گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
تبدیل امرای مصر و مغرب

150 پس از حجّ به سوی مدینه کشید

در او با بزرگانِ دین آرمید

چو شد بیست و هفتم ز تاریخ سال

به افریفته شد (3) دگرگونه حال

ز عبد اللّه سرح (4) آن مردمان

به عثمان شکایت نوشت آن زمان

ورا کرد معزول عثمان ازین

بدان کار شد ابن نافع (5) گزین

به ابن حصین اندلس داد هم

که با بربران (6) مملکت کرد ضم

155 بفرمود عبد اللّه سرح زود

سوی مصر پوید به کردارِ دود

که بر جزیه و بر زکوه اندرو

بود عامل و زر ستاند نکو

سوی مصر شد ابن سرح آن زمان

ندادش همی عمرو مدخل در آن

ص :186

1- 1) (ب 143).در اصل:برآری دمار.
2- 2) (ب 149-148).عثمان در سال بیست و شش مسجد الحرام را وسعت داد و بر آن افزود،و از مردمی خانه های ایشان را خرید و دیگران زیر بار نرفتند،پس خانه هاشان را کوبید و بهای آنها را در بیت المال نهاد.پس بر سر عثمان فریاد کشیدند و او دستور داد که آنها را زندانی کردند و گفت:شما را جز بردباری من،بر من گستاخ نکرده است و همین کار را عمر کرد و فریاد نکشیدید و نیز نشانه های حرم را تجدید کرد. (تاریخ یعقوبی 57/2-56)
3- 3) (ب 151).در اصل:بافریفته؟؟؟ شذ.
4- 4) (ب 152).در اصل:عبد اللّه سرخ.و در بقیه مواضع هم«سرخ»آمده است.:عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح.
5- 5) (ب 153).:عبد اللّه بن نافع بن عبد القیس الفهری.
6- 6) (ب 154).مصراع اول:عبد اللّه بن نافع بن حصین الفهری.مصراع دوم:در اصل:بایربران.
شکایت به عثمان نمودند از این

از این عمرو (1) معزول و او شد گزین

ز عثمان به دل سرگران گشت عمرو (2)

به سوی مدینه روان گشت عمرو

160 ابا سعد وقّاص شد همچنین

که همدرد بودند هردو در این

همین سال سلمان فارسی (3) نژاد

ز دنیی به عقبی روان گشت شاد

ز شهرِ مداین به جنّت کشید

در آن خوب آرامگاه آرمید

فتوح بعضی از بلاد رُوم

ز هجری چو شد بیست و هشتم پدید

معاویه لشکر به دریا کشید

ندادی اجازت رسول خدا

نه شیخین مَر این کار دیدی روا

165 که لشکر به دریا شود جنگجو

ولی چند لشکر روان کرد او

به هرشهری از روم چندی سپاه

فرستاد و ز آن قوم شد رزمخواه

ظفر یافتند آن سپاهِ دلیر

مگر بر یکی شد بداندیش چیر

که عبد اللّه قیس (4) بُد میرشان

نه چون جنگیان بود تدبیرشان

ص :187

1- 1) (ب 158).:عمرو بن عاص.
2- 2) (ب 159).در اصل:کشت عمر.
3- 3) (ب 161).سلمان فارسی:از موالی رسول(ص)،اصلش از اصفهان بود.از قریۀ جی...در آن ملک کاری از دستش بیرون آمد،مجال اقامتش نماند،بگریخت و به شام افتاد،به دیر راهبی.از دین گبری با ترسایی نقل کرد.در آن ملک نیز حادثه ای برایش اتفاق افتاد،به بندگی به مدینه افتاد،به دست جهودی،نامش عثمان بن اشهل. چون پیغمبر(ص)به مدینه هجرت فرمود،در سال اول،او را از آن جهود به چهل اوقیه زر و سیصد فسیل نخل بخرید و آزاد کرد و به آزادی او عهد نوشت،به خط امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه. (تاریخ گزیده 229-228) ظاهرا وفات سلمان فارسی به سال 35 یا 36 هجری اتفاق افتاده است.زیرا پس از مرگ پیامبر اسلام (ص)در شمار اصحاب علی(ع)و از مؤمنان به خلافت او درآمد و نزد امیر المؤمنین علی(ع)نیز منزلتی بزرگ داشت.در خلافت عمر بن الخطاب به حکومت مداین منسوب شد.وی گذشته از مقام بزرگی که نزد شیعیان دارد نزد اهل سنت و جماعت نیز دارای منزلت و مرتبه ایست.بعد از خلافت علی(ع)از او خبری در دست نیست،قبر سلمان در نزدیکی بغداد است و به نام سلمان پاک شهرت دارد و مسجدی در آن موضع ساخته شده است.این قبر زیارتگاه مسلمانان است.(لغت نامه دهخدا)
4- 4) (ب 168).:عبد اللّه بن قیس حارثی
که چون آن سپه سوی خشکی رسید

سپهدار تنها به قبرس کشید (1)

170 زنی بینوا پیشش آمد به راه

بدو داد چیزی امیرِ سپاه

کسی را که جان خواست بایست ازو (2)

چو زر داد بَر وی نیامد نکو

برآورد فریاد آن زن از این

که ای قوم از اسلام جویید کین

که اینک سپاه مسلمان رسید

ز جانِ شما کینه خواهد کشید

به غوغا درآمد عدو در ستیز

مسلمان نمی یافت راهِ گریز

175 به خیره سپهدار و چندی سپاه

به دست عدو گشت آنجا تباه

هرآن کس بماندند از آن مردمان

به دریا گریزان شدند آن زمان

به پیشِ معاویه رفتند باز

به خود شد معاویه زین رزمساز

سپاهی ز دریا به قبرس کشید (3)

که مانند آن کس ندید و شنید

شد از گرد رَه رزمخواه از عدو

همی خون درآورد از ایشان به جو

180 ز پیر و جوان و ز خُرد و بزرگ

همی کُشت چون از رمه میش گرگ

چو دید آن چنان قبرسی (4) روی کار

از او خواستند اندر آن زینهار

که در صلح پیچد از آن جنگ سر

نسازد دگر خون مردم هَدر

به پیمان که در کار اسلامیان

نگیرد کسی جانب (5) رومیان

به قیصر بتازند از (6) آن پس سپاه

شوند اهل اسلام را نیکخواه

185 رسانند هرسال زر هفت هزار

به جزیه طلا آن سران ز آن دیار

پذیرفت این صلح وز آنجا سپاه

سوی شام برد آن یَلِ رزمخواه

همین سال عثمان به هربوم وبر

به میری فرستاد هرنامور

ص :188

1- 1) (ب 169).در اصل:؟؟؟ کشیذ.
2- 2) (ب 171).در اصل:؟؟؟ ازو.
3- 3) (ب 178).در اصل:؟؟؟ کشید.
4- 4) (ب 181).در اصل:جنان ؟؟؟.
5- 5) (ب 183).در اصل:کسی حارب.
6- 6) (ب 184).در اصل:؟؟؟ از.
تعیین امرای ولایات ایران

شد عبد اللّه عامر رزمزن (1)

به میری به بصره از آن انجمن

از او تا به اهواز و آن بوم وبر

به میری درآورد در زیرِ پَر

190 ز شخصِ مخالف جدا کرد سر

بر او راست شد کار آن بوم وبر

عمیر بن عثمان (2) ز یثرب همان

به سوی خراسان روان شد دمان

بر آهنگ شه یزدگرد آن دلیر

گذر کرد از آبِ جیحون چو شیر

به فرغانه آن گشن لشکر کشید

ز نزدیک او شاه دوری گزید

عمیر آن ولایت به فرمانبری

درآورد از جنگ و کین یکسری

195 به پیروزی آن لشکر گشن ساز

به ملک خراسان رسیدند باز

سیم کرد عبید اللّه نامور (3)

که بودش ز معمّر تیمی گُهر

به میری سوی فارس شد با سپاه

از او فارسی شد به دل رزمخواه

تبه گشت آن مهتر از چنگشان

دگر ره سپه کرد آهنگشان

بفرمود تا لشکر بصره زود

برفت و به پیکار کوشش نمود

200 در اصطخر کردند از آن قتلِ عام

کشیدند از فارسی انتقام

کز این پنج امیر و کز این پنج سپاه

پس از جنگ ماندند آن جایگاه

که دشمن نیارد شدن رزمخواه

نپیچد سر از حکم مؤمن سپاه

جمع کردن عثمان کلام اللّه را

چو در بیست و نه رفت سالِ عرب

در اسلام افتاد شور و شغب

ز قرآن دگرگونه هرکس سَخُن

همی در ولایات افگند بُن

205 شد اندر میان اختلاف آشکار

وز آن خواستی کارِ دین گشت خوار

سرانِ صحابه سگالش در این

نمودند و گفتند آخر چنین

ص :189

1- 1) (ب 188).:عبد اللّه بن عامر بن کریز.
2- 2) (ب 191).:عمیر بن عثمان بن سعد.
3- 3) (ب 196).در اصل:عبد اللّه نامور.:عبید اللّه بن معمر التیمی.مصراع دوم،در اصل:ز عمرو تمیمی.
که قرآن به یک جلد باید نوشت

که دیگر نگوید کسی خوب و زشت

بدان کار شد پنج مهتر گزین

وز آن پنج عثمان بُدی مهترین

نوشتند یک نسخه هریک چنان

که را (1) اقتضا کردشان اندر آن

210 بدین سان که خوانیم اکنون کلام

بپیوست عثمان و کردش تمام

علی جمع کردش به رسم نزول

که بودی رسیده به پیش رسُول

دگرگونه هریک نوشتند باز

چو آمد به هم نسخه هاشان فراز

از آن گشت ترتیبِ عثمان پسند

گواهی بر آن چند کس بُن فگند

که من از پیمبر شنیدم چنین

که این آیه ز آن سوره باشد یقین

215 مر آن نسخه را پایگه برفروخت

دگر نسخه ها جمله عثمان بسوخت

گران آمد اسلامیان را از او

فتادند از این کار در گفت وگو

نصب کردن عثمان امرای خراسان را

همین سال عثمان عفّان سپاه

فرستاد سویِ خراسان به راه

به بلخ و نشابور و مرو و هری

برفتند هرجایگه لشکری

حبیب ابن یربوعی (2) نامدار

سوی بلخ شد با سپه بادْوار

220 دگر قیس ابن هبیره ز راه

به مُلک نشابور شد با سپاه

سوی مرو،احنف (3) برآراست کار

بدان مُلک رفت آن یَلِ نامدار

به سوی هری،خالدِ (4) نامور

که بودی ز عبد اللّه او را گُهر

بدان مُلکها این سران با سپاه

به فرمان عثمان سپردند راه

نشستند هریک به میری درو

وز این گشت آن ملک با رنگ و بو

225 نماندندی از بدگمان هیچ کس

به کوشش برآرد سر از پیش و پس

همین سال عثمان به حجّ کرد را

چو شاهان سراپرده زد بَر منا

بر آیین پیشین به خاص و به عام

بَر او داد عثمان عفّان طعام

ص :190

1- 1) (ب 209).را-رای
2- 2) (ب 219).در اصل:حسین؟؟؟ بن یربوعی.:حبیب بن قره الیربوعی.
3- 3) (ب 221).:احنف بن قیس.
4- 4) (ب 222).:خالد بن عبد اللّه بن زهیر.
نبودند کرده در اسلام کس

که در جاهلی بودی این رسم و بس

نکرد اندرو قصر و جمع نماز

به عادت تمامش همی داد ساز

230 از این نفرت مردمان گشت بیش

ولی کس نیامد به انکار پیش

مراجعت یزدگرد از فرغانه با خراسان

چو تاریخ را سال سی گشت راست

به مُلک خراسان درون فتنه خاست

ز فرغانه شه یزدگرد آن زمان

سوی مرو با ویژگان شد روان

به نزدیک ماهوی سوری پناه

از آن کشور آورد این پادشاه

خراسانیان جانبش سربه سر

گرفتند و گشتند پرخاشخر

235 ز فرمانِ اسلامیان آن سران

گرفتند از این کار یکسر کران

به ردّت نهادند رو بیشتر

وز این رفت نزدیکِ عثمان خبر

سعید ابن عاص اموی به راه

به فرمان او شد روان با سپاه

به عبد اللّه عامر و بصریان

بفرمود بستن همیدون میان

به یاریِ اسلامیان از دو سو

درآورد این لشکر گشن رو

240 ز بصره سپه بیشتر شد روان

به مرزِ سرخس آمدند آن گوان

به یاریّشان قومِ اسلامیان

ببستند بر جنگ دشمن میان

ز رِدّت به ملک خراسان سران

گرفتند از بیم ایشان کران

ولی قوم مازندران و طبر

نمودند اصرار بر کفر بر

رهِ مؤمنان از خراسان زمین

فگندند آن مردم از رویِ کین

245 به راه بیابانِ گیل و طبس

بدان مملکت این سپه رفت و بس

به هنگام حجّ عامری (1) شد به راه

به ملک خراسان نماندش سپاه

شد عبد اللّه خازم (2) آنجا امیر

به فرمان آن مهترِ شهرگیر

ز قومِ عجم قارن رزمخواه

به پیکار اسلام آمد ز راه

که مُلک نشابور آرد به چنگ

بر اسلامیان ز آن کند کار تنگ

250 بشد خازمی با سپاهی چو شیر

به رسم شبیخون به جنگش دلیر

ص :191

1- 1) (ب 246).:عبد اللّه بن عامر بن کریز.
2- 2) (ب 247).در اصل:حازم،در تمامی مواضع،نیز،«حازم و حازمی»آمده است.عبد اللّه بن خازم بن ظبیان السلمی.
بفرمود بر نیزه ها این سپاه

فتیله برافروخته شد به راه

عجم چون چنان دید پُر روشنی

نیارست کوشید در دشمنی

گمان بُرد هستند بی مرّ سپاه

به رسم هزیمت شدند سویِ راه

مسلمان به پی بر در ایشان رسید

از ایشان (1) بر آن ره همی کین کشید

255 از آن مهتر و لشکرِ بی شمار

برآمد بر آن ره به یک ره دمار

وز این روی در یثرب و آن دیار

جهان نکبتِ میر کرد آشکار

افتادن انگشتری رسول از دست عثمان در چاه اریس

یکی روز عثمان عفّان ملول

بُد او داشت انگشتری رسول

همی کرد در هریک انگشت خویش

نشسته به نزدیک چاه اریس

ز دستش زِ ناگه در آن چَه فتاد

دژم گشت از این کار آن پاکزاد

260 برآورد از آن چاه آب و گِلش

نشد هیچ مقصود آن حاصلش (2)

پُراندوه عثمان شد از کارِ خویش

وز این نفرتِ مردمان گشت بیش

فتوح ولایات مازندران دوم بار

چو در سی و یک رفت سالِ عرب (3)

به مازندران خاست شور و شغب

سعید ابن عاص و دلاور سپاه

بدان مُلک رفتند پیکارخواه

درو بیشتر شهرها گشت رام

به فرمان اسلام شد آن مقام

265 هرآن کو نپذرفتی این پاکدین

همی جزیه دادی به اسلام ازین

ص :192

1- 1) (ب 254).در اصل:؟؟؟ نزد ریشان.
2- 2) (ب 60-259).عثمان مالی گزاف برای کسی که انگشتر را بیارد قرار داد و سخت غمین شد و چون از یافتن انگشتر ناامید شد،انگشتر دیگری همانند آن برای او ساختند و نقش محمد رسول اللّه بر آن زدند که تا به وقت مرگ آن را در انگشت داشت و چون کشته شد،انگشتر از دست وی برفت و ندانستند کی آن را گرفت.(طبری 4/5-2133)
3- 3) (ب 262).در طبری و العبر ذیل حوادث سال سی آمده است.
مگر در تمیشه (1) زِ فرمانبری

نمودند دوری و جنگاوری

سعید ابن عاص و سپاهی گزین

بدان شهر رفتند و جستند کین

پس از جنگ شد صلحجو آن دیار

بر آن گونه شد از دو رویه قرار

که یک تن نسازند از ایشان تباه

بدین شرط آن مردم آمد به راه

270 یکی را امان داد از ایشان سعید

وز آن دیگران سربه سر کین کشید

بدین نکته ز آن مردمِ بی شمار

برآورد آن میرِ جنگی دمار

هراسی زِ کارش به دلها فتاد

نکردند با او کسی جنگ یاد

به پیشش به فرمانبری سربه سر

در آن مُلک یکسر نهادند سر

به فرمانِ اسلام گشت آن دیار

بر آن کشور آن میر شد کامکار

انجام کار یزدگرد ملوک عجم

275 چو شد سی و دو سالیان عرب

بکوشید ماهو به کار شغب

که نزدیک شه یزدگرد از عجم

همی رفت هرکس ز بیش و ز کم

نمی ماند ماهوی را جاه و آب

وز این خواستش کار گشتن خراب

ز بیژن که بُد شاهِ ترکان سپاه

مدد جست وز آن شاه شد رزمخواه

گریزنده شد یزدگرد از نبرد

به یک آسیا اندرون رفت مرد

280 برفت آسیابان به ماهوی گفت

تبه کرد ماهو ورا در نهفت

نبود اندر ایران ز تخمِ شهان

پس از وی دگر خسروی ز آن مهان

برافتاد ز آن تخمه نام و نشان

چنین است آری همیشه جهان

چو ماهو بر آن پادشاه یافت دست

ز بدبختیش عهد بیژن شکست

هرآن چیز پذرفته بودش بداد

وز او جنگجو گشت بیژن زِ داد

285 ورا با همه تخمۀ او بسوخت

وز این کار آزرمیان (2) برفروخت

ص :193

1- 1) (ب 266).در اصل:نمیشه،طبری«طمیسه»و العبر«طمیشه»آورده است.تمیشه،نام بیشه ای است در نواحی شهر آمل که در میان آملیان به شیمای آمل اشتهار دارد. ز آمل گذر سوی تمیشه کرد نشست اندر آن نامور پیشه کرد (فردوسی)
2- 2) (ب 285).در اصل:کار با آزرمیان.
که هرکو بی آزرم باشد چنین

سزد گر که پاداش یابد همین

وفات عبّاس بن عبد المطّلب(رضعه)

همین سال عبّاس پاکیزه را

در این دارِ فانی بپرداخت جا

ز شهرِ مدینه به جنّت کشید

وز این شخصِ او در بقیع آرمید (1)

بُدش مدّت عمر هشتاد و نه (2)

که خورشید عمرش فرو شد به کُه

290 به نزدیکی شصت اسلام یافت

وز اسلام اندر جهان کام یافت

در اسلام بُد قرب سی سال مرد

بجز آنچه فرمود یزدان نکرد

زِ سیّد به سن بود مهتر چهار (3)

از او هشت پوران شدند یادگار

وفات عبد الرّحمن عوف عاشر العشره

وفات عبد الرّحمن عوف عاشر العشره (4)

دگر عبد رحمن بن عوف گُرد

روان را بدان جایِ نیکان سپرد

ص :194

1- 1) (ب 288).عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف از بزرگان قریش در عصر جاهلیت و اسلام و جدّ خلفای عباسی است.پیامبر(ص)در وصف وی گوید که وی بخشنده ترین مردم قریش بود.با خویشان خود حسن سلوک داشت و در عقل و ذکاوت معروف بود.با بردگی و برده داری مخالفت می کرد و عدۀ زیادی از بردگان را آزاد نمود.منصب سقایه الحاج و عمارت بیت الحرام به وی رسید.قبل از هجرت رسول در خفا اسلام آورد و در مکه بماند و اخبار مشرکین را به پیامبر گزارش می داد،سپس به مدینه مهاجرت کرد.در واقعه حنین و فتح مکه شرکت داشت.(لغت نامه دهخدا)
2- 2) (ب 289).طبری 2162/5،هشتاد و هشت سال آورده است. پیامبر(ص)در حق او دعا کرد،به زیادتی مال و مغفرت.خواستۀ فراوان بر او جمع شد و گفتی به برکت آن دعا،قسم دنیاوی حاصل است،امیدوارم که قسم اخروی نیز حاصل گردد.(تاریخ گزیده 236)
3- 3) (ب 292).وی سه سال از پیمبر خدا مسن تر بود.(طبری 2162/5)
4- 4) عنوان.عاشر العشره،یعنی دهمین شخص از عشرۀ مبشره. عبد الرحمان بن عوف بن عبد عوف بن الحارث بن زهره،و هو اصل قبیله بنی زهره بن کلاب،ششم است از کلاب و پیغمبر(ص)هفتم بود و ده سال از او مهتر.(تاریخ گزیده 209)
ز شهرِ مدینه به سوی بهشت

روان گشت آن مرد نیکوسرشت

295 دَهم ز آن دهه بود کز کردگار

ز غفران نمرده بُد امّیدوار

بُدش مدّت عمر هفتاد و پنج

که بگذاشت خوار این سرایِ سپنج

به سی سالگی بود پذرفته دین

چل و پنج در دین بُد او همچنین

پس از وی پسر ماند ده زو به جا (1)

کرانی نُبد مال و چیز ورا

دگر صخر بن حرب شد در نهان (2)

به کُوری برون شد ز مُلک جهان

تخریب قصر غمدان

تخریب قصر غمدان (3) به یمن

300 به مُلک یمن در یکی کوشک بود

که مانند آن کس ندید و شنُود

برآورده سر در بلندی به ماه

عرب خواند غمدان مَر (4) آن جایگاه

هرآن کو به حجّ آمدی پیشتر

تماشاکنان کردی آنجا گذر

ز کعبه فزون در جهان هیچ جا

از آن پس ندانند خلقِ خدا

ز خوبی و ترتیب آن نغز جا

به کعبه همی فضل دادی ورا

305 فرستاد عثمان و کردش خراب

که دیگر نباشد از این در خطاب

غزو ذات الصّور و ظفر اسلام بر رومیان

چو در سی و سه شد ز تاریخ سال

به دریا درون خاست جنگ و جدال

به روم اندرون قیصر از رویِ کین

سپاهی بیاراست گُرد و گزین

ص :195

1- 1) (ب 298).زیادت از ده پسر داشت،امّا ده مسطور است.محمد،ابراهیم،حمید،زید،ابو سلمه،مصعب،سهیل، عثمان،(میسور،میسره)،عمر.(تاریخ گزیده،209)
2- 2) (ب 299).ابو سفیان صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف قرشی اموی،از بازرگانان معروف و بزرگان قریش در عهد پیغمبر اسلام،در غزوۀ بدر از مسلمین شکست خورد و در واقعۀ احزاب و احد از رؤسای مشرکین بود و در فتح مکه(سال 8 هجری قمری)اسلام آورد.وفاتش به سن هشتاد و هشت سالگی در سال 31 ه ق،اتفاق افتاد.وی پدر معاویه و جدّ عده ای از خلفای بنی امیّه بود. (دایره المعارف فارسی)
3- 3) عنوان.در اصل:قصر عمدان.
4- 4) (ب 301).در اصل:عمدان مر.
به صد کشتی آن رزمدیده سپاه

روان کرد بر روی دریا به راه

کز اسلامیان کینۀ مرزبان

بخواهند باز آن سپاه آن زمان

310 چو عبد اللّهِ سرح (1) آگاه شد

به پیکارشان بر سرِ راه شد

محمّد ز پشت ابو بکر نیز

روان گشت با او به کارِ ستیز

محمّد که بودی یمانی گهر

همیدون ببست از پیِ کین کمر

سران صحابه که آنجا بُدند

به حکمش بدان جنگ پویان شدند

نشاندند به کشتی سپه را به رود

برفتند بر روی دریا چو دود

315 به جایی که نامش بود ذات صور

رسیدند برهم پُر از جنگ و شور

به هم درببستند کشتی سپاه

دو رویه شدند آن زمان رزمخواه

به دریا ز سختی بارانِ تیر

زِ ماهی همی رفت بَر مَه نفیر

ز ناگه سپهدار رومی تباه

به یک تیر گشت و گریزان سپاه

گشودند کشتی همه در شتاب

گریزان برفتند بر روی آب

320 چنان خواستندی سرانِ عرب

گشایند کشتی و جویند شغب

سپهبد بدین کار خستو نبود

در آن ابن بو بکر (2) خواهش نمود

بدو گفت مهتر:«تو کارِ نبرد

ندانی،نمی شاید این جنگ کرد»

بدو گفت:«آری تو دانی مگر

که مردود کردت خدیو بشر

بداند همی پور آن یار غار

به کوشش در احوال این مایه کار»

325 همیدون سخن گفت پورِ یمان

بر او بانگ زد ابن سرح (3) آن زمان

که:«هر کودکی شیوۀ سروری

نداند،چه سازد سخن گستری؟»

چنین پاسخش داد پورِ یمان:

«از این نیست بر تو گناه این زمان

که هست اندر این کار بر وی گناه

که چون تو امیری کند بر سپاه

خود اسلامیان را به دریا چه کار؟

که باید ازو جستن این کارزار

330 که دین دشمنان را در اسلام میر

به هرکشوری کرده است خیرخیر»

به خشم از بَرش این مهان آن زمان

همه بازگشتند و او هم دمان

ز دریا به مصر آمدند آن سپاه

ز عثمان شدند اندر این دادخواه

ص :196

1- 1) (ب 310).در اصل:عبد اللّه سرخ.:عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح.
2- 2) (ب 321).:محمّد بن أبی بکر الصدیق.
3- 3) (ب 325).در اصل:ابن سرخ.:عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح.
به عثمان شکایت از این هرکسی

نوشتند و سودی نبودی بسی

نکرد اندر این کار ازو بازخواه

وز این کرد رنجش ز جنگی سپاه

335 که:«نزدیک مهتر به کارِ نبرد

چرا کس چه و چون توانند کرد؟»

ز عثمان پُر از کینه آن مردمان

از این کار گشت و به دل بدگُمان

سبب آزار مسلمانان از عثمان(رضعه)

سعید ابن عاصِ امّوی نژاد

همیدون به کوفه نمی کرد داد

از او نیز مردم پُرآزار بود

که ارج مهان پیشِ او خوار بود

به بصره درون ابن عامر (1) همان

همی کرد سختی بر آن مردمان

340 زبان شکایت بدین کار در

بر ایشان گشاده شد از خشک و تر

به عثمان نمودندی احوالِ کار

همی داشت عثمان مَر آن کار خوار

که عمّالِ ظالم بدو هرزمان

شکایت نوشتند از آن مردمان

که:«گشتند این مردمان فتنه جو

سزا داد باید در اینشان نِکو (2)

شکایت چو از هردو رو می رسید

در آن کار عثمان تعصّب گزید

345 فرستاد فرمان:«شکایتگران

گزینند از کشورِ خود کران»

که بر مردمان نیست ز آن سخت تر

که دوری گزیند ز قوم و مقرّ

کِنانه که بُد بُشر او را پدر

چو سودان حمران مضری گهر

دگر مالک اشتر پاکزاد

چو ثابت که از قیس بودش نژاد

جبله که ایهم (3) بُد او را پدر

دگر هرکه بودی بدین کار در

350 براندندشان از بَروبومِ خویش

گرفتند غربت به ناچار پیش

گرفتند هریک به دیهی قرار

به نزدیکی ملک خود ز آن دیار

به هم نامه کردندی این مهتران

شدند یکدل و یکزبان اندر آن

و لیکن چو هنگام و فرصت نبود

بر آن کار هرکس تحمّل نمود

ص :197

1- 1) (ب 339).:عبد اللّه بن عامر بن کریز.
2- 2) (ب 343).در اصل:درینشان بکو.
3- 3) (ب 349).در اصل:؟؟؟ که ؟؟؟.