وقایع سنه تسع و عشرین و سبعمائه حكایت ناری طغای و ظلم او بر خراسان
ص: 118
ناری طغای، پسر كوجبقا نبیره كیتبوقانویان «1»، در عنفوان شباب در خراسان ملازمت سلطان ابو سعید بهادر خان كرده بود و ملحوظ نظر مبارك شده و او شخصی بود قافلهسالار كاروان ضلال و سر نفر رهزنان تیه و بال و نكال. دمشق خواجه مخایل این معانی از چهره زشت او مشاهده كرده او را از پیش سلطان دور انداخت و چنان ساخت كه چون چشم بد گرد اردو نگردد. ناری طغای استغاثت پیش امیر چوپان برد و امیر از غایت نیكنفسی، دمشق را از قصد او منع كرد و ندانست كه:
نظم
نكویی با بدان كردن چنان استكه بد كردن به جای نیكمردان [عاقبت] «2» ركن اعظم در استیصال خاندان چوپان او بود. فیالجمله به تربیت امیر چوپان پیش سلطان تردد میكرد و از دمشق خواجه مستشعر میبود تا آن زمان كه تغیر مزاج سلطان بر دمشق دریافت. خود را بدین بهانه محرم اسرار ساخته ملتزم این امر خطیر شد و در قصد دمشق تدابیر كرد و چون قضایای چوپانیان واقع شد، ناری طغای از اموال ایشان قارون وقت گشت و خود را در مملكت فعال ما یرید میدانست.
خلایق جهان بر درگاه او جمع شده مرجع امرای ترك و تاجیك گشت و از نخوت و تكبر بر حركاتی اقدام مینمود كه موافق مزاج پادشاه نبود و به آنجا رسید كه پادشاه از حضور او متنفر گردید و حكم یرلیغ فرمود كه ناری طغای به حكومت خراسان رود و نظر سلطان آن بود كه چون امیر اصیل است و آقایان او به آن كار موسوم بودهاند او نیز به
______________________________
(1). س، ك: كیبوقا- ف: كینوقا. مسلما مقصود كیتوبوقا سردار معروف هولاگو خان مغول است.
این سردار مغول كه كیش عیسوی داشت، فرمانده پیش قراولان هولاگو در حمله به ایران بود.
وی در كلیه جنگهای مخدوم خویش در قهستان با اسماعیلیه و تصرف بغداد و حمله به شام شركت داشت و در دمشق بسیاری از مساجد شهر را به كلیسا تبدیل كرد.
(2). س: تا آخر
ص: 119
قاعده كند و مطلوب كلی غیبت حضورش و هرچند حكومت خراسان منصب شاهزادگان و امرای بزرگ بود، ناری طغای را آن كار سخت میآمد و داعیه امیر الامرابی و منصب امیر چوپان داشت.
القصه عازم خراسان گشته بر مقتضی نخوت و غرور خواست كه تمام خراسان را در تحت فرمان آرد و ملك غیاث الدین كه او و پدرانش در ایالت تومان هرات استقلال داشتهاند و از امارات حكام خراسان به موجب احكام مفروز بوده، به تخصیص در این وقت كه در قضیه امیر چوپان جانسپاری كرده بود، و خدمت ناری طغای بر آن بود كه تومان هرات نیز محكوم او باشد. ناری طغای در مازندران [قشلاق كرد و ملك غیاث الدین در وقتی كه به اردو میرفت به مازندران] «1» درآمده و ناری طغای را دیده اجازت خواست. اگرچه خلاف مزاج او بود منع نتوانست كرد. ملك به وعده و عشوه از او خلاص شده به اردو رفت و شرف پایبوس دریافت و به مراحم پادشاهانه مخصوص شده به تجدید احكام ستاند كه ناری طغای در تومان هرات و آنچه تعلق به ملك دارد، مدخل نسازد و ناری طغای، از استماع این خبر، رایت خصومت با ملك و فرزندان او برافراشت و عداوتی كه در سینه پركینه داشت ظاهر كرده به هرات فرستاد و ملك شمس [الدین پسر بزرگتر غیاث الدین] «1» را طلبید و او جوانی بود كه در میان ملوك غور به صورت و سیرت او كسی نبود، بهادر و دلیر و مردانه و كاردان و فرزانه. به حكم ناری طغای هیچ التفات نكرد.
ناری طغای رای ملك و ارغون شاه پسر امیر نوروز را با لشكری سنگین به هرات فرستاد كه ملكزاده را به خوشی و ناخوشی آورند. ملكزاده انقیاد نكرده رایت خلاف برافروخت و محاربه كرده مخالف را منهزم ساخت و ناری طغای خود آمده هم كاری نتوانست كرد. خرابی چند كرده بازگشت و در راه احمال و اثقال ملك را كه از اردو
______________________________
(1). ك: ندارد
ص: 120
میآمد غارت كرد و در آن دیار خلایق را به فریاد آورد.
و ملك غیاث الدین اخبار هرات و محاربه ناری طغای در اردو شنید و به سفارش مولانای اعظم قدوة المحققین، قاضی عضد الدین ایگی كه استاد خواجه غیاث الدین محمد رشیدی بود و ملك را به او سفارش كرده بود، به سعی آن خواجه نیكواخلاق، ملك اجازت یافته متوجه خراسان شد و ناری طغای لشكرها به سرهای راهها فرستاده بود كه ملك را به دست آرد. ملك به لطایف حیل از مفازه طبس چنان به هرات رفت كه لشكرها غافل بودند و پیوسته خبر بیراهی ناری طغای به پادشاه میرسید و غضب پادشاه زیادت میشد. ناری دانست كه تدارك احوال او خواهند كرد. متوهم شده روی به اردو نهاد و هرچند حكم آمد كه ناری طغای هم آنجا باشد التفات ننمود. در راه، با طاشتمور كه به حكم یرلیغ عازم خراسان بود، ملاقات كرده آن دو نفس نفیس هریك خوف و خطر خود با یكدیگر بازگفتند و دانستند كه زندگانی ایشان مثمر خسارت دو جهانی خواهد بود. «1» هر دو اتفاق كردند كه بغداد خاتون و خواجه غیاث الدین محمد رشید صاحب اختیار درگاه پادشاهند، ما این هر دو را از میان برداریم، بعد از آن اصلاح مزاج سلطان توان كرد. بدین نیت نوكری پیش علی پادشاه فرستادند و او و جمعی دیگر را موافق ساخته مواضعه كردند كه ناری طغای به سلطانیه رود و اگر مزاج پادشاه را در قصد اركان دولت موافق یابد «2» فبها و الاقصد پادشاه كند و اعلام دیگران
______________________________
(1). نارین طغای در آرزوی قدرت بیشتر، به راست یا دروغ، به سلطان ابو سعید خبر داده بود كه اوزبكان از ماوراء النهر قصد تجاوز به خراسان دارند و باید لشكری به مدد او فرستاده شود.
ابو سعید نیز لشكری به سرداری امیر علی پادشاه و تاشتیمور و محمد بیك نامزد خراسان كرده بود. هنوز طاشتیمور به خراسان نرسیده بود كه نارین طغای، پس از غارت نیشابور بدون اجازه، روی به اردو نهاد و در سلطانیه به امرای سپاه عازم خراسان رسید و با هم توطئه عظیمی پی افكندند (رك ذیل جامع التواریخ ص 140 تا 141)
(2). «اگر تواند كه پادشاه را در قصد (- كشتن) آن دو عزیز (- بغداد خاتون و خواجه محمد بن رشید الدین وزیر) با خویش موافق سازد فهو المطلوب و الاكمر به انهدام بنای حیات سلطان بر بندد» حبیب السیر ج 3 ص 217 چاپ خیام
ص: 121
نموده بر ملك مستولی شوند و ندانستند كه وخامت بیعاقبتان هم به ایشان لاحق خواهد شد. طاشتمور به بهانه ترتیب سفر، در قزوین، تعللی میكرد و ناری طغای در سلطانیه پیش سلطان مجال نیافت. چه ظلم و بیداد او رعایا را معلوم شده بود و بغداد خاتون قاصد استیصال خاندان پدر و برادران او را میدانست و در قصد او بود. «1» ناری طغای از مشاهده این حالات، دل از جان برگرفته كالغریق یتعلق بكل حشیش خواست كه امرای دیگر را با خود موافق سازد. صورت اتفاق طاشتمور و علی پادشاه و دیگر امرا با امیر تورین بازگفت و موافقت طلبید. تورین او را به وعده فریفته در حال صورت واقعه با خواجه غیاث الدین محمد گفت و از این سخن آناقان رمزی شنیده بودند و به پادشاه رسانیده [و سلطان] «2» به غایت از آن ملول و متفكر بود و وزیر به آن سخن التفات ننمود. ناری طغای جمعی را سلاح پوشیده در مدرسه تعبیه كرد «3» و خود به دیدن وزیر آمد. گفتند درآی. خواست كه با سلاح و نوكران درآید. برادر وزیر با ناری طغای گفت كه حكیم یرلیغ است كه هیچ آفریده با سلاح پیش خواجه نرود و سلاح از میان او گشاده تنها پیش خواجه درآمد. ناری طغای از فكر خود بازمانده تملق و تلبیس آغاز كرده از جناب وزارت استمداد نمود كه مزاج حضرت سلطان را بر سر عنایت آرد. خواجه تقبل كرده او را روان ساخت و گفت من نیز بیرون میآیم تا پیش پادشاه روم. ناری طغای بیرون آمده در مدرسه در كمین غدر انتظار میبرد. و خانه خواجه دو در داشت: یكی در مدرسه و دیگری در بیرون. خواجه از در بیرون سوار شده پیش سلطان رفت و عرضه
______________________________
(1). «سلطان به واسطه ظلم و بیدادی كه از وی معلوم نموده بود او را به بارگاه راه نداد و بغداد خاتون، كه قتل پدر و برادران به شآمت و خباثتش میدانست، با وی كم التفاتی آغاز نهاد.» (حبیب السیر جلد 3 ص 217 چاپ كتاب فروشی خیام)
(2). س: پادشاه
(3). «ناری طغای جمعی از ملازمان خود را مكمل و مسلح ساخته در مدرسهای كه متصل سرای خواجه غیاث الدین محمد بود بازداشت و ایشان را گفت هرگاه جناب وزارتمآب پای از خانه بیرون نهد، دستبردی نمایند.» حبیب السیر ج 3 ص 217
ص: 122
داشت كه ناری طغای بر امید پایبوس بندگی حضرت منتظر عنایت میباشد. پادشاه از نفس پاك وزیر تعجب نموده فرمود كه میدانی كه او در حق تو چه اندیشه كرده است.
خواجه عرضه داشت كه من بنده پادشاهم. اگر بد نفسی فكر خطا كرده باشد هم به او عاید شود.
پادشاه حكم گرفتن ناری طغای فرمود و كسی قصه معلوم كرده او را خبر داد.
ناری طغای چند اسب و سلاح و ده نوكر گرفته به راه كوچه براقیان چون برق بیرون جست و ناپدید شد. سلطان خبر فرار او استماع فرموده خواجه لؤلؤ را در عقب او فرستاد و ناری طغای در میان كوهها از بالای ابهر گذشته در یك شبانروز به حدود ری آمد، به امید آنكه در خراسان خود را به لشكر و اصحاب خود رساند. خواجه لؤلؤ او را نیافته ایلچیان كبوتر سیر به اطراف روان شدند و حكم رسانیدند كه هرجا او را یابند پیش پادشاه آرند.
چون ناری طغای به كوه رود، در ولایت ری، گرسنه و خسته و چهارپایان از كار مانده رسید، در درهای پنهان شد و نوكر فرستاد كه طعام آورد. نوكر به خانه مغولان رفته حاجی ایتماس ایغور «1» آنجا یورت داشت. نوكر را ترسان و هراسان دیده به فراست دانست كه حال او بر وجه صواب نیست. از نوكر استفسار نموده به ضرب چوب اقرار كشید و با چند سوار چون بلای ناگهان بر سر ناری طغای فرود آمد و آن صید وحشی را در دام خسار آورد و گفت امیر معلوم دارد كه حكم یاساق بر چه نوع است. اینجا توقف باید كرد تا چه واقع شود. اتفاقا ایلچی رسید و حكم یرلیغ رسانید كه ناری طغای را هركجا یابند با بند به اردوی اعلی رسانند. حاجی ایتماس او را بند كرده به سه روز به سلطانیه رسانید و به اعزازی كه متضمن صد هزار اذلال بود آوردند این مصرع
______________________________
(1). تصحیح از حبیب السیر كه آتیماس ایغور ضبط كرده نسخ: ایتماس و ایغور. این مطالب در ذیل جامع التواریخ نیست. در روضة الصفا: ایتماس
ص: 123
خوانان:
مصرع:
كجا روم كه كمند تو میكشد بازم
و در روز فرار ناری طغای، حكم یرلیغ شد كه طاشتمور را گرفته آورند. ایلچی در ولایت قزوین، به حدود قریه شهرستانك «1» رمضان، وقت غروب رسید. نوكری پیش فرستاد كه مهمان میرسد. طاشتمور مردی داهی و جربز بود. دریافت. خواست كه گریزد، ایلچی رسید و او را پرسش كرده گفت حكم یرلیغ نافذ شده كه عزیمت خراسان فسخ كرده به سلطانیه آیی. طاشتمور دانست كه بوی خیر از این خبر نمیآید.
خواست كه با هم افطار كنند. ایلچی مسموع نداشت و گفت حكم یرلیغ سخت است.
او را به سلطانیه رسانید و ناری طغای آنجا بود. آن دو پلنگ گرگصفت را مقید ساخته، روز عید فطر سنه 729 كه فی الحقیقة عید قربان بود، ایشان را در سلطانیه به فنا رسانیدند و سر ایشان را به جای سر دمشق خواجه از كنار قلعه سلطانیه آویخت و خانههای ایشان تاراج یافته روح دمشق خواجه میخواند:
مصرع
هم از آن شربت كه دادی هم از آن شربت بگیر
و امیر علی پادشاه را كه نسبت موافقتی میكردند، سلطان جهت خاطر والده كه برادر او بود ملتفت او نشد. اما از نظرش بیفتاد.
مصرع
از چشم عنایتش بینداز كه مرد
و خواجه علاء الدین را متهم ساختند و وزیر نیكونهاد او را از آن ورطه خلاص داد و به حكم یرلیغ به وزارت خراسان فرستاد و مصر خواجه كه مباشر قصد دمشق خواجه بود و در این قضیه جزو علت گشته، چون از دیرباز ملازمت سلطان كرده بود، آسیبی به او نرسید و اجازت یافته به موجب من نجا برأسه فقد ربح به طرف كرمان شتافت. اما
______________________________
(1). نسخ: شهر سیامك. متن تصحیح قیاسی است.
ص: 124
دیگر مجال ملازمت نیافت و پرتو آفتاب عنایت سلطان بر او نتافت و نیكروز پسر امیر تورین را در این فتنه مدخلی بوده اگرچه امارت آن ظاهر نشد و اواخر سنه 729 در سلطانیه وفات كرد و ملك غیاث الدین در هرات، به همین تاریخ درگذشت و به حكم وصیت، پسرش ملك شمس الدین به جای پدر نشست.
وقایع سنه ثلاثین و سبعمائه
اشاره
سلطان ابو سعید بهادر خان امیر اعظم امیر شیخ علی را به امارت خراسان تعیین فرمود و خواجه علاء الدین محمد را به وزارت مقرر كرد و چون در آن ایام به سبب بیدادیهای ناری طغای نامبارك قدم كه دوبار لشكر به هرات آورد و انقلاب امیر چوپان و انواع تشویش و تفرقه واقع شد تمامت خراسان خراب گشته بود، سلطان حكم فرمود كه غیر از متوجهات دیوانی یك دینار از رعایا نستانند. بدین دلخوشی، مردمی كه از خراسان جلا شده بودند مجموع به سر زراعت و عمارت آمدند و به آن
مصرع
همایون فال شد بومی كه بودش رو به ویرانی
حكایت وفات ملك غیاث الدین و احوال فرزندان او
چون ملك غیاث الدین محمد بن محمد بن محمد بن ابی بكر كرت «1» كه مدرسه غیاثیه بر در شمالی مسجد جامع هرات كه از مشاهیر مدارس است او ساخته و اوقافی كه جهت عمارت و وظایف امام و خطیب و حفاظ و مؤذنان و مقریان مسجد جامع او كرده است وفات یافت- چنانچه در آخر سال گذشته درگذشت-. از او چهار پسر ماند: ملك شمس الدین، ملك حافظ، ملك حسین، ملك باقر. ملك شمس الدین ولی عهد پدر بود. به حكومت مقرر شد. مولانا جمال الدین بن حسام بهداونی در آن تاریخ
______________________________
(1). یعنی غیاث الدین محمد پسر ركن الدین محمد بن شمس الدین محمد بن ابو بكر كرت. در نسخه ك: محمد بن محمد بن ابی بكر ...
ص: 125
از هندوستان به هرات آمده بود و در تاریخ جلوس ملك شمس الدین فرموده است:
شعر
اضاءت لشمس [الدین] كرت زماننا «1»و اجری فی بحر المرادات فلكه
و من عجب تاریخ مبداء ملكهیوافق قول الناس «خلد ملكه» «2» و تواریخی كه به حساب حروف جمل در مبادی جلوس پادشاهان گفتهاند زعم كاتب آن است كه مانند این كم واقع شده باشد و ملك شمس الدین را شمایل خوب و خصایل مرغوب بود و در جلادت و شجاعت بر اقران تفوق مینمود و از سخاوت دست درافشانش ابر نیسان را خجالت بود. اما روزگار او را امان نداد و بعد از دو ماه مریض شده درگذشت «3»
مصرع
چو آفتاب ندید استوا نمود غروب
ملك حافظ بعد از ملك شمس الدین به حكومت نشست. جوانی پاكیزه منظر ستوده مخبر بود. خطی در غایت خوبی نوشتی. فاما در كار حكومت زیادت مدخلی نداشت. غوریان بر او مسلط بودند و مهمات به رأی خود میپرداختند. «4»
ذكر احوال الوس جغتای در این چندسال
چون پادشاه ترمشیرین اواخر سنه 726 از امیر حسن «5» بن امیر چوپان منهزم شده به ماوراء النهر رفت،- چنانچه مذكور شد- در ممالك جغتای به هر گوشه متعدی سر
______________________________
(1). ك ندارد- ف: ... زمانها
(2). خلد ملكه به حساب جمل برابر است با 729
(3). حبیب السیر. «و ملك شمس الدین بر شرب شراب شغف تمام داشت. چنانچه در مدت ده ماه كه زمان حكومتش بود ده روز هشیار نبود. وفاتش در شهور سنه ثلاثین و سبعمایه روی نمود.» ج 3 379 چاپ خیام
(4). نسخ: میپرداخت- حبیب السیر: بیاستصواب ملك مهمات را فیصل میدادند و در شهور سنه 732 در ممر حصار او را به قتل رسانیدند» ج 3 ص 380
(5). ف: امیر حسین
ص: 126
برآورده بود و او را اختیاری نمانده، ناگاه در نخشب سنه 727 «1» وفات یافت و برادر زادهاش جنكشی پادشاه شد و به مصاحبت بخشیان میل كفر و معصیت نمود و بتخانهها ترتیب كرده در مساجد آن ممالك صورتها نگاشت و از ملاهی به شطرنج و شكار میل داشت. بعد از دو سال، بر سریر سلطنت او را كشته یافتند و قاتل معلوم نگشت و در نخشب مدفون شد. بعد از آن، بوران بن دوا پادشاه شد و او را جنونی تمام بود. برادران خود را به توهم آنكه بعد از او پادشاه نشوند قتل كرد و او را بوران تلبه لقب نهادند. مدت دو سال بلقاق او برداشت و مغولان زمان او را مبداء تاریخی ساخته به ضرب المثل حكایت كنند. در آخر شهور سنه 29: 7 به دست امرای خود كشته شد و مدفن او خزار است.
وقایع سنه احدی و سنه اثنین و ثلاثین و سبعمائه «2»
جمعی بر امیر شیخ حسن بن امیر حسین بن آق بوقا افترا كرده به سلطان رسانیدند كه او را با بغداد خاتون مراسلات پنهانی است و قصد سلطان دارند. پادشاه را باور آمد و حكم كشتن او كرد. مادر او كه عمه سلطان بود، خون او را درخواست كرده به او بخشید و به قلعه كماخ فرستاد كه آنجا مقیم باشد و بغداد خاتون مفلوك شد تا آن سخن تحقیق شده افترای مفتریان روشن گشت و به یاساق رسیدند و باز خاتون را جاه و مرتبه ارتفاع یافت و صاحب اختیار كلی و جزوی خاتون و وزیر «2» بودند
نظم
بر آن هر دو بودی جهان را مداراوزان دیگران را حسد بود كار
______________________________
(1). س: 738- ك: 729
(2). یعنی بغداد خاتون دختر امیر چوپان و خواجه غیاث الدین محمد وزیر پسر خواجه رشید الدین فضل اللّه وزیر.
ص: 127
سلطان امیر دولتشاه را به امارت روم فرستاده در راه مریض شد و در روم زیاده زمانی نیافت.
و درین سال، غوریان در هرات ملك حافظ را در ممر حصار اختیار الدین به قتل آوردند و بعد از آن اكابر و اشراف به اتفاق سالار، كه در آن وقت صاحب اختیار بود، ملك معز الدین حسین را باوجود صغر سن به حكومت نشاندند و از پیش سلطان سعید ابو سعید به جهت او خلعت حكومت آوردند و بر سریر سلطنت تمكن و استقلال یافت.
وقایع سنه ثلاث و ثلاثین و سبعمائه
سلطان عنایت فرموده امیر شیخ حسن را كه در قلعه كماخ بود، بعد از وفات دولتشاه، به امارت روم تعیین فرمود و تا زمان وفات سلطان حاكم آن ممالك بود و در هرات، ملك معز الدین حسین به حسن تدبیر و تدریج، مزاج طاعت لشكر و حشم به تخصیص غوریان كه از قانون صحت اخلاص منحرف گشته بود از حال اعتلال به حد اعتدال آورد و اهوای اركان دولت و آرای اعیان حضرت كه در ابتهاج «1» مناهج عبودیت متفرق و مختلف شده بود به لطف استمالت «2»، بر جاده استقامت متفق و مؤتلف گردانید. «3» عواطف لطفش سایه مرحمت بر سر متظلمان افكند و عواصف قهرش درخت ظلم و عدوان را از بن و بیخ بركند. همیشه همت عالی بر آن مقصور داشت كه حدود مملكت «3» خویش به اوامر شرعیات مضبوط دارد و اعتصام به حبل متین دین مبین و تشبث به ذیل پیشوایان راه یقین سازد و در آن ایام جناب هدایتمآب
______________________________
(1). ظاهرا استنهاج باید باشد
(2). ك: بلطایف
(3). س: حدود مملكت خویش را
ص: 128
شیخ الاسلام مولاناء الاعظم، مرشد طوایف الامم، عمدة العلماء المتورعین، مولانا نظام الحق و الدین علیه الرحمه بود كه به احیاء مراسم شریعت قیام مینمود و سالار كه صاحب اختیار بود تقویت او میفرمود و ملك او را حرمت تمام میداشت و فرموده او را نص قاطع میپنداشت و مولانا ایمان را كه علما به تصدیق تفسیر كردهاند به تسلیم تعبیر نمود و او را به این سبب در هرات پیر تسلیم گویند و معارضه كه میان مولانا و خاوند مولانای معظم قدوة نحاریر العالم، مولانا صدر الشریعة بخاری رحمه اللّه در آن باب واقع است، شرح و بسط در آن كلام مناسب مقام نیست.
و درین سال مولانا نظام الدین بنیچه جهاد بست «1» و آن امر تا سنه 868 باقی بود.
در این تاریخ حضرت خلافت پناهی، شایسته سریر شاهنشاهی، پادشاه هفت كشور، فرمانفرمای اقالیم بحر و بر، معز السلطنة و الخلافة و الدنیا و الدین، امان الزمان، سلطان ابو سعید گوركان خلد اللّه ملكه و سلطانه آن رسم را برانداخت و بنیچه بر مال مقرر ساخت. بر سر مقصود آئیم-
ملك معز الدین حسین را هر روز مكنت زیادت میشد تا بعد از فوت پادشاه ابو سعید مستقل گشت.
وقایع سنه اربع و ثلثین و سبعمائه
سلطان حكومت فارس به امیر مسافر اناق عنایت فرمود و امیر محمود شاه اینجو به سعی امیر چوپان حاكم آن ولایت بود و او را اموال در آن نصاب بود كه هر سال صد تومان از خاصه اسباب او حاصل میشد و پیش سلطان گستاخ و سخنگوی و چست و چالاك. او را سخت آمد كه حكومت فارس دیگری را دهند.
امرا مثل امیر محمود ایسن قتلغ و امیر سلطان شاه بن نیكروز و امیر محمد پیلتن
______________________________
(1). برای اطلاع بیشتر بر شرح حال وی رجوع شود به حبیب السیر ج 3 ص 384 چاپ خیام و رجال حبیب السیر گرد آورده عبد الحسین نوائی
ص: 129
را با خود متفق گردانید و مسافر اناق جهت تقرب و محرمیت پادشاه محسود امرا بود.
امرا و محمود شاه به در خانه مسافر رفتند. مسافر خود را به خانه سلطان انداخت. آن جماعت تا در كریاس رفته تیری چند بر دیوار زدند و مسافر را طلب داشته خان نه بر سلطان حصار شد و به آن رسید كه مسافر را به ایشان دهند. در این حال امیر سیورغان پسر امیر چوپان و خواجه لؤلؤ با غلبه تمام رسیدند. به ایشان مستظهر شد و آن جماعت پس رفتند. سلطان یكیك را گرفته حكم به كشتن فرمود و به سعی خواجه غیاث الدین محمد خلاص شدند. اما سلطان هریك را به قلعهای فرستاد. محمود ایسن قتلغ را به خراسان پیش امیر علی قوشجی حبس فرمود و سلطان شاه بن نیكروز به ولایت كرمان در قلعه سیرجان مقید گشت و محمد پیلتن هم در كرمان به قلعه بم و محمود شاه اینجو را به قلعه طبرك اصفهان بازداشتند و مسعود شاه بن محمود شاه را به روم پیش امیر شیخ حسن فرستاد و تا سلطان در حیات بود، این جماعت در آن موضع بودند الا محمود شاه كه او را باز به اردو آوردند و مسعود شاه در روم نایب امیر شیخ حسن شد و دیگران بعد از وفات سلطان خلاص یافتند.
وقایع سنه خمس و ثلثین و سبعمائه «1»
در این سال فولاد خان در الوس جغتای و ماوراء النهر وفات یافت و پادشاه قزان بن یسور به سلطنت نشست.
و در آخر این سال، پادشاه اوزبك، از نسل جوجی خان «1»، از دشت خزر آهنگ ممالك اران و آذربایجان كرد و پادشاه ابو سعید به حكم آنكه:
مصرع
علاج واقعه پیش از وقوع باید كرد ______________________________
(1). ك، س: توشی خان
ص: 130
خواست كه پیش از تمكن خصم و تغلب دشمن اسباب قتال و جدال مرتب و مهیا سازد. با امرا و لشكرها عزیمت ملك اران كرد. هرچند موسم قشلاق نرسیده بود، اما توجه فرمود.
وقایع سنه ست و ثلثین و سبعمایه
اشاره
سلطان [به سبب] «1» توجه پادشاه اوزبك هنوز هوا گرم بود كه لشكرها را به حدود اران و شروان رسانید و به سبب عفونت هوا اكثر لشكر را ساز تن از پرده بقا بینوا گشت و پادشاه را در آن مقام، بعد از چند روز عارضهای روی نمود و مزاج مبارك از منهاج صحت منحرف شد. دلهای اكابر و اعیان از سوز حرارت آن در آتش و جانهای جهانیان از تاب سورت آن در كشاكش. بعد از دو هفته خوشتر شد. كافه برایا و عامه رعایا صلات و صدقات به فقرا و مساكین و سایر مستحقین رسانیدند و مزید صحت و سلامت از حضرت ذو الجلال به تضرع و ابتهال مسألت نمودند و پادشاه میل حمام فرمودند و ضعف قوی بر مزاج عارض شد. اطبا احساس سمی از سموم كردند «2» و العلم عند اللّه تعالی
مصرع
روزگار است كه گه شهد دهد گاهی زهر
وقات سلطان علاء السلطنة و الدنیا و الدین [پادشاه] «3» ابو سعید بهادر خان
چون عارضه قوی به ذات شریف پادشاه عالمپناه راه یافت
______________________________
(1). س: [به سبب خبر] توجه
(2). بعضی از مورخین نوشتهاند كه دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه پس از آنكه به ازدواج سلطان ابو سعید درآمد سخت مطبوع طبع پادشاه مغول قرار گرفت و بغداد خاتون كه این بیمهری سلطان را برنمیتافت و هنوز از كشته شدن پدر و برادران دلی پرخون داشت سلطان را مسموم كرد و یكی از خواجهسرایان بدین راز پیبرد و به ارپا گاون خبر داد و به دستور ارپا گاون، آن خواجهسرا بغداد خاتون را به قتل رساند (تاریخ مغول عباس اقبال ص 345)
(3). ك ندارد
ص: 131
مصرع
چه راه یافت كه ای كاش راه گم كردی
مرض چون اندوه مسلمانان قوی و قوت چون حال اهل دانش ضعیف شد. اطباء حاذق به تدبیرات و دقایق هرچند جهد نمودند مفید نبود. همه دانستند كه كار دیگر است و كارفرما حاكم قضا و قدر. معالجه و تداوی فایده نداد تا در سكرات افتاد و ودیعت حق را تسلیم كرده بلبل گلستان حیاتش قفس قالب بازپرداخت و در گلشن علوی فردوس اعلی را نشیمن ساخت و این واقعه هایله ثالث عشر ربیع الآخر سنه ست و ثلثین و سبعمائه به وقوع پیوست. صیحه صبح محشر و غلغله فزع اكبر در جهان ظاهر شد.
مصرع
جگر شب رخ خورشید بر اندوه به آه
چتر همای سیما كه با شهباز سدره و طاوس فردوس سر فرونمیآورد پیرایه زاغ ماتمزده گرفت و تاج با ابتهاج چون از سر حسرت از فرق فرقدسای دور ماند مانند خلخال در پای رفت. تخت، رخت بخت در آب نكبت انداخت و علم خود را چون شكل درخت در آب نگونسار ساخت. خواجه جمال الدین سلمان ساوجی در مرثیه سلطان فرماید:
نظم
گر بگرید تاج و سوزد تخت كی باشد بعیدبر زوال دولت سلطان اعظم بو سعید
آسمان از جبهه اكلیل مرصع برگرفتترك گردون اندرین ماتم كلاه از سرگرفت
زهره همچون چنگ گیسوهای مشكین باز كردبس به ناخن چهره بخراشید و زاری درگرفت
ص: 132 آسمانش تخته تابوت از مینا بساختآفتابش پایه صندوق در گوهر گرفت چون واقعه ناگزیر واقع شد، پیش از تجهیز و تكفین، اورپای «1» كاون را كه وزیر آورده بود- چنانچه شرح آن میآید- نامزد پادشاهی كردند و بعد از آن مراسم تجهیز و تكفین به جای آورده تمامت اركان سلطنت و خواص حضرت در صحبت نعش او كه روزگار به جای ركاب و رخش او روان كرده بود از نواحی شروان و قراباغ اران به جانب سلطانیه روان شدند و در مرقدی كه در حوالی سلطانیه در حال حیات بنیاد نهاده بود و آن موضع را شرویاز «2» خوانند مدفون شد
شعر
ما كنت احسب قبل دفنك فی الثریان الكواكب فی التراب تغور نظم
جهان گر گشاده كند راز خویشنماید به تو شیب و افراز خویش
كنارش پر از تاجداران بودبرش پر ز خون سواران بود
پر از مرد دانا بود دامنشپر از گلرخان چاك پیراهنش و ختمات كلام اللّه و خدمات روح و روان پادشاه را صدقات فرستاده آش معهود دادند.
ذكر ولادت حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان انار الله برهانه
______________________________
(1). ك: اوپای- س: ارپای
(2). ك: شرویانه- ذیل جامع التواریخ: شهرویاز (ص 146)
ص: 133
در این سال كه انقضای دولت سلاطین چنگیز خانی بود، در مملكت ایران، در همین سال، طلوع ولادت حضرت صاحبقرانی بود در ولایت توران یعنی امیر كبیر، جمشید جهانگیر، خورشید آسمان سریر، صفدر ایران و توران، تهمتن صاحبقران، ممهد قواعد فرمانروائی، مشید معاقد كشورگشایی، مركز دایره عالمستانی، مدار نقطه صاحبقرانی.
بیت
آفتاب دین و دولت، آسمان تخت و بختپادشاه ربع مسكون خسرو صاحبقران قطب الحق و الدنیا و الدین، امیر تیمور گوركان انار اللّه برهانه و ثقل بالحسنات میزانه جهان را به فر حضور و نور ظهور مشرف گردانید و چون دولت سلاطین ایلخانیه به انجام رسید آفتاب سلطنت قاهره برلاسیه «1» طالع گردید علی ما قال عز قائلا ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها. «2» چه در ربیع الآخر «3» سال مذكور وفات پادشاه سعید ابو سعید بود و بیست و پنجم شعبان آفتاب ولادت حضرت صاحبقران روی نمود، در نواحی قبة الخضراء كش، به ساعتی كه سعود آسمانی به آن تولا كنند و زمانی كه اسباب فیروزی بدان التجا نمایند. انوار ذات همایون ساحت گیتی را منور ساخت و شعاع فرایزدی كه از جبینش لامع بود ظلمات ظلم را از جهان برانداخت.
بیت
طالع شد از سپهر شرف كوكب منیرخورشید رای و زهره رخ و مشتری ضمیر
______________________________
(1). تیمور از قبیله برلاس بود
(2). سورة البقره 106
(3). مرگ ابو سعید در سیزدهم ربیع الآخر سال 736 بود. قبلا نیز در همین كتاب هم همان تاریخ سیزده ربیع الآخر آمده است. اما درین جا در كلیه نسخ ربیع الاول آمده.
ص: 134
حق سبحانه و تعالی اسباب سعادات «1» در آن مولود در احسن ساعات مقدر فرمود ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ «2» و محقق است كه اجتماع این خصایص تابع اجتماع مدبرات علوی و اوضاع فلكی است و آن نتیجه حقایق حكمت الهی و ثمره دقایق عنایت نامتناهی تواند بود و اگر كسی در افتتاح و اختتام احوال آن مظهر قدرت ذو الجلال تأملی شافی و تفكری وافی به جای آورد او را به یقین معلوم گردد كه وقایع حالات و بدایع انتقالات آن حضرت از ایام طفولیت تا هنگام تمكن بر سریر سلطنت بیسوابق توفیقات ربانی و سوالف تأییدات آسمانی مقدور قدرت بشر و میسور قوت مشتی حجر و مدر نباشد و ارتقا به این درجه والا و مرتبه علیا در حیز امكان و مكنت انسان نگنجد. إِنَّ فِی ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ «3». هرچند اطوار غریب و آثار عجیب از ابتدای ولادت تا زمان سلطنت آن حضرت واقع شده- چنانچه ذكر آن به موضع خود شرح داده- اما قبل از تفصیل مجملی از كلیات احوال مبین میشود و بعد از آن سال به سال از زمان ولادت تا زمان وفات بل الی یومنا هذا كه تاریخ هجری در تعداد هشتصد و هفتاد و دوست اگر توفیق رفیق گردد و سعادت مساعدت نماید آنچه از اوصاف سلاطین و ملوك اطراف معلوم شود تقریر كرده آید ان شاء اللّه تعالی.
ذكر مجملی از تاریخ افعال و اقوال حضرت صاحبقران
قبل از شروع در مقصود، بعضی از مناقب حضرت صاحبقرانی و نبذی از مفاخر مظهر قدرت ربانی، از بحری قطرهای و از آفتابی ذرهای، معروض میگردد تا سلاطین عالم و عقلای بنی آدم به تخصیص فرزندان همایون اروق میمون او را در قواعد
______________________________
(1). ك: اسباب سادات سعادات
(2). المائدة 54
(3). آل عمران 13
ص: 135
پادشاهی جام جهاننمای و آینه عالمگشای باشد و در خلال حكایات از هزار یكی و از بسیار اندكی مفصل خواهد گشت. حقیقت آنكه در وقایع بدایع آن حضرت اعتباری بلیغ است و انتباهی شافی لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ «1» و هرچند در این باب سخنوران حاذق كه در میدان بیان سابقاند تألیفات ساخته و تصنیفات پرداختهاند اما غالب ظن آن است كه این سیاق كه معروض میگردد مسبوق به غیر نخواهد بود و اللّه الموفق.
حضرت صاحبقرانی پادشاهی بود عالی همت كیوان رفعت. هر جزوی از ذات مكرمش عقلی مصور و هرموئی بر عنصر معظمش سپاهی زرهور. صد جمشید بر یك گاه و صد فریدون در یك خرگاه. صد كیخسرو در یك مكان و صد افراسیاب در یك میدان. هنگام شجاعت چون شیر ژیان همه دل و زمان سخاوت چون ابر نیسان همه باران و ابل. آفتاب رایش چون رای آفتاب شارق و ماه رایتش چون رایت ماه خافق. «2» آیات فتح مبین «3» از حرفهای خنجر ذو الفقار آثار او مبرهن و تفسیر نصر عزیز «4» از زبان سنان شهاب پیكر روشن. آنچه آن حضرت را دست داد، در ضبط امور ملك «5» و ملت و ربط مهمات دین و دولت و رایهای ثاقب و تدبیرهای صایب و گشودن ممالك و پیمودن مسالك، سطری از آن مناقب ماحی آثار قیاصره روم و اكاسره عجم و خواقین چین و رایان هند و تبابعه یمن و ملوك سامان و آل بویه و سلاطین سلجوق تواند بود و ممالك این مجموع به تحت تصرف درآورد و شرح آن
مصرع
گر عمر امان دهد به عرض تو رسد. ______________________________
(1). ق 37
(2). ك: فایق
(3). اشارهای است به آیه إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً (سوره الفتح 1)
(4). اشارهای به آیه وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ (آل عمران 126)
(5). ك: مملكت
ص: 136
در تربیت امور دیوانی و تحصیل وجوه سلطانی قاعدهها نهاد كه تا انقراض عالم دستور وزرای كامل عقل و منشور حكام صاحب تجربه تواند بود و كوكب «1» دولت او به درجهای بود كه به سواری دیاری میگرفت و به حكایتی ولایتی میگشود و به تهدیدی «2» لشكری جرار منهدم میساخت و به وعیدی سپاهی بیشمار برمیانداخت. آیت ظفر اسكندر را منكوس گردانید و رایت شجاعت رستم را فرود آورد. قادر كن فیكون مقالید ربع مسكون بر مقتضای إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ «3» در قبضه قدرت او نهاد و زمام توسن ایام بد رام را به كف ارادت او داد. چون چتر آفتاب كردار او از مشرق عظمت طلوع كرد، حكام انام كه هریك خود را خورشید دوران و ماه آسمان سلطنت تصور میكردند چون ستاره از طلوع آفتاب ناپیدا شدند.
اگر نحاریر علما و جماهیر فضلا به تحریر بزم و تألیف مآثر و تقریر رزم و توصیف مفاخر آن حضرت كه چون فیض آفتاب در اقطار مشهور است و چون مدرار سحاب در آفاق مذكور، اشتغال فرمایند و در آن دریای بیپایان به استظهار فصاحت سباحت [نمایند تفضیل آن حضرت بر دیگر سلاطین به تفصیل در رقم نتوانند آورد و رقم آثار اقبال او به صورت اجمال نگارند] «4». نطاق نطق از شرح و تفسیر آن مقصور است و قلم دو زبان از عرض و تحریر آن مكسور و بر ضمایر ارباب بصایر و خواطر اكابر و اصاغر واضح و لایح باشد كه صدمه گرز قلعهگشای و حمله تیغ جهانگیر و ترتیب لشكركشی كه مقدمه ثبات دولت و قاعده خلود سلطنت است هیچكس به آن حضرت نرسانیده:
پس در مقام عجز به حكم
______________________________
(1). ف. كواكب
(2). ك: تدبیری
(3). الاعراف 128
(4). س ندارد
ص: 137
مصرع
ان القلیل علی الكثیر دلیل
بعضی از مناقب آن حضرت مجملا ایراد میكند تا معلوم شود كه قوت شهامت و قدرت شجاعت و بسطت مملكت و هیبت سلطنت در هیچ عهد و قرن چنین و چندین نبوده و از هیچ تاریخ بدین سیاق و سباق مطالعه نرفته.
اول حق تعالی آن حضرت را در ترتیب اسباب جنگ و لشكركشی و تنظیم امور ملك و جهانداری از فتح مواضع و تسخیر بلاد و رفع موانع و تدبیر عباد چنان مستعد آفریده بود كه اگر اسكندر باوجود چندان طلسمات و حل مشكلات در زمان او بودی از او تعلیم گرفتی و كدام دلیل از این واضحتر تواند بود كه یك نفس تنها با قلت عدد خروج كرد و از سرحد چین تا اقصای شام و از اقصای هند تا دریای فرنگ، با چندان پادشاه با فرهنگ و دشمنان با آلت و شوكت و مخالفان با عدد و عدد را كه هریك فغفور عهد و كسری زمان بودند مقهور و مسخر گردانید. جبین جبایره دهر و قهارمه عصر بر آسمان دولت او فرسوده گشت و رقاب سروران جهان و گردنكشان آفاق در طوق طاعت و حلقه عبودیت او سوده شد. با رای جهان آرای او آفتاب را رای عالم آرائی در ضمیر منیر نگردید و باوجود حلم او كوه در خود قوت توانایی ندید. سلاطین عالم ترتیب لشكرآرائی از حضرتش آموخته و اساطین عرب و عجم اسباب جهانگشائی از دولتش اندوخته. ملوك جهان و صنادید زمان از نهایات ولایات ربع مسكون به درگاه همایون میآمدند.
مصرع
ملوك جهان پیش او آمدند
در تأكید دعایم دولت و تأسیس مبانی سلطنت و حفظ شرایط عالمستانی و شرط ضوابط جهانبانی آثاری نمود كه تا انتهای اعمار انوار آن چون شعاع آفتاب فروغ چهره روزگار خواهد بود.
ص: 138
بیت
ز توران برو تا حد هند و رومجهان شد مر او را چو یك مهره موم
همانا كه تا رستخیز این سخنمیان بزرگان نگردد كهن دیگر در تعظیم سادات و علما و تكریم ائمه و صلحا اهتمام تمام فرمودی و در تقویت دین و شعار شرع مبین مبالغه به نوعی نمودی كه در زمان او كسی را در علم حكمت و منطق شروع نبودی. سادات را كه در دریای نبوت و ثمره شجره رسالتاند و طغرای سعادتشان قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی «1» به حسن اشفاق و اطلاق ارزاق و اكثار ادرار و اعداد اسباب معاش و امداد وجوه انتعاش محفوظ و ملحوظ میگردانید و در مجالس چنانچه بر ذمت همت ارباب دین و دولت واجب و لازم است ایشان را بر همه میگذرانید و طلبه علوم را از مدارس و فقرا را از بقاع خیر و خوانق به قدر استحقاق و شروط و اقفان رعایت میفرمود و در اموال اوقاف اصلا مدخل نمینمود و با اهل علم و حكمت به غایت مستانس بود و ایشان را به غایت معظم و مكرم میداشت و نقوش روایات و اخبار و رقوم حكایات و آثار بر لوح خاطر خطیر مینگاشت و در علم انساب و احوال امم و مجاری امور ترك و عجم متبحر زمان شده رای رزینش متانت یافته بود و بر آیینه رای روشنش پرتو آن انوار تافته. عواقب امور و خواتیم اعمال جمهور چون فروغ آفتاب پیش او واضح و لایح بود و در مجلس همایون مباحث علمی بسیار واقع میشد و در دقایق آن تصرف به صواب فرموده اكثر مسایل مشهور طب و نجوم را مستحضر بود و حسن معاشرت در مجالس انس و خلوت چنان مرعی داشتی كه از فرط بندهنوازی تفاوت میان مالك و مملوك ظاهر نگشتی و نخوت جهانداری و شوكت كامكاری بر جبین مبارك پیدا نیامدی.
______________________________
(1). سورة الانعام 90
ص: 139
بیت
لطفش ار مایه وجود شودجسم را صورت روان باشد و روز بار، بر سریر خسروی، فرمان چنان دادی كه اگر قیصر روم و فغفور چین در آمدندی از مهابت در صف بندگان چون بید لرزان بودی
بیت
بأسش ار بانگ بر زمانه زندگرگ را سیرت شبان باشد در طلب «1» هر مراد كه رخش همت را در زین تمكین آورد، آن مطلوب دو اسبه به استقبال آمد و در تحصیل هر غرض كه روی سراپرده همت بر آن سمت كرد، آن مقصود چون دولت اقبال نمود.
دیگر از آن روز كه پای كامرانی در ركاب جهان ستانی آورد، هریك از ملوك و حكام كه به سمت عقل موسوم بود و سعادت ازلی مساعدت نمود احرام خدمت آن حضرت بسته پای در حریم اخلاص نهاد و دست طاعت در حبل متین دولت استوار كرد، اقبال و سعادت در متابعت اوامر و نواهی شاهنشاهی یافت و هركه از فروغ خرد بینور و از زیور دانش دور بود و سر از ربقه طاعت و مقتضای فرمان تافت و خذلان عصیان و ساوس بد خدمتی بر دل او گماشت و نحوست ادبار صورت انكار بر صحیفه خاطر او نگاشت خود را به زهر قاتل و شمشیر آبدار خاكسار كرد و از ثقات منقول است كه تا خود را در هواخواهی یك جهت نكرده بودیم احوال در غایت پریشانی و بیسامانی میگذشت و چون به حسن اعتماد قدم در جاده خدمتكاری نهادیم انواع فراغت و رفاهیت دست داد.
______________________________
(1). س: دیگر در طلب ...
ص: 140
دیگر چون عرصه مملكت فسحت یافت، طوایف مختلف از اطراف و اكناف عالم با تفرق السنه و اختلاف البسه ملازم درگاه آسمان اساس گشتند. هریك به رسم خویش در تكلف پوشیدنی كوشیدندی. هر روز ده هزار لااقل بل بیشتر در ساوری جمع آمدندی اكثر به قماش اسكندرانی و شرب مصری و صوف مربع و سقرلاط عمل بنات به بسمه مذهبی و كمخاء مهذبی به كلاه نوروزی و كمر جمتای طلادوزی ملبس بودی و امرا و اركان دولت در غایت تمیز و فراست و خردهدانی و كیاست و راستی و درستی در معاملات و در بند نیكنامی و خیرات. فاما از تغیر مزاج حضرت صاحب قرانی در وهم و خوف چنانكه دانی و طوایف عساكر و احشام مرفه و معمور و خیول و اغنام و سایر مواشی به غایت موفور چنانچه عرصه وسیع ماوراء النهر و بساط بسیط خراسان بدان وفا نمینمود و آجام «1» مازندران و براری ری و ییلاق و قشلاق آذربایجان تا به ارمن و گرجستان و دیار بكر و كردستان از قانجیان و قوشجیان مملو گشته بود. در یك فتح، از عقود جواهر و در یتیم و اوانی زر و سیم و لعلهای آبدار و زبرجد و یاقوت نامدار و امتعه و اقمشه و مراكب و مواكب و مواشی و حواشی آن مقداری جمع میآمد كه نطاق عقد بنان و عقد بیان همه محاسبان بدان محیط نگردند. لاجرم بندگان دولت از غنایم بسیار، كه وَ مَغانِمَ كَثِیرَةً یَأْخُذُونَها «2»، چون بحر و كان به گوهر و زر توانگر شدند و بهسان نرگس و سوسن با كمر سیم و تاج زر گشتند.
دیگر از ابتدای حكومت تا انتهای سلطنت، در هیچ لشكر كسر بر بندگان دولت نیفتاد و جناب شهریاری در میدان شجاعت و دلاوری گوی سبق از سركشان و صفدران ربوده داد بهادری داد.
______________________________
(1). آجام جمع اجمه است و اجمه به معنای درختان بسیار به هم پیچیده یعنی جنگل
(2). سورة الفتح 19
ص: 141
بیت
به پای عزم فلك را كشید زیر ركاببه دست امر جهان را گرفت زیر عنان ملوك ممالك چون ممالیك غاشیه طاعتداری بر دوش و حلقه فرمانبرداری در گوش كردند و هریك به قدر حسن عبودیت انواع عاطفت و كرامت مشاهده نمودند.
دیگر قلاع و حصونی كه حضیض خندقش به مركز زمین میرسید و ذروه كنگرهاش تیر دعوی از برج دو پیكر میگذرانید هریك به متانت بنیان چون بنای هرمان در جهان سمر «1» گشته و تدبیر تسخیر آن در خیال ملوك گذشته نگذشته و هوای استخلاص آن در ضمیر سلاطین رفته نیامده و آفتاب همم اهل عالم در اندیشه برآمد فروشده به تیغ قهر یلان صفآرای و گرز گردان عدو بند املگشای گشاد و به پای فیلان كوهپیكر عفریت منظر گرد عدم برآورده به باد فنا برداد. كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ «2» صفت حال آن گردید و مجموع قلاع معموره عالم مسخر و مسلم گردانید. قومی امان طلبیده به زنهار آمدند و گروهی آوازه لشكر منصور شنیده بازگذاشتند.
مصرع
القصه كه مجموع مسخر كردند. دیگر از طراز كسوت مفاخر و عنواننامه مآثر، عمارات بقاع خیرات چون مساجد و مدارس و خوانق و اربطه و مجاری و مجامع به میاه است كه آن حضرت ابداع فرموده از آن جمله یك مسجد دار السلطنه سمرقند است كه به صفای عقیده و حسن ایمان كه إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ «3»- كه چون بنیاد كعبه همیشه معمور باد- بنا نهاد و قاعده آن چون اساس دولت رسوخ پذیرفت و بهسان سد سكندر استحكام یافت و محراب آن از آهن و فولاد به اشكال غریب و نقوش بدیع و لطایف
______________________________
(1). س: ثمر گشته
(2). سورة یونس 24
(3). سورة التوبة 18
ص: 142
كتابت و دقایق صنعت چنانكه ناظر دیده در اقالیم سبعه نظیر آن ندیده ترتیب كرد و چهار منار چون چهار اركان بر چهار جهت آن برآورده طاق فلكآسای و ایوان فرقد سای ارتفاع داد و قری چهار صد ستون سنگ رخام از مواضع بعیده بر گردونهها به قوت ژنده فیلان به لطایف حیل و جرثقیل به آنجا نقل كردند و صحن و سقف آنكه رشك خلد برین و سقف مرفوع است به اعماد رصین و اضلاع مكین از جوانب و ارجا، با فنون آرایش و نما، از احجار یشم به كمال صنعت، چنان با یكدیگر تركیب دادند كه تا انقراض عالم از تعاقب شهور و اعوام نقوش آن از اختلال و انصرام و بنای آن از اندراس و انهدام مصون و محروس است و ایوان او كه در وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ «1» گشاده میشود ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ «2» بر شرفه «3» آن نقش كرده و مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً «4» بر الواح آن مسطور، از روی یك پاره، به دقت صنعت ریخته رشك خلد برین مشاهده شد و نمودار إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ «5» معاینه گشت.
استادان بصره و بغداد مقصوره و صفها و رحبهها به حصیرهای معقلی ممتلی ساخته و عمله فارس و كرمان بر اندازه هر موضعی قالیهای ابریشمین مبسوط گردانیده و معلمان حلبی قنادیل مذهب در هوای فضای قباب آن چون مشاعل گردون در این طاس نگون افروخته
تبارك ذو العرش ما ذاتریمن الحسن فی جانب المسجد چنین عمارتی عالی به اندك فرصتی به نام و القاب همایون مزین و موشح شد و به میامن رای شاهنشاهی چنین بقعه متبركه بر صفحات روزگار سمت تخلید و تأیید
______________________________
(1). سورة آل عمران 133
(2). سورة الحجر 46
(3). شرفه به ضم شین و سكون را به معنای كنگره است (منتهی الارب)
(4). سورة آل عمران 97
(5). سورة الفجر 8، 7
ص: 143
یافت و عادت حضرت صاحبقرانی آن بود كه هرگاه بنیاد عمارتی نهادی آن را به چند حصه گردانیدی و مخدومزادگان و امرا و اركان دولت را هریك بر حصهای داروغه فرمودی تا به تعصب یكدیگر كار میكردند و شب و روز استخبار نمودی. هركه را كار پیش رفته بودی انعام و تحسین فرمودی و هركه پسمانده سرزنش و توبیخ نمودی و العجب چیزی چند به خاطر خطیر میگذشت كه استادان معمار را هرگز در ضمیر نمیگذشت.
دیگر بنای اربطه و قنوات است كه در مفاوز و فیافی «1» كه در اقطار ممالك محروسه بود، در هر منزلی رباطی فرمود چنانكه امروز از دار الملك سمرقند یك ماهه و دو ماهه راه به هر طرف كه روند هیچ موضع چنان نمانده كه شب در صحرا باید بود و در اكثر بیابانها كه صلاحیت آن داشته لنگرها بنا نهاده و دیها وقف كرده و مردم تعیین فرموده تا به خدمت صادر و وارد قیام نمایند و همت بر امن طرق و سلامت مسافران به حدی مصروف داشت كه در ایام معدلت او آتش در جوار پنبه دستدرازی نكردی و باد در مهب خویش مخالف نجستی. از راستكاری طبیعت او آب در گردش جوی كج نرفت و با دستكاری سیاست او خاك در نقطه مركز بیقرار گشت. در محافظت عجزه و رعایا و تجار و دهاقین رعایت تا حدی مرعی داشت كه از اقصای تركستان تا نواحی دهلی و كنبایت و سرحد باب الابواب تا حدود مصر و روم- چه جای بازرگان- كه بیوهزنان و كودكان قماش زرسیم و بدایع بضایع نفیس میآوردند و میبردند كه هیچ آفریده حبهای از ایشان توقع نمیكرد و درمی زیان واقع نمیشد و اگر یك شخص با تومانهای نقد از مشرق به مغرب رفتی در هیچ موضع احتیاج به پاسبان نبود.
______________________________
(1). مفاوز جمع مفازه است به معنای جای هلاك و پناه جای و دشت بیآب و فیافی جمع فیفاء است به معنای بیابان بیآب.
ص: 144
بیت
میرود یك تنه از عدل تو خورشید فلكقاف تا قاف جهان طشت زرافشان بر سر خزانه از نگهبان بینیاز شد و رمه از چوپان فارغ گشت.
در وقت مراجعت از فتح ممالك شام، یك عورت با دو غلام بچه رسیدند با هیژده «1» خروار قماش نفیس كه از قندهار با شوهر خود محمد قندهاری عازم اردو بوده و شوهر او در حوالی سمنان نمانده «2» و او بر چندین الوس بیگانه چون تراكمه آق قوینلوی «3» و مغولان اویرات و اعراب بنی اسد گذشته به مجرد آنكه متوجه اردو بوده هیچكس پیرامن او نگشته بل رعایت نمودهاند و در دیار بكر به اردوی همایون ملحق شد و نظایر آن بسیار است.
دیگر سیور غالات و انعامات و اقطاعات و اطلاقات ارباب استحقاق از خواتین و اولاد و احفاد و امرا و وزرا و ائمه و مشایخ و حمله سلاح و لشكر و حشم و عبید و خدم مقرر فرمودی و به خود تفحص و تجسس نمودی و بعد از استطلاع [به رد و اطلاق] «4» آن حكم شدی و تمامی سیور غالات را در هر سال در دیوان حكم مجدد طلبیدی مگر آنكه به قید هودبری مقید بودی.
دیگر به احوال اولاد و احفاد اهتمام تمام داشت و همیشه منتظر تا كی بشارت رسانند كه در عقد زواهر شهریاری دری گرانمایه زیادت شد و پیوسته مترصد كه به واسطه اشتباك كدام رحم فرماندهی روی نماید و اشتراك قرابت كدام دودمان فرمان روایی سبب ادراك آن امنیت شود و آن در شبافروز را كدام فیروزبخت بهروز راغب گردد و آن مایه اقبال را كدام صاحب سعادت ثاقب دولت دایه شود و هرگاه شخصی
______________________________
(1). س: هژده- ك: هجده
(2). نمانده به معنای فوت شده، مرده، در گذشته است.
(3). ك: آفاق قویلقی- ك: آق قویلقی
(4). ف: بر دالحاق- س: بر ذو الحاق
ص: 145
بشارت ولادت رسانیدی چندان انعام و اكرام یافتی كه از فقر بینیاز شدی و هرگاه محقق شدی كه به تقدیر الهی از قارورة اصلاب بطانه او قطرهای چند كه از فضل هضم رابع مستعد صورت نوعی كه به تقیه انواع را شاید در رحم یكی از گلبنان قرار یافت، آن حامله به مواهب انعام مخصوص گشتی و آن در گرانمایه هنوز در صدف مكرمت بودی كه یكی از اركان دولت [به محافظت مقرر شدی و آن معنی موجب مباهات آمدی و چون قوت ماسكه] «1» به محافظت آن قطرات قیام نمود و به واسطه تأثیرات اجرام علوی آن را به مرتبه انشا به صورت فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ «2» ظاهر گردانید، منجمان ماهر را فرمودی تا زمان و مكان ولادت میمون را احتیاط كرده تحقیق درجه طالع همایون نمایند و اسباب خسروی و تجملات پادشاهی از اعلی تا ادنی معین ساختی و در تعهد او محافظان را فرمودی كه لقمه و خرقه او را احتیاط نمایند و از مضر و نافع بر خبر باشند و اوقاف اقوات و مطاعم و مشارب او را مضبوط دارند و از تفاوت در اوقات برحذر باشند تا مزاج از منهاج اعتدال منحرف نشود و بر جویبار دولت نهالآسا بالا كشد و چون از مرتبه رضاغ گذشت اتابك عاقل كامل در معرفت آداب پادشاهی نصب فرمودی و بر تأدیب و تعلیم تحریض نمودی و در زمان حیات آن حضرت، عدد اولاد و احفاد به قرب صد رسید.
دیگر چون عزیمت جانبی فرمودی، از كیفت طرق آن استفسار نمودی و از چگونگی آب و هوا استخبار كردی و اكثر چنان بودی كه طرق مختلف تصویر كرده و شرح هر منزل نوشته معروض داشتی و از لشكر هر فوجی به راهی معین شدی و از موضع خویش در حركت آمدی و به این حركت سكون و فراغت از جهان بیرون میرفت و به این آوازه جبال در زلزله و رجال در ولوله میافتاد. مخالفان از ترس
______________________________
(1). ك ندارد
(2). و صوركم فاحسن صوركم (سورة المؤمن 64 و سورة التغابن 3)
ص: 146
نمیغنودند و موافقان از ترتیب لشكر و اساس نمیآسودند و در هر راه كه بیشه و كوه بر ممر عساكر بودی فرسنگ به فرسنگ از خار و خرسنگ خالی میكردند و هرگاه از سیحون و جیحون و كر و ارس و دجله و فرات و سند و هیرمند و جون و گنگ عبور خواستی فرمود، در مقدمه ایلچیان میفرستاد تا ملاحان كشتیها جمع میكردند و جسر میبستند تا لشكر بیزحمت میگذشتند و همیشه دویست كوسپر «1» یعنی كشتی بزرگ همراه بودی و آن حضرت بر اسفار متمادی تحمل نمودی. از امتداد یورشها طفل ملتحی «2» میشد و شاب كهل و كهل به شیخوخیت میرسید و شیخ منحنی قامت میگشت و منحنی غریق عبرات حسرات، در غم مفارقت خویشان و غصه مهاجرت از خان و مان از جهان میرفت.
دیگر هرچند امداد انعام سمت لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ «3» داشت بر اسراف اعتراض معقول فرمودی و با اعیان حضرت به مختصرات قلیل المقدار عتاب بسیار نمودی و گفتی هركس در غیر موضع، زیادت از ما ینبغی صرف كند، لا محاله در موضع انفاق از بذل ما ینبغی متقاعد شود و پادشاه به حقیقت نگهبان اموال بندگان خداست و تصرف در مال خود به اندازه شاید كرد، خاصه در مال دیگران و جمال این معنی رانص كلام ازلی بر منصه صدق جلوه میدهد وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ «4» و حدیث لا خیر فی السرف در شهرت به مقامی است كه به تذكار و تكرار محتاج نیست.
دیگر هر عزیمت كه فرمودی در ضمیر منیر مستور بودی. امرا و اركان دولت را طلب داشته طریق استشارت به جای آوردی و مضمون لا صواب مع ترك المشورة بر خاطر گذرانیدی و فایده من استشار اولی الالباب نزل من ابواب الصواب و نص وَ شاوِرْهُمْ
______________________________
(1). ف: كوسر- نسخ: كوسپر
(2). به معنای به ریش آمده، ریش برآورده
(3). سورة الواقعة 33
(4). سورة الاعراف 31، الانعام 141
ص: 147
فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ «1»
نظم
كار آن كس كه مشورت نكندنادره باشد ار صواب آید نصب العین داشتی و چون سلطنت عالم آن حضرت را مسلم شد، بعد از فراغ از قضایای كلی و مهمات ملكی، مجلس انس مرتب ساختی و به فضلای اطراف و علمای اشراف پرداختی و القاء عقاید شرعیه و قواعد عقلیه فرمودی و حریفان بزم روحانی را بر خوان حقایق اغذیه موافق و اشربه دقایق مهیا بودی.
شعر
و للّه منی جانب لا اضیعهو للملك منی و السیاسة جانب نظم
زمانی بحث علم و درس تنزیلكه باشد نفس انسان را كمالی
زمانی نرد و شطرنج و حكایاتكه باشد شخص را دفع ملالی
خدای است آنكه ذات بیمثالشنگردد هرگز از حالی به حالی دیگر به شطرنج و لوعی تمام داشت و نیكو میدانست و استادان ماهر در آن صنعت، چون اعجوبة الدهر و بدیع الزمان خواجه علی شطرنجی تبریزی.
نظم
نرد را برده از وضیع و شریفهمچو شطرنج از صغیر و كبیر كه باوجود مهارت در فن شطرنج از علوم دیگر با بهره بود و حفظ كلام اللّه كرده
______________________________
(1). سورة آل عمران 159
ص: 148
در علم حدیث تمام صحیح بخاری را از علامه زمان و یگانه جهان، مصدر الحفاظ و القارین، مقدم ائمة المحدثین، الشیخ شمس الملة و الدین محمد الجزری در دار السلطنه سمرقند استماع نموده شیخ جهت او اجازت روایت نوشته بود و این خواجه علی چنان ماهر بود كه صغیر و كبیر روزگار غایبانه بر بساط دعوی دست برد او را مسلم داشتهاند.
نظم
رخ و فرزین دهد لجلاج را طرحفرزدق را به بیدق مات سازد و مولانا حسام الدین ابراهیم شاه كرمانی كه حاوی فنون بود و در علم طب مسیح وقت و بقراط زمان و در تدبیر مرضی ید بیضا داشت و در قسم نرد و شطرنج مشارالیه روزگار و خواجه عبد الوهاب تبریزی و خواجه یوسف بخاری و استاد شمس الدین كازرونی و مؤلف «1» گوید خودستائی شرط نیست.
مصرع
زین جنس كه ماییم جهانی به جوی
این طایفه كه در جهان همتا نداشتند، «2» همیشه ملازم ركاب همایون بودند و هر شهر كه فتح فرمود، اول كسی كه طلبید شطرنج باز بود. خود میباخت و پیش او میباختند. گاهی خود باختی و از بازی آنها كه در حضور میباختند خبردار بود.
دیگر جمیع ممالك را از رجس خرابات و مصطبه پاك فرمود. با آنكه هر روز مبلغ چند تومان از سوق السلطان بغداد و تیمانچه تبریز و كوی دراز سلطانیه و بیت اللطف شیراز و كوی بایان كرمان و خرابات خوارزم حاصل بود، منافع این مواضع را نابوده انگاشت و رقم عدم بر دینار و درم آن نگاشت.
______________________________
(1). درینجا در نسخه س، با خطی ریز، زیر كلمه «مؤلف» نوشته شده: [یعنی خواجه حافظ ابرو]
(2). همانطور كه گذشت درینجا در نسخ ك، ف آمده است: [یعنی خواجه حافظ ابرو]
ص: 149
دیگر از هر مملكت كه مسخر گردانید بزرگان و ممیزان و مهندسان و سایر محترفه را به بلاد ماوراء النهر كوچانید و آن معارف و مشاهیر را در ماوراء النهر و تركستان متمدن و متوطن ساخت و آفتاب دولت او سایه عنایت بر مفارق آن معارف انداخت. چنانكه در زمان وفات آن حضرت از اقصی تركستان تا اقطار مصر و شام و دیار مغرب از هیچ مملكتی نبود كه جمعی مشاهی معتبر و فوجی نحاریر دانشور در سمرقند نبود.
دیگر حق تعالی آن حضرت را حلم و قوت نفسی ارزانی داشته بود كه در معارك و مهالك اصلا اثر وهم و خوف در جبین مبین ظاهر نمیشد. چنانچه در ایام مرض موت بیتحسر و تحیر گوش هوش به فرمان یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً «1» داشته در مقام رضا و تسلیم فرمود كه من در میان شما یك دو روز بیش نیستم. امرا و اركان دولت دعای جان درازی كردند.
نظم
جهاندار گفتا از این درگذركه آمد مرا زندگانی به سر
به فرمان من نیست گردان سپهرنه من دادهام گردش ماه و مهر
كفی خاكم و قطرهای آب سستكه دست عنایت مرا روی شست
ز پروردگیهای پروردگاربه اینجا رسیدم سرانجام كار
در آن وقت كردم جهان خسرویكه هم دل قوی بود و هم تن قوی
چو آمد كنون ناتوانی پدیدبه دیگر سرا، رخت باید كشید مقصود آنكه در آن حال مستقیم احوال بود و دغدغه و اضطراب پیرامن ساحت جلال مجال نداشت و شرح این حكایت «2»، در ایام انجام دولت، از مساعدت وقت مأمول
______________________________
(1). سورة الفجر آیات 27 و 28
(2). ك: حكایات
ص: 150
است. ان شاء اللّه وحده.
مصرع
گر خدا خواسته باشد همه مشروح شود.
شرح انساب بزرگوار اجداد نامدار حضرت صاحبقران
هرچند كمال جلال و گوهر نفس و فضیلت عنصر و علو سمت و سمو منزلت سلطان صاحبقران بر منهاج فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ «1» از شرح فضایل و نشر مناقب آباء كرام و اجداد عظام استغنایی دارد، اگرچه نجوم فلك معالی و سعود ایام و لیالی بودهاند و هریك در مباشرت معظمات امور و مراقبت مآرب جمهور آثار كامكاری به ظهور آورده اما آن حضرت به عنایة اللّه تعالی در استقلال رسوم جهانداری و ارتقاء مدارج شهریاری محتاج قوم و قبایل و اقارب و عشایر و مدد و عدد و خیل و حشم و عبید و خدم و دینار و درم نگشت.
مصرع
راست چون خورشید گویی ملك را تنها گرفت. لیكن چون عادت امرای مغول آن است كه نسب آبا و اجداد نگاه داشته فرزندان را تعلیم كنند و هریك قبیله و انساب خود دانند، بنابرآن ارومه امارت شعار و دودمان حكومت دثار و آباء كرام حضرت صاحبقرانی كه امرای عظام و سلاطین عالی مقام بودهاند بر سیاقی كه از بطون دفاتر و متون صحایف مستفاد شده معروض میشود:
سلطان قطب الدین امیر تیمور گوركان بن امیر طرغای نویان بن امیر توكل نویان بن امیر ایلنگیر نویان بن امیر ایجل نویان بن امیر قراجار نویان بن امیر سوغان سنجان بن امیر ایردمجی «2» نویان بن امیر قجولای «3» نویان بن تومنای خان بن بایسنغر خان بن
______________________________
(1). سورة المؤمنون 101
(2). در نسخه ف زیر كلمه ایردمجی به خطی ریز آمده: «به روایتی این ایردمجی- برلاس است»
(3). در حاشیه نسخه ك، آمده است: قاچولی بهادر
ص: 151
قید و خان بن دوتومنن خان بن بوقا خان بن بودانجر خان بن آلان قوا
شعر
نسب كان علیه من شمس الضحینورا و من فلق الصباح عمودا حكایت آلان قوا در تاریخ مغول مذكور است و شعبه حضرت صاحبقرانی از اجداد چنگیز خان در فرزندان تومنای خان بن بایسنغر خان جدا میشود. از جمله فرزندانش قبل خان چهارم پدر چنگیز خان و قجولای نویان برادرش هشتم پدر حضرت صاحبقران بود و این قجولای اصل قبیله برلاس است و در زمانی كه پادشاه چنگیز خان فرزند دوم خود جغتای خان را، كه به یاساق و یسون از سایر فرزندان ممتاز بود، مملكت عنایت فرمود و امرا به ملازمت او تعیین نمود، قراجار نویان را كه پنجم پدر حضرت صاحبقران بود منصب امیر الامرائی ارزانی داشت و مهمات ملكی را به رای رزین و عقل دوربین او باز گذاشت و او آثار شجاعت و جلادت و انوار شفقت و مرحمت بر عالمیان روشن ساخته وظایف انصاف و شرایط انتصاف به جای آورد و چون جغتای خان دعوت حق را اجابت نمود همچنان قراجار نویان امیر الامرا بود و در عهد خانیت قراهولاجو در سنه 640، قراجار نویان نیز قصر وجود از میزبان روح بپرداخت. بعد از آن، گردش گردون و روزگار بوقلمون مقتضی طبیعت خود ظاهر ساخت و فترات ایام و لیالی در آن بلاد مترادف و متوالی گشت و میان فرزندان جغتای خان در بلاد ماوراء النهر و تركستان اشعه تیغ و سنان متلالی شد. فرزندان قراجار نویان به تومانات قبة الخضراء كش خیمه اقامت زده و در آن نواحی فروكش كردند و اولاد و احفاد نسلا بعد نسل به منصب حكومت آن بلاد موسوم شدند و هر پادشاه كه در ماوراء النهر و الوس جغتای رایت برافراشت آن منصب در آن خاندان مسلم داشت.
ص: 152
ذكر ملوك و سلاطین كه در زمان ولادت حضرت صاحبقران بودهاند
در این سال ولادت حضرت صاحبقرانی، در ممالك ماوراء النهر و الوس جغتای غزان پادشاه بود و در الوس جوجی و دشت قفچاق «1» پادشاه اوزبك بن طغریلجه بود و چهار ماه از وفات سلطان ابو سعید گذشته و ممالك ابو سعیدی مابین آب آمویه و آب فرات «2» بود كه ایران شهر عبارت از این بلاد است و مملكت روم نیز داخل مملكت ابو سعیدی بود و چون به حكم لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ «3» روزنامه دولتش به اتمام رسید و سلطان سعید از دست ساقی اجل شربت وفات چشید مواد هرج و مرج در هیجان آمد و «4» امداد فتنه روی در ثوران نهاد. به هر گوشه متعدیی رایت استبداد برافراشت و به هر جانب متغلبی خیال استقلال داشت. امن و استقامت از جهان متنفر گشت و انتظام و جمعیت در مجمع كواكب منحصر شد. ملك بیسلطان چون تن بیجان و رمه بیشبان شد. فتنه كه بر بستر ناتوانی افتاده بود به قوت تمام سر از خواب نوشین برآورد. خواتین حضرت ابو سعیدی هریك هوایی و اركان دولت هركس رایی داشتند همه در وقاحت چون قلم گشادهزبان و در سفاهت چون نی بستهمیان. نه در خیرهگوئی از هم آزرمی و نه در فتنهجوئی از خدا و خلق شرمی و زبان حال هریك میگفت:
نظم
در سر داری كه بر سر افسر داریهم در سر آن شوی «5»كه در سر داری و در چنین حال، پادشاه اوزبك با لشكر گران و ساز و برگ بیكران از دربند شروان گذر كرد و تا كنار آبكور «6» رسید. اهالی ممالك ابو سعیدی از مال و جان و خانومان
______________________________
(1). كو: قبچاق
(2). در حاشیه نسخه ف آمده: ایران عبارت است از مابین آب آمویه و آب فرات.
(3). سورة الرعد 38
(4). ف: مواد و امداد فتنه
(5). ك: روی
(6). ك: آب شروان- ك: آب كر
ص: 153
نومید شده دل بر مرگ و جان بر ترك نهادند و خاتون معظمه دلشاد خاتون دختر امیر دمشق خواجه، كه محبوبه سلطان و حامله بود به ملك عرب گریخت و به امیر علی پادشاه كه خال سلطان بود پیوست و در اردو، خواجه غیاث الدین محمد رشیدی به تدبیرات شایسته ابواب مخالفت [مسدود داشته] «1» طریق موافقت مسلوك ساخت و امرا و اركان دولت اتفاق نموده ارپاگاون را به پادشاهی برداشتند.
ذكر پادشاهی ارپا خان
سلطان ابو سعید روزی فرموده بود كه چون از فرزندان هولاگو خان كسی شایسته خانیت نباشد، ارپاگاون بن سوسه بن سنكقان بن ملك تیمور بن ارتق بوكا بن تولی خان بن چنگیز خان را سلطنت میرسد. در آن زمان كه واقعه سلطان به تنگ رسید، غیاث الدین محمد ارپا را از خیل خانه او طلبیده با او قراری داد و چون سلطان در گذشت، روز دیگر به رسم و آیین سلاطین خواتین و دختران و دامادان به اتفاق آقا واینی او را بر تخت نشاندند و حاجی خاتون مادر سلطان به اجلاس او راضی نمیشد.
به سعی وزیر راضی گشته گفت [چون ابو سعید نماند سلطنت به هركه خواهید دهید الا چوپانیان.] «2»
چون ارپا خان به سلطنت مقرر شد تاج مرصع ابو سعیدی بر سرش نهادند و امرا جوزاوار كمر بسته به خدمت ایستادند و او چون خورشید بر سریر جمشید برآمد. آن روز تا شب به سرور و حضور و جشن و سور به سر بردند. روز دیگر در آن زمان كه
نظم
ابروی حبش به چین درآمدكائینه چین ز چین برآمد
______________________________
(1). س: مسدود و
(2). ك ندارد
ص: 154
پادشاه روی به اركان ملك آورده «1» گفت مرا چون دیگران تجمل و تنعم [نمیباید]. «1» به جای كمر زرین و تاج مرصع تسمه میانبند و نمد روسی كلاه كافی است. از لشكر متابعت و از من موافقت. و به حقیقت شیوه جهانداری قبایی بود بر قامت شهامت او راست آمده. روز جمعه به مسجد جامع رفت و خطبه سلطنت به القاب او معز الدنیا و الدین خواندند. مناصب برقرار مسلم داشت. اما اندیشید كه پیشتر جمعی معظم بودند و او مفلوك، تا وجود ایشان عدم نشود ملك او را مسلم نگردد.
بغداد خاتون جانب ارپا خان به نظر حقارت میدید و ساعیان غمز كردند كه میل پادشاه اوزبك دارد و سلطان ابو سعید را زهر داد. به بهانه آنكه در لشكر بر ننشست اواخر ربیع الاول سنه 736 در حمام به ارسال خواجه لؤلؤ شهید شد و حاجی خاتون خواجه لؤلؤ را به دیار بكر پیش برادر خود علی پادشاه فرستاد و احوال اعلام داد و امیر علی پادشاه به استعداد مقاومت قیام نمود و ارپا خان در آن زمستان لشكر به دربند كشید و در كنار آب كربا لشكر اوزبك كه قصد مملكت ابو سعیدی داشت مقابل شدند و از دو طرف آب گذرها گرفتند. ارپا خان فرمود كه امرای معتبر و لشكرهای نامور از قفای اوزبك درآمدند. تدبیر موافق تقدیر آمد و خان اوزبك خبر لشكر از قفا شنید و از خوارزم قصه وفات امیر قتلغ تیمور كه مدار مملكت اوزبكی بود رسید. مجال توقف نماند. بینام و ناموس، [نومید و مأیوس] «2» عزیمت هزیمت كردند.
نظم
درنگی نكرده به راه اندكیدو منزل همی كرد هركس یكی خود را به آن طرف دربند انداخته و به ملك خود ساخته میگفتند نحن كما كنا و العنا زیادة. جهانیان چون آن تهور و شجاعت از ارپا خان مشاهده نمودند، مهابت او
______________________________
(1). ف: درآورده
(2). ك: ندارد
ص: 155
در دلها قرار گرفت. پادشاه و لشكر منصور و مظفر به تختگاه آمدند و ارپا خان شاهزاده ساتی بك بنت الجایتو سلطان را در نكاح آورد و به آن وصلت كار دولت صولت و قوت یافت. لیكن برحسب اندیشهای كه داشت، فتح كار خود در قبح كار دیگران میپنداشت. در روز استفتاح «1» همین سال، ملك سعید محمود شاه اینجو را، كه قارون زمان و بزرگترین ملوك جهان بود، به تهمت آنكه پسری از تخم هولاگو خان نگاه داشته بود، ناپرسیده به یاساق رسانیدند. فرزندان محمود شاه از تبریز گریختند:
امیر مسعود شاه به جانب روم رفت و امیر محمد و امیر شیخ ابو اسحق به امیر علی پادشاه پیوستند و از ماوراء النهر شهزاده توكل قتلغ از نسل اوكتای قاآن بن چنگیز خان با دو پسر كه بدر از رشك ایشان هلال شدی و آفتاب از غیرت طلعتشان هرگاه به كسوف مبتلا گشتی از بیم خصمان گریخته پناه به آن ملك آورده بودند. چون به اردو رسیدند ارپا خان ایشان را از خود شایستهتر دید. حكم به قتلشان فرمود و بر جانشان نبخشود و این خونهای ناحق بر او مبارك نیامد.
نظم
به خون ای برادر میالای دستكه بالای دست تو هم دست هست امرا كه در اطراف به حكم سلطان ابو سعید محبوس بودند- چنانكه سبق ذكر یافت- مثل امیر محمود ایسن قتلغ و سلطان شاه بن نیك روز و محمد بن پیلتن در این ولا پیش ارپا خان آمده سر بر خط فرمان او نهادند. اما تو هم داشتند و فضولی كه در زمان سلطان در دماغ ایشان میبود، برقرار بل زیاده گشته. ارپا خان تفرس نموده خواست كه دفع ایشان كند چه ضمنا با امیر علی پادشاه موافقت میورزیدند. وزیر ایشان و علی پادشاه را محقر انگاشت و ارپا خان را به دفع مضرت ایشان نگذاشت و امیر علی پادشاه
______________________________
(1). استفتاح به معنای فیروزی جستن و گشودن و آغاز كردن است
ص: 156
در زمان وفات سلطان و اجلاس ارپا خان در مملكت دیار بكر بود و او پدر بر پدر امیر اویرات است از اولاد تنگز و اولاد او را با ارتق بوكا و اولاد او نسلا بعد نسل عداوت موروثی بود. شرح عداوت كه میان تنگز و ارتق بوكا بوده در داستان مغولان مذكور است و بر مقتضای الحب یتوارث و البغض یتوارث، امیر علی پادشاه كه از احفاد تنگز بود، بر سلطنت ارپا خان كه از احفاد ارتق بوكا بود و بیاستصواب او واقع شده راضی نبود و خرسند نمیگشت.
ذكر پادشاهی موسی خان و كیفیت آن
چون سلطنت بر ارپا خان به سعی وزیر قرار یافت، دلشاد خاتون از اردو بیرون رفته به جانب بغداد شتافت و در آن حال حامله بود. در راه به امیر علی پادشاه كه خال سلطان بود رسید و او حق ولینعمت رعایت كرده حرم او را در پناه خود محترم نگاه داشت و بر سلطنت ارپا خان انكار نموده با امرای اویرات كه تابع او بودند مشورت فرمود و صنادید اعراب را موافق ساخته مخالفت ارپا خان اظهار كرد و شهزاده موسی خان بن علی بن باید و خان بن طرقای بن هولاگو را اسم پادشاهی داد و به ترتیب تمام روی به طرف اردوی ارپا خان نهاد و امیر علی پادشاه را حیلت و تزویر بر مزاج غالب بود و ظاهرا به طاعت و احیای شب و امر معروف و نهی منكر قیام مینمود. به امرای اردو پیغامها و عهدنامهها فرستاد و هركه از ارپا خان متوهم بود پنهانی با او زبان داد و چون خبر عزم مخالف به ارپا خان رسید حكم فرمود كه امرا چون اكرنج و حاجی طغای و ارتق شاه و چوپان قتلغ با لشكرها روان شوند و دایرهآسا مخالفان را حلقه كرده چون نقطه در میان گیرند. اما در جنگ درنگ میكردند كه شاید صلح شود و لشكر تلف نگردد و پیغام مخالفان به وزیر در كار صلح مكرر میشد كه امیر علی پادشاه را امارت دهند تا به اردوی آمده فتنه تسكین یابد. وزیر راضی نمیشد و میگفت:
ص: 157
نظم
نشوم خاضع عدو هرگزورچه بر آسمان كند مسكن
باز گنجشگ را برد فرمان؟شیر روباه را نهد گردن؟ ارپا خان خواست كه هواداران موسی خان را از میان بردارد. وزیر، از غرور دولت لشكر اویرات را وجود ننهاده میگفت:
مصرع
چه جای قصد كه اندیشه هم كری نكند
القصه وزیر، از سر قدرت و قوت، ارپا خان را از قراباغ اران بر عزم رزم ایشان به ولایت مراغه برد و در حدود نغتو به مخالفان رسید و چهارشنبه سابع عشر رمضان سنه 736، در حالت احتراق مشتری كه صاحب طالع وزیر بود، حرب در پیوستند و وزیر و ارپا خان به سهو لشكر را دو بخش كرده بودند. ارپا خان در قلب و وزیر در میسره بود.
هرچند لشكر و اسباب جنگ بسیار بود، اما نصرت یزدانی مدد مخالفان نمود و دولت به زبان حال كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ. «1» بر امیر علی پادشاه خوانده با خواص خود گفت:
نظم
چو مرد بر هنر خویش قادری داردشود پذیره دشمن به جستن پیكار و حمله كرد. محمود ایسن قتلغ و سلطان شاه، جهت عداوت كه با وزیر داشتند، به مدد اعدا سر برافراشتند و توق ارپا گاون انداخته پیش اعدا تاختند. باوجود آن حال، ارپا خان مردانه بایستاد و در جنگ دادمردی داد. امیر علی پادشاه حیلتی ساخت و دو غدار را هریك به طرفی تاخت.
______________________________
(1). سورة البقرة 249
ص: 158
نظم
دو غدار هر سو یكی تاختهبه هر جانبی قصهای ساخته وزیر را گفت كه پادشاه گریخته و پادشاه را گفت كه وزیر از هم فروریخت. امرا و لشكر چون این خبر یافتند، مجموع عنان از جنگ برتافتند و در گریز به هر طرف شتافتند. سیورغان به گرجستان رفت و دیگران پریشان شدند. وزیر و برادرش پیر سلطان در جنگ پای فشرده
نظم
به هر سو كه باره برانگیختندهمی خاك با خون برآمیختند بعد از كوشش بسیار فرار نمودند.
مصرع
چون سعادت نبود كوشش بسیار چه سود
وزیر را در روز پنجشنبه در سهگنبدان مراغه «1» گرفته پیش امیر علی پادشاه آوردند و او را اكرام تمام نمود، هرچند در دل [ازو آزارها] «2» داشت به جای آن بدی رقم نیكی بر خاطر میانگاشت. اما امرا در قتل آن وزیر نیكو سیرت خوش صورت فرشته سیرت متفق بودند. امیر علی پادشاه به اكراه به قتل او رضا داد تا او را در حادی عشرین رمضان سنه 736 شهید كردند «3» و دشمنانش میخواندند:
شعر
و ان حیوة المرء بعد عدوهو ان كان یوما واحدا لكثیر
______________________________
(1). ك، همهجا مراغه- ذیل جامع: وزیر سعید و برادرش پیر سلطان را در سه گنبدان مراغه در روز پنجشنبه بگرفتند.
(2). ف: آز و آرزوها- ك: آزار
(3). ظاهرا غیاث الدین محمد را همان روز پنجشنبه 18 رمضان كشتهاند و برادرش پیر سلطان را روز یكشنبه 21 رمضان (رك ذیل جامع التواریخ ص 150 تا 151)
ص: 159
نظم
یكی شربت آب از پس بدسگال[بود خوشتر از عمر] «1»هفتاد سال علما را تاج عاطفت آن فرخنده خصال از سر بیفتاد و عظمای جهان را سد حصین رای شریفش از پیش برخاست و اهل فضل را در هیچ وقت چنین حادثه خانه- برانداز روی ننمود و دانشوران دهر را در هیچ وقت مانند آن واقعه دست نداد چنانچه
مصرع
پادشاه علما خسرو دانشمندان
مولانا قاضی عضد الدین عبد الرحمن الا یجی قدس سره در مرثیه آن وزیر فرموده
شعر
یا حاملا لید الوزیر منوطةفوق القضیب فقد حملت جلیلا
ما بالها ذلت و كانت عمرهاتغنی فقیرا او تعز ذلیلا
مهلا فتلك ید تعود بطنهابذل النوال و ظهرها تقبیلا چند بیت در مرثیه آن وزیر بینظیر خجسته رای فرخنده تدبیر كه بر خاطر بود ثبت شد:
نظم
جای آن است كاختران امروزبر سر از دست چرخ خاك كنند
دردمندان مهر از سر دردجامه در بر چو صبح چاك كنند
«الغیاث الغیاث» «2»در گیرندناله و آه دردناك كنند و جمعی را به تحصیل اموال وزیر و اتباع او به تبریز فرستادند و عوام لئام كه حالتی
______________________________
(1). س: به از زندگانی
(2). اشاره به لقب وزیر كه غیاث الدین بوده است.
ص: 160
چنین از خدا میخواستند
مصرع
به غارت و تاراج برخاستند
و از ربع رشیدی و خانههای وزیریان چندان مرصعات و اقمشه و امتعه و كتب نفس بیرون آوردند كه شرح آن را قلم رقم نتواند كرد و با آنكه ارزان میفروختند جمعی مردم بینوا از آنها جمعیت تمام اندوختند و زیادت از هزار خانه كه با وزیر هیچ نسبت نداشت بدین بهانه غارت یافت و ارپاگاون را در ولایت سجاس گرفته و به اوجان برده چهارشنبه ثالث شوال سنه 736 به دست كسان ملك شرف الدین محمود شاه اینجو دادند تا به قصاص رسید و سر آیت وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً «1» به ظهور آمد.
نظم
غم زیر دستان بخور زینهاربترس از زبردستی روزگار و سادس شوال، دلشاد خاتون را در اوجان دختری آمد و امیر علی پادشاه به كلی مستقل شد و بر مقتضای إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی «2» دولت خود را از امرا مستغنی یافته با ایشان مشورت نمیكرد و در كار ملك مدخل نمیداد. امرا متنفر شده و اطاعت او را عیب دانسته دامن بر خود دركشیدند و میگفتند:
مصرع
تا خود فلك از پرده چه آرد بیرون
امیر علی پادشاه كار نیابت به امیر جمال الدین حاجی پسر تاج الدین علی شروانی كه حاكم ملك عرب بود تفویض فرمود و او را چون بر آن دولت زیادت اعتمادی نبود چشم بصیرت برگشود و در ایام وزارت جز دلجوئی مردم نفرمود جزاه اللّه خیرا. زهی
______________________________
(1). سورة الاسراء 33
(2). سورة العلق آیات 6 و 7
ص: 161
سعادت آن صاحب دولت كه در ایام مكنت و هنگام قدرت طریق مروت مسلوك داشت و تا انقراض عالم نام نیك باقی گذاشت.
امیر حاجی طغای در ولایت دیار بكر به حكم كینه دیرینه كه از امیر علی پادشاه و قوم اویرات در سینه داشت رایت مخالفت ایشان برافراشت و همگی همت بر قلع و قمع آن قوم گماشت و التجابه خدمت نویین كامكار امیر شیخ حسن پسر امیر حسین كه عمهزاده پادشاه ابو سعید بود به ملك روم برد و او را بر طلب ملك ایران تحریض كرده گفت:
نظم
شهریارا به تیغ برق صفتمالش خصم بیمدافعه كن
ذكر خروج امیر شیخ حسن نویان كه او را شیخ حسن بزرگ گویند
امیر شیخ حسن ایلكانی به تحریك امیر حاجی طغای از روم عازم ایران شده امیر ارتنا را در روم نایب گذاشت.
سلطان محمد بن یولقتلغ بن التیمور بن اینارجی بن هولاگو خان را از تبریز برده به خانی برداشت و امیر سیورغان بن امیر چوپان را [از گرجستان] «1» با خود متفق ساخته آهنگ دار الملك تبریز كرد و به امیر علی پادشاه پیغام داد كه ما همه در یك الوس بودهایم و یكدیگر را آبا و اجداد میدانیم. وظیفه آنكه به اتفاق پادشاهی را نشانیم و هر كس به راه و رسم خود قیام نماید.
نظم
چو این كار آن جوید آن كار اینپرآشوب گردد سراسر زمین
______________________________
(1). س ندارد
ص: 162
تا خونها به ناحق ریخته نشود و مملكت معمور ماند.
نظم
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویمتو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال امیر علی پادشاه در مقام اذعان بود. اما امرا كه بر دولتش استیلا داشتند او را به او نگذاشتند و گفت ما ملك به زخم تیغ و زور بازو گرفتهایم. ما را بدین فسانهها «1» فریب نتوان داد و ایلچی فرستاده قرار یافت «2» كه در حدود قرادره از توابع آلاطاق «3» محاربه كنند و رابع عشر ذی الحجة فریقین به هم رسیدند. امیر علی پادشاه با امیر حسن حیلتی پیش آورده گفت ما هر دو خان را به هم گذاریم، هركه غالب شود متابعت نماییم و به خونهای ناحق معاقب نشویم. امیر شیخ حسن راضی شده با دو هزار سوار «4» بر پشتهای رفت و امیر علی پادشاه با جمعی دیگر به طرفی میبود. خانان از طرفین جنگ و قتال درپیوستند.
مصرع
خروش كوس و بانگ نای برخاست
موسویان بر رومیان غالب آمدند. اما عاقبت فتح محمدیان را بود. طلعت آیت الم غلبت الروم و هم من بعد غلبهم سیغلبون «5» به خوبتر صورتی روی نمود و امیر علی پادشاه به ظفر اویرات واثق شد. در این حال، امیر شیخ حسن از پشتهای كه ایستاده بود بر سر امیر علی پادشاه تاخت.
______________________________
(1). ك: فسونها
(2). ف: و ایلچی قرار یافت كه
(3). ك: الاطلاق
(4). ك: ده هزار
(5). ك ندارد
ص: 163
مصرع
كجلمود صخر حطه السیل من علی
و او را امان نداده به دار آخرت روان ساخت. موسی خان خبر قتل او یافته به جانب بغداد شتافت و لشكر امیر شیخ حسن در قفا رفته گروه انبوه به قتل آوردند و امیر شیخ حسن، در خدمت سلطان محمد، مظفر و مؤید در تبریز نزول كرد.
نظم
برده تیغش ز ثابتات شكوهداده رایش به حادثات سكون و دلشاد خاتون را كه محبوبه ابو سعید بود نكاح كرد و كوكب طالعش از خانه وبال و هبوط به برج شرف و بیت جلال آمده از رجعت نكبت قلعه كماخ به كاخ استقامت دولت رسید و خیال بغداد خاتون به وصال دلشاد خاتون بدل شده استخلاص ایران زیادت بر آن گشت و در این اطوار اولوا الابصار را اعتبار است. چه سلطان ابو سعید بغداد خاتون را به زجر از امیر شیخ حسن گرفته عقد كرد و او را [در اردو مجال نداده] «1» به قلعه كماخ فرستاد. تقدیر كردگار به تأثیر روزگار سلطنت ملك ایران و خاتون دلستان او را به او رسانید. كماتدین تدان. یفعل اللّه ما یشاء و یحكم ما یرید.
امیر شیخ حسن بازماندگان خواجه غیاث الدین محمد را طلب فرمود و در رعایتشان مساعی جمیله بذل نمود. امیر مسعود شاه ولد ملك شرف الدین محمود شاه اینجو و خواجه شمس الدین زكریا كه داماد و خواهرزاده وزیر سعید بود هر دو را وزارت داد و سلطان شاه نبیره امیر نوروز را جهت قتل بغداد خاتون كه او مباشر او بود به عدم فرستاد و به جغاتو رفته بقیه قوم اویرات را برانداخت و به تبریز آمده شهزاده ساتی بك و پسرش امیر سیورغان را به موغان روان ساخت و امیر شیخ حسن در تبریز به عشرت مشغول شده و ندای انا و لا غیر برآورده. امرا هوای مخالفت كرده، امیر محمود
______________________________
(1). سورة الروم 1
ص: 164
ایسن قتلغ به خوزستان رفت و از آنجا به موسی خان پیوست و امیر علی جعفر به خراسان افتاد.
ذكر اوضاع خراسان در سال ولادت حضرت صاحبقران
سلاطین مغول كه از نسل چنگیز خان در مملكت ایران پادشاهی كردهاند همیشه حكومت خراسان به فرزند یا برادر یا معتبرترین امرا مفوض فرمودهاند و هركه حكومت این دیار داشته، بعد از حالت ناگزیر پادشاه، سریر سلطنت به او رسیده. چنان كه در ایام هولاگو خان ابقا والی خراسان بود و در زمان ابقا پسرش ارغون و به دور ارغون پسرش غازان خان و به عهد غازان برادرش الجایتو محمد خدابنده و به زمان الجایتو پسرش سلطان ابو سعید بهادر خان و حضرت صاحبقرانی كه ممالك روی زمین در تصرف او بود بهترین بلاد به عزیزترین اولاد یعنی خراسان به حضرت شاهرخی تفویض فرمود و این مجموع كه مذكور شد بعد از وقوع واقعه بر تخت سلطنت تمكن یافتند و این معنی همانا به واسطه آن است كه اهالی آن خاك پاك حاكم دوست و رعیت نهاد وفادار و حقشناسند و به فر دولت شاهرخی بلده هرات دار السلطنه روی زمین شد و شرح فضایل خراسان بیش از آن است كه در این محل به آن پردازیم، اولی آنكه خود را از اسلوب سخن دور نیندازیم و گوئیم چون پادشاه ابو سعید در غلوای جوانی بخت «1» و زندگانی را واع كرد و از او فرزندی و برادری قائم مقام نماند، طغاتیمور خان به موجب فرمان در حدود مازندران بود و امیر شیخ علی قوشجی و امیر ارغون شاه در حدود سبزوار و نیشابور و طوس و ابیورد بودند و امیر عبد اللّه مولای در قهستان حاكم و فرمانروان و ملك معز الدین حسین كرت در هرات در
______________________________
(1). س: تخت
ص: 165
غایت تمكن و ثبات و همیشه حكومت تومان هرات و غور با توابع به موجب یرلیغ پادشاه مغول مفوض به ملوك كرت بود و هر حاكم كه به خراسان میآمد در آنچه تعلق به ملوك كرت داشت مدخل نمینمود و در سال واقعه پادشاه ابو سعید چهار سال بود كه ملك معز الدین حسین حكومت هرات میكرد. بعد از واقعه سلطان، حكام خراسان یكدیگر را گردن نمینهادند و در هر گوشه متغلبی سر برآورد و در هر جانب متعدیی خیالی در سر آورد.
اشراف اطراف و اعیان بلدان به آوازه عدل و احسان روی به دار الامان هرات آوردند و در ظلال مرحمت معز الدین حسین مرفه احوال شدند و حضرت معزی به سیرت حمیده و خصلت پسندیده همه را در پناه عاطفت و ظل رأفت قرار داده از فیض مكرمت و سحاب موهیت او سیراب گشتند و كار دولت او به واسطه رعایت رعیت و عمارت مملكت و نظام امور و صلاح جمهور عروج تمام یافت و ملوك آفاق و حكام فارس و عراق به مراسلات او مبتهج بوده التجا به درگاه او نمودند و علی الحقیقه مفاخر و مآثر آن ملك ملك سیرت و والی ولی سریرت زیادت از آن بود كه در صدر بابی یا دیاچه كتابی شرح داده آید و باوجود محقر ولایتی آنچه او را از مواهب انعام و مواجب اكرام و عمارات عالیه و خیرات متعالیه میسر شد، دیگر ملوك نامدار و خسروان كامكار را نزدیك به آن دست نداد و صحیفه مفاخر ایشان به شطری از آن مآثر موشح است.
مصرع
آنچه او دید از جلال و مرتبت، خاقان ندید
وقایع سنه سبع و ثلاثین و سبعمائه ذكر پادشاهی طغا تیمور خان و اتفاق امرای خراسان
در این سال، امیر علی جعفر از امیر شیخ حسن برگشته به خراسان آمد و امیر شیخ
ص: 166
علی پسر علی قوشچی را كه امیر خراسان بود بر مخالفت دولت شیخ حسنی تحریض كرده به سبب توهمی كه از امیر شیخ حسن داشت سر به مخالفتش برافراشت و امرای خراسان را چنان نمود كه عراق آسان به دست میآید و بدین عزیمت متوجه آن طرف گشتند و طغاتیمور بن سودی بن بابا بهادر بن ابو كان بن امكان بن تور بن جوجی قار بن یسوكای بهادر كه پدر چنگیز خان بوده است اسم پادشاهی دادند و با لشكر عظیم عزم دار الملك سلطانیه كرد. در راه امیر ارغون شاه بن امیر نوروز بن امیر ارغون و امیر عبد اللّه بن مولای و دیگر امرا تخلف نمودند و ایشان بدین سبب دلشكسته شدند. اما از طرف عراق امیر اكرنج و تروت بن ناری آمده باز قوی خاطر گشتند و عزم استخلاص ممالك عراق و آذربایجان كردند و شعبان سنه 737 در سلطانیه فرود آمده آن ولایات در تصرف آوردند.
چون امیر شیخ حسن از این حال خبر یافت از تبریز به جانب اران شتافت و با شاهزاده ساتی بك و پسرش سیورغان مجددا عهود و مواثیق تأكید پذیرفت و به وجود یكدیگر مستظهر شدند و خراسانیان در عراق عجم آغاز مصادرات و بطلان ادارات كردند. بدین سبب لشكرها برگشته غیر خراسانیان كسی نماند و از طرف موسی خان، امیر محمود ایسن قتلغ به جنگ طغاتیمور خان آمد و بعد از محاربه منهزم شد و خراسانیان در شهر نو همدان كه به ایسن قتلغ موسوم بود غارت عام كردند و موسی خان بعد از انهزام، با طغاتیمور خان صلح و اتفاق كرده به جنگ امیر شیخ حسن رفتند و در ولایت مراغه به حدود كتبو، در منتصف ذی قعده سنه 737، به هم رسیده صف كشیدند. پیش از آنكه آلات حرب و ادوات طعن و ضرب در میدان آید، طغاتیمور عزیمت كرد.
نظم
نیاورده از بینی خصم خونچو موی خمیر از میان شد برون
ص: 167 تمسك به العود احمد نمودبه رفتن شب و روز بر هم فزود خواجه رضی الدین عبد الحق و خواجه علاء الدین هندو و جمعی خراسانیان با لشكر موسی خان موافقت نمودند و با مخالفان جنگ عظیم كردند و خلقی تمام طعمه ضرغام بلا و كشته شمشیر فنا گشتند و بیشتر به دست لشكر امیر شیخ حسن [كشته شدند] «1» و موسی خان و لشكر خراسان روگردان گشته موسی خان را در هزاره ملك گرفته پیش امیر شیخ حسن آوردند و در دهم ذی الحجه سال مذكور به قتل رسید و طغاتیمور خان و سپاه خراسان تا بسطام جایی توقف ننمودند و آنجا، امیر ارغون شاه و امرای خراسان رسیده عهد و پیمان تازه كردند. امیر ارغون شاه بر امیر شیخ علی زنهار خورده او را در روز عید اضحی به قتل رسانید. در یك روز دو دشمن بزرگ شیخ حسن، هریك در مملكتی، به قتل آمدند. امرای خراسان مملكت خراسان را فروگرفته برقرار طغاتیمور خان را اسم پادشاهی دادند و امیر شیخ حسن مملكت آذربایجان و عراق خویش را مسلم شمرد و كار وزارت رجوع به خواجه شمس الدین زكریا شد و چون امیر محمود ایسن قتلغ و امیر اكرنج چند نوبت فتنه انگیخته بودند- اگرچه درزی تصوف گریختند- و به وسیله شیخ الاسلام شرف الدین در گزینی پیش امیر شیخ حسن بازآمدند، امان ایشان را سبب خرابی و خلل ملك دید. بنابرآن در شهور سنه ثمان و ثلاثین و سبعمائه در قشلاق موغان [به یاساق] «2» رسانیدند.
وقایع سنه ثمان و ثلاثین و سبعمائه ذكر خروج امیر شیخ حسن بن امیر تیمورتاش ملقب به شیخ حسن كوچك
سابقا مذكور شد كه امیر تیمورتاش بن امیر چوپان حاكم روم بود و بعد از واقعه
______________________________
(1). س: [گرفتار شدند و به قتل رسیدند]
(2). س: به قتل
ص: 168
چوپان به مصر رفته آنجا مقتول یا مفقود گشت. در اوایل این سال، امیر شیخ حسن بن امیر تیمورتاش را داعیه خروج شد و غلامی ترك كوسج كه با پدرش تیمورتاش مشابهتی داشت، قراجری نام، پیدا كرد [و آن غلام را گفت امیر تیمورتاش است] «1» و آن غلام حاجی حمزه نامی بود نایب و محرم امیر تیمورتاش. [صورت مذكور را به امیر شیخ حسن بزرگ] (2) اعلام داد. امیر شیخ حسن بزرگ حاجی حمزه را كه محرم تیمورتاش بود روان كرد تا تحقیق نماید. شیخ حسن كوچك او را فریفته بازفرستاد و او تصدیق كرد كه تیمورتاش است. چوپانیان و امرای اویرات كه از امیر شیخ حسن بزرگ متوهم بودند جدا شده به امیر شیخ حسن كوچك پیوستند و هرچند آخر دانستند كه تزویر است فایده نداد و كار ایشان عروجی تمام یافت. با لشكرهای گران آهنگ آذربایجان كردند. از طرف امیر شیخ حسن بزرگ، سلطان محمد و دیگر امرا و وزرا برابر رفتند. اما سیورغان و مادرش ساتی بك موافقت ننمودند و از این جهت میان ایشان و امیر شیخ حسن ایلكانی غباری خاست.
در حدود شهر نوالاطاق، سابع عشرین ذی الحجه سال مذكور، فریقین را ملاقات شده و صفها راست كرده میمنه و میسره آراستند و در این حال شیخ حسن چوپانی مكری كرد و آتشی بلند برافروخت. مردم را توهم آن شد كه جمعی مواضعه دارند كه به جانب آتش روند و فی الحال پیر حسین بن شیخ محمود بن چوپان پشت داده روی به چوپانیان آورد. اندیشه مواضعه در دلها راسخ گشت و امیر شیخ حسن بزرگ آیت فرار خوانده به تبریز آمد و چند روزی روی دركشید. جماعت خراسانیان كه با سلطان محمد بودند جنگهای مردانه كردند و عاقبت كشته شدند و سلطان محمد با جمعی در دست تیمورتاشیان افتاد و روزگار غنچه عمر او را پیش از آنكه به نسیم بلوغ شكفاند به صرصر قهر فروریخت و زبان حال میخواند:
______________________________
(1). ك، س ندارد
ص: 169
نظم
آن گل كه هنوز نو پدید آمده بودنشكفته تمام باد قهرش بربود
بیچاره بسی امید در خاطر داشتامید دراز و عمر كوتاه چه سود بعضی از تیمورتاشیان به تبریز رفتند و پسران امیر اكرنج و امرای اویرات به سلطانیه رفته هرچه از غارت و تاراج و مصادره ممكن بود به ظهور آورده در هیچ یمین یسار نگذاشتند. اهل قری اماكن و مساكن را وداع كرده ریع و زرعشان و حوش و سباع خورد و اگر مدت این بیراهی ماهی بماندی در آن دیار از آثار عمارت كاهی نماندی. لیكن حق تعالی در حق عالمیان نظر رحمت فرمود و معنی الحدید بالحدید املح به همگان نمود و صورت این حال چنان بود كه قراجری تیمورتاش شده به خاطر نابی مبارك آورد كه تا وجود شیخ حسن چوپانی را به عدم نرساند او را تیمورتاشی [كردن «1»] میسر نشود. قاصد جان شیخ حسن كوچك شده فرصت نگاه داشته ناگاه تیغی بر او زد. اما كارگر نیامد. امیر شیخ حسن گریخته سر او افشا كرد و گفت این صورت انگیخته من بود. تركمانی گرا است. «2» زنهار قراجری را تیمورتاش مدانید و به طرف گرجستان رفته به امیر سیورغان و شهزاده ساتی بك پیوست. تیمورتاش مزور خواست كه پیش از آنكه سرش فاش شود كاری كند. عازم تبریز شد. امیر شیخ حسن بزرگ استقبال كرد. تیمورتاش مزّور تاب او نیاورده گریخت. امیر شیخ حسن عزم سلطانیه كرد. امرای اویرات آگاه شده فرار نمودند و تیمورتاش مزور به قوم ایرات ملحق گشته متوجه بغداد شد و امیر شیخ حسن بزرگ با كوچ و آغروق در حدود سلطانیه قرار گرفت.
______________________________
(1). ك ندارد
(2). ك: گذاشت (گداست؟)- گرا به معنای حجام و سرتراش و به معنی بنده نیز آمده است (فرهنگ رشیدی)
ص: 170
وقایع سنه تسع و ثلاثین و سبعمائه حكایت شهزاده ساتی بك بنت الجایتو سلطان
اشاره
چون امیر شیخ حسن كوچك را از پدرك «1» مزوركاری برنیامد و میان شهزاده ساتی بك و سیورغان و میان شیخ حسن بزرگ غباری بود، شیخ حسن كوچك خواست كه دولت خود را به وجود شهزاده ساتی بك و پسرش سیورغان تقویت دهد.
بنابرآن، شهزاده ساتی بك را به سلطنت قبول كرده نام او را در سكه و خطبه درآورد و او را بر طلب ملك تحریض و ترغیب نمود و عزم رزم امیر شیخ حسن بزرگ جزم كردند به تصور آنكه چون از حرب جسته دفع او آسانتر بود. امیر شیخ حسن واقف شده به قزوین رفت. امیر شیخ حسن چوپانی و شهزاده ساتی بك بر آذربایجان و سلطانیه مستولی شده و ركن الدین شیخی رشیدی و غیاث الدین محمد علی شاهی را به وزارت مقرر داشته باز آهنگ جنگ امیر شیخ حسن بزرگ كردند و او نیز از قزوین به آیین كین بیرون آمد. قبل از ملاقات رسل و رسایل در میان صلح گونه كردند. شهزاده ساتی بك و چوپانیان به آذربایجان و اران رفتند و امیر شیخ حسن بزرگ در سلطانیه اقامت نمود و ضمنا كار مخالفت مؤكد شد. امیر حاجی طغای ملك دیار بكر در ضبط آورد و قراجری تیمورتاش شده و قوم اویرات بر بغداد و عراق عرب استیلا یافتند و امیر ارتنا حاكم بعضی مملكت روم شد و بعضی امیر ملك اشرف بن تیمورتاش خاص خود گردانید و پسران امیر اكرنج ولایات كردستان و خوزستان گرفتند و ممالك فارس را «2» اولاد و اتباع امیر محمود شاه اینجو تصرف نمودند و در اصفهان سید جلال «3» امیر میران و عماد الدین لنبانی و اكابر چهاردانگه و دو دانگه صاحب اختیار شدند و امیر مبارز الدین محمد مظفر از زمان سلطان ابو سعید حاكم یزد بود و ملك قطب الدین
______________________________
(1). ف: پدر
(2). ك: مخالفان مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 170 وقایع سنه تسع و ثلاثین و سبعمائه حكایت شهزاده ساتی بك بنت الجایتو سلطان ..... ص : 170
(3). ك: جلال الدین
ص: 171
غوری در كرمان و ملك شجاع الدین در بم و در مملكت خراسان ملك معز الدین حسین هرات و توابع داشت و پادشاه طغاتیمور خان بعضی از خراسان و مازندران و امیر ارغون شاه طوس و مشهد و امیر عبد اللّه مولای قهستان و در این ولا، چون امیر شیخ حسن بزرگ بر صلح چوپانیان اعتمادی نداشت، طغاتیمور را به پادشاهی برداشت و اتابك خود طاشتمور و امیرزاده قتلغ بن مبارك را فرستاده استدعای حضور او كرد.
ذكر رفتن پادشاه طغاتیمور خان به عراق كرت ثانی
چون فرستادگان رسیده «1» پادشاه طغاتیمور را به سلطنت تختگاه ابو سعیدی دعوت كردند، از مازندران با لشكرهای گران روان شد و در رجب سنه تسع و ثلاثین و سبعمایه با امیر ارغون شاه و دیگر امرا و خواجه علاء الدین محمد به حدود ری درآمده به ساوه رسیدند و امیر شیخ حسن بزرگ استقبال كرده خدمات به جای آورد. اما نتیجه نداد. طغاتیمور و امرای خراسان در جمیع امور تابع تدبیر خواجه علاء الدین بودند. در مملكتی كه هنوز استقامتی نگرفته بود، انگیزهای دبیرانه فرمود و مصادرات و بطلان ادرارات پیش گرفت و در وقتی كه تومانات ایثار میبایست كرد تا كار دولت قرار گیرد، خدمتش به دوانیق مضایقه میفرمود و در تدنق میافزود و در متوجهات املاك امیر شیخ حسن بزرگ كه از عهد پادشاه اسلام غازان خان و الجایتو سلطان در تصرف او بود مبالغه بسیار نمود و با آنكه اضعاف حاصلات آن املاك در وجوه پیشكش و انعام ایشان خرج میشد ملتمس مبذول نشد و آن محقر مسلم نگشت و از افعال و اقوال پادشاه و وزیر آثار مخالفت به ظهور میپیوست و امیر شیخ حسن و امرای او را دل از آن میشكست.
نظم
چو تدبیر این كار بد كرده بودگناه از كه داند كه خود كرده بود
______________________________
(1). ك: رسیدند
ص: 172
و چون از هیچ طرف مأمنی نداشت، این صورت پوشیده میداشت. امیر سیورغان و حاجی طغای چون این حال دانستند ایشان را هم از آن دولت امیدی نماند و شهزاده ساتی بك و امیر سیورغان و امیر شیخ حسن چوپانی از اران به اوجان رسیدند و قراجری مردك تیمورتاش شده را قوم اویرات در بغداد گرفته پیش چوپانیان آوردند و به حكم كشته شد و طغاتیمور خان متوجه چوپانیان شد. [امیر شیخ حسن چوپانی از وفور كیاست و كاردانی به طغاتیمور خان و] «1» امیر شیخ حسن ایلكانی پیغامهای صلحآمیز فرستاده در آن مراسلات با طغاتیمور خان مكر كرده فریب داد. اولا جمعی را فریفت تا پادشاه را به دلشاد خاتون تطمیع كردند تا در فكر آن شد كه با امیر شیخ حسن غدر كند و چون پادشاه این راه بازداد، امیر شیخ حسن چوپانی پیغام فرستاد كه ما از حضرت عزت به دعا میخواهیم كه تو سایه بر سر ما اندازی و ما ساتی بك را در نكاح تو آوریم و همه چوپانیان كمر خدمت بندیم به آن شرط كه در دفع امیر شیخ حسن ایلكانی كه به ما نمیسازد متفق شوی. طغاتیمور خان آن دم خورده و سخن باور كرده گفت با شما اتفاق دارم هرگاه این سخن استحكامی یابد. شیخ حسن چوپانی گفت استحكام این وقتی شود كه تو در این باب كتابتی فرمایی تا ساتی بك آن خط دیده به عقد تو رضا دهد و قضیه مناكحت منعقد شده به مدافعت خصم قیام نماییم.
طغاتیمور خان نااندیشیده و عواقب امور نادیده كتابتی كرد.
نظم
قضا چون ز گردون فروهشت پرهمه زیركان «2»كور كشتند و كر مضمون كتابت آنكه چوپانیان به قصد ایلكانیان اقدام نمایند و امارت الوس
______________________________
(1). ك ندارد
(2). ك: عاقلان
ص: 173
ایشان را باشد تا جهانیان آسوده شوند.
چون این تمسك به دست امیر شیخ حسن چوپانی افتاد، از خرمی در پوست نمیگنجید و گفت این لشكر را از هم فروریختیم. شب هنگامی بر كنار مخیم شیخ حسن ایلكانی رفت و نواب او را طلب داشته مكتوب به ایشان داد و پیغام فرستاد كه آن كس را كه آوردی و هزار تومان خرج او كردی، در قلع خاندانت این فكرها دارد و مرا كه دشمن میدانی در اخلاص چنانم كه اخفاء غدری چنین روا نمیدارم و ترا آگاه میكنم.
چون امیر شیخ حسن ایلكانی این كلمات شنید و مكتوب دید متحیر گردید. از نواب طغاتیمور خان كسی را طلب فرموده كتابت به او نمود و نایب انفعال یافته در ملامت و مذمت طغاتیمور و فریبی كه او را دادهاند فصلی راند و پیش طغاتیمور خان آمده او را سرزنش كرد و طغاتیمور شرمسار هم در شب فرار اختیار كرد و تا حدود خراسان در هیچ مكان مقام و آرام ننمود و كه را در خاطر آید كه اساس دولتی بدانسان مشید و بنیان سلطنتی چنان ممهد به یك تدبیر ویران گردد. اذا اراد اللّه شیأ هیأ اسبابه و این حال در ماه ذی الحجة مذكوره بود و امیر شیخ حسن ایلكانی كوچ كرده در آق طاق به حدود تلمبار فرود آمد و به نوعی دیگر آهنگ جنگ كرد.
ذكر پادشاهی جهان تیمور خان
امیر شیخ حسن ایلكانی چون از مساعدت پادشاه و سپاه خراسان نومید شد و امثال این وقایع [از عادت دهر دون و خوی روزگار بوقلمون بعید و بدیع] «1» نیست، اندیشه برگماشت و خاطر بر آن داشت كه تدبیر این واقعه چه نوع كند و جبران كسر از كدام رهگذر نماید. رای بر آن قرار گرفت كه شهزاده جهان تیمور خان بن الافرنگ خان بن گیخاتو خان بن ابقا خان را كه اول عز الدین گفتندی نامزد پادشاهی كرد و وزارت
______________________________
(1). ك ندارد
ص: 174
ممالك بر خواجه شمس الدین زكریا مقرر داشت و زمستان به بغداد رفته بر ولایات عراق عرب و دیار بكر و خوزستان روان شد و از معظمات واقعات این سال خروج سربداریه است و چون ذكر ایشان در این كتاب چند موضع واقع خواهد شد، مناسب نمود شرح احوال ایشان كردن و بزرگانی كه به عز مطالعه مشرف گردانند شرف اصلاح دریغ ندارند فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ «1»
ذكر جماعت سربداران و ابتدای حكومت ایشان و جماعت شیخیان جوریه
نقشبندان طراز آثار و ناظمان جواهر اخبار به مواقف وقوف و مشاعر شعور میرسانند كه مبداء تباشیر صبح اقبال و مظهر لمعان هلال جلال طایفه سربداریه و شیخ و مقتدای ایشان آن بود كه در ممالك مازندران درویشی پاكیزه روزگار بود شیخ خلیفه نام. در ابتدای حال به طالب علمی مشغول بودی و حفظ كلام اللّه كرده قرآن درست خواندی و علم فراست دانستی. ترك تحصیل كرده مرید «2» شیخ بالو زاهد شد كه در آمل میبود. بعد از مدتی ارادت او نقصان یافته به سمنان رفت و به خدمت [شیخ بزرگوار] شیخ ركن الدین علاء الدوله قدس سره رسید. «3» روزی شیخ از او پرسید كه چه مذهب داری. گفت آنچه من میجویم از این مذاهب اعلاست و از سمنان به خراسان آمده در بحرآباد به صحبت خواجه غیاث الدین هبة اللّه الحمویی رفت. آنجا نیز مقصود او حاصل نشد. به سبزوار درآمد. در مسجدی ساكن گشت. قرآن به آواز بلند خوش خواندی. مردم بسیار معتقد و مرید او شدند و فقها انكار نموده از نشستن [در مسجد] «3» منع میكردند. شیخ خلیفه به سخن ایشان التفات نمیكرد و آن جماعت
______________________________
(1). سورة الشوری 42
(2). ك: مرید شیخ بزرگوار شیخ با او
(3). ك: ندارد
ص: 175
فتوی كردند به این صورت كه در مسجد شخصی ساكن شده حدث «1» میكند و چون منعش میكنند منزجر نمیشود و اصرار مینماید اینچنین كس واجب القتل باشد یانی. اكثر نوشتند كه باشد. فتوی و عرضه داشت پیش سلطان ابو سعید فرستادند.
سلطان فرمود كه من متعرض خون درویشان نمیشوم. حكام خراسان به موجب شریعت عمل كنند. فقهای سبزوار چون جواب به ایشان رسید به جد تمام قصد شیخ خلیفه كردند و میان اتباع شیخ خلیفه و مخالفان نزاع كلی قایم شد و در آن ایام شیخ حسن از قریه جور تحصیل علوم كرده به مرتبه مدرسی رسیده بود. یكی از شاگردان او حكایات غریب و كرامات عجیب از شیخ خلیفه نقل كرد. شیخ حسن به صحبت او آمده مودت به مریدی رسید و ترك درس گفته ملازم شیخ خلیفه شد و بدین سبب مریدان زیاده گشتند و منازعان در عداوت غلو میكردند. در این اثنا، بامدادی شیخ خلیفه را در مسجد از ستونی به حلق آویخته دیدند و خشتی چند در پای ستون بر یكدیگر نهاده چنان كه شخصی به ریسمان خود را آویخته باشد. و این حال بیست و دوم ربیع الاول سنه ست و ثلاثین و سبعمائه واقع شد.
مریدان شیخ خلیفه تبع شیخ حسن گشتند و شیخ حسن به طرف نیشابور و مشهد و ابیورد و خبوشان رفته، اهالی آن بلاد را به طریقه شیخ خلیفه دعوت كرد و اكثر مردم كوهپایه نیشابور او را قبول كردند و هركس مرید میشد نام او ثبت كرده میگفت حالا وقت اخفاست و میفرمود كه آلت حرب راست كرده موقوف اشارت باشند و شیخ حسن به غایت كلمات عوام فریب داشت و به اندك مدتی چنان معتقد او شدند كه به سخن او جان درمیباختند و هنوز از آن طایفه آن دیار هستند و حاوی این اوراق عبد الرزاق بن اسحق در شهور سنه خمس و ثمانمایه در كوهپایه نیشابور با آن جماعت صحبت داشت به غایت مردم پاكیزه روزگار حلالخوار [بودند و] «2» به حسن خلق با
______________________________
(1). ك: حدیث
(2). تكمیل قیاسی در هیچیك از نسخ نیست
ص: 176
خلق معاش میكردند و به كسب و حرفه انتعاش مینمودند.
القصه شیخ حسن به عراق رفته مراجعت نمود و تا بلخ رسیده به هرات آمد و به خواف و قهستان و مشهد و نیشابور بازآمده خلقی بسیار تبع او شدند و امیر عز الدین سوگندی كه [مشهور نیشابور بود] «1» با او موافقت نمود و شهرت شیخ حسن به آنجا رسید كه حكام را وهم شد كه او خروج خواهد كرد. امیر ارغون شاه جاونی قربانی پدر محمد بیك و علی بیك او را گرفته به قلعه طاك كه طاق هم گویند به ولایت یازر فرستاد و این احوال در زمان سلطنت طغاتیمور خان بود كه امور پادشاهی واهی شده هرج و مرج مشاهده میرفت.
ذكر ابتدای خروج سربداریه و حكومت ایشان در ممالك خراسان
امیر عبد الرزاق از اكابر ولایت بیهق بود. در قریه باشتین، «2» كه اكثر آنجا مرید شیخ حسن بودند، او را با عاملی كه رئیس بود نزاع شده رئیس به قتل آمد و امیر عبد الرزاق به فرط تهور و فتنهانگیزی ممتاز بود و به وفور تهتك و خونریزی مستنثنی. با اصحاب خود مشورت كرده چون اختیار از دست رفته بود اتفاق كردند كه اختیار خود از دست ندهند. مردم آن نواحی به جلادت و مردانگی و شجاعت و فرزانگی ضرب المثلاند. جمعی از جوانان كه هریك را خیال رستمی در دماغ جا گفته و داعیه خانه كنی افراسیاب در ضمیر نقشپذیر شده بر خود گرد كرد و ایشان [او] را به سرداری قبول كردند و این حال دوازدهم شعبان سنه سبع و ثلاثین و سبعمائه بود و مدعی ایشان آنكه جمعی مسلط شده ظلم میكنند. اگر خدا ما را توفیق دهد رفع ظلم و دفع ظالمان كنیم و الا سر خود بر دار اختیار داریم و تحمل جور و ستم نداریم. چون
______________________________
(1). س، ك: [مشهور به نیشابور بود]
(2). س: پاشتین
ص: 177
خود را به این نام خواندند لقب سربداری پیدا شد و بعد از اتفاق پای از جاده مطاوعت بیرون نهاده دست تطاول به اطراف مملكت دراز كردند و به اعلان كلمه عصیان جرأت نموده غلبه انبوه متوجه سبزوار گشتند و تسلط یافتند و بدین سبب در اكثر خراسان فتنهها برخاست و مردم خود چنان محب فتنهاند كه انگور حوادث هنوز غوره است كه به خیال شراب آن عربدههای مستانه میكنند.
امیر جمال الدین عبد الرزاق در سبزوار متمكن شده خواست كه دختر خواجه علاء الدین هندو را در حباله آورد و دختر آگاه شده فرار نمود. امیر عبد الرزاق برادر خود امیر وجیه الدین مسعود را در عقب فرستاده به دختر رسید. آن ضعیفه به تضرع گفت شما نوكران پدر من بودهاید. از برای خدا مرا بدین امر شنیع تكلیف منمای و به دوستی حیدر جوانمردی كن و از سر من درگذر. امیر مسعود را رقت شده او را گذاشت و به سبزوار بازگشت. برادرش آن صورت را معلوم كرده بود. غضب فرمود كه چرا نیاوردی.
امیر مسعود چنانچه بود باز نمود. و گفت مرا رحم آمده گذاشتم. شما نیز از برای خدا از آن درگذرید. امیر عبد الرزاق قهر كرده دشنامهای ناخوش داد. امیر مسعود آهسته آهسته پس میآمد. چون خواری از حد گذشت، خنجر كشیده پیش دوید و شكمش بردرید. «1» بعد از قتل برادر حكومت آن جماعت بر او مقرر شد و بهتر از برادر ضبط نمود. این واقعه دوازده ذی الحجه سنه ثمان و ثلاثین و سبعمائه بود.
ذكر سرداری امیر وجیه الدین مسعود در سبزوار
امیر وجیه الدین مردی شجاع و مردانه بود و در مقام تهور جوشن بیباكی پوشیده و مانند سیل كوهكن از فراز و نشیب نیندیشیده. چون حكومت بر او مقرر شد، اندیشه كرد كه سندی باید كه اساس حكومت بدان استحكام یابد. رایش بر آن قرار گفت كه شیخ
______________________________
(1). ف: بدرید
ص: 178
حسن جوری را كه او و اكثر مردم آن ولایت معتقد او بودند از بند بیرون آورده مقتدا سازد و خود لشكركشی كند. بدین عزیمت با چند سوار متوجه حصار یازر شد و جنابش را بیرون آورده صورت حال باز نمود و التماس قبول آن كار فرمود و گفت اگر قبول كنی و اگر نكنی، منازغان چون دست یابند مرا و ترا زنده نگذارند. شیخ حسن موافقت نموده به سبزوار آمدند و جماعت مریدان شیخ حسن كه ایشان را درویشان و گوركان (؟) نیز گویند و در سر، سر از گریبان عصیان مخالفان برآورده بودند و پنهان آستین نقض پیمان و هدم بنیان رعیتی باز مالیده و مدتها انتظار فرصت آن روز كشیده به یك بار از گوشهها بیرون آمده هر روز آثار هیبت و سیاستشان در دلها مزید تمكن مییافت و هر ساعت، «1» ساحت ولایت سعت و بسطت میگرفت و امیر وجیه الدین مسعود و شیخ حسن مردم خود را ترغیب میكردند كه آلات حرب مرتب سازند و به اندك زمان لشكری چنان جمع شد كه هریك در مقام تصلف و جلادت خود را كم «2» از رستم دستان و سام نریمان نمیدانستند.
نظم
به گه وقفه یك به یك صفداربه گه حمله سر به سر صفدر
چرخ از بیم تیغشان به فزعمرگ از نوك رمحشان به حذر با لشكری چنین، عازم نیشابور شده مسخر ساختند و مردم ارغون شاهی پیش محمد بیك به طوس گریختند و در آن زمان طغاتیمور خان در عراق [بود] و كسی را قوت ایشان نبود. قوی شدند و امیر محمد بیك قاصدی پیش شیخ حسن فرستاد.
مضمون آنكه امیر مسعود مرد سپاهی است. اگر او را داعیه سرداری باشد بعید نیست.
______________________________
(1). ك: ساعت به ساعت
(2). ف: كمتر از
ص: 179
فاما آن جناب مردی زاهد و گوشهنشین [است] و دعوی درویشی و سلامت طلبی میكند. از آبا و اجداد او كسی سرداری نكرده و او به خود نیز از مبدا حال الی یومنا هذا به تحصیل و عبادت مشغول بوده. این چه داعیه است كه او را پیدا گشته و بدین سبب فتنه در خلایق افتاده، هیچ نمیاندیشد كه مآل این قضیه به كجا خواهد رسید. حالا به نقد خونهای ناحق ریخته میشود و این صورت از او به غایت غریب و عجیب مینماید. چون شیخ حسن بر مضمون پیغام امیر محمد بیك واقف شد مكتوبی به امیر محمد بیك نوشت و احوال خود از ابتدا تا بدان روز مفصل باز نمود. چون بعضی از احوال از آن مكتوب معلوم میشد لفظا بلفظ به همان عبارت نقل كرد:
صورت مكتوب كه شیخ حسن جوری به امیر محمد بیك ارغون شاه نوشته
بعد از حمد و ثنای آفریدگار و درود بر نبی هاشمی و آل اصحاب و عترت او، به حضرت اعظم خلف اعاظم الامراء فی العجم، ذو المحامد و المفاخر، امیر محمد بیك وفقه اللّه لما یحب و یرضی و الهمه متابعة الرشد و التقوی، داعی مخلص حسن جوری دعوات به اخلاص مرفوع میگرداند انه علی ما یشاء قدیر. این دعا پانزدهم ذو الحجه از مقام نیشابور محرر گشت، از حال خیر و وجوب حمد مینماید نه از روی افتخار بلكه به طریق شكر، «1» از حضرت آفریدگار عز شأنه كه این ضعیف از عهد صبی و عنفوان شباب همیشه مرید و معتقد اهل حق و دوستدار ائمه و علمای دین و تابع ارباب صلاح و تقوی و طالب نجات راه آخرت بوده و بدین هوس، مدت هفت هشت سال به مدارس تردد نموده و به قال و قیل مشغول شده و سخن ائمه طوایف استماع كرده و بر اختلافات احوال و اعتقادات ایشان، به قدر وسع، وقوف یافته تا عاقبت در سبزوار به خدمت شیخ بزرگوار، صاحب الاسرار و الافتقار، سر اللّه فی الارضین، شیخ خلیفه قدس اللّه سره
______________________________
(1). ك: شكرانه
ص: 180
العزیز و رضی عنه رسید و بعضی از سخنان او شنید و به تدریج معلوم كرد كه آن بزرگوار مرشد راه حق است و از سر صدق و ارادت و صفای نیت بدو تمسك نمود و به یمن همت مباركش بدانچه مقصود این ضعیف نحیف بود رسید و الحمد للّه علی ذلك و بعد از آنكه آن بزرگوار در سبزوار به دست ظلمه اشرار به درجه شهادت رسید، این ضعیف در همان شب به طرف نیشابور سفر كرد، در بیست و سیم ربیع الاول سنه ست و ثلاثین و سبعمائه و دو ماه دیگر در حدود نیشابور به گوشهها منزوی میبود و چون بعضی مردم بر احوال این ضعیف وقوف یافتند و آغاز تردد نهادند، از آنجا به مشهد مقدس رضوی علیه الصلوة و السلام سفر كرد و از آنجا به ابیورد و خبوشان و پنج ماه دیگر همچنین از مقامی به مقامی میگریخت و با هیچ آفریده در نمیآمیخت و مع هذا به هرجا كه یك هفته میبود مردم تردد آغاز میكردند و به حد ازدحام میرسید تا در اول شوال این سال، سفر عراق اختیار كرد و یك سال و نیم در آن سفر بماند و از آنجا به هرجا كه مقام كرد همین تشاویش پیدا میشد و جمعی از خراسان از عقب آمدند و باز به طرف خراسان مراجعت نمود و قرب دو ماه دیگر در طرف خراسان بود و در دو سه ولایت به سبب ازدحام خواص و عوام هیچجای ساكن نتوانست شد. «1» در محرم سنه تسع و ثلاثین و سبعمائه عزیمت تركستان نمود و مدتی در بلخ و ترمد بود و به سبب همین نوع زحمت باز به طرف هرات افتاد و از آنجا به خواف و قهستان و هرچند روز در موضعی دیگر میبود و از آنجا عزیمت طرف كرمان كرد. فاما راه در بند بود و ضعف بر مزاج غالب. دیگر بار به طرف مشهد مقدس رفت و از آنجا به ولایت نیشابور و قرب دو ماه دیگر در غار ابراهیم «1» و در آن كوهسار هرچند روز در گوشه دیگر میبود و به سر میبرد. در این مدت، خلق بسیار روی به این ضعیف آوردند و اكثر به طلب خلاص و نجات راه آخرت میآمدند و از همه طایفه مردم پیش این ضعیف میرسیدند
______________________________
(1). ف: غار ارهنم
ص: 181
تا به جائی ادا كرد «1» كه بعضی از مشایخ و متفقهه نیشابور و اصحاب اغراض حیلهها انگیختند و افتراها كردند كه این درویش و مریدان او دشمن اهل علماند و منكر قوانین شرعیه و تارك احكام شریعت و حكام را در وهم انداختند و بر قصد این ضعیف اتفاق كردند مگر آن بود كه امیر محمد اسق روزی پیش این ضعیف رسیده بود و سؤالها كرده و جوابها شنیده و بر بعضی احوال وقوف یافته مانع و معارض ایشان شد و بدان سبب بود كه این ضعیف از قهستان عزیمت عراق كرد و به دستجردان افتاد و راه بیابان دربند و مخوف بود و طایفهای انبوه با این ضعیف بودند. راه بیابان میسر نشد. بار دیگر به مشهد مقدس رفت و چند روز مقام كرد و دیگر بار مشایخ و متفقهه به قصد و سعی برخاستند و به جناب حكام نامهها روان كردند و بعضی را در وهم انداختند كه این مرد خروج خواهد كرد و ملك خواهد گرفت و تبع و مریدان او بسیار شدهاند و ساز و سلاح راست كرده و گفتهاند كه اظهار مذهب روافض خواهد كرد. القصه از امیر بزرگ ارغون شاه- هداه اللّه ان شاء اللّه- ایلچی به مشهد مقدس آمد و حكم آورد به گرفتن و بردن این ضعیف. آن ایلچی مرد عاقل بود. این ضعیف را دید و احتیاط كرد. او را معلوم شد كه سخن آن جماعت دروغ و بهتان است. این معنی باز نمود و از آنجا حكم فرستادند و او را بازخواندند و این ضعیف را عذرخواهی نمودند و قرب دو ماه گفتوگوی شد و اصحاب قصد و غرض به هیچ نوع قرار و آرام نگرفتند. «2» تا به جائی رسید كه این ضعیف و جمعی انبوه از درویشان بر عزیمت حجاز به راه قهستان توجه كردند و در آن وقت خدمت امیر بزرگ در نیشابور بودند. از عزیمت درویشان با خبر شدند. و عاقبت این بود كه به سر این ضعیف آمدند و نواب خدمتش شنقصه آغاز كردند و این ضعیف را رنجانیدن گرفتند «2» و به طرف یازر فرستادند و قرب شصت هفتاد تن را از درویشان
______________________________
(1). یعنی تا به جائی رسید، به جایی منجر شد ...
(2). ك: این ضعیف را از این حال رنجانیدن
ص: 182
سر و پای درهم شكستند و به ولایت طوس بردند و بسپردند و آن بود كه اصحاب سبزوار به نیشابور رفتند و از آنجا به ولایت بازآمدند. چون به آنجا رسیدند این ضعیف استفسار نمود كه سبب آمدن شما و چندین شورش انگیختن چیست. گفتند چون ما را معلوم گشت كه خدمت شما را گرفته بدین جانب آورده و قصد هلاك شما نمودند، «1» ما به جهت خلاص شما برخاستیم و آمدیم و این ضعیف از ایشان سؤال كرد كه شما را طمع آن هست كه من با مقام شما آیم و عمل شما بر دست گیرم. گفتند نعوذ باللّه كه اعتقاد ما چنین باشد. پرسیدم كه شما را نیت است كه با طریق و روش این ضعیف گردید. میباشد كه گوشهنشینی اختیار كنید گفتند ظلمه ما را نگذارند كه ایمن نشینیم و میسر نشود. پرسیدم كه فایده آمدن شما و چندین زحمت چه بود. همه جماعت خاموش شدند. بعد از آن گفتند طمع ما آن است كه شما با خراسان مراجعت كنید و به هرجا كه میسر شود به عبادت مشغول شوید. ما شرط میكنیم كه به هیچ نوع مزاحم و مشوش شما نباشیم.
القصه این ضعیف عزیمت خراسان نداشت. فاما طایفه درویشان مصاحب ایشان بودند. دانستم كه دست باز نخواهند داشت. بدین طرف مراجعت افتاد. اكنون مقصود از این جمله تصدیعات «2» آن است كه تا رای انور ایشان را معلوم گردد كه احوال این ضعیف بر چه نسق گذشته است. «3» تا به امروز رسیده مدت دو ماه است كه این ضعیف به سبزوار مقام داشت و از جمله ولایات خراسان، پیش این ضعیف آمدند و نمودند كه خرابی و پریشانی و قتل و غارت كردن ایشان به مرتبهای رسید كه به دفع آن برمیباید خاست [و نوعی میباید ساخت] «3» كه ظلم مرتفع گردد و این فتنه فرونشیند كه خان و
______________________________
(1). ك: نمودهاند
(2). ف: تصدیقات
(3). ك ندارد
ص: 183
مان و اهل و عیال و خون و مال جمله مسلمانان در معرض تلف و رسوائی خواهد افتاد.
این ضعیف جواب همه جماعت چنان گفت كه هرگز پیشوایی [و مقتدایی] «1» نكردهام و نخواهم كرد. این معنی با پیشوایان دین میباید گفت. تا اگر ایشان به سعی و دفع برخیزند و به نوعی قرار گیرد كه صلاح مسلمانان و مسلمانی در آن باشد، ما نیز در مددكاری یكی باشیم از جمله مسلمانان. اكنون امیر وجیه الدین مسعود و اتباع ایشان میگویند كه هرچه بهبود مسلمانان در آن است بدان قیام خواهیم نمود و از هر آفریده كه سخن حق با ما گوید خواهیم شنود و دربند صلاح مسلمانانیم و تمام ائمه و مشایخ و پیشوایان ولایت بیهق و نیشابور بدین سخن اتفاق كردند كه دفع این ظلم و طمع صلح و خلاص مسلمانان واجب و لازم است. چه معلوم است كه در این نزدیكی چه مقدار مردم به قتل آمدهاند بر مقتضای نص قرآن مجید و كلام قدیم كه وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ «2» [این ضعیف] «3»، بر سبیل اتفاق با سایر مسلمانان در مصاحبت ائمه و مشایخ و سادات عظام كرام و پیشوایان بیهق، به التماس امیر وجیه الدین مسعود به جهت این مهم تا بدین مقام آمد و مكتوبی به حضرت امیر بزرگ ارغون شاه مشتمل بر همین معنی كه اینجا تقدیم افتاد ارسال كرده. اگر چنانكه به سخن این ضعیف التفات فرمایند و دست از فتنه و خون ریختن باز دارند و به صلح راضی شوند ان شاء اللّه تعالی كه بر وجهی قرار گیرد كه همه مسلمانان بعد الیوم در مقامهای خود ایمن و ساكن توانند بود و اگر از آن حضرت خطاب بر وجهی دیگر باشد لاشك محاربه عظیم متصور است كه تمامت خلق در شور آمدهاند» و بیطاقت شده. صورت حال این است
______________________________
(1). ك ندارد
(2). سورة الحجرات 9
(3). س: این فقیر
ص: 184
كه باز نموده شد. باقی شك نیست كه امیرزاده را در غایت كیاست و فراست نشان میدهند و هرگز این ضعیف به امر و نهی هیچ آفریده مشغول نبوده است و نخواهد بود و اكنون به اتفاق پیشوایان دین و سایر مسلمانان به قولی كه نزدیك همه اصلح باشد یكی خواهد بود و یقین كه ایشان نیز به عقل شریف خود رجوع فرمایند و هرنوع كه دانند كه «1» بر قانون شریعت و عقل به صلاح اولی است آن پیش گیرند. زیادت از این تصدیع خدمت نداد. ایزدش یار بود و توفیق رفیق وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی. «2»
فی الجمله امیر وجیه الدین مسعود و شیخ حسن مملكت نیشابور و سبزوار در تصرف آورده رایت استقلال برافراشتند و نوكران امیر ارغونشاه آن مواضع را تمام باز گذاشتند