گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
حرب ششم قادسیّه

حرب ششم قادسیّه (1) هم در آن زمین

به روز ششم نیز جنگی سپاه

همانجا که بودند شد رزمخواه

670 چو شد گرم روی هوا ز آسمان

بلا گشت نازل سوی بدگُمان

برآمد یکی باد و گردی سیاه

همی خاک زد بَر رُخ آن سپاه

چنان گشت تاریک آن دشتِ جنگ

که گشت اندر او روز چون شب به رنگ

سپاه عجم شد ز کوشش ستوه

گریزان شدند بیشتر ز آن گروه

سپهدار رستم در آوردگاه

به گه (2) بر بُد و چتر؟؟؟ در سر چو شاه

675 به آب اندر افتاد چترش ز باد

ز گرما به زیر شتر ایستاد

مسُلمان به بنگاهشان درفتاد

همی مال آن قوم تاراج داد

هلال آن که بودش پدر علّقمه (3)

برِ رستم آمد ز پیش رمه

تهی دید تخت و برِ اشتران

ورا یافت با جامۀ مهتران

به بارِ شتر بر یکی تیغ زد

که چیزی از آنجا بَرد سوی خود

680 رسن شد بریده ز بالاش بار (4)

به رستم برافتاد و کَردش فگار

درافگند از درد خود را در آب

هلال از پیِ او شد اندر شتاب

بزد دست و پایش گرفت و کشید

برآورد و از تن سرش را بُرید

برآمد بر آن تخت و آن شیرفش

نگوسار کرد (5) آن درفش بنفش

که خواندی عجم نام آن کاویان

بدان بودی ایمن ز بیم زیان

685 کز آنگه که آن را فریدون بساخت (6)

به پیکار ضحّاک در برفراخت

به هررزمگه کآن بُدی بی گمان

ظفر یافتندی بر آن بدگمان

ص :106

1- 1) عنوان.زیاد گوید:شب قادسیه،صبحگاه لیله الهریر بود و از این روزهای جنگ آن را شب قادسیه نامیده اند و چنان بود که کسان خسته بودند و همه شب چشم برهم ننهاده بودند.(طبری،1737/5)
2- 2) (ب 674).گه-تخت.
3- 3) (ب 677).طبری،کامل،العبر:علفه،آورده اند:هلال بن علفه التمیمی.
4- 4) (ب 680).در اصل:ز بالاش باز.
5- 5) (ب 683).در اصل:نکوساز کرد.
6- 6) (ب 685).در اصل:فریدون نشاخت؟؟؟.
جز این بار،هرگز (1) سپاهش شکن

نبودند دیده به هرانجمن

همی کرد از آن تخت ویله هلال:

«بکُشتم سپهدار را در جدال

سرِ رستم اینک به دست من است

به تختش بر اکنون نشستِ من است»

690 از آواز او هرکه بود از عجم

گریزان شدندی همی بیش وکم

ز اسلام قعقاع بن عمرو زود

بشد در پیِ بدگمان همچو دود

دگر خالد عرفطه همچنان

روان گشت و قیس هبیره همان

از ایشان گرفتند اسیران بسی

ببُردند اموالشان هرکسی

به پیروزی از راه با رزمگاه

رسیدند پیش مسُلمان سپاه

695 سیم ماهِ سال ده و چار بود

که مؤمن ز کافر برآورد دود

حرب بقایا[ی]لشکر عجم با اسلام و قتلشان

گریزندگان عجم بعد از آن

در این کار گفتند با هم چنان

ک:«ز این رزمگه با کدام آب رو

توان رفت پیش شه شیرخو (2)

وگر نیز از خیرگی پیش او

بپوییم امان کی بود خود ازو

همان بهتر آید کز این جایگاه

شویم باز تا رزمگه رزمخواه (3)

700 اگر دست یابیم اگر سر دهیم

سپاسی از این کار بر تن نهیم

اگر دست یابیم بر بدسگال

از آن برفرازیم بر چرخ یال

برآید در ایران از این نامِ ما

شود کارها جمله بر کامِ ما

وگر روز گردد به ما بر سیاه

بود نام از این کار بر جایگاه

که با نام مردن به از زندگی است

که در وی نژندی و افگندگی است»

705 از این رو از آن مردمان هفت میر

شدند باز پیکارجو ناگزیر (4)

ص :107

1- 1) (ب 687).در اصل:بار هرکس.
2- 2) (ب 697).«شیرخو»که پیش از این چند جا«شیرجو»آمده است.
3- 3) (ب 699).در اصل:با رزمگه.
4- 4) (ب 708-705).طبری 1745/5 آورده است:از جمله سران فراری این گروهها،هرمزان بود که در مقابل عطار بود و اهو که در مقابل حنظله بن ربیع کاتب پیمبر(ص)بود و زاد بن بهیش که در مقابل عاصم بن عمرو بود-
یکی هرمزان (1) بود سردار گُرد

هزار مرد فیروز دیگر شمرد

دگر قارن و خسرو و فرّخان (2)

چو خورشید (3) و چون شهریار آن زمان

برفتند با هرچه شان بود مرد

ز اسلام جویا یکایک نبرد

چو آگاهی آمد بَرِ سعد از این

بر این کرد میران ز لشکر گزین

710 چو قعقاعِ بن عمرو و هاشم (4) دگر

که او سعد را بُد برادر پسر

ابو المحجن و عمرو معدی کرب

چو قیس هبیره گزین عرب

جریر ابن عبد اللّه بجلیان

دگر خالد عرفطه همچنان (5)

برفتند با نامور هفت هزار

به پیکار آن لشکر نامدار

پس از جنگ و جوش و پس از داوری

بد آمد بر اهل عجم یکسری

715 هزار مرد فیروز شد دستگیر

ز دیگر اسیران جهان گشت سیر

بماندند ده یک به جا ز آن سپاه

در آوردگه گشت دیگر تباه

اسیر و غنیمت فزون از شمار

ببردند این لشکر کامکار

دگرباره زین کار مُلک سواد

به شاهی به اسلامیان اوفتاد

فرستاد پیش عُمر،سعد مَرد

ز فیروزی جنگش آگاه کرد

720 فرستاد خمس غنیمت همان

هرآن چیز حاصل شدش آن زمان

4)

-و قارن که در مقابل قعقاع بن عمرو بود. از جمله کسانی که دل به مرگ داده بودند شهریار پسر کنارا بود که در مقابل سلمان(سلمان بن ربیعۀ باهلی) بود و پسر هربذ که در مقابل عبد الرحمان بود و فرخان اهوازی که در مقابل بسر بن ابی رهم جهنی و خسرو شنوم همدانی که در مقابل ابن هذیل کاهلی بود.

ص :108

1- 1) (ب 706).مصراع دوم:این نام در طبری 1745/5،اهو،و در العبر 520/1،اهودوزاد و در پانویس آن فرزاد آمده است.
2- 2) (ب 707).منظور«خسرو شنوم همدانی»و«فرخان اهوازی»است.
3- 3) (ب 707).مصراع دوم:نام خورشید در طبری به صورت«پسر هربذ»و در العبر«پسر هیربد»آمده و منظور از شهریار،«شهریار پسر کنارا»است.
4- 4) (ب 710).منظور«هاشم بن عتبه بن ابی وقاص».
5- 5) (ب 712).در اصل:و غرفطه همجنان.
پیغام سعد وقّاص به عمر خطّاب و پاسخ آن

چنین گفت چندی سرانِ سپاه

که در عهدِ خالد بُد این جایگاه

در این جنگ بودند با بدگمان

ز من صلح جویند باز این زمان

بر این پوزش آرند،رستم (1) به زور

بیاوردشان سوی این جنگ و شور

دگر زین ولایت بسی مالکان

تبه گشته یا غایب اند این زمان

725 کسی نیست کاملاک را غم خورد

خراجی دهد ارتفاعی بَرَد

دگر آن که برجاست مالک ورا (2)

پذیرد خراجِ ضیاعش ز ما

که آن چیز دادی به کسری ز پیش

سپارید ما را ز املاک خویش

بر ایشان مقّرر بود آن زمین

ببین تا چگونه ست فرمان در این

چو آمد به پیش عُمر این سخن

دعا کرد بر سعد با انجمن

730 فرستاد پاسخ بَرَش آن چنان

که هم عهد کو جنگ جُست این زمان

به دست تو دادم در این اختیار

اگر خواهی از وی برآور دَمار

وگر خواهی از آشتی گُو سَخُن

وگر خواهی از مُلک خود دور کُن

ولایت هرآن چیز مَلاّک آن

نباشد به پیش اندرون این زمان

به برزیگران ده که نیمی ثمر

دهد باز در بیدرش دربه در (3)

735 هرآن ملک ارباب دارد خراج

بر او کن مقّرر از او خواه باج

غنیمت که حاصل شد از رزمگاه

همه بخش کن بر دلاور سپاه

مبارز که در جنگ مردی نمود

در آن بهره اش بایدت برفزود (4)

که مردم بر امید بیشی به کار (5)

بکوشند در مرکز کارزار

چو پاسخ بَرِ سعد جنگی رسید

یکایک بر این کار فرمان گزید

740 از آن پس گزیدند آرامگاه

به صحرای حیره درون آن سپاه

ص :109

1- 1) (ب 723).در اصل:؟؟؟ رستم.
2- 2) (ب 726).در اصل:مالک وزا.
3- 3) (ب 734).در اصل:در ؟؟؟.بیدر-خرمن،خرمنگاه.
4- 4) (ب 737).در اصل:بایذت برفروذ.
5- 5) (ب 738).در اصل:که مردم برامذ ؟؟؟.
در او جوسقها (1) ساختند مهتران

نشستند آن جایگاه آن سران

ساختن عُمر خطّاب شهر بصره را

ز هجری چو در پانزده رفت سال

برافراخت مؤمن به خورشید بال

در این مملکت کار دین شد قوی

فزودیش بر نیکویی نیکویی

عُمر گفت با خود نبادا عجم

زِ هندی مدد جوید از بیش وکم

745 بیارد سپاهی از آن جایگاه

بدان لشکر از ما شود رزمخواه

چنان دید چاره به کار اندرون

به راهی که آید ز دریا برون

برآرد یکی شهر خرّم به ماه

نگهبان نشاند درو زین سپاه

بدین کار عتبه ز غزوان گهر (2)

ببست از پی شهر کردن کمر

به شطّ العرب (3) برد چندی سپاه

به نزدیک دریای عمّان ز راه

750 چو پُر سنگ ریزه بود آن زمین

عرب،بصره (4) خوانند نامش از این

در آن مُلک بُد دیه ها بی شمار

نشسته در او مردمی نامدار

برِ خویششان خواند آن نامور

که یاور شوندش بدان کار در

از ایشان یکی بود دهقان به نام

که در دیه میشان بُد او را مُقام (5)

روان گشت با چارباره هزار

دلیران جنگی و مردان کار

755 چو آمد به نزدیک عتبه ز راه

به چشمش کم آمد مسُلمان سپاه

به دل گفت:او را چه یارای آن

که خواند مرا پیش خود این زمان»

درآمد به پیکار از گَردِ راه

شدند قوم اسلام هم رزمخواه

اگر چند بر کم (6) بُدند از عدو

نپیچید در جنگ کس هیچ رُو

ص :110

1- 1) (ب 741).در اصل:درو حوسها.جوسق-کوشک.
2- 2) (ب 748).در اصل:عروان گهر.
3- 3) (ب 749).در اصل:بسط احرت.
4- 4) (ب 750).در اصل:عرب نصره.
5- 5) (ب 753).در طبری 1772/5 آمده است:با مرزبان دشت میشان روبرو شدیم و...
6- 6) (ب 758).در اصل:نرکم؟؟؟دند.آیا«بَرکم»یا«پُرکم»است به معنای«کمتر»(؟).
سعادت ز بالا مددکار بود

در آن جنگ بر بیش کم برفزود (1)

760 سرِ بدسگالان درآمد به زیر

سپهدارشان گشت ناگه اسیر

در آن مُلک از بیم دیگر سران

نجستند از حکم عُتبه کران

بنا کرد عتبه در آن مرز شهر

زِ هرگونه اش از خوشی داد بَهر

به رسم نگهبانی آنجا نشست

ره هِند بر مُلک ایران ببست

به عمّر از آن شهر پیغام کرد

نبرد مداین ازو خواست مرد

765 بدو گفت:«آن شهر نزدیک ماست

به پیکارش ار حکم باشد رواست»

عمر خواند نزدیکی خود ورا

بشد عتبه و کرد لشکر رها

پس از رفتنش قوم میشان چو باد

به جنگ سپاهش سبک رونهاد

مغیره که بودش ز شعبه گهر

در این وقت بود اندر آن بوم وبر

به کوشش به فرمان سعد آن دیار

گشودی همی شهر و دیه و حصار

770 چو آگاه شد همچو غرّنده شیر

به یاری اسلامیان شد دلیر

بداندیش را کرد در جنگ خوار

مسلمان از آن ورطه شد رستگار

به نورِ کرامت عُمر این سَخُن

همان روز با عتبه افگند بُن

بر این دلخوشی داد و کَردَش به راه

فرستاد بازش به پیش سپاه

و لیکن در آن راه عتبه نماند

خلیفه،مغیره (2) به جایش نشاند

فتح حمص شام به سعی ابو عبیده و خالد

775 همین سال عمّر به اقلیمِ شام

فرستاد نزدیک لشکر پیام

که:«باید ز دشمن شدن جنگجو

بزودی به پیکار آرید رو

بکوشید تا سربه سر مُلک شام

درآرید در حکم این دین تمام»

چو فرمان بَرِ بو عبیده (3) رسید

سپه را به پیکار دشمن کشید

نخستین یزید (4) ابن صخر از سپاه

به رسم یَزک شد شتابان به راه

ص :111

1- 1) (ب 759).در اصل:جنک برنیس کم برفروذ.
2- 2) (ب 774).در اصل:خلیقه مغیره.
3- 3) (ب 778).:ابو عبیده بن الجراح.
4- 4) (ب 779).:یزید بن ابی سفیان.
780 پس از وی بشد خالد ابن ولید

به پیکار بدخواه لشکر کشید

پس از هردو شد بو عبیده به راه

به رسم عدو برد جنگی سپاه

ز شامی سپه مهترِ مرج (1) رود

که توذر (2) پدر نام او کرده بود

روان گشت با لشکری رزمزن

مگر کاندر اسلام آرد شکن

دمشق اندر آرد ز مردی به دست

کُند اندرو کار اسلام پست

785 از این آگهی سوی خالد رسید

روان شد به پیکار او با یزید

شدند جنگجو از عدو هردوان

بَسی جوی خون در میان شد روان

سرانجام توذر (3) تبه گشت زار

سپاهش گریزان برفتند خوار

ز رَه خالد ابن ولید و یزید

سوی مرج از آن مرز لشکر کشید

فرود آمدند پیش شهر این سپاه

همی داشتند راهِ دشمن نگاه

790 به انطاکیه هرقل و رومیان

دگر روز آگه شدند ز آن زیان

روان گشت هرقل از آن جایگاه

به شهر رها اندر آمد ز راه

سوی حمص ازو لشکری جنگجو

شتابان فرستاد پیش عدو

سپاهی دگر را گزین کرد زود

که بهر شبیخون سزاوار بود

برِ بو عبیده فرستاد مرد

که جویند ناگاه از وی نبرد

795 خود آگاه بُد بو عبیده ز کار

برآورد ناگاه زیشان دمار

وز آن رَه بیامد به پیشِ سپاه

ز حمصی شدند مؤمنان رزمخواه

ز فاییز تا وقتِ روی بهار (4)

همی داشتند حمص اندر حصار

همه روزه بودی درو چالشی

وز آن یافتی بدگمان مالشی

از این گشت بر حمصیان کار تنگ

ندیدند درمانِ آن شور و جنگ

800 ز هرقل شدندی در آن چاره جو

در آن کارشان صبر فرمودی او

مگر بر مسُلمان شود تنگ کار

نجویند دیگر نبرد از حصار

ندانست تنگی بود در درون

شود خوشّی قوم بیرُون فزون

ص :112

1- 1) (ب 782).جنگ مرج روم،مرز که باید ایرانیان نام آن را گذاشته اند و عرب زاء را به جیم تبدیل می کنند. (کامل 287/2)
2- 2) (ب 782).مصراع دوم در اصل:نوذر،«منظور،توذرا بطریق»
3- 3) (ب 787).در اصل:نوذرتبه.«توذرا بطریق».
4- 4) (ب 797).چنین است در اصل:«روی بهار»آیا به معنی«آغاز و یا نزدیک بهار»است(؟)
چو حمصی بدیدی ز هرقل سپاه

فرستاد پیغام و شد صُلحخواه

که همچُون دمشقی رسانند مال

مگر ترک گیرد مسُلمان جدال

805 در این حالت از زلزله اندرو

نماند از عمارت بسی رنگ و بو

نه کو ماند و خانه،ز بازارگاه

دو بهره فرود آمد آن جایگاه

ولی مؤمنان را نُبد ز آن خبر

که آمد خرابی بدان شهر در

از ایشان پذیرفتی آن صلح امیر

نکردی رها خالد تیزویر (1)

ز خالد نپذرفت و گر داشتی

در آن غیط (2) را مَرغی انگاشتی

810 چو شد ز آن خرابی به پیشش خبر

بدانست کان منع بُد نیکتر

و لیکن چو بُد عهد کرده،شکن

پسنده نمی دید از خویشتن

بَریدی از آن شهر خمس و خبر

به فرمان او بُرد پیش عُمر

ز رومی سپه چند تن پوی پو

به نزدیک هرقل نهادند رو

بپرسید هرقل از ایشان سخن

از احوال این نامدار انجمن

815 بگفتند:«نزدیک آن مردمان

ز آرام به جنگ با بدگُمان

به تیغ آمدن بهتر از زندگی

همان بی نوایی ز دارندگی

شب اند همچو رهبان به طاعت بپا

به روزاند شیرانِ جنگ آزما»

چنین گفت هرقل:«ز چونین سپاه (3)

چگونه توان گشت پیکارخواه»

سپاهی به هرشهر در مُلکِ شام

رها کرد با مهتری خویشکام

820 چو میناس بُد مهتر قنسرین (4)

در اجناد (5) بُد ارطبون همچنین

به قیساریه بود فیقار (6) نام

سپاهی به نزدیک هریک تمام

بشد هرقل و بهره ای ز آن سپاه

به قسطنطنیّه درآمد ز راه

ز کارش بَرِ بو عبیده خبر

چو آگاهی آمد از آن بوم وبر

سه کس را ز میران لشکر گزید

سپاه آنچه زیبای آن کار دید

ص :113

1- 1) (ب 808).تیزویر-تیزهوش،هوشیار،(فرهنگ فارسی معین)
2- 2) (ب 809).در اصل:عبطه را.غیط-کشت زار،صیفی کاری،زمین محصور کاشته شده.
3- 3) (ب 818).در اصل:ز حونین؟؟؟ سباه.
4- 4) (ب 820).در اصل:مناس ؟؟؟ بدمهتر فسرین؟؟؟.
5- 5) (ب 820).در اصل:در احاد؟؟؟.«منظور،اجنادین».
6- 6) (ب 821).در اصل:نقسارنه بوذ فنفار؟؟؟.
فتح قنسرین

فتح قنسرین (1) شام به سعی خالد

825 سوی قنسرین (2) برد خالد سپاه

ز اجناد شد عمرو (3) پیکارخواه

به قیساریه شد معاوّیه نیز

در او هرکسی کرد جنگ و ستیز

چو خالد بیامد سوی قنسرین (4)

فروزنده شد آتش جنگ و کین

حصاری که بُد حاضریه (5) به نام

در او داشت میناس (6) رومی مُقام

ورا یاد دادند اهل حصار

که جوید ز اسلامیان کارزار

830 به پیکار خالد برون رفت مرد

به پیشش بسی جنگ و پیکار کرد

سرانجام شد کُشته در جنگ خوار

سپاهش گریزان شدند در حصار

سوی قنسرین برد رومی پناه

در آن شهر رفتند از آوردگاه

بشُد خالد و کرد محصور شهر

درو بود از کوشش و جنگ بهر

همی خواست شهری شدن صلحخواه

نپذرفت از ایشان امیر سپاه

835 که صلح از پسِ جنگ نآید به کار

ندارد چنین صلح کس استوار

پس آنگاه در کار آن حصن سخت

بکوشید و یاور در آن گشت بخت

مسخّر شد آن شهر او را به قهر

درآورد لشکر ز مردی به شهر

برون برد چندان از آن شهر مال

که از بُردنش یافت مردم ملال

برِ بو عبیده از آن خُمس زود

فرستاد و احوال با او نمود

840 سخن بو عبیده به پیش عُمر

فرستاد از کار او دربه در

که در هرنبردی چه مردی نمود

از او کار اسلام چون برفزود

ز معزولیش شد پریشان عُمر

ستایید او را (7) بر آن کار بَر

که بو بکر در کار خالد زِ من

بسی بود داننده تر بی سخن

ص :114

1- 1) عنوان.در اصل:فتح قیسر بن.
2- 2) (ب 825).در اصل:سوی قیسر بن،مصراع دوم:عمرو بن العاص.
3- 2) (ب 825).در اصل:سوی قیسر بن،مصراع دوم:عمرو بن العاص.
4- 4) (ب 828).در اصل:بدحاصریه؟؟؟.در طبری«حاضر»آمده است.
5- 5) (ب 828).در اصل:مساس رومی ؟؟؟.
6- 6) (ب 842).در اصل:شتابیذ او را.
7-
فتح قیساریۀ شام به سعی معاویه

به قیساریه (1) چون معاوّیه رو

درآورد با لشکری جنگجو

845 خبر شد به فیقار از کار او

بیاورد لشکر به پیکارِ او

سپه بود چون مؤمنان پنج بار

بترسید اسلامی از کارزار

چنین گفت:«باید مدد خواستن

پس این جنگ و پیکار آراستن»

معاویه گفتا:«نجسته نبرد

نگشته هویدا ز نامرد مرد

چرا رنجه دارم دلِ پیشوا

ز روی دلیری نبینم روا

850 چو جوییم از این دشمنان کارزار

گَرم عجز باشد کنم خواستار»

پس آنگاه فیقار (2) بهری سپاه

فرستاد تا زو شدند رزمخواه

پس از جنگ و جوش و پس آزرم و کین

بدو کرد اسلام را حقّ در این

سپهدار کفّار شد کُشته زار

سپه در هزیمت برفتند خوار

از این کار فیقار (3) شد دردمند

که بر لشکر آمد ز دشمن گزند

855 سپاهی و شهری هرآن کس که بود

برون بُرد و در جنگ تیزی نمود

ببستند جنگ و گشودند چنگ

نکردند در کار کوشش درنگ

به توفیقِ یزدان و یاری بخت

بر اسلام آسان شد آن کار سخت

فرستاد یزدان مدد ز آسمان

برآمد ز ناگاه بادی دمان

همی خال زد بَر رُخ بدسگال

ندیدی بداندیش جای جدال

860 همی کُشت از این سان مسلمان بزار

هزیمت شد آن لشکر بی شمار

مسخّر شد آن شهر زین جنگِ سخت

معاویّه (4) زین نامور شد ز بخت

بُد این اوّلین جنگ آن رزمزن

وز این شد سرافراز بر انجمن

ص :115

1- 1) (ب 845).در اصل:شذ ؟؟؟ففار.
2- 2) (ب 851).در اصل:آنکاه ففار؟؟؟.
3- 3) (ب 854).در اصل:کار ففار؟؟؟.
4- 4) (ب 861).:معاویه بن ابی سفیان.
فتح اجنادین

فتح اجنادین (1) شام به سعی عمرو عاص

چو ز اجناد شد (2) جنگجو عمرو عاص

کی از کفر یابند مردم خلاص

در آن مُلک از او ارطبون جنگ جست

و لیکن درآورد شد سخت سست

865 به بیت المقدّس که آن ایلیا (3)

جهودان همی خواندند کرد را

در او شد گریزنده ز آوردگاه

بدان شهر بُرد از مسُلمان پناه

سپه بُرد آنجایگه عمرو زود (4)

به پیکار دشمن دلیری نمود

درآورد آن شهر اندر حصار

به گِردش درآمد سپه بی شمار

ببست اندر او راهِ آمد شدن

ز پیکار بُد روز و شب دم زدن

870 فرستاد بیرون پیام ارطبون

که:«رنجه مکن لشکرت زین فزون (5)

که من آگهم از کتابِ شهان

بدانسته ز آن حالهای نهان

از این جنگ جُستن مرا روشن ست

که زحمت برِ (6) او شهی با من ست

تو ز ایدر اگر بگذری با سپاه

از این کین ترا بهتر آید به راه»

چو عمرو این حکایت ز گویا شنید

ز دانش چنین پاسخش گسترید

875 که:«چون ارطبون است دانای روم

شناسد نکو کارِ هرمرزوبوم

بَرو بر[بود]روشن این (7) بی گمان

که پیروزی ما بود این زمان

و لیکن ز پُردانشی از خِرد

در این کار خواهد همی بگذرد

مگر زین سخن پیچم از جنگ رو

برآید از این کار مقصودِ او

غلط بُرد بر من ز کارش گمان

که من زو نگیرم فریب این زمان

ص :116

1- 1) عنوان.در اصل:فتح احباد؟؟؟ بن.
2- 2) (ب 863).در اصل:جور احباد؟؟؟ شذ جنکجو عمر عاص.:اجنادین.
3- 3) (ب 865).ایلیاء،نام شهر بیت المقدس است،لغتی است عبری و معنی آن به قولی بیت اللّه است.فرزدق گوید: وَ بیتان بیت اللّه نحن ولاته و قصر باعلی ایلیاء مشرف (تاریخ یعقوبی 24/2)
4- 4) (ب 867).در اصل:عمر زود.
5- 5) (ب 870).در اصل:زین فرون.
6- 6) (ب 872).در اصل:رحمت بر.
7- 7) (ب 876).در اصل:برو بر روش این.
880 که من هم به دانندگی در عرب

گشایم به هرکار در بسته لب

ز قرآن و فرمودۀ مصطفی

حقیقت که گشته ست روشن مرا

که این مُلک بَل جمله روی زمین

درآید به فرمان این پاکدین

خدا وعدۀ خویشتن کرد راست

اگرچه نَه بر کام و رای شماست»

یکی مرد را برگزید آن زمان

که دانست روم و عرب را زبان

885 فرستاد او را بدان مردمان

بدو گفت:«نزدیک ایشان ممان (1)

بدانند (2) دانی ز رومی زبان

که از تو ندارند حجابی در آن

شوی آگه از کارشان سربه سر

به من بازگویی سخن دربه در»

بشد مرد و گفتار ایشان شنید

بیامد بَرِ عمرو و کردش پدید

که:«می گفت مهتر مر آن قوم را

بر این شهر گردد مهی پادشا

890 که نامش سه حرف ست و عمرو است چار

چو واو اضافه بود در شمار»

چنین گفت عمرو:«این ولایت مگر

از این رو گشاید علی یا عُمَر»

به عُمّر از این کار پیغام کرد

بزودی به پیشش فرستاد مرد

فتح بیت المقدس به سعی عمر خطّاب(رضعه)

به پاسخ فرستاد عمّش پیام

که:«اینک کشیدم بدان سو زمام

تو دوری مجو از برِ بدگُمان

که من پیشت آیم زمان تا زمان»

895 به راه خلافت علی را به شهر

رها کرد و برداشت از راه بَهر

ز شهر مدینه سوی شام رفت

در آن کشورش کار بر کام رفت

برفتند پیشش امیران شام

نوازیدشان آن خدیو انام

چو زو ارطبون آگهی یافت زود

ز بیت المقّدس جدایی نمود

سوی روم از او خواست کردن گذر

ز دشمن سپه بود بر راه بر

900 بر آن راه رفتن مجالش نبود

سوی مصر از آنجا شتابید زود

بدان مُلک شد با سپاهی که داشت

به اسلامیان ایلیا را گذاشت

چو از ایلیا ارطبون شد برون

به یکبارگی گشت شهری زبون

ص :117

1- 1) (ب 885).ممان-مگذار.
2- 2) (ب 886).در اصل:ندانند؟؟؟.
ندیدند چاره بجز انقیاد

عُمر را پذیره شدند همچو باد

از آن شهر نزدیکی سه هزار

برفتند ازو آشتی خواستار

905 از آن پیش کآیند ایشان بَرش

عُمر رای زد با گُزین لشکرش

که تا لشکری پُردل و رزمزن

فرستد به پیکار آن انجمن

عُمر را چنین گفت مردی جهود:

«نباید به خیره نبرد آزمود

که بی شک ز فردا سخن نگذرد

که خصمت از آن شهر فرمان بَرد»

شگفتی فروماند عمّر در آن

چُو بُد پنج روزه ره اندر میان

910 به شبگیر از ایلیا آن سران

رسیدند و کرد آشتی آن چنان

کز ایشان بجز جزیه چیزی کسی

نخواهد وگر مال دارد بسی

ندارندشان باز از دین خویش

خرابی نگیرند در این شهر پیش

به غیر از جهود و مسلمان سپاه

نمانند کس را در آن جایگاه

وگر کس رود زو به جایی دگر

نسازند منعش بر آن کار بر

915 بر این عهدی از خویشتن دادشان

به بیت المقدّس فرستادشان

بپرسید باز از جهود آن زمان:

«چگونه بر این کار بُردی گمان»

چنین گفت:«خوانده بُدم در کتاب

کز این شهر (1) گردد شهی کامیاب

ز اهل عرب یافته دین نو

سه حرفش بود نام و در زور گو (2)

بدان وعده دیروز گشته تمام

همیدون ترا وصف بودی و نام»

920 پسندیده فرمود پاسخ عُمر

بدان شهر شد با سپه سربه سر

نوشت اندر آن شهر فرمان بسی

به هرشهر نزدیکی هرکسی

به فرمانشان خواند وز آن داد بیم

که در دشمنی جنگ جوید عظیم

دو مؤمن لقب هردو را علقمه (3)

گزید و فرستاد پیش همه

برفتند ایشان و هرکس که بود

چو احوال بیت المقدّس شنود

925 بدانست پایاب اسلامیان

ندارد به کوشش کس از شامیان

به فرمانبری جمله پیش آمدند

همه رام آن نامداران شدند

مخالف نماند اندر اقلیم شام

به فرمان اسلامیان شد تمام

ص :118

1- 1) (ب 917).در اصل:کرین شهر.
2- 2) (ب 918).در اصل:در رور کو.
3- 3) (ب 923).منظور«علقمه بن حکیم الفراسی الکنانی»و«علقمه بن مجزز المدلجی».
عمّر ز آن به خورشید سر برفراشت (1)

در او بر ولایات میران گُماشت