گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد پنجم
آيه و ترجمه


قد جاءكم بصائر من ربكم فمن اءبصر فلنفسه و من عمى فعليها و ما اءنا عليكم بحفيظ (104)
و كذلك نصرف الايت و ليقولوا درست و لنبينه لقوم يعلمون (105)
اتبع ما اءوحى إ ليك من ربك لا إ له إ لا هو و اءعرض عن المشركين (106)
و لو شاء الله ما اءشركوا و ما جعلنك عليهم حفيظا و ما اءنت عليهم بوكيل (107)




ترجمه :
104 - دلائل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد، كسى كه (بوسيله آن حق را) ببيند به سود خود اوست و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد به زيان خود اوست ، و من شما را اجبار نميكنم .
105 - و اين چنين آيات را در شكلهاى گوناگون بيان مى داريم بگذار آنها بگويند تو درس خوانده اى (و آنها را از دگرى آموخته اى ) هدف ما اين است كه آنرا براى كسانى كه علم و آگاهى دارند روشن سازيم .
106 - از آنچه از طرف پروردگارت بر تو وحى شده پيروى كن ، هيچ معبودى جز او نيست ، و از مشركان روى بگردان .
107 - اگر خدا مى خواست (همه به اجبار ايمان مى آوردند و هيچ يك ) مشرك نمى شدند و ما تو را مسئول (اعمال ) آنها قرار نداديم و وظيفه ندارى آنها را مجبور (به ايمان ) سازى .
تفسير:
وظيفه تو اجبار كردن نيست
اين آيات در حقيقت يك نوع خلاصه و نتيجه گيرى از آيات گذشته است . نخست مى گويد: دلائل و نشانه هاى روشن در زمينه توحيد و خداشناسى و نفى هر گونه شرك كه مايه بصيرت و بينائى است براى شما آمد (قد جائكم بصائر من ربكم ).
بصائر جمع بصيرة از ماده بصر به معنى ديدن است ، ولى معمولا در بينش فكرى و عقلانى به كار برده مى شود، و گاهى به تمام امورى كه باعث درك و فهم مطلب است ، اطلاق مى گردد، و در آيه فوق به معنى دليل و شاهد و گواه آمده است و مجموعه دلائلى را كه در آيات گذشته در زمينه خداشناسى گفته شد در بر مى گيرد بلكه مجموع قرآن در آن داخل است .
سپس براى اينكه روشن سازد اين دلائل به قدر كافى حقيقت را آشكار مى سازد و جنبه منطقى دارد، مى گويد: آنهائى كه به وسيله اين دلائل چهره حقيقت را بنگرند به سود خود گام برداشته اند، و آنها كه همچون نابينايان از مشاهده آن خود را محروم سازند به زيان خود عمل كرده اند (فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها).
و در پايان آيه از زبان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: من نگاهبان و حافظ شما نيستم (و ما انا عليكم بحفيظ).
در اينكه منظور از اين جمله چيست ، مفسران دو احتمال داده اند، نخست اينكه من حافظ اعمال و مراقب و مسئول كارهاى شما نيستم ، بلكه خداوند همه را نگاهدارى مى كند و پاداش و كيفر هر كس را خواهد داد، وظيفه من تنها ابلاغ رسالت و تلاش و كوشش ‍ هر چه بيشتر در راه هدايت مردم است .
ديگر اينكه : من مامور و نگاهبان شما نيستيم ، كه با جبر و زور شما را به ايمان دعوت كنم ، بلكه تنها وظيفه من بيان منطقى حقايق است و تصميم نهائى با خود شما است .
و مانعى ندارد كه هر دو معنى از اين كلمه ، اراده شود.
در آيه بعد براى تاكيد اين موضوع كه تصميم نهائى در انتخاب راه حق و باطل با خود مردم است ، مى گويد: اين چنين ما آيات و دلائل را در شكلهاى گوناگون و قيافه هاى مختلف بيان كرديم (و كذلك نصرف الايات ).
ولى جمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هيچگونه دليل ، گفتند اين درسها را از ديگران (از يهود و نصارى و كتابهاى آنها) فرا گرفتهاى (و ليقولوا درست ).
ولى جمع ديگرى كه آمادگى پذيرش حق را دارند، و صاحب بصيرتند و عالم و آگاهند، بوسيله آن چهره حقيقت را مى بينند و مى پذيرند (ولنبينه لقوم يعلمون ).
تهمت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نظر فراگيرى تعليماتش از يهود و نصارى ، مطلبى است كه بارها از طرف مشركان عنوان شد و هنوز هم مخالفان لجوج آن را تعقيب
مى كنند: در حالى كه اصولا در محيط جزيره عربستان ، درس و مكتب و علمى نبود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن را فرا گيرد، و مسافرتهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خارج شبه جزيره به قدرى كوتاه بود كه جاى اين گونه احتمال ندارد معلومات يهود و مسيحيان ساكن محيط حجاز نيز به قدرى ناچيز و آميخته با خرافات بود كه اصلا قابل مقايسه با قرآن و تعليمات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، توضيح بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 103 سوره نحل به خواست خدا خاطر نشان خواهيم ساخت .
سپس وظيفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در برابر لجاجتها و كينه توزيها و تهمتهاى مخالفان ، مشخص ساخته ، مى گويد: وظيفه تو آن است كه از آنچه از طرف پروردگار بر تو وحى مى شود، پيروى كنى ، دائى كه هيچ معبودى جز او نيست (اتبع ما اوحى اليك من ربك لا اله الاهو).
و نيز وظيفه تو اين است كه به مشركان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى اساس آنها اعتنا نكنى (و اعرض عن المشركين ).
در حقيقت اين آيه يكنوع دلدارى و تقويت روحيه نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، كه در برابر اينگونه مخالفان در عزم راسخ و آهنينش كمترين سستى حاصل نشود.
از آنچه گفتيم به خوبى روشن مى شود كه جمله و اعرض عن المشركين (از مشركان روى بگردان و به آنها اعتنا نكن ) هيچگونه منافاتى با دستور دعوت آنها به سوى اسلام و يا جهاد در برابر آنان ندارد، بلكه منظور اين است كه به سخنان بى اساس و تهمتهاى آنها، اعتنا نكند و در راه خويش ، ثابت قدم بماند.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر اين حقيقت را تاييد مى كند كه خداوند نمى خواهد آنها را به اجبار وادار به ايمان سازد و اگر مى خواست همگى ايمان مى آوردند و هيچكس مشرك نميشد (و لوشاء الله ما اشركوا)
و نيز تاكيد مى كند تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنها به ايمان ، مبعوث نشده اى (و ما جعلناك عليهم حفيظا).
همانطور كه تو وظيفه ندارى آنها را به اجبار به كار خير دعوت كنى (و ما انت عليهم بوكيل ).
تفاوت حفيظ و وكيل در اين است كه حفيظ به كسى مى گويند كه از شخص يا چيزى مراقبت كرده و او را از زيان و ضرر حفظ مى كند، اما وكيل به كسى مى گويند كه براى جلب منافع براى كسى تلاش و كوشش مى نمايد.
شايد نياز به تذكر ندارد كه نفى اين دو صفت (حفيظ و وكيل ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به معنى نفى اجبار كردن بر دفع زيان يا جلب منفعت است و گر نه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق تبليغ و دعوت به كارهاى خير و ترك كارهاى شر اين دو وظيفه را در مورد آنها به صورت اختيارى انجام مى دهد.
لحن اين آيات از اين نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچگونه جنبه تحميلى نمى تواند داشته باشد، بلكه از طريق منطق و استدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند، زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.
قرآن بارها در آيات مختلف روى اين حقيقت تاكيد كرده و بيگانگى اسلام را از اعمال خشونت بارى همانند اعمال كليسا در قرون وسطى و محكمه تفتيش
عقائد و امثال آن اعلام مى دارد. و بخواست خدا در آغاز سوره برائة علل سخت گيرى اسلام در برابر مشركان مورد بحث قرار مى گيرد.

آيه و ترجمه


و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم كذلك زينا لكل اءمة عملهم ثم إ لى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون (108)




ترجمه :
108 - (معبود) كسانى را كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها (نيز) از روى ظلم و جهل خدا را دشنام دهند، اين چنين براى هر امتى عملشان را زينت داديم سپس بازگشت آنها به سوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى كردند آگاه مى سازد (و پاداش و كيفر مى دهد).
تفسير:
به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال ، نه از راه اجبار، در آيات قبل گذشت ، در اين آيه تاكيد مى كند كه هيچگاه بتها و معبودهاى مشركان را دشنام ندهيد، زيرا اين عمل سبب مى شود كه آنها نيز نسبت به ساحت قدس ‍ خداوند همين كار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند(و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبواالله عدوا بغير علم ).
به طورى كه از بعضى روايات استفاده مى شود جمعى از مؤ منان بر اثر ناراحتى شديد كه از مساله بت پرستى داشتند، گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى دادند، قرآن صريحا از اين موضوع ، نهى كرد و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را، حتى در برابر خرافى ترين و بدترين اديان ، لازم مى شمارد.
دليل اين موضوع ، روشن است ، زيرا با دشنام و ناسزا نمى توان كسى را از مسير غلط باز داشت ، بلكه به عكس ، تعصب شديد آميخته با جهالت كه در اينگونه افراد است ، سبب مى شود كه به اصطلاح روى دنده لجاجت افتاده ، در آئين باطل خود راسختر شوند، سهل است زبان به بدگوئى و توهين نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشايند، زيرا هر گروه و ملتى نسبت به عقائد و اعمال خود، تعصب دارد همانطور كه قرآن در جمله بعد ميگويد ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم (كذلك زينا لكل امة عملهم ).
و در پايان آيه بازگشت همه آنها به سوى خدا است ، و به آنها خبر مى دهد كه چه اعمالى انجام داده اند (ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون ).
نكته ها
در اينجا به سه نكته بايد توجه كرد:
1 - در آيه فوق ، زينت دادن اعمال نيك و بد هر كس را در نظرش ، به خدا نسبت داده شده ، ممكن است اين موضوع براى بعضى مايه تعجب گردد كه مگر ممكن است خداوند عمل بد كسى را در نظرش زينت دهد؟!
پاسخ اين سؤ ال همان است كه بارها گفته ايم كه اين گونه تعبيرات ، اشاره به خاصيت و اثر عمل است ، يعنى هنگامى كه انسان كارى را به طور مكرر انجام دهد، كم كم قبح و زشتى آن در نظرش از بين مى رود، و حتى به صورت جالبى
جلوه گر مى شود، و از آنجا كه علت العلل و مسبب الاسباب و آفريدگار هر چيز خدا است و همه تاثيرات به خدا منتهى مى شود اين گونه آثار در زبان قرآن گاهى به او نسبت داده مى شود (دقت كنيد).
و به تعبير روشنتر جمله زينا لكل امة عملهم چنين معنى مى دهد كه آنها را گرفتار نتيجه سوء اعمالشان كرديم ، تا آنجا كه زشت در نظرشان زيبا جلوه كرد.
و از اينجا روشن مى شود اينكه در بعضى از آيات قرآن زينت دادن عمل به شيطان نسبت داده شده نيز منافاتى با اين موضوع ندارد، زيرا شيطان آنها را وسوسه به انجام عمل زشت مى كند و آنها در برابر وسوسه هاى شيطان تسليم مى شوند و سرانجام گرفتار عواقب شوم عمل خود مى گردند، و به تعبير علمى ، سببيت از ناحيه خدا است اما ايجاد سبب بوسيله اين افراد و وسوسه هاى شيطانى است (دقت كنيد).
2 - در روايات اسلامى نيز منطق قرآن در باره ترك دشنام به گمراهان و منحرفان ، تعقيب شده و پيشوايان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده اند هميشه روى منطق و استدلال تكيه كنند و به حربه بى حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان ، متوسل نشوند، در نهج البلاغه مى خوانيم كه على (عليه السلام ) به جمعى از يارانش كه پيروان معاويه را در ايام جنگ صفين دشنام مى دادند مى فرمايد: انى اكره لكم ان تكونوا سبابين و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر.
من خوش ندارم كه شما فحاش باشيد، اگر شما به جاى دشنام ، اعمال آنها را برشمريد و حالات آنها را متذكر شويد (و روى اعمالشان تجزيه و تحليل نمائيد) به حق و راستى نزديكتر است و براى اتمام حجت بهتر.
3 - گاهى ايراد مى شود كه چگونه ممكن است بت پرستان نسبت به خدا بدگوئى كنند در حالى كه آنها غالبا اعتقاد به الله (خدا) داشتند و بت را شفيع بر درگاه او ميدانستند؟
ولى اگر ما در وضع عوام لجوج و متعصب دقت كنيم خواهيم ديد كه اين موضوع چندان تعجب ندارداين گونه افراد هنگامى كه ناراحت شوند، سعى دارند طرف را به هر قيمتى كه شده است ناراحت كنند، حتى اگر از طريق بدگوئى به معتقدات مشترك طرفين باشد آلوسى دانشمند معروف سنى ، در تفسير روح المعانى نقل مى كند كه بعضى از عوام جاهل هنگامى مشاهده كرد بعضى از شيعيان ، سب شيخين مى كند، ناراحت شد و شروع به اهانت به مقام على (عليه السلام ) كرد، هنگامى كه از او سؤ ال كردند چرا به على (عليه السلام ) كه مورد احترام تو است اهانت مى كنى ؟ گفت : من مى خواستم شيعه ها را ناراحت كنم زيرا هيچ چيز را ناراحت كننده تر از اين موضوع براى آنها نديدم !، و بعد او را به توبه از اين عمل وادار ساختند.

آيه و ترجمه


و اءقسموا بالله جهد اءيمنهم لئن جاءتهم ءاية ليؤ منن بها قل إ نما الايت عند الله و ما يشعركم اءنها إ ذا جاءت لا يؤ منون (109)
و نقلب اءفدتهم و اءبصرهم كما لم يؤ منوا به اءول مرة و نذرهم فى طغينهم يعمهون (110)




ترجمه :
109 - با نهايت اصرار سوگند به خدا ياد كردند كه اگر نشانه اى (معجزهاى ) براى آنها بيايد حتما به آن ايمان مى آورند بگو معجزات از ناحيه خدا است (و در اختيار من نيست كه به ميل شما معجزه بياورم ) و شما نمى دانيد كه آنها پس از آمدن معجزات (باز) ايمان نمى آورند!.
110 - و ما دلها و چشمهاى آنها را واژگونه مى سازيم چرا كه در آغاز به آن ايمان نياوردند و آنان را در حال طغيان و سركشى به حال خود وامى گذاريم تا سرگردان شوند.
شان نزول :
جمعى از مفسران در شان نزول اين آيه نقل كرده اند كه عده اى از قريش خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و گفتند: تو براى موسى و عيسى ، خارق عادات و معجزات مهمى نقل مى كنى ، و همچنين درباره انبياى ديگر، تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: مايليد چه كار براى شما كنم ؟ گفتند: از خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند، و بعضى از مردگان پيشين ما زنده شوند و از آنها در باره حقانيت دعوت تو سؤ ال كنيم ، و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه در باره تو گواهى دهند، و يا خداوند و فرشتگان
را دستجمعى با خود بياور!...
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اگر بعضى از اين كارها را بجا بياورم ايمان مى آوريد؟ گفتند: به خدا سوگند چنين خواهيم كرد، مسلمانان كه اصرار مشركان را در اين زمينه ديدند از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا كردند كه چنين كند، شايد ايمان بياورند، همين كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آماده دعا كردن شد، كه بعضى از اين پيشنهادها را از خدا بخواهد (زيرا بعضى از آنها نامعقول و محال بود) پيك وحى خدا نازل شد، چنين پيام آورد كه اگر بخواهى دعوت تو اجابت مى شود، ولى در اين صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبه حسى و شهود به خود خواهد گرفت ) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر مى بينند (و نابود خواهند شد) اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را به حال خود واگذارى ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پذيرفت و آيات فوق نازل گرديد.
تفسير:
در آيات گذشته دلائل منطقى متعددى در زمينه توحيد، ذكر شد كه براى اثبات يگانگى خدا و نفى شرك و بت پرستى كافى بود، اما با اين حال جمعى از مشركان لجوج متعصب ، تسليم نشدند و شروع به بهانه جوئى كردند، و از جمله خارق عادات عجيب و غريبى كه بعضى از آنها اساسا محال بود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواستند و به دروغ ادعا كردند كه هدفشان آن است كه اين گونه معجزات را ببينند و ايمان بياورند، قرآن در آيه نخست وضع آنها را چنين نقل مى كند: با نهايت اصرار سوگند ياد كردند كه اگر معجزه اى براى آنها بيايد ايمان خواهند آورد (و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جائتهم آية ليؤ منن بها).
قرآن در پاسخ آنها دو حقيقت را بازگو مى كند: نخست به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعلام مى كند كه به آنها بگويد اين كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى آنها بكنند انجام مى دهد، بلكه معجزات تنها از ناحيه خدا است و به فرمان او است (قل انما الايات عند الله ).
سپس روى سخن را به مسلمانان ساده دلى كه تحت تاثير سوگندهاى غليظ و شديد مشركان قرار گرفته بودند كرده ، مى گويد: شما نميدانيد كه اينها دروغ مى گويند و اگر اين معجزات و نشانه هاى مورد درخواست آنها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد (و ما يشعركم انها اذا جائت لا يؤ منون ).
صحنه هاى مختلف برخورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنها نيز گواه اين حقيقت است كه اين دسته در جستجوى حق نبودند بلكه هدفشان اين بود كه با بهانه جوئيها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك و ترديد در دلها بپاشند.
در آيه بعد علت لجاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر
اصرار در كجروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق درك و ديد سالم را از دست داده اند، و گيج و گمراه در سرگردانى به سر مى برند، و چنين مى گويد: ما دلها و چشمهاى آنها را وارونه و دگرگون مى نمائيم آنچنان كه در آغاز و ابتداى دعوت ايمان نياوردند (و نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يؤ منوا به اول مرة ).
در اينجا نيز اين كار به خدا نسبت داده شده است نظير چيزى كه در آيات قبل گذشت ، و اين در حقيقت عكس العمل و نتيجه اعمال خود آنها است ، و نسبت دادن آن به خدا به عنوان اين است كه او علت العلل و سرچشمه جهان هستى است ، و هر خاصيتى در هر چيز است به اراده او است ، و به تعبير ديگر خداوند در لجاجت و كجروى و تعصبهاى كوركورانه اين اثر را آفريده است كه تدريجا درك و ديد انسان را از كار مى اندازد.
و در پايان آيه مى فرمايد: ما آنها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وا مى گذاريم تا سرگردان شوند (و نذرهم فى طغيانهم يعمهون ).
خداوند همه ما را از گرفتار شدن در چنين سرگردانى كه زائيده اعمال بى رويه خود ما است حفظ كند، و درك و ديد كاملى به ما مرحمت نمايد كه چهره حقيقت را آنچنان كه هست بنگريم .

آيه و ترجمه


و لو اءننا نزلنا إ ليهم الملئكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا إ لا اءن يشاء الله و لكن اءكثرهم يجهلون (111)




ترجمه :
111 - و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم ، و مردگان با آنها سخن مى گفتند، و همه چيز را در برابر آنها جمع مى نموديم هرگز ايمان نمى آوردند، مگر آنكه خدا بخواهد ولى بيشتر آنها نمى دانند.
تفسير:
چرا افراد لجوج به راه نمى آيند
اين آيه با آيات قبل مربوط است همه يك حقيقت را تعقيب مى كنند، هدف اين چند آيه اين است كه جمعى از تقاضاكنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نمى باشد، لذا بعضى از خواسته هاى آنها (مثل آمدن خدا در برابر آنان !) اصولا محال است .
آنها به گمان خود مى خواهند با مطرح ساختن اين درخواستها و معجزات عجيب و غريب افكار مؤ منان را متزلزل و نظر حق جويان را مشوب و به خود مشغول سازند.
قرآن در آيه فوق با صراحت مى گويد: اگر ما (آنطور كه درخواست
كرده بودند) فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم و مردگان مى آمدند و با آنها سخن مى گفتند و خلاصه هر چه مى خواستند در برابر آنها گرد مى آورديم ، باز ايمان نمى آوردند (و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا).
سپس براى تاكيد مطلب مى فرمايد: تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آن اينكه خداوند با مشيت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ايمان كند و بديهى است كه اينگونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملى نخواهد داشت (الا ان يشاء الله )
و در پايان آيه اضافه مى كند كه بيشتر آنها جاهل و بيخبرند (و لكن اكثرهم يجهلون ).
در اينكه منظور از ضمير هم در اين جمله چه اشخاصى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو است : ممكن است اشاره به مؤ منانى باشد كه اصرار داشتند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خواسته اين دسته از كفار ترتيب اثر دهد و هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند بياورد.
زيرا بيشتر اين مؤ منان از اين واقعيت بيخبر بودند و توجه نداشتند كه آنها در تقاضاى خود صادق نيستند، ولى خدا ميدانست كه اين مدعيان دروغ مى گويند به همين دليل به خواسته هاى آنها ترتيب اثر نداد، اما براى اينكه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدون معجزه نمى تواند باشد در موارد خاصى معجزات مختلفى بر دست او آشكار كرد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه ضمير هم بازگشت به كفار در خواست كننده كند
يعنى بيشتر آنها از اين واقعيت بيخبرند كه خدا توانائى بر هر گونه كار خارقالعاده اى دارد ولى گويا آنها قدرتش را محدود مى دانند، لذا هر گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معجزه اى نشان مى داد آن را حمل بر سحر يا چشمبندى مى كردند چنانكه در آيه ديگر مى خوانيم : و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون لقالوا انما سكرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون : اگر درى از آسمان به روى آنها مى گشوديم و از آن بالا مى رفتند، مى گفتند ما چشمبندى شده ايم و ما را سحر و جادو كرده اند! (سوره حجر آيه 14 و 15) بنابراين آنها جمعيتى نادان و لجوجند كه نبايد به آنان و سخنانشان اعتنا كرد.

آيه و ترجمه


و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شيطين الانس و الجن يوحى بعضهم إ لى بعض زخرف القول غرورا و لو شاء ربك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون (112)
و لتصغى إ ليه اءفدة الذين لا يؤ منون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم مقترفون (113)




ترجمه :
112 - اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس (براى اغفال مردم ) به طور سرى (و درگوشى ) به يكديگر مى گفتند و اگر پروردگار تو مى خواست چنين نمى كردند (و اجبارا مى توانست جلو آنها را بگيرد ولى اجبار سودى ندارد) بنابراين آنها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار!
113 - و نتيجه (وسوسه هاى شيطان و تبليغات شيطان صفتان ) اين خواهد شد كه دلهاى كسانى كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به آنها متمايل ميگردد و به آن راضى مى شوند و هر گناهى بخواهند انجام دهند، انجام مى دهند.
تفسير:
وسوسه هاى شيطانى
در اين آيه توضيح داده مى شود كه وجود اينگونه دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات قبل به آن اشاره شد، منحصر به او نبوده بلكه در برابر تمام پيامبران دشمنانى از شياطين جن و انس وجود داشته اند (و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن ).
و كار آنها اين بوده كه سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر به طور اسرار آميز و احيانا در گوشى به هم مى گفتند (يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا).
ولى اشتباه نشود اگر خداوند ميخواست ميتوانست به اجبار جلو همه آنها را بگيرد تا هيچ شيطان و شيطان صفتى نتواند در راه پيامبران و دعوت آنها كوچكترين سنگى بيندازد (و لو شاء ربك ما فعلوه ).
ولى خداوند اين كار را نكرد، زيرا ميخواست مردم آزاد باشند تا مى دانى براى آزمايش و تكامل و پرورش آنها وجود داشته باشد، در حالى كه اجبار و سلب آزادى با اين هدف نمى ساخت ، به علاوه وجود اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج (اگر چه اعمالشان به خواست و اراده خودشان بوده ) نه تنها ضررى براى مؤ منان راستين ندارد، بلكه به طور غير مستقيم به تكامل آنها كمك مى كند، چون همواره تكاملها در تضادها است ، و وجود يك دشمن نيرومند در بسيج نيروهاى انسان و تقويت ارادهها مؤ ثر است .
لذا در پايان آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه به هيچوجه به اينگونه شيطنتها
اعتنا نكند و آنها و تهمت هايشان را به حال خود واگذارد (فذرهم و ما يفترون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - در آيه فوق خداوند وجود شياطين انس و جن را در برابر انبياء به خود نسبت مى دهد و مى گويد و كذلك جعلنا (ما اينچنين قرار داديم ) و در معنى اين جمله در ميان مفسران گفتگو است ، ولى همانطور كه در سابق نيز اشاره كرديم تمام اعمال انسانها را از يك نظر ميتوان به خداوند نسبت داد، زيرا هر كسى هر چه دارد از او دارد، قدرتش از او است ، همچنانكه اختيار و آزادى اراده اش نيز از او ميباشد. اما مفهوم اينگونه تعبيرات هرگز، جبر و سلب اختيار نيست ، كه خداوند عده اى را آنچنان آفريده كه به دشمنى در برابر انبياء برخيزند.
زيرا اگر چنين بود مى بايست آنها در عداوت و دشمنى خود هيچگونه مسئوليتى نداشته باشند، بلكه كار آنها انجام يك رسالت محسوب شود، در حالى كه مى دانيم چنين نيست .
البته انكار نمى توان كرد كه وجود اينگونه دشمنان هر چند به اختيار خودشان بوده باشد ميتواند براى مؤ منان به طور غير مستقيم اثر سازنده داشته باشد، و به تعبير بهتر مؤ منان راستين ميتوانند از وجود هر گونه دشمن اثر مثبت بگيرند و او را وسيله اى براى بالا بردن سطح آگاهى و آمادگى و مقاومت خود قرار دهند، زيرا وجود دشمن باعث بسيج نيروهاى انسان است .
2 - شياطين جمع شيطان معنى وسيعى دارد و به معنى هر موجود سركش و طغيانگر و موذى است ، و لذا در قرآن به انسانهاى پست و خبيث و طغيانگر نيز كلمه شيطان اطلاق شده است ، همانطور كه در آيه فوق كلمه شيطان هم به شيطانهاى انسانى و هم به شيطانهاى غير انسانى كه از نظر ما پنهانند اطلاق
شده ، اما ابليس اسم خاص براى شيطانى است كه در برابر آدم (عليه السلام ) قرار گرفت و در حقيقت رئيس همه شياطين است !: بنابراين شيطان اسم جنس و ابليس اسم خاص (علم ) است .
3 - زخرف القول به معنى سخنان فريبنده است كه ظاهرى جالب و باطنى زشت و بد دارد و غرور به معنى اغفال كردن است .
4 - تعبير به وحى در آيه بالا اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه آنها در گفتار و اعمال شيطانى خود نقشه هاى اسرار آميز دارند كه محرمانه به يكديگر القاء مى كنند، تا مردم از كار آنها آگاه نشوند، و طرحهاى آنها كاملا پياده شود زيرا يكى از معانى وحى در لغت سخنان آهسته و در گوشى است .
در آيه بعد نتيجه تلقينات و تبليغات فريبنده شياطين را چنين بازگو ميكند: كه سرانجام كار آنها اين خواهد شد كه افراد بى ايمان يعنى آنها كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهايشان به آن متمايل گردد (و لتصغى اليه افئدة الذين لا يؤ منون بالاخرة ).
لتصغى از ماده صغو (بر وزن سرو) به معنى تمايل پيدا كردن به چيزى است ، ولى بيشتر به تمايلى گفته مى شود كه از طريق شنيدن و بوسيله گوش حاصل ميگردد، و اگر كسى به سخن ديگرى با نظر موافق گوش كند به آن صغو و اصغاء گفته مى شود.
سپس مى فرمايد سرانجام اين تمايل ، رضايت كامل به برنامه هاى شيطانى خواهد شد (و ليرضوه ).
و پايان همه آنها ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود (و ليقترفوا ما هم مقترفون ).

آيه و ترجمه


اء فغير الله اءبتغى حكما و هو الذى اءنزل إ ليكم الكتب مفصلا و الذين ءاتينهم الكتب يعلمون اءنه منزل من ربك بالحق فلا تكونن من الممترين (114)
و تمت كلمت ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلمته و هو السميع العليم (115)




ترجمه :
114 - آيا (با اين حال ) غير خدا را به داورى بطلبم در حالى كه او است كه اين كتاب آسمانى را كه همه چيز در آن آمده فرستاده است و آنها كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم مى دانند كه اين كتاب به حق از طرف پروردگارت نازل شده بنابراين هرگز از ترديد كنندگان مباش .
115 - و كلام پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسيد هيچكس نمى تواند كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده دانا است .
تفسير:
اين آيه در حقيقت نتيجه آيات قبل است ، و مى گويد: با اينهمه آيات روشنى كه در زمينه توحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت ؟ آيا
غير خدا را به داورى بپذيرم (ا فغير الله ابتغى حكما).
با اينكه او است كه اين كتاب بزرگ آسمانى را كه تمام نيازمنديهاى تربيتى انسان در آن آمده و ميان حق و باطل ، نور و ظلمت ، كفر و ايمان ، جدائى افكنده ، نازل كرده است (و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصلا).
سپس نه تنها تو و مسلمانان ميدانيد كه اين كتاب از طرف خدا است بلكه اهل كتاب (يهود و نصارى ) كه نشانه هاى اين كتاب آسمانى را در كتب خود ديده اند مى دانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است (و الذين آتيناهم الكتاب يعلمون انه منزل من ربك بالحق ).
بنابراين جاى هيچگونه شك و ترديدى در آن نيست و تو اى پيامبر هرگز در آن ترديد مكن (فلا تكونن من الممترين ).
در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه مگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ترديدى داشته است ، كه چنين خطابى به او مى شود.
پاسخ اين سؤ ال همان است كه در موارد مشابه گفته ايم ، كه مخاطب در حقيقت مردم هستند ولى براى تاكيد و تحكيم مطلب خداوند پيامبر خود را مخاطب مى كند تا ديگران حساب خود را بدانند.
در آيه بعد مى فرمايد: كلام پروردگار تو با صدق و عدل تكميل شد و هيچكس قادر نيست كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و دانا است
(و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم ).
كلمة در لغت به معنى گفتار و هر گونه جمله اى است و حتى به سخنان مفصل و طولانى گفته مى شود، و اگر مى بينيم گاهى به معنى وعده آمده است مانند و تمت كلمة ربك على بنى اسرائيل بما صبروا: وعده پروردگارت درباره بنى اسرائيل در مقابل صبر و استقامتى كه كردند انجام پذيرفت (سوره اعراف آيه 136) نيز از همين نظر است ، زيرا انسان به هنگام وعده دادن جمله اى ميگويد كه وعده را در بر دارد.
و نيز گاهى كلمه به معنى دين و آئين و حكم و دستور مى آيد كه آنها نيز به همين ريشه باز مى گردد
در اينكه منظور از كلمه در آيه فوق ، قرآن است يا دين و آئين خدا يا وعده پيروزى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده شده ؟ احتمالات مختلفى داده اند، كه در عين حال منافاتى با هم ندارند، و ممكن است آيه ناظر به همه آنها بوده باشد، ولى از آن نظر كه در آيات قبل سخن از قرآن در ميان بوده با اين معنى مناسبتر است .
در حقيقت آيه مى گويد: به هيچوجه قرآن جاى ترديد و شك نيست زيرا از هر نظر كامل و بى عيب است ، تواريخ و اخبار آن ، همه صدق و احكام و قوانين آن همه عدل است .
و نيز ممكن است منظور از كلمه همان وعده اى باشد كه در جمله بعد يعنى جمله لا مبدل لكلماته : هيچكس نمى تواند تغيير و دگرگونى در كلمات خدا ايجاد كند آمده است ، زيرا نظير اين جمله در آيات ديگر قرآن ديده مى شود، مانند و تمت كلمة ربك لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين .
در قيامت وعده پروردگار تو انجام خواهد گرفت و دوزخ از گناهكاران جن و انس پر خواهد شد (سوره هود آيه 119) و يا در آيه ديگر مى خوانيم : و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون
وعده ما از پيش در باره پيامبران اين بود كه آنها پيروز خواهند شد (سوره صافات آيه 171 و 172).
در اينگونه آيات جمله بعد توضيح وعده اى است كه در جمله قبل با ذكر كلمة به آن اشاره شده است .
بنابراين تفسير آيه چنين مى شود: وعده ما با صدق و عدالت انجام گرفت كه هيچكس توانائى تبديل دستورها و فرمانهاى پروردگار را ندارد.
و همانطور كه گفتيم آيه ميتواند اشاره به تمام اين معانى باشد.
ذكر اين موضوع نيز لازم است كه اگر آيه اشاره به قرآن بوده باشد هيچگونه منافاتى با اين موضوع ندارد كه در آن موقع همه قرآن نازل نشده بود زيرا منظور از كامل بودن آيات قرآن اين است كه هر چه نازل شده بود بدون عيب و نقص و از هر نظر كامل بود.
بعضى از مفسران با اين آيه استدلال بر عدم امكان راه يافتن تحريف در قرآن كرده اند زيرا جمله لا مبدل لكلماته اشاره به اين است كه هيچكس نمى تواند تغيير و تبديلى نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احكام در قرآن ايجاد كند، و هميشه اين كتاب آسمانى كه بايد تا آخر دنيا راهنماى جهانيان باشد از دستبرد خائنان و تحريف كنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.

آيه و ترجمه


و إ ن تطع اءكثر من فى الا رض يضلوك عن سبيل الله إ ن يتبعون إ لا الظن و إ ن هم إ لا يخرصون (116)
إ ن ربك هو اءعلم من يضل عن سبيله و هو اءعلم بالمهتدين (117)




ترجمه :
116 - و اگر اكثر كسانى را كه در روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه مى كنند، آنها تنها از گمان پيروى مى كنند و از تخمين و حدس (واهى ).
117 - پروردگار تو به كسانى كه از راه او گمراه گشته اند آگاهتر است و همچنين به كسانى كه هدايت يافته اند.
تفسير:
مى دانيم آيات اين سوره در مكه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند، گاهى اقليت آنها و اكثريت قاطع بت پرستان و مخالفان اسلام ، ممكن بود اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه اگر آئين آنها باطل و بى اساس است چرا اينهمه پيرو دارند و اگر ما بر حقيم چرا اينقدر كم هستيم ؟!
در اين آيه براى دفع اين توهم كه به دنبال ذكر حقانيت قرآن در آيات قبل ممكن است پيدا شود، پيامبر خود را مخاطب ساخته ، مى گويد: اگر از اكثر مردمى كه در روى زمين هستند پيروى كنى ترا از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت ! (و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ).
در جمله بعد دليل اين موضوع را بيان مى كند و مى گويد: علت آن اين است كه آنها بر اساس منطق و فكر صحيح كار نمى كنند، راهنماى آنها يك مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و يك مشت دروغ و فريب و تخمين است
(ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون ).
از آنجا كه مفهوم آيه قبل اين است كه اكثريت به تنهائى نمى تواند راه حق را نشان دهد نتيجه آن ، اين مى شود، كه راه حق را تنها بايد از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقليت بوده باشند، لذا در آيه دوم دليل اين موضوع را روشن مى سازد كه : پروردگارت كه از همه چيز با خبر و آگاه است و در علم بى پايان او كمترين اشتباه راه ندارد، بهتر مى داند راه ضلالت و هدايت كدام است و گمراهان و هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد (ان ربك هو اعلم من يضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ).
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه مگر ديگران راه هدايت و ضلالت را بدون راهنمائى خدا ميشناسند كه آيه مى گويد: خداوند از ديگران بهتر مى شناسد و بهتر ميداند؟!
پاسخ سؤ ال اين است كه انسان به وسيله عقل خود، بدون شك ، حقايقى را درك مى كند، و راه هدايت و ضلالت را تا حدودى مى فهمد ولى مسلما فروغ چراغ عقل ، و شعاعش محدود است ، و ممكن است بسيارى از مطالب از ديد عقل مخفى بماند، به علاوه انسان در معلوماتش گرفتار اشتباه نيز مى شود و به همين دليل نياز
به رهبران و راهنمايان الهى دارد بنابراين جمله خداوند داناتر است صحيح خواهد بود، و هر چند علم انسان با علم خدا قابل مقايسه نيست .
اكثريت عددى اهميت ندارد
بر خلاف آنچه در نظر بعضى مسلم است كه اكثريتهاى عددى همواره راه صحيح را مى پيمايند قرآن در آيات متعددى اين موضوع را نفى كرده و براى اكثريت عددى اهميتى قائل نيست ، و در حقيقت مقياس را اكثريت كيفى ميداند، نه كمى دليل اين موضوع روشن است ، زيرا اگر چه در جوامع كنونى براى اداره اجتماع راهى جز تكيه كردن روى اكثريت نديده اند، ولى نبايد فراموش كرد كه اين موضوع همانطور كه گفتيم يكنوع اجبار و بن بست است ، زيرا هيچ ضابطه اى در يك جامعه مادى كه خالى از اشكال و ايراد باشد براى اتخاذ تصميمها و تصويب قوانين وجود ندارد، لذا بسيارى از دانشمندان با اعتراف به اين حقيقت كه نظر اكثريت افراد اجتماع بسيارى از اوقات اشتباه آميز است مجبور به پذيرش آن شده اند چون راههاى ديگر، عيبش بيشتر است .
اما يك جامعه مؤ من به رسالت انبياء هيچگونه اجبارى در خود از پيروى نظر اكثريت در تصويب قوانين نمى بيند، زيرا برنامه ها و قوانين انبياء راستين خالى از هر گونه عيب و نقص و اشتباه است ، و با آنچه اكثريت جايز الخطا تصويب مى كند قابل مقايسه نيست .
يك نگاه در چهره جهان كنونى و حكومتهائى كه بر اساس اكثريتها بنا شده و قوانين نادرست و آميخته با هوسها كه گاهى از طرف اكثريتها به تصويب ميرسد نشان مى دهد كه اكثريت عددى دردى را دوا نكرده است ، بسيارى از جنگها را اكثريتها تصويب كرده اند و بسيارى از مفاسد را آنها خواسته اند.
استعمارها و استثمارها، جنگها و خونريزيها، آزاد شناختن مشروبات الكلى ، قمار، سقط جنين ، فحشاء و حتى پارهاى از اعمال شنيع كه ذكر آن شرم
آور است از طرف اكثريت نمايندگان بسيارى از كشورهاى به اصطلاح پيشرفته كه منعكس كننده نظريه اكثريت توده مردم آنها است گواه بر اين حقيقت ميباشد.
از نظر علمى آيا اكثريت اجتماعات راست مى گويند؟ آيا اكثريت امين هستند؟ آيا اكثريت از تجاوز به حقوق ديگران اگر بتوانند خود دارى مى كنند؟ آيا اكثريت منافع خود و ديگران را به يك چشم مى بينند؟
پاسخ اين سؤ الات ناگفته پيدا است ، بنابراين بايد اعتراف كرد كه تكيه كردن دنياى كنونى روى اكثريت در حقيقت يكنوع اجبار و الزام محيط است ، و استخوانى است كه در گلوى اجتماعات گير كرده .
آرى اگر مغزهاى متفكر و مصلحان دلسوز جوامع بشرى و انديشمندان با هدف كه هميشه در اقليت هستند تلاش و كوشش همه جانبه اى را براى روشن ساختن توده هاى مردم انجام دهند، و جوامع انسانى به اندازه كافى رشد فكرى و اخلاقى و اجتماعى بيابند مسلما نظرات چنان اكثريتى بسيار به حقيقت نزديك خواهد بود، ولى اكثريت غير رشيد و ناآگاه و يا فاسد و منحرف و گمراه چه مشكلى را مى تواند از سر راه خود و ديگران بردارد، بنابراين اكثريت به تنهائى كافى نيست بلكه اكثريت رهبرى شده مى تواند مشكلات جامعه خود را تا آنجا كه در امكان بشر است حل كند.
و اگر قرآن در مورد اكثريت در آيات مختلف ايراد مى كند شك نيست كه منظورش اكثريت غير رشيد و رهبرى نشده است .

آيه و ترجمه


فكلوا مما ذكر اسم الله عليه إ ن كنتم بايته مؤ منين (118)
و ما لكم اءلا تأ كلوا مما ذكر اسم الله عليه و قد فصل لكم ما حرم عليكم إ لا ما اضطررتم إ ليه و إ ن كثيرا ليضلون بأ هوائهم بغير علم إ ن ربك هو اءعلم بالمعتدين (119)
و ذروا ظهر الاثم و باطنه إ ن الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون (120)




ترجمه :
118 - و از آنچه نام خدا بر آن گفته شده بخوريد (اما از گوشت حيواناتى كه به هنگام سر بريدن نام خدا بر آن نميبرند نخوريد) اگر به آيات او ايمان داريد.
119 - چرا از چيزهائى نميخوريد كه اسم خدا بر آنها برده شده در حالى كه (خداوند) آنچه را بر شما حرام بوده بيان كرده است ، مگر اينكه ناچار باشيد (كه در اين صورت خوردن از گوشت چنان حيواناتى جائز است ) و بسيارى از مردم (ديگران را) به خاطر هوى و هوس و بى دانشى گمراه مى سازند و پروردگار تو تجاوزكاران را بهتر مى شناسد.
120 - گناهان آشكار و پنهان را رها كنيد زيرا كسانى كه تحصيل گناه مى كنند در برابر آن مجازات خواهند شد.
تفسير:
تمام آثار شرك بايد بر چيده شود:
اين آيات در حقيقت يكى از نتائج بحثهاى گذشته در مورد توحيد و شرك
است و لذا آيه اول با (فاء) تفريع كه معمولا براى ذكر نتيجه است آمده .
توضيح اينكه : در آيات گذشته با بيانات گوناگونى حقيقت توحيداثبات و بطلان شرك و بت پرستى آشكار گرديد. يكى از نتائج اين مسئله اين است كه مسلمانان بايد از خوردن گوشت حيواناتى كه به نام بتها ذبح مى شد خوددارى كنند، و تنها از گوشت حيواناتى كه به نام خدا ذبح مى گرديد استفاده نمايند، زيرا مشركان عرب يكى از عبادتهايشان اين بود كه براى بتها قربانى مى كردند و از گوشت آنها به عنوان تبرك مى خوردند و اين موضوع يك نوع بت پرستى بوده است .
لذا نخست مى گويد: از چيزهائى بخوريد كه نام خدا بر آن برده شده است اگر به آياتش ايمان داريد (فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم باياته مؤ منين ).
يعنى ايمان تنها ادعا و گفتار و عقيده نيست بلكه بايد در لابلاى عمل نيز آشكار گردد كسى كه به خداى يكتا ايمان دارد تنها از اين گوشتها مى خورد. البته امر((كلوا)): بخوريد در اينجا به معنى وجوب خوردن از چنين گوشتهائى نيست بلكه در حقيقت منظور از آن مباح بودن اينها و حرام بودن غير آن است .
ضمنا روشن مى شود كه تحريم گوشتهائى كه نام خدا به هنگام ذبح آنها برده نشده ، نه از نظر جنبه هاى بهداشتى است تا گفته شود چه اثرى در بردن نام است بلكه مربوط به جنبه هاى معنوى و اخلاقى و تحكيم پايه توحيد و يگانه پرستى است .
در آيه بعد همين موضوع به عبارت ديگرى كه توام با استدلال بيشترى است آمده و ميفرمايد: چرا از حيواناتى نميخوريد كه نام خدا بر آنها گفته شده ؟ در حالى كه آنچه را بر شما حرام است خداوند شرح داده است (و ما لكم الا تاكلوا
مما ذكر اسم الله عليه و قد فصل لكم ما حرم عليكم ).
بار ديگر خاطر نشان مى كنيم كه : توبيخ و تاكيد به خاطر ترك خوردن گوشتهاى حلال نيست بلكه هدف اين است كه تنها از اين گوشتها بايد بخوريد و از غير آنها استفاده نكنيد و به تعبير ديگر نظر روى نقطه مقابل و مفهوم جمله است و لذا با جمله ((قد فصل لكم ما حرم عليكم )) (خداوند آنچه را بر شما حرام است شرح داده ) استدلال شده است .
در اينكه در چه سوره و كدام آيه اين موضوع آمده است و گوشتهاى حلال و حرام توضيح داده شده ؟ ممكن است تصور شود منظور سوره مائده است و يا بعضى از آيات آينده همين سوره (آيه 145) مى باشد، ولى با توجه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و مائده در مدينه ، و آيات آينده اين سوره نيز به هنگام نزول اين آيات هنوز نازل نشده بوده است روشن مى شود كه هيچيك از اين دو احتمال صحيح نيست بلكه يا منظور آيه 115 سوره نحل است كه در آن صريحا قسمتى از گوشتهاى حرام و مخصوصا حيواناتى كه براى غير خدا ذبح شده اند آمده است و يا منظور بيان حكم اين گوشتها به وسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد زيرا او چيزى جز وحى الهى نمى گفت .
سپس يك صورت را استثناء نموده ، و ميگويد: مگر در صورتى كه مجبور شويد (الا ما اضطررتم اليه ).
خواه اين اضطرار بخاطر گرفتارى در بيابان و گرسنگى شديد بوده باشد و يا گرفتار شدن در چنگال مشركان و اجبار كردن آنها به اين موضوع .
بعد اضافه مى كند كه بسيارى از مردم ديگران را از روى جهل و نادانى و هوى هوسها گمراه مى سازند (و ان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم ). گرچه هوا پرستى با جهل و نادانى غالبا توام است ولى در عين حال براى تاكيد بيشتر آن دو را همراه آورده و مى گويد: (باهوائهم بغير علم ).
ضمنا از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه علم حقيقى هرگز با هوا پرستى و خيالبافى سازگار نيست و آنجا كه سازگار شود جهل است نه علم !.
اين نيز لازم به تذكر است كه جمله بالا مى تواند اشاره به همان پندارى باشد كه در ميان مشركان عرب وجود داشت كه براى خوردن گوشتهاى حيوانات مرده چنين استدلال مى كردند: آيا ممكن است حيواناتى را كه خودمان مى كشيم حلال بدانيم ، اما آنچه را خداى ما كشته است حرام بشمريم ؟!
بديهى است سفسطه ، يك خيال واهى ،بيش نبود، زيرا خداوند حيوان مرده را ذبح نكرده و سر نبريده تا با حيواناتى كه ما سر بريده ايم مقايسه شود و به همين دليل كانون انواع بيماريهاست و گوشت آن فاسد است لذا خداوند اجازه خوردن آنرا نداده است .
در پايان آيه مى فرمايد: پروردگار تو نسبت به آنها كه تجاوزكارند آگاهتر است (ان ربك هو اعلم بالمعتدين ).
همانها كه با دلائل واهى نه تنها از راه حق منحرف مى شوند بلكه سعى دارند ديگران را نيز منحرف سازند.
و از آنجا كه ممكن است بعضى اين كار حرام را در پنهانى مرتكب شوند در تعقيب آن ، در آيه بعد، به عنوان يك قانون كلى مى گويد: گناه آشكار و پنهان را رها سازيد (و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ) .
مى گويند در زمان جاهليت عدهاى عقيده داشتند كه عمل منافى عفت (زنا) اگر در پنهانى باشد عيبى ندارد تنها اگر آشكارا باشد گناه است !هم اكنون نيز عملا عدهاى اين منطق جاهلى را پذيرفته و تنها از گناهان آشكار وحشت دارند، اما گناهان پنهانى را بدون احساس ‍ ناراحتى مرتكب مى شوند!
آيه فوق نه تنها منطق فوق را محكوم ميسازد بلكه مفهوم وسيعى دارد كه علاوه بر آنچه گفته شد مفاهيم و تفسيرهاى ديگرى را كه در زمينه گناه ظاهر و باطن شده است در بر مى گيرد، از جمله اينكه منظور از گناهان ظاهر گناهانى است كه با اعضاى بدن انجام مى گردد و گناه باطن آن است كه با قلب و نيت و تصميم صورت گيرد.
سپس به عنوان يادآورى و تهديد گناهكاران به سرنوشت شومى كه در انتظار دارند چنين مى گويد: آنها كه تحصيل گناه كنند به زودى نتيجه اعمال خود را خواهند ديد (ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون ).
تعبير به كسب گناه (يكسبون الاثم ) تعبير جالبى است كه نشان مى دهد افراد انسان در اين جهان همچون سرمايه دارانى هستند كه به يك بازار بزرگ گام مى نهند، سرمايه آنها هوش و عقل و عمر و جوانى و نيروهاى گوناگون خدا داد است ، بيچاره آنها كه بجاى تحصيل سعادت و كسب افتخار و شخصيت و تقوى و قرب به خدا تحصيل گناه كنند.
تعبير به (سيجزون ) (به زودى جزاى خود را خواهند ديد) ممكن است اشاره به اين باشد كه قيامت هر چند در نظر بعضى دور است ولى در حقيقت بسيار نزديك مى باشد، و اين جهان به سرعت سپرى مى شود و رستاخيز فرا مى رسد. و يا اشاره به اين باشد كه غالب افراد در همين زندگى دنيا نيز قسمتى از نتائج اعمال زشت خود را به صورت واكنشهاى فردى و اجتماعى خواهند ديد.

آيه و ترجمه


و لا تأ كلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و إ نه لفسق و إ ن الشيطين ليوحون إ لى اءوليائهم ليجدلوكم و إ ن اءطعتموهم إ نكم لمشركون(121)




ترجمه :
121 - و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد و اين كار گناه است ، و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند تا با شما به مجادله برخيزند و اگر از آنها اطاعت كنيد شما هم مشرك خواهيد بود !
تفسير:
در آيات گذشته روى جنبه مثبت مساله يعنى خوردن از گوشتهاى حلال تكيه شده بود، ولى در اين آيه - براى تاكيد هر چه بيشتر - روى جنبه منفى و مفهوم آن تكيه نموده و مى گويد: از گوشتهائى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آنها برده نشده است نخوريد (و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه ).
سپس با يك جمله كوتاه مجددا اين عمل را محكوم كرده مى گويد: اين كار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خدا است (و انه لفسق ).
و براى اينكه بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تاثير وسوسه هاى شيطانى آنها قرار نگيرند اضافه مى كند: شياطين مطالب وسوسهانگيزى به طور مخفيانه به دوستان خود القا مى كنند، تا با شما به مجادله برخيزند (و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم ).
ولى به هوش باشيد اگر تسليم وسوسه هاى آنها شويد شما هم در صف مشركان قرار خواهيد گرفت (و ان اطعتموهم انكم لمشركون ).
اين مجادله و وسوسه شايد اشاره به همان منطقى باشد كه مشركان به يكديگر القا مى كردند (و بعضى گفته اند مشركان عرب آنرا از مجوسيان آموخته بودند
كه اگر ما گوشت حيوان مرده را مى خوريم به خاطر آن است كه خدا آنرا كشته و از حيوانى كه ما مى كشيم بهتر است يعنى نخوردن مردار يكنوع بى اعتنائى به كار خدا است !.
غافل از آنكه آنچه به مرگ طبيعى مى ميرد علاوه بر اينكه غالبا بيمار است ، سر بريده نيست و خونهاى كثيف در لابلاى گوشتهاى آن مى مانند و مى ميرند و فاسد مى شوند و گوشت را هم آلوده و فاسد مى كنند، به همين دليل خداوند دستور داده تنها از گوشت حيواناتى بخورند كه با شرايط خاصى ذبح شده و خون آن بيرون ريخته است .
ضمنا از اين آيات استفاده مى شود كه ذبيحه هاى غير اسلامى حرام است ، زيرا - علاوه بر جهات ديگر - آنها به هنگام ذبح مقيد به بردن نام خدا بر آن نيستند.

آيه و ترجمه


اء و من كان ميتا فأ حيينه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمت ليس بخارج منها كذلك زين للكفرين ما كانوا يعملون(122)
و كذلك جعلنا فى كل قرية اءكبر مجرميها ليمكروا فيها و ما يمكرون إ لا بأ نفسهم و ما يشعرون(123)




ترجمه :
122 - آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى بر او قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد، اينچنين براى كافران اعمال (زشتى ) كه انجام مى دادند تزيين شده است (و زيبا جلوه كرده ).
123 - و همچنين در هر شهر و روستائى بزرگان گنهكارى قرار داديم (افرادى كه همه گونه قدرت در اختيارشان گذارديم اما آنها از آن سوء استفاده كرده و راه خطا پيش گرفتند) و سرانجام كارشان اين شد كه به مكر (و فريب مردم ) پرداختند ولى تنها خودشان را فريب مى دهند و نمى فهمند.
شان نزول :
در شان نزول آيه اول چنين نقل شده است : ابو جهل كه از دشمنان سر سخت اسلام و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود روزى سخت آن حضرت را آزار داد، حمزه عموى شجاع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و همچنان در باره آئين او مطالعه و انديشه مى كرد، و در آن روز طبق معمول خود براى شكار به بيابان رفته بود هنگامى كه از بيابان برگشت از جريان كار ابو جهل و برادرزاده خويش با خبر شد، سخت برآشفت و يكسر به سراغ ابو جهل رفت و چنان بر سر - يا بينى او - كوفت كه خون جارى شد و با تمام نفوذى كه ابو جهل در ميان قوم
و عشيره خود و حتى در ميان مردم مكه داشت ، به ملاحظه شجاعت فوق العاده حمزه از نشان دادن عكس العمل خود دارى كرد.
سپس حمزه به سراغ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و اسلام را پذيرفت و از آن روز رسمابه عنوان يك افسر رشيد اسلام ، تا واپسين دم عمر، از اين آئين آسمانى دفاع مى كرد.
آيه فوق در باره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى ابو جهل را در كفر و فساد مشخص ساخت .
از بعضى روايات نيز استفاده مى شود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسر و اصرار ابو جهل در كفر نازل گرديده است و در هر حال اين آيه همانند آيات ديگر قرآن اختصاص به مورد نزول خود ندارد و داراى مفهوم وسيعى است كه در مورد هر مؤ من راستين ، و هر بى ايمان لجوج ، صادق است .
تفسير:
ايمان و روشن بينى :
ارتباط اين آيات با آيات قبل از اين نظر است كه در آيات گذشته اشاره به دو دسته : مؤ من خالص و كافر لجوج كه نه تنها ايمان نمى آورد بلكه براى گمراه ساختن ديگران نيز سخت مى كوشد، شده بود، در اينجا نيز با ذكر دو مثال جالب و روشن وضع اين دو طايفه مجسم گرديده است .
نخست اينكه افرادى را كه در گمراهى بوده اند، سپس با پذيرش حق و ايمان تغيير مسير داده اند تشبيه به مردهاى مى كند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است (او من كان ميتا فاحييناه ).
كرارا در قرآن مرگ و حيات به معنى مرگ و حيات معنوى ، و كفر و ايمان ، آمده است و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه ايمان يك عقيده
خشك و خالى يا الفاظى تشريفاتى نيست ، بلكه به منزله روحى است كه در كالبد بيجان افراد بيايمان دميده مى شود و در تمام وجود آنها اثر مى گذارد، چشم آنها ديد و روشنائى ، گوش آنها قدرت شنوائى ، زبان توان سخن گفتن و دست و پا قدرت انجام هر گونه كار مثبت پيدا مى كند ، ايمان افراد را دگرگون مى سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى گذارد و آثار حيات را در تمام شئون آنها آشكار مى نمايد.
از جمله فاحييناه (ما او را زنده كرديم ) استفاده مى شود كه ايمان ، گرچه بايد با كوشش از ناحيه خود انسان صورت گيرد اما تا كششى از ناحيه خدا نباشد اين كوششها به جائى نمى رسد!
سپس مى گويد: ما براى چنين افراد نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند (و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس ).
گرچه مفسران درباره منظور از اين نور احتمالاتى داده اند اما ظاهرا منظور از آن تنها قرآن و تعليمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست ، بلكه علاوه بر اين ، ايمان به خدا، بينش و درك تازهاى به انسان مى بخشد، روشن بينى خاصى به او مى دهد، افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مى برد.
و از آنجا كه او را به خود سازى دعوت مى كند، پرده هاى خود خواهى و خودبينى و تعصب و لجاج و هوى و هوس را از مقابل چشم جانش كنار مى زند، و حقايقى را مى بيند كه هرگز قبل از آن قادر به درك آنها نبود.
در پرتو اين نور ميتواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند، و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع ، و به علت تفكر محدود مادى ، و يا غلبه خود خواهى و هوى و هوس ، گرفتار آن مصون و محفوظ بماند.
و اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم (المؤ من ينظر بنور الله ) انسان با ايمان با نور خدا نگاه مى كند اشاره به همين حقيقت است ، گرچه با اين همه باز نمى توان روشن بينى خاصى را كه انسان با ايمان پيدا مى كند با بيان و قلم توصيف كرد، بلكه بايد طعم آنرا چشيد و وجودش را احساس نمود !.
سپس چنين فرد زنده و فعال و نورانى و موثرى را با افراد بى ايمان لجوج مقايسه كرده مى گويد: آيا چنين كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد؟! (كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها).
قابل توجه اينكه نمى گويد كمن فى الظلمات (همانند كسى كه در ظلمتها است ) بلكه مى گويد كمن مثله فى الظلمات (همانند كسى كه مثل او در ظلمات است ) بعضى گفته اند هدف از اين تعبير اين بوده كه اثبات شود چنان افراد به قدرى در تاريكى و بدبختى فرو رفته اند كه وضع آنها ضرب المثلى شده است كه همه افراد فهميده از آن آگاهند.
ولى ممكن است اين تعبير اشاره به معنى لطيف ترى باشد و آن اينكه : از هستى و وجود اينگونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح ، يك قالب ، يك مثال و يك مجسمه باقى نمانده است هيكلى دارند بيروح و مغز و فكرى از كار افتاده ! اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه راهنماى مؤ منان نور (با صيغه مفرد) و محيط كافران ظلمات (با صيغه جمع ) ذكر شده ، چرا كه ايمان يك حقيقت بيش نيست ، و رمز وحدت و يگانگى است و كفر و بى ايمانى سرچشمه پراكندگى و تفرقه و تشتت است .
و در پايان آيه اشاره به علت اين سرنوشت شوم كرده ، مى گويد: اينچنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است (كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون ).
و همانطور كه سابقا اشاره كرديم اين خاصيت تكرار يك عمل زشت است كه تدريجا از قبح آن در نظر كاسته مى شود و حتى به جائى مى رسد كه به عنوان يك كار خوب در نظر او جلوه مى كند و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى افتد و اجازه خروج از اين دام به او نمى دهد، يك مطالعه ساده در حال تبهكاران اين حقيقت را به خوبى روشن مى سازد.
و از آنجا كه قهرمان اين ماجرا در جهت منفى ابو جهل بود، و او از سردمداران مشركان مكه و قريش محسوب مى شد در آيه دوم اشاره به وضع اين رهبران گمراه و زعماى كفر و فساد كرده مى فرمايد: اينچنين قرار داديم در هر شهر و آبادى بزرگانى را كه طريق گناه پيش گرفتند و با مكر و فريب و نيرنگ مردم را از راه منحرف ساختند (و كذلك جعلنا فى كل قرية اكابر مجرميها ليمكروا فيها).
كرارا گفته ايم كه نسبت اينگونه افعال به خداوند به خاطر آن است كه او مسبب الاسباب و سرچشمه تمام قدرتها است و هر كس هر كارى انجام مى دهد با استفاده از امكاناتى است كه خداوند در اختيار او قرار داده اگر چه جمعى از آن حسن استفاده و بعضى سوء استفاده مى كنند.
جمله ليمكروا (تا مكر و نيرنگ به كار زنند) به معنى سرانجام و عاقبت كار آنها است نه هدف از خلقت آنان يعنى سرانجام نافرمانى و گناه فراوان اين شد كه رهزن راه حق شدند و بندگان خدا را از راه منحرف ساختند، زيرا مكر در اصل به معنى تابيدن و پيچيدن است سپس به هر كار انحرافى كه توام با اخفاء و پنهانكارى باشد گفته شده است .
و در پايان آيه مى گويد: آنها جز به خودشان نيرنگ نمى زنند ولى نمى فهمند و متوجه نيستند (و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون ).
چه نيرنگ و فريبى از اين بالاتر كه سرمايه هاى وجود خود اعم از فكر و هوش و ابتكار و عمر و وقت و مال خويش را در مسيرى به كار مى گيرند كه نه تنها سودى به حال آنها ندارد بلكه پشتشان را از بار مسئوليت و گناه سنگين مى سازد، در حالى كه فكر مى كنند به پيروزيهائى رسيده اند!
ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه مفاسد و بدبختيهائى كه دامن اجتماعات را مى گيرد از بزرگترها و سردمداران اقوام سرچشمه مى گيرد و آنها هستند كه با انواع حيله و نيرنگها راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مى پوشانند.

آيه و ترجمه


و إ ذا جاءتهم ءاية قالوا لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ما اءوتى رسل الله الله اءعلم حيث يجعل رسالته سيصيب الذين اءجرموا صغار عند الله و عذاب شديد بما كانوا يمكرون(124)




ترجمه :
124 - و هنگامى كه آيهاى براى آنها بيايد مى گويند ما هرگز ايمان نمى آوريم مگر اينكه همانند چيزى كه به پيامبران خدا داده شده است به ما هم داده شود، خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد به زودى كسانى كه مرتكب گناه شدند (و براى حفظ موقعيت خود مردم را از راه حق منحرف ساختند) گرفتار حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد در مقابل مكر (و فريب و نيرنگى ) كه داشتندمى شوند
شان نزول :
مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى نويسد: اين آيه در باره وليد بن مغيره (كه از سران معروف بت پرستان بود و به اصطلاح مغز متفكر آنها محسوب مى شد) نازل گرديده است ، او به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گفت : اگر نبوت راست باشد من به احراز اين مقام از تو سزاوارترم زيرا هم سنم از تو بيشتر است و هم مالم !.
و بعضى گفته اند درباره ابو جهل نازل شده است زيرا او تصور مى كرد مساله نبوت هم بايد مركز رقابتها قرار گيرد، او مى گفت . ما و قبيله بنى عبد - مناف (طايفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در همه چيز با هم رقابت داشتيم و همچون دو اسب مسابقه دوش ‍ بدوش هم پيش مى رفتيم ، تا اينكه آنها ادعا كردند پيامبرى از ميان ما برخاسته كه وحى به او مى شود ولى ممكن نيست ما به او ايمان بياوريم مگر اينكه بر ما نيز وحى شود همانطور كه بر او وحى مى شود! !
تفسير:
انتخاب پيامبر به دست خدا است :
در اين آيه اشارهاى كوتاه و پر معنى به طرز تفكر و ادعاهاى مضحك اين سردمداران باطل و اكابر مجرميها كرده مى گويد: هنگامى كه آيهاى از طرف خدا براى هدايت آنها فرستاده شد گفتند: ما هرگز ايمان نمى آوريم مگر اينكه به ما نيز همان مقامات و آياتى كه به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود (و اذا جائتهم آية قالوا لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ما اوتى رسل الله ).
مثل اينكه احراز مقام رسالت و رهبرى خلق به سن و مال است و يا به رقابتهاى كودكانه قبايل ، و خدا نيز موظف است كه رعايت اين رقابتهاى مضحك
و بى اساس را بكند و بر آن صحه بگذارد، رقابتهائى كه از نهايت انحطاط فكرى و عدم درك مفهوم نبوت و رهبرى خلق سرچشمه مى گيرد.
قرآن پاسخ روشنى به آنها مى دهد و مى گويد لازم نيست شما به خدا درس بدهيد كه چگونه پيامبران و رسولان خويش را اعزام دارد و از ميان چه افرادى انتخاب كند! زيرا خداوند از همه بهتر ميداند رسالت خود را در كجا قرار دهد (الله اعلم حيث يجعل رسالته ).
روشن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعيت قبايل ، بلكه شرط آن قبل از هر چيز آمادگى روحى ، پاكى ضمير، سجاياى اصيل انسانى ، فكر بلند و انديشه قوى ، و بالاخره تقوى و پرهيزگارى فوقالعادهاى در مرحله عصمت است ، و وجود اين صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عصمت چيزى است كه جز خدا نمى داند، و چقدر فرق است ميان اين شرايط و ميان آنچه آنها فكر مى كردند.
جانشين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز تمام صفات و برنامه هاى او را، بجز وحى و تشريع ، دارد يعنى هم حافظ شرع و شريعت است و هم پاسدار مكتب و قوانين او و هم رهبر معنوى و مادى مردم ، لذا بايد او هم داراى مقام عصمت و مصونيت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خويش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورد اعتماد گردد.
و به همين دليل انتخاب او نيز به دست خدا است و خدا ميداند اين مقام را در چه جائى قرار دهد نه خلق خدا و نه از طريق انتخاب مردم و شورى .
و در آخر آيه سرنوشتى را كه در انتظار اين گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بيان كرده مى گويد: به زودى اين گنهكاران به خاطر مكر و فريبى كه براى گمراه ساختن مردم به كار زدندگرفتار كوچكى و حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد خواهند شد (سيصيب الذين اجرموا صغار
عند الله و عذاب شديد بما كانوا يمكرون ). اين خود خواهان مى خواستند با كارهاى خلاف خود موقعيت و بزرگى خويش را حفظ كنند ولى خدا آنها را آنچنان تحقير خواهد كرد كه دردناكترين شكنجه هاى روحى را احساس كنند، بعلاوه چون سر و صداى آنها در راه باطل زياد و تلاش آنها شديد بود كيفر و عذاب آنها نيز شديد و پر سر و صدا خواهد بود ،

آيه و ترجمه


فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاسلم و من يرد اءن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأ نما يصعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون(125)
و هذا صرط ربك مستقيما قد فصلنا الايت لقوم يذكرون(126)
لهم دار السلم عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يعملون (127)




ترجمه :
125 - آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند سينهاش را براى (پذيرش ) اسلام گشاده مى سازد و آن كس را كه (بخاطر اعمال خلافش ) بخواهد گمراه سازد سينهاش را آنچنان تنگ مى سازد كه گويا مى خواهد به آسمان بالا برود، اينچنين خداوند پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى آورند قرار ميدهد.
126 - و اين راه مستقيم (و سنت جاويدان ) پروردگار تو است ، ما آيات خود را براى كسانى كه پند مى گيرند بيان كرديم .
127 - براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود، و او ولى و يار و ياور آنها است بخاطر اعمال (نيكى ) كه انجام مى دادند.
تفسير:
امدادهاى الهى :
در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه مؤ منان راستين ، و كافران لجوج ، بحث مى كرد در اين آيات مواهب بزرگى را كه در انتظار دسته اول ، و بى توفيقيهائى را كه دامنگير دسته دوم مى شود شرح مى دهد
نخست مى گويد: هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينهاش را براى پذيرش حق گشاده مى سازد و آن كس را كه بخواهد گمراه سازد سينهاش را آنچنان تنگ و محدود مى كند كه گويا مى خواهد به آسمان بالا رود (فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدرة للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء).
و براى تاكيد اين موضوع اضافه مى كند خداوند اينچنين ، پليدى و رجس را، بر افراد بى ايمان قرار مى دهد و سراپاى آنها را نكبت و سلب توفيق فرا خواهد گرفت (كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون )
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - كرارا گفته ايم كه منظور از هدايت و اضلال الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال و كردار خويش اثبات كرده اند.
آنان كه پويندگان راه حقند و جويندگان و تشنگان زلال ايمان ، خداوند چراغهاى روشنى فرا راه آنها قرار مى دهد تا براى بدست آوردن اين آب حيات در ظلمات گم نشوند، اما آنها كه بى اعتنائى خود را نسبت به اين حقايق ثابت كرده اند از اين امدادهاى الهى محروم و در مسير خود با انبوهى از مشكلات روبرو مى گردند و توفيق هدايت از آنها سلب مى شود.
نابراين نه دسته اول در پيمودن اين مسير مجبورند و نه دسته دوم در كار خود، و هدايت و ضلالت الهى در واقع مكمل چيزى است كه خودشان خواسته اند و انتخاب كرده اند.
2 - منظور از صدر (سينه ) در اينجا روح و فكر است و اين كنايه در بسيارى از موارد به كار ميرود، و منظور از شرح (گشاده ساختن ) همان
وسعت روح و بلندى فكر و گسترش افق عقل آدمى است ، زيرا پذيرا شدن حق ، احتياج به گذشتهاى فراوانى از منافع شخصى دارد كه جز صاحبان ارواح وسيع و افكار بلند آمادگى براى آن نخواهند داشت .
3 - حرج (بر وزن حرم ) به معنى تنگى فوق العاده و محدوديت شديد است ، و اين حال افراد لجوج و بى ايمان است كه فكرشان بسيار كوتاه و روحشان فوق العاده كوچك و ناتوان است ، و كمترين گذشتى در زندگى ندارند.
4 - يك معجزه علمى قرآن :
تشبيه اينگونه افراد به كسى كه مى خواهد به آسمان بالا رود از اين نظر است كه صعود به آسمان كار فوق العاده مشكلى است ، و پذيرش حق براى آنها نيز چنين است .
همانطور كه در گفتار روزمره گاهى مى گوئيم اين كار براى فلانكس آنقدر مشكل است كه گويا مى خواهد به آسمان برود يا مى گوئيم : به آسمان بروى از اين كار آسانتر است .
البته آنروز پرواز به آسمان براى بشر يك تصور بيش نبود ولى حتى امروز كه سير در فضا عملى شده است باز از كارهاى طاقت فرساست و هميشه فضانوردان با انبوهى از مشكلات شديد روبرو هستند.
ولى معنى لطيفترى براى آيه نيز به نظر مى رسد كه بحث گذشته را تكميل مى كند و آن اينكه : امروز ثابت شده كه هواى اطراف كره زمين در نقاط مجاور اين كره كاملا فشرده و براى تنفس انسان آماده است ، اما هر قدر به طرف بالا حركت كنيم هوا رقيقتر و ميزان اكسيژن آن كمتر مى شود به حدى كه اگر چند كيلومتر از سطح زمين به طرف بالا (بدون ماسك اكسيژن ) حركت كنيم تنفس كردن براى ما هر لحظه مشكل و مشكلتر مى شود و اگر به پيشروى ادامه دهيم تنگى نفس و كمبود اكسيژن سبب بيهوشى ما مى گردد، بيان
اين تشبيه در آن روز كه هنوز اين واقعيت علمى به ثبوت نرسيده بود در حقيقت از معجزات علمى قرآن محسوب ميگردد.
5 - شرح صدر چيست ؟
در آيه فوق سعه صدر (گشادگى سينه ) يكى از مواهب بزرگ و ضيق صدر (تنگى سينه ) يكى از كيفرهاى الهى شمرده شده است همانطور كه خداوند در مقام بيان يك موهبت عظيم به پيامبر خود ميگويد، الم نشرح لك صدرك : آيا سينه تو را وسيع و گشاده نساختيم .
و اين موضوعى است كه با مطالعه در حالات افراد به خوبى مشاهد مى شود، بعضى روحشان آنچنان باز و گشاده است كه آمادگى براى پذيرش هر واقعيتى - هر چند بزرگ باشد - دارند، اما به عكس بعضى روحشان آنچنان تنگ و محدود است كه گويا راهى و جائى براى نفوذ هيچ حقيقتى در آن نيست . افق ديد فكرى آنها محدود به زندگى روزمره و خواب و خور آنها است ، اگر به آنها برسد همه چيز درست است و اگر كمترين تغييرى در آن پيدا شود گويا همه چيز پايان يافته و دنيا خراب شده است !.
هنگامى كه آيه فوق نازل شد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدند شرح صدر چيست ؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: نور يقذفه الله فى قلب من يشاء فينشرح له صدره و ينفسح :نورى است كه خدا در قلب هر كس بخواهد مى افكند و در پرتو آن ، روح او وسيع و گشاده مى شود.
پرسيدند: آيا نشانهاى دارد كه با آن شناخته شود؟
فرمود: نعم ، الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور و الاستعداد للموت قبل نزول الموت : آرى نشانهاش توجه به سراى جاويدان و دامن
بر چيدن از زرق و برق دنيا و آماده شدن براى مرگ است (با ايمان و عمل صالح و تلاش و كوشش در راه حق ) پيش از آنكه مرگ فرا رسد.
در آيه بعد به عنوان تاكيد بحث گذشته مى گويد:(اين مطلب كه مددهاى الهى شامل حال حق طلبان ميگردد و سلب موفقيت به سراغ دشمنان حق ميرود يك سنت مستقيم و ثابت و دگرگونيناپذير الهى است ) (هذا صراط ربك مستقيما).
اين احتمال در تفسير آيه نيز هست كه (هذا) اشاره به اسلام و قرآن بوده باشد زيرا صراط مستقيم و راه راست و معتدل است .
در پايان آيه باز تاكيد مى كند كه : ما نشانهها و آيات خود را براى آنها كه دلى پذيرا و گوشى شنوا دارند شرح داديم (قد فصلنا الايات لقوم يذكرون ).
در آيه بعد دو قسمت از بزرگترين موهبتهائى را كه به افراد بيدار و حق طلب مى دهد بيان مى كند نخست اينكه :(براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است ) (لهم دار السلام عند ربهم ).
و ديگر اينكه :(ولى و سرپرست و حافظ و ناصر آنها خدا است ) (و هو وليهم ).
(و تمام اينها به خاطر اعمال نيكى است كه انجام مى دادند) (بما كانوا يعملون ).
چه افتخارى از اين بالاتر كه سرپرستى و كفالت امور انسان را خداوند بر عهده گيرد و او حافظ و يار و ياورش باشد.
و چه موهبتى از اين عظيمتر كه (دار السلام ) يعنى خانه امن و امان است .
محلى كه نه در آن جنگ است نه خونريزى ، نه نزاع است و نه دعوا، نه خشونت است و نه رقابتهاى كشنده و طاقت فرسا، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و كينه و نه غم و اندوه ، كه از هر نظر قرين آرامش است ، در انتظار انسان باشد.
ولى آيه مى گويد اينها را با حرف و سخن به كسى نمى دهند بلكه در برابر عمل ، آرى در برابر عمل !

آيه و ترجمه


و يوم يحشرهم جميعا يمعشر الجن قد استكثرتم من الانس و قال اءولياؤ هم من الانس ربنا استمتع بعضنا ببعض و بلغنا اءجلنا الذى اءجلت لنا قال النار مثوئكم خلدين فيها إ لا ما شاء الله إ ن ربك حكيم عليم (128)
و كذلك نولى بعض الظلمين بعضا بما كانوا يكسبون (129)




ترجمه :
128 - و آن روز كه همه آنها را جمع و محشور مى سازد به آنان مى گويد اى جمعيت شياطين و جن شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد دوستان و پيروان آنها از ميان انسانها مى گويند: پروردگارا! هر يك از ما دو دسته (پيشوايان و پيروان گمراه ) از ديگرى استفاده كرديم (ما به لذات هوس آلود و زودگذر رسيديم و آنها بر ما حكومت كردند) و به اجلى كه براى ما مقرر داشته بودى رسيديم ، (خداوند) مى گويد: آتش جايگاه شماست ، جاودانه در آن خواهيد ماند، مگر آنچه خدا بخواهد، پروردگار تو حكيم و دانا است .
129 - و اينچنين بعضى از ستمگران را به بعض ديگر وامى گذاريم به سبب اعمالى كه انجام مى دادند.
تفسير:
در اين آيات مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراه كننده
باز مى گردد و بحثهاى آيات گذشته را با آن تكميل مى كند.
آنها را به ياد روزى مى اندازد كه رو در روى شياطينى كه از آنها الهام گرفته اند مى ايستند و از اين پيروان و آن پيشوايان سوال مى شود، سوالى كه در برابرش پاسخى ندارند و جز حسرت و اندوه نتيجهاى نمى گيرند، اين هشدارها به خاطر آن است كه تنها به اين چند روز زندگى ننگرند و به پايان كار نيز بينديشند.
نخست مى گويد: (آن روز كه همه را جمع و محشور مى سازد ابتدا مى گويد: اى جمعيت جن و شياطين اغواگر شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد (و يوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن قد استكثرتم من الانس ).
منظور از كلمه (جن ) در اينجا همان شياطين است ، زيرا جن در اصل لغت همانطور كه قبلا هم گفته ايم به معنى هر موجود ناپيدا مى باشد و در آيه 50 سوره كهف در باره رئيس شياطين (ابليس ) مى خوانيم (كان من الجن ) يعنى او از جن بود.
آيات گذشته كه از وسوسه هاى رمزى شياطين با جمله (ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ) سخن مى گفت ، همچنين آيه بعد كه از رهبرى بعضى از ستمگران از بعضى ديگر سخن مى گويد مى تواند اشارهاى به اين موضوع باشد.
اما شياطين اغواگر گويا در برابر اين سخن پاسخى ندارند و سكوت مى كنند ،( ولى پيروان آنها از بشر چنين مى گويند: پروردگارا آنها از ما بهره گرفتند و ما هم از آنها، تا زمانى كه اجل ما پايان گرفت ) (و قال اوليائهم من الانس ربنا استمتع بعضنا ببعض و بلغنا اجلنا الذى اجلت لنا.)
آنها دلخوش بودند كه پيروان تسليمى دارند و بر آنها حكومت مى كنند و ما نيز از زرق و برقهاى دنيا و لذات بى قيد و شرط و زودگذر آن كه بر اثر وسوسه هاى شياطين دلانگيز و دلچسب جلوه مى نمود دلخوش بوديم !.
در اينكه منظور از اجل در اين آيه چيست ؟ آيا پايان زندگى يا روز رستاخيز است ميان مفسران گفتگو است اما ظاهرا پايان زندگى است زيرا اجل به اين معنى در بسيارى از آيات قرآن به كار رفته است .
اما خداوند همه اين پيشوايان و پيروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مى گويد:( جايگاه همه شما آتش است و جاودانه در آن خواهيد ماند مگر آنچه خدا بخواهد) (قال النار مثواكم خالدين فيها الا ما شاء الله ).
استثناء با جمله (الا ما شاء ربك ) (مگر آنچه خدا بخواهد) يا اشاره به اين است كه ابديت عذاب و كيفر در اينگونه موارد سلب قدرت از پروردگار نمى كند، هر گاه بخواهد مى تواند آنرا تغيير دهد اگر چه در مورد عدهاى ثابت نگه مى دارد.
و يا اشاره به آن افرادى است كه استحقاق ابديت عذاب را ندارند و يا قابليت شمول عفو الهى را دارند كه بايد از حكم خلود و جاودانى بودن مجازات استثنا شوند.
و در پايان آيه پروردگار تو حكيم و دانا است (ان ربك حكيم عليم ).
هم كيفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش ، و به خوبى از موارد آنها آگاه مى باشد.
در آيه بعد اشاره به يك قانون هميشگى الهى در مورد اينگونه اشخاص كرده مى گويد: همان گونه كه ستمگران و طاغيان در اين دنيا حامى و پشتيبان
يكديگر و رهبر و راهنماى هم بودند و در مسيرهاى غلط همكارى نزديك داشتند (در جهان ديگر نيز آنها را به يكديگر واميگذاريم و اين به خاطر اعمالى است كه در اين جهان انجام دادند) (و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون ).
زيرا همانطور كه در بحثهاى مربوط به معاد گفته ايم صحنه رستاخيز صحنه عكس العملها و واكنشها در مقياسهاى عظيم است و آنچه در آنجا وجود دارد پرتو و انعكاسى از اعمال ما در اين دنياست .
در تفسير على بن ابراهيم قمى نيز از امام (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: نولى كل من تولى اوليائهم فيكونون معهم يوم القيامه : (هر كس با اوليائش در روز قيامت خواهد بود).
قابل توجه اينكه همه اين گروهها به عنوان (ظالم ) در آيه معرفى شده اند و شك نيست كه ظلم ، به معنى وسيع كلمه ، همه اينها را شامل مى گردد، چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با قبول رهبرى شيطان صفتان خود را از تحت ولايت خداوند خارج سازد و در جهان ديگر نيز تحت ولايت همانها قرار گيرد.
و نيز اين تعبير و تعبير (بما كانوا يكسبون ) نشان مى دهد كه اين سيه روزى و بدبختى به خاطر اعمال خودشان است و اين يك سنت الهى و قانون آفرينش است كه رهسپران راههاى تاريك جز سقوط در چاه و دره بدبختى فرجامى نخواهند داشت .

آيه و ترجمه


يمعشر الجن و الانس اء لم يأ تكم رسل منكم يقصون عليكم ءايتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا شهدنا على اءنفسنا و غرتهم الحيوة الدنيا و شهدوا على اءنفسهم اءنهم كانوا كفرين (130)
ذلك اءن لم يكن ربك مهلك القرى بظلم و اءهلها غفلون (131)
و لكل درجت مما عملوا و ما ربك بغفل عما يعملون (132)




ترجمه :
130 - (در آن روز به آنها مى گويد) اى جمعيت جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مى كردند و از ملاقات چنين روزى شما را بيم مى دادند ، آنها مى گويند گواهى ميدهيم بر ضد خودمان (آرى ما بد كرديم ) و زندگى (پر زرق و برق ) دنيا آنها را فريب داد، و بر زيان خود گواهى مى دهند كه كافر بودند.
131 - اين بخاطر آن است كه پروردگارت هيچگاه (مردم ) شهرها و آباديها را بخاطر ستمهايشان در حال غفلت و بيخبرى هلاك نمى كند (بلكه قبلا رسولانى براى آنها مى فرستد).
132 - و براى هر يك (از اين دو دسته ) درجات (و مراتبى ) است از آنچه عمل كردند و پروردگارت غافل از اعمالى كه انجام مى دهند نيست .
تفسير:
اتمام حجت :
در آيات گذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز رستاخيز بيان شده ، براى اينكه تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در
اين آيات روشن مى سازد كه به اندازه كافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گرديده است ، لذا در روز قيامت به آنها مى گويد:(اى جمعيت جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند و آيات مرا بازگو نكردند و در باره ملاقات چنين روزى به شما اخطار ننمودند) (يا معشر الجن و الانس ا لم ياتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا)
(معشر) در اصل از (عشرة ) به معنى عدد ده گرفته شده است و از آنجا كه عدد ده يك عدد كامل است ، كلمه معشر به يك جمعيت كامل كه اصناف و طوائف مختلفى را در بر مى گيرد گفته مى شود . در اينكه آيا فرستادگان جن از جنس خود آنها است ، يا از نوع بشر؟ در ميان مفسران گفتگو است . اما آنچه از آيات سوره جن به خوبى استفاده مى شود اين است كه قرآن و اسلام براى همه ، حتى آنها نازل شده ، و پيامبر اسلام مبعوث به همه بوده است ، منتها هيچ مانعى ندارد كه رسولان و نمايندگان از خود آنها از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور دعوت آنان بوده باشند
(شرح بيشتر در اين زمينه و هم در باره معنى علمى جن در تفسير همان سوره جن در جزء 29 قرآن مجيد بخواست خدا خواهد آمد).
ولى بايد توجه داشت كه كلمه (منكم ) (از شما) دليل بر آن نيست كه پيامبران هر دسته از جنس ‍ خودشان خواهند بود، زيرا هنگامى كه به گروهى گفته شود (نفراتى از شما...) اين نفرات ممكن است از يك طايفه يا از همه طوايف باشند.
سپس مى گويد: از آنجا كه روز رستاخيز روز كتمان نيست و نشانه هاى همه چيز آشكار است و هيچكس نمى تواند چيزى را پنهان دارد، (همگى در برابر اين پرسش الهى ، اظهار مى دارند: ما بر ضد خود گواهى مى دهيم و اعتراف مى كنيم كه چنين رسولانى آمدند و پيامهاى تو را به ما رسانيدند اما مخالفت كرديم )
(قالوا شهدنا على انفسنا).
آرى دلائل كافى از طرف پروردگار در اختيار آنها بود و آنها راه را از چاه مى شناختند (ولى زندگى فريبنده دنيا، و زرق و برق وسوسه انگيز آن ، آنها را فريب داد)(و غرتهم الحياة الدنيا).
اين جمله به خوبى مى رساند كه سد بزرگ راه سعادت انسانها دلبستگى بيحد و حساب و تسليم بى قيد و شرط در برابر مظاهر جهان ماده است دلبستگيهائى كه انسان را به زنجير اسارت مى كشاند و او را به هر گونه ظلم و ستم ، تعدى و اجحاف ، خود خواهى و طغيان ، دعوت مى كند.
بار ديگر قرآن تاكيد مى كند كه آنها با صراحت به زيان خود گواهى مى دهند كه راه كفر پوئيدند و در صف منكران حق قرار گرفتند (و شهدوا على انفسهم انهم كانوا كافرين ).
در آيه بعد همان مضمون آيه گذشته را، اما به صورت يك قانون كلى و سنت هميشگى الهى ، بازگو مى كند كه اين به خاطر آن است كه پروردگار تو هيچگاه مردم شهرها و آباديها را به خاطر ستمگريهايشان ، در حالى كه غافلند، هلاك نمى كند مگر اينكه رسولانى به سوى آنها بفرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنيها را بگويد (ذلك ان لم يكن ربك مهلك القرى بظلم و اهلها غافلون ).
كلمه (بظلم ) مى تواند به اين معنى باشد كه خدا كسى را به خاطر ستمهايش ، و در حال غفلت ، پيش ‍ از فرستادن پيامبران مجازات نمى كند، و مى تواند به اين معنى باشد كه خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم كيفر نمى دهد زيرا كيفر دادن آنها در اين حال ، ظلم و ستم است و خداوند برتر از اين است كه درباره كسى
ستم كند.
و سرانجام آنها را در آيه بعد خلاصه كرده چنين مى گويد:(هر يك از اين دسته ها: نيكو كار و بدكار، فرمانبردار و قانونشكن ، حق طلب و ستمگر، درجات و مراتبى بر طبق اعمال خود در آنجا دارند و پروردگارت هيچگاه از اعمال آنها غافل نيست ، بلكه همه را مى داند و به هر كس آنچه لايق است مى دهد (و لكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون ).
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه تمام مقامها و درجات و دركات زائيده اعمال خود آدمى است و نه چيز ديگر.

آيه و ترجمه


و ربك الغنى ذو الرحمة إ ن يشأ يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء كما اءنشأ كم من ذرية قوم ءاخرين (133)
إ ن ما توعدون لات و ما اءنتم بمعجزين(134)
قل يقوم اعملوا على مكانتكم إ نى عامل فسوف تعلمون من تكون له عقبة الدار إ نه لا يفلح الظلمون (135)




ترجمه :
133 - و پروردگارت بى نياز و مهربان است (بنابراين درباره كسى ظلم و ستم نمى كند بلكه اينها نتيجه اعمال خود را مى گيرند) اگر بخواهد همه شما را مى برد و بعد از شما بجاى شما هر چه بخواهد (و هر كس را بخواهد) جانشين مى سازد همانطور كه شما را از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد.
134 - آنچه به شما وعده داده مى شود، مى آيد و شما نمى توانيد (خدا را ) ناتوان سازيد (و از عدالت و كيفر او فرار كنيد).
135 - بگو اى جمعيت ! هر كار در قدرت داريد بكنيد! من (هم به وظيفه خود) عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست چه كسى سرانجام نيك خواهد داشت (و پيروزى با چه كسى است اما) به طور مسلم ظالمان رستگار نخواهند شد.
تفسير:
آيه اول در واقع استدلالى است براى آنچه در آيات پيش در زمينه عدم ظلم پروردگار بيان شد، آيه مى گويد پروردگار تو، هم بى نياز است ، و هم رحيم و مهربان بنابراين دليلى ندارد كه بر كسى كوچكترين ستم روا دارد زيرا كسى ستم مى كند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل (و ربك الغنى ذو الرحم ).
بعلاوه نه نيازى به اطاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان زيرا(اگر بخواهد همه شما را مى برد و به جاى شما كسان ديگرى را كه بخواهد جانشين مى سازد همانطور كه شما را از دودمان انسانهاى ديگرى كه در بسيارى از صفات با شما متفاوت بودند آفريد) (ان يشا يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء كما انشاكم من ذرية قوم آخرين ).
بنابراين او هم بى نياز و هم مهربان و هم قادر بر هر چيز است با اين حال تصور ظلم درباره او ممكن نيست .
و با توجه به قدرت بى پايان او روشن است كه :(آنچه به شما در زمينه رستاخيز و پاداش و كيفر وعده داده ، خواهد آمد و كمترين تخلفى در آن نيست ) (ان ما توعدون لات ).
(و شما هرگز نمى توانيد از قلمرو حكومت او خارج شويد و از پنجه عدالت او فرار كنيد)(و ما انتم بمعجزين ).
سپس به پيامبر دستور مى دهد كه آنها را تهديد كرده بگويد: اى جمعيت هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد من هم آنچه خدا به من دستور داده انجام خواهم داد، اما به زودى خواهيد دانست سرانجام نيك و پيروزى نهائى با كيست ، اما به طور مسلم ظالمان و ستمگران پيروز نخواهند شد و روى سعادت را نخواهند ديد (قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار انه لا يفلح الظالمون ).
در اينجا بار ديگر مى بينيم كه بجاى كفر تعبير به ظلم شده و اين نشان مى دهد كه كفر و انكار حق يكنوع ظلم آشكار است ، ظلمى به خويشتن و ظلمى به جامعه ، و از آنجا كه ظلم بر خلاف عدالت عمومى جهان آفرينش است سرانجام محكوم به شكست خواهد بود.

آيه و ترجمه


و جعلوا لله مما ذراء من الحرث و الا نعم نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل إ لى الله و ما كان لله فهو يصل إ لى شركائهم ساء ما يحكمون (136)




ترجمه :
136 - و (مشركان ) سهمى از آنچه خداوند آفريده از زراعت و چهارپايان براى او قرار دادند و گفتند - به گمان آنها - اين مال خدا است و اين مال شركاى ما (يعنى بتها) است ، آنچه مال شركاى آنها بود به خدا نمى رسيد، ولى آنچه مال خدا بود به شركايشان مى رسيد (و اگر سهم بتها مواجه با كمبودى مى شد مال خدا را به آنها مى دادند اما عكس آنرا مجاز نمى دانستند !) چه بد حكم مى كنند (كه علاوه بر شرك ، حتى خدا را كمتر از بتها مى گرفتند) !
تفسير:
بار ديگر براى ريشه كن ساختن افكار بت پرستى از مغزها به ذكر عقائد و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشركان پرداخته و با بيان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى سازد.
نخست مى گويد: (كفار مكه و ساير مشركان سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى نيز براى بتها قرار مى دادند، و مى گفتند اين قسمت مال خدا است ، و اينهم مال شركاى ما يعنى بتها است (و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائن
گرچه در آيه تنها اشاره به سهم خداوند شده است ، ولى از جمله هاى بعد استفاده مى شود كه سهمى براى خدا و سهمى براى بتها قرار مى دادند، در روايات آمده است كه : مصرف سهمى كه براى خدا قرار داده بودند، كودكان و مهمانان بودند و از آن براى اين كار استفاده مى كردند و اما سهمى كه از زراعت و چارپايان براى بتها قرار داده بودند مخصوص خدمه و متوليان بت و بتخانه و مراسم قربانى و استفاده خودشان بود.
و تعبير به (شركائنا) (شريكهاى ما) براى بتها به خاطر آن است كه آنها را شريك اموال و سرمايه و زندگى خويش مى دانستند.
تعبير به (مما ذرا) (از آنچه خدا خلق كرده ) در حقيقت اشاره به ابطال عقيده آنها است .
زيرا اين اموال همگى مخلوق خدا بودند، چگونه سهمى از آنها براى خدا قرار مى دادند و سهمى براى بتها.
سپس اشاره به داورى عجيب آنها در اين باره كرده و مى گويد(سهمى را كه براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى رسيد و اما سهمى را كه براى خدا قرار داده بودند به بتها مى رسيد) (فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم ).
در اينكه منظور از اين جمله چيست ميان مفسران گفتگو است ولى همه آنها تقريبا به يك حقيقت بر مى گردند و آن اين است : هر گاه بر اثر حادثهاى قسمتى از سهمى كه براى خدا از زراعت و چهارپايان قرار داده بودند آسيب مى ديد و نابود مى شد مى گفتند مهم نيست خداوند بى نياز است ، اما اگر از سهم بتها از بين ميرفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى دادند و مى گفتند: بتها نياز
بيشترى دارند.
همچنين اگر آب از مزرعهاى كه سهم خدا بود به مزرعه سهم بتها نفوذ مى كرد مى گفتند مانعى ندارد خدا بى نياز است ، اما اگر قضيه به عكس ميشد جلو آن را مى گرفتند و مى گفتند بتها احتياج بيشترى دارند.
در پايان آيه با يك جمله كوتاه اين عقيده خرافى را محكوم مى سازد و مى گويد:(چه بد حكم مى كنند) (ساء ما يحكمون ).
دليل بر زشتى كار آنها علاوه بر اينكه بت پرستى از ريشه فاسد و بى اساس بود چند موضوع است :
1 - با اينكه همه چيز مخلوق خدا است ، و ملك مسلم او است ، و حاكم و مدبر و حافظ همه موجودات او مى باشد، آنها تنها سهمى از آن را به خدا تخصيص مى دادند گويا مالك اصلى آنها بودند و فقط حق تقسيم به دست آنها بود! (همانطور كه گفتيم جمله (مما ذرا) اشاره به اين واقعيت است ).
2 - آنها در اين تقسيم جانب بتها را مقدم مى داشتند لذا هر آسيبى متوجه سهم خدا مى شد مهم نبود اما آسيبهائى كه متوجه سهم بتها مى شد به وسيله سهم خدا جبران ميكردند و آن را گرفته به بتها مى دادند كه در آيه اشاره به آن شده است ، و اين يكنوع امتياز و برترى براى بتها نسبت به خداوند بود!!
3 - از بعضى از روايات استفاده مى شود كه آنها براى سهم بتها اهميت خاصى قائل بودند و لذا متوليان و خدمه بت و خود بت پرستان از سهم آنها مى خوردند و سهم خدا را تنها به بچه ها و ميهمانان مى دادند. و قرائن نشان مى دهد كه گوسفندهاى چاق و فربه و غلات خوب مال بتها بود تا بتوانند به اصطلاح شكمى از عزا در آورند.
همه اينها نشان مى دهد كه آنها در تقسيم حتى براى خداوند به اندازه بتها ارزش قائل نبودند چه حكمى از اين زشتتر و ننگينتر كه انسان قطعه سنگ
و چوب بى ارزشى را بالاتر از آفريننده جهان هستى فكر كند، آيا انحطاط
فكرى از اين بالاتر تصور مى شود؟!

آيه و ترجمه


و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اءولدهم شركاؤ هم ليردوهم وليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه فذرهم و ما يفترون (137)




ترجمه :
137 - و همچنين شركاى آنها (يعنى بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه داده بودند (كودكان خود را قربانى بتها مى كردند و افتخار مى نمودند!) و عاقبت اين كار چنين شد كه آنها را به هلاكت افكندند و آئينشان را دگرگون ساختند و اگر خدا مى خواست چنين نمى كردند (زيرا مى توانست اجبارا جلو آنان را بگيرد ولى اجبار سودى ندارد ) بنابراين آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار (و به اعمال آنها اعتنا مكن ).
تفسير:
قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشتكاريهاى بت پرستان و جنايتهاى شرم آور آنها كرده مى گويد: همانطور كه تقسيم آنها در مورد خداوند و بتها در نظرشان جلوه داشت و اين عمل زشت و خرافى و حتى مضحك را كارى پسنديده مى پنداشتند همچنين شركاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بت پرستان جلوه داده بود تا آنجا كه كشتن بچه هاى خود را يكنوع (افتخار) و يا(عبادت ) محسوب مى داشتند (و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركائهم ).
منظور از (شركاء) در اينجا بتها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى نمودند و يا نذر مى كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند، همانطور كه در تاريخ بت پرستان قديم گفته شده است ، و بنابراين نسبت تزيين به بتها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به
بت آنها را وادار به اين عمل جنايت بار مى كرد، و روى اين تفسير، قتل در آيه فوق با مسئله زنده به گور كردن دختران و يا كشتن پسران به خاطر ترس از فقر، ارتباطى ندارد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه : منظور از تزيين اين جنايت به وسيله بتها اين باشد كه خدمه و متوليان بتكده ها مردم را به اين كار تشويق مى كردند و خود را زبان بت مى دانستند زيرا نقل مى كنند كه عربهاى زمان جاهليت براى انجام سفرهاى مهم و كارهاى ديگر از (هبل ) (بت بزرگ آنها ) اجازه مى گرفتند و طرز اجازه گرفتن آنها اين بود كه چوبهاى تيرى كه در كيسه مخصوصى مجاور هبل قرار داشت و روى بعضى از آنها(افعل ) (انجام بده ) و روى بعضى (لا تفعل ))) (انجام مده ) نوشته شده بود تكان مى داد و چوبه تيرى را از ميان آنها خارج مى ساخت و هر چه روى آن نوشته شده بود به عنوان پيام هبل ! تلقى مى شد و اين نشان مى دهد كه از اين طريق نظر بتها را كشف ، هيچ بعيد نيست كه مسئله قربانى براى بت نيز از طريق خدمه ، به عنوان يك پيام بت معرفى شده باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه زنده به گور كردن دختران در ميان آنها كه طبق نقل تواريخ به عنوان بر طرف ساختن لكه ننگ در ميان طائفه ((بنى تميم ) رائج شده بود به عنوان پيام بتها معرفى شده باشد، زيرا در تاريخ مى خوانيم كه نعمان بن منذر حمله به جمعى از عرب كرد و زنان آنها را اسير ساخت و در ميان آنها دختر قيس بن عاصم بود، سپس صلح در ميان آنها برقرار شد، و هر زنى به عشيره خود پيوست ، به جز دختر قيس كه او ترجيح داد در ميان قوم دشمن بماند، و شايد با يكى از جوانهاى آنها ازدواج كند اين مطلب بر قيس بسيار گران آمد و سوگند (به عنوان بتها ) ياد كرد كه هر گاه دختر ديگرى براى او متولد شود زنده به گورش كند و چيزى نگذشت كه اين عمل سنتى در
بين آنها شد كه زير ماسك دفاع از ناموس دست به بزرگترين جنايت يعنى كشتن فرزندان بى گناه زدند.
بنابراين زنده به گور كردن دختران نيز ممكن است در آيه فوق داخل باشد.
يك احتمال ديگر نيز در تفسير آيه فوق به نظر مى رسد اگر چه مفسران آن را ذكر نكرده اند و آن اينكه : عربهاى زمان جاهليت آنچنان اهميتى براى بتها قائل بودند كه اموال نفيس خود را خرج بتها و متوليان و خدمه زورمند و پر درآمد آنها مى كردند و خودشان فقير و تهيدست مى شدند تا آنجا كه گاهى بچه هاى خود را از گرسنگى و فقر سر مى بريدند، اين عشق به بت چنين عمل زشتى را در نظر آنها تزيين كرده بود.
ولى تفسير اول يعنى قربانى كردن فرزندان براى بتها با متن آيه از همه مناسبتر است .
سپس قرآن نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه بتها و خدمه بت ، مشركان را به هلاكت بيفكنند و دين و آئين حق را مشتبه سازند و آنها را از رسيدن به يك آئين پاك محروم نمايند (ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم ).
قرآن مى گويد:(اما با اين همه اگر خدا مى خواست مى توانست به اجبار جلو آنها را بگيرد) ولى اجبار بر خلاف سنت خدا است ، خداوند خواسته بندگان آزاد باشند تا راه تربيت و تكامل هموار گردد زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل (و لو شاء الله ما فعلوه ).
و در پايان مى فرمايد: اكنون كه چنين است و آنها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و ننگينى غوطه ورند و حتى قبح آن را درك نمى كنند، و از همه بدتر اينكه گاهى آن را به خدا نيز نسبت مى دهند آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار، و به تربيت دلهاى آماده و مستعد بپرداز (فذرهم و ما يفترون ).

آيه و ترجمه


و قالوا هذه اءنعم و حرث حجر لا يطعمها إ لا من نشاء بزعمهم و اءنعم حرمت ظهورها و اءنعم لا يذكرون اسم الله عليها افتراء عليه سيجزيهم بما كانوا يفترون (138)
و قالوا ما فى بطون هذه الا نعم خالصة لذكورنا و محرم على اءزوجنا و إ ن يكن ميتة فهم فيه شركاء سيجزيهم وصفهم إ نه حكيم عليم (139)




ترجمه :
138 - و گفتند اين قسمت از چهار پايان و زراعت (كه مخصوص بتها است براى همه ) ممنوع است و جز كسانى كه ما بخواهيم - به گمان آنها - از آن نبايد بخورد و (مى گفتند اينها ) چهارپايانى است كه سوار شدن بر آنها تحريم شده و چهار پايانى كه نام خدا را بر آن نمى بردند و به خدا دروغ مى بستند (و مى گفتند اين احكام از ناحيه او است ) به زودى كيفر افتراهاى آنها را مى دهد.
139 - و گفتند آنچه در شكم اين حيوانات (از جنين و بچه ) وجود دارد مخصوص مردان ماست و بر همسران ما حرام است اما اگر مرده باشد (يعنى مرده متولد شود ) همگى در آن شريكند و به زودى (خدا ) كيفر اين توصيف (و احكام دروغين ) آنها را مى دهد او حكيم و دانا است .
تفسير:
در اين آيات به چند قسمت از احكام خرافى بت پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آنها مى كند اشاره شده است و بحث آيات قبل را تكميل مى نمايد.
نخست ميگويد بت پرستان مى گفتند: اين قسمت از چهار پايان و زراعت كه مخصوص بتها است و سهم آنها مى باشد به طور كلى براى همه ممنوع است ، مگر آنهائى كه ما مى خواهيم و به پندار آنها تنها بر اين دسته حلال بود نه بر ديگران (و قالوا هذه انعام و حرث حجر لا يطعمها الا من نشاء بزعمهم ).
و منظورشان همان خدمه و متوليان بت و بتخانه بود تنها اين دسته بودند كه به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.
و از اين بيان نتيجه مى گيريم كه اين قسمت از آيه در حقيقت اشاره به چگونگى مصرف سهمى است كه براى بتها از زراعت و چهار پايان قرار مى دادند، كه شرح آن در دو آيه قبل گذشت .
كلمه (حجر) (بر وزن شعر ) در اصل به معنى ممنوع ساختن است و همانطور كه راغب در كتاب مفردات گفته است بعيد نيست از ماده (حجاره ) به معنى سنگ گرفته شده باشد زيرا هنگامى كه مى خواستند محوطهاى را ممنوع اعلام كنند، اطراف آن را سنگچين مى كردند و اينكه به حجر اسماعيل اين كلمه اطلاق شده است به خاطر آن است كه به وسيله ديوار سنگى مخصوصى از ساير قسمتهاى مسجد الحرام جدا شده است . به همين مناسبت گاهى به عقل حجر گفته مى شود زيرا انسان را از كارهاى خلاف منع مى كند، و هر گاه كسى زير نظر و تحت حمايت ديگرى قرار بگيرد مى گويند در حجر
او است ، و محجور به كسى گفته مى شود كه از تصرف در اموال خويش ممنوع است .
سپس اشاره به دومين چيزى مى كند كه آنها تحريم كرده بودند و مى گويد:(آنها معتقد بودند كه قسمتى از چهار پايان هستند كه سوار شدن بر آنها حرام است ) (و انعام حرمت ظهورها ).
و ظاهرا همان حيواناتى بوده است كه در آيه 103 سوره مائده به عنوان سائبه و بحيره و حام شرح آن گذشت (براى اطلاع بيشتر ذيل آيه مزبور را مطالعه فرمائيد).
بعد سومين قسمت از احكام نارواى آنها را بيان كرده مى گويد): (نام خدا را بر قسمتى از چهار پايان نمى بردند) (و انعام لا يذكرون اسم الله عليها ).
اين جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را مى بردند و يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آنها را براى حج تحريم كرده بودند، چنانكه در تفسير مجمع البيان و تفسير كبير و المنار و قرطبى از بعضى از مفسران نقل شده است ، و در هر دو صورت حكمى بود بى دليل و خرافى .
عجيب اين است كه به اين احكام خرافى قناعت نمى كردند بلكه (به خدا افترا ميبستند و آن را به او نسبت مى دادند) (افتراء عليه ).
در پايان آيه پس از ذكر اين احكام ساختگى (خداوند به زودى كيفر آنها را در برابر اين افترائات خواهد داد) (سيجزيهم بما كانوا يفترون ).
آرى هنگامى كه بشر بخواهد به فكر ناقص خود جعل حكم و قانون كند
ممكن است هر طائفهاى با هوا و هوسهاى خود احكام و مقرراتى بسازند، و نعمتهاى خدا را بيجهت بر خود حرام و يا كارهاى زشت و خلاف خود را بر خود حلال كنند، اين است كه مى گوئيم قانونگزار تنها بايد خدا باشد كه همه چيز را مى داند و از مصالح كارها آگاه و از هر گونه هوا و هوس بر كنار است .
در آيه بعد به يكى ديگر از احكام خرافى آنها در مورد گوشت حيوانات اشاره كرده مى فرمايد: (آنها گفتند جنين هائى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ما است و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود، همگى در آن شريكند) (و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرم على ازواجنا و ان يكن ميتة فهم فيه شركاء).
بايد توجه داشت منظور از (هذه الانعام ) همان حيواناتى است كه در آيه قبل به آن اشاره شده است .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه عبارت ما فى بطون هذه الانعام (آنچه در شكم اين حيوانات است ) شامل شير اين حيوانات نيز بشود، ولى با توجه به جمله و ان يكن ميتة (اگر مرده بوده باشد ) روشن مى شود كه آيه فقط از جنين بحث مى كند كه اگر زنده متولد شود، آن را مخصوص مردان مى دانستند و اگر مرده متولد مى شد، كه زياد مورد رغبت و ميل آنها نبود همه را در آن مساوى مى دانستند!.
اين حكم اولا هيچگونه فلسفه و دليلى نداشت و ثانيا در مورد جنينى كه مرده متولد مى شد، بسيار زشت و زننده بود، زيرا گوشت چنين حيوانى غالبا فاسد و زيانبخش است و ثالثا يكنوع تبعيض آشكار ميان جنس مرد و زن
بود زيرا آنچه خوب بود، مخصوص مردان ، آنچه بد بود به زنان هم از آن سهمى داده مى شد.
قرآن به دنبال اين حكم جاهلى ، با اين جمله مطلب را تمام كرده و مى گويد: (بزودى خداوند كيفر اين گونه توصيفات آنها را مى دهد) (سيجزيهم وصفهم ).
تعبير به وصف اشاره به توصيفى است كه آنها از خدا مى كردند و تحريم اين گونه غذاها را به خدا نسبت اگر چه منظور از آن صفت و حالتى است كه بر اثر تكرار گناه به شخص گناهكار دست مى دهد و او را مستحق مجازات مى كند و در پايان آيه مى فرمايد:(او حكيم و دانا است ) (انه حكيم عليم .
هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان با خبر است و هم روى حساب ، آنها را مجازات مى كند.

آيه و ترجمه


قد خسر الذين قتلوا اءولدهم سفها بغير علم و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله قد ضلوا و ما كانوا مهتدين (140)




ترجمه :
140 - مسلما آنها كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند زيان ديدند و آنچه را خدا به آنها روزى داده بود بر خود تحريم كردند و بر خدا افترا بستند، آنها گمراه شدند و (هرگز ) هدايت نيافتند.
تفسير:
در تعقيب چند آيه گذشته كه سخن از قسمتى از احكام خرافى و آداب زشت و ننگين عصر جاهليت عرب ، از جمله كشتن فرزندان به عنوان قربانى بتها، و يا زنده به گور كردن دختران به عنوان حفظ حيثيت قبيله و خانواده ، و همچنين
تحريم قسمتى از نعمتهاى حلال به ميان آورد، در اين آيه به شدت همه اين اعمال و احكام را محكوم كرده و با هفت تعبير مختلف در جمله هائى كوتاه اما بسيار رسا و جالب ، وضع آنها را روشن مى سازد.
نخست مى گويد: كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل كشتند زيان كردند هم از نظر انسانى و اخلاقى ، و هم از نظر عاطفى ، و هم از نظر اجتماعى ، گرفتار خسارت و زيان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان ديگر (قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم ) در اين جمله عمل آنها يكنوع خسران و زيان و سپس سفاهت و سبك مغزى و بعد كار جاهلانه معرفى شده است ، كه هر يك از اين تعبيرهاى سه گانه به تنهائى براى معرفى زشتى عمل آنها كافى است ، كدام عقل اجازه مى دهد كه انسان فرزند خود را با دست خود به قتل برساند وانگهى آيا اين سفاهت و سبك مغزى نيست كه از اين عمل شرم نكند بلكه آنرا يكنوع افتخار يا عبادت محسوب دارد، كدام علم و دانش اجازه مى دهد كه انسان چنين عملى را به عنوان يك سنت و يا قانون در جامعه خود بپذيرد؟!
اينجا است كه به ياد گفتار ابن عباس مى افتيم كه مى گفت : اگر كسى بخواهد ميزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آيات سوره انعام (يعنى آيات فوق ) را بخواند.
سپس قرآن ميگويد: اينان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح و حلال ساخته بود. بر خود تحريم كردند و بخدا افترا زدند كه خدا آنها را حرام كرده است (و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله ).
در اين جمله با دو تعبير ديگر اعمال آنها محكوم شده است زيرا اولا آنها نعمتى را كه خدا به آنان روزى داده بود و حتى براى ادامه حياتشان لازم و ضرورى بود بر خود تحريم كردند و قانون خدا را زير پا گذاشتند و ثانيا
به خدا افترا بستند كه او چنين دستورى داده است ، با آنكه ابدا چنين نبود. و در پايان آيه با دو تعبير ديگر آنان را محكوم مى سازد نخست مى گويد آنها بطور مسلم گمراه شدند (قد ضلوا)
سپس اضافه مى كند آنها هيچگاه در مسير هدايت نبوده اند (و ما كانوا مهتدين