گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
مطلع سعدین و مجمع بحرین‌





اثر ارزنده عبد الرزاق سمرقندی امروز به مطلع السعدین شهرت دارد. ولی خود او چه در مقدمه جلد اول، چه در مقدمه جلد دوم نام كتاب را مطلع سعدین و مجمع بحرین ذكر
______________________________
(1). متن كتاب حاضر ص 427
ص: 10
كرده است. در مقدمه جلد اول درین‌باره چنین آورده:
«اما رجا به كرم ولی النعم واثق است و صبح امل صادق كه چون درین مؤلف سعی عاجزانه نه مناسب مآثر اكابر زمانه به تقدیم رسد و به زبان تقصیر تقریر افتد فروغ طلعت كتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین چون آفتاب اقبال در اوج جلال طالع شود ...» ص 6
و در مقدمه جلد دوم:
«چنین گوید حاوی این اوراق، الفقیر الی اللّه الهادی، عبد الرزاق بن اسحق السمرقندی تاب اللّه علیهما كه چون به توفیق ملك قدیر قلم تحریر از رقم تقریر نصف اول كتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین فراغت یافت، اكنون شعشعه آفتاب اندیشه از مشرق عنایت ملك علام بر افق اتمام نصف دوم خواهد تافت.»
همان‌طوركه بر قلم مؤلف رفته است، كتاب مطلع سعدین در دو جلد فراهم آمده.
جلد نخست شامل وقایع ایران از سال 704 تا سال 807 یعنی حوادث دوره‌ای بیش از صد سال است كه از تولد سلطان ابو سعید بهادر خان شروع می‌شود و به مرگ تیمور در 17 شعبان 807 و شرح اسامی اولاد و نوه‌های او و اختلال سپاه وی پایان می‌پذیرد. جلد دوم از آغاز سلطنت شاهرخ است تا قتل سلطان ابو سعید گوركانی و شرحی از حوادث سالهای 874 و 875 یعنی سال جلوس سلطان حسین بایقرا.
بر هریك ازین دو جلد، مؤلف مقدمه‌ای نوشته كه بیشتر عبارت‌پردازی و فضل فروشی است تا بیان مطلبی ارزنده. از مقدمه مفصل و متكلف و مغلق جلد اول تنها این مطلب برمی‌آید كه وی از دوران تحصیل در اندیشه نگارش كتابی در تاریخ بوده. ولی به علت نابسامانی و اختلالات سیاسی یا به اصطلاح خود او «عوایق روزگار و طوارق لیل و نهار» توفیق نمی‌یافته تااین‌كه آرامشی پدید آمده و او دست به نگارش كتاب برده ولی باز به صورت كتاب در نیاورده تااین‌كه روز نوروزی، دوستی او را بدین كار تشویق می‌كند و مؤلف به تشویق آن دوست كتاب را به پایان می‌برد. درین مقدمه وی مطلبی آورده است:
ص: 11
... و چون طباع اهل بلاغ و اطلاع به علم تاریخ مایل است خاصه وقایعی كه قریب العهد وقوع یافته و انوار التفات فضلای روزگار هنوز بر آن نتافته اكابر انام و صنادید ایام و اعاظم امصار و اكارم اعصار میل این مؤلف نمودند و به نقل و تحویل آن رغبت فرمودند و بر دیگران فایق و بر همگنان سابق، جناب فضیلت‌مآب و سیادت انتساب، معز الملة و الدین شیخ حسین مد ظله العالی حسن اهتمام در اتمام آن بذل نمود و به ترتیب و تهذیب آن التفات فرمود و چون زیادت از سی سال از جناب ستوده خصال كمال اخلاص به جمال اختصاص آراسته بود قلم تصحیح در رقم توضیح و تنقیح سعی بلیغ صرف نمود.»
ازین شیخ معز الدین حسین، دوست سی ساله مؤلف و همچنین از چگونگی و میزان «حسن اهتمام» وی در «اتمام» یا «ترتیب و تهذیب» وی اطلاعی در دست نیست و صاحب حبیب السیر هم شرح حالی مستقل از این مرد به دست نداده و لابد مرد شاخص و نام‌آوری نبوده است. شاید بتوان این معز الدین شیخ حسین را با آن معز الدین شیخ حسین كه ذكرش در حبیب السیر به صورت اشارتی مختصر آمده و ظاهرا مجلس درسی داشته یكی دانست. «1» در مقدمه جلد دوم ازین شخص دیگر اسمی برده نشده است.
جلد اول كتاب بیشتر اقتباس است از ذیل جامع التواریخ رشیدی تالیف شهاب الدین عبد اللّه معروف به حافظ ابرو و مواهب الهیه مولانا معین الدین محمد یزدی و ظفرنامه شرف الدین علی یزدی و تالیفات حافظ ابرو در باب تاریخ آل كرت، آل مظفر و سربداران.
اما جلد دوم كتاب كه در شرح سلطنت شاهرخ و فرزندان وی و همچنین شرح سلطنت سلطان ابو سعید گوركانی است، یعنی «وقایع قریب العهد» مؤلف، همراه با مشاهدات عینی مؤلف بوده و مؤلف چون در اردو و دربار شاهرخی مكانتی داشته مطالب
______________________________
(1). حبیب السیر جلد 3 جزو 3 صفحات 146 و 358 و رجال حبیب السیر صفحات 102 و 212 و شاید هم همان باشد كه در صفحه 1430 كتاب مطلع سعدین جلد دوم نام او به صورت مولانا معز الدین شیخ حسین النقوی آمده است. رجوع شود ایضا به صفحه 1432 سطر اول.
ص: 12
تاریخی را یا به چشم دیده یا از ثقاة شنیده است. این كتاب را پروفسور محمد شفیع مرحوم، استاد زبان عربی دانشگاه پنجاب در سال‌های 1365 هجری (1946 میلادی) تا 1368 ه (1949 م.) در سه قسمت چاپ كرده. قسمت اول از وقایع سال 817 تا پایان سال 832 و قسمت دوم از سال 833 تا 850 یعنی مرگ شاهرخ و قسمت سوم از 850 تا 875.
شادروان محمد شفیع حواشی بسیار ارزنده و لغتنامه سودمندی درین چاپ بر كتاب افزوده است.
در همین جلد دوم، خاتمتی وجود دارد مشعر بر ارزش كتاب، من جمله این‌كه به مناسبت «قرب عهد و زمان» مؤلف وقایعی را از تاریخ حافظ ابرو نقل كرده كه وی در اكثر به چشم یقین مشاهده نموده» و قسمت دیگر را «حاوی اوراق ...» كه مدت مدید در زمان دولت خاقان سعید متعهد جلائل امور بوده و در خدمت بعضی از شاهزادگان صاحب دولت تقلد منصب عالی صدارت نموده «تحریر كرده است. ظاهرا، براساس یكی از نسخ مرحوم محمد شفیع، نویسنده این خاتمه مردی بوده است به نام عبد الواسع بن المطهر. كه شرح حالش در حبیب السیر آمده (رجال حبیب السیر ص 176)

شرح حال مؤلف‌

كتاب مطلع سعدین تالیف كمال الدین عبد الرزاق سمرقندی است. شرح جالب و جامعی در كتاب حبیب السیر به قلم خواند میر درباره این مؤلف آمده است بدین ترتیب:
«ولد مولانا جلال الدین اسحق سمرقندی بود. ولادتش در دوازدهم شعبان سنه ست عشر و ثمانمائه در هرات روی نمود و مولانا اسحق در اردوی همایون خاقان سعید (یعنی شاهرخ پسر تیمور گوركان) به منصب قضا و امر پیشنمازی اوقات شریف مصروف می‌ساخت و گاهی در مجلس اشرف اعلی به توضیح مسائل و قراءت رسائل می‌پرداخت و مولانا كمال الدین عبد الرزاق بعد از فوت پدر، فی سنه احدی و سبعین و ثمانمائه، رساله‌ای
ص: 13
را كه قاضی عضد الدین ایجی در معنی حروف اسم اشارت تألیف كرده شرحی نوشت و دیباچه آن انشاء منقح را به اسم همایون خاقان سعید موشح گردانیده به آن وسیله شرف دستبوسی حضرت خاقانی دریافت و در آخر ایام حیات آن حضرت، به رسالت پادشاه بیجانگر مأمور گشته به جانب هند شتافت و در آن سفر جناب مولوی را وقایع عجیبه روی نمود. آخر الامر قرین صحت و سلامت به خراسان بازآمد.
و بعد از فوت خاقان سعید، بر سبیل نوبت، به عز ملازمت میرزا عبد اللطیف «1» و میرزا عبد اللّه «2» و میرزا ابو القاسم بابر «3» و میرزا ابراهیم «4» معزز شد و در زمان سلطان سعید (یعنی سلطان ابو سعید گوركان مقتول در 873) فی جمادی الاولی سنة سبع و ستین و ثمانمائه به منصب شیخی خانقاه میرزا شاهرخ منصوب گشت و تا آخر ایام حیات بدان اشتغال داشت.
وفاتش در ماه جمادی الاخری سنه سبع و ثمانین روی نمود.
از آثار اقلام بدایع ارقامش كتاب افادت ایاب مطلع السعدین در میان مردم متداول و مشهور است و در آن تاریخ شریف معظم وقایع معموره ربع مسكون از زمان سلطان ابو سعید بهادر خان تا وقت شهادت میرزا سلطان ابو سعید گوركان مسطور و اللّه اعلم بحقایق الامور» «5»
این است شرح حالی كه ازو در دست است و به نظر نگارنده جامع و كافی است و
______________________________
(1). میرزا عبد اللطیف پسر الغ بیك پسر شاهرخ، مقتول در 26 ربیع الاول سال 854 و او همان است كه پدر خویش الغ بیك را به قتل رسانید.
(2). میرزا عبد اللّه معروف به شیرازی پسر سلطان ابراهیم پسر شاهرخ كه چون میر نوروزی چند روزی سلطنت كرد و در جنگ با سلطان ابو سعید كشته شد (22 جمادی الاولی 855)
(3). معز الدین میرزا ابو القاسم بابر، یكی از سه پسر بایسنغر پسر شاهرخ، كه مدتها با دو برادر دیگر خود ركن الدین علاء الدوله و قطب الدین سلطان محمد میرزا بر سر سلطنت در جدال بود و سرانجام در سه‌شنبه 25 ربیع الثانی در سال 861 درگذشت.
(4). میرزا ابراهیم پسر علاء الدوله است كه مدتی كوتاه سلطنت یافت. ولی سلطان ابو سعید زمام سلطنت را از دست او بازگرفت. میرزا ابراهیم در 10 رمضان سال 863 درگذشت.
(5). حبیب السیر جزو سوم از جلد سوم ص 335 چاپ خیام و كتاب رجال حبیب السیر ص 172.
ص: 14
مقرون به حقیقت. زیرا خواند میر مسلما كتاب مطلع سعدین را به دقت خوانده و آنچه نوشته نیز مبتنی است بر نكاتی كه عبد الرزاق سمرقندی درباره خویش نوشته و هم اطلاعاتی كه خواند میر راجع به این مؤلف مشهور قریب العصر خویش در شهر هرات كه موطن و مسقط الراس خواند میر و محل ولادت و اقامت عبد الرزاق بود به دست آورده است.
با این حال می‌توان، از خلال مطالبی كه جای جای در مطلع سعدین آمده، اطلاعات بیشتری درباره مؤلف و خاندان وی به دست آورد بدین شرح:
در بیان وقایع سال 813، هنگام ذكر عمارات شاهرخ در هرات من جمله خانقاه وی می‌نویسد: «و درین تاریخ یعنی سنه اربع و سبعین، احوال این دو بقعه (مدرسه و خانقاه شاهرخی) در غایت جمعیت و رفاهیت است و منصب شیخی به خادم الفقرا، حاوی این اوراق عبد الرزاق بن اسحق، مفوض است. هركسی پنج روزه نوبت اوست.» «1»
در بیان رسیدن به دربار شاهرخی و تهیه شرح رساله عضد الدین ایجی، می‌نویسد: «و درین سال [841] حاوی اوراق عبد الرزاق بن اسحق به شرف ملازمت حضرت خاقان سعید استسعاد یافت و سابقا والد مرحوم در مجلس اعلی و اردوی همایون به شرف امامت و منصب قضا منصوب و موسوم بود و به قرائت كتب معتبره و روایت مسایل مقرره اشتغال می‌نمود.»
آنگاه شرحی درباره كتاب قاضی ایجی و رساله‌ای كه خود در آن باره نوشته بود در كتاب آورده می‌نویسد كه دوستان او را راهنمائی كردند كه دیباچه‌ای بر این رساله به نام شاهرخ نوشته بدو تقدیم نماید و او نیز چنین كرد و «در مجلس سلطان عادل مقام به حضور ائمه اسلام و صنادید ایام شرح رساله گذراند و خطبه‌ای كه موشح به القاب همایون بود خواند و حضرت اعلی (- شاهرخ) به تحسین علما استحسان بسیار فرمود و هم در مجلس همایون فرمان نافذ شد كه چون پدر او مولانا اسحق ملازم بوده او نیز ملازمت نماید
______________________________
(1). مطلع سعدین ج 2 چاپ پروفسور محمد شفیع قسمت اول ص 110.
ص: 15
و با موالی و اهالی در بارگاه عالی درآید و از دقایق علوم و حقایق مفهوم هرچه باید و شاید و او نیك داند به موقف عرض رساند و در آن زمان سال عمر به بیست و پنج رسیده بود و مدت نه سال در صحبت اهل كمال به خدمت آن حضرت قیام نمود ...» «1»
بدین ترتیب وی در بیست و پنج سالگی به دربار شاهرخی راه یافته و شرف ملازمت دریافته و تحت حمایت آن پادشاه قرار گرفته و ظاهرا همین امر باعث شده كه مورد رشك و حسد دیگران قرار گیرد. تا جائی كه دو سال بعد مورد امتحان رسمی قرار می‌گیرد. شرح این مطلب را از زبان خود او بشنوید. عندلیب آشفته‌تر می‌گوید این افسانه را.
«درین سال، حاوی اوراق عبد الرزاق بن اسحق را حضرت خاقان سعید امتحان فرمود و سبب آن بود كه جماعتی از ارباب حقد و حسد فی جیدها حبل من مسد به اقتصای نفس خبیث و اغوای طبع ركیك، خبث این فقیر كردند «2» و مولانا جلال الدین به اتفاق مولانا محمد صدر گفتند كه خود را طالب علمی مكمل نساخته و كار آباء و اجداد گذاشته ملازمت می‌كند. «3» یكی از ارباب عمائم كه به حلیه انصاف اتصاف داشت به موقف عرض رسانید كه حاوی اوراق بر جمعی مدرسان فایق است. مولانا شهاب الدین لسان «4» و حضرت خاقان سعید استفسار اسامی آن جمع فرمود و خدمت مولانای منصف چند كس را برشمرد و به تعیین نام برد. از آن جمله یكی حاجی محمد فراهی «5» بود و فرمان همایون صادر شد كه علمای اسلام و فضلای انام بر درگاه افاضل پناه جمع آمده حاوی اوراق و مولانا حاجی
______________________________
(1). مطلع سعدین ج 2 چاپ پروفسور محمد شفیع قسمت اول ص 707- 706
(2). یعنی از من بد گفتند
(3). منظور آن است كه كار آباء و اجداد خود را كه پیشنمازی و مسأله‌گوئی و پرداختن به امور دینی بوده رها كرده و ملازمت سلطان اختیار كرده و به اصطلاح درباری شده.
(4). در خصوص این شهاب الدین عبد الرحمن لسان رجوع شود به حبیب السیر جزو 3 ص 126 و رجال حبیب السیر ص 110
(5). از «اعاظم فقهای زمان میرزا ابو القاسم بابر» بود. رجوع شود به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 238، رجال حبیب السیر ص 180
ص: 16
محمد را امتحان فرمایند و این سخنان در غیبت این فقیر واقع شده بود. چون فقیر به شرف ملازمت رسید، حضرت خاقان سعید فرمود كه با كسی بحث و تلاش می‌كنی؟ بنده عرضه داشت كه با هیچ آفریده بحث و نزاع ندارم و از كسی نیز به علم افضل نیستم. اما از كتب متداوله چندی خوانده‌ام و گمان آن‌كه می‌دانم. اگر آن حضرت فرمایند كه بنده را امتحان فهم آن كتب نمایند هر آینه به مضمون عند الامتحان یكرم المرء اویهان عیان شود.
القصه فرمان اعلی نفاذ یافت كه علمای كبار كتابی اختیار كنند و فقیر و مولانا حاجی محمد را امتحان فرمایند و علما میان «كشاف» و «هدایه» مخیر ساختند و عاقبت بر هدایه قرار دادند و اول كتاب هدایه، كتاب طهارت اختیار كردند و هم در مجلس خاص مشحون به شاهزادگان و امراء خواص سطری چند به منزله شرح نوشته شد و علما نوشته فقیر را پسندیدند و نوشتند كه ادق و احسن است و به موقف عرض رسانیدند. حضرت اعلی را مستحسن نمود و بنده چون زر خالص از بوته امتحان تمام عیار بیرون آمد ...» «1»
باز در حوادث سال 833 هجری در ضمن شرح حال شیخ الاسلام شمس الدین محمد جزری كه روز 5 ربیع الاول این سال جان به جان‌آفرین تسلیم كرد، نوشته است: «... و آن جناب به هر شهر و ولایت كه تشریف حضور ارزانی می‌داشت، علمای روزگار و فضلای امصار به تلمذ و استفادت از آن جناب افتخار می‌نمودند و اولاد صغار و كبار در مجلس آن بزرگوار حاضر می‌ساختند و به قراءت و سماع صحاح سته تیمن و تبرك می‌فرمودند و والد این فقیر مولانا جلال الدین اسحق رحمة اللّه علیه صحیحین را بر جناب شیخ گذرانیده بود و اولاد خود مولانا جمال الدین عبد الغفار و مولانا شریف الدین عبد القهار و مولانا عفیف الدین عبد الوهاب و بنده كمینه عبد الرزاق را به آن مجلس حاضر گردانیده و اجازت به طریق معهود ستانیده جزاهم اللّه تعالی خیر الجزاء.»
عبد الرزاق كه از این برادران خود همیشه به احترام و بزرگداشت یاد می‌كند، به نظر
______________________________
(1). مطلع سعدین ج 2 جزء اول ص 731 با اسقاط اشعار و عبارات مكرر.
ص: 17
می‌رسد كه در بیان اسامی ایشان ترتیب تقدم سنی آنان را نیز رعایت نموده است.
درباره جمال الدین عبد الغفار، اول‌بار، در هنگامی سخن می‌گوید كه مطلب به اختلاف‌نظر امیر سید شریف الدین علی «1» جرجانی با سعد الدین تفتازانی «2» در تفسیر آیه‌ای از قرآن مجید «3» و مباحثه آن دو در حضور تیمور گوركانی می‌رسد. آنگاه عبد الرزاق سمرقندی درین قسمت می‌نویسد: «و برادر بزرگوار این فقیر بی‌مقدار (و چون برادر است اگر در ثبت اوصاف و ذكر القاب شروعی رود هرچند مطابق واقع باشد، شاید كه توهّم تصلف چهره صدق بعضی خوانندگان را به ناخن سوءالظن خراشد. بنابرآن به نام مشهور ذكر خواهد شد) مولانا جمال الدین عبد الغفار طاب ثراه در دفع اعتراض جناب مرتضوی (یعنی میر سید شریف جرجانی) جوابی فرموده» «4» و آن‌گاه قسمتی از جواب مولانا جمال الدین را به عنوان «قال مخدومی و استادی و اخی» یاد می‌كند.
از جمال الدین عبد الغفار، بار دوم، وقتی در كتاب مطلع سعدین یاد می‌شود كه وی روی در خاك كشیده و برادرش عبد الرزاق یاد او را بدین‌گونه زنده نگه می‌دارد:
«برادر اكبر و مخدوم دانشور مولانا جمال الدین عبد الغفار بن مولانا جلال الدین اسحق القاضی الامام در همین ذی الحجه [835 ه] نوزدهم ماه جهان فانی را وداع كرد. او را در علوم دینیه و معارف یقینیه مهارتی تمام بود و بر اقران فایق و بر همگنان سابق می‌نمود و
______________________________
(1). میر سید شریف الدین علی، از بزرگترین علمای اسلامی در قرن هشتم و اوائل قرن نهم، در سال 740 در قریه طاغو در استراباد متولد شده و مدتها در خدمت شاه شجاع بوده و تیمور او را به سمرقند فرستاده است. وی پس از تیمور به شیراز بازگشته و در آن شهر در سال 816 روی در خاك كشیده است.
(2). سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی متولد در صفر سال 722 در قریه تفتازان نسا از بزرگترین دانشمندان قرن هشتم متوفی در 792 و مدفون در سرخس.
(3). آیه مورد بحث آیه اولئك علی هدی من ربهم است (سوره البقرة 4) كه تفتازانی «در معنی علی یعنی استعلا تجویز استعارت تبعیه و تمثیلیه كرده» و میر سید شریف جرجانی با آن نظر مخالف بوده است.
(4). مطلع سعیدین ج 2 جزء ص 627
ص: 18
جناب اخوی‌مآب اجازات عالیه افادت فرموده‌اند» «1» ظاهرا برادر دیگرش شریف الدین عبد القهار در این هنگام ارشد اولاد بوده است. این شریف الدین شعر می‌گفته و ماده تاریخهای متعددی ازو در مطلع سعدین آمده است.
من جمله در فتح عراق به دست بابر، رباعیی متضمن ماده تاریخ گفته كه عبد الرزاق آن را در كتاب خود آورده بدین شرح:
«... بیست و دوم [رجب 856] در تفت یزد نزول اجلال فرمود [- بابر خان معز الدین ابو القاسم] و با جناب فضایل‌مآب مولانا شریف الدین علی یزدی قدس سره ملاقات كرده از صحبت شریف او بهره‌مند گشت و منشی سطور [عبد الرزاق سمرقندی] در آن مجلس انس و حضور به فراید فواید و ظرایف لطایف مستفید آمد. در وقتی كه حاوی اوراق یراق راه عراق می‌نمود، جناب اخوی شریف الدین عبد القهار غفر اللّه له، دو رباعی در تاریخ فتح عراق فرموده همراه بنده روان داشته بود و رباعیها این است:
ای شاه زمانه خسرو ملك ستان‌حكمت چو قضا در همه آفاق روان
بر عمر تو و دوام ملك است دلیل‌امسال كه تاریخ شدش «بابر خان» و رباعی دیگر:
شاها چو عراق فتح بادت آفاق‌شاهان جهان به خدمتت بسته نطاق
هم «فتح عراق» لایق تاریخ است‌بگشاد چو روی دولت از فتح عراق «2» و از غرایب اتفاقات آن‌كه جناب فضایل‌مآب مولانا شرف الدین علی الیزدی «3» همین حروف «بابر خان» را نظم كرده به جهت سال گذراند.» «4»
______________________________
(1). مطلع سعدین ج 2 جزء اول ص 643
(2). روی دولت كه حرف «د» باشد وقتی از «فتح عراق» كم شود، سال 856 یعنی سال فتح عراق به دست می‌آید.
(3). یعنی مؤلف كتاب معروف ظفرنامه.
(4). مطلع سعدین ج 2 جزء اول ص 1042
ص: 19
ماده تاریخ فوت شیخ بهاء الدین عمر را همین شاعر «قطب اهل كشف عمر» «1» یافته است كه مطابق است با سال 857 هجری. بد نیست بدانیم كه خاندان عبد الرزاق سمرقندی به مناسبت سنخیت فكری، با خانواده شیخ بهاء الدین عمر صوفی و مرشد معروف این روزگار حشر و نشر فراوان داشته است و شیخ بهاء الدین عمر فرزندان شیخ جلال الدین اسحق را گرامی می‌داشته تا آن‌جا كه وقتی در سال 844 هجری به حج رفته همین شریف الدین عبد القهار را همراه برده و او را با پسر خود، شیخ نور الدین محمد، عدیل كجاوه قرار داده در حالی كه بسیار «از اولیای كبار و اكابر روزگار در آرزوی آن سعادت بودند. اما هركس را آن دولت میسر نشد و آن معنی دست نداد.
تا یار كرا خواهد و میلش به كه باشد
و در تمام بیابان رفتن و آمدن این سعادت خدمت اخوی را حضرت اللّه تعالی روزی فرمود.» «2»
بنابر روایت عبد الرزاق، «جناب مخدومی اخوی مولانا شریف الدین عبد القهار كه در آن سفر مبارك ملازم بوده‌اند در مدح خانه كعبه قصیده‌ای فرموده‌اند و در روزی كه مسجد حرام مجمع جماهیر اسلام است و حضرت شیخ الاسلام [شیخ بهاء الدین عمر] در مقام ابراهیم (ع) به تمكن تمام نشسته بودند، مخدوم مرحوم به پای ادب برخاسته و قصیده را از اول تا آخر به لهجه شیرین و ادای ملیح خوانده چند بیت كه به خاطر بود ثبت افتاد:
السلام ای بارگاه حضرت حق السلام‌قبلة للناس، حصن الخلق، امنا للانام ...
و گویند در آن روز كه قصیده خوانده شد حاجیان عرب و عجم نقل آن نوشته به
______________________________
(1). مطلع سعدین ج 2 ص 1047
(2). ایضا ص 744 شرح این سفر و اسامی كاروانیان به تفصیل در مطلع سعدین آمده است.
ص: 20
اطراف بردند.» «1»
قطعات اشعار دیگر، متضمن ماده تاریخ، از شریف الدین عبد القهار در كتاب مطلع سعدین پراكنده است و از آن جمله است قطعه و ماده تاریخ فوت قاضی قطب الدین محمد امامی «2» و قطعه و ماده تاریخ مرگ ابو القاسم بابر «3» عبد الرزاق نام برادر خود شریف الدین عبد القهار را نیز در جزو متوفیات سال 869 نقل می‌كند بدین شرح:
«و درین سال، جناب فضایل‌مآب، حاوی المعقول و المشروع، جامع الاصول و الفروع، مولانا شریف الدین عبد القهار غفر اللّه له كه در انواع علوم و اصناف فنون بحری زاخر و حبری ماهر بود و حفظ كلام ملك علام و شرف طواف بیت اللّه الحرام و سعادت زیارت النبی علیه السلام و لطافت آواز و فن ادوار و حسن خط و مهارت در علم سیاقت و فن انشاء و صنعت كیمیا در مناقب ثواقب می‌افزود و بدایع رسایل كه شواهد و دلایل‌اند بر علم كامل و فضل شامل و دیوان اشعار چون در آبدار فضلای روزگار را یادگار گذاشت ...
القصه برادر اكبر و استاد دانشور، بیستم ماه رجب المرجب، چنانچه حساب حروف «افسوس از شریف الدین» به زبان راز از سال واقعه جانگذار خبر داد، جناب استاد از سرای غرور به مأوای سرور خرامید و در مزار شیخ بهاء الدین عمر قدس سره مدفن مقرر شد و به احترام تمام در آن پاكیزه مقام نزدیك مرقد منور مدفون گشت.» «4»
در یكی از نسخ مورد استفاده پروفسور محمد شفیع به جای بعضی از قسمتهای مذكور چنین آمده است (به اختصار):
«چون در سفر حجاز ملازم قبله اهل نیاز و مخصوص صاحب راز حضرت شیخ الاسلام شیخ بهاء الدین عمر بود و در سر بیابان كه حضرت ولایت نشان برای هركس
______________________________
(1). ایضا ص 746
(2). ایضا ص 1047
(3). ایضا ص 1117
(4). مطلع سعدین جلد دوم ص 1293
ص: 21
دو كجابه (كجاوه) بر یك شتر تعیین می‌نمود، فرزند سعادتمند یعنی شیخ الاسلام شیخ نور الدین محمد دام ظله العالی را به موافقت مخدومی اخوی مقرر فرمود و در رفتن و آمدن صحبت شریف سرمایه سعادت جاودانی بود و زیادت از شصت سال، والد غفران مآل و برادران بزرگوار این فقیر بی‌مقدار نسبت به آن حضرت ولایت منزلت ارادت و اعتقاد تمام ثابت دارند، در این فرقت كه مخدوم مرحوم به عالم بقا رفت، حضرت شیخ الاسلام شیخ نور الدین محمد مد ظله در مزار مورد الانوار والد بزرگوار مدفن مقرر فرمود و نزدیك مرقد مقبره تعیین نمود.»
بدین ترتیب مسلم است كه به مناسبت ارتباط شصت ساله خانوادگی و انس و علاقه ناشی از «هم‌كجاوگی» در بیابان حجاز و علاقه خاندان سمرقندی به شیخ بهاء الدین عمر، مدفن شریف الدین عبد القهار به دستور شیخ نور الدین در نزدیك قبر شیخ الاسلام مذكور معین شده است. به نظر می‌آید كه شریف الدین عبد القهار به این شیخ نور الدین علاقه فراوان داشته. چون قطعه و ماده تاریخی هم برای ولادت فرزند وی خواجه ناصر الدین ساخته است و تاریخ ولادت طفل را كه در سال 842 بوده «هشتصد و چل و دو» یافته به حساب حروف ابجد. «1»
نمی‌دانیم تا چه‌اندازه مهر برادری در تحریر این شرح حال و ذكر نام و اوصاف شریف الدین عبد القهار دخالت و اثر داشته است. اما درین كه برادرش در كیمیا كار می‌كرده تردیدی نیست. زیرا در لطائف‌نامه فخری هم ازین مرد ذكری شده و در آن‌جا آمده: «2»
«خیال مولانا به كیمیاگری كشیده در آن كار بسیار چیز ضایع كرد و هیچ كار نتوانست ساخت». «2» به نظر می‌آید كه سایر كمالات وی نیز مورد قبول مردم زمان نبوده
______________________________
(1). ایضا ص 718. در خصوص این شیخ نور الدین كه در بیست و سوم رمضان سال 878 در گذشته رجوع شود به حبیب السیر جزو 3 جلد 3 ص 189 و رجال حبیب السیر ص 141.
(2). به نقل از حواشی پروفسور محمد شفیع ج 2 مطلع سعدین ص 1293.
ص: 22
است. زیرا در یكی از نسخ پروفسور محمد شفیع باز چنین آمده:
«نسبت به آنچه ایشان را عنایت الهی از حقایق معلوم و دقایق مفهوم كرامت فرموده بود، قسم شعر اگرچه به منزله سحر باشد امری بغایت نازل می‌نمود. اما طباع دهور به سبب كمال قصور كه جبلت ایشان بر آن منظور است از جمیع تألیفات و تصنیفات آن ذات پسندیده صفات، دیوان ایشان پیش ابنای زمان بسیار مقبول و مشهور است و عجب مدار از ابنای روزگار كه از بدایع فنون لطایف آثار به كلمه‌ای چند منظوم و تألیف كتاب فارسی رغبت نمایند و آن را از كمال نقصان چون هلال به یكدیگر نمایند.» ما اكنون چون نمونه شعر او را نقل كرده‌ایم می‌توانیم در دیگر مسایل دریابیم كه تا كجاش رسیده است پایگاه علوم.
برادر سومین او عفیف الدین عبد الوهاب است. درباره او چیزی در كتاب مطلع سعدین نیامده مگر این‌كه وی در سفر هند همراه برادر بوده و هم در آن سفر بر اثر گرمای هوا درگذشته است. ظاهرا این برادر كه عبد الرزاق ازو به «برادر اكبر بل مخدوم دانشور» «1» تعبیر می‌كند جوان بوده. چه عبد الرزاق، بعد از ذكر فوت وی در شهر قلهات، این شعر را آورده است:
دریغا طلعت حسن و جوانی‌گرش بودی حیات جاودانی
همی باید برید از خویش پیوندچنین رفته است حكم آسمانی
و كل اخ مفارقة اخوه‌لعمر ابیك الا الفرقدان «2» این بود اشاراتی از عبد الرزاق سمرقندی درباره برادران خود كه همه عالمان دین بودند. با این حال درباره خود چندان مطلبی نیاورده است مگر اشاراتی ناچیز و از آن جمله در حوادث سال 834 پس از ذكر وفات شاه نعمة اللّه ولی می‌نویسد:
______________________________
(1). مطلع سعدین ج 2 صفحه 776
(2). مطلع سعدین ج 2 ص 778
ص: 23
«حاوی اوراق، عبد الرزاق بن اسحق به حسب اتفاق در شهور سنه خمس و اربعین و ثمانمائه به بلده كرمان و قریه ماهان رسید و به زیارت آن مشهد منور و مرقد معطر مشرف گردید.» «1» ظاهرا زیارت وی از مقبره شاه نعمة اللّه در حین سفر وی به هرموز و هندوستان صورت گرفته است. یا در ضمن حوادث رمضان سال 866 متعاقب وبای سختی كه در هرات بروز كرد و عده بیشماری را هلاك نمود، به‌طوری‌كه «در هیچ بازار و دكان سودای سود و زیان نبود و در كوچهای شهر و بیرونها غیر باد صبا و شمال كسی تردد نمی‌نمود» وی می‌نویسد:
«و حاوی اوراق، عبد الرزاق بن اسحق بیست و پنجم شعبان با جمعی اخوان و فوجی خلان عازم ولایت اسفزار شد. چه به موجب فرمان همایون به تحقیق بنیچه آن ولایت مأمور بود بعنایة اللّه تعالی كسی را از مصاحبان و ملازمان ملالی و زحمتی نرسید.» «2»
مفصلترین مطلبی كه از خود نوشته همان شرح مسافرت به هند است كه شرحی نسبة دقیق همراه با آه و ناله و جزع و فزع فراوان است و چون این مقدمه به تفصیل گرایید، درباره سفر وی به هند رعایت اختصار را واجب می‌داریم.
این سفر سه سال طول كشیده و از سال 845 آغاز گردیده است (غره رمضان) و در پانزدهم شوال به ساحل عمان و بندر هرموز رسیده و پس از سیر و سفری پرحادثه در هندوستان كه شرح آن مفصلا در مطلع سعدین آمده در نیمه رمضان سال 848 به هرات بازگشته و در دربار شاهرخی به شرف دستبوس و اجازه جلوس سرافراز گردیده و شاهرخ «چند نوبت در حضور و غیبت» او را تحسین كرده و شرح سفر و عجایب هند را به رغبتی تمام از وی شنوده است. «3»
______________________________
(1). ایضا ص 635
(2). مطلع السعدین ص 1260
(3). ایضا ص 848
ص: 24
آخرین مأموریت و سفر وی در دوران شاهرخ ظاهرا ماموریت وی به فومن نزد امیر محمد رشتی بوده. برای دانستن علت این مسافرت باید یادآور شد كه در سال 850، سلطان محمد میرزا پسر بایسنقر در اصفهان سر به شورش برداشت و لشكر به تسخیر سلطانیه فرستاد. ولی امیر ناصر كیا پادشاه گیلان بیه‌پیش و امیر محمد رشتی حكمران بیه‌پس ازین كار جلوگیری كردند و شاهرخ به عنوان استمالت و تفقد، جمال الاسلام سمنانی را به نزد امیر ناصر كیا فرستاد و به راهنمائی و صلاحدید بلكه خواهش امیر ناصر كیا، مؤلف كتاب مطلع سعدین را نیز به عنوان سفارت به فومن گسیل داشت. «1» در بازگشت ازین سفر كوتاه بود كه عبد الرزاق مأمور سفارت به مصر گردید. ولی پیش از آن‌كه یراق سفر و مقدمات كار آماده شود شاهرخ درگذشت و نامه‌ای كه سلطان تیموری با مشورت امرا به عنوان پادشاه مصر سلطان چقماق تنظیم و تحریر كرده بود، تنها در كتاب مطلع سعدین ثبت شد، ولی هرگز به دست سلطان چقماق نرسید. «2»
ازین تاریخ ببعد دیگر ذكری از سفرها و مأموریتهای خود نمی‌كند و ظاهرا هیچگونه فعالیت اداری و درباری نداشته است. فقط می‌دانیم كه در هنگامی كه ابو القاسم بابر سمرقند را در محاصره داشت، وی همراه او بوده و با اجازه او، برای دیدن خواجه ناصر الدین عبید الله معروف به خواجه احرار رفته و بر در دروازه شیخ‌زاده، سلطان ابو سعید را كه در محاصره قرار داشت دیدار كرده و به شرف دستبوس «حضرت اعلی» رسیده و اجازت یافته تا بدیدن خواجه عبید اللّه رود. «3» اما با این همه ظاهرا سلطان ابو سعید، حتی پس از استقرار بر تخت سلطنت، روی خوشی به مؤلف مطلع سعدین نداده است. زیرا بااین‌كه خواجه عبید اللّه در هنگام مسافرت به خراسان سفارش وی را به سلطان ابو سعید كرده نتیجه‌ای حاصل نیامده
______________________________
(1). ایضا ص 168
(2). ایضا ص 869
(3). مطلع سعدین ص 1079
ص: 25
است. خود او درین باب گوید:
«حضرت خواجه، حاوی اوراق عبد الرزاق بن اسحق را كه از دیرباز نسبت با آن حضرت در مقام نیاز بود، به حضرت سلطنت سفارش فرمود. مضمون آن‌كه مشارالیه از جمله رفقای قدیم و احباء قابل تكریم است و در آن اوان كه این درویش در خراسان بود و كسی به حال او التفات نمی‌نمود، خدمت مولوی انواع خاطرجویی فرمود. هر التفات كه به حال او فرمایند یقین كه مناسب خواهد بود. باوجوداین مبالغه هیچ ثمره نداد.» «1»
هیچ نمی‌دانیم كه چرا «باوجوداین مبالغه هیچ ثمره» نداده است. خواجه ناصر الدین عبید اللّه كسی است كه ابو سعید را به ماندن در سمرقند و مقاومت در برابر ابو القاسم بابر ترغیب كرده و با این عمل سلطنت او را پایه‌ای محكم نهاده است و بهمین جهت سلطان ابو سعید او را، صرف‌نظر از مراتب معنوی، از لحاظ اقدام ارزنده‌اش در حفظ سمرقند احترام فراوان می‌كرده و این احترام و اطاعت از وی به جایی رسیده بود كه به نوشته عبد الرزاق سمرقندی، در هنگام اقامت خواجه عبید اللّه در هرات، «حضرت خلافت پناهی (ابو سعید) به كرات و مرات به وثاق حضرت هدایت منزلت آمده از خاطر فیض‌بخش غرر فواید استفاده نمود و مهمات و ملتمسات كه ارادت حضرت خواجه بود همه را لطف پادشاهی به حسن قبول مبذول فرمود. از آن جمله تمغای سمرقند و بخارا كه مبلغی سنگین بود مطلقا برانداختند و احكام جهان مطاع در آن باب مكمل ساختند و حضرت سلطنت وعده فرمود كه در تمام ممالك محروسه تمغا و جمیع مناهی را براندازند.» «2» مردی با چنین پایه بالا و والا كه سلطان تیموری را به لغو عوارض و گذشت از عواید وامی‌داشته «3» چگونه
______________________________
(1). ایضا ص 1234
(2). ایضا ص 1233
(3). درباره خواجه ناصر الدین عبید اللّه رجوع شود به حبیب السیر جزو سوم جلد سوم ص 201- 200. هم درین كتاب آمده كه سلطان ابو سعید «در تمشیت امور ملك و ملت پیوسته با حضرت خواجه مشورت می‌كرد و از غایت نیازمندی گاهی پیاده برابر اسبش رفته لوازم كمال ارادت به جای می‌آورد.»
ص: 26
نتوانسته است، سلطان را به اصلاح حال طالب علمی سخت‌كوش و دانشمند چون عبد الرزاق سمرقندی وادارد؟ آیا منصب شیخی خانقاه شاهرخی بر اثر سفارش وی بدو داده نشده است؟
ص: 27

كیفیت طبع و نسخه‌های كتاب‌

اندیشه پرداختن به چاپ كتاب مطلع سعدین نخستین بار در بیست و پنج شش سال پیش به ذهن من رسید، آن هم با دیدن نسخه بسیار منقح و خوش‌خطی ازین كتاب.
نسخه متعلق بود به آقای اسمعیل افشار كه به رسم امانت در نزد مرحوم عباس اقبال بود. نسخه‌ای بود با خط نستعلیق پخته 25 سطر در هر صفحه با سرفصلهای مشخص و خطوطی به مركب سرخ روی عبارات و اشعار عربی. در حاشیه این نسخه جای‌جای مطالب ارزنده‌ای یادداشت شده بود اغلب با مركب سیاه و گاهی با جوهر سرخ. در ذیل این یادداشتها نوشته شده بود «منه» یا «منه من خط من نقل عن خطه» كه این احتمال را قوت می‌بخشید كه مگر نسخه از روی خط مؤلف یا از روی نسختی كه بنظر مؤلف رسیده و مؤلف خود در حاشیه مطالبی افزوده استنساخ شده است. این نسخه 238 ورق بود یعنی 476 صفحه. اما از اسم كاتب یا تاریخ تحریر در پایان نسخه اثری نبود و چنین پایان یافته بود: «مؤلف هذا الكتاب عبد الرزاق. تمّت الكتاب». صفحه اول كتاب به خطی دیگر بود، نستعلیق خوش با قلمی درشت‌تر از بقیه صفحات. محتوای این نسخه فقط جلد اول كتاب بود یعنی مقدمه و تاریخ وقایع از سال 704 تا 807 یعنی مرگ تیمور و شرح وقایعی كه
ص: 28
متعاقب فوت او روی داد و به پراكنده شدن اردوی دویست هزار نفری وی منجر شد و همچنین فهرستی از اولاد و احفاد وی.
من از روی این نسخه خوب و منقح نسختی برداشتم و به فرصت تمام یك بار هم نسخت را با اصل تطبیق كردم و حواشی را نیز یادداشت نمودم به امید آن‌كه توفیق رفیق گردد و این كتاب به زیور طبع آراسته آید. اما این آرزو سالها در دل بماند. نسخت به علت آن كه لازم بود از نظر احتیاط و دقت علمی نسخه مزبور با نسخ دیگر مقابله گردد و فرصتی برای این كار فراهم نمی‌آمد و دیگر آن‌كه درین بیست و چند سال، حوادثی بیشتر تلخ و كمتر شیرین پیش آمد كه مرا از پرداختن بدین كتاب مانع گردید و با این‌كه درین مدت چند كتاب دیگر به دست گرفتم و به چاپ سپردم، اما دست‌نویس مطلع سعدین همچنان به صورت جزوه‌ای در نزد من باقی ماند. تا این‌كه دو مطلب باعث توجه مجدد من به كتاب گردید. یكی آشنائی طولانی با جلد دوم این كتاب در طی چند سالی كه جلد یازدهم احسن التواریخ را برای چاپ آماده می‌كردم و دیگر لطف و محبت فراوان آقای اكبر كوثری دوست دیرین كه دو نسخه خوب مطلع سعدین را از كتابخانه اسد افندی استانبول فیلمبرداری كرده برای من فرستادند.
در آن هنگام ایشان رایزن فرهنگی و رئیس مدارس ایرانی در تركیه بودند و به محض آن‌كه من نشانی دو نسخه از مطلع سعدین را كه سراغ داشتم برای ایشان فرستادم كریمانه و به رایگان میكروفیلم نسخ مزبور را (كه چندان هم آسان اجازه فیلم‌برداری از آنها داده نشده بود) ارسال فرمودند و همین امر موجب تشویق من به پرداختن به كار مقابله و تصحیح و تحشیه این كتاب گردید.
برای معرفی دو نسخه مزبور عین مطلبی را كه آقای كوثری در نامه خود ذكر فرموده‌اند نقل می‌كنم. چون جزئیات دیگری از این نسخ فعلا در دست ندارم:
«مختصات دو نسخه خطی مطلع سعدین موجود در كتابخانه اسد افندی استانبول»
ص: 29
شماره‌های دو نسخه: 2098؟ 2125. كتابخانه اسد افندی فعلا جزو ابوابجمع كتابخانه مركزی سلیمانیه است.

مشخصات شماره 2098

این نسخه به نظر مطمئن‌ترین و امین‌ترین نسخه قابل مقابله مطلع سعدین است. این نسخه كه فقط جلد اول مطلع سعدین را شامل است از روی نسخه اصلی نوشته شده به خط مؤلف به فاصله نسبتا كوتاهی از طرف حبیب اللّه بن حسام در ماه ربیع الثانی سنه سبعین و تسع مائه استنساخ گردیده است. كتاب شامل دو قسمت می‌باشد. بخش اول از صفحه یك الف شروع و در صفحه 7 ب خاتمه می‌یابد و از ذكر ولادت و نسب سلطان ابو سعید بهادر خان بحث می‌كند و قسمت دوم كه از صفحه 8 الف شروع شده در صفحه 286 ب خاتمه می‌یابد شرح وقایع تاریخی ایران است و از صفحه 277 الف كه جریان مرگ تیمور را به دست می‌دهد تا خاتمه كتاب ذكر مراثی و حوادث مربوط به جریان عزاداری و بازماندگان تیمور است اینك مختصات این نسخه:
شروع: حسن مطلع انوار اخبار در افتتاح مقال ...
ختام: نقلت من خط مؤلفه فی تاریخ شهر ربیع الثانی سنة سبعین و تسعمائه
نام مستنسخ: و انا العبد اقل الانام حبیب اللّه بن حسام
قید تحریر مؤلف: و ذلك یوم الخمیس منتصف جمادی الاخری سنة احدی و سبعین و ثمانمائه. حرر المؤلف الفقیر الی الملك الخلاق الهادی عبد الرزاق ابن اسحق السمرقندی.

نسخه 2125

این نسخه شامل دو جلد مطلع سعدین است. جلد اول آن از ابتدا تا انتها افتادگی ندارد و شروع و ختام آن عین نسخه 2098 است. مقایسه 20 صفحه ازین نسخه با نسخه
ص: 30
2098 نشان می‌دهد كه این نسخه از شجره نسخه 2098 می‌باشد و جز فرقهای كوچكی كه مستنسخ در حاشیه ذكر كرده است اختلاف بزرگی وجود ندارد. تنها سطور هر صفحه درین نسخه از نسخه 2098 بیشتر است به‌طوری كه 22 صفحه ازین نسخه مطابق است با 27 صفحه نسخه 2098
مختصات جلد دوم مطلع سعدین نسخه 2125: شروع صفحه 241 الف ختام صفحه 382
به نظر می‌آید كه نسخه 2098 یكی از نسخ مورد استفاده مرحوم پروفسور محمد شفیع بوده است. زیرا هرچند وی به معرفی نسخ مورد استفاده خود نپرداخته (و شاید آن را مانند فهارس و توضیحات برای جلد چهارم گذاشته) ولی در صفحه 1441 در حاشیه، صورت خاتمه نسخه «آ» را چنین به دست داده است: «تمت الكتاب بعون الملك الوهاب فی تاریخ رجب عمت بركاته سنه سبعین و تسعمایه بخط اقل الانام حبیب اللّه بن حسام غفر اللّه ذنوبهم و ستر عیوبهم بحق محمد و آله. نقلت من خط المؤلف.»
بدین ترتیب سه نسخه مورد استفاده من در مقابله مطالب بوده است. نخست نسخه‌ای كه از روی نسخه آقای اسمعیل افشار برداشته بودم كه آن را بدین جهت به رمز «ف» نشان داده‌ام و دیگر نسخت 2098 كتابخانه اسد افندی كه رمز آن را «س» قرار دادم و سومین نسخه 5125 كه رمز آن به نام كوثری «ك» منظور گردید.
با این حال مطالب كتاب مطلع سعدین را با تواریخ دیگر مثل تاریخ مواهب الهیه و تاریخ آل مظفر محمود كتبی و تاریخ آل مظفر حافظ ابرو و ذیل جامع التواریخ رشیدی و ظفرنامه شرف الدین علی یزدی و روضات الجنات فی تاریخ مدینة هرات و روضة الصفا و حبیب السیر مقابله كردم و جای‌جای، با همه احترازی كه از حاشیه‌نویسی داشتم، آن‌جا كه لازم به نظر می‌آمد، بر سبیل مقایسه، مطالب زیادی، از كتب مذكور نقل نمودم و همچنین حواشی نسخ سه‌گانه را نیز در حاشیه آوردم تا هم مطالب كاملتر و هم امانت بیشتر رعایت
ص: 31
شده باشد.
این كتاب قسمتی است از جلد اول مطلع سعدین یعنی از ابتدای كتاب تا حوادث سال 772 كه تیمور خویشاوند و رقیب خود امیر حسین نوه امیر غزغن را از میان برداشت و خود به استقلال بر مسند سلطنت تكیه زد. از خداوند مسألت دارم كه مرا در چاپ و نشر بقیه كتاب نیز توفیق بخشد.
اكنون كه این كتاب را به پیشگاه اهل نظر تقدیم می‌كنم، از ناتوانی و نادانی خود سخت شرمسارم و امیدوارم كه بزرگان به چشم لطف و محبت در آن نظر كنند و از سهو و لغو آن كریمانه درگذرند و كمال سر محبت را در نظر آرند و از نقص و عیب آن چشم پوشند كه دراز است ره مقصد و من نو سفرم.
تهران 20 مرداد هزار و سیصد و پنجاه و سه شمسی عبد الحسین نوائی
ص: 33
به نام خداوند جان‌آفرین
حسن مطلع انوار اخبار در افتتاح مقال و لطف مظهر آثار اخبار در ایضاح مبدء و مآل‌

بیت‌

حمد رزاقی است كاز یك رشحه تقدیر اوپنج حس و چار طبع و شش جهت آمد پدید پادشاهی عظم سلطانه كه فروغ طلعت سلاطین عالم از طلوع آفتاب عنایت او تواند بود و مالك الملكی بهر برهانه كه سیمای سعادت در جبین مبین اساطین «1» بنی آدم از پرتو ماه موهبت او روی نمود. تاج و هاج خلافت را به گوهر و جعلنا كم خلائف فی الارض «2» مرصع گردانید و سریر سلطنت را به زیور [انور «3»] انا مكناله فی الارض «4» ممكن و ملمع ساخته از ذروه سدره بگذرانید «5» و به اقتضای حكمت كامله صدای خطبه انی جاعل فی الارض خلیفة «5» در گنبد سپهر انداخت و به امضای قدرت
______________________________
(1). ف: سلاطین
(2). ثم جعلناكم (سورة یونس 14)
(3). س ندارد
(4). سورة الكهف 84
(5). سورة البقره 30
ص: 34
شامله نقد دولت آدمی را به رقم و لقد كرمنا بنی آدم «1» محلی ساخت. جذبات آفتاب عنایت او ذرات ذریات انسان را در اوج افلاك لولاك فروغ بدر كامل كرامت نمود و قطرات حضرات ایشان را از دریای اصطفا برآورده عزت در بزرگ «2» موهبت فرمود و از میامن آن جمع شمع [مجلس «3»] رسالت و آفتاب فلك جلالت، گوهر درج نبوت، اختر برج فتوت، پیشوای زمره انبیاء، رهنمای فرقه اصفیا
نظم «4»
سلطان ملك فاتبعونی «5»كه ملك اوست‌كونین، جز به فقر نفر مود افتخار «6» محمد مصطفی را صلی اللّه علیه و آله وسلم مهر ختم نبوت ارزانی داشت و عالم را در زیر نگین [دین «7»] او درآورده علم تمكین او را به اوج علییین برافراشت.
نظم
خاتم و شاه رسل خسرو ملك تمكین‌خاتمش را دو جهان آمده در زیر نگین «8» فصیحی كه چون تیغ زبان انا نبی بالسیف از نیام بیان برآورد [تمام فصحاء عرب و عجم را قوت ناطقه به ناكام در كام فروشد. بلیغی كه چون اشهب انا افصح العرب را از میدان بلاغت برانگیخت آبروی چابك‌سواران بلغا را] «9» با خاك برآمیخت.
______________________________
(1). سورة الاسراء 70
(2). س: عزت در بزرگی
(3). س ندارد.
(4). س: بیت
(5). اشاره است به آیه قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللَّهُ (سورة آل عمران 33)
(6). اشاره است به حدیث نبوی: الفقر فخری.
(7). س ندارد
(8). بعد از بیت، س اضافه دارد [نثر]
(9). س: [نام فصحای عرب و عجم را]
ص: 35
بیت
چو تیغ «1»فصیح زبان بركشیدسر انداخت آن را كز او سركشید
سمند بیانش چو جولان نمودعنان بلاغت ز میدان ربود [و درود نامعدود بر خلفاء جنود و حلفاء عهود و ضابطان حدود و حافظان عقود او باد.
بیت
اول آن چاریار شرع شعاركه چو اركان عالم‌اند چهار صدیق اول كه فروغ صدق او جهان را چون صبح صادق روشن ساخت و فاروق اعدل كه آفتاب عدل عالم‌افروزش ظلمت ظلم را از عرصه جهان برانداخت «2»] و ذو النورین كه در برج شرف با نیرین «3» قرین بود و مهر سپر ولایت كه به منزله هارون در تقویت «4» نبوت ید بیضا نمود [صلوات اللّه و سلامه علیه] «5»
اما بعد ناظمان در ربلاغت را وفاق است و راقمان غرر فصاحت را اتفاق كه علم تاریخ كه نصوص آیات و فصوص روایات موضوع آن فن شریف تواند بود فراید فواید و مواید عواید آن زیادت از آن است كه به شیرین‌زبانی قلم و شكرفشانی رقم سخن حسن تقریر و حدیث لطف تحریر آن توان گفت
______________________________
(1). س: چو تیغ فصیحش
(2). قسمت بین دو قلاب از نسخه س ساقط است.
(3). ف: شرف نیرین قرین بود- منظور از ذو النورین عثمان بن عفان است داماد پیغمبر اكرم به دو دختر.
(4). ف: نوبت
(5). چنین است در نسخه ف- س: صلوات اللّه علیه، ك: رضوان اللّه علیهم.
ص: 36
نظم
آن‌كه آن هم نو است و هم كهن است‌سخن است و در این سخن سخن است و از این‌جاست كه در كلام معجز نظام ملك علام تنبیه است بر عبرت و فكرت در این باب. لَقَدْ كانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ «1»
و حاوی این اوراق، المفتقر الی اللّه الهادی، عبد الرزاق بن اسحق السمرقندی تاب اللّه علیهما، در ریعان جوانی و عنفوان زندگانی، در اثناء تحصیل علوم دینیه و تكمیل معارف یقینیه، گاه‌گاه [مخاطر خاطر و سمیر ضمیر] «2» می‌داشت و صورت این معنی بر لوح اندیشه می‌نگاشت كه مؤلفی در فن تاریخ انشا نماید و كتابی در آن علم بدیع پرداخته آید «3» و به واسطه عوایق روزگار و طوارق لیل و نهار آن معنی در حجاب استتار مانده بود و آن صورت از نقاب انتظار به هیچ‌وجه روی نمی‌نمود. از هر طرف باد مخالف می‌وزید و از هر گوشه گرد فتنه به آسمان می‌رسید. هر روز آتش جگرسوز اشتعال می‌یافت و هر زمان طوفان بلا بالا می‌گرفت.
نظم
احوال جهان ز فتنه یك سرچون طره دلبران مشمر
دهر از متكبران جباردر سلسله بلا گرفتار
هم لشكر فتنه فوج در فوج‌هم لجه غصه موج در موج خلایق در مضایق حیران و رعایا در زوایا سرگردان. همه دست نیاز به درگاه حضرت كار ساز برداشته و روی عجز و اضطرار بر زمین انكسار داشته مجموع به
______________________________
(1). سوره یوسف 111
(2). س: مخاطر خاطر و سمیر ضمیر منیر- ف: بخاطر خطیر ...- سمیر به معنای زمانه و روزگار و افسانه‌گوی است (منتهی الارب)
(3). ك: پرداخته آمده بود
ص: 37
مضمون ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا «1» به زبان گشاده اما باز همه بر امید نوید اللّه لطیف بعباده «2» به دلهای «3» فگار قرار داده كه شاید آفتاب عنایت ربانی به وجهی رخ نماید كه از فروغ آن نور در عین عالم روشنی فزاید و ماه معدلت آسمانی به طلعتی برآید كه از پرتو جهان‌افروز آن شب ظلمت نهاد بیداد به سرآید و طالع عالم مطرح اشعه سعود شود و كواكب آمال و امانی در نطاق صعود مسعود گردد:
مصرع و المنة للّه تعالی و تقدس
كه عالمیان به میامن عدل و احسان در مساكن و اوطان فارغ بال و مستقیم احوال آسودند و جهانیان در مهاد امن و امان به كمال فراغت غنودند و فقیر حقیر را باز شعشعه اندیشه كتاب انشاء جلوه آغاز كرد و طوطی شكرین مقال قلم
مصرع به شیرین زبانی دهان باز كرد
و فكر بكر در آینه خیال جمال نمود و ماه روی دلگشا از چهره جانفزا نقاب گشود.
به این وجه كه مؤلفی از مبدأ ولادت سلطان عالی‌شان، علاء السلطنة و الدنیا و الدین سلطان ابو سعید بهادر خان انار اللّه تعالی برهانه، اعنی سنه اربع و سبعمایه تا سنه اربع و سبعین و ثمانمائه، مرتب سازد و در ادای آن هرگونه سخن پردازد و احوال مملكت ایران و توران بل اكثر جهان به تفصیل و اجمال باز نماید. ماهی كه به سان هلال چند سال در شبستان سواد و خیال می‌بود بدر صاحب كمال شده از افق مراد جمال نماید و غنچه‌ای كه عمری در پرده عزت روی پوشیده داشت چون گل صد برگ به هزارگونه حسن چهره گشاید. هرچند فصحای امصار و بلغای اعصار كه به الماس بیان گوهر معانی سفته‌اند و درر منثور و غرر منظوم چنانچه باید گفته این نقد مغشوش نزد ایشان
______________________________
(1). سورة البقرة 286
(2). سورة الشوری 19
(3). ك- ف، س: دلهای نگار
ص: 38
چه رواج یابد و این دراهم معدود در چه شمار آید.
بیت
چه دستان سرایم من بو الهوس‌كه با عندلیبان شوم همنفس با آن‌كه
نظم
ز من قادر تران كاین جنس گفتندبه بازوی ملوك «1»این لعل سفتند اما رجا به كرم ولی النعم واثق است و صبح امل صادق كه چون در این مؤلف سعی عاجزانه، نه مناسب مآثر اكابر زمانه، به تقدیم رسد و به زبان تقصیر تقریر افتد فروغ طلعت كتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین چون آفتاب اقبال در اوج جلال طالع شود و انوار سعادت اشراق آن در ممالك آفاق ساطع گردد.
[نظم
امیدوار كه نام كتاب مطلع سعدین‌چو ماه چارده با طالع سعید برآید] «2» مأمول از مكارم اخلاق اعاظم آفاق آن‌كه در این مجموع كه به عقد عبارت نظام یافته و در سلك استعارت انتظام گرفته «3» به عین عنایت و نظر مردمی نگرند و چون بر سهو و نسیان كه لازم انسان است وقوف یابند «4» به قلم در ربار و خامه گوهر نثار اصلاح فرمایند فمن عفا و اصلح فأجره علی اللّه «4»
______________________________
(1). ك: ملك
(2). س به جای عبارات بین دو قلاب [ع چو ماه چارده ...]
(3). س: نگرفته- ك: مگرفته
(4). الشوری 41
ص: 39
بیت
یاد باد آن‌كه به اصلاح شما می‌شد راست‌نظم هر گوهر ناسفته كه حافظ را بود تا كسوت اعمالشان به طراز الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ «1» مطرز گردد.
نظم
بپوش اگر به خطائی رسی و طعنه مزن‌كه نفس هیچ بشر خالی از خطا نبود
در آفتاب نظر كن كه با بصارت خویش‌ممر او همه بر خط استوا نبود.
بصرنا اللّه تعالی بعیوب انفسنا و یسرلنا ما یحب و یرضی ان اللّه بصیر بالعباد. منه المبدء و الیه المعاد.
الهی در این نامه مناهی، بل در تمام این هنگامه ملاهی و بی‌راهی، با كلام صدق تو گستاخی نموده‌ام و می‌دانم كه نادانی كرده‌ام. ای علامی كه بر كلام كامل تو نقصان روا نیت كه این نقصان كامل را از من ناقص به كمال كرم خویش تجاوز فرمای.
نظم
الهی بر من نادان ببخشای‌به تحقیق طریقم راه بنمای

طلوع نیر دیباچه و [لمعه‌ای از انوار «2»] سخن «3»

دبیر تقدیر و هو عَلی كُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ «3» كه فتح باب ایجاد و نصب لواء تكوین فرمود و رفعت ایوان آسمان و بسطت عرضه زمین نمود مراد و مقصود آفتاب طلعت عالم
______________________________
(1). سورة الزمر 18
(2). س: لمعه انوار- ف: لعمه از
(3). سورة البقرة 20
ص: 40
افروز انسان بود كه از مطلع عنایت و نفخت فیه من روحی «1» تابان است و در اوج كرامت خلقت العالم لاجلك و خلقتك لا جلی در جولان.
نظم
جهان چنان ز فروغ رخ تو تابان است‌كاز آن نشاط مه و مهر پای‌كوبان است گلبرگ چهره اختصاصش به گلگونه یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ «2» چنان افروخته كه عابدان هزار ساله سپندوار بر آتش غیرت خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ «3» سوخته و چون پرتو آفتاب محبت ازلی از پیكر بدیع منظر انسان و فروغ ضمیر منیر ایشان نور دیباچه نطق برافروخت و دولت عنایت لم یزلی تشریف تعظم و تكرم و صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ «4» بر قامت قابلیتشان دوخت، گوهر سخن را افسر اشرف مواهب داشت و سریر سلطنت او را در غایت رفعت برافراشت. هیچ درجتی اختر آدمی را رفیع‌تر از دقایق سخن و درجات آن نیامد و هیچ درختی چمن مردمی را نامی‌تر از سخن گرامی دربرنیامده.
نفس ناطقه به حسن تقدیر و لطف حدیث دلپذیر، فیلسوف عقل را كار فرماید و هنگام ادای كلام از روح القدس استفاضه نماید.
نظم
فیض روح القدس ار باز مدد فرمایددیگران هم بكنند آنچه مسیحا می‌كرد قالب انسان قابل قبول او شاید و زبان قائل ایشان لایق حصول تكلیم او باید و سخن آفتابی است نورانی و انوار و لمعان آن معانی و مطلع آن آفتاب لامع انسانی و به
______________________________
(1). سورة الحجر 29، سورة ص 72
(2). سورة الاعراف 12
(3). المائده 54
(4). سوره المؤمن 64- ك: تعظم و تكرم و صوركم بر قامت.
ص: 41
انارت مشاعل دلایل واضح است و به اضاءت قنادیل اقاویل لایح كه در ظلمت‌سرای عالم جسمانی و در فضای كثافت‌فزای مأوای انسانی، نوری كه ظاهر و باطن اشیا را چنانچه باید نماید و از اول و آخر هر غایب و حاضر كماهی آگاهی یابد سخن است كه فروغ نیر دانش پرتوش بر هست و نیست یكسان تابد و نزدیك و دور و مكشوف و مستور، بل موجود و معدوم و مجهول و معلوم در میزان زبان متقابلان یابد.
نظم
نوری كه به هست و نیست تابد سخن است‌ابری كه به فوق و تحت بارد سخن است
آن دوحه فرخنده كه هر شاخ از اوهر لحظه هزار میوه آرد سخن است و نزدیك دوراندیشان حكما كه اقتباس علوم از انوار انبیا فرموده‌اند تعبیر از حقیقت انسان به نفس ناطقه نموده‌اند.
نظم
زهی حكیم كه ما را شرف به ناطقه دادبه روی ما ز سخن باب علم و عقل گشاد و گوهر عالم‌افروز كه انسان عبارت از آن است، سررشته حدیثی است كه سلك «1» سخن بربسته آن است و آن امری است كه جز آمر مطلق نداند و پیر دهر «2» در تدبیر و تعبیر آن حیران ماند. «3»
نظم
چو روح سخن از فتوح خداست‌قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی «3»گواست
______________________________
(1). ف: در سلك
(2). ك- ف: پیر دبیر- شاید هم: هر دبیر
(3). سورة الاسراء 85
ص: 42
و متبحران بحار علوم «1» دانند كه دریای دانش را گذر بر معبر عبارت است و حكایت غواصان كه در شاهوار از قعر بحر برمی‌آورند به همین سخن اشارت. چه گوهر علم اگر به زیور سخن نیاراید چگونه از خلوتگاه ذهن به جلوه‌گاه دهن آید و بكر فكر تا به آن آئینه روی ننماید از حجاب نقاب به چه وسیله و حیله چهره گشاید و وحی حی لا یموت، كه مظهر آثار و مطلع انوار ملكوت همان تواند بود آفتاب سعادت انتساب آن از افق سخن طلوع نمود. رموز ربانی و مخدرات معانی را اگر حیله‌ای شایسته‌تر و تجلیه‌ای بایسته‌تر از سخن بودی، آراینده صور آن معانی را به آن تحلی تجلی فرمودی.
نظم
به بحر علم الهی سخن به از در است «2»سخن‌شناس مبادا كه ارتیاب آرد
بدین محیط از آن آشنائیش دادندكه تا جواهر معنی به روی آب آرد و سخن كه از فروغ آفتاب ربانی تابد، به حسب مشاعر انسانی من حیث الصورة، به دو وجه صورت ظهور یابد. أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ «3». گاه شیرین صفت بر شبدیز خط [سواد «4»] سوار شود.
مصرع
همچو ماهی كاو فشاند نور در شبهای تار
مكتوب أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ «5» به نظر دیده‌وران فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ «6» درآید و گاه سلیمان‌آسا بر باد پای تموج‌نمای هوا هر طرف روان گردد.
مصرع
همچو برگ گل كه او را می‌برد باد بهار ______________________________
(1). ك: عالم
(2). ك، س: دری است
(3). سورة الكهف 26
(4). س ندارد
(5). قسمتی از آیه وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ. (سورة ص 45)
(6). سورة الانعام 104
ص: 43
پیام اهل دل به حاضران محفل أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ «1» ابلاغ و ارسال نماید و اول را مظهر كتابی خوانند و ثانی را مظهر كلامی دانند و به حسب هریك از این دو مظهر یعنی سمع و بصر، سخن را بل اصول و اركان او [را كه حروف نورانی و ظروف «2»] معانی است هزاران صور غیر مكرر معین و مقرر می‌شود.
نظم
در هر آیینه روی دیگرگون‌می‌نماید جمال او هردم و به مقتضای قابلیت هر آینه در هر آینه صورتی دیگر نماید و هرجا جمال او در جلوه آید به حسن دلفریب جان فزاید.
نظم
صد هزار آیینه دارد شاهد مه‌روی من‌رو به هر آیینه كارد جان در او پیدا شود و در آن مقام كه زمزمه آواز در ساز الفاظ به نغمه زیر و بم آهنگ عود سخن سازد و ملایم طباع اهل بلاغ و سماع در هر پرده راه دیگر نوازد، هر آینه از صدای نغمات دلگشا و از هوای نقرات روح‌افزا حاضران انجمن خطاب و سامعان مجمع سؤال و جواب بهره‌ور و كامیاب شوند. اما تا خضر خامه در ظلمات دوات از چشمه حیات عذب فرات ننوشد و حسن كلام حله كحلی فام ارقام كه قباء «3» بقا و ثبات اوست نپوشد، پرتو انوار آفتاب آثارش بر پیشگاه خواطر آگاه ارباب انتباه در هر دیار و اقطار نتابد و مقاصد و معاهد در هر زمان و مكان به هر زبان كسی در نیابد و هرگاه مصباح معانی در زجاجه الفاظ نورانی فروغ گیرد هر آینه به تمادی روزگار از انوار انظار و افكار اولی البصایر و
______________________________
(1). سوره ق 37
(2). ك: [مرا كه حروف]
(3). ف: فنا
ص: 44
الابصار لمعه عالم‌افروز نُورٌ عَلی نُورٍ «1» وضوح و ظهور پذیرد.
مصرع
اول بود مقام كلام و دوم كتاب
و چون امر ظهور و اظهار كه منوط و مربوط است به شعور و اشعار
مصرع
بی‌سخن بی‌سخن میسر نیست
نظم
خط هر اندیشه كه پیوسته‌اندبر پر مرغان سخن بسته‌اند
بی‌سخن آوازه عالم نبوداین همه گفتند و سخن كم نبود ناشران غرر منثور پایه نثر را از نثره «2» گذرانیده صیت طنطنه ان من البیان لسحرا در گنبد سپهر انداخته و ناظمان در منظوم رتبه شعر به شعری «3» رسانیده و لواء اعتلاء ان من الشعر لحكمة بر ذروه عرش افتخار برافراخته‌اند.
نظم
بلبل عرشند سخن‌پروران‌باز چه مانند به این دیگران و سخنوران به عبارات دلاویز و هنرپروران به استعارات سحرانگیز در تدوین مؤلفات و تزیین مصنفات آثار ید بیضا نموده‌اند و ابواب امتنان بر ارباب معانی و بیان گشوده لطافت عبارت به جائی رسانیده‌اند
مصرع
كه قوت بشری عاجز است از ادراكش
و مهارت كتابت به آن‌جا انجامیده
______________________________
(1). سورة النور 25
(2). نثره معانی مختلف دارد و از آن جمله است «نام دو ستاره از منازل قمر» (منتهی الارب)
(3). ستاره بسیار روشنی كه در آخر تابستان اول شب بر آسمان نمایان می‌گردد و آن را شعرای یمانی نیز گویند در مقابل شعرای شامی كه نورش كمتر است.
ص: 45
مصرع
كه خامه‌نامه آن را رقم نیارد زد. و اوج ارتفاع آن دو مظهر كثیر انتفاع چنان عالی است و بدان‌سان متعالی كه بلندرایان رفیع جناب و مشكل‌گشایان مغلقات ابواب و انظار افكار عظمای حكما و عقول فحول اذكیای علما در سیاق این كلام و مساق این مقام معترف‌اند به قصور و تقصیر و عاجزند از تحریر و تقریر «و اللّه اعلم بما فی الضمیر» لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ «1» و چون قلم را فیض كرم در محیط سخن آشنائی داد و از غیث غیب لآلی آبدار چون ادرار مدرار در جیب و دست رقم افتاد «2» چندان باران «3» از سحائب مواهب در چمن سخن نزول نمود كه رشحات آن قطرات بوستان هر داستان همیشه تازه و خرم به سان باغ ارم خواهد بود و هنوز آتش طبع چون برق می‌درخشد و هر ساعت نوید فتح الباب دیگر می‌بخشد. اگر سیرابان باران لطائف از مدرار بسیار تنگ نیایند غنچهای سر به مهر كه چون لعبتان خندان در پرده [دل] «4» خیال‌بازی می‌كنند بی‌بازی خیال چون گل از پرده بیرون آیند و به نسیم جانفزا مشام ایام معطر شود و رخسار روزگار از پرتو آن منور گردد.
مصرع
امید بخشش بسیار باشد از وهاب
معلوم گل بویان حدایق دقایق باد كه در این گلزار لطایف هوای انشا كه چون غنچه در دلها گره بسته بود، هر طرف به وجهی دیگر روی نمود. گاه چون صد برگ به
______________________________
(1). سورة الشوری 11
(2). غیث به معنای باران است و مدرار (كسر میم و سكون دال) به معنای ریزان. ادرار در لغت به معنای بسیار شیر شدن و شیر دادن ناقه و در اصطلاح به معنای كمك‌خرج و وظیفه مستمر است چنان‌كه سعدی گوید:
مرا در نظامیه ادرار بودشب و روز تلقین و تكرار بود
(3). س: افتاد چندان‌كه- ف: و چندان باران.
(4). س ندارد
ص: 46
گونه‌گونه چهره گشاید و گاه چون ریاحین بساتین در هر سرزمین، به رنگ دیگر برآید و فواید سخن در سلك انتظام به تعدد اقسام سرانجام یابد و نور ظهور او در هر روزن به فروغ دیگر تابد. چه سخن یا مطبوع باشد یا مصنوع و هریك را انواع بدایع باشد كه مناسب صنایع آید و ملایم طبایع نماید و به موجب وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها «1» قبله هر طایفه سویی باشد و محراب هر جماعت طاق ابرویی. بعضی بنای سخن بر ترصیع و تجنیس نهند و چهره كلام را به آن زیور آرایش دهند و میدان سخن را كه عرصه وسیع باید به چندین خطوه معدود بازآید و كمیت مطلق العنان بیان را مجال جولان نماند و چابك‌سوار مضمار گفتار بی‌اختیار فروماند.
مصرع
درین میدان ندارد شهسوار خامه جولانی
و جمعی سخن عذب و حدیث رطب می‌سازند و معانی خوب در الفاظ مرغوب می‌پردازند.
مصرع
مانند شكری كه چكد «2»از نی قلم
و طایفه‌ای گرد سخن مطبوع طوفی نمایند و مؤلف خویش را به صنایع مختلف آرایند.
مصرع
وین بد نبود اگر همه نیك آید
و گروه انبوه رقم اختیار بر سخن لطیف آبدار كشند نه در رقت لفظ و نه در دقت معنی كوشند. گاه در پی مطبوع روند و گاه رعایت مصنوع كنند. گاه درین شیوه شروعی و گاه درین شیمه و لوعی. از هر نسیمی شمیمی و از هر تویی بوبی. تا آب روی سخن در پای صنعت نریزد و حدیث چون در آبدار با خس و خاشاك نیامیزد.
______________________________
(1). البقرة 147
(2). ف، ك: چكید
ص: 47
مصرع
وین سخن خوبتر از قطره باران باشد
نظم
دیپاچه شد تمام و قلم یافت كام از اوشیرین حكایتی كه سخن راست نام او

باعث بر تهذیب دیباچه و ترتیب كتاب‌

صبح «1» نوروز كه بهار عالم‌افروز جوانی و طراوت ایام كامرانی بود و نسیم جانفزای بهار، به هوای اعتدال لیل و نهار، اعجاز نفس مسیحا و احیاء دم عیسی می‌نمود.
نظم
نسیم باد در اعجاز زنده كردن خاك‌به باد داد همه معجزات عیسی را باد فروردین در احیای سبزه و ریاحین پیام روح می‌داد و در اطراف باغ و بساتین دست لطف درهای بهشت می‌گشاد. شمال قامت سرو سهی را به نسیم اعتدال در رقص آورده.
مصرع
تمایل «2»قد جانان به یاد می‌آورد. و صبا سر زلف بنفشه را تاب داده
مصرع
ز چین سنبل مشكین او خبر می‌داد
خوبان نازك اندام چمن از تشریف باد صبا جامه‌های زنگاری پوشیده و گل‌رخان تازه روی لاله و سمن از شیشهای سحاب جامهای گلناری نوشیده. آتش عارض گل از
______________________________
(1). س: در صبح
(2). ك: تأمل- ف: شمایل
ص: 48
دم گرم بلبل افروخته و شمع لاله را دل ناله زار عندلیب سوخته. ارغنون مرغ سحر و موسیقار فاخته با آهنگ عود قمری و چنگ هزاردستان ساخته. آب زلال خاك چمن را آبی به روی كار آورد و باد شمال رونق عود قماری و نكهت مشك تتاری برده. سغد سمرقند و شعب بوان فارس از نضارت بساتین و لطافت ریاحین متنزهات دار السلطنه هرات فسرده و ابله بصره و غوطه دمشق «1» از سلاست انهار و حلاوت آب خوشگوار آن در گرداب خجلت غوطه خورده «2». درختانش در تصحیح شجره انتساب انتما به اصول طوبی و سدرة المنتهی رسانیده و به نوید اصلها ثابت و فرعها فی السماء «2» سر ارتفاع و اعتلا از ایوان كیوان گذرانیده بود و مقارن این حال موكب همایون فال سلطان انجمن پرتو التفات بر كاخ سپهسالار طارم پنجم انداخت و باز به طلعت جهان‌آرا بیت شرف مشرف ساخت.
مصرع
خسرو انجم مشرف ساخت ایوان حمل
باد صبا همان دم به طریق فراشی برخاست و ابر نیسان خوبان بوستان را به زیور در و گوهر بیار است و در صحن چمن چندان در آبدار نثار كرد كه از وفور گوهر منثور «3» دامن گلزار گران‌بار شد.
نظم
بهار در و گهر می‌كشد به دامن ابركه پیش مقدم سلطان گل نثار كند عرصه بساتین از طلوع هرگونه ریاحین چون سپهر برین به كواكب ثواقب لامع و در اطراف چمن از شكوفه و نسترن صد هزار زهره و ثریا و مشتری و شعری طالع
______________________________
(1). در حاشیه نسخه افشار آمده: جنات الدنیا اربعة: سغد سمرقند و شعب بوان فارس و ابلة بصره و غوطة دمشق.
(2). سورة ابراهیم 24
(3). ك: مستور
ص: 49
نظم
چمن مگر سرطان شد كه شاخش نسترنش‌طلوع داد به یك شب هزار شعری را و در صبحی چنین تازه و خرم، بلبل سحرخیز قلم كه همدم شبهای سودا «1» است و بوستان هر داستان را از گلبانگ صفیر و آهنگ بم و زیر او هزارگونه برگ و نواست گلهای جانی از شجره طیبه سخن برچیده بود و آن گل دسته را كه ثمره دوحه جوانی است بدست فكرت گرفته چون دفتر گل ورق ورق بازمی‌گردانید و دلش از خرمی باغ باغ شده زمزمه آغاز می‌كرد. گاه به انشاد به‌سان مرغان گلستان فریاد و فغان برآورده نغمه‌های دلاویز می‌انگیخت و گاه به انشاء چون ابر بهار درهای آبدار بر گلزار اوراق به سخنهای طرب‌انگیز فرومی‌ریخت. در اثنای انشاد و انشا، دوستی مردم دیده، به‌سان مردم دیده، چون نور به چشم خانه درآمد. مردم دیده را از مردمی او چشم‌روشن گشت و معنی النور فی السواد دیده از طلعت او معاینه دید و آن دوست از بنان و بیان پرسید كه:
نظم
خضر صفت قلمت از چه شد به تاریكی‌چو بودش آب حیات از بیان تو حاصل قلم دو زبان به هر زبان جواب چو آب روان بازداد كه در بحری غوطه خورده‌ام كه هر قطره از آن دری است و [هر در از آن گردابی]. «2» بار دیگر آن یار جانی به زبان مهربانی «3» قلم گهر رقم را گفت می‌دانم كه لآلی منظوم از بحور علوم برآورده‌ای «4» و جواهر منثور به تیشه اندیشه از كان خیال «4» بیرون آورده. اكنون هر دری مكنون در
______________________________
(1). ایضا: سواد
(2). س: و هر دری كردانی
(3). ف: 2 مهربان
(4). س: جنان
ص: 50
درجی درج كن و هر جوهر منور «1» در خزانه خزان.
مصرع
كان عقود منفصم «2»آن به كه یابند انتظام
چه همه وقت آب بقا و ثبات در شهرود عمر و حیات جریان نخواهد نمود. كه داند كه این روزگار تا آخر كار، بر چه قرار خواهد بود و چه خیال كه این دهر محتال «3» بر چه حال خواهد بود.
نظم
مكن عمر ضایع به افسوس و حیف‌كه فرصت عزیز است و الوقت سیف نور سخن آن ناصح مشفق چون صبح صادق عالم جان را روشن ساخت و از فروغ آن مملكت دل منور شد.
نظم
پند او بس كه بر دل آمد راست‌چون الف در میان جان بنشست و چون قلم مشكین‌رقم بوی برد كه آن دوست همدم سخنی به زبان هواخواهی می‌گوید، سخن او را در هوا گرفت و هرجا ورقی پریشان بود غنچه‌وار فراهم آورده چون دفتر گل بر هم بست و گل‌دسته‌ای ساخت كه مشام ایام از شمیم نسیم آن معطر باشد.
نظم
مشام جان معطر شد از آن اوراق عنبربوكه هریك نافه‌ای پرمشك اذفر بود بی‌آهو
______________________________
(1). س: منثور
(2). ك: منتظم- ف: منعصم- انفصام به معنای شكسته شدن و بریده شدن (منتهی الارب)
(3). س. ك: مختال- مختال به معنای متكبر و خودپسند است و محتال به معنای حیله‌گر.
ص: 51
و تشبیبات و مقدمات كه پیش از این به ریختن خون جگر و پختن سودا و گداختن سویدا خامه عنبرین شمامه سواد كرده بود و در تحریر آن سیاهی دیده سفید گشته و بیاض دل سیاه شده مرتب ساخت و دیباچه‌ای زیباتر از دیبا بیار است و هر چند خواست كه رخسار آن چون عذار عقل و روح از زلف و خال خیال خالی باشد لیكن هرجا نقشی باریكتر از موی در سر قلم سخنگوی آمد و دقت زیادت شد و مأمول از مشتری رایانی كه ضمایر نورانی به انوار معانی روشن دارند آن‌كه صورت زلف و خال خیال در نظر نیارند و آفتاب عبارت در حضرتشان به طلعتی برآید كه ستاره صفت با فروغ آن نتابد و نپاید.
مصرع
جائی كه آفتاب برآید ستاره چیست
تطویل دیباچه اگر از عمر دراز خوشتر آید، اما درازای عمر نیز چندان نمی‌باید كه از زیستن ملالت افزاید.
مصرع
عمر آن به كه درازی به ملالت نكشد. و چون طباع اهل بلاغ و اطلاع به علم تاریخ مایل است، خاصه وقایعی كه قریب العهد وقوع یافته و انوار التفات فضلای روزگار هنوز بر آن نتافته، اكابر انام و صنادید ایام و اعاظم امصار و اكارم اعصار میل این مؤلف نمودند، به نقل و تحویل آن رغبت فرمود و بر دیگران فایق و بر همگان سابق «1»، جناب فضیلت‌مآب و سیادت انتساب، معز الملة والدین مولانا شیخ حسین مد ظله العالی حسن اهتمام در اتمام آن بذل نمود و به ترتیب و تهذیب آن التفات فرمود و چون زیادت از سی سال با «2» جناب ستوده خصال، كمال اخلاص به جمال اختصاص آراسته بود، قلم تصحیح در رقم توضیح و تنقیح سعی بلیغ صرف نمود. امید به كرم الهی آن است كه نسیم عنایت پرده از چهره
______________________________
(1). ف: شایق
(2). ف: سی سال از
ص: 52
این غنچه نورسته گشاید تا از مشاهده طلعت آن خواطر خوش‌طبعان جهان چون گل در تبسم آید و از فضل ایزد متعال شرف قبول و عز اقبال یابد تا انوار اشتهار آن در مشارق و مغارب تابد و الراجی من الكریم لا یخیب انه یسمع و یجیب [و السلم]. «1»
______________________________
(1). س ندارد- ك از انه یسمع را دیگر ندارد
ص: 53

داستان سلطان سعید علاء الدنیا و الدین‌

اشاره

سلطان ابو سعید بهادر خان انار اللّه برهانه بر دو قسم است:

قسم اول: در ذكر ولادت و نسب و خواتین و شرح بعضی از وقایع تا وقت جلوس بر سریر سلطنت‌

اشاره

ولادت سلطان ابو سعید بن الجایتوی بن ارغون بن ابقا خان بن هولاگو خان ابن تولوی خان بن چنگیز خان در شب چهارشنبه هشتم شهر ذی‌قعده سنه اربع و سبعمائه هلالی به طالع حوت به مقام تور قوی از بلاد آذربایجان بود «1» و در روز هفتم آن در گرانمایه را در كنار مهربانی امیر سونج و خاتونش اوغول قندی نهادند و چون پنج‌ساله شد مجموع خواتین و شهزادگان و امرا و اركان دولت بر درگاه امیر سونج جمع آمدند و چنانچه آئین مغول است، در خوبتر ساعتی شهزاده را بر اسب دولت سوار كردند و روی اسب به جانب مشرق كرده قدحی قمیز در یال و كفل اسب پاشیدند و شهزاده را در آن سال امراض مختلفه از آبله و غیر آن طاری شد و حق‌تعالی شفا بخشید.
______________________________
(1). مادرش حاجی خاتون بود چهارمین زن اولجایتو. (تاریخ اولجایتو تألیف ابو القاسم كاشانی ص 7)
ص: 54
اما خواتین اول شهزاده اولجای قتلغ دختر پادشاه غازان خان كه در حباله شهزاده بسطام بود «1» و بعد از فوت بسطام، الجایتو سلطان از غایت اهتمام كه به آن خاتون داشت، به وقتی كه سلطان ابو سعید را به خراسان می‌فرستاد، هم در طفولیت آن خاتون را به عقد شرعی به فرزند داد.
دیگر بغداد شاه خاتون كه دختر امیر چوپان بن ملك بن تودان بهادر بود از قوم سلدوس و محبوبه و مطلوبه سلطان بود و شرح خواستن و بیرون آوردن او از امیر شیخ حسن نویان بن امیر حسین گوركان خواهد آمد ان شاء اللّه.
دیگر دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه [بن چوپان مذكور] كه در ایام پدرش خواسته بود و بدان «2» میل بسیار داشت.
دیگر عادلشاه «3» خاتون دختر توكل بن امیر ایسن قتلغ و در آن زمان به حسن او نشان نمی‌داده‌اند.
دیگر هر قداق دختر دولتشاه كه از اقربای امیر چوپان بود.
سلطان الجایتو، در شهور سنه ثلاث عشر و سبعمائه، سلطان ابو سعید را امیر سونج اتابك ساخته به خراسان روان ساخت و حكم فرمود كه امرا و وزرا و اركان دولت فرزندان ملازم شهزاده فرستند و به راه و رسم پدران مقرر باشند و دیوانیان مایحتاج شهزاده از جواهر و نقود و مرصعات و اثواب و غیرها مرتب ساخته تسلیم خواجه مرجان كه منظور نظر شاهزاده بود نمودند و مهر آل و طبل و علم و سنجق و اسبان و شتران و آنچه مناسب آن باشد سپردند و سلطان اولجایتو فرمود كه جهت عزیمت ساعت مسعود اختیار كرده بر سبیل مشایعت از سلطانیه تا ابهر آمد و فرمود كه اردوی
______________________________
(1). بسطام فرزند اولجایتو بود كه بیش از دوازده سال عمر نیافت. (رك: ذیل جامع التواریخ ص 70)
(2). س: و بدو
(3). ك: عاشاء
ص: 55
شهزاده در پیش اردوی سلطان زدند و از پشته‌ای بلند نظاره كرده وی را طوی معتبر نموده تمام ملازمان شهزاده را به عواطف پادشانه مخصوص گردانید و امیر سونج را پیش خوانده فرمود كه سوابق حقوق ترا می‌دانم و وثوق تمام به جانب تو دارم. فرزند دلبند خود و فرزندان اركان دولت را به تو می‌سپارم. می‌باید كه وظیفه خدمت و شفقت مرعی داری و ایشان نیز از فرموده تو بیرون نروند و تو مبادا كه مغرور شوی كه من پادشاه پرورده‌ام و شهزاده می‌پرورم و از تو حركات ناواجب كه موجب خلل ملك و دولت باشد به ظهور آید و در معرض بازخواست آیی و من هیچ محابا نكنم. امیر سونج عرضه داشت كه من كیستم كه از حد خود تجاوز كنم. عنایت پادشاه مرا به این مرتبه رسانیده است. اگر خلاف حكم و یا ساق و رزم به شمشیر بگذرم.
القصه به املی فسیح و دولت قوی روان شدند و آن سال در مازندران ییلاق در كوشك مراد كردند و قشلاق در سلطان دوین و لشكر خراسان كه با یاساول و امیر علی قوشجی به جنگ شاهزاده كپك رفته بودند به فر قدوم میمون شاهزاده مظفر و منصور بازگشته در كوشك‌مراد به مراد رسیدند.
سلطان اولجایتو فرمود كه سید شرف الدین خطاط شیرازی به تعلیم خط شهزاده عازم خراسان شود و مشار الیه چون به خدمت رسید به انواع تعظیم و تكریم مخصوص گردید تا غایتی كه شاهزاده پیاده به مكتب رفتی و استاد را از قیام منع فرمودی و بر نوشتن خط مداومت نمودی چنان‌كه به اندك زمانی خط او را پسندیدند و لوحی كه به خط اشرف نوشته بود پیش سلطان اولجایتو بردند و سلطان شادمان شده آن لوح را به اردوها و خانه‌های اركان دولت رسانیده نثارها كردند و حامل لوح را صله‌ها دادند و شهزاده سه سال و كسری در خراسان به امور سلطنت قیام نمود و اهل خراسان در آن ایام به فراغ و رفاهیت حال گذرانیدند و الحمد للّه رب العالمین.
ص: 56

حكایت رسیدن خبر واقعه اولجایتو سلطان به سلطان ابو سعید بهادر خان‌

سلطان اولجایتو را به واسطه بهتان شیطانی اعراض نفسانی بر ضمیر منیر مستولی شده ملالتی عظیم روی نمود و به استصواب اطبا احتما و تقلیل غذا فرموده مرض زایل شد و هنوز ضعف باقی بود كه مباشرت كرده به حمام رفت و بعد از استحمام غذاهای غلیظ چون غاز و كباب تناول نمود و معده ضعیف از هضم عاجز شده به هیضه و تخمه مؤدی گشت و میان اطبا در تناول مسهلات و قوابض اختلاف شد و مولانا جلال الدین موصلی به معالجه مخصوص گشته در استعمال قوابض مبالغه نمود تا مواد واجب الدفع مستحكم شد و طبیعت كه به طول احتما و كثرت مجامعت ضعیف شده بود مغلوب و مقهور گشت و در سلخ رمضان 716 از بارگاه و ایوان به ریاض رضوان انتقال فرمود و از خاكدان غرور به فرح‌سرای سرور ارتحال نمود «1»
مصرع
او نیز چنان رفت كه رفتند بسی «2»
مدت عمر او سی و شش سال. حمد اللّه مستوفی می‌گوید:
رباعی
از هفتصد و شانزده چو نه ماه گذشت‌از گاه و كلاه سروری شاه گذشت
بگذشت و جهان بی‌وفا را بگذاشت‌آگاه ز حال خویش ناگاه گذشت «3»
______________________________
(1). طبق مندرجات ذیل جامع التواریخ رشیدی، اولجایتو پس از بازگشت از شكار دچار «مرضی صعب» گردید و «اسهالی دموی» پیدا شد. در تاریخ «صاف نیز آمده كه پس از بیست روز كه در شكار ساغر می‌زد و نخجیر می‌افكند» در عشر آخر شعبان بازگشت و پس از مراجعت به درد مفاصل و اسهال خونی مبتلا گردید.
(2). حاشیه نسخه ف:
روز شنبه احتراق زهره صبح عید فطرشاه شرق (و) غرب شد از مسند شاهی بری
چون ز تخت ملك سوی تخته تابوت شدهفتصد و ده بود و شش از هجرت پیغمبری
دور چرخ چنبری تاج از سر سلطان ربود«ای مسلمانان فغان از جور چرخ چنبری»
(3). تاریخ گزیده به تصحیح و اهتمام عبد الحسین نوائی ص 610
ص: 57
فی الجمله چون امرا و وزرا دیدند كه مرض قوی شد، اندیشه‌مند شدند كه اگر در غیبت شهزاده واقعه‌ای حادث گردد، به واسطه بعد مسافت، آتش فتنه بالا گیرد و مصلحت چنان دیدند كه شهزاده را به حكم یرلیغ طلب دارند. اگر سلطان صحت یابد به عیادت آمده باشد و اگر صورتی دیگر روی نماید وارث ملك بر سریر سلطنت، پیش از وقوع فتن، ممكن بود. بر این اتفاق، معتبری را روان ساختند و متعاقب ایلچیان می‌رفتند. شهزاده در مازندران بود و امیر سونج در رادكان و مسافت میانشان دور و نزدیكان شهزاده گماشتگان امیر سونج بودند و بی‌حضور او حركت شهزاده متعذر.
چون امیر سونج شنید كه سلطان شهزاده را طلبیده متواتر ایلچی می‌رسد، فهم كرد كه امرا و وزرا می‌خواهند كه شهزاده را تنها به اردو رسانند تا اگر قضیه‌ای واقع شود جانب شهزاده را محكم كرده باشند و از قصد سونج ایمن شده. امیر سونج مانع حركت شهزاده شده خبر واقعه رسید و سونج از رادكان به مازندران رفت و رای او بر آن قرار گرفت كه چون در ملك وارثی دیگر نیست چندان‌كه دیرتر رویم كار مستحكم‌تر باشد و استقلال من زیادت گردد و بنابرآن در توجه تأنی می‌نمود و چون اركان دولت از عزا فارغ شدند هریك فرزندی و برادری به استقبال فرستادند و در حدود بسطام به اردوی شهزاده رسیدند و بیلكها رسانیدند و چون امیر سونج دیر می‌آمد اركان ملك در اردوی پادشاه مرحوم به جانب امیر چوپان، كه ركن اشد و باب احد دولت بود، التجا نمودند.
چون رایت همایون شهزاده به ساری قمیش ولایت ری رسید، امرا حاضر شده خبر واقع رسانیدند و آیین تعزیت ترتیب داده متوجه سلطانیه گشتند و اركان دولت دو گروه بودند: بعضی به امیر سونج متعلق شدند و جمعی به ذیل دولت امیر چوپان متمسك گشتند و قرب سه ماه از طرفین به ترتیب لشكر و تمهید مقدمات شور و شر مشغول بودند. عاقبت امیر سونج با نزدیكان خود مشورت كرد كه اگرچه پیش ازین
ص: 58
محافظت شهزاده در اهتمام من بود، امروز كه نهال دولتش بالا كشیده در محافظت ملك و سلطنت زیادت باید كوشید و رعایت حقوق سابق و لاحق اقتضای آن می‌كند كه در چنین حالتی نظر بر مجرد احوال خویش نداریم. بلكه همگی همت بر رعایت مصلحت شهزاده مقصور سازیم و امروز تقدم امیر چوپان در مملكت ایران مقرر است.
اگر من در منصب امیر الامرایی با او مخالفت نمایم در مبدأ دولت و غره سلطنت مزاج مملكت از منهاج اعتدال عدول جوید و به مقابله و مقاتله انجامد. او را تقدیم می‌كنم [تا این فتنه‌ها واقع نشود] «1». خواص او بر این سخنان آفرین كردند. امیر سونج در حضرت شهزاده عرضه داشت كه هرچند به موجب مقدمات سابق و خدمات لاحق تقدم امرا و الوس به من می‌رسد، از برای مصلحت مملكت و صلاح سلطنت به اختیار از سر آن می‌گذرم و ملازمت پایه سریر اعلی بر همه اختیار می‌كنم. اگر به موجب حكم یرلیغ [سلطان سعید] «1» امیر الامرائی و پیشوایی ما همه بر امیر چوپان مقرر باشد حكم شهزاده جهان راست. شهزاده را این معنی به غایت پسندیده آمد و بر امیر سونج آفرین كرد. چه شهزاده از كمال كیاست و فراست می‌دانست كه غیر «2» این صورت موجب فتنه و فساد است. رایها بر این قرار گرفته عازم سلطانیه شدند و میان امرای سلطانیه و امرای خراسان در وهله اولی صورت نزاعی می‌نمود. اما چون همه را نظر بر صلاح امور ملك «2» بود و معلوم داشتند كه سلطنت ملك ایران ارثا و اكتسابا از آن شهزاده ابو سعید است ابواب صلح مفتوح داشته خواتین از سلطانیه بیرون آمده تا صاین قلعه استقبال نمودند و كلاه و كمر و جامه‌ها «3» و اسلحه سلطان اولجایتو را بر تخت نهاده می‌گریستند و آیین عزا ساز داده راه نزاع پاك كردند و به سلطانیه درآمده آش عزا دادند
______________________________
(1). س ندارد
(2). ك- س. غیر از این صورت
(3). س: مملكه
ص: 59
و رسوم تعزیت به آخر رسانیده و جامه «1» ها بدل ساختند و به عیش و طرب اشتغال نموده جهان جوانی از سر گرفت.
نظم
چنین است رسم سرای سروریكی روز ماتم دگر روز سور

قسم دوم در جلوس سلطان ابو سعید خان و وقایع زمان سلطنت او

وقایع سنه سبع عشر و سبعمائه‌

اشاره

چون شهزاده ابو سعید، به طالع سعد از مطلع «2» خراسان، آفتاب مانند بر سمند گردون حركت به مقر ملك رسید به اتفاق امرای بزرگ جلوس مبارك او را روزی اختیار كردند و اصحاب تنجیم و ارباب ارصاد و تقاویم
مصرع
سطرلاب سنجان موزون قیاس
ساعتی كه سعدین از آن سعادت اقتباس كند تعیین نمودند و پادشاه خورشید طلعت بر فراز تخت سپهر رفعت برآمد.
نظم
ای چرخ را ز پایه تخت تو ارتفاع‌خورشید را جواهر تاجت دهد شعاع بساط بارگاه و اطراف خرگاه از نثار درم و دینار به زر و گوهر توانگر شدند
______________________________
(1). این كلمه و كلمات مشابه آن همه‌جا در نسخ به صورت «جامها» آمده ولی ما بدین صورت آوردیم تا با كلمات دیگر مثل «جام‌ها» اشتباه نشود.
(2). ك: مطلع
ص: 60
نظم
بساط از در و گوهر شد بدان‌سان‌كه گفتی مهر و مه گشتند رخشان و آنچه مناسب جلوس همایون و جشن میمون باشد از شاهزادگان كه بر جانب یمین چون پروین بر گوشه سپهر برین جوزاآسا كمربسته ایستاده و خواتین در كمال حسن و تزیین بر طرف شمال نشسته بودند و عظماء امرا در مقام عبودیت چشم و گوش بر مرصد و مورد فرمان نهاده و بیرون بارگاه اصناف لشكر صف‌صف چندان‌كه مدّ بصر باشد ایستاده و انواع اسلحه كه دیده از دیدنشان حیران بود مرتب داشته و اسباب عیش و طرب نوای خوشدلی تا ذروه زهره ساز داده بدین‌سان سه روز داد از عیش صافی و انصاف از زمانه جافی ستدند و دادند و شاهزاده اوایل صفر سنه 717 در قروق سلطانیه بر سریر سلطنت و مستقر دولت نشست و در آن وقت سن مباركش به دوازده رسیده بود و او را علاء الدنیا و الدین سلطان ابو سعید خان نوشتند.
چون بر سریر سلطنت ممكن شد، بر شیوه عم و پدر، رسم عدل‌گستری در بنده‌پروری آغاز نهاد. اول حكم یرلیغ در اطراف و اكناف ممالك روان گردانید كه احكام سلطان «1» برقرار است. باید كه جمهور خلایق مطمئن باشند و حكام طریق عدل مسلوك دارند و زمام امور مملكت در كف كفایت «2» امیر چوپان نهاد و خواجه رشید الدین و خواجه علیشاه را برقرار وزارت داد و امیر چوپان در امارت ملك ایران به غایت تمكن یافت و چون پادشاه در حداثت سن بود و با امور مملكت نمی‌پرداخت، امیر چوپان حل و عقد امور ممالك را مخصوص جانب خود ساخت. امیر ایرنجین را امارت دیار بكر داد و امیر سوتای را به جانب ارامنه و اخلاط فرستاد و امیرزاده تیمور
______________________________
(1). ف: سلاطین- اما در حاشیه به عنوان تصحیح نوشته، سلطان
(2). ایضا: كافی
ص: 61
تاش ابن امیر چوپان عزیمت روم «1» فرمود و خواجه رشید الدین پسر مهتر خود خواجه جلال الدین را به ضبط اموال ولایت روم ملازم تیمور تاش تعیین نمود و امیر ایسن قتلغ را كه ركن اعظم دولت و معتمد علیه سلطان بود جهت دفع شهزاده یسور و بكتوت كه به وقت واقعه اولجایتو سلطان، امیر یساول را به قتل آورده بودند، به خراسان روان فرمود.

حكایت قتل امیر یساول‌

چون خبر واقعه سلطان اولجایتو به خراسان رسید، شهزاده یسور طمع در ملك خراسان كرد و این را با بكتوت پسر اولدو نویان در میان نهاد. او گفت تدبیری می‌باید اندیشید كه امیر یساول را از میان برداریم و بعد از دفع او، كسی [را با ما مجال جدال نباشد] «2» و در خفیه به تدبیر كار مشغول شدند. امیر یساول، به اسم آنكه شهزاده یسور را طوی می‌كنم، مالی خطیر در خراسان توجیه كرد به قرار آن‌كه به یك هفته به خزانه رسانند و پنجاه هزار دینار بر هرات نوشت و روز عید اضحی سنه 716 «3» پنجاه سوار به هرات آمدند و به زخم چماق مردم را مجروح ساخته روز دیگر وجه را نقد كردند و در تمام خراسان انواع بیداد كرده رعایا زبان به نفرین او گشادند. شهزاده یسور و بكتوت گفتند طوی یساول مشتمل بر مكر است. پیش از آن‌كه او چاشت دهد او را شام می‌یابد خورانید. امیر یساول در خانه بكتوت بود به عشرت مشغول كه خبر به او رسید كه جمعی مردم او را گرفتند. «4» او به رسم طواف از لشكرگاه بكتوت بیرون آمد و هنوز نیم فرسنگ نرفته بود كه شهزاده یسور تمام جهات یساول را غارت فرمود. امیر یساول از هرات چون برق گذشته، در حدود جام «4»، مباركشاه بوجایی با پنجاه سوار به او رسید و
______________________________
(1). منظور آسیای صغیر، كشور تركیه امروزی است
(2). س، ك: [با ما مجال جدال ندارد.]
(3). رقم در نسخه س نیست
(4). س: شام
ص: 62
با یساول سی سوار بود. محاربت كردند. فغان مظلومان خراسان كار كرده یساول به قتل آمد و شهزاده یسور تمكن یافت و بعد از این قضایا «1» امیر ایسن قتلع به خراسان رسید و امیر بكتوت از جانب شهزاده یسور پیش او رفت و چنان نمود كه یساول قصد شهزاده یسور كرد و به آن سبب كشته شد و عهدنامه شهزاده یسور پیش سلطان ابو سعید خان فرستادند و از آن طرف نیز معاهدت رفت. «2»

حكایت مخالفت وزرا و شهادت خواجه رشید الدین «3» طاب ثراه‌

میان وزرا، خواجه رشید الدین و خواجه تاج الدین علیشاه، از زمان سلطان اولجایتو باز، منازعت قایم بود و خواجه رشید با امیر چوپان همیشه در مقام دوستی.
در این ایام كه سلطان ابو سعید پادشاه شد و پسر خواجه رشید، شمس الدین عبد اللطیف، ملازم شهزاده به خراسان رفته بود و منظور نظر پادشاه آمد، خواجه علیشاه از این معنی مستشعر شد. در تدبیر آن بود كه بر خواجه رشید تخطئه پیدا كند و میسر نمی‌شد و مواد نزاع ازدیاد می‌یافت و اصحاب دیوان در زحمت بودند. چه پیش هر كدام تردد می‌كردند دیگری می‌رنجید. جمعی خواجه رشید را گفتند كه با خواجه علیشاه تلاش می‌كنیم. رخصت نداد و گفت من او را گویم تا رضای شما جوید. «4» عمال گفتند ما را از خواجه رشید كاری نمی‌گشاید و با خواجه علیشاه متفق شدند و قصد رشید كردند و خواجه علیشاه نواب امرا را رشوتها داد و مزاج همه را بر خواجه
______________________________
(1). ف: قضا
(2). در خصوص این عهدنامه‌ها رجوع شود به ذیل جامع التواریخ صفحات 80 تا 84
(3). ف: خواجه رشید
(4). ذیل جامع التواریخ رشیدی: «گفتند اگر شما را رخصت می‌دهند تا با خواجه علیشاه تلاش كنیم و تصرفات و خیانت او را روشن گردانیم. خواجه رشید پس از تأمل بسیار در جواب گفت كه مردی بزرگ است. قصد او نشاید كرد. من او را نصیحت كنم تا رضای شما بجوید ...» به تصحیح دكتر خانبابا بیانی ص 77
ص: 63
رشید متغیر گردانید و خواجه رشید عزل شده از سلطانیه به تبریز رفت، آخر رجب سنه 717 و امیر سونج بر عزل خواجه رشید راضی نبود. اما مرض صعب داشت «1» و به همان خستگی در وقتی كه سلطان در بغداد بود، به محول بغداد، وفات یافت و سلطان جهت سوابق حقوق امیر سونج بسیار گریست و به نفس شریف به دیدن اخلاف او رفت.

وقایع سنه ثمان عشر و سبعمائه‌

اشاره

چون پادشاه از بغداد مراجعت نمود، امیر چوپان نزدیك به تبریز خواجه رشید را طلب داشت و گفت وجود تو در این ملك چون ملح در طعام در بایست است. خواجه در جواب گفت كه عمری گذرانیده‌ام و آنچه به دولت شما مرا در وزارت دست داده هیچ وزیر را میسر نشده و حالا فرزندان رشید رسیده‌اند و هریك راهی و جاهی دارند و او را در آن رقت سیزده پسر بود. امیر چوپان در توجه به اردو الحاح نمود. خواجه علیشاه و اصحاب دیوان از این خبر مضطرب شدند و نوكران «2» امرا را خدمت بسیار كردند، خاصه ابو بكر آقا كه نفس ناطقه امیر چوپان بود.
مصرع
نحن روحان حللنا بدنا
هرچند امیر با خواجه نیك بود، اما ساده‌دلی داشت. هركس جهت مصلحت خود در او تصرف می‌نمود. القصه مزاج امیر چوپان تغییر یافته سلطان را متغیر ساخت و خصمان گفتند كه خواجه رشید سلطان اولجایتو را قصد كرده و خواجه ابراهیم پسر خواجه رشید كه شربت‌دار سلطان مرحوم بوده به تعلیم پدر خود زهر داده و این سخن را عرضه داشت سلطان كردند و ایلچی فرستاده و خواجه را آورده در اردو یارغو
______________________________
(1). ایضا «صاحب فراش بود. گفت اگر من بهتر شوم او را باز به منصب خود رسانم» ص 78
(2). س: نوكران و امرا
ص: 64
پرسیدند و دو امیر گواهی دادند و سلطان حكم قتل او فرمود و اول خواجه ابراهیم را در پیش پدر به قتل آوردند و چون جلاد پیش خواجه رشید رسید كه او را نیز همان شربت چشاند، گفت با علیشاه بگویید كه بی‌گناه قصد قتل من كردی. روزگار این كینه از تو باز خواهد «1» تفاوت این‌قدر باشد كه گور من كهنه و گور تو نو. این گفت و جلاد میانش به دو زد و این حال در سابع عشر جمادی الاولی بود، در حوالی اومه به قریه خشكدر، و قوم و خلق او را غارت كرده در تبریز ربع رشیدی تاراج شد و املاك او و فرزندان او را به دیوان گرفتند و مولانا جلال الدین عتیقی در مرثیه خواجه رشید گفته است:
نظم
رشید دولت و دین چون رحیل كرد به عقبی‌نوشت منشی تاریخ او كه «طاب ثراه» «2» امیر ایسن قتلغ در آن هفته كه خواجه رشید شهید شد از جانب خراسان رسید و از خبر واقعه او عظیم متألم شد. اما چه فایده چون روزگار مقتضی طبیعت خود به ظهور آورده بود الفائت لا یدرك و آن جماعت كه قصد خون او كردند، هم در آن سال اكثر به قتل آمدند.
مصرع
كه واجب شد طبیعت را مكافات

ذكر بقایای وقایع سنه 718

در این سال، از اطراف ممالك ابو سعید فتنه و تشویش پیدا شد. در خراسان
______________________________
(1). س: باز می‌خواهد
(2). «طاب ثراه» به حساب جمل برابر است با 718.
ص: 65
شهزاده یسور «1» یاغی شده تا مازندران آمد چنانچه مشروح شود ان شاء اللّه وحده و از طرف دشت قفچاق «2» آوازه رسید كه پادشاه اوزبك از راه دربند متوجه گشت و از طرف مصر و شام سپاهی بی‌شمار به ولایت دیار بكر آمدند.
چون این اخبار شرف عرض یافت، سلطان امرا و اركان دولت را جمع آورده رای بر آن قرار گرفت كه به هر طرف امیری معتبر با لشكری نامور نامزد كنند. امیر ایرنجین را به طرف دیار بكر مقرر كردند و امیر حسین گوركان را به جانب خراسان تعیین نمود و سلطان و امرا متوجه قشلاق قراباغ گشتند. امیر چوپان از راه گرجستان روان شد و امیر ایسن قتلغ به تبریز رفت و از آنجا به عزیمت اران متوجه گشته ناگاه قضای الهی رسیده مفاجا به رحمت حق پیوست و سلطان از خبر واقعه او ملول شد.
در این اثنا از پیش امیر حسین خبر آمد كه شهزاده یسور خراسان گرفته به مازندران رسید و لشكر او بسیار نشان می‌دهند. بنابر احتیاط از سرحد پیش نرفتم.
اگر مدد فرمایند امید به فیض فضل الهی و یمن دولت پادشاهی چنان است كه او را از ممالك خراسان بیرون كنیم. سلطان ابو سعید لشكری تمام نامزد فرمود و در خوارری به امیر حسین پیوستند و در زمستان و بارندگی فراوان، قراول امیر حسین به حوالی دامغان رسید و شهزاده یسور خبر لشكر تحقیق كرده مصلحت در مراجعت دید و امیر چوپان نیز جهت دفع شهزاده یسور از قراباغ اران عازم خراسان شده به بیلقان آمد. در این ولا، خبر آمد كه پادشاه اوزبك با غلبه انبوه از دشت خزر گذشته به دربند رسید و امرا كه بدان حدود رفته بودند از شكوه او به ستوه آمده و قوت مقاومت ندیده به اردوی سلطان آمدند و لشكر سلطان [اكثر] «3» متفرق بود. سلطان با یك دو هزار سوار و غلبه‌ای
______________________________
(1). نام این شهزاده در ذیل جامع التواریخ یساور آمده است بنابراین علی القاعده نام وی را باید به فتح سین خواند. ف: یلیسور
(2). ف: قبچاق
(3). س ندارد.
ص: 66
در كنار آب چون خط مستقیم بر طول فرود آیند تا در نظر یاغی بسیار نمایند و یاغی در آن طرف آب با لشكر نامعدود فرود آمده بود و هر ولایت كه در آن جانب بود به غارت و تاراج رفته. امیر چوپان در بیلقان چون دانست كه پادشاه اوزبك در برابر سلطان نشسته، فسخ عزیمت خراسان نمود و مهم اوزبك اهم دانسته به دفع آن اهتمام فرمود و با دو تومان «1» سوار چون برق خاطف عازم كنار آب شده به اردوی همایون پیوست. لشكر اوزبك مجال توقف نمانده به طرف دربند بازگشتند و امیر چوپان متعاقب هزیمتیان از آب گذشته جمعی را كشته و بعضی را بسته به درگاه پادشاه آورد و شكستی تمام به سپاه اوزبك راه یافته و جاه و مرتبه امیر چوپان به صد درجه ازدیاد پذیرفت و امرایی كه به سرحد رفته و با یاغی جنگ نكرده بازگشته بودند بعضی را عزل كرد و گروهی را به یاساق رسانید و جمعی امرای معتبر را چوب یا ساق زد و از این جهت آن امرا یاغی شدند و فتنه‌ها پیدا شد چنانچه شرح آن از مساعدت وقت مأمول است. ان شاء اللّه وحده‌

ذكر بعضی وقایع كه در خراسان حادث شد

شهزاده یسور در ممالك خراسان خرابی بسیار كرد و سبب آن بیعت و متابعت امیر بكتوت بود كه او شهزاده را بر گرفتن امرای خراسان و مخالفت سلطان دلالت نمود و راه او پیش شهزاده روزبه‌روز زیادت می‌شد. چنانچه شهزاده و امرا، بی‌تدبیر او در كلیات مهمات مدخل نمی‌كردند. امرا به قصد او یكدل شده و قاصدی پیش ملك غیاث الدین به هرات فرستاده این سر با او در میان نهادند. ملك سرداری با صد مرد مسلح روان كرد و فرمود كه هرچه امرا فرمایند بدان قیام نمایند. امرا فرصت جسته نیم شبی بر خیل خانه بكتوت زدند و بكتوت با پنج تن از اولاد و خواتین بیرون رفت و همه شب به تعجیل رانده آن هنگام كه بلغ اللیل غایته و رفع الفجر رایته به درگاه شهزاده یسور رسید، هم از گرد راه كلاه بر زمین زد و صورت حال عرضه داشت. شهزاده یسور بنفسه
______________________________
(1). تومان به معنای ده هزار است
ص: 67
سوار گشته پسر خود [شهزاده] «1» جوكی را با بكتوت و چند امیر معتبر و هفت هزار سوار به اسم مقدمه سپاه فرستاد و فرمود كه تا مخالفان را به دست نیارند بازنگردند.
شهزاده جوكی در حوالی سرخس به مخالفان رسیده جنگ كردند و شهزاده جوكی غالب آمده یاغی گریخت و خرگاه خاص و خواتین و پرستاران ایشان را گرفتند و بعضی از حواشی و مواشی بكتوت را كه به غارت می‌بردند بازستانیده مراجعت نمودند و شهزاده یسور بكتوت را تشریف عنایت كرده سلاح نبرد و خیمه و خرگاه ارزانی داشت و هزار مرد نامدار در فرمان او كرده در باد غیس مقام داد و خود به جانب گرمسیر كه اردوی او بود معاودت نمود و این حالات وقتی بود كه امیر ایسن قتلغ از پیش سلطان ابو سعید به امارت خراسان آمده بود. بكتوت پیش ایسن قتلغ رفت و اكثر امرای خراسان برآن بودند كه بكتوت را خواهد گرفت. چه ماده فتنه خراسان او بود.
ایسن قتلغ برخلاف گمان امرای خراسان بكتوت را ترتیب فرمود و آل تمغا «2» نوشت كه حكم پادشاه و آل تمغای امیر بزرگ چوپان آن است كه تمام امرا پیش بكتوت روند و از فرموده او عدول نجویند و با خلعتهای گرانمایه بكتوت را اجازت مراجعت داد و از این صورت جمعی را گمان شد كه امیر ایسن قتلغ با شهزاده یسور اتفاق دارد و امیر بكتوت احوال خراسان جزوی و كلی شهزاده یسور را اعلام می‌نمود.
و هم در این سال، شهزاده یسور، از گرمسیر به جانب سیستان، حركت فرمود و مكتوبی به والی آن‌جا ملك نصیر الدین مشتمل بر وعده و وعید و تخویف و تهدید نوشت. ملك نصیر الدین از مطالعه آن اندیشه‌مند شد و در جواب سخنان پسندیده نوشت و ایلچیان او را با تحف و نفایس آن دیار بازگردانید و خراج‌گزاری و طاعت‌داری التزام نمود و بر آن بود كه بر ارباب یسار و اصحاب استظهار مبلغی
______________________________
(1). س ندارد
(2). آل به معنای سرخ است و آل تمغا مهر بزرگ قرمز مغولان
ص: 68
سنگین كه كوه از حمل آن عاجز شود تحمیل كند و پیش شهزاده یسور فرستد. در این اثنا، نوشته از اردوی شهزاده یسور رسید. مضمون آن‌كه ما جمعی نكودریان قاصد «1» اوییم و هم‌اكنون او را از میان برمیداریم. چه از قدوم او در خراسان خرابی تمام راه یافت و او مخالف سلطان ابو سعید است و نقص عهد كرده و ملك هرات را هرچند طلبید پیش او نرفت. چون ملك نصیر الدین بر این معنی وقوف یافت، كار حرب را ترتیب داده و از ایلچیان شهزاده جمعی كه جهت تحصیل مال مانده بودند سی تن را به قتل آورد و شهزاده یسور تا ده فرسنگی سیستان بیش پیش نرفت و یك دو حصار مختصر فتح كرده بسیار از مردم او به قتل آمدند و به آن كینه مجموع مردم آن حصارها را به قتل آورد و چون خبر غدر و مكر نكودریان شنید عزم جانب سیستان فسخ كرده متوجه خیل خانه نكودریان شد و سردار ایشان را قتل كرده به اردوی خود بازگشت و عزم یورش خراسان جزم فرمود و معتمدی از جانب غزنی و گرمسیر ملك غیاث الدین را خبر كرد و ملك به امرای ابو سعیدی كه در رادكان بودند، بعد از رفتن امیر ایسن قتلغ به عراق، این خبر فرستاد. ایشان به سخن ملك التفات نكردند و گفتند تازیك ما را می‌ترساند. شهزاده یسور با سلطان مخالفت نكند و لشكر او نیز چندان نیست كه به خراسان تواند آمد و العلم عند اللّه تعالی.

ذكر آمدن شهزاده یسور به خراسان و شرح آن‌

ثقات روات چنین تقریر كرده‌اند كه شهزاده یسور اردوی خود را به پسر خود
______________________________
(1). یعنی در قصد كشتن و شكست كاروی می‌باشیم- عبارت متن به علت اختصار زیاد ناقص و نامفهوم است. در ذیل جامع التواریخ، پس از ذكر وحشت ملك نصیر الدین و اندیشه او در فرستادن مالی گران به نزد یسور آمده است: «در اثنای این عزیمت، تیمور نكودری نامه فرستاد كه ملك نصیر الدین باید كه از شهزاده یساور اندیشمند نگردد كه من با چند تن از امرای نامدار و تمامت لشكر نكودری به خون و جان او تشنه‌ایم و فرصت می‌طلبیم تا او را بگیریم. ص 90
ص: 69
جوكی سپرده اواسط جمادی الآخر سنه 718 با سپاه متوجه خراسان گشت و از ولایت گرمسیر و قندهار به مزار چشت آمد. امرا كه در بادغیس بودند چون بكتوت و غیره پیش او رفتند. با ایشان گفت عزیمت آن است كه به خراسان درآمده تا مازندران رویم.
چه اخبار عراق آن است كه شهزاده ابو سعید بر تخت ننشسته و تمام مهمات از پیش امرا است. اگر واقع باشد به عراق رویم و شهزاده را بر سریر سلطنت نشانیم و مخالفان را نیست گردانیم و اگر دروغ باشد عنان به صوب خراسان بازگردانیم. هرچند شهزاده یسور می‌دانست كه سلطان ابو سعید بر سریر سلطنت متمكن است لیكن چنان می‌نمود كه من به معاونت او می‌روم و شهزاده یسور به غایت سخن‌ساز و محیل بود.
بعد از آن در باب هرات و ملك غیاث الدین با امرا مشورت كرد. رای بر آن قرار گرفت كه مكتوبی به ملك غیاث الدین فرستاد. مضمون آن‌كه چند نوبت ایلچیان ما به هرات آمده ملك را طلبیدند. تا غایت نیامد و ما به كرم جبلی آن را نابوده انگاشتیم. امروز به عزم مسلم گردانیدن خراسان بدین طرف آمده‌ایم. باید كه برخلاف گذشته با سپاه خود منضم شود تا به دلالت او و امرا كه در خدمتند خراسانات مسخر و مسلم گردد و بعد از آن تمام خراسان را بدو مفوض فرمائیم و سخنان دلفریب در نامه نوشت.
چون مكتوب به ملك غیاث الدین رسید، به حضار مجلس گفت من می‌دانستم كه از شهزاده یسور جز شر چیزی نرسد و او بر میثاق خود نخواهد بود. فرمود كه خواجه شهاب عزیز نامه‌ای در قلم آورد. مضمون آن‌كه فرمان شهزاده جهان یسور رسید و مضمون معلوم شد. آنچه به خاطر این ضعیف می‌آید آن است كه اگر حضرت شهزاده به خراسان در نیاید به صواب نزدیكتر است. چه با حضرت پادشاه مغفور و به خدمت پادشاه‌زاده جهان ابو سعید عهد مؤكد و میثاق مؤبد بسته‌اند و نزد عقلا، شكستن پیمان سبب [زوال دین و دولت و موجب اختلال «1» ملك و مت است] وَ لا تَنْقُضُوا
______________________________
(1). ك: سبب زوال است و موجب اختلال
ص: 70
الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْكِیدِها «1». دیگر ممالك خراسان و عراق كه تختگاه پادشاه ابو سعید است نه مملكتی است كه هر سروری در وی نوبت شاهی تواند زد. چه باوجود سپاه نامعدود سلطان ابو سعید، مردم شهزاده در برابر چون ذره‌ای است در برابر آفتاب یا قطره‌ای در پیش دریای آب.
نظم
چو قطره بر ژرف دریا بری‌به بی‌دانشی ماند این داوری دیگر امرا چون بكتوت و غیره كه در تخریب دیار مسلمانان و اهراق دماء بندگان خدای تعالی اغوا و اغرا می‌كنند دوست شهزاده نیستند. چه نیك‌خواه شهزادگان جماعتی‌اند كه طالب نام نیك باشند و اگر بر امرای مذكور اعتمادی بودی با شاه‌زاده ابو سعید مخالفت نكردندی. دیگر «2» پدران شهزاده براق و دوا به خراسان آمده تا مازندران رفتند. غیر خرابی مواضع كه بی‌حصارند چیزی میسر نشد. اكنون به این مردم كه شهزاده دارد توان دانست كه در خراسان چه دست دهد. دیگر بنده را طلب فرموده هرگاه امرایی كه در خراسان متوطن‌اند به ایلی درآیند و قلاع و بلدان تا مازندران مفتوح شود و سپاه عراق كه به حرب او آیند منهزم گرداند، این كمینه چون سایر ملوك و امرای خراسان در سلك طاعتداری منخرط گردد.
چون جواب به شهزاده یسور رسید اندیشه‌مند شد و دانست كه ملك غیاث الدین ایل نخواهد شد. «3» این كینه در دل گرفت و ماه رجب از جلگای هرات گذشته در جام به زیارت شیخ الاسلام شهاب الدین رفت و به سرعت روان شد. امرای ابو سعیدی كه در طوس و رادكان بودند همه به عشرت مشغول و لشكرها پراكنده، با آن‌كه ملك غیاث الدین ایشان را خبر كرده بود. ناگاه سپاه شهزاده یسور بر ایشان زدند و خانه‌ها
______________________________
(1). سورة النحل 16
(2). ك: دیگر آنكه
(3). ایل شدن به معنای مطیع و منقاد گردیدن و فرمان بردن و اطاعت كردن است. بر این اساس ایل به معنای مطیع و فرمان‌بردار است. متضاد كلمه ایل، یاغی است به معنای سركش و نافرمان.
ص: 71
غارت كرده حواشی و مواشی و خیمه و خرگاه و نوبت خانه و گله و رمه ایشان را گرفت و بكتوت تا دامغان راند و شهزاده یسور تا وسط مازندران رفت و خرابی بسیار كرد چنانچه ده هزار از سادات و اشراف و اكابر خاندانهای قدیم اسیر شد.
نظم
گشادند لشكر به بیداد دست‌در داد گردون گردان ببست غنایم نامحصور به دست سپاه شهزاده یسور افتاد و ایلچیان به خراسان فرستاده مردم را به ایلی دعوت فرمود و كسی انقیاد او ننمود. بعد از چند روز خبر آمدن امیرزاده حسین بن آق بوقا از جانب سلطان ابو سعید رسید و شهزاده یسور هم در زمستان از مازندران برگردید چنانچه شرح آن آید ان شاء اللّه.

وقایع سنه تسع عشر و سبعمائه ذكر یاغی شدن امرای سلطان ابو سعید خان «1»

اشاره

در آن ایام كه امیر چوپان از عقب لشكر اوزبك بازگشت- چنانچه ذكر آن گذشت سلطان ابو سعید از امرا رنجیده بود كه در آن یورش تقصیر كرده بودند و چون سلطان هنوز در صغر سن بود، امرا در امور كلی هریك خود را صاحب اختیاری تصور می‌كردند و به احكام سلطان زیاده التفات نمی‌نمودند و سلطان اینها در دل نگاه می‌داشت تا به امیر چوپان شكایت كرد. چوپان در تفحص آن مبالغه بسیار نمود و اكثر امرا را گناهكار كرده چوب یا ساق زد و از آن امرا یكی قرمشی پسر امیر علی ایناق بود.
امرا این بی‌حرمتی را از امیر چوپان [می‌دانستند. گفتند چوپان] «1» می‌خواهد كه ما را به قهر و غلبه مطیع گرداند. پدران ما از پدران او زیاده بوده‌اند. ما كشتن اختیار می‌كنیم و
______________________________
(1). ك ندارد
ص: 72
تحمل حكومت او نه و اتفاق نمودند كه هرگاه فرصت یابند قصد او كنند. در این حال پادشاه عازم سلطانیه شده، امیر چوپان به گرجستان رفت و پسر خود حسن را بر سر یورت تعیین نموده خود با سواری چند متوجه گوگچه تنگیز شد. امرا كه هم عهد بودند مستعد كار شده در عقب او رفتند. یكی امیر چوپان را خبر داد. باور نمی‌كرد.
جمعی را جهت تحقیق فرستاد. امرا آن جمع را گرفته قتل كردند و به تعجیل از عقب چوپان راندند. ملك ناصر الدین غوری كه امیر چوپان او را حكومت كرمان داده بود گفت امیر را غافل نمی‌باید بود. چوپان را معقول نمود و به سوی پسر خود حسن رفت.
امرا نیم‌شب به یورت او رسیدند. چندان‌كه جستند نیافتند. نوكران و متعلقان او را اكثر به قتل آورده یورت را غارت كردند. روز دیگر در قفای امیر رفتند. چوپان آگاه شده مستعد حرب بود. از طرفین صفها كشیده جنگی شد كه در هیچ تاریخ نشان نداده‌اند.
نظم
بیابان چو دریای خون شد درست‌تو گفتی كه روی زمین لاله رست بعد از كشش و كوشش بسیار چون مردم امرا زیاده بودند امیر چوپان و پسرش حسن بر طریق الفرار مما لا یطاق بیرون رفته قریب عصر به مرغزاری رسید و جمعی بره‌ای كباب می‌كردند و امیر و پسرش در آن روز از صبح تا بعد از پیشین به جنگ مشغول گشته چیزی نخورده بودند. آن مردم مردمی كرده و امیر التفات ننموده براند و قورمشی از غبن پشت دست كنده جمعی را در عقب فرستاد و آن جمع به آن موضع رسیده به خوردن كباب مشغول شدند و چوپان خلاص یافت.
نظم
كسی را كه یزدان نگهبان بودچه باك ار جهان دشمن جان بود
ص: 73
و امیر چوپان به نخجوان رسید و از حاكم آن‌جا ملك ضیاء الدین استمدادی نمود. او التفات نكرد. چون وقت مقتضی رنجش نبود به سرعت از آن‌جا عبور نمود و به زودی او را معاتب ساخته ضیاء الدین جان خود را به [صد هزار درم] «1» بازخرید و هنوز می‌ترسید و خواجه علیشاه در تبریز بود. به یراق تمام استقبال نمود. امیر چوپان را به غایت ملایم آمده یك شب در تبریز توقف نمود و به او جان آمد و آن‌جا لشكری باز داشته به اتفاق خواجه علیشاه عازم سلطانیه شدند و از آن طرف قورمشی امیر ایرنجین را كه چوپان از دیار بكر عزل كرده بود با خود یار ساخته و دل بر پادشاهی ایران نهاده عزم رزم جزم كردند و یرلیغی به تزویر از زبان سلطان نوشته می‌نمودند. مضمون آن‌كه ایرنجین و قورمشی چوپان و چوپانیان را هرجا یابند به قتل آورند. مقصود آن‌كه این كار به فرمان می‌كنیم و در روم امرا خواستند كه قصد تیمور تاش كنند. به سعی خواجه جلال الدین پسر خواجه رشید آن فتنه تسكین یافت و تیمور تاش ممنون شد و امیر قورمشی و امیر ایرنجین ایلچی فرستادند و عرضه داشتند كه چوپان از فرمان سلطان سركشید. ما با او رزم كردیم. دختر ایرنجین، قتلغ شاه‌خاتون، حرم پادشاه بود و شیخ علی «2» پسر او پیش سلطان معتبر. قصد قتل دمشق خواجه كردند. «3» امیر اكرنج برادر امیر سونج پادشاه را منع كرد و چوپان هنوز نرسیده بود. خواجه علیشاه پیش سلطان آمد و امیر چوپان در راه به تأنی می‌آمد. چه در افواه افتاده بود كه امرا قصد چوپان به حكم سلطان كرده‌اند. خواجه علیشاه صورت اخلاص امیر چوپان به عرض رسانید و
______________________________
(1). س. هزار درم
(2). شیخ علی پسر امیر ایرنجین بود و برادر قتلغ شاه‌خاتون (رك جامع التواریخ ص 101). این قتلغ شاه‌خاتون زن پدر سلطان ابو سعید بود. بنابراین خاتون حرم اولجایتو بوده است. در ابتدای كتاب هم، نامش در جزو زنان ابو سعید نیامده است. با این حال در ذیل جامع التواریخ هم آمده است: «و دختر ایرنجین، قتلغشاه خاتون، بزرگتر خواتین شاهزاده ابو سعید بود.»
(3). ذیل جامع التواریخ: «امیر شیخعلی خواست كه دمشق را درین حال به قتل آورد چنانچه او را گرفته چند مشت بر سر و گردن وی زدند. بازاندیشید كه به پادشاه بگویم ...»
ص: 74
پادشاه سوابق خدمات چوپان یاد كرده خواجه، امیر را اعلام كرد. امیر چوپان به تعجیل آمده چون چشم او به خرگاه پادشاه افتاد، پیاده شد و رعایت یسون و یاساق نموده شرف دستبوس یافت و حركات ناموافق امرا معروض داشت و امرای یاغی از نخجوان روان شده خواستند كه تبریز را غارت كنند. باز اندیشه رمیدن مردم كرده از آن گذشتند و نزدیك او جان رسیدند و امیر چوپان لشكری كه به عهده امیر سیورغتمش در آن سر حد گذاشته بود تاب مقاومت نداشته به سلطانیه آمدند و مخالفان از سفیدرود عبور كرده متوجه گشتند.

ذكر محاربه سلطان ابو سعید خان با امرای یاغی و جمعی مخالفان‌

سلطان خبر توجه مخالفان استماع فرموده اسباب مقابله و مقاتله و ترتیب امور هیجا نظم داد و از سلطانیه بیرون آمده میمنه و میسره و قلب و جناح هریك به امیری نامزد كرد. میمنه: امیر اكرنج، امیر محمود ایسن قتلغ، «1» امیر [شیخعلی، امیر] «2» ترمتای و آق سنقردای. میسره: امیر الغو، امیر قبلای، [امیر محمد جیجك] «3»، امیر علی پادشاه و برادران كه خالان سلطان بودند و سلطان در قلب ایستاده امیر چوپان و وزرا را پیش خود بازداشت و میان هر دو سپاه منزلی بیش نماند. خاتون سلطان، دختر امیر ایرنجین «4» پیش پدر كس فرستاده در صلح سعی می‌كرد تا آن غایت كه امیر ایرنجین گفت اگر سلطان از خون ما می‌گذرد، فردا علمهای سفید برافرازند و سلطان مبذول داشته چون مخالفان علمهای سفید دیدند گفتند ترس ما در دل ایشان افتاده دل بر ظفر نهادند و طمع بر ایشان چنان مستولی شد كه مثل مشهور ثبت العرش ثما نقش بر طاق
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ چاپ خانبابا بیانی: امیر محمود و ایسن قتلغ
(2). ف ندارد. متن براساس ذیل جامع التواریخ است و نسخه ك.
(3). ك ندارد. در نسخ جای اسامی سفید مانده. بر طبق ذیل جامع التواریخ اسامی چنین است: بر میمنه امیر اكرنج و امیر محمود و ایسن قتلغ و امیر شیخعلی و بر میسره امیر الغو و امیر قوبلای سنكور و امیر محمد جیجك و امیر علی پادشا ... (ص 100)
(4). یعنی قتلغشاه خاتون
ص: 75
نسیان نهاده مملكت ناگرفته بخش می‌كردند:
نظم
چنین گفت رستم خداوند رخش‌به دشت آهوی ناگرفته مبخش و مخالفان به غرور تمام روی به جنگ آوردند. امیر قورمشی و تقماق كه پیشتر نایب امیر چوپان بود و امیر ایسن بوقا كه عم بكتوت بود و امیر بوقای ایلدورچی و چوپان از قبیله قراوناس.
مصرع
گردان نامجوی و دلیران نامدار
هریك با چند قشون مرد آراسته آهنگ جنگ كردند. چون سلطان جلادت مخالفان دید اولا فرمود كه شیخ علی پسر امیر ایرنجین را كه جوانی در غایت كمال بود كشتند و سر او بر نیزه كرده فریاد برمی‌آوردند.
نظم
كه هر كاو بود دشمن شهریاربدین‌گونه بیند سرانجام كار امیر ایرنجین چون واقف شد بیم بود كه از اندوه پسر روح از بدن او مفارقت كند. «1» باوجود پیری شمشیر كشیده به‌سان آتش خروشان و مانند بحر از باد دمان شد. از جوانب و اطراف حمله‌های تند كرد. از غبار مراكب، روز روشن به‌سان شب تار شد و چشمه خورشید در ظلمت گرد نهان گشت. دو لشكر از یك در خانه، خویش و پیوند یكدیگر، تیغ درهم نهاده بسیار به قتل آمدند. امیر ایرنجین بسی از سپاه سلطان را هلاك ساخت و خاتونش شهزاده كیجك «1» تیغ كشیده از پس پشت او درآمد و به‌سان
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ چاپ بیانی: كنجك (ص 102). در كتاب «تحریر تاریخ و صاف» هم آمده است: «در سپاه دشمن كنجك دختر سلطان احمد با شوهرش ایرنجین در قلب ایستاد.» ص 369
ص: 76
مردان مرد حمله‌ها آورد. پسر امیر قورمشی، عبد الرحمن، نیز جنگهای مردانه كرد و نزدیك بود كه لشكر سلطان شكسته شود و اگر لطف حق تعالی یاری ننمودی و آنچه مخالفان را در خاطر بودی به ظهور آمدی از ملك ایران نامی بیش باقی نماندی. در این حال، سلطان به نفس شریف حمله كرد و تیغ كشیده متوكلانه سمند براق‌اندام را چون سمندر در میان شعله‌های آتش محاربه و چون نهنگ در غمرات موج دریا انداخت.
نظم
برقی گرفته در كف و ابری به پیش روی‌ماهی نهاده بر سر و چرخی به زیر ران چون امرا و سران سپاه دیدند كه پادشاه عزم رزم فرمود جمله به یك بار حمله كردند و شیردلان كاللیوث الهائلة و السیول السائلة بر مخالفان زدند. شمشیر چون رعد و برق «1» رخشان و آتش‌فشان گشت و تیر از كمان چون ژاله و باران روان شد.
نظم
تیغها در مغزها كرده مقر همچون خردتیرها در شخصها گشته روان همچون روان
حلقه بند اجل در پای غداران ركاب‌رشته دام فنا در دست مكاران عنان تیر فضا و قدر به امضاء تیر و خنجر ایشان قرین بود و تیغ و سنان با روح و روان همنشین و از مهب وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ «2» نسیم عنایت وزید و بر موافقت دولت سلطان ابو سعید بادی برخاست كه چشمهای مخالفان كور گردید.
نظم
یكی باد برخاست زان كوهساربزد بر رخ دشمن شهریار
______________________________
(1). س: درخشان
(2). آل عمران 3
ص: 77
مخالفان كه به كثرت سپاه مغرور بودند چون صولت و صدمت رایات همایون مشاهده نمودن چشم امید خیره و روز بخت تیره دیدند پشیمان شدند در حالی كه مفید نبود.
مصرع
الان قد ندمت و ما ینفع الندم «1»
از امرای یاغی چهار تن بیرون رفتند: قورمشی و پسرش عبد الرحمن و بوفا ایلدورچی و چوپان قراوناس و دیگران بعضی كشته و بعضی خسته دستگیر شدند و حرم امیر ایرنجین، كیجك خاتون، بعد از جنگ بسیار كشته شد. «2»
سلطان بعد از فتح سایه‌بانی برافروخته فرود آمد و حق تعالی را سجده شكر آورده جمعی كه دستگیر شده بودند هم آن‌جا به قتل آمدند. ایرنجین و تقماق و ایسن بوقا را فرمود كه به سلطانیه برده بر معلاقها آویختند و در زیر آتش افروختند. بدین عذاب هلاك شدند و توابع ایشان بل جمعی را كه در طرف ایشان نبودند، اما می‌گفتند كه دل با ایشان داشتند، مجموع را به قتل آوردند.
چون این خبر به دیار بكر رسید، امیر سوتای متوجه درگاه پادشاه شد. در حدود اوجان خبر یافت كه جمعی از جنگ‌گاه «3» گریخته‌اند. كسان فرستاد و قورمشی و پسرش عبد الرحمن و بوقا ایلدورچی و چوپان قراوناس را گرفتند و او قورمشی را به درگاه فرستاد باقی را به قتل آورد و چون قورمشی را پیش سلطان رسانیدند فی الحال او را در عقب دیگران روان گردانید. امیر سوتای به موجب حكم عازم اربیل «4» و موصل شد و چون سلطان در آن مصاف به نفس شریف كمال بهادری نمود لفظ بهادر خان
______________________________
(1). قسمت دوم است از بیت حافظ: در نیل غم فتاد و سپهرش به طنز گفت الآن .... از غزلی به مطلع:
بشری اذ السلامة حلت بذی سلم‌للّه حمد معترف غایة النعم
(2). تحریر تاریخ وصاف: «كنجك را سنگسار كردند» ص 37
(3). س: جنگاه
(4). س: اوربیل ف: اردبیل
ص: 78
اضافه نام سلطان كردند و فرمان به این عنوان كه السلطان العادل ابو سعید بهادر خان نوشته فتح‌نامه‌ها به اطراف فرستادند و آن زمستان قشلاق در قراباغ اتفاق افتاد.
و هم در آن سال امیر حسین یاغیان را از خراسان بیرون كرد چنانچه مشروح می‌شود