گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
[جلد اول دفتر دوم]





وقایع سنه اثنین و سبعین و سبعمائة

ذكر گریختن امیر موسی به جانب تركستان‌

چون حضرت صاحب قران بنیاد دشمنان برانداخته مملكت مسخّر ساخت، امیر موسی گریخته به تركستان رفت. و آن حضرت جویكی «1» را با چند بهادر در عقب او فرستاد و جویكی به نزیك او رسیده استمالت نامه‌ای كه داشت پیش او فرستاده متعاقب روان شد. امیر موسی مستعد حرب شده عزم قتل جویكی جزم كرد. جویكی تربیت یافته آن حضرت بود و كار از كارخانه آورده و مزاج زمانه و فعل امیر موسی را دانسته. از راه كناره كرده بود و قراول در جای لایق نشانده. چون قراول آمدن امیر موسی را به طریقی دیگر مشاهده نمود، دانست كه در ضمن آن شعبده‌ای هست. فی الحال جویكی را آگاه ساخت. جویكی جمعی در كمین نشانده و بر بلندی برآمد و احتیاط كرد و دانست كه امیر موسی نوعی دیگر آمده است. لشكر خود را یسال كرده و بر اثر او روان شد و شب در اطراف او درآمده شبیخون زد. دشمن از هم فروریخته، امیر موسی به جانب اترار گریخت «2» و جویكی آغروق او را گرفته صورت
______________________________
(1). در ظفرنامه شرف الدین علی یزدی، این نام به صورت «چنگی قوچین» آمده است: «حضرت صاحبقران چنگی قوچین را به طلب او فرستاد، او چون به او رسید قضیه به جنگ انجامید.» ص 163 چاپ امیر كبیر، تهران.
(2). ایضا: «به نیگی بالا رفته در ییلاق و كوهستان سرگردان می‌گشت».
ص: 450
واقعه به حكام آن نواحی رفع كرد و خود به پایه سریر اعلی آمد. حكام آن‌جا راهها مضبوط داشته چون امیر موسی راه نیافت بازگشته و از آب آمویه گذشته از سر اضطرار عازم شبرغان شد و به زنده حشم پیوست و زنده حشم كوتاه اندیشه دیوانه نهاد به اغوای او خیال استقلال در دماغ جای داد. «1»
در این سال، حضرت صاحب قران موسم تیرماه فرمان داد كه امرا جهت قورلتای جمع آیند و چون زنده حشم نیامد ایلچی فرستاده او را تهدید داد و او ایلچی را به اعزاز بازگردانیده سوگند یاد كرد كه در عقب با تیغ و كفن می‌آیم.
مصرع
گر بكشد اگر زنده هلد او داند
و پیشتر از این دو امیر بیرمشاه و پسرش دولانجی از امیر حسین «2» روگردان شده به خراسان رفته بودند. چون زوال دولت او شنیدند شادمان روی به خدمت حضرت صاحب‌قران آوردند. زنده حشم در راه ایشان را تعظیم كرده و طوی داده در حالت مستی پدر و پسر را بند كرده به برادر بزرگ خود امیر محمد «3» سپرد و در حضور مردم گفت ایشان را به خدمت امیر تیمور رسان و به موجب مواضعه هر دو به قتل آمدند.
چون این سخن به سمع آن حضرت رسید، امیر الجایتو را فرمود كه زنده حشم خویش تست. او را نصیحت كرده بیاور. الجایتو عذر گفت كه می‌اندیشم كه نصیحت نشنود و من فضیحت شوم. «4» عذر او مسموع آمده امیر تابان بهادر و خواجه یوسف بدین مهم عازم شبرغان شدند و چون رسیدند زنده حشم هردو را مقیّد ساخت. حضرت صاحب‌قران به شبرغان آمده حصار آن را در میان گرفت «5» و زنده حشم عاجز شده طاقت مقاومت نداشت. التماس مرحمت نموده درخواست كه اگر لشكرها بازگردد
______________________________
(1). ایضا: «امیر موسی با دو حرم خود از آب جیحون گذشته به شبرغان پیش زنده حشم رفت و آغاز اغوا و افساد نهاد.»
(2). ایضا: «بیرم شاه ارلات و پسرش تیلانچی».
(3). ایضا: «پیر محمد» ص 164.
(4). ایضا: «اگر رای عالی صواب بیند پسرم خواجه یوسف به كفایت این مهم كمر بندگی بندد ...»
(5). ایضا: «به قلعه آن‌جا كه در شاهنامه به سفیددز مذكور است تحصّن جست.» ص 165
ص: 451
او به درگاه آید. آن حضرت ملتمس او را مبذول داشته عازم سمرقند شد. زنده حشم امیر موسی را با برادر كهتر خود اسلام نام پیش آن حضرت فرستاد و الجایتو را شفیع انگیخته خود با شمشیر و كفن روی به حضرت آورد. شفاعت الجایتو عزّ قبول یافته زنده حشم به شرف بساط بوس مشرّف شد. حضرت صاحب‌قران بر پیری و ضعف او بخشوده از سر گناهان او درگذشت و امیر موسی را به قرار معهود حرمت داشته جرایم او را نیز عفو فرمود و هردو را به خلعت و انعامها مخصوص گردانید و در مشورت مملكت مدخل داد و هریك را به مقام عزّ او فرستاد.

در این سال، احوال بلاد خراسان‌

ملك غیاث الدّین پیر علی در هرات حاكم بود و امیر علی بیك ارغونشاه در طوس و ابیورد و نسا و یازر و خواجه علی مؤید در سبزوار و نیشابور و امیر ولی در مازندران لشكر مرتب داشته به ری رفت و سلطان اویس از آذربایجان به دفع او استقبال نمود و منغلای او در ری جنگ كرده شكست یافت و چون سلطان اویس با غلبه تمام رسید، امیر ولی را تاب مقابله نمانده عنان برتافت و از لشكر او گروه انبوه به قتل آمده جمعی دستگیر شدند و سلطان تا سمنان در عقب ولی رفته به یراق امرا «1» مراجعت فرمود. سبب مراجعت سلطان آن بود كه در آن‌وقت كه عازم حرب امیر ولی می‌شد به تدبیر اركان دولت مكتوبی به خواجه علی مؤید نوشت و او را به موافقت خواند تا به اتفاق ولی را از پیش بردارند. چون ولی شكسته به مازندران رفت، سلطان باز استدعای حضور خواجه علی كرده بر حاشیه مكتوب به خطّ خود به حلّ زر نوشته بود كه:
نظم
نیاز است ما را به دیدار توبدان پرهنر رای هشیار تو
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: «سلطان تا سمنان برفت. امرا مصلحت ندیدند. از سمنان مراجعت نمود.» ص 196
ص: 452
خواجه علی اندیشه كرد كه اگر با سلطان اتّفاق نماید یمكن كه ولی مستأصل شود و ملك مازندران ضمیمه ری و عراق و آذربایجان گردد و لا شك سلطان طمع در استخلاص مجموع خراسان بندد و غالبا میسر شود. آن زمان طوعا او كرها در سلك بندگان منخرط باید بود. بنابرآن زمام اختیار از دست نداده به وعده وفا نكرد. سلطان جهت مخالفت او عازم دار الملك شد و ملك ری را به قتلق شاه داد و او را در قلعه شهریار نشانده قتلق شاه بعد از چند گاه ری را گذاشته به اصفهان پیش شاه محمود رفت و سلطان ری را به عادل آقا داد