وقایع سنه اربع و ستین و سبعمائه ذكر آمدن امیر حسین به سمرقند و گرفتن سربداران
اشاره
امیر حسین اول بهار با لشكر بلخ و بدخشان و قندز و بغلان و اندخود و شبرغان عازم سمرقند شد و به كرات احكام به سرداران سربدار سمرقند فرستاد. مضمون آنكه ما را بر شما اعتماد كلی است و از جمیع امرا بهتر دانستهایم تا اردو در صحرای كانگل نیارم، اصلا استقبال منمایید. آن مسكینان تملق آن طرار مغول باور كردند.
چون امیر حسین به كانگل آمد، سربداران انواع تكلف ترتیب داده به خدمت رسیدند و پیشكها به عرض رسانیدند و امیر حسین ایشان را به عنایت بازگردانید. روز
______________________________
(1). ظفرنامه: «سبب اشتهار آن شهر به قرشی آن شد كه كبك خان در دو فرسخی نسف و نخشب قصر بنا نمود و مغول قصر را قرشی خواند» ص 85.
ص: 353
دیگر تنسوقات زیاده آورده چون به ساحت كریاس رسیدند به موجب فرموده همه را گرفته سیاست نمود. آری:
بیت
شغالی را كه شیرك نام كردندبه شیرك شیركش در دام كردند امیر صاحبقران مولانازاده را درخواست كرده از پای دار بازآورد و دیگران به راه عدم رفتند و امیر حسین را مملكت صافی شده متمكن گشت و حرص جمع مال بر او غالب شده قاعده ظلم و بیداد بنیاد نهاد و ملازمان صاحبقران مثل امیر جاكو و امیر سیف الدین جارود و آقبوقا بهادر و دولتشاه بهادر را به محصلان سپرد و چون وجه مطلوب مقدور آن جماعت نبود، حضرت صاحبقران امداد و مساعدت نموده زر و نقره بسیار مبذول داشت. ازجمله دستوانه «1» و گوشوار الجای تركان آغا كه خواهر امیر حسین و حرم محترم امیر صاحبقران بود «2» در آن وجه داد و امیر حسین شناخته حرصش نگذاشت كه از آن درگذرد و اینقدر ندانست كه حرص و بخل با سرداری و پادشاهی جمع نشود و بخل و حسرت همدوشاند و طمع و مذلت همآغوش. حرص با حرمان قرین و شره با نومیدی همنشین.
القصه مبلغ سه هزار دینار مانده بود. امیر تیمور اسبان خاصه خود را فرستاد و او دانسته قبول نكرد. اما از سر زر نتوانست گذشت. گفت من به سالیسرای میروم. این سه هزار نقد فرستد كه به خوارزم جهت دسپتمان (؟) دختر امیر حسین صوفی میفرستم «2». امیر صاحبقران تقبل كرد. اما به جدا بودن از امیر حسین راضی نشد و
______________________________
(1). به معنای زینت دست بوده یعنی آنچه امروزه دستبند گفته میشود. در حبیب السیر درین مورد، كلمه «یاره» به كار رفته است و همان است كه منوچهری دستآور نجن آورده و گفته:
چنان چون دو سر از هم باز كردهز زر مغربی دستآور نجن
(2). ك: دستیمان، س: دستپمان و شاید: دستپیمان- ظفرنامه: از نقود مبلغی لایق جهت خواستاری دختر به خوارزم فرستم.
ص: 354
گفت چون اینی از صحبت امیر و آقا دور افتد دشمنان مجال یافته هذیان و بهتان را لباس راستی پوشانند و خاطر آقا را متغیر گردانند. اكنون اگر اجازت مصاحبت نمیفرماید یقین داند كه مرا پروای نوكری نمانده رخصت دهد تا به كعبه معظمه رفته عذر تقصیرات خواهد. امیر حسین بعد از مبالغه او را به حكومت تومان كش بازداشته عازم سالیسرای شد و امیر صاحبقران بقیه مال درست كرده در عقب فرستاد و چون از حوادث روزگار و محنتهای ناسازگار ملول شده بود نشاط شكار بزرگ فرموده با فرحی تمام سوار شد. امیر موسی و علی درویش «1» و فرهاد شكار را بهانه ساخته مكتوبی دروغ مزور پیش امیر حسین فرستادند كه امیر تیمور یاغی شد و به ترتیب كار مشغول است. امیر حسین قاصد روان كرد كه امیر موسی و امیر تیمور و علی درویش و فرهاد پیش اردوا خاتون روند و یارغو داشته شرح این سخن بازدانند. آن جماعت از خجالت به طرف خجند رفتند و امیر تیمور بیتوقف به جانب سمرقند روان شد.
امیر صاحبقران متأمل «1» شده گفت این بدفعلان بنیاد افساد كردند و امیر حسین كه حاكم است اوضاع تغییر داده در اموال مردم طمع میكند و مفسدان را مجال سخن میدهد. اگر تحقیق ناكرده غضبی راند هر آینه از دست رفته اختیار نماند.
نظم
علاج واقعه پیش از وقوع باید كرددریغ سود ندارد چو كار رفت از دست و هركس در اول وظایف حزم مرعی ندارد و جانب احتیاط مهمل گذارد در هلاك
______________________________
(1). ظفرنامه: «علی درویش پسر بایزید جلایر كه برادرزاده او (- امیر موسی) بود و به ارده خاتون سخن كرده مكتوبی به امیر حسین فرستادند و ارده خاتون از خواتین ترمشیرین خان و دختر او كه مادر علی درویش بود در حباله امیر حسین.»- حبیب السیر: «نشانی ارسال داشت (- امیر حسین) مبنی از آنكه امیر تیمور با جمعی كه حدیث مخالفتش را نوشتهاند نزد ارده خاتون رود تا تحقیق آن صورت نمایند.» ج 3 جزء ص 408
ص: 355
خود سعی كرده در زوال دولت خود كوشیده باشد و در این كار تأمل نموده بیالتفاتی را به كار خود راه نداد و پیش از قصد دشمن قدم در مقام تدبیر نهاد و سعادت مساعدت نموده تدبیر موافق تقدیر افتاده و شرح حال آن آید ان شاء الله.
ذكر قضایای فارس و عراق و مخالفت برادران شجاع و شاه محمود
شاه شجاع، چون خاطر از اندیشه امیر محمد مظفر جمع ساخت، اصفهان و ابرقوه را به شاه محمود تفویض فرمود و حكومت كرمان را نامزد برادر دیگر سلطان احمد نمود چنانچه شمهای از آن خامه عنبرین شمامه به ادا رسانید.
در این ولا، گماشتگان شاه شجاع مال ابرقوه تصرف نمودند. شاه محمود فرصت جسته خود را به یزد انداخت و نام شاه شجاع را از خطبه برطرف ساخت و خیال استقلال حكومت عراق در ضمیر او جایگیر شد. شاه شجاع لشكر عظیم آراسته به طرف اصفهان روان گشت و شاه محمود [به مقابله و مقاتله پیشآمد و چند روز جنگ كرده شاه محمود] «1» حصاری شد. شاه شجاع در نواحی اصفهان خرابی تمام كرده در ظاهر شهر نزول كرده روزی شاه محمود جمعی در كوچه باغها در كمین نشانده خود با غلبه سوار و پیاده بیرون آمد و آن روز شاه شجاع سوار نشد «2» و شاه سلطان با جمعی دلیران تا دروازه لنبان رفته در حمله اول شاه محمود به حیله هزیمت نمود و شاه سلطان دلیرانه تا كنار خندق رانده محاربه گرم شد. جمعی كه در كمین بودند از پشت درآمده شاه محمود بازگشت و غلبه تمام از شهر بیرون آمده جنگی كردند كه صفت آن به قلم راست نیاید. عاقبت شاه سلطان دستگیر شده برادر او مبارز به قتل آمد «2» و لشكر
______________________________
(1). ك: ندارد.
(2). تاریخ كتبی: «امیر مبارز برادر كوچك شاه سلطان كشته شد و شاه سلطان را دستگیر كردند و به شهر بردند.»
ص: 356
گریخته به قیتول شاه شجاع رفتند و شاه سلطان را از شربتی كه امیر مبارز الدین را چشانیده بود چاشنی دادند. مولانا صدر الدین عراقی [فرماید] «1»
رباعی
گر دست فلك چشم ترا میل كشیددر ذات شریف تو جهان نقص ندید
آن كس كه بدان چشم تو آسیب رسانداو نیز بعینه مكافاتش دید و میان شاه شجاع و شاه محمود صلحگونهای شده مقرر آنكه سكه و خطبه به نام شاه شجاع باشد و شاه شجاع جهت نام سلطنت بدین راضی شده عزیمت شیراز نمود.
اما شاه محمود از كینه برادر همچنان دلی پرآذر بود «2». ایلچی پیش سلطان اویس فرستاده پیغام داد كه شاه شجاع حالا قصد اصفهان دارد. اما:
نظم
صفاهان چو در چنگ خویش آوردتمنای تبریز پیش آورد اگر سلطان مدد فرماید شیراز مسخر گردانم. شاه شجاع صورت این معنی را به فراست معلوم كرد.
ذكر آمدن شاه نصرة الدین یحیی به یزد و سبب آن
شاه یحیی در قلعه قهندز كه بر در شیراز است مدتی محبوس بود، چنانكه گذشت. اصحاب قلعه با او متفق شده درهم آنجا متحصن گشت و شاه شجاع لشكری به محاصره فرستاده «3» بعد از كشش و كوشش بسیار
______________________________
(1). ایضا: [این حال را در رباعی ذكر كرده به مدح امیر مبارز الدین محمد] ص 69
(2). ك: دل پرآذر- ظاهرا در ستتر چنین باشد: شاه محمود را از كینه برادر دل پرآذر بود.
(3). جامع التواریخ حسنی: «و خواجه قوام الدین صاحب عیار دیواری و خندقی گرد آن قلعه بگردانید.»
ص: 357
مصرع
شاه یحیی به عجز پیش آمد
و به تربیت عم بزرگوار اعتبار یافته در وقتی كه شاه محمود یزد را تصرف نموده بود و به خواجه بهاء الدین قورچی سپرده، شاه شجاع شاه یحیی را عنایت و رعایت نموده با لشكر فراوان به طرف یزد روان ساخت و جمعی چاخویان، شاه یحیی را از راه كاریز به اندرون یزد بردند و خواجه بهاء الدین گریخته به اصفهان رفت و شاه یحیی متمكن شد. اما با شاه شجاع در مقام فتنهانگیزی بود و شاه شجاع در آن وقت این قطعه فرمود:
قطعه
مرا كه دهر مطیع است و چرخ سازندهچه غم ز طعنه نابخردان نازنده «1»
به هیچ ورطه مرا پای در گلی نرودنگاهداردم از حادثات دارنده
مرا ز جمع كه بر هم زنند باكی نیستاز آنكه لطف خداوند هست پاینده چون شاه یحیی به كلمه عصیان اعلان نمود، شاه شجاع با لشكر گران عازم یزد شده در ابرقوه توقف نمود و خواجه قوام الدین محمد صاحب عیار را به محاصره یزد فرستاده از طرفین به جنگ مشغول شدند. شاه یحیی آوازه درانداخت كه عبد الرحمن كوبنانی كه صاحب اختیار وزیر بود وزیر را هلاك كرده به شهر میآید.
خواجه قوام الدین تحقیق ناكرده عبد الرحمن را به سعی صدر الدین اناری به قتل آورد و
______________________________
(1). س، ك: بازنده
ص: 358
محاصره شهر به نوعی پیش گرفت كه كار بر متوطنان تنگ شد. شاه یحیی وسایل انگیخته «1» رسل و رسایل پیش عم فرستاد و به تضرع و نیاز غباری كه بر آینه ضمیر منیر شاه نشسته بود محو كرد و شاه شجاع قلم عفو بر جراید جرایم او كشیده رسولان را تشریف داد و نوازش فرموده بازفرستاد و این رقعه فصل بالخیر به خط اشرف روان كرد:
«حقیقت آنكه در حضرت آفریدگار عز سلطانه و پیش خلایق مقرر است كه آنچه در جبلت این پدر بود با آن فرزند به جای آورد و به واسطه سوگندی كه اتفاق افتاده به عون الله تقصیری در مقسم به واقع نشد. چرا كه وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِكُمْ «2» صورتی آسان نیست «3». امید به حضرت عزت میدارم كه روح مخدوم و آقا و برادرم نگذارد كه خلاف مردی و مسلمانی واقع شود. زنهار كه آنچه صلاح دین و دنیای خود به آن متعلق شناسد در عمل آرد و حقا كه این اطناب از روی شفقت پدر فرزندی میرود و الا التفات خاطر به جهان و مافیها هرگز نبوده و نیست.
قطعه
ترا نگفتم ای روزگار بیحاصلكه من ز مهر تو و كین تو ندارم باك
من آن نیم كه ز اقبال تو شوم خرممن آن نیم كه ز ادبار تو شوم غمناك
به بر و بحر و تر و خشك از چه مینازیتویی و قطره چند آب شور و مشتی خاك
مرا سری است كه ترك كلاه همت اونخواهد آستر الا ز اطلس افلاك «4»»
______________________________
(1). ك: انداخته.
(2). سورة البقرة 224.
(3). شاه شجاع شبی برادر خود شاه مظفر را در خواب دیده بود كه ازو خواسته بود كه در برانداختن خاندان وی سعی نكند و شاه شجاع هم در خواب بدین امر قسم خورده و پیمان بسته بود (ر ك روضة الصفا جلد چهارم).
(4). این نامه با تفصیل بیشتر در تاریخ محمود كتبی آمده است (ص 68).
ص: 359
و شاه شجاع وزیر را فرمود كه از در یزد برخاسته، شاه فصل ربیع متوجه كوشك زر شد. چه خبر بود كه شاه محمود لشكر جمع میكند و در كوشكزر جمعی قصد وزیر كرده بودند كه داعیه غدری دارد و این بهتان مؤثر افتاد و مرتبه وزیر چنان مرتفع بود كه امرا را وقع نمینهاد «1». شاه آهنگ شیراز كرد و منتصف ذی قعده، خواجه قوام الدین محمد را گرفته، بعد از تعذیب و شكنجه، مال بیقیاس ازو ستاند و او را به قتل آورده و اعضای او مجزی كرده هر جزوی به طرفی فرستاد. خواجه سلمان فرماید:
قطعه
گرفتم آنكه ز دیوان دولت ازلتنوشتهاند به توقیع لم یزل منشور
بسیط روی زمین در تصرف آمده گیرپس از تصور آن ساز عقل را دستور
كه جمع مظلمه و خرج عمر بیحاصلچو هست در ورق روزنامهات مستور
به حضرت ملك باقی آن محاسبه راچگونه عرض دهی در حسابگاه نشور و شاه شجاع وزارت به امیر كمال الدین رشیدی «2» تفویض فرمود.
وقایع سنه خمس و ستین و سبعمائه ذكر محاربه شاه شجاع و شاه محمود
اشاره
شاه محمود از سلطان اویس استمداد نمود و سلطان و حكام آذربایجان در
______________________________
(1). جامع التواریخ حسنی: «و جاه وزارت خواجه قوام الدین به نوعی ترقی كرده بود كه سلطنت شاه شجاع هیچ نمینمود و دست تمام اركان دولت بربسته، از منافع و مداخل، و اختیار تمام مملكت او را بود.»- این مرد بزرگوار، یعنی خواجه قوام الدین محمد صاحب عیار یكی از ممد و حین حافظ است و درباره اوست كه خواجه شیراز به ایهام میفرماید:
هزار نقد به بازار كائنات آرندیكی به سكه صاحب عیار ما نرسد
(2). یعنی امیر كمال الدین حسین بن خواجه جلال الدین بن خواجه رشید الدین فضل الله وزیر كه در سال 712 در سلطانیه متولد شده و اول بار در سال 747 به وزارت شاه شیخ ابو اسحق رسیده است. چنانكه پیداست وی را از آن لحاظ كه از احفاد خواجه رشید الدین فضل الله بوده است رشیدی میگفتند.
ص: 360
مملكت فارس و عراق طمع كرده عظمای امرا چون آقجهباشی و ساقی و مباركشاه دولی و امرای امیر شیخ ابو اسحق مثل امیر غیاث الدین منصور شول و سلغر شاه تركمان «1» در صحبت امیر شیخ علی ایناق «2» كه امیر بزرگ بود و بر مداخل و مخارج آن مملكت صاحب وقوف، روان شدند و چون نزدیك عراق عجم رسیدند، قطب الدین شاه محمود ایشان را استقبال نموده تشریفات سنگین و كمر شمشیرهای مرصع و اسبان خوب پیشكش فرموده و منازل پسندیده تعیین نموده وجوه اخراجات بر خزانه حواله داشت و مایحتاج لشكر مهیا ساخته بعد از یك ماه كه از شداید سفر استراحت نمودند متوجه دار السلطنه شیراز شدند و سرداران لر كوچك و قم و ری و كاشان و آوه و ساوه اتفاق نمودند و شاه یحیی را به تطمیع ابرقوه از راه برده در قصر زر «3» به ایشان ملحق شد و چون آوازه كثرت آن سپاه در افواه افتاد، بعضی «4» ملازمان شاه شجاع نیز راه نفاق سپرده كتابتها به جانب شاه محمود فرستادند. شاه شجاع كه شعاع آفتاب عالم اقطاع در اقطار آفاق به نور ضمیر او لامع بود و نكات فاضلانه او در ممالك و امصار چون خورشید در نصف النهار ساطع، در این ایام فرمود:
شعر
و اخوانی باصطخر شرونیلانی كنت احسنهم وجوها
______________________________
(1). ك: در كمان.
(2). تاریخ كتبی: ایناغ. ف: اناق
(3). قصر زریا كوشك زر در بعضی از متون به صورت كوشك زرد و قصر زرد نیز آمده است. چنان كه حافظ شیرازی فرموده است در قصیدهای به مدح شاه شجاع:
تا قصر زرد تاختی و لرزه اوفتاددر قصرهای قیصر و در خانههای خان و آن قریهای است در شمال شیراز از سردسیر فارس از بخش سرحد چهاردانگه، مركز این بخش به نام آسپاس در بیست و چهار فرسخی شمال شیراز است و كوشك زرد در پنج فرسخی آسپاس قرار دارد. (رك فارسنامه ناصری، چاپ اول، ج 2 ص 219)
(4). ك: بعضی از.
ص: 361 فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ «1»و لكنسیمنحنی العزیز بادخلوها «2»
اذا لا راء بالشوهاء نیطتو قد كانت معلقة ذروها و اركان دولت اعیان حضرت را جمع ساخته مشورت كرد و در باب صلح و جنگ سخنان پرداخته صلاح در آن دیدند كه شاه مكتوبی به برادر نویسد. دبیر روشنضمیر را پیش خوانده گفت:
بیت
به «محمود» بنویس كای ارجمندرسانیده بر دوده خود گزند
نه محمود بینم به جنگ آمدنمرا و ترا تیغ بر هم زدن
تصور كن ای نامور شهریاركه گر زانكه ما هر دو باشیم یار
كه یارد كشیدن سپه پیش ماچو آگه شود از كمابیش ما
«اویس» ار به ما تركتازی كندمگر با سر خویش بازی كند
ز فردوسی پاكدین یاد كننگر تا چه گوید در اینجا سخن
كه گر دو برادر به هم داد پشتتن كوه را باد ماند به مشت چون مكتوب به شاه محمود رسید، سران سپاه و گردنكشان درگاه را خوانده بعد از مشورت در جواب نوشت كه:
«بندگی پادشاه «3» لشكر به اصفهان آورده مملكت خراب كرد و من از مزاج ایشان ایمن نیستم. به ناچار استعانت به سلطان اویس بردم كه شاید ایمن توان بود.»
شاه شجاع از این پیغام دانست كه شاه محمود آتش خلافی كه از روی جهل و
______________________________
(1). مسلما مصرع اول اشاره به آیه 15 است از سوره بقره: أُولئِكَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِینَ.
(2). و مصرع دوم به آیه ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ (الحجر، 46)
(3). ك: پادشه.
ص: 362
بیتدبیری اشتعال داده تر و خشك این بیشه را خواهد سوخت و خام و پخته را خلل خواهد رسانید. جز اعتصام به عروه وثقی حضرت ربانی و حبل متین تأیید سبحانی ملاذی ندید. با خود گفت دفع آن ماده نیش سنان میكند و رفع آن قضیه به تدبیر سفیر تیر میشود. شهریاران و شهزادگان و امرای دولت را جمع آورده فرمود كه برادرم از وخامت عاقبت آن فتنه كه انگیخته خبر ندارد و اگر عوذا بالله آن جانب را استیلا حاصل شود، در قلع بنیان سلطنت كوشیده باشد و عنان اختیار نیز در دست او نگذارند. غیر از آنكه به اقدام محاربه طی آن مسالك كنیم، صورت دیگر در آیینه خاطر روی نمییابد. اسباب جنگ آماده فرموده خزاین گشود و انعام عام به خاص و عام عنایت فرمود و از ممالك كرمان و بم و سیرجان و افغان و ابرقوه و جانب لر بزرگ و اعراب ربیعه و فولادی، به موجب بلجار، سپاه بسیار، به معسكر پادشاه جمع آمدند و شاه شجاع پسر خود اویس را به منغلای روان كرده خود از پلنو «1» به راه مایین به بیضا آمد و این قطعه پیش شاه محمود فرستاد: «2»
قطعه
ابو الفوارس دوران منم شجاع زمانكه نعل مركب من تاج قیصر است و قباد
منم كه نوبت آوازه صلابت منچو صیت همت من در بسیط خاك افتاد
چو مهر تیغگذار و چو صبح عالمگیرچو عقل راهنمای و چو شرع نیكنهاد
كمال صولتم از حیله كسان ایمنبنای همتم از منت خسان آزاد
نبرده عجز به درگاه هیچ مخلوقیكه بر بنای توكل نهادهام بنیاد
به هیچ كار جهان روی درنیاوردمكه آسمان در دولت به روی من نگشاد
______________________________
(1). ك: پول نو.
(2). جامع التواریخ حسنی: «در بدیهه این ابیات به نظم آورد.»
ص: 363 تو رسم و خوی پدر گیر، ای برادر من،كه شوهریت نیاید ز دختر «دلشاد»
مكن مكن كه پشیمان شوی در آخر كارز مكر روبه بیزور «1»لشكر بغداد «2» و هر دو فریق، در موضع دشت رس «3»، به هم رسیدند. شاه شجاع شاه اویس «4» را بر میمنه و سلطان احمد بر میسره و خود در قلب آرام گرفت و شاه محمود و امیر شیخعلی اناق و امیر غیاث الدین منصور شول [و امیر توكم تركان «5»] در میمنه و امیر ساقی و سلغر شاه تركمان در میسره و خود در قلب مقام فرمود.
نظم
سپاه از دو جانب صف آراستهز روی زمین گرد برخاسته
برآمد غو كوس و آواز و نایبجنبید پس هر دو لشكر ز جای
چكاچاك خنجر ز میدان كینبه هفتم فلك شد ز روی زمین آتش حرب به نوعی اشتعال یافت كه تأثیر دخان آن كره ز مهریر را در جوش آورد و از شرار زبانه آن اثر إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ «6» مشاهده افتاد. هر خدنگی كه از قبضه حوادث گشاد یافت به قصد جان تهمتنی آهنگ نمود و هر تیر كه از تركش تقدیر برآمد
______________________________
(1). ف: پیروز- ك: پیروزو.
(2). جامع التواریخ بیتی زیاده دارد:
تو آن خری كه طمع كرده بود و رفته به دهكه شاخ آورد و گوش از ابلهی بنهاد در مورد این مكاتبات منظوم و مستهجن شاه شجاع و شاه محمود و سلطان اویس رجوع شود به جامع التواریخ حسنی و تاریخ عصر حافظ و تاریخ محمود كتبی (حاشیه ص 70)
(3). محل برخورد شاه شجاع با برادرش شاه محمود در صحرای سرچاه خونسار بود. بلوك سرچاهان از ناحیه سردسیر فارس است میانه مشرق و شمال شیراز. خونسار نام دهی است در 5 فرسخی گلخنگان مركز بخش سرچاهان. (تاریخ محمود كتبی ص 71 و تاریخ عصر حافظ 211)
(4). ك، س: شاه شجاع اویس: حافظ ابرو: از طرف شاه شجاع سلطان شبلی میمنه.»
(5). ك: تركم- در تاریخ حافظ ابرو نیست.
(6). سورة المرسلات 32
ص: 364
بهرامی نخجیر كرد. عاقبة «1» الامر لشكر عراق غالب آمده سپاه فارس مغلوب شدند و شب هنگام هریك به مخیم خود رفتند. شاه شجاع اركان دولت را طلبیده برادر خود سلطان احمد را راه نداد و او كوفته خاطر شد. اركان دولت مصلحت آن دیدند كه به طرف شیراز عود نمایند. خزاین و نفایس به باد داده عازم شیراز شدند و شاه شجاع در ظاهر درب فسا اقامت نموده سلطان شبلی را به جانب كرمان فرستاد و سلطان احمد به شاه محمود ملحق شد و لشكر عراق و بغداد متعاقب رسیده شاه شجاع متحصن شد و مدت محاصره متمادی گشت «2».
ذكر فرستادن ملك محمد و دولتشاه بكاول به محصلی مال كرمان و یاغی شدن ایشان
شاه شجاع را التفات خاطر به ولایت كرمان زیاده از سایر ممالك بود. چه مركز دولت و سریر سلطنت آن خاندان كرمان بود. «3» در این ایام كه شیراز محاصره بود، شاه خواست كه جمعی كه از توابع خواجه قوام الدین محمد صاحب عیار بودند و ایشان را گوشمال داده در شیراز نباشند. چه وهم آن بود كه بعضی را اغوا كرده به دشمن ملحق شوند و وقت مقتضی قصد ایشان نبود. ملك محمد و دولتشاه را به خلوت طلبیده خلعت داد و دلداری نموده به تحصیل اموال كرمان فرستاد و چون روان شدند، پادشاه اندیشه كرد كه عرصه كرمان از حاكمی صاحب [وجود خالی است. مبادا كه همین جماعت كه از بوته مصادره بیرون آمدهاند و بعد دیاری] «3» حاصل و احوال این جایی
______________________________
(1). چنین است در نسخ ف، س- ك: عاقبت
(2). حافظ ابرو: «شیراز را محاصره كردند و مدت محاصره یازده ماه برداشت.» محمود كتبی: «شاه شجاع چون به دار الملك رسید: دو سه روز توقف كرد و لشكر را آماده كرد و به انتقام بیرون رفت.
درین حال، شاه شجاع را درد پایی روی نموده. بازگشت و به شیراز مراجعت نمود.» ص 72.
(3). ك: ندارد.
ص: 365
متزلزل سودای استقلال در خیال آرند. خواجه مجد الدین قاقم [را] كه مرد امین بود و مخلفات او در كرمان، مقرر فرمود كه متوجه شده، به اتفاق امیر باكور افغانی با دو هزار مرد، گرمسیر كرمان ضبط مملكت نمایند و از آن طرف دولتشاه و ملك محمد به كرمان رسیده امیر غیاث الدین حاجی امیر آخور حاكم دیوان یارغو بود و امیر بهلول منصب سپهسالاری داشت و مظفر الدین [شبلی] «1» بن شاه شجاع در قصر جنكرد «2» و خواجه هلال اتابك ملازم. دولتشاهو «3» احوال عراق و فارس مشوش دیده طامع حكومت شد و با ملك محمد مشورت كرده اتفاق نمودند و خبر آمدن خواجه مجد الدین قاقم و امیر باكور كه با دو هزار مرد میآیند رسید. صلاح در آن دیدند كه امیر غیاث الدین حاجی و خواجه هلال را از میان بردارند. هر دو را به دیوان خانه طلب داشتند كه كتابتی به خفیه از دار السلطنه رسیده میخواهیم كه با خلوت مطالعه كنیم. چون ایشان آمدند، نوكران را بر وجه مقرر مجال دخول ندادند و بیتوقف چون عطار دو ماه كه در احتراق و محاق افتند، غیاث الدین را با هلال هلاك كردند و چنان ضعیف بودند كه از دیوان خانه قوت بیرون آمدن نداشتند. آخر روز سرهای هر دو را از دیوان خانه بیرون انداختند و نوكران به توهم آنكه آن حكم از پیش پادشاه است منهزم شدند و كسی را در خاطر نمیآمد كه نسبت به شاه شجاع، دولتشاهو چنین جرأتی كند.
فیالجمله دولتشاه و ملك محمد به قصر جنكرد رفته و گرفته سلطان شبلی را در قصر محبوس كردند «4» و قلعه مولانا و حصار كوه را تصرف نمودند و بر دروازهها
______________________________
(1). ك: ندارد
(2). ك: چنكرد- در نسخه عكسی از تاریخ حافظ ابرو كه در اختیار این جانب است جای این نام سفید مانده.
(3). دولتشاه را شیرازیان به لهجه خویش دولتشاهو میخواندند.
(4). محل حبس سلطان شبلی را قلعه كوه نوشتهاند و در روضة الصفا كوشك سبز آمده است و همچنین در جامع التواریخ حسنی. در نسخه عكسی تاریخ حافظ ابرو این نام نیامده.
ص: 366
گماشتگان بازداشتند «1» و چون این احوال مشاهده رفت، جمعی گفتند حكم پادشاه چنین است و بعضی خیال بستند كه به هواداری شاه محمود، این صورت روی نمود.
امیر بهلول با سیصد سوار بیرون رفت. دولتشاه در عقب فرستاد كه این امر به فرموده پادشاه بود. اكنون به راه و رسم خود در كرمان بودن و سرگردان نشدن انسب است و او را به چاپلوسی بازگردانید و خزانه و انبار گشاد و صلای عام درداد و در مدت اندك غلبه فراوان جمع آورد و به ترتیب اسباب جنگ اشتغال نمود.
خواجه مجد الدین و امیر باكور آمده شهر را نوعی مضبوط یافتند كه مجال كاری نبود و چون خواجه مجد الدین را اموال و متعلقان در كرمان بود و از دولتشاهو تهدید میرسید، متحیر مانده دو سه روز از امیر باكور پنهان شد. امیر باكور با لشكر افغان عود نمود. خواجه مجد الدین احوال خود به وسیله حاجی رشید رفع كرد. دولتشاه در زمان سوگند خورده استمالتنامه در صحبت خواجه رشید روان كرد و مجد الدین قاقم را به اكرامی تمام به شهر درآوردند «2».
چون كرمان مسلم شد، همت بر استخلاص سایر ولایت گماشته طرح سلطنت انداخت و خود را منسوب به خدمتگاری شاه محمود كرده خطبه و سكه به نام او موشح ساخت و امرای نوروزی كه میان او و ایشان نسبتی بود چهارده كس را طبل و علم و نقاره و قشون داد و ولایت كوبنان و بافق باوجود حصن حصین مسخر ساخت و قصد ولایت اربعه كرد «3». غارت و فساد و فضیحت و رسوایی به ظهور آوردند و امیر علی اختاجی كه حاكم بود چون دید كه فتنه و فساد ایشان از حد میگذرد، برای صلاح حال رعیت دختر خود را نامزد امیر دولتشاهو كرد و شاء ام ابا عقد مناكحت
______________________________
(1). نسخ: بازداشت.
(2). ك، س: آوردند.
(3). حاشیه نسخ ف، س: «ولایت اربعه: شق بم، فسا، نرماشیر، ریقان.
ص: 367
بستند و در این ایام محاصره شیراز چنان به تنگ رسیده بود كه شاه شجاع پروای كرمان نداشت و بدین سبب بازار دولتشاهو رواج یافت و شرار آتش شر بر اطراف آن مملكت تافت.
ذكر توجه سلطان اویس بن شاه شجاع و امیر سیورغتمش به محاصره كرمان
چون دولتشاهو در كرمان مستقل شد و سلطان اویس در ولایت گرمسیر كرمان و افغان بود و حل و عقد مهمات او به تدابیر امیر غیاث الدین سیورغتمش كه خال او [بود] بازبسته. در باب فتنه دولتشاهو اندیشهمند بودند و بیامر پادشاه به دفع او قیام نمیتوانستند نمود «1».
چون خبر بیباكی دولتشاهو به سمع علیه پادشاه رسید، حكم فرمود كه امیر غیاث الدین سیورغتمش، در ركاب فرزند اویس، با پنج هزار سوار، متوجه كرمان شده سعی نمایند كه شاید كه به عنایت الهی عرصه كرمان، بل تمام جهان، از خبث وجود آن منحوس پاك شود. امیر سیورغتمش كمر انقیاد بسته روی به ظاهر كرمان آورد و دولتشاهو را غلبه اوباش و رنود بیوجود كه به نقد تزجیه اوقات مینمودند ملازم بودند. دولتشاهو را مجال جنگ صحرا نبود. در چهار دیوار كرمان متحصن شد و لشكر افغان از محاصره عاجز بودند. چند روز از هر طرف قشونی با هم سر و پائی گردیده آخر روز هریك به مأمن بازمیگشتند و دولتشاه بر قاعده اهل تزویر، هر روز نقاره بشارت میزد كه چندین هزار سوار از جانب شاه محمود میرسد.
امیر غیاث الدین سیورغتمش سردار صاحب وجود بود. اما لكل عمل رجال:
______________________________
(1). ك: نمیدانستند نمود.
ص: 368
بیت
خود پدید است در جهان باریكار هر مرد و مرد هر كاری در تدبیر تسخیر قلعه عاجز بود. قریب ماهی از هر دو جانب تعذیب الحیوان بلافائدة كرده به لباس حرب متدرع میشدند. عاقبت القاء گرگ آشتی كرده به اندك تبركی كه جهت سلطان اویس فرستادند، امیر سیورغتمش العود احمد برخواند و چون دولتشاهو از عهده سلطان [اویس] «1» بیرون آمد، نهال دولتش سر به عیوق كشید.
اما چون كدو سریع النما بود.
ذكر ایلچی فرستادن امیر بهاء الدین دولتشاه به اطراف
امیر بهاء الدین دولتشاه را داعیه سلطنت بر آن داشت كه از سلاطین قراختای كریمهای در حباله آورد. شاه سلطان كه از آن دودمان بود و دختری داشت در كرمان فرزندزاده امیر مبارز الدین محمد مظفر، خواستاری نموده ایلچی با تحف و هدایا به جانب سیرجان پیش شاه سلمان برادر شاه سلطان فرستاد و او ایلچیان را بار داده پرسش نمود و چون از مكتوب مقصود معلوم كرد فرستادگان را مجال تكلم نداد و زبان به دشنام گشاده دولتشاهو را سرزنشها كرد و هدایا محل قبول نیافته منفعل بازگشتند. دولتشاه این داعیه را بر مخدوم شاه «2» عرض كرد و او به ناچار سر بدان پیوند درآورد. قضاة كرمان از وخامت عاقبت اندیشیده بر آن جسارت اقدام ننمودند.
سید غیاث الدین قاضی بم در كرمان بود. جرأت نموده دختر را با امیر دولتشاه: عقد
______________________________
(1). ك: ندارد.
(2). یعنی خان قتلغ مخدومشاه دختر سلطان قطب الدین شاه جهان از سلاطین قراختایی كرمان، زن دوم امیر مبارز الدین محمد. این زن در سال 729 در حباله نكاح امیر مبارز الدین درآمد و چهار فرزند آورد. اول جلال الدین ابو الفوارس شاه شجاع (22 جمادی الثانی 733 ه) دوم قطب الدین شاه محمود (جمادی الاولی 737 ه) سوم سلطان عماد الدین احمد (741 ه) چهارم دختری كه زن جلال الدین شاه سلطان بوده است.
ص: 369
بست. دولتشاهو بعد از این حركت یقین «1» دانست كه چون بساط مخالفت شاه شجاع و شاه محمود در نور دیده شود او را خیال حیات محال است. چه او را ارثا و اكتسابا استحقاق آن امر نبود.
نظم
چو روشن بود روی خورشید و ماهستاره كجا برفروزد كلاه رای او بر آن قرار گرفت كه التجا به ملك معز الدین حسین آورد.
خواجه مجد الدین قاقم را كه به فرط كیاست و آداب رسالت متحلی بود اختیار فرمود و از هر جنس تبركات و بیلاكات در صحبت او روان كرد. مضمون رسالت آنكه بیاختیار این ضعیف را صورتی دست داده و خلاف رای اولیای نعمت حركتی صادر شده از آن خائف است. اكنون دست در فتراك دولت ملك عادل زده چه علی الدوام آن جناب كامیاب ملاذ و ملجأ افتادگان.
مصرع
هست و بوده است و نیز خواهد بود
و همه وقت ولاة خراسان را داعیه تسخیر عراق میبوده و ممالك كرمان كه معظم امصار آفاق بل كلید دروازه عراق است به اسهل وجوه میسر شده امیدوار كه به التفات خاطر و رشحات خامه گوهربار سرافراز فرموده و آن مملكت را خاصه دانسته از لشكر بیگانه دفع و منع فرمایند حاكماند و قبل از مراجعت خواجه قاقم، شیخزاده عبد العزیز توران پشتی «2» را با بیلاكات به جانب هرات فرستاد و بر تصور دولت نسیه نقد خزاین در
______________________________
(1). بنابر نوشته حافظ ابرو، دختر شاه سلطان جمادی الدین نامزد مظفر الدین شبلی بود.
(2). تاریخ محمود كبی: «شیخ الاسلام شیخ صدر الدین عبد العزیز از خانواده برهان الاقطاب شیخ شهاب الملة و الدین توران پشتی كه بنابه نوشته شهاب الدین حسن مؤلف جامع التواریخ حسنی «ندیم خاص امیر مبارز الدین بود.»
ص: 370
معرض تلف آورد. ملك حسین كار دولتشاهو را قراری نمیدید. ایلچیان او را وقعی ننهاد و ملتمس مبذول نیفتاد و ایشان را به زودی اجازت مراجعت داد.
ذكر مقرر فرمودن شاه محمود برادر خود سلطان احمد را به حكومت كرمان و بازفسخ آن
شاه محمود، در ایام محاصره شیراز شنید كه دولتشاهو بر كرمان مسلط شد. با خواص مشورت نمود كه در وهله اول استخلاص كرمان از دست دولتشاهو به اسهل وجوه تیسیرپذیر است. مقرر فرمود كه سلطان احمد با سه هزار مرد متوجه كرمان شود.
شبی كه بامداد عازم كرمان بود مجلس عیش آراسته، در اثنای محاوره با سرداران كرمان و سیرجان و بم و خبیص كه حاضر بودند گفت كه ما حالا سه هزار مرد میرویم و سه هزار افغان به ما ملحق میشود و پنج هزار دولتشاهو از آن ماست. بعد از این كرمان را از ما انتزاع نتوان كرد و علی الصباح صورت این حكایت به شاه محمود گفتند.
شاه محمود دانست كه اگر سلطان احمد جدا شود آتش فتنهای خیزد كه در نشستن آن بسی خون ریزد. صباح، سلطان احمد آمد كه شرف دستبوس یافته اجازت خواهد. شاه محمود فرمود كه هنوز قضیه فارس در میان است و حضور تو مهم. چون این معامله به اتمام رسد، فكر كلی در مهم كرمان كنیم و بعد از آن احمد را قدری نبود.
وقایع سنه ست و ستین و سبعمائه ذكر بیرون آمدن شاه شجاع از شیراز و تسلط شاه محمود بر ملك فارس
اشاره
شاه محمود در حوالی فولفسا خیمه اقامت زده بود و شاه شجاع در بام دروازه فسا سایهبان نصب كرده جز تیر هیچ سفیر را مجال چارهسازی نبود و غیر نیزه كسی را
ص: 371
مجال زباندرازی نه. بهادران طرفین را به جای عیش دوام و شرب مدام، دم الاخوین در جام بود و در چمن گلشن جلالت شاه شجاع طراوت نماند و در شربت كامرانی او چاشنی حلاوت نه. انجام ارتفاع و آغاز انحطاط بود. هر روز فوجی روگردان شده لشكر بیوفا چون ماده فاسد به تدریج تحلیل مییافت.
نظم
این دغل دوستان كه میبینیمگسانند گرد شیرینی در مدت یازده ماه كه ایام محاصره بود، در سپاه شاه شجاع ضعفی قوی ظاهر شد و سر نكته لا ملك الا بالرجال روشن گشت و از امرا، جز معز الدین اصفهانشاه و اختیار الدین حسن و شیخ وردی «1» و علاء الدین اناق و پهلوان طالب كسی نماند و كلویان محلات آنچه وظیفه جان سپاری بود به جای آوردند. چنانچه محافظت شهر و عیش و عشرت با هم بود و روزبهروز قوت و استیلای شاه محمود میافزود. شاه شجاع بعد از تأمل غیر جلا تدبیری ندید. امرا را طلبیده و بر مفارقت موافقت نموده متوجه زیارت شیخ كبیر قدس سره «2» شد و استمداد نموده روان گشت و از غایت تفرقه خاطر، سلطان زین العابدین را در مزار فراموش كرد. پادشاه در راه از حال زین العابدین استفسار نموده معلوم شد كه در مزار مانده. امیر اختیار الدین حسن بازگشته شاهزاده را به پادشاه رسانید «3» و پادشاه از گریوه مایین گذر كرده چند خروار خسك آهنین كه
______________________________
(1). س، ف: دردی.
(2). منظور شیخ «ابو عبد الله محمد بن خفیف شیرازی از عرفای فارس است كه در سال 371 روی در نقاب خاك كشیده.
(3). حافظ ابرو: «سلطان زین العابدین را در مزار فراموش كردند. بعد از آن با هر دو حرم: امیرزاده در ملك و خواندزاده كاشی از آن مزار سوار شدند ... امیر اختیار الدین حسن مراجعت نمود و سلطان زین العابدین را به معسكر همایون رسانید.»
اما در تاریخ محمود كتبی بدین امر اشارهای نشده و چنین آمده است:
«چون از حومه شهر بگذشتند، سلطان زین العابدین پسر كوچك شاه شجاع با والده او خاتون عظمی كه از خاندان سیادت بود و امیر اختیار الدین حسن به راه شولستان افتادند.»
ص: 372
دربار بود ریختند كه اگر دشمن از عقب آید در گریوه بازماند. شاه محمود آگاه شده امرای تبریز لجامریز در عقب رفتند و شب به گریوه مایین رسیده از خسك آهنین كه ریخته بودند تمام مراكب ایشان بر جای خشك ماند و تبریزیان بازآمده و شاه محمود، به دولت فرخنده و طالع مسعود، به دار الملك شیراز به هزار اعزاز و اهتزاز درآمد و اخبار این فتح خجسته آثار به درگاه سلطان فلك اقتدار شیخ اویس با تحف و هدایا رفع كرد و خواجه سلمان، در تهنیت این فتح، قصیدهای دارد. چند بیت ثبت شد.
نظم
دولت سلطان اویس عرصه ایران گرفتماه سر سنجقش سرحد كیوان گرفت
ماهچه رایتش سر به فلك برفراشتشاه به ماهی ز روم تا در كرمان گرفت
از طرفی دولتش گردن دیوان ببستوز جهتی لشكرش ملك سلیمان «1»گرفت
گرد سپاهش كه هست سرمه چشم ظفررفت وز پنجاه میل عین سپاهیان گرفت
تا كه بود آفتاب تهمتن نیمروزآنكه نخست از جهان حد خراسان گرفت
رایت فتح و ظفر رائد خیل تو بادآنكه به یك حمله فارس همچو خور آسان گرفت و خواجه سلمان از [بحر و قافیه دیگر] «2» در اواخر این قصیده دو بیت آورده و گویند در خواب گفته است:
نظم
معجز اقبال شاه بود كه پیش از دو سالنسخه این سر غیب خاطر سلمان گرفت
______________________________
(1). خطه فارس را ملك سلیمان میگفتند. حافظ شیرازی به هنگام دلگیری از اقامت یزد فرموده:
دلم از وحشت «زندان اسكندر» بگرفتوقت آن است كه تا «ملك سلیمان» بروم كه زندان سكندر یزد است و ملك سلیمان فارس
(2). ك: بحر ذو قافیه. نكته مهم این كه مولف اول از «دو بیت» تنها یك بیت آورده آن هم نه در «بحر و قافیه دیگر».
ص: 373
از بحر و قافیه دیگر
نظم
همای چتر همایون پادشاه اویسبسیط روی زمین را به زیر سایه گرفت
حدود مملكت فارس تا در هرموزبه سال خمس و ستین و سبعمایه گرفت و شاه شجاع به راه خان گشت و كافتر عازم ابرقوه شد. هوا از غایت برودت به حدی بود كه خون در مجاری عروق منجمد میشد و تمام كوه و صحرا برف گرفته:
مصرع
گفتی كه لقمهای است جهان در دهان برف
چون شاه به مرحله خان گشت رسید، پهلوان خرم در ابرقوه وقوف یافته اسباب خدمت مرتب ساخت و استقبال كرده به نوازش مخصوص شد و چند روز در ابرقوه استراحت فرموده پهلوان خرم خدمات شایسته به جای آورد و چون از تراكم ثلوج مجال خروج نبود پادشاه به عیش و نشاط اشتغال نمود.
نظم
چه فرخ كسی كو به هنگام دیهم آتش نهد پیش و هم مرغ و می
بتی نار پستان به دست آوردكه بر نار بستان شكست آورد
از آن نازنین تا به وقت بهارگهی نار جوید گهی آب نار
سر آنگه برون آرد از كنج كاخكه آرد برون سر شكوفه ز شاخ شاه شجاع روزی چند به عیش گذرانید. اما از بیوفایی اخوان و غدر لشكریان و استیلای دولتشاهو بر كرمان اضطراب مینمود و شب و روز بیخواب و آرام بود.
ص: 374
ذكر عزیمت شاه شجاع از ابرقوه به عزم خراسان و ملحق شدن اعراب
شاه شجاع به غایت متفكر بود كه اگر بغدادیان ابرقوه را محاصره كنند رعایا به تنگ آیند و در كرمان دولتشاهو زیادت قوت یابد. فی الجمله در ابرقوه مصلحت توقف ندید. منتصف بهمن عازم خراسان شد كه شاید به مدد ملك معز الدین حسین جبر نقصانی توان كرد. در اثنای راه امرای اعراب امیر زرنق و امیر هارون و احشام فولاد و عباده كه در آن حوالی بودند قریب پانصد سوار به خدمت پادشاه پیوستند و در نواحی سیرجان، شاه سلمان برادر شاه سلطان، و پهلوان زنگی شاه كوتوال با اعیان آنجا علوفه و مایحتاج ترتیب داده دو منزل استقبال نمودند و شاه سلمان دویست سوار مسلح ضمیمه سپاه پادشاه ساخت چنانچه لشكر پادشاه و اعراب هزار سوار شدند و احوال دولتشاهو استفسار نموده خبر دادند كه با پنج هزار سوار در مقام جنگ و پیكار است.
پادشاه عازم آن شد كه به جانب جیرفت رفته و استعداد «1» لشكر كرده وقت ادراك از راه بم به كرمان آید.
ذكر محاربه جلال الدین شاه شجاع با امیر بهاء الدین دولتشاه و گریختن خدمتش
چون دولتشاه خبر توجه پادشاه به طرف جیرفت معلوم كرد و به كثرت سپاه خود مغرور بود و بر قلت لشكر پادشاه واقف، اندیشه كرد كه اگر در این فرصت در دفع چنین دشمنی تغافل ورزد، چون لشكر افغان ملحق شود مقاومت دشوار باشد. با پنج هزار سوار كه چون سیل از هر طرف آمده بودند، عازم محاربه پادشاه شد و پادشاه آگاه گشته
______________________________
(1). ك: استمداد.
ص: 375
هرچند قلت عدد و عدم عدت بود، اما فرار از چنین خصمی در رسوم سلطنت عار مینمود. توكل بر حضرت عزت كرده به تضرع و زاری از حضرت باری یاری خواست «1» پسینگاه روز یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ «2» بود. دولتشاهو با لشكر آراسته در مقابل آمد و میمنه و میسره ترتیب داده جمعی كه رضیع تربیت و صنیع دولت پادشاه بودند كافر نعمتی نمودند. آتش حرب اشتعال یافت و نایره جدال التهاب پذیرفت. پادشاه عنان اختیار به دست:
نظم
در دست ما چو نیست عنان ارادتیبگذاشتیم تا كرم او چه میكند سپرده متوجه صف اعدا گشت. چون آفتاب طلعتش از برج سعادت طالع شد كوكب منحوس اعدا را پرتو و ضیا نماند. دولتشاه هزیمت را عنیمت دانست و جمعی عنان پیچیده در همان محل شرف ركاب بوس پادشاه دریافتند و بعضی متفرق شده غلبهای در قید اسار گرفتار آمدند. پادشاه به شكرانه آن فتح آیت وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ «3» را مقتدی ساخته وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ «4» را كار فرمود و بر وعده إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ «5»، اسیران را آزاد كرد و خزاین و نفایس بر لشكر قسمت كرده به تدریج به ظاهر كرمان نزول فرمود.
ذكر تحصن امیر بهاء الدین دولتشاه در كرمان
دولتشاه از جنگگاه فرار نموده خود را در چاردیوار كرمان انداخت و چون ذخیره
______________________________
(1). شمار سپاه شاه شجاع را محمود كتبی «به عدد اصحاب بدر» و شهاب الدین حسنی مورخ دیگر «سیصد سوار و سی پیاده» نوشتهاند.
(2). سورة آل عمران 155
(3). س، ك: آسار
(4). سورة آل عمران 128.
(5). سورة بقرة 195.
ص: 376
فراوان بود، خیال محاصره با خود مخمر ساخت و هنوز دو هزار مرد با او در مقام موافقت بودند. پادشاه به كرمان آمده فرمود كه از اطراف ولایت علفه و علوفه و بیلدار و كلندار و نقبزن و مصالح قلعه گرفتن طلب دارند. اما در معامله دولتشاه متأمل «1» بود كه اگر مدت محاصره دراز كشد و از طرف شاه محمود یا خراسان كه استمداد «2»، نموده مدد رسد كار مشكل شود. در خاطرش آمد كه كسی از مخصوصان او طلب داشته به طریق مجامله القاء صلحی كند. تفحص فرمود كه كیست از ارباب عمایم كه در مزاج او تصرف دارد. نمودند كه امیر فخر الدین حسن كه بنده یك جهت پادشاه است و از بهر صیانت عرض و مال خود با خدمتش «3»، زندگانی به نفاق میكند. پادشاه امرا را طلب داشته تدبیری كه در تدمیر دولتشاهو به خاطر خطیر گذشته بود بازنمود. امرا را موافق نموده قاصدی به احضار فخر الدین حسن رفته به اجازت دولتشاه به خدمت پادشاه آمد و به عواطف مخصوص شده پادشاه در اثنای تربیت فرمود كه معلوم داریم كه بنابر دولتخواهی این جانب ملازمت این حرامزاده «4» میكنی. اكنون دولتشاه مربی تربیت «5» ماست. اگر او محافظت كرمان نكردی شاید بیگانه گرفتی و زحمت به رعیت رسیدی و الحالة هذه این جانب را قضیه استخلاص فارس در پیش است و اینجا معتمدی صاحب وجود میباید كه محافظت كرمان نماید و چون او حقوق فرزندانه اثبات كرده در این مهم اولی واهم اوست. صلاح آن است كه با یكدیگر ملاقات كرده از طرفین عهد و میثاق تأكید یابد و ما عازم جیرفت شویم.
امیر فخر الدین حسن تقبل كرد كه او را بیرون آورد و به كرمان رفته از روی
______________________________
(1). ك: مقابل.
(2). س، ك: امداد.
(3). یعنی با دولتشاه.
(4). این كلمه در نسخه ك نیامده و سفیده مانده.
(5). ك: دولت ماست.
ص: 377
دولتخواهی دولتشاه را گفت كه ما را بجز چاردیواری در دست نمانده و اكثر غلات و خزانه به وقت عزیمت لشكر صرف شده. چون اندك مكثی واقع شود، ایشان قوی گردند و این جانب ضعیف. فی الجمله دولتشاهو، بر صواب دید امیر فخر الدین حسن اعتماد كرده سلطان مظفر الدین شبلی را از بند بیرون آورد و غلمان «1» و نوكران و مركب و جنائب ملازم او به معسكر همایون فرستاد و اركان دولت استقبال كرده كوس بشار زدند.
نظم
دشمن كه نمیخواست چنین كوس بشارتهمچون دهلش پوست به چوگان بدریدیم و سلطان شبلی شرف پای بوس پدر یافته اكثر اهالی شهركه محبوس قید اضطراری و مقید دام بیاختیاری بودند، ملازم پادشاهزاده [به معسكر همایون آمدند و متعاقب دولتشاهو به درگاه پادشاه رسید. پادشاه] «2» او را بر بساط قرب نشانده فرمود كه آنچه از تو صادر شد عین دولتخواهی بود و دردانهای بود شبافروز، یلغرك نام و مشهور آنكه هیچ مقوم قیمت آن نمیتوان كرد «3»، پادشاه به دست دریا نوال خود در گوش دولتشاهو كشید و اجازت یافته روان شد كه كرمان را بیاراید. چون پشت بگردانید، شاه سلمان گفت كه اگر به شهر رود دیگر بیرون نمیآید. پادشاه در زمان سوار شده تمامی لشكرها تیغها كشیده پیاده روان گشتند. و اصول و اكابر در هر قدمی درمی میریختند و در هر گامی نامی برمیآوردند و پادشاه به كرمان درآمده هم از راه
______________________________
(1). ك: غلامان.
(2). ك: ندارد.
(3). تاریخ محمود كتبی: «دو دانه در گرانمایه در گوش او كردند.» ص 76
ص: 378
متوجه سراپرده عصمت پناه شد. خواجه علاء الدین اتابك بدیهة این قطعه گفت:
قطعه
تو آن سلطان دینی كز سر صدقدعا گویند بعد از هر نمازت
اجل را دست كوته باد یا ربز عطف دامن عمر درازت
به زودی باد در ملك سلیمانسلیمان آصف و محمود ایازت دولتشاهو و اتباعش در سلك بندگان انتظام یافتند. اما گردن از حمل بار مذلت میتافتند و در آن واقعه چون مورد رطاس راه خلاص و مناص نمیدانستند. پسینگاه روز جمعه، در باغ هلالی «1»، پای غار اجتماعی ساخته قرار دادند كه دولتشاه پادشاه را طوی كرده در مجلس مقید سازد. بل بساط مملكت را از ذات شریفش بپردازد و اركان دولتش به ایمان مغلظ متفق شدند. در همان زمان، یكی از ایشان، صفادار نام پیش پادشاه آمد و در خلوت روی در دیوار كرده تمام مواضعه آن جماعت به عرض رسانید.
پادشاه با امرا مشورت كرده قرار یافت كه گردنش را از گرانباری سر خلاص دهند.
دولتشاه صباح به درگاه آمده او را با معدودی چند به خلوت درآوردند و دولتشاهو و برادرش علیشاه و باقی موافقان او را به یاسار رسانیدند وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ «2».
چون پادشاه خاطر از كار دولتشاه بپرداخت، مملكت كرمان را بر اركان دولت منقسم ساخت. بلوك خبیص و احشام سجزی «3» و بلوچ بر سلطان مظفر الدین شبلی مقرر شد و ولایت شهر بابك بر امیر معز الدین اصفهانشاه حواله رفت و كوبنان و بافق و بهاباد در اهتمام اختیار الدین حسن قرار یافت و دار الملك كرمان كه محل نشوونما و
______________________________
(1). لابد منسوب بوده است به خواجه هلال، اتابك سلطان شبلی.
(2). سورة المائدة 29.
(3). ك: حشام سنجری.
ص: 379
منشأ ترقی و استیلای مظفریه بود و به تجدید در حوزه دیوان فزود، نواب خاصه ضبط نمودند.
ذكر توجه سلطان جلال الدین شاه شجاع به جانب افغان و جرون
شاه شجاع مهمات ممالك كرمان ساخته و تارة بعد اخری پرتو التفات بر احوال آن ولایت انداخت.
مصرع
سعادت در ركاب و بخت همراه
متوجه احشام افغان و گرمسیر شد و در هر منزلی مقبلی میرسید و به هر گامی كامی میدید. طی آن مسالك به طریق قشلا میشی میفرمود و مراحل و منازل به آهستگی میپیمود تا هوای تیرماه پیدا شد و حوالی جرون مخیم بارگاه جلال و مضرب سرادق عز و اقبال آمد. والی هرموز «1»، به قاعده قدیم، ایلچیان به حضرت فرستاده به شرایط عبودیت قیام نمود و مال و متوجهات مقرر به خزانه رسانید و از ولایت طارم و لار كه با گرمسیر قرب جوار داشتند امرا به عزم زمین بوس آمده به نظر عنایت ملحوظ شدند و از جانب كیج و مكران كه اقصی ولایت كرمان است ملكزادگان شمس الدین و تاج الدین مال «2» فرستادند و لشكر فارس چون استقامت دولت پادشاه شنیدند جوق جوق به معسكر همایون میرسیدند و چون ولایت گرمسیر
______________________________
(1). منظور توران شاه پسر قطب الدین تهمتن است از ملوك هرمز كه از سال 747 هجری تا 776 سلطنت داشته است و ابن بطوطه به خدمت وی رسیده. رجوع شود به سفرنامه ابن بطوطه و تاریخ عصر حافظ صفحات 86 و 225 و «بحرین و جزایر و سواحل خلیج فارس» تألیف مرحوم عباس اقبال 1328 شمسی.
(2). ك: مالی.
ص: 380
معمور بود، پادشاه حكم فرمود كه جماعت افغان مال به دستور ادا كنند و الا هر سال هزار سوار مكمل «1» به یورش آیند. افغان فغان برآورده التماس تخفیف كردند. ملتمس مسموع نیامده مقرر شد كه مال «2» به دستور خراج جواب گویند و خواجه محمد عیسی آن مملكت عریض را مساحت كرده واجبی دیوان مقداری كرامند میشد. افغان از آن التماس نادم شده و قبول كردند كه هر سال دو هزار سوار به یورش آورند. این نیز مسموع نیفتاد. عاقبت به سه هزار سوار قرار یافته مواجب آن مواضع در وجه تغار و علوفه ایشان مسلم شد. امیر سیورغتمش ملازم گشته قلعه سموران و سلیمانی و سایر قلاع به معتمدان حضرت بازگذاشت و سرخیلان و صحرانشینان به خدمت آمده تشریفات یافتند و به موجب اجازت هریك به محل خود بازگشتند و پادشاه عازم ولایت اربعه شد و به جبر كسر خرابی كه در آن ولایت از علیشاه برادر دولتشاهو شده بود نواب قیام نمودند و چون آن ولایت به ممالك نیمروز متصل است و هزارههای جاكو و تومان و بوقاجی نزدیك آن، پادشاه امیر جمرغان را كه به جلادت و دلاوری مشهور بود به دارایی آن ولایت تعیین فرمود و به خیر و سعادت در كرمان نزول نمود.
ذكر عزیمت سلطان ابو الفوارس جلال الدین شاه شجاع به جانب تخت فارس
چون مملكت كرمان دیگر باره به یمن عنایت بیغایت ازلی و حسن احسان بینهایت لم یزلی مسخر و مضبوط شد و آوازه انتظام امور سلطنت، برحسب ارادت اولیای حضرت، منتشر گشت، هر روز فوجی به سایه چتر همایآسا استظلال میجستند و هر زمان جوقی متوجه آستان ملك رفعت و سده سدره منزلت شده
______________________________
(1). ك: مكملپوش.
(2). ك: س بازگشت.
ص: 381
میرسیدند و خواجه صدر الدین اناری كه بنده یك جهت شاه شجاع بود و در دیوان شاه محمود صاحب اختیار، مواجب لشكریان را عمدا قلم میزد و در صورت كفایت به شاه محمود مینمود «1» تا لشكریان به اضطرار عازم كرمان میشدند و به اندك مدتی لشكر بسیار در كرمان جمع آمد و اصول و اكابر فارس خاصه شیراز خواهان شاه شجاع بودند و از سپاه شاه محمود و تغلب تبریزیان متنفر گشته پنهان كلو حسین «2» را به كرمان روان كردند و پادشاه آگاه شده مستبشر گشت و فرمود تا غلبه عظیم به استقبال او رفته او را به احترام تمام به بارگاه پادشاه آوردند و پادشاه عنایت بسیار فرموده صورت استدعای اصول شیراز معلوم شد. امرا خود منتهز «3» این فرصت بودند. چه مجموع را اتباع و اشیاع در آن دیار بود و به اتفاق پادشاه را ترغیب نمودند تا شاه شجاع را باز سودای شیراز در سر افتاد. امرا را حاضر ساخته گفت:
نظم
من ایدون شنیدم ز دانا سخنكه میگفت كردار چرخ كهن
كه گر پادشاهی درآید ز تختبرو تیره گردد همی روز بخت
بباید میانش به پیكار بستحرام است بروی نشاط و نشست
بباید مرا نیز برخاستنكمر بستن و لشكر آراستن
غباری ز گیتی برانگیختنبه سوی عدو گرد غم بیختن
بزرگان فرخنده برخاستندز یزدان ورا زندگی خواستند
______________________________
(1). خواجه صدر الدین محمد اناری به جرم همین اخلاص به شاه شجاع و خیانت به مخدوم خود شاه محمود، به فرمان خان سلطان دختر امیر مسعود شاه اینجو زن شاه محمود كشته شد.
(2). حافظ ابرو: كلو تاج الدین حسن.
(3). س، ك: منتهض.
ص: 382 بگفتند گیتی به كام تو بادسپهر و ستاره غلام تو باد
بباید شدن همچو شیر ژیانربودن به مردی كلاه كیان
از ایشان دل پادشاه شاد شدروانش ز بند غم آزاد شد رای بر این قرار گرفته با لشكر بسیار عازم دار الملك شیراز شد و قطب الدین اویس و مظفر الدین شبلی ملازم ركاب پدر بوده معز الدین جهانگیر و مجاهد الدین زین العابدین برحسب اشارت در كرمان توقف نمودند و چون به شهر بابك رسید، شاه محمود خبر یافته و لشكر مستعد گردانیده متوجه شد. چون مقاربه فریقین به حد مقارنه رسید و سپاه شاه شجاع از لشكر شاه محمود كمتر بود، شاه شجاع به راه نیریز متوجه شیراز شد و در كنار آب كربال «1» كه طرفی آب و طرفی كوه بود نزول كرد و شاه محمود رسیده بر دیگر جانب آب كربال فرودآمد.
نظم
میان دو سلطان گیتیپناهمیانجی شده رود و بربسته راه و یك هفته در برابر نشسته از طرف شاه محمود امیر غیاث الدین منصور شول با هزار مرد بیرون رفت. شاه شجاع پهلوان خرم را با پانصد سوار فرستاد. در پایان كوه به هم رسیدند. خرم مصلحت جنگ ندیده و از فرار ننگ داشته پشت به كوه كرده روی به «منصور» «2» آورد.
نظم
دلیران شول اندر آن داوریمیان تنگ بسته به جنگاوری
______________________________
(1). ك، س: كر.
(2). ك: مقصود- غرض از منصور همان امیر غیاث الدین منصور شول است.
ص: 383 همه كرده جان پیش پیكان هدفبه رزمآوری بر لب آورده كف
دو لشكر كه سالارشان روز جنگبه مردی و گردی بود چون پلنگ
سزد گر زمانه بگیرد بزاربر آن نامداران خنجر گذار شاه شجاع آگاه شد. با دو هزار سوار به تعجیل سوی ایشان راند. چون شول وصول شاه دانستند گریخته به قیتول شاه محمود رسیدند و شاه شجاع متعاقب بود.
هزیمت بر لشكر شاه محمود افتاده به طرف شیراز گریختند و سپاه پادشاه غنیمت بسیار گرفته عازم شیراز شد و شاه محمود در ظاهر شهر نزول كرده پادشاه به سر پل «1» فسا آمد و در جنگ تعجیل نكرد.
نظم
جهاندار بیدار خنجر گذارتوقف نمود اندر آن كارزار
جهانبانی و پایگاه گویكلاه كیان تخت كیخسروی
كسی را دهد تخت فیروزهرنگكه داند شتاب و شناسد درنگ
برابر نشستند دو گیتیفروزچنین تا برآمد بر این چند روز
ذكر محاربه شاه شجاع و شاه محمود بر ظاهر شیراز و ظفر یافتن جلال الدین شاه شجاع «2»
دو پادشاه گیتیپناه، بل دو شیر كینهخواه، در برابر نشسته مستعد حرب و قتال و خواهان جنگ و جدال شدند «2» و از طرفین صفها برآراستند. شاه شجاع:
______________________________
(1). ك،: به سر فسا- تاریخ كتبی: پول پسا.
(2). تاریخ كتبی: «روز شنبه شانزدهم ذیقعده سنه سبع و ستین و سبعمائه دو لشكر مقابل شدند و حربی عجیب روی نمود.» ص 80
ص: 384
نظم
بجنبید و گفت اندر این تاختنبه خود باید این رزم را ساختن
به رزم برادر درآمد دلیرچو رستم همی كرد پیكار شیر شاه محمود هر طرف میتاخت و آوازه میانداخت. عاقبت عراقیان و بغدادیان گریزان شدند.
مصرع
كس از جنگجویان به میدان نماند
شاه شجاع مظفر و منصور به میدان سعادت نزول فرمود و شاه محمود سران سپاه جمع كرده.
نظم
بدیشان چنین گفت كنون گریزبسی به ز آرام با رستخیز
روان كرد سوی صفاهان علمز گردون گردنده گشته دژم
رسیدند زنهاریان بیدرنگبه درگاه سلطان فیروز جنگ شاه شجاع آگاهی یافت كه شاه محمود به جانب صفاهان شتافت «1». صدای كوس بشارت غلغله در گنبد گردون انداخت و آواز كرهنای گوش بهرام لشكر آرای كر ساخت و اكابر و اشراف مراسم نثار و پیشكش به جای آورده به تشریفات نامی گرامی شدند و پادشاه از راه سعادت به دار الملك درآمد.
ذكر احوال سلطان اویس و وقایع ممالك آذربایجان و بغداد
سلطان اویس به سبب مخالفت امیر كاوس شروانی عازم قراباغ بود. ناگاه خبر
______________________________
(1). روز یكشنبه بیست و چهارم ذی القعده سال 767 ه.
ص: 385
آمد كه خواجه مرجان حاكم بغداد عاصی شد. سلطان عزیمت بغداد نموده زمستان به زحمت تمام از عقبه سنتای گذشت و اوایل بهار به حدود بغداد آمد. خواجه مرجان بند خورج «1» را گشاده صحرا «2» چهار فرسنگ آب گرفت و سلطان را كاری میسر نمیشد. امرا به جانب نعمانیه فرستاد تا كشتی پیدا سازند. قرا محمد «3» حاكم واسط كه از خدام سلطان بود پانصد كشتی به موجب اتفاقات حسنه در كنار دجله یافته آورد و از طرف امرا خبر آمد كه خواجه مرجان با غلبه فراوان در برابر آمده بامداد جنگ است. اگر آفتاب چتر سلطان سایه دولت بر سر این بندگان اندازد، امید فتح باب است.
سلطان همان شب از دجله عبور كرده به لشكر پیوست. بامدادان مخالفان از شكوه چتر سلطانی گریختند. كیخسرو و علی خواجه و محمد پیلتن از جانب دشمن گرفتار شده اكثر به یاسا رسیدند و خواجه مرجان گریخته و جسر بریده به بغداد رفت و سلطان به حوالی بغداد آمد. سادات و مشایخ و قضات آمده خون خواجه مرجان درخواست كردند و مبذول افتاده خون او را بخشید و دار السلام گشاده و خواجه مرجان در خدمت ایستاده سلطان مرحمت فرمود.
بیت
باز بگشادند بر گیتی در دار السلامدر طواف آرید غلمان را بكأس من مدام
زاده خارست گل زان نیستش بوی وفاخود كسی بوی وفا نشنید ز ابنای لئام
______________________________
(1). س: فورح- در ذیل جامع التواریخ «بند قریش» آمده.
(2). ك: صحرا را- ذیل جامع: مجموع صحرای بغداد را تا چهار فرسنگ آب فروگرفت سلطان چهل روز اقامت كرد ...
(3). حاشیه نسخه ف: این قرا محمد پدر قرا یوسف است.
ص: 386 لاله لالای سیهروی زبان در كام لالاز سیهرویی سر اندر پیش چون اهل غرام
از درخت آمد برون گل لاجرم بر باد رفتاینچنین باشد چو با مولا برون آید غلام
آب را شد چشمها روشن كه شاهنشاه گلبر سریر كشور آمد تازهروی و شادكام سلطان یازده ماه به عدل و داد در بغداد توقف نمود «1» و سلیمان شاه خازن را حاكم گذاشته به راه دیار بكر عازم آذربایجان شد و قلعه تكریت را از یول تیمور به صلح ستده و برادر بیرم خواجه تركمان والی موصل را گرفته به ماردین رفت و خواجه سلمان در فتح موصل میفرماید:
نظم
موصل رسید و آورد اخبار فتح موصلباد این خبر مبارك بر پادشاه عادل
زیبد كه از قدومت امروز نیل و مصرشچون آب دجله افتد در پای شهر موصل و ماه رمضان آنجا توقف نمود. چه بیرم خواجه تركمان عم امیر قرا یوسف دهانه موش را كه راهی تنگ و دشوار است گرفته بود. سلطان از راه چپقجور و غار اصحاب كهف روان شده دو نوبت از آب فرات عبور كرده به صحرای موش آمد و بیرام خواجه را گریزانیده ایل و الوس او غارت یافت.
______________________________
(1). ذیل جامع: «سلطان از آب دجله عبور كرد و در خانه پدر نزول كرد» ص 194
ص: 387
بیت
خصم تو ماری است كو جست به صحرای موشمور حسامت چنین مار فراوان گرفت و سلطان تابستان به تبریز آمده زمستان به بغداد رفت.
ذكر مخالفت حضرت صاحبقرانی به امیر حسین به مشورت شیر بهرام و بهرام جلایر
بر ارباب خرد و بینایی و اصحاب عقل و دانایی روشن است كه چون خواست حضرت عزت به كاری تعلق گیرد، اول اسباب استقرار آن كار پدید آرد.
نظم «2»
به بودن چون شود كاری سزاوارمهیا گردد اسبابش به ناچار بنابراین چون ارادت ازلی به زوال دولت امیر حسین متعلق بود، نخست دلهای خلایق را از او متنفر و اخلاق او را متغیر گردانید و چون مقدر بود كه حضرت صاحبقرانی والی جهان باشد دلهای ارباب قلوب را مایل او ساخت و علم دولت او را به اوج آسمان برافراخت. لاجرم دولت از امیر حسین روی برتافت و دو اسبه به استقبال آن صاحب دولت شتافت و فرمان مطاع حضرت ذو الجلال كه قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ «1» اشارت به كمال پادشاهی اوست منشور ضبط سلطنت و توقیع امور مملكت در دیوان انشاء تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «2» به اسم شریف او نوشتند و صفحه
______________________________
(1). آل عمران 26
(2). آل عمران 26
ص: 388
ایام شهریاری امیر حسین را به دست وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ «1» درنوشتند.
مصرع
آری بزرگی او دهد آن را كه خواهد از كرم
و ابتدای ظهور این احوال و نشانه تبدل و انتقال آن بود كه چون امیر صاحبقران از جانب امیر حسین اندیشناك شد- چه هركه اعتماد بر دشمنی غدار و بداندیشی مكار كند چهره دولت خود را خراشیده باشد و خاك ادبار بر سر مطالب خود پاشیده- و به دیده تأمل در آیینه تدبیر نظر كرد، چنان روی نمود كه با دوستان یكدل و یاران كاردیده عاقل مشورت كند و بعد از آن در این امری خطیر و خطبی كبیر شروع نماید. شیر بهرام و بهرام جلایر را محرم راز ساخته بر مخالفت امیر حسین موافقت نمودند «2» شیر بهرام نوكری عادلنام پیش حضرت صاحبقران گذاشت و نوكر آن حضرت برات خواجه نام نگاه داشت. مقرر آنكه چون این بیاید آن برود «3». شیر بهرام به ولایت خود رفته متردد شد و به خدمت امیر حسین پیوسته خود را عزیز ساخت. امیر حسین با امرا مشورت كرده مصلحت در آن دیدند كه ملك و عبد الله را پیش صاحبقران فرستاده پیغام دادند كه تا غایت قضایای ملكی و مهمات كلی به اتفاق یراق دیدهایم. وظیفه آن است كه به همان منوال تغییر احوال نداده میان ما وفا و صفا و وفاق و اتفاق باشد. حضرت صاحبقران جواب نوشته روی سخن به شیر بهرام كرد كه ناسازگاری و یاغیگری تو آغاز كردی و اكنون به مكر خود را نیكمرد میسازی و میخواهی مرا در دام اندازی.
هم به زودی كار ترا آنكه به او مینازی آخر سازد و پشیمانی سود ندارد و حضرت
______________________________
(1). آل عمران 26
(2). ظفرنامه (به اختصار): قرار بر آن شد كه شیر بهرام به ختلان رود كه یورت اصلی او بود و به جمع سپاه مشغول گردد و حضرت صاحبقران درین طرف به ترتیب و تجهیز لشكر قیام نماید.»
(3). ایضا: و سپاه طرفین از حال یكدیگر آگاهی یابند.» ص 89
ص: 389
صاحبقران بهرام جلایر و جاكو و عباس «1» را به تاخت ولایت امیر موسی و علی درویش فرستاده موسی و علی درویش گریختند و بهرام اندیشید كه از عهده مقاومت امیر حسین بیرون نیاید. ولایت علی درویش را تاخته خود را به مغولستان انداخت. حضرت صاحبقران به سمرقند آمده برادر خود قرانام را با هندوكا «2» در سمرقند شحنه گذاشت. امیر قرامیل «3» آن منصب نداشت. خود را به دیوانگی زد.
مصرع
چارهای كو بهتر از دیوانگی
و هندوكا از بخت وارون، هندوصفت به جانب امیر حسین گریخت و در این ولا، الجای تركان آغا كه خواهر امیر حسین و حرم محترم حضرت صاحبقران بود از سرای فانی به مأوای باقی رحلت نمود و آن حضرت را از مفارقت او ملالت عظیم شد.
اما چون به رای روشن معلوم داشت كه هر اجتماعی را از افتراقی و هر اتصالی را انفصالی لازم است به قضا رضا داد.
نظم
دو دوست جمع كجا دیدهای كه آخر كارمیانشان ز قضا فرقتی نیفتاده است و بدین جهت میان آن حضرت و امیر حسین نسبت منقطع شد «4».
______________________________
(1). ك: بهرام جلایر و چاكر عباس- ظفرنامه: بهرام جلایر و امیر جاكو و عباس بهادر را به طرف خجند فرستاد تا ایل جلایر ضبط كنند.»
(2). ك: هندوی- ظفرنامه: آن حضرت قرا و هندو كه برلاس را ...
(3). حاشیه نسخه ف: «این امیر قرا را دیگر نام نمیبرد.» در ظفرنامه چنین آمده. «و قرا چون از ضبط و نسق كار عاجز بود خود را به دیوانگی زد.» ص 90
(4). حاشیه نسخه ف: «و این صورت اول ظهور افتراق و قطع دوستی ما بین صاحبقران و امیر حسین است.»- تیمور از این زن دختری داشته به نام سلطان بخت بیگم (ر ك ظفرنامه ج 1 ص 91).
ص: 390
وقایع سنه سبع و ستین و سبعمائه ذكر مصالحت امیر حسین و حضرت صاحبقران و باز جنگ و مخالفت
امیر صاحبقران دل بر مخالفت امیر حسین نهاده با لشكرها از قهلقه گذشت ملك و عبد الله بر او در ظاهر صورتی آشتی مینمودند و در باطن درپی انگیز فتنه بودند «1» و امیر جاكو و عباس رسیده مصلحت چنان دیدند كه ملك و عبد الله را مقید سازند. آن حضرت منع كرده فرمود كه آغاز دولت ماست. اگر این صورت روی نماید، مردم بر ما اعتماد نكنند و هر حاكم كه بنای كار بر غدر نهد دولت او متزلزل باشد و سوار شده ایشان را اجازت داد و بازگشته در قرشی فرودآمد. امیر حسین سپاه جمع آورده متوجه بود. مباركشاه و شیخ محمد میخواستند كه به امیر صاحبقران پیوندند، ناگاه به امیر حسین رسیده ملحق شدند «2». امیر حسین خضر خزانهدار را با مصحفی كه بدان سوگند خورده بود فرستاد. میخواست كه به حیلت كاری كند. پیغام داد كه مخالفت میان ما موجب خرابی مملكت است. من لشكر خود در چغانیان و تو در خزار گذشته هریك با صد مرد در تنگ جكجك «3» به هم رسیده عهد و پیمان تازه سازیم و مجال مفسدان ندهیم. حضرت صاحبقران بر غدر او اطلاع یافته میخواست كه در آن باب تدبیر صواب اندیشد. اما امرا مسلم نداشته بر صلح تحریض كردند. آن حضرت لشكر در خزار گذاشته سیصد مرد كار دیده جیبهدار اختیار كرد و قرار داد كه دویست در دهنو باشند و بیحكم حركت نكنند و با صد مرد روان شد. امیر حسین با سه هزار مرد به مكر و حیله بیرون آمدند. یكی از غلامان امیر صاحبقران از ایشان گریخته از راه
______________________________
(1). ظفرنامه (به اختصار): «امیر حسین در این ولا ملك بهادر و عبد الله و پسر او را با عهدنامه پیش آن حضرت (- امیر تیمور) فرستاد و سخنان فریبآمیز پیغام داد. صاحبقران آن سخنان به سمع راه نداد.» ص 92
(2). ایضا: «چون سپاه امیر حسین به تعجیل در رسیدند، به ضرورت با ایشان پیوستند.» ص 93
(3). ظفرنامه چكچك
ص: 391
كش به دهنو رسید. آن حضرت از آنجا گذشته بود و اسب او مانده. غلامی داشت بهرام كاباك نام. «1»، به تعجیل روان كرد تا خبر رساند. ناگاه یاغی سحرگاه رسیده خواستند اطراف آن حضرت فروگیرند. آن حضرت پیش از آن سوار شده و مردم خود را از تنگ خرم «2»، گذرانیده سر راه خصم گرفت و جنگ در پیوستند و به زخم تیغ آبدار آن لشكر غدار را برگردانید و دشمنان تا قاتلش «3» آمده بازایستادند و آن دویست مرد از دهنو متفرق شدند و حضرت صاحبقران از قرشی و خزار گذشته در لب چاه اسحق كه بیرون بر دالق «4» است توقف نمود تا لشكر پراكنده جمع آمدند و از آب آمویه گذشته به راه ماخان به چول آمد و ایلچیان پیش ملك هرات و محمد بیك بن ارغونشاه فرستاد و تا آمدن ایلچیان دو ماه و نیم بر سر آن چاه بود و از هر طرف كه بازرگانان میرسیدند موقوف میداشت. چون ایلچیان آمدند بازرگانان را اجازت داده آوازه انداختند كه ما را ملك هرات طلبیده است و در حال كوچ كرده روان شدند. بازرگانان به قرشی رسیده خبر آن حضرت كه به طرف هرات رفته گفتند. امیر موسی باور كرده از قرشی بیرون آمد و با هفت هزار مرد به مای «5» مرغ نزول كرد و ملك بهادر «6»، با پنج هزار مرد قراوناس، در جانب خزار به غرقشون و گنبد لولی نشسته بودند و حضرت صاحبقران در آن زمان دویست و چهل و سه كس ملازم داشت «7». اما بیشتر امرای بزرگ بودند مثل
______________________________
(1). ظفرنامه (به اختصار): «در منزل مبارك نوكری بهرام نام حاضر بود، چون صورت واقعه با او بگفت از قلت خرد آن را وقعی ننهاد و پنداشت كه این خبر نباید رسانید. آن شخص را بزد و براند و خود دم دركشید.» ص 94
(2). ك: حرم.
(3). ظفرنامه: «تا به موضع قاتلش كه هر دو آب چكید الیك آنجا به هم میرسید.» ص 95
(4). ایضا: بوروالیغ (یا بوردالیغ).
(5). ظف: «به موضع بیمراغ نزول كرد و عزم داشت كه به اوزگند رود.» ص 96
(6). نسخ: ملك و جریك- تصحیح از ظفرنامه.
(7). حاشیه نسخه ف: حضرت صاحبقرانی درین سفر با دویست و چهل و سه كس قرشی را گرفته امیر موسی و ملك را كه با دوازده هزار كس در حوالی قرشی بیرون (؟) داشتند مغلوب ساخت.»
ص: 392
سیورغتمش اغلان و امیر داود «1»، و امیر جاكو (برلاس) «2»، و امیر مؤیدارلات «3»، و امیر ساری بوقا (جلایر) و امیر حاجی سیف الدین (نكودری) و عباس بهادر (قبچاق) و آق بوقا بهادر (نایمان) و محمود شاه. آن حضرت چهل بهادر نامدار اختیار كرده به كنار آمویه فرستاد تا بیتوقف اسبان در آب رانده گذشتند و خزار مسخر كرده كشتیها بدین طرف فرستادند و بقیه لشكر عبور كرده و بردالق در میان گرفته فرودآمدند و ایلچی امیر موسی را گرفته بامداد سوار شدند و شب به بردی كهنه رسیده و راهها ضبط كرده دیگر شب به شركند آمدند «4». امیر جاكو عرضه داشت كه مصلحت آن است كه توكل بر خدای كرده شبیخون بریم. امیر صاحبقران فرمود كه مردم ما اندك است.
اگر چشم زخمی رسد باز جمع شدن مشكل است. شما همینجا توقف نمایید تا من به قرشی روم و مبشر و عبد الله را برده به قرشی رسید و به لب خندق آمده اسبان را به مبشر سپرد و پیاده به آب خندق كه تا به زانو بود درآمده به دروازه رسید و دست بر در نهاده دانست كه پس آن را به خاك انباشتهاند. از آنجا بازگشته جای درآمدن به عبد الله نموذ «5» و به لشكرگاه آمده و سپاه را برداشته به ظاهر قرشی رسید و چهل و سه نفر را پیش اسبان گذاشته باقی را فرمود كه از آنجا كه به عبد الله نموده و نردبانها كه از بردالق آورده بودند
______________________________
(1). در حاشیه نسخه ف كه قسمتی از آن به متن نیز كشیده شده با خط قرمز بعد از كلمات «امیر داود» آمده است كه: «ایماقش دو غلات بود و كلانتر خواهر حضرت صاحبقران قتلغ تركان آغا در حباله داشت [كه او] مادر امیر سلیمان است.» این اضافات از ظفرنامه شرف الدین علی یزدی است.
(2). قسمتهای داخل پرانتز، تنها در نسخه ف و زیر كلمات مربوط آمده است و كلا مأخوذ است از ظفرنامه یزدی.
(3). در ظفرنامه آمده است: «امیر مؤیدارلات كه دیگر خواهر آن حضرت شیرین بیك آغا در حباله او بود.»
(4). ظفرنامه: به موضع فرد كهنه (نسخه بدل: قرد كهنه) فرودآمدند و هركه آمد تا آب بردارد او را موقوف داشته بازنگذاشتند و شب هنگام سوار شده به شهر كنت ...
(5). ایضا: جایی كه دیوارش پستتر بود بازجست و عبد الله را نمود كه محل نردبان نهادن این جاست.» ص 99
ص: 393
نهاده درآمدند. حضرت صاحبقرانی، با صد مرد به دروازه حصار آمده منتظر فتح باب دولت بایستاد و جمعی كه به درون رفته بودند به دروازه رسیده و نگاهبانان را مست و خراب یافته همه را به تیغ بیدریغ بر خاك هلاك انداختند و درویش تقل بوكا «1»، دروازه را به تبر شكسته و امیر صاحبقران برغو كشیده درآمد و مردم قرشی از خواب درآمده متحیر و عاجز ماندند و لشكر مظفر قلعه را مسخر ساخته و خانههای امیر موسی را غارت كرده برده و اسیر گرفتند و امیر محمد «2» خردسال بود. او را پنهان گریزانیدند، به امید آنكه شاید لشكر امیر موسی «3» متفرق شود. ایشان منهزم نشده ملك را اعلام دادند و لشكرها آورده چهار طرف حصار را در میان گرفتند. امیر ساری بوقا دروازه شهر را نگاه داشت و امیر داود دروازه خزار را و باقی امرا مراسم جانسپاری به جای آورده امیر مؤید با سی سوار از حصار بیرون آمده با دشمنان جنگهای مردانه كرد و دوركا «4» از جانب ایشان به ایلی درآمد.
حضرت صاحبقران همان روز عزم بیرون آمدن فرمود. امیر سیف الدین علم نجوم و رمل میدانست. گفت كه فردا وقت چاشت ساعتی خوب است و بامداد ایلچی بوقا بهادر و آق تیمور بهادر پل روان انداخته با پنجاه مرد بر دشمن حمله كردند و حضرت صاحبقران علیشاه و درویشك را با بیست سوار به مدد فرستاد.
آق تیمورطغای بوقا را به یك ضرب تیغ از پای درآورد و از جانب امیر موسی جوانی اوزبك بود، به زور و جوانی مغرور. گرز كشیده به میدان درآمد. غزان «5» بهادر پیش رفته دستهای او را چنان محكم گرفت كه مجال حركت نداشت. نیكی بهادر آمده هلاكش كرد و امیر ساری بوقا و ایلچی بهادر تیرباران كرده از دشمنان دویست مرد كه شب
______________________________
(1). ظفرنامه: «درویش بكه بند دروازه را به تبر شكست.»
(2). ظفرنامه: محمد بیك پسر امیر موسی كه حضرت صاحبقرانی او را بعد از این به شرف مصاهرت خویش سرافراز گردانید.»
(3). در نسخه ف به خطی دیگر زیر این كلمه نوشته شده «كه او یماقش تایجوت بود.»
(4). ظفرنامه: دور كه بهادر.
(5). ایضا: غزان بوقا بهادر.
ص: 394
تورها به پای حصار آورده بودند گریختند و توكل با صد مرد حمله آورده «1»، و پیادگان خصم تیرباران كرده لشكر منصور را برگردانیدند. حضرت صاحبقران با پانزده مرد بر ایشان زده لشكر را فرمود كه حمله كنند. ایلچی بوقا و بهرام حمله كرده توكل در زیر دیواری ایستاده بود. از حمله ایلچی بوقا كه از بالا شمشیر حواله او كرد رو به گریز نهاد و خراسانیی «2»، نادانسته شمشیر فرود آورد و سر بهرام بینداخت و از طرف دروازه خزار، لشكر قراوناس ایستاده بود. آن حضرت با شصت سوار عازم ایشان شد. ملك از بیم جان به قیتول كه در گنبد لولی بود گریخت و از بیم لشكر منصور همه از آنجا نیز فرار نمودند. آن حضرت فرمود كه امیر جاكو و امیر سیف الدین تا تنگ جكجك درپی رفته دشمنان را به دست آرند و امرا در عزیمت تعلل نموده حضرت صاحبقران بر ایشان تاخت و مجموع را در پیش انداخت و یاغی صد مرد در كمین كرده و فرصت یافته در این وقت دو گروه قصد آن حضرت كردند. «3» جمعی كه از دست راست كمین گشادند «4» از ضرب تیغ خونریز رو به گریز نهادند و دست چپ نیز اسبان و كوتلها گذشته چون بادوزان گریزان شدند و خاتون امیر موسی آرزو ملك به تومان آغا حامله بود و با ملك گریخته میرفت. آن حضرت ملك را آواز داد كه از خون تو اگرچه ریختنی است گذشتم. از خاتون جدا شو. ملك منت داشته جدا شد و با آن خاتون نوكری بود تیر پر كشیده حواله میكرد. حضرت صاحبقران به تصور آنكه تیرانداز جلد است عنان كشیده میداشت. چه از بهر زنی تیر خوردن از مردی «3» نیست. دولتشاه بخشی سپر در سر كشیده بر آن نوكر حمله كرد و او تیر انداخته بیهنری او معلوم شد و با زنان «4» گریخت.
______________________________
(1). ایضا: بار از سپاه دشمن توكل با صد مرد از طرفی دیگر حمله آورد.
(2). ایضا: «از جمله دلاوران لشكر منصور خراسانیی نادانسته» ص 102
(3). س: و از مردی نیست- نام این تیرانداز بیهنر در ظفرنامه «عاشق تاز» آمده است كه «كمان و تیر در دست» داشت و «تیر در كمان نهاده میكشید و نمیانداخت.»
(4). ظفرنامه: «آرزو ملك آغا حامله بود نه ماهه به تومان آغا»- این تومان آغا بعدها در ازدواج امیر تیمور درآمد.
ص: 395
حضرت صاحبقران از حدود قزلقاق بازگشت و امیر جاكو و امیر سیف الدین كه در عقب دشمنان نرفته بودند پشیمان شده به طرف جكدالك رفتند و یاغی را از جكجك «1» گذرانیده و ایل جلایر كه گریخته میرفتند آوردند و آن حضرت ماه رمضان در قرشی گذرانیده و محمود شاه را به حكومت بخارا «2» مقرر گردانید و نیكپی شاه كه ضابط راه خراسان بود به اتفاق علی یساوری به محمود شاه پیوستند و آن حضرت ایشان را طلب كرده در آمدن تقصیر نمودند و امیر مؤید كوچ خود را به جانب خراسان روان كرده بود و ایشان راه گم كرده قاصد رفت و ایشان را به ماخان رسانید