گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
حرب مخالفان با کسان عثمان(رضعه)

وز این رو مخالف از این در شنید

که عثمان به پیکار از آن آرمید

580 که یاور طلب کرده است از سران

که هستند او را زِ فرمانبران

برد روزگاری همی اندر آن

مگر لشکری آورند آن سران

که گردد بنیرو،شود رزمخواه

کند بر مخالف زمانه سیاه (4)

مخالف حقیقت شمرد ار سپاه (5)

بیاید شود کارِ ایشان تباه

به غوغا به پیکار تیزی نمود

درِ خانۀ او بسوزید زود

ص :207

1- 1) (ب 569).در اصل نسخه«در پیشوایی»محو و مخدوش است،به قیاس افزوده شد،و اللّه اعلم بالصّواب.
2- 2) (ب 570).ابو ایّوب انصاری.
3- 3) (ب 571).:عبد اللّه بن عباس.
4- 4) (ب 582).در اصل:زمانه سباه.
5- 5) (ب 583).در اصل:از سباه.
585 در آن خانه مروان و چندی سران

از ایشان شدند رزمخواه اندر آن

بسنده نبودند با آن سپاه

از ایشان شدند چند مهتر تباه

به مروان از آن زخم آمد همان

بیفتاد بر کُشتکی (1) در میان

زنی پیر بُردش سوی خان خود

که تا یافت صحّت از آن زخمِ بد

به پیش علی قوم عثمانیان

شدند و از او جست چاره در آن

590 بگشت اندر آن مرتضی پرشتاب

وز این گشت آن کار کلّی خراب

قتل عثمان عفّان(رضعه)

محمّد که بو بکر بودش پدر

در آن خانه شد پیشِ آن نامور

نشسته بُد عثمان و مصحف به پیش

کلام خدا خواندی آن پاک کیش

محمّد بزد دست و ریشش گرفت

که بُرّد سرش،آن سرافراز گفت:

«پدرت ار بُدی زنده بر جا کنون

روا داشتی کم بریزی تو خون؟»

595 محمّد خجل گشت و کردش رها

کنانه (2) درون شد بدین ماجرا

ز مردم برآمد به یک ره فغان

که:«خواهد شُدت خیره از (3) دست جان

فزون زین (4) مخور با تَنت زینهار

کنون خلع کن خویشتن را زِ کار»

چه گفت آن خردمندِ والانژاد

که:«با تاج شاهی زِ مادر نزاد»

چنین گفت عثمان:«مبادا که من

بمانم خلافت بجا زین سخن

600 چه بهتر به پیری مرا خود از این

شهادت شود با خلافت قرین

شود راست زین گفتۀ مصطفی

که گردد شهادت بروزی مرا»

کنانه برفت و بُریدش گلو

به مصحف بَرش خون بسی شد فرو

بَر او هرکسی کرد زخمی دگر

زنش نائله (5) درفتادش به سر

به زخمی جدا شد ز تن دستِ زن

ولی زنده ماند آن زنِ پاکتن

ص :208

1- 1) (ب 587).بر کشتگی-یعنی خود را به کشته شدن زدن مانند«خود را به مُردن زدن».
2- 2) (ب 595).:کنانه بن بشر بن عتاب التجیبی.
3- 3) (ب 596).در اصل:حیره از.
4- 4) (ب 597).در اصل:فرون زین.
5- 5) (ب 603).در اصل:زنش نائله.؟؟؟:نائله بنت الفرافصه.
605 از آن پس برآورد بصری فغان

به عثمان بر ای طلحه آمد زیان

از این نزد مردم گمان این چنین

که طلحه یکی بود با جنگ و کین

بپا شخص عثمان،بداندیش،زود

سوی مزبله برد و خواری نمود

سه روز و سه شب بود افتاده مرد

ورا کس نیارست تجهیز کرد

بنی امّیّه از علی مرتضی

اجازت گرفتند و پنهان ورا

610 نکردند تجهیز و بی نعش شب

به خاکش سپردند ز بیمِ تعب

به همسایگیّ بقیعش مزار

بود لیک گورش بود آشکار (1)

در اسلام بود اوّلین فتنه این

گشوده از این شد درِ جنگ و کین

در آدینه بُد روز عید غدیر

که افتاد این فتنه از خیره خیر

ز هجری شده سالیان سی و پنج (2)

شد از فتنه جانِ جهان پُر ز رنج

615 بُدش عمر هشتاد و یک (3) آن زمان

ده و دو از آن میر بر مؤمنان

ص :209

1- 1) (ب 611-608).ابن بشیر عابدی گوید:عثمان را سه روز انداخته بودند و دفن نمی کردند،پس از آن حکیم بن حزام قرشی و جبیر بن مطعم بن عدی با علی(ع)دربارۀ دفن وی سخن کردند...علی اجازه داد...تنی چند از کسانش جنازه را بیاوردند و می خواستند به یکی از باغهای مدینه برند که آن را«حش کوکب» می نامیدند و یهودان مردگان خویش را آنجا دفن می کردند.وقتی وی را میان مردم آوردند،تخت وی را سنگسار کردند...علی قسمشان داد که دست از او بدارند و چنان کردند.پس او را ببردند و در«حش کوکب»دفن کردند و چون معاویه بن ابی سفیان بر مردم تسلط یافت،بگفت تا باغ را خراب کردند و آن را به بقیع پیوست و بگفت تا کسان،مردگان خویش را به دور قبر عثمان دفن کردند تا به قبور مسلمانان پیوست.(طبری 2314/6) در تاریخ یعقوبی 73/2 آمده است:سه روز بود که به خاک سپرده نشد و دفن او به دست حکیم بن حزام و جبیر بن مطعم و حویطب بن عبد العزی و پسرش عمرو بن عثمان انجام یافت و شبانه در مدینه در جایی معروف به«حشّ کوکب»دفن شد و این چهار نفر بر او نماز خواندند و به قولی کسی بر او نماز نخواند و به قولی یکی از چهار نفر بر او نماز گزارد.
2- 2) (ب 614).در این باب اختلاف کرده اند،اتفاق هست که در ماه ذی الحجه بود،بعضی ها گفته اند هیجده روز رفته از ذی الحجه سال سی و ششم هجرت بود.امّا بیشتر عقیده دارند که هیجده روز رفته از ذی الحجه سال سی و پنجم کشته شد.(طبری 2317/6)
3- 3) (ب 615).گذشتگان در این باب اختلاف کرده اند،مدت عمر،وی هشتاد و دو سال و این را از محمد بن عمران روایت کرده اند.بعضی دیگر گفته اند،وقتی که کشته شد،نود سال یا هشتاد و هشت سال داشت و این را از قتاده روایت کرده اند.هشام بن محمّد،هفتاد و پنج سال و ابو حارثه و ابو عثمان شصت و سه سال و بعضی-
از آن شهر نعمان بن بشر (1) زود

به پیش معاویّه شد همچو دود

بَرش بُرد پیراهن پُر ز خون

که بُد کشته عثمان بدو اندرون

همیدون برش بُرد دستِ زنش

که از ساعد افگنده بُد دشمنش

چو زین فتنه شد آگهی در جهان

به یاری عثمان ز هرجا مهان

620 به شهر مدینه نهادند رُو

چو ایشان رسیدند بُد کشته او

گروهی شدند با سرِ کار خود

گروهی نیارست رفتن ز بد

چو عبد اللّه سرح (2) و دیگر سران

کز ایشان شکایت زدند دیگران

به پیش معاویّه کردند رو

زِ هرمُلک پیوست هریک بدو

ورا داد تحریص هریک در این

که او بازخواهد از آن قوم کین

حلیۀ عثمان عفّان(رضعه)

625 کنون حلیه اش گویم از بخردی

چنین آمدم نقل از واقدی (3)

به بالا نه کوته نه بودی دراز

ولی بود اندامهایش بساز

نکو چهره بود و گشن ریش (4) بود

میان سر از موی اصلع نمود

تنک روی بودی ز فرط حیا

بُد ابرو و دندان گشاده ورا

به گفتار شیرین و اسمر به رنگ

نگشتی دل از بخشش هیچ تنگ

630 به رفتن شدی بر زمین نرم نرم

سرافگنده در پیش از روی شرم

در اوّل به بزّازیش بود را

چو دیندار شد کرد آن فنّ رها

3)

-دیگر هشتاد و شش سال نقل کرده اند.خلافت وی را دوازده سال،دوازده سال دوازده روز کم،دوازده سال هشت روز کم،هم آورده اند.(طبری 2319/6)

ص :210

1- 1) (ب 616).:نعمان بن بشیر الانصاری.
2- 2) (ب 622).در اصل:عبد اللّه سرخ.
3- 3) (ب 625).در اصل:وافدی:ابو عبد اللّه محمد بن عمرو واقدی،(وفات 130 ه ق)از مورّخان و محدّثان اسلام و مؤلف کتابهای متعددی است،از جمله کتاب التاریخ و المغازی.(فرهنگ فارسی معین)
4- 4) (ب 627).در اصل:کسن زنش.
ذکر ازواج و اولاد و اصحابه(رضعهم)

ز ازواج و اولاد و اصحاب او

کنم یاد از این باره سعی نکو

به عمر خود او هشت زن کرده بود

به سریت بسی دست هم برده بود

دو زن بود از آن دخترِ مصطفی (1)

وز این گشت نورین لقب مَر ورا

635 ز پیشش شدند سوی دیگر سرا

وز آن هردو فرزند آمد ورا

دگر امّ عمروست و امّ البنین

دگر فاطمه،فاخته (2) همچنین

دگر رَمله (3) و نایله (4) بُد دگر

که دستش فگندند بدان فتنه در

پسر آمدش یازده زین زنان

چهار آمدند دخترانش همان (5)

بُدش عمرو نامِ بزرگین پسر

چو عبد اللّه اکبر (6) آمد دگر

640 سیم بود عبد اللّه اصغر (7) آن

که بودش نیا پیشوای جهان

دگر بود ابان و خالد دگر

که مصحف که شد کُشته بَر وی پدر

پس از قتل عثمان به خالد رسید

پس از وی به نسلش چنان چون سزید

عمر بود و عبد الملک پس سعید

مغیره بُد و شیبه (8) بود و ولید

بُد از دختران امّ سعدش (9) مهین

پس از وی بُدی امّ ابان گزین

645 دگر امّ عمرو،عایشه بُد دگر (10)

که از ما ثنا بر همه سربه سر

ص :211

1- 1) (ب 634).رقیه و امّ کلثوم دو دختر حضرت محمد(ص)را به زنی داشت و او را از آن جهت ذو النورین خوانند.
2- 2) (ب 636).مصراع نخست:امّ عمرو بنت جندب بن عمرو بن حممه الأزدی،امّ البنین بنت عیینه بن حصن الفزاری. مصراع دوم:فاطمه بنت ولید بن عبد شمس،فاخته بنت غزوان.
3- 3) (ب 637).رمله بنت شیبه بن ربیعه بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی.
4- 4) (ب 637).در اصل:بایله بد دکر،نائله بنت الفرافصه.
5- 5) (ب 638).طبری 2321/6،شش دختر آورده است.
6- 6) (ب 639).مادر عمرو:امّ عمرو بنت جندب.و عبد اللّه اکبر مادرش رقیه بنت رسول(ص).
7- 7) (ب 640).عبد اللّه اصغر را فاخته بنت غزوان به دنیا آورد.(طبری 2320/6)
8- 8) (ب 643).ظاهرا عثمان،فرزندی به نام(شیبه)نداشته است.در طبری،عنبسه و عتبه هم آمده و تاریخ یعقوبی 73/2 فرزندان ذکور عثمان را هفت تن نوشته است.عمرو،عمر،خالد،ابان،ولید،سعید،عبد الملک.
9- 9) (ب 644).«ام سعید»صحیح است.
10- 10) (ب 645).طبری 2321/6،در ذیل نامهای دختران عثمان«مریم»نیز آمده است.
به نزدیک او بود مروان (1) دبیر

ز تدبیر او هم نبودش گزیر

قضا کعب بن سور کردی بَرش

چو عثمان بن قیس در کشورش

دو حاجب یکی بود حمران (2) به نام

که بودی مر آن نامور را غلام

دگر بود عبد اللّه (3) نامور

که بود از گروه تمیمش گُهر

بُدی مُهر او مُهر فخر بشر

چو آن کرد گُم ساخت مُهری دگر

ص :212

1- 1) (ب 646).«مروان بن حکم».
2- 2) (ب 648).«حمران بن أبان».
3- 3) (ب 649).«عبد اللّه بن ربیعه تمیمی».
خلافت امیر المؤمنین،اسد اللّه الغالب،علیّ بن ابی طالب چهار سال و نه ماه

اشاره

خلافت امیر المؤمنین،اسد اللّه الغالب،علیّ بن ابی طالب چهار سال و نه ماه (1)

اشاره

بگویم کنون داستان علی (2)

سر اولیاء مایۀ پُردلی

جهانِ فتوّت سپهر عطا

محیط مروّت سحاب سخا

مکانِ صفا کان علم و یقین

معان وفا عونِ اسلام و دین

سپهرِ خِرد،بحر فرزانگی

روان هنر،جانِ مردانگی

5 نیای امامان،سرِ اولیا

شهِ دین پناهان،مِه اتقیا

لقب مرتضی و وصّیِ رسول

نسب ابن عمّ،جفت پاکِ بتول

به معنی شده کعبۀ اهل دل

نه زین صورت فانی آب و گِل

که جز وی نزاده در آن خانه کس

گر او را خود این یک شرف بود بس

فصاحت ز تقریر او دیده ارج

بلاغت ز تحریر او برده نهج

10 شجاعت ز مردیّ او آشکار

وز این شیرِ خود خواندش کردگار

به عِلم اوستاد همه عالمان

هرآن کوست شاگرد او عالم آن

از او حلّ شده سربه سر مشکلات

تنِ علم را دانشِ او حیات

همه عالِمان پیش او خوشه چین

نبی گفته در حقِ او این چنین

-منم شهرِ علم و علیّم دَر است

دُرست این سخن قول پیغمبر است- (3)

ص :213

1- 1) عنوان.در اصل:خلافت امیر المومین.
2- 2) (ب 1).علی بن ابی طالب بن عبد المطلب،مادرش فاطمه بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف.
3- 3) (ب 14).در شاهنامه حاشیۀ ظفرنامه حمد اللّه مستوفی ص 11 آمده است:-
15 اگرچه پس از دیگران شد امیر

بزرگیش را خرده ای زین مگیر

نه گویند حلوا بود باز پس

پس از جمله ز آن یافت این دسترس

چهارم (1) دَرَج ز آن سبب یافت کار

که معنی نمایی بود در چهار

بدو دینِ یزدان برافروخت چهر

که او بود در دین چو بر چرخ مهر

نبی گفت:«اصحاب من سربه سر

بدین در چو بر چرخ انجم شمر

20 زِ هریک که جوید کسی راهِ راست

نمایند از آن سان که حکم خداست

ز تشبیه انجم برِ انجمن

کنم رمزِ معنی عیان در سخن

چو تشبیه اصحاب ز انجم بود

به یاران ز سیّاره نسبت رود

ز سیّارگان چارمین از دو سو

بود مِهر و نسبت علی راست زو

به دنیا علی هست خورشیدِ دین

چو در چارمین پایه آمد یقین

25 دگر چون اسد خواند او را خدا

لقب این چنین آمدش از سما (2)

اسد خانۀ مهر شد بی گمان

زِ مهر است نسبت بدو همچنان

تو ای نامور مرد فرخنده کیش

چو جویی ز دین ره به دادارِ خویش

نه آن بِه بود راه روشن ترت

که خیره نگردد به رفتن سرت

رهی کان ز رهزن بود خوفناک

چو در روز پویی از آن نیست باک

30 کز آن بر تو پیدا بود راهِ راست

بود روشنت آن که جادّه به جاست

وگر ناگهی گُم شود بر تو راه

توان یافت چون کُنی بِه نگاه

کمینگاه رهزن بدانی کدام

به منزل توانی کشیدن زمام

وگر شب به امّیدِ سیّارگان

به راه اوفتی همچو بیچارگان

چو دیگر بر آن ره نکردی گذر

گیا پیش چشمت شود شیرِ نر

35 ز ترسِ بداندیش و خوف ددان

در آن راه پوینده چون بی خودان

اگر پای از جادّه بیرون نهی

بمانی همیشه در آن گُمرهی

بود سود،رنجِ تن و درد دل

زیان آن که باشی ز کرده خجل

کسی را به شب راه رفتن رواست

که نیکو شناسد رهش بر کجاست

3)

- چهارم علی بود جفت بتول که او را به حق می ستاید رسول که من شهر علمم علیّم درست درست این سخن قول پیغمبرست

ص :214

1- 1) (ب 17).در اصل:چارم.
2- 2) (ب 25).در اصل:از شما.
نگردد بر او پادشا هیچ چیز

ز دانش کند نیک و بَد را تمیز

40 به تاریک شب راهِ باریکِ خویش

ببیند،نپوید ز اندازه بیش

اگرچه بر انجم ز بیش و ز کم

نشاید زدن اندر این فنّ رقم

که هریک به جای خود آورده اند

بدان سان که بایست خود کرده اند

اگر راه جویی سویِ کردگار

به نزدیک حیدر برآرای کار

که حیدر چو مهرست با مهر و داد

ز مهرش به دل رویِ کینه مباد

45 علی رهنمایم سوی مصطفی

محمّد شفیعم به پیشِ خدا

هرآن کس بر این راه سازد گذر

علی باشد او را بِهین راهبر

نمی گویم از دیگران دور باش

علی را در این کار مأمور باش

که او را روایات روشن ترست

چو او شهرِ علم نبی را دَرست

بجز از درِ شهر در شهر دین

نشاید شدن،بشنو از من یقین

50 خنک آن که شد پیروش در جهان

نه چندان که لعنت سراید در آن

که در شیعه بالا عنانش علی

ز جان است دشمن ز بی حاصلی

به راهی که شد پیروش شافعی

بر آن ره کنیمش به دین تابعی

در این گر کنی ره غلط گر گناه

پدید آید،از من کنش بازخواه (1)

بَدا آن که با او کند دشمنی

سوی کار دنیی ز (2) آهرمنی

55 هرآن[کس که]بد کرد (3) با خانه اش

به خویشی شد از جهل بیگانه اش

ببین تا چه فرمود سیّد در این

نه در حقّش آمد حدیث این چنین؟

:«بود دوست او دوستِ پروردگار

همان دشمنش دشمنِ کردگار»

الهی چو ما را از آن روزگار

نگه داشتی و از آن زشت کار

نگهدارمان هم از آن گفت وگو

که جوییم از کینه آن جست وجو

60 دل ما بر آیین سنّت بدار

مگردانمان از علی شرمسار

در این دور کن پیرو مصطفی

به دنیی درون ره بدین رهنما

کنون شرح احوال آن نامدار

بگویم که چون بود آن روزگار

ص :215

1- 1) (ب 53).در اصل:کنش بارخواه.
2- 2) (ب 54).در اصل:دینی ز.
3- 3) (ب 55).در اصل:هر آنک بذ کرد.
تقریر خلافت مرتضی علی،کرّم اللّه وجهه

چو عثمان عفّان برفت از جهان

نشستند با هم سراسر مهان

ز کارِ خلافت سخن ساختند

زِ هردر سخنها بپرداختند

65 علی گشت نزدیکشان اختیار

که گردد خلیفه در آن روزگار

و لیکن ندادی رضا مرتضی

که این کار باشد به گیتی ورا

چنین گفت:«بودم هوس پیشتر

که سودی در این بود کرده عُمَر

ولی چون در آن این چنین فتنه هاست

بدان میل کردن ز دانش خطاست

هرآن کس که دارد هوس این زمان

ورا کسب آید (1) سرِ مؤمنان»

70 برِ طلحه (2) رفتند چندی و او

نپذرفت و بودش همین گفت وگو

گذشت اندر این پنج روز آن زمان

نیامد امامی پدید از میان

علی با مغیره (3) سگالش نمود

مغیره چنین پاسخ او سرود:

«چو می بیند این فتنه مردم زِ تو

نشاید ترا شد کنون مُلک جو

که تا طالبِ خون عثمان پَدید (4)

شود بعد از آن زین سخن گسترید»

75 علی گفت:«در پیشِ رکن و مقام

خورم سخت سوگندهای عِظام

که هرگز ندادم بدان خون رضا (5)

نه ز آن کس که این کرد دارم روا

ولی قوّتِ منع غوغا مرا

نبود و چنین بود رفته قضا

وگر نیز نیرویِ آنم بُدی

قضای خدا کی دگرگون شدی»

از آن پس بر او همگنان یکزبان

شدند و بر او کرد الزام از آن

80 ز الزامشان گشت خستو بدان

که بندد به کارِ خلافت میان

به مسجد نهادند یکباره رو

که بیعت کنند آن بزرگان بَرو

نشد طلحه آن جایگاه و زبیر

نمی دید حیدر در آن کار خیر

ص :216

1- 1) (ب 69).در اصل:کست آید.
2- 2) (ب 70).:طلحه بن عبید اللّه.
3- 3) (ب 72).:مغیره بن شعبه الثقفی.
4- 4) (ب 74).در اصل:حون عثمان بدند.
5- 5) (ب 76).در اصل:جون رضا.
نمی کرد بی رای ایشان قبول

بر این گشت مردم به کارش عجول

بشد مالکِ اشتر نامور

جبلّه که بودش ز ایهم (1) گهر

85 به الزام بردندشان آن زمان

برفتند از بیمِ تیغ و زبان

«نخواهم»علی گفت:«این کار من

پذیرید (2) یک تن از این انجمن

که بیعت کنم با وی و در خلاف

نمانم که کوشد کسی در مصاف»

برآمد فغان از نهادِ همه

که:«جز تو نشاید شبان و رمه

حقِ خویش یکبار کردی رها

وز آن خاست این فتنه و ماجرا

90 مکن کاهلی باز در حقّ خویش

میفگن دگر فتنه اندر قریش»

برآمد بر این مالک از جای خویش

به کف دست طلحه درآورد پیش

به دست علی بَرزدش دست زود

به بیعت پس آن خلق رغبت نمود

چو بُد دستِ طلحه در آن حال شَل

در آن کار داننده گفتی به دل: (3)

«چو دستی شَلش بیعت اوّل نمود

نبیند علی اندر این کار سود»

95 بُدش مدّتِ عمر پنجاه و هشت

کز این در خلیفه بر اسلام گشت

مغیره چنین گفت با مرتضی

که:«شد واجبم پند دادن ترا

چو در گردنت آمد این سخت کار

در این دار عمّال را برقرار

بدان سان که عثمان عفّان ز پیش

رمنده نمی کرد کس را ز خویش

بَر او چون گرفت آن خلافت قرار

بَدَل کرد هرکس که بُد کاردار

100 تو هم کن در این کار چندان رها

که بیعت کنند آن امیران ترا

به نام تو از جمله اهلِ جهان

ستانند بیعت به هرجا مهان

چو گیرد خلافت به نامت قرار

بَدَل کن،اگر بَد بود،کاردار»

علی گفت:«با جملۀ مؤمنان (4)

نکوهش نمودیم او را بر آن

که عمّال ظالم رها کرده بود

در آن بازخواهی ز کس کم نمود

105 چگونه ز من عقل دارد روا

که عمّال ظالم بمانم به جا؟!»

ص :217

1- 1) (ب 84).در اصل:جبله؟؟؟ که بودش ز ابهم.
2- 2) (ب 86).شاید:«پذیرند».
3- 3) (ب 93).منظور«حبیب بن ذؤیب»است.وقتی طلحه بیعت می کرد،حبیب بن ذؤیب گفت:بیعت از کسی آغاز شد که دستش چلاق است.این کار سر نمی گیرد.(طبری 2329/6)
4- 4) (ب 103).در اصل:با همه مومنان.
دگر روز آمد مغیره بَرَش

در آن رای گشته خیانتگرش

بدو گفت:«رای شما بهتر است

بَدَل کردن عاملان درخور است»

چو زو ابن عبّاس (1) از این درشنید

شگفتی نمود و ازو بَررسید

که:«با او چرا کرده ای این چنین؟»

چنین پاسخش داد آن دوربین:

110«هر آن کو نصیحت نداند شنید

خیانت بَر او کرد باید پدید»

عزل امرای عثمانی و نصب امرای علی

چو نو گشت اسلام را پیشوا

شدش سال هم نو به حکمِ خدا

شمارش به سی و شش آمد پدید

علی عزل عمّال پیشین گزید

بدو ابن عبّاس گفت این چنین:

«معاویّه (2) را کن رها اندر این

که در شام او را بلندست کار

سپاهی است در حُکم او بی شمار

115 خِردپیشه مردی ست دنیاپرست

بر اسلامیانش گشاده ست دست

کُند نسبت قتل عثمان به تو

نبادا که گردد ز تو جنگجو

شود کار بر ما ز دستش دراز

نشاید از این گشتن آن وقت باز

چو از وی برِ ما شکایتگری

نیامد کم وبیش از کشوری

فرستاد باید بدو عهد شام (3)

عمل دادن اصحاب او را تمام

120 ز هم دورشان کردن از بخردی

که یکدل نگردند اندر بَدی

چو گردد به فرمانِ تو هردیار

توان،گر دهی عزلت او را ز کار»

علی گفت:«هرگز مبادا که من

دَهم کارداری بدان انجمن

چو کردم از ایشان شکایت نخست

کنون چون توان کار از آن قوم جُست

اگرچه نداری به دانش نظیر

در این کار را (4) می زنی خیره خیر

125 در این از تو دارم توقّع چنان

هرآن چیز من بشنوم از تو آن (5)

ص :218

1- 1) (ب 108).:عبد اللّه بن عباس.
2- 2) (ب 113).:معاویه بن أبی سفیان.
3- 3) (ب 119).در اصل:عهد سام.
4- 4) (ب 124).را-رای.
5- 5) (ب 125).در اصل:ار توان.
تو با من مخالف نگردی در این

شوی پیرو من در آن بی گُمان»

بدو گفت عمّزاده:«فرمانبَرم

اگر نگذری از خِرد نگذرم»

علی عزلت کارداران پیش

همی کرد و کردی تبه کارِ خویش

به دل طلحه می خواستی مرتضی

به میری به بصره فرستد ورا

130 همیدون به حکمش زبیر عوام

امارت به کوفه درون داشت کام

چو کردی علی دیگری را گزین

بگفتند با او سخن اندر این

علی گفت:«دوری گزیدن زِ من

ندارم پسند از شما بی سخن

ز رای شما نیست ما را گزیر

میارید دیگر چنین در ضمیر»

از این شد دل آزرده آن هردو را

فرستاد عمّال را مرتضی

135 به هرکشوری شد یکی بادْوار

که گردد به حکمِ علی کاردار

به ملک یمن ابن عبّاس رفت

به میری ز یثرب شتابید تفت

که خواندی عبید اللّه او را پدر

درآورد آن مُلک در زیر فرّ

از او یعلی منیه (1) آمد به در

به مکّه شد و بُرد بسیار زر

زِ کارِ علی دل ز عزلت بُرید

بَر او دیگران را به جان برگزید

140 به بصره روان گشت عثمان چو باد

که بودی ز پشت حنیفش نژاد

از او ابن عامر جدایی گزید (2)

خود و ویژگان سویِ مکّه کشید

مخالف شدند بعضی از بصریان

موافق علی را دگر آن زمان

به کوفه روان گشت ابن شهاب

که عمّاره بودش به گیتی خطاب

در آنجا ابو موسی اشعری

دگرگونه کردی همی داوری

145 طلیحه (3) به فرمانِ آن نامدار

به نزدیک عمّاره شد بادْوار

نماندش که آید در آن بوم وبر

زِ ره بازگردید آن نامور

علی داد ناچار آن مهتری

به کوفه به بو موسی اشعری

که بیعت بَر او کرد و فتنه نشاند

در آن چندگه زین حکایت نراند

ص :219

1- 1) (ب 138).در اصل:یعلی؟؟؟ منیه؟؟؟.:یعلی بن منیه-یعلی بن أمیه،مادرش،منیه دختر غزوان و خواهر عتبه بن غزوان است.(اسد الغابه)
2- 2) (ب 141).:عبد اللّه بن عامر بن کریز.
3- 3) (ب 145).:طلیحه بن خویلد اسدی.
سوی مصر شد قیس بن سعد (1) زود

بر آن مملکت کامکاری نمود

150 به بیعت درآورد بعضی از آن

وز او خواست بعضی به بیعت امان

بر آن قوم عمزاده اش مَسلمه (2)

در این حال بودی شبان رمه

به مرزی که بُد حارثیّه (3) به نام

شد و با سپه کرد آنجا مقام

همی خون عثمان طلب کرد مرد

از او خواستی قیس جُستن نبرد (4)

فتادند دانندگان در میان

در آن عهد کردند با هم چنان

155 که:چندان که آنجا بود قیس میر

دو رویه نکوشند در داروگیر

در آن مُلک از این شد قوی حالِ قیس

به گردون برافراخت زین بال قیس

سوی شام شد سهل ابن حنیف (5)

به حکم علی با سپاهی ضعیف

معاویّه در شام راهش نداد

زِ ره باز پیشِ علی شد چو باد

چو از هرطرف در خلاف آگهی

به پیش علی شد ز کار مهی

160 علی جُست از طلحه و از زبیر

سگالش در این کار از شرّ و خیر

رفتن طلحه و زبیر به مکّه و فتنه انگیختن

چو با او از این کارشان بود کین

شمردند فرصت غنیمت در این

بگفتند:«گفتیم اوّل ترا

سپاری به ما کوفه و بصره را

ندانستی از شفقت از ما شنید

که تا فتنه ها شد زِ هرسو پدید

کنون کن ز دانش به کارت نظر

مکن ره غلط باز باری دگر

165 اجازت بده تا به مکّه رویم

گزینیم عُزلت مجاور شویم

که چون کرده باشیم ما این چنین

نجویند از تو کسی جنگ و کین

نشیند از این فتنه ها بی گُمان

وز این کار گوید به هم بدگُمان

به جایی که رستم گریزد ز جنگ

مرا و ترا نیست جای درنگ»

ص :220

1- 1) (ب 149).:قیس بن سعد بن عباده الانصاری.
2- 2) (ب 151).:مسلمه بن مخلد الانصاری.
3- 3) (ب 152).حارثیه،موضعی است به جانب غربی بغداد.(لغت نامه دهخدا)
4- 4) (ب 153).در اصل:حنین نبرد.
5- 5) (ب 157).:سهل بن حنیف بن واهب الانصاری.
وز آن بودشان این چنین آرزو

که بودند آگاه از این گفت وگو

170 که با عایشه چند میرِ سپاه

به مکّه یکی گشت و شد رزمخواه

همی خواستند این دلاور سران

شوند و کنند یاوریشان در آن

ز جان علی ز این ستانند کین

شود هریکی پادشاهی از این

علی را نُبد زین سخن آگهی

گُمان برد باشد در اینش بهی

در این گشت دستور و آن مهتران

به مکّه شدند زو گرفته کران

آغالیدن عمرو عاص،معاویه

آغالیدن عمرو عاص،معاویه (1) را بر مرتضی علی به جنگ

175 وز آن روی چون عمرو عاص این خبر

شنید آن که شد خونِ عثمان هَدَر

به شام اندرون شد پراندیشه مرد

به پوران سگالش در این کار کرد

مهین گفت:«چون پیشوای پسر (2)

ترا داشت حرمت به هرکار در

هرآن کو خلیفه شود در جهان

ترا داشتن بایدش همچنان

که هستی ز نام آورانِ عرب

به نام و به دانش،به اصل و نسب

180 نباشد گزیر از توشان بی گمان

نباید دژم داشت خاطر از آن»

دگر گفت:«نه اندر این از علی

نیابیم جز کار بی حاصلی

نه ممکن فقاعی گشاید (3) از او

که دنیاپرستی نیاید از او

و لیک از معاویّه آب رُخت

فزاید،شود کار از او فرّخت

که هستیم همرنگ باهم در این

معاویه را کرد باید گزین»

185 پسندید این رای عمرو از پسر

به پیش معاویّه بنهاد سر

به دین بر گزین کرد دنیی به کار (4)

به پیش معاویّه شد بادْوار

ورا داد تحریض (5) کالبتّه کین

ز جانِ علی جست باید در این

ص :221

1- 1) عنوان.در اصل:عمرو عاص و معاویه.
2- 2) (ب 177).ظاهرا مصراع نخست بایستی بدین صورت می بود:مهین گفت:چون پیشوا،چون پسر...
3- 3) (ب 182).فقاعی گشادن-کنایه است از لاف زدن و تفاخر کردن؛نازیدن؛بالیدن.(لغت نامۀ دهخدا)
4- 4) (ب 186).در اصل:دنیی نکار.
5- 5) (ب 187).در اصل:تحریص.از شواهد مندرج در لغت نامۀ دهخدا چنین برمی آید که«تحریض دادن»از«تحریص دادن»صورتی موجّه و معمول تر دارد.
معاویّه پیراهنِ پُر ز خون

که بُد کشته عثمان بدو اندرون (1)

نمودی به هرجمعه با مردمان

همی مقتلش (2) یاد کردی بر آن

190 که مردم بر آن گریه کردی بزار

شدندی به جان کینه را خواستار

ورا منع کرد اندر این عمرو و گفت:

«میاور برون دیگرش از نهفت

که این سوز ماند به دلها درون

که چون آوری وقت کارش برون

شود تازه این درد بر مردمان

کنند جنگ نیکو از این آن زمان

که گر ز آن که بسیار اندر نظر

درآید نماند مَر آن را خطر»

195 معاویه بشنید و کرد این چنین

از آن پس سگالش نمود اندر این

که کاری عظیم ست در پیشِ من

شدن با علی مرتضی رزمزن

در این کار تا اعتمادی تمام

نباشد بر این شیرمردانِ شام

نشاید به پیکارِ او دست بُرد

وگرنه بیابیم از او دستبُرد

چه سازم که معلوم گردد مرا

که کس برنخواهند گشتن ز ما

200 بدو عمرو گفتا (3) به جمعه نماز

مکن گُو به شنبه گزاریم باز

اگر کس نگردند مُنکر ترا

همه کام گردد از ایشان روا

به جمعه معاویه کرد این ندا

که:«امروز دردی است در سَر مرا

ندارم مجالِ نماز اندر آن

به شنبه گزاریم با همگنان»

پراکنده گشتند مردم همه

نشد منکر او را شبان و رمه

205 نگفتند جمعه به شنبه روا

نباشد به حکم رسول و خدا

معاویه را اعتماد اندر این

پدید آمد و شد طلب کارِ کین

ولی بود ترسان ز رومی سپاه

که گردند از آن سوش هم رزمخواه

ندارد توانِ دو رویه نبرد

پراندیشه بودی از این کار مرد

در اثنای این قیصرِ نامور

چو بشنید از قتلِ عثمان خبر (4)

ص :222

1- 1) (ب 188).در اصل:بدو اندرین.
2- 2) (ب 189).در اصل:همی مقتلس.
3- 3) (ب 200).در اصل:عمر کفتا.
4- 4) (ب 215-209).در طبری 2345/6 آمده است:قسطنطین پسر هرقل،با هزار کشتی به آهنگ قلمرو مسلمانان حرکت کرد و خدا عزّ و جل طوفانی کوبنده مسلط کرد و همه را غرقه کرد،قسطنطین نجات یافت،و سوی سقلیه رفت،حمامی برای او بساختند و در حمام او را بکشتند.
210 سپاهی گزین کرد پس بی شمار

که جویند از اسلامیان کارزار

بیاراست کشتی فزون از هزار

به دریا روان شد سپه بادْوار

برآمد یکی باد و آب از هوا

همی از سمک شد به سوی سما

از آن گشت شوریده دریا چنان

که کشتی همه غرق گشت اندر آن

تنی چند از آن قوم بر تختها

بزاری و خواری شدند با زِ جا

215 ز قیصر بر این جست کین آن سپاه

به گرماوه کردند او را تباه

به روم اندرون خاست فتنه چنان

که کس می نپرداخت با شامیان

معاویّه ایمن شد از رومیان

به جنگ علی بست در کین میان

بلی چون که ایزد بود کارساز

زِ هرگونه اسبابش آرد فراز

به پیشِ علی شد ز کارش خبر

که گشت آن بداندیش پرخاشخر