند و جام برنجی مخصوص دوغ و شربت و آب و عرق شرابخوریشان بود و در دفع بولهای کنار کوچه که با آن استنجا کرده تطهیر مینمودند و زنجیر یزدی جهت راندن مرکب و دعوا مخاصمات و تسبیح جهت ذکر گرفتن یا تشخص نشان دادن یا بازیچه و انگشتر
ص: 329
عقیق و فیروزه که عقیق گناهشان را آمرزیده فیروزه گشایش کار و وسعت رزقشان میآورد.
لباس زنان
البسه زنان عبارت بود از تنکهی پاچهدار تا بالای زانو از جنس چلوار یا حریر یا اطلس که زیر میپوشیدند و شلوار تنگ از مخمل و ماهوت و اکثرا از رنگهای زندهی سبز، زرد، نارنجی، آلبالوئی، چمنی با چاک بغل نوار دوخته که بروی آن و شلیته که روی آن میکشیدند. پیراهن کوتاه یقهبسته یا یقهگلابی که به تن روی شلیته کوتاه یا شلیته بلند که روی شلوار کشیده بوسیله آن کفلها را بمراتب بزرگتر ساخته بودند میانداختند و یل که نیمتنهای از ماهوت یا ترمه یا مخمل یقه بسته گلدوزی و ملیلهدوزی و زردوزی شده با آستینهای دهانتنگ و دهانگشاد و دهاناژدری جوراجور، طبق سلیقه و سفارش یا ساده بود که زمستانها پوشیده روی شلیته کوتاه یا شلوار میکشیدند و نیمتنههائی نازکتر از اطلس و حریر و مثل آنکه دالبرهائی به پائین تنه و آرایشهای لطیف از سوزنزنیها در یقه و سینه و جلو دامن آن میدادند و تابستانها میپوشیدند. با تغییراتی مختصر و سلیقه بکاربریهای مختلف در حد حفظ فرم اصلی آنکه از حیث زیبائی و خوبی و استحکام پارچه و رنگ ثابت آن میتوانست علاوه بر
ص: 330
آبرومندترین پوشش برای صاحب آن دختر و دختر او را نیز کارساز بشود و دختران و نوادگان آنها بقول امروزیها (دمده) نشده از فرم نمیافتاد، بدانگونه که اکنون نیز در بعضی بغچهرختهای خانوادههای قدیمی یافت شده هرآینه پوشیده شود از بهترین البسهی زنانه و زیباترین پوششها بشمار میآمد، با فایده عدم تغییر و تجدید مد و آسودگی از تشویش (دفرمه) شدن هرماهه و هرساله و صرفهی پول و وقت و عدم اختلافات خانوادگی و تحقیر و تحفیف همگنان، چه هرکس را از اینگونه لباس اگرچه از زمان عروسیش باشد در بغچه باقیمانده عمری در مهمانیها و برابر سر و همسر خریدار آبروی و رافع حاجت میگردید.
چارقد و چاقچور و حنا
چارقد پارچهای مثلث از تور و حریر گلدار و ساده و ململ بود از یک ذرع پارچهی بطور مثلث بریده یا به روی هم تا زده که به سر نموده زلفها را از بالا و دو طرف در زیر آن مرتب کرده از زیر گلو سنجاق میزدند و دستکهای آنرا از جلو بروی سینه انداخته به دو سرشان زیورآلات میآویختند. زیورآلاتی از منگولههای زیبا با سکههای طلا و نقرهی دستهدار و بر دو طرف یا جلوی آن گل طلا، یا گل یاقوت و فیروزه میزدند و سنجاق زیر گلو که ساده و معمولی یا نقره و طلای ته مروارید که در آرایشها و مهمانیها بکار میبردند و زنان مسن و معمولی که از گوشههای آن بجای کیسه و دستمال پول و خردهریز دمدستی استفاده میکردند و در هر صورت وسیلهای که موهای سر را مرتب داشته صورت را گرد و با نقشونگار لب و گونه و چشم و ابرو آنرا نظرگیر مینمود.
چاقچور نیز پاپوشی از پارچه سیاه بجای جوراب برای بیرون رفتن از خانه و استتار پاها و ساقهای آن بود با کفی تا مچمانند جوراب و از آنجا با چینهائی که تمام ساق را پوشانیده در زیر زانو با گرهبندهائی استوار میگردید، در این فلسفه که چین زیاد و گشادی آن اندام واقعی پای زن و چشم ناپاک را بر ارزیابی آن
ص: 331
دو فرم لباس در سمت راست عکس و در سمت چپ آنکه زنی در پشتسر صف اول با نیمتنه جلو پوشیده به نام یل دیده میشود.
ص: 332
زنی در لباس نیمتنه و شلیته دامن، با چارقد و فرم موی سر که باید از چارقد بیرون گذاشته بشود، و بزکش با ابروان پر و پیوسته کرده، که چنانچه صاحب ابروی نازک و کمپشت بودند، مصنوعا و بوسیله رنگ و روناس و حنا پرپشت و پیوستهاش میساختند. با شلوار جورابی کشمانند و جوراب ساقهکوتاهی که روی آن به پا کرده است، و مسلما که با این شلوار جورابی و جوراب ساقهکوتاه باید از زنان دربار، یا شخصیتهای بعد از درباریان باشد، چه این نوع پوشش به سفارش برای درباریان میآمد.
ص: 333
هفت زن درباری. با دو سوگلی، به نشانه گلی که به سر وصل کردهاند با نیمتنه دامن و نیمتنه شلیته و شلوار و جورابشلواری، با آرایشهای ملایم. همراه غمی که در سیمای تمامیشان مشاهده میشود، در این تکیهکلام، هنگام درددل که کاش زن حمال شده زن شاه نمیشدم؟
ص: 334
زنی که در کمال سادگی بهترین چهره و وضع لباس و حرکت را با پس زدن نقاب ارائه مینماید!! با چادر عبائی سهجاف نوار قیطاندوزی شده و شلوار بلند و دمپائی بدون پشت پاشنه، بنام ساغری که فقط سر انگشتانش در آن میباشد و جوراب کوتاه (نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند- نعوذ باللّه اگر جلوه بینقاب کند!).
ص: 335
زنی از طبقه ممتازه، با ندیمه و خدمتگار که خدمتگارش پوشیدنیهایش را سر دست نگاه داشته، خودش، با چارقد بلند و گیسوان از سمت چپ آویخته و یل و شلیته و جورابشلواری، در حال پوشیدن چاقچور میباشد.
ص: 336
میپوشاند! در این توضیح که زنها در خانه چیزی به اسم جوراب و مثال آن به پا نکرده بلکه اصولا چیزی به نام جوراب نمیشناختند همچنانکه لباسی به نام زیرپوش نمیدانستند، اما بجای جوراب برای زینت پا (حنا) بکار میبردند که با آن کف و ناخنهای پاها را رنگ نموده طلائی و زعفرانی میکردند و ناخنها و کف دستها را با آن رنگین نموده با گل و برگهائی که به بعضی از نقاط آن میدادند دلربا میساختند. حنائی که برای زینت دست و پا سابقهی دیرینه داشته، به شهادت بیت زیر که گوید:
(ز من مپرس که از دست او دلم چون استاز او بپرس که انگشتهاش پرخون است)
خونی که نظر به حنائی بودن سر انگشتان و ناخن محبوب میباشد و در همین زمینه از نگارنده:
آمد که حنا تا به کف پا بگذاردبه دید که پا روی دل ما بگذارد
طلا و جواهر
پیرایههای دیگر زنان عبارت بود از انگشتریای که مطابق شأن و موقعیت خود بر دست راست میکردند و دستبندی از طلا به گونههای مختلف و زیادتر از سکه که بر دو دست مینمودند و گوشواره که به گوشها میآویختند و خفتیای که از سکه یا آویز، از طلا و جواهر به گردن میبستند و سینهریز از سکههای بزرگ طلا یا گل و برگهای طلای جواهرنشان که بعد از خفتی بروی نیمتنه یا یل و مثل آن میانداختند و سکهها و گل و سنجاقهای طلا و جواهر که بر سر و سینه و زیر گلو و سرآستینها و پائین دامن و دم پاچههای شلوار میآویختند و خلخال هائی از
ص: 337
نقره یا طلا که به مچ پاها میبستند.
عطرها
همچنین با این عطرها که بجای ادکلن و عطرهای فرنگی که هنوز پا به مملکت باز نکرده بود زن و مرد خود را خوشبو میساختند: عطر گل سرخ، عطر گل محمدی، عطر یاس، عطر اقاقی، عطر بنفشه، عطر یاسمن، عطر شببو و امثال آن که هریک با عطری عادت کرده از نوعی استفاده میکردند، یعنی عطری از گرمی و سردی طبیعت مطابق طبع.
البته علاوه بر سود بوی عطر فواید دیگری را هم از آن در نظر میگرفتند که بوی خوش، قلب و مغز و فکر و فهم را قوت بخشیده موجب تنویر افکار میگردید، علاوه بر استحباب آن از طرف روایات که وسیلهی جلب محبت و اعتزاز نزد جن و انس و ملایک گردیده، آدمیان را بر عطر زننده راغب و جنیان را دوست و ملائک را ثناخوان و دعا را مستجاب مینمود و لذا استعمال عطر، هنگام نماز و زیارت از جمله تکالیفی بود که تعطیلپذیر نمیگردید، اضافه بر اثر وصفی آن در زن و مرد که خلق را خوش و شهوت را ازدیاد میبخشید.
عطرهائی به خلاف عطر و ادکلنهای امروزه که از هرچه، مثل برگ و پوست و ریشه و خاک و ادویهجات و غیره گرفته شده بوی همهچیز بجز بوی عطر داده، مگر خوشایندی و ارزششان شکل شیشه و قیمت بستهبندیشان باشد.
تماما از برگ گل طبیعی تحصیل شده که استعمالشان واقعا جانبخشی مینمود، و از حیث ماندگاری و دوام همین بسکه یک پنبه از آنکه نگارنده در دهسالگی از کسی گرفته در عطر یاس انداخته برویش آب بسته بود، تا سی سالگی تصاعد بوی دلنشین داشته با تجدید آب از آن استفاده مینمود و در این وقت هم که به خواهش خواهر به او تعارف داده شد؟!
شاید اثر و دوام همین عطرها هم بوده که منبریها یکی از مضامین منابر خود
ص: 338
را از آن گرفته میگفتند: چگونه شکر نعم الاهی بجا آوریم که بوی خوش را ماندگار و بوی ناخوش را زودگذر مقرر داشته، اگر خلاف آن معلوم کرده بود دنیا را بوی نفرت برداشته بود؟!
ص: 339
کسب و تجارت
تعداد مشاغل
مشاغل آن روز بجز تجارت و کارهای دولتی به نام نوکربابی از تعدادی قابل شمارهی زیر خارج نمیگردید. مانند نانوائی، قصابی، کلهپزی، دیزیپزی، یخنی پزی، قهوهچیگری، بقالی، عطاری، حلبیسازی، دواتگری ، سقائی، عصاری ، اروسیدوزی، فرشفروشی، پالاندوزی، نعلچیگری، چلنگری، نعلبندی، مهتری ، سورچیگری، خرکچیگری، کورهپزی، خشتمالی، کوزهگری، بزازی، رزازی ، خیاطی، رفوگری، سیرآبیپزی، رویخی و فرنیپزی ، طوافی، کوزهپزی، پینهدوزی، عبادوزی، مولویپیچی ، شعربافی ، رنگرزی، آسیابانی، گاوداری، میرآبی، بنائی، عملهگی، ناوهکشی، خشتمالی، ماستبندی،
ص: 340
مصالحفروشی، دلالی، نجاری، شیشهبری، نقاشی، منبتکاری، خاتمکاری، کاشیپزی، میناکاری، زرگری، جواهرسازی، نقرهسازی، مسگری، مقنیگری، کناسی ، حمامی، دلاکی، تونتابی، پهنپازنی، سلمانی، عطرفروشی، چرمفروشی، میخفروشی، دستفروشی، طبابت موروثی، قفل و کلیدسازی ، چاقوتیزکنی، حلوائی، طبقکشی، واگنچیگری، شیرینیفروشی، بستنی فروشی، آجیلفروشی، گلابگیری ، نقالی، زالوئی و حجامتچیگری، شیشهگری ، تعزیهخوانی و مطربی، نوحهخوانی، روضهخوانی، معرکهگیری، حمالی، فالبینی و رمالی و جنگیری، نوکری، خانهشاگردی، یراقبافی، ساعتسازی، ریختهگری، گاریسازی، خراطی، حکاکی، عقیقتراشی، ابزارسازی ، آشپزی، پلوپزی، چوبفروشی، حصیربافی، سراجی، ترکشدوزی ، چادردوزی ، کاغذنویسی، گلیمبافی، قالیبافی، تختکشی ، گیوهدوزی، دوختهفروشی، سمساری، آئینهسازی، سنگتراشی، عرقفروشی، و منشعبات و آنچه در ارتباطشان بود و به اضافهی شغلهای فرومایه مانند خردهفروشی و آشغالجمعکنی و آب حوضکشی و کارهای کثیف، امثال گدائی و کلاشی که سرآمدشان بود و قمارخانهداری و شیرهخانهداری و عزبخانهداری و دزدی و پااندازی و مانند آن. تا ظهور برق و موتورآلات بخاری و احتراقی و کارهای ماشینی و ابزارآلات و وسایل صنعتی که
ص: 341
با حکومت پهلوی جا باز نموده توسطشان هرروز به مشاغل اضافه شده تا آنجا که کمکم توانست همه ساله زیاد و زیادتر و بیش از صورت تصاعد بالا برود منهای صنایعی که بتواند جنبه صادرات داشته باشد.
به هرحال کسبه، اول آفتاب از خانه خارج شده غروب خسته و کوفته بازمیگشتند. خستگیای بخاطر سر و کله زدن با صاحبکار، یا شاگرد و مشتری. که اگر کارگر و شاگرد بود، باید با صاحب کار و استادکار کلنجار برود و اگر استاد و صاحبکار، سر و کله با کارگر و مشتریهای پرادا و ایرادی چانهبزن و نسیهگذار و نسیهببر بزند.
چانهزدنهای به سنت و رسم و دستور روایتی جعلی که خریدار باید در معامله چندان چانه بزند که پیشانیش عرق بکند. و نسیهبریهای طبق عادت که بجز آن از هیچ کاسب محل خرید نمیکردند. کاسب بود تا مشتری داشته باشد و جمع بکند نسیهدهی داشته دفتر و (چوبخط) نسیه درست بکند.
چوبخط
چوبخط ترکهی آلبالوئی به اندازه دو وجب بود که کار دفتر حساب مینمود و از طرف بقال و عطار و قصاب و نانوا برای مشتریان محلی همه روزه فراهم میشد که با تحویل جنس معین روزانه با چاقو بر آن نشانه گذاشته آخر هر ماه شمرده حساب میکردند. البته چوبخط مخصوص نوکربابهای ماهانه حقوقبگیر و مشتریانی بود که حاجت روزانهشان معلوم بوده مصرفشان کم و زیاد نمیگردید و در صورت مهمان داشتن و حاجت زیادتر، به همان قرار هم چوبخطشان زیاد میگردید و دفتر نسیه برای اجناس متفرقه و هردو که باید آخر ماه به آخر ماه حساب و تصفیه شده بغیر آن کاسب با گفتن و پیغام «دفترتان سیاه، یا چوبخطتان پر شده است» از تحویل جنس امتناع مینمود و ضرب المثل «چوبخطت، یا چوبخطش پر شده است» از همین احوال میباشد.
ص: 342
اما دفتر و چوبخطی که به ندرت سر ماه حسابشان پاک و چیزی جا مانده نمیگذاشت، مگر معدودی خوشحساب و منظم حلال بخور که صاف بکنند، و بدحسابها که غالبا از مستأجرین و خانهبدوشها بودند، یا آنقدر امروز و فردا نموده به وعدهی پرداخت نسیه روی نسیه میآوردند تا کاسب ذله شده، هم قید طلب و هم قید خود او، یعنی چنان مشتری را بزند. یا شبانه اسباب کشیده حساب همه کسبه را تسویه میکردند!
نوعی نسیهبری هم بود که در زیاد شدن و کهنه شدن حساب، با نصف پرداخت و نصف بخشیده شدن دفتر و چوبخطهایش تجدید میگردید و سخنشان هم که زیادتر از طرف بدهکار با انداختن به روی دندهی شوخی ردوبدل میشد، این بود که (حساب کهنه را شاه بخشید) ، یا اگر میخواهی خیر حسن و حسینت را ببینی حرف مصطفی را اصلا نباید بزنی! و از این قبیل و یا کار به تلخی و گفت و شنید بد و بیراه انجامیده، شامل (وای به طلبی که تویش فحش و بدوبیراه پیدا شود) میگردید.
علل نسیهکاری
یکی از علل نسیهبری مردم اولا فقر عمومی و دوم تعلل و عدم پرداخت دستمزد
ص: 343
کارگران از جانب کارفرمایان و به امروز و فردا گذراندن و دیگر تأخیر حقوق کارمندان و نوکران دولت که گاهی حقوقشان شش ماه و یکسال و دو سال عقب میافتاد و در آخر هم کاه و ینجهی دهات و گچ و آجر کورهپزخانهها حوالهشان میگردید و بالاخره استیصال کسبه از اینکه اگر سختگیری کرده نسیه ندهند در کسب و کارشان بسته دکانشان تعطیل میگردید و در نهایت پرروئی و سماجت لشوش و اجامر و اوباش و گردنکلفتها و لوطیباشیها و یکهبزنها و فراشنایبهای محل که چه کاسبی باشد بتواند از توقع نسیه آنها رو برگرداند گردانده و خود این بهانهای برای دیگر نسیهبران تا به جسارتشان بیفزایند.
اینها نیز تابلوها و نوشتههای بیمصرفی بود که کسبه برای جلوگیری از نسیهبران جلو دکانها نصب میکردند: امروز نقد فردا نسیه. نسیه نمیدهم حتی به جنابعالی. نسیه و وجه دستی ممنوع. چه وجه دستی گرفتن از کاسب محل نیز یکی دیگر از رسوم بود که درماندگیهای خود را با آن به گشایش میآوردند. و در آخر این شعر که اثرش از همانجا شروع شده بود که خود کاسب مزد نوشتن آنرا پیش نقاش نویسنده یا خطاط آن به نسیه گذاشته بود!
ای که در نسیهبری همچه گل خندانیپس سبب چیست که در دادن آن گریانی
من به صد خون جگر جنس فراهم کردمتو به صد حیلهبری نسیه عجب نادانی
چربکشی؟
همین نسیهبران نیز بودند که باید اجناسشان هم (چرب) کشیده شود. یعنی سر ترازوی متاع کاملا پائین آمده وزن جنس زیادتر از مقدار سنگ برآید که کسبه حقبده و حقبگیر را که میزان کشیده متاع را مطابق سنگ تحویل دهند نمیپسندیدند و با جملهی (خیال میکند طلا میکشد) او را طرد میساختند، ضمنا همین توقع چربکشیها نیز بود که کسبه را وادار به کمفروشی نموده هریک از سنگهای خود چیزی کم کرده یا کفهی جنس را سرکدار ساخته سربی، آهنی،
ص: 344
چیزی بزیر آن میچسبانیدند.
ناخنک
یکی دیگر از شرایط خرید ناخنک زدن بود که تا فراهم شدن و کشیده شدن جنس از اول تا آخر یکسره دست و دهانشان با خوراکیهای فروشنده جنبیده آنرا حلال و حق خود میدانستند و بدتر از همه آنکه مثلا اگر انگور و سیب ناخنک میزدند چلزههای بالای خوشه و بهترین و خوشپسندترین آنرا انتخاب میکردند و در پسته و فندق و بادام و قیسی و آلو و مانند آن بهترینش را که این مثل نیز از همین تجاوزات که کسبه غرغرکنان میگفتند مانده بود: (خر ناخنکی خوش سلیقه هم میشود) و چه مرافعهها که بر سر همین مسئله میان کاسب و مشتری پیشآمده کار به بدوبیراه و طرفداری حامیان طرفین کشیده شده، همچنان در همان اولین دقیقهی آشتی دست هرزهی مشتری بطرف جنس دکاندار رفته مشتی به دهان ریخته بود!
پیغام نسیه
اینها نیز پیامهائی بود که برای نسیه بردن، پدران به پسران داده به کاسب میرساندند: فلان مقدار از فلان چیز بده و بغل دفتر بنویس که این را نقد میدهم.
فلان مقدار فلان چیز را بده خودم میآیم حساب میکنم. آقام گفت نشان به نشانی اینکه سلام کردم رد شدم یا فلان چیز را بردم گفتم بنویس این را هم بغل همان بنویس. آقام سلام رساند گفت: چشم! خدمت میرسم، و معلوم بود که مدتها دکاندار جویای احوالپرسی بوده و او محل نمیگذاشته است.
جملهی سلام کردم و رد شدم مثلا از خوشحسابیهای بدهکار بشمار میآمد، چه از برابر دکان طلبکار عبور کرده سلام نموده خود را قایم نکرده است و ضامن آن بود که یعنی هرگز فکر خوردن طلب او را نخواهد داشت، به دلیل آنکه از جلو
ص: 345
دکانش رد میشود!
یا آقام گفت اینقدر از این و آنقدر از آن بده و دفتر را ببین تا خودم بیام حساب بکنم. آقام احوالپرسی کرد و گفت گذاشتهام حسابمان قابل شود یک مرتبه بدهم. آقام گفت خواستم خودم بیایم مهمان رسید نتوانستم سر چراغ خدمت میرسم. آقام گفت این دفعه را هم بدین حتما تا همین فردا حسابتونو پاک میکنم، تا آخر که کار به درشتگوئی و متلکپرانی طرفین و گردنکلفتی بدهکار که این آخرین وسیلهی زیر در روی بدهکار بود رسیده بجملات: نمیتونی بدی نبر. از آب جوب که نگرفتهم. سفیدی چشمم جای سیاهیش میشینه تا یه جنسشو فراهم میکنم. ماچ که ندادهم آوردم. بنکدار پولشو میخواد. مگه من نسیه آوردم که تو نسیه میبری. آبرو و خجالتام خوب چیزیه. مردم شرمو خوردهن حیارو قی کردن و بالاتر از اینها از کاسب و اینها جوابگوئیهای مشتری که:
کدوم نسیهتو خوردهم که این دومیش باشه! اگه یه شی طلبکاری نگرفتی بیا صننار بگیر! به گمونم خیال نگرفتنشو داری که بچهرو رد میکنی. یعنی فرستنده گیرنده جنس را. تا حالا مال کدوم دیوثو خوردهم که کون ترازو زمین میزنی! آب تو پوستت رفته، یه ترازوت دو تا شده کراوغلی میخونی! مییام رو تو کم میکنم.
الی انتها که یک روز هم خبر میرسید فلان بدهکار شبانه اسباب کشیده
ص: 346
بجای نامعلومی نقلمکان کرده است و گمان فرار مشتری از وقتی در دل طلبکار بوجود میآمد که بدهکار رو پوشیده راه خود را عوض کرده، آفتابی نشده، در پاسخ فرستادهی صاحب دکان جوابهای نیست و خانه نیامده و امشب نمیآید و صبح زود از خانه بیرون رفته و امثال آنرا از خانواده و اهل خانهاش میشنید، و مخصوصا از هنگامی قطع امید مینمود که کار از توقع و تمنا و خواهش و درخواست نسیه بر گذشته به آوردن بادیه بشقاب و خردهریز خانه و ابزار کار به گرو میرسید.
علاوه بر اینها اشیاء و ابزار دکاکین و کارگران از جمله قیچی خیاط و مشته و گاز و درفش کفاش و رنده، اره تیشهی نجار و مثل آنکه همیشه تعدادی از آنها در زیر پیشخوان بقال و عطار و نانوا به گروی جنس آمده دسته شده بود تا چه وقت فرجی شده پولی رسیده از گرو بیرون آورند!
ناهار کسبه
اکثرا کسبه بجز آنها که از فقر یا خست انزوا گزیده داخل دیگران نمیشدند ناهار را بطور (دانگی) با هم خورده از پختنی و حاضری یکجا تهیه کرده چند نفری صرف میکردند و این دو خاصیت داشت که اولا ارتباط دوستیشان با هم تحکیم میگرفت و دیگر سهم کمتری میپرداختند و پس از این تحریک اشتهای زیادتر و اینکه غذا را با لذتتر میخوردند، چه ترس عقب ماندن از رفقا و مغبونیت در پرداخت دانگ همگان را وادار به پر خوردن مینمود و شاید هم روایت استحباب غذا را با دیگران خوردن و کراهت به انفراد به همین خاطر باشد. اما گاهی رندیهائی در این غذاخوریها پیش میآمد که رفقا را ناراحت مینمود. مثل اینکه یکی قاتق زیادتر و نان کمتر مصرف مینمود و یا در آبگوشتخوریها که غذای همه روزه را تشکیل میداد یکی در موقع نان ریختن در آبگوشت که نانها را به یک سمت، یعنی طرف رفقا ریخته چربیها را بطرف خود میکشید، یا چند لقمه
ص: 347
قبلا در آب روغنهای روی آن فرو برده بدهان میگذاشت، و در خوردن گوشت کوبیدهی آنکه لقمه را از وسط بادیه که گوشتها در کوبیدن به ته بادیه جمع شده نخود و لوبیاها طبعا به دور بادیه رفته بود برداشته نخود و لوبیاها را برای دیگران میگذاشت و همچنین دفع قبل از غذا که تا شکمش سبک شده زیادتر جا بگیرد و تجاوز پیدرپی به دوغ و افشره و پیاز و سبزی و ماست و ترشی و مثل آن یا دادن این توجه و تجربه از ایشان به کوچکترها که در دانگی خوردن آبگوشت بدانند با ریختن نان در آبگوشت، چربی آن دور بادیه و در کوبیدن گوشت آن گوشتهایش ته و نخود و لوبیاهایش دور بادیه جمع میشود؟!
تنقلات
دهانگیره و تنقلات کسبه نیز در ساعات روز جز چای پیدرپی قهوهچی و چپق پیوسته نبود و جهت تریاکیها تریاک و چای شیرین پشت سر آنکه پای دکان یا در قهوهخانه نزدیک کار صرف میکردند، مگر دهانگیرهی میان روز و عصرانهی سه چهار بعدازظهر که باز برای جمع تهیه شده وسط میگذاشتند بغیر از میوهدانه، چه مثل آنکه با همه ارزانی و فراوانی میوه با آن قهر بوده جز قاتق نان نمودن بآن توجه نمیکردند.
صورت دادوستد- قسمها
چیزی که در دادوستدها بیش از هرچه میان آمده رد و بدل میگردید قسم و آیه و دروغ از قرآن و کتاب و پیر و پیغمبر و جان خود و مرگ فرزند و طرف و این و آن و کمتر معامله مبادلهای که بدون قسم و مثل آن صورت پذیرد و با این کلمات و جملات بود که دادوستدها صورت میگرفت:
به جون خودم. به مرگ بچههام. به حجری که بوسیدهم. به کربلائی که رفتهای. به جون آقازادههات. به سی جزو کلام اللّه. به پیغمبر، به علی. به فرق
ص: 348
شکافته علی اکبر. به ریش پرخون علی. به بدن پارهپارهی حسین. به این برکت.
به این سوی چراغ. به این سوی تجلّی. به این دونههای ناشمار. به حضرت عباس. به دوازده امام و چهارده معصوم. به قمر بنیهاشم. به این نمک. به این خونهی خدا. به این عزاخونه. به این عزای حسینی. به امام رضا. به امام حسن و امام حسین. به سر بریده صحرای کربلا. به موسی ابن جعفر. به صاحب الزمان.
به امام هشتم. به تن تبدار زین العابدین. به دستهای قلم شده ابو الفضل ... که مثلا اگر دروغ بگویم، یا مایهاش خیلی زیادتر از اینهاست. یا جنسش اعلاست. یا بیشتر از اینها وارد شده است. یا اگر بتوانم بدهم. یا لنگهاش پیدا نمیشود. یا اینقدر کار میکند و امثال آنها که همه آن قسمها هم دروغ و اظهاراتشان کذب و یکی از مطالبشان مقرون به حقیقت نمیآمد و عین همین گفتهها که از جانب خریدار و طرف مقابل عنوان شده، بر اینکه: بیشتر از این نمیخرد و ندارد و پول بیشتر همراهش نیست و دکان بالائی کمتر از این میدهد و به مرگ خودش و به کربلا و مکه و مشهدی که رفته اگر یک شاهی بالاتر پا بگذارد و همین پریروز از فلانکس به نصف این قیمت خریده است و مانند آن که ایشان نیز دروغ گفته یکی از بیاناتشان صورت واقعیت نداشته بود.
قسمهای دوستانه
اینها نیز قسم آیههائی بود که در معاملات خودمانی و دوستانه ردوبدل میگردید:
به مرگ خودم. به مرگ خودت. تو بمیری. خودم بمیرم. سبیلاتو کفن کردهم.
بچههامو تو گور گذوشتی. به امامی که قفلشو گرفتهم. به حسینی که به پابوسش رفتم. به نمکی که با هم خوردیم. به نمکت قسم. به سلام و علیک. به دوستی و رفاقت. به سبیلای مردونهت. به جون بچههات. به مرگ بچههام. تا صبح نکشم. خبرمو واست بیارن، که مثلا اگر دروغ بگویم، و در صورت نقبولیدن بطرف و گذشتن از این مرحله: نامردا به رفیق تو بمیری دوروغ میزنن. بر پدر
ص: 349
دوروغگو لعنت. این نمکو تو خلا انداختام اگه دروغ بگم. دیوثا خلاف میگن. جاکشا زیرورو میگن ... و در آخر تا در هر صورت کت طرف را بسته باشد: باریک اللا. گلی بجمالت. یعنی آدم سر رفیقشم کلا میذاره. پولشم نده، زن قحبهها حرفشو میزنن ... در حالی که باز اگر یک قرانش را هم طرف میخواست کم بدهد با تو بمیری، خودم بمیرم صرف نمیکند جلوش را میگرفت!
خوشوبشها و تعارفات به کسبه
این خوشامدگوئیهائی بود که چون افراد به کسبه میرسیدند جهت جلبنظر و رعایت او بزبان میآوردند: اگر قصاب بود به محض ورود به دکانش میگفتند:
تیغ برّا (برّان). اگر نانوا بود: سلام علیکم شاطرآقا، دستت درد نکنه. اگر صنعتکار و مانند آن: خدا قوت. خسته نباشی. اگر شیرینیفروش بود: کامت شیرین. اگر شیرینکار مانند ورزشکار و غیره: دست مریزاد. اگر مرشد زورخانه بود: ناز نفست. اگر ساززن و مثل آن بود: پنجهت بیبلا. اگر رقاص بود: حلالت باشه شیری که خوردی، یا بشوخی حلالش باشه شیری که ترا خورد! اگر خوشگل و شیرین حرکات، از زن یا مرد بود: باغش آباد شه آن باغبونی که ترا پروروند. اگر مرشد قهوهخانه مانند نقال و سخنور و مشاعرهکن بود: نفست گرم، ناز دهنت. اگر آوازهخوان بود: ناز نفست. نمیری الاهی. اگر شکارچی بود: ناز شستت. اگر حمامی بود: آبت جنبون (جنبان). اگر ورزشکار و تازهوارد بود: صفای قدمت. اگر مشتری در یکجا زیاد جمع شده بود: بترکه چشم حسود. اگر اول شب بود: چراغ روشن ... و در خاتمه معاملات هم بود که این جملات میان فروشنده و خریدار رد و بدل میگردید، که فروشنده با گرفتن پول و تحویل دادن جنس میگفت: خیرش را ببینی و خریدار جواب میداد که: خیر از پولش ببینی، و در مراحل دیگر که با ادا شدن خیر ببینی جواب داده شود خیر از عمرت ببینی ...
ص: 350
ملاحظات ناموسی- دشنامها!
اما آنچه بود حرفی تقریبا بجز در میان اوباش و اراذل از زن و دختر و مادر به میان نمیآمد که آنها جزء نوامیس حساب شده آوردن حرفشان بر زبان نیز جزء ملاحظات و تعصبات دقیق بشمار میآمد، همچنانکه در خود خانوادهها اسامی دختران و خواهران و زن و مادر بزبان نیامده از اظهار و علنی آن خودداری کرده ایشان را با نامهای مستعار حقیر و اسامی پسران و کم و زیاد کردن اسمهایشان صدا میکردند، مانند: آهای دختر یا خواهر علی ... یا محمد و تقی و عباس و شبیه آنکه بر اولاد ذکور نگذاشته بودند و یا با اسامی ماههائی مانند رجب و شعبان و رمضان که در آنها بدنیا آمده بودند و جهت صدا کردن زنان و همسران و مادر: ضعیفه، و یا مادر حسن و حسین و علی که اسامی فرزندان ارشدشان بود و یا با گفتن مثلا «دختر حسن، دختر حسین» و لفظ (ننه) که بمادران اطلاق میکردند. از آن جهت که کسی نام نوامیس آنها را ندانسته نزد این و آن و در کوچه و بازار بر زبان نیاورند، تا آنحد که غالبا پسران و برادران حتی اسامی واقعی مادر و خواهران خویش را نمیدانستند.
لیکن دشنامها و ناسزاهای کسوکار و خواهر و مادری بود که در مرافعهها و منازعهها ردوبدل میکردند مانند: ق ... و متشابهات آن در زشتترین الفاظ و معانیای بود که به منسوبات و نوامیس هم نسبت میدادند و آلات و مردی انسان و حیوانی که به همان صورت حواله طرف مشاجره میکردند، که در این مورد دیگر عصمت و ناموس مطرح نبوده پسوپیش آنان سبیل اللّه میگردید!
مراجعت به منزل
غروب آفتاب مردها دست از کار کشیده با دستمال بستهها و بستهبندیهائی که تهیه کرده یا دیزی آبگوشتهائی که نانواهای محل برای آنها پخته بودند در دست و دسته نان سنگکی که به زیر بغل میگرفتند روانه منزلها گشته بساط خور و
ص: 351
خواب و عیش و استراحت را برپا میکردند و اگر قرار غذا با زنها بود بهترین غذاها را تهیه کرده همراه سماور جوشان و سفره و سماط مرتب که آماده ساخته بودند خستگی کار را از تن مرد برطرف میساختند. به هر تقدیر، چه زندگیشان حقیرانه و فقیرانه، چه تاجرانه و بزرگانه از آنجا که راضی و قانع و دور از چشم همچشمی و دردسر تجملات بودند. طبق ضرب المثل زمان خودشان یک لب داشتند و هزار خنده و با هرچه زندگی را برای خود شیرین و دوستداشتنی و از هرچه شعر و شوخی و نمایشات ساخته در کار و بیکاری خود به آن مشغول میکردند. در شعر زیر که برای دیزی و نان شوهر ساخته شده بود: شوهرکم دیزی و نون آورده- همین از این همون از اون آورده. زیر عبا دسمال آجیل و نقل- زیر قبا چوب قپون آورده!
ص: 352