گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
استیلای سپاه معاویه بر حرمین و منع کردن لشکر مرتضی علی ایشان را

چو سال چهل شد ز هجرت پدید

معاویّه سر بر فلک برکشید

1120 بفرمود تا بسر ارطاه (3) گُرد

به سوی حرمّین سپاهی ببُرد

بو ایّوب انصاری نامور

به یثرب ز حکم علی بود سر

چو ز آن لشکر آگاه شد در زمان

گریزنده شد از بَر بدگمان

به یثرب درآورد بسر (4) آن سپاه

مدینه درآورد اندر پناه

نکو خطبه ای گفت آن رزمتوز

نمود اندر او قتل عثمان به سوز

1125 بر آن گریه کردند مردم بسی

همی زار بگریستی هرکسی

بدیشان چنین گفت بسر آن زمان

که:«ای بی خرد خیره سر مردمان

بکشتید او را و بر قتل او

بگریید اکنون؛ (5)زهی آبرو

اگر نیستی آن که مهتر مرا

نداده است اجازت به قتل شما

نَرستی ز تیغم یکی از شما

شدی خونِ اهل مدینه هبا»

1130 پس آنگاه از همگنان نیک و بد

به نام معاویّه بیعت ستَد

ص :267

1- 1) (ب 1113).در اصل:؟؟؟:شیبه بن عثمان بن ابی طلحه العبدری.
2- 2) (ب 1114).در اصل:بحج کرد.
3- 3) (ب 1120).در اصل:بشر؟؟؟ ارطاه.:بسر بن ابی ارطاه.
4- 4) (ب 1123).در اصل:آورد بشر.
5- 5) (ب 1127).در اصل:بکشتند او.مصراع دوم،در اصل:بکریند اکنون.
نمی کرد جابر (1) سخن زو قبول

و لیک امّ سلمه همال رسول

اگر چند بُد دوستار علی

نصیحتگرش شد ز نیکودلی

که دعوت پذیرفت (2) و بیعت بکرد

مدینی برآسود از این در نبرد

گزین بو هریره در آن جایگاه

نیابت گرفت و سپه شد به راه

1135 سوی مکّه شد بسر (3) از آن جایگاه

از او گشت قثّم گریزان به راه

بَر او بسر ارطاه (4) شد کامکار

ستد بیعت از مردمِ آن دیار

ابو موسی اشعری ز آن امیر

گریزان گرفتار شد خیره خیر

از او بسر (5) موجب بپرسید،گفت:

«هراسان بُدم از شما در نهفت

زِ بهر حکمّین و آن گفت وگو

که آرد معاویه ام بَد به رو»

1140 بدو بسر (6) گفت:«اندر این ژرف کار

بَر اویَست منّت ترا بی شمار

که گرنه ز جهل تو بودی چنین

کجا گشتی او در خلافت گزین

چرا بایدت زو هراسان شدن؟

از این کار باید تن آسان شدن»

ستد بیعت از وی و کَردش رها

به ملک یمن کرد آنگاه را

عبید اللّه آن جایگه بود سَر

که عبّاس بودی مَر او را پدر

1145 گریزنده گشت از بَرِ آن سپاه

کسان ورا کرد شامی تباه (7)

بر آن مملکت بسر (8) شد کامکار

بر او راست شد شاهیِ آن دیار

چو زین آگهی شد بَرِ مرتضی

دو لشکر گزین کرد رزم آزما

به حارث ز پشت قدامه (9) سپرد

وَهبّ ابن مسعود دیگر ببرد

به مکّه یکی برد از ایشان سپاه

دگر در مدینه درآمد ز راه

ص :268

1- 1) (ب 1131).منظور،«جابر بن عبد اللّه انصاری»،«امّ سلمه بنت ابی امیه».
2- 2) (ب 1133).در اصل:دعوت نکرد.
3- 3) (ب 1135).در اصل:شذ بشر.مصراع دوم،در اصل:کشت قیم.
4- 4) (ب 1136).در اصل:بشر ارطاه.
5- 5) (ب 1138).در اصل:ازو بشر.
6- 6) (ب 1140).در اصل:بدو بشر.
7- 7) (ب 1145).بسر،دو کودک عبید اللّه بن عباس را سر برید.نام آن دو کودک عبد الرحمان و قثم بود. (طبری 2676/6)
8- 8) (ب 1146).در اصل:مملکت بشر.
9- 9) (ب 1148).در اصل:ز بست قدامه،«منظور،جاریه بن قدامه سعدی».«وهب بن مسعود الخثعمی».
1150 گریزان شدند والیان ز آن دو شهر (1)

سپاه علی یافت ز آن هردو بهر

به نام علی خطبه کردند باز

در او کار اسلام و دین یافت ساز

همین سال از بصره با مرتضی

نمودند (2) مهتر دگر شد به را

سبب آزار عبد اللّه عبّاس و عقیل

سبب آزار عبد اللّه عبّاس و عقیل (3) از مرتضی علی

زر و سیم در بیت مال آنچه بود

ببرد و علی رنجش از وی نمود

زِ عمّزاده جستی حساب اندر آن

از این ابن عبّاس شد سَرگران

1155 ز بصره برفت و به مکّه کشید

دگر روی عمّزاده زین پس ندید

عقیل (4) دلاور همین سال از او

دل آزار گشت و بپیچید رُو

که او اندک اندک بدو داد زر

به پیش معاویّه بنهاد سر

بَر او کرد بیعت ز کار مهی

وزو دید از این بی کران فرّهی

علی را از این کار انده فزود

چو قومش به خصمش ارادت نمود

1160 دل از کارِ گیتی به یک ره بُرید

بدانست انجامِ کارش رسید

قتل مرتضی علی،کرّم اللّه وجهه

بُد از خارجیّان یکی خیره سر

به نام عبد رحمن (5) و مُلجم پدر

ص :269

1- 1) (ب 1150).در اصل:ز آن دو سر.
2- 2) (ب 1152).نمودند-اطلاع دادند.
3- 3) عنوان.:عقیل بن ابی طالب.
4- 4) (ب 1156).عقیل بن ابی طالب عبد مناف بن عبد المطلب هاشمی القرشی.برادر بزرگتر علی بن ابی طالب(ع).وی در جاهلیت شهرتی بسیار داشت.تا غزوۀ بدر در شرک باقی بود و در این غزوه قریش او را وادار ساختند تا با مسلمانان بجنگد و چون به اسارت مسلمین درآمد با فدیۀ عباس بن عبد المطلب آزاد شد و به مکه بازگشت و پس از واقعۀ حدیبیه اسلام آورد.در غزوه موته همراه مسلمین شرکت جست.هنگامی که برادرش علی(ع)به خلافت رسید از وی جدا شد و به معاویه پیوست.عقیل در زمان خود آگاهترین قریش در شناختن ایّام و انساب آنان بود.به سال 60 ه ق.درگذشت.(لغت نامه دهخدا)
5- 5) (ب 1161).:عبد الرحمان بن عمرو(ابن ملجم مرادی)
زنی را که خواندند نامش قطام (1)

به دل دوست داشت و از او جُست کام

زن از مرتضی داشت پرخون جگر

ز دردِ برادر ز کین پدر

که او بودشان کُشته در نهروان

وز این بودی آن زن خلیده روان

1165 چو از مرتضی در درون کینه داشت

بر آن کینه معشوقه را برگماشت

بدو گفت:«اگر کام خواهی زِ من

به جانِ علی اندر آور شکن

وگرنه دگر کام از من مجو

بدین مهر از این پس به پیشم مَپو»

چو زو ابن ملجم شکیبا نبود

ز جهل اندر آن کار کوشش نمود

دو نادان همانند آن (2) خیره کار

ورا دوست بودندی آن روزگار

1170 مبارک یکی عبدلاهش (3) پدر

دگر عمرو بکر تمیمی گُهر

به می خوردن اندر شبی هرسه تن

بگفتند با هم از این در سخن

که:«هستند اهلِ جهان در بلا

ز عمرو و معاویّه و مرتضی

اگر هرسه را خوار گیریم جان

بود نام ما را از آن جاودان

رهایی بود خلق را از گزند

وز این کار مردم شوند سودمند

1175 به دیگر سرا نیز پروردگار

دهد مزد ما را بدین ژرف کار

یکی هریکی[را]سرآریم (4) روز

کز این کار گردیم گیتی فروز»

نهادند وعده به ماه صیام

به یک روز یابند از این کار کام

مبارک (5) به قصد معاویّه رفت

ز کوفه سوی شام تازید تفت

معاویه را زخم زد بر سرین

ببرّید گونه بیفتاد از این

1180 همی خواست زخمی دگر زد بَر او

یزید از (6) بداندیش شد جنگجو

یکی مشت بر گردنش زد چنان

که افتاد و بیهوش گشت اندر آن

گرفتند و بردند او را سپاه

به پیش معاویّه ز آن جایگاه

ص :270

1- 1) (ب 1162).در اصل:نامش فطام:قطام بنت شجنه.
2- 2) (ب 1169).در اصل:دو بادان ؟؟؟ آن.
3- 3) (ب 1170).:برک بن عبد اللّه،تاریخ گزیده 197،مبارک بن عبد اللّه آورده است.مصراع دوم،در اصل:عمر بکر. :عمرو بن بکر تمیمی.
4- 4) (ب 1176).در اصل:یکی هریکی سرآریم.
5- 5) (ب 1178).«برک»،صحیح است.
6- 6) (ب 1180).در اصل:برند از.یزید بن معاویه.
معاویه احوال پرسید ازو

مبارک (1) از این گشت از او مژده جو

که:«از مرتضی هم در این روز زار

برآورد یارم به کوفه دمار»

1185 از آن پس ز کار سگالش سَخُن

به پیش معاویه افگند بُن

معاویه گفتش:«گر از راستی

بود این سخن رستی از کاستی

امان یابی از من در این کارِ بَد

وگرنه بیابی مکافات خود»

پس آنگاه جرّاح را پیش خواند

از آن زخم با او سخن باز راند

بدو گفت جرّاح ک:«ان تیغِ کین

به زهر آب بوده است داده یقین

1190 به داغ آورم زهر بیرون از او»

معاویّه زین کار پیچید رو

که:«طاقت ندارم به تن در چنان

بَر این زخمم آتش نهی این زمان»

چنین داد پاسخ:«به دارُو دوا

کنم لیک فرزند نآید ترا»

معاویّه گفتا:«خلف چون یزید

چو دارم دگر گر نباشد سزید» (2)

دوا کرد جرّاح و او شد درست

وز این از مبارک (3) به دل کین نجست

1195 ولی کرد مقصوره ز آن پس پدید

به گاهِ جماعت در او جا گزید

ندانسته کس را در آنجای راه

ندادی ز بَد داشت خود را نگاه

دوم عمرو بن بکر شد سوی مصر

بَرِ عمرو عاص آن جهانجوی مصر

بدان روز قولنج او را مگر

امامت همی کرد مردی دگر (4)

بشد عمرو و کردش تبه بر گمان

گرفتند او را هم اندر زمان

1200 برِ عمرو عاص آوریدند زود

برآورد آن عمرو ازین عمرو (5) دود

سئم ابن ملجم مرادی (6) نژاد

به مسجد به قصد علی رونهاد

شدند یاور او را دو پرخاشخر

یکی نام وردان و شبیب آن دگر (7)

ص :271

1- 1) (ب 1183).:برک بن عبد اللّه.در اصل:مصراع دوم:کشت ازو مرده جو.
2- 2) (ب 1193).در اصل:نباشد سرید.معاویه گفت:تاب آتش نیارم،بریدن نسل مهّم نیست که چشم به یزید و عبد اللّه روشن است.(طبری 2690/6)
3- 3) (ب 1194).برک صحیح است.در طبری 2690/6،آمده است:معاویه بگفت تا او را کشتند.
4- 4) (ب 1198).منظور«خارجه بن حذافه».در تاریخ گزیده«سهل عامری»آمده است.
5- 5) (ب 1200).در اصل:آن عمرو کزین عمرو.
6- 6) (ب 1201).در اصل:ابن ملجم مراری.
7- 7) (ب 1202).در اصل:و ؟؟؟ آن دکر.«منظور،شبیب بن بجره اشجعی.»در العبر،شبیب بن شجره آمده است.
مرادی بزد (1) تیغ بر فرق او

ز سر خون روان شد سوی ریش و رو

علی گفت«رَستم به حقّ خدا»

بَر او زخم کردند پس چند جا

1205 به غوغا درآمد جهانی ز کین

شدند کُشته وردان و شبیب اندر این (2)

گرفتند مرادیِ (3) بدکار را

بکُشتند زارش پس از مرتضی

ز کارِ خلافت سخن از علی

بپرسید اتباعش از یکدلی

که:«بیعت کنیم بر حَسن اندر این

وگر دیگری کرد باید گزین؟»

علی گفت:«را،هست رایِ شما (4)

که پروای آن نیست اکنون مرا»

1210 دو روز دگر بعد از آن زنده ماند

سوی دار باقی سیم روز راند

به معنی به پیش خدا رفت زود

به صورت از آن چشمِ عمرش غنود (5)

ده و نه گشته ز ماه صیام

روانش به فردوس بنهاد گام (6)

مشرّف بدو گشت خلد برین

بر او کرد پروردگار آفرین

به دیدار کردش به دل شادمان

بدو داد کوثر به نُزل آن زمان

1215 به نزدیکیِ مصطفی جاش داد

زِ هم هردو گشتند از آن کار شاد

بُدش شصت و سه سال (7) عمر آن زمان

که کردش شهید این چنین بدگُمان

ص :272

1- 1) (ب 1203).در اصل:مراری برذ.
2- 2) (ب 1205).در اصل:؟؟؟ اندرین.
3- 3) (ب 1206).در اصل:کرفتند مراری.
4- 4) (ب 1209).یعنی،رای،رایِ شماست.
5- 5) (ب 1211).در اصل:جسم عمرش غنود.
6- 6) (ب 1212).دربارۀ وقت کشته شدن وی اختلاف کرده اند.ابو معشر گوید:علی(ع)در ماه رمضان،به روز جمعه، هفدهم،به سال چهلم کشته شد.واقدی نیز چنین گفته،امّا،علی بن محمد گوید:علی بن ابی طالب در کوفه به روز جمعه یازدهم ماه و به قولی سیزدهم ماه رمضان سال چهلم کشته شد.(طبری 2681/6)محمد بن عمر آورده:که علی(ع)شب جمعه ضربت خورد و روز جمعه و شب شنبه زنده بود و شب یکشنبه یازده روز مانده از ماه رمضان سال چهل درگذشت.هشام گوید:در هفدهم رمضان کشته شد.(طبری 2694/6)
7- 7) (ب 1216).دربارۀ سن علی(ع)به وقت ضربت خوردن اختلاف کرده اند،بعضی ها گفته اند:وقتی کشته شد، پنجاه و نه سال،مصعب بن عبد اللّه گوید:حسن بن علی می گفت:وقتی پدرم کشته شد پنجاه و هشت سال داشت.از جعفر بن محمد روایت کرده اند که وقتی علی کشته شد شصت و سه سال داشت.راوی گوید و این از همه سخنان دیگر درستتر است.عبد اللّه بن محمد بن عقیل گوید:شنیدم که محمّد بن حنفیه می گفت«سال هشتاد و یکم درآمد،من شصت و پنج سال دارم،از سن پدرم گذشته ام»بدو گفتند:«وقتی کشته شد سن او-
از آن بوده نه ماه با چار سال

خلیفه به گیتی به جنگ و جدال

سرِ مرتضی چون درآمد به خواب

بکردند تجهیزش اندر شتاب

به حُکم وصیّت بر اشتر ورا

ببستند و کردند آن را رها

1220 ز کوفه شتر تا نجف شد روان

گذشتن از آنجا نبودش توان

بدآنجا که مشهد کنون است جا

گزید و سپردند به خاکش ورا (1)

بَر او خاک کردند آنگاه راست

ندانست کس تا که گورش کجاست

به گاه بنی امّیّه آن مزار (2)

نکردندی از بیمشان آشکار

چو هارون (3) برآمد به گاهِ مهی

پدید آمد آنجای را فرّهی

1225 یکی روز هارون بُد اندر شکار

شکارش گرفت اندر آنجا قرار

نرفتی همی اسپِ هارون در او

پیاده شد آن مهترِ صیدجو

هراسی بَر او ز آن زمین برنشست

از آن صید آن شاه از این داشت دست

ز مردم بپرسید احوال آن

زِ گور علی داد پیری نشان

بکاوید جا شخص او شد پدید

مزاری ز بَهرش پدید آورید

1230 نگهبان نشاند و بر آن هرکسی

فزودی عمارت زِ هردر بسی

چنین تا فنا خسرو نامدار (4)

چنان کرد،هست این زمان آشکار

عمارت پس آنگاه گِرد اندرش

همی هرکسی کردی اندر خورش

چنین تا که شهری شد آن جایگاه

پر از خانه و کوی و بازارگاه

7)

-چقدر بود؟»گفت:«وقتی کشته شد،شصت و سه ساله بود».محمد بن عمر گوید:و این به نزد ما معتبر است. (طبری 2694/6)

ص :273

1- 1) (ب 1221).پسرش حسن او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند و هفت تکبیر گفت و گفت:اما انّها لا تکبّر[لا یکبر]علی احد بعده،بدانید که پس از علی بر دیگری هفت تکبیر گفته نمی شود.علی در کوفه در جایی به نام(غری)دفن شد.(تاریخ یعقوبی 139/2)
2- 2) (ب 1223).در اصل:آن مرار.
3- 3) (ب 1224).منظور«هارون الرشید».
4- 4) (ب 1231).منظور«عضد الدوله دیلمی».
حلیۀ مرتضی علی،کرّم اللّه وجهه

کنون حلیه اش بایدم شرح داد

که چون بود در شکل آن پاکزاد

1235 به بالا میانه بُد آن نامور

به رو سرخ چهره بخوبی چو خور

به تن سخت فربه شکم پُر بزرگ

دو چشمش پُر از خون و بینی سترگ (1)

کشیده موی روی و خرمای گون

دو بازو به کردار سیمین ستون

بَر و سینه اش پهن و گردن ستبر

به قوّت،چو روباه پیشش هزبر

میانِ سرش اصلع و مو دراز

ز کَستی دو گیسو از آن داد ساز

1240 به گفتار شیرین به کردار خوب

جدا از بدی و بَری از عیوب

فتادی به دل گه گهی با مزاح

به جدّ یافتی زو جهانی فلاح

از او نآمدی کار جز راستی

که بودی به دل دشمنِ کاستی

به مردی چنو کس ز نسلِ بشر

نه آمد،نه آید به گیتی دگر

ز علم و ز زهد و ز لطف و عطا

ز هرکس فزون داده بهرش خدا

1245 بَر او هرزمان صدهزار آفرین

ز ما تن به تن باد تا روزِ دین

ذکر ازواج و اولاده،رضی اللّه عنهم

ز ازواج و اولاد آن نامور

کنون داد خواهم بخوبی خبر

بُد او کرده نُه زن،مهین فاطمه

که بودش پدر پیشوای رمه

امامه (2) که زینب بُدی مادرش

ز بو العاص فرخنده بُد گوهرش

به حکم وصیّت پس از خاله،گشت

زن مرتضی و به عهدش گذشت

1250 دگر خوله بودی حنیفی (3) گهر

چو لیلی که مسعود بودش پدر

چو اسماء بنت العمیس (4) آن که او

از او پیشتر داشت بو بکر شو

ص :274

1- 1) (ب 1237).در اصل:مؤ روی و خرما و کون.
2- 2) (ب 1248).:امامه بنت أبو العاص بن ربیع.
3- 3) (ب 1250).:خوله بنت جعفر بن قیس حنفیه.مصراع دوّم:لیلی بنت مسعود بن خالد.
4- 4) (ب 1251).:اسماء بنت عمیس الخثعمیه.
چو امّ البنین بود دخت حزام

دگر امّ قیسی (1) محیّا به نام

چو امّ حبیب تغلبیّه گهر (2)

چو امّ سعید آن که عروه ش پدر

و لیکن چو شد سوی دیگر سرا

سه زن بود از این نُه زن او به جا

1255 یکی خوله بودی حنیفی گهر

چو اسماء و امّ البنین بُد دگر

ده و پنج بودش پسر زین زنان (3)

که بر هریکی آفرین بی کران

ولی نسل از این پنج ماندش به جا

حسن با حسین جعدۀ مصطفی

محمّد که بودش حنیفّیه نام (4)

چو عباس مامش ز تخم حزام (5)

به پنجم عمر تغلبی (6) مادرش

از این پنج آمد گزین گوهرش

1260 وزین ده نشد هیچ نسلی ورا

مهین محسن (7) از تخمۀ مصطفی

عبید اللّه اش (8) بُد دو پور دگر

همیدون دو پورش محمّد شمر (9)

ابو بکر و عثمان و جعفر همان

دگر عون و یحیی بود همچنان (10)

ص :275

1- 1) (ب 1252).در اصل:دخت حرام.مصراع دوم:محیاه بنت امری القیس بن عدی بن اوس بن جابر.
2- 2) (ب 1253).در اصل:ثعلبیه گهر.امّ حبیب بنت ربیعه بن بجیر.مصراع دوم:امّ سعید بنت عروه بن مسعود ثقفی.
3- 3) (ب 1256).طبری 2697/6،چهارده پسر آورده است.
4- 4) (ب 1258).محمّد اکبر که او را محمد بن حنفیه گویند.مادرش خوله دختر جعفر بن قیس از بنی حنیفه.محمد بن حنفیه به طایف درگذشت.
5- 5) (ب 1258).مصراع دوم:در اصل:نامش ز تخم حرام.مادرش امّ البنین دختر حزام،عباس و جعفر و عبد اللّه و عثمان را به دنیا آورد که با حسین(ع)در کربلا کشته شدند و جز عباس دیگران دنباله نداشتند.
6- 6) (ب 1259).در اصل:ثعلبی مادرش.مادرش،امّ حبیب دختر ربیعه بن بجیر بن عبد.که از جمله اسیران خالد بن ولید در اثنای حمله به عین التمر بود،عمر و رقیه را آورد.عمر چندان بزیست که به سن هشتاد و پنج سالگی رسید و یک نیمه میراث علی علیه السلام از آن وی شد و به ینبع درگذشت.(طبری 2696/6)
7- 7) (ب 1260).محسن،نام مادرش فاطمه دختر پیمبر خدا(ص)که در خردسالی درگذشت.
8- 8) (ب 1261).عبید اللّه نام مادرش لیلی بنت مسعود بن خالد،که به گفتۀ هشام بن محمد در طف با حسین(ع)کشته شد.امّا به گفتۀ محمد بن عمر،عبید اللّه بن علی به دست مختار بن ابی عبید در مذار کشته شدند.ظاهرا حضرت علی(ع)یک پسر به نام عبید اللّه داشته است.
9- 9) (ب 1261).مصراع دوم.محمد،نام مادرش اسماء بنت عمیس،که به گفتۀ هشام بن محمد،محمد اصغر را به دنیا آورد.بعضی ها گفته اند محمد اصغر از کنیزی زاده شد.واقدی نیز چنین گفته است،به گفته وی محمد اصغر با حسین(ع)کشته شد. محمّد،نام مادرش امامه بنت ابو العاص بن ربیع بود که به محمد اوسط معروف است.
10- 10) (ب 1262).ابو بکر،مادرش لیلی بنت مسعود بن خالد که به گفتۀ هشام بن محمد،در طف با حسین(ع)کشته
از این پانزده،چارده بُد به جا

بدانگه که او شد به دیگر سرا

که محسن به طفلی گذر کرده بود

به دیگر سرا رختِ جان برده بود

1265 دگر هجده دُخت فرخنده داشت (1)

که هریک به پاکی همی سر فراشت

از ایشان دو از فاطمه زاده بود

پدرشان به عمزادگان داده بود

دو پور گزین جعفر پاکرا (2)

که طیّار خواندی ورا مصطفی

وز این روی خود را نَهد جعفری

ز تخم پیمبر به نیک اختری

ذکر قضاه و کتّاب و حجّابه،رضی اللّه عنه

ز قضّاه و کتّاب و حجّاب او

کنم یاد اکنون به وجهی نکو

1270 شریح ابن کندیش (3) قاضی بُدی

کز او از دو رو خصم راضی بُدی

نَه هست و نه بود و نه باشد چنان

به نیکی دگر قاضی اندر جهان

ز هنگام عمّر قضا بُد ورا

چنین تا روان شد به دیگر سرا

به کوفه درون قرب هفتاد سال

نمی کرد جز شرع در هیچ حال

عبید اللّه ابن ابو رافع (4) آن

که بودی غلامِ رسول آن زمان

10)

-شدند. عثمان و جعفر،نام مادر،امّ البنین بنت حزام که با حسین(ع)در کربلا کشته شدند. مصراع دوم:عون و یحی،نام مادر،اسماء بنت عمیس.

ص :276

1- 1) (ب 1265).نام دختران علی(ع):زینب کبری و امّ کلثوم کبری از فاطمه دختر پیامبر(ص).رقیه،مادرش امّ حبیب بنت ربیعه،امّ حسن و رمله کبری مادرش امّ سعید بنت عروه بن مسعود ثقفی،و هم از زنان مختلف دخترانی که نام مادرانشان را نگفته اند.از جمله:امّ هانی،میمونه،زینب صغری،رمله صغری،امّ کلثوم صغری،فاطمه،امامه،خدیجه،امّ کرام،امّ سلمه،امّ جعفر،جمانه،نفیسه.(طبری 2696/6)
2- 2) (ب 1267).امّ کلثوم را به عمر خطاب داد.زید بن عمر از او متولد شد.بعد از آن او را به عون بن جعفر داد.بعد از عون،محمد بن جعفر او را بخواست و دختری از او،بثینه نام متولد شد.بعد از محمد بن جعفر،عبد اللّه بن جعفر او را بخواست.امّا زینب،عبد اللّه بن جعفر او را بخواست و در خانۀ او وفات کرد.علی بن عبد اللّه و عون بن عبد اللّه از او متولّد شدند،و در پانویس تاریخ گزیده آمده،بعد از او به محمّد بن جعفر بن طیار داد و بعد ازو برادرش عون بن جعفر طیار و زینب را به عبد اللّه بن جعفر طیار داد.(تاریخ گزیده 198)
3- 3) (ب 1270).در اصل:شریح ابن کندبش:«شریح بن حارث کندی»مصراع دوم:در اصل:کرو از دو رو.
4- 4) (ب 1274).دربارۀ نام ابی رافع اختلاف هست که نامش ابراهیم بود،به قولی اسلم و به قولی سنان و به قولی
1275 بُدی کاتب او به هرنیک و بَد

نکردی گذر اندر آن از خِرد

غلامان او قنبر و بشر نیز

بُدند حاجبانش به هرگونه چیز (1)

و لیکن نبودی بَرش بسته راه

گشاده درش بود بیگاه و گاه

بَر او و بر اصحاب آن نامدار

تحیّت ز ما باد بیش از شمار

4)

-عبد الرحمان.(طبری 3492/8)

ص :277

1- 1) (ب 1276).در اصل:بهرکونه حیز.
ص :278