فصل چهارم گیلان، سرزمین قیامها و انقلابها
اشاره
گیلان سرزمین قیامها و انقلابهاست، قیام بر ضد ظلم و جور و ستم و انقلاب در برابر بیعدالتی حکومتهای استبدادی و استعماری. در تاریخ گیلان آنچه که بیش از تمام وقایع جلب توجه میکند قیامهای مکرر تودههای محروم بر ضد ستمگران و غاصبین و استثمارگران و نیز تلاش و کوشش طبقات مختلف مخصوصا روشنفکران و دهقانان به منظور استقرار عدالت اجتماعی و مساوات و برابری و مقابله با مطامع و مظالم اربابان و مالکان است با این تفاوت که در هردورهای قیام و انقلاب مردم شکل و شیوهای خاص و متناسب با موقعیت زمان خود داشته است.
علت اصلی قیامها و شورشهای متعدد گیلان را باید در روحیه مردم این سامان جستجو کرد. آنها مردمی غیور و سلحشور بودند که در برابر ظلم و جور و بیعدالتی بپا میخاستند و در راه دفاع از حقوحقیقت از بذل جانومال دریغ نداشتند.
روحیه عدالتطلبی و سازشناپذیری مردم گیلان طبعا از نظر شاهان مقتدری چون شاه عباس و وقایعنگاران دربار آنان مانند اسکندر بیک منشی بسیار ناخوشایند و غیر قابل تحمل بوده است.
تصویری که اسکندر بیک منشی مؤلف «عالمآرای عباسی» از مردم گیلان ترسیم میکند نشاندهنده روحیه مبارز و تسلیمناپذیر آنهاست که در برابر ظلم و جور شاهان ستمپیشه و عمال درندهخوی آنان تن به زبونی و خفت سازش نمیدادند. اسکندر بیک، منشی دربار شاه عباس، مردم گیلان را در چنین عباراتی وصف میکند: «... بوی مروت و مردمی به مشام ایشان نرسیده، عموم آنجا به مرتبهای طالب فتنه و آشوبند، اگر برزیگرزادهای در عهد سلطان
ص: 240
مستقلّی به اراده سلطنت و استقلال روی به بیشه مخالفت و اضلال نهد، مجموع خلایق بیدرنگ آهنگ ملازمت او نموده در روز اول جمعیتی فاحش دست میدهد.»[555]
و در جای دیگر مینویسد: «اما طبقه گیلانی زیاده از دیگران به اندک وسوسه از طریق مستقیم عافیت و سلامتجوئی و منهج عاقبت اندیشه ندارند»[556].
اگر به معانی لغات در قاموس اسکندر بیک توجه شود تردیدی نباید داشت که وی به خوبی توانسته است از عهده توصیف روحیات مردم گیلان برآید.
از نظر وقایعنگار دربار شاه عباس «انحراف از طریق مستقیم» یعنی طغیان و مقاومت در برابر زورگوئی و قلدری، «مردم اینجا طالب فتنه و آشوبند» یعنی عصیان بر ضد ستمگری، عاقبتاندیشی یعنی تسلیم و سازش در مقابل متجاوز و بالاخره فتنه و آشوب یعنی قیام و شورش در برخورد با تجاوز و فساد! امّا با توجه به آنچه مورخان بیغرض نگاشتهاند سراسر تاریخ گیلان مشحون از فداکاریها، پایمردیها، ایثارها و جانبازیهای فرزندان رشید این آبوخاک است. جهانگشایان ترک و عرب که سراسر آسیا را به زیر فرمان درآورده و تا قلب اروپا و آفریقا نفوذ کرده بودند به خاطر رشادت مردان جسور و بیباک گیلان نتوانستند قدم بدین سرزمین بگذارند.
قیامها و جنبشها قبل از اسلام
هزاران سال قبل از آنکه تاریخ پیدا شود و رویدادهای مهم در صفحات آن ثبت گردد گیلان سرزمینی معمور و آباد و محل سکونت اقوام و قبایل گوناگون بوده است. از آگاهیهای ناقصی که در ارتباط با وقایع دورههای باستانی وجود دارد چنین استنباط میشود که در دوران ماد- نخستین دولتی که بر سرزمین ایران حکومت کرد- مردم گیلان سر به طغیان برداشته نهتنها از حکومت ماد تمکین و اطاعت نکردند بلکه با آنان به جنگ و نبرد برخاستند. کتسیاس مورخ یونانی مینویسد کادوسیها (نام گیلها و دیلمیها در عهد باستان) یکی از فرماندهان ایرانی به نام پارسادس را بر ضد آرته پادشاه ماد تحریک کرده، وی را به قیام دعوت نمودند. پارسادس با گروهی از سپاهیان خود سر به طغیان برداشت و به سرزمین کادوسیها رفت. آنگاه به یاری کادوسیها نبرد با آرته را آغاز کرد. آرته که هردوت او را آستیاک میداند با وجود کثرت سپاهیان نتوانست در برابر شورش پایداری کند و 60 هزار تن لشکری را از دست داد.
پارسادس پس از این پیروزی از سوی کادوسیها به پادشاهی انتخاب شد و فرمانروائی بر قسمتهای زیادی از کرانههای دریای کاسپین را آغاز کرد.
در دورههای هخامنشی و ساسانی نیز شورشهائی در گیلان به وقوع پیوست که از جزئیات آنها اطلاعی در دست نیست. نفوذ اسلام در گیلان نیز بر اثر ترس مردم از کشته شدن و یا پرداخت مالیاتها و جزیههای سنگین نبود بلکه به سبب دوستی با بزرگان علوی و ایمان و اعتقاد به آنها بود. سادات علوی- پناهندگانی که از ظلم و ستم خلفای فاسد و عمّال دغلکار آنان گریخته بودند- از راه صلح و دوستی و جلب توجه و ایمان و اعتقاد مردم گیلان توانستند دین اسلام را بر مبنای معتقدات شیعه در گیلان رواج دهند.
شیوه زندگانی ساده و بیآلایش پیشوایان تشیع و برخورد قاطعانه آنها با مظاهر اشرافیت و طرفداری از تودههای محروم و فقیر و مخصوصا پایان دردناک زندگی پرافتخار امامان شهید در جلب علاقه و ایمان مردم مبارز و حقطلب گیلان به دین اسلام و مذهب تشیّع نقش عمده و اساسی داشته است.
قیام بر ضد دستنشاندگان خلفا
در دوران بعد از اسلام نخستین قیام مهمی که در گیلان رخ داد قیامی است که به رهبری حسن بن زید انجام گرفت. در قرنهای اول و دوم هجری قیامهائی که در نقاط مختلف ایران رخ میداد زیر لفافه معتقدات غیر اسلامی و حتی مخالف اسلام قرار داشت مانند قیام بابک خرمدین؛ امّا از قرن سوم به بعد نهضتها و قیامها بر مبنای اعتقادات اسلامی و مخصوصا باورهای شیعی قرار داشت. در این زمینه پطروشفسکی مؤلف «اسلام در ایران» مینویسد: «از اواسط قرن سوم هجری رهبری عقیدتی نهضتهای خلق در ایران به دست شیعیان افتاد و نخست زیدیه وزانپس قرمطیان و اسماعیلیان و بعد از ایشان شیعه امامیه و غلات شیعه هدایت نهضتها را به عهده گرفتند.»[557]
مستشرق و محقق نامی روس، واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد نیز که دارای مطالعات عمیق و تصانیف متعدد درباره آسیای مرکزی و ایران است عقیده دارد در قرون وسطی و مدتها قبل از ظهور صفویّه مذهب شیعه بیشتر در محیط روستا رواج داشته و پرچم عقیدتی نهضتهای خلق بوده است.[558]
در اواسط قرن سوم هجری محمد بن اوس حاکم طبرستان که از سوی امیر طاهری منصوب شده بود به جابر بن هارون یکی از کارگزاران خود نیابت داده او را روانه طبرستان ساخت. محمد بن اوس بیشتر اوقات در بغداد و دمشق بود و گاهی به طبرستان سرکشی میکرد. جابر بن هارون در طبرستان مردم را سخت زیر فشار گذاشت و مالیات و خراج را به سه برابر افزایش داد. از سوی دیگر جنگلها و چراگاههای متعلق به مردم را به عنوان اراضی موات تصاحب نمود! اعمال و رفتار جابر و فشار زیاد به مردم و تجاوز به حقوق آنها موجب قیام مردم در مرز دیلم و طبرستان شد. در این زمان حسن بن زید به قولی در دیلم و به قول دیگر در ری به سر میبرد. نمایندگان و برگزیدگان مردم نزد حسن بن زید رفته او را دعوت کردند که رهبری قیام بر ضد حاکم منصوب از سوی طاهریان را بر عهده گیرد. وی از این پیشنهاد استقبال کرد و به یاری گروهی از مردم گیلان و طبرستان بر جابر غلبه یافت. او طی مدتی کوتاه نفوذ فراوانی به دست آورد و دولت علویان شیعه (زیدی) را تشکیل داد که قدرت آن در قسمتهائی از گیلان و دیلم و طبرستان بسط و توسعه پیدا کرد.
قیام مشترک مردم گیلان و طبرستان به رهبری حسن بن زید یک نهضت مردمی و دموکراتیک بود که بر ضد حکومت مستبد و غاصب و در برابر ظلم و بیعدالتی صورت گرفت. بارتولد در «کتاب تذکره جغرافیای تاریخی ایران»
ص: 241
به این موضوع اشاره کرده مینویسد: «در قسمتی از سرزمین دیلم که استقلال خود را محفوظ داشته بود شیوع دین اسلام با یک نهضت دموکراسی مربوط بود. مطابق گفته اصطخری اولین مروّج اسلام در دیلم امام حسن بن زید علوی بود ...»[559]
برخی از امرای محلی از جمله امیدوار پسر لشکرستان و بهان پسر سهل و فالیزبان و فضل؛ حسن بن زید را در قیام بر ضد محمد بن اوس و جابر یاری کردند. وهسودان که ابتدا رابطهای با حسن نداشت به وی ملحق شد و پسرش ملک جستان را که از یاران حسن بود به عنوان جانشین انتخاب کرد. ملک جستان با کمک حسن بن زید و احمد بن عیسی و قاسم بن علی، ری، قزوین، عراق و ابهر را فتح کرد و از آنپس تا مدتزمانی حکومت این نواحی با دیلمیان بود.
قیام به رهبری اطروش
در حدود 37 سال پس از قیامی که رهبری آن را حسن بن زید بر عهده داشت قیام جدیدی در گیلان به رهبری یکی دیگر از سادات زیدی آغاز شد.
پس از حسن بن زید و برادرش محمد بار دیگر سامانیان طبرستان را به تصرف خود درآوردند، ولی موفق به تسخیر گیلان نشدند. ناصر الحق ابو محمد حسن معروف به حسن الاطروش، نوه حسن بن زید که در طبرستان بود به گیلان پناه برد و مردم گیلان مقدم او را گرامی شمردند. در این موقع زمینههای قیام بر ضد حکومت دستنشانده سامانیان، توسط مردم گیلان به رهبری اطروش فراهم گردید. این قیام تنها متوجه حکومت سامانی در طبرستان نبود، بلکه عصیان روستائیان و طبقات پائین گیلان در برابر مالکان بزرگ شمرده میشد. حسن الاطروش لشکری فراهم ساخت و برای مقابله با اسماعیل بن احمد سامانی به سوی آمل رهسپار گردید، ولی شکست خورد و گروهی از سپاهیانش کشته شدند. چند تن از امرای گیلان نیز که در سپاه وی فرماندهی داشتند از جمله امیر کاکی گیلانی و امیر فیروزان اشکوری در این جنگ به شهادت رسیدند.
حسن الاطروش به گیلان عقبنشینی کرد، اما پس از چندسال بار دیگر به تقاضای مردم گیلان آهنگ طبرستان کرد و اینبار فتح و پیروزی نصیب او گردید. اطروش تا سال وفات خود (304 هجری) بر مازندران حکومت کرد و پس از او نیز اعقاب وی تا مدتی حکومت مازندران و قسمتی از گیلان را در دست داشتند. به گفته طبری و سایر مورخان، حسن الاطروش که او را ناصر الکبیر نیز میگفتند مردی دانشمند و فاضل و پرهیزگار بود که تا پایان عمر از حمایت ضعفا و مقابله با تجاوز اقویا لحظهای غافل نماند. دوران حکومت وی را عصر عدل و دادگری و آسایش مردم لقب داده بودند.
نهضت سادات در مازندران و گیلان
در اواسط قرن هشتم هجری نهضتی در مازندران به وقوع پیوست که به نهضت سادات شهرت یافت. مردم مازندران که از حکومت باوندیان سخت ناراضی و متنفر بودند تحت تأثیر سخنان یکی از سادات به نام سید قوام الدّین مرعشی سر به طغیان و شورش برداشتند. سید قوام الدّین فرزند سید عزّ الدین مرعشی پیشوای درویشان، از سبزوار به منظور وعظ و تبلیغ وارد مازندران شده بود. وی ضمن وعظ و تبلیغ به لزوم مساوات و برابری طبقات و تعدیل ثروت و تقسیم املاک و اموال اشاره کرده مردم را به شورش دعوت میکرد.
در اینهنگام افراسیاب چلبی که دارای افکار ملیگرائی بود با کمک مردم قیام کرد و فخر الدوله حسن امیر باوندی را سرنگون ساخته به قتل رسانید. او ابتدا با سید قوام الدّین سازش کرد امّا چون با افکار افراطی وی و طرفدارانش موافق نبود سیّد را دستگیر کرده به زندان افکند. طرفداران سیّد سر به طغیان برداشته افراسیاب را به قتل رسانیدند و سیّد را از زندان آزاد ساختند. بدینترتیب قدرت روحانی و سیاسی به دست سید قوام الدّین مرعشی افتاد و او حکومت سادات مازندران یا حکومت درویشان را بنیاد نهاد.
در اینموقع نهضت همانندی در گیلان به وقوع پیوست. مردم گیلان که با مالکان بزرگ و امرای محلی در حال مبارزه بودند به یاری و راهنمائی سادات درویش گیلان قیام کردند. سادات مازندران و درویشان آن سامان نیز به شورشیان گیلان یاری رساندند و بالاخره در سال 772 هجری قیام به نتیجه مطلوب رسید و دولت سادات در بخش شرقی گیلان تأسیس شد که مرکز آن لاهیجان بود. حکومت سادات در بخشی از سرزمین گیلان در حدود دو قرن دوام یافت. در اطراف حکومت سادات گیلان و نهضت مزبور اطلاعات زیادی در دست نیست. ظهیر الدّین مرعشی مؤلف «تاریخ گیلان و دیلمستان» که خود از اخلاف سیّد قوام الدّین است در این زمینه اطلاعاتی به ما میدهد.
قیامها و شورشها در دوران شاه طهماسب
در دوران سلطنت شاه طهماسب اول وضع اقتصادی و اجتماعی ایران رو به وخامت گذاشت مخصوصا خشکسالی و طاعون موجبات اشاعه بیشتر بیماریها و فقر و مسکنت در سراسر ایران گردید. شاه طهماسب و عمّال او نیز به منظور ازدیاد درآمد خزانه، میزان مالیاتها را مرتبا افزایش میدادند.
وخامت اوضاع و نارضائی شدید مردم موجبات عصیان و شورش را در برخی از شهرها و بخشهای کشور از جمله خوزستان و هرات و گیلان فراهم ساخت. امیره دباج، خان بیهپس گیلان در سال 942 هجری بر ضد حکومت مرکزی قیام کرد و طبقات مختلف مردم نیز او را یاری کردند امّا قیام مزبور به نتیجه مطلوب نرسید و سرکوب شد. این زمان قدرت شاه در گیلان ضعیف بود و از نظر اقتصادی نیز گیلان با بخش مرکزی رابطه زیادی نداشت. شاه طهماسب پس از سرکوب شورش مردم به رهبری امیره دباج خطه فرمانروایی او یعنی بیهپس را در اختیار خان احمد خان امیر بیهپیش گذاشت. امّا پس از چند سال مجددا تصمیم گرفت بیهپس را به جمشید خان فرزند امیره دباج بازگرداند. خان احمد خان که از تصمیم شاه ناراحت شده بود علم مخالفت برافراشت و مردم که از هرموقعیتی برای ابراز مخالفت با شاه طهماسب استفاده میکردند با او هماواز شدند. قوای اعزامی از سوی شاه که موفق به سرکوبی شورش مردم شده بود خان احمد را دستگیر کرده در قلعه استخر
ص: 242
نزدیک شیراز زندانی نمود. اما آتش طغیان خاموش نشد و مردم در لشکری مرکب از 18 هزار نفر به نبرد با قوای شاه پرداختند. پس از مدتی جنگ و ستیز بالاخره شورش موقتا فرونشانده شد و شاه طهماسب در سال 978 هجری فرزند خود محمود میرزا را به حکومت گیلان منصوب کرد و اراضی گیلان را میان سران استاجلو و قزلباش تقسیم نمود. فشار سران مزبور و تجاوز مداوم به حقوق و اموال مردم برای سلحشوران گیلان قابل تحمل نبود بدینجهت شورش جدیدی آغاز گردید و مردم برای مبارزه با متجاوزان و بیدادگران بسیج شدند. اینبار قیام مردم بسیار دامنهدار بود و با سرسختی ادامه داشت بطوریکه عده زیادی از افراد استاجلو و قزلباش و مأموران شاه به قتل رسیده یا فرار اختیار کردند. مبارزات مردم با لشکریان شاه زمانی به موفقیت آنان و گاه به شکستشان منتهی میشد تا در سال 980 هجری سپاه مجهزی از جنگجویان استاجلو و ایلات قزلباش از سوی شاه طهماسب به گیلان اعزام شد و شورش و قیام مردم را سرکوب ساخت.
پس از شاه طهماسب نیز قیام و شورش در گیلان هرچندگاه ادامه مییافت.
هنگامیکه سلطان محمد خدابنده به سلطنت رسید متصرفات خان احمد خان امیر سابق بیهپیش را به وی بازگردانید. خان احمد که همواره داعیه استقلال داشت با دولت عثمانی وارد مذاکره شد و سپس آشکارا از اطاعت صفویّه سر باززد. او در سال 999 هجری اعلام استقلال کرد اما دو سال بعد، از لشکر شاه شکست خورده فراری گردید.
قیامها و شورشها در زمان شاه عباس
در زمان سلطنت دودمان صفویّه مخصوصا شاه عباس اول شورشها و قیامهای متعددی در گیلان رخ داد. هدف برخی از این شورشها مقابله با بیدادگری و فشار عمال صفویه و هدف بعضی دیگر، که به تحریک و تشویق متنفذان صورت میگرفت، بیرون راندن حکام دستنشانده سلاطین صفوی و به قدرت رسیدن امرا و متنفذان محلی بوده است.
از نخستین شورشهای زمان شاه عباس شورش مردم طالش و لاهیجان در سال 1002 هجری بود. شاه عباس که با شورشهائی در آذربایجان و مازندران و لرستان نیز مواجه بود بسیار خشمگین گردید و با تمام قوا در صدد سرکوبی شورش برآمد. او موفق شد با کشتن عده زیادی از مردم بر تمام شورشها غلبه پیدا کند. مؤلفین «تاریخ ایران از دوران باستان تا سده هجدهم» در این زمینه مینویسند: «شاه عباس اول این قیامها را با بیرحمی فوق العاده خاموش میکرد مثلا در گیلان افراد قبیله جیک (چپک) را بلااستثنا معدوم ساختند و ایل کردمکری و ایل قزلباش تکهلو به همین سرنوشت دچار شدند.»[560]
قیامی که در گیلان توسط طالشقلی و رؤسای چپک با شرکت عده زیادی از مردم اتفاق افتاد از مهمترین شورشهای دوران شاه عباس بود. طالشقلی و گروهی از همپیمانان او در یکی از سفرهای شاه عباس به گیلان در جنگلها مخفی شدند. گفته میشد که هدف آنها کشتن شاه بوده است امّا به علل گوناگون این شورش به نتیجه نرسید و عموم شورشیان غیر از طالشقلی توسط سپاه اعزامی از قزوین دستگیر و اعدام شدند. طالشقلی ابتدا مورد عفو قرار گرفت ولی چون برای قیام مجدد در خفا مشغول اقدام بود به دستور شاه عباس کشته شد.
دیگر از قیامها و شورشهای دوران شاه عباس اول شورش علی خان و امیره گسکر و سلطان حمزه یا کارکیا علی حمزه بود. کارکیا علی حمزه که لقب سلطان به خود داده بود در زمان شاه عباس به فکر بازپس گرفتن استقلال گیلان و رهائی از زیر یوغ سلطان صفوی افتاد. در تعقیب این فکر با رؤسای دو طایفه چپک و اژدر لشتنشا وارد مذاکره شد و موافقت آنان را جلب کرد.
پس از آنکه ظاهرا برای قیام آمادگی حاصل گردید و موقعیّت مناسب تشخیص داده شد کارکیا علی حمزه شورش را آغاز کرد. شورشیان مقرّ حکومت را در لشتنشا اشغال نموده خواجه محمد کلانتر لشتنشا و دو تن از مخالفان را به قتل رسانیدند.
حسین رستمداری حاکم لشتنشا فرار کرده به اتفاق گروهی از عمال حکومت به قلعه لاهیجان پناه برد. عبد الفتاح فومنی گیلانی مؤلف «تاریخ گیلان» مینویسد: «آقا حسین رستمداری، عرصه لشتنشا را از انصار و اعوان خالی و از معاندو مخالف پر دیده و از هجوم و ازدحام عوام ... خائف و هراسان گشته به اتفاق قلیل که ملازمش بودند فرار اختیار نموده و به قلعه لاهجان رفته حصاری و متواری میشود.»[561]
حسین رستمداری به سبب خدمات خود در تسخیر ولایت رستمدار و تصرف قلعه نور از سوی شاه عباس به حکومت لشتنشا منصوب شده بود.
پس از فرار رستمداری، کارکیا علی اعلان استقلال کرده زمام امور لشتنشا و اطراف را در دست گرفت. شورشیان که یقین داشتند رستمداری در قلعه لاهیجان به انتظار کمک دربار صفوی نشسته و برای تسلط مجدد بر لشتنشا مترصد فرصت است به سوی قلعه روان شدند. عبد الفتاح فومنی در شرح این واقعه مینویسد:
«چپکیه به اتفاق رؤسای اژدر زورآور گشته با 10 هزار آدم، که اسلحه ایشان اکثر چوب شمشاد و تبر و پیشدار و داس و امثال آن بود، به لاهجان رفته شروع در گرفتن حصار قلعه لاهجان نمود و در قلعه را آتش زده و نردبانها ساخته در کار بودند که قلعه را از تصرف اولیای شاه عباس بیرون آورند و در اندرون حصار برخوردار بیک تفنگچی به ضرب تفنگ و استعمال اسباب حرب و جنگ قلعه را محافظت مینمود و مخالفان در کار خود مساعی کثیره به عمل میآوردند و در قلعه مصالح تفنگ کمی کرده برخوردار بیک تفنگچی باشی نقرهآلات عورات و نسوان لشکریان اروملو را گرفته و گداخته و گلوله ساخته استعمال میفرمود. تا آنکه کار ساکنان قلعه از تنگی آذوقه و تغلب معاند و مخالف به اضطرار و انقلاب رسیده قریب به آن شده بود که لشکر و حشر لشتهنشا به بالای برجوباره و حصار و دیوار برآمده قلعه را به تصرف درآورند ...»[562]
ص: 243
وقتی خبر شورش به شاه عباس رسید حکام رشت و کوچسفهان و فومن را مأمور سرکوبی شورشیان نمود.
خسرو شهریاری حاکم رشت، علی سلطان چاپلو حاکم کوچسفهان، اغورلو سلطان چگینی حاکم فومن به اتفاق جمعی از دولتیان گیلان بیهپس به سوی قلعه لاهیجان رهسپار شدند. برخی از مورخان تعداد دولتیان را 10 هزار سوار مسلح نیزهدار نوشتهاند.
در برخوردی که بین قوای دولت و شورشیان رخ داد کارکیا علی به ضرب گلوله کشته شد و رؤسای چپک و اژدر فرار کردند. عدهای از شورشیان کشته و زخمی شدند و گروهی نیز متواری گشتند. یکی از رهبران شورشی که به نوشته عبد الفتاح فومنی خواهرزاده پیر شیخ علی پاشیجائی بوده به دست عمال نعمت اللّه صوفی حاکم دیلمان افتاد. وی را در میدان لاهیجان پوست کنده به قتل رسانیدند. در لشتنشا وضع همچنان ناآرام بود. پادشاه صفوی که از مردم گیلان سخت ناراضی و در عین حال بیمناک بود فرمان قتلعام اهالی لشتنشا را صادر کرد و به گفته مؤلف «تاریخ گیلان» به درویش محمد خان اروملو و امرای بیهپس دستور داد به اتفاق سپهسالاران و اعیان به ولایت لشتنشا رفته قتلعام نمایند.
محمد خان اروملو که از نتایج قتلعام مردم لشتنشا بیمناک بود از در مسالمت وارد شد و مردم را از عواقب نافرمانی بر حذر داشته 3 روز به آنان مهلت داد که دست از سرکشی و عصیان بردارند و به ناآرامیها پایان بخشند.
چون پس از انقضای مهلت وضع همچنان ناآرام بود در روز 19 ربیع الآخر 1003 هجری قمری مصادف با اواخر اسفند و اوائل فروردینماه گروهی بیشمار از افراد چگینی و اروملو و صوفی لشتنشا و روستاهای اطراف را مورد حمله قرار داده عده زیادی از مردم بیگناه را به قتل رسانیدند و اموال بسیار به غارت بردند.
پس از آن از سوی شاه عباس، اغورلو سلطان چگینی به حکومت لاهیجان و لشتنشا منصوب شد.
قیام مردم فومن
شاه عباس در سال 1006 هجری قمری وزارت و حکومت گیلان را به میرزا محمد شفیع (میرزای عالمیان) سپرد و میرزا نیز اداره امور فومن را به اصلان بیک محول کرد. اصلان بیک که مردی جابر و ظالم بود با وضع مالیاتهای سنگین و ظلموستم بسیار مردم را سخت در فشار گذاشت. در مدت 5 سال حکومت او عده زیادی از هستی ساقط شدند و جمعی ترک یار و دیار نموده به نقاط دیگر رفتند. عبد الفتاح فومنی در شرح مظالم او مینویسد:
در ایام او این سخن عام بودکه ایام او شرّ ایام بود.
در این موقع گروهی از مردم زرمیخ و تنیان و ماکلوان فومن که از جور و بیداد اصلان بیک و عمال او به جان آمده بودند نزد کارکیا فتحی یکی از بزرگان فومن رفته از وی چارهاندیشی و دادخواهی کردند. کارکیا فتحی سالها از ملازمان دربار شاه عباس بود، ولی در همان ایام از ملازمت دربار خسته شده صلاح کار خویش در کنارهجوئی دید، بدینجهت به موطن خود بازگشته به کار کشاورزی و زراعت پرداخت. او که خود پس از اندکمدتی از بیدادگری اصلان بیک آگاهی یافته بود، سکوت و تسلیم را در برابر تعدی و تجاوز عمال حکومت روا ندید و مردم را به قیام دعوت کرد. مردم ستمدیده که رشتههای اتحاد و اتفاق با یکدیگر را محکم کرده و برای مقاومت در برابر مظالم بیدادگران عنان خویش به دست مردی عدالتخواه سپرده بودند به مبارزه امیدوار و دلگرم شدند.
اصلان بیک بر این احوال کموبیش آگاهی یافت، اما از آنجا که مست باده غرور و خودخواهی بود وقعی بدان ننهاد و برای سلام نوروزی نزد پسر میرزا شفیع به لاهیجان رفت. در این موقع که 1012 سال از هجرت میگذشت کارکیا فتحی و پیروان او از غیبت اصلان بیک استفاده کرده شورش آغاز کردند.
ابتدا خانه اصلان بیک را مورد حمله قرار داده 3000 تومان از وجوه دیوانی را ضبط نمودند و اسباب و اثاثیه خانه را تاراج کردند. سپس به قصد کشتن سپهسالار بو سعید میر متوجه منزل او شدند. وی که مردی آگاه و محتاط بود و از چگونگی مخالفت کارکیا فتحی و حرکت مردم اطلاع داشت از راه حزم و احتیاط خانه را خالی کرده و مخفی شده بود. شورشیان که از دست یافتن به بو سعید میر مأیوس شده بودند به جانب شنبهبازار رهسپار گردیدند. روز بعد کارکیا فتحی توقف در فومن را صلاح ندانسته خانواده خود را روانه جنگل نمود و خود نیز به اتفاق پسر و برادر و پیروان خویش به جنگل تتفرود ماکلوان عزیمت کرد. از آنسو وقتی خبر شورش کارکیا فتحی به گیلان بیهپس رسید امیر خواند سپهسالار رشت، حاجی علی خان سپهسالار کوچسفهان و میر حاتم سپهسالار شفت با افراد مسلح خود به سوی گوراب فومن تاختند و از آنجا به توصیه بو سعید میر به شنبهبازار عزیمت کردند. اصلان بیک نیز که از واقعه آگاه شده بود با شتاب خود را به اردوی دولتیان رسانید. پس از آنکه اردوئی مرکب از پنج تا شش هزار نفر آماده شد به فومن رفته خانه کارکیا فتحی را به تصرف درآوردند؛ سپس به تعقیب و توقیف شورشیان و مخالفان پرداختند و کارکیا فتحی و اقوام و بستگان او را نیز دستگیر کردند و اموال تمامی آنها را مصادره نمودند و به سراغ تمام کسانیکه پول و ثروتی داشتند رفته به زور عذاب و شکنجه دارائی آنان را ربودند.
به دستور اصلان بیک کارکیا فتحی و پسر و برادر و سایر سران شورش را در غلوزنجیر ابتدا به رشت و بعد به لاهیجان برده در کوچه و بازار گردانیدند و بالاخره در بازار فومن آنان را به قتل رسانیدند.
پس از این واقعه اصلان بیک چون دیوانهای زنجیر گسسته حمله و تجاوز به مردم را آغاز کرد. آنچنانکه مورخان درباری نیز به زشتی اعمال و کردار او اعتراف کرده وی را مورد سرزنش قرار دادند. عبد الفتاح فومنی در اینمورد مینویسد:
«بعد از آنکه اصلان بیک جبار، سر آن جوررسیدگان روزگار را پامال و مال دیوانی را بازیافت نمود ابواب مؤاخذه و مصادره بر روی سایر رعایا و کدخدایان گشوده خانهها خراب کرد و مبلغهای کلی به طریق ترجمان از مردم گرفته تا انقضای مدت شش ماه بازار شکنجه بیگناهان و معرکه آزار بیچارگان گرم بود.[563]»
ص: 244
تبعید دو طایفه چپک و اژدر
رؤسای دو طایفه چپک و اژدر که بارها مورد تعدی عمال حکومت صفوی قرار گرفته بودند تصمیم گرفتند در دار الحکومه لاهیجان حاضر شده به حالت اجتماع میرزا محمد شفیع ملقب به میرزای عالمیان را مورد حمله قرار دهند و با ضربات کارد و خنجر او را از پای درآورند.
در اینزمینه میر مرتضی لشتنشائی را مورد مشورت قرار دادند.
میر مرتضی مخفیانه به لاهیجان عزیمت کرده توسط قاضی عبد الواسع قاضی لاهیجان جریان را به سمع میرزا محمد شفیع رسانید. میرزا به لطائف الحیل 7 تن از رؤسای چپک و اژدر را که در توطئه شرکت داشتند به دار الحکومه لاهیجان دعوت کرد. میر حسین کلانتر لشتنشا و برادرزاده وی میر مراد را نیز مأمور پذیرائی و قتل آنها نمود. هنگامیکه 7 تن رؤسای دو طایفه مذکور به اتفاق میزبانان خود از سر پل قلعه میگذشتند 2 تن از آنان به نامهای کرم اسوار و کلیگیر برادر او که دچار سوءظن شده بودند از دیگران فاصله گرفته مراجعت نمودند و 5 تن دیگر وارد قلعه شدند. پس از ورود میهمانان درهای قلعه را بسته آنان را به زنجیر کشیدند و بعد آنان را از قلعه خارج کرده در کنار خندق به قتل رسانیدند.
کرم اسوار و برادر او کلیگیر که از مهلکه رهائی یافته بودند متواری شده گیلان را ترک کردند. چند سالی از این ماجرا گذشت و کلیگیر فوت شد. کرم اسوار که تنها مانده بود هوس یار و دیار کرده مخفیانه به گیلان بازگشت و در روستای ارباستان از قراء لنگرود به خانه یکی از آشنایان خود به نام اسماعیل وارد شد. صاحب خانه کس نزد میرزا تقی حاکم لاهیجان فرستاده او را از ورود کرم مستحضر ساخت. حاکم لاهیجان نیز خود به اتفاق چند تن از ملازمان به خانه اسماعیل رفته کرم اسوار را دستگیر نمودند و به دستور شاه عباس او را در میدان لاهیجان پوست کنده به قتل رسانیدند. در این سال (1021 هجری قمری) شاه عباس که از دو طایفه اژدر و چپک بیمناک بود فرمان داد که افراد این دو طایفه را به سیلاخور از بخشهای تابع بروجرد تبعید کنند و املاک و زمینهای کشاورزی آنان را نیز خریداری نمایند.
بهزاد بیک که در این موقع وزیر گیلان و جانشین میرزا محمد شفیع میرزای عالمیان شده بود با مأموران خود به لشتنشا رفته افراد چپک و اژدر را در حصار ساقیمزار زندانی ساخت و سپس آنها را از موطن 300 ساله خود لشتنشا اخراج کرده روانه سیلاخور ساخت. اغلب آنان به علت ناسازگاری آبوهوا و مشکلات و سختیهای طاقتفرسا از بین رفتند. عدهای نیز از تبعیدگاه فرار کرده مخفیانه به گیلان بازگشتند، ولی غالبا شناخته شده به فجیعترین وضعی به قتل رسیدند.
قیام غریب شاه گیلانی
شاه عباس در دهه نخست سده 11 هجری قمری/ اواخر 16 میلادی به بهانه یک پارچه کردن ایران به گیلان حمله برد و حاکم مشهور بیهپیش را به نام خان احمد خان گیلانی که از بستگان او به شمار میرفت از آن سرزمین گریزاند، از اینرو بذر کینه و دشمنی و نافرمانی در سرزمین گیلان پاشیده شد.
شاه عباس مالیاتهای وصول نشده سایر ایالات را نیز از آنان طلب کرد. غبار کینه مردم گیلان از ستم کارگزاران سلطان صفوی روزبهروز پرخونتر شد.[564] هنگامیکه شاه عباس در 24 جمادی الاولی 1038 هجری قمری در اشرف مازندران درگذشت، نوه او سام میرزا با مقدماتی که قزلباشان و امرای حکومت در اصفهان آماده کرده بودند با نام صفی میرزا در 4 جمادی الثانی همان سال به پادشاهی رسید.[565] به نوشته رضا قلی خان هدایت[566] و اعتماد السلطنه خطبه پادشاهی او توسط فیلسوف مشهور عصر صفوی میر داماد خوانده شد.[567]
در دوره او مردم بر اثر فشارهای مالیاتی اعم از رسمی و غیر رسمی و مظالمی که از طرف زمینداران بر کشاورزان و حکام محلی بر پیشهوران وارد میشد، زمینه مناسبی را برای یک جنبش مردمی در گیلان پس از مرگ شاه عباس فراهم ساخت. از میان مهمترین رویدادی که به عنوان واکنش مردم در برابر این بیعدالتیها یاد شده، قیام غریب شاه معروف به عادل شاه است که از ناحیه لشتنشا شروع شد و آنگاه بیشتر مناطق گیلان را فراگرفت. در این جنبش، روستائیان و کشاورزان به همراه فرمانروایان سابق گیلان علیه نظام حکومت صفوی و کارگزاران آنان که ستم بسیاری بر مردم روامیداشتند شوریده و بدینسان ناخشنودی خود را از حکومت صفوی و نمایندگان آنان اعلام کردند.[568]
اطلاعات ما درباره شخص غریب شاه اندک است. مهمترین و ارزشمندترین منابع درباره قیام غریب شاه، «تاریخ گیلان» نوشته عبد الفتاح فومنی است که معاصر این قیام بوده است. اهمیت نوشته عبد الفتاح در این است که خود او در روند این رویداد بوده و آنچه را دیده و یا از ناظران آن رخداد شنیده یاد کرده است. از دیگر معاصران این جنبش روستائی باید از اسکندر بیک منشی و محمد معصوم بن خواجگی اصفهانی یاد کرد. اسکندر بیک منشی که در کتاب مشهور خود به نام «تاریخ عالمآرای عباسی[569]» رخدادهای 42 ساله (996- 1038 ه. ق) سلطنت شاه عباس را به پایان رسانده بود، بر آن شد که در دوران کهولت و در 70 سالگی رویدادهای دوره شاه صفی را بنگارد. او در اینباره مینویسد: «معلوم نیست چندان از عمر امان یابد که چندساله وقایع زمان دولتش را تسوید نموده نسخه در آن باب پرداخته آید[570]». از اینرو اسکندر بیک در «ذیل عالمآرا» به رویدادهای 5
ص: 245
ساله نخستین پادشاهی شاه صفی میپردازد، بدینسان با مرگ وی در سال 1043 هجری قمری (1633 میلادی) ذیل او به پایان میرسد. «خلاصة السیر» محمد معصوم اصفهانی نیز تاریخ روزگار شاه صفی را دربر دارد، از اینرو درباره قیام غریب شاه بسیار سودمند است. نویسنده تصریح کرده است که این کتاب را در سال 1048[571] هجری قمری (1638 میلادی) یعنی 10 سال پس از این قیام نوشته است.[572] افزون بر مورخان یاد شده، نزدیکترین سفرنامهنویسی که از این قیام یاد کرده آدام اولئاریوس آلمانی است که در رمضان 1047 قمری (ژانویه 1638 میلادی) و در دوره شاه صفی از گیلان دیدن کرده است.[573]
از تاریخ تولد و آغاز زندگی او دانستههائی در دست نیست، تنها اولئاریوس[574] و ملگونف به تولد او در لشتنشا اشاره دارند.[575] همه منابع به تاریخ قیام و شکست آن پرداخته و هیچ اطلاعی از زندگی او تا شروع قیام به دست ندادهاند. منابع درباره تاریخ تولد او سکوت کردهاند، اما از آنجائیکه عبد الفتاح[576] تصریح دارد که کالنجار سلطان پس از کشته شدن پدرش شاه جمشید پای به عرصه وجود نهاده است، میتوان بر اساس نوشته او برای تولد غریب شاه تاریخی ترسیم نمود. بنا به روایت اسکندر بیک منشی[577]، شاه جمشید خان در 988 هجری قمری (1580 میلادی) به سبب اختلافاتی که با خان احمد خان گیلانی داشته به دست میرزا کامران کهدمی به قتل رسیده است.
این نکته توسط نویسنده کتاب «تاریخ سلطانی» نیز تأیید شده است[578].
عبد الفتاح فومنی تاریخ دقیقتری را برای اینرویداد به دست میدهد. بر پایه نوشته او شاه جمشید خان در 8 محرم 999 هجری قمری (28 اکتبر 1590 میلادی) به قتل رسید،[579] بنابر اینروایت، غریب شاه میبایست در همین سال متولد شده باشد. روایت مهدوی لاهیجانی مبنی بر اینکه غریب شاه در 1038 هجری قمری 49 ساله بوده قابل تأمل است.[580] عبد الفتاح فومنی که در مسیر ظهور و قیام غریب شاه در گیلان بوده است مینویسد: «در این 50 سال که مملکت معموره دار المرز به تصرف سلاطین اسحاقیه درآمده، فترات و انقلابات و هجوم و ازدحام عوام مثل فتور غریب شاه مشاهده نشده بوده و این فقیر بیبضاعت را که گوشه دهقانی به سر میبرد به خاطر فاتر خطور نمود که قضیه مذکوره را به نوعی که سانح شده بود تألیف نماید[581]». رضا قلی خان[582] که نوشتههای او اساس کار اعتماد السلطنه[583] قرار گرفت مینویسد: کالنجار که در آغاز مخفی بود، در سال 1038 هجری قمری ظهور نمود و او را غریب شاه نام کردند و 000، 30 نفر بر اطراف او جمع شدند و هریک به دیاری نامزد شدند.
اولئاریوس یاران او را 000، 14 برشمرده است[584]. اهالی بیهپس که از دوران حکومت اصلان بیک و پسرش اسماعیل بیک و میرزا تقی اصفهانی و میرزا عبد الله قزوینی به تنگ آمده بودند، گرد کالنجار سلطان فراهم آمده قیام پردامنهای را ترتیب دادند. عبد الفتاح فومنی عدهای را به نامهای عنایت خان لشتنشائی، سلطان ابو سعید چپک، کربلائی محمد گوکهای، کول محمد خان کوچسفهانی، جوت شاهمراد گیلوائی، محمد بیک پسر شاهمراد، شیرزاد بیک کیسمی، آتشباز خشکبیجاری و جمعی دیگر را از برپاسازندگان قیام معرفی میکند، هم او میافزاید: اینان به گمان فرصت از کنج اختفا بدر جسته؛ کالنجار سلطان را که از زمان کودکی تا جوانی از ترس در گمنامی به سر میبرد به سلطنت برداشتند و عادل شاه لقب دادند و به خانه پیر شمس گلگیلوائی، شیخ زمان بردند و نقاره به نام او زدند[585]. سپاه بینامونشان غریب شاه در آغاز به خانه میر مراد لشتنشائی را که سالها مسندنشین کلانتری لاهیجان بود مورد یورش قرار دادند و تمام اموال وی را که در حدود 30 هزار تومان ارزش داشت به غارت بردند. از آنجا به خانههای علی خان بیک و برادرش میر عباس تحویلداران دیوان رفتند؛ اموال آنان را غارت کردند، آنگاه محمد طالب کلانتر را به قتل رسانیدند. روز بعد کوچسفهان را مورد یورش قرار دادند و سپس به خشکبیجار رفتند،[586] 3 روز از آغاز قیام نگذشته بود که دار الاماره رشت هدف حمله قرار گرفت. اسماعیل بیک وزیر به همراه کلانتران به قصد جنگ در کنار سیاهرودبار توقف کردند. 50 نفر از چگینهائی که گرگین سلطان به کمک وزیر فرستاده بود پیش از آنکه برخوردی پیش آید فرار اختیار کردند، مرتضی پاشا کوتوال قلعه اخسقه به اتفاق ملازمان خود از آب رودبار گذشته و گروهی از یاران کالنجار را فراری ساخت و به اردو بازگشت. اسماعیل بیک وزیر و کلانتران و اعیان چون میدان جنگ ندیده بودند فرار کرده و خود را به لشکر رسانیدند[587]. در این زمان گروهی از خانهای گیلان قیام غریب شاه را به اطلاع شاه صفی رساندند و او دستور داد تا سارو خان، امیر خان، محمد خان و حیدر سلطان با تمام نیرو بر غریب شاه یورش برده و او را که در منطقه میان
ص: 246
رشت و گسکر مستقر شده است، دستگیر نمایند. آنان 3 اردو تشکیل دادند و با 2 اردو به نیروهای غریب شاه حملهور شدند، اما یاران غریب شاه آنان را متواری ساختند. این پیروزی که سربازان غریب شاه را مغرور ساخته بود، چنین پنداشتند که آنان دیگر هرگز جرأت حمله مجدد را نخواهند کرد، غریب شاه را با قوای کمی در کسما و فومن تنها گذاشتند. خانها که موقعیت را مناسب دیدند با اردوی سوم خود که بالغ بر 000، 40 نفر میشد[588] به غریب شاه حمله کردند و او را شکست دادند، در این نبرد گروهی از همرزمان او کشته شدند و اموال آنان به غارت رفت، اما غریب شاه گریخت. بعد از این نبرد طایفهای به نام شریح در حدود تنکابن برای او پیام فرستادند و وی را به آن دیار فراخواندند. آنان در این پیام تعهد کرده بودند که به محض رسیدن غریب شاه به رودخانه، حیدر سلطان قویله حصارلو حاکم آن ناحیه را دستگیر ساخته و ولایت تنکابن را به تصرف او درآوردند[589]. حیدر سلطان که از این توطئه آگاه شده بود در تنکابن طایفه شریح را احضار کرد و آنان را در حصاری نگهداشت و خود برای جنگ با غریب شاه آماده شد. غریب شاه که با گروهی از سپاهیان خود عازم آن دیار شده بود، هنگامیکه از گرفتاری طایفه شریح اطلاع حاصل کرد، لشکرگاه را ترک کرده به لنگرود رفت و پس از یک روز توقف در خانه ملک محمد در لنگرود به لاهیجان رفت؛ در آنجا متوجه شد که میر مراد و میرزا عبد الله به اتفاق بهرام قلی سلطان همراه سپاهی از قزوین متوجه لاهیجان شدهاند. از اینرو از راه سید اشرف رهسپار لشتنشا گردید. در لاهیجان جوت شاهمراد گیلوائی و کول محمد خان کوچسفهانی از رؤسای سپاه عادل شاه توسط بهرامقلی سلطان دستگیر شدند. افراد بهرامقلی تا کنار شمرود عادل شاه و یاران او را تعقیب نمودند و گروهی را از پای درآوردند[590].
شاه صفی سارو خان را مورد تشویق و تقدیر قرار داد و توصیه کرد محمدی خان، گرگین سلطان و بهرامقلی سلطان صوفی حکام گسکر، دیلمان و وزرای گیلانات از وی اطاعت نمایند. غریب شاه از اطراف لاهیجان و لشتنشا حدود 000، 10 سپاهی گرد آورد و پس از مشورت با سران سپاه خود، بر آن شد که دشمن را غافلگیر نماید، اما یکی از افراد او به نام محمد قاسم کوچسفهانی مخفیانه موضوع را به آگاهی سارو خان رسانید.
سارو خان پس از اطلاع از تصمیم غریب شاه صحرای سیاهرودبار را به قصد کوچسفهان ترک کرد. در نبردی که بین این دو سپاه درگرفت، سپاهیان عادل شاه شکست خوردند و او به همراه سران چپک و اژدر به جنگلها گریختند. سارو خان از کوچسفهان متوجه لشتنشا شد و گروه بیشماری را قتل عام کرد. عبد الفتاح فومنی تعداد کشتهشدگان را که بیشتر آنان از مردم پاشیجا، کوچسفهان، لشتنشا و لاهیجان بودند. 7870[591] نفر و محمد معصوم بن خواجگی 8000 نفر برشمرده است[592]. بعد از 3 روز 2 جوان چگینی غریب شاه و برادر او را در جنگل گیلوا دستگیر کردند و سارو خان او را به همراه گروهی از سران سپاه وی به نامهای عنایت بیک و برادر او محمد زمان و کربلایی محمد گوکه به دار السلطنه اصفهان اعزام داشت. همراه کاروانی که اسرا را به اصفهان میبرد. 20 رأس قاطر سرهای بریده کشتهشدگان را حمل میکرد[593]. در اصفهان به دستور شاه صفی، غریب شاه را به دار آویختند.
بر پایه گزارش آدام اولئاریوس: شاه صفی دستور داد تا دستوپای او را نعل زدند و به او گفت در گیلان که خاکش مرطوب و نرم است بدون نعل راه میرفتی، ولی در اینجا که زمین سفت است باید ترا نعل کنند. 3 روز تمام غریب شاه را در حضور شاه صفی شکنجه میکردند و روز چهارم او را به میدان شاه برده و به دار کشیدند و هدف تیر و گلوله قرار دادند، بدینترتیب که شاه صفی نخستین تیر را به سوی او رها کرد و بعد به اطرافیانش گفت هرکس مرا دوست داشته باشد تیری به سوی او خواهد انداخت. همه کمانهای خود را کشیده و آنقدر تیر بر بدن او زدند که جسد او مشبک شد. پس از 3 روز جسد او را پائین کشیده و به خاک سپردند[594]. عبد الفتاح مینویسد که دشمنان غریب شاه به قتل او بسنده نکردند و پس از کشته شدن او 2 پسر کوچک او را به همراه برادرزادهاش و به دست جوت شاهمراد گیلوائی همگام غریب شاه در میدان رشت به دار آویختند[595].
به رغم تصریح عبد الفتاح فومنی و محمد معصوم اصفهانی مبنی بر اینکه غریب شاه همان عادل شاه است گروهی از آن میان رضا قلی خان هدایت[596] و اعتماد السلطنه[597] برآنند که آنان 2 برادر بودند. اسکندر بیک منشی در اینباره مینویسد: یاران غریب شاه شخص دیگری را به نام عادل شاه که ادعای برادری او را داشت به رهبری انتخاب کردند، اما میرزا تقی معروف به سارو تقی وزیر مازندران و گیلان از این معنی اطلاع یافته و در مقام جستوجو برآمده و از پنهانگاه او اطلاع حاصل کرده و او را با تنی چند از یارانش به قتل رسانید[598].
قیامهای گیلان در زمان نادر شاه
از قیامهائی که هنگام سلطنت نادر شاه در گیلان رخ داد در کتب متعدد مربوط به تاریخ ایران و گیلان بحثی به میان نیامده است، تنها دو تن از ایرانشناسان معاصر روس در کتابی که تحت عنوان «دولت نادر شاه افشار» نوشتهاند با استفاده از آرشیو وزارت خارجه شوروی و مدارک و اسناد انبار دولتی دستنویسهای جمهوری ارمنستان و آکادمی علوم و برخی دیگر از منابع و مآخذ موجود در شوروی به این قیامها اشاره کردهاند.
ص: 247
سیاست مالیاتی نادر شاه و فشار به طبقات مختلف مردم برای وصول مالیاتها و خراجهای گزاف علت اصلی قیامهائی بود که در برخی از نقاط کشور نظیر گیلان رخ داد. گرچه فشار مالیاتها بیشتر برای روستائیان و طبقات فقیر و کمدرآمد تحمل ناپذیر بود، امّا متنفذان و بزرگان و روحانیان، که غالبا از نادر شاه ناراضی بودند در تحریک مردم به شورش و قیام سهم مؤثری داشتند و حتی گاه خود به شورشیان میپیوستند چنانکه در قیام فارس، تقی خان بیگلر بیگ فارس به قیامکنندگان ملحق شد و رهبری قیام را به عهده گرفت.
نخستین قیام مردم گیلان بر ضد نادر در سال 1157 هجری به وقوع پیوست.
علت این قیام نیز تشدید فشار مالیاتی بر مردم بود. جنبش از طالش آغاز شد و در سراسر گیلان نفوذ پیدا کرد. نویسندگان کتاب «دولت نادر شاه افشار» با استناد به مدارک آرشیو سیاست خارجی روسیه درباره این قیام مینویسند:
«این جنبش در زیر شعار سرنگون کردن نادر و در ابتدا تصرف آستارا ظاهر گردید و تأثیر عمیقی در تمامی گیلان نمود.»[599] برای مقابله با جنبش مردم گیلان لشکری از سوی نادر اعزام شد. قوای اعزامی روستاهای تصرفی تالشیان را ویران کرد و گروهی از سران شورش را دستگیر ساخته به دربار نادر اعزام داشت. اما هنوز از مراجعت لشکر چند روزی بیش نگذشته بود که جنبش با نیروی تازهای ظاهر شد و تا دو سال ادامه یافت. بار دیگر نادر سپاهی مرکب از 1500 جنگجو برای سرکوبی قیام به گیلان روانه ساخت، ولی لشکر مزبور دچار شکست شد. نادر سپاه دیگری با 3000 مرد جنگی به گیلان اعزام نمود.
اینبار قوای اعزامی موفق به آرام ساختن شورش شد. چگونگی سرکوبی شورش به حکایت مدارک موجود در پروندههای آرشیو سیاست خارجی روسیه از این قرار است: فرماندهان نظامی نادر چون غلبه بر شورشیان را مشکل دیدند به تالشیان قول دادند که اگر آنان به مبارزه پایان دهند به خواستهای مردم توجه خواهد شد و مورد بازخواست قرار نخواهند گرفت.
سران شورش فریب خوردند و به اردوی سپاه شاه رفتند، ولی فرماندهان نظامی به وعده خود وفا نکردند و عده زیادی از مردم تالش را دستگیر و زندانی ساختند: «جنبش شکست خورد. نیروی اصلی قیام، کشاورزان و چادرنشینان بودند، پیوستن قشرهای بالای قبایل به شاه، سرکوبی قیام را تسریع کرد.»[600]
یک سال بعد قیام تازهای در گیلان آغاز شد. نادر شاه که برای تأمین هزینههای سنگین لشکرکشیهای خود احتیاج به پول داشت و راه دیگری برای ایجاد درآمد جز وصول مالیات نمیشناخت علاوهبر باج و خراجهای معمول مالیاتهای نقدی دیگری وضع کرد. وی برای وصول مالیاتهای جدید و جریمهها و باج و خراجهای گوناگون سپاهی به گیلان اعزام داشت. اینبار قیام از گسکر شروع شد و به سایر نواحی گیلان سرایت کرد. از گزارشی که یک دیپلمات روس به دربار تزار فرستاده چنین برمیآید که گروه کثیری از مردم سر به شورش برداشته بودند.[601] فشار بر مردم موجب شد که در سایر ولایات نیز مردم قیام کنند. این شورشها تا زمانی که نادر زنده بود همچنان ادامه داشت.
قیام مشروطهخواهان گیلان
در دوران سلطنت پادشاهان قاجار شورشها و قیامهائی در گیلان رخ داد که در برابر عظمت انقلاب مشروطیت چندان مهم به نظر نمیرسند. گیلان در انقلاب مشروطیت ایران نقش بسیار حساس و مهم داشته است. به جرئت میتوان گفت که از میان تمام استانهای ایران دو استان آذربایجان و گیلان پایگاه بلند و ارزشمند آزادیخواهان و پیشگامان مشروطیت ایران بودهاند.
مطالعه اسناد و مدارک و مآخذ مربوط به انقلاب مشروطیت و نیز کتب معتبری که در این زمینه به رشته نگارش کشیده شده از جمله «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» نگارش دکتر مهدی ملکزاده، «تاریخ مشروطه ایران» به قلم احمد کسروی و «تاریخ بیداری ایرانیان» تألیف ناظم الاسلام کرمانی این واقعیت را به ثبوت میرساند.[602]
باید توجه داشت که در آن برهه از زمان گیلان در شرایطی بسیار مشکلتر از سایر نقاط ایران قرار گرفته و در مبارزات آزادیخواهی با مشکلاتی عظیم روبرو بوده است، زیرا آن زمان گیلان مستقیما در زیر چکمه قزاقان روسیه تزاری قرار داشت و کنسول روس در تمام شئون زندگی مردم، دخالت میکرد.
عمال و مأموران کنسولگری چنان عمل میکردند که گویی بر جان و مال مردم تسلط دارند. از سوی دیگر وجود یک حاکم جابر و نداشتن اسلحه موانع قابل توجهی در راه مبارزات آزادیخواهان ایجاد میکرد. محمد علی شاه، آقا بالا خان سردار افخم پیشکار کامران میرزا را که به بیرحمی و شقاوت شهرت داشت و امتحان جنایت و بیدادگری را در مقام ریاست نظمیّه تهران به خوبی گذرانده بود، به حکومت گیلان منصوب کرد و او را با قوای کافی به گیلان فرستاد تا هرگونه حرکتی را بشدت سرکوب نماید.
همزمان با شروع نهضت مشروطیت و فعالیتهای پنهانی مشروطهطلبان در تهران، آزادیخواهان رشت نیز مخفیانه با یکدیگر تماس برقرار کرده به تشکیل جلسات سرّی مبادرت ورزیدند. در این هنگام حدوث یک واقعه در رشت موجب عصیان مردم و بروز احساسات آزادیخواهی و طرفداری از مشروطیت شد بدینقرار که شخصی به نام میرزا تقی خان نایب با یکی از افراد خانواده سمیعی اختلاف ملکی پیدا کرد؛ این اختلاف با وساطت آشنایان مشترک پایان یافت و طرفین با یکدیگر سازش کردند. حاکم گیلان آنها را به دار الحکومه احضار کرده حقوق دیوانی را بابت دعوا مطالبه نمود. آنها پاسخ دادند این دعوا توسط حکومت فیصله نیافته که طبق مرسوم حقوقی به آن تعلق یابد. اما حاکم به این سخنان ترتیب اثر نداده در مطالبه مبالغی به عنوان حقوق دیوانی پافشاری کرد. طرفین که توانائی مقاومت در خود نمیدیدند به کنسولگری
ص: 248
انگلیس رفته در آنجا متحصّن شدند. در اینموقع انجمنهای سرّی از فرصت استفاده کرده به آنها پیوستند و تحصّن اختیار نمودند. متحصّنین تلگرافی به تهران مخابره کرده ضمن شکایت از اجحاف حاکم خواستار اجرای قانون و اعطای آزادیهای فردی و اجتماعی شدند. چون تعداد متحصّنین هرلحظه افزایش مییافت سفارت انگلیس، مستر چرچیل کاردار سفارت را برای رسیدگی به رشت اعزام داشت. نمایندگان متحصّنین به چرچیل اظهار داشتند که مردم گیلان خواهان مشروطه و طالب قانون و آزادی و عدالتخانه هستند.
کاردار سفارت به آنان قول داد که از خواستهای مردم گیلان حمایت کند و از آنان تقاضا کرد که به تحصّن پایان دهند و محل کنسولگری را ترک نمایند.
مردم به تحصّن پایان بخشیدند و هنگام ترک کنسولگری در خیابانها شعار مرگ بر استبداد و زنده باد مشروطه سردادند. بدینترتیب فعالیت انجمنهای سرّی مشروطهخواهان در جهت مبارزه با استبداد علنی شد.
همانطورکه اشاره شد همزمان با آغاز نهضت مشروطیت، چند کمیته و انجمن سرّی در رشت و انزلی تشکیل گردید که معروفترین آنها عبارت بودند از کمیته ستّار در رشت و کمیته سرّی، انجمن عدالت، انجمن اخوت و کمیته برق در انزلی. اعضاء این کمیتهها و انجمنها با جدیت و کوششی خستگیناپذیر و قابل تحسین فعالیت میکردند. فعالیتهای آنها تنها به تشکیل جلسات و بحث و گفتگو محدود نمیشد بلکه در راه به ثمر رساندن انقلاب مشروطیت به اقدامات خطیری دست میزدند. اینگونه اقدامات نظیر تهیه سلاح و مسلح کردن افراد، اعزام نمایندگان به قفقاز و تماس با آزادیخواهان آن سرزمین، تهیه تفنگ و فشنگ و نارنجک از بادکوبه و برخی شهرهای قفقاز و حمل آنها به گیلان، ترور مخالفان و کارهائی از این قبیل موجب میشد که افراد باایمان و فداکار در دام مأموران استبداد و یا پلیس تزاری گرفتار شده جان خود را از دست بدهند.
همزمان با این اقدامات آزادیخواهان تصمیم گرفتند حاکم گیلان را که خار راه آنان بود از میان بردارند. برای این منظور قرار شد سردار همایون مجلس قماری تشکیل داده حاکم و دوستانش را دعوت کند و مجاهدین به آن مجلس حمله کرده حاکم را به قتل برسانند؛ ضمنا گروه دیگری از مجاهدان دار الحکومه را به تصرف درآورده قوای دولتی را خلع سلاح کنند و بلافاصله حکومت انقلابی گیلان را تشکیل دهند. این طرح با کشته شدن 18 تن از مجاهدان عینا اجرا شد و رشت به تصرف آزادیخواهان درآمد. در تعقیب این اقدام از محمد ولی خان سپهدار اعظم که بعدها سپهسالار لقب گرفت دعوت شد که از تنکابن به گیلان آمده زمام امور را در دست گیرد و او نیز این دعوت را قبول کرد. بدینترتیب حکومت مستقل در گیلان تشکیل شد که اقدامات اصلاحی را آغاز کرد و به تشکیل انجمنهای مختلف از جمله انجمن ایالتی و سازمانهای مسئول از قبیل بلدیه، عدلیه، نظمیه و کلانتریها پرداخت و تسهیلات زیادی در جهت رفاه و آسایش مردم فراهم ساخت. سپس طی تلگرافی به دربار و دولت تکلیف کرد که مجلس شورایملی را هرچه زودتر افتتاح نمایند. از مرکز پاسخ داده شد که سپهدار سمتی ندارد و دولت، او را به رسمیّت نمیشناسد. اگر او از سمت خود کناره نگیرد دولت ناچار شدت عمل نشان داده مبادرت به اعزام قوا خواهد کرد. انجمن ایالتی و علمای رشت و نمایندگان طبقات مختلف طی پاسخ تندی که به امضای 600 نفر رسیده بود اشعار داشتند «اینکه گفتهاید سپهدار اعظم از طرف دولت حکومت ندارد، راست است. ملت گیلان او را از روی حق و صواب حاکم قرار داده و کمال رضایت و امتنان را از معظم له داریم. اما اینکه فرمودید اگر او را از خود دور نکنیم قشون خواهید فرستاد و ما را قلعوقمع خواهید نمود، هروقت فرستادید و زن و مرد و بزرگ و کوچکمان را قلعوقمع کردید، سپهدار نیز یکی از آحاد مقتولین خواهد بود ... و اگر خدای نخواسته باز وضع آذربایجان و غیره را در پیش دارید تمام دنیا را شاهد میگیریم و تا آخرین قطره خونمان دفاع خواهیم نمود و شما را حاکم عدل ندانسته ادای مالیات را به شما حرام میدانیم».[603]
پس از آنکه مجاهدین گیلان آماده شدند و امور گیلان تحت نظم و قاعده مرتبی درآمد، سپهدار دستور عزیمت به تهران را صادر کرد. شاه طی پیام تهدیدآمیزی مجاهدین را از دست زدن به چنین اقدام خطیری برحذر داشت.
سپهدار در پاسخ تهدید شاه نوشت از فکر اعزام قوا به گیلان و مبارزه با ملت منصرف شوید چه با استعدادی که فعلا موجود است و با هیجانی که در مردم دیده میشود به خواست خداوند یک نفر از قوای اعزامی زنده نخواهد برگشت.
شاه دستور داد ستون مجهزی از قزوین به سوی رشت حرکت کند و از رشید الممالک شاهسون خواست در ساحل دریا به مجاهدین حملهور شود.
شاهسونها در نخستین برخورد احساس کردند توانائی مقابله با مجاهدین را ندارند، لذا عقبنشینی کردند. مجاهدین به سوی قزوین رهسپار شدند. در میان راه سه بار با قوای دولت و ایل غیاثوند برخورد کردند اما در هرسه نوبت بر دشمن غالب شدند. در این برخوردها تعدادی از مجاهدین گیلان به قتل رسیدند. بالاخره قوای مجاهد وارد قزوین شد. در قزوین نیروی قزاق، تفنگچیهای یورتچی شاهسون و افراد مسیح خان کاکاوند در برابر مجاهدین به سختی مقاومت نشان دادند و تعدادی از آنان را به قتل رساندند، اما بالاخره مجاهدین گیلان با کمک و یاری آزادیخواهان قزوین پیروز شدند و چند تن از مسئولان کشتار از جمله حاکم قزوین را تیرباران کردند.
در فتح قزوین میرزا کوچک خان، یپرم خان، والیکو، پانف بلغاری، سالار فاتح کجوری، عبد الحسین خان معز السلطان، علیمحمد خان تربیت و اسد اللّه خان میر پنج شرکت داشتند.
محمد علی شاه که فوق العاده عصبانی بود تلگرافی خطاب به سپهدار اعظم مخابره کرده او را از کلیه امتیازات دولتی خلع نمود؛ اما چند روزی نگذشت که محمد علی شاه احساس خطر کرد ناچار به تغییر کابینه مبادرت نمود و فرامینی چند در مورد استقرار مشروطیت و احترام به حکومت قانون و غیره منتشر ساخت. ضمنا سپهدار اعظم از سوی دولت به حکومت مازندران و گیلان منصوب شد ولی تمام این کارها جز حیله و تزویر برای منحرف ساختن و درهم کوبیدن مبارزات آزادیخواهان نبود.
سپهدار عملا از قبول فرمان دولت سر باززد و قوای مجاهدین گیلان به
ص: 249
منظور اشغال پایتخت به صوب تهران عزیمت کرد.
در ینگهامام و کرج بین قوای دولت و مجاهدین برخورد شدیدی رخ داد که منجر به شکست قوای دولت شد. سپس چند گروه از مجاهدین به سرپرستی یپرم خان و سرتیپ اسد اللّه خان و سالار فاتح به تهران حمله کردند. قوای دولتی سنگرها را خالی کرده به فرار مبادرت ورزید. مجاهدین آنها را تعقیب کردند، ولی در تله افتادند و پس از بجای گذاشتن تعدادی کشته به کرج بازگشتند. در این موقع سردار اسعد بختیاری با افراد خود به کرج رسیدند و دو نیرو به یکدیگر پیوستند. قوای محمد علی شاه با 4000 سرباز و تعدادی توپ به فرماندهی چهار افسر روس وارد کرج شدند و در قریه بادامک جنگ بین آنان و نیروهای آزادیخواه شروع شد. این جنگ مدت 3 روز ادامه داشت و چون قرار بود نیروهای روسی از خط انزلی به کمک قوای دولت برسد آزادیخواهان تصمیم گرفتند با استفاده از تاریکی شب خود را به تهران برسانند و آنجا را اشغال کنند.
سپیدهدم روز 24 جمادی الثانی سال 1327 هجری قمری گروههای مجاهدین گیلانی و بختیاری از 3 نقطه وارد پایتخت شدند و مقاومتهای پراکنده را درهم کوبیده پایتخت را اشغال کردند. در برخی از پایگاهها قوای قزاق و نیروهای تحت فرمان لیاخوف 3 روز مقاومت کردند ولی بالاخره تسلیم شدند.
بدینترتیب پیروزی نصیب آزادیخواهان شد؛ محمد علی شاه که به سفارت روس پناه برده بود از سلطنت خلع گردید و احمد شاه پسر ارشد او به پادشاهی برگزیده شد. ابتدا کابینهای به ریاست ناصر الملک تشکیل داده شد که سپهدار اعظم و سردار اسعد بختیاری در آن عضویت داشتند، اما ناصر الملک که در اروپا به سر میبرد از قبول سمت ریاست کابینه عذر خواست و سپهدار اعظم به جای او انتخاب شد.
قیام جنگل
قیام جنگل به رهبری فرزند آزاده و رشید گیلان میرزا کوچک خان بدون تردید تا زمان خود بزرگترین قیام و جنبش مردمی در گیلان بلکه در ایران بوده است.[604]
در سال 1914 میلادی، هنگامیکه جنگ بینالمللی اول آغاز شد، ایران بیطرفی خود را در جنگ رسما اعلام کرد، اما از آسیبهای جنگ در امان نماند. قوای روس و انگلیس و عثمانی هرکدام از یکسو وارد کشور ما شدند و آنرا مورد تاختوتاز قرار دادند. فرماندهان بیگانه شروع به دخالت در کلیه شئون و امور مملکت نمودند و حقوق و آزادیهای مردم پایمال تعدیات نیروهای خارجی و عمال داخلی آنها گردید. ارتش روسیه تزاری مخصوصا در گیلان دست به یغما و چپاول زد و سرنوشت مردم در اختیار سربازان روسی قرار گرفت. دولت ایران دچار ضعف و فتور بسیار بود و زمامداران نالایق توانائی مقابله با تجاوز ارتشهای بیگانه و اتخاذ سیاستهای عاقلانه و درست برای ممانعت از تعدیات و تجاوزات آنها را نداشتند. بطور خلاصه اوضاع عمومی کشور در زمینههای مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کاملا آشفته و مغشوش و غیرقابل تحمل بود.
در چنین اوضاع و احوالی میرزا کوچک خان، که از نامداران گیلان و آزادیخواهان بنام بود و از اوضاع نابسامان کشور و بدبختی و پریشانحالی هموطنان خود رنج میبرد به فکر چارهجوئی افتاد. وی که به دستور فرماندهان روسی از اقامت در زادگاه خود محروم شده بود در تهران با چند تن از سران ملیون وابسته به سازمان اتحاد اسلام تماس گرفت. این سازمان در استانبول به زعامت سیّد جمال الدّین اسدآبادی شکل گرفته بود و هدف آن گرد آوردن تمام مسلمانان جهان در زیر یک پرچم و متحد ساختن آنان به منظور مبارزه با استعمار و نیز کسب قدرت و ایجاد یک وزنه سیاسی برای دنیای اسلام بود.
در ایران، سید محمد رضا مساوات، سید حسن مدرس، میرزا طاهر تنکابنی، سلیمان محسن اسکندری، ادیب السلطنه سمیعی و سید یحیی ندامانی ملقب به ناصر الاسلام از اعضای برجسته این سازمان بودند.
میرزا کوچک خان پس از مشورت با افراد مزبور به این نتیجه رسید که اگر کانون ثابتی بر ضد تجاوز و بیدادگری خارجیان و عمال داخلی آنها به وجود آید از شدت ظلم و فشار کاسته خواهد شد و در راه اصلاح جامعه پیشرفتهائی حاصل خواهد گردید. بدینترتیب اندیشه تشکیل یک گروه فداکار برای مبارزات مسلحانه به وجود آمد.
میرزا کوچک خان همراه علی خان دیوسالار ملقب به سالار فاتح که از مجاهدان دوره مشروطیت بود به سوی شمال حرکت کرد. دیوسالار معتقد بود که بهتر است در جنگلهای انبوه مازندران به تمهید مقدمات پردازند، ولی میرزا کوچک خان جنگلهای گیلان را ترجیح میداد. به همینجهت مخفیانه به لاهیجان رفت و با دکتر حشمت که به کار پزشکی اشتغال داشت تماس گرفت.
همچنین عده دیگری از روشنفکران و افراد حزب دموکرات و حزب اتفاق و ترقی را با خود همراه ساخت و پایههای نهضت جنگل گذاشته شد. مرامنامه جنگلیها نشان میدهد که آنها به تمام معنی دارای روشنبینی و جهاننگری دقیق و قابل تحسینی بودهاند. توجه و علاقه به عدالت اجتماعی و مساوات و برابری و نیز اندیشههای آزادیخواهی از مواد مختلف مرامنامه به خوبی آشکار است.
میرزا کوچک خان و افراد او که ابتدا 17 نفر بودند در جنگلهای گیلان پایگاهی به وجود آورده عملیات چریکی و مبارزات مسلحانه را آغاز کردند.
گرچه در آغاز مبارزه تعداد جنگلیها اندک بود امّا نفوذ زیادی در سراسر گیلان بهمرسانده بودند.
جنگلیها پس از استقرار در جنگل مشغول فراگرفتن اصول سپاهیگری و فنون جنگهای چریکی شدند و حتی عدهای از افسران تعلیم دیده و آشنا به فنون نظامی را به استخدام خود درآوردند؛ آنگاه عملیات چریکی را آغاز کردند. روسها در گیلان پس از اطلاع از به وجود آمدن چنین نهضتی در منطقه نفوذ خود دچار نگرانی شدند و مقامات مسئول را برای سرکوبی و از میان برداشتن جنگلیها زیر فشار قرار دادند.
عملیات مبارزان جنگل با حملات پراکنده به نقاط سوق الجیشی آغاز شد و در یکی از نخستین حملات خود زنی از اهالی کلهر را که در اسارت روسها
ص: 250
بود نجات دادند. همچنین در چند برخورد با مأموران اعزامی دولت به جنگل پیروز شدند و عدهای از مأموران را به قتل رسانده یا به اسارت خود درآوردند.
در اندکمدتی نهضت جنگل توسعه و گسترش یافت و عده قابل توجهی از طبقات مختلف مردم حتی افراد مرّفه به این نهضت پیوستند و سیل کمکهای مالی را به سوی جنگلیها سرازیر ساختند.
رئیس نظمیّه رشت موسوم به مفاخر الملک باتفاق عدهای از افراد مسلح عازم سرکوبی مبارزان جنگل شد، ولی در نبردی که بین آنان رخ داد گروه اعزامی شکست خورد و رئیس نظمیّه دستگیر شد و به قتل رسید. بعد از این واقعه نصرت اللّه خان تالش نایب الحکومه فومنات به اتفاق برادرش سالار شجاع مأمور سرکوبی نهضت شد، امّا او نیز کاری از پیش نبرد. کنسول روسیه در رشت که از اقدامات ایرانیان مأیوس شده بود 300 قزاق روس را همراه 50 تن سرباز ایرانی به فرماندهی یاور ابو الفتح خان به جنگل روانه ساخت.
نیروی اعزامی پس از عبور از کسما در قریه ماکلوان با جنگلیها برخورد کرد.
مبارزان جنگل که در تپههای گسکره سنگربندی کرده بودند با شجاعت و از جانگذشتگی به نبرد پرداختند و با آنکه تعداد آنان بیش از 70 نفر نبود توانستند گروه 350 نفری دشمن را که مجهّز به توپ و تفنگ و نارنجک بود دچار شکست سازند. از این گروه فقط 134 تن موفق شدند از چنگ مجاهدان جنگل گریخته خود را به صومعهسرا برسانند بقیه افراد کشته یا زخمی شدند.
این پیروزی اعتبار و نفوذ جنگلیها را افزایش داد و موجب گردید که تعداد قابل توجهی از مردم گیلان به نهضت جنگل بپیوندند.
دیری نگذشت که 4000 قزاق سوار و پیاده به فرماندهی کالچوکف افسر روس مأمور سرکوبی جنگلیها شدند. این سپاه به کمک افراد امیر مقتدر تالشی و برهان السلطنه طارمی و نیز یک گروه 700 نفری دیگر به فرماندهی مامانوف از چند طرف مبارزان جنگل را محاصره کردند. جنگ سختی آغاز شد، اما جنگلیها که آذوقه و مهمات کافی نداشتند دچار شکست شدند. عدهای به قتل رسیدند؛ گروهی اسیر شدند و بقیه به غارها و کوهها پناه برده مخفی شدند اما بعد از 3 ماه بار دیگر به دور هم جمع شدند و فعالیت چریکی را از نو آغاز کردند. قزاقان روس به جبهههای دیگر اعزام شده بودند و قوای دولتی نیز به حمله مهمی دست نیازید.
روسها که از بازسازی نهضت جنگل دچار بیم و هراس شده بودند مستوفی الممالک رئیس الوزرای وقت را تحت فشار قرار دادند تا کانون جنگل را متلاشی سازد، اما وی که مردی نیکنفس بود و باطنا به عقاید جنگلیها احترام میگذاشت چنین مصلحت دانست که به فرماندار رشت دستور دهد تا از طریق مذاکره، با میرزا کوچک خان به توافق برسد و مبارزات مسلحانه خاتمه یابد. رئیس الوزرای بعدی، سپهسالار تنکابنی ابتدا تصمیم به سرکوبی جنگلیها گرفت، اما بعدا ناچار شد فرمان احمد شاه را دائر به توافق با مبارزان جنگل به مرحله اجرا بگذارد. در مذاکرات بین حشمت الدوله فرماندار رشت- که باطنا طرفدار جنگلیها بود- با نمایندگان جنگل موافقتهائی حاصل شد، اما حشمت الدوله از سمت خود برکنار گردید و در همین اثنا تصادمی بین قزاقان روس و افراد جنگل رخ داد و موضوع مذاکره و توافق منتفی شد.
مالکان بزرگ و متنفذین گیلان که از نهضت جنگل دچار ترس و نگرانی بودند در صدد چارهجوئی برآمدند. حاجی محسن خان امین الدوله مالک عمده لشتنشا نیز برای مبارزه با جنگلیها به طرح نقشه و تهیه مقدمات پرداخت، امّا قبل از آغاز عملیات، افراد جنگل به لشتنشا حمله کرده او را دستگیر نمودند. از آنپس شرق گیلان نیز تحت تسلط جنگلیها درآمد و دکتر حشمت که مسئولیت اداره امور این منطقه را به عهده گرفته بود لاهیجان را مرکز عملیات خود قرار داد. امین الدوله با پرداخت 000، 70 تومان آزادی خود را بازیافت و این وجه به مصرف خرید اسلحه و تجهیزات برای افراد جنگل رسید.
جنگلیها که به قدرت رسیده بودند تشکیلات خویش را وسعت بخشیدند و در گوراب زرمیخ یک مدرسه نظامی تأسیس کردند که ریاست آن با ماژورفون پاشن آلمانی بود و چند افسر خارجی نیز شاگردان مدرسه را تعلیم میدادند. در کسما کمیسیون جنگ تشکیل شد؛ در لاهیجان نظام ملّی تأسیس گردید و هیئت اتحاد اسلام به کمیتهای تبدیل شد که دارای 27 عضو بود.
وقتی در اکتبر 1917 انقلاب روسیه به ثمر رسید طرز رفتار روسها عوض شد. قوای روسیه از ایران احضار گردید و دشمنی و خصومت روسهای تزاری خاتمه پیدا کرد. افسران ارتش انقلابی سرخ روش دوستانه در پیش گرفتند.
برای آنکه سربازان روس در مراجعت به میهنشان دچار مزاحمت نشوند موافقتنامهای بین فرماندهان روس و نمایندگان جنگل به امضا رسید. از این تاریخ قوای قزاق و ژاندارمری و نظمیّه در اختیار سران جنگل قرار گرفت و مسئولان امور گیلان و رؤسای ادارات از طرف جنگلیها انتخاب شدند. اما از سوی دیگر نیروی متمرکز انگلستان غالبا با جنگلیها درگیری داشت. هرروز 2 هواپیمای انگلیسی از قزوین برمیخاست و جنگل را بمباران میکرد. همچنین 2 زرهپوش مواضع جنگلیها را زیر آتش میگرفت. یکبار نیز مبارزان جنگل پادگان انگلیسیها را در رشت مورد حمله قرار دادند. بالاخره قرارداد صلحی بین طرفین منعقد شد که طبق آن جنگلیها تعهد کردند قوای انگلیس را مورد حمله و تهاجم قرار ندهند و در راه عبور آنها از قزوین به انزلی مانعی ایجاد نکنند. همچنین افسران خارجی را که کشورشان با انگلستان در حال جنگ است از خدمت اخراج نمایند. انگلیسیها نیز متقابلا متعهد شدند در امور داخلی ایران مداخله نکنند و بر ضد مقاصد کمیته اتحاد اسلام اقدامی ننمایند.
چندی نگذشت که وثوق الدوله به عنوان رئیس الوزراء زمام امور را در دست گرفت و برای پایان دادن به نهضت جنگل اقداماتی را آغاز کرد. در نتیجه اقدامات او حاجی احمد کسمائی که از یاران نزدیک میرزا کوچک خان بود با دریافت اماننامه تسلیم شد. قوای دولتی با کمک انگلیسیها چندبار مبارزان جنگل را مورد حمله قرار داد. دکتر حشمت که از مبارزه خسته شده بود و ادامه مجاهدت را بیحاصل تصور میکرد فریب وعدههای نمایندگان دولت و مأموران وثوق الدوله را خورده با افراد خود تسلیم گردید، اما فرماندهان نظامی برخلاف تعهدات خود او را در یک محکمه نظامی که کمترین شباهتی به دادگاه نداشت محکوم به اعدام کردند و آن مرد آزاده و میهنپرست را به چوبه دار آویختند. میرزا کوچک خان در برابر تمام این مصائب و ناملایمات مقاومت میکرد و به مبارزه ادامه میداد.
ص: 251
با تسلیم شدن یاران نزدیک و افراد آنها به دولت، نهضت جنگل که دچار سستی شده بود به کلی تضعیف شد. میرزا منطقه فومنات را ترک کرد. قوای دولت همهجا در تعقیب او بود. مجاهدان جنگل خسته و درمانده شده قدرت مقاومت را از دست داده بودند. اندکاندک همراهان میرزا از اطراف او پراکنده شدند و عدهای نیز به سبب مصائب فراوان و عدم دسترسی به دارو و درمان و محرومیت از غذا و پوشاک کافی از بین رفتند. به طوریکه جز 8 تن، کسی با میرزا باقی نماند. بالاخره این گروه کوچک و خسته پس از چند ماه، خود را به نقطهای که مهاجرت از آن شروع شده بود رسانیدند در اینجا احسان اللّه خان و خالو قربان که متواری بودند به میرزا پیوستند و سایر افراد متواری نیز برای چندمین بار گرد یکدیگر جمع شدند. بازهم جنگ و گریز آغاز شد و حکومت ایران که نهضت جنگل را پایانناپذیر میدید در مقام سازش با جنگلیها برآمد. پس از مذاکرات طولانی، طرفین توافق کردند تا تکلیف قرارداد وثوق الدوله با انگلستان از سوی مجلس شورای ملی تعیین نشده عملیات خصمانه متوقف شود و میرزا از طرف دولت عهدهدار امنیت فومنات باشد. جنگلیها پس از این توافق مدتی نسبتا طولانی صبر و انتظار در پیش گرفتند تا آنکه خبر یافتند نیروی شوروی به خاک ایران نفوذ کرده و افراد ارتش سرخ وارد بندر انزلی گردیدهاند. دولت ایران به شوروی اعتراض کرد و شکوائیهای به جامعه ملل تقدیم داشت، اما به فرماندار گیلان دستور داد که با میهمانان ناخوانده به مسالمت رفتار شود.
برای اطلاع از مقاصد روسها نمایندگانی از سوی جنگلیها به بندر انزلی اعزام شدند و در تماسی که حاصل گردید فرمانده ارتش سرخ برای ملاقات با میرزا اظهار اشتیاق نمود و او در رأس هیئتی به بندر انزلی وارد شد. مردم انزلی ورود میرزا را جشن گرفتند. مذاکرات جنگلیها با فرماندهان ارتش سرخ در محیط دوستانهای انجام و مسائل مختلفی مورد بحث و توافق قرار گرفت.
دو اصل مهمی که مورد موافقت واقع شد یکی تأسیس حکومت جمهوری انقلابی موقت و دیگری عدم اجرای اصول کمونیسم از حیث مصادره اموال و الغاء مالکیت بود. میرزا که به حفظ رسوم و آداب و سنن ملی و پیروی از اعتقادات اسلامی بسیار علاقمند بود و یک مسلمان واقعی و باایمان به شمار میآمد بههیچوجه با اصول عقاید اشتراکی موافقت نداشت.
میرزا پس از حصول توافق با روسها به جنگل مراجعت کرد و برای اجراء مواد موافقتنامه به تهیه و تدارک مقدمات پرداخت. در اینموقع میرزا احمد خان اشتری فرماندار رشت با عدهای از نمایندگان طبقات مختلف به قرارگاه میرزا رفت و از او دعوت کرد که به رشت عزیمت کرده زمام امور را در دست بگیرد. میرزا که خود چنین قصدی داشت دعوت حاکم گیلان را پذیرفت و به اتفاق یاران خود عازم رشت گردید. مردم رشت مقدم جنگلیها را گرامی داشتند و در میان استقبالی باشکوه آنان را وارد شهر کردند. برحسب توافق قبلی کمیتهای مرکب از فرماندهان ارتش شوروی و جنگلیها تشکیل شد که کمیته انقلاب نام داشت. آنگاه هیئت دولت انقلابی در 19 رمضان 1338 بدینشرح معرفی گردید:
میرزا کوچک خان سر کمیسر[605] و کمیسر جنگ، میر شمس الدین وقاری (وقار السلطنه) کمیسر داخله، سید جعفر محسنی کمیسر داخله، محمد علی پیربازاری کمیسر مالیه، محمود آقا رضا کمیسر قضائی، آقا نصر اللّه رضا کمیسر پست و تلگراف و تلفن، محمد علی خمامی (معروف به گیلک) کمیسر فوائد عامه، حاجی محمد جعفر کمیسر معارف و اوقاف، ابو القاسم فخرائی کمیسر تجارت.
بدینترتیب نخستین جمهوری حکومت شورائی در ایران تشکیل شد.
از سوی دیگر همزمان با ورود ارتش سرخ به ایران عدهای از اعضاء حزب عدالت باکو وارد گیلان شده مشغول فعالیت گردیدند. روزنامهای نیز به نام «کامونیست» منتشر ساختند که ارگان حزب عدالت بود و مدیریت آن را سید جعفر پیشهوری بر عهده داشت بدینترتیب تبلیغات کمونیستی از سوی طرفداران شوروی شدت پیدا کرد و روسها بدون توجه به موافقتنامه تنظیمی و تعهداتی که به عهده گرفته بودند در پی اجرای مقاصد و هدفهای خود برآمدند. این وضع با روحیه وطنخواهی و عقاید مذهبی میرزا سازگار نبود و او به زودی متوجه شد که جانبازیها و فداکاریهای او و یارانش از یک سو به نفع روسهای سرخ و طرفداران کمونیست آنها در ایران و از سوی دیگر به ضرر مملکت تمام میشود؛ ناچار روز 18 تیرماه 1299 به حالت قهر شهر رشت را ترک کرده به جنگل فومن رفت و اعلام نمود تا بینظمیها خاتمه نیابد و سران حزب عدالت تبلیغات کمونیستی را متوقف نسازند بازنخواهد گشت.
همانطورکه میرزا احساس کرده بود نقشههائی در کار بود که توسط عمال روس در 9 مرداد اجرا گردید و کودتای سرخ انجام گرفت. ابتدا طرفداران و دوستداران میرزا را دستگیر و بازداشت کردند، سپس برای توقیف یا کشتن خود او با تجهیزات کامل به مقرّ وی در جنگل حمله کردند. کودتای سرخ توسط بولومکین نماینده چکا (کا. گ. ب.) در گیلان رهبری میشد. به دنبال کودتای سرخ، کابینه شورائی انقلاب تغییر یافت؛ احسان اللّه خان را به عنوان سر کمیسر جانشین میرزا کوچک خان نمودند و افرادی نظیر خالو قربان و سید جعفر پیشهوری را وارد کابینه ساختند.
رهبر جنگل نامه اعتراضآمیزی به لنین نوشت و به دخالتهای شوروی در امور ایران و تبلیغات کمونیستی و عدم اجرای مفاد قرارداد اعتراض کرد. نامه میرزا و اقدامات نمایندگان او در روسیه نتیجهای به بار نیاورد؛ فقط قرار شد نمایندهای از شوروی به گیلان اعزام شود و مسائل مورد اختلاف را مورد رسیدگی قرار دهد. میرزا نامه دیگری در پاسخ به کاغذ «مدیوانی» نماینده بازرگانی شوروی در گیلان نوشت و پرده از روی تمام نقشهها و مقاصد پنهانی آنان برداشت. مدیوانی عنوان نمایندگی بازرگانی داشت، امّا در واقع نماینده حزب کمونیست شوروی بود و کمونیستهای گیلان در بسیاری موارد دستورهای او را اجرا میکردند.
نامههای میرزا، مقامات شوروی و طرفداران آنها را نگران و ناراحت ساخت و درصدد خاموش کردن صدای رهبر انقلابی جنگل برآمدند، بدین جهت یک ستون سرباز روسی با تجهیزات کامل همراه تعدادی از
ص: 252
کمونیستهای ایرانی به قرارگاه جنگلیها اعزام شدند. جنگ بین قوای اعزامی و افراد میرزا کوچک خان آغاز شد و مدت چند روز ادامه یافت، امّا منجر به پیروزی هیچیک از طرفین نگردید. در همین احوال قوای دولت که از تهران به منظور سرکوبی جنگلیها اعزام گردیده بود به رشت نزدیک شد و چون نیروی سرخ به مقابله برنخاست رشت را تصرف کرد در خمام و پیربازار به تعاقب فراریان پرداخت اما یک کشتی جنگی روسی در «انارکله» نیروی مهاجم را به توپ بست. تلفات سختی به قوای دولت وارد شد، ناچار عقبنشینی و شهر رشت را نیز تخلیه کرد. ارتش سرخ و طرفدارانش که در رأس آنها احسان الله خان قرار داشت مجددا در رشت استقرار یافتند، اما چون احساس خطر میکردند درصدد آشتی با میرزا کوچک خان برآمدند. نامهای به امضای احسان و خالو قربان به میرزا ارسال شد که پس از گلایه و متهم ساختن اطرافیان میرزا به طور ضمنی تقاضای صلح و آشتی شده بود. میرزا طی نامه مفصلّی تمام خلافکاریهای دوستان سابق و نمایندگان دولت شوروی را با صراحت شرح داد و مطلب ناگفتهای باقی نگذاشت؛ به عنوان مثال نوشت: «نام سوسیالیست و بالشویک به حدی منفور شده که کسی حتی در خواب میل ندارد آن را بشنود ...
شما را دوستانی میدانم سهو کرده که در نتیجه سهو شما آزادی ایران خفه شده، انقلاب شکست خورده و ایران به آغوش اجنبی انداخته شده است ...»[606].
پس از تبادل این نامهها ملاقاتی بین احسان و خالو قربان و میرزا کوچک خان انجام گرفت و برای رفع اختلافات تصمیمهائی اتخاذ شد و ضمنا موافقت گردید که حیدر عمو اوغلی به عنوان نظارت به ایران بیاید و با آنها همکاری نماید. طولی نکشید که عمو اوغلی با یک کشتی اسلحه وارد انزلی شد. احسان و خالو قربان متعهد شدند که از تبلیغات کمونیستی دست بکشند.
پس از ورود حیدر عمو اوغلی کمیته جدید انقلاب با شرکت میرزا کوچک خان، احسان اللّه خان، حیدر عمو اوغلی، میرزا محمدی و خالو قربان تشکیل شد. در این اثنا کودتای 1299 توسط رضا خان و سید ضیاء الدین طباطبائی انجام گردید و بلافاصله سیّد به عنوان رئیس الوزراء زمام امور را در دست گرفت. وی طی پیامی از میرزا کوچک خان تقاضا کرد که 6 ماه به او مهلت داده شود تا منویات جنگلیها را به موقع اجرا بگذارد، ولی در نهان به حاجی احمد کسمائی مأموریت داده بود که توسط افراد مسلح خود میرزا کوچک خان را به قتل برساند. همزمان با این اتفاقات احسان اللّه خان به اغوای ساعد الدوله فرزند سپهسالار مصمم به تصرف پایتخت شد و مقدمات حمله به تهران را فراهم ساخت، اما افراد او هنوز از پل زغال نگذشته بودند که مورد حمله قوای قزاق و افراد ساعد الدوله قرار گرفتند. جنگ بین دو طرف چند ساعت ادامه داشت و بالاخره منجر به شکست احسان و نفرات تحت فرماندهی او شد.
با انجام کودتای 1299 و تسلط یافتن رضا خان، در اوضاع عمومی کشور و چگونگی روابط با روس و انگلیس تغییراتی حاصل شد. در سال 1300 هجری، شوروی و انگلستان راجع به مسائل ایران به توافق رسیدند و سیاست نسبتا هماهنگی در پیش گرفتند؛ ضمنا با حکومت وقت نیز روابط دوستانه برقرار کردند و در بسیاری از موارد موافقت حاصل نمودند از جمله روسها به سران حکومت قول دادند راه حل مناسبی برای گیلان و نهضت جنگل پیدا کنند. روتشتن سفیر شوروی ضمن نامه مفصّلی به میرزا کوچک خان نوشت دولت شوروی در اینموقع نهتنها عملیات انقلابی را صحیح نمیداند بلکه مضرّ تشخیص میدهد، لذا سیاست دیگری اتخاذ کرده است و به همینجهت میرزا را دعوت به سازش کرد.
رضا خان سردارسپه شخصا به گیلان عزیمت کرد. خالو قربان در امامزاده هاشم به دیدار رضا خان رفت و مراتب اطاعت و اخلاص خود را عرضه داشت. رضا خان طی اعلامیهای جنگلیها را دعوت کرد که به خانههای خود برگردند و با خیال آسوده به زندگی ادامه دهند. از سوی میرزا نمایندگانی برای مذاکره با رضا خان به رشت اعزام شد. رضا خان تأیید کرد که اقدامات میرزا از روی کمال حسن نیت و ملتخواهی و وطنپرستی بوده است و او نیز برای رسیدن به همان هدفهای جنگلیها قیام کرده است و از میرزا میخواهد که بیاید دست به دست هم داده ایران را نجات دهند. همین مطالب طی نامهای به میرزا نوشته شد و پس از تبادل نامهها طرفین موافقت کردند یکدیگر را در جمعه بازار ملاقات نمایند، اما واقعه ناگواری در ماسوله رخ داد که موجب عصبانیت هردو طرف شد و توافقهای قبلی را منتفی ساخت بدینشرح که نیروی قزاق بدون اطلاع از قرار متارکه 48 ساعته جنگ در حال عبور از ماسوله با یک گروه شصت نفری از جنگلیها مصادف شد و بین آنها مبادله آتش صورت گرفت در نتیجه 3 افسر و 15 سرباز به قتل رسیدند.
قوای دولت در «کلرم» جنگلیها را محاصره کرد و پس از یک نبرد خونین بر آنها غلبه یافت. جنگلیها به گروههای کوچک پارتیزانی تقسیم شدند و چون امکان ادامه فعالیت پیدا نمیکردند خود را تسلیم مینمودند. کسانی هم که مقاومت میکردند کشته یا دستگیر میشدند و دستگیرشدگان مورد عفو قرار میگرفتند. پس از مدتی فقط 3 تن از جنگلیها باقی مانده بودند که قوای دولت در تعقیبشان بود و آن 3 تن عبارت بودند از میرزا کوچک خان، معین الرعایا و گائوک. معین الرعایا در اثر وعدههای پسر عمویش که در خدمت سردارسپه بود عمدا در راه فرار، خود را گم کرد و میرزا و گائوک را تنها گذاشت. وی پس از جدا شدن از آنان، خود را به سردارسپه تسلیم کرد و تمام سلاحهای قورخانه جنگل را، که تنها وی از محل آنها اطلاع داشت، به قوای دولت تحویل داد. میرزا و گائوک در حال فرار به سوی خلخال دچار طوفان شده از پای درآمدند. اجساد آنها همان روز توسط یک روستائی پیدا شد و به دستور سالار شجاع، که با میرزا دشمنی دیرینه داشت سر او را از تن جدا کرده در رشت به فرماندهان نظامی تحویل دادند. خالو قربان به منظور خوشخدمتی- سر میرزا را گرفته به رسم ارمغان در تهران تقدیم رضا خان نمود، امّا رضا خان از عمل خالو قربان خشنود نشد. احسان اللّه خان با چند تن دیگر به باکو فرار کردند.
بدینترتیب انقلاب خونین جنگل که توسط یک مجاهد دلیر و آزاده آغاز شده بود و در نوع خود از قیامها و نهضتهای کمنظیر جهان به شمار میآمد پایانی غمانگیز و اندوهبار، اما افتخارآمیز پیدا کرد.
مهمترین ویژگی این جنبش الغاء سلطنت و پایهگذاری نخستین جمهوری ایران در 18 رمضان 1338 هجری قمری بود.
ص: 253
جنبشهای دهقانی در دوران قاجار
نهضت مشروطیت و قیام جنگل، دو واقعه مهم در تاریخ گیلان، مربوط به دوران حکومت قاجار از چنان ارزش و اهمیتی برخوردار بودند که از یکسو هرگونه حرکتی را تحت تأثیر خود بیاهمیت ساختند و از سوی دیگر به گسترش دامنه جنبشها و حرکتهای مردمی مخصوصا جنبشهای دهقانی کمک مؤثر کردند.
باید دانست که جنبشهای دهقانی و به طور کلی اندیشه رهائی دهقانان از یوغ بندگی اربابان و مالکان سابقهای بس طولانی دارد، اما هرزمان که افکار آزادیخواهی نضج مییابد در کنار آن اندیشه رهائی دهقانان و حرکتها و جنبشهای روستائی نیز بیشتر جان میگیرد. در اوج نهضت مشروطیت شعار تقسیم زمینهای بزرگ بین دهقانان در همهجا به گوش میرسد، اما 50 سال پیش از آن فروش املاک خالصه به زارعان عنوان میگردد و طالبوف در طرح پیشنهادی خود یک سال پیش از اعلام مشروطیت یعنی در سال 1323 هجری قمری مینویسد: املاک ایران را بایستی هیئت مؤتلفهای تقویم کند و میان رعیت تقسیم نماید و صاحبان املاک قیمت اراضی خود را به اقساط 30 ساله و به ضمانت دولت دریافت دارند.[607]
و باز مقارن با اعلام مشروطیت به انجمن ایالتی تبریز پیشنهاد میشود که دارائیهای ثروتمندان بزرگ را میان دهقانان تقسیم نمایند. در مورد تفکیک و تقسیم ثروتها گفته شد این پیشنهاد از طرف حزب اجتماعیون عامیون شده بود و باید دانست که آن حزب در گیلان نیز دارای نفوذ و اعتباری بوده است.[608]
در شرح اقداماتی که میرزا تقی خان امیرکبیر برای الغاء پارهای از عواید تحمیلی انجام داده بود روزنامه «وقایع اتفاقیه» مینویسد: به قرار معلوم در محال فومن از ولایت گیلان رسم ستم شریکی در تقسیم مالیات آنجاست که باعث شکستگی و خرابی بعضی دهات شده است، لهذا محض ملاحظه رفاه و آسودگی رعیت عالیجاه میرزا زین العابدین تبریزی را مأمور فرمودند که رفته و از روی دقت رسیدگی نموده و مالیات آنجا را تعدیل نماید که رفع ستم شریکی شود و هرجا درخور گنجایش خود، مالیات دیوانی را ادا نماید. و باز میخوانیم که: در سالهای گذشته از ناحیه گیلان صادریات بسیار که اضافه بر مالیات میشد حکام و مباشرین میگرفتند و به این واسطه رعایا همیشه پریشان و بیسامان بودند از اینرو دستور رفت که در گیلان زیاده از تومانی یکهزار و پانصد دینار صادر که صرف مخارج ولایتی و حاکم و مترددین میشود نگیرند و از تالش نیز بیشتر از قرار تومانی یک هزار دینار اخذ نگردد.[609] اما این اقدامات نمیتوانست حرکت روستائیان را کاهش دهد و چون ناصر الدین شاه اطلاع حاصل میکند که در گیلان مردم شهرها و روستاها علیه نظام حاکم و مطالبات مالیاتی بپا خاستهاند به نایب السلطنه مینویسد که نمیتواند به زعم خود آن خیالات بد را در گیلان که سرحد تمام فرنگستان است و همسایه روس، تحمل نماید! و آنگاه فرمان زیر صادر میشود:
چون حکام ... متمسک به این هستند که برقرار نمودن دیوانخانه با اجزاء و لوازم آن مایه اختلال امر حکومت میشود لهذا به ملاحظه تقویت حکام عجالتا از این منظور خجسته- مقصود برپا داشتن همان تشکیلات نوین اداری و اجتماعی است که ناصر الدین شاه درنظر داشت- انصراف حاصل شد.[610]
بنابراین دهقانان حق داشتند پس از پیروزی مشروطهخواهان در ایران به افق روشنتری چشم دوخته و خواهان دگرگونیهای عمیقی در نظام زمینداری ایران گردند. پیروزی مشروطهخواهان رفتهرفته عامل تحرک تازهای در روستاهای گیلان گردید به طوریکه جنبش دهقانان را در این دوره جنبش علیه ملاکان و به تعبیر دیگر، انقلاب قراء و قصبات رشت یاد میکنند. فریدون آدمیت به نقل از رابینو مینویسد: پانصد تن زارع در مسجد خواهر امام رشت از «تعدیات مالکین» متحصن شدند، گفتند ما دیگر مال الاجاره نمیدهیم[611] و خبر نهضت دهقانی گیلان به نمایندگان داده میشود و مضمون تلگراف زیر از طرف مالکان رشت در مجلس قرائت شد: «حضور وکلاء معظم، عموم مالکین گیلان عرضه میداریم، افتتاح این مجلس مقدس شورای ملی به جهت دو امر است یکی عموم ملت در حقوق و حدود مساوی باشند. دوم برای تحصیل ثروت است و همه میدانند این سرحد معظم ایران وضع معاملات آن غیر از سایر جاهاست. محصولاتش تا آخر هرسال وصول میشود و رعایا باید مشغول تعمیرات اراضی باشند. حال رعایای گیلان همچو فرض کردهاند که معنی سلطنت مشروطه بالمره آزاد بودن و ندادن مالیات است. حال رعایای اینجا به اینجهت سرکشی نموده مالیات ندادهاند و بعضیها هم متواری شده و تمام رعیتخانهها مختل است؛ تکلیف چیست؟» مجلس پس از آگاهی از موضوع نامه مالکان گیلانی به انجمن ایالتی تکلیف میکند که دهقانان را با اصول مشروطیت آشنا سازد که مفهوم آنچنین است که از دهقانان بخواهد به ستم و استثمار زمینداران تن دردهند! تقیزاده در همان زمان میگوید: «مقصود از سرکشی رعایا در این تلگراف و تلگرافات و مکتوبات دیگر که از ولایات میرسد گویا این باشد که اربابها و ملاکین میخواهند سر رعایا را ببرند و آنها سرشان را در وقت بریدن عقب میکشند.»[612]
همان اوان تلگراف دیگری از انزلی به مجلس رسید که «عموم ملت حتی دهات از کار دست کشیدهاند و هردقیقه هیجان مردم بیشتر میشود و هیچ
ص: 254
دخلی به سابق ندارد[613]» از وزیر مختار انگلیس هم میشنویم که «در انزلی جنبش دهقانی علیه ملاکان درگرفته است.[614]»
رابینو که شاهد عینی وقایع این دوران بود در گزارش خود مینویسد: «کلیه کارهای رشت مغشوش است. تخم نوغانیها پول برای خرید پیله نمیدهند و رعایا در مقابل تعدیات مالکین سری بیرون آوردهاند. یک رعیت مالک ملک خود را زد، مالک در انجمن هم کتک خورده بیرون رفت.[615]»
خبر فراخواندن اتابک به ایران بر هیجان عمومی مردم افزود. رشت، انزلی[616]، لنگرود، لاهیجان آماده قیام شدند. از فومن و کسما و اسالم جمعیت زیادی با کفن و تفنگ برای همراهی انجمن وارد رشت شدند. درباره ورود آنان چنین نوشتهاند: عصر روز جمعه 19 ربیع الاول 1325 فرقه موسوم به مجاهدین با طبل و علم برای استقبال اهالی کسما سه ساعت به غروب مانده حرکت کردند. جمعیت زیادی هم بود ... اهالی کسما، تقریبا هشتصد نفر بودند قریب دویست نفر با تفنگهای مارتینی، پشت سر آنها فرقه موسوم به مجاهدین با لباس نظامی با طبل و شیپور و علم ... پشت سر آنها وکلای انجمن ملی کسما با بعضی از محترمین مستقبلین. پشت سر آنها سادات و علماء و ریش سفیدان کسما همه کفن به گردن. تفنگداران کسما کفن به گردن وارد انجمن شدند. از طرف اهالی ماسال و شاندرمن دو نفر سوار قاصد آمدند که هفتصد سوار با اسب و یراق و فشنگ و تفنگ حاضریم برای اوامر انجمن.
در لنگرود و لشتنشا و کرگانرود و تولم هیجان عمومی افزایش یافت.[617]
کتاب گیلان ؛ ج2 ؛ ص254
قانان را از پرداخت مال الاجاره منع کردند و دو تن از رهبران قیام دهقانی، سید جلال شهرآشوب و رحیم شیشهبر، دستگیر شدند. رابینو مینویسد: سید جلال که یکوقت نماینده اصناف بود به لشتنشا میرود؛ هفت سال مال- الاجاره و مالیات را به رعایا میبخشد و به این بهانه دو سه هزار نفر رعایا دور خود جمع کرده ادعای سلطنت میکند. میرزا رحیم شیشهبر یکی از وکلای انجمن به دهات نوشته است که رعایا مال الاجاره خودشان را ندهند. چند نفر از انجمن به تولم فرستاده شدند؛ به رعایا نصیحت کردند که مال الاجاره خودشان را بدهند؛ در جمعهبازار رعایا جلوی آنها را گرفتند و به رؤسایشان چوب وافری زدند! اهالی کرگانرود خانه ارفع السلطنه را غارت کرده آتش زدند.[618]
ارفع السلطنه مانند پدرش عمید السلطنه یکی از زمینداران معروف گیلان بود که در تالش مطلق العنان میزیست. پیکارهای دهقانی از زمان پدرش به صورت سازمانیافتهای دنبال میگردید که میتوان گفت در سرتاسر سالهای پیش از به توپ بستن مجلس و بعد از آن موجب گردید که عموما خانها از دریافت عواید تحمیلی ناامید گردند. پس از گستردهتر شدن نهضت چریکی تفنگداران ویرمونی در آستارا در گزارش فوریه 1908 میلادی تا 13 مارس برابر با 24 بهمن تا 23 اسفند 1286 «کتاب نارنجی» آمده است: «جاده آستارا تا آریاتپه (محل ریزابههای شمالی رود ارس) هنوز در اشغال باند اشرار به سرکردگی حسینعلی و رشید است. آنها اجازه ارتباط بین خانهای نمین و آستارا و اردبیل را نمیدهند.» در گزارش دیگری پس از گزارش یادشده اضافه میگردد: «جاده آستارا- اردبیل هنوز در دست روستائیانی است که علیه خانهای نمین قیام کردهاند ... خانها که از درآمدهای عادی خود محروم ماندهاند قاطعانه به کمک شاهسونها به سرکوبی قیام خواهند پرداخت.»[619]
ابراهیم فخرائی مینویسد: حکومت گیلان برای رام کردن دهقانان کرگانرود محمد آقا قونسولی (کسمائی) و چند تن دیگر را همراه عدهای قزاق ایرانی به کرگانرود فرستاد. کسمائی پس از احضار کدخدایان در محلی موسوم به سیهچال به آنان میگوید ما شماها را همگی رعیت سردار میشناسیم. شما باید بدانید سردار رعیت روس است. اگر به مقتضای رعیتی خود رفتار نکنید و بهره اربابی را ندهید سروکارتان با قزاقان روسی است. سید اشرف کرگانرودی که یکی از حاضران جلسه بود برخاست و گفت: آقای کسمائی با این فرمایشات شما تالش جزء خاک روسیه نخواهد شد. بین سردار و اهالی کرگانرود اختلاف ملکی مطرح است که باید حل شود و شما به عوض رسیدگی دارید ما را از قزاقان روسی میترسانید. آنچه ملک موروثی سردار است ما حرفی نداریم و آنها را که میفرمائید اکتسابی است، باید مدرک نشان دهند و بگویند چهوقت و از چه اشخاصی خریدهاند. بدینترتیب کشمکشها میان کرگانرودیها و خوانین منطقه در مسئله زمین و زمینداری به ماجراهای خونینی کشانیده شد. خانه و کاشانه بسیاری از پیکارگران به آتش کشیده شد و سید اشرف نیز در یک حمله غافلگیرانه به شهادت رسید.[620]
رابینو مینویسد: «حسام الاسلام که برای تحقیق اوضاع گیلان و یا خوابانیدن شلوغی طوالش از تهران به رشت آمده بود از منبر گفت که انجمن عباسی باعث تمام فتن گیلان شده است. یک نفر از مستمعین که در آنجا حاضر بود بلند شد گفت نمیگذاریم مالکین ظلم به رعیت کنند. حسام الاسلام جواب داد: مجلس ملی نخواهد گذاشت که رعایا مال مالکین را بخورند.»[621]
بدینترتیب هم دولتیان و هم رهبران قیام در حساسترین نقطه جغرافیائی شمال ایران با سختترین شرائط سیاسی بعد از انقلاب مشروطه که قرارداد 1907 میلادی به خاطر آن تحمیل گردید روبرو گردیدند. هرچند فرمان انتخابات دوره سوم مجلس شورای ملی در گرماگرم کشتار خونین آزادیخواهان ایرانی و بگیر و ببندها در تالش و انزلی و رشت انتشار مییابد، اما دهقانان از پای ننشستند، زیرا خلع سلاح مردم تنها در شهرها ممکن بود و اقدامات قزاقان و نظامیان روس به همدستی خانها و زمینداران در جنگلهای وسیع و گسترده چه تأثیری میتوانست داشته باشد و دهقانان در پناه درختان
ص: 255
سرتاسر شمال ایران میتوانستند همچنان به نبرد خود ادامه دهند و در این سالهاست که ما نمونههای فراوان گزارش زیر را در آرشیوها و بایگانی اسناد مییابیم و متن آن چنین است:
ویس قونسول اعلیحضرت امپراطور
کل ممالک روسیه مقیم اردبیل
به تاریخ 5 شنبه شهر محرم سنه 1331 نمره 219
جناب جلالتمآب اجل دوستان استظهاری ... محترم مهربان
جناب جلالتمآب کمیسر سرحدات دولت علیه روس شرحی به قونسلگری اظهار داشتهاند مبنی بر این است که شخصی موسوم به «میر ودود، پسر بدیر اوغلی» که در قریه سید لر [صیاد لر از روستاهای آستارا] ساکن و تبعه دولت ایران است پارسال با مستحفظین قراولداشی در طرف روس تیراندازی کرده یک نفر از سالدات مجروح و اسب او را نیز با گلوله زده و کشتهاند. اینک با کمال احترام زحمتافزا و خواهشمند است مقرر فرمائید که میر ودود دستگیر و مورد تنبیه و سیاست ... بفرمایند زیاده عرضی نیست.»[622]
این حرکت پس از کشتار خونین ویرمونی و کانرود و قلعه- از روستاهای آستارا- آغاز گردید که میتوان گفت دهقانان در سازماندهی و پیشرفت مبارزات خود حالت صبر و انتظار را در پیش گرفتند تا اینکه جنگ جهانی آغاز گردید و نهضت جنگل با جمعآوری نیروهای پراکنده نخستین تشکیلات نظامی و چریکی خود را در تولمات پیریزی نمود.
انتخاب تولمات که در شرق صومعهسرا و کسما و در شمال غربی شهر رشت قرار داشت بیدلیل نبود علاوهبر همکاری مالک آن با جنگلیها باید آمادگی روحی مردم آن ناحیه و سابقه شرکت آنان را در مبارزات میهنی به حساب آورد و شاید همه آن عوامل با مسئله مالکیت و نبودن یک قدرت مسلط در آن بخش مربوط باشد، زیرا منطقه تولمات تا سال 1305 هجری خالصه بود و در این سال ناصر الدین شاه آن را در اختیار میرزا صادق خان لشکرنویس قرار میدهد که به اینوآن واگذار نماید و در متن سند به روستاهای جدا شده از خالصجات نام میبرد که عبارتند از: نوخاله- ماتک- لیفشاگرد- سس مس- بودیان- مرجقل- کیشستان- چنهسر- خطیبان- صیقلوندان- کما- که تمام آنها در حوزه فعالیتهای چریکی قرار میگیرند و پادگان نظامی جنگلیها در کما استقرار مییابد. و در کما بود که جنگلیها آنچه را که در آغاز قیام در روستای خراط محله تولم درباره زمین و زمینداری به دهقانان وعده داده بودند به عنوان اصلی از مرامنامه خود در کنگره سال 1299 شمسی اعلام میدارند که در آن آمده است:
بند 12- منابع ثروت از قبیل خالصجات، رودخانهها، مراتع، جنگلها، دریاها، معادن، طرق و شوارع و کارخانجات جزء علاقه عمومی است.
بند 13- مالکیت اراضی با ملاحظه تأمین معیشت عمومی تا حدی تصدیق میشود که حاصل آن عاید تولیدکننده شود.
بند 14- ممنوع بودن انحصار و احتکار ارزاق و سرمایه.
بند 15- تبدیل مالیاتهای غیرمستقیم به مستقیم تدریجا.
بدینترتیب دریافت عشریه که توسط اعضاء هیئت اتحاد الاسلام که بعضی از آنان در دوره دوم تاریخ جنگل یعنی بعد از اعدام دکتر حشمت با جنگلیها همکاری داشتند به جای مال الاجاره سنواتی مورد تأئید جمهوری شوروی ایران قرار میگیرد و پرداخت کلیه حقوق تحمیلی و سیورسات و غیره ملغی اعلام میگردد. در همان سال آگهی زیر چاپ شده در قراء و قصبات پخش میشود:
اعلان: از طرف اداره مالیه گیلان- از آنجائی که ترفیه حال عموم خصوصا زارعین و کارگران لازم و واجب است به موجب این اعلان به عموم اهالی اخطار میشود اجحافاتی که سابقا از طرف عمال مالیه نسبت به مالکین و رعایا میشده از قبیل مالیات عسل و مرکبات و مرغ و سیر و گردو و ذوغال [زغال] و تخم مرغ و غیره به کلی منسوخ و از این تاریخ به بعد فقط از سهمی مالک از عایدات جنسی و نقدی ذیل مالیات یک عشر دریافت خواهد شد.
برنج، گندم، جو، کاه، یونجه، توتونزار، زیتون، سیفیکاری [صیفیکاری]، کنفزار، مرتع (علفچر)، ابریشم به رعایا و زارعینی که دارای ملک نیستند به هیچ اسم و رسمی عشریه و عوارضات دیگر تعلق نمیگیرد. چنانچه معلوم شود مأمورین مالیه دیناری از آنها به عناوین مختلفه دریافت دارند شدیدا مورد مجازات واقع خواهند شد. البته رعایا و زارعینی که دارای ملک هستند [و] شخصا عمل رعیتی دارند در ردیف مالک محسوب و از سهمی اربابی آنها عشریه مأخوذ میشود- به تاریخ 24 برج سرطان پیچییئیل- فضل اللّه درویش.[623]
به دهقانان پس از پرداخت عشریه رسیدی تحویل میگردید که مفاصا حساب نیز بوده است و متن یکی از قبوض عشریه به صورت زیر بوده است:
علامت شیروخورشید
حکومت جمهوری شوروی ایران
کمیسری فوائد عامه
مبلغ چهل و دو تومان دو هزار و پانصد دینار ملکی آقای حاج احتشام الدیوان قریه گلاوندان از بابت عایدات توسط آقای کربلائی محمود کدخدا تحویل صندوق کمیسری گردید[624]- تاریخ 26 شوال پیچییئیل 1338
محل مهر و امضاء
ص: 256
اقدامات عملی جنگلیها به خاطر آشفتگی در شرائط آنروز و ناهماهنگی نیروهائی که قدرت در میانشان دستبهدست میگشت نتوانست به یک نتیجه دلگرمکننده نزدیک گردد، اما همان اندازه تلاش پایگاه فئودالیسم را در حد گستردهای بیاعتبار ساخت و موجب گردید که برای همیشه دهقانان از نظر روانی در برابر زمینداران و نظام زمینداری قرار گیرند تا آنجاکه میتوان گفت به همیندلیل نخستین اقدام رضا خان در جهت تثبیت نظام فئودالیته در ایران با سرکوب حرکتها و نهضتهای روستائی در گیلان آغاز گردید. وی طی اعلامیهای در دوم برج عقرب 1300 یعنی چهل روز پیش از انتشار خبر میرزا کوچک خان خطاب به دهقانان گیلانی میگوید:
اعلان: چون در ایام انقلابات اخیره و دوره هرجومرج هفت ساله گیلان صدمات فوق العاده به ملاکین و رعایای این سامان تحمیل گشته که موجبات ضرر و خسارت آنها را فراهم کرده است و برای جبران این خسارت ممکن است ملاکین نیز مباشرین و رعایای خود را طرف سوء ظن قرار داده و از آنها در مقام اخذ العمل سنواتی برآیند لهذا نظر به اینکه در مقابل اخذ العمل مزبور مباشرین و رعایا نیز همیشه مورد یغما و چپاول میرزا کوچک و اتباع او بوده و آنها را هم به نوبه خود از هستی ساقط کردهاند به موجب این اعلان تصریحا تذکر داده میشود که محض حفظ آسایش توده اهالی که اولین وظیفه ملی من است همانطورکه دولت از حقوق دیوانی خود راجع به ایام انقلاب صرف نظر فرموده و در مقام مطالبه برنخواهد آمد ملاکین نیز برای تعیین معیشت و زندگانی رعایای خود باید از مطالبات چند ساله دوره انقلاب هرچه هست منصرف گردند که زحمتی برای رعایا حاصل نگردد. بدیهی است در پایان این اعلان هرگاه هریک از ملاکین به عنوان اخذ العمل ایام انقلاب در مقام مزاحمت نسبت به رعایا برآیند این مطالبه مورد توجه نخواهد شد و دولت هم از مساعدت با ملاکین صرف نظر خواهد کرد تا رعایای غارت شده این ایالت که همیشه مورد جور و تعدی یغماگران بودهاند از هرگونه تعرضی مصون و با آسایش خاطر مشغول امور رعیتی خود باشند. اما این نکته مخصوصا تصریح میشود که مدلول این اعلان شامل از بدو انقلاب تا امسال میباشد، ولی محصول هذه السنه مربوط به خود مالکین است و باید مطابق معمول قبل از انقلاب به ملاکین عاید گردد و هیچیک از مباشرین و رعایا در این خصوص حق چونوچرا نخواهند داشت.
وزیر جنگ- رضا[625]
اما پیکارها به آسانی خاتمه نمیپذیرد. درهم کوفتن نهضتهای روستائی در گیلان که در مقدمه اقدامات بعدی رضا خان قرار میگیرد و به بالا بردن اعتبار سیاسی او در میان زمینداران محلی نیز میافزاید به مدت 10 سال دیگر ادامه مییابد. تا آن زمان و حتی تا پیش از اصلاحات ارضی در ایران در کنار اقدامات دولتی و نظامی، خانها و زمینداران نیز برای جلوگیری از رشد نهضتهای دهقانی در گیلان شیوههای خاصی را دنبال میکردند که آگاهی از آن نیز برای پژوهنده علاقمند به مسائل تاریخی و اجتماعی لازم به نظر میرسد.
گروهی از زمینداران معتقد بودند که مطمئنترین و سهل الوصولترین راه برای جلوگیری از رشد مبارزات دهقانی قرار دادن دهقانان در فقر و تنگدستی کامل است. برخی از آنان در این راه به اقداماتی دست میزدند که غیر قابل تصور است مثلا برای غارت دهقانان مبادرت به تشکیل گروههای مسلح و راهزن میکردند یا در نهان به تقویت باجگیرها میپرداختند و خود از اموال غارتشده سهمی دریافت مینمودند. بدینترتیب دهقانان را در فقر و تنگدستی نگه میداشتند و بر اندوختههای خود بیشتر و بیشتر میافزودند.
گفتنی است که گاه از میان همین گروههای مسلح و راهزن که از سوی خانها سازمان یافته بودند، گروه یا افرادی به همدلی با دهقانان برمیخاستند و به شعلههای قیام علیه مالکان و اربابان ستمگر دامن میزدند.
در گیلان نمونههای دیگری همانند آن وجود دارد که پیوستن سربازان به دهقانان است. ایوانف مینویسد در نواحی جنگلی فومن در استان گیلان از سربازان فراری که مورد پشتیبانی پیشهوران و دهقانان بودند دستههای پارتیزان به وجود آمد و این دستجات علیه مالکان و حکام شاه مبارزه میکردند.[626]. رضا خان در ابتدای کار خود زمانیکه هنوز به قدرت کامل نرسیده بود برای آرام کردن دهقانان وعدههائی میداد. از جمله وعدههائی که پس از کودتای 1299 در اعلامیه سید ضیاء الدین به مردم داده شد بهبود وضع کارگران و دهقانان، تقسیم زمینهای دولتی میان کشاورزان و کاستن بهره مالکانه بود که هرگز به مرحله عمل نزدیک نشد. ایوانف مینویسد: رضا خان که در تأسیس حزب تجدد دخالت داشت آن حزب را وادار کرد که برای گمراه ساختن مردم آنان را به تقسیم زمینهای دولتی و تدوین قوانینی در جهت رفاه دهقانان امیدوار سازد.
قیام کبریت خان، قدرت و سید جلال چمنی
در اواخر حکومت قاجار و نخستین سالهائی که رضا خان به عنوان وزیر جنگ و رئیس الوزراء قدرت را در دست گرفت تمام قیامهای روستائی از طرف کسانی رهبری شد که یا با نهضت جنگل همکاری داشتند و یا تحت تأثیر جاذبههای فکری و عقیدتی آن در مورد زندگی دهقانان بودهاند. شکست و دستگیری آنان نیز بدون همکاری خانها و زمینداران محلی با قوای دولتی و قزاقها ممکن نبود؛ بااینحال هرگز در یک نبرد رویاروی نتوانستند آنان را از پا درآورند و یا رهبران قیام را دستگیر کنند. برای آنها جز توسل به نیرنگ چاره دیگری نبود که آن نیز به دست نیروهای محلی وابسته به خانها انجام میگرفت.
نخستین جنبش روستائی پس از پایان کار جنگل با ویژگیهای یاد شده توسط کربلائی ابراهیم کسمائی معروف به کبریت خان انجام گرفت. او برادر حاج احمد کسمائی است که در سالهای قیام جنگلیها ریاست کمیسیون جنگ تشکیلات چریکی جنگلیها را به عهده داشت. کربلائی ابراهیم برخلاف برادر نتوانست برای همیشه به سکوت و سازش تن در دهد و شاهد سیه روزی
ص: 257
دهقانان بوده و درباره بدرفتاری قزاقان و خانها با آنان عکس العملی نشان ندهد. مدتزمانی با یک گروه از دهقانان به جنگلهای اطراف پناه برد و در دوره به قدرت رسیدن احسان اللّه خان به بادکوبه تبعید گردید و تا پایان کار جنگل در تبعیدگاه ماند. پس از آن به وی اجازه بازگشت به گیلان داده شد.
کربلائی ابراهیم پس از رسیدن به گیلان بار دیگر در رأس نیروئی از دهقانان قرار گرفته در پناه جنگلهای اطراف صومعهسرا با قوای دولتی به زدوخورد پرداخت. پیشروی نیروی قیام موجب لشکرکشی دو باره رضا خان به جنگلهای گیلان گردید و کربلائی ابراهیم در یک حمله غافلگیرانه در منزل محمد جان میاندهی دستگیر گردید و به دستور رضا خان و بدون محاکمه در روز دوشنبه 12 شعبان 1340 قمری (1301 شمسی) در رشت تیرباران شد. اعدام کربلائی ابراهیم به ستیزهجوئی دهقانان که هنوز هم امیدوار به برافروختن شعلههای قیام بودند پایان نداد. آنها از میان خود میرزا مهدی کسمائی را به فرماندهی پذیرفتند و نخست محمد جان میاندهی را به اتهام خیانتی که نموده بود اعدام کردند و آنگاه به سروسامان دادن نیروهای جنبش پرداختند. خبر قیام آنان موجب حرکت قوای دولتی به سوی جنگلهای فومنات گردید. قوای دولت چون از دستگیری میرزا مهدی ناتوان ماند ناگزیر زمینداران محلی را برای جلوگیری از گسترش قیام به یاری طلبید و سرانجام میرزا مهدی نیز دستگیر و تیرباران شد. بعد از تیرباران رهبران قیام روستائی در غرب گیلان خبر قیام مسلحانه دیگری که در شرق گیلان بالا گرفته بود انتشار یافت. از ارتباط و سابقه رهبران این قیام با نهضت جنگل چیزی نمیدانیم، اما گفته شده است که رهبران قیام از بازماندگان نهضت جنگل و از ساکنان یکی از دهستانهای دامنه البرز در شرق گیلان بودند که پس از قیام ضد فئودالی جلال بیک در الموت به آن ناحیه کوچ نمودند. وضع فلاکتبار کشاورزان حوزه رحیمآباد و جواهردشت و بیبالان و واجارگاه و روستاهای دیگر در اشکورات 3 تن از دهقانان به نامهای قدرت و ملک و چراغعلی را هم پیمان ساخت تا با همدلی فقیرترین لایههای اجتماعی و با به دست آوردن سلاحهائی از گوشهوکنار مبارزه با خانها را آغاز نمایند. قدرت نظامی، فرماندهی این گروه کوچک را که بعد به شکل وسیعی از حمایت دهقانان و دامداران منطقه نیز برخوردار گردید به عهده داشت.
گستردگی قیام و حمایت دامداران از این گروه مسلح موجب گردید منطقه جواهردشت را که در بهترین موقعیت جنگی قرار داشت از اختیار خانها جدا سازند و از ستمکاری آنان نسبت به دامداران جلوگیری کنند. دهقانان به خوبی میدانستند جنگل بهترین پناهگاه در مبارزات چریکی و دهقانی است به همین جهت ارتفاعات شرکش را که بر منطقه جواهردشت مسلط بود انتخاب کردند.
این ارتفاعات همچون دژی در برابر نیروهای مهاجم زمینداران و خانها قابل استفاده بود. رهبران قیام ابتدا به قدرتمندان محلی هشدار دادند که به عواقب اقدامات خود علیه دهقانان و دامداران بیاندیشند و به ظلم و ستم و تعدی نسبت به این طبقه محروم خاتمه دهند. ضمنا برای نشان دادن قدرت و توانائی خود به واجارگاه رفته و در نبردی که پیش آمد یکی از قدرتمندان محلی را از پای در آوردند.
خبر قیام مسلحانه دهقانان در اشکور خانها را نگران ساخت. کشته شدن خان واجارگاه بر نگرانی آنان افزود و موجب گردید تا با همکاری نیروهای دولتی به تعقیب رهبران قیام که در جنگلهای انبوه و در میان درهها و سنگلاخها و غارهای اطراف جواهردشت جا گرفته و در حرکت بودند بپردازند. یکبار تمام مناطقی که حدس زده میشد به محاصره درآمد و تصادفا رهبران نهضت خود را در دام دشمن یافتند. در این موقعیت حساس دامداران که با گذرگاههای صعب العبور و مخفیگاهها کاملا آشنائی داشتند به کمک آنان شتافتند و آنها را از خط محاصره بیرون بردند. اما بااینحال قیام مسلحانه دهقانان اشکور نیز چندان نپائید و سرانجام رهبران آن دستگیر گردیده و به رشت اعزام شدند، روزنامه طلوع در شماره 29 دلو 1302 برابر با 13 رجب 1342 قمری مینویسد: در یازدهم رجب قدرت نظامی در قرق کارگزار تیرباران گردید و یکنفر از یاران چراغعلی را با او آورده و در میدان قرق کارگزار مصلوب نمودند، اما چراغعلی و ملک را به تقاضای صاحبان دم به واجارگاه بردند و در آنجا اعدام کردند. پس از درهم کوفته شدن قیام دهقانان و دامداران اشکور بار دیگر بازماندگان نهضت جنگل در غرب گیلان علیه نیروهای دولتی به پا خاستند و اینبار چهره معروف یکی از رهبران گذشته نهضت جنگل سید جلال چمنی را در میان آنان میبینم. فخرائی مینویسد: نامبرده مجاهد سادهای بیش نبود که در اثر ابراز رشادت به ریاست دستهای رسید تا جائیکه وجودش برای دیگران ایجاد خطر نمود و ما دیدیم که چگونه جنگلیها را از پشت سر تهدید مینمود ... بعد از علنی شدن نافرمانیش از جنگل رسما به قوای دولت پیوست و مأمور حفظ امنیت و فرماندهی جبهه منطقه اقامت خود گردید. طولی نکشید که از دولت روگردان شد و راه دشمنی پیش گرفت و به زدوخورد پرداخت و عده بسیاری از قزاقان و افسران را به خاکوخون کشید، او تاکتیک بدوی جنگلیها را بکار میبست مثلا در نقطه معینی میجنگید و سپس شب و یا روز بعد در محل دیگری که از جبهه جنگ مسافت بسیار داشت حمله مینمود. این تحرک جنگی به ضمیمه شدت عمل وی رعب عجیبی به دلها افکند به طوریکه از برخاستن هرصدائی در قرارگاه به توهم حمله سید جلال انتظامات و سکون و آرامش به هم میخورد و دلها میطپید و نظامیان به حال آمادهباش درمیآمدند ... در اینجا نیز رضا خان برای درهم شکستن قیام که جنبه ضد فئودالی و ضد استبدادی آن موجب پیوستن دهقانان و نیروهای باقیمانده جنگل به آنان گردیده بود راه نیرنگ را در پیش گرفت. دبیر اعظم (فرج اللّه بهرامی) را نزد امیر مقتدر فرستاد تا در مورد دفع غائله سید جلال از او تعهد رسمی بگیرد و این قولوقرار داده شد. به نور محمد خان تهمتن، یکی از داوطلبان دستگیری شورشیان خبر رسید که سید جلال از جنگلهای فومنات بیرون رفته و آهنگ تالش کرده است و این خبر واقعیت داشت، زیرا یعقوب بیک یکی از خوانین ماسال با سید جلال ملاقات نموده و از طرف امیر مقتدر به وی اطمینان داده بود که اگر به تالش برود مورد حمایت کامل خواهد بود و او نیز پس از این دیدار عازم تالش شد.
سید جلال و همراهان او در بدو ورود مورد پذیرائی گرم قرار گرفتند تا این که به آنان پیشنهاد شد به منظور نظافت به حمام پونل (قصر ییلاقی امیر مقتدر) بروند و آنان نیز پذیرفتند که سواران جوزی خان فولادلو داماد امیر مقتدر به اشاره او حمام را محاصره کرده آنان را تحویل مقامات نظامی دادند. از
ص: 258
دستگیرشدگان واقعه حمام تنها محمد آقا معروف به عمو جنگلی گوراب زرمیخی به اشاره امیر مقتدر آزاد شد و بقیه که 14 نفر بودند با سید جلال به رشت اعزام گردیدند و همگی تیرباران شدند. سید جلال در موقعیکه تیرباران میشد فریاد میزد زنده باد سید جلال پس از اعدام سید جلال چمنی چند حرکت پراکنده باقیمانده از جریان نهضتهای روستائی این دوران دیده میشود که به انتقامکشیهای درون گروهی بیشتر شباهت دارد، هرچند در پارهای از یادداشتها از آنها نیز به عنوان قیام روستائی یاد میکنند از آن جمله ابراهیم ندامانی است، کشاورز مینویسد: در سال 1304 شمسی ابراهیم خان نامی که از سربازان پیشین کوچک خان بوده و به خدمت ارتش دولتی درآمده بود گروهی از روستائیان عاصی را به دور خود گرد آورده حسن خان کیشدرهای را که پیشتر از سران جنگل بوده و پس از مرگ میرزا به دولت خدمت میکرده به قتل رسانید. ابراهیم خان به زودی گرفتار شد و به سیاست رسید.[627] فخرائی مینویسد: ابراهیم ندامانی یکی از مجاهدین جنگل به دسته سید جلال تعلق داشت که جزء اتباعش دستگیر و به تهران اعزام و زندانی شد ... پس از کشته شدن حسن آلیانی (معین الرعایا، کیشدرهای) او را در خانه نایب عابدین لولمانی دستگیر و اعدام کردند.[628]
غلامحسین خان بهمبری فرزند حاج درویش نیز از جمله کسانی بود که مدتهای مدید در آوارگی بسر میبرد. در زمینه استفاده از سلاحهای مختلف اطلاعاتی بیش از دیگران داشت و در تیراندازی نیز ماهر بود. و این دو امتیاز موجب گردید که پس از خاتمه کار جنگل برای مدتی به جنگ و گریز ادامه دهد و دیگران را به آموختن فنون نظامی و تیراندازی آشنا سازد او با اطمینان از کار خود در تیراندازی به فکر افتاد نور محمد خان را که مأمور قلعوقمع بازماندگان جنگل بود در بین راه بهمبر و سید شرفشاه از میان بردارد. در این حمله هرچند تعدادی از سواران نور محمد خان به قتل رسیدند، اما فرمانده آنان یعنی نور محمد خان از حادثه جان سالم بدر برد. هنوز هم مردم روستاهای اطراف جنگل هفت دغنان کمینگاه غلامحسین خان بهمبری را که از آنجا به نور محمد خان تیراندازی کرده بود به زبان محلی «محمد خان فداشته» میگویند و میشناسند. بههرحال عمل و اقدام بینتیجه غلامحسین خان، سرهنگ زاهدی را که در این زمان برای نظارت و فرماندهی نیروهای نظامی آمده بود خشمگین ساخت و غلامحسین خان در مهرماه سال 1305 در نواحی کسما دستگیر شد و در صومعهسرا تیرباران گردید[629] و بدینترتیب آخرین نیروهای مقاومت در گیلان غرب درهم شکسته شد، شرارههای باقیمانده از نهضت جنگل در این سامان خاموش گردید و کسانیکه برای احیاء جنبش به غلامحسین خان بهمبری دل بسته بودند ناامید شدند.
جنبشهای روستائی در بخشهای مرکزی و شرق گیلان
دیلمان سرزمین دلیران و شجاعان، در دورههای مختلف شاهد جنبشها و حرکتهای دهقانی علیه ستمگری اربابان و مالکان بوده است. گروهی از نویسندگان که از واقعیتهای زندگی روستائی و روابط مالک و رعیتی هیچگونه آگاهی نداشته یا نمکپرورده خوان قدرتمندان و ثروتمندان بودهاند از این جنبشها با واژههائی زشت و موهن یاد کردهاند. به عنوان مثال مهدوی لاهیجانی نویسنده کتاب «جغرافیای گیلان» درباره میرزا احمد روحانی یکی از آزادیخواهان دیلمان که برای احقاق حقوق کشاورزان متحمل سختیهای فراوان شده مینویسد:
«میرزا احمد روحانی که خود را از علماء میدانسته و دارای طبع شعری بوده و از مشاهیر دیلمان است در فتنه مشروطیت حرارتی تام به خرج داده و عدهای را برای سرکوبی خوانین دیلمان تهیه نمود، ولی هنوز به اسپیلی که مرکز و مسکن خوانین بوده حمله نبرده شکست خورد و فرار نمود.[630]»
میرزا احمد از عمری طولانی برخوردار گردید و تقریبا تا پایان دوران رضا خان زنده بود. بر سنگ گورش این عبارت دیده میشود:
«میرزا احمد مشتحد (منظور مجتهد است) ولد مرحوم کربلائی آقا حسین قصبه دیلمی- تولد 1241 شمسی- فوت 14 دیماه 1320 شمسی مطابق 18 ذیحجه 1360 قمری» مردم دیلمان عموما از اندیشههای میرزا احمد به صورت ستایشآمیزی یاد مینمودند که هیچگاه در برابر تبهکاریهای خوانین سکوت ننمود. او شاهد جنبش دهقانی مردم سیاهکل در دوران جنگلیها و مقاومت و ایستادگی آنها در برابر قوای سردار اقتدار (یکی از فرزندان محمد ولی خان سپهسالار) و بالاخره پیکار انتقامجویانه حیدر و هیبت در جنگلهای گیلان و دیلمستان بوده است.
حیدر در دهکدهای به نام اسب راهان در دیلمان به دنیا آمد. پدرش آدینه و مادرش سکینه دو فرزند دیگر به نام قره و جواد داشتهاند. حیدر و برادران او در حدود سالهای 1290 به فکر مقابله با زورمندان محلی مانند شجاع الممالک و مشیر الممالک افتاده گروه کوچکی تشکیل دادند. دامنه قدرت آنان رفتهرفته از یک طرف به خاک عمارلو و از طرف دیگر به رانکوه رسید. آنها زمانی با نهضت جنگل همکاری داشتهاند؛ میرزا و همراهانش را پس از حرکت از کشکو و رسیدن به محمد رضا خان سرلیلی به سپیدرود رسانیدند تا از آب گذشته و به فومنات برسند.[631] پس از پایان کار جنگل حیدر و برادرش قره خان با تنی چند دستگیر و زندانی شدند. اما توانستند از زندان گریخته خودشان را به اسبراهان برسانند؛ اندکزمانی در روستای فشتال توقف کردند و سرانجام با پیوستن تنی چند از همراهان سابق و جمعآوری نیروهای دیگر کار مبارزه با
ص: 259
خوانین منطقه را از سرگرفتند. در یک حمله غافلگیرانه قره خان با پسر 12 سالهاش در منزل کدخدا حسین آسیابری کشته شدند. حیدر به قصد انتقام به آسیابر رفت و در آنجا اطلاع یافت که قاتلین از طرف شجاع الممالک تحریک شدهاند. او به یاری افراد مسلح خود حاجی خان برادر شجاع الممالک را به قتل رسانید و سپس به اسپیلی و سیاهکل رفته خانههای مالکان و خانها را به آتش کشید و اموال و احشام آنها را میان دهقانان تقسیم نمود. سپس به فشتال عزیمت کرد. نیروهای بسیجشده خانها به مقامات نظامی متوسل شدند. در سال 1307 یک ستون از نظامیان برای دستگیری حیدر و همفکران او به فشتال اعزام شدند. در رویاروئی قزاقان با حیدر و افراد او چند تن از جمله برادرزاده حیدر کشته شدند و عدهای نیز دستگیر گردیدند. حیدر از میدان محاصره بیرون رفت، اما افراد دستگیر شده همگی در رشت اعدام شدند (سال 1307). حیدر نیز دو سال بعد یعنی در سال 1309 در جنگلهای اطراف تنکابن و چالوس دستگیر گردید و در رشت اعدام شد. در دستنوشته خانوادگی حیدر که توسط بازماندگان او در اختیار نگارنده گذاشته شد چنین آمده است:
«حیدر خان در سنین 49 سالگی بدرود حیات گفت».
یکی دیگر از رهبران و پیشگامان جنبشهای دهقانی زنی به نام هیبت بود که پس از ازدواج با صفر خان برادرزاده حیدر تفنگ بر دوش همراه شوهرش در جنبشهای دهقانی شرکت کرد. او دختر آقاجان نام از تیره گالش دیلمانی (درکی) بود که در بهار و تابستان به چوپانسرائی به نام «کلاچخانی» در بخش کوهستانی دیلمان کوچ و نیم دیگر سال را در روستای نیاول میگذراندند.
هیبت در تیراندازی و سوارکاری مهارت داشت. قدرتش در رویاروئی با حوادث جنگی او را به صورت زنی نمونه درآورده بود. پس از کشته شدن همسرش صفر خان و آوارگی حیدر او نیز دستگیر شد و رهسپار زندان گردید، اما توانست از غفلت محافظین خود استفاده کرده فرار کند. پس از فرار، دوباره لباس مردانه پوشید و تفنگ بر دوش همراه تنی چند از یاران حیدر که در گوشهوکنار مخفی شده بودند به جنگل پناه برد، ولی همه آنان دستگیر شدند؛ هیبت را به لاهیجان بردند؛ در این زمان خبر دستگیری حیدر به گوشش رسید. دیگر همهچیز پایان یافته بود. او نیز آزاد شد، اما ناامید از همهجا به روستای چوشل بازگشت و بقیه عمر را در تنهائی و اندوه یاران از دست رفته گذرانید[632] و بدینترتیب آخرین و طولانیترین جنبش دهقانی دوران رضا خان در شرق گیلان پایان یافت و از آنپس تا سال 1320 از جنبشهای مسلحانه و دهقانی در سرتاسر گیلان خبری نمییابیم.
قیامهای دهقانی در دوران پهلوی
در زمان رضا خان که به علت اختناق شدید فعالیتهای سیاسی امکانپذیر نبود جنبشها و قیامها در گیلان غالبا مربوط به دهقانان است، ولی در دوران محمد رضا شاه که شدت اختناق کمرنگتر شده بود مردم گیلان به جنبشهای سیاسی دست زدند.[633]
رضا خان در دوران سلطنت خود به ملوک الطوایفی و گردنکشی پایان داد، اما خود در برابر مردم به گردنکشی پرداخت. یکی از نمایندگان مجلس عوام انگلستان پس از مسافرت به ایران گفته بود: رضا شاه دزدان و راهزنان را از سر راههای ایران برداشت و به افراد ملت فهمانید که از اینپس در سرتاسر ایران فقط یک راهزن باید وجود داشته باشد.[634]
رضا خان به این نتیجه رسیده بود که زمین و زمینداری در تثبیت قدرت نقش مهم دارد. او در زمان قاجار دیده بود که قدرت این سلسله از زمانی روبه ضعف نهاد که از وسعت زمینداری کاسته شد.[635] با توجه به این واقعیت و شاید علاقه به اندوختن ثروت یا علل دیگر در سالهای آخر سلطنت به خرید املاک مردم و به عبارت صحیحتر به غصب آنها پرداخت.
رضا خان در دوران سلطنتش 000، 44 سند مالکیت به دست آورد.[636] او اداره املاک خود را در استانهای شمالی به دست نظامیان سپرد تا آسانتر بر وسعت و درآمد املاک خود بیفزاید. در این زمان فریاد مردم محروم در هیچجا منعکس نمیشد و یک نامه و یک اعتراض کار روستائی و روستا را با مشکل روبرو میکرد. بعد از او نیز همه ستمکاریهای اداره املاک اختصاصی در جراید انتشار نیافت و کلیه املاک غصب شده به صاحبان آنها مسترد نشد، بلکه به شکایات کسانیکه احساس غبن داشتند رسیدگی شد و در بسیاری موارد املاک غصب شده بار دیگر به صاحبانشان فروخته شد و تعدادی همچنان در دست خانواده پهلوی باقی ماند، دکتر محمد سجادی در خاطراتش مینویسد: رضا شاه در آخرین روزهای توقفش در ایران درباره ستمی که به دهقانان شمال ایران شده بود فرصت اندیشیدن پیدا کرد و به آن اعتراف نمود، اما برای بیگناه نشان دادن خود گفت: منظور واقعی من از خرید املاک، آبادانی املاک و ازدیاد محصول و رونق صادرات بود.[637]
موضوع بازپسگیری اراضی مصادره شده مبارزات دهقانی را از درون روستاها به شهرها کشانید و یادآوری حقوق دهقانان و ستمکاریهای زمینداران بزرگ در تظاهرات خیابانی و سخنرانیهای مذهبی اهمیت بیشتری یافت تا آنجاکه در تابستان سال 1331 دامنه سخنرانیهای مذهبی به مسأله جنبشهای دهقانی و حمایت از دهقانان تهیدست کشیده شد. در سادات محله رامسر و چابکسر و لنگرود و سنگر و کهدمات و سیاهکل گویندگان مذهبی دهقانان را به قیام دعوت کردند که منجر به درگیریهائی در سادات محله (رامسر) و لفمجان (سیاهکل) گردید. در این بحث ابتدا به شرح حرکتهای دهقانی در حدود فعالیتهای خود آنان میپردازیم:
یکی از مهمترین قیامهای روستائی گیلان در سالهای پیش از کودتای 28 مرداد 1332 قیام روستائیان رودبنه لاهیجان و لشتنشا بود. کوچکپور که در آن زمان با حزب توده در استان گیلان ارتباط داشت مینویسد: «در رودبنه لاهیجان که متعلق به قوام السلطنه بود و زیر نظر قنبر چهاردهی مباشر او اداره
ص: 260
میشد، دهقانان از پرداخت مال الاجاره خودداری میکردند ... من شخصا برای رسیدگی به لاهیجان رفتم ... از آنجا با چند نفر از اعضاء کمیته به رودبنه رفتیم ... یک ساعت طول کشید تا رسیدیم به یک دکان خیاطی که او هم حزبی بود. وارد شدیم ظرف 10 دقیقه جمعیت زیادی جمع شدند طولی نکشید محوطه بازار از جمعیت پر شد. بگومگو شروع شده بود. هرکدام حرفهائی میزدند.
من که انبوه جمعیت را دیدم آنها را به محوطه وسیعی که نزدیک بازار بود دعوت کردم ... قریب یک ساعت برای آنها سخنرانی کردم ... قرار شد دهقانان بهره مالکانه را به جعفر خان منتصری (به جای قنبر چهاردهی) که او هم از مالکین آزادیخواه و داماد دکتر رادمنش بود تحویل شود؛ جعفر خان منتصری هم قبول کرد و از همان روز دهاقین بهره مالکانه را به او تحویل دادند و موقتا رفع غائله شد. بعد از آمدن من باز دهاقین را تحریک کردند و آنها را از پرداخت بهره مالکانه بازداشتند. تحریکات دستجمعی آغاز شد. از دهات مجاور دستجات دو سه هزار نفری با پرچم 3 رنگ به محلها میرفتند و دهاقین را تحریک میکردند که با مالک و مباشر مبارزه کنند. بعدا آقای سرهنگ دیلمی با عدهای ژاندارم برای امنیت به رودبنه میرود و در خانه کدخدا منزل میکند دستجات با مشعلهای آتش اطراف خانه کدخدا راه میافتند که خانه را آتش بزنند. ژاندارمها برای راندن آنها تیراندازی میکنند. چند نفر به قتل میرسند.[638] گزارش مفصلتر سرهنگ غلامحسین دیلمی در اینمورد چنین است: «برحسب دستور استاندار به محل رفتیم. پس از یک ساعت توقف صدای شیپور و بوق کرنا بلند شد و جمعیت کثیری- تقریبا چند هزار نفر- که قبلا از دهات اطراف آورده بودند به منزلی که سکونت کرده بودیم حمله نمودند عدهای ستونهای چوبی منزل را اره میکردند و گروهی بستههای به نفت آغشته و مشتعل را به محل اقامت ما پرتاب مینمودند عدهای با صدای بلند و فریاد میگفتند اسلحه خود را بدهید با شما کاری نداریم و بالاخره در این حمله و گیرودار 3 نفر از مهاجمین کشته شدند. در تمام طول روز حمله و مقاومت ادامه داشت. عدهای جریان را به رشت اطلاع دادند که بالاخره نیروی کمکی وارد شد و محاصره ما خاتمه یافت. این جانب که مجروح شده بودم چند روز بستری بودم.»[639]
کوچکپور در دنباله وقایع رودبنه از حرکت زرهپوشها برای سرکوب حرکتهای دهقانی در فومن و گسترش قیام در رودبار و سنگر و شاقاجی و خمام و لشتنشا و خشکبیجار و صفحات لنگرود و رانکوه یاد میکند که از همه آنها مهمتر حوادث فومن و رانکوه و خشکبیجار بوده است.
او مینویسد: «در میدان شهر فومن 5 عرابه توپ و زرهپوش برای جلوگیری از شورش دهقانان موضع میگیرند و یکی از زمینداران اعتراف میکند که اوضاع طوری شده است که جرئت نداریم پا به ده بگذاریم. در خمیران آبکنار زارعین مالک خود را کشتهاند. دیناری بهره مالکانه که تنها امرار معاش ما به آن بسته است نتوانستیم بگیریم. هفته پیش بعد از مدتی یکبار برنج از هرنفری یک من و دو من جمع کردیم بار اسب کردیم که به شهر بیاوریم. در بین راه مردم هجوم آوردند برنجها را به زمین ریختند.[640]»
اما در همین زمان حملات نیروهای مسلح خانهای تنکابن با همکاری اعضاء حزب کشاورز که بعدها با نام حزب جنگل[641] وارد صحنه گردید شروع شد. آنها دامنه عملیات خود را تا حوالی لاهیجان (لیالستان) نیز کشانیدند و موجبات بروز آشفتگیهای بیشتری را در گیلان شرق به وجود آوردند. در یک گزارش پس از اشاره به مبارزه آنان با حزب توده چنین آمده است:
اردوی جنگل پس از رسیدن به رامسر به ادامه راه تشویق شد. در قاسمآباد علیا از طرف سالار مشکوة مالک مقتدر منطقه پذیرائی شایانی از خوانین اردو و نفرات آنان به عمل آمد. اطراق 10 روزه در رحیمآباد سبب شد که جنگلیان به تاختوتاز گسترده دست زنند. بهانه این کار قتل یکی از مالکان محل وسیله سرپرست حزب توده رحیمآباد به نام سبحانی بود. مقتول غفاری رحیمآبادی نام داشت که در کیاواپشته کشته شده بود. به ادعای بازماندگان مقتول که به سران جنگل تظلم نموده بودند سبحانی پیش از قتل طناب به گردن غفاری انداخته و او را چون ستوران در آبادی کشانده بود.[642]
روزنامه الفبا نیز مینویسد غفاری در روز چهارشنبه 23 آبانماه 1324 با حمله گروهی مسلح از تودهایهای رانکوه کشته و خانه و زندگیش به آتش کشیده میشود[643]، اما روزنامه رهبر، ارگان حزب توده قتل غفاری رحیمآبادی را به چوبداران صوفی (یکی از خانهای منطقه) و اطرافیان ناراضی خود غفاری نسبت میدهد[644].
در هرحال فرماندهی جنگل دو دسته را مأمور دستگیری سبحانی ساخت.
اما او قبلا از مهلکه گریخته بود. جنگلیها پس از آنکه زن و فرزندان سبحانی را از خانه خارج ساختند آتش در آن انداختند. جستجو برای دستگیری مسئول حزب توده رحیمآباد ادامه یافت و سرانجام وی را در یکی از گاوسراهای سیاهکلرود دستگیر کردند و در میان راه به قتلش رساندند. پس از چندی اردو به املش رسید و در آنجا نصر الله خان صوفی از آنها استقبال کرد و برای تهیه آذوقه نفرات جنگل مساعدت نمود. در حالیکه شاخههای مختلف جنگلیها از دهکده ملاط مرز باستانی رویان و گیلان گذشته و ادامه تهاجم تا لیالستان لاهیجان تسری یافته بود استاندار گیلان با شتاب خود را به املش رساند و سران اردو را از پیشروی بیشتر مانع شد[645].
حوادث خونین خشکبیجار که با توطئه کارکنان اداره املاک امینیها آغاز
ص: 261
شد. چون تلاش آنها برای وصول بهره مالکانه بینتیجه مانده بود میکوشیدند از اختلافات سیاسی و عقیدتی مردم دو دهستان همسایه (لشتنشا و خشکبیجار) برای درهم شکستن نیروی دهقانان استفاده کنند. زمانیکه نمایندگان دهقانان لشتنشا برای مذاکره با دهقانان خشکبیجار به آنجا میروند آنها شایع مینمایند که در خشکبیجار نمایندگان لشتنشا را دستگیر و زندانی کردهاند. 5 هزار روستائی خشمگین و به هیجان آمده از چپکچکه به طرف خشکبیجار به راه میافتند.
رهبری راهپیمایان را سیف الله تیهو به عهده داشت. او که حوادث ناخوشآیندی را پیشبینی میکرد در چند موضع ضمن سخنرانی از دهقانان خواست که بردباری و آرامش خود را حفظ کنند و در برخورد با مردم خشک- بیجار از انجام هرنوع اقدامی که موجب بدنامی دهقانان گردد خودداری نمایند. اما جمعیت به هیجانآمده پس از رسیدن به خشکبیجار هشدارها را فراموش کرد و به اعمال خشونتآمیزی دست زد. این حادثه موجب فرود آمدن ضربات سختی بر پیکره قیام دهقانی مردم لشتنشا گردید، سرانجام در کودتای 28 مرداد 1332 لشتنشا از مناطقی بود که تضییقات و خسارات بیشتری را تحمل نمود.
اقداماتی که تا این زمان در جهت رفاه حال دهقانان گیلانی انجام گرفت بسیار اندک و ناچیز بود. انصاری که در این دوره بحرانی استاندار گیلان بود در یک نامه رسمی ضمن اشاره به اوضاع دهقانان میگوید: رسوماتی را که از رعیت گرفته میشد موقوف کردم. عدهای از مالکین بزرگ به طیب خاطر حاضر شدند حتی 25 درصد از سهمیه برنج خود را به نفع زارع تخفیف بدهند[646]. این اقدام همان است که ایوانف مینویسد: در بهار سال 1946 در گیلان موافقتنامهای به امضاء رسید که طبق آن 25 درصد از سهم مالکین کاسته شد و عوارض نیز لغو گردید. نویسنده آن را ناشی از رشد مبارزات دهقانی میداند که تصمیم میگیرند برای حفظ حداکثر منافع خود از حداقلی صرفنظر نمایند[647] و در حقیقت باید گفت مسأله دهقانان که از مدتها پیش به صورت یک مسئله اجتماعی درآمده بود با رشد مبارزات سالهای بعد از جنگ جهانی نمیتوانست نادیده باقی بماند. دولتها مجبور بودند برای پیشرفت کار خود وعدههائی به دهقانان بدهند. دولت قوام نیز 15 درصد افزایش سهم دهقانان را در برنامه کار خود قرار داد، هرچند که به آن عمل نکرد، اما بارها اعتراف مینمود که وضع دهقانان خوب نیست و از طرف مالکان نسبت به آنها ظلم میشود. قوام با آنکه از مالکان بزرگ بود این حقیقت را انکار نمیکرد، امّا قدرت و نفوذ مالکان که با منافع دربار هماهنگ بود مانع از برداشتن گام مثبتی در این زمینه بود. سرانجام موضوع فروش املاک به زارعین از سال 1328 آغاز گردید ولی جنبشهای دهقانی پایان نپذیرفت.
از کودتا تا انقلاب جنبشهای دهقانی[648] از سال 1332 تا سال 1357
دهقانان و رهبران جنبشهای دهقانی پس از کودتای 28 مرداد 1332 بیشترین زندانیان سیاسی گیلان بودند. در سال 1333 زندانیان سیاسی شهربانی رشت را در داخل بندهای خود به گلوله بستند، در نتیجه 5 نفر کشته و تعدادی (حدود 30 نفر) از زندانیان به سختی مجروح شدند که چند تن از آنان رهبران جنبشهای دهقانی بودند نظیر اقدام دوست که کوچکپور در خاطرات خود ضمن اشاره به حرکت زرهپوشها به طرف فومن و سرکوب قیام روستائی دهقانان آن ناحیه از وی نام میبرد و او را جوانی احساساتی و افراطی و مخالف سازش با مالکان و زمینداران معرفی میکند و بدون اشاره به جریان زندان میگوید همین مسئله باعث قتل او شد[649].
پس از پیروزی کودتاچیان مالکان و زمینداران برای دستگیری عوامل قیامهای دهقانی همراه مأموران دولتی و برای همکاری بیشتر راهی روستا شدند به خصوص که خبرهائی از مقاومتها و خلع سلاح ژاندارمها توسط دهقانان شایع شده بود.
ایوانف در مورد تظاهرات دهقانان مینویسد: در سالهای پس از کودتای 1953 تقریبا در همه مناطق روستائی کشور تظاهرات دهقانی روی میداد.
روزنامه اطلاعات در شماره 29 فوریه سال 1956 درباره برخورد دهقانان 3 قریه در گیلان با مأموران جمعآوری مالیات و عوارض نوشت:
دهقانان 3 تن از ژاندارمها را مضروب ساختند[650]. در حکومت ترور و وحشت، زمینداران که از مدتها پیش نگران آینده خود بودند به امیدهای تازهای برای ادامه غارتگری دست یافتند در پارهای از مناطق از جمله در شرق گیلان مباشرت برای گرفتن مالیاتها و عواید مالکانه به مزایده گذاشته شده و دستبه دست میگشت و بدینترتیب خاننشینهای لاهیجان روستائیان را در تنگناهای جدیدی قرار داده آنان را به پذیرش افزایش حقوق اربابی و بیکاری مجبور میکردند. اما ستمگریهای آنان درگیریهای جدیدی به وجود آورد. در سال 1333 روستای دیزبن (دژبن یا دزبن) به علت مقاومت دهقانان در برابر توقعات کارگزار مالک غارت شد و همین امر هشداری برای دهقانان آن منطقه بود که برای جلوگیری از حملات احتمالی ایادی مالکین آماده شوند. در روستای دیوشل که تجاوز به حقوق دهقانان از مدتها پیش آغاز شده بود روستائیان برای حفظ کاشانه و زندگی خود به سازماندهی پرداختند حتی برای جلوگیری از حملات احتمالی شبوروز به مراقبت و پایداری مشغول شده راههای حساس روستا و رفتوآمد افراد را زیر نظر گرفتند. در این سازماندهی مسئولیتهائی نیز به عهده زنان محول شده بود. حوادث دیزبن و دیوشل دهقانان نخجیرکلا را برای مقابله با مالک به اتخاذ تصمیم شدیدتری واداشت. روزی که مالک، روستائیان را برای لایروبی استخر لاهیجان به
ص: 262
بیگاری کشید تیری به سوی او رها شد که به هدف اصابت نکرد، اما خان وحشتزده گریخت و دیگر به روستا بازنگشت. پس از این واقعه برای اخلال در وحدت دهقانان و ایجاد اختلاف بین آنها تلاش بسیار کرد اما به نتیجه نرسید، ناچار دست کمک به سوی ژاندارمری دراز کرد و ژاندارمری نیز پاسگاهی در نخجیرکلا تأسیس نمود. تأسیس پاسگاه دهقانان را هوشیار ساخت که برای مقابله با نقشههای شیطانی خود را آماده سازند. بالاخره گروهی چماقدار با حمایت ژاندارمها به روستا حمله کردند و با مقاومت شدید دهقانان روبرو گردیدند. در برخورد بین دو گروه چند نفر کشته و یا مجروح شدند و رهبران جنبش به زندان رشت تحویل گردیدند. نعمت الله نخجیری که از جمله دستگیرشدگان بود در دادگاه از ستم و تجاوز خانها و زمینداران به تفصیل سخن گفت و در پایان نیز اضافه کرد: وقتی ما از همهچیز دست برداشتیم بهتر است خانها نیز از ما دست بردارند و برای زندگی خودشان راه دیگری برگزینند.
اما خانهای لاهیجان به این نصیحت گوش نکردند و در این میان خانی که به لاهیجان و نخجیرکلا یورش برده بود به دست 3 تن از روستائیان در یکی از خیابانهای لاهیجان به قتل رسید.
در زمان حکومت دکتر مصدق انواع سیورسات و عوارض تحمیلی و بیگاری در مناسبات زمینداری ملغی گردید. شاید یادآوری مظالم فئودالی که تا آنزمان ادامه داشت ضرورت نداشته باشد، اما برای درک اهمیت این مبارزه باید به یاد داشته باشیم که در عرف فئودالیته حقوق تحمیلی آنان به فرآوردههای دامی و زراعی و ... محدود نمیگردید، بلکه وابستگی دهقانان به زمین (سرف) نیز از جمله مسائلی بود که تا سالهای نزدیک به انقلاب مشروطه ادامه داشت و پس از آن نیز نشانههائی از آن در گوشه و کنار گیلان دیده میشود.
در تاریخ ایران به پارهای از موارد برمیخوریم که این وابستگی تا مدتها نمیتوانست از بین برود و اگر روستائی بدون اجازه مالک از دهی به ده دیگر مهاجرت میکرد، هروقت او را مییافتند حق داشتند وی را به زمینی که در آن کشت و زرع مینمود برگردانند. به همین علت از قبول افراد آواره و گمنام برای کار کشاورزی خودداری میشد، زیرا گاه خیلی آسان به جنگ و خونریزی منجر میگردید به علاوه حرمت وابستگی به زمین به حدی بود که اگر مالک صاحب 2 ده بود روستائی را از یک ده به ده دیگر منتقل نمیکردند[651]. این رابطه مانند تیول در سالهای بعد از انقلاب مشروطه متزلزل گردید و از سال 1333 قمری مالیات دریافتی هنگام تغییر محل غیر قانونی اعلام شد. اما پس از آن نیز مواردی از اینگونه تجاوزها یادداشت شده است:
در سال 1922 یا 1923 حاکم گیلان اعلانی در رشت منتشر کرد که رعایا از چهل روز قبل از عید حق ترک محل ندارند و دکتر ابو القاسم خان فربد از اطبای معروف رشت زیر چند آگهی نوشت که مطابق قانون اساسی رعیت آزاد است، هرکجا که خواهد برود دکتر را بدینسبب بازداشت کردند.[652]
الغاء تیول و وابستگی دهقانان به زمین و نخستین اقدام برای تقسیم زمینهای روستای داودآباد ورامین و تصویب لایحه الغاء عوارض در روستاها در 23 مرداد 1331 در فاصله حدود نیم قرن پس از انقلاب مشروطه همزمان با رشد مبارزات سیاسی در ایران بعد از جنگ جهانی دوم نظام فئودالیته را به ناتوانی و مرگ کشانید و آن را با مسئله اصلاحات ارضی پیوند داد، اما در مورد ادامه مبارزات دهقانی در گیلان باید گفت که نارسائی و پارهای از نواقص که در شیوه تقسیم زمین و زندگی عمومی دهقانان این سامان در این دوره از تاریخ ایران به وجود آمده بود به آن کشمکشها شتاب دیگری بخشید و عوامل روبه گسترش آن کشمکشها به سالهای بعد از اصلاحات ارضی نیز کشانیده شد. به طور خلاصه میتوان گفت گسترش مراکز توریستی و جلوگیری از کشت کرانههای دریای خزر و غصب اراضی مزبور از طرف زورمندان و مهاجرت روستازادگان به طرف شهرها و مراکز صنعتی و تجاری و تصرف زمینهای زراعی در بخشهای ساحلی (حتی پس از اصلاحات ارضی) و از همه مهمتر مبهم ماندن وضع باغهای استیجاری و زندگی فقیرانه دهقانان بیزمین و کمزمین که 44/ 78 درصد جمعیت روستاهای گیلان را تشکیل میدادند از عوامل اصلی حرکتها و جنبشهای دهقانی در این دوره بود، به همینسبب درگیریها و حرکتها بیشتر مربوط به حاشیه نقاط ساحلی و روستاهای نزدیک به نقاط مزبور است، به استثنای چند مورد مانند درگیریهای منطقه نیمه فئودالی تالش و دامداران نواحی مختلف.
از جمله درگیریها و جنبشهای روستائی این دوره باید از حرکت دهقانان لشتنشا در نواحی ساحلی بندر چونچنان (سال 1338) و امینآباد و خشک- اسطلخ و زیباکنار و لیچا (سال 1353) و ساکنان روستاهای بندر حسنکیاده و اطراف آن در سال 1352 و بالاخره قیام دهقانان روستاهای رودسر در مرداد ماه سال 1354 یاد نمود[653]. قیام دهقانان رودسر از نظام آبیاری که همواره خونینترین کشمکشها را به دنبال داشته ریشه میگیرد. شبکه آبیاری در گیلان نیز مانند غالب نقاط ایران از روزگاران بسیار دور زیر نظر قدرتمندان محلی قرار داشت و بدینترتیب خانها میتوانستند با اعمال نفوذ و استفاده از سدهای چوبی از رسیدن آب به مزارع دیگران ممانعت بعمل آورده اراضی زیر کشت آنان را به نابودی بکشانند. اسناد باقیمانده از سالهای بعد از نهضت مشروطه نیز نشان میدهد که مالکان گاه رودها را جهت صید ماهی به صیادان اجاره میدادند و این موضوع باعث خشک شدن اراضی دهقانان میگردید و یا در کار آمادگی و کشت زمینهای زراعتی مشکلاتی به بار میآورد.
در سال 1354 آب پلرود که روستاهای چینیجان، چافجیر، لیسه، گواسرا و کلکاسرا را مشروب میساخت توسط یکی از قدرتمندان محلی به سوی زمینهای دیگری که مورد نظر او بود سرازیر گردید؛ همدستی مقامات محلی آتش خشم دهقانان را تیزتر ساخت و ناگزیر قیام روستائیان به داخل
ص: 263
شهر رودسر کشانیده شد. در یک گزارش رسمی مربوط به همان ایام چنین آمده است: «از ساعت 8 صبح عدهای از کشاورزان به عنوان اعتراض به نحوه تقسیم آب به تدریج در اداره آبیاری اجتماع کردند. چون از مذاکره با مسئولین آبیاری نتیجهای حاصل نشد رئیس آبیاری را که عازم رشت بود در مینیبوس به گروگان گرفتند و با ایجاد راهبندان در مرکز شهر از عبورومرور وسائط نقلیه جلوگیری نمودند به نحوی که صف اتوموبیلها تا غروب آن روز از یک طرف به لنگرود و از سوی دیگر به کلاچای منتهی میشد. در آن روز فرماندار رودسر نیز برای شرکت در جلسهای در استانداری قبل از اطلاع از این امر به رشت عزیمت نموده بود. مداخله و وساطت معتمدین محلی و نیروهای انتظامی در محل نیز حاصلی نبخشید. مراتب از طریق فرمانداری به استانداری و از آنجا به ژاندارمری اطلاع داده شد. به جهت گرمی فوق العاده هوا مسافرین مسیر راه به شدت ناراحت بودند و سرانجام پلیس ناگزیر به مداخله آرام گردید (حدود ساعت 2 بعد از ظهر). با مداخله پلیس کشاورزان عصبی به طرف فرمانداری حرکت کردند. فرمانداری تعطیل بود، ولی آنان با پرتاب سنگ و شکستن شیشه پنجرهها قصد ورود به داخل فرمانداری را داشتند که با شدت عمل پلیس مواجه شدند و به طرف کوچهها و محلات شهر حرکت کردند. لازم به توضیح است که در این فاصله روستائیان بنزین آورده و به راننده مینیبوس که رئیس آبیاری در آن نگاهداری میشد اخطار کردند چنانچه قصد حرکت داشته باشد ماشین را آتش خواهند زد. اما در یک فرصت مناسب راننده مینی بوس توانست رئیس آبیاری را برداشته به طرف رشت حرکت کند و نامبرده را به بیمارستان برساند. پس از دخالت پلیس رفتوآمد اتومبیلها نیز آغاز شد و تا ورود سرتیپ نوذری فرمانده هنگ ژاندارمری به رودسر حادثه خاتمه یافت.
اما او به استانداری اعلام کرد که شهر رودسر توسط ژاندارمری فتح شد.
بدینترتیب مأموران شهربانی متهم به اهمال و سستی در انجام وظیفه گردیدند غافل از آنکه سازماندهی قیام دهقانان به صورتی بود که همه امکانات را برای سختگیری از پلیس سلب میکرد و از نخستین لحظات برخورد تمام مقامات استان در جریان امر قرار گرفته بودند. به هرحال با ورود چند نفر از مقامات مملکتی به منطقه خواستهای دهقانان مورد پیگیری قرار گرفت دهقانان توانستند به هدف خود دست یافته آب پلرود را به مزارع نیمسوخته خود برگردانند، اما بعضی از رهبران قیام به دادگاه کشانیده شدند.
تا سال 1357 و در ماههای نزدیک به قیام مردم ایران کشمکشهای دهقانی در مناطق روستائی و حاشیه شهرها و نقاط ساحلی به طور پراکنده دیده میشود. پس از شعلهور شدن آتش انقلاب در شهرهای گیلان مردم بهپا خاسته با شعار «کشاورز، به گفته خمینی ملک تو، مال توست» به طرف روستاها سرازیر شدند و جوانان روستاها نیز به راهپیمایان شهرها و شهرکها پیوستند.
مردان و زنان روستائی اشعاری را که فی البداهه ساخته شده بود میخواندند:
برارتی او داس اوسانبیا امی جرگه میان
کس کس دستا بگیریمامی زیمنا فا گیریم
(برادر داست را بردارو به ما بپیوند
دست یکدیگر را بگیریمزمین خودمان را بگیریم)
بدینترتیب پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی و پیچیده شدن طومار فئودالیزم، جمهوری اسلامی ایران برای روشن نمودن وضع مالکیت دهقانان و تقسیم زمینهای باقیمانده در دست زمینداران بزرگ که بعضی از آنان گریخته بودند به چارهاندیشی میپردازد. لایحهای تحت عنوان لایحه نحوه واگذاری و احیاء اراضی در حکومت جمهوری اسلامی در تاریخ 25 شهریور 1358 به تصویب شورای انقلاب میرسد. در مقدمه این لایحه آمده است: با توجه به اصول و موازین شرع مقدس اسلام مبنی بر تعلق اراضی و منابع طبیعی به آفریدگار بزرگ و بهرهگیری انسان از این مواهب الهی بر اساس کار مفید در جهت رفع نیاز و خودکفائی جامعه و به منظور تشویق و حمایت از کار و کوشش و همکاری افراد در زمینه فعالیتهای کشاورزی و جلوگیری از معطل ماندن بیمورد منابع آب و خاک مقررات ذیل در مورد نحوه زمینداری و ترتیب واگذاری و احیاء و بهرهبرداری از اراضی تصویب و به مرحله اجرا گذاشته میشود. این لایحه که در 26 ماده و 10 تبصره به تصویب رسیده بود در طرح نهائی خود اندک تغییراتی پیدا کرد.
در یک جمعبندی با استفاده از تحلیلها و گزارشهای مختلف میتوان به این نتیجه رسید که پس از یک دوره پرتحول در تاریخ نهضتهای روستائی دهههای اخیر اصلاحات ارضی سیستم مالکیت را متحول ساخت. سیستم سهمبری جای خود را به خرده مالکی دهقانی داد و مناسبات پولی جای پرداختهای جنسی را گرفت و رفتهرفته خرده مالکی دهقانی به صورت نظامی استقرار یافته در بخش کشاورزی گردید. چون سرشت فصلی کار کشاورزی و محدود بودن میزان زمینها را در نظر گیریم بخشی از زارعین از لحاظ شغلی دارای خصلت دوگانهای میگردند و به خاطر امکانات و تنوع محصولات میتوانند هم زارع باشند و هم مزدور. اما همینکه با پیدایش خانوادههای جدید و نبودن واحدهای بهرهبرداری در روستا مشکل زیست نیروهای جوان افزایش مییابد آنان راهی شهرها میشوند و به اشتغالات کاذب میپردازند.
میتوان گفت خانوارهای جوان کمتر جذب کار کشاورزی شدند و به عبارت دیگر جامعه روستائی هزاران نفر از شاغلین خود را از دست داد. بعد از انقلاب، به ویژه در مدت 8 سال جنگ در ماهیت روابط و ساخت کشاورزی، اقدامات انجام شده نیز نتوانست روند مهاجرتها را دگرگون سازد[654] و از همه مهمتر میدانیم که در حال حاضر فقط حدود 48 درصد جمعیت کشور در روستاها زندگی میکنند. واگذاری زمین به تنهائی نمیتواند در کاهش مهاجرت اثر زیادی داشته باشد، زیرا اگر از 900 هزار هکتار افزایش سطح کشت آبی به هرخانوار 10 هکتار واگذار شود، در مجموع برای 90 هزار خانوار (جمعیتی در حدود/ 450 هزار نفر) امکان اشتغال وجود خواهد داشت در حالیکه در فاصله 5 سال حدود 5/ 2 نفر بر جمعیت روستاها افزوده میشود.[655]
ص: 265