گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
انجام کار مصطفی،صلّی اللّه علیه و سلّم،در دنیا

پیمبر چو دانست رنجِ تنش

فرستاد خواهد سوی مسکنش (2)

بشد با غلامش مُوَیْهه (3) خطاب

به سوی بقیع آمد اندر شتاب

درودی ز یزدان بر اهل قبور

فرستاد از آنجا به نزدیک و دور

8795 ز حق خواست آمرزش آن مهان

کز اسلام بودند آنجا نهان

چنین گفت پس با مویهه به راز:

«دَرِ لطف حقّ بر دلم گشت باز

خداوند کردم مخیَّر دراین

یکی زاین دو کردن به کارم گُزین

یکی،مُلک گیتی و عمرِ دراز

پس از مرگ فردوس و آرام و ناز

دؤم چیز،دیدن لقایِ خدا

ولی،من گُزیدم لقا بر لقا»

8800 مویهه چنین داد پاسخ:«اگر

لقا برگزیدی خدیوِ بشر

نبودی بَد آن نیز،چون کردگار

به فردوس می آرد انجام کار»

نبی گفت:«حق را در آن بُد رضا

که اکنون گُزین گشت در دل مرا»

*

چو با خانه آمد خدیوِ بشر

پدید آمدش در زمان دردِسر

سر عایشه نیز بُد دردمند

همی کرد نالش ز درد و گزند

8805 به طَیْبَت چنین گفت سیّد بدو:

«اگر زآن که دولت نمودیت رو

به دست منت کُشتی اکنون عزیز

کز آنت فزودی بسی (4) پایه نیز»

بدو گفت:«آری،برآنی مگر

نشانی به جایم عروسی دگر؟»

تبسّم نبی کرد و چیزی نگفت

در او تب اثر کرد،نالان بخفت

ص :415

1- 1) (ب 8789).در اصل:برحمت بدم.
2- 2) (ب 8792).منظور از«مسکنش»جهان دیگر،جهان آخرت،آن جهان است.
3- 3) (ب 8793).در طبری و سیرۀ ابن هشام و سیرت رسول اللّه:أبو مویهبه(مولی رسول اللّه)؛هکذا،ب 8796 و ب 8800.
4- 4) (ب 8806).در اصل:کرانت فرودی بسی.
ولیکن به نوبت به خان زنان

همی رفت تا چندگه همچنان

8810 چو شد سخت تر رنج بر مصطفی

مجالِ شد آمد نبودی ورا

به دستوری (1) دیگران مصطفی

سوی حجرۀ عایشه جُست جا

نبود آن توانش که بر راه بر

بتنها تواند شدن برگذر

دو فرخنده عمزاده فضل (2) و علی

شدندش مددکار از یکدلی

به سر بر عِصابَه (3) ببسته ز درد

گرفتند دستش مرآن هر دو مرد

8815 سوی حُجرۀ عایشه مرورا

ببردند و خفت اندراو مصطفی

بر او رنج شد سخت تر آن زمان

نماندش به تن در ز سُستی توان

ز هفت خانه هفت مشک از آبِ سرد

بفرمود تا خادمی گِرد کرد

سروتن بدان آب نیکو بشست

از آن رنجِ تن پاره ای گشت سُست

درآمد به مسجد رسولِ خدا

نبود آن توانش باستد به پا

8820 نه بر منبرش بود رفتن توان

ز سستی نشست بر زمین آن زمان

نکو خطبه ای داد ز ایجاز ساز (4)

در او کارِ دین جمله بنمود باز

چو برگفت یکبارگی کار دین

به اسلامیان گفت نالان چنین:

«مخیّر شده ست بنده ای از خدا

میانِ لقا و میانِ بقا (5)

لقای خدا بنده اش برگزید

ز دانش به سوی بقا بنگرید»

8825 کسی جز ابو بکر آگه نگشت

کز این گفته سیّد بخواهد گذشت (6)

خروشید و بگریست زاین زارزار

ببارید بر دیده خون برکنار

بدو گفت:«جانها فدای تو باد

مبادا کت آید از این کار یاد

که ما را نباشد توانِ فراق

بسوزیم در آتشِ اشتیاق»

دعا کرد او را براین مصطفی

چنین گفت:«اگر زآن که غیر از خدا

ص :416

1- 1) (ب 8811).دستوری:اجازه،رخصت،اذن،رضایت دادن.
2- 2) (ب 8813).فضل بن عبّاس بن عبد المطّلب.
3- 3) (ب 8814).عصابه:پارچه ای که بر پیشانی بندند؛سربند،دستار.(فرهنگ فارسی معین).
4- 4) (ب 8821).در اصل:داد را ؟؟؟ار ساز.
5- 5) (ب 8823).«بر منبر رفت و روی به صحابه آورد و گفت:انّ عبدا من عباد اللّه،خیّره اللّه بین الدّنیا و بین ما عنده، فاختار ما عند اللّه...»(سیرت رسول اللّه،مصحّح دکتر اصغر مهدوی،ص 1103).
6- 6) (ب 8825).گذشتن-رحلت.
8830 کسی دوست بودی به دل بر مرا

ابو بکر بودی به هردو سرا

بلی هست او مرمرا یارِ غار

ندارم به گیتی چنو دوستدار»

به قوم مهاجر چنین گفت باز:

«مگیرید صحبت ز انصار باز

اگر نیکی آید از ایشان پدید

مکافات باید نکو گسترید

و گر از کسی بد شود آشکار

نباید از آن کردنش شرمسار

8835 نصیحت کنید و مگیرید کین

مجویید دوری ز هم اندراین

که ایشان مرا یاور و غمخورند

در ایشان نخواهم به بد بنگرند»

ازآن پس ز مردم حلالی بخواست

خروشی برآن از یکایک بخاست

چنان بانگ گریه برآمد بلند

که غلغل در ایوانِ کیوان فگند

نبی گفت:«هرکس که در دل ز من

به چیزیست رنجیده زاین انجمن

8840 بگویید تا پوزش آرم به پیش

کنم تان درآن چیز راضی ز خویش

که من طاقت حدّ (1) دیگر سرا

نبینم به خود در به پیش خدا

هم اینجای از من ستانید باز

هر آن کس ز من دید گُرم و گُداز»

بیکبار دادند پاسخ چنین:

«چه گونه کسی را بود از تو کین؟

هرآنک از تو آزار دارد به دل

ز تن باد جانش شده دلگسل»

8845 عُکاشه (2) که مِحْصَن بُد او را پدر

در آن حال گفتا به فخرِ بشر:

«فلان روز اندر پیِ تو به راه

همی راندم اشتر فلان جایگاه

بر اشتر زدی تازیانه،ز باد

سر تازیانه به من برفتاد

به درد آمد اندامِ من زآن سبب

کنون می کنم زآن قصاصش طلب»

فرستاد،تازانه ای مصطفی

بیاورد و داد آن زمان مرورا

8850 بدو گفت:«پیش آ قصاصت بخواه

کز این نیستم تابِ خشم اله»

عُکاشه بدو گفت:«من آن زمان

برهنه بُدم ای رسول جهان

تو پوشیده ای جامه بر خویشتن

نباشد درستی درآن بی سخن»

برافگند جامه ز تن مصطفی

برآمد غریوی ز خلقِ خدا

بر او کرد هرکس نکوهش ازاین

که:«کس با نبی کرد هرگز چنین؟»

ص :417

1- 1) (ب 8841).حدّ:هر خطا که برای آن عقوبتی مقدّر باشد،مجازاتی که اسلام به نصّ معیّن برای جرم تعیین کرده است.(فرهنگ فارسی معین)؛«به خود در»،«در»مفسّر«به»است.
2- 2) (ب 8845).عکاشه بن محصن.
8855 مهان هرکسی گفت:«با ما فروش

در آزارِ او بیشتر زین مکوش

به ما بر به جایِ یکی صد بزن

و گر مال خواهی میفزا سخن

ز نعمت کنیمت در این بی نیاز

کنون از نبی دست ازاین دار باز»

عُکاشه نپذرفت و آمد به پیش

بمالید در شخصِ (1) او روی خویش

همی کرد گریه براین زارزار

همی خواست پوزش از او خوارخوار

8860 که:«بادم فدایِ تو مام و پدر

ز گستاخی از لطفِ خود درگُذر

که بودم شنیده ز لطفت سخن:

هرآن چیز ساید بر اندامِ من

حرام است آتش بر او بی گمان

بدین آرزو کردم این،این زمان»

نبی پاسخش داد:«ازاین شاد باش

که از دوزخ آزادی،آزاد باش»

*

یکی گفت:«از حکم تو در سپاه

به درویش دادم سه درهم به راه

8865 دعا کن که آن در ترازو مرا

گران گردد از حُکم برتر خدا»

نبی گفت ک:«آن مُزد باشد (2) مرا»

درمهایِ او داد پس بازِجا

بدو گفت:«اگر مُزد خواهی (3) درآن

به درویش ده آن درم این زمان»

*

یکی بازگفت:«ای رسول اله

ز مال غنیمت فلان جایگاه

سه درهم بدزدیده ام از میان

که محتاج بودم بدان آن زمان

8870 دعا کُن که جرمم ببخشد خدا»

به عمزاده گفتا چنین مصطفی

ک:«ز او آن درمها کنون بازخواه

که دارند در بیتِ مالش نگاه»

*

یکی بازگفت:«ای رسول خدا

نفاق است در دل نهانی مرا

دعا کن که تا دور گردد ز من»

دعا کرد او را سرِ انجمن

مسلمانِ بیدار دل گشت مرد

بدان مرد عُمّر چنین یاد کرد

8875 که:«رسوایی خویشتن این چنین

چرا جُستی ای (4) مرد مؤمن دراین

ص :418

1- 1) (ب 8858).شخص:کالبد،تن،جسم.
2- 2) (ب 8866).در اصل:آن مرد باشد.
3- 3) (ب 8867).در اصل:اکر مرد خواهی.
4- 4) (ب 8875).در اصل:جرا خسبی ای.
نبی گفت:«رسوایی این جهان

مدان صد یکِ آن جهان بی گمان»

عمر گفت ک:«و خود منافق مگر

نبود و ز اخلاص کرد این خبر؟»

نبی گفت:«آری که شیطان ورا

همی وسوسه کرد،زو شد جدا

عمر با حق و حق بود با عمر

عمر راست حقها بر اسلام بر»

8880 به مسجد ره خان اصحاب زود (1)

بفرمود بستن هرآن چیز بود

مگر خانِ بو بکر را ره رها

بکردند از گفتۀ مصطفی

پس آن گاه با خانه شد مصطفی

فزون گشت زحمت (2) به تن در ورا

چنان کز جماعه (3) درآن ماند باز

نمی رفت ازآن پس به مسجد فراز

امامت کردن ابو بکر مسلمانان

امامت کردن ابو بکر مسلمانان (4) را در حیات رسول

چو گفتند در شام بانگِ نماز

پیمبر از آن چشمها کرد باز

8885 چنین گفت:«ابو بکر گردد امام

به جای من اکنون بَرِ خاص و عام»

بدو عایشه گفت ک:«ورا توان

نباشد به جای تو گشتن روان

ز مهر تو از گریه اش بی گمان

ببرّند نماز این همه مردمان

سزد گر دگر کس شود پیشوا

که این کار بر وی نبینم روا»

نکرد التفاتی پیمبر بدان

دگرباره گُفتا سخن همچنان

8890 همین عایشه کرد درخواه (5) از او

سیم ره نبی گفت:«خیره مگو

شمایید زآنها که یوسف (6) ز کار

بگفتِ شما خواست افتاد خوار»

به عبد اللّه بن ربیعه رسول

چنین گفت:«در کار دین شو عجول

بگو تا هم اکنون بَرِ خاص و عام

ابو بکر صدّیق گردد امام»

ص :419

1- 1) (ب 8880).در اصل:ره حان اصحاب رود.
2- 2) (ب 8882).در اصل:کشت رحمت بتن.
3- 3) (ب 8883).جماعه-نماز جماعت.
4- 4) (عنوان).مسلمانان(چنین است در اصل).
5- 5) (ب 8890).درخواه-درخواست.
6- 6) (ب 8891).إنکنّ صواحب یوسف.گفت:شما از آن زنان اید که یوسف را از راه ببردید و بر وی دروغ گفتید...» (سیرت رسول اللّه،ص 1106).
بشد مرد،بو بکر را چون ندید

به پیش عمر زاین سخن گسترید

8895 عمر را گمان بود کز (1) مصطفی

اشارت درآن می رساند ورا

عمر گشت در پیش مردم امام

چو آوازِ او یافت فخرِ انام

دُژم گشت و«بو بکر»گفتا:«کجاست؟

که بر قدّ او این قبا نیست راست»

به فرمان ابو بکر شد کارساز

دگرباره کردند یاران نماز

عمر کرد از آن مرد ازاین بازخواه (2)

که:«گفتی دروغ از رسولِ اله»

8900 بدو گفت:«ابو بکر اینجا نبود

از اینها توام بهترین می نمود»

چو می شد همی فوت وقت نماز

از آن این سخن گفتمت پیش باز»

*

پیمبر دگر روز شد بِهْ به تن

درآمد به مسجد سَرِ انجمن

که دریابد آدینۀ آخرین

همی رفت نالان رسول گُزین

بدید اهل اسلام اندر نماز

ابو بکر راهش همی داد باز

8905 که گردد پیمبر در آئین امام

امام خودش کرد فخرِ انام

بدو اقتدا کرده سیّد نماز

بکرد و ازاو شد سوی خانه باز

*

به شنبه بر او سخت تر گشت درد

در آن روز آهنگِ مسجد نکرد

*

به شبگیر یکشنبه وقتِ نماز

به نزدیکی مسجد آمد فراز

در او کرد اسلامیان را نگاه

از آن گشت خرّم رسولِ اله

8910 که چون بگذرد زاین سپنجی سرا

به جا دینِ او داشت خواهد خدا

بزرگان اسلامیان چند تن

برفتند پیشِ سرِ انجمن

نبی را مجال نشستن نبود

مدد فضل عبّاس از آنش نمود

نشست و درآورد او را به بر

به یاران نگه کرد فخرِ بشر

بگردید در دیده اش آبِ زرد

توانش نبود آن زمان خطبه کرد

8915 به لفظی دو سه پند نیکو بداد

توانش نبُد سر به بالین نهاد

بپرسید اصحاب از مصطفی:

«کی و چون شوی پیش برتر خدا؟»

ص :420

1- 1) (ب 8895).در اصل:بود کر مصطفی.شاید:«گر»به معنی شاید.
2- 2) (ب 8899).بازخواه-بازخواست.
نبی گفت:«هرگاه فرمان خدا

فرستد،روان گشت باید مرا»

بگفتند:«غسلت که آرد به جا؟»

بگفت:«آن که نزدیکتر مر مرا»

بگفتند:«کفن کرد باید چه چیز؟»

چنین گفت:«از بُرد و این جامه نیز»

8920 بگفتند:«که بر تو گزارد نماز؟»

بگفتا:«سروش اوّل آید فراز

پس آن گاه اسلامیان تن به تن

گزارند یکباره از مرد و زن»

بگفتند:«که شخصت سپارد به خاک؟»

بگفت:«آن که از تخمۀ ماست پاک»

دعا کردشان مصطفی اندراین

چو کردند بهرش پژوهش چنین

*

نبی چون براین گونه شد ناتوان

به عبّاس گفتا علی آنچنان: (1)

8925 سزد گر بپرسیم از مصطفی

که تا خود خلافت دهد مر که را

بدو گفت عبّاس:«از این در سَخُن

مگو و از این کار پرسش مکن

که گر دیگری را دهد این زمان

بیفتد خلافت ز ما جاودان»