گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
وقایع سنه ثمان و ستین و سبعمائه ذكر گریختن امیر موسی به جانب امیر حسین و به جنگ بازآمدن‌




اشاره

امیر موسی گریخته به امیر حسین پیوست و شرح آمدن حضرت صاحب‌قران به قرشی و گرفتن آن بازگفت و امیر حسین تعجب عظیم نموده امیر موسی و الجایتو و جهانشاه و پولاد بوقا را به جنگ حضرت صاحب‌قران فرستاد و ایشان به تنگ جكجك آمده آن حضرت به عزم شبیخون روان شد و از راه یلغز آغاج «3» برف كوفته چند كس را به خبرگیری فرستاد و ایشان بیست كس از دشمنان گرفته معلوم كردند كه یاغی شب از تنگ جكجك گذشته به جكدالك فرود آمدند و باز خبر آمد كه یاغی در بالای آق قیا لشكر آراسته ایستاده‌اند. حضرت صاحب‌قران صف‌آرای متوجه ایشان شد. یاغی ده
______________________________
(1). ظف: چكچك.
(2). ظف: (به اختصار): آن «زمستان قرشی را محل توقف ساخت. محمود شاه را حكومت بخارا فرستاد تا آن طرف را ضبط كرده معمور گرداند و خراج و اموال آن به خزانه عامره رساند و نیكپی شاه را كه در خراسان پریشان می‌گردید نشان فرستاده طلب نمود و آمویه را با توابع به او ارزانی داشت».
(3). ظف: یلغزباغ.
ص: 396
هزار بودند. اما از جای خود حركت ننمودند. صاحب‌قران با دویست مرد ساعتی فرود آمده عازم بخارا شد. علی و محمود شاه پیش آمده شرایط خدمت به جای آوردند و امیر جاكو وقتی محمود شاه را بر دم اسب بسته بود «1» در این ولا وهم كرده به اتفاق امیر سیف الدین و عباس بهادر بی‌اجازت حضرت صاحب‌قران عازم خراسان شدند و آن حضرت در بخارا بود تا منغلای دشمن رسید. چندان‌كه علی و محمود شاه را گفت كه بر دشمن شبیخون بریم، ایشان گفتند اسبان را آسوده می‌داریم هرگاه یاغی رسید جواب گوئیم. حضرت صاحب‌قران از ایشان جدا شده و به كشتی از آب گذشته شب در میان به امرا پیوست. از آن جانب امیر حسین، علی و محمود شاه را در بخارا محاصره كرده روزی از راه فربب تا مزار شیخ عالم قدس سره «2» بازگشت. تازیكان بخارا به امید آن‌كه یاغی گریخت، در عقب رفته از دیوار بست بیرون آمدند. لشكر امیر حسین بازگشته بسیاری به قتل آوردند و بقای رعایا گریخته به بخارا رسیدند و در كاه‌دانها خزیده دم دركشیدند. علی و محمود شاه عازم خراسان شده و به چول درآمده به حضرت صاحب‌قران پیوستند. از تقصیرات خود خجل و شرمسار و به لطف و مرحمت آن حضرت امیدوار. آن حضرت نوازش فرموده طوی داد و خلعت پوشانیده نشاط شكار كرد تا به كلی ایمن شدند و فرمود تا نیستان آتش زده چون سبز شد اسبان فربه كردند.
در این ولا، استماع رفت كه نیك‌پی شاه یاغی شده نمی‌گذارد كه لشكریان پیش آن حضرت آیند و امیر حسین نیز یاغی بود. حضرت صاحب‌قران در میان دو یاغی
______________________________
(1). ظف: «محمود شاه را بر دم اسب بسته دوانیده بود و پیش و پس چوب زده ادب بلیغ كرده بر جانب او اعتماد نداشت، به صورت دولتخواهی بر خاطر صاحبقرانی می‌نگاشت كه مصلحت وقت توجه به جانب خراسان است و هرچند مبالغه نمود آن حضرت قبول نفرمود ... بی‌استجازه به طرف خراسان به ماخان رفتند.»
(2). منظور شیخ سیف الدین باخرزی است.
ص: 397
نشستن مصلحت ندید. از راه یورت كول به آمویه رسیده آب بسیار بود. آن حضرت در پایان بردالق گذار اختیار كرد و امرا «1» به شیب آب روان كرده خود با دویست مرد چاشتگاه در آب رانده شامگاه به سلامت بیرون آمد و شب در میان سحرگاه اطراف نیكپی شاه فرو گرفتند و او بهادر چابك‌سوار تیرانداز نیزه‌گذار بود. دست به قبضه كمان برده گمانش آن‌كه با زور بازوی مردی با قضا ستیزان توان كرد چون سعادت یاری نداد، اول تیری كه گشاد داد زه گمان گسسته شد. دوركا و خطای بهادر رسیده و او را گرفته كشتیها روان كردند تا باقی امرا و لشكر گذشتند. حضرت صاحب‌قران قصد لشكر قراوناس كرده در موضع بیرمش، امیر خلیل را كه سردار ایشان بود گریزانید و نیكپی شاه را به یاسا «2» رسانیده بعد از یك ماه به ماخان آمد و امیر جاكو را به رسالت پیش ملك هرات فرستاد. ملك حسین او را تعظیم نموده در باب موافقت مبالغت فرمود و گفت من به سرخس می‌آیم. اگر امیر از آن طرف تشریف فرماید اساس موافقت استحكام یابد. چون رای روشن حضرت صاحب‌قران آیینه گیتی‌نمای روزگار بود، و صوری كه از ملوك غور نسبت با پیشینیان چون امیر نوروز و دانشمندجه و چوپان نویان روی نموده بود به خاطر خطیر گذرانید با خود گفت السعید من وعظ بغیره.
اعتماد بر ایشان.
مصرع
سر رشته خویش گم كردن است
و عجب آن‌كه امیر چوپان همیشه نكوهش رای امیر نوروز كردی كه فضای صحرا به چهار دیوار حصار بدل كرد و اختیار به دست غوریان پوده «3» داد و چون نوبت نكبت
______________________________
(1). س: امرا را- ظف: «امرا را فرمان داد كه با چهارصد سوار به طرف نشیب آن روان گردند. خود با دویست كس چاشتگاه بر آب زده آخر پیشین به شناه از آن جانب بیرون آمدند.»
(2). س، ك: یاساق.
(3). پوده به معنای پوچ، بی‌مغز، بی‌حقیقت.
ص: 398
او رسید به همان غفلت مبتلا گردید.
القصه حضرت صاحب‌قران چون مؤید من عند الله بود از مهلكه غداریه غوریه هرویه اجتناب نمود و چون ملك هرات ملاطفت بسیار اظهار كرده بود نخواست كه آن را به بی‌التفاتی مقابل سازد، بنابرآن فرزند ارجمند امیرزاده جهانگیر را به جانب ملك معز الدین حسین فرستاد. هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ «1».

ذكر فرستادن حضرت صاحب‌قران امیرزاده جهانگیر را پیش ملك معز الدین حسین‌

حضرت صاحب‌قران بر عدم ملاقات ملك جزم فرموده رای رزین چنان اقتضا كرد كه جانب او به وجهی دیگر مرعی دارد تا سلسله محبت كه به تجدید تأكید یافته انقطاع نپذیرد. بنابرآن، نور حدقه دولت و نور حدیقه سعادت، گلبرگ چمن اقبال و نوباوه بستان جلال، امیرزاده جهانگیر را مباركشاه سجزی «2» ملازم با تجمل تمام به جانب ملك فرستاده پیغام داد كه چون مسلمانی تو معلوم دارم اعتماد بر دوستی تو كرده فرزند و قرة العین خود را پیش تو فرستادم و امیدوارم كه مكارم ملكانه تقدیم نموده او را ملحوظ نظر شفقت فرمایی و چون فرزند روان ساخت، آن حضرت با ششصد مرد از طرف خزار درآمده قرشی را در میان گرفت و نوكران امیر موسی را به دست آوردند و شیخ علی بهادر با جمعی دلاوران بازرگانان را یاغی پنداشته و جنگ كرده غالب آمدند و اموال بسیار گرفتند. حضرت صاحب‌قران ملامت نموده فرمود كه مجموع را بازدادند.
در این اثنا، خبر یافت كه پنج هزار مرد قراوناس در قوزی منداق نشسته‌اند و اباجاق و كورا، از جانب خزار به ایشان پیوسته و امیر برات خواجه و امیر سلیمانشاه و
______________________________
(1). سورة الرحمن 60
(2). س: سنجری.
ص: 399
هندوشاه پیش ایشان آمده‌اند. حضرت صاحب‌قران نیم‌شب به نوقط آمد و دانست كه مخالفان بسیارند. ناگاه امیر جاكو از اسب افتاده مجروح شد. آن حضرت او را با سی سوار به خراسان پیش امیرزاده جهانگیر فرستاد و با امرا مشورت كرده بر جنگ اتفاق نمودند و علی یساوری موافق نبود. او را به قهر سوار «1» كرده شیخ علی بهادر و آق بوقا بهادر را با شست سوار منغلا ساخت و هندوشاه از جانب یاغی با سیصد مرد پیش آمده هر دو گروه جنگ عظیمی كردند و دشمنان به قول خود گریختند آن حضرت نزول فرموده اسبان را آسایش داد و نماز عصر سوار شده سیصد «2» مرد را هفت قشون ساخت و لشكر را دلداری نموده بر دشمن حمله كرد و به زخم شمشیر جان شكار دمار از روزگار ایشان برآورد و علی یساور و بدر الدین و پسرش گریختند و دشمنان از ضرب سنان حضرت صاحب‌قران گریزان شدند و الجایتو یامجی و فولاد كه دوست آن حضرت بودند و یاغی شده سرهای ایشان را پیش آن حضرت آوردند آن حضرت از كمال وفاداری فرمود تا كالبد ایشان به سمرقند برده نماز گزاردند «3» و امرا را گفت مصلحت آن است كه دشمنان را فرصت ناداده برانیم و به حصار برسانیم و لشكر مرتب داشته با امیر حسین جنگ كنیم. امرا را آن قوت نبود. آن حضرت نصیحت نیك‌خواهان شنیده به جانب سمرقند معاودت فرمود و بر ماجوق و طغانشاه «4» را در ولایت كش گذاشت تا مال جمع كرده در عقب آیند و آن حضرت با لشكر آراسته به حوالی شهر آمد. اوج قرابهادر از قبل امیر حسین در شهر بود. لشكر بیرون آورده در لب آب رحمت سر راه گرفت. حضرت صاحب‌قران حمله كرده همه را به قوت دولت
______________________________
(1). ظف: او را به جبر تكلیف كرده سوار ساخت. ص 115
(2). ظف: ششصد
(3). ظف: «اولجایتو طایخانی و پولاد ... فرمان داد تا جسد ایشان را به شهر كش نقل كنند.»
(4). ك: طغونشاه- ظف: ترماجوق و طغای شاه
ص: 400
گریزانید و آق تیمور از عقب رانده تیغی بر اوج قرابهادر فرود آورد. اوج قرا بازگشته اسب آق تیمور را مجروح ساخت و او را پیاده گردانید و حضرت صاحب‌قران یاغی را رانده در حصار دوانید. اوج قرا با دو هزار و پانصد سوار سر راه گرفته صف‌آرای متوجه شد. لشكر منصور، چون شیر غران، روی به ایشان آوردند و هراس بر ایشان غالب شده بازگردیدند و در بندهای كویها تنگ كرده بودند، زینهای اسبان چون پشت سپاه ایشان شكسته به شهر درآمدند و حضرت صاحب‌قران چند روز در نواحی ساغرج «1» آسایش فرمود.
در این اثنا انهاء كردند كه الجایتو و فولاد بوقا لشكر به كش برده‌اند و برماجوق «2» را كشته و طغانشاه گریخته. حضرت صاحب‌قران را نایره غضب شعله زده با لشكر در آب یام فرود آمد و ارغونشاه بر دالیغی كشتی «3» آورده چنان معلوم شد كه امیر حسین با غلبه تمام در نخشب نزول كرد. آن حضرت چون دانست كه دشمنان بسیارند از پایان سمرقند روان شد و امیر موسی و اوج قرا به موجب فرموده امیر حسین سر راه گرفته در كوكلدر آجیغی «4» فرود آمده بودند. چون لشكر منصور رسید، اوج قرا تاب مقاومت نیاورده به سمرقند گریخت و حضرت صاحب‌قران شب در میان به ساغرج آمد و اسبان را آسایش داده شب هنگام، در قرجوق نزول كرد و در توابوینی تا چاشتگاه بوده شب در میان به كوكنك رسید «5».
______________________________
(1). ك: ساغج.
(2). ظف: ترماجوق
(3). ف، س: كشتی- ظف: «ارغون شاه بوردالیغی كه او را به خبرگیری فرستاده بود بیامد و یكی را گرفته بیاورد و چون ازو خبر پرسیدند زانو زده جواب داد كه اولجایتو و پولاد بوغا به آب توم نشسته‌اند و امیر حسین با لشكر گران به قرشی رسیده.» ص 118
(4). ظف: كوكلدر آجیغی و به همین نحو در متن تصحیح شد. نسخ: آجقه كوجكدر.
(5). تصحیح از ظفرنامه- نسخ: بوابوی ... شب در میان به كوكبك رسید.
ص: 401

حكایت رفتن امیر كیخسرو و امیر بهرام جلایر پیش پادشاه قتلغ تیمور و لشكر آوردن به ماوراء النهر

امیر كیخسرو و امیر بهرام «1» به مغولستان رفته و دو امیر و هفت هزار مرد را سر كرده به تاشكند آمدند و حضرت صاحب‌قران مدت یك ماه آن‌جا به عیش گذرانیده یكدیگر را طویها دادند و بهرام به موجب یرلیغ پادشاه استیلای تمام داشت و سوابق دوستی و لواحق خویشی جدید كه با آن حضرت تأكید یافته بود عدم انگاشت «2» و مواضع خاصه آن حضرت را تعرض رسانیده آن حضرت بر مقتضای حكمت التغافل من شیم الكرام عمل نمود و با این همه هرچند او را به محاربه اعدا اغرا فرمود ابا نمود.
امیر صاحب‌قران كیخسرو را طوی داده دختر او رقیه خانیكه را جهت امیرزاده جهانگیر خواستاری نمود و مدتی به طرب مشغول بود.

وقایع آذربایجان و عراق و فارس در این سال‌

اشاره

سلطان اویس بهار از بغداد، به راه شهر زور و سنتای، عازم آذربایجان شد و امیر كاوس شیروانی در غیبت سلطان دو نوبت به قراباغ «3» آمده و مردم را كوچانیده به
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: «حضرت صاحب‌قران دو نوبت جهت معاونت بهرام با پادشاه یاغی شد و بهرام آن را به خاطر نیاورد.»
ظف (به اختصار): بهرام پیش از این، نسبت با حضرت صاحبقرانی دم از موافقت می‌زد و بر مخالفت امیر حسین با آن حضرت عهد بسته بود و به تقویت حضرت صاحب‌قران بر ایل و تومان خود حاكم شده.
(2). پس از رسیدن تیمور به تاشكند، بهرام جلایر، به نوشته ظفرنامه، «نسبت با حضرت صاحب‌قران رسم خدمتی لایق به تقدیم نرسانید.»
آن‌كه تیمور را به خانه برده و طوی داده امیر كیخسرو بود كه داماد تو غلق تیمور خان بود و ازین زن دختری داشت رقیه خانیكه نام. تیمور او را برای پسر خود جهانگیر خواستاری كرد و «یك ماه به عشرت و شادمانی گذرانید.» ص 120
(3). ذیل جامع التواریخ: به تبریز آمده بود.
ص: 402
شیروان برد و سلطان بیرام بیك را با امرا به طرف شیروان فرستاده چون كاوس تاب مقاومت نداشت ولایت را گذاشته به قلعه متحصن شد و لشكر سلطان ولایت خراب كرده كاوس ائمه و مشایخ در میان كرده بیرون آمد و بیرم بیك او را مقید پیش سلطان آورد و بعد از سه ماه سلطان ترحم فرموده خون او بخشیده مملكت شیروان به او داد و حكام بلاد شیروان و دربند باكوه «1»، حاجی فرامرز و حاجی فریدون، چون این مرحمت دیدند پیش سلطان آمده به تشریفات مشرف شدند و مدت حیات سلطان [تابع و منقاد] «2» بودند و مملكت سلطان به نوعی معمور شد كه مثل آن هرگز نبود.

ذكر عزیمت جلال الدین شاه شجاع به مملكت اصفهان‌

شاه شجاع آگاهی یافت كه باز تبارزه بر ضدیت شیارزه شاه محمود را مدد خواهند كرد. خواست پیش از آن‌كه مدد تبریزیان رسد، شاه محمود را متفرق گرداند.
بر این عزم از شیراز بیرون آمد.
نظم
بر این‌گونه می‌رفت تا قصر زردز گرد سپاهش هوا «3»لاجورد شاه محمود به محاربه پیش آمده بعد از حرب و ضرب پناه به شهر برد و شاه شجاع بر ظاهر اصفهان فرود آمد.
نظم
به رزم‌آوری تیز گشته دو شاه‌چنین تا برآمد بر این بر دو ماه
______________________________
(1). ك: باكویه.
(2). ك: [مقید]
(3). ك: جهان
ص: 403
كار بر اهل شهر تنگ شد. سادات و ائمه بیرون آمده قرار یافت كه شاه محمود پیش شاه شجاع آمده تربیت یابد. عهود و مواثیق مؤكد شده شاه محمود با پنجاه سوار آمده پادشاه را دست بوس كرد و شاه شجاع او را نوازش فرمود.
نظم
سرافراز محمود لشكرشكن‌چنین گفت در انتهای سخن
كه از بنده آید همیشه گناه‌به امید عفو جهان پادشاه
پشیمانم ازكار و كردار خوددر این داوریها ز من بود بد
قضای خداوند پروردگارچنین بود ای خسرو تاج‌دار
كنون بنده‌ام تا چه فرمان دهدو گر تیغ بر تاركم می‌نهد و شاه محمود طوی معتبر كرده پیشكشهای پادشاهانه گذرانید.

ذكر فرستادن سلطان قطب الدین اویس بن شاه شجاع به جانب افغان‌

قطب الدین اویس ارشد اولاد پادشاه بود و اثر نجابت و امارت امارت از جبین مبینش واضح و حسن سیرت و لطف سریرت در خلقت طلعت او لایح. سخائی كه ابر نیسان باوجود جود او به امساك معترف گشتی و تمكینی كه كوه گران‌سنگ باوقار او به سبكساری مقر آمدی. پادشاه را دیده امید به او روشن و پشت استظهار به قوت او ممكن و رای جهان‌آرای به او مصروف كه هم در اوان شباب اساس شهریاری او را استحكام دهد و بنیان دولتش را مشید گرداند. وزیر سعید خواجه جلال الدین تورانشاه را دستور شاهزاده ساخته چهار هزار سوار از متجنده فارس گردان نامدار و دلاوران روزگار ملازم ركاب نصرت شعار مقرر شد كه به عزم ضبط هزاره افغان و استخلاص اموال جرون نهضت نمایند و شاهزاده از طرف گرمسیر فارس لشكر به حوالی بلوك
ص: 404
اقطاع كشید. امیر غیاث الدین سیورغتمش كه خال او بود چند منزل استقبال نمود و شرف دست‌بوس یافته درگاه شاهزاده ملاذ اكابر اتراك و ملجأ صنادید اعراب گشته.
والی هرموز، تورانشاه آگاه شده اموال فراوان با نفایس مصحوب ایلچیان فرستاد و شرایط خدمتكاری و ضوابط باجگزاری به جای آورد و سلطان قطب الدین اویس قشلاق در منازل و مراحل ولایت جرون فرمود و امیر سیورغتمش چون مواد سلطنت مجتمع یافت، قطب الدین اویس را باعث و محرك شد كه دعوی استقلال كند و شاه شجاع از استماع این خبر متغیر شده شاهزاده سلطان شبلی را با لشكر گران به طرف هرموز روان ساخت. مقرر آن‌كه قطب الدین اویس و سیورغتمش را طوعا او كرها به حضرت آورند. قطب الدین اویس از پدر مأیوس گشته به جانب اصفهان رفت و به عم خود شاه محمود ملحق شد و امیر سیورغتمش به قلعه تحصن جست و مكتوبی ضراعت‌آمیز به عذرخواهی پیش پادشاه فرستاد و پادشاه از انشاء خود این رقعه به او نوشت:
«امیر سیورغتمش را وقت آن است كه آنچه كشته بدرود و آن درختی كه نشانده به بار آمده از ثمره آن ذخیره سازد. این حكایات چندان اثری نداشته باشد. ما قول و فعل و عهد و سوگند و مردی و مروت و وفا و دوستاری «1» او بسیار آزموده‌ایم و به كلی اعتماد از او برداشته.
مصرع
من آزمودم و دیدم تو نیز خواهی دید. «3»
اگر راست می‌گوید صورتی ظاهر گرداند كه ما را باور شود. و الّا مجرد تقبل به دروغ چند توان كرد؟ یوم یأتی بعضی آیات ربك لا ینفع نفسا ایمانها آلْآنَ «2» وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ «3» آخر
______________________________
(1). ك، س: دوستداری.
(2). سورة یونس 98
(3). سورة یونس 90
ص: 405
همه روز می‌خواند. به قدر معنی از جمع طلبه كه ملازم‌اند پرسیده باشد.
نصیحتش كنند. اگر قبول كرد و از قوت به فعل رساند چنان‌كه خاطر قرار گیرد، این نوبت دیگر عفو كنیم و الا آن چنانچه حضرت خدای خواسته باشد بهتر است. عَسی أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ «1». سخن بسیار است زیادت نمی‌نویسد.»

وقایع سنه تسع و ستین و سبعمائه ذكر لشكر كشیدن امیر حسین به جانب حضرت صاحب‌قران‌

اشاره

امیر حسین با لشكر بسیار از شهر سبز گذشته در سالار بولاق فرودآمد و امرا امیر موسی و امیر شیخ محمد و امیر الجایتو را مقدمه ساخته با قرب بیست هزار مرد در لولو بكومه «2» رسیدند و آن‌جا ملك با دو هزار مرد ملحق شد و در سوزنگران «3» نشستند و جهانشاه با هزار و پانصد مرد به رباط ملك آمد و هزار دیگر بر سر راه یتی قودغ «4»، در خرمن دیزك فرودآمدند «5». حضرت صاحب‌قران این اخبار شنیده چون می‌دانست كه كار به تأیید پروردگار است نه به قلت و كثرت لشكر جرار، به موافقت امیر كیخسرو، با دو هزار مرد مغول، توكل بر نصرت و یاری حضرت باری كرده به طرف لشكر امیر حسین روان شد و با پانصد مرد منغلای شده بر لشكر جهانشاه شبیخون آورد و ایشان را شكسته هم در آن مقام، یعنی دیزك، اسبان را آسایش داد و الجای مغول را با
______________________________
(1). البقرة 216
(2). ظف: «ایشان از سمرقند عبور نموده در كنار آب بلنغور فرودآمده بودند.» ص 121
(3). نسخ: سور مكران
(4). نسخ: بینی قودع
(5). ظف: «و خرمن با هزار مرد در موضع دزق راه ینی قدق محافظت می‌نمود.»
ص: 406
سیصد مرد آن‌جا گذاشته با دویست مرد سوار شد و از حضرت عزت استعانت جسته سی مرد كار دیده را پیش فرستاد. دشمنان چون مقدمه لشكر دیدند متوهم شده گفتند مغول رسید. ملك با مردم خود رو به گریز نهاد و امیر موسی و شیخ محمد باوجود بیست هزار مرد شكست بر ایشان افتاد و به امیر حسین پیوستند.
در این اثنا، قاصد امیر كیخسرو حضرت صاحب‌قران را خبر داد كه سیصد نفر مغول كه در موضع دیزك گذاشته بود مسلمانان را غارت و اسیر كرده بازگشتند. آن حضرت پیش امیر كیخسرو آمده، بعد از مشورت شست مرد جلد فرستادند كه از طرف كوه سیاهی نمایند. باشد كه رعیت كه ودیعت حضرت عزت‌اند خلاص یابند و تدبیر موافق تقدیر آمده مغولان چون سیاهی از كوه دیدند ترسیده اسیران را با هرچه گرفته بودند گذاشته گریختند و مسلمانان با اموال خلاص شدند و حضرت صاحب‌قران، فتح و ظفر قرین، از آن‌جا كوچ كرده در موضع خمرك فرودآمدند.

حكایت غضب كردن امیر حسین با امرای خود

امیر حسین از جهت انهزام امرا ملول شد و ملامتها كرد و سرزنشها نموده خود سوار شد و به آق كوتل رسیده ده هزار مرد پیش فرستاد تا از آب خجند گذشته سر راه امیر صاحب‌قران گیرند. آن حضرت به اتفاق امیر كیخسرو پانصد مرد اختیار كرده به بارسین رسیده و راه دشمنان گرفته برغو كشید.
نظم
هركه را شد یقین كه حمله اوست‌پای هستیش بر گمان باشد مخالفان ویران شدند و بهرام جلایر با لشكر مغول عازم مغولستان شد «1» و حضرت
______________________________
(1). ظف: «بهرام جلایر بی‌اشارت حضرت صاحبقران كامیاب و كیخسرو از تاشكنت با لشكر جته بازگشت و به جانب سیرام رفت.» ص 124
ص: 407
صاحب‌قران زمستان در تاشكند گذرانید و امیر كیخسرو قشلاق در اترار اختیار كرد و امیر حسین پولاد بوقا و جنید بهادر را كه به دلاوری موسوم بودند در سمرقند گذشته در ارهنگ و سالی‌سرای قشلاق فرمود و حضرت صاحب‌قران، در وقت ملاقات امیر كیخسرو، ساری بوقا و آق بوقا را به جانب امیر شمس الدین مغول و حاجی بیك به طلب لشكر فرستاده بود. در اوایل بهار بازآمده آوازه انداختند كه لشكر مغول رسید.
امیر حسین به علما و مشایخ خجند و تاشكند توسل جست تا سعی نموده غباری كه برخاسته به آب صفا نشانند. اكابر به خدمت حضرت صاحب‌قران آمدند و معروض داشتند كه لشكر انگیختن موجب خون ریختن است و حسن نیت و كمال عقیدت شما اقتضای آن می‌كند كه به مصالحه میل فرمایید تا مملكت ایمن و رعایا مطمئن باشند و فرمان قرآن آن است كه وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ «1» و حضرت قران در خواب دیده بود كه در دریای خجند سیل «2» بسیار جمع آورده و خود در میان دریا بر چوبی نشسته می‌داند كه خلاص‌دهنده جز خدای تعالی نیست. آن حضرت را سجده كرده به تضرع و زاری خلاص طلبید «3». چون بیدار شد خواب و آب «4» را به لشكر تعبیر فرمود و در وقت التماس علما و مشایخ صورت خواب به خاطر آمده صلح را قبول كرد و صلاح در آن دید كه دل با امیر حسین صافی كرده بی‌تكلف آمد شد [خلایق]، «5» در كار خیر تأخیر ننماید و به نفس شریف به جانب امیر حسین فرماید و ماجرا «6»، رانده صلح و صفا كنند.
بدین عزیمت روان شده هنگام طلوع آفتاب با سیصد مرد به در شهر سمرقند رسید و
______________________________
(1). سورة النسا 128
(2). ظف: در آب خجند سیل بسیار- نسخ: عمده و سال (؟)
(3). ظف: «از غایت دهشت از خود غایت شده و چون چشم باز كردی خود را به ساحل آب دیدی از طرف سمرقند.» ص 126
(4). ك: خواب و آیت- ظف: «آن سیل جوشان را به لشكر تعبیر فرمود و صورت نجات كه در جانب سمرقند دیده بود دانست كه آنچه مراد است هم از آن طرف به حصول خواهد پیوست.»
(5). ف: [نماید]
(6). س: ماجرا را
ص: 408
خواست كه درآید. ناگاه شخصی بیرون آمده آوازه دروغ انداخت كه امیر حسین وفات یافت. حضرت صاحبقران رعایت حزم نموده به جانب شادمان روان شد. در اثنای راه هفت قشون از لشكر امیر حسین پیش آمده قصد آن حضرت كردند و آن مؤید كامكار دمار از روزگار ایشان برآورده به آب یام رسید و اسبان را اسیر كرده عازم نیازی شد و امیر موسی لشكر كشیده برابر آمد. بهادران هم سخن شده گفتند امیر تیمور است كه پیش امیر حسین می‌رود. امیر موسی گوش به سخن نكرده جنگ را ساخته شد. آن حضرت به ضرورت دل بر حرب نهاد. چه عقلا گفته‌اند من استرضی و لم یرض فهو شیطان و من استغضب و لم یغضب فهو حمار. حضرت صاحب‌قران سیف الدین و خطای بهادر را با جمعی دلاوران فرستاد كه از عقب دشمنان درآمده جنگ اندازند و خود با بقیه لشكر به جانب خزار روان شد و امیر موسی منهزم گشت. ناگاه قاصد آمد كه سپاه امیر حسین رسید. آن حضرت سیصد مرد خود را مرتب داشته بر بلندی بایستاد و لشكر قراوناس سی قشون مردان گزیده و اسبان پسندیده نمودند. اما نزدیك نمی‌آمدند.
حضرت صاحب‌قران یاغی را بر جای مانده شب در میان به قابیار آمد و پیش از این قاصدی پنجشنبه‌نام پیش امیر حسین فرستاده بود. در قار و شقار منتظر وی نشست «1».
امیر حسین سوگند خورده و عهد بسته تورانشاه را همراه پنجشنبه فرستاد «2» تا آن معنی را مؤكد گرداند. «3» حضرت صاحب‌قران عباس بهادر را با تورانشاه بازفرستاد تا تجدید عهد كند. امیر حسین امیر موسی و الجایتو را، با ده هزار سوار، فرستاد تا عهد بسته آن حضرت را پیش او برند «2». ایشان به [كومش كند] «3» مزار علی آتا قدس سره رسیدند و حضرت صاحب‌قران به علیاباد آمد. قاصدان تردد نموده قرار یافت كه از
______________________________
(1). صف: «آن حضرت ایشان را بگذشت و با دلاوران خویش مراجعت نموده و شبگیر كرده از آب كوهك بگذشت و سحرگاه به قینار شقشار نزول فرمود.» ص 127
(2). ظف: «با ایشان مبالغه كرد كه خاطر حضرت صاحبقران به دست آورده با او صلح كنید و البته نوعی سازید كه میان ما ملاقات شود.» ص 128
(3). ك. مكند- ظف. كمش كنت:
ص: 409
طرفین هریك با صد مرد ملاقات كنند و چون به هم نزدیك شدند «1»، نوكران حضرت صاحب‌قران خواستند كه دست‌بردی نمایند و با یكدیگر می‌گفتند امرای معتبر امیر حسین این گروهند. چون اینها نمانند كسی قوت مقاومت ما نداشته باشد.
الفرصة «2» تمر مر السحاب و تسیر سیر الشهاب.
نظم
مكن وقت ضایع به افسوس و حیف‌كه فرصت عزیز است و الوقت سیف حضرت صاحب‌قران نوكران را منع كرده فرمود كه هر پادشاه كه عقد عهد او محكم نباشد بنای دولت او متزلزل است و هر ملك كه به حسن وفا مشهور شود ملك او معمور گردد.
نظم
تا دل خصمان تو یابد قرارعهد تو باید كه باشد استوار القصه از طرفین پیش آمده ملاقات نمودند و عهد و شرط تازه كردند و حضرت صاحب‌قران [در وثاق امیر موسی فرودآمده وحشت و بیگانگی به الفت و یگانگی مبدل شد و لشكرها اجازت داده بازگشتند و حضرت صاحبقران] «3» به قبة الخضرای كش آمد و امیر حسین لشكر به جانب بدخشان برده بود. چه شاهان آن‌جا عصیان می‌نمودند و سپاه خراسان در بلخ و توابع دست‌درازی می‌كردند «4». حضرت صاحب‌قران به قصد
______________________________
(1). ف: رسیدند. ظف «فی الحال سوار شده با صد مرد متوجه گشتند (یعنی امیر موسی و الجایتو) و حضرت صاحبقران با دویست مرد توجه نمود.» ص 129
(2). ف: الفرص-
(3). ك: ندارد
(4). ظف: «چون ملك [معز الدین] حسین والی هرات از مخالفت شاهان بدخشان و توجه امیر حسین به جانب ایشان آگاه شد لشكری گران به طرف بلخ روانه كرد تا ایل والوس آن‌جا را غارت كنند.» ص 130
ص: 410
خراسانیان از كش روان شد و ایشان بلخ و خلم غارت كرده به خراسان رفتند و آن حضرت عازم جانب امیر حسین شد. امیر حسین از توجه آن حضرت خبر یافته و با شاهان صلح كرده بازگشت و در قندز ملاقات فرموده به صفای خواطر از گذشته‌ها درگذشتند.
مصرع
كه گفته‌اند بزرگان كه از گذشته نگویند
و چند روزی بر بالای اشكیمش یكدیگر را طوی داده به عیش و عشرت گذرانیدند و از آن‌جا لشكر كشیده به جانب كابل رفتند. چه پولاد و آق بوقا یاغی شده حصار كابل را پناه ساخته بودند. لشكر نامدار [حصار] «1» را در میان گرفته حضرت صاحبقران داد مردی و مردانگی داد و خطای بهادر و شیخ علی بهادر و دیگر نامداران آن حضرت زخم‌دار شدند و دشمنان عاجز گشته حصار مسخر شد و هر دو دشمن را به خدمت آوردند و به یمن موافقت و مساعدت حضرت صاحب‌قران، امیر حسین را مهم بدخشان و فتح كابل به موجب دلخواه میسر شد.
نظم
بر هر طرف كه چشم نهی جلوه ظفراز هر طرف كه گوش كنی مژده امان در این اثنا، امیر حسین با حضرت صاحب‌قران مشورت كرد كه مرا داعیه عمارت حصار بلخ است. آنچه ترا به خاطر آید بگو «2». آن حضرت فرمود كه عم شما «3» امیر عبد الله كه در زمان امیر غزغن مملكت را او می‌داشت وقتی به خاطرش آمد كه به
______________________________
(1). س. كابل
(2). ظف: «كه داعیه دارم كه بلخ را نشستن جای سازم و قلعه هندوان را به حال عمارت بازآورم.» ص 131
(3). نسخ: «برادر شما» و این صحیح است. امیر حسین نوه امیر غزغن بود نه پسرش.
ص: 411
جانب سمرقند رود. امرا عرضه داشتند كه ولایت خود گذاشتن و مملكت بیگانه معمور داشتن از طریق عقل دور است «1». من نیز همین می‌گویم و این معنی مصلحت نمی‌بینم.
نظم
من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم‌تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال گفت هر آینه رای ترا صواب می‌بینم «2»، اما من این داعیه را از خاطر خود منع نمی‌توانم كرد.

ذكر آمدن امیر حسین از جانب كابل جهت عمارت شهر بلخ‌

امیر حسین عازم عمارت بلخ شده حضرت صاحب‌قران را با خود آورد و اسباب عمارت مرتب می‌ساخت كه ناگاه خبر آمد كه لشكر مغول به حدود آشبره رسیدند.
امیر حسین حضرت صاحب‌قران و امیر موسی را منغلای ساخته روان شد و مغول در تاشكند قشلاق كرد و امیر حسین زمستان در كش گذرانید و امرای او در موقر قرا نشستند. امرای مغول [قمر الدین و كپك تیمور و] شیراغول قصد امیر حاجی بیك اركنوت كردند «3» و لشكر كشیده با هم همسخن شدند و بازگشتند. قمر الدین «4» و كپك تیمور گریختند و حاجی بیك شیراغول را گرفته به یاسا رسانید و مغولان به هم برآمدند. در آن حال شاهان بدخشان ولایت قندز را غارت كردند. حضرت صاحبقران و امیر موسی گفتند لشكر مغول به هم برآمده صلاح آن است كه در عقب رویم و اسیر و
______________________________
(1). ظف: «جه اگر كاری افتد مردم بیگانه به كار نیایند و مددكاری ننمایند ...»
(2). س، ك: می‌دانم
(3). نسخ ندارد، تصحیح از ظفرنامه
(4). ف، در حاشیه: قمر الدین كه ایماقش دو غلات است.
ص: 412
برده گیریم. امیر حسین راضی نشد.

ذكر فرستادن امیر حسین پسر خود جهان ملك را مصاحب حضرت صاحب‌قران به جانب بدخشان‌

امیر حسین لشكر فراوان و سپاهی بی‌كران ترتیب داده پسر خود جهان ملك را به حضرت صاحب‌قران سپارش نمود و از موضع كشم به رسم منغلای روان فرمود و یاغی از تل كركس فرودآمده و سیاهی دیده گریختند و بر كوتل «1» جرموك برآمده و آن را هم گذاشته و پل گذر آب خراب كرده و الومها را گرفته ایستادند و حضرت صاحبقران گذر پیدا كرده با لشكر از آب گذشت. [یاغی گریخته سامار (؟) به شاهان رسیده در پیش آبی بزرگ و دره محكم و كوهی عظیم لشكر خود آراسته بالای كوه برآوردند] «2»، و چون سیاهی سپاه ظفر پناه دیدند دیگر باره گریختند و جمعی در كمینگاه ایستادند. حضرت صاحبقران و لشكر منغلای رسیده و جنگ كرده یاغی را فرودآوردند و شاه شیخ علی بدخشانی را گرفتند و گلها غارت «3» كرده بازگشتند.
حضرت صاحب‌قران فرمود كه چون یاغی گریخت ولایت می‌باید گرفت. جهان ملك را به جانب كوران «4» روان كرده الجای بسیار گرفتند. اما در بازگشتن دشمنان سر راه نگاه داشته هرچند گرفته بودند بازستدند و جمعی را كشته صد و سی اسب گرفته جهان ملك گریخت.
چون این خبر به حضرت صاحب‌قران رسید، آتش قهر مشتعل گردیده با سیزده
______________________________
(1). ظف: جرم
(2). ظف (به اختصار): «به طرف بالای بدخشان گریختند و در دره ارتنج كه جای به غایت تنگ است و دو آب عظیم آن‌جا به هم می‌پیوندد چپرها ببستند.»
(3). در هر سه نسخه: كلها- ظف: و گلهای (گله‌های) اسب و گوسفند ایشان را گرفته:
(4). س: كدران- چنین كلمه‌ای در ظفرنامه نیست مگر آن‌كه: «جماعتی از بدخشانیان گریخته بودند و در دره جمع شده آن حضرت جهان ملك را با انبوهی لشكر بفرستاد و ایشان را غارت كرده اولجه بسیار گرفتند.» ص 134 مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌1 413 ذكر فرستادن امیر حسین پسر خود جهان ملك را مصاحب حضرت صاحب‌قران به جانب بدخشان ..... ص : 412
ص: 413
كس بر بالای كوه دانان برآمده و سر راه دشمنان گرفته «1»، جنگ درپیوست و هرچه غارت كرده بودند به زخم شمشیر آبدار و قوت بازوی كامكار بازستاند و از آن حضرت منقول است كه این‌همه وقایع كه مرا واقع شده و در معركه‌ها جنگها كرده‌ام به سختی آن جنگ ندیدم.
در این حال، پنجاه مرد مسلح به آن حضرت نزدیك رسیده دویست دیگر به مدد می‌آمدند. ایلچی بوقا مردانگی كرده خود را در میان پیادگان انداخت «2» و چند تاجیك را سیلی بر گردن زده با زبان شیرین با ایشان سخن گفت كه این امیر كه ایستاده امیر تیمور است. اسیران شما خلاص كرده به شما می‌دهد. بیهوده چرا جنگ می‌كنید.
دشمنان از جای خود آن حضرت را سر فرود آورده دو كس از ایشان به خدمت آمد آن حضرت فرمود كه اسب و جیبا كه از لشكر ما گرفته‌اید [جمع كرده] «3» پیش ما آرید تا اسیران شما را بازدهیم. ایشان قبول كرده همه را بازآوردند و برای حضرت صاحب‌قران و جهان ملك تقوزها كشیدند و اسیران ایشان را بازدادند و تیركجی جلایر به بدخشان درنیامده «4» بود و امرا خواستند كه پرسش او را موقوف دارند. آن حضرت غضب فرمود گناه‌كاران را چوب یاسا زد. «5»

ذكر یاغی شدن امیر شیخ محمد «6» و امیر كیخسرو با امیر حسین نویان‌

امیر حسین قاصدی پیش حضرت صاحب‌قران فرستاد و خبر داد كه
______________________________
(1). ظف: با سیزده كس سر راهی تنگ كه ممر ایشان بود بگرفت.»
(2). ظف: «پیاده در میان ایشان دوید.»
(3). ك: ندارد.
(4). ظف (به اختصار) ص 136 چون «در شهر بدخشان نزول فرمود، تیركجی جلایر و بعضی مردم كه گریخته بودند آن‌جا رسیده در معرض خطاب و عتاب افتادند.»- ك: تركجی- ف:
تیزكجی- س: تركجی.
(5). ظف: «بعد از پرسش گناه، همه را پس و پیش چوب یاساق زدند.» ص 137
(6). یعنی امیر شیخ محمد پسر امیر بیان سلدوز.
ص: 414
امیر شیخ محمد و امیر كیخسرو یاغی شدند و استدعای حضور فرمود. آن حضرت متوجه گشته در سالی‌سرای به لب آب ملاقات روی نمود. امیر حسین وظایف دلجویی به جای آورد و در وقتی كه امیر صاحب‌قران در بدخشان بود، امیر شیخ محمد و امیر كیخسرو در باب حضرت صاحب‌قران سخن گفته مكتوبی به امیر حسین «1» فرستاده بودند و او آن را نگاه داشته و آن حضرت بر آن اطلاع یافته در این حال با خود گفت كه اگر امیر حسین دل با من صافی دارد آن سخن اظهار كرده مكتوب نماید. چه دلیل مصادقت دوستان اظهار اسرار است.
مصرع
دوست آن را دان كه او ظاهر كند اسرار خویش
چون آن صورت روی ننمود آئینه خاطر غبار گرفته در فكر و اندیشه بود كه ناگاه دو كس آمده گفتند كه امیر حسین قصد گرفتن تو دارد. از آن‌جا كه كمال مردی و قوت نفس او بود نترسیده با كس اظهار نكرد و شخصی آمده مكتوبی نمود كه از زبان پادشاه به امیر موسی نوشته بود كه فرصت نگاه داشته امیر تیمور را بگیر «2». حضرت صاحب‌قران آن مكتوب هم نهان داشته با خود گفت این دروغ باشد. اگر او را این داعیه بودی روز اول قصد كردی. امیر موسی را چه زهره آن باشد. در این فكر سوار شد تا این سخن بازداند و پیش امیر حسین آمد كه در كنار آب بود. در این حال، مردی از كشتی بیرون آمد و در گوش امیر حسین گفت كه یاغی رسید. امیر حسین را آن صورت از آینه خیال زایل شده آن اندیشه باطل گشت.
______________________________
(1). ظف: «مكتوبی به آن حضرت (- امیر تیمور) نوشته بودند و اندیشه خود را عرضه داشته درخواست مدد و معاونت كرده و آن مكتوب در راه به دست امیر حسین افتاده بود و حضرت صاحب‌قران را از آن معنی آگاهی دادند.»
(2). ظف: «شخصی بیامد و مكتوبی رسانید كه عادل سلطان كه در آن وقت خان او بود به حضرت صاحبقران نوشته بود مضمونش آن‌كه امیر حسین با امیر موسی گفته است كه فرصت نگاه داشته هنگام مجال ترا بگیرد.» ص 138
ص: 415
بیت
هزار نقش برآرد زمانه و نبودیكی چنان‌كه در آینه تصور ماست امیر حسین حضرت صاحب‌قران را فرمود كه منغلای شده از آب گذرد و زنده حشم نیز رفته دشمنان از بیم حمله صاحب‌قران پشت به هزیمت دادند و به جانب آلای رفتند. امیر كیخسرو گریخت و زنده حشم در عقب او رفت و امیر شیخ محمد فرار نموده حضرت صاحب‌قران تكامیشی فرمود و او به خجند و اترار رفته حضرت صاحب‌قران مظفر و منصور به ولایت كش بازآمد.

ذكر احوال آذربایجان و عراق در این سال‌

امیر قاسم برادر سلطان اویس به زحمت دق جهان را گذاشت و سلطان برای او عزای عظیم داشت و نعش او را به بغداد برده در مشهد امیر المؤمنین «1»، علیه السلام در جوار پدرش امیر شیخ حسن مدفن ساختند. خواجه جمال الدین سلمان فرماید:
نظم
دریغا كه خورشید روز جوانی‌چو صبح دوم بود كم زندگانی
دریغا كه ناگه گلی ناشكفته‌فروریخت از تندباد خزانی
بر این آفتاب ای فلك زار بگری‌فرورفته در صبح روز جوانی
یقین است ما را ازین خانه رحلت‌و لیكن نبود این كسی را گمانی
كه در عنفوان صبی میر قاسم‌زند خیمه بر جنت جاودانی
دریغ آن سر و افسر شهریاری‌دریغ آن قد و قامت پهلوانی
______________________________
(1). س: امیر المؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب- ذیل جامع التواریخ: «در شهر امیر المؤمنین علی بن ابی طالب كرم الله وجهه در جوار ...» ص 195
ص: 416
و هم در این سال، سلیمانشاه [خازن] «1» حاكم بغداد وفات یافت و سلطان خواجه مرجان را از حبس خلاص فرمود گناه او عفو كرد و علم و نقاره و قشون داده به حكومت بغداد فرستاد و شش سال حكومت به‌سزا كرده عمارت عالیه كه بعضی پیشتر بنیاد كرده بود و بعضی در این نوبت به اتمام رسانید.
و هم در این سال، بیرام بیك كه محبوب پادشاه بود به سبب افراط شراب فرورفت و سلطان اویس تعزیتی داشت كه مثل آن كسی نشان نداد. ازجمله كپنك سیاه بر تن سفید پوشیده بود و امرا و خواتین پلاسهای سیاه بر گردن انداخته فضیحتی چند كردند كه كسی یاد نداشت. اما هیچ فایده نداد و جان بازنیامد.
خواجه جمال الدین سلمان فرماید:
نظم
آسمان با سینه پرآتش و پشت دو تاه‌شد به هایاهای گریان بر سر بیرام شاه
شد وجود نازنین صافی‌تر از آب حیات‌در میام خاك ریزان طیب الله ثراه
در میان خاك پنهان چون تواند دیدنش‌آن‌كه نتوانست دیدن گرد مشكش گرد ماه
بر سرش روحانیان فریاد و زاری می‌كنندهمچون مرغان بر سر سرو سهی بیگاه و گاه
انجمن چون انجم چرخند از این غم در كبودمردمان چون مردم چشمند یكسر در سیاه
______________________________
(1). ك: ندارد.
ص: 417 حرمت سلطان رعایت كرد یعنی كو سر است‌ورنه برمی‌داشت از سر آسمان زرین كلاه
ای خردمندان چه دربایست بودش غیر عمراز جوانی و جمال و همت و مردی و جاه حاجی ماما خاتون، كه محبوبه سلطان اوبس بود و مادر فرزندانش، وفات یافت و عزایی به عظمت داشتند و این واقعه اوایل سنه سبعین و سبعمائه وقوع یافت «1».

وقایع سنه سبعین و سبعمائه ذكر ایلچی فرستادن شاه شجاع و شاه محمود به خواستاری دختر سلطان اویس‌

اشاره

شاه شجاع معلوم فرمود كه شاه محمود از بغداد استمداد می‌نمود. در خاطرش آمد كه طریق مصافات مسلوك دارد و باب مراعات مفتوح سازد. شاید كه آن معنی باطل شود. بنابرآن خواست كه كریمه‌ای از خاندان سلطان اویس به شرف هم‌بستری در عقد نكاح آرد تا من‌بعد مواد فتنه منقطع و اسباب نزاع مرتفع گردد و چون برادر را مهربی «2» نماند در مقام اطاعت راسخ باشد و مملكت فارس و عراق و آذربایجان از حركت لشكر و آسیب قهر خلاصی یابد. بر این قرار، قرعه اختیار به نام امیر اختیار الدین حسن قورچی كه رضیع دولت و وضیع تربیت بود برآمد و امیر اختیار الدین حسن، با ساختگی تمام و ارمغانی پادشاهانه از مراكب و جواهر و نقود، روان شد. مضمون رسالت آن‌كه چون سلطان را در ایام و اوقات صرف عیش است، این برادر در حوالی سلطانیه اقامت نماید تا آن برادر را از آسیب مخالفان دغدغه
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف، س: اگرچه تعزیه ماما حاجی خاتون در اوایل سنه سبعین بود و در سنه تسع و ستین بنابرآن بود كه ذكر چند تعزیه بر درگاه یك پادشاه متعاقب یكدیگر متناسب نمود. منه.»
(2). ك: مهربانی
ص: 418
نباشد و اگر عوذا بالله ممالك را دشمنی پدید آید این برادر به دفع آن اشتغال نماید تا مدام مشرب عیش جناب اخوی مصفی باشد و سلطان در عیش و كامرانی و عشرت و شادمانی گذراند.
امیر اختیار الدین حسن نزدیك آذربایجان كسی را برای اعلام روان ساخت. اركان دولت سلطان شرایط استقبال به جای آوردند و سر ارسل حكیما و لا توصیه در جبین امیر اختیار الدین حسن از فرط كیاست و فراست مشاهده نموده اعتقاد در شان حضرت شاه شجاع سمت ازدیاد پذیرفت و تعظیم و تكریم اضعافا مضاعفة به ظهور آمد.
چون شاه محمود آگاه شد، وزیر خود خواجه تاج الدین مشیزی را كه به حیله و تزویر فرزانه و یگانه زمانه بود به جهت خواستاری دختر سلطان مقرر فرمود.
خواجه تاج الدین به عرض رسانیده كه چون با شاه شجاع تیغ خلاف در میان است از آن‌جا امید خیر نمی‌توان داشت. اولی آن‌كه به كلی التجا به سلطان اویس نماییم و در مقام تواضع و خدمتكاری آییم تا باشد كه اساس سلطنت به قواعد این پیوند استحكام پذیرد و بنده بعد قضاء الله متقبل می‌شوم كه سلطان اویس اختیار الدین حسن را مخاطب ساخته در آذربایجان موقوف دارد و من دختر به عراق آورم. شاه محمود مقرر فرمود كه هرچه خواجه تاج الدین نویسد مهر كند و هرچه او یراق داند از صلاح او تجاوز ننماید. خواجه تاج الدین كتابتی فرمود از زبان شاه محمود به این عبارت:
«العبد و ما فی یده كان لمولاه. ما زان توئیم و هرچه داریم. بنده محمود مدتهاست تا به خدمتگاری آن درگاه منسوب گشته و طوق محبت و ولا و حلقه عبودیت و چاكری زیب و زیور گوش و گردن خود ساخته و به شكر الطاف و اعطاف كه متصل از آن حضرت مشاهده كرده رطب اللسان و عذب البیان است. عرصه عراق را آنچه در تصرف است
ص: 419
تملیك حضرت «1» كرده تملیك‌نامه مشروع محكوم «2» مسجل به سجل حاكم امور شرعی به اسم حضرت سراپرده عصمت مهد اعلی به عرض خدام و وزرای كامكار فرستاده و امیدوار كه شاكر نعمت به حكم لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ «3» به خلعت مزید شرف اختصاص یابد تا بعد الیوم مدی عمره و جری دهره به اقامت لوازم نیكو بندگی قیام نماید و منتهی همت و نهمت آن‌كه اگر از عمر مهلت یابد عرصه آفاق را به دولت آن حضرت مسخر گرداند.»
و خواجه تاج الدین، از قبل شاه محمود، رخصت یافت كه از زبان شاه [محمود] «4» هر كتابت كه صلاح داند، در آذربایجان به امرا و وزرا و ایناقان نوشته فرستد و بیلاكات و تنسوقات به هركه صلاح داند دهد و از خزاین و خیول و بغال و جمال و باقی تجملات هرچه خواهد با خود برد تا باشد كه این امر خطیر و خطب كبیر میسر شود و با عرضه داشت و تملیك‌نامه عراق عجم و انواع تجملات از نقود و جواهر و مراكب و اسبان باد جولان عازم آذربایجان شد و به شرف پای‌بوس مستسعد گشته بیلاك و ارمغان گذراند و تملیك‌نامه عراق به نوعی معروض داشت كه در خاطر سلطان اویس و نواب مستحسن افتاد و چون خواجه تاج الدین محیل محل یافت، در خواطر سلطان و اكابر به وجهی قبیح القا كرد كه ملتمس شاه شجاع آن است كه با پنجاه هزار سوار در سلطانیه اقامت نماید و پنجاه هزار «5» [از] آذربایجان نیز به تدریج ملازم سازد و از فحوای ملتمس او معلوم می‌شود كه دفعة واحدة طمع در مملكت و لشكر و دختر كرده و به
______________________________
(1). س: آن حضرت.
(2). س: محكم.
(3). سوره ابراهیم 7
(4). س، ك: ندارد.
(5). یعنی پنجاه هزار سوار
ص: 420
اندك زمانی عرصه مملكت بازباید پرداخت. یا سلطنت را وداع كلی كرده برطرف ساخت تا نفس شریف سالم ماند و شاه محمود شهریاری [است] ذو شوكت و سلطان متمكن كه اگر رستم و اسفندیار در این روزگار بودی حلقه چاكری در گوش و غاشیه بندگی او بر دوش گرفتی. خود را با دیگر ممالیك ملحق ساخته عرصه عراق را بر خدام مسلم می‌دارد و مدة العمر نطاق عبودیت بر كمر اخلاص بسته عازم آن‌كه عرصه آفاق را به زخم شمشیر آبدار جهت بندگی حضرت در قبضه اقتدار آورد و باز عرضه داشت كه امیر اختیار الدین حسن كلید فارس و نفس ناطقه شاه شجاع است. او را مقید می‌باید داشت. چون سراپرده عصمت پناه در عراق نزول فرماید ممالك عراق تسلیم نموده شاه محمود متوجه فارس شود و دیگر باره مملكت در تصرف آمده ولایت یزد و كرمان و ابرقوه مسخر سازد و خواجه تاج الدین علی الدوام ملازمت اركان دولت نموده جذب خواطر مقربان و محرمان و نواب و حجاب می‌كرد و همه را از نفایس اجناس و ظرایف اثواب و خیول و دواب و جواهر زاهره و نقود فاخره شاكر گردانید تا در خلوت پیش سلطان بار یافت و عرضه داشت كه بنده خود را مخصوص این حضرت می‌داند و اختیار عراق بنده راست. متعهد می‌شود كه در هفته اول تمام عراق به نواب سراپرده عصمت تعلق گیرد و باز به عرض رسانید كه دختر شاه مظفر، مخدوم شاه، خواهر شاه یحیی و شاه منصور را از برای سلطان خواهد و به این پیوند شاه یحیی و شاه منصور نیز كمر خدمت سلطان بندند. سلطان را این سخنان مناسب نمود و اركنان دولت را طلب داشته مشورت فرمود كه با كدام برادر پیوند سازیم. مجموع اتفاق كردند كه شاه شجاع به اختیار و بزرگی از شاه محمود زیاده است. اما محمود در مقام خدمت و چاكری است و دیگر ولایت اصفهان متصل مملكت ماست و بدین پیوند تمام عراق ملك ما می‌شود.
ص: 421
سلطان اویس این كلمات به سمع رضا اصغا نمود. به موجب این مقدمات دختر نامزد شاه محمود فرمود. خواجه تاج الدین خواست كه، پیش از استحكام عقد، امیر اختیار الدین حسن را ملوم و معاتب سازد. انگیز كرد كه سلطان او را طلب داشته پرسید كه پادشاه شجاع اگر داعیه پیوندی داشت ترا با طبل و علم فرستادن چه محتاج بود. مگر در آذربایجان طبل و علم ندیده‌اند. دیگر در كتابت از مقام سلطانت و نخوت تنزل نكرده و این ضعیف را برادر خوانده. اگر به زبان قلم تواضعی كردی در سلطنت او چه منقصت بودی. من دختر با برادر مشتاق نمی‌دهم. به بنده و چاكر می‌دهم.
فی الحقیقة شاه شجاع در همه عمر با هیچ آفریده فروتنی ننموده الا در مكاتیب حضرت صاحب‌قران و مكتوب شاه محمود در غایت خضوع و خشوع بود و خواجه تاج الدین تملق و تواضع و چاپلوسی می‌نمود و از صبح تا شام و از شام تا بام به همه‌جا رسیده و انواع تحفه‌ها كشیده در اتمام مهم بود و امیر اختیار الدین حسن مردی خویشتن‌دار و بزرگ‌منش و مكتوب شاه شجاع نجوت‌آمیز.
بعد از چندگاه كه [ایلچیان] «1» تردد كردند، ناگاه خبر بیرون آمد كه دختر نامزد شاه محمود شد و خواجه تاج الدین غالب آمده سراپرده عصمت با تجملی تمام عازم اصفهان شد و اصحاب اصفهان بر شیرازیان قیه كشیدند و ابتدای این حكایت در سنه سبعین است و انتها در سنه احدی و سبعین. خواجه سلمان فرماید:
نظم
آسمان ساخت در آفاق یكی سور و چه سوركه از آن سور شد اطراف ممالك مسرور
______________________________
(1). س ندارد- ف: الچیان
ص: 422 حبذا سور و سروری كه اگر در نگری‌خانه زهره بود برجی از آن عالی سور
اجتماعی است منور قمری را با شمس‌اتصالی است مقرر ملكی را با حور
مهد بلقیس زمان داشته است ارزانی‌به سراپرده جم دولت تشریف حضور
قطب دین شاه فلك مرتبه محمود كه اوبه همه سیرت محمود و محامد مذكور
ای چنان راست به عدل تو سپاهان و عراق‌كه كسی را نبود ناله بغیر از طنبور
ای به پیش نظرت گشته ملازم هر بكركوست در پرده غیب از همه عالم مستور
صورت دولت و فتحی كه ترا روی نمودنشد از پرده تقدیر كسی را مقدور
خواجه تاج الحق و الدین محمد الحق‌سعیها كرد در این باب به غایت مشكور
دری از بحر بزرگی به كنارت آوردكه چنان در نتوان یافت در اصداف دهور
نومهی از افق پادشهی با تو نمودكه كس آن ماه ندیدست و نبیند به شهور
در سرم بود كه بر درگهت آیم به نثاركنم این گوهر منظوم بر آن در منثور
ص: 423
و شاه محمود در اصفهان جشن پادشاهانه ترتیب نمود و با آن در گرانمایه زفاف فرمود.

ذكر مخالفت حضرت صاحب‌قران با امیر حسین‌

حضرت صاحب‌قران، در امور مملكت و قواعد سلطنت، نسبت با امیر حسین وظایف معاونت و مساعدت به جای آورده اعدای او را منكوب ساخت بل اكثر را از عرصه عالم برانداخت و میان ایشان اسباب خویشی مؤكد گشته تا آن غایت رعایت جانب او می‌كرد كه پادشاه كابلشاه كه امیر حسین او را به سلطنت نشانده بود از او گریخته از نواحی كش می‌گذشت. حضرت صاحب‌قران او را به تدبیر گرفته پیش امیر حسین فرستاد و به عهد و شرط وفا نموده در قضایای او تهاون نورزید. بعد از این همه جان‌سپاری‌ها، امیر حسین پیغام داد كه آن حضرت با ایل والوس ولایت خود كوچ كرده «1» پیش ما آید كه مهمات موقوف حضور اوست و فولاد بوقا و خلیل مدد این معنی شده قصد آن حضرت می‌كردند و امیر مؤید كه داماد صاحب‌قرانی بود در حالت مستی پدر جاورجی را هلاك ساخت. امیر حسین قاصد فرستاد كه خانه او شیرین بیك آغا را كه خواهر آن حضرت بود كوچ كنند «2» و امیرزاده جهانگیر را فرستاد و به آن حضرت پیغام داد كه امیر موسی را با ایل كوچ مال «3» پیش ما فرست و تو به ضبط ولایت مشغول باش و می‌خواست كه بدین حیله او را ایمن سازد و آن حضرت از آن‌جا كه بعد غور او بود از تدبیر امیر حسین وقوف یافته به حكم ضرورت بر آن طریق نامستحسن
______________________________
(1). ظف: «از تلون مزاج خویش و افساد پولاد بوغا كه خویش او بود و امیر خلیل عهد و سوگند را یك سو نهاده مكر و حیله آغاز كرد و كس فرستاد كه از ایل والوس آن حضرت هركه را اسمی باشد از كش و آن نواحی كوچانیده به بلخ نقل كنند.» ص 142
(2). ظف: «كسی را فرستاد تا حرم او شیرین بیك آغا را ... به بلخ برد و امیرزاده جهانگیر را كه حضرت صاحبقرانی پیش او گذشته بود بفرستاد.» ص 142
(3). ظف: «با كوچ پیش ما بفرست.» ظاهرا: ایل و كوچ و مال
ص: 424
اغماض می‌نمود و به كلی اعراض نمی‌فرمود تا چنان شد كه اكثر امرا از امیر حسین متنفر گشتند و امیر حسین اگرچه مردی دلیر و بهادری با شمشیر بود، اما به سبب بخل و امساك كه در طبیعتش مركوز بود از او رمیدند و دامن از انقیاد او درچیدند و حضرت صاحب‌قران را به مخالفت او ترغیب نمودند و آن حضرت احتیاط كرده قبول نمی‌فرمود.
امرا مبالغه از حد گذرانیده گفتند نقد شاهی در تصرف امیر حسین چون گوهری است در دست نابینایی و عروس ملك در آغوش او چون بكریست در صحبت عنینی.
نه همتی كه جهانیان در حمای «1» حمیات او آیند و نه كرمی كه خلایق در حریم حرمت او بیاسایند. از پادشاهی تا آن‌جا كه اوست بعد المشرقین است و از جهانداری تا او بین الثقلین و حضرت صاحب‌قرانی را گفتند كه امروز بحمد الله تعالی باوجود استحقاق سلطنت و امكان حصول آن رتبت رفیع منزلت، كسالت [خاصه] «2» از آن همت بلند غرابتی دارد و با استیهال منصب خلافت و استطاعت وصول به آن دولت تقاعد و تباعد، فكیف از آن نفس ارجمند بدیع و بعید می‌نماید. درك الامال فی ركوب الاهوال.
نسبت شما با او نسبت آسمان است به زمین و قیاس او با شما قیاس دیو است با ملائكه علیین. مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ كَالْأَعْمی وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا أَ فَلا تَذَكَّرُونَ «3». حضرت صاحبقرانی بر مخالفت امیر حسین خاطر قرار داده، به دلی منشرح و املی منفسح روی به كار ملك و دولت آورده قدم در راه استخلاص ممالك نهاد و دلش گواهی می‌داد كه امری بزرگ در این قضیه تعبیه است.
______________________________
(1). حمی (بالفتح) گرمای آفتاب است و حمی (بالكسر) علف‌زاری كه حكام منحصرا از برای چهارپایان خود نگهمیدارند.
(2). ك: باید خصه.
(3). سوره هود 24
ص: 425

وقایع سنه احدی و سبعین و سبعمائه ذكر محاربت حضرت صاحب‌قران با امیر حسین و ظفر یافتن به عون ملك دیان‌

اشاره

قال الله تعالی إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ كُلِّ شَیْ‌ءٍ سَبَباً فَأَتْبَعَ سَبَباً «1». امیر حسین چون دل بر ایل «2» والوس دگرگون ساخت، دلهای خلایق نیز در وفا و هوای او تغییر یافت. إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ «3». هر ملك و پادشاه كه نیك‌خواه خلایق بود و رعایت رعیت نماید، دلها بر ولای او راسخ و زبانها بر دعا و ثنای او مقصور باشد.
نظم
شهر و سپه را چو شوی نیك‌خواه‌نیك تو خواهد همه شهر و سپاه حضرت صاحب‌قران به دیده فراست در جام جهان‌نمای ضمیر منیر چهره ملك و دولت امیر حسین را خراشیده دید. فتوری كه به حواشی احوال او راه یافته بود مشاهده نمود و با امرا مشورت فرموده همه گفتند كه بر قول و فعل او اصلا اعتماد نیست مبادا غدری كند كه تدارك نتوان كرد و امرای دولت و نوینیان مملكت مثل امیر داود و امیر جاكو با آن حضرت یكدل شده حسین بیك الجایتو و امیر سیف الدین و عباس بهادر و آق بوقا بهادر و شیخ علی بهادر و دولتشاه بخشی و ایلچی بهادر به تبعیت امرا اتفاق نموده اظهار مخالفت كردند. امیر علی یساوری بی‌اجازت در خلوت این مشورت درآمده امرا را به نوعی از این صورت منع كرد كه همه از او متوهم شدند و
______________________________
(1). سورة الكهف آیات 84 و 85
(2). س: با ایل- ك: بایل.
(3). سورة الرعد 11
ص: 426
به استصواب او را به یاسا رسانیدند و از حضرت عزت عز شانه استعانت نموده متوجه امیر حسین شدند «1» و امیر شیخ محمد بیان به طرف خجند رفته بود. امیر هندوی قرقرا به طلب او فرستادند و امیر موسی را در قول مقام داد و امیر موسی بددلی نموده عازم سمرقند شد. «2» امیر صاحب‌قران، سیورغتمش اغلان و امیر مؤید و حسین بیك را منغلای ساخته قول را به فر وجود پادشاهانه برآراست و از تخلف امیر موسی نیندیشید.
چون منغلای به ترمذ رسید، منغلای امیر حسین، خلیل و هندو شاه و پولاد بوقا سیاهی سپاه منصور دیده گریزان شدند. در این حال، امیر معظم و مرتضی مكرم، سید بركه «3»، از مكه زادها الله شرفا و تعظیما به جهت اوقاف حرمین پیش امیر حسین آمده بود و امیر حسین، با آن‌كه محصولات اوقاف را نداد، تعظیم لایق نیز به جا نیاورد و سید رنجیده‌خاطر از او جدا شده در این وقت به حضرت صاحبقران ملحق شد و طبل و علم پیشكش كرده از روح سید المرسلین علیه الصلوة و السلام و خاندان طیبین و طاهرین استمداد نمود و نفسهای نیكو راند و آن حضرت دم و قدم مرتضی اعظم را مبارك و میمون دانسته تمام اوقاف حرمین را به او مسلم داشت و تعظیم او به حدی به جای آورد كه عالمیان تا روز جزا از آن بازخواهند گفت «4».
القصه در حدود چغانیان، امیر جاكو را به جهت جمع لشكرهای سلدوز و ختلان
______________________________
(1). ظف: «و امیر موسی با آن حضرت عهد وفاداری و یك جهتی تازه كرد.» ص 143
(2). ظف: «شیخ محمد بیان سلدوز كه گریخته از آب جیحون گذشته بود و به اترار رفته قرقره قبچاق را به طلب او فرستاد.» ص 44
(3). ظف: «كه از عظمای شرفای مكه معظمه بود، بی‌قصد وعده و مواضعه در آن منزل همایون به محض اتفاق پیش آمد و طبل و علم كه اظهر علامات سلطنت است مهیا و آماده هدیه حضرت صاحبقرانی ساخت.» ص 145
(4). ظف: «مقدم شریف آن شعبه دوحه نبوت را به غایت اجلال و تعظیم تلقی نمود و از صدق و نیت آن حضرت میان ایشان انس و الفتی پدید آمد كه آن بزرگوار در تمام ایام حیات مصاحبت و مجالست آن حضرت به اختیار فرمود و بعد از وفات هر دو در یك قبه آسوده و روی حضرت صاحبقران همچنان به جانب اوست» ص 146
ص: 427
فرستاد و امیر هندوی قرقرا و امیر شیخ محمد بیان در این محل به معسكر همایون پیوستند و شاه شیخ محمد بدخشانی و امیر الجایتو در موضع خلم رسیدند و امیر كیخسرو از امیر حسین گریخته بود این‌جا ملحق شد. جمیع امرا و سرداران رو به آستان دولت آن حضرت آوردند و از امرای منغلا شیخ علی بهادر یاغی را دیده حمله كردند و جنگی سخت شد و ظفر نمی‌یافت. خطای بهادر از طرف دیگر آمده دشمن را راندند و شیخ علی بهادر چوپان سربدار را كه پشت سپاه امیر حسین بود دستگیر كرده پیش آن حضرت آورد.

ذكر تعیین فرمودن حضرت صاحب‌قران سیورغتمش اغلان را بر سریر خانی‌

معلوم عقلای عالم و مفهوم فضلای بنی آدم است كه امور مملكت بی‌پادشاه كه سایه حضرت اله است انتظام نگیرد و قواعد سیاست و عدالت استقامت نپذیرد.
الرعیة بلا سلطان كالجسم بلا روح و هرگاه پادشاهی مستقل از دودمان بزرگ كه شایستگی سلطنت ایشان ظاهر شده باشد نباشد هرج و مرج به حال عالم راه یابد. نه سپاهی را پشت و پناهی بود نه رعیت را ملجأ و ملاذی باشد و چون شخصی لایق این منصب جلیل و مناسب این خطب عظیم آمد، از جوانب و اطراف مفسدان قطع طمع كرده سر بر جاده اطاعت و فرمان‌برداری نهند و عنان اختیار به قبضه اوامر و نواهی پادشاهی دهند و قضیه بنی اسرائیل در محكمه تنزیل شاهد این دعوی است كه چون مملكت ایشان از پادشاهی بی‌بهره ماند باوجود صاحب وحی [یوشع یا شمعون با اشمویل علیهم السلام] «1» كه در میان ایشان بود، به زبان دعا التماس نمودند كه ربنا
______________________________
(1). ك: ندارد- س: یوشع یا شمعون یا اشمویل.
ص: 428
ابعث لنا ملكا نقاتل فی سبیل الله.
مقصود از تشبیب این كلمات و ترتیب این مقدمات آن است كه چون حضرت صاحبقرانی قواعد سلطنت و جهانبانی را به نیروی دولت و زور بازوی فتح و نصرت و حسن عنایت ملك معبود و یمن طالع مسعود و وقوع اتفاقات حسنه مستحكم می‌گردانید، خواست كه احیای خاندان جغتای كرده صحت نظر دوربین پادشاه بزرگ چنگیز خان را بر عالمیان روشن گرداند كه جغتای خان را به امیر قراجار برلاس كه جد بزرگوار حضرت صاحب‌قرانی بود سپرد.
بنابرآن، آن حضرت با نویینان و امرا مشورت كرده پادشاه سیورغتمش بن دانشمندجه هندو بن تور خان بن ملك بن اوكتای قاآن بن چنگیز خان را كه بی‌سببی امیر غزغن قصد پدرش كرده بود، به پادشاهی الوس جغتای تعیین نموده به طالعی سعد و ساعتی میمون در موضع اربز «1» بر سریر مملكت نشاند و آنچه مناسب چنان مجلس باشد مرتب فرمود و چند روز به عیش گذرانید «2». بساط نشاط گشاده آیینه روح را به صیقل راح جلا داد. ساقیان سیمین ساق، به اقداح راح از صباح تا رواح، مصباح ارواح می‌افروختند و رامشگران زهره الحان به نغمات موزون و نقرات چنگ و عود و قانون آتش در جانهای مشتاقان زده خرمن غم و اندوه را می‌سوختند تا سرافرازان سراندازان شدند و گردنكشان آستین‌افشان گشتند و چون از آیین بزم پرداختند رایات
______________________________
(1). تصحیح از ظفرنامه. نسخ: ارلور. محل این نقطه در ظفرنامه چنین آمده است: به لب آب دره گز نزدیك قلعه «دربز»
(2). حاشیه نسخه ف: «اگر امیر صاحب‌قران از اولاد جغتای خان پادشاه تعیین می‌كرد، صحت نظر دوربین پادشاه چنگیز خان را به عالمیان روشن كرده بود. حال آن‌كه سیورغتمش اوغلان از نژاد اوكتای قاآن بن چنگیز است. پس چون احقاق حق جغتای كرده باشد؟ و فیه تأمل.
چون امیر غزاغن كه جد امیر حسین است دانشمندجه را كه پدر سیورغتمش اوغلان بود به قتل رسانید و سیورغتمش اوغلان همواره با امیر صاحب‌قران در شداید و مشاق همراه بود و عدوات موروثی در میان امیر حسین و سیورغتمش اوغلان بود، او را بر مسند سلطنت ممكن ساخت و الله اعلم.»
ص: 429
رزم برافروختند و با شوكت و عظمت تمام به جانب امیر حسین توجه فرمود و امیر زنده حشم ملحق گشته قلعه بلخ را در میان گرفتند و از طرفین كار جنگ ساخته از قلعه سوار و پیاده بسیار بیرون آمده جنگ انداختند و در آن روز، امیرزاده جهان، پرتو آفتاب عدل و احسان، عمر شیخ بهادر كه فرزند ارجمند حضرت صاحبقران بود در سن شانزده سالگی روی به دروازه آورده هرچند منع كردند مفید نبودند و الحق در آن سن دادمردی و مردانگی داده دشمنان را در شهر كوفت و تیری به پای مباركش رسیده مجروح ساخت و استادان جراح جای زخم را داغ كرده از كمال غیرت و مردانگی آه نكرد. آری.
مصرع
از آن پرهنر بی‌هنر چون بود
و شب درآمده هر دو سپاه به قرار عود نمودند و چون امیر حسین در اول كار تاب مقاومت نیاورده حصار اختیار كرد، مبارزان لشكر منصور خاطرها بر فتح و ظفر قرار داده صبح صادق طبل جنگ فروكوفتند و دلاوران طرفین و نوخاستگان جانبین جنگ درپیوستند و از بارقه شمشیر صاعقه‌بار آتش بلا چنان بالا گرفت كه جویهای خون به آب جیحون رسید.
نظم
دهاده برآمد ز هر دو سپاه‌جهان شد ز گرد سواران سیاه
ز كشته همه دشت آن كارزارسر و دست و پا بود افتاده زار امیر حسین عاجز شده «1» همت آن نداشت كه مال سپر سر سازد و نمی‌خواست كه یك درم به هیچ آفریده دهد.
______________________________
(1). ظف: «پسر بزرگ را با خانی كه برگزیده بود بیرون فرستاد كه سلوك جاده متابعت را كمر مطاوعت بسته‌ام. التماس آن است كه از سر خون من درگذری.»
ص: 430
نظم
چو داری ز شمشیرزن زر دریغ‌دریغ آیدش دست بردن به تیغ لشكر او برگشته از خوف در حصار دربست و به حقیقت درنبسته پشت دولت خود را شكست. امیر حسین به تضرع پیغام فرستاد كه دل از ملك و مال برداشته‌ام. امان می‌طلبم كه به جانب كعبه مكرم روم. حضرت صاحبقران فرمود كه روز او به آخر رسیده جز بیرون آمدن چاره‌ای نیست «1». بعد از آمد شد مقرر شد كه دیگر روز بیرون آید و در امان باشد. امیر حسین بر آن اعتماد نكرده شب با دو نوكر بیرون آمد و نوكران را مشغول كرده گریزان بر بالای مناره مسجد جامع كهنه برآمد. اما چون اجل موعود رسیده بود هیچ حیلت و سیلت نیامد.
و از غرایب اتفاقات شخصی اسبی گم كرده بود. فكر كرد كه بر بالای مناره رود شاید كه اسب را در طرفی بیند. چون برآمد، امیر حسین درخواست كرد كه سر او را فاش نكند و چیزی نیكو به او داد.
نظم
به سر مناره اشتر رود و فغان برآردكه نهان شدم من این‌جا مكنیدم آشكارا آن شخص متقبل شد كه آن راز را نهان دارد. فرود آمده با خود می‌گفت كه اشتر دیدی نی «2». اما تحمل اخفای آن نداشت. فی الحال به عرض حضرت صاحب‌قرانی
______________________________
(1). ظف: «حضرت صاحبقران ملتمس او را مبذول داشته بفرمود كه هیچ آفریده متعرض او نشود تا بیرون آید و هرجا كه خواهد برود. امیر حسین دیگر باره پیغام فرستاد كه فردا بیرون می‌روم و دلخواه آن است كه عهد كنید كه كسی قصد جان من نكند. حضرت صاحبقران برحسب دلخواه او عهد كرد.» ص 151
(2). س: اشتر دیدی نه- ك: شتر دیدی ندیدی
ص: 431
رسانیده لشكر متوجه او شدند و او از بالای مناره سراسیمه‌وار شیب آمده راه به جایی نمی‌برد. در مسجد كهنه در شكاف دیواری رفت و از آن‌جا كه بخت او برگشته بود گوشه دامان او بیرون ماند. لشكر چون او را بر بالای منار ندیدند تفحص كرده پی به شكاف دیوار آوردند و او را خواجه‌وار بیرون كشیده و دست بسته به خدمت حضرت صاحب‌قران رسانیدند.
نظم
سری كه گردن از امرت كشید گردونش‌بر آستان تو اكنون كشان كشان آورد حضرت صاحب‌قران حقوق صحبت رعایت فرموده به مقتضای مكارم ذاتی خواست كه از خون او درگذرد. در این حال، امیر كیخسرو زانو زده خون برادر خود كیقباد دعوی كرد. آن حضرت او را تسكین داده و یاد ایام گذشته كرده گریه بر وی غالب شد. پیر كاردیده تلخ و شور روزگار چشیده امیر الجایتو دانست كه اگر امیر حسین از این مهلكه خلاص شود ایشان را وداع حیات می‌باید كرد. به گوشه چشم به امیر مؤید و امیر كیخسرو اشارت كرد كه ایشان مشورت نكرده او را به قصاص‌گاه بردند و به یاسا رسانیدند و پادشاهی كه نشانده بود، [با دو پسر] «1» در عقب او به عالم عدم فرستاد «2».
آری وَ تِلْكَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ «3». علم دولت هر روز بر بامی می‌زنند و كوس نوبت هر شام در مقامی ساز می‌دهند.
______________________________
(1). ك: [و پسر]
(2). ظف: «امیر حسین را در گنبد خواجه عكاشه دفن كردند و لشكر منصور روی تسلط به قلعه هندوان نهاد. آن را به تحت تصرف درآوردند و دو پسر امیر حسین خاند سعید و نوروز سلطان به آتش كردار او سوخته خاك وجودشان به باد فنا رفت و دو پسر دیگرش جهان ملك و خلیل سلطان گریخته به جانب هندوستان رفتند و هم در آنجا نیست شدند و خانی را كه امیر حسین نصب كرده بود و به تیغ هلاك خون ریختند.» ص 154
(3). سورة آل عمران 140
ص: 432
نظم
از خروش كوس شاهان این صدا آمد به گوش‌كاین سرا هر پادشاهی را به نوبت رسد و خطبه سعادت و فیروزی هر هفته به نامی می‌خوانند.
نظم
صدای خطبه در این گنبد است هر هفته‌به نام شاه دگر گوش كن چو داری هوش و این واقعه در رمضان سنه احدی و سبعین و سبعمائه به وقوع پیوست و قضیه امیر حسین به اتمام رسیده و بلخ مسخر شده قلعه و حصار را ویران كردند و لشكر منصور از آن مساعی مشكور غنایم موفور و نفایس نامحصور از خیول و بغال و عبید و جمال و جواری و سراری و اقمشه و امتعه و آلات حرب و ادوات طعن و ضرب و سایر تجملات بسیار گرفتند و كان یسار و بحر استظهار شدند «1».

جلوس حضرت صاحب‌قرانی بر سریر سلطنت و جهانبانی‌

حضرت صاحب‌قران، چون دل از كار خصم كه دم استعلا و استیلا می‌زد پرداخت و ساحت سینه از شواغل انتقام او صافی ساخت، بر سریر دولت تمكن یافته
______________________________
(1). ظف (به اختصار): «خواتین و متعلقان امیر حسین را به تمامت خزاین دفاین كه به دست حرص و امساك جمع كرده بود و اندوخته پیش حضرت صاحبقران آوردند. حضرت صاحبقران، از خواتین امیر حسین، سرای ملك خانم دختر قزان سلطان خان و الوس آغا دختر بیان سلدوز و اسلام آغا دختر خضر یسوری و طغی تركان خاتون را رقم اختصاص كشید و سونج قتلق آغا دختر ترمه شیرین خان كه حرم بزرگ امیر حسین بود به بهرام جلایر داد و دلشاد آغا را به زنده حشم و عادل ملك دختر كیقباد ختلانی را به امیر جاكو و دیگر قمگان را هریك به كسی نامزد فرمود و دخترش را به ایلچی بوقا برادر تابان بهادر داد:» ص 155
ص: 433
پشت سعادت و اقبال بر مسند استقلال بازنهاد و ایام زمام حل و عقد عالم به قبضه ارادت او داد. منشیان قضا و قدر منشور إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ «1» از دیوان لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ «2» به طغرای تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «3» به نام همایون آن حضرت نوشتند و بساط خصم متعصب و دشمن متغلب او را به موجب و تنزع الملك ممن تشاء «4» در نوشتند «5». سایق قضا به تازیانه قدر اسب دولتش را در میدان سعادت و اجلال می‌راند و سابق اقبال به استقبال آمده می‌خواند:
نظم
خدایگانا ایزد ترا فرستاده است‌كه چهار حد جهان آن تست روبستان
گواه دعوی ملكت زبان شمشیر است‌برای دعوی خود این گواه می‌گذران و آوازه فتح و نصرت و تیسیر اسباب تسخیر مملكت به اطراف ربع مسكون رسید و مطیع و عاصی و دانی و قاصی شنید و كسانی كه دعوی گردنكشی و سر سروری داشتند و سخن به پیشانی می‌گفتند گردن نرم كرده پنبه غفلت از گوش بیرون آوردند و خوفی عظیم و هیبتی تمام در خاطر راه یافت.
و حضرت صاحب‌قران تمام اركان دولت و اعیان حضرت و دلاوران و بهادران جنگ را به مواجب اكرام و مواهب انعام و شهر و ولایت و انواع رعایت خوش وقت و
______________________________
(1). سورة ص 26
(2). الانبیاء 23
(3). آل عمران 26
(4). آل عمران 26
(5). حاشیه ف. ولادت حضرت صاحبقران 25 شهر شعبان سنه 736 جلوس در رمضان سنه 771، وفات 25 شهر شعبان 807، مدت سلطنت 36 سال
ز هفصد فزون رفته هفتاد و یك‌قضا گفت شه را كه الملك لك
ص: 434
شادمان گردانید و صدای صاحب‌قرانی به اوج گنبد افلاك رسانید «1» و بر آب آمویه پل بسته به مقر عز و مسند دولت یعنی خطه دلكش كش گذر فرموده از آن‌جا عازم سمرقند شد و در مستقر دولت و سریر شرف و سعادت قرار گرفت و به عمارت قلعه و حصار و سراهای نامدار و خانه‌های زرنگار امر فرمود و مهندسان كوشكهای عالی ساختند و معماران ایوانهای متعالی پرداختند و حضرت صاحب‌قران به اتفاق امرا و نویینان سریر ملك به وجود پادشاه جهان سیورغتمش خان به تجدید مزین فرمود.
در این سال، ملك معز الدین حسین را در هرات عارضه صعب روی نمود و عرض مرضی چنان طاری شد كه دست طبیب از دامن مداومت كوتاه گست و علامات فوت و امارات موت مشاهد آمد و دریافت كه مرغ روحش از تنگنای قفص قالب مظلم قصد عالم علوی نورانی دارد و به استحضار اعیان ملك فرمان داده گفت كه اكنون كه نوبت به انقضا كشید و مدت به انتها رسید چنان خواهم كه رعایا كه ودایع آفریدگاراند جل جلاله آسوده باشند و حق در محل استحقاق قرار گیرد و در باب ولایت و تفویض ایالت عهد سخن رانده غیاث الدین پیر علی را كه ارشد اولاد بود ولی‌عهد گردانید و امداد عنایت درباره او به كمال رسانید و امرای دولت و اولیای حضرت و سایر رعات و رعیت را در اطاعت او ترغیب فرمود و كافه خلایق را در امتثال اوامر او مبالغتی بلیغ نمود و پسری دیگر ملك محمدنام كه امیر خرد گفتندی از خاتون قوم ارلات داشت و قلعه سرخس و آن ناحیت را بدو گذاشته بود. وصیت فرمود كه آن ولایت را بدو مسلم دارند تا ماده نزاع مرتفع باشد و غیاث الدین پیر علی را وصیت كرد كه اگر می‌خواهی كه
______________________________
(1). ظف: «در آن زمان سن مبارك آن حضرت به سی و چهار سال شمسی ترقی نموده بود و این اتفاق همایون (- جلوس تیمور بر تخت سلطنت) در روز چهارشنبه دوازدهم ماه مبارك رمضان سنه احدی و سبعین و سبعمائه موافق ایت‌ئیل بود.» ص 158
ص: 435
تقدیم محل و مكنت و تعظیم ارباب حرمت درباره تو مضاعف شود و رغبت رعیت به موافقت تو زیادت گردد و از پادشاهان آفاق به مكارم اخلاق مستثنی شوی، البته از ظاهر شرع تجاوز نكنی و بر امر معروف و نهی منكر مداومت نمایی. چه در قبیله ما، هر كس مرتكب معاصی شود و بر محرمات اقدام نماید، به تجربه محقق گشته كه دولت پشت بر وی كند و نكبت روی بدو آرد.
نظم
نصیحت گوش كردن نیك‌بختی است‌خنك آن كو نصیحت گوش دارد
كسی پند خردمندان كند گوش‌كه حظ از رای و عقل و هوش دارد و باز بلبل نطقش این نوا ساز كرد:
نظم
بدو گفت ملكی چنین نامداركه هست از ملوك جهان یادگار
به فرزانگی كردم و داوری‌در انگشت تو همچو انگشتری
تو نیز آنچه آیین حزم است و رای‌به جای آر تا دیرمانی به جای پس مكتوب عمرش به ختام اجل محتوم مختوم گشت و مركب زندگانیش از صدمات حوادث ایام در سر آمد و از مجامع انس به حدایق قدس انتقال یافت و به ندای ارجعی الی ربك راضیة مرضیة به دار الخلد شتافت و این واقعه سیوم ذی قعده وقوع یافت.
نظم
تاریخ وفات شاه اسلام‌پناه‌سلطان جهان معز دین ظل اله
ص: 436 چون برخوانی ز ثالث ذی قعده‌معلوم شود ز «طیب الله ثراه» «1» در مسجد جامع هرات، به گنبدی كه در شمال مسجد است و مرقد سلطان مرحوم غیاث الدین محمد بن سام حسین غوری بود مدفون شد.
بیت
تو گفتی كه آن شاه والا انژادخود از مادر دهر هرگز نزاد

ذكر جلوس ملك غیاث الدین پیر علی بر سریر دار الملك هرات‌

ملك غیاث الدین پیر علی بعد از استقرار بر سریر حكومت دار الملك هرات، خطه سرخس و آن ناحیت را به موجب وصیت به برادر مسلم داشته در اموال آن ولایت توقعی نكرد و چندگاه استمرار یافت. اما اصحاب اغراض- كه زبانشان بریده باد- قواعد الفت و مؤاخاة متزلزل ساخته خار عداوت در راه مودت و مصافات انداختند تا شفقت برادری به داعیه بهتری و مهتری زایل شد. اگر نیك‌خواهان مراسم نصایح تقدیم می‌نمودند، بدگویان در مقام القای قبایح بودند تا دوحه وفاق به شجره خلاف و نفاق مبدل شد و ملك محمد دعوی استقلال كرده نام ملك غیاث الدین را از خطبه و سكه بینداخت. ملك غیاث الدین با لشكرها متوجه سرخس شد. در روزی كه كفه میزان طیار شده حریف خریف به طلوع سهیل میل انحراف از جاده اعتدال هوا كرد.
______________________________
(1). در كتاب روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، دو ماده تاریخ در فوت ملك معز الدین آمده است:
وفات خسرو عادل ملك معز الدین‌حسین بود دریغ آنچنان شهی هیهات
صباح شنبه پنجم ز ماه ذی القعده‌به سال هفتصد و هفتاد و یك به شهر هرات و این رباعی
آن را كه جهان پر از زر و زور شودمانند حسین كرت در گور شود
بر دال دعا چو برزنی یك نقطه‌تاریخ وفات خسرو غور شود
ص: 437
نظم
استاد زرگر مهر بگشاد دست و بازوافكند خرده زر در كفه ترازو و ملك محمد حرب را آماده گشته ملك غیاث الدین سرخس را محاصره كرد و امتداد یافته هوا بغایت سرد شد. چنانچه گویند آفتابه از سرما بتركید و جمعی را اعضا سرما برده جمعی انبوه هلاك شدند و بعد از مشقت بسیار سفرا در میان شده بر صلح‌گونه قرار دادند و ملك محمد بیرون آمده برادر را سلام كرد و بازگشته برادر نیز عازم هرات شد.

ذكر عزیمت ملك غیاث الدین پیر علی به جانب ولایت خواجه علی مؤید

ملك غیاث الدین به موافقت طالع و مساعدت بخت می‌گذرانید و در احداث ایام و اضغاث احلام روزی به شبی و شبی به روز می‌رسانید و از جام مراد دور شادكامی در ظل دوستكامی می‌نوشید. خواجه علی مؤید در آن وقت چنانچه در قضیه سربداریه مذكور است مملكت خراسان از بسطام تا فرهاد جرد ضبط نمود، خطبه و سكه به نام خود كرد و دعوی محبت خانواده رسول [صلی الله علیه و آله] «1» كرده در اظهار مذهب تشیع غلوی عظیم داشت و اسبی به زین هر روز می‌كشید كه ظهور حضرت امام محمد مهدی سلام الله علیه خواهد بود و مردم سبزوار اكثر شیعه مذهب باشند و مردم اصلی نیشابور اكثر سنی و به واسطه حاكم شیعی ایشان نیز اظهار تشیع می‌كردند.
ملك معز الدین حسین قلعه فرهاد جرد را عمارت كرده چند كرت قاصد نیشابور شد. ملك غیاث الدین نیز عزم تسخیر نیشابور كرد و چون ملك حنفی مذهب بود و خواجه علی، شیعی، علمای هرویه نظامیه فتوی می‌دادند كه دفع شیعه واجب است.
______________________________
(1). ك: علیه السلام- س ندارد.
ص: 438
ملك جهت تعصب مذهب به نیشابور رفت و خواجه علی دلاوران نامدار از سبزوار به نیشابور فرستاد و در استحكام شهر مبالغه تمام نمود و از طرفین در كوچه‌باغها جنگ می‌كردند تا نیشابوریان عاجز شده دروازها بستند و از پس دیوار به كارزار مشغول شدند و مدت متمادی گشت. نواب ملك صلاح چنان دیدند كه سال دیگر بگاه‌تر آیند.
بر همین قرار عود نمودند و اول بهار كه:
نظم
از خاك برانگیخته شد لعل و زمردبا باد برآمیخته شد مشك و قرنفل ملك با لشكر عزیمت نیشابور فرمود و خواجه علی مؤید جمعی را به محافظت نیشابور فرستاده خود در سبزوار ساكن بود و اگرچه مملكت او زیادت وسعتی نداشت اما معمور بود و رعایا مسرور و به حقیقت از حكام سبزوار كسی برابر او نبود و شمع و چراغ آن دودمان بود. مردم نیشابور را دل داده و مدد فرستاده چون ملك به ظاهر شهر رسید، نیشابوریان بیرون آمده بر هرویان حمله كردند و از طرفین خلقی بسیار كشته و زخم‌دار گشتند. عاقبت نیشابوریان بازگشته دیوار را پناه ساختند و مدت چهل روز اكثر ایام از بام تا شام جنگ پیش برده هرویان را كاری از پیش نمی‌رفت. لشكر به نواحی تاخته غارت كردند و ملك به هرات مراجعت نموده سال دیگر بازآمد و در این نوبت «1» به نوعی خرابی كردند «2» كه اكثر باغات و عمارات را از بیخ كندند و كاریزها را انباشته و درختان جوز صدساله و دویست ساله انداختند و آنچه امكان ویرانی بود به جای آوردند و ملك یكی از رعایا را گفت هی مردك! بنیاد اسلام بر چند است؟ فی الفور فصیحانه گفت به مذهب خواند ملك سه: یكی غلات مسلمانان خوردن «2» و دوم
______________________________
(1). ف: كرت.
(2). س: خوراندن.
ص: 439
كاریزها انباشتن و سه دیگر درختان قدیم و جدید انداختن. ملك انفعال یافت و به جانب دار الملك هرات [عنان معاودت تافت.] «1»
پایان قسمت اول كتاب
______________________________
(1). ك: معاودت فرمود.
ص: 440

حواشی نسخ «1»

حاشیه ف، ك صفحه 304 سطر 5: «مولانا حافظ فرماید:
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش‌كه دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
شد آنكه اهل نظر بر كناره می‌رفتندهزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
به بانگ چنگ بگوییم آن حكایتهاكه از نهفتن آن دیگر سینه می‌زد جوش
شراب خانگی از ترس محتسب خورده‌به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
رموز مصلحت ملك خسروان دانندگدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش» حاشیه نسخه ف صفحه 305 سطر 6
«نسب امیر قوام الدین این است: امیر قوام الدین بن امیر صادق بن عبد الله بن محمد ابن هاشم بن علی بن حسن به علی المرعش بن عبد الله امیر العراقین محمد الاكبر بن الحسن الدكه (؟) بن الحسین الاصغر بن امام الهمام علی بن الحسین زین العابدین علیهم السلام.»
______________________________
(1). این حواشی لازم بود كه در ذیل صفحات مربوط در متن چاپ شود. ولی چون به علت تفصیل ممكن بود موجب برهمخوردگی صفحات متن و انتقال حواشی به صفحه یا صفحات بعد شود در این‌جا آورده شد.
ص: 441
این نسب‌نامه با آنچه ظهیر الدین مرعشی در كتاب تاریخ طبرستان آورده تفاوت فاحش دارد. رجوع شود به تاریخ طبرستان سید ظهیر الدین مرعشی به كوشش محمد تسبیحی ص 166
حاشیه نسخه ف صفحه 105 سطر 11
«صورت آن حال به نوعی كه در تواریخ مازندران محرور و مسطور است چنان مذكور گشته كه امیر افراسیاب كمر اخلاص و اعتقاد سید در میان بسته اظهار توبه و انابت كرده اطاعت و متابعت سید و اقتدا به شریعت مطهره به قاعده شیعه امامیه ملتزم گشت و روزی چند این قاعده مرضیه مرعی می‌داشت. به اغوای شیاطین انس، از آن طریقه محسنه بازگشت. به اعمال سیئه و افعال قبیحه غیر مرضیه و شرب خمر و اظهار بدع علانیه اقدام نمود و هرچند سید او را از آن منع نمود، ممنوع نشد تا آن‌كه سید را محبوس ساخت. در همان زمان كه سید محبوس شد پسری رشید كه افراسیاب نام داشت و از میان اولاد محبت تمام به او اظهار می‌نمود بیمار گشته وفات یافت. باز سید را از حبس به عزت و حرمت تمام رخصت داد و به اظهار متابعت و مطاوعت اشتغال نموده توبه و انابه از سر گرفت. چون افراسیاب چلاوی وكیل و امیر الامراء امیر كیخسرو والی سابق مازندران بود و به غدر و نفاق پسر كیخسرو را در سر رخت‌كن حمام به قتل رسانیده بر سریر ایالت مازندران متمكن گشته بود، خود نیز به موجب كما تدین تدان از افعال قبیح خود همواره خائف می‌بود و از سید نیز به همان سبب در ملاحظه می‌بود، ثانیا به اخراج سید از بلاد مازندران امر كرد. سید به او پیغام داد كه چون حال زمستان است و بیرون رفتن با كوچ و عیال میسر نه، ما را مهلت دهید تا نوروز كه هوا بهتر شود بعد از آن بیرون رویم. چون سید بودن در یك شهر با افراسیاب مصلحت ندید از شهر بیرون رفته در ظاهر شهر به قریه‌ای از قری با فرزندان ساكن شد. افراسیاب به آن راضی نشده به جهت دفع سید و اولاد متوجه آن قریه گشت و سید و اولاد با جمعی از مردان
ص: 442
مسلح و مكمل گشته مترصد دفع صایل گردید. افراسیاب در میان برنج‌زار متوجه آن قریه گشت اسب او در آن وحل بماند و تیری بر مقتل او رسیده كشته گشت.»
طبق نوشته ظهیر الدین، درویشان در پشت پرچین مزرعه پنبه‌ای به دفاع ایستادند.
چون این مزرعه و پرچین به زنی به نام «جلالك مار» (مادر جلالك) تعلق داشته این جنگ نیز به نام حاربه جلالك مار پرچین شهرت یافته است. (تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ص 179)
ص 319 سطر 15
در كتاب ابن عربشاه درباره جنگ سیستان چنین آمده است (به اختصار):
«شبی چون آتش گرسنگی بر جانشان (- یاران تیمور) شرار افكند خود به كنار چهاردیواری در اطراف سیستان آمده گوسفندی ربوده بازگشت. چوپان آگاه شد. دو ضربت سهمگین یكی بر كتف و دیگر بر ران وی فروآورد و نیمی از اندام او را تباه كرد.
پس او را به خدمت ملك حسین پادشاه هرات برد و شاه پس از شكنجه بسیار بفرمود كه به دارش آویزند. لیكن وی را پسری بود بنام ملك غیاث الدین كه به یایمردی نزد پدر شد و رهایی او خواست. سلطان خواهش او را نپذیرفت كه این مرد راهزنی است جغتایی.
جز فساد از وی نیاید. اگر بماند جهان و جهانیان را به هلاكت رساند. پسرش گفت خود نیم‌آدمی چه بود كه منشأ شری گردد یا مصدر فسادی شود. وی بدین‌سان كه آسیب دیده دیر نتواند زیست. سلطان وی را ببخشود و ملك غیاث الدین به مداوای او برگزید تا جراحاتش بهبود یافت. در آن هنگام والی سیستان سر به سركشی داشت.
سلطان، تیمور را بخواند و با جمعی از سپاهیان به دفع وی فرستاد.»
«زندگانی شگفت‌آور تیمور» ترجمه عجایب المقدور ابن عربشاه ص 9 از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب ترجمه آقای محمد علی نجاتی.
ص 331 سطر 10
ص: 443
به نظر می‌آید كه اطلاق نام «سربداران» بر دلیران سبزوار به دلیلی كه تاكنون مشهور است و در كتب تاریخ، مورخی از مورخ دیگر نقل كرده صحیح نباشد.
نوشته‌اند كه عبد الرزاق باشتینی پس از تأیید عمل برادران خویش در قتل ایلچی خواجه علاء الدین هندو كه از ایشان شراب و شاهد خواسته بود گفت «اگر توفیق بیابیم دفع ظلم ظالمان نماییم و الا سر خود را بر دار بینیم كه دیگر تحمل تعدی و ظلم نداریم.» و ازین‌رو ایشان را سربداران لقب داده‌اند (تاریخ مغول عباس اقبال ص 460).
اما ما به این كلمه به صورت «سربدال» هم برمی‌خوریم (تاریخ محمود كتبی ذیل گزیده چاپ عكسی براون صفحه 713) ظاهرا این كلمه به معنی بی‌باك و متهور و دلیر و نترس آمده یعنی آنچه امروز عوام بدان «جاهل» و داش (داداش- اخی) می‌گویند و پیش از این «لوطی و پهلوان». تصادفا چند كس از سربداران لقب پهلوان دارند مثل پهلوان حیدر قصاب (760- 761) و پهلوان حسن دامغانی یا عنوان «كلو» كه اصطلاحی در همین زمینه بود مثل كلو اسفندیار (تاریخ مغول ص 477). از آن گذشته در همین كتاب و در كتاب حبیب السیر به مطالبی برمی‌خوریم كه می‌رساند «سربداری» صفت عام مردمی بوده نه نام خاص دلیران سبزوار. مثل تركیب «سربداران سمرقند» یا «ابتدای سربداری در سمرقند» در عین كتاب مطلع سعدین (ص 370) (372) یا «اوصاف سربداری». در بعضی اسامی هم كلمه «سربدار» به صورت لقب یا صفت آمده مثل چوپان سربدار (متن كتاب 341) و ملوك سربدال (ظفرنامه چاپ كلكته) در هرحال این مطلب شایان تحقیق بیشتری است.
مطلع سعدین و مجمع بحرین، ج‌2، ص: 449