گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
ذكر رفتن امیر حسین [بن امیر آق بوقا بن امیر ایلكان] «1» به جانب خراسان و وقایع كه در آن مملكت واقع شد





در آن ایام كه شهزاده یسور به مازندران رسید- چنان‌كه ذكر آن گذشت- سلطان امیر حسین را به دفع آن حادثه فرستاد. امیر حسین به ری آمده آگاهی یافت كه مخالف غلبه تمام دارد. توقف نموده كسی پیش سلطان فرستاد و مدد طلبید. سلطان از قراباغ جمعی به مدد او فرستاد و امیر حسین به مدد مستظهر شده متوجه مازندران گشت.
شهزاده یسور خبر یافته و العود احمد خوانده در قلب زمستان از مازندران بیرون رفت. امیر حسین به سرعت تمام در عقب مخالفان روان شد چنانچه قراول به چغداول «2» می‌رسید و یسوریان در هریورت چهارپایان و اوانی مس و روی و چینی می‌گداشتند.
شهزاده یسور به نیشابور رسیده دو هزار مرد تعیین كرد كه مال سنگین گرفته به خزانه رسانند و خود به جانب مشهد مقدس رفت و مردم او خلایق نیشابور را در شكنجه كشیدند. رعایا چند روز مهلت می‌خواستند و ایشان نمی‌دادند و آن روز در این گفت و شنید به شب رسید و رعایا ترسان و هراسان، ناگاه نیم‌شب خبر آمد كه لشكر امیر
______________________________
(1). قسمت بین دو قلاب در نسخه س، ك نیست و در نسخه ف نیز به خطی دیگر بین السطوری اضافه شده
(2). قراول به معنای پیشاهنگ و طلیعه و مقدمة الجیش و چغداول به معنای عقب‌دار و موخرة الجیش است و معنای عبارت آن است كه جلوداران سپاه امیر حسین به عقبداران لشكر یسور می‌رسیدند. در ذیل جامع التواریخ آمده: «در منزلی كه یساوریان كوچ می‌كردند سپاه امیر حسین فرود می‌آمدند.» ص 104
ص: 79
حسین به دو فرسنگی «1» آمد. هزیمتی در یسوریان افتاده اكثر خیمه و دیگبرك گذاشته گریختند و نشابوریان خلاص یافته روز دیگر لشكر امیر حسین رسید و چون شهزاده یسور به مشهد آمد، نقیب آن‌جا امیر بدر الدین ساوری مختصر پیش برد. شهزاده یسور از پس و پیش اخبار ناخوش شنیده بود. از قفا خبر امیر حسین و از پیش خبر ملك غیاث الدین كه لشكر به باد غیس فرستاده و خانه‌های امرا را غارت كرده و زن و فرزند ایشان به هرات اسیر برده.
و شرح این سخن آن است كه در آن وقت كه شهزاده یسور از حوالی هرات گذشت، در خراسان خرابی بسیار كرد و ملك غیاث الدین ایلچی پیش سلطان فرستاد و امیر چوپان مربی ملك بود. قاصد او را گذرانیده عرضه داشت او را به سمع اعلی رسانید و عنایت‌نامه و تشریف فرستاده پیغام داد كه امیر حسین با سپاهی بی‌حد نامزد آن طرف شده. ملك باید كه از یسوریان هیچ اندیشه نكند و از خیل خانه‌ها جمعی كه با سلطان یاغی‌اند چندان‌كه تواند به قتل آورده نهب و تاراج دریغ ندارد. چون یرلیغ و تشریف سلطان و احكام و خلعت امیر چوپان به ملك رسید، آنچه امكان بود با خیل- خانه‌های یسوری كه در باد غیس بود به جای آورد.
در آن روز كه سادات مشهد پیش آمدند شهزاده یسور در غضب بود. سادات عظام سلام كردند سر بالا نكرد و جواب نداد. از نماز پیشین تا نماز دیگر «2» سادات بر پای ایستاده بودند و هیچ‌كس را مجال سخن نبود. آخر سربرآورده این مقدار گفت كه لشكر را طغار می‌باید و از برای مطبخ گوسفند فربه. امیر بدر الدین نقیب گفت منت داریم. محصلان باید تا به زودی ساخته شود. سیصد كس را جهت تحصیل مقرر
______________________________
(1). س: ده فرسنگی، ذیل جامع التواریخ: «از جغداولی كه شهزاده یساور مقرر گردانیده بود خبر بدیشان رسید كه لشكر امیر حسین به دو فرسنگی شما رسیده است» ص 105
(2). نماز دیگر به معنای نماز عصر است
ص: 80
كردند كه پانصد سر گوسفند و سیصد خروار آرد و پانصد خروار جو با مایحتاج دیگر مرتب دارند و از عقب شهزاده فرستند و شهزاده كوچ كرده به جانب جام رفت. نقیب آن جماعت را همراه خود به مشهد درآورد و از لشكریان مردم بسیار به شهر آمده بودند.
محصلان را به وثاقها فرود آورد و جمعی كه جهت سودا و معامله آمده بودند مجموع را گرفته به قتل آوردند. چنان‌كه چون امیر حسین رسید، امیر بدر الدین نقیب از اسب و سلاح مقتولان پیشكش سنگین كشید و امیر حسین او را تحسین و تربیت بسیار فرمود و شهزاده یسور در نواحی جام، شیخ الاسلام شهاب الدین را طلب فرمود و خود متوجه قرانه شد و در آن منزل چند روز مقام كرد. چه خبر شنید كه امیر حسین جهت لاغری چهارپایان در طوس توقف نمود. قاصدی كه به طلب شیخ شهاب الدین رفته بود و شیخ به او التفات نكرده بازآمد. شهزاده یسور غلبه فرستاد كه شیخ را قهرا قسرا آورند.
شیخ به كوشكی كه به صورت حصار بود درآمد و هرچند مخالفان سعی كردند مسخر نشد و خلقی بسیار به قتل آمده عاجز شدند و مواشی ولایت جام را رانده پیش شهزاده رفتند و در آن ایام شهزاده یسور شش هزار سوار به تاخت هرات فرستاد و ملك غیاث الدین خبر معاودت او شنیده بود. فرمود كه رعایا به شهر آیند و مواشی به حواشی شهر آرند و به اسفزار و هرات رود، قاصدان دوانید كه مردم آن مواضع به قلعه‌ها درآیند و لشكرها از غوری و هروی و سجزی و خلج و بلوچ و افغان مضبوط ساخته شرایط محافظت به جای آورد.
لشكر شهزاده یسور به باد غیس آمده دانستند كه مردم بیرون به شهر درآمده در كهدستان گله و رمه بسیار است.
روز چهارشنبه پانزدهم صفر سنه 719 یاغی از دره باشتان درآمده مواشی بلوچان را كه در كهدستان بود راند. ملك غیاث الدین جمعی را نامزد آن طرف فرمود و در وقتی كه شاه بلوچ كلانتر بلوچان با مخالفان در حرب بود، دلاوران شهر رسیدند و
ص: 81
یاغی دویست كس مقرر داشته مواشی را به طرف باد غیس راندند و باقی در برابر لشكر هرات در محاربه بودند و از جانبین كوشش بسیار نمودند و هر زمان از شهر مدد می‌رسید و یاغی خود را آهسته آهسته پس می‌كشید تا دره كروخ مردم هرات دیگر پیش نرفتند. اما از گله و رمه بعضی بازستدند و یاغی یك شبانروز قریب پانزده فرسنگ رانده قاصدی پیش شهزاده یسور فرستادند كه هرات را تاختیم و از شهر سوار و پیاده بسیار بیرون آمد، چند حمله حرب شد و چون بیرونیها در شهرند آن‌جا زیادت مقام نشد. اگر پنج هزار مرد دیگر به مدد آیند، [شهر را محاصره كنیم] «1». شهزاده یسور، سلطان نامی از قرابتان، با امیر بكتوت مقرر كرد كه با ده هزار سوار رفته به اتفاق لشكر بیشتر محاصره شهر كند. روز جمعه خامس ربیع الاول سوار تاخت به حوالی هرات رسید و ملك غیاث الدین مستعد جنگ بود. روز اول بر كنار كارد بار از اول چاشت تا نماز دیگر حرب و قتال و جنگ و جدال بود.
روز دیگر، امیر بكتوت شیخ الاسلام خواجه ابو احمد چشتی را پیش ملك فرستاد. مضمون پیغام آن‌كه مدتی شد كه در این ممالك اسمی و رسمی دارم و هرگز از من زحمتی به مردم شهر نرسیده و به سبب امیر یساول كه بدخواه من بود، از پادشاه جهان ابو سعید روگردان شدم. اكنون به دستور پیشتر نیك‌خواه مردم این دیارم. حالا جهت دفع شر، صلاح مسلمانان در آن است كه جمعی را كه سپاه ملك از باد غیس آورده‌اند بازفرستند تا خاطر شهزاده یسور به دست آید و اگر نه هر ده روز لشكری به خرابی این شهر آید و مردم جانبین خراب شوند. چون خواجه ابو احمد این حكایات به ملك غیاث الدین رسانید، ملك در جواب گفت كه ای خواجه اگر من یكی از اینها بیرون فرستم دیگری طلب دارند. چون آن هم شود ملتمسات و خرخشه «2» كم نیست.
______________________________
(1). ك ندارد
(2). خرخشه به معنای جنگ و خصومت است (فرهنگ رشیدی)
ص: 82
جواب مطلق این است كه من این جماعت را به حكم سلطان گرفته‌ام. بی‌اجازت او نخواهم داد. اگر امسال غله این ولایت خورانند حق تعالی در رزق بر بندگان نبسته است وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ «1». فردا كه لشكرهای عراق و خراسان دررسد و ایشان خائب و خاسر بازگردند، تمامت خواتین و اطفال و مواشی ایشان را به سیستان فرستم تا به ثمن عدل فروشند و غله به هرات آورند. چون جواب به بكتوت رسید در غضب شده گفت با این غوری به غیر از جنگ هیچ تدبیر نیست.
روز دیگر مباركشاه بوجای با سه هزار سوار بر سر پل ریگینه «2» آمد و سلطان با سه هزار دیگر بر سر پل در قراه «3» و بكتوت و باقی عساكر از طرف دروازه برامان و دروازه عراق تا سر پل انجیل، «4» از یمین و یسار حمله آوردند. ملك غیاث الدین نیز از هر طرف جمعی به مقابل ایشان فرستاد و در آن روز از طرفین جنگهای سخت كردند و سلطان [از سر پل در قراه «5» یك تیر پرتاب پیش آمد و اسب او تیر خورده خواست كه بر اسب دیگر نشیند]، «6» تازیكان حمله كرده مردم او را راندند و بیم بود كه گرفتار شود. خود را در آب انداخت. یكی تیری بر كتف او زد و او زرهی در زیر خفتان پوشیده بود. تیر از خفتان و زره گذشته سه انگشت در كتف او نشست. سپاه او حمله كرده به سعی تمام او را از آب بیرون آوردند. همچنین از همه طرف تا نماز پیشین حرب بود.
بكتوت دانست كه جنگ صرفه ندارد. روز دیگر فرمود كه اولا آب از جویها
______________________________
(1). سورة الطلاق 3
(2). س: رمكنه- ذیل جامع التواریخ: زنكنه- ك: رمكینه (ص 109)- در جغرافیای حافظ ابرو (قسمت هرات از انتشارات بنیاد فرهنگ) چنین نامی نیافتم.
(3). چنین است در نسخ ف، س- شاید همان باشد كه در جغرافیای حافظ ابرو: «در قرا» آمده (ص 19). در ذیل جامع التواریخ نیز «در قرا» ذكر شده و آن دهی است از بلوك آلنجان هرات.
(4). انجیل یكی از بلوك هرات است (جغرافیای حافظ ابرو ص 18)
(5). ف: در سر پل از قراه
(6). ك: ندارد
ص: 83
انداختند و خانه‌ها ویران ساختند و باغها بریدند و غله چرانیدند. باز شیخ الاسلام خواجه ابو احمد را پیش ملك فرستاد كه اگر پنج خانه‌وار از كسان بوجای می‌فرستی دست از خرابی بازدارند و الا یك خانه درست و یك درخت راست نگذارند و رعایا جهت باغها بر آن بودند كه آن جماعت را به ایشان سپارند. خواجه ابو احمد پیغام گزارده بیرون رفت. بكتوت و مردم او كوچ كرده به جانب شهزاده یسور رفته بودند.
و سببش آن بود كه شهزاده یسور خبر یافت كه امیر حسین و لشكرهای عراق رسیدند. بكتوت را طلب فرمود. چون به شهزاده رسید، چنان معلوم شد كه امیر حسین دو ماه دیگر در مقام خود خواهد بود. به سبب این خبر تسكین یافت و با امرا مشورت كرده گفتند الجا و غنیمت فراوان گرفته‌ایم و با امیر حسین حرب خطر دارد. مصلحت آن است كه پیش از آمدن لشكر عراق به هرات رویم و او را گرفته غارت كنیم و اگر میسر نشود، عازم ولایت خود شویم و بر این عزیمت متوجه هرات شدند و بیست و دوم ربیع الاول سنه 719 به مرغزار بشوران «1» نزول كرد. ملك غیاث الدین نیز كار حصارداری به جد گرفته اسباب محاربه جمع آورده بود.
هژده روز به دروازه‌ها می‌آمدند و هر روز جنگ بسیار كرده بازمی‌گشتند. خلقی بی‌شمار به قتل آمد. چون از تسخیر شهر عاجز شدند رو به خرابی آوردند. در این اثنا، خرپوست و دیگر امرا كسان پیش ملك فرستادند، كه اگر ملك خاتون بوجای را با محقر نزلی فرستد ما شهزاده را درخواست كنیم كه به‌زودی كوچ كند و غله نخوراند.
ملك در جواب گفت هفت سال است كه غله این ولایت ملخ می‌خورد. امسال دیگر همان تصور كنیم. بعد از یك ماه شهزاده یسور از جلگای هرات كوچ كرده عازم گرمسیر شد و امیر حسین به هرات رسید و ملك ملازم او گشته متوجه گرمسیر شدند و جمعی از یسوریان گرفتار شده به قتل آمدند و از جهت گرمی هوا مراجعت نمودند.
______________________________
(1). ك: بشورا- بشوران از قرای بلوك آلنجان هرات است (جغرافیای حافظ ابرو ص 19)
ص: 84
ملك غیاث الدین، امیر حسین را خدمات شایسته كرد و امیر حسین ملك را تربیت و تحسین فرمود و ختم سخن این سال بر لفظ تحسین مستحسن نمود.

وقایع سنه عشرین و سبعمائه حكایت كشته شدن شهزاده یسور بهادر

چون شهزاده یسور از جلگای هرات به گرمسیر رفت و امیر حسین در خراسان تمكن یافت، شهزاده كبك بن دوآ، در ماوراء النهر، معلوم كرد كه یسور از مدد لشكر خراسان و جانب ابو سعید مأیوس است، چند شهزاده را از مملكت جغتای چون ایلچیگدای و رستم و منگلی خواجه و فولاد با چهل هزار مرد مقرر فرمود كه به عزم رزم شهزاده یسور متوجه گردند و كس پیش امیر حسین فرستاد كه ما به قصد یسور لشكر فرستادیم. او نیز باید كه لشكر خراسان و سرداران روان سازد. امیر حسین اردای غازان و القنجی و بكتیمور را با بیست هزار مرد تعیین نمود كه به قندهار روند و به ملك غیاث الدین نوشت كه با سپاه همراه امرا متوجه شود و همچنین به حكام سیستان و از اطراف و اكناف ولایات چهل هزار سوار و پیاده قاصد شهزاده یسور گشتند و تا موضع خرسنگ رفته از شهزادگان جغتای قاصد رسید كه ما شهزاده یسور را به قتل آوردیم.
و بیان این سخن آن است كه چون شهزادگان مذكور به ده فرسنگی لشكرگاه شهزاده یسور رسیدند، منهیان پیش امرای او فرستاده هریك را به وعده‌ای فریفتند. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌1 84 وقایع سنه عشرین و سبعمائه حكایت كشته شدن شهزاده یسور بهادر ..... ص : 84
رای او قرار دادند كه در وقت مقابله به طرف خصم روند. شهزاده یسور از این غافل، چون خبر لشكر شهزاده كبك شنید، او كلكا و انعام بی‌حد به لشكریان داد و صفها راست كرده برابر رفت و هنگام محاربه اكثر سپاه او ناجوانمردی كرده به جانب خصم رفتند.
ص: 85
نظم
دلا مجوی ز ابنای دهر چشم وفاكه در جبلت این همرهان مروت نیست و اول بكتوت را كه ركن اعظم بود به قتل آوردند. شهزاده یسور از مشاهده این حال جز فرار چاره ندید. با خواتین و فرزندان و دویست سوار بیرون رفت. شهزاده ایلچیگدای هزار سوار كار دیده [متعاقب] «1» فرستاد و بعد از سه روز به او رسیده و جنگ بسیار كرده گرفتار شد و فی الحال به قتل آوردند.
نظم
چنین است آیین این چرخ پیرازو گاه شادی و گاهی اسیر
گهی نیش بخشد ترا گاه نوش‌گهی سور و گه ماتم و گه خروش شهزاده جوكی و شهزاده غازان و خواتین شهزاده یسور به دست افتادند و لشكر شهزاده كپك غنیمت فراوان گرفته مظفر و منصور به جانب ماوراء النهر معاودت نمودند و قاصد پیش امرای خراسان فرستادند و شرح واقعه اعلام داد. لشكر خراسان به اوطان رفته فتنه و تشویش نماند.

وقایع سنه احدی و عشرین و سبعمائه‌

اشاره

سلطان اوایل این سال در قراباغ بود كه از جانب گرجستان عرضه داشت رسید كه امیر ارقیا غزان اغلان را كه پسر طغریلجه است برداشته مردم را به ایلی او می‌خواند و قلاع معمور می‌گرداند و حصاری با ذخایر ترتیب داده. سلطان فولادقیا را فرمود كه با ده هزار سوار عازم آن طرف شده حصارهای ایشان خراب گرداند و گوشمالی به سزا
______________________________
(1). ك: از عقب او
ص: 86
دهد. فولادقیا بدان موضع رفته قلعه ایشان را محاصره كرد و سه روز محاربه كرده مردم قلعه امان طلبیدند. لشكر در قلعه ریخته یاغی را پیش امیر فولادقیا آوردند و به فرموده او به قتل رسید و به اردوی همایونی مراجعت نموده سلطان او را نوازش فرمود و عنایت كرده خاتون پدر، قتلغشاه خاتون، دختر امیر ایرنجین به وی داد «1» و در این اثنا، از بعضی سرحدها خبر رسید كه مستحفظان قلاع و قراولی كه در آن حدود مقرراند كم‌اند و ایشان پیوسته از این جهت در خوف و خطرند. سلطان فرمود كه سپاه فراوان در آن حدود باشند و حاكمی كه به حكم سلطان اولجایتو آن‌جا بوده همچنان فرمان فرمای آن ولایات باشد و از حدود خبردار باشند. «2»

ذكر زفاف شهزاده جهان ساتی بیك با نویین اعظم امیر چوپان‌

در زمان دولت الجایتو سلطان، چون امیر چوپان كمال دولتخواهی و نیكو بندگی به ظهور آورد، پادشاه مغفور او را به مزید عنایت مستثنی ساخته در تاریخ سنه «3» [707] شهزاده مغفور دولندی را به او داد و بدین عاطفت بر مصاعد استعلا ارتقا نمود و چون شهزاده دولندی به جوار رحمت حق پیوست، امیر چوپان خواست كه آن مرتبه برقرار باشد. از سلطان التماس كرد كه چون عم و پدر پادشاه دره‌ای از دراری اكلیل سلطنت به من ارزانی فرمودند، اكنون به حكم قضای ربانی از آن دولت محروم ماندم. اگر پادشاه به همان یسون عنایت فرموده بنده را به شهزاده ساتی بیك مشرف گرداند در بندگی و اخلاص افزایم و به فراغ بال به كوچ دادن اشتغال نمایم. پادشاه ملتمس او مبذول داشته
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: «مادر خود قتلغشاه خاتون را بدو داد.» ص 114
(2). در تحریر تاریخ و صاف پس از شرح غلبه سلطان ابو سعید بر سرداران یاغی خود آمده است:
«چون وزیر [تاج الدین علیشاه] اول صف دشمن شكسته بود به پاداش این شهامت حرم ایرنجین بدو دادند و قتلغشاه خاتون نامزد امیر پولادقیا گشت و ایلغی، خاتون تقماق، را به یكی از مردم عادی دادند و او با پرداخت پنج هزار دینار خود را خلاص كرد و امیرزاده سیورغتمش همسر او شد.
(3). در نسخ سه‌گانه ما رقمی نیامده و نانوشته مانده است، تكمیل از تاریخ اولجایتو ص 73
ص: 87
شهزاده جهان ساتی بیك را به امیر چوپان داد و در این سال میان ایشان زفاف بود. «1»
و در این سال پادشاه ماوراء النهر كپك به مرض طبیعی وفات یافت و [مرقد] «2» او در شهر قرشی در جوار مسجد جامع است و بعد از او برادرش دوره تیمور پادشاه الوس جغتای شد. اما مدت حكومت به یك سال نرسید. پس از او، برادر دیگر ترمشیرین پادشاه شد و تا سنه 727 پادشاهی كرد.
و در آخر همین سال، امیر حسین گوركان كه امیر خراسان بود مریض شده در اوایل محرم سنه 722 وفات یافت «3»

وقایع سنه اثنتین و عشرین و سبعمائه‌

امیر تیمورتاش بن امیر چوپان در ممالك روم چون مخالفان را برانداخت نخوتی در دماغ او پیدا شده به اغوای جمعی سكه و خطبه به نام خود ساخت و خود را مهدی آخر الزمان خوانده ایلچیان به ممالك مصر و شام فرستاده استمداد نمود كه لشكر كشیده عراقین و خراسانات را مسخر گرداند. امیر چوپان از این حال وقوف یافته پیش سلطان حكایت روم در میان آورد و گفت تیمورتاش از برای ما قیصری گشته است* و مخالفت می‌ورزد. اجازت باید داد كه سپاهی بدان طرف برم. اگر پیش آید او را بسته پیش
______________________________
(1). بیستم رجب سال 719 (تاریخ گزیده ص 615 به تصحیح عبد الحسین نوائی). بنابراین به نظر می‌رسد ذكر این امر در جزو وقایع سال 721 اشتباه باشد.
(2). س: مشهد
(3). در حاشیه نسخه ف آمده است: «درین سال (722) در شهر صفر، جناب افادت‌مآب خاتم المصنفین مولانای مرحوم مغفور سعد الدین تفتازانی جهان را به نور حضور مشرف ساخت و مولد فرخنده‌اش قریة الرجال تفتازان است از ولایت نسا و شرح و بسط آن سخن در سنه 781 كه حضرت صاحبقران (- تیمور) نوبت چهارم فتح خوارزم فرمود، از مساعدت وقت ان شاء اللّه مأمول است. منه من خط من نقل عن خطه» و اما این مطالب در متن نسخه ك آمده در وسط عبارت مربوط به عصیان تیمورتاش، جائی كه با ستاره مشخص شده است، در صفحه بعد.
ص: 88
سلطان آورم و اگر تمرد نماید سرش بیاورم. سلطان لشكرها نامزد فرمود. امیر چوپان، با آن‌كه زمستان بود و او را زحمت نقرس و راههای ممالك روم كوههای سردسیر، تحمل نكرد «1» و لشكر گران به آن طرف كشید. تیمورتاش واقف شده بر آن بود كه ابا نماید. اركان دولت از طرفین در میان آمدند.
نظم
تمورتاش را گفت فرزانه‌ای‌پدر آمد و نیست بیگانه‌ای
مكش از پدر سر بترس از خدای‌مبر شرمساری به هر دو سرای بعد از تخویف و تهدید و وعد و وعید تیمورتاش را پیش پدر آوردند و او عذر خواهی نمود گفت جمعی بی‌عاقبتان مرا بر آن داشتند. امیر چوپان فرمود تا او را بند كردند.
نظم
خداوند رویین‌تنان سپاه‌گرفتار آهن شد از گرد راه و جمعی كه ماده آن فتنه بودند، چون امیر هوركاچی «2» و قاضی نجم الدین طبسی كه صاحب جاه بودند، به قتل آورد و تیمورتاش را به خدمت سلطان رسانید. سلطان جهت خاطر امیر چوپان گناه پسرش بخشید و كرة بعد اخری دست عنایت شهریاری تاج و خلعت كامكاری بر سر و در بر او افكند و باز به روم فرستاد.

وقایع سنه ثلاث و سنه اربع و عشرین و سبعمائه‌

خواجه تاج الدین علیشاه وزیر، در این سال، به مساعی مشكوره رفع خرخشه
______________________________
(1). چنین است در نسخه ف، ك و ذیل جامع التواریخ ص 114- نسخه س: تحمل كرد
(2). ذیل جامع التواریخ: سوركاچی
ص: 89
اسباب نازخاتونی فرمود و شرح آن چنان است كه در آخر دولت الجایتو سلطان، در ولایت همدان خطیبی بود قاضی محمد نام. او را با جمعی نزاع شد خواست كه از ایشان انتقامی كشد. كهنه قباله‌ای پیدا كرد یا ساخت- و اللّه اعلم- به نام نازخاتون كه زنی بوده است دختر امیر كردستان و به خدمت امیر چوپان برد كه پدر تو ملك پسر تودان بهادر، در زمانی كه هلاكو خان به بغداد می‌رفت، ولایت كردستان گرفت و پدرت این نازخاتون را به غارت برد و به حكم یرلیغ املاك و اسباب او از تو و پدر تست و در ولایات بسیار است و به میراث به شما می‌رسد و یك دو كس با خود متفق ساخته چند حجت كهنه مجهول عرض كردند و این سخن چنان در خاطر امیر چوپان نشست كه قابل تغیر نبود. امیر چوپان حكم یرلیغ گرفته نوكران به ولایات جهت استخلاص اسباب نازخاتونی فرستاد و آن ملاعین پیش ایستاده اسباب مسلمانان را در آن بلاد مطعون كردند و چند موضع در قزوین و خرقان همدان تصرف نمودند و بسیاری بازفروختند و چون رعایا بر این خرخشه واقف شدند هركس را از مالك نفرتی بود می‌گفت این ده من نازخاتونی است. تا فریاد از خلق برآمد و به سعی امیر ایسن قتلغ و خواجه رشید، امیر چوپان طوعا او كرها به چند موضع كه گرفته بود قناعت كرد و چون سلطان الجایتو نماند و سلطنت به سلطان ابو سعید رسید، همان دو شخص كه با قاضی محمد خطیب آمده بودند پیش نایب امیر چوپان رفتند تا این سخن با یاد امیر داد و قریب دویست قباله، كه اكثر اسباب آن دو سه ولایت در آن قبالات بود، در خربطه‌های كهنه «1» آوردند كه موضعی عمارت می‌كردیم اینها را یافتیم و چنان تقریر كردند كه امیر چوپان را مقرر شد كه املاك نازخاتونی او را از شیر مادر حلال‌تر است و هركس گرفته غصب كرده و قضیه به جائی رسید كه ملاك به املاك خود كه از پنج شش پشت بدیشان رسیده بود نمی‌توانستند نگریست و بعضی را نیز كه تصرف نكرده
______________________________
(1). س: كهن
ص: 90
بودند، برزیگران بر سبیل صدقه چیزی به مالك می‌دادند و اگرنه می‌گفتند نازخاتونی است، به تخصیص در ولایت قزوین و فتنه چنان شد كه ملكی و اسبابی كه به دو هزار و سه هزار نمی‌فروختند اگر به دو دینار و سه دینار كسی می‌خرید می‌دادند و اكثر ملاك از آن بلا جلا شدند چنان‌كه در زمان غز در خراسان بلكه از آن زیادت و نوكران امیر چوپان تومانها مال از آن ولایات گرفتند.
چون قضیه بدین مرتبه رسید، خواجه علیشاه صورت حال با امیر چوپان گفت و مبالغه كرد. امیر نمی‌شنید. تا عاقبت ولایتی در روم از پادشاه ستده عوض آن املاك به امیر دادند و خواجه علیشاه بیست هزار دینار نقد از خاصه خود بر نواب امیر چوپان صرف كرد تا به لطایف تدبیر مسلمانان را از آن واقعه هایله رهانید و از امیر چوپان احكام مؤكد به لعنت‌نامه‌ها گرفت و آن خرخشه را بكلی برانداخت. «1»
سنه 724 خواجه تاج الدین علیشاه وزیر ملول شده صاحب فراش گشت و از غایت عنایت پادشاه به عیادت او رفت و طبیبان حاذق ملازم ساخت. اما مرض مستولی بود و ضعف قوی. به جوار رحمت حق پیوست و در دولت مغول كه در ایران زمین سلطنت كرده‌اند، از وزرا غیر او كسی به مرگ خود نمرد «2» و این حال در اوجان بود. نعش او به تبریز بردند و در جوار جامعی كه ساخته بود مدفون شد. پادشاه فرمود كه وزارت به فرزندان او دهند. میان برادران نزاع شد و بر هم تقریر كردند چنانچه هر دو
______________________________
(1). این داستان نازخاتونی در ذیل جامع التواریخ و تاریخ گزیده نیست.
(2). با این حال در تاریخ یزد، تألیف جعفر بن محمد جعفری، مطلبی آمده كه در مرگ طبیعی خواجه علیشاه ایجاد تردید می‌كند: «خواجه عبد القادر یزدی كه وزیر صاحب اختیار بود، در اجرت نوشتن كتابات، تدنیقی می‌نمود. در میان او [خواجه عبد القادر یزدی] و خواجه علیشاه خصومت افتاد به عرض سلطان رسانیدند كه خواجه علیشاه تصرف بسیار در خزانه كرده است ... مقرر شد كه خواجه عبد القادر (- خواجه عبد القادر بن محمد بن سدید یزدی) حساب خواجه علیشاه بكند. معین كردند كه فلان روز. در آن شب خواجه علیشاه خوف كرد. زهر بخورد و هلاك شد.» ص 97
ص: 91
را گرفته هرچه به مدتهای مدید پدر و قوم ایشان حاصل كرده بودند همه را دادند و از منصب عزل شده بیم كشتن بود.
نظم
هیچ دشمن به دشمن آن نكندكه كند مرد بی‌خرد با خود وزارت بر ركن الدین صاین كه اول نایب امیر چوپان بود مقرر شد. اصل او از شیراز است. اما در نخجوان می‌بود. جد اعلای اوضیاء الملك عارض لشكر سلطان محمد خوارزمشاه بود، در وقتی كه سلطان محمد خوارزمشاه بود و در وقتی كه سلطان جلال الدین با لشكر چنگیز خان در كنار آب سند مصاف داد و شكسته از آب گذشت، ضیاء الملك ملازم ركاب جلالی به هندوستان هجرت كرد و چون سلطان عود نمود سوابق خدمات او ملاحظه فرمود و پایه قدر او را از مراتب اكابر گذرانید و در منصب متوفی شد و ركن الدین به ارشاد دولت به ملازمت نویین كامكار چوپان افتاد و امیر او را تربیت فرموده متصدی منصب بلند وزارت خافقین گردانید. فاما در آن منصب امتدادی نیافت و مزاج امیر چوپان و فرزندانش بر او متغیر شده امیر او را به قتل آورد. چنانچه شرح آن بیاید. ان شاء اللّه.

وقایع سنه خمس و عشرین و سبعمائه‌

امیر چوپان لشكر به دیار اوزبك كشید و اكثر امرای سلطان ملازم امیر بودند. از راه گرجستان به دربند رفت و از آنجا به الوس اوزبك درآمده تا كنار آب ترك رسید و بر هیچ‌كس ابقا نكرد، به مكافات آنكه اوزبك از دربند به ولایت اران درآمده بود. چوپان مظفر و منصور مراجعت نمود و سلطان او را تربیت و نوازش فرمود. امیر چوپان ممالك را در قبضه تصرف گرفت و به نیل مآرب و رفعت مراتب محسود امرا و مغبوط عظما شد.
ص: 92

وقایع سنه ست و عشرین و سبعمائه حكایت مبدأ تغیر مزاج سلطان بر چوپانیان‌

اشاره

سبب تغیر مزاج سلطان بر امیر چوپان ابتدا از آن بود كه بغداد خاتون دختر امیر چوپان به غایت جمیله بود و در زمان دولت سلطان، در شهور سنه 723 امیر چوپان او را به امیر شیخ حسن بن امیر حسین بن آق‌بوقا داد «1» و پادشاه ابو سعید را در تاریخ سنه 725 كه سنش به بیست رسیده بود به حكم الشباب شعبة من الجنون تعلقی به بغداد خاتون پیدا شد و به حدی رسید كه روز و شب آرام و قرارش نماند و این بیت كه از خاتمه غزلی است انشا كرد:
نظم
[بیا به مصر دلم تا دمشق جان بینی‌كه آرزوی دلم در هوای بغداد است و به زبان حال می‌گفت:] «2»
نظم
چو دل در سر نرگس مست رفت‌اگر شاه اگر بنده از دست رفت پادشاه، بنابرآن‌كه در قاعده سلطنت چنگیز خانی چنان است كه اگر خاتونی به نظر پادشاه درآید و او را پسندیده آید باید كه شوهرش به طیب نفس او را گذاشته به حرم پادشاه فرستد، سلطان محرمی را پیش چوپان فرستاد و صورت داعیه در میان نهاد. چوپان از استماع این خبر سراسیمه گشت و آتش حمیت در درون او مشتعل شد
______________________________
(1). س: سنه 724
(2). ك: ندارد
ص: 93
و جواب با صواب نگفت. سلطان از جانب امیر مأیوس شده با درد دوری می‌سوخت.
اما غباری بر خاطرش نشست و این حال در آخر تابستان به ییلاق او جان بود. امیر- چوپان خود را از این سخن دور داشته سلطان را گفت موسم قشلاق رسید و در روی زمین در زمستان خوشتر از بغداد نیست.
نظم
بغداد خطه‌ای است معطر كه خاك اوارزد به خون نافه مشكین دم خطا
بازار خور ز سایه او سرد در تموزپشت زمین به پشتی او گرم در شتا
از شرم این سواد كه او جان عالم است‌تبریز در میانه خوی زد مراغه‌ها «1» بر این یراق متوجه بغداد گشتند و امیر چوپان امیر شیخ حسن و دختر را به جانب قراباغ فرستاد به آن خیال كه به سبب بعد دیار
مصرع
اندیشه پادشاه زائل گردد
هیهات چون پادشاه به بغداد رسید ملالت عشق «بغداد» زیادت گردید. از خرگاه كم بیرون آمدی و هركس را بار نبودی.
نظم
جهاندار در كنج ایوان خویش‌نمی‌كرد جز یاد جانان خویش «2»
ز بغداد آشفته دریای دادنه بغداد دجله ز چشمش گشاد
به تن گر به بغداد و آن راغ بوددلش «2» در میان قراباغ بود امیر چوپان در خلوتی عرضه داشت كه عالم در فرمان شماست. اگر فكری بر
______________________________
(1). جالب است كه شاعر درین بیت اسامی نقاط مهم آذربایجان (اوجان، تبریز میانه، خوی، مراغه) را با مهارتی تمام در ضمن عبارت آورده است.
(2). ذیل جامع التواریخ: به دل
ص: 94
ضمیر «1» مستولی شده بازنمای تا به تدارك آن مشغول شویم.
نظم
چرا خوش نخندی، نگویی سخن‌بكن هرچه خواهی، كه گوید مكن سلطان در جواب چوپان گفت من مجموع ممالك به تو گذاشته‌ام. تو چنان كن كه من بی‌درد دل دو روز توانم بود. تا به اكنون باری نبوده‌ام و تخلص شكایت به دمشق خواجه كرد و گفت او را ببر و از فرزندان دیگری بازدار. «2» چوپان ملول گشته دمشق خواجه را طلب داشت و نصیحت كرده گفت كدام دولت برابر آن باشد كه كسی هر روز روی پادشاه را دیده مهمات خلایق را تواند پرداخت و باید كه تو چنان باشی كه اگر از من جریمه‌ای آید جهت خاطر تو پادشاه از آن گذرد. نه چنان‌كه جان ما به سبب افعال تو در خطر باشد. وصیت آن‌كه از مقصود خود گذشته به اعتقاد خدمت كنی.
دمشق گفت روز و شب شمع‌آسا به پای خدمت ایستاده به ملازمت قیام می‌نمایم. اما مزاج پادشاه را چون پیشتر نمی‌یابم و گمان من آن است كه سبب بی‌عنایتی پادشاه، صاین وزیر است كه به عرض پادشاه رسانیده كه غیر چوپان و چوپانیان هیچ‌كس را در ممالك اختیاری نیست.
نظم
زر و زور دارند و فرمان و بس‌ندارند اندیشه از هیچ‌كس آن حق‌ناشناس به تربیت ما پادشاه‌شناس شد. این زمان قصد ما می‌كند. امیر قصد وزیر كرد و وزیر كه نصرة الدین عادل لقب یافته بود، هرچه از چوپان و پسران
______________________________
(1). ك: ضمیر منیر
(2). ذیل جامع التواریخ: «گفت مرا ازو چشم بر مال نیست كه تلف می‌كند، زبان خوش نیز ندارد. او را از پیش من ببر و جلا و خان و محمود را پیش من بگذار.» ص 119
ص: 95
صادر می‌شد به قبیحترین صورتی به سلطان می‌رسانید و تربیت ایشان را نسیا منسیا انگاشت و هرگاه فرصت یافت عرضه داشت كه بیشتر محصول ممالك در وجه مصالح ایشان مصروف است و باقی به حواله ایشان صرف می‌شود و من كه گماشته پادشاهم بر دیناری نقد قادر نیستم. امثال این معانی در خاطر پادشاه نشاند و سلطان هر طرف سوار می‌شد فریاد داد می‌شنید و كس به احوال رعایا نمی‌رسید. «1» سلطان این معانی از چوپانیه می‌دانست. چه باوجود ایشان هیچ‌كس را اختیاری نبود و اعتباری نه.

ذكر توجه امیر اعظم چوپان نویان به جانب خراسان‌

امیر چوپان آخر زمستان در بغداد عرضه داشت كه در خراسان امیری معتبر و لشكری نامور نیست كه به دفع دشمن قیام توانند نمود و اراجیف قصد شهزادگان جغتای به آن دیار واقع است و موسم بهار و هنگام یورش و ارتفاعات نزدیك می‌رسد و اموال آن ولایات ضبط می‌باید كرد. سلطان فرمود كه هرچه صلاح است چنان كنید.
امیر چوپان از بغداد عازم خراسان گشته امرای معتبر چون امیر اكرنج و امیر محمود ایسن قتلغ و امیر محمد بیك و امیر محمد علی پادشاه كه خال سلطان بود و امیر نیك‌روز پسر امیر نورین و صاین وزیر را همراه ساخته با سپاهی فراوان به خراسان درآمد و در تمام ولایات عمال و كاركنان و سایر متوطنان با پیشكش و خدمتی و ساوری پیش می‌آمدند و نوكران امرا را عملهای سنگین می‌فرمود تا به عظمت تمام به هرات رسید و امرا بعضی به باد غیس رفتند. در این حال قاآن از ممالك تركستان ایلچی، كه با تشریف و خلعت پادشاهانه به امیر چوپان فرستاده بود، در هرات رسید.
______________________________
(1). «چون صاین وزیر بر امور وزارت كما ینیغی قادر نبود، نقص كار خود از امیر دمشق خواجه پسر امیر چوپان و اقوام ایشان می‌دانست و در حق ایشان در حضرت پادشاه سخنهای فتنه‌انگیز می‌گفت و كفران نعمت امیر چوپان و فرزندان او، كه به حقیقت ساخته ایشان بود، می‌كرد.» (تاریخ گزیده ص 617)
ص: 96
قاآن فرمان امیر الامرائی در ممالك ایران و توران به نام امیر چوپان روان داشته بود.
امیر چوپان ایلچی را اكرام نمود و انعام فرمود و برای قاآن چندان بیلاك و سوغات روان ساخت كه از پادشاهان كسی مثل آن نفرستاد.

ذكر لشكر كشیدن امیر حسن «1» بن امیر چوپان به جانب قندهار و غزنین و حرب او با سپاه پادشاه ترمشیرین‌

امیر چوپان پسر بزرگتر خود امیر حسن را با لشكر بسیار به جانب غزنین و قندهار فرستاد كه پادشاه ترمشیرین [در آن حدود بود و پیش از آن آواره بود كه ترمشیرین] «2» عزیمت خراسان دارد. لشكر امیر حسن در راه خرابی بسیار كردند. پادشاه ترمشیرین واقف شده سپاه فراوان به استقبال فرستاد و در حدود غزنین فریقین را ملاقات افتاد. دو سپاه جنگجوی شیرخوی روی در روی آورده میمنه و میسره و قلب و جناح آراسته شد. عنان مبارزان از چپ و راست گردان شد و گوش تكاوران به نوك سنان آرایش یافت. دو لشكر چون افواج دشت محشر و چون امواج بحر خضر در جنبش آمده بر هم زدند. سپاه ترمشیرین كه شیران بیشه جنگ و نهنگان دریای معركه بودند، از ستیز و آویز عاجز شده روی بر گریز نهادند. امیر حسن به غزنین رفته سپاه او خرابی بسیار كردند. چنانچه از سر تربت سلطان محمود مجاوران را به اسیری بردند و گورخانه او را درهم شكسته، اوراق مصاحف و كتب در زیر دست و پا آوردند. آن بیداد «3» بر امیر حسن مبارك نیامد.
نظم
غم زیردستان بخور زینهاربترس از زبردستی روزگار
______________________________
(1). ك، س: امیر حسین
(2). ك: ندارد
(3). س، ك: بیدادی
ص: 97
و اواخر شهور سنه 726 «1»، امیر حسن به هرات پیش امیر چوپان رسید.

وقایع سنه سبع و عشرین و سبعمائه ذكر كشته شدن امیر دمشق خواجه بن امیر چوپان‌

اشاره

چون امیر چوپان به خراسان رفت، مهمات مملكت و كلیات سلطنت رجوع به دمشق خواجه شد. امیر و وزیر بل كه پادشاه و سلطان او بود. از سلطان ابو سعید جز نام و نشان نبود. پادشاه از بغداد بهار متوجه سلطانیه شد و آن‌جا دمشق خواجه قوی حال‌تر گشت و استیلا و استعلای او از حد گذشت و بی‌ادبی از مرتبه افراط به درجه تفریط رسید و تمام امرا ملازمت او می‌كردند و اگر یكی به خدمت پادشاه رفتی قصد او كردی. این معانی پادشاه را گران می‌آمد. اما باوجود او هیچ اختیار نداشت. سلطان بعضی امرا را در خلوتی طلب فرموده گفت دمشق بزرگی از حد می‌برد. جمعی سخن تعلق او با قمای اولجایتو سلطان گفتند. سلطان خود بهانه می‌طلبید. چون دمشق آن جا رفت اعلام كردند. پادشاه حكم قتل او فرمود و كجا كسی را مجال اقدام بر این فعل بود. همان لحظه او را خبر كردند. به تدبیر مقاومت قیام نمود. «2» امرا را طلب داشته به مواعید مستوثق گردانید. روز دیگر كسی پیش او نرفت و گرد قلعه را سپاه پادشاه فرو گرفت و اتفاقا سری چند از راه زنان به سلطانیه آوردند.
پادشاه فرمود كه آوازه انداختند كه چوپان را در هرات كشته‌اند و آخر همان شد كه بر زبان آن صاحب دولت گذشت. دمشق آواز غوغا و سخن قتل چوپان شنید.
______________________________
(1). در نسخه ك رقم نانوشته مانده
(2). ذیل جامع التواریخ: «منهیان فرصتی نگاه می‌داشتند چنانچه دمشق در خانه فنقنای خاتون بود، گونجشكاب سلطان را اعلام كرد ... و خانه قنقنای در اندرون قلعه سلطانیه بود. به تدبیر مقاومت قیام نمود و جمعی از امرا طلب داشت و ایشان را بر مدافعت تحریض داد و به مواعید مستوثق گردانید. ایشان خوشامد بر زبان می‌راندند و با سلطان یك جهت بودند.»
ص: 98
سراسیمه گشت و با خاصگیان خود قریب ده سوار از طرف جنوبی قلعه بیرون رفت و بر لشكر زده بگذشت. پادشاه آغا لؤلؤ را در عقب او فرستاد. دمشق بر اسبی سوار بود كه در الوس بهتر از آن نبود و سالها از بهر چنین روزی پرورده و یراق كرده.
نظم
جهان نوردی كامروزش ار برانگیزی‌به عالمیت رساند كه اندرو فرد است «1» شمشیر مصری كه بدان لطافت هیچ گوهر نبود بر میان بسته به راه بازار گریخت.
جمعی كه در عقب رفته بودند به او رسیدند. چندان‌كه خواست اسب برانگیزد، چون اسب چوبین شطرنج خشگ بایستاد. دست به قبضه شمشیر برد از نیام برنیامد. گردن به قضا نهاد. مصر خواجه خواست كه كارش آخر كند. زاری كرد كه مرا پیش سلطان برید. لؤلؤ با مصر گفت دمشق اندك كسی نیست، اگر حكم سلطان است بنمای. مصر خواجه پیش پادشاه آمد. سلطان انگشتری داد كه امانش مده. چون آغا لؤلؤ انگشتری دید گفت تو دانی. مصر به یك تیغ روز عمر دمشق به شام رسانید و دمار از مصر جامع بقاش برآورد و عزیزی نخوت فرعونی از دماغش بیرون برد. سری كه اطلس كبود فلك را در زیر سایه خود می‌دید ترك كلاه جباری كرده و نكبای نكبت از تارك او برآورده سرش جدا كرد و به خدمت سلطان آورد و بر در دروازه آویختند.
نظم
چنین باشد جزای آن‌كه با دولت زند پهلوچنین باشد سزای آن‌كه با نعمت كند كفران
______________________________
(1). در نسخه ف بین این بیت و سطر زیرین با خطی دیگر نوشته شده: «و به حقیقت بر همان اسب به فردا رسید. منه»
ص: 99
و این حال ششم شوال بود. خزاین و دفاین او تارج شده به دست اوباش افتاد.
درویشی را كه بامداد نان شام نبود، از مال دمشق به شام صاحب تومان گشت.
نظم
مخرام و مشو غره به افعال زمانه‌زیرا كه نشد وقف تو این گنبد خضرا فلك هرچه دهد ستاند.
نظم
داده خود سپهر بستاندنقش اللّه جاودان ماند

ذكر فرستادن سلطان پیش امرا كه در خراسان بودند جهت دفع امیر چوپان‌

سلطان بعد از قضیه دمشق با امرا مشورت فرموده گفت این كار بازیچه نیست.
هرگاه چوپان وقوف یابد در مقام انتقام خواهد آمد. امرا عرضه داشتند كه مصلحت آن است كه سلطان فرمان روان فرماید به امرای خراسان چون امیر اكرنج و امیر محمود ایسن قتلغ و امیر نیك‌روز و غیرهم كه دمشق به سبب حركات ناشایست به یاساق رسید. شما نیز به هر طریق كه توانید دفع چوپان كنید و لشكری جهت دفع تیمورتاش و محمود نامزد كرده‌ایم. مقرر آن است كه هركه را از چوپانیان یابند به قتل رسانند تا بعد از این بندگان با پادشاهان گستاخی نكنند و بدین مهم مردی دانسته معین شده متوجه خراسان گشت و امرای اطراف چون امیر سوتای و امیر دولتشاه و امیر علی پادشاه خبر قتل دمشق شنیده از سرحدها با سپاه فراوان بر درگاه پادشاه جمع آمدند.
ص: 100
سلطان، از سلطانیه به جانب قزوین، به عزم رزم امیر چوپان بیرون آمد و در صحرای قزوین چند روز بوده اسباب حرب ترتیب داد.

ذكر تفویض وزارت به خواجه غیاث الدین محمد بن خواجه رشید طاب ثراه‌

سلطان خاطر خطیر ملتفت آن گردانید كه وزیری مستحق منصب وزارت و مشیری مستأهل مسند صدارت، كه از عهده معضلات دیوانی بیرون تواند آمد، معین سازد. بعد از تأمل و استبصار، قرعه اختیار بر صاحب و صاحب‌زاده اعظم، خواجه غیاث الدین محمد بن خواجه رشید مناسب آمد و پادشاه با امرا مشورت فرمود. مجموع متفق الكلمة و مجتمع الهمة سلطان را در این اختیار موفق و ملهم دانسته گفتند وزیری كه، به عزم ثابت و اقبال مساعد، اتمام مهام خاص و عام نماید و مقادیر امور و موازین جمهور در نصاب كمال و مصاب استحقاق و استیهال رعایت فرماید جناب مشارالیه است كه در حسب و نسب بر اقران سابق است و در علوم عقلی و نقلی از ابناء زمان فائق و بر آیین وزارت واقف و به قوانین سیادت «1» عارف است. پادشاه فرمود تا پدر او از دیوان من رفته، من دیگر رونق آن كار ندیده‌ام. او را طلب داشته و از اكابر خراسان خواجه علا الدین محمد را با او شریك ساخت.
و فرمود كه در تحقیق محاسبات و تنقیح معاملات لوازم كفایت و مراسم امانت به اقصی الغایة به جای آورند تا حقیقت قضایا بر رای اعلی واضح باشد و خاطر فیاض بر كلیات مهمات واقف گردد و هرچه عهده كفایت شما از آن قاصر آید ساعتی التفات همایون بر آن مقصور داریم و صوب صواب را بر طریق استصواب بیرون آریم و فرمود كه از برای من رعایا زور مكنید و آنچه معهود دیوان باشد پیش كس مگذارید و چنان
______________________________
(1). ك: سیاقت
ص: 101
معاش كنید كه قیامت از عهده سؤال و جواب بیرون آیید و مفاتیح حل و عقد و مقالید قبض و بسط در كف كفایت و اقتدار ایشان نهاد و زمام مهام به قبضه ارادت و اختیار ایشان «1» داد و ایشان با طوایف انام و معارف ایام معاش پسندیده كردند و خواجه علاء الدین محمد بعد از هشت ماه با سر شغل استیفا رفت «2» و خواجه غیاث الدین محمد به استقلال متصدی آن منصب شد و احكام به توقیع محمد رشید كه محمد صفت رشیدترین اولاد آدم بود مشرف گشت و كسانی كه پیشتر با خاندان رشیدی بی‌رسمیها كرده بودند، در این ایام از خواجه غیاث الدین متوهم بودند و آن خواجه نیكوسیرت اصلا با روی هیچ‌كس نیاورد و همه را به تربیت و انعام مخصوص گردانید.
نظم
هزار آفرین بر وزیری چنین‌كه او مهر جوید به هنگام كین و به نام آن وزیر خجسته فرجام، اكابر ایام چون قدوة المحققین، القاضی عضد الدین عبد الرحمن الایجی، شارح مختصر ابن الحاجب و صاحب المواقف فوائد غیاثیه دارد و مولانا افضل المتأخرین مولانا قطب الدین الرازی صاحب المحاكمات و شرح الكشاف و شرح المطالع شرح شمسیه دارد و غیرهما من الافاضل و الاماثل به نام آن نیكوشمایل مولفات ساخته‌اند. رحمهم اللّه.

ذكر رسیدن فرستاده سلطان به خراسان و خبر یافتن امیر چوپان‌

چون فرستاده سلطان به خراسان رسید و صورت حال معلوم امرا گردید، امرا
______________________________
(1). ك، ف: اختیارشان
(2). ذیل جامع التواریخ: «و خواجه علاء الدین محمد در منصب شركت وزارت شش ماه بیش نبود.» ص 127
ص: 102
جمع آمده گفتند امیر چوپان را در ایران كسی برابر نمی‌تواند آمد و این كار كه سلطان فرمود ما را ممكن نیست. اتفاق نموده فرمان سلطان را پیش چوپان آوردند و گفتند ما در این قضیه همداستان نبوده‌ایم و این صورت به سعایت جمعی بی‌عاقبت كه سزا و جزا خواهند یافت روی نموده. امروز امیر تدبیر این قضیه اندیشد و اختیار خود از دست ندهد. ما همه بنده و چاكر امیریم. امیر چوپان از استماع این خبر اضطراب و اندوه بسیار كرد و امرا مناسب وقت سخنان گفتند و چون مجلس به آخر آمد، چوپان با پسر خود حسن و نواب مشورت كرد. امیر حسن گفت صورت واقعه از آزرم گذشته است. ابو سعید بدخواه ما شد و دوستی با او نتیجه ندارد. از این امر ایمن مباش و به گفتار ایشان چون كفتار فریفته مشو. اگر زندگانیت می‌باید ایشان را به عدم رسان و هر كس را سلطان می‌شناسد زنده مگذار. خراسان در تصرف ماست و فارس و كرمان مال به ما می‌دهند. با ابو سعید یاغی‌گری یكرویه كن و از پادشاهان جغتای مدد خواه. اگر سلطان لشكر بدین جانب كشد از او كین توان كشید و چون مملكت و لشكر بر ما قرار گیرد كینه خود از او توان خواست. دیگر چون ما از این طرف اظهار خلاف كنیم، تیمورتاش و محمود ممالك روم و گرجستان نگاه دارند. اگرچه تدبیر حسن در امور ملك مستحسن بود، اما تقدیر صورتی دیگر روی نمود. امیر چوپان آن رای پسندیده نداشت و رایت غرور برافراشته گفت من از این قوم اندیشه ندارم و وجود ایشان را عدم می‌پندارم. در خیال او نمی‌آمد كه كسی در ایران، در برابر او تواند آمد.
نظم
به پشتی دولت چنین گفت من‌چه اندیشه دارم ازین انجمن
كه یارد ز من جست جنگ و نبردسر بدسگال آورم زیر گرد
ص: 103
خبر دمشق در باد غیس به چوپان رسید. سعایت صاین وزیر و آنچه دمشق در بغداد با پدر گفته بود بر خاطر داشت و او را از پایه «1» تخت بدان جهت دور افكنده بود.
وزیر را طلب داشته چون چشمش بر وی افتاد گفت به مراد رسیدی و فی الحال جلاد را فرمود كه كارش آخر سازد. وزیر متحیر مانده مجال سخن نیافت. از جلاد درخواست كه او را از میان به دو نیم زند. جلاد پرسید كه سبب این تمنا چیست. وزیر اشارت به امیر كرد.
نظم
بدو گفت زیرا كه پشتی كه آن‌كند بر شما اعتماد از جهان
نباشد بجز تیغ فرجام اوهمین است آخر سرانجام او امیر چوپان به خیال قتال از خراسان روان شد.

ذكر آنچه میان سلطان ابو سعید بهادر خان و امیر چوپان نویان واقع شد

امیر چوپان هفتاد هزار سوار جمع آورده به اتفاق امرا عازم عراق شد و در مشهد سلطان خراسان، امرا عهد و پیمان كردند كه از او برنگردند و به سمنان آمدند و لشكریان در مواضع كه بر راه بود چندان ویرانی كردند كه آثار آبادانی نماند و امیر چوپان بازخواست نمی‌كرد و آن خرابی بر وی مبارك نیامد و در آن روزگار حضرت شیخ ركن الملة و الدین علاء الدوله قدس سره سلطان مشایخ آن دیار بود. امیر چوپان به خانقاه شیخ فرمود و امرا را یك‌یك در حضور شیخ سوگند داد كه از او برنگردند و از شیخ درخواست كه به یمن نفس شما شاید كه میان ما و سلطان مصالحه شود و مرا در روی مخدوم‌زاده خود تیغ نباید كشید و به زبان شیخ این پیغامها عرضه داشت كه
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: پای‌تخت- س: پاتخت
ص: 104
مدتها به دل راست كوچ «1» پادشاهان ماضی داده‌ام و سالها در خدمت آن حضرت به خدمات پسندیده ایستاده‌ام و از من جریمه‌ای كه موجب غضب پادشاه باشد صادر نشده. اگر دمشق خواجه گناهی كرد به جزای خود رسید. اگر پادشاه مرحمت فرماید و با سر رضا آید و بنده و بنده‌زادگان را به جریمه دمشق خواجه مواخذت ننماید فرمان پادشاه راست و دیگر التماس نمود كه چنان استماع افتاد كه جمعی امرا بی‌اجازت پادشاه قصد دمشق كرده‌اند. اگر واقع است پادشاه ایشان را پیش بنده فرستد تا تحقیق كرده عرضه دارد به هرچه حكم یرلیغ باشد به تقدیم رسانم.
حضرت شیخ بنابر التماس امیر پیش سلطان رفت. سلطان او را احترام تمام نمود و از برای او برپای خاست و او را پهلوی خود نشاند و پیش او به زانوی ادب درآمد. شیخ موعظه تقریر كرد و در آن اثنا سخن به حكایت امیر چوپان رساند و گفت او را پدر شما تربیت فرموده‌اند و بركشیده این دولت است.
نظم
چوب را آب فرومی‌نبرد دانی چیست‌شرمش آید ز فروبردن پرورده خویش اكنون صورتی واقع شده. اگر سلطان، بهر صلاح طرفین، شخصی چند را كه ماده این فتنه بوده‌اند به امیر چوپان سپارد تا نائره این فتنه تسكین یابد و امیر چوپان را هر خدمتی كه فرمایند قیام نماید حاكم‌اند. سلطان، به حضور امرا، در جواب جناب شیخ فرمود كه تكبر دمشق خواجه و تسلط چوپان و فرزندانش بر مملكت من از حد گذشت و مدتها تحمل كردم كه شاید از آن بازآیند و حق نعمت من و پدران من رعایت نمایند.
هرچند از من تحمل بیش دیدند در تیه ضلالت توغل نمودند و تمام امرای دولت مرا قصد كردند و اموال جهان در مصارف خود مصروف داشتند. اكنون میان من و چوپان
______________________________
(1). ف: كوخ- در ذیل جامع التواریخ چنین عبارتی نیست.
ص: 105
طریق مصالحت مسدود است و شیوه دوستی مفقود. اگر این سخنان راست می‌گوید باید كه جریده پیش من آید تا به گوشه‌ای كه تعیین كنم نشیند و به عبادت مشغول گردد و اگرنه میان ما و او حاكم عدل شمشیر است.
نظم
تا از من و او كام كه گردد حاصل‌یا خود كه كند زیان كرا دارد سود شیخ مكرر می‌فرمود و در باب صلح به زبان فصیح كلمات موشح به آیات و اخبار و آثار و الوكها و ایلغوهای مغولی و تركی كه در آن فن نیز آیتی بود مبالغه می‌نمود و اگر از امرا كسی سخنی می‌گفت كه موجب فتنه بود بانگ بروی می‌زد. چندان‌كه سعی بیش كرد، منع و ابا بیش دید. امرا گفتند ای شیخ اگر او بدین در خانه آید حیوة ما ممكن نیست. من بعد میان ما و او جز شمشیر نخواهد بود. شیخ هر تیر كه در جعبه تقریر داشت. انداخت بر هدف مقصود نیامد و تدبیر مانع تقدیر نشد.
نظم
هر حیله كه در تصور عقل آید «1»كردیم و لیك با قضا در نگرفت شیخ آنچه دید و شنید با امیر چوپان بیان كرد و در مخالفت با اولوا الامر منعی تمام فرمود و امیر چوپان همچنان بر سر تهور به جانب سلطان روان شد و در موضع قوها، میان هر دو لشكر یك روزه راه ماند. مردم سلطان از بیم چوپان دل از جان برداشته بودند و سلطان می‌گفت اگر این دولت خدای تعالی به من داده است دیگری باز نتواند ستاند و اگر تقدیر غیر آن باشد به لشكر دفع نتوان كرد.
چون سلطان به اعتقاد پاك درع توكل شعار ساخت، خدای تعالی در خواطر امرای جانب امیر چوپان انداخت كه حقوق ولی‌نعمت و پدران او یاد آورده از طرف
______________________________
(1). ف: عقل آمد
ص: 106
قراجو برگشتند و امیر محمد جیجك خال سلطان و امیر محمد بیك و امیر نیك‌روز و غیرها با سی هزار مرد نیم‌شب از موضع قوها روان شده صباح به لشكر سلطان ملحق گشتند و سلطان منت‌دار شد.

ذكر انهزام امیر چوپان از سلطان ابو سعید بهادر خان و عاقبت حال او

چون جمعی امرا به جانب سلطان رفتند، چوپان بر باقی بدگمان شد و اندیشه فرار كرده تدبیر حسن یاد آورد. «1» اما اختیار از دست رفته بود. با خواتین و خواص رو به بیابان «2» نهاد. چه از راه راست و هم بود كه از قفا درآیند.
از امرا، امیر اكرنج و امیر محمود ایسن قتلغ همراه بودند. باقی سپاه به لشكرگاه سلطان رفتند و در گمان كسی نبود كه چنان سپاهی بی‌جنگ منهزم شود. بعد از سه روز كرد و جین و ساتی بیك را جهت مشقت راه پیش سلطان فرستاد و گفت شما را با او نسبت قرابت است. به گناه ما نگیرد و پسر كوچك سورغان شیره كه از ساتی بیك بود به ایشان سپرد و ایشان را وداع كرده با خود جواهر و مرصعات و چند اسب و جمازها و هفده تن همراه كرده از راه مفازه طبس و بیابانك بیرون رفت و دیگران هركس به طرفی روی آوردند و سلطان امیر طغای را با دو هزار سوار در قفای چوپان فرستاد و او نزدیك ساوه، چون دانست كه از بیابان بیرون رفته، بازگشت و با شاه‌زادگان ساتی بیك و كرد و جین به خدمت سلطان رسید و سلطان ایشان را حرمت تمام داشت و امیر اكرنج و امیر محمود، بعد از چند روز، پیش سلطان آمدند و سلطان اظهار رنجش كرده از امارت معزول ساخت و بعد از چندگاه باز عنایت فرموده امارت تومان ارزانی داشت.
و امیر چوپان خواست كه به تركستان پیش قاآن رود و لشكر آورده كین خواهد و
______________________________
(1). منظور از تدبیر حسن، نصیحتی بود كه فرزندش حسن كرده بود كه با سلطان مغول رسما به جنگ برخیزد و امرای طرفدار سلطان را از میان بردارد.
(2). منظور منطقه كویر خراسان است
ص: 107
امیر حسن با پسرش تالش به جانب خوارزم رفتند و امیر چوپان به عزیمت تركستان به كنار آب مرغاب رسید و باز از آن عزم برگردید. جهت آن‌كه خلاف سلطان موجب بدنامی و كفران نعمت است بر تقدیر آن‌كه قاآن لشكر دهد و انتقام توان كشید و اگر التفات نكند در انفعال روزگار باید گذرانید.
مصرع
مرا نام باید كه تن مرگ راست. خوانده عازم هرات شد به امید آن‌كه ملك غیاث الدین تربیت یافته او بود. بیكی «1» دولندی فریاد برآورد كه ملوك هرات را وفائی نباشد. امیر نوروز را به امیر قتلغ شاه سپردند تا به قتل رساند و دانشمند بهادر را به مهمانی برد و هلاك كرد. اگر به چین و مصر و هند و روم می‌روی بهتر از هرات است و گفت:
نظم
من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم‌تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال سخن دلپذیر ناصح در سمع امیر جاگیر نشد. اذا جاء القضا عمی البصر چشم بصیرت او پوشانید. چون عزم هرات جزم شد دولندی «2» را فرستاد
نظم
بگویید او را كه چوپان رسیدبر آرای خان را كه مهمان رسید
اگر می‌توان داد جایی بده‌دو سه روز ما را نوایی بده
بر آن شو كه چوپان چوپان شوی‌وگرنه تو دانی پشیمان شوی ملك غیاث الدین از این خبر پریشان گشت. اما به بشاشتی تمام گفت:
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: لیكن دولندی س- میكی دولندی- ف: پیكی
(2). س: دلقندی- ذیل جامع التواریخ: «دولندی را، از كنار آب مرغاب، پیش مالك فرستاد.»- ك:
دلفندی
ص: 108
نظم
اگر بخت و نیرو شود یار من‌زبان‌وار جا سازمش در دهن
سر و هرچه دارم همه بهر اوست‌رهی بنده فرمان هری «1»شهر اوست بعد از آمدن چوپان، به اندك زمانی یرلیغ سلطان رسید كه ملك غیاث الدین چوپان را به قتل آورد تا خاتون خان‌زاده كرد و جین را به او دهند و املاك اتابكان فارس او را باشد. ملك متردد شد كه اگر قصد كند بدنامی و اگر خلاف كند تاب مقاومت لشكر سلطان نیاورد. عاقبت بر بی‌وفایی قرار داد و یرلیغ سلطان را پیش چوپان فرستاد.
چوپان چون مرغ در قفس هم‌نفس آه سرد شده گفت به امید عهد و میثاق ملك پناه آورده‌ام و مع هذا من جوهری نفیسم به دست او افتاده و شاهباز بلند پروازم به دام او گرفتار گشته مرا به بازی از دست مده و مقاصد خود را به این واسطه بساز.
مصرع
شاهبازم كه به دام تو اسیر افتادم
ملك طبیعت روزگار غدار گرفته التفات نكرد و امیر چوپان التماس كرد كه او را ببیند. آن بی‌مروت، باوجود چندین حقوق، از دیدنش ابا كرد و جلاد را فرستاد تا كارش بسازد. امیر چوپان پسر خود جلاو خان را طلب فرمود و در كنار گرفت و بسیار گریست.
نظم
دلیر زبردست بگریست زارسرشك این‌چنین روز آید به كار بعد از آن ملك را به سه وصیت پیغام داد: اول آن‌كه سرش از بدن جدا نكنند و اگر نشانه خواهند یك انگشت او كه ناخنی زیاد دارد به اردو فرستند. دوم آن‌كه جلاو خان جوان است و جهان‌نادیده. او را زنده پیش سلطان فرستند. خواهرزاده اوست. یمكن كه
______________________________
(1). هری به معنای هرات
ص: 109
بر جوانی او ببخشاید. سیم آن‌كه در عمارتی كه در مدینه رسول (ص) ساخته او را مدفن سازند. پس دوگانه از برای یگانه گزارد و تسلیم شد تا او را به خبه هلاك كردند و انگشت ابهامش را كه دو سر بود به نشانی فرستاد و نواب چوپان را هریك به نوعی كشتند و نیكی «1» دولندی كه همیشه با ملك غیاث الدین بر سر نیشابور خصومت داشت و روزی در مجمعی گفته كه ملك لایق آهنگری است، ملك این سخن در دل گرفته فرمود كه دم آهنگری بر اسافلش نهاده می‌دمیدند تا دم او فرونشست و انگشت امیر چوپان را، در محرم سنه 728 در قراباغ، به اردو آوردند و در بازار آویختند. «2»

وقایع سنه ثمان و عشرین و سبعمائه‌

اشاره

ملك غیاث الدین هم در زمستان عازم اردو شد و در راه خبر یافت كه سلطان بغداد خاتون را از شیخ حسن ستانده- چنانچه شرح آن می‌آید- در خاطر پادشاه قبول تمام یافته و خاندگار لقب شده ملك وفادار هروی در ری این سخن شنیده اندوهگین شد. اما مراجعت نمی‌توانست نمود و هم از راه آن بی‌راه كس بازگردانید كه جلاو خان را به عدم فرستاد و او جوانی بود كه به حسن و جمال او در آن عهد نشان نمی‌دادند.
نظم
دریغا كه پژمرده شد ناگهانی‌گل باغ دولت به روز جوانی ملك در قراباغ شرف بساط بوس یافت. اما به واسطه اختیار بغداد خاتون كار او از پیش نرفت. او را در اردو موقوف داشتند تا فرستاد و تابوتهای امیر چوپان و جلاو خان
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: نیكتای دولندی- ك: نیكی كه دولندی
(2). تصحیح قیاسی- نسخ: آویخت. ذیل جامع التواریخ: «انگشت امیر چوپان در قراباغ اران پیش سلطان ابو سعید آوردند. فرمود تا در بازار بیاویختند.» ص 133
ص: 110
آوردند «1» و بعد از تجدید غسل و تكفین، در اوجان بر ایشان نماز كردند و پدر و پسر را در محملی كه به حجاز می‌رفت روان ساخت و سلطان چهل هزار دینار بر خرج محمل افزود و در عرفات و سایر مناسك حج تابوتها با محمل برد و در روز عید اضحی بعد از نماز، مجموع حاجیان بر آنها نماز كردند «2» و چون عمارت او در قبله مسجد رسول (ص) بود او را در گورستان بقیع، در جوار حضرت امیر المؤمنین حسن [بن] علی علیهما السلام «3»، دفن كردند.
مصرع:
روانش به خلد برین شاد باد
این بود عاقبت حال امیر چوپان.
نظم
صحبت گیتی كه تمنا كندبا كه وفا كرد كه با ما كند امیر چوپان را خواص بسیار بوده است از اعتقاد درست و نیت صافی و سیرت نیكو و قیام بر طاعت و در راه مصر و شام عمارتی دارد كه ماحی آثار ملوك عجم و اكاسره است و اجرای آبی كه در مكه كرده از عهد آدم تا زمان او هیچ‌كس آب روان بواد غیر ذی ذرع «4» نشان نداده. مردی و مردانگی و وفاداری و جان‌سپاری او نسبت با خاقان مغول زیادت از آن است كه در كتاب شرح آن توان داد.
مصرع
قلم از شرح آن بود عاجز

ذكر فرزندان امیر چوپان و احوال ایشان‌

______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: «اما چون بغداد خاتون، كه او را خواندگار لقب شده بود، بر مزاج سلطان اختیار تمام داشت نگذاشت كه ملك كاری از پیش ببرد و خاتون‌زاده كرد و جین را كه وعده كرده بودند كه بدو دهند او را در اردو موقوف گردانید و فرستاد تا تابوتهای ...
(2). ذیل: «به تخصیص از جهت آبی كه او به مكه آورده بود ...» ص 134
(3). ایضا: «در جوار امیر المؤمنین عثمان و امیر المؤمنین حسن دفن كردند.
(4). سورة ابراهیم 37
ص: 111
امیر چوپان را نه پسر بود. بزرگتر امیر حسن. شرقی مملكت ابو سعیدی تعلق به او داشت و او را سه پسر بود: اول تالش حكومت اصفهان و فارس و كرمان می‌كرد. «1» امیر چوپان چون از ری عزیمت هزیمت نمود، حسن و تالش به مازندران افتادند و آن‌جا قصد ایشان كردند. كسی از دوستان امیر چوپان ایشان را اولاغ و آزوق داده روان كرد و آن شخص به این گناه به یاساق رسید و امیر حسن و پسرش به خوارزم رفتند و قتلوغ تیمور، كه از قبل پادشاه اوزبك در خوارزم بود، ایشان را رعایت نمود و پیش پادشاه فرستاد و پادشاه تربیت فرموده و با لشكری به جنگ چركس روان ساخت و امیر حسن و پسرش بهادریهای تمام نمودند و امیر حسن زخم خورده پادشاه نوازش فرمود.
اما هم بدان زخم درگذشت و تالش به مرض طبیعی نماند. «2»
نظم
اگرچه بجستند از شهریارنرستند از نكبت روزگار دو پسر دیگر امیر حسن: حاجی بیك و غوج حسین. یكی را شیخ حسن كوچك پسر عمش زهر داد و غوج حسین را سلیمان [خان] «3» به قتل آورد [چنانچه در تاریخ حضرت صاحب‌قران آید] «4» ان شاء اللّه.
پسر دیگر امیر چوپان، امیر تیمورتاش، بعد از حسن «5»، حاكم ممالك روم بود.
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: «خراسان و مازندران و آنچه تعلق به شرقی مملكت ابو سعیدی داشت.»
(2). ایضا: «تالش را در آن ایام مرض طاری شد و او نیز در جوانی بمرد.»
(3). تكمیل از ذیل جامع التواریخ- غرض از سلیمان خان مسلما همان سلیمان بن یوسف شاه بن سوكای بن یشمت بن هلاگو خان است كه امیر شیخ حسن چوپانی او را آلت دست خود قرار داده چون میر نوروزی بر تخت سلطنت نشانده و ساتی بیك را بالاجبار به عقد او درآورده بود.
(ر تاریخ مغول عباس اقبال ص 359)
(4). عبارت در ذیل جامع التواریخ كه در این فصل كلمه به كلمه نقل شده است دیده نمی‌شود.
(5). ذیل جامع التواریخ: «امیر تیمورتاش بعد از امیر حسن بود كه حاكم ممالك روم شد» غرض آن كه امیر حسن نخستین و تیمورتاش دومین پسر امیر چوپان بود.
ص: 112
چهار پسر داشت:
اول شیخ حسن كه آخر به شیخ حسن كوچك ملقب شد و ملك اشرف و ملك اشتر و مصر. ذكر هریك بیاید ان شاء اللّه.
تیمورتاش را در ممالك روم كارهای بزرگ میسر شد.
نظم
چو او كوشش جنگ قیصر نكردنه دارا كه صد چون سكندر نكرد
گهی رام كرد اسطپانوس «1»راگهی زد به انطاكیه كوس را
همه روم آسوده از داد اومی ناب خوردند بر یاد او از اقصای «2» روم، متوجه این طرف گشته نزدیك سیواس، خبر واقعه پدر و برادر شنید.
نظم
چو دستان چوپان به گوشش رسیدبه گردون گردان خروشش رسید با خواص مشورت كرده جمعی گفتند التجا به دولت سلطان نمایی. غالب آن است كه حكم و یرلیغ روان سازد. «3» تیمورتاش این رای نپسندید و گفت امروز اركان دولت ابو سعیدی ضد مااند.
نظم
______________________________
(1). تصحیح قیاسی. ك: اسطبابوس- س: اسطاوس- ف: اسطنانوس
(2). ف: قضا- ك: اقتصا
(3). ذیل جامع التواریخ: «غالب آن است كه تجدید حكم و یرلیغ روانه كنند كه هرگز از شما به نسبت سلطان بی‌ادبی صادر نشده است.»
ص: 113 به جای «حسن» هست «ناری طغی» «1»خداوند طوس و نشابور و ری سلطان بی‌گناه قصد پدر و برادران «2» من كرده. مرا بر او اعتماد نیست. بعضی گفتند لشكر كشیم و محمود را موافق ساخته جنگ كنیم.
نظم
تا قبضه شمشیر كه پالاید خون‌تا آتش دولت كه بالا گیرد این رای نیز نپسندید و بر آن قرار داد كه در این مملكت حصارهای محكم از بهر چنین روز است. امرای خود، هر یكی را به حصاری فرستاد و در استحكام مبالغه نمود و خود لارنده را كه محكمترین قلاع بود اختیار فرمود.
نظم
چو لارنده دز در جهان كس ندیدچو بر آسمان نردبان كس ندید
به پهنا به بالا جهانی دگربرون از زمین آسمانی دگر چندگاه از بیم لشكر سلطان در آن حصار بود. آخر پیش ملك ناصر «3» پادشاه
______________________________
(1). منظور از «حسن» پسر ارشد امیر چوپان است و ناری طغی مرد فرومایه‌ای بود پرورده نعمت امیر چوپان، كه ناسپاسی كرد و سلطان ابو سعید را بر كشتن دمشق خواجه برانگیخت و یك چند حكومت خراسان یافت.
(2). ف: پدر و برادر
(3). غرض الملك الناصر محمد است كه در نه سالگی در سال 693 به جای برادرش الملك الاشرف صلاح الدین خلیل بر تخت سلطنت مصر و شام نشست. اما به زودی بر دست كتبغا كه نیابت سلطنت وی را داشت از سلطنت بركنار و در قلعه‌ای منزوی گردید و این انزوا تا یازدهم ربیع الآخر سال 698 یعنی روز قتل الملك المنصور لاچین طول كشید. دوران سلطنت الملك الناصر تا سال 708 ه امتداد یافت و پس از آن در سال مذكور، الملك المظفر ركن الدین بیبرس جوشنگیر سلطنت را به دست گرفت، باز وی سالی از فرمانروائی بركنار بود تا این‌كه در سال 709 برای بار سوم سلطنت یافت و این‌بار دوران سلطنتش تا سال 741 كشیده شد. (طبقات سلاطین اسلام تألیف لین‌پول ص 71)
ص: 114
مصر، ایلچی فرستاده التجا نمود كه من از سلطان ابو سعید به واسطه قتل پدر و برادر خائف گشته‌ام و مرا اگر یابد همان شربت چشاند. ملك ناصر ایلچی را حرمت داشته فرمود كه اگر امیر تیمورتاش بدین جانب آید، ما را ملك و مال از او دریغ نیست.
تیمورتاش با تجملات پادشاهانه و خزاین موجود عازم مصر شد. هزار جوان خوش شكل [با سر و هیكل] «1» ملازم داشت.
نظم
روان بود با او چو یوسف بسی‌نرفته سوی مصر چون او كسی
سوی مصر، ای خواجه كاردان‌نرفته است هرگز چنان كاروان امیر ارتنا را در روم به جای خود گذاشت و بدین عظمت اول به حلب رسید. امرای آن‌جا خدمات لایقه به جای آورده عزیمت مصر نموده ملك ناصر او را تعظیم بسیار كرد و به سرای پادشاهانه فرود آورد و تیمورتاش دست عطا بر گشاده سپاه مصر را به دام انعام و دانه احسان چون صید قید كرد.
مصرع
و من وجد الاحسان قیدا تقیدا «2»
مجموع فروع و اصول آن بلده معتقد او گشتند. ملك ناصر به موجب قضیه مرضیه الانسان عبید الاحسان، اندیشید كه چون سپاه مصر سر به تبعیت تیمورتاش درآوردند و استحقاق او در حكومت زیادت از ملك ناصر بود با خود گفت مبادا فتنه‌ای پیدا شود كه تدارك نتوان كرد. فرصتی نگاه داشت و تیمورتاش را كشته سر او را همراه اباچی «2» نام، نوكر سلطان ابو سعید، كه به رسالت آن‌جا رفته بود پیش سلطان فرستاد و شوال سنه 728 در ییلاق اوجان رسید.
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: با سر و هیكل آراسته ص 137- ك ندارد.
(2). ذیل: آباجی- ك: اباخی (؟)- ك: باحی
ص: 115
نظم
بر او چون جهان خواست گشتن تباه‌شدش بدسگال آن‌كه بودش پناه دیگر از فرزندان امیر چوپان، بعد از حسن و تیمورتاش، دمشق بود و او چهار دختر داشت «1»: دلشاد خاتونی بزرگ عادله محسنه، سلطان او را خواست و بعد از فوت سلطان، امیر شیخ حسن بزرگ در نكاح آورد و خواهران دیگر را امرا داشتند. «2»
و پسر چهارم چوپان امیر محمود بود كه حكومت ارمن و گرجستان تعلق به او داشت. بعد از واقعه دمشق [سلطان سپاه او را گرفته] «3»، هم در آن سال در تبریز، جهان بر او سرآمد و از او چهار پسر ماند: دو پسر را شیخ حسن كوچك كه عم‌زاده بود زهر داد و دو پسر به تدبیر ایلكان امیر شیخ حسن بزرگ به قتل آمدند. «4» چهار پسر امیر چوپان كه مذكور شدند و بغداد خاتون از یك مادر بودند و جلاو خان پسر پنجم كه در راه هرات كشته شد، از دولندی خاتون دختر اولجایتو سلطان بود و از ساتی بیك، دختر دیگر اولجایتو سلطان، پسر ششم سیورغان بود كه ذكر او آید و سه پسر دیگر امیر چوپان: سیوك شاه و یاغی بستی و نوروز از یك مادر بودند و شرح آن خواهد آمد.
ان شاء اللّه تعالی.
اما بغداد خاتون: چون خاطر سلطان از استیصال چوپان و چوپانیان جمع شد، امارت خراسان به امیر ناری طغی داد و او را بدان حدود فرستاد و در میان قضایا ذره‌ای از محبت بغداد خاتون كم نكرد.
______________________________
(1). ذیل: و «دمشق را پسر نبود، اما چهار دختر داشت.»
(2). ایضا: دلشاد خاتون بزرگ عادله محسنه بود ... خواهر دگرش سلطان بخت، خاتون امیر ایلكان پسر امیر شیخ حسن و خواهر دیگر دندی شاه، خاتون امیر شیخ علی قوشجی بود و یك خواهر دیگر ایشان عالم شاه بود. (صفحات 139 و 138 به اختصار)
(3). ایضا: [سلطان ابو سعید سپاهی به سر او فرستاد و او گرفتار گشت.]
(4). ایضا: «پیر حسین و شیرون را شیخ حسن كوچك زهر داد و جمرغان و دوآ خان به تدبیر امیر ایلكان، پسر امیر شیخ حسن، به قتل آمدند.» ص 139
ص: 116
نظم
عشق همان درد همان دل همان‌غصه همان قصه مشكل همان بعد از امتداد روزگار و تعاقب لیل و نهار، قاضی مباركشاه را طلب فرمود و گفت به هر نوع كه توانی و به هر صورت كه دانی چنان كن كه امیر شیخ حسن را از سر این خاتون در گذرانی. قاضی پیش امیر رفت و گفت از حضرت پادشاه به مهمی آمده‌ام و این حكایت غریب و روایت عجیب است.
نظم
عشق تو حدیثی است كه گفتن نتوانم‌وین طرفه كه این راز نهفتن نتوانم اما رعایت مزاج پادشاه بر همه واجب است.
نظم
خلاف رای سلطان رای جستن‌به خون خویش باید دست شستن صلاح شما آن است كه ترك این خاتون گوئید. امیر شیخ حسن گفت حكم پادشاه بر جان ما روان است و در حال بغداد خاتون را طلاق داد. قاضی پیش پادشاه آمد و بشارت نعمت دیدار بی‌زحمت اغیار رسانید و پادشاه را به غایت خوش وقت گردانید. سلطان در مواصلت مسارعت می‌فرمود. قاضی گفت كه ارتضاء جانبین واقع است و موانع مرتفع. اما ناموس شرعی را چندان توقف باید نمود كه ایام عدت به انجام آید. پادشاه را، چون صبح امید در تنسم و غنچه امل در تبسم بود، چند روزه مفارقت سهل و آسان نمود. چون مدت عدت منقضی شد و قوت شهوت مقتضی گشت، سلطان فرمود تا اسباب ضیافت برای زفاف و نظم عقد آن گوهر شب‌افروز جمع كردند و به آیین دین نبوی و شعار شرع مصطفوی آن در گرانمایه را در نكاح آورد و مجلس
ص: 117
خرمی و نشاط ترتیب دادند و بساط بی‌غمی و انبساط به خوبتر وجهی گشادند و شب را به افروختن مشاعل و مصابیح چون روز روشن گردانیدند و مغنیان خوش‌الحان آواز رود و سرود به چرخ چنبری رسانیدند. از سماع نوای روح‌افزای ایشان زهره چون فلك در چرخ بود و چرخ را مشاهده آن بزم صد گونه حیرت می‌فزود.
نظم
هزاران شاهد مه‌رو گرفته هر یكی شمعی‌تماشا را همی گشتند بر پیروزه‌گون طارم
كه سوی خلوت خورشید امشب می‌رود عیسی‌به عشرت‌خانه بلقیس اینك می‌خرامد جم
زمین در چرخ می‌آید زمانه عیش می‌زایدفلك بی‌خویش می‌گردد به صوت زیر و بانگ بم چون بغداد خاتون بر تخت دولت متمكن گردید، آوازه عز قبول او در اطراف مملكت به عالمیان رسید. باز چوپانیان را در و درگاهی و منصب و جاهی و عظمت و راهی پدید آمد.
مصرع
در سر یك كس بلی اقبال بسیار آن بود