گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
خلافت امیر المؤمنین الامین باللّه محمّد بن الرّشید چهار سال و نُه ماه

اشاره

خلافت امیر المؤمنین الامین باللّه محمّد بن الرّشید چهار سال و نُه ماه (1)

اشاره

1 چو آمد به بغداد این آگهی

که شد دست هارون ز شاهی تهی

امین گشت بعد از عزا پیشوا

در آن مملکت گشت فرمانروا

به فضل ربیع اندر این نامه کرد

که باید به درگاه آیی چو گرد

هر آن چیز همراه بُد با پدر

سپاری به نزدیک من سربه سر

5 همیدون ز درگاه مأمون پیام

بیامد به نزدیک آن خویشکام

چو او را به دل رای بغداد بود

مر آن هر دو نامه به مردم نمود

چنین گفت:«فرمان این هردو شاه

چنین است نزدیکی این سپاه

ببینید تا خود شما را ازین

کدام است از روی دانش گزین

مرا چون به بغداد خان است و مان

نیارم دگر جا شدن این زمان

10 شما را اگر سوی مروست را

مرا نیست کاری در این با شما

بگفتند:«ما نیز،را همچنین

به بغداد خانه است و آب و زمین

به بیگانه جایی (2) چرا رو نهیم

در این راه با تو همه همرهیم»

بر آهنگ بغداد رفتند زود

خبر چون که مأمون از این در شنود

بر آن بود لشکر فرستد ز پی

که آرندشان باز نزدیک وی

15 وزیرش که بُد فضل بن سهل گفت:

«مرین رای با بخردی نیست جفت

که چون لشکری رو سوی خانه کرد

نگردد از آن راه باز از نبرد

همین لشکری را که اکنون ز پس

فرستیم باشد همانش هوس

ص :97

1- 1) (عنوان).در اصل:خلافت المؤمنین الامین؛سب:عنوان ندارد.
2- 2) (ب 12).سب:ببیکار جایی.
توان بود کین مردمان نیز را (1)

به خانه کنند و ببرّند ز ما

فرستاد باید بدیشان پیام

به نامه از این کارشان کرد رام (2)»

20 پسندید مأمون و نامه نوشت

نوید و فریبش به هم در سرشت

فرستاد با خادمی پیششان

نپذرفت کس ز آن همه سرکشان

بدو داد دستور دشنامِ تیز (3)

به بغداد از آن راه رفتند نیز

امین سر برآورد بر چرخ ازین

به دستور بگذاشت شاهی امین

به خود غیر عشرت نمی جست کار

شب و روز با باده بود و نگار

25 از این کار شد نیکبار (4) آن چنان

که با کس نپرداختی در جهان

دل مردمان ز او از این سیر شد

بسا کار کاندر سرِ...شد (5)

هجرت امام شافعی«رضعه»به مصر

اگر چند با کار شاهی امین

نپرداخت ز او تیره شد کار دین

که الزام می کرد بر خاص و عام

که مخلوق دانند قرآن تمام

وز این کار بر شافعی بیشتر

همی کردی الزام آن تاجور

30 چو دانا به تنگ آمد از کار او

به بازی خریدش در آن گفت وگو

برآمد به منبر بَرِ خاصّ و عام

به انگشت تشبیه کرده امام

کتاب خدایی در او نام برد

به انگشت نامش همی برشمرد (6)

چنین گفت کین پنج مخلوق دان

و از آنجا روانه شد اندر زمان

گریزان سوی مصر آورد رو

در آن جایگه بود تا شد فرو

35 خنک آن که شد دانشی در جهان

کز آن سود بیند ولی تا بجان(؟)

ص :98

1- 1) (ب 18).در اصل:بر را.را-رای.
2- 2) (ب 19)(دوم).سب:کرد نام.
3- 3) (ب 22).سب:دشنام نیز.
4- 4) (ب 25).نیک یار-موافق(دهخدا).
5- 5) (ب 26).«او را بر زنان میل و شعفی تمام بود.گویند آستین های فراخ اختراع اوست...روزی چند کنیزک به پهلوی هم دیگر نشانده بود و از آستین یکی درمی رفت و از آن دیگری بیرون می آمد.پدرش در نظاره بود.از این کار با او عتاب کرد و او را به تحصیل علم الزام نمود و او گفت: انا مشغول بایری فاطلبوا اللدّرس غیری لا جرم ملک بر او نپائید.(تاریخ گزیده،چاپ دکتر نوائی)
6- 6) (ب 32).سب:همی نام برد.
مسلّم گشتن ماورا النّهر مأمون را

وز آن روی مأمون به کار مهی

بکوشید و از وی فزودش بهی

به نزدیکی هرثمه نامه کرد

که در کار رافع بکوشید مرد

از آن نامور چند ره جنگ (1) جست

گهی این گهی آن شد از جنگ سست

ز هم مرد کشتند بیش از شمار

همان برده بردندی از کارزار

40 از آن بردگان بود یک خوش پسر

که خیذر (2) ورا نام خواندی پدر

به اسروشَنه (3) داشتی او مَقام

ز گبری چو جدّ و پدر داشت کام

مر او را از آوردگه هرثمه

فرستاد پیش شبانِ رمه

برادر به تحقه برِ معتصم

فرستاد او را و چندی درم

به خود کرد نزدیک مهتر ورا

همی پایه می کرد بهتر ورا

45 چنین تا به حدّ حجابت رسید

همان بر سپه نیز میری گزید

شدش نام افشین (4) در آن روزگار

بر او بود آن مملکت را مدار (5)

از آن پس چو با بدگمان هرثمه

نمی دید سودی ز جنگِ رمه

به تدبیر و دانش ورا رام کرد

به مأمون فرستادش آن شیرمرد

نوازید مأمون ورا بی شمار

در او کردش از دست خود کاردار

50 به داد و دهش در خراسان زمین

برآورد سر آن شه دوربین

همه روزه بودی ورا بار عام

رسیدی به احوال مردم تمام

ز ظالم همی داد مظلوم خواست

ز بیمش نرفتی به جز داد و راست

یکی ربع مال مقرّر فکند

وز این نام آن پادشا شد بلند

شدندش هواخواه مردم به جان

جز او را نخواستند شاه جهان

ص :99

1- 1) (ب 38).سب:جند که جنگ.
2- 2) (ب 40)(دوم).در اصل و سب:حیدر[شهرت:خیدر ابن کاوس(مصاحب)].در صفحۀ 316 از کتاب تاریخ گزیده حمد اللّه مستوفی(چاپ نوائی)آمده است:«خلیفه(معتصم)خیذر بن کاوس را که از اسروشنۀ ماوراء النّهر باسیری آورده بود»...
3- 3) (ب 41).اسروشنه:اصل سروشنه.«این ولایت را به اختلاف سروشنه-شروسنه-اسروشنه-اشروشنه نوشته اند.(تاریخ سیستان،بهار،ص 27)
4- 4) (ب 46).در اصل و سب:افسین.
5- 5) (ب 46).در این باب به زیرنویس ص 317 کتاب تاریخ گزیده دکتر نوائی رجوع شود.
55 و از آن رو به بغداد فضل ربیع (1)

برانگیختی شکلهای بدیع

که مأمون ولی عهد نبود مگر

شود فضل (2) ایمن ز مأمون به سر

سبب آزار امین و مأمون از همدیگر

امین داشت یک نارسیده پسر

که موسی بدش نام کرده پدر

به شه فضل (3) گفت:«ای شه نامور

به نقلی و عقلی چو باشد پسر

برادر ولی عهد نبود روا

چرا اختیار است اکنون تو را

60 پسر را مکن بی نصیب از مهی

کزان از برادر نیابی بهی (4)

امین گفت:«هست او گزین پدر

ز فرمان او نیست روی گذر

که بیعت در این همه بستدست (5)

خلاف اندر این آخرش بر بدست»

بدو فضل (6) گفتا:«نه اوّل گزین

تو بودی و شد بعد از آن این چنین

نکرده رجوعی ز عهد نخست

چگونه بود عهد دیگر درست

65 از این رو بفرمای تا خلع (7) خویش

به الزام آرند ناچار بیش

نه با عیسی اجداد تو همچنین

در این کار کردند نو نیست این»

امین گفت:«مأمون به پیکار ما

سپاه آرد و بد شود کار ما»

بدو فضل (8) گفتا:«گُزین هرثمه

امیر است بر لشکر او همه

به نزدیکی ماست او را پسر

ورا باز پیچد ز پیکار سر

70 وگر آن سپه را همه خان و مان

بر ماست و انجامد چون ابرمان(؟) (9)

به کمتر نویدی که باشد ز تو

به درگاهت آرند یکباره رو»

امین گفت:«این عزم کردن خطاست

که آن مملکت شرق اقبال ماست

بدو نیک این ملک باشد از آن

چو گردیم با او کنون بدگمان

ص :100

1- 1) (ب 55).سب:فصل ربیع.
2- 2) (ب 56)(دوم).سب:فصل.
3- 3) (ب 58).سب:فصل.
4- 4) (ب 60)(دوم).در اصل:نیابی مهی.
5- 5) (ب 62).سب:نستدست.
6- 6) (ب 63).سب:فصل.
7- 7) (ب 65).سب:با خلع.
8- 8) (ب 68).سب:فصل.
9- 9) (ب 70)(دوم).در اصل و سب:چنین است در اصل.صورت درست و موجّه قرائت این مصراع بر بنده روشن نیست.
که خواهد بُدن ز این سپه کان دیار

از او باز گیرد کند کارزار»

75 بگفتش:«علی ابن ماهان گهر

در او مرزبان بُد به گاه پدر

خراسانیان اند خواهان ورا

شود کام این کار از وی روا»

چو هرچیز گفتی از این در امین

بدو فضل دادی جوابی چنین

امین نیز بر عزلشان دل نهاد

فرستاد و پیش خود آواز داد

به نزدیک او مؤتمن رفت زود

ورا بازگشتن اجازت نبود

80 و لیکن نپذرفت مأمون از او

به رفتن ز نیکی نمی یافت بو

امین چون از او شد از این ناامید

به پیشش ز فتنه سخن گسترید:

که:«چون هست ما را سپه بیشتر

ترا بیشتر کشور و بوم وبر

سزد گر ز حلوان به ری حد بری

ز انصاف در مهتری نگذری

وگر چون کنون پیشوایی مراست

به ملکی که در زیر فرمان تراست

85 نشینند نوّاب من تا به من

رسانند از نیک و از بد سخن

که آگاه باشم ز کار جهان

که بر شاه کاری نشاید نهان»

اظهار مخالفت امین با مأمون

اظهار مخالفت امین با مأمون (1)

نپذرفت مأمون از او هیچ ازین

چنین گفت:«در من نگیرد چنین»

امین چون از این نیز شد ناامید

فرستاد و چکها ببرد و درید

به خلع دو نامی برادر سخن

فگندند در پادشاهیش بن

90 پسر را ولی عهد کرد آن زمان

ستد بیعت از بهرش از مردمان

چو اندر سخن نرمی آمد به سر

لقب ناطق حق نوشتش پدر

نکردند اهل عراق این پسند

که خُردی گزید و بزرگان فگند

چو از خلع خود یافت مأمون خبر

همین کار کرد اندر آن بوم وبر

به خلع امین کرد گویا زبان

در آن کشورش کرد خلع او همان

95 امام به حق خواند خود را ازین

همی کرد ترتیب جنگ امین

چو آوازۀ خلع مأمون ز کار

ز بغداد آمد سوی هر دیار

ص :101

1- 1) (عنوان).در اصل:اطهار محالفت؛سب:عنوان ندارد.
از او هرکه سرحدنشین بود سر

بپیچید و رفتش ز فرمان به در

شه ماورا النّهر شد جنگجو

سپه خواست از ترک و بر جنگ او

مخالف شدش همچنین رای هند

طمع کرد در کابل و ملک سند

100 ز ملک طخار و ز غرچه (1) دگر

ندادند باجی (2) بدان تاجور

از این کارها گشت مأمون دژم

که زحمت همی دست دادی به هم

فرستادن امین علی عیسی ماهانی را به جنگ مأمون

از آن روی امین پیشدستی نمود

به جنگش سپاهی بیاراست زود

که هرگز در اسلام چونان سپاه

نبودند رفته به آوردگاه

علی بن عیسّی ماهانیان

به حکمش در آن جنگ بسته میان

105 به فرمان مهان عراق عجم

شدندش مددکار در جنگ هم

گزین بود لف عجلی و دیگران

به فرمان شدندش مدد اندر آن

به هنگام رفتن بدان رزمخواه

چنین گفت آن جنگجو پادشاه:

که:«بر هیچ کس بیش وکم این سپاه

ممان تا رسانند روزی به راه (3)

مجویید از راستی کس گذار

به هرکار در راستی گوش دار

110 به بیش خراسانیان از نخست

که دارند راتب (4) پیامی فرست

که تا دیگران را هواخواه هم

کنندت در آن ملک از بیش وکم

ور از قوم مأمون کس آید برت (5)

نکویی نما با وی اندر خورت

که تا دیگران نیزت آیند پیش

بر امید نیکی و مأوای خویش

وگر زان که مأمون سر جنگ و جوش

ندارد تو هم در نبردش مکوش

115 به شیرین سخن رام کن مر ورا

بگیر و ببند و فرستش به ما

وگر جنگ جوید به گاه نبرد

به گِردِ درِ کشتن او مگرد

ص :102

1- 1) (ب 100).در اصل و سب:طحار وز عرجه؛(دوم).در اصل:ندادند تاجی.
2- 1) (ب 100).در اصل و سب:طحار وز عرجه؛(دوم).در اصل:ندادند تاجی.
3- 3) (ب 110)(دوم).در اصل:راتب.راتب-مواجب که به کسی که دارای منصبی است یا خدمتی انجام می دهد تقدیم می شود.(لغت نامۀ دهخدا).
4- 4) (ب 112).سب:کس اندر برت.
5-
بکوشید تا بو که گردد اسیر

وگر (1) خود گریزان شود ناگزیر

وگر منهزم گردد او با سپاه

مسازید کس را از ایشان تباه

که چون رام گردند بر ما زیان

بود در بزرگی و شاهی از آن»

120 پذیرفت علی این سخنها از او

به فرمان از آن شهر شد راهجو

بشد با سپه پنج ره ده هزار

همه جنگجو و همه نامدار

چو مأمون خبر یافت کان شیرخو

به پیکار او آوریده ست رو

فرو ماند در کار بیچاره وار

بدو گفت دستور ک:«ای شهریار

ز حیرت شود مرد در کار سست

ز دانش توان راه تدبیر جُست

125 ز ترکان مدار اندر این کار باک

بدیشان گذاریم آن ملک پاک

تصوّر چنان کن هنوز آن زمین

نیاورده ایم اندر این پاکدین

چو باشد فراغت خود آن ملک باز

توان خواست ز آن مردم رزمساز

همین حکم دارند هندی سران

ز سند و ز کاول گذر کن در آن

ز غرچی و قوم طخاری (2) همان

نباید دژم دل شدن این زمان

130 بسان خراسانیان ز آن سران

کنم مال کم دل نهندت در آن

تو را جنگ بغدادیان است پیش (3)

در آن بایدت کرد تدبیر خویش

نشاید به خود گشتنت جنگجو

که باشد شکست اندر این از دورو

یکی آن که از هر طرف بدسگال

در آن حال افزون نماید جدال

دگر آن که دشمن فرستاده مرد (4)

نشاید به خود مر تو را جنگ کرد»

135 بدو گفت مأمون:«کسی ز این سپاه

ندانم که (5) با او شود رزمخواه»

بدو گفت دستور:«طاهر نکوست

که در لشکر هرثمه (6) جنگجوست (7)

جوانی دلیر است و جنگاور است

به مردی ز هر پهلوی برتر است

اگر چند جاه و نسب کمترش

بود چون کنی میر و سر لشکرش

پدید آمدش جاه و کار نسب

نباشد ز مردی به اندر شغب (8)

ص :103

1- 1) (ب 117)(دوم):گر-یا.
2- 2) (ب 129).در اصل:غرسی و قوم طحاری.
3- 3) (ب 131).سب:بغداد بایست بیش.
4- 4) (ب 134).سب:فرستاد مرد.
5- 5) (ب 135)(دوم).در اصل:ندانم کی تا.
6- 6) (ب 136)(دوم).در اصل:عرثمه؛(دوم).سب:هرثمه نامجوست.
7- 6) (ب 136)(دوم).در اصل:عرثمه؛(دوم).سب:هرثمه نامجوست.
8-
140 امیدم چنان است کز فَرّت او

شود در جهان پهلوی نامجو»

به تدبیر دستور مأمون ورا

گزین کرد و دستور بستش لوا

به فالی گزیده که تا شصت سال

شکستی در او نامد از هیچ حال

سپاه گزیده دو ره ده هزار

برفتند با او سوی کارزار

فرستادن مأمون طاهر ذو الیمینین را به جنگ سپاه امین

فرستادن مأمون طاهر ذو الیمینین را به جنگ سپاه امین (1)

روان کرد طاهر ز مردان سپاه (2)

بیامد ز ری جست آرامگاه

145 وز آن روی ماهانی اندر رسید

به مشکو (3) دو لشکر بر هم کشید

ز بغدادیان گُرد جوشنوری

برفت از عدو خواستی همسری

به پیکار او رفت طاهر دمان

دو دسته یکی زخم زد آن چنان

که سر تا به پا پیکر و زین برید

سر تیغ بر پشت اسپش رسید

ز بغدادیان ز این برآمد فغان

به جنگش شدند همگنان آن زمان

150 بر او حمله کردند و رد کردی او

سپاهش به یاری شدند جنگجو

فتادند درهم سپاه از دو سو

درآمد ز هر دو بسی خون به جو

سرانجام ماهانی اندر نبرد

تبه گشت و قومش گریزان چو گرد

به بغداد رفتند از آن بوم وبر

جدا کرد طاهر ز بدخواه سر

به مأمون فرستاد و مأمون ورا

ستانید و شد پایه افزون ورا

155 لقب ذو الیمینین نهادش ازین

برآورد نامش به چرخ برین

بدو گفت:«لشکر به بغداد بر

درآور به فرمانم آن بوم وبر»

ص :104

1- 1) (عنوان).در اصل:ذو الیمین؛سب:عنوان ندارد.
2- 2) (ب 144).در اصل:مروان سپاه.
3- 3) (ب 145).در اصل و سب:مسکو.در چاپ عکسی تاریخ گزیدۀ بروان آمده است:«طاهر و علی عیسی ماهان در مسکوی ری جنگ کردند..».تاریخ گزیدۀ چاپ آقای دکتر نوائی این نام را«مسکوی ری»ضبط کرده و در زیرنویس آن از ابن الاثیر نقل کرده است:«عسکر علی خمسه فراسخ من الرذی بقریه یقال لها کلواص».
حرب طاهر با لشکرهای امین و ظفر یافتن

وز آن رو چو بغدادیان از نبرد

به بغداد رفتند با گُرم و درد

به بغداد در فتنه آمد پدید

سپاه از امین ز این سبب سرکشید

همی گفت هرکس ز عهد پدر

امین چون گرفته ست اکنون گذر

160 ورا نیز شاهی نباشد درست

دگر شاه آید در این کار چست (1)

ورا نیز کردند خلع آن سپاه

از او خواستندی شدن رزمخواه

امین کرد کوشش به تدبیر و را

که آوردشان دل از آن بازجا

بسی چیزشان داد و فتنه نشاند

به جنگ عدو باز لشکر براند

بفرمود تا عبد رحمن (2) گرد

که ابناوی (3) او را همه کس شمرد

165 بشد با سپه بیست باره هزار

به پیکار طاهر بدان کارزار

در ازنا (4) و همدان رسیدند به هم

دو رویه برآمد ز شیپور دم

بسی جنگ جستند و بغدادیان

به همدان شدند دیده بی مر زیان

از آن شهر جستند یکسر پناه

عدو داشت محصورشان تا دو ماه

همه روزه بودی دو رویه نبرد

به شهر اندرون شد از این تنگ خورد

170 سپهدار بغداد زنهار خواه (5)

ز طاهر شد و رفت بیرون به راه

پذیرفت زنهار و دادش امان

یکی ماه بودش به پیش آن زمان

ز بغداد امین لشکری جنگجو

به یاری فرستاده بد پیش او

حرشی (6) سپهدارشان در نبرد

که عبد اللّه او را پدر نام کرد

ص :105

1- 1) (ب 160)(دوم).در اصل:شاه آمذ؛آیا مصراع دوم را بدین گونه هم می توان خواند؟:«دگر شاه باید در این کار جُست».
2- 2) (ب 164).سب:عبد الرحمن.(دوم):در اصل:پایباری؟؟؟:ابناوی-عبد الرحمان بن حیله ابناوی(ترجمه تاریخ طبری،ج 12،ص 5467)
3- 2) (ب 164).سب:عبد الرحمن.(دوم):در اصل:پایباری؟؟؟:ابناوی-عبد الرحمان بن حیله ابناوی(ترجمه تاریخ طبری،ج 12،ص 5467)
4- 4) (ب 170).سب:زنهار خورد.
5- 5) (ب 173).در اصل:حرشی-«وقتی محمد مخلوع،عبد الرحمن ابناوی را به همدان فرستاد،دو پسر حرشی، عبد الله و احمد را با سپاهی بزرگ از مردم بغداد از پی وی فرستاد..(ترجمه تاریخ طبری،ج 12،ص 5467)و همچنین هرش نیز ثبت شده است:«وقتی کار محاصره بر محمد سخت شد،یکی از سرداران خویش را که ذریح نام داشت بگفت تا اموال و ذخایر کسان را از مسلمان و غیر مسلمان مصادره کند،یک سردار دیگر را به نام هرش نیز با او همراه کرد.»(مروج الذهب،ج 2،ص 408)
6-
چو آن لشکر آمد بُد او گشته رام

به ابناوی از حرشی شد (1) پیام

175 ز خود آگهش کرد و تدبیر جست

که گردد شکسته مگر ز آن درست

از این عبد رحمان شده بدگمان

به طاهر سخن گفت از آن مردمان

که دانی چو قوم حرشی به کار

نباشد دگر مرد در کارزار

گر آن مردمان را به دست آوری

یقین بر امین ز این شکست آوری

برآنم برانم برِ آن سپاه

کنم رامشان و درآرم به راه

180 در این گشت دستور طاهر ورا

شتابنده (2) شد پهلو تیره را

برفت و شب تیره با آن سپاه

بر طاهر آمد به دل رزمخواه

ولی طاهر از مکرش آگاه بود

ز مردی به پیکارشان رفت زود

فتادند درهم دو لشکر به شب

فغان بر فلک شد ز دشت شغب (3)

ز گاه سحر تا به وقت زوال

دو رویه سپه بود اندر جدال

185 سرانجام شد عبد رحمن هلاک

گریزان شدند اهل بغداد پاک

وصول طاهر ذو الیمینین

وصول طاهر ذو الیمینین (4) به عراق عرب

سر عبد رحمن به مأمون امیر

فرستاد از آنجا به دست بشیر (5)

مدد خواست از وی به کار نبرد

وز آن جایگه عزم بغداد کرد

بزودی برو بوم کردان برید

چنین تا به پیش گریوه (6) رسید

وز آن رو چو حال شکست سپاه

به بغداد شد پیش مهتر ز راه

190 دل و دست شهری و لشکر شکست

خلیفه به اندیشه اندر نشست

ص :106

1- 1) (ب 174)(دوم).در اصل و سب:بابناری از حرشی شذ.نک.به زیرنویس بیت 164 همین داستان.
2- 2) (ب 182)(دوم).در اصل:ستابنده.
3- 3) (ب 185)(دوم).در اصل:ز دست سغب.
4- 4) (عنوان).در اصل:ذو الیمین.
5- 5) (ب 186)(دوم).در اصل:بسیر-بشیر:«وقتی گروه مذکور به سرداری بشر و بشیر ازدی به مقابلۀ هرثمه برون شد،طاهر کس فرستاد و آنها را تهدید کرد...»(مروج الذهب.ج 2،ص 401)
6- 6) (ب 188)(دوم).در اصل:کریوه.گریوه«کوه پست و پشتۀ بلند را گویند.کوه کوچک»(دهخدا،ذیل گریوه)- «...هولاکوخان...فرمود تا لشکرهای جور ماغون و بایجوخان که در روم بودند بر میمنه از طرف اربیل و موصل درآیند و شهزادگان بلغا و توتار و قولی و امرا توقاتیمور و سونجاق هم بر میمنه از طرف گریوه سونیای درآیند.»(تاریخ بناکتی،ص 417)
که بر هرکه جنگ عدو عرض کرد

از او خواستی عفو از آن کار مرد

دگر کرد درخواه چندان ازو

کزان (1) خود خلیفه بپیچید رو

محمّد سرانجام ابن مزید (2)

گزین گشت و عبد اللّه ابن حمید

برفتند با نامور بیست هزار

گرفتند در ملک حلوان قرار

195 از آن قوم طاهر هراسنده بود

نیارست رفت از گریوه فرود

ز دانندگی اندر او حیله کرد

پیامی فرستاد (3) از او چند مرد

که از راه بغداد پویان به راه

شدندی به نزدیکی آن سپاه

بگفتی خلیفه به لشکر درم

به بغداد در می دهد بیش و کم

سپاهی هوای درم کرد زود

به بغداد رفتن ارادت نمود

200 ز حلوان همه بازگشتند پاک

از آن لشکر آن بوم و برگشت پاک

فرو برد طاهر به عقبه سپاه

به آسانی آمد به حُلوان ز راه

چو از پیشِ طاهر به مأمون خبر

پیاپی رسیدی (4) ز فتح و ظفر

نوازید از این فضل (5) بن سهل را

که بودش گزین کرده آن پاکرا

امیری لشکر مهی دیار

بدو داد از این کار آن شهریار

فرستادن مأمون هرثمه را به فتح عراق

205 بفرمود تا هرثمه با سپاه

بر آهنگ بغداد پوید به راه

ز طاهر چو بودش فزون آب رو

نشایست کردش مددکار او

همان برده صد رنج (6) طاهر در آن

نشایست معزول کردش عیان

بفرمود طاهر به واسط سپاه

برد زان طرف اندرآید ز راه

رود هرثمه بر ره نهروان

به بغداد کردند هر دو روان

210 مسخّر کنند آن برو بوم رست

امین را بگیرند و بربسته دست

فرستند نزدیک مأمون به راه

نمانند در جنگ گردد تباه

ص :107

1- 1) (ب 192)(دوم).در اصل:کران.
2- 2) (ب 193):در اصل:ابن برید-ابن مزید:احمد بن المزید(تاریخنامۀ طبری،روشن،ص ص 440-441).
3- 3) (ب 196)(دوم).سب:بیابی فرستاد.
4- 4) (ب 202)(دوم).سب:بیابی رسید.
5- 5) (ب 203).سب:فصل.
6- 6) (ب 207).در اصل:همان برده بدرنج
به فرمان بشد هرثمه با سپاه

به حلوان ز مرو اندرآمد به راه

پذیره شدش طاهر نیک مرد

برش کهتریهای شایسته کرد

پس آن گاه لشکر به واسط کشید

ره شهر بغداد از آن سو گزید

215 ز حُلوان چو آن لشکر نامدار

به بغداد رفتند ناکرده کار

خلیفه ز نزدیک خودشان براند

بر ایشان دگر اعتمادش نماند

به لشکر ز شامی سپه جست کام

به عبد الملک (1) داد اقلیم شام

اگر چند رنجور بود آن امیر

روان شد به پیکار مانند شیر

فتنۀ حسین ماهانی در بغداد بر امین

فتنۀ حسین ماهانی در بغداد بر امین (2)

حسین ابن ماهانیان همچنین

به حکم امین جنگجو شد به کین

220 سپاه آمد از شامیان بیست هزار

شدند با سپهدار بغداد یار

یکی اسپ دزدیده بغدادیان

گرفتند در دست آن مردمان

بر آن جنگشان در میان اوفتاد

بسی خلق را شد روان ز آن به باد

بپیچید شامی سپه روی از این

همی هر یکی گفت باهم چنین:

«چو نزدیکی این سران قدر ما

چنان است کز بهر این ماجرا

225 چنین چون فتد خیره اندر میان

چو کوشیم از بهر ایشان به جان»

همه بازگشتند از طرف راه

سوی شام رفتند از این آن سپاه

در این حال عبد الملک هم نماند

حسین و سپه سوی بغداد راند

بیاراستند شهر از بهر او

امین شد دل آزرده ز آن جنگجو

و لیکن نیارست اظهار کرد

نهان خواستی زو برانگیخت گرد

230 فرستاد و خواندش به خلوت به پیش

حسین شد پراندیشه در کار خویش

بدانست کان خواندن از دشمنی است

چنین گفت:«در خلوتم جای نیست

که میر سپاهم نه مرد سماع

که گردد به من راست کار جماع»

به درگاه شبگیر آورد رو (3)

ز هر سو سپه گرد گشتی برو

ص :108

1- 1) (ب 217)-عبد الملک(بن صالح الهاشمی).(تاریخنامۀ طبری،روشن،ص 1218).
2- 2) (سب):عنوان ندارد.
3- 3) (ب 233).در اصل:آوزد رو.
چنین گفت:«تا کی بود خیره خیر

مرین مُدمَنُ الخمَر بر ما امیر»

235 چرا خوار مأمون فرزانه را

بمانیم تا این بود پیشوا

برو گشته همداستان مردمان

به خلعش سخن راندند آن زمان

گروهی که دل بودشان با امین

شدند جنگجو ز آن بزرگان از این

ز شبگیر تا شب دو رویه سران

همی جنگ جستند از هم گران

سرانجام قوم امین گشت خوار

تبه گشت از ایشان فراوان بزار

240 شبانگه حسین بر امین یافت دست

به زنجیر زرّین دو پایش ببست

به خان زبیده که بُد مادرش

فرستاد و کردش نگهبان برش

بران بُد حسین شهر (1) هم در زمان

سپارد به میران مأمونیان

از او خواستند مال بیعت سپاه

نبودش،شدند ز او از آن رزمخواه

که:«ترک شهی از چه گیریم خوار

که ما را دهد سیم و زر بی شمار

245 چرا دل نهیم اندر این بر کسی

که بر ما نکرده ست نیکی بسی

ندانیم تا خود کند نیکویی

وگر شیوۀ او بود بدخویی»

بکوشید هریک در این دار و گیر

چنین تا حسین گشت ناگه اسیر

رها شد خلیفه ز بند آن زمان

بر او تازه شد بیعت مردمان

حسین را ببردند بسته برش

نکوهش بسی کرد اندر خورش

250 و لیکن بناچار تشریف داد

امارت سپرد و روان کرد شاد

مسخّر گشتن اکثر بلاد عراق و اهواز سپاه مأمون را

حسین را نبودی بر این اعتماد

شب آمد گریزان برون شد چو باد

امین در پی او فرستاد مرد

تبه گشت بر دستشان در نبرد

به شبگیر امین لشکری نامور

بیاراست شیران پرخاشخر

گزین کرد از آن چارصد مرد گرد

به هریک از آن لشکری چند سپرد

255 علی ابن هیتی امیر همه

شدند جنگجو یکسر از هرثمه

ص :109

1- 1) (ب 242).سب:جنین شهر.
به مرز جلولا (1) دلاور سپاه

رسیدند نزدیک آن رزمخواه

یکایک دو رویه سه روز و سه شب

همی جنگ جستند و شور و شغب

چهارم شدند قوم بغداد خوار

گریزنده گشتند از کارزار

گرفتار شد ابن هیتی به جنگ

به مأمونش بردند از او بی درنگ (2)

260 سوی نهروان هرثمه شد روان

درآمد در آن کشور آن پهلوان

و از آن روی طاهر چو غرنده شیر

به مرز بیات (3) اندرآمد دلیر

محمد ز قوم مهلّب امیر

در او بود شد جنگجو ناگزیر

پس از جنگ شد منهزم در حصار

ورا کرد محصور آن نامدار

از او قرب یک ماه پیکار جست

شدند اهل قلعه به یکبار سست

265 بر او گشت پیروز طاهر به جنگ

سران را بکشت اندر او بی درنگ

بر اهواز از این جنگ شد کامکار

فرستاد والی سوی هر دیار

بر آهنگ بصره از آن جایگاه

همی خواستی برد جنگی سپاه

در او بود منصور مهدی امیر

درآمد به فرمانبری ناگزیر

ز طاهر به فرمانبری صلح خواست

پذیرفت و بی جنگ شد کار راست

270 سوی واسط آورد از آنجا سپاه

هیثم ابن شعبه (4) در او بود شاه

نمی دید در خویش پایاب جنگ

به دل از گریزش بُدی نیز ننگ (5)

به عزم تماشا شدن اسپ خواست

رکابی (6) کژی کرد پیدا ز راست

دو اسپ آوریدش به پیش آن زمان

چنین گفت با او بر مردمان

ز بهر تماشا مر این یک به است

که خوش شکل و جولانگر و فربه است

ص :110

1- 1) (ب 256).در اصل:حلولا-جلولا:«از تسوی(طسوج)سواد بغداد در راه خراسان است و آن رودی است که بر کنارۀ آن چندین دهکده و(شهرکی)است و در همین ناحیه مسلمانان با ایرانیان نبرد کردند که به شکست ایرانیان منتهی شد.(مشترک یاقوت حموی.ص 53-54)
2- 2) (ب 259)(دوم):چنین است در اصل،که ظاهرا«از بی درنگ»مثل«از ناگهان»صورتی موجّه تر دارد.
3- 3) (ب 261)(دوم)چنین است در اصل.بیات؛سب:نبات؟؟؟.صورت درست این نام بر بنده روشن نشد.باب:«طاهر در بستان معروف به باب کباش طاهری فرود آمده بود(مروج الذّهب،ج 2،ص 401).
4- 4) (ب 270)(دوم).در اصل:هثم ابن سعبه:هیثم ابن شعبه:«و طاهر منصور را بر بصره دست بازداشت و خود روی به واسط نهاد.و هیثم بن شعبه از قبل محمد آنجا بود امیر.»(تاریخنامۀ طبری،روشن،ص 1220).
5- 5) (ب 271)(دوم):در اصل:از کریرش بذی نربنک.
6- 6) (ب 272)(دوم):رکابی:«اسپ جنیبت و نیز سوار پیاده و رکابدار»که در این بیت ظاهرا معنای دوم(رکابدار) منظور است.
275 و لیک آن دگر به ز بهر گریز

که در پویه چون برق و وهم است تیز

بدو گفت مهتر که آن پیشم آر

که از طاهرم نیست این کار عار

برفت و بدو کرد واسط رها

بر آن طاهر از بخت شد پادشا

پس از کوفه عبّاس منصور هم

به پیغام بر آشتی زد رقم

ز ملک دیاربکر هم والیان

ز طاهر شدند صلحجو آن زمان

280 مر این ملکها جمله بی گُرم و درد

درآمد به فرمان آن شیرمرد

ز واسط به شهر مداین شتافت

ز دولت بر آن نیز هم دست یافت

محمد که بُد برمکی در گهر

در آن وقت بود اندر شهر سر

سپه کرد و آمد به پیکار پیش

و لیکن نرفتش از آن کار پیش

تنی چند از ساقه اش (1) بازگشت

بشد تا که شان آورد باز دست

285 یزک (2) نیز شد در پی او به راه

گریزنده گشتش از این آن سپاه

بر آن شهر طاهر از این یافت کام

همه ملکها رام او شد تمام

به جایی که سودی دهد کردگار

در آن نیست سرمایه حاجت به کار

از او خواست روزی سپاه آن زمان

نبودش،گروهی از آن مردمان

ز پیشش برفتند سوی امین

مگر پایه شان برفزاید (3) از این

290 امین بود در مجلس انس خویش

یکی طشت پرغالیه داشت پیش

بمالید در ریش هریک از آن (4)

ندیدند چیزی جز آن مردمان

عرب لشکر غالیه خواندشان

ز رنگ و ز بو داستان راندشان

ز بیچارگی باز آن مردمان

به نزدیک طاهر شدند آن زمان

حرب هرثمه و طاهر با بغدادیان و سپاه امین

حرب هرثمه و طاهر با بغدادیان و سپاه امین (5)

به بغداد آورد طاهر رمه

و از آن رو درآمد گزین هرثمه

ص :111

1- 1) (ب 284).ساقه:مقابل مقدّمۀ لشکر،مؤخّره الجیش،یکی از پنج رکن سپاه:مقدّمه،ساقه،قلب،میمنه،میسره. (دهخدا).
2- 2) (ب 285).یزک-پیشقراول و مقدّمۀ لشکر.
3- 3) (ب 289)(دوم).در اصل:برفراید.
4- 4) (ب 291).در اصل و سب:بمالید در ریش هریک از آن مردمان.
5- 5) سب:عنوان ناخواناست.
295 مر آن شهر کردند هر دو حصار همه روزه بود از دو ره کارزار گهی شهریان گه جهانجو سپاه فزون آمدندی در آوردگاه اگر چند پیکار بُد بی شمار نمی گشت روی ظفر آشکار امین بود مشغول در نازونوش (1)نپرداختی هیچ با جنگ وجوش دل همگنان گشت از وی نفور ز نزدیک او هرکسی گشت دور 300 بویژه محمّد ز ماهانیان که میر سپاهش بُدی آن زمان به فرمانبری پیشِ طاهر شتافت عوام اندر آن شهر از این دست یافت به غوغا هر آن چیز می خواست کرد همی برد مال و همی کُشت مرد علی رغم ماهانی آن مردمان بسی جنگ کردند سخت آن زمان ز قوم خراسانیان بی شمار بکشتند در مرکزِ کارزار 305 از آن جمله بُد باد غیسی (2) که او گوی بود نامآور و شیرخو برنجید طاهر از این از سپاه به خود گشت روز دگر رزمخواه در آن روز بُد پیش غوغای عام نمودند مردی به کوشش تمام سلاح عوام اندر آوردگاه به جنگ خراسانی و آن سپاه فلاخَن بُد و چوبدستی به بر (3)عبایی به جوشن حصیری سپر (4)310 ز شمشیر و جوشن ز تیروکمان فزون آمدی این سلاح آن زمان چنین گفت طاهر که با لشکری که در جنگ بدخواه از هر دری به شمشیر چوبین حصیرین سپر به جوشن عبایی و رفتی به بر (5)به پشمین کمان و به تیر گلین ز مردانگی جنگ جوید چنین نباید چنین جنگ و پیکار کرد به نوعی دگر بایدش خوار کرد 315 بفرمود تا راهِ آوردنی ببستند از شهر و از بردنی نگهبان نشاند و کسی را دگر ندادند راهی ز خیر و ز شر به شهر اندرون گشت تنگی پدید جهانی ز تنگی به سختی رسید به انبارها رفت غوغای عام ببردند هر چیز بودی تمام

ص :112

1- 1) (ب 298).در اصل:در نا و نوش.ناز-تنعّم و کامرانی.
2- 2) (ب 305)-یوسف بن یعقوب الباد غیسی.(تاریخنامۀ طبری،روشن،ص 1222).
3- 3) (ب 309).در اصل:فلاحن بد و چوب دستی بر.
4- 4) (ب 308)(دوم).در اصل:حصیری ستر.
5- 5) (ب 312)(دوم).چنین است در اصل و سب.آیا«رختی به بر»هم می توان خواند؟
همی مرد عامی ز اهل تمیز

به زور و ستم خواست هرگونه چیز

320 بزرگان بهانه برانگیختند

وز آن شهر بسیار بگریختند

نماندند بس کس در آن جایگاه

بزرگان نامی ز شهر و سپاه

یکی روز طاهر به باب الدّقیق

ز خون کرد کشور چو کانِ عقیق

تبه کرد بی مر ز بغدادیان

گریزان شدند از برش آن زمان

به باب الشّماسیّه (1) در هرثمه

همی کرد پیکار با آن رمه

325 غلو (2) یافت بغدادی اندر نبرد

اسیر خود او را یکی مرد کرد

فلاخن (3) به گردن درافگنده خوار

کشانش (4) همی برد از آن کارزار

نمی یافت تیغی که او را تباه

کند مرد بغدادی آن جایگاه

از این کار طاهر خبر یافت زود

به یاری به نزدیک او شد چو دود

رهانید او را از آن بدگمان

از او هرثمه داشت منّت به جان

330 از آن پس ورا همسر خویش خواند

خطابش دگر چاکر خود نراند (5)

قتل محمّد امین،رحمه اللّه علیه

چو یک سال و دو ماه لشکر چنین

از آن شهر جستند پیکار و کین

امین را بگفتند از این داوری

چو کارت زبون گشت در مهتری

هنوز است چندی به فرمان سپاه

به سِرّ رفت (6) باید از این جایگاه

ببردن هر آن چیز با خود توان

سوی شام از این ملک گشتن روان

335 در او راست کردن سپاهی گزین

از آن پس از این دشمنان جست کین

از اندیشه شان یافت طاهر خبر

از این کردشان بند بر (7) پیش بر

فرستاد نزدیک آن مردمان:

«سر آرم همه مهتران را زمان (8)

ص :113

1- 1) (ب 324).در اصل و سب:باب السماسیه-باب الشّماسیّه:سوی شرقی بغداد.(مشترک یاقوت،ص 117- 118).
2- 2) (ب 325).در اصل:علو.
3- 3) (ب 326).در اصل:فلاحن.
4- 4) (ب 326)(دوم)در اصل:کساس.
5- 5) (ب 330)(دوم).سب:خود براند.
6- 6) (ب 333)(دوم).سب:بشب رفت.
7- 7) (ب 336)(دوم).سب:کردشان شد بر.
8- 8) (ب 337)(دوم).سب:که کاری جنین کر کنند آن زمان.
به مردی بگیرم سر راهتان

به غارت دهم جمله بنگاهتان (1)

وگر سر جهانید از دست من

نبیند شما را مر این انجمن

340 بدانید قوم شما را از این

به آتش بگردانم از روی کین

وگر ز آن که نوعی توانید کرد (2)

که گردد امین رام من در نبرد

ز مأمون مراد شما را روا

کنم،سازِ امید یابد نوا»

از این روی آن مردمان ز آن سخن

بگشتند با آن سر انجمن

بگفتند:«بر لشکر ایمن نه ایم

کز این (3) شهر از آن گونه بیرون شویم

345 نباید بگیرند ما را سپاه

سپارند با دشمن کینه خواه

همان به ز طاهر بجویید امان

که اندر امان نیست بیم زمان»

امین گفت ک:«ز طاهر این آرزو

نیابیم کو هست بس تندخو

ز ما هست بیگانه و دیده درد

امان ز او روا نیست درخواه کرد

ولی هرثمه بندۀ باب ماست

امان خواستن ز او نهانی رواست»

350 بر هرثمه ز این سخن کرد یاد

ز پیغام او هرثمه گشت شاد

بر آن بر نهادند در شب در آب

رود هرثمه بی سپه در شتاب

امین را به کشتی برد سوی خویش

ره مرو آرد هم آن گاه پیش

امین را به مأمون رساند ز راه

گذارد بدو باز کار گناه

از این گشت آگاه طاهر به شب (4)

بشد با سپاهی ز بهر شغب

355 کمین کرد در شط یل شیرمرد

چو هرثمّه آهنگ این کار کرد

ز طاهر خبر یافت و پیغام زود

به پیش امین کرد و ز این در سرود

که:«طاهر از این کار آگه شده ست

کمین کرده و بر سر ره شده ست

کنون نیست با من سپاهی کزو

توانم از این کار شد جنگجو

بمان تا که فردا شب آرم سپاه

به خوبی بریمت از این جایگاه»

360 امین گفت:«من قوم خود را ز خود

جدا کرده ام مرد و زن،نیک وبد

گر امشب بمانم و شبگیر او (5)

به کوشش درآرد ز من خون به جو»

ص :114

1- 1) (پس از ب 338)،بیت دیگری در سب هست: نمانم یکی زنده زان مردمان سرآرم همه مهتران آن زمان
2- 2) (ب 341).در اصل و سب:توانند کرد.
3- 3) (ب 344)(دوم).در اصل:کرین.
4- 4) (ب 354).در اصل:طاهر سبب؟؟؟.
5- 5) (ب 361).سب:بشبگیر او.
به ناچار شد هرثمه آن زمان

به کشتی درآورد او را نهان

چو کشتی روان گشت طاهر چو باد

به پیکار ایشان سبک رو نهاد

بر آن روی دریا بپیوست جنگ

شکستند کشتیشان (1) بی درنگ

365 همه غرق گشتند آن مردمان

ز ملاّح هرثمه را بود امان

شنا کرد امین با کنار اوفتاد

براهیم بلخی (2) گرفتش چو باد

به طاهر خبر کرد و آن کینه خواه

غلامی فرستاد و کردش تباه

سرش را به نیزه به شبگیر زود

برآورد و بغدادیان را نمود

مسخّر شد آن شهر از این صعب کار

به فرمان مأمون شد آن خوش دیار

370 به ماه نخستین بُد این حال بد

ز هجری دو کم بود سال از دو صد

بُدش بیست و هفت سال عمر آن زمان

و از آن چار و نه مه شه مؤمنان

دو بودند او را پسر نارسید

و از آن هر دو هم بختِ بَد کین کشید

زُبیده چو (3) بشنید قتلش چه گفت

که:«نفرین بر استیزه»اندر نهفت

اگر منع هارون نکردی ز کام

نمی آمد این کار تا این مقام

375 پس آن گاه طاهر سر او به راه

به مأمون فرستاد از آن جایگاه

در آن چون نظر کرد مأمون گریست

بگفتندش:«اکنون گه گریه نیست

ز دولت چو فتحی چنین دست داد

نباید دژم بود از این،باش شاد (4)»

چنین گفت مأمون به گویا:«خموش

کسی را که باشد به جا عقل و هوش

چنینش برادر (5) رود در نهان

چگونه نگرید بر او در جهان

380 که گر نیکویی هاش گیرم شمار

نیاید به سر تا به روز شمار

به صورت مرا گرچه دولت رسید

به معنی چنین دولت از من رمید

که پشتم ز قتل برادر (6) شکست

شکستی که هرگز نشایدش بست»

ص :115

1- 1) (ب 364)(دوم).سب:سکستند آن کشتیان.
2- 2) (ب 366)-ابراهیم بن جعفر البلخی(تاریخنامۀ طبری،روشن 12257).
3- 3) (ب 373).در اصل:ز بنده جو.«چون خبر قتل محمّد امین به مادرش زبیده بردند،گفت:لعن اللّه اللّجاج.و سب لفظ لجاج ازو پرسیدند،گفت:روز انفلاق مأمون هارون خواست که با من دخول کند،او را از خود منع کردم،الحاح نمود،لجاج نمودم و...او از غلبۀ شهوت پیش کنیزک رفت و او به مأمون حامله شد و سب هلاک فرزندان من گشت...».(تاریخ گزیده،براون،ص 311).
4- 4) (ب 377)(دوم).در اصل:باس شاد.
5- 5) (ب 379).سب:حسینش برادر.
6- 6) (ب 382).در اصل:ز قیل براذر.
ص :116