گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
فرستادن سرِ حسین و اهل بیتش را پیش یزید

380 پس آنگاه با آن سرِ نازنین

فرستادشان پیش شاهش زِ کین

دحیه که از قیس (2) بودش گُهر

سوی شامشان برد از آن بوم وبَر

به نزدیکی عصر پیشِ یزید

دحیه در آن شهر از ره رسید

یزید اندر آن کرد شادی بسی

همی خواستند مژده از هرکسی

بخواندند «إِنّٰا فَتَحْنٰا» بر این

شمردند خود را نکویی در این (3)

385 برِ خویشتن خواست آن سر یزید (4)

بر آن کرد بَدنفسی خود پدید

همی چوب زد بَر لبش خوار خوار

ابو برزه گفتش: (5)«از این شرم دار

لَبی کان ببوسد رسولِ خدا

نشاید زدن چوب بَر وی ترا»

بلی هرکه کارش بود این چنین

نباشد به دل در مسلمان یقین

زِ بددین چنین کار کردن شگفت

نباشد شمارش توان زین گرفت

390 ازو بِستد آن سَر سراینده مرد

به پیش تنش بُرد و در خاک کرد

به قولی دگر کرد در عسقلان

به خاک آن سرِ نازنین آن زمان (6)

ص :322

1- 1) (ب 378).در اصل:نبایذ که.
2- 2) (ب 381).زحر بن قیس جعفی صحیح است.(طبری 3070/7)
3- 3) (ب 384).در اصل:را ؟؟؟ درین.
4- 4) (ب 385).در اصل:آن سر بریذ.
5- 5) (ب 386).در اصل:ابو برده کفتش.«منظور،ابو برزه الاسلمی».
6- 6) (ب 391).و سر حسین(ع)[باز به کربلا]فرستاد و به روایتی در عسقلان دفن کردند و به روایتی در حران. (تاریخ گزیده،202)
فرستادن یزید اهل بیت را به مدینه و مخالفت مَدنیان

علی اصغر و اهل بیت آن که بود

از آنجا به یثرب کشیدند زود

از این پیش منذر ز تخمِ زبیر

تنی چند دیگر ز برنا و پیر

ز یثرب به پیشِ یزید سویِ شام

بُدند رفته و دیده بسیار کام

395 بسی کرده نیکی بر ایشان یزید

زِ شام آن گُره چون به یثرب کشید

نمودندی احوال او سربه سر

به پیر و جوان بیش وکم،خیر و شر

که او رُو ز اوامر بپیچیده است

نواهی به هرکار بگزیده است

شمارد در اسلام در کلّ حال

حلالش حرام و حرامش حلال

ز بد زندگانیِ آن بَدنهان

از او بُد رمیده دلِ همگنان

400 ز قتلِ حسین چون شنیدند خبر

شدندش بداندیش از این سربه سر

چو آمد در او اهل بیتِ رسول

به کین خواستن بود مردم عجول

از این بر علی اصغر آن مردمان

همی خواستند کرد بیعت در آن

اگر چند بود آن پسر نارسید

چو پیران ز دانش بُن کار دید

به دل گفت از این کار بر قومِ من

اگرچه سزا بودشان مِه شدن

405 چو دیدم چه ها رفت اندر جهان

چه بَر من رود زین خود اندر نهان

چو با آن شکوه و بزرگی و فرّ

مسلّم نشد بَر نیا و پدر

میسّر مرا چون تواند شدن

نباید از این داستان دم زدن

نپذرفت گفتارِ آن مهتران

از آن شهر از این کرد چندی کران

به دیهی که ینبوع (1) بُد نامِ آن

برفت و گرفت آن هنرور مکان

410 وز این رو عبید اللّه ابن زیاد

حسین را چو زین گونه بر باد داد

همی خواست کاندر مکافات آن

یزیدش خراسان دهد آن زمان

ص :323

1- 1) (ب 409).ینبوع-ینبع.
امارت سلم بن زیاد

امارت سلم بن زیاد (1) بر خراسان

و لیکن یزید آن مَر او را نداد

برادرش سلّم (2) از آن گشت شاد

فرستاد فرمان یزید این چنین:

ز لشکر هرآن را کند (3) او گزین

به سوی خراسان رَود شش هزار

که با دشمن دین کند کارزار»

415 به رفتن سپاهی شتابنده بود

بَر ایشان سپهبد نکوهش نمود

که:«از خانه رفتن به غربت چنین

چگونه بود پیشِ دانا گزین

بدو گفت:«صلباسیم (4) ای امیر

گناهی در این کار بر ما مگیر

که پیش تو کردن به کوفه درنگ

ز آلِ نبی بایدم جست جنگ

ولی با برادرت رفتن به راه

زِ کفّار باید شدم رزمخواه

420 چگونه گزیند کسی این بر آن

گناهی در این کار بر ما مدان»

عبید اللّه این را جوابی ندید

به سوی خراسان سپه ره برید

خلع یزید به مکّه و بیعت بر عبد اللّه زبیر

ز قتل حسین چون به مکّه خبر

درآمد،همه کس شد آسیمه سر

برآمد فغان از نهادِ همه

به کعبه درآمد شبان و رمه

در این کار عبد اللّه ابن زبیر

نکو خطبه ای خواند بس (5) دلپذیر

425 در او سوز در جانِ مردم نهاد

به خلعِ یزید آنگهی لب گشاد

چو مخلوع گشت آن تبهکار مرد

بَر او بیعت آن قوم در حال کرد

بر آن شهر شد میر ابن زبیر

شدندش همه مکّه فرمانپذیر

به طائف ز مختار والاگهر

که بُد بو عبیده مَر او را پدر

ص :324

1- 1) عنوان.در اصل:امارت مسلم بن زیاد.
2- 2) (ب 412).در اصل:براذرش مسلم.
3- 3) (ب 413).در اصل:را ؟؟؟کند.
4- 4) (ب 417).صلباسیم(؟).صورت کلمه و معنی متناسب برای آن بر بنده روشن نشد.
5- 5) (ب 424).در اصل:خواندبش؟؟؟.
مدد جست و آن نامور با سپاه

بیامد به مکّه به پیشش ز راه

430 بدو گفت:«در کارِ این داوری

به جان و به دل سازمت یاوری

به پیمان که چون مُلک گردد ترا

دهی میریِ مُلک کوفه مرا

نسازی بر آل علی بر بَدی

مددکارشان باشی از بخردی

مرا پیش خود در بَد و نیک راه

دهی،سر نپیچی از آن کار و راه»

پذیرفت از او جمله ابن زبیر

که پُردانش و گُرد بود و دلیر

435 از آن پیش کو جنگ جوید از او

زُبیری در آن کار شد چاره جو

به پیش یزید اندر این نامه کرد

ز حیلت سخن گفت داننده مرد

بدو گفت ک:«ز (1) تو ز جهلِ ولید (2)

رمیدم من و خلق خواهند رمید

اگر سروری خواهی اندر زمین

کسی را دگر کن به جایش گُزین

که با مردمان سازگاری کند

به کارِ مهی هوشیاری کند

440 دلِ مردم از بَهرت آرَد به دست

تواند ز دانش شکسته ببست»

گُمان بُرد بَر وی یزید آن چنان

که دارد سرِ طاعتش بی گُمان

فریبش خرید و دم او بخورد

ولید را از آن ملک معزول کرد

حرب سپاه یزید با اهل مدینه و قتل اکثر صحابه

امارت به یثرب به عثمان (3) سپرد

بدان ملک رفت آن سرافراز گُرد

جوانی طرب دوست بود آن امیر

نپرداخت با کارِ ابن زبیر

445 زُبیری شد ایمن ز بیمِ گزند

در آن شهر شد قدر و جاهش بلند

به شهرِ مدینه از آن پس سران

گرفتند از حکمِ عثمان کران

شدند پاک بیزار از این از یزید

که از راستیها کرانه گزید

ورا خلع کردند از آن سروری

به نفرین گشادند لب یکسری

بر عبد اللّهِ حنظله (4) سربه سر

بکردند بیعت در آن بوم وبر

ص :325

1- 1) (ب 437).در اصل:کفت کر.
2- 2) (ب 437).منظور«ولید بن عتبه بن ابی سفیان».
3- 3) (ب 443).:عثمان بن محمّد بن ابی سفیان.
4- 4) (ب 449).در اصل:عبد اللّه حنطله.:عبد اللّه بن حنظله غسیل انصاری.
450 بنی امّیّه را در آن سربه سر

گرفتند و بستند بر یکدگر

به زندان فگندند،لیکن زیان

نکردند بر کس از ایشان به جان (1)

چو آگاه شد زین حکایت یزید

به خود بر از این گیتی آشفته دید

به نعمان بشیر (2) انصاریان

بفرمود تا در نصیحت میان

ببندد شود سویِ آن بوم وبر

به گفتار گردد در او چاره گر

455 مگر آوردشان از این بازِ راه

نباید از ایشان شدن رزمخواه

بشد مرد و اندر نصیحت زبان

گشاد و سخن گفت چندی در آن

به گفتن نپذرفت از او پند کس

از آنجا به ناچار شد باز پس

یزید،مسلم عقبه (3) را با سپاه

فرستاد از شام از آن جایگاه

که از صلح گوید در اوّل سَخُن

اگر نشنوند افگند جنگ بُن

460 بشد مُسلم و شهریان را ز راه

به فرمانبری خواند آن رزمخواه

نپذرفت کس هیچ گفتارِ او

وز این شد مدینی از او جنگجو

هرآن کو توانست شد رزمخواه

به پیکار شامی سپه شد به راه

به پیش اندرون فضل عبّاسِ (4) شیر

دگر هرکه بُد نامدار و دلیر

شتابان از آن شهر این مردمان

برفتند بر جنگِ شامی دمان

465 فرود آمده بود شامی سپاه

به خیمه درون مسلمِ رزمخواه

چنان حمله کردند بر شامیان

که جُستی کناری عدو از میان

سپاهِ مدینی چنان رزمخواه

برِ خیمۀ مسلم آمد ز راه

زِ اتباع مُسلم غلامی دلیر

برِ فَضل عبّاس آمد چو شیر

چو پوشش نکو داشت آن شیرمرد

به مسلم شمردش عدو در نبرد

470 بکوشید تا کرد او را تباه

برآورد فریاد در رزمگاه

که بر مسلم از من سرآمد زمان

سرآرم زمان بر سپاهش همان (5)

ز خیمه بدو گفت مسلم که من

به جایم ز بَهر تو دوزد کفن

ص :326

1- 1) (ب 451).در اصل:ارشان؟؟؟ نحان.
2- 2) (ب 453).در اصل:نعمان بن یسر.
3- 3) (ب 458).در اصل:فرستاذ ار شام.مسلم بن عقبه المری.
4- 4) (ب 463).در اصل:فصل عباس.:فضل بن عباس بن ربیعه بن حارث بن عبد المطلب.
5- 5) (ب 471).در اصل:بر سباهش ممان.
برون آمد و همچو غرّنده شیر

به هم بر برآویخت هردو دلیر

ولی گشت مُسلم بر او پادشا

به نیزه تبه کرد ناگه ورا

475 بنیرو شدند شامیان زین سبب

نمودند مردی به گاهِ شغب

تبه گشت عبد اللّه حنظله (1)

سپه رزمگه کرد یکسر یله

مدینی سپه منهزم شد به جنگ

نماند ایچ با آن سَران آب و رنگ

به شهر و به کوه و به بیراه و راه

ز بیمِ روان بُرد هریک پناه

به شهر مدینه شدند شامیان

در او هرکسی کرد چندی زیان

480 بکُشتند اکثر صحابه به جنگ

بر اسلامیان شد جهان تار و تنگ

کسی ماند زنده به جان ز آن مهان

که در کوهها بود گشته نهان

در آن شهر شامی سپه روز و شب

همی کردی از کینه شور و شغب

به قتل و به غارت برآورده دست

از ایشان شد آن شهر فرخنده پست (2)

به پیروزی آنگاه پیشِ یزید

بزودی فرستاد مُسلم بَرید

485 فرستاد پاسخ یزید این چنین

که:«از مکّیان جوی پیکار و کین

بر ابن زبیری (3) در آن جایگاه

جهان کن ز مردی بزودی سیاه

که جز او نماندم دگر بدگمان

نباید در این کار بردن زمان»

چو پاسخ بَرِ مسلم آمد ز راه

زِ رنج گران بود حالش تباه

به کوشش روان گشت با رنجِ تن

و لیکن نبودش مجال شدن

حرب سپاه یزید با عبد اللّه زبیر و مکّیان

490 بفرمود تا شد حصین نمیر

به حکمش بر آن لشکر گشن میر

ص :327

1- 1) (ب 476).در اصل:عبد اللّه حنطله.
2- 2) (ب 483-480).در این جنگ،بیشتر صحابه شهید شدند و بعضی به غارها و بیغوله ها گریختند،این واقعه در تاریخ اسلام به نام«وقعه الحره»موسوم است و بر اثر خونریزی و قساوت فراوان،مسلم بن عقبه سردار یزید را«مسرف»لقب دادند.می گویند پس از این واقعه بیش از هزار دختر باکره،فرزند آوردند که پدرشان معلوم نبود.(تاریخ گزیده 266)
3- 3) (ب 486).عبد اللّه بن زبیر.
فرستادشان سوی مکّه ز راه

خودش گشت در راهِ مکّه تباه (1)

حصین نمیر و جهانجو سپاه

سوی مکّه رفتند پیکارخواه

از آن شهر ابن زبیر و سپاه

برون آمدند هرکه بُد رزمخواه

یکی جنگ کردند سخت از دو رو

شد اندر میانه روان خون به جو

495 در آن جنگ مختارِ والاگهر

به جنگاوری گشت چون شیرِ نر

ز شامی به یاریِ ابن زبیر

بسی سروران را سرآورد زیر

به شامی از این خواست آمد شکست

حصین گشت در جنگ چون فیلِ مست

یکی ویله کرد و درآمد به جنگ

به مردی ببرد از رخِ روز رنگ

بشد منذر ابن زبیرِ دلیر

به جنگ حصین و نپایید دیر

500 در آوردگه گشت خیره تباه

بنیرو از این گشت شامی سپاه

به دولت همه سر برافراختند

زِ مردی بر آن مکّیان تاختند

هزیمت شدند مکّیان ز آن سپاه

به مکّه سپردند از آن جنگ راه

بشد شامی و کرد مکّه حصار

به جهل از حَرم جنگ و کین خواست خوار

نکردند آزرمِ کعبه کسی

همی جنگ جستند زیشان بسی (2)

505 نهادند بر باروش منجنیق

از آن مکّه شد چون یمن پُر عقیق

ص :328

1- 1) (ب 491).عوانه گوید:مسلم بن عقبه به آهنگ ابن زبیر روان شد و چون به تپه هرشا رسید،مرگش دررسید. (طبری 3118/7 و تاریخ یعقوبی 191/2):چون به گردنۀ مُشَلّل(کوهی است که از آن به قدید سرازیر می شوند)رسید،مردنی شد و حصین بن نمیر را جانشین خود ساخت.لیکن کنیز یزید بن عبد اللّه بن زمعه آمد و او را از گور درآورد و بر مشلل آویخت و مردم آمدند و سنگسارش کردند و چون حصین بن نمیر خبر یافت،بازگشت و او را به گور کرد و گروهی از مردم آنجا را کشت و گفته شده که یک نفر از ایشان باقی نگذاشت.
2- 2) (ب 509-504).عمر بن محمد گوید:کعبه سه روز رفته از ماه ربیع الاول سال شصت و چهار،بیست و نه روز پیش از آنکه خبر مرگ یزید برسد،بسوخت.ریاح بن مسلم به نقل از پدرش گوید:اطراف کعبه آتش می افروختند،از وزش باد شعله ای در خانه کعبه افتاد و بسوخت.چوبهای خانه نیز بسوخت و این به روز شنبه سه روز رفته از ماه ربیع الاول بود.عروه بن اذینه گوید:روزی که کعبه سوخته بود و آتش به آن رسیده بود،با مادرم به مکه رفتم،کعبه را دیدم که از حریر برهنه بود و رکن،از سه جا شکافته بود.گفتم: کعبه را چه رسیده؟گوید:یکی از یاران ابن زبیر را نشان دادند و گفتند:به سبب این،سوخت که شعله ای بر سر نیزۀ خویش گرفته بود و باد وزید و مابین رکن یمانی و رکن حجر الاسود به پرده های کعبه افتاد. (طبری 21/7-3120)
به نفطِ سپید آتش اندر زدند

ز مکّی بدان جنگ جویان شدند

ز یک روی آتش ز یک روی سنگ

روان بود در شهر از آن دشت جنگ

از آن گشت دیوارِ مسجد خراب

بسوزید بر کعبه جامه به تاب

برهنه شد از جامه کعبه تمام

بَر این ویله کردند گُردانِ شام

510 که:«بردیم از ابرهه دست از این

که از کعبه جویند جنگ این چنین؟!»

همان آتش از حُکم یزدان چو باد

در آن مردم منجنیقی فتاد

نشایست کُشتن شدند سوخته

وز این کارِ دین گشت افروخته

همان روز کین حالت آمد پدید

خبر آمد از کارِ مرگ یزید

نخستین خبر شد به مکّه از این

فرستاد مکّی به پیشِ حصین (1)

515 که:«آن کس که از بَهر او این نبرد

ز ما جویی او شد به دوزخ چو گَرد

تو از ما چه جویی کنون کارزار

به نیکی گرای از بَدی شرم دار

که یابی مکافات نیکی زِ ما

به دیگر سَرا مغفرت از خدا»

نمی کرد باور حصین این سخن

پیاپی خبر یافت ز آن انجمن

از آن روشنش گشت مرگِ یزید

به کارِ مهی راهِ دانش گزید

520 فرستاد نزدیکِ ابن زبیر

که:«چون شاهِ ما از جهان گشت سیر

کسی نیست او را که بر جای او

تواند ز دولت شدن مُلکجو

بیا تا ترا شهریاری دهیم

بر اسلامیان کامکاری دهیم»

گمان برد عبد اللّه آن مکر و بند

فریب است از وی نبودش پسند

نپذرفت و او شد روانه به راه

زِ مکّه سوی شام برد آن سپاه

525 به مکّه در عبد اللّه ابن زبیر

پس از جنگ کوشید در کارِ خیر

عمارت کردن عبد اللّه زبیر مسجد حرم و خانۀ کعبه[را]

چو بُد گشته مسجد ز کوشش خراب

به کعبه خرابی رسیده زِ تاب

به کارِ عمارت شتابنده گشت

که امواتِ مسجد همه زنده گشت

از آن پس به خشنودی مکّیان

به کعبه درون دست کرد آن زمان

ص :329

1- 1) (ب 514).:حصین بن نمیر.
فزون تر از (1) آن کرد بود از نخست

در و بام و دیوار کردش دُرست

530 خرابی شد آباد و کعبه دو در

درآورد در اندرونش حجر

چنین گفت:«فرمود سیّد چنان

حجر هست از کعبه،زیبد در آن (2)»

چو در مسجد و کعبه هرچیز بود

خرابی به آبادی آورد زود

نماند از خرابیِ شامی اثر

به اندک زمانی در آن بوم وبر

زِ مختار هرچیز پذرفته بود

نکرد و بَر او سرگرانی نمود

535 که آل علی را از او دوستتر

به دل داشتی،او بپیچید سر

از آن شهر مختار دوری گزید

ز نزدیک او سوی کوفه کشید

وفات یزید بن معاویه

وز آن روی در شام بر پیشوا

جهان کرد سازِ بقا بینوا

به رنجی گرفتار کردش کز آن

که روی رهایی نبودش در آن

در آن رنج آمد زمانش به سر

زِ گیتی گذر کرد آن خیره سر

540 دَه و چار بود از ربیعِ نخست

که در دوزخ از فعل بَد جای جُست

ز هجرت شده سال بر شصت و چار

به نزدیک حمص از جهان رفت خوار (3)

ببردند سوی دمشقش ز راه

به خاکش سپردند آن جایگاه

سی و نه بُدش عُمر آن روزگار

سه سال و فزون هشت[مَه]شهریار (4)

ص :330

1- 1) (ب 529).در اصل:فرون تر از.
2- 2) (ب 531).در اصل:زیبد جنان.حمد اللّه مستوفی در نزهت القلوب ص 6 آورده است:عبد اللّه بن زبیر(رض)چون بنی امیّه دیوار کعبه را به سنگ منجنیق خراب کرده بودند،او آن را عمارت کرد و خانه را بزرگتر و دو در گردانید و حجر الاسود در اندرون خانۀ کعبه در دیوار نشاند و گفت که چون رسول(ص)فرمود که حجر الاسود از خانۀ کعبه است باید که در اندرون کعبه باشد.بعد از او حجّاج بن یوسف ثقفی وضع عمارت او باطل کرد و حجر الاسود را بیرون آورد.
3- 3) (ب 541).در یکی از دهکده های حمص به نام،حوارین مرد.
4- 4) (ب 543).در اصل:هشت شهریار.به قولی در سی و هشت سالگی مرد،امّا هشام بن محمّد کلبی گوید:چهارده روز رفته از ربیع الاول سال شصت و سوم در سی و پنج سالگی درگذشت.(طبری 3121/7)و مدت زمامداری او را سه سال و شش ماه،سه سال و هشت ماه و هشت روز کم،و دو سال و هشت ماه نیز آورده اند.تاریخ گزیده سه سال و دو ماه آورده است.
ده و سه پسر ماند زو یادگار (1)

گرفتن از این بایدت اعتبار

545 نشان نکوکاری و کارِ بد

از این حال دیدن به چشم خِرد

که آن بَدکُنش را ز چندین پسر

نمانده ست پیدا به گیتی گهر

وگر نیز باشد کسی ز آن نژاد

نیارند از گوهرِ خویش یاد

علی اصغری بازماند از حسین

که دارد لقب زین العابدین

حسینی فزون (2) از هزاران هزار

از او گشت اندر جهان آشکار

550 بدان فخر آرند و فخری تمام

بلی باشد از تخمِ فخر انام

خدا حکمتِ خویشتن آشکار

در این کرده است تا به هرروزگار

بدانند مردم که بر بَدکُنش

نکرده ست سودی کسی در روش

ز نیکی زیان همچنین هیچ کس

نکرده ست و این داستان است بَس

مکافاتِ دیگر سرا خود مگو

که خواهد چه ها آمدن زین بَرو

555 به دولت هرآن کس که دارد خِرد

سزد گر ز دانش در این ننگرد

کند زندگانی به گیتی چنان

که نبود پشیمان به عقبی از آن

خدایا بَر این کار توفیق دِه

کز این کار کاری ندانیم بِه (3)

ص :331

1- 1) (ب 544).طبری دوازده پسر آورده است.معاویه که کنیۀ ابو لیلی داشت و خالد که کنیه اش ابو هاشم و می گفتند که به عمل کیمیا دست یافته بود.ابو سفیان که مادرش امّ هاشم دختر ابو هاشم بن عتبه بن ربیعه بود و پس از یزید،مروان او را به زنی گرفت.عبد اللّه،مادرش امّ کلثوم دختر عبد اللّه بن عامر و نیز،عبد اللّه اصغر،عمر، ابو بکر،عقبه،حرب،عبد الرحمان،ربیع و محمّد که از کنیزان مختلف بودند.(طبری 3122/7)و در تاریخ یعقوبی 193/2 چهار پسر ذکر شده است.معاویه،خالد،ابو سفیان و عبد اللّه.
2- 2) (ب 549).در اصل:حسینی فرون.
3- 3) (ب 557).در اصل:ندانیم ربه.
ص :332

پادشاهی معاویه بن یزید بن معاویه بن ابی سفیان چهل روز

پادشاهی معاویه بن یزید بن معاویه بن ابی سفیان چهل روز (1)

پس از وی معاویّه شد پیشوا

ز مُلک پدر کام گشتش روا

در اسلام بود اوّلین نوجوان

که بگرفت جایِ مهان و گَوان

اگر چند شد بَر مهی کامکار

و لیکن گُل کامِ او گشت خار

نبودش زمان از زمانِ مهی

چلم روز از آن گشت دستش تهی

5 چو در حالت افتاد آن نوجوان (2)

ولی عهد جُستند از وی گوان

نداد ایچ کس را مَر آن کار و گفت

بخواهم که باشد از این در نهفت

خوشی امّوی را گُنه مَر مرا

کزین کار (3) از من بپرسد خدا

بر او چون سر آورد عُمر این جهان

برادرش را برگزیدند مهان (4)

خردپیشه خالد (5) کز افراطِ را

از او خواستی مشورتها نیا

10 چو در علم صنعت ورا میل بود

به دل از حکومت تنفّر نمود

نپذرفت کار مهی زین سبب

جهان ماند بی کدخدا در عرب

بَر این گونه بُد چار مَه روی کار

به هرگوشه ای فتنه شد آشکار

ص :333

1- 1) عنوان.مدت حکومت او را چهل روز و به قولی چهار ماه آورده اند.(تاریخ یعقوبی 195/2)
2- 2) (ب 5).«چو در نزع افتاد آن نوجوان»هم می توانست گفته باشد.
3- 3) (ب 7).در اصل:کرین کار.
4- 4) (ب 8).در العبر 39/2 آمده است:بعضی گویند به مرگِ خود مرد.بعضی گویند بر او ضربتی نواختند و آن ضربت سبب مرگش شد.به هنگام مرگ بیست و دو سال داشت و او را در دمشق به خاک سپردند. طبری 3126/7،از قول علی بن محمد گوید:وقتی بمرد سی سال و هیجده روز داشت.
5- 5) (ب 9).در اصل:خالد کر.:خالد بن یزید بن معاویه.
ز ارکانِ دولت بسی نامدار

گزیدند ابن زبیری (1) به کار

زِ بهرش بکردند دعوت سران

زِ مردم گرفتند بیعت در آن

15 غُلُو داشت (2) ضحّاک قیس اندر این

وز این بُد بنی امیّه پر زِ کین

به کارش عبید اللّه ابن زیاد

بَر او مکر کرد[و]ورا یاد داد (3)

ک:«ز ابن زبیری در این کار بِه

به خود جو،مهی کردن او را مَنه

که اندر قریش از تو برتر به جاه

ندانم کسی را زِ میر و سپاه

فریبش بخورد اندر این مرد پیر

به خود خلق را خواندی خیره خیر

20 نماند اعتقادی کسی را بدو

بپیچید ضحّاک از آن باز رو

چو از کوزه بُد ریخته آب را

نشایستی آوردنش با زِ جا

نپذرفت گفتارِ او کس دگر

بکوشید عبد اللّه چاره گر

که مروان شد اندر جهان پیشوا

وز آن ماند حکم امّوی به جا

خردپیشه مروان ز تخم حَکم

که ذی النّور را باب او بود عمّ

25 اگر چند بُد راندۀ مصطفی

برآمد به جایش به حکم قضا

ص :334

1- 1) (ب 13).در اصل:کریدند ابن زبیری.
2- 2) (ب 15).در اصل:علو داشت.
3- 3) (ب 16).در اصل:برو مکر کرد ورا یاذدار.
پادشاهی المؤتمن باللّه مروان بن الحکم بن ابی العاص بن امیّه دو سال و یک ماه

اشاره

پادشاهی المؤتمن باللّه مروان بن الحکم بن ابی العاص بن امیّه دو سال و یک ماه (1)

اشاره

ز هجرت شده سال بر شصت و چار

مَه هفتمین شد شهی نامدار

لقب مؤتمن باللّه او را عرب

نوشتند و خواندندیش زین لقب

از این کار ضحّاک (2) و چندی سران

گرفتند از آن شهر خرّم کران

برافراخت مروان به خورشید سر

جهانی درآورد در زیرِ پَر

5 پس از مدّتی مامِ خالد (3) بخواست

مگر گرددش ز آن سبب کار راست

ندانست کان خود زِ جانش دمار

برآورد خواهد همی خوار خوار

از آن پس سپه کرد و بَر عزمِ جنگ

به پیکار ضحّاک شُد بی درنگ

حرب مروان حکم با هواخواهان عبد اللّه زبیر

وز آن روی ضحّاک و هرکس که او

ز ابن زبیری بدی تازه رو

به مرزی که راهط (4) بود نامِ آن

فراز آمدند این سرانِ جهان

ص :335

1- 1) عنوان.در اصل:دو سال یکماه.هشام بن کلبی گوید:مروان از آن پس که با وی بیعت کردند نُه ماه ببود و به قولی از پس بیعت خلافت،ده ماه سه روز کم ببود.(طبری 3253/7)و در تاریخ گزیده 269،یک سال و نه ماه آمده است.تاریخ یعقوبی 200/2،نه ماه آورده است.
2- 2) (ب 3).:ضحاک بن قیس فهری.
3- 3) (ب 5).:خالد بن یزید بن معاویه.
4- 4) (ب 9).به جنگ مرج راهط مشهور است و طبری 3162/7 آورده است:در مرج راهط از قیسیان چندان کس کشته شدند که در هیچ جنگی کشته نشده بود.
10 در او جنگ کردند تا بیست روز

ز بهر بزرگی زِ هم رزمتوز

سرانجام ضحّاک شد کُشته خوار

بزرگانِ دیگر شدند تارومار

سوی حمصیان برد نعمان سپاه

ز نعمان (1) شدند حمصیان رزمخواه

از او نیز شد منهزم پوی پو

به مرزی دگر اندر آورد رو

زفر شد به قرقیسیا (2) ز آن نبرد

بدان مُلک با ویژگان رای کرد

15 به هرگوشه ای شد امیری دگر

به فرمان درآورد انجام سر

دگر کس هوای خلافش نکرد

همه شام شد صافیش زین نبرد

سوی مصر از شام لشکر کشید

همی خواست بدخواه را سر بُرید

سپهدار مصری کز ابن زبیر

در او بود،از جنگِ او بود سیر

برفت و مَر آن ملک با وی گذاشت

در آن شهر مروان عَلَم برفراشت

20 به جنگی مسخّر شدش مصر و شام

سوی شام پیچید از آنجا زمام

امیری لشکر به عمّزاده داد

لقب عمرو و بود از سعیدش (3) نژاد

بر او بردی آن پادشاهی بپا

که نامی بُد و گُرد و پاکیزه را

رزم مروانیان با عبد اللّه زبیر و هزیمتشان

گزین کرد پس لشکری همچو شیر

فرستاد بر جنگ ابن زبیر

سوی مکّه رفتند جنگی سپاه

زُبیری از آن روی شد رزمخواه

25 ز شهر مدینه مدد خواست مرد

بشد جابر عوف (4) و جمعی چو گَرد

بسی جنگ کردند و بر شامیان

از آن لشکرِ گشن آمد زیان

سپهدار شامی تبه گشت خوار

سپه گشت در رزمگه تارومار

یکایک از این جنگ بی پا و پَر

به نزدیک مروان نهادند سر

زبیری از این کار شد سرفراز

به فرمان او شد عراق و حجاز

30 از آن روی تا طایف و تا یمن

به فرمان درآورد آن رزمزن

ص :336

1- 1) (ب 12).:نعمان بن بشیر انصاری.
2- 2) (ب 14).در اصل:زفر شذ ؟؟؟.:زفر بن حارث الکلابی.
3- 3) (ب 21).در اصل:بود از سیدش.:عمرو بن سعید بن عاص.
4- 4) (ب 25).جابر بن اسود بن عوف زهری.
وز این روی یکباره ایران زمین

زبیری درآورد زیرِ نگین

بجز کشور مغرب و مصر و شام

دگر بُد به حکم زبیری تمام

به فرمانش عبد اللّه ابن یزید

به کوفه مهی و امیری گزید

به شیعه بُدی میل آن نامور

برآورد شیعی در آن مُلک سر

35 هرآن کس هواخواه مروان بُدند

به کوفه ز کارش پریشان شدند

هواخواه قوم زبیری ورا

بسی منع کردی بر این ماجرا

نپذرفتی از کس سخن پیشوا

از آن شیعه را کار شد بانَوا

طلب کردن شیعۀ کوفه خونِ حسین علی(رضعهما)

گروهی فراوان از آن مردمان

سوی کربلا آمدند آن زمان

سلیمان بن صردشان پیشرو

همه نامداران و مردان گو

40 بر آن خاک زاری کنان هرکسی

به پوزش همی گفت از این دَر بسی

که:«از تو همه عذرخواه آمدیم

پشیمان ز کرده گناه آمدیم

که بیعت به کارت گرفتیم خوار

ندادیم یاریت در کارزار

که بر تو بداندیش تو گشت چیر

وز این ما سرافگنده ماندیم زیر

زِ اسلاف تو وز خداوندگار

به تقصیر خود گشته زین شرمسار

45 مکافات آن را فدا کرده جان

کنون کینه جوییم از این بدگمان»

ز قوم بنی امیّه ز آن سپس

نماندند در کشورِ کوفه کس

از ایشان بسی را بکُشتند زار

بسی را به زندان فگندند خوار

چو کار این چنین گشت،در کوفه میر

گرفتی همی شیعه را ناگزیر

چو مختار و هرکو بُدی نامور

به بند اندر آوردشان سربه سر

50 برفتند پس شیعیان رزمخواه

بزودی سوی شام از آن جایگاه

عبید اللّه ابن زیاد و سپاه

به فرمان از ایشان شدند رزمخواه

سپاهی به رسم یزک پوی پو

ز پیشش به شیعه نهادند رو

چو شیعی سپه شد به قرقیسیا (1)

زفر شد نصیحتگر آن قوم را

ص :337

1- 1) (ب 53).در اصل:شذ ؟؟؟.مصراع دوم،زفر شذ.:زفر بن حارث کلابی.
که:«از شام آمد سپاهی گران

بسنده نباشید (1) با آن سران

55 باستید اینجا که اندر نبرد

دَهم یاوریتان بخورد و نمرد»

از او گشته منّت پذیر آن سپاه

شتابان برفتند از آن جایگاه

سوی عین ورد (2) آوریدند رو

ز مردی شدند شیعه چیره (3) بَر او

ز شامی یزک آمد آن جایگاه

مسیّب (4) از آن قوم شد رزمخواه

شبیخون بر آن لشکر از چارسو

درآورد و خون اندر آمد به جو

60 ز شامی سپه بیشتر شد تباه

تنی چند از ایشان گریزان به راه

به پیش عبید اللّه ابن زیاد

شدند و از آن کار کردند یاد

به حُکمِ عبید اللّه آنگه حصین (5)

بیامد که خواهد از آن قوم کین

به شیعی فرستاد پیغام مرد

سخن از فریب این چنین یاد کرد

که:«اسلامیان راست مروان امام

وگر از زبیری است دل شادکام

65 شما بی امامی چنین پوی پو

چرا سوی جنگ آوریدید (6) رُو

به گیتی سرِ خود به کشتن دهید

به عقبی روان را در آتش نهید

از این بازگردید تا از امام

شما را بَر این عفو خواهم تمام»

چنین پاسخش داد شیعی سپاه:

«به کین حسین ایم پیکارخواه

ز جانِ عبید اللّه اندر نبرد

نه ممکن که تا برنیاریم گرد

70 وگر سَر رود سربه سر را زِ دست

ز شیعه کس از پا نخواهد (7) نشست

بجز تیغ پاسخ دگر زین سپس

در این کار از ما نیابند کس»

به شبگیر شیعه سپه بی درنگ

به نزدیک شامی سپه شد به جنگ

گشودند چنگ و ببستند جنگ

نکردند از هردو رو کس درنگ

به هم برچنان بَرزدند یک به یک

که پُر گَرد و خون شد سما و سمک

ص :338

1- 1) (ب 54).در اصل:نباشند.
2- 2) (ب 57).عین ورده.
3- 3) (ب 57).در اصل:شیعه حیره.
4- 4) (ب 58).مسیب بن نجبه فزاری.
5- 5) (ب 62).:حصین بن نمیر السکونی.
6- 6) (ب 65).در اصل:جنک آوریذند.
7- 7) (ب 70).در اصل:از بای خواهذ.
75 ز شبگیر تا خور فروشد به کوه

نگشتند از جنگ جستن ستوه

دؤم همچنین و سئوم همچنین

یکایک زِ هم جنگ جستند و کین

به شامی سپه خواست آمد شکن

ز پیکارِ شیعی در آن انجمن

سپاهی ز نزدیک ابن زیاد

به یاری درآمد به کین داد داد

بنیرو شدند لشکر شامیان

از آن یافت شیعی به جان بَر زیان

80 تبه شد سلیمان بن صرد خوار (1)

زِ جان مسیّب برآمد دمار

علامه که از سعد بودش گهر

چو عبد اللّه (2) وال و هرنامور

کز آن مردمان بود جنگ آزما

در آن جنگ یکسر درآمد ز پا

از آن شیعیان ابن شدّاد ماند

که او را رفاعه پدر نام خواند

به قرقیسیا رفت از آوردگاه

گریزان ز پیکار شامی سپاه

85 زفر داشت تیمارِ آن مردمان

به شب سوی کوفه شدند آن زمان

چو صحّت پذیرفت خسته سپاه

رفاعه (3) دگرباره شد رزمخواه