گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
ولادت عبد اللّه بن زبیر بن عوام و تکذیب جهودان

از آن جادویها یکی بود این

که گفتندی آن ناکسانِ لعین

که:«ما نسل اسلام ببریده ایم

به سحر این چنین کار بگزیده ایم

نخواهد کسی زاد از آن سرکشان

چو میرند،از ایشان نماند نشان»

3005 به مکّه فرستاده زین در پیام

بدین کافران گشته خرّم تمام

پراندوه گشته مُسُلمان از این

پیمبر در این کار گفتی چنین

که:«گردد هم امسالتان آشکار

که خواهد بُدن نسلِ ما پایدار»

چو اسما به شهر مدینه رسید

ورا موسم زادن آمد پدید

بیامد یکی پور فرّخ ازُو

وز این بود اسلام را آبِ رُو

3010 به مژده همی گفت هرکس چنین

ک:«کاذب شدند آن سگانِ لعین

که پیدا شد اسلامیان را نژاد

یکی زاد و دیگر بخواهند زاد»

چو زین گشت آگه زبیر عوام

پدر کرد عبد اللّه او را به نام

از این کار اسلامیان شد بلند

که بر نسل ایشان نیامد گزند

وز این گشت عبد اللّه نامدار

بر اسلامیان چندگه شهریار

اجازت از حضرت عزّت در حرب کافران

3015 از آن پس پیام آمد از کردگار

به پیش پیمبر سوی کارزار

که:«بر جنگ کافر میان را ببند

بدیشان رسان هر زمانی گزند

ره کاروان را بر ایشان بگیر

سخن گوی در دین ز شمشیر و تیر

اگر سر درآرند و فرمان برند

ز تیغ جهانگیر تو جان برند

وگر جوید از تو کسی برتری

برانداز بنیادِ او یکسری»

3020 چو فرمان یزدان بیامد به جنگ

پیمبر نکرد اندر آن کین درنگ

ص :143

به پیکار آن کافران بُرد دست

ره کاروانی مکّه ببست

هر آنجا که از کاروانشان (1) خبر

شنیدی،شدی لشکرش سربه سر

همی کُشت مرد و همی بُرد مال

از این مکّیان را تبه گشت حال

چو با او شدی لشکری رزم ساز

ز رزمش شدی جفت گُرم و گُداز

3025 ز پیکار او دشمنِ بدکُنش

ز گرز گران یافتی سرزنش

بَرِ دشمنان در صف داوری

همی کرد خنجر زبان آوری

بر آن کافران نیزۀ هفت سر

همی کردی از هفت اعضا گذر

به تیر و کمان دشمن بدگُمان

ندیدی زمان از زمان یک زمان

پر از تاب بودی از ایشان کمند

سرانشان درآورد در زیر بند

3030 از این شد چنان (2) کافر ناسپاس

که از سایۀ خویش بُد در هراس

پیمبر همی جُست جنگ و نبرد

نیاسود هرگز از آن کار مرد

چو عیّاروش بُد مسلمان به کار

عرب خواندش دزد یثرب دیار (3)

فریوار (4) شهر مدینه بسی

بُدی دیهها و اندر او هرکسی

جهودان و ترسای پرکین و جنگ

حصاری بُدی هریکی را به جنگ

3035 فدک بود و چون خیبر و چون نضیر

قریظه (5) دگر موضعی دلپذیر

دگر روستاها بُدی زین نشان

نشسته به هریک بسی سرکشان

پیمبر نخستین بدیشان پیام

فرستاد و از کار دین جُست نام

نکردند اسلام از وی قبول

ولی عهدشان بسته شد با رسول

که با دوستش دوست باشند و یار

برآرند از دشمنانش دمار

3040 نبی نیز از ایشان نجوید نبرد

براین گونه با همگنان عهد کرد

ص :144

1- 1) (ب 3022).در اصل:کاروانسان.
2- 2) (ب 3030).در اصل:سد جنان.
3- 3) (ب 3032).در اصل:یثرب دثار.
4- 4) (ب 3033).در اصل:فر؟؟؟وار.فرنوار،فریوار(؟).صورت واضح و مضبوط این کلمه بر بنده روشن نشد.آنچه مسلّم است آن که این لغت هر ضبطی که داشته باشد در این موضع معنای«اطراف و حوالی»دارد.
5- 5) (ب 3035).در اصل:؟؟؟صیر،قریصه.
فرستادن رسول حمزه را به جنگ ابو جهل

نبی بعد از آن عزم پیکار کرد

به فرمان حقّ جنگ کفّار

ز مکّی بُدی آن زمان جنگجوی

درآورد از ایشان همی خون به جوی

نخستین روان کرد حمزۀ چو شیر

همان سی سوار از مهاجر دلیر

به سال نخستین به ماهِ صیام

برفت و سپه برد بر راهِ شام

3045 که قوم قریش اندر آن روزگار

برآن راه کردی به مکّه گذار

بدو داد سیّد لوای سفید

روان گشت حمزه روان پُرامید

در آن کاروان بود ابو جهل مِه

چو سیصد سپاهی ورا بود کِه

چو حمزه بیامد به دیهی رسید

رئیسی از آن دیه پیشش دوید

که بُد دوست با حمزه آن پیشوا

چنین گفت با مرد رزم آزما

3050 که:«آن کاروان رفت از ایدر به راه

تو اندر عقب از چه رانی سپاه؟

که در جنگِ ایشان نباشی بسند

مبادا که آید به رویت گزند

چو اسلام را این نخستین غزاست (1)

اگر بشکنندت ز دانش خطاست

مرا آن به آید که فرمان بری

بپیچی سر از کارِ این داوری»

به گُفتارِ او حمزه زآن جایگاه

سبک بازگردید و آمد ز راه

3055 به پیش نبی آمد از طَرْفِ دشت

بگفتش که آن کاروان درگذشت

چو بو جهل در شهر مکّه رسید

بگفت آنچه زآن کار دید و شنید

نشستند باهم در این کافران

همی هریکی رای زد اندر آن

که:«چون او دَرِ جنگ و کین برگشود

نخواهد ازین پس ز کوشش غنود

به ما برشود کارش از جنگ تنگ

نشاید در این کار کردن درنگ

3060 از آن پیش کو دست شوید به خون

به پیکارِ او رفت باید کنون

نماندن که گردد قوی کار او

روا نیست سستی به پیکارِ او»

به مکّه شدند جملگی کافران

به جنگ نبی آن زمان یاوران

دو صد مرد جنگی گزیدند زود

مهین عِکْرَمَه پورِ بو جهل بود

ص :145

1- 1) (ب 3052).در اصل:عزاست.
که او آن زمان بود کافر هنوز

از آن از مسلمان بُدی رزم توز

3065 به پیکار اسلامیان آن سپاه

ز مکّه روان کرد کافر به راه

از این آگهی پیشِ سیّد رسید

که:«آمد ز کفّار فتنه پدید

سپاهی بیامد ز مکّه به راه

شده عِکْرَمَه میر جنگی سپاه»

فرستادن حمزه و عبیده

فرستادن حمزه و عبیده (1) را به جنگ عکرمه

بفرمود تا حمزۀ نامدار

عُبَیْده دگر مهتر کامکار

بپویند با شصت مردِ دلیر

ز قومِ مهاجر به کردارِ شیر

3070 به شوّال سال نخستین،سپاه

به حُکم پیمبر روان شد به راه

به چاهی رسیدند بر رهگذار

که أَحیا بُدی نام آن چاهسار

در آن مرز دشمن برابر رسید

چو هر دو سپه یکدگر را بدید

دو تن بود در لشکر عکرمه

که مؤمن بدند آن سرانِ رمه

به مکّه بمانده بَرِ کافران

نرفته به هجرت چو آن دیگران

3075 بمانده (2) ز عجز اندر آن بوم وبر

یکی نام مِقداد و عُتْبَه دگر

در این جنگ بودند از عِکْرَمه

پذیرفته جنگ محمّد همَه

چو صف برکشیدند اسلامیان

برفتند آن هر دو تن زآن میان

به نزدیک اسلامیان آمدند

مددکار آن نامداران شدند

از این کینه کافر به پیکار دست

گشود و از این کارشان گشت پست

3080 بشد سعد وقّاص (3) پیکارجو

از آن کافران را سیه گشت رُو

چو مشهور بود او به تیرافگنی

جدا شد ز تیرش ز کافر منی

جهانجوی تیر از کمان برگشاد

ز نام خدا کرد در جنگ یاد

ز تیرش رخِ کافران تیره شد

ز سهمش سر مشرکان خیره شد

اگرچه به تیرش تن کس نخست

بلند اختر کافران گشت پست

3085 ز تیرش بر ایشان شکست اوفتاد

برفتند تازان به کردارِ باد

ص :146

1- 1) (عنوان).منظور از«عبیده»،«عبیده بن حارث بن مطّلب بن عبد مناف»است.
2- 2) (ب 3075).در اصل:نمانده؛مقداد بن عمرو البهرانیّ؛عتبه بن غزوان بن جابر.(طبری).
3- 3) (ب 3080).سعد بن أبی وقّاص.
بر ایشان ز تیرش شده تیره روز

هزیمت گرفتند با درد و سُوز (1)

نرفتندشان در عقب مؤمنان

چو بسیار بودند آن کافران

سبک بازگشتند (2) از آن چاهسار

کسی کم نگشته فُزونی دوبار

ذکر عید غدیر و برادری گرفتن اصحاب

در این سال هجرت به ماه پسین

به اصحاب فرمود سیّد چنین

3090 به قوم مهاجر به انصاریان

که:«باهم برادر شوید (3) این زمان»

نبی با علی شد برادر در این

عمر با ابو بکر شد همچنین

سراسر صحابه برین تن به تن

برادر شدند اندر آن انجمن

ده و هشت بُد رفته زآن ماه روز

که بنهاد این عادتِ دلفروز

شد آن روز را نام عید غدیر

که فرمود سیّد:«برادر بگیر»

3095 از آن روز این سنّت اندر جهان

بود در میان کهان و مهان

پیوند امیر المؤمنین علیّ مرتضی با فاطمه

دؤم سال هجرت به ماهِ صفر

جهان گشت پرزینت و زیب و فر

که داماد شد شاهِ مردان علی

به فرمان یزدان به دختِ نبی

پیمبر کهین دخت خود را بدو

سپرد آن که بُد فاطمه نامِ او

ده و سه شمردند سال بتول

چو پیش علی شد ز خانِ رسول (4)

3100 علی بیست و پنج ساله بود آن زمان

که پیوست با بانویِ بانوان

از ایشان بزادند فرزند پنج

سه پور و دو دختر همه ناز و غنج

حسن با حسین بود و محسن سه بود

فروزنده هر سه چو از مهر نور

ص :147

1- 1) (ب 3086).تاریخ طبری(مع)ضمن نقل این واقعه چنین آورده است:«فکان أوّل سهم رمی به فی الإسلام.»(ص 404،ج 2).
2- 2) (ب 3088).در اصل:سبکبار کشتند.
3- 3) (ب 3090).در اصل:برادر شوند.
4- 4) (ب 3099).در اصل:ر جان رسول.
دو دختر،یکی بود زینب به نام

دگر امّ کُلْثُوم باشرم و کام

علی بود نُه سال با نیک زن

از آن پس برفت آن زن پاکتن

3105 به شش مه پس از مصطفی شد روان

به دیگر سرا بانوِ بانوان

رفتن رسول،علیه السّلام،به غزای ودّان

رفتن رسول،علیه السّلام،به غزای ودّان (1)

از آن پس به ماهِ ربیع نخست

پیمبر بر آن گونه بر رای جُست

به خود عزم پیکارِ کافر کند

به مردی دل کافران بشکند

برفت و برفتند با او سپاه

دلیرانِ جنگاورِ رزمخواه

ز انصار و قوم مهاجر سران

برفتند پُرکینۀ (2) کافران

3110 مدینه به سعد عباده (3) سپرد

از آن پس سوی غزو لشکر ببرد

لوای سفیدش به پیش اندرون

کز آن (4) بُد دل دشمنان پر ز خون

علمدار حمزه در این جنگ بود

ز کارش دلِ کافران تنگ بود

به ابوا درآمد پیمبر ز راه

بَرِ گورِ مادر به امرِ اله

ز حق کرد درخواه با او خطاب

نباشد چو با کافران از عذاب

3115 چو اسلامیان از بهشت برین

دهد بهرش و شوش را همچنین

خدا گفت:«کافر خلاص از بلا

نیابد،کنون والدین (5) ترا

ز بهرِ دلت ترک کردم عذاب

ولیکن نیابند ز رحمت خطاب

که زایندگان (6) ترا بیش از این

نشاید طمع داشت از مهر و کین»

ص :148

1- 1) (عنوان).در اصل:وُدان؛در سیرت:أبواء و در ذیل غزو ودّان به أبواء ارجاع داده است؛حسّان بن ثابت شاعر مشهور عرب در شعری که در ضمن آن همۀ غزواتی را که انصار با حضرت رسول همراه بودند، برشمرده است،از ودّان چنین یاد کرده است: و یوم ودّان أجلوها أهله رقصا بالخیل حتّی نهانا الحزن و الجبل (نک.سیرت رسول اللّه،مصحّح دکتر مهدوی،ص 1008)
2- 2) (ب 3109).شاید هم:بر کینۀ.
3- 3) (ب 3110).سعد بن عباده بن دلیم السّاعدی.(طبری)
4- 4) (ب 3111).در اصل:کران.
5- 5) (ب 3116).در اصل:و الّذین.
6- 6) (ب 3118).در اصل:را؟؟؟ندکان.
از او شد روانه پیمبر به راه

بُدی دیه وَدّان بدان جایگاه

3120 در آن دیه از او آگهی یافتند

به پیشش از آن دیه بشتافتند

بر او نامۀ آشتی خواندند

ز پیمان مهرش سخن راندند

نبی صُلح کرد و نفرمود جنگ

سپه بازگشتند از او بی درنگ

به شهر مدینه از آن جایگاه

نبی با صحابه ببرّید راه

رفتن رسول،علیه السّلام،به غزو بواط

به شهر اندر آمد رسول گُزین

فلک چند روزی بگشت اندر این

3125 پس آگاهی آمد که:«از مُلک شام

می آید به ره کاروانی تمام

که هستند یکسر ز قومِ قریش

روان است نعمت ز اندازه بیش

شتر یک هزار است و پانصد فزون

پر از بار پویان به راه اندرون

چو پور خَلَف مهتر کاروان

که خوانند امَیَّه مر او را گوان

ز مردان جنگی است پانصد دلیر

کمر بسته با او به کردارِ شیر»

3130 ز کار آگهان چو نبی این شنید

همان گه دو صد مرد را برگزید

ز انصاریان و مُهاجر سپاه

بفرمود تا رو درآرد به راه

به ماهِ ربیعِ دؤم (1) این سپاه

ز شهر مدینه روان شد به راه

خلیفه همان سعد عُبّاده بود

روان شد پیمبر بدین غزو زود (2)

لوای سفید نبی در سپاه

همی سعد وَقّاص بردی به راه

3135 به کوهی رسیدند بر رهگذار

که رَضْوَی بُدی نام آن کوهسار (3)

فرود آمد آن جایگاه این سپاه

شب آسوده گشتند از رنجِ راه

از آنجا به کوه تهامه کشید

به یک منزل آنجا سپاه آرمید

که باشد بُواط نام آن جایگاه

در او کرد منزل رسُولِ اله

ص :149

1- 1) (ب 3132).سیرت رسول اللّه:«ماه ربیع الاول»را موقع غزو بواط بیان داشته است.(ص 525).
2- 2) (ب 3133).در اصل:غزو رود.
3- 3) (ب 3135).ر.ک:طبری(مع)،ج 2،ص 405،س 10،تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم،چاپ دوم،دار المعارف بمصر.
رفتن رسول،علیه السّلام،به غزای ذات العشیره

شنید آن که بگذشت آن کاروان

از آن جایگه،شد پیمبر روان

3140 به شهرِ مدینه از آن کوهسار

درآمد گُزین سیّد نامدار

ببود اندرآن جایگه چند روز

روان کرد پس لشکر رزم توز

به ماه جمادیِّ اوّل به جنگ

برون شد سَرِ انبیا بی درنگ

ابو سلمه (1) را در مدینه بماند

به راه خلافت،چو ز آنجا براند

لوای سفیدِ نبی حمزه داشت

وزآن سر ز هرکس همی برفراشت

3145 سپه را به ره منزلی بُد مُقام

که خوانند ذات العُشَیْره به نام

نیامد بدان ره برون کاروان

به راه یمین آن سپه شد روان

گزیدند پیش درختی مُقام

که ذات النّسا خوانی آن را به نام

در او آتش پخت و به رسم نماز

شب آن جایگه بود با حقّ به راز

هنوز است بر جایگاه آن اثر

ز دیگ و مصلاّیِ فخر بشر

3150 در او نیز از کاروان کس خبر

در آن ره ندادی ز خیر و ز شر

به هر منزل و چاهسار و مُقام

فرستاد لشکر خدیوِ انام

نبودی نشانی از آن کاروان

ندیدند جایی پی ساروان

نماند اندر آن جایگه هیچ جا

که آنجا نشد لشکر مُصطفی

نشانی از آن کاروان کس ندید

نه از هیچ کس این حکایت شنید

3155 به ذات العشیر (2) آن زمان آن سپاه

همه بازگشتند از طَرْفِ راه

ز تخم بنی لحم بُد چند تن

که بودی درآن جایگهشان وطن

به صلح آن جماعت به پیش آمدند

همه از دَرِ آشتی دَم زدند

نبی صلح کرد و شب آنجا بماند

به شبگیر از آن جای لشکر براند

*

در این غزو روزی علی خفته بود

بسی گرد بر رویِ او رفته بود (3)

ص :150

1- 1) (ب 3143).أبو سلمه بن عبد الأسد.بماند-بگذاشت،جاگذاشت.
2- 2) (ب 3155).ذات العشیره؛به ضرورت رعایت وزن شعر:ذات العشیر.
3- 3) (ب 3159).از برای توضیح بیشتر این مطلب رجوع شود به تاریخ طبری(مع)(ج 2،صفحات 408 و 409)که در ضمن آن روایات مختلفی در متن و حاشیه عنوان شده است.
3160 نبی کرد بیدار او را ز خواب

خطاب علی کرد از آن بو تراب

به دستِ خود از روی او گردوخاک

پیمبر بدان جایگه کرد پاک

بدو گفت:«بدبخت او را شمر

که او از تو گیرد به دنیی گذر

کند دشمنی با تو اندر جهان

بکوشد که از وی شوی در نهان

ز خونِ تو رویِ تو رنگین کند

ز خشتت سرانجام بالین کند»

*

3165 از آن پس به شهر مدینه سپاه

روان کرد سیّد از آن جایگاه

به ماهِ جمادیِّ آخر به شهر

درآمد نبی،شهر از او یافت بهر

رفتن رسول،علیه السّلام،به غزو بدر الاولی

از آن پس ز مکّه سپاهی چو شیر

بیامد به سوی مدینه دلیر

سپهدارشان مهتری رزمزن

ز قومِ بنی جهن لشکرشکن

عرب عمرو (1) جابر نهد نامِ او

ز پیکار و کوشش بُدی کام او

3170 بیاورد سوی مدینه سپاه

به پیکار سیّد به به سه روزه راه

که آنجا چراگاه ایشان بُدی

در آن مرز گلّه فراوان بُدی

ببردند هرگونه ای چارپا

برفتند از آن جایگه بازِجا

به پیش نبی آگهی رفت از این

ز دشمن گرفت اندر این کار کین

بشد با سپاهی نبی در عقب

به پیکار کفّار اهلِ عرب

3175 علی داشت آنجا لوای سفید

که بودی بدان مؤمنان را امید

برفتند (2) تا چاه بدر آن سپاه

ندیدند از ایشان نشانی به راه

سه روز اندر آن جایگه بُد مُقام

چهارم روان گشت شاهِ انام

به شهر مدینه کشیدند باز

نگشته کسی با کسی رزمساز

یکی نامه بنوشت پس مُصطفی

در او کرد پیدا ز هرگُونه را

3180 سَرِ نامه را مُهر کرد آن زمان

که بود اندر آن چارهُ بدگمان

ص :151

1- 1) (ب 3169).در طبری و سیرت رسول اللّه:عمرو بن الحضرمی.
2- 2) (ب 3176).در اصل:برفتند با جاه بد زآن.
فرستادن رسول عبد اللّه جحش را به جاسوسی مکّه

به روز نخستین ز ماهِ رجب

گزین کرد نام آوری از عرب

که عبد اللّه ابن جَحش داشت نام

ز مردی به جنگِ عدو داشت کام

بفرمود تا رو به راه آورد

ز مردی بزودی زمین بسپرد

ولیکن بگفتش کجا بر سپاه

همی گفت:«از ایدر روان شو به راه

3185 برو با سپاه مهاجر کنون

که این نامه گردد ترا رهنمون

بدین سان در این نامه بینی (1) بکُن

مگردان از آن در به گیتی سَخُن»

روان گشت ابن جَحش در زمان

همان از مهاجر سپاهی دمان

چو سعد ابن وقّاص مردِ دلیر

دگر عُتْبَه از تخم غَزْوان شیر (2)

عکاشه که بودی ز تخم فزار (3)

ز مردی به جنگ اندرون کامکار

3190 دگر نامداران با آب و جاه

که بودند هریک سری از سپاه

چو از شهر رفتند سه روزه راه

در آن نامه کردند از آن پس نگاه

در او بود کرده از این در خطاب

ک«ز ایدر بباید شدن پرشتاب

سویِ شهرِ مکّه به یک روزه راه

نهان گشت بر راه آن جایگاه

بدیدن که مکّی چه سازد همی؟

چگونه به کین سرفرازد همی؟

3195 بدان چارپایان که بردند خوار

چه کردند و چونستشان (4) کاروبار؟

وز آن کار کآمد نبی در عقب

چه گوید کنون هرکسی در عرب؟

وگر جنگ پیش آید اندر رجب

بجویند ماه حرام از عرب؟

ص :152

1- 1) (ب 3186).در اصل:نامه ؟؟؟تی.
2- 2) (ب 3188).در اصل:عروان شیر.
3- 3) (ب 3189).در اصل:ز تخم هراز؛قیاسا:فزار(شاید از بنی فزاره باشد).به هرحال به صورت«عکاشه بن فزار» در منابع معتبر دیده نشد.بنابه قرائن موجود،این حکایت و ذکر این غزوه در منابع معتبر از قبیل طبری(مع) و سیرۀ ابن هشام و سیرت رسول اللّه و العبر،این شخص به طور قطع و یقین همان«عکاشه بن محصن»است؛ تاریخ گزیده نیز از او به«عکاشه بن محصن الاسدی»یاد کرده است.
4- 4) (ب 3195).در اصل:جون بستشان کار.
پژوهش نمایید (1) کارِ عدُو

نگردد کسی از کسی جنگجو

کسی کو ندارد به رفتن هوا

اگر بازگردد،بود هم روا»

3200 چو ابن جَحش نامه برخواند،گفت

که:«فرمان سیّد نشاید نهفت

اگر چند هستم در این بیم،سر

نخواهم ز فرمان گرفتن گذر

شما را در این کار اگر نیست را

سزد گر شوید (2) این زمان بازِجا»

چنین یافت پاسخ:«مبادا که کس

از ایدر رود این چنین بازِپس»

یکایک برفتند فرّخ مهان

شب آمد برآن طَرْفِ ره ناگهان

3205 ز سعد و ز عُتْبَه شتر گشت گُم

برفتند هر دو مرآن را به دُم

ز لشکر فتادند هر دو ز راه

گذشتند از آن مرز جنگی سپاه

برفتند تا بطن نخل (3) آن سپاه

کز او بود تا مکّه یک روزه راه

در آن مرز گشتند پنهان همه

پژوهش نمودند کارِ رَمَه

عُکاشَه سر خویش بسترده (4) بود

چو احرامیان خویشتن را نمود

3210 به جاسوسی از هر طرف پوی پو

همی رفتی آن بخردِ چاره جو

شدی آگه از کارها سربه سر

پژوهیدی احوالها دربه در

ز طایف شبانگاه یک کاروان

رسیدند بر عزم مکّه روان

فرود آمدند اندر آن جایگاه

به هر سوی کردند چندی نگاه

بدیدند آن قوم را ناگهان

که بودند در ریگ گشته نهان

3215 چنین گفت یک تن:«محمّد مگر

فرستاد لشکر بدین بوم وبر

که ره مان بگیرند و جنگ آورند

به کوشش مگر مال و نعمت برند

سزد گر به مکّه فرستیم مرد

بخواهیم یاور به کارِ نبرد»

دگر گفت ک«اندر رجب بی گمان

نگردد محمّد چنین بدگمان

که او حرمت ماه را بشکند

ز تنگی (5) چنان کار بد کم کند»

ص :153

1- 1) (ب 3198).در اصل:نمایند.
2- 2) (ب 3202).در اصل:شوند.
3- 3) (ب 3207).در اصل:بطن نحل(با حای حطّی).
4- 4) (ب 3209).در اصل:بسبرده بود.ستردن:تراشیدن.
5- 5) (ب 3219).در اصل:ز نیکی.
3220 عُکاشَه به پُشته (1) درآمد چو باد

ندیدند او را و کردند یاد

که:«این مردمان اند احرامیان

نیابد (2) ز احرامیان کس زیان

چو احرامی اند و حرامی نیند

نیاید از ایشان به ما برگزند»

عرب زاین سخن ایمن و شاد گشت

بخفتند آسوده بر طَرْفِ دشت

وزاین رو ابن جحش شد دو را

از آن کاروان اندر آن سخت جا

3225 همی گفت:«اگر جنگ جویم کنون

ز فرمان سرآورده باشم برون

رها کرده حرمت به ماه رجَب

نکوهیده باشم میان عَرب

وگر خود نجویم نبرد از کسی

نشاید چنین کرد نعمت نَسی (3)

بود سخت عیبی گر از چنگِ من

جهد جان کافر در این جنگِ من

چو با کافرم نیست حرمت به کار

چرا کار پیکار گیریم خوار؟»

3230 ز روی طمع عزم گشتش درست

که باید از آن کافران جنگ (4) جُست

دل از حرص بر کارِ کوشش (5) نهاد

که آرد به شبگیر پیکار یاد

به شبگیر چون شد روان کاروان

ز مردی به پیکارشان شد روان

یکی برخُروشید مرد درشت

بزودی مه کاروان را بکُشت

بُدش نام عَمْرو و نسب حَضْرَمی

گُزین نامداری به مکّه زمی

3235 چو عثمان بن کعب (6) شد دستگیر

برادر شدش هم بخواری اسیر

دگر مردمانشان گریزان شدند

سوی مکّه افتان و خیزان شدند

بماندند نعمت به جا سربه سر

ببردند اسلامیان دربه در

به راه بیابان برون تاختند

به سوی مدینه سرافراختند

ص :154

1- 1) (ب 3220).در اصل:ببسته.
2- 2) (ب 3221).در اصل:نیاید.
3- 3) (ب 3227).در اصل:نسی؛نسی(به فتح اوّل)-فراموش کردن،فراموشی،فراموش شده.
4- 4) (ب 3230).در اصل:کافر جنک.
5- 5) (ب 3231).کار کوشش-کار جنگ.
6- 6) (ب 3235).مطابق روایت منابع معتبر از قبیل طبری و سیرۀ ابن هشام و سیرت رسول اللّه و العبر این شخص عثمان بن عبد اللّه بن المغیره المخزومی و برادرش نوفل بن عبد اللّه بن المغیره المخزومی است؛و به اتّفاق روایت این منابع دو نفری که در این غزوه اسیر شدند عبارتند از عثمان بن عبد اللّه و حکم بن کیسان(غلامشان)و آن که گریخته است،نوفل بن عبد اللّه بوده.فلذا هم در نام اینان در ظفرنامه تخلیطی رخ داده و هم در اشخاصی که اسیر شده اند.
چو آمد سوی مکّیان آگهی

که آمد ز ابن جحش بیرهی

3240 هر آن کو شنیدند گفتند پاک

که:«اکنون از ایشان نداریم باک

چو حرمت شکستند،کردند جنگ

نیابند بی شک دگر آب و رنگ

نباشد کنون دینشان پایدار

چو حرمت ندارند در دین به کار»

برفتند از کینه پس در عقب

ز مکّه کهان و مهانِ عرب

به ره برندیدند از ایشان اثر

به مکّه شدند باز از آن بوم وبر

3245 چو ابن جَحش شد بر مصطفی

نکوهش نمودش براین رهنما

ز اصحاب سیّد کِهان و مهان

ندیدی بجز سرزنش در جهان

اسیران و آن خواسته (1) سربه سر

نبی کرد موقوف،تا دادگر

چه فرمان دهد اندرآن سخت کار

کزآن بود ترسان ز پروردگار

ز مکّه پیام آمد آنگه بدو

به رسم نکوهش در این گفت وگو (2)

3250 که:«در هیچ دینی به ماه حرام

نکرده ست کس جنگ از خاص و عام

تو حرمت نکردی در این مه نگاه

فرستادی از بهر کوشش سپاه

غنیمت ببردند و کشتند مرد

اسیران گرفتند روزِ نبرد

ندانیم چون باشد این ژرف کار

چه گوید خدایت به روزِ شمار؟»

ز اسلامیان آن که هجرت نکرد

همیدون فرستاد روزِ نبرد (3)

3255 که:«ما را از این مردم بدکُنش

فزاید به پیغاره بر سرزنش

چه گوئیم پاسخ بدین قومِ شُوم

سزد گر فرستی از آن مرزوبوم»

چو آمد به پیش نبی این پیام

فرستاد یزدان به پیشش سلام

سروش آمد و آیت آورد و گفت:

«مشو زین سخن هیچ با درد جفت (4)

ص :155

1- 1) (ب 3247).در اصل:و نان خواسته.
2- 2) (ب 3249).در اصل:کفت کو.
3- 3) (ب 3254).ظاهرا در مصراع دوم این بیت تخلیطی رخ نموده است،بدین صورت که این مصراع ازآن رو که در ردیف چهار ستونی نسخۀ ما درست در زیر مصراع دوم بیت 3252(:اسیران گرفتند روز نبرد)قرار گرفته است،کاتب نسخه دو کلمۀ انتهایی آن مصراع را تکرار کرده است.به گمان این بنده مصراع مورد اشاره بایستی بدین صورت و مضمون بوده باشد:«همیدون فرستاد و پیغام کرد».و اللّه اعلم بالصّواب.
4- 4) (ب 3258).رجوع کنید به سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ شریفۀ 217 از قرآن کریم: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِیهِ قُلْ قِتٰالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ إِخْرٰاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللّٰهِ وَ... الخ آیه.»
بگو:پیش یزدانِ جان آفرین

گناه شما هست بتّر از این

3260 که ایمان نکردید در دین قبُول

نماندید (1) در مکّه مانَد رسُول

ندارید (2) حرمت حرم را همان

نشانید در خانۀ حقّ بتان

کنید (3) اندر او کارهای تباه

ندانید بر خویشتن آن گناه

چه گیرید بر ما از این دَر گناه

که مَه را نکردیم حرمت نگاه»

به مکّه فرستاد آیت چو دید

که آمد دَرِ پاسخش را کلید

3265 از این آیت ابن جَحش شاد شد

دل همگنان از غم آزاد شد

پیام آمد از کافر تیره را

ز بَهر اسیران بَرِ مُصطفی

که:«گر خون ایشان فروشی به ما

دیت چند خواهی دهیمش بها»

پیمبر چنین گفت:«از ما دُو تن

چو سعد و چو عُتبه دو لشکرشکن

شده ستند غایب از این پیشگاه

اگر زآن که باشند گشته تباه

3270 کُشَم این دو را در مکافاتشان

وگر زآن که یابم از ایشان نشان

فدایِ روانشان کنم این دُو را

فرستم از ایدر به نزدِ شما

پس آن هر دو مؤمن ز راه دراز

به شهر مدینه رسیدند باز

فدای دو تن شد دو مرد دگر

وز این زنده شد چار پرخاشگر

دو کافر سوی مکّه رفتند باز

برستند از درد و گُرم و گُداز

برقرار مقرّر

برقرار مقرّر (4) گشتن قبله بر خانۀ کعبه

3275 به وقتی که در مکّه بودی نَبی

چنان بود فرمان به حکم نُبی

که کعبه بود قبله وقتِ نماز

پیمبر براین بُد زمانی دراز

چو سیّد شد از قومِ مکّه ملول

از آن جایگه کرد هجرت رسول

درآمد به شهر مدینه فراز

دگرگونه شد قبله اش در نماز

در آن شهر ترسا و قوم جهود

ز اسلامیان آن زمان بیش بود

ص :156

1- 1) (ب 3260).در اصل:نکردند.نماندید-نگذاشتید.
2- 2) (ب 3261).در اصل:ندارند.
3- 3) (ب 3262).در اصل:کنند.
4- 4) (عنوان).:برقرار مقرّر.(کذا فی الاصل).
3280 به بیت المقدَّس بُدی قبله شان

که آن را بود از سلیمان نشان

بدان تا دلِ آن گُروه از رسول

نگردد به گیتی به یک ره ملول

به فرمان حق قبله برگاشت او

به بیت المقدَّس نظر داشت او

ولیکن همی خواستی در نهان

به کعبه بود قبله اش همچنان

که دین براهیم از آن گونه بود

سماعیل کردی هم آنجا سجود

3285 دؤم سال هجرت به روز برات (1)

پیام آمد از خالق کائنات

که:«کعبه ترا قبله کردیم باز

بدان جا رخ آور به گاهِ نماز» (2)

از این شاد شد سیّد نامدار

چو کرد این مرادش روا کردگار

فرض گشتن روزۀ ماه رمضان بر مسلمانان

همین سال اندر محرّم جهود

دهم روز آن ماه را روزه بُود

بپرسید سیّد:«چه روز است این

که پیش شما شد به طاعت گزین؟»

3290 بگفتند:«آن است ما را دلیل

که فرعون شد این روز غرقه به نیل

به شکرانه موسی چو روزه گرفت

به ما برشد این سنّت اندر نهفت»

پیمبر چنین گفت:«اولی منم

که گفتِ برادر در این نشکنم

بفرمود (3) تا همگنان روزه دار

شوند و شود سنّتی آشکار

در آن روز هرکس که بُد روزه داشت

کسی سر ز فرمانِ سیّد نگاشت

3295 از آن پس ز ترسا شنید این چنین

که:«پنجاه روز است روزه گُزین»

ورا نیز کرد این چنین آرزو

که روزه شود فرض در دینِ او

همین روز فرخنده یعنی برات

سروش آمد از خالقِ کاینات

ص :157

1- 1) (ب 3285).روز برات:پانزدهم شعبان،روز چک،روز صک،شب برات(شب چک):شب پانزدهم شعبان که در آن شب ملائکه به حکم الهی حساب عمر و تقسیم رزق کنند.(غیاث اللّغات)
2- 2) (ب 3286).: «قَدْ نَریٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ... الخ».(قرآن کریم،سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ شریفۀ 144).
3- 3) (ب 3293).در اصل:بفرمود با.
که:«فرض است روزه کنون بر شما»

چو بُد بر همه امّت و انبیا (1)

که سی روز بُد روزۀ هریکی

فزودند هریک بر او اندکی

3300 چنین تا جهودان به چل کرده اند

چو ترسا ز پنجاه بشمرده اند

چو شد فرض رُوزه بر اسلامیان

ندانست کس موسم آن عیان»

پیام آمد و شد رمضان گزین

که گیرند روزه در این پاک دین

گرفتند روزه به ماه صیام

چو آن ماه فرخنده پی شد تمام

شدش اوّلین روز شوّال عید

پیمبر در او خطبه ای گسترید

3305 در آن خطبه شد فطر (2) فرض و نماز

به سنّت بکردند و گشتند باز

کنون از پی بدر گویم سخن

از آن داستانهای گشته کهن

غزو بدر الکبری در رمضان سنۀ اثنی

چو می خواست پروردگار بلند

رساند به کفّار از این دین گزند

وزآن کار اسلام گردد قوی

همی داد قوّت بدو از نوی

نبُد کافران را از این آگهی

کز اسلام باشد همیشه بهی

3310 به خیره بسی گردن افراختند

ولی سر سرانجام درباختند

چو نزدیک شد وعدۀ کردگار

که از جان کافر برآید دمار

سروش گزین آمد از آسمان

که:«می آید از شام یک کاروان

همه مهتران و سران قریش

در او هست نعمت ز اندازه بیش

مه کاروان صخر بن حرب دان

چو هفتاد تن از قریشی سران»

3315 به سیّد چنین گفت فرّخ سروش

که:«در کار کفّار شو سختکوش

روان کن سوی چاه بدر این سپاه

که یابی سعادت به حکم اله»

پیمبر چو بشنید از جبرئیل

که شد کردگار اندر آنش دلیل

سپه کَرد گِرْد و روان شد به راه

برفتند با او گزیده سپاه

خلیفه در او بُولُبابَه بماند

نبی رفت بیرون و لشکر براند

3320 ابو بکر و عمّر دو گردنفراز

چو عثمان و چون حیدر رزمساز

ص :158

1- 1) (ب 3298).در اصل:امّت او انبیا.
2- 2) (ب 3305).در اصل:فطره.
به پنجم سرافراز سعد معاد

امیر مدینه یل بانژاد

چو حمزه سپهدار آزاده خو

دگر طلحه آن مهتر جنگجو

دگر عبدِ رحمنِ بن عوف شیر

بلال آن جهاندیده مرد دلیر

عُبَیْده که حارث بُد او را پدر

ز نسل مطلّب بُد او را گهر

3325 ز انصار و قوم مهاجر سران

به تن هریکی چون سپاهی گران

سپه در نفر سیصد و سیزده

به فرمانِ سیّد روان شد به ره

چو هفتاد و هفت از مهاجر برفت

تمامی ز انصار پویید تفت

نبردند بسیار آلات جنگ

که از کاروانشان در آن بود تنگ

چو از شهر رفتند یک روزه راه

نبی عرض فرمود کردن سپاه

3330 چو عثمان عفّان برو برگذشت

از آن ره به فرمانِ او بازگشت

ز بهر رقیّه که رنجور بود

ز حدِّ دوا رنجِ او دُور بود

در آن رنج آمد زمانش به سر

در آن هفته کرد او ز گیتی گُذر

از آن پیش کآید نبی بازپس

سرآورد بر وی زمانه نفس

چو اندر خورِ خویش دنیی ندید

سبک رخت جان سوی جنّت کشید

3335 پیمبر روان گشت با آن سپاه

همی رفت چون باد بر روی راه

چنین تا دو منزل بدان چاه ماند

یکی پیشِ او این سخن بازراند

که:«اینجا هنوز آن گُزین کاروان

نیامد،نگشته ست از ایدر روان»

پیمبر در آن منزل آرام جُست

که گردد بر او این حکایت درست

ز جاده برآن دشت یک سو کشید

بدان تا کس او را برآن ره ندید

3340 سروش آمد و مژده دادش در این

که:«خواهی مظفّر شدن روز کین»

دو تن را گُزین کرد از آن سرکشان

که آرند پیشش ز دشمن نشان

یکی احمد عاصم چربگو

دگر عدّی عمرو آن شیرخو (1)

سوی چاهِ بدر این دو تن پوی پو

ز پیش پیامبر نهادند رُو

چو هر دو رسیدند نزدیک چاه

تنی چند دیدند آن جایگاه

ص :159

1- 1) (ب 3342).در اصل:س؟؟؟رخو.از این دو شخص در منابع مورد مراجعه و استناد ما از قبیل طبری،سیرۀ ابن هشام، سیرت رسول اللّه،العبر،نامی در میان نیست.منابع فوق الذّکر در موضع مورد بحث از این دو نفر با نامهای بسبس بن عمرو الجهنی و عدّی بن ابی الزّغباء الجهنی یاد شده است.در تاریخ گزیده هم از هیچ صورتی از نامهای یاد شده ذکری در میان نیامده است؛فلذا در باب این دو نام نیز قطعا تخلیطی رخ داده است.
3345 که از بهر سودا سوی کاروان

بُدند از عرب گشته (1) هریک روان

فرود آمده بر سر چاهسار

نشسته برآن راه در انتظار

یکی شد کزایشان کند جست وجو

بداند درستیِّ این گُفت وگُو

دو زن دید بنشسته باهم به راز

یکی از دگر وام می خواست باز

دگر گفت:«فردا چو این کاروان

بیاید،به سودا رَوَم در زمان

3350 چو چیزی فروشم،دهم باز وام

نخواهم براین گونه ماندن مُدام»

چو ز ایشان شنیدند این گفت وگو

نکردند دیگر سخن جست وجو

برفتند و خوردند از چاه آب

وز او بازگشتند هم در شتاب

رسیدند هر دو بدین انجمن

بگفتند پیشِ نبی این سخن

نبی شد سوی چاه قرن آن زمان

نشست اندر او بر ره کاروان

3355 وزآن روی آن بی کران کاروان

همی آمدندی به قدرِ توان

چو ز ایشان دو منزل سویِ بدر راند

به روزی مه کاروان پیش راند

بدان تا بپرسد سخن دربه در

به دشمن بدان ره شود باخبر

سوی چاه بدر آمد وزان زنان

بپرسیدی از کار سیّد نشان

بگفتند:«حالی ندانیم از او

ولیکن بیامد دو تن پُوی پو

3360 رسیدند و بردند از این چاه آب

نگفتند چیزی ز فرط شتاب

نگفتیم چیزی بدیشان همان

برفتند از ایدر هم اندر زمان»

بپرسید از ایشان:«شتر را کجا

فرود آورید آن دو پاکیزه را؟»

نمودند جای شترشان بدو

بشد،پشکلی چند کردی به بُو

ز خرما بسی دانه در وی بدید

بمالید و دانه برون آورید

3365 به دل گفت:«بی شک ز یثرب زمین

رسیده ست لشکر به پیکار و کین

که جز یثربی کس شتر را چنین

نداده ست دانه به رویِ زمین

همانا محمّد کمین کرده است

سپاهی به پیکارم آورده است

از آن جایگه در زمان بازگشت

بَرِ کاروان رفت از طَرْفِ دشت

گُزین کرد مردی هم اندر شتاب

که بُد ضَمْضَمِ عمرو (2) او را خطاب

ص :160

1- 1) (ب 3345).در اصل:؟؟؟د؟؟؟ ار عرب کشته.
2- 2) (ب 3369).در اصل:صمصم عمرو.طبری و سیرۀ ابن هشام(مع)،العبر:ضمضم بن عمرو الغفاریّ؛سیرت رسول اللّه و تاریخ گزیده از او نام نبرده اند.
3370 به مکّه فرستاد او را چو باد

به پیغام از این کو بیاورد یاد

که:«دزدان یثرب براین طَرْفِ راه

کمین کرده اند با فراوان سپاه

بدین قوم اگر میل دارد کسی

بیامد که ماند به مکّه بسی

از آن پیش چیره (1) شود بدگمان

به یاری بیایند پیشم دمان»

به ضَمْضَم (2) چنین گفت:«بر طَرْفِ راه

مجو هیچ جا خواب و آرامگاه

3375 دوروزه به یک روز باید شدن

نشاید در این ره ترا دم زدن

چو رفتی سوی مکّه بر کُوه شو

همی هر زمان بانگ زن نوبه نو

که آوازِ تو همگنان بشنوند

بیایند و در کارِ ما نغنوند»

بشد ضَمْضَم (3) و کاروان تا سه روز

بماندند آنجا به دل پر ز سوز

سیم روز را صخر بن (4) حرب گفت

که:«چندین چه باشیم با درد جفت

3380 چو نزدیک شد دشمن و دوست دور

چه جویم در این کار از جنگ سور

روان گشت باید به مکّه کنون

از آن پیش گردم ز دشمن زبون

که گر دشمن از کارم آگه شود

به پیکار ما بر سرِ ره شود

نشاید شدن آنگه از وی رها

بخیره از او جان شود بی بها»

بگفت و برانگیخت آن کاروان

ز راه بیابان به ره شد روان

3385 همی رفت بر راهِ دریا کنار

نمی کرد بر راهِ جادّه گذار

بگشتند از راهِ بدر آن سران

بدیدند (5) آن رنج بر خود گران

درافزودشان راه لیکن به کام

رسیدند ایمن به سوی مُقام