گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
روابط عمومی تهرانیها





اشاره

روابطشان با هم بسیار حسنه، بجز در موارد اختلافات دسته‌بندی‌ها و چشم هم‌چشمی‌ها و رقابت‌های خودنمائی‌ها، در تعزیه‌داری‌ها و زیر علم کتل، مشعل رفتن‌ها و کشتی‌گیری‌ها که آن نیز با اندک گذشت زمان و واسطه شدن و میانه گرفتن بزرگتر و ریش‌سفیدی برطرف گردیده صفا و یگانگی و مودت و محبت جانشین آن میگردید. دوستی‌هایشان بی‌ریا. مهمانی‌هایشان بی‌حیله و منظور.
گفتگوهایشان صادقانه. معاشرت‌هایشان صمیمانه. همه از حال هم بااطلاع.
دست بدهن‌ها دستگیر فقرا. گردن‌کلفت‌ها و لوطی‌ها و داش‌مشدی‌ها حامی ضعفا. همه آشنا و دوست و یگانه و خوش‌برخورد بطوریکه اقوام طبقه اول بهم برخورد میکنند.
صبح تمام اهل کوچه با هم سلام و علیک میکردند چنانچه گوئی از اجتماع یک خانواده میباشند. ساکنان خانه‌ها آنچنان با هم الفت و صمیمیت میورزیدند که گفتی برادران و خواهران یکدگر میباشند. چیزی بخانه‌ها و اطاقهایشان نمیآمد مگر آنکه مقداری از آنرا تعارف همسایه‌ها نمایند و غذائی نمیپختند مگر آنکه کاسه‌ای، بشقابی، نعلبکی‌ای تکه‌گیری و لقمه همسایه‌گی که میگفتند (تکه همسایه بوی روغن غاز میدهد) نمایند. اگر بملاقات کسی میرفتند بدون هیچ ریب‌وریا و فقط بخاطر وجود خود او بود که به وی ارادت و
ص: 400
عشق میورزیدند بی‌آنکه از آن نظر استفاده‌ای داشته یا درصدد سرقت فکر و روح و جسم او بوده باشند و اگر مهمانی‌ای میدادند تنها بخاطر آنکه تجدید عهدی نموده ساعتی را در ملاقات دوست بخوشی بگذرانند، بدون آنکه هیچگونه سوء منافعی را از آن منظور داشته، پست و مقام و موقعیت و جاه و جلالی مقصود داشته باشند.
عالم این محل عالم آن محل را میشناخت چنانکه گوئی خویشتن را میشناسد و داش‌مشدی و لوطی و قهوه‌چی و سخنور و لات و آدم حسابی و کاسب و تاجر این بازارچه داش‌مشدی و لوطی و کاسب و تاجر آن بازارچه را میشناخت آنسان که از خویش مطلع میباشد. از این‌رو کسی از این سوی شهر بآن سوی شهر به نیرنگ‌سازی و حقه‌بازی نمیتوانست رفته کلاه این و آن را برباید و کسی بنامها و عناوین قلابی نمیتوانست از این گوشه شهر بآن گوشه کشیده باب شیادی و شیطنت و دغل‌بازی و ناپاکی و حیله‌گری بگشاید. شهری بود کوچک و خلوت که جمعیتش از دویست و پنجاه هزار نفر تجاوز نمینمود و تا آن حد خلوت و آسوده که در وسط روز بطور انگشت‌شمار ایاب و ذهاب‌کنندگان خیابانهایش شمرده میشدند و تا آن اندازه خودمانی و در آزادی که (هرکجایش بایستی، کسی نگوید کیستی) و در مرکزی‌ترین نقطه آن مردم کنار جویهایش نشسته، خوابیده به خوردن و بازی و شوخی و آوازه‌خوانی مشغول میشدند بدون آنکه سد معبری کرده، مانع کسب‌وکار و رفت‌وآمدی گردیده زحمتی دیده مزاحمتی داشته باشند. غریب و بیگانه در آن بندرت یافت میشد که موجب تردید و ترس و وحشتشان گردیده از حرف و سخن و گفتگوی با کسی ناراحتی و شک‌زدگی‌ای داشته باشند و جاسوس و مفتش و خبرچین و سعایت‌چی و مانند آن‌که مردم آنها را ولدزنا و تخم حرام و ولد حیض میدانستند میانشان یافت نمیشد تا حرف و سخن و خواب و آسایش و راحت نداشته باشند و جمله (پشت‌سر او ... زن او) را جهت عقده‌داران سرلوحه تربیت داشتند که
ص: 401
هرچه را هرچه هم زشت و ناپسند شنیده رد میشدند و کسی نبود تا آن عرض را به درز مقامات و بالاتری‌ها برساند. خوش‌برخوردی و عزت و تعارف و بفرمائید و علاقه و جلب و جذب و شور و حال و خنده و تبسم و لهو و لعب و لغو و هزل و سخره و طیبه باهم از جمله امور متعارفشان بود که با آن غم دلها را گشوده آشنائی‌ها و دوستی و رفاقت را هرچه بیشتر تثبیت میکردند و پرس‌وجوی از حال هم و به رفع مشکلات یکدگر برآمدن از جمله امور متعارف که تفکیک‌پذیر نمیگردید، در عادات بومی و اعتقاد به روایت (وای بحال مسلمانی که سه روز از احوال همسایه و برادر دینی خود غافل بوده باشد) و روایت دیگر آنکه (پیغمبر اسلام را هرروز جهودی خاک و خاشاک و خاکستر بر سر میافشاند و چون روزی جسارت او مشاهده نشد حضرت به احوالپرسیش برآمد و چون بیماری او را بعرضش رسانیدند بعیادتش شتافت).
مهمان‌دوستی و مهمان‌پرستی و غریب‌نوازی را بحد مبالغه میرسانیدند، چه اولا این از خوی طبیعی و نهادی آنها بود که با شیرشان اندرون گشته با خونشان عجین شده بود، اگرچه تنها مصارف خویش را جلو مهمان میگذاشتند و ضیافت و عشق پذیرائی بیگانه و خودی از مشتهیات سیری‌ناپذیرشان که ایشان را بدان معروف و مشهور گردانیده از دیگر طوایفشان ممتاز ساخته بود، با قبول حبیب خدا بودن مهمان و اینکه چون بیاید ابواب رحمات و نعم را بر میزبان گشوده درهای بلایا را بر وی مسدود مینماید و عقیده آنکه مهمان روزی خودش را پیش پیش میفرستد و تصدیق این روایت که: در زمان نبی اکرم چون مردی از زنش به پیش حضرت شکایت میبرد از اینکه عیال من از مهمان بدش میآید و حضرت روزی سرزده بخانه آنها میرود و زن در اطراف جنابش انواع مأکول و مشروب و گل و گیاه را مشاهده مینماید و چون خارج میشوند زن مار و عقربهائی را مینگرد که برایشان آویخته‌اند و چون سبب آن حال را از مقامشان سئوال میکند حضرت میفرمایند صورت اول نعمتهائی است که مهمان با خود میآورد و حالت دوم درد
ص: 402
و رنج‌ها و بیماری‌ها و بلاهائی که مهمان از خانه میزبان با خود خارج میسازد، که در این بابت از مهمان‌دوستی تهرانی‌ها هرچه گفته شود کم آید در حدی که مثلا جلو قهوه‌خانه نشسته حتی پول چای خود را در جیب نداشتند و چون چشمشان در آنسوی خیابان بآشنائی میافتاد که با عده‌ای راه خود میروند جمله را با سماجت خوانده با اشتیاق پذیرائی نموده اگرچه با قهوه‌چی محاسبه طلب و بدهی و نقد و نسیه نداشته کیسه چپق و اسباب جیب خویش را گرو بگذارد و در چلوی‌ها و خوراکی‌فروشها بهمین حساب هرچند آنها را راهی کرده خود گروگان مانده شاگرد دکان را بخانه و اطراف جهت پول غذای آنها روانه نماید و در تعارف صرف خوراکی‌ها و غذاها هرچه بود در حد مبالغه تا آنکه اطرافیان را از آن چشانیده شریک نمایند.
غیرت و لوطی‌گری و مردانگی از دیگر صفات حمیده آنها بحساب میآمد که ناپاک‌ترین آنها در امانت و نوامیس دیگران تعصب ورزیده حتی خیال خیانت در سر نمیپرورانیدند تا آنجا که مردم زن و بچه و مال و دارائی خویش را در سفرها و وصیت‌ها بدست آنها اگرچه از جمله اراذلشان باشد سپرده آسوده‌ترین خیالات را برای خویش فراهم میساختند.
اگر معایبی مانند غدّی و کله‌شقی و یک‌دندگی داشتند آنها از علو طبع و بلندی همت و زیر بار منت نرویشان بود که سر به تمکین فلک فرود نمیآورند اگرچه از گرسنگی پا بسوی قبله دراز نمایند و در مقابل محامدشان از قبیل خیرخواهی و گشاده‌دستی و رحمین‌دلی و نجابت ذاتی و حیا و فروتنی و تواضع و انسانیت و اهل‌وعیال‌پرستی و ساده‌دلی و بردباری و قناعت و آزادگی و درویش‌صفتی و بی‌اعتنائی بمصائب و گذشت و اغماض که خون پدر و فرزند را با یک من بمیرم و تو بمیری و یک بوسه از هم صرفنظر میکردند و سخاوت طبع و مردانگی و جوانمردی و عدل و نصفت و بی‌پروائی و شجاعت و تهور در برابر ظلم و ظالم و حق‌شناسی به دل و صافی و صداقت قلب و زبان با دوست و
ص: 403
دشمن و دوری از حیله و نیرنگ و تزویر و پندار بد و خوش‌خلقی و خوش‌سیمائی تفویضی و محبت بخلق و مانند آنشان بود که کفه ترازوی محاسنش را در مقابل ناپسندی‌هایشان صد چندان مینمود و در هر صورت از عالی و دانی و کاسب و تاجر و لش و لات و نمازخوان و عرق‌خور و قداره‌بند با خصوصیتی پسندیده و فضیلتی انسانی شناخته میشدند که توجیه تمایز و وسیله حسن ختام و نام نیکشان میگردید اگرچه آن تنها یک خصیصه و یک امتیاز بوده باشد. از واقعیت و بی‌ریائی علمای دینیشان همین بس‌که با مردم میآمیختند و با جماعت حشر و نشر مینمودند و سلام میکردند و مهمانی و ضیافت میدادند و بر روی بوریا مینشستند و با نان تهی و آنچه از حلال طریق میرسید قناعت میورزیدند و آنچه بر دیگران میخواندند خود بعمل میآوردند و چون دامن از بستر جهان میکشیدند تهی‌دستانی بودند که از مال دنیا مگر عمامه و عبائی داشتند که بر روی نعششان نهاده میشد بجز غیربومیان و از اطراف گریختگانی که ساده‌دلی و خوش‌باوری طهرانیان را شناخته با حیله و ریا تحت لوای عبا و آبروی عمامه مردم را سر و کیسه کرده ماترک این و آن ربوده، موقوفات و مبرات آن و این کشیده جیب و انبان خویش می‌انباشتند.
اگر مستمندی یافت میشد عالم محل بود که برعایتش میشتافت و اگر بیوه‌زن و بی‌سرپرست بود (داش) گذر بود که تکفل و سرپرستیشان را عهده‌دار میگردید و اگر دختر دم بخت بی‌بضاعت و جوان عزب بی‌سرمایه بود اهل کوچه و بازارچه بودند که وسائل عروسی و جهاز و سرمایه‌شان را فراهم کرده بانی خیر میشدند.
بیماری در خانه‌ای یافت نمیشد که همسایگان تا خانه‌ها آنسوتر همه روزه بعیادتش نشتافته بی‌نوایان ایشان را چیزی در زیر بستر و بالین نگذارند و قرض‌مندی دیده نمیشد تا پیشتازان خیری نیافته به ادای دیونش نپردازند و محبوس و گرفتاری نه که با جمع‌آوری اعانه وسیله استخلاصش را فراهم ننمایند، مگر دولتیان و غربتیانی که جز دست‌بگیر و جیب‌کنی نداشته، از گدا
ص: 404
تا اعیان و رجال چپاولگر آن مهاجمی بودند که بر مال و آبروی هیچکس ابقاء ننموده خرجشان با تهرانی‌ها جدا و حسابشان با بومیان سوا میآمد.

شرایط عیادت و ملاقات‌

این نیز عادات و آدابی بود که مردم تهران در امور مختلف بدان پابند بوده رعایت میکردند. اگر بملاقات بیمار میرفتند حتما چیزی در خور وضع طبیعت و ناخوشی او همراه میبردند. مثلا اگر بیمار تب حصبه و مطبقه و یرقان و زردی و دردهائی امثال آن داشت که از گرمی مزاج و حرارت جگر و مانند آن حادث شده بود، بمناسبت فصل گرمک و هندوانه و خیار و لیموشیرین و لیموترش و آب‌لیمو و امثال آن میبردند و اگر مریض را ضعف و سستی و ناتوانی و ناراحتی‌های عضلانی و روحی و شبیه آن بود، سیب و گلابی و به و مرکبات (پرتقال و نارنگی و خانواده آن) فرستاده یا میبردند و هراینه اطلاعی از چگونگی مریض نداشتند علی الحساب یک یا چند شیشه شربت‌آلات از قبیل شربت بهارنارنج و شربت به‌لیمو و شربت ترنج و ریباس و شربت آلبالو همراه میکردند و اگر قوای عقلانی و توان فکری‌اش را از دست داده بود شیرینی‌جات، امثال باقلوای گردو و باقلوای پسته و پسته خام و چهار مغز (مغز گردو، مغز پسته، مغز بادام، مغز فندق) و نبات میبردند تا قاووت کرده بخورانند، و باز در بی‌اطلاعی از حال بیمار چند جوجه مرغ یا جوجه خروس، که جوجه مرغ را جهت بیماران سردمزاج و جوجه خروس را برای مرضای گرم‌مزاج میبردند و میگفتند در هر صورت هرگونه مریض را این دو بکار میآید، و هرگز در عیادت بیمار گل و گلدان و امثال آن نمیبردند، چه اولا این رسم که از اروپائیان در این مملکت رواج یافت هنوز باب نشده بود و دیگر چیزی را که بکار بدن و صحت بیمار نیاید شایسته بردن نمیدانستند. بیمارانی را هم که چندان بضاعتی نداشته میخواستند عیادت کنند علاوه بر دست پر رفتن که حتما چیزی برایش همراه میبردند هنگام
ص: 405
خداحافظی از او هم پولی بنا به اقتضای حاجت بیمار یا کرم خود زیر تشکش سر میدادند. اگرچه گل بردن و گلدان بردن را در هیچ‌جا چه در عیادت بیمار و چه در حضور در جشن‌های عقد و عروسی و مانند آن مقتضی نمیدانستند و میگفتند بجای گل و گلدانی که بهیچ درد صاحب‌خانه نخورده در چند روز از بین میرود چیزی باید برد که بدردشان بخورد، اگرچه یکدست استکان نعلبکی یا کاسه بشقاب یا جاجیم و پتو و مثل آن باشد.
قابل توضیح است که اگر این رسم طبقه پائین و متوسط مردم بود، لاکن طبقات بالاتر و متمکن مملکت نیز از آن مستثنی نبوده هرگز در چشم‌روشنی‌ها و در ملاقات‌ها و عیادت‌ها اگر چیزی میبردند، چیزی مانند گل که تنها جنبه خوش‌آیند آنی گیرنده یا صاحب منزل را داشته باشد در نظر نگرفته بلکه بدردخوری و مفید فایده بودن و در یاد ماندن آنرا ملحوظ میداشتند، از جمله تک‌پایه ، دوشاخه، سه‌شاخه، جار ، قالیچه، گلدان نقره، سرویس چینی
ص: 406
مرغی و گل سرخی ، پشتی ، پادری ، ساعت و از این قبیل، تا چه در شأن خود یا شأن گیرنده آن در نظر گرفته باشند.

مهمانی رفتن‌

هرگز نزدیک ظهر و سر ظهر و اول غروب جهت مهمانی بخانه کسی نمیرفتند و میگفتند باشد که صاحب‌خانه چیزی در منزل نداشته خجالت بکشد و یا فراهم کردنش برایش غیرمقدور بوده شرمنده بشود، اگرچه براین عقیده نیز بودند که (مهمان هرکه، در خانه هرچه) ولی با همه احوال چون خود در کار پذیرائی مهمان دقت و مبالغه بی‌حد داشتند و مهمان را حبیب خدا خوانده این روحیه را
ص: 407
شامل حال عموم میدانستند از منفعل ساختن میزبان احتراز جسته بی‌وقت و بی‌موقع یعنی سر ظهر و بعد از غروب بخانه کسی نمیرفتند.
درباره مهمانی و حرمت مهمان و پذیرائی مهمان همین مختصر بس‌که اگر کسی تنها دو اطاق در اختیار داشت یک اطاق آنرا با بهترین و عزیزترین اسباب و اشیاء خود جهت مهمان آماده مینمود و خود حتی با چند سر عیال، مانند زن و پسر و دختر در اطاق دیگر سر مینمود، اگرچه سال تا سال هم مهمان نداشته یا کسی باو نرسد و نرسیده باشد. همچنین از فرش و زیرانداز و روانداز و اسباب سفره و اسباب اطاق از پرده و زینت‌آلات و اسباب طاقچه و لحاف و تشک و مانند آن بهترین و دست‌نخورده‌ترینش اختصاص بمهمان داشت و جز در جهت پذیرائی مهمان بکار گرفته نمیشد اگر خود جهت رفع حاجت لازم شود از همسایه قرض کنند، بهمین‌گونه از خوردنی و نوشیدنی و مانند آن‌که باز بهترینش جهت مهمان مخصوص میگردید، آن هم باتعارفات پی‌درپی و اصرار و ابرام بیحد و اندازه، تا آن درجه که مهمان را متأذی میساختند. شربت را نگذاشته چای میآوردند و استکان چای را نبرده شیرینی و آجیل میآوردند و آنها را مهمان مشغول نشده بود میوه و هرچه در خانه داشتند و یا فراهم کرده بودند حاضر میساختند، همراه تعارفات یکسره از طرف میزبان و اطرافیان آن و قسم آیه‌های پشت سر هم که جان من و مرگ فلان و سر فلان از آن دوست نداشتید از این بخورید، و آن چیز فراخورتان نبود از این میل کنید، بدتر از این بر سر
ص: 408
سفره که مرتب از این غذا و آن غذا تعارف کرده جان من و مرگ خودت و بچه‌هات رودربایستی نکن گفتن، لقمه‌ای از این برنداشته از آن تعارف میکردند و از آن نخورده از این جلوش میگذاشتند، همراه شکسته‌نفسی‌های پی‌درپی که میدانم هیچکدام بدلتان نچسبید و آخرش گرسنه بلند شدید و هیچوقت غذاهای ما بپای غذاهای خانه خودتان نمیرسد، اما بالاخره از سر سفره هم نمیشود گرسنه بلند شد، این تن یا سبیل را کفن کردی رودربایستی نکن یا نکنید یک لقمه دیگر از آن یا از این بخورید و اینگونه سخنان تا شکم مهمان جا داشت آنرا وادار به انباشتن میکردند. در آخر هم این سخنان که: خدا مرگم بده آخرش چیزی نخوردید و گرسنه بلند شدید و این جملات عام که میدانم غذایمان همه خراب و بی‌مزه شده بود و دلچسبتان نشد انشاء اللّه به بزرگی خودتان میبخشید. اگرچه شاید چنان غذای مطبوعی هم هرگز مهمان نخورده چقدر دلش هم میخواست از آن تعریف بکند.

تعارفات صاحبخانه و مهمان‌

مهمان: سلام.
صاحبخانه: و علیکم السلام: بفرمائین. خوش آمدین.
مهمان: به خوشی شما.
صاحبخانه: صفا آوردین.
مهمان: صفای روی شما.
صاحبخانه: قدمتون روی چشم.
مهمان: خدا چشمتونو نیگر داره.
صاحبخانه: چه عجب!
مهمان: عجب به جمال شما.
صاحبخانه: باد اومد و بوی گل آورد.
ص: 409
مهمان: بوی شمارو آوردم، یا آوردیم.
صاحبخانه: بفرمائین، بفرمائین تو در مهمونخونه وازه. طهران قدیم ؛ ج‌4 ؛ ص409
مان: خدا این در خونه‌رو همیشه واز نیگر داره، یا: گشاده باد به دولت همیشه این درگاه، به حق اشهد و ان لا الاه الی اللّه.
صاحبخانه: بفرمائین بالا.
مهمان: همین دم نشست‌م، همینجا خوبه، بالا پائین نداره.
صاحبخانه: نه، نه! نمیشه، چرا خجالتمون میدین.
مهمان: خجالت مال دشمنتون باشه.
صاحبخانه: بفرمائین دهنتونو تازه کنین.
مهمان: قربون دستتون چرا زحمت کشیدین.
صاحبخانه: قابلی نداره بفرمائین.
مهمان: صاحبش قابله.
صاحبخانه: چرا چیزی نمیخورین، بفرمائین!
مهمان: صرف شد، بفرمائین خودتونم بشینین.
صاحبخانه: در خدمتم، یه چیزی بذارین دهنتون.
مهمان: همه‌چی صرف شد خدا زیاد کنه.
صاحبخانه: ای بابا چرا چیزی نمیخورین! مگه روزه گرفتین.
مهمان: شما خودتون بفرمائین همه‌چی میخوریم.
صاحبخانه: خب حالتون چطوره؟
مهمان: الحمد لللا.
صاحبخانه: حالتون خوبه؟
مهمان: ای! بد نیسسیم.
صاحبخانه: دماغتون چاقه، خوبین، خوشین.
مهمان: به خوشی شما. عیبی ندارم، یا نداریم.
ص: 410
صاحبخانه: بروبچه‌ها چطورن؟
مهمان: دسس شمارو میبوسن.
صاحبخانه: روی ماهشونو میبوسم.
صاحبخانه: متعلقون همه خوبن.
مهمان: همه خوبن، سلام میرسونن.
صاحبخانه: بزرگیشونو میرسونن، خب چه عجب ازین‌ورا تشریف آوردین! راه گم کردین!
مهمان: اختیار دارین، ما که همیشه زحمت میدیم، این شمائین که سایه‌تون سنگینه باید دعوتتون کنن.
صاحبخانه: ما که سرمونو میزنن، پامونو میزنن اونجائیم، این شمائین که مث ستاره سهیل میمونین، سالی یه دفه پیداتون میشه؛ خب دیگه تعریف کنین، کار و بارا چطوره.
مهمان: ای! بدی نیس، نون بخور نمیری میرسه میخوریم دعا بجون شما میکنیم.
صاحبخانه: خدا جونتونو نیگر داره؛ خب! آقا پسرا! خانوم دخترا، عروسا، دومادا، نور چشمی‌ها، نوه‌ها چطورن؟
مهمان: همگی خوبن، دعا میکنن.
صاحبخانه: شکر خدا، خب تازه چه‌خبر؟
مهمان: خبر سلامتی.
و الی آخر به همین شیوه و همین کلمات تا انتهای مجلس که هر تعارف صاحبخانه را باید جوابی مناسب مهمان بدهد و هر حرف مهمان را باید پاسخی مناسب صاحبخانه بیاورد، تا خوردنی‌ها خورده شده، شام یا ناهار برگزار گردیده موقع خداحافظی برسد.
در اینجاست که باز صاحبخانه شروع به تعارفات خداحافظی نموده میگفت:
ص: 411
آخه این‌که نشد اومدن.
مهمان: نه دیگه، زحمتو کم میکنیم.
صاحبخانه: خدا مرگم بده آخه کجا باین زودی! مگه عقب آتیش اومده بودین ؟!
مهمان: اختیار دارین، یعنی ازین بیشتر زحمت بدیم.
صاحبخانه: چه زحمتی، خیلی‌ام راحت بود. حالا میموندین شب یا صبح میرفتین.
مهمان: نه‌دیگه خیلی زحمت دادیم، ایشاللا دفه‌ی دیگه.
صاحبخانه: خلاصه من که هیچ دلم نمییاد بذارم برین.
مهمان: خدا دلتونو شاد کنه، ایندفه که اومدم، یا اومدیم زیادتر زحمت میدیم.
صاحبخانه: در هر صورت منزل خودتونه.
مهمان: خدا صاحبشو زنده بذاره.
صاحبخانه: خدا شمارو زنده بذاره و بچه‌ها و کوچیکتراتونو چراغ دلتون کنه؛ چی بگم من یا ما که سیر نمیشیم اما هر طور دلتون میخواد.
ص: 412
مهمان: وخت بسیاره بازم خدمت میرسم، یا میرسیم، حالا نوبت شماس، بفرمائین کی تشریف مییارین؟
صاحبخانه: مگه میخوائیم لقمه پس بگیریم!
مهمان: این چه حرفیه، میخوائیم زیارتتون کنیم.
صاحبخانه: چشم خدمت میرسیم.
مهمان: نه!! اینکه تعارفه وختشو معلوم کنین بدونیم.
صاحبخانه: گفتم که خدمت میرسیم، حالا دیر نمیشه، تازه خدمتتون بودیم.
مهمان: این نشد تا نگین پا بیرون نمیذاریم.
صاحبخانه: چه بهتر، ما از خدای دو جهون میخوائیم شما تشریف نبرین.
مهمان: جون خانوم کوچولو، یا آقا کوچولو، یا فلان و فلان «هرکه عزیزتر بود» وختشو بگین کی منتظرتون باشیم، نترسین ما مث شما براتون شیلون نمیکشیم.
صاحبخانه: دیگه چوب‌کاری‌مون نکنین، ما که کاری نکردیم.
مهمان: دیگه میخواسسین چیکار بکنین. (در حالی‌که پا به پای هم تا دم در میآمدند.)
صاحبخانه میگفت: اما این خیلی بد شد باین زودی رفتین.
مهمان: نه! خیلی هم خوب بود و خوش گذشت.
صاحبخانه: خونه خودتون بود.
مهمان: خونه امیدمونه؛ خب! خداحافظ.
صاحبخانه: راس‌راسی تشریف میبرین!
مهمان: آره دیگه مرخص میشیم، شمام بفرمائین تو بده رو پا وایسادین.
صاحبخانه: خوش‌آمدین؛ به سلامت، قدم به چشم، بازم ازین کارا بکنین.
همچنانکه تا وسط کوچه و جلوتر مهمان یا مهمانان را بدرقه کرده یا میکردند و از اینگونه تعارفات ردوبدل میشد، کلمات آخرین که صاحبخانه
ص: 413
میگفت سلام برسونین و مهمان جواب میاد: سلامتی، یا خانومی آقائی‌تونو میرسونیم و (خدا نیگردار)، خداحافظ گفتن‌های مکرر مهمان از هم جدا شده مهمانان رفته میزبانان بازمیگشتند. البته این صورت خداحافظی مردها با یکدیگر و صاحبخانه با مهمانان تازه با هم آشنا شده بود که به همینجا ختم میگردید، وگرنه در خداحافظی‌های زنان با قوم و خویش‌ها و خاله خانم باجی‌های پرسابقه آخر خداحافظی تازه اول گفتگوهای فراموش شده و بگو، بشنوها میبود و چه‌بسا که در بعضی اوقات طول مدت سخنان بعد از خداحافظی که تازه مثلا با این جمله از جانب یکی از طرفین که (راسسی یادم رفت بگم) و از این قبیل آغاز میگردید خیلی زیادتر از طول خود مهمانی میشد که دو زن یا چند زن با بر سر پا نگاهداشتن شوهر و بچه‌ها یا دیگران (دل داده قلوه گرفته) بی‌خیال و بی‌توجه بسایرین مشغول بحرف میشدند، تا یکی از افراد طرفین بصدا درآمده سخن آنها را قیچی بکند، و دوباره اول خداحافظی میشد که همان سخنان، کمتر و زیادتر از اول شروع شده بآخر میرسید.

صورت گفتگو در مهمانی‌ها

معمولا جلسات مهمانی از سه شق خالی نبود که یا جلسات تمام‌مردانه از دوستان و آشنایان و همکاران و مانند آن بود و یا تمام‌زنانه از همسایگان و قوم و
ص: 414
خویش‌های مختلف که مرد در آن راه نمییافت و اگر با مردها هم آمده بودند مردهایشان باید در اطاقی دیگر با مردها بسر ببرند، یا مهمانی‌های خانوادگی از پدر و پسر و مادر و داماد و عروس و عمه و دائی و خاله و عمو و مانند آن‌که مخلوط میشدند.
در گردهم‌آئی‌های مردانه کلا یا سخن از کسب‌وکار و دادوستد و رواجی کسادی و طلب و بدهی‌ها و کلاه‌گذاری کلاه‌برداری‌ها و خوشی گرفتاری‌ها احیانا بعضی امور مختلف، بنا بتناسب مجلس مذهبی و غیرمذهبی و عرق‌خوری خانم‌بازی، بچه‌بازی و ورزش و زورخانه و قماربازی و عشق‌بازی‌های گونه‌گون از خربازی و یابوبازی و پرنده‌بازی از کرک و طوطی و سهره و قناری و خروس جنگی، یا ذکر شیرین‌کاری‌ها یا خودستائی‌های هریک از جمع مجلسیان در امور مربوط به خویش از دعوا و بزن‌بزن و در لابلای سخنان و در گرم شدن مجلس دست انداختن این و آن یا یکی از حاضران و خندیدن و شوخی و لودگی و مسخرگی؛ سوای مجالس انس فضلا و دانشمندان و اهل خرقه و تصوف و مجالس شعرا و متشاعران که صورت تأدیبی و ادبی و فلسفی و دادوستد دانشی داشته گفتگوها بر پایه امور مختلف علمی و ادبی و فلسفی و عرفانی و مانند آن قرار میگرفت.
اما صحبت زنان خارج از همه این امور بود که کلا، در اطراف شوهر و شوهرداری و دختر بشوهر دادن، پسر زن دادن و عروس و داماد و هوو، هووکشی و سفیدبختی سیاه‌بختی و حمام توآبی و بغل‌خوابی و گله شکایت یا تعریف و تمجید شوهر و بدگوئی از عروس و داماد و پسر و دختر و دوست و دشمن دور میزد و (از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است) گفتگو درباره رخت و لباس، از چادر و چاقچور و روبند و یل و پیراهن و تنبان و شلیته و
ص: 415
پارچه و دوخت‌ودوز آنها و زیورآلات از النگو و گوشواره و سینه‌ریز و مریمی و دستبند و بازوبند و انگشتر و خلخال و بزک‌دوزک خود و سایرین و فخر و افاده‌فروشی و سبک و بی‌مقدار نمودن این و آن و غیبت و بدگوئی دوست و آشنا تا مجلس تمام بشود، و در این مجالس هم بود که از همان ساعت جدا شدن مجتمعان و بخانه برگشتن‌هایشان بگومگو با شوهرها و دختر و پسرها و عروس و دامادها شروع شده، زن‌ها از شوهران از نوع رخت و
ص: 416
لباس فلان زن در مجلس دیده و زر و زیورهای وی را مطالبه کرده سر دادوقال و حرف و نزاع را باز میکردند و عروس‌ها و دامادها آماج تیرهای سخنان مادرشوهر، خواهرشوهر قرار گرفته سرکوفت سرزنش‌های سفیدبخت‌های مجلس و خوش‌گشته‌های جمع که از عروس و دامادهای خود تعریف کرده بودند قرار میگرفتند، و همچنین در خاتمه همین مجلس‌ها هم بود که گاهی با حرف و سخن و خوب‌گوئی بدگوئی از کسی آن شخص از هوو و عروس و دختر و زن و منسوب هرکه بود اگر دیو بود فرشته و ملائکه شده، اگر ملک و فرشته بود بگونه‌ی دیو دو سر درآمده بدترین عیب و ننگ و نامه‌ها بآن نسبت داده شده بصورت بدترین و زشت‌ترین و بدنام‌ترین افراد درمیآمد.
سوم مهمانی‌های فامیلی بود که زن و مرد و پیر و جوان و بچه و بزرگ درهم لولیده قال و مقال راه میانداختند، شامل فقط خوردن و سر بچه‌ها داد زدن و شیرخواره‌ها را تروخشک کردن آنها و اینکه صاحب‌خانه به پخت‌وپز و بیارو ببر پرداخته و واردان نوش جان نموده دردسر بدهند، بدون هیچ منظور و مناسبت و بی‌آنکه هیچگونه بحث و فحص و امثال آن صورت گرفته فایده‌ای از آن ملحوظ بشود و از چند روز جلوتر صاحبخانه بفکر تهیه تدارک آن بوده تا چند روز بعد ریخته واریخته‌ها و کثافت‌کاری‌ها آنها را شست‌وشوی و جمع‌وجور و جبران بکند. در هر حالت همه مهمانی‌ها کلا شامل خوروخواب و ریخت‌وریز و سخنان بی‌پایه و اساس و برنامه و بدون آنکه چیزی دستگیر طرفین بشود.
عیبناکتر از همه آنکه هرگز در اینگونه جلسات و مهمانی‌ها سخنی از علم و دانش و کتاب و عقل و نقل و مثل آن بمیان نمیآمد!

اوقات به عیادت و به مهمانی رفتن‌

چون میخواستند بعیادت بیمار روند قبل از ظهرها بهترین اوقات آن بود چه آفتاب رو به بلندی میرفت و میگفتند بیمار زودتر بلند میشود، و بعد از آن‌دو، سه ساعت
ص: 417
بعدازظهر تا نزدیک غروب که آفتاب هنوز بوده باشد، و بدترین آن غروب و بعد از آن‌که میگفتند ناخوشی بیمار سنگین میشود، و از آن بدتر شب شنبه و شب چهارشنبه که از بدترین میآمد. افراد بدقدم و بدنفوس که به شومی قدم و بدی نفوس معلوم شده بودند نیز از افرادی بودند که از طرف صاحب مریض ممنوع الملاقات میشدند، چه در سنگینی پا ناخوش رو به بدی رفته، یا پس افتاده بیماریش سنگین میگردید و در بدی نفوس همان سخن زشت شامل حال بیمار میگردید.
برای مهمانی صبح اول وقت نمیرفتند چه میگفتند هنوز صاحبخانه به جمع‌و جور خانه خود نپرداخته زندگیش ریخته‌واریخته است خجالت میکشد. چنانچه در اول همین بحث هم گذشت سر ظهر و اول شب هم نمیرفتند و میگفتند بلکه غذای مرتبی نداشته باشند، یا بقدر خودشان تهیه دیده باشند، یا مقدورشان نباشد فراهم کنند و شرمنده بشوند. شب شنبه نمیرفتند و میگفتند بلکه روز آن یعنی
ص: 418
جمعه را از خانه خارج بوده‌اند و چیزی فراهم نکرده باشند. شب سه‌شنبه نمیرفتند و میگفتند مهمانی شب سه‌شنبه خلق‌تنگی میآورد. بخانه پائین‌تر از خودشان نمیرفتند و میگفتند چون سفره‌ای مانند سفره آنها نمیتوانند فراهم کنند منفعل میشوند، بلکه اینگونه افراد را بخانه‌های خود دعوت کرده و برای ملاقات یا دیدوبازدید فقط بین ظهر و شب نک‌پائی بصرف چای و قلیانی رفته احوالی پرسیده برمیگشتند. شب سال تحویل نمیرفتند و میگفتند اولا هرکسی باید در این شب در خانمان خود باشد تا سر سال دیگر بر سر خانمان باشد و ضمنا میگفتند بلکه کسی خوشش نیاید پاقدم کسی در تحویل سال بآنها وارد شود و باشد که قدم سبک و مبارک و دور از نحوست نداشته باشد. همچنین اول وقت روز اول سال نمیرفتند و میگفتند اگر تا آخر سال برای صاحبخانه گرفتاری و پریشانی و دردسری رو کند از پاقدم نحس او بدانند. شب اول ماه شعبان، یعنی شب آخر رمضان نمیرفتند و میگفتند فطریه مهمان بگردن صاحبخانه میافتد. به مهمانی ناشناس نمیرفتند و میگفتند لقمه کسی را که باو لقمه‌ای نخورانده نباید رفت. به طفیلی یعنی بهمراه کسی بجائی نمیرفتند و میگفتند ناخوانده
ص: 419
بمهمانی خدا هم نباید رفت.
به مهمانی لئیم نمیرفتند، بر این عقیده که گلوگیر میشوند، یعنی ناخوش میشوند، بر این توضیح که کسی که نتواند ببیند کسی لقمه‌اش را بخورد و لقمه آدم را بشمرد آن غذا از گلویش پائین نمیرود و هضم نمیشود و بیک طوری از گلویش بیرون میآید. و در عوض بمهمانی سخی برغبت میرفتند و میگفتند
ص: 420
لقمه سخی سلامت میآورد. اگرچه بعضی‌ها هم، اگرچه شده بود به زور یا رو چیزی از خسیس میخوردند و میگفتند میخورم که ناخوش نشوم، یا مال فلانی ست؟ بخور که ناخوش نمیشوی، شاید فلسفه این دسته هم آن بوده که چیزی که بزحمت بدست آید لذت میدهد و چیزی که لذت‌بخش باشد گوارا میشود، و آنچه بگوارائی صرف شود سلامت میآورد. به مهمانی حسابگر یعنی کسی که دادن هرچیزش بهرکسی جهت منفعتی باشد و میگفتند لقمه (چهل و شش شاهی) است و یکی بگیری ده و بلکه صد برابر باید پس بدهی، نمی‌رفتند. به مهمانی روستائی نمیرفتند و میگفتند دهاتی بهی بدهد دهی مطالبه میکند، یا خود را طلبکار حساب میکند، و همچنین از روستائی تحفه قبول نمیکردند و میگفتند دهاتی اگر یک تخم‌مرغ بدهد ده مرغ طلبکار میشود.
مهمانی‌های دیگری هم بود که بمناسبت صورت میگرفت. از جمله مهمانی شب شش «شب پنجمین روز ولادت نوزاد» که اسم طفل را هم در همان شب میگذاشتند. روز ده زائو «روز حمام زایمان» که فقط خاص زنها بود و مردها را در آن دخیل نمیساختند. ختنه‌سوران، که بچه را (سنّت) میکردند. مهمانی آشتی‌کنان که یا در خانه واسطه آشتی یا در خانه طرفین دعوا برقرار میشد.
مهمانی حنابندان. مهمانی عقد. مهمانی عروسی. مهمانی مادرزن سلام
ص: 421
که از طرف مادرزن فراهم میشد. مهمانی (پاگشا) که به دو صورت انجام میگرفت، یکی از طرف عروس که روز بعد از پاتختی از قند و شکر و چای و مانند آنی که همراه جهاز آورده بود کسان داماد امثال پدر و مادر و خاله و عمه و نزدیکان درجه یک و دوی او را باطاق خود دعوت مینمود، و دوم مهمانی (پاحنجله) آن‌که کسان داماد سری‌سری عروس و داماد را بخانه‌های خود دعوت میکردند که در این مهمانی دیگر افراد فامیل عروس هم دعوت میشدند، و از همین مهمانی هم بود که پای عروس بخانه کسان داماد باز میشد، یعنی باو جواز رفت‌وآمد بخانه‌های خود میدادند.
مهمانی عقیقه. مهمانی خداحافظی مسافر (تودیع) که سه شب بحرکت او
ص: 422
مانده داده میشد و در این مهمانی بود که مسافر خویشان و دوستان را دعوت کرده آنها را به شام ضیافت نموده از ایشان طلب حلالیت (حلیّت) مینمود. این همان مهمانی هم بود که ضیافت شونده را وادار مینمود که هنگام حرکت مسافر چیزی از پول و خوردنی به او (اقور) راهی بدهد و مسافر مجبور به اینکه برای آنان سوغات بیاورد.
- مهمانی آش پشت پای مسافر که خانواده‌اش باید فامیل را به ناهار آش دعوت نموده جای خالی مسافر را پر بکنند و ادای این کلمات متداول میان واردین و میزبان که مهمانان هنگام ورود بگویند (جای مسافرتان خالی نباشد) و صاحبخانه جواب بدهد (سلامت باشید) و اگر مسافر به سفر زیارت رفته بود بگوید (ایشاللا خدا شمارم قسمت بکند).
ص: 423
- مهمانی از سفر برگشتن مسافر که شب روز سوم سفری تهیه شام دیده فامیل و دوست و آشنا را دعوت مینمود و مناسبتش تجدید دیدار بود «اگرچه در این سه روز تجدید دیدار هم بعمل آمده بود» و در این مهمانی هم بود که روز آن چشم‌روشنی‌ها از طرف واردان از هرچه که لایق سفری میدانستند فرستاده شده شبش برای شام میآمدند و از فردای آن شب هم سر و سوغاتی‌های هرکس که در ظروفشان، از قبیل طبق و بغچه و مانند آن فرستاده شده بود نهاده شده ارسال میداشتند. این سه مهمانی سنگین و محترمانه و بدون بزن‌وبکوب بود و مطرب در آن دعوت نشده دخیل نمیگردید. حرف مهمانان هم در این مهمانی و در ورود بخانه سفری به اهل خانه این بود که (چشم شما روشن) و اهل خانه جواب میدادند (چشم و دلتان روشن، ایشاللا پلو کربلا رفتن، مشهد رفتن، مکه رفتن خودتونو بخوریم). این تعارفات در هر مهمانی ردوبدل میشد که در شب شش، یا شب اسم گذاران، واردان که چشم‌روشنی هم به مناسبت دختر و پسر بودن نوزاد، از گوشواره و تو سینه‌ای اللاه و یا (وان یکاد) و (آیة الکرسی) طلا میبردند همین (چشم شما روشن) را ذکر کرده (چشم دلتان روشن) جواب میگرفتند و یا میگفتند: (ایشاللا شب شش بچه خودت، یا بچه دخترات، پسرات) و در چشم شما روشن گفتن به خانواده عروس یا داماد هم جواب این بود که (دلتان روشن، ایشاللا عروس دومادی دختر، پسرای خودتون).
- مهمانی ولیمه خانه که برای صاحبخانه چشم‌روشنی برده به شام یا ناهار ضیافت میشدند و این چشم‌روشنی‌هائی بود که عوض نداشت و عوضش همان پذیرائی‌ای بود که از ایشان بعمل میآمد. معمولا چشم‌روشنی خانه خریده هم از دیگر چشم‌روشنی‌ها سنگین‌تر میآمد، چه میگفتند تازه خانه خریده سرمایه‌اش
ص: 424
را از دست داده، ضمنا کم‌وکسر خانه‌اش زیاد میباشد، و چیزهائی هم که فرستاده میشد الزاما از اشیاء رافع حاجت تازه خانه از فرش و اسباب طاقچه و اسباب آشپزخانه، اسباب چای بود و چیزهای زینتی بدردنخور کمتر فرستاده میشد.
در ورود باین مهمانی هم ورد زبان واردین همه‌اش مبارک‌باد بود تا بیرون بروند، اگرچه لفظ مبارکباد در بیشتر موارد، از جمله زایمان و اسم‌گذاران و ختنه‌سوران و رخت و جواهر عروس داماد خریدن و مثل آن و هرچیز دیگر مرتبا به زبان میآمد.

خرج دادن‌

لفظ خرج دادن جهت مهمانی‌های برگزاری مراسم یادبود اموات و امور مربوط بمذهب و طریقت و مانند آن بکار میرفت، مانند روز دفن میت که آبگوشت لپه تهیه میشد، چه در آن وقت که متوفی تازه یا نابهنگام مرده بود وقت تهیه و پذیرائی زیادتر نبود که از سر خاک برگشتگان را ناهار میدادند. دیگر خرج شب سوم میت که برایش از پلو و چلو و آبگوشت و بنا به وسع و توان مالی صاحب مردگان داده میشد، و شب هفت که تدارک شام برای از سر خاک برگشتگان داده میشد، و بعضی که از روز دفن تا هفت و چهله را برای شادی روح میت یا میته شام یا شام و ناهار میدادند.
دیگر خرج خانقاهیان و دراویش بود که در ایام مخصوص مانند شب عید غدیر و روز آن و شب‌های ذکر و سماع از طرف مریدان بانی پیدا کرده داده میشد، و دیگر خرج جمعیت قاریان و قرائت قرآن که بمناسبت دعوتشان به خانه‌های خود داده میشد.
دیگر خرج دسته‌های سینه‌زن و زنجیرزن و عزاداران حسینی که در ایام دهه عاشورا و بسا که از روز اول محرم تا آخر ماه صفر ناهار یا شام یا هردو در
ص: 425
حسینیه‌ها داده میشد، و این مخارج یا توسط بانیان خاص یا با (دوران زدن) و دریافت از اهل خیر تأمین میگردید.
دیگر خرج هیئت‌های ذکر مصیبت (آل عبا) که دور زده هرهفته در خانه یکی از اهل هیئت، طبق نوبت یا درخواست فردی، یا قرعه میافتاد. اما این خرج‌ها و دعوت این هیئت‌ها اکثرا نه بخاطر تحکیم مبانی دین و ذکر مصیبت یا تعلیم و درس قرآن و مانند آن داده شده انجام میگرفت، بلکه بخاطر خودنمائی و سر زبان انداختن و شناساندن خود و جلب اعتبار و نشان دادن خانه زندگی و فرش و اطاق و طالار و اسباب خانه و تجملات و مانند آن بود که به رخ همگنان کشیده خود و جاه و جلال خویش را بنمایانند.
این خرج‌ها گاهی شامل صبحانه هم از چای شیرین و نان روغنی و پنیر و شیر و خرما میگردید که هیئتیان جهت نماز صبح و خواندن دعای (کمیل و صباح) و خواندن دعای (توسل) جمع میشدند، یا احیادارانی که شب را در خانه‌ای بصبح رسانیده تتمه اعمال شب را انجام میدادند.
دیگر خرج دعای (سمات) که در شب شنبه پس از برگزاری دعای سمات و روضه و زدن سینه داده میشد، و دیگر خرج (قرائت حمد) که جهت شفای مریض میدادند، به این ترتیب که باید از هفتاد مؤمن یا مستحق دعوت شده، پس از خواندن هریک هفتاد حمد با نیت شفای (بیمار منظور) بسر سفره بروند. و همچنین خرج سفره‌های نذری متعدد از سفره حضرت عباس و سفره زین العابدین و (سفره حضرت زینب) و (سفره حضرت رقیه) و سفره (بی‌بی حور، بی‌بی نور) و سفره (پیر خارکن) و امثال آن از طرف زنان که با ادای نذرها
ص: 426
داده میشد، و در این سفره‌ها هم بود که انواع تجملات و خودنمائی‌ها بکار رفته هرکس میخواست سفره خود را تجملی‌تر، پرآب‌ورنگ‌تر و حسادت‌آمیزتر ترتیب بدهد، تا آنجا که اواخر کار این سفره زیادتر به ارائه موزه‌ها و جواهرفروشی‌ها و مد فروشی‌ها میمانست تا به سفره نذور و حاجات. و همراه آن سورچرانهایی که به عناوین مختلف خود را به اینگونه مجالس می‌انداختند، افرادی از زن و مرد با کسوت تقدس که با استفاده از عقیده‌ی مردم به خیر و برکت قدومشان، با دعوت و بی‌دعوت به مجالس مذکور راه یافته که هنگام صرف غذا در صدر مجلس و سفره قرار میگرفتند، هرچند از حیث علم و تقوا و سواد پائین‌تر از بی‌اطلاع‌ترین فرد اجتماع حاضر در مجلس میبودند، همراه ولعی در خوردن مأکولات، تا آن حد که کم جثه‌ترینشان به اندازه پرخورترین افراد صرف غذا مینمود. خوردن این گروه نوع خاص به خود را داشت و تا گوشت و مرغ و حلویات و مقویات بود دست به برنج و نان و مانند آن نمیبردند و تا شربت‌آلات و میوه‌جات امثال انگور و خربزه وجود داشت لب به آب و دوغ و مایعات بی‌مقدار نمی‌آلودند.
در عریان کردن مرغ و جوجه از گوشت تا آن حد مهارت داشتند که با یک فشردن چنگ بر سینه مرغ تمامی آنرا از گوشت‌های بدردخور تهی میساختند و با دست بردن به بشقاب خورش تنها چیزی که بدستشان میآمد گوشتهای درون آن بود و در خلال آن‌که چشمشان پیوسته به سرتاسر سفره میچرخید تا هرآینه چیزی وافی‌تر در آن یافت شود آنرا باختیار آورند، که گاهی این یورش چنان انجام میگرفت که تا تمام قد بداخل سفره سرازیر میشدند. غذا را با دست میخوردند و هنگام شروع بغذا آستین را تا مرفق بالا میزدند و در خوردن برایشان مطرح نبود تا به چه صورت شروع کرده به چه حالت خاتمه بدهند، بلکه همه چیز را از چلوخورش و پلوگوشت و مرغ و کباب و ترحلوا و بورانی و ماست و لبو و لرزانک را یکجا در بشقاب روی هم ریخته صرف میکردند، از ترس آنکه مبادا از یکی از آنها محروم بشوند، و در ضمن نیز که ناخنک به دوری
ص: 427
بشقاب‌های خورش و گوشت و مأکولات نزدیک دوروبری‌های خود میزدند، یعنی هرگز صبر نمیکردند، تا بشقابشان تمام شده دومرتبه بکشند، بلکه سر بشقاب را پیوسته از خوردنی پر میداشتند و تا هنگام سیر شدن هم تا چیزی از ظرف خود بجا نگذارند میگفتند ته بشقاب را خوردن و پاک کردن صواب دارد و تا آخر دانه برنج و به چشم آیندترین ذره گوشت و چربی آنرا با انگشت پاک کرده انگشتان را نیز میلیسیدند. کمر از سفره بلند کردن و راست نشستن و آروغ بلند زدن نیز جزء اعمال صواب سفره بود! که باید انجام بدهند و خوردن خربزه و انگور پشت سر آن جزء واجبات طعام که انگور معده را نرم مینمود و خربزه بدن را فربه میساخت، در این روایت مجعول که میگفتند هر وقت رسول خدا خربزه میل میکردند به پشت دست خود مینگریستند تا فربه شدن آنرا مشاهده بکنند!
صرف چای شیرین بعد از غذا و طلبیدن قلیان از تشخصات آنها بود و خوردن شیرینی بعد از چای و قلیان امثال باقلوا و قطاب و لوزینه و راحتی، یا زولبیا بامیه در فصل خود مکمل آن میآمد. لاکن از آنسو هرگز لب به تخمه و آجیل نمیزدند، اگرچه جهت جشن عمرکشان به مجلس آمده بودند، خاصه قبل از غذا که سد راه طعام میگردید و در عوض طلب (خشکه) آن، همراه شیرینی و میوه میکردند که در دستمال ریخته هنگام رفتن با عذرخواهی به دستشان بدهند، و درباره دیگر مأکولات صرف شده صاحبخانه را با صراحت یا ایما و اشاره حالی کنند که سهم خانواده آنها را نیز فراموش ننموده، یا قابلمه کرده به دست خودشان داده یا توسط کسی همراهشان بکنند. البته بردن خود آنها مربوط به افراد بی‌نام و نشان‌هایشان بود.
چنانچه پذیرائی یک تن از این افراد برای صاحب مجلس برابر بود با صد مهمان‌جا سنگین و اطعام دهها مستمند، چه این موجب اعتبار و آبرویشان گردیده در مجالس نامشان را به خیرخواهی و اهل مبرّات و نیکی افعال یاد میکردند، در حالیکه از دیگر مهمانان و فقرا هرگز این فایده مترتب نمیگردید، و
ص: 428
اگر هم چیزی از آن بدرد آخرتشان میخورد آخرت خیلی دور بود! آنها عجالتا شأن و شرف و عزت آبروی دنیا را میخواستند و بسا که دیگر مهمانان را هم بخاطر نشان دادن همین افراد که مجلسشان را افتخار داده بود دعوت میکردند.
در هر صورت هرجا آش بود، اینان فراش آن بودند و محلی از سورچرانی و ضیافت و پذیرائی یافت نمیشد که یکی یا چند تن از این طایفه حضور نداشته باشند.
در حرص به طعام و ولع خوردن آنها ایرادی هم نمیتوانست وارد باشد، چه اکثریت این گروه را طبقات بی‌بضاعت و درمانده جامعه تشکیل میدادند، که غالب از قراء و قصبات و روستاهای دور افتاده مملکت به شهرها رو آورده تلافی مافات میکردند. بچه دهاتی‌های محرومیت کشیده‌ای که یا از برداشت ذهنی خود در مرغوبیت کسوت و شعائر مذهبی یا از راهنمائی رنود و خیراندیشان استفاده کرده روستاگری را رها نموده و با از بر کردن مختصر شعر و حرف و حدیثی وارد اجتماع شده جبران ندیده، نخورده‌ها مینمودند، چه در هنگام مکتب بسا که طعامشان از نان تهی، یا با قاتق پنیر و سبزی‌ای تجاوز نمینمود.

سورچران‌ها

سورچران‌ها و به زبانی مفت‌خورها چند گروه بودند که اول آنها را گروه سابق الذکر تشکیل می‌دادند. و پس از آنها شال سبزها و شال سیاه به کمرها که خود را منتسب به سادات میخواندند. دیگر شال و فینه به سرها اعم از اینکه سید بوده یا نبوده، چه این گروه را طبقه مداح تشکیل میدادند. دیگر عرقچین به سرهای عبا به کول که هم جزء گروه مداح‌ها بحساب آمده، هم جزء نوحه‌خوانها محسوب میشدند. در پی ایشان طبقه (مرده‌خور) ها شامل قاری و
ص: 429
تابوت‌کش و (رحل و قرآنی) و (اللاه خدا کریمی) و (چارپایه‌کش) و (کفش‌جفت‌کن) و قهوه‌چی و خدمه‌اش که خدمت مجالس ختم و هیئت‌های سینه‌زنی و مانند آن میکردند و (گلاب و قهوه‌ریز) و (الفاتحه‌گو). و در آخر آنچه شمول امور مرده از فرش‌انداز و (ظرفی) و
ص: 430
(طبق‌کش) و (قاب و قدحی) و (طاقشال‌انداز) و (مجلس‌آرا) و (سیاهی‌کوب) و (چراغچی) و (آبی) و (آبدستی) و (سفره‌انداز) و
ص: 431
(ختم‌برچین) و (دم‌دستی- سرپائی) و (آشپز) و مانند آن گردیده،
ص: 432
عمامه‌بسرها و فینه‌ای‌ها و عرقچین، عبائی‌ها و شال سبزدار هم داخل آن میشدند، چه هیچ مرده و مجلس ختمی نمیشد دایر شده این جماعات در آن دخالت نداشته باشند.

مرده‌خورها

اگرچه افراد ذکر شده اکثر از طبقه مرده‌خور بحساب میآمدند، ولی مرده‌خورهای واقعی حرفه‌ای آنها بودند که کلا امرشان از این طریق میگذشت و برای کار خود حساب و کتاب و دفتر و یادداشت داشتند؛ باین صورت که چون کسی در جائی درمیگذشت فورا تاریخ آنرا در محفظه سینه نگاه داشته یا در دفتری یادداشت میکردند. پس وقتی که یکی در دوشنبه فلان روز مرده بود فلان روز سوم و فلان روز شب هفت و فلان شب شب چلّه و فلان شب شب سالش میشد که بدون اشتباه و دردسر و از این و آن پرسیدن واقف شده سر سفره‌اش حاضر شده بردنی‌هایش را هم همراه میبردند، و باین طریق از آنجا که در هر محل لااقل در هر روز یکی فوت مینمود، اینان همه روز و هفته و ماه و سال را خوان یغمائی داشتند که از آن متمتع میشدند و روزهای دو، سه مجلسه را هم مازاد آنرا بفروش میرساندند. قاریان و مداحان و نوحه‌خوان‌ها هم دسته دوم این گروه را تشکیل میدادند که حساب مردگان را بهمین طریق نگاه میداشتند. باید توجه داشت که جلوگیری این جماعت در ورود باین مجالس غیر ممکن میآمد، چه اگر اندک جلوگیری و سختگیری‌ای در خواسته‌هایشان بعمل میآمد با بی‌آبروئی همه مجلس را بر هم زده مرده و صاحب مرده را صورت لکّه حیض میکردند.
نذری‌های گوشت گوسفند قربانی عید قربان‌های حاجی‌های قربانی بکن و حلوا، شله‌زردهای سالانه همه ساله بده‌ها و مانند آن نیز در محفوظات و دفاترشان بود که از دستشان درنرفته باشد، و به همچنین آنچه را که از هرجا میتوانستند نقدی و جنسی و شکمی بدست آورند.
ص: 433

و امّا برگزاری مجلس ختم‌

هرگز در مجالس ختم جز طهارت و تقوا و زهد و ورع و پاکی دست و چشم و دامن متوفی بمیان نمیآمد، اگرچه در گذشته از پلیدترین افراد و فاسق‌ترین آحاد اجتماع شناخته شده بود و کافی بود صاحب مرده مبلغی زیادتر از اجرت پرداخت کند، تا چنان مرده‌ای بر روی منبر شسته تحویل بدهد که صاحب مردگان خود بپاکیزگی مرده‌شان شک بکنند و در این جهت که گهگاه چه شیرین کاری‌ها و مسخرگی‌ها هم که پیش میآمد، مثلا از سبب ناآشنائی روضه‌خوان با مرده که هرگز کسی متوفی را در مسجد و پای منبر و مانند آن ندیده بود میگفت: خدایش بیامرزد که این مرحوم همیشه در صف مقدم نمازهای مسجد قرار میگرفت و دائم الخمری را که غالب شبها آشنایان و رهگذران از میخانه بر دوشش کشیده بخانه رسانیده، یا از میان گل‌ولای نهرها و جوی‌های معابر بیرونش آورده بکناریش انداخته بودند میگفت: کسی که هرگز نماز شبش ترک نشده نماز عشا را بنماز صبح میرسانید، و خبیث کنس ناخن خشکی را که از لئامت و بخل آب از دستش نمیچکید بگوید: دستگیر ضعفا، حاجت‌روای حاجتمندان، کسی که لقمه‌ای از گلو فرو نمیداد تا از آن مسکین و درمانده‌ای را احیا و اطعام ننماید و الی آخر و در مجلس ختمی که کسی جهت مادر خود ترتیب داده بود و این نگارنده نیز حضور داشت، آخوند بدون دانستن جنسیت او که زن یا مرد و پدر یا مادر صاحب مجلس بوده است گفت: خدایش غریق رحمات خود فرماید که چه اهل دل و اهل حالی بود و چه شبها را که خود این بنده با ایشان بصبح رسانیدم و از این قبیل و صاحب مرده را غرق عرق خجالت و مجلسیان را دچار بهم نگریستن و تعجب و پوزخند و لودگی و مسخرگی گرداند!

دنباله مرده‌خورها

دیگر ترتیب‌دهندگان دسته‌های عزا و تشکیل‌دهندگان عزاخانه‌ها و حسینیه‌ها
ص: 434
از لشوش و اوباش محلات و نوچه‌هایشان که از جیب اغنیا و کسبه و دست بدهن برس‌ها پیشقدم اینگونه امور بوده علاوه بر احیای شکم خود و خانواده‌شان از سرآمد آن گذران سرتاسر سال خویش را هم تأمین میکردند. لشوش و منبری دو گروه انفکاک‌ناپذیر از هم را تشکیل میدادند که هریک حفاظت و پشتیبانی دسته دیگر میکردند، چه اگر اوباش محلات که باید با زور و رو از مردم طلب خرج دسته‌ها و حسینیه‌ها کنند نبودند، کار منبر جهت دسته دوم بوجود نمیآمد و چنانچه دسته ملا و مداح و منبری نبود چیزی نصیب اوباش و بیکاره‌ها نمیگردید. پس در هرجا بساطی از عیش و عزا برپا میشد اول داش مشدی‌ها و یکه‌بزن‌ها و بیکاره‌های محل بودند که سر و کله‌شان در آنجا پیدا میشد و پس از آنها گردانندگان آن مجالس که اول آنها را طبقات گفته شده‌ی در بالا و آخرشان را (کاسه بادیه‌ای) ها و (مفت‌خوددان) ها دربر میگرفت.

سربارها

لفظ سربار شامل کسانی میشد که پول زحمت نکشیده بدست آورده و امر معاش جز از طریق فعالیت سودمند و مشاغل عام المنفعه و کارهای مفید میکردند. این
ص: 435
گروه نه تنها اقلیت، بلکه اکثریت جمعیت را تشکیل میدادند و بطوری که در آنزمان آمارگران خارجی احصائیه گرفته بودند، بطور متوسط هر یکنفر مرد بالغ جورکش چهارده نفر مفت‌خور میگردید که این شامل اهل‌وعیال و متعلقات، از پدر از کار افتاده و مادر پیر و برادر خواهر نابالغ و دختر مطلقه و خویش و اقربای مستمند میشد و هنوز بدیگر گروه نپرداخته بود، در حالیکه اگر بمحاسبه کامل و دقیق آن میپرداخت شاید بیش از صد سی‌ی مردم مملکت را تشکیل میداد که اندکی بمعرفی آنان میپردازیم:
مقدمتا باید گفت یکی از دلایل بوجود آمدن این سرباران یا مفتخوران اول اعتقادات مذهبی مردم و دیگر بیسوادی و عدم فرهنگ اجتماعی بود که ایشان را در هر کار و حاجتی متوسل به مذهب و منشعبات آن مینمود، و دیگر رقت قلب و حسن ظنّ مردم بر گدایان و متکدیان و دیگر ترس و عادت بترسیدن از هر قلدر و دولتی و لش و لات و اراذل و پرروی و بی‌آبرو که از ستمگری‌های سلاطین و حکام جابر و مأموران آنها و آشفته‌بازاری اوضاع و احوال مملکت از ملوک الطوایفی و خان‌خانی و ارباب رعیتی و مانند اینها سرچشمه گرفته از قرون پیش استمرار یافته بود.
پس اول کسانی که از جنبه اعتقاد مذهبی مردم استفاده کرده سربار میشدند آنهائی بودند که در مساجد رخنه نموده منتسب مسجد میشدند مانند: پیشنماز و مؤذن و مکبّر و فراش و هرکس که بنحوی به مسجد بسته شده بود. دوم
ص: 436
آنهائی که از تخمه پیمبر بوده یا صورتا و بدون داشتن انتساب خود را به وی و خانواده او نسبت داده سید حساب میشدند. اینان را دارائی و نداری و فقر و غناء مطرح نبود و چندانکه توانسته بودند با همراه کردن تکه سیاه یا سبزی که بر سر یا کمر ببندند مالک پنج یک درآمد و اموال مردم میشدند و با گفتن این جمله که از هر پنج انگشت یکی مال سادات است «یعنی خمس» خود را از غیر سادات طلبکار بدانند و آنرا با زور و رو مطالبه بکنند، و این گروه هم اندک نبوده، بلکه تقریبا اکثریت را تشکیل میدادند، چه هرکس از روستا و آبادی و شهرستانی میآمد اول خود را بلباس سیادت میآراست و همان برایش کافی بود که در همه‌جا موفقش داشته از همان ساعت تغییر لباس نانش در روغن افتاده بتواند سربار دیگران بشود؛ باینصورت که اگر گدا بود حق جدّش را میخواست و اگر دارا بود حق جدّش را میخواست و اگر کاسب و تاجر و کارگر و کارفرما حق جدش را میخواست. در این حالت که اگر گدای عام یکشاهی درخواست مینمود، گدای سید یک قران میخواست و اگر کاسب چیزی را به دو برابر قیمت فروخته بود اضافه‌اش را جزو خمس حساب میکرد و تاجر که میگفت اگر گران هم میخری چون از سید میخری برایت زیادتر خیر میکند و کارگر که کمتر از سایرین کار کرده زیادتر مطالبه مینمود و کارفرما که حق کارگر را کمتر داده میگفت بقیه‌اش را بابت خمس حساب کن برایت برکت میکند، و عجیب‌تر اینکه خود مردم هم این قرار را پذیرفته ملاقات با سید و دادوستد و خرید و فروش با سید اگرچه بضرر و زیانشان هم بود برایشان بمراتب از غیر سید پسندیده‌تر میآمد.
پول اگر به گدا میدادند به گدای سید میدادند، اگرچه از تن و توشه و هیکل و قوت گردنش را تبردار نمیزد، باعتقاد اینکه حاجتشان حتما روا خواهد شد و اگر رخت نو و لباس عروس و کفش و کلاه تازه و جهیزیه و اسباب عقد و هرچه از این قبیل میخواستند بخرند، حتما باید از سید بخرند که برایشان یمن و شگون
ص: 437
خواهد داشت، و اگر تحویل سال نو میشد، یا خانه‌ای تازه میخریدند اول کسی که باید قدم در آن گذارد حتما لازم است سید باشد، و اگر ماه نو میکردند، بعد از رؤیت هلال ماه حتما باید بصورت سید نگاه کنند، و اگر روضه میخواندند باید سید بخواند که ثوابش زیادتر میباشد و اگر شمعی در سقاخانه میخواستند روشن کنند باید سید روشن کند یا متولیش سید باشد تا آنجا که اگر سقّ بچه را میخواستند بردارند حتما باید سید یا سیده بردارد و اگر اسم‌گذاران داشتند حتما باید اسم او را سید گذاشته یا اول سید او را بنام گذارده شده صدا بکند، الی آخر که همه خیرات و برکات را در هر امر از سید میخواستند، تا آنجا که اگر میراب محله‌ای سید بود اهل آن خود را خوشبخت میدانستند که آب حوض و آب انبارهایشان را سید میاندازد و آن آب بخوبی و خوشی کارسازشان شده از گلویشان پائین میرود. تنها موردی که سید و سیده نامرغوب بود شوهر سید و عروس سید بود و میگفتند آمد نیامد دارد و البته آن هم نه از جنبه خاص، بلکه از جهت آنکه میگفتند احترام شوهر سید تا آن حد واجب است که هر زنی از عهده آنها برنمیآید و کمترین آن اینکه تا او اجازه نداده زن نباید جلویش بنشیند و احترام زن سید تا آن درجه که هنگام رفتن به رختخواب او حتما باید مرد از پائین پایش داخل شده از بالای رختخوابش قدم نگذارد و چون هرکس نمیتواند شرایط لازم احترام را درباره شوهر یا زن سید بعمل آورد برایش خوش‌یمن نمیگردد، ولی اصل مطلب پرمدعائی و از خودرضائی آنان بود که زن یا شوهر را از جان سیر نموده کارشان به تلخی و طلاق میکشید.
در اینصورت معلوم بود که سید چه ارج و مقامی در نزد مردم داشت و تازه این سادات متعارف جامعه بودند و باید دید سادات اسم و رسم‌دار سرشناس، از ملا و مجتهد و امام مسجد و مانند آن‌چه منزلتی داشتند و این ارج و مقام چه احوالی برای مردم و تنبل‌ها و رموز جامعه بوجود آورده چگونه هرروزه در اثر نبودن سجل احوال (شناسنامه) و احصائیه و بنگاهی که تمیز سید و ناسید بدهد
ص: 438
فوج‌فوج و گروه‌گروه باین دسته اضافه شده هریکنفرشان سربار ده تن از مردم میشدند.
نفوذ و قدرت این جامعه تا آنجا رسیده بود که اگر مجتهدشان گمان خمسی نزد کسی میبرد خود روانه شده با زور آنرا طلب کرده چنانچه بکراهت طرف برخورد میکرد بوسیله دستیارانش که بچوب و فلکش میبست وصول مینمود و سیدی میتوانست وزیر و حاکمی را از وزارت و حکومت عزل بکند، چنانچه در ماجرای (سید قندی) که تاجر قند بود و عین الدوله حاکم تهران در اثر گرانفروشی او را به چوب بست باعث عزل وی و قیام مشروطیت گردید که مردم سر بشورش و طغیان برآورده عدالت‌خانه طلبیدند، و در این نمونه وای بحال کسی بود که ناخودآگاه دست بسوی سیدی بلند بکند اگرچه بی‌سروپاترین آحاد بحساب میآمد که در اندک زمانی بدست مردم قطعه‌قطعه میشد و نمونه‌هایش بعلانیه مشهود میگردید. بهمین حالت دیگر متظاهران بسیادت که با زور و رو هرچه را که میخواستند از مردم وصول میکردند، تا آنجا که نوامیس اهالی در معرض تعدی و تجاوز آنان قرار میگرفت.
درباره خمس و حق سادات جالب اینجاست که سوای معدودی که سر از ادای خمس پیچیده یا به لطایف الحیل از پرداخت آن سرباز زده در آن تزویر
ص: 439
میکردند، بقیه با شعف دل و رغبت تمام نه تنها ارسال داشته، یا فرستاده، بلکه خود رفته دست گیرنده را هم بوسیده آنرا تا دینار آخر و بحساب دقیق تقدیم میکردند و قبض آنرا دریافت داشته وصیت میکردند آن قبوض را در مردن لای کفنشان بگذارند! در حالیکه همین افراد وقتی پای پرداخت مالیات دولت به پیش میآمد تا میتوانستند از زیر بار آن شانه خالی نموده، اگرچه با توسل به توصیه و رشوه و دیگر امور نامشروع بود از آن فرار میکردند، اینک با پرداخت مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم دولتی که جهت انتظامات و رفع حوائج مملکتی بکار میرفت و میبایست ادا کنند دادن خمس و منظّمات آن بنامهای زکات و رد مظالم به مشتی بیکاره که جز انباشتن شکم سیرناشدنی آنان و خوش‌گذرانی و بر روی هم نهادنشان بهیچ کار دیگر نمیآمد چه صیغه‌ای بود مسئله‌ایست که همچنان لاینحل مانده بود.

امامزاده‌ها

بعد از اینها امامزاده‌ها و تشکیلات آنها بود که بیش از چهارصد از آنها در تهران شناخته شده بود و در هر شهر و ده و روستا و قریه و جاده و گذار و بلندی‌ای نبود که گنبد یکی از این امامزاده‌ها سربلند نکرده باشد و بیکاره‌ها و مفتخورهائی که در آنها بنام متولی و زیارت‌نامه‌خوان و شمع‌دار و قاری و فراش و کفش‌دار و غیره و غیره مشغول لخت کردن مردم نبوده باشند و اینان نه تنها به یک گروه یا چند نفر ختم میشدند، بلکه هریک از این اماکن را تا سه دسته بطور کشیک از طرف خودشان معلوم شده بودند که مانند کارگران کارخانجات شش ساعت و
ص: 440
هشت ساعت یک مرتبه تعویض میشدند و یا زیادتر از این‌که نفراتشان بطول هفته پست جیب پرکنی را در اختیار گرفته هر بیست و چهار ساعت یک دسته از ایشان به سر و کیسه کردن مردم میپرداختند.
قابل توجه است که در خود مکه که موطن پیغمبر اسلام (ص) و مدینه که محل استقرار حکومتش بود، همه عیالات خود غیر از جناب خدیجه را در آنجا اختیار نمود جز چند تن از این امامزاده‌ها «آن هم امام نه امامزاده» دیده نمیشود، آن نیز بدون تشکیلات و تشریفات و بیا و برو و این مملکت را که چند هزار فرسخ از آنجا فاصله است تا هفتاد هزار و زیادتر امامزاده جمع شده است! همچنین وجود سید و عمامه سبز و سیاه که که در آنجاها یعنی مقر و موطن ایشان یکنفر بچشم نخورده در اینجا از سر و کول هم بالا میروند! این امامزاده‌ها به خاطر ستم حکام برپا شده و ملجأ و پناهگاهی بود که مردم حل مشکلات و گرفتاری‌های خود را از آنها بخواهند و همین هجوم مردم بآنها هم بود که شیادان را در محدوده آنها گردآورده هریکشان را وادار مینمود تا به نامی به جیب کنی بپردازند: از جمله شمع‌فروش که لدالورود جلو زوار دویده عرضه شمع بکند، و شمع روشن کن که نیاز گرفته شمع را روشن نموده و با دور شدن نیازمند آنها را خاموش کرده در ظرف مخصوص انداخته، در فراغت سر آنها را پاک کرده دو مرتبه با دست ایادی خود یعنی همان شمع‌فروش‌ها تجدید فروش نماید. دیگر زیارت‌نامه‌خوان که برایش پولی گرفته زیارت بخواند و درخواست پرداخت نذور اگر چیزی بگردن دارد کرده بهر صورت مبلغی از او دریافت نماید. بعد از آن روضه‌خوان که نذرهای روضه‌های نذر کرده‌اش را بخواند، و پس از او قفل‌دار که چیزی گرفته اجازه بوسیدن قفل ضریح بدهد تا قفل و گره از بستگی‌هایش بگشاید.
پس از آن متولی که مرتب بگرد ضریح گردیده (نذر یادت نره، نذری یادت نره) کرده زیارت کنندگان را وادار به انداختن پولی بضریح نماید، و دیگر
ص: 441
سبزفروش که باریکه پارچه سبزی به نیت شفای مریض در ازای دریافت مبلغی تحویل نماید، این پارچه سبزی بود که خریداران بگردن و مچ دست مریض بسته علاج و شفای او را منتظر میماندند، اگرچه خود این پارچه سبز را هم یکی دیگر که نذر کرده بود آورده بود، پارچه‌ای که توپ‌توپش در دکان بزازی روی هم دسته بود و زکام صاحب دکان را بهبود نمیبخشید! و پس از او گردفروش که خاک جاروی حرم را مثقال‌مثقال در کاغذ ریخته بفروشد و پول زیاد بده‌هایشان را که گرد روی ضریح و داخل مرقد را بآنها بسپارد. و خاک‌ها را که با آب مخلوط نموده بمریض بخورانند؛ خاک و کثافاتی که از زمین و ته کفش و پای واردان گرد آمده جارو شده، به سر و روی ضریح نشسته بود، و بعد از آن بغچه بسته‌ها و شیرخواره‌هائی را که متولیان و خدام با دریافت نیاز جهت تیمّن و تبرک به بالاهای ضریح و در و پیکر آن بمالند، الی آخر که از هرچیز امام‌زاده از دانه کبوتر و آب و نذر سقاخانه و خاک ته کفشداری که (خاک کف پای زوار) میباشد، تا شمع سوخته و تکه نبات و حب قندی که جهت روای حاجات فروخته پول دریافت بکنند.
پس از آن نوبت به کفشداری میرسید که اول حق کفشداری را مطالبه نموده و سپس طلب نذر و حاجت کرده خدمت و کار و نفس خود را که پست‌ترین خدمات آقا یا خانم «امامزاده» را پذیرفته است مؤثرترین امر حاجت‌روائی خوانده جیب کنی نماید، و در بیرون آمدن از کفش‌داری هجوم گدایان گوناگون از کر و کور و شل و چلاق و زخم و زیل و پف کرده، باد آورده و دیگر و دیگرگونه از این افراد باشند که با سماجت و ابرام تمام طلب و دریافت بکنند، اگرچه این جماعت هنگام ورود هم آیندگان را بی‌نصیب نگذاشته بودند.
دیگر معرکه‌گیرها که در هرگوشه و کنار با یاد گرفتن چند داستان و چند چشمه کار، از پرده‌گردانی و داستان سرائی و مسئله‌گوئی و دعافروشی و حقه‌بازی و چشم‌بندی و تعبیر خواب و مارگیری و جنگ انداختن
ص: 442
خروس و خرس رقصانی و کشتی‌گیری و زنجیرپاره‌کنی و غیره و غیره معرکه گرفته جیب‌کنی میکردند، و دیگر تعزیه‌خوانهای دوره‌گرد که در هر
ص: 443
کوچه پس‌کوچه و قهوه‌خانه و حوالی امامزاده‌ها تعزیه میخواندند و سقاخانه‌دارها و منبر معجزه‌کن‌ها و (پنجه‌گردان) ها و آب دهن‌فروش‌ها که آب دهانشان شفای بیمار میداد. در این ضرب المثل که (به درویشه گفتند در دکانت را ببند، دستش را گذاشت دم دهنش) همچنین فال‌بین‌های
ص: 444
کوچه‌گرد و کولی‌های کف‌بین و سرطاس نشان‌ها و دعانویس‌ها و رمال‌ها و سرکتاب‌بازکن‌ها و جن‌گیرها و چله‌نشین‌ها و کیمیاگرها و درویش‌ها و قلندرها و (حق زن) ها و (مرده گردان) ها و
ص: 445
(غش‌کن) ها و (فتواگردان) ها و (نسخه‌گردان) ها و (خواب‌بین) ها و (سفره‌اندازها) و (بداهه‌گو) ها و (غیب‌گو) ها و (نظرکرده‌شده) ها و
ص: 446
(تب‌بر) ها و (حاجت‌روائی) ها و (انگشترآب‌زن) ها و تف به
ص: 447
سنگ‌اندازها دیگر لش و (لات) ها و (یکه‌بزن) ها و (لوطی‌باشی) ها و (بساط بهم‌زن) ها و (عربده‌کش) ها و
ص: 448
(بیعار) ها که خودشان میگفتند (خرج بیعار محل پای کاسب محل) و (ولگردها) و (جلوبگیر) ها ، و پس از این (لیلاج) ها و قمارراه‌اندازها
ص: 449
و تلکه‌بگیرها و (خال سیاه‌بند) ها و (تسمه‌گردان) ها و (کفن‌پوش) ها و (کف‌رو) ها و (دخل‌زن) ها و (بغچه
ص: 450
عوض کن) ها و (انگشترانداز) ها و (پس کوچه بایست‌ها) و (حق راه‌بگیر) ها و (دستش‌ده) ها و (عبابابی‌ها) ، سوای دیگر دزدان خانه‌بر
ص: 451
و دکان‌بر و (مال‌بخر) های حرفه‌ای که مستقیما با تأمینات و نظمیه ارتباط داشته اموال و دارائی مردم را به شراکت میبردند. و بعد از همه خیل گدایان جوراجور که قدم‌بقدم دیده شده طلبکاری میکردند، مانند گدایان صبح که در حمامها و جلو در مساجد مینشستند. گدایانی که وسط صفوف نماز جماعت بلند شده تقاضای دریافت کرایه خانه عقب افتاده‌ی صاحبخانه و خرج حکیم و دوای زن یا فرزند میکردند. گدایانی که اول وقت‌ها هنگام بیرون آمدن مردها از خانه‌ها سر کوچه‌ها و معابر نشسته با دعای (تصدق رفع بلاست) تکدی
ص: 452
میکردند. گدایان میان روز تا غروب که گرد کوچه و بازار و در خانه‌ها راه افتاده، در هرچند قدم یکی و دوتایشان خودنمائی میکردند. گدایان بچه به بغل زن و مرد و گدایانی که بچه‌های کوچک و بزرگ همسایگان را کرایه کرده دنبال خود راه میانداختند. گدایانی که افلیج و چلاق و ناقص العضوی را به کول گرفته جلو این و آن می‌ایستادند. گدایانی که جهت نشان دادن بی‌برگی با البسه پاره پوشیدن جلو و عقب خود را نمایان میساختند. کورهائی که دو تا و سه تا و هفت تا و ده تا دست به شانه هم نهاده (هفت تا عاجزی به یک پول) کرده راه میافتادند؛ بغیر از کور و کچل‌ها و زخم زیل‌های چندش‌آور و دست و پا عمدی شکستگان و خود سوزانده‌ها و با تمرین شکم باد کرده‌ها و دماغ خوره خورده‌ها و کله باد کرده‌ها و جذامی‌های پنجه و انگشت خورد شده‌ی به حال استخوان پوسیده درآمده، و غده‌های خربزه مانند از صورت و گردن و مانند آن آویخته شده و افلیج‌های خود از ماتحت بزمین بکش، و فلج‌های یک پا بطرف جلو و یک پا بعقب بزمین دراز کرده خود بکش و بی‌دست و پاهای در جعبه نشانده در معرض گذاشته و اسهال مصنوعی گرفته‌ها که جلو مردم از آنها ریخته راه میرفتند.
باضافه گدایان کهنه نفتی مشتعل در دهان داخل و خارج کن، و آنهائی که سنگ‌های یکی دو منه‌ی صاف کف رودخانه به سینه میکوبیدند، و آنها که آجر را دودستی گرفته از پهنا به سینه میکوبیدند، و آنها که با زنجیر کتف‌ها و شانه‌های خود را غرق خون میکردند، و بچه گداهائی که با نوای حزین در خانه‌ها نوحه و مرثیه زینب و سکینه میخواندند، و گداهای بر سکوهای در خانه‌ها و معجر آنها و قفل و شاه تخته دکان‌ها ریده خود پولی گرفته پاک میکردند و دهها نوع از هردسته و طبقه که اخاذی میکردند، در حالی‌که اکثر این گروه از سلامت کامل اندام و اعضا برخوردار بوده، چه‌بسا که بعضی خیلی هم قوی‌بنیه‌تر از افراد معمولی بشمار میآمدند، در این شهادت که هرآینه نیرومندترین افراد یکی دو از آن سنگ و آجرها را بسینه آن هم بر روی قلب که
ص: 453
غالبا ضربه دست راست بطرف سمت چپ سینه که محل قلب است مایل میشود فرود آورد در جا سرد میشود و اینان یک صبح تا غروب، آن هم همه روزه و بطور مستمر این کار را دنبال نموده خم به ابرویشان نمیآمد!

رشوه‌خورها

بعد از گروهها و طبقات و دسته‌جات گذشته دیگر سربارها را جماعات رشوه‌خور تشکیل میدادند، و حتما در اذهان خواهد گذشت که مگر اینان در چه تعداد بودند که ذکرشان بمیان آمده برایشان فصلی باز بشود؟ باید گفت که هر تعداد، اگرچه بالاترین رقم بنظر آید باید بالاتر از آنرا منظور نمود، چه هرکس نوکر دولت (کارمند) بحساب میآمد و هرکس در ادارات دولتی و منتسب بآن و هرچه در قشون و منشعبات آن و آنچه در امنیه و متعلقات آن و هرچه در نظمیه و پیوست بآن و آنچه در هر وزارتخانه از وزیر تا پیشخدمت و نامه‌رسان و فراش و دربازکن بود همه شامل رشوه‌خواری میشدند حتی خود شاه که از ایشان رشوه میگرفت، چه این در اصل قراردادشان تنظیم شده بود؛ باینصورت که هیچ داوطلب شغل دولتی‌ای اعم از وزیر و حاکم و والی و دهدار تا خواهان کوچکترین شغل دولتی نبود تا در گفتگوی اول با واسطه که خود او هم از جمله رشوه‌بگیران دست اول بود نام حقوق و صحبت حقوق یعنی (مواجب) را بمیان آورد، بلکه تا طرف میگفت مثلا مواجب اینقدر، جواب میداد مواجب را بگذار کنار بگو (مداخل) آن چقدر میباشد، و همین مداخل بود که بعدها نام رشوه گرفته، شئون نامی‌اش لکه‌دار گردیده، تا امروز که به همین نام باقی میباشد.
پس این مداخل شامل هرچیز از تروخشک و نقد و جنس و منقول و غیر منقول و جان‌دار و بی‌جان و جامد و مایع و هرچه و هرچیز میگردید، حتی تن و جسم آدمیان از اناث و ذکور که خواسته شده دریافت میگردید. هیچ مراجعه کننده‌ای بهیچ دستگاه و نزد هیچکس از دستگاهیان یعنی دولتیان «اعم از
ص: 454
لباس سویل یا فرم» نبود که قبل از مراجعه نخواهد تا اول نرخ حق و حساب و قیمت کار راه‌اندازی او را به دست آورد و هیچ مأموری نبود که قبل از پاسخ دادن به سلام مراجعه‌کننده اول به دست‌های او ننگریسته، حالت با اطلاع، بی‌اطلاعی وی را از شناسا، یا ناشناسا بودن بوظیفه‌اش را بنظر نیاورد.
در واقع این گروه کثیر که تقریبا سروکار تمام احاد مملکت خواه‌وناخواه بنحوی با ایشان بود دلال محبت‌هائی بودند که باید قبلا درباره وظیفه‌شان با آنها بچانه زدن و توافق رسید وگرنه در غیر اینصورت هرگز چهره محبوب آن کار و تقاضا از نقاب حجاب بیرون نیفتاده آغوش وصال میسر نمیگردید، و در اینحالت واضح است هرکس قدرت مالی زیادتر و توانائی بیشتر پرداخت خواسته‌های آنان را داشت کارش دلخواه‌تر و پسندیده‌تر بانجام میرسید و آنکس که نداشت و یا شعورش بچنان احوال نمیرسید نه تنها ناکام مانده هرگز خواسته و حاجت و تظلمش روی روا و چاره‌سازی نمیدید، بلکه چه خسارت‌ها و محرومیت‌ها و ستم‌بینی‌هائی هم که نصیبش میشد، و از همین مختصر میتوان دریافت چه حق کشی‌ها و چه بیدادگری‌ها و چه ظلم و ستم‌هائی که بطایفه دردمند اینچنانی وارد شده، چه حق‌ها که ناحق و چه ناحق‌ها که صورت حقانیت یافته، چه آه و ناله‌هائی که از مظلومان بسمع میرسید!
کوچکترین این حالات امور میراث و خرید و فروش ملک و امور اوقاف و دادوستد املاک و مستغلات و تصرف و تصاحب آنها بود که چون اداره ثبت اسناد و دستگاه شناخت اموال غیر منقول افراد در میان نبود هر قلدر و صاحب نفوذ و کیسه‌پری که چشم بر موقوفه یا خانه و ملک و ده و آبادی و زمین و دکان و مستغلات کسی داشت میتوانست دم محضردار و مأمور حاکم و داروغه‌ای را دیده، با دستیاری خود آنان شهود و شهادت‌نامه اجاره و خرید و مالکیت آن محل را فراهم نموده با زور خود آنان آنرا به تصرف درآورد و در صورت تصرف از تحویل آن به صاحب و قیم و یا وارث آن خودداری نموده آنرا به مهر و امضای
ص: 455
صاحب کسوتی رسانیده تصاحب قطع بکند.
این بود گوشه‌ای از احوال رشاء و ارتشاء و اثرات آن در امور جامعه که همین حالت تسرّی داده شد به کارمندان و مأموران دولت در لفظ جمع به زمان بعد از سلطنت احمد شاه و حکومت رضاشاه و همچنان در همان دور تسلسل تا زمان نگارش این کتاب. پس کسی در بلدیه‌ای کار نداشت و نمیتوانست داشته باشد مگر از سپور و نایب و دفتری و بالاتر و بالاتر آنرا دیده چیزی کف دست و داخل کشوی میز یک‌یکشان بگذارد، و کسی با تأمینات و نظمیه و عدلیه و مالیه و امثال آن نمیتوانست سروکار بهم رساند مگر از پیشخدمت دم در تا ثبات و ضباط و منشی و مسندنشین آنرا از معاون و مدیر کل و وزیر و هرکه بود با چیزی در خور راضی نماید، الی آخر که باید از همین مجمل حدیث مفصل خواند و درمانده و دست از پا درازتر برگشته‌ای که راه و رسوم کار را ندانسته انجام وظیفه ننموده باشد که پلش آنسوی آب میماند و نه تنها کارش بهیچ صورت باصلاح نمیرسید، بلکه هریک چنان سنگی بر سر راه پرونده‌اش میانداختند که نعوذ باللّه قادر مطلق هم آنرا نمیتوانست کنار بگذارد.

مفتخوران مجاز

پس از اینها کارکنان و نوکران خانه‌های خوانین و اعیان و حکومت‌ها و شاهزاده‌ها و بچه‌اعیان‌ها و رجال و بزرگان و علما و امامزاده‌ها و سقاخانه‌ها، از
ص: 456
دربان و نوکر و باغبان و پیشخدمت و پیشکار و فراش و فراشباشی و کالسکه‌چی و سورچی و مهتر و سرطویله‌دار و قاپوچی و چراغچی و لله و دایه و محرر و آدم و حرف‌برسان و متولی و زنجیردار و امثال اینها بود، که سنگین‌ترین سربارها بحساب میآمدند، باین قاعده که: اولا هیچ کاسب و دکاندار و فروشنده متاعی حق نداشت از یکی از این گروه مطالبه قیمت جنس بکند، چه مطالبه کردن او همان و در کار و کاسبی‌اش توسط آن منتسب به بزرگ و عالم و امامزاده‌دار و سقاخانه‌دار بسته شدن همان، که کمترین خطرش کافر و از دین برگشته بودن او میشد که بسر زبانها افتاده دودمانش بباد میرفت، مگر خود آن کاسب و فروشنده نیز یکی از عوامل خود آنان بوده باشد، یا عدم بضاعتش چندان باشد که مرده‌شو بحالش گریسته خود آن فراش و نوکر و مثل آن بحالش رقت بیاورد.
اینان هریک از فرد و جمع در ابوابجمعی خود سلاطین بی‌جقه‌ای بودند که بهمه‌چیز مردم حکومت کرده کسی را یارای استقلال رأی و سرپیچی از خواسته‌ها و دستورات ایشان نمیتوانست باشد، باین صورت که هر کاسب و تاجر و پیشه‌ور بدون فرستادن هدایا و پیشکشی‌های اولیه شروع بکار و تأسیس مؤسسه‌ای نمیتوانست داشته باشد، و (بست) هایشان که شامل جلوخوان منازل و سرطویله‌ها و بیرونی‌هایشان بود مأمن‌ها و پناهگاههائی که هرکس میتوانست با دادن نقدینه و جنسینه‌ای از هر تعرض و تعقیب و مزاحمت دولتی و
ص: 457
ملتی و دوست و دشمن در امان مانده، آلوده و مقصر داخل شده، پاک و تطهیر شده بیرون بیاید؛ در این حالت که تاجر مال مردم را بالا کشیده در این بست‌ها اعلام افلاس و ورشکستگی نماید و هیچکس را دیگر جرئت طلبکاری از او نبوده باشد. همچنین دزد و قاتل و یاغی و شریر و متجاوز که در آن بست‌ها امنیت تمام یافته در مصونیت قرار میگرفت، که البته شرط اول ورود همه این اشخاص چرب کردن زیر سبیل یکایک اجزاء آن خانه و رساندن مبالغ کافی جهت خود ارباب میآمد. در اینحالت روشن میشود که همه این مظالم سرشکن طبقات بی‌دست‌وپا و مظلوم جامعه میگردید، چه تاجری که هستی ده‌ها و صدها تن را بالا کشیده خود را در حریم بست انداخته مال مردم را تصاحب مینمود همه سرشکن مال‌باخته‌ها میگردید، بهمین صورت دزد زده‌ها و جان و هستی و ناموس از دست داده‌ها که متضرر و ساقط همین قدرتمندان و حریم‌داران میشدند.
از همین نمونه میتوان دریافت که وقتی هیچ‌کاره‌ها بتوانند در لوای قدرت این همه کارگان بچنان زره‌های پولادین مصونیتی دست یافته کسی را قوت احقاق حق از آنان نبوده باشد خود ایشان را چه تعدیات و تجاوزات به مال و جان و هستی و نوامیس مردم بوده چه انگل‌های خونخواری میتوانستند باشند!
اینک با یک حساب ساده که جمعیت تهران را بیش از دوسوم این افراد تشکیل میدادند بروشنی میتوان دریافت که هریک نفر مرد کارآمد سوای خرج عیالات و منتسبان بخود جورکش چند تن دیگر بود، و البته باید دانست که این احوال خاص تهران فقط نمیتوانست باشد که شهرها و روستاهای آن بمراتب از این بدتر و متجاوزان و زورگویان و مفت‌خوران در آنها فراوان‌تر میبودند، چه مالکان و مباشران و کدخدایان و (حق مولابگیر) ان و ژاندارم‌ها و مأموران وصول و ملانماها و غیر آن در آنها زیادتر بوده، حکمشان نیز جاری‌تر میآمد، سوای مواقع قشون‌کشی و حرکت فوج و یورش نظامیان که با عبور و ورود هریک از
ص: 458
اینان هستی و حیات و زن و فرزند و همه‌چیزشان دستخوش فنا میگردید؛ شاهد مدعا خرابی و ویرانی شهرها و دهات و فقر و لخت و عوری عمومی مردم و هفت خانه بیک دیگ و کماجدان محتاج بودنشان و اینکه بهترین نوع غذایشان آبگوشت در هفته یکی دو روز و عید به عید مگر دیدن رنگ برنج و چیزی که شباهت به پلو داشته باشد و سر کردن بقیه ناهار و شبشان با نان خالی و نان و پنیر و نان و کشک و ماست و پیاز و سرکه‌شیره و انگور و انجیر و کمتر از اینها و اقلیتی در چنان رفاه و آسایش که وسعت خانه کمترینشان از چند و چندین هزار متر و خدمه و نوکر کلفت و قراول یساول و امثالهمشان از چندین تن و چند صد نفر کمتر نبوده خرج و بریزوبپاش آشپزخانه‌شان برابر با تمام خرج مردم محل و محدوده سروریشان باشد.
دلایلش نیز تسلط اجانب و دولتهای قدرتمند روس و انگلیس که قرن‌ها مملکت را با همه ثروت و غناء دستخوش تاراج و تاخت‌وتاز خود قرار داده، با دیدن کدخدا ده را بچپاول بیاورند و با خریدن مشتی بی‌وطن ابن الوقت که تنها از شرف و شئون انسانی جیب و شکم پر کردن خود را از آن بطلبند، دشمنانی که هرگز نتوانسته، نمیتوانستند بمقاصد خود برسند مگر مردم را در فقر و فلاکت کلی نگاهداشته کسی را که بتواند روزی هزاران خشت ببالا انداخته موجب
ص: 459
عمران و عمارت سرزمین خود بشود وادار کنند تا آن خشت و آجر را جهت بی‌نانی بسینه بکوبد و بهمین صورت بقیه را که عاطل و باطل محکوم بکنند.

کاسه‌لیس‌ها

در مقابل گدایان با شأن و مقام گذشته که هرگز هم سیر نمیشدند، فقرای بی‌دست و پائی هم بودند که با تمام مذلت و بینوائی هرگز بصورت گدا دست سئوال بسوی کسی دراز نکرده مزاحم و ملتمس نمیگشتند، بلکه با ته مانده خوری و کاسه‌لیسی سدّ جوع میکردند، باین ترتیب که اوقات ناهار و شام به دکاکین پزندگی رفته چنانچه چیزی در ته مجمعه یا بادیه، کاسه مشتریان مانده بود آنها را پاک کرده میبردند و چنانچه چیزی نمانده بود به لیسیدن ته ظروفشان قناعت میکردند؛ بهمین‌گونه ته بشقاب‌ها و ته مانده‌ی آشپزخانه‌های مهمانی‌ها و پزنده‌ها متعلق به این جماعت یعنی (کاسه‌لیسان) بود که برایشان جمع کرده در خاتمه مهمانی و بپایان رسیدن کار در اختیارشان میگذاشتند؛ لیسیدن ریخته شده‌ی از ظرف و ظروف در کوچه و بازار مانند: کاسه ماست یا شیره یا آبگوشت و پلو و مثل آن‌که در اثر سریدن پای شاگرد پزنده‌ها که بخانه و دکان مشتری میبردند و گهگاه از سر یا از روی دستشان برگشته بزمین میریخت و یا خوردنی‌های دست خود مردم که در اثر برخورد و حادثه‌ای ظروفشان از دستشان افتاده محتویاتش پخش زمین میگردید داوطلبانش همین مردم بودند که با ولع هر چه تمامتر بزمین افتاده با شتاب به بلعیدن دست‌گیرها و لیسیدن پخش شده‌هایش میپرداختند، و البته نباید تصور نمود که این عده هم کم بوده، یا گفته شود از کجا در آن وقت کاسه‌لیس پیدا میشد، بلکه بمجرد افتادن ظرف و بلند شدن صدای افتادن یا شکستن آن در آن واحد تعدادی چون مور و ملخ هجوم آورده خود را بروی خوردنی‌های آن بزمین می‌انداختند، که نیز زمین‌های غیر اسفالته‌ی پر خاک و گل و کثافات و وجود مدفوعات چهارپایان را که تشکیل
ص: 460
معابر آن زمان را میداد نیز نباید از نظر دور داشت و اینکه چون از کار فارغ میشدند گوئی زمین با دستمال تر و مثل آن پاک شده است، در شاهد این بیت که: (تغاری بشکند ماستی بریزد- جهان گردد بکام کاسه‌لیسان) و بسا که گاهی از ناچاری فراهم ساختن صحنه برگشتن ظروف خوراکی و امثال آنرا نیز با زدن زیر مجمعه‌ی سرشاگرد چلوی و مانند آن خود فراهم میکردند.

ته سیگار جمع‌کن‌ها

افراد بالا و در ردیف آنها نیز عده‌ای بودند که چون وسعشان به خریدن توتون و سیگار نمیرسید هوس و خواهش دل خود را با جمع کردن ته سیگار سیگارکش‌ها خاموش میکردند، باین صورت که چون سیگارها هنوز مشتوک (فیلتر) دار نشده بود تا آنجائی که انگشت را نسوزاند کشیده ته آنرا که باندازه قد ناخن و کمتر از آن بود دور میانداختند و این گروه آنها را از روی زمین معابر جمع کرده بکار میبردند، و تازه چون ته سیگارشان فراهم میشد دردسر کبریت و آتشش را داشتند و باید آنقدر آنرا میان دو انگشت گرفته دور کوچه و بازار بگردند تا سیگارکش و چپق‌کش و کبریت‌داری گیر آورده آنرا آتش بزنند، یا به قهوه‌خانه‌ای رسیده آنرا با آتش کوره او بگیرانند، در این حد استفاده که تنها یکی دو پک بآن زده با سوختن لب و سرانگشتانشان آنرا بدور اندازند!

مردانگی قمارباز

یکی از مأموران خرید قشون به نام میرزا موسی خان با کیف پر پول روانه بازار و میدان جهت خرید خواربار ذخیره میشود و در بین راه آشنائی باو رسیده به
ص: 461
طمعش انداخته به قمارخانه‌اش میبرد و در مستی بهمراهی دیگر همدستان تمام محتویات کیفش را از چنگش بیرون میکشند. این قمار تا نزدیکی‌های سحر طول میکشد و رفتنی‌ها رفته مست و خراب‌ها در گوشه و کنار بروی زمین می‌افتند و قمارخانه‌دار که شخصی بنام حسین بلند بوده در قمارخانه را بسته همچه که میخواسته به مأوای خود برود از داخل اطاقی صدای گریه مردی را میشنود و چون داخل میشود موسی خان مأمور خرید را مینگرد که سر بر زانو نهاده بی‌توجه به رفت‌وآمد کسی با صدای بلند شیون میکند. جلو رفته پهلویش مینشیند و به پرس‌وجوی چگونگی‌اش میپردازد و وقتی متوجه جریان میشود، از جا برخاسته پس از دقایقی پولهایش را تمام و کمال از جیب خود در برابرش نهاده، میگوید مرد برای اینگونه مسائل گریه نمیکند و چندان که موسی خان پولها را در کیف جا داده برمیخیزد، حسین بلند جلوش را گرفته میگوید و اما یک کار دیگر باقی‌مانده است و در حال دو سیلی محکم به بناگوشش نواخته میگوید یکی برای اینکه بعد از این با پول امانت قمار نزنی و دوم اگر بار دیگر دیده یا بشنوم که به قمارخانه پانهاده‌ای شکمت را سفره میکنم، چه این جور جاها قدمگاه هر بی‌سروپا نمی‌باشد.

تعصّبات طهرانی‌ها

در غیرت و تعصب شاید طهرانی‌ها را بتوان از جهت حدت و شدت بر آن در بالاترین درجات قرار داد اگرچه خود عصبیّت چنانچه از جنبه تحریکات آنی و احساس و خارج از منطق و عقل باشد ناستوده‌ترین صفات بشمار میآید، نمونه‌اش تعصبات خشک مذهبی بعضی اقوام و قبایل در قبول مرام و مسلک خویش و پسندیده‌ترین دانستن آن و ناپسند و مطرود دانستن عقاید و پذیره‌های
ص: 462
دیگران و چه خون‌ها که بر سر آن ریخته شده است. در این توضیح که مثلا در همین شیعه، سنی‌گری خودمان چون این دسته آب وضوی خود را از بالای مرفق ریخته، آن گروه از پائین بطرف بالا میکشیده است کافر یکدگر قلمداد شده تشنه خون هم گردیده‌اند و کافی بوده شیر ناپاک خورده‌ای ایشان را بر سر آن تحریک کند تا ندانسته بجان هم افتاده تا پای نابودی خود و طرف مقابل پیش بروند، و اموری از این قبیل تا در جهت بی‌ارزش‌ترین نظرات و عقاید خود که سر آن جنگ و ستیز بکنند!
باری تهرانی‌ها در تعصّب، خاصه در تعصبات ناموسی غیرت‌های غیر قابل وصف بخرج میدادند تا آنجا که زیادتر دعوا، نزاع‌های محلی و داش‌مشدی‌گری بر سر همین موضوع اتفاق می‌افتاد، اگرچه همین افراد که در کوچه و محل و گذر خود که مثلا فردی به زن و دختری متلک گفته بود شکمش را سفره میکردند، خودشان در کوچه و محله‌ای دیگر دنبال زن و دختر مردم میافتادند، ولی آنچه بود اگر کسی نگاه چپ بناموس کسی میکرد تا پای جان از خود بیخود میشدند و اگر کسی آشکارا حرف همسر و زن کسی را میزد برایش قمه قداره میکشیدند و حتی در گرماگرم زدوخورد با هم اگر زنی از آن حوالی عبور میکرد و یکی از طرفین حرف زشت و دشنام اسافل از زبانش میگذشت، اصل منازعه را رها کرده بازخواست خونبار آن ردّه و سخن زشت میکردند، در آن حد که دعوای اولیه کنار رفته مرافعه‌ی آن پیش میآمد، الی آخر و در این مورد تا آنجا متعصب بودند که حتی در کوچه با زن و بچه خویش که برای خرید و حاجتی آمده بودند برخورد میکردند آشنائی نمیدادند، چه نکند یکی آنها را نشان کرده ایشان را از متعلقات او بشناسد و تا آن حد احتیاط داشته مقید بودند که هرگز نام زن و دختر خویش را نیز بزبان نیاورده، آنان را مثلا (منزل و خانه) و مثل آن نام داده مادر حسن یا خواهر حسین صدا میکردند، و چه‌بسا که از این راه مردان زن و بچه‌دار بسیاری که چون از طفولیت نام اصلی مادرشان بگوششان
ص: 463
نخورده بود اسم او را نمیدانستند.
اگرچه این حالت در میان همه اهالی ساری بود، اما درمیان طبقات داش‌مشدی و گردن‌کلفت و بی‌سواد و عوام زیادتر جریان داشت، چه اینان عقل و تعصبشان در گرو احساساتشان قرار داشت که با اندک اتفاقی زمام شعور از دست نهاده عصبی و متغیر گشته احساساتی میشدند و همین دگرگونی آنی بود که ایشان را تا سرحد یک قاتل خطرناک مینمود؛ مثلا شب‌های فراوانی که در عشرتکده‌ها با زنی مخصوص بسر برده خوب و بدی از اینان بظهور نمیرسید و همینکه زن احساس علاقه نموده باهم دوست شده یعنی بصورت (رفیق شخصی) هم درمیآمدند دیگر کسی در حضورشان جرئت نداشت نگاه چپ بآن زن نموده حتی نامش را بزبان آورد، در حالیکه وقوف داشته میدانستند که هم قبل از وی و هم بعد از او همبستر این و آن بوده و خواهد بود، و در کوچه و بازار و کافه و رستوران چنان درباره‌شان تعصب بخرج میدادند که میگفتی مادر و خواهر و یا عقد کرده‌شان میباشد و پیراهن بی‌درز مریمی است که هنوز
ص: 464
دست کسی در آستینش نرفته، پر پروانه‌ایست که با تماس و فشار انگشت غیر خاک میشود.
همچنین تعصب داشتند درباره محله و نام محله و گذر و کوچه و بچه محله‌های خود و مسجد و منبر و دسته و علم و کتل و ورزشکار و زورخانه و نقال و سخنور و مداح و نوحه‌خوان و غزلخوان و آوازه‌خوان و زن و فرزند دوست و رفیق خود و هرچه که به محیط زندگی آنها مربوط میگردید و چه‌بسا که سر خوب و بد هریک از آنها کارشان بمشاجره و نزاع و جدال و حشر و حشرکشی انجامیده جماعات کثیری که بجان هم میافتادند و کوچکترین نمونه‌اش داستان زیر که در جهت غیرت به زن صاحبخانه‌ای از طرف یکی اعمال میشود.
در نمونه یکی از لشوش که از بارفروشان میدان بود چون پای ناموس در میان می‌آید شکم بد چشم را سفره می‌کند: به اینصورت که شبی در خانه‌ای مشغول قمار بوده که برایش کاری در حیاط پیش میآید و همینکه رفته بازمیگردد در راهرو با یکی از حریفان روبرو میشود که با خود میگفته (عجب تیکه چمی) یعنی عجب تکه جالبی، و چون ارتباط سخنش را سئوال میکند و جواب میشنود زن صاحبخانه را میگویم. بمحض شنیدن این حرف درجا چاقوی ضامن‌دار خود را از جیب بیرون کشیده تا ته تیغه آنرا به شکم وی فروبرده میگوید کسی به زن و بچه رفیق بنظر ناپاک نگاه نمیکند!
البته شاید آن زن را خود کاسه کوزه‌دار (صاحبخانه) عمدا به پذیرائی قماربازها واداشته بوده و شاید هم برای منحرف کردن حواسشان تا به همدستان خود باخت بکنند او را خود دستور آرایش و عشوه‌گری داده بوده است، ولی هرچه بوده این کمترین نمونه‌ای بود که در این مورد آورده شد و ساده‌ترین
ص: 465
تنبیهی که در این زمینه بکار گرفته شد و چه‌بسا که بخاطر این مسائل را به محله‌هائی به حمایت و حمیت طرفین بجان هم میافتادند. تازه این در وقت و زمانی اتفاق افتاد که بیش از ربع قرن از این لوطی‌بازی‌ها و غیرت، غیرت‌کشی‌ها گذشته کشف حجاب و آزادی زنان و حشر و نشرشان با مردان مطرح گشته حرف ناموس و لفظ غیرت و تعصبات ناموسی و مانند آن کاملا روح‌باخته بی‌رنگ شده بود، چه هر آینه غیر از این و در چهل، پنجاه سال پیش از این بود شاید، چنانچه بارها اتفاق افتاده بود خود طرف و اگر پسر و دختری داشت پسر و دخترش و اگر برادر و مثل آن داشت آنها هدف تیر تنبیه او قرار گرفته شلوارهای خونینشان از طاق بازارچه و گذر یا از بالای گلدسته مسجد محلشان آویزان میگردید.
ص: 466

عقاید و آداب زندگی‌

از گرما و سرما چگونه حفظ میشدند؟

روزهای تابستان بوسیله زیرزمین‌ها و سردابه ها و زاویه ها و هشتی ها و دالان‌ها و مسیر باد بادگیر ها که تقریبا در تمام خانه‌ها تعبیه شده بود و بکمک بادبزن‌های حصیری که خود را با آن باد زده در کوچه و بازار همراه میداشتند، و
ص: 467
پاشیرهای آب‌انبارهای خانه‌هایشان که برودت آنها میوه و تره‌بار ایشان را نگهداری مینمود و حوض‌های خانه‌ها و چاله حوض حمام‌ها و استخرهای باغات که در آنها غوطه خورده شنا میکردند و شبها پشت‌بامهای خنک کاهگلی یکنواخت هواگیر که روی آنها خفته استراحت میکردند، و زمستانها کرسی و منقل‌های آتش ذغال و الو چوب سفید و هیزم که کرسی برای خانه‌ها و منقل جهت دکان بکار میآمد.

کرسی چگونه وسیله‌ای بود؟

چهارپایه بزرگی از چوب و سطوح مختلف از یک ذرع در یک ذرع تا زیادتر و در بعضی در شکل مستطیل، با سه وجب بلندی که لحاف به اندازه پوشش از ابعاد 4* 4 تا 7* 7 و کمتر و زیادتر بروی آن انداخته با جاجیم و چادرشب سفید آنرا پوشانده مزین میساختند و به تناسب کوچکی و بزرگی کرسی مجمعه‌ای مسی برای قرار دادن چراغ یا سماور و مثل آن رویش گذاشته، اطرافش را پشتی یا رختخواب نهاده بزیرش میرفتند. معمولا در هر خانه یک کرسی دم دستی برای اهل خانه و یک کرسی برای مهمان در اطاق پذیرائی میگذاردند که در بیداری پاها را در زیرش دراز کرده به پشتی‌ها تکیه میدادند و هنگام خواب متکا گذارده میخوابیدند. (تشک پای کرسی) معمولا کوتاهتر اما پهن‌تر از تشک خواب دوخته میشد، در اندازه‌ای که فقط پایه و پهنای کرسی را اندازه بشود، چه در غیر اینصورت لبه‌هایش بروی هم افتاده در موقع خواب ناهموار میآمد. برای
ص: 468
کرسی فقیرانه‌ای که پدر و دختری در بالا و پائینش نشسته‌اند.
بادگیر یکی از وسائل خنک کننده که در قدیم به جای کولر استفاده می‌شده.
ص: 469
گذاشتن کرسی باید روز و ساعت سعد و از روی تقویم معلوم شده باشد همچنین که بزرگ خانواده در آن شب باید با دستمال یا پاکتی شیرینی وارد خانه بشود.

منقل را چگونه آتش میکردند؟

منقلی را که تهش گچ خیسانده کشیده درزهایش را کاملا میپوشانیدند، خاکستر الک کرده، و روی آن‌که وسطش را گود میکردند خاکه ذغال ریخته، آتش ذغال گذاشته باد میزدند، تا آن زمان که آتش به خاکه ذغال میرسید پس ملایم ملایم با کفگیر رویش خاکستر داده، خاکسترهای اطراف منقل را به دور خاکه‌ها و آتش‌های روبرگردانده، فشرده و صاف نموده ساعتی برای بیرون رفتن بوی ذغالش در فضای آزاد باقی گذارده سپس زیر کرسی میگذاشتند و هر چند ساعت یکبار لایه‌ای از رویش پس زده آتشش را تند میکردند. این برای بار اول آتش کردن بود و برای دفعات بعد (خاکه رو خاکه) کرده، یعنی آتش مانده‌ی ته منقل را با خاک‌انداز برداشته کنار گذاشته، خاکه ریخته بجای ذغال همان آتش باقی‌مانده را رویش کشیده خاکستر میدادند. (گلوله) نیز مایه آتش دیگری بود که از خاکه ذغالهای نرم بطوری که آنها را در طشت آب ریخته شن‌هایش را بزیر داده روهایش را میگرفتند و مانند گلوله باندازه کوفته‌برنجی بزرگ در مشت ساخته در آفتاب تابستان خشک میکردند بود که اول یکی یا دو و سه از آنرا ته منقل گذارده رویش خاکه داده روی خاکه آتش داده یا خاکه روی خاکه میکردند، یعنی آتش‌های کنار گذاشته را رویش ریخته خاکستر میدادند. جمله «خاکه رو خاکه» در جای دیگر هم بکار میآمد و آن برای وقتی بود که میخواستند زن و مرد و دلبر و دلداده‌ای با هم جفت بشوند و برای این منظور از جمع غایب میشدند که میگفتند (رفته‌اند خاکه رو خاکه) بکنند.
ص: 470

چاله کرسی‌

بعد از منقل که وسیله‌ای ساخته شده از حلبی یا آهن ورق و یا مفرق و ورشو و مانند آن به اشکال گرد و هشت ترک بود، برای گرم کردن کرسی از چاله کرسی استفاده میشد و آن چاله‌ای بود که وسط اطاق «بشرطی که اطاق زیر پر باشد» کنده دورش را گچ کشیده صاف میکردند و آتش را در آن درست کرده، کرسی را رویش برمیگرداندند. اصطلاح «برمی‌گرداندند» هم از آن بکار گرفته شد که موقع آتش کردن لازم بود تا کرسی را از روی زمین برگردانده از (نر) بگذارند که دسترسی به چاله کرسی آسان‌تر میسر شود.

استفاده دیگر از کرسی و آتش آن‌

معمولا چاله کرسی را خانواده‌های فقیر و نیمه‌فقیر درست میکردند تا پول برای منقل ندهند و لذا لازم بود تا حداکثر استفاده را هم از آتش کرسی برده باشند، و از این‌رو از وسط سقف کرسی بجانب داخل قلابی نصب میکردند بطوری که قلاب مقابل چاله کرسی قرار بگیرد و دیزی آب‌گوشت را که از غذاهای شبانه‌روزی افراد بود پس از جوش آوردن به آن میآویختند، تا هم از آتش آن برای گرم شدن و هم پخته شدن آبگوشت یکجا استفاده بکنند! که البته هم زیر آن کرسی نشستن و هم خوردن آن آبگوشت کیف داشت! که بخار و بوی آبگوشت همه بدن و لباس و شامه را آغشته مینمود و هم بوهای پائین و بالای بدن زیر کرسی نشستگان، دیزی و محتویات آنرا معطر و خوش‌طعم مینمود! درباره پیدایش و وجود خود کرسی هم اگرچه دامنه دنیا از آن وسیع‌تر است که هرکس پدیده‌ای از آنرا بخود و قوم و فردی از خود اختصاص دهد، لاکن آنچه تاریخ‌دانان به اذهان وارد کرده بودند آن بود که میگویند چون قشون عمر به همدان رسیده و دچار سرمای شدید زمستان آن میشوند و چاره‌جوئی میکنند، به روایتی جناب عمر و به قولی حضرت علی (ع) دستور (حبس النار) یعنی
ص: 471
محبوس داشتن آتش که همان کرسی گذاشتن باشد میدهند، در حالی که هرآینه چنانچه چیزی هم بوده خود حبس النار را ایشان از کجا فهم کرده‌اند و این نیست مگر آنکه اگر از خود اهالی آن دیار هم نگرفته‌اند از مناطق سردسیر دیگر با شنیدن یا دیدن آورده‌اند.

خاکه ذغال چگونه بدست میآمد؟

در جنگلهای مازندران کوره‌های ذغال‌سازی فراهم بود که شاخه برگها و تنه درختهای پوسیده جنگلی را در آنها سوزانده، خفه نموده ذغال میکردند که ذغال‌فروشها آنها را سرند کرده درشت آنها را بنام ذغال و نیمه‌درشت آنرا بنام (مویزه) و نرم‌تر او را به اسم خاکه میفروختند، و دست‌چینی نیز از آن جمع‌آوری نموده بنام ذغال وافوری میفروختند. این ذغال یعنی ذغال وافوری را از میان نوع سفت و مرغوب آن سوا میکردند که دوام و مغز داشته باشد و بهترینش قرص و صاف و (سینه کفتری) سینه کبوتری آن بود که مورد توجه تریاکیها میآمد.
معمولا دو نوع ذغال در ذغال‌فروشی‌ها بفروش میرسید، نوعی همین ذغال جنگلی که نوع مرغوب آن بود که پرمغز و بادوام بوده با قیمت گرانتر فروخته میشد و نوعی به اسم ذغال (باغی) که از درختان باغهای اطراف مانند درختان میوه و بید و تبریزی و زبان گنجشک بدست میآمد که پوک و بی‌مغز و بی‌دوام بود که ارزانتر عرضه میگردید و غالبا ذغال‌فروشهای متقلب آنها را با ذغالهای جنگلی مخلوط نموده درهم میزدند و بخانه‌دارهای بی‌اطلاع میفروختند.
قیمت هر خروار (300 کیلو) ذغال مخلوط با خاکه و مویزه در تابستان یک تومان (10 ریال) تا دوازده قران و در زمستان 15 تا هیجده قران بود و قیمت ذغال باغی 6- 7 تا 8- 9 قران در تابستان و در زمستان که دو سه قران گرانتر میگردید. ذغال سرندی از خرواری 15- 16 تا 18 قران و ذغال وافوری
ص: 472
خرواری 2 تومان تا بیست و دو سه قران و مویزه خرواری یک تومان و خاکه 5- 6 قران و گلوله کرده آن برای کرسی که بعضی ذغال‌فروشها هم درست میکردند هر صد تا 5- 6 قران.
قاعده خرید خاکه ذغال از اواسط بهار تا اواسط تابستان بود که خانه‌دارها و مآل‌اندیش‌ها میخریدند که هم خشک و هم ارزانتر بود و درمانده‌ها و (ای بابا، حالا کو تا زمستان) گوها اواخر پائیز یا در خود زمستان که هم باید خیس و آب‌زده و هم گرانتر خریداری نمایند.

مواد دیگر حرارت‌زا؟

از جمله مواد حرارتی یکی هم هیزم بود که جهت اجاق پخت‌وپز خانه‌ها و پزنده‌های مانند چلو، پلوی در اختیار بود و آن نیز به دو نوع هیزم جنگلی و هیزم باغی با خصوصیات بالا در اختیار قرار میگرفت، و دیگر (پهن) یعنی مدفوع حیوانات مانند مدفوع گاو و گوسفند و اسب و الاغ و شتر که بکار گرم کردن آب حمام‌ها و نانوائی‌های تافتونی و لواشی و مانند آن میآمد و با دست عده‌ای بنام (پهن‌جمع‌کن) از معابر بدست میآمد و کلی آنرا که حمامی‌ها و نانواها یک‌جا از سر طویله‌ها پیش‌خرید میکردند.
قیمت هر خروار هیزم جنگلی در میدان 3 تا پنج قران و در جلو خانه که الاغی‌ها آنرا بار الاغها کرده دوره میآوردند 7- 8 قران، که خرواری دو سه قران هم اجرت شکستن بآن تعلق میگرفت، که دنبال هر عده الاغ هیزم یکنفر هیزم‌شکن هم که تبر هیزم‌شکنی‌ای بروی دوشش بود و با آن دور کوچه‌ها میگشت راه می‌افتاد و هیزم‌فروش (آی یک خروار هیزم جنگلی داریم) داد میزد، و هیزم‌شکن هم دنبال آن (آی هیزم‌شکن) فریاد میکشید.
هیزم‌شکنی هم مانند قصاب‌های نذری بکش که پوست و روده و با کش رفتن تکه‌ای از گوشت گوسفند را علاوه بر اجرت میبرند، آنها هم علاوه بر مزد
ص: 473
بزرگترین تکه هیزم را که از تنه درخت بود بنام زیر تبری اختیار کرده که پس از شکستن هیزم‌ها بر روی او آنرا بهمان نام که علی الرسم متعلق به آنها بود برده، یا بصاحب کار فروخته برایش شکسته پولش را میگرفتند. قیمت هر گونی سوخت (پهن) طبق کوچکی بزرگی گونی، از ده تا سی شاهی و قیمت هر جانخانی که ظرفی بزرگ معادل ده گونی بود چهار قران که اولی‌ها توسط کول و جانخانی وسیله قاطر حمل میگردید.

وقایع زیرکرسی؟

حرارت کرسی و استراحت در زیر آن‌که پائین بدن گرم شده و بالای بدن مانند مغز و ریه هوای سالم استنشاق مینمود بی‌اندازه لذت‌بخش میگردید، مخصوصا تکیه دادن و پا دراز کردن و مزنگ آمدن با پا از زیر آن با نامزد و معشوق از لذایذ بشمار میآمد، اما گاهی هم وقایع ناگوار مانند خفه‌گی فردی و جمعی در اثر گاز ذغال بوقوع میپیوست، و اتفاقات شیرین و تلخ ناخنک زدن عاشقان و فاسقان از زیر آن با معشوق در این بیت که (به سر انگشت پا از زیر کرسی- نمودم با ... احوال‌پرسی) و اشتباه گرفتن و عوضی گرفتن طرف که پا را جای میان پای محبوب و معشوق به میان پای پدر یا مادر او میبرد فضایح و شرمندگی‌هائی ببار میآورد، و گاهی که همه را متوجه ساخته شلیک خنده حاضران را باعث میشد و عاشق بیچاره را که خجالت‌زده فراری مینمود. اما رها کردن باد و گاز معده با (نرمه) کردن که با گرم شدن بدن مجرای اسافل شل و باز میگردید چندان رسوائی نداشت که در زیر کرسی با دیگر هواهای بوی بد پاهای اجتماع دور آن مخلوط شده نامعلوم میگردید.

هیزم و خاکه ذغال را در کجا جامیدادند؟

در هر بازارچه و گذر و کوچه (علافی) هائی بودند که خرده‌فروشی هیزم و ذغال
ص: 474
اهالی آنرا بعهده داشت با دکان و انباری بزرگ که آنها را در آن جا میداد، علاوه بر کاه و جو و ینگه یعنی علیق دواب که فروش آنها نیز توسط او انجام میگرفت. خانه‌ها غالبا دارای انباری‌های (جاهیزمی و جاذغالی) هائی بودند که سوخت زمستان را در آن جا میدادند، و فقرا و کرایه‌نشین‌هایشان که اطاق اجاره میکردند، کته‌هائی در زیر طاقچه‌های اطاقشان بود که ذغال و خاکه‌هایشان را در آنها جا میدادند و هیزمشان را که خردخرد و روزانه از علافی‌ها میخریدند.
البته این کته‌ها علاوه بر جا دادن خاکه و گلوله و ذغال جای پنهان نمودن طلاآلات و اشیاء قیمتی آنها نیز «اگر داشتند» بود و همچنین جای نگهداری بادمجان در میان خاکه ذغال برای زمستان و بعضی کنار گذاشتنی‌ها و جادادنی‌های دیگر مانند مس و ظروف و امثال آن‌که بسی کارسازشان می‌آمد.

چراغ روز؟

چراغ روشن کردن در روز برای کسبه مرسوم نبود، چه اگر بر سر فرش و پارچه و مثل آن روشن میکردند میگفتند معامله‌اش حرام میشود، چه رنگ آن اشتباه بخریدار نموده میشود و از جانب علما تحریم شده بود، تا آنجا که در زیر سقف و جاهائی که نور آفتاب رنگ جنس را حقیقی نشان ندهد حرام میآمد، علاوه بر آنکه چراغ بی‌مصرف را اسراف میدانستند. اما در چند مورد چراغ روشن میکردند: یکی در وقتی که غذای پزنده‌ها بدست آمده آماده برای پذیرائی مشتری میشدند. دیگر برای برگزاری فاتحه در مساجد که یکی دو چراغ جلو مسجد روشن داشته مردم را بوسیله آن دعوت میکردند. و دیگر در وقتی که جنسی مانند نان و گوشت ارزان شده بود که برای توجه دادن بمردم نانواها و قصاب‌ها جلو دکان خود چراغ روشن میکردند. در خانه‌ها هم روز چراغ روشن نمیشد، یعنی لازم نمیآمد چه ساختمانها طوری بنا شده بود که در روز احتیاج به چراغ پیدا نمینمود. معمولا چراغ روشن کردن کسبه در روز هم پس از قحطی‌ها
ص: 475
و تنگی، سستی‌های مانند خشک‌سالی و (سیاه بهار) که بعضی خوراکی‌های امثال میوه و (دیمی) ها را سرما زده یا بدست نیامده بود و یا قحطی‌های تصنّعی که دست‌اندرکاران و امنا و سرمایه‌داران ایجاد میکردند و رفع آن شده بود میبود و یا جهت اجناس که به وفور وارد شده یا بدست آمده بود.

بزرگترین قحطی در چه تاریخ بود؟

هرچند سال یک مرتبه قحطی میآمد و تنها لازم بود که زمستانی کاملا زمستان نشده یا حداقل در طهران و اطراف آن نشده باشد، که فورا درباریان و معممین درباری که همه صاحب دهات و قراء و قصبات بسیار و مالک اراضی بیحساب زراعت بودند محصول خود را پنهان نموده از دسترس بدور داشته یک لا به چند لا بفروش برسانند و روی این حساب هرچند سال یک بار قحطی‌ای گریبانگیر مردم گشته عده بیشماری از گرسنگی تلف شده رهسپار دیار عدم میگردیدند. از جمله یکی قحطی سالهای 1336 و 1337 قمری بود که در آن نزدیک به دوسوم مردم تهران تلف شده، کاه و ینجه و پوست هندوانه خربزه و برگ درخت و پوست خیک و خون مذبوح حیوانات و حتی گوشت خر و یابو و سگ و گربه میخوردند. در این سالها بود که گندم خرواری یک تومان به چهارصد تومان رسید و هنوز مالکین آن از فروش آن خودداری میکردند و چه زیاد دیده شد صاحبان آنها که اکثرا از افراد فوق الذکر بودند در سر راه خود مرده‌ها و نیمه‌جان‌ها را جلو پای خود و کنار معابر دیده هنوز حاضر بفروش گندم و جو انبار کرده خود نمیشدند. در این سالها بود که مردم از جمع‌آوری اجساد عاجز مانده، نعش‌ها مانند هیزم، چپ و راست کنار کوچه‌ها و بازارها دسته شده، حملشان حتی توسط گاری مقدور نمیگردید.
در این قحطی دو امر عجیب واقع شد یکی اینکه بسا شنیده شد که مردم یکدگر را دریده، حتی فرزندان خود را میخوردند و هنوز محتکرین حاضر به
ص: 476
گشودن در انبارهای ارزاق خود و فروش آنها نمیشدند. و دیگر در آن زمان حتی نانواها از گرسنگی مردند، اما از دیوانه‌ها و معممین کسی نمرد! درباره دیوانگان این نظریه از عرفا که چون آنها خود و بیگانه‌ای نشناخته، در واگذاری و رضای مطلق بوده‌اند خدا ضامن روزیشان بود و در معممین ارادت مردم به آنها که مرگ خود و زن و بچه خویش را پذیرفته اما گرسنگی آنها را نپذیرفته بر خود مقدم میداشتند! در این قحطی اگر اهل خیری هم یافت شد باز از میان همان طبقات فقیر و افراد متوسط بودند که در نقاط شهر دیگ‌های دمپخت نذری ببار میگذاردند و باز از میان همین گروه که اجساد مردگان را شسته، کفن پوشانده بخاکشان میسپردند.

یخ چگونه بدست میآمد؟

در حوالی و دور از ساختمانهای شهر در قطعه زمین‌های مسطح وسیعی در هزاران ذرع مربع دیوارهای چینه‌ای بلند طویلی بطول صد و پنجاه و دویست ذرع و ارتفاع هیجده بیست گز بالا برده، آنرا سایبان زمین شمالی مشرف بآن قرار داده، زمین مذکور را به عمق یک ذرع گود کرده زمستانها آب می‌انداختند که در اثر برخورد نسیم بدیوار بلند و برگشتن آن آب گودال منجمد بشود، برای شب‌ها عده‌ای کارگر اجیر کرده با دادن سطل‌هائی بدستشان گوشه‌های گودال را سوراخ کرده آب از زیر یخ خارج نموده رویش میپاشیدند و این کار چندین شب ادامه میدادند تا یخ گودال ضخامت کامل پیدا بکند و چون کلفتی یخ به نیم ذرع و زیادتر میرسید، عمله‌های روزکاری داشتند که آنرا به قطعات بزرگ شکسته به انبار میریختند. چاله‌ای را که در آن یخ گرفته میشد (یخ‌چاوان) نام داشت و انبار آن (توچال) و این کار چندان ادامه میگرفت تا توچال که او نیز بطول هشتاد، صد ذرع و عرض بیست و عمق به همین مقدار بود و تا چهار پنج
ص: 477
یکی از یخچالها که دیوار در حال از بین رفتنش با یخ‌چاوان، یعنی انبار یخ آن‌که در سمت چپ عکس دیده می‌شود.
ص: 478
هزار متر مکعب یخ میگرفت آکنده از یخ گشته درش مهر بشود، تا تابستان که گاری‌ها و الاغی‌های یخی آمده بطور کشمن یعنی خرواری خریده بطرف شهر و برای فروش حمل بکنند. فصل گرفتن یخ از اول ماه قوس (آذر) تا اواسط بهمن بود که از آن‌پس دیگر یخ به هم نمیآمد و یخ قوس از قرص‌ترین و پردوام‌ترین یخ‌ها بود که سرمای آن پشتش به زمستان و با نفوذ و برودت بسیار در آب اثر کرده بود و این همان ماه قوس هم بود که طهارت در آن از شهامت‌های طهارت گیرنده و از جمله کارهای مهم بشمار میآمد که بعضی در وصیت‌نامه‌های خود سی سال، چهل سال هم طهارت قوس که از آن ابا کرده بودند به وراث و وصی توصیه میکردند! با این مثل که (آنقدر آدم از او میترسد که کون از آب چائیده). این همان یخ بود که از ابتدای بهار تا آخر تابستان مصرف بستنی‌سازها و فالوده‌سازها و خانه‌دارها و دکاندارها میآمد که تمیزترها و روشن‌ترهایش برای برف فالوده و یخ مصرفی کاسه‌ها و سقاخانه‌ها و گل‌دارها و آلوده‌ها و کثیف‌هایش خوراک بستنی‌سازها میگردید.
درباره تمیزی و کثیفی آن باید گفت آب یخچالها بغیر از یخچالهای سرآب بقیه از آب ته جویها و آب بارانها و هرزآب‌ها تأمین میگردید که از زوائد و فضول همه‌چیز در آنها یافت میگردید تا حتی مدفوع و غایط انسان و حیوان که آب با خود آورده به (یخ‌چاوان) میکشید و با انجماد آب بصورت یخ درآمده بدون تغییر شکل و قیافه در تابستان در اختیار مصرف کننده قرار میگرفت، اضافه بر رفع حاجت مردم از جهت تخلیه خویش در تمام دوره سال که یخ‌چاوانها بهترین وسیله استفاده اهل محل واقع میگردید. از این‌رو یخ روی آب از یخهائی بود که خار و خاشاک و پهن و پشکل و مانند آن در آن یافت میگردید و یخ زیر که ممزوج با گل‌ولای و کهنه و کاغذ و ریگ و سنگ و مثل آن بود که از زمین با آنها برخاسته بود و تنها یخ صحیح و نسبتا تمیز که یخ (بلوری) اش میگفتند یخ وسط تاوه (تکه‌های یخ) بود که گرانتر خرید و فروش شده فروشنده با منت
ص: 479
بسیار در اختیار خریدار مینهاد. یخ‌شکن نیز آلتی بود شبیه کلنگ یک‌سره در ضخامت کمتر و تیغه باریک و نوک‌تیز منحنی که کوچک و بزرگ تهیه شده به نسبت بکار یخ‌فروشهای دوره‌ای و یخچالی‌ها میآمد. اگرچه یخهای (تاوه) ای بزرگ یخچالها را با کلنگ‌های بزرگ میشکستند.

برف چگونه بدست میآمد؟

یکی بصورت آنکه الاغی‌های محلی آنرا از کوههای توچال شمیران در صندوقها ریخته رویشان را با گونی و جوال و جانخانی پوشانیده بشهر میرسانیدند که بمصرف خانه‌های اعیان و رجال میرسید و نوع دوم که یخ‌های میان تاوه و یخهای تمیز را پالوده‌فروشها روی چهارپایه‌ای گذارده مقابلش بر روی چهارپایه دیگر نشسته با ارّه کمانه‌ی دو دسته‌ای که مخصوص این کار نیم‌دایره ساخته شده بود تراشیده بصورت برف درمیآوردند.
یخ و برف غیر از خاصیت خنک کننده خواص طبی متعددی نیز داشت از آن‌جمله که یخ را در کاسه بر خاکشی (خاکشیر) مالیده شکر یا سکنجبین ریخته خاکشی یخ‌مال درست کرده قبل از ناهارها جهت دفع صفرا و خنک کردن جگر و گرمازدگی و التهاب میخوردند و برای بند آوردن خون بینی آنرا بر پیشانی و جلو سر میمالیدن و برف را که فالوده سیب و فالوده گلابی کرده بخورد مبتلایان قلب درد و ضعف گرفته‌های از گرما میدادند و خوردن آن را مسکن سموم و نشاننده عوارض دق و سل و سرطان میدانستند. (خلیفه) نانوائی ای بود
ص: 480
با اندام ورزیده و نیروئی کامل که آنرا رطیل گزیده دائما حکمه ای پر از یخهای خرد کرده در پهلو آویخته داشت که مرتب از آنها می‌بلعید و اطبا آنرا وسیله حیات او دانسته بودند و سالها به همان کیفیت به حیات ادامه داده جلوگیری از عوارض آن مینمود تا وقتی که دسترسی به یخ پیدا نکرده تلف میشود.

فصل‌ها و چله‌ها

در طهران فصل‌ها زودتر از زمان مقرر شروع میشدند، به اینگونه که از ده پانزده روز به عید نوروز مانده بهار و از اواسط تابستان، پائیز و از میانه پائیز، زمستان شروع میشد و ماه اول سال یعنی برج حمل یا فروردین را که ماه گل‌بران و ماه دوم آن یعنی اردیبهشت را توت‌پزان و از اول تیر تا پانزدهم مرداد را چله تابستان و از اول دی تا آخر بهمن را چله زمستان میگفتند. چله‌هائی که در اولی گرما به نهایت و در دومی سرما به غایت میرسید و اتمامشان به قرار زیر: که پس از گذشت سی و پنج روز از تابستان میگفتند باد خنک دزده میزند که شب‌ها رو به خنکی میگذارد و پس از چهل و پنج روز که باد خنک آشکار میزند که روزهایش هم خنک میشود و از همین ایام هم بود که باید به فکر چوب و هیزم و خاکه ذغال زمستان باشند، و زمستان که دو چله به اسم چله بزرگه و چله کوچکه داشت که چله بزرگه از اول دی تا دهم بهمن بود که زمین نفس دزده کشیده تک (حدّت) سرما میشکست و از آن به بعد، تا آخر بهمن که چله کوچک بوده
ص: 481
میگفتند کاری که چله بزرگه نکرده چله کوچکه میکند، و چله کوچکه گفته اگر پشتم به بهار نبود بچه را در قنداق خشک میکردم و تقریبا بهمین صورت هم بود و هرگز سرمای چله بزرگه به پای سرمای چله کوچکه نمیرسید و با تمام شدن چله کوچکه هم بود که فقرا میگفتند زمستان تمام شد روسیاهی به ذغال ماند و غم سرما و عدم استطاعت تهیه خاکه ذغال را فراموش میکردند که پشتش به بهار میباشد. و شب اول چله بزرگه یا شب یلدا که «بلندترین شب سال» بود هر دسته از خویش و اقارب و همسایه شب‌نشینی گرفته در آن بساط سوروسات از آجیل و شیرینی و میوه و مخصوصا هندوانه و انار و خربزه فراهم کرده، دور هم جمع شده به خوشگذرانی و شب زنده‌داری و گرفتن فال حافظ میپرداختند، و در این شب بود که میگفتند با خوردنی‌های سفره‌ی شب یلدا، مثل خوراکی‌های پای سفره هفت‌سین طبیعت گرم را میتوانند سرد و طبیعت سرد خود را گرم بکنند. به این صورت که اگر از گرمی مزاج رنج میبرند هندوانه و انار و اگر از سردی ناراحت میشوند توت و کشمش و خرما و مثل آن بخورند و تا سحر آن‌که گفت و شنید و بگو و بخند میکردند. بگو و بخند و دور هم جمع شدنی که مربوط به شب یلدا و مثل آن نبوده، از هر فرصت و بهانه برای بوجود آوردن آن استفاده میکردند. بعد از آن اهمن و بهمن و پس از آن سرما پیره‌زن بود که سه دهه‌ی اسفند را دربرمیگرفت. اهمن و بهمنی که دو برادر زمستان بودند و میگفتند «اهمن و بهمن، عهده‌ی همه با من» یعنی هر کاری که زمستان و چله‌های آن نکرده‌اند ما کرده تلافی همه را ما درمیآوریم، و سرما پیرزن هم آن بود که میگفتند در زمان حضرت رسول (ص) پیرزنی شتری داشت که مست نشده بود و نزد حضرت شکایت میبرد که زمستان تمام شد و شتر من مست، یعنی فهل‌گیر یا فهل‌ده نشده است و حضرت دعا فرموده‌ده روز به زمستان اضافه شده سرمای آن برگشت میکند. و سرمای دیگری هم به مدت ده روز از اول نوروز تا دهم آن بود که آنرا هم سرما گل سرخ میگفتند.
ص: 482

وسیله تفریح و دفع الوقت مردم چه بود؟

در مواقع عادی قهوه‌خانه که در آن انواع سرگرمی‌ها از جمله نقالی و مشاعره و سخنوری و تعزیه و ترنابازی بعمل میآمد و تفریحگاه کلی آنها را تشکیل میداد و زورخانه که ورزشکاران را مشغول مینمود و تابستانها چاله حوض حمامها و در محرم و صفرها مجالس عزاداری که تمام دو ماهه اوقات مردم را اشباع مینمود و لوطی‌های دوره‌ای و عنتری‌ها و مطربی‌های روی حوضی گاه‌بگاه عروسی خانه‌ها که تا مدتها حدیث مجالسشان میگردید.

مطربهای دوره‌ای و عنتری‌ها چگونه کارهائی داشتند؟

دسته‌هائی به انواع بودند از جمله لوطی‌هائی که با دنبک و کمانچه براه افتاده کمانچه‌کش کمانچه کشیده دنبک‌زن شعرهای طنز و لطیفه و تصنیف‌های روز امثال (پس من چی گفتم حبیبم، تو چی شنیدی- مگه کار بدی از من تو دیدی) میخواندند و دسته دیگر با این ترتیب که بچه رقاصی را که از پسرهای ده پانزده ساله بود و لباس دخترانه میپوشانیدند و گیسوان بلندی داشتند همراه میکردند و این همان بچه رقاصهائی بودند که در مجالس نیز شرکت کرده هنرنمائی میکردند «چه زن در حضور نامحرم سر برهنه نشده به ترقص و دست افشانی برنمیآمد که این کار از امور ممنوعه بشمار آمده با مشاهده آن حکم تکفیر و سنگسارش صادر میگردید، چنانچه آواز زن هم در آن زمان شنیده نمیشد چه نوحه‌گری زن وسیله عذاب دنیا و آخرت او را فراهم میآورد و از ممنوعات مؤکد بود تا آن‌حد که حتی صدای زن بطور طبیعی بگوش نامحرم نباید برسد و مؤمنه‌های راعی آنرا با صوری از قبیل انگشت و ریگ در دهان و زیر زبان گرفتن در پس چادر و پرده دورگه و نامطبوع میساختند».
دسته دیگر لوطی‌عنتری‌ها که میمونی را تربیت کرده سلام دادن که دستش را بغل گوشش بگذارد و دست دادن و معلوم کردن (جای دوست) که بالای
ص: 483
معرکه مارگیری با مارگیرش در حال نمایش که مار را گاهی بدور گردن خود میپیچید و وقتی سر مار را در دهان میکرد و زمانی، با موش و راسو و لاک‌پشت جنگش می‌انداخت.
ص: 484
صحنه‌ای از یک تعزیه.
ص: 485
یکی از پرده شمایل‌ها، ابزار کار معرکه‌گیرهای پرده‌گردان که معرکه‌گیر در کنارش با ترکه نسبتا بلند می‌ایستاد و با سر آن تصویر مورد سخنش را نشان تماشاچیان داده و معرکه میگرفت.
ص: 486
چشمش بود و (جای دشمن) که ماتحتش را نشان میداد و (شتربانی) را که چوبی بزیر بغل‌هایش گذارده با صدای ضرب لوطی سر دوپا بلند شده براه میافتاد و اسب‌سواری او که چوب را وسط دو پایش گرفته بدویدن میپرداخت را تعلیمش داده برای شگون در ختنه‌سوران‌ها و زایمان‌ها و روزهای بعد از عروسی دعوت شده با گفتن (حق مبارک کنه ایشاللا) وارد میشدند.
بعد از آن خرس رقصانها که خرس را سر دوپا به راه رفتن واداشته چهارپایه‌هائی گذاشته بر سر آنهایشان میکردند و نردبان که از آن بالایشان میفرستادند و با این و آن و داوطلبان که به کشتی گرفتنشان وامیداشتند و بز رقصان‌ها که بزها را رقصانده سر دو پا راه میبردند و معلق زدن تعلیمشان داده بر سر تیرشان میکردند، و این چنان بود که کنار تیر بلند چهار پنج متری‌ای طبق حساب، چهارپایه‌هائی کوچک و بزرگ پهلوی هم گذارده چون بز ببالای چهارپایه بزرگتر میرفت چهارپایه کوچک را از جلوش برمیداشتند، الی آخر که بر طبق علاقه به بلندی بر سر تیر قرار میگرفت. و البته تا بز بتواند بالای تیر تمرکز پیدا کند تخته‌ای هم باندازه دو کف دست کوبیده شده بود و چون تمام چهارپایه‌ها از برابرش برداشته شده بالای تیر قرار میگرفت دوران زده پول جمع میکردند.

ساز و آوازهای آنزمان چه بود؟

ساز، مانند تار. کمانچه. نی. اواخر قانون «شبیه سنتور» و عود. دنبک (تنبک). دایره. اواخر دایره زنگی. سرنا. کرنا. دهل. فلوت. نی‌لبک.
سازدهنی. و برای موزیک تعزیه‌ها: شیپور. فلوت. طبل. دهل. سنج. و اجرت یک دسته مطرب دوره‌ای که از یک ربع تا یک ساعت مشغول مینمود از یکقران تا پنج قران بود که مبلغ آخر از پرداختی‌های بسیار سخاوتمندانه صاحب مجلس و کمتر نصیب مطربی میآمد، مگر بچه رقاص با قر و غرباله‌ها و چشمک و ابرو
ص: 487
انداختن‌ها و عشوه‌گری‌ها و سر بزانوی این و آن گذاشتن‌ها این مبلغ را بدست آورد. و نیز آوازها که با بیات تهران همراه اشعار بهترین شعرا برداشت شده آوازه‌خوانها یک یا هردو دست را به بیخ گوش گذارده با (امان‌امان دلی‌دلی) برداشت و ختم میکردند.

کرایه‌نشینی و رابطه مستأجر و مالک چگونه بود؟

روابطی بسیار حسنه و خودمانی چنانکه گوئی از یک خانواده با هم زندگی میکنند که این لازم بتوضیح زیادتر میباشد: خانه‌ها ساختمانهایشان در طرفین حیاط و دورتادور بود که بجز خانه‌های متمکنین و ثروتمندان و علما بقیه اضافه اطاقهای آن در اختیار مستأجر قرار میگرفت و تنها زحمت باجاره یافتن و اجاره دادن اطاق آن بود که مستأجر به دور کوچه‌ها براه افتاده با سر بدرون بردن‌ها و گفتن (اطاق خالی دارین) جواب (بله) شنیده و مالک چنین تصادفی برایش بوقوع بپیوندد و درباره کرایه توافق کرده، مستاجر اسباب کشیده نقل‌مکان نماید. آنچه مطرح نبود سند و قبض و امانت و تضمین و تعهد و سپرده و اجاره‌نامه و رهن و ترس و دلهره‌ی از هم و بچه‌داری نداری و ثروتمندی و فقر مستاجر و مدت و مهلت و مانند آن‌که درباره تعهدات طرفین، مستاجر بخود قبولانده بود که کرایه‌نشین یعنی خوش‌نشین و تا هر وقت خوشش بود اقامت مینماید و چون ناخوشش گردید عزیمت میورزد و مالک مطمئن که تا از
ص: 488
مستاجری نارضائی بهم رساند با یک اخطار لفظی مختصر که (اطاق را خودمان لازم داریم، یا جایمان تنگ است فکر اطاق کنید) مستاجر اطاق دیده جا خالی مینماید و بالاتر از همه جمله (راضی نیستم) که همین کافی بود تا مستاجر از همان لحظه در فکر تخلیه اطاق یا خانه برآمده جای دیگر فراهم نماید، چه این راضی نیستم، معنی آن میداد که آبی که در این خانه بخوری حرام و زمینی که در آن نشسته خوابیده استراحت کرده نماز بخوانی غصبی و غیر مباح و بچه‌ای که در آن پس‌اندازی غیر شرعی و همه اینها بلکه یکی از آنها کافی بود که رعشه بر اندام مستاجر انداخته خود را از آن مهلکه کنار کشاند و درباره بچه داشتن و نداشتن و کم و زیاد آن نیز این عقیده که نه نانش بر سر نان ما و نه آبش، زحمتشان با پدر و مادرشان و رزقشان با خدا و سرزمین هم به درد نمیآید که یک نفر یا چند نفر در آن رفت‌وآمد نماید و این چه چشم‌تنگی و خستی است که ما داشته باشیم و با این ترتیب رابطه‌ای داشتند پسندیده و برخوردی کاملا یکرنگ و صمیمانه و درباره کرایه هم از وظایف مستاجر بود که از اولین درآمد روزانه یومیه اجاره‌خانه را کنار بگذارد که غالبا آنرا نیز شب به شب میپرداختند و هرآینه مستاجری هم به عدم توانائی پرداخت خورده پس‌انداخته بود به او ارفاق و مراعات کرده در گشایش‌ها و توسعه‌ها دریافت میکردند و یا با رسیدن عیدی، عزائی آنرا بنامی مثلا باسم (کرایه پس‌افت را چیزی برای عید بچه‌ها بخر و در عزاها و شب خیرات‌ها پس‌افت کرایه را پیراهن سیاه کن تن بچه‌هایت بکن و یا با یک سوره یا یک ختم قرآن مصالحه میکنم) حساب را بی‌حساب کرده بار منت و حقارت را از دوش مستاجر سبک میکردند و مستاجر نیز دعاگو و سپاسگزار و درصدد تلافی که تا چه زمان خدا وسعت و فرجی داده محبت مالک را جبران نماید.
ص: 489

نرخ کرایه اطاق و کرایه خانه‌

نرخ کرایه یک اطاق دودری سه در پنج با صندوقخانه 2 قران و کمتر. نرخ دو اطاق 3 قران. یک اطاق و یک زیرزمین و صندوقخانه دو ریال (دو قران و دهشاهی). نرخ یک حیاط دربست پنج، شش اطاقه از یک تومان تا دوازده قران.

قیمت ملک و خانه‌

خانه دو سه اطاقی در مساحت صد ذرع و بیشتر ده تا دوازده سیزده تومان. خانه چهارصد پانصد ذرعی ایوان، پنج‌دری‌دار شش، هفت اطاقه، پانزده، شانزده تا بیست تومان. خانه بیرونی اندرونی هشتصد، هزار ذرعی اعیانی سی تا پنجاه و حداکثر تا صد تومان، با این شاهد که یکی از مستاجران خانه خود ما بنام شاطر محمد تقی که شاطر نانوائی سنگکی بود میگفت بعد از سال قحطی خانه‌ای بمساحت هفتصد و پنجاه ذرع با بیرونی و اعیانی و سرطویله به بیست و پنج تومان به او پیشنهاد خرید میکنند که پول آنرا هم روزانه نیم من نان دریافت بکنند و او رد نموده میگوید حوصله طلبکار سال به دوازده ماهی را ندارد و همینجا که نشسته است جایش خیلی راحت و آسوده میباشد و پولی را که میخواهد هردو سه سال یکمرتبه خرج کاه‌گل‌مالی پشت‌بامهایش بکند به کرایه اطاقش میدهد و آقائی میکند. البته باید تذکر داد که بعد از قحطی مورد نظر یعنی در سه چهار سالگی نگارنده در اثر تلفات آن جمعیت شهر به یک سوم تقلیل یافته بیشتر خانه‌ها و دکاکین بی‌صاحب مانده محل سکونت گدایان و سگ‌دانی شده بود.
دیگر از دلایل حسن رابطه مالک و مستاجر این بود که اولا مالک خانه داشتن و به مستاجر دادن یعنی کسی را سرپناه دادن اگرچه منافعی نیز از آن بدست آورده کرایه‌ای دریافت نماید جزء حسنات و کارهای ثواب میدانست که
ص: 490
دورنمای قسمتی از شهر تهران با بامهای کاهگلی و خانه‌های کوچک و بزرگ به‌هم چسبیده‌ی بی‌خیابان و کم معبر آن.
ص: 491
یکی از خانه‌های قدیم به مساحت چهارصد متر. خانه‌ای صندوقچه با پایه و جرزهای کلفت خشتی و شیشه‌خورهای کوچک که مانع تابش آفتاب و گرما و سرمای فصول بوده. با بالاخانه و خرپشته‌ی پله‌کان در پشت‌بام. همچنین خانه‌ای بدون اشراف که از هیچ سمت دید و نظرگیر نداشته.
ص: 492
در این‌باره روایاتی بگوشش رسیده بود، چنانچه مشابه این بود غرسی درخت میوه دارد اگرچه میوه آنرا فروخته و یا خود تناول نماید و دیگر که میگفتند اگر خانه پر از دشمن باشد بهتر از آن است که خالی باشد و بعد از همه که شکرانه بازوی توانا را گرفتن دست ناتوان دانسته سپاس نعمت صاحبخانگی را جا دادن بی‌خانه‌ها و ناتوانان میپذیرفتند و چون این نظریات مطمح میآمد و خانه را از نعمتهای خدا و مستاجر را نیز عیال خدا و از الطاف خداوندی میدانستند که با رعایت ایشان خوشنودی خالق را بدست میآورند و پول و مادیات کمتر مورد توجه قرار میگرفت و از سوئی ضعفا چنین تعلیم و تربیت داشتند که شاکر و حق‌گذار هر صاحب عنایت بوده هرآینه محبتی را تلافی نتوانند لااقل بیاد داشته باشند و عزت و ذلت را از خدا دانسته که بنا بمصلحتی یکی را عزیز داشته نعمت بخشیده صاحب‌خانه نموده یکی را زیر دست قرار داده است که باید از آن پذیرا بوده سر تسلیم داشته باشند، هرگز حقد و کینه‌ای از مالک و صاحبخانه به دل نیاورده با او جز با ادب و احترام و محبت و یگانگی رفتار ننمایند و صاحبخانه را کریمی میدانستند که به آنها اکرام کرده از بی‌پناهی نجات داده که در غیر اینصورت باید در زیر آسمان بسرآورند و لاجرم باید وی را گرامی داشته سپاس بدارند.

تکالیف و قواعد الزامی مالک ومستاجر

بر مالک بود که وسائل آسایش مستاجر را از هرجهت منظور داشته آنچه برای خویش بپسندد برای او نیز خواسته از آنچه خود از آن ناخشنودی و کراهت دارد برای او نیز ناخوشنود و مکروه بداند و در استفاده از اماکن خنک تابستان مانند زیرزمین و دالان و هشتی و آب‌تنی حوض و پاشیر و خفتن در بام و استفاده از اجاق و مطبخ و ظرف‌شوئی و رختشوئی و جست‌وخیز و بازی اطفال و بهره‌ی از انبار و جا دادن خاکه و ذغال زمستان و ایاب و ذهاب مهمان و مثل آن آزاد
ص: 493
گذارده، و برای مستاجر تا برتری و مالکیت مالک را رعایت داشته تمنا توقعات بیجا و خواهش تقاضاهای بیمورد نداشته باشد و وی را در خانه کدخدا و بزرگتر و کلانتری بداند که باید تکالیف و دستورات او را اطاعت نماید و از این لحاظ نظام و قوانینی حکمفرما بود که بدان گردن نهاده آنرا مطمح نظر میداشتند.
هرکس در خانه از صاحبخانه و مستاجر برای در زدن و ورود بخانه نشانه‌ای داشت که با علامت آن تا دیگری را معذب ننماید باید بخانه پا بگذارد، مثلا یکی یک چکش بر در بنوازد و دیگری دو چکش و آن یک دو چکش بی‌فاصله و آندگری دو چکش فاصله‌دار و زنها که چکش مخصوص خود یعنی حلقه در را باید بصدا درآورند و از کوبه مردها استفاده ننمایند و فایده این قرارداد آنکه تا هر کوبنده در آشنای خویش را برای گشودن بکشاند و دیگری را در زحمت نیندازد و دیگر گفتن (یا الله) و یا الله‌های پیوسته و سرفه و تنحنح مانند آن تا زنها شخص وارد را شناخته بیگانگان سروبر خویش را پوشانیده یا از چشم‌انداز او خود را کنار بکشانند.
دیگر جاروی حیاط و دالان و هشتی و بیرون در خانه و آب‌پاشی آن و نظافت مطبخ و مبال که میان همگان تقسیم شده بنوبت باید بانجام رسانند و رخت‌شوئی که باید در روزهای معین و مخصوصا در آخر آب‌ها که بعد از آب نو انداختن دیگر آب حوض را آلوده نسازند اقدام ننمایند و (تبصره) در توجه به ناموس، اینکه هرگز البسه زن مخصوصا لباس و پوشش زیر در معرض دید مرد اگرچه شوهر و پسر و محرم او بوده باشد قرار نگرفته اینگونه ملبوس را در نقطه‌ای دور از چشم‌انداز ایشان خشک نمایند.
ص: 494
دیگر آب‌حوض‌کشی و آب‌اندازی که در روز زنها آب حوض را کشیده و برای تخلیه آب آب‌انبار پول بر سر هم کرده برای آب انداختن شبها مردها بنوبت مواظبت آب نموده حوض و آب‌انبار را مشروب نمایند که همین آبیاری شبها از بهترین تفریحاتشان نیز بود که از آخر شب فرش و سماور و چراغ بکوچه کشیده بخوروبریز و بگووبشنو میکردند تا نوبت آبشان شده این کار را اجماعا بآخر برسانند و همچنین عدم دخالت صاحبخانه در امر کثافت و نظافت و آبادی خرابی اطاقها و از دلبخواه‌های خود مستاجر تا با کثافات و آلودگی‌های در و دیوار آن ساخته یا آنرا نظیف نگاهداشته رنگ و روغن نماید و از سوراخ و میخ و خرابی آن جلوگیری داشته یا آنرا با کوبیدن میخها و پرده‌ها و عکس و قلاب و آویز و زشت و زیبا مشبک ساخته بصورت لانه‌زنبور درآورد، چه اولا مستاجری که در خانه‌ای وارد میشد بعید مینمود که باین آسانی‌ها از آن خانه بیرون رفته مکان را بکس دیگر بسپارد تا آنجا که چه‌بسیار خانواده‌هائی که در خانه‌ای خود شوهر کرده دختر بشوهر داده، پسر زن داده، خودشان مرده اعقابشان در آن خانه هنوز سکونت میکردند و چون چنین بود و اطاق و اطاقهای مستاجر جزء مایملک مالک نبود که بخواهد از آن نگاهداری نماید چه لزوم که گفتگوئی درباره آن بمیان بیاورد بعلاوه‌ی آنکه پس از تخلیه نیز مستاجر جدید آنرا تمیز مینمود. چنانچه درباره طول اقامت و سازش مستاجر با مالک و بالعکس این خاطره از خود نگارنده که در خانه زمان طفولیت باجاره‌نشینی سکونت مینمودیم که زن و مردی بنام مادر شوکت و مشهدی غلامحسین گزی نیز در آن اقامت داشتند. روزی مادرم سیم‌بازی مرا که بی‌اندازه مورد علاقه‌ام بود جهت تنبیه تا سروصدا و شرارت نداشته باشم گرفته در آب‌انبار آن انداخت، تا آنکه آب خورش ما از آن خانه قطع و بمحل دیگر نقل نمودیم و سالها از آن مقدمه گذشته و دوره مدرسه من تمام و وارد جوانی شده خدمت وظیفه بسراغم آمد و از وظیفه برگشته بکسب و کار پرداخته عیال اختیار نموده صاحب چند فرزند گردیده، وارد
ص: 495
تجارت بخروبفروش ملک شده مرد میانه‌سالی گردیدم. روزی دلالی خانه‌ای را برای فروش معرفی نمود که همان خانه مسکونی زمان طفولیتم بود و از شوق آنکه سیم بازی را از آب‌انبار آن خارج نمایم بدون کم‌وزیاد و سختگیری ابتیاع نموده به تعمیر و تخلیه آب‌انبار آن پرداختم که روزی زنی از سکنه آنها برابرم ظاهر گشته بعد از سلام و علیک و مبارک‌باد از اسم و رسم و اینکه پسر فلانکس هستم یا نیستم پرسید و چون گفتم هستم و من نیز متقابلا سئوالی کرده پرسیدم تا این آشنائی را از کجا بدست آورده است؟ جواب داد که مادر شوکت زن مشهدی عبد الحسین گزی میباشم که در آن اطاق که با دست نشان داد مینشسته و ما در آن اطاق که قبول کردم مینشستیم «این زنی بود که قبل از ما نیز بیست سال در آن خانه بوده هنوز هم در همان خانه سکونت مینمود» و همین نمونه بس تا موافقت و مرافقت مستاجرین و مالکین و صمیمیت و یگانگی این دو را با هم نشان داده دوری و برائت آنها را از مسائل دشوار مالک و مستاجر روشن نمائیم.
همچنین بود امور اجاره و استجاره دکاکین که هرگاه کاسبی بدکانی علاقه پیدا مینمود و برای کسی که در نظر گرفته بود آنرا مساعد میدانست با کسب اجازه از مالک کلید آنرا گرفته تصرف مینمود و یا با اجازه خود تخته‌های بی‌قفلش را کنار زده بکسب و کار میپرداخت بجز دکاکین مرغوب بازار و مغازه‌های خیابانهای مهم مانند لاله‌زار و ناصریه که رضایت خود مستاجرین منظور میآمد و اصولا جهت مالک سرقفلی‌ای رسم نبود تا کسی درباره آن صحبت داشته گفتگو نماید، بلکه مالک دکان نه تنها از دکان عایداتی را در نظر نمیگرفت که مطالبه‌ای داشته باشد بلکه برایش کافی بود که کسی آنرا از
ص: 496
خاکروبه‌دانی و کثافت و سگ‌دانی و گدادانی نجات داده چراغی در آن روشن نماید تا آنجا که بعضی دکاکین نوساز را مالک سرمایه‌ای نیز داده کمک نموده، چندین سال مستاجر را از پرداخت کرایه معاف مینمود، نمونه آن دکاکین (بازار گبرها) و بازار امین الملک و (چهار بازار) و مثل آن‌که تا سالها خالی مانده با سرمایه‌های دستی مالکین آن هنوز کسی به سراغ آنها نرفته بود، تا آخر که ضرر و سود دکاکین بازار امین الملک را خود مالک بعهده گرفته تقبل زیان سکنه آن نموده تا کم‌کم که رواج گرفته پس از سالها بصورت بازار و ممر عایدات درآمده دکاکینش صورت اجاره ماهی دو سه قران بخود گرفت.
پس همین موافقت‌ها و عدم ناآشنائی‌ها و پیوستگی‌ها در میان مالک و مستاجر و خانمانها بود که هرآینه مثلا مهمانی و زحمت عقد و عروسی‌ای برای یکی در اهل خانه پیش میآمد همگی مانند اعضای یک خانواده بکمک برخاسته اقدام میکردند و اگر عزائی میافتاد همگان چون افراد یک فامیل سیاه بتن و سر کرده در مجلس عزا حاضر میشدند.
اگر روضه‌خوانی بود اول مستمعان همان اهالی خانه بودند که مجلس را میآراستند و اگر مهمانی و ضیافت بود اول ساکنان خانه بودند که مورد توجه قرار گرفته نامشان در فهرست مهمانان آمده، خود ایشان صمیمانه نیز خود را شریک آن میدانستند. هر شب در اطاقی گردآمده به شب‌نشینی و گفت و شنید و سرور و قصه‌خوانی و بریزوبپاش پرداخته تقویت عهد میکردند و هر صبح تا بهم سلام و تعارف نکرده از حال و سلامت و خوب و بد هم مطلع نمیشدند پا از خانه بیرون نمیگذاشتند.
زن‌ها و بچه‌های هم خواهران و مادران و نوامیس هم محسوب میشدند که باید بر آنها چشم و دست و زبان و حتی خیال خود را درویش داشته هر پلیدی را بر آنها حرام نمایند و زنها مردهای اهل خانه برادران و پدران ایشان که تصوری جز آن درباره آنها نداشته باشند، چنانچه زن و مرد همگی هم را آبجی و
ص: 497
ننه و ننه‌جان و خاله و عمه و زن‌ها مردها را داداش و عمو و دائی و مثل آن صدا میکردند و در باطن نیز بهمان کیفیت آنها را میشناختند و بر روی این حساب نیز امر بمعروف و نهی از منکر اهل خانه بعهده همگان بود تا بخوبی‌های هم امر کرده از بدی‌های هم جلوگیری و ممانعت نمایند، همچنین در اختلاف‌ها و کدورت‌ها و قهر و بگومگوها که از وظایف آنها بود تا مهمانی شام و ناهار ترتیب داده طرفین و اطرافیان را گردآورده بهر وسیله و تشبث که توانند برفع کدورت متخاصمین برخاسته اصلاح ذات البین نمایند. فرزند او فرزند این بود که در کوچه و محله باید مؤدب و مرتب حرکت کرده از زشتی و ناپسندی خودداری داشته باشد و این از وظایف همسایه بود که در صورت مشاهده ناسزاواری خطاکار را مورد مؤاخذه قرار داده توبیخ و تنبیه نماید و همچنین بالعکس از خواهش‌های اندگر که از جلوگیری زشتی‌های فرزندانشان خودداری نداشته باشند و در صورت ملاحظه قصور از بزرگترین توقعات و برخوری‌ها که چرا اغماض داشته او یا آنها را مثل اطفال خویش تشدد و تغیر و ضرب‌وشتم و راهنمائی ننموده از خویش نشمرده خوب و بد ایشان را بی‌اعتنائی داشته‌اند.
حفظ نوامیس اهل خانه بعهده سکنه و رعایت عفاف اهل محل بعهده ریش سفیدان محل و حفظ جان و عرض همگان بگردن داش‌ها و لوطی‌ها و همین رعایت بود که کسی اندیشه تخطی نداشته عفاف و منافع اهالی محفوظ و ضعفا و کم‌زورها و افتادگان را از ستم و تعدی خاطی و متجاوز و متجاسر مصونیت میدادند. این بود که هیچ پسری قدرت آن نداشت تا با نابابی حرکت کرده در آنی اطلاع آن بگوش بزرگتر او نرسیده یا توسط خود ناظر مورد تنبیه سخت قرار نگیرد و هیچ زن و دختری نه تا جرأت آنرا داشته باشد تا گوشه صورت خویش را گشوده با غیری مأنوس گردیده، اگرچه ملاقات و معاشرت با همجنس و زن دیگر بوده باشد مبادا آن زن سابقه و خلق‌وخوی مطلوب نداشته باشد.
بر روی این حساب در میان طهرانی الاصل زن و مرد منحرف و نانجیب و
ص: 498
ناپاک و دزد و مثل آن کمتر یافت میگردید که همه شرعا و عرفا مکلف بحفظ هم و جلوگیری از خبط و خطاهای یکدگر میبودند و تنها یک خبط و خطا از یکی کافی بود که آوازه آن بتمام شهر رسیده مخذول و سرافکنده وی را از محله و شهر برهانند و این قانون بهمین وطیره بود تا جنگ اول و پس از آن جنگ دوم که غربائی را بشهر ریخته نظام شهری و خانوادگی و پس از آن آزادی‌های فردی و اجتماعی بی‌پشتوانه شده آنها را بناسامانی و نابودی کشانید.
از حفظ عفاف پسران و آبروی زنان همین بس‌که گفته شود در برابر پسران هرگز کلمات و مطالبی خارج از نزاکت بزبان نمیآوردند، چه روی آنها باز میگردید و در مجالس بزرگترها ایشان را شرکت نمیدادند مبادا رده لفظی که خارج از طهارت بوده باشد اصغاء نمایند، و درباره زنانی که هرآینه یکی از ایشان از نقطه‌ای عبور مینمود اگرچه عده‌ای بهم‌ریخته قمه‌ها کشیده، قداره‌ها افراشته سر بدشنام‌ها و ناسزاها برداشته بودند با مشاهده او با گفتن (ناموس) حربه‌ها را پائین آورده، لب‌ها را از دشنامها بسته به احترم او تا دور شدن و غیبت کامل زن چشم بپائین و بحال ادب باقی میماندند و از تعصب ایشان درباره زنان همین بس‌که هرگز مردها با زنها در کوچه تردد نمیکردند مبادا کسی ایشان را از خانواده آنها بشناسد تا این‌حد که در برخوردهای زنان با مردان خویش در کوچه و بازار از شناسائی هم خودداری کرده بی‌اعتنا میگذشتند و در این زمینه این نمونه شبی چون فرزند یکی در بلوای مشروطیت دیر بخانه آمده مادرش دلواپس و هراسناک گردیده سرگذر بسراغش میآید و پسر از آن قضیه مطلع میگردد از غیرت آنکه چگونه مادرش سراغ او را از نامحرم گرفته با بیگانه همصحبت گردیده است متواری گردیده جلای وطن مینماید و دیگر کسی از وی نشانی بدست نمیآورد، با آنکه مادرش پیر فرتوت بوده با چادر و نقاب بسر گذر آمده هیچگونه تصور ناهمواری در او مشاهده نمیشده است!
ص: 499

آداب زیارت رفتن چه بود؟

از دو سه ماه جلوتر از حرکت زن زائر مقنعه بسر کرده مرد زائر دستمال یزدی بسر پیچیده این خانه و آن خانه و پیش این دوست و آن آشنا راه افتاده طلب حلالیت میکردند و همان داشتن مقنعه و بستن دستمال یزدی بسر بود که ایشان را زوار ساخته از همان هنگام عزت و حرمتشان چندین برابر گردیده مشدی‌خانم و کربلائی خانم و چی‌چی مشدی و چی‌چی کربلائی بر جلو و دنبال نامشان اضافه شده مثلا اگر فاطمه بوده کربلائی فاطمه و مشدی فاطمه و اگر حسین بود کربلائی حسین و مشدی حسین گردیده بگونه دیگر و سیمای دیگر در دیده‌ها ظاهر گردیده بقول علما از لحظه اراده در ردیف زوار درآمده چه برسند و چه عمرشان کفاف نداده نرسند ثواب زائر و زیارت را دریافت میکردند تا روزهای نزدیک حرکت که خویشان و دوستان بنوبت مهمانی‌ها بافتخارشان داده ایشان ضیافتی جهت تودیع فراهم ساخته خویش و آشنا را دعوت نموده روز حرکت را معلوم میداشتند و در آن روز بود که (چاووش) خوانها جلو افتاده، اگر مسافر کربلائی بود با خواندن اشعار: بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا- در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا. چه کربلاست که جانها بجوش میآید- هنوز ناله زینب بگوش میآید. و اگر مشهدی بود اشعار: در طوس جلال کبریا میبینم- بی‌پرده تجلی خدا میبینم. در کفشکن حریم پور موسی- موسای کلیم با عصا میبینم. یوسف کنعانی ما در خراسان آمده- سنگ بر تعظیم او از کوه غلطان آمده. اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند- جان بقربانت ای آقا که تو حج فقرائی. ای به یازده پسران علی ابو طالب به شاه قبه طلا حضرت رضا صلوات ... و تا بیرون دروازه بدرقه‌شان کرده در مراجعت از بدرقه بهر فقیر چیزی بسلامتیشان صدقه داده تا روز سوم نیز این تصدق را دنبال داشته این روز آش‌رشته مفصلی بنام (آش پشت‌پا) پخته فامیل را دعوت کرده تا مراجعتشان در هر نماز و روزه و زیارت سلامتشان را از خدا خواسته بازگشت بوطنشان را
ص: 500
مسئلت میداشتند. در بازگشت نیز تا منزل اول یا نصفه آن‌که (منزل پیشواز) بود باستقبال رفته با سلام و صلوات و چاووشی خواندن‌های پیوسته بشهرشان رسانیده، بهمان صورت بدور کوچه محله‌هایشان گردانده، نزدیک خانه و داخل خانه جلوشان گوسفندها کشته واردشان میساختند و تا روز سوم نیز مردم دسته دسته بزیارتشان آمده شب چهارم بشادمانه مراجعت شام مفصل داده همه را دعوت کرده روز بعد از آن سوقاتی‌ها را قسمت کرده تا ماهها تعریف و توصیف سفر نقل محافل و بحث مجالسشان بود که تعریف میکردند.
یکی از شرایط ورود زائر بشهر بود که با همان خاک‌وخل و چرک و کثافت راه و ریش‌وپشم سفر ورود نماید چنانچه در رسیدن به زیارتگاه نیز عقیده داشتند که با همان خاک و کثافت راه شرفیاب حضور حضرت شوند و این همان گرد و غبار و آلودگی‌هایی بودند که شاهد و بینه زیارت و ارادت ایشان بحضرات در روز قیامت شده وسیله شفاعت و آمرزششان میگردید! از اینرو تا روز سوم که مردم بزیارت و دیدنشان میآمدند با همان قیافه و صورت ژولیده جلوه‌گر میگردیدند، اگرچه تا ماهها نیز یعنی تا آنگاه که زیارت و صاحب زیارت فراموش نشده توبه‌های تعهد کرده را نمیشکستند و دست از ریش برنداشته آنرا همچنان بلند و آشفته نگاه میداشتند و چه‌بسا که تا آخر عمر آنرا کوتاه نکرده و نتراشیده موئی را که بضریح مالیده شده بود قدر دانسته محترم میداشتند، و بدین جهت خوشا بحال اول کسی بود که در پیشواز نخستین مصافحه را او نموده، اول بوسه را او از سروروی زوار برداشته خاک و غبار او را بسروروی خویش منتقل نموده باشد و سعادتمند کسانی که از گرد تکانیده‌ی البسه او چیزی بدست آورده نگاهداشته که وسیله شفای هر بیمار و مشکل‌گشای هر مشکل و آمرزنده هر گناه و خوردن و خورد دادن آن هر رنج و غم و درد و مرض بیدرمان را علاج مینمود و خوشنود عیال آن زائر که آمادگی داشته لدالورود بتواند از مباشرت و همبستری شوهر استفاده کرده تخلیه مرد نماید که در صورت
ص: 501
انعقاد نطفه و آبستنی صاحب بهترین و پاکیزه‌ترین فرزندان میآمد و از جهت خویش که شریک نصف زیارت مرد که چکیده تمام احوال وی را بخویش منتقل ساخته بود میگردید.

وسائط نقلیه سفر چگونه اسبابی بود؟

گاری و دلیجان و کالسکه و اسب و الاغ و قاطر و کجاوه و پالکی و شتر که وسیله آنها قافله مانند حرکت میکردند و بی‌بضاعتها که پیاده بدنبال کاروان براه میافتادند و توقفگاههای میان راه منازل یعنی کاروانسراهائی که از زمان شاه عباس بنام کاروانسرای شاه عباسی که میگفتند (از آنها نهصد و نود و نه مکان ساخت و آنرا به هزار نرسانید تا تعدادش در دهان‌ها قلمبه‌تر گردیده زیادتر بنماید) در هر شش فرسخ یکی از آنها بنا شده بود و نیمه منزل‌ها مانند قهوه‌خانه‌ها و دهات و خرابه‌ها که در اولی شبها را اطراق کرده و در دومی توقف مختصر ناهار و چای و نماز میان روز را برگزار میکردند. بعد از آن در کل امور، چه در شهر و چه در خارج شهر اول مرکبشان پاهای سلامت که اعتنا بهیچ وسیله نقلیه نکرده ار این سمت شهر بآن سوی و هرنقطه و سیاحتگاه داخل و خارج و دهات و ییلاقات را پیموده ایاب و ذهاب میکردند و برای آخوندها و معمرین و سالمندان الاغ و اسب و یابو و برای تفنن درشکه و کالسکه و واگن اسبی و ماشین دودی که آنها نیز چیزی از شب گذشته تعطیل شده باز گام و قدمها جانشینشان میگردید.
ص: 502
دورشکه چهاراسبه برای جاده‌های بیابانی سنگلاخ خراب، که غالب راهها را چنین جاده‌ها تشکیل میداد.
ص: 503
دورشکه سه اسبه برای سفرهای خارج شهر و از شهر به شهر.
ص: 504
درشکه‌ای که بچه‌ای به پشتش سوار شده است. یکی از عیش‌های بچه‌ها که تا درشکه‌چی غفلت مینمود به پشت درشکه‌اش پریده و عیششان زمانی تکمیل می‌گردید که درشکه‌چی متوجه شده با قنوت (شلاقی از زه تابیده و سر گره خورده که به ترکه محکمی مثل ترکه آلبالو وصل شده بود) که بطرفش حواله مینمود حالش را جاآورده، طناب مانند پشت و پهلویش را بالا میآورد.
ص: 505
درباره پیاده‌روی و عادت مردم بآن کافی است که گفته شود هر عصر و بعدازظهر تابستان دسته‌های مردمی بودند که از تهران روانه قلهک و زرگنده و تجریش و دربند و گلابدره و دزاشیب و ونک و اوین و درکه و (استخر ملک) شده برای او چای و یک چپق و یک قلیان که در آنجاها نوشیده و کشیده، بستنی و شربتی میل نمایند آنهمه راه را که گاهی رفتن و بازگشتن آن بیش از پنج شش فرسخ میگردید پیموده رفته باز میگردیدند و شب جمعه‌ها که پیاده عازم فرحزاد یعنی چهارفرسخی شهر آنروز گردیده، از آنجا بزیارت امامزاده داود رفته چهار پنج فرسخ راه کوهستانی سنگلاخ ناهموار آنرا پیموده بدون توقف مراجعت میکردند. با شاهد زنده آن از خود نگارنده که در یک سال از دوره نظام که اردوی ما در لشکرک بود، هر شب جمعه بیاد دوستان و ملاقات ایشان بعد از خدمات صحرائی و عملیات شبانه که دو ساعت بعد از نصفه شب باتمام میرسید پیاده و تنها جاده دشت و دمن ناامن شهر را در پیش‌گرفته اول آفتاب صبحانه را در چهارراه سرچشمه خورده، تمام روز را با یاران پرسه‌زده، به گشت‌وگذار و گاهی زیارت پیاده حضرت عبد العظیم رفته باز گشته غروب جمعه بطرف اردو حرکت کرده چیزی به نصفه شب مانده در حالیکه بیش از پانزده بیست فرسخ در آن بیست و چهار ساعته پیاده‌روی کرده بودم خود را به همقطاران میرسانیدم و شاید این همان پیاده‌روی‌هاست که امروزه نیز توانسته تا ساعتها مرا در راه رفتن یاری داده خستگی و ملال ایجاد ننماید.
ص: 506

مرکوب علما

روضه‌خوانها که علما گفته میشدند عموما بجز سادات آنها الاغ سوار میشدند و هر روضه‌خوان یک نوکر پیشتاز داشت که از هنگام سوار شدن آقا که رکابش را گرفته سوارش نموده دهانه را به دستش میداد با پای برهنه جلوش به دویدن پرداخته الاغ عادت کرده را در چند قدم فاصله به دنبال خود میکشید تا انتها که مجالسشان بآخر رسیده روضه‌ها تمام شده آقا پا از رکاب تهی نماید. فایده این کار آن بود که اولا نوکر پیشتاز با پیش دویدن خود راه را برای حرکت الاغ باز کرده موانع را از جلو راه او کنار مینمود و دیگر صورت مجالس را در سینه سپرده داشت الاغ را هدایت کرده آقا را از زحمت افسار و دهانه جنبانیدن میرهانید و در پیاده شدن آقا رکابش را گرفته، حافظ الاغ بوده مواظبت و نگاهداری او میکرد و در آخر که کار پذیرائی او را بعهده داشته، مهتری و رعایت کاه و جو و تیمار و قشواش را مینمود.
این وظیفه روز و خدمت از سوار و پیاده شدن آقا ببعد او بود و شبها نیز خدمتی دیگر داشت که عصای آقا را در دستی و فانوس پارچه‌ای شمعی‌ای در دست دیگر داشته باشد و این نیز برای آن بود که اولا بوسیله عصا سگ و مزاحم و احیانا آدم لخت‌کنها را از جلو آقا برهاند و از فانوس آن که راه را روشن ساخته و مردم را متوجه حرکت و وجود عالم گرداند تا ادای سلام نمایند و مخصوصا که با بلندبلند (خبردار) گفتن و دویدن رهگذران را از اشتباه غیرآقا بودن وی درآورده مکلف بادای احترام گرداند و وظیفه دیگر که در صورت وجود صیغه یا (صیغه) ها ایشان را خبر کرده یا خرجی رسانیده هدایا و پیشکشی‌ها را از جمله، بادیه برنج خیس‌کن‌های پلوچلو را که خود خورده برایخانواده از صاحب‌خانه‌ها گرفته بود و میوه شیرینی‌های دستمال بسته‌ی عقد و عروسی‌ها و گوشت و حلوا نذری‌ها را به منازلش برساند.
درباره دانستن مجالس روضه و پیاده‌سوار این نه تنها نوکر آقا بود که همه را
ص: 507
دانسته الاغ آقا را هدایت مینمود، بلکه الاغ او نیز کمتر از او نمیدانست که در قهر و غیبت نوکر بترتیب نوبت و تنظیم، راه را راهنمائی مینمود و چه‌بسیار الاغهائی از این دسته یافت میشدند که حتی روزهای معین و اول و آخر ماه روضه‌ها را دانسته خود با درایت خویش یکسره راه افتاده در نقاط معین توقف میکردند: قصد راکب را بی‌هیچ نشان میداند- که کجا موقع وقف است و مقام گذر است. یعنی اگر امروز که روز شنبه بود و در حرکت از کوچه سمت راست رانده شده بود فردا که یکشنبه بود تا آخر هفته میدانست که از کدام کوچه و کدام راه باید حرکت کرده اول جلو کدام خانه و بعد و بعد از آن برابر کدام حسینیه و مسجد توقف نماید و چه‌بسا، آقا که اشتباه حافظه‌ی خویش را با حرکت الاغ اصلاح کرده بود و تنها ضرری که غیاب نوکر برای آقا فراهم مینمود آن بود که در پیاده شدن آقا بچه‌های شیطان و لشوش محل الاغ او را برده به کوچه‌های دیگر سر میدادند که باید آقا مدتی بدنبال او گردیده از مجالس، بازبماند و یا آنرا یکسره ربوده فروخته سر به نیست میکردند که در مجالس، خوانده بگوید: خر برفت و خر برفت و خر برفت و از اهل خیر تقاضا تمنای الاغ تازه نموده برای چندی اوقات خویش را صرف تعلیم و تربیت و فرایا دادن اماکن مجالس خویش به او نماید.
اما سادات و بزرگان آنها سوار اسب میشدند که شأن ایشان اجل بر عوام آنان میآمد و نوکرهای همین جماعت هم بودند که با هر خبردار ترکه‌ای هم
ص: 508
حواله راهگذر مزاحم نموده راه را خلوت و بلامانع میساختند و کسی را هم جرأت آن نبود تا بنوکر آقا و خادم اولاد رسول نگاه چپ کرده اعتراض نموده اسب ایشان را یابو صدا نماید.

فانوس‌کشها؟

علاوه بر علما اعیان و رجال و بزرگان نیز فانوس کشهائی داشتند که در عبور شبها فانوس و فانوسهائی را پیشاپیش آنها کشیده ایشان در چندقدمی فانوس و همراهان بدنبال وی حرکت میکردند با تفاوت آنکه فانوس بزرگان را عده فراش و خدمه نیز جلودار روانه میشدند و از آن علما همه بدنبال آقا طی طریق میکردند و فانوسهای بزرگان را که گرفتاران و خواهشمندان پول شمع‌هایشان را ناچار پیشکش مینمودند و یا بنام پول شمع و چراغ خود و نوکرانشان جباری‌ها نموده اخاذی‌هائی کرده مردم راه رفتن در نور فانوس آنها را حرام میدانستند و ته سوخته شمع فانوس علما را که حاجتمندان برای گشایش کار مردان و گشودن بخت دختران و روای حاجات بکار میبستند.

اوقات با چه شناخته میشد؟

وقت مردم چندان ارزشی نداشت تا درباره آن دقت بکار برده بخواهند برای آن ساعت و دقیقه معین داشته باشند، چه هر وقت بسر کار رفته رفته، هرگاه بازگشته گشته، هر زمان خورده خورده و هرگاه خفته خفته و تکلیفی بر آنها نبود تا زمان معینی را مسئول بوده وقت مشخصی را پابند بوده باشند و اوقاتشان در وعده‌های ملاقات‌ها چنین بود که یا میگفتند پیش از ظهر که از دو سه ساعت از (دسته) بالا آمده «اول آفتاب» تا اذان ظهر بود و قرار بعدازظهر و عصر از دو سه ساعت از ناهار گذشته تا مغرب و قرار شب از اول غروب تا بگیر و ببند «ساعات ممنوعه» که ملاقات کننده میتوانست مراجعه نماید و ملاقات گیرنده که انتظار
ص: 509
میکشید، باین معنی که دو سه ساعت و کمتر و بیشتر تاخیر و تعجیل در هر قرار مؤثر اثری نبود تا در آن ملاحظه نمایند.
بعد از این شناسائی اوقات جهت ادای فرایض بود که در ماه رمضان سحرخوانها و اذان‌گوها و توپچی‌های افطار و سحر و در مواقع عادی بوقهای حمام و اذان مأذنه‌ها و توپ ظهر و مغرب و سوت قورخانه و حرکت پیشنمازها بطرف مساجد و بازگشتشان و نمازهای پای دکانهای کسبه ریاکار و صدای خروس و بازگشت کلاغها در غروبها از صحرا بشهر و شروع و ختم پخت دکان نانوائی‌ها و روشن و خاموش شدن چراغ‌های جلو دکاکین پزندگی‌ها و امثال آن برایشان ساعت و نمودار اوقات روز و شبشان بود که از آن‌ها رفع حوائج میکردند.
دیگر (شاخص) های کنار حوضهای مساجد که با آن اوقات ظهر معلوم میگردید و بعد از آن دراز و کوتاه شدن سایه‌ها و پس از آن چوبهائی که در خانه‌ها بر روی بامها استوار کرده از بلندی و کوتاهی سایه آن اوقات پیش از ظهر و بعدازظهر را میشناختند و پس از آن چشم گربه‌ها که ساعت واقعی آنها بحساب میآمد و دیگر سایه انگشت وسط در کف دستها که چه مقدار از دامنه آن فاصله داشته یا نزدیک میباشد و در غروبها گرد گله یعنی بازگشت گوسفندان از صحرا و کاه زردی که برق و زردی آن در دیوارها پیدا نباشد و در شبها ستاره زهره و ستاره سحر و بانگ بگیر و ببند شب‌گردها و صدای شیپور نوبتیان و دیگر صدای زنگ کاروانیان و روشن و خاموش فانوسهای کوچه‌ها و پس از نصب ساعتهای بالای عمارت شمس العماره و سر در مسجد مشیر السلطنه،
ص: 510
صدای زنگ آنها در شمال و جنوب شهر تا کم‌کم که ساعت متداول گردیده از اندرون سلاطین بخانه‌های وزرا و اعیان و رجال و پائین‌تری‌ها و عوام راه‌یافته ساعتهای جیبی‌ی بغلی ببازار آمده متعارف شده جانشین اوقات شناسائی دیرین گردید.
ساعتهای خانه‌ها بچند صورت بود که ابتدا اندازه‌های آنان از یکی دو قد آدمی تجاوز کرده با زنجیرهائی که وزنه‌های کوک آنها را نگاه میداشت در بالا و کنار و گوشه‌های طالارها و شاهنشین‌ها و گالری‌ها و پنجدری‌ها قرار میگرفت تا ساعتهای کوکی سربخاری که با اشکال مختلف جلوه‌گری کردند از جمله ساعتهای وقت‌شمار معومعوکن گربه‌ای که در هر نیمساعت و ساعت سر گربه‌ای از آن بیرون آمده سر باطراف گردانده معومعو مینمود و ساعت طوطی و قناری‌دار که بهمان صورت سر ساعت صدای طوطی و قناری مینمود و ساعت‌های جیبی بغلی که بهترین آنها ساعتهای دوقابه‌ی نقره میناکاری سفارشی کلید کوک از تصاویر ناصر الدینشاه یا اتابک بود که ساعت بمبئی‌اش گفته از هندوستان میآمد و عقیده داشتند که یکی از آنها عمر آدمی را کفایت مینماید که با زنجیرهای طلا و نقره در جیب‌های جلیقه‌ها جا میگرفت.
ساعت‌ها غروب بغروب کوک میشدند ک بعدها بغروب کوک معروف گردیدند چه در ابتدا تا وقتی که فرنگ رفته‌ها از فرنگ برنگشته ساعت‌های ظهر کوک نداشتند ظهر کوکی و غروب کوکی ساعتها مطرح نبوده همگان اول غروب و اول صبح را (دسته) که عقربه‌ها بر روی دوازده سوار میشدند میشناختند و
ص: 511
این باین ترتیب بود که همان آفتاب زردی و گرد گله و کاه زردی ملاک کوک و میزان ساعتهای ایشان شمرده میشد که هریک بنوعی یعنی با یک نشانه ساعت خود را میزان میکردند از اینرو چنانچه دو ساعت با هم موافق بوده هردو بیک میزان نشان میدادند «که هرگز چنین چیزی ممکن نگردیده از نوادر بشمار میآمد» از عجایب بود که با آن فالهای نیک گرفته مثلا اگر کسی بخواستگاری و بله‌بران دختری رفته بود و ساعت پرسیده دو نفر ساعت از جیب کشیده هردو یک موقع را اعلام میکردند آن وصلت را از خوش شگون‌ترین وصلت‌ها میدانستند که باید بهر صورت پذیرفته بانجام رسانند و همچنین در ابتدای کارها و شرکت‌ها و خانه خریدن‌ها که این از سعادات آن کار بشمار آمده با دل قرص و روحیه قوی از آن استقبال میکردند.
پس معیار میزان ساعت‌ها آفتاب بود که در غروب‌ها شفق مینمود و این همان دسته بود که عقربه‌ها بالای دوازده بر روی هم قرار میگرفت و از آن ساعت بود که هرچه از آن میگذشت نیم ساعت و یک ساعت و یک ساعت و دو ساعت و هشت ساعت و ده ساعت از دسته گذشته میگفتند، همچنین در روزها که اول دسته زمانی از صبح بود که عقربه‌ها بر روی عدد دوازده واقع شده و از آن زمان تا غروب را نیز از دسته گذشته میگفتند و مطابق تقاویم آنروز اذان ظهر فلان مقدار ساعت و فلان مقدار دقیقه از دسته گذشته بود که هر روز در تقاویم منعکس میگردید و همین اختلاف نیز در ادای نمازهای فرادا و جماعت که پیشنمازی ساعتش از جهت احتیاط نیمساعت و بیشتر عقب‌تر کوک و میزان شده، ملائی دیگر جلوتر و مؤمنی احتیاط را از (احوط) به اکمل رسانیده از آن زیادتر تأخیر انداخته، یکی پیش‌تر قرار داده، صدای اذان مسجدی آفتاب به رو و اذان مسجد دیگر آفتاب زردی و از آن دیگری در مغرب و بعد از مغرب تا به تاریکی و شامگاهان میانجامید و نماز صبحگاهان که از یکی پیش از طلوع و از دیگری بعد از طلوع شروع میگردید تا نزدیک آفتاب که گاهی با رکعت آخر و
ص: 512
کم‌وبیش اختلاف آفتاب ظاهر میگردید. و کار دیگر این ساعتها نشان دادن اوقات قمر در عقرب یا تحت الشعاع یا شرف‌های کواکب مانند شرف شمس و زهره و عطارد و مشتری و غیره که از چه ساعت وارد نحوست و سعادت گردیده یا از آن خارج میشوند تا مبنای امور خویش را بر آن استوار نمایند.
ساعت از مهمترین و عزیزترین اشیاء بشمار میآمد که دارنده آن بزرگترین شئون را شامل میگردید و توهین بدان که مثلا: (بد کار میکند- یا ساعتت نم کشیده- یا: بده حلوا جوزی بگیر- یا: پشت و پیشتو ببین بنداز و در رو که آجان عقبت نکنه) و از این قبیل بزرگترین اهاناتی بود که بصاحب آن وارد میآمد و بر سر این چه کتک کاری‌ها و زدوخوردها و قهر و اختلافها که ظهور مینمود و روی همین علاقه مفرط مردم هم بساعت بود که شعبده‌بازان را وسیله استفاده بیشتر گردیده تنها با خورد کردن ساعت و در هاون کوفتن آن و بحال اول بازگردانیدن آن بود که هرگاه از هیچ چشمه از شعبده‌های خود بفوایدی نائل نیامده نتوانسته بودند دشت و فتحی کرده پولی بدست آورند از این راه پر روغن‌ترین لقمه‌ها نصیبشان گردیده در کوفتن آن و بانتظار سالم بازگردانیدن او میتوانستند بهترین دوران‌ها را زده بهترین پولها را بدست آورند.

علما چه کسانی بودند؟

علما بر سه دسته بودند. علمای دینی واقعی که با کمال ادب و فروتنی از آنها یاد میکنیم. دیگر علمای سفارتی یعنی آنهائی که برای مردم امامت و اجتهاد کرده پول از سفارتها گرفته نوکری آنها میکردند. آنها نیز دو نوع بودند: دسته‌ای که از داخل با پیشکش‌ها و رشوه‌های ارسالی سفارتها در قید خدمتگزاری درآمده و دسته‌ای که از خارج تعلیم و تربیت یافته با دین موسویت و مسیحیت زبان و تعلیمات اسلامی آموخته نام قلنبه‌ای بر دنبال القابشان اضافه گردیده مشتی مرید و مأموم برایشان تراشیده غفلتا واردشان ساخته جهتشان فضایلی در
ص: 513
اذهان می‌انداختند و این‌ها همانها بودند که دولت‌ها را منفصل و حکومت‌ها را منتزع و هو و جنجال‌های مختلف جهت مقاصد گونه‌گون راه انداخته ملت و دولت و مافوق و مادون را تحت رقبه اطاعت درمیآوردند تا آنجا که غفلت هر یک از مصادر امور در دست‌بوسی آنها در اوقات مقرر و اخذ دستور العمل موجب انتزاع و سقوطشان میگردید و اندک تبحّر و نافرمانی از فرامینشان سنگ قلابی بود که رفته (سال دیگر با برف پائین بیاید)؛ سوم علمای درباری که با سلاطین نان به‌هم قرض داده، ایشان تقویت آنان و آنها تمشیت جلالت ایشان میکردند؛ علمائی با عمامه‌های گنده و پاچه‌های گشاد وگردن‌های ستبر و اندامهای سمین و شکم‌های پیش‌آمده و راه رفتن‌های گشاد و غبغبهای افکنده و چشمان دریده ملتمس سلام و البسه فاخر و عباهای سیم‌بفت و آستینهای فراخ و نعلین‌های نک‌پنجه‌ای و عساکران بسیار دنبال‌رو، در خانه‌های وسیع و خدمه بسیار و بست‌وبند و حریم تودرتوی و زنان متعدد و حرمسراهای هارونی و خدمه زن و مرد فراوان و میرزا و محرر و (غلام بچه)! و ارسال مراسلات خارج و داخل و مراجعان متعدد و چوب و فلک و حدوحبس و تبعید و تکفیر نشانه اینگونه علمای ساختگی بود که در تهران یعنی در شهر زودباورها فراوان یافت میشدند. البسه کم‌قیمت و قیافه‌های متین و اندامهای استخوانی و سیماهای افسرده و متفکر و خانه‌های اجاره‌ای و اندرون خلوت و بیرونی کم‌مراجع و مستمندان زیاد متوقع نماینده علمای واقعی و ملی که مگر مریدانشان را ضعفا و محرومان تشکیل میدادند و کارشان آنکه عقدی خوانده تحریر شهادتی نموده، قسمی داده قسمی گرفته نمازی خوانده، استخاره‌ای نموده ساعت خوب و بد تقویمی دیده، درس و تعلیم مسائل دینی داده و شاگردانی منزه تربیت بکنند.

آفات شب‌ها؟

بقول عوام از مغرب شرعی که بعد از اذان مسجد بود این اماکن یعنی دکان و
ص: 514
خانه و حمام و خرابه و زاویه و مخصوصا تاریکی شهر در اختیار اجنه قرار میگرفت که از این ساعت ببعد هیچ بچه و زن آبستن و تازه عروس حق نداشت از زیر درخت میوه‌دار و در تاریکی و آب‌انبار و پاشیر و زیرزمین و سر چاه و چاهک و مثل آن رفت‌وآمد نماید که جنیان باو آسیب میرسانیدند، چرا اصولا شب آفت‌زا بود و در شب بود که بیماران سنگین‌تر شده امراضشان رو بمزاحمت مینهاد و در شب بود که جنایات و پلیدی‌ها و گناهان صغیره و کبیره انجام میگرفت و در شب بود که فتنه‌ها تکوین یافته صورت اعمال بخود میگرفت و در شب بود که حبس و زندانها مملو میگردید و سر بیگناهان از دم تیغهای بیدریغ میگذشت و در شب بود که خوابهای خوفناک و کابوسهای کشنده گریبانگیر میگردید و در شب بود که نجواها بعمل آمده خیانت‌ها بظهور رسیده دزدی‌ها و خباثت‌ها بانجام میرسید و در شب بود که حشرات موذیه و گزندگان بیرون میآمدند. پس شب از ایام منحوسه و متعلق بشیاطین و اجنه بود که جز شئامت و نحوست از آن بثمر نمیرسید تا آنجا که رمل و استخاره و مانند آن راست نمیآمد.
در این صورت نباید در شب قدم از قدم برداشت مخصوصا برای دسته‌های گفته شده که زیادتر مستعد آزار و اذیت شیاطین میبودند!
لاجرم کسی در شب از اطاق بدون بسم الله نباید پا بیرون بگذارد و در شب نباید دادوستد نماید که آن کار و داد و ده برکت نمینمود و آب سرد و گرم نباید بزمین بریزد که جنیان تردد داشته آزار دیده آزار میرسانیدند و آتش نباید ریخت و روی آتش آب نباید افشاند که اطفال جنیان خواهند سوخت و طرف را غشی خواهند کرد و بدنش را خواهند سوزاند و بیمارشان را سنگین خواهند نمود، مخصوصا در هنگام خواب که بدون بسم الله نباید خوابید اگرچه بسم الله را برای تمام حالات حتی نشستن بر سر مبرز باید مراعات نمایند، و چهار قل را باید
ص: 515
قرائت نمود و در رختخواب رفتن و خاموش کردن چراغ که حتما باید برای دفع گزندگان دستها را بهم زده این رباعی را با صدای بلند خوانده پس از آن دیگر سخنی نگفته چیزی گفت و شنید ننمایند.
بستم دم مار و نیش عقرب بستم‌نیش از دم و دمّ هردوشان بشکستم
شجا قرنیا قرنیا قرنی‌بر نوح نبی سلام کردم رستم

جن که بود و چه بود؟

از اقتباس آیات قرآنی جن موجوداتی بودند نامرئی با نیروئی فوق انسانی و باعتقاد عوام مخلوقاتی که بهر کار قادر و از هر واقعه‌ای چه وقوع یافته و چه نیافته مطلع میبودند و به عقیده‌ای همپایه جنین که هم وجود داشتند و هم وجود نداشتند و هم بودند و هم موجودیتشان به ارائه نمیآمد، مانند طفل در شکم مادر که مادر او هم فرزندی داشت و هم نداشت در معنی آنکه هرگاه کسی او را منفرد خوانده بود ناروا گفته بود و هرگاه وی را زوج خوانده با فرزندی شناخته بود جفتی همراه مادر نبود تا بتواند فرزندی از او نشان داده اثبات نماید، و اعتقادی دیگر در قوه‌ای مرموز ناشناخته مانند هوا و حرارت و برودت که هم موجودیتشان ثابت بود و هم کسی نمیتوانست آنها را رؤیت کرده حجم و بعدی از آنان معرفی نماید و نظریاتی مانند ارواح سرگردان از گذشتگان و موجوداتی عاری از جسمیّت مانند خیال و مخلوقاتی مؤثر همپایه شعاع و آفریده‌هائی شادی‌بخش مثال لذات و انکارناپذیرانی همانند اندوه که هم هستند و هم قابل لمس نمیباشند، ولی آنچه مسلم بود و هر نام و هر عقیده که برایشان اطلاق میگردید موجودیتشان را محرز مینمود آن بود که عجایبی گهگاه بنام آنها مانند اثرات هیپنوتیسم و مدیوم و احضار روح و سئوال و جواب‌های مشکل بوسیله احضار در آئینه و خواندن در آب و معاینه‌ی در اشعه چراغ و امثال آن بظهور میرسید که برای اهل علم و مطالعه وجود ایشان را ثابت مینمود و برای عوام
ص: 516
کارگذارانی که توسط آنها نیات و مقاصد دشوار و غیر قابل انجامشان بوقوع میپیوست، از آن جمله بودند جادوگری‌هائی که موکلین انجام آنها را اجنه و شیاطین دانسته توسل به آنان میجستند، با این اندیشه که بشر از خاک و ماده سفلی و شیاطین و اجنه از آتش و ماده علوی خلقت یافته‌اند که مخلوق علوی بر موجود سفلی کمال و برتری را داشته از عهده هر خواسته و تکلیف برآمده میتواند هر ناهموار و غیر قابل تحملی را با شرایطی سهل و هموار و تحمیل نماید. تا آنجا که چه‌بسا افراد را نشانه می‌آوردند که جنیان با آنها دوستی و مراوده داشته برایشان چیزها آورده، توی صندوق و زیر تشک و متکایشان پول گذارده کارسازی میکنند!
درباره اثرات جادو نیز که چه ارتباطی با سوزاندن یک کاغذی و براه انداختن دودی و یا در آب شستن اسمی با شخص مورد نظر میتواند باشد این عقیده در ارتباط جرقه به چوب و اشتعال چوب بسوی دیگ و جوش آمدن آن‌که هراینه آن جرقه یا شعله در خود دیگ میافتاد خاموش میگردید و چون به پنبه یا چوب رسید و این دو را دوستی و پیوند محبتی باهم بود اشتعالی بوجود آمد و در نتیجه مسبب سببی گردید که آب دیگ بجوش آمده کارگذار کسی گردد که آن دوستی را میان جرقه و چوب بوجود آورده آنها را بهم الفت و محبت بخشیده است و دود که کارش راندن حشرات و اختناق آوردن و سیاهی بخشیدن میباشد همراه اثرات اسامی‌ای که کیفیت گریزانندگی آنرا زیادتر میکند موجودات موذیه سحّار را میپراکند، در مثال آب که با شیرینی و شور و ترش شدن اثر آبی او از میان رفته حالت دیگر و اثر وجودی دیگر یافته اگرچه بظاهر بصورت همان آب بوده باشد چه بسیار که گاهی حیات‌بخشی نموده زمان ممات‌آوری مینماید و دارو که در معده داخل شده درد سر و دست را رفع میکند، و در مثال دیگر آنکه دو دست بهم خورده درد در اندرون بوجود میآید و دو سنگ بهم برخورد نموده صدای آن گوش را میخراشد و انگور با تصرف وجود هوای خارجی سرکه و
ص: 517
سرکه با دخالت هوا شراب و شراب با ورود نمک سرکه و سرکه با تصرف هوا مایعی فاسد و بیمصرف میگردد و این همان هوا بود که بی‌سببی یا باسببی موجب سرکه شدن انگور و همچنان وسیله فاسد شدن آن گردید و تداخل نمک که وسیله استحاله و تغییر کیفیتی برای شراب گردیده اثر مست‌کنندگی او را به مستی برندگی تبدیل داده ماهیت او را متبدل گردانیده پس درباره جادو شاید این نیز از خواص حالات و اموری از اطوار فیزیکی یا طبیعی اشیائی بوده باشد که چنان احوالی را در اجسام و احوال بوجود میآورد و در آخر عجایب ناشناخته‌ای که هنوز فهم شیر پی بدرک آنها نبرده مانند میلیون‌ها مجهول نامعلوم میباشد.
باری این همان جنیان و شیاطین بودند که کارپرداز آدمیان بوده اعتقاد بسیار بآنها میورزیدند تا آنجا که کمتر کسی از عالم و عامی بود که به آن عقیده‌مند نبوده باشد با تفاوت آنکه اگر عوام فقط خواص آنرا میجستند خواص درصدد دست یافتن بکیفیات و اصول او میبودند، که از آن جمله بود ریاضت تسخیرات جنیان و شیاطین و کواکب و ارواح و مانند آن‌که بعضی روزنه نوری یافته دنبال کرده یا چیزی بدست نیاورده، ناامید میگردیدند و اینک چند نمونه از کارهای عوام که با آن امور دلخواه را گذرانده؛ گشایشات و بستگی‌ها و حل و عقدها و محبت‌ها و عداوت‌ها و پیوست‌ها و ابطال‌ها و اجتماع‌ها و آوارگی‌ها میکردند.

باطل سحر

برای باطل سحر دستور آن بود که سحر زده بر سر دو پای خود نشسته دستها را از پشت بوسط پاها آورده شست‌ها را پهلوی هم گذارده بر روی آن بول بکند.
دیگر: سه اذان در ظرفی بول کرده اذان چهارم آنرا بر سر ریخته مشتی بیاشامد.
ص: 518
دیگر: پوست سیر و پوست پیاز و فضله سگ را شب شنبه یا شب چهارشنبه دود کرده خود را بر دود آن بدارد.
دیگر: یک تا هفت پسر نابالغ را واداشته تا بر روی محل سحر زده که چیزهائی در آن پاشیده شده ظن و گمان بوجود آورده بود شاشیده سحر شده از روی آن قدم بردارد.
دیگر: چهار قل را که شسته آب آنرا بر سر بریزد. طهران قدیم ؛ ج‌4 ؛ ص518
گر: قلیاب و سرکه‌ای را که هفت دختر نابالغ قلیاب آنرا کوبیده باشند بپاشد.
دیگر: آب جام باطل سحر بر سر ریخته با هر ریختن که باید هفت مرتبه باشد یک مرتبه بگوید (هرکه کرد عاطل من کردم باطل بحق مبطل سحر بابل) و این جمله‌ای بود که در هر نوع ابطال سحر که اگر هم همه‌اش را نمیتوانستند کلمات اولش (هرکه کرد عاطل من کردم باطل) را باید بر زبان بیاورند.
دیگر: هزار و یکدانه اسفند را در پارچه کبود نو بسته آویزان نمایند.
دیگر: (اسفند آویز) که میوه تازه اسفند را که بشکل نخود میباشد نخ کشیده مانند مگس‌پران چهار پایان ساخته از داخل بالای سر در خانه آویزان نمایند.
دیگر: نعل اسب را که از راه یافته باشند جلو در خانه یا دکان بکوبند.
دیگر: شاخ مار را که با تکه‌ای سوزن شکسته در پهلوی چپ بیاویزند.

گشایش کار و بخت‌

- عامل برای هرچند سال که از عمرش گذشته است جهت هر سال دوازده خرما گرفته سوره یاسین بر آنها خوانده نیت کرده شب جمعه نثار اموات سر چهارراه برده خیر بکند.
- هفت مرتبه سوره حمد را بر هفت تکه از پارچه لباس خود نوشته در هفت قبر یا قبرستان دفن نماید.
ص: 519
- آب جام چهل کلید را چهل مرتبه بر سر بریزد.
- دل گوسفند سرسیاه را گرفته در محراب یا زیر منبر مسجد دفن بکند.
- سوره انا فتحنا و اذا جاء نصر الله و سوره انا اعطینا و آیه (الله لطیف بعباده یرزق) را بر کاسه نوشته شسته با آب آن غسل کرده در خانه یا دکان بپاشد.
- آب چهارگوشه حمام کلیمی‌ها را گرفته بر سر بریزد.
- شب چهارشنبه اگر شب چهارشنبه آخر سال (چهارشنبه‌سوری) باشد که بمراتب قوی‌تر است آب دباغخانه را آورده سر و تن بشوید یا از روی هفت حوض آن عبور کرده نک پنجه در آب آن بزند.

دفع ضرر دشمن‌

- حروف اسم دشمن را در میان دو حرف سین نوشته در دست گرفته با وی سخن گوید یا همراه داشته باشد باینصورت مثلا علی: س ع س ل س ی س سعسلسیس یا زیر تکه نبات گذارد.
- پوست گرگ دباغی نکرده را همراه نماید.
- ناخن شیر را در میان کفش گذارد.
- در غرّه ماه بهلال قمر نگریسته مطالب خود را از دفع شر دشمن با نام و نشان بزبان آورده در آخر رو بجانب خانه حضم کرده بگوید ای ماه خانه او را مانند شب‌های آخرت سیاه کن.
- یک تا سه پنجشنبه روزه گرفته شب جمعه خاک از مکان وقف برداشته آنرا به قرآن به نیت خرابی خانه دشمن قسم داده در خانه عدو افشاند.
- استخوان مرده را کوبیده تف بر آن کرده در خانه دشمن بریزد.
- ذکر لا اله الا الله گرفته رفع دشمن خصم را منظور بکند.
و چون ملاقات با دشمن و ظالم دست دهد شش مرتبه سوره قل هو الله را با
ص: 520
بسم الله بر جلو و پشت و راست و چپ و بالا و پائین خود خوانده در داخل شدن بمکان او انگشتی از انگشتان چپ را گره کرده نگشاید تا از آنجا خارج گشته دور بشود.

برای تنزل مرتبه و فنای دشمن و ظالم‌

- در عصر روز چهارشنبه چوب درخت گز را چهار پهلو تراشیده بر سه طرفش اسم سه امام یا امامزاده شهید را نوشته طرف چهارمش اسم دشمن یا ظالم را همراه مقصود نوشته در جای تاریک زیر سنگ سنگین گذارد.
- سوره تبت را به خشت خام کلمه کلمه معکوس نوشته و آنرا معکوس خوانده هربار یک کلمه را محو کرده نیت کند و خشت را نرم کرده در خانه دشمن بریزد.
- مجسمه‌ای از گل ساخته روی او را با قیر یا مرکب سیاه کرده اسم دشمن را همراه کلمه ساقط بحروف مقطع نوشته در تکه‌ای از کفن میت پیچیده سرنگون دفن در مزبله نماید.
- بر هفت پیاله آب که از جوی رونده برداشته باشند هفت انگشت غایط اسهالی افکنده نیت کرده جلو عبور و محل سکونتش بپاشد.

برای تفریق و سردی و جدائی میان دو نفر

- دو باریکه پارچه سیاه و سفید را بهم تابیده با زرنیخ دود داده سپس آنرا گشوده سیاه را سفید و سفید را سیاه گرداند و سوزانده جلو راهشان بریزد.
- بر کاردی کار نکرده سوره یاسین را خوانده با آن خیار تری را از وسط دو نیم کرده بخوردشان داده یا در جای نمناک دفن نماید.
- خشت خام را در هنگام عبور دادن میت کوبیده به نیتشان سر سه‌راه یا در خانه‌شان بیفشاند.
ص: 521
- عروسک وسط استخوان گوسفند را بزک کرده در خانه دشمن بیندازد.

برای بستن رغبت مرد

- زه کمان حلاجان را گرفته در شیر خیسانده بر آن هفت گره زده با هر گره یک بار آیه انا صببنا را خوانده مقصود را ذکر کرده آنرا در آفتاب خشکانده در جامه‌ی زیر طرف منظور بسته در قبر کهنه دفن نماید.
- امعاء و احشاء گوسفند را با چرک آبه‌ی بدن زن یائسه آلوده در چارطاقی قبرستان دفن نماید.
- سرمه سنگ را در عزاخانه سائیده پشت سر مرده بیفشاند.

رفع تهمت‌

- چون به تهمتی گرفتار شده باشد روز شنبه ناخن هر بیست انگشت دست و پای خود را گرفته با کمی از موی سر و جامه خود سوزانده خاکستر آنرا با خاکی که مورچه‌ها از لانه بیرون میآورند صورتی بشکل خود ساخته نام خود را در بر پیشانی او نوشته در کناری که از آن عبور نباشد دفن نماید.
- مطابق عدد اسم خود نه، نه (81) مرتبه اسم (طاها) را بر آب خوانده خورده سر و رو بشوید.
- سوره قل یا ایها الکافرون را بیست و یکروز ذکر نماید.
- روز پنجشنبه روزه گرفته سوره یس را هفت بار بر آب خوانده با آن افطار نماید.
- نیمه‌شب برخاسته دو رکعت نماز حاجت خوانده سیصد و پنجاه و یکمرتبه نیت کرده ذکر یا رافع بگوید.
- صبح جمعه غسل رفع تهمت نماید. «این غسلی بود که برای رفع تمام مشکلات نموده نیت میکردند» مانند غسل جنابت باسامی: غسل رفع قرض.
ص: 522
غسل زیارت. غسل سلامتی. غسل کارگشا. غسل رفع دشمن ...

برای خلاصی از زندان‌

- برای خلاصی از ورطه و زندان ذکر (یا خالص و یا خلاص و یا مخلص) میگرفتند.
- ختم اممن یجیب المضطر میگرفتند.
- این آیه و کلمات را ورد خود میساختند: بسم الله الرحمن الرحیم و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد.
- الهی بحرمت آنمردی که در غار است و دو پای او در دهان مار است و رزق او معلوم است و بذکر خدا مشغول است، چنگ زنم و دامن مصطفی گیرم تا حاجت من برآید.
- این حروف را باین صورت نوشته برای دفن در آستانه زندان به زندانی میدادند ج ح ج ج ح ج.
- یکصد و هشتاد و یک (ق) را با هریک یک مرتبه (یا ملک و یا مهیمن) خوانده نوشته پهلویش میگذاشتند.
- دانه برنج یا خرده‌نانی که هنگام خوردن در سوراخ منخرین جهیده و با تنحنح بیرون آمده را با آب دهان سائیده بر در زندان میمالیدند.

برای زبان‌بندی‌

- آیه: صّم بکم عمی فهم لا یتکلمون را بعد از نمازها میخواندند.
- همین آیه را بر میخ خوانده نیت کرده بر زمین میکوبیدند.
- صورت کسی را که میخواستند بر کاغذ کشیده نام خود و مادرش را نوشته در دهان ماهی گذارده دوخته در آب نهاده یا همین صورت را در دهان مرغ موشگیر نهاده دوخته سر میدادند.
ص: 523
- آیه بالا را بر کاغذ نوشته زیر چیزی سنگین میگذاشتند.
- پای چپ را بلند کرده می‌گفتند (سرت سبد زبانت نمد، دهانت را بستم بحق قل هو الله احد) و پا را بزمین کوفته با مخاطب روبرو میگردیدند.
- آیه (ن و القلم و ما یسطرون) را در میان قفل گذارده بسته زیر سنگ سنگین میگذاشتند.

برای محبت و سفیدبختی‌

- گلاب سر عقد پسر عمو دختر عمو را بصورت میزدند.
- کلمه مهمله (حام میم) را بر ریک خوانده به محبوب میزدند.
- سه شمع از سه سقاخانه دزدیده نیت کرده در سقاخانه دیگر روشن میکردند.
- مغز خر را (هش‌هش خرم‌بش) گفته میخوراندند.
- چهل و یکبار (نادعلی) را بر نبات خوانده بخورد مطلوب میدادند.
- سوره حمد را نوشته در موم گرفته با موی سر مطلوب در زیر بغل میآویختند.
- همین سوره را نوشته بر دور میخ گرفته شب زیر بالش طرف میگذاردند.
- هفت مرتبه اذا زلزله را بر سیاه‌دانه خوانده موقع نماز عشا در آتش میریختند.
- چهل و یک مرتبه سوره حمد را به نیت میل طرف بر چهل و یک فلفل سیاه خوانده فلفل‌ها را در شکم پیاز سفید گذارده در آتش میانداختند.
- گوشت را یک شب بر روی سینه بسته نیت محبت و بیقراری نموده کباب کرده بخورد مطلوب میدادند.
- مردها گل سنجد را کوفته با آب پشت خود خمیر کرده بخورد معشوقه میدادند.
ص: 524

برای خاموش کردن آتش حریق‌

- برابر آتش ایستاده با صدای بلند تکبیر (الله اکبر) یا اذان میگفتند.
- دور آتش خط کشیده آیة الکرسی میخواندند.
- این کلمه را که در بیشتر خانه‌ها برای حفظ از حریق بدیوار نوشته بود نوشته در میان حریق میانداختند (اهطمفشذ).
- بسم الله الرحمن الرحیم را به سه پارچه سفال نوشته در میان آتش میانداختند.

برای بند آوردن باد

- پارچه سر مانند چارقد، یا تنبان پای بیوه‌زن را جلو باد میآویختند.
- شمع را (یا صاحب الریح) نوشته جلو بادگرفته خاموش میکردند.
- موش را گرفته واژگونه برابر باد آویزان میکردند.

برای بند آوردن باران‌

- اسم هفت کچل را نوشته زیر ناودان آویزان میکردند.
- کاسه‌ای از آب باران بر سر مرد زن طلاق‌بده میریختند.

برای ترس از زلزله و قطع آن‌

- نماز آیات میخواندند.
- هفت پیرمرد ریش سفید را زیر دیوار رو بقبله وامیداشتند.

برای خواستن باران‌

- این رباعی را از شیخ ابو سعید حلقه‌وار نشسته با هم بلندبلند میخواندند:
یارب سبب حیات حیوان بفرست- از بحر کرم سحاب غفران بفرست.
ص: 525
از بهر لب تشنه طفلان بنات- از دایه ابر شیر باران بفرست.
- هفت عدد جعل را تا باریدن زیر طاس مس سفید نکرده حبس میکردند.
- دعای نوزدهم صحیفه سجادیه میخواندند.
- بر چهار پاره کاغذ یازده اسم جلاله نوشته بر چهار درخت آویزان میکردند.
- میش‌ها را از بره‌ها و مرغ‌ها را از خروسها و اطفال را از مادران جدا کرده صدای ضجه و افغان راه میانداختند.

برای جلب و احضار گریخته و قهر کرده‌

- اسم چهار ملک «جبرائیل- میکائیل- اسرافیل- عزرائیل را بر چهار طرف کاغذ و اسم گم‌شده را در وسط نوشته جلو باد آویزان میکردند.
- همین اسامی را نوشته با سیر و سرکه میجوشانیدند.
- مادران اطفال را حلقه‌وار نشانیده (السسون و بلسون، بحق بار بستون- بحق شیر پستون- فلان ابن فلان را برسون) میگفتند.
- سوره حمد را حرف‌حرف معکوس نوشته با سیر و سرکه و گلاب و نمک میجوشاندند.
- در میان کفشش نمک ریخته سوار هم میکردند.

برای پیدا شدن دزد و مال‌

- آیه (فاذا بلغت الحلقوم) را بر نان نوشته بخورد اشخاص مظنون میدادند هر کس که نمیتوانست فرو دهد گمان دزد باو میبردند.
- برای بازگرداندن دزد حروف ابجد را بر دور دایره با نام دزد یا نیت او نوشته آنرا با میخ بر دیوار استوار میکردند.
تخم قوچ سفید را گرفته تا حدی که حیوان نعره کند فشار میدادند.
ص: 526

برای قطع رابطه میان دو کس‌

- سوره تغابن را بر تیغه کارد خوانده با آن گوشت خرد کرده به اسمشان بسگ و گربه میخوراندند.
- دو سوسک سیاه را پشت و رو بهم بسته در پارچه سیاه پیچیده بخانه آنها میانداختند.
- سه بادام تلخ را به ماتحت میت کرده بیرون آورده بطور مثلث در خانه آنها دفن میکردند.

برای روای حاجات‌

- نذر صلوات میکردند.
- چهل شب جمعه نذر زیارت حضرت عبد العظیم میکردند.
- نصف قرآن را خوانده نصف دیگرش را گرو نگه میداشتند.
- نذر سفره حضرت زهرا، حضرت رقیه، حضرت زینب میکردند.
- عریضه خطاب بحضرت صاحب الامر نوشته در چاه آب میانداختند.
- ختم‌های گوناگون برمیداشتند.
- برای هر کار اسمی از اسماء الله را مطابق عدد کبیر آن بعد از نمازها ذکر میکردند.

برای وصال معشوق‌

- از پارچه خشتک معشوق شکل پنج (5) مرغ، بریده بر بام خانه خود آویزان میکردند یا اگر به خشتک او دسترسی نبود آنرا از پارچه سبز بریده در خشتک خود میدوختند.
- با خون کبوتر هزار بار اسم (ابلیس) را نوشته همراه میداشتند.
- دویست و ده بار حرف (ر) را در شب دوشنبه که آخر ماه باشد نوشته با
ص: 527
خود میکردند.

برای رهائی از عشق‌

- چارقل را بر کاسه نوشته چهار روز میلیسیدند.
- قرآن را در زیر کاسه‌ای نگاهداشته از روی کاسه آب رد کرده با آن آب غسل کرده میآشامیدند.

خواص حروف الفبا

- همچنین در حروف بیست و هشت‌گانه الفبای عربی خواصی سراغ داشتند که آنرا در مشکلات بهم دستور داده بکار میبردند باین طریق:
نوشتن صد و یازده (الف) در شب جمعه و گفتن (یا سبحان و یا الله) در هر حرف و با خود داشتن عزت و حرمت نزد پادشاه و بزرگان میآورد و دل را از شک و شرک پاک میگردانید و حاجت‌روا مینمود.
نوشتن دوازده (ب) در روز یکشنبه و گفتن (یا رحمان و یا رحیم) در تمام وقت نوشتن در ایام بلندی ماه و دفن کردن در خانه و مکان متکبر و قاهر قهر و تکبر را از وی دور میگردانید.
نوشتن چهارصد (ت) روز چهارشنبه در هنگام فرورفتن آفتاب و در تمام وقت نوشتن گفتن (یا قیوم و یا واحد) و شستن و خوردن آن دل کوری را میبرد و حافظه را افزون مینمود.
نوشتن پانصد و ده (ث) غروب روز سه‌شنبه و گفتن (یا دائم و یا صمد) هنگام نوشتن مانع اعمال گناه و حرام میگردید و ثبات قدم در کارها میآورد و در کوزه زن و شوهر قهر و مخالف انداختن که آب آنرا بخورند و همراه کردن آن موجب صلح‌وصفای آنها میآمد.
نوشتن پنجاه و سه (ج) در وقت طلوع آفتاب و گفتن (یا باری و یا کبیر) در
ص: 528
وقت نوشتن و با خود داشتن زبان دشمن و بدگو را بروی او بند مینمود و در خواب بملاقات ارواح نائل میآمد و اگر از کار افتاده بود بسرکار بازمیگشت و موفق میگردید.
نوشتن هیجده (ح) در شب پنجشنبه وسط ماه و گفتن (یا باری و یا زکی) و با خود داشتن موجب ابطال سحر میگردید و در خواب ارواح را معاینه مینمود.
نوشتن ششصد و ده (خ) و گفتن (یا کافی و یا رجا) در وقت نوشتن در روز یکشنبه جای خلوت و در خانه داشتن سبب برآمدن آرزوها میگردید.
نوشتن سی و پنج (د) در شب چهارشنبه در مکان خلوت که مردم در خواب باشند و گفتن (یا حنان و یا منان) با مشک و زعفران و با خود داشتن اسباب گشاددستی و حرمت و عزت نزد خلایق و اعتبار و ادای قرض میگردید.
نوشتن هفتصد و سی و یک (ذ) در روز دوشنبه وقت طلوع و گفتن (یا دیان و یا خالق) در وقت نوشتن و دفن کردن در مسجد به نیت حفظ امانت، امانت را محفوظ میداشت و اگر به نیت غایب بود بازمیگردانید.
نوشتن دویست و ده (ر) در شب دوشنبه آخر ماه و گفتن (یا رحمان و یا دائم) و در بلغار (نوعی چرم) گرفتن و با خود داشتن موجب رسیدن به وصال معشوق و عزت و کامروائی میگردید.
نوشتن هفتصد (ز) در روز شنبه هنگام غروب و گفتن (یا مبدع و یا علام) و دفن کردن در قبرستان باعث کشف علوم مختلفه بر عامل میگردید و عزت و دولت میآورد.
نوشتن صد و بیست (س) در روز جمعه و گفتن (یا حکیم و یا معید) و با خود داشتن موجب غلبه در مجادله و شیرینی نزد خلایق میگردید.
نوشتن سیصد و شصت (ش) در روز چهارشنبه با طهارت و گفتن (یا حمید و یا عزیز) و شستن و بر سر ریختن سبب نعمت و گشاده‌رزقی و ابواب نعمت میگردید.
ص: 529
نوشتن نود و پنج (ص) در کاسه با گلاب و زعفران و گفتن (یا قاهر و یا غریب) و شستن و بر سر ریختن سبب ابطال سحر و غلبه بر خصم و در میان قرآن نهادن موجب هلاک دشمن میگردید.
نوشتن هفتصد و پنج (ض) در شب چهارشنبه و خواندن (یا مذل و یا نور) هنگام نوشتن و بر چوب انار مانند علم بستن و در خانه خالی بر دیوار رو به قبله استوار کردن موجب بازگرداندن هر امانت و مال که در نزد کسی داشته بود میگردید.
نوشتن نوزده (ط) در شب جمعه با گلاب و زعفران و گفتن (یا عالی و یا قدوس) و زیر سر نهادن موجب ملاقات حضرت رسول در خواب و شستن و خوردن آن سبب نور دل و بر رو زدن باعث عزت و حرمت نزد مردم و بزرگان میگردید.
نوشتن نهصد و ده (ظ) در شب جمعه و گفتن (یا والی و یا متعال) و با خود داشتن موجب تندرستی بیمار و صحت او میگردید.
نوشتن صد و سی (ع) در روز پنجشنبه و گفتن (یا محمود و یا کریم) و با خود داشتن موجب آبرو و شهرت میگردید.
نوشتن هزار و شصت (غ) در روز جمعه و گفتن (یا عظیم و یا مجیب) و با خود داشتن سبب دیدن عجایب و برآمدن مرادها میگردید.
نوشتن نود (ف) در روز چهارشنبه و گفتن (یا غیاث و یا مغیث) و با خود داشتن موجب برآمدن حاجات و روای نیات میگردید.
نوشتن صد و هشتاد و یک (ق) و گفتن (یا ملک و یا مهیمن) و همراه زندانی کردن سبب خلاص او از زندان میگردید.
نوشتن صد و یک (کاف) و گفتن (یا کلیم و یا کریم) و با خود داشتن سبب رفع هر غم و رنج و آفت و ایمنی از مهالک میگردید.
نوشتن هفتاد و یک (ل) در شب چهارشنبه و گفتن (یا شکور و یا غفور) و با
ص: 530
خود داشتن موجب ایمنی از مکر و کید خلایق میگردید.
نوشتن نود (م) در روز جمعه پیش از آفتاب و گفتن (یا خالق و یا محیط) هنگام نوشتن و با خود داشتن سبب حاجت روائی و آویختن آن در باغ و زراعت موجب امان از آفات زراعت میآمد.
نوشتن صد و شش (ن) در شب سه‌شنبه و گفتن (یا احبّا و یا اعلا) و با خود داشتن سبب نجات از امراض و آسانی فراگرفتن علم میگردید.
نوشتن سیزده (و) در روز شنبه و خواندن (یا حکیم و یا شکور) و نهادن میان قرآن موجب کامروائی‌ها و برآمدن نیات و حاجات میگردید.
نوشتن یازده (ه) و گفتن (یا وافی و یا خفی) و با خود داشتن سبب وقوف اسرار غیب و موجب کشف و ظهور علمهای نهانی میگردید.
نوشتن بیست (ی) و گفتن (یا قاعد و یا فتاح) و نگاهداشتن سبب رسیدن بتمام مقاصد میآمد.

عقایدشان درباره خدا و روحانیات‌

خدا یکیست و دو نیست و اول و آخری ندارد و همه موجودات به خواست او بوجود آمده با گفتن یک (کن) او تکوین یافته با گفتن یک (فیکون) او معدوم گردیده. دانا و بینای ظاهر و باطن اسرار میباشد و در کارها کسی با وی شریک نمیباشد و مکان و زمان ندارد و در همه‌جا حاضر و ناظر میباشد:
نه مرکب بود و جسم نه مرئی نه محل‌بی‌شریک است و معانی تو غنی دان مطلق
قادر و عالم وحی است و مرید و مدرک‌هم قدیم ازلی هم متکلم صادق
حرف خدا: کلام اوست که بر پیغمبران الهام شد اکمالش بصورت قرآن تدوین یافته و خدا با زبان سر با کسی تکلم نمینماید.
دیدار حق: پس از موت و وصول بهشت خواهد بود و نور اوست که در دلها تجلی میکند.
ص: 531
معاد: بر حق است و مردگان دوباره زنده میشوند چنانکه درختان مرده در بهاران زنده میشوند و معنی از مرده زنده بوجود میآید و از زنده مرده مثل مرغی است که از تخم و تخم که از مرغ بوجود میآید.
اجل: معلوم است و هرکس و هر موجود به اراده خدا فنا میگردد چه بمرگ طبیعی و چه به واقعه و هیچکس را در آن تصرف و قدرتی نمیباشد.
رزق: مقسوم است که در هرکجا باشد به صاحب آن میرسد و زیاده از رزق مقسوم میسر نمیگردد چه به حلال و چه به حرام و چه به جد و جهد و چه به بی‌اعتنائی مانند عاشقی که بدنبال معشوق دوان باشد و به عیب و ایراد معشوق توجه نداشته باشد (رزق تو از تو به تو عاشق‌تر است) و شهادت این بیت: (آنچه نصیب است نه کم میدهند- گر نستانی به ستم میدهند). با استشهاد بیانات امامین حضرات علی ابن ابی طالب (ع) و حضرت امام حسین (ع) که چون حضرت علی استر خود را جلو مسجد بکسی میسپارد و هنگام خروج بیست درهم برای او در مشت گرفته خارج میشود و نگهبان را مینگرد که دهانه افسار استر را ربوده گریخته است میفرماید به عزت و جلال خدا که من بیست درهم برای او به ازای مزدش به حلال در مشت گرفته بودم و او دهانه افسار مرا به بیست درهم حرام فروخته است و چون تحقیق میکنند آن بوده که او فرموده بوده است. و نقل قول امام حسین علیه السلام که در روز عاشورا به قشون اعدا میفرماید: چون اجل معلوم است چه نیکوتر که کسی در راه خدا شهید شود و چون رزق مقسوم چه بهتر که از حلال بکف آید.
کفر و ایمان: بر روی همین فرمایشات ائمه و اعتقاد کفر و ایمان را نیز از خدا دانسته که هرکه را خواهد توفیق ایمان و خداشناسی و نیکوئی و خیر و سعادت عنایت میفرماید و هرکه را خواهد کفر و گمراهی و ضلالت و معذب بعذاب نافرمانی که این نیز از حکمتهای بالغه او میباشد.
صحت و بیماری: همچنین با عقاید بالا که صحت و ناتندرستی نیز بدست
ص: 532
پروردگار میباشد که داروی و طبیب و مثل آن وسائل گذران خلایق میباشد در اینکه عالم را با اسباب آفریده هر سببی را مسببی اراده فرموده و الّا شفا و رنجوری در اختیار خود او میباشد، در اعتقادات به نذر و نیازها و دعا و درخواستهائی که جهت بیماران حکیم جواب گفته و ابتلائات بدون علاج کرده نتیجه‌های شگفت و شفاهای واقعی ذکر میکردند و گفتار عرفا که چون در بیماری بیکی ایشان تکلیف مراجعه به طبیب میشود جواب میدهد: خود طبیب وی را بیمار داشته است.
جبر و اختیار: این عقیده که خلقت و عوامل عالم جبر مطلق بوده اختیار را در آن دخالی نمیباشد، آنچنانکه طفل را از وجود خود در تولد اختیاری نبوده اجبارا پا بصحنه روزگار مینهد و موت و فنا بدون اختیار میرسد که اگر جز این بودی هرگز کسی تن بمرگ نمیدادی، در رد عقیده بین الامری‌ها که گویند (شخص ایستاده یکپای خود را بلند کردن اختیار دارد و از برداشتن هردو پای خود عاجز میباشد که اختیار او تا برداشتن یکپای او میباشد) میگفتند: چون فردی با یکپا بدنیا آمده یا یکپای خود را از دست داده باشد اختیار بلند کردن تنها یکپا را چگونه داشته باشد، پس این نیست که جزء و کل اختیار در این روایت که (برگ بی‌اذن خدا نمیافتد) در دست دیگری یعنی خالق بیچون و قدرت مافوق بوده کسی را بدان دخالتی نمیباشد.
مرگ و برزخ: مرگ بر حق است که همگان خواهند مرد و تلخ است که تن و جان با هم انس گرفته از مفارقت هم هراسان و پریشانحال میگردند و از موجودات کسی برجا نخواهد ماند مگر ذات کبریائی بدلیل مشاهده فنای موجودات که تا اکنون منعدم گردیده‌اند. و عالم مرگ مانند خوابی است که خواب رفته‌ای در رؤیا ببیند و در استغراق اعمال و رفتار و افکار و اندیشه‌های خوب و بد روز در آن خوبی‌ها و لذت‌ها و کامرانی‌ها و کامبخشی‌ها دیده، یا دچار کابوسهای هولناک جان‌فرسا که رؤیت هریک از صحنه‌های آن زهره
ص: 533
ضیغم را میترکاند گردیده عذابهای گوناگون غیر قابل توصیف را گرفتار بیاید.
عذاب و عقاب: این نیز مقرر و معین است که در ذرات معلوم گردیده هرآینه کسی گنهکار و قابل عذاب خلق شده باشد وسائل گنهکاری و بدکرداری و بدعقیدتی و ستمکاری و مانند آنرا برایش فراهم ساخته بسوی آن سوقش میفرماید تا او را عذاب که آن نیز مصلحت و مشیتی از مصالح و علم حکمت او میباشد نماید و هرآینه آمرزنده و بهشتی خلق گردیده وسائل خیرات و نیک‌اندیشی و خوش‌رفتاری با خلق خدا و اعمال حسنه و نیات پسندیده جهتش فراهم ساخته بسوی جاده جنان راهیش میفرماید و گاه که با علم لدنی خویش کوهی را به کاهی بخشیده گناهان صد ساله‌ای را به ثواب رهانیدن موشی از چنگال گربه‌ای بخشیده اسباب آمرزشش را فراهم نماید.
معاد و سئوال و جواب: این نیز بسته به نظر عنایت یا قهاریت او بوده که بر چه بنده لطف و مدارا داشته کدام بنده را جهنمی خواسته باشد که در صورت اول محاسبات را آسان گرفته، آنچنانکه کسی سفارشی از بزرگی به نزد قاضی‌ای برده با صد گناه مورد برائت واقع میگردد و یا آنکه مدعیان وی را چنان در تنگنا میگذارد تا وی را بحل نمایند و قهر گرفتگان را که با ارائه هزار اعمال حسنه هنوز در مؤاخذه کارهای بهترشان قرار داده آنچنانکه گرگ بره را مقصر میشمارد تا وی را به دمار هلاکت اندازد.
شرک: آنست که کسی بنده را قادر و همپایه خالق گذارده یا او را کارگذار بداند مگر آنکه وی را وسیله کار بشناسد یا آنکه در دل بکسی اعتقاد نماید و جز خداوند علّام دیگری را عالم به غیب و احوال آینده بداند و عزت و ذلت را جز از خدا قبول داشته باشد و از پسنده‌ها خوشنود و از ناپسندها ناخوشنود و ناراضی بوده باشد و بزرگترین گناهان آنکه خاطری از مخلوق خدا را چه انسان و چه حیوان آزرده ملول گرداند و تجاوز بحقوق دیگران و قتل نفس و مردم‌آزاری داشته باشد و خاصه مردم‌آزاری گناهی که آنرا شدیدترین معاصی میدانستند و
ص: 534
این شعر از عقایدشان که: (می بخور منبر بسوزان، آتش اندر کعبه زن- ساکن میخانه باش و مردم‌آزاری مکن). تا آنجا که قتل نفس را جزئی از اجزاء مردم‌آزاری دانسته هرآینه غیرعمد و از طریق جهالت افتاده بود قابل بخشایش میپنداشتند چه عمل آن با لحظه‌ای بآخر میرسد و مردم‌آزاری و دیگر اعمال خلاف معاصی‌ای که ضرر غیرجبران میرسانید و گناهان فردی که خود عامل را می‌آزارد، لاکن مردم‌آزاری گناهی که گاهی عذاب آن اعقاب و احفادی را شامل میگردید.
برکت: درباره برکت عقیده‌ای داشتند محکم که میگفتند، هرچیزی خدا میدهد با برکت بدهد که اصل تبرک و برکت آن یعنی مبارکی آن میباشد، در این حد که میگفتند یک شاهی با برکت بهتر از هزار تومان بی‌برکت میباشد. در این قصه‌ها که: پسری ارثش را برادر بزرگتر میخورد و شبی در خواب پدرش را دیده به او شکایت میکند که برادرش برای او چیزی نگذاشته است و پدرش میگوید، آنچه را او از تو تصاحب کرد خدا برکتش را برداشت و برای تو یک قران در فلان‌جا گذاشته‌ام که برکت دارد و پسر صبح یک قران را پیدا کرده با آن کوزه آب و کاسه‌ای خریده دم‌دروازه سقائی میکند و از همان روز هم کار برادر به نزول رفته پسر رو به ترقی میرود و همراه قافله‌ها به شهرها رفته خریدو فروش میکند، تا آنجا که روزی قافله بارش ساعت‌ها راه دروازه را بند می‌آورد و برادرش که به گدائی افتاده بوده و میخواسته از این طرف معبر به آن طرف برود و از زیر افسار شتر رفتن را بدشگون میدانسته صبر میکند، ناراحت شده از صاحب قافله سئوال میکند و درمی‌یابد که صاحبش همان برادر محروم شده میباشد و دیگر داستانها که در جای خود آورده شد.
تسلیم و رضا: تقریبا حالت تسلیم و رضای درویشی در همه مردم طهران سرایت داشت و به خوب و بد پیش‌آمدها تسلیم میشدند و امور را شاکر میبودند.
در این نظر که: شکر نعمت نعمتت افزون کند- کفر، نعمت از کفت بیرون
ص: 535
کند. و از زیاد دویدن کفش پاره شده، از سرکشی و عدم تسلیم خون دل زیاد میشود، و در این زمینه داستانی داشتند: که زن بسیار زیبا و مرد بی‌اندازه زشتی زندگی شیرینی داشتند تا آنجا که موجب حسادت اهل محل میشدند، و چون از مرد میپرسیدند: میگفت شادم از آن‌که خدا همچه همسری عنایتم فرموده و از زن که سئوال میکنند؟ میگوید: شادم که خداوند صبر و رضائی عنایتم کرده که با چنین مردی بتوانم سر فرود آورده زندگی بکنم. و در آخر این شعر که: «در کف شیر نر خونخواره‌ای- غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای» و در برابر قادر قوی قهاری که کون و مکان در اراده اوست ما و امثال ما ذرات حقیر را چه توانائی که سر لجاج و عدم تسلیم برآوریم. و این کنایه که: کسی در چاه افتاده بود، یکی گفت صبر کن رفته طناب بیاورم. جواب داد صبر نکنم چه کنم، و در برابر مشیت ابدی آدمی رضا نورزیده صبر نکند چه کند؟!

نذرها

این نذرها را برای شفای بیماران و ادای قرض بدهکاران و سلامت مسافران و رفع گرفتاری تعهد کرده انجام میدادند. گوسفند قربانی برای رفع قضا و بلا و علاج مریض بدحال و بازگشت مسافر و کشتن جلو عروس و داماد و جلو درشکه و گاری نو که از گاریخانه و درشکه‌خانه بیرون آورند و برابر اسب و یابوئی که میخریدند و برای در نوی که میگذاشتند و برای خانه تازه‌ای که ابتیاع میکردند و برای زائو که بسلامت کنار میرفت و برای قربانی روزهای عید قربان و برای عقیقه فرزندان و برای دور بیمار گرداندن و برای رفع خطر از غریق و سقوط
ص: 536
کرده و برای رفع مشکلات که تمامی آنرا آبگوشت کرده عده‌ای فقیر را دعوت نموده بآنها خورانیده خواهش ختم یک سوره (حمد) که تعداد آنها از هفتاد نفر کمتر نباشد نمایند.
- دیگر نذر آش و پلو امام حسین که تا سال دیگر زنده مانده تکرار کرده یا حضرت بطلبد که این نذر را در پابوسش ادا نمایند.
- دیگر آش شله‌قلمکار برای هر حاجت.
- نذر شله‌زرد جهت سلامت ماندن اطفال و حفظ از خطرات برای آنها در قتلهای امام حسن (ع).
- آش (ابودردا) جهت بیمار.
- نذر حلوای امام حسین به نیتهای مذکور.
- نذر نان و خرما. نذر نان و ماست. نذر شمع. نذر پیاده‌روی به یکی از اماکن مقدسه. نذر پول به فقیر. نذر آئینه و لاله و فرش و قندیل و روغن چراغ و مانند آن برای امامزاده‌ها. نذر مسجد و آب‌انبار و مستراح‌سازی. نذر صیغه شدن زنهای بیوه. نذر زن دادن و شوهر دادن پسران و دختران بی‌بضاعت.
- نذر شربت. نذر آب که در این‌باره سقاخانه‌ها ساخته موقوفه‌ها برای اجرت سقا و خرج جام و زنجیر و یخ و تعمیرات آن مقرر میداشتند که در هر کوچه و محل از این قبیل سقاخانه‌ها که در فرورفتگی‌های دیوارها ساخته شده یا دکان و طاقنما و سکوئی را بصورت سقاخانه درآورده بودند زیاد دیده میشدند، و لش‌ولوش‌هائی که در هرجا یکنفرشان با مشک آب در پای هریک ایستاده
ص: 537
مرتب داد میزد (یکی بانی شه این مشک آبو خالی کنم- کسی نبود بانی این مشک آب بشه؟- یا لب تشنه صحرای کربلا- فدای لب تشنه‌ت یا ابا عبد اللّه) و یکی هم با جام پرآب کنار دوستکامی یا آب‌گیر آن ایستاده میگفت: آبی بنوش و لعنت حق بر یزید کن- جان را فدای مرقد شاه شهید کن- آب سبیل- آب یخ سبیل) و از این ممر راه کاسبی‌ای فراهم میکردند.
نذرهای بر خلافی نیز بود که چون کسی امورش از راه مشروع نمیگذشت و با این نذور حاجاتش روا نمیگردید مخالف آن نذر کرده نامشروع و ناشایست آنرا در نظر میگرفت، باین قاعده که یکی نذر میکرد شیر آب‌انباری را بکند بلکه کارش روبراه شود. یا موش مرده در سقاخانه اندازد، یا اگر عرق‌خور و فاسق نبود از این پس پی عرق‌خوری و فسق‌وفجور برود یا اگر نمازخوان بود ترک نماز بکند و زنان نیز به همین قرار که در این‌باره داستان زیر که میگفتند چون زنی از نان و پیاز خوردن در خانه شوهر بتنگ میآید و نذر هرزگی میکند اول شبی که بر آن مصمم می‌شود به گیر حمالی میافتد که او هم نان و پیاز جلوش میگذارد که متنبه شده میگوید نان و پیازخور اگر نذر خودفروشی هم بکند نان و پیازخور میماند اگرچه نذر بکند.

اعتق