گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
نامزد کردن عُمر خطّاب امرای ولایت شام

سوی حمص شد بو عبیده پدید

سوی قنسرین خالد بن ولید

930 به قیساریه شد معاویّه زود

برادرش سوی دمشق همچو دود (2)

یکی علقمه (3) شد سوی ایلیا

دگر شد به رمله درون پیشوا

گزین عمرو بن عاص شد سوی مصر

که جوید نبرد از جهانجوی مصر

کُند روز بر ارطبون تار و تنگ

بگیرد به چنگ آن ولایت به جنگ

چو گشتند میران (4) همه نامزد

بدیشان چنین گفت:«از روز بَد

935 ز دشمن یکی دید خواهد شکن

به یاری شویدش همه انجمن

اجازت مجویید از من در آن

مبادا رود زور و باشد زیان

فسادی پدید آید از بدگُمان

نشاید بدان در رسید آن زمان»

چو این گفته شد،شد عمر راهجو

به شهر مدینه درآورد رُو

دیوان عطا نهادن عُمر خطّاب

درآمد در آن شهر فرّخ عُمر

در او بست در کار بخشش کمر

940 که از خمس هرچیز کآمد بَرش

نُبد داده ز آن هیچ با لشکرش

عُمر اندر این کار دیوان نهاد

زن و مرد را اندرو کرد یاد

سزاوار هرکس نوشتی درو

بدان پایه کآنجاش بنمود رو

به عبّاس از آن بیست و پنج ره هزار

درم داد آن مهتر نامدار (5)

ص :119

1- 1) (ب 928).در اصل:بخورشیذ بر سرفراشت.
2- 2) (ب 930).مصراع دوم:منظور«یزید بن ابی سفیان».
3- 3) (ب 931).منظور«علقمه بن مجزز المدلجی».مصراع دوم منظور«علقمه بن حکیم الفراسی الکنانی».
4- 4) (ب 934).در اصل:کشتند مهران.
5- 5) (ب 943).:عباس بن عبد المطلب.:و چون عمر خواست دیوان را مرتب کند،علی و عبد الرحمان بن عوف گفتند:از-
زنان نبی هریکی را از آن

درم بهره بُد ده هزار آن زمان

945 به عایشه می داد از آن بیشتر

چو با او بُدی بِه خدیو بشر

نپذرفت زن گفت عُمّر بدو:

«به درویش ده تا بود مزدِ تو»

«ندانم» (1)بدو گفت:«درویش را

نباید از این مال بیشی مرا»

نصیب سراری ز بخش زنان

همی داد کمتر عُمر آن زمان

بگفتند:«ما را خدیو امم

ندادی از آن کم،مده کم تو هم» (2)

950 بسان زنان بهره شان داد مَرد

از این رو از آن هیچ باکم نکرد

ز قوم مهاجر به هریک از آن

سپردی درم پنج هزار آن زمان

تن خویشتن چون مهاجر شمرد

فزونتر از آن قوم چیزی نبُرد

ز انصار هریک که بدری بدند

درم چار و پانصد از آن بستدند

وز ایشان هرآن کو نجست آن نبرد

از آن کمترش پانصد بهره کرد

955 دگر هرکه دیندار شد ز آن سپس

که تا بود بر مکّه شان دسترس

سه باره هزار و به سر پانصد

به هریک سپردی سپهدارِ رد

هرآن کو از آن پس پذیرفت دین

چنین تا فرو شد رسول گزین

بُدی بهرۀ او سه باره هزار

به فرمانِ آن مهتر نامدار

هرآن کو به گاهِ ابو بکر دین

پذیرفت،کم پانصد یافت زین

960 به عهد عُمر هرکه پذرفت دین

دوباره هزارش بُدی بهره زین

بفرمود تا دفتری اندر آن

نوشتند و بنیاد بودی بر آن

چو از خمس گِرد آمدی خواسته

چنین بخش کردندی آراسته

بر این صخر و صفوان و جمعی سران (3)

که در مکّه بودند از مهتران

5)

-خویشتن آغاز کن.گفت:نه،از عموی پیمبر خدا صلی اللّه علیه و سلّم آغاز می کنم،آنگاه هرکه به او نزدیکتر است.(طبری،5/5-1794)

ص :120

1- 1) (ب 947).ندانم-نمی شناسم.
2- 2) (ب 949).به زنان پیمبر ده هزار ده هزار مقرری داد،مگر آنها که سابقۀ بردگی داشتند،زنان پیمبر گفتند:«پیمبر نصیب ما را بیشتر از آنها نمی داد،ما را برابر کنید»و چنان کرد.(طبری،1796/5)
3- 3) (ب 968-963).منظور از«صخر»:ابو سفیان است،صفوان بن امیه و حارث بن هشام و سهیل بن عمرو،و کسانی را که در فتح مکه مسلمان شده بودند مقرری از مسلمانان پیشین کمتر داد که از گرفتن آن خودداری کردند و گفتند:قبول نداریم که کسی از ما گرامیتر باشد.عمر گفت:مقرری به ترتیب سابقه در اسلام می دهم،-
گهِ فتح مکّه مسلمان شده

در اسلام از بیم تیغ آمده

965 نمودند انکار در کار خویش

که:«ما را از آن پایگاه است بیش

که بر ما کِهان را چنین مِه کُنی

به بخشش به پایه ز ما بِه کُنی»

عُمر گفت:«ما را شرف نه زِ ماست

که ز اسلام و از صحبت مصطفاست

هرآن کس که او پیشتر یافت دین

در آن پایه اش بیش باید یقین

کسانی که خواندند کاذب ورا

ازو نیز گشتند جنگ آزما

970 چگونه برابر بود با کسی

که از وی نجستی جدایی بسی

فدا کردی از بَهر او مال و جان

به چشمش همی دید روی جهان»

ندیدند پاسخ بر این کار بر

شدند اندر این شرمسار از عُمر

چنین گفت دانای فرخنده خو:

«سخن را که پاسخ بود بَد مگو»

حرب عمرو عاص و مسلمانان با مصریان

عُمر چون که از شام دوری نمود

مسلمان به پیکار کردن فزود

975 به فرمان بشد عمرو عاص و سپاه

سوی مصر از دشمنان رزمخواه

از آن مُلک لشکر کشید ارطبون

نمودند مردی به جنگ اندرون

ز هَر دو سپه گشت چندی تباه

ظفر یافت مؤمن در آوردگاه

نبود ارطبون مردِ شور و شغب

هزیمت شدند رومیان از عرب

سوی شهر شد مصری از رزمگاه

ز بیم عدو جست از آنجا پناه

980 در آن کشور این گشن لشکر نشست

بَروبوم لشکر همی کرد پست

به هرگوشه ای تاختن برد خوار

برآوردی از دشمنِ دین دمار

به سر رفت چندی بر آن روزگار

که بود این چنین اندر آن مُلک کار

شب و روز اسلامیان در جدال

در آن مُلک بودند تا چارسال

3)

-نه اعتبار.گفتند:چنین باشد،و گرفتند.آنگاه حارث و سهیل با کسان خویش سوی شام رفتند و جهاد کردند تا در یکی از حمله ها به سرزمین دشمن کشته شدند و به قولی از طاعون عمواس مردند.(طبری،1794/5)

ص :121

فتح مداین به سعی سعد وقّاص

چو در شانزده رفت سال عرب

به ملک عراق اندرون بُد شغب

985 به حکم عُمر،سعد وقّاص زود

به پیکار بدخواه مردی نمود

به جنگ مداین برآراست کار

روان گشت با جنگجو بیست هزار

چو دولت قوی داشت اهلِ عرب

عجم یافته نکبت اندر شغب

سپاهی به پیشش ز مُلک سواد

ز هَر جایگاهی همی رو نهاد

چنین چون به ساباط آمد ز راه

بُدش شصت هزار از دلاور سپاه

990 در آن مرز بودی دو محکم حصار

در آن هریکی لشکری نامدار

بر آن هردو بُد پیشوا شیرزاد

به پیکار اسلامیان رونهاد (1)

دو رویه سپه جنگ جُستی سه روز

چهارم شد اسلام گیتی فروز

تبه گشت در رزمگه شیرزاد

سپه رو به راه هزیمت نهاد

مسلمان بر آن قلعه ها یافت دست

غنیمت ببردند و کردند پست

995 چو زین آگهی شد بر یزدگرد

همی خواست لشکر کند زود گِرد

نبُد لشکری کان شود رزمخواه

نه میری که گردد امیر سپاه

بقایای شمشیر اسلامیان

نبودند مرد نبرد آن زمان

بگفتند او را ک:«زین جایگاه

به سوی کهستان سپاریم راه

عراق عرب با عرب دست باز

گذاریم تا لشکر آید فراز

1000 ز کرمان و فارس و عراق عجم

خراسان و آن ملکها بیش وکم

سپاهی دلاور فراز آوریم

کز آن کین پیشینه بازآوریم

ببندیم از آن پس به مردی میان

بخواهیم کین خود از تازیان»

نپذرفت شاه این سوی کار ملک

بگفتا:«چو نبود به کف دارِ ملک

به مُلکی که باشیم چون ایرمان (2)

چه کوشش توانیم کرد این زمان»

1005 امیری بُدش گرد و خورشید (3) نام

به تیرافگنی نامبرده تمام

ص :122

1- 1) (ب 991).در اصل:پس از این بیت،ابیات 989 و 990 بدون هیچ اختلاف آمده است.
2- 2) (ب 1004).ایرمان-مهمان،مهمان ناخوانده،طفیلی.
3- 3) (ب 1005).ظاهرا منظور از خورشید پسر«هیربد»است.
همی خواست کو را به جنگ عرب

فرستد نپذرفت کار شغب

بدو گفت شاهش که:«مردیّ تو

کجا رفت آن زور (1) و گُردی تو

که از لشکری بی سر و پا چنان

چنین ترس داری به دل این زمان»

ستاده بُد آنجا یکی پیلوار

بگفتش برافراز آن پیل خوار

1010 برافراخت او پیل و خورشید تیر

برون کرد از آن گفت:«دستم مگیر

که برجاست گُردی و مردی مرا

ولی نیست دولت به جا شاه را

که گر بَر برهنه ز مؤمن سپاه

زنم این فتد خوار بر روی راه

بر آن مردمان زخم ما کارگر

نباشد چو دولت درآمد به سر

به دولت نبرد آزمودن توان

به نکبت مرادی نگردد روان»

1015 پسندید پاسخ از او شهریار

چنین گفت آن خسرو نامدار

کار بخت ادکره با روان رور

چه مردی ؟؟؟ بخت بی کور (2)(؟)

پس آنگاه هرچیز شایست بُرد

بُبرد و از آن جایگه ره سپرد

ز شهر مداین به حلوان روان

شد آن شاه با ویژگانش نَوان (3)

چو بگذشت از آن جایگه یزدگرد

در او شهریان جمله گشتند گِرد

1020 ز غربی به شرقی نهادند رو

که پُر بیم از اسلام بودند درو

گذاشتند غربی به یکبارگی

شدند سوی شرقی به بیچارگی

در او بُرد خلقی به ایوان پناه

که حصنی حصین بود آن جایگاه

ز ساباط سعد و دلاور سپاه

به سوی مداین شدند رزمخواه

ندیدند بر غربیِ شهر کس

بجستند چندی ز پیش و ز پس

1025 همی خواستی سعد با آن سپاه

به شرقی شود از عدو رزمخواه

بهاران بُد و بود بسیار آب

به رفتن مگس می زدی از شتاب

نُبد کشتی و جِسر بر روی رود

کسی در گذشتن هوس کم نمود

ص :123

1- 1) (ب 1007).در اصل:آن روز.
2- 2) (ب 1016).نحوۀ قراءَت و نوع گویش این بیت بر بنده روشن نشد و بالطّبع شاعر آن نیز شناخته نیست.بنابراین عین صورت مضبوط نسخه را در متن آوردم.به هرحال شاید آن گونه که از ظواهر و قرائن ضبط و قراءت برخی کلمات مستفاد می شود،بیت حاوی این مضمون باشد:بخت اگر یار نباشد،زور بازوان به چه کار آید و اگر بخت کور باشد از مردی چه سود.
3- 3) (ب 1018).در اصل:شاه با ؟؟؟.
همی کردشان سعد دعوت سه روز

ز دریا نگشتی کسی رزمتوز

از این کار قعقاع شد پرشتاب

گذر کرد با پانصد مرد از آب

1030 ز قوم عرب لشکری جنگجو

به پیکار پیشش نهادند رو

در آن سعد را جای بودن نماند

خود و لشکرش زود در آب راند

درآمد به یک ره سلامت ز رود

برِ دشمنان رفت و جنگ آزمود

عجم از عرب شد هزیمت به جنگ

نکردند نزدیک ایشان درنگ

چو سعد آگهی یافت کان شهریار

گرفته است از آن شهر خرم گذار

1035 به قعقاع فرمود تا در عقب

روان گشت با لشکری از عرب

اگر چند قعقاع در ره شتافت

بر آن راه آن شاه را درنیافت

به جمعی ز اتباع او بازخورد

تبه کردشان یکسر اندر نبرد

غنیمت هرآن چیزش آمد به چنگ

بُبرد و بَر سعد شد بی درنگ

به پیروزی از شهر سعد و سپاه

به ایوان کسری درآمد ز راه

1040 درو معجز مصطفایی بدید

بَر او از خدا آفرین گسترید

به عقدی در او هشت رکعت نماز

بدین فتح با مؤمنان داد ساز

به غارت فرستاد از آن پس سپاه

فتادند در کو و بازارگاه

همی هرکسی هرچه دیدی رُبود

به گردون برآمد از آن شهر دود

خزاین سپاهان در او هرچه بود

بفرمود تا برگرفتند زود

1045 بر این کار بُد عمرو مقرن (1) امیر

ببردند از او چیزها بی نظیر

چو شد گِرد بخشید بر لشکری

بدان سان که بُد حکم پیغمبری

سپه شصت هزارش بُد آن روزگار

به هرمرد دادی دوازده هزار

وز آن جامۀ کسریِ تاجور

مرصّع یکایک به درّ و گُهر

ز لؤلؤ یکی پیرهن همچنین

دگر هرچه از عطر باشد گزین

1050 بساطی که از بهر ایوان بساخت

در او بی کران گوهران در نشاخت

تماثیل زرّین فراوان همان

که بر شکل حیوان بُدند کرده آن

جدا کرد و با خمس پیش عُمر

فرستاد این چیزها سربه سر

به شکر سپاهش نوشت این چنین

اگر نیستی آن که در کار دین

ص :124

1- 1) (ب 1045).:عمرو بن عمرو بن مقرن.
حُنینی و بدری به پایه ز ما

فزون اند سوی صحبت مصطفا

1055 از ایشان در این جُستمی برتری

نبودی کسی را بر این داوری

که با مصطفی آن سپه بهرِ مال

تنازع نمودند اندر جدال

نجست و نُبرد این سپه یک درم

بجز آن که من دادمش بیش وکم

مصّدق عمر داشت او را در این

ستایش نمودش در آن همچنین

ببخشید پس مالها بر سران

به شرطی که بنهاد دیوان بر آن (1)

1060 به دست علی یک وجب ز آن بساط

فتاد و خریدند از او در خباط (2)

به ارزانیش (3) مغربی هشت هزار

دگر چیزها را بر این کُن شمار

چو شه یزدگرد و سپاهِ عجم

شدند از مداین برون بیش وکم

در آن راه با هم سران سپاه

نشستند و گفتند در کارِ شاه

که:«ما را نجُسته ز بدخواه جنگ

هزیمت شدن این چنین است ننگ

1065 به پیکار جُستن ز مردن فزون

دگر نیست چیزی به چنگ اندرون

چو این ننگ باشد ز مردن بَتر

ز مردن چرا[زو] (4)بپیچیم سر

به مردی بکوشیم و جوییم جنگ

مگر خود شود نام پیدا ز ننگ»

بدین گفت وگو جنگجو صدهزار

شدند یکزبان در جلولا (5) دیار

سپهدار مهران (6) ز پشت زریر

بر ایشان در این داستان گشت میر

1070 اجازت ز شه یزدگرد اندر این

بجستند و او کردشان آفرین

نوید اندر آن دادشان هم بسی

که نیکی کند در حق هرکسی

چو این جنگ جستن گرفتند پیش

یکی کنده کردند در گِرد خویش

ص :125

1- 1) (ب 1059).در اصل:دیوان نران.
2- 2) (ب 1060).در اصل:حناط.آیا منظور از خباط موضعی است به زمین جهنیه در قبلیه که از آنجا تا مدینه پنج روز راه است و بر ساحل دریا قرار دارد.(لغت نامۀ دهخدا به نقل از مراصد الاطّلاع)؛و یا«حیاط»که در نواحی بوشهر است،که صورت اخیر بسیار بعید می نماید.بساط،فرش است.
3- 3) (ب 1061).گویا که«ارزانی»در این بیت به معنی«قیمت و بها»آمده باشد؛«مغربی»نیز به معنی زر مغربی، اشرفی،سکّۀ طلاست.
4- 4) (ب 1066).[زو]در اصل نیامده است،به حدس و قیاس افزوده شد.
5- 5) (ب 1068).در اصل:بذین جنکجو کفت وکو صدهزار؛(مصراع دوم)در اصل:در حلولا.
6- 6) (ب 1069).در اصل:سبهدار میران.:مهران رازی.
ز آهن خَسک (1) اندر او ریختند

وز آن خاک بر فرق خود بیختند

یکی راه باریک بگذاشتند

به جنگ عرب سر برافراشتند

1075 برِ سعد وقّاص آمد خبر

که خواهد عجم گشت پرخاشخر

برادر پسرش هاشم (2) نامور

بفرمود بندد بدان کین کمر

چو قعقاع و چون سعد مالک (3) همان

دگر عمرو جهنی (4) هزبر دمان

ز لشکر گزیده دوازده هزار

بپویند گردان و مردان کار

برفتند و از کارِ مکر عدو

شدند آگه و کس نرفت اندرو

1080 به بیرون کنده فرود آمدند

ز قوم عجم جنگجویان شدند

ز کنده عجم آمدندی برون

نبرد آزمودی به صحرا درون

از این و از آن مرد گشتی تباه

چنین تا برآمد بر این هشت ماه

ز هم جنگ جُستند هشتاد بار

نگشتی یکی بر دگر کامکار

چو شد نوبت جنگ هشتاد و یک

بُرید از عجم بهر چرخ فلک

1085 ز کنده بر آیین برون شد عجم

هرآن کس که بُد جنگجو بیش وکم

چو شد گرم پیکارشان ز آسمان

برآمد ز ناگاه بادی دمان

بزد خاک بر روی اهلِ عجم

همی کورشان کرد از بیش وکم

ز آوردگه روی برگاشتند

ره کندۀ خویش برداشتند

مسلمان پس اندر شده رزمخواه

همی کرد از ایشان بزاری تباه

1090 عجم اندر آن کنده از بیمِ تیغ

فگندند خود را همی بی دریغ

خَسک مبتلا (5) کردشان بارگی

بماندند بر جای یکبارگی

مسلمان چو دانست ره پاک گشت

از آن کنده قعقاع جنگی گذشت

به قوم عجم تیغِ کین درنهاد

همی دادشان جان ز مردی به باد

پس از وی دگر مهتران بی درنگ

ز کنده گذشتند و آمد به جنگ

ص :126

1- 1) (ب 1073).در اصل:حسک اندرو.خَسَک-خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند. (فرهنگ فارسی معین)
2- 2) (ب 1076).:هاشم بن عتبه بن ابی وقاص.
3- 3) (ب 1077).:سعد بن مالک-سعد بن أبی وقاص.
4- 4) (ب 1077).:عمرو بن مره الجهنی.
5- 5) (ب 1091).در اصل:حسک مبتلا.
1095 نهادند شمشیر در بدگمان (1)

کسی را نبودی از ایشان امان

شدند کُشته مهران و میران همه

سپه هم دو بهره فزون ز آن رمه

دگر شد گریزان و چندی اسیر

به دست مسلمان در آن داروگیر

عرب تا به نزدیکی خانقین

همی در عقب گشت از ایشان به کین

حرب قصر شیرین و ظفر اسلام

به پیروزی آنگه مسلمان سپاه

از آنجا شدند باز با رزمگاه

1100 چو آمد بَرِ یزدگرد آگهی

کز آن گشن لشکر جهان شد تهی

بترسید کز وی مسلمان سپاه

بتیزی به حلوان شود رزمخواه (2)

به سوی کهستان از آن بوم وبر

روان گشت از بیم آن تاجور (3)

امیری حبش نام آنجا بماند (4)

سپاهی به نزدیکی او نشاند

که گر دشمن آید به پیکار تیز

بکوشند چندان (5) به کار ستیز

1105 که یابد گذر از گریوه سپاه

به اقلیم کُردان درآید ز راه

بشد یزدگرد و حبش (6) پوی پو

سوی قصر شیرین درآورد رو

وز این روی هاشم به قعقاع گفت:

دلیری و مردی نباید نهفت

برو با سپه در پی بدگمان

که هستند ترسان ز ما این زمان

ندارند در جنگ پایاب ما

مگر باشدت دست بر پادشا

1110 از آن پیشتر بگذرد زین دیار

وز آن پس شود باز دشخوار کار»

روان گشت قعقاع و نیمی سپاه

به مردی ز دشمن شده رزمخواه

به دشمن بَرِ قصّر شیرین رسید

دو رویه سپه کار کوشش گزید

بسی جنگ جُستند از همدگر

دو رویه تبه شد بسی نامور

ص :127

1- 1) (ب 1095).در اصل:شمشیر درّندکان.
2- 2) (ب 1101).در اصل:بتیزی مسلمان بحلوان شوذ رزمخواه.
3- 3) (ب 1102).در اصل:کفستان.در طبری و العبر آمده:که یزدگرد از حلوان به ری رخت کشید.
4- 4) (ب 1103).در طبری و العبر آمده که«خسرو شنوم»را به جای خود نهاد.در پانویس العبر،خشرشوم آمده است.
5- 5) (ب 1104).در اصل:بکوشیذ جندان.
6- 6) (ب 1106).در طبری و العبر،به جای،حبش،خسرو شنوم آمده است.
عمر شد سرانجام در جنگ خوار

گریزنده گشتند از کارزار

1115 سوی مرز کردان نهادند رو

پدر بر پسر گشته ز آن راهجو

حرب سیروان و ماسبذان

حرب سیروان و ماسبذان (1) و ظفر اسلام

غنیمت عرب بُرد بیش از شمار

به سوی جلولا (2) شد از کارزار

دو مُحکم حصار اندر آن مُلک بود

که بر چرخ گردان همی سر بسود

یکی سیروان نام و ماسبذان (3)

دگر خواندندی به نام آن زمان

امیری که او هرمزان (4) داشت نام

مر آن قلعه ها داشت در اهتمام

1120 هرآنک از عجم شد گریزان به راه

از آن قلعه ها ساختندی پناه

ضرار ابن خطّاب و چندی سپاه

بدان جای رفتند پیکارخواه

بسی جنگ کردند با بدسگال

تبه هرمزان شد به گاهِ جدال

مسخّر شد آن قلعه ها زین سبب

درآمد به فرمانِ قوم عرب

به پیروزی آن لشکر رزمزن

به نزدیک هاشم شدند انجمن

مسخّر شدن تکریت مسلمان

مسخّر شدن تکریت مسلمان (5) را

1125 دیار بکر بودی در آن روزگار

به فرمان رومی شهان خوارخوار

در او خسروی بودی انطاق نام (6)

به تکریت بودی مر او را مقام

جهودِ بنی تغلبی (7) چند تن

همیدون در آن قلعه شان بُد وطن

ص :128

1- 1) عنوان.سیروان یا شیروان(غیر از شیروان کنونی)در طبری و العبر،نهروان آمده است،در اصل:ماسدان و.
2- 2) (ب 1116).در اصل:بسوی حلولا.
3- 3) (ب 1118).در اصل:سروان؟؟؟ نام و ؟؟؟.
4- 4) (ب 1119).در طبری 1840/5،سلم پسر هرمزان و در،العبر 524/1،آذین پسر هرمزان و در پانویس آن،پسر هرامون آمده است.
5- 5) عنوان.در اصل:؟؟؟بکرت مسلمان.
6- 6) (ب 1126).در اصل:بودی از طاق بام.
7- 7) (ب 1127).در اصل:جهود بنی ثعلبی.
گریزندگان عجم آن زمان

شدندی به نزدیک آن مردمان

در او گِرد شد لشکری نامور

وز این سعد وقّاص را شد خبر

1130 بفرمود عبد اللّه (1) نامور

که بود از مغیره مر او را گهر

بَرَد سوی تکریت جنگی سپاه

کند رومیان را به مردی تباه

بشد گُرد عبد اللّه و کرد جنگ

بر آن رومیان گشت ازو کار تنگ

به چل روز در جنگ بیست و چهار

از آن قلعه جُست این سپه خوارخوار

بنی تغلبی گشت (2) از آن صلحخواه

نپذرفت آن صلح امیر سپاه

1135 که پیکار جسته نیابند امان

اگر ز آن که جویند امان این زمان

پذیرفت باید ز ما پاکدین

که اکنون امان رو نماید چنین

بنی تغلبی شد (3) مسلمان از این

پس آنگاه گفتند با او چنین

که:«انطاق خواهد گریزنده گشت

سوی روم رفتن از این طَرْف دشت»

شب آمد نشاندندشان در کمین

کز انطاق (4) جویند اسلام کین

1140 چو رومی سران برگشودند در

که آیند بیرون از آنجا مگر

فتادند اسلامیان در حصار

در ایشان نهادند شمشیر خوار

تبه گشت انطاق و رومی سران

امانی نبودی کسی را در آن

به فرمان اسلامیان شد حصار

غنیمت ببردند ازو بی شمار

غنایم کز این جنگها یافتند

ببخشیدنش زود بشتافتند

1145 به فرمان سعد آن همه بر سپاه

ببخشید داننده آن جایگاه

وز آن خمس بردند پیشِ عُمر

وز او کرد درخواه آن نامور

که لشکر فرستد سوی مرزِ کُرد

نماید به اهل عجم دستبرد

عمر (5) گفت:«مُلک عراق این زمان

چو آمد همه در کف مؤمنان

سپه را در این سال رنجه مدار

که آسوده گردند از آن کارزار»

1150 به فرمان سپه شد گشاده میان

به کوشش نکوشید کس آن زمان

ص :129

1- 1) (ب 1130).منظور«عبد اللّه بن المعتم»است.
2- 2) (ب 1134).در اصل:بنی ثعلبی کشت.
3- 3) (ب 1137).در اصل:بنی ثعلبی شذ.
4- 4) (ب 1139).در اصل:کر انطاق.
5- 5) (ب 1148).در اصل:عجم کفت.
ز گرما چو روی هوا یافت تاب

هوا شد زیان کار و بد گشت آب

سپه بیشتر شد از آن دردمند

وز آن یافت چندی به جان برگزند

در این کار سعد از خرد بنگرید

مداین سرایِ نشستن ندید

ساختن سعد وقّاص و مسلمانان کوفه را

طلب کرد جایی که اهل عرب

نیابند از آن مرز بر تن تَعَب

1155 بِه از مُلک حیره در آن بوم وبر

ندیدند جایی سزاوارتر

بدان مرز شد سعد و جنگی سپاه

نشستن گزیدند آن جایگاه

چو آن جوسقهاشان (1) پسنده نبود

در او سعد اندر عمارت فزود

یکی شهر فرمود کردن بنا

که اکنون بود نام کوفه ورا (2)

به میران محلاّت را بخش کرد

که کردی عمارت به هرجای مرد

1160 به اندک زمان گشت آباد شهر

ز هرنیکوی یافت آن شهر بهر

پُر از باغ و ایوان و کاخ و سرا

بزودی شد آن خوب و فرخنده جا

در او سعد وقّاص کوشکی بساخت

به گردونِ گردان سرش برفراخت

به آلات ایوانِ کسری تمام

بزودی شد آن خوب و فرّخ مقام

چو پیش عُمر رفت از این آگهی

ندید اندر آن کوشک روی بهی

1165 برنجید از سعد و زین بازخواه (3)

فرستاد و آورد بازش به راه

بدو گفت:«آمد به پیشم خبر

گرفتی ز آئین سیّد گذر

که از گورِ دنیی به کوشک بهشت

شوی،نیکوی باشدت در سرشت

چو دنیی پرستان ز کوشکِ زمین

سوی گورِ دوزخ شوی خوار از این

چو نامه بخوانی بپرداز جا

درآور همان روز کوشکت ز پا

1170 ز دانش به جایی در آرام جو

که بودن به گیتی توان اندرو»

ص :130

1- 1) (ب 1157).در اصل:جوان حوسهاسان.جوسق-کوشک.
2- 2) (ب 1158).واقدی گوید:از قاسم بن معن شنیدم که مردم در آخر سال هفدهم در کوفه فرود آمدند.گوید: ابن ابی الرقاد به نقل از پدرش می گفت،که کوفه در آغاز سال هیجدهم منزلگاه شد.(طبری 1846/5)
3- 3) (ب 1165).در اصل:زین بارخواه.
محمد (1) لقب فارِسِ مصطفی

برفت و درآورد آن را ز پا

از آن کوشک تا گاهِ (2) ابن زیاد

کس اندر عمارت نمی کرد یاد

پس او کرد آباد آن را تمام

به دار الاماره ورا کرد نام

حرب رومیان با مسلمانان به حمص و ظفر اسلام

چو در هفده رفت سالِ عرب

به شام اندرون خاست شور و شغب

1175 فرستاد قیصر سپاهی به شام

که جویند از مؤمنان انتقام

سپه بود جنگاوران صد هزار

به حمص آمدند از پی کارزار

چو آگاه شد بو عبیده (3) از این

مدد خواست در شام از اهل دین

ز عُمّر مدد کرد درخواه هم

که پیشش فرستد سپه بیش وکم

فرستاد عمّر برِ سعد مرد

که او را فرستد مدد در نبرد

1180 به فرمانش قعقاع شد بادْوار

ز اسلامیان چارباره هزار

عُمَر نیز با لشکری رزمخواه

بر آن بود پوید بدان رزمگاه

از آن پیش کز یثرب و از عراق

سوی شام پوید سپاه از وفاق

درآمد از آن روی رومی سپاه

ز اسلامیان در جهان رزمخواه

همی بو عبیده نمودی درنگ

که آمد به یاریش لشکر به جنگ

1185 بر آن خالد او را نکوهش نمود

ز مردی به جنگش درآورد زود

دو رویه کشیدند صف در نبرد

سه روز آن سپه جنگ و پیکار کرد

ص :131

1- 1) (ب 1171).منظور«محمد بن مسلمه».محمد بن مسلمه برفت تا به کوفه رسید و مقداری هیزم خرید و به در قصر برد و در را آتش زد،و چون خبر را با سعد بگفتند،گفت:این شخص را برای این کار فرستاده اند و فرستاد، ببیند کیست.معلوم شد محمد بن مسلمه است و کس فرستاد که به قصر درآی،امّا نیامد،سعد پیش وی رفت و خواست بیاید و فرود آید،اما نپذیرفت.خواست خرجی به او دهد،نگرفت.و نامۀ عمر را به سعد داد که نوشته بود:(شنیده ام که قصری ساخته ای و آن را حصاری کرده ای که آنرا قصر سعد می نامند و میان خودت و کسان دری نهاده ای،این قصر تو نیست،قصر جنون است،در منزلی مجاور خزینه ها سکونت گیر و آنرا ببند.اما برای قصر دری منه که مردم را از دخول آن جلوگیری کند و حقشان را که وقتی از خانه ات درآمدی به مجلس تو آیند سلب کنی.(طبری 1852/5)
2- 2) (ب 1172).در اصل:کوشک ناکاه.:عبید اللّه بن زیاد.
3- 3) (ب 1177).:ابو عبیده بن الجراح.
به روز چهارم خدا ز آسمان

فرستاد نکبت بَرِ بدگمان

برآمد یکی باد از آن رزمگاه

همی خاک زد بر رُخِ آن سپاه

از آن دیدۀ رومیان گشت کور

ندیدند پایان آن جنگ و شور

1190 به راهِ هزیمت سراسر میان

ببستند هرکو بُد از رومیان

مسلمان به پی بَر از ایشان اسیر

گرفتی و کُشتی همی خیره خیر

چو شد کار اسلامیان دلفروز

مدد پیششان رفت بعد از سه روز

سبک بو عبیده به پیش عُمر

فرستاد و زین کار کَردش خبر

ز خالد در آن شکرِ بسیار گفت

کز او این سپه گشت با کام جفت

1195 عُمر بود از شهر رفته به راه

همی خواست آمد به پیش سپاه

چو آگاهی فتح مؤمن شنید

ز ره باز سوی مدینه کشید

بَرِ بو عبیده به پاسخ سَخُن

در آن کار از این گونه افگند بُن

که گرچه سپاه عراق این زمان

نَبردی بجستند از آن بدگمان

ولی چون به یاریگری راهجو

شدند بهره شان داد باید نکو

1200 کز این کارشان دست و دل نشکند

سپاهی دگر نیز یاری کند

عراقی یکی بُرد و شامی دو زین

به حکم عُمر بخششان شد چنین

چو زین جنگ آمد به رومی گزند

از این کار شد نامِ خالد بلند

ازو دیدی این فرّهی هرکسی

بر این تهنیت کردی او را بسی

گروهی به پیشش نهادند رو

ثناخوان از این کار گشته بَرو

1205 نوازید خالد بر این کارشان

همیدون عطا داد بسیارشان

عزلت خالد از امارت شام و رفتن او به مدینه

چو پیشِ عُمر آگهی رفت از این

که مردی چنان کرد و بخشش چنین

از او کرد رنجش دگر ره عُمر

چو بَد کردی اندر میان پیشتر

بَرِ بو عبیده فرستاد مرد

به پیغام با او چنین یاد کرد

که خالد به اسراف بگشاد دست

همی می کند خیره (1) اموال پست

ص :132

1- 1) (ب 1209).در اصل:حیره.
1210 بر این کار از وی پژوهش نما

که تا یافت این مالها از کجا

اگر در غنیمت خیانت نمود

گرفتن ازو باید آن مال زود

فروگیر دستار از اینش ز سر

به گردن درش درفگن خواه زر

وگر گوید آن مال خود بُد مرا

فرستش بزودی،به نزدیک ما

که در کار اسراف ازو بازخواه

کُنم آرم او را از این بازِ راه

1215 چو آمد بَرِ بو عبیده پیام

طلب کردش و جست از این کار کام

نمی داد خالد بَر اینش جواب

بِلال اندرین کار شد پُرشتاب

درافگندی دستار در گردنش

جَلافت (1) نمودی بر آن بر مَنش

و لیکن چو فرمان بر آن گونه بود

بر آن کار خالد تحمّل نمود

چنین گفت ک:«ان مال بُد خاصِّ من

که دادم به بخشش بدان انجمن»

1220 بِلالش رها کرد و او را امیر

فرستاد پیش عُمر ناگزیر

عُمر گفت:«کی بود مالی ترا

که شاید از آن داد چندین عطا»

چنین گفت خالد:«نه،فخر بشر

چنین گفت با ما بدین کار در

که هرکو کُشد کافری در غزا

به تن جامه اش خاصّ باشد ورا

بزرگان و میرانِ روم و عجم

چو کردم تَبه من ز بیش و ز کم

1225 نباشد شگفتی کز آن کار مال

پدید آیدم تا دَهم این نوال

همه کس بود مالکِ مِلک خود

دهد هرچه خواهد به نیک و به بد

گرفتی به من بَر بر این کار نیست

وز این بازخواهم (2) سزاوار نیست»

عُمر گفت:«ز اسراف کردی عطا

کند مُسرفان را نکوهش خدا

نخواهم،نبی خوانده سیف اللّه ات

نکوهش کند دادگر زین رَهت»

1230 بدو گفت خالد:«بهانه مجو»

عُمر جُرم بِستد بدین کار ازو

درم بستدش بیست هزار آن زمان

وز این کار بگشود طاعن زبان (3)

زبان بند را گفت عُمّر چنین:

«از آن یافت با جرم عزلت در این

که هرفتح کان دست دادی ورا

ازو دید مردم،ندید از خدا

کز این پس چو کوشش نباشد ورا

شناسند فتح بلاد از خدا

ص :133

1- 1) (ب 1217).در اصل:خلاقت.جلافت:درشت خوی و گول گردیدن(منتهی الارب).
2- 2) (ب 1227).در اصل:وزین بار خواهم.بازخواه-بازخواست.
3- 3) (ب 1231).در اصل:ظاعن زبان.
1235 به نصرت بَرم نصرت از کردگار

شود از پی کار دین آشکار»

همین سال سعد ابن وقّاص شیر

سپاهی گُزین کَرد گُرد و دلیر