گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
خلافت امیر المؤمنین المأمون عبد اللّه بن الرّشید بیست سال و هفت ماه

اشاره

خلافت امیر المؤمنین المأمون عبد اللّه بن الرّشید بیست سال و هفت ماه (1)

اشاره

1 به بغداد بعد از امین هرکه بود به شاهی مأمون ارادت نمود بکردند بیعت بر او سربه سر بر او راست شد کار آن بوم وبر شهی بود پردانش و دادگر حکیم و خردمند و نیکو سیر نکوکار و پرخیر و شیرین سخن هنرپرور و زاهد و پاکتن 5 کلام خدا جمله بودش ز بر ز هر علم دیگر دلش بهره ور ز عبّاسیان کس به تدبیر ورا نبودند مانند آن پادشا چو پرداخت از کار جنگِ امین به فرمان درآورد روی زمین همی خواستی فضل بن سهل کو به بغداد آرد از آن ملک رو که بُد دار ملک و میان جهان نپذرفتی از وی خدیو مهان 10 چنین گفت مأمون ک:«ز اسلام پیش نه در فارس بودند شهان کمّ وبیش وز این نامشان بود شاهان فارس بدان خسروان تازه بُد جان فارس وز آن پیشتر بلخ بُد جایشان به تّمیشه ز آن بیشتر رایشان در اسلام اموی بدندی به شام در او یافتند از همه ملک کام مرا نیز (2) اندر خراسان شدست (3)که با خاطرم موضعی دلکشست» 15 چو کامش چنین بود فرمانبران نجستند از آن کام و رایش کران به مرو اندرون خواست (4) جا ز این سبب وز آن فتنه ها خاست اندر عرب

ص :117

1- 1) سب:عنوان ندارد.
2- 2) (ب 14).در اصل:مرانیر.
3- 3) (ب 14).سب:خراسان خوش است.
4- 4) (ب 16).سب:بمرو اندرین خاست.
امارت حسن سهل

امارت حسن سهل (1) بر عراق و خروج مخالفان و قلعشان

از آن جمله نصر ابن شیث دلیر (2)

به رقّه بر (3) از مردیش گشت چیر

در او سر به فرماندهی برفراخت

به ملک دیاربکر هم دست آخت

ز فرمانِ عبّاسیان خلق را

همی باز می داشت آن تیره را

20 در آن مملکت نام گشتش بلند

از او بر عراقی رسیدی گزند

بر آن بود دستور مأمون مگر

از این کار از مرو گیرد گذر

چنین گفت مأمون:«به بغداد بر

کنون کرد باید یکی میر سر

که در ملکداری و لشکرکشی

بود راست در خوشّی و ناخوشی

کند دفع دشمن در آن بوم وبر

که ما را کنون نیست روی گذر»

25 چو دستور از این کار چاره ندید

برادرش را اندر این برگزید

ز بغداد تا مغرب و مصر و شام

حرّمین و ملک یمن را تمام

به فرمان به شاهی حسن را سپرد

که هم پرخرد بود و هم مرد گُرد

اگر چند مأمون ندیدی روا (4)

بر آن مملکت ساختن پیشوا

و لیکن در آن دید روی وزیر

بدو داد آن سروری ناگزیر

30 چنان رفت فرمان گزین هرثمه

حسن را سپارد سپاهش همه

گذارد بدو باز ملک عراق

به سوی خراسان رود بی نفاق

به رقّه شود طاهر رزمخواه

کند روز بر نصر شِیئی سیاه

حسن گرچه بُد گُرد و والانسب

چو بود از نویسندگان در عرب

به میری بر کس نبودش شکوه

نپذرفتی او را به میری گروه

35 و لیکن ز فرمان چو چاره نبود

یکایک بر این گونه کردند زود

سپه هرثمه ماند آن جایگاه

شده بوسرایا امیر سپاه

به سوی خراسان شد او راهجو

اگرچه گران بود بر طبع او

به رقّه روان گشت طاهر چو شیر

بسی جنگ کرد آن امیر دلیر

سرانجام از او نصر شد در گریز

برآمد ز اتباع او رستخیز

ص :118

1- 1) عنوان.سب:حسین سهل.
2- 2) (ب 17)سب:سب دلیر؛(دوم).در اصل:برقه؟؟؟بر.
3- 2) (ب 17)سب:سب دلیر؛(دوم).در اصل:برقه؟؟؟بر.
4-
40 ولایت سراسر به فرمانبری

درآمد پس از کار جنگاوری

فتنۀ ابو سرایا و علویان به عراق عرب

از آن پس حسن کار ملک و سپاه

همی باز دیدی ز بی راه و راه

به رسم دبیران تدنّق نمود

بُریدی ز خرج و به باقی فزود (1)

ز اقطار لشکر بسی کرد کم

ز ادرار و تسویغ و ابطار (2) هم

دل مردمان شد رمیده از او

به لشکر درافتاد از او گفت وگو

45 از او بوسرایا بپیچید سر

به کوفه روان گشت از آن بوم وبر

ز عبّاسیان دل بکلّی بُرید

بر آن قوم آل علی را گزید

محمّد ز تخم حسن (3) را گزید

که طبّاطبا نامش آمد پدید

بر او کرد بیعت ورا خواند امام

فرایی (4) به حکمش درآمد تمام

چو آگاهی آمد به پیش حسن

سپاهی گزین کرد شمشیرزن

50 زهیر مسیّب سپهدارشان

فرستاد آنجا به پیکارشان

برفتند و کردند جنگی گران

و لیکن شکسته شدند اندران

بر آن جنگ لشکر هزیمت گزید

به دشمن از ایشان غنیمت رسید

ظفر بوسرایا از آن جنگ یافت

بر پیشوا با غنیمت شتافت

از او پیشوا بستد آن مال پاک

ورا کرد از این بوسرایا هلاک

55 به دارو برآورد از وی دمار

محمّد (5) شد از تخم زید اختیار

حسن چون شد آگه ز کار سپاه

سپاهی دگر کرد پویان به راه

به عبدوس جنگی (6) سر مرو رود

سپرد و به دشمن فرستاد زود

ص :119

1- 1) (ب 42)(دوم).در اصل:ز جرخ و بباقی فرود.تدنّق:«دقّت نظر در معاملات و نفقات»(دهخدا،ذیل تدنق).
2- 2) (ب 43)(دوم).در اصل:تسویع و ابطار؛سب:توزیع و ابطار.تسویغ-روا داشتن،اعطای مال.(دهخدا،ذیل تسویغ).ابطار-معیشت او موقوف گردانیدن.(ذیل ابطار).
3- 3) (ب 47).در اصل:تحم حسن.ابن طباطبا-محمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن(در نسخۀ براون تاریخ گزیده:حسین)بن علی بن ابی طالب(مروج الذّهب،ج 2،ص 439)
4- 4) (ب 48)(دوم):فرایی(؟)چنین است در اصل.
5- 5) (ب 55)(دوم).منظور«محمّد بن محمّد بن زید بن علی بن الحسین»است.
6- 6) (ب 57).عبدوس جنگی-عبدوس بن محمّد بن ابی خالد.(مروج الذّهب،ج 2،ص 441)
برفتند و کردند چنگ پلنگ

ولی بوسرایا فزون شد به جنگ

شکسته شد آن لشکر گشن نیز

گریزنده گشتند هم ز آن ستیز

60 از این کار آل علی شد قوی

بیفزودشان پایه در خسروی

به هر کشوری شد یکی ز آن سران

ابا لشکری نامدار و گران

محمّد که کاظم بُد او را پدر

به واسط روان گشت و آن بوم وبر (1)

از او گشت والی گریزان به راه

محمّد بر او گشت بی جنگ شاه

به بصره برادرش زند (2) و سپاه

برفتند و کوشش بُد آن جایگاه

65 پس از جنگ والی گریزان از او

به بغداد پیش حسن کرد رو

در او زند (3) دست ستم برگشود

بر عبّاسیان جورها می نمود

ص :120

1- 1) (ب 62)(دوم).سب:از ان بوم وبر.
2- 2) (ب 64).ضبط این نام در اصل،به دو صورت زید و زید النّار در ابیات آتی الذّکر به گونه های مشتّت زیر آمده است:بیت 64(:زید)،66(:زید)،68(:زیدباز)،114(:زیدنار)،144(:زندنار)،212(:زند).امّا در ابیات 210 و 213 این کلمه در قافیه قرار گرفته است و با کلمات«بکند»و«گزند»هم قافیه شده است و این نشان از آن دارد که لااقل به زعم حمد اللّه مستوفی در ظفرنامه صورت درست کلمه«زند»و «زند النّار»باشد.علی رغم آن که در لغت نامۀ دهخدا ذیل عنوان«زید النّار»به زید بن موسی بن جعفر ارجاع شده است؛و نیز ذیل عنوان زید بن موسی بن جعفر به نقل از حبیب السّیر آورده است:«...افضل اولاد امام موسی بلکه اشرف جمیع برایا علی بن موسی الرّضا بود؛امّا زید ابن موسی در ایّام خروج ابو البرایا(گزیده و ظفرنامه:ابو السّرایا)بن(ظاهرا:بر)اهواز والی شده،بصره را در حیّز تسخیر کشیده،آتش در خانه ها و باغات بنی العبّاس زد،بنابر آن«زید النّار»لقب یافت و حسن بن سهل با زید النّار پیکار کرد و آخر الامر مأمون زید النّار را به زهر هلاک ساخت...». در تاریخ گزیده(چاپ نوائی)چنین آمده است:«در مکه علویی از نسل علی افطس و در بصره علویی معروف به زید النّار خروج کردند»و در زیرنویس مربوط به این اسم آورده است:یعنی زید بن موسی بن جعفر.یقال له زید النار لکثره ما حرق من البیوت التی للمسوده(البدایه). علی هذا بر مبنای ضبط ابیات 210 و 213 که این کلمه(زید)با کلمات«گزند»و«بکند»در یک قافیه قرار گرفته چندان مستبعد نخواهد بود که صورت درست آن«زند»و«زند النّار»باشد،زیرا که«زند»در لغت نامه به معنی«آهنی که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند.(برهان).آهن چخماق را گویند.(فرهنگ جهانگیری..اما در عربی نیز به معنی آتش زنه آمده.(فرهنگ رشیدی)... ...به زند ماند طبعم جمنده زو آتش عدوت سوخته بادا،به آتش زندم.(سوزنی) و ذیل زند(در معنی استخوان سر دست)نیز آورده است:چوب یا آهن آتش زنه و این بالایین است.امّا چوب یا سنگ زیرین را زنده بالتّاء گویند و قیل هما زندان اذا اجتمعا و لا یقال زندتان.ج،زناد[ز]ازند و ازناد مثله.و منه تقول لمن اعانک ورت بک زنادی،یعنی روشن شد به تو و آتش گرفت زناد من و این کنایه از نجح مرام است(منتهی الادب)(به نقل از لغت نامۀ دهخدا).
3- 3) ابیات 64 و 66.سب:زید.
بکندی همی خانه شان خوارخوار

بدان سوختی صاحبش زارزار (1)

نهادند نامش از این زند نار

برفتند عبّاسیان ز آن دیار

حسین آن که افطس (2) بُد او را خطاب

به سوی حرّمین شد اندر شتاب

70 سوی پوشش کعبه کرباس برد

چنین گفت با او سپهدار گرد:

«از آن خانه دیبای عبّاسیان

برآور،کز آنست بر وی زیان

که چیزی که در شرع بر ما روا

نباشد در آن خانه باشد چرا

از این جامه کن پوشش آن پدید

که بر ما به حکم خدایی سزید»

بشد افطس (3) نامور همچو باد

ز کوفه به مکّه سبک رو نهاد

75 از او گشت والی گریزان ز بیم

نیارست در مکّه بودن مقیم

چو ره کرد بسیار افطس (4) در او

نیامد به روز عرفّه فرو

حجِ کس در آن سال نآمد درست

چو فرمان سلطان در او بود سست

چو در عید افطس (5) به مکّه کشید

گروه از وَعیدش به سختی رسید

که کردی بهانه که عبّاسیان

ودایع سپرده ست با آن مهان

80 بی اندازه بستد در و سیم وزر

نبودن در او خواستی زر دگر (6)

براهیم کاظم (7) به فرمان او

به ملک یمن اندرآورد رو

از او گشت (8) والی گریزان چو باد

اَبی جنگش آن سروری دست داد

شد آل علی را مر این ملکها

بیفزودشان ز آن رواج و بها

چو آمد به پیش حسن این خبر

از این کارها گشت آسیمه سر

85 بشورید بغداد بر وی تمام

نماندش در آنجا مجال مقام

به سوی مداین از آن جایگاه

شد و راست می کرد ساز سپاه

نبودش امیری کزان بدگمان

تواند شدن جنگجو آن زمان

در آن مملکت هرثمه بُد هنوز

از او خواست تا او شود رزمتوز

ص :121

1- 1) (ب 67).سب:ز-نار.
2- 2) (ب 69)در اصل:حسن آنک افطس؛سب:حسن آنک افطش.-حسین بن حسن بن علی بن حسین بن علی(ع) معروف به ابن افطس.(مروج الذّهب،ج 2،ص 440)
3- 3) (ب 74،76 و 78).سب:افطش.
4- 3) (ب 74،76 و 78).سب:افطش.
5- 3) (ب 74،76 و 78).سب:افطش.
6- 6) (ب 82).سب:ازان کشت.
7-
8-
حسن گرچه از لطف جستی وفاق

نکردی در آن هرثمه اتّفاق

90 حسن داد بیمش در آن ژرف کار

که:«خود از تو شد فتنه را آشکار (1)

که این بوسرایا (2) تو را چاکرست

تو را در همه کار فرمانبرست

اگرنه به حکم تو شد فتنه جو

چرا می نپویی به پیکارِ او

اگر درنبندی به جنگش میان

نیاری به جانش بزودی زیان

به مأمون نمایم (3) از این کار باز

وز او ز این نیابی به جان بر جواز»

95 ز ره هرثمه گشت ناچار باز

بدان ملک با لشکر آمد فراز

علیّ سعیدی و بهری سپاه

به حکمش به واسط شدند رزمخواه

به کوشش علی شد بر آن کامکار

گریزنده شد کاظمی ز آن دیار

شعار بزرگانِ عبّاسیان

در آن ملک باری دگر شد عیان

وز این رو بر آهنگ کوفه سپاه

ببرد هرثمه جنگجویان ز راه

100 سپه بوسرایا (4) ز کوفه همان

بیاورد و آمد به جنگش دمان

به نزدیک قصر هبیره به هم

دو لشکر رسیدند از بیش وکم

فزون بوسرایا از او داشت مرد

در آن هرثمه حیله بر کار کرد

چو صف برکشیدند هردو سپاه

به حکمش سواری درآمد ز راه

بدو نامه ای مُهر کرده سپرد

چو برخواند نامه مر آن مرد گُرد

105 نوشته چنان بُد:«خلیفه نماند

سخن هرثمه با عدُو بازراند

که از بهر او جستم این جنگ و کین

کنون صلح سازیم باهم درین»

از این بوسرایا ز پیکار چنگ

کشید و در این جنگ کرد او درنگ

چو شد روز و شب هرثمه با سپاه

به رسم شبیخون درآمد ز راه

درافتاد در لشکر بدگمان

به جنگش شدند شیعیان آن زمان

110 یکایک چنان درهم آویختند

که از آب آتش برانگیختند

شد از باد (5) شمشیر زهر آبدار

چو آتش همه خاک آن کارزار

ص :122

1- 1) (ب 90)(دوم).سب:تو این فتنه شد آشکار.
2- 2) (ب 91).سب:بوسرایا؟؟؟.
3- 3) (ب 94).سب:نمانم. قصر هبیره-احتمالا قصر یزید ابن هبیره امیر عراق در عهد مروان در شام است.(المنجد،ذیل آخرین هبیره).این قصر در قسمت شرق کوفه واقع شده است.(کامل،ابن اثیر،حوادث سال 144 هجری).
4- 4) (ب 102).سب:سرایا؟؟؟.
5- 5) (ب 111).سب:که از باد.
شد از بوسرایا فراوان تباه

گریزان از آنجا روان شد به راه

سوی قادسیّه شد آن مرد گُرد

به بصره از او خواستی ره سپرد

که آید به نزدیکی زندِ نار (1)

فراز آورد لشکری ز آن دیار

115 سوی کوفه شد هرثمه با سپاه

ز مردی بر آن ملک شد پادشاه

برفتند آل علی ز آن دیار

شدند باز عبّاسیان کاردار

چو شد بوسرایا به واسط ز راه

از او شد علی سعید رزمخواه

دو بهره فزون کشته شد لشکرش

ورا نیز آمد جراحت برش

سوی بصره رفتن مجالش نماند

به سوی دیار بکر از آنجا براند

120 در او بود حمّاد کندی (2) امیر

برون رفت بر جنگِ او ناگزیر

ورا با گروهی ز آل علی

پس از جنگ بگرفت از پُردلی

سر دست بسته به پیش حسن

ببردندشان زود از آن انجمن

حسن کرد یکبارگی را تباه

فرستند از او هیچ یک ز آن گناه

وز آن رو چو افطس (3) به مکّه درون

همی بی رهی کردی از حد برون

125 از او مکّیان اندر آن جنگجو

شدن خواستند،حیلتی ساخت او

که خود را رهانید از آن تنگنا

گزین کرد امیری خردمند را

که بد جعفر صادق او را پدر

محمّد بُدی نام آن نامور

دل از کار دنیی ببرّیده بود

سلامت بر آن کار بگزیده بود

بُدند مکیّان معتقد مر ورا

بر او کرد بیعت مر آن پیشوا

130 فرو مرد آن فتنه افطس (4) برست

و لیک از بدی برنمی داشت دست

به حدّی که قاضیِ مکّه پسر

یکی داشت از ماه و خور خوبتر

گرفت افطس او را کزان کام (5) خود

ستاند به خلوت به کردار بد

بشورید مکّه بر او ز این سبب

برفتند با جنگ و شور و شغب (6)

ص :123

1- 1) (ب 114).در اصل:زیدنار؛سب:زیدنار؟؟؟:ابراهیم بن موسی بن جعفر...بن علی(ع).(تاریخنامۀ طبری،روشن،ص 1832).
2- 2) (ب 120).در اصل و سب:حماد لیدی؟؟؟.حماد کندی-حمّاد کُند غوش.(مروج الذّهب،ج 2،ص 441)؛و همچنین(تاریخنامۀ طبری،روشن،1611)
3- 3) (ب 124 و 130).سب:افطش.
4- 3) (ب 124 و 130).سب:افطش.
5- 5) (ب 133)(دوم).در اصل:سغب.
6-
گرفتند قاضی پسر را از او

ز افطس (1) شدند بعد از آن جنگجو

135 در این حال والی ملک یمن

کز آنجا گریزنده بُد ز این فتن

ابا لشکری سوی مکّه رسید

به پیکار افطس (2) از او کین کشید

درآورد گه صادقی (3) کور گشت

گریزان به گرگان از آنجا گذشت

به یک سال و بر سر شده چند ماه

در آن کشور آن نامور شد تباه

به گرگان سپردند او را به خاک

کنون گور او سرخ خوانند پاک

140 چو مکّی برآورد در جنگ زور

گریزنده افطس شد از جنگ و شور

در آن ملک آیین عبّاسیان

دگر ره شد از فرّ دولت عیان

به حکم حسن معتصم بعد از آن

بر آن ملک شد حاکم و مرزبان

ز بغداد چون عزم آن ملک کرد

از او جست بصری بتندی نبرد

سپاهی ز نزدیکی زند نار (4)

بیامد به پیکار آن نامدار

145 بر آن قوم شد معتصم کامکار

گریزان ز پیشش برفتند خوار

علیّ سعید آن یل پاک را

که بر واسط آن وقت بد پادشا

به فرمان او از پی زند نار (5)

بیامد به پیکار آن نامدار (6)

از آن پس که کردند بسیار جنگ

بر آل علی شد از آن کار تنگ

اسیر اندر آن جنگ شد زند نار (7)

به واسط به زندانش بردند خوار

150 به زندان درون بود چندی به بند

از آن پس رها گشت آن هوشمند

وز آن رو چو شد معتصم در حجاز

حرّمین بدو سربه سر گشت باز

در او کار آل علی گشت خوار

برو راست شد شاهی آن دیار

از آن ملکها فتنه شان برفتاد

همه سر نهادند با راه و داد (8)

ص :124

1- 1) (ب 134)(دوم)،136)(دوم)و 140)(دوم).سب:افطش.
2- 1) (ب 134)(دوم)،136)(دوم)و 140)(دوم).سب:افطش.
3- 3) (ب 144).در اصل:زندنار؛سب:زندنار؟؟؟.
4- 4) (ب 147).در اصل:زیدنار؛سب:زندنار؟؟؟.
5- 5) مصرع دوم ب 147.سب:سوء بصره شد با سپه بادوار.
6- 6) (ب 149).در اصل:زیدنار.
7- 7) (ب 153)(دوم):چنین است در اصل.شاید«با راه داد»باشد.
8-
قتل هرثمه به قصد فضل بن سهل

وز این رو چو از هرثمه بدسگال

چنان یافت خواری به کار جدال

155 حسن دادی او را امارت به شام

از آن ننگ می داشت آن خویشکام

که باشد حسن را شده کاردار

نپذرفت وز آن ملک کرد او گذار

حسن ز این سبب ز او سخنهای زشت

بزودی به پیشِ برادر نوشت

که:«دارد کنون هرثمه رای آن

که با ما کند هرچه از بد توان

مشو غافل از کار او زینهار

ممان تا که آید بر شهریار»

160 به مأمون از این کار دستور گفت:

«چنان آگهی آمدم از نهفت

همی هرثمه آرد ایدر سپاه

چو کس نیست اینجا ز ما رزمخواه

در آن ملک اگر باشد او بهترست

که اندر عراق آن سپه درخورست

فرستاد باید بدو عهد شام

که تا بازگرداند از ره زمام

از آن پیشتر فتنه ای آشکار

شود با سپه باز با آن دیار»

165 خلیفه به تدبیر او کرد کار

فرستاد عهدی بدان نامدار

سپهبد نپذرفت و شد راهجو

سوی مرو با لشکر آورد رو

به مرو اندرآمد نعاره (1) زنان

بدی گفت دستور از او آن زمان

که:«دارد مگر هرثمه رای کین

چو در دار ملکت درآمد چنین»

برنجید مأمون از او ز این گناه

فرستاد و بگرفت او را به راه

170 چو بردندش از ره به پیش امیر

سخن خواستی گفتن آن شیرگیر

ورا با سخن فضل از کین نماند

زدند و خلیفه ز پیشش براند (2)

به زندانش بردند و در بند خوار

برآورد از او فضل یک شب دمار

درافگند آوازه:«در بند مُرد»

بدان جای نیکان بجز بد نبرد (3)

ص :125

1- 1) (ب 167).نعاره:تأنیث نعار است.نعار-نافرمان،عاصی.صیعه کننده و سخت فغان.(دهخدا،ذیل نعار).
2- 2) (ب 171)(دوم).در اصل:نراند.
3- 3) (ب 173).در اصل:زندنار؟؟؟.
مخالفت بغدادیان با حسن سهل

مخالفت بغدادیان با حسن سهل (1)

از این کار (2) بغدادیان بر حسن

بداندیش گشتند از مرد و زن

175 برو خواستندی برون آمدن

به واسط کشید از مداین حسن

به بغداد علی ابن هُشّام را

امارت سپرد و بماندش به جا

همان روز کو سوی واسط کشید

سعیدی از آن شهر دوری گزید

ز زندان گریزنده شد زندِ نار

به کوفه درآمد به شب بادوار

عبید اللّه بوسرایا بدو

بپیوست وز این کارشان شد نکو

180 بر ایشان بسی خلق گرد آمدند

به بغداد از آنجا روانه شدند

علی بن هشّام با آن سران

ز مردانگی جنگ کردی گران

عبید اللّه بوسرایا تباه (3)

به پیکار او شد در آوردگاه

گرفتار شد زندِ نار (4) آن زمان

پراکنده گشتند آن مردمان

به زندان فرستاد او را علی

تباه اندر او کردش از پُردلی

185 پس از جنگ بغدادیان ز او درم

بر آن فتح جستند از بیش وکم

خزانه تهی بود و او تنگدست

نبُد وقت دخلی در آن بوم و رست

از او ماند حیران در آن کار مرد

بر او شنعت (5) آن قوم بسیار کرد

به زندان شدند از پی زندِ نار (6)

که آرند بیرون ورا بادوار

ز مأمون ببرّند دل (7) و از حسن

خلافت دهندش در آن انجمن

190 ندیدند از وی به زندان اثر

بجستند ناچار امیری دگر

در او بود منصور مهدی به بند

که بُد عمّ مأمون شه هوشمند

خلافت بر او عرض کردند پاک

نپذرفت از ایشان ز بیم هلاک (8)

به میری بر او کرد بیعت سپاه

شد آن نامور میرِ آن جایگاه

به فضل ربیع (9) او وزارت سپرد

خرد پیشه کارش بر افلاک برد

ص :126

1- 1) عنوان.در اصل:بغدادیان حسین سهیل.
2- 2) (ب 174).سب:درین کار.
3- 3) (ب 182).سب:بوسرانا سپاه.
4- 4) (ب 183).در اصل:زندنار؟؟؟.
5- 5) (ب 187)سب:فروماند؛(دوم).در اصل:بر او سعت.
6- 6) (ب 188).در اصل:اربی زندنار.
7- 7) (ب 189).سب:ببردند دل.
8- 8) (ب 192)(دوم).سب:به بیم هلاک.
9- 9) (ب 194).سب:بفصل ربیع.
195 همی لشکر آراست دستور پیر (1)

که جویند جنگ از حسن ناگزیر

که تا چون بر او بر سر آرند روز

شود کار طاهر در او دلفروز

که مأمون بداند که تدبیر او

به کار حسن نامده بُد نکو

ز نزدیکی طاهر رزمخواه

بجستند یاری سران سپاه

به فرمان طاهر ز رقّه به راه

بشد عیسی مروزی با سپاه

200 بیامد به یاری بدان انجمن (2)

برفتند از آن جا به جنگ حسن

حمید ابن طوسی به حکم حسن

روان گشت با لشکری تیغزن

ز هم جنگ جستند و بغدادیان

از آن جنگ دیدند بی مر زیان

ندیدند بر دشمنان دسترس

شکسته نشستند همه باز پس

ز نزدیک طاهر سپاهی دگر

به یاریّ شان شد بدان بوم وبر

205 دگرباره کردند کوشش به جنگ

از این باز شد نام بدخواه ننگ

شکسته از ایشان حمید و سپاه

به واسط سپردند از آن مرز راه

بشد عیسی مروزی در عقب

همی از حسن جست شور و شغب (3)

به تدبیر او را حسن از نبرد

برآورد و فرمانبر خویش کرد

ورا حاکم ملک بغداد کرد

به لشکر درم داد سه ماه مرد

ولی عهد کردن مأمون علیّ بن موسی الرّضا را

ولی عهد کردن مأمون علیّ بن موسی الرّضا را (4)

210 در آن حال در شهر بغداد زند (5)

همی خانه های بزرگان بکند

هر آن چیز می خواست می کرد خوار

نبودش ز کس ترسی از روزگار

به حدّی به هر خانه شد زند زود (6)

از او کدخدا زود غیبت نمود

که تا هرچه می خواست می کرد زند (7)

چنین کارشان بُد ز بیم گزند

ص :127

1- 1) (ب 195).در اصل و سب:دستور نیز.
2- 2) (ب 200).سب:بدان انجمن.
3- 3) (ب 207)(دوم).در اصل:سعب.
4- 4) عنوان.در اصل:«را»ندارد.
5- 5) (ب 210)،در اصل:زید.در این باب به زیرنویس بیت 64 همین فصل مراجعه فرمایند.
6- 6) (ب 212).در اصل:زند رود؛(دوم).در اصل:رود غیبت.
7- 7) (ب 213).در اصل:می کرد زند؟؟؟.نک.زیرنویس ذیل بیت 64 همین فصل.
نبُد دست (1) منصور مهدی بران

کز آن کارشان منع (2) کردن توان

215 پیاپی به بغداد از این کار زشت

به مأمون همی نامه هرکس نوشت

نمی ماند دستور کان نامه کس

به مأمون رساند ز پیش و ز پس

مبادا که مأمون بیابد خبر

شده ست از حسن کار زیر و زبر (3)

همی گفت:«فتنه ز آل علی است

که از حکمشان (4) بهره بی حاصلی است

از ایشان یکی گر ولی عهد خود

کنی،نیک گردد همه کار بد (5)»

220 چنین تا بدان داد مأمون رضا

که باشد ولی عهد او را رضا

بیاورد او را و بنواختش

به پیوند داماد خود ساختش

ولی عهد خود کرد و دختر سپرد

نوشتند منشور آن شاه گُرد

که:«مرد و زن و نیک و بد در جهان

بدانند هرجا کهان و مهان

که بعد از علی مرتضی سروری

بُدی حقّ اولاد او یکسری

225 بر ایشان بنی امیّه زور کرد

به باطل از آن حقّشان دور کرد

چو اسلاف ما را شد این سروری

اگر چند بُد حقّشان مهتری

که اندر فرایض ز عمزاده عمّ

فزون است و از دختران نیز هم

و لیکن چو بُد مانعی چند پیش

ندیدند توفیق این کس به خویش

که آل علی را دهند این مهی

ز دانش کنند دست خود ز آن تهی

230 مرا چون خدا داد این یاوری

بدیشان سپردم کنون مهتری

از ایشان رضا را مهین و بهین

به هر چیز دیدیم (6) و کردم گزین

ولی عهد خود کردم او را کنون

پس از وی همیدون ز بیخش درون (7)(8)

هر آن کو به علم و به زهد و خرد

به پایه از آن مهتران بگذرد

سپارند او را مهی بی گمان

پسر بر پسر تا به آخر زمان

ص :128

1- 1) (ب 214).دست-قدرت(معین،ذیل دست)؛(دوم).سب:کار شد منع.
2- 1) (ب 214).دست-قدرت(معین،ذیل دست)؛(دوم).سب:کار شد منع.
3- 3) (ب 218)(دوم).سب:که از حلمشان.
4- 4) ابیات 218 و 219 در اصل نسخه پس از بیت مکرّر حذف شده به صورت مقدّم و مؤخّر آمده است،لذا پس از حذف بیت مکرّر ترتیب این بیت نیز تغییر داده شد.
5- 5) (ب 231).(دوم):ظاهرا:دیدم و.
6- 6) (ب 231).(دوم):در اصل همیدون سحش درون.صورت مختار متن با اندک اطمینان گزیده شد.
7- 7) (ب 232)(دوم).سب:بتحش درون.
8-
235 هر آن کس که هستند (1) ز اسلامیان

بر این گونه بیعت کنند این زمان

مپوشند (2) دیگر شعار سیاه

که هست آن نشانی ز اهل گناه

همه کس کند سبز (3) از این پس شعار

که ز اهل بهشت است آن آشکار»

همیدون فرستاد نامه رضا

که:«مأمون چو توفیق دید از خدا

به ما حقّ ما داد در مهتری

مسازید دیگر کسی داوری

240 که گر فتنه جوید کسی ز این سپس

به حکم خدایش سر آرم نفس»

به هرجا کزین گونه فرمان رسید

همه کس بر این کار فرمان گزید

مگر اهل بغداد از این گفت وگو

شدند اندر آن مملکت فتنه جو (4)

به نفرین مأمون گشادند لب

همی هر کسش کرد قدح نسب

ورا خلع کردند از مهتری

ز منصور جستند آن سروری

245 نپذرفت،گشتش (5) برادر پسند

براهیم مهدی شه ارجمند

بکردند بیعت بر او سربه سر

خلیفه شد او اندر آن بوم وبر

دو افزون شده بر دو صد سال بود

به ماه نخستین چنین حال بود

به پیشش ز عبّاسیان هر یکی

به کاری شدی نامزد بی شکی

همه قوم عبّاسیان کاردار

ز فَرّش شدند اندران روزگار

250 به ملک فرایی (6) ز قوم حرور (7)

از او گشت مهدی علوان نفوز

ز مردی بر آن ملک شد کامکار

خلاف براهیم کرد آشکار

سپاهی به حکم براهیم زود

سپهدارشان معتصم همچود دود

ز بغداد بر جنگ آن نامدار

برفتند و جستند از او کارزار

در اوّل بر اینها (8) شکست اوفتاد

شدن خواست جان سپاهی به باد

255 ولی معتصم داشت بی مر غلام

مهین غلامان بُد اشناس نام

درآمد چو غرّنده شیر دژم

غلامان پس پشت با باد و دَم

ص :129

1- 1) (ب 235).سب:هرانکس هستند.
2- 2) (ب 236).سب:مپوشید.
3- 3) (ب 237).در اصل:سیر.
4- 4) (ب 242).پس از این بیت،بیت 241 مکرّر شده است.جای یک عنوان که از پیش ساخته شده،خالی مانده است.
5- 5) (ب 245).در اصل:کستش.
6- 6) (ب 250).در اصل:مرایی؛سب:فرایی:صورت درست این کلمه(فرایی)بر من روشن نشد،شاید فراتی باشد. «حرور»نیز در اصل«جُرور»آمده است.
7- 6) (ب 250).در اصل:مرایی؛سب:فرایی:صورت درست این کلمه(فرایی)بر من روشن نشد،شاید فراتی باشد. «حرور»نیز در اصل«جُرور»آمده است.
8-
فتادند در لشکرِ بَدگمان

فشاندند سرها ز تن هر زمان

از ایشان شد آن لشکر گشن پَست

سپاه عدو یافت ز ایشان شکست

تبه گشت مهدی علوان (1) به جنگ

همه نام آن مردمان گشت ننگ

260 به پیروزی آن لشکر رزمساز

به بغداد از آن ملک رفتند باز

براهیم را ز این قوی گشت حال

دلیری فزودش به کار جدال

سپاهی دگر نامبردار و گرد

گزید (2) و به عیسی مروی سپرد

فرستادشان سوی جنگ حسن (3)

به واسط شدند آن بزرگ انجمن

سپاهی ز حکم حسن با حمید (4)

ز واسط به پیکار ایشان کشید

265 سپه را هوای براهیم بود

در آن کار در مکر و حیلت فزود

نوشتند پیش حسن این چنین:

«ندارد حمید اندر این رای کین

سزد گر فرستی امیری دگر

که گردد ز بدخواه پرخاشخر»

حسن کس فرستاد پیش حمید

که:«باید یکی ره بدین سو کشید

که تا کرده باهم سگالش (5) به کار

بزودی روی باز با کارزار»

270 فرستاد پاسخ که:«میران من

چو هستند خواهان آن انجمن

مرا باز گشتن کنون نیست رو» (6)

از این بدگمان شد حسن اندرو

به الحاح بردش بر خویشتن

شدند آن سران رام این انجمن

گریزنده گشتند قومِ حمید

سپه پاک اسپانشان غارتید

و از آنجای عیسی (7) به جنگ حسن

تبه گشت بی مر ز واسط سپاه

حسن شد گریزنده ز آن جایگاه

به سوی بطیحه (8) پناه آورید

در او چندگاهی حسن آرمید

ص :130

1- 1) (ب 259).مهدی بن علوان حروری.«ترجمۀ تاریخ طبری،ج 13،ص 5663).
2- 2) (ب 262).در اصل:گریذ.
3- 3) (ب 263).سب:جنگ حسین.
4- 4) (ب 264).حمید بن عبد الحمید(ترجمه همان مأخذ،ص 5664).
5- 5) (ب 269).سب:کرده باشم سکالش.
6- 6) (ب 271).سب:کنون بیست روز.
7- 7) (ب 274):عیسی بن محمد(ترجمۀ تاریخ طبری،ج 13،ص 5664).
8- 8) (ب 277).در اصل:بصحه.بطیحه-به معنی آب های شیرین.«صاحب حدود العالم نه بطیحه آورده که هفتم آن بطیحۀ بخاراست.»(مشترک یاقوت حموی،ص 36)و همچنین:«سند و بطیحه از واسط و یمن و افریقیه است»(مشترک یاقوت حموی،ص 175).
از آن پس از آن جایگاه آن سپاه

به فرمان به کوفه سپردند راه

در آن شهر عبّاس (1) بُد پیشوا (2)

که بودی برادر مر او را رضا

280 سپاهی فرستاد بیرون به جنگ

و لیکن نکردند یک دم درنگ

گریزان سوی کوفه رفتند باز

بدان شهر این لشکر آمد فراز

گرفتند کوفه سپه در حصار

بجستند از هردو رو کارزار

ندانست شهری که تاب نبرد

ندارد بر آن شاه الزام کرد

که فرمانبری جست بر مهتری

به زنهار آمد از آن داوری

285 به عبّاسیان شهر بگذاشت مرد

سوی مرو از آن شهر آهنگ کرد

بر آن شهر شد هول مروی امیر

به واسط شد عیسی چو غرّنده شیر

در او با حسن باز جنگ آزمود

ولی سودش از جنگ جستن نبود

که دیگر فریبش نپذرفت کس

بناچار از آن جنگ و کین کرد بس

به پیش براهیم آمد ز راه

دو شد حکم و فرمان در آن جایگاه

290 که بغداد و کوفه براهیم داشت

در او سر به فرماندهی برفراشت

حسن بود در واسط و بصره میر

ز مردی بر آن ملکها بود چیر

براهیم اندر مدائن نشست

بُد آن دار ملکش در آن بوم و رست

به بغداد سهلِ سلامه برو

برون آمد و گشت پیکارجو

به حکم براهیم عیسی چو باد

به پیکار آن فتنه جو رو نهاد

295 پس از جنگ بگرفتش آن شیرمرد

فرستاد زندان و در بند کرد

خلاف براهیم دیگر کسی

نکرد اندر آن ملک از این پس بسی

بر او راست شد کار آن بوم وبر

برآورد بر چرخ از این کار سر

مخالفت بغدادیان با مأمون و تعیین خلافت ابراهیم مهدی

مخالفت بغدادیان با مأمون و تعیین خلافت ابراهیم مهدی (3)

از آن پس به مأمون رضا گفت باز

که:«ز آن کارها گشت بی برگ و ساز

که مردم به فرماندهی حسن

نگردند خستو به هر انجمن

ص :131

1- 1) (ب 279).سب:عباس شد پیشوا.
2- 2) (ب 279).عبّاس بن موسی.
3- 3) سب:عنوان ندارد.
300 و از این فتنه ها می شود آشکار

نه از کار آل علی ز آن دیار

تو را هرثمه خواست گفتن ازین

از او فضل پنهان از این جست کین

ز بغداد هر روز ده قصّه بیش

فرستاده آیدت (1) از این کار پیش

ولی کرده دستورت از تو نهان

ز ما گفته کین فتنه است در جهان

به من گر دهی کار اگرنه مرا

نصیحت بود کرد واجب تو را

305 بشورید بغداد بر تو از آن

که کردی ولی عهدم اندر (2) جهان

تو را خلع کردند و عمّت کنون

براهیم شد در مهی رهنمون

در این کار ز این بیش غفلت مکن

که از پرده بیرون فتاد این سَخُن

ز من پند بشنو به بغداد شو

وگرنه ز کار مهی دست شو

که عمّت به جنگت نه بس دیر زود

سپاه آورد بر سر تو فرود»

310 چو مأمون از این در شنید از رضا

بپرسید:«از این شد خبر مر تو را

و یا دیگری نیز از این آگه است

که دستور با من چنین بی ره است؟»

رضا گفت:«غیر از تو بر همگنان

چو خورشید از این کار باشد عیان»

پژوهید مأمون نهانی ازین

ز بسیاری نقل گشتش یقین

که دستور پوشیده می داشت کار

از این رو برنجید از آن نامدار

آگاهی یافتن

آگاهی یافتن (3) رضا مأمون را از سبب فتنه ملک (4)

315 سگالش نکرده در این با وزیر

روان شد به بغداد از او ناگزیر

بدانست دستور با شه عدو (5)

بدی گفته است بی گمانی ازو

وگرنه چو بی او نمی خورد آب

چرا گشت عازم چنین پرشتاب (6)

کسی را کزین کار بردی گمان

گرفتی به جرمی دگر آن زمان

از این کینه کردی از او بازخواه (7)

فگندی به بند و به زندان و چاه

ص :132

1- 1) (ب 302)(دوم).سب:فرستاده اندت.
2- 2) (ب 305)(دوم).سب:ولی عهد اندر.
3- 3) سب:عنوان ندارد.
4- 4) عنوان:در اصل چنین است:«آگاهی یافتن...»شاید:«آگاهی دادن...».
5- 5) (ب 316).در اصل:ندانست؟؟؟دستور با سه عدو.
6- 6) (ب 317)(دوم):آیا«بر شتاب»هم می توان خواند؟
7- 7) (ب 319).در اصل:بارخواه.
320 بر آن بود مأمون کزو آشکار

کند بازخواه اندر این ژرف کار

ولی تا حسن دل نبرّد ازو

نگردد به بغداد پشت عدو

تحمّل همی کرد و اندر نهان

به قصدش بکوشید اندر جهان

پیاده تنی چند را برگزید

که شایستۀ قتل دستور دید

در آن کارشان داد بی مر نوید

چو سوی سرخس آن جهانبان رسید

325 بُدی فضل بس ماهر اندر نجوم

به خود بر مران روز بُد دیده شوم

چنان حکم کرده به طالع درون

که در آتش و آب ریزدش خون

به حمّام رفت و در او خون ستد

کزین بگذرد ز او مگر روز بد

نگفت آن که در پیش تیر قضا

سپر کی (1) ز تدبیر باشد سزا

قضا چون شود نازل از آسمان

بود بودنی در جهان بی گمان

330 به حمّام رفتند آن مردمان

بکشتند او را هم اندر زمان

گریزنده (2) گشتند از آن جایگاه

و از این آگهی شد به مأمون ز راه

پیاده به حمّام بنهاد رو

ز مهرش همی کرد گریه برو

عزایی سزاوار دستور داشت

به قصد بداندیش بس سرفراشت

چنین تا به دشت (3) آمدند آن کسان

قصاص اندر آن حکم رفت آن زمان

335 مر آن قوم کردند فریاد خوار

که:«کشتیمش از حکمت ای شهریار»

چنین گفت مأمون:«شما را جز این

نباشد بهانه به کاری چنین

ولی هست بر همگنان آشکار

که بُد فضل (4) دست و زبانم به کار

کسی بد نخواهد به دست و زبان

نیابید (5) از این گفتن از من امان

به کینش بکشتندشان (6) زارزار

از آن پس روان گشت آن شهریار

340 به سوی حسن (7) اندر این نامه کرد

به دست آوریدش دل آن زادمرد (8)

عزا گفت و از خویش دادش نوید

که خواهد از اویش وزارت رسید

ص :133

1- 1) (ب 328).بگفت آنک؛(دوم)در اصل:سترکی.
2- 2) (ب 331).در اصل:گریزنده.
3- 3) (ب 334).در اصل و سب:تا بدست.
4- 4) (ب 337)(دوم).در اصل و سب:بُد فصل.
5- 5) (ب 338)(دوم).سب:نیابند.
6- 6) (ب 339).سب:بگفتش بکشتندشان.
7- 7) (ب 340).سب:به سوی حسین؛(دوم):زادمرد-آزادمرد.
8- 7) (ب 340).سب:به سوی حسین؛(دوم):زادمرد-آزادمرد