گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
وقایع سنه ثلاث و خمسین و سبعمائه‌




اشاره

امیر شیخ ابو اسحق لشكر گران از شیراز به جانب كرمان فرستاد و امیر بیكجكاز كه از امرای معتبر روم بود و شكوهمند و دلیر و فرزانه و چندگاه خدمت ملك اشرف كرده و به توهمی از او جدا شده پیش امیر شیخ آمد. خدمتش قبای امارت بر بالای او راست یافته كفالت امور و تقدم جمهور به حسن دورایت او گذاشت به تصور آن‌كه به قوت بازوی او ابواب آمال توان گشاد و به وسیلت جلادت او به پیشگاه مراد نزول توان كرد.
بنابرآن، بیكچگاز و برادرزاده خود كیقباد را با لشكری كه از بریق تیغ و تركشان دیده آفتاب خیرگی یافت و از غبار موكبشان آینه سپهر تیرگی پذیرفت روان ساخت.
امیر مبارز الدین محمد با سپاهی، كه از صدمه قهرشان دم صبح در سینه شام شكستی و از نهیب تیغشان خنجر آفتاب در نیام ظلام پنهان شدی، به طرف رفسنجان كه سر راه ایشان بود نهضت نمود و به اجتماع لشكر اطراف فرمان فرمود و مردم اوغانی و جرمایی را احضار كرده تشریفات و انعامات ارزانی داشت و فرمود كه دریای معركه گردابی است كه از نفوس كرام موج زند و آسیایی كه به خون عزیزان گردد. شرط آن است كه خواطر و ضمایر از غبار تغیر و گرد كدورت پاك و صافی باشد تا صبح سعادت از مطلع عنایت تابان شود.
نظم
گرانمایگان سپه را بخواندگرامی كنان هر یكی را نشاند
در انجمن كاردانان دهرز فرهنگ شه برگرفتند بهر
ص: 278
زبده سخن آن‌كه در موضع خارون «1»، جمعی از سپاه مبارزی به قتل آمده و موازی آن در یزد و كرمان و غیر آن، از مردم اوغان و جرمایی به حكم قصاص كشته شده‌اند.
اكنون از طرفین داعیه كینه‌خواهی و دعوی خون از خواطر بیرون باید كرد. تمام لشكر زبان ضراعت گشاده و روی استكانت بر خاك نهاده گفتند:
مصرع
همه بندگانیم خسروپرست
بر این جمله قرار یافته كسی به طلب شاه شجاع رفت با آن‌كه پیشتر تكسر داشت و هنوز ایام نقاهت بود با سپاهی گران از كرمان روان شده روز سیم به خدمت پدر رسید و همان روز شاه مظفر از یزد آمده ملحق شد و چون لشكرها جمع آمد جناب مبارزی عازم جانب دشمن شد و امیر بیكچكاز از سمت مستقیم انحراف جسته از راه مشیز روی به دار الملك كرمان نهاد كه در میدان خالی گوی دولت به چوگان مكیدت رباید. امیر مبارز الدین با برق همعنان شده به طرف دشمن روان شد و از منغلا خبر آمد كه از مسافت با یاغی نزدیك رسید «2» امیر مبارز الدین چون قطب پایدار در قلب مقام ساخت و یمین و یسار به فرزندان كامكار سپرد و در موضع پنج انگشت فریقین به هم رسیدند. در حال غبار معركه بر روی آینه گردون نشست و از بخار خون كشتگان بر فضای هوا كله گلگون بست. بیكچكاز به خیال آن‌كه شاه شجاع چون [در] مبدأ جوانی بود شیوه رزم‌آوری نداند، با دلیران لشكر خود مقرر داشت كه چون صفها راست شود به هیأت مجموع بر طرف او حمله كنند. شاه شجاع چون این حال مشاهده نمود از اشتعال آتش شجاعت كه جبلت مباركش بر آن مجبول بود به همراهان التفات نفرمود.
______________________________
(1). ك: حاون- س: خاون- تاریخ حافظ ابرو: خاوون- جامع التواریخ حسنی: خادون- مواهب:
خاورن.- امروز در كرمان دو قریه به نام خاردون در سیرجان و جیرفت وجود دارد.
(2). مواهب: «14 جمادی الاولی سنه 753 بر همان عزیمت نهضت فرمودند. هنوز اول روز بود كه نوكران امیر شیخعلی كه به رسم منغلای از پیش رفته بودند خبر آوردند كه با عصاة مسافت نزدیك شده»- تاریخ محمود كتبی: «صبح چهارشنبه ...»
ص: 279
تنها بر باره تندخوی كه در شب از خیل خیال رمیدی و در روز از نسیم شمال جهیدی، به سوی دشمنان تاخت و خود را نهنگ‌آسا در امواج دریای حرب انداخت و جناب مبارزی از قلبگاه تكبیر گفته آیت كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ «1»، می‌خواند و رستم میدان ظفر شاه مظفر بنیان ثبات دشمنان را به باد حمله آتش آهنگ مزلزل گردانید و تن خاكی ایشان را به آب تیغ سرسبز به فنا رسانید.
مصرع
باغ ملك از جویبار تیغ سبزش خورده آب
در اثنای كروفر، یكی از بهادران شیراز بر باره تندخوی شاه شجاع چماقی زد چنان‌كه سر و دست‌افشانده قرار و آرام نمی‌گرفت. شاه پیاده شده چندان جنگ كرد كه از خنده تیغش چهره ظفر خندان شد و از ابتسام حسامش مناسم دولت در تبسم آمد نسیم فیروزی از طرف مبارزی وزید. امرای شیراز، محمد علی اتابك و یحیی كوچك و حسام الدین جاندار، در قید اسار آمدند و باقی از هم ریخته و بیكجكاز و كیقباد گریخته سایه خویش را لشكر جرار می‌دیدند و از خیال شمشیر آخته بر سر خود می‌رمیدند. از ده یكی و از بسیار اندكی جان به سلامت برد و جناب مبارزی سنت نماز فتح ادا كرده احوال شاه شجاع پرسید و بعد از فرصتی به پدر رسیده حال رزمگاه و كیفیت عثرت «2» جواد شرح داد و چندان مال از آن فتح سپاه جناب مبارزی گرفتند كه محاسب و هم از عقود ضبط آن عاجز بود «3» و رای بلند مبارزی مضمون:
______________________________
(1). سورة البقرة 250
(2). عثرت بالفتح به معنای به سر درآمدن است و جواد به معنای اسب نیكوروی (منتهی الارب).
(3). تاریخ محمود كتبی: «چنانچه امیر مبارز الدین در شیراز در رباط شیخ ابو عبد الله محمد بن خفیف با مولانای اعظم سعید مغفور مولانا سعد الدین كازرونی محدث حكایت كرد كه از یك جنگ مرصع كیقباد هفتاد سوار تربیت كردم.» جامع التواریخ حسنی هم اضافه دارد «و به در شیراز آوردم».
ص: 280
شعر
و نهب نفوس اهل النهب اولی‌لدی الشجعان من نهب القماش املا می‌فرمود.

ذكر عزیمت ملك معز الدین حسین به ماوراء النهر و از امیر غزغن تربیت یافتن‌

چون امیر غزغن به ماوراء النهر فرمود، احوال ملك حسین تراجع نمود و رفعت قدر او نقصان یافته امرای غوری مسلط شدند و خواستند كه برادرش ملك باقر را به جای او نصب كنند. «1» روزی ملك از بستان سراسو شده احساس كرد كه غوریان قصد او دارند. در این حال، تدبیری به خاطرش آمده دید كه جمعی مغولان اسبی چند از باد غیس آورده خرید و فروخت می‌كنند. نظر او بر ایشان افتاده غوریان را گفت این مغولان را غارت كنید. غوری كه نام غارت شنید او را پروای خیر و شر نماند. ملك كوچه غلطی داده متوجه اسكلجه «2» شد و آن قلعه‌ای است در جنوب هرات مایل به غربی كه اجداد كرام ملك ساخته‌اند و در این وقت به مردان كار و ذخیره بسیار و حوضهای آب خوشگوار مشحون بود. غوریان ملك باقر را بر تخت نشانده ملك حسین از اسكلجه بیرون آمد و به موجب وعده‌ای كه با امیر غزغن داشت عازم «3» ماوراء النهر شد و به آن حدود رسیده امیر غزغن در شكار بود با مردم اندك و با ملك پنجاه سوار نامدار بود. امیر غزغن از دور دیده و دانسته با خواص خود گفت كه ملك در عجب محلی پیش آمد. ملك فرود آمد. مجموع سلاح گشاد و با دو نوكر پیش رفته
______________________________
(1). ظفرنامه: «و ملك این معنی دریافت و قدرت بر دفع آن نداشت و خود را به صنعت نگاه می‌داشت.» ص 28
(2). ایضا: اشكلچه.
(3). س: متوجه.
ص: 281
سلام كرد و خواست كه دستبوس كند. امیر غزغن او را در آغوش كشیده به تازه‌رویی تمام رسید و گفت دشمنی تو مردانه بود و دوستی تو مردانه است و نوازش بسیار فرمود و ملك احوال تسلط غوریان و قصد او داشته امیر گفت اگر خدای تعالی توفیق بخشد ترا به مملكت تو رسانم و كمال اهتمام به جای میآورد. اما امرا سخنان تلخ مذاق در صورت اشفاق اطلاق می‌كردند و زهر در شربت می‌ریخت و شرنگ با شهد می‌آمیخت و ملك را جز احتمال آن مرارت و مصابرت بر آن حرقت چاره نبود. امرا در قصد ملك متفق شده گفتند بعد از قتل او امیر با ما چه خواهد كرد. امیر غزغن دریافته ملك را خواند و گفت مرا اختیار نماند. هم امشب عازم مملكت خود شو ملك دعا كرده و خیرباد نموده چون نور باصره از مطالعه اجسام و مشاهده اشخاص معزول شد.
ملك اسب سیاهی نامدار داشت. بر آن سوار شده چون باد كه صحرا پیماید و چون سیل كه هامون نوردد، به چند روز معدود، از ماوراء النهر به خراسان آمد و هم در روز به شهر و حصار درآمده و بر مسند حكومت نشسته كس فرستاد و ملك باقر را گرفته در قلعه‌ای بند كرد و بعد از چندگاه ملك باقر خلاص شده به جانب فارس رفت و تا اكنون در آن دیار فرزند او داخل رعایا هستند.
و ملك حسین بار دیگر در حكومت هرات تمكن یافته روی به ضبط مملكت آورد و اعانت اولیا و اهانت اعدا فرمود. تدارك خللها به نیكوترین صورتی نمود و مجموع اهالی هرات بل مملكت خراسان به میامن طلعت و افاضت معدلت او چون روزه‌دار به رؤیت هلال و مهجور به لذت وصال و تشنه به شربت زلال خرم و شادمان شدند و فتانان را مقهور ساخته مواضع ویران را معمور گردانید و كارها بر اصل قرار گرفت.

ذكر كشته شدن پادشاه طغا تیمور خان‌

چون یحیی كراوی حاكم سربداران شد، چند كرت طغاتیمور خان او را به ایلی
ص: 282
خواند و او جواب نه بر وجه صواب داد. نوبتی طغاتیمور خان در مكتوب این قطعه درج كرده:
نظم
گردن بنه جفای زمان را و سر مكش‌كار بزرگ را نتوان داشت مختصر
سیمرغ‌وار چون نتوان كرد قصد قاف‌چون صعوه خرد باش و فروریز بال و پر
بیرون كن از دماغ خیال محال راتا در سر سرت نشود صد هزار سر خواجه یحیی فرمود تا در جواب نوشتند:
نظم
گردن چرا نهیم جفای زمانه راراضی چرا شویم به هركار مختصر
دریا و كوه را بگذاریم و بگذریم‌سیمرغ‌وار زیر پر آریم خشك و تر
یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای‌یا مردوار در سر همت كنیم سر خواجه یحیی بعد از آمد شد رسولان، به رسم ایلچی با سیصد مرد بهادر یك جهت، متوجه اردو شد و سلاح بربسته بر در كریاس راند و خواجه غیاث الدین بحرآبادی با یك دو طالب علم پیش پادشاه بودند و از كید و مكر غافل نعوذ بالله من آفات الغفلات و بر درگاه غیر از قبججی و فراش و خواجه سرای كسی دیگر حاضر نه. زهی تفرج. خواجه یحیی و حافظ شغانی علیه ما یستحق و یك دو سربدار به اندرون خرگاه رفتند و در امور خراسان سخن آغاز كردند و هیچ‌كس را صورت غدر در خاطر نمی‌گنجید. ناگاه در میان سخن گفتن، حافظ شغانی تبری بر فرق پادشاه زد چنان‌كه به رو افتاد. خواجه یحیی چابكانه سرش از تن جدا كرد و سربداران كه در بیرون بودند چون ضرغام خون‌آشام [بنی جان] «1» شمشیرها كشیده بر
______________________________
(1). س: هی جان من- ف: هی جان.
ص: 283
هیچ‌كسی ابقا نكردند و از خاص و عام خلقی بسیار كشتند.
پسران طغاتیمور خان و هركه توانست گریخت. پهلوان سربدار گرگ‌وار در گوسفندان تركی افتادند و به تهور و تنمر چنین كاری از پیش بردند كه تا انقراض عالم ذكر آن از روی روزگار محو نخواهد شد و به یك لحظه اردوی پادشاهی چنان ناچیز شد و سربداران در آن نواحی خرابی نابسامان كردند و با فتح و نصرت و غنیمت و دولت به خراسان مراجعت نمودند و نام این كار بزرگ باقی ماند.

وقایع سنه اربع و خمسین و سبعمائه ذكر لشكر كشیدن امیر مبارز الدین محمد مظفر به شیراز

اشاره

امیر مبارز الدین محمد مظفر چون لشكر شیراز را هزیمت فرمود، عزیمت تسخیر تختگاه سلیمان علیه السلام یعنی فارس نمود و به كندن كان فیروزه ابو اسحقی «1» عزم جزم كرد و جهت آن‌كه اتراك اوغانی و جرمایی در ظّل رایت فیروزی جمع آیند به راه بم روان شده صحاری جیرفت را مخیم اقبال ساخت و امیر كریم شیخ ابو اسحق خبر یافته به اركان دولت، خاصه:
مصرع
پادشاه علما خسرو دانشمندان
عضد الملة و الدین عبد الرحمن الایجی كه از آثار خامه سحرنگار [ش] شرح مختصر اصول ابن حاجب است، در مذاهب ائمه اربعه [ابو حنیفه و شافعی و مالك و حنبل] «2» و «مواقف» و «جواهر العیون» در اصول كلام و «فواید غیاثی» در معانی و بیان و
______________________________
(1). فیروزه انواع مختلف دارد و از انواع عالی آن یكی فیروزه بو اسحقی است ولی درین‌جا، منظور از «كندن كان فیروزه بو اسحقی» بركندن ریشه شیخ ابو اسحق است. حافظ شیرازی نیز از شیخ ابو اسحق به فیروزه بو اسحقی به ایهام یاد كرده.
راستی خاتم فیروزه بو اسحقی‌خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
(2). س: ندارد.
ص: 284
غیر ذلك انتظام داده بود خلوتی ساخته مشورت نمود و رای بر آن گرفت كه جناب مولوی عضدی سعی نموده میان جانبین طریق صلح مسلوك دارد و مولانا عازم شده در سیرجان با شاه مظفر كه از یزد رسیده بود ملاقات نموده به اتفاق به جانب جناب مبارزی روان شدند و در صحرای دشت‌بر، به موكب همایون پیوست. مولانا را تعظیم و تكریم نمود و مبلغ پنجاه هزار دینار خاصه مولانا و ده هزار جهت خدام انعام فرمود و پادشاه سپهر ارتفاع جلال الدین شاه شجاع شرح مفصل ابن حاجب «1» پیش او آغاز كرده به انواع فواید مستفید شد و مولانا در تمهید قواعد صلح غایت اجتهاد به جای آورده مفید نیامد.
جناب مبارزی در جواب فرمود كه هشت نوبت نقض عهد نموده بر قول او اصلا اعتماد نیست. پیغام بر گزارش حسام و رسالت به سفارت سهام محصور است و مولانا اجازت یافته مراجعت نمود «2» و جناب مبارزی از راه فرگ و طارم به شبانكاره رسید و مولانا جناب مبارزی را به سرای خود فرود آورده سه روز مراسم مهمانداری و شرایط خدمتكاری به تقدیم رسانید. جناب مبارزی عزیمت نموده اوایل صفر به نواحی شیراز رسید و امیر شیخ كمند دعوت انداخته لشكر فراوان جمع ساخت و روی زمین از كثرت مبارزان چون دل عاشقان تنگ شد و فسحت هامون از وفور عدد ایشان به ستوه آمد
______________________________
(1). ابو عمر و عثمان بن عمر دمشقی معروف به ابن حاجب از بزرگان اسلام و از مشاهیر فقها و ادبا و نحویین است كه در حدود سال 570 در مصر متولد شده و در 646 در اسكندریه در گذشته است. قاضی عضد الدین ایجی شرحی به مختصر الاصول ابن حاجب نوشته است كه به شرح مختصر عضدی شهرت دارد.
(2). به نوشته حافظ ابرو، قاضی عضد الدین در موقع مراجعت از نیمه راه باز نامه‌ای نوشته طلب صلح نمود و این بیت در آن نامه نوشت:
طمع مدار كه از دامنت بدارم دست‌به آستین ملالی كه بر من افشانی ولی امیر مبارز نپذیرفت.
ص: 285
نظم
ز عكس سر تیغ و برق سنان‌سر از راه می‌رفت و دست از عنان امیر شیخ صوب صواب در فرار می‌دید و بی‌آن‌كه رو به جنگ آرد پشت داد و شمشیر ناكشیده سپر بینداخت و عنان عزیمت به راه هزیمت معطوف ساخت. «1» روز دیگر رایات [ظفر آیات] «2» مبارزی به حوالی حومه شیراز رسید و در تضییق دوایر حضار اجتهاد نموده مداخل و مخارج فروبست. مخالفان از پیاده و سوار گروه انبوه از شهر بیرون آمدند و از بام تا شام شعله آتش حرب چون دهان ثعبان بود و از صباح تا رواح باران فتنه چون موج طوفان. چندبار اعدا را در دروازه كوفتند و باز جمعی آسوده بیرون آمدند. نیران قتال می‌افروختند. تا به آن دم كه شفق از خون كشته چون مژه عشاق دامن در خون كشید و آفتاب از نظاره آن كارزار ملول شده در نقاب مغرب متواری گردید و زمانی در فروغ مشعله آتش جنگ افروخته بود و خرمن حیات یكدیگر سوخته.
نظم
چو زلف شب از حلقه عنبری‌سمن ریخت بر طاق نیلوفری
شه و لشكر از جنگ وره سودگی‌رسیدند لختی به آسودگی

ذكر آمدن مجد الدین سربندی و باز یاغی شدن او و فوت شاه مظفر و فتح شیراز و فرار امیر شیخ ابو اسحق‌

مجد الدین سربندی از شهر بیرون آمده به موكب همایون ملحق شد و به عواطف
______________________________
(1). تاریخ محمود كتبی: «امیر شیخ تا پنج فرسنگی شیراز با لشكری آراسته پیش آمد. روز دیگر بی‌جنگی پشت بداد.»- تاریخ حافظ ابرو: «تا مرحله خان مایین كه پنج فرسنگی شهر است پیش آمد.» در خصوص علت این فرار بی‌جهت، سخنی از شاه شیخ ابو اسحق در تواریخ آمده (رك تاریخ كتبی ص 39).
(2). س: ندارد
ص: 286
پادشاهانه اختصاص یافته حكومت ولایت خفرك و كوتوالی قلعه سربند به او مفوض شد و قلعه سربند بنائی است از غرایب و اساسی از عجایب، عبرت‌نمای و هم دوربین و حیرت‌فزای عقل مصلحت‌اندیش. كوهی در میان دریایی برآورده و جزیره‌ای در گردابی به صنعت ترتیب داده. راست چون گوی زمین در میان آب قرار گرفته یا كشتی در لجه عمان لنگر انداخته «1». چون مجد الدین قلعه را در تصرف آورد، فرعون و ارخیال الیس لی ملك مصر و هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی «2»، در دماغ ضلال راه داده قدم در راه عصیان نهاد. كدام عصیان، چراغی در گذرگاه باد صرصر برافروخت و كیسه‌ای بر امانی باطل بردوخت. آب كه سبب حیات است موجب هلاك او شد و زلال كه نهال از فیض او سرسبز و شاداب شود، درخت عمر او را از پای درآورد و عقل هر زمان می‌گفت:
نظم
ای كه بر چرخ ایمنی زنهارتكیه بر آب كرده‌ای هشدار جناب مبارزی از عصیان او واقف شده به سربند آمد و قلعه را حصار داد و مجد الدین گریخته به شیراز رفت و اهل قلعه در قید اسار گرفتار شده بسیاری به تیغ انتقام گذشتند «3» و جناب [مبارزی بعد از فتح قلعه عازم شیراز شده العود احمد
______________________________
(1). در حاشیه نسخ ف، س: «گویند آن قلعه را به فرمان عضد الدوله دیلمی ساختند و به بند امیر مشهور است و فی الواقع آن عمارت در عالم بدل ندارد و كاتب از مشاهده ثبت نمود. منه منه». اما در نسخه ك این مطالب عینا در متن آمده است.
(2). سورة الزحرف 50
(3). مواهب (به اختصار): «مجد الدین با پسر بزرگ در اثنای شب به شیراز گریخته بودند. پسری دیگر كه در قلعه داشت با تمام متعلقان و اتباع در بند اسار افتادند و از ایشان چندان گروه به تیغ انتقام گذرانید كه از خون كشته آن رودخانه حكایت بلغ السیل زباه می‌راند». ص 50- در جامع التواریخ حسنی آمده: «پسر كوچك كه در سن هفت سالگی بود گرفتار شد و آن طفل را به دست خود مقتول گردانید!»
ص: 287
برخواند و بار دیگر اسباب محاصره مهیا ساخته مزاج] «1» مبارزی را زحمتی صعب روی نمود و از شربتخانه وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ «2»، شربتی نافع یافت. اما شرف الدین شاه مظفر مریض شده حذاق اطبا از معالجه آن عاجز شدند و در جمادی الاخری ندای ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً «3»، نفس قدسی نهاد او را به حظایر قدس دعوت كرد. هرچند فی الحقیقة آن واقعه هادم اللذات بود، اما كوه صبر مبارزی را متزلزل نساخت تا شماتت اعدا علاوه اندوه نشود و نعش او را به میبد فرستاده بر زبان مبارك راند كه اگر ماه در نقاب شد آفتاب را بقا باد و از فرقدین یكی رفته و دیگر پاینده است. ولادت او محرم سنه 725، عمر او بیست و شش سال و نه ماه «4»، فرزند او: یحیی، شاه منصور، شاه حسین، شاه علی.
امیر مبارز الدین، بعد از چند روز شاه شجاع را به تسخیر قلعه سرخ كه در چهار فرسخی شیراز است فرستاد و در آن قلعه جمعی دلاوران بودند و ذخیره بسیار. اهالی قلعه به حصانت مغرور شده طریق تمرد پیش گرفتند و سپر خیرگی در روی كشیدند.
آتش خشم پادشاهانه زبانه كشیده به یك حمله چنان قلعه منیع را گشود و به كلید سعادت فتح الباب آن حصن حصین مسیر گردید و رغایب خزاین و نفایس و دفاین آن را به ملازمان احسان فرمود به موكب جناب مبارزی پیوست و مدت شش ماه محاصره شهر متمادی شد و حال بر محصوران تنگ آمده ابواب تدبیر به همه طریق مسدود ماند و با آن‌كه اكثر اوقات مزاج شریف جناب مبارزی را عارضه‌ای بود، هر روز در تضییق ابواب محاصره تأكید زیادت می‌فرمود. مولانای اعظم، عضد الدین از كلو فخر الدین كه
______________________________
(1). ك: ندارد.
(2). سورة الاسراء 84
(3). الفجر 28
(4). ظاهرا اشتباه است. از محرم سال 725 كه تولد او بوده تا جمادی الاخر سال 754، بیست و هشت سال و شش ماه است نه بیست و شش سال و نه ماه
ص: 288
مستحفظ دروازه كازرون بود التماس نمود كه او را از مضیق محاصره خلاص دهد.
بنابر سوابق تربیت، مولانا را راه داد كه بیرون رفته به معسكر مبارزی پیوست و از مقدم شریفش استبشار نمودند.
و در این اثنا رئیس ناصر الدین عمر كه از اكابر شیراز بود و كلومحله موردستان، كسی فرستاد اظهار انقیاد كرد و عرضه داشت كه چون از دروازها جنگ اندازند و اهل شهر به مدافعت مشغول شوند دروازه مبارك موردستان را گشاده سپاه جناب مبارزی را درآرند. ثالث شوال سنه 754 بدین مواضعه، در وقتی كه نائره جدال در دروازها اشتعال داشت، كسان رئیس ناصر الدین عمر فرمودند تا قتالان و دلاوران موردستان دویست سیصد مرد اصفهانی كه محافظت دروازه می‌كردند بعضی را كشته و جمعی را بسته دروازه بیرون را كه به سنگ و گچ برآورده بودند ویران ساخته جناب مبارزی را با جمعی خواص و متعاقب جلال الدین شاه شجاع را به شهر درآوردند و امیر شیخ خواست كه به مدافعه قیام نماید چون امواج بلا بالا گرفته بود و دریای عنا به اطراف محیط شده با جمعی از خواص و خدم و روی‌پوشان حرم بیرون رفته می‌گفت:
نظم
برداشتیم دل زامیدی كه داشتیم‌بر برنداشتیم ز تخمی كه كاشتیم

ذكر استیصال امیر جلال الدین شیخ ابو اسحق و استقلال امیر مبارز الدین محمد در فارس و عراق‌

امیر مبارز الدین محمد را پیش از فتح در شیراز چند واقعه روی نمود كه دلیل سعادت او بود. یكی آن‌كه امیر شیخ بی‌موجبی سید امیر حاج ضراب و
ص: 289
حاجی شمس قاسم «1»، را كه در فایده مردم حاتم طی و معن زائده بودند و خویش رئیس ناصر الدین عمر و كلو محله باغ‌نو به قتل آورد و شیرازیان از او متنفر شدند و مولانا عضد الدین عبد الرحمن روگردان شده به مظفریان پیوست. دیگر به وقت محاصره، در جمعه 6 «2» ربیع الاول سنه 754 خواجه حاجی قوام الدین حسن وفات یافت و مثل او به كرم و خیرات در فارس دیگری نبود و این شاه بیت سلطان الشعرا، مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی رحمه الله كه:
نظم
دریای اخضر فلك و كشتی هلال‌هستند غرق نعمت حاجی قوام ما در مدح او كافی است و او چنان صاحب وجود بود كه در حالت محاصره، امیر شیخ از او استفساری نمود. او اضافت دولت به خود كرده فرمود كه تا من باشم این دولت برقرار باشد و فی الواقع چنان بود.
دیگر در ایامی كه لشكر دشمن اطراف شهر را محاصره داشت و هر روز رایت جنگ و جدال می‌افراشت، امیر شیخ به عیش و عشرت مشغول بود تا غایتی كه در آن روز كه جناب مبارزی به موجب مواضعه از دروازه موردستان درآمد و در شهر آواز نقاره او تا آسمان برآمد، امیر شیخ، مست لایعقل، پرسید كه این چه آشوب است. گفتند نقاره امیر محمد مظفر است. گفت این مردك ستیزه‌روی هنوز نرفته این‌جاست.
دیگر پیش از آن‌كه شهر سپارند، امیر شیخ مقرر كرده بود كه چون صاحب اعظم ناصر الدین عمر كه از اكابر شیراز به وفور شجاعت و ظهور شهامت آراسته بود در مجلس درآید و امیر شیخ دست به طاقیه برد، سرش بردارند. رئیس عمر به طریق
______________________________
(1). نسخ: محاسم- این حاج شمس الدین كلوا (- پیشوا، مهتر) محله باغ‌نو شیراز بود.
(2). ارقام در نسخه ك نیامده.
ص: 290
معهود درآمده یكی از ملازمان به اشارت او را آگاهی داد و او دریافته چون تیر از كمان بیرون جست. امیر شیخ تفحص نموده دانست كه كار از دست رفت. كسان به احضار او فرستاده رئیس جواب همه به تیر و شمشیر بازداده پنهان شد و كدخدایان محله موردستان اتفاق نموده مكتوبی از زبان رئیس ناصر الدین عمر بیرون فرستادند و جناب مبارزی را وعده تسلیم شهر دادند چنانچه مذكور شد و لطیفه آن‌كه از این مواضعه، رئیس خبر نداشت. چون دروازه موردستان گشادند و كسی از خویشان رئیس را به نام او پیش جناب مبارزی آوردند و جناب مبارزی حلیه ناصری را معلوم داشت. فرمود كه تا رئیس ناصر الدین خود نیاید ما به شهر در نخواهیم آمد. رئیس را پیدا ساخته آوردند.
كمانی سرخ قبضه سبز در دست داشت و چند چوبه تیر در میان جناب مبارزی مسرور فرمود كه رئیس ناصر الدین عمر این است نه آن‌كه شما آوردید و به مباركی به شهر درآمد و رئیس در ركاب او. ناگاه كلو محله دربندان نسبت به جناب مبارزی تعریضی كرد. رئیس دریافته ایمائی نمود. جناب مبارزی فرمود تا هم آن‌جا به قتل آورند و جناب مبارزی و خدمت ناصری به مزار شیخ ابو شجاع منصور «1» رفتند و با یكدیگر سوگند خوردند كه قصد یكدیگر نكنند و از آن‌جا سوار شده به خانه محمود شاهی نزول فرمود.؛
فی الجمله، چون امیر مبارز الدین محمد مملكت شیراز مسخر ساخت، خواص و عوام را به لواحظ نواخت و اكثر صنادید چون بیكچكاز و كلو فخر الدین و غیرهما را تربیت فرمود. هرچند از ظاهر حال اعیان ملك مخایل دولتخواهی دشمن تفرس می‌نمود.
______________________________
(1). صحیح شیخ ابو شجاع الحسین بن منصور است كه از مشایخ نام‌آور فارس بوده و در سال سیصد و پنجاه و یك درگذشته است (رك شد الازار ص 64).
ص: 291

ذكر احوال امیر شیخ ابو اسحق و بقایای قضایای فارس و عراق‌

امیر شیخ ابو اسحق شیراز گذاشته به جانب شولستان و از آنجا به قلعه سفید درآمده مستحكم شد و آن قلعه‌ای است از زمان ملوك عجم به حصانت مشهور و به مناعت مذكور و از بلندی با چرخ اخضر همسر، از تندی با برج دو پیكر برابر. در او مزارع كه مؤنت ساكنان حاصل شود و شكارگاه كه نخجیر [آسان] «1» زندگی كند.
امیر شیخ با آن‌كه با امیر حسن «2» شیوه عداوت می‌سپرد استعانت به درگاه او برد و چون شراب‌زده كه علاج خمار به شراب كند دوستی از دشمن طمع داشت و نقش امداد از وداد لشكر بغداد بر لوح فؤاد می‌نگاشت. از «3» بغداد، دو هزار سوار با امیرزاده آق بوقاسبط امیر شیخ حسن به او پیوست و به امید مواضعه كلو فخر الدین و بیكجكاز عازم شیراز شد و جناب مبارزی وقوف یافته فرزند رشید شاه شجاع را به دفع ایشان فرستاد و مخالفان قبل از ملاقات ویران شده امیر شیخ ابو اسحق به جانب اصفهان روان شد و بغدادیان بازگشته شاه شجاع دام قلعه سفید را مخیم اقبال ساخت.
نظم
دزدی دید با آسمان هم‌نوردنبرده كسی نام او در نبرد چون دست صولت قلعه‌گشا به دامن او نمی‌رسید، جمعی را به محاصره گذاشته به شیراز آمد. جناب مبارزی سلطنت كرمان را از حدود كرمانشاهان تا ساحل هند برا و بحرا، غورا و نجدا به فرزند مطاع شاه شجاع مخصوص فرمود و بیكجكاز و
______________________________
(1). ك: ندارد.
(2). مواهب: «نویین بزرگ امیر شیخ حسن كه حاكم بغداد بود.»
(3). ایضا: مقارن رسیدن او به قلعه امیرزاده آق بوتا.
ص: 292
كلو فخر الدین كه از محله درب كازرون معارض «1»، محله موردستان بود، رئیس تاج الدین كه یكی از قتالان و دلاوران آن زمان بود «2»، و علی سهل پسر امیر شیخ كه فرصت نشده بود كه همراه پدر بیرون رود به خانه [شیرازی] «3»، متواری شده مفسدان شیراز- كه یكی نمانند- اعلام كردند كه او كجاست، همه مقید شدند و شاه شجاع در وقت عزیمت كرمان ایشان را همراه برده بیكجكاز را در آب كربال شعله حیات فرونشست و رئیس تاج الدین در كرمان نماند و كلو فخر الدین را به یك دست آویخته و صد من بار از دست دیگر آویخته هلاك شد و امیرزاده علی سهل در وقتی كه شاه شجاع از كرمان عازم اصفهان بود همراه داشته در رودان و رفسنجان شهید كرد و گفتند به مرض طبیعی نماند «4»، و حالا مقبره‌اش زیارتگاهی است.
نظم
بسی بر نیامد كه بنیاد خودبكند آن‌كه بنهاد بنیاد بد امیر شیخ [ابو اسحق] را از استماع خبر وفات علی سهل نمك بر دل مجروح پاشیده الم خاطر خراشیده مضاعف گشت و امیر مبارز الدین محمد در مملكت فارس
______________________________
(1). ف: معارضه.
(2). نام رئیس تاج الدین نه در مواهب آمده است نه در تاریخ محمود كتبی.
(3). [سید تاج الدین واعظ] (تاریخ محمود كتبی ص 41).
(4). معین الدین معلم یزدی در مواهب آورده است: «علی سهل را، بعد از آن‌كه چندگاه محافظت نموده بودند، متوجه اصفهان گردانید. در راه به مرضی كه داشت سپری شد. چون نهال وجود این طفل در جویبار معادات این خانواده جهان پناه سر بر زده بود از شكوفه به میوه نرسید» ص 264- 263 (به اختصار). چهل سال بعد از این واقعه، آن «خانواده جهان پناه» عرضه تیغ تیز تیمور گردید. ولی شگفتا كه مردی متدین چون معین الدین كه در دربار مظفری یكی از نزدیكان بوده است، برای حفظ موقعیت خویش چنین دروغ رسوا كننده‌ای بر زبان آورده است. در كتاب تاریخ محمود كتبی نیز همانند متن آمده است.
در نحوه كشته شدن كلو فخر الدین نیز اختلاف است. در مواهب آمده: «برق شمشیر خرمن بقای او را بسوخت.»
ص: 293
رایت استقلال به اوج جلال برافراشت و سادات و علما را معزز و موقر داشت و در امر معروف و نهی منكر به نوعی سعی نمود كه كسی را یارا نبود كه نام ملاهی و مناهی برد و مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی در آن زمان می‌فرماید:
نظم
اگرچه باده فرح‌بخش و باد گلبیز است‌به بانگ چنگ «1»مخورمی كه محتسب تیز است
پیاله‌ای و حریفی گرت به دست افتدبه عقل نوش كه ایام فتنه‌انگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان كن‌كه همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
ز رنگ باده بشوییم خرقه‌ها در اشك‌كه موسم ورع و روزگار پرهیز است
سپهر برشده پرویزنی است خون‌افشان‌كه ریزه‌اش سر كسری و تاج پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظبیا كه نوبت بغداد و وقت تبریز است و مردم را به علوم شرعیه ترغیب می‌فرمود.
بیت
علم دین فقه است و تفسیر و حدیث‌هركه خواند غیر از این گردد خبیث
______________________________
(1). ف: به بانگ باده.
ص: 294
و شاه شجاع و ظرفای شیراز، امیر مبارز الدین محمد را به زبان ظرافت «محتسب» می‌گفتند. شاه شجاع در مبالغه‌ای كه جناب مبارزی در باب احتساب می‌كند رباعی دارد ثبت افتاد:
نظم
در مجلس دهرساز مستی پست است‌نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است
رندان همه ترك می‌پرستی كردندجز محتسب شهر كه بی‌می مست است

وقایع سنه خمس و خمسین و سبعمائه‌

اشاره

امیر محمد مظفر، شاه سلطان كه داماد و خواهرزاده او بود به حكومت مملكت فارس تعیین نمود و خود عزیمت اصفهان فرمود و شاه شجاع به موجب فرمان لشكرهای اطراف كرمان خاصه اوغانی و جرمایی جمع آورده عنان همت به صوب ملازمت پدر معطوف گردانید و در مرحله «1» شهر بابك امرای اوغانی و جرمائی تخلف نمودند و شاه شجاع اطلاع یافته و تدارك افعال ایشان موقوف داشته در منزل قصر زر درایات مبارزی و شجاعی قران سعدین كردند و آن‌جا خبر یافتند كه آیتمور كه از امرای معتبر امیر شیخ بود به شولستان رفته و به اتفاق امیر غیاث الدین متصور داماد امیر شیخ كه امیر نافذ فرمان شولستان است، مواد فساد را هیجان داده تسخیر مملكت شیراز كه بر سر آن جواهر نفوس نفیسه نثار شده با خود قرار داده سهل و آسان گرفته‌اند.
شاه شجاع به شولستان درآمده خبر یافت كه ایشان از راه كازرون عازم شیرازند و در شیراز غیر از شاه سلطان كسی دیگر نبود. شاه شجاع متعاقب مخالفان روان شد.
مخالفان بنابر مواضعه به درب كازرون آمدند.
______________________________
(1). ف: محله.
ص: 295
مصرع
كه خورشید تابنده بنمود چهر
رنود و اوباش و عوام لئام چون خبر لشكر شنیدند فی الحال دروازه‌ها گشاده بیرونیان درآمدند و با گروه انبوه كه محاسب «1» و هم از شمار آن به ستوه آید روی به مستقر سلطنت آوردند. شاه سلطان بر بستر راحت غنوده و در مسند فراغت آسوده.
شعر
یا راقد اللیل مسرورا باوله‌ان الحوادث قد یطرقن اسحارا و دلیران لشكرش در زلف مشكین ملاح و لب میگون اقداح پیچیده بودند و یك روز پیش از این واقعه، كلو حسین محله بال كود از طرف اردو رسیده بود و جناب مبارزی فرموده كه رئیس ناصر الدین عمر جهت خاطر ما التفاتی نماید و تمام شهر او را استقبال كرده در خانه خواجه نجیب الدین محمد كه به وثاق شاه منصور مشهور است و میرزا ابراهیم سلطان «2» آن را باغی معتبر ساخته فرود آمد و رئیس ناصر الدین عمر آنچه امكان مهمانداری بود به تقدیم رسانید و بی‌تكلف در هیچ عصر خلق یك شهر را در یك محل ضیافت نكرده‌اند و چون ضیافت نماز شام به اتمام رسید شمعهای كافوری در پیش داشته مردم هر محله را فوج فوج عذرخواهی كرده روان ساخت و خدمت ناصری به دولتخانه خود آمده وقت صبح آواز سرنا و طبل حربی برآمد و تفحص نموده معلوم شد كه تمام آن محله مسلح شده و قصد موردستان دارند. القصه شاه سلطان هرچند سعی كرد از نوكران جز اندكی حاضر نشدند. ساعتی به مدافعت قیام نموده چون تلاطم امواج دریای فتنه نه بدان مرتبه بود كه به تدبیر تسكین توان داد.
______________________________
(1). ك: حساب‌گر.
(2). یعنی میرزا ابراهیم سلطانی پسر شاهرخ كه سالیانی چند در شیراز حكومت داشت و در سال 834 درگذشت.
ص: 296
مصرع
تو خود یك سواری ور از آهنی
عنان از جنگ برتافته از شیراز بیرون آمد و آیتمور و امیر غیاث الدین شول طنطنه كوس بشارت به عیوق رسانیدند و دبدبه صدای استبشار در جهان منتشر گردانیدند. همان زمان خانه محمود شاهی كه مقر سلطنت بود با محله موردستان كه به شعار دولت مبارزی موسوم بود ویران كرده جمعی انبوه به قتل آمدند و بسیاری چادر بر سر از محله موردستان به درب كازرون رفته از بلا خلاص یافتند و رئیس عمر در گوشه‌ای پنهان شد بر آن عزیمت كه شب به طرفی بیرون رود. و در این حال شاه شجاع، به حوالی شهر رسیده خبر یافت كه آیتمور و امرای شول به شهر درآمده محله موردستان را بعد از قتل و نهب آتش زده‌اند و رئیس ناصر الدین عمر اضطرارا فرار نموده، شاه شجاع خواست كه فی الحال بر سر ایشان رود و شاه سلطان به موكب همایون پیوست و به اتفاق اركان دولت به عرض رسانیدند كه احوال عوام شیراز و هجوم ایشان نه بر منوال دیگر بلاد است. امیر پیر حسین باوجود قوت و شوكت از غوغای این طایفه دست از خان و مان بازداشت و ملك اشرف همین طریقه مسلوك داشت. شاه شجاع به تأیید كردگار و قوت بازوی كامكار آن سخنها عدم انگاشته آیت وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ «1» ورد زبان و جنان داشته به دروازه اصطخر آمد و آوازه در افتاد كه شاه شجاع رسید. رئیس ناصر الدین عمر پیدا شده به زخم تبرزین قفل دروازه را درهم شكسته شاه شجاع را درآورد و حضرت شجاعی، چون تقدیر بی‌معاونت تدبیر، به مظاهرت دیگری التفات نفرمود و همان‌دم آیتمور كه وقود آن جمره بود به زخم پیكان آتشبار به دار البوار پیوست و دشمنان مقهور و مكسور شده جناب شجاعی عزم مستقر دولت نمود و همان لحظه خبر رسید كه در دروازه كازرون عوام شمشیر
______________________________
(1). سورة الطلاق 3
ص: 297
بی‌حفاظی از نیام برآورده نیران جدال اشتعال دارد. شاه شجاع در حال متوجه آن طرف شد و در راه غلبه چنان بود كه سوار دشوار می‌رفت و پیاده به جان امان نمی‌یافت.
بی‌باكان فتاك از هر گوشه اسبی به كارد می‌زدند و از هر بام چون حوادث آسمانی اسباب اجل فرومی‌آمد. با این‌همه رای منیر شجاعی تغییر نیافته و ضمیر مبارك متأثر نشده حمله‌های آتش آهنگ نمود و مجموع را منهزم ساخته بسیاری به قتل آورد و جمعی كه صباح از موردستان چادر بر سر كرده بدین محله آمده بودند همان چادرها بر سر خویشان دروازه كازرون كرده به محله موردستان آوردند و باقی رنود و اوباش آن محله گرفتار شده به مشورت رئیس عمر به قتل آمدند «1» و مدت یك سال و نیم در آن دیار دیار نبود «2».

ذكر معاونت خواجه عماد الدین محمود كرمانی امیر شیخ ابو اسحق را

چون آیتمور كشته و لشكر شول شكسته شد، بار دیگر اتباع امیر شیخ ابو اسحق اتفاق نموده عماد الدین محمود كرمانی كه به وفور شجاعت و فرط شهامت از اركان دولتش ممتاز و مستثنی بود خواست كه مبانی دولت ویران شده و قواعد سلطنت منهدم گشته را به دعائم تدبیر و مساعی تزویر استوار گرداند. اما شعله روح عزیزی چون فرونشست اطراف بدن را حرارت آتش فایده نمی‌دهد.
بیت
به كوشش بزرگی نیاید به جای‌مگر بخت نیكش بود رهنمای
______________________________
(1). حافظ ابرو: «بعد از اطفاء نائره جدال فرمان مطاع صادر شد كه امرا و سرداران لشكر با تمام لشكر هركس را كه اسیر و گرفتار كرده بودند به جملگی به تیغ بگذرانیدند چنانچه از كشته‌ها پشته‌ها ساختند و از هر گوشه جوی خون روان گردید.»
(2). ف: نماند.
ص: 298
خواجه عماد الدین محمود، به مساعدت سلغر شاه تركمانی كه خواهرزاده امیر شیخ بود، لشكری به نواحی دارابجرد «1» جمع كردند و استدعای مغولان اوغانی و جرمایی نمودند.
مصرع
پراكنده‌ای چند را گرد كرد
چون شاه شجاع بر این حال وقوف یافت، زمان شدت تموز و هنگام حدت گرمای تابستان بود و در آن ناحیت زمستان چون تابستان گذرد. هرچند عرضه داشتند چندان توقف نماید كه سورت حرارت تموز شكند، قطعا ملتمس اركان ملك مبذول نرفت و آفتاب‌وار بی‌خیل و خشم كوچ فرموده به ظاهر شیراز نزول كرد. هركس به اتمام مهام به شهر رفته روز دیگر از شیراز متوجه دارابجرد شد. آن جماعت از عزیمت شاه شجاع آگاه شده.
مصرع
كار از دست و دست رفت از كار
اما به ظاهر تجلدی می‌نمودند و چون مسافت نزدیك شد، اعدا جوی بزرگ را كه ظاهرا مجال عبور نبود پناه ساختند «2». دلیران لشكر شجاعی از گذشتن متفكر بودند. «3» شاه شجاع با معدودی چند باره آتش خوی را برق مثال از آن غمره بیرون راند. صفدران متعاقب چون باد بر آب زدند و در حال نایره قتال اشتعال یافت و از آتش حرارت تموز لجام در دهن باد پایان آب می‌شد و نعال در دست و پای اسبان چون هلال پیكر آتش می‌گرفت. لشكر عماد الدین محمود «3» و سلغر شاه بعد از سعی بسیار هزیمت غنیمت
______________________________
(1). ك: داراجرد
(2). تاریخ كتبی: «به آبی بزرگ كه مجال عبور نبود تحصن جستند.»
(3). این خواجه عماد الدین همان است كه حافظ شیرازی در دیوان خود ازو نام برده در غزلی بدین ترتیب:
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهدوزیر ملك سلیمان عماد دین محمود
ص: 299
دانسته جمعی كثیر در ربقه تسخیر اسیر شدند.
شاه شجاع، مظفر و منصور، عنان عزیمت به صوب دار الملك شیراز انعطاف داد و در این مدت كه شاه شجاع به جانب شبانكاره رفته بود، شاه سلطان به محاصره قلعه قهندر مشغول بود و مدت محاصره امتداد یافته. چون شاه شجاع به دار الملك رسید، مجد الدین سربندی كه ضابط قلعه قهندر بود زبان تضرع گشاده به قدم ندامت جاده اعتذار مسلوك داشت. جناب شاه سلطان صحایف آمال او را به رقم عفو مرقوم داشته صورت حال او را به عرض شاه شجاع رسانید و جناب شجاعی استمالت‌نامه ارزانی فرموده مجد الدین قلعه تسلیم شاه سلطان نمود و در شیراز پای‌بوس یافته مكارم پادشاهانه جرایم او را قلم نسیان كشید و از معالی همت بلند و مكارم جود بی‌كران خزاین و دفاین امیر شیخ را كه در آن قلعه بود اصلا تفحض نفرمود. لاجرم به میامن این خصایل:
بیت
به هر قلعه كو كرد پیغام خویش‌كلید در قلعه بردند پیش

ذكر بیعت امیر مبارز الدین محمد بن مظفر به خلفای بنی عباس و محاصره اصفهان‌

جناب مبارزی را سر همت عالی نهمت بدان فرودنمی‌آمد كه به سلطنت یزد و كرمان و مملكت فارس اكتفا نماید. بل داعیه تسخیر عراق و آذربایجان در خاطرش بود. خواست كه قواعد حكومت را استحكام دهد.
اندیشه بیعت خلفای بنی عباس در ضمیر او جایگیر شد. بنابرآن قاصدی به مصر فرستاد تا از احفاد مستعصم، ابی بكر نامی كه دعوی خلافت می‌كرد، رخصت حاصل
ص: 300
كند. او شخصی را وكیل ساخته روان كرد و در وقت توجه به محاصره اصفهان در قریه ماروانان، با وكیل خلیفه المعتضد بالله ابی بكر العباسی بیعت كرد «1» و شعار نیابت حضرت خلافت را زینت ملابس سلطنت خود ساخت و سكه و خطبه به نام خلیفه تزیین داده القاب مبارزی به رسم نیابت تالی اسم خلیفه شد و از آن‌جا عازم محاصره اصفهان گشت.
و در این حال، امیر شیخ ابو اسحق به حكم الغریق یتعلق بكل حشیش به هركس و هر طرف توسل جسته امیر سلطانشاه جاندار كه پیش از این تاریخ به یك سال، میر میران «2» صاحب اختیار اصفهان او را به سعی امیر شیخ استدعا نموده كه حكومت اصفهان به او دهد و او را ناگاه گرفته در قلعه طبرك محبوس ساخت. در این ولا، امیر شیخ تصور كرد كه چون او را از حبس خلاص دهد و از راه [ا] تفاق درآید، به وسیله این رعایت، عنان خاطر او را به جانب اخلاص خویش معطوف گرداند. او را از قلعه بیرون آورده بدانچه مقدور بود رعایت نمود. او نیز به‌مقتضای دارهم مادمت فی دارهم:
مصرع
چند روزی موافقت فرمود. و نوبتی با سپاه مبارزی جلادتی نموده قواعد اعتماد مستحكم شد تا او را به استدعای حشم اوغانی و جرمایی فرستادند. چون از حبس خلاص شد، مانند مرغ كه از قفس رهد، عزم لرستان كرد و شاه شجاع به صنوف رعایت و فنون استمالت خاطر او را مغناطیس‌وار به جانب خود جذب نموده به شیراز آمد و به عنایت بی‌نهایت
______________________________
(1). تاریخ محمود كتبی: «از غرائب معجزات نبوی آن‌كه به حكم حدیث ان الله تعالی یبعث لهذه الامة فی كل مائه سنة من یجد دلها دینها چون اختیار تاریخ رفت از سنه ست و خمسین و ستمایه كه خروج لشكر هولاكو خان است و واقعه بغداد تا این زمان صد سال بود بی‌زیادت و نقصان.
علمای فارس و كرمان و یزد بیعت كردند.» ص 45
(2). سید جلال الدین میر میران
ص: 301
مخصوص شد و جناب مبارزی، به جهت برودت هوا و شدت شتا، ترك محاصره كرده عازم شیراز شد و امیر شیخ از مضیق بیرون آمده به جانب لرستان رفت و جناب مبارزی، موسم بهار، قضیه محاصره اصفهان را به فرزند رشید شاه شجاع اشارت فرمود و او حكم پدر را بشارت دانسته [به ظاهر اصفهان نزول كرد و سید جلال والی آن جا دروازه‌ها ضبط كرده بود.
در این اثنا خبر آمد كه امیر شیخ با اتابك نور الورد «1» اتفاق نموده لشكری جمع آورده‌اند. شاه شجاع [تفریق آن جمع اولی دانسته] «2» از اصفهان به جانب گندمان كه مجمع آن طایفه بود، نهضت نمود و روز دیگر به حوالی فیروزان رسیده و جناب مبارزی این خبر شنیده و سرعت سیر از برق استعاره نموده به معسكر شجاعی نزول فرمود و از اجتماع ایشان آن منزل به حقیقت فیروزان گشت.
امیر شیخ ابو اسحق و اتابك خبر قران‌سعدین یافته از معاونت یكدیگر نفور شدند و اتابك به لرستان و امیر شیخ به شوشتر رفتند. حضرت مبارزی جناب شجاعی را به محاصره اصفهان بازداشته [تا به] سرپنجه كامكاری دمار از دشمنان برآورد.
ع
جهان به كام و فلك بنده و ملك داعی
و چون شاه شجاع اصفهان را محاصره كرد، سید جلال میر میران به خضوع و خشوع تحریك سلسله عنایت نموده و یك پسر خود را به نوا بیرون فرستاده مبلغی خطیر تقبل كرد و شاه شجاع عازم شیراز شد.
______________________________
(1). یعنی اتابك نور الورد پسر سلیمان شاه پسر اتابك احمد كه امیر مبارز الدین او را در سال 757 ه كور كرد و جای وی را به اتابك پشنگ بن سلغر شاه بن احمد داد. پشنگ كه پسر عمو و داماد نور الورد بود تا سال 792 حكومت یافت. باید توجه داشت كه این اتابكان در تاریخ به نام اتابكان لر بزرگ شهرت دارند. (رك تاریخ مغول تألیف شادروان عباس اقبال).
(2). ك: ندارد.
ص: 302
مصرع
فتح و نصرت بر یمین و بخت و دولت در یسار