فصل سیزدهم گویش گیلکی
تحقیق درباره گویشها و لهجههای شمال ایران و کنارههای بحر خزر به ویژه گیلکی نخستینبار از سوی پژوهشگران اروپائی آغاز شد و زبانشناسان کشورهای اروپا قبل از دانشمندان ما به تحقیق و بررسی گویشهای ایرانی از جمله گیلکی پرداختند.
پژوهشگران روسیه تزاری در این زمینه مقدم بر سایر زبانشناسان اروپایی هستند، ولی نباید فراموش کرد که تحقیق و پژوهش در گویش گیلکی از سوی آنان با اهداف استعماری بیارتباط نبود.
بههرحال نمیتوان از گیلکی سخن به میان آورد و آثار فاضلانه و گرانقدر دانشمندانی نظیر گملینGmelin ، برزینBeresin ، گایگرGeiger ، کریستنسنChristensen ، خودزکوChodzko ، ملگونفMelgounof ، درنDorn و راستار- گویواRastargoueva را در این رشته نادیده گرفته در بوته فراموشی گذاشت.
آکادمیسین گملین در سفرنامه خود که پس از مسافرت به نقاط مختلف ایران از جمله گیلان تنظیم نموده و در سال 1775 میلادی آن را منتشر ساخته است تعدادی از واژههای گیلکی شامل اسامی گیاهان و جانوران را جای داده است. پس از او ایرانشناس لهستانی خودزکو که 11 سال در ایران اقامت داشت در کتاب خود موازی با شرح لهجههای رایج در ایران صورتی از واژههای گیلکی به دست میدهد و چند ترانه گیلکی را نیز در کتاب نقل میکند[788].
کتاب باارزش تحقیق و جستجو در لهجههای ایرانی، که در آن از دستور
ص: 506
گیلکی نیز سخن میرود، نخستینبار در سال 1835 میلادی به دست پروفسور برزین استاد دانشگاه غازان تدوین و طبع میگردد. در این کتاب همچنین چند متن حاوی گفتوشنود به زبان گیلکی و 25 ترانه گیلکی درج شده است. در سال 1865 میلادی، ایرانشناس معروف آکادمیسین درن به گیلان سفر کرد و یادداشتهایی در باب مختصات زبان گیلکی، دستور زبان گیلکی، فرهنگ عامیانه، داستانها و ترانههای گیلکی گرد آورد. این مجموعه در سال 1898 میلادی منتشر شد. در سال 1863 میلادی، ملگونف، چند تصنیف و ترانه گیلکی را به روسی ترجمه و طبع کرد و در سال 1868 میلادی کتاب تلخیص «دستور زبان گیلکی و مازندرانی» به اضافه صورتی از لغات آن دو زبان و همچنین گفتوشنودها و ترانههای گیلکی را منتشر نمود. لودویگ ویلهلم گایگر (1943- 1856) ایرانشناس آلمانی ضمن بررسی زبانهای کناره دریای خزر به تشریح مختصات زبان گیلکی، اعم از آواشناسی و ساختار دستوری و واژههای گیلکی پرداخت. از کار باارزش و محققانه گایگر سه دهه گذشته بود که در سال 1930 میلادی اثر جالب و جذاب کریستنسن دانشمند دانمارکی درباره گویشهای ایرانی نشر یافت. این دانشمند به اتکای تحقیق و پژوهشهای خستگیناپذیر و با گردآوری یادداشتهای علمی، ساختار دستور زبان گیلکی را بر پایه گویش متداول در رشت تدوین کرد و فرهنگ گیلکی کوچکی به آن افزود. در سال 1953 میلادی چند ایرانشناس روسی از جمله ساکالووا، زاویالووا، و پاخالینا، بررسی و تحقیق در زبان گیلکی را از جمله وظایف مستمر علمی خود قرار دادند و نتایج پژوهشهای علمی خود را در طی چند سال به صورت رساله و مقاله در مجلات وزین مسکو منتشر کردند.
در سال 1964 میلادی دانشگاه هامبورگ در آلمان موفق شد با همکاری بخش ایرانشناسی و گروه آموزشی زبانشناسی، یک سمینار آزمایشی و تحقیقاتی به منظور بررسی و مطالعه گیلکی برگزار نماید. در برنامه این سمینار که تحت سرپرستی پروفسور ولفگانگ لنتسWolfgang Lentz ایرانشناس و پروفسور ورنر وینترWerner Winter زبانشناس اداره میشد گیلکی موضوع درس و بحث علمی دانشجویان قرار گرفت و دکتر عبد الکریم گلشنی به عنوان مدرس و پاسخگوی سؤالات مربوط به دستور گیلکی تعیین گردید. این برای نخستینبار بود که یکی از لهجههای خزر در یک گروه بزرگ دانشگاهی به طور مستقل و به عنوان یک درس مورد مذاکره و تبادل نظر علمی واقع میشد.[789]
در سال 1971 میلادی چند ایرانشناس روسی از جمله راستارگویووا، کریمووا، پیریکو، ادلمان و محمدزاده با همکاری ناصرانی و نویسنده این سطور کتاب «دستور زبان گیلکی» را در 318 صفحه منتشر کردند که در آن چند فصل پیرامون مختصات دستوری اعم از آواشناسی و صرف و نحو، به اضافه تمرینهایی به گیلکی گرد آمده است. در پی طبع این دستور سه تن از آنها:
راستارگویووا، کریمووا و محمدزاده فرهنگ گیلکی به روسی را که «فرهنگ گیلکی» ستوده از منابع عمده و اصلی آن بود (در مقدمه به این معنی تصریح شده است) طبع و منتشر کردند و به پیروی از روش صحیح کریستنسن دانمارکی، گویش رایج در رشت را به عنوان محور اصلی گردآوری فرهنگ برگزیدند. البته در این فرهنگ نقیصهها کم نیست.
در گفتگو از ایرانشناسانی که به بررسی و تحقیق گویش گیلکی پرداختهاند ذکر این نکته ضروری است که حتی برخی از سیاستمداران بیگانه در دوره خدمات سیاسی خود در ایران به فراگرفتن زبان گیلکی و تحقیق درباره مختصات دستوری و لغوی آن میپرداختند. مثلا نیکیتینNikitine کنسول سابق روس در ایران در کتاب «خاطرات و سفرنامه» خود چنین آورده است: «ابتدا به این فکر افتادم که طریقه حرف زدن گیلکی را یاد بگیرم. زیراکه دهقانان گیلان مخصوصا زنان آنها به جز زبان گیلک زبان دیگری نمیدانند.
شنیده بودم که مجموعه اشعاری به زبان گیلکی است که نامش نیزار است ... بر آن شدم که اشعاری را از کسانیکه خوشلهجه بودند شنیده و یادداشت نمایم.
آشپزی داشتم رضا نام که گیلک بود و من به وسیله او توانستم قطعات کوچک اشعاری را جمع کنم. از صرفونحو این زبان هم یادداشتهایی کردم ...
بالاخره توانستم به صرف افعال آن آشنا شده و تا اندازهای حرف زدن را بفهمم ... یادداشتهایی که خودم داشتم همه را دادم به پروفسور ژکوفسکی و تصور میکنم اکنون در آرشیو موزه آسیایی سنپطرزبورگ موجود باشد.»[790]
زبانشناسان معاصر اعم از دانشمندان اروپایی یا ایرانی که سالها درباره زبانها و گویشهای متداول ایرانی به بررسیهای دقیق پرداختهاند زبانها و گویشهای ایران معاصر را در قالب 3 گروه جا دادهاند بدینترتیب:
1- گروه شمال غربی. 2- گروه جنوب غربی. 3- گروه شرقی.
گیلکی را به گروه شمال غربی منسوب میدارند. گروه شمال غربی شامل چند زبان است از جمله زبانهای کناره بحر خزر مانند گیلکی، مازندرانی، تالشی، گورانی و غیره ...[791]
باید متذکر شد که از گیلکی در منابع قدیم نیز- اگرچه به اشاره و تلخیص- یاد شده است که به نقل دو منبع معتبر اکتفا میشود:
1- ابو اسحق ابراهیم بن محمد الفارسی الاصطخری در کتاب «المسالک و الممالک» چنین آورده است: «دیلمیها زبانی دارند که غیر از فارسی و عربی است و در بعضی از کوهستانهای آن ناحیه طایفهای هستند که زبانشان از زبان جیلی (گیلکی) و دیلمی جداست[792].»
2- ابو عبد الله محمد بن احمد المقدسی که در عصر سامانیان میزیست (قرن 4 هجری) در کتاب «احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم» از گیلکی چنین یاد میکند: «گیلکان در تلفظ خود حرف خاء به کار میبرند.» تأکید مقدسی که گیلکان در تلفظ حرف خاء به کار میبرند هماکنون از مختصات گویش فومنی است، چنانکه سرتیپپور در کتاب «ویژگیهای دستوری و فرهنگ واژههای گیلکی» آورده است هماکنون در گویش فومنی حرف خ به جای ه به کار
ص: 507
میرود.[793]
همچنین در برخی از فرهنگهای قدیم واژههایی از گیلکی نقل شده است که در حال حاضر، اغلب آن واژهها به دور از استعمال عادی است.
گیلکی در مقام مقایسه با سایر گویشها خصائصی متمایز دارد که دارا بودن گویشهای محلی و فرعی از آن جمله است.
دکتر پرویز خانلری درباره گیلکی چنین آورده است: «گیلکی از گویشهای ایرانی است که در قسمت گیلان و دیلمستان متداول بود و هنوز مردم استان گیلان آن را در گفتار به عنوان زبان مادری خود به کار میبرند. گیلکی خود به چند شعبه منقسم است که با یکدیگر اندک اختلافی دارند[794] ...»
برخی معتقدند که منقسم بودن گیلکی به چند شعبه نشانه آن است که در این زمینه از خصایص یک زبان بهرهمند است، حال آنکه معمولا گویشها از این خصیصه به دور هستند.
گیلکی مشتمل بر دو گویش متمایز در دو ناحیه غربی و شرقی است (بیهپس و بیهپیش). یکی گویش رایج در رشت، بندر انزلی، لشتنشا، صومعهسرا و کوچصفهان، دیگر گویشی که در لاهیجان، لنگرود، رودسر و ...
متداول است. اما به هنگام تحقیق، گویش رایج در رشت معیار بررسی و پژوهش زبان گیلکی است[795].
البته در گیلان گویش تالشی نیز در نواحی ماسال، اسالم، شاندرمن، تالش دولاب و ... رایج است. همچنین گالشی که گویش رایج ساکنان کوهپایه گیلان است.
از جمله خصایص آوایی گیلکی این است که الف ممدود خالی از کشش است و به صورت الف مقصور تلفظ میشود. اصولا ماهیت آوایی گیلکی با صدای الف ممدود ناسازگار است مانند جان: جن؛ ولی استثناء هم دارد مانند این عبارت: «امه چوم اکهنه دنیا میان چیزها بیده[796]» که الف چیزها ممدود است نه مقصور یا این جمله: «بعدها بفهمسته بو[797]» که کلماتی است از فارسی اخذ شده و بین شهریهای تحصیل کرده در محاورات به کار میرود.
در گیلکی الف یا به اصطلاح همزه در آغاز واژه تغییر آوایی به خود میگیرد. مصوتهای پیدرپی به هنگام تلفظ در یکدیگر اثر میگذارند و با مقایسه تلفظ فارسی از آهنگ خود خارج میشوند.
تبدیل حروف در گیلکی متکی به سنت دیرین دستوری در زبانهای ایرانی است چنانکه واو اوستایی و فرس هخامنشی در فارسی دری به «ب» تبدیل میشود، یا در زبان فارسی حرفهای «و» و «ب» جانشین یکدیگر میشوند. در گیلکی نیز چند حرف که نزدیکی آوایی دارند به یکدیگر تبدیل میگردند مثلا به جای باز، واز میآید. همچنین است گاو- گاب. برف- ورف؛ یا به جای زیر- جیر و به جای سوراخ- سولاخ و به جای دیوار- دیفار.
های ملفوظ که پس از الف ممدود بیاید در تلفظ حذف میشود: گناه- گنا.
پادشاه- پادشا. طبیعی است که های غیر ملفوظ به لفظ درنمیآید: خنده- خند.
در عین حال بعضی واژهها با هاء ملفوظ آغاز میشود مانند: هسا- به جای اکنون و حالا، یا هیا به جای اینجا.
ها در گیلکی گاه پیشوند فعل نیز واقع میشود: هگیر- بگیر، هده- بده.
در تلفظ برخی از اعداد، هاء به تلفظ درنمیآید: مانند چار به جای چهار، چل به جای چهل. جابجایی لفظها و آواها در صرف افعال گیلکی همانند فارسی محسوس است مانند تبدیل خ به ج در فعل دوختن: دوجم، دوجی، دوجه ... (در فارسی «خ» به «ز» تبدیل میشود.) یا تبدیل حرف «ه» به حرف «ی» در صرف مصدر خواستن: خوایم، خوایی، خوایه ...
همچنین است تبدیل حرف «ف» به «س» در صرف فعل خفتن: خوسم، خوسی، خوسه ... در گیلکی همانند فارسی اگر حرف «ن» پیش از «ب» واقع شود تلفظ «ن» به «م» بدل میگردد: شنبه- شمبه، عنبر- عمبر، انبار- امبار ... در فارسی نیز چنین است چنانکه بادنجان، بادمجان و شنبلیله- شمبلیله تلفظ میشود ...
در گیلکی اسامی، اعم از ذیروح یا غیر ذیروح با «ان» جمع بسته میشوند، حتی در واژههای مرکب «ان» در آخر به کار میرود. علامت جمع «ها» مورد استعمال ندارد مگر در شهرها که برخی افراد تحصیل کرده در محاورات از آن استفاده میکنند مانند مثالهایی که قبلا در مورد «چیزها» و «بعدها» آورده شد.
حرف اضافه «به» و حرف ربط و عطف «و» و «که» موارد استعمال گوناگون دارند و به تناسب معنی نهفقط در تلفظ، بلکه در کتابت دستخوش تغییر میشوند. مثلا حروف ربط که و چه در گیلکی به صورت کی و چی استعمال میشود: کی بامو- که آمد. کی بشو- که رفت. چی گه- چه میگوید.
در فارسی صفت غالبا بعد از موصوف میآید، ولی در گیلکی همیشه صفت پیش از موصوف آورده میشود: سیفید مسجد- مسجد سفید، پیله دریا- دریای بزرگ ...
صفت تفضیلی در گیلکی با علامت «تر» به کار میرود ولی «ترین» صفت عالی در گیلکی معمول نیست و در استعمال اسم و صفت گاه فتحه اضافه تلفظ نمیشود. همچنین کلمات مرکب یا مضاف و مضاف الیه جای خود را تغییر میدهند مانند: آغوز پوست- پوست گردو، خالاپسر- پسرخاله، شوفرشاگرد- شاگرد شوفر ...
در حال اضافه، کسره اضافه بدل به فتحه مخفف میشود مانند: مرغ پر به جای پر مرغ در زبان طبری قدیم نیز مضاف الیه پیش از مضاف درمیآید و بین آندو گاه کسره و گاههاء غیر ملفوظ آورده میشود: مثلا به جای مرز شهرستان در «تاریخ طبرستان» چنین آمده است:
«و آن جایگاه را که دختر اختیار کرده بود شارستانه مرز میگویند[798].»
و به جای کوی زندان در آن کتاب چنین نقل میشود: «شیخ زاهد فیروی،
ص: 508
به محله علیاباد بر در دروازه زندانه کوی تربت اوست.[799]»
ضمیر اشاره نزدیک در فارسی: این و در گیلکی ا میآید: این کوچه- ا کوچه و برای اشاره دور در فارسی آن و در گیلکی او گفته میشود: آن خانه- او خانه. ولی اگر ضمیر اشاره به تنهایی بیاید با حرف «ن» همراه است: ان خو خانه بفروخت. اون بوشو تهران.
در گیلکی قیدها، اعم از قید زمان و مکان و تصدیق و تردید و اثبات و نفی، تنوع زیاد دارد و با صورت استعمال فارسی متفاوت است[800].
مثلا به جای اینجا، ایه میآید.
به جای کجا، کویه میآید.
به جای همانجا، هویا میآید.
به جای زود و دیر، زود و دئر میآید.
به جای زیر و بالا، جیر و جور میآید.
ضمایر شخصی منفصل چنین است:
من- تو- اون- اما- شوما- اوشان
ضمایر در پیوند با اسم که جنبه ملکی داشته باشد چنین استعمال میشود:
میخانه، تیخانه، اونهخانه، امیخانه، شومیخانه، اوشانه (نی) خانه.
ضمایر مشترک به صورت تخفیف به کار میرود: مثلا به جای خود، «خو» گفته میشود. تنوین در گیلکی مورد استعمال نیست و به جای آن الف مقصور میآید. مثلا به جای اصلا، اصلا و بهجای ابدا، ابدا به کار میرود. شماره پیشوندها و پسوندها در گیلکی زیاد است و گاهی مشترک بین فارسی و گیلکی.
پیشوندها در افعال گیلکی نقش مهمی دارند. دکتر عبد الکریم گلشنی پژوهشگر گیلانی در چهارمین کنگره تحقیقات ایرانی (شهریور 1352) طی سخنرانی خود پیرامون گیلکی به تفصیل از نقش پیشوندها در افعال گیلکی سخن گفت که ذیلا به نقل آن میپردازیم:
فعل گیلکی از نظر پیشاوند بر دو گونه است:
1- فعل بدون پیشاوند: چئن (به کسر اول و دوم)- چیدن
کودن- کردن، خوفتن- خفتن
2- فعل با پیشاوند: دی- چن (به کسر اول)- چیدن یا نظم دادن اشیاء
وا- کودن- باز کردن، جو- خوفتن- کمین کردن
با تغییر پیشوندها صرف و معنی فعل گیلکی دگرگون میشود؛ از این حیث گیلکی را میتوان با برخی از زبانهای هند و اروپایی به خصوص آلمانی و روسی مقایسه نمود:
چئن (به کسر اول و دوم)- چیدن
دی- چن (به کسر اول)- چیدن و نظم دادن اشیاء
اوچن- برچیدن
فوچن- چشم بستن
واچن- کندن یا جدا کردن اشیاء از هم
پیشوند فعل گیلکی از دو حرف (صدا) تشکیل میشود و برای تشخیص و تعیین آن فعل را به حالت نفی تغییر میدهند چنانچه (ن نافیه) مابین پیشوند و خود فعل قرار گرفت جزء اول پیشاوند است:
دی- چن دی- نی- چن
من دی چینم من دی- نی- چینم
این پیشوندها عبارتند از:
ا: ارشن (به سکون ر و کسر ش)- هم زدن. ارسفتن (به سکون ر و فتح س)- پاره شدن.
او: اوداشتن- قطع شدن باران. اوبن- بریدن شیر.
اوسادان- برداشتن. اوپرکستن- یکه خوردن. اودوشتن- دوشیدن.
اوچن- برچیدن. اوکوفتن- برازنده بودن چیزی به شخصی. اوتراستن- جا خوردن، از سر پیش آمدن و یاغی شدن. اوخوفتن- بختک افتادن.
تا: تاودان- انداختن.
ج: جلاستن- آویزان شدن. جکشن با حیله یا زور از کسی چیزی ستدن.
جزن- با زور جا دادن. جکفتن- از حالتی به حالت دیگر افتادن، مانند آب.
جکفتن- آب افتادن.
جو: جو خوفتن- کمین کردن. جو کودن- چیزی را در جایی خاک کردن یا نخ در سوزن کردن. جو خاستن- خود را بزور جا کردن.
جی: جی گیفتن- بچه را از شیر گرفتن یا نوزادی را بدنیا آوردن. جیویشتن- در رفتن. جی لیسکستن- سر خوردن، لغزیدن.
چا: چا کودن- درست کردن، مرمت کردن.
د: دمردن- در آب مردن. دپرکستن- ناگهان از خواب بیدار شدن.
دشکنن- تخممرغ را در تابه شکستن. دکفتن- داخل جایی افتادن.
دپلکستن- خیس خوردن. دوستن- بستن. دشادن- روانداز کشیدن.
دترانن- سرزده وارد شدن.
د: درسستن- گسیختن بند. درسفتن (به فتح سین)- پاره شدن بند.
دو: دوکودن- ریختن، پوشیدن. دوخادن- صدا زدن. دوچکستن- چسبیدن.
دوچولکستن- پژمردن.
دی: دیچن- چیدن و نظم دادن اشیاء. دیبیشتن- ماهی را تنوری کردن. دی میشتن- ادرار کردن.
د: دسانن- خوراکی خشک را در آب خیس کردن.
ف: فدن- دادن. فگیفتن- گرفتن. فرسن- رسیدن. فکشن- کشیدن.
فچمستن- خم شدن. فکلاشتن- خراشیدن. فندرستن- نگاه کردن.
فا: فاداشتن- بچه را سرپا گرفتن.
فو: فو کردن- ریختن. فوچن- چشم بستن. فوخوفتن- خود را به شتاب روی کسی یا چیزی انداختن. فورادن- راندن. فوخا «قا» ستن- فرو کردن.
فوسوختن- ناامید و ناکام شدن. فوگوردستن- وارونه نهادن اشیاء، واژگون شدن. فوتورکستن- حملهور شدن. فوزن- در را بستن.
فی: فیشادن- بدور انداختن. فیچالستن- چلاندن.
و: وسن- مالیدن. واکودن- بازکردن. وورسن (وپرسن)- پرسیدن وچوکستن- چهار دستوپا بالا رفتن. وهشتن- گذاشتن. ولاستن- آویزان کردن. و مختن- گشتن، جستجو کردن. و شکافتن- شکافتن.
ص: 509
و سوختن- مالیدن، ته گرفتن غذا. ودان- جدا شدن اشیاء. و شادن- جاروی زمین گستردن، تکان دادن نانو.
وا: والیشتن- لیسیدن. واترکستن- دو نیم کردن، بیحیایی کردن. وارگادن- رخت روی بند نهادن، سقط جنین کردن. واگردستن- برگشتن. واغوشتن- آب از چاه کشیدن.
وو: ووچن- بستن چشم.
وی: ویریشتن- برخاستن.
در گیلکی پسوندهای بسیار وجود دارد مانند: ان، که برای نسبت به کار میرود (گیلان، دیلمان)، وند، انه، گاو، مان، ال، سرا، بان، گی، سار و غیره
در گیلکی علامت مصدری با فارسی اندک تفاوتی دارد و صورت واژهها و تلفظ آنها با واژههای معادل فارسی متفاوت است. در گیلکی علامت مصدری عبارتست از: ئن، دن، تن، ستن. علامت مصدری «دن» در گیلکی بیش از «ئن» به کار میرود و به جای علامت مصدری «دن» چه بسا که «ان» و «ستن» استعمال میشود:
مثلا: زدن که مصدر آن «زن» است.
دیدن که مصدر آن «دن» است.
چیدن که مصدر آن «چن» است.
رفتن که مصدر آن «شوئن» است.
این مصادر از لحاظ نوع ترکیب به چند دسته تقسیم میشوند: مثلا افعالی که در فارسی به «یدن» ختم میشوند در گیلکی یا به صورت «ستن» درمیآیند یا به «ئن» تبدیل میشوند. در مورد «ستن» مانند مکستن- مکیدن، چرستن- چریدن، جوستن- جویدن، چرخستن- چرخیدن. در مورد «ئن» مانند: هن- خریدن، دئن- دیدن.
لازم به تذکر است که تمام افعالی که در گیلکی به «ستن» ختم میشوند افعالی نیستند که در فارسی به «یدن» ختم شدهاند مانند: واوستن به معنی باز شدن (فعل مجهول) اما افعالی که در فارسی به «یدن» ختم شدهاند و در گیلکی به «ئن» مختوم میگردند از جمله مصدرهایی هستند که ریشه مصدری آنها تغییر یافته است مانند: هین یا هن- خریدن، واون- بریدن، واورسن (واپرسن)- پرسیدن.
افعال مختوم به پسوند «ستن» متضمن برخی واژههای ناب هستند که در فارسی نظیر آنها را نمیتوان یافت مانند: دوارستن که معنی آن به سرعت عبور کردن است، واچوکستن به معنی از جایی بالا رفتن، دپرکستن به مفهوم از سرما به لرزه درآمدن، واستن به معنی اشتها داشتن (البته واستن تنها به معنی اشتها داشتن نیست و بایستن فارسی نیز معنی میدهد مانند: اوناشا خوردن- آن را میشود خورد.)
در گیلکی افعالی به عنوان فعل معین و ارائه وجوه افعال استعمال میشوند:
مثالی با فعل خواستن: خوایم بشم- میخواهم بروم (مستقبل):
خوایم بشم، خوایی بشی، خوایه بشه، خواییم بشیم، خواییدی بشید.
مثال با فعل بودن: به شسته بوم- شسته بودم (ماضی بعید)
به شسته بوم، به شستهبی، به شسته بو، به شسته بیم،
مثال با فعل داشته: بنوشته دارم- نوشتهام (ماضی نقلی)
بنوشته دارم، بنوشته داری، بنوشته داره، بنوشته داریم، بنوشته دارید.
ریشهشناسی واژههای گیلکی از جالبترین و مطلوبترین بخشهای زبانشناسی در تحقیق این زبان است زبان گیلکی از خانواده بازمانده پهلوی شمالی است. از این لحاظ در گیلکی به واژههای زیادی برمیخوریم که ریشه زبان پهلوی در آنها نمایان است. مانند: والیشتن که در فارسی دریلیسیدن است و در پهلوی لیشتن[801] یا کفتن: در فارسی افتادن و در پهلوی کفتن[802] یا واستی در فارسی باید و در پهلوی به صورت اپایستن آمده و پازند آن اواپستن است. یا واش در گیلکی به معنی علف و در پهلوی همان واش[803] است. یا فعل شدن در گیلکی شون، به معنی رفتن است. در پهلوی سوتان به همان معنی رفتن است. در منابع قدیم فارسی تا دیرباز فعل شدن به معنی رفتن به کار میرفت.
مانند: از دست بشد. یا درخت را در گیلکی دار میگویند. این واژه از پهلویda ?r آمده است.[804] یازاک، فرزند. از زادن- پهلوی:za ?k یاکش، آغوش- در گیلکی در آغوش کشیدن- پهلویKash .
اسدی طوسی در «گرشاسبنامه» آورده است:
جوانی به آئین ایرانیانگشاده کش و تنگ بسته میان[805]
از ریشه اوستادیم به معنی چهره و رخسار در اوستاdaeman بود. این واژه گاه در منابع قدیم فارسی دری استعمال میشده، ولی اکنون از ذخیره لغوی فارسی حذف شده است. بندار رازی سخنور سده 5 هجری قمری که ستایشگر و مداح دیلمیان بود، دیم را به معنی رخسار در شعری به زبان رازی قدیم چنین آورده است:
دیم من و دیم دوست آن اشایه این اج دردچونان گل دو دیمه نیمی سرخ نیمی زرد[806]
دیم در طبری و بلوچی نیز به معنی رخسار آمده و در «تاریخ طبری» استعمال شده است.
پیوندها و خویشاوندی زبان گیلکی با خانواده مشترک زبانهای ایرانی، موجب تشابه و یکسانی صورت و معنی بسیاری از لغات متداول در گیلکی با آن زبانهاست و در اینباره واژههای گیلکی به دو دسته تقسیم میشوند: دسته اول واژههائی که در بادی نظر ماهیت آنها مشخص است. دسته دوم واژههائی که برای تشخیص ماهیت و انتساب آنها به زبانهای همریشه به بررسی دقیقتر نیاز داریم. در اینجا به ذکر مثالهائی میپردازیم:
واژه وهشتن در گیلکی در بادی نظر معلوم میکند که به دو صورت مصدری در فارسی دری آمده است:
1- هشتن 2- هلیدن، یعنی مصادر مختوم به «ت- ن» و «د- ن».
ص: 510
در فارسی هشتن و هلیدن به معنی گذاشتن نه فروگذاشتن، نهادن و رها کردن آمده است. نخستین حرف این دو مصدر «هاء» در تلفظ قدیم مفتوح بود که در تلفظ گیلکی همچنان مفتوح باقی مانده است.
اصالت این دو واژه را میتوان در زبان پهلوی یافت. در پهلوی نهادن راhis ?tan [807] میگفتند و گذاردن به معنی ثانوی، یعنی رها کردن و ول کردن راVitas ?tan مینامیدند[808] که بیشک واژه گیلکی و هشتن تغییریافته صورت اصلی همین واژه پهلوی است. فقط در گیلکی نیست که ریشه این دو واژه پهلوی نمودار است در گویش گلپایگانی، اراکی ریشه پهلوی این دو واژه به صورتhis ?ten آمده است که به معنی گذاشتن و رها کردن استعمال میشود و نیز در زبان کردیhis ?ten به همین معنی به کار میرود. از مصدر هلیدن به کردیhilan آمده که از مصدرhil پهلوی نشأت گرفته است.[809] در «فرهنگ بهدینان» که واژههای متداول گویشهای کرمان و یزد و آبادان در آن گردآوری شده است در برابر واژه هشته یا گذاشته چنین آمده است:Vahas ?ta که بسیار نزدیک به طرز تلفظ واژه در گیلکی است. در ادبیات قدیم فارسی، خواه در نثر و خواه در نظم دو واژه هشتن و هلیدن انعکاس وسیع یافته است. مثلا مولوی میفرماید:
گر یکی دم توبه غفلت واهلیشاو رود فرسنگها سوی حشیش.[810]
که یادآور استعمال پیشوند «وا» در وهشتن گیلکی است. مولوی میگوید اگر او را ول کنی (رها کنی) عواقب نامطلوبی به بار خواهد آمد. تعبیرهای:
ولش کن و ولش کردن که امروز در زبان محاوره فارسی به کار میرود از همان واژه بهل فارسی و وهل گیلکی آمده است. در گیلکی هم در اینباره میگویند:
مره وله کن (مرا رها کن)
شعر قاآنی در این باب بهترین شاهد است:
بهل کتاب را بهم که مرد درس نیستمبه حفظ کشت عمر خود، کم از مترس نیستم[811]
یعنی کتاب را ول کن
1- چنانکه گفته شد پیشوند (و) در وهشتن گیلکی، کوتاهشده «وا» است. وا به عنوان پیشوند افعال در گیلکی دارای معانی گوناگون است که در واژه وهشتن به معنی بازآمده است. یعنی بازهشتن.
2- تلفظ (های) هشتن در نخستین ادوار ادبی پس از اسلام، مفتوح بود و در فرهنگها علامت فتحه بر روی «ها» قید شده است، ولی امروز با کسرها و در فارسی تلفظ میشود و در گیلکی تلفظ اصلی ها، به جای مانده است.
3- از میان معانی گوناگون واژههای هشتن و هلیدن، فقط معنی گذاردن به زبان گیلکی راه یافته است. آنهم به صورت معنی ثانوی یعنی واگذار کردن و رها کردن.
4- در گیلکی این واژه در حالت نفی استخوانبندی خود را از دست میدهد. یعنی نون نفی جابجا میشود. مانند وهشتی و ناشتی (نون نفی پس از پیشوند و میآید) یا وهلی ولانی (ونالی).
5- در بعضی منابع قدیم که به فرهنگ گیلکی اختصاص دارد به جای وهشتن، وخشتن آمده است البته در گیلکی تبدیل «ه» به «خ» نظایری دارد.[812]
واژه دیگر ویشتا به معنی گرسنه است که تشخیص ماهیت لغوی آن نیازمند به بررسی است. باید متذکر شد که لغت ویشتای گیلکی با واژه ناشتای فارسی دری- که در بسیاری از گویشها نیز به کار میرود- دارای پیوند ریشهای واحدی است. به این معنی که در ویشتا و ناشتا ریشه مشترک «آش» نمودار است که از آس سانسکریت (هندی باستان) نشأت گرفته است. واژه ناشتا که با پیشوند نای نفی آغاز میشود مرکب است از: نا+ آس و درست به معنی ناآش یعنی آش ناخورده است.[813] باید افزود که آش در دوران باستان فقط به معنی خوراک و خورش اطلاق میگردید و با معنی متداول امروز تطبیق نمیکرد و اکنون واژههای آشپز و آشپزخانه یادآور اصالت معنی این واژه در قدیم است.[814]
چنانکه گفته آمد آس- آش(a ?c ?a) و آشتای سانسکریت در فارسی دری ن نفی پذیرفت و به صورت نااشتا و ناشتا به کار رفت، اما در گیلکی این ریشه لغوی به کمک پیشوند وا به هیئت ویشتا متداول گردید. پیشوند و- وا، که در گیلکی مقدم بر اسم یا فعل استعمال میشود، منسوب به ریشههای گوناگون و دارای معانی متنوع است. ولی وا در واژه ویشتا از ریشه فعل واستنVastan (صورت تحولیافته فعل بایستن فارسی) آمده است که به معنی میل داشتن و خواستار بودن نیز به کار میرود. مثلا تره غذاوا- تو به غذا میل داری؟ مره غذانوا- من به غذا میل ندارم (البته واستن در گیلکی معانی دیگر هم دارد).
معلوم است که در گیلکی الف ممدود در تلفظ یا به صورت الف مقصور در میآید و یا به اصوات ملین دیگر بدل میشود، از اینرو واژه «وااشتا» در طی استعمال در سرزمین گیلان به صورت وشتا و ویشتا (با یای مخفف) متداول گردید که در اصل به معنی میل به غذا و خواهان غذا برای سد جوع و رفع گرسنگی است.[815]
بعضی از واژهها در گیلکی نمودار ریشه پهلوی است، ولی از ذخیره لغوی فارسی، هماکنون حذف شده است. به عنوان مثال از واژه آلفی نام میبریم که در فارسی به جای آن عقاب استعمال میشود و واژه دخیل عربی است. آلفی در زبان پهلوی به صورتa ?luh (آلوه)[816] به کار میرفت. در «کارنامه اردشیر بابکان» چنین میخوانیم: «روزی اردشیر از نخجیر تشنه و گرسنه به خانه آمد.
آنگاه واج گرفت (نماز گزارد) و کنیزک به آرد و شکر زهر آمیخت و به دست
ص: 511
اردشیر داد. اردشیر خواست بنوشد که ناگاه آذر فرنبغی پیروزگر به پیکر آلوه سرخ پریدن گرفت و خود را بر پیاله زد و آن آرد و شکر به زمین ریخت ...»[817] عقاب، در دوران قدیم در فارسی دری به صورت «آله» استعمال میگردید و در فرهنگهای فارسی از جمله «فرهنگ جهانگیری» و «فرهنگ رشیدی» و در منابع قدیم اعم از فارسی و عربی به این معنی تصریح شده است. مثلا ابن اثیر در کتاب «الکامل» ضمن تحلیل لغوی الموت مینویسد: «آلوه به معنی عقاب است و جزء دوم این نام که آموت باشد به لهجه دیلمی به معنی آموزش است.»[818]
پس عقاب را در گیلکی و مازندرانی و کردی با اندکی تحریف به همان نامی میخوانند که در زبان پهلوی استعمال میشده است، ولی در فارسی دری که نام پهلوی آن از ذخیره لغوی حذف شده است به جای آن از واژه عربی عقاب استفاده میشود. در گیلان این واژه، با تلفظ گوناگون مانند آلوغ(alog) در کسما و لاهیجان یاa ?log در رشت و در برخی صفحاتa ?lox به کار میرود.[819]
واژه دیگری که صورت اصلی پهلوی آن در گیلکی استعمال میشود، ونگ است. ونگ تحریف واژه بانگ است. به معنی صدا و آواز و در گیلکی ونگ زن یعنی گریه کردن، بالاخص گریه کودک در زبان پهلویva ?ng به معنی بانگ زدن آمده است.[820] نه فقط در گیلکی بلکه در طبری قدیم نیز واژهvang به همین صورت به کار میرفته است. در «فرهنگ بهدینان» (زبان زرتشتیان ساکن کرمان و یزد) به جای بانگ، وانگ و ونگ به کار میرود.[821] دکتر معین در حاشیه جلد 4 «برهان قاطع» متذکر شده است کهvang در گیلکی به معنی گریه توأم با فریاد است.
بعضی واژههای گیلکی که از فارسی دری آمده چنان تحولی یافته است که صورت اصلی آنها به آسانی تشخیص داده نمیشود. مثل تمزن به معنی خاموش بودن و سکوت کردن.
این واژه از تن زدن به معنی خاموشی آمده، ولی واژه تن زدن به این صورت و معنی در زبان پهلوی و زبانهای پیش از اسلام نیامده است و میبینیم فقط از دوره سامانیان در نظم و نثر راه یافته است. ما در زبان گیلکی فعل تمزین (تن زدن) را در خطاب به کودکان استعمال میکنیم و استفاده از این فعل را در گفتگو با بزرگسالان نوعی وهنآور میدانیم. در همه فرهنگها تن زدن به معنی خاموش بودن آمده و در نثر و نظم نیز به همین معنی به کار رفته است. اما جالبترین موارد استعمال تن زدن در ادبیات ما جائی است که این فعل با تعبیر گریه کردن و حتی شیون کودکان به قرینه، به کار میآید و طرز استعمال ویژه این فعل را در گیلکی تأئید میکند. مثلا فرخی چنین گوید:
ای ابر بهمنی نه به چشم من اندریتن زن زمانکی و بیاسا و کم گری[822]
و صائب به صراحت، تن زدن را با اشاره به شیون کودکان چنین آورده است:
تن زن ای ناصح پرگو که دل بازیگوشجز به هنگامه طفلانه نگیرد آرام[823]
باید یادآور شد که تلفظ این واژه، در نواحی بیهپس و بیهپیش متفاوت است مثلا در تلفظ «تم زن» گاه حرف ز مفتوح است و گاه مکسور.
در برخی فرهنگهای گیلکی تم زن به معنی نق زدن آمده است که درست نیست.
در بررسی به واژه گیلکی تم زن به معنی نق زدن آمده است که درست نیست.
در بررسی به واژه گیلکی مار به معنی مادر، متوجه میشویم که دارای ریشه مشترک با زبانهای اسلاو و هندو اروپائی است. مار از ماma به معنی کودک آمده و از راه دو برابر کردن واژهma از زبان کودکان تبدیل به مامان در فارسی شده است. در فارسی مامان، در زبان فرانسه مرme ?re و در روسی ماتmatb همه دارای ریشه واحد هستند. در زبان زرتشتیان ساکن یزد و کرمان مادر را مانند گیلکها مار میگویند.[824]
در گیلکی به واژههائی برمیخوریم که معرف زندگی و نمودار خصایص قومی و رسوم و آداب ویژه ساکنان گیلان است. این واژههای ناب قدمت چندهزارساله دارند که برخی از آنها در کتب قدیم فارسی نیز منعکس شده است. مانند: چپر به معنی دیواری که از چوب و علف میسازند.
پشم چوخه: جامهای که از پشم میبافند و دهقانان، اغلب بر تن میکنند.
ورزا: گاو نر کاری. در زبان پهلوی هم این واژه آمده است.
ویریس: طنابی که از خوشههای خشکیده برنج میتابند. این واژه در فرهنگ زرتشتیان به صورتVares درآمده است.
کیشکا: جوجه تازه از تخم مرغ درآمده.
خوشکار: یک نوع شیرینی که از آرد برنج میسازند و مغز گردو در درون آنجا میدهند.
هلاچین: ریسمانی که در روزهای جشن در وسط حیاط میآویزند.
گرباز: بیلی است نوکتیز که در مزرعه و باغ از آن استفاده میکنند. این واژه در منابع قدیم هم آمده است. از جمله در «فرهنگ اسدی»، گرباز چنین معنی شده است: «گراز پیلی بود رسن اندرو بسته» و در «تاریخ طبرستان» به صورت کرواز استعمال شده و چنین آمده است: «جمله بندگان و رعایای رستاق خویش را فرمود تا بابیل و کرواز و ناروب بدان موضع شوند ...[825]»
در بعضی از فرهنگهای قدیم یک رشته از واژههای محلی از جمله گیلانی نقل شده و مؤلفان در کتب خود به این نکته تصریح کردهاند. مثلا مؤلف «برهان قاطع»، محمد حسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان که فرهنگ خود را به سال 1062 هجری در حیدرآباد دکن تدوین کرده است بیش از 30 واژه گیلانی در فرهنگ آورده و به توضیح هرواژه پرداخته است. از جمله این واژهها:
اسوار، افروشه، پایه، پردهنشین، پلاخم، تیتی، تیف، چم، خاناده و خناده، خل، خلابر، خلابش، دارکوب، دهچه، ساس، سیمبر، سیمبر اسوار، کالجار،
ص: 512
کالوشه، کتکتو، کول، گرزه، گیل، مایهدار و ملوخیا ...[826]
مؤلف در لغتنامه خود توضیح میدهد که در تألیف کتاب از چهار فرهنگ استفاده کرده است:
1- فرهنگ جهانگیری 2- مجمع الفرس سروری 3- سرمه سلیمانی 4- صحاح الادویه حسین انصاری. در واقع با این تذکر، «برهان قاطع» به صورت فرهنگ جامع درآمده است که مشتمل بر 000، 20 واژه است. این فرهنگ به تصحیح و تحشیه فاضلانه دکتر محمد معین به طبع رسیده و از جمله خدمات باارزش ستودنی وی، توضیح واژههای گیلکی و آوردن معادل گیلکی برای بیشتر واژههای فارسی در حواشی «برهان قاطع» است و نیز تصحیح خطاهای مؤلف و این خدمت بزرگی است برای مصونیت واژههای گیلکی از دستبرد حوادث. دیگر فرهنگ عربی به فارسی «کنز اللغات» است که مؤلف آن محمد بن عبد الخالق بن معروف کتاب لغت را در حدود سال 870 هجری تألیف کرده است. در این کتاب مؤلف با قید لغات عربی گاه معادل گیلکی آنها را ذکر میکند و در حدود 60 واژه گیلکی در فرهنگ خود آورده است. از جمله: پت، هلاچین، بدانبدانکی، اوزین، کول، سیکا، کولابند، تورنگ، ایل، چیچر، سرخجه، کلاجک، سیمماهی، پامچال کوکال، کیدار، سیته، وشم، سرسم، کالاکن، شویت، کلافه، بیله، خویه، جاوه، ماما، کاجیله، کشکرت، کلپر، وش، ریمهاج، دریاگوش، دارکو، ترهسیکا و نیمهمشک[827].
واژههای گیلکی که مؤلف «برهان قاطع» یا «کنز اللغات» آوردهاند بر دو گروه قابل تقسیم هستند: گروه اول لغاتی که کموبیش هنوز مورد استعمال دارند. گروه دوم واژههائی که از ذخیره لغوی و دایره استعمال حذف گردیدهاند. این معنی یادآور اظهار نظر دکتر خانلری است که با مقایسه فارسی دری و تغییر اندک آن در طی هزار سال، با زبانهای محلی و تغییرهای فاحش آنها چنین مینویسد: «زبان فارسی دری در طی هزار سال اخیر تغییر و تحول بسیار نیافته است. چنانکه امروز ما زبان شاهنامه را که نزدیک هزار سال از سرودن آن میگذرد به آسانی میخوانیم و معانی آن را درمییابیم، اما لهجههای محلی مانند طبری و کردی، امروز بیشک با صورتیکه در زمان فردوسی داشته به کلی متفاوت شده است[828].»
استاد پور داود در این باب چنین آوردهاند: «... نگارنده خود گواه است که یک رشته از واژههای گیلکی که در 50 سال پیش از این در شهر رشت رواج داشت امروزه دیگر بر سر زبانها نیست ...[829]»
تعداد قابل توجهی از لغات گیلکی را واژههای عربی دخیل تشکیل میدهند که از فارسی وارد گیلکی شده است ولی این واژهها دستخوش تحولات زیاد شده و در این راه از دو منبع نشأت گرفتهاند؛ بدینمعنی که یا ثمره تأثیر زبان فارسی دری در گیلکی هستند و یا تحت تأثیر خصایص آوائی و لغوی گیلکی تغییر ماهیت دادهاند. دسته اول واژههائی هستند که در فارسی دری از پیش دستخوش تحول گردیدهاند و ما با اندکتفاوت لفظی استعمال میکنیم. دسته دوم واژههای اصیل عربی است که بدون سابقه تحول آن در فارسی، مستقیما وارد زبان گیلکی شده و طبق مختصات این زبان، در مسیر تغییر و تحول قرار گرفته است. در بررسی این تحولات در زبان گیلکی آماری درباره تحلیل دقیق علمی کمتر یافته میشود.
یکی از مختصات تحول واژههای عربی دخیل در گیلکی این است که بیشتر جنبه آوائی و لفظی دارد تا معنائی[830] و این ناشی از تأثیر مستقیم زبان محاوره در لغات است. مثلا همزه در آغاز واژههای عربی دخیل در گیلکی به ای و الف ممدود و به الف مقصور بدل میشود یا مخرج آواهای حلقی از قبیل ع و ح در تلفظ حذف میگردد یا کسره بیشتر واژهها و یا تشدید که تناسبی با خصایص آواهای گیلکی ندارند دستخوش حذف قرار میگیرند و این نیست مگر اینکه آواهای گیلکی از ظرافت خاصی برخوردار است و تضاد فاحش بین تلفظ ثقیل عربی و آواهای لطیف گیلکی سرچشمه این تحول به شمار میآید:
1- واژههای عربی که به همزه آغاز میشود در گیلکی بدل به آوای ای میگردد:
عربی گیلکی عربی گیلکی
اسم ایسم اجازه ایجازه
استفاده ایستفاده اشتباه ایشتباه
اسلام ایسلام اجاره ایجاره
انقلاب اینقلاب افطار ایفطار ...
2- گرایش به آوای «ای» چندان است که حتی واژههائی که با حروف دیگر (غیر از همزه) آغاز میشوند در گیلکی، باز به آوای «ای» بدل میگردند:
عربی گیلکی عربی گیلکی
کتاب کیتاب سوا سیوا
لباس لیباس علاج عیلاج
حساب حیساب عده عیده
3- در دستهای از واژههای گیلکی تغییر فاحش در صورت واژههای عربی دخیل و طرز تلفظ آنها و تحولهای آوائی آنها بسیار محسوس است:
عربی گیلکی عربی گیلکی
قبول قوبیل مجمعه موجومه
صبح صوب احتمال ایتمال
بالاخره بیلاخره صحرا صارا
لازم به تذکر است که اگر جزء اول مصدر فارسی که با «دیدن» ختم میشود عربی باشد در گیلکی حتما با «ستن» میآید مانند فهمیدن فارسی و فهمستن گیلکی یا رقصیدن و رقصستن ... ولی اگر واژه عربی در فعل مرکب و با فعل
ص: 513
معین آورده شود در گیلکی هم به همان نحو استعمال میگردد مانند فکر کردن- فکر کودن، راضی بودن- راضی بوستن ...
4- گرایش به حذف تشدید در گیلکی محسوس است:
عربی گیلکی
غصه غرصه
حمال حمبال
5- حروف حلقی ع و ح یا حذف و یا بدل به الف مقصور میشوند:
عربی گیلکی عربی گیلکی
قاعده قایده معده مده
محشر ماشر معبود مابود
احوال اوال محکوم ماکوم ...
معشوق ماشوق
6- در تعبیرها و شبهجملهها نیز تغییر روی میدهد:
عربی گیلکی
بلاوارث بیلهورس
عن قصد انقصنه (عمدا)
7- اسامی خاص عربی نیز در گیلکی دستخوش تحول زیاد شده است:
عربی گیلکی
اسماعیل ایسمال
محمد ممد
محمود مامود
کاظم کیظم ...[831]
درباره تأثیر مستقیم واژههای عربی دخیل در فارسی دری یا گیلکی و نوع تحول آنها نمیتوان به شیوه مقایسه و تطبیق و استنتاج علمی دقیق متوسل شد.
زیرا سنن ادبی و سوابق رشد و تکامل زبان فارسی دری و تنوع و غنای نثر و نظم آن به مراتب بیش از گیلکی است و حال آنکه در گیلکی بین زبان گفتار و نوشتار هنوز حد فاصل زیادی مشهود نیست و در گیلکی فقدان سنتهای ادبی برومند همانند فارسی محسوس است.[832]
کتاب گیلان ؛ ج2 ؛ ص513
دودی واژههای روسی نیز از دوران پیش به سبب همسایگی و آمیزش و دادوستد بازرگانی با روسها به گیلکی راه یافته که بیشتر در نواحی بیهپیش به کار میرود مانند: پامادر به معنی گوجهفرنگی، استول به معنی صندلی و پیرگوزگا به معنی چای قندپهلو ...
لازم به تذکر است که فقط واژههای روسی به گیلکی راه نیافته، بلکه از زبانهای اروپائی و قبل از روسی نیز کلمات خارجی وارد گیلکی شده و حتی به صورت فعل مرکب یا مصدر مرکب همراه با فعل معین صرف میشود مانند پزدئن به معنی پز دادن که جزء اول آن از زبان فرانسه آمده است. اینگونه کلمات از طریق مرکز (پایتخت) یا از راه روسیه به گیلان رسیده است مانند آفتک به معنی داروخانه کهApotheke آلمانی است و تا چندی پیش در گیلان شنیده میشد.
استاد پور داود درباره هیئت و ترکیب واژههای گیلکی چنین نوشتهاند: «بسا از واژههای گیلکی با اندک تفاوتی در اوستا هم موجود است. هیئت لغتهای پهلوی یعنی زبان رایج روزگار ساسانیان در آن فزون و فراوان دیده میشود ...
بسیاری از این الفاظ عربی است که در لهجههای گوناگون گیلان تحریف شده و یک رشته از آن ترکی است که دیگر در فارسی امروزی ما رواج ندارد. در گیلکی مانند خود زبان ادبی فارسی لغاتی هم از اقوام دیگر چون چینی و هندی و یونانی در آن راه یافته است. در این یک قرن اخیر هم از راه دریای خزر، چند لغت تتار و روسی هم به سر زبانهای مردم آن سامان افتاده است ...[833]»
اینک میپردازیم به ذکر فرهنگهای گیلکی که در پرتو بررسیها و پژوهشهای علمی دانشمندان ایرانی فراهم آمده است:
1- در سال 1332 خورشیدی به همت دکتر منوچهر ستوده، «فرهنگ گیلکی» به فارسی طبع گردید. تا آنوقت احساس میشد که در بین ارکان زبان گیلکی فقدان یک لغتنامه رایج خلاء بزرگی را پدید آورده است. این نقیصه به دست یک دانشمند ایرانی با تدوین و طبع «فرهنگ گیلکی» مذکور مرتفع گردید و نخستینبار ابتکار عمل از دست دانشمندان بیگانه ربوده شد.
پیشگامی منوچهر ستوده در تألیف «فرهنگ گیلکی» به حکم الفضل للمتقدم دارای ارزش خاص است. تلاش و مجاهدت شخصی ایشان در گردآوری یکایک واژهها و طرز تلفظ و معانی صحیح آنها، مشهود است.
استاد پورداود در مقدمه این فرهنگ چنین نگاشتهاند: «این نامه که به دستیاری همکار گرامی ارجمند ما آقای منوچهر ستوده گردآوری شده، هفتمین نشریه انجمن ایرانشناسی بشمار است. لهجه گیلکی که واژههای برخی از سرزمینهای آن در این نامه گردآوری شده، یکی از لهجههای باستانی و پرمایه ایران است ... گردآورنده فاضل این نامه برخی از آن لغات را آنچنانکه در هنگام اقامت خود در گیلان شنیده در اینجا یاد کرده است ...»
2- «واژهنامه گویش گیلکی» به انضمام اصطلاحات و ضرب المثلهای گیلکی به همت احمد مرعشی که در 666 صفحه در سال 1363 به طبع رسیده است.
مؤلف محترم با افزودن لغات جدید و اصطلاحات و تعبیرات گیلکی تا حد زیادی به غنای فرهنگ گیلکی کمک کرده است. انتقاد برخی مبنی بر اینکه در این فرهنگ لغات بیگانه جا گرفته است سخنی ناصحیح است. ما در زیر این آسمان زبان یا گویشی نمییابیم که کمابیش دارای واژههای دخیل نباشد.
واژههای دخیل که به سبب نیازمندی، به زبان ثانوی جذب میشوند هویت خود را از حیث تلفظ و معنی اولیه از دست میدهند و تابع قواعد زبان ثانوی میشوند. در گیلکی نیز همین معنی صورت گرفته است و هیچ فرهنگنویسی واژههای دخیل را به علت بیگانه بودن دور نینداخته است.
3- «فرهنگ گیل و دیلم» به همت محمود پاینده لنگرودی که فرهنگ
ص: 514
فارسی به گیلکی است در 786 صفحه و به سال 1366 منتشر شده است. از مختصات مثبت این فرهنگ، گردآوری واژگان جامع منسوب به یک فن یا هنر و یا مؤسسات اقتصادی و لغات متعلق به حیات اجتماعی اعم از شهرنشینی و یا روستائی است و یا واژگان معمول در کشاورزی، اعم از دامداری، برنجکاری و گندمکاری، ماهیگیری، ابریشمکشی، حصیربافی، صنایع دستی یا اصطلاحات موسیقی، یا امور خانگی اعم از آشپزی و انواع خورشهای محلی است. جمعآوری اینگونه واژهها که معرف جنبههای گوناگون حیات قومی است و تطبیق و مقایسه آنها با واژههای یکسان مناطق دور و نزدیک سرزمین گیلان، خصیصه این فرهنگ متنوع را به لغتنامههای موضوعی و تطبیقی نزدیک کرده است.
در این فرهنگ مانند فرهنگهای مشابه نقیصههائی دیده میشود به عنوان مثال در صفحه 252 چنین آمده است: امر: اوچین، نهی: اونچین
در مواضع مشابه دیگر نیز به جای اصطلاح «حالت نفی» تعبیر نهی تکرار شده است و حال آنکه اصطلاح نهی را در تحلیل دستوری، وقتی به کار میبرند که فعل امر با حرف م آغاز شده باشد. ما نون نفی داریم و میم نهی.
4- «فرهنگ واژههای گیلکی» (ضمیمه کتاب ویژگیهای دستوری) تألیف جهانگیر سرتیپپور که در سال 1369 به طبع رسیده است.
مؤلف برای جنبه آوائی واژهها اهمیت درجه اول قائل شده و به ضبط دقیق آنها پرداخته است. همچنین در این فرهنگ واژههائی که از حیث معنی یکسان هستند، ولی به سبب تغییر واجها به دو صورت یا بیشتر نمودار میشوند، مشخص شدهاند. درباره بعضی واژهها، بالاخص واژههائی که با خصایص زندگی و آداب و رسوم قومی گیلان بستگی دارند به توضیح مبسوط پرداختهاند. در برابر بعضی واژهها علامت ستاره گذاشتهاند که مؤلف وعده میدهد که به ریشهیابی آنها بپردازد.
بجاست درباره مختصات «فرهنگ گیلکی به روسی» سخنی چند گفته شود.
این فرهنگ، چنانکه ذکر شد به دستیاری فرهنگستان علوم شوروی در سال 1980 میلادی در مسکو به چاپ رسید. در مجموع مشتمل بر 465 صفحه است در سه بخش: بخش اول مقدمهای درباره زبان گیلکی در 7 صفحه. بخش دوم واژههای گیلکی به روسی در 279 صفحه. بخش سوم واژههای روسی به گیلکی در 175 صفحه. بزرگترین نقص کتاب این است که گردآورندگان، گویی تصور روشنی از ماهیت واژههای گیلکی و تفاوت آن با گویشهای دیگر نداشتند. از اینجهت شماری از واژههای محاورهای تهرانی که در فرهنگ جمالزاده منعکس است سرودستشکسته در «فرهنگ گیلکی به روسی» راه یافته است. مثلا در ذیل حرف ب، 311 واژه گیلکی آمده است که تعدادی از آنها عاری از اصالت است. همه واژههائی که با پیشوند با یا بی آغاز میشود ذیل حرف ب جا گرفته است بیآنکه نیازی بدان باشد و شاخصی جهت اصالت لغات گیلکی به دست دهد. بگذریم از اینکه برخی از واژههای ناب گیلکی که با همین حرف آغاز میشود از قلم افتاده است. در توضیح معانی واژهها نیز خطاها کم نیست. از مختصات مثبت این فرهنگ آوردن امثله به صورت جملههای کوتاه در ذیل تعدادی از واژهها و همچنین بحث مختصر دستوری در مورد مفردات قید و ریشه افعال و یا وجه اشتقاق افعال و واژههاست.[834]
در پایان باید به کارهای علمی ارزندهای که در زمینه معرفی و شناسائی گیلکی انجام شده است به اختصار سخن گفته شود:
یکی از ارزندهترین کارهای علمی درباره تحقیقات مربوط به گیلکی «کتابشناسی و بررسی واژهنامهها، دستورنامهها و نوشتههای گیلکی و دیلمی و تالشی از سده هشتم تاکنون» نوشته شادروان دکتر عیسی (رضا) مدنی است که در شماره دوم «گیلاننامه» در 60 صفحه به چاپ رسیده است.
تحقیقات و تتبعات شادروان کریم کشاورز که تحت عنوان «ویژگیهای صرف و نحو گیلکی» در مجموعه سخنرانیهای نخستین کنگره تحقیقات ایرانی به چاپ رسیده و نیز مقاله فاضلانه او در مجله «راهنمای کتاب» (جلد 5، سال پنجم 1341) از پژوهشهای قابل تحسین در زمینه گیلکی است.
تحقیقات و مطالعات دکتر عبد الکریم گلشنی و سخنرانی مفصل وی پیرامون گیلکی در چهارمین کنگره تحقیقات ایرانی (شهریور 1352) که مستقلا در جزوهای به چاپ رسیده است از پژوهشهای باارزش در زمینه گویش گیلکی است.
نوشتههای محمد بشری درباره نکات و دقایق دستوری گیلکی در نشریه «کادح»، یادداشتهای علی اکبر مرادیان گروسی و مقالات فریدون نوزاد، محمود پاینده، تیمور گورگین و دیگران را در این زمینه نباید نادیده گرفت.
امید است تلاش و کوشش پژوهشگران گیلانی در آینده بتواند آثار گرانبهائی به وجود آورده نکات و دقایق گیلکی را به نحو شایستهتری روشن سازد.
ص: 515
فصل چهاردهم شعر گیلکی و شاعران گیلکیسرا
اشاره
گیلان در گذشتههای دور ادبیات مکتوب به گویش گیلکی نداشته است و علت آن به درستی روشن نیست. کریم کشاورز مترجم و نویسنده و محقق گیلانی در این زمینه نوشته است:
«به یقین میتوان گفت که در گذشته گیلکی، ادبیات مکتوب نداشته، گیلانیان را در سپیدهدم اسلام (و قبل از آنهم) شرایط اقلیمی و زوبین جنگاوران و جنگلهای انبوه و رشتهکوههای جنوبی از هجوم دیگران مصون میداشته ولی در عین حال، از مبادلات به اصطلاح فرهنگی و کسب فیض از فرهنگ دیگر اقوام قلمرو ساسانی و دوران سامانی و اعصار بعد از آن نیز محروم گشته بودند. گمان میرود که این مهجوری و انزوا و نداشتن خط، بزرگترین علل پدید نیامدن و باقی نماندن آثار شعری و ادبی مکتوب از گیلان باستان و دوران قرون وسطی میباشد، و حال آنکه چنین آثاری کمابیش در زبان طبری وجود داشته است و گواه بر این، همانا «مرزباننامه» است که در اصل به آن زبان بوده. گویندگان به زبان طبری از سمت مشرق و شمال سرزمین خویش، با ایرانی زبانان دیگر، تماس مستقیم داشتند و همچنانکه گاه وبیگاه در معرض تجاوز و تطاول قرار میگرفتند از نفوذ ادب و هنر آنان نیز برخوردار میگشتند و آمیزش ایشان با همسایگان، خط و سواد را- لااقل میان قشر ممتاز فئودال آن خطّه- نشر داد و شعر و ادب مکتوب، به صورت ابتدائی هم شده، در طبرستان رونق و رواج یافت. ولی گیلکان، در طی قرنهای متمادی در قعر جنگلها و برنجزارهای خود تپیده، برخلاف زمان کنونی، که با سوادتر از دیگر نواحی ایرانزمین میباشند ... در عصرهای پیشین به طور کلّی نه خط داشتند و نه سواد[835] ...» نویسنده کتاب «گیلان» آنگاه اشاره به فرهنگ
ص: 516
عامه میکند و مینویسد: «فرهنگ عامه، فرهنگی که سینهبهسینه منتقل شود، بدون وجود خط نمیتواند تکامل و بسط یابد و مدوّن گردد، یا بهتر بگوئیم، سیر تکاملی آن بسیار کند خواهد بود. فرهنگ عامه گیلان اصیل و غنی میباشد. افسانههای بسیار، سینهبهسینه گشته و به ما رسیده است که بعضی از آنها مانند داستان «خومک گرام گوروم» (خم غلتان) دارای وزن میباشد. مثلها و حکمتها و واژههای ویژه گیلکی نیز اصیل و فراوان و متناسب با زندگی گیلکان است و عامه خلق به خصوص روستائیان در محاورات روزانه چاشنی سخن خویش میکنند.»[836]
بااینحال گیلان در گذشتههای دور، از ظهور شاعران گیلکیسرا و اشعار گیلکی بینصیب نبوده است. ولی تعداد شاعران گیلکیسرا بسیار اندک بوده که اغلب در زمانهای مختلف (در فاصله چند نسل) میزیستهاند. به سراغ آنان میرویم و چهره و آثارشان را، براساس مکتوبات موجود، در این نوشته مورد شناسائی قرار میدهیم.
یکی از یادگارهای نوشتاری گیلکی شعرهای کمال الدین بندار رازی میباشد. بنا به نوشته تذکرهنویسان، بندار دفتری و مجموعه شعری به زبان دیلمی (گیلکی) از سرودههای خود گرد آورده بود. فریدون نوزاد شاعر و محقق گیلانی در مقالهای با عنوان «نگرشی انتقادی در مسیر ادب گیلان از بندار تا ابراهیم فخرائی» مینویسد:
«اگرچه دفتر شعر گیلکی بندار امروزه پیدا نیست، امّا ترانههائی از او بجای مانده و موجود است. حمد الله مستوفی به سال 730 هجری قمری آن را در «تاریخ گزیده» ثبت نمود و این میرساند که دفتر شعر گیلکی بندار و یا به کمترین برداشت «چموشنامه» او در دسترس بوده و شهرتی تمام داشته است.»[837] کمال الدین بندار رازی در سال 410 هجری قمری درگذشته است. در «فرهنگ فارسی» دکتر معین (جلد پنجم، اعلام) کنار واژه «رازی» آمده است:
«رازی منسوب به ری، لهجهای ایرانی که در ری قدیم تکلم میشد. آثاری اندک ازین لهجه در دست است که از جمله آنها اشعار محلی بندار رازی است.» به نظر میرسد که عنصر المعالی قابوس وشمگیر هم به گیلکی شعر میسروده، ولی اشعار او از نسخ «قابوسنامه» حذف شده است.
قاسم انوار نیز (که مدتی در گیلان زیسته و گیلانی نبوده است) از شاعرانی است که به گیلکی شعرهائی از خود به یادگار گذاشته است. برخی از این اشعار در دیوان قاسم انوار دیده میشود. در جلد ششم «فرهنگ فارسی» معین، شرح حال قاسم انوار اینگونه آمده است: «قاسم انوار، (سید) علی بن نصر بن هارون بن ابو القاسم تبریزی ملقب به معین الدین یا (صفی الدین) و متخلص به قاسم و معروف به قاسمی و شاه قاسم، عارف و شاعر ایرانی قرن 9 هجری ...
وی در طریقت مرید صدر الدین موسی بن شیخ صفی الدین اردبیلی بود و تحت تربیت وی ریاضتها کشید و از جانب او به «قاسم انوار» ملقب شد، و سپس نزد شیخ صدر الدین یمنی تلمّذ کرد و صحبت شاه نعمت اللّه ولی را نیز دریافت و در بلاد قزوین، گیلان، هرات، سمرقند و دیگرشهرهای خراسان به سیاحت پرداخت و در هرات به ارشاد خلق مشغول شد و چندان نفوذ یافت که شاهرخ میرزا تیموری از سلطه او به هراس افتاد و چون آن پادشاه در سال 830 هجری قمری در مسجد جمعه هرات مورد سوء قصد احمد لر قرار گرفت و مجروح شد، به قاسم انوار ظنین گشتند و او را متهم به حمایت از احمد لر کردند و وی ناگزیر هرات را ترک گفت، و مدتی در بلخ و سمرقند روزگار سپری کرد و مشمول عنایت الغ بیگ شده و عاقبت به خراسان بازگشت و در بلخ و در قریه خرجرد (قصبه لنگر) جام (از توابع نیشابور) به مناسبت لطافت آبوهوا اقامت گزید و همانجا درگذشت. به امر علیشیر نوائی عمارتی زیبا بر سر قبر وی بنا کردند. او راست: انیس العاشقین (مثنوی فارسی)، تذکرة الاولیاء یا مقامات العارفین (مثنوی فارسی)، دیوان شعر شامل غزلیات، قطعات و رباعیات فارسی.»
شعرهای گیلکی قاسم انوار که نمونههائی از آن در کتاب «گزیده ادبیات گیلکی» گردآورده زندهیاد ابراهیم فخرائی درج شده است (به دلیل گیلانی نبودن سراینده) به اصطلاح چنگی به دل نمیزند و علاوهبر این، آمیخته به فارسی، گیلکی و طالشی و واژههای نامفهوم و دور از ذهن است.
بندار رازی و قاسم انوار که هردو غیر گیلانی بودند، نمیتوانند به عنوان شاعران گیلانی و از پیشگامان شعر گیلکی در گیلانزمین قلمداد شوند.
بنابراین باید به سراغ شاعری گیلانی الاصل و گیلکیزبان رفت. این شاعر، شرفشاه نام دارد و معروف به سید شرفشاه است. وی عارف و شاعر قرن هشتم هجری است. نسب شرفشاه از این قرار است: شرفشاه یا شرف الدین بن عبد الله بن حسین بن عبد الله بن علی بن ابراهیم بن موسی بن احمد بن ابراهیم بن محمد بن عبد الله بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه السلام که به 12 پشت به امام هفتم شیعیان میرسد.
پیر شرفشاه دولائی نخستین شاعر گیلانی است که با علاقه و به طور جدّی به شعر گیلکی روی آورده و دیوان اشعاری از خود به یادگار گذاشته که در قالب دوبیتی (به صورت هجائی) است.
او هریک از دو بیتیهای خود را «چهاردانه» نام نهاده است. چهاردانههای پیر شرفشاه، که بیرون از اوزان عروضی و دارای وزن هجائی خاص است در حدود 772 شماره است.
در نخستین شماره ماهنامه «گیلهوا» مقدّمهای جذاب درباره پیر شرفشاه درج شده است که عینا در اینجا نقل میشود: «شرفشاه عارف قرن هشتم که هم اکنون مزارش در «دارسرا» ی رضوانشهر واقع در خاک گیل دولاب تالش زیارتگاه عاشقان است، نخستین شاعری است که از وی شعر گیلکی به یادگار مانده است. از شرفشاه تا چند سال پیش دوبیتیهائی سینهبهسینه نقل شده و به گیلکی امروز، در برخی کتب و مجلات ثبت شده است. حدود 13 سال پیش دیوان کامل او در بخارست پایتخت رومانی پیدا و عینا توسط آقای دکتر محمد علی صوتی به صورت عکسی چاپ و منتشر گردید. با انتشار این کتاب که یکی از قدیمیترین متون ادبی زبان گیلکی و از اسناد و پایههای ادبیات مکتوب است روح تازهای در کالبد نیمهجان این زبان دمیده شد. گذشت 700 سال از تاریخ کتابت این دیوان و مسیری که زبان گیلکی در طی این چند قرن طی کرده
ص: 517
است استفاده از کتاب را برای عموم دشوار ساخته است. بسیاری از لغات فراموش شده و واژههای تطوّریافته گیلکی در این کتاب حفظ شده که گنجینه لغات این زبان را پربارتر و غنیتر کرده است. برخی نکات دستوری ویژه و قابل ملاحظه نیز در این دیوان مستتر است که از نظر زبانشناسی حائز اهمیت میباشد.
علاوهبر اینها وزن شعر گیلکی به کار رفته در آن، بحثی است که در این میانه میتواند مورد بررسی قرار گیرد. مجموع این عوامل سبب شده تا دیوان بازیافته شرفشاه یکی از بحثانگیزترین منابع زبان گیلکی شناخته شود.
بیگمان، پیش از تحریر این دیوان، مقارن کتابت و حتی بعد از آن تا زمان مشروطیت که نگارش به گیلکی پا گرفت، دهها جلد کتاب و رساله دیگر نیز به این زبان نوشته شده است که متأسفانه به عللی از میان رفتهاند. شاید هم روزگاری یکی دو تای آنها پیدا شود و شاید هم نشود. اما آنچه مسلم است اینکه فعلا قدیمیترین سند مکتوب در زبان ما دیوان پیر شرفشاه دولائی است و از اینرو، میتواند برای ما ارزشی معادل شاهنامه در ادبیات فارسی داشته باشد.»[838]
در سال 1372 فرهنگ و ارشاد اسلامی گیلان نسخه ارزندهای از دیوان پیر شرفشاه را با ترجمه فارسی و آوانویسی منتشر ساخت. این نسخه حاصل سالها تلاش و کوشش شاعر خوشقریحه و محقق فاضل عباس حاکی است که خود اشعار زیبا و دلنشینی به گویش گیلکی سروده است.
شرفشاه درنظر گیلانیان عاشقی پاکباز و شیفته هنر، عارفی مقدس، شاعری دلسوخته و آگاه و وجودی بزرگوار است که آهنگ دلپذیر او موسوم به شرفشاهی، هر لحظه خاطرات زندگی این مرد آزاده را با جاه و مرتبه ملکوتی او، به یاد هموطنانش میآورد.
آثار منظوم گیلکی از دوره مشروطیت تا عصر حاضر
اشاره
از شعر گیلکی، بعد از پیر شرفشاه دولائی (قرن هشتم هجری قمری) و قاسم انوار (سده نهم هجری قمری) دیگر نشانهای در دست نیست! از سده 13 هجری قمری تا آغاز دوره مشروطیت (1324 هجری قمری) تنها اشعاری گیلکی از میرزا عابد فومنی، دوبیتیهای تالشی از ایاز بیک پونلی و چندین شعر به گویش تالشی از ملا اسماعیل لنکرانی سراغ داریم و دیگر هیچ!
در دوران انقلاب مشروطه و پس از آن تا زمان حاضر شعر گیلکی و ترانه گیلکی (اشعار آهنگین) در بیداری اذهان مردم گیلان، نقش مؤثری داشته است.
شاعران گیلکیسرا، در آثارشان، زشتیها و زیبائیهای زمانه را به تصویر کشیدند و دردها و آرزوهای فردی و اجتماعی مردم روزگار خویش را، نمایاندند. نشانه تلاش شاعران گیلکیسرا در تنویر افکار اجتماعی، دفترچههای شعر و کتابهای اشعار گیلکی آنان است که موجود میباشد و ذیلا به برخی از آنها اشاره میشود: «ترانههای گیلکی»، چاپ تهران؛ شامل دوبیتیهای ناصر فرهادیان، محمود پاینده و شهدی لنگرودی، (مجموعه 44 دوبیتی) با مقدمه محمود پاینده، مهرماه 1336. «اوخان»، اشعار گیلکی سروده جهانگیر سرتیپپور، 1338.
«دختر رشتی» چاپ اول، دیماه 1340، مجموعه 28 دوبیتی گیلکی، سروده تیمور گورگین. دختر رشتی (ادبیات گیلک)، مجموعه 100 دوبیتی با برگردان فارسی، سروده تیمور گورگین 1342.
«گلبانگ گیلان» دربردارنده ترانههای آهنگین (تصنیف) و دوبیتیهای گیلکی با برگردان فارسی، سروده تیمور گورگین، 1351. این دفتر حاوی ترانههای گیلکی است و واژهنامهای هم به پیوست دارد با نشانههای زیر و زبری (اعراب).
«اتکل متکل» مجموعه ترانهها و شعر گیلکی، سروده حسنعلی محمودی (سروش گیلانی).
«ئیجگره» مجموعه اشعار گیلکی در اوزان نیمائی، سروده علی اکبر مرادیان گروسی متخلص به «بوسار»، رشت، 1354.
«یه شو بوشئوم روخئونه» منظومه بلند گیلکی با ترجمه فارسی، سروده محمود پاینده، تهران، 1358.
«لیلهکوه» شعر بلند گیلکی با برگردان فارسی، سروده محمود پاینده، تهران، 1358.
«نوغاندار» منظومه گیلکی به گویش گالشی دیلمانی، سروده محمد ولی مظفری، 1358.
«پوشه پوشه دربیا» سروده محمد ولی مظفری، منظومه بلند گیلکی دیلمی (سمام)، 1359.
«لاکوی» مجموعه دوبیتیهای گیلکی، سروده ابراهیم شکیبائی لنگرودی متخلص به عاصی، لنگرود، 1346، (این دوبیتیها با برگردان فارسی ارائه شده است).
«ارباب رعیتی» منظومه گیلکی، سروده ابو القاسم منتظری (معروف به دائی)، رشت، 1354.
«اوجا»، مجموعه اشعار گیلکی، محمد امین لاهیجی (م. راما)، لاهیجان، 1358.
«گزیده ادبیات گیلکی» شامل اشعار: حسین کسمائی، سراج، شرفشاه دولائی، افراشته و فخرائی، رشت، 1358.
اشعار اجتماعی و سیاسی محمد علی رادباز قلعهای (افراشته) به کوشش م.
الف. به آذین، تهران، 1358 (مجموعه اشعار گیلکی و فارسی)، منظومه تالشی «خندیله پشت» سروده فرامرز مسرور، رشت، 1352.
«ایله جار» برگزیده اشعار گیلکی (سالهای 1344 تا 1356) در قالب اوزان نیمائی، با برگردان فارسی، سروده محمد بشرا، رشت، 1368.
این شاعران که اسامیشان در پی میآید، در آفرینش و خلق شعرهای گیلکی، کوشیدهاند. موفقیت آنان در به وجود آوردن آثار متنوّع و باارزش، سبب شده است که نام و شهرتی کسب کنند و دفترهای شعر گیلکی و آثار چاپی آنان مورد توجه قرار گیرد.
میرزا حسین خان کسمائی، ابراهیم رشتی ملقب به سراج الدیوان (سراج)، محمد علی راد بازقلعهای متخلص به افراشته، ابراهیم فخرائی، جهانگیر سرتیپپور، محمود پاینده لنگرودی، فریدون نوزاد، تیمور گورگین، محمد
ص: 518
بشرا (درویش گیلانی)، محمد جواد دلخوشنواز، علی اکبر مرادیان گروسی (بوسار)، محمد شهدی لنگرودی، میراحمد فخرینژاد (شیون فومنی)، محمد ولی مظفری کجیدی سیاهکلی، ابراهیم شکیبائی لنگرودی (عاصی)، ناصر فرهادیان، محمد بابائیپور دریائی لنگرودی، عباس مهری آتیه، علیرضا کریم، محمد شمس معطر لاهیجانی، اسحاق شهنازی، غلامرضا رحمدل، محمد تقیپور احمد جکتاجی (م. پ. جکتاجی)، جعفر مهرداد، عبد الرحمن عمادی، کاظم سادات اشکوری، محمد قلی صدر اشکوری، دکتر سید مجتبی روحانی (م. مندج)، سید مرتضی روحانی، صدرا روحانی، دکتر علی فروحی، حاج محمد تقی پیر کاری (پیر)، منوچهر جرّاحزاده، حسنعلی محمودی (سروش گیلانی)، کریم نمینی، رحیم چراغی، امین لاهیجی (م. راما)، سید علی زیباکناری، محمد شائق (البرز)، محمد فارسی، نادر زکیپور لنگرودی، سید علی میرباذل (منصور)، فرهاد پاکسرشت، محمد رضا معالی، بهمن فرّخی، سید رضا مدهوش، احمد علی راغب، هاشم دلخوشنواز، جواد شجاعیفرد، محمد رضا ریاضی رشتی متخلص به منعم، فرامرز محمدیپور (میرزای لنگرودی)، کریم رجبزاده، احمد خویشتندار لنگرودی، احمد ارض پیما لشکاجانی، محمد شعبانی ششکل (حامد)، محمد رضا خیرخواه، محسن خورشیدی، محمود طیاری، ابراهیم خورشیدی، جهانگیر خان کسمائی متخلص به کاسگل (فرزند میرزا حسین خان کسمائی)، میرزا محمد کسمائی (برادر میرزا حسین خان کسمائی)، ایرج قبادی، هوشنگ پورقاسم، اسماعیل شادفومنی، حمید فرحناک (فائز)، سیروس و حسن مجیدیان، احمد نیکوصالح، سیاوش پورکاووس، علی عبدلی، علی غلامنژاد، احمد قرباننیا، ابو القاسم منتظری (دائی)، محمد حسین خدایاری، علی خداجو، فاطمه ارشادی، عبد الله پوراحمد، ابراهیم کامران، اردشیر پرهیزکار، علی غلامنژاد «غلامی» (آرینفرد)، کریم مولا وردیخانی، غلامحسین عظیمی، محمد علی اخوات (وارش فومنی)، هوشنگ اقدامی (ه. الف. چمن)، بهرام گلعلیپور بی بالانی، یوسف رضوی (اویر)، نقی بارور (نازوکه لافند)، کمال زرآبادی، نصیر احسان صومعهسرائی (ن. فریاد)، ایوب محبّیزاده گشتی، محمد دعائی، سید حسین رضوی، مسلم رمضانی تپهای، محمد علی زاهدی لاهیجانی، یونس فلاح شعبانی لیالستانی، جمشید شمسیپور خشتاونی، اکبر شاهانی مقدم (الف. بهسار)، احمد اخوان، جعفر غلامینژاد کلاچائی، عزت الله زرندیان، جعفر بخشزاد محمودی، بهمن یوسفزاده لاکانی، قاسم غلامی کفترودی، حجّت خواجه میری (خواجه رشتی)، مسعود خمامی، حسین قاسمی (دیدار)، رمضان رحمتی (روستاتبار)، محمد باقر کریمی کلاشمی، سید رضا دمانکش، احمد خدادوست، محمد علی حسینزاده، حسین وثوقی رودبنهای، عبد الله پوراحمد للکامی (خستهدل)، محمد رضا رجبیپور، محمد رضا قربانی خاکی، قربانعلی اخلاقیدوست، ساسان یعقوبی، علی اصغر معصومی، حمزه میرزائی، کریم هویدائی، مجید فلاح شجاعی، ع. ارسطو، باز علی پور غفوری، عباس رضیئی، داود خانی (آذرخش)، بهرام بافکر، علی میر فطروس، رضا مقصدی، آمنه گلشنی لنگرودی، مصطفی علی اکبری، ابراهیم پگاه، مریم خالقدوست، علیرضا یوسفی، پرویز وشمگیر، امین برزگر، هوشنگ عباسی، رجب محسن زاده، علی میرزائی، حسن نصری، محمد تقیزاده.
شعر گیلکی در اوزان نیمائی
نیما یوشیج (علی نوری اسفندیاری) که به سال 1274 شمسی دیده به جهان گشود و در سال 1338 چشم از جهان فروبست پایهگذار شعر نو فارسی و قافلهسالار شاعران نوپرداز ایران است. آثار او تحوّلی عمیق در شعر فارسی به وجود آورد و دریچه دنیای جدیدی را به روی شاعران پارسی زبان گشود. او قالبهای شعر فارسی را یکباره بهمریخت و قالبهای جدیدی را که به عقیده برخی از شعرشناسان ریشه در قالبهای کلاسیک دارد و بر اوزان عروضی سنّتی استوار است ارائه داد.
شیوه نیما یوشیج در بین شاعران پارسیگوی ایران، پیروان بسیاری پیدا کرد و شاعران، با گرویدن به عروض نیمائی آثار ارزشمندی به زبان پارسی خلق کردند. اوزان ویژه نیمائی در شعر، در گیلان نیز با استقبال شاعران گیلکیسرا، روبرو شد. اجرای شعرهای گیلکی به صورت «دکلمه» و پیشپرده در تآتر و محافل هنری و فرهنگی گیلان (پیش از سال 1342) حضور شعر نیمائی را در این استان نوید داد. شعر گیلکی در اوزان نیمائی در غرب گیلان ابتدا در شعرهای گیلکی جهانگیر سرتیپپور و در مجموعه اشعار او «اوخان» که به سال 1338 انتشار یافت جرقه زد: «کی بامو» (کی آمد؟) و «چرا بیدارکود» (چرا بیدار کرد) از نمونههای اینگونه اشعار است. سراینده در کتابش، بالای عناوین این دو شعر، عبارت «نثر به سبک نو» را قید کرده که شاید منظورش از «نثر به سبک نو» شعر نیمائی بوده است. در حالیکه این نوع آثار، بیشتر به قطعات ادبی و یا شعر سپید شبیه است تا شعر نیمائی (که هیچگاه از اوزان عروضی بدور نیست).
در غرب گیلان نخستین شاعر گیلکیسرا که بطور جدّی و با آگاهی به شعر گیلکی در اوزان نیمائی روی آورد و به ذوقآزمائی پرداخت محمد بشرا (درویش گیلانی) شاعر خوشذوق این مرزوبوم است. وی بعد از سال 1342 به سرودن شعر گیلکی در اوزان نیمائی پرداخت که برخی از آنها مانند:
«زمستان بوگوذشت»، فروردین 1344؛ «واگردان»، خرداد 1344؛ «کولدومه»، مهرماه 1344 در محافل شعر و ادب آن روزگار مورد توجه قرار گرفت. با چاپ یکی دو قطعه از این نوع اشعار، در ماهنامه ادبی «هنر و ادبیات، ویژه بازار» که به کوشش محمد تقی صالحپور (نویسنده، شاعر و روزنامهنگار گیلانی) انتشار مییافت، نام محمد بشرا به عنوان آغازگر شعر گیلکی نیمائی بر سر زبانها افتاد. سالها بعد یعنی در سال 1368 بشرا اشعار گیلکی نیمائی خود را با عنوان «ایلهجار» منتشر ساخت. ایلهجار محمد بشرا شامل اشعار نیمائی است که بین سالهای 1344 تا 1356 سروده شده است. بعد از بشرا، شاعران دیگر، در غرب گیلان، سرودن شعر گیلکی را به شیوه نیمائی، پی گرفتند. علی اکبر مرادیان گروسی (بوسار) سرودههای گیلکی خود را با عنوان «ئیجگره» در سال 1354 منتشر کرد. اشعار ئیجگره در اوزان نیمائی سروده شده است.
امّا بشرا نمیتواند نخستین شاعر گیلانی گیلکیسرا (در اوزان نیمائی) در سراسر گیلان باشد. زیرا از شرق گیلان نیز شاعرانی برخاستند که شعر گیلکی (در اوزان نیمائی) را آزمودند و اشعاری گیلکی، به شیوه نیمائی سرودند و به صورت کتاب چاپ و منتشر کردند. دفترها و کتابهای چاپشده موجود، شاهدی است بر این مدعا که شاعران گیلکیسرای شرق گیلان، زودتر از
ص: 519
شاعران غرب گیلان به سبک و شیوه نیما یوشیج پیوسته و به سرودن شعر نو پرداختند.
در شرق گیلان شعر گیلکی (در اوزان نیمائی) زودتر از غرب گیلان طلوع کرد و شاعران این منطقه از استان گیلان، از پیشگامان شعر گیلکی نیمائی به حساب میآیند.
به یقین میتوان گفت: شعر گیلکی نیمائی در شرق گیلان از سال 1338 پدید آمد که هنوز هم به حیات خود ادامه میدهد. محمود پاینده لنگرودی برای نخستینبار، در کنار سرودن اشعار فارسی و گیلکی به شیوه کلاسیک، شعر گیلکی نیمائی را نیز آزمود. وی به سرودن این نوع شعر گیلکی همت گماشت.
و موفق شد 2 منظومه بلند (در اوزان نیمائی) را در سالهای 1338 و 1347 چاپ و منتشر نماید.
پاینده در سال 1347 منظومه بلند «لیلهکوه» را سرود و در سال 1358 آنرا چاپ کرد و منتشر ساخت. وی پیش از آن یعنی در سال 1338 منظومه بلند «یه شو، بوشئوم، روخئونه!» را ساخت. این منظومه نیز در سال 1358 به زیور طبع آراسته شد. منظومههای «لیلهکوه» و «یه شو، بوشئوم، روخئونه» هر دو در اوزان نیمائی سروده شده است.
با چاپ آثار گیلکی محمود پاینده به شیوه نیمائی، شاعران خطّه شرق گیلان به سرودن شعر گیلکی در اوزان نیمائی پرداختند و به موفقیتهائی دست یافتند.
«نوغاندار» نام منظومه بلندی است به گویش مردم جنوب گیلان شرق (گالشی دیلمانی) که محمد ولی مظفری (دامانی) آن را به سال 1347 سرود و در 1358 چاپ کرد. این منظومه در اوزان نیمائی، سروده شده است. شعر بلند «ایلمیلی» به گویش گیلکی تنکابنی، سختسر (رامسر) را مهندس سید مرتضی روحانی در بهار سال 1347 سرود. این شعر، که به شیوه نیمائی سروده شده است، در مجله «دامون»، چاپ رشت درج شد. «بزه میلجه» شعر بلند گیلکی در اوزان نیمائی است که دکتر سید مجتبی روحانی (م. مندج) آن را سروده است. این شعر که به سال 1353 سروده شده، در مجله دامون منتشر گردیده است.
امین لاهیجی (م. راما) دفتری از شعرهای گیلکی نیمائی خود را با عنوان «اوجا» فراهم آورد که در سال 1358 منتشر شد. با توجه به تاریخ سرودن این اشعار و منظومههای گیلکی نیمائی باید قبول کرد که نخستین شعر گیلکی نیمائی، منظومه بلند «یهشو، بوشئوم، روخئونه!» اثر محمود پاینده است.
هساشعر: نوعی شعر نو گیلکی
با رواج شعر نو گیلکی (گیلکی نیمائی) در گیلان و گرایش شاعران جوان گیلان به سرودن شعرهای گیلکی به شیوه نیمائی، نوعی شعر کوتاه متولد شد که عنوان آن را طی انتشار بیانیهای «هساشعر» انتخاب کردند. هساشعر به معنای «شعر اکنون» و «شعر خلق الساعه» است. بیانیه مزبور چند سال پیش، در هفته نامه «کادح» رشت به همراه نمونه آثاری از شاعران نوپرداز انتشار یافت.
رحیم چراغی در صفحه «جنگ کادح، ویژه هنر و ادبیات» که به همت و کوشش محمد تقی صالحپور در زمستان 1370 منتشر شده، مقاله جذّابی درباره هساشعر چاپ کرده است. وی مینویسد: «شالوده هساشعر بر بستر باور شاعران هساشعر از ضرورت زمان، که ضرورتی است اجتماعی، شکل گرفته است. ضرورت اجتماعی در هربوم و منطقهای، بنا به عوامل مؤثر اجتماعی در مقاطع تاریخی، متفاوت با ضرورت بوم و منطقه دیگر است. این ضرورت در گیلان، به مسئله هویّت گیلکان برمیگردد و مساعی ارزندهای که جهت پیشگیری از تلاشی آن به عمل میآید. اساس و بنیاد هساشعر دقیقا بر بستر چنین ضرورتی (مقاومت در برابر ترویج بیهویتی و مشخصا احیاء زبان، فرهنگ و ادب گیلکی ...) شکل گرفته است ... شاعران هساشعر خود را موظّف و ملزم به رعایت قواعدی در هساشعر میدانند. تأکید این شاعران به آفرینش آنی در هساشعر به باور: ت. اس. الیوت، دست کم در این محدوده، نزدیک است: زندگی در مغزهای ما حکایت نمیکند، بلکه اثر میگذارد ما نیز به نوبه خود اگر بخواهیم اثری از زندگی خلق کنیم، نباید حکایت کنیم، بلکه بایستی تنها تأثرات لازم و گفتنی را، ارائه دهیم ...»
شعرهائی که با عنوان هساشعر در هفتهنامه «کادح» رشت و سایر نشریات این شهرستان از جمله ماهنامه وزین «گیلهوا» چاپ شده و میشود، نشانه آن است که شاعران گیلک، نمیخواهند خود را از اندیشههای ادبی جهان امروز به دور نگاهدارند. آنان میخواهند «کوتاهسرائی» را هم در کنار کارهای بزرگ ادبی که زمان و وقت زیادی برای خلق و آفرینش آنها لازم است حفظ نمایند.
و مانند اکثر شاعران ایرانی و جهان، در همه زمینههای نو و جدید طبعآزمائی کنند. دوبیتیهای گیلکی و فارسی، اشعار کوتاه و طرحهای ادبی و موزون نیمائی و آثار شعرگونه که شاعران پارسیگوی تاکنون آنها را انتشار دادهاند و نیز شعرهای کوتاه هجائی ژاپنی که به زبان فارسی بارها ترجمه و چاپ شده است نمادهای راستین اینگونه اندیشههای هنری است.
«واکا» و «هایکو» در ادبیات ژاپنی، محصول فکری شاعرانی است که میخواهند لحظاتی از اوج احساس و یا اندیشه را بیان کنند. واکا (اشعار سی و یک هجائی) را گویند، «ماتسو مونی فوزا» مشهور به «باشو» یکی از شاعران بزرگ قرن هفدهم ژاپن و سراینده اشعار واکا و استاد بیرقیب هایکو است.
هایکو نیز اشعاری 3 سطری است که در مجموع 17 هجا را شامل میشود.[839] بطور کلی این نوع اشعار دارای سابقهای طولانی است، در لحظاتی کوتاه خلق میشود و حکایتگر اوج احساس و اندیشه پرشور شاعر و سراینده میباشد.
هساشعر نیز در شمار این نوع آثار قرار دارد.
ترانههای محلی و گیلکی سرودهای آهنگین
استان گیلان، این اقلیم سرسبز ترانههای محلی و شعرهای آهنگین، هیچگاه از موسیقی و اشعار آهنگین محلی جدا نبوده و نیست. لالائیها و دوبیتیهای شیرین و دلنشین روستایی، که در سراسر گیلان رواج دارد و به عنوان ادبیات شفاهی، سینهبهسینه نقل میشود، در ابتدا مایه الهام شاعران، موسیقیدانان و آوازخوانان این دیار بوده است.
امّا موسیقی محلی و کلام آهنگین گیلانی، از زمانی بیشتر مورد توجه قرار گرفت که خوانندگان گیلانی، اشعار محلی را بر ملودیهای متنوع، استوار کرده
ص: 520
با کمک گروه موسیقی و نوازندگان محلی آنها را اجرا نمودند.
شاعران ترانهسرا، آهنگسازان، موسیقیدانان، نوازندگان و خوانندگان هنرمند گیلانی را میتوان «خادمین ادبیات آهنگین گیلان» لقب داد. زیرا همیشه در سراسر قلمرو گویش گیلکی در گیلان، خدمات شایستهای در حفظ و ترویج زبان مادری و گویش بومی ارائه دادهاند. آنان اعتقاد دارند که اجرای برنامههای هنری و خواندن اشعار آهنگین محلی، قادر خواهد بود، گویشهای محلی را از آسیب بدور نگهدارد و به سوی پویائی سوق دهد. از اینرو ترانههای محلی و گیلکی سرودهای آهنگین، در گیلان جایگاه ویژهای دارد که قابل بحث و بررسی عمیق است.
احمد عاشورپور فارغ التحصیل دانشکده کشاورزی کرج به تشویق حبیب الله بدیعی و میر نقیبی، ذوق خوانندگی خود را آزمایش کرد. اولین آهنگ گیلکی او «حاج خانمی» نام داشت. وی در سال 1322 به رادیو راه پیدا کرد و چون عضو انجمن ملی موسیقی بود با استاد صبا و یارانش هم همکاری داشت.
استاد صبا اولین کسی بود که هنگام اجرای برنامه در رشت، صدا و کارهای عاشورپور را تأئید کرد و او را به رادیو برد. مهندس احمد عاشورپور نخستین هنرمند گیلانی است که از طریق رادیو تهران ترانه و آهنگ گیلکی اجراء کرده است. بعد از گشایش رادیو رشت در سال 1335 و افتتاح تلویزیون مرکز رشت در 8 اردیبهشتماه 1349 خوانندگان دیگری از گیلان برخاستند که با اجرای اشعار آهنگین گیلکی، نامشان بر سر زبانها افتاد.
وی که به عنوان یک خواننده پیشکسوت در تاریخ موسیقی گیلان مطرح است، دستی هم در سرودن ترانه «تصنیف» داشت. مجموعه ترانههای او که به چاپ رسیده است «ثریّا» نام دارد. ترانههای: ثریا، للی، زبیده، شوخ و شنگه و واجارگه لاکوی نام چند ترانه است که در این مجموعه چاپ گردیده است.
خوانندگانی که بعد از عاشورپور از گیلان برخاستند و به شهرت رسیدند عبارتند از: حسین قرهخانی، مهدی نیک فرجام، علی بوستانچی آبکناری، بانو شمس، شاپور جفرودی، فریدون پوررضا، نادر گلچین، ناصر مسعودی، فرامرز زریوند، سلیم تحویلداری، سعید تحویلداری، لیدا قهرمانیان، آلیس ساتوریانس، سید علی زیباکناری، هادی طاهباز، رفعتی نرگستانی، منصور فانی، فرامرز دعائی، جواد شجاعیفرد، نسترن، نیلوفر، اصغر حیدری پورامینی، بهمن حسینزاده، رمضانی، عذرخواه، تورج، روحانگیز، علیرضا شوریده، شهرام غواصّ، شهیدی، محمود امینزاده و حسین مظفّری.
صدای شاعران و خوانندگان به گویش گیلکی ...
شعر گیلکی وقتی با ملودی و آهنگهای بومی و محلی ارائه شود، طرفداران بسیاری پیدا میکند. در کنار آثار ادبی گیلکی و اشعار محلی گیلکی که به صورت مکتوب ارائه میشود، برخی آثار گیلکی نیز با ابتکار شاعران گیلکی سرا، بر روی نوار ضبط میگردد.
اولین اثر در این زمینه: «صدای شاعر» 6 نوار از سرودههای شیون فومنی شاعر بااحساس گیلانی است که با عنوان عمومی «گیله اوخان» به طور متناوب پخش شد.
تاکنون از سرودههای محمد ولی مظفّری چهار نوار، از سید علی زیباکناری یک نوار و از رحیمی نیز یک نوار با عنوان «کل شریف» در دسترس دوستداران قرار گرفته است.
تردیدی نیست که ضبط نوار اشعار شاعران گیلکیسرا و پخش آن در بین مردم، باعث رواج گویش گیلکی و نیز دریافت اندیشههای لطیف فردی و اجتماعی شاعران گیلک میشود. امّا اینکار سودمند، قادر نخواهد بود مانند ادبیّات مکتوب گیلکی فراگیر شود و در تاریخ ادبیات گیلکی نیز، جایگاهی بیابد! زیرا نوار اشعار گیلکی جزو ادبیات گفتاری و شفاهی به شمار میآید و اگر این نوع نوارها دفترچه و کتابچه ضمیمه نداشته باشند، از عمر طولانی برخوردار نخواهند شد. نتیجه این کار، زمینه کار پژوهشگران و محققان ادبیات نوشتاری و مکتوب گیلان را دچار مشکل میسازد و روند ادبیات نوشتاری را کند میکند.
شعر گیلکی، از آغاز مشروطیت به بعد با همه فراز و نشیبها در طول زمان سیری مطلوب و حرکتی همهسویه (از نظر مضمون و محتوی) داشته است. به این امید که گیلانیان هنردوست و ادبپرور به زبان و گویشهای اقلیمی خود، بیشتر عشق بورزند و با آفرینشهای ادبی و چاپ و انتشار آثار گیلکی، یادگارهای ارزنده فکر و اندیشههای خود را به صورت مکتوب، تحویل نسلهای آینده دهند. شرح احوال و آثار شاعران و بزرگان شعر گیلکی را به دوستداران شعر و ادب مخصوصا افراد باذوقی که میخواهند با شعر گیلکی، رابطه معنوی برقرار کنند تقدیم میکنیم:
شرح حال و نمونه آثار شاعران گیلکیسرا
سید شرفشاه (پیر شرفشاه) پدر شعر گیلکی
اشاره
سید شرفشاه دولائی (پیر شرفشاه) عارف و شاعر قرن هشتم هجری است. وی نخستین شاعر گیلانی است که به گیلکی شعر گفته و دیوان اشعاری از خود به یادگار گذاشته است. اشعار سید شرفشاه در قالب دوبیتی (چهار مصرع) و به صورت هجائی سروده شده است. این نوع دوبیتی شرفشاه، مشهور به «چهاردانه» های شرفشاهی است که خارج از اوزان عروضی، ولی دارای وزن هجائی است. تعداد چهاردانههای پیر شرفشاه در حدود 772 شماره است. بیش از یک دهه از کشف دیوان اشعار پیر شرفشاه، پدر شعر گیلکی میگذرد. دیوان کامل او در بخارست پایتخت رومانی پیدا شد و عینا توسط دکتر محمد علی صوتی به صورت عکسی چاپ و منتشر گردید.
نمونه چهاردانههای سید شرفشاه
شاه شرفما آب سر راه کونماوضو به دریا گیرما، نماز به کعبه خوانما
دوزخ چه سگه که من از او، واهمه کونماشاه محمد پاجه میره جا واکونما
برگردان به فارسی
شرفشاهم و بر روی آب راه میروم
ص: 521
وضو را به دریا میگیرم و نماز را در کعبه میخوانمدوزخ چه سگی است که من از او واهمه داشته باشم
زیر پای حضرت محمد (ص) برای خودم جا باز میکنم
*
ایتا دوست داشتیم خدا ببرده جه میجاآئینه بومیره بنابوم دیمه جا
الهی بشکنه گردن فلک هزار جامینازنین دوستا دور بوکود جه میجا
برگردان به فارسی
دوستی داشتم که خدا از من دورش کردبرایم مثل آئینه بود که مقابل صورتم گذاشته بودم
الهی که هزار جای گردن فلک بشکندکه دوست نازنینم را از من دور کرد
*
باور نوکودیم تو مرا فراموش کونیادیگری امره دوستی کونی اون امرانیشینیا
هرچی ترا دوخانم مرا جواب فاندیاهرچی ناله و زاری کونم تو گوش ندیا
برگردان به فارسی
باور نمیکردم که تو مرا فراموش کنیبا دیگری دوستی میکنی و با او مینشینی
هرچه تو را صدا میزنم به من جواب نمیدهیهرچه ناله و زاری میکنم، تو گوش نمیدهی
*
مسلمانان مرا بوبو عجب حالاتمیمسجد میخانه بوبو، میقبله خرابات
علم ازله من بخواندم به دلالاتبه یک الف و میم، چند هزار آیات
برگردان به فارسی
مسلمانان! حال و حالت عجیبی پیدا کردهاممسجد من میخانه، و قبله من خرابات شده است
به دلیل و برهان، علم ازلی را خواندهام(به همراهش) با یک الف و میم، معنی چند هزار آیات آشکار شده است
*
بوشوما نفتیخانه تمنّا بوکودنفتی پایه اوساد، مرا وونها بوکود
دست به سجاده بنام، رو به عزیز الله بوکودآتش دکفته نفتیخانا، بیپا بوکود
برگردان به فارسی
به خانه نفتفروش رفتم و تقاضای نفت کردمنفتفروش چوب برداشت و مرا فراری داد
دست به سجاده نماز زدم و رو به خدا کردمآتش به خانه نفتی افتاد و او را از پای انداخت
میرزا حسین خان کسمائی
اشاره
میرزا حسین خان کسمائی فرزند ابراهیم، متولد 1280 هجری قمری از شاعران آزادیخواه گیلان است که آثارش در ادبیات گیلکی میدرخشد و تبلور خاصی دارد. در طول حیاتش به پاریس، مسکو، پطروگراد (لنینگراد) و تفلیس مسافرت کرد. زبانهای فرانسه و عربی را در تهران آموخت و روزنامه «وقت» را به سال 1328 هجری قمری در تهران منتشر ساخت و مدیریت روزنامه «جنگل» را در سال 1325 در گیلان به عهده گرفت.
وی از فعّالان بنام و سردمداران نهضت جنگل و یاران میرزا کوچک خان جنگلی بود. این شاعر آزاده زندگی خود را وقف مبارزه در راه مشروطیت و آزادی کرد و در این راه آنچنان گشادهدستی نشان داد که کارش به افلاس کشیده شد. اشعار میهنی او روان و سلیس است و از شوروشوق خاصی برخوردار میباشد.
وی به سال 1339 هجری قمری چشم از جهان فروبست و در سلیمانداراب رشت به خاک سپرده شد. به فارسی و گیلکی شعر میسرود؛ ذیلا چند قطعه از اشعار گیلکی او نقل میشود:
بیا بیشیم کوهانه جور، دور، جه آدم کلکادوکونیم گالش جُور، کسوت ماتم کلکا
بنوشیم سبزه میان، قُلّه کوه، شام و سحرآب با مشت جه او چشمه زمزم کلکا
بیدینیم دورنمای وطنه مست و خرابمثل یک کلاف کچ، درهموبرهم کلکا
ببهیم یکدل و یکرو، فوکونیم ا- گبانهندهیم کسره، ندیم فتحه، ندیم ضمّ کلکا
نشکنیم خالانه از بهر خومه یا کی کومهنسازیم خانه، به ا- عرصه عالَم کلکا
بکن ا- پیرهنه تا، محتاج سوزن نبهیوابین انگشتا، مخور غُصّه خاتم کلکا
فادهیم جمله دونیایه، به ا- دونیادارانگاه بیریش و گهی، ریش مُسّلم کلکا
صبح گرما باش از آفتاب شب بوخوس دارانه جیردلا خالی بوکون از غصه و از غم کلکا
فاندریم از اثرات طبیعت دونیا دورونگر بخواهی شبوروز، عیش فراهم کلکا
تی خورم مو، تی «زره» تی قد موزون تی «عَلَم»بوکونیم جنگ، به ا- اوضاع عالم کلکا
برگردان به فارسی
کلکا بر وزن (ربهکا) به معنای «گیلهکور» و «کورهکا» دختر کوچک است.
بیا بر فراز کوهها برویم، دور از آدمیزاد ای دخترک
ص: 522
بسان گالشها و دهقانان کوهی، لباس مصیبت و ماتم بپوشیم ای دخترکبنوشیم (میان سبزه، ستیغ و قله کوه، صبح و شام) آب با مشتهای خود از آن
چشمههای گوارا ای دخترکدورنمای میهن و وطن را نگاه کنیم که چگونه مست و خراب افتاده است،
مثل یک کلاف درهموبرهم ابریشم ای دخترکیکدل و یکرو باشیم، دور بیاندازیم این حرفهای فریبنده را
نه کسره بدهیم، نه فتحه و نه ضَمّه ای دخترک.شاخههای درخت را بخاطر آشیانه پرندگان و یا خانه کوچک نشکنیم.
در عرصه این عالم و دنیا، خانهای نسازیم ای دخترکاین پیراهن را از تنت بیرون بیاور، تا محتاج سوزن نباشی
انگشت دستت را ببُر، تا غصه انگشتری و نگین انگشتری را نخوری ای دخترکهمه این دنیا را به دنیاداران بسپاریم
که گاهی بیریش و گاهی دارای ریش هستند، ای دخترکصبح از حرارت و تابش آفتاب، گرم باش، و شب زیر درختان بخواب
دل را از غصه و غم خالی کن ای دخترکبنگریم آثار طبیعت را در این دنیای گسترده
اگر میخواهی شبوروز، آسایش و عیش و زندگیات فراهم باشد، ای دخترکموهای تو گیسوان تازه و شاداب تو، زره و جامه رزم تو و قد موزون تو، پرچم و
بیرق تو استبیا با این اوضاع عالم بجنگیم و مبارزه کنیم ای دخترک.
محمد علی افراشته (راد بازقلعهای)
اشاره
محمد علی افراشته فرزند حاج شیخ جواد مجتهد بازقلعهای در سال 1287 شمسی، از مادری ساده و روستایی در روستای «بازقلعه» رشت زاده شد. ابتدا به نام «راد بازقلعهای» شهرت داشت. بعدها نامهای مستعار: پرستو چلچلهزاده و معمارباشی را نیز برای خود برگزید و آنگاه با نام «افراشته» در شعر فارسی و گیلکی شناخته شد و نامور گردید. افراشته در شعر فارسی (اشعار جدی و طنز و فکاهت) از نامداران و در اشعار اصیل گیلکی، از پیشگامان به شمار میرود. وی پیش از شهریور 1320 با سرودن اشعار ساده انتقادی ذوقآزمایی کرد.
در اسفندماه 1329 هفتهنامه «چلنگر» را با شعار
«بشکنی ای قلم ای دست اگر-پیچی از خدمت محرومان سر»
در تهران بنیاد نهاد. نام چلنگر را صادق هدایت برگزیده بود.
افراشته در کنگره نویسندگان و شعرای ایران، که به سال 1325 در تهران تشکیل شده بود شرکت کرد و با خواندن شعرهای مردمی «پالتو چهارده ساله» و «شغال محکوم» به عنوان شاعری اجتماعی و طنزپرداز معروف گردید. در این کنگره بود که افراشته با چهرههای درخشان ادب و هنر ایران از جمله ملک الشعرای بهار، علامه دهخدا، نیما یوشیج و صادق هدایت آشنا شد و این آشنایی به دوستی و مودت پیوست. در سال 1330 منزل و دفتر کارش، غارت شد و بعد از کودتای 28 مرداد 1332، چندی به ناگزیر متواری گردید و تلاش ایادی دستگاه و رژیم شاه برای یافتن افراشته به حداکثر رسید. افراشته یکسال و نیم بعد از کودتا، از کشور خارج شد. سالهای آخر زندگی را در بلغارستان به سختی گذراند، اما در همین سالها نیز دست از تلاش برنداشت و به کار در مطبوعات و داستاننویسی پرداخت. وی در 15 اردیبهشتماه سال 1338 شمسی بر اثر عارضه سکته قلبی درگذشت و در صوفیه مدفون شد.
افراشته گیله مردی انساندوست و شاعری ظلمستیز بود. در اشعارش، عدالت و آزادی مقامی والا دارد. او با سادهترین زبان مردمان ساده آشنا بود، و با همین زبان شعر میسرود. سهل و ممتنع از خاصیتهای شعر فارسی و گیلکی او به شمار میآید. افراشته به خاطر سادگی و زیبایی و روانی اشعارش در میان همه طبقات اجتماعی از شهرت و محبوبیت برخوردار گردید. این گیله مرد شاعر، افقهای تازهای را در شعر گیلکی، پیش روی شاعران دیار سرسبز گیلان گشود و شاعران، سرودن اشعار اصیل گیلکی را از او آموختند.
در حقیقت، افراشته معلم و آموزگار مهربان گیلکان ادبدوست و فرهیخته است که شعر گیلکی را از رکود خارج ساخت و آن را به جاده پویایی و حیات پربار رهنمون شد. آثار افراشته که توسط دوستدارانش جمعآوری و منتشر گردید عبارتند از: «نمایشنامهها، تعزیه و سفرنامه» اثر محمد علی افراشته (مهرماه 1360)، «چهل داستان» طنز محمد علی افراشته (مردادماه 1360)، مجموعه آثار محمد علی افراشته (بهمنماه 1358)، اشعار فارسی و گیلکی محمد علی افراشته (1358)، اشعار گیلکی افراشته مندرج در کتاب «گزیده ادبیات گیلکی» (خردادماه 1358)، اشعار فارسی افراشته مندرج در کتاب «گیلان در قلمرو شعر و ادب» (1356).
در اینجا چند نمونه از اشعار گیلکی این سراینده خوشذوق را به نظر علاقمندان میرساند:
بوگو واگو
اشاره
برار، اوی برار، خلقه جا، الاماننه شا پیش دکفتن، نه شا، پس ایسان
اگر تندتند راه بیشی «بیج» گیدیاگر آرامآرام بیشی «گیج» گیدی
ای سال، پهلوان بوم، میسر، باد، دوبومیشاخ جوانی جورا، گول وابو
میسرخه جولان، سیبا رسوا کودیمیچشمانَه جا، آهو پروا کودی
میراشون، تورنگا خجالت دائیمیدیم، ماهه گفتی: وا، بیرون نائی
بازام خلقْ گفتید: فلانکس بدهنیشه کاره دنبال، خوره بیخوده
*
بوشوم مشغولابم ایتاکارهسرکاراچی بوبوم کج تلمباره سر
میاربابه ورزایه اشکل زهایم
ص: 523
انی ابدانی باغه کاول زهایمشوئیم پرچین ره، اجار گیفتیمی
برنج بارره چاروادار گیفتیمیروخانه کولا، توتهدار، کاشتیمی
پیله توسه دارانه، نوب تاشتیمیسراچینه باره فروختیم میره
میچوخا، جراموئی، دوختیم میرهچهار سال تمام، خورد و خواب ناشتیمی
ز بس کار کودیم، هیچ تاب ناشتیمیبازام خلقه گب، از میسر، کم نوبو
میا- قلبهسر، ایپچه مرهم نوبوچی واستی کودن، گب که قلق ناره
پیچازایش هیچجا که فندق ناره
*
بو گفتم خوبه ایپچه درویش ببمایذه صاحبه هیکل و، ریش ببم
پاتاوه دبستم، دکفتم به رابوشوم اصفهان پیر دولتسرا
تبرزین و کشکول و قلیان بیهمایتا جوزدان خراسان بیهم
خلاصه بوبوم فرقه خاکسارزهایم پرسه، بازاره گوشهکنار
همیشه ده میچنتایی، پول دوبوتیدیل هرچی خواستی، میکشکول دوبو
فقیر بوم، ولی پادشایی کودیماگرچه به ظاهر، گدایی کودیم
جناب نقیب حکمرانی کودیزهای گیفتی، کفترپرانی کودی
حشیش دوغ وحدت سرانجام نوبوتیجانگی، جه اون بهتر ایام نوبو
بازام ان اونا گفتی غولا بیدینانی پای تا زانو چولا بیدین
*
بو گفتم: خوبه بعد ازین داش ببمتقلا کونم بلکه فراش ببم
ایتا چاقوی کار زنجان بیهمایتاپستک و، شال کرمان بیهم
ای جوفت کفش داشتیم دهن دولچه بوانی پنجه گبری بو، بیگولچه بو
بنام دوگمه ایلمک میارخالوقهوانام مانگوله، میسر باشلوقه
جه میداد، شکمدار زنای، وارگادیسبیلانا دلاک، فنر درگادی
میپیش قمه یا، گاهبهگاه آب دائیممیزنجیره، هرروز، دو بار تاب دائیم
ایتا حَرفه واستی، ایتا خون کودیممحله زاک و، زوکا ممنون کودیم
ایتا نخ سبیلا فادائیم گروهمان، هون سَنَد بو، نزهایم نارو
چی اقبال، عجب روزگار داشتیمیسیورسات مرتب، وقار داشتیمی
بزه عاقبت «داش گری» وردکفتامه نازنین فیرینه آب جکفت!
*
بو گفتم: نواپس ببم بیجهتبشم کسب ره، کسب پور منفعت
کوکاره بیافم که بیپول ببهخوپوسه نبه، مست بولبول ببه
وکالت، طبابت نیبه بیجوازقضاوت مهمه، میپا ره دراز
ببم شاعر، هرکس دینی شاعرهمیره شعر گفتن نایه هیذره
اداره بشم، پارتی و، پول خایهبه کسمایی قول، چاهره، دول خایه
معلم ببم، گرچه مشکیل نیهولی کار دلخواه میدیل نیه
بشم درس بخوانم، حواس نارمهپیرابم مخارج لباس نارمه
جه عطار و بقال و سبزیفروشبگیر تا به بازار مج چان بدوش
اگر پول نبه هیچکی، حاجی نیبههیزار سال ده، سنگر شاقاجی نیبه
دواتگر ببم قیچی کارا نانمچلنگر ببم، هیچ اچارا نانم
ببم بنا، آجور، میمغزا خورهببم قالیباف، نقشه زحمت داره
ببم نعلبند، اسبانا ترسمهانی جوفتک و دندانه ترسمه
بشم زرگری تیزآبه نانمبشم خیاطی، پارچه خوابه نانم
ببم مالا، سکانداری مشکیلهپوتیندوز ببم، پیشکاری مشکلیه
ص: 524
اگر سنگکی نانه شاطور ببممرا لازمه خیلی پرزور ببم
بشم مسگری، وا، بترکه میسرببم مردهشور ... الحذر، الحذر
بشم دلاکی، میدسا تغخورهببم واکسی، میریشا آب ناوره
ساعتساز ببم فنتولا، بدزنمجورابباف ببم، بوز و پنجه نانم
حروفچین ببم، سخته ایشپون پائیسوفالچین ببم، یخ کونم سرمایی
ترا، دردسر کم بدم ای براربیافتم ایتا کار با افتخار
نه شیش پرخایه، نه تبرزین خایهایذه صحبت چرب و شیرین خایه
عجب کار کمزحمت و عالیهکوکاره، دانی؟ شغل دلالیه
*
ایتا حجره، میز و تلفن بنامقلم روسی، استامپ و خشککن بنام
بکندم آقا میر حکاکهورایتا مُهر، ایتا نعلبکی انقذَر
مظنه، بیجیک، چاب بزم سربسرا- کار، نه غرامت داره، نه ضرر
بگفتید چی دلالی؟ گفتیم همهدکفته تاجر خانهیه همهمه
برات، خشکبار، جنس نوگفتیمیهتوپیش بامو خوش بامو گفتیمی
به سروخت تاجر شوئیم جمعهشبمیدلالی واستی به عین میرغضب
نه فریاد زهایم، نه کودیم قیلوقالبرار جان به قربان کسب حلال
اگر عیبه دلالی، تاجرکونهخوملیّت چرخا، پنچر کونه
همش آوره جنس مال فرنگ،پوله پس دهه شیک و پیک و زرنگ
نیگه جمعابید بیسر و بیصداماشین باورید، برکتش با خدا
که از گرسنه ایذره کم ببهاطوفان بدبختی، شبنم ببه
هتوان اونا فاندیره، اون انهدانید اقتصاد، اقتصاد گفتنه
شبوروز، بیوقت و وقت کار کونیداساس چون ناره کار، ور، ایشکنید
او مردای پولا گیله جیر، جادیههخورا، خو زن و زاکا ویشتانیهه
ایوارفاندیری، بیوصیت بوشوارا، اون بوشو، پوله بیرون بامو
دوراقاچ بوشوم، باز بایم حَرفه سرکی وابیشناوه، کیسه صاحبنظر؟
ایروز، نیشته بوم تک و تنها دوکانبیدمَ ایتامشدی، شیکپوش، جوان
فوکل، دستکش، گتر، سیویلیزهدروغگو سگه، میدیلاشنگ بزه
دو هفته نوبوسته کراوات بزمخلاف ادب، ابرویه مات بزم
میشلوار اوطی، پنیر قاچ کودیمیعینک، خیابانه، تاراج کودی
عصای «پلاخور»، سفارش بدامچپه سینه ورجا، ایتا، گل بزم
ایتا پرته فوی، مرداکه دس بیدمهو روزا ایتا کیف دستی بیهم
سینما بوشوم، سبزهمیدان بوشومایذه مردم ورجا، مهمان بوشوم
مرده باد بوگفتم، هه گوشهکنارایذه «بن سوار» ایذه «اروآر»
مره گفتیدی سوت بزن، سوت زهایمبه سال و به ماه، وافوره، فوت زهایم
خیابان و کوچه، اوشانا دهایمدانی من کوشاناگم، چشمک زهایم
رفیقان، میشین، سرخه آب خوردیدیاواخر، میره، ایپچه آوردیدی
مرا گفتیدی: تو فناتیک نوبوبخور، جان من، ضد پیکنیک نوبو
آمه دوستان، یکدل و یک نفسگیلاسانه چکچک، زئید کسبکس
شراب هم بوخوردیم، ا- آخر پسیبوشوم پای آس، هف دس و نه دسی
خیابان ورجا قومارخانیههسا دم، نانم من اونی نام چیه
بوشوم موسکوایسکی بیلیارد بزمبباختم، هیزار دفعه هم داد بزم
بگفتم که منبعد آسودهیم
ص: 525
الان بهترابم، ده من اون نیمبیدم باز گیدی یارو بیمصرفه
او ایام کی صابون بو، الآن کفهاشانی اروشواره میگوش بامو
مرا غیظه گیفته، میخون جوش باموبگفتم علی الله کی مردن خوبه
آدم، وا، بیمیره، تا راحت ببه
*
ایتا لوله تریاک زرّین بیهمبخوردم، بخفتم، چک و پر، بزم
میجغلانه مار، هی خوجانه بزهشلوغ درگاده، خو دهانه بزه
پورابو آمه خانهیه مرد و زنفتورکان، فتورکان و، دوسکول بزن
اسا، نیمه جانم، ولی ایشناومامخلوق حرفا، آمه هِرّه دم
ایتا گفتی: بیچاره ناکام بوشوایتا گفتی: افسوس انی نام بوشو
ایتا گفتی: اون غرق رحمت ببهایتا گفتی: حیفه نوغان کتببه
ایتا گفتی: بدبخت آزاده بوایتا گفتی: جنّتمکان ساده بو
تعجّب نوکون، خلق، خرسامانهنفس تازنی هیچ تی قدرا نانه
همینکه بمردی تیره غش کونهتیقبرا مشبک، منقش کونه
هه مابین، وارطانی دکتور، بامومرا چا کوده، مینفس جور، بامو
بدان پس اسا تا به دنیا دریجه قلبه پول سکه جا، بدتری
تیجان، تا کی ساقه، تیسر، زندهیهوانه پرسه هیچکس فلانکس کیه
«آجامی» بگفته ا- جور شرح حالفوه دشمنه فرقه، سنگ و سوفال
ا «منظومه» یه، یادگار من بنامکیم؟ راد باز قلعهای، والسلام.
برگردان به فارسی
بگومگو، یکودو کردن و شایعه ...برادر، ای برادر، امان از این خلق و مردم
نه میتوان پیش افتاد، نه عقب مانداگر تند راه بروی، میگویند: حرامزاده است
و اگر کند راه رفتی، میگویند: گیج استسالی بود که پهلوان بودم، سرم باد داشت
بالای شاخه جوانیام، گل روئیده بودسیما و گونه سرخم، سیب را رسوا میکرد
از چشمان قشنگم، آهو، پروا داشتراه رفتنم قرقاول را خجل میکرد
چهره روشنم به ماه میگفت: نباید بیرون بیاییبازهم، مردم میگفتند: فلانی بد است
دنبال کار و زندگی نمیرود، آدم بیخودی است
*
رفتم به یک کاری مشغول شومکارگر نوغان شدم، مأمور تلمبار (تلنبار) شدم
به گاو نر ارباب اشکل میزدممیرفتم برای احداث پرچین، شاخه میبریدم
برای بار برنج، مکاری میگرفتمدر بلندیهای رودخانه، درخت توت میکاشتم
از تنه درختان توسه، ناو میتراشیدمکاه برنج را میفروختم
کتم جر میخورد، خودم میدوختمچهار سال آزگار، خوابوخوراک نداشتم
از بس کار میکردم دیگر تابوتوان برایم نمانده بودباز حرف مردم درباره من از سرم کم نمیشد
و برای دلم مرهمی به حساب نمیآمدچه باید کرد، حرف که مالیات و عوارض ندارد
برای زاییدن گربه که هیچجا جشن فندقبازی نمیگیرند
*
گفتم چه خوب است قدری درویشی پیشه گیرممختصری صاحب هیکل و ریش شوم
بند چموشم را محکم بستم و براه افتادمرفتم اصفهان به دولتسرای پیر طریقت
تبرزین و کشکول و قلیان خریدمبا یک جوزدان خراسان
خلاصه اینکه به فرقه خاکسار پیوستمو در کنار بازار پرسه میزدم
همیشه در چنتهام پول بودآنچه دلت میخواست در کشکولم وجود داشت
درویش بودم ولی پادشاهی میکردمگرچه به ظاهر گدائی میکردم
جناب نقیب فرمان میراندمیزد، میگرفت، کفترپرانی میکرد
ص: 526
حشیش و دوغ وحدت پایان کار نبودبه جانت سوگند که بهتر از آن ایام تصور نمیشود
بازهم این به آن میگفت: غول را نگاه کنپایش را که تا زانو گلآلود و کثیف است بنگر
*
گفتم خوب است (داشمشتی) بشومسعی کنم بلکه فراش شوم
یک چاقوی کار زنجان خریدمبا یک پستک و شال کمر کار کرمان
کفشی داشتم که دهانهاش مانند دولچه گشاد بودپنجهاش پهن بود و گلچه نداشت
به ارخالقم دکمه ایلمک گذاشتمروی باشلقم منگوله آویزان کردم
از فریادم، زن باردار سقط میکردبه سبیلم دلاک فنر آویزان میکرد
قمه کمرم را گهگاه آب میدادمزنجیرم را دو بار، هر روز تاب میدادم
برای یک حرف، خون راه میانداختمبچههای محله را از کوچک و بزرگ ممنون میکردم
یک نخ سبیلم را گرو میدادمهمان یک نخ سبیل بود، به کسی نارو نمیزدم
اقبالم گل کرده بود، روزگار خوبی داشتمزد و لوطیگری ورافتاد!
و به فرینی لذیذمان آب افتاد!
*
گفتم نباید بیجهت عقب بمانمبروم دنبال کسب، کسب پرمنفعت
فکر کردم چه کاری پیدا کنم که بیپول باشد«خوپوسه» نباشد، بلبل غزلخوان باشد
وکالت و طبابت که بدون پروانه و مجوّز نمیشودقضاوت که مهم است و برای پایم دراز
شاعر بشوم، هرکس را میبینی شاعر استولی به من شعر گفتن هیچ برازنده نیست!
مستخدم اداره بشوم، پول و پارتی لازم داردبگفته «کسمائی» برای کشیدن آب از چاه، دلو لازم است
ولی کارِ مطلوبِ دلم نیست.بروم درس بخوانم، حواسم کجا بود
پیر شدم. هزینه تهیه لباس ندارماز عطار و بقال و سبزیفروش
گرفته تا پیلهور و دورهگرد «چانچو» بدوشاگر پول نباشد، کسی حاجی نمیشود
هزار سال دیگر، سنگر، «شاقاجی» نمیشود!بروم دواتگر بشوم، از کار قیچی عاجزم
چلنگر و قفلساز بشوم، از کلید چیزی نمیدانمبنّا بشوم، آجر به مغزم اصابت میکند
قالیبافی هم زحمت داردنعلبند بشوم، از اسب میترسم
از جفتک و دندانش ترس و بیم دارمزرگر بشوم، از تیزاب سر درنمیآورم
خیاط بشوم از «خواب» پارچه آگاهی و اطلاعی ندارمکرجیبان بشوم سکّانداری برایم مشکل است
کفشدوز بشوم، پیشکاری مشکل استاگر شاطر نان سنگکی بشوم
لازم است که خیلی پرزور باشممسگر بشوم، سرم میترکد!
الحذر! از اینکه مردهشوی باشمدلاک بشوم تیغ به دستم میخورد
واکسزن کفشهای مردم باشم، مناسب حالم نیستساعتساز بشوم، کوکش را بدجا میاندازم
جورابباف بشوم، پنجه و پاشنهاش را نمیدانمحروفچین چاپخانه بشوم، تمیز دادن «اشپون» ها دشوار است
سفالچین بشوم، بالای خانهها از سرما خشک میشومدرد سرت را کم کنم برادر
سرانجام کار پرافتخاری به من الهام شدفقط زبان چرب و نرم و شیرین لازم است
براستی که کار کم زحمت و عالی استآیا دانستی چه کاری را میگویم؟ شغل دلالی است
*
حجرهای گرفتم و میز و تلفنی گذاشتمقلم روسی، استامپ و خشککن رویش نهادم
در دکان آقا میر حکّاکیک مُهری کندم به اندازه یک نعلبکی
مظنّه اجناس و سفته فراوان چاپ کردماین نوع کار، نه غرامتی در بردارد و نه زیانآور است
از من پرسیدند: دلال چه هستی، گفتم دلال همهچیزمیگفتم دلال براتم، دلال خشکبارم، دلال کالاهای ترم
همینطور، هرچه به زبانم میآمد میگفتمشبهای جمعه، سر وقت تاجر میرفتم،
مثل میرغضب، برای وصول حق دلالی خودمنه فریاد میکردم و نه قیلوقال
ای بقربان کسب حلال، برادر عزیزاگر دلالی عیب است، پس چرا تاجر به این کار اشتغال دارد
ص: 527
چرا چرخ ملیّتش را پنچر میکندهمهاش جنس و مال متعلق به فرنگ وارد میشود
پولش را هم خوب و قشنگ میپردازدنمیگوید جمع شوند و بیسروصدا
کارخانه بیاورند که برکتش با خداستتا اینکه از گرسنگی مردم، قدری کاسته شود
و این طوفان بدبختی، کم شود و به شکل شبنم درآیدآن آقا به این آقا نگاه میکند
و همینقدر کلمه اقتصاد گُفتن را بلدندشبانهروز، وقتوبیوقت کار میکنند
چون کارشان اساس ندارد ورشکست میشوندآن مرد، دیگر پولها را زیر خاک چال میکند
خودش و زن و فرزندش را گرسنه نگاه میداردیکباره میبینی که بدون وصیت از دنیا رفت
از اینطرف که او مرد پولها بیرون میآیداز مطلب دور افتادم، برگردم بر سر حرف خود
امّا چه کسی باید بشنود، صاحبنظر کیست؟یک روز تکوتنها نشسته بودم
دیدم یک جوان ترگل و شیکپوش رابا کراوات، دستکش، گتر و متمدن
دروغگو سگ است، دلم به هوس افتاد و آرزو کردهنوز دو هفته نگذشته بود که کراوات زدم
خلاف ادب است، مات به ابرو زدماطوی شلوارم پنیر را میبرید!
عینکم سرتاسر خیابان را تاراج میکردیک عصا از چوب «پلاخور» سفارش دادم
به سینه چپم، گُل زدمیک پرتفوی دست یک مرد دیدم
همانروز، یک کیف دستی خریدمسینما رفتم، به سبزهمیدان سر زدم و گردش کردم
صدایم را به «مرده باد ...» در گوشهوکنار بلند کردمیکقدری «بُن سوار» و یکقدری «اروآر» گفتم
به من گفتند سوت باید بزنی، سوت زدمسال و ماه، به وافور، فوت میزدم
در کوچه و خیابان، «آن» ها را میدیدممیدانی چه کسانی را میگویم به همانها چشمک میزدم!
رفیقانم «آب سرخ» میخوردنددر این اواخر قدری هم برایم میآوردند
به من میگفتند: متعصب و دلباخته نشوبخور عزیز، مخالف «پیکنیک» نباش
دوستانم، یکدل و یکنفسگیلاسهایشان را آهسته بهم میزدند
شراب را هم در این اواخر خوردمبه پای آس پنجدستی و هفتدستی رفتم
کنار خیابان «قمارخانه» استتاکنون نفهمیدم نام این قمارخانه چیست
رفتم به سبک موسکواسکی بیلیارد بازی کردمباختم باوجوداینکه هزاران بار هم فریاد زدم
گفتم که بعد از این راحتماکنون بهتر شدهام، دیگر من آن مرد اولی نیستم
دیدم باز هم میگویند: فلانی بیمصرف است،آنوقتها که صابون بود، حالا تنها کف صابون است!
بگومگوی آنها به گوشم رسیدبه غضب افتادم، خونم بجوش آمد
گفتم علی الله که مُردن خوب چیزی استانسان باید بمیرد تا راحت شود
*
یک «لول» تریاک زرّین خریدمخوردم و خوابیدم بحالت احتضار افتادم!
مادر بچههایم به سر و جانش زدشلوغی راه انداخت، به دهانش زد
در خانه ما، زن و مرد، پُر شدنددر حالیکه سوار یکدیگر میشدند و به هم تنه میزدند
حالا من نیمهجانم، ولی میشنومحرف این مردم را، جلو هِرّه حیاط
یکی میگفت: افسوس! که نامش از روی زمین محو شدیکی میگفت: خدا غریق رحمتش کند
یکی میگفت: حیف است که نوغان ضایع شودیکی میگفت: بدبخت، آزاده بود
دیگری میگفت: جنّتمکان، ساده بودتعجّب نکن، خلق زمانه به خرس شبیهاند
تا نفس تو میزنی و جان داری، قدر تو را نمیدانندهمینکه مُردی، برایت غش میکنند
قبرت را مشبک و منقش میسازنددر این اثنا دکتر وارطانی آمد
مرا مداوا کرد و نفسم به شماره افتاد و بحالت عادی بازگشتمپس، بدان ای شنونده تا حیات داری و زنده هستی
از سکه پول قلب هم بدتریتا تندرستی و سرزنده هستی
کسی نمیپرسد فلانی کیست«اجامی[840]» یکچنین شرح حالی را گفته است
سنگ و سفال به فرق دشمن بریزد مدام
ص: 528
این منظومه را من به یادگار گذاشتمکیستم من؟ راد بازقلعهای، و السلام
جهانگیر سرتیپپور
اشاره
جهانگیر سرتیپپور فرزند عزیز الله خان معروف به آقا خان (سرتیپ) در سال 1282 شمسی در محله سبزهمیدان رشت پا به عرصه زندگی گذاشت.
تحصیلات مقدماتی را در مدرسه سعادت رشت گذراند. وی در سن 17 سالگی بر اثر داشتن روح سلحشوری و عرق وطنپرستی، رسما به نهضت «جنگل» پیوست و در عداد رزمندگان سردار جنگل میرزا کوچک خان درآمد. با وقوع درگیری بین قوای سرخ کودتاچی و جناح کوچک خان، کار جهانگیر به اعدام کشید و حکم تیرباران به نام او قرائت شد، امّا به طریقی از خطر هلاک، جان سالم بدر برد.
جهانگیر سرتیپپور، بعد از شکست نهضت جنگل، از سال 1300 تا 1320 به امور فرهنگی و هنری روی آورد. از سال 1330 از سوی انجمن شهر رشت به سمت شهردار انتخاب گردید و مدت 2 سال و چند ماه در این سمت باقی بود. وی در این مدت کوتاه، خدمات ارزندهای برای اهالی رشت انجام داد.
در مرداد 1342 به نمایندگی مردم رشت در مجلس شورای ملی انتخاب شد. در دوران نمایندگی با پیگیری و کوشش وی اقدامات ارزندهای به شرح زیر انجام گردید: احداث راه رشت- فومن- میانه. تأمین اعتبار خرید زمین برای احداث فرودگاه رشت. خرید بانک خون برای بیمارستان پورسینا.
توسعه کتابخانه ملی رشت. انجام مقدمات تأسیس دانشکده کشاورزی و واگذاری 200 هکتار زمین جهت تأسیس دانشگاه گیلان. به دنبال اقدامات سرتیپپور در این دوره از سوی افراد نیکوکار مقادیر قابل توجهی زمین برای تأسیس زایشگاه رشت اختصاص داده شد و دولت نیز اعتبار بنای آن را تأمین کرد.
جهانگیر سرتیپپور در دهه 1350، از کارهای سیاسی و اجتماعی کناره گرفت و بار دیگر فعالیتهای فرهنگی و هنری را آغاز کرد. او در این دوران به نگارش خاطرات و تنظیم یادداشتها و ادامه پژوهشهای خویش پرداخت. آثاری از او در زمینههای ادبی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی در مجلات و روزنامههای تهران و رشت با امضای مستعار چاپ شد. آثار چاپ شده جهانگیر سرتیپپور شاعر و محقق نامدار گیلان از این قرار است:
«گیلاننامه» (جزوهای در 54 صفحه مصور در تعرفه محصولات کشاورزی و دامی و اوضاع طبیعی که در آبانماه سال 1335 خورشیدی در رشت چاپ شد). «اوخان» مجموعه بیش از 70 تصنیف و ترانه گیلکی که آهنگ 15 ترانه آن را خود ساخته و بقیه روی آهنگهای خارجی تنظیم شده است. این کتاب شعرهای آهنگین در سال 1338 در تهران توسط بانو فهیمه اکبر با تصاویر زیبائی از حسین محجوبی چاپ و منتشر گردید. «نشانیهائی از گذشته دور گیلان و مازندران» که در سال 1356 چاپ و منتشر شد.
«ویژگیهای دستوری و فرهنگ واژههای گیلکی» که در سال 1369 چاپ و منتشر گردید. «نامها و نامدارهای گیلان» (فهرست الفبائی نام بزرگان علم و هنر و ادب و تاریخ گیلان به انضمام توصیف اماکن تاریخی) در آذرماه 1371 منتشر شد.
سرتیپپور در سن 90 سالگی به جهان باقی کوچ کرد و مطابق وصیتش، در گورستان سلیمانداراب رشت در جوار آرامگاه میرزا کوچک خان سردار جنگل به خاک سپرده شد، نمونه اشعار جهانگیر سرتیپپور:
خوشه زرد
اشاره
جهجور، آتشوارِه، جیرهنده سردهآتش، میپارساله هوشَ ببرده
جه ا سردی، میدیل دایم به دردهببار ای آسمان میخوشه زرده
زمانه، زمانه، آی زمانه بازتیکارهبیا زودتر بکن میدرده چاره
برگردان به فارسی
از آسمان آتش میبارد، زمین هنوز سرد استآتش، هوش مرا از سر برد
و از سردی دل من دائم غمگین استای آسمان، ببار که خوشه من زرد است
زمانه، زمانه باز کار توستبیا و زودتر درد مرا چاره کن
آفتاب خیزان
اشاره
خروسخوان بومن و او مست و مستانه
دور از چومان یگانه و بیگانهتا کوه دامن بشوئیم شانهبشانه
زیر داران سبزه سرچشمه ور خوش بینیشتیم رو به خاوردیم بردیم بیم بدئیم آسمان سرخه بوسته
وَل بیگیفته هی بزه یار آتش آتشمه داره با ول کشاکش
آسمان آتش بجانَ اون مگر از عاشقانهنازنینه بگفتم اون میامید سویه آینه دارتی رویه
آفتاب خیزانَه
برگردان به فارسی طلوع آفتاب
به هنگام بانگ خروس (سپیدهدم)من و او مست و مستانه
دور از دیدگان یگانه و بیگانه
ص: 529
تا دامان کوه شانهبشانه رفتیمزیر درختان روی سبزه کنار چشمه رو بخاور نشستیم
گونه بر گونه یکدیگر گذاشته بودیم که دیدیم آسمان سرخ شدشعله گرفت.
یار من صلا داد: آتش، آتش ...مِه با شعله بجنگ آمده است
آتش در جان آسمان میبینممگر او از عاشقان است
به نازنین گفتم: آن نور امید من استآینهدار روی تو است
آفتاب است که طلوع میکند.
شب بو
اشاره
شب بُو، بیابان بُو، زمستان بوبوران بو، درّنده فراوان بو
من بوم و می دلبرِ جانان بواز سردی میدوش رو، بیجان بو
کول داشتیم آتشگاه خاموشخاموش روشن سردَ پُرجوشَ
تَنَگ کود اون ناگه خو آغوشَناز بَد بادیم می بناگوشَ
تاریکی تا بیدمی شانیه رو ماهَدورَ بُسته چوم ببو روشن بیدمه راهَ
پیش بشوم من تا بیدمه پشت میدیل گرمهمهر پاجیر سرما که سنگ ایشکنه باز نرمه
گلشن ببو خانه از یار جانانهشاد بمه تا یاد کنم او رنجَ
لب داره لبخند دیل آب کنه قندَرنج درون، کش بزمه گنجَ
برگردان به فارسی شب بود
شب بود، بیابان و زمستان بودبوران بود و درنده هم فراوان
من بودم و دلبر جانانهکه از سردی بر روی دوشم بیجان قرار داشت
آتشگاه خاموش بر کول (دوش) من بودخاموش بود و روشن سرد بود و پرجوش
ناگهان سخت در آغوشم گرفتو چهره به چهرهام سود به نشانه نوازش
تاریکی تا ماه چهره را بر شانهام دیددور شد و چشمم روشنی گرفت، راه خود را یافتم
پیش رفتم وقتی دلم پشتگرمی یافتسرما که خود سنگ را میترکاند، زیر پای عشق نرم شد
به خانه رسیدم و خانه از یار جانانه گلشن شد.تذکار آن رنج مسرتبخش آمد
لب به خنده آشناست. دل محفوظ است که این گنج از آنرنج بدست آمده است[841].
محمود پاینده لنگرودی
اشاره
محمود پاینده به سال 1310 شمسی در لنگرود متولد شد. از شاعران خوشقریحه و از محققان و پژوهشگران پرتلاش خطه گیلان است. افزون بر این، خوشنویسی شیرینقلم است که طرحها و خطهای ابتکاری وی، طالبان فراوانی دارد. اشعار فارسی محمود پاینده لنگرودی، عموما اجتماعی و درخور فهم عامه و بدور از تعقیدات لفظی است، اشعار گیلکی او، شیوا و سلیس و آکنده از مضامین دلنشین میباشد و در مناطق شرق گیلان (لاهیجان، لنگرود، رودسر) نقل محافل و مجالس است. از این شاعر و محقق گیلانی، تاکنون آثار فراوانی در زمینههای گوناگون ادبی و هنری در نشریات و مجلات تهران و شهرستانها بچاپ رسیده است. آثار چاپی محمود پاینده لنگرودی به این شرح است:
«گل عصیان» (مجموعه شعر فارسی)، 1336. «مثلها و اصطلاحات گیل و دیلم»، 1352. «آئینها و باورداشتهای گیل و دیلم»، 1355. «قیام غریب شاه گیلانی» 1357. «یه شوبوشئوم روخئونه» (منظومه بلند به گویش گیلکی)، 1358. «لیلهکوه» (شعر گیلکی)، 1358. «فرهنگ گیل و دیلم» (گزیده ششمین دوره کتاب سال)، 1367. «دکتر حشمت جنگلی»، 1368.
«خونینههای تاریخ دار المرز (گیلان و مازندران)»، 1370. «مثلها و اصطلاحات گیلان» (در دست چاپ). «گیلان در شعر شاعران» (در دست چاپ)، «مجموعه مقالات گیلانشناسی» (در دست چاپ). «برگردان شعرهای گیلکی افراشته» (در دست چاپ). محمود پاینده لنگرودی، از پیشگامان شعر گیلکی نیز به شمار میرود. وی منظومه بلند «یهشُو بوشئوم روخئوُنَه!» را در سال 1338 سروده و در سال 1358 چاپ و منتشر کرده است.
نمونه اشعار محمود پاینده
اشاره
بندهایی از منظومه بلند «یِهْشوُ بوشئوم روخُئونه» به نظر نگارنده به عنوان نخستین شعر گیلکی نیمائی در تاریخ ادبیات گیلکی انتخاب و معرفی میشود، این منظومه بدیعترین شعر گیلکی در قالب مثنوی نو (در اوزان عروضی نیمایی) است. شاعر، در این شعر، قید تساوی طولی مصراعها را آگاهانه زده ولی با استفاده ادیبانه از زحافات ارکان افاعیل عروضی، وزن را یکدست حفظ کرده و قافیهها را به عنوان کلید و زنگ پایانی مصراعها با ظرافت ویژهای در انتهای مصراعهای کوتاه و بلند نشانده است:
ص: 530
یَهْشُو بوشُوْم روخُئوُنَه
اشاره
بیدِئمْ، آوْتیتَهْ کُئونَهْتیتَه نَبو، غُصّه بو.
زندگیْ جی، خَسّه بو.غُصّه گونَمْ، غَم گونَم،
هرچی گونَم، کَم گونَم.هَر دو هَلنگ کِه راشُو،
اینَه ژِویْر هَوا شُو.تیتَه کِه گودْ خو غَم و غُصّهِ جیْ سوتْ.
خودَرْدَ دیلَه هَمه جا نیشْت وُگوتْ:- میسَر گُذَشْتَهْ نَدئنَه آدَمی،
هَر گی نوبئُومْ شیمِه موسوُنْ دَمْدَمی!مَیاد دُبُو، حالی بَه حالی نوبُئُوم،
شیمه موسوُنْ، هَر آبِ «سالی» نوبئوُممیتَسْکَه دیلْ، کِه جوشْ گودْ،
بیجار- کار- ئُونَهْ خوش گودْ.هَر کَسه دیلْ هَرچی واسْ،
هَنْدِه امَه میجی خواسْ.میکالْ- زَنْئُونْ، تامْ بَزا،
لُوْلَه ئنَهْ، پابونْ فَزا«سالی پاکَهِ» وَرتا خودی «آلوغ فَکَهْ»،
پاکَهْ گیتَنْ، دِئنْ خوشُونَهْ آوْ تَکَه
*
چمخاله- بیرونْ خوسی موقِع- کی بُو،بیدِیْ، غُروب ئُونَهْ، «دَهانَهْ» چی بو؟
هَرکَه ویگیتْ خویارَهْ،خوخا خُور و بُرَارَه.
سَبْزَه ئَنَه سَر، زَئنْ خوبَهْ گَرْدَهْ کَلَهْشُوچَرَه بورْدَنْ، دیک سَرْدَه پَلَه.
تَ یادْ دَرَه، اودُوْرَه، چارْشَنبَهْ شب؟قِیامَتَ پا، دِیِهْ شاسْ، دَریا لب؟!
هرچی کِه با هَم گوتینْراسْ بو، ولی کم گوتینْ؛
وَخْتی کِه بازی گودینْ،زبانُ دَرازی گودینْ!؛
راسّه زاکوُنْ! هَنْدِه شُموخُونْدَنینْ؟یا اوزَمانِه زاکْ ئُونَهْ مُوْنَدنین؟!
- نَه! خاموش- آبئُونْ هَمَهْ!چَشْم وُ گوش آ- بُئونْ هَمَهْ؛
یَه پاره بَه آو دَمورْدَنْ،یَه پَارَهْ دِ بَمورْدَنْ.
ای خانَه، او خانَه،هَر کی، بوشُو خوخانه
*
رو خانَه تا بَفَهْمَسَه،بیدِهْ ارَه هَوا پَسَه،
دومَرْتَه تیتَه بُئُودَهْ،خو دیلَهْ عُقْدَة، وَئُودَه،
بئُوتَهْ ای گبْ چَنْدیْ خوبَهْ،مَهینَ هَوا، هَمَشْ صوبَهْ
هَرچی زمانَه گَرْدَنَه،دُورهَ یَه جورْ وَ گَردَنَه.
«دارکوبْ» اگَه «وی یِیْ» خَئونَه،«سیِته» ویسینْ، فَک چاکُئُونَه!
هیتُو کِه بُلبَلْ ئُونْ، شُونَنْ،کولْکافیس ئُونْ، شارْ- آ. بونَنْ
مونَئم کی چَشْمْ وُئُودَم،هَرجا کی خوبی بُئُودَمْ،
هَر آسّوُنَه کی چُئُودَمْ.خوچَشْمَ «گَالی» دُئُوْدَمْ
*
مودادْ بَزَئمْ: روخُئُونَهْ،انْدی نَکونْ گوروُنَهْ.
بَه کارْ دَگَنْ تی عَقْلَهْ،بَدار بَگومْ ای نَقلَه:
- عَمَهَیْ، عَمَهَیْ!؟- جانِ عَمَهیْ!؟
- کُوشوُ دری؟- پُمْبَه ریسی!
- تو جیرِبِیهْ، مو بَرِسی!بَدار بگَومْ می سَر گُذشْتَهْتِ بَهْ
تی چَشْمَهْ واکونْ، نَگی کالَهْ گَبَه:
*
یَه روزْ، مَویتَهْ آخُدامی مآرِ دامانْ توآدا!
*
هیتُو کِه کِیونْ بَنیشْتَم،بَلْ- ئِیْتَم وُ بَبیشْتَم!
*
نه پِئر می چَشْمَهْ وُئُودَه،نَه مآرمی دَرْدَه چُئودَه!
*
ص: 531
یَتَهْ بَکاشْتَهْ بی آوْیَتَهْ ببافتَه بی تُوْ
هَرکِه بَه فِکِر خویشَهْکوسَه بَه فِکر ریشَه
*
می مآر، اگر چی پیرَهخانِه میانْ اسیرَه؛
وَلی از او زمانَه،هَمیشَه گیتْ بَهانَه
هَرچی که بَدبختی کَشِه مَردَهْ دَسْ،می سَر تلافی گود وُ می جان وُ وَسْ.
حَریفْ نَبو پیرَهْ خَرَهْ،گیتْ پالوَنْ هَنْد شَرَه!
وختیِ مْ، که سَرْدَماغْ بوخوجیرْ- گَبَشْ، «الاغْ» بو!
سَماوارَه- وَرْ که نیشْتْاشارَه زَامَ کِه هیشْتْ!
*
هیتُو خواسیْمْ پَر- اگیریمْزاکْ- زاکْ ئُونَهْ، وَرْ- اگیریْم،
عاشِقْ بَبیمْ، یار بَداریمْ،لاکو- لاکوُنَهْ کارْ بَداریمْ،
زَن بَداریمْ؛ نَه زین وُنَه تَکَلْتو،آهو بَبیمْ، رَمْ بَکُنیمْ کو بَه کو!
آشْتی بَبیمْ، قار بَبیمْ،پِئِر بَبیمْ، مآر بَبیمْ؛
خَبرْ بَدَئنْ که جَنگ بوبُودنیا سِیاهُ و تَنْگ بوبو
*
جَنْگْ کِه فَکالْ- فیچینْ بوبو،وَخْتِ (فُتار- فیسینْ) بوبو
یِه کُوْگِهْ بَهْ، نوغوُن بوبُو،پَلَه بوبُو، روغون بوبو!
بومئنْ بوبُئُون، یَواشْ یَواشْ،گَنْدَهْ واش- ئُونْ، داخِلِ واشْ!
*
تاکَمْ کَمِیْ، دادْ ویریساشُمالِ جیْ، بادْ ویریسا
گیلانُ زَمینْ جوان- آ- بُومَرْدُمَهْ چَشمُ وُ گوشْ وابُو.
او وَخْتْ کِه «قَبْلَهْ دارْ» بَکَت،مَردُمَهْ گوش، ای گَبْ دَکَتْ
*
یَه دَسّهْ تا کی بَدوشَنْمَردُمَهْ خونَهْ فودوشَن
*
آدمی وَئنْ بَندَهْ نَبونْ،اگر بَبونْ، زنْدَهْ نبونْ،
*
وَخْتی ای پیچْپیچْ دَکَتَهْخیلیِ- ئِنَهْ «قاب» دوز بَکَتَهْ
تازه بوبئونُ، کُهنَهْ گب ئوُنْکوتاهْ وابئُوُن، دراز شبْ ئُون.
(شاغوزْ پایَه)- ئنْ، زِندَه بوبئُوُندَریا بَزا کُنْدَهْ بوبئُون
خاشَ جان- ئوُن، دوزْ- دوزَکی،باهَم بوبئُون دَسْ بَه یکی!
خوشئُونَهْ قَیْشَهْ دَکَشئِنخوجانِ جی، دَسْ بَکَشئِن ...
برگردان به فارسی شبی به رودخانه رفتم
شبی به رودخانه رفتمدیدم آب میشکفد، میجوشد.
شکوفه نبود، غصه بوداز زندگی بیزار و خسته بود
غصه میگویم، غم میگویم،هرچه میگویم کم میگویم
در هردو گام که راه میرفتفریادش به آسمان میرفت
شکوفه که میکرد، از اندوه و رنج میسوخت،آنچه را که در دل داشت، همهجا مینشست و میگفت:
- آدمیزاده، سرگذشت مرا ندارد!هرگز چون شما، دمدمیمزاج و ابن الوقت نشدم!
تا آنجا که به یاد دارم، این رنگ و آن رنگ، دورو نشدم!مانند شما، برای هرآب «تور ماهیگیری» نشدم!
دل کمظرفیت و تنگ من که میجوشید،برنجکاران را شاد میکرد
در دل هرکس، هر آرزویی بود، هرکس آرزویی داشتبازهم، میآمد و از من میخواست.
ماهیگیران، دم فروبسته و خاموشنیها (یِ قُلّاب ماهیگیری) را زیر پا چپانده،
از (سالی پاکَه) تا (آلوغفَکْ)
ص: 532
پاتق و پایگاه میگرفتند و به چوبپنبه قلاب مینگریستند
*
در چَمْخالَه، در شامگاهان گرم تابستان، که میشد،دیدی، غروبها، در اطراف «مَصَب» چه میگذشت؟
هرکس با یار خود، و خواهر و برادر خویش،بر سبزهزاران، به دلخواه، گرد هم مینشستند
دیگ پلوی سرد را برای (شبچره) به همراه میبردندبه یاد داری، آن روزگار، شب چهارشنبه؟
که (پای قیامت) هیاهویِ محشر را بر لب دریا میشد دید؟آنچه که باهم میگفتید،
درست بود، اما کم میگفتید.آنزمان که بازی میکردید،
زباندرازی میکردید!راستی، بچهها!، بازهم شما میخوانید؟
یا به بروبچههای آن روزگاران میمانید؟- نه! همه خاموش شدند!
همه با چشموگوش شدند،پارهای در آب غرق شدند
گروهی دیگر مردند.این خانه- آن خانه
هرکس به خانه خود رفت
*
رودخانه تا فهمید،دید که، اینجا، هَوا پس است!
بار دیگر شکفت، جوشیدعُقده دلش را گشود.
گفت: این سخن چه خوب و بجاستهوای ابری، همیشه صبح مینماید
روزگار، هرچه میگردد،دور زمان به گونه دیگر میگردد
دارکوب اگر حشره میخورَد،برای سار لانه میسازد!
همینکه بلبلها میروند،سِهرهها شاد میشوند.
من نیز که چشم واکردم؛هرجا که نیکی کردم،
هرآستانه، زیارتگاه که ساختمدر چشم خود پوشال کردم!
*
من فریاد زدم: رودخانه!اینقدر نعره مکن!
عقلت را به کار بیندازبگذار این قصه را بگویم:
- عَمّه! ... آی عمّه!؟ (پیرزن!)- جان عمّه!؟
- کجا میری؟!- پنبهریسی!
- تو پایین بیا، من بریسم!بگذار سرگذشتم را نیز برای تو بگویم:
چشم بگشای! نگویی که سخنان ناپخته و یاوه است:
*
یک روز، خدا مرا برداشتو در دامان مادرم انداخت
*
همینکه توانستم بنشینم، محیط را بشناسمآتش گرفتم و برشته شدم!
نه پدر چشمم را باز کردنه مادر، دردم را درمان کرد!
یکی، کاشت بیآب دادن!یکی، بافت بیتاب دادن
هرکس به فکر خویش استکوسه به فکر ریش است
*
مادرم، اگرچه پیر،و در خانه اسیر است
ولی از همان زمانها،همیشه بهانه میگرفت.
هرچه رنج و سختی از دست شوهر میکشید،بر سر و جان من، تلافی میکرد و همین!
خر پیر را حریف نبود،و «قسمتی» از گوشه پالان را میگرفت!
وقتی هم که سر حال بود،حرف خوشش، «الاغ» بود.
کنار سماور که مینشست،به من اشاره میزد که «هیشت!»
*
همینکه میخواستیم پرواز کنیمبروبچهها را جمع کنیم
عاشق شویم، یار داشته باشیم،با دختر، دخترکان کار داشته باشیم
زنِ زندگی داشته باشیم نه زن مطیع و خِرِف!آهو شویم، کوه به کوه رَم کنیم، بجهیم،
ص: 533
آشتی شویم، قهر شویمپدر شویم، مادر شویم
خبر دادند که جنگ شددنیا، سیاه و تنگ شد
*
جنگ که به آرامش گرائید و پایان گرفت،هنگام بهرهبرداری و فرصتطلبی شد.
برای قبیلهای نوغان، ابریشم شد،پلو شد، روغن شد!
*
علفهای هرز آهستهآهستهآمدند و داخل گیاه شدند!
*
تا کمکم، فریاد برخاستو از شمال باد برخاست
سرزمین گیلان جوان شدو چشموگوش مردم باز شد
آنزمان که «درخت معروف به قبله لیلاکوه» افتاددر گوش مردم این سخن پیچید
*
گروهی تا کی بدوشندخون مردم را بمکند؟
انسان باید بنده نباشداگر باشد زنده نباشد
*
وقتیکه این پچپچ و نَجوا پیچید:«قاپ» خیلیها «دزد» افتاد!
گپهای قدیم تازه شدند!و شبهای دراز، کوتاه!
شاخههای پوستکنده شب خسب سبز شدندو الوارهایِ دریا، دیده شدند.
*
استخوان بدنان، لاغر اندامان، در نهان،با هم یکدل و یکجهت شدند.
کمربندهاشان را سفت کردندو از جانِ خود، دست کشیدند ...
فریدون نوزاد
اشاره
فریدون نوزاد به سال 1301 شمسی در رشت متولد شد. وی که دبیرستان نظام را طی کرده بود نظامی نشد و خدمات بانکی را پیشه گرفت. اکنون بازنشسته است و با پشتکار فراوان قلم میزند. وی شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، هنرمند تآتر و محقق و پژوهشگر فرهنگ و ادب گیلان است و آثار ارزشمندی که تاکنون به قلم او منتشر شده عبارت است از: نمایشنامه «شهادت خواجه نظام الملک» یا «در راه مکه»، «تاریخ نمایش در گیلان» و «واژهنامه گیلکی» (در دست چاپ).
این شاعر آزاده و وارسته گیلان، سالها به فارسی و گیلکی شعر میسراید و مقالات و نوشتههای تحقیقی و پژوهشی او، در نشریات و مجلات گیلان چاپ میشود. آثار منظوم او، اغلب اجتماعی و درخور فهم عامه است. «گیلکی سرودهای نوزاد» ساده و روان و آکنده از احساسات مردمی و میهندوستانه است. در اینجا نمونهای از اشعار این شاعر آزاده، به نظر علاقمندان میرسد:
خورمه بهار
اشاره
حاج حاجی جه را بامو، بهاره پیغام باوردامی سرما بزه خسته جانا آرام باورد
پامچال رنگ و رنگ دامان و دشته فرشه کودخانه سوجانه شراب مهره ره جام باورد
بنفشه روخان کولان، شرم فراوان مرهگئسه افشانه کوده، شاعره الهام باورد
بشاده آبه رو، بِه داره تیته، باد بهارنره ماهِه مسته مستاکود به کولهام باورد
بهار نارنج بو، سرتاسر شهره دیپیچکستنفسه بوی خوش و نشاه به هنگام باورد
میگیلانه، گول و سبزه، غرقه کود جه هرکنارخلقه سوقات شگون بهار سرانجام باورد
پیله دریایه خزر، پخشه کونه، موج سرورتوره تسکه دیله رِه، شادی و پدرام باورد
بو گوفتی آیم تیور، ناموئی، «نوزاد» دانی؟ا بهار مهربان، ارسو به فرجام باورد!
برگردان به فارسی بهار خرّم
پرستو و چلچه از راه رسید و پیغام بهار را آوردبرای جان سرما زده و خسته ما، آرامش آورد
گل رنگارنگ پامچال دامان دشت و صحرا را فرش کردگل شقایق جام برای شراب مهربانی آورد
کنار رودخانهها بنفشه با شرم فراوانگیسو افشانده، برای شاعر، الهام آورد
باد بهار، روی آب شکوفه درخت به پهن کردماه را مست مست کرد، به سد رودخانه آورد
عطر بهار نارنج سرتاسر شهر را فراگرفتبوی خوش و تازه، به موقع برای نفس کشیدن سالم آورد
از هرطرف، گل و سبزه گیلان مرا در برگرفتسرانجام بهار برای مردم، میمنت و خجستگی و فال نیک به ارمغان آورد
ص: 534
دریای بزرگ خزر موج سرور و شادی پخش میکندبرای دلتنگ و دیوانه، شادی و خرّمی آورد
گفتی نزدت میآیم، نیامدی «نوزاد» میدانی؟این بهار مهربان، عاقبت اشک و گریه آورد
تیمور گورگین
اشاره
گورگین شاعر، ترانهسرا، طنزپرداز، روزنامهنگار و نویسنده گیلانی به سال 1313 در چولاب، یکی از روستاهای کرانه سپیدرود چشم به جهان گشود. پدرش کاس آقا مرثیهسرا و مرثیهخوان معروف رشتآباد بود. او در مکتبخانههای قدیمی و سنتی و مدارس رشت به تحصیل پرداخت و به سال 1336 در تهران به تدریس در دبستانها و دبیرستانهای ملی مشغول شد. از سال 1342 تا شهریورماه 1371 در روزنامه اطلاعات به کار نویسندگی اشتغال داشت. بیش از 15 سال نداشت که نوشتهها و اشعارش در مطبوعات چاپ شد.
علاوهبر امضاء تیمور گورگین پای آثارش، با نامهای مستعار ذیل نیز قلم زده است:
مورچه رشتی، بنده خدا، «کاسگول، گیلهمرد»، رومیت کاسا، ت. کامبیز، مقروض الشعراء، تلخوم، بیمخ میرزا و (2774). فهرست آثار منتشرشده تیمور گورگین بدینقرار است: تیرهروز (مجموعه شعر و داستانهای کوتاه با مقدمه سعید نفیسی)، 1330. ستارههای کور (مجموعه شعر نیمایی و کلاسیک)، 1336. سرودههای کودکان: ترانههای آهنگین برای کودکان، 1340. چگونه بنویسیم تا ایراد نگیرند (انشاء برای مدارس)، 1341.
درخشانترین شاهکارهای شعرا، 30 اثر جاویدان از 16 شاعر بزرگ (انتخاب و تألیف)، 1345. امروز چهکسی میتواند شاعر باشد؟ (بررسی و نقد شعر دیروز و امروز)، 1346. طاغوت در تابوت (مجموعه شعر)، 1360.
دختر رشتی، مجموعه 28 دوبیتی گیلکی، با برگردان فارسی، 1340. دختر رشتی، مجموعه 102 دوبیتی گیلکی با برگردان فارسی، 1342. گلبانگ گیلان، دفتری از ترانههای آهنگین گیلکی با برگردان فارسی، به انضمام دفتر «دختر رشتی»، 1351. چهار دیوان (پژوهشی در زندگی و اشعار چهار شاعر مردمی: زرگر اصفهانی، کفاش خراسانی، شاطر عباس صبوحی و فائز دشتستانی)، 1363. تصحیح و تدوین دیوان اشعار محمد نوعی (به اتفاق مظفر بالایی متخلص به ساقی گیلانی)، 1356.
تیمور گورگین شاعر، نویسنده و روزنامهنگار پرکار طی 40 سال فعالیت پرثمر خود صدها شعر و مقاله و داستان و اثر تحقیقی در روزنامهها و مجلات پرتیراژ کشور منتشر ساخته که ذکر عناوین آنها از حوصله این مقال خارج است. لازم به توضیح است که بیشتر آثار وی در نشریات مؤسسه اطلاعات به چاپ رسیده است.
تیمور گورگین در شهریورماه 1371 پس از 30 سال خدمت در مؤسسه اطلاعات بازنشسته شد و اینک در روزنامه «همشهری» به فعالیتهای مطبوعاتی خود ادامه میدهد.
نمونه اشعار تیمور گورگین
کَلَه گَبْ، دانایِ عالَمْ
اشاره
برارْ بامویی؟ خیلی بِخْتر بوبوبامویی، ارَسُو جه میچومْ بوشو
کَلاهیمه آتش دَرَه لب بَسر«کَلَه گَبْ» خوبه، ا- کَلَه چاله وَرْ
بینیش میکنار، ا- اوطاقَ کَشَهکله چاله مئنی، پورَه آتشه
ایذِه گرما بوتا بیگیری قرارتی امْرا کله گب خوبَه اویْ برار
بیدین من چی گَم تا تو چی ایشناویچوطو، خوفِته بو، جِلدی بیدار ابی:
او ایّام کی میمار «بجار کار» کودیمیپِئر «لوپایَه» امرا بج بار کودی
کوچیک بوم، جِه دونیا نوبوم باخبرمَرِه کفتیمی، خوفتیمی جادهسر!
صوبان تنهایی خاکبازی کودیمبه سنگ و سوفال، دسدرازی کودیم
رِیفقانَ امْرا «روخان کُول» شوئیمکودیم «جانشورا» زود بوجور آموئیم
گولامانَسان «بادبان» چاکودیماونی رِه، کلافان خُوب واکودیم
سه دونباله بو، میپیله بادبانهوا لَچّه جُور، خیلی خوردی تکان
ایوارْ، باد بامو، بادبانا بَبَردْمیتَسکه دیلا پاک باوردَه به درد!
ایْ روز، تنهایی آیْنَه وَرجا بوشوممی «عَسکا» بیدم، وَلْ بَزِم، بورابوم
هاطو تا میقَدّوقوارا بیدم،مرا ذوقا گیفته، ایتا داد بَزِم
بو گفتم: ماشا اللّه کی من پیلّا بُومْمیچومْ وازابوسْتَه، دِه بیدارا بُومْ
چَرِه بیخودی میمارِه، زایْ بَبَمالانْ حق دارم من کی مَردایْ ببم
ترا خوشْ آیِه میگبان اوی برار؟«کله چاله» ور، پَس تیگوشا بدار
میحرفان زیاده، نَدَمْ دردَسرخَلاصه بگم، گبْ خوبَه مختصر ...!
مرا یاده وختی میدیْم، مَوبَزِهمی «آبجی» دعاجا، مرا، فوبزه
لَبَ جوریْ تامی سیبیلا بیده
ص: 535
جوانی و، میصافَ دیلابیدهجه شادی بو گفته به می «آقا جان»
کی میزای، ماشا اللّه بوبوستَه جوانتا نه فرقَ آبا بَدَه از سراب
بَدَه فَرق و، تشخیص خُوب و، خرابآقا جانْ میشین، در جوابَ میمار
بو گفته: به یاریّ پروردگار،بتانه خورِه مردومانَ میان
به دسباره فردا مقام ونیشانجَه دونیا بوشوئید تا پئر و مار
اوشانَ گبانا، دَوَستم به کاربو گفتم: چی خوبَه کی آدم بَبَم
ایتا آدمَ پاکَ عالَم ببمبَشم مردومان میان صاف و پاک
مقام و نیشان گر نوبوسته چی باکبَه اناجَه بو، کی دَ کَفتم به کار
تاودام مرا زندگیتان برار ...بینیشتم شبوروز، با مردومان
فاگیفتم همش تجربه از اوشانآویرا بومه، مردومان میان
نوکودم میرازا، اوشانِه بییانچی بو راز؟ خواستیم کی آدم ببم
ایتا آدمَ پاکَ عالَم ببممیناما بنام: (کاسگول، گیلهمرد)
بیچیشتَم ادونیا میان گرموسردبیدِم هیچّی بِختر جَه دانش نیه
واپرسم کی: دانایِ عالَم کیهبو گفتیدی ا مردومان، اویْ برار
کی: عالِمْ ایسَه ذات پروردگاراونه کی تیبالَه گیره هرزمات
رسه تیتقاضایَه از هرجهاتتَرا، اون فاده عقَل کار و معاش
تَرا، اون بره راه سعی و تلاشبه تی کلّه اون عقلَ سالَم نیهِه
کلیدا تیدس، قرص و محکم نیهِهاحرفانْ مرا پاک شیدا بوکود
میادیلَهتانْ عشق حق، جا بوکودالانْ سالانَ ساله دَر زَندگی
دوبستانْدَرَم، با برازندگیداره ناجه میدیل، کی آدم ببم
ایتا آدم پاکَ عالَم ببم!
برگردان به فارسی سخنان پای اجاق
برادر، آمدی؟ خیلی بهتر شدهآمدی، اشک از چشمانم زایل شد
اجاق، آکنده از آتش هیزم استگفتگو کردن کنار اجاق آتش خوب است
در کنارم، گوشه این اطاق بنشینمیان اجاق، آتش پُر است
قدری گرم شو، تا آرامش بیابیبا تو سخن گفتن در پای اجاق آتش خوبست ای برادر
ببین من چه میگویم و تو چه میشنویچطور چست و چابک از خواب بیدار میشوی
در آن ایام که مادرم کار مزرعه میکردپدرم با «لوپایه» بار برنج حمل میکرد
کوچک بودم، از دنیا باخبر نبودمسر جاده برای خودم میافتادم و میخوابیدم
صبحها به تنهائی با خاک بازی میکردمبه سنگ و سفال دست میزدم
با دوستان کنار رودخانه میرفتمآبتنی میکردم و از رودخانه بیرون میآمدم
مثل گل بادبادک درست میکردمبرای آن کلافهای نخ، بازمیکردم
بادبادک بزرگ من، سه دنباله داشتبالای آسمان خیلی تکان میخورد و به اهتزاز درمیآمد
ناگهان باد آمد و بادبادک مرا با خود بُرددل تنگم را بطور کلی به درد آورد!
یک روز، به تنهائی روبروی آئینه ایستادمعکسم را دیدم، شعله گرفتم و سرخ شدم
تا قدوقواره خود را دیدماز فرط ذوق و شادمانی، داد زدم و فریاد کشیدم
گفتم: ماشاء اللّه که من بزرگ شدمچشمانم بازشده و دیگر بیدار شدم
بیهوده چرا برای مادرم بچه شومحالا حق دارم که مرد شوم!
ای برادر، حرفهایم به دلت مینشیند و خوشت میآید؟کنار اجاق آتش، پس گوش به حرفهایم بده
حرفهایم زیاد است، دردسر ندهمخلاصه بگویم، حرف اگر مختصر زده شود خوب است
یادم هست، زمانیکه صورتم موی درآوردمادرم وِرد خواند و به صورتم دمید
سبیلم را بالای لبم دید
ص: 536
جوانی و دل صاف و پاکم را دیداز شادی به پدرم گفت که:
بچهام ماشاء اللّه جوان شده استمیتواند آب و سراب را از یکدیگر تشخیص بدهد
«خوب» و «خراب» را از هم فرق بدهدپدر من در پاسخ به مادرم گفت:
به یاری پروردگاربین مردم بتواند، فردا
مقام و نام بدست بیاوردتا پدر و مادرم از دنیا کوچ کردند
حرفهایشان را بکار بستمگفتم: چه خوبست آدم بشوم
یک آدم پاک، در این دنیا بشومبین مردمان بروم، صاف و پاک
مقام و نام و نشان اگر نشد، باکی نیستبه این آرزو، دست بکار شدم
خودم را میان صحنه زندگی انداختم، ای برادرشبوروز با مردمان نشستم
از آنان مدام تجربه آموختمبین مردم گُم شدم ...
برای آنان رازم را نگفتمرازم چه بود؟ میخواستم آدم بشوم!
در دنیا آدمی پاک بشومنامم را «کاسگول، گیلهمرد» گذاشتم
در این دنیا، گرم و سرد روزگار را چشیدمدیدم هیچچیزی بهتر از «دانش» نیست
پرسیدم که: دانای جهان کیست؟این مردمان گفتند: ای برادر
که عالِم و دانا ذات پروردگار استاوست که هرزمان دستت را میگیرد
به تقاضاهای تو از هرجهت رسیدگی میکنداو به تو عقل کار و معاش میبخشد
او تو را به راه سعی و تلاش میبرداو به کلهات عقل سالم میگذارد
بدست تو کلید را قرص و محکم میسپارداین حرفها بطور کامل مرا شیدا کرد
در ته دلم عشق حق، جا کرداکنون، سالهای سال است در زندگی
با برازندگی دارم میدومدل من آرزو دارد که «آدم» بشوم
آدمی پاک و بیغش در جهان بشوم
دیلَ شیر ...
اشاره
گب دارم ایتا زیبیلهمه تامْ، دَرَه میدیل!
ترسمه اگر نگم،هوطو میراز دیلَه امرا، ایوار
میسرا بَنَم به گیلْچی بگم و اللّه، نانم چوطو بگم ...
من آخر او سرزبانَه نارَمه:میگبا لُعاب بَدَم
دانْدانَه شلارو، آبوتاب بدممیدسا، هی والانم
دو تا بالا جَلانَمهی، مرا تکان بدم
می لب و مَچّا همش نشان بدممیگَبه امْرا، هلاچین بوخورم
هی بشم بوجور، بازام بایم بیجیرترا دردسر بدم، لاپ، بیرابیر ...
هَن قَدَر تانم بگم:- سالانه سال بو، میره ب، کفْ ویریز
سَکَ زندگی کودیم، نفس زهئیمگاهی وختان کی بوئی:
میخوشی کم، ناخوشی میشین زیاد،اوشانه کَلّانا گیفتیم مَرِه کَسْ بَه کَسْ زهئیم!
ایتا روز ...ای نفر نانم کی بو، چیکاره بو
داد بزه:- بودوب، بودوب، دونیا به آخر بَرَسِه
تا بایم بگم چَرِه؟آسمان بگردسه، بگردسه
خُورِه گَرْ بگردسهایدفا،
میسَرَهْ جورکی بامو فوگورْ دَسَهمیا- دیل آبه نوبو، زاله میشین نترکسه؟!
داد بزم گورخانه قَدْامّا هیذَّره، نو گفتم بَد و رَدْ!
ای نفر نانم کی بو، چی کاره بوداده بزه:
- غیر هَنْ نیه تَرِه چاره کارآسمانا تیدَسَه میان بدار،
چاره غیرهَن نوبوکی صدا بو گفته بو ...
ص: 537
سالانه سالَه الانمیدسه سر، نَهَه کونَه آسمان
دیلَ شیرا وابدارم بخُدامیدسا گاگَلَفی تکان بدم
یا بَبَم اپا، اوپاآسمانا میمَرا، ارا، اورا
ببرم نشان بَدَمْ!
برگردان به فارسی دل شیر
یک زنبیل حرف دارم ...همهاش نیز دل من است
میترسم اگر ابراز نکنمناگهان همانطور همراه راز دلم
سرم را زمین بگذارم و بمیرم!چه بگویم بخدا، نمیدانم چگونه بگویم ...
من آخر خوشصحبت و خوشبیان نیستم و آن زبان چرب و شیرین را ندارمحرفهایم را آبوتاب بدهم
کلمهبهکلمه آبوتاب و زیروبم و چینوشکن بدهمدستم را هی آویزان کنم
دو دستم را بیاویزم و باینسو و آنسو متمایل سازمهی خودم را تکان بدهم
لب و چانه و زنخ خود را نشان بدهمهی با حرفهایم تاب بخورم
هی بروم بالا، باز هم پائین بیایمدردسرت بدهم، بکلّی و سراپا و به اندازه و بدون کموکسر
همینقدر میتوانم بگویم:- سالهای سال بود، برای خودم افتان و خیزان
زیر آسمان بزرگمثل سگ زندگی میکردم و نفس میزدم
گاهی اوقات که میشدخوشی و شادی من کم و ناخوشی من زیاد ...
کلّههایشان را میگرفتم و به هم میکوبیدم!یک روز ...
روز سیاهیک نفر نمیدانم کی بود و چه شخصی بود و چه مقام و سمتی داشت
فریاد زد:- بدو، بدو (فرار کن، فرار کن) دنیا به آخر رسیده ...
تا بیایم بگویم چرا؟آسمان چرخید و چرخید
برای خودش گردش کرد و پرسه زد و چرخیدیکمرتبه و ناگهان
بالای سرم که آمد، واژگون شد!این دل من آب نشد، زَهرهام نترکید؟!
داد زدم به اندازه صدا و غرّش رعدامّا ذرّهای بدوبیراه نگفتم و سخن ناسزاآمیز بر زبان نراندم
یک نفر نمیدانم کی بود و چه شخصی بود و چه مقام و سمتی داشتداد زد و فریاد کشید:
- چاره کار، غیر از این نیستکه صدا گفته بود ...
سالهای سال است هنوز ...روی دستم آسمان کهنه، مانده است!
بخدا دل شیر را باید داشته باشمدستم را گاهگاهی تکان بدهم
یا اینپاوآنپا بشومآسمان را با خودم اینطرف و آنطرف
ببرم و نشان بدهم.!
ماکاتَه میچَه میلهْ «زَلْزَلَهْ» گیفْتَنْ نَتانِه!
اشاره
مهمانی تمانَه بوسته بُو، بوشوبید همهتانخالی بو پَلاتیان سفرهکنار
ماکاتَه، میچه میلِه: (جانالی زای)خوپَلاموشتا هَلا، تا او زماتْ، نوخورده بو
جَغَله خو، کوچیدانه دَسَ انگوشتا، خورِههَی، دَوَسْتی، واکودی،
پَلالقما، کرا، لاسو چاکودی!تونوگو ... (هسا چی بو؟)
جَغَلا خواب آموئی.!«زَلْزَلَهْ» باغ میان، پوشتَ خانه
دارَجوری، خو صدایا، اونی رِه، اورگاده بومزه داشتی، ماکاته ره، دِه هسا زواله خواب
کاس خانم: (جانالی زن)جَه خوزای، لُقما فاگیفته، بَنا بشقابَ کنار
اونَه پَرْپا پَلا دانَه پاکاکود.خودَسَ امرا، آرامَه اونَه پوشْتا دَساسِه
اونَه دیما خوشادا.بَکَشا گیفته، ببرده جَغَلا،
اونَه رِه تلارَسر، جاواشاده،چاشوبا
اونه سر، خُب دَشادَه، تابوخُوسَه:(بوکونَه زواله خواب)
«زَلْزَلَهْ» صدا چی خوبی آموئی تلارَ جور ...کاس خانم، واگردسه تنهائی، خو، مردا که ور
ص: 538
جانالی! بیده زنای، جه ابر غورصه پورابو!پاک خوره واهیلابو، لعنت شیطان بو کوده به گب بامو:
ترا چیسه زَنَکهچی «تفاق» دکفته، من خبر نارم؟
جانالی زن، ایدفاخوگولی بُغضا، اویا بَتَرکانِه، گورخانه واران بوکوده
فوکوده هَی آرسو، از خو چومانآرسومئنی خومرداکا، اطُو طعنه بَزِه:
هَنَه تیزای؟چی بکاشتی، تاودائی میکشه؟!
تو، هَنا، گی، جَغَله؟خاشَ جان، بیدَسوپا
ماکاته، میچه میله ...خاکا میسر، اونَه پیلّا کودَنِه
چو طومن، وا، میجانا سالانَ سال، غورصه بَدَمآخَرَ عُمْریْ، اجُورْ جَغْلَه داری
ماکاتَه، میچَه میله، تَهتغاری؟تا آ کِه زخم زبان، از ان و، اونْ، وابوخورَم
مَردومَه گوشهکنایه، مرا پاک، پیراکودهمیزاکَه ناما، بنادی خوشانِه:
(ماکاتَه، میچَه میلهخاشَ جانْ، بیدَسوپا)
بسکی جَغْلا دوخوا دیدی به هَه نامامَنام
او نَه ایْسما دوخوانیمگاگَلَفْ، ساب کونیمی!
امِه جَغْلام خورِه عادت بوکودهاونا وخْتی دوخوانیدی: ماکاته، میچه میله، آئوجَه دِه
بمیرم من، میزاکَه نَجابِتَه ...ایتادِه گب زنیدی امردومَ دوجا بوگو:
ماکاته، میچه میلِه «زَلْزَلَه» گیفتن نتانِهامّا جاغْلان اونه همسلامالان «زلزله» یه، زود گیریدی
خوشانَ موشْتَ میانی داریدیهرزمات کی نخوانِه، تکان دیهیدی بخوانَه
جانالی بفکراشو،کی زناکا، چی بگه به جِلد اوّل باوره ...
کاس خانم،لچکه گوشه مرا، خو، آرسو، پاکاکوده ...
جانالی به گب بامو:کاس خانم! غورصه نوخور، غورصه نیه چاره کار
تو کی شیش تا بزائی هَمّه تایام، پیلّاکودیهَسا، اهفتومی زای، زیادیه؟
خدایا خوش نایه و اللّه، اجوری گب بزنیزاکَه دِه،
- زاکا، نشا کی فیشادنتیجیگر گوشه، مینسلید ازاکان
ایدانام، فردا به امّیدَ خُدا بزرگا به، خورِه به سامان فارسهامِه دوشْمندَ دهن دَوَسْتَه بِه!
ویری، ده وَسته، هچین غورصه نوخور، بوشو تیزاکا سر بزن«زلزله» پوشتَ خانه باغ میان، دارَ جوری
خوره خواندانده بو بازماکاته، میچه میله، تهتغاری
بیخیال از همهجا،بوشوبو به خواب ناز
کاس خانم نیشته بو زاکه سَرَجُور ...
برگردان به فارسی بیعرضه و بیدستوپا و بیمصرف
مهمانی تمام شده بود، همه رفته بودنددیگ پلو، کنار سفره خالی باقیمانده بود
ماکاته میچله میله: (فرزند و بچه جانعلی)یک مشت (لقمه) پلوی خودش را تا آنزمان هنوز نخورده بود.
کودک انگشتان دست کوچکش را برای خودشهی میبست و باز میکرد
لقمه پلو را داشت به صورت خمیر و چانه خمیر درمیآورد!ماجرا حالا چه بود؟ نگو که بچّه خوابش میآمد!
«زلزله»[842] از روی درخت میان باغ واقع در پشت خانهصدایش را برای کودک، سرداده بود.
برای «ماکاته» دیگر در این ساعت «زواله خواب»مزه داشت
کاس خانم (همسر جانعلی) از بچهاش لقمه را گرفت و کنار بشقاب گذاشت.دانههای پلو را از پروپایش زدود و پاک کرد.
با دستش به آرامی پشتش را نوازش داد و ماساژ دادچهرهاش را بوسید.
بچه را بغل گرفت و برد.برای او روی «تلار» بستر گشود.
چادر شب را بروی سرش بخوبی انداخت تا بخوابد و «زواله خواب» کندصدای «زلزله» چقدر خوب و مطلوب به «تلار» میرسید.
کاس خانم برگشت به تنهایی پیش شوهرش.جانعلی دید زنش از ابر غصه پُر شده است.
ص: 539
بکلّی بیتاب و بیقرار شد. به شیطان لعنت کرد و به حرف آمد و گفت:تو را چه شده و چیست و چه میگوئی زن ...
چه اتفاق افتاده من خبر ندارم؟همسر جانعلی ناگهان بغض گلوی خود را ترکاند
رعدی شد و غرید و باران باریدهی از چشمانش اشک ریخت.
میان گریه، شوهرش را اینگونه طعنه زد:همین است بچهات؟ چه کاشتی و انداختی به بغل و آغوش من
تو این را میگوئی بچه؟بچه استخوانی و بیدستوپا
بچه بیعرضه و دستوپاچلفتی و بیقوارهخاک بر سر من، برای بزرگ کردنش، چطور من باید سالهای
سال بجانم غصه بریزم.آخر عمری و اینطور بچهداری
بچه بیعرضه و دستوپا چلفتی و تهتغاری؟تا کی باید زخم زبان از اینوآن بخورم
گوشهوکنایه مردم، بکلی مرا پیر کردهنام بچهام را برای خودشان گذاشتند: (ماکاته میچه میله)
استخوانی و بیدستوپابسکه بچه را به همین نام صدا زدند،
ما هم که اسم اصلیاش را صدا میزنیم گهگاه و بعضی اوقات اشتباه و سهو میکنیمو نامی را که آنان گذاشتند بر زبان میآوریم!
بچه ما، هم برای خودش عادت کرده،وقتی او را صدا میزنند: ماکاته، میچه میله، برمیگردد و جواب میدهد
و بعله (آری و بله) میگوید.بمیرم برای نجابت بچه خودم.
حرف دیگری هم این مردمان دوبهمزن و خبرچین و غیبتکننده میزنند:ماکاته میچه میله قدرت و توانائی گرفتن «زلزله» را ندارد.
امّا بچههای همسنوسال او «زلزله» را فورا و زود میگیرند.آن حشره «زلزله» را در مُشت خود نگه میدارند.
هرزمان که آواز نمیخواند، آن را در مشت خود تکان میدهند که آواز سر بدهد.جانعلی بفکر فرورفت که به زن چه بگوید تا او را به حالت، پوسته و جلد
اولش (پیش از بغض و گریه) بازگرداند.کاس خانم با گوشه لچک (سربند سهگوش) اشک خود را پاک کرد.
جانعلی به حرف آمد و گفت:کاس خانم! غصه نخور، غصه چاره کار نیست
تو که شش بچه زائیدهای و همه را هم بزرگ کردیحالا این هفتمین بچه زیادی است؟ بخدا سوگند،
خدا را خوش نمیآید که اینطور حرف بزنیبچه است دیگر و طفل است مسلما، بچه را که نمیشود بدور انداخت
جگرگوشه تو و نسل من هستند این بچهها.این یکی هم به امید خدا، فردا بزرگ میشود و برای خودش بسامان میرسد.
دهان دشمنان ما بسته میشود.برخیز و دیگر بس است، بیهوده غصه نخور.
برو به بچهات سر بزن.«زلزله» روی درخت واقع در باغ پشت خانه
برای خودش باز آواز میخواند«ماکاته میچه میله» تهتغاری، بیخیال از همهجا
بخواب ناز رفته بود.کاس خانم بالای سر بچّه نشسته بود!
محمد بشرا (درویش گیلانی)
اشاره
محمد بشرا متخلص به «درویش گیلانی» به سال 1316 در رشت دیده به جهان گشود. پس از اتمام تحصیلات به کار تعلیم و تربیت پرداخت و هماکنون در مدارس راهنمائی به تدریس ادبیات فارسی اشتغال دارد. بشرا که از پیشگامان شعر نیمائی گیلک به شمار میآید مردی است آرام و اهل مطالعه. در قلمرو شعر، نویسندگی، روزنامهنگاری، هنر تآتر و تحقیق در زمینههای گوناگون فرهنگ مردم گیلان، سالهاست کوشش پیگیر دارد و در ترانهسرائی صاحب ذوق و چیرهدست است. اشعار گیلکی او، سرشار از احساسات و عواطف بومی و اقلیمی میباشد. او در شعر گیلکی، شاعر «طبیعت و روستا» لقب گرفته است.
پیش از سال 1342 غزلهای گیلکی و اشعار فارسی به شیوه کلاسیک (در اوزان عروضی قدمائی) میسرود. اما از سال 1342 به بعد، به سرودن شعر گیلکی (در اوزان نیمائی) دست زد و آثاری ناب آفرید. آثار منتشره محمد بشرا عبارتند از: «شبشکار»، تحقیقی در فرهنگ مردم گیلان، «هنگی ایسه، هنگی نییه»، تحقیقی در معماها و چیستانهای محلی گیلکی شهرستان رشت، «ایله جار»، دفتری در شعر گیلکی (در اوزان نیمائی)، 1368.
نمونه اشعار محمد بشرا (درویش گیلانی) ایله جار
اشاره
صُبه سر،نَدَمَسته آفتاب،
چیچی نی جیز نوکوده،آسمان گوره خوله،
ای دفهجیره سره مرداکان،
تکوتوک،دوتا سهتا،
بالبهبالکله گب،
ص: 540
فوش و فلاکت،قیلهقال،
گردنه رگ به جهانه جه غضبآله شال،
پا براندهبیکولا
اییدی جه کومانه خوله بیرون.
*
دازه هیمه وارجینی،رَمَشه اجار پایه
کَردخاله بشکنهتبر و داره اوشانه دس عصا.
کراچی،خالخالی،
خوانهخوا،همهتان
سیا تَمَش، سیفیده تَمَش،پوشت به کومه، رو به بست،
دوویدی را روخانانه بیهوا.
*
هیچی ا، اوساده سیله غضبهحریف نییه.
نه زنا که ایجگره،دخترانه گوم گومه،
جغلانه پیچپیچی،لیلیکی داره تمش
نه چپرنه رمش
امنیه توفنگ کونه،کیخودا مرداکانه ریش سیفیدی،
ترسه جانترسه مال.
*
چی بوبو؟چی خبر؟
هیچی، دیشب پریشبمشته موسی قاوهخانه دورونی،
رضالی غورصه گولی داده بزه:هن موسلمانی یه کی میرزا حسن پیش فاکشه،
میرآبه،پولو دوتا لیشَه مَره،
میبوسوخته دوخفیس و نیمبجارهآبه نوبه ببره.
میزاکان ریزه ییدیمیزنانه پا به ما،
اونه خانه زندیگی،رو به را.
«سگ هرزه لاب بوکونبَبْر آخر اوره خوسره جُر»
*
صُبهسر،چیچی نی جیز نوکوده،
آسمان گورهخوله،جیره سره مرداکان
پوشت به خانه، رو به بست،تبره و داره به دست،
دوویدی را روخانانه بیهوا.دوویدی را روخانانه بیهوا.
برگردان به فارسی ایلغار
سر صبح، آفتاب ندمیده،گنجشک جیکجیک نکرده و آسمان چون گور تاریک
یکباره مردان پائین محله، تکوتوک،دو تا، سه تا، دست در دست هم،
صحبتها: فحش و داد و قال.رگهای گردن از غضب برآمده، سروصورت چون شال سرخ،
پابرهنه و بدون کلاه از سوراخ کومهها به در میزنند
*
داس هیزمشکنی، چوب پایه برشاخه کلفت شکسته، تبر و داس درو، عصای دستشان
زن کارگر، مرد خلخالی، صاحبخانه، همهشاناز خار سیاه تا خار سفید، به کومه و رو به سد،
بدون اعتنا به چیزی از راه رودخانه میدوندهیچچیز حریف این سیل براهافتاده نیست
نه فریاد زن، نه غرولند دختران، نه نجوای کودکاننه خار درخت لیلیکی، نه چپر و نه پرچین
نه تفنگ ژاندارم، نه ریش سفیدی کدخدا مرداننه ترس جان، نه ترس مال
*
چه شده است؟ چه خبر است؟هیچچیز! دیشب، پریشب، توی قهوهخانه مشهدی موسی
رضا علی با صدای از غصه گرفته فریاد کشید:
ص: 541
این مسلمانی است که میرزا حسن،میرآب را با دادن پول و دو تا گوساله ماده، تطمیع کند
و نوبه آب دو قفیز و نیم مزرعه سوختهام را ببرد!بچههایم کوچک هستند و زنم نزدیک به زایمان است
خانه و زندگی او روبراه استسگی که بیخود پارس میکند، بالأخره ببر را به بالین خود میآورد.
*
سر صبح گنجشک جیکجیک نکرده، آسمان چون گور تاریکمردان پائین محله، پشت به خانه رو به سد،
در حالیکه تبر و داس درو در دست دارند،از راه رودخانه، میدوند، از راه رودخانه میدوند
محمد شهدینژاد لنگرودی (شهدی لنگرودی)
اشاره
محمد شهدینژاد لنگرودی معروف به «شهدی» به سال 1309 شمسی در شهرستان لنگرود متولد شد.
از انواع شعر، به غزلسرائی روی آورد و در غزل تسلط و تبحری بسزا یافت. «شباهنگ» مجموعه غزلیّات و اشعار اوست که در فروردینماه سال 1338 با مقدمه استاد امیری فیروزکوهی انتشار یافت و مورد توجه دوستداران شعر و ادب قرار گرفت. وی از سال 1333 در گیلان به کار تدریس پرداخت و در سال 1339 به تهران انتقال یافت. علاوهبر شعر فارسی، در سرودن ترانه و تصنیف فولکلوریک گیلکی ذوق و احساس پرشوری نشان داد. شهدی در مهر ماه سال 1336 دفتر کوچکی با عنوان «ترانههای گیلکی» باتّفاق محمود پاینده و ناصر فرهادیان انتشار داد. در این مجموعه 44 دوبیتی از محمود پاینده، ناصر فرهادیان و شهدی چاپ شده است. مصراع چهارم هریک از دوبیتیها، با مضمون یک ضرب المثل گیلکی به پایان رسیده است. 15 دوبیتی از 44 دوبیتی این مجموعه زیبا (که برگردان فارسی هم دارد) از سرودههای شهدی لنگرودی است. شهدی بعد از 5 سال اقامت در تهران، مجددا به زادگاهش لنگرود انتقال یافت و پس از 31 سال خدمت در آموزشوپرورش، بازنشسته شد و در دیماه 1371 بدرود حیات گفت.
هفتهنامه «کادح» رشت در اردیبهشتماه سال 1372 با انتشار ویژهنامهای (به قلم شاعران و ادیبان گیلان) با عنوان «یادنامه استاد شهدی لنگرودی» از این شاعر غزلپرداز گیلانی که یک «دانگ صدا» و شش «دانگ صفا» داشت تجلیل به عمل آورد. نمونه اشعار گیلکی شهدی لنگرودی:
خودایهکاران
اشاره
فصل بهاره یاوران، بنفشهزارا بیدینیدرنگ بارنگیدی گولان، خودایه کارا بیدینید
جه هرطرف کی فاندیری، گولان کونیدی دیلبریگول داره جور، باغهمیان، بولبولهزارا بیدینید
ولک دینی هیتّاناره، هرکی دینه گومان برهورف فوبو جه آسمان، آلوچه دارا بیدینید
ئیتائیتا، دوتا دوتا، تنهایی نه، همّه ئیجاخوش خوانیدی ویجین کاران، بیجار کنارا بیدینید
قالی کاشانا مانه، نه من گمه، خودا دانهسبزانهسر، امی گیلان، نقشه نیگارا بیدینید
ماتاب شبان دریاکنار، فورشانه سر، گرده مییارنظر ناره به عاشیقان، کرداره یارا بیدینید
ناز فوروشه، غمزه کونه، غمزه چی بامزه کونهمایا دینه آبه میان، یاره وقارا بیدینید
برگردان به فارسی کارهای خدا
یاوران فصل بهار است، بنفشهزار را بنگریدگلها رنگارنگند، کار خدا را بنگرید
از هرطرف که نگاه میکنی، گُلها دلبری میکنندگل بر درخت در میان باغ، بلبلزار را بنگرید
هیچبرگی میبینی ندارد، هرکس میبیند، گمان میکنداز آسمان برف ریخته است، درخت آلوچه را بنگرید
یکییکی، دوتادوتا، به تنهایی نه، همه باهموجینکاران خوش میخوانند، کنار «برنجزار» را بنگرید
مثل قالی کاشان است، نه من میگویم، خدا میداندبر سر سبزه گیلان ما، نقشونگار را بنگرید
شبهای مهتابی کنار دریا بر روی شنها یارم گردش میکندبه عاشقان نظر ندارد، کردار یار را بنگرید
ناز میفروشد، غمزه میکند، چه بامزه غمزه میکندماه را در آب میبیند، وقار یار را بنگرید
دوبیتیها
اشاره
شبی نییه که مو ته خواب نینمرقیبه مو، تی جی شاداب نینم
الهی کوربکون میچشمه، تا موستاره نینم و، مهتاب نینم
برگردان به فارسی
شبی نیست که خوابت را نبینمدشمن را از تو شاداب نبینم.
خدایا کور گردان چشمم را، تاستاره و مهتاب را نبینم
*
امه استلخه جی، مرغون پریتنرقیبون میگله ریحونه هیتن
جمابین، اوی سگان ای محلهشالون بومان، امه کرکونه بیتن
برگردان به فارسی
از استخر ما، مرغها پرواز کردند
ص: 542
رقیبان گل ریحان مرا گرفتندجمع شوید ای سگهای این محله
شغالها آمدند مرغهای ما را گرفتند
*
رفیقون مه چره دس ویتن امروزگُله بنان، بشون خس ویتن امروز
میامره پابپا بومان لب جونخوردن آب و پا، پس ویتن امروز
برگردان به فارسی
دوستان چرا امروز از من دست کشیدندگل را گذاشتند و خس را برداشتند
پابپا با من آمدند تا کنار جویآب ننوشیده پای خودشان را پس کشیدند
میر احمد فخرینژاد (شیون فومنی)
اشاره
میر احمد فخرینژاد متخلص به شیون فومنی متولد 1325 شمسی در شهرستان فومن گیلان است. وی تحصیلات ابتدائی را در فومن و رشت و تحصیلات متوسطه را در کرمانشاه گذرانید، و بعد از اخذ دیپلم، به استخدام آموزشوپرورش مازندران درآمد و اکنون در آموزشوپرورش گیلان خدمت میکند. وی شاعری است آزاده و مردمدوست که اشعار گیلکی و فارسی او، آکنده از ظرافت و نازکی خیال میباشد. اشعار آهنگین و ترانههای گیلکی این شاعر باذوق، دلنشین و جذاب است. شعرها و منظومههای گیلکی شیون فومنی (در اوزان عروضی و نیمائی) اغلب در نشریات پایتخت و مطبوعات گیلان چاپ شده است. از این شاعر حساس 6 نوار صوتی از اشعار محلی گیلکی با نام «گیله اوخان» به صورت دکلمه تهیه شده که مورد توجه دوستداران آثارش قرار گرفته است.
نمونه اشعار شیون فومنی
توکاپری
اشاره
گرمه باد،شب کرا خو جانا کیش کاره.
زرخه سیکارا به توک دارم،تنایی میره ملاله
نیشتمه.آن، ئیسال دوساله گب نییه،
خیلی ساله،نیشتمه ...
*
مار،مرا رضا بوبو اگر تو کاپری درم.
پئر!مرا ببخش.
«آتشک» دوبو مگه شوما دوتا دیوانه یا؟من چقد تانم دورغ دورغه سر، بنم؟
مردومان خانه مِنْشیمی چراغا روشنا کونم؟
من انا خوایم بگم:انهمه بزن بیگیره پوشتهسر،
ماره کهنه تازه،حرصه جوش
تقیکولا نقیکولا کودنپئره سک دوبی
ادر او در زئنسنگهبار
سنگهبارپس چی بوسته ناقلن
میماره توشکازن ...!
*
خستهیم- خودا به سر میشاهیده-خستهیم.
نقطهنقطه سر نهم شبندهروزکلمه ره
کلمهکلمه ورمیکاغذه سیاکونم
من چقد جه مینداشته گاب بگمناحیساب بگم!
ناحیساب بگم!
*
صوب کرا پاچانپاچانجه شیشه
سرکشه میلانهکش.هیچکسا حلی نییه میجان کَنَش،
هیچکسا ...
برگردان به فارسی بگومگو
باد گرمشب دارد تنش را شمشاد میکارد
سیگار تلخ را به لب دارمبرایم تنهائی، ملالانگیز و افسرده مینماید
نشستهام.این حرف یکسال و دوسال نیست
سالهای زیادی است
ص: 543
نشستهام.
*
مادر!از من راضی باش، اگر دارم بگومگو میکنم
پدر!مرا ببخش.
مگر در شما دو نفر دیوانه، «آتشک» وجود داشتمن چقدر میتوانم دروغ روی دروغ بگذارم؟
در خانه مردمچراغ شما را روشن کنم
میخواهم این را بگویم:در پی اینهمه بزنوبگیر
کهنه تازه کردن مادرحرصوجوش
«کلاه تقی، کلاه نقی کردن»سگدو زدن پدر
ایندر، آندر زدنبار سنگ
بار سنگپس لااقل و دستکم چه شده است
ذخیرههای پنهانی مادرم
*
خستهامزله و دچار خطا و لغزشم
خستهام، خدا بالای سرم شاهد استخستهام
نقطه روی نقطه میگذارم شبانهروزبرای کلمه.
و کلمه در کنار کلمهکاغذم را سیاه میکنم
من چقدر از گاو نداشتهام بگویم،ناحساب بگویم!
ناحساب بگویم!صبح، پاورچین پاورچین دارد از شیشه
به درون لانهام سر میکنندهیچکس را از جان کندن من خبر نیست
هیچکس ...
محمد ولی مظفری کجیدی (دامانی)
اشاره
محمد ولی مظفری کجیدی (کوجیدی) شاعر، ترانهسرا و پژوهشگر فرهنگ و ادب عامه گیلان، به سال 1317 در دهکده کجید تولد یافت. وی بعد از تحصیلات مقدماتی در مدرسه علوم دینی پای به میدان زندگی و امرار معاش گذاشت و به مشاغل آزاد روی آورد. ولی مظفری که اغلب عمر او در مناطق:
اسپیلی، دیلمان، نیاول، املش و لنگرود سپری گردید در شعر و شاعری و پژوهش در زمینههای فرهنگ عامیانه استعداد زیادی داشت. ترانههای آهنگین او را، خوانندگان هنرمند گیلان از جمله فریدون پوررضا، بهمن یوسفی، جواد شجاعیفرد، و زندهیاد سید علی زیباکناری اجراء کردند. «هیبت»، «وسمار» و «آتمات» از جمله ترانههای فولکلوریک محمد ولی مظفری میباشند. این شاعر مردمدوست و تلاشگر در میدان زندگی یک بار دیگر در 40 سالگی به ادامه تحصیل پرداخت. وی با مطبوعات تهران و گیلان همکاری مداوم داشت و آثارش در مجلههای توفیق، فردوسی و دامون (که در اوایل انقلاب اسلامی در رشت منتشر میشد) چاپ گردید.
در تیرماه سال 1362 در یک تصادف اتومبیل، زندگی را بدرود گفت. آثار ارزنده و قابل بررسی او از اینقرار است:
1- «نوغاندار» (منظومهای به گویش مردم جنوب گیلان شرق: گالشی دیلمانی، همراه با آوانویسی و معنی واژهها)، 1358.
«پِوشِه، پِوشِه، دَر بیا!»
(سوتسوتک، سوتسوتک بیا بیرون!)
منظومه گیلکی به گویش مردم جنوب گیلان شرق (شمام) همراه با برگردان فارسی، 1359.
چهار نوار صوتی از سرودههای شاعر
بندهایی از منظومه بلند نوغاندار (در اوزان نیمائی)
نوغُانْدارْ
اشاره
هوا سَردههیسَهمْ دامُانْ
شَرَمْ دار چَکَلْ نِشتَهمْرفیقْ دارَمْ ولی تنهامْ
ای سرما مِیانْ، مو دِ بیپَامْ
*
نوغُانْدارَمْ هیسَهمْ دَامُانْایرْ سَرْدَه، دَموْر دَهیِدِ
کَلاچَ نینَزَنَه پَرْنیایِ فریاد هیجَّا جی-
فَقَط بُورانَ کَ دایَمْکَشَه وَزّه، زَنَه سیلی میگوشُانَ
*
خوداوندا!زَمین سرده- هوا سرده
میدَسْ سرده- میپا سردهمیدیلْ غوصّه جی، پُور درده
میدیم وَشنایی جی، زرده!میدازْ کولَ- ه
میدَسْ خَسَّهیِ
ص: 544
مَنّمْ دازَ- میدَسْ داشْتَنْمَنّمْ خالَ- کِونَه دِبِینْ
کِشَه گیتَه مَنّمْ خَالَاینَنْ میبَخْتَ، اقبالَ- ه؟
چَرَا سنگینَ بوی، میدَسْ؟چَرَا جیرْ جُارْ نَشوونْ میدَسْ؟
خودا وَسَّ- هخودا وَسَّ- ه
برگردان به فارسی نوغاندار
هوا سرد استدر جنگل هستم
روی درخت «شَرَم» آنجا که شاخهها میرویند نشستهامرفیق دارم، امّا تنها هستم
میان این سرما، من دیگر از پای افتادم!
*
نوغاندار و پرورشدهنده کرم ابریشم هستم و در میان جنگل هستماینجا سرد و غرقشده در سکوت و خاموشی است
کلاغ هم پر نمیزند!آوای پرستو و چلچله بگوش نمیرسد
فقط بوران است که پیدرپی و مدام زوزه میکشد، سیلی میزَند گوشهایم را
*
خدایا و خداوندا! زمین سرد و هوا سرد استدستم و پایم سرد است
دلم از غصّه، پر از درد استچهرهام از گرسنگی، زرد است
داس من دیگر تیزی و بُرندگی ندارددستم خسته است!
قادر نیستم داس را در دستم نگاهدارمنمیتوانم شاخهها را از بُن ببرم
شاخه را نمیتوانم در بغلم جای دهماین هم بخت و اقبال من است؟
چرا دستم سنگین شده و بفرمانم نیستچرا دستم تکان نمیخورد و بالا و پایین حرکت نمیکند
خدا، بس است ...خدا، بس است ...
ابراهیم شکیبایی لنگرودی (عاصی)
اشاره
ابراهیم شکیبایی لنگرودی از شاعران خوشقریحه شرق گیلان و از چهرههای آشنای شعر معاصر فارسی است. وی که از 17 سالگی به سرودن شعر روی آورد، متولد سال 1319 در لنگرود است. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند و، آنگاه عازم تهران شد و در آموزشگاه کمک پزشکی ارتش به تحصیل پرداخت. بعد از اخذ دیپلم در رشته بهداری، جهت خدمت به جنوب رفت و بعد به گیلان انتقال یافت. پس از بازنشستگی در یکی از شرکتهای خصوصی تهران مشغول کار شد. شکیبایی لنگرودی شاعری است دلسوخته و بااحساس که همواره در کشکول اندیشههای شاعرانهاش اشعاری دلنشین اندوخته دارد. وی در قالبهای کلاسیک و اوزان نیمایی و همچنین شعر سپید آثاری پرمضمون آفریده که اغلب آنها از سال 1340 تاکنون در صفحات ادبی مجلات و نشریات تهران و روزنامهها و جنگهای محلی چاپ شده است. شکیبایی به گویش زادگاهش لنگرود عشق میورزد. «لاکوی» مجموعه دوبیتیهای گیلکی او را تشکیل میدهد. این مجموعه که در سال 1346 منتشر شده است دارای 36 دوبیتی گیلکی (با برگردان فارسی) است. مجموعه اشعار فارسی او نیز در دست چاپ است.
نمونه اشعار ابراهیم شکیبایی لنگرودی
گیله مرد خسّه نبون
اشاره
صوب زود،تا خروس، خوکوکوره کوره گونه
گیلهمردام خوابه جی،ویرسنه، بیدارا بونه
زنه آو، آو چاق ورجه خودیمهدوکونه سرده کَلا، خشکه هیمه
فو زنه وینسه دودبلبل آتش د که زود
ننه چایآبنه طاقچه جی خو سرده پلای
خونه خوناشتایه زودفیچنه سفره، خدا شکر کونه
گونه بسم اللّه، بازینهانه، ایوونه جی، جیر
ننه گروازه خو کولویگینه دازه، شونه
فتاشه باغه،بکاره دو باره
خدا هرچی گیله مردا بدارهگیلهمرد خَسّه نبون.
گیلهمرد خَسّه نبون.
برگردان به فارسی مرد گیل خسته نباشد
صبح زودوقتی خروس «قوقولیقو» ی خود را سرمیدهد
مرد گیل هم از خواب
ص: 545
برمیخیزد و بیدار میشود.میزند آب، کنار چاه آب به صورتش
میریزد در اجاق سرد، هیمه خشکمیدمد، دود بلند نشود
آتش شعلهور گردد، زودچای دم میکند
میآورد از طاقچه، پلوی سرد خود رامیخورد صبحانهاش را با عجله
برمیچیند سفره را، شکر خدا را بجای میآوردمیگوید «بسم اللّه»، آنگاه
میآید از ایوان پایینمینَهَد بیل شخمزنی را روی دوش خویش
برمیدارد داس را، میرود،ببرّد و آماده کند، باغ را
کشت کند، دو باره ...خدا همه مردم گیل را حفظ کند
مرد گیل خسته نباشدمرد گیل خسته نباشد
سیاتال ...
اشاره
مو یته تر بوله بُومْجنگل مین
دارون ورسبزا بُوم، یواشیواش
قایما دم میریشاقد ب کشم
قورصا بومشاخه بزام
ولگ بُودمآزاتی، بوبوم یته
پیلوته دارخُووِه خوش بوم
دونسم،مِ نِ ما باگنه باد
نوتونه بشکنه میشاخانه، وَرْفْیته روز بیدِم، میور
میریشه جیریه دنه سیابوله
خوسره بارده بیروُنسبزا بو، قد ب کشه، ماره موسون
یواشیفجکسَه
فی وی ته، میجُونه گینهبُوتم: هی! کیسی تو؟
چی سی؟چی ویسین
فی وی تی میجونه گینهچی خانی، میجی، بگو
بوته مینوم، سیاتالهمونام هی جنگل شِم
مومی پاسر نوتونم تنهایی بیسمتی موسون
ب دا تا، تکیه بدممیدسه تی گل و گردن دگَنم
جونه تی شاخهتی ولگ
توره، تی هرکسه دوس دانی،مَ نومیدا نکون
بدا مونام تی موسونسبزا بوم، قد ب کشم، جوُر ب شوم
جور، تاتی توکالیفی وی جم تی شاخانه
تی ولگونهدوتوئه گرمی افتُو میجُونه
اندی نالش بزا، مینّت بُودهمیدیل بسُوته،
تاخاسم گب بزنمسیاتال
میمچه خوتاله امره بدوتهدِ بازین
هی فی وی ته، فجکسه مَعینَ داروینجه موسون، دجکسه مَ
سیاتالکولوفتابو، کولوفتابو
دِمَ اون نوده رهادوسهساله مینی
بیدِم، ای وُی، سیاتالماره قد بو، او روزُون
بُوبو، ایمرو اژدهاهرچی زور داشت
خو تاله دکشهتا تونس
ص: 546
مَ فی وی تهمیجونه شیره ب کشه
زردائوده میولگونهخشکائوده میشاخانه
بَ سوجانِ میریشَهخاک مین
مَ ویته چُوده یَتهخشنکابو دار!
برگردان به فارسی نیلوفر وحشی سیاه، پیچک سیاه
من یک نهال تازه بودممیان جنگل کنار درختان
سبز شدم آرامآراممحکم کردم ریشهام را
رشد کردمتناور شدم
شاخه درآوردمبرگ دادم
به راستی، شدم،یک درخت بزرگ
پیش خود، خوشحال بودممیدانستم:
نمیتواند مرا بیاندازد بادقادر نیست بشکند شاخههایم را برف
یک روز دیدم، کنارماز زیر ریشهام
یک نهال سیاهسرش را آورد بیرون
سبز شد، رشد کرد مانند مارآرام از من بالا رفت
پیچید گرد جان و تنمگفتم: آی، کیستی؟
چیستی؟برای چه،
پیچیدهای به جان و تنم؟چه میخواهی از من، بگو
گفت: نام من پیچک سیاه استمن هم به این جنگل تعلق دارم
من روی پای خود نمیتوانم به تنهایی بایستممانند تو
اجازه بده به تو تکیه کنمدستم را به گردن تو اندازم
قسم به شاخه و برگتترا سوگند به هرکسی که دوست داری
ناامیدم مکنبگذار من هم مانند تو
سبز شوم، رشد کنم، بالا برومبالا، تا نوک شاخههایت
بپیچم به شاخه و- برگهایت
بتابد گرمای آفتاب به جانمآنقدر نالید و تمنّا کرد
دلم سوخت!همینکه خواستم به سخن بیایم
پیچک سیاهدهانم را با پیچکش دوخت!
بعد از آن دیگرمدام پیچید و بالا رفت از من
بسان سقز و صمغ درختی چسبید به منپیچک سیاه
قوی شد، قوی شد،دیگر مرا راها نکرد.
به فاصله دوسه سالدیدم ای وای پیچک سیاه
قدّ «مار» بود آن روزهاامروز «اژدها» شد
هرچه نیرو داشتپیچکهایش را محکم کرد
تا توان داشتبه من پیچید
شیره جان مرا کشید ...زرد کرد برگهایم را
خشک کرد شاخههایم راسوزاند ریشهام را
میان خاکمرا به صورت یک درخت خشک درآورد!
دکتر سید مجتبی روحانی «م- مندج»
اشاره
دکتر سید مجتبی روحانی در سال 1322 در کوههای سر بهفلککشیده جواهرده (در شرق گیلان) دیده به دنیا گشود. وی در شهرستان رودسر و قم تحصیل کرد و در حین ادامه تحصیل در قم مقدمات علوم عربی و اسلامی را نیز فراگرفت و آنگاه به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران راه یافت. در سال
ص: 547
1355 فارغ التحصیل شد و کار طبابت را به طور آزاد در رشت آغاز کرد. دکتر مجتبی روحانی در هنگامه انقلاب اسلامی روشنفکران گیلانی را علیه ستمشاهی بسیج کرد و منشأ خدمات مؤثر قرار گرفت. دانشگاه تهران او را برای تدریس دعوت کرد. دکتر مجتبی روحانی متخصص بیماریهای پوست و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران در شعر و شاعری نیز چهرهای شناخته شده است. احساسات لطیف و بینش عمیق او در هنر شعر، نشانگر آشنایی وی با درد و رنج محرومان است یا به عبارت دیگر، اشعار گیلکی و فارسی او بیشتر انعکاسی از عواطف و احساسات انساندوستانه این شاعر گیلانی است. از دکتر روحانی اشعار زیادی به گویش گیلکی گالشی در نشریات تهران و گیلان چاپ شده است مانند:
«دز در گاکن»
(دزد را بیرون کن)
،
«بَزَه میلجه»
(گنجشک کوچولوی شکار شده)
،
«تونه گب بزه نه بزه صلا»
(تو نه حرف زدی و نه صلا زدی)
. «خارش و روان» و «گال» عنوانهای دو کتاب از کارهای تحقیقی در پزشکی است که توسط دکتر روحانی نوشته شده است. علاوهبر این، دهها مقاله علمی و تحقیقی در زمینه بیماریهای پوست از نوشتههای دکتر روحانی در مجلات علمی به چاپ رسیده است. کارهای تحقیقی در دست چاپ وی از اینقرار است: سیری در درماتولوژی در ایران (چهار جلد)، واژگان دانشیک پزشکی گالشی و برابری آن با پارسی خوارزمشاهی، پارسی امروزی و انگلیسی، فرهنگ گالشی، مجموعه اشعار فارسی و مجموعه اشعار گیلکی گالشی (در اوزان نیمایی).
نمونه اشعار دکتر سید مجتبی روحانی «م. مندج»
بندهائی از مجموعه بلند «پوسه»
اشاره
چرودره،زیزاله،
چچهن وچهزرد- دیم
وِ، چوم پوسهبلرسته،
شندرهجیر، شندره جورشنسر،
خونه بومه
*
بشه خومره ک ور، جیر کاکشه نموده ک سر لمداخولشه ک. لسدا
کله تک پا به تشی تاورداوچه ک. خواب سردا
*
وِ، مرهدشکسته قابدون ک جی، چائی کچه رچه گیته
چاپلای، سیه لوه من جییه کت و گیته
دکورده دوره ک من،دس گیته
*
مودونم یه دنیا غم تی دل من پو بکوردهفک بنه لوبکورده،
میدل دو، دکوردهچار چیه ... تش گیترم!
مو، د، طاقت ندرم بوسته جون ک بنم
*
تا هسه!مره، چه غم دره پوسه
ورس پوسه، ورس پوسهوِ، سردس بکشه
وِ، تک دس بکشهکله دو- کون هیمه ک پس بکشه
*
وچه تا راه دکته،مار چوم آو دکته
وِ، دل تاو دکتههمپره بش پوسه
دامون کولاک دره، لخزن بکورده زمینپا بزره رزین
همپره بشپوسهاسب ک بار سنگینه، راه چتینه، اگر دمسّه
... نرسهسیهتر میورسه
برگردان به فارسی نام پسرک چارپادار
لاغراندام، ریزهومیزهبا چهرهای زرد و کپکگون
و، چشمان مغزپستهایسرتاپا ژنده
پارهپوره لباسشامگاه، به خانه آمد
*
آنگاه پیش مادر خود رفت و گوشه (جیرکا)روی نمد کوچکی لمید
و تنش را رها کردکنار کوره هیزمی، پا به طرف آتش
به محض دراز کشیدنبه خواب عمیقی فرورفت
ص: 548
مادرکمی چای درون «قابدان» فرورفته و درهم شده
درست کردو از داخل دیگ سیاه کوچک
تکهای پلوی سرد (کته) برداشتو در بشقاب کوچکی نهاد
*
میدانم دنیائی اندر دلت انباشته استامّا درد و غمی که در دلت آشیانه کرده
و تنیدهدر سینه من نشسته است!
چاره چیست؟دارم از درد میسوزم و آتش میگیرم
دیگر طاقت آنرا ندارمکه بدن تکیده و از هم گسیخته و دندههای نازک
و بیرون زدهات را بنگرم
*
تا تو هستی!مادر، چه غمی دارد پوسه
بلند شو پوسه، بلند شو پوسهدست نوازش بر سر و رویش کشید
و تکههیزم کوچکی را که درون اجاق میسوختو دود میکرد به کناری زد!
*
پسرک تا راه افتادآب در چشمان مادرش حلقه زد
قلبش به طپش افتاد:آهستهتر، برو، پوسه
جنگل بارانی است و زمین را خیس و لغزنده کردهو، پاپوش تو لاستیکی است
آهستهتر، برو، پوسهبار اسب سنگین است و راه دشوار
وای ...اگر در گِلولای بماند و به مقصد نرسد
چهکسی به یاری تو خواهد آمد؟
غِرتِ گیلْ، هِمّتِ گالِش کویَه
اشاره
اینه که وینینسرخه زنه، سرخاکونه
سرخ صبادم، دم، دریا سویههوا سویه؟
کی گونه سویهآی وچهک!
چومه سویهخون بگیته چومه سویه
*
اینه که وینین«راشمهدره» سیهچال جی
«بابُران» توکتا «ورگچال» سوک سر،
کول دوکونه، لویهکنه، سیاکونهتوشه زنه من دامون دامون من
سیلا کونه سبز کویههوا دویه؟!
ای وچهکپو بکورده دل دویه!
*
اینه که وینین،گالش وچه
یه ویجه، پچههی جیر زنه، هی جور زنه
ای تله دوج، او تله دوجمردم گونن یه الف چویه،
هه!«شورک» کویه!
اینه که وینین«سماموس» تکال توک
همیشه زماتورفه نیشته،
اسپه زنه، سویا کونه چوم سویه،اسپه کویه؟
کی گونه کویه؟ای وچهک
سر مویه؟درد بکشه سرمویه
*
اینه که وینینای سر، اوسر،
«جلدره» سر«وزان» اسپه سنگسر
«خزران» توک «وازوازان» تنگه ک سر،«چال سرا» تکال سر،
ص: 549
«گوروشت» اسپه چشمهسرسوله سره، «اژدو» خراوه ره ک سر،
«هسی هاله بن»«وژک سر» ک بن سر
ای کندسر، او کندسر«مازو»، «آزدار» و «کرات»
«سردار» و «راش»قد بکشه
صد آلش قد سر بکشه، راس هسه،کویه دکشه،
خلی چویه؟ای وچه ک
غِرتِ گیل، هِمّت گالش کویه!
برگردان به فارسی غیرت گیل، همت گالشهای کوه است!
این را که میبینیدسرخی میزند و سرخ کرده است، صبحدم گلگون،
روشنائی دریا را،روشنائی هواست
ای فرزند:اینروشنای چشم است
چشم خون گرفته است چشم خونآلود است
*
این را که میبینید:که از سیاهچال درّه «راشمه»
و نوک قله «بابُران»تا ستیغ «ورگ چال»
خزیده است و سیاه کرده است،و انعکاس صدای باد و باران و طوفان در جنگل همهمه ایجاد کرده است
و کوههای سبز را آلوده کرده است،دود هوا است
ای فرزنداین دود انباشته بر دل است
دود انباشته در دل
*
این را که میبینیدبچه گالش،
بچه کوتوله، و کوتاه قدهی پائین میزند و هی بالا میزند
این غار سنگی، آن غار سنگیو مردم میگویند که یک الف چوب است
یک الف چوب است؟هه!
صلابت کوه «شورک» است
*
این را که میبینید:نوک و قله کوه «سماموس»
همیشه زمانبرف نشسته است
سفیدی میزند و چشم را خیره میکندکوه سفید است؟
چه کسی میگوید کوه است؟ای فرزند!
این موی سر استموی سر درد کشیده است
این را که میبینیداین سر، آن سر
در «جل دره» سر«وزان» سر
«وازوازان» سربه سرچشمه سپید «گوروشت»
در «سولهسرا»، «اژدو»«هسی هال بن»
بالای ستیغ کوه «وژک»این کوی، آن کوه
درختان «مازو»، «آزاد»«کرات»، «سُردار» و «راش» قد برافراشته
و راست ایستاده است و کوهها را به هم دوخته استچوب خالی است؟
چه کسی میگوید چوب است؟ای فرزند
غیرت گیل و همت گالشهای کوه است!
مهندس سید مرتضی روحانی (س. م. ر)
اشاره
مهندس سید مرتضی روحانی (س. م. ر) در سال 1320 در ییلاق جواهرده رامسر در خانوادهای اصیل و روحانی بدنیا آمد. تحصیلات ابتدائی را در رودسر و متوسطه را در قم و تهران به پایان رسانید و پس از کسب دیپلم ریاضی به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه یافت. وی، همزمان با فراگیری دروس جدید، به کسب علوم و معارف اسلامی همت گماشت و در محضر اساتید و فضلاء حوزه علمیه قم و تهران سطوح علوم اسلامی را تا حد عالی فراگرفت.
ذوق ادبی سید مرتضی روحانی از کودکی شکوفا و بتدریج پربار گشت.
ص: 550
اشعار و سرودههای انقلابی وی در سالهای قبل از انقلاب در تهییج مردم مخصوصا دانشجویان نقش مؤثری ایفا نمود. این شاعر متعهد و مبارز از مهندسین ارشد و آگاه قسمت استخراج و اکتشاف شرکت نفت بود و قریب 14 سال عمرش را در کویر گذراند و منشأ خدمات ارزندهای گردید. مهندس سید مرتضی روحانی در بهار سال 1358 در حادثهای دلخراش جان سپرد. از این شاعر پرشور و مبارز، اشعار زیادی به یادگار مانده که برخی از آنها مثل «ایلمیلی» در نشریات تهران و گیلان چاپ شده است. منظومه ایلمیلی را شاعر در بهار سال 1347 در مشهد مقدس سروده است. در این شعر که به گویش گیلکی گالشی و در قالب و اوزان نیمائی سروده شده چهره واقعی و رنج دیده مردم منطقه نمایان است.
نمونه اشعار مهندس سید مرتضی روحانی
ایلمیلی
اشاره
ایلمیلی هنده، بهار را دکتههنده مِن دامُون ورف آب بوبه
ایلمیلی میشیم بومه روخونه کنارچتر بزه مثل عروس
همهجا میلجه ک شون ساز زننهال سر، پرچین سر
*
ایلمیلی هنده بیجار زنده بوبهزنه گل وجین ره را دکنن
همهجا تا زونو سر گل دکنناز صوبه سر، کار کُنن، کار کُنن
شانه سر خونه هننچائی دار بوله بزه
چائی باغ مثل زمرد و کتهکیجه شون هنده زبیل سربگیتن!
*
ایلمیلی گالش شون یلاق شوننگونن هله «جوردی» محل ورف دره
تو دونه گالش ره ورف نومهایلمیلی گالش شون راحت بونن
هنده گالش وچه مجبور نیهبوشه تادار تو کال ولگ بچینه
ایلمیلی یادهرهتا الون چنته جوان دار بکته؟
*
ایلمیلی مرکبات شکفه بزهکوه و صحرا همهجا عطر دره
تو دونه مردم دلدار سرنیهایلمیلی مردم دلترس دره
نکنه ورف بیه!نکنه باد بیه!
ایلمیلی یادهره؟ا- زمستان سیاورف بومه
پرتقال یخ بزه، نابود بوبهایلمیلی مردم اسال عید نتن
کیجه شون خو گوشوار و تنوچه شون کشتی نتن میدان بن
ایلمیلی مردم دلترس دره!
*
ایلمیلی تهرانی شون را دکننرشت را، چالوس را
«سختسر» یه موشت آدم وکنهایلمیلی نیا کُنه
چیته اوشون واز کننچندی اوشون بیخیالن!
*
ایلمیلی وقتی هنم تهران جیوقتی میچوم دکنه تی سبز دامُون دله
وقتی مونیاکونم تی سرخ آلاله دیمهمو که باور نکنم کوتا بکوردن تی دسه!
مو که باور نکنم گرده دکوردن تی چومه!ایلمیلی، ایلمیلی جان
یاد دِباره هارم مردمشون تفنگ وتنبوشن هفت سال تمام دامُون مِن جنگ بکوردن
تره یاسه وانکوره ایلمیلی؟
*
ایلمیلی وقتی تیسر، برف نیشرهسیه ترمی تی چومه پرده زنه
دیو باد تله دوج مِن زوکاکونهولگ شون بورمه کنان جیر کنن
آسمان جیرهنه سیابونهایلمیلی میدل همش تیور نیه
تو هوته راس هسه ...!تو نه فریاد زنه، نه گب زنه
تو دونه هنده بهار را دکنههنده مِن دامُون برف آب بونه
ابرشون فرار کونن، فرار کوننآفتاب دریا اولک مثل عروس خنده زنه
همهجا را دکنه، را دکنه
ص: 551
ایلمیلی، ایلمیلی جان!
برگردان به فارسی
کوهی در رامسر
«ایلمیلی» بهار بار دیگر از راه رسیده ...بار دیگر برفهای جنگل آب شده
ابرها فرار میکنند، دارند میگریزندایلمیلی، بنفشه وحشی کنار رودخانه سر برافراشته
و مانند عروس چتر خود را باز کرده استهمهجا، گنجشکها ساز میزنند
بر روی پرچین، بر روی شاخههای درختان
*
ایلمیلی، بار دیگر بیجار (شالیزار) و مزارع برنج زنده شده ...زنان برنجکار، برای «وجین» راه میافتند
همهجا تا سر زانو برای کار در مزارع برنج در گِل فرومیرونداز صبح زود مدام کار میکنند، کار میکنند
دمدمای غروب، به خانهها برمیگردندبوتههای چای، غنچه زدهاند
باغهای چای، مثل زمرد شده استدختران، بار دیگر زنبیلهای چای را بسر گرفتهاند!
*
ایلمیلی، گالِشها به سوی ییلاق میروندمیگویند که هنوز «جواهرده» انباشته از برف است
تو میدانی ایلمیلی، که برای گالشها، بودن برف در این فصل مطرح نیست!ایلمیلی گالشها، راحت و آسوده میشوند
(چراکه) بار دیگر، بچه گالش، مجبور نیست،برود تا نوک درختان جنگلی و برگ درختان را برای «دام» بچیند
ایلمیلی بخاطر میآوری،که تاکنون چند جوان از درختها سقوط کردهاند
ایلمیلی، درختان مرکبات شکوفه زدهاندکوه و صحرا، همهجا عطرآگین شده است،
تو میدانی، که دل مردم با درختان و به محصول درختان مرکبات استایلمیلی، مردم دل ترسیده دارند و دلهای مردم خوفناک است
نکند برف بیاید!نکند باد برخیزد!
ایلمیلی، بخاطر میآوری؟آن زمستان سیاه، برف سنگین آمد،
پرتقال یخ زد و نابود شد!ایلمیلی، مردم آن سال عید نگرفتند
دختران، گوشوارههای خود را برداشتند!پسران، در میدانهای ورزش، کُشتی نگرفتند!
ایلمیلی! مردم ترسیدهاند و بر دلهایشان ترس لانه کرده است!
*
ایلمیلی، «تهرانیها» به سوی شمال سرازیر میشونداز راه رشت، از جاده چالوس،
«سختسر» (رامسر)، انبوه از آدمها میشود،ایلمیلی، میبینی!
که چگونه آنها جفتک میاندازندو چقدر آنها بیخیالاند!
*
ایلمیلی! آنگاه که از تهران به شمال میآیمو آنگاه که چشمهایم بر دامنههای سبز تو میافتد،
و آنگاه که چهره آلالهگون تو را میبینم،من که، باور نمیکنم، که دستهای تو را کوتاه کردهاند!
من که باور نمیکنم، که بر چشمهای تو گَرد پاشیدهاند!ایلمیلی، ایلمیلی جان!
به یاد گذشته میافتم که مردمان دیارم تفنگ برداشتند،و رفتند و هفت سال تمام در میان انبوه جنگل جنگیدند
دلت تنگ نشده است؟ ایلمیلی؟
*
ایلمیلی، هنگامیکه بر قلهات برف مینشیند،و مِه غلیظ، بر دیدگان تو، پرده میکشد
و برگهای درختان، گریهکنان و نالان، فرومیریزندو باد دیوانه سرکش، در غارهای سنگی جنگل زوزه میکشد،
و آسمان، تیرهوتار میشود و پائین میآید،آنگاه ایلمیلی! دل من پیوسته پیش تو است!
تو همانطور راست ایستادهای ...!تو نه فریاد میزنی و نه حرف میزنی!
تو میدانی ایلمیلی که بار دیگر بهار میآید!بار دیگر برفهای جنگل، آب میشود
ابرها میگریزند، میگریزند!آفتاب، آنسوی دریا، مانند عروس، خنده میزند
همهجا دو باره زندگی و شادابی پا میگیرد و زنده میشود. بهار دو بارهمیآید! ایلمیلی ... ایلمیلی جان!
محمد بابائیپور دریائی لنگرودی (دریا)
اشاره
محمد بابائیپور دریائی لنگرودی متخلص به «دریا» از شاعران حوزه شرق گیلان است. وی به سال 1322 در لنگرود چشم به جهان گشود و تحصیلات خود را تا اخذ درجه لیسانس در رشته علوم اداری دنبال کرد. بابائیپور از دبیران فعال و خوشنام زادگاهش به شمار میرود. سالهاست که شعر میسراید.
اغلب اشعارش به گویش گیلکی در اوزان نیمائی است و گهگاه به فارسی نیز شعر میگوید. مضامین شعرهایش تازه و دلنشین است. اشعار گیلکی و فارسی
ص: 552
او در نشریات گیلان و روزنامهها و مجلات تهران چاپ شده است.
نمونه اشعار محمد بابائیپور دریائی لنگرودی (دریا)
انارْ کَلَهْ
اشاره
انار کَلَه، انار کَلَهاووخت ئونه تا به الُانْ مَ یادْ دره
سال همه سال، انار ابئنی فشکِنهاوشوُنه سرخسینه امّا، همه ته- واترکِنه
عین او گیله مرد دست و پاموسوُنْقاج بوبُونای- بترکِنه
*
انار کله- انار کلهمونام دَئنم عین شیمه دردِ دیله.
گرده کله- ی زئنیم یه جاامه دیلُان ایسه سوا
تا ایسه دیل ای جور جداسُرخه انار انه چینن
اوشونُه سُرخهسینه جیدانُه، دانُه- ئنه واچِنن.
خوجیر گبِ قدیمه آدم- ئون، الُان مَ یاد بومادس- دسه سر، تا نوخئوره، صدا نوکئونه دسکلا
پُشت اگه سرنبون، ادمه سر هَنه بلا
*
انار کله- انار کلهاووخت ئونه تا به الُان مَ یادْ دره
همش خواسی تی شیپور- تیتی امه ژویربَبیای خفت بُوده آدم- ئونه، دپرک بدی
اوشونُه خیلی حرف- ئونه، خبر بدی.مونام، میهیمه باره جی
میای بیجاره کاره جیشبندهروز، مردم- ئونه دوخُان زِئنم
اوشوُنه، نوُته حرف- ئونه، خبر دِئنممیزبانُیَ مو ابئنه
هیچکه مَ اوجا نِدئنهدنیا اگه آو بَبوره
ای آدم- ئونه خو بئنه
*
انار کله، انار کلهمونام دَئنم عین شیمه دردِ دیله
مونام دَئنم عین شیمه دردِ دیله
برگردان به فارسی انارستان
انارستان، انارستاناز آنزمانها تاکنون که بیاد دارم
سراسر سال انار ببار میآوری سرشارامّا سینههای سرخ همهشان شکافته
مانند دستوپای آن مرد گیلپاره شده است و تَرَک برداشته
*
انارستان، انارستاندرد من هم با دردهای شما، یکی است
دایرهوار گرد هم میآئیمدلهایمان از همدیگر دور است
تا دل اینگونه جداستانارهای قرمز را میچینند
و از سینههای سرخشاندانهدانههایشان را میکنند
سخنان خوب قدیمیها اکنون بیادم آمددست تا بر دست نخورد، صدای کف زدن بلند نمیشود
اگر هم پُشت نباشیم به آدم بلا خواهد رسید
*
انارستان، انارستاناز آنزمانها تاکنون که بیاد دارم
همیشه میخواستی با گل شیپوری خود فریاد شویاین دمفروبستگان را ناگهان بخویش آری
آنها را از بسیاری حرفها با خبر گردانیمن هم با هیزم بارم
با کار برنجزارمشبوروز مردم را میخوانم
آنها را از ناگفتهها باخبر میگردانمزبانم مو درمیآورد
هیچکس جوابم را نمیدهددنیا را اگر آب ببرد
این آدمها را خواب میبردانارستان، انارستان
من هم درست درد دل شما را دارممن هم درست درد دل شما را دارم
محمد قلی صدر اشکوری
اشاره
محمد قلی صدر اشکوری به سال 1320 در خانوادهای روشنفکر چشم به جهان گشود. در این خانواده ادب و هنر، به ویژه خوشنویسی ارثی بود و
ص: 553
سابقهای دیرینه داشت، محمد نیز از میان هنرها به شعر و شاعری روی آورد و با برخورداری از مصاحبت مادر فرزانهاش که با زبان فرانسه آشنائی داشت و به زبان و فرهنگ فارسی عشق میورزید، با آثار و احوال بزرگان شعر و ادب خارجی و ایرانی آشنا شد.
محمد قلی صدر اشکوری در حال حاضر در تهران مشغول کار است و در آزمایشگاه فنی و مکانیک خاک شهرداری، سمت کارشناسی ارشد فنی را داراست. برخی از اشعار او در مطبوعات منتشر شده و چند اثر در دست چاپ دارد که عبارتند از:
تاریخ اشکور، جامعه دهقانی اشکور، چگونگی زایش ترانه «رعنا»، منظومه بلند «وَسّه»، منظومه بلند «قراقوش»، مابگیته اسالان (به گویش گیلکی گالشی اشکور)، ترانههای پلورو: سرودههای شاعران گمنام اشکور.
نمونه اشعار محمد قلی صدر اشکوری
قراقوش
اشاره
تاره می، پیچه مسان، دره انه دلهی نیشه، هی ورسه، رادکهه
خو، پلا لمپوسه جی پو دکونه«کاکرو» درها، هما، دودکونه
آفتاو شانهسر، امّا، حلا«سوری» اسّا نه کوله جی
- دتاوهجوزمی بون پره تا
- جوره تله اتاره می، ای، پلاکل سوید پیچه
خوپلا یاله اویه والاگوداهافتاوه امرا ببه
- ورفه دوشاویا که گی، زرن گیسه
کاشه گول ساتن پیران بپوشهووته ادسمال دبوسه
سانه توموّن دگوداهباد اونه لاکنه باپاتوکولی
- ودهه اهمبرا تاو
*
گرمه پئیزه، حلا- سرده زومسّون نرسه
تازه رنگاگیته باغونه سره تورشه هسهشوه خرمن سره سر، صوبا کونه
- «آمار» ی کل «دوموسه»چپران و چکلانه سره جی
- فینیچه خو کوچ و کاچه «خوموسه»افتاوه،
وارونه،پیرانه گبه
«شاله ماری عروسه»
برگردان به فارسی شاهین
مه، مثل گربهای توی درههاهی مینشیند، هی برمیخیزد، راه میافتد
با لپ بزرگش، فوت میکنددره «کاکرود» را آکنده از دود میکند
خورشید غروب دم، امّا هنوزاز فراز بقعه «سوری»
میتابدپائیندست مزرعه جوتا
بالای صخره سنگی رامه، این گربه نر سفید و بزرگ
یال بلندش را آنجا افشاندهبا خورشید
آمیزهای از برف و دوشاب به وجود آوردهیا که گویی، زرین گیسو
پارچهای از ساتن گل صورتی بر تن کردهدستمال بافتنی به سرش بسته
دامن چلوار سفید پوشیدهباد با نوک پا او را میجنباند
و آرام تاب میدهد.
*
اوایل پائیز است، هنوززمستان سرد فرانرسیده
تازه سیب ترش در میان باغها به رنگ نشستهشب را روی خرمن جا به صبح میرساند
- «دوموس» نر «آمار»از روی پرچینها و دیواره بناها
- جمع نکرده بار و بندیل خویش را «خوموسه»آفتاب است
باران استحرف پیرهاست
عروسی مادر شغال است.
وَسّهِ
اشاره
پالوان، چفته و تاش و توشه جیخوکوله وندها «شَرَم» خاله نهه ا
ص: 554
- کت دبوستا نره وردسه لنگه هکشه کونکا که ور
که بنها خومتوره ادسونه سرلماداه کرکره ماتاوه ک بون
که نخاسه ا عروسه حاله مساننوقرهئی لمبره ناز و نوزهجی
«قبله ا داره» تو که اندا هکشه- تا «جهگا» که رجه ره
*
موموهها دسّک ور گه دترهاونه نامه چه نهی؟
پالوان، مونتظره موژدهِ یه دونه وچهدله جی قیّه کشه
- وَسّه، وَسَهپَس ایْ وَسّه، وَسَه
- هِسّه که دِ وَسّه دترنشنه نام «وَسَهّ»
- نازنینی لاکِه ک سر
برگردان به فارسی بس است
پهلوان، عرقریزان و لهلهزنانکولهبار بزرگ سرشاخههای «شَرَم» را میگذارد
کنار قوچی پرواربنددستوپا را دراز میکند کنار سگ جوان گله
که پوزهاش را بر دستهایش گذاشته بودلمیده زیر نور پریده رنگ ماه
که مثل عروسی ناخشنوددامن نقرهایاش را با غمزه و عشوه
از حوالی بلندای «قبلهدار» میکشد- به سوی قلّه «تاجگاه»
*
مامای محلی (قابله) میآید کنار دستانداز خانه میگوید: دختر استنام او را چه میگذاری؟
پهلوان، در انتظار مژده یک پسر ...از ته دل فریاد میکشد
- بس است، بس است ...بعد از این بس است، بس است
که دیگر دختر بس استنام «وَسّه» مینشیند
روی دخترک نازنین!
ما بگیته اسالانه شعر
اشاره
«ماتاوه»شانهسر، شوپرهکان جورکاکه سر
پرکشن، ای سر، او سرماتاوه، بمورداه شو
زرته «لیارو» دو تا که دوتهوالا به دلهسر
سبزه مو را چومه جی- بورمه کلانه گله سر،
بون بونی جوره پراسوسره وی وی داره بونه
که تکا داه اونه هنده یه وچهوهطوبون پره پا
وهیطوچوم کوتونه شود کههاکه فترکه اونه سر
*
ماتاوه، بمورداه شوزرچو- دیمه
تروچه مارمچهابون، بورمه اگلو
زار زنه، زار:نام فکت
تورخان زداهرابدا تور
نوگذره دِ میخوسورنوگذره دِ میخوسور
برگردان به فارسی شعر سالهای خسوف
غروب دم، خفاشها، بالای اتاقهاپرواز میکنند ... اینجا، آنجا
مهتاب، شوی مُردهبافت دو گیسوی زرد «لیارو» ئیاش
پریشان شده روی سینهاشاز چشم تیله شیشهای سبزش
اشک میبارد بر خاکزیر چشمی، بالادست را مینگرد
زیر «وی دار» یال تپه راکه تکیه داده به آن، بازهم، پسری
و مدام، پائیندست را میپایدو بیصبرانه منتظر فرود آمدن شب است
که بر سرش بتازد
ص: 555
مهتاب، شوی مُردهزردچهره
تازه زائوزیر لب، بغض در گلو
مویه میکند، مویه:وَرْ افتاده نام
خانزاده دیوانهدیوانه افسار گسیخته
دست از سرم برنمیدارد دیگردست از سرم برنمیدارد دیگر
علی اکبر مرادیان گروسی (بوسار)
اشاره
علی اکبر مرادیان متخلص به «بوسار» به سال 1307 در رشت متولد شد.
پس از اتمام تحصیلات به کار تدریس در مدارس گیلان اشتغال ورزید و به بازنشستگی رسید. مدتی نشریه «گیلهمرد» را منتشر ساخت و انتشار آن را تا 72 شماره ادامه داد. مرادیان در نظم و نثر تسلطی بسزا دارد و در کار تحقیق دقت و پشتکاری قابل تمجید نشان میدهد.
شاعری است آزاده و مردمدوست و اشعار فارسی و گیلکی او، آکنده از تصاویر زندگی اجتماعی مردم و طبیعت زیبای دیار گیلان میباشد. از این شاعر بااحساس چند اثر به شرح زیر انتشار یافته است:
ئیجگره (دفتری از شعرهای گیلکی در اوزان نیمائی) 1354. منظومه پیکارگر (در زمینه مبارزه با بیسوادی) 1348. مثلها و ترانههای گیلک (گردآوری و تألیف) 1347. ترانههای روستائی گیلک (گردآوری) 1347.
نمونه اشعار علی اکبر مرادیان گروسی (بوسار)
زمانه، بدزمانه یه
اشاره
کتامه جیر،جه خربزه، خبر نی یه
کلاچَ توکه جا،جه شال دَس،
جه همسایه که صوب ناموزنه بره،
ئی دانه «شاموراتی»«شاله بوک» به چوم نایه
کی ره بگم؟میزخمه سر، نمک ننه!
زمانه،بدزمانهیه
*
ئی دسته «لی»ئی موشته باغانه «کَرَف»
ئی موشته مرزانه «توروف»ئی چانَ سر چینا
جه من زالش باورده جا،عزیز تره!
کی ره بگم، میزخمه سر، نمک ننهزمانه، بدزمانه یه
برگردان به فارسی زمانه، بدزمانهای است
زیر «کتام» و سرپناه دهقانیاز خربزه خبری نیست
از نوک و منقار کلاغاز دست شغال
از همسایه که هنوز صبح نیامدهیک دانه خربزه «شاهمرادی»
یک دانه خربزه «شال بوک» دیده نمیشودبرای کی بگویم؟
که روی زخم من نمک نگذارد!زمانه، بدزمانهای است
*
دستهای لیغ و علف بوریایک مشت سرخس باغها
پشتهای گیاه آبزی «توروف» مرزهای بجاریک «چان» کاه خشکیده برنج
از من عطشناک سستی گرفتهعزیزتر است!
برای کی بگویم که بر زخم من نمک نگذاردزمانه، بدزمانهای است
سید علی میرباذل (منصور)
اشاره
سید علی میر باذل متخلص به «منصور» به سال 1335 شمسی در رشت متولد شد. وی تحصیلات ابتدائی را در رشت بپایان رسانید و دوران متوسطه و دانشگاهی را در تهران سپری کرد. منصور از 18 سالگی به سرودن شعر، روی آورد و بطور جدّی سرودن اشعار فارسی و گیلکی را پی گرفت. بسیاری از اشعار فارسی و گیلکی این شاعر جوان و نیز مقالات او در نشریات تهران و جراید محلی گیلان چاپ شده است.
سید علی میر باذل پیراپزشک است و در حال حاضر در یکی از درمانگاههای تهران مشغول خدمات پزشکی است. منصور 2 کتاب در دست چاپ دارد:
مجموعه اشعار گیلکی با عنوان «گیل وارَش» و سرودههای فارسی، با نام «زیر سایه صدا».
ص: 556
نمونه اشعار سید علی میر باذل (منصور)
کبلا حسن جان، تی بجارا بَدار
اشاره
کبلا حسن جان! تی بجارا بداربجاره سر، بازام تی کارا بدار
تی زرد گاب، برکت تی بجارههه برکته امره، تی دیل به کاره
پس بجار و باغ و بولاغه بدارزندگی رِه باز تی چراغه بدار
تی زرد گابهیْ، تا بجارا کارهتی زن وزای، برکت و روزی داره
تی بجارا ایوار ننی پوشت سرور نزنی تو روخانا، ناخبر
ایوار نایی شهرَ میان بیگداردیل نکنی ایوار جه باغ و بجار
هرکی تَرَه وعده شهرا بداتی دوشمنه، وعده بیجا بدا
کبلایی جان، شهرا بیدهیی، دانمخوش بامو، یا خوش نامو، ده من نانم
اگر تَرَه خوش بامو شهره میانگوشا بدار، تا بگم از میزبان:
شهر نگو، پوتاره لانه بگوا- شلوغی میان تو تنها نوشو
تا وختیکی کلاچ نوکوده قارقارصدای ماشین آیه از هرکنار
وختی دینی مردمانه رادواربفکراشی: کوداندریدی فرار!
هرکی دو دستی خو کُلایه گیرهتی امرایه، امّا خو رایه گیره
اگر دینی تو اونَه دنگ و فنگهگول نوخوری ایوار بیگی قشنگه
خالی بدان هَه زرق و برقه دارهههزرق و برقه کی آدم گول خوره
خوبار کوچا دَوَدِه کی بیشیمباغ و بجاره فروشه کی بیشیم
وختی آیه چن روزی بِه ماندگارتازه دانه چی خبره ا- دیار
وختی نفس کشه، همش خوس کونهنان و پینیر هرجا نیهه موس کونه
هرچی دینه آجر و سنگپارهدیل اونه شین تنگه آخر بهاره
بهار بامو سبز درختا نیدهتورش خالو بیرون بامو، اون نیچه
وختی خو دیهاته بیاد آوردیگفتی خوره: بازام هو گیلهمردی!
کبلایی جان! دروغ نیه میگبانمصلحته نایی تو شهر میان
کبلا حسن جان! تی بجارا بداربجاره سر، بازام تی کارا بدار
برگردان به فارسی کربلایی حسن جان! شالیزارت را نگهدار
کربلایی حسن جان! شالیزارت را نگهداردر شالیزار، باز کارت را نگهدار
گاو زرد تو، برکت شالیزار توستبا این برکت، دلت مشغول است و گرم
پس، شالیزار و باغ و گل و گیاهت را نگهدارچراغت را باز برای زندگی کردنت نگهدار
تا گاو زرد تو، شالیزارت را برای حاصل آماده میکندزن و فرزندت، برکت و روزی دارند
ناگهان شالیزارت را رها نکنی و آن را پشت سر نگذاریبیخبر، با گدار زدن، از رودخانه عبور نکنی
بدون بررسی ناگهان به شهر نیاییاز باغ و مزرعهات ناگهان دل نکنی
هرکس به تو وعده شهر را دادهدشمن توست، وعده بیجا داده!
کربلایی جان! شهر را دیدهای، میدانمخوشت آمده یا نیامده است، دیگر نمیدانم
اگر از شهر، خوشت آمدهگوش کن تا از زبانم بگویم که شهر چیست
شهر نگو، لانه مورچه بگو!تو تنهائی میان این شلوغی و جمعیت نرو
تا وقتیکه کلاغ قار قار نکردهصدای اتومبیل از هرکنار بگوش میرسد
وقتی میبینی مردم و رهگذران رابفکرت میآید که آنان دارند فرار میکنند
هرکس دو دستی کلاهش را میگیردبا توست، امّا راه خودش را در پیش میگیرد
اگر تو «دنگ و فنگ» او را میبینیفریب نخوری، ناگهان بگویی قشنگ است
بدان و آگاه باش، که او فقط همین زرق و برق ظاهری را دارد!همین زرق و برق است که انسان فریب میخورد
و کولهبارش را برای کوچ کردن به شهر میبندد!باغ و مزرعه را میفروشد که برویم ...
ص: 557
وقتی میآید و چند روزی در شهر ماندگار میشودتازه میفهمد که در این دیار چه خبر است ...
وقتی نفس میکشد و تنفّس میکند، سرفهاش میگیردنان و پنیر را هرجا میبیند کپک زده است!
هرچیز را به شکل آجر و تکهسنگ میبینددلش تنگ میشود و میگیرد، چون بهار است!
بهار آمده، امّا او در شهر درختان سبز را ندیدهگوجه درختی بیرون آمده، امّا او آن را نچیده!
وقتی روستایش را بیاد میآوَرد و پیش چشمش مجسم میکند،بخودش میگوید: باز همان «گیلهمرد» هستی!
کربلایی جان! حرفهایم دروغ نیستمصلحت در اینست که تو، به شهر نیائی
کربلائی حسن جان! شالیزارت را نگهداردر شالیزار، باز کارت را نگهدار ...
گول علی چوپان و «گنجه بانو»
اشاره
«گول علی» خیلی زمات بو، خوره چوپانی کودیسالانه سال، گول علی
صوبه سر، ویریشتی، خو «گلّه» یه بردی به چراایسایی صحرا میان
تا غروب دم، اویا چوپانی کودی
*
ایتا روزکی هوا آفتابی بو
آدما زنده کودی باد بهار،گول علی
نیشته بو دار جیریخوچومانه فوچه بو
بوشو بو پاک به خیالغولطه خوردی خو خیالات میان
ایدفا،ایچی مَثل «فرفره»
بگنسته اونه پایه، بودوبست!گول علی وازه کوده خو چومانه ...
چی بیده بو، گول علی؟ایدانه «گنجه بانو»
جه هو دارباموبو، بیجیر خوره
شوندوبو خوجاجیگا، خولانهتان
*
گول علی داشتی خبرلانه هرجا بداره «گنجه بانو»
اویا دفنه پیله گنجگول علی ذوق مرا
جلدی از جا بپرسته بیل و «گرواز» اوسادهاونا دنبال بکوده
فارسه «گنجه بانو» لانه کناردس بکارهبو، اویا
گنجه بانو لانهیه بکنده هی نفسزنانایدفا، بیده دره تا چکره آب میان
ده بفهمسته اویا هیچی ننا!خومرا بگفته: ا- شانسه نارم
ها چینها- چالهیه بکندمهبیخودی نقب بزم خاک خدایه، بخدا
مینظر گویا بامو «گنجه بانو»یا خیالات، اوساده مرا،- صحرا میانی!
«گلّه» یه جما کوده، شکر خدا بوگفته، خوخانه بوشو
*
گول علی خیلی زماته ده الان دره به گیل!اونه قبر سر، علف بوجور آیه هرتا بهار
ولی الآن، ا- زماتهرکسی کی رادواره، جه اورایان گذره
خسته و تشنه کی بهفارسه او جایی کی صحرا میان
گول علی بکنده بو گنج واسیایدانه چاه دینه
آب زمزمه اوچایه واغوزهگیره خو زالشه سئرابه جه آب
خوخدایه دوخوانهکی بیامرزه او آدمه کی ا- چاهه امِه واستی ایه بنا بکود
*
آبرار ...گول علی نانسته بو
بختر از «گنج بانو» نیهه خو پوشت سر، ایتا یادگاریاون چیه تَرِه بگم
مردمه دوعا دانهکی ایسه اون بخدا، آدمیزاده «پیله گنج»
برگردان به فارسی گل علی چوپان و گنج بانو[843]
گل علی مدت زیادی بود برای خودش چوپانی میکرد
ص: 558
سالهای سال، گل علیصبح برمیخاست و گله را برای چرا میبرد
در صحرا میماند ...تا غروبهنگام در صحرا به چوپانی مشغول میشد
*
یک روزکه هوا آفتابی بود،
باد بهار آدم را زنده میکرد و زندگی تازه میبخشیدگل علی
زیر درخت نشسته بودچشمانش را بسته بود
رفته بود پاک توی خیال ...در میان خیالات خود غوطه میخورد
ناگهان،چیزی مانند فرفره
به او اصابت کرد و بعد دوید و دور شد ...گل علی چشمانش را باز کرد
گل علی چه چیز دیده بود؟- یک «گنجه بانو»
از آن درخت بپائین آمده بود ...داشت میرفت به لانه و جایگاه و مسکن خویش
*
گل علی این موضوع را میدانست و خبر داشت:هرجا «گنجه بانو» لانه داشته باشد
آنجا گنج بزرگی مدفون استگل علی با ذوق و شعف
چستوچالاک از جا پرید و بیل نوک تیز برداشت«گنجه بانو» را تعقیب کرد
رسید کنار لانه «گنجه بانو»مشغول به کار شد:
لانه «گنجه بانو» را نفسزنان با بیل کندناگهان مشاهده کرد تا کشاله ران توی آب مانده!
دیگر فهمید که آنجا چیزی وجود نداردبا خود گفت: این شانس را ندارم
بیهوده این چاله را کندمبیخود نقب زدم بخدا، خاک خدا را
گویا بنظرم آمده «گنجه بانو»مرا خیالات برداشت و در صحرا خیالاتی شدم
«گله» را جمع کرد و شکر خدا گفت و به خانهاش رفت
*
گل علی مدت زیادی است که زیر خاک مدفون استروی گورش همهساله علف و سبزه در وقت بهار میروید
ولی حالا و در این زمانهرکس که از آن راه عبور میکُنَد
خسته و تشنه که میشودبه آنجا که میرسد، در میان آن صحرا ...
که گل علی کنده بود چاله به خاطر یافتن گنجیک چاه میبیند
آب زمزم از آن چاه برای نوشیدن برمیداردعطش و تشنگی خود را فرومینشاند و از آب آن چاه سیراب میشود
خدایش را صدا میزند ...که بیامرزد آن آدمی را که این چاه آب را اینجا احداث کرده است
*
ای برادر بزرگ ...گل علی ناآگاهانه و بیآنکه بداند
بعد از مرگ خویشبهتر از «گنجه بانو» برای مردم بیادگار گذاشت
آن چیست؟ برایت بگویم:دعا و نذورات مردم ...
که آن سوگند بخدا، برای آدمیزاده گنج بزرگی است
شاعران دیگر
نمونه اشعار نادر زکیپور لنگرودی
شوروم را
رادواره سرخهرام، روشنی دومبال موجنمامه آفتو و گومابو، داغهشو وِجی سوجَنم
مو شوروم را جی بومام، وُشکسه میدیم خووِجییه زبیل تلخه نَقَل میامرا باردم شو وِجی
خوندگی دیل دره اره ژگله دَم نی زِنِهشادی شبنم تی مچهّ سایته نَم نی زِنه
مونی یم وانگه گولی، ترشه کنوس داره بیبنمو، میچشمه جی بیدم شاغوزه وزگانه بیچن
یه پراقوت گله سر تیتّی بیدم لشک و لَوَریته کش پاره شی باردم شیمه به، تلخه خبر
مَه سیفیدکی دِنَه اوجا میدوخون اگه سیاموکو میرابه بگوم دیل میشی گورشه کیمیا
مو شوروم را جی بومام وُشکسه میدیم خووَجییه زبیل تلخه نَقَل میامره باردَم شو واجی
اره گه کوکوره کو، خروسه عُمره زنه تؤراره گه جوره خوانی جیر بگی، جیره بگی جور
اره گه آفتووه دیم دولوس دَبسّه یخه جی
ص: 559
قاصیدا کی پروبال اره دَبسّه نخه جیسره جور اره برا سوسو نیز نه ستاره
سوکوله تیف زِنه کوتوق توقَه امره ایشارهاوره آبه جگرام تشنگی جی سوته دره
اخ گه پرچیک بزه اینی همیشک ناجه پرهآینه تک مچّه اره خاک گیته وَشْ وَشْ نیز نه
دیله تولخوسه رُوخونه اسا دریا نی بِنهتا چپر نای ندانه میبید چی تِبَه مَشا
نیده باور نوکوُنَه آخه نیدِه دیل پادشاغَمَه پاکام میدرونی سیروسرکه جوشانا
اره شوُ میچشمه نورَومی جوونه دوشانامیگومودا که جی کی دانه خبر، دانه نوشون
میتنه نیصفه اونه، نیصفه جی ایسّه یتاجونعینه چنگر مو خوانم هرجا شیرین اوْ بداره
شوره اوْ دِمَ بگنَسه خوبه وارون بوارهموسیا نی یم شوُه شیره میجون گیتا، گیته
کیسه گه تا بکشه روزه جی میجُونَه پیتهموخوانم یه جا بشوم صوب اره شبنم بوخورم
میدیله لکّه برا، روشنی امرا بوشورمبنیشم اوکسه وَرجا که میجون و نفسه
اونه یاد کاغذ، وایی جور، مَ هوا سر بخسهمیتله عُمرا شیرین عینه خودی قندا کونه
مَ گه زردم ویگیره سبزاسه پیوند اکونهمَ بگو کوره بشوم نور اوره سایه نداره
هوا سر بوده نبی، دیوار و پایه نداره
برگردان به فارسی راه مِهآلود
عابر جاده سرخم، به دنبال نور میگردمآفتاب ما گم شده، از داغ شب میسوزم
از راه مِهآلود آمدهام، چهرهام از خواب شکفته استزنبیلی قصّه تلخ از شب، با خود آوردهام
آواز آنجا در قفس است و فریاد، دم برنمیآوردشبنم شادی بر لبانت، نم نمیزند
من از بریدن درخت ازگیل ترش، بغض در گلو ندارمبه چشم خود دیدهام که جوانههای درخت شبخسب را چیدهاند
عالمی شکوفه پرپر شده بر خاک افتاده دیدهامو دامنی خبر تلخ برای شما آوردهام
کی «سفید» پاسخم میدهد، وقتیکه صدا کردنم «سیاه» استبه کدامین میراب بگویم که دلم آتش گرفته است.
من از راه مِهآلود آمدهام، چهرهام از خواب شکفتهزنبیلی قصه تلخ از شب، با خود آوردهام
آنجا که بانگ خروس به عمرش تبر میزندآنجا که ناچار باید بالا را پائین و پائین را بالا بگوئی
آنجا که چهره آفتاب از برودت، یخ میبنددآنجا که پروبال قاصدک با نخ بسته است،
برادرم، آنجا بالای سر، ستاره سوسو نمیزندفار دریایی سیاه با کدامین تُتُق اشاره میزند
آنجا، جگر آب نیز، دارد از تشنگی میسوزدآوخ، که پروبال آرزو را همیشه بسته میبینی
سر و روی آینه آنجا خاک گرفته است و ثیقلی نیستدل که ماهی مردابی است، رودخانه اصلا به دریا نمیبرد
تا بین ما چپر، حایل است، دیدههای من برای تو نادیدنی استآنکه ندید باور نمیکند، آخر دل ندیده پادشاه است
آشیانه غم، درون من، «سیروسرکه» میجوشاندآنجا شب، نور چشم و جوانیام را میدوشد
از گمشدهام، چهکسی خبر و نشانی دارد؟نیمی از تنم با نیمی از تن او کامل میشود
مانند «چنگر» آرزو میکنم همهجا آب شیرین باشداز آب شور بیزارم، خوب است تا باران ببارد
من سیاه نیستم، رنگ شب به سر و تنم ماسیده استکیست که تا با «لته» روز تنم را جلا دهد
آرزو میکنم جایی بروم که صبح در آنجا شبنم بنوشمو لکّه دلم را برادر، با روشنی و نور بشویم
پهلوی کسی بنشینم که جان و نفس من استو خاطرهاش چون بادبادک به آسمانم ببرد
عمر تلخ مرا، شیرین چون قند سازدمرا که زرد هستم، بر روی سبز پیوند کند
به من بگو، کجا بروم که نور در آنجا سایه نداشته باشدو آسمان، بیسقف و دیوار و ستون باشد
محمد شمس معطر لاهیجانی
حاجی گول (بندهایی از مثنوی بلند)
اشاره
شاربانو «صلات ظور» وقته اذوندس ویته کاره نفسنفسزنون
کَتَله کونه سراجی ویریسارختونه «کر» نزه چای کول تودا
اگه از صب کاده بو، بوشور واشورخواس ده کمکم فارسونه خوشه جور
هنهنه بک کی وریس، هکشهکشفارسونه خودشه ایوونه کش
بده مننه بوکونه ئیپا، اوپاهو بنشته ناچاری خوسرپا
ص: 560
هیتو تندوتیز بده خو آتشهلاب بزه به سیم آخر خودشه
ای چی بختی بو خدایا، مه بدای؟ای چیجور زیندگه آخر، مه هدای؟
ایته مرداکم دانم بیچنگ و موشتنه میآبه، نه مینونه، نه میپوشت
اونه دیل خوشه، که او اداره چیگونه کارمندی، خیال کونی هچی؟
ته کی هرگیز «حاجی گول» کوری ندایای لوغاز خونن تی امرا ده نمای
شاربانو گب زنه جی، سیرا نبوبیچاره هیطوری گود، هاگو واگو
«حاجی گول» هچی امئنه پُز دنهگورشه هیزارتومونی مه زنه
شاربانو کوتا امهنه شی نبوخیلی گب حله اونه سینه دبو
«حاجی گول» هرچی خوشه جادانه، جازیندگونه گودنم، را دانه، را
صد تومن پول الونی دنه تی جوفایسه تو هی بگو: پورگویی موقوف
امه ابرو حاجی گول در خطرهمردهشور، ای زیندگونی ببره
حاجی گول، مردی بوتن، زنی بوتنزن وزاکه راضی داشتنی بوتن
*
یک دفه اینه کی، دروازه وابواونه مردای، حاجی گول پیدا بوبو
اونه دس پوره اثاث، گاز خاله وازنیه مثل اینکه بیبند و براز
سر و وض چاگوده، اطّو بکشهکازرونی کت و شلوار بپوشه
تروتازه عطر و اودکلن بزهگول مریم خوشه سینه سر، فزه
*
شاربانو خشکازه تا اونه بدهدیله من بوته، خدایا! او ده که؟
حاجی گول و ایجوره کیا بیا؟حاجی گول و ایجوره کفش و کلا؟
حاجی گول او حاجی گول نئی بیدنییدفا، ترقّی بوده اوینی؟
* چوشمونه ترس و نبه جی واگودهپیشاپیش حاجی گوله نیگابوده
خبری نئی بده از حاجی خو وَرچاله جام، گلیم کته بیدرد سر
ساعته تا اونه چوشمون فکتهاونه دوزاری هوسا تا بکته
بوته پس اوشونه خوبدم همه؟حاجی گول حاله اداره جی نمه؟
برگردان به فارسی حاجی گل[844]
کتاب گیلان ؛ ج2 ؛ ص560
شهربانو هنگام نماز ظهر و وقت اذان ...دست برداشت از کار، نفسنفسزنان
از روی چهارپایه چوبی برخاستلباسها را «کُر» نزده پای چاه انداخت
او که از صبح شستشو میکردمیخواست دیگر خودش را بالا برساند
هنهنکنان، افتان و خیزانرساند خودش را گوشه ایوان
اما دید دیگر پایش راه نمیرودهمانجا به ناچار سر پایش نشست!
به محض اینکه آتش خودش را تندوتیز دیدیکسره خودش را به سیم آخر زد
این چه بختی بود خدایا که به من دادیاین چهجور زندگی است آخر که به من دادی
یک شوهر هم دارم بیعرضه، پخمه!نه آب من، نه نان من و نه پشت و پشتیبان من است
دلش خوش است که ادارهچی استمیگوید کارمندی خیال میکنی دست کم گرفته میشود
ترا که هرگز «حاجی گول» کسری نداداینگونه لغزخوانی با تو دیگر نمیآید!
*
شهربانو از صحبت کردن سیر نمیشدبیچاره همینطوری بگومگو میکرد
حاجی گول بیخودی این میانه پُز میدهد و قیافه میگیردآروغ هزارتومانی میزند و وانمود میکند که مرفّه است
*
شهربانو کوتاهآمدنی نبودخیلی حرف حالا حالا در سینهاش برای گفتن داشت
حاجی گول! هرچیزی برای خودش جا دارد، جا ...زندگی کردن هم، راه دارد، راه
صد تومان پول الآن در جیب تو نیست
ص: 561
حالا تو هی بگو پرگوئی موقوف!آبروی ما حاجی گول در خطر است
مردهشوی این زندگانی را ببردحاجی گول، مردی گفتند ... زنی گفتند
زن و بچه را راضی نگاهداشتنی گفتندیکباره میبیند که دروازه باز شد
مرد او، شوهرش: حاجی گول سر و کلهاش پیدا شددستهایش پر از اثاث است و لبخند بر لبانش
نیست انگار دیگر ولنگار و نامرتّبوضعیت ظاهرش آراسته و اطو کشیده ...
کت و شلوار کازرونی پوشیده ...عینهو یک جوان و عطر و اودکلن زده
یک شاخه گل مریم به روی سینهاش نصب کرده
*
شهربانو در جایش خشک شد تا او را دیدتوی دلش گفت: خدایا! او دیگر کیست؟
حاجی گول و اینجور کیاوبیا؟حاجی گول و اینجور کفش و کلاه؟
حاجی گول، آن حاجی گول سابق نیست انگارییکدفعه او، یعنی ترقی کرده؟
*
چشمهایش را با اضطراب باز کردجلوتر برای حاجی گول نگاه به اینسو و آنسو کرد
دید از حاجی گول پیش خودش خبری نیستجای چاله هم گلیم افتاده بدون دردسر
تا چشمش به ساعت افتادهمان ساعت به خود آمد و ماجرا را دریافت
گفت: پس همه آنها را خواب میدیدم«حاجی گول» هنوز از اداره نیامده ...!
ص: 563