گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
رحلت کردن مصطفی،صلّی اللّه علیه

به دوشنبه چون صبح برکرد سر

درآمد به مسجد خدیوِ بشر

به پهلویِ بو بکر شد در نماز

نشسته نماز آن زمان داد ساز

8930 چو گشتند فارغ ز کارِ نماز

سوی حجرۀ عایشه رفت باز

بخفت اندر آنجا رسولِ خدا

رسید آن زمان وقت رحلت ورا

ص :421

1- 1) (ب 8924).در سیرت رسول اللّه این مطلب از قول عبد اللّه بن عبّاس بدین صورت روایت شده است:«هم در آن روز که سیّد،علیه السّلام،وفات خواست یافتن،علی،رضی اللّه عنه،از پیش پیغمبر آمد و مردم پیش وی آمدند و پرسش می کردند که سیّد،علیه السّلام،چگونه است؟علی،رضی اللّه عنه،می گفت:امروز بحمد اللّه او را هیچ رنجی نیست.پس چون علی چنین بگفت،عبّاس،رضی اللّه عنه،دست وی بگرفت و گفت...هراینه من می دانم که وفات وی نزدیک است،اکنون بیا تا ببر وی رویم و بازدانیم که بعد از وی کار خلافت که را خواهد بودن،...علی،رضی اللّه عنه،گفت:مرا با این سؤال کاری نیست و اگر سیّد،علیه السّلام،ما را منعی می کند یقین می باید دانست که هیچ کس بعد از وی چیزی به ما ندهد و اگر چند وصیّت ما را کرده باشد.» (ص 1111 و 1112 سیرت،مصحّح دکتر اصغر مهدوی)و هکذا طبری و سیرۀ ابن هشام،فلذا روایت حمد اللّه مستوفی در متن حاضر،خالی از تخلیطی در نامهای عبّاس بن عبد المطلب و حضرت علی(ع)نمی تواند باشد و مسلّما جای این دو اسم در بیت یاد شده ناشی از تخلیط و سهو صاحب ظفرنامه است.
ز زهری که بُد خورده اندر فدک

به درد آمد اعضایِ او یک به یک

سر از درد بر زانوی زن نهاد

دَرِ لطف بر روش حقّ برگشاد

بپرسیدش از بقا و لقا

«لقا»گفت:«خواهم»نبی«نه بقا»

8935 چو بودش چنین رای،پروردگار

به معنی ز صورت شدش خواستار

بفرمود تا قابض روح ما

رساند به پیشش سلامِ خدا

بگوید:«ز بهرت سرای وصال

بیاراسته ست ایزدِ ذو الجلال

گرت هست میل لقای خدا

فزون زین به گیتیّ فانی مپا»

به فرمان فرشته به دنیی کشید

به درگاهِ سلطان کونین رسید

8940 چو اعرابئی عزریائیل دَر

بزد،خواست ره پیش فخرِ بشر

بدو فاطمه گفت:«راه این زمان

نیابی به پیش نبی بی گمان

که با او کسی را مجالِ سخن

کنون نیست از سختیِ رنجِ تن

فرشته بدو گفت ک:«ز راهِ دور

رسیدم کنون وقت بر من مشور

بهل تا ببینم یکی رُوی (1) او

که نادیده رفتن مرا نیست رُو»

8945 نبی را بگفتند:«کس بر در است

ولیکن نه زین شهر و این کشور است

همی راه خواهد بَرِ مصطفی

نگردد به گفتارِ ما بازِجا»

نبی گفت:«در پیش او بَند و دَر

نباشد،ز حرمت کند این خبر

نه اعرابی است او،بلی هست آن

که گردند بیوه ز کارش زنان

ببرّد ز مام و پدر بچّگان

برآن خون بود از دو دیده چکان

8950 شود دودمانها از او پاک پست

کسی را نباشد بر او هیچ دست

همی یادِ نامش کند تلخ کام

نخواهد کَسَش بشنود نیز نام

ولی نیست از دیدنِ او گزیر

نخواهیم از او رَست برنا و پیر»

گشودند دَر،اندر آمد سروش

سلامی بکرد و ستاد او خموش

نبی گفت:«برگو،چه داری پیام؟»

بگفتا:«فرستادت ایزد سلام

8955 چنین گفت:اگر هست میلت چنان

بیایی بَرِ ما،به گیتی ممان

و گر نیست،تا بازگردم به راه

به فرمان شوم باز پیشِ اله»

«به کارت»نبی گفت:«مشغول شو

کز آنم بود زندگانیّ نو»

ص :422

1- 1) (ب 8944).روی نبودن کاری کسی را:غیرممکن و محال بودن آن کار.
فرشته همی قبض کردی روان

نبی را نبودی به دردش توان

بپرسید:«جان کندن دیگران

چنین است اگر نیست سختی درآن»

8960 چنین پاسخش داد ک:«ز صدهزار

نکردم یکی سختیش بر تو بار»

نبی گفت:«بر تو که بر من تمام

نهی بار امّت ز خاصّ و ز عام»

«از این شفقتت»گفت:«پروردگار

بر ایشان کُند خوار (1) این سخت کار»

بدین گشت ایمن دل مصطفی

روانش روان گشت پیش خدا

گُزین کرد ذوق لقا بر بقا

بقای ابد یافت اندر لقا

8965 بر او کرد از لطف پروردگار

طبقهای پردُرِّ رحمت نثار

بدو داد شاهیّ مُلکِ وصال

برآسود در حضرت ذو الجلال

ده و دو شده از نخستین ربیع (2)

روان شد بدان جایگاهِ رفیع

حزیران (3) و خورشید در برجِ ماه

به دیگر سرا شد رسولِ اله

چل و سه ز اسکندری رفته سال

ز نهصد فزون بود این انتقال

8970 مه پارسی آخرین ماهِ سال

به شاهیّ بوران (4) دگر گشت حال

چو دوری گزید از تنش پاک جان

نماند عایشه را شکیب اندرآن

به بالش ز زانو سرش برنهاد

دو جوی از دو دیده به رخ برگشاد

همی زار بگریست از دردِ دل

ز فُرقت روانش ز تن دلگسل

برفت و نشستند باهم زنان

بر او جمله گشتند زاری کنان

8975 به مردم خبر شد پیمبر نماند

نهان هریکی با دگر بازراند

عمر چون به مسجد شنید این چنین

به مردم همی گفتی از روی کین:

«هر آن کس که گوید:پیمبر نماند

از او جوی خون زود خواهیم راند

ص :423

1- 1) (ب 8962).در اصل:کنم خوار.
2- 2) (ب 8967).در باب روز و ماه رحلت رسول اللّه و روایات مختلف آن رجوع شود به طبری(متن عربی)چاپ دوم، ج 3،تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم،چاپ مصر،ص 217).
3- 3) (ب 8968).حزیران:ماه نهم از سال سریانی،بین ایار و تموز.(فرهنگ فارسی معین).
4- 4) (ب 8970).بوران[پهلوی brān ،سرخ،گلگون](بوراندخت):دختر خسرو پرویز ملکۀ ساسانی و بیست و هشتمین فرد از ساسانیان،که یک سال و چهار ماه در ایران سلطنت کرد.(630-629 م.)(فرهنگ فارسی معین)؛و همین منبع در ضمن حرف«پ»و عنوان(پوران دخت)آورده است:تصرّفی در نام بوراندخت- بوران.
چگونه بمیرد رسولِ خدا؟

به پیشِ خداوند شد مصطفی

چنان هم که موسی به پیش خدا

برفت و چلم روز شد بازِجا

8980 همان رفت عیسی به پیشِ اله

بر افلاک و آید پس از چندگاه

نبی همچنان رفت پیشِ خدا

بیاید پس از چندگه بازِجا»

به مسجد چو بو بکر آمد فراز

بدانست خواهد سخن شد دراز

چنین گفت ک«ای قوم اسلامیان

بدانید یکباره مردم عیان

که آن کس که بودی محمّدپرست (1)

ز دین بایدش این زمان شُست دست

8985 که چون دیگران مصطفی هم نماند

نباید جزاین داستان نیز راند

ولی هرکه او داشت دینِ خدا

خدا هست و باشد همیشه به جا»

عُمر را چنین گفت:«زی مصطفی

نه آیت فرستاد از این در خدا: (2)

تویی همچو دیگر رسل بی گمان

گذر نیست کس را ز کار زمان

اگر کشته گردد نبی گر به مرگ

زمان را کند پیکرش ساز و برگ

8990 مپیچیدسر کس ز دین خدا

که یزدان به هرحال باشد به جا»

دگر گفت جایی دگر این چنین:

«بمیری تو و دیگران همچنین»

عمر گفت ک:«ای مهتر تیزویر (3)

ز من عذرِ گفتار من درپذیر

که این راست آیت نبودم به یاد

به یادم کنون لطف تو بازداد (4)»

چو آن فتنه بنشست بو بکر زود

بَرِ مصطفی رفت و زاری نمود

8995 ردا از مبارک رخش برگرفت

ببوسید رویش سخن درگرفت

که:«تو خود چشیدی کنون طعم مرگ

به دیگر سرا ساختی ساز و برگ

بقای ابد یافتی از لقا

مشرّف به تو گشت دارِ بقا

ولی بعد ازاین زندگانیّ ما

بود تلخ بر فُرقت مصطفی»

ص :424

1- 1) (ب 8983 تا بیت 8986).«گفت:من کان یعبد محمّدا فإنّ محمّدا قد مات،و من کان یعبد اللّه فإنّ اللّه حیّ لا یموت. گفت:هرکی محمّد را می پرستید،بدانید که محمّد مرد،و هرکی خدای محمّد می پرستید،بدانید که خدای زندۀ همیشه است.»(ص 1114،1115،سیرت رسول اللّه،مصحّح دکتر اصغر مهدوی)؛در اصل:ندانند.
2- 2) (ب 8988).رجوع شود به قرآن کریم سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ شریفۀ 144: «وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ... الی آخر آیه».
3- 3) (ب 8992).تیزویر:تیزهوش،هوشمند،ذکیّ.
4- 4) (ب 8993).در اصل:تو بار دارد.
بیعت کردن مسلمانان بر ابو بکر صدّیق،رضی اللّه عنه،به خلافت

رخش بازپوشید و آمد به در

بیامد به نزدیکی او خبر

9000 که در دین یکی فتنه آمد پدید

که تا دامن حشر خواهد کشید

هر آن کس که هستند انصاریان

شدند در سقیفه (1) گروه این زمان

برآن اند سعد عُباده امیر

برایشان شود این زمان ناگزیر

به هرگوشه دیگر گروهی دگر

سری می کشند هم بدین کار در

از آن پیش گردد تبه کارِ دین

بکوشید باشد ز دانش دراین

9005 به طلحه بفرمود کز یکدلی (2)

به نزدیک عبّاس رفت و علی

نشستند در خدمت مصطفی

به خانه نماندند تنها ورا

ابو بکر و عمّر به انصاریان

نهادند رو با مهاجر سران

رسیدند و دیدندشان همگروه

در آن کار کردند از ایشان پژوه (3)

خطیبی ز انصاریان آن زمان

نکو خطبه ای گفت مقصودش آن

9010 که:انصاریان را سزاوارتر

خلافت گرفتن به اسلام در

مهاجر سزد گر به فرمانبری

درآیند در پیش ما یکسری

ابو بکر هم خطبه ای داد ساز

دراو حالها جمله بنمود باز

که:قوم مهاجر ز انصاریان

فزون اند در پایگه بی گمان

که در نصرت دین حق هردوان

یکی اند و هجرت فزونی برآن (4)

9015 بلاها که دیدند در کارِ دین

فزونست خود بی گمانی براین

دگر آن که در کارِ دین سابق اند

به کار خلافت به حقّ لایق اند

دگر آن که دارند نسل از قریش

قریش از عرب در گهر هست پیش

به خون اند پیوستۀ مصطفی

چنین پایه باشد به گیتی که را؟

ص :425

1- 1) (ب 9001).در اصل:ش؟؟؟فه.(:سقیفۀ بنی ساعده).گروه شدن:مجتمع شدن،انجمن شدن.
2- 2) (ب 9005).در اصل:کر یکدلی.
3- 3) (ب 9008).پژوه کردن از کسی-پرسش و بازخواست کردن از کسی.
4- 4) (ب 9014).در اصل:فزوتی تران.
به هر رو که بینی ز انصاریان

فزونیّ (1) آن مردمان شد عیان

9020 بویژه که فرمود سیّد چنین:

امام از قریشی سزد بر زمین»

یکی گفت ز انصاریان این چنین:

«میانجی بود بهتر اکنون دراین

بر انصار ز انصار باشد امیر

مهاجر مهاجر سزد ناگزیر

دو بهره همیدون دگر مردمان

یکی پیرو هرگُره بی گمان»

از این گفت وگو خاست بانگ و فغان

سخن گفت هریک دگرگون درآن

9025 سخن اندر آن خواست گشتن دراز

به بیعت عمر کرد دستش دراز

ابو بکر را دست بگرفت مرد

ز بیعت براو بر سخن یاد کرد

ابو بکر با او ز ساده دلی

«اقیلونی و»گفت:«فیکم علی» (2)

عمر گفت با او:«از این درگذر

نه هنگام رحلت خدیوِ بشر

امامت بر اسلامیت داده بود

نه خود در پیت نیز استاده بود؟

9030 دلیلی ازاین بِهْ به کار امام

که دارند اکنون ازاین خاص و عام»؟

از آن پس بر او کرد بیعت دراین

گروه مُهاجر همه همچنین

ولیکن ز انصار آن روز کس

ندیدند بر بیعتش دسترس

به شبگیر سه شنبه اسلامیان

به مسجد شدند سربه سر آن زمان

عمر خطبه ای خواند بر مردمان

ز پوزش سخن کرد یاد آن زمان

9035 که بُد گشته پوشیده بر دل مرا

که شاید نمیرد رسُول خدا

ز قرآن ابو بکرم آورد یاد

که او هست در کارِ دین اوستاد

کنون گر محمّد بشد زین میان

ز گفتار حقّ هست قرآن عیان

که او نیز ما را بدان ره نمود

زیانش زیانست و سودست سود

هر آن کس که قرآنش باشد امام

بود در دو گیتی از آن شادکام

9040 خدا فضل کرده ست بر ما دراین

که بو بکر شد در خلافت گُزین

که او یارِ غارِ سرِ انبیاست

ز بهر وی از گفتۀ مصطفاست:

«که خورشید بعد از رسولانِ مه

نتابید بر کس ز بو بکر بِه» (3)

ص :426

1- 1) (ب 9019).فزونی-فضیلت.
2- 2) (ب 9027).برگرفته از گفتۀ ابو بکر است:أقیلونی،أقیلونی!لست بخیرکم و علیّ فیکم.
3- 3) (ب 9042).بیت از فردوسی است که در مقدّمۀ شاهنامه آمده است.(شاهنامۀ فردوسی،چاپ مسکو،1963 م.ج 1،ص 18 بیت 92).
چو مردم شنیدند گفتِ عمر

به بیعت درآمد گُره سربه سر

به سه شنبه و چارشنبه سران

بکردند بیعت براو اندرآن

9045 از این صخر بن حرب پیچید سر

گزین کرد ابو بکر او را پسر

که بر کشور شام باشد امیر

بدین گشت خشنو دلِ صخر پیر

ذکر تجهیز

ذکر تجهیز (1) مصطفی،صلّی اللّه علیه

چو شد کار بیعت به یک ره تمام

برفتند پیشِ خدیوِ انام

به ترتیبِ تجهیز پرداختند

بزودی در آن کار برساختند

علی رفت و عبّاس و پوران او

چو فضل و چو قُتَّم (2) دو فرخنده خو

9050 أُسامَه که بُد زید او را پدر

چو شُقران (3) غلام خدیو بشر

برفتند در کار غسل این مهان

بسی گفت وگو رفتشان اندرآن

که با جامه باید ورا غسل داد

و گر خود برهنه به آید ز داد

براین هاتفی داد آواز و گفت

که:«با جامه شوییدش اندر نهفت

غلامان بر او ریختند آب را

همی شستی او را علی مرتضی (4)

9055 سرافراز عبّاس و پورانِ او

همی کرد بر تخته اش روبه رو

بشستند و کردندش اندام خشک

دمیدی همی از تنش بوی مشک

دو بُرد یمانی ز بهرِ کفن

ببردند وزآن گشت پوشیده تن

از آن پس براو اهل بیتش (5) نماز

بکردند و پس راه دادند باز

گروه مهاجر نماز آن زمان

بکردند و انصاریان بعد از آن

ص :427

1- 1) (عنوان).تجهیز،در اینجا به معنی آماده کردن میّت است،اعمّ از غسل و کفن و دفن.
2- 2) (ب 9049).در اصل:جو قیم دو.قثم بن عبّاس بن عبد المطّلب،که علی الظّاهر بجهه رعایت وزن شعر آن را قثّم(به تشدید ثاء)بایستی خواند.
3- 3) (ب 9050).در اصل:سقران.أسامه بن زید(غلام پیغمبر).
4- 4) (ب 9055).«و علی،رضی اللّه عنه،همچنانکه او را دربرگرفته بود،دست در وی می مالید و او را می شست،و بوی عنبر و مشک از ناف پیغمبر،علیه السّلام،می دمید در آن خانه،چنانکه علی،رضی اللّه عنه،هر ساعتی گفتی: بأبی أنت و أمّی،ما أطیبک حیّا و میّتا.گفتی:یا رسول اللّه،مادرم و پدرم فدای تو باد،که چه خوش بوئی تو، هم در حیات و هم در ممات.»(سیرت،ص 1122).
5- 5) (ب 9058).در اصل:اهل بینش.
9060 چو کردند مردان سراسر نماز

از آن پس زنان نیز دادند ساز

پس از مرد و زن کودکان نیز باز

شدندی و کردند بر وی نماز

پس از بهر گور نبی هرکسی

سخن گفت از هر زمینی بسی

مهان را برآن گونه بُد رای پاک

سپارند اندر بقیعش به خاک

ابو بکر گفتا:«رسول گُزین

در این کار گفته ست با من چنین:

9065 رُسُل را همان جا کز او جانِ پاک

برآید،همان جایگاه است خاک»

کسی را تنازع نماند اندراین

همان جایگه گشت بهرش گزین

برفتند پس در پیِ گورکن

دو کس گورکن بود از آن انجمن

یکی گورها را لحد ساختی

دگر بی لحد گُور پرداختی

دعا کرد عبّاس پیشِ خدا

که:«هرکوست بهتر،فرستش به ما»

9070 بیامد لحدساز پیشش نخست

مر این کار عبّاس از وی بجست

بشد گورکن،بُرد گورش فرو

همان جا که جانش جدا شد ازاو

پس آن شش که او را بشستند پاک

سپردند در گور اوُ را به خاک

پس از دیگران قُثَّم (1) از گُور او

برآمد وز این فخر بودش به کو

در او خاک انباشتند بعد ازآن

وز آن شخص (2) سیّد شد اندر نهان

9075 به میراث از او دین اسلام ماند

خنک آن که صلوات بر وی بخواند

که هر لحظه پروردگارِ جهان

رساناد بر آشکار و نهان

درودی فزون از حساب و شمار

ز خویش و ز ما تا به روزِ شمار

خدایا به پاکیّ آن خاکِ پاک

که در راه اومان کنی بال پاک (3)

چو از دینِ او ناممان بر سراست

بدو جرم بخشیدنت بهتر است

9080 که در روز محشر بَرِ انبیا

نیابد خجالت ز کردارِ ما

گر از بَدکُنش امّتان وییم

نه آخر همه بندگان توییم؟

چو این بندگان را ز نیک و ز بد

نشاید برون کردن از مُلک خود

نمی شاید از بندگی کرد دور

نه آن بِهْ ببخشی گناه ای غفور؟

چو شد گفته احوال فخر بشر

کنون از صفت داد باید خبر

ص :428

1- 1) (ب 9073).در اصل:قیّم؛(مصراع دوم)در اصل:نکو.به کو-در نزد دیگران(؟)
2- 2) (ب 9074).شخص:جسد،تن،کالبد.
3- 3) (ب 9078).در اصل:کنی نال باک.(؟)آیا«بال»در این جا به معنی حال،خاطر،دل است؟شاید هم:پاک پاک.
ذکر حلیه و صفت مصطفی،صلّی اللّه علیه

9085 به بالا نه بالا نه کوتاه بود

ولیک از درازان فزونتر نمود

بُدش موی تا دوش اندر نخست

پس از حج ستردی (1) ز سر مو درست

به چهره چو زُهره فروزنده چهر

به خوبی ز خوبان نکوتر به مهر

ز یوسف که در حُسن بُد بر کمال

نمک داشت افزون به لطف و جمال

به دیدن جمالش بُدی دلگشا

به گفتن حدیثش شدی جانفزا

9090 زدی بر سفیدی و سرخی رخش

پهن بود پیشانی فرّخش

گُشادِ دو (2) ابروش پیوسته بود

به انبوه ریشش بر او رُسته بود

ولی بر بناگوش بُد کمترش

سفید آمده اندکی اندرش

سیه چشم و حاجبش (3) باریک وش

میانه به شکل و به دیدار خوش

دهان تنگ و باریک بینی و لب

زکوه از لبش برده قند و رطب

9095 کَتِف گِرد،گردن ستبر و دراز

بر و سینه اش پهن،لیکن بساز

میان تنگ و باریک و باز و قوی

چو سیمین ستون پایش از نیکوی

نهادی کفِ پا همه بر زمین

بتندی سپردی ره آن پاکدین

تو گفتی ز بالا به سویِ نشیب

درآید،ندارد به رفتن شکیب

ز مو خطّی از سینه اش تا به ناف

کشیده چو مشکین قلم بی خلاف

9100 به کتف چپش بر نشانی سیاه

که مُهر نبوّتش خوانَد اله

سیاهی به هیأت شده سیرفام (4)

به مقدار یک بیضه زآنِ حَمام

به سیرت خصال حمیده تمام

در او جمع و زو یافته فرّ و نام

بَدی نافریده در او کردگار

از آن روی نیکو همه کرد کار

بلی چون بُد از هر دو کون اختیار

ز مُختار کی بَد شود آشکار

ص :429

1- 1) (ب 9086).در اصل:حج سبردی ز.درست:کامل،تمام.یعنی تمام موی سر را سترد و به اصطلاح امروز،از ته تراشید و کوتاه کرد.
2- 2) (ب 9091).در اصل:کشاده دو.گشاد-فاصله و فراخی دو چیز.
3- 3) (ب 9093).در اصل:و حابش باریک.حاجب:ابرو.
4- 4) (ب 9101).:سیرفام(؟)،شاید:قیرفام.حمام.کبوتر
9105 غلط رفت،خود از دوکون ذات او

مرادِ خدا بود بی گفت وگو (1)

اسامیّ سیّد بگویم کنون

که چند است و هریک چگونه ست و چون