گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
وقایع سنه اربعین و سبعمائه‌





اشاره

امیر شیخ حسن چوپانی چون سلیمان خان را بر سریر سلطنت نشاند به عراق عجم درآمده زمستان در سلطانیه بود و بهار عزیمت اوجان نمود و امیر پیر حسین به ولایت فارس آمده پسران امیر محمود شاه اینجو كه صاحب اختیار بودند استقبال نمودند و یك برادر سلطان بخت نام ملازم شد و شیرازیان چنان مطیع محمود شاهیان بودند كه هرگاه سلطان بخت از درگاه امیر پیر حسین می‌رفت غیر از خواص او كسی دیگر نمی‌ماند و این معنی او را سخت می‌آمد. روزی از سرمستی بی‌موجبی آن خر مردك، سلطان بخت را به قتل آورد. شیرازیان غوغای عام كرده گفتند از شهر ما می‌باید رفت و خانه او غارت یافته به هزار حیله گریخت و در اوجان به امیر شیخ حسن پیوست و سلیمان خان از تبریز و امیر سیورغان از قراباغ رسیده در اوجان غلبه عظیم
______________________________
(1). ف: كه نشانه بر قانون ...
(2). سورة طه 47
ص: 185
جمع شد و امیر شیخ حسن بزرگ با جهان تیمور خان و لشكرهای بغداد و عراق عرب و دیار بكر و خوزستان بر عزم رزم ایشان به حدود جغتو «1» رسیدند. چوپانیان از اوجان آهنگ جنگ كرده چهارشنبه آخر ذی الحجه در منزل اوماس «2» تلافی فریقین شد و حرب در پیوستند. امیر پیر حسین چوپانی در آن معركه دلاوری عظیم نمود و بر قلب بغدادیان تاخت و به سبب جرأت او امیر ابراهیم شاه سوتای و اردو بوقای تورینی و حاجی یعقوب شاه سولامیشی و محمود شاه زكریا بر میمنه بغدادیان زدند. محمد ایسن قتلغ و مسافر اناق كه یادگار سلطان ابو سعید بودند به قتل آمدند و جهان تیمور خان و امیر شیخ حسن بزرگ منهزم شدند و امیر شیخ حسن كوچك ملك اشرف را در قفای هزیمتیان فرستاده و او تا حدود كنگور «3» رفته بازآمد و امیر شیخ حسن كوچك از راه تلمبار به شهر نو همدان و از آن‌جا به سورلق «4» رفته در تبریز نزول كرد و به موجب فرمان سلیمان خان امیر سیورغان را به امارت عراق عجم با ملك اشرف نامزد كرد و امیر پیر حسین را به امارت مملكت فارس تعیین نمود و در سلطانیه از توابع امیر شیخ حسن بزرگ، پهلوان مراد اخی ابرك را به قتل آورد و در بغداد چون امیر شیخ حسن بزرگ دید كه از جهان تمور كاری «5» برنمی‌آید او را خلع كرده خود به تدبیر كار مشغول شد و خواجه جمال الدین سلمان ساوجی در اعتذار این انهزام می‌فرماید:
نظم
خسرو الشكر منصور اگر رجعت كردنیست بر دامن جاه تو از آن هیچ غبار
______________________________
(1). س: نفتور- ك: نفتو- تصحیح از ذیل جامع التواریخ (ص 162): امیر شیخ حسن ایلكانی با جهان تیمور خان ... به حدود آب جغتو رسیده
(2). تصحیح از ذیل جامع التواریخ نسخ: اوباش
(3). همان كه امروزه كنگاور گفته می‌شود
(4). س: سوریق- ك: سوریق
(5). س، ك: كاری نمی‌آید
ص: 186 عقل داند كه در ادوار فلك بی‌رجعت‌استقامت نپذیرند نجوم بسیار
این یقین است كه در عرصه ملك شطرنج‌برتر از شاه یكی نیست به تمكین و وقار
دیده باشی كه چو رخ بر طرف شاه نهدبیدقی بی‌هنری كم‌خطری بی‌مقدار
وقت آن شد كه نظر بر سبب مصلحتی‌نزند شاهش و یك سو شود از راهگذار
نه از آن عزم بود پایه بیدق را قدرنه از این حزم بود منصب شاهی را عار
آخر دست برآرد اثر دولت شاه‌ز نهادش به سم اسب و پی پیل دمار و عاقبت آذربایجان و بغداد و عراق عرب و عجم، امیر شیخ حسن را مسخر و مفتوح گشت.

ذكر توجه امیر پیر حسین بن امیر شیخ محمود بن امیر چوپان به شیراز

چون امیر حسین از غوغای شیرازیان آزرده خاطر بود و در محاربه بغدادیان مردانگی تمام نمود، امیر شیخ حسن كوچك تربیت او فرموده با احكام سلیمان خان و لشكر فراوان عازم مملكت فارس شد و در فرمان او فارس و یزد و كرمان مذكور بود.
امیر پیر حسین ایلچی پیش امیر غازی مبارز الدین محمد مظفر به جانب یزد فرستاد.
هرچند جناب مبارزی را سوالف محبت با امیر پیر حسین ثابت بود به مقتضای الملك عقیم اندیشه‌مند شد و عزیمت توجه تأخیر كرده آتش عزم را به تعجیل برنمی‌افروخت تا رسل و رسایل مشتمل بر تشیید قواعد عقود و تأكید معاهد عهود متواصل شد و امیر مبارز الدین محمد مظفر به اطمینان خاطر عزیمت مصمم گردانید كه به جهت مدد لشكر امیر پیر حسین متوجه فارس شود.
چون ذكر امیر محمد مظفر و فرزندان نامدارش در این كتاب بسیار تكرار خواهد یافت، در این موضع، ذكر اصل ایشان مناسب سیاق كتاب می‌نماید.
ص: 187

ذكر ابتدای دولت و احوال خاندان محمد مظفریان‌

طلوع صبح سعادت و ظهور آفتاب دولت آل مظفر بر صحایف روزگار و اوراق لیل و نهار چنان پرتو انداخته كه حاجی خراسانی از ولایت خواف از قریه نشتغان جد اعلای امیر مبارز الدین محمد است و در زمان فترت مغول كه لشكر پادشاه جهانگیر چنگیز خان به خراسان آمدند او جلا كرده به یزد رفت. سه پسر داشت: منصور، محمود، ابو بكر كه او را عقب نبود. علاء الدوله اتابك یزد او را با سیصد مرد پیش هلاكو خان فرستاد، در وقت عزیمت بغداد و هلاكو بعد از فتح لشكری به جانب شام روان ساخت.
در راه اعراب بنی خفاجه ابو بكر را به قتل آوردند و جلال الدین منصور خطه میبد را مضرب و معهد اقامت ساخت و پدرش غیاث الدین حاجی ودیعت حیات به متقاضی اجل سپرد و گوهر زندگانی در قبضه قابض ارواح نهاد و منصور را باوجود محمد و علی شرف الدین مظفر پیدا شده و برادران هریك سرآمد روزگار و رستم روزكار بودند و پیش اتابك یوسف شاه بن علاء الدوله مكانت علیا یافتند. اما همت عالی مظفری هرچند به سن از برادران خردتر بود بر ایشان تفوق می‌جست. در زمانی كه حرامیان در اطراف ولایت یزد دست غارت برآورده در كوه تومان كه در صحرای قهستان یزد واقع است متحصن شده بودند و آن كوه از دیرباز معقل منیع اكاسره ایران و ملجأ رفیع ملوك جهان بوده است. اتابك یوسف شاه، شرف الدین مظفر را به دفع آن ملاعین نامزد فرمود و چون بدان جماعت رسید آتش محاربت برافروخت. حرامیان در صدمه نخست پشت به هزیمت داده روی به كوه نهادند. امیر مظفر از باره جهان نورد پیاده شد و از پی آن طایفه به معارج هضبات ترقی نموده به مصاعد آن ذروه مستعلی گشت. چند كس را به وسیله تیغ آبدار به آتش دوزخ فرستاد و به شعله سنان خرمن حیات ایشان به باد داده سرها از كوه بر خاك راه انداخت و باقی امان جان طلبیدند.
ص: 188
این قضیه مبدأ تباشیر صبح اقبال و مظهر لمعان هلال جلال این دودمان بود و چون اتابك یوسف شاه به واسطه قتل ایلچیان ارغون خان به طرف سجستان گریخت امیر مظفر عازم اردوی ارغون خان شده در راه با امیر محمد جوشی «1» كه از امرای عظام بود ملاقات كرد. امیر محمد جلادت او شنیده بود و در شكل و شمایل او آثار شجاعت مشاهده نمود. او را پیش پادشاه تعریف كرد و ارغون او را دیده و پسندیده شمشیر و خلعت خاص ارزانی داشت و یساول ساخت و چون سلطنت به غازان خان رسید مظفر را همان راه بود. قشون و طبل و علم و پایزه و شمشیر و كمان عنایت فرمود و اواسط جمادی الاخری سنه سبعمائه آفتاب وجود امیر مبارز الدین محمد بن مظفر از افق ولادت طالع شده و ماه طلعتش از مشرق اقبال برآمد و بعد از غازان خان، چون الجایتو سلطان سریر سلطنت را تزیین داد، امداد تربیت درباره امیر شرف الدین مضاعف ساخت. حكومت راهها از حدود كردستان تا كرمانشاهان و راههای ابرقو و هرات و مروست علاوه مناصب سابق گردانید. چون الجایتو سلطان عازم گیلان شد، در آن بیشه‌های سخت و كوههای بلند پردرخت امیر مظفر را ملازم ركاب ظفر انتساب داشت كه بر شجاعت او واثق بود.
و امیر مظفر در شهور سنه سبع و سبعمائه به یزد آمده [و از اوضاع حكام آن‌جا ملول شده و به نوازش اختصاص یافته به یزد آمد.] «2» متعاقب یرلیغ رسید كه اعراب گرمسیر شبانكاره و كربال به اعلان كلمه عصیان جرأت نموده‌اند. [اگر مرآت] «3» حال از زنگ نافرمانی زدایند و به راه استقامت آیند تعرض نرساند و الا به آتش حمله سبك‌سیر، خرمن حیات ایشان را سوزد و به نوك پیكان سینه شكاف عین عمرشان
______________________________
(1). س، ك: حوشی
(2). جمله مغشوش به نظر می‌رسد. در نسخ چنین است
(3). ك ندارد
ص: 189
دوزد و امیر مظفر به شبانكاره رفته عرض مرضی عارض شد و صحت یافته در ایام نقاهت دشمنی در نخود آب سقمونیا به خورد او داد و مبانی وجودش متزلزل شده سیزده ذی قعده سنه ثلاث عشر و سبعمائه قواعد ذاتش انعدام یافت.
نظم
جهان پهلوان از جهان رخت بردجهان داشتن نوجوان را سپرد و در مدینه میبد، در مدرسه‌ای كه از مستحدثات او بود، مدفون شد و اصحاب اغراض قصد بازماندگان او- كه هر آینه عادت ناكسان و تنگ چشمان هر زمان است- به سعی بلیغ كردند، چنان‌كه رقم انتزاع بر املاك موروث كشیدند. امیر مبارز الدین محمد كه ارشد اولاد بود، باوجود حداثت سن، روی به سوی اردوی آورد و به عنایت پادشاه مخصوص شده منصب پدر یافت و چهار سال ملازم بود و بعد از واقعه الجایتو سلطان به دار العباده یزد آمده خواطر اكابر و اصاغر آن دیار را به كمند ملاطفه صید كرد و به دانه اكرام و احسان در قید آورد و مرتضی سعید سید عضد الدین یزدی كه حاكم و شحنه فارس و قدوه سادات بود، چون امور پادشاهی واهی مشاهده نمود خواست كه به یزد آمده در موطن اصلی قرار گیرد. اما چون منشور مطلوب به طغرای حاكم پادشاه مرقوم نبود، امیر مبارز الدین محمد دست رد با سپر منع پیش داشت.
نظم
تو با آن‌كه داری چنان توشه‌ای‌رها كن مرا در چنین گوشه‌ای
برآنم میاور كه عزم آورم‌به هم پنجه‌ای با تو رزم آورم و به آن رسید كه سپاه طرفین در صحرای یزد صف كشیدند. جناب مرتضوی قوت مقاومت ندیده فرار بر قرار اختیار كرد و متوجه اردوی شده پیش سلطان ابو سعید
ص: 190
خان از امیر محمد شكایت كرد و چون از حقیقت كار «1» استفسار نمودند حكم به گناه كاری سید فرمودند و این اول فتحی بود كه در زمان دولت ابو سعیدی محمد مظفر را میسر شد.
در این اثنا، امیر كیخسرو بن امیر محمود شاه اینجو به یزد آمد. اتابك حاجی شاه ابن اتابك سعد كه از اخلاف اتابكان آن‌جا به فرط تهور و فتنه‌انگیزی ممتاز بود و به وفور تهتك و خونریزی مستثنی و امیر كیخسرو نیز از این نمد كلاهی داشت به حكم الجنسیة علة الضم با هم عهد مؤاخاتی بستند و در این حال امیر محمد در خطه میبد بود. امیر كیخسرو به آن‌جا رفته امیر محمد شرایط مهمانداری به جای آورد. اما در یزد اتابك حاجی شاه را با نایب امیر كیخسرو جهت پسری كه ملازم نایب بود نزاع شد.
نایب به قتل آمد. امیر كیخسرو را از استماع این خبر سلسله انتقام در حركت آمده از امیر محمد معاونت طلبید كه تحمل غدری چنین در حوصله هیچ متنفس نگنجد و تجرع چنین غصه مقدور طاقت كسی نباشد.
نظم
حیف بردن ز كاردانی نیست‌با گرانان به از گرانی نیست امیر محمد فرمود كه به امداد و معاونت قیام توان نمود. اما چون سلطان بر سریر سلطنت متمكن باشد بی‌فرمان او نائره قتال نتوان افروخت. امیر كیخسرو بی‌استمداد جناب مبارزی انتقام نمی‌توانست كشید. مكتوبی در قلم آورد. مضمون آن‌كه حاجی شاه به واسطه این حركت از دایره طاعت‌داری سلطان خارج شده و به سبب این جرأت در زمره اهل عصیان داخل است و قتال با او واجب. جناب مبارزی تمسك به دست آورده پای در ركاب ظفر انتساب نهاد. اتابك خواست كه در برابر آید و تهور و
______________________________
(1). ف: كار او
ص: 191
تنمر نماید. اما پای توقف بر جای نمانده قدم صبر برقرار نتوانست داشت. با اتباع و اشیاع روان گشت. زمانه غدار و فلك ناسازگارش.
نظم
ز خان و مان به طریقی جدا فكند كه عقل‌در او بماند به حیرت سپهر اعلی را خاندانی كه از دیرباز مستقر سریر پادشاهی بود در سر یك بی‌خردی شد و دودمانی كه مدتی مدید شمع سلطنت می‌افروخت بدین جزوی حركت به تندباد حوادث فرونشست و وصول این خبر به اردوی اعلی موجب مزید عنایت شد درباره امیر مبارز الدین محمد.
و در خلال این احوال جمعی نكودریان از خراسان به جانب فارس «1» به راه بیابان حركت نموده بودند و طریق مستقیم بر آینده و رونده فروبسته و برخلاف طاعت پادشاه بر سر راه بی‌راهی نشسته
نظم
به دزدی و سالوسی و رهزنی‌نمودند مردی و مرد افكنی جناب مبارزی چون از این حال آگاهی یافت به دفع شر آن ملاعین شتافت و این اول مصافی بود كه او را با آن مخاذیل روی نمود و سن او به هژده رسیده و از جام ایام درد و صاف مصاف نچشیده. از امرای آن طایفه نوروز نام سرآمد میدان شجاعت و مشارالیه مضمار جلادت بود با مردانی كه هریك را دعوی رستم در خیال و داعیه اسفندیار در پندار، به سر راه یزد در راه مهر یجرد به موضع حوض عبد الملك، در شهور سنه ثمان عشر و سبعمائه تلاقی فریقین اتفاق افتاد. در حال غبار معركه نقاب چهره ماه شد و خاك رزمگاه توتیای دیده خورشید گشت و در این ولا اسب امیر محمد
______________________________
(1). ف، ك: جانب فارس
ص: 192
از زخم تیر بیفتاد. اسبی دیگر سوار شده حمله كرد. نكودریان به یك بار چنان تیرباران كردند كه ابر را از حیا عرق از چهره روان شد و باران آذاری از شرم [آب] «1» گشت. سپر كه دعوی سخت‌رویی می‌كرد چون گل از باد صبا سپر بینداخت و زره كه چون چشم تركان شوخ چشمی می‌نمود، چون زلف مشوش خوبان پریشان حال گشت. چنانچه هفتاد تیر به جوشن خاص و بارگی جناب مبارزی رسیده بود. در آن حال چند حمله متعاقب بر ایشان پیمود و از شرار تیغ عدو شكار ستاره در روز به آن اشرار نمود. نوروز كه روی رزمه آن گروه بود از باره كوه پیكر به خاك مذلت افتاد و از تاب جمله جهانسوز به باد رفت. نكودریان رو به هزیمت نهادند و امیر مبارز الدین قرب ده فرسنگ در عقب ایشان تا گلوگاه بافق تاخت و رایت جلادت ایشان را نگونسار ساخت و سپاه شام بر لشكر نیمروز تاختن آورد و از كمین‌گاه ظلام تیغ انتقام بر شاه باختر كشید. امیر مبارز الدین محمد مراجعت نموده مظفر و منصور به خطه یزد آمد و سرهای مقتولان با جمعی اسیران به اردو فرستاد و سلطان ابو سعید بهادر خان تشریف خسروانه و انعام پادشاهانه با مثال ایالت ارزانی داشت و بقیة السیف نكودریان با دل مجروح و كدام دل.
مصرع
یك قطره خون بود و هزار اندیشه
به مخیم خویش رفتند و مشورت نموده قرار دادند كه جمعی مردان مرد و دلیران صف نبرد ناگاه بر مبارز الدین محمد زنند و دست‌بردی نمایند. بدین عزیمت چهار صد سوار چون گیو نیزه‌گذار و گودرز روزگار می‌گفتند:
نظم
برو تا نبرد دلیران كنیم‌در این رزمگه رزم شیران كنیم
______________________________
(1). ك: روان
ص: 193
و تاخته به نواحی میبد رسیدند و از خواص مبارزی جز هفتاد مرد حاضر نه. بر امید نصرت الهی روی به تفریق آن جمع آورده عزیمت نمود.
نظم
به تن بر یكی آسمان‌گون زره‌چو مر غول زنگی گره بر گره
یمانی یكی تیغ زهر آب جوش‌حمایل فروهشته از طرف دوش از طرفین حمله‌های مردانه كردند. سنان چون غمزه خوبان فتنه‌انگیز و تیغ چون مژه عاشقان خون‌ریز.
نظم
دریای مصاف گشت جوشان‌گشتند مبارزان خروشان آخر الأمر نسیم فتح و پیروزی از مهب گلشن اقبال طالع جناب مبارزی وزید و نكباء نكبت گرد ادبار بر چهره مخالفان پاشید و تومن كه قافله‌سالار آن مجانین بود و پیش آهنگ آن شیاطین از تاب خنجر آبدار به آتش دوزخ رفت.
نظم
ز اقبال آن خسرو پیلتن‌چو پیلی فكندش در آن انجمن بعضی كشته و بعضی خسته و جوقی بسته و فوجی جسته موافق حال ایشان شد و بعد از فراغ خاطر روی به مستقر دولت آورده سرهای مقتولان را با اسیران به جانب اردو فرستاد و به عواطف پادشاهانه اختصاص یافت و جناب مبارزی را با آن طایفه مواقف و معارك است كه فی الحقیقه داستان رستم دستان بر طاق نسیان مانده و قطع آن ماده فساد در مدت سیزده چهارده سال به بیست و یك مصاف به انقضا رسید و در شهور سنه خمس و عشرین و سبعمائه ولادت شاه شرف الدین مظفر بود و در میدان مردی
ص: 194
چابك سواری افزود.
و امیر مبارز الدین در سنه تسع و عشرین و سبعمائه بنت قطب الدین شاه جهان را در نكاح آورد و صبح چهارشنبه سنه ثلاث و ثلاثین و سبعمائه ولادت شاه سپهر ارتفاع جلال الدنیا و الدین ابو الفوارس شاه شجاع بود. قران سعدین در عین درجه طالع و آفتاب در برج شرف و دیگر كواكب در خانه یا مثلثه. جنان مبارزی را از مكان «1» قرة العین روشنایی دیده امید افزود و به ظهور آن قوة الظهر انواع استظهار روی نمود و ندانست كه زوال ملك او از او خواهد بود. چنانچه مشروح شود. ان شاء اللّه.
و امیر مبارز الدین محمد سنه اربع و ثلاثین و سبعمائه عازم اردو شد و شرف الدین مظفر ملازم پدر بود و پادشاه ابو سعید جناب مبارزی را به نوعی تربیت فرمود كه مقربان پادشاه چهره حسد برافروختند و چند نوبت در مقام نزاع آمدند. چنان‌كه در مقام دعوی قراره كاه در آب انداختند و امیر مبارز الدین خواست كه آن را به نیزه از آب برباید. جناب مبارزی در حضور پادشاه اسب برانگیخت و نیزه را كار فرمود. نیزه شكست و او فی الحال پیاده شده و زانو زده عرضه داشت كه در این قراره غیر كاه البته چیزی دیگر خواهد بود. پادشاه تفحص فرمود. حاسدان كه سر و دستشان به پتك اجل خسته و كوفته باد و به گاز جانستان بر جبین جانشان بركنده سندانی در میان كاه تعبیه كرده بودند. پادشاه بر آن حدس و زیركی زیادت نوازش فرموده بر قاعده سلاطین جامه خاص و كمر مرصع و طبل و علم عنایت نمود و صد هزار دینار از مال یزد مرسوم مقرر ساخت و در آن زمان كسی را از امرای بزرگ [چنین مرسومی] «2» نبود و جناب مبارزی در بغداد اجازه یافته به دار العباده یزد آمده و ابواب انصاف بر روی رعایا گشاده مداخل اعتساف بر جمهور برایا بسته گردانید و چون سنه ست و ثلاثین و سبعمائه واقعه
______________________________
(1). ك: امكان
(2). س: مرسومی بیش از این نبود بلكه چنین نیز
ص: 195
پادشاه ابو سعید وقوع یافت و مراد اوباش برآمده در هر گوشه‌ای متغلبی رایت دولت برافراشت و به هر جانب متعدیی خیال استقلال با خود مخمر داشت، فرزندان امیر محمود شاه اینجو به واسطه جهات ملكی و ملكی كه در شیراز داشتند آن مملكت را ملك خود پنداشتند و امیر محمد مظفر از مال یزد آنچه توانست تصرف نموده آن ولایت در ضبط آورد و در جمادی الآخری سنه سبع و ثلاثین و سبعمائه قطب الدین شاه محمود متولد شد.
و چون جلال الدین مسعود شاه كه ارشد اولاد امیر محمود شاه اینجو بود ارجاء و انحاء «1» مملكت فارس در قبضه تصرف آورد، برادر كوچكتر خود شیخ جمال الدین ابو اسحق را كه اگرچه به سن از همه خردتر بود اما به حسب مكارم اخلاق بر همه رتبت تقدم داشت به عزم یزد نامزد گردانید. از ابتدای این حال نهال خلاف میان او و مبارز الدین محمد سر برزد و شاخ نزاع در نشو و نما آمد. چون به حوالی یزد رسید، جناب مبارزی جهت مهمانداری با خول و خدم و خواص و حشم فرسنگی استقبال رفته مراسم اعزاز و اكرام و شرایط تعظیم و احترام به ادا رسانید. مولانا معین الدین یزدی كه تاریخ آل مظفر می‌نویسد از پدر خود روایت می‌كند كه به وقت ملاقات آن دو بزرگ حاضر بود. امیر شیخ را استشعاری عظیم ظاهر شد چنان‌كه حضار مجلس دریافتند.
امیر شیخ فرمود كه بنابر اشارت امیر مسعود شاه بدین طرف آمد واگرنه كلی همت بر اكتساب فضایل نفسانی مقصور است و داعیه بر فواضل انسانی محصور.
نظم
حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بودمن از كجا سخن سر مملكت ز كجا جناب مبارزی وحشت بیگانگی را به الفت یگانگی مبدل ساخته او را به منزلی
______________________________
(1). س: ارخاء و انحاء
ص: 196
متنزه فرود آورد و هر مراد كه بر صحیفه خاطر ارتسام یابد از اسباب مهمانداری مرتب ساخت و امیر شیخ جمال الدین ابو اسحق بعد از چند روز عازم كرمان شده در آن طرف كعبیتن مراد بر وفق دلخواه نگشت و نقش آرزو مطابق ارادت نبود بازگشت به خیال آن كه به حیله و مكیدت یزد به دست آرد و امیر محمد این نقش برخواند كه بازآمدن به طریق رفتن نیست
نظم
حالت امروز بر دگرسان است‌نه چو دی‌روز و پس پریر بود الیوم عیش و غداجیش. او نیز در مقام خدیعت و مكر آمد. امیر شیخ چنان نمود كه نهضت بر عزیمت شیراز است و عبور بر ولایت اجتیاز و نوكران جلد را متفرق از دروازها به شهر می‌فرستاد تا از بیرون و اندرون جنگ انداخته شهر در قبضه تسخیر آورد. تقدیر بر آن تدبیر می‌خندید. امیر محمد فرموده بود كه هركه از ایشان از هر دروازه درآید هم آن‌جا مضبوط دارند. هركه درآمد پیاده مانده روی در دیوار محبس آورد و چون امیر شیخ و نواب محیلش دیدند كه از آنها كه رفتند چون مسافران سرای آخرت هیچ خبر نمی‌آید به عزم رزم سوار شد و امیر محمد نیز بیرون رفته میمنه را به شاه شرف الدین [مظفر سپرد و میسره را به شاه قطب الدین] «1» محمود ولد اتابك علاء الدوله زینت یافت. قلب تابستان بود و هوا به غایت گرم. راه آب بر مخالفان بستند.
نظم
به جائی گرفتند راه نبردكه گرما ز مردم برآورد گرد
زمینی ز گوگرد بی‌آب‌ترهوائی ز دوزخ جگر تاب‌تر
______________________________
(1). ك ندارد
ص: 197
امیر شیخ از مشاهده آن حال انگشت ندامت می‌گزید و از احاطه دایره بلا چون نقطه متحیر می‌گردید. سپاهیان را از سخونت حركات و یبوست ركضات بزاق در دهان و مغز در استخوان خشك شد. اما به تكلف پرگاروار پای ثبات می‌افشردند و به تجلد ساعتی طریق توقف و تصبر می‌سپردند. در این حال، سلطان [المشایخ] «1» شهاب الدین علی با عمران قدس سره در اطفای شرر آن شر كوشید و جناب مبارزی به نوعی معتقد او بود «1» كه به هیچ‌وجه از سخن او تجاوز نمی‌نمود.
جناب شیخ به جناب امیر شیخ فرموده «2» به مواعظ مشفقانه و نصایح مرشدانه با سر رضا آورد و او نیز خواهان وسیله‌ای و جویان ذریعه‌ای بود كه دست‌آویز مراجعت ساخته العود احمد خواند. اشارت جناب ارشاد پناهی را به قبول تلقی نموده بازگشت و چند قریه كه بر ممر او بود به صدمه غارت خراب ساخت.

ذكر توجه امیر مبارز الدین محمد به جانب شیراز جهت امداد امیر پیر حسین امیر چوپان‌

سابقا مذكور شد كه امیر پیر حسین چوپانی استدعای امیر مبارز الدین محمد نمود و جناب مبارزی بعد از توكید مواثیق و عهود عزیمت نمود و در منزل اصطخر ملاقات افتاد. از طرفین مراسم تعظیم به تقدیم رسید و به تجدید عقد مودت مستحكم گردید. امیر مسعود شاه آگاه شده چون مرد نبرد نبود به طرف كازرون عزیمت نمود «3» و امیر محمد مظفر با لشكر خاصه متوجه كازرون شد و امیر مسعود شاه خبر یافته به جانب بغداد شتافت و به امیر شیخ حسن بزرگ پیوست و امیر محمد بازگشته به اتفاق امیر پیر حسین محاصره شیراز كردند و از طرفین مردم بسیار به قتل آمده چند موضع
______________________________
(1). ك: او شد
(2). ك: رفته
(3). ك: فرمود
ص: 198
دیوار شهر رخنه شد و نزدیك بود كه شهر مستخلص شود. ائمه و مشایخ به اتفاق مولانا مجد الدین اسمعیل فالی جناب مبارزی را شفیع ساخته نوشتند:
نظم
مبارزان جهان قلب دشمنان شكنندترا چه شد كه همه قلب دوستان شكنی چون مصالح ملك به قبول آن ملتمس مقرون بود شفاعت مقبول شده امیر پیر حسین به جناح عز و ناز به شهر شهره شیراز خرامید و به مساعدت بخت كامران به ملك سلیمان رسید و امیر مبارز الدین محمد مظفر را سلطنت مملكت كرمان صینت عن الحدثان ارزانی داشت و باز بلندپرواز آن ملك را به دست ایالت جناب مبارزی نشاند.
و در این سال هفتصد و چهل در جمادی الاولی یوسف شاه بن اتابك نصرة الدین احمد بن اتابك یوسف شاه به مقام شوشتر وفات یافت و به ایذج در مدرسه ركن‌آباد كه به دار الفواید موسوم است مدفون شد. اللهم اغفر و ارحم.
هم در این سال جناب حقایق‌مآب مرتضی اعظم قدوه نحاریر الامم، علامة العالم امیر سید شریف الدین علی الجرجانی در قریه طاغو از اعمال استراباد متولد شد و مصنفات بعضی در سمرقند و بعضی در شیراز فرمود و عمر او به هفتاد و شش رسید و بعد از معاودت از سمرقند در شیراز مدفون شد و در این سخن نوع بسطی از مساعدت وقت مأمول است ان شاء اللّه‌

وقایع سنه احدی و اربعین و سبعمائه ذكر عزیمت امیر مبارز الدین محمد به جانب كرمان به فرمان امیر پیر حسین‌

اشاره

امیر مبارز الدین محمد چون به كرمان رسید شهری دید كه از استحكام با بنای
ص: 199
هرمان پهلو می‌زد و از خوشی با ریاض جنان دعوی می‌كرد هرچند به واسطه فترات اندك خرابی به او راه یافته اما چون مستی چشم خوبان خرابیی خوش بود و اگرچه به سبب تواتر حوادث احوالش پریشان شده اما چون زلف جوانان پریشانیی دلكش می‌نمود. جناب مبارزی خطه دلكش كرمان در تصرف آورد. ملك قطب الدین بن ملك ناصر الدین حاكم كرمان از آوازه جناب مبارزی فرار كرده عازم خراسان شد و ملك معز الدین حسین را بر سلطنت كرمان ترغیب كرده نمود كه به عطفه عنانی در قبضه اقتدار می‌توان آورد. ملك را خیال زلال این معنی در مذاق طبیعت خوش‌گوار آمد و ایالات ممالك كرمان عفوا صفوا موافق طبع یافت. امیر داود خططای را با لشكری چون خاره به آهن‌دلی موسوم و چون كوه به تحمل مشاق موصوف چهار هزار سوار و پیاده مصاحب ملك قطب الدین به كرمان فرستاد و در آن ایام اكثر راهها در بند بود. تردد تجار بر افتاده. لشكر خراسان به چهار فرسنگی كرمان رسید و یك متنفس خبر نیافت و لشكر امیر مبارز الدین محمد مظفر متفرق بودند. چه به واسطه فترات در آن ولایت زرعی نبود و لشكر به هر جانب رفته بودند تا از تخفیف اخراجات بازار اسعار شكسته شود. ناگاه خبر آمدن سپاه بیگانه شنید. با اعیان شهر مشورت كرده مجموع راه بی‌وفایی سپردند. جناب مبارزی با خواص خود خلوتی ساخته فرمود:
نظم
كه بی‌دل شدند این سپاه دلیرز شمشیر ناخورده گشتند سیر
به لشكر توان كرد این كارزاربه تنها چه برخیزد از یك سوار اتفاق نموده شب‌هنگام كه مركز خاك چون نقطه خال دلبران سیاه پوشید و گیسوی شب چون طره خوبان مشكبار گشت عزیمت نمود. ملك قطب الدین بی مانعی و منازعی بار دیگر رایت استقلال برافراشت و متمكن بر سریر سلطنت نشست
ص: 200
و از آن طرف جناب مبارزی صورت حال تصویر رای امیر پیر حسین كرده در انار سرحد به اجتماع عساكر استقبال نمود. چون جمعی حاضر شدند همت عالی مبارزی به زیادت توقف راضی نمی‌شد و نفس ابی الطبع شریفش رخصت انتظار نمی‌داد تا حمل بر معاونت و امداد پیر حسین نشود.
و چون شرف الدین شاه مظفر با سپاه یزد رسید، جناب مبارزی با لشكری همه با دل شیر و نجدت پلنگ و همت باز و زهره نهنگ عازم كرمان شده به حوالی شهر آمد و اصلا اندیشه آن‌كه جمعی دلاوران در این قلعه‌اند، پیرامون ضمیر نگردید و عنان تكاور تا در دروازه چهار طاق بازنكشید و باره جهان نورد.
مصرع
تا موضع پای غار می‌راند
از آن‌جا نایره قتال اشتعال یافت و آتش جدال بالا گرفت.
نظم
ز منقار پولاد پیكان خدنگ‌گره بسته خون در دل خاره سنگ و از طرف دیگر به سربند علی‌آباد، رستم میدان دلاوری و نهال چمن بهادری، شرف الدین شاه مظفر و جلال الدین شاه سلطان، باوجود حداثت سن، كوششی نمودند كه بهرام را انگشت تحیر در دندان ماند و سپهر گردان را پای تعجب در گل فرو رفت. لشكر كرمان و پهلوانان خراسان به شهر تحصن جستند و امیر مبارز الدین تمام محلات بیرون را در قبضه تصرف درآورد. [امیر] «1» ملك قطب الدین و لشكر خراسان اسباب شوكت و ادوات مقاومت ساخته هر تیر كه در جعبه تدبیر داشتند در كمان نهادند و هر تیغ كه در نیام امكان بود به دست قدرت كشیده بعد از چند روز بخیلهم و رجلهم ترسان و هراسان بیرون آمدند و در صحرای عربان تلاقی فئتین واقع شد. در
______________________________
(1). ك ندارد
ص: 201
حال دماغها كه از شراب پیشینه مالامال بود، به یك جرعه در خروش آمد و دیگ فتنه كه از آتش دوشینه تافته بود، به اندك شعله‌ای جوش درگرفت. ملك قطب الدین چون دید كه حال پریشان را انتظامی نخواهد بود، چنان نمود كه به طلب لشكر هرات می‌رود متوجه شد. مقارن این حال، مولانا شمس الدین صائن قاضی با اركان دولت امیر پیر حسین از جانب شیراز رسیده به دیگر جانب شهر نزول كردند. حال بر شهریان تنگ شد.
خواجه تاج الدین عراقی كه صارف مصروف كرمان بود بیرون آمده در سلك خدام انتظام یافت و هر روز طایفه‌ای از مشاهیر بیرون می‌آمدند و تنگی و عسرت به مرتبه‌ای رسید كه لشكر خراسان تمام چهارپایان كشتند و خوردند.
نظم
قحط تا حدی كه شخص از فرط بی‌قوتی چو شمع‌جسم خود را سوختی در آتش و بردی به كار امیر داود خططای سفیری پیش امیر مبارز الدین فرستاد كه من نسبت با كرمانیان غریبم و چون چهره مروت به واسطه محاربت خراشیده شده طریق ملاقات صعوبتی دارد و صورت ملازمت متعذر می‌نماید، اگر جناب مبارزی مرحمت نموده اجازت مراجعت خراسانیان فرماید، این جانب مفاتیح دروب قلاع و مقالید حصون و رباع تسلیم گماشتگان آن جناب كرده ندب نزاع را به طرح ریزد و دست از حكومت بازداشته در دامن استیمان آویزد. جناب مبارزی را التماس موافق نموده به اجابت تلقی فرمود و امیر داود خططای، [در] جمادی الاول عازم هرات شد. امیر مبارز الدین محمد، در ضمان فتح و نصرت، به شهر خرامیده اكابر و اصاغر به خدمت مبادرت نمودند.
ص: 202

ذكر لشكر كشیدن امیر شیخ علی گاون به عراق و منهزم بازآمدن‌

امیر شیخ علی گاون برادر خود پادشاه طغاتیمور را طعن می‌كرد كه دو نوبت لشكر به عراق بردن و بی‌حصول مقصود بازآمدن سبب شكست مرتبت و نزول منقبت می‌گردد. من اگر عزیمت عراق نمایم، عراق را مسخر سازم و بدین امید با سپاهی تمام متوجه عراق شد و در خفیه پیغام به امیر سیورغان فرستاده موافق ساخت و از این معنی غافل بود كه:
نظم
سعادت به بخشایش داور است‌نه در چنگ و بازوی زورآور است
چو دولت نبخشد سپهر بلندنیاید به مردانگی در كمند امیر ملك اشرف از پیش برادرش امیر شیخ حسن كوچك، از فرط دلاوری و كمال بهادری به نشاطی وافر و لشكری متكاثر، به جنگ امیر شیخ علی گاون متوجه عراق عجم گشت و در حدود ابهر رسیده جنگی عظیم واقع شد. امیر رای ملك بن ایسن قتلغ در آن حرب دلاوری تمام نمود و دلاوران اشرفی سلسله اتفاق آن گروه را به زخم تیغ آتشبار از هم فروگشودند. از شجاعت عراقیان لشكر خراسان منهزم شده روی برتافتند و از كمال انفعال تا مازندران می‌شتافتند.
و در آن ایام، امیر مسعود سربدار و شیخ حسن جوری به قوت شده بودند. امیر شیخ علی گاون خواست كه جبر نقصان شكست عراق كند. با گروهی انبوه عزیمت نموده غروری در سر كه البته غالب خواهد آمد.

ذكر لشكر كشیدن امیر شیخ علی گاون به جنگ سربداران و قتل او

چون استیلای سربداران در خراسان مشهور شد و سخن طغیان ایشان بر هر زبان
ص: 203
مذكور گشت، پادشاه طغاتیمور خان به دفع ایشان لشكری ترتیب داد. برادرش امیر شیخ علی را از مازندران به جانب سبزوار فرستاد و امیر مسعود و شیخ حسن آگاه شده مردان شیردل و گردان صف گسل جمع آوردند و به استقبال رفته از طرفین صفها كشیده میمنه و میسره آراستند و چون زنبور زخم‌آلود در یكدیگر افتادند. تنور جنگ تفتان شد و آتش حرب بالا گرفت. شعله برق سنان بر اوج آسمان رسید. دلهای مردان لرزان و ارواح از تنها گریزان شد. سنان به جانستانی مشغول و ناوك به دل‌ربایی در كار كارزاری كردند كه شرح آن جز به مشاهده راست نیاید و بیان آن معاینه در تقریر نگنجد. چندان خون یكدیگر ریختند كه [بساطی ملمع و فرشی ملون] «1» در آن معركه پیدا شد.
نظم
چنان بریخت خنجرشان خون یكدیگركاجزای خاك تا به ثری جمله برنم است امیر شیخ علی به نفس خود كوشش بسیار نمود.
مصرع
چون سعادت نبود كوشش بسیار چه سود
پیكر جوشنهای فرنگی از زخم تیر چون زره داودی شده و عیبه‌های زره از زخم گرز گران چون بگتر دربندی یك پاره گشت. در این حال، تیری بر مقتل امیر شیخ علی گاون آمد و از اسب درافتاد. از طرفین بر سر او تاختند و در یك ساعت، قرب هزار دلاور در خاك و خون غلطیدند. لشكر تركان منهزم گشت و سربداران درپی رفته غنیمت بسیار به سبزوار بردند. آوازه ایشان به اطراف عالم منتشر شد. اكابر و اشراف خراسان طوعا و كرها مثال امیر وجیه الدین مسعود را امتثال نمودند. كار سربداری بالا گرفت و ایشان را در و درگاه و پایه و دستگاه پیدا شد تا به حدی كه داعیه تسخیر
______________________________
(1). س: بساط ملمع و فروش ملون
ص: 204
هراتشان در خاطر آمد و شرح آن آید ان شاء اللّه وحده.

ذكر بقایای قضایای سنه احدی و اربعین و سبعمائه بعد از ظفر لشكر ملك اشرف بر لشكر خراسان‌

امیر ملك اشرف، چون لشكر خراسان را شكست، عراق عجم را كه به شمشیر گرفته بود خاص خود شمرده از آن‌جا مبلغها گرفت و امیر سیورغان، به تهمت موافقت لشكر خراسان، از ملك اشرف متوهم شده هم از رزمگاه به ولایت اشكور و دیلمان رفت و در وقتی كه ملك اشرف در اصفهان بود و عرصه خالی مانده بیرون آمد و به ری رفته ایلچی پیش امیر ارغون شاه فرستاده عزیمت خراسان نمود و امیر شیخ حسن كوچك از تلمبار به تبریز آمده عازم حرب حاجی طغای شد و حاجی طغای طریق موافقت سپرده مولانا شمس الدین طوطی واعظ را طلبید و دل بر مصالحت نهاده اعتماد كلی كرد و لشكر را اجازت داد و امیر شیخ حسن مولانا [را باز] فرستاده متعاقب پنج هزار سوار همراه وزیر مجد الدین رشیدی روان كرد و خود با ده هزار سوار مكمل عزیمت نمود. حاجی طغای آگاه شده فرار كرد و یك شب، سه روزه راه تا صحرای موش راند و مولانا طوطی را با سخنان عتاب‌آمیز بازفرستاده امیر شیخ حسن به آن سخنان ملتفت نشده روان گشت و در ولایت موش غارت عام و خرابی تمام كردند و خانه‌ها آتش زده خرمنها سوختند و حاكم ماردین جهت سلیمان خان و امیر شیخ حسن خدمات پسندیده كرده سیورغال و نوازش یافت و در ملك خود توقف نمود و امیر حاجی بیك بن امیر حسن بن امیر چوپان، به فرمان پادشاه و امیر با لشكر گران، آهنگ بغداد كرده به جنگ امیر شیخ حسن بزرگ رفتند.
امیر شیخ حسن بزرگ امیر علی جعفر و قراحسن را با لشكر فراوان برابر فرستاده جنگ سخت كردند و شكست بر چوپانیان افتاد. از نواحی بغداد منهزم بازگشتند.
ص: 205
امیر شیخ حسن كوچك از دیار بكر آهنگ روم كرد و در چند موضع كه تعلق به امیر شیخ حسن بزرگ داشت خرابی تمام كرده سلیمان خان به تبریز آمد و امیر شیخ حسن به ارزن الروم رفت و از آنجا مبلغ خطیر گرفت و به شهر «1» پسر حاجی طغای رفته مسجد و منبر سوخت و در آن بلاد همه‌جا آتش بیداد برافروخت و پسر حاجی طغای را از گور برآورده بی‌رسمی تمام كردند و قلعه اونیك را كه محصور داشت چون فتح میسر نبود گذاشت و در فصل خریف جمادی الاول به تبریز آمد و سلیمان خان و امیر شیخ حسن، آن زمستان، اقامت در تبریز نمودند.

وقایع سنه اثنین و اربعین و سبعمائه‌

اشاره

امیر شیخ حسن كوچك وزیر خود، غیاث الدین محمد علیشاهی، را به سلطانیه فرستاد تا امیر سیورغان را گرفته به تبریز آورد و ده نفر معتبر او را بر قناره زده از كثرت تیرباران چون پشت خارپشت گردانید و سیورغان را بند كرده به قلعه قراحصار روم فرستاد و در میدان كهن تبریز عمارات عالی از مسجد و مدرسه و خانقاه بنیاد نهاده به اندك زمانی تمام كرد چنانچه در تبریز از آن به تكلف‌تر عمارتی نبود و به آلاق و قصبه بولاق رفته در یورت حاجی طغای و خانه‌های سوتاییان غارت و تاراج كرد.

ذكر خاتمت كار امیر پیر حسین بن امیر شیخ محمود بن امیر چوپان‌

امیر پیر حسین اصفهان و شیراز مسخر ساخته و كرمان به امیر محمد مظفر مفوض داشته ضمیمه یزد گردانید و بعد از آن هرچند او را استدعا نمود، فایده‌ای جز عناد نبود و زمان زمان شعله وحشت زیادت می‌افروخت و آتش ضدیت اسباب محبت
______________________________
(1). ذیل جامع: «به شهری كه برآورده پسر حاجی طغای بود برفت و آن موضع را بكلی خراب كرده به حدی كه مسجد ... در مقبره پسر حاجی طغای خرابی و بی‌رسمی تمام كردند و او را از گور برآوردند و سرش از تن بركندند.» ص 165
ص: 206
و الفت می‌سوخت.
در این حال، مولانا شمس الدین صاین قاضی پسر خویش عبد الملك را به كرمان فرستاد تا به دست دوستی ریاض دشمنی را سیراب گرداند و در شربت اخلاص زهر نفاق به مذاق رساند و پیغام داد كه امیر پیر حسین عظیم خونریز و فتنه‌انگیز است و برادران چون روز قیامت از او در گریز. دیگران چه توقع دارند. از او اجتناب به حكم «كن وسطا وامش جانبا» به زبان اقتراب و به دل اغتراب واجب است. امیر محمد به كلی متنفر شده امكان ملاقات نماند.
امیر پیر حسین اصفهان را به امیر جمال الدین شیخ ابو اسحق كه بعد از رفتن برادرش مسعود شاه به بغداد پیش او آمده بود عنایت فرمود. خاطری كه به انواع مجروح بود به این تلطف كجا روی برآرد و ضمیری كه به هرگونه ملالت كدورت یافته كی به اندك صیقلی انجلا پذیرد. لاجرم چون ملك اشرف عزیمت عراق كرد، امیر شیخ ابو اسحق استقبال كرده تسخیر فارس را به آسانی در نظر او جلوه داد. امیر پیر حسین به عزم رزم از شیراز بیرون آمده در مخیم قصر زرد، از نوكران و احشام و صحرانشینان، جمعی عظیم گرد آورد و عازم اصفهان شده ناگاه مولانا شمس الدین قاضی و امیر طیب شاه و امیرزاده علی پیلتن كه امارت لشكر بدیشان مخصوص بود به جانب ملك اشرف گشتند و از این سبب حالتی شد امیر پیر حسین را كه تدارك آن از اندیشه بیرون بود. آری هر دولتی را انجامی و هر سعادتی را فرجامی است. لكل حركة سكون و غایة كل مسكون لا یكون. امیر پیر حسین چاره جز آن ندانست كه مقالید خطه ایالت و مفاتیح قبض و بسط آن ولایت به دشمن گذارد و در این حال امیر مظفر الدین سلغر كه از اكابر زمان بود و معتمد علیه امیر پیر حسین الحاح نمود كه به جانب امیر محمد مظفر باید رفت كه به امداد او باشد كه امور مملكت استقامت یابد و جناب مبارزی استعداد معاونت مرتب داشته اسباب مهمانداری ساخته بود.
ص: 207
نظم
بسا دولت كه آید بر گذرگاه‌چو مرد آگه نباشد گم كند راه قضای نازل امیر پیر حسین را از آن اندیشه ناصواب گردانیده گفت ما را به آن طرف اندك وحشتی در میان است. خاطر به موافقت او قرار نمی‌گیرد. فی الجمله در همان شب، با خواص و خدم و روی پوشیدگان حرم، عازم تبریز شد، به امید آن‌كه امیر شیخ حسن كوچك كه ابن عم او بود، معاونت نماید و امداد فرماید.
چون به سلطانیه رسید و امیر شیخ حسن از تجبر و تكبر او رنجیده خاطر بود به روباه‌بازی او را خواب خرگوش داده خواجه غیاث الدین محمد كرمانی و عماد الدین سراوی كه وزیر بودند به استمالت او به سلطانیه فرستاد و خود متعاقب رسیده او را گرفت و او را میان شربت زهرآمیز و شمشیر خونریز مخیر گردانید. پیر حسین سم قاتل اختیار كرد.
نظم
هم آن‌جا پر طاوسی بینداخت‌جهان از فر كاوسی بپرداخت اكثر اركان دولت او متوجه یزد و كرمان شدند. ازجمله، امیر ظهیر الدین ابراهیم كه جامع بین الریاستین و جایز بین الكیاستین بود و با جناب مبارزی قواعد بندگی ثابت داشت به دولت ملازمت رسید. امیر محمد مظفر تعظیم و اكرام و توقیر و احترام نموده منصب وزارت به جانب او تفویض فرمود و مولانا ركن الدین هروی، كه از مقربان امیر پیر حسین بود و از ناظمان در بلاغت به وفور فصاحت مستثنی، ملازم جناب مبارزی شد و او را در مدایح امیر محمد قصاید غراست و در نكوهش امیر شیخ ابو اسحق مقطعات دارد.
ص: 208

ذكر آمدن ملك اشرف بعد از فرار امیر پیر حسین‌

ملك اشرف، بی‌آن‌كه قطره خون بر زمین ریخت، ملكی در تحت تصرف گرفت و بی‌آن‌كه تیغی كشید، اقلیمی در حوزه اقتدار آورد و امیر شیخ ابو اسحق نزدیك شیراز خواست كه به شعبده و نیرنگ كعبتین مراد ملك اشرف را بازمالد و به حیلت و افسون عقد جمعیت او از هم فروریزد، به بهانه ترتیب ماحضر كه مناسب حال ملوك باشد به شهر درآمد و به تقویت عوام بر ملك اشرف [خر] «1» خروج كرد. ایشان مترصد كه زمان تا زمان جام مراد بر دست گیرند و پای در خطه كامرانی نهند، نیل امانی به تیغ یمانی مبدل شد. جماعتی از جوانان محله موردستان و دربندان و گروهی از درب خفیف و فوجی از درب اصطخر و درب تاج الدین همان شب از شهر بیرون رفته به زخم فلاخن و ضرب چوب‌دستی مردم اشرفی را تار و مار ساختند و به یك حمله آن جمله كه ثریا صفت دست انتظام به هم داده بودند چون بنات النعش متفرق شدند و ساحت آن مخیم كه چون گلبن در بهار خیمه‌ها بر هم زده بودند و چون صحن چمن علمهای ریاحین به آسمان كشیده چون اشجار در خریف بی‌برگ و نوا ماند و هم در شب فرار كرده صباح از آن اثری نمانده و باقی محلات از خروج شیرازیه و فرار اشرفیه خبر نداشتند و این معنی در میان اهل شیراز ضرب‌المثل باشد و امیر شیخ ابو اسحق به معاونت شیرازیه مخالف را گریزانیده فارس در تصرف آورد.

وقایع سنه ثلاث و اربعین و سبعمائه حكایت قتل امیر مسعود شاه بن امیر محمود شاه اینجو

اشاره

سابقا مذكور شد كه در وقت توجه امیر پیر حسین به جانب فارس، امیر
______________________________
(1). ك ندارد
ص: 209
مسعود شاه به بغداد رفت و امیر شیخ حسن بزرگ رعایت بسیار نموده سلطان بخت دختر دمشق خواجه خواهر دلشاد خاتون را به او داد و امیر یاغی باستی را به اسم امارت مقرر گردانیده ایشان را به جانب شیراز فرستاد و پیش از آن‌كه ایشان آیند، قضیه پیر حسین و ملك اشرف واقع شد. امیر جمال الدین شیخ ابو اسحق مملكت فارس را، به واسطه تعلقات مالی و ملكی، ملك خود می‌دانست و شیرازیان مسعود شاه را حاكم می‌دانستند و رجوع مهمات با مسعود شاه بود. چون او در صحبت یاغی باستی نبودی كسی مهم به یاغی باستی رجوع ننمودی. این معنی او را دشوار آمده «1» ناگاه مسعود شاه را به قتل آورد و امیر شیخ ابو اسحق به موجب فرموده برادر عازم گرمسیر شبانكاره بود.
در نواحی شیراز، خبر قتل شنیده بازگشت و به شهر آمده مردم شهر دو گروه شدند و مدتی جنگ قایم گشته فیصلی پدید نمی‌آمد و گروه انبوه به قتل رسیدند و اهل سلامت و گوشه‌نشینان از دست اوباش در زحمت بودند و خویشان و دوستان در یك شهر با هم محاربه می‌كردند و خرابی تمام به احوال شیراز راه یافت. عاقبت ابناء اینجوییه مدد از كازرون طلبیده امیر دیلم شاه كه سردار آن طرف بود آمد و به اتفاق یاغی باستی را از شهر بیرون كردند و یاغی باستی در عراق عجم به ملك اشرف ملحق شد و چون هر دو از شیخ حسن كوچك متوهم بودند به خدمت امیر شیخ حسن بزرگ پیوستند و در بغداد میان ایشان اتحاد تمام حاصل شد و آن‌جا به خرمی گذرانیدند.

ذكر ملك اشرف بعد از آن‌كه از شیراز معاودت نمود

چون ملك اشرف از تسخیر مملكت فارس مأیوس گشت خواست كه در
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: «هرچند جلال الدین مسعود شاه امیر یاغی باستی را خدمات پسندیده می‌كرد و خود را پیش او چون نایبی می‌دانست. اما او از نخوتی كه لازمه ذات مغول است در شیراز خود را مهمان و مسعود شاه را صاحب مكان جایز نمی‌دید. قاصد جان او شد.»
ص: 210
مراجعت شكوه لشكر ناامید را به تاراج بعضی مواضع مندفع گرداند. «1» امیر مبارز الدین محمد آگاه شد. «2» از كرمان به جانب یزد روان شد و ملك اشرف متوجه ناحیت نایین گشت. شاه شرف الدین مظفر از یزد شاه سلطان را كه خواهرزاده و داماد جناب مبارزی بود به آن طرف فرستاد و با آن‌كه در آن حدود قرب بیست هزار سوار بیگانه درآمده بودند شاه سلطان دلیری نموده از بی‌راهه به شهر نایین درآمد. روز دیگر آن لشكر بی‌شمار كه به حقیقت دریای خونخوار بودند در تموج آمده عواصف آن فتنه كه چندین بلاد را ویران كرده بود وزیدن گرفت و در مقابله هر كنگره قشونی ایستاده در برابر هر برجی فوجی صف كشیده آماده قتال شد.
نظم
غریویدن كوس گردون شكاف‌زمین را درافكند پیچش به ناف از مبدأ طلیعه صباح نائره كفاح اشتعال پذیرفت و از مظهر تباشیر بام غمام حسام باریدن گرفت. به یك صدمه چند رخنه در بارو كردند و به یك حمله چند نقب در سور «3» انداختند. شاه سلطان چون دید كه كار از سرحد شجاعت به مرتبه تهور انجامید از دروازه بیرون دوانیده سفینه پردلی در آن دریای جوشان انداخت و به یك جرأت دلاورانه آتش آن فتنه را كه بالا گرفته بود به آب تیغ ظفر پیكر ساكن ساخت و خللی كه در بارو بود به صلاح آورد و لیكن تا وقت شام كه مقدمه سپاه زنگ شبیخون آورد مخالب رماح [از اهداب ارواح] «4» كوتاه نمی‌گشت و كشاكش سنانها از تعرض جانها نمی‌ایستاد و سپاه ملك اشرف باز مأیوس گشته مردم آن دیار، به سبب مردانگی
______________________________
(1). مواهب الهی: «خواست كه در زمان مراجعت از ناحیه نایین كه از ضمایم یزد است بهره انتهابی نماید.» ص 150
(2). ایضا: «چون آوازه این هجوم به سمع شاه اعظم شرف الدین شاه مظفر رسید ...»
(3). ك: سوار
(4). ك ندارد
ص: 211
شاه سلطان، از آن بلا خلاص یافتند و لشكر اشرفی مواشی كه در آن حوالی و حواشی بود رانده در هیچ محل از غارت اثر نمانده عازم عراق شدند و در سلطانیه ملك اشرف و یاغی باستی به هم پیوسته از وهم امیر شیخ حسن كوچك پیش امیر شیخ حسن بزرگ رفتند در وقتی كه او از بغداد متوجه تبریز شده به كردستان درآمده بود. ایشان را تعظیم بسیار كرد و جمعی از امرای اویرات از امیر شیخ حسن چوپانی برگشته به امیر شیخ حسن ایلكانی پیوستند و شیخ حسن كوچك باقی امرای اویرات را به قتل آورد و مكر كرده به امیر شیخ حسن بزرگ رسانید كه امیر شیخ حسن كوچك پیش ملك اشرف و یاغی باستی فرستاده كه شما به قصد دشمنم رفتید و تا غایت هیچ اثر ظاهر نشد. اگر شما را فرصت نمی‌شود من تدبیری دیگر كنم و روزگار به هرزه نبرم.
نظم
زمانه از آن كس تبرا كندكه او كار امروز فردا كند امیر شیخ حسن به واسطه قرب دشمن اندیشناك شد و قاصد «1» ایشان گشت.
محرم «2» ایشان را خبر كرده در حال گریختند و لشكر در عقب رفته نرسید و امیر شیخ حسن بزرگ به جانب بغداد بازگشت و امیر شیخ حسن كوچك به تبریز رفت. و ملك اشرف و یاغی باستی به چندین مشقت به ابهر رسیده عازم فارس شدند و شنیدند كه رای ملك بن امیر ایسن قتلغ با احشام بسیار در جاپلق است. یاسامیشی كرده بر سر او تاختند و او را به قتل آورده غنیمت بسیار گرفتند و منتظم احوال به اتفاق صارم الدین محمد كه بزرگ آن ولایت بود عازم اصفهان شده در باغ رستم نزول كردند. روسای اصفهان حاضر شده ابراهیم كه از امیر پیر حسین بازمانده بود با غلبه انبوه به ایشان
______________________________
(1). یعنی در صدد قتل آنان برآمد
(2). ك: مجری
ص: 212
پیوست و از متمولان مال فراوان گرفتند و اسباب پادشاهی ساخته به راه مال ورد آهنگ فارس كردند و از سپاهشان در آن نواحی خرابی بسیار شد. از آن جمله شعب بوان كه یكی از جنان این جهان است. ساحت نزهت‌فزایش نمودار ارم و چمن بهشت آیینش جلای زنگار هر غم و آن خطه روح‌افزا را به اطراء مادح چه احتیاج. قصیده ابو الطیب المتنبی كه مطلعش این است.
شعر
مغانی الشعب طیبا فی المغانی‌بمنزلة البدیع من المعانی «1» به وصف او كافی است. جمعی بهادران در آن مقام نزول كردند. متوطنه آن دیار به غاری حصین پناه بردند كه شاید از نوایب قهر خلاص یابند. نائره ظلمشان، به درگاه آن غار آتشی برافروخت كه دود آن در سپهر دخانی كله بست و زبانه آتش قهرشان شعله‌ای برآورد كه زبان آن باكره اثیر حكایت كرد و دود روی به غار آورده چون منفذی نداشت راه نفس بر آن بیچارگان فروگرفته قرب دو هزار آدمی را دود از خرمن حیات برآمد.
و چون ملك اشرف و یاغی باستی را در خاطر چنان بود كه تسخیر مملكت فارس به آسان موقوف اتفاق محمد مظفر است رسل و رسایل مبنی بر تأكید قواعد محبت و منبئی از طلب سعادت صحبت به جانب او متواتر و مترادف گشت.
امیر مبارز الدین در جواب ملك اشرف فرمود كه اگر نیت در استحضار این جانب منبعث از محض اخلاص است، مولانا شمس الدین صاین قاضی كه از امیر پیر حسین برگشته و به ملك اشرف پیوسته و پیوسته در معادات این جانب كمر اجتهاد بسته در قید اسار باید آورد و بدین جانب فرستاد. ملك اشرف، چون ادراك مطلوب به آن
______________________________
(1). در حاشیه نسخه ك آمده است: جنات الدنیا اربعة غوطة دمشق، ابلة بصره و شعب بوان و سغد سمرقند
ص: 213
ملتمس محصور می‌شناخت، مولانا شمس الدین را گرفته به نزد امیر محمد روان ساخت و امیر محمد مظفر اعتماد ننمود. «1» سلطان شاه جاندار را با سه هزار مرد روان ساخت و ملك اشرف ابرقوه غارت كرد و اسیر گرفته متوجه شیراز شد و امیر شیخ ابو اسحق خبر یافته به استعداد مقاومت قیام نمود و ملك اشرف به یك منزلی شیراز رسیده عرب جاندار نوكر «2» امیر شیخ حسن كوچك از جانب تبریز رسیده در گوش ملك اشرف سخنی گفت. ملك اشرف دستارچه بر روی نهاد و در گریه شد. امیر یاغی باستی پرسید كه سبب گریه چیست گفت برادرم شیخ حسن را خاتون او عزت ملك قصد كرده است و شرح این سخن خواهد آمد ان شاء اللّه.
چون یاغی باستی و ملك اشرف بر این حال وقوف یافتند- اگرچه بالحقیقه شادمان گشتند- اما زبانی اظهار ملالت كرده در عزیمت شیراز متردد شدند.
امیر اشرف میل تبریز داشت و امیر یاغی باستی عزم شیراز. به ترغیب ابراهیم صواب كه از اكابر شیراز بود، ملك اشرف گفت امر كلی مهم تبریز است. اگر به این جزئیات ملتفت شویم آن از دست رود. عاقبت یاغی باستی را نیز میل تبریز شد و سلطان شاه جاندار و ابراهیم صواب متوجه یزد شدند.
و بقایای این قضایا و شرح قتل امیر شیخ حسن چوپانی در وقایع سنه اربع و اربعین و سبعمائه به [تقریر و] «3» تحریر پیوندد. انشاء الله وحده العزیز.

ذكر محاربه امیر وجیه الدین مسعود سربدار با ملك معز الدین حسین و قتل شیخ حسن جوری‌

چون احوال امیر وجیه الدین مسعود و شیخ حسن جوری در سبزوار و نیشابور به
______________________________
(1). ك: اعتماد نمود
(2). س: از نوكران
(3). س: ندارد
ص: 214
اتساق امور و اتفاق جمهور منظم و معمور شد، داعیه تسخیر خراسان در نظر همتشان آسان نمود. خواستند كه هرات را مسخر گردانند. لشكری باران عدد و سپاهی طوفان مدد كه از شكوه ایشان و لوله [در بحر و زلزله] «1» در كوه افتد جمع گردانید. قرب دو هزار مرد شمشیرزن
مصرع
هر یكی را خنجری چون شعله آتش به دست
متوجه هرات شد. ملك معز الدین حسین آگاه شد و لشكری خونخوار چون تلاطم بحر زخار از غور و خیسار و بلوچ و خلج «2» و نكودری و سجزی مرتب ساخت و از دار الملك هرات عازم نیشابور گشتند و آن دو سپاه هریك شیری ژیان و پلنگی دمان.
نظم
غضنفر جوش گردون كوش آهن‌پوش خارا كن‌مصاف اندوز جنگ‌افروز اعداسوز شیرافكن در حدود ولایت زاوه به هم رسیدند و صفها آراسته. جوانان جانبین و نوخواستگان طرفین در جولان مبارزت آمدند. از نفیر نای و خروش كوس، صدا در طاس نگون گردون افتاد و آواز نعره و فریاد به قمه پروین و قبه چرخ برین رسید.
نظم
چنان شد زخم كوس و نعره جوش‌كه گردون پنبه محكم كرد در گوش
غبار خاك زیر پای باره‌شده چون سرمه در چشم ستاره مبارزان مبرز كه هنگام جنگ چنگ در گریبان اجل زنند و گاه نبرد چون گرد با باد هوا برآمیزند كالبرق الخاطف و الریح العاصف از طرفین روان شدند و به هم رسیده بی‌لبث و درنگ به حمله و جنگ درآمیختند و به زخم سهام و ضرب حسام سر و سینه
______________________________
(1). ك ندارد
(2). س: خلخ
ص: 215
شكافته سرها چون گوی در معركه در دست و پای خنگان چوگانی افتاد و از امواج دریای مصاف و افواج كشتگان در اطراف صورت فزع اكبر و نمودار دشت محشر مشاهده شد و سر هُنالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً «1» معنی خویش آشكار كرد.
نظم
ز هر سو كشته چندانی بپیوست‌كه راه جنگ بر لشكر فروبست
زمین از خون مردان موج‌زن گشت‌سپرها خشت و جوشنها كفن گشت
تن از اسب و سر از تن سرنگون شدفلك دریا زمین صحرای خون شد در ابتدا لشكر امیر وجیه الدین مسعود غالب آمده بسیاری از لشكر هرات به قتل رسید. چنانچه از ثقاة منقول است كه از لشكر ملك كه دهجات و صدجات و هزارجات بودند بعد از فتح احتیاط رفته از هیچ دهجه‌ای نبود كه كسی به قتل نرسید. در چنین حالتی ملك متحیر مانده بر سر پشته‌ای راند و فرمود تا نقاره‌ها كوفتند و علمها بر پای كرده یاران خود را دل می‌داد كه یك بار دیگر به موجب الامور بخواتیمها حمله كنیم.
نظم
تا قبضه شمشیر [كه] «2»پالاید خون‌تا آتش اقبال [كه] «1» بالا گیرد و قرب سیصد سوار پیش ملك جمع آمدند. امیر مسعود را نظر بر ایشان افتاد با آن كه اكثر لشكر او به اولجه مشغول بودند متوجه ملك معز الدین حسین شد و شیخ حسن در عقب او. ناگاه شخصی، هم از ایشان، شیخ حسن را زخمی زده هلاك ساخت و شیخ حسن امیر مسعود را گفته بود كه اگر مرا واقعه پیش آید زینهار توقف نكنی. چون امیر
______________________________
(1). سورة الاحزاب 11
(2). به جای [كه] در نسخه آمده: تو
ص: 216
مسعود آگاه شد بنابر وصیت شیخ [كرامت‌گو]، «1» روی به هزیمت نهاد و لشكر ملك در عقب سربداران رفته سربداریه بعد از آن‌كه دل به ظفر خوش كرده بودند بعضی در قید اسار آمدند و جمعی به راه فرار رفتند و ملك اسلام معز الدین حسین كرت را لطیفه وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ «2» از پرده غیب روی نمود و سعادت و اقبال و رایت مسعودی كه با ذروه افلاك لاف برابری می‌زد در خاك مذلت نگونسار گشت و پلنگ كبر او كه با شیر فلك تساوی می‌نمود در دست روباه مكر و خداع روزگار گرفتار ماند.
امیر فخر الدین محمود بن یمین المستوفی را گرفته پیش ملك آوردند و ملك معز الدین او را تربیت «3» فرمود و در شرح تأسف دیوان او كه در آن معركه ضایع شد قطعه‌ای دارد. [چند بیت ثبت افتاد.] «4»
نظم
گر به دستان بستد از دستم فلك دیوان من‌شكر ایزد آن‌كه او می‌ساخت دیوان با من است
ور ربود از من زمانه سلك در شاهوارزان چه غم دارم چو طبع گوهرافشان با من است
ور ز شاخ گلبن فضلم گلی بربود بادگلشنی پرلاله و نسرین و ریحان با من است
ور تهی شد یك صدف از لؤلؤی لالای من‌پر ز گوهر خاطری چون بحر عمان با من است
______________________________
(1). ك، س ندارد ف، در زیر سطر
(2). ال عمران 126
(3). به اصطلاح زمان یعنی مورد نوازش و توجه قرار دارد
(4). ك: ندارد
ص: 217
و این قطعه تمام در مدح ملك معز الدین حسین است.
ملك را چون این فتح روی نمود، مظفر و منصور به مستقر دولت معاودت فرمود.
خزاین به زر و گوهر مشحون و لشكر از آنچه بود بسیاری افزون بر مصداق إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی «1» علم بی‌نیازی برافراخت و رایت پادشاهی تا به عیوق مرتفع ساخت. «2»

ذكر وقایع سنه اربع و اربعین و سبعمائه‌

از معظم وقایع این سال، قتل امیر شیخ حسن بن تیمورتاش بن چوپان است [و صورت واقعه چنان است] «3» كه چون امیر شیخ حسن ممالك آذربایجان و اران و موغان مسخر گردانید، لشكری با سلیمان خان به روم فرستاد و آن لشكر منهزم بازآمد و امیر شیخ حسن فرمود امیر یعقوب شاه را به بهانه تقصیری كه در روم كرده گرفتند و خاتون شیخ حسن، عزت ملك، رومی بود و میان او و امیر یعقوب شاه قضایای نهانی. خاتون، به تصور «4» وقوف بر آن قضایا، متوهم شد و به موجب لا راد لقضائه و لا معقب لقدره
مصرع
پیمانه و پر شد بگردانندش
دو سه زن كه در تمام آن احوال مجرم محرم بودند متفق ساخته شب سه‌شنبه بیست و هفتم رجب سال مذكور امیر را در خفیه به خصیه خبه كردند و خواجه سلمان در این معنی قطعه‌ای دارد:
______________________________
(1). سورة العلق آیات 6 و 7
(2). حاشیه نسخه ف: «محاربه مذكوره در حدود ولایت زاوه به فعل آمد.»
(3). ك ندارد
(4). س: به سبب
ص: 218
قطعه
ز هجرت نبوی رفته هفتصد و چل و چاردر آخر رجب افتاد اتفاق حسن
زنی چگونه زنی خیر خیرات حسان‌به زور بازوی خود خصیتین شیخ حسن
گرفت محكم و می‌داشت تا بمرد و برفت‌زهی خجسته زنی خایه‌دار مرد افكن و سر آن سخن، كه بر خفیات امور و مشكلات اسرار وقوف توان یافت و به احوال مكر زنان و نابكاری و بی‌وفائی ایشان علم محیط نشود، آشكارا گشت و شبی كه خاتون این حركت [كرد] «1» صباح از وهم گریخته به حمامی رفت و هركه خبر داشت متفرق شد و دو شبانروز پنهان ماند و از سیاست شیخ حسن، دیار را در آن خانه مجال گذار نبود. امرا خادمه‌ای طلب كرده فرستادند تا [بازداند] «2» كه امیر بیرون می‌آید.
خادمه در خانه رفته غیر شیخ حسن كه مرده افتاده و بالش بر دهن نهاده كسی را ندید.
روز سیم، اتباع شیخ حسن آگاه شده آن قحبه نابكار را با قاتلان به دست آوردند و به زاری زار كشتند و اجزای خاتون را به سر كارد می‌بریدند و می‌خوردند.
و حكایتی غریب منقول است یعنی روزی كه شبش این واقعه وقوع یافت، امیر شیخ حسن از مولانا فخر الدین جارپردی كه سرآمد علمای تبریز بود سؤال فرمود كه اگر اعدا شخصی را ناگاه فروگیرند و او را مجال گفتن كلمه توحید به زبان و به دل نیز نباشد آن شخص مسلمان مرده باشد؟ مولانا فرمود كه پیشتر نیت بر مسلمانی داشته به حكم الاعمال بالنیات هر آینه مؤمن باشد. قاضی مظفر الدین شاه قزوینی در تاریخ او
______________________________
(1). ف ندارد
(2). ك: بار دادند
ص: 219
گفته:
نظم «1»
نویان زمان، شیخ حسن چوپانی‌از حكم قضا و قدر یزدانی
در سال «دمذ» در شب روز مبعث‌بر دست زنش تباه شد پنهانی امیر یعقوب شاه از حبس گریخته به لشكر خود پیوست و سلیمان خان اموال امیر شیخ حسن را كه رشك مال قارون و از خزاین پادشاهان جهان افزون بود تصرف نمود و با امرا و اركان دولت عنایت فرمود.
نظم
یكی گرد كرد و نخورد و بمردیكی گرد ناكرده خوش برد و خورد سلیمان خان، قوچ حسین بن امیر حسن بن امیر چوپان را كه در حبس بود به قتل آورد و زمستان به قراباغ رفت و حاجی حمزه مولایی و چوپان اختاجی را كه تمكین او نمی‌كردند به ناچار امارت [الوس داد و حاجی یعقوب شاه، كه از ایشان به راه و جاه زیادت بود، چون رسید، امارت دادن واجب نمود. چون این احوال موافق استقلال نبود، استدعای ملك اشرف و یاغی باستی كرد و چون به نزدیك] «2» رسیدند پشیمان شد. اما سود نداشت.

ذكر ملك اشرف و یاغی باستی كه به تبریز آمدند و سایر وقایع‌

امیر ملك اشرف و امیر یاغی باستی- چنانچه سبق ذكر یافت- توجه به جانب شیراز فسخ كرده عازم آذربایجان شدند و نوروز سلطانی به سلطانیه رسیده عزم اوجان
______________________________
(1). س: رباعی- ك: بیت
(2). ك دادند واجب نمود. چون ...
ص: 220
كردند و به تبریز آمده شهریان بر ضعف حال لشكر ایشان استهزا می‌كردند و به جنگ رسیده عوام را طاقت نمانده گریختند. مولانا نظام الدین غوری و مولانا تاج الدین كوه كمری «1» و دیگر معارف، به شفاعت آن فتنه را نشاندند و امرا به شنب غازان فرود آمدند و پیش از این، امیر شیخ حسن چوپانی امیر سیورغان را در قراحصار روم حبس فرموده بود. بعد از واقعه او، سروب «2» نام كوتوال آن‌جا را كشته بر قلعه مستولی شد و خزاین برداشته و استعداد سفر كرده ایلچی پیش ملك اشرف فرستاد و اظهار یك جهتی نمود و ایشان نیز به عزم دیدار استقبال كرده در معموریه به هم رسیدند و از آن‌جا به قصر «3» طاق و گوگجه تنگیز كه ییلاق امیر چوپان بود آمده قرب دو ماه به خرمی گذرانیدند و غلبه انبوه بر ایشان جمع شده چون خبر اجتماع ایشان به سلیمان خان و مردمش رسید، مجموع متفرق شده، سلیمان خان به دیار بكر رفت و حاجی حمزه مولایی «4» و محمد علیشاهی وزیر و برطال گرجی پیش امرا آمدند و برادران امیر یاغی باستی و امیر سیورغان فرسنگی از امیر اشرف دورتر می‌بودند. عماد الدین سراوی تخیلی متبنجانه «5» نموده و خیمه و اسباب گذاشته متوجه قیتول امیر سیورغان شد و تقریر كرد كه ملك اشرف نوكران [را] جیبه پوشانیده بر سر شما می‌آید و نیم‌شب به ملك اشرف خبر می‌رسد كه از آن طرف مسلح شده قصد تو دارند و از طرفین تا روز بر پشت اسب منتظر یكدیگر بودند چون روز شد، ملك اشرف [كس] «6» فرستاد كه ما هنوز مملكتی نگرفته‌ایم كه سبب مخالفت باشد. این فتنه از چه خاست. گفتند عماد الدین سراوی
______________________________
(1). ك، س كوكری
(2). ك: سرب
(3). س، ك: قصر طاق، در ذیل جامع التواریخ هم به‌همین نحو آمده ولی در نسخه ف: اله طاق
(4). ف: ملایی
(5). س: منتبجانه- ظاهرا به معنای تخیلی از روی نشأة بنگ منظور بوده یعنی تخیلی واهی و نسنجیده. در ذیل جامع: «شبی فكر ناصواب كرده تخیلش رو نمود» ص 175
(6). تكمیل قیاسی. در نسخ نیست
ص: 221
چنین گفت. ملك اشرف سوگند به غلاظ و شداد یاد كرد كه از این خبر ندارم. اگر ارادت موافقت است عماد الدین را فرستند. ایشان عماد الدین روان كرده ملك اشرف به قتل آورد و به اتفاق عازم تبریز شدند.
اهالی تبریز، سیورغان و یاغی باستی را بزرگتر می‌دیدند و ملك اشرف را این معنی ناملایم می‌آمد. پیغام كرد كه مغول را در شهر نشستن خلاف توره چنگیز خان است. دامن كوه سهند علف‌خوارهای نیكوست. ایشان نیز صلاح چنان دیدند. اما تعللی می‌كردند. ملك اشرف متوهم شده بیرون رفت و چند روز در دامن كوه سهند «1» گذرانید. شبی امیر جلال الدین «2» پسر امیر قتلغ شاه غازانی از تبریز آمده به ملك اشرف رسانید كه سیورغان و یاغی باستی لشكر مكمل كرده امشب بر تو شبیخون می‌زنند.
ملك اشرف مردم خود را مستعد جنگ ساخته صحرا را آتش زد و تا روز سپاهش بر پشت اسب بودند. روز دیگر یاسامیشی كرده با برادر مصر ملك متوجه ایشان شد.
نزدیك شهر شنید كه سیورغان و یاغی باستی در شب كوچ كرده به جانب خوی رفته‌اند. ملك اشرف همچنان متعاقب ایشان روان شد و ایشان از دامن كوه نخجوان گذشته در معموریه نزول كردند و ملك اشرف همچنان می‌رفت تا در صحرای اغتاباد «3» به هم رسیده جنگ در پیوستند و از طرفین كوشش و كشش تمام رفت. عاقبت سیورغان و یاغی باستی هزیمت شده امیر جدای «4» به تكامیشی رفت و ملك اشرف ظفر یافته در ماتیل در صحرای شمكور «5» كه وقتی شهری بوده نزول كرد و نوشیروان نامی كه قیچاچی او بود از نژاد كاویان بر تخت نشانده نوشیروان عادل نام كرد و السلام.
______________________________
(1). در نسخه س همه‌جا با گذاشتن ضمه «سهند» آمده است.
(2). س: امیر جلال
(3). ذیل جامع: اغیاتاو (؟) ص 176
(4). س: امیر حدای-
(5). ذیل: در نایتل، در صحرای سهكور
ص: 222

ذكر امارت ملك اشرف و مدت حكومت او سیزده سال‌

ملك اشرف بعد از فتح به گنجه آمد و امیر سیورغان و یاغی باستی به موضع بانی رفته قاضی محی الدین بردعی و فخر الدین حبش را فرستاده صلح طلبیدند و ملك اشرف راضی شده باز سیورغان پشیمان شد و از یاغی باستی جدا شده به دیار بكر رفت و ایلكان پسر امیر شیخ حسن بزرگ در دیار بكر سیورغان را تعظیم بسیار كرده چون مجال یافت خاطر از او جمع ساخت «1» و یاغی باستی به ملك اشرف پیوسته یكدیگر را به غایت متواضع بودند و باتفاق عازم تبریز شدند.
در راه حاجی حمزه ملایی و حسین اسغا «2» را ملك اشرف به یاساق رسانید و ملك اشرف در تبریز به درب ری نزول كرد و یاغی باستی به درب مهامن «3». بعد از چند روز، ملك اشرف یاغی باستی را گرفته پیش خود برد و به نوعی قصد «4» كرد كه هیچ‌كس اطلاع نیافت و آوازه انداخت كه یاغی باستی گریخت و ملك اشرف در حكومت استقلال یافت.

ذكر احوال ملك مبارز الدین محمد مظفر در چند سال‌

چون امیر مبارز الدین محمد از انتظام امور كرمان فارغ شد، روی به استخلاص
______________________________
(1). یعنی او را كشت- ذیل جامع سورغان را بگرفت و قصد كرد
(2). ظاهرا همان حاجی حمزه مولایی و چوپان اختاجی باید باشند كه ذكر آنان گذشت ولی در نسخ چنین است. در ذیل جامع «حاجی حمزه و حسین» آمده بدین ترتیب: «ملك اشرف می‌خواست كه حاجی حمزه و حسین را بگیرد. خواجه عبد الحی را كه نایب قدیم و وزیر بود پیش یاغی باستی فرستاد و گفت من چنین حركتی خواهم كردن. مبادا كه شما را توهمی باشد ...»
(3). ظاهرا همان است كه حالا «مهادمین» خوانده می‌شود.
(4). یعنی او را به قتل رسانید
ص: 223
قلعه بم آورد و آن قلعه‌ای است كه از بلندی ایوان به عمارت سلیمان (ع) اشتهار یافته و در تاریخ ملوك عجم ذكر آن به «در هفتواد» باقی مانده. ملوك جهان از گشودن آن چون صید عنقا مأیوس و صنادید ایران از استخلاص آن چون تسخیر قلعه سپهر ناامید.
اخی شجاع الدین خراسانی كه به اقدام تهور بر معارج رفعت ترقی نموده و در میدان شجاعت گوی جلادت از پردلان روزگار ربوده.
نظم
در آن قلعه كین كهن تازه كردخروجی «1»نه بر وجه اندازه كرد و اخی شجاع الدین قرابت پهلوان ابو مسلم بود كه در خدمت پادشاه ابو سعید قربت تمام داشت و ه تربیت ابو مسلم حكومت ولایت بم یافته بود و چون واقعه پادشا وقوع یافت، «2» اخی قلعه‌ای منیع و حصنی رفیع دید. سر از فرمان حكام كرمان بازكشید و چند نوبت در میدان محاربت گوی سبقت در خم چوگان مكنت آورد و به سرپنجه شجاعت دست اقتدار ایشان پیچیده دعوی استقلال كرد و در این ایام كه جناب مبارزی مملكت كرمان در فرمان آورد، اخی، به همان طریق، جاده عصیان مسلوك داشت و اگرچه پیش از آنش كلاغی بر كلوخی نمی‌نشست، چون عقابی بر سر آن كوه سركشی پیشه گرفت و هرچند در زمان سابق چون بوم خان و مان معمور نداشت، از پشتی آن قلعه فرهمایی در ضمیر آورد.
چون این صورت بر لوح ضمیر امیر مبارز الدین نقش بست، عزم تسخیر آن قلعه جزم فرمود و از ملوك قدیمی آن قلعه شاه قتلغ شاه نیز محرك این معنی بود. جناب مبارزی، با جمعی كه غبار معركه را كه توتیای دیده دولت دانستندی و آب حیات را از
______________________________
(1). ك: خراجی
(2). یعنی مرگ سلطان ابو سعید
ص: 224
ظلمات رزمگاه جستندی، به ظاهر شهرستان بم نزول كرد. اخی شجاع الدین چون شهر و قلعه را به جمعی مشحون یافت كه صف قتال را چون خنجر [آفتاب] «1» می‌شكافتند و فوجی ملازم داشت كه چون خسرو شیرسوار گردون حشم ستاره را منهزم میگردانید صف قتال آراسته در مقام مقاومت آمد. چون سفیر تیر به زبان‌آوران خنجر و شمشیر بدل شد و قلاب نیزه در دامن زره چون چنگل شاهین به سینه دراج آویخت، در حال عقاب رایت جناب مبارزی به جناح فیروزی در پرواز آمد و تباشیر صبح نصرت دمیدن گرفت. اخی شجاع الدین، چون از مبداء حال دلیل عجز و ضعف مشاهده كرد، كشف‌وار سر در درون شهر كشید و چون سنگ‌پشت، پشت استظهار به قلعه و كوه باز نهاد و سپاه مبارزی چون حلقه خاتم حوالی خطه بم در زیر نگین آوردند و شاه شرف الدین مظفر با لشكر فراوان از جانب كرمان رسیده به ملازمت پدر مستعد شد.
اخی شجاع الدین هرچندگاه ناگاه از گوشه‌ای بیرون می‌تاخت و از دلاوران خود تنی چند را در عرصه هلاك می‌انداخت. هر نوبت كه چون غمزه خوبان تیغ می‌كشید چون سر زلف بتان شكسته و پریشان بازمی‌گردید و هرگاه كه چون خیل بهار پیكان شركت غنچه مثال برافروخت چون گل از باد صبا سر بینداخت.
جناب مبارزی فرمود تا آب در خندق اندازند و فصیل را با زمین هموار سازند و آن طوایف به لطایف حیل نوبت اول مجاری آب گردانیده ثانیا طوفان بلا چنان بالا گرفت كه به تدبیر دفع‌پذیر نبود و به حكم بلغ السیل الزبی «2» موج حادثه بدان صفت استیلا یافت كه اندیشه به منع آن محیط نمی‌شد و شهر بم چون گوی زمین در میان آب مانده مانند كشتی سرگردان در لجه عمان بود. عاقبت فصیل از پا درآمده اما هنوز به
______________________________
(1). ك: آبدار
(2). زبی جمع زبیه است. زبیه چند معنی دارد یكی «بلندی كه معمولا آب آن را فرونمی‌گیرد. بلغ السیل الزبی یعنی سختی كار به نهایت رسید.
ص: 225
موجب الغریق یتعلق بكل حشیش دست به هر چیزی می‌آویخت. جناب مبارزی سپاه را به شاه شرف الدین مظفر سپرده عازم كرمان شد.
سال دیگر چون نسیم بهار به قلعه‌گشایی برخاست بازآمد. اخی شجاع الدین همچنان كمان كینه را به دست نزاع كشیده و آئینه تیغ را به صیقل محاربت زدوده از ذروه كوه فرود آمد. سپاه مبارزی روی بدان گروه آوردند. از آن جمله، امیر هندوشاه در آن معركه دستبردی نمود كه اگر بهرام پای‌بند تقدیر نبودی تدبیر غاشیه‌داری او كردی و اگر رستم زنده بودی حلقه بندگیش در گوش كشیدی. با آن‌كه در اثنای كارزار از اسب جدا ماند، به تیغ آب‌دار دمار از روزگار ایشان برآورد. چون حرارت آن گروه از حد گذشت آتش حمیت مبارزی زبانه زد و لشكر به بیست و دو قشون قسمت نموده از جوانب شهر را عرصه ناوك تسخیر ساخت و به یك حمله شهر بم را كه پیكر برجش با بروج دو پیكر دوچار می‌شد مسخر گردانید.
اخی شجاع الدین، با مردانی چون فولاد، در سنگ متحصن شد و چون آهن كه در خاره و آتش مقام سازد، سر در قلعه هفتواد و جوشن فولاد كشید و به واسطه آن‌كه بر ذروه برج آن قلعه برق آتشبار به پایمردی باد تند نتوانستی گذشت و وهم تیزگام به حوالی بامش به دستیاری اندیشه دوربین نیارستی رسید، مدتی مدید تسخیر آن قلعه متوقف بود. «1» هرچند چهره‌گشایی آن مطلوب در پرده تعذر می‌نمود خاطر خطیر مبارزی پای صبر می‌فشرد و غبار ملالت به مرآت ضمیر راه نمی‌داد. «2» هر روز اسباب تضایق بر ایشان استوارتر می‌گردید. چون دشمنان را جان به لب رسید از مقام شجاعت به منزل مكیدت تنزل كرده پیغام فرستادند كه دستی كه تیغ مخالفت یازیده كجا به دامن بندگی توان زد و پایی «2» كه جاده محاربت پیموده چگونه بساط اخلاص سپرد؟ اگر
______________________________
(1). ف: موقوف
(2). س: كه آنها كه
ص: 226
جناب مبارزی مرحمت فرموده دو سه منزل بازپس نشیند تا آنها كه طریق لجاج می‌سپرند از گوشه‌ای بیرون روند و مفاتیح قلعه و شهر را به بندگان حضرت سپارند حاكمند.
امیر مبارز الدین ملتمس مبذول داشته روی رایت ظفر پیكر از آن خطه گردانید.
مخالفان بیرون آمده آنچه بدان محتاج بودند به قلعه كشیدند و آب خندق كه سبب ویرانی بود به اطراف گشادند و باز اعلان كلمه عصیان نمودند. امیر مبارز الدین عزم استیصال مخالفان جزم كرده بقیه اسباب قدرت و قوت ایشان از هم فروریخت و به حكم من قرع بابا و لج ولج ابواب آمال بر روی اقبال گشاده شد و بر مضمون من طلب شیئا و جد وجد غنچه امید از گلستان دولت شكفیدن گرفت و قلعه هفتواد بعد از سه چهار سال محاصره گشاده گشت. اخی شجاع الدین را چون در جعبه تدبیر هیچ تیر نماند و در كمان مخالفت محل نزاعی نیافت سپر مقاومت انداخته تیغ و كفن برداشته بیرون آمد. موكب همایون مبارزی چون بخت بلند به قلعه برآمد و اعلام نصرت شعار چون براق همت عالی پای بر سقف آن طارم آسمان‌سای نهاد و اخی شجاع الدین در سلك ملازمان انتظام یافته به كرمان آمد و به موجب حكم جناب مبارزی به استخراج اموال هرموز نامزد شد و از آن‌جا با نفایس و اموال بازآمد. اما شرر شرارت نفسش نمی‌نشست و خیال دماغ او را خالی نمی‌گذاشت و با جمعی عقد جمعیتی آغاز نهاد و عهود و مواثیق استحكام داد به امید آن‌كه به تزویر و حیلت شاید آب رفته به جوی دولت بازآید و جناب مبارزی را از اطلاع بر این حال نائره سیاست اشتعال یافته فرمان فرمود كه او را در قلعه كرمان محبوس دارند. عاقبت وخیم غدر طناب عمر او را كوتاه گردانیده نهایت بی‌فرجام ظلم بنای امید او را به دست هادم اللذات خراب كرد.
ص: 227

ذكر جنگ امیر مبارز الدین محمد مظفر با اعراب فولادی‌

بر مقتضای الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً، «1» اشرار اعراب فولادی به نواحی هرات «2» و مروست و صحرای رودان و رفسنجان تا سرحد خراسان آتش غارت و تاراج برافروختند. مسالك ممالك مسدود شد و طرایق خلایق مفقود گشت. جز نسیم صبا كه بضاعت از عطار چمن داشت كسی به رسم تجارت آمد شد نمی‌كرد و غیر از صبح كه در راه یقین دم صدق و صفا می‌زد كسی زر و جوهر به صحرا نمی‌آورد و چون به حكم «ماله‌دار و عقار» هیچ‌یك را در آن ملك چندان ملك نبود كه بدستی «3» بر آن نهند و بر مضمون «ما له فراش و لا ریاش» هیچ كدام بر چندان قماش قادرند كه نظر بر آن اندازند رقم تصرف بر بقاع كشیده و داغ اختصاص بر ضیاع و رباع نهادند و از بیداد آن ظالمان فریاد مظلومان به آسمان رسید.
امیر مبارز الدین محمد، بعد از فراغ از استخلاص بم، بر شرار شر آن اشرار اطلاع یافته عزم جزم كرد كه گلبن مملكت از خار تعرض آن طایفه بی‌باك پاك گرداند تا غنچه مراد شكفاند. جماعت اعراب از طلوع كوكبه نصرت انتساب خبر یافته در بادیه دهشت غریق موج فكرت گشتند. اما چون آن حادثه ثمره افعال خویش می‌دیدند به حكم لا یجنی من الشوك العنب به اضطرار در مقام و مقاتله آمدند و از طرفین صفها برآراستند.
نظم
دو لشكر نگویم دو دریای خون‌به بسیاری از ریگ صحرا فزون
به تدبیر خون ریختن تاختندبه هم تیغ و رایت برافراختند
______________________________
(1). سورة التوبة 97
(2). منظور هرات یزد است نه هرات تختگاه خراسان قدیم.
(3). به معنای وجب.
ص: 228 ز پولادپوشان الماس تیغ‌به خورشید روشن درآورد میغ در حال از تیرباران كمان سیلاب خون روان شد و از برق تیغ دیده حیات دشمنان بی‌نور ماند. لشكر مور با موكب سلیمان در چه شمار و چشم ستاره را با آفتاب نیزه‌گذار چه اعتبار. اعراب خراب و خان و مان به سیلاب انقلاب در معرض انتهاب منهزم شدند. حسن فولادی كه مقدم ایشان بود از آب تیغ جهان‌گشای به آتش دوزخ رفت و مبشر اقبال آیت فتح به مسامع جلال رسانید. [اموال آن طایفه از جمال و خیول و بغال داخل غنایم دلاوران صف قتال آمد] «1» و رایات [ظفر آیات] «2» مبارزی روی به دار الامان آورده چند روز به عیشی كه مطابق شرع بود قیام نمود.

ذكر مولانا شمس الدین قاضی سمنانی‌

در وقتی كه ملك اشرف عازم فارس بود و از امیر محمد مظفر استمداد نمود و امیر محمد مولانا شمس الدین قاضی را طلب داشت و شرح آن گذشت مولانا را به یزد آورد و مصداق لا یَحِیقُ الْمَكْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ «3» بر صفحات احوال او لایح شد. تدبیر جز اعتراف به تقصیر و چاره غیر از بیچارگی ندید. التجا به جمعی اكابر یزد برد. به وسیله شفاعتشان جناب مبارزی مرحمت فرمود و به مقتضای العفو زكوة الظفر، صحیفه جرایم او را به زلال عاطفت فرونشست.
نظم
چو دشمن كند پوزشی بر گناه‌تو بپذیر و كین گذشته مخواه به مكارم انعام و مراسم اكرام مشرف گشته در سایه رایت مبارزی متوجه كرمان شد
______________________________
(1). ك ندارد
(2). سورة قاطر 43
(3). سورة فاطر 43
ص: 229
و قلعه سیرجان كه از امهات قلاع ایران است شیر گردون از بیم مصادمه بر جشن چون پلنگ گرد كمر می‌گردد و نسر طایر از وهم مجاوره ذروه آن چون عنقا آشیانه در قله كوه می‌كند.
نظم
از بلندیش فرق نتوان كردآتش دیدبان ز اوج زحل «1» در تصرف مولانا شمس الدین بود و خواجه عماد الملك در آن‌جا به نیابت او متمكن التماس كرد كه قلعه را تسلیم نماید. اما عنان حل و عقد در قبضه او باشد. بر این موجب مقرر شده و هر سال مبلغ صد هزار دینار قرار یافت و به غلاظ ایمان سوگند یاد كرد كه با دوستان جناب مبارزی دوستی كند و با دشمنان دشمنی ورزد. جمعی كرمانیان به ملازمت او راضی نبودند. او را بر آن داشتند كه التماس نمود كه به شیراز رود و نزاعی كه میان شیخ ابو اسحق و امیر محمد مظفر است مرتفع سازد. مقرر آن‌كه ابرقوه و شبانكاره از دیوان فارس داخل یزد و كرمان باشد و وسایل دوستی به ذرایع پیوند و خویشی مؤكد گردد و جناب مبارزی بذل این ملتمس علاوه سابق الطاف ساخته هرچه را آرزو را به آن دسترس بود از اسباب تجمل مرتب فرمود و مولانا را اجازت داد. چون مولانا به شیراز رسید، قضیه كرمان و قبول مهمات بر طاق نسیان نهاده وزارت امیر جمال الدین شیخ ابو اسحق به شركت مرتضی شهید غیاث الدین علی یزدی و تقبلاتی كه به عهود و ایمان مستحكم ساخته بود در حاشیه ضمیر او نمی‌گذشت.
شعر
كان لم یكن بین الحجون الی الصفاانیس و لم یسمر بمكة سامر
______________________________
(1). ك: برج حمل
ص: 230

ذكر استیلای امیر جمال الدین شیخ ابو اسحق بر ممالك فارس و عراق‌

چون ملك اشرف و یاغی باستی به سبب قتل امیر شیخ حسن كوچك از نواحی شیراز عازم آذربایجان شدند- چنانچه سبق [ذكر] «1» یافت- پایه جاه امیر شیخ ابو اسحق روی در ترقی نهاد. گوی حكومت مملكت فارس لخلو المیدان در خم چوگان اقتدار آورد و باره ایالت آن ولایت لعدم النزاع در مضمار كامرانی راند. لشكر بی‌اندازه از همه طرف بر او جمع شده پای از درجه امارت به ذروه سلطنت نهاد و در ممالك سكه و خطبه به نام خویش كرده تاج و تخت و دورباش به رسم سلاطین بر آراست. خواست كه جوانب و اطراف مملكت را فرمان‌فرما باشد. ایلچیان به هر طرف فرستاده به مطاوعت دعوت كرد. اكابر اصفهان انقیاد نموده حاكم هرموز مال فرستاد و یوما فیوما عظمت و ابهت در تزاید بود.

وقایع سنه خمس و اربعین و سبعمائه‌

اشاره

چون امیر شیخ ابو اسحق اطراف مملكت را منقاد ساخت، از امیر مبارز الدین محمد مظفر همین توقع داشت و همای همت مبارزی سر به دام كسی فرونمی‌آورد.
نظم
عنقا شكار می‌نشود دام بازچین‌كان جا همیشه باد به دست است باد را امیر شیخ ابو اسحق لشكر فراوان به جانب كرمان كشید و در منازل آنچه امكان خرابی بود به ظهور آورد تا به ظاهر سیرجان فرود آمد. امیر محمد، كه قلعه سیرجان را از مولانا شمس الدین قاضی ستانیده بود، پهلوان علی داركی را كوتوال ساخت و
______________________________
(1). س، ف ندارد
ص: 231
پهلوان غافل، ناگاه صباحی سپاه شیراز گرد شهرستان سیرجان درآمدند و چون پهلوان مجال مقاومت نداشت با مخصوصان در قلعه بالا متحصن شد. لشكر شیراز آتش تاراج در محلات زده دود از خان و مانها برآوردند. خلایق روی به قلعه آورده هزار آدمی بل زیاده در زیر دست و پا هلاك شدند. پدر به جگرگوشه نازنین می‌رسید و چهره دل‌ربایش به خون آغشته می‌دید مجال آن‌كه دستگیری كند نبود. پای بر سر او نهاده می‌گذشت و عاشق مهجور محبوب منظور را زلف پریشانش به خاك مغبر «1» مشاهده می‌نمود فرصت آن‌كه استخبار حالی كند نه. قصه من نجا برأسه فقد ربح می‌خواند و تجاوز می‌فرمود. «2» لشكر به پای قلعه رسیده دیدند كه پای حادثه بر سطح بام او نمی‌رسد و قران انجم از فرود برجش احساس می‌افتد. امید از فتح الباب برداشته عنان به صوب كرمان انعطاف دادند و در بهر امجرد خبر یافتند كه امیر مبارز الدین محمد از لشكر اوغانی و جرمائی و اعراب و احشام و نوكران خاصه سپاهی آراسته كه نوك شمشیر خونریزشان چون غمزه خوبان در دلها قرار گیرد و پیكان كوه‌گذارشان چون تیر مژه دلبران عقل از دماغها رباید و در ظاهر كرمان منتظر است.
اركان دولت امیر شیخ ابو اسحق صواب آن دیدند كه سخن مصالحه در میان آرند.
حضور امیر ظهیر الدین ابراهیم صواب التماس كردند و او پیش شیرازیان رفته ایشان را به هرگونه تعبیر تغییر (؟) بسیار كرد و مصلحت چنان دید كه نادره‌ای كه صادر شده به لطایف عذرخواهی از میان برداشته به جانب شیراز مراجعت افتد. امیر شیخ ابو اسحق را این صورت ملایم طبیعت افتاده عنان عزیمت به صوب شیراز معطوف ساخت و امیر ابراهیم با ایشان مواضعه كرده از جانب مبارزی استجازه نموده بر عقب رفته در شیراز وزارت یافت و مقالید امور و مطالب جمهور در كف كفایت او بود. مداخل فواید
______________________________
(1). ك: معبر. مغبر به معنای خاك‌آلود است.
(2). یعنی می‌گذشت
ص: 232
بر مباشران اشغال فروبست و ابواب منابع مسدود ساخت تا یكی از رنود، به اغوای جمعی، مرغ روح او را به سفیر تیری از قفص كالبد پرانید و بنای حیات او را به پیكان جان شكار خراب گردانید و سید غیاث الدین علی یزدی و مولانا شمس الدین صاین قاضی وزیر شدند و به مقتضای شركت با یكدیگر نزاع كرده مولانا مغلوب می‌آمد.
صواب آن دید كه خود را به كناره اندازد تا عیب او ظاهر نشود. التماس كرد كه مولانا به جانب هرموز رفته استخراج اموال آن ولایت نماید و متوجه شده اطراف سواحل را خراب ساخت و به ظلم و بیداد خانه‌ها برانداخت.

ذكر ملك اشرف‌

ملك اشرف بر ملك برادر خود «1» مستولی شده مملكت اران و موغان و آذربایجان مضبوط گردانیده زمستان به قراباغ رفته كاوس پسر كیقباد حاكم شروان و شماخی «2» جد امیر شیخ ابراهیم كه باوجود پدرش كیقباد حكومت او داشت پیش ملك اشرف آمد. تعظیم تمام یافته به كلاه و كمر مرصع سرافراز شد و چون به مجلس می‌آمد برای او قیام می‌نمود. ناگاه ملك اشرف امیری را به قتل آورد. كاوس چنان حركتی مشاهده نكرده بود. متوهم شده به جانب شروان «3» گریخت و با ملك اشرف یاغی شد. «4» ملك اشرف خواجه عبد الحی و اخی شاه ملك را به عذرخواهی فرستاده از بهر كاوس و پدرش كیقباد كمر شمشیر و كلاه مرصع و خلعتهای گرانمایه روان كرد و دختر كیقباد «4» كه خواهر كاوس بود، از بهر خود خواستگاری نمود. كاوس به خود استقبال
______________________________
(1). ف در حاشیه دارد: یعنی شیخ حسن كوچك
(2). ك: شماخین
(3). ف: شیروان
(4). ك همه‌جا: كی‌قباد
ص: 233
كرده ایشان را در مرداب فرود آورد و نزل و علوفه بسیار فرستاد و رعایت بی‌شمار كرد و جهت ملك اشرف هدیه‌های پادشاهانه مصحوب ایشان روان ساخت و گفت ما را چه قدر آن باشد كه ملك خود را به ما مشغول گرداند و از ما دختر خواهد. ملك اشرف به سبب جواب ناصواب خواست كه به ایشان مشغول شود. اما چون زمستان آخر شده و مجال جدال نمانده از قراباغ كوچ كرده به تبریز آمد و آن تابستان به عیش گذرانید.

بقایای احوال این سال‌

امیر شیخ حسن بزرگ در بغداد داد عیش می‌داد و امیر ارتنا به فرمان او در ممالك روم حاكم آن مرزوبوم و بعضی قلاع روم در تصرف چوپانیه محكوم و امیر عثمان «1» در حدود برسا، ارتنا را گردن نمی‌نهاد و اولاد قرامان ناحیت انكوریه «2» با قونیه در تصرف داشتند و میان این جماعت پیوسته منازعت بود و شیراز و اصفهان در فرمان امیر شیخ ابو اسحق و امیر مبارز الدین محمد مظفر حاكم یزد و كرمان و طغاتیمور خان در خراسان نام سلطنت یافته به حدود مازندران مقیم بود و امیر وجیه الدین مسعود سربدار در حدود رستمدار كشته شد و بعضی گویند قتل او در سال ماضی بود «3» و جمعی بر آنند كه در جنگ‌گاه «4» ناپدید شد و در میان كشتگان جستند و نیافتند.
نظم
معلوم كس نشد كه بر آن میر پهلوان‌گیتی چه كرد و چون به سرآمد بر او جهان
______________________________
(1). در حاشیه نسخه ف: این امیر عثمان جد سلاطین روم است كه به آل عثمان شهرت دارند و ابتدای پادشاهی سلاطین روم ازین سال است و از امروز ابتدای تاریخ جلوس این دودمان است.
(2). ناحیه آنكارای امروز
(3). حاشیه نسخه ف: در این سال امیر وجیه الدین مسعود سربدار در حدود رستمدار در آنجا محاربه‌ای كه فی ما بین او و حكام مازندران صورت یافت و او از سبزوار به آن صوب لشكر كشیده آنجا به قتل رسید.
(4). س: جنگا،
ص: 234 اندر كدام بیشه شد از چرخ دون نگون‌و اندر كدام خاك شد از بخت بد نهان و خواجه نظام الدین یحیی كراوی سردار سربداران شد. پادشاه طغاتیمور خان خواست كه پیش از آن‌كه عقد جمعیت ایشان انتظام یابد دفع ایشان نماید. لشكری نامزد سبزوار كرد و خواجه نظام الدین مقاومت نموده آن لشكر را كاری میسر نشد.
امیر ارغون شاه با فرزندان در ولایت طوس و مشهد و ابیورد و نیشابور و ملك معز الدین حسین بعد از شكستن امیر مسعود قوت یافته لشكر به قهستان كشید و چند قلعه مسخر ساخت و سپاهی «1» بسیار تا اندخود به كنار آب آمویه برد و تاخت كرده چهار پای بی‌شمار گرفته بازگشت و در ماوراء النهر پادشاه غزان «2» بن یسور و امیر غزغن جنگ كرده چشم غزغن را تیر رسید و غالب و مغلوب معلوم نشد تا آن زمان كه امیر غزغن مظفر گشت.

وقایع سنه ست و اربعین و سبعمائه‌

اشاره

مولانا شمس الدین صاین قاضی، زمستان در سواحل هرموز گذرانیده اول بهار روی به سردسیر كرمان آورد و هزاره اوغانی و جرمائی كه در آن حدود بودند به كمند دعوت و دام مكیدت رقبه ایشان را به دانه فریب در ربقه «3» اطاعت كشید و عرض حاجات به جناب مبارزی مرفوع می‌گردانید و آن جناب، بنابر تأكید عهود سابقه، ملتمسات مبذول می‌فرمود. اما عاقبت جز باد استكبار فایده نداد و از شیراز عبد الملك پسر او می‌نوشت كه سید غیاث الدین یزدی در اوج اعتبار است و بازآمدن موجب انكسار. سعی می‌باید كرد كه كرمان در قبضه اقتدار آید. از آشفتگی بخت پریشان، اندیشه استیلا و استقلال كرمان در ضمیر او جاگیر شد. خرد كه ناصح خرده‌بین و
______________________________
(1). ك، س: سپاه
(2). ف: قران بن یسور و امیر قزغن
(3). ف، ك: وربقه
ص: 235
مستشار امین است نقص نقض عهد را به هر زبان بیان می‌كرد. اما ابواب اصغا به مسامیر خذلان مسدود بود. حدیث اقبال نمی‌شنود. به امید موافقت جمعی مغولكان و احشام، مغرور شده روی به كرمان آورد با هزار سوار شیرازی مكمل و دو هزار اوغانی و جرمائی و جمعی دیگر از هر جنس. و امیر مبارز الدین محمد مظفر خبر یافته با آن‌كه وجع المفاصل داشت، با یك هزار و پانصد سوار به اعتماد بخت بیدار، پای درباره هامون «1» نورد آورد و عنان مركب جهان‌پیما به دست عزیمت سبك سیر سپرد. در حدود رودان فریقین به هم رسیدند. قبل از تهیه جنگ و تسویه صفوف، بر یكدیگر تیرباران كردند و نوك پیكان به پشتی كمان روی به قلب نهاد و چون سفارت سهام به زبان‌آوری حسام مبدل شد، در صولت اول غنچه دولت مبارزی شكفیدن گرفت و نهال سعادتش از رشحات نصرت بالا كشید. ریاح اقبال گرد ادبار بر چهره حال [ «2»].
دشمنان هزیمت غنیمت دانستند و سپاه مبارزی درپی تاخته امرا و وجوه عظما چون سید مظفر الدین حسن عضد و غیره در قید اسار گرفتار شدند. مولانا كه باعث این فتنه بود چندانچه خواست كه اسب تازد قوادم باد پایش به شگال اجل موعود بسته بود و جاده خلاصش به شآمت كفران نعمت مسدود بود.
بیت
پیمان‌شكن هر آینه گردد شكسته حال‌ان العهود عند ملیك النهی ذمم عاقبت به تیغ انتقام خدام مبارزی شربت حمام چشید و به شمشیر تیز ماده ستیز او منقطع گردید. سرپر سودای او را پیش جناب مبارزی آورده عبرة للنظار به هر جانب و دیار فرستاد و شكر نعمای الهی به جای آورده رایات نصرت آیات به سعادت و
______________________________
(1). ك: آمدن نورد
(2). در نسخ نانوشته مانده. شاید چنین بوده. بر چهره حال دشمنان پاشید.
ص: 236
كامرانی و نیل آمال و امانی به دار الملك كرمان معاودت نمود.

ذكر یاغی شدن امرای اوغانی و جرمایی با امیر مبارز الدین محمد مظفر

بعد از واقعه مولانا شمس الدین، امرای اوغانی و جرمایی انگشت تحیر می‌گزیدند و پشت دست ندامت می‌خائیدند. امیر شمس الدین، كه مالك رقاب و نافذ فرمان لشكر جرمایی بود، غبار عتبه جناب مبارزی توتیای دیده دولت ساخته در سلك اولیای دولت منتظم شد. غیاث الدین طغطای امیر لشكر اوغان، متوهم شده پناه به قلعه حوالی مشیز برد و شهاب الدین برادر شمس الدین جرمایی را در قبضه اسر آورده در آن قلعه متحصن شد و پیغام داد كه پسر طغطای در دست سپاه جناب مبارزی است. اگر اطلاق فرمایند شهاب الدین محبوس را گذارند و چون مبانی اعتماد (استحكام؟) «1» پذیرد و قواعد استقرار گیرد، طغطای با خیل و حشم در زمره عبید و خدم مندرج گردد و پسر او رفته و شهاب الدین آمده جناب مبارزی شمس الدین و شهاب الدین را به فیض انعام و رشح اكرام سیراب كرده رخصت فرمود كه به خانه‌های خود روند. اما طغطای، در مواجب انقیاد شیوه اهمال می‌ورزید و امیر شمس الدین جرمایی اعلام داد كه اوغانیان هرچند ظاهرا دم بندگی می‌زنند، اما اقدام همتشان بر طریق اخلاص ثابت نیست. امیر محمد مظفر به قشلاق جیرفت رفته خواست تا حقیقت آن صورت مشاهده كند. نشاط عیش فرموده مجلس برآراست و امرای اوغانی در اثنای مجلس شراب گرفتار شدند «2» و امرای جرمایی كه با ایشان مختلط بودند و هم آن بود كه چون صاعقه عقاب در اضطراب آید شرار عذاب به ایشان رسد. هریك را تیر نشانی ارزانی فرموده بود تا به یمن آن سهم السعادة «2» آثار شقاوت از ایشان بازگردید و از گشاد كمان انتقام
______________________________
(1). تكمیل قیاسی: در نسخ نیست.
(2). ك: سهم السعادت
ص: 237
تیر محنتی به ایشان نرسید و دولتشاه كه مقدم امرای اوغانی بود، با هفت امیر دیگر عرضه تیغ فنا شدند و علی ملك و علی الاغ را مقید به كرمان فرستاد و چون همشیره علی ملك در كنف اهتمام جناب مبارزی بود و یكی از مقربان متعهد علی الاغ شد، هر دو رخصت مراجعت یافتند. طغطای بر طریق وسوسه راه اضلال امرای جرمایی پیش گرفت و به تحرمز «1» و شیطنت جاده گمراهی به ایشان نمود. تمام لشكر مغول از اوغانی و جرمایی با امیر محمد مظفر یاغی شدند.
شمس الدین، در این وقت در كرمان، خواست كه فرار جوید گرفتار شد. طغطای به اتفاق شیخ علی الاغ و علی ملك و شهاب الدین طریق خلاف سپرده به قلعه سلیمان كه از رصانت مبانی به ساخته عفاریت شهرت یافته پناه بردند.
امیر مبارز الدین محمد آگاه شده شرف الدین شاه مظفر را فرمود كه با لشكری كه به آب تیغ جهانسوز آتش در قعر دریا اندازند و از غمام حسام روی زمین را دریای خون سازند به پای قلعه نزول نمود و مخالفان در حوالی قلعه، دره تنگی را مأمن ساخته جناب مبارزی عساكر منصور را به قلع و قمع مخالفان مأمور گردانید.
غریو كوس صخره صما را صدای شوكت در گوش انداخت و آواز «2» كره‌نای كوه سنگین را دل از جای برداشت. به یك حمله آن همه كوه «3» كه سر بر كمر جوزا می‌زد از تصرف دشمنان بازگرفت و تنگنائی كه نسیم در مضایق آن افتان و خیزان می‌رفت در قبضه تسخیر آورده نفایس اموال به دست لشكریان افتاد و بقیة السیف خود را به قلعه سلیمانی انداخت و در آن ذروه كیوان‌سای قواعد وثوق مستحكم ساخت. شجعان چون برق رخشان بر آن كوه رفته شاه شیر دل شرف الدین مظفر چون پایه قدر خویش
______________________________
(1). به معنای حرامزادگی
(2). س: آوازه
(3). س: آن كوه
ص: 238
قصد بالا كرد و به جائی رسید كه با موزه مجال گام زدن نماند. موزه را از پای انداخته با گرز گران‌سنگ سبك‌روی به در قلعه آورد و اهالی قلعه دفع آن سیل انتقام را به سنگ باران پیش‌آمدند و موج آن دریای آشفته را به كوه‌پاره‌ها پس نشانیدند. زخمی مولم به روی شاه مظفر رسید و همچنان به رفتن اصرار می‌نمود. یكی از خواص جرأت نموده گفت:
نظم
تو خود یك سواری و گرز آهنی‌به سائی به سوهان اهریمنی به هزار افسون او را به معسكر همایون آوردند و مردم قلعه چون مرغ روح را در منقار «1» عذاب دیدند شفعا برانگیخته خضوع و مسكنت معروض داشتند. مضمون آن كه موكب همایون یك دو فرسنگ پس نشیند تا ما خیل و حشم و متعلقان را از روی فراغت به خانه‌ها بنشانیم و عزیمت خاكبوس نمائیم. جناب مبارزی یك منزل پس «2» تر نشست. ایشان چون از ضیق النفس محاصره خلاص یافتند گردن تمرد و عصیان برافراشته چهره بی‌آزرمی سرخ كردند و پای از محل نزاع فراپیش نهادند و چون جناب مبارزی بر این مكیدت اطلاع یافت، جمعی كه وسیلت این حیلت شده بودند و همچنان در قید اسار بودند جمله را شربت هلاك چشانید و به واسطه آن‌كه هوا روی به گرمی آورده بود آن مهم را چند روز توقف فرموده به جانب كرمان معاودت نمود. «3»

ذكر احوال ملك اشرف‌

ملك اشرف برادر خود مصر ملك را در قفص «3» آهنی كرده یحیی جاندار و خواجه
______________________________
(1). در نسخه ف، زیر این كلمه آمده است: چنگال اولی
(2). ك: بستر
(3). ك: قفس آهنین- ف: قفص آهنی.
ص: 239
علی و البتكین بهادر را در تبریز به قتل آورد و ارتق پسر خواجه مجد الدین رشیدی را گرفته به قلعه بركله فرستاد و زمستان به قراباغ رفته غلام خود محمد رومی را كه معتبر او بود با دو هزار مرد مكمل در تبریز نشاند. محمد رومی طغیان نموده ارتق رشیدی و چند كس دیگر را از بند خلاص كرده به استعداد تمام متوجه شیراز شد و ملك اشرف این خبر ناملایم شنیده اگرچه زمستان بود به تبریز آمد و بقیه زمستان آن‌جا گذرانید