گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
گیلان در دوران قاجاریه[339]






اشاره


کتاب گیلان ؛ ج‌2 ؛ ص104
ایت الله خان تا زمان آقا محمد خان قاجار فرزند محمد حسن خان و مؤسس سلسله قاجاریه زمام امور گیلان را در دست داشت. تسلط او بر گیلان تا سال 1195 هجری دوام یافت. آقا محمد خان قاجار، که در سال 1193 بر تخت پادشاهی ایران جلوس کرد برای خاتمه دادن به تسلط وی و اخذ مالیات، برادر خود مرتضی قلی خان را به گیلان و مازندران فرستاد. مرتضی قلی خان قاجار با سپاهی از ترکمنها و قاجاریه به رودسر رسید. هدایت الله خان نیز با سپاه مجهزی به مقابله برخاست. جنگ بین دو سپاه مدت چهل و پنج روز ادامه داشت و از هردو طرف عده‌ای کشته و مجروح شدند. هدایت الله خان با توجه به قدرت حریف در صدد برآمد به جنگ و خونریزی خاتمه دهد، بدین‌جهت میرزا صادق منجم‌باشی لنگرودی و محمد صالح لاهیجی را، که مورد توجه و احترام جامعه بودند به دربار آقا محمد خان فرستاد و با ارسال تحف و هدایای گرانبها اظهار متابعت کرد. فرستادگان از جانب هدایت الله خان متعهد شدند که هرسال خراج نقدی و جنسی بپردازند. آقا محمد خان رسولان مزبور را با احترام تمام پذیرفت و مرتضی قلی خان را فراخوانده مراتب رضامندی خاطر و خرسندی خود را به هدایت الله خان اعلام کرد.
فرمانروای گیلان به تعهدات خود عمل ننموده از پرداخت مالیات خودداری کرد. آقا محمد خان بار دیگر لشکری به فرماندهی مرتضی قلی خان و جعفر قلی خان به گیلان فرستاد.
بر طبق روایت مؤلف روضة الصفای ناصری در این موقع که 1197 هجری بود آقا محمد خان خود به اتفاق برادران و امرای قاجار و بزرگان مازندران عزم گیلان نمود و به منزل رودسر وارد شد. وی جعفر قلی خان و مصطفی قلی خان برادران جنگجوی خود را با فوجی از دلیران مأمور کرد از بیراهه به پشت سپاه گیلان و سنگر ایشان درآیند و به گروه دیگری از سپاهیان مأموریت داد که به طریق متعارف حرکت کنند و از مقابل با دشمن روبرو شوند. بر این‌قرار افراد هدایت الله خان که در اطراف لاهیجان از دو سو مورد حمله قرار گرفته بودند شکست یافتند. آقا محمد خان در مقر حکمران گیلان فرود آمد و هدایت الله خان از راه دریا به شیروان گریخت. اما چهار ماه بعد با قوایی از لزگیها به گیلان بازگشت و به کمک طرفداران خود در گیلان، شهر رشت را بتصرف درآورد.
وساطت چند تن از بزرگان گیلان موجبات صلح و سازش را فراهم ساخت و حتی چندبار هدایایی از سوی هدایت الله خان جهت آقا محمد خان ارسال شد.
اما خود او با توسل به معاذیر مختلف از حضور در دربار خواجه قاجار خودداری می‌کرد. آقا محمد خان که امتناع خان گیلان را از حضور در دربار توهینی به خود تلقی می‌نمود طی پیامی صریحا از وی خواست که به دیدار او بشتابد. «شهریار عذرپذیر پوزش‌پسند به وی پیغام کرد که اگر به واسطه رابطه سلاطین زندیه تاکنون به معاذیر دلپذیر پیوسته به حضور ما نمی‌پیوستی اکنون آن دولت ضعیف و صاحب داعیه آن گروه، جعفر خان از ما به ستوه است. دیگر جای عذر و واهمه نمانده است.»[340]
هدایت الله خان به این پیام توجهی نکرد و به مخالفت و عدم متابعت از آقا محمد خان ادامه داد. بار دیگر سپاهی به فرماندهی مصطفی خان دولو از سوی آقا محمد خان به سوی گیلان حرکت کرد.
هدایت الله خان نیز افراد خود را تحت فرمان ایوانی خان برای جلوگیری از پیشروی سپاه قاجار به رستم‌آباد فرستاد. به روایتی ایوانی خان وقتی از تعداد سپاهیان دشمن و قدرت جنگی آنها مطلع شد قبل از هرگونه برخوردی در رستم‌آباد تصمیم به بازگشت گرفت و چون مورد تعقیب دشمن واقع شد فرار را بر قرار ترجیح داد. به روایت دیگر «ایوانی خان که به اسم و رسم خان ایوان بود نه مرد میدان در حمله اول شکسته فرار اختیار کرد.»
پس از هزیمت سپاه ایوانی خان مصطفی خان سردار قاجار روی به رشت نهاده این شهر را تصرف کرد. هدایت الله خان به پیربازار رفته سپاه شکست خورده را جمع‌آوری نمود و دست به اقداماتی زد تا راه وصول آذوقه بر سپاهیان قاجار مسدود شود. اما سپاهیان قاجار به پیربازار حمله کردند و هدایت الله خان به قلعه‌ای که در ساحل بندر انزلی ساخته بود پناه برد. چون این قلعه بسیار استوار و مستحکم بود فرمانده سپاه قاجار تصمیم گرفت از راه دریا و با استفاده از سفاین و زورقهایی که در اختیار داشت به آن حمله‌ور شود.
زورقهای جنگی هدایت الله خان نیز به دفاع برخاستند. جنگ مدت چند روز در دریا و ساحل ادامه یافت. برخی از مورخان نوشته‌اند هدایت الله خان چون مقاومت را بی‌فایده دید تصمیم گرفت سوار کشتی شده خود را نجات دهد اما به ضرب گلوله یکی از سربازان تالشی به قتل رسید. مؤلف روضة الصفای ناصری می‌نویسد هنگامی‌که جنگ ادامه داشت یکی از قلعگیان تعمدا به ایجاد حریق در قلعه مبادرت ورزید. به ناگاه آتش در حصار زبانه کشید و سپاه قاجار شلیک‌کنان به اطراف حصار هجوم بردند. هدایت الله خان که به انتظار رسیدن کمک از بادکوبه و شیروان و برخی نقاط دیگر به قلعه پناه برده بود توقف در آنجا را جایز ندانسته با افراد خانواده و نزدیکان خود به کشتی نشست و با سرعت فرار کرد تا خود را به بادکوبه برساند. کشتی حامل او زیر آتش گلوله قرارگرفت و هدایت الله خان به تیر تفنگ غلامی طالشی کشته شد. آقا محمد خان قاجار حکمرانی گیلان را پس از هدایت اللّه خان به دائی خود امیر سلیمان خان قوانلو (قوینلو) محول کرد.
پس از مدتی روابط آقا محمد خان با دو تن از برادرانش رضا قلی خان و مرتضی قلی خان به تیرگی گرایید. این دو تن در مخالفت با آقا محمد خان به دولت زندیه متوسل شدند و چون نتیجه‌ای نگرفتند رضا قلی خان به خراسان رفته به تحریک علیه برادر تاجدارش پرداخت اما اجل به وی مهلت نداد.
مرتضی قلی خان به مخالفت با آقا محمد خان ادامه داد. چون حکام شیروان و بادکوبه و تالش به سبب دوستی با هدایت الله خان و طرفداری از وی باطنا
ص: 105
نسبت به آقا محمد خان کینه می‌ورزیدند به حمایت از مرتضی قلی خان پرداختند.
مرتضی قلی خان در تالش و شیروان به بسیج سپاه و جمع‌آوری طرفداران خود مشغول شد و در سال 1202 هجری با کمک مصطفی خان تالش، فتح علی خان حاکم کبه (قبه) و شیخ علی خان والی بادکوبه گیلان را مورد حمله قرار داد. وی ابتدا بر گیلان تسلط یافت ولی پس از چند ماه ناچار شد این ولایت را ترک کرده به شیروان بازگردد. وی در سال 1203 مجددا با کمک مصطفی خان تالش و هفت هزار سپاهی گیلان را مورد حمله قرار داد. در این موقع سلیمان خان قوانلو به سبب مخالفت مردم گیلان از رشت به قزوین رفته بود. مرتضی قلی خان ابتدا در گسکر فرود آمد و بدون توسل به جنگ و خونریزی بر گیلان مسلط شد. آقا محمد خان پس از آگاهی از این واقعه محمد حسین خان قوانلو را با دو هزار سوار به گیلان اعزام داشت و به وی توصیه کرد در نزدیکی رستم‌آباد متوقف شده به انتظار رسیدن گروههای بعدی بماند اما وی از روی غرور و بدون ملاحظه عواقب امر به حمله مبادرت ورزید و مغلوب شد. طولی نکشید که سلیمان خان قاجار و امیر محمد حسین خان ارجمندی فیروزکوهی به اتفاق میرزا محمد خان لاریجانی با ده هزار سوار و پیاده دررسیدند. از آن سوی مصطفی خان تالش در رأس پنج هزار سپاهی به مقابله برخاست. در چهار فرسنگی شهر رشت بین دو گروه متخاصم جنگی سخت درگرفت. در بهبوحه جنگ امیر محمد حسین خان فیروزکوهی هدف گلوله قرار گرفت. افراد او وقتی سردار خود را سرنگون دیدند فرار اختیار کردند و دیگران نیز به متابعت آنها پشت به میدان کارزار نمودند. تلاش میرزا محمد خان لاریجانی و دیگر سران بی‌نتیجه ماند. قوای شکست‌خورده تا منجیل عقب‌نشینی کرد و مرتضی قلی خان بار دیگر پیروز گردید.
این‌بار آقا محمد خان قاجار برادر خود جعفر قلی خان را به جنگ برادر دیگرش مرتضی قلی خان فرستاد. جعفر قلی خان با سپاه مازندران و گرگان و بسطام مأمور تسخیر گیلان شد و آقا محمد خان پس از کور کردن مصطفی قلی خان برادر امّی مرتضی قلی خان برای نبرد با جعفر خان زند به سوی اصفهان رهسپار گردید.
هنگامی‌که سپاه شاه قاجار به رستم‌آباد رسید مرتضی قلی خان به بندر انزلی رفت. جعفر قلی خان که به منظور نبرد وارد گیلان شده بود خود برای ملاقات با مرتضی قلی خان عازم بندر انزلی گردید. دو برادر در ساحل بحر خزر یکدیگر را ملاقات کرده به گفتگو پرداختند. از مذاکرات آنها کسی باخبر نشد ولی پس از این مذاکرات مرتضی قلی خان از جنگ و خونریزی منصرف گردیده در کشتی نشست و به شیروان رفت.
جعفر قلی خان وارد رشت شد و گزارش مأموریت خویش را برای آقا محمد خان فرستاد. بر طبق فرمان پادشاه قاجار سلیمان خان بار دیگر زمام امور گیلان را در دست گرفت و جعفر قلی خان به تهران بازگشت.
چندی بعد شاه قاجار به برادر خود جعفر قلی خان نیز مظنون شد. فرمان قتل او را صادر کرد.
کینه مرتضی قلی خان نسبت به شاه قاجار به سبب کور کردن برادر امی خود مصطفی قلی خان و برادر دیگرش جعفر قلی خان افزایش یافت. وی که همواره از سوی حکمرانان شیروان و بادکوبه و تالش حمایت می‌شد بار دیگر با سپاهی از این ولایات عازم تسخیر گیلان گردید. میرزا بابا نایب الحکومه گیلان به محض آگاهی از خبر نزدیک شدن سپاه مرتضی قلی خان مراتب را به اطلاع پادشاه قاجار رسانید. آقا محمد خان به چند تن از نزدیکان خود مأموریت داد که فورا همراه سپاه مجهزی به گیلان عزیمت نمایند. این افراد عبارت بودند از: رضا خان دولوی قاجار، عباس خان قاجار، محمد خان دولو، عبد الله خان اصانلوی خمسه‌ای و میرزا محمد خان لاریجانی.
پادشاه قاجار به آنان توصیه کرد که ابتدا با مرتضی قلی خان به مذاکره پرداخته او را از جنگ و خونریزی منصرف سازند و در صورتی‌که وی حاضر به صلح و سازش و مراجعت نگردید به هرترتیب او را منهزم ساخته گیلان را از حملات مداوم او آسوده سازند.
مذاکره با مرتضی قلی خان سودی نبخشید و آتش جنگ شعله‌ور شد. یکی از سرداران تالش به نام شاه پلنگ شبی به اردوی سران قاجار شبیخون زده گروهی را اسیر و جمعی را نیز مقتول ساخت.
این‌بار نیز مرتضی قلی خان پیروز شد اما دوران تسلّط او بر گیلان چندان بطول نیانجامید. از جانب پادشاه قاجار مصطفی خان دولوی قاجار مأموریت یافت با سپاهی کاملا مجهزّ به گیلان رفته او را مغلوب نماید.
مرتضی قلی خان باتوجه به قدرت سپاه و امکانات حریف و درنظر گرفتن مشکلات بیشمار خود از توسل به جنگ و خونریزی چشم پوشید و به اتفاق مصطفی خان تالش ابتدا به بادکوبه رفت و پس از چندی که از موفقیت خود کاملا مأیوس و ناامید شد به روسیه پناه برد.
شاهان قاجار با انتقال پایتخت به تهران توجه خاصّی نسبت به گیلان مبذول می‌داشتند. آنها رجال مهم دولت و حتی شاهزادگان و فرزندان خود را به حکومت گیلان منصوب می‌نمودند. اما گیلان نیز مانند سایر نقاط ایران در اثر عدم شایستگی حکام نالایق و فاسد به ویرانی و خرابی کشیده شد و مردم به شدت ناراضی و بدبین گردیدند.
در سال 1211 فتح علی شاه به جای آقا محمد خان قاجار نشست. وی مدتی طولانی در حدود سی و نه سال از 1211 تا 1250 سلطنت کرد. در دوران پادشاهی او جنگهای ایران و روس رخ داد که قسمتی از آنها مربوط به گیلان بود.
تصرف گرجستان در سال 1218 قمری توسط روسها آتش جنگ میان ایران و روسیه را شعله‌ور ساخت. در سال 1219 بر شدت جنگ افزوده شد و فرمانده سپاه روسیه به نام سیسیانف ایشپخدر به واسطه رشادت ایرانیان نتوانست ایروان را تصرف نماید لذا به تفلیس مراجعت کرد. روسها با تعدادی کشتی حامل افراد مسلح گیلان را مورد حمله قرار دادند. فرمان حمله از طرف سیسیانف صادر شد و توسط ژنرال شفت اجرا گردید. سیسیانف به تلافی حمله کارگزاران فتح علی شاه به ایروان دستور تجاوز به گیلان را صادر کرد.
محمد خان قاجار زیادلو حاکم ایروان بطور محرمانه با روسها روابط نزدیک برقرار کرده از پشتیبانی آنان برخوردار بود. فتح علی شاه با اطلاع از این امر مهدی قلی خان دولو و اسماعیل قاجار شامبیاتی حاکم خوی را مأمور بررسی امور ایروان نمود. آنان پس از ورود به ایروان به کمک سران سپاه و با اجرای
ص: 106
یک طرح محرمانه بر این شهر مسلط شده محمد خان زیادلو را برکنار کردند.
از جانب فتح علی شاه اشرف خان دماوندی به سمت کوتوالی قلعه ایروان و مهدی قلی خان دولو به عنوان حاکم این شهر منصوب شد.
به‌هرحال روسها که همواره به قسمتهائی از خاک ایران از جمله گیلان نظر دوخته بودند به علت نارضائی از جریان ایروان به گیلان حمله کردند. طبق نوشته برخی از وقایع‌نگاران دوره قاجاریه گروهی از قزاقان مسلح روس با دوازده کشتی مجهّز به توپ و تفنگ و سلاحهای آتشین وارد بندر انزلی شدند.
محافظان بندر بدون مقاومت تسلیم گردیدند و تعداد کمی نیز فرار اختیار کردند. روسها به وسیله کشتی خود را از انزلی به پیربازار رسانیدند. آنها قصد داشتند از پیربازار به سوی رشت پیشروی کرده این شهر را تصرف نمایند.
میرزا موسی منجم‌باشی با گروهی از تفنگداران گیلان به مقاومت برخاست.
تفنگداران و چریکهای محلی که در جنگل موضع گرفته بودند از کمینگاههای خود قزاقان روسی را هدف قرار داده گلوله‌باران کردند. توپهای روسی در انبوه درختان جنگل کاری از پیش نبرد. در پیله‌داربن جنگ سختی بین دو طرف درگرفت و روسها ناچار به عقب‌نشینی شدند. گفته شد که در این نبرد یک هزار قزاق روسی کشته شد. در گزارشی هم که میرزا موسی به تهران ارسال داشت تعداد تلفات روسها یک هزار تن ذکر گردیده است. در تذییل تاریخ نگارستان به این واقعه اشاره شده است:
«در سال 1221 هجری چند کشتی روس به دسیسه مصطفی خان تالش به لنکران آمده به انزلی تجاوز کردند. مردم گیلان تن به مذلت ندادند، (روسها) به کشتی نشسته برگشتند.»[341]
اما جنگ در نقاط مختلف ایران ادامه یافت. ایرانیها مدت ده سال تا 1228 هجری قمری در برابر روسها مقاومت کردند. بطور کلی جنگهائی که در زمان فتح علی شاه بین ایران و روسیه رخ داد به دو دوره تقسیم می‌شود. در دوره اول ایران به موفقیتهائی دست یافت اما بالاخره دچار شکست شد و به عقد معاهده صلحی در محال گلستان قراباغ تن درداد که به عهدنامه گلستان معروف شد.
طبق این عهدنامه، باکو، شیروان، شکی، دربند، قراباغ و قسمتی از تالش که در اشغال قوای روس بود، از سوی ایران به روسیه واگذار گردید و ایران بطور غیرمستقیم قبول کرد که در دریای خزر نیروی دریائی نداشته باشد. طبق نوشته برخی از وقایع‌نگاران و مورخان هنگامی‌که راجع به این ماده در تهران مذاکره می‌شد حاجی میرزا آقاسی که بعدها به وزارت محمد شاه رسید فریاد کرد: ما از آب شور دریا چه می‌خواهیم؟![342]
در فصل اول قرارداد گلستان جنگ بین دو دولت تا ابد متروک شمرده شده بود اما چهار سال بعد یعنی در سال 1232 یرملوف از جانب دولت روسیه به ایران آمد و تقاضا کرد دولت ایران در جنگ روس و عثمانی وارد شود، همچنین یک نماینده تجارتی روسیه در رشت اقامت گزیند و مؤتمنی برای تعیین حدود تالش معین شود. تقاضاهای روسیه مورد قبول فتح علی شاه قرار نگرفت و موضوع تا سال 1240 قمری مسکوت ماند. در این سال روسها پیمان خود را شکسته جنگ را آغاز کردند، پس از یک سلسله پیروزیها و شکستها بالاخره تبریز به تصرف روسها درآمد و قوای ایران متحمل شکست شده تن به انعقاد معاهده جدیدی داد که به عهدنامه ترکمانچای معروف شد. طبق معاهده ترکمانچای که در سال 1243 منعقد گردید پادشاه ایران کل الکای نخجوان و ایروان را در دوسوی رود ارس و نیز تمامی الکا و اراضی و جزایر و جمیع قبایل خیمه‌نشین و خانه‌وار را در میان خط حدود معینه و قلل برف‌دار کوه قفقاز و دریای خزر برای همیشه به دولت روسیه بخشید.
طبق ماده هشتم قرارداد، ایران بطور ضمنی از داشتن نیروی دریائی در بحر خزر محروم گردید ولی به کشتیهای تجارتی آن اجازه تردّد داده شد. در ماده مزبور آمده است: «کشتیهای تجارت دولتین روس و ایران از هردو طرف اجازه دارند که در بحر خزر و طول سواحل آن به طریق سابق سیر کرده به کناره‌های آن فرود آیند و در حالت شکست کشتی از هردو طرف امداد و اعانت خواهد شد. در باب سفاین حربیه که علمهای عسکریه روسیه دارند مثل سابق اذن تردد در بحر خزر دارند و به غیر از دولت روس دولتهای دیگر این اذن را ندارند.»
خوشبختانه تالش جزء الکا و اراضی مورد بخشش ایران به روسیه نبود و از مصیبت عظیمی که بر آن وارد شده بود نجات یافت.
یکی از وقایع مهم در گیلان هنگام سلطنت فتح علی شاه شیوع بیماری طاعون بود. در سال 1246 هجری قمری ناگهان بیماری طاعون در گیلان شیوع یافت و عده زیادی از مردم را به هلاکت رسانید. این بیماری چند ماه به شدت ادامه داشت. مردم از شهرها به جنگلها و نقاط کوهستانی فرار می‌کردند.
چون آماری در دست نبود تعداد تلفات معلوم نشد. در همان زمان به حدس و گمان گفته می‌شد جمعیت رشت که هشتاد هزار نفر بود به یک دهم یعنی هشت هزار نفر کاهش یافت. جیمز بیلی فریزر جهانگرد معروف انگلیسی در سفرنامه به این واقعه اشاره کرده است. وی نیز آماری تقریبی از کشتار طاعون رشت داده می‌نویسد: «... چیزی از آن جنب‌وجوشی که به خوبی به یاد داشتم باقی نمانده بود و در کوچه‌ها به ندرت انسانی دیده یا صدائی شنیده می‌شد. در خصوص بعضی از کارگاه‌داران محل که معروف بودند تحقیق کردم؛ هیچ‌کس زنده نبود، سازندگان همه از میان رفته بودند. در واقع همین‌که طاعون در خانه‌ای در گیلان راه می‌جست به ندرت موجود زنده‌ای را در آنجا باقی می‌گذاشت. تمام اعضای خانواده را به دیار عدم می‌فرستاد. در سفر سابق که در رشت بودم البته بیش از شصت هزار جمعیت داشت و اکنون این رقم بین پانزده و بیست هزار است، اعم از گیلانی و غیر گیلانی. اما این رقم نیز مورد اطمینان نیست.»[343]
پس از فتح علی شاه در سال 1250 قمری محمد شاه قاجار به پادشاهی رسید. در آغاز سلطنت او، قائم‌مقام به منظور پیش‌گیری از شورش و طغیان در
ص: 107
برخی ولایات از جمله گیلان، از نفوذ شخصی خود استفاده کرد و با اعزام نمایندگان ویژه و ارسال نامه‌های محبت‌آمیز به فرمان‌گزاران و متنفذان، آنان را به اطاعت و فرمانبرداری وادار نمود. در اسناد وزارت امور خارجه نامه‌ای خطاب به قائم‌مقام وجود دارد که دو تن از سران گیلان نوشته‌اند.[344] این نامه چنان‌که از مفاد آن برمی‌آید در پاسخ نامه‌ای است که قائم‌مقام توسط آقا لر خان و محمد اسماعیل خان، فرستادگان ویژه خود برای آنان ارسال داشته بود. بدون تردید قائم‌مقام با توجه به اوضاع و احوال گیلان و احتمال بروز شورش و عصیان در این ولایت به نوشتن نامه مذکور و اعزام نمایندگان ویژه مبادرت ورزیده است.
در پاسخی که به نامه قائم‌مقام ارسال شده، نویسندگان ابتدا وصول نامه را به وسیله آقا لر خان و اسماعیل خان اعلام داشته‌اند. آنگاه از مراحم و الطاف صدر اعظم تشکر کرده نوشته‌اند:
«چون فرمایشات و احکامی که نسبت به این چاکران به سرکار صاحب مکرم آقا لر خان شده بود، پس از ابلاغ و اطلاع از آن حسب الامر جهان مطاع به خدمات محوله قیام و اقدام و در بلده رشت از قرار دستورالعمل مترصد و متقبل گشته است که لازمه جان‌فشانی و اهتمام تمام در انجام آن بعمل آوریم ...
مترصد است که پیوسته این چاکران را به ارجاع خدمات و فرمایشات بین الاماثل مفتخر فرمائید ...» نوشته مهرهای فرستندگان نامه که در پشت کاغذ منعکس شده چنین است: عبده الراجی مصطفی- المتوکل علی الله عبد الله.
دوران وزارت قائم‌مقام زیاد دوام نیافت. وی جای خود را به میرزا آقاسی داد. در دوره صدارت میرزا آقاسی آرامش نسبی برخی از ولایات نظیر گیلان برهم خورد.
تسلطی که روسها بر طبق فصل هشتم قرارداد ترکمانچای بر دریای خزر بدست آورده بودند زمینه نفوذ آن دولت را در گیلان و سایر ولایات ساحلی خزر فراهم ساخت. سستی و ناتوانی دولت از یک‌سو و دست‌اندازی و تجاوز ترکمنان منطقه گرگان به شهرهای اطراف و تحریکات روسها در میان آنان از سوی دیگر نفوذ روسها را افزایش داده اعمال تجاوزکارانه ایشان را شدت بخشید.
روسها که به موجب عهدنامه ترکمانچای آزادانه در بحر خزر کشتیرانی می‌کردند به بهانه تنبیه دزدان و مقابله با سرکشی و شرارت ترکمانها جزایر آشوراده را اشغال کرده آنجا را به پایگاه دریائی تبدیل نمودند.
پس از آن‌که با اشغال آشوراده از تسلط خود بر خلیج گرگان و کرانه جنوب شرقی دریای خزر اطمینان حاصل کردند برای ازدیاد نفوذ خود در سواحل بحر خزر مسائل تازه‌ای را به میان کشیدند. آنها برای به دست آوردن پایگاههای نظامی دولت ایران را زیر فشار قرار دادند. همچنین تقاضا کردند که اجازه تأسیس تجارتخانه‌ای جهت بازرگانان روسی و بیمارستانی برای نیروی دریائی روس در ساحل استرآباد به آنها داده شود. از همه مهمتر از دولت ایران خواستند که با ورود کشتیهای جنگی روس به مرداب انزلی موافقت نماید و شیلات و صید ماهی در بحر خزر را به اتباع روس اجاره دهد.
در مورد کسب اجازه برای ورود کشتیهای جنگی روس به مرداب انزلی کنیاز دالگروکی وزیرمختار روس در تهران تلاش فراوان کرد ولی نتوانست موافقت محمد شاه و حاجی میرزا آقاسی صدر اعظم ایران را جلب کند. ناچار در سال 1225 شمسی (1262 قمری) جریان را به پطرزبورگ گزارش داد.
نسلرود صدراعظم و وزیر امور خارجه روسیه نامه مفصلی به حاجی میرزا آقاسی ارسال داشت. وی در این نامه می‌نویسد:[345]
«... جناب کنیاز دالغوروکی وزیرمختار دولت بهیّه روسیه مقیم دار الخلافه تهران به دوستدار مکالماتی که با جناب سامی و اعلیحضرت شهریاری داشته در خصوص موانع غیر متوقّع که از جانب دولت علیه ایران که کشتیهای آتشی ما به مرداب انزلیجی داخل نشوند بظهور رسیده معروض داشت. عرایض مفصله را که جناب وزیرمختار ما در این باب نوشته بود بلادرنگ دوستدار به خاک‌پای اعلیحضرت امپراطور اعظم معروض داشت ... بعد از حمایت عالی- همت، که دولت بهیّه روسیه در مدت چندین‌ساله به دولت علیه ایران نموده است و این‌همه دلایل آشکارای دوستی اعلیحضرت امپراطور اعظم نسبت به اعلیحضرت پادشاه ایران، آیا دولت بهیّه روسیه می‌توانست منتظر این باشد که جانب دولت علیه ایران این‌گونه رفتار مخالف به روابط دوستی از قبیل قدغن صریح که کشتیهای آتشی ما به آبهای انزلی آمدورفت ننمایند به ظهور برسد؟ ... عهدنامه مبارکه ترکمانچای به سفاین حربیه و به کشتیهای تجارتی روسیه حق نامحدود سیر آزادی در جمیع آبهای خزر می‌دهد. از این حق عام استثنای مخصوص، که به مرداب انزلی داخل داشته باشد در عهدنامه مذکوره مندرج نشده است. چون این‌گونه استثنای مخصوص قرار داده نشده بناء علیه موافق مضمون حقیقی عهدنامه مذکور سفاین روس آشکارا حق ثابت دارند که داخل مرداب مذکور شوند مثل به همه خلیجهای بحر خزر. برهم زدن حقوق خود را از هرکه بوده باشد دولت بهیّه روسیه ابدا نخواهد گذاشت و هرگز رخصت نخواهد داد و در هیچ‌وقت متحمل نخواهد شد ... تا به حال کشتیهای جنگی ما بدون ممانعتی داخل فرضات استراباد می‌شدند، پس به چه حق می‌توانند قدغن نمایند که داخل مرداب انزلی نشوند؟ ... اگر در سواحل گیلان و مازندران و استراباد در این اوقات بالاخره آه و ناله و زاری و مأیوس ساکت شده، گریه و اشک که نتیجه از چپاولهای جسور دائمی سارقین ترکمانیه و خرابی خونریزی آنها بوده است خشک شده و اگر حالا در سواحل ایران کمال رفاه و آسایش می‌باشد اهالی آنجا باید این نعمتهای بی‌کران را به حمایت پرزور و جانفشانی بی‌نظیر اهالی سفاین دولت بهیّه روسیه حمل نمایند ...»
از سوی میرزا آقاسی نامه‌ای بسیار مستدل و منطقی در پاسخ نسلرود ارسال شد. در این نامه از سوی ایران به تمام مسائلی که صدراعظم روسیه عنوان کرده پاسخ داده شده است. میرزا آقاسی می‌نویسد:
ص: 108
«... چنانچه آن جناب مضمون فقره عهدنامه را به این‌طور تأویل کرده‌اند که مرداب انزلی داخل بحر خزر است و چون برای سیر سفاین حربیه آن دولت بهیه حدّی نگذاشته‌اند حق دارند داخل مرداب مزبور شوند. اولیای دولت علیه را سخن این است که بحر خزر نامیده شده است نه مرداب انزلی و مضمون فصل هشتم عهدنامه این است که سفاین حربیه آن دولت بهیه حق دارند کما فی السابق در بحر خزر سیر نمایند. به طور وضوح معلوم است که مرداب را خارج از بحر خزر داشته‌اند. باز مضایقه نداریم، عهدنامه را به میان بگذاریم، اگر حق با ماست اولیای آن دولت بهیه را چه حرف، و اگر حق با امنای آن شوکت بهیه است ما را چه سخن؟ ... از آن جناب سؤال می‌نماید که آیا دولت بهیه روسیه مرداب پطرزبورغ را داخل بحر بالتیک می‌شمارند و حق دارند که کشتیهای جنگی دولت متحابه از کرن اشتاد عبور نموده داخل مرداب شوند که اولیای دولت ایران اذن بدهند کشتیهای جنگی آن دولت بهیه نیز داخل مرداب انزلی شوند؟ ...»
در این نامه صدر اعظم ایران از تعدی و تجاوز کنسولهای روسیه بخصوص کنسول گیلان زبان به شکایت گشوده می‌نویسد: «کنسول روسیه در گیلان چنان دست تطاول و تعدی را دراز و آمر و ناهی آن ولایت شده است که حاکم را به هیچ‌وجه تسلطی نیست. لطف و عنف هم به دست اوست، به هرکس از تبعه دولت علیه می‌خواهد بلیط رعیتی می‌دهد و در تحت حمایت خود نگاه می‌دارد، به هرکه می‌خواهد تنبیه و تعزیر می‌کند!»
بالاخره دولت ایران تاب مقاومت در خود ندید و در برابر تهدیدهای سفیر روس تسلیم شد. میرزا آقاسی طی نامه‌ای به محمد امین خان بیگلربیگی گیلان و میرزا ابراهیم خان سردار انزلی دستور داد که به‌هیچ‌وجه من الوجوه مانع ورود کشتیهای جنگی دولت روسیه به مرداب انزلی نشوند.
بدین‌ترتیب دولت روسیه با زور و تهدید امتیازی برای وارد کردن کشتیهای جنگی خود به مرداب انزلی از دولت ایران کسب کرد ولی در همین ایام حاجی میرزا آقاسی از مقام صدارت کنار رفت و میرزا تقی خان امیرکبیر به جای او منصوب شد. وی با تدابیری از ورود کشتیهای جنگی روس به مرداب انزلی جلوگیری می‌کرد و هرگاه وزیرمختار روس در مقام اعتراض برمی‌آمد با خواهش و تمنا آن را به بعد موکول می‌ساخت. وزیر مختار نیز که به شخصیت امیرکبیر پی برده و برای او احترام خاصی قائل بود از پافشاری زیاد خودداری می‌کرد.
پس از آن‌که میرزا آقا خان نوری به جانشینی امیرکبیر منصوب شد تصمیم گرفت از موافقتی که قبلا با ورود کشتیهای جنگی روس به مرداب انزلی شده عدول نماید و اجازه ورود آنها را عملا لغو کند. بدین منظور به عیسی خان حاکم گیلان دستور داد از ورود کشتیهای جنگی روسیه به مرداب انزلی جلوگیری نماید؛ شخصا نیز با وزیرمختار روس در این زمینه وارد مذاکره شد و به وزیر مختار ایران در دربار روسیه دستور داد که مقامات روس را از این تصمیم منصرف سازد.
او طی نامه‌ای به تاریخ اول محرم 1269 قمری (برابر با اول آبان 1232 شمسی) به میرزا محمد حسین خان صدر قزوینی معروف به عضد الملک وزیر مختار ایران در روسیه نوشت:
«در باب کشتی جنگی و تجارتی که روسها به اصرار می‌خواهند به مرداب انزلی داخل کنند و هنوز داخل نشده است پیشتر شرحی به شما نوشتم و صورت سئوال و جواب مرحوم حاجی میرزا آقاسی را با جناب غراف نسلرود پیش شما فرستادم؛ نمی‌دانم رسید و جوابی ننوشتید یا هیچ به شما نرسید؟
باری مجددا وزیر مختار کاغذی به اصرار هرچه تمام‌تر نوشته است؛ ایستادگی غریبی دارد که باید داخل مرداب شود. دولت ایران می‌گوید:
اولا مرداب داخل دریا نیست که موافق عهدنامه حق داشته باشد. ثانیا معمول این چند سال را باید رعایت کرد. ثالثا مرداب ممتد می‌شود تا داخل آبادی مملکت؛ بااین‌حال آمدن کشتیهای روس ظاهر است چه حالت به مردم این مملکت و اهالی بلد و بیگانه و بومی خواهد داد. شما نمی‌دانم چه حرف زدید و چه شنیدید یا هیچ کاغذ به شما نرسید؟ اگر بنای شما با جناب سیتاوین به طور دوستی و اتّحاد و خالی از محاجه است حالی نمائید که آمدن کشتی شما به مرداب انزلی از برای شما نفعی ندارد اما از برای ما از داخل و خارج که شما می‌دانید ضرر کلی دارد. بالفرض اگر حق ثابت دولت روس هم باشد که از شما توقع داریم پاپی نشوید ...»
همزمان با این جریان چون به حاکم گیلان دستور داده شده بود که جدا از ورود کشتیهای جنگی روس به مرداب انزلی جلوگیری نماید، لذا مأموران ایران کشتیهای روسی را تحت مراقبت شدید قرار دادند و به برخی از کشتیهای تجار نیز اجازه عبور داده نشد، زیرا این کشتیها که تا آن زمان از بادبان استفاده می‌کردند به کشتیهای بخاری مبدل شده بودند و مأموران ایرانی آنها را اشتباها به جای کشتیهای جنگی می‌گرفتند. بدین‌جهت در 4 اکتبر 1853 میلادی (1232 شمسی، 1269 قمری) وزیر مختار روسیه طی نامه تندی مراتب اعتراض و عدم رضایت روسیه را از این اقدام به آگاهی میرزا آقا خان نوری صدر اعظم ایران رسانید و میرزا آقا خان در پاسخ اعلام کرد که به کارگزاران گیلان دستور داده شد که از ورود کشتیهای تجارتی روسیه به مرداب انزلی جلوگیری ننمایند. در نامه‌هائی که صدراعظم به میرزا عیسی خان حاکم گیلان و میرزا محمد علی منشی مهام خارجه گیلان ارسال داشت یادآوری نمود که ضمن تأمین آزادی عبورومرور برای کشتیهای تجارتی روسیه همچنان از ورود کشتیهای جنگی ممانعت نمایند.
از آن‌پس کشمکش بین مقامات ایرانی و مأموران روسی ادامه داشت و تشخیص کشتیهای جنگی از کشتیهای تجارتی به صورت مسئله‌ای لا ینحل درآمد. برخی از مقامات ایرانی تا سالها بعد یعنی در زمان سلطنت ناصر الدین شاه نیز بر این عقیده بودند که کشتیهای تجارتی فقط به صورت شراعی هستند و کشتی آتشی همان کشتی جنگی است! چنان‌که میرزا صادق خان منشی مهام خارجه گیلان در سال 1277 قمری (1239 شمسی) طی نامه‌ای از میرزا سعید خان وزیر خارجه پرسیده است آیا کشتیهای آتشی روسیه اجازه ورود به مرداب انزلی را دارند یا نه. وزیر خارجه طی پاسخ به این سئوال می‌نویسد:
«... حقیقت این است که تغییر وضع چنین کشتی و اسم او را تجارتی گذاشتن، بااین‌که خود آن عالیجاه نوشته است که یک چرخ زیر آب خواهد داشت که به کار جنگ هم می‌آید نمی‌توان اذن دخول به مرداب داد و این‌طور کشتیها جنگی محسوب خواهند شد فقط کشتی بادبانی را تجارتی می‌دانم و
ص: 109
حق دخول به مرداب دارند. کشتی که آتشی شد و توپ هم دارد دیگر از جنگی بودن چه باقی خواهد داشت؟ گفتن روسها که چنین کشتی تجارتی است دلیل نمی‌شود و البته آن عالیجاه مراقب باشد که کشتی آتشی ابدا داخل مرداب انزلی نشود، لزومی هم ندارد و هرگاه از آن طرف به مقام سئوال و جواب برآیند در مقابل بگوئید که ما همان‌جور کشتی را تجارتی می‌دانیم که متداول بوده و تا به حال داخل مرداب می‌شده است. این وضع جدید را نمی‌شناسیم که تجارتی باشد ...»
کشمکش بین روسها و مقامات ایرانی در این‌مورد همچنان تا مدتی بعد از ناصر الدین شاه نیز ادامه داشت.
محمد شاه قاجار در سال 1264 هجری قمری چشم از جهان پوشید و فرزندش ناصر الدین میرزا جای او را گرفت. شاه جدید در آغاز سلطنت با شورشهای متعددی در ولایات ایران روبرو شد. مردم کرمانشاه بر محب علی خان حکمران خود شوریدند؛ اهالی شیراز بر نظام الدوله یاغی شدند؛ در خراسان حسین خان سالار علم طغیان برافراشت؛ در گیلان شورشهای پراکنده‌ای آغاز گردید اما میرزا تقی خان امیرکبیر بلافاصله مشغول اقدام شد و با تلاش و کوشش فراوان طی دو سال به شورشها پایان داد. یک سال بعد امیرکبیر به دستور ناصر الدین شاه بقتل رسید و ایران بار دیگر دوران بی‌نظمی و نابسامانی را آغاز کرد. هنوز مدتی از قتل امیرکبیر نگذشته بود که شورشهای گیلان آغاز شد.
مردم ناراضی رشت یک بار در سال 1267 هجری قمری سر به شورش برداشتند و عمال دولت از جمله عیسی خان را که از منسوبان شاه بود مورد توهین و تحقیر و حتی ضرب‌وشتم قرار دادند. شورشیان زنگی به گردن عیسی خان آویخته او را در خیابانها گرداندند!
بار دیگر در سال 1278 شورش دیگری در رشت اتفاق افتاد که طی آن سه نفر کشته و چهارصد نفر مجروح شدند. مردم به جان یکدیگر افتاده خانه‌ها را به آتش کشیدند و زنها را مورد تجاوز قرار دادند. تعداد زیادی از منازل مورد چپاول قرار گرفت و اثاثیه آنها به غارت رفت. ناصر الدین شاه پس از بازگشت از اروپا تصمیم گرفت به وضع نابسامان گیلان سروصورتی بدهد. وی در سفرهای خود از گیلان عبور کرده و با وضع آنجا آشنائی یافته بود. در سال 1292 به دستور وی اقداماتی در مورد اصلاح امور و بهبود وضع مردم در گیلان انجام گرفت و مجموعه قوانین جدیدی به نام تنظیمات حسنه مورد استفاده واقع شد. طبق دستور شاه شش نفر از سوی دولت به رشت اعزام شدند تا شورائی به عنوان مجلس تنظیمات گیلان تشکیل دهند. این شش تن خود عضویت شورای مزبور را به عهده داشتند.
عده‌ای از متنفذین به مخالفت با این شورا پرداختند و مردم را نیز به مخالفت با آن برانگیختند. آنها می‌گفتند این شورا به تقلید از افکار اروپائی تشکیل شده است. پس از مدت کوتاهی اعضای شورای تنظیمات حسنه به علت تحریکات مخالفین ناچار کار خود را رها کرده به تهران بازگشتند.
ناصر الدین شاه در سال 1314 هجری قمری به دست میرزا رضا کرمانی کشته شد و فرزندش مظفر الدین شاه به سلطنت رسید. در این دوران ارتباط بیشتری بین ایران و کشورهای اروپائی بوجود آمد.
مردم گیلان به علت ارتباط تجارتی با اروپائیان تماس بیشتری داشتند و از طرف دیگر بندر انزلی مرز بین ایران و اروپا بشمار می‌رفت و محل رفت‌وآمد اروپائیان و کسانی بود که با کشورهای اروپائی آمدوشد داشتند. به علل مزبور گیلانیها بیش از سایر نقاط ایران با پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی غرب آشنائی یافته بودند. آشنائی آنها با وضع مردم در کشورهای خارج و رفاه و آزادی نسبی آنان بیشتر موجب نارضائی مردم زیر فشار گیلان و نفرت و انزجار آنها از حکومت استبدادی می‌شد. به همین‌علت مردم گیلان نیز مانند اهالی غیور آذربایجان پیشگام نهضت ضد استبدادی و انقلاب مشروطیت بودند
حدود هشت ماه پس از بتوپ بستن مجلس یعنی در ماه محرم 1327 هجری قمری آزادیخواهان رشت دست به انقلاب زدند. در این انقلاب سردار افخم حاکم گیلان بقتل رسید. مردم به سرعت مسلح شدند. محمد ولی خان خلعتبری سپهدار به رهبری قیام برگزیده شد و مجاهدان گیلان برای خاتمه دادن به حکومت استبدادی محمد علی شاه قاجار به سوی تهران روان شدند. آنها ابتدا قزوین را فتح کردند و پس از مدتی توقف در این شهر عازم پایتخت شدند.
مجاهدان گیلان در حومه تهران به سواران مشروطه‌خواه بختیاری پیوستند.
پس از سه روز پیکار با سربازان محمد علی شاه تهران را بتصرف درآوردند.[346]

سپاهیان روس و انگلیس در گیلان‌

مدت‌زمانی از انقلاب مشروطیت ایران نگذشته بود که جنگ جهانی اول آغاز شد. در شروع جنگ وضع اقتصادی گیلان به سبب معاملات بازرگانی با روسیه از طریق بندر انزلی رضایت‌بخش بود ولی عوارض ناشی از جنگ موجب شد که اوضاع اقتصادی در این استان دچار آشفتگی و خرابی شود.
ورود سپاهیان روس و انگلیس به گیلان وضع را به مراتب وخیم‌تر کرد و موجبات عدم رضایت شدید و ناراحتی مردم را فراهم ساخت. در چنین اوضاع و احوالی بود که نطفه نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان در گیلان بسته شد.
هنگامی‌که ژنرال دنسترویل انگلیسی با عده‌ای سرباز و تسلیحات کامل از راه گیلان عازم باکو بود مواجه با افراد میرزا کوچک خان شد که به دستور میرزا از عبور وی و نیروهایش ممانعت کردند. ژنرال انگلیسی چون از طریق مذاکره موفق به متقاعد ساختن آنها نگردید به افراد خود دستور حمله داد. سپاه مجهز انگلیسی بر جنگلیها غلبه یافت و بدنبال این پیروزی رشت و انزلی را تصرف کرد. دنسترویل بالاخره موفق شد پیمانی با میرزا کوچک خان منعقد سازد و سپاه خود را به آسانی از گیلان عبور دهد.
در همین اوان ارتش انقلابی روسیه باکو را اشغال کرد و راسکولنیکوف فرمانده ناوگان روسیه در دریای خزر نیروهای ضد انقلابی را شکست داده
ص: 110
بندر انزلی را به تصرف درآورد. وی با سران نهضت جنگل توافق حاصل کرد و جنگلیها تشکیل حکومت انقلابی گیلان را به رهبری میرزا کوچک خان اعلام کردند امّا میرزا در تابستان 1298 به سبب اختلاف نظر با برخی از همگامان خود از جمله احسان اللّه خان رشت را ترک کرده به جنگل پناه برد؛ پس از آن حکومت گیلان تا هفده ماه به دست عده‌ای از جنگلیها اداره می‌شد.
اختلاف میان سران جنگل موجب تضعیف آنان شد و در اواخر تابستان 1299 نهضت گیلان دچار شکست کامل گردید.[347]
در تمام مدتی که نهضت جنگل ادامه داشت قوای روس و انگلیس در گیلان موجبات مزاحمت مردم را فراهم می‌ساختند. خطری که ارتش نوبنیان شوروی موسوم به ارتش سرخ برای گیلان بوجود آورده بود بیش از هرچیز موجبات نگرانی گیلانیها را موجب می‌شد. علت اصلی ورود ارتش سرخ به گیلان در وهله اول ورود قوای ضد انقلابی ژنرال انتوان ایوانویچ دنیکین بود که از سرداران سلطنت‌طلب روسیه بشمار می‌رفت و در مرحله دوم حضور نیروهای انگلیسی در خاک ایران بود که بهانه به دست رژیم جدید شوروی می‌داد.
ژنرال دنیکین ابتدا در جبهه جنوب روسیه علیه لنین و کارگزاران انقلاب بلشویکی روسیه می‌جنگید. هنگامی‌که کار بر وی سخت شد به آذربایجان روس عزیمت کرد. اما بالاخره این منطقه هم توسط بلشویکها اشغال شد و دنیکین همراه گروهی از سپاهیانش به وسیله چندین کشتی به سواحل دریای خزر آمد.
اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان نشان می‌دهد که حدود چهار ماه قبل از حمله بلشویکها به گیلان وثوق الدوله رئیس الوزراء وقوع چنین امری را پیش‌بینی کرده و موضوع را با سرپرسی سایکس وزیر مختار انگلستان در میان گذاشته بود.[348]
سربازان ایران چندبار مأموریت پیدا کردند که ارتش سرخ را وادار به ترک گیلان نمایند و نیز نهضت جنگل را خاموش سازند. میرپنج رضا خان سوادکوهی (پهلوی) از فرماندهانی بود که به این مأموریت اعزام شد. وی در نخستین اعلامیه‌ای که پس از فتح تهران و کودتای اسفند 1299 منتشر ساخت به موضوع مزبور اشاره کرده می‌نویسد:
«هموطنان، وظایف مقدس سربازی و روح فداکاری نسبت به شاه و میهن ما را به میدانهای جنگ هولناک گیلان سوق داد؛ به همان میدانهای خونین و مرگبار که قوای دشمن برای تسخیر ایران و تهدید پایتخت با اسلحه‌هائی کامل‌تر و افزونتر از ما تدارک دیده بود. اگر فداکاریها و خدمات جانبازانه اردوی قزاق به نتیجه مطلوب نرسید، اگر نتوانستیم خاک مقدس وطن و عصمت خواهران گیلانی خود را از دست دشمن نجات دهیم تقصیری متوجه ما نبود، بلکه خیانتکاری یک مشت صاحب‌منصب روسی، همانهائی که سرپرستی و اداره امور لشکر به آنها محوّل شده بود، موجب عقیم ماندن خدمات ما گردید ... هنگام عقب‌نشینی از باطلاقهای گیلان، در زیر آتش توپ دشمنان، احساس می‌کردیم که منشأ و مبدأ تمام بدبختیهای ایران، ریشه ذلت و فلاکت قشون، خیانتکاران داخلی هستند ...»[349]
پس از آن‌که رژیم کمونیستی در شوروی استحکام بیشتری یافت دولت شوروی و انگلستان با توافق یکدیگر سرزمینهای اشغالی در ایران از جمله گیلان را ترک کردند. چند ماه پس از کودتای 1299 رضا خان در اوضاع عمومی کشور و چگونگی روابط با روس و انگلیس تغییراتی حاصل شد.
شوروی و انگلستان در مورد مسائل ایران سیاست نسبتا هماهنگی در پیش گرفتند؛ ضمنا با دولت وقت نیز روابط دوستانه برقرار کردند. روسها از حمایت نهضت انقلابی جنگل چشم پوشیدند. روتشتاین سفیر شوروی ضمن نامه مفصّلی به میرزا کوچک خان نوشت دولت شوروی در این موقع نه‌تنها عملیات انقلابی را صحیح نمی‌داند بلکه مضرّ تشخیص می‌دهد لذا سیاست دیگری اتخاذ کرده است و به همین‌جهت میرزا را دعوت به سازش کرد. او طی نامه خود نوشت: «... این نظریات مرا وادار کرد در رابطه شما با دولت مداخله نمایم. شما ملتفت هستید که از روی مواد قرارداد ما مجبوریم دولت را از وجود انقلابیون و عملیات آنها راحت کنیم ...»
قوای دولت در «کلرم» جنگلیها را محاصره کرد و پس از یک نبرد خونین بر آنها غلبه یافت. جنگلیها به گروه‌های کوچک پارتیزانی تقسیم شدند و چون امکان ادامه فعالیت پیدا نمی‌کردند خود را تسلیم می‌نمودند. کسانی هم که مقاومت می‌کردند کشته یا دستگیر می‌شدند و دستگیرشدگان مورد عفو قرار می‌گرفتند.
بدین‌ترتیب نهضت جنگل سرکوب شد؛ میرزا کوچک خان در حال فرار به خلخال دچار طوفان شده از پای درآمد؛ رضا خان سردار سپه به قدرت رسید؛ سلسله قاجاریه منقرض گردید و دوران پادشاهی پهلوی آغاز شد.

قیامها و شورشهای محلی در دوران پهلوی[350]

همزمان با نهضت جنگل در ایامی که مجاهدان جنگل دچار ضعف و فتور بودند و مدت زمانی پس از آن در نواحی مختلف خصوصا در شرق گیلان قیامها و شورشهائی به وقوع پیوست که عموما نافرجام بوده به شکست منتهی شدند.
از میان آنها نخست قیام میرزا احمد روحانی بود که در ناحیه دیلمان سر به عصیان برداشت. وی مردی شجاع و بی‌باک بود که مورد توجه و علاقه روستائیان قرار داشت. گرچه روستائیان را به انگیزه مبارزه علیه مالکان و ظلم و جور اربابان برانگیخت اما هدف او تنها مبارزه در چهارچوب محدود مالکان محلی نبود بلکه مقاصد و هدفهای بلندتر و دورتری را در سر می‌پروراند. قیام میرزا احمد در برابر نیروهای متحد دولت و مالکان شکست خورد و سپاهیان روستائی او پراکنده شدند.
مدت‌زمانی از شکست میرزا احمد سپری نشده بود که دو برادر به نام حیدر
ص: 111
و قره خان علیه مالکان و عمال حکومت شوریدند. این دو تن ابتدا از مجاهدان جنگل بودند ولی همکاری آنان با نهضت جنگل ادامه نیافت و خود با همراهی گروهی از روستائیان به مبارزه پرداختند. در شرق گیلان چندین روستا به پشتیبانی حیدر و قره خان از پرداخت بهره مالکانه خودداری کردند و مالکان و نمایندگان آنها را از روستاها بیرون راندند. مالکان نیز از پای ننشستند و افراد مسلح خود را به مقابله فرستادند. در روستای «آسیابر» بین افراد مسلح شجاع الملک با قره خان و یاران او تصادمی رخ داد که منجر به کشته شدن قره خان گردید. حیدر به انتقام خون برادر باغها و خانه‌های مالکان و خوانین دیلمان و سیاهکل را به آتش کشید ولی او نیز دستگیر شده به قتل رسید.
پس از حیدر و قره خان این‌بار نوبت زنی از بستگان آنها بود که شورشی بی‌سابقه را سازمان دهد. این زن که هیبت نام داشت، همچون دیلمیان زمانهای دور بی‌باک، جسور، شجاع و بلندقامت بود و از زیبائی به قدر کافی بهره داشت. او گروهی از دهقانان را به دور خود گرد آورد و علیه حکومت رضا خان و خوانین محلی قیام کرد؛ جنگلها و کوهستانها را پناهگاه می‌ساخت و به جنگهای چریکی می‌پرداخت. غالبا شب‌هنگام با افراد خود به قوای دشمن شبیخون می‌زد و خسارات سنگینی به آنان وارد می‌ساخت. گروه قابل توجهی از روستائیان سیاهکل و اطراف لاهیجان به او پیوستند. قیام هیبت مخالفان را دچار ترس و وحشت ساخت. رضا خان گروهی از قزاقان را به مقابله فرستاد.
قزاقان که به هیبت و یارانش دست نمی‌یافتند روستا به روستا و خانه به خانه را در جستجوی آنان زیر پای گذاشتند. اگر کارگزاران و عوامل مالکین قزاقان را راهنمائی نمی‌کردند آنها به آسانی نمی‌توانستند قیام هیبت را سرکوب نمایند اما بالاخره به کمک این گروه محلی هیبت و یاران او به محاصره قزاقان درآمده دستگیر شدند و تحت شکنجه قرار گرفتند. با اعدام تعدادی از گروه مزبور قیام شگفت‌انگیز این زن دلیر و جسور گیلانی پایان یافت.
مدتی از شکست نهضت جنگل و مرگ میرزا کوچک خان نگذشته بود که افرادی از مجاهدان جنگل از جمله کربلائی ابراهیم معروف به کبریت خان و سید جلال چمنی سر به شورش برداشتند و به کمک دهقانان جنگهای چریکی را آغاز کردند.
کربلائی ابراهیم یا کبریت خان مبارزه خود را در اطراف فومن آغاز کرد به طوری‌که ایوانف مؤلف تاریخ نوین ایران می‌نویسد رضا خان نیروهای زیادی از قزاقان را برای سرکوب این قیام اعزام داشت. قزاقها جنگلهای فومن را محاصره کردند و خوانین محلی نیز افراد مسلح خود را در اختیار نیروی دولتی قرار دادند. همکاری نیروهای محلی که به تمام زوایای جنگل آشنائی داشتند بسیار مؤثر بود و بالاخره موجبات دستگیری کربلائی ابراهیم و یارانش را فراهم ساخت. اعدام کربلائی ابراهیم در رشت نقطه پایان این قیام بود.
هنوز ماجرای کبریت خان به پایان نرسیده بود که سید جلال چمنی سر به طغیان برداشت. سید جلال چمنی نیز یکی از مجاهدان جنگل بود. ابتدا به صورت مجاهدی ساده به جنگلیها پیوست. در جنگهای پراکنده شجاعت و رشادت زیادی از خود نشان داد و فرماندهی گروهی از مجاهدان را به عهده گرفت. وی بسیار بی‌باک و جنگجو بود و به قراری که مؤلف سردار جنگل نوشته است دویست مجاهد زیر فرمان داشت و قادر بود در مواقع ضرورت دویست تن دیگر به ابوابجمعی خود بیافزاید. پس از چندی همکاری با نهضت جنگل ناسازگاری آغاز کرد و از میرزا کوچک خان جدا شده حتی به اقداماتی علیه جنگلیان دست زد. همزمان با جدا شدن از جنگل به قوای دولت پیوست و به طوری‌که سرهنگ سالار نظام در یادداشتهای خود نوشته مبلغ سه هزار تومان از رضا خان دریافت داشت و مأمور حفظ امنیت و فرماندهی جبهه منطقه خود گردید؛ اما طولی نکشید که از دولت روی‌گردان شد و راه عصیان و سرکشی در پیش گرفت. رضا خان که نقش مجاهدان گیلانی را در انقلاب مشروطیت فراموش نکرده و نهضت جنگل را از خاطر نبرده بود از هرحرکتی در گیلان دچار ترس و وحشت می‌شد و به همین‌جهت با تمام امکانات به مقابله برمی‌خاست. وی برای پایان دادن به شورش سید جلال و دستگیری او گروههائی از قزاقان را در چند نوبت به گیلان اعزام داشت اما هربار تعداد قابل توجهی از سربازان و افسران توسط سید جلال و افراد او به خاک و خون کشیده شدند. ابراهیم فخرائی در کتاب سردار جنگل تاکتیک جنگی سید جلال چمنی را چنین شرح می‌دهد: «او تاکتیک بدوی جنگلیها را بکار می‌بست مثلا در نقطه معینی می‌جنگید و سپس شب یا روز بعد در محل دیگری که از جبهه جنگ مسافت بسیار داشت حمله می‌نمود. این تحرک جنگی به ضمیمه شدت عمل وی رعب عجیبی به دلها افکند به طوری‌که از برخاستن هر صدائی در قرارگاهها به توهّم حمله سید جلال انتظامات و سکون و آرامش بهم می‌خورد و دلها می‌طپید و نظامیان به حالت آماده‌باش درمی‌آمدند ...»
اما بالاخره طولانی شدن مبارزات و خستگیهای شبانه‌روزی و پیاده‌روی و بی‌خوابی و مهم‌تر از همه حملات مداوم قوای دولتی، سید جلال چمنی را از ادامه مبارزه مأیوس ساخت. وی تصمیم گرفت نماینده‌ای به بادکوبه بفرستد و تقاضای پناهندگی نماید. جمال‌سیاه نماینده اعزامی او در بادکوبه به نتیجه مطلوب دست نیافت. به وی گفته شد که سید به اتفاق یکی دو تن از همراهان خود می‌تواند پناهنده شود ولی پناه دادن به کلیه افراد او امکان‌پذیر نیست.
جمال‌سیاه موفق به ابلاغ پیام نشد زیرا امیر مقتدر، خان طالش، به عمد موجبات توقف او را در طالش فراهم ساخت تا سید جلال از پیام بادکوبه آگاهی نیابد. رضا خان سردارسپه که قیام سید جلال را در نتیجه تحریکات امیر مقتدر می‌دانست فرج الله بهرامی (دبیر اعظم) را نزد او فرستاد و از وی خواست که هرچه زودتر به این غائله پایان دهد. امیر مقتدر، یکی از خوانین ماسال به نام یعقوب بیک را نزد سید جلال فرستاد و یعقوب بیک به سید اطمینان داد که اگر به طالش نزد امیر مقتدر برود مورد حمایت او قرار خواهد گرفت. با آن‌که برادر سید جلال موسوم به نازآقا دچار سوء ظن شده بود ولی سید با اعتماد به قول یعقوب بیک از جنگلهای فومنات خارج شده وارد طالش گردید. ابتدا مورد پذیرایی گرم خان طالش قرار گرفت ولی هنگامی‌که به اتفاق تنی چند از همراهانش به حمام پونل (قصر ییلاقی امیر مقتدر) رفته بود، جوزی خان فولادوند داماد امیر مقتدر به اشاره او حمام را توسط سواران خود محاصره نموده سید جلال و همراهانش را دستگیر کرد و آنها را به رشت فرستاد. یک تن از دستگیرشدگان به نام محمد آقا معروف به عمو جنگلی توسط امیر مقتدر آزاد گردید و بقیه تیرباران شدند.
شورشها و عصیانهایی که طی نخستین سالهای فرمانروایی و سلطنت
ص: 112
رضا شاه در گیلان شکل گرفت به علل مختلف نتایج مطلوب را ببار نیاورد.
یکی از مهمترین علل شکست قیامها عدم برخورداری رهبران قیام از پشتیبانی طبقات مختلف مردم بود که دلایل متعددی داشت از جمله آن‌که گروههای مبارز که سرنوشت نهضت جنگل آنها را دچار یأس و سرخوردگی ساخته بود دست از هرنوع فعالیتی کشیده بودند و دیگر آن‌که رهبرانی نظیر کربلایی ابراهیم معروف به کبریت خان و سید جلال چمنی فاقد شرایط لازم برای رهبری و نیز آگاهیهای سیاسی و اجتماعی بودند. فخرایی مؤلف سردار جنگل در معرفی سید جلال می‌نویسد: «سیدی بی‌مغز و بی‌سواد اما بی‌باک و جنگجو بود.»
پس از شورش کربلایی ابراهیم کبریت خان و سید جلال چمنی شورشهای دیگری نیز در گوشه‌وکنار گیلان رخ داد که به وسیله قوای دولت منکوب شد.
یکی از مهمترین شورشها مربوط به سربازان فراری در جنگلهای فومن بود.
مؤلف تاریخ نوین ایران در این زمینه می‌نویسد: «در نواحی جنگلی فومن در استان گیلان از سربازان فراری، که مورد پشتیبانی پیشه‌وران و دهقانان بودند، دسته‌های پارتیزان به وجود آمد و این دستجات علیه مالکان و حکام شاه مبارزه می‌کردند.»[351]
پس از سپری شدن نخستین سالهای سلطنت رضا شاه با آن‌که طبقات مختلف مردم از اوضاع کشور ناراضی بودند ولی رضا شاه چنان قدرت و تسلطی پیدا کرد که امکان هرگونه عصیان و حرکتی را از ناراضیان سلب نمود.
تا شهریور 1320 که کشور ما توسط نیروهای متفقین اشغال شد وضع به همین ترتیب ادامه داشت اما قیامها و شورشهای محلی پس از سقوط رضا شاه در دهه 1320، که جو سیاسی کشور تا حدودی مساعد شد و آزادیهای نسبی به وجود آمد بار دیگر آغاز گردید. در چنین شرائطی دهقانان گیلان علیه نظام رعیتی در بسیاری از روستاها از جمله روستاهای لشت‌نشا سر به شورش و عصیان برداشتند. در شورشهای دهقانی سال 1323 لشت‌نشا عده‌ای از دهقانان کشته و مجروح شدند اما تا مدتی موفق به تشکیل هسته‌های مقاومت و بیرون راندن عوامل مالکان از روستاها گردیدند. اندک‌اندک نهضت دهقانی لشت‌نشا اوج گرفت. تظاهرات گوناگونی با شرکت هزاران روستائی گیلانی ترتیب داده شد.
در یکی از تظاهرات هزاران تن از دهقانان به سوی خشک‌بیجار رهسپار شدند. در ورود تظاهرکنندگان به خشک بیجار اخلالگرانی که در صفوف آنها رخنه کرده بودند شهر را به آتش کشیدند و دکانها و مغازه‌ها و اموال مردم را غارت کردند. تفرقه در میان دهقانان ظاهر شد و شورش و عصیان سرکوب گردید.
در 1325 دهقانان لشت‌نشا بار دیگر علیه مناسبات ارباب‌رعیتی به مبارزه برخاستند و به تشکیل اتحادیه‌های روستائی مبادرت ورزیدند. در نقاط مختلف کشور روستائیان سر به عصیان برداشته بودند اما همانطور که ایوانف مؤلف تاریخ نوین ایران نوشته است «گیلان در پیشاپیش سایر مناطق حرکت می‌کرد.»
دهقانان لشت‌نشا طی تظاهرات عظیمی به سوی رشت رهسپار شدند؛ در رشت نیروهای انتظامی به مقابله برخاستند. عده‌ای از دهقانان مجروح و عده‌ای نیز دستگیر و زندانی شدند. در داخل زندان نیز دهقانان سر به شورش برداشتند و پلیس به سوی آنها تیراندازی کرده چند تن را به قتل رسانید. به دنبال این مبارزات انجمن حمایت از دهقانان در رشت تشکیل شد.
با آغاز حکومت دکتر مصدق از خشونت پلیس و نیروهای انتظامی کاسته شد. دهقانان از دولت ملی حمایت می‌کردند اما کودتای 28 مرداد تا مدتی به این ماجراها خاتمه داد.

خدمت وظیفه، لباس روحانیون و کشف حجاب‌

نخستین اعتراض علنی مردم گیلان علیه اقدامات دولت رضا خان مربوط به اجرای قانون نظام وظیفه عمومی بود که متن آن در 5 فصل و 36 ماده در تاریخ 16 خردادماه 1304 شمسی از تصویب مجلس شورای ملی گذشت و به استانها نیز ابلاغ شد. روزنامه پرورش که در آن سالها به طور روزانه در شهر رشت انتشار می‌یافت در چند شماره اقدام به چاپ آن کرد. چند روز پس از انتشار متن کامل آن مردم به طرف «ارکان حرب» و محل سربازگیری حرکت کردند. راه‌پیمایان نخست به طرف سربازخانه که در بیرون شهر رشت قرار داشت رهسپار شدند اما چون کسی در بنای جدید الاحداث نبود به طرف مرکز شهر حرکت کردند و در این میان حضور زنان بیش از مردان چشمگیر بود.
آنان در سر راه خود بیش از همه از محلات فقیر شهر عبور نموده و در خانه‌ها را می‌زدند، مادران و خواهران را به راه‌پیمائی دعوت می‌کردند. لحظاتی نگذشت که ناگهان تیراندازی آغاز گردید. گروهی بر زمین غلطیدند و تنی چند دستگیر شدند. بدین‌ترتیب موضوع اجرای قانون نظام وظیفه برای مدت کوتاهی به تأخیر افتاد تا این‌که در شماره 340 روزنامه پرورش به تاریخ 26 رجب 1346 هجری برابر با 18 اسفندماه 1306 استفتاء و پاسخی که امضای چند تن از علما در ذیل آن بود چاپ شد که طی آن سربازگیری و خدمت نظام ضروری و قانونی اعلام گردیده بود.
این عکس العملها در گیلان همانند هرجای دیگر ایران مقارن با دورانی است که رضا خان راه را برای رسیدن به قدرت بیشتر هموار می‌ساخت.
پس از آن‌که رضا شاه کاملا بر اوضاع مسلط شد موضوع تغییر لباس و کلاه را پیش کشید و ابتدا لباس مردان را مطرح نمود و لبه تیز حمله را متوجه لباس روحانیت یعنی عبا و عمامه ساخت. محدودیت لباس روحانیون از سال 1306 شمسی به بعد آغاز گردید و قرار شد جز عده معدودی که صلاحیت آنان توسط دولت تأیید شود بقیه روحانیون عبا و عمامه را به لباس معمولی تبدیل نموده کلاه لبه‌دار معروف به کلاه پهلوی بر سر بگذارند.
در سال بعد تعداد روحانیان ملبس به جامه روحانیت در پایتخت و مراکز استانها و شهرها کاهش یافت به طوری‌که این بیت بر سر زبانها افتاد:
در سال هزار و سیصد و هفت‌عمامه بکلی از میان رفت[352]

ص: 113
در سال 1314 مأموران دولت برای از میان برداشتن جامه روحانیت در سراسر کشور با شدت بیشتری به تلاش برخاستند ولی تا چند سال پس از آن نیز برخوردها و مقاومتهائی وجود داشت و در برخی نقاط از جمله گیلان نسبت به خلع لباس روحانیون شدت عمل به خرج داده نشد چنان‌که از نامه مورخ 15 آبان 1315 حکومت گیلان برمی‌آید:
«چون تاکنون به وضعیت آقایان دارندگان جواز عمائم که مربوط به شهر رشت هستند رسیدگی به عمل نیامده و تعیین تکلیف آنها موکول به انعقاد کمیسیونی است که قریبا تشکیل و تصمیم مقتضی درباره آنها اتخاذ خواهد شد لهذا آقای شیخ طاهر معالی به موجب این یادداشت موقتا مجاز به استفاده از لباس روحانیت است. مهر و امضاء حکومت گیلان و طوالش»
در گیلان ابتدا روحانیون از خود مقاومت نشان دادند و به تغییر لباس مبادرت نورزیدند. وقتی مأموران دولت به سختگیری پرداختند برخی از آنان تا مدتی روزها از منزل خارج نمی‌شدند اما بالاخره نتوانستند به مقاومت خود ادامه دهند و ناچار لباس خود را تغییر دادند.
مجالس عزاداری با وجود محدودیت زیاد در گوشه‌وکنار شهرها و روستاهای گیلان تشکیل می‌گردید و در مجالس پنهانی علاوه‌بر ذکر مصائب خاندان پیامبر مطالبی نیز به کنایه علیه رضا شاه و دولت بیان می‌شد. پس از شهادت مدرس در گیلان مجالس یادبود پنهانی با شرکت گروهی محدود تشکیل گردید و گویندگان ضمن صحبت از سجایای آن مرحوم و حمله به قاتلین و مخالفین وی، عکس سید را دست‌به‌دست گردانده می‌گریستند.
کشف حجاب بانوان در گیلان با مخالفت قشرهای مذهبی و روحانیون مواجه شد. این مخالفتها در وهله نخست به صورت انتشار اعلامیه‌ها و جزوه‌ها و نشریه‌های مختلف ظاهر گردید؛ شاعران و گویندگان در نقاط مختلف گیلان مخصوصا در رشت اشعاری سروده مخفیانه پخش نمودند. در همین زمینه قطعات و قصایدی چند از محمد عاصی رشتی، اسماعیل دهقان، کاظم لاکانی، مداح شریعتی و چند تن دیگر منتشر گردید که در میان مردم دست‌به‌دست می‌گشت.[353]
در گیلان شدیدترین حملات نسبت به کشف حجاب توسط حاج شیخ یوسف جیلانی انجام گرفت. وی با انتشار کتابی تحت عنوان وسیلة العفایف در 294 صفحه محاسن رعایت حجاب را برای زنان برشمرد و از کشف حجاب به شدت انتقاد کرد. پخش کتاب موجب توقیف نویسنده گردید ولی چون شیخ در میان مردم نفوذ زیادی داشت پس از مدت کوتاهی آزاد شد اما موفق به انتشار جلد دوم کتاب نگردید.

گیلان پس از سقوط رضا شاه‌

اشاره

در شهریور 1320 دوران سلطنت رضا شاه پایان یافت. این ایام مصادف با بحرانی‌ترین روزهای جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از سوی متفقین بود. در گیلان روسها از هوا و دریا به حمله پرداختند. بامداد روز سوم شهریور حملات کشتیهای جنگی شوروی به گیلان آغاز شد و گروهی از سربازان ارتش سرخ در طوالش پیاده شدند. تا روز ششم شهریور حملات روسها به شدت ادامه داشت. در این‌روز دستور ترک مقاومت صادر گردید اما هواپیماهای شوروی روز هفتم شهریور بار دیگر شهرهای رشت و لاهیجان و انزلی را بمباران کردند، در نتیجه 203 نفر در رشت، 29 نفر در لاهیجان و 7 تن در بندر انزلی کشته و عده‌ای نیز مجروح شدند. بلافاصله شهر رشت به وسیله ارتش سرخ اشغال گردید و رابطه این شهر با تهران قطع شد. گروهی از مردم به قزوین و تهران فرار کردند و عده‌ای نیز به روستاها پناه بردند. خانه‌ها و مغازه‌ها توسط افراد ولگرد و چپاولگر غارت شد و اشیاء و لوازم و حتی در و پنجره پادگان نظامی به یغما رفت. در پایان شهریور فراریان اندک‌اندک به خانه‌های خود بازگشتند. گیلان به طور کلی در اختیار روسها قرار گرفت. نمایش فیلمهای تبلیغاتی روسی در شهرها و حتی روستاهای گیلان رایج شد. بسیاری از خانه‌های بزرگ و تأسیسات اداری و حتی کتابخانه ملی رشت به دست روسها افتاد.
اشغال گیلان توسط روسها موقعیت مناسبی برای چپ‌گرایان فراهم ساخت. آنها با آزادی کامل و با استفاده از نفوذ روسها فعالیت شدیدی را در سراسر گیلان آغاز کردند. مخالفین نیز از پای ننشستند و با وجود محدودیتهای زیادی که توسط ارتش سرخ برای آنها ایجاد می‌گردید به مبارزه با چپ‌گرایان ادامه دادند.
گروهها و اتحادیه‌ها و احزاب و کانونهای متعددی در گیلان ایجاد شد که حزب میهن، حزب جنگل، اتحادیه دهقانان، اتحادیه شهر رشت از آن جمله بودند. ناامنی و هرج‌ومرج تا زمانی‌که روسها خاک گیلان را ترک نکرده بودند ادامه داشت. تسلط حزب دموکرات پیشه‌وری بر آذربایجان، موجب بروز افکار و اندیشه‌های مختلف و حرکتهای گوناگونی در گیلان گردید. قبل از شرح حرکتهائی که در گیلان آغاز شد و وقایعی که در این استان اتفاق افتاد برای آگاهی خوانندگان از علل و ریشه‌های این وقایع و حرکتها به ذکر مقدمه‌ای می‌پردازیم:
سید جعفر پیشه‌وری که در نهضت جنگل به نام جوادزاده به گیلان سفر کرده و با گروه چپ‌گرایان تندروی نهضت همکاری داشت در دوره 14 مجلس شورایملی به نمایندگی مجلس انتخاب شد ولی اعتبارنامه او تصویب نگردید. وی سپس به نمایندگی از طرف کارگران و روشنفکران آذربایجان برای شرکت در کنگره حزب توده انتخاب شد و نامزد عضویت در کمیته مرکزی این حزب گردید اما سران حزب توده که نسبت به پیشه‌وری نظر خوبی نداشتند موجبات رد اعتبارنامه او را در کنگره فراهم ساختند. بدین‌ترتیب پیشه‌وری کینه شدیدی از حزب توده در دل گرفت و پس از مدتی به آذربایجان مراجعت کرد و زمینه تأسیس فرقه دموکرات را در آذربایجان فراهم ساخت. با تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان وی تشکیلات حزب توده را در تمام نقاط آذربایجان تعطیل کرد و امیر خیزی مسئول تشکیلات آذربایجان را بیرون راند.

ص: 114
با این مقدمات حزب توده که در آذربایجان محلی برای ادامه فعالیت نداشت متوجه استانهای دیگر ایران مخصوصا گیلان و مازندران گردید تا زمینه خودمختاری را در این استانها فراهم ساخته با آذربایجان به رقابت برخیزد و نظر مقامات شوروی را به خود متوجه سازد.
در این اوضاع و احوال چند تن از همگامان میرزا کوچک خان و مجاهدان نهضت جنگل از جمله میرزا اسماعیل خان جنگلی خواهرزاده میرزا و ابراهیم فخرائی به دور یکدیگر جمع شدند و حزب جنگل[354] را تأسیس کردند. تاریخ تأسیس این حزب 1324 شمسی مصادف با بحرانی‌ترین دوران تاریخ ایران بود. مؤسسین حزب در مقدمه‌ای بر مرامنامه حزب جنگل چنین خاطرنشان ساختند:
«باقیماندگان مجاهدین جنگل، که هنگام انقلاب مشروطیت ایران و نهضتهای ضد استعمار و جلوگیری از قشون‌کشی بیگانگان در گذشته علی قدر مراتبهم امتحان جانبداری و فداکاری داده‌اند، اینک با عده‌ای از عناصر روشنفکر و شیفتگان آزادی برای رها ساختن اقتدارات ملی از سلطه مرتجعین، یک بار دیگر جانبازی و فداکاری خود را شروع و در میدان مبارزه تاریخی خود قدم می‌گذارند.»
گردانندگان حزب جنگل مرامنامه 1297 هجری قمری را که در 34 ماده تنظیم شده بود با مختصر تغییراتی مناسب تحولات زمان دانستند و از مجموع مواد مرامنامه دو ماده تلخیص کرده به گفته خود سرلوحه نهضت و منادی وحدت و قیامشان قرار دادند. این دو ماده به قرار زیر است:
1- فداکاری در راه استقلال سیاسی و اقتصادی ایران و جهاد برای ریشه‌کن ساختن عوامل سیاستهای استعماری.
2- نیل به مزایای حکومت ملی و رژیم دموکراسی با قطع ایادی مرتجعین و عمال دیکتاتوری از اقتدارات ملی.
جماعت انبوهی از ملی‌گرایان گیلان پیرامون حزب جنگل گرد آمدند زیرا هسته مرکزی حزب را آزادیخواهان و افراد خوشنام و همرزمان میرزا کوچک خان تشکیل می‌دادند. جمعیت حزب روزبه‌روز زیادتر می‌شد و سازمان حزب در بخشها و روستاها و کلیه شهرهای گیلان گسترش می‌یافت.
گسترش بی‌سابقه حزب جنگل و توجه روشنفکران و دهقانان و کارگران به آن، حزب توده را دچار بیم و هراس ساخت. مؤسسین و رهبران این حزب را نمی‌شد با حربه انتساب به قدرتهای استعماری و افکار ارتجاعی بدنام ساخت لذا به جای مبارزه به فکر صلح و سازش افتادند. چند بار افرادی از کمیته مرکزی حزب نظیر دکتر کشاورز و دکتر رادمنش به گیلان سفر کردند و خواستار سازش و رفع اختلافات بین دو حزب گردیدند ولی چون اختلافات دارای ریشه‌های عمیق سیاسی و ایدئولوژی بود وساطت افراد و تشکیل جلسات بحث و گفتگو برای صلح و سازش در این موقع به نتیجه نرسید.
حزب جنگل در یکی از نخستین جلسات آذرماه 1324 خود تصمیم گرفت تلگرافی به شاه، هیئت دولت و مجلس شورای ملی مخابره کرده هدفها و خواستهای حزب را طی هفت ماده اعلام نماید. اهم مواد مزبور عبارت بود از تشکیل یک دولت ملی منتخب نمایندگان واقعی مردم، تأسیس انجمنهای ایالتی و ولایتی، آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعات. در این جلسه همچنین تصمیم گرفته شد از سوی حزب طی اعلامیه‌ای فساد هیئت حاکمه و زمامداران مملکت تشریح و ضرورت برکناری مغرضین و دشمنان مملکت و اجرای کامل قانون اساسی یادآوری شود. در اعلامیه‌ای که طبق تصمیم شرکت‌کنندگان در جلسه مذکور منتشر شد چنین آمده است:
«کار فضاحت و رسوائی هیئت حاکمه ما و مخصوصا اکثریت مجلس شورای ملی به جائی رسید که به هیچیک از مستدعیات حقه ملت ایران گوش فراداده نشد و برعکس، به وسیله عملیات تحریک‌آمیز عمدی سعی گردید اوضاع کشور ایران روزبه‌روز وخیمتر شود و نارضائیهای مردم آشکارتر گردد. ملت ایران کلیه اتفاقات اخیر ایران و همچنین هرواقعه دیگری را عکس العمل ناشایستگی و عدم لیاقت این هیئت حاکمه فاسد یعنی دولت و مجلس و مصادر امور دانسته و معتقد است که اگر مخصوصا اکثریت مجلس شورای ملی همچنان به تحریکات گذشته خود ادامه دهند بی‌سروسامانی و آشفتگی اوضاع، بیش از پیش ما را به پرتگاه نیستی خواهد کشانید. لذا ما به نام گیلان با شهامت، با کلیه مشروطه‌خواهان و اصلاح‌طلبان کشور همصدا شده با صدای رسا اعلام می‌کنیم که هرچه زودتر به مستدعیات ملی قاطبه اهالی ایران و مخصوصا مردم گیلان پاسخ عملی و فوری داده شود و با کوتاه کردن دست مغرضین از گریبان ملت و اجرای کامل اصول قانون اساسی و لغو کلیه قوانین و مقرراتی که مخالف قانون اساسی است، کشور ایران از وضع اسف‌آور کنونی خارج و ملت ما به آرزوی دیرینه خود برسد ...»
هنگامی‌که حزب جنگل نفوذ و گسترش قابل توجهی پیدا کرد، افکار گروهی از سران حزب متوجه آغاز یک انقلاب ملی در گیلان شد. گیلان یک بار دیگر می‌خواست برای نجات ایران قیام کند. خاطره پیروزی مجاهدان گیلان در نهضت مشروطیت و نقش سرنوشت‌ساز گیلانیان در فتح تهران و سقوط حکومت استبدادی محمد علی شاه فکر انقلاب ملی و نجات مملکت را از نابسامانی و تجزیه در رهبران حزب جنگل تقویت می‌کرد. آنها بر این گمان بودند که در صورت عدم مداخله روسها خواهند توانست زمام امور گیلان را در دست بگیرند. از سوی دیگر چون در آن زمان نیروهای انتظامی گیلان منحصر به تعداد کمی پلیس و ژاندارم بود جنگلیها بیم داشتند که حزب توده با استفاده از موقعیت، نیروی ضعیف انتظامی را خلع سلاح کرده ابتکار عمل را در دست گیرد و بدین‌ترتیب آذربایجان دیگری بوجود آید. با این اندیشه آنها می‌خواستند پیشقدم شوند و قبل از آن‌که حزب توده دست به عملی زند خود بر اوضاع گیلان مسلط گردند. جنگلیها تصمیم خود را به دوستان و همفکران خویش در تهران اطلاع دادند. آنها نیز موافق بودند. حسن ارسنجانی، که از شهریور 1320 تا زمان مرگ در سیاست ایران نقش مهمی به عهده داشت و در همکاری با کابینه‌های قوام السلطنه و دکتر امینی تأثیر قابل توجهی در وقایع مهم کشور به جای گذاشت، در یادداشتهای خود به همین موضوع اشاره کرده می‌نویسد:
ص: 115
«همین روزها بود که ما با دوستان زیادی که داشتیم به مشورت پرداختیم.
فرض ما این بود که اگر موفق به ساقط کردن حکومت حکیمی و آوردن حکومت قوام السلطنه، که به نظر ما کلید نجات آذربایجان را در دست داشت، نشویم و به همین منوال پیش برود چه باید بکنیم؟ آیا باید در تهران بمانیم و سرگرم همین حرفها باشیم یا آن‌که تهران را ترک کنیم و به افراد وطن‌پرست جنگلی ملحق شویم؟»[355]
جنگلیها در راه اجرای تصمیم خود با دو مشکل اساسی روبرو بودند یکی نداشتن اسلحه و دیگر حضور ارتش سرخ و نفوذ شوروی در منطقه. آنها تردیدی نداشتند که بدون جلب موافقت مقامات شوروی موفقیتی نخواهند یافت زیرا اقداماتشان با عکس العمل ارتش سرخ مواجه خواهد شد، بدین جهت تنها راه حلی که به نظر می‌رسید جلب موافقت مقامات شوروی برای تهیه اسلحه و همچنین عدم مداخله آنان در امور داخلی گیلان بود. مذاکره با مقامات شوروی در رشت و بنا به روایتی در تهران آغاز شد اما به نتیجه نرسید زیرا روسها با هرگونه حرکت ملی مخالف بودند و ملینیکوف کنسول شوروی در رشت برای پیشگیری از اقدامات آزادیخواهان و جنگلیها رسما به احزاب گیلان اخطار کرد که ارتش سرخ اجازه هیچگونه حرکت انقلابی را به احزاب نمی‌دهد و آذربایجان وضعی استثنائی دارد.
در این زمینه ابراهیم فخرائی در شرح حال خود می‌نویسد:
«عده‌ای از رزمندگان حزب جنگل معتقد بودند که شرائط و مقتضیات، برای مسلح شدن و حمله به تهران به منظور برانداختن رژیم، که سران متفقین در کنفرانس تهران با ابقایش موافقت کرده‌اند، مناسب است. اشکال امر، بر سر اسلحه بود که در اختیار نداشتند و در ملاقات با ملینیکوف، قونسول شوروی در رشت و پیشنهاد خرید اسلحه در مقابل وجه نقد نتیجه نگرفتند چه، ملینیکوف، اقدام به این عمل را مخالف سیاست دولت متبوعه‌اش اعلام می‌کرد و ممانعت از وقوعش را به وسیله قوای شوروی خاطرنشان می‌ساخت.»
جعفر پیشه‌وری رهبر فرقه دموکرات آذربایجان نیز برای تثبیت موقعیت خود نمایندگانی به سایر استانها می‌فرستاد تا آنها را به قیام مسلحانه تشویق نماید. در این موقع بین احزاب ظاهرا پیشرو گیلان از جمله حزب توده و حزب جنگل در زمینه هدفهای مشترک که مبارزه با دولت حکیم الملک و تأمین آزادی بود ائتلافی صورت گرفت. احزاب و گروههائی که در این ائتلاف شرکت داشتند عبارت بودند از: حزب جنگل، کمیته ایالتی حزب توده در گیلان، کمیته ایالتی حزب میهن، شورای متحده کارگران و زحمتکشان در استان گیلان، کمیته اتحادیه دهقانان ایران و اتحادیه شهر رشت.
نمایندگان احزاب و گروههای مؤتلفه 18 نفر را از میان خود برای تشکیل شورائی به نام شورای مؤتلفه انتخاب کردند تا وظائف و اجرای خط مشی ائتلاف را به عهده گیرد. در نخستین اعلامیه‌ای که از سوی شورای مزبور منتشر گردید چنین آمده بود:
«در این موقع که گیلان در موقعیت فعلی با سرسختی و بی‌اعتنائی حکومتهای پوشالی مرکزی روبرو می‌شود از جهت تأمین آزادی ایران که با شدت تهدید می‌گردد و همچنین از لحاظ حفظ استقلال و مشروطیت وطن خود که تحریکات خانمان برانداز مرتجعین خارجی و داخلی آن را به فنا و نیستی می‌برد به همکاری و صمیمیت تمام طبقات نیازمند می‌باشد و به همین‌جهت سازمانهای دمکراتیک نامبرده با هم اتفاق نموده و مردم گیلان را رهبری می‌نمایند ...»
عباس شاهنده مدیر روزنامه فرمان[356] نیز به نمایندگی از پیشه‌وری همزمان با وقایع مزبور وارد رشت شد تا حزب جنگل و آزادیخواهان گیلان را با آنچه در آذربایجان رخ داده بود موافق ساخته زمینه پیوند و همآهنگی آنان را با فرقه دموکرات فراهم سازد. از سوی حزب جنگل و آزادیخواهان گیلان به یک هیئت سه نفری مأموریت داده شد که برای آگاهی از هدفهای فرقه و مذاکره با پیشه‌وری به تبریز عزیمت نمایند. داستان این مأموریت را ابراهیم فخرائی یکی از افراد هیئت چنین شرح می‌دهد:
«من و مظفرزاده و مصطفی لنکرانی از طرف حزب مأمور شدیم به تبریز رفته با پیشه‌وری مذاکره کنیم و از هدفشان باخبر شویم. در آستارا ماشینمان خراب شد و نتوانستیم جلوتر برویم. از همانجا به پیشه‌وری تلگراف کردیم که اگر قصدتان تسخیر گیلان است با عکس العمل شدید مواجه خواهید شد و چنانچه قصد برانگیختن افکار ناراضی دارید باید بدانید که گیلان، همیشه در آزادی پیشقدم بوده و اگر بخواهد و شرایط محیط اجازه دهد، خود علم انقلاب را به اهتزاز خواهد درآورد. و در هرحال به کمک و مساعدت نیاز ندارد. آن روزها اسماعیل پوروالی مدیر بعدی بامشاد تازه از سفر تبریز به رشت آمده بود و از اوضاع بد آنجا حکایتها می‌کرد.»[357]
مقامات دولتی از جمله عبد الحسین مسعود انصاری استاندار وقت گیلان از ائتلاف احزاب گیلان دچار تشویش و نگرانی شدید شدند و هدف این ائتلاف را تجزیه‌طلبی و جدایی گیلان از خاک ایران قلمداد کردند در حالی‌که چنین هدفی نمی‌توانست وطن‌پرستان و ملی‌گرایانی نظیر جنگلیها را به حزب توده و سایر چپ‌گرایان نزدیک نماید.
یادداشتهای ارسنجانی، که خود در این وقایع شرکت داشت روشنگر اوضاع و احوال گیلان در آن روزهای بحرانی است. وی می‌نویسد:
«به موازات تلگراف تهدیدآمیز رشت، از مازندران خبر تشکیل جمعیت طبرستان رسید. در سراسر خراسان و نواحی گرگان هم حرکتی پیدا شد که پیش‌بینی نتیجه آن آسان بود ولی حقیقت این است که میان نهضت گیلان با حرکتهای انقلابی آذربایجان و مازندران اختلاف زیادی وجود داشت.
آذربایجان در راه خودمختاری قدم برمی‌داشت ... در گیلان حزب توده در مقابل حزب جنگل قرار داشت. حزب جنگل با سابقه 25 ساله و مبارزات و قیام مسلحانه‌ای که در حکومت وثوق الدوله کرده بود ریشه عمیقی در سراسر گیلان داشت. سران حزب جنگل همه از مردمان سرشناس و محبوب گیلان بودند، بسیاری از آنها وطن‌پرست متعصب بودند. مردم گیلان حزب توده را به
ص: 116
چشم بیگانه نگاه می‌کردند ولی حزب جنگل را از خودشان می‌دانستند. حزب توده بدون موافقت جنگلیها نمی‌توانست کاری صورت بدهد. پیشه‌وری شخصا با سران حزب جنگل آشنا بود. با بعضی از آنها در انقلاب 1921 و دودستگی کمونیستها و جنگلیها خصومت داشت ولی نسبت به همه آنها احترام می‌گذاشت. پیشه‌وری نمی‌خواست ابتکار نهضت گیلان که همسایه آذربایجان است در دست توده‌ایها باشد به همین‌جهت در همین روزها بود که به وسیله یکی از مدیران جراید تهران که به دعوت پیشه‌وری به تبریز رفته بود پیغامی برای جنگلیها فرستاد. نماینده حزب توده که در این مسافرت شریک بود او هم در رشت به فعالیت پرداخت و زمینه همکاری دو حزب را آماده می‌کرد. در میان زعمای جنگل دو عقیده وجود داشت: یک دسته از آنها نظر به سوابق مبارزاتی که در جناح چپ حزب داشتند متمایل به همکاری با حزب توده و کمک به پیشه‌وری بودند. دسته دیگر عقیده به همکاری با حزب توده و پیشه‌وری نداشتند ولی از حادثه آذربایجان سخت نگران بودند. مرحوم شکر الله کیهان که یکی از وطن‌پرست‌ترین و شریف‌ترین گیلانیانی بود که در آن سیل حوادث همیشه به استقلال ایران می‌اندیشید به اتفاق دوستان دیگرش عقیده داشتند که اگر آذربایجان به راه خود ادامه دهد خیلی زود از ایران جدا خواهد شد و با از دست رفتن آذربایجان ایران هم از اهمیت خواهد افتاد و هم ریشه آزادی خواهد خشکید. یعنی ارتجاع به نام انتقام از عمل فرقه دموکرات آذربایجان در سراسر ایران نطفه‌های آزادیخواهی را خفه خواهد کرد و این هردو به ضرر ایران تمام خواهد شد. می‌گفتند اگر نهضت آذربایجان پابرجا بماند و در نقاط دیگر جنبشهای مشابهی نباشد طبعا آذربایجان تنها می‌ماند و در تنهایی ناچار راه تجزیه را پیش خواهد گرفت. حالا که دولتهای مرکزی ابدا در صدد رفع نگرانیهای مردم ایران نیستند و نمی‌توانند آذربایجان را حفظ کنند وظیفه آزادیخواهان است که رابطه خود را با این نهضت قطع نکنند، منتها به جای تقاضای خودمختاری که منافی وطن‌پرستی است باید آزادیهای بیشتری برای مردم بخواهند. به‌این‌ترتیب وقتی آزادیخواهان آذربایجان مشاهده کردند که جنبش منحصر به خودشان نیست و در نقاط دیگر ایران مردم طالب آزادی بیشتری هستند از تجزیه‌طلبانی که قصدشان جدا کردن این منطقه از ایران است روگردان خواهند شد و به یاری برادران خود در سایر نقاط مملکت بر خواهند خاست و در نتیجه به جای این‌که هیجان مردم آذربایجان به طرف تجزیه‌طلبی منحرف شود در راه راستی که در صدر مشروطیت داشتند خواهند افتاد و خطر تجزیه ایران از بین خواهد رفت. بنابراین نتیجه می‌گرفتند که نباید در انتظار اقدامات دولت ناظر تجزیه آذربایجان شویم بلکه باید اقدام کنیم و اگر لازم است اقدام به صورت انقلاب ملی باشد، درنگ و تردید موردی ندارد.
حسن مهری که یکی از شخصیتهای برجسته و مورد احترام جنگلیها بود و سوابق آزادیخواهی داشت در این اندیشه نقش مؤثری داشت. مهری در عین الحال، آزادیخواه و طرفدار رفرمهای اقتصادی و اجتماعی بود؛ از عاقبت پیشه‌وری بیمناک بود و در همان روزها برای این‌که فدائیان فرقه دموکرات نتوانند در گیلان رخنه کنند تهور و مردانگی عجیبی کرد. هنگامی‌که دموکراتها تا کپورچال، چند کیلومتری بندر پهلوی آمده بودند و در بندر پهلوی به نام کارگران شیلات بیش از 2000 افراد مسلح داشتند و مردم از ترس سقوط شهر در صدد فرار به تهران بودند تلگرافی از ابو الحسن ابتهاج درخواست کرد که اجازه پخش دو میلیون تومان اعتبار میان بازرگانان به او بدهد، ابتهاج که به مهری اطمینان داشت با پیشنهاد به شرط قبول مسئولیت از طرف حسن مهری موافقت کرد. حسن مهری در همان روزها که همه اهالی بار سفر بسته بودند دو میلیون تومان پول بانک ملی را میان بازرگانان شهر پخش کرد و همین اقدام سبب شد که یک اطمینان خاطری در مردم ایجاد شود و از مهاجرت و مسافرت صرف‌نظر کنند زیرا مردم فکر می‌کردند که اگر بندر پهلوی سقوط کردنی باشد بانک ملی یک دینار به کسی اعتبار نخواهد داد پس حتما دموکراتها به بندر پهلوی کاری نخواهند داشت. در هرحال این ابتکار حسن مهری و تصمیم ابتهاج موجب صیانت بندر پهلوی گردید. حسن مهری به این طرز تفکر و عمل عقیده داشت که برای جلوگیری از تجزیه آذربایجان به هر صورتی هست باید گیلان و سایر نقاط ایران حرکت انقلابی داشته باشند و به این‌ترتیب مانع تجزیه آذربایجان بشوند. البته این قبیل مباحثات جنگلیها مانع از اقدام عناصر توده‌ای نبود؛ آنها هم به راه خود می‌رفتند ولی هرجا که پای تصمیم و اقدام پیش می‌آمد ناچار به تبعیت از جنگلیها بودند ...»[358]
با روی کار آمدن قوام السلطنه و حوادثی که به دنبال زمامداری وی رخ داد و منجر به تخلیه ایران از قوای شوروی و فرار پیشه‌وری و انحلال فرقه دموکرات آذربایجان گردید موضوع انقلاب ملی گیلان منتفی گردید.

از کودتای 28 مرداد تا انقلاب اسلامی‌

پس از کودتای 28 مرداد 1332 و سقوط حکومت ملی دکتر مصدق اختناق و فشار در سراسر ایران از جمله گیلان حکمفرما شد. در این دوران اختناق، شوروی که حزب توده آن را طرفدار آزادی و دموکراسی و حامی ملتهای مظلوم و زیر ستم معرفی کرده بود به منظور تأمین منافع اقتصادی خود در جلب توجه و نزدیکی به رژیم و دربار و وابستگان شاه با آمریکا به رقابت برخاست.
سکوت حزب توده و شاخه نظامی آن در کودتای 28 مرداد، استرداد طلاهای ایران به حکومت زاهدی با توجه به استنکاف از استرداد آنها به دولت دکتر مصدق، که در تنگنای محاصره اقتصادی غرب و رکود معاملات نفت قرار گرفته بود، و بالاخره دعوتها و پذیرائیها و تقدیم هدایای نفیس از سوی رهبران شوروی به بستگان شاه نه‌تنها مردم بی‌طرف بلکه اعضای متعصب حزب توده را نیز بدبین و مأیوس ساخت به طوری‌که گروه کثیری از آنان مراتب تنفر و عدم وابستگی خویش را به حزب توده اعلام کرده به انتشار تنفرنامه‌های مبتذل در جراید پرداختند.
سیاست شوروی و خطمشی حزب توده در دنباله‌روی کورکورانه و بدون قیدوشرط از اوامر رهبران شوروی موجبات انشعاب جوانان چپ‌گرا و اعضاء و طرفداران حزب توده را فراهم ساخت و بدین‌ترتیب حزب توده که از زمان تأسیس تا 28 مرداد 1332 در شمال ایران از جمله گیلان نفوذ
ص: 117
فوق العاده‌ای بهم رسانده بود از آن پس اعتبار و اهمیت خود را به نحو چشمگیری از دست داد.
در این زمان گروههائی که در گیلان مخفیانه به فعالیت پرداختند عبارتند از:
روحانیون که فاقد تشکیلات منظم بودند و غالبا به صورت انفرادی فعالیت داشته در مجالس وعظ و خطابه و عزاداری و مساجد به روشنگری می‌پرداختند و مردم را با اوضاع نابسامان کشور و حقایق امور آشنا می‌ساختند. گروه دیگر ملی‌گرایان و طرفداران دکتر مصدق بودند که غالبا در مدارس و بازار فعالیت داشتند و با پخش اعلامیه و بحث در کلاسها و محیط مدارس مردم را به مخالفت با رژیم تشویق می‌نمودند. سومین گروه را چپ‌گراها تشکیل می‌دادند که قبلا از اعضاء و طرفداران حزب توده بودند ولی همانطور که گفته شد بعد از 28 مرداد اکثریت آنان از این حزب کناره گرفتند.
گروهی از آنان به چین متمایل گردیدند. برخی تروتسکیست یعنی پیرو تروتسکی شدند و معدودی نیز با حفظ عقاید مارکسیستی گروه فدائیان خلق را شکل دادند. در نخستین ماههای حکومت زاهدی خشونت بی‌حد پلیس و مأموران انتظامی، موج بازداشتها و سرکوبیها و بالاخره اختناق و فشار شدید توان هرگونه حرکتی را از آزادیخواهان سلب کرده بود. در نقاط مختلف گیلان مخصوصا رشت، بندر انزلی، لاهیجان، لنگرود و رودسر گروهی از ملیون و چپ‌گرایان دستگیر و زندانی شدند. پس از چند ماه اندک‌اندک فعالیتهای مخفیانه، گردهمائیها، چاپ و پخش اعلامیه‌ها و بحث و انتقاد از اعمال و رفتار کارگزاران رژیم در نقاط مختلف آغاز شد. مأموران امنیتی و پلیس نیز با شدت زائد الوصفی مخالفین را سرکوب می‌نمودند و برای خنثی کردن حرکتهای ضد رژیم از هیچگونه عملی خودداری نمی‌کردند. چنان‌که در سال 1335 زندانیان سیاسی را در زندان شهربانی رشت به گلوله بستند و چند تن از آنان را به وضع فجیعی در داخل بندها و سلولها به قتل رسانیدند.
اقدامات شاه و اصلاحات نمایشی در گیلان نیز با بی‌اعتنائی و مخالفت طبقات مختلف مردم مخصوصا روحانیون و روشنفکران و بازاریان روبرو شد.
پس از وقایع 15 خرداد 1342 در گیلان چند تن از روحانیون سرشناس از جمله آقایان آیت الله حاج سید محمود ضیابری و سید حسن بحر العلوم به مخالفت با اقدامات شاه برخاستند و در سخنرانیهای خود اقدامات دولت را مورد انتقاد قرار دادند. چون مسئولین امنیتی از طریق اقدامات مسالمت‌آمیز و دعوت آنان به سکوت نتیجه‌ای نگرفتند آقایان بحر العلوم و ضیابری را بازداشت و زندانی کردند.
در میان مخالفان رژیم و افراد گروهها، عده‌ای طرفدار مبارزه مسلحانه و جنگهای چریکی بودند. صرفنظر از نیروهای مذهبی که با ترور و توسل به اسلحه چند تن از مهره‌های رژیم نظیر هژیر و رزم‌آرا را از میان برداشتند، مجاهدین و فدائیان نیز که در ابتدا رهبران و افراد معتقد و باایمانی داشتند به تهیه اسلحه پرداختند و عملا دست به مبارزه مسلحانه زدند. جنگلهای گیلان برای تعلیم جوانان چریک و فعالیتهای چریکی نقاط مناسبتری تشخیص داده شد و شهرهای گیلان با توجه به خصائص گیلانیان و سوابق مبارزاتی آنان دارای شرائط بهتری از دیگر نقاط ایران به نظر آمد. در این استان نیز لاهیجان و جنگلهای اطراف سیاهکل نظر مبارزان را جلب کرد. به منظور یارگیری و جلب افراد ابتدا آنان متوجه روستاها شدند اما به زودی از فعالیت در روستاها چشم پوشیدند. علت چشم‌پوشی از روستاها و توجه به شهرها را بیژن جزنی چنین توجیه کرده است: «... رفته‌رفته دریافتیم شهرها برای گمراه کردن نیروهای دولتی و پارتیزانها آماده‌تر از روستاهاست. به همین‌علت حرکتهای بعدی را در شهرها سازمان دادیم. زمانی‌که برای گسترش اقدامات خود روستائیان را جمع کرده و آنان را دعوت به قیام و حمایت از مبارزه مسلحانه‌ای که آغاز کرده بودیم نمودیم، دیدیم که تنها کارشان این است که به ما نگاه کنند و به حرفهای ما گوش بدهند و دیگر هیچ! در حقیقت اندیشه جنگهای پارتیزانی در کشوری مانند چین و حمایت صد هزار دهقان چینی از مائو زیربنای لازم را داشت اما در ایران آن زمان مفهوم طبقاتی فاقد معنی شده بود. آنان برای درک مفهوم قانون اساسی نیز اطلاعات کافی و لازم را نداشتند. اطمینان یافتیم روستاها نه‌تنها برای جنگهای پارتیزانی ما آماده نیست بلکه هرنوع جنگی را حداقل در محدوده گیلان نمی‌پذیرد.»
مبارزان چریک در حدود ارتفاعات کاکوه از توابع سیاهکل خود را برای نبردهای چریکی آماده می‌کردند. پنجاه و چند سال قبل نیروهای سوار میرزا کوچک خان در این حدود به پیروزیهای چشمگیری نائل شده بودند. در اواخر سال 1349 هنوز مبارزان چریک آمادگی لازم را برای مقابله با نیروهای انتظامی نداشتند و اگر واقعه غیر مترقبه‌ای رخ نمی‌داد تا مدتها بعد جنگی را آغاز نمی‌کردند و شاید در آینده نیز از مبارزه رودررو و مقابله مستقیم با نیروهای انتظامی پرهیز نموده روشها و تاکتیکهای دیگری را برمی‌گزیدند و به غافلگیری و اقدامات ایذائی می‌پرداختند ولی دستگیری یکی از افراد گروه در اطراف سیاهکل که به طور اتفاقی انجام گرفت ناخواسته آنان را در مسیر مبارزه قرار داد. مبارزان چریک برای نجات همرزم خود پاسگاه ژاندارمری را محاصره کرده به تیراندازی پرداختند. ژاندارمها پاسگاه را سنگر قرار داده متقابلا به سوی مبارزان آتش گشودند. جنگ سختی آغاز شد که منتهی به سقوط پاسگاه و تصرف آن توسط چریکها گردید. چون هرلحظه امکان داشت نیروهای کمکی از راه برسند چریکها فرد دستگیر شده را نجات داده به سوی جنگل سیاهکل عقب‌نشینی کردند. در این نبرد 6 ژاندارم کشته و 10 تن از آنان مجروح شدند. طولی نکشید که منطقه سیاهکل و جنگلهای اطراف آن تا شعاع وسیعی در محاصره ژاندارمها و نظامیان قرار گرفت. هلیکوپترها هرروز بر فراز منطقه به پروازهای اکتشافی پرداختند. در شهرهای گیلان مخصوصا رشت و لاهیجان و لنگرود تعداد زیادی اعلامیه با عکسهائی از چریکها پخش شد. سازمان امنیت موفق به شناسائی تعدادی از آنها شده و با انتشار عکس آنان از مردم خواسته بود که در صورت مشاهده صاحبان عکسها مراتب را به سازمانهای انتظامی اطلاع دهند. در اعلامیه‌های مزبور اسامی ذیل همراه با عکس چاپ شده بود: عباس مفتاحی، جواد سلاحی، محمود صفاری آشتیانی، امیر پرویز پویان، رحمت اللّه پیرونذیری، اسکندر صادقی‌نژاد، منوچهر بهائی‌پور، احمد زبیرام، حمید اشرف و غفور حسن‌پور اصیل شیرجوپشتی.
محاصره جنگلها به نتیجه نرسید؛ چریکها منطقه را ترک کرده اما دست از مبارزه نشستند. آنها در حین عملیات و جنگهای چریکی در تهران و نقاط دیگر
ص: 118
کشته یا دستگیر شدند و غالبا محکوم به اعدام گردیدند. پس از واقعه سیاهکل مبارزات چریکی در گیلان شدت یافت. چریکها به ترور شکنجه‌گران ساواک و آتش زدن اماکن دولتی و پاسگاهها مبادرت ورزیدند. هرچندگاهی شایعه دستگیری افراد و کشف خانه‌های تیمی و مخفی‌گاههای اسلحه به گوش می‌رسید.
گروههائی که قبلا به آنها اشاره شد، با وجود تجربه‌های تلخ و شکستهائی که نصیبشان شده بود تا آغاز انقلاب در گیلان هیچگاه دست از جنگهای چریکی، آتش‌سوزی، خرابکاری، حمله به پاسگاهها و ترور مهره‌های رژیم نکشیدند.
از جمله این فعالیتها می‌توان به حریق ساختمان دانشسرای راهنمائی رشت در دی‌ماه 1354 و جنگ خیابانی اردیبهشت ماه 1355 در رشت اشاره کرد. این‌گونه فعالیتها و عملیات ایذائی به عقیده فعالان و مبارزان علیه رژیم از نظر روانی واجد ارزش و اهمیت بود. زیرا مأموران امنیتی و مسئولان امور را دچار ترس و وحشت می‌ساخت و مردم را به ادامه مبارزه امیدوار می‌کرد. در اواخر دی‌ماه 1354 به دنبال حریق عمدی دانشسرای راهنمائی رشت و نوشتن شعارهای تند بر دیوارهای اطراف دانشسرا گروهی از معلمان و مدرسان و اساتید این مؤسسه آموزشی دستگیر و زندانی شدند. چند ماه پس از آن در نیمه شب 28 اردیبهشت ماه 1355 صدای پی‌درپی انفجار نارنجک و گلوله‌های تفنگ، مردم رشت را از خواب بیدار کرده به خیابانها و کوچه‌ها کشانید. در یکی از معابر رشت جنگ خیابانی بین چریکها و مأموران امنیتی آغاز شده بود. نبرد تا ساعت 30/ 10 صبح ادامه یافت. تمام راهها به طرف ژاندارمری در شالکو که عملیات در اطراف آن جریان داشت بسته شده بود. در این برخورد چهار مرد و یک زن چریک به ضرب گلوله مأموران کشته شدند.
قبلا گفتیم که یکی از جناحهای ضد رژیم که نقش مؤثری در مبارزات مردم گیلان بر عهده داشت، جناح مذهبی و روحانیت بود.
مبارزات گروههای مذهبی و روحانیون که کم‌وبیش پس از کودتای 28 مرداد 1332 آغاز شده بود بعد از خرداد 1342 شدت پیدا کرد. مطالعه آثار اسلامی مخصوصا تألیفات دکتر علی شریعتی و مرتضی مطهری و حضور در مجالس مذهبی بین جوانان رایج شد.
بر اساس آنچه در کتاب «انقلاب اسلامی در گیلان»[359] آمده حجة الاسلام احسان‌بخش در تشویق جوانان به مطالعه آثار اسلامی و دعوت آنان به مبارزه علیه فشار و خفقان نقش مؤثری داشته است. وی با تأسیس یک باب دبستان و سپس یک باب دبیرستان فعالیت فرهنگی خود را در رشت آغاز کرد و در کنار آن به فعالیتهای سیاسی پرداخت. در کتاب «انقلاب اسلامی گیلان» آمده است:
حجة الاسلام احسان‌بخش که به امامت مسجد چینی‌چیان رشت برگزیده شده بود ضمن سخنرانیهای خود مردم را با حقایق امور آشنا می‌ساخت و به همین علت مورد تعقیب سازمان امنیت و شهربانی قرار گرفت.[360]
از سال 1356 فعالیت مخالفان رژیم در گیلان تشدید گردیده علنی شد، مخصوصا در فرصت ماه رمضان برای تشکیل جلسات مذهبی و انجام مراسم مخالفان می‌توانستند به دورهم جمع شوند.
در 1357 مبارزات مردم گیلان شدت بیشتری یافت. مساجد در نقاط مختلف گیلان مخصوصا رشت، لاهیجان و صومعه‌سرا به پایگاههای مبارزه با رژیم تبدیل گردید؛ جلسات سخنرانی آقایان احسانبخش و ابراهیم فقیهی و شیخ هادی حسام در رشت، زین العابدین قربانی در لاهیجان و میر آقا موسوی در صومعه‌سرا آنچنان مورد توجه و استقبال مردم قرار گرفت که سازمانهای امنیت را در شهرهای مزبور دچار ترس و وحشت ساخت. مردم از شهرهای دور و نزدیک و روستاهای اطراف برای حضور در این مجالس و استماع بیانات سخنرانان به محل سخنرانی هجوم می‌بردند. شهرهای رودبار، آستانه اشرفیه، رودسر، لنگرود و فومن نیز ماه رمضان پرتلاشی را گذراندند.
در همین سال جلسات سخنرانی حجة الاسلام حسن یوسفی اشکوری در مساجد و محافل جوانان نقش قابل توجهی در گسترش انقلاب ایفا کرد. وی از سال 1350 به بعد در شرق گیلان و غرب مازندران (از املش تا تنکابن) فعالیت انقلابی داشت. سخنرانیهای حجة الاسلام محمد جعفری چینی‌جانی در رودسر و حوالی آن نیز بر شور انقلابی جوانان می‌افزود.
در این موقع اعتصابهای گسترده‌ای در سازمانها و مدارس آغاز گردید آیت الله ضیابری طیّ اعلامیه‌ای به دولت و مأموران پلیس هشدار داد که از خشم و غضب مردم و انتقام الهی بپرهیزید و دست از خشونت بردارند. بنابه دعوت حجة الاسلام احسان‌بخش که در این زمان رهبری مبارزه را به عهده گرفته بود اعتصابهای گسترده‌ای در کارخانه‌ها و بازار و مدارس آغاز گردید؛ تصاویر شاه در مدارس و اماکن عمومی به آتش کشیده شد؛ دبیرستان شاهپور (دکتر بهشتی) به صورت پایگاهی برای تظاهرات و سخنرانیها و تجمع گروههای مختلف درآمد. روز 20 مهرماه 1357 خبر رسید که روستاهای اطراف لاهیجان و سیاهکل در کنترل شدید مأموران قرار گرفت. زیرا بیم آن می‌رفت که مبارزان در این نقاط بار دیگر به جنگهای چریکی بپردازند و در صورت شکست نهضت در شهرها به آن حدود پناه برده نبرد سختی را آغاز نمایند. روز 8 آبان ماه 57 به تحریک فرمانده پاسگاه گوراب زرمخ گروهی از آشوب‌طلبان و روستائیان بی‌خبر به صومعه‌سرا حمله کردند و به ضرب‌وشتم مخالفان رژیم و تخریب و غارت خانه‌ها و مغازه‌ها پرداختند. طی این حمله یک تن کشته و گروه کثیری از مردم مجروح شدند و خسارات مادی زیادی را تحمل کردند. دو روز بعد مردم رشت و حومه به منظور اعتراض به این عمل در رشت اقدام به راه‌پیمائی کردند. این راه‌پیمائی که نزدیک یکصد و پنجاه هزار نفر در آن شرکت داشتند مدت 4 ساعت ادامه داشت. روز 11 آبان ماه به مناسبت شهادت یکی از جوانان روستای پشتیر صومعه‌سرا گروه کثیری از اهالی رشت به صومعه‌سرا رفتند و به تظاهرات پرداختند. در این تظاهرات برای نخستین‌بار شعار «شاه ترا می‌کشیم» شنیده شد. آن روز تظاهرکنندگان در حالی‌که تصاویر گوناگونی از میرزا کوچک خان در دست داشتند از مقابل قرارگاه میرزا کوچک خان عبور کردند. پس از 58 سال پرچم زیبای قرمز رنگی بر فراز پادگان به اهتزاز درآمده بود. روز 22 و 23 آبان‌ماه در لاهیجان جنگ خونینی بین مردم و پلیس درگرفت که منجر به کشته شدن 13 تن از
ص: 119
مبارزان گردید. روز 4 و 5 آذرماه دانشجویان انستیتو تکنولوژی و دانش‌آموزان دبیرستان شاهپور رشت به تظاهرات گسترده‌ای دست زدند. پلیس در مقابله با این تظاهرات به زدوخورد با محصلین پرداخت و 115 تن از استادان و معلمان و شاگردان این دو مؤسسه آموزشی را دستگیر و زندانی کرد.
روزهای 18، 19 و 20 آذرماه که مصادف با ایام تاسوعا و عاشورا بود پلیس تظاهرات مذهبی و عبور گروههای عزادار را در معابر عمومی ممنوع اعلام کرد، اما در اغلب شهرهای گیلان تظاهرات خشونت باری همراه با آتش سوزی و پرتاب نارنجک جریان یافت. شهر لاهیجان یک بار دیگر به میدان جنگ تبدیل شد. آتش‌سوزیهای مهیب بخش عظیمی از شهر را در زیر دود و خاکستر فروبرد و عبورومرور وسائط نقلیه در خیابانها و معابر به واسطه موانعی که مردم ایجاد کرده بودند متوقف گردید.
روز 23 آذرماه پلیس گروهی از روستائیان را تجهیز کرده به شهر رشت کشانید تا متقابلا تظاهراتی به نفع شاه و حمایت از دولت انجام گیرد. اما تظاهرات به غارت اموال مردم و شکستن در و پنجره مغازه‌ها تبدیل شد.
اجیرشدگان به آتش زدن اتومبیلها و موتور سیکلتها و ضرب‌وشتم مخالفان پرداختند و خسارات زیادی وارد ساختند. بیشترین تظاهرات مقابل خانه آقای احسان‌بخش صورت گرفت و حمله به خانه و مدرسه جنب آن با سنگ چند ساعت ادامه یافت. در فومن نیز مأموران پلیس همین عمل را تکرار کردند.
روز 3 دیماه فرار سربازان از پادگان رشت آغاز شد. روز 8 دی‌ماه یکی از فرهنگیان به نام جعفری که در تظاهرات مجروح شده بود درگذشت. برخورد بر سر تشییع جنازه بین پلیس و فرهنگیان منجر به زدوخورد شدیدی شد که 5 ساعت ادامه داشت. در نقاط مختلف شهر آتش‌سوزی ایجاد گردید. تعدادی از اتوبوسهای ارتش به آتش کشیده شد. کارخانه پپسی کولا نیز دچار حریق مدهشی گردید. روز 13 دی‌ماه در آستانه اشرفیه آتش‌سوزی مهیبی رخ داد که تعداد زیادی خانه و مغازه از جمله منزل حجة الاسلام ضیائی روحانی شهر طعمه حریق گردید. روز 25 دیماه پس از تدفین شهدا تظاهرات مردم از گورستان به مرکز شهر کشیده شد. مردم قصد داشتند مجسمه رضا شاه را پائین بکشند اما در میدان فرهنگ با تیراندازی و مقاومت مأموران مواجه شدند. چند روز بعد پس از آن‌که شاه از ایران رفت مجسمه‌ها به پائین کشیده شد. در بهمن ماه خبر بسته شدن فرودگاه و ممانعت از ورود آیت الله خمینی، در گیلان نیز خشم مردم را برانگیخت و بار دیگر زدوخوردهای خیابانی از سر گرفته شد.
جوانان با آتش زدن لاستیکها و گذاشتن موانع در خیابانها عبورومرور اتومبیلها را غیر ممکن ساختند. نظم شهر رشت و اکثر شهرهای گیلان درهم ریخته شد و مأموران از برقرار کردن نظم عاجز ماندند. روز 12 بهمن سراسر گیلان ورود آیت الله خمینی را جشن گرفت. جشن و سرور و پایکوبی تا ساعت 9 شب در خیابانها و معابر ادامه داشت. روز 19 بهمن‌ماه اعلام نخست‌وزیری مهندس بازرگان موجبات برگزاری یک راه‌پیمائی بی‌سابقه را در رشت فراهم ساخت. بالاخره روز 22 بهمن روز پایان نظام پادشاهی در ایران فرارسید.
جوانان مبارز به کلانتریها و پادگان شهر حمله کردند. در آخرین لحظات این روز تاریخی ضمن تسخیر کلانتری 3 رشت یکی از جوانان به شهادت رسید.
تصرف شهربانی و ساواک به سهولت انجام نگرفت. یک گروه از مأموران ساواک مرکب از 22 نفر در داخل ساختمان سنگر گرفته بودند. وقتی مقاومت را بی‌فایده دیدند عمارت را به آتش کشیدند. محاصره ساواک 8 ساعت به طول انجامید. از مأموران ساواک 9 تن کشته، چند تن مجروح و بقیه موفق به فرار شدند. دیگر تمام شهر به تصرف مردم درآمده بود. خبرهائی که از رادیو تهران پخش شد به آخرین مقاومتها پایان بخشید و همه مردم حتی خانواده‌هائی که در غم‌واندوه شهادت عزیزان خود عزادار بودند پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم را جشن گرفته به شادمانی و پایکوبی پرداختند.
از بامداد روز 23 بهمن یک کمیته 25 نفری به ریاست حجة الاسلام احسان‌بخش زمام امور شهر رشت مرکز استان گیلان را به دست گرفت و به رتق‌وفتق امور پرداخت.
ص: 121

فصل دوم نقش گیلان در انقلاب مشروطیت‌

گیلان پربارترین و حاصلخیزترین سرزمین وطن ما نهال مشروطیت و آزادی را که در زیر فشار ضربه‌های سهمگین استبداد تاب‌وتوان از دست داده بود با خون پاک بهترین و شایسته‌ترین فرزندان خود آبیاری کرد و این نهال ارزنده را در آخرین لحظه‌های پژمردن و خشکیدن، زندگانی و حیات تازه بخشید.
انقلاب مشروطیت از گیلان آغاز نگردید اما مردم گیلان در بثمر رساندن آن نقشی بسیار اساسی و مؤثر داشته‌اند. نطفه انقلاب در تهران بسته شد؛ علل انقلاب و چگونگی آن را مورخان در کتب مختلف شرح داده‌اند؛ آنچه مورد نظر ماست نقش گیلان در انقلاب مشروطیت و سهم مردم آن در این جنبش ملی است. گرچه در این زمینه نیز مطالب پرارزشی نوشته شده ولی موضوع به قدری حائز اهمیت است که جا دارد دهها جلد کتاب در این‌مورد نوشته شود و نکات تاریک و مبهم از زوایای مختلف روشن گردد.
به جرئت می‌توان گفت که از میان تمام استانهای ایران دو استان آذربایجان و گیلان پایگاه بلند و ارزشمند آزادیخواهان و پیشگامان مشروطیت ایران بوده‌اند.
سید حسن تقی‌زاده که در آن زمان خود با مشروطه‌خواهان همگام بوده دوازده نفر از رؤسای نهضت مشروطیت را در بثمر رسانیدن انقلاب از دیگران مؤثرتر می‌شمارد که چهار تن آنها به اردوی انقلاب گیلان تعلق دارند. این چهار تن عبارتند از: محمد ولی خان سپهسالار، یپرم خان، عبد الحسین خان معز السلطان (سردار محیی) و میرزا علی محمد خان تربیت. هشت تن بقیه عبارتند از: ستار خان، باقر خان، سردار اسعد بختیاری و پنج روحانی عالی مقام.
ص: 122
سید حسن تقی‌زاده که در آن زمان، خود با مشروطه‌خواهان همگام بوده دوازده نفر از رؤسای نهضت مشروطیت را در بثمر رسانیدن انقلاب از دیگران مؤثرتر می‌شمارد که چهار تن آنها به اردوی انقلاب گیلان تعلق دارند.
مورخان و محققانی که درباره انقلاب مشروطیت به تحقیق پرداخته و آثاری در این زمینه منتشر ساخته‌اند از جمله ناظم الاسلام کرمانی مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان، احمد کسروی نویسنده تاریخ مشروطه ایران و دکتر مهدی ملک‌زاده مؤلف تاریخ انقلاب مشروطیت ایران از نقش مؤثر مردم گیلان در انقلاب مشروطیت به تفصیل سخن رانده‌اند. احمد کسروی می‌نویسد: «باید گفت چون جنبش آزادیخواهی در ایران برخاست پس از آذربایجان گیلان دوم جایی بود که مردم معنای آن را دریافته از روی خواست و آرزو در آن پا نهادند و شور مشروطه‌خواهی در دلها ریشه دوانید. این است چون محمد علی میرزا به باغشاه گریخته با مجلس بنیاد نبرد گذاشت در آن دو سه هفته رشتیان نیز از جان و دل به یاری مجلس برخاستند و آواز به آواز تبریزیان انداخته پیشنهاد برکنار کردن محمد علی میرزا را از تاج‌وتخت به همه‌جا رسانیدند و کار به آنجا رسید که بازار را بسته و آماده جنگ ایستادند و این است چون آگاهی از تهران درباره توپ بستن به دار الشوری رسید با حکمران و سپاهیان او به جنگ برخاستند و سه تن از ایشان کشته شد، چهارده تن زخمی گردیدند و پس از این گزند بود که چون یارای ایستادگی نداشتند ناگزیر شده خاموشی گزیدند ... در ماه دی که اسپهان شورید در رشت نیز جنب‌وجوشهایی دیده می‌شد و کسانی در قونسولخانه عثمانی گرد آمده عنوان مشروطه‌خواهی می‌نمودند. در آن روزها بسیاری از مردم دچار این کوتاه‌اندیشی بودند که شورش را تنها بست‌نشینی می‌دانستند و آن را کار بزرگی می‌شماردند. ولی در رشت بیرون از این‌رویه‌کاریها دسته‌ای در نهان می‌کوشیدند تا شورش درستی برانگیزند. اینان معز السلطان و برادرانش و چند تن دیگری بودند.»[361]
دکتر مهدی ملک‌زاده در همین زمینه می‌نویسد:
«انقلاب رشت مقام مهمی در برقراری حکومت ملی و مشروطیت ایران دارد که درخور دقت و مطالعه دقیق است و دانستن و پی‌بردن به ریشه و علل موجبات آن از نظر فلسفه تاریخ حائز اهمیت بسیار است. مردم گیلان مخصوصا ساکنین رشت و بندر پهلوی که در آن زمان بندر انزلی خوانده می‌شد بیش از سایر نقاط کشور استعداد قبول رژیم نو و مشروطیت را داشتند.
علت اساسی این استعداد بیشتر از این حقیقت سرچشمه می‌گیرد که گیلانیها کمتر از سایر مردم ایران گرفتار قیودات و خرافات بودند و کمتر مرض ریاکاری و سالوسی در آنها دیده می‌شد. بعلاوه از دیرزمانی به واسطه نزدیکی و رابطه تجارتی که با روسیه و قفقاز مخصوصا بادکوبه و تفلیس داشتند و مسافرتهائی که به آن نواحی می‌کردند و معاشرتی که با مردم آن دیار داشتند تا حدی از افکار نوین آگاهی پیدا کرده بودند به همین علل همین‌که انقلاب مشروطیت در تهران ظهور کرد مردم رشت و بندر پهلوی بدون درنگ و تردید آن نهضت ملی را با آغوش باز استقبال کردند و خود را طرفدار مشروطیت اعلام نمودند و چنانچه در واقعه میدان توپخانه و بمباردمان مجلس تعطیل عمومی کردند و در تلگرافخانه مجتمع شدند و صدها نفر مسلح گشته و برای رفتن به تهران و یاری ملت آمادگی خود را اعلان داشتند؛ این احساسات مردم گیلان به خلاف بعضی از شهرستانهای ایران مصنوعی و تصنعی نبود و به عقیده قلبی آنها اتکاء داشت.»[362]
نویسنده تاریخ انقلاب مشروطیت ایران که از هرفرصتی برای نشان دادن نقش مؤثر مردم گیلان در نهضت مشروطیت استفاده کرده در جای دیگر می‌نویسد: «... انقلاب گیلان با وجود موانع بسیار و قدرت و نفوذ دولت روسیه و حکومت مرکزی به درجه‌ای ماهرانه و از روی نقشه صحیح و زحمات طاقت‌فرسا و عقل انجام یافت که در تقدیرات مشروطیت و روی کار آمدن حکومت ملی سهم مهمّی را حائز و درخور مدح و ستایش است.»[363]
دکتر عبد الحسین نوائی در مقدمه مقاله‌ای تحت عنوان «انقلاب گیلان چگونه آغاز شد» می‌نویسد:
«نهضت مشروطه اگرچه در تهران صورت گرفت و بر اثر فداکاریها و زحمات مرحوم سید محمد طباطبائی و مرحوم سید عبد الله بهبهانی به اصطلاح آن روز سیدین سندین سرانجامی یافت اما افتخار حفظ و تجدید آن در درجه اول با دلاوران گیلانی و آذربایجانی است و این رادمردان وظیفه حفظ مشروطیت ایران را به عهده گرفتند و انصافا در راه این مقصود از جان و مال خود دریغ نکردند و به قیمت حیات خود توانستند بار پرمسئولیتی را که به طیب
ص: 123
نهضت مشروطه اگرچه در تهران صورت گرفت و بر اثر فداکاریها و زحمات مرحوم سید محمد طباطبائی (سمت چپ) و مرحوم سید عبد الله بهبهانی (سمت راست) به اصطلاح آن روز سیدین سندین سرانجامی یافت اما افتخار حفظ و تجدید آن در درجه اول با دلاوران گیلانی و آذربایجانی است.
خاطر بر دوش گرفته بودند به منزل برسانند ... در طی این دوره (استبداد صغیر) که در حدود یک سال طول کشیده تهران جرئت هیچگونه حرکتی نداشت و مأمورین استبداد تحت عنوان حکومت نظامی به ریاست پالکونیک لیاخوف صاحب منصب روسی قزاقخانه مجال کوچکترین حرکتی به تهرانیان نمی‌دادند و این یک سال در حقیقت برای تهرانیان کابوس هولناکی بود. اما در ولایات هرچند که مأمورین محمد علی شاه نهایت سختگیری نسبت به مردم روا می‌داشتند ولی چون قدرت دولت در ولایات به اندازه تهران نبود و دولت در آن نقاط نیروی نظامی چندان نداشت آزادیخواهان و وطن‌پرستان از تهران خارج شده در ولایات فعالیت می‌نمودند، مرکز مقاومت دو منطقه مهم بود: یکی آذربایجان دیگر گیلان ... پس از آن‌که قضیه توپ بستن به مجلس انجام شد تبریزیان، که از مدتها پیش فکر چنین روزی را کرده و بالنتیجه خود را حاضر نموده بودند دست به اسلحه برده در مقابل قوای دولتی ایستادگی نمودند و بی‌آن‌که از هیچ خارجی کمکی بگیرند تحت سرپرستی دو مرد ساده ولی دلیر و باایمان به نام ستار خان و باقر خان در مقابل استبداد قیام کرده مشروطه را حمایت نمودند ... نقطه دیگری از ایران که مرکزیتی برای افکار آزاد و حریت طلب داشت گیلان بود. این ناحیه از نظر نزدیکی به اروپا و آمدورفت مسافرین از هرملت و هرگونه تمدن مرکز افکار آزادی بود که سیاحان خارجی یا مسافرین ایرانی از دنیای آزاد دمکرات اروپا به ارمغان می‌آوردند. به همین جهت مردمان مستعد رشت برای پذیرفتن این‌گونه افکار از سایر نقاط ایران حاضرتر و مهیاتر بودند و هنوز هم گیلان این امتیاز را حفظ کرده و عقاید اجتماعی و سیاسی جدید بیش از هرجا در شهر زیبا و ظریف رشت رخنه نموده است ... بنابر همین علل سراسر گیلان به خصوص رشت، که مرکز افکار آزادیخواهانه شده بود مورد توجه احرار و مشروطه‌خواهان قرار گرفت و ایشان آن نقطه را از مراکز مهم تبلیغ خود قرار داده بودند.»[364] نویسنده «چند تاریخچه»[365] در همین زمینه می‌نویسد:
«... جنبش مشروطیت ایران چون انقلاب ملل دیگر اگرچه در مرکز شروع شد ولی از چشمه ولایات آب می‌خورد. بیش از همه نمایندگان و پیشوایان ولایات بودند که آتش انقلاب را روشن نگاه می‌داشتند. اینها بودند که جدّ و جهد به افزودن قوه مشروطیت می‌نمودند و نگاهبان مشروطه می‌شدند. اینها نیز به نوبه خود تکیه به قوای مشروطه‌طلبان ولایات می‌کردند. در ولایات هم مخصوصا قسمت شمال، یعنی آذربایجان و گیلان، در ردیف اول جاگرفته با فعالیت خود با هم جنبش را تکمیل می‌کردند. در این دو نقطه بود که نقشه‌های انقلابی تهیه می‌شد و از اینجاها بود که درخواستهای اصلاحی رادیکال بلند می‌شد. در اینجاها بود که فرقه‌ها تأسیس و شعبه‌های آنها در نقاط مختلف کشور پخش می‌شدند. در مسئله تأسیس شعبه فرقه، اولین قدم در گیلان مشاهده شد. در رشت بود که شعبه‌های تشکیلات تبریز با تأسیسات مستقل پدید می‌آمدند.»[366]
مردم گیلان از ابتدای نهضت مشروطیت به‌پا خاستند و با اعتراضها و شورشها و اعتصابهای خود عرصه را بر دولتیان تنگ کردند. گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس در مراحل مختلف نشان‌دهنده اقدامات مؤثری است که مردم گیلان در راه مشروطیت انجام دادند. در یکی از این گزارشها آمده است: «روز دوم این ماه که انجمن ولایتی از اوضاع تبریز مطلع گردید احساسات خود را در همراهی با تبریزیان اظهار داشته و بازارها را بستند و با تبریز و تهران مشغول مخابرات تلگرافی شدند ... طالش که یکی از بلوک ساحل بحر خزر و واقع مابین انزلی و آستاراست مغشوش گردید و خبر اغتشاش آن انتشار یافت.»[367]
در گزارش دیگری می‌خوانیم: «در طالش مردم املاک متعلق به حاکم را خراب کرده ویران ساختند.»[368]
چند ماه بعد در گزارش مربوط به اول محرم 1326 قمری خبر داده شده است که نایب الحکومه کسما کشته شده و این قتل موجبات بیم و دهشت حکّام سایر نواحی را فراهم ساخته است.[369]
توجه و علاقه مردم گیلان به انقلاب مشروطیت برای کسب آزادی علل و جهات مختلفی دارد. نخست آن‌که آزادیخواهی با سرشت مردم گیلان عجین شده است. نیاکان آنها در طول تاریخ همواره علیه جوروستم به‌پا خاسته و برای استقرار عدالت اجتماعی فداکاریها کرده‌اند؛ آنها ذاتا استعداد قبول رژیم دموکراسی و حکومت مشروطه را داشتند. دوم آن‌که علاقه فراوان مردم
ص: 124
گیلان به ادب و فرهنگ و آشنایی بیشتر آنان به مظاهر تمدن از علل مهم گرایش به کسب آزادی و رهایی از قید استبداد و اختناق بود. آزادیخواهان گیلان با فداکاری و ایثار به استقبال خطر رفته و برای کسب آزادی از بذل جان و مال دریغ نکرده‌اند. سوم نارضایی شدید مردم گیلان از اوضاع آشفته و نابسامان منطقه بود که آنان را برای هرگونه قیام و جنبشی برمی‌انگیخت.
حکومت مرکزی و حکام گیلان در برابر صدمات وارده بر گیلان، ویرانی شهرها، شیوع وبا و طاعون و کشتارهای وحشتناک آنها و همچنین آتش‌سوزیهای مکرر نه‌تنها هیچگونه عکس العملی نشان نداده گامی در جهت رفاه مردم برنمی‌داشتند بلکه خود نیز با سختگیری و آزار مردم بر شدت نارضاییها می‌افزودند. اما از همه مهمتر روابط نزدیک گیلان با روسیه و قفقاز بود که افکار نوین را در این منطقه اشاعه داد. گیلانیها از مدت زمانی پیش با روسیه و قفقاز مخصوصا بادکوبه و تفلیس روابط تجارتی داشته در فرصتهای مختلف به آن نواحی سفر می‌کردند و در اثر تماس با مردم آن سامان با افکار نوین آشنایی پیدا کردند.
باید توجه داشت که گیلان در شرایطی بسیار مشکلتر از سایر نقاط ایران قرار گرفته و مبارزه علیه استبداد در آنجا با مشکلاتی عظیم روبرو بوده است زیرا گیلان آن زمان مستقیما در زیر چکمه قزاقان روسیه تزاری قرار داشت و کنسولگری روس در تمام شئون زندگی مردم دخالت می‌کرد. مسئولین کنسولگری چنان رفتار می‌کردند که گویی جان‌ومال مردم در اختیار آنهاست.
با حضور دو هزار و پانصد قزاق مسلح روسی که دارای تجهیزات کامل بودند نکراسف کنسول روس به هرکاری که مایل بود دست می‌زد و کسی جرئت اعتراض نداشت.
قزاقهای روسی فقط به منظور سرکوب کردن آزادیخواهان ایران و پشتیبانی از حکومت استبدادی به گیلان اعزام شده بودند. اسناد و مدارک موجود درستی این ادعا را نشان می‌دهند. در چهارم ماه مارس 1909 مطابق با چهاردهم اسفندماه 1287 سفیر انگلستان در روسیه به وزیر خارجه دولت متبوع خود طی تلگرافی اعلام می‌دارد: «مراسله‌ای از وزیر خارجه روس به من رسید دائر بر این‌که عده‌ای سرباز با مسلسل و اتومبیل و دو عراده توپ به انزلی فرستاده شد و یک کشتی جنگی هم برای حفاظت کشتی‌ای که حامل قشون و مهمات است مأمور عزیمت به سواحل ایران گردید. فرمانده کشتی جنگی مأموریت دارد هرگاه در موقع پیاده شدن قشون به خاک ایران از طرف انقلابیون مورد حمله قرار گیرد یا مانع پیاده شدن قشون گردند کمک جنگی به قشون بنمایند ...»
چهار روز بعد سفیر انگلستان طی تلگراف دیگری به وزیر خارجه انگلیس یادآوری می‌کند: «وزیر خارجه روس به من اطلاع داد قشونی که به ایران فرستاده شده برای حفظ اتباع دول خارجه است و در امور ایران مداخله نخواهد کرد.» اما قزاقان روس هرروز به دستور کنسول عده‌ای را در رشت مجروح و مضروب ساخته بازداشت می‌کردند. دخالت روسها در امور گیلان بدون هیچگونه پرده‌پوشی انجام می‌گرفت و تا سقوط امپراطوری تزار و حتی بعد از آن ادامه داشت. میزان این دخالت و چگونگی و حدود آن را نامه مورخ اول شعبان 1329 قمری کنسول روسیه به حکمران گیلان نشان می‌دهد. متن نامه مزبور بدین‌قرار است:
«نظر به اخبار واصله، بعضیها در صدد اخلال امنیت شهر برآمده به خیالات فاسده افتاده‌اند. صرف نظر از مذاکرات شفاهی راجع به این امر، لازم گردید کتبا نیز خاطرنشان جناب اجل عالی بنماید: هرگاه قونسولگری دولت امپراطوری روس هریک از بلوائیان را، در هرلباس و درجه و در هرشغل و منصبی باشند، در هرنقطه و مکان مشاهده نماید بدون مراجعه به کارگزاران دولت علیه، به لحاظ ضیق وقت، دستگیر و در رسیدگی به صحت‌وسقم اتهامات اقدام و تا اعاده امنیت عمومی محبوس خواهد ساخت. هریک از اتباع ایران نیز که بخواهند اشخاص مزبور را به طور قاچاق نگاهداری و پنهان سازند، مشمول همین اخطاریه خواهند بود. لازم است کارگزاران اجل عالی اقدامات فوری به عمل آورند تا قونسولگری امپراطوری اطمینان یابد و مجبور نشود به اقدامات شدید مبادرت ورزد. امضاء نکراسف».[370]
یکی از کارهای حیرت‌انگیز کنسول روس کتک زدن افصح مدیر روزنامه خیر الکلام بود. مقالات و مطالبی که آن موقع در روزنامه خیر الکلام منتشر می‌شد با افکار و اندیشه‌های نکراسف مغایرت داشت. کنسول روس یک روز همراه چند قزاق به اداره روزنامه خیر الکلام رفت و افصح مدیر آن را به بهانه‌ای واهی مضروب و مجروح ساخته به عنف از دفترش بیرون کشید، سپس توسط قزاقهای روسی او را توقیف کرده به کنسولگری برد.
گیلانیها با وجود موانع و مشکلاتی که در پیش داشتند دخالت کنسول روس را در امور مربوط به خود تحمل نمی‌کردند؛ به عنوان مثال در بهار سال 1325 قمری که مردم رشت علیه حکومت استبدادی دست به اعتصاب و اعتراض زدند موج اعتراض منجر به تعطیل برخی از سازمانهای دولتی از جمله تلگرافخانه گردید بطوری‌که کنسولگری روس و انگلیس مخابره گزارشهای تلگرافی خود را به مرکز متوقف ساختند. در این موقع کنسول روس به عنوان کمک به اشخاصی که به واسطه تعطیل بازار از کسب‌وکار بازمانده‌اند به جمع‌آوری اعانه پرداخت و خود نیز متعهد گردید 20 لیره (معادل 100 تومان) پرداخت نماید. آزادیخواهان و روشنفکران و طلاب گیلان علیه اقدام کنسول روس به شدت اعتراض کرده به مردم هشدار دادند که ایرانیها هرگز نباید از روسها اعانه و صدقه قبول کنند. در اثر این اعتراضها جمع‌آوری اعانه متوقف گردید. از تمام نقاط ایران مخصوصا آذربایجان تلگرافهای تبریک و تشکر به رشت رسید.
همانطورکه گفته شد انقلاب مشروطیت از تهران آغاز گردید؛ همزمان با شروع فعالیتهای آزادیخواهان در تهران روشنفکران و آزادمردان گیلان نیز به تکاپو پرداختند. در میان آزادیخواهان گیلان فعالیت دو تن از آنان چشمگیرتر بود. این دو تن عبد الحسین خان معز السلطان و برادرش میرزا کریم خان فرزندان وکیل الرعایا بودند که فداکاریهای آنان در نهضت مشروطیت هرگز فراموش شدنی نیست. عبد الحسین خان معز السلطان به پاس همین خدمات درخشان پس از پیروزی آزادیخواهان به دریافت لقب سردار محیی مفتخر شد.
ص: 125
چند تن از فرزندان حاجی وکیل (وکیل الرعایا) که فداکاریهای آنان در نهضت مشروطیت هرگز فراموش شدنی نیست.
افراد نشسته از راست به چپ: احمد علی خان امشه‌ای. عمید السلطان، معز السلطان (سردار محیی)، مجیب السلطنه، عباس خان.
وکیل الرعایا از رجال معروف و محترم گیلان به شمار می‌رفت. وی سه فرزند ذکور دیگر داشت که آنان هم به سهم خود در راه مشروطیت خدمات قابل توجهی نمودند. نویسنده تاریخ مشروطیت ایران در معرفی معز السلطان و کریم خان که از بنیان‌گزاران نهضت مشروطیت در گیلان بودند می‌نویسد:
«سردار محیی و میرزا کریم خان سری پرشور و قلبی مالامال از عشق به وطن و آزادی داشتند و در عنفوان جوانی با اشخاص روشنفکر و مترقی آمد و شد می‌کردند و عقاید نوین را الهام می‌گرفتند؛ این دو برادر به واسطه مسافرتی که به اروپا کردند مجذوب تجلیات تمدن نوین شدند و آرزومند بودند که ایران هم روزی از آزادی تمدن برخوردار شود و در ردیف ملل راقیه جهان جای گیرد. پس از طلوع انقلاب مشروطه در تهران این دو برادر چون دو عاشق شیفته سر از پا نشناخته به طرفداری از مشروطیت قیام کردند و به یاری چند نفر از آزادیخواهان رشت من جمله میرزا حسین کسمایی، یقیکیان و سید اشرف الدین مدیر روزنامه نسیم شمال به تشکیل مجامع ملی و دادن کنفرانسها پرداختند و در تمام حوادثی که در دوره مشروطه اول در تهران روی داد آنها حامی مشروطه بودند و با جمعی در تلگرافخانه متحصن شده و برآوردن آرزوی ملت را خواستگار بودند. در واقعه میدان توپخانه و قضیه توپ بستن مجلس این دو برادر جمعی را با خود همدست نموده یک قوه مسلحی تشکیل دادند و آماده مسافرت به تهران برای کمک به مجلس و مشروطه‌خواهان شدند. پس از توپ بستن مجلس با جمعی از آزادمردان مجالس سری داشتند و تهیه یک انقلاب بزرگی را در گیلان می‌دیدند. مسیو یقیکیان که یکی از ارامنه روشنفکر و تحصیلکرده و مطلع به مسالک سیاسی و نهضتهای اجتماعی بود و قلم شیوایی داشت و در تحقیق در مسائل سیاسی بسیار پخته و عمیق بود و ریاست
معز السلطان (سردار محیی) سری پرشور و دلی مالامال از عشق به وطن و آزادی داشت.
حزب انچاگی ارامنه را داشت با این دو برادر دوستی و سروسری پیدا کرد و آنها را بیش از پیش به تحولات ملل و انقلابات امم و احزاب سیاسی آشنا ساخت و همین یقیکیان سبب آشنایی این دو برادر و سایر ملیون گیلان با کمیته و رهبران حزب سوسیال دموکرات قفقاز گردید.»[371]
وقتی فعالیتهای سیاسی در تهران شدت یافت معز السلطان و کریم خان با سایر آزادیخواهان رشت تماس گرفته مخفیانه به دور یکدیگر جمع شدند. این عده شبها در منزل معز السلطان گرد آمده به بحث و گفتگو می‌پرداختند و برای به ثمر رساندن نهضت مشروطیت و کمک به آزادیخواهان تهران تصمیماتی می‌گرفتند. تجمع آنان به صورت کاملا مخفیانه انجام می‌گرفت و حتی پس از آن‌که فرمان مشروطیت به امضا رسید مخصوصا از زمان محمد علی شاه آزادیخواهان گیلان نمی‌توانستند آشکارا به فعالیت پردازند زیرا حضور قزاقهای روسی در گیلان فشار و اختناق را شدیدتر از تمام نقاط ایران می‌ساخت. یکی از نخستین اقدامات این عده پس از حادثه به توپ بستن مجلس انتشار اعلامیه‌های مخفی و شبنامه‌هایی بود که آزادیخواهان گیلان را به اتحاد و اتفاق و شرکت در مبارزه علیه استبداد دعوت می‌کرد. پس از انتشار این اعلامیه‌ها بود که کمیته ستار توسط کسانی‌که در منزل معز السلطان گرد می‌آمدند به وجود آمد.[372]
ص: 126
اقدامات خلاف و غیر قابل تحمل مسیو نوز بلژیکی (از آن جمله حضور او در مجلس بالماسکه با لباس روحانیت) و اعمال زشت و خشونت‌آمیز عین الدوله صدر اعظم و علاء الدوله حاکم تهران مردم پایتخت و سپس بسیاری از استانها و شهرستانهای ایران را برای قیام برانگیخت.
مظفر الدین شاه فرمان مشروطیت را روز چهاردهم مرداد 1285 شمسی امضاء کرد.
انقلاب مشروطیت در زمان سلطنت مظفر الدین شاه به وقوع پیوست اما علل انقلاب و ریشه‌های آن تنها مربوط به دوره پادشاهی این سلطان بی‌کفایت نیست. پنجاه سال حکومت استبدادی ناصر الدین شاه، تعدی حکام و خرابی مملکت و ظلم‌وستم قدرتمندان در این دوره و دوره‌های سلطنت پادشاهان سلف تاب‌وتوان تحمل را از مردم سلب کرده بود. نشانه‌های بسیاری از عصیان و نارضایی در جامعه آن روز مشاهده می‌شد اما ناصر الدین شاه و شاهزادگان قاجار هرنوع حرکت مردمی را به شدت سرکوب می‌کردند.
اعتراض یک پارچه ملت علیه قرارداد تنباکو و قتل ناصر الدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی شدت نارضایی و خشم و عصیان مردم ستمدیده و مظلوم را به خوبی نشان می‌دهد. آشنایی قشرهایی از توده‌ها با فرهنگ و تمدن کشورهای پیشرفته و افکار و اندیشه‌های آزادیخواهی در آن کشورها زمینه را برای مبارزه با حکومت استبدادی فراهم ساخت. آزادیخواهان و روشنفکران ایران، که تنها راه رهایی ملت را در برقراری حکومت دموکراسی و ایجاد نهادهای مردمی می‌دانستند افکار خود را از راههای مختلف در جامعه رسوخ داده توده‌های مردم را با این اندیشه‌ها آشنا می‌ساختند. اقدامات خلاف و غیر قابل تحمل مسیو نوز بلژیکی رئیس کل گمرکات و اعمال زشت و خشونت‌آمیز عین الدوله صدر اعظم ایران و علاء الدوله حاکم تهران، مردم پایتخت و سپس بسیاری از استانها و شهرستانهای ایران را برای قیام و اقدام علیه این خلافکاریها برانگیخت. شور و هیجان مردم و شدت نارضایی چنان بود که تمام نقشه‌های شیطانی و اقدامات خشونت‌بار هیئت حاکمه را درهم کوبیده خنثی کرد و سرانجام با پیروزی مردم خاتمه یافت.
مظفر الدین شاه فرمان مشروطیت را روز چهاردهم مرداد 1285 شمسی برابر با جمادی الآخر 1324 قمری امضاء کرد. نظامنامه انتخابات مجلس شورای ملّی نیز در ماه بعد تنظیم و تصویب شد. در آخرین روزهای شهریورماه 1285 (رجب 1324) طبقات مختلف مردم در تهران مشغول انتخاب نمایندگان خود شدند. به ولایات نیز دستور داده شد که نمایندگان خود را انتخاب کرده معرفی نمایند اما همزمان با ایام انتخابات در تهران اهالی تبریز و رشت دست به اعتصاب و تعطیل زده در کنسولگریهای انگلیس متحصّن شدند و تلگرافهائی به تهران مخابره کردند. مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان وقایع اعتصاب و تحصن در کنسولگریها را نوشته است اما از علت تحصّن مردم تبریز اظهار بی‌اطلاعی کرده و در مورد رشت نیز فقط به نقل دو تلگراف که از سوی اهالی این شهر مخابره شده قناعت نموده است. متن تلگرافها تا حدودی علت اعتصاب و تحصن گروهی از مردم گیلان را در کنسولگری انگلیس روشن می‌سازد. متن نخستین تلگراف بدین‌شرح است:
«در مجلس محترم شورای ملی حضور مبارک حجج الاسلام و پیشوایان دین عرض و استدعا می‌نمائیم، چون پس از تظلمات و دادخواهی اهالی تهران به تفصیلی که مشهود خاطر مهر مظاهر ملوکانه افتاد و مکرر دستخط مرحمت آیت، در آزادی و خلاص قاطبه اهالی ایران شرف صدور یافته و ما رعایای فقیر گیلانی که تاکنون دچار وضع سابق بودیم و نتوانستیم به جز وساطت و شفاعت یکی از دول متحابه، دایره اظهاری در آزادی و خلاصی خودمان
ص: 127
حاصل نمائیم، ناچار به قونسولخانه دولت انگلیس پناه برده و این عرض حال را به دار الشورای ملی تقدیم می‌داریم و عاجزانه استدعا می‌نمائیم، که اگر حکم آزادی در حق قاطبه رعایا شرف صدور یافته است، پس بقای استبداد حکومت و ملاحظه قوی از ضعیف و اغراض نفسانی و صدور احکام بی‌محابا نسبت به ما رعایای فقیر گیلان چیست؟ و اگر حکم مطاع دولت ابد آیت، عمومی است پس مقرر فرمائید که با این فدویان هم همان معامله تهرانیها را نموده، چنانچه آنها مشمول به عواطف ملوکانه گردیده‌اند به وجود عدالتخانه نایل شدند ما فدویان فقیر هم نایل به این نعمت بزرگ شده، بر مراتب دعاگوئی و شاه‌پرستی خودمان بیافزائیم.
علیحده هم به توسط حضرت مستطاب اشرف آقای صدر اعظم دامت شوکته به خاکپای جواهرآسای مبارک بندگان اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی ارواح العالمین فداه عریضه تظلمانه تقدیم داشته‌ایم و به وجود مبارکشان نهایت امیدواری داریم. که عما قریب این فدویان را از ظلم ظالمین خودمختار به وسیله مجلس دار الشورای ملی خلاص و به آزادی، تظلمات خودمان را اظهار نمائیم.
امضاء: محمد تقی- اکبر محمود- ادیب السلطان- محمد تقی- ملک الحکماء سید ربیع آقا- جعفر- نجد الدوله- محمد- محمد علی- اسد اللّه- محمد جواد- محمد صادق- موسی- علی- حسین الموسوی- علی حسین- قوام مجد. 29 رجب 1324»[373]
تلگراف دوم که تاریخ مخابره آن ذکر نشده به شرح زیر است:
«عرض عمومی گیلانی، حضور مبارک حجج الاسلام و پیشوایان دین مبین آن است، از قراری که مسموع شد و به تحقیق پیوست یک نفر از علماء رشت که خود را رئیس مسلم و مسن می‌داند برای ریاست دو روزه، رضای بعضی عباد ظالم را به رضای معبود، ترجیح می‌دهد. تلگرافی نوشت برای حکومت آن وقت فرستاده که بعضی جهال و نادان به قونسولخانه دولت انگلیس رفته و قابل اعتنا نیستند. البته صورت این تلگراف به موقف حضور صدارت کبری تقدیم شده است. ما فدویان دولت ابدمدت عرض می‌کنیم که جناب آقای معهود از این‌جهت ما را منسوب به جهل و نادانی کرده که از هرجهت خود را مالک جان و مال ما پنداشتند و اغراض شخصیه خود را در هرمورد به زور مجری داشته، جهل و نادانی فدویان که امروز فی الجمله به علم و دانائی مبدل شده است، هیچ برای امثال این‌گونه مردم مقرون به صرفه نیست، که ما را تصدیق کنند و بگویند نباید با ما بیچارگان فقرا ظلم کرد. به‌هرحال عرض می‌کنیم عده آقایان علماء بحمد اللّه در رشت زیاد و همگی به علم و زهد موصوفند و تصدیق دارند که ظلم از هبوط حضرت آدم الی زماننا هذا مذموم و مقدوح بوده، تا قیامت هم خواهد بود. البته آن وجودات مقدس هم به حکم وجدان عمومی و به اقتضای عدل و انصاف و انسانیت تصدیق خواهند فرمود که ظلم و بقای ظلم قبیح است پس بنابراین قلوب محترم و عقول وزین و انصاف جبلی آن حجج الاسلام، تکذیب آقای معهود را فرموده‌اند. لازم به بیان فدویان نیست.
فریاد واویلای فدویان جز این نیست که شفیع و باعث شوند تا قانون عدالت و سویت را در حق ما مجری داشته تا به فواید آن‌که یکی رفع همین اغراض و سخنان فاسده است نایل شویم و علاوه‌بر دعاگوئی ذات اقدس ملوکانه که فریضه صبح و شام فدویان است دعاگوی وجود مقدس حجج الاسلام باشیم.»[374]
روحانی مورد نظر تلگراف‌کنندگان، که خود را رئیس مسلم و مسنّ می‌دانست حاجی ملا محمد خمامی بود. وی از روحانیان متنفذ گیلان به شمار می‌رفت و محضرش محل مراجعه مردم و حل‌وفصل دعاوی آنها بود. حاجی ملا محمد با نهضت مشروطیت شدیدا مخالفت می‌ورزید. نظرش درباره نهضت مشروطیت از پاسخی که به استفتاء یکی از مقلدین خود داده روشن می‌شود. او در جواب این سئوال که آیا مشروطیت با دین اسلام سازگار است یا خیر و قانون مساوات و حریت با قوانین شرع منطبق می‌شود یا نه؟ می‌نویسد:
«این حادثه که در این عصر واقع و تسمیه به اسم مشروطه شده اعاذنا الله و کافة المسلمین من شرها، قلع‌وقمع آن بر هرمقتدری لازم است و ابدا سازگاری با قواعد اسلام و مسلمانی ندارد. قانون حریّت و سویّت با قوانین مقدسه شریعت مطهره منطبق نیست. کدام عضو از اعضاء انسان در شرع انور به حریت موسوم است؟ خداوند متعال برای هرعضو حدی مقرر فرموده، نه چشم و نه گوش و نه زبان و نه سایر اعضاء را آزادی نداده برای هریک حدی در شرع است. سویّت در طبقات افراد انسان چه وقت بوده و صاحب شرع، این سویّت را کی مقرر فرموده؟ این مشروطه که ملحوظ افتاد جز فتنه و فساد و ترویج باطل و توهین اسلام نیست. بر قاطبه اهل قبله و اهل اسلام است که در اطفاء نائره این فتنه مشروطه به جان و مال کوشش نمایند و دین قویم اسلام را از شرّ این مشروطه آسوده دارند.»[375]
پس از چندی که تمایلات آزادی‌طلبی و مشروطه‌خواهی در مردم قوت گرفت و مشروطه‌خواهان به موفقیتهائی دست یافتند حاجی خمامی اندک اندک موضع خود را تغییر داد و تظاهر به طرفداری از مشروطیت نمود، حتی کار را به جائی رسانید که در ذیقعده 1324 قمری حکمی به سود مشروطیت صادر نمود. حکم مزبور نقطه مقابل حکم قبلی اوست. حاجی خمامی در این حکم نوشته است:
«بسم الله تعالی، بر کافه عباد الله واجب و لازم است اهتمام در امر مشروطه. شک نیست که هرکس اخلال کند در امر مشروطه داخل در جیش یزید بن معاویه است لعنت الله علیهم اجمعین الله الله الله، العجل، العجل، العجل، منتخبین را زودتر بفرستید که طولش اسباب سفک دماء و نهب اموال است. و السلام علی من اتبع الهدی.»[376]
حاجی خمامی بیش از چند ماه به طرفداری از مشروطیت تظاهر نکرد. در ماه صفر سال بعد یعنی 1325 قمری مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان خبر می‌دهد که: حاجی خمامی در رشت بنای مخالفت با مشروطیت را گذاشته است.
حاجی خمامی در مخالفت با مشروطیت دست به اقداماتی زد و با چند تن از
ص: 128
طرفداران خود به عنوان قهر و تعرض رشت را ترک کرده عازم تهران شد.
محمد ولی خان سپهدار حاکم گیلان طی تلگرافی که در ماه صفر 1325 قمری به سردار منصور مخابره کرده می‌نویسد: «حاج خمامی به طور قهر عازم تهران. علمای دیگر هم حرکت می‌کنند!»[377]
در کتاب آبی، شامل گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطیت ایران به عزیمت حاجی خمامی از رشت اشاره شده است:
«در ظرف این ماه انجمن ولایتی گرفتار چندین پارتی مخالفت گردید به طوری‌که رقابت و ضدیت ایشان با یکدیگر سبب اغتشاش و بی‌نظمی بسیار گشت. یکی از اعاظم ملاها با بسیاری از اصحاب و مریدان عازم تهران گردید و دسته دیگری از اتباعش شهر را ترک نموده خارج شهر در چادرها منزل گرفتند. اگرچه ظاهرا تاکنون نفاق باقی است ولی چندان شدتی ندارد.»[378]
اقدامات مختلف برای بازگرداندن حاجی خمامی به جائی نرسید و وی به اتفاق چند تن از همراهان خود وارد تهران شد. پس از مذاکره با زعمای مجلس ظاهرا به قبول تقاضای آنان در مورد عدم مخالفت با مشروطیت تن در داده به رشت مراجعت کرد. اما پس از بازگشت به رشت بار دیگر مخالفت را از سر گرفت.
یک سال بعد در ماه محرم 1326 قمری مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان از کشته شدن او خبر داده می‌نویسد:
«مسموع شد حاجی خمامی را در رشت کشته‌اند.»[379] و چند روز بعد نیز می‌نویسد: «مسموع گردید جنازه حاجی خمامی را آورده‌اند تهران که ببرند قم دفن نمایند.»[380]
به طوری‌که گذشت مردم رشت به عللی چند اعتصاب کرده در کنسولگری انگلیس متحصّن شدند. مؤلف کتاب گیلان در جنبش مشروطیت به نقل از رحیم شیشه‌بر، یکی از پیش‌کسوتان مشروطیت، در مورد اعتصاب و تحصن و سبب و انگیزه آن می‌نویسد:
«میرزا تقی خان میراب با یکی از سمیعیها اختلاف ملکی پیدا کرده بود که اختلاف مزبور سرانجام به صلح و سازش پایان یافت. حکمران گیلان که از این اختلاف استحضار داشت متعاقب ختم غائله و سازش طرفین، حقوق دیوانی را علی الرسم مطالبه کرد و آنها پاسخ دادند سوءتفاهمی پیش آمده بود که بحمد الله رفع شده و با عدم طرح اختلاف در محضر ایالت، حقوق و عوارض دیوانی نیز به آن تعلق نمی‌گیرد. اما جواب مزبور ایالت را قانع نساخت و همچنان به وصول عوارض پافشاری نمود. متداعیین که نمی‌توانستند با قدرت حاکم ستیز کنند به قونسولخانه انگلیس رفته متحصّن شدند. مجامع سرّی و انجمنهائی که برای به دست آوردن آزادی تلاش می‌کردند از فرصت استفاده کرده به عنوان نداشتن امنیت به متحصنین پیوستند و در تلگرافی که به مرکز مخابره شد مطالبه قانون و آزادی کردند.»[381]
چون از طرفی متحصنین حاضر نبودند به تحصّن خاتمه بدهند و هرروز تعداد آنان افزایش می‌یافت و از طرف دیگر در تلگرافی که توسط مسئولین رشت به مرکز مخابره شده بود اجتماع مردم در کنسولگری اجتماع عده‌ای رجاله معرفی گردیده بود جرج چرچیل کاردار سفارت انگلیس برای رسیدگی به جریان امر وارد رشت شد. کاردار سفارت پس از آن‌که دریافت اجتماع مردم ارتباطی با رجاله‌ها ندارد و متحصنین غالبا افراد محترمی از طبقات مختلف هستند با نمایندگان متحصنین به مذاکره و تبادل نظر پرداخت. از جمله نمایندگان مردم ملک الحکما و رحیم شیشه‌بر بودند که با صراحت به کاردار سفارت انگلیس اظهار داشتند مردم خواهان حکومت مشروطه هستند و قانون و آزادی و عدالتخانه می‌خواهند. چرچیل قول داد که خواستهای مردم را به اطلاع دولت متبوع خود برساند و به نحو مطلوب از این خواستها حمایت نماید. مردم نیز به تحصّن پایان بخشیده متفرق شدند.
هنگام وقوع حادثه اختلاف و تحصّن مردم انجمن ستار و سایر انجمنهائی که توسط آزادیخواهان گیلان بعد از انجمن ستار تأسیس شده بودند جلسات خود را مخفیانه تشکیل داده فعالیت می‌کردند. محرک و مشوق مردم نیز در اعتصاب و تحصّن، اعضاء و افراد وابسته به این انجمنها مخصوصا انجمن سرّی ستار بودند. پس از تحصّن چون فرمان مشروطیت به امضاء رسیده بود انجمنها هم فعالیت خود را علنی ساختند و با آن‌که ظاهرا مقصود حاصل شده بود نه‌تنها به تعطیل انجمنها مبادرت نورزیدند بلکه فعالیتهای خود را تشدید کردند. مهم‌ترین کمیته‌های گیلان پس از کمیته ستار عبارت بودند از: کمیته برق، انجمن ملی، کمیته انزلی، انجمن عدالت انزلی و انجمن اخوّت. کمیته ستار ابتدا مرکب از هفت نفر بود که سه تن از آنها ارمنی و بقیه مسلمان بودند؛ بعدها به تدریج کسان دیگری نیز بر این عده اضافه شدند. افرادی که در طول فعالیت کمیته ستار به عضویت آن درآمدند عبارتند از معز السلطان و سه برادرش کریم خان رشتی، عمید السلطان و احمد علی خان، یپرم خان، حسین کسمائی، سید یحیی ندامانی (ناصر الاسلام)، علی محمّد خان تربیت، حاجی حسین اسکندانی، جواد خان ناصر الملکی، مشهدی مختار اردبیلی، آقا گل اسکندانی (میخ‌فروش)، رحیم شیشه‌بر، میرزا محمد علی مغازه، آرداشس و نرسس.
احمد کسروی در مورد پدید آمدن کمیته ستار و اعضای پیوسته و وابسته آن چنین می‌نویسد:
«چون کمیته سوسیال دموکرات قفقاز هوادار آزادی ایران بود و کسانی از سردستگان آذربایجانی با کمیته پیوستگی داشتند ... اینان نیز با همداستانی از کمیته چشم به سوی گیلان داشتند و چون معز السلطان و یاران او آگاه شدند بی‌درنگ به همدستی برخاستند. میرزا کریم خان به قفقاز رفته با کارکنان کمیته آشنا گردید و از آنجا دسته‌ای از داوطلبان را با ابزار فراوان همراه آورد. اینان نخست انجمن پنهانی به نام کمیته ستار پدید آوردند که ما از اندامهای آن
ص: 129
نامهای معز السلطان و حاج حسین آقا اسکندانی و آقا گل اسکندانی و ولیکوف گرجی و یفرم خان ارمنی و میرزا محمد علی خان را شنیده‌ایم. نیز میرزا حسین خان کسمائی که زبان سخنگوئی داشت و میرزا علی محمد خان تربیت خویشاوند تقی‌زاده که جوان بسیار غیرتمند و بیباک بود و پس از بمباردمان مجلس از تهران به قفقاز رفته و این هنگام همراه دیگران به رشت آمده بود، با آنان همدستی داشتند. شاید میرزا کوچک خان نیز از همین هنگام با آنان پیوستگی داشت.»[382]
دکتر عبد الحسین نوائی محقق و مورخ فاضل نیز طی سلسله مقالاتی که تحت عنوان فتح تهران در اطلاعات ماهانه منتشر ساخت می‌نویسد: «در این هنگام رشت یکی از مراکز حساس ایران بود چه بر اثر نزدیکی به اروپا و تماس بیشتری با فرهنگ جهان مردم آن روحی باز و فکری بلند و آشنا به امور جهان داشتند. به همین‌جهت هم محمد علی شاه یکی از خادمین مخلص و صدیق دستگاه استبدادی خود یعنی آقا بالا خان سردار افخم را به حکومت گیلان فرستاده بود و او به استبداد تمام بر آن خطه حکومت می‌کرد ... کمیته‌ای به نام ستار در خانه معز السلطان تشکیل شده بود که میرزا علی محمد خان تربیت و میرزا محمد علی مغازه و چند نفر دیگر ایرانی در آن دخالت داشتند و سه نفر ارمنی نیز به اسامی یفرم، آرداشس و نرسس عضو آن کمیته بودند و از گرجیان نیز کسانی در کمیته شرکت می‌کردند.»[383]
صورتی‌که مؤلف کتاب «گیلان در نهضت مشروطیت» از اعضای کمیته ستار داده کامل‌تر از دیگران است ولی نام یپرم در آن دیده نمی‌شود در حالی‌که او به احتمال زیاد و بر طبق یادداشتهای خودش و برخی دیگر از شاهدان، در شمار بنیان‌گذاران کمیته ستار بوده است. یپرم از همان زمان جزو مهره‌های اصلی انقلاب گیلان بود و اندک زمانی بعد در سایه لیاقت و کاردانی و فداکاریهای بسیار یکی از محبوب‌ترین رهبران انقلاب مشروطیت شد.
وی در مورد تشکیل کمیته ستار ضمن یادداشتهای خصوصی خود می‌نویسد:
«به کمک و همراهی رفقای ایرانی کمیته‌ای متشکل از هفت نفر به نام کمیته ستار تشکیل دادیم؛ سه نفر از اعضای کمیته مزبور ارمنی و چهار نفر دیگر مسلمان هستند.»[384]
یپرم وابسته به حزب «داشناکسوتیون» مربوط به ارامنه بود. این حزب برای نخستین‌بار توسط سه تن از جوانان ارمنی پایه‌گذاری شد و در 1903 میلادی برای نخستین‌بار مرکز تجمع و کمیته انقلابی آن در استانبول به وجود آمد. ابتدا افراد وابسته به گروه داشناکسوتیون به طور مخفیانه فعالیت می‌کردند ولی مدت کوتاهی پس از تأسیس کمیته انقلابی در استانبول تشکیلات حزب آشکارا به کار و فعالیت پرداخت و با حزب جوانان ترک (اتحاد و ترقی) ائتلاف کرد. هدف اصلی مؤسسان حزب کسب استقلال ارمنستان بود ولی چون رویدادهای بنیان‌افکن تاریخی، ملت ارمنی را در چند کشور پراکنده کرده و سرنوشت ارامنه را با سرنوشت آن کشورها مربوط ساخته بود مجاهدان ارمنی ناگزیر بودند در چند جبهه بجنگند یعنی در کشورهای دیگر نیز به نیروهای مبارز پیوسته و در سنگرهای آنان به نبرد پردازند. با توجه به همین تفکر کنگره چهارم[385] حزب داشناکسوتیون به تمام سازمانها و افراد وابسته به حزب توصیه کرد که از جنبش آزادیخواهان ایران پشتیبانی نمایند و با کلیه وسائل و امکانات در به ثمر رساندن نهضت کوشش و فعالیت کنند.
«داشناکسوتیون، قوی‌ترین فرقه‌ای که در محیط ارامنه دنیا دارای شعبه‌های بی‌شمار و نفوذ بزرگی بود با کمال میل و بدون شرط جنبش مشروطه ایران را استقبال کرده مساعدت خود را از هرحیث ارائه داد. یک فرقه که تقریبا بیست سال با تجربه‌های انقلابی طیّ کرده و اعضای ماهر قادر و فداکار داشت خدمات بزرگی به مشروطه ایران کرد که هیچوقت نباید فراموش کرد.
در مرحله اول که در زیر پرده کار می‌کرد کوشش می‌کرد که تشکیلات داخلی را به روی پایه‌های استواری برقرار گرداند و روح انقلاب را زنده نگهدارد و در مرحله دوم برای مقاومت قوه‌های استبدادی وسیله مناسبی تهیه می‌کرد.
کمیته‌های داشناکسیون که تقریبا در تمام نقاط کشور وجود داشتند به موجب برنامه فرقه خود رفتار کرده در جنبشی که مقصود از آن بدست آوردن آزادی بود شرکت کرده از اقدام به رهائی ملت برادر و هم حال از ظلمت استبدادی خودداری نمی‌نمود، ولی فعالیت واقعی و عملی داشناکسیون از آن موقع شروع شد که مجمع عمومی فرقه بعد از اصغاء راپورتهائی که نماینده شعبه مرکزی ایران داده بود و بعد از مطالعات و ملاحظات راجع به جنبش مشروطه ایران رأی به شرکت واقعی و عملی در این جنبش داد ... بعد از این تصمیم کمیته‌ها و اعضاء داشناکسیون، خواه در ایران خواه در خارجه حاضر و آماده داخل کار شدند و برای پیشرفت مشروطه جدیت نمایانی کردند.»[386]
هراپرخالاتیان نویسنده و محقق فاضل در مقدمه کتاب حماسه یپرم می‌نویسد: این تصمیم به دنبال درخواستهائی اتخاذ شد که در پائیز سال 1906 از طریق گردهمائی تشکیلات «ورژ»[387] تبریز به کنگره ارسال شده بود. در گردهمائی تبریز نمایندگان شهرستانهای مختلف ایران شرکت داشتند و یپرم نیز از سوی تشکیلات گیلان شرکت کرده بود. وی به سال 1865 در بارسون از بخشهای شهر گنجه به دنیا آمد. پدرش کارگری کم بضاعت بود به همین‌جهت یپرم نتوانست به تحصیل ادامه دهد. او از سن شانزده سالگی به گروه جوانان انقلابی ارمنی وابسته به داشناکسوتیون پیوست. بذر ملت‌پرستی و آزادیخواهی از هنگام کودکی در روح او کاشته شد. خود وی در این زمینه چنین حکایت کرده است: «من در سنین شش یا هفت ساله بودم که به مدیریت آراراتیان مدرسه‌ای در ده ما گشایش یافت. مرا در آن مدرسه نام نوشتند و من بر اثر مساعی و پشتکارم در اندک‌زمان، تنها شاگرد مورد علاقه مدیر مدرسه
ص: 130
شدم. مدیر مدرسه که شخصی وارسته و میهن دوست بود درباره گذشته با عظمت ارمنستان داستانها می‌گفت و سپس با وضع موجود، که حاکی از اسارت، بندگی و دربدری بود، مقایسه می‌نمود. او رویه برخی را، که همه‌چیز را فدای ثروت و جاه و مقام نموده بودند، محکوم می‌ساخت و بر وضع رقت‌بار ارمنیان ترکیه تأسف می‌خورد. از آن هنگام بذر ملت‌پرستی و آزادیخواهی، در درون روح من کاشته می‌شد تا بعدها پرورش یافته و به تکامل گراید.»[388]
یپرم که از آغاز جوانی سری پرشور داشت همراه یک گروه از جوانان ارمنی عازم سفر به عثمانی گردید تا در آنجا به انقلابیون ارمنی پیوسته آنان را یاری نماید اما توسط مرزداران روس بازداشت گردید. پس از مدتی بلاتکلیفی به هشت سال زندان و تبعید محکوم شد اما پس از مدتی به فکر فرار افتاد و با وجود مشکلات فراوان از زندان جزیره ساخالین در سیبری فرار کرد. او روز پنجم اکتبر 1896 به اتفاق هوسپ موسسیان وارد تبریز شد. پس از مدت کوتاهی به سلماس رفت. سلماس را نیز خیلی زود ترک کرد و به اتفاق زنی ارمنی عازم قراچه‌داغ گردید. در آنجا با زن مزبور ازدواج کرد و به عنوان معلم ورزش در یکی از دبستانهای شهر مشغول کار شد. طی مدتی که در قره‌چه‌داغ زندگی می‌کرد دو بار مخفیانه به ارمنستان رفت و با رهبران داشناکسوتیون تماس گرفت. پس از بازگشت از دومین سفر به ارمنستان چون محیط قراچه- داغ را برای فعالیتهای انقلابی کوچک دید به تبریز رفت و از سال 1901 میلادی برابر با 1280 هجری شمسی در این شهر سکونت اختیار نمود. در تبریز مخفیانه به فعالیتهای سیاسی پرداخت و چون در مبارزات انقلابی سوابق قابل توجهی داشت به وی مأموریت داده شد که شعبه حزب داشناکسوتیون را در گیلان دائر نماید. او به عنوان خدمت در راهسازی قزوین- رشت و همچنین رشت- انزلی مشغول کار شد و ضمنا عده‌ای از جوانان ارمنی را با خود همراه کرد. پس از اتمام کار راهسازی یک کوره آجرپزی در رشت خریداری کرد و به تولید آجر پرداخت و در همین حال فعالیتهای سیاسی را ادامه می‌داد. او با سران داشناکسوتیون آذربایجان تماس داشت و دو بار هم به آنجا سفر کرد. در رشت با شخصی به نام حسین بالا کماندر آشنا شد و توسط او که دارای افکار آزادیخواهی بود به کریم خان رشتی و معز السلطان معرفی گردید. پس از تأسیس کمیته سرّی ستار به عنوان نماینده داشناکسوتیون به این کمیته راه یافت. هنگامی‌که مبارزه بین مستبدین و آزادیخواهان آغاز شد او به کمک چند تن از افراد خود در محلی امن به ساختن بمب و نارنجک پرداخت و آنها را برای روزهای جنگ و انقلاب ذخیره کرد. نخستین بمبها و نارنجکهائی که توسط یپرم و یارانش ساخته شده بود در واقعه باغ مدیری و انقلاب رشت به کار گرفته شد و موجبات موفقیت مجاهدین را فراهم ساخت.
اشاره به سوابق یپرم به خاطر نقش استثنائی و حساسی است که وی در انقلاب مشروطیت داشت و ایفای این نقش در گیلان و با همکاری آزادیخواهان عضو کمیته ستار آغاز می‌شود. تقی‌زاده درباره یپرم گفته است:
«او اصلا نظیر ندارد. قابل قیاس با هیچکس نیست؛ مردی بسیار بسیار شجاع شبیه ناپلئون بود. اگر او نبود همه زحمات از میان رفته بود. او دیگر داستانش خیلی مفصل است ...»[389]
مورگان شوستر یپرم را به منزله سر و گردن مجاهدان ملی دانسته خدمات او را در مورد تشکیل یک فوج مسلح مورد ستایش قرار می‌دهد و می‌نویسد:
«... و این قابلیت را داشت که مردم را به طرف خود جذب و جلب نموده رضایت و وفاداری آنها را باقی و پایدار بدارد. با وجود تعلیم و تحصیل محدودش بسیار صاحب تدبیر و بدون شبهه به اعلی‌درجه دارای جربزه و لیاقت نظامی و بی‌اندازه متهور و بی‌باک بود.»[390]
پس از آن‌که محمد علی شاه به قدرت رسید برخلاف دوران ولایتعهدی راه ستیز و ناسازگاری و مخالفت با مشروطه‌طلبان و آزادیخواهان را در پیش گرفت.
پس از آن‌که محمد علی شاه به قدرت رسید و برخلاف دوران ولایتعهدی راه ستیز و ناسازگاری و مخالفت با مشروطه‌طلبان و آزادیخواهان را پیش گرفت در گیلان یپرم و همفکران او اعلامیه‌ها و شبنامه‌هائی پخش کرده مردم گیلان را به اتحاد و اتفاق و شرکت در مبارزه علیه استبداد دعوت نمودند و به دنبال پخش همین اعلامیه‌ها کمیته ستار شکل گرفت و کار جدی خود را آغاز کرد. ظاهرا کمیته ستار جانشین کمیته سرّی جهانگیر بود که از مدتی قبل هیچگونه فعالیتی نداشت و در حقیقت منحل شده بود. یپرم که معتقد بود مبارزه باید در تمام جبهه‌ها شروع شود و از طرفی فعالیت کمیته ستار را در حدّ انتظار
ص: 131
خود نمی‌یافت به بندر انزلی رفت و با کمک چند تن از آزادیخواهان کمیته برق را تشکیل داد.
کمیته برق از مرامنامه سوسیالیستهای انقلابی پیروی می‌کرد در حالیکه کمیته ستار در آغاز کار خود را سوسیال دموکرات می‌نامید. این کمیته، ظاهرا کمیته برق را شعبه خود می‌دانست اما اعضای کمیته برق خود را مستقل می‌دانستند و به همین جهت اختلاف بین آنها شروع شد.
مشکل بزرگ آزادیخواهان گیلان در این زمان عدم دسترسی به اسلحه بود؛ هنوز مهمات جنگی و سلاحهای لازم برای آنها از قفقاز نرسیده بود، بدین جهت کمیته ستار تصمیم گرفت مقادیر فراوانی از مهمّات جنگی و سلاحهائی را که برای ارتش رسیده و هنوز در انبار گمرک انزلی بود تصرف نماید ولی چون در اجرای این نقشه با مشکلات زیادی برخورد کرد و توفیقی به دست نیاورد تصمیم گرفت سلاحها و مهمات مزبور را از بین ببرد. یپرم به اتفاق یکی از فعالین کمیته مقداری مواد منفجره در گمرک کار گذاشته و مقادیری از سلاحها را به آتش کشیدند اما به انبار مهمات آسیبی نرسید و مواد منفجره که در آن قسمت کار گذاشته شده بود عمل نکرد.
همزمان با فعالیتهای شدید آزادیخواهان در رشت و انزلی، مردم تالش نیز علیه دولت مرکزی قیام کردند بدین‌ترتیب که ابتدا از پرداخت مالیات به مأمورین دولت خودداری نمودند و سپس از انجام دستورها و اوامر مسئولین سر باززدند. دولت تصمیم گرفت یک گروهان سرباز به تالش اعزام دارد.
از طرف کمیته ستار به یپرم مأموریت داده شد با تالشیها به گفتگو پرداخته آنها را برای مقابله با سربازان آماده سازد. این مأموریت به خوبی انجام شد و موافقت سران شورش تالش برای مقاومت مسلحانه در برابر قزاقان جلب گردید. در برخورد بین دو طرف نیروی دولت دچار شکست شد و مردم تالش پیروز گردیدند.
این‌بار کمیته ستار به یپرم و دو تن دیگر از اعضای کمیته مأموریت داد که موافقت سران جنبش طالش را برای حمله به رشت جلب نماید تا با استفاده از حمله آنها آزادیخواهان رشت نیز قیام کرده شهر را به تصرف درآوردند.
تالشیها با اصل موضوع موافقت کردند منتهی شرائطی قائل شدند که قبول آنها برای کمیته ستار دشوار بود. در گزارشی که نمایندگان کمیته ستار در مورد مذاکرات خود به رشت فرستادند خاطرنشان ساختند که سران تالش به علت عدم اعتماد و سوء ظن زیاد نسبت به ما بیم دارند که در حین عمل آنان را تنها بگذاریم لذا برای اجرای طرح شرائطی را پیشنهاد می‌کنند بدین‌قرار:
1- مردم رشت باید سه نفر از شخصیتهای معتبر خود را نزد تالشیها گروگان بگذارند و از این سه نفر باید دو نفر ایرانی و یکی ارمنی باشد.
2- همزمان با ورود تالشیها به رشت کمیته ستار متعهد شود که درست در همان لحظه شورش را در داخل شهر آغاز کند. اگر رشتیها برخلاف تعهد رفتار نموده شورش را آغاز نکردند هرسه گروگان بلافاصله کشته خواهند شد.
نمایندگان کمیته ستار تقاضا کرده بودند که گروگانها اعزام شوند تا حمله به رشت آغاز گردد و یپرم خاطرنشان کرده بود اگر از ارامنه داوطلب گروگان پیدا نشد خود او در تالش خواهد ماند.
کمیته ستار با این پیشنهاد موافقت نکرد و نمایندگان اعزامی بدون اخذ نتیجه بازگشتند. اما تالشیها به نمایندگان کمیته ستار قول دادند در صورتی‌که رشت دست به انقلاب زند آنها نیز به یاری انقلابیون برخیزند و مخصوصا از حمله شاهسونها و طوایف دیگر به رشت ممانعت نمایند. آنها بر سر قول خود پایدار بوده و بدان عمل کردند.
کمیته ستار و آزادیخواهان وابسته به سایر کمیته‌ها در این دوره فعالیتهای ثمربخشی را آغاز کردند. آنها پیوسته در اندیشه سرکوب کردن استبداد بودند و طرحهائی را در جهت این مقصود اجرا می‌کردند. یکی از طرحهائی که در کمیته ستار مورد توجه قرار گرفت ترور رجال مخالف مشروطیت و عوامل مؤثر استبداد بود. کمیته یکی از ارامنه عضو حزب داشناک به نام «چخو» و یک مجاهد دیگر را که به احتمال زیاد باقر احمدی نام داشته مأمور اجرای این طرح ساخت و آنان را به تهران فرستاد.
این دو تن مأموریت داشتند که با کمیته جهانگیر تهران تماس گرفته به کمک و راهنمائی کمیته مزبور چند تن از عوامل مؤثر استبداد را ترور نمایند.
ولی کمیته جهانگیر با اجرای این طرح موافقت نکرد و به این بهانه که امنیت و زندگی افراد کمیته و آزادیخواهان در معرض خطر قرار خواهد گرفت از هرگونه کمک و همکاری با این دو فدائی خودداری نمود.
یکی دیگر از اقدامات کمیته ستار در این دوره به راه انداختن تظاهرات علیه امین السلطان و ممانعت از ورود او به خاک ایران بود.
امین السلطان که در زمان ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه مدتی نسبتا طولانی مقام صدارت داشت از رجال باهوش و فعال ایران بود. وی هنگام کشته شدن ناصر الدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی به عنوان صدر اعظم یا رئیس الوزراء به کار اشتغال داشت و تا یک سال بعد نیز در این سمت باقی ماند؛ آنگاه از مقام خویش معزول شد اما دو سال بعد مجددا پست صدارت توسط مظفر الدین شاه به وی تفویض گردید. وی تا سال 1282 شمسی در این سمت باقی بود ولی چون با اخذ وام خارجی برای بار سوم موافق نبود از مقام صدارت عزل شد و عبد المجید میرزا عین الدوله به جای وی منصوب گردید.
امین السلطان به اروپا رفت و تا سال 1286 در آن دیار زندگی کرد.
محمد علی شاه که به هوش و ذکاوت و کاردانی امین السلطان اطمینان داشت او را به ایران احضار کرد تا با استفاده از تجربیات این سیاستمدار کار کشته دوران استبداد، قدرت سلطنت را بازیافته نفوذ مجلس شورای ملی را کاهش دهد. صدر اعظم سابق ایران همراه با تعدادی محافظ روسی از راه دریا به ایران بازگشت. حاکم گیلان محمد ولی خان خلعتبری (نصر السلطنه) به اتفاق چند تن از رجال گیلان با کشتی سلطنتی به استقبال امین السلطان رفت.
یک فوج قزاق نیز در کنار ساحل برای حفظ انتظامات و ادای احترام نسبت به صدراعظم سابق ایران مستقر شده بود. هنگامی‌که امین السلطان با کشتی سلطنتی به ساحل غازیان نزدیک شد تعداد قابل توجهی از مردم که به تماشا ایستاده بودند دست به تظاهرات زدند. ابتدا شعارهای تندی شنیده شده که عبارت بود از: مرگ بر امین السلطان، مرگ بر خائن، ما اجازه نمی‌دهیم این خائن به ملت قدم به خاک مملکت بگذارد؛ سپس حمله آغاز گردید ولی با مقاومت قزاقان مواجه گردید. اما وقتی شور و هیجان مردم به اوج رسید و
ص: 132
شدت حملات آنها افزایش یافت سربازان طالش دست از خشونت کشیده میدان را خالی کردند، سایر سربازان دولتی به داخل کشتی رفته آماده تیراندازی شدند. در همان موقع شایع بود که تظاهرات به وسیله کمیته ستّار طرح‌ریزی و رهبری شده است و دو تن از مجاهدان بندر انزلی موسوم به
یکی دیگر از اقدامات کمیته ستار براه انداختن تظاهرات علیه امین السلطان و ممانعت از ورود او به خاک ایران بود. امین السلطان در زمان ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه مدتی نسبتا طولانی مقام صدارت داشت.
اسماعیل عمومی و اسد الله عبد اللهی که با این کمیته در تماس بودند مسئولیت کارگردانی تظاهرات را به عهده داشته‌اند. امین السلطان که با وجود مقاومت مردم نمی‌توانست از کشتی پیاده شود ناچار راه مسالمت پیش گرفت و به وسیله حسن مستوفی (مستوفی الممالک) که از همراهان وی بود پیغام داد که از سوی شاه احضار شده و جز خدمت قصد دیگری ندارد اما مردم قانع نشدند و صدر اعظم سابق ناچار به دریا بازگشت و در لحظات مراجعت بر روی عرشه کشتی ظاهر شده خطاب به مردم گفت: من برای خدمت به مشروطیت آمده‌ام، شما به مجلس تلگراف کنید اگر اجازه دادند پیاده می‌شوم و الا برمی‌گردم.
تظاهرات متوقف گردید و یک افسر روس از کشتی پیاده شد و با انجمن ولایتی تماس گرفت. انجمن ولایتی به مجلس شورای ملی تلگراف کرد و مجلس دستور داد که از ورود امین السلطان جلوگیری نشود. در تعقیب دستور مجلس سید رفیع خلخالی و شیخ ابراهیم آب‌کناری دو تن از روحانیان بندر انزلی که نماینده انجمن شهر بودند به کشتی رفتند و طیّ خطابه‌ای به صدر اعظم سابق اعلام کردند که می‌تواند از کشتی پیاده شده به تهران عزیمت نماید. امین السلطان شرحی نوشته به نمایندگان انجمن شهر داد که جهت اطلاع اهالی منتشر گردد. شرح مزبور بدین‌قرار است:
«در جواب خطابه آقایان انزلی تشکر می‌نمایم از حسن ظنی که درباره من اظهار نموده‌اند و از روی کمال وطن‌پرستی برادران وطن عزیز خودم را تبریک می‌گویم از این نعمت عظیمی که بندگان اعلیحضرت اقدس همایونی خلد اللّه ملکه و سلطانه به همه ملت و وطن ما مرحمت فرموده و اساس دولت قدیم قویم ایران را مشروطه و به واسطه ایجاد مجلس شورای کبرای ملی محکم و مملکت را به پوشانیدن خلعت آزادی مزین فرموده‌اند و انشاء اللّه هر روزه به تقویت و ترتیب شاهانه بر استحکامات دولت و تزیینات مملکت خواهند افزود.»[391]
آن زمان هنوز در مورد شخصیت امین السلطان قضاوت دقیقی نشده بود کما این‌که پس از آن نیز نظرات و عقاید مختلفی درباره او ابراز شده است.
برخی او را وطن‌پرست و خدمتگزار معرفی کرده‌اند و برخی دیگر وی را وطن‌فروش و عامل بیگانه و خائن دانسته‌اند. امین السلطان مدت‌زمان کوتاهی پس از ورود، مأمور تشکیل کابینه شد اما هنوز چند ماه نگذشته بود که مورد سوء قصد قرار گرفت و در برابر عمارت بهارستان به ضرب گلوله عباس آقا صراف تبریزی از پای درآمد. قاتل بلافاصله به زندگی خود خاتمه داد و انگیزه قتل به درستی روشن نشد. عده‌ای محمد علی شاه را مسئول قتل اتابک می‌دانستند و جمعی نیز این نظر را قبول نداشتند.
کمیته ستار که مخفیانه به فعالیت خود ادامه می‌داد مانند همه آزادیخواهان نسبت به محمد علی شاه بدبین بود و احساس می‌کرد که دیر یا زود دو جبهه آزادیخواه و مستبد در مقابل یکدیگر قرار خواهند گرفت. بدین‌جهت به منظور مبارزه با استبداد و مقابله با خطرات فراوانی که هرلحظه نهضت مشروطیت ایران را تهدید می‌کرد تصمیم گرفت به تهیه اسلحه مبادرت نماید. با اطلاعی که اعضای کمیته از کمکهای مؤثر آزادیخواهان ایرانی مقیم قفقاز و ارامنه و کمیته حزب سوسیال دموکرات آنجا به آزادیخواهان آذربایجان داشتند توجه آنها به سوی قفقاز جلب شد. کمیته مرکزی حزب سوسیال دموکرات قفقاز شعبه‌ای از حزب سوسیال دموکرات روسیه بود. این حزب با سابقه پنجاه سال مبارزه علیه حکومت استبدادی روسیه و دادن هزاران قربانی در راه کسب آزادی مترقی‌ترین و مقتدرترین حزب انقلابی روسیه به شمار می‌رفت.
مبارزات این حزب که بعدها به نام حزب بلشویک معروف شد بالاخره منجر به انقلاب کبیر روسیه و سقوط حکومت تزاری گردید. اندیشه‌ها و افکار سوسیالیستهای روسیه به سایر کشورها از جمله ایران نفوذ کرده بود و کمیته مرکزی حزب در قفقاز برای انتشار افکار خود به سایر ممالک علاقه زیادی نشان می‌داد.
از بدو ظهور نهضت مشروطیت، توجه رهبران حزب سوسیال دموکرات قفقاز به سوی ایران جلب شد. مطالب منتشره در مجله شرق‌شناسی علمی
ص: 133
شوروی حاکی است که حزب سوسیال دموکرات از مدتها قبل به ایران توجه داشته و نریمان نریمانوف را برای تأسیس شعبه حزب به تبریز فرستاده بود.
اوّلین شعبه در آذربایجان به کوشش نریمانوف تأسیس شد و عده‌ای از روشنفکران آذربایجان عضویت آن را پذیرفتند. آنها پس از آشنائی با افکار جدید برای قبول یک تغییر و تحول بنیادی در ایران آماده شدند و در راه نهضت مشروطیت ایران صمیمانه تلاش کردند.
اعضای حزب سوسیال دموکرات روسیه مخفیانه فعالیت می‌کردند و افراد پلیس و جاسوسان تزاری به شدت با آنها روبرو می‌شدند اما اعضای کمیته‌های انقلابی و آزادیخواهان روسیه که سالهای مدید در مقابله و مبارزه با پلیس استبدادی تجربیات پرارزشی کسب کرده بودند از خطرهای فراوان نهراسیده با سرسختی به مبارزه ادامه دادند.
برای جلب کمک حزب سوسیال دموکرات قفقاز و گرفتن اسلحه کریم خان برادر معز السلطان (سردار محیی) که جوانی تیزهوش و بسیار لایق بود مأمور عزیمت به تفلیس گردید. در قفقاز از مدتها قبل عده‌ای از آزادیخواهان ایران آرزو می‌کردند در گیلان نیز مانند تبریز شورش و قیام مسلحانه آغاز شود زیرا ستار خان بارها گفته بود: ای کاش یک شهر دیگر نیز می‌شورید تا محمد علی میرزا نمی‌توانست همه نیروهای خود را بر سر تبریز بیازماید.
کمیته سوسیال دموکرات قفقاز و آزادیخواهان ایرانی مقیم آن دیار بدان جهت که با سهولت بیشتری می‌توانستند به گیلان دسترسی پیدا کرده و با آزادیخواهان تماس برقرار سازند بی‌درنگ به یاری آزادیخواهان گیلان برخاستند. کریم خان با استقبال گرم کمیته سوسیال دموکرات و آزادیخواهان ایرانی مقیم قفقاز مواجه شد و طی مدت دو ماه اقامت در تفلیس و بادکوبه توانست موفقیتهای قابل توجهی بدست آورد. رهبران کمیته سوسیال دموکرات با تقاضای او موافقت کردند و یکی از رهبران کمیته به نام سرگواورژ نیکیدزه را مخفیانه به گیلان فرستادند تا ضمن مطالعه اوضاع ایران راههای کمک به آزادیخواهان و چگونگی ارسال اسلحه را مورد بررسی قرار دهد. پس از سفر اورژنیکیدزه مقادیر قابل توجهی اسلحه به گیلان ارسال گردید و عده‌ای از افراد متخصص در امر تهیه و کاربرد اسلحه نیز به گیلان اعزام شدند.
ارسال اسلحه و اعزام افراد از روسیه به گیلان در اوایل کار با مشکلات چندانی مواجه نشد زیرا از یک سو اعضاء کمیته‌های انقلابی در فعالیتهای مخفی باتجربه و کارکشته بودند و از سوی دیگر روسها، که در آن زمان گیلان را زیر تسلط خود داشتند این منطقه را به مثابه جزئی از قلمرو حکومت خود می‌دانستند و به رفت‌وآمد از سرحدها توجه زیادی نداشتند. اما طولی نکشید که مأمورین روسی متوجه عبورومرورهای مشکوک شده شروع به سختگیری کردند. در نتیجه مقادیری اسلحه به دست آنها افتاد و تعداد زیادی از فعالین دستگیر و مجازات شدند.
کمیته سوسیال دموکرات قفقاز علاوه‌بر ارسال مقادیر قابل توجهی فشنگ و تفنگ چند تن از متخصصین اسلحه و تعدادی داوطلب را برای شرکت در مبارزات انقلابی علیه استبداد به گیلان اعزام داشت. این افراد که عموما عضو حزب سوسیال دموکرات بودند از مرکز حزب در تفلیس توسط راه‌آهن به بادکوبه می‌رفتند و از آنجا به وسیله کشتیهای تجارتی به بندر انزلی اعزام می‌شدند. پس از پیاده شدن در بندر انزلی طبق تعلیماتی که قبل از حرکت دریافت کرده بودند به دکان بالاسان ارمنی از اعضای فعال حزب سوسیال دموکرات روسیه مراجعه می‌کردند. بالاسان آنها را به مشهدی باقر یکی از آزادیخواهان گیلان معرفی می‌کرد و شخص اخیر آنان را با خود به رشت می‌برد. از میان کسانی‌که به گیلان سفر کردند چند تن در مبارزات مشروطیت نقش مؤثری ایفا نمودند از جمله فیود اهل لتونی که توپچی بسیار ماهری بود و در جنگهای مختلف و فتح تهران شایستگی قابل تحسینی از خود نشان داد، الیوش روسی که در ساختن بمب تخصص داشت و سلاحهای تهیه شده توسط او در پیروزی مشروطه‌خواهان مؤثر بود، میشا جاباریتیزه گرجی که او نیز متخصص تهیه بمب و نارنجک بود و کمکهای ارزنده‌ای به نهضت گیلان نمود، برادیاک گرجی که تجربیات فراوانی در انقلابهای روسیه اندوخته بود و از معلومات و تجربیات او در مبارزات مشروطیت استفاده‌های فراوان شد.
متخصصین اسلحه و داوطلبان روسی پس از ورود به رشت در سه نقطه سکنا داده می‌شدند. یکی باغ معز السلطان، دوم خانه معز السلطنه و سوم منزل آوادیس زرگر. مخارج این عده تا مدتی توسط معز السلطان و کریم خان و عده‌ای از یاران آنها تأمین می‌شد اما پس از تأسیس کمیته ستار کلیه مخارج و هزینه‌ها توسط این کمیته پرداخت می‌گردید.
میرزا کریم خان هنگام اقامت در تفلیس و باکو به جلب کمک سران حزب سوسیال دموکرات قناعت نکرد بلکه با آزادیخواهان ایرانی مقیم قفقاز نیز تماس گرفت و از آنان تقاضای کمک کرد. ایرانیها نیز کمکهای ارزنده‌ای کرده در صندوقهای مال التجاره مقادیر قابل توجهی اسلحه برای مبارزان گیلانی فرستادند. مسئولان امور در روسیه تزاری که محمد علی شاه را مورد حمایت شدید خود قرار داده بودند از کمکهای آزادیخواهان روسی به مجاهدان آذربایجان و گیلان به شدت خشمگین گردیدند و تصمیم گرفتند با اعزام نیرو به گیلان، محمد علی شاه را در سرکوب کردن انقلاب یاری دهند. با توجه به قرارداد 1907 که ایران را به دو منطقه نفوذ روسها و انگلیسیها تقسیم کرده شمال را در اختیار روسها قرار داده بود حکومت تزاری هیچگونه مانعی برای اعزام نیرو به گیلان نمی‌دید خصوصا آن‌که محمد علی شاه طرفدار مطلق روسهای تزاری بود و اوامر آنها را اجرا می‌کرد. در مورد اعزام نیرو به گیلان دولت روسیه لازم می‌دانست مراتب را به اطلاع هم‌پیمانش انگلستان برساند لذا وزیر خارجه روسیه پس از فرستادن نیرو به سوی بندر انزلی سفیر کبیر انگلستان را در جریان قرار داد. در تاریخ سوم ماه مارس 1909 برابر با 12 اسفند 1287 سفیر کبیر انگلیس تلگرافی به وزیر خارجه دولت متبوع خود مخابره کرد که از قرار زیر است:
«دولت روس یک عده قشون به طرف بادکوبه و سرحدّ جلفا گسیل داشته و اوضاع در رشت به درجه‌ای تهدیدکننده و خطرناک است که پنجاه نفر قزاق برای حفظ کنسولگری رشت فرستاده‌اند.»
روز بعد مجددا سفیر کبیر انگلیس تلگرافی به وزیر خارجه دولت متبوع خود مخابره کرد که از این‌قرار است:
«مراسله‌ای از وزیر خارجه روس به من رسید به این‌که عده‌ای سرباز با
ص: 134
مسلسل و اتومبیل و دو عراده توپ به انزلی فرستاده شد و یک کشتی جنگی هم برای حفاظت کشتی که حامل قشون و مهمات است مأمور رفتن به سواحل ایران گردید. فرمانده کشتی جنگی مأموریت دارد هرگاه در موقع پیاده شدن قشون به خاک ایران از طرف انقلابیون مورد حمله قرار گیرد یا مانع پیاده شدن قشون گردند کمک جنگی به قشون بنماید. در صورتی‌که این دسته قشون برای حفاظت اروپائیان کافی نباشد قشون امدادی از قشونی که در بادکوبه متمرکز شده فرستاده خواهد شد.»[392]
چند روز بعد سفیر کبیر انگلیس به لندن گزارش داد که طبق اظهار وزیر خارجه روسیه اعزام قشون به ایران برای حفاظت اتباع دول خارجه می‌باشد و موضوع مداخله در امور ایران مطرح نیست!
روز هفتم آوریل 1907 سفیر انگلیس طی تلگرافی اعزام دو کشتی جنگی را به لندن اطلاع می‌دهد:
«یادداشتی از طرف وزیر امور خارجه روسیه به من رسید مبنی بر این‌که نظر به ازدیاد مخاطرات در گیلان و تصوری که تا حال برای جلوگیری از کمک اسلحه و افراد از طرف آنارشیستها به انقلابیون گیلان شده دولت روس رأی قطعی خود را به این قرار اتخاذ کرده که یک فروند جهاز جنگی به انزلی بفرستد که در آنجا مقیم باشد و کشتی جنگی دیگری برای حفاظت بیشتر به انزلی اعزام گردد.»[393]
روسیه احساس کرده بود که گیلان نیز به دنبال آذربایجان در روزهای آینده به کانونی از آتش مبدل خواهد شد لذا برای پیشگیری از شعله‌ور شدن آتش انقلاب به اعزام نیرو مبادرت ورزید و الّا در گیلان هیچگونه خطری اتباع دول خارجی را تهدید نمی‌کرد.
علیرغم این تشبثات تاریخ مسیر خود را طی می‌کرد و گیلان خود را برای نجات وطن آماده می‌ساخت. نباید فراموش کرد که مندرجات روزنامه‌ها و مقالات و اشعار پرشور میهنی آنها در آماده ساختن مردم نقشی بسیار مؤثر و اساسی داشت. پس از صدور فرمان مشروطیت چندین روزنامه هفتگی و یومیه در رشت منتشر شدند که برخی از آنها نه‌تنها در گیلان بلکه در سراسر ایران خوانندگان و دوستداران فراوان داشتند؛ در رأس تمام آنها روزنامه نسیم شمال جای داشت که با انتشار اشعار دلپسند و جذاب گامهای بلندی در راه استقرار مشروطیت ایران برداشت. این‌روزنامه در سال 1286 شمسی توسط شاعر خوش ذوق و شیرین گفتار سید اشرف الدین الحسینی منتشر شد. اشرف از پیشگامان نهضت مشروطیت بود و همکاری خود را با مجاهدان تا فتح تهران ادامه داد. «یقین داشته باشید که اجر او در آزادی ایران کمتر از اجر ستار خان پهلوان بزرگ نبود. حتی این مرد شریف بزرگوار در قزوین تفنگ برداشته و با مجاهدان دسته محمد ولی خان سپهدار اعظم جنگ کرده و در فتح تهران جانبازی کرده بود.»[394]
پس از خلع محمد علی شاه از سلطنت، اشرف به تهران منتقل شد و انتشار روزنامه نسیم شمال را در پایتخت ادامه داد. اشرف اصلا اهل قزوین بود.
دوران نوجوانی را در تبریز و بین النهرین و عراق سپری کرد اما حیات ادبی و اجتماعی و فعالیتهای مطبوعاتی خود را در تنویر افکار عمومی و روشنگری اذهان مردم در رشت آغاز نمود. او چنان به گیلان وابستگی پیدا کرد که اغلب وی را سید اشرف الدین گیلانی می‌نامیدند. وی شاعری زبردست بود که در فن طنز و کنایه نظیر و بدیل نداشت.
«اشعار او از هرماده فرّاری، از هرعطر دلاویزی، از هرنسیم جان‌پروری، از هرعشق سوزانی در دل مردم زودتر راه باز می‌کرد. سحری در سخن او بود که من در سخن هیچکس ندیده‌ام. این مرد جادوگری بود که با ارواح مردم طبقه سوم این کشور، این مردمی که هنوز زنده‌اند و هرگز نخواهند مرد، بازی می‌کرد. روح مردم در زیردست او خمیرمایه‌ای بود که به هرگونه که می‌خواست آن را درمی‌آورد. هر شکلی که می‌خواست به آن می‌داد.»[395]
مندرجات نسیم شمال اغلب به شعر بود که در نخستین سالهای انتشار توسط خود اشرف سروده می‌شد، اشعاری ساده، روان، شیرین و دلچسب در حوادث و وقایع کشور و نیز طنز و کنایه و انتقاد از خودکامگی و فساد و استبداد. کنایات لطیف و مؤثر نسیم شمال را در هیچیک از روزنامه‌ها و مجلات آن عصر نمی‌توان یافت. اشعار سید اشرف متجاوز از بیست هزار بیت است که مقداری از آن تحت عنوان «باغ‌بهشت» در بمبئی و تهران چاپ شده است.
سید اشرف بدون تردید در شمار محبوب‌ترین و معروف‌ترین شاعران ملی ایران مخصوصا در دوره جنبش مشروطیت است.
روزنامه نسیم شمال سالهای مدید در اوج شهرت و افتخار بود. «این روزنامه به اندازه‌ای بر سر زبانها بود که سید اشرف الدین قزوینی مدیر آن را مردم به نام نسیم شمال صدا می‌کردند ... هفته‌ای نشد که این‌روزنامه ولوله‌ای در تهران نیندازد، دولتها مکرر از دست او به ستوه آمدند ...»[396]
سید اشرف در سراسر عمر مجرد زندگی کرد. در اواخر عمر کارش به دار المجانین کشید ولی بر اثر مساعی سید حسن مدرس و سایر دوستانش از تیمارستان نجات یافت. نویسنده مقدمه کتاب «جاودانه سید اشرف الدین گیلانی» بیماری جنون را بهانه‌ای جهت به زنجیر کشیدن اشرف عنوان کرده می‌نویسد: «پیکار مقدس خود را در راه حق‌طلبی با روزنامه‌نگاری به نقطه اوج رسانیده تا آنجا که خار چشم دشمنان ایمانی شورانگیز به اسلام گردیده و سرانجام به گوشه تیمارستانش سپرده‌اند تا جان باخته ...»[397]
سعید نفیسی نیز به طور ضمنی نسبت جنون را به سید اشرف واهی دانسته می‌نویسد: «او را به تیمارستان شهر نو بردند که در آن زمان دار المجانین می‌گفتند. اطاقی در حیاط عقب تیمارستان به او اختصاص دادند. بارها در آن جا به دیدن و دلجوئی و پرسش و پرستاری او رفتم. من نفهمیدم چه نشانه جنون در این مرد بزرگ بود؟ این یکی از بزرگترین معماهای حوادث این
ص: 135
دوران زندگی ماست. خبر مرگ او را هم به کسی ندادند. آیا راستی مرد؟ نه، هنوز زنده است و من زنده‌تر از او کسی را نمی‌شناسم.»[398]
مرگ سید اشرف روز بیست و نهم اسفندماه 1312 شمسی اتفاق افتاد و در آخرین شماره نسیم شمال مورخ اول فروردین‌ماه 1313 اعلام شد.
روزنامه دیگری که پس از صدور فرمان مشروطیت در سال 1286 در گیلان منتشر شد «خیر الکلام» بود که در تحریک احساسات و جلب توجه مردم گیلان به مشروطیت و تنویر افکار آنان گامهای مؤثری برداشت. مدیر آن شیخ ابو القاسم افصح المتکلمین در اواخر کار به صف مخالفان مشروطه پیوست.
محمد علی شاه که کم‌وبیش از فعالیتهای آزادیخواهان گیلان اطلاع حاصل کرده بود برای مقابله با اقدامات آنان و جلوگیری از هرگونه حرکت مخالفی آقابالا خان سردار افخم یکی از مأموران مورد اعتماد خود را به حکومت گیلان منصوب کرد. وی شایستگی و لیاقت خود را در خدمت به استبداد در پست ریاست نظمیه تهران نشان داده بود. آقابالا خان که با اختیارات کامل و قوای کافی به گیلان اعزام شده بود از سوی محمد علی شاه مأموریت داشت فعالیت آزادیخواهان را با شدت سرکوب سازد. مراقبت شبانه‌روزی مأموران آقابالا خان سردار افخم و وجود روسهای تزاری عرصه را به آزادیخواهان گیلان سخت تنگ کرده بود امّا آنها با جدیت به فعالیتهای خود ادامه می‌دادند و سعی می‌کردند اقدامات خود را کاملا از نظر مأموران حکومتی پوشیده و مخفی بدارند. بااین‌حال سردار افخم به محض آن‌که از وجود محفل و انجمنی در رشت اطلاع حاصل می‌کرد آنجا را در محاصره قرار می‌داد و افراد مظنون را توقیف کرده از هیچگونه آزار و شکنجه‌ای در حق آنان خودداری نمی‌نمود.
عده‌ای از مجاهدان و مشروطه‌خواهان گیلان از جمله رحیم شیشه‌بر، سید جواد ناطق، حسن علاقبند، میر ابو طالب اسدزاده و تقی آقا احمد بدون ارتکاب هیچ جرمی به دستور او بازداشت شده مدتی طولانی در زندان بسر بردند. یک بار نیز عباس خان برادر معز السلطان را بازداشت کرد و او را تهدید به اعدام نمود اما با وساطت معین الممالک و حاجی ملا محمد خمامی پس از اخذ پانصد تومان به عنوان جریمه وی را آزاد ساخت.
متخصصین اسلحه که از قفقاز به رشت اعزام شده بودند به تهیه فشنگ، بمبهای دستی و نارنجک اشتغال داشتند و در مواقع فراغت از کار با لباس مبدل به گردش در شهر می‌پرداختند و موقعیت و وضعیت محلات و خیابانها را مورد بررسی قرار می‌دادند. کمیته ستار نیز جلسات خود را مرتبا تشکیل می‌داد و به بررسی مسائل می‌پرداخت. چند تن از افراد کمیته معتقد بودند قبل از آن که فرصت از دست رود و فعالیتهای مخفی آنها کشف شود باید قیام آغاز شود امّا مشکلات زیادی وجود داشت که مجاهدین را دچار تردید می‌ساخت. یکی از مشکلات کمبود اسلحه و همچنین تعداد مبارزان بود و مشکل دیگر نداشتن رهبری و مخصوصا پس از پیروزی قیام و تسلط بر شهر بود. برای مشکل دوم راه حل قابل قبولی پیدا شد. یکی از اعضای کمیته پیشنهاد کرد با سپهدار تنکابنی تماس گرفته شود و موافقت او برای اداره امور گیلان و قرار گرفتن در رأس مجاهدان جلب گردد. انتخاب سپهدار علل مختلف داشت از جمله آن‌که او خود شمالی بود و علاوه‌بر این‌که با روحیه مردم شمال آشنائی داشت مدتی نیز بر گیلان حکومت کرد و در زمان فرمانروائی نیز تا حدودی موجبات رضایت اهالی را فراهم ساخته بود. از طرف دیگر دارای ثروتی سرشار و املاک و افرادی بی‌شمار بود و امکان داشت از افراد مسلح و ثروت فراوان او
محمد ولی خان سپهسالار تنکابنی (سپهدار اعظم) برای اداره امور گیلان و قرار گرفتن در رأس مجاهدان انتخاب شد.
بتوان در جهت پیشرفت مقاصد مشروطه‌خواهان استفاده نمود. او در دربار ایران از رجال مهم و برگزیده محسوب می‌شد و از احترام و نفوذ فوق العاده‌ای برخوردار بود. در بحبوحه شورشهای تبریز سپهدار از طرف محمد علی شاه مأموریت یافت به اتفاق عین الدوله به تبریز عزیمت کرده شورش و طغیان مردم را در آن سامان خاموش سازد امّا در طول مأموریت با عین الدوله اختلاف پیدا کرد. او که با روحیه و اخلاق محمد علی شاه و اطرافیان وی به خوبی آشنائی داشت یقین حاصل کرده بود که اگر سلطنت این پادشاه مستبد مدت زمانی دوام یابد و او به لجبازی و سرسختی خود ادامه دهد مملکت از هستی ساقط می‌شود. سپهدار که در جریان کلیه مسائل سیاسی کشور بود احساس می‌کرد فرمانروای مطلق در ایران سرهنگ لیاخوف فرمانده روسی بریگاد قزاق است که طبق اوامر سفارت روس عمل می‌کند. هنگام اقامت در تبریز دامنه اختلاف سپهدار با عین الدوله وسعت پیدا کرد. سپاهی که محمد علی شاه تحت فرمان عین الدوله و سپهدار به تبریز فرستاده بود در چند برخورد و مبارزه با مجاهدان
ص: 136
دچار شکست شد. شکست پی‌درپی قوای دولت از مجاهدین و اختلاف‌نظر با عین الدوله، سپهدار را مأیوس و ناامید ساخت و برای او تردیدی باقی نگذاشت که اگر شاه به تمایلات مردم گردن ننهد و به مخالفت خویش با مشروطیت ادامه دهد به دست خود موجبات برکناری از سلطنت و سقوط خویش را فراهم ساخته است؛ لذا تصمیم گرفت به همکاری با دربار پایان دهد و به صفوف مشروطه‌خواهان بپیوندد. به دنبال این تصمیم علی خان منتصر الدوله را در تبریز مخفیانه نزد ستار خان و باقر خان فرستاد و آمادگی خود را برای پیوستن به مجاهدین و کناره‌گیری از حکومت استبدادی و دربار محمد علی شاه به اطلاع آنها رسانید. سرداران ملی پس از ابراز خوشوقتی از تصمیم سپهدار ضمن ادای احترام نسبت به او پاسخ دادند در تبریز نیازی به کمک او ندارند امّا اگر سپهدار تمایل به یاری آنها داشته باشد می‌تواند به تنکابن زادگاه خود رفته وسائل یک قیام ملی را در آنجا فراهم سازد. سپهدار با این نظر موافقت کرد با سرداران ملی پیمان دوستی و همکاری بست؛ آنگاه به تنکابن بازگشت و با مراجعت از آذربایجان و روی گردانیدن از اردوی استبداد بیش از پیش موجبات تزلزل خاطر شاه و طرفداران استبداد را فراهم ساخت.
او که از ارکان مهم قدرت نیروهای مسلح دولت بود و در شجاعت و تهوّر شهرت زیادی داشت در املاک خود اقامت گزیده علم مشروطه‌خواهی برافراشت بدین‌ترتیب که عده‌ای از افراد خود را مسلح کرده به تشکیل انجمن مبادرت ورزید و پیامهائی مبنی بر دفاع از مشروطیت به تهران و شهرهای مختلف فرستاد. منتصر الدوله پیشکار سپهدار نیز به دستور او فعالیت وسیعی را شروع کرده متنفذین مازندران را دعوت به همکاری نمود و پیامهائی از جانب سپهدار برای شهرهای مازندران و سایر ولایات فرستاد. از جمله پیامهای مزبور نامه‌ای است که به انجمن ایالتی تبریز نوشته است. قسمتهائی از این نامه که در تاریخ هیجده ساله آذربایجان آمده به قرار ذیل است:
«در چهاردهم شهر ذی القعدة الحرام 1326 اساس مجلس شورای مقدس ملی شید الله ارکانه را در مرکز تنکابن برپا کرد و حضرت اشرف سپهدار اعظم نیز نهایت همراهی دارند. اعلانات متعدد به اطراف تهران، دور و نزدیک فرستاده و عموم مردم را از تأسیس این مجلس مقدس مستحضر ساخته و این اعلان در تمام بلاد منتشر شده خصوصا در استراباد و مازندران اهالی عموما شورش کرده خواستند امیر مکرم والی استراباد را از شهر خارج نمایند. معزی الیه هم از آنجا که فطرتا وطن‌پرست و ملت‌دوست بوده به عموم اهالی اخطار می‌نماید که لوای مشروطه را برپا نمایند. آنها هم انقلاب و شورش را فروگذاشته مشغول تأسیس مجلس مقدس شورای ملی هستند.»[399]
پس از آن‌که کمیته ستار، سپهدار را برای حکومت گیلان و رهبری قیام انتخاب کرد مخفیانه نمایندگانی نزد وی فرستاد و موافقت او را جلب نمود.
سپهدار به تهیه مقدمات پرداخت و برای عزیمت به رشت منتظر دعوت مجدد شد. آقای دکتر عبد الحسین نوائی نوشته است: «سپهدار از راه دریا حرکت کرد و در انزلی قرار گرفت اما برای تصرف شهر اقدامی ننموده منتظر اقدام ملیون و اتمام کار حاکم بود و چون روزی چند گذشت و از تصرف شهر خبری نشد کسل شده اراده بازگشت نمود؛ ناصر الاسلام ندامانی که از طرف ملیون برای آوردن وی رفته بود از تجارتخانه برادران لیانازوف به رشت تلفن کرده قضایا را به آقا میرزا علی خبر داد و میرزا علی در جواب گفت هرطور شده او را نگاه دارید تا فردا اگر خدا بخواهد کار را تمام خواهیم کرد.»[400]
برخی دیگر از مورخان نوشته‌اند سپهدار در تنکابن به انتظار نشست و پس از تصرف رشت توسط ملیّون، وارد این شهر شد. هنگامی‌که کمیته ستار منتظر فرصت مناسبی برای قیام و اجرای نقشه‌های خود بود واقعه‌ای اتفاق افتاد که منجر به تحریک و تهییج مردم گردید و محیط شهر را برای اجرای مقاصد ملیّون آماده‌تر ساخت. این واقعه کشته شدن شخصی به نام میرزا علی اکبر تبریزی توسط یکی از افراد منسوب به دستگاه حکومت بود. در ایام محرم 1327 که مصادف با بهمن 1287 بود بین دو دسته از عزاداران در مدخل سرای گلشن اختلاف حاصل شد. علت اختلاف چگونگی ورود به مجلس عزاداری بود که هریک از دو گروه برای خود حق تقدم قائل بودند. در جریان زدوخورد بین افراد دو گروه گلوله‌ای شلیک شد که منجر به قتل میرزا علی اکبر تبریزی گردید.[401] قاتل از معرکه گریخت و گویا به دار الحکومه رفت.
مردم به دار الحکومه رفتند تا قاتل را تحویل گرفته مجازات نمایند اما سردار افخم به ناسزاگوئی پرداخت و دستور داد مردم را متفرق سازند. مقارن همین ایام در تهران عده‌ای از مشروطه‌خواهان به سفارت عثمانی رفته تحصّن اختیار کرده بودند و خواهان استقرار مجدد مشروطیت بودند. عده‌ای از آزادیخواهان گیلان از جمله میرزا کوچک خان نیز به تبعیت از ایشان در کنسولگری عثمانی رشت متحصّن شده بودند. تحصّن این عده در کنسولگری عثمانی و حادثه کشته شدن میرزا علی اکبر تبریزی شهر را دچار هیجان ساخته بود. کمیته ستار که احساس کرده بود خشم مردم به شدت برانگیخته شده و شهر در حالت عصیان به‌سر می‌برد موقع را برای یک قیام عمومی و شروع مبارزه مسلحانه مناسب تشخیص داد. در جلسه کمیته ستار تصمیم گرفته شد مبارزه مسلحانه با دستگیری و قتل سردار افخم حاکم گیلان آغاز شود.
روز نوزدهم بهمن 1287 برابر با شانزدهم محرم 1327 سردار افخم حاکم گیلان به باغ مدیریه متعلق به عبد الحسین خان مدیر الملک (سردار همایون) دعوت شد.[402]
مدیر الملک از شخصیتهای معروف و متنفذ گیلان بود. او عمه‌زاده ناصر الدین شاه و فرزند محمود خان سرتیپ مدیر السفراء است که مشاغل
ص: 137
جمعی از رجال و اولیاء امور گیلان مدتی قبل از جنبش مجاهدان و تسلط آنها بر رشت.
از راست به چپ: منتصر الدوله، امین دیوان، معاون الدوله، شجاع نظام، سید علی هدی، نصر السلطنه، فتح الله اکبر (سردار منصور)، مدیر الملک (سردار همایون)، محتشم الملک (سردار معتمد)، عباس منتظمی (منتظم الملک وزیر)، مفاخر الملک.
حساسی از قبیل حکومت فومن، وابسته نظامی سفارت ایران در مسکو و ژنرال کنسولگری کل قفقازیه را به عهده داشت. مدیر الملک دارای باغی در بیرون شهر رشت بود که به نام مدیریه شهرت داشت.
تشکیل مجلس میهمانی توسط معز السلطان (سردار محیی) طرح‌ریزی شده بود ولی به احتمال زیاد شخص مدیر الملک از چگونگی و هدف طرح اطلاعی نداشت.[403] منظور از دعوت حاکم به باغ مدیریه در خارج شهر جدا کردن وی از قوای مسلح و قتل او بود. سردار افخم با توجه به ناآرامیهای رشت در آن روزها عده‌ای قزاق سوار و پیاده را که در لاهیجان مستقر بودند به رشت احضار کرده آنها را در حال آماده‌باش به حراست ارک دولتی و سایر نقاط حساس شهر گمارده بود.
کمیته ستار تصمیم داشت حاکم گیلان را در محل نسبتا خلوتی غافلگیر کرده دستگیر نماید و پس از بازجوئی از وی، او را به قتل برساند و همزمان با کشتن حاکم قزاقها را خلع سلاح کرده دار الحکومه و سایر سازمانهای دولتی را به تصرف درآورد؛ سپس اداره امور را بر عهده گرفته شهر را از وجود مستبدین پاکسازی نماید.
روز هجدهم بهمن ماه یکی از افراد کمیته ستار به کنسولگری عثمانی رفته با میرزا کوچک خان و سایر متحصنین تماس گرفت. آنها به مناسبت ایام محرم در کنسولگری به سینه‌زنی و عزاداری اشتغال داشتند و ضمنا نگران اوضاع و احوال شهر بودند.
نماینده کمیته به میرزا کوچک خان خاطرنشان ساخت که به محض شنیدن صدای تیر باید از کنسولگری خارج شده به کمک مجاهدین بشتابند و میرزا نیز سایرین را آماده ساخت.
طرح کمیته ستار به بهترین وجه اجرا شد. مدعوین پس از صرف ناهار به صحبت و بازی[404] مشغول شدند. طبق نقشه‌ای که جزئیات آن قبلا بررسی شده بود یک گروه از مجاهدین گیلانی و قفقازی تحت سرپرستی معز السلطان به سوی باغ مدیریه روان شدند. تعداد آنان به پانزده نفر می‌رسید.[405] چون هر پانزده نفر مسلح بودند هرکدام یک عبا بر دوش خود انداختند و به وسیله سه دستگاه درشکه خود را به باغ مدیری رسانیدند. افراد حاضر در باغ عبارت بودند از: سردار افخم، سردار معتمد، سردار همایون، اعزاز الممالک مأمور ناظر مالیه، مستشار دفتر پیشکار مالیه گیلان، ضیاء لشکر دانش و یکی دو تن
ص: 138
سردار افخم حاکم گیلان که قصد گریختن داشت به ضرب گلوله یک مجاهد گرجی به قتل رسید. این عکس سردار افخم را مدت کمی قبل از کشته شدن نشان می‌دهد. او در حالی‌که شمشیر در دست دارد جلوتر از دیگران ایستاده است.
دیگر که نام آنها مشخص نشده است. از میان این افراد سردار معتمد و سردار همایون مورد علاقه کمیته ستار بودند و کمیته مایل نبود به آنان صدمه‌ای وارد شود به همین‌جهت معز السلطان، احمد علی خان امشه‌ای را به داخل باغ فرستاد که این دو تن و یا حداقل یکی از آن دو را به نحوی از معرکه خارج سازد ولی او موفق به انجام مأموریت خود نشد.
در جلوی باغ گروه مجاهدان از درشکه‌ها پیاده شده آماده حمله گردیدند.
در محوطه باغ یک یا دو سرباز مسلح را با شلیک گلوله از پای درآورده متوجه تالار پذیرائی شدند. مدعوین که از شنیدن صدای گلوله دچار وحشت شده بودند سراسیمه از جای برخاستند؛ در همین حال مجاهدین در آستانه تالار ظاهر گردیدند. سردار افخم که قصد گریختن داشت به ضرب گلوله یک مجاهد گرجی به قتل رسید. اعزاز الممالک و مستشار دفتر نیز کشته شدند، سردار همایون از پنجره به زیر پرید و مصدوم شد؛ اما سردار معتمد و چند تن از مدعوین نجات پیدا کردند.
دو گروه دیگر از مجاهدان پس از شنیدن صدای تیراندازی و انفجار مأموریت خود را آغاز کردند. مأموریت گروه دوم به سرپرستی میرزا حسین خان کسمایی و علی محمد خان تربیت حمله به دار الحکومه و تصرف آن بود. یپرم و چند تن از یاران او که گروه سوم را تشکیل می‌دادند عمارت دار الحکومه را از پشت مورد حمله قرار دادند. گروه دوم که به سوی دار الحکومه روان بودند در اولین پاسدارخانه دو تن از سربازان را که مانع عبور آنها بودند مجروح و دو تن دیگر را نیز اسیر کردند. پس از رسیدن این گروه به عمارت حکومتی نبرد سختی بین آنان و قوای دولتی آغاز شد. سیصد و پنجاه سرباز مسلح با استفاده از تفنگ و دو توپ شربنل از دار الحکومه دفاع می‌کردند. چون سربازان در بلندی قرار داشته و مسلط بر خیابانهای اطراف بودند بدین‌جهت غلبه بر آنها مشکل بود.
جنگ مدت سه ساعت ادامه یافت و بالاخره بر اثر پرتاب نارنجک و بمب دستی و ایجاد حریق در دار الحکومه توسط گروه یپرم قدرت دفاع از سربازان سلب شد و نبرد پایان یافت.[406] همسر سردار افخم و فرزندان او که در عمارت اندرونی دار الحکومه منزل داشتند فرار کردند. یکی از تجار به نام غلامعلی بادکوبه‌ای چند روز از آنها در خانه خود پذیرایی کرد و سپس وسایل انتقالشان را به تهران فراهم ساخت. در جنگ بین مجاهدان و قوای دولت و همچنین در حمله به باغ مدیریه عده‌ای کشته شدند. معز السلطان و علی محمد خان تربیت در تلگرافی که پس از واقعه به تبریز مخابره کردند
ص: 139
نوشته‌اند «حاکم با سی و شش حامی دولت مقتول، دو نفر مجاهد شهید».
کسروی در تاریخ مشروطه حاجی ملا محمد خمامی مجتهد معروف رشت را که از مخالفین مشروطیت بود جزء کشته‌شدگان نام برده است. وی می‌نویسد:
«یکی از کشتگان حاجی خمامی را باید شمرد. این مرد که یکی از مجتهدین بنام بشمار می‌رفت با مشروطه دشمنی می‌ورزید و دیر زمانی در تهران همراه حاج شیخ فضل الله و مجتهد تبریزی کوششهایی می‌نمود، سپس هم در گیلان دست‌به‌دست سردار افخم داده از آزار بر آزادیخواهان بازنمی‌ایستاد. این است در این هنگام با گلوله مجاهدان از پا درافتاد.»[407]
حاجی ملا محمد خمامی در انقلاب رشت کشته نشد. مجتهد متنفذی که در انقلاب رشت به دست مجاهدان از پای درآمد حاج شیخ علی فومنی کیگاسری بوده و کسروی این دو را با یکدیگر اشتباه کرده است. زیرا همانطورکه قبلا گفتیم ناظم الاسلام کرمانی مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان، که در آن زمان می‌زیسته و وقایع و حوادث را روزبه‌روز یادداشت کرده است در یادداشت روز چهارشنبه چهارم محرم 1326 یعنی یک سال قبل، از کشته شدن حاجی خمامی و حمل جنازه او به قم خبر داده است.
مؤلف کتاب گیلان در جنبش مشروطیت نیز در مورد حاجی خمامی دچار اشتباه شده و نوشته است وی پس از فتح تهران و پیروزی مشروطه‌خواهان حکم معروف خود را به طرفداری از مشروطیت صادر کرد.
به‌هرحال پس از کشتن سردار افخم و تصرف دار الحکومه عده‌ای از مجاهدین به سوی اداره نظمیّه (شهربانی) و اداره امنیّه (ژاندارمری) رفته این دو محل را اشغال کردند. اشغال نقاط حساس شهر و نیز خلع سلاح افراد بدون جنگ و خونریزی انجام گرفت.
یکی از مجاهدانی که در برخورد با قوای دولت شجاعت و شهامت قابل تحسینی از خود بروز داد میرزا کوچک خان بود. او که از مدتی قبل در سلک آزادیخواهان درآمده عبا و عمامه را کنار گذاشته بود در جنگ با قوای دولت چنان رشادتی نشان داد که مورد ستایش رهبران انقلاب و اعضای کمیته ستار قرار گرفت. «پس از فتح رشت به دست انقلابیون، میرزا کوچک خان اول کسی بود که به یاری مجروحین و ستمدیدگان و کسانی‌که خسارت و زحمت دیده بودند شتافت و در کمک به آنان آنچه در قوه داشت دریغ نداشت.»[408] طی چند ساعت تمام شهر در اختیار مجاهدین درآمد و کمیته ستار زمام امور را به دست گرفت. ابتدا اعلامیه‌ای از جانب این کمیته منتشر شد که طی آن به مردم توصیه می‌شد به خانه‌های خود رفته و زندگی روزمره را با نهایت آرامش ادامه دهند. ضمنا به اهالی شهر اطمینان داده شده بود که امنیت کامل برقرار خواهد بود و برای جان و مال افراد جای کوچکترین نگرانی وجود ندارد. کمیته ستار برای آن‌که بهانه‌ای برای دخالت روسها وجود نداشته باشد با کمال شدت از بروز هرگونه بی‌نظمی در شهر جلوگیری می‌کرد و مخصوصا برای حفظ امنیت اتباع روس و مراکز تجارتی آنها نهایت دقت و مراقبت را به کار می‌برد. افراد بیگانه و ایرانیانی که تابعیت یک دولت خارجی را قبول کرده بودند پرچم کشور متبوع خود را بر سر در خانه‌ها نصب کردند و مردم عادی هم پرچمهای سرخ را به علامت تأیید انقلاب برافراشتند.
از جانب کمیته ستار، سردار همایون و سردار معتمد که مورد احترام و علاقه مردم بودند موقتا به کفالت حکومت گیلان منصوب شدند. به سپهدار نیز اطلاع داده شد که فورا به رشت آمده زمام امور را در دست بگیرد.
به روایتی روز بعد از انقلاب رشت و به روایت دیگر سه روز پس از آن سپهدار به اتفاق ناصر الاسلام ندامانی، چند تن از معاریف تنکابن و پانصد مرد مسلح از افراد خود وارد رشت شد و اداره امور و فرماندهی نیروهای انقلابی را در دست گرفت. مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان در یادداشت روز دوشنبه اول صفر 1327 هجری قمری می‌نویسد:
«کاغذی جناب حاج جلال الممالک داد به بنده که یکی از دوستانش از رشت نگاشته و مرقوم داشته است که ما آن مکتوب را بعینه درج می‌نمائیم، و چون ابتدای فتنه رشت را ننوشته است لذا ما مقدمه این چند سطر را می‌نویسم که: در ایام عاشورا دسته عزاداران به حالت سینه‌زدن در بازار و کوچه‌ها گردش می‌کرده‌اند، یک دفعه یک نفر سید از اهل آذربایجان که سردسته بود مقتول می‌شود، قاتل را حکومت گرفته، چون مردم این حرکت قاتل را به تحریک حکومت می‌دانستند لذا مطالبه قاتل را می‌نمودند که قاتل سید آن‌هم در روز عاشورا و آن‌هم سید غریب محترم را باید قصاص نمود. ولی حکومت که سردار افخم باشد، به مسامحه می‌گذراند و قاتل را به دست مردم نمی‌دهد و خود در مقام قصاص برنمی‌آید. پس از تمهید این مقدمه، عبارت مکتوب را درج می‌نمائیم و هذا صورته بعد العنوان:
بعدها از تعطیل بازار برای شما بنویسم، روز شنبه حکومت خونی را نداده حکم کرد نعش را بلند کردند، بازار هم روز یکشنبه بازشد، مجلس ختم هم گذاشتند از برای سید تا روز دوشنبه عصری، ولی قریب پنجاه نفر از مجاهدین قفقاز تمام گرجی و روس مدتی بود با دستگاه تمام آمده بودند از برای گرفتن مشروطیت، خانه معز السلطان پنهان بودند تا اینکه به بهانه خون سید حرکت کردند، و حکومت در مدیریه مهمان بود و تمام آقایان رشت هم آنجا بودند. روز دوشنبه 16 محرم پنج ساعت به غروب مانده، مجاهدین با نارنجک و اسلحه تمام از خانه معز السلطان می‌آیند بیرون، هشت نفر می‌روند از برای مدیریه و باقی سوار درشکه طرف دربخانه (دار الحکومه) می‌روند. رسیدند به قراولخانه روبروی حمام نقاره‌خانه، بنای شلیک را می‌گذارند و چند نفر سربازی که در قراولخانه بودند می‌کشند و تفنگهای ایشان را با قطارها برداشته راه افتادند و صدای زنده باد مشروطه بلند کردند و آمده در قهوه‌خانه شیخ، چند نفر سرباز را هم، که آنجا کشیک می‌کشیدند، کشته یک مرتبه بازارها بسته، خلق سراسیمه شده آمده‌اند. مجاهدین آمدند جلوی دربخانه (دار الحکومه)، سرباز و توپچی و قزاق هم رفتند سر در حکومت را سنگر بستند؛ از طرفین بنای شلیک شد تا مدت دو ساعت تمام. بعد از آن خلق فهمیدند که مقصود مجاهدین جهت مشروطیت است و خیال دیگری ندارند، لهذا تمام با تفنگ و ششلول هجوم آورده پشت سر قفقازی‌ها را گرفتند. دولتی‌ها که زور ملت را دیدند تماما فرار کردند رفتند توی حیاط ناصر الملک قایم شدند. اینها که چنین دیدند به هر
ص: 140
نوعی خواستند آنها را بیرون بیاورند نتوانستند. بعد گفتند چند نفر سرباز توی طویله هستند، آمدند در طویله را بسته دیدند، طویله را آتش زدند، بعضی‌ها فرار کردند لکن قزاق‌ها از توی حیاط ناصر الملک بیرون نیامدند. بعد مجاهدین آمدند زن و بچه حکومت را از پشت سرچشمه از آن در بیرون آوردند و آن طرف را هم آتش زدند، خیال نکنید که با نفط آتش زدند، خیر، یک چیزی بود می‌انداختند روی پشت‌بام، خود به خود آتش می‌گرفت بدون معطلی. باری عمارت ناصر الملک را هم آتش زدند آن‌وقت قزاقها دست‌پاچه شده، قرآن‌ها را سر تفنگ زده بیرون آمدند، تفنگ و قطارهایشان را گرفته خودشان را به سید ابو جعفر فرستادند و دیوانخانه را متصرف شدند و قریب چهل هزار تومان مال دولت و حکومت را چپاول کردند و آنچه سوختنی بود سوزانیده، بقیه را خراب کردند. برادر چه بنویسم از شجاعت و جوانمردی گرجی‌ها و آذربایجانی‌ها و قفقازی‌ها، باری تا عصر دوشنبه (16 محرم) تمام شهر رشت را خالی از مستبدین کردند و در تصرف ملت درآوردند. در زندان را شکافته، محبوسین را رها کردند و محبس را خراب کردند. قریب هزار و ششصد و هفتصد تفنگ پنج تیره دولتی‌ها را گرفتند، غیر از آنها که از مستبدین گرفته شده است و همه را مجاهدین گرفته مشغول نظم شهر شدند. پنج عراده توپ دولتی هم در تصرف ملت است، قریب پنجاه نفر مقتول از دولتی‌هاست جز حاکم با آن سه نفر رفیقش، از ملت دو نفر کشته شده. عجالتا عده مجاهدین به سه هزار نفر رسیده و مدیر الملک را از جانب سپهدار نایب الحکومه کرده‌اند و خود سپهدار فردا وارد می‌شود. یکصد نفر هم از مجاهدین مأمور به طهران شده‌اند با همه‌چیز تمام، اطلاعا عرض شد. قربان همه مشروطه‌خواهان دنیا!»[409]
مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان از نظر اهمیت حوادث رشت و تأثیری که این حوادث در سرنوشت نهضت مشروطیت برجای گذاشت متن اعلامیه‌ای را که تحت عنوان «راپورت رشت» چاپ شده و همان ایام به دست وی رسیده بود نقل کرده و در مقدمه آن می‌نویسد: «اگر چه مضمون آن را سابقا درج کرده‌ام ولی چون این راپورت بعضی خصوصیّات را محتوی بود لذا عین آن را درج می‌نمائیم.» متن راپورت که در تاریخ بیداری ایرانیان چاپ شده بدین‌قرار است:
«عصر یوم دوشنبه 16 محرم سه ساعت و ربع به غروب مانده، هفت نفر گرجی به ریاست معز السلطان رشتی وارد باغ مدیریه می‌شوند (باغ مدیریه جنب شهر و متعلق به مدیر الملک است). پس از ورود آنها، ابتداء قراول باغ مخالفت می‌کند او را تهدید نموده می‌گذرند، پس از ورود به باغ به طرف عمارت می‌روند. سردار افخم و میرزا فتح اله خان وزیر مالیه و اعزاز الممالک و مستشار دفتر و سردار همایون و سردار معتمد و حاج میرزا خلیل برادر شریعتمدار مشغول آس‌بازی بودند و یک نفر پیشخدمت مخصوص هم ایستاده بوده است. حاجی میرزا خلیل که چشمش به معز السلطان می‌افتد از ورود او به این عده گرجیها خائف شده فورا بیرون می‌آید، سردار همایون و سردار معتمد هم بیرون می‌آیند، سردار افخم از این حرکت وحشت نموده از اطاق بیرون دویده خود را به روی پای معز السلطان انداخته می‌گویند هرچه بخواهید می‌دهم از قتل من بگذرید. معز السلطان با عصای خود او را کنار نموده، فوری از طرف گرجی‌ها چند گلوله به او می‌زنند و به درک واصل می‌شود. مستشار دفتر و اعزاز الممالک و آن پیشخدمت مخصوص هم به سردار ملحق گردیده رهسپار دوزخ می‌گردند، ولی وزیر مالیه چون در فضای بیت التخلیه رفته بود جان به سلامت درمی‌برد.
این بود واقعه باغ مدیریه، اما در شهر قبل از وقوع این واقعه، چهل و پنج نفر از مجاهدین گرجی روسیه به ریاست میرزا محمد علیخان تبریزی و میرزا حسین خان کسمائی رشتی، اطراف عمارت حکومتی ایستاده بودند و حین وقوع واقعه، حمله به ارک می‌برند. از طرف قزاق و سرباز به مجاهدین شلیک نمودند (عده نظامی قریب هفتصد نفر بوده لیکن زاید بر دویست نفر در ارک حاضر نبودند) و نهایت مقاومت را هم نمودند اما مجاهدین با شدت و حرارت مشغول مدافعه می‌شوند، جماعتی از اتراک و اهل شهر و ارامنه به آنها ملحق شده مشغول مدافعه می‌شوند. چون اهل ارک کار را سخت دیده سه تیر توپ شربنل به طرف جمعیت خالی می‌کنند، لهذا گرجی‌ها با بمب ارک را آتش می‌زنند، چون جمعی هم تلگرافخانه را سنگر نموده بودند مجبورا به آنجا بمب انداخته آتش می‌زنند، لهذا اهل نظام هم ترک سلاح نموده تسلیم می‌شوند و امنیت به آنها داده می‌شود. اهالی ارک اناثا و ذکورا فرار کرده به خانه کربلائی غلامعلی گالش‌فروش پناهنده شدند. فردای آن روز مجاهدین آنها را به خانه حاجی شیخ قاسم که از آقایان است بردند زیراکه این خانه به اجاره عروس میرزا محمد علی خان وکیل رشت بوده و در آن روز که این واقعه اتفاق افتاد عروس میرزا محمد علی خان در ارک مهمان بوده و جزو فراریها به خانه کربلائی غلامعلی رفته بود. فردای آن روز آنها را به خواهش خودشان آنجا می‌برند و سپهدار اعظم پس از چند روز اسباب حرکت آنها را فراهم نموده حرکت به سمت تهران کردند، چون عیال سردار به قونسول‌خانه روس ملتجی شده آنها هم چند نفر غلام به همراه او به سمت تهران فرستادند.
عده مقتولین تحقیقا معلوم نیست، سی و پنج نفر می‌گویند. تمام مدت جنگ دو ساعت و نیم بیشتر نبوده. تمام دولتیان تسلیم شده امنیت گرفتند. قریب دو هزار تفنگ از دولتیان گرفته شده است، سیصد قبضه پنج تیره است. نعش سردار و سایرین را چهار نفر حمال به قبرستان خواهر امام برده دفن کردند و دو نفر از مجاهدین هم که مقتول شده بودند با نهایت احترام جنازه آنها را برداشته، تمام اهل شهر مشایعت نموده محترما مدفون داشتند. فعلا رشت در نهایت امنیت است و انجمن مفتوح است، صورت اسامی وکلای انجمن از این قرار است: حاجی میرزا محمد رضا- وکیل التجار- حاجی شیخ حسن- میرزا اسد اله خان- آرتون مسیحی- مشهدی حاجی آقا- حاج محمد آقای تبریزی- آقا سید عبد الوهاب.
غیر از این انجمن، دو انجمن دیگر هم منعقد است یکی به اسم کمیته ستار و یکی هم کمیسیون جنگ و این کمیته حکومت بر سایرین دارد. برای مخارج جنگ فعلا قریب یک کرور تهیه کرده‌اند. نظم شهر در عهده کمیته نظام و به ریاست منتصر الدوله است؛ تذکره عبور هم از کمیسیون جنگ داده می‌شود.
ص: 141
فعلا تا نقلور که هشت فرسنگی شهر است سنگر دارند و سواره و پیاده منتظما هستند، ابدا خوفی از مأمورین دیوان ندارند. در بین راه در دو نقطه محترما از مسافرین سئوال می‌کنند کجا می‌روید و از کجا می‌آئید، اگر تفنگی داشته باشد کسی با کمال احترام از او می‌گیرند. سنگر نقلور به ریاست عمید السلطان برادر معز السلطان و سنگر دویم به ریاست آصف الملک. شبها در شهر تا صبح مجاهدین می‌گردند و حکومت نظامی است. ابدا کسی حق تفنگ خالی کردن ندارد.
خلاصه این است که فعلا آزادی صحیحی در رشت هست، از تهران هم اخبار خوب شنیده می‌شود آقا شیخ مهدی پسر شیخ ناری و آقا سید یعقوب شیرازی و آقا سید عبد الرحیم خلخالی نگارنده روزنامه مساوات در اینجا هستند و کمیسیون تشکیل یافته مرکب از بیست و دو نفر، و ترتیبات شهری راجع به آنها است.»[410]
جرج چرچیل کاردار وقت سفارت انگلیس در مورد انقلاب گیلان گزارش مبسوطی به وزارت امور خارجه آن کشور ارسال داشته است. گزارش مزبور از جمله اسناد محرمانه‌ای است که در بایگانی کل اسناد دولتی در لندن نگهداری می‌شود و وزارت امور خارجه انگلستان پس از گذشت پنجاه سال (و در بعضی موارد سی سال) از تاریخ تنظیم، اجازه انتشار آنها را صادر می‌کند.
گزارش کامل جرج چرچیل به فارسی ترجمه شده و در کتاب تاریخ استقرار مشروطیت در ایران (مستخرجه از اسناد محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان) و نیز کتاب آبی به چاپ رسیده است.
جرج چرچیل قبل از انقلاب رشت برای گذراندن ایام مرخصی به کشور خود رفته بود و بازگشت او از راه روسیه با حوادث گیلان مقارن بوده است. او هنگامی به رشت می‌رسد که این شهر تحت تسلط مجاهدان بوده و سپهدار نیز زمام امور گیلان را در دست داشته است.
در این گزارش چرچیل مدعی است طرح انقلاب رشت در قفقاز تهیه شده و مجریان طرح نیز بیشتر از اهالی همانجا بوده‌اند! بدیهی است ادعای وی واقعیت ندارد و کمک و یاری آزادیخواهان ایرانی مقیم قفقاز و یا روشنفکران آن دیار به جنبش و قیامی که سراسر ایران را دربر گرفته بود نباید بدین نحو مورد سوء تعبیر واقع شود. معلوم نیست کاردار سفارت انگلیس در تهران به عمد مرتکب این اشتباه شده یا سهوا چنین خطائی از وی سر زده است. امّا از آنجا که گزارش مزبور خالی از اهمیت نبوده محتوی نکات قابل توجهی است که اطلاع از آنها ضروری به نظر می‌رسد در اینجا به نقل کامل آن مبادرت می‌ورزیم:
ضمیمه شماره 81
«چند روز پیش موقعی که از رشت عبور می‌کردم بدیدن سردار همایون و سردار معتمد رفتم و ایشان جریان حوادثی را که روز هشتم فوریه گذشته و بعد از آن در آن شهر روی داده بود، برایم تعریف کردند. هم‌چنین به ملاقات سپهدار نیز که به این جانب ابراز تمایل کرده بود، رفتم. لیکن در تمام مدت این ملاقات یکی از اعضای کمیته انقلابی حضور داشت. از آنچه که خود دیدم و از آنچه که از منابع مختلف شنیده‌ام کاملا آشکار گشت که جنبش رشت در قفقاز طرح‌ریزی شده و بدست یک دسته از قفقازیان مصمم، که عده آنها از پنجاه تن بیش نبوده، اجرا گردیده است. طی شش هفته‌ای که از هشتم فوریه گذشته است بر تعداد این افراد افزوده شده و بطوری‌که به من گفته شد عده آنها اکنون کمابیش به 350 تن بالغ می‌شود. در این میان عده معتنابهی از ایرانیان که در تبعید بودند از جمله چندین تن از آنهائی که در ماه ژوئن در سفارت دولت اعلیحضرت پادشاهی پناهنده شده بودند به رشت آمده‌اند. سه برادر که برادرزادگان سردار منصور می‌باشند و نام آنها به ترتیب عبارت است از معز السلطان- عمید السلطان و کریم خان در جریان این جنبش دوشادوش قفقازیها نقش خیلی عمده‌ای ایفا کرده‌اند.
از جهت امنیت عمومی اوضاع شهر رشت را عادی یافتم. بازارها باز و دادوستد جریان معمولی خود را طی می‌کرد. پرچمهای سرخ تقریبا بر همه سردر خانه‌ها دیده می‌شد و بروی خانه‌هائی که آرم انقلابی نداشتند پرچم روس یا ترکیه افراشته شده و بدینوسیله نشان میداد که ساکنان این خانه‌ها از حمایت این کشورها برخوردارند. همچنین دو خانه را دیدم که پرچمهای انگلستان برافراشته بودند.
در جریان مذاکراتم با سپهدار ایشان اظهار داشت مصمم به حمایت از مشروطیت می‌باشد و در این ضمن تا زمانی که سپاهیانی بر ضد او گسیل نشده است، انتظامات شهر رشت را حفظ خواهد کرد. لیکن چنانچه سپاهیانی علیه او فرستاده شود، وی نمی‌تواند پاسخگوی عواقب امر باشد. هرچند احساس اطمینان می‌کند که می‌تواند با هرنیروئی که شاه بفرستد مقابله کند. من برخی اقدامات، از قبیل بازداشت شعاع السلطنه را نکوهش کردم و سپهدار گفت تاکنون با این اقدام قفقازیها مخالفت کرده و تهدید نموده است که چنانچه آنها در رویه خود پافشاری به خرج دهند شهر رشت را به حال خود رها خواهد کرد.
کاملا آشکار بود که ورود ظاهرا ناگهانی سپهدار به صحنه، بمناسبت قتل فرماندار توسط قفقازیها، پیش از وقت بدقت ترتیب داده شده بوده است.
لیکن اینجانب متقاعد شدم که نه سردار همایون و نه سردار معتمد، در اسرار توطئه‌کنندگان شرکت داده نشده‌اند. با وجود این معتقدم بدگمانی نسبت به آنها عمومیت دارد. باورکردنی نیست که این دو شخص جبان و ترسو با علم بر این که دسته‌ای از قفقازیها بقصد کشتن فرماندار و یکی دو تن دیگر که گمان میرفته از مرتجعین هستند، قهرا وارد خانه معین میشوند آن روز دوشنبه سوم (هشتم فوریه) در جلسه بازی ورق مدیریه شرکت کرده باشند. چنانچه آنها در توطئه دست داشتند بطور قطع و مسلم یک عذر و بهانه‌ای پیدا کرده و از قرار دادن خود در معرض شلیک گلوله، که ممکن بود گلوله‌ای هم اشتباها به آنها بخورد، احتراز می‌کردند. به ویژه که قفقازیها هیچ‌یک از افراد جلسه را حتی قیافتا نمی‌شناختند. معز السلطان دسته قفقازیها را در مدیریه راهنمائی کرد و خودش متوجه فرماندار شد که قصد پنهان شدن داشت. او کت فرماندار را گرفت و قفقازیها او را بقتل رسانیدند.
بطوری‌که دیدم جاده تهران در حدود یکصد و شصت کیلومتر تا «یوزباشی چای» زیر مراقبت قفقازیها بود. در جاده سنگربندی دیده نمی‌شد، لیکن در چندین نقطه خندقهائی حفر شده و تدابیری اتخاذ نموده بودند، تا بتوان بخوبی
ص: 142
از گذرگاه پل منجیل و چندین محل سهل الدفاع دیگر در جاده محافظت نمود.
در چهار نقطه به وسیله دستجات کوچکی متوقف شدم و سؤالاتی درباره شغل، مقصد و ماهیت اثاثیه و چمدانم از من شد. ولی بدون هیچ اشکالی آنها را قانع کردم، هرچند که فاقد جواز عبور معمولی از کمیته جنگ رشت بودم و حال آنکه به همه آنهائی که اجازه خروج از رشت داشتند این جواز داده می‌شد. در طول جاده بیش از شصت تن مسلح شمردم و در نزدیکی یوزباشی چای با دسته پیشقراول که پس از کشتن یک خان کرد و یکی از افرادش در شب 12 مارس به رشت بازمی‌گشتند، روبرو شدم. خان مزبور توسط شاه فرستاده شده بود.
این عده از سی و چهار سوار تشکیل می‌شد. همه آنها بنظر اینجانب قفقازی بودند و حتی متوجه شدم که دو تن از آنها سفیدرو و بدون اشتباه چهره‌های اروپائی داشتند. در واقع در یکی از پستهائی که متوقفم کردند، رئیس دسته به زبان آلمانی من را خطاب کرد و از روی قیافه ظاهری او کاملا امکان داشت که آلمانی باشد. روی کشتی که به وسیله آن از باکو به انزلی رفتم در حدود سی نفر قفقازی سوار بودند که پس از این‌که باکو را ترک کردیم چند قبضه اسلحه بیرون آوردند و موقع ورود به رشت با استقبال همقطاران خود روبرو شدند.
سپهدار و سایرین به من گفتند این‌گونه افراد دائما وارد می‌شوند و بطوری که تخمین می‌زنم هم‌اکنون عده آنها در رشت به 300 تن رسیده است.[411] بطوری‌که متوجه شدم آنها دارای گذرنامه ایرانی بودند و به گمانم آنها توانسته‌اند این گذرنامه‌ها را با تهدید و ارعاب از کنسولگریهای ایران در قفقاز به دست بیاورند.
تهران 18 مارس 1909،[412] امضاء جرج چرچیل.»[413]
پیروزی آزادیخواهان در رشت و ورود سپهدار به این شهر به منظور اداره امور و رهبری انقلاب، آزادیخواهان سراسر ایران را غرق سرور و شعف ساخت. در گیلان جشن و سرور و چراغانی تا یک هفته ادامه داشت. هرروز صدها تلگراف از نقاط مختلف ایران و خارج به سپهدار و رهبران انقلاب رشت مخابره می‌شد که حاوی تبریک و تهنیت و ابراز خوشوقتی بود.
آزادیخواهان ایران از جمله ستار خان و باقر خان و انجمنهای ایالتی سراسر کشور تلگرافهای متعددی به سپهدار و سران انقلاب گیلان مخابره کرده اقدامات آنها را تأیید نمودند.
تلگراف پیشوایان روحانی از نجف به عنوان سپهدار و سران انقلاب گیلان خاطرنشان می‌ساخت که قیام شجاعانه مردم گیلان موجبات بازگشت مشروطیت و افتتاح مجلس شورای ملی را فراهم ساخته و مبانی دین مبین اسلام را، که پایه‌اش بر روی حق و عدالت استوار است مستحکم خواهد ساخت.
وقایع گیلان، در سایر کشورها نیز با شگفتی و تحسین جراید معتبر و محافل سیاسی روبرو گردید. روزنامه تایمز لندن نوشت:[414] «با موفقیتی که از انقلاب رشت نصیب آزادیخواهان ایران شده محمد علی شاه چاره‌ای جز تسلیم و تمکین در مقابل مشروطه‌خواهان ندارد و مجبور است هرچه زودتر مجلس را با همان شرایط و مقررات بازکند.»
روزنامه صبح پاریس[415] نوشت: «انقلاب گیلان به دنیا ثابت کرد که ملت ایران با جان‌ودل خواهان مشروطیت است.» روزنامه فیگارو[416] چاپ پاریس نوشت: «انقلاب رشت شهرتهای دربار ایران و ملاهائی را که طرفدار شاه هستند دایر به این‌که ملت ایران مشروطه نمی‌خواهد نقش بر آب کرد و آنها را در مقابل دنیا رسوا نمود.»
روزنامه پاریسی کوچولو[417] کاریکاتوری از محمد علی شاه چاپ کرده بود.
در این کاریکاتور شاه سر خود را با حالتی غمگین میان دو دستش گرفته به شدت گریه می‌کرد.
روزنامه حبل المتین در سرمقاله خود خطاب به محمد علی شاه نوشت:
«بازی خود کردی ای شطرنج‌باز- بازی خصمت نگر پهن و دراز. آنچه از ظلم و ستمگری و وطن‌فروشی و اجنبی‌پرستی ممکن بود کردی، اینک موقع آن رسیده که در مقابل خون شهدای راه آزادی حساب پس بدهی و به مکافات اعمال خود برسی.»
در تمام کشورهای جهان به استثنای روسیه روزنامه‌ها و مجلات از انقلاب رشت با تمجید و تحسین فراوان یاد کرد تهور و شجاعت و پایمردی مردم گیلان را مورد ستایش قرار دادند. روزنامه‌های روسیه انقلاب مزبور را به عده‌ای آشوب‌طلب و ماجراجوی قفقازی و ایرانی منسوب نمودند. پس از آن که اوضاع در رشت آرام شد و مشروطه‌خواهان بر اوضاع تسلط یافتند سپهدار بر طبق قانون اساسی به تشکیل انجمن ایالتی گیلان مبادرت ورزید. در انجمن مزبور افرادی مطلع، فعال و مورد اعتماد عضویت داشتند که وظایف خود را با جدیت و صداقت کامل انجام می‌دادند. اسامی آنان بدین‌قرار است: حاجی میرزا رضا حکیمی ملقب به ابو المله، حاجی شیخ حسنی، سید عبد الوهاب صالح، بیوک خان رحمت‌آبادی، آقا یحیی طواف، میرزا تقی خان طایفه، هارتون گالوستیان، میرزا جواد ناصر الملکی معروف به فیض، آقا محمد وکیل التجار و حاجی محمد جعفر اسکندانی.
انجمن ولایتی پس از تدوین نظامنامه و تعیین حدود اختیارات قانونی خود شروع به کار کرد و با صدور اعلامیه‌ای که برای سفرای کشورهای خارجی نیز ارسال گردید رسمیت خود را اعلام نمود.
سفیر انگلیس به وزارت خارجه کشور متبوع خود گزارش داد که انجمن ولایتی رشت به پنج سفارتخانه خارجی تلگرافی مخابره کرده و خاطرنشان ساخته است که «ما هیچ نزاعی با شاه نداریم و قصد ما خاتمه دادن به اوضاع ناگوار ایران است ...».
غیر از انجمن ایالتی، که مسئولیت سنگینی بر عهده داشت، انجمنهای دیگری نیز در رشت تشکیل شد که عبارت بودند از: انجمن حفظ الصّحه، انجمن معارف، انجمن شهر و انجمن مالیه. به علت اهمیت فوق العاده‌ای که
ص: 143
مشروطه‌خواهان برای بهداشت و فرهنگ و رفاه مردم قائل بودند به تشکیل انجمنهای مزبور مبادرت ورزیدند تا با استفاده از افراد بصیر و مطلع در جهت پیشرفت معارف و حفظ صحّت و سلامت مردم و نیز تأمین رفاه آنان گامهای بلندی بردارند. ضمنا کمیته یا کمیسیون جنگ نیز برای امور جنگی تشکیل شد. اعضای انجمن معارف عبارت بودند از: شیخ محمد سعید، میرزا کاظم خان، حاجی میرزا محمود، میر منصور هدی، سیّد عبد الوهاب صالح و محمد حسین رئیس التجار معروف به سفینه.
انجمن مزبور در مدت کوتاهی موفق به تأسیس چند مدرسه و قرائت‌خانه عمومی گردید و برای توسعه و گسترش معارف اقدامات قابل تحسینی انجام داد.
اعضای انجمن حفظ الصّحه عبارت بودند از: دکتر فریم جراح امریکائی، دکتر ابراهیم احیاء السلطنه، دکتر مهدی رازی ملقب به ارفع الحکما، دکتر ابو القاسم تقی‌زاده لاهیجانی (فرید)، دکتر سید محمد کاشانی، دکتر استاویدیس یونانی، دکتر عنایت السلطنه، دکتر کریستیدیس یونانی، دکتر کشیش اوغلی، دکتر نور اللّه خان و دکتر رفیع خان همدانی.
انجمن شهر یا انجمن بلدیّه توسط حاجی میرزا خلیل بنیان نهاده شد.[418]

کتاب گیلان ؛ ج‌2 ؛ ص143
روطه‌خواهان پس از تصرف رشت حاجی میرزا خلیل را، که از شخصیتهای خوشنام گیلان بود مأمور تأسیس بلدیه (شهرداری) نمودند. وی بلافاصله شروع به کار کرد و با همکاری انجمن شهر خدمات قابل توجهی در جهت تأمین رفاه و آسایش مردم نمود. ریاست انجمن بلدیه با حاجی میرزا یوسف خان بود و اعضای آن عبارت بودند از: سید مهدی رئیس الواعظین، ناصر التجار، میر احمد امام، حاجی میرزا ابو طالب و میر منصور هدی.
در انجمن مالیه نیز چند تن از معتمدین شهر و بازرگانان خوشنام عضویت داشتند. از وظائف مهمّ این انجمن تهیه بودجه برای هزینه‌های فوری مخصوصا تأمین نیازها و وسائل ضروری مجاهدین و خرید اسلحه بود. انجمن مالیه تصمیم گرفت از طریق گرفتن اعانه مبالغی جمع‌آوری نماید ولی این تصمیم در عمل با مشکلات زیادی روبرو شد. با توجه به مشکلات مزبور طبق تصمیم انجمن مقرر گردید هریک از دکانداران و کسبه جزء مبلغی از سه تا هفت تومان بپردازند و برای هریک از بازرگانان و ملاکین به نسبت امکانات مالی و ثروتشان مبالغی درنظر گرفته شد. وصول مقرری از دارندگان مغازه‌ها و دکانها با هیچ مانعی روبرو نگردید اما ثروتمندان از پرداخت مبالغ نسبتا گزافی که از آنان مطالبه می‌شد سر بازمی‌زدند، چنانکه حاج سید رضی و شریعتمدار از پرداخت هفت هزار تومان مبلغ مقرر شده خودداری کردند؛ اما انجمن مالیه با استفاده از نفوذ خود و امکانات مختلفی که در اختیار داشت به هرترتیب مبالغ مورد نظر را وصول می‌کرد چنانکه از حاج سید رضی و شریعتمدار هرکدام به جای هفت هزار تومان مبلغ سی هزار تومان دریافت نمود.
جریان واقعه از این قرار بود که شریعتمدار موضوع مطالبه هفت هزار تومان را به دوستان متنفذ خود در تهران نوشته بود و آنها نیز پاسخ داده بودند که در پرداخت پول تعلل نماید زیرا به زودی قوای اعزامی محمد علی شاه به گیلان می‌رسد و اساس انقلاب رشت را درهم ریخته انقلابیون را متواری می‌سازد. نامه‌ها و تلگرافهائی که به رشت می‌رسید به علت حساس بودن موقعیت سانسور می‌شد و مسئول امر سانسور نیز ناصر الاسلام ندامانی بود.
نامه‌ای که به شریعتمدار نوشته شده بود توسط ناصر الاسلام به سران انقلاب تسلیم گردید و آنها نیز برای شریعتمدار تقاضای مجازات اعدام کردند.
این تقاضا به سپهدار تقدیم شد و سپهدار نیز شریعتمدار را جهت ادای توضیحات احضار کرد. توضیحات شریعتمدار قانع‌کننده نبود و بالاخره پس از مذاکرات زیاد، سپهدار مجازات اعدام را به پرداخت سی هزار تومان جریمه نقدی تبدیل نمود. شریعتمدار برای رهائی از مجازات اعدام مبلغ مزبور را به تجارتخانه تومانیانس حواله کرد که بلافاصله وصول شد.
حاج سید رضی نیز که برای فرار از پرداخت مبلغ هفت هزار تومان تصمیم داشت به کنسولگری روس پناه ببرد در منزل پاشا نواب خدمتگزار کنسولگری مخفی شده بود؛ اما مجاهدان از تصمیم او اطلاع حاصل کرده راههائی را که به کنسولگری منتهی می‌شد تحت مراقبت قرار دادند و مانع از رسیدن حاج سید رضی به ساختمان کنسولگری شدند. ضمنا به جرم پناه خواستن از یک دولت خارجی غیر مسلمان برای او تقاضای مجازات اعدام کردند.
حاج سید رضی به کنسول روس شکایت کرد ولی شکایت او نتیجه‌ای نبخشید و وی نیز از بیم جان جریمه نقدی را پذیرفت و مبلغ سی هزار تومان به کمیته مالی پرداخت کرد.
کمیته دیگری که هنگام تسلط مشروطه‌خواهان در رشت تشکیل شده فعالیتهای چشمگیری از خود نشان داد کمیته جنگ بود. اعضای کمیته جنگ عبارت بودند از: اسد اللّه خان ابو الفتح‌زاده سرتیپ سابق قزاقخانه، ابراهیم خان منشی‌زاده، پانوف بلغاری، معز السلطان، آقا سید علی مرتضوی، یپرم، ولیکوف گرجی و احمد صادق اف.[419]
اسد اللّه خان ابو الفتح‌زاده و ابراهیم خان منشی‌زاده که با یکدیگر سوابق دوستی داشتند از مشروطه‌خواهان تهران بودند و هنگام بمباران مجلس در صف مدافعان صمیمی و فعال قرار داشتند. پس از آن واقعه به قلهک پناهنده شدند و به محض اطلاع از قیام مردم گیلان با لباس مبدل از راه کوههای طالقان خود را به رشت رسانیدند. سران انقلاب رشت با توجه به سوابق و تجربیات آنها در مبارزه علیه عوامل استبداد هردو را به عضویت کمیته جنگ منصوب نمودند.
پانوف یک افسر لیبرال و آزادیخواه بلغاری بود که با آزادیخواهان قفقاز ارتباط داشت و از آنجا برای کمک به انقلابیون گیلان عازم این دیار شد. دکتر عبد الحسین نوائی او را انسانی بسیار مهربان، متین، یک‌رو، یک‌رنگ، پاکدل و دارای افکار انقلابی معرفی کرده نوشته است: چون وضع مجاهدین پس از فتح رشت بسیار درهم و نامنظم و شلوغ بود به کمیته باکو متوسل شدند و کمیته باکو هم پانوف را به منظور سروسامان بخشیدن و اصلاح اوضاع مغشوش گیلان به رشت فرستاد. این ادعا که پانوف توسط کمیته سوسیال دموکرات باکو به گیلان اعزام شده قابل قبول است اما داستان توسل سران انقلاب به کمیته باکو برای جلوگیری از هرج‌ومرج و تجاوزها و تخطیهای مجاهدان به
ص: 144
احتمال زیاد نباید صحت داشته باشد زیرا اولا نمی‌توان قبول کرد که سران انقلاب برای ترتیب و تنظیم وضع داخلی خود دست توسل به دامان خارجیها دراز کنند و تقاضای اعزام مستشار نمایند و ثانیا از مجموع گزارشها و یادداشتهای افرادی که در انقلاب رشت دخالت داشتند چنین برمی‌آید که پانوف در نخستین روزهای سقوط رشت در این شهر حضور داشته است چنان که سردار فاتح در وقایع نخستین روزهای انقلاب خاطرنشان می‌سازد:
«کمیسیون جنگ هم ترتیب دادند؛ بدوا اختیارات جنگ به پانوف داده شد ...» یپرم نیز نوشته است:
«پس از تصرف رشت به اتفاق دوازده نفر به انزلی رفته و آنجا را نیز تصرف نمودم ... در اینجا یک افسر بلغاری به نام پانوف نزد من آمد. چون خیال می‌کردم که وجود این شخص در اجرای نقشه ما مفید و سودمند واقع خواهد شد او را به رشت فرستادم. پانوف پس از مدت کوتاهی به عضویت کمیسیون جنگی انتخاب گردید.»[420] اقامت پانوف در رشت و همکاری او با آزادیخواهان گیلان بیش از چند ماه به طول نیانجامید. قبل از عزیمت اردوی مجاهدان به قزوین و تصرف این شهر پانوف به همکاری خود با مجاهدان گیلان خاتمه داد و به استرآباد رفت. علت اصلی قطع همکاری او را هریک از مورّخان و محققان به نحوی متفاوت ذکر کرده‌اند:
نویسنده رهبران مشروطه، که به نهضت مشروطه و کلیه رهبران آن سخت بدبین بوده و از وارد ساختن هرگونه اتهامی نسبت به آنان دریغ نکرده است می‌نویسد:
«پانوف، بلغاری و جاسوس انگلیسیها بود. او در انقلاب شمال با عجله خود را از پطرزبورگ به گیلان رسانید و بعد مأمور مازندران شده به روسیه مراجعت کرد. وی عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه نیز بود.»[421]
کسروی می‌نویسد:
«... در این هنگام میانه پانوف با دیگران رنجشی پدید آمده بدان انجامید که پانوف با چند کس آهنگ بندر گز و استرآباد کنند و در آنجا نیز شورش برپا سازند. چگونگی داستان آن‌که پانوف از آزادگی و بیباکی رفتار سپهدار و فروتنیها را که پاره‌ای شورشیان با او می‌نمودند برنمی‌تافت و زبان دراز می‌داشت نیز بر پاره‌ای کارهای کمیته ستار خرده می‌گرفت. این بر گیلانیان سنگین افتاده بدو پیامهای درشتی فرستادند و بر آن شدند از گیلان بیرونش سازند. پانوف بیباکی بیشتر کرد و در اطاق خود در مهمانخانه استوار نشسته بر آن شد یک تنه جنگ نماید و از کارهای کمیته ستار شکایت به کمیته قفقاز فرستاد. انجمن گیلان خردمندانه بر آن کوشید که با زبان نرم پانوف را به جای دیگر بفرستد و آقای صادق‌اف و دیگران را میانجی ساخته غوغای برخاسته را فرونشانید. در این میان محمد امین رسول‌زاده و رحیم‌زاده نامی از قفقاز برای رسیدگی آمدند و آنان نیز بهتر دانستند پانوف به جای دیگر رود. انجمن پانصد تومان دریافت (خرجی) به او پرداخت. پانوف همراه صادق‌اف و میرزا محمد حسین‌زاده، که پیش از آن در دره‌گز شورش پدید آورده و نامبردار شده بود با چهار تن دیگر روانه انزلی و از آنجا از راه دریا آهنگ مازندران کردند.»[422]
عبد الحسین نوائی در سلسله مقالات فتح تهران قطع همکاری پانوف و مجاهدان گیلان را به علت مبارزه وی و یپرم بر سر کسب قدرت دانسته می‌نویسد:
«بدبختانه یفرم خان که او خود نیز مرد باهوش فعالی بود با پانوف بنای ناسازگاری گذاشت و چون طبعا نمی‌خواست دیگری در دستگاه انقلاب عرض وجودی کند بنای کارشکنی با پانوف را نهاد و با ایراد نطق برای گرجیان به عنوان این‌که ما انقلاب می‌کنیم و پانوف ریاست گرجیها را بر ضد او می‌شورانید. به تدریج کار این اختلاف به اینجا رسید که مجاهدین به دو دسته شدند. پانوف و همراهانش یک طرف سبزه‌میدان رشت را سنگر کردند و طرفداران یفرم نیز در طرف دیگر سبزه‌میدان تمرکز نمودند و نزدیک بود بنای تیراندازی به یکدیگر را گذارند، بیچاره مردم هم مجبور بودند که کسب‌وکار خود را گذارده جان خود را نجات دهند. این صحنه‌های تأسف‌آور هرچند روز یک بار تکرار می‌شد ... در دفعه سوم تصادم، پانوف پیشنهاد کرد که کمیته او را برای انقلاب و تصرف استرآباد بفرستد ...»[423]
ابراهیم فخرائی در کتاب «گیلان در جنبش مشروطیت» می‌نویسد:
«مسیو یفرم در قزوین با ویس قنسول روس ملاقات کرد و هدف این ملاقات به کسی معلوم نشد، اما این نتیجه را داد که چند تن از سران مجاهدین را عصبانی کرد و همین ملاقات به ضمیمه چند فقره کارهای ناهنجار، که از مجاهدین سرزد، باعث شد که والیکو و پانوف بلغاری و میرزا کوچک خان و چند نفر دیگر قزوین را ترک کنند و به حالت قهر به رشت بازگردند.»[424]
در این‌مورد به احتمال زیاد مرحوم فخرائی دچار اشتباه شده زیرا قطع همکاری پانوف با مجاهدان گیلان قبل از فتح قزوین صورت گرفته بود و علت آن‌هم ملاقات یپرم با کنسول روس نبوده زیرا این امر چنان اهمیتی نداشته است که موجبات خشم مجاهدان را فراهم سازد. کنسول روس به دفعات با سپهدار، یپرم، معز السلطان و سایر سران انقلاب ملاقات و راجع به مسائل مختلف از قبیل بازگشت مجاهدان به گیلان و انصراف از رفتن به پایتخت و حتی مسائل کم‌اهمیتی نظیر اعدام غیاث نظام (که جریان آن در صفحات بعد خواهد آمد) مذاکره کرده بود. هدف از این ملاقاتها و مذاکرات نیز بر کسی پوشیده نبود چنان‌که یپرم در یادداشتهای خود می‌نویسد:
«در این‌روزها قنسول دولت روسیه مقیم قزوین نیز با وسایل گوناگون، گاه از طریق دوستی و گاه از مجرای رسمی می‌خواست نقشه‌های ما را برهم زند.
او سپهدار را تا اندازه‌ای تحت نفوذ خود قرار داده و به وی نصیحت کرده بود که به پیشروی ادامه ندهد و روش متین‌تری در پیش گیرد. وی به ویژه کوشش بسیار می‌نمود که مجاهدین ارمنی و گرجی را از میدان عملیات خارج سازد. در
ص: 145
راه اجرای این منظور بارها به من می‌گفت که با بودن شما در ایران امنیت کشور پیوسته در خطر است و احتمال قوی می‌رود که لشگریان روسی برای عقیم ساختن عملیات شما به خاک ایران وارد شوند. سپهدار هم که تحت نفوذ رمانف قنسول دولت روسیه واقع شده بود می‌خواست از گفته‌های وی پیروی کند. چون ما متوجه شدیم که روش سپهدار ممکن است به ضرر مجاهدین تمام شود لذا به رمانف اخطار کردیم که سپهدار نماینده تام الاختیار ما نیست و روابط او با قنسول روس جنبه خصوصی داشته و رسمیت ندارد ... قنسول روس پس از مطلع شدن از واقعه کشته شدن غیاث نظام به خانه نامبرده می‌رود ... ولی نگهبانانی که مأمور حفاظت خانه وی بودند از دخول او جلوگیری می‌نمایند. قنسول نزد من آمد و پس از شنیدن جزئیات واقعه به من چنین گفت ...»[425]
همانطورکه قبلا نوشتیم پانوف پیش از تصرف قزوین همکاری خود را با مجاهدان قطع کرده به استرآباد عزیمت کرده بود. بر طبق یادداشتهای یپرم موقعی که او در رودبار زیتون در تهیه مقدمات حمله به قزوین بوده به وی خبر می‌رسد که پانوف به یک سلسله اقدامات خودسرانه دست زده است. یپرم ناچار به رشت بازمی‌گردد و به ادعای خود، پانوف را از کار برکنار نموده با همکاری گرجیها وی را از رشت خارج می‌سازد. پانوف به همراه ده نفر به استرآباد رفته و از آنجا نیز مجبور به فرار می‌شود. علت اصلی و واقعی قطع همکاری پانوف با مجاهدان گیلان در حقیقت اختلاف او و یپرم بود و جز آن هر چه نوشته شده دور از صواب و نادرست است. یپرم خود می‌نویسد:
«در تاریخ 25 فوریه به اتفاق 25 نفر (ده نفر ارمنی و 15 نفر گرجی) به سوی قزوین حرکت کردم. نخستین سنگر را در رودبار که در حدود 117 کیلومتر از قزوین فاصله داشت قرار دادم. رفقای ایرانی پس از مشاهده‌ی اولین اقدامات من کم‌کم به دور ما گرد آمدند. مدت پانزده روز در رودبار توقف کردم. در این بین از رشت خبر رسید که پانف شروع به یک رشته اقدامات خودسرانه نموده و دست‌اندازیهایی کرده است. رفقا به من یادآور شدند که اگر اقدام فوری برای جلوگیری از اقدامات وی نشود، ممکن است در آینده مشاجرات سختی درگیرد و در آن‌وقت از کار برکنار نمودن وی به مراتب دشوارتر خواهد گردید. به محض دریافت این خبر عده‌ای نگهبان در رودبار گذاشتم و به سرعت به رشت مراجعت کردم. پس از مراجعت به رشت، مشاهده کردم که پانف با ایجاد تفرقه و دودستگی بین مجاهدین، امور شهر را در دست گرفته و خود را قادر مطلق معرفی کرده است، در طی بیست روزی که در رشت توقف کردم، موفق شدم که پانف را از کار برکنار سازم، در این گیرودار، دسته گرجیهائی که در رودبار بودند، به شهر مراجعت کردند و من به همکاری آنان توانستم پانف را از شهر خارج سازم. در آغاز امر وی با این تصمیم مخالفت می‌کرد ولی بعدا متقاعد شد و به همراهی ده نفر از رفقای خود از رشت خارج گردید. او از رشت به استرآباد رفت و بالاخره از آنجا هم مجبور به فرار شد. پس از اخراج پانف با قوای جدیدی که متجاوز از هفتاد نفر بود، بار دیگر به رودبار عزیمت کردم. از این عده 35 نفر را در سنگرهای رودبار و منجیل گذاشتم و بقیه را با خود برداشته بطرف قزوین حرکت کردم و در یوزباش‌چای که در حدود 45 کیلومتر از قزوین فاصله داشت توقف نمودم.»[426]
در مورد اخراج پانوف نیز یپرم راه اغراق پیموده و چنان نبوده است که وی در انقلاب گیلان فعال مایشاء بوده و هرکاری را که شخصا اراده کرده انجام داده باشد. در رسیدگی به کار اختلاف پانوف و یپرم، فرستادگان کمیته سوسیال دموکرات باکو و سران انقلاب رشت صلاح می‌بینند که پانوف همراه عده‌ای به مازندران اعزام شود و مقدمات شورش و قیام را در آنجا فراهم سازد. وی نیز این مأموریت را قبول کرده به آن‌سوی عزیمت می‌نماید. بنا به روایتی نیز پیشنهاد عزیمت به مازندران از طرف خود او مطرح می‌شود. به هرصورت پانوف بعد از خروج از رشت، «مشهدسر»[427] را به تصرف درآورده به سوی «بارفروش»[428] روانه می‌شود ولی در مقابله با یک‌صد قزاق و پاسبان مجروح می‌گردد. با وجود جراحتی که در بازو و سینه وی پدید آمده بود از پای نیافتاده روانه بندر گز می‌شود و اداره گمرک و تلگرافخانه را به تصرف درمی‌آورد. گروه پانوف در حمله به بندر گز سی و شش قزاق و یک مأمور بندر را اسیر کرده خلع سلاح می‌نمایند و پس از آن پیشروی را در استرآباد ادامه می‌دهند و همه‌جا با استقبال اهالی روبرو می‌شوند اما ناگهان چند هزار ترکمن به طرفداری از محمد علی شاه به استرآباد حمله کرده آنجا را به تصرف درمی‌آورند. پانوف و یارانش لباس ترکمن تن کرده به میان آنان می‌روند تا با تبلیغ ترکمنها نیروهای طرفدار شاه را از داخل متلاشی سازند اما چون نمی‌توانند موفقیتی حاصل کنند از طریق عشق‌آباد به روسیه می‌گریزند.
* مدت زمانی از انقلاب رشت نگذشته بود که عده قابل توجهی از آزادیخواهان تهران و همچنین مشروطه‌خواهانی که امکان فعالیت در شهرهای خود را نداشتند از بیراهه‌های صعب و غیر قابل عبور خود را به گیلان رسانیدند تا تفنگ در دست گرفته و با نثار خون خود مشروطیت و آزادی از دست رفته را بازیابند.
سپهدار و انجمن ایالتی گیلان و کمیته ستار که پیوسته با یکدیگر در شور و
ص: 146
مشورت بودند تصمیم گرفتند صفوف مجاهدان مشروطیت را منظم و مرتب ساخته سپاهی از نیروهای ملی تشکیل دهند زیرا از یک‌سو یقین داشتند که محمد علی شاه آنان را آسوده نخواهد گذاشت و برای مبارزه با آنها به اعزام قوا مبادرت خواهد ورزید؛ از طرف دیگر در ضرورت و لزوم استفاده از نیروهای مجهّز و مردان مسلح برای اقدامات بعدی مخصوصا حمله به تهران تردیدی وجود نداشت.
اعزام قوا از تهران در حالی‌که مجاهدان گیلان هنوز صفوف خود را متشکل نساخته بودند موجبات بیم و هراس سران انقلاب را فراهم می‌ساخت.
در همان نخستین‌روزهای تسلط بر رشت سپهدار تلگرافی به سفیر انگلیس مخابره نموده از او تقاضا کرد که اقداماتی معمول دارد تا شاه را از فرستادن قشون به رشت منصرف سازد،[429] اما شاه از همکاری سپهدار با مجاهدین به شدت خشمگین شده بود و به دستور وی هیئت وزیران در اوائل اسفند یعنی حدود دو هفته پس از انقلاب طیّ تلگرافی به اعیان رشت متذکر شد اگر سپهدار به عنوان حاکم گیلان شناخته شود دولت از هرسو قشون به گیلان اعزام خواهد داشت.[430] هرروز صدها نفر برای پیوستن به صفوف مبارزان گیلانی، خود را معرفی می‌کردند امّا مشکلات مالی و نداشتن بودجه لازم مانع از قبول کلیه داوطلبان بود بااین‌حال اردوئی مرکب از دو هزار و پانصد داوطلب مجاهد تشکیل گردید و با استفاده از کمکهای مالی آزادیخواهان سراسر کشور سلاحهای جدید تفنگ پنج‌تیر و بمب دستی و چند دستگاه توپ و اسلحه کمری برای مبارزان تهیه شد. فرماندهان مجاهدین عبارت بودند از: معز السلطان (سردار محیی)، میرزا علی خان دیو سالار (سردار فاتح) میرزا علی محمد خان تربیت، یپرم خان، حاجی نظم السلطنه و منتصر السلطنه.
مجاهدان گیلانی در گروه معز السلطان (سردار محیی)، مجاهدان مازندرانی در گروه میرزا علی خان دیوسالار، مجاهدان ارمنی و قفقازی جزء دسته یپرم، آذربایجانیها در گروه محمد علی خان تربیت، افراد مسلح سپهدار در گروه منتصر السلطنه و مجاهدان سایر شهرها تحت فرمان حاجی نظم السلطنه مجتمع گردیده مشغول فراگرفتن فنون نظامی شدند.
محمد علی شاه که از وقایع رشت سخت ناراحت و عصبانی بود ابتدا به علما و روحانیون رشت متوسل شد و ضمن مخابره تلگرافهای متعدد از آنها خواست که با استفاده از نفوذ خویش سران انقلاب را به ترک مخاصمه وادار ساخته اوضاع را به حال عادی برگردانند. همچنین به لطف الله شاهسون (سردار ظفر) مأموریت داد که با سپهدار وارد مذاکره شده به هرترتیبی که مقتضی می‌داند او را از راهی که در پیش گرفته بازدارد. سردار ظفر ابتدا سپهدار را به مراحم شاه امیدوار کرده وعده‌های بسیار داد اما وقتی ملاحظه کرد که با وعده‌های خود نمی‌تواند سپهدار را بفریبد زبان به تهدید گشود و گفت که شاه با استفاده از نیروی عشایر و قزاق و همچنین امکانات فراوان و بودجه‌های هنگفتی که در اختیار دارد بالاخره بر مشکلات فائق خواهد آمد و آنگاه به مخالفان خود ترحم نخواهد کرد. این تهدیدها نیز سپهدار را مرعوب نساخت.
شاه که از اقدامات روحانیون گیلان و لطف الله شاهسون نتیجه‌ای نگرفته بود طی پیام تندی سپهدار و آزادیخواهان را شدیدا تهدید کرد و به آنان خاطرنشان ساخت که اگر متجاسرین سر جای خود ننشینند با اعزام قوای مجهّز جان و مال همگی را در معرض خطر قرار داده تروخشک را یک‌جا خواهد سوزانید. سپهدار در پاسخ به این پیام تهدیدآمیز تلگرافی به شرح زیر مخابره کرد:
«به عرض خاکپای مبارک شاهنشاه روحنا فداه از فکر اعزام قوا به گیلان به منظور مبارزه با ملت منصرف شوید چه با استعدادی که فعلا موجود است و با هیجانی که در مردم دیده می‌شود به خواست خداوند یک نفر از قوای اعزامی زنده نخواهد برگشت. پیر غلام خیرخواه دولتم. به حرف آن چند نفر اطرافیان که عرایض مغرضانه می‌کنند و به جز خودخواهی و جلب منافع شخصی منظوری ندارند التفات نفرمایید.»
علمای طراز اول رشت و همچنین معتمدین محلی از جمله امام جمعه، حاج شیخ رضا، شیخ احمد علی، سید عبد الله، حاج سید حسین آقا به منظور جلوگیری از هرگونه اقدام شدید شاه و دولت تلگرافی به صدر اعظم مخابره کرده خاطرنشان ساختند که بر اثر شایستگی و کفایت سپهدار اعظم نظم و امنیت در رشت برقرار است و مردم در کمال رفاه بسر می‌برند. سپس خواست قاطبه اهالی را مطرح نموده تقاضا کردند به مواعید سابق دائر بر افتتاح مجلس شورا وفا شود.
در پاسخ به این تلگراف، از طرف سعد الدوله رئیس الوزراء به مردم گیلان هشدار داده شد که سپهدار از سوی دولت هیچگونه سمتی ندارد و مردم نیز باید از مداخله وی در امور دولتی و حکومتی جلوگیری نمایند زیرا وی به تحریک چند نفر مفسده‌جوی خارجی و داخلی مسبب اشتعال این نایره گردیده است.
در تلگراف از اهالی شاه دوست گیلان تقاضا شده بود که برخلاف نیات پدر تاجدار عمل نکرده موجبات نارضایتی وی را فراهم نسازند. ضمنا توصیه شده بود که از پرداخت هرگونه مالیات به سپهدار خودداری نمایند. رئیس الوزراء در پایان تهدید کرده بود که اگر برخلاف منویات دولت عمل شود ناچار به اعزام قوا مبادرت خواهد شد و در آن صورت رعایای مطیع دولت نیز طبعا گرفتار و خانه خراب می‌شوند و خون بی‌گناهان در ردیف گناهکاران ریخته خواهد شد.
تلگراف مزبور نیز بدون جواب نماند. گروهی مرکب از علما و روحانیون، معتمدین محلی، نمایندگان اصناف و اعضای انجمن ولایتی که تعدادشان به ششصد نفر بالغ می‌شد پاسخ تندی برای رئیس الوزراء فرستادند. متن پاسخ بعد از عنوان چنین بود:
«... اگر مشروطیت نامشروع است به ما بگوئید و چنانچه عرضمان حق است چرا رعایت نمی‌کنید؟ حجج اسلام نجف به ما امر نموده‌اند مطیع افکار شماها نباشیم و به شما مالیات ندهیم و ما نمی‌توانیم از طریق مذهب حقه خارج شویم و فرمایشات مراجع تقلید را نپذیریم. اما این‌که گفته‌اید سپهدار اعظم از
ص: 147
طرف دولت حکومت ندارد راست است. ملت گیلان او را از روی حق و صواب حاکم قرار داده و کمال رضایت و امتنان را از معظم له داریم. اما این‌که فرمودید اگر او را از خود دور نکنیم قشون خواهید فرستاد و ما را قلع‌وقمع خواهید نمود هروقت فرستادید و زن و مرد و بزرگ و کوچکمان را قلع‌وقمع کردید سپهدار نیز یکی از آحاد مقتولین خواهد بود. چنانچه پادشاه تاجدار را بر سر لطف آوردید و ادای حق ما را نمودید به همه قسم عبودیت و رعیتی حاضریم و اگر خدای نخواسته باز وضع آذربایجان و غیره را در پیش دارید تمام دنیا را شاهد می‌گیریم و تا آخرین قطره خونمان دفاع خواهیم نمود و شما را حاکم عدل ندانسته ادای مالیات را به شما حرام می‌دانیم.»
محمد علی شاه همزمان با اقدامات سیاسی به یک سلسله اقدامات نظامی دست زد. به دستور وی یک ستون سرباز مرکب از پانصد سوار و پیاده به قزوین اعزام شد که بعدا به وسیله چند فوج تقویت گردید. شش عراده توپ سنگین و چند توپ سبک کوهستانی در اختیار این اردو قرار داشت. شاه تنها به اعزام نیروهای قزاق قناعت نکرد بلکه از سران ایلات شاهسون و خوانین اردبیل خواست که نفرات خود را تحت اختیار تقی خان رشید الممالک قرار دهند و با او مساعدت نمایند تا وی بتواند از راه سواحل دریا رشت را مورد حمله قرار دهد. نقشه شاه این بود که مبارزان رشت توسط قزاقان و غیر نظامیان ایلات از دو سو در محاصره قرار گیرند.
اردوی غیر نظامی رشید الممالک از راه کناره‌های دریا به سوی رشت روان شد اما در بین راه مورد حمله گروهی از مجاهدان قرار گرفت و پس از یک جنگ سخت که چند ساعت به طول انجامید شکست خورده متواری گردید. ستون نظامی نیز که از قزوین به مقصد رشت حرکت کرده بود پس از طی سی کیلومتر متوقف شد و سپس به قزوین بازگشت. در سی کیلومتری قزوین فرماندهان ستون قزاق از شکست رشید الممالک اطلاع حاصل کردند و ضمنا اخبار و شایعاتی به گوش آنان رسید که از قدرت و توان فوق العاده نیروهای چند هزار نفری انقلاب حکایت می‌کرد. اخبار و شایعات مزبور و همچنین اطلاع از شکست رشید الممالک موجبات وحشت فرماندهان قوای اعزامی را فراهم ساخت و آنها را مجبور به بازگشت نمود. این اخبار و شایعات بیشتر از طریق افرادی که بین تهران و رشت و قزوین و رشت رفت و آمد داشتند و نیز کشاورزان و روستائیانی که برای خرید و انجام کارهای خود به قزوین سفر می‌کردند پخش می‌شد؛ زیرا مجاهدین پس از فتح رشت به تدریج نفوذ خود را به سوی منجیل توسعه دادند و این منطقه حساس را اشغال کردند، سپس وسائط نقلیه باقراوف صاحب امتیاز حمل‌ونقل تهران- رشت را توقیف کردند و قسمت مهمی از راه قزوین تا رشت را اشغال نموده تحت نظارت قرار دادند. تمام طول راه توسط مجاهدین گیلان مخصوصا افراد یپرم خان تحت مراقبت بود. در گزارشی که یکی از مأموران سفارت انگلیس به مستر گاردنر سفیر آن کشور داده اشعار شده است:
«جاده تهران از رشت تا یوزباشی‌چای که صد مایل است تحت اشغال انقلابیون می‌باشد و در بعضی جاها خندق حفر کرده‌اند. در چهار نقطه مأمورین کمیته انقلاب از عبور من جلوگیری کردند ولی من با ادای توضیحات و ارائه برگ جواز کمیته رشت بدون هیچگونه زحمتی فاصله رشت تا تهران را طی کردم. گروهی از مجاهدان یکی از خوانین کرد را که برای انجام مأموریتی از سوی شاه وارد یوزباشی چای شده بود به قتل رسانیدند. خدمتگزار او نیز توسط همین گروه کشته شد.»
گزارش مأمور سفارت انگلیس کاملا درست بود زیرا یکی از نخستین اقدامات کمیته ستار و مجاهدان پس از تسلط بر اوضاع اشغال جاده قزوین- رشت تا فاصله یک‌صد کیلومتری رشت بود. چون احتمال می‌رفت که نیروهای دولتی به رشت اعزام شوند مجاهدان در طول راه پستهای بازرسی ایجاد کردند و در نقاط حساس به احداث سنگر مبادرت نمودند.
حمله رشید الممالک سران انقلاب رشت را متوجه خطراتی ساخت که از سوی محمد علی شاه و یاران او ایجاد می‌شد. این حمله آنها را در اجرای طرح عزیمت به تهران مصمم‌تر ساخت. در مورد عزیمت به تهران و حمله به پایتخت دو نظر کاملا مخالف وجود داشت. عده‌ای معتقد بودند که مجاهدان گیلان باید به تهران عزیمت کرده هدفهای اصلی مشروطه‌خواهان را تحقق بخشند زیرا ماندن در رشت هیچ سودی نخواهد داد. آنها دلایل دیگری نیز برای حمله به تهران اقامه می‌کردند: یکی پیشگیری از خطر محاصره شدن توسط قوای دولت و نیروهای طرفدار استبداد؛ دوم دفع خطری که از طرف روسها متوجه انقلاب بود زیرا بیم آن می‌رفت که بر اثر اقدامات محمد علی شاه دولت تزاری با اعزام قوا به رشت بساط انقلاب را درهم ریزد، در صورتی‌که حمله به تهران سلطنت استبدادی محمد علی شاه را واژگون کرده مجال هرگونه اقدامی را از روسیه تزاری و طرفداران داخلی شاه سلب می‌کرد. طرفداران حمله به تهران می‌گفتند ما تنها برای آزاد ساختن گیلان از یوغ استبداد قیام نکرده‌ایم بلکه هدف عالیتری در پیش داریم که عبارت است از استقرار حکومت عدل و آزادی و مشروطیت در سراسر ایران. اگر هرچه زودتر برای رسیدن به این هدف تلاش نکنیم شورواشتیاق انقلابی مردم از میان می‌رود و راه برای تسلط استبداد هموار می‌شود.
مخالفان این نظر می‌گفتند حرکت مجاهدین به سوی تهران موجبات خشم روسها را فراهم کرده آنان را وادار به اعزام نیرو جهت سرکوبی آزادیخواهان می‌نماید و بدین‌ترتیب نه‌تنها انقلاب رشت سرکوب می‌شود بلکه نهضت مشروطیت نیز تضعیف می‌گردد. آنها راه حل مسئله را در عامل زمان جستجو می‌کردند و معتقد بودند که باید تأمل کرد و منتظر نشست تا شعله‌های انقلاب در تهران و سایر ولایات تیزتر شود. سپهدار گرچه صریحا ابراز عقیده نمی‌کرد امّا به نظر می‌رسید که دچار شک و تردید است. از آنجا که وی به رهبری انقلاب برگزیده شده بود و مسئولیت عظیمی بر عهده داشت شک و تردید او در انتخاب یکی از دو راه منطقی به نظر می‌رسید.
نویسنده کتاب تاریخ مشروطیت ایران تصمیم سران انقلاب رشت را برای عزیمت به تهران مورد تأیید قرار داده آن را تصمیمی عاقلانه دانسته است:
«این تصمیم رؤسای انقلابیون از روی عقل و مصلحت بود زیرا اگر در رشت می‌ماندند طولی نمی‌کشید که قشون روس وارد می‌شد و رشت هم دچار سرنوشت تبریز می‌گردید و همه‌چیز از دست می‌رفت. با این‌که از هرطرف و به هروسیله روسها انقلابیون را تهدید کرده بودند که هرگاه به طرف تهران حرکت کنند بلادرنگ قشون روس وارد شده و آنها را تعقیب خواهد کرد و
ص: 148
جمعی از ایرانیان مقیم خارجه هم به رهبران انقلاب رشت تلگرافا توصیه کرده بودند که از حرکت به طرف تهران خودداری کنند و روسها را بیش از این خشمگین نسازند فرماندهان قشون انقلاب از نقشه خود صرفنظر نکردند و راه تهران را در پیش گرفتند.»[431]
در برابر پیامهائی که از خارج کشور و برخی از ولایات برای برحذر داشتن سران انقلاب رشت از حمله به تهران می‌رسید عده زیادی از مخالفین استبداد نیز آنان را تشویق به حمله می‌کردند. آزادیخواهان تهران بیش از دیگران در این‌مورد اصرار می‌ورزیدند و ضمن پیامهای متعدد خود متذکر می‌شدند که تهران از هرجهت آماده قیام است و به محض آن‌که طلایه سپاهیان انقلاب در دروازه‌های تهران نمایان شود مردم در سراسر پایتخت به‌پا خواهند خاست.
یپرم یکی از کسانی بود که پیشنهاد حمله به تهران را با سپهدار در میان گذاشت. او پس از آگاهی از اعزام نیروهای دولتی به رشت، سپهدار را متوجه خطر ساخته گفت: چون احتمالا با هجوم قوای دولتی، اوضاع دستخوش تشتت و آشوب خواهد شد و این امر ممکن است به زیان جنبش جوان و نوپای رشت و حتی سرکوبی آن تمام شود بهتر است پیشدستی کرده به تهران حمله‌ور شویم ... کسب پیروزی آنقدر مهم نیست که نگهداری آن. بهترین شکل دفاع در برابر خصم، حمله به اوست نه پناه بردن به سنگرهای تسخیر شده و در انتظار یورش او نشستن. اگر جنبش را متوقف نموده به انتظار حمله دشمن در سنگر خود دقیقه‌شماری کنیم رزمندگان روحیه خود را از دست خواهند داد. آن‌وقت روحیه عالی از آن مهاجمین و هراس از شکست و سرکوبی نهضت از آن مدافعین خواهد بود و جز پایان غم‌انگیز کار نتیجه دیگری حاصل نخواهد شد.
بیش از یک هفته از انقلاب رشت نگذشته بود که گروهی از مجاهدان عازم رودبار زیتون شدند و نخستین سنگر خود را در این محل مستقر ساختند.
مقارن این ایام به محمد علی شاه خبر رسید که سپهدار در رأس شورشیان گیلان عازم حمله به تهران است. شاه مستبد قاجار که به شدت عصبانی و ناراحت شده بود قلم در دست گرفت و خود متن تلگرافی را خطاب به سپهدار نوشت که بدین‌قرار است: «محمد ولی، محض نمک به حرامیت تو را از تمام شئونات دولتی خارج و املاک تو را خالصه نمودیم. محمد علی شاه.» سپهدار در پاسخ شاه تلگراف تندی به شرح زیر مخابره کرد:
«الحمد لله که از این ننگ خارج شدم و در املاک من هیچ‌کس قدرت دخالت نخواهد داشت. محمد ولی تنکابنی.»[432]
پس از آن‌که سران انقلاب گیلان کم‌وبیش در مورد حمله به تهران توافق حاصل کردند گروهی از مجاهدان به تدریج از رشت خارج شده راه قزوین را در پیش گرفتند. احمد کسروی نویسنده تاریخ مشروطه ایران در همین زمینه می‌نویسد:
«از آن سوی در گیلان شورشیان به همه‌جا دست یافتند. یفرم خان با دسته‌ای از آنان پیش جنگ شده به منجیل آمد و در آنجا سنگر بسته به نگهداری راه پرداخت. پس از دیری معز السلطان با دسته دیگری به او پیوست.
اگر همان روزها دو سه هزار سپاه آراسته رو به تهران می‌آوردند با ترسی که از ایشان در دلها به وجود آمده بود چه بسا که تا تهران پیش می‌آمدند و کار بس بزرگی انجام می‌دادند ...»[433]
علی دیوسالار (سالار فاتح) که یکی از فرماندهان مجاهدین و نیز از مهره‌های اصلی انقلاب مشروطیت بوده در مورد عزیمت مجاهدین گیلان به سوی تهران می‌نویسد:
«خواستند برای گرفتن تهران تهیه صحیحی ببینند. بدوا عمید السلطان برادر معز السلطان را به سمت رستم‌آباد رودبار حرکت دادند. بعد عاصم الملک زنجانی که در جزو مجاهدین بود با بیست نفر حرکت کرد. معز السلطان خود نیز با دسته‌ای از مجاهدین به رودبار رفت. در جمعه پنجم صفر 1327 قرعه به اسم من درآمد. با بیست نفر سوار حرکت کردم ... از سنگر به طرف رودبار حرکت کردیم. معز السلطان نیز سه چهار روز قبل از ورود من با قریب سی نفر مجاهد مسلح قفقازی و گرجی و ارمنی در منتهی الیه رودبار منزل کرده بود. وضع مسافرت معز السلطان خیلی قابل تمجید بود. با این‌که از هرجهت ریاست داشت با کمال فروتنی با مجاهدین نشست‌وبرخاست می‌کرد. غذا و منزل او مانند سایرین بلکه بدتر بود. یک دست از همان لباس که برای سربازان تهیه کرده بودند به تن داشت ... خلاصه رودبار ابتدای سنگربندی است؛ یعنی به‌طوری خالق سنگر طبیعی تهیه کرده است که یک نفر در این کوهستان جلوی چند فوج را ممکن است نگهدارد. بعد از این‌که خوانین منجیل مطیع معز السلطان و حکومت رشت شدند سنگری نیز در دو فرسخی منجیل به سمت تهران در محلی که بالابالا[434] نامیده می‌شود درست کردند ...
چون من عقیده به سنگر بالابالا نداشتم و صلاح نمی‌دانستم آنجا سنگر باشد بنا شد صبح مجلسی کرده عقیده خود را بیان نمایم. صبح مجلسی با حضور معز السلطان و عمید السلطان و عاصم الملک و رحیم خان منجیلی منعقد شد و من آشکار گفتم مقصود ما هرگاه دفاع است در بالابالا آذوقه یافت نمی‌شود ...
آن نقطه ابدا صلاحیت جنگ و مدافعه ندارد ... آنچه من دیروز فکر می‌کردم این است که خداوند سنگری بهتر از منجیل برای مدافعه خلق نکرده. بهتر این است اسبها را حاضر کنید و به آنجا برویم تا من به شما نشان بدهم که از قدیم اینجا محل سنگر بوده است. معز السلطان امر کرد اسبها را حاضر نمودند،
ص: 149
سوار شدیم و از روی تیغه کوهی که جلوی منجیل را از طرف تهران بسته بود، بالا رفتیم و معلوم کردیم که این پیش‌آمدگی در یک سمت به کوه هرزبیل و از سمت دیگر به رودخانه قزل‌اوزن وصل شده و منجیل را به کلی از نظر می‌پوشاند. از رودخانه تا دامنه کوه هشت موضع را برای سنگر پسند نمودیم ...
معز السلطان این محل را بسیار پسند کرده فورا برای درست کردن سنگرها عمله گماشت ...»[435]
سالار فاتح برخلاف نظر کسروی که نوشته است یپرم پیش جنگ شده قبل از دیگران به منجیل آمد می‌نویسد: «... باری سنگرها درست شده و ساخلوها تعیین شده بود که یفرم از رشت به اردو آمد ... دفعه دوم، با او در منجیل ملاقات کردم. تفصیل سنگر را معز السلطان برای او حکایت کرد و او نیز آن را پسندید و دست مرا دوستانه فشار داد. معز السلطان به اتفاق یفرم و من مشغول نظم و ترتیب اردو شدیم ... این اردو که به سعی و مراقبت معز السلطان بسیار مرتب بود قریب یک صد مجاهد داشت که از ایرانی و ترک و ارمنی و گرجی مرکب بودند.»[436]
به هرترتیب اردوی مجاهدین در گروههای مختلف به تدریج عازم قزوین شدند. سپهدار آنها را همراهی نکرد و برای اداره امور گیلان و سروسامان دادن به اوضاع در رشت باقی ماند.
از آن سوی ناصر خان پسر غیاث نظام رئیس ایل غیاثوند به دستور محمد علی شاه با عده‌ای از افراد مسلح خود به منظور جلوگیری از عبور مجاهدان، در ارتفاعات یوزباشی‌چای[437] مستقر شد. در این نقطه کوههای بلندی سر به آسمان کشیده‌اند که جاده در مسافت نسبتا زیادی از میان آنها می‌گذرد.
در یوزباشی‌چای مجاهدین با ناصر خان پسر غیاث نظام درگیر شدند و ناصر خان توسط مجاهدین به قتل رسید. یپرم جریان کشته شدن ناصر خان و همراهان او را چنین نقل کرده است:
«... با قوای جدیدی که متجاوز از هفتاد نفر بود بار دیگر به رودبار عزیمت کردم. از این عده سی و پنج نفر را در سنگرهای رودبار و منجیل گذاشتم و بقیه را با خود برداشته به طرف قزوین حرکت کردم و در یوزباشی‌چای که در حدود چهل و پنج کیلومتر از قزوین فاصله داشت توقف نمودم. ناصر خان پسر غیاث نظام معروف برحسب دستور دولت قوای خود را برای جلوگیری از حرکت من تجهیز می‌کرد. چون از این موضوع اطلاع حاصل کردم در تاریخ بیست و هشت فوریه با قوای قلیل خود به آنها حمله کردم و ناصر خان و معاونش را به قتل رسانیدم. پس از قتل ناصر خان، ولی خان که یکی از جنگجویان نامی و فراش‌باشی وی بود فرار کرد و در گوشه انبار زغال پنهان شد. پس از سه روز جستجو نامبرده را نیز دستگیر و اعدام کردیم ...»[438]
در کتاب «چند تاریخچه» جریان برخورد مجاهدین با افراد ایل غیاثوند به تفصیل شرح داده شده که از این قرار است:
«بعد از تشکیلات حکومت داخلی و برقرار کردن حفاظت شهر رشت یفرم مثل یک جنگی هوشیار اول دور و اطراف را جستجو کرد بعد یک دسته پیش- قراول به رودبار فرستاد. این دسته در رودبار سنگرها تهیه کرده و منتظر یفرم شدند. به زودی یفرم هم بعد از آن‌که از سپهدار و اولیاء امور قول گرفت که به زودی قوه برای او فرستند با دسته کوچک خود عازم رودبار شد. سه روز در آنجا اطراف را ملاحظه می‌کرد سنگرها را معین می‌نمود و چون اطمینان حاصل کرد که از طرف دولت اقدامی نمی‌شود تصمیم به پیشرفت گرفت و حرکت کرده وارد منجیل شده سنگر عمده آنجا را به تصرف آورد. تقریبا یک ماه بیخود در منجیل منتظر قوه کمکی از رشت بود همچنان منتظر بود که قوه دولتی حمله بکند ولی انتظار بیجا. به عقیده یفرم منجیل جای مناسبی بود که ممکن بود با قوه کمی مقاومت در برابر اردوی دولتی کرد و مغلوبش کرد. ولی تصور می‌رود که دولت هم این نکته را فهمیده اثری از وجود خود نشان نمی‌داد در حالی‌که جد و جهد او این بود که جنبش جدید را در همان آغاز خود خاموش گرداند و برای این مقصود اردویی از سربازان و سواران مختلف توسط رؤسای طایفه‌ها تهیه می‌کرد. از جمله یکی از آنها غیاث نظام قزوینی مشهور بود. به حکم دولت غیاث نظام تهیه قشون کرده با سرکردگی پسر خود به مقابل یفرم فرستاد. قشون وارد یوزباشی‌چای شده اردو زد و مقدمه لشکر حمله به متمردین کردند. با وصول این خبر یفرم تصمیم گرفت که او زودتر از دولتیان به اقدام پردازد و با چهل نفر مجاهد دلیر حرکت کرده وارد ملادره شده با تلفن با یوزباشی‌چای حرف زده اطلاع پیدا کرد که پسر غیاث نظام سواران خود را در یک کاروانسرا مرکزیت داده و برای حفاظت سر پل قراول گذاشته است.
بعد از تحصیل این اخبار یفرم بدون معطلی فورا به یوزباشی‌چای با تاخت حرکت می‌کند ... تمام شب را راه پیموده نصف شب وارد یوزباشی‌چای شده و مثل طوفان حمله به کاروانسرا کرده محاصره‌اش نمود. یفرم به سرکرده سواران اول تکلیف تسلیم کرد. ولی سواران اعتنا ننمودند و آنوقت یفرم امر حمله داد که بعد از زدوخورد مختصری سه نفر از بزرگان کشته شده سواران بی‌صاحب ماندند و از تاریکی شب استفاده کرده فرار نمودند و متفرق شدند چند جسد و چند اسب و مواد جنگی جاگزاردند.»[439]
روایت سالار فاتح از برخورد مجاهدین با پسر غیاث نظام با روایت نویسنده «چند تاریخچه» اندکی اختلاف دارد. سالار فاتح نوشته است:
«از یوزباشی‌چای راپرت دادند که پسر غیاث نظام قوتی پیدا کرده، همه‌روزه به کار سان دیدن چریک و جمع‌آوری آذوقه مشغول است. بعد از مشورت با معز السلطان من و یفرم با سی سوار از منجیل حرکت کردیم. یک بیرق ملی در جلو می‌کشیدند. من در سایه بیرق می‌رفتم. یفرم و سرکیس گرجی پشت سر من، جلوی دو دسته سوار بودند که دوبه‌دو حرکت می‌نمودند. دو نفر بمب‌انداز هم با بمب توی درشگه به فاصله از عقب می‌آمدند. بااین‌حال عازم یوزباشی‌چای شدیم ... در مهمانخانه عرض راه از حال ناصر خان پسر غیاث
ص: 150
نظام خبرگیری کردیم، معلوم شد در یوزباشی‌چای آن سمت رودخانه در کاروانسرا منزل دارد. چهار از شب گذشته بود که کاروانسرا را احاطه کردیم. شلیک سختی از طرف مجاهدین به عمل آمد. یک دو تیری هم از طرف خالی شده بی‌صدا ماند. دو سه بمب به قهوه‌خانه کاروانسرا پرت کردیم. صدای بمب در شب تیره میان کوهها عالمی را متزلزل کرد. ناصر خان پسر غیاث نظام موقعی که می‌خواست از در عمارت کاروانسرا بیرون رفته فرار کند گلوله‌ای به دهانش خورد و در جای خود افتاد. یفرم می‌گفت زمانی که از در بیرون آمد من پهلوی در بودم؛ موزر را به دهانش گذاشته آتش زدم، در حال فوری داخل کاروانسرا شده ده دوازده رأس اسب با سه چهار قبضه تفنگ و مقداری اشیاء از پسر غیاث نظام به چنگ آمد ... بیچاره ناصر خان که در بالاخانه کاروانسرا مشغول عرق‌خوری بود و در شش از شب گذشته کشته شد، وقتی وارد منزل او شدیم بساط عرق پهن بود؛ نصف یک بطری عرق مانده بود که مجاهدین خوردند ... از رشت از طرف سپهدار و کمیسیون جنگ به توسط معز السلطان به من و یفرم تبریک گفتند ولی ماندن ما را در یوزباشی‌چای صلاح ندانسته ما را دوباره به منجیل برگرداندند ...»
چند روز پس از واقعه کشته شدن پسر غیاث نظام گروه دیگری از مجاهدین به فرماندهی منتصر الدوله به گروههای مستقر در منجیل پیوستند. در این موقع یک گروه پیشقراول حرکت کرده به خوروان در سی و پنج کیلومتری قزوین رسید. مدت توقف گروه در خوروان به درازا کشید زیرا نیرو و مهمات جنگی لازم از رشت نرسید. دولت پس از استحضار از نزدیک شدن اردوی مجاهدین و پیروزیهای آنان در برخوردها نیروئی از قزاقان و افراد شاهسون را به مقابله فرستاد. هنگامی‌که گروه پیشقراول در خوروان متوقف بود خبر رسید که قوای دولتی قصد حمله دارد. یپرم فرمانده این گروه جریان واقعه و مبارزه دو گروه متخاصم را در یادداشتهای خود چنین شرح می‌دهد:
«دولت قوای خود را به سه دسته تقسیم نموده بود. قسمت اعظم این قوا در قزوین متمرکز شده بود، جناح راست آن‌که مرکب از 200 شاهسون و 100 سرباز بود در طول ناکی قرار داشت و جناح چپ آن مرکب از صد سرباز قره‌داغی و عده‌ای از ایلات کرد در آمبو اردو زده بود. چون خبر رسیده بود که قوای دولتی قصد حمله به من دارند، من پیشدستی جسته و با یک دسته 45 نفری به جناح راست آنها حمله نمودم. میدان زدوخورد در وهله اول دشتهای اطراف ده بود ولی ما کم‌کم پیش رفته داخل ده شدیم. پس از چهار ساعت جنگ، قوای دولتی شروع به عقب‌نشینی نمود. تلفات آنها عبارت بود از 58 کشته و 46 مجروح؛ در بین اینان عده‌ای از دهقانان همان دهکده هم وجود داشتند. در طی زدوخورد عده‌ای زن و بچه نیز به قتل رسیدند. قتل زنان عمدی بود زیرا در زیر چادرهای خود اسلحه حمل‌ونقل می‌کردند مردان نیز گاهی چادر به سر انداخته فرار می‌نمودند. ولی قتل بچه‌ها عمدی نبوده و آنها فدای گلوله‌های اتفاقی شده بودند. در این جنگ پای من مجروح و اسبم کشته شد.»[440]
آنچه یپرم نوشته تمامی ماجرا نیست. وی سهم سایر مجاهدان را در حملات موفقیت‌آمیز و جنگهای پراکنده‌ای که در این ایام اتفاق افتاد نادیده گرفته است. در اینجا لازم است وقایع این دوره را با توجه به یادداشتها و خاطرات شاهدان عینی و دست‌اندرکاران و نیز مندرجات روزنامه‌های آن زمان مورد بررسی قرار دهیم.
پس از شکست گروه غیاث نظام سه تن از سران مجاهدین به منظور بررسی اوضاع به منجیل عزیمت کردند. افراد این گروه که از سوی کمیسیون جنگ مأموریت داشتند عبارت بودند از: حاجی میرزا موسی خان میرپنج، آقا سید عبد الرحیم خلخالی و میرزا علی محمد خان تربیت. نامبردگان پس از ورود به منجیل جلسه‌ای تشکیل داده به اتفاق معز السلطان، یپرم و علی دیوسالار به رایزنی و مشورت پرداختند. معز السلطان و علی محمد خان تربیت معتقد بودند که می‌بایست با ارسال پول و اسلحه آزادیخواهان قزوین را یاری داد تا آنها نیز به حرکتی انقلابی نظیر آنچه در رشت رخ داده است دست بزنند. نباید فراموش کرد که در این موقع بین مجاهدین گیلان و آزادیخواهان قزوین تماسهای مخفیانه‌ای برقرار بود. یپرم و دیوسالار را عقیده بر این بود که کمک به آزادیخواهان قزوین برای نیل به مقصود کافی نیست و باید ضمن ارسال پول و اسلحه عملا به یاری آنها شتافت و در برنامه انقلاب آنان شرکت کرد. اکثریت با این عقیده موافق نبود و جلسه بدون اخذ نتیجه پایان یافت. روز بعد معز السلطان در گفتگو با یپرم و دیوسالار اظهار داشت که با نظر آنان مخالفتی ندارد و ایشان هرگاه موقع را مقتضی بدانند می‌توانند وارد عمل شوند.
یپرم و دیوسالار به اتفاق شصت تن از مجاهدان به خرزان[441] روان شده در آنجا پایگاهی ایجاد کردند. مجاهدین گیلان که در چند پایگاه از منجیل تا خرزان پراکنده بودند هرروز به روستاهای مختلف رفته دهقانان را به مبارزه با استبداد تشجیع و ترغیب می‌کردند. مجاهدین، روستاهای متعلق به مستبدین را مورد حمله قرار داده گندم و جوی آنها را ضبط می‌نمودند. راه شوسه و اطراف آن نیز در دست مجاهدین بود. سران مجاهد هرروز نامه‌هائی به روستاهای مختلف فرستاده آنها را به اظهار اطاعت و پیروی از تمایلات مشروطه‌طلبی دعوت می‌کردند. هرگاه کدخدا و بزرگان روستا پاسخ مثبت می‌دادند پرچم قرمزی به آنها داده می‌شد که با نصب آن در روستا از هرگونه تعرضی مصون می‌ماندند؛ در غیر این‌صورت روستا مورد حمله و تاخت‌وتاز مجاهدین قرار می‌گرفت.
قریه نکی (نیکویه) که از سایر قراء بزرگتر و پرجمعیت‌تر بود نه‌تنها به دعوت سران مجاهدین وقعی ننهاد بلکه برای مقاومت در برابر آنها نیز از حکومت قزوین تقاضای کمک کرد. خرده مالکین و مستبدین این‌روستا در صدد برآمدند با جلب کمک دولت مانع مراجعه مجاهدین به روستاها شده فعالیت آنان را متوقف سازند. از سوی دولت یک گروه پنجاه نفری سرباز و تعدادی تفنگ در اختیار مبارزان نکی قرار داده شد.
یپرم و دیوسالار به اتفاق سی و شش تن از مجاهدان به نکی حمله کردند.
چهار سنگر نکی یکی پس از دیگری سقوط کرد و مجاهدین پس از دو ساعت نبرد وارد ده شده به کشت‌وکشتار پرداختند. دیوسالار ورود مجاهدین را به نکی چنین وصف می‌کند:
ص: 151
«مجاهدین به احدی ابقا نمی‌کنند. هرکس به دستشان می‌رسد کارش را با گلوله می‌سازند. هرچه آنها را از کشتار منع می‌کنیم ابدا به خرج نمی‌رود. در واقع محشری بود. عده مقتولین و زخمدار به یک‌صد و هشت نفر می‌رسید ولی از طرف ما فقط سه اسب تلف شده بود و گلوله‌ای پهلوی ران‌یفرم را سوزانده بود. بعد از فتح نکی مجاهدین خانه دو تن از رؤسای آنها را که مسبب این اوضاع بودند خراب کردند و چند قاطر که برای حمل بنه مجاهدین لازم بود گرفتند ...»[442]
گروهی از سربازان دولتی که در پل انبوه مستقر بودند پس از سقوط نکی دچار بیم‌وهراس شده آنجا را ترک کردند و عمید السلطان که در سوی دیگر پل خود را برای حمله آماده می‌کرد بدون برخورد با مقاومت سربازان از پل عبور کرده به قزوین نزدیک شد. پسر کوچک غیاث نظام در یکی از روستاهای اطراف به اسارت مجاهدین درآمد و به خرزان منتقل گردید.
در این موقع مجاهدین بیش از سه فرسنگ با قزوین فاصله نداشتند.
پیروزیهای مجاهدان موجب بروز عکس العملهای شدیدی در تهران، تبریز و رشت شد. روسها بر شدت فشار خود افزوده اقدامات مقدماتی را برای اعزام قشون آغاز کردند. آزادیخواهان آذربایجان که یقین داشتند منظور روسها فقط آوردن قشون است سخت دچار وحشت شدند و برای جلوگیری از این فاجعه تلگرافی به محمد علی شاه مخابره کرده خاطرنشان ساختند که «دست توسل به دامان پدر نامهربان زدن را بر آمدن خارجی ترجیح می‌دهیم.» در حقیقت شهر قهرمان تبریز پس از یازده ماه مقاومت در آستانه سقوط قرار گرفت و به امید جلوگیری از ورود قشون روس خود را به محمد علی شاه تسلیم کرد.
سپهدار با دریافت خبر پیروزیهای مجاهدین و نزدیک شدن آنان به قزوین دستور داد فورا نیروهای کمکی از رشت به سوی قزوین حرکت کنند؛ ضمنا به منظور اتمام حجت و به عنوان آخرین اقدام، تلگرافی به شاه و صدر اعظم و وزراء مخابره کرد. متن تلگراف که در تاریخ هشتم ربیع الآخر 1327 قمری مخابره شده به قرار ذیل است:
«جنابان صدارت عظمی و وزرای عظام، به خاکپای مبارک همایونی. در این‌مدت غلام به وظیفه دولتخواهی و شاه‌پرستی، آنچه لازمه بقاء سلطنت و سعادت مملکت بود، عرض کردم. بدبختانه هیچ‌کدام به قدر ذره‌ای اثر نبخشید و بلکه از تأویلات سوء خائنین، منتج نتیجه‌ای نگردید و بالاخره ناچار بر این شدم محض خلاصی این یک مشت ملت خانمان‌سوخته، از فشار ظلم، و رهائی اعلیحضرت از چنگ گرگان درنده، به تأییدات الهی حرکت کردم، آنچه در قوه دارم جهاد فی سبیل الله نمایم و به فضل الهی و توجه خاصه حضرت ولی عصر عجل اللّه فرجه، بر عالمیان خلوص نیت خود را ثابت و جزاء خائنین را بدهم- خادم ملت- محمد ولی»[443]
دولتهای روس و انگلیس که به وخامت اوضاع در نقاط مختلف کشور مخصوصا گیلان، آذربایجان، اصفهان، تهران و چند شهر دیگر پی‌برده بودند به محمد علی شاه پیشنهاد کردند دوباره مشروطه را بپذیرد و نسبت به افتتاح مجدد مجلس اقدام نماید تا جنب‌وجوش و قیام مردم در تبریز و رشت و سایر نقاط ایران فرونشسته آرامش پدید آید اما محمد علی شاه سرسختی نشان می‌داد. تبریز به علت جنگ و محاصره قوای دولت دچار قحطی شده بود لذا نمایندگان روس و انگلیس به دولت تکلیف کردند که مدت شش روز جنگ را متوقف سازد و راه را برای حمل‌ونقل خواروبار به شهر باز کند. محمد علی شاه ظاهرا پذیرفت ولی عملا اقدامی نکرد. روسها به همین بهانه و به عنوان حمایت از اتباع خارجی نیروهای مسلح خود را وارد آذربایجان و برخی نقاط دیگر کردند. محمد علی شاه در برابر این‌رویداد و همچنین خطراتی که از جانب مجاهدین گیلان پایتخت را تهدید می‌کرد سر تسلیم فرود آورد و با صدور فرمانی برقراری مشروطه محدوده را اعلام نمود و دستور انتخابات مجلس را صادر کرد.
سپهدار بلافاصله عکس العمل نشان داد و در تاریخ یازدهم ربیع الآخر 1327 قمری برابر با دوازدهم اردیبهشت 1288 شمسی تلگراف تند ولی مؤدبانه‌ای به محمد علی شاه مخابره کرد. متن تلگراف سپهدار بدین‌شرح است:
«به عرض خاک پای جواهرآسای اقدس همایون مبارک شاهنشاهی ارواح العالمین فداه.
امروز تلگرافی از ریاست کل تلگرافخانه اشاعه شد که اعلیحضرت همایون شاهنشاه مشروطه محدوده عطا فرموده و به انتخابات وکلای ملی هم امر و اراده خواهد شد. اسباب هیجان اهالی و تعجب این غلام گردیده عرض می‌نمایم: اعلیحضرتا، ولینعمتا، پدر تاجدارا، پادشاها، مشروطه‌ای را که برای ملت عطای آسمانی و حق دینی است و باید استقرار بداری چه دلیل دارد به این لسانها فرمایش شود. حالا که به سر رضا و مروت پدری آمدی، با تمام میل ظاهری و باطنی تلگراف صریح اول به پیشوایان اسلام بفرما و بعد به همه بلاد اظهار کن، و از روی مردی و راستی و درستی فرمایش کن که ادای حق مشروع شماها را نمودم. خودم هم یکی از آحاد و افراد قبول این راه حقم، و حاضرم با این راستی که قدم نهاده‌ام، چنانچه از افعال و اعمالم بگذرید و مرا به سلطنت باقی و برقرار بدارید یا خدای نخواسته خیالات دیگر در حقم ننمایید، من وجود خود را تفویض حفظ و حراست شما می‌نمایم، و طالب رضای درخواست ملتم، مشروطه و مجلس را برقرار می‌نمایم. در کمال اتحاد، مشغول خدمات ملک و ملت باشید. هر قسم پیشوایان دین، آقایان آیات و حجج اسلام خراسانی و مازندرانی، فرمودند اطاعت کنید. دیگر به شهادت خدا و رسول و ائمه هدی، در ظاهر و باطن نزد من محظوری جز اجرای قوانین مشروطیت نیست. هر قسم که می‌خواهید بگویید تا پارلمان را برقرار بدارم و شخص خودم، که پادشاه و به جای پدر می‌دانید، مثل یکی از فرزندان وطن در مقام خدمتگزاری کمر همت بسته برادرانه در مقام اجرای مقاصد ملت برآیم.
این عرض چاکرانه، خداوند شاهد است، برای حفظ آن وجود مسعود و شاه‌پرستی است و الا با این فرمایشات محدوده، یا تلگراف سوسه‌دار، نه این مردم رام و نه این آشوب و فتنه‌ها آرام می‌شود. استدعا می‌کنم زیاده از این ملت را از خود نرنجان، عموم را به محبت خود دعوت کن، علمای راسخ را به
ص: 152
حرف چهار نفر ملحد منفور، آزرده مساز.
خداوندا، تو عالمی که این عرایض را محض حفظ تاج‌وتخت و جان و تن محمد علی شاه می‌نمایم، و الّا مقصود و منظور دیگری ندارم. باک و بیمی هم از عساکر دولت نمی‌کنم و از برای خدمت و برادری ملت، از جان و مال و اهل و عیال درگذشته و درمی‌گذرم و تا آخرین قطره خونم ایستاده‌ام. اگر چنانچه اعلیحضرت پادشاهی این عرایض صادقانه را قبول کنند، امیدوارم ملت در حفظ تاج‌وتخت و شخص پادشاه، تا قیام قیامت ساعی و در عهده ذمت دینی خود فرض بداند و از همه کارها بگذرد و کمر اطاعت را در میان جان بندد.
غلام بی‌مقدار محمد ولی تنکابنی.»[444]
در این موقع اردوی مجاهدین گیلان به قزوین نزدیک می‌شد. تقی‌زاده که در صفوف مقدم مشروطه‌خواهان بود تلگرافی به رشت مخابره کرده متذکر شد: حرکت مجاهدین به طرف تهران مخالف دوستی ملت و شاه است. وی مصرا خواستار مراجعت اردوی مجاهدین به گیلان شد. سپهدار با وجود عکس‌العمل شدیدی که نسبت به فرمان مشروطه محدوده نشان داده بود در برابر فشار روسها و نصایح مصلحین و خیراندیشان دچار دودلی و تردید شده بود. در این تردید برخی از سران انقلاب گیلان نیز با او شریک و سهیم بودند.
امّا تردید آنها نمی‌توانست جلوی شور انقلابی مجاهدین را بگیرد و آنان را متوقف سازد. از سوی اردوی مجاهدین تلگراف تندی در جواب تقی‌زاده بدین‌شرح مخابره شد:
«یری الحاضر ما یری الغائب. ما در آستانه فتح تهران هستیم، چگونه می‌توانیم از اقدام به این کار، که قاطع کلیه اختلافات و اغتشاشات است خودداری کنیم؟ ما اکنون با تهران بیست و چهار فرسخ بیشتر فاصله نداریم.»
وصول اخبار مربوط به نزدیک شدن مجاهدان گیلان چنان شور و هیجانی در قزوین ایجاد کرد که به تعبیر حاکم این شهر قیامت پدیدار گردید. اخبار و شایعات مربوط به اردوی مجاهدان گیلان در تمام شهر پراکنده بود. در مورد تعداد سلاحها و دلاوری و بیباکی آنان مطالب حیرت‌انگیزی شنیده می‌شد.
ترس و وحشت طرفداران محمد علی شاه و مأموران دولت در قزوین از خلال گزارشی که حاکم در تاریخ نهم ربیع الآخر به تهران مخابره کرده کاملا آشکار است:
«فعلا در قزوین، قیامت پدیدار، در مقابل چهار هزار از جان گذشته جنگی دارای اسلحه جدید؛ و دویست هزار تومان اعانه و سرکرده‌ای به دیوانگی و تهور نصر السلطنه؛ و مخالفت اهالی قزوین، چگونه ما را تاب مقاومت است؟
اگر چاره آنی نشود، فاتحه بر دولت و دولتیان باید خواند.»[445]
در قزوین نیز مانند اغلب شهرستانها طرفداران مشروطه به صورت علنی و مخفی مجامع و محافلی تشکیل داده به مبارزه علیه استبداد مشغول بودند.
مجامع و محافل مزبور توسط میرزا حسن فرزند شیخ الاسلام که بعدها رئیس المجاهدین لقب گرفت، ابو تراب اسعد السلطان، مصطفی خان خورهشتی، حاج ادیب التجار، مهدی خان طبیب‌زاده، علی اکبر خان عظیم‌زاده، حاجی احمد و غفار یگانه (سالار منصور) رهبری می‌شد. عده‌ای از جوانان قزوین نیز از مدتی قبل مسلح شده در انتظار فرصت مناسب برای شروع مبارزه بودند. رهبری این گروه با میرزا حسن فرزند میرزا مسعود شیخ الاسلام بود. میرزا حسن مردی آزادیخواه، وارسته و بسیار شجاع بود. اغلب مورخان و محققانی که درباره انقلاب مشروطیت ایران قلمفرسائی کرده‌اند خدمات و جانفشانیهای وی را مورد تحسین و تمجید قرار داده‌اند. وی در واقعه به توپ بستن مجلس همراه گروهی از جوانان مسلح قزوین، که خود را برای جنگ با عمال استبداد و نیز دفاع از حقوق ملت آماده کرده بودند به تهران عزیمت کرد و فداکاریهای بسیار نمود.
میرزا حسن رئیس المجاهدین هنگامی‌که از حرکت اردوی رشت به سوی قزوین اطلاع حاصل کرد عده‌ای از افراد خود و جوانان قزوین را مسلح کرده در یکی از باغهای شخصی اطراف شهر جمع کرد. جوانان زیر نظر او و چند تن از افراد بصیر به تمرینهای نظامی و تیراندازی مشغول بودند و ورود مجاهدان گیلان را انتظار می‌کشیدند.
آزادیخواهان قزوین با سران مجاهدین رشت مرتبا تماس داشتند و هرروز اطلاع می‌یافتند که گروههای مجاهد تا کجا پیشرفت کرده و به چند کیلومتری قزوین رسیده است.
چند گروه از مجاهدین به بیست کیلومتری قزوین رسیده در روستای «آقابابا» متوقف شدند و چگونگی حمله به قزوین را مورد بررسی قرار دادند.
قرار شد شهر از دو سمت شمال و جنوب یعنی دروازه رشت و دروازه تهران مورد حمله واقع شود و سپس دار الحکومه و سایر سازمانهای دولتی با کمک و راهنمائی مجاهدین قزوین که مخفیانه با آنها تماس داشتند بتصرف درآید.
معز السلطان از دهکده آقابابا چندبار با ابو القاسم خان حاکم قزوین، ظفر الدوله، قاسم آقا میرپنج و مسیح خان تماس گرفته آنها را از مقاومت در برابر مجاهدین برحذر داشت و به آنان تکلیف کرد که ظرف بیست و چهار ساعت قزوین را ترک نمایند. غیر از ظفر الدوله، که از خویشاوندان سپهدار بود، بقیه تهدید معز السلطان را جدی نگرفتند و به کار خود ادامه دادند.
ظفر الدوله با افراد خود از اردوی بیرون شهر به سوی املاک خویش رهسپار شد. وی تفنگهای دولتی را نیز با خود برده دو قبضه توپ را در محل اردو بجای گذاشت. حاکم قزوین پس از اطلاع از این جریان عده‌ای از سربازان را مأمور حمل توپها به شهر نمود.
در اینجا بهتر است جریان حمله به قزوین و فتح این شهر را از زبان یپرم و میرزا علی دیوسالار، دو تن از فرماندهان اردوی مجاهدین نقل کنیم.[446]
یپرم در یادداشتهای خصوصی خود می‌نویسد:
«در ساعت هشت شب به اتفاق هفتاد و پنج نفر به شهر حمله نمودم.
هواخواهان دولت نگهبانان خود را در سمت دروازه‌های رشت متمرکز کرده
ص: 153
بودند. در شب مزبور به افتخار شاه مجالس جشنی در شهر برپا بود. عموم کارمندان و درجه‌داران در دار الحکومه مشغول خوشگذرانی بودند. ما از این موضوع قبلا هیچگونه اطلاعی نداشتیم. در خارج شهر افراد خود را به سه دسته تقسیم کردم. قرار شد که دسته اول به دار الحکومه حمله نماید؛ دسته دوم از سمت دروازه تهران و دسته سوم از سمت دروازه رشت که مقر اردو و سیصد سوار سردار مظفر بود به شهر حمله نمایند. جنگ از فاصله ششصد قدمی شروع شد. کم‌کم پیشروی نموده و قسمتی از عمارت دار الحکومه را تصرف کردیم. هنوز سیزده ساعت از شروع جنگ نگذشته بود که مسیح خان تسلیم شد و پانزده ساعت بعد عمارت به کلی به دست ما افتاد و پس از تصرف عمارت مزبور جنگ به پایان رسید. تلفات ما عبارت بود از یک نفر گرجی و یک نفر مسلمان. ده نفر دیگر هم مجروح شده بودند. تلفات قوای طرف شصت هفتاد کشته و از بیست و پنج تا سی نفر مجروح بود ... پس از نخستین پیروزی که در جنگ قزوین نصیب ما گشت دویست سوار از افراد مسیح خان، نود سوار قره‌داغی، هفتاد سوار شاهسون و هفتصد سرباز به ما تسلیم شدند. به غیر از کردها بالغ بر 2450 بود. پس از درهم شکستن صفوف آنها بقیه تارومار شده بودند.»[447]
میرزا علی خان دیوسالار (سالار فاتح) جریان استقرار نیروهای مجاهدین در دهکده آقا بابا و فتح قزوین را چنین نقل می‌کند:
«... یفرم برای تعیین محل اردو به حاجی بابا[448] رفت. من اردو را برداشته وارد حاجی بابا شدم. معز السلطان نیز از منجیل حرکت کرده دستجات مجاهدین را حرکت داد. تمام ساخلوی عرض راه از منجیل و رودبار و پاچنار و یوزباشی‌چای را در حاجی بابا چهار فرسخی قزوین حاضر نموده دو عراده توپ کوهستانی را بالای تپه حاجی بابا گذاشته جاهای لازم را قراول گماردیم و به سرعت برق مشغول تهیه جنگ و فتح قزوین شدیم ... مجاهدین و نظام ملی در این دو روز کمر بازنکرده چون شیر غضب‌آلود منتظر حمله بودند ... بنابر مشاوراتی که با معز السلطان کردیم من و یفرم همان روز بعد از ظهر با یک‌صد و پنجاه سوار، که از جمع دسته‌ها برگزیده بودیم از حاجی بابا حرکت کرده بعد از طی دو سه فرسخ، راه شوسه را گذاشته طرف دست راست به سمت راه همدان کج کردیم. به اولین آبادی که محل اردوی دولتی بود رسیدیم ولی از اردو اثری ندیدیم. همان‌وقت مقارن غروب راه را به طرف قزوین کج کردیم یعنی از راه شوسه همدان وارد جاده قزوین شدیم. سپس در باغات قزوین پائین آمده در باب ترتیب حمله شور کردیم و دستورات لازم به مجاهدین و دستجات دادیم و نقشه حصار و ارک دولتی را هم در اختیار آنان گذاردیم. بعد سوار شده از جلوی کاروانسرای سعد السلطنه جنب مهمانخانه سر درآوردیم.
یک شلیک هوائی کرده دروازه را متصرف شدیم. یک عده از دروازه تهران بیرون رفته از دروازه کانتور روسها داخل شدند و پشت عمارت حکومتی را گرفتند. من و یفرم وارد حیاط مهمانخانه شدیم و راه پشت‌بام را پرسیدیم. فورا غلام حسین تهرانی از دسته من راه بام را پیدا کرده ما را به آنجا هدایت نمود.
من و یفرم هردو به پشت‌بام رفته آنجا قراول گذاشتیم. در همان حین گلوله‌ای به مغز غلامحسین خورد و او را معلق کرد.
معلوم نشد گلوله از کدام سمت به سر آن جوان بیست و دو ساله خورد؟ ...
بالجمله صدای شلیک بلند شد و هیچکس نمی‌دانست چه خبر است. یفرم به سمت در عمارت حکومتی رفت. من به معز السلطان تلفن کردم که اجزای ناریه را زودتر به ما برساند و از پشت سر یفرم با دسته‌ای از مجاهدین به سمت عالی‌قاپو که توسط مجاهدین آتش زده شده و مشتعل بود روانه شدیم ... آن شب شب چهاردهم ربیع الثانی 1327 مولود محمد علی شاه بود. در عالی‌قاپو و سایر بناهای دولتی را تزیین کرده و آئین بسته و چراغانی مفصلی کرده بودند.
نفت همان چراغها را مجاهدین وسیله سوزاندن در عمارت قرار داده بودند ....
تازه رقاصها زنگ دستهای خود را امتحان می‌کردند و نقاره‌چی و کمانچه‌کشها دستی حرکت داده بودند که شلیک مجاهدین و هورای فدائیان، که به رعد می‌مانست، همه را به جای خود خشک کرده مجلس سرور به همین جا خاتمه پذیرفت ... ابو القاسم خان حاکم و قاسم آقای میرپنج امر دادند که اول توپهای هفت سانتیمتری را، که همان روز از اردوی ظفر الدوله عودت داده در خیابان جلوی عالی‌قاپو گذاشته بودند به داخل عمارت بکشند که مبادا آنها به چنگ مجاهدین بیافتد بعد در را بسته با قشون شاهسون و قراچه‌داغی و سرباز همدانی جاهای مرتفع و ابنیه محکم را سنگربندی کرده مشغول دفاع شدند.
مسیح خان کاکاوند هم جلوی دروازه رشت در کاروانسرای محکمی با سواره اکراد منزل گرفت و آنجا را سنگر کرده با مجاهدین که به دستور معز السلطان برای کمک از عقب می‌آمدند مشغول جدال و قتال شد ....»[449]
دیوسالار پس از شرح جنگهای پراکنده و مجروح شدن ساشای گرجی می‌نویسد:
«بمب‌اندازها حجرات بالای دروازه را در تصرف داشتند. آتش بود که از هرطرف می‌ریخت. بمب و تفنگ رعد نیسان و شراره کوه آتش‌فشان را مجسم می‌ساخت. گیروداری بود که زهره شیر آب می‌شد ... خبر آوردند منتصر الدوله با سوارهایش دم دروازه رشت رسیده و از سنگر مسیح خان که دم دروازه رشت است شلیک کرده آنها را پس نشانده‌اند. دو سه نفر هم از دسته منتصر الدوله زخمی شده‌اند. فورا یک دسته مجاهد به کمک آنها روانه نمودیم. تقریبا یک ساعت به صبح داشتیم که مجددا خبر آوردند مسیح خان خوب می‌جنگد و همه مجاهدین که بعد از منتصر الدوله از حاجی بابا رسیده‌اند عقب‌نشینی کرده‌اند.
ناچار یفرم برخاسته مجاهدینی را که در هشتی بودند با خود برد و من با هفت نفر ماندم و در همان هشتی به جنگ پرداختم. گرچه افراد من کم بودند ولی چون مدخل و مخرج یکی بود توانستیم آنجا را نگهداری کنیم .... تقریبا دو ساعت از برآمدن آفتاب گذشته بود که یفرم سنگر مسیح خان را گرفته و تمام سنگریان را دستگیر کرده داخل شهر شد ... مجاهدین که شبانه اطراف عمارت و باغ حکومتی را با دیلم سوراخ کرده بودند داخل باغ شده عمارت چهل ستون را که سنگر دولتیان بود از آنها گرفتند. یفرم نیز از بالای کاروانسرای غیاث نظام و مسجد جنب باغ حمله کرده از اطراف به این‌ترتیب یورش بردند.
ما نیز خودآرائی کرده به داخل باغ حمله بردیم. اول سربازهای همدانی امان
ص: 154
میرزا حسن شیخ الاسلام رئیس المجاهدین در راس یک گروه مسلح همراه مجاهدان گیلان عازم فتح تهران شد.
خواستند. گفتم تفنگها را بریزید. تفنگها را ریخته یک مرتبه تقریبا چهارصد نفر به طرف ما آمدند در حالی‌که متصل از ترس فریاد می‌کردند زنده باد مشروطه، پاینده باد مجاهدین! آنها را مثل گوسفند از در عالی‌قاپو بیرون کرده داخل باغ و عمارت شدیم ... ششصد نفر از سپاهیان دولتی از قراچه‌داغی و سرابی و اردبیلی و کاکاوند و غیره از داخل عمارت و خانه‌ها و اطراف آن دستگیر شدند. همه را در یک محوطه محبوس کرده قراول گذاشتیم ...»
صبح روز پانزدهم اردیبهشت عالی‌قاپو سقوط کرد و ابو القاسم خان نوری و قاسم خان امیر تومان فرمانده قزاقها اسیر شدند. قرچه‌داغیها مغلوب و خلع سلاح گردیدند. از نیروی مجاهدین چهار تن کشته و بیست و دو نفر مجروح شدند، اما تعداد مجروحین و مقتولین قوای دولتی زیاد بود. حاج میرزا مسعود شیخ الاسلام نیز که از مخالفان سرسخت مشروطیت بود به دست یکی از مجاهدان در منزلش به قتل رسید. از عجائب روزگار آن‌که وی و پسرش میرزا حسن از نظر عقاید سیاسی و اجتماعی در دو قطب کاملا مخالف قرار داشتند و با یکدیگر مبارزه می‌کردند. میرزا مسعود سردسته مستبدین و میرزا حسن
مجاهدان گیلان بعد از تصرف قزوین و آزاد ساختن زندانیان در عالی‌قاپوی قزوین به از کار انداختن آلات و اسباب شکنجه پرداختند.
رئیس مجاهدین قزوین بود. میرزا مسعود با مشروطیت مخالفت می‌کرد و با طرفداران محمد علی شاه همکاری نزدیک داشت. او که هنگام حیات در سمت شیخ الاسلام قزوین از نفوذ فوق العاده‌ای برخوردار بود با آزادیخواهان مخالفت می‌ورزید و عده‌ای از رعایا و طرفداران خود را برای نبرد با آنان مسلح کرده بود؛ هم او بود که کاغذی برای مسیح خان کاکاوند نوشته او را برای دفاع از قزوین و کمک به شاه دعوت نموده بود. پس از کشته شدن میرزا مسعود، مخالفان میرزا حسن شایع کردند که وی محرک قتل پدرش بوده است، ولی با توجه به سجایای اخلاقی او به یقین می‌توان گفت که هرچند میرزا حسن با عقاید و افکار پدر مخالف بوده اما دخالتی در قتل وی نداشت.[450]
پس از سقوط شهر گروههای ملی و مجاهد با پرچمهای سرخ به علامت پیروزی انقلاب در خیابانهای شهر رژه رفتند و یکی از پرچمهای سرخ را بر
ص: 155
سر در عمارت عالی‌قاپو برافراشتند.
روز پانزدهم اردیبهشت‌ماه جنازه شهدا از سوی علما و بزرگان شهر و مجاهدان گیلانی تشییع شد و در مراسم به خاک‌سپاری آنان نطقهائی ایراد گردید. جنازه شهدای مسلمان به شاهزاده حسین و جنازه شهیدان ارمنی به گورستان ارامنه حمل شد و مجالس ختم و یادبود برای آنان منعقد گردید.
روز شانزدهم اردیبهشت حاجی بحر العلوم رشتی وکیل دوره اول رشت با پسرش در یکی از روستاهای قزوین دستگیر شد و به جرم طرفداری از شاه و مستبدین در صحن عمارت رکنیه تیرباران گردید. قاسم خان امیر تومان فرمانده قزاقان و عباسعلی داروغه قزوین و تعداد دیگری از عوامل استبداد نیز توسط مجاهدان گیلانی و قزوینی اعدام شدند. خبر فتح قزوین در تمام روزنامه‌ها و نشریات منتشر شد و شجاعت و شهامت مجاهدان گیلان مورد ستایش و تحسین قرار گرفت. شعرا اشعار پرشوری ساختند که در جراید درج شد. قطعه ذیل که توسط مدیر نسیم شمال سروده شده نمونه‌ای از اشعار مزبور است:
فاش می‌گویم ره‌ورسم مسلمانی یکی است‌مشرب مشروطه‌خواهی جوش ایرانی یکی است
میل شیرازی و یزدی و صفاهانی یکی است‌قصد قفقازی و تبریزی و گیلانی یکی است
متفق گشتند شیران جمله از بهر شکارفتح قزوین ماند از شیران گیلان یادگار
سه روز پس از فتح قزوین سپهدار وارد این شهر شد و مورد استقبال پرشوری قرار گرفت. به مناسبت ورود سپهدار طاق نصرتهائی برپا گردید و شهر چراغانی شد. قبل از ورود او کمیسیونی برای رسیدگی به امور انقلاب تشکیل شده بود که اعضای آن عبارت بودند از: معز السلطان، یپرم خان، علی محمد تربیت، حاجی میرپنج، ولیکوف، محمودزاده و سرنیک. کمیسیون برای برخی از سازمانهای دولتی رؤسای جدیدی انتخاب کرد از جمله عمید السلطان را به عنوان حاکم شهر و منتصر الدوله را به عنوان ریاست نظمیه منصوب نمود.
محمد علی شاه و مستبدین از شنیدن خبر سقوط قزوین سخت بیمناک گردیدند. «این خبر پس از چند ساعت به تهران رسید. درباریان بی‌اندازه بیم نمودند. آن روز محمد علی میرزا به سان پرداخته و نمایندگان اروپا و بسیاری از درباریان نزد او بودند[451]، و چون این خبر پراکنده شد بر همگی ناگوار افتاد و سردی انجمن را فراگرفت. قزوین دهانه تهران به شمار است و هرکس می‌دانست شورشیان به زودی روانه آنجا خواهند شد.»[452]
اما محمد علی شاه امیدوار بود با فرمانی که در زادروز تولد خود راجع به استقرار مجدد مشروطیت صادر کرده و نیز تغییر کابینه بار دیگر بتواند بر مشکلات فایق آید. فرمان مزبور بدین‌قرار است:
«چون برای تهیه ضروریات مملکت و تدارک حوائج ملت، تنظیم و ترتیب اداره دولتی، شرط اول است و تاکنون، دوائر دولت، بر روی اساس صحیحی مرتب نبوده و اغتشاش ادارات، تولید انواع مشکلات و هرج‌ومرج نموده، روز به‌روز سلاسل نظم و امنیت از هم گسیخته است. لهذا برای ترتیب و تنظیم ادارات دولتی، اصول مشروطیت را که در تأمین آسایش حال رعیت و ترتیب امورات دولت و مملکت، بهترین اساس است، از تاریخ امروز که 14 ربیع- الثانی 1327 است، به میمنت و سعادت در مملکت ایران برقرار فرمودیم تا نمایندگان ملت و عقلای مملکت، در حل‌وفصل مشکلات امور و تدوین قوانین برحسب احتیاجات وطن عزیز و مقتضای وقت و میزان شرع مبین و مذهب اسلام، با اولیای دولت موافقت نموده، در استحکام مبانی نظم و امنیت و معدلت و استحصال موجبات سلامت و سعادت مملکت، مساعی جمیله به کار برده، بعون اللّه تعالی از میامن توجهات حضرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه، بلایای جور و نفاق، به مزایای شور و اتفاق، مرتفع و بساط انقلاب و اختلاف، به اساس عدل و رفاه مبدل گردد. علی هذا مطابق نظامنامه انتخابات که عنقریب منتشر خواهد شد، باید در غره رجب المرجب 1327، نمایندگان ملت منتخب شده، هرچه زودتر در طهران حاضر شوند که ان شاء اللّه تعالی، در
ص: 156
تهیه اسباب ترقی و سعادت مملکت، ساعی و جاهد باشند. محمد علی شاه قاجار.»[453]
شاه در همان ایام با صدور دستخطی از تقصیر گناهکاران درگذشت و عفو عمومی داد. هیئت دولت نیز که به کفالت سعد الدوله تشکیل شده بود برای دلجوئی از آزادیخواهان و فرونشاندن جنبشها و آشوبها طی اعلامیه‌ای متذکر شد هرکس از مشروطه بدگوئی کند و یا خبرهای دروغی درباره آزادیخواهان منتشر سازد مورد مجازات سخت واقع می‌شود.
محمد علی شاه به منظور جلوگیری از حرکت اردوی گیلان به پایتخت تلگرافی به سپهدار مخابره کرد و به وی خاطرنشان ساخت که چون مشروطه را مجددا عطا فرمودیم و مجلس شورای ملی هم به زودی افتتاح خواهد شد شما و همراهانتان به رشت مراجعت کنید و منتظر دستور دولت باشید.
عده‌ای از آزادیخواهان در سراسر کشور به وعده‌های شاه دل خوش کردند و مجالس جشن و سرور برپا داشتند. سپهدار نیز از فرمانهای مختلف شاه و اقدامات کابینه و مخصوصا تلگرافی که به وی مخابره شده بود شادمان گردید زیرا تصور می‌کرد اقدامات او موجبات اعاده مشروطیت و آزادی را فراهم آورده و شاه را مجبور به اطاعت از ملت ساخته است. این طرز تفکر از خلال یادداشتهای خصوصی او به خوبی پیداست؛ وی می‌نویسد:
«امروز که 28 است ده روز است در قزوین هستیم بحمد اللّه به مقصد و مقصود خود که تحصیل مشروطه بود نائل شدیم و شکر الهی را بجا آوردیم روسفید دنیا و آخرت شدیم، آرزوی ما همین بود، حالا با تهران مشغول بعضی سؤال‌وجوابها هستیم محمد ولی سپهدار اعظم.»
در زیر یادداشت فوق این جمله اضافه شده است: «امروز که 28 است در خانه مجد الاسلام قزوینی هستیم فردا را به باغ خود پهلوی دروازه می‌رویم که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم بواسطه خدمت به ملت و تحصیل اعاده مشروطیت.»[454]
صدور فرمانهای مختلف از طرف محمد علی شاه در جهت استقرار مشروطیت و مخابره تلگرافهای ملاطفت‌آمیز او سپهدار را بیش از پیش به موفقیت خود مطمئن ساخت. کسروی از قول یک شاهد عینی می‌نویسد که چهار روز پس از فتح قزوین تلگرافی از محمد علی شاه دایر به اعطای مجدّد مشروطیت و شروع انتخابات رسید. محمد ولی خان سپهدار تلگراف مزبور را برای مجاهدین خواند و دستور داد که شهر چراغانی شود لیکن آزادیخواهان اظهار عدم رضایت کردند. میانه آزادیخواهان با سپهدار بهم خورد و دور چادر او را محاصره کرده از بازگشت وی به رشت جلوگیری نمودند.
این مطلب نباید درست باشد زیرا فرمان اعطای مجدد مشروطیت دقیقا همزمان با زادروز تولد محمد علی شاه و به همین مناسبت پخش شد و تلگرافی به تمام ولایات ابلاغ گردید. در همین روز چنان‌که دیدیم قزوین به تصرف مجاهدان گیلان درآمد. سه روز بعد سپهدار وارد قزوین شد. بنابراین قبل از ورود او فرمان مزبور به اطلاع همگان رسیده بود و خواندن آن برای مجاهدان توسط سپهدار پس از چهار روز معنی نداشت. فرمانی که به تاریخ بیست و هشتم ربیع الآخر در پاسخ تلگراف معز السلطان صادر شد سپهدار را به موفقیت خود و تسلیم محمد علی شاه مطمئن ساخت و پس از دریافت این فرمان بود که دستور چراغانی شهر را صادر کرد.
معز السلطان در زمره کسانی قرار داشت که معتقد بودند صدور فرمان اعطای مجدد مشروطیت و دستور شروع انتخابات از سوی محمد علی شاه حیله‌ای بیش نیست و فقط به منظور فرونشاندن آتش انقلاب است لذا پس از آن‌که فرمان اعطاء مشروطیت از طرف محمد علی شاه صادر شد تلگرافی به وی مخابره کرد که از این‌قرار است:
«امروز دستخط تلگرافی اعلیحضرت همایونی زیارت شد ولی معلوم نبود که همان قانون اساسی که حجج اسلام تصدیق کرده و اعلیحضرت به صحّه خود موشح فرموده‌اند همان است یا خیر؟ مستدعی است دستخط شرف صدور یابد که پارلمان را فوری افتتاح فرموده و همان قوانین اساسی و انتخابات مجری شود. امضاء: معز السلطان و عموم مجاهدین»
پیرو تلگراف مزبور شاه فرمانی صادر کرد که در حقیقت جواب تلگراف معز السلطان بود، بدین‌شرح:
«هرچند رفاهیت رعایای ما که اولادهای معنوی ما هستند در پیشگاه ملوکانه ما منظور و اتحاد دولت و ملت مقصود ذات همایون ما بوده است چون توضیح در هرامر باعث رفع اشتباه و حصول اطمینان است پس برای این‌که مقصود خودمان را ظاهر ساخته و نیات مقدسمان را ثابت نمائیم و برای این‌که اذهان عمومی مطمئن و اسباب دلگرمی رعایا را فراهم نمائیم و همچنین توضیح به فرمان سابق داده باشیم ما می‌نویسیم که مشروطه ایران بر وفق همان مواد 158 قانون اساسی برقرار است و این مایه آسایش و ترقی ملت ایران خواهد شد. 28 ربیع الثانی. محمد علی شاه قاجار».
پس از صدور این فرمان بود که سپهدار به یکی از نزدیکان خود گفت:
«اینک که شاه در مقابل خواستهای ملت تمکین کرده و راه تسلیم را پیش گرفته و مشروطیت را اعاده داده و مجلس را هم با همان شرایط و مقررات بازخواهد کرد دیگر رفتن ما به تهران و جنگ‌وجدال راه انداختن مورد ندارد و بهتر است با کلیه قوا به رشت برگردیم و منتظر وعده‌های شاه بشویم؛ هرگاه بطوریکه اعلان کرده و قول داده عمل کرد و مجلس را بازنمود که مقصود ما انجام یافته و هرگاه باز نقض قول کرد و عهدشکنی نمود و راه خلاف پیش گرفت مجددا با همین قوا به تهران برمی‌گردیم و مکافاتش را کف دستش می‌گذاریم.»
سران انقلاب با این عقیده موافق نبودند و می‌گفتند اگر در این موقع به دنبال موفقیتهای بیشماری که نصیب ما شد به تهران حمله نکنیم و ریشه فساد را قطع نسازیم بعدها که شور انقلابی مردم فرونشست هرگز کاری از پیش نخواهیم برد.
شاه و رئیس الوزراء که از اقدامات خود در جهت بازگرداندن مجاهدین
ص: 157
گیلان به نتیجه نرسیدند چشم امید به سفارتخانه‌های روس و انگلیس دوختند و از سفیران این دو دولت خواستند که مجاهدین گیلان را از حمله به پایتخت منصرف سازند. آنها نیز پس از کسب اجازه از دولتهای متبوع خود اقداماتی را در این زمینه شروع کردند. سر ادوارد گری وزیر خارجه انگلیس به سفیر این کشور متذکر شد: شما می‌توانید به اتفاق همتای روسی خود متحدا با سپهدار مذاکره نموده به او گوشزد کنید که باید از فرمان شاه راضی باشند و قبول کنند و هرگاه شاه به وعده‌های خود وفا نکرد سفارتین از همراهی با او خودداری خواهند کرد.
سفیر انگلیس در یکی از تلگرافهای خود به لندن خاطرنشان می‌سازد:
همتای روسی من اطلاع داد که دو مرتبه به وسیله دو نفر از نایبهای سفارت در قزوین با سپهدار مذاکره کرده و به او گوشزد نموده که شاه تمام خواهشهای ملیون را قبول کرده است و همچنین از سپهدار خواسته است که از عملیات انقلابیون جلوگیری نماید.
بالاخره سفیر انگلیس به وزارت خارجه کشورش اطلاع می‌دهد که تلاش آنها به نتیجه نرسیده است:
«همتای روسی من اطلاع داد که نفوذ کلام خود را تا حدّ امکان در ملاقات با سپهدار بکار بردم لیکن مثمر ثمر واقع نشد و گمان می‌کنم به واسطه عدم رضایت از شاه به تهران حرکت کند.»
بدین‌ترتیب اقدامات سفارتخانه‌های روس و انگلیس نیز به نتیجه مثبتی نرسید و مجاهدین از حمله به تهران منصرف نشده و راه بازگشت به گیلان را در پیش نگرفتند، امّا در نتیجه اصرار نمایندگان روس و انگلیس، موافقت کردند که نمایندگانی برای مذاکره به تهران اعزام دارند. نمایندگان مزبور حامل فهرستی از درخواستهای آزادیخواهان بودند که شاه می‌بایستی آنها را پذیرفته به کار بندد، اما به قول کسروی برخی از درخواستها بسیار بی‌ارج و برخی نیز از توانائی دربار بیرون بود مثلا: بیرون رفتن سپاه روس از آذربایجان!
نیروهای انقلابی سردار اسعد در اصفهان نیز دچار همین وضع بودند ابتدا به وعده‌های محمد علی شاه امیدوار شدند و موقتا از حمله به تهران منصرف گردیدند. طی مدت یک ماه که در اصفهان توقف داشتند سردار اسعد با سپهدار تماس مداوم داشت. بین آنان مرتبا پیک و نامه و تلگراف مبادله می‌شد. پس از این مدت سردار احساس کرد که محمد علی شاه در وعده‌های خود صادق نیست بدین‌جهت تصمیم گرفت به سوی تهران روان شود.
روزنامه انقلاب، که پس از فتح قزوین توسط مجاهدین گیلان در این شهر منتشر می‌گردید مردم را به عدم قبول وعده‌های شاه دعوت می‌کرد و با صراحت از آنان می‌خواست که برای سرنگون ساختن دستگاه استبدادی و برکنار کردن محمد علی شاه قیام نمایند.
تأکید و اصرار آزادیخواهان از داخل و خارج کشور و پیامهای متعدد آنها به منظور ترغیب و تشویق مجاهدان به تصرف پایتخت سپهدار و سران انقلاب را در تصمیم خود راسخ‌تر ساخت. از جمله مجامع و افرادی که مرتبا با قزوین در تماس بودند یکی انجمن اتحاد و ترقی استانبول و دیگر کمیته حزب سوسیال دموکرات باکو و آزادیخواهان ایرانی مقیم قفقاز و نیز مشروطه‌طلبان و مجاهدان آذربایجان بودند.
انجمن اتحاد و ترقی استانبول، که توسط آزادیخواهان استانبول تأسیس شده و مرتبا با مشروطه‌خواهان در تماس بود، طی تلگرافها و نامه‌های متعدد سپهدار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری را برای عزیمت به تهران تشویق و ترغیب می‌کرد. انجمن تنها به ارسال نامه و مخابره تلگراف نیز قناعت نکرده نمایندگانی به قزوین و اصفهان اعزام داشت تا مانع از هرگونه توافقی بین مجاهدان با دربار شوند.
از وقایع قابل توجهی که طی اقامت مجاهدان گیلان در قزوین اتفاق افتاد اعدام غیاث نظام رئیس ایل غیاثوند بود که از مخالفان مشروطیت و طرفداران دربار به شمار می‌رفت.
غیاث نظام با مستبدین تماس و همکاری نزدیک داشت. وی که دارای مدال افتخار از روسیه تزاری بود هنگام تسلط مجاهدین گیلان در قزوین محکوم به اعدام شد و به قتل رسید.
روایت روزنامه انقلاب، ارگان مجاهدین در قزوین، کسروی، ملکزاده مؤلف تاریخ انقلاب مشروطیت و ناظم الاسلام کرمانی نویسنده تاریخ بیداری ایرانیان در مورد واقعه اعدام غیاث نظام با روایت یپرم، که خود در این حادثه شرکت داشته کاملا متفاوت است. آنچه در این اختلاف روایت موجب شگفتی و تعجب می‌شود آن است که یپرم و گزارشگر روزنامه انقلاب هردو از شاهدان عینی ماجرا بوده‌اند ولی هریک از آنها به نوعی کاملا متفاوت با دیگری واقعه را نقل می‌کنند.
بر طبق مندرجات روزنامه انقلاب ارگان مجاهدین در قزوین و سایر منابع و مآخذی که نام آنها ذکر شد غیاث نظام یکی از بزرگان ایل و هواداران محمد علی شاه بود که هنگام تسلط مجاهدان گیلان در قزوین به دستور کمیته ستار کشته شد. قتل غیاث نظام در روز بیست و هفتم خردادماه 1288 به دست یک مجاهد انجام گرفت. کنسول روس به محض آن‌که از خبر اعدام غیاث نظام اطلاع حاصل کرد پرچمی برداشته به خانه وی رفت و به همسر غیاث نظام گفت: چون امکان دارد از سوی مجاهدان ضررها و زیانهای دیگر به شما وارد شود لذا پرچم کشورم را برای شما آوردم تا بر سردر خانه خود نصب کنید و در پناه دولت امپراطوری روسیه از هرگونه تعرضی مصون باشید. همسر غیاث- نظام که خود دختر یکی از بزرگان ایل و زنی آزاده و شجاع بود پیشنهاد کنسول روسیه را با صراحت رد کرد و به وی گفت من حتی اگر بدانم فرزندانم نیز کشته می‌شوند، تحت حمایت یک دولت بیگانه قرار نمی‌گیرم و پرچم کشور دیگری غیر از ایران را بر سردر خانه خود نصب نخواهم کرد. خبر این واقعه در شهر انتشار یافت و شگفتی و تحسین همگان را برانگیخت. کمیته ستار از اعدام غیاث نظام سخت پشیمان شد و بی‌درنگ یپرم خان را مأمور دلجوئی از خانواده وی کرد. مراتب تأسف و سپاسگزاری کمیته ستار توسط یپرم به آن زن دلیر و غیرتمند اعلام شد. سپس جنازه غیاث نظام را که هنوز بر خاک بود با شکوه بسیار تشییع کرده به خاک سپردند. در مراسم تشییع موزیک عزا مترنم بود. روز بعد از مراسم تدفین مجلس تذکر باشکوهی از سوی کمیته ستار ترتیب داده شد و از آن‌پس خاندان غیاث نظام در قزوین مورد توجه و احترام خاص قرار گرفت.
ص: 158
همانطورکه گفته شد یپرم واقعه اعدام غیاث نظام را به صورت دیگری نقل می‌کند. چون یپرم از قهرمانان اصلی وقایع آن ایام بود روایت او را عینا در اینجا نقل می‌کنیم:
«در این بین پسر غیاث نظام معروف که از هواخواهان سرسخت استبداد بود، در ده مرتکب قتلی گردید. پس از شور و مشورت، به نامبرده اخطار کردیم که یا پسر قاتل خود را تحویل دهد و یا در ازای خون به ما مبلغ ده هزار تومان بپردازد. پس از کشمکشهای زیاد به نامبرده 24 ساعت مهلت دادیم و اخطار کردیم که پس از انقضاء مدت مزبور، در صورت عدم اجرای درخواست ما تیربارانش خواهیم کرد.
پس از سرآمد ضرب الاجل، چون غیاث نظام به درخواست ما وقعی نگذاشت، او را فی المجلس تیرباران کردیم.
چون غیاث نظام رئیس عشایر کرد و از متنفذین قزوین و از هواداران جدی استبداد بود و پس از بمباران مجلس خدمات شایانی برای شاه انجام داده بود؛ از طرف دربار به قونسولگری روس در قزوین دستور داده شده بود که او را تحت حمایت قرار دهند.
قونسول روس پس از مطلع شدن از واقعه کشته شدن غیاث نظام به خانه نامبرده می‌رود تا خانواده او را تحت حمایت دولت متبوع خویش قرار دهد، ولی نگهبانانی که مأمور حفاظت خانه وی بودند، از دخول او جلوگیری می‌نمایند.
قونسول نزد من آمد و پس از شنیدن جزئیات واقعه به من چنین گفت:
از مدتی پیش از تهران دستور داده شده بود که غیاث نظام را تحت حمایت دولت متبوع خویش قرار دهم. من برای اجرای دستورالعمل مزبور، خواستم بر سردر خانه وی پرچم دولت روسیه را برافرازم، ولی او ممانعت کرد و گفت که بهتر است مدتی صبر کنیم و از من خواهش کرد که چنان رفتار کنم که کسی از موضوع دستور تهران اطلاع حاصل نکند. من احمقانه به گفته‌های وی گوش فرادادم و پرچم را بر بالای بام خانه‌اش برنیفراشتم.
اما حال که غیاث نظام کشته شده است، من باید خانواده او را تحت حمایت قرار دهم و به همین منظور منزل آنها رفتم، ولی نگهبانانی که در حوالی خانه آنها گذاشته‌اید، مانع از دخول من شدند. حال آمده‌ام از شما خواهش کنم که به اتفاق من به آنجا بیائید تا من بتوانم به خانه آنها داخل شوم.
من قبول کردم که با وی به خانه غیاث نظام بروم. قونسول را روانه کردم و خودم از راه کوتاهی نزد زن غیاث نظام رفتم به نگهبانان دستور دادم که هر وقت قونسول آمد، از وی خواهش کنند که منتظر باشد. پس از مدتی گفتگو با زن و پسران غیاث نظام، ایشان را متقاعد کردم که از قبول حمایت دولت روس امتناع ورزند. چون جملگی حرفهایم را تصدیق کردند و پیشنهاد مورد قبول واقع شد، دستور دادم که به قونسول اجازه ورود داده شود. پس از ورود قونسول، زن غیاث نظام از اتاق خارج شد. قونسول پس از عرض تسلیت به پسر غیاث نظام، گفت که مأموریت دارد طبق دستور مرکز، خانواده آنها را تحت حمایت دولت متبوع خود قرار دهد.
پس از مذاکرات زیاد، پسر غیاث نظام از قبول حمایت روسیه خودداری نمود و گفت: ما می‌بایستی یک نفر قربانی بدهیم و دادیم. اما راجع به موضوع امنیت باید عرض کنم که ما در کمال امنیت زندگی می‌کنیم و به هیچ‌گونه حمایتی احتیاج نداریم!
قونسول کوشش بسیار کرد که او را متقاعد ساخته، به قبول پیشنهاد خود وادارد. ضمنا گفت که از پطرزبورگ شمشیری دریافت داشته‌ام که میبایستی به حضور پدرتان تقدیم می‌کردم. پسر غیاث نظام در قبال گفته‌های قونسول با کمال بی‌اعتنائی گفت:
شاید پدرم به دولت روسیه خدمتی کرده است که برایش شمشیر فرستاده‌اند. اما پس از مرگ وی این موضوع برای ما فاقد اهمیت است ...!
در این بین زن غیاث نظام از اتاق مجاور بیرون آمد و گفت:
من در کمال امن و امان زندگی می‌کنم. مسیو یپرم وسایل امنیّت و رفاهیت ما را کاملا فراهم نموده است. ولی راجع به اینکه شوهرم با دولت شما چه روابطی داشته و چه خدماتی انجام داده، باید عرض کنم که این موضوع بر من کاملا پوشیده است ... و در خاتمه اضافه کرد که: من تبعه دولت ایران هستم و مسیو یپرم هم مرا تحت حمایت خویش قرار داده است لذا به حمایت دولت روسیه احتیاجی ندارم ...
قنسول روس چون ملاحظه کرد که با هیچ وسیله‌ای نمی‌تواند آنها را متقاعد سازد سخت برآشفت ...»[455]
مدارک و مآخذ معتبر نشان می‌دهد که پس از واقعه اعدام غیاث نظام (سالار حشمت) تجلیل زیادی از همسر و فرزندان او به عمل آمد. با توجه به این تجلیل و نیز مطالبی که در روزنامه انقلاب و سایر مآخذ نوشته شده نمی‌توان قبول کرد که همسر و فرزندان غیاث نظام تنها تحت تأثیر یپرم و از بیم او چنان رفتار میهن‌پرستانه‌ای را مقابل کنسول روس در پیش گرفته‌اند.
تلگرافهائی که بین رشت و قزوین در مورد واقعه مزبور مبادله شده بیانگر احترامات شایسته‌ای است که مجاهدان و آزادیخواهان رشت و قزوین نسبت به همسر و فرزندان غیاث نظام به عمل آورده‌اند. قدردانی و سپاس آنها نشان می‌دهد که احساسات آزادیخواهی و وطن‌پرستی بیش از اجبار و فشار در عکس العمل آنان نسبت به پیشنهاد کنسول روس مؤثر بوده است.
در تاریخ بیست و نهم جمادی الاول 1327 برابر با بیست و هشتم خرداد 1288 شمسی تلگراف زیر از قزوین به انجمن ایالتی و کمیته گیلان مخابره شد:
«انجمن محترم ایالتی و کمیته دیروز دو ساعت و نیم به غروب مانده از کمیته حکم قتل سالار حشمت (غیاث نظام) صادر و مجاهدین مأمورین امر کمیته را فورا مجری کردند. بعد از قتل سالار حشمت حکم مجدد از کمیته صادر شد که تمام دارائی و اولاد سالار در امان و تمام شئونات مشروعه سابق سالار حشمت در حق پسر او غیاث نظام مرحمت شد. نزدیک غروب قنسول روس به خانه غیاث نظام وارد شد. از آنجائی که سالار حشمت (پسر) که از نجباء و متشخصین ایلات است، در کمال مردانگی به قنسول روس جواب داد که اگر مجاهدین تمام ما را قتل عام کنند، افتخار داریم و بیدق روس را ننگ خانواده خود می‌دانیم، بیدق و تصرف شما در کار ما لازم نیست. علاوه از آن
ص: 159
قدرت اللّه خان پسر وسط او حضورا در آن حال سوگواری به قنسول جواب داد که یک موی مجاهدین را بالاتر از بیدق روس می‌دانم و به این قتل پدر خود در دست مجاهدین با کمال احترام، به ترتیب نظام، نعش او را محض این بروز غیرت ایرانیت اولاد او و حکم کمیته حرکت داده، مجلس ختم گذاشتند و این مردانگی عیال و اولاد سالار حشمت قنسول روس را از مداخله در کار آنها مأیوس برگرداند- علیمحمد.»[456]
انجمن ایالتی گیلان پس از دریافت تلگراف مزبور شرح زیر را به قدرت اللّه خان یکی از فرزندان غیاث نظام مخابره کرد:
«29 جمادی الاولی جناب قدرت اللّه خان دام اقباله و مادر غیور محترمه ایشان و سایر ورثه مرحوم سالار حشمت. امروز به توسط تلگراف، خبر قتل سالار حشمت و حرکات غیورانه و مردانه شماها، نسبت به عدم مداخله اغیار به انجمن ایالتی رسید. اولا انجمن ایالتی، از این اتفاق اظهار تأسف و با ورثه عموما اظهار همدردی می‌نماید و ثانیا ازین حرکت مردانه و غیورانه عیال محترمه او که به این حرکت سمت خواهری به عموم وطن‌پرستان دارد و سایر ورثه که عموما برادر و خواهر هستید، تمجید و تحسین نموده، تصدیق می‌کنیم که آن شیرزن و آن جوانمرد پسر او، قابل و شایسته دارائی اول درجه وطن‌پرستی و مردانگی هستند. انجمن ایالتی مخصوصا از این اقدام جوانمردانه اظهار تشکر نموده، از عموم وطن‌پرستان و مجاهدین غیور خواهش می‌نماید که قدر این مقام بلند و همت ارجمند را منظور داشته، با مهربانی و محبت فوق العاده، این اتفاق ناگوار را از یاد آنها محو نمائید.
انجمن ایالتی گیلان»[457]
چون مدت اقامت اردوی انقلابی گیلان در قزوین به طول انجامیده بود و از مذاکرات و گفتگوها نتیجه‌ای حاصل نشد بالاخره سپهدار و سایر سران اردو تصمیم گرفتند به سوی تهران حرکت کنند. علی قلی خان سردار اسعد نیز که با مجاهدان بختیاری اصفهان را فتح کرده و در این شهر بسر می‌برد طبق توصیه مراجع بزرگ مقیم نجف و انجمن سعادت استانبول برنامه خود را با سپهدار هماهنگ کرده عازم تهران شد.
کنسول روس در قزوین به وسیله عوامل خود از تصمیم سپهدار و سایر سران اردو اطلاع حاصل کرد و مراتب را به سفیر اطلاع داد و سفیر روسیه تلگرافی به سپهدار مخابره کرد که جنبه اولتیماتوم داشت، از این‌قرار:
«جناب اشرف آقای سپهدار اعظم، حسب الامر دولت بهیّه امپراطوری به آن‌جناب اعلام می‌شود که باید به فوریت با معدودی از همراهان خودتان به تهران حرکت و از خیال حمله صرفنظر کنید و پس از ورود مستقیما به منزل جناب سعد الدوله بروید. در این‌صورت شئونات و اموال و اتباع شما مصون و مورد ضمانت دولت بهیه امپراطوری است و الا اگر به طور حمله به اتفاق مجاهدین بخواهید به تهران حرکت کنید دولت بهیه امپراطوری قویا جلوگیری خواهد کرد.»[458]
اما سپهدار با شهامت قابل تحسینی به تلگراف سفیر روس پاسخ داد.
جواب تند سپهدار بدین‌شرح است:
«... چون ما شیعیان مجبور به اطاعت از امر علمای اعلام و حجج اسلام هستیم و نظر به این‌که آیت اللهیین و حججین اسلام آقایان ملا عبد الله مازندرانی و آخوند ملا کاظم خراسانی حکم گرفتن مشروطیت را صادر فرمودند این جانب به وظیفه ملی خویش قیام نموده و خواهم نمود. دولت امپراطوری هم قادر است به وظیفه خود رفتار کند.»[459]
سفیر روس پس از دریافت این پاسخ تند به عنوان آخرین تلاش از سپهدار تقاضا کرد که برای حصول توافق شخصا به تهران سفر کند و قول داد در انجام خواستهای آزادیخواهان از هیچگونه کوششی مضایقه ننماید؛ اما مجاهدان انقلابی و اطرافیان سپهدار صلاح ندیدند و او نیز عزم خود را برای عزیمت به تهران جزم کرد. سپهدار در مورد پیروزی بر قوای دولت در تهران دچار تردید بود چنان‌که آثار این تردید و دودلی از یادداشت مورخ هفتم جمادی الآخر 1327 برابر با پنجم تیرماه 1288 شمسی، روزی که قزوین را به قصد تهران ترک کرد کاملا هویداست. وی می‌نویسد:
«چون ماندن قزوین به طول انجامید و باز کار تهران ناتمام، اگرچه به تهران با اطمینان سفارت روس احضارم کردند، لهذا امروز با یک عده همراهان متوکلا علی اللّه حرکت و الآن که چهار ساعت به غروب مانده است در قریه شریف‌آباد ملکی خودم هستم و انشاء الله عازم تهران می‌شویم؛ اگر یار باشد مرا ماه و هور. هرچه لابه به شاه ایران کردیم بکار نیامد.
بسی لابه کردم به اسفندیارنیامد برش لابه کردن به کار
تو دانی و دیدی ز من بندگی‌نپذرفت و سیر آمد از زندگی.»[460]

عاملی که موجب شد سپهدار بر تردید و دودلی خود برای حمله به تهران فائق شود ترس از قوای روس بود. در این ایام علاوه‌بر یک کشتی جنگی روسی که در بندر انزلی پهلو گرفته بود عده قابل توجهی از سپاهیان روسیه وارد گیلان شده بودند. محمد علی شاه که خود را قادر به دفع خطر مجاهدین نمی‌دید با اصرار و پافشاری زیاد از روسیه می‌خواست که قوای خود را به قزوین اعزام داشته از حرکت اردوی انقلاب به سوی پایتخت ممانعت نماید.
سپهدار و سران اردوی انقلاب نیز که از ورود قوای روس به گیلان اطلاع داشتند احساس می‌کردند که هرچه زودتر باید به سوی تهران حرکت نمایند و قبل از رسیدن قشون روس دستگاه استبداد را سرنگون سازند و الّا همه‌چیز نقش بر آب خواهد شد.
کسروی در این زمینه می‌نویسد: «... در این میان کارکنان روس و انگلیس از تلاش در نگهداری محمد علی میرزا بازنایستاده دمی آرام نمی‌گرفتند تا آنجا که گفتگوی فرستادن سپاه به قزوین را به میان آوردند و آشکارا بیم می‌دادند که
ص: 160
هرگاه شورشیان آهنگ تهران داشته باشند سپاهیان ایشان به جلوگیری خواهند برخاست. این خود شگفت است که از آغاز مشروطه همیشه نمایندگان روس در سوئی و نمایندگان انگلیس در سوی دیگر بودند ... لیکن در این هنگام در هر کاری همدست و به هرگامی همپا بودند. تو گوئی پیمان‌نامه سال 1907 از اکنون به کار بسته می‌شد ... باید دانست در آن زمان روس و انگلیس ایران را با دو چشم بازمی‌پاییدند و چون پیش‌آمدهای اروپا و آمادگیهای آلمان به جنگ این دو دولت را به هم نزدیک ساخته و همچشمی را میانه ایشان به همدستی برگردانیده بود این امت هرگامی را جز به خرسندی از یکدیگر برنمی‌داشتند.
اینان از شور و جنبشی که در ایران به ویژه در شهرهای شمالی برخاسته و روز به‌روز فزونتر و پردامنه‌تر می‌گردید اندیشمند بودند و آن را دوست نمی‌داشتند ... این‌گونه جنبشها میان یک توده هرگونه پیشرفت را دربر دارد و این چیزی نبود که نمایندگان دو دولت آن را ندانند یا چیزی نبود که از آن بیمناک نباشند. این هم پیدا بود که محمد علی میرزا هرچه ایستادگی بیشتر می‌نمود دامنه جوش و جنبش مردم بیشتر می‌گردید ... از این اندیشه‌ها نمایندگان روس و انگلیس محمد علی میرزا را به دادن مشروطه وامی‌داشتند تا آبها از آسیابها افتاده و دیگر عنوانی برای شورشی و جنبش بازنماند و از آن سوی از محمد علی میرزا نگهداری می‌نمودند تا کارها یکرویه نگردد و راه پیشرفت توده هموار و آسان نباشد. نیز می‌کوشیدند کشاکش با گفتگو و آشتی به پایان آید تا شورشیان و گردن‌فرازان خود را به پایتخت نرسانند و خاندانهای کهن درباری را که همیشه ابزار کار بیگانگان بودند انداخته خودشان جای ایشان را نگیرند ... از روزی که محمد علی میرزا دو باره مشروطه را پذیرفت تا یک ماه بیشتر، آزادیخواهان دودل می‌زیستند و این امت از قزوین و اسپهان گامی این سوتر نمی‌گذاردند ولی کم‌کم پیش‌آمدهایی ایشان را از دودلی بیرون آورد چه از یک‌سو درخواستهایی که آزادیخواهان از محمد علی میرزا کرده بودند بسیاری از آنها ناانجام ماند و خود پیدا بود اگرچه مشروطه داده شده و مجلس نیز بازخواهد گردید به‌هرحال محمد علی میرزا دربار خود را چنان‌که بود نگه خواهد داشت. از سوی دیگر سپاهیان روس در آذربایجان و خراسان بدرفتاری از اندازه بیرون می‌کردند و چون آزادیخواهان پنداشته بودند آمدن ایشان به خواهش محمد علی میرزا و از بهر استواری کار او بود از این رهگذر گناه ایشان را هم به گردن دربار می‌نهادند و بر خشم خود می‌افزودند ... روسها با همه پیمانی که نهاده بودند و نویدهایی که می‌دادند روزبه‌روز جای خود را استوارتر می‌نمودند بلکه در همین روزها به عنوان آن‌که راه انزلی و تهران راه بازرگانی اروپاست به دستاویز نگهداری آن گفتگوی فرستادن دسته‌های نوین به گیلان و قزوین داشتند ... سردار اسعد از اسپهان و شورشیان گیلان از قزوین تلگراف نموده از تبریز سگالش می‌طلبیدند. پس از همه یفرم خان تلگراف کرد آشکاره پرسید آیا به سوی تهران راهی شویم یا نه؟ ... در این هنگام ماندن شورشیان در قزوین بیشتر بیمناک بود تا رفتنشان به سوی تهران زیرا سپاهیان روس که گفتیم برای نشستن در قزوین و نگهداری راه انزلی و تهران می‌آمدند اگر به شورشیان برمی‌خوردند بیگمان دست به ابزارهای جنگی آنان می‌یازیدند بدانسان که در تبریز می‌کردند و بیشتر به این پیش‌بینی بود که یفرمخان و همراهان او به رفتن از آنجا می‌کوشیدند.»[461]
طبق نوشته برخی از مورخان و محققان از جمله دکتر مهدی ملک‌زاده نویسنده تاریخ مشروطیت ایران نیروهای انقلابی قبل از حرکت به سوی تهران به یازده گروه تقسیم شدند. تعداد نفرات گروهها با یکدیگر مساوی نبود به طوری‌که یک گروه پانصد نفری تحت فرماندهی موسی خان میرپنج قرار داشت در حالیکه افراد گروه حسن بیک بیش از شصت تن نبودند.
فرماندهان گروهها عبارت بودند از: حاجی موسی خان میرپنج برادر بزرگ حکیم الملک، میرزا علی محمد خان تربیت، عمید السلطان، میرزا علی خان منتصر الدوله، میرزا علی خان سالار فاتح، میرزا حسن قزوینی رئیس المجاهدین، یپرم خان ارمنی، ولیکوف گرجی، سرتیپ اسد اللّه خان ابو الفتح‌زاده، حسن بیک فرزند شیخ حسن که مدتها معلم فارسی کمبریج بود، میرزا غفار خان قزوینی (سالار منصور). مؤلف تاریخ مشروطیت ایران می‌نویسد معز السلطان که بانی و موجد انقلاب رشت بود بر چندین دسته از مجاهدین که تحت ریاست عمید السلطان و میرزا کوچک خان و سالار فاتح و مجاهدین قفقازی انجام وظیفه می‌کردند ریاست داشت.
پس از آن‌که در مورد حرکت اردو به سوی تهران تصمیم قطعی اتخاذ شد کمیسیون جنگ مخفیانه مشغول تهیه مقدمات گردید زیرا مجاهدین اطلاع حاصل کرده بودند که روسها تصمیم دارند در صورت حرکت اردوی انقلاب به سوی تهران، نیروهای روسی مستقر در بندر انزلی را به مقابله بفرستند و راه هرگونه موفقیتی را به روی مجاهدین مسدود نمایند، بدین‌جهت شایع کردند که افراد به علت گرمای فوق العاده هوای شهر به نقاط کوهستانی منتقل می‌شوند.
ضمنا مقرر شد که اردو برای پرهیز از جلب توجه روسها از مقابل راهدارخانه عبور نکرده آن را دور بزند. لازم به توضیح است که راه شوسه تهران- انزلی توسط روسها ساخته شده بود و طبق قرارداد، مأمورین روس از هرمسافر یا عابری عوارض عبور می‌گرفتند و برای ممانعت از عبور غیرمجاز در بین راه چند راهدارخانه ایجاد کرده بودند و همانطورکه امروز برای عبور از جاده‌های بزرگ و شاهراههای بین دو شهر باید مبلغی به عنوان عوارض راه پرداخت در آن زمان نیز، مالیات عبور وصول می‌شد.
اردوی مجاهدین شب‌هنگام به عزم تهران حرکت کرد و پس از آن‌که راهدارخانه را دور زد از بیراهه خود را به ینگی‌امام رسانید.
یپرم برای بسیج پاره‌ای ابزار جنگ به رشت رفته بود و هنگام عزیمت اردو به سوی تهران در قزوین حضور نداشت. اردو ناچار تا رسیدن یپرم در ینگی‌امام توقف کرد، اما طولی نکشید که یپرم با گروهی از افراد خود به اردوی انقلاب پیوست.
دکتر فلیکس آقایان که از ارامنه قزوین بود و آن زمان در صف آزادیخواهان قرار داشت در خاطرات خود می‌نویسد: یپرم هنگام عزیمت اردو به منظور فریب روسها در قزوین ماند زیرا بودن او در قزوین نشان می‌داد که اردو به تهران حرکت نکرده است اما چند سطر بعد می‌افزاید: «ساعتی پس از وصول خبر ورود اردو به ینگی‌امام در حدود یک ساعت به غروب یفرم با دسته
ص: 161
خود در خیابان دار الحکومه جمع و از آنجا به طرف تهران حرکت کردند. مردم در این خیابان ازدحام کرده دعا می‌خواندند و اسپند می‌سوزاندند و یفرم به زحمت توانست خود را از میان جمعیت خارج سازد.»[462]
گرچه دکتر آقایان از شاهدان عینی واقعه بوده ولی به علت تناقضی که در گفتار او وجود دارد و نیز با توجه به یادداشتهای سایرین از جمله خود یپرم باید یقین داشت که یپرم در آن زمان برای تهیه اسلحه و ترتیب امور به رشت عزیمت کرده بود. یپرم در یادداشتهای خصوصی خود می‌نویسد: «در تاریخ چهارده ژوئن هفتصد نفر مجاهد به سوی تهران شروع به پیشروی نمودند و در ینگی‌امام اردو زده منتظر ورود من بودند. در هجده ژوئن به قزوین مراجعت کردم و از آنجا شتابان به سوی ینگی امام رهسپار شدم.»[463]
گروههای مجاهدین و رؤسای اردو در ینگی‌امام گرد آمدند. سپهدار نیز به آنان پیوست. در ینگی‌امام کمیسیون جنگ تصمیم گرفت گروه کوچکی را به عنوان پیشقراول به کرج اعزام دارد و اردو که مرکب از یک هزار مرد مسلح بود ساعتی بعد حرکت کند. همچنین در جلسه‌ای که با حضور کلیه رؤسا و فرماندهان به ریاست سپهدار تشکیل گردید تصمیم گرفته شد چهار گروه صد نفری هرگروه به فرماندهی یکی از رؤسا به سوی کرج رفته قوای دولت را مورد حمله قرار دهند بدین‌ترتیب: گروه یپرم از حاشیه کوه، گروه دیوسالار همراه توپخانه از جاده شوسه، گروه اسد اللّه خان و حاجی میرپنج از راه میان‌بر تا زیر کرج یکدیگر را همراهی کرده، گروه اسد اللّه خان در آنجا مستقر گردد و گروه حاجی میرپنج از رودخانه عبور کرده جاده تهران را به تصرف درآورد.
تصمیم مهم دیگری در این جلسه اتخاذ شد بدین‌قرار که در صورت تصرف کرج اردوی مجاهدین از آنجا تجاوز ننماید و منتظر تصمیمات جلسه بعدی رؤسا باشد.
صورت جلسه مزبور تنظیم شده به امضای حاضرین رسید و سپس تسلیم سپهدار گردید.
بدین‌ترتیب گروههای مجاهد عازم حصارک شدند. وقتی مجاهدین به حصارک رسیدند خبر رسید که پیشقراولان گروه یپرم در نزدیکی کرج با قزاقان درگیر شده‌اند. یپرم همراه گروههائی از مجاهدین، خود را به میدان نبرد رسانیدند. قزاقها پس از سه چهار ساعت زدوخورد شدید چهار کشته به جای گذاشته فرار کردند.
به دستور محمد علی شاه از مدتی قبل گروهی قزاق به فرماندهی یک افسر روس با تجهیزات کافی به کرج اعزام شده بودند. قزاقان برای جلوگیری از پیشرفت مجاهدین گیلان کوههای مشرف بر کرج و جاده را اشغال کرده و سنگرهای متعددی ایجاد نموده بودند. چند توپ کوهستانی نیز از جانب آنها در ارتفاعات مشرف بر جاده تهران- قزوین و نیز پل کرج قرار داده شده بود.
بدین‌ترتیب عبور مجاهدان از کرج مشکل به نظر می‌رسید زیرا هنگام عبور از جاده با تیراندازی قزاقانی که در ارتفاعات مستقر بودند مواجه می‌شدند.
فرماندهان گروههای مختلف مجاهدین، که از تاکتیک قوای دولت اطلاع یافته بودند بیم داشتند که در زیر باران گلوله‌های توپ و تفنگ دشمن نتوانند افراد خود را از پل کرج عبور دهند.
اما تصرف کرج به یک روایت با سهولت انجام شد و نیروی مجاهدین بدون برخورد با مقاومت قابل توجهی بر کرج مسلط گردید. یپرم خود در این مورد می‌نویسد: قزاقها بدون تیراندازی سنگرهای مستحکم دره کرج را تخلیه کرده به سوی شاه‌آباد عقب‌نشینی نمودند.[464]
امّا بر طبق روایات دیگر از جمله روایت دکتر ملک‌زاده مؤلف تاریخ مشروطیت ایران و برخی دیگر از مورخان فتح کرج به آسانی انجام‌پذیر نگردید. خلاصه ماجرا در نوشته‌ها و یادداشتهای مزبور چنین است:
یپرم که پیشاپیش اردو حرکت می‌کرد وقتی به کرج نزدیک شد از وضع استقرار نیروهای دولتی آگاهی کامل حاصل کرد و متوجه گردید که برخورد با این نیروها از روبرو جز به خطر افکندن جان افراد نتیجه‌ای نخواهد بخشید بدین‌جهت ابتدا در سمت غرب رودخانه که به پل منتهی می‌شد مستقر شد سپس به یک گروه کوچک شانزده‌نفری مأموریت داد که مخفیانه کوه را دور زده خود را از پشت به قله برسانند و هنگامی‌که در بالای سر قزاقان قرار گرفتند با نارنجک و بمب دستی سنگرهای دشمن را مورد حمله قرار دهند.
به همراهان خود نیز فرمان داد با تیراندازیهای پراکنده توجه دشمن را به خود معطوف سازند تا دشمن از صعود مجاهدان به قله کوه غافل بماند.
مؤلف تاریخ مشروطیت ایران داستان جنگ کرج و چگونگی صعود مجاهدان را به قله کوه از قول عمو رحیم فرمانده این گروه چنین نقل می‌کند:
«آب رودخانه آن روز خیلی زیاد بود و نزدیک بود چند نفر از ما را آب ببرد با تلاش بسیار از رودخانه در حالی‌که تا کمر ما را آب گرفته بود تفنگها را بالا سر نگاهداشته و توبره بمب را روی سر گذارده از رودخانه عبور کردیم و در پناه یک سختی کوه که ما را از نظر دشمن می‌پوشانید به طرف قله صعود کردیم و پس از دو ساعت راه‌پیمائی در قله‌های سخت بالای سر قشون دشمن را گرفتیم و برای علامت، بیرق قرمز را به اهتزاز درآوردیم؛ یفرم که دوربین در دست منتظر علامت ما بود همین‌که متوجه شد ما بالای سر دشمن را گرفته‌ایم با دو توپ ماکسیم که در اختیار داشت سنگرهای دشمن را زیر آتش گرفت و مجاهدین هم از پشت سنگرها و بام عمارات به تیراندازی پرداختند. همین‌که صدای توپ اردوی مجاهدین بلند شد ما هم با بمبهای دستی به طرف سنگرهای قشون دولتی حمله بردیم و سنگرها را یکی بعد از دیگری بمباران کردیم. جنگ سختی درگرفت که بیش از دو ساعت بطول انجامید و چون دشمن خود را از بالا و پائین میان آتش توپ و بمب یافت و مقاومت و پایداری را بی‌نتیجه پنداشت با دادن تلفات سنگین سنگرها را یکی بعد از دیگری تخلیه نموده و راه فرار پیش گرفتند. خوشبختانه قشون دولتی پل کرج را به کلی خراب نکرده بودند و قشون ملی توانست از روی پل گذشته و قشون فراری دشمن را تعقیب کند به طوری‌که منتصر الدوله نقل میکرد تلفات قشون ملی در آن جنگ سنگین بود.»[465]
ص: 162
موضوعی که در واقعه فتح کرج و شکست مجاهدین در کاروانسرا سنگی موجب تعجب و شگفتی بسیار است اختلاف فاحش بین نوشته‌های مختلف است. با آن‌که بعضی از روایات متعلق به کسانی است که شاهد عینی واقعه بوده و خود به نحوی در آن شرکت داشته‌اند ولی هیچگونه شباهتی بین آنها وجود ندارد. کسروی خیلی به اختصار از این واقعه می‌گذرد؛ او می‌نویسد:
«در این هنگام انبوهی از قزاق با سرکردگان روس و با توپ و مترالیوز در کرج بودند و سر پل آنجا را سنگر کرده استوار می‌نشستند. این امت پاره سردستگان خرسندی نمی‌دادند بر ایشان تاخته شود. یفرم خان به گردن گرفت با دسته خویش پیش جنگ باشد. فردا بامدادان بیست تن از دسته خود را جلوتر فرستاد تا خود او با سی تن دیگر از پی روانه گردد و چون زبان روسی را نیک می‌دانست با تلفن راه شوسه با کاپیتن بلینسوف سرکرده روسی گفتگویی کرد. یفرم می‌گفت ما ناگزیریم خود را به تهران برسانیم؛ شما بیهوده خود را رنجه مدارید و مایه خونریزی نباشید. کاپیتن روسی پاسخ داد: من یک سپاهی‌ام و کار سپاهی جنگ می‌باشد. در این هنگام به یفرم آگاهی رسید دسته پیشرو به دشمن رسیده و جنگ آغاز کرده‌اند و این امت نایستاده خود را به رزمگاه رسانید و با مجاهدان جانباز ورزیده‌ای که بر گرد سر داشت از گرد راه بر دشمن تاخت و یک ساعت نکشید که ایشان را از پیش راند. کاپیتن روس با آن لاف سپاهیگری همین‌که چهار تن کشته داد توپ و مترالیوز را برداشته بازگردید.»[466]
یپرم با اختصار بیشتری به نقل این واقعه مهم پرداخته می‌نویسد:
«در هجده ژوئن به قزوین مراجعت کردم و از آنجا شتابان به سوی ینگی- امام رهسپار شدم. در اینجا از مجاهدین ارمنی دو دسته تشکیل دادم و آنها را به طرف تهران روانه کردم. این عده تا حصارک پیشروی کردند و در آنجا متوقف شدند؛ ولی غفلتا مورد حمله پیشقراولان هنگ قزاق قرار گرفتند. پس از سه چهار ساعت زدوخوردهای شدید، قزاقها چهار نفر کشته در میدان جنگ بجای نهادند و سراسیمه فرار کردند. در این بین من نیز با سایر دستجات به میدان زدوخورد وارد شدم. قزاقها بدون تیراندازی سنگرهای مستحکم دره کرج را تخلیه کرده به سوی شاه‌آباد عقب نشسته در آنجا مستقر شدند.»[467]
دکتر عبد الحسین نوایی نیز در مقالات فتح تهران واقعه را تقریبا به همین صورت نقل کرده می‌نویسد طبق تصمیم شورای سران مجاهدین قرار بود اردوی انقلاب در سه ستون حرکت کرده قوای نظامی را که تحت فرماندهی کاپیتن زاپولسکی در کرج مستقر بود در محاصره قرار دهد. قوای دولت از این تصمیم آگاه شد و فرمانده روسی برای آن‌که در محاصره قرار نگیرد سنگر پل را در کرج رها کرده به شاه‌آباد عقب نشست و برای سرگرم ساختن مجاهدین و بدست آوردن فرصت بیشتر دستور داد مقداری فشنگ در راه ریختند. آنگاه خود عقب نشسته در کاروانسرا سنگی مستقر گردید.
بر طبق این‌روایت قوای دولت بدون هیچ مقاومتی اقدام به عقب‌نشینی نموده است در حالیکه طبق روایات دیگر نسبت به وقوع برخورد بین دو گروه متخاصم در این نقطه نباید تردید کرد. یپرم نوشته است: «در کرج سپهدار با افراد خود به قوای ما ملحق شد و در حین زدوخورد رشادت قابل تقدیری از خود نشان داد.»[468]
دکتر آقایان، که مدعی است در قزوین به مجاهدین پیوسته و تا فتح تهران همه‌جا آنان را همراهی کرده است ضمن یادداشتهای خود می‌نویسد:
«کمیسیون جنگ تصمیم گرفت از دسته یفرم بیست و پنج نفر پیشقراول به سرکردگی گیراکس که اهل تبریز بود به کرج بفرستد و اردو از عقب حرکت کند ... در حدود یک ساعت بعد از حرکت پیشقراول، اردو به حرکت درآمد و در جلو آن نظم السلطنه معروف به حاجی سرتیپ (برادر حکیم الملک) و یفرم حرکت می‌کردند. چون از حرکت در حدود هزار نفر سوار گرد و خاک بسیار زیادی بلند شده بود بعضی قسمتهای اردو عقب مانده و بعضی هم از راه شوسه خارج شده راه‌پیمایی می‌کردند ... پیشقراول قزاق به مجرد رسیدن دسته مجاهدین از اطراف کرج تاخت می‌کند برای عقب‌نشینی به طرف پل یعنی به طرف تهران. چون پیشقراول قزاق، که در حدود شصت نفر بودند، سوار و به طرف کوه پا به فرار می‌گذارند؛ از سنگر کوه که مقابل پل بود آتش نمی‌کنند و پیشقراول مجاهدین هم از پشت قزاقها تاخت کرده از پل می‌گذرند؛ در آن طرف پل در امان بودند، چون سنگر قزاقها در حالی بود که به پل حکومت می‌کرد ولی به زیر کوه، که جلو پل بود، سوار نبود ... به‌هرحال دسته یفرم قزاقها را تعقیب می‌کرد و قزاقها در بین راه نزدیک‌ترین محلی که پیدا کردند کاروانسراسنگی بود که تا سال گذشته وجود داشته و به آنجا پناه برده دروازه را بستند و از بالای دیوار شروع به تیراندازی نمودند. ما از طرفی حاجی سرتیپ و مجروحین را به چاپارخانه حصارک فرستادیم و از طرف دیگر مجاهدین قزاقها را تعقیب و کاروانسراسنگی را محاصره کرده بودند ...»[469]
آنچه که علی دیوسالار (سالار فاتح) در این‌مورد نوشته است به نظر صحیح‌تر از نوشته دیگران می‌رسد زیرا صرفنظر از آن‌که خود از سران مجاهدین بود و در واقعه کرج و کاروانسراسنگی حضور داشته روایت او با واقعیت انطباق بیشتری دارد. وی می‌نویسد:
«... دسته‌های مجاهدین از خط شوسه دسته‌به‌دسته به سمت حصارک رهسپار می‌شد. در حصارک شنیده شد که پیشقراول دسته یفرم در کرج با قزاقها مشغول زدوخورد هستند. من دیگر ماندن در حصارک را درست ندانسته به شتاب تمام به سمت کرج حرکت کردم. در قلعه امام جمعه شنیده شد قراولان طرفین با هم جنگ کردند و اردوی قزاق به سمت تهران رفته است.
تعجب کردم که همچو چیزی چگونه راست خواهد بود؟ زمانی‌که به کرج رسیدم دیدم یفرم نیز آنجاست. از تفصیل واقعه جویا شدم گفت فقط دو نفر از طرفین زخمدار شدند و اردوی قزاقخانه عقب کشید و به سمت شاه‌آباد رفت ... به محض این‌که با یفرم یک فنجان چای خوردیم با مختصر صحبتی برای تعقیب اردوی دولتی از پل کرج گذشته چنان‌که به دنبال فراری از جنگ می‌روند به راه افتادیم. بدوا علت حرکت قزاقها به سمت عقب یعنی شاه‌آباد را
ص: 163
می‌نویسم و بعد تعقیب اردوی دولتی را شرح می‌دهم. اردوی کرج که مرکب از پانصد قزاق و توپخانه مکفی بود مواظبت اعمال ما را می‌نمودند. برای جلوگیری ما در کرج ساخلو بودند. روز قبل لیاخوف رئیس کل قزاقخانه از تهران برای سرکشی اردو به کرج آمده از حرکات مجاهدین چنین استنباط کرد که هرگاه در کرج جنگ مجاهدین و قزاق شروع شود ممکن است مجاهدین پیاده، شبانه تمام را سرکوب و سنگرهای طبیعی آنجا را گرفته اردوی دولت نتواند کاری از پیش ببرد ... در هرصورت جای اردوی دولتی به این لحاظ تغییر یافته به شاه‌آباد رفت. مقدمه دسته مسیو یفرم همان موقع رسیده بود که اردوی قزاق از پل کرج گذشته بودند. پنجاه نفر از قزاقها، که قراول پشت سر اردو بودند، با دسته مسیو یفرم برخوردند و جنگ کردند و چون شب شد جنگ آنها تا نیم فرسخ آن سمت پل خاتمه پذیرفت. بعد از آن‌که من با مسیو یفرم از پل عبور کردیم اردو نیز عقب ما را گرفته به مسابقه مثل گرگ که عقب رمه گوسفند بیافتد به سمت شاه‌آباد اسب می‌تازیم ...»[470]
قزاقها پس از عقب‌نشینی از کرج در کاروانسراسنگی مستقر گردیدند و این کاروانسرا را، که به صورت یک قلعه مستحکم جنگی بود سنگر قرار داده توپها و مسلسلها را در ارتفاعات و نقاط حساس آن جای دادند. هنگامی‌که گروههائی از مجاهدین به فرماندهی یپرم و دیوسالار به قلعه رسیدند قزاقان شروع به تیراندازی کردند. یپرم و افراد او در پشت قلعه سنگر گرفتند زیرا در آنجا تعدادی درخت وجود داشت که از نظر استتار برای آنان وسیله مناسبی به حساب می‌آمد. دیوسالار و افرادش طرف راست راه شوسه را گرفته قناتهای زیر قلعه را تصرف کردند.
به روایت دیوسالار حاجی میرپنج در اینجا هدف گلوله قزاقان قرار گرفت و از ناحیه زانوی راست مجروح شد: «حاجی میرپنج در رسانیدن توپ به ما جدّوجهد کرد تا یک توپ را رسانید. زمانی‌که برمی‌گشت یک پارچه گلوله شربنل به زانویش خورد و درغلطید معهذا خود را به مهمانخانه رسانید.»[471]
در تمام مدت شب کاروانسرا در محاصره مجاهدین بود. صبح روز بعد لیاخوف رئیس بریگاد قزاق نفرات تازه‌نفسی را همراه مهمات به کاروانسراسنگی رسانید. مجاهدین از محاصره کاروانسرا نتیجه‌ای به دست نیاوردند و مجبور به عقب‌نشینی گردیده به کرج بازگشتند. تعدادی از آنها کشته و زخمی شدند و برخی دیگر نیز متواری بودند. بدین‌ترتیب در نبردها و برخوردهائی که از ابتدای قیام رشت رخ داد برای نخستین‌بار مجاهدین گیلان طعم تلخ شکست را چشیدند. سفیر انگلیس در تهران طی گزارشی به وزیر امور خارجه دولت متبوع خود می‌نویسد: «در این جنگ ملتیان شکست خورده و دوازده نفر از آنها کشته شده است.»[472]
این شکست در تضعیف روحیه مجاهدان گیلان و نیز مشروطه‌طلبان سایر نقاط کشور مؤثر بود. در مقابل، محمد علی شاه و اطرافیان او را امیدوار کرد.
متأسفانه در مورد چگونگی این شکست و مخصوصا علل آن بین مورخان و محققان و حتی شاهدان عینی و دست‌اندرکاران واقعه نیز اختلاف نظر وجود دارد. سپهدار در یادداشتهای خصوصی خود یپرم را عامل شکست معرفی کرده می‌نویسد:
«شب قبل به فرماندهان دستور دادم که همگی با نیروهای خود در حصارک جمع شوند و از آنجا حمله به کرج آغاز شود و پس از فتح کرج همه جمع شوند و حرکت نکنند تا در آنجا دستور حمله به تهران صادر شود. گروه یپرم و میرزا علی خان همه بودند و از همه التزام گرفتم اما پس از آن‌که قزاقها از کرج فرار کردند یپرم گفت باید آنها را تعقیب کرد و سپس همراه با سوارانی که شش فرسنگ راه پیموده خسته بودند حرکت کرد. سه فرسنگ هم رفتند. قزاقها، که از قبل در کاروانسراسنگی سنگر گرفته بودند با توپ و مسلسل و سه عراده توپ شنیدر سواران ما را زیر آتش گرفتند. آن شب تا صبح گروهی سوار با یپرم که یک عراده توپ هم با خود برده بود در اطراف کاروانسرا بودند. چون صبح شد در حالی‌که بیرق و توپ آنها بدست خصم افتاده بود به کرج بازگشتند. آنها خیلی کار بدی کردند که برخلاف دستور رفتار نمودند. در حالی که دشمن را شکست داده و سنگرهای او را در کرج به تصرف درآورده بودند بی‌جهت سربازان را تعقیب کردند. نصف شب با تلفن خبر دادند؛ من از ینگی امام حرکت کردم، سپیده صبح به کرج رسیدم ولی کار از کار گذشته بود ... اگر من نرسیده بودم همه قشون ما فرار کرده بودند.»[473]
دکتر آقایان که ظاهرا همراه گروه یپرم بود واقعه حمله مجاهدین به کاروانسراسنگی و شکست آنها را چنین نقل می‌کند:
«شب فرارسید. شب مهتابی بسیار قشنگی بود. یفرم دستور داد دیوار کاروانسرا را به توپ بستند. در تمام این مدت تیراندازی از کاروانسرا به طرف مجاهدین که در محوطه باز موضع گرفته بودند ادامه داشت. دو گلوله توپ یک قسمت از بالای دیوار روبرو را خراب کرد. در این مدت قزاقها دو مرتبه در کاروانسرا را بازکرده کوشش کردند محاصره را بشکنند ولی دو بمب‌انداز دسته ما با بمبهای دستی از آنها جلوگیری کردند. در حدود ساعت 22 صدای فرماندهی از کاروانسرا شنیده شد که دستور می‌داد بی‌جهت تیراندازی نکنند چون فشنگها دارد تمام می‌شود ... یفرم که معتقد بود در این جنگ ایرانی با ایرانی حتی الامکان باید از خونریزی جلوگیری شود، دستور آتش‌بس داد ... تیراندازی تمام شد. یفرم یک دسته از مجاهدین را به ریاست محمد بیک قفقازی فرستاد که وسط راه بین تهران و کاروانسراسنگی موضع بگیرند، که از شهر برای کاروانسراسنگی کمک نرسد و هریک از مجاهدین در گوشه‌ای خوابیدند. قسمت عمده مجاهدین در کرج باقی مانده بودند و وقتی هوا روشن شد ملاحظه شد که عده‌ای سوار از دره‌تپه‌های جلو ما به طرف کرج می‌روند. پس از ملاحظه با دوربین معلوم شد که این عده همان عده محمد بیک است که عقب‌نشینی می‌کنند و جرئت این را هم ندارند که از راه شوسه بیایند از این جهت به تپه ماهور زده‌اند. از نزدیکی کلاک سواری فرستاده شد، معلوم گردید که صبح قبل از آفتاب محمد بیک دیده است که پنج دستگاه گاری حامل قزاق می‌آید برای کمک و محمد بیک به جای آن‌که طبق دستور از حرکت آنها
ص: 164
جلوگیری کند خود و یارانش عقب‌نشینی کرده‌اند. این عقب‌نشینی در قسمت عمده مجاهدین حاضر مؤثر واقع شد، بطوری‌که هریک به طرفی متفرق شدند. فقط در وسط، دسته برقی ماند که عبارت بود از شصت و چهار نفر.
چهارده نفر مسلمان، یک نفر روسی آلمانی‌نژاد و بقیه ارمنی ... با مشاهده این وضع ما مجبور شدیم عقب‌نشینی کنیم. ضمنا اگر قزاقها در کاروانسرا متوجّه عقب‌نشینی ما می‌شدند قطعا حمله‌ور می‌شدند. به این لحاظ یفرم دستور داد ده نفر ده‌نفر هردسته جداگانه عقب‌نشینی کنند. عاقبت هم خود یفرم ماند و یکی از مجاهدین. بدبختانه اسب این مجاهد پیدا نشد و یفرم او را به ترک خود نشاند و به طرف کرج عقب‌نشینی کردند. مجاهدین در کوه کرج موضع گرفتند.
ما تقریبا وضع دیروز را داشتیم با این تفاوت که کوه کرج و پل در تصرف ما بود. در صورتی‌که ما فاتح بودیم و می‌بایستی کار قزاقها را در کاروانسراسنگی یکسره کرده باشیم. همان روز این موضوع در کمیسیون جنگ، که در باغ معروف به مادرشاهی (مدرسه فلاحتی امروز) بود مطرح شد و یفرم پس از اوقات تلخی زیاد تقریبا به حالت قهر با دسته خود از کرج خارج شده و در کوه‌پایه در قریه محمودآباد (اگر اشتباه نکنم) مستقر گردید.»[474] کسروی در کتاب تاریخ مشروطه ایران واقعه را با قدری اختلاف نقل می‌کند. طبق روایت او معز السلطان و منتصر الدوله نیز در تعقیب قزاقان شرکت داشته‌اند. وی می‌نویسد:
«در این میان دسته‌های منتصر الدوله و معز السلطان و دیگران نیز رسیده قزاقان را دنبال کردند. بار دیگر شبانه در شاه‌آباد جنگ دیگری رخ داد و قزاقان تا بامداد ایستادگی کرده پس از آن دیه را رها نمودند. مجاهدان آنجا را گرفتند و دسته‌هایی از ایشان از دنبال قزاقان رفتند. در این میان یک دسته چهارصد تن از قزاق از شهر تازه رسیده از جلو مجاهدان درآمدند و جنگ سختی درگرفت و چون مجاهدان کوفته و پراکنده بودند و توپ در دسترس نداشتند به تاخت سختی که قزاقان کردند ایستادگی نتوانستند و شکست بر ایشان افتاد و بازگردیدند و تا کرج پس نشستند و چندان دل‌باخته بودند که اگر ایستادگی یفرم و سرکردگان نبود آنجا را نیز رها می‌نمودند. این شکست روز سیزدهم تیرماه رخ داد و چون خبر به تهران رسید درباریان را دل رفته به جای آمد و شادی نمودند و چنین پنداشتند جلو مجاهدان را به یک بار خواهند گرفت ولی خواهیم دید از این شکست چندان اثری پدید نیامد.»[475]
روایت دکتر ملک‌زاده نویسنده کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ایران با روایت دیگران متفاوت است. وی می‌نویسد:
«پس از فرار قشون دولتی از کرج یفرم بدون آنکه به خستگی و فرسودگی قشون خود که پس از شش فرسخ راه‌پیمائی و چند ساعت جنگ سخت اهمیت بدهد به تعقیب قشون دشمن پرداخت و تا شاه‌آباد که سه فرسخ فاصله با کرج است پیش راند ولی در تیررس شاه‌آباد متوقف شد.
چهارصد نفر قزاق و چند عراده توپ، کاروانسرای سنگی را که محل مستحکمی بود و چنانچه نامش نشان می‌دهد یک دژ سنگی بود اشغال کرده بودند و چندین توپ و مسلسل در روی بامها استوار نموده و اطراف را سنگربندی کرده بودند. ناگفته نگذاریم که اطراف این دژ سنگی صحراست و خانه و بنائی یافت نمی‌شد که مجاهدین در پناه آن به جنگ پردازند.
یفرم با قشون خود تا تیررس قلعه‌سنگی دشمن را تعقیب کرد ولی ناگهان مورد هجوم قرار گرفت و یک پرده از آتش و آهن که از توپها و مسلسلهائی که روی بامهای کاروانسرا گذارده شده بود آنها را در خود فروبرد.
آتش‌فشانی قشون دولتی به درجه‌ای شدید بود که دقیقه اول عده‌ای از مجاهدین به خاک افتادند سایرین بعضی درازکش و بعضی در نهرهای زراعتی پناهنده شدند. توپی که مجاهدین با خود آورده بودند بنای تیراندازی را به طرف قلعه‌سنگی گذارد ولی آن دژ محکم به خوبی استقامت کرد و فقط خرابی کمی به دیوارهای قلعه وارد آمد ولی قشون دولتی همچنان مجاهدین را زیر آتش گرفتند و تلفات سنگین به آنها وارد آوردند و پس از آنکه مجاهدین را با آتش توپخانه مرعوب و بیچاره کردند یک گروهان پیاده تفنگ‌به‌دست از دژ سنگی بیرون آمد و به طرف مجاهدین هجوم برد در نتیجه پس از جنگ سختی که تا غروب آفتاب به طول انجامید مجاهدین شکست خوردند و با از دست دادن بیرق و توپی که همراه داشتند و تلفات سنگین به کرج بازگشتند و یا بهتر بگوئیم به طرف کرج فرار کردند.»[476]
چون مطالب مندرجه در منابع و مآخذ نسبتا معتبر را مورد بررسی قرار دادیم لازم می‌دانیم نگاهی نیز به روزنامه انقلاب که در همان ایام منتشر می‌گردید بیاندازیم. روزنامه مزبور می‌نویسد: سی چهل نفر از پیشقراولان بدون کسب اجازه از رؤسا، قزاقها را تعقیب کردند. همان وقت یپرم و حاجی سرتیپ با نفرات خود وارد کرج شدند و اطلاع یافتند که پیشقراولان اردوی ملی دنبال فراریها رفته‌اند؛ به چند نفر از مجاهدین مأموریت می‌دهند که آنان را برگردانند. بعد از چند ساعت که خبری از این مأموران به اردو نمی‌رسد حدود بیست و پنج نفر سوار مجاهد نیز به سوی تهران روان می‌شوند. بالاخره یپرم، حاجی سرتیپ، علی محمد خان و عمید السلطان با تعدادی از نفرات به دنبال آنان می‌روند. این افراد با وجود خستگی مفرط قوای دولت را تا شاه‌آباد تعقیب می‌کنند و قزاقها را از آن نقطه یک فرسنگ عقب می‌نشانند. قزاقها کاروانسراسنگی را پناهگاه ساخته با توپ و مسلسل مجاهدین را هدف قرار می‌دهند. جنگ سختی درمی‌گیرد که تا صبح ادامه می‌یابد. حاجی سرتیپ مجروح و دو تن از مجاهدان شهید می‌شوند. وقتی آفتاب همه‌جا را به نور خویش روشن می‌کند سران اردو توقف در آنجا را بی‌ثمر تشخیص داده فرمان مراجعت صادر می‌نمایند و چون اسبهای یک عراده توپ کشته شده بودند ناچار کولاس و ماسوره توپ را برداشته به سوی کرج بازمی‌گردند.
گرچه شکست مجاهدین در کاروانسراسنگی محمد علی شاه را قدری امیدوار کرده و موجب خوشحالی مستبدین شده بود اما در عین حال سقوط کرج و نزدیک شدن نیروهای انقلاب به تهران برای شاه و دولت فاجعه‌ای ناگوار و غیرقابل جبران بشمار می‌رفت. محمد علی شاه، که اقامت در تهران را
ص: 165
خطرناک می‌دید به سلطنت‌آباد رفت و به منظور جلوگیری از حرکت مجاهدین به پایتخت یک بار دیگر از سفیران روس و انگلیس کمک خواست و دست توسّل به سوی آنها دراز کرد. سفیران دو دولت نیز نمایندگان خود را نزد سپهدار به کرج فرستادند. بارنوسکی کاردار سفارت روس همراه با ماژور استوکس وابسته نظامی سفارت انگلیس با سپهدار ملاقات و مذاکره کردند.
بارنوسکی به سپهدار گفت: سفیران روس و انگلیس به ما مأموریت داده‌اند پیامی را که نتیجه مذاکرات لندن و پطرزبورگ است به اطلاع شما برسانیم.
سپس پیام خوانده شد و وابسته نظامی انگلیس گفت نمایندگانی هم از طرف سفارت روس و انگلیس به ملاقات سردار اسعد رفته‌اند. سپهدار گفت ما یاغی نیستیم و تقاضا داریم مشروطیت در مملکت مستقر شود. سپس شرحی راجع به قانون‌شکنیهای محمد علی شاه و فساد دستگاه و سوء نیت اطرافیان شاه بیان داشت. نمایندگان خارجی گفتند: از گذشته نباید صحبت کرد. اینک شاه تمام تقاضاهای آزادیخواهان را قبول کرده در تهیه قانون انتخابات می‌باشد. سپهدار گفت تقاضاهای ما هیچکدام قبول نشده و به مرحله اجرا درنیامده است.
نمایندگان خارجی گفتند شما تقاضاهای خود را به ما بدهید ما کوشش می‌کنیم که شاه آنها را بپذیرد. سپهدار از اطاق خارج شد و پس از مشورت با سران اردوی انقلاب بازگشت. او خواستهای آزادیخواهان را در هشت ماده ارائه داد و گفت: ما نمی‌توانیم مدت زیادی در کرج بمانیم. قرار شد تا سه روز دیگر به سپهدار جواب داده شود. آنگاه سپهدار از نمایندگان خارجی پرسید آیا شما تعهد می‌کنید تا وصول جواب اقدامات نظامی علیه ما صورت نگیرد؟ نمایندگان خارجی گفتند ما چنین تعهدی نمی‌کنیم؛ هرگاه اقدامی علیه شما صورت گرفت شما هم متقابلا می‌توانید جواب دهید.
وابسته نظامی سفارت انگلیس طی گزارشی که توسط سفیر به لندن ارسال شده نوشته است: «از آن وقتی‌که وارد قشون ملتیان شدیم در نهایت احترام با ما رفتار کردند. هر سربازی که به ما می‌رسید احترامات لازمه نظامی را به جا می‌آورد. من ابدا آثار یأس در میان آنها مشاهده نکردم و از چند نفر آنها سؤال کردم جواب دادند شکست نبوده بلکه بدون هیچ خسارت دعوای پیشقراول بوده است ...»[477]
نویسندگان تاریخ مشروطیت، عموما جریان ملاقات نمایندگان روس و انگلیس را با سپهدار به همین‌صورت نقل کرده‌اند، اما یپرم در یادداشتهای خود راجع به مذاکرات نمایندگان خارجی در کرج از سپهدار نام نبرده و از خودش صحبت کرده است! او می‌نویسد:
«نمایندگان سفارتخانه‌های روس و انگلیس به حضور ما آمدند و از طرف دو سفارتخانه مزبور نامه‌ای که مضمون آن از این‌قرار بود به من دادند:
شاهنشاه فرمانی مبنی بر اعطای مشروطیت صادر نموده است. اگر شما از این موضوع سرپیچی کنید از جمله آشوب‌طلبانی که مایل به برهم زدن نظم و امنیت شهر هستند قلمداد خواهید شد و در این‌صورت دولتهای متبوع ما به ناچار در امور داخلی شما مداخله خواهند کرد! در جواب این نامه نوشتیم که ما با کمال خرسندی پیشنهاد شما را قبول می‌کنیم چه یگانه درخواست ما برقراری اصول مشروطیت است ولی چون شاه بارها به وعده‌ها و حتی به قسمهای خود پشت پا زده ما به خود حق می‌دهیم که به وعده اخیر وی نیز اعتماد نداشته باشیم. اگر شاه واقعا بیغرضانه می‌خواهد اصول مشروطیت را برقرار سازد باید به ما اجازه دهد با عده صد و پنجاه نفری وارد شهر شویم. باید مجلس شورای ملی را دائر و فوری فرمان انتخابات نمایندگان مجلس را صادر نماید. باید وزرای خائن و بدکار را از اطراف خود دور سازد و پس از تحقیقات لازم مقصرین را که علت اصلی این خونریزیها و آشوبها بوده‌اند به کیفر اعمال خود برساند. اگر این پیشنهادهای ما مورد قبول شاه واقع گردید حاضریم با او از در صلح و مسالمت درآئیم و الّا به جنگ همچنان ادامه خواهیم داد. چون نمایندگانی که به حضور ما آمده بودند از طرف شاه اختیارات تام نداشتند لذا خاطرنشان ساختند که پس از سه روز به پیشنهاد ما جواب خواهند داد. پس از سه روز جواب دادند که شاه با پیشنهادهای ما موافقت ننموده است.»[478]
از گزارشی که ماژور استوکس وابسته نظامی سفارت انگلیس به وزارت خارجه کشور متبوع خود فرستاده و در کتاب آبی به چاپ رسیده است معلوم می‌شود که طرف مذاکرات نمایندگان خارجی سپهدار بوده و پیام کتبی وزرای امور خارجه دو دولت روس و انگلیس به او تسلیم شده است. در گزارش رسمی وابسته سفارت انگلیس اسمی از یپرم برده نشده است. خواستهای مجاهدین که طی هشت ماده به نمایندگان خارجی تسلیم شده بود مورد موافقت محمد علی شاه قرار نگرفت.
نمایندگان روس و انگلیس یکی دو بار دیگر با سپهدار و سردار اسعد ملاقات و مذاکره کردند ولی نتیجه‌ای از این ملاقاتها به دست نیامد.
دولت نیز برای جلوگیری از حرکت مجاهدان گیلان به سوی تهران امام جمعه خوئی را واسطه قرار داده به کرج فرستاد. امام جمعه، که مورد احترام طبقات مختلف بود با سپهدار و کمیسیون جنگ تماس حاصل کرد و مورد پذیرائی گرم آنها قرار گرفت اما کمیسیون جنگ به عذر عدم اعتماد و اطمینان به شاه و اعمال خلاف وی علیه مشروطیت وساطت امام جمعه تهران را نپذیرفت.
موقعیت بسیار حساس بود. سفارت روس مجاهدین را تحت فشار قرار داده تهدید می‌کرد که اگر تن به صلح ندهند روسیه با قوای نظامی وارد عمل خواهد شد. روسها می‌گفتند هدف شما دستیابی به مشروطیت نیست بلکه ایجاد هرج‌ومرج و آشوب است زیرا شاه استقرار مشروطیت را قبول کرده و در این زمینه به نمایندگان دولتین روس و انگلیس تعهد داده است. بختیاریها هم در زمینه صلح با شاه تمایل نشان می‌دادند و علاقه‌ای به جنگ نداشتند. سران مجاهدین گیلان، که سری پرشور داشتند، جز واژگون کردن دستگاه استبدادی محمد علی شاه به راه حل دیگری تن درنمی‌دادند. مشروطه‌خواهان تهران نیز با وعده‌های خود آنها را دلگرم و امیدوار کرده طی پیامهای مکرر اظهار می‌داشتند ما با چندین هزار نفر افراد مسلح در انتظار حمله شما به تهران هستیم، به محض رسیدن شما به دروازه‌های شهر وارد عمل شده پایتخت را به
ص: 166
تصرف شما میدهیم.
در این موقع سردار اسعد همراه با افراد خود به رباطکریم رسیده بود، بین او و سپهدار ارتباط دائم برقرار بود و هرروز، نامه‌هائی ردوبدل می‌گردید.
نیروهای مجهّز قزاق و گروههای سوار نیز با توپها و شصت‌تیرهای متعدد به فرماندهی افسران روسی و امیر مفخم، شاه‌آباد، حسن‌آباد، قلعه‌شاه، تپه سیف و اطراف این نواحی را در دست داشتند و سنگرهای محکم احداث کرده بودند.
مجاهدین گیلان، که از شکست شاه‌آباد درس گرفته بودند به این نتیجه رسیدند که نقشه جنگ را با توجه به تمام ملاحظات اجرا نمایند و از روی شتاب به هیچ عملی دست نزنند. چون از نیروی سردار اسعد چندان دور نبودند قرار شد گروه بختیاری به فرماندهی سردار اسعد و مجاهدین گیلانی به فرماندهی سپهدار در یافت‌آباد به یکدیگر بپیوندند.
سردار اسعد از رباطکریم خارج شده به طرف یافت‌آباد رفت ولی چون در بین راه اطلاع حاصل کرد که یافت‌آباد در دست قزاقان است ناگزیر در قاسم‌آباد فرود آمد.
اردوی مجاهدین گیلان به قراتپه، ملک شخصی سپهدار، عزیمت کرد.
سردار اسعد نیز که به قاسم‌آباد در یک فرسنگی قراتپه رسیده بود برای ملاقات سپهدار وارد قراتپه شد. دو سردار ملی در این محل با یکدیگر ملاقات و گفتگو کردند. روز بعد سپهدار به منظور بازدید سردار اسعد عازم قاسم‌آباد شد اما در بین راه صدای شلیک گلوله به گوش رسید، لذا از رفتن به قاسم‌آباد منصرف گردید و به روستای مویز رفت. در آنجا اطلاع حاصل کرد که صدای شلیک گلوله مربوط به افراد تحت فرماندهی یپرم و میرزا علی دیوسالار (سردار فاتح) بود که با نیروی دولتی و بختیاریهای طرفدار محمد علی شاه برخورد کرده‌اند. در ملاقات سپهدار و سردار اسعد تصمیم گرفته شده بود که یپرم و دیوسالار به اتفاق دویست تن از نفرات خود به عنوان پیشقراول تا قریه فیروز بهرام پیش بروند و در آنجا منتظر اردوی مجاهدان گیلان و بختیاریها باشند. میرزا علی دیوسالار (سردار فاتح) چگونگی این مأموریت را در یادداشتهای خود چنین شرح می‌دهد:
«پس از کرج بنای حرکت شد. دستجات مجاهدین دسته‌دسته سان داده حرکت کردند. من هم با یک‌صد سوار خود از ولایتی و ترک به راه افتاده وقتی‌که به قره‌تپه رسیدم دیدم منزل نیست. یک سر رفتم به رزکان ده مخبر السلطنه که باغ و عمارت ممتاز دارد و آنجا منزل کردم. طولی نکشید که یفرم با دستجات خود وارد شد. یک‌سر آمد پیش من. سوارهای او هم با سوارهای من یک جا منزل کردند. از قزوین تا این منزل میان من و یفرم کدورتی بود که چندان به هم نزدیک نمی‌شدیم ولی چون اینجا موقع کار بود کدورت به کلی زایل گردید. پس از صرف چای گفتند سردار اسعد از قاسم‌آباد به قره‌تپه آمده که از سپهدار دیدن نماید. یفرم گفت خوب است من و شما هم برویم قره‌تپه با سردار اسعد ملاقات کنیم. پس فورا هردو با دو نفر سوار جلودار سوار شده از رزکان به قره‌تپه رفتیم و وقتی رسیدیم که سپهدار و سردار اسعد مشغول صحبت بودند سپهدار ما را به سردار اسعد معرفی کرد و گفت این دو نفر در همه‌جا مقدمة الجیش و فاتحین ما هستند. هردو تعارفی گرم با ما نمودند.
در این موقع معز السلطان وارد شد مذاکره راجع به حرکت به سمت تهران بود. پس در این مجلس قرار بر این شد که صبح زود من و یفرم با دویست نفر خودمان از راهی که سپهدار به ما بلد می‌دهد برویم به فیروزبهرام و آنجا بمانیم تا اردوی بختیاری و بقیه مجاهدین برسند. بعد مجددا ما دو نفر با دسته‌های خودمان حرکت کرده به یافت‌آباد برویم و اردو پشت سر ما بیاید و در یافت‌آباد که در یک فرسنگی شهر است قرار ورود به تهران را داده حرکت نمائیم. ما کورکورانه قبول کردیم که صبح زود حرکت کنیم غافل از این‌که پنج هزار نفر سوار و پیاده دولتی با مهمات در حسن‌آباد و احمدآباد و شاه‌آباد و یافت‌آباد جلوی ما را گرفته‌اند و ما با دویست نفر نمی‌توانیم بدون جنگ از وسط آنها عبور کنیم و هیچ نپرسیدیم که راه مقصود سپهدار در کدام خط واقع است.»[479]
سپهسالار و سردار اسعد، دو سردار ملی در قره‌تپه با یکدیگر ملاقات کرده به رایزنی پرداختند.
افراد تحت فرماندهی یپرم و دیوسالار نزدیک قندشاه با قوای دولتی برخورد کردند. دیوسالار اعتراف می‌کند که در اینجا هم مانند شاه‌آباد او و یپرم دچار اشتباه شده بی‌گدار به آب زده‌اند. وی با کمال شهامت در یادداشتهایش می‌نویسد: «من اذعان دارم که اینجا هم مثل شاه‌آباد من و یفرم هردو خبط کردیم و بی‌گدار به آب زدیم!» جنگ سختی بین پیشقراولان مجاهد و قوای دولتی درگرفت و تلفات قابل توجهی به هردو طرف وارد شد. گروه پیشقراول در داخل دره‌ای سنگر گرفت و به نبرد پرداخت. حین نبرد با قوای دولتی
ص: 167
عده‌ای از افراد بختیاری به آنها نزدیک شدند گروه پیشقراول که آنها را با افراد سردار اسعد اشتباه گرفته بود غافلگیر شد، ولی با از دست دادن تعدادی تلفات موفق به دفع آنان گردید. لحظاتی بعد عده‌ای از نفرات سردار اسعد به آنها نزدیک شدند و گروه پیشقراول یک بار دیگر دچار اشتباه شد و چند تن از آنها را که از نزدیکان سردار اسعد بودند هدف گلوله قرار داده به قتل رسانید.
این اشتباه خوشبختانه با حسن نیتی که در طرفین وجود داشت منجر به اتفاقات سوئی نشد.
هنگامی‌که پیشقراولان آخرین لحظات مقاومت را می‌گذرانیدند اردوی مجاهدین گیلان از سمت راست و اردوی سردار اسعد بختیاری از سمت چپ به نیروی دولتی حمله کردند. چگونگی واقعه را دیوسالار در یادداشتهای خود چنین شرح می‌دهد:
«بعد از آن‌که سه ساعت تمام با این عده دشمن قوی و جمعیت کثیر جنگیدیم بر اثر صدای شلیک توپ از سمت پائین یعنی طرف اردوی قاسم‌آباد تازه فهمیدیم اردوی ما از یمین و اردوی سردار اسعد از یسار به کمک ما آمده به شدت مشغول جنگ هستند. پس با قلب قوی سخت‌تر به جنگ پرداختیم خاصه یفرم که مثل شعله آتش از یمین و یسار در تک‌ودو بود و نشان می‌داد که در صفحه روزگار از این قسم گیرودار بسیار دیده است اما من که به واسطه کوفتگی رانهایم از غلطیدن اسب نمی‌توانستم راه بروم تفنگ دست خود را به واسطه اینکه تفنگ ابو القاسم خان را بختیاریها ربوده بودند به او دادم و خود با موزر مثل سایر مجاهدین در گوشه‌ای دشمن را دفع می‌کردم. حال ببینیم چه شد که اردوهای بختیاری و مجاهد به ما کمک کردند؟ ما که صبح برحسب قرارداد روز قبل سپهدار و سردار اسعد به سمت فیروزبهرام حرکت کردیم سپهدار از قره‌تپه سوار شده برای بازدید سردار اسعد به قاسم‌آباد رفت. در میان راه صدای شلیک ما که از دو فرسخی کمتر بود به گوش او رسید و دانست که ما با قشون دولتی تصادف کرده مشغول جنگ هستیم. سپهدار خود به قره‌تپه مراجعت کرد که اردو را حرکت دهد و به سردار اسعد نیز خبر داد و خواستار شد که او نیز با بختیاریها حرکت کند. پس از ورود سپهدار اردو با معز السلطان که او نیز از قضیه مطلع شده بود حرکت کرد. اردوی سردار اسعد که روز اول جنگ‌شان بود و البته می‌خواستند جلادتی بنمایند به فوریت خود را حاضر معرکه کردند و یک عراده توپ هفت‌سانتی‌متری آنها با توپهای دولتی مقابل شد؛ این بود که بدوا صدای توپ طرفین از راه دور به گوش ما رسید بعد کم‌کم جمعیتی که با ما جنگیدند و ما را از چهار سمت احاطه و در نیزار محصور کرده بودند و همه ما را شکار خود می‌پنداشتند به سمت پائین یعنی همان نقطه‌ای که بختیاری ملی شروع به جنگ کرده بود متمایل شده ده‌ده و صدصد از جنگ با ما دست برداشته به سمت خصم قوی خود رفته با هم دست به گریبان شدند.
آفتاب تابستان در جلگه بلوک شهریار شدت حرارت خود را به ما می‌چشانید. خستگی و تشنگی و حرکات عنیف ما را از پا درمی‌آورد. زبان در دهان چسبیده یا مثل چوب خشک در دهان صدا می‌داد. من وقتی‌که تصور آب می‌کردم می‌خواستم جان خود را به بهای یک جرعه آب نیاز کنم. در هر صورت در بیابان میان قندشاه و ده مویز و احمدآباد و حسن‌آباد جنگ هفت لشگر بود. آتش از هرسمت زبانه می‌کشید و تگرگ مرگ می‌بارید؛ گوشه‌ای نبود که مردی نیفتاده باشد؛ کناری نبود که اسبی نمرده باشد؛ مرکب بی‌راکب و راکب بی‌مرکب بسیار دیده می‌شد. قشون دولتی و ملی با هم درآویخته خون یکدیگر را به هدر می‌دادند؛ به هرسمت که چشم کار می‌کرد دسته‌ای با دسته دیگر مشغول قتال و جدال بودند و صدای توپ و تفنگ از هرجانبی بلند بود؛ البته ما دیگر به زندگی امیدوار شدیم و طولی نکشید که از محاصره رهائی یافتیم؛ تپه بزرگ نیز از دست دشمن گرفته شد و به جای قزاق دولتی، مجاهدین بیرق سرخ خود را برپا کردند ...»[480]
پس از این برخورد اردوی مجاهدین گیلان به سوی بادامک عزیمت کرد.
برخی از گروهها همان‌شب به بادامک رسیدند و برخی دیگر بامداد روز بعد وارد بادامک شدند.
قوای دولت که از ورود مجاهدین به بادامک اطلاع حاصل کرده بود متوجه آنجا شد. فرماندهان قوای دولت به پیروزی خود مطمئن بودند زیرا نیروهای تحت فرماندهی آنان بسیار مجهّز بود و تعداد افراد با احتساب سواران قراچه‌داغی و بختیاری طرفدار محمد علی شاه به چهار هزار نفر بالغ می‌شد.
چهار فرمانده روسی در رأس قوای دولت قرار داشتند. به زودی فرمان حمله صادر شد. چندین دستگاه توپ و تعداد قابل توجهی مسلسل، مجاهدین گیلان را زیر باران گلوله قرار دادند. مجاهدین نیز با سلاحهای معدودی که در اختیار داشتند متقابلا به تیراندازی پرداختند. حملات قوای دولتی لحظه‌به‌لحظه شدیدتر می‌شد و عرصه بر مجاهدین تنگ می‌گردید. سپهدار پی‌درپی برای سردار اسعد نامه فرستاده از او تقاضای کمک می‌کرد. وی در آخرین نامه‌ای که به سردار اسعد فرستاد نوشته بود اگر هرچه زودتر به یاری ما نشتابید قشون ما شکست خورده از بین می‌رود و کار از کار می‌گذرد. سردار اسعد عصر همان روز به اتفاق اردوی بختیاری خود را به میدان جنگ رسانید. آتش توپخانه نیروی دولتی به قدری شدید بود که در همان لحظات اول عده‌ای از مجاهدین و سواران شاهسون را که به یاری مشروطه‌خواهان آمده بودند مجبور به فرار کرد. در این میان گروههائی از مجاهدان با جسارت و دلاوری زائد الوصفی می‌جنگیدند. بمبهای دستی و نارنجکهای گروه یپرم از یک‌سو قدرت مقاومت مجاهدین را افزایش می‌داد و هنرنمائی شگفت‌انگیز فئودور آلمانی و محمود بیک توپچی توان ایستادگی و ادامه نبرد را از قزاقان سلب می‌کرد.
ورود قوای سردار اسعد به میدان جنگ بادامک موجب تقویت مجاهدین گیلان گردید و جنگ در نخستین روز بدون شکست یا پیروزی یکی از دو طرف پایان یافت. با آن‌که برتری قوای دولت نسبت به مجاهدین از نظر تعداد سربازان و تجهیزات کاملا مشهود بود ولی روز دوم و سوم نیز جنگ به نتیجه قطعی نرسید. طی این سه روز مجاهدین بارها به مرز شکست نزدیک شدند ولی هربار از سقوط حتمی رهائی یافتند. چگونگی صحنه‌های نبرد را با مطالعه یادداشتهای دست‌اندرکاران و شاهدان عینی جنگ تا حدودی می‌توان در نظر مجسم ساخت؛ سپهدار می‌نویسد:
«باری ورود بنده به بادامک که مردم بیشتر آمدند در میان همان باغ که بنده بودم. در این بین از دو طرف برای ما گلوله‌ریزی توپ کردند، از گرما و شربنل
ص: 168