گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ذکر اسامی مصطفی،صلّی اللّه علیه

صد و چارده نام آمد ورا

چو سوره ز قرآن فرو از سَما (2)

صد و هشت از آن از زبان عرب

مر او راست نام و خطاب و لقب

وز آن بیست اندر کلام و خبر

دگرها به تاریخ و تفسیر در

9110 از آن بیست باشد محمّد نخست

چو محمود و چون احمد آمد درست

رسول و نبیّ و حبیب و بشیر

مزمّل،مدثّر،مقفّی،نذیر

نبیّ رحمه و توبه و مَلْحَمَه (3)

چو ماحی کزاو محو شد بَد همه

چو طه و یس و عاقب (4) همان

دگر حاتم و حاشرش بعد از آن

به تفسیر و تاریخ هشتاد و هشت

خطابِ رسول خداوند گشت:

9115 چو اوّل،چو آخر،چو اولی،امام

چو آمر،چو أُمّی،امین داشت نام

دگر ابطحیّ و چو برهان،بیان

چو بآر و چون باطن آمد همان

چو حامد،چو حافظ، (5)چو حجّه،حکیم

چو حقّ و خلیل و مشفّع،حلیم

چو داعی،چو رحمه،چو سیّد،سراج

چو سابق،چو شافی، (6)شهید است و ناج (7)

شفیع و شکور و صفی همچنان

چو صادق،چو صاحب،ضحوک (8) است همان

9120 چو طیّب،چو طاهر،چو ظاهر،عزیز

عربیّ و عبد اللّه اش نام نیز

ص :430

1- 1) (ب 9105).«لولاک لما خلقت الأفلاک»؛و نیز«لولا محمّد(ص)ما خلقت الدّنیا و الآخره...الخ»که پیش از این شرح آن آمده است.
2- 2) (ب 9106).در اصل:فرو از شما.سما-آسمان.
3- 3) (ب 9112).در اصل:و؟؟؟و؟؟؟ه و ملجمه.طبری:نبیّ التوبه و الملحمه.و الماحی:الّذی یمحو اللّه به الکفر.(طبری)یعنی: نبیّ الرّحمه،نبیّ التّوبه و نبیّ الملحمه.
4- 4) (ب 9113).در طبری:«فسألت سفیان:ما العاقب؟قال:آخر الانبیا؛و نیز در طبری:«و الحاشر؛الّذی یحشر النّاس علی قدمیّ.
5- 5) (ب 9117).در اصل:حافط.
6- 6) (ب 9118).در اصل:شآف؛...تاج.
7- 6) (ب 9118).در اصل:شآف؛...تاج.
8-
چو عادل،فصیح است و فاتح دگر (1)

چو قایم،چو قاسم،قریشی شمر (2)

چو قتّال و چون قبّه المُسلمین

چو مختار و چون مجتبی و مبین

دگر مهتد و متّق و مصطفی

همان مقتصد،مهدی و مرتضی

محلّل،محرّم،مطیّب،قریب

مذکّر،مضرّی،مطهّر،حطیب

9125 کلیم و منیر و منیب و شفیع

چو مؤمن،چو منذر،چو ناصر،مطیع

مدینیّ و مکّیّ و نور و علّی

چو هادیّ و چون هاشمیّ و ولیّ

چو ناطق،چو ناهی،مبیّن دگر

مقدّم،مؤخّر به دعوت شمر

مبلّغ،متوکل،متوسط دگر

که واوش شود ساکن از وزن در

وز آن شش به توریت دان طارطاب (3)

به انجیل درمیدمیدش خطاب

9130 شد اندر زبور فارقلیطا (4) پدید

مقیقا صحف در چنان کم شنید

به رومی بود برقلیطس به نام

به سریانی المنحمین، (5)و السّلام

ذکر خصایص مصطفی(صلعم)

کنون زآن خصایص گزارم سخن

که مخصوص بُد با سرِ انجمن

گه چاشت (6) در وتر کردن نماز

همیدون به شب در تهجّد دراز

چو قربان و مسواک کردن همان

مخیّر بر آن کرد جمع زنان

9135 که باشند اندر نکاحش مدام

و گر ترک گیرندش از بهر کام

سگالش (7) به هر کار با یاوران

به خود کرد تغییر منکر همان

تحمّل نمودن به گاهِ قتال (8)

دو بالا عدو بیشتر در جدال

ص :431

1- 1) (ب 9121).در اصل:و مل؟؟؟ح دکر؛...قریسی سمر.
2- 1) (ب 9121).در اصل:و مل؟؟؟ح دکر؛...قریسی سمر.
3- 3) (ب 9130).در اصل:قارقلیطا.گزیده:فارقلیطا؛در اصل:مقیما؛در گزیده مقفی[در پانویس:ک:مقتفی-ف،ب: مققفی-ق:مقیقا-ر:مقبقی]؛چنان کم شنید-چنان که شنیدم.
4- 4) (ب 9131).در اصل:المنحم؟؟؟ن؛در گزیده:المنحمتا[در پانویس:ف:المقحا-ق:المنحنا-ر:المستحمنا-ک:المنحنا -م:المحمیا-ب:المنحمنا و این رسم الخط اخیر به حقیقت نزدیکترست].
5- 5) (ب 9133).در اصل:حاشت ودر.وتر:قسمی از نماز فرد که فقط یک رکعت دارد.
6- 6) (ب 9136).سگالش-مشورت.
7- 7) (ب 9137).در گزیده:«صبر بر قتال باوجود آنکه لشکر کفار زیادت از ضعف باشد؛دوبالا:ضعف-دوچندان.-
8-
ادا کردنِ دَیْن آن بینوا

بود مرده و وام باشد ورا

بر او بود واجب نه بر امّتان

که ایشان ندارند از این در توان

9140 بر امّت بُدی واجب از بهر او

زنی کو نبی را خوش آید براو

طلاقش دهد شوهرش در زمان

ندارد دُژم خاطر خود درآن

و گر امّتی باشد اندر نماز

نبی خواندش،پاسخش داد باز

زکوه آنچه کرده است واجب خدا

حرام است یکباره بر مصطفی

همیدون به خویشان او جمله بر

هر آن کو بود هاشمی در گُهر

9145 و گر مطّلبی بُوَد در نژاد

وز آزاد (1) گردانشان هم ز داد

ولیکن بُدی خاص بر وی حرام

هر آن مال کآن را صدقّه است نام

سلاحی که پوشیده بودی به تن

برون کردنش از تنِ خویشتن

از آن پیش گردد تمام آشکار

ظفر یا هزیمت در آن کارزار

ز روی خیانت به چشمک زدن

کز آن بد رسد برکسی ز انجمن

9150 به کس چیز دادن که تا پیش از آن

تکلّف کند در (2) مکافات آن

ز نی کش نبُد میل با مصطفی

نگه داشتن در نکاحش ورا

بر انواع خوشّی گیتی نظر

فگندن،به دل خواستن دربه در

و گر خوردن خام سیر (3) و پیاز

هرآن چیز ماند بدین هردو باز

نکاح کتابیّه (4) و بندگان

بر او بود اینها حرام آن زمان

9155 ولیکن بر امّت نباشد حرام

از این هرچه گفتم یکایک به نام

بر امّت حرام است از بهر او

بَرِ جفتِ مدخوله اش گشت شو

از آواز او کردن آواز بیش

ورا خواندن از کنیت و نام خویش

و گر دادن آوازش اندر سرا

به نزدیکیِ خویش خواندن ورا

ولی نیست از بهر دیگر کسان

حرام این سخنها که گفتم عیان

7)

-دو برابر.

ص :432

1- 1) (ب 9145).در اصل:ور آزاد.
2- 2) (ب 9150).در اصل:کنند در.
3- 3) (ب 9153).در اصل:جام سیر.
4- 4) (ب 9154).نکاح کتابیّه:ازدواج با کفّار.
9160 روا بود او را به روزه وصال

گزید (1) از غنیمت سوی خویش مال

و گر خمس خمسی تصرّف به خویش

نمود از غنیمت ز کمّ و ز بیش

گواهی سوی خویش دادن به چیز (2)

بر آن حکم کرد از پی بچّه نیز

مواتی (3) حمایت سوی خویشتن

بکردن که در وی نیاید شکن

به شو دادن دختر همگنان

اگر چند راضی نباشند در آن

9165 به لفظ هبه داشتن زن همان

که مُهر و گواهی نباشد (4) در آن

در إِحرام تزویج کردن همان

سوی هرکه او خواهد از مؤمنان

زنان خواستن چند دارد هوا

ولی چار باشد بر امّت روا

به بیماری مرگ در چیز خویش (5)

وصیّت بکردن ز کمّ و ز بیش

دو بهره ست از شش بر امّت روا

روا بود بیکباره بر مصطفی

9170 کنون از حج و عُمره رانم سخن

که کرده ست آن سرور انجمن

ذکر حجّ و عمرۀ مصطفی(صلعم)

سه حجّ کرد در عمر خود مصطفی

یکی پیشِ هجرت دؤم در قضا

سئم آن که خوانند حجّ الوداع

که دیگر نیامد سوی آن بقاع

ولی بود عمره گرفته چهار

یکی پیشِ هجرت به مکّه دیار

دؤم در حدیبه،سئم (6) در قضا

چهارم که بُد آخرین حجّ ورا

9175 چو گفتم حکایت ز فخر بشر

بگویم ز ازواجِ او دربه در

ص :433

1- 1) (ب 9160).گزید-گزیت-جزیه.
2- 2) (ب 9162).در اصل:داد تجیز.
3- 3) (ب 9163).مواتی،مواتات:موافقت کردن با کسی،سازش،جانبداری.
4- 4) (ب 9165).در اصل:نباشند.
5- 5) (ب 9168).در اصل:حیر خویش.
6- 6) (ب 9174).در اصل:در حد سه سیم.:حدیبیه:جایی در دو فرسنگی مکّه.
ذکر ازواج مصطفی،علیهم السّلام

بُدش چارده زن کز او کام یافت

ز جُفتیِّ او در جهان نام یافت

وز آن چارده بود نُه زن به جا (1)

بدان گه که در پرده شد مصطفی

یکی عایشه (2) بود،سَوْدَه دگر

سئم حَفْصه، (3)کو بود دُخت عُمَر

چهارم بُدش امّ سَلمَه (4) لقب

که از عاتکه بود او را نسب

9180 زن پنجمین بود زینب (5) به نام

گهر از جحش (6) داشت أُمَّیمه مام

ششم بُد جُوَیْره (7) ز تخم ضِرار

زن،هفتمین دخت صخرش شمار

به هشتم صَفیَّه (8) بود خیبری

نهم بود مَیْمونه (9) چون بشمری

وزان پنج زن سه به پیشش بمُرد

نبی شان بدان جای نیکان سپرد (10)

نخستین خدیجه (11) که از همگنان

فزون بود در مرتبت آن زمان

9185 دؤم زینب (12) صعصعه همچنین

گذر کرد (13) گاهِ رسولِ گُزین

سئم دختر کلبی (14) آمد به نام

که بگذشت (15) هنگام فخر انام

ص :434

1- 1) (ب 9177).در اصل:زن بچا.در پرده شدن-رحلت از دنیا.
2- 2) (ب 9178).عایشه بنت ابو بکر؛سوده بنت زمعه بنت أسود؛حفصه بنت عمر الخطّاب.
3- 2) (ب 9178).عایشه بنت ابو بکر؛سوده بنت زمعه بنت أسود؛حفصه بنت عمر الخطّاب.
4- 4) (ب 9180).زینب بنت جحش ابن رئاب؛در اصل:از ححش؛جحش ابن رئاب؛در اصل:آمیمه؛أمیمه بنت عبد المطّلب(عمّۀ رسول اللّه).
5- 5) (ب 9181).در اصل:بد حو؟؟؟ره؛جویریه بنت حارث بن ابی ضرار؛دخت صخر:امّ حبیبه،رمله بنت ابو سفیان بن حرب.
6- 5) (ب 9181).در اصل:بد حو؟؟؟ره؛جویریه بنت حارث بن ابی ضرار؛دخت صخر:امّ حبیبه،رمله بنت ابو سفیان بن حرب.
7- 7) (ب 9183).(مصراع دوم)بدین معنا است که آن پنج زن حضرت در زمان ایشان فوت شدند و آنان را پیامبر (ص)به خاک سپردند.
8- 8) (ب 9184).خدیجه بنت خویلد.
9- 8) (ب 9184).خدیجه بنت خویلد.
10- 10) (ب 9186).دختر کلبی،آیا منظور عمره بنت یزید الکلابیّه است؟به هرحال،نام وی به روشنی مشخّص نشد. بگذشت-درگذشت،فوت شد.
11-
12-
13-
14-
15-
دو دیگر که شان داد سیّد طلاق

کشیدند ناچار دردِ فراق

یکی عالیه بود ظَیبان (1) پدر

دؤم فاطمه از هُذیلش گهر

نبی کرد روزی مخیّر ورا

به دنیی (2) و یا صحبتِ (3) مصطفی

9190 بر او دنیی از جهل زن برگزید

وز این شومی آنگاه جز بد ندید

چنان گشت بی چیز کز قُوتِ روز

فروماند و بودیش بر سوزسوز

همی گفتی:«اندر دو گیتی ز من

کسی نیست بدبخت تر ز انجمن

که از بهر دنیی دل مصطفی

به جا ماندم و نیست دنیی مرا»

جز اینها نبی چار زن در نکاح

درآورد و شد کار خلوت مباح

9195 ولیکن نپیوست با مصطفی

بدو نارسیده شدند زو جدا

نخستین از ایشان سبا را شمر

که بودی رفاعه مراو را پدر (4)

از آن پیش کآید به نزدیک شو

به دیگر سرا اندرآورد رُو

دؤم عمرۀ حانرش (5) بُد خطاب

که بودش ز قوم کلاب انتساب

چنین گفت با مصطفی بابِ او

که:«دخت مرا هست قدری نکو

9200 که رنجور هرگز نشد دخترم

به نیکی بر او زین گمان می برم»

نبی گفت:«نی نیست پیش خدا

ازاین روی قدری حقیقت ورا

که حقّ دوستان را دهد رنج تن

وز این او نباشد سزاوار من»

سئم قُتْیَلۀ (6) قیس معدی کرب

ز قوم زبیدی گُزین عرب

ص :435

1- 1) (ب 9188).عالیه بنت ظیبان.فاطمه بنت هذیل؛ظاهرا برطبق طبری:خوله بنت الهذیل بن قبیصه بن الحارث. شاید هم:«فاطمه بنت شریح»درست باشد.
2- 2) (ب 9189).در اصل:بدنی و با صحبت.
3- 2) (ب 9189).در اصل:بدنی و با صحبت.
4- 4) (ب 9198).کذا فی الاصل:حا؟؟؟رش(؟)؛طبری:عمره بنت یزید،إمرأه من بنی رؤاس بن کلاب.
5- 5) (ب 9203).در اصل:قبلۀ؛قتیله بنت قیس ابن معدی کرب،أخت الأشعث بن قیس.برای رعایت وزن شعر بنا به-
6-
از آن پیش آید بَرِ مصطفی

شد او هم روانه به دیگر سرا

9205 زن چارمین داشت لیلی خطاب

ز پشت خَطِیم (1) کنده اش انتساب

پیمبر شنید آن که بر تن ورا

نشان سفیدیست،کردش رها

دگر پنج زن را پیمبر بخواست

ولیکن نشد کارِ پیوند راست

از آن پیش بندند عقد اندرآن

از آن خواستن کرد سیّد کران

نخست امّ هانی ست (2) عمزاد او

که بُد خواهر پاک داماد اوُ

9210 ز پیری و فرزند بسیار او

نگشتش رسُول گزین پاک شو

دگر ضاعه کز (3) عامرش بُد گهر

نبی خواسته بُد ورا از پُسر

پسر گفته تا بازپرسم ز مام

از آن پس کنم کار وصلت تمام

ز مادر چو پرسید داد او رضا

ولی زاین گذر کرده بُد مصطفی

چو چیزی بگفتند ازاین در به هم

نیامد ازآن روی وصلت بهم

9215 صَفیّه ز تخم بشامه دگر (4)

که بُد بَرده گشته به یک غزو در

بیامد ز پی شویش و یافت دین

بپرسید از وی رسُول گزین:

«مرا خواهی ار شوهر (5) خویش را؟»

بدو گفت زن:«شوی من مرمرا»

به شو بازدادش رسولِ خدا

برفتند شاد از بر مصطفی

حبیبه (6) که عبّاس بودش پدر

که می خواست او را خدیو بشر

9220 زنی (7) گفت:«هر دو ز من خورد شیر»

نبی جُست دوری ازآن ناگزیر

5)

-ضبط متن قراءت شود.

ص :436

1- 1) (ب 9205).در اصل:ز بشت خطت کنده اش؛لیلی بنت الخطیم بن عدیّ بن عمرو بن سواد بن ظفر ابن الحارث بن الخزرج.
2- 2) (ب 9209).أمّ هانی بنت ابی طالب.
3- 3) (ب 9211).در اصل:صاعه کر؛طبری:ضباعه بنت عامر بن قرط بن سلمه بن قشیر بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه.البتّه از آنجا که قراءت ضبط درست کلمه در این شعر فاقد سهولت است،به همان صورت مضبوط در اصل نقل شد.
4- 4) (ب 9215).در اصل:اسامه دکر؛صفیه.صفیّه بنت بشامه اخت الاعور العنبریّ.
5- 5) (ب 9217).در اصل:خواهی از شوهر.
6- 6) (ب 9219).طبری:أمّ حبیب بنت العبّاس بن عبد المطّلب.
7- 7) (ب 9220).نام زن مورد اشاره در این بیت«ثویبه»(مادر رضاعی حضرت رسول)است.
دگر جَمْرۀ حارث (1) نامور

چو می خواست او را نبی از پدر

پدر کرد بهتان ز پیسی (2) براو

گذر کرد ازآن سیّد نیکخو

وز این دخترش پیس (3) شد در زمان

نکوهش براین دیدی از مردمان

*

سراری بُد او را دو نیکو نهاد

یکی ماریه (4) کو براهیم زاد

9225 دؤم داشت ریحانۀ (5) زید نام

برفتند بعد از خدیو انام

مپندار پیوندها مصطفی

چنین کرد بسیار بهر هوا

که او از هَوا در جهان دم نزد

سخن گفتی از وحی،نزپیش (6) خود

بلی آن که مقصود بودش ازاین

شود محکم و سخت بنیاد دین

که با هر قبیله که پیوست،زود (7)

در اسلام آن قوم رغبت نمود

9230 در ایشان اثر کرد خویشیّ او

بدین دین نهادند یکباره رُو

ز اعمام و عمّات سیّد سَخُن

بخوبی کنون باید افگند بُن

ذکر اعمام و عمّات مصطفی(صلعم)

بُدند نُه عمِ نامبرده ورا

ولیکن دو پذرفت دینِ خدا

یکی حمزه و نیست نسلش به جا

ورا شیر خود خواندی مصطفی

ز عبّاس گویند کِهْ بُد به زاد (8)

که بر نسل او شد خلافت تمام

9235 دگر عمّش عبّاس آمد به نام

ز دین گشت ازاو مهتر از روی داد

وز آن هفت عمّش که کس دین نیافت

در آن گمرهی سوی عقبی شتافت

ص :437

1- 1) (ب 9221).در اصل:حمزه حارث؛:جمره بنت الحارث بن أبی حارثه.
2- 2) (ب 9222).در اصل:کرد ؟؟؟ه؟؟؟ان ر؟؟؟سی.
3- 3) (ب 9223).در اصل:دخترش بیش شد.پیس-برص.
4- 4) (ب 9224).ماریه بنت شمعون القبطیّه(ماریۀ قبطیه)؛:ابراهیم بن رسول اللّه.
5- 5) (ب 9225).ریحانه بنت زید القرظیّه.
6- 6) (ب 9227).در اصل:وحی بر بیش.
7- 7) (ب 9229).در اصل:بیوست رود.
8- 8) (ب 9235).در اصل:که بدنژاد.
سه زآن پیشتر دین شود آشکار

برفتند بر راه دار القرار (1)

مهین بود حارث، (2)دوم بُد ضِرار

سیم را خطابش مُقوَّم شمار

دگر چار عمّش که کس دین نجُست

در آن کارشان رای بُد سخت سُست

9240 زُبیرست (3) و بو طالب و بو لهب

چو حَجّل که غیداق خواندش عرب

ابو طالب او را پدروار بود

بر او بر ز هرگونه شفقت نمود

ز کار زبیر و ز حَجّل همان

ندیدی به گیتی بَدی آنچنان

ولی بو لهب بود خصمش به جان

بَدی خواستی بر تنش جاودان

ز عمّاتِ او بازخواهم نمود

که چنداند و دیندار از ایشان که بود

9245 مهین عاتِکَه (4) بُد،أُمَیمَه دگر

که گشتند خُسورِ خدیوِ بشر

دگر بود بیضا، (5)بَرّه دگر

ورا پنجمین عمّه از وی شمر

صَفیّه (6) ششم بود،کو یافت دین

وز او بُد زبیرِ عوامِ گُزین

دگر پنج عمّه ش (7) مسلمان نگشت

همه بر ضلالت ز گیتی گذشت

ص :438

1- 1) (ب 9237).دار القرار:سرای آرامش 1-جهان جاوید.عالم آخرت،جهان دیگر(مأخوذ از آیۀ 40 سورۀ 40، المؤمن): «وَ إِنَّ الْآخِرَهَ هِیَ دٰارُ الْقَرٰارِ» .2-نام یکی از بهشتهای هشتگانه...(فرهنگ فارسی معین).
2- 2) (ب 9238).حارث بن عبد المطّلب؛ضرار بن عبد المطّلب؛مقوّم بن عبد المطّلب.
3- 3) (ب 9240).زبیر بن عبد المطّلب؛ابو طالب بن عبد المطّلب؛ابو لهب بن عبد المطّلب؛(مصراع دوم):در اصل:نوفل که ع؟؟؟دا؟؟؟ خواندش؛در هیچ کدام از منابع معتبر از قبیل سیرۀ ابن هشام،طبری،سیرت رسول اللّه و العبر در جزو پسران عبد المطّلب نامی از«نوفل»نیامده است و این نوفل در جای حجل نشسته است که سیرۀ ابن هشام وی را ملقّب به غیداق می داند؛(العبر:نام مقوم غیداق بود).فلذا«نوفل»ضبط مردودی است و بر ما دانسته نیست که صاحب ظفرنامه آن را از کجا نقل کرده است.بالطّبع حجل(در وزن شعر حجّل)در متن گنجانده شد و«عیداف»نیز به شهادت آن منابع«غیداق»است.هکذا،ب 9242.
4- 4) (ب 9245).عاتکه بنت عبد المطّلب؛أمیمه بنت عبد المطّلب؛در اصل:حسور خدیو؛خسور(خسر)به معنی پدرزن، مادرزن،پدرشوهر،مادرشوهر است،و در اینجا بالطّبع معنی«مادرزن»مورد نظر است.
5- 5) (ب 9246).أمّ حکیم البیضاء؛در اصل:تره.برّه بنت عبد المطّلب.(مصراع دوم):ورا(؟):أروی بنت عبد المطّلب.
6- 6) (ب 9247).صفیّه بنت عبد المطّلب(مادر زبیر بن العوام).
7- 7) (ب 9248).منظور آنست که از این شش عمّۀ او پنج تن آنان مسلمان نشدند؛گویا فقط صفیّه مادر زبیر عوام مسلمان شد.
ذکر دبیران مصطفی(صلعم)

دبیرانِ فخر بشر را کنون

بگویم یکایک که بودند و چون

9250 علی بود و عثمان که هرچیز کو

همی خواستی،می نوشتند نِکو

چو وحی آمدی از بَرِ کردگار

نوشتندی آن هردو والاتبار

وگر زآن که یک کس از این هردو تن

نبودی به پیشِ سرِ انجمن

ز زید ابن ثابت،ابیّ ابن کعب

هر آن کس که بودی نوشتی به تعب (1)

و گر کس نبودی از این هر دو هم

از اینها نوشتی یکی،بیش و کم:

9255 علا حضرمی (2) مهتر پاکزاد

دگر حنظله از اسیدی نژاد

چو خالد (3) که بودی سعیدش پدر

معاویّه (4) کز صخر بودش گهر

چو عبد اللّه (5) آن مهتر پاکزاد

که بودی ز مسعود او را نژاد

چو أبّان (6) که بود از نژادِ سعید

چو عبد اللّه سرح آمد پدید

ولی پور سَرْح (7) اندر آن پُر نماند

بزودی در آن نامۀ عزل خواند

9260 چو کم بیش می کرد قولِ خدا

ورا کرد معزول از آن مصطفی

دگر جُهم صَلت (8) و زبیرِ عوام

بُدند کاتبان زکوه بردوام

حذیفه (9) برش کاتب نخل بود

هرآن چیز کآن خاصّ سیّد نمود

مُغیره که بودیش (10) شُعبه پدر

حصین آن که از نمر بودش گهر

ص :439

1- 1) (ب 9253).در اصل:نوشتی ؟؟؟ع؟؟؟.
2- 2) (ب 9255).علاء بن الحضرمی؛حنظله الأسیّدی.
3- 3) (ب 9256).خالد بن سعید؛:معاویه بن ابی سفیان(صخر).
4- 3) (ب 9256).خالد بن سعید؛:معاویه بن ابی سفیان(صخر).
5- 5) (ب 9258).در اصل:آنان؛:أبان بن سعید؛(مصراع دوم)در اصل:سرخ.عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح.
6- 6) (ب 9259).در اصل:بور سرخ.
7- 7) (ب 9261).در اصل:حهم صلب.جهیم بن الصّلت.صاحب ظفرنامه به غلط و بجهه رعایت وزن شعر«جهم»ضبط کرده است.
8- 8) (ب 9262).حذیفه بن الیمان.
9- 9) (ب 9263).در اصل:که بودش؛(مصراع دوم):از نمر(؟).از این شخص تنها در تاریخ گزیده با نام حصین بن نمیر،با عنوان کاتب معاملات و مداینات مردم یاد شده است.
10-
بُدند کاتبانِ شروط آن زمان

که بُد در میانِ همه مردمان

ذکر قضات و مؤذّنان و خدّام مصطفی(صلعم)

9265 کنون از قضات پیمبر سَخُن

در این نامه خواهیم افگند بُن

وز آن کس که می گفت بهرش اذان

هر آن کس که چاکر بُدندش همان

علیّ و مُعاذ جَبَل را قضا

به مُلک یمن داده بُد مصطفی

ابو موسیِ اشعری همچنین

در آن کشور اندر قضا بُد گزین

بِلال (1) آن که بودش حبشّی گهر

مؤذّن بُدی پیش فخر بشر

9270 گهی نیز عبد اللّه آواز داد

که از امّ مکتوم بودش نژاد

به شهر مدینه مراین هردوان

نبی را مؤذِّن بُدند آن زمان

بود نسلشان را اذان همچنان

به مکّه مؤذِّن بُدند آن زمان

انس (2) آن که مالک بُد او را پدر

چو قیس (3) ابنِ سعدِ عُباده دگر

بُدند چاکرانِ رسول خدا

چو حجّاب نزدیکی مصطفی

ذکر مخلّفات

ذکر مخلّفات (4) مصطفی(صلعم)

9275 از آن چیز کز مصطفی ماند باز

حکایت کنون بایدم داد ساز

بُدند هفده کس نبی را غلام (5)

از ایشان مهین بود سلمان به نام

که از اهل بیتش نبی خواندی

ز«سلمان منّا (6)»سخن راندی

دگر زَید بن حارِثَه داشت نام

که دادش خدیجه به فخر انام

پیمبر بدو دایۀ خویش داد

از آن پس از ایشان اسامه (7) بزاد

ص :440

1- 1) (ب 9269).:بلال بن رباح حبشی(مؤذّن رسول اللّه).
2- 2) (ب 9273).:أنس بن مالک؛قیس بن سعد بن عباده الانصاری.
3- 2) (ب 9273).:أنس بن مالک؛قیس بن سعد بن عباده الانصاری.
4- 4) (ب 9276).در تاریخ گزیده:«چهارده غلام»؛سلمان الفارسی(ابو عبد اللّه)-مابه بن بوذخشان بن ده دیره(:طبری).
5- 5) (ب 9277).سلمان منّا أهل البیت.
6- 6) (ب 9279).أسامه بن زید بن حارثه.
7-
9280 دگر بُو ضُمَیْره، (1)رُوَیفع (2) دگر

چو شُقْران (3) و ثوبان و مِدعَم شمر (4)

دگر بُو مُوَیْهه (5) دگر بُد یَسار

دگر بود بو بکره هم زین شمار

دگر بود مهران و خصّی بُد او

به ماریّه گفتش بدی زشت گو

نبی خواست کردن از او بازخواه (6)

بر او تهمتش کرد روشن اله

ابو کَبْشَه (7) بود و فَضاله همان

ابُو رافع و أنسه (8) همچنان

9285 رَباح آن که خواندش سفینه رسول

چو در نقل اثقال بودی عجول

کنیزک بُدندش همان پنج تن

دو را کرده سریت (9) سرِ انجمن

سه دیگر یکی امّ ایمن که او

بپرورده بُد برکنارش نکو

دگر بود سلوی و رضوی به نام

پرستار پیشِ خدیوِ انام

ولی بیشتر را از این مصطفی

بُد آزاد کرده ز بهر خدا

*

9290 دگر،هفت اسپ گرانمایه داشت

که در پویه هریک بسی مایه داشت

یکی،نام سَکْب (10) و لِزاز آن دگر

سیم اسپ را ظرب (11) نامش شمر

لخیف (12) و مری،وَرْدخوان بعد از آن

دگر هفتمین اسپ یَعْسوب دان

*

دو استر،یکی بود فضّه به نام

ابو بکر را داد فخرِ انام

دؤم،نام خواندند دُلْدُل (13) ورا

که شد بارگیر علی مرتضی

*

ص :441

1- 1) (ب 9280).ابو ضمیره(واح بن شیرز بن بیرویس بن تاریشمه ابن ماهوش بن باکمهیر)(طبری)؛در اصل:رو؟؟؟قع؛ رویفع(و هو ابو رافع مولی رسول(ص)،اسمه أسلم؛:شقران(اسمه صالح بن عدی)(صالح بن حول ابن ؟؟؟هر بود)؛در اصل:مدحم سمر.
2- 1) (ب 9280).ابو ضمیره(واح بن شیرز بن بیرویس بن تاریشمه ابن ماهوش بن باکمهیر)(طبری)؛در اصل:رو؟؟؟قع؛ رویفع(و هو ابو رافع مولی رسول(ص)،اسمه أسلم؛:شقران(اسمه صالح بن عدی)(صالح بن حول ابن ؟؟؟هر بود)؛در اصل:مدحم سمر.
3- 1) (ب 9280).ابو ضمیره(واح بن شیرز بن بیرویس بن تاریشمه ابن ماهوش بن باکمهیر)(طبری)؛در اصل:رو؟؟؟قع؛ رویفع(و هو ابو رافع مولی رسول(ص)،اسمه أسلم؛:شقران(اسمه صالح بن عدی)(صالح بن حول ابن ؟؟؟هر بود)؛در اصل:مدحم سمر.
4- 1) (ب 9280).ابو ضمیره(واح بن شیرز بن بیرویس بن تاریشمه ابن ماهوش بن باکمهیر)(طبری)؛در اصل:رو؟؟؟قع؛ رویفع(و هو ابو رافع مولی رسول(ص)،اسمه أسلم؛:شقران(اسمه صالح بن عدی)(صالح بن حول ابن ؟؟؟هر بود)؛در اصل:مدحم سمر.
5- 5) (ب 9286).سرّیّه:کنیزی که برای جماع و تمتّع باشد،ج سراری(فرهنگ فارسی معین).
6- 6) (ب 9291).در اصل:سکت؛:سکب(:ضرس)؛در اصل:؟؟؟رار؛(مصراع دوم):ضرت؛:
7- 7) (ب 9292).در اصل:لحی؟؟؟.
8- 7) (ب 9292).در اصل:لحی؟؟؟.
9-
10-
11-
12-
13-
9295 خری،نام یعفور بودش همان

دگر نام عُفیْر بُدش (1) همچنان

*

سه ناقه شتر داشت فخر بشر

نشستی برآن اشتران بیشتر

یکی نام قَصْوا و عضْبا (2) دگر

سئم ناقه را نام جَدْعا شمر

شتر بود دوشیدنی بیست سر

صد از گوسفندان ماده شمر

*

سلاح آنچه در جنگ آید به کار

ورا هفت شمشیر بود آبدار

9300 چو صمصام و چون حَتْف (3) و همچون بَتّار

رَسُوب است و مِجْذَم، (4)ششم ذو الفَقَار

بُدی هفتمین تیغ را نام عَضْب (5)

که سیّد بدان بیشتر کرد حرب

سه نیکوزره بود از آنِ رسول

چو سعدیّه (6) و فضّه،ذات الفُضول

همیدون بُد او را سه نیکو کمان

چو روحا و صفرا (7) و بیضا (8) همان

دو مغفر،یکی بود ذو السّوع (9) نام

موشّح دگر خواند فخر انام

9305 سپر آن که (10) زرلوق (11) بُد نامِ آن

دگر چار نیزه بُد او را همان

عصا بود او را همیدون دو تا

قضیبی که ممشوق خواندی ورا

عَلَم داشت کرده (12) ز صوف سیاه

سفیدیش نامِ رسول و اله

لقب داده آن را پیمبر عقاب

بر اعدا همیشه بُدی کامیاب

کمرکیش (13) بودش یکی از ادیم

سه جا ساخته طَرْف بر وی ز سیم

9310 یکی جعبه پرتیر و بیرق یکی

نبودش سلاحی جزاین اندکی

ص :442

1- 1) (ب 9295).در اصل:نام عق؟؟؟ی بذش.
2- 2) (ب 9297).در اصل:غصوا و.
3- 3) (ب 9300).در گزیده:ختف،(مصراع دوم):در گزیده:مخذم.
4- 3) (ب 9300).در گزیده:ختف،(مصراع دوم):در گزیده:مخذم.
5- 5) (ب 9302).در اصل:صعدیه؛در اصل:ذات النصول.
6- 6) (ب 9303).طبری:قوس شوحط،تدعی البیضاء،وقوس صفراء تدعی الصّفراء من نبع.
7- 7) (ب 9304).در اصل:ذات السّوع؛در گزیده:«سبوغ»به جای ذات السّوع.
8- 7) (ب 9304).در اصل:ذات السّوع؛در گزیده:«سبوغ»به جای ذات السّوع.
9- 9) (ب 9307).کرده-ساخته شده.
10- 10) (ب 9309).کذا فی الاصل:کمرکیش(؟):«کیش»به معنی تیردان،یعنی جعبه ای است که تیرها را در آن نهند و بدان«ترکش»نیز می گویند.آیا کمرکیش به معنی«ترکش»به انضمام بند حمایل آن است،مجتمعا(؟).
11- 10) (ب 9309).کذا فی الاصل:کمرکیش(؟):«کیش»به معنی تیردان،یعنی جعبه ای است که تیرها را در آن نهند و بدان«ترکش»نیز می گویند.آیا کمرکیش به معنی«ترکش»به انضمام بند حمایل آن است،مجتمعا(؟).
12-
13-
*

ز پوشیدنی داشت یک طیلسان (1)

دو جامه ز بُرد یمانی همان

دو مِیزَر، (2)دو کرباس بهر ازار

دو پیراهن و جبّۀ خوارخوار (3)

سه کوچک کلاه و یکی موزه نیز

نبد غیر ازاین پوشش هیچ چیز

لحافی ز کرباس بودش کثیف (4)

نهالیّ و بالش پُراگنده (5) لیف

9315 یک آیینه،یک شانه،یک سُرمه دان

یکی کهنه ناخن بُرا همچنان

یکی چوب مسواک و کاسه سه تا

سریری بُد از چوب،کوچک،ورا

نباید نظر داشت کز مصطفی

چرا این چنین ماند اندک به جا

که کمتر کسی را ازاین بیشتر

به جا ماند اندر جهان دربه در

بلی،دید باید به چشم یقین

که او فخر از فقر کردی دراین

9320 وز آن بود در حکمت کردگار

که از فقر باشد ورا افتخار (6)

که چون بر شهانِ جهان سربه سر

شدن خواست اسلام پیروزگر

از ایشان و اقوام ایشان دمار

برآوردن از فرِّ دین خوارخوار

عماراتِ ایشان سراسر ز پا

درآوردن از حکم برتر خدا

اگر سازِ شاهان بُدی مرو را

نبودی ز معنیّ حکمت روا

9325 که بودی گمان همگنان را چنان

که از ساز و ترتیب شاهیست آن

ولیکن خدا داد درویشیش

که چون داد بر همگنان پیشش

از آن گشت روشن بَرِ همگنان

که کارش خدایی بُدی بی گمان

در این هیچ شکّ نیست،چون کردگار

به مِهرش همه چیز کرد آشکار (7)

ص :443

1- 1) (ب 9311).طیلسان:جامۀ گشاد و بلند که به دوش اندازند.ردا،نوعی ردا و فوطه که عربان و خطیبان و قاضیان و کشیشان مسیحی بر دوش اندازند.ج.طیالس،طیالسه.(فرهنگ فارسی معین).
2- 2) (ب 9312).در اصل:میرز.میزر[ع.مئزر](ا.)1-پارچۀ ساتر بدن،پارچه ای که به کمر بندند؛ازار.2-شالی که بر سر بندند،دستار،عمامه(فرهنگ فارسی معین)؛خوارخوار-ساده و محقّرانه و بی پیرایه.
3- 2) (ب 9312).در اصل:میرز.میزر[ع.مئزر](ا.)1-پارچۀ ساتر بدن،پارچه ای که به کمر بندند؛ازار.2-شالی که بر سر بندند،دستار،عمامه(فرهنگ فارسی معین)؛خوارخوار-ساده و محقّرانه و بی پیرایه.
4- 4) (ب 9319 و 9320).اشاره است به حدیث:الفقر فخری و به افتخر.
5- 4) (ب 9319 و 9320).اشاره است به حدیث:الفقر فخری و به افتخر.
6-
7-
اگر خواستی کوهها سربه سر

همه کردی از بهرِ او نابْ زر (1)

9330 ولیکن به پیشِ رسول خدا

نبود این جهان را به فلسی بها

هر آن کس که او پیروِ مصطفاست

جهان را همیدون نه پیشش بهاست

خدایا به بی چیزی این رسول

که بی چیزی بندگان کن قبول

نداریم چیزی سزایِ تو کس

به بی چیزی امیدواریم و بس

سزای تو آرد کسی خود چه چیز

ز بی چیزیم (2) بِهْ چه چیزست نیز؟

9335 اگر حمدِ مستوفی اندر خورت

نیاورد چیزی ز طاعت بَرَت

ز بی چیزی از تست امّیدوار

که چیزیش گردانی انجامِ کار

به لطفت به بی چیزیش درپذیر

به فضلت به آمرزشش دست گیر

بمنّه و کرمه به پایان رسید تصحیح و تنقیح و توضیح بخش نخستین از کتاب ظفرنامۀ حمد اللّه مستوفی متضمّن مقدّمه و تأملات فلسفی و سرآغاز قسم الاسلامیه،یعنی شرح زندگانی حضرت خاتم النّبیّین،سیّد المرسلین،رسول اکرم،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،در روز یکشنبه ششم شهریور ماه یکهزار و سیصد و هفتاد و نه هجری شمسی مطابق با بیست و ششم جمادی الاوّل سال 1421 هجری قمری.حسبنا اللّه و نعم الوکیل،نعم المولی و نعم النّصیر.

ص :444

1- 1) (ب 9329).در اصل:او باب زر.
2- 2) (ب 9334).در اصل:جیزیم به جه جه جیزست