گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
وقایع سنه ثلاث و سبعین و سبعمائه‌





ذكر یاغی شدن زنده حشم كرت دوم به اتفاق خان‌زاده ترمد

زنده‌حشم را باز بخت بد و طالع نحس روی از راه متابعت گردانیده و خان‌زاده ترمد به هوای آن‌كه ظهور حضرت صاحب الزّمان (ع) نزدیك است آوازه انداخت كه من حضرت مصطفی را صلی اللّه علیه و آله [و حضرت امیر المؤمنین] «1» (ع) در خواب دیدم و به رخصت ایشان تقویت دین «2» محمد (ص) خواهم كرد و استدعای خواصّ و عوام نموده، زنده حشم را تمام از راه برد تا دل از موافقت حضرت صاحب‌قران برداشته به خان‌زاده پیوست و دست به غارت و تاراج برآوردند و آن حضرت وقوف یافته خطای بهادر و ارغونشاه بهادر را منغلای فرستاد و زنده‌حشم سیاهی ایشان دیده روی به گریز نهاد و از آب گذشته پل را خراب كرد و لشكر شبرغان كه به تاخت رفته بودند در این اثنا رسیده به جانب پل رفتند و پل را خراب یافته از حیات نومید شدند و لشكر منصور تیرباران كرده دشمنان بعضی خود را بر آب زده غرق گشتند و جمعی به تیر هلاك بر خاك افتادند و اندكی خلاص یافتند و زنده حشم به حصار شبرغان درآمد و امیر جاكو به محاصره او رفته زمستان
______________________________
(1). س: و مرتضی علی را.
(2). س: محمدی.
ص: 453
آن‌جا گذرانید و بهار زنده حشم بیرون آمده دست در دامن شفاعت امیر جاكو زده از افعال سابقه توبه و استغفار كرد. امیر جاكو پیش صاحب قران آمده به اتفّاق امرا شفاعت او كرد و آن حضرت را مكارم اخلاق پادشاهانه بر آن داشت كه اقتدا به سنّت الهی نموده عصیان او را به احسان مقابله فرمود و از خون او گذشته گفت هرچه از ولایت گرفته باشند بازدهند و انعام و اكرام فرموده مرتبه او را بلند گردانید.
باوجوداین مكارم، باز نفس خبیث او را بر مكر و خدیعت داشت و چون تقدیر موافق تدبیر نبود، از آن كوششها جز خسار و ادبار نفزود و آدمی را هیچ خصلت بدتر از كفران نعمت و ناسپاسی نیست.
نظم
كافر نعمت بسی بتر از كافرزیرا كه بود كفر یكی كفران دو

ذكر لشكر كشیدن حضرت صاحب قران «1» به جانب مغولستان «2»

حضرت صاحب قران، بعد از فراغت از مهمّ زنده حشم، لشكرها جمع آورده متوجه مغولستان شد و از نواحی اوزگندو فرغانه ایشان را رانده بعضی را كه سعادت مساعدت نمود به ایلی درآمدند. از آن‌جمله كپك تیمور كه با آن حضرت سابقه مودّت داشت به دولت آستان بوس مشرف گشته غجرچی شد و سپاه منصور جمعی مغولان را مقهور ساختند و آن حضرت تمام مغولستان را به كپك تیمور داده تا قراخواجه داخل یرلیغ او گردانید و به سعادت معاودت نموده در سمرقند نزول اجلال
______________________________
(1). س: صاحبقرانی.
(2). تاریخ خوافی: عزیمت امیر صاحبقران امیر تیمور گوركان بر حرب جته.
ظاهرا كلمه جته یا چته را باید با تاء مشدد خواند. امیر خسرو دهلوی در غزلی به مطلع:
سروی چو تو در «اوجه» و در «تته» نباشدگل همچو رخ خوب تو البته نباشد در بیتی چنین گوید:
این شكل و شمایل كه تو كافر بچه داری‌در چین و ختا و ختن و جته نباشد
ص: 454
فرمود. ناگاه خبر آمد كه كپك تیمور سر از جاده متابعت پیچیده آن حضرت را آتش غضب برافروخته فرمود كه بهرام جلایر و عباس بهادر با جمعی دلاوران متوجه مغولان شوند. امرا بر حسب فرموده عزیمت نموده نزدیك یاغی رسیدند. در این حال، بعضی از ایل بهرام جلایر، به اتفاق امیر صده تیزكجی «1» كه دشمن قدیم بهرام بود، خواستند كه بهرام را بگیرند. او واقف شده با امرا مشورت كرد. مصلحت چنان دیدند كه آن سخن نهان داشته مفسدان را جهت صلاح وقت اكلكا دهند و بر آن موجب عمل كرده ایشان را غافل ساختند و صفها آراسته آبی بزرگ در میان حایل بود و عبور میسّر نمی‌شد. خطای بهادر و شیخ علی بهادر به تعصّب یكدیگر بر آب زده گذشتند و بر لشكر كپك تیمور حمله كرده و ایشان را برهم زده باز به لشكر خود پیوستند. چنانچه مدّتها می‌گفتند كه ایشان یكدیگر را از چند ورطه هایل بیرون آورده‌اند. فی الجمله كپك تیمور و امرا صلح كرده مراجعت نمودند و مفسدان جلایر را به یاسا رسانیده به خدمت حضرت صاحب قران مشّرف شدند. آن حضرت غضب فرموده از غایت غیرت و حمیّت به نفس شریف متوجه شد و كپك تیمور از توجه سپاه ظفر پناه آگاهی یافته گریزان سر در بیابان بی‌پایان نهاد و عساكر منصور آن نواحی را تاخته بازگشتند و خاطر از آن‌جانب جمع شد.
چون به مرحله زرنق «2» رسیدند، شخصی در خلوت عرضه داشت كه امیر موسی و زنده حشم و پسر امیر خضر یساوری و خان‌زاده ترمد و شیخ ابو لیث سمرقندی اتفّاق نموده سوگند خورده‌اند كه در منزل قراسمان آن حضرت را بگیرند «3» و آن شخص قبول كرد كه به حضور ثابت كند. آن حضرت در دیوان نشسته نام- بردگان را یك‌یك به حضور آورد و یارغو پرسیده چون بسیار كس در آن مشورت
______________________________
(1). س: تركچی- ظف: تزكجی.
(2). ظف: «در موضع آدون گوزی.»
(3). ظف: «به مصحف سوگند خوردند كه چون به موضع قراسمان رسند، حضرت صاحبقران را در هنگام شكار به حیله بگیرند.» ص 171
ص: 455
بودند نهان نتوانستند داشت. مجموع به گناه معترف شدند. حضرت صاحب قران گناه امیر موسی را عفو فرمود «1» و خان‌زاده را جهت سیادت ایذا نكرده حكم شد كه از مملكت بیرون رود و پسر امیر خضر را امیر سیف الدین «2» شفاعت كرد. امّا زنده حشم را فرمود كه پیش من راه مدهید كه مار در آستین داشتن و دشمن را دوست انگاشتن از عقل دور است و او را در ارگ سمرقند محبوس كردند تا سپری شد و شیخ ابو لیث سمرقندی را فرمود كه هوای مكه به غایت گرم و [ «3»] شان به غایت خنك واقع شده‌اند. زیارت كعبه امری معتدل است و ركنی از مسلمانی. به این نوع اعدا مقهور شدند.
در این سال، سلطان اویس از تبریز لشكر به اوجان كشید به عزم رزم امیر ولی كه ولایات او را مستخلص گرداند. ناگاه برادر سلطان، امیر زاهد، به مقتضای اجل موعود كه قابل تقدیم و تأخیر نیست، مست بر بام كوشك اوجان رفته درافتاد و او جان بداد.
نظم
دریغا كه باغ بهار جوانی‌فروریخت از تندباد خزانی
دریغ آن مه سر و بالا كه او راز بالا فتاد این بلا ناگهانی
تو دانی چه افتاده است ای زمانه‌فتادست مصر كرم را مبانی سلطان به سبب اندوه برادر ترك یورش كرده عازم تبریز شد و شاه شجاع جهت آن‌كه سلطان دختر به شاه محمود داد، از تبار زه آزرده خاطر بود. مكتوبی به
______________________________
(1). ظف: «چون مهد علیا سرای ملك خانم خواهرزاده امیر موسی بود و مخّدره تتق عصمت و ابّهت اكه بیگی نامزد پسر او شده بود حضرت صاحبقران گفت ... چون میان ما و تو پیوند است آن را رقم عفو كشیدیم.» ص 172
(2). ظف: «چون برادر زن امیر سیف الدین بود.» ص 172
(3). كلمه‌ای نانوشته مانده- ظفرنامه: «و شیخ ابو اللّیث را به سفر حجاز امر فرمود.» ص 172
ص: 456
امیر ولی نوشت و او را بر مخالفت سلطان اویس تحریض كرده نمود كه جهت یزد و اصفهان خاطرم مشغول است و اگرنه موافقت می‌نمودم و ذكر آن كرده كه پدرم چگونه به تبریز رفت و اخی جوق را منهزم ساخت و امیر ولی را ستوده و اجداد او را نام برده كه امرای بزرگ بودند كه در ركاب هولاگو خان به ایران آمدند و امیر ولی در جواب نوشته بود كه اویس در ایران زمین با كه جنگ كرده و صفت جنگهای خود با سربداران گفته و نموده كه سلطان اویس را مملكت مفت به دست افتاده و من تا ری رفتم به عزم رزم. او پیش نیامد و مباركشاه دولی كه از جانب او در ساوه بود یارای آمدن نداشت و اگر بندگی شاه تا همدان آیند ما نیز از این طرف لشكر بدان جانب برده ممالك اویس را مسخر گردانیم و شرح آمدن امیر ولی به در ساوه در سال آینده آید. ان شاء اللّه.

وقایع سنه اربع و سبعین و سبعمائه‌

ذكر مبداء رزم حضرت صاحب‌قران با حكام خوارزم «1»

حضرت صاحب قران دو كرّت ایلچی به خوارزم فرستاده پیغام داد كه چون ما را قرب جواری هست و پیوسته با شما دوستی ورزیده‌ام نمی‌خواهم كه زیادت آسیبی به شما رسد و همیشه خراج كات و خیوق تعلق به الوس جغتای داشته و در این چند سال به سبب انقلابی كه در سمرقند واقع شده شما آن را تصرّف نموده‌اید.
اكنون وظیفه آن‌كه آن دو پاره ولایت را بازگذارید تا دوستی برقرار ماند. امیر حسین صوفی «2» كه والی خوارزم بود بدان پیغام التفات ننمود و در جواب فرمود كه این ولایت به تیغ مسخر كرده‌ام، هم به تیغ باید گرفت.
______________________________
(1). در ترتیب سالها و بیان وقایع هر سال، بین مندرجات مطلع سعدین و فصیح خوافی اختلافاتی است فراوان.
(2). ظف: «والی خوارزم حسین صوفی پسر تنغدای كه اویماقش قنقرات بود.» ص 173
ص: 457
نظم
عروس ملك كه مهرش بریده‌اند به تیغ‌به جز به تیغ مر او را طلاق نتوان داد حضرت صاحب قران از آن جواب ناصواب در تاب شده خواست كه علی الفور عازم آن دیار شود، اكابر ماوراء النهر مثل مولانا جلال الدّین كشی و خواجه عصام الدّین قاضی و سایر ائمه و قضات صفت قبة الأسلام خوارزم كردند كه امروز در روی روزگار مفخر اسلام و مقّر علمای ایّام خاك پاك خوارزم است. نشاید كه به واسطه یك نفس چنان شهری در دست و پای لشكر جرّار هلاك شود و مصلحت دیده مولانا جلال الدین كشی به رسم رسالت متوجه خوارزم شد و كلمة الحق به ادا رسانید. امیر حسین صوفی در قهر شده گفت مملكت شما دار الحرب است و بر مسلمانان واجب كه دفع شما كنند. چنان مكنید كه خاك ماوراء النهر به توبره به خوارزم باید كشیدن و فرمود تا خدمت مولوی را در خلوتی بازداشتند و غیر از محافظان كسی پیش او نگذاشتند و حضرت صاحب قران عزم یورش خوارزم جزم فرمود.

ذكر رفتن حضرت صاحب قران به جانب خوارزم‌

حضرت صاحب قران كامكار با لشكرهای نامدار «1» در سیچقان یل متوجه خوارزم گشت و از موضع سه پایه گذشته قراول دشمن ظاهر شد. جمعی از لشكر منصور بر ایشان زده ظفر یافتند و گروه انبوه گرفته به یاسا «2» رسانیده به فال میمون دانستند و به حصاركات رسیده بیرم خواجه یساول به اتفاق قاضی خیوق «3» حصار استوار كرده استعداد حصارداری مرتّب داشتند. صاحب قران فرمود تا به هیمه و
______________________________
(1). س: جرّار.
(2). س: یاساق.
(3). ظف: «بیرم یساول و شیخ مؤید كه از قبل حسین صوفی در آن‌جا داروغه بود و یكی قاضی به اتفاق دروازه حصار استوار كردند.» ص 176
ص: 458
خاشاك خندق را بینباشتند و گوجه ملك را اشارت كرد كه به خندق درآید. ترس بر او غالب شده تعلّل نمود. خماری یساول بی‌توقّف و تعلّل درآمده مبشر و بای خواجه در رفته لشكریان درریختند و از آب گذشته اول شیخ علی بهادر بالای فصیل برآمد و مبشّر پای او گرفته هردو به زمین افتادند. باز شیخ علی بهادر بر سر فصیل برآمده دشمن نیزه حواله او كرد و او نیزه را گرفته و شكسته تیغ بر سر او راند.
لشكریان از اطراف درآمده به آتش شمشیر آبدار دمار از آن بادپیمایان خاكسار برآورد و اموال حصار تاراج شده روز دیگر متوجه خوارزم گشتند و گوجه ملك را جهت تقصیر چوب یاسا زده و بر دم خربسته به جانب سمرقند فرستادند. امیر غیاث الدین ترخان «1» و خواجه یوسف به منغلای رفته بر لب آب كولان «2» به منگلی خواجه كلك كه به رسم قراولی از جانب خوارزم آمده بود رسیدند و از طرفین كارزار كرده كوشش بسیار نمودند. عاقبت بهادران جغتای لشكر خوارزم را شكسته جمعی را كشته و بعضی را خسته و بسته و باقی را پریشان ساختند. امیر حسین صوفی از مقاومت عاجز شده قلعه را محكم ساخت و كسی را رخصت نمی‌داد كه از دروازه بیرون آید و صلاح در آن دید كه در صلح زده كات و خیوق را بازگذارد و بدین جهت ایلچیان با تحف و هدایا پیش صاحب‌قران فرستاد و در این اثناء امیر كیخسرو به امیر حسین صوفی پیغام داد كه صلح نكند و با هركه دارد بیرون آید كه سپاه سمرقند به تاخت و غارت هرطرف رفته‌اند و من در صف معركه جرگه امیر تیمور شكسته به او می‌پیوندم. امیر حسین صوفی، بنابر پیغام امیر كیخسرو با تمام لشكر خود یاسامیشی كرده بیرون آمد و نزدیك لشكر آن حضرت رسید و سپاه ظفرپناه اكثر به تاخت رفته بودند. صاحب‌قران گذر آب گرفته، راه خوارزمیان بربست و بهادران از اطراف رسیده غلبه‌ای جمع آمد و از جانبین تیرباران كرده اول از غلامان آن حضرت
______________________________
(1). ظف: «از نسل قشلیق كه چنگیز خان او را ترخان كرده بود.» ص 177
(2). ظف: «به جوی كورلن رسیدند منگلی خواجه و كلك باجوقی از سپاه یاغی آن‌جا بودند.» ص 178
ص: 459
[جرغانق و اباجی هساهی] «1» بر آب زده گذشتند. بعد از آن شیخ علی بهادر با پنج نوكر در مقابل خواجه شیخ‌زاده از آب گذشت و او را راند و همچنین امیر مؤید و آق تیمور بهادر و خطای بهادر و ایلچی بهادر عبور كردند. امّا ایلچی بهادر غرق شد.
القّصه آتش جنگ چنان اشتعال یافت كه بهرام خون‌آشام از هول آن معركه عنان برتافت و حضرت صاحب‌قران خواست كه به نفس خود از آب گذرد، امیر شیخ محمد بیان عنان آن حضرت گرفته پای مباركش بوسه داد و التماس توقّف نموده درخواست او عزّ قبول یافت و شیخ محمد بر آب زده سلامت بیرون آمد «2» و در آن معركه كارزاری كرد كه داستان رستم دستان در مازندران بر طاق نسیان ماند.
فی الجمله از اول روز تا بین الصّلوتین میان فئتین آتش قتال التهاب و اشتعال داشت. عاقبت دولت قاهره دست زور برآورده خوارزمیان را فروكوفتند و دشمنان عنان به طرف شهر تافته بسیاری دستگیر شدند و لشكر منصور اموال بسیار گرفته امیر حسین صوفی به خوارزم درآمد و از تاب این غصّه در تاب تب افتاده مودّی به مرض الموت گشت و بعد از دو سه روز از دار فنا به دار بقا رحلت فرمود.

ذكر مصالحه حضرت صاحب‌قران با یوسف صوفی‌

چون امیر حسین صوفی نماند، برادر او یوسف صوفی به جای او نشست.
نظم
یكی چون رود دیگر آید به جای‌جهان را نمانند بی‌كدخدای و چون از امیر یوسف صوفی تا غایت ترك ادبی به ظهور نیامده بود، ایلچیان تردّد نموده وحشت بیگانگی به خویش و الفت یگانگی مبدّل شد و حضرت
______________________________
(1). ظف: اپاچی كلته و پشایی و سقار جرغتو. ص 179
(2). ظف: «و خان‌زاده ترمذ ابو المعالی نیز از عقب همین طریق سپرد.» ص 179
ص: 460
صاحب‌قران دختر آق صوفی برادرزاده یوسف صوفی كه از دختر پادشاه اوزبك بود، «1» جهت امیرزاده اعظم جهانگیر خواستاری نمود و یوسف صوفی منّت داشته قبول كرد و حضرت صاحب‌قران ظفر قرین عود نمود. به ولایت جاس «2» نزول فرمود و غدر كیخسرو آن‌جا ظاهر شد. آن حضرت فرمود كه اركان دولت جمع آمده یرغو داشتند و آن گناه و چند جریمه دیگر بر او روشن شده خود اعتراف نمود و فرمان پادشاه سیورغتمش خان نفاذ یافت كه او را به سمرقند برده به یاسا رسانند «3» و آن حضرت لشكرها را اجازت فرموده آن زمستان قشلامشی در سمرقند نمود و امیر یوسف صوفی خلاف عهد كرده عقد محبت برانداخت و جلگه كات را تاخت. «4»

قضایای عراق و فارس و یاغی شدن پهلوان اسد و این قضایا از سنه ثلاث تا سنه خمس و سبعین و سبعمائه است‌

پهلوان اسد از سپاهیان خراسان بود، بهادر خوش صورت نیكوسیرت.
شاه شجاع او را به حكومت كرمان فرستاد و او آن‌جا قوی شد و امیر سیورغتمش افغانی برادرزن شاه شجاع كه هرگز با پادشاه یك جهت نبود، به اتّفاق شاه یحیی هر روز سودای سلطنتی در دماغ اسد می‌نهادند و از زبان امرای شاه شجاع نامه‌ها به تزویر می‌فرستادند كه اصلا بر مزاج پادشاه اعتماد ننماید. اما چون والده شاه شجاع، مخدومشاه در كرمان بود پهلوان طغیان نمی‌توانست فرمود. تا روزی جهت
______________________________
(1). ظف: «برادر او آق صوفی پسر تنغدای را از شكر بیك دختر خان اوزبك دختری بود سوین بیك نام به خان‌زاده مشهور.» ص 180
(2). ظف: به جلگه خاص.
(3). ظف: «به نوكران امیر حسین سپردند. ایشان او را به قصاص امیر حسین به قتل آوردند.» ص 181
(4). ظف: «در آن هنگام كه كیخسرو ختلانی را بگرفتند و سلطان محمود پسر او و ابو اسحق پسر خضر یسوری ... گریخته به خوارزم رفتند پیش یوسف صوفی و در مجلس او راه سخن یافته آغاز اغوا و فساد نهادند.» ص 181
ص: 461
كشتی‌گیران كرمانی و خراسانی میان ملازمان مادر پادشاه و نوكران اسد نزاع تمام شد «1» و خاتون شكوه از اسد به شیراز نوشته هم در آن اثنا عازم فارس گشت «2» و پهلوان شهر خالی یافته بنیاد استحكام قلاع و عمارت بارو كرد و هرچند شاه را اعلام می‌نمودند باور نمی‌فرمود تا جناب پهلوان از عمارت قلاع و بارو بپرداخت و از اطراف خراسان و نواحی كرمان حشری جمع ساخت و از متّمولان كرمان و متعلّقان مادر شاه مال بسیار گرفت «3» و داعیه شد كه قرین خواجه علی مؤید در خراسان او نیز در كرمان سربدار باشد. شاه شجاع آگاه شد عزیمت كرمان نمود و امیر سیورغتمش به قلعه سلیمانی درآمد و امیر معزّ الدین اصفهانشاه «4» نامزد محاصره او گشته، پادشاه در شهور سنه 774 به كرمان رسید و تدبیر جز محاصره ندید. اطراف كرمان را دایره‌وار احاطه كرده شهر مركز آسا در میان ماند و كار بر اهل شهر تنگ آمد. اسد شاه یحیی را كه محرّك فتنه بود اعلام نمود و شاه یحیی به ظاهر قوّت مدد اسد نداشت. پوشیده، پهلوان خرّم خراسانی را كه در فارس قایم مقام پادشاه بود اغوا و اغرا نموده بر آن داشت كه اسد را در چنین واقعه‌ای از روی خراسانیت مددی می‌باید كرد. پهلوان خرّم قبول كرده به ترتیب اسباب حرب و آلات و ادوات طعن و ضرب اشتغال نمود و ظاهرا به عرض پادشاه رسانید كه بندگی حضرت از تختگاه
______________________________
(1). تاریخ محمود كتبی: «والده پادشاه جانب كرمانی گرفت و پهلوان اسد جانب خراسانی.» ص 86
(2). جامع التواریخ حسنی: «مخدوم شاه بفرمود تا آن خراسانی را بزدند و فتنه سخت شد میان كرمانیان و خراسانیان. مخدوم شاه گفت من در كرمان نمی‌نشینم كه اسد بی‌آبرویی من می‌طلبد. خواجه محمد بعلیابادی كه معمار مملكت بود گفت اگر اشارت شما باشد، چاخویان را بگویم كه قصر بر سر او اندازند. بدین سخن كینه پهلوان مستحكم شد.»
(3). تاریخ كتبی: «كاركنان والدة السلاطین را بگرفت و خزاین و دفاین او را كه از پدران به میراث یافته بود به زخم شكنجه بگشود و خواجه محمد بعلیابادی كه معمار مملكت بود مقیّد ساخت و هرچه داشت ازو بگرفت و عاقبت بكشت و خواجه شمس الدین زاهد كه یكی از اكابر بلوك اقطاع بود به طعام زهرآلود هلاك گردانید و مال او را نیز در تحت تصّرف آورد.» ص 87
(4). ك: اصفاهانشاه.
ص: 462
دوراند و بنده از غدر شاه یحیی و فتنه شیرازیان و جانب آذربایجان و اتفاق شاه محمود با ایشان ایمن نیستم. بنابرآن خرّم را رعایت حزم جزم می‌باید كرد.
پادشاه ابو الفوارس كه فارس میدان فراست بود، از راه تفّرس نقش كعبتین حریف كه بر بساط خیال نرد دغا می‌باخت بازخوانده، صلاح در آن دید كه به منصوبه‌ای او را از ده هزار فكر خطا خلاص دهد. عنان عزیمت به صوب فارس منعطف گردانیده این رباعی انشا نموده برخواند:
رباعی
من جرعه صبر می‌كشم فرزانه‌وین غصه دهر می‌خورم مردانه
نومید نیم كه عاقبت حق ز فلك‌روزی به مراد پر كند پیمانه سلطان عماد الدین احمد و شهزاده زین العابدین و جمعی امرا را جهت محاصره تعیین فرمود خزانه و جیباخانه را به نواب سلطان احمد سپرد و فرمود كه اگر جمعی از سران سپاه كرمان بیرون آیند به خلعتهای گرانمایه و كمر مرصّع و نقود انعام باید نمود و موضع اقامت در زرند معین ساخت تا از شبیخون اسد ایمن باشند و سلطان احمد در استخلاص كرمان سعی بلیغ می‌نمود. در این اثنا قاصد اسد آمده عرضه داشت كه پهلوان می‌گوید كه بنده از خاك برگرفته پادشاه است و از جرأت و خیانت شرمسار است. توقّع آن‌كه ایشان وسیله شده از حضرت پادشاه درخواست فرمایند تا از سر جریمه بنده گذرند و بنده مال به خزانه فارس رساند و سكّه و خطبه به نام پادشاه موشّح گرداند و محافظت مملكت و رعایت رعیت به عهده بنده باشد.
چون مدتی به نیك‌نامی گذرانیده مبادا كه شیطان صفت به طوق لعنت ابدی مطّوق گردد و رعایا به بلای غلا و محنت جلا مبتلا شوند و موجب وبال دنیا و نكال آخرت گردد. سلطان احمد انهای پادشاه كرده شاه شجاع در جواب نوشت:
ص: 463

من انشائه‌

بانی كرمان اردشیر بابكان بوده است و پدران ما به زخم شمشیر آبدار در قبضه اقتدار آورده‌اند و ما به نفس خود كرة بعد اخری تسخیر آن كرده‌ایم و به امانت به او سپرده و او در امانت خیانت كرده و از نصّ قاطع إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها «1» نیندیشیده. رجای صادق و امید واثق است كه به ایسر وجوه از وی استرداد رود و جزای كفران لا یَحِیقُ الْمَكْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. «2»
مصرع
نه از من، از زمانه بازبیند
نظم
اگر بد كنش مرد زنهار خواربه گردون گردان رود زهره‌وار
زمانه ز گردون به زیر آردش‌به دست بد خویش بسپاردش و فرمود كه وقتی این درخواست به قبول مقرون افتد كه برادر و پسران را فرستد و قلاع اندرون شهر به كوتوالان ما بسپارد. چون اسد این خبر شنید و به ذخایر استظهار داشت و به مدد آذربایجان و اصفهان امیدوار بود، در مقام عصیان به قرار سابق طغیان نمود. امّا هرروز فوجی از كرمان بیرون آمده ملحق می‌شدند.
سلطان احمد از غلبه مردمی كه بیرون آمدند متوّهم شده خواست كه به جانب مشیزرود. امرا منع فرمودند. بنابرآن‌كه اگر اسد را میسّر شود كه ارتفاعات حومه به اندرون شهر برد موجب مزید استحكام و قوّت او شود و در این اثنا، سیصد سوار نوروزی از اسد روگردان شده پیش سلطان احمد آمدند و موافق امرا سخن گفتند و قرار بر آن یافت كه در بلوك ماهان اقامت نمایند و امیر محمد جرمایی با سیصد سوار
______________________________
(1). سورة النساء 58.
(2). سورة فاطر 43.
ص: 464
دیگر از دروازه پای غار بیرون آمده به سپاه ظفرپناه پیوست و متعاقب او خواجه رشید و خواجه علی برادران خواجه محمد طغانشاه به شرف بساط بوس رسیدند و همه انعام و نوازش یافته بیرونیان را قوّت تمام حاصل شد و سلطان احمد طرق ولایت چنان بربست كه یك من بار از هیچ ممّر به شهر درنمی‌آمد. كرمانیان را از غایت بی‌قوتی قوّت ساقط شده مجال اقامت نماند و اسد از روی اضطرار به چند دفعه مردم را بیرون رانده گویند صد و بیست هزار نفر قلمی از كرمان بیرون كرد و به امید لشكر آذربایجان و اصفهان روز می‌گذرانید و چون عروس مراد از ورای نقاب غیب چهره ننمود و اسد را از آن روی كاری نگشود، جمعی را به اسم رسالت و بیلاكات فراوان به خراسان فرستاد. ملك غیاث الدین پیر علی بن ملك معز الدین حسین چون نسبت با شاه شجاع در مقام مصافات بود ایلچیان اسد را وقعی ننهاد و بی‌حصول مقصود باز آمدند.
سلطان احمد در باب محاصره كرمان طریق خدمتكاری مسلوك داشته دقیقه‌ای نامرعی نگذاشت و مكنون ضمیر و مخزون خاطر او آن‌كه چون كرمان مستخلص شود حكومت آن‌جا بر او مسلم باشد. شمه‌ای از این حال، در طی عرضه داشت انهاء پادشاه كرد. چون این معما را پادشاه گشود، در جواب فرمود كه:
قضیه جلادت و مردانگی و شجاعت و فرزانگی برادر عزیز معلوم گشت.
مصرع
همین می‌كن كه جاویدان مدد بادا از توفیقت
صورتی‌كه به واسطه نر ماده اسد فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ «1» نموده من كل الوجوه حق به جانب اخوی است. آثار سعی كه از آن برادر یوما فیوما ظاهر می‌شود، موجب ازدیاد اعتقاد می‌گردد. هرآینه چون از سر اهتمام امری خطیر به اتمام رساند، او را به انعام و اكرام مقابل و مماثل دارد و اگر تقدیرا
______________________________
(1). سورة لهب 5.
ص: 465
منصب حكومت كرمان نباشد، اضافتی گرامند بر مواجب و بلوك و اقطاع او برود. آری.
مصرع
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
سلطان احمد از آن جواب در مات شده مركبش از آن مسلك كندی یافت و چون تیر تدبیرش بر نشانه غرض مقصود نیامد، بازوی كوشش او را قوّت نماند. از آن اهتمام نادم گشته عرضه داشت كه بنده را ملازمت حضرت بر مقاصد دارین و مآرب منزلین مرّجح است و بیش از این تحمل حرمان ندارد. امیدوار كه توسكال (؟) «1» بنده به این‌جانب آید. پادشاه ملتمس برادر «2» مبذول داشته پهلوان خرّم و پهلوان علیشاه مزینانی و جمعی امرا را یراق یك ساله ساخته متوجه كرمان گردانید و بر زبان گذرانید كه خراسانیان یك هفته و ده روز چپریر یك جا نهاده اقامت نمایند «3» و مقرّر فرمود كه لشكر در ظاهر شهر باشد و امرا رسیده سلطان احمد عازم شیراز شد و پهلوان خرّم و باقی امرا به كرمان درآمدند و حال تنگی شهر به غایتی رسیده بود كه قوت بیشتر مردم مغز پنبه‌دانه و تخم اسپیوش «4» و سپستان بود و سواران اسبان را كه از لاغری می‌مردند كشته بودند و خورده و پهلوان اسد از غایت عجز قاصد پیش پهلوان خرّم فرستاد و التماس حضور پهلوان علیشاه مزینانی نمود. پهلوان خرّم پهلوان مزینانی را فرستاد. اسد اظهار ندامت كرده گفت سهوی كه مرا واقع است
______________________________
(1). س، ك: بوسكال- در نسخه عكس كتاب حافظ ابرو متعلق به این جانب جای این كلمه سفید مانده است. ظاهرا به معنای جانشین است.
(2). ف: برادر خود.
(3). ك، ف: خراسان نسخه عكس حافظ ابرو: «قاعده خراسانیان این است كه یك هفته و ده روز كه در یك محل مهر (؟) نهاده باشند اقامت ننمایند.»
(4). ك: سبیوس- س: سبیوش- منظور اسپیوش است. در فرهنگ جهانگیری در ذیل این لغت آمده است:
«نام درختی است كه آن را اسپغول هم گویند و به تازی بذر قطونا و به یونانی فلیون نامند.» و در كتاب تحفه حكیم مؤمن آمده است: «بذر قطونا مشهور است و در اصفهان اسپرزه و در شیراز بنكو نامند. سفید و سرخ و سیاه می‌باشد ...» (چاپ تهران، 1310 قمری، ص 46)
ص: 466
می‌خواهم كه پهلوان تاج الدین خرّم به كمال كیاست تدارك آن فرماید و اگر میسور گردد كه به حضور تدبیر آن تدارك فرماید اولی باشد.
پهلوان علیشاه بازآمده صورت قضیه رفع كرد و پهلوان خرّم به شهر درآمده پهلوان اسد رسم خلعت و طوی و پیشكش به جای آورد و در پای ماچان ندامت بایستاد. عاقبت بر آن قرار گرفت كه خطبه و سكه به نام پادشاه كند و قلعه مولانا كه در میان شهر است به امناء حضرت سپارد و یكی از پسران متوجه شیراز شود. پهلوان اسد همه را قبول كرده «1» پهلوان علیشاه به ضبط قلعه قیام نمود و برادر و پسر را به فارس روان گردانید. جماعت لشكریان با مردم شهر خرید و فروخت كرد و یك من جوبه یك من رویینه داده از جانبین فوزی تمام دانستند. خرّم به غایت خرّم بازگشت «2» و به خدمت پادشاه رسید. پادشاه اندیشه فرمود كه مبادا باز اسد از راه چاكری عدول جوید. بنابراین تمام بلوكات را به اركان دولت عنایت فرمود «3» و اسد به قید بی‌اختیاری مقیّد شده نوكران او را در هیچ بلوك مدخل نبود و روزی مكّدر می‌گذرانید. گاه فكر آن می‌كرد كه با احمال و اثقال عازم خراسان شود و گاه اندیشه آن می‌نمود كه مستظهران كرمان را تالان كرده نقل قلعه كوه كند و چند روزی با روزگار ساخته شاید كه بعد از شب محنت صبح سعادت طلوع كند و چون خبر خیانت و كفران نعمت او در آفاق منتشر بود، روی آن نمی‌دید كه كسی او را به خود راه دهد. بل وهم آن بود كه طمع در اموال و خزاین او كنند. گاه می‌خواست كه دفع پهلوان مزینانی كند، اختیار قلعه بلكه تمام شهر از دست او رفته بود و دفع پهلوان دشوار می‌نمود.
در این اثنا به سعی مولانا جلال اسلام [دفع اسد شد و صورت آن قضیه
______________________________
(1). حافظ ابرو: «و قلعه مولانا صدر الدین تسلیم كرد و پهلوان علیشاه ...»
(2). ایضا: «اما چون اكثر ارتفاع شتوی ممالك لشكر پادشاه و سلطان احمد خورانیده بودند و صیفی ذرع نشده بود ولایت در عین بی‌ضبطی و بی‌رونقی بود.»
(3). ایضا: «چنانچه نوكران و ملازمان او را در هیچ بلوكی به هیچ‌گونه نباشد.»
ص: 467
چنان بود كه مولانا جلال اسلام] «1» ملازم اسد بود و محرمیت حرم داشت.
دولت خواهان شاه شجاع انگیز كردند كه زن اسد، بیگی را به پادشاه تطمیع كرده به غایت مایل یافت و به عرض پادشاه رسانیده شاه شجاع به خط خویش این رقعه در قلم آورده فرستاد:

من انشاء پادشاه مطاع شاه شجاع‌

«كاتب سطور شاه شجاع بن محمد قول و شرط و عهد می‌كند و بر خود واجب و لازم می‌داند كه چون خاتون معظّمه زیدت رفعتها تقّبلی كه نموده به جای آورد و حقّی چنین بر خاندان ما ثابت گرداند او را به انواع كرامت و نوازش مخصوص گردانم و در عقد رعایت و حرم حمایت خود جای دهم و از جمله خواتین خاص معتبر باشد و هر التماس كه داشته باشد مبذول افتد و خویشان و نزدیكان و فرزندان او را عزیز دارم و تربیتهای بسیار به تقدیم رسانم چنان‌كه در جهان عزیز و سرافراز باشد و خدای تعالی و روح انبیا و اولیا را بر خود گواه می‌گیرم. هذا خطی و عهدی ...»
این نامه در كرمان به بیگی رسانیده گفتند چون دفع اذیّت اسد نر ماده از خود و خلایق كرده باشی به خلعت همسری و كرامت هم‌بستری اختصاص یابی و چون از قبح افعال و سوء اعمال و وخامت عاقبت و نكایت خاتمت او واقف است دفع مضّرت او از خود و خلایق موجب ثوابی عظیم و اجری جسیم داند.
و در آن ولا، پهلوان كرد كه اتابك فرزند اسد نر ماده بود و به محافظت برجی كه حایل است میان قلعه مولانا و كوشك موسوم و بی‌معاونت او كاری نمی‌شد، زن اسد از خبث مزاج اسد فصلی برو خوانده «2» او را چون موم قابل نقش مراد یافت. چون میان زن اسد و كرد و مولانا جلال اسلام اتفّاق شد، پهلوان علیشاه
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). حافظ ابرو: «زن اسد كرد را در خفیه طلب كرد و از فضایح خبث مزاج اسد ...»
ص: 468
مزینانی تمارضی نمود و اسد بشاشت كرده با خود گفت كه اگر طبیبی مجال می‌یافت به یك شربت كار او می‌ساخت. ناگاه پهلوان علیشاه پیش اسد فرستاد كه عارضه‌ای كاری شده طبیبی كه صلاح داند تعیین نماید. پهلوان اسد مولانا جلال اسلام را به قلعه روان كرد و مولانا ملازمت جانبین نموده مقرّر شد كه از قلعه نقبی به برج كرد آورند. و پهلوان علیشاه، جهت احتیاط، قاصدی به مشیز پیش امرای فارس فرستاد كه مهمی روی نموده فلان روز پانصد سوار و پیاده جلد بر در دروازه سعادت كرمان حاضر شوند و برای زیادتی مدد عرضه داشت به شیراز دوانیده به تعجیل مدد طلبید. چون كار نقب تمام شد، صد مرد جلد از قلعه در سلاح شدند و صد مرد كه در برج بودند چاشتگاه كه اسد از خانه وزیر «1» به كوشك درآمد ناگاه جمعی چون بلای ناگهان شمشیرها كشیده در كوشك ظاهر شدند و نوكران در بیرون متفرق شده معدودی كه در درون بودند چون حروف تهّجی از هم فروریختند و جمعی هلاك شده تیری بر پیشانی اسد آمد و طایر روح او پرواز كرد «2» و اسد را از فراز قصر به زیر انداختند و طبل بشارت كوفته پهلوان علیشاه از راه نقب به قصر آمد و رعیّت كه از جهت اسد به انواع بلیّت مبتلا بودند شاد شدند و گوشت او را قطعه‌قطعه بردند. چنانچه گویند قصّابی شوشتری مبلغ دویست دینار از بهای گوشت او حاصل كرد و این حال چهاردهم رمضان سنه خمس و سبعین و سبعمائه واقع شد. «3»
______________________________
(1). حافظ ابرو: شمس الدین علی وزیر.
(2). ایضا: «از ملازمان جز سلیمانشاه بكاول و علیشاه باورجی و امیر باورجی برادرزن اسد، در آن محاربه آفریده را مجال دستبرد نبود. در زمان جمله هلاك شدند و در میان آن گیرودار تیری بر پیشانی اسد آمد و به همان تیر هلاك شد. در این حال پسرش در میدان به گوی باختن مشغول بود. چون مقدمه فرار و شورش مردم معلوم كرد، مجال آن‌كه به كوشك آید نداشت. به قلعه كوه كه امیر حسام الدین خواهرزاده اسد كوتوال بود ملتجی شد.»
(3). جامع التّواریخ حسنی: «در چاشت جمعه منتصف شهر رمضان ستّ و سبعین و سبعمایه پهلوان علیشاه پنجاه شصت مرد را در جبه (؟) نشاند و نقب را شكافتند و زن اسد چهل هاون نهاده كنیزكان را نشانده كه ادویه می‌كوفتند تا صدای كندن نقب در كوشك نیفتد ....»
ص: 469
پهلوان علیشاه شهر و دروازه‌ها ضبط كرده روز دیگر حسام الدین خواهرزاده اسد كه كوتوال قلعه كوه بود بعد از تأسیس قواعد عهود قلعه را تسلیم كرد و پهلوان علیشاه از ملازمان اسد اموال فراوان گرفت و صورت حال عرضه داشت پادشاه كرده سر اسد به شیراز فرستاد. شاه شجاع جهت پهلوان علیشاه خلعتها و عنایت نامه‌ها روان ساخته دفتر ذخیره قلعه طلب فرمود و امیر اختیار الدین حسن را در كرمان تعیین نمود.

و در این سال هفتصد و هفتاد و چهار

امیر ولی از مازندران با لشكر فراوان به ولایت ری آمده به ساوه رفت.
مباركشاه دولی و سایر اكابر آن‌جا، جمعی فقرا را پیش امیر ولی فرستادند كه شما به این طرف چرا رنجه شده‌اید. این شهر سلطان اویس است و او لشكر بسیار دارد و ما مشتی فقیر بیچاره در این مقام می‌باشیم. اگر امیر از سرما در فصل زمستان و سرما درگذرد و لشكر خود را نیز زحمت ندهد اولی باشد. امیر ولی گفت مال چند ساله می‌طلبم. پیشوایان بیرون آیند تا بازگردم و الّا ناموس مرا زیان دارد. اهل ساوه به جنگ پیش آمده ولی می‌گفت كه اهل ساوه تصّور می‌كنند كه من همچو الفی‌ام كه سه سال آمده و ناگرفته بازگشت. من از این‌جا برنخیزم تا مسخّر نسازم. بعد از دو هفته، ساوه را به قهر و غلبه فتح كرد و مباركشاه دولی با زن و بچه در ساوه پنهان شد و باز مباركشاه پیدا آمده دختر خوب خود را به امیر ولی داد و تربیت و عنایت یافت و خواجه علی صفی «1» از قم مكتوبی به شاه محمود نوشت كه امیر ولی ساوه را گرفته عازم قم خواهد شد. اگر از اصفهان مدد آید شاید كه مقاومت توان نمود.
شاه محمود در جواب فرمود كه امیر ولی چون ساوه گرفت و دختر مباركشاه به دست آورد همانا به قم نیاید و اگر آید باید كه او مردانه باشد كه مدد نیك خواهد رسید و
______________________________
(1). برای اطلاع بیشتر بر احوال این مرد و خاندانش رجوع شود به مقاله ارزنده آقای مدرّسی طباطبائی در مجله بررسیهای تاریخی سال هشتم شماره یك و دو.
ص: 470
اگر سلطان اویس خبر یابد، خود اگر نیاید، یقین كه لشكر خواهد فرستاد و جواب ولی خواهد داد. امیر ولی خود از ولایت ری به جانب مازندران معاودت نمود.

وقایع سنه خمس و سبعین و سبعمائه‌

ذكر لشكر كشیدن حضرت صاحب‌قران كرّت دوم به جانب خوارزم‌

چون امیر یوسف صوفی خلف وعد نمود و به عهد وفا نفرمود و در زمستان سنه اربع لشكر به كات كشید و گماشتگان حضرت صاحب‌قران را پراكنده گردانید، آن حضرت در بهار سنه خمس مطابق او دئیل «1» لشكرها مرتب ساخته عازم خوارزم شد. امیر یوسف صوفی از كرده پشیمان شده از راه استغفار و اعتذار پیش آمد و فرستادگان او، در نواحی خاص «2» به بندگی حضرت رسید. «3» مكتوبات به تملّق و بیلاكات به تكلّف در صحبت مردم بزرگ فرستاده بود. فرستادگان بر خاك مذلّت زانو زده عرضه داشتند كه یوسف صوفی به غیر از عجز و اضطرار سخنی ندارد و خود را چنان پشیمان و شرمسار نبود كه صدق آن از فحوای مكتوب روشن بود و دیگر متقبّل شده كه خان‌زاده را ساختگی كرده روان سازد. صاحب‌قران بار دیگر از جریمه او گذشته بی‌تعرّض مملكت و تخریب ولایت معاودت نمود و در دار السلطنه سمرقند نزول اجلال فرمود.
و در بهار بارس ییل «4» اندیشه‌اند اقدایی خوارزمیان به خاطر خطیر آورده اسباب طوی بزرگ مهیا ساخت و [امیر یادگار برلاس و امیر داود امیر الجایتور را] «5» با
______________________________
(1). ظف: «در رمضان سنه اربع و سبعین و سبعمایه موافق اویوئیل به ظاهر قرشی كه در نخشب كش واقع است لشكر اطراف و جوانب جمع آورد.»
(2). نسخ: حاس. تصحیح از ظفرنامه: «به جلگه خاص نزول فرمود.» ج 1 ص 181
(3). ظف: «چون از ریگستان گذشته به آن‌جا رسید، یوسف صوفی را خوف و هراس غالب شد و از كردار نكوهیده خویش پشیمان گشت و از هرگونه وسیله‌ها انگیخته به تضرّع و تشفّع امان طلبید.»
(4). ظف: در شوال سنه خمس و سبعین و سبعمایه موافق بارس ییل هنگام بهار ... ص 182
(5). ظف: [امیر یادگار برلاس و امیر داود و زن امیر اولجاتیو را] و در نسخه قدیم ظفرنامه: «مادر زن» امیر اولجاتیو را ص 183.
ص: 471
هدایای پادشاهانه و تنسوقات ملوكانه به خوارزم فرستاد. امیر یوسف صوفی وظایف تعظیم و تكریم تقدیم نمود و خانزاده را با چنان ترتیبی كه لایق چنین حضرتی باشد روان فرمود و حضرت صاحب‌قران، جهت كمال احترام و اجلال، فریغا خاتون«1» عروس پسر قیدوخان را به استقبال فرستاد و نویینان و سادات و علما و قضات تا نواحی كات پیش آمدند به اعزاز و اكرام و توقیر و احترام خان‌زاده را به سمرقند آوردند و در مجلسی مشحون به اكابر و اعیان و مفاخر زمان به موجب شرع مطهر و طالع سعد عقد نكاح بستند و زر و جوهر و مشك و عنبر نثار كردند و طویهای نامدار و بزمهای شاهوار كه نطاق اوصاف و صاف از شرح آن قاصر آید و فصاحت عبارت از بیان آن عاجز باشد مرتّب داشته مدتی مردم ماوراء النهر در عیش و راحت و آسایش و فراغت گذرانیدند.

ذكر احوال عراق عرب و آذربایجان‌

سلطان اویس، در اواخر سال، بعد از وفات خواجه مرجان كه سالها حاكم عراق عرب و بغداد بود، خواجه سرور را به حكومت آن دیار فرستاد و در سنه 776 غلبه آب در بغداد به جایی رسید كه غیر چند عمارت عالی باقی خراب گردید و قرب چهل هزار آدمی در زیرآ «2» بار آمدند «3» و مولانا ناصر بخاری آن‌جا فرموده است:
نظم
دجله را امسال رفتاری عجب مستانه بودپای در زنجیر و كف بر لب مگر دیوانه بود
______________________________
(1). ظف: فزتقا- قرقتا (ص 184)- ف: مربعا خاتون.
(2). ذیل جامع: بغداد از غلبه آب غرق شد و بكلی خراب شد. چنان‌كه قرب چهل هزار آدمی در زیر خانه‌ها بماندند.
(3). ك، س: بماند.
ص: 472
و خواجه سرور از این غصه رنجور شده سپری گشت و امیر وجیه الدین اسماعیل پسر امیر زكریا حاكم شده بغداد را معمور گردانید «1» و بازارها آبادان كرده باز بغداد مجمع فضلا شد.

ذكر وفات سلطان اویس و جلوس سلطان حسین‌

سلطان اویس به عزم رزم امیر ولی از تبریز به عمارت رشیدی آمده مرضی صعب طاری شد «2» و امرا و اركان دولت و قاضی شیخ علی و خواجه شیخ كججانی پیش او در امور سلطنت وصیت طلبیدند. سلطان گفت سلطنت به حسین تعلق دارد و حكومت بغداد به شیخ حسن. گفتند شیخ حسن تحمل نكند كه او بزرگتر است.
گفت شما دانید. امرا این صورت را لباس رخصتی پوشانیده شیخ حسن را مقیّد ساختند و سلطان را مجال سخن نماند و شب شنبه دوم جمادی الأولی دنیای دون را وداع كرد به جوار رحمت حق پیوست و همان شب شیخ حسن را به قتل آورده سلطان اویس را در پیران شروان «3» و شیخ حسن را در عمارت دمشقیه مدفن ساختند و خواجه سلمان در مرثیه سلطان اویس فرماید:
______________________________
(1). ذیل جامع: «باروی آن را بساخت و عمارات عالی از مسجد و مدرسه و بازارها و خانات بساخت.» ص 197
(2). ایضا: «سلطان پیش از این به سه ماه مرگ خود معلوم كرده بود و كفن و تابوت و لحد و آنچه اسباب مرگ باشد مرتّب كرده و معّد نهاده. در روز آدینه بیست و هفتم ربیع الآخر زحمت صداع پیدا كرد و صاحب فراش شد و در شنبه ثانی جمادی الأولی به جوار رحمت حق تعالی پیوست.» ص 197. در مجمل فصیحی نیز آمده كه سلطان اویس «پیش از وفات به خواب دید كه او را گفتند كه رد مظالم كن كه چهل روز دیگر روز وفات تست و او بر منبر رفت و ردّ مظالم كرد و از مردم بحلی خواست» (ص 108). تولد سلطان اویس در سال 739 بود و هنگام مرگ بیش از سی و هشت سال نداشت (رك تاریخ مغول عباس اقبال ص 456).
(3). نسخ: بیرون شروان. نام صحیح این ده كه امروز عوام آن را پنه شلوار می‌خوانند پیران شروان است از روستاهای مهران رود تبریز. در خصوص این ده و قبر سلطان اویس رجوع شود به تعلیقات دلكش كتاب
ص: 473
نظم
ای سپهر آهسته رو كاری نه آسان كرده‌ای‌ملك ایران را به مرگ شاه ویران كرده‌ای
آسمانی را فرود آورده‌ای از اوج خویش‌بر زمین افكنده‌ای با خاك یكسان كرده‌ای
آفتابی را كه خلق عالمی در سایه بودزیر مشتی گل به صد زاریش پنهان كرده‌ای
نیست كاری مختصر گر با حقیقت می‌روی‌قصد خون و مال و عرض هر مسلمان كرده‌ای
زین مصیبت در زمین واقع نگشت از دور توآسمان را زان زمان كاغاز دوران كرده‌ای
روزگا را روزگار دولت سلطان اویس‌یاد كن و آن بر خلایق رحمت سلطان اویس سلطان حسین روز دیگر بر تخت سلطنت نشسته امرا و ملازمان را به شغلی كه مقرّر بودند مسلّم داشت. خواجه سلمان در تهنیت جلوس او گوید:
______________________________
روضات الجنات حافظ حسین كربلائی به قلم مرحوم جعفر سلطان القرایی (ص 532) در این تعلیقات آمده كه سنگ‌نبشته گور سلطان اویس به تازگی پیدا شده و آن سنگی است به درازای بیش از دو متر و بر آن نوشته شده:
نفسی الفداء لقبر انت ساكنه انتقل السلطان الأعظم المغفور و الخاقان الملهم المبرور، الرّاجی عفو اللّه الغفور، معزّ دین اللّه المنصور، شیخ اویس بهادر خان علیه رحمة الرحمن و الرضوان من دار العمل الی فردوس الجنان فی ثالث جمادی الأول سنة ست و سبعین و سبعمائه.
ص: 474
نظم
ای در پناه چترت خورشید پادشاهی‌محكوم امر و نهیت از ماه تا به ماهی
هم ملك تست ایمن از صدمه تزلزل‌هم دور تست فارغ از وصمت «1»تباهی
از رای تست عالی رایات كامكاری‌در شأن تست نازل آیات پادشاهی
اصلاح معدلت را كلك تو بوده آمرافساد مملكت را تیغ تو بوده ناهی
تا آفتاب گردد گرد جهان نباشددر آفتاب گردش زین سایه الهی
خورشید در زمانت خواهد كه عین باشدتا سكه جبینش سلطان حسین باشد و امرای كبار عباس و مسافر و محمد دواتی و عمر قبچاقی و سلیمان اتابك و حمزه پسر فرخ‌زاد و «2» صالح و لؤلؤ و اسرائیل و رحمن شاه و سنقر شاه به سلطنت سلطان حسین بیعت كردند و امیر عادل در سلطانیه بود و شیخ علی اناق در همدان.
ایشان نیز راضی شدند.

ذكر وفات شاه محمود بن امیر مبارز الدین محمد مظفر

شاه محمود بعد از وفات سلطان اویس عزم آذربایجان كرده و از راه سهل علی روان شد تا جمعی كه از بغداد روگردان شده آن‌جا بودند در تصرّف آورد و در آن ناحیت غاری است به خوردكان مشهور و بر زبانها مذكور كه جمعی شهدا آن‌جا آسوده‌اند و لشكر شاه محمود بی‌رسمانه «3» در آن‌جا رفته به تقدیر ایزدی شاه محمود را زحمت صرع پیدا شد و به اصفهان عود نموده و حشم بغداد را با خود آورده باز از اصفهان به جربادقان رفت و آن‌جا عارضه قوی عارض شده به اصفهان بازآمد و قوت نقصان و ضعف ازدیاد یافت و معالجه اطبای حاذق و حكمای مدقق نافع و مفید نبود. آری.
______________________________
(1). وصمت به معنای عیب و عار است (المنجد).
(2). ذیل جامع التواریخ: حمزه پسر امیر فرّخ ... رحمانشاه و صفر شاه.
(3). ف: رهنمانه- بی‌رسمانه ظاهرا به معنای بدون رعایت احترام و تشریفات است.
ص: 475
نظم
جهان سفله اگر با كسی وفا كردی‌ز كیقباد كجا منتقل شدی به قباد امرا و اركان دولت را جمع آورده گفت وقت استرداد امانت و بازسپردن ودیعت است. برادرزاده‌ام اویس از حضرت آقا ام شاه شجاع مأیوس شده بعد از دفن من با او بیعت كنید كه او از عهده دارایی عراق بیرون تواند آمد و چند كلمه به حضرت شاه شجاع مرفوع گردانید. شمه‌ای از عارضه خود و اختیار سفر عقبی و فرمود كه بر عرصه‌ای كه عرضه فناست چه اعتماد و بر مملكتی كه قابل مهلكت است كدام اعتضاد. اگر تا غایت از وساوس شیطانی و هواجس نفسانی بل رواجس مفسدان انسانی جریمه‌ای صادر شد نقوش آن از لوح ضمیر به آب عفو مغسول فرمایند.
نظم
اگر من برنخوردم از نكویی‌تو برخوردار باش از خوبرویی
مر اگر روز و روزی رفت بر بادترا هرروز روز از روز به باد.
و از اصول و اعیان عراق استحلال نموده در زمان رحلت فرمود كه:
نظم
بس پریشانم و فكرم ز پریشانی نیست‌فكرم آن است كه این جمع پریشان گردد مرغ روح پاكش از حضیض خاك به اوج افلاك پرواز كرده محنت‌آباد دنیا را بازپرداخت. «1»
مصرع
فرورفت آفتابش در سیاهی ______________________________
(1). روز نهم شوال سال 776 هجری (تاریخ محمود كتبی ص 91) و هم درین كتاب آمده است: «مدت سی و هشت سال و پنج ماه و نه روز عمر یافت. هفده سال حكومت عراق كرد ازین جمله دو سال در پارس» در مجمل فصیحی خوافی مرگ وی در حوادث سال هفتصد و هفتاد و پنج آمده است.
ص: 476
كنار عراقیان از آن سوگ لب زنده‌رود گشت. اصفهان به نوعی به هم برآمد كه كسی را پروای تجهیز و تكفین شاه محمود نبود و ده كس بر او نماز نكردند.
اكابر عراق اندیشه‌مند شدند كه احوال بر چه منوال خواهد بود. بزرگان چهاردانگه و دودانگه با یكدیگر گفتند كه خدای تعالی دولتی نو به شاه شجاع داد. سلطان اویس آگاه شده پیش ایشان فرستاد كه من اگرچه بی‌اجازت پدر ظاهرا آمده‌ام، امّا مرا پدر فرستاده كه عمّت فرزند ندارد. اگر صورتی واقع شود مبادا كه مملكت به دست بیگانه افتد. در این اثنا خواجه بهاء الدّین قورچی و خواجه صلاح الدین خازن خزاین شاه محمود نقل طبرك كرده اختیار قلعه به دست آوردند و اصفهان پرفتنه و آشوب شد. اكثر اعیان اصفهان و اركان دولت و مملكت شاه محمود، با سلطان اویس بیعت كردند و از آن طرف شاه شجاع خبر یافته حزین و غمگین شد و به مراسم تعزیت اقامت نموده فقرا و مساكین را به صلات و صدقات نوازش فرمود و این رباعی گفت:
بیت
محمود برادرم شه شیر كمین‌می‌كرد خصومت ز پی تاج و نگین
كردیم دو بخش تا برآساید خلق‌او زیرزمین گرفت و من روی زمین و باز بلبل بستان خاطرش طوطی صفت به این ابیات شكر خای شد:
بیت
بسیار سالها به سر خاك مارودكاین آب چشمه آید و باد صبا رود
[این پنج روز مهلت ایام آدمی‌بر خاك دیگران به تكبر چرا رود] «1»
دامن كشان همی روی امروز در زمین‌فردا غبار قالبت اندر هوارود
ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری‌شادی مكن كه با تو همین ماجرا رود
______________________________
(1). ك ندارد.
ص: 477
در این ولا، قاصدان خواجه بهاء الدّین و خواجه صلاح الدّین رسیده «1» عرضه داشتند كه امرا و اركان دولت با سلطان اویس بیعت كردند و این بندگان خزاین نقل قلعه طبرك كرده قلعه مضبوط ساخته‌ایم و امرا یك دو نوبت به جنگ و جدال و حرب و قتال پیش آمده‌اند و مفید نیامده. شاه شجاع را بعد از این خبر مجال توقّف نماند.

ذكر توجه شاه شجاع به جانب اصفهان‌

شاه شجاع عازم اصفهان شده هر زمان فوجی از اصول عراق موكب او را استقبال نموده نثار و پیشكش به عرض می‌رسانیدند و در هر مكان قومی به معسكر او ملحق می‌شدند و قطب الدّین اویس كه اركان دولت با او عقد بیعت مشیّد ساخته بودند همه را به خلعتهای فاخر و كمرهای مرصع نوازش نموده بر مسلمیّات محمودی اضافت فرمود و عزم استخلاص طبرك كه بهاء الدین قورچی و صلاح الدین خازن از راه دلاوری و بهادری خزانه به آن‌جا نقل كرده بودند جزم فرمود و اصفهانیان آستین سعی و اجتهاد بازمالیده كمر كوشش بر میان بستند و هرچند سعی كردند فایده نداد. ناگاه آوازه درافتاد كه شاه شجاع به فلان موضع رسید. سلطان اویس و جمعی كه آن حركت ناصواب ارتكاب كرده بودند مجال فرار و حضور قرار نداشتند. قوّت استقلال نه كه تیغ خلاف كشیده در میدان آیند و طاقت جدال نه كه به زبان سنان حجّت و برهان نمایند. چون مور از طاس مجال خلاص و مناص نیافتند. عاقبت قرار بر آن گرفت كه متّوكلا علی اللّه دو منزل موكب همایون را استقبال نمایند شاید كه جان از ورطه هلاك بیرون برده كشتی آمال از غرقاب هایل به ساحل نجات رسانند. بر این قرار بیرون رفته عرضه داشت مصحوب قاصدی روان ساخت مضمون آن‌كه سلطان اویس از كرده پشیمان گشته روی خدمت بر زمین نیاز نهاده می‌گوید
______________________________
(1). محمود كتبی: «یك نوكر فرج نام از نوكران امیر كمال الدین حسین رشیدی و امیر مظفر الدین سلغر و نوكری از آن خواجه بهاء الدین قورچی از قلعه طبرك برسیدند.» (ص 92)
ص: 478
غرور شباب كه شعبه‌ای است از جنون مرا یاره «1» طغیان سوار كرده یاره خذلان سوار «2» ساخت تا سر از رتبه طاعت و گردن از طوق مطاوعت پیچیدم. اكنون جزای فعل خود دیدم و مرارت غربت چشیدم و اینك با شمشیر و كفن رسیدم.
پادشاه را شفقت و مهر پدرانه در جنبش آمده فرمود كه هرچند قرّة العین از منهاج اطاعت انحراف نمود، بر مقتضای اولادنا اكبادنا مهر ذاتی و شفقت جبّلی پرده مغفرت بر كرده او پوشیدیم. بر طریقه اول و قاعده مقرّر متوجه گردد و اركان دولت چند میل استقبال كرده پادشاه‌زاده به شرف دست‌بوس پادشاه مشّرف شد و به عین عنایت ملحوظ گشت و ذیل عفو بر جرایم او پوشیده اثر مضی ما مضی مكرّر بر زبان پادشاه گذشت و شاهزاده در محلّ اوّل، در سلك سلاطین دیگر انخراط یافت «3» و خواجه بهاء الدین و خواجه صلاح الدین از قلعه طبرك آمده به انواع اعزاز مشّرف و سرفراز شدند و خواجه جلال الدین تورانشاه وزیر عرض بیوتات دیده خواجه مجد الدّین قاقم گرك یراق به تحویل بیوتات مقرّر شد و دو ماه متّصل تمام محرّران فارس و عراق تحریر آن نموده در قلم آوردند.
امرای احشام و صحرانشینان چون امیر یعقوبشاه خلج و حاكم جربادقان و عمّال قم و كاشان تا حوالی ری و ساوه با ظرایف و ارمغانی آمده به خلعت و سیورغال سرافراز شدند.
______________________________
(1). یاره به معنای دست آورنجن، دستنبد. یاره را با باره (اسب) جناس آورد و سوار (به فتح اول) را با سوار (به كسر و ضم اول) جناس آورده.
(2). سوار (به كسر و ضم سین) نیز به معنای دستنبد و یاره است و تسویر به معنای یاره بر دست كسی نهادن (رك منتهی الارب و منجد كه شكل آن را نیز آورده است.)
(3). این شاهزاده یك سال بعد یعنی در سال 777 ه در بیست و شش سالگی درگذشت و ظاهرا به دستور پدر مسموم شده است (رك تاریخ عصر حافظ ص 292).
ص: 479

وقایع سنه سبع و سبعین و سبعمائه‌

ذكر توجه حضرت صاحب‌قران به مغولستان‌

حضرت صاحب‌قران در اول شعبان این سال «1» مطابق توشقان ییل عزیمت مغولستان نموده با لشكرها در موضع قطغان «2» نزول فرمود و در این ایام برف و بارندگی به غایتی رسید و شدت سرما به نهایتی انجامید كه خون در عروق بست و آدمی و چهارپای بسیار تلف شد. آن حضرت ترحّم فرموده معاودت نمود و بعد از دو ماه غره شوال لشكرها جمع آورده و امیرزاده جهانیان جهانگیر را منغلای ساخته امیر شیخ محمد بیان و امیر عادلشاه را در ركاب او روان فرمود «3» و در موضع جارون خبر آمد كه قمر الدین لشكرها به موضع گوگ‌تپه جمع آورده انتظار حاجی بیك می‌برد و از توجّه صاحب‌قران بی‌خبر است. منغلای به تعجیل روان شده و قمر الدّین وقوف یافته چون طاقت مقاومت نداشت موضع حصین كه آن را بركه غوریان «4» گویند و سه رودخانه آن‌جا روان است از دو رود گذشته نزدیك رود سیّم فرود آمد و راهها محكم ساخت «5». منغلای نیز متعاقب رسید. قمر الدّین كه در ظلمت شب خودنمائی می‌كرد، چون صبح صادق دمید و كثرت سپاه ظفرپناه مشاهده او گردید رعب و هراس بر او غالب شده رو به گریز نهاد. دلاوران منغلای تكامیشی كرده بسیاری از لشكر او به قتل آوردند و چون آفتاب بلند شد حضرت صاحب‌قران رسید. اما امیر داود و
______________________________
(1). ظف: «روز پنجشنبه غرّه شعبان سنه ستّ و سبعین و سبعمایه».
(2). س، ك: موان- ف: قسوان- تصحیح از ظفرنامه علی یزدی چاپ تهران (ص 188).
(3). ظف: «شیخ محمد بیان سلدوز و عادلشاه پسر بهرام جلایر كه بعد از وفات پدرش حضرت صاحب‌قران ایالت ایل جلایر را به او تفویض فرموده بود» ص 189. باید توجه داشت كه شیخ محمد پسر امیر بیان سلدوز بوده است و لذا این نام را به صورت اضافه «محمد» به «بیان» باید خواند.
(4). ف: ر كه- س: نركه- تصحیح از ظفرنامه.
(5). ظف: «به محلی حصین كه آن را بركه غوریان نامند پناه جست و آن سه دره است به غایت مغاك و سه رودخانه عظیم آن‌جا جاری است. قمر الدین با سپاهش از دو دره گذشته در دره سیوم فرود آمدند.» ص 189.
ص: 480
امیر حسین در آن آبها هلاك شدند و تمام لشكر از آن واقعه غمناك گشتند و ایلی از قمر الدین جدا كرده با مال و منال كه غارت كرده بودند به سمرقند فرستادند و آن حضرت به عزم استیصال قمر الدین عازم پایتاق گشته باز امیرزاده جهانگیر را منغلای ساخته اوج قرمان «1» را غارت كرد و قمر الدین پناه به كوه برده از شكوه لشكر به ستوه آمده فرار نمود و امیرزاده جهانگیر دختر امیر شمس الدین دلشاد آغا را گرفته «2» و قاصد فرستاده اعلام داد و آن حضرت بعد از پنجاه روز این خبر شنیده و در حال كوچ كرده در بالای قراسماق «3» به امیرزاده جهانگیر رسید. امیرزاده جوان بخت هرچه گرفته بود با دلشاد آغا پیشكش كرد و صاحب‌قران از آت‌باشی گذشته در موضع ارپه‌یازی توقف نمود و مباركشاه مكریت «4» امیر هزاره وظایف طوی «5» و تقوز «6» مرتب داشته به خدمتهای شایسته قیام نمود و آن حضرت دلشاد آغا را در آن مقام دلشاد ساخته شرف عقد نكاح ارزانی داشت و حرم محترم را به مهد آن بانوی عظمی آراسته گردانید و از آن‌جا به اوزگند آمده آقا معظمه قتلغ تركان آغا با خواتین امرا رسیدند و از طوی و عشرت فارغ شده از اوزگند به ولایت خجند آمدند. حاكم آن‌جا عادلشاه صاحب‌قران را به سرای خود فرود آورده طوی به عظمت كرد و پیشتر با شیخ محمد بیان و تركن ارلات مقرّر كرده بود كه چون شیره آش پیش آن حضرت نهند قصد كنند. آن حضرت، به الهام دولت از حركات ایشان در وقت گوشت كشیدن، چیزی دریافت و پیش از شیره آش برخاسته و سوار شده طوی به هم برآمد و مفسدان
______________________________
(1). نسخ: اوج برمان- تصحیح از ظفرنامه (ص 190).
(2). ظف: «و از جمله خاتون امیر شمس الدین بویان (نسخه بدل: تویان) آغا و دختر او دلشاد آغا را بگرفتند.»
(3). نسخ: قراقیمان- تصحیح از ظفرنامه.
(4). ایضا- نسخ: تكریت ص 190.
(5). مهمانی بزرگ، ضیافت.
(6). تقوز به معنای نه (9) و غرض هدایائی است با ضریب نه و به اصطلاح نه‌تا نه‌تا. عدد نه در نزد این اقوام حرمت تمام داشته.
ص: 481
بطّال معطّل ماندند و در كرّت اول كه لشكر به جانب قمر الدین می‌بردند، همین جماعت مقرّر داشتند كه هرجا مجال یابند غدری كنند. عادلشاه در مقّر عزّ آن حضرت صورتهای گذشته به عرض رسانیده گفت چنین كرامت از نتیجه دولت آن حضرت می‌دانم و می‌خواهم كه بیعت تازه كرده خدمت از سر گیرم. آن حضرت فرمود كه این سخن از همه كس مخفی دارد و با آن جماعت انعام و اكرام فرموده بر حسب التّغافل من شیم الكرام سایه بر آن نینداخت. چه گاه باشد كه عاقل كامل دشمن را به لطف و احسان دوست گرداند.
آورده‌اند كه یكی از امرای فرس مینار نام نسبت با كسری كسری و مكری اندیشید. بوزرجمهر بر آن اطلاع یافته و كسری را آگاه ساخته گفت صواب آن است كه در مجمع او را بند فرمایی. كسری قبول كرده روز دیگر فرمود كه كرسی زر در پای تخت جهت جلوس مینار نهاده نقود و جواهر بسیار به او انعام كرد. بوزرجمهر متعجب‌وار در خلوت سبب آن پرسید. كسری فرمود كه بندی سختتر از احسان نیافتم و عضوی لطیف‌تر از دل ندیدم. سخت‌تر بندی بر لطیف‌تر عضوی نهادم.
حضرت صاحب‌قران نیز در برابر گناه آن مجرمان احسان فرمود و آن زمستان به عشرت گذرانیده در كلیات مهمّات اجتهاد بلیغ نمود.

ذكر احوال خراسان و ملك غیاث الدّین‌

در اوایل این سال، امیر اسكندر شیخی پسر افراسیاب چلاوی به سبب تسلط امیر قوام الدین كه پدرش را كشته بود از مازندران جلا شده به خراسان آمد و با درویش ركن الدین كه خلیفه شیخ حسن بود اتفّاق نمود. خواجه علی مؤیّد قصد ایشان كرده درویش ركن الدین با سیصد نفر عازم فارس شده پناه به شاه شجاع برد «1» و امیر اسكندر با هزار سوار به هرات آمد. ملك اسلام غیاث الدّین او را عزّت تمام
______________________________
(1). حافظ ابرو: «اول درویش محمد شاه را كه نایب او بود پیش شاه شجاع فرستاد و از توجه خود اعلام داد.
شاه جوابی فرمود مشحون به عنایت و تربیت.»
ص: 482
داشته مجموع مردم او را مرسوم و انعامات فرمود و مال قریه غوریان فوشنج و چند موضع دیگر جهت اخراجات خاصه او تعیین كرده ملك اوّل بهار متوجه نیشابور گشت و امیر اسكندر در این یورش جدّ و اجتهاد بسیار نمود و نیشابور را محاصره كردند. امیر ولی نیز از مازندران آمده سبزوار را محاصره كرد. میان ملك و امیر ولی مراسلات بود و هردو لشكر از یكدیگر اندیشه‌مند شدند. امیر ولی، سبزوار ناگرفته، به مازندران رفت و ملك نیشابور گرفته به امیر اسكندر سپرد و به هرات عود نمود.

ذكر احوال عراق و آذربایجان و رفتن پادشاه مطاع شاه شجاع به آذربایجان‌

صیت هیبت و دبدبه شوكت شاه شجاع در بلاد عراق بل در ممالك آفاق خاصه بعد از وفات شاه محمود ازدیادی هرچه تمامتر یافت. والی لركوچك ملك عزّ الدین كه به واسطه استیلای شیخ علی اناق كه پیشتر از خدّام شاه شجاع بود و از بیم شاه پناه به والی بغداد برده ملك مشار الیه مجال جنبش نداشت و با شیخ علی به ضرورت طریق انقیاد مسلوك می‌داشت، در این وقت پناه به درگاه شاه شجاع آورده رسولان با مراكب راهوار و ظرایف بی‌شمار روان ساخت و سكه را به فرّ القاب پادشاه آراسته پایه منابر اسلام به شرف نام همایون برافراخت. شیخ علی اناق كه گرگی محیل و روبهی محتال بود به سبب وفات سلطان اویس شكسته دل و پریشان خاطر گشت و فوت شاه محمود و تسلّط شاه شجاع بر اصفهان موجب ازدیاد مرض شده خوفی عظیم در دل او كار كرد. نایب او خواجه كافی الدین صورت اضطرار و انكسار او مرفوع داشته در همان ولا، در ولایت همدان، مرض او صعب شده بساط دولت بازپرداخت و امرای او به درگاه پادشاه آمدند و از جانب كرمان سیورغتمش افغانی با قرب دو هزار سوار به معسكر همایون پیوست و اركان دولت آذربایجان از حركات شنیعه سلطان حسین بن سلطان اویس ملول بودند. چه ایام به استماع نغمات دلاویز و ترنّمات شوق‌انگیز گذرانیدی و صباح به تجّرع اقداح راح به
ص: 483
رواح رسانیدی. چون ممالك بغداد و آذربایجان بی‌اعمال تیغ و سنان و تحریك ركاب و عنان به دست او افتاده بود قدر آن ندانسته از ملك پادشاهی به استیفای ملاهی قناعت نمود. جمعی احوال نامتنظمی آن ممالك پیش شاه شجاع عرضه داشتند و نقش تسخیر آن ولایات را به اسهل وجوه بر لوح ضمیر منیر آن حضرت نگاشتند و در آن‌وقت حكام عراق و لشكرهای لر بزرگ و كوچك و ری و ساوه و همدان بر درگاه پادشاه مجتمع بودند. چون اسباب جهانگشایی مهیا ساخت همّت و نهمت بر تسخیر ولایت آذربایجان گماشت. «1»
نظم
به فال فرّخ و روز همایون‌شهنشه سوی صحرا رفت بیرون پادشاه رایات ظفر آیات برافراخت و فرزندان كامكار و امرای نامدار به رسم منغلای روان ساخت. سلطان حسین آگاه شد. سی هزار سوار عرض دید و شاه شجاع از همدان گذشته لشكرها به هم نزدیك رسید. هر منزلی كه شاه پیش می‌رفت تبریزیان پس می‌نشستند. تا شاه را تصوّر شد كه مگر می‌خواهند كه به طریق استدراج حیله اندیشند. ناگاه تبریزیان بر سر شیرازیان چنان آمدند كه شاه شجاع پشت به تبریز كرده روی بدیشان آورد.
نظم
خروش كوس و بانگ نای برخاست‌زمین چون آسمان از جای برخاست آتش محاربه بالا گرفت و نیران قتال اشتعال پذیرفت. عاقبت لطف ابدی و عنایت سرمدی قرین دولت شاه شجاع آمده از مهب كرم داور نسیم فتح و ظفر بر
______________________________
(1). پیش از توجه شاه شجاع به جانب آذربایجان، سلطان حسین نامه‌ای بدو می‌نویسد و شاه شجاع جوابی نیشدار و طعنه‌آمیز بدو می‌فرستد. چه سلطان حسین خود زیبا بود و به قول خواند میر «با مردم عاشق پیشه در طریق التفات سلوك می‌نمود.» (رجوع شود به حبیب السیر كه هردو نامه را ذكر كرده است)
ص: 484
علم همایونش وزید و دبور ادبار و نكبای نكبت خاك خیبت و خسار در دیده مخالفان پاشید. تمامت احمال و اثقال با هیونان كوه مثال در عرصه قتال گذاشتند و مضمون من نجا برأسه فقد ربح را غنیمت پنداشتند. قومی سرخود گرفته به هر دیار رفتند و گروهی در قید اسار گرفتار آمدند. از آن‌جمله پهلوان حاجی خربنده و امیر عبد القادر دستگیر شدند.
پادشاه بر تیسیر این فتح سجده شكر به جای آورده امرا و اركان دولت را كه مساعی جمیل نموده بودند تربیت فرمود و اسیران آذربایجان را خلعت امان پوشیده شكستگان پنجه قهر را مومیای عاطفت ارزانی داشت و رایات همایون بی‌خوف و هراس و طلایه و پاس به طرف تبریز روان شد. در هر دمی صاحب قدمی می‌رسید و در هر زمانی مرزبانی به مقدم میمون استبشار می‌نمود و در هر گامی عالی مقامی به تقبیل ركابش مستسعد می‌بود. در حوالی تبریز خواجه شیخ كججانی شرف دست‌بوس یافته سادات و قضات و موالی و اهالی و اكابر و اعیان و متعینان مملكت آذربایجان موكب همایون را استقبال نموده به ظلال چتر همای‌آسا همایون فال شدند و مراسم نثار و پیشكش به جای آورد به سعادت دستبوس سرافراز گشتند و شاه شجاع بر تخت تبریز به تمكّن تمام مقام و آرام فرمود و به عیش مشغول شد. خواجه جمال الدّین سلمان قصیده‌ای در مدح پادشاه عرضه داشت مطلعش این است:
بیت
زهی دولت كاز اقبال همای چتر سلطانی‌همایون فال شد بومی كه بودش رو به ویرانی پادشاه آوازه حافظ یوسفشاه شنیده بود. به مجلس آمده خوشها «1» خواند.
پادشاه فرمود كه ما آوازه سه‌كس از مشاهیر تبریز شنیده بودیم. مختلف احوال یافتیم. سلمان زیاده بود و یوسفشاه مساوی و خواجه شیخ متناقض. و نیز گویند كه
______________________________
(1). ك: خوش.
ص: 485
پادشاه خواجه سلمان را جهت قصیده‌ای كه مطلعش مذكور شد زیاده اعتقادی نكرد. به قصیده دیگر كه مطلعش این است:
نظم
سخن به وصف رخش چون ز خاطرم سر زدز مطلع سخنم آفتاب سر برزد عظیم معتقد شد و تمام این شعر به غایت مستحسن است و پادشاه امرا و اركان دولت را هریك به ولایتی فرستاد. ولایت سلطانیه و قزوین و ری و همدان به سلطان شبلی داد و ارمی و اشنی و جغتو و نغتو به امیر معز الدین اصفهانشاه تفویض افتاد و سراب به فرزند سلطان اویس رقم زد. ارس‌بار به عبد الكریم و ابراهیمشاه رجوع رفت. و روجرد تا به كوه گیلویه «1» به هوشنگ پسر اتابك عنایت كرد. ولایت در بند شماخی و اران و موغان به شیر بیشه مردی و نهنگ بحر جوانمردی شاه منصور حواله فرمود و آن رستم زمان و اسفندیار دوران عازم جانب مملكت شروان شد. «2» امیر كاوس از شروان مكتوبی پیش آن جهان پهلوان فرستاد. مضمون آن‌كه این ولایت نه از آن قبیل است كه چنین بی‌التفاتانه هركس درآید. چون پیشتر خصومتی نبوده نخواستیم كه گزندی به شمار رسد. اكنون صلاح آن است كه بی‌مادّه نزاع مراجعت نماید دیگر شاه شجاع قصدا ترا به این طرف فرستاده كه عمدا قصد نكرده باشد و الّا با لشكرهای این طرف شاه شجاع حریف نیست. شاه منصور دبیر را فرمود كه در جواب نوشت.
______________________________
(1). س، ك: كیلوله.
(2). ذیل جامع التواریخ: «شاه منصور را به طرف ارّان و موغان فرستادند و قرارداد كه با هوشنگ پسر امیر كاوس طریقه مودّت و یكتادلی به جای آورد.» ص 200
ص: 486

من انشائه‌

فتح و ظفر در معارك به تقدیر ایزد است نه از لشكر و شاه و سلطان.
ما به این‌جا رسیده‌ایم و از هیچ لشكر ترسی نداریم. كسی می‌طلبیم كه بیاید تا جنگ كنیم، خواه از شروان خواه از گرجستان خواه از روم. آنچه تقدیر فرموده‌اند دیگر نخواهد شد. از لشكریانی كه در این ولایت مقیم‌اند از اویرات و تركمان هیچ‌یك پیش ما نیامدند و می‌گویند به ارزروم رفته‌اند.
شاه شجاع عمّم تختگاه ابو سعید مسخّر كرده از سیستان تا به گرجستان متصرّف است و در تبریز به عیش و خرمی نشسته. چون از شروان كسی نیامد مرا بدین طرف فرستاد. با وجود كه با من لشكر بسیار نیست.
نظم
منم با هزار از دلاور گوان‌به درع و به خود و به تیر و كمان
سرافراز شیران پرخاشگربیا تا بگردیم با یكدگر
ببینیم تا بركه گردد زمان‌كه یابد ز شمشیر شیران امان امیر كاوس، چون جواب شنید، صلاح جنگ ندیده از شماخی به دربند رفت و شاه شجاع مدت چهار ماه در تبریز به عیش گذرانید و چون از آذربایجان تا به فارس مسافتی تمام بود، شاه نصرة الدّین یحیی غیبت پادشاه را فوز عظیم دانسته سودای تسخیر مملكت فارس و عراق با خود مخمّر ساخت و رایات فتنه و تشویش در اطراف ممالك برافراخت. گماشتگان ممالك كرمان و ابرقوه و لار و لرستان و شوشتر صورت حركت لشكر شاه یحیی عرض كردند. چون پادشاه آگاه شد فرمود:
بیت
سرچشمه شاید گرفتن به بیل‌چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
ص: 487
محافظت ملك موروث كه مقّر جلال و مستقّر اقبال است اولی دانست و می‌گفت از شآمت رای ناصواب شاه یحیی ممالك آذربایجان و تختگاه ایران زمین كه خلاصه اقلیم چهارم است اضطرارا لا اختیارا می‌باید گذاشت و امرای فارس كه به اطراف آذربایجان رفته بودند هریك را حادثه‌ای افتاد كه روی به تبریز نهادند و در كنار آب جغتو دو سردار شبلی داود و عمر چوب‌دستی «1» صبحگاهی در اوجان تاختند و آوازه انداختند كه سلطان حسین با ده هزار سوار رسید و اصفهانشاه را گرفتند و مردم او گریخته به تبریز آمدند و مسافر آقا از جانب بغداد به مراغه آمده آوازه انداخت كه سلطان به سنتای آمد. شاه شجاع چون دید كه دشمن نزدیك است و لشكر او متفرق بساط نشاط درنوردیده در قلب شتا كه مرغ را مجال پرواز نبود از تبریز كوچ فرمود. «2»
بیت
از آن سرد آمد این كاخ دلاویزكه چون جا گرم كردی گویدت خیز ابر سنجابی از اشك سیما بی‌هیچ كم نمی‌كرد. هر زمان آفت بیابان و زحمت راه زیادت می‌شد. خاطر پادشاه گاهی از بهر دوست و گاهی از قهر دشمن متفكر و از حركت شاه یحیی انگشت تحسّر به دندان تحیّر «3» و از آن طرف سلطان حسین كه از جنگ گاه پناه به بغداد برده بود، چون از مراجعت پادشاه آگاه
______________________________
(1). نسخ: شبلی و داود و طرحوت دشتی- تصحیح از تاریخ محمود كتبی كه در آن آمده: «در كنار آب جغاتو دو امیر بودند از صحرانشینان آن‌جا یكی را شبلی داود و بیچلو می‌گفتند و یكی را عمر چوب دستی» ص 93 این نام اخیر در جامع التواریخ حسنی «عمر چوب‌كش» آمده است.
(2). در خصوص علل بازگشت شاه شجاع و شرح سبكسریهای او در تبریز رجوع شود به تاریخ محمود كتبی (ص 92) و ذیل جامع التواریخ ص 202 كه از معشوقه او به نام «حرم بومی» نام می‌برد و تاریخ آل مظفر حافظ ابرو و تاریخ عصر حافظ مرحوم دكتر غنی.
(3). ك: [تحیر می‌گوید]. ولی در حافظ ابرو كه كلمه به كلمه درین جا نقل شده مطلب به صورتی است كه در متن آمده.
ص: 488
شد، از بغداد چنان به تعجیل به آذربایجان آمد كه از سپاه پادشاه چیزی بسیار در دست بغدادیان افتاد و شاه شجاع در معاودت به حوالی قزوین رسیده نوكران جهت نزل و علوفه آن‌جا رفتند. اصحاب قزوین دروازه‌ها بسته به تیر و تیغ جواب گفتند.
پادشاه خواجه مجد الدّین قاقم قزوینی كه ملازم بود طلب داشته فرمود كه شهر تو عصیان می‌ورزند. اگر این صورت ظاهر نشدی از راه دیگر رفته متعّرض این جماعت بی‌عقل بلكه بی‌حس نمی‌گشتیم. اما چون عصیان نمودند، دفع ایشان باید فرمود. اكنون به ساوری و علوفه راضی شده می‌گذریم. خواجه قاقم پیش ایشان رفته قزوینیان را دشنام داده به یك تیر او را به قتل آوردند «1» و اوجان به تك پای بیرون برده پادشاه را نائره غضب اشتعال یافت و فرمود تا لشكر محاصره كردند و قزوینیان در برابر پادشاه به جنگ مشغول بودند. پادشاه شیرزور، شاه منصور، دیوار قزوین انداخته در شهر تاخت و قزوینیان از كمال عقل می‌گفتند پادشاه ما را بازی داد. از جانبی خود جنگ می‌كند و از طرفی نوكران او دیوار سوراخ می‌كنند. فی الجمله قزوین را تالان كرده زحمت به مردم رسید. اما باغاتشان [از حمایت پادشاه] «2» سالم ماند.

وقایع سنه ثمان و سبعین و سبعمائه‌

ذكر عزیمت حضرت صاحب‌قران به جانب خوارزم كرّت سیّم‌

اول بهار كه آفتاب به نقطه اعتدال ربیعی رسید و بر اطراف بساتین سبزه و ریاحین دمید. «3»
______________________________
(1). تاریخ آل مظفر حافظ ابرو: «قزوینیان به دشنام و خواری و الفاظ شنیع قیام نمودند و پیكی كه در سراب خواجه مجد الدین بود به قتل آوردند.» در ذیل جامع التواریخ هم آمده: «پیك كه در سراب بود به قتل آوردند.» ص 202
(2). حافظ ابرو ندارد.
(3). ظف: «در اوّل فصل ربیع سنه سبع و سبعین و سبعمایه» ص 194 ج 1
ص: 489
مصرع
دمید گرد لب جوی خط زنگاری
مطابق لوی ئیل، صاحب‌قران عزیمت خوارزم فرموده ایلچی فرستاد كه امرای آن دیار لشكرها جمع كرده به اردوی همایون حاضر شوند و درین وقت شیخ محمد بیان را گرفته و گناه بر او ثابت شده به یاسا رسانیدند «1» و امیر ساری بوغا و امیر عادلشاه اختاچی «2» و خطای بهادر و ایلچی بوغا را با سی هزار مرد به جانب قمر الدین روان فرمود و آن حضرت عازم خوارزم شده در موضع سه پایه خبر رسید كه توركن ارلات با مردم خود گریخته به طرف فاریاب رفت. آن حضرت فولاد خزانه‌چی و امان سربدار «3» را در عقب او روان كرده در فاریاب به او رسیدند و سه شبانروز جنگ كرده و توركن پیاده شده اسب فولاد را به تیر بینداخت. فولاد پیاده در عقب او می‌رفت. توركن تیری بر كلاه خود او زده تیر ترازو شد. فولاد از بیم جان سپر در سر كشیده دوید و در توركن آویخت و به فرّ دولت حضرت صاحب‌قران او را بر زمین زده سرش از تن جدا كرد و امان سربدار برادر توركن را كشته هردو منصور و مظفر بر اسب توركن و برادر سوار به اردوی معلّی آمدند و آن حضرت فولاد و امان را عنایت نموده از توركن متعجب بود كه او به امید كه این حركت می‌كرد و قطعا از طرف امیر ساری بوغا و عادلشاه غیر گمان یك جهتی نمی‌برد و آن غدّاران خطای بهادر و ایلچی بوغا را گرفته قصد سمرقند كردند. «4» امیر آق بوقا به اتفّاق اكابر شهر مراسم محافظت مرعی داشتند و به زخم تیر و سنگ آن بی‌باكان را گرد سمرقند نگذاشتند
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: «در ظفرنامه آورده: به گرفتن شیخ محمد بیان سلدوز و پرسیدن یرغوی او فرمان داد و چون بعد از پرسش، گناه او روشن گشت روز بختش تاریك و رشته عمرش باریك شد. او را به برادر هری ملك سلدوز كه خویش او بوده و به تیغ بیداد او هلاك شده بسپرد تا او را به قصاص رسانید و همان شربت چشانید. مصرع
یك روز بخر زانچه فروشی به همه عمر.
و دو پسر بایزید جلایر: علی درویش و محمد درویش را نیز به یاساق رسانیدند. (ر ك ص 193)
(2). ظف: عادلشاه جلایر.
(3). اشارتی بر این‌كه سربدار تنها شهرت دلیران سبزوار نبوده است.
(4). ظف: «ایشان ایل خود جلایر و قبچاق را جمع آورده عازم سمرقند شدند.» ص 196
ص: 490
و امیر آق بوقا شرح احوال به طریق استعجال عرضه داشت صاحب‌قران نمود و آن حضرت از كات گذشته «1» به واسطه این خبر معاودت نمود و امیرزاده جهانگیر را منغلای ساخته قراول یاغی تا كرمینه استقبال كرده بود. چون مجال جدال ندیدند گریخته به عادلشاه و ساری بوغا رسیدند و ایشان روگردان شده پناه به درگاه ارس خان بردند. آن‌جا التفاتی نیافته عازم مغولستان شدند و به امیر قمر الدّین پیوسته او را به افساد ارشاد كردند و صاحب‌قران به سمرقند آمده امیر آق‌بوقا و اكابر آن‌جا را تربیت فرمود و امیرزاده عمر شیخ بهادر را به جانب اوزگند فرستاد.

احوال خراسانات و ایلچی فرستادن حضرت صاحب‌قران به بلده هرات‌

حضرت صاحب‌قرانی ایلچی پیش ملك غیاث الدین به هرات فرستاده تمهید قواعد مصادقت و تشیید مبانی مودت را استحكام داد. مضمون رسالت آن‌كه میان ما دوستی قدیم است و ارادت آن‌كه دوستی زیادت شود و بیگانگی به یگانگی مبدل گردد. ملك جواب داد كه بنده و خدمتكارم. اگر فرزند پیر محمد را به غلامی قبول فرمایند موجب افتخار باشد. صاحب‌قران خواهرزاده خود سونج قتلغ آغا دختر شیرین بیك آغا را نامزد ملك‌زاده كرد و ملك‌زاده با تجمّل فراوان و اعیان خراسان در سنه «2» به ماوراء النهر آمده آن حضرت او را تربیت و نوازش فرمود و در یورش خوارزم ملازم بود و شرح آن گفته شود ان شاء اللّه.

و در این سال‌

درویش ركن الدین چنانچه در سال گذشته مذكور شد به شیراز رفت و شاه شجاع جهت او و سیصد مرد [ملازم] «3» او ادرار بسیار مقرّر داشت. امّا چون بودن
______________________________
(1). ظف: «ازكات گذشته به خاص رسیده بود.»
(2). در نسخ سفید مانده- حبیب السیر: «در شهور سنه 779 ملك پیر محمد به ماوراء النهر شتافته امیر تیمور گوركان او را منظور نظر عواطف و مراحم ساخت.»
(3). س ندارد- ك: ملازمان.
ص: 491
درویش امتدادی یافت، درویش به عرض رسانید كه من خود فقر و ترك اختیار كرده‌ام. امّا چون دست در فتراك این دولت زده‌ام و دوست و دشمن چشم بر آن دارند كه صورت این حال به كجا می‌رسد، اگر عنایت پادشاه باشد خراسان را ضمیمه فارس و عراق گردانم.
پادشاه را این معنی ملایم نموده اشارت فرمود كه اركان دولت و اعیان حضرت هرچه مأمول باشد مبذول دارند و پادشاه مراكب خاصّه و طبل و علم و خلعت ملمّع و كمر مرصّع و مردان مرد و دلیران روز نبرد عنایت فرموده، درویش با غلبه فراوان به جانب خراسان روان شد و چون به خراسان آمد، جمعی درویشان و غیر ایشان كه از بیم خواجه علی مؤید پنهان بودند به او پیوستند و سبزوار به واسطه محاصره امیر ولی هنوز به حال خود نیامده بود و امیر اسكندر شیخی، كه از جانب ملك غیاث الدّین حاكم نیشابور بود، با درویش ركن الدّین اتفّاق نموده عازم سبزوار شدند. خواجه علی مؤید چون نیروی بازوی محاربت نداشت پشت به هزیمت داده روی به مازندران آورد و سبزوار درویشان را فتح شده قلاع جاجرم و بحرآباد را مسخّر گردانید و درویش ركن الدین لشكر عراق را خدمات كرده اجازت داد و درویش محمد شاه را با بیلاك و تحف خراسان به حضرت شاه شجاع فرستاد و با ملك هرات اظهار استقلال كرده مكتوبی نوشت و اكثر امور اضافت به شاه شجاع بود كه پادشاه چنین فرمود. ملك در جواب مكتوب درویش فرمود كه این بیت نوشتند.
بیت
اگر خراب شود مملكت ز شاه مرنج‌كه نزد اهل حقیقت گناه درویش است و درویشان در اواخر شهور سنه 779 خطبه و سكّه به نام خود كردند.
ص: 492

احوال عراق و آذربایجان در این سال‌

پیر علی بادك از امرای معتبر آذربایجان شده بود به ترتیب امیر شیخ زاهد بن امیر حسن نویان و چون شیخ زاهد بساط حیات درنوردید، پیر علی را ترقّی و تزاید در خیال بود. حكام آذربایجان قصد او كردند و او به ضرورت متوجه عراق شد و پیاده در حوالی جربادقان به اردوی شاه شجاع رسید و پادشاه آگاه شده فرمود تا چند طویله بارگیر و چهار قطار استر و دو قطار شتر با بارخانه به او دادند و عزّ بساط بوس یافته علی الفور حكم شد كه از هزارجات و صدجات سواران پسندیده در حكم او باشند و مبلغ صد تومان، پنجاه نقد و پنجاه قماش، و طبل و علم عنایت فرمود و چون پادشاه به شیراز آمد حكومت بلوك زیدان و دشتستان و بهبهان علاوه تربیتها فرموده دارایی شوشتر ضمیمه سیورغالات [او] «1» ساخت و پیر علی بادك «2» دو فصل در شیراز ملازم درگاه پادشاه بوده چون هزار سوار مسلّح در پیش او جمع آمدند از پادشاه اجازت خواسته گفت به ولایت شوشتر خواهم رفت و لشكریان آن نواحی جمع آورده به عنایت ملك مستعان دیگر باره فتح آذربایجان كرده منابر اسلام را به فرّ القاب همایون تزیین خواهم داد. پادشاه را چون داعیه تسخیر آن بلاد در ضمیر بود آن خوشامدها را در تخیّل او جایگیر آمد و پیر علی را نوازش فرموده رخصت داد و پیر علی اموال ولایت گرفته دست سخاوت برگشاد و عدد سپاه او از پنج هزار درگذشت و كلویان و پیشوایان شوشتر، هرچند از راه نفاق با شیخ علی اناق كه به دولت پادشاه حكومت شوشتر یافته بود و كفران نعمت ورزیده و به سلطان اویس پیوسته درساخته بودند، امّا چون شاه شجاع پیر علی بادك را به آن‌جا فرستاده آن مملكت را به خود مخصوص كرد به رغبت و ارادات استقبال كرده رسم پیشكش و
______________________________
(1). ك، س ندارد.
(2). ك: یك دو فصل- ف: بیك دو- در نسخه عكسی حافظ ابرو نام این مرد «پیر علی بادبك» آمده است و در خصوص اقامت او در شیراز: «بعد از آن‌كه دو فصل در دار السلّطنه ملازم عتبه درگاه دولت پناه بود.»
ص: 493
نثار به جای آوردند و سر خیلان مرتبان «1» و چهار صده و پیشوایان لر و تراكمه با اموال و ارمغانی ملحق شدند و اموال یك ساله شوشتر گرفته با لشكرهای آراسته عازم بغداد شد و بر عراق عرب استیلا یافت. باقی احوال او در تاریخ سلطان حسین در سالهای آینده خواهد آمد. ان شاء اللّه.

وقایع سنه تسع و سبعین و سبعمائه‌

حكایت آمدن قمر الدین و رفتن صاحب‌قران به مغولستان‌

امیرزاده عمر شیخ كه به ولایت اوزگند رفته بود، اندكان را بارویی ساخت و آن ولایت را معمور گردانیده از احشام مغول هزاره قداق پیش او آمده بودند. ناگاه خبر آمدن امیر قمر الدین به وقوف «2» پیوست. امیرزاده عمر شیخ تا گذر آب قرس با لشكری كه حاضر بود استقبال نمود. چون صفوف طرفین راست شد، هزاره قداق به قمر الدین پیوستند و امیرزاده را مجال جدال نمانده پناه به جبال غربان برد و صورت حال به عرض حضرت صاحب‌قرانی رسانید و آن حضرت به استحضار لشكرها مثال داده بعد از دو روز به نفس خویش روان شد و قولی فرمود كه هركه بازماند به یاسا رسانند و امیر قمر الدین ولایت را غارت كرده و اسیر گرفته مراجعت نمود و آن حضرت به اوزگند آمده مغولان، پیش از آن به دو روز، از آن‌جا رفته بودند. آن حضرت در عقب روان شد و در موضع آت باشی و ارپه یازی به مغولان نزدیك رسید.
امرا و لشكریان را رخصت جابقین داد كه در آن صحرای پهن اسیران و الجا را باز گردانیده ایل والوس یاغی را غارت كنند.
______________________________
(1). ف: هرینان- س: هرتبان- ك: مرجان. تصحیح از نسخه عكسی حافظ ابرو. آیا ممكن است این كلمه مرتّبان باشد آن هم به معنای سپاهیان حرفه‌ای در قبال سپاهیان متفرقه؟. حافظ ابرو در همین فصل، در هنگام عزیمت پیر علی بادك و وعده‌های او می‌نویسد: «استجازت كرد كه چون به ولایت شوشتر رسد و اتراك چهار صده و مرتبان و لشكر تفاریق و احشام ملحق شوند.»
(2). ك: به وقوع.
ص: 494
در این حال، امیر قمر الدّین با چهار هزار سوار كه در كمین داشت رسید و در سایه چتر همایون بیش از چهارصد سوار نبود. «1» آن حضرت چاره جز قوّت دل و توكّل بر حضرت معّز مذّل ندید و بهادران را دل داده گفت ظفر و فیروزی به عنایت پروردگار است نه به كثرت لشكر جرّار. همه در مقام جان سپاری آمده [حمله كردند] «2» و جنگی در پیوست كه از شرح تقریر آن رقم و از وصف تحریر آن زبان قلم عاجز و متجاوز است. عاقبت نصرت و ظفر همعنان صاحب‌قران آمده مخالفان ویران و پریشان شدند و مضمون إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ «3» مطابق واقع ظاهر شده و امرا و بهادران كه به جابقین رفته بودند فوج‌فوج چون قلزم پرموج رسیده و در قفای هزیمتیان رفته در آن صحرای بی‌انتها از كشته پشته ساختند و ایل والوس كه برده برده بودند بازستده كورانات به طرف اوزگند فرستادند و آن حضرت امیرزاده عمر شیخ و خطای بهادر را نامزد كاشغر فرمود و اعلام ظفر نشان عازم مغولستان شد و امیر ساری بوغا و عادلشاه كه از درگاه عالم پناه گریخته در طلب قمر الدّین می‌گردیدند در سنكیز یغاج به هم رسیدند و طرح نو انداخته لشكر جمع می‌ساختند. صاحب‌قران بر ایشان زده مجموع را پریشان كرد. اوج قرا بهادر در عقب قمر الدّین رفته و چند زخم خورده از قفای او بازنمی‌گشت تا هردو تنها ماندند.
قمر الدّین تیری بر اسب اوج قرازده اسب بیفتاد. اوج قراسپر در سر و تیغ بر دست رو به او نهاد. قمر الدین بر دل و دلاوری او آفرین كرده گفت وظیفه مردی به جای آوردی و نمك ولی نعمت حلال خوردی و از همچو منی بدین راضی باش و برگرد و اگرنه شست دست من بین و تیری دیگر انداخته یك وجب «4» در سنگ خاره نشست. اوج قرا تحسین كرده مجروح و پیاده بازگردید و خبر آوارگی قمر الدین و
______________________________
(1). ظف: دویست (ص 197 ج 1)
(2). ك ندارد.
(3). سورة الأنفال 65.
(4). تصحیح از حبیب السیر. نسخ: یك مشت.
ص: 495
سرگذشت خود بازگفت و عادلشاه و ساری بوقا به طرفی دیگر گریخته فولاد خزانچی در عقب رفته به هم رسیدند و جنگ بسیار كرده دست فولاد به زخم تیری از كار ماند و ایشان از چنگ او خلاص شدند و در وقت مراجعت به جانب سمرقند، نزدیك خانه‌های فولاد، آتش در علفهای خشك افتاد و فولاد به دفع آن مشغول شده زخم دست او تازه گشت و به سبب آن الم علم به صحرای عدم زد و امیرزاده عمر شیخ [و خطای بهادر به كاشغر رفته خضر خواجه اغلان و خدای داد مغول شهر گذاشته بیرون رفتند و امیرزاده عمر شیخ] «1» امیره آقا مادر امیر خدای داد و حرمهای امرا را گرفته به سمرقند رسانید و اهالی كاشغر را به جانب اندگان كوچانید.

ذكر وفات امیرزاده عالمیان جهانگیر بن سلطان تیمور گوركان «2»

حضرت صاحب‌قران در وقت یورش مغول، امیرزاده جهانگیر را در سمرقند قایم مقام گذاشت و در وقت مراجعت چون دل ارباب دولت جام جهان نماست، شبانه شیخ بزرگوار برهان الدین قلیچ را رحمه اللّه در خواب دیده و به ادبی تمام پیش رفته از او استمداد همّت نمود كه فرزندم را از خدا درخواه. شیخ در جواب فرمود كه با خدا باش و در باب فرزند هیچ نگفت. چون از خواب درآمد خاطرش نگران شده یول قتلغ را كه دبیر خاص آن حضرت بود فرستاده گفت جهانگیر را نصیحت كن تا محافظت خود نماید و باز خواب پریشان دیده ملالت خاطرش زیادت شد. اركان دولت را جمع آورده فرمود كه چنان گمان می‌برم كه از فرزند دلبندم جدا ماندم.
خدا را حال او مپوشانید. امرا به زانو درآمده به غلاظ سوگند خوردند كه ما را وقوفی نیست. در این ولا، خبر واقعه امیرزاده مغفور طاب ثراه رسید و عالم در گریه و زاری و نوحه و فریاد افتاد. اكابر سمرقند سرها برهنه و پلاسها در بر استقبال نمود و الحق بر جوانی او گردون پیر را گریه می‌آمد و بر سوگ او زهره مزهر انداخته مویه می‌كرد.
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). ك: ذكر ولادت با سعادت سلطان زمین و زمان شاهرخ بهادر سلطان.
ص: 496
آری دنیای غدّار ناپایدار را عادت این است و چرخ سیه‌كار دل‌آزار را شیوه چنین.
حضرت صاحب‌قران در این عزا با چشم گریان و دل بریان كاسهای تلخ فراق نوشید و لباس ماتم و مصیبت پوشید. امّا چون به یقین می‌دانست كه این شربت چشیدنی است و رخت اقامت به عالمی دیگر كشیدنی.
نظم
این سرائی است كه البّته خلل خواهد كردخنك آن قوم كه در بند سرای دگرند جز صبر و تسلیم چاره‌ای ندانست و پناه به حبل متین وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ «1» برد و دست اعتصام به عروه وثقی إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2» زده به قضای الهی راضی شد و اصناف خیرات و انواع مبّرات و صلات صدقات به فقرا و مستحقان رسانید و صندوق او را به قبّة الخضراء كش یعنی شهر سبز بردند و به خاك عنبر سرشت سپردند. حرمهای او یكی خان‌زاده بود دخترزاده پادشاه‌زاده اوزبك نبیره آق صوفی كه از خوارزم آورده بودند و امیرزاده محمد سلطان از او بود.
دیگری دختر پادشاه بیان قولی خانیكه و امیرزاده پیر محمد از او بود و دیگری رقیه خانیكه دختر امیر كیخسرو ختلانی «3» و امیرزاده جهانگیر به غایت نیكوروی و خوش خوی بود. «4»
______________________________
(1). سورة النحّل 127.
(2). البقرة 156.
(3). ك: قتلانی.
(4). ظف: «مدت عمرش بیست سال بود و ازو دو پسر ماند: امیرزاده محمد سلطان از خان‌زاده و امیرزاده پیر محمد از بخت ملك آغا دختر الیاس یسوری كه بعد از وفات شاهزاده مرحوم به چهل روز به وجود آمد.» ص 201
ص: 497

ذكر ولادت با سعادت سلطان زمین شاهرخ بهادر خان‌

حضرت صاحب‌قرانی بر فوت امیرزاده جهانگیر تأسف بسیار نمود تا لطف كردگار عزّ شانه نعم البدل عوض جهانگیر جهانداری ارزانی فرمود. اعنی آفتاب طلعت همایون سلطان فرّخ بخت سزاوار تاج و تخت، درّ درج پادشاهی، درّی برج شهنشاهی، معین الحّق و الدّنیا و الدّین شاهرخ بهادر به روز پنج شنبه چهاردهم ربیع الآخر سنه [779] «1» مذكوره از افق ولادت به طالع درجه قوس طالع شد و آن حضرت را از دیدن قرة العین روشنایی دیده امید روی نمود و از ظهور قوّة الظهر اسباب استظهار افزود. انوار سعادت از فروغ آفتاب طلعت او بر اطراف عالم تافت و نهال آمال از باران اقبال طراوت و خرّمی یافت. صدای صیت بشارت در طاس نگون گردون پیچید و آوازه سعادت ولادت به سلاطین ربع مسكون رسید. حق تعالی اسباب سعادت در آن مولود همایون ظاهر فرمود و دلایل دولت در آن ساعات مقدّر بود و ذلك فضل اللّه یؤتیه من یشاء «2» هم از مبادی حال نجابت ذاتش بر صحایف مكارم اخلاق وضوح داشت و از غرّه طفولیت سعادت صفاتش لطایف مردی و عواطف مردمی بر صفحات كاینات می‌نگاشت تا به عنایت ایزد متعال به اعلی مدارج دولت و اقبال صعود فرمود چنانچه شرح آن آید ان شاء اللّه.

وقایع آذربایجان و عراق‌

سلطان حسین «3» اوایل بهار در اوجان قورلتای ساخته برای دفع تراكمه عازم آلاطاق شد. عادل آقا با امرا منغلای روان شده قلعه بند ماهی را كه در راه بود، به اندك زمان مسخّر كردند و به آلاطاق آمده بیرام خواجه كه قویترین تراكمه بود، در
______________________________
(1). ك، س ندارد.
(2). سورة الحدید 21.
(3). س: اول بهار- ك: از اوایل- ذیل جامع: «در بهار سنه تسع و سبعین و سبعمائه.» ص 203
ص: 498
نواحی ارزن الرّوم مقام داشت و برادرزاده او قرا محمد پدر امیر قرا یوسف در قلعه ارجیش بود. سلطان حسین ارجیش را محاصره كرده قرا محمد التماس صلح نموده دو هفته مهلت طلبید و می‌خواست كه حفر خندق كند و از بیرام خواجه نیز مدد رسد. «1» سلطان ملتمس او مبذول داشته ترك محاصره فرمود و امرا بعد از هفته‌ای معلوم كردند كه او حفر خندق می‌كند و انتظار مدد عمّ می‌برد. سلطان خباثت طبیعت او دانسته فرمود كه گرد قلعه چندان علق و چوب و خاشاك بر هم چیدند كه از بالای قلعه گذشت. «2» ناگاه خبر آمد كه از طرف بیرام خواجه در دو فرسنگی سیاهی دیده‌اند و قصد شبیخون دارند. سلطان و امرای بر انغار سوار شده تا جوانغار خبر شد پنجاه نفر از امرای سرداران معتبر تركمان را دست و گردن بسته به اردوی آوردند.
سلطان قلم عفو بر جراید جرایم همه كشید و برای هریك سیور غال مقرّر گردانید.
قرا محمد خبر یافته در مقام انقیاد آمد و مال معهود را متعّهد شد و عرضه داشت كه چون موكب همایون به تبریز فرماید شرف بساط بوس دریابد و الحق به وعده وفا نمود و بعد از بیست روز به خدمت آمد و در سلك ملازمان انتظام یافت. سلطان عنایت فرموده مالی كه قبول كرده بود به او گذاشت و اجازت ارزانی داشت و عادل آقا به سلطانیه رفته سلطان حسین در تبریز به عشرت می‌گذرانید.

حكایت گریختن شاه منصور از شاه شجاع‌

شاه شجاع برادرزاده خود شاه منصور را با لشكری مقرر فرمود كه ولایت یزد را از برادر خود شاه یحیی انتزاع نماید. شاه منصور جمعی را با خود متفّق ساخته به طرف سلطانیّه پیش عادل آقا رفت كه صاحب اختیار مملكت سلطان حسین بود.
______________________________
(1). ذیل جامع: «در آن قضیه فرامحمد را نظر به دو چیز بود. اول آن‌كه شهر ارجیش خندق نداشت و می‌خواست كه به حفر خندق مشغول شود و دیگر آن‌كه مردم پیش برام خواجه فرستاده بودند ...» ص 203
(2). ایضا: «ده گز بالای قلعه ارجیش خاشاك و درخت برهم چیدند.»
ص: 499
عادل آقا خبر یافته جمعی به استقبال او فرستاد و او را تعظیم و تكریم نموده ولایت همدان را به او ارزانی داشت و جمعی امرا را ملازم او گردانید.

وقایع سنه ثمانین و سبعمائه‌

ذكر عزیمت حضرت صاحب‌قران به جانب قمر الدّین‌

صاحب‌قران، بعد از مراجعت از مغولستان، باز امیرزاده عمر شیخ را از سمرقند با امرای معتبر چون خطای بهادر و آق تیمور بهادر و آق بوقا بهادر به جانب مغولستان فرستاد و در اتاقرم «1» با قمر الدّین جنگهای مردانه كرده عاقبت قوّت دولت صاحب‌قران قمر الدّین را گریزانید و مال فراوان [سپاه ظفر نشان گرفته به سمرقند آمدند و احوال مغولستان تقریر كردند. آن حضرت به عزم استیصال مخالفان با لشكر فراوان] «2» به نفس نفیس شریف عزیمت نمود و بعد از قطع منازل و طی مراحل در [ایس كول] «3» به ایل قمر الدین رسیدند.
بیت
به شمشیر پولاد و تیر خدنگ‌گذرگاه كردند بر مور تنگ و هردو سپاه جنگ بسیار كرده آخر الأمر قمر الدّین پشت داد و روی به گریز نهاد و آن حضرت بسیاری از مردم او كوچانیده عزیمت معاودت نمود. در این اثنا از طرف سقناق خبر رسید كه بیك پولاد با تغتمش خان جنگ كرده و تغتمش پناه به آن حضرت آورده نزدیك است. صاحب‌قران نویان تیمور «4» را با تحف و هدایا به استقبال فرستاد و رایات همایون در سمرقند نزول فرمود.
______________________________
(1). ظف: «در بیابان قراتو به قمر الدین رسیدند.» ص 203
(2). ك ندارد.
(3). ظف: «در بوغام آسی‌كول». ظاهرا ایسی كول صحیح است. این كلمه در كتاب عجائب المقدور آسی‌كول آمده است (ر ك ترجمه كتاب مذكور به نام زندگی شگفت‌آور تیمور صفحات 261 و 214)
(4). ظف: «امیر تومن تمور اوزبك.»
ص: 500

آمدن تغتمش خان به خدمت حضرت صاحب‌قران‌

چون تغتمش خان به نواحی سمرقند رسید، حضرت صاحب‌قران را داعیه آن شد كه نهال چمن خانیّت را استقبال نماید و اقبال‌وار پیش‌باز رفته وظایف تعظیم و تكریم تقدیم نمود و همعنان به شهر سمرقند درآمده آن حضرت طویهای پادشاهانه و پیشكشهای خسروانه فرمود و چندان ز روزیور و اسب و استر و خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه و طبل و علم و خیل و حشم درباره او انعام فرمود كه عقل از شمار آن عاجز [و از حمل آن قاصر] «1» آمد و مال ولایت اترار و سوران در وجه اخراجات او نهاده به آن طرف روان كرد. «2» بعد از چند گاه، قتلق بوقا پسر ارس خان لشكر به سر تغتمش خان آورده جنگ بسیار كردند و با آن‌كه قتلغ بوقا در آن معركه به زخم تیری هلاك شد، شكست بر لشكر تغتمش فتاده و او گریخته باز پیش صاحب‌قران آمد و آن حضرت، این نوبت زیادت از كرّت اول، رعایت و تربیت فرموده او را به اعزاز بازگردانید و از آن طرف توقتاقیا پسر دیگر ارس خان با علی بیك و شاهزادگان دشت قبچاق «3» اتفّاق كرده به عزم رزم تغتمش آمدند و او را بازگریزانیده قزانچی بهادر در عقب او رفت و خواست كه او را دستگیر كند. تغتمش به هزار حیله در كنار آبی از اسب پیاده شده خود را در آب انداخت و قزانچی تیر زد كه در بازوی تغتمش ترازو شد. تغتمش آهی از دل بركشید و در تك آب رفته خود را به بوته نی رسانید و پنهان در میان آن خزید. قزانچی یك شبانروز او را جسته و نیافته نومید بازگشت. امیر ایدكو خبر گریختن «4» تغتمش خان شنیده تا كنار رودخانه جته رفته بود و تغتمش از آب بیرون آمده بود تن خسته و زخم نابسته شكسته‌وار در میان بوته نی
______________________________
(1). س ندارد.
(2). ظف: «و او را از غایت احترام و اهتمام پسر خواند.»
(3). ظف: «توخته قیا پسر كلان ارس خان با چند شاهزاده جوجی‌نژاد.»
(4). ایضا: «حضرت صاحب‌قرانی ایدكوی برلاس را به جانب او روان كرده بود كه او را نصیحت كند.» ص 204
ص: 501
افتاده ناله حزین می‌كرد. در این حال امیر ایدكو رسید و آواز او شنید. فرود آمده سر او بر كنار گرفت و غبار از رخسار او پاك كرده جامه‌های گرم پوشانید و بلماق گرم در حلق او ریخت تا به هوش آمد و او را در بخارا به صاحب‌قران رسانید و آن حضرت باز آنچه وظیفه اعزاز بود به جای آورد.
در این ولا، ایدكو مغول «1» از جانب دشت گریخته آمد و خبر آورد كه ارس خان، با لشكر گران به طلب تغتمش خان، عزیمت این طرف دارد و متعاقب ایلچی ارس خان «2» رسیده سخنان پریشان گفت. مضمون آن‌كه تغتمش پسر را كشته پیش تو آمده، دشمن مرا بسپار یا از ولایت بیرون كن و الّا جای جنگ مقرّر ساز.
حضرت صاحب‌قران گفت در شریعت مروّت روا نباشد كه كسی كه پناه به كسی آورد، او را به خصم سپارند و سخن جنگ را چه گوید.
نظم
برو از من بگو پیش ارس خان‌ز باران مرغ آبی را مترسان
دلیران مرا جنگ است پیشه‌كه شیرانند و دشت جنگ بیشه و ایلچی ارس خان را عنایت كرده روان ساخت.

داستان لشكر كشیدن حضرت صاحب‌قران به جانب ارس خان‌

حضرت صاحب‌قران، با لشكر فراوان و سپاه بی‌پایان، به اترار نزول فرمود و از آن‌طرف ارس خان به سقناق «3» فرود آمد و از جانبین در كمین یكدیگر بودند. ناگاه برف و باران و سرما چنان صعب شد كه مدت دو ماه طرفین را مجال جنبش نبود.
حضرت صاحب‌قران فرمود كه امیر یارق تیمور و امیر محمد سلطان شاه و خطای بهادر
______________________________
(1). ظف: «ایدكو كه اوماقش منغوت بود و از امرای الوس جوجی.»
(2). ظف: «كپك منغوت و تولوجان.» ص 205
(3). ظف: «به سغناق كه تا اترار بیست و چهار فرسخ است رسیده فرود آمد.» ص 206
ص: 502
و مبشّر بهادر با پانصد سوار بر دشمنان شبیخون برند. اتّفاقا از دشمنان هم در آن شب سه هزار مرد پیش آمدند «1» و جنگ عظیم كرده دلاوران سپاه منصور ظفر یافتند. اما یارق تیمور و خطای بهادر شهید شدند و تیمور ملك اوغلن كه پشت لشكر دشمن بود از دست و شست ایلچی بوغا تیری بر ران خورده از آسیب آن زخم بازگشت و لشكر ارس خان عنان كشیده داشته امرا.
مصرع
مظفّر و منصور بازآمدند
باز آن حضرت امیر محمد سلطانشاه و مبشّر را فرمود كه رفته خبر تحقیق آورند. ایشان هریك یكی را گرفته رسانیدند و آن دو كس یك سخن چنین گفتند كه دو بهادر نام هردو ساتقین «2» به خبرگیری آمده‌اند و امیر اللّه داد و آق تیمور بهادر و پانزده سوار دیگر در بیرون اترار با دشمنان ملاقات كرده و دو كس از نامداران ایشان را انداخته و باقی را منهزم ساخته [آق تیمور بهادر و كبكجی یورتچی] «3» ساتقین كوچك را كشته‌اند و ساتقین بزرگ را [دولتشاه «4» خازن] گرفته به حضرت می‌آورد.
آن حضرت به نفس خود تاخت فرموده دشمنان را آواره ساخت و به تخت سلطنت عود نموده هفت روز توقف نمود تا دشمنان ایمن شدند و باز از شهركش عزیمت فرموده تغتمش قجرچی شد و در جیران قمش به ایل دشمن كه بی‌خبر بود رسیدند و كسی را مجال جدال و طاقت مقاومت نبود. لشكر منصور ایشان را غارتیده مال فراوان گرفتند. در این اثنا چون دولت مساعد و سعادت موافق صاحب‌قران ظفر قرین بود ارس «5» خان وفات یافت.
______________________________
(1). ظف: «و شب در راه با پسر اروس خان، تمور ملك اوغان، دچار آمدند.»
(2). ایضا: از جانب مخالف دو بهادر نام ایشان الغ ساتقین و كجك ساتقین با صد مرد به خبرگیری آمده‌اند.» ص 207- نسخ: سایقین. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌2 502 داستان لشكر كشیدن حضرت صاحب‌قران به جانب ارس خان ..... ص : 501
(3). ایضا: [كبكجی یورتچی برادرزاده آقتمور بهادر].
(4). ظف: هندو شاه.
(5). ظف (به اختصار): «معلوم شد كه اروس خان منهزم گشته است و قرا كیبك را به جای خود گذاشته به نفس مبارك متوجه دشمن شد و قرا كیبك نیز رفته بود.» ص 208
ص: 503
نظم
دمی چند بشمرد و ناچیز شدبه خنده فلك گفت او نیز شد و پسر بزرگ اوتوقتاقیا به جای پدر نشسته او هم خیمه به صحرای عدم زد.
مصرع
پسر هم به راه پدر می‌رود
حضرت صاحب‌قرانی اسباب سلطنت تغتمش خان مرتّب داشته او را در آن مملكت گذاشت و اسب «1» خنگ اغلان‌نام كه در سبك‌خیزی بر باد سبق بردی و در تیزتكی از آب آتش انگیختی.
بیت
سبق برده از آهوان در شتاب‌به تیزی چو آتش به نرمی چو آب به او عنایت فرمود «2» و رایات ظفر آیات به جانب دار السلطنه سمرقند عود نمود و تیمور ملك اغلن در آن دیار پادشاه شده لشكر به سر تغتمش آورد و محاربه بسیار كرده تغتمش فرار نمود و بر اسب حضرت صاحب‌قرانی تنها متوجه ماوراء النّهر شده به یمن نظر دوربین آن حضرت همان اسب سبب خلاص او شد.
بیت
زهی به دیده ادراك دوربین دیده‌هم از بدایت آغاز غایت انجام و در كرّت اولی كه تغتمش خان از لشكر ارس خان گریخته بود، اوزبك تیمور او را گرفته پیش ارس خان برده خون او را بخشید و آن‌جا چند روزی به فلاكت گذرانیده پیش حضرت صاحب‌قران آمد و به عنایت اختصاص
______________________________
(1). این همان اسبی است كه ملك غیاث الدین كرت، همراه حاجی وزیر فرستاده خود، پس از استقرار بر تخت سلطنت در 771 به تیمور پیشكش كرده بود. (ظفرنامه ج 1 ص 176)
(2). ظف: «و فرمود كه بر این اسب گاه فرصت به دشمن می‌رسی و وقت گریز كس به تو نمی‌رسد.» ص 209
ص: 504
یافت و او مردی صاحب وقوف بود. «1» روزی آن حضرت از او احوال و اوضاع تیمور ملك استفسار نمود. اوزبك تیمور عرضه داشت كه تیمور ملك شب و روز به شرب خمر مشغول است و تا چاشتگاه در خواب است. اگر صد مهمّ بزرگ واقع شود كس را مجال نیست كه او را بیدار كند. بنابرآن، ایل والوس ازو نومید شده تغتمش را می‌طلبند. آری هر پادشاه كه از محافظت ملك غافل ماند و روزگار به لهو و عشرت گذراند قواعد ملك رو به خرابی آرد.

ذكر فرستادن حضرت صاحب‌قران تغتمش خان را به جنگ تیمور اغلان ملك‌

چون حضرت صاحب‌قران احوال غفلت تیمور ملك اغلان استماع نمود، باز تغتمش خان را به انواع انعام و اكرام اختصاص فرمود و امیر غیاث الدین ترخان و امیر تومان تیمور و یحیی خواجه و اوزبك تیمور و نیكپی را با لشكر [گران] «2» فرستاد كه تغتمش اغلن را به طالع مسعود در ولایت سغناق بر سریر سلطنت نشانند و تیمور ملك اغلن در قراطال قشلاق كرده بود. تغتمش به سر او رفته جنگ بسیار كردند و تیمور ملك مغلوب شده تغتمش غالب آمد و اورس خواجه را به رسانیدن بشارت پیش صاحب‌قران فرستاد. آن حضرت را مسّرت افزوده چند روز به عشرت گذرانید و فرستاده را خلعت داده بازگردانید و تغتمش خان قشلاق به سغناق كرده
______________________________
(1). عبارت مبهم است. ظفرنامه (به اختصار): «در نوبت اول كه توقتمش اغلن روی التجا به حضرت صاحب‌قرانی آورده اوزبك تمور با او آمده بود و در آن‌وقت كه توقتمش از تمور ملك منهزم شد، اوزبك تمور در چنگ افتاده آنجا بماند. او را گرفته پیش تمور ملك بردند و تمور ملك خون او را بخشیده رها كرد و بعد از مدتی كه در میان ایشان به فلاكت بگذرانید، روزی پیش تمور ملك خان زانو زده درخواست كرد كه ایل و كسان او را باز دهند. تیمور ملك ملتمس او را مبذول نداشت و به او گفت كه اگر می‌خواهی بایست و اگر می‌خواهی برو. اوزبك تمور در همان زمستان گریخته پیش حضرت صاحب‌قران آمد.» ص 213
(2). ك، س: سنگین.
ص: 505
بهار ولایت قماق «1» را مسخّر ساخت و سلطنت او روی در ترقّی آورده لوای استعلا برافراخت و تیمور ملك به هزاره اصل خود كه به محمد اغلان داده بود رفته در باب دفع تغتمش مشورت كرد. محمد اغلان یراق ندیده تیمور ملك سخن او را بر غرض حمل كرد و او را بی‌گناه قتل فرموده با هزاره خود به دفع تغتمش سوار شد و در نواحی قراطال به هم رسیده جنگ درپیوستند و در حمله اول تیمور ملك گرفتار شده به یاساق رسید و بالینجاق «2» كه از مقرّبان او بود گرفتار گشته تعریف او كردند كه بهادر و وفادار است. تغتمش او را گذاشته در سلك امرا انتظام یافت و او فی الحال زانو زده عرضه داشت كه در مدت حیات تیمور ملك بهترین عمر به امارت و حكومت گذرانیده‌ام و كنده خواهم آن چشم كه بر تخت او ترا بیند. اگر درباره من كرمی خواهی كرد حالی فرمای كه گردنم زنند و سر تیمور ملك را بر بالای سر من نهند و تن او را بر زبر تن من اندازند تا وجود عزیز نازك او بر خاك مذلّت نباشد.
تغتمش آن جهان پهلوان وفادار را به دار القرار فرستاد.

احوال عراق و آذربایجان‌

سلطان حسین خاطر از تراكمه فارغ ساخته بهار به اوجان رفت و عادل آقا از سلطانیه آمد. امرای سلطان حسین چون اسرائیل اوبایلو و عبد القادر و رحمانشاه و درویش و غلبه دولیان و بوی نوكران به قصد عادل آقا متفّق شدند به نوعی كه اگر سلطان جانب او گیرد سلطنت به برادر او بایزید دهیم و قاضی شیخ علی كه پادشاه او را از ولایت عذر خواسته بود و او به شام رفته بازآوردند و امرا، در خرگاه سلطان در اوجان، عادل آقا را گفتند تا امروز پیشوای ما بودی. دیگر ترا نمی‌خواهیم. عادل آقا گفت شما دانید. دست در دامن زده از خرگاه بیرون رفت و از قیتول خود عازم سلطانیه شد. امرا پشیمان شدند كه چرا او را از خرگاه بیرون گذاشتند. جهت
______________________________
(1). ظف: مماق (ص 214).
(2). س: بالینحاق.
ص: 506
اصلاح جمعی را در عقب فرستادند و فایده نداد. «1» آقا در قروق سلطانیه نشسته شاه منصور از همدان طلب داشت و به سعی تمام به اندك زمانی لشكر بسیار جمع آورد و از آن طرف امرا چون از مراجعت آقا مأیوس شدند، خواستند كه امیر شمس الدین زكّریا و خواجه جمال الدین بلغر را گیرند تا بر مال مملكت برات نویسند. ایشان گفتند ما برات نویسیم. امّا در سالی یك‌بار مال توان گرفت. امرا متحیّر ماندند. سلطان حسین از امرا متوهّم شده دفع ایشان نمی‌توانست كرد. روزی به رسم سیری سوار گشته و اسباب پادشاهی در اوجان گذاشته به تبریز آمد و به ضبط سر كوچه‌ها و درخت انداختن مشغول شد و رعیت به رغبت فرمان‌برداری می‌نمودند. امرا اموال خزانه و جیباخانه تالان كرده به راه مراغه و سلدوز عازم بغداد شدند كه با امیر وجیه الدّین اسمعیل غدری كنند. پادشاه از عزیمت ایشان آگاه شد. قاصدی به تعجیل پیش آقا عادل فرستاد و صورت حال اعلام داد. عادل آقا شاه منصور و جمعی از امرا را حاضر ساخته با پنج هزار سوار به رسم ایلغار از مرحله سورلغ در عقب مخالفان روان شد و هفت شبانروز رانده روز هشتم سیاهی ایشان نمود و آقا آن روز كه از سرلغ روان شد مكتوبات به امرای اكراد و اویرات فرستاد.
مضمون آن‌كه غلامان پادشاه عاصی شده از آن حدود می‌گذرند. هركس در دفع ایشان كوشد به سیورغال مخصوص است و هرچه از ایشان گیرد برو مسلّم باشد.
اتفاقا در این روز مكاتیب رسیده ده هزار سوار و پیاده «2» راهها محكم كرده مانع گذشتن می‌آمدند و در آن راه بیشه‌ای است كه از آن صعبتر و دلگیرتر در جهان نباشد: كوههای به غایت بلند و آبهای بی‌حدّ سنگین. در چنین مقامی دلاوران كرد
______________________________
(1). ذیل جامع: «صلاح در آن دیدند كه اسرائیل ابایلو و حاجی نوروز كه خاتون عادل آقا بود پیش عادل روند و آن كدورت را رفع كنند. چون خبر به عادل رسید، كس پیش اسرائیل فرستاد و گفت سالهاست كه حق نان و نمك داریم، می‌باید كه پیش من نیایی و هم از آنجا بازگردی و الّا اگر مكروهی بینی از خودبینی و خاتون خود را الزام كرد در بازگشتن.» ص 205
(2). ذیل جامع: «دو هزار پیاده.»
ص: 507
و بهادران اویرات پیش راه گرفتند و آن سرگشتگان غافل كه لشكر و آقا «1» از قفا می‌رسد. نزدیك عاصیان، شاه منصور رخصت طلبید كه منغلای باشد «2» و آقا هزار سوار همراه او مقّرر كرد و امرای كرد و اویرات با عاصیان در محاربه بودند و اموال و اثقال ایشان غارت كرده عاصیان خیال پختند كه هم از این راه كه آمده‌ایم باز گردیم و از آن غافل كه سیلاب بلا پیرامون ایشان محیط شده و حق ولی نعمت ایشان را در حصار خسار و دمار گرفتار ساخته.
بیت
حق نان و نمك تبه كردن‌بشكند مرد را سر و گردن نظم
با ولی‌نعمت ار برون آییی‌گر سپهری كه سرنگون آیی چون بازگشتند ناگاه قشون سوار دیدند كه از عقب می‌آمد و آن امیر احمد خلج «3» بود كه آقا او را با شاه منصور فرستاده بود. عاصیان گفتند آن قشون كه باشد، یكی گفت امیر درویش است كه جغد اول مانده بود. درویش از گوشه‌ای گفت كه من این‌جاام. ایشان خواستند بر امیر احمد زنند و امیر احمد كار كرده جهان دیده بود.
چون ایشان را زیادت دید عنان از جنگ بازكشید و چنان كرد كه آب كركان كه التون كوبرك گویند در میان حایل باشد. ناگاه شاه منصور با هفتصد سوار مكمّل رسیده ایشان را آمدن لشكر محقّق شد. آیت فرار خوانده رو به گریز نهادند. جمعی
______________________________
(1). ایضا: «لشكریان امیر عادل.»
(2). ایضا: «شاه منصور از جاونغار پیش امیر عادل آمد و رخصت طلبید تا بر سبیل منغلا بر ایشان تازد. امیر عادل او را عذرخواهی كرده قبول نیفتاد.»
(3). ایضا: «امیر عادل غلبه‌ای از مردم با هزار كس از قول خود و امیر احمد خلج كه پدر خالش بود.» ص 207
ص: 508
گفتند ما بندگان پادشاهیم و به شاه منصور پناه بردند. شاه منصور قبول كرد كه شما را به جان ضامنم و آقا رسیده بازگشتند و در نواحی آب نغاتو فرود آمده اكثر امرای عاصی دستگیر شدند «1» و قاضی شیخ علی را آورده خواستند كه به قتل رسانند جمعی شفاعت كرده و صد تومان قبول نموده از خون او گذشتند و خبر فتح به تبریز و بغداد فرستاد و چون به مراغه آمدند، سلطان چند نشان در صحبت ایلچیان جهت استمالت و نوازش آقا و امرا فرستاد و علی حدّه مكتوبی نوشته و به خطّ خود به آب زر بالای آن چند سطر مرقوم فرموده مضمون آن‌كه آفرین بر مردانگی و مردی و صدق نیّت او باد. معلوم كند كه سوگند به شش طلاق یاد كرده‌ایم كه روی مخالفان را به زندگی نبینم. غالبا روا ندارد كه سوگند خلاف واقع شود. می‌باید كه فی الحال درباره ایشان یاساق بزرگ به تقدیم رسانند. عادل آقا همه را حكم قتل فرمود و شاه منصور هرچند در استخلاص سعی نمود مفید نبود. كوفته خاطر به همدان رفت و آقا و امرا به تبریز آمدند و سلطان در حق همه سیور غالات و انعامات ارزانی داشت و آقا صد تومان از قاضی شیخ علی گرفته مجموع را بر امرا قسمت كرد و عازم سلطانیّه شد.

ذكر كشته شدن امیر وجیه الدین اسمعیل بن امیر شمس الدین زكریای وزیر در بغداد

امیر اسمعیل جمعی فرومایه را تربیت كرده به حجابت رسانید و آن بی‌وفایان با شاه‌زاده شیخ علی اتفاق كرده فرصت می‌طلبیدند كه امیر اسمعیل را به قتل آرند. روز جمعه وقت نماز خواجه‌سرایی از خانه خواجه بیرون آمد و از غدّاران ده نفر بر در خانه جمع بودند و نوكران امیر متفّرق. «2» خواجه‌سرا شمشیر و تركش
______________________________
(1). ذیل: «نوكران امیر عادل ایشان را از اسبان فروآورده بر اشتران نشاندند و اسلحه ایشان گرفتند.» ص 208
(2). ایضا: «روز جمعه صباح آتش در خانه عبد الملك تمغاچی افتاد و این آوازه در شهر بغداد شایع شد.
امیر اسمعیل مجموع نوكران خود را كه مانده بودند به معاونت او فرستاد.» ص 210
ص: 509
امیر اسمعیل به ایشان داد كه به رسم حكام عراق بردارند و امیر بیرون آمد. قرا محمد كه شمشیر برداشته بود زانو زده گفت به غورحال ما برس كه بی‌نوایی می‌بریم.
گفت از نماز بیرون آیم، شما را رعایت نمایم. مباركشاه كه تركش برداشته بود در پهلوی او زانو زده گفت كی به غور خواهی رسید كه از بی‌نوایی به جان رسیدیم.
گفت مردك چرا ابرام می‌نمایی. می‌گویم كه رعایت كنم. مباركشاه نامبارك نحس نجس نمك به حرام حق ناشناس حرام‌زاده همان شمشیر امیر كشیده زخمی بر روی و بینی او زد چنان‌كه به روی افتاد. امیر مسعود از خانه بیرون آمده بانگ زد كه ای عمّ مرا دریاب. عمّ به سوی او روان شده او را در راه شهید كردند و قاتلان از راه شط به خانه شاهزاده شیخ علی رفتند و صورت حال عرض كردند. شاهزاده باور نكرده به گوشه‌ای پنهان شد. خاتون او ایشان را گفت اگر راست می‌گویید سر او را بیاورید. قاتلان شمشیرها كشیده بر سر اسمعیل آمدند و هنوز رمقی از حیات باقی داشت. آن جماعت سر او را جدا كرده به خانه شاهزاده بردند و بغداد پرفتنه و غوغا شد و بی‌باكان دست به غارت برآوردند و سر امیر اسمعیل را درآویختند. «1»
و از عجایب و غرایب آن‌كه امیر اسمعیل در عمارتی كه می‌ساخت سر چوبی «2» از عمارت بیرون بود. گفت او را مبرید كه شاید سر كسی را آن‌جا آویزند و سر او را از همان چوب آویختند.
و شاهزاده شیخ علی بر سریر سلطنت و مسند خلافت بغداد نشست و قاتلان خزاین و اسباب و مراكب و دواب و جواهر و زر سرخ و سفید تالان كردند و صاحب طبل و علم و خیل و حشم شدند و هریك را هزار نوكر ملازم گشته چند نایب ترك و تاجیك مقرّر شد و اولاد امیر اسمعیل را به موجب نشان آورده اموال ایشان را به دیوان گرفتند و به تحقیق معاملات ایشان مشغول شدند و عبد الملك تمغاچی را وزیر ساخته جماعت غدّاران را پیشكشها كرد و برای هریك ضبط و
______________________________
(1). ذیل: «بر سر جسر بردند و آنجا درآویختند.» (ص 211).
(2). ایضا: سردرختی.
ص: 510
نسقی نهاد كه زیادت از آن متصوّر نبود. امّا چون آن جماعت ناگاه بزرگ شده بودند از عهده مهمات مملكت بیرون نمی‌آمدند و صلاح چنان دیدند كه قرا امیر علی اتابك كه امیر در خانه شاهزاده بود و امیر اسمعیل او را در مشهد مرتضوی علیه السلام «1» محبوس داشت آوردند و پیشوا ساخته به سرانجام مهام قیام می‌نمود. امّا در حبس دماغش خلل كرده بود «2» و از عهده معظمات امور بیرون نمی‌آمد. و از آن طرف چون این خبر به سلطان حسین و عادل آقا رسید دو سه روز از امیر شمس الدّین زكریا نهان داشته عاقبت به او رسانیدند و او اضطراب عظیم كرده در میان جزع و فزع گفت همیشه قضیه اسمعیل پیش چشم داشتم امّا بیچاره برادرم را چه گناه بود.
القّصه جمعی ایلچیان به بغداد فرستادند و پیغام دادند كه مسكن اصلی ما بغداد است و ما بسطت در مملكت و سطوت در سلطنت از آن‌جا یافته‌ایم و وصیت آن‌كه تو آن‌جا باشی و ما بر آن قول ثابتیم. امّا ترا از امیری كه ضبط مملكت كند چاره نباشد و امرای بزرگ این جااند. هركدام را خواهی روان داریم و اگر خود ضبط نمایی مضایقه نیست. دیگر هرچه از اركان دولت در آن ولایت باشد برقرار مسلّم داری. شاهزاده شیخ علی سخنان ایلچیان به سمع قبول شنیده هرچه فرموده بودند تقبّل نمود و ایشان را رعایت كرده اجازت داد و به تعجیل به طرف ششتر به طلب پیر علی بادك «3» فرستاد. چون پیر علی بادك آمد، جماعت غداریّه بل شاه‌زاده شیخ علی را اختبار نماند. پیر علی به ضبط لشكر و ملك مشغول شده از قرارها كه شاهزاده با ایلچیان داده بود تجاوز نمود و عراق عرب از تصرّف سلطان حسین بیرون رفت. سلطان و عادل آقا بهار در سلطانیه قورلتای كرده، در باب معامله بغداد و تسلط
______________________________
(1). س: سلام اللّه علیه
(2). ذیل: «امّا به واسطه سختی و بی‌نوایی بسیار كه به حال او راه یافته بود، دماغ او مختل گشته بود.» (ص 212).
(3). ذیل: پیر علی بادیك (ص 213).
ص: 511
پیر علی بادك سخن گفتند. قرار یافت كه سلطان با لشكرهای آذربایجان و آقا با سپاه سلطانیه و بعض عراق عجم اول پاییز متوجه جانب بغداد شوند.

وقایع سنه احدی و ثمانین و سبعمائه‌

ذكر لشكر كشیدن حضرت صاحب‌قران به خوارزم نوبت چهارم‌

سال گذشته كه حضرت صاحب‌قران در اترار برابر ارس خان قشلاق كرد، یوسف صوفی كینه دیرینه ظاهر ساخت و لشكر فرستاده اطراف بخارا را تاخت. آن حضرت ایلچی فرستاد و پیغام داد كه با وجود خویشی سبب مخالفت چیست.
یوسف صوفی ایلچی را بند كرد و ندانست.
مصرع
كه بر ایلچی كشتن و بند نیست
آن حضرت، از سر لطف در صحبت پیكی، مكتوبی دیگر ارسال نمود و فرمود كه وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ «1» ایلچی مرا بازفرست. یوسف صوفی پیك را نیز بند كرد.
نظم
هیچ دشمن به دشمن آن نكندكه كند مرد بی‌خرد با خود و جمعی را فرستاد تا نواحی بخارا را غارت كرده شتران تراكمه را راندند.
حضرت صاحب‌قران را آتش غضب شعله زده با لشكری آراسته متوجه خوارزم شد «2» و از دریای كهنه «3» گذشته شهر را مركزوار در میان گرفته لشكرها به اطراف آن محیط شدند و به جهت خاصه آن حضرت عمارتی بنیاد نهاده «4» به زودی تمام شد و صبح و
______________________________
(1). سورة المائدة 99.
(2). ظفرنامه: «در شوال سال هفتصد و هشتاد هجری مطابق اوّل قوی‌ئیل، وقت تحویل آفتاب به حوت.» ص 216
(3). ایضا: اسكی اكوز.
(4). ایضا: «بر حسب فرمان، رعایت احتیاط را، حصاری دیگر برافراختند.»
ص: 512
شام جنگ انداخته مال فراوان آوردند. در این اثنا یوسف صوفی پیغام فرستاد كه [مسلمانان به واسطه دو نفس بند چند در عذاب باشند]. «1» وظیفه آن‌كه هردو به میدان درآمده سروپایی گردیم.
نظم
ببینیم تا اسب اسفندیارسوی آخور آید همی بی‌سوار
و یا باره رستم جنگجوی‌به ایوان نهد بی‌خداوند روی آن حضرت فرمود كه سخن منصفانه می‌گوید و من این آرزو داشتم لیكن پنداشتم كه او مبذول ندارد. فی الحال جیبا پوشیده سوار شد. امرا به تخصیص امیر سیف الدّین زانو زده و عنان گرفته گفتند تا بندگان زنده باشند چگونه مخدوم به نفس خود مباشر جنگ شود. آن حضرت سخنان سخت گفته و عنان از دست ایشان ستانده به كنار خندق رفت و فرمود كه یوسف صوفی را بگویید كه من به موجب التماس آمدم. تو نیز بیرون آی تا ببینیم كه حضرت عزّت كرا نصرت می‌دهد. یوسف صوفی حفظ نفس از ناموس اولی دانسته از گفته پشیمان شده و هیچ جواب نداد.
جهانیان بر كمال قوّت دل و غایت توكّل آن حضرت آفرین كردند و لاف دشمن و بددلی او را دانستند.
در این اثنا از طرف ترمذ خربزه نوباوه آوردند. صاحب‌قران فرمود كه هرچند یوسف صوفی مخالفت می‌ورزد نوباوه بی‌او خوردن از مروّت نباشد. آن را بر طبق زریّن نهاده پیش او فرستاد. «2» مقتضی انسانیت آن بود كه یوسف صوفی عذرخواهی نموده بیلاكات فرستادی تا وحشت به الفت مبّدل شدی. او فرمود تا خربزه در آب
______________________________
(1). ایضا: «تا چند مردم از طرفین در عذاب باشند و به واسطه دو تن چندین هزار مسلمانان عرضه تلف گشته عالمی خراب گردد.» (ص 216).
(2). ظف: «امرا عرضه داشتند كه طبق زرّین ضرورت نیست، به ظرفی چوبین بفرستیم، همّت پادشاهانه رخصت نداد.» ص 218
ص: 513
ریختند «1» و طبق به دربان بخشید و متعاقب دروازه گشوده با لشكرها بیرون آمد. «2» امیرزاده عمر شیخ بهادر با مردان مرد و دلیران صف نبرد.
مصرع
از آب گذشته جنگ در پیوستند
و دشمنان بعد از كوشش بسیار فرار نموده به حصار درآمدند و نوشیروان و ایلچی بوقا [را] زخمهای گران رسیده. ایلچی بوغا صحت یافت و نوشیروان به عالم بقا رفت. حضرت صاحب‌قران فرمود تا منجنیق نصب كرده كوشكی كه یوسف صوفی در برج برابر ساخته بود انداختند و مدّت محاصره و تعذیب مسلمانان، جهت زیادت‌جویی جاهلان و آن‌كه می‌گویند دنیاداری است و نزد ارباب بصیرت مرداری. آری.
شعر
و ما هی الّا جیفة مستحیلةعلیها كلاب همّهن اجتذابها نظم
چیست دنیا و خلق و استظهارخاكدانی پر از سگ و مردار تا سه ماه كشید «3» و آخر قضای الهی حكم رانده دولت یوسف صوفی به آخر رسید و در منتصف رجب رخت وجود به مرحله عدم رسانید إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. «4»
بعد از وفات او، میان خوارزمیان خلاف شده جمعی جانب مانیق «5» صوفی گرفته بعضی میل خواجه لاق داشتند كه ولی‌عهد بود. عاقبت طرف مانیق صوفی غالب آمده خواجه لاق از دروازه شیخ‌زاده خود را بیرون انداخت و صاحب‌قران را
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: «از بالای حصار ظفرنامه.»
(2). ایضا: «سرداری حاجی نام دروازه بازكرده با لشكری مستعد ...»
(3). ظف: سه ماه و شانزده روز (ص 219).
(4). سورة البقرة 156.
(5). س: بانیق.
ص: 514
آگاه ساخت. آن حضرت در حال فرمود كه جنگ سلطانی انداخته به طرفة العینی شهر خوارزم مسخّر شد و خزاین و دفاین چندین ساله اولاد امیر با یكغدای به دست لشكر منصور افتاد و تخریب عمرانات و تغدیب حیوانات و انواع بیداد در آن خطّه به وقوع پیوست و چون بلده خوارزم موطن صنادید عالم و مسكن نحاریر بنی آدم بود، آوازه خرابی آن‌چنان در اطراف جهان اشتهار یافت كه بلبل دستان‌سرا، مولانا حافظ در گلشن شیراز به این زمزمه آواز برآورد كه:
نظم
به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی‌وفاییهاكه با خوارزمیان كردند تركان سمرقندی و صاحب‌قران حكم فرمود كه هركس به كاری آید از خوارزم كوچانیده و به ماوراء النّهر برده در شهركش ساكن شوند و ملك‌زاده هرات پیر محمد كه خواهرزاده حضرت صاحب‌قران، سونج قتلق نام، زن او بود، التماس نمود كه جناب افادت مآب، خورشید آسمان جلالت، مشتری سپهر سعادت، شهسوار مضمار تحقیق، قافله سالار طریق توفیق، مقنّن قوانین اصول و فروع، مدوّن دواوین معقول و مسموع، ناظم در فصاحت، ناقد غرر بلاغت، مولانا و اما منا سعد الملّة و الدّین التفّتازانی، بلغه اللّه تعالی اعلی المراتب فی دار الامانی، به جانب سرخس تشریف نماید و حضرت صاحب‌قران مأمول او را مبذول فرموده جناب مولوی عازم سرخس شد و شرح كلام در این مقام به نوع بسطی اختتام خواهد یافت و اللّه الموفق.
قال اللّه تعالی وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها. «1» ابو البشر آدم (ع) كه دار الخلافه وجود او را پرتو آفتاب صفات ازلی روشن گردانید و به میامن این كرامت نقود علوم اسما را بر مفارق عزت او نثار كرده پایه رفعت او به فرق فرقدین رسانید و عنایت بی‌نهایت بر قامت استقامت او خلعت منصبی عرض داد كه قدسیان از وصول آن تشریف عاجز شده روی نیاز بر خاك حیرت نهادند و دعوی نحن نسبح بحمدك و
______________________________
(1). سورة البقرة 31.
ص: 515
نقدّس لك «1» نهاد و به رقاب ضراعت سجود جناب آدم را انقیاد نموده جبین اذعان بر زمین امتثال فرمودند. نوآموز قابلیتش را چون در مكتب تعلیم لوح علّمه البیان «2» به دست تعلّم دادند كهن قاریان یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ «3» ابجد سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا «4» از سر گرفته زبان معذرت گشادند.
بیت
قدسیان آگه از اطوار علوم‌اند ولی‌همه در مكتب علمت الف و بی‌خوانند و چون اشعه انوار این علوم از مطلع آفتاب صفات ازلی طلوع یافته و بر مطالع ذرّات ذریّات آن مجموعه كاینات تافته صدف هر وجود را قطره‌ای از فیض غمام این انعام رسید و به لآلی تأیید و ترشّح الهی مشحون گردید و میراث علومش قرنا بعد قرن و بطنا بعد بطن ما خلا الانبیاء علیهم السّلام و الذین اتّبعوهم الی یوم القیام چون نور آفتاب و ادرار سحاب انصباب به اعقاب سعادت انتساب و اولاد رشید رسید تا هلال این احوال چون بدر صاحب كمال ساطع و لامع شده ثواقب این كواكب چون آفتاب [عالمتاب در اوج طالع گشت یعنی آفتاب طلعت جناب مولوی چون طلعت آفتاب] «5»جهان را به نور ظهور منوّر ساخت و قلم مشكین رقمش شمیم عنبر نسیم در مشام مستنشقان روایح علوم انداخت و چون از خصایص خاتم النّبیین علیه السلام منقبت مزیّت ختم است، پس در امّت رفیع منزلتش كه منشور قدرشان به طغرای
______________________________
(1). ایضا 30.
(2). الرحمن 4.
(3). سورة فصّلت 38.
(4). البقرة 32.
(5). س ندارد.
ص: 516
گردون اساس كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ «1» موشّح است جمعی از این منقبت ارجمند هرآینه بهره‌مند باشند.
بیت
چون در سنبل چرد آهوی تاتارنسیمش بوی مشك آرد به بازار و بر دانایان عیان باشد كه شرف علم كه میراث پیغمبر ختمی مرتبت [صلی «2» اللّه علیه و آله] همان است باید كه یكی از امّت آن را به غایت كمال و نهایت تمامی رساند و نزد مطلّعان حقایق و دقایق چون فروع آفتاب ساطع و شارق است كه منقبت تألیف و تحقیق و مزیّت تصنیف و تدقیق و لطافت تحریر و حلاوت تقریر و توضیح خفیّات و تلویح خبیات و كشف مشكلات و فتح معضلات و ایجاز مقبول و اعجاز مأمول بر جناب مولوی ختم است و بر ذمّت همّت آن حضرت حتم.
بیت
به سعد اكبر از این سان بود عقیده من‌ترا عقیده همین گر بود سعادت تست و جناب مولوی را مولد فرخنده شهر صفر سنة اثنین و عشرین و سبعمائه، در ولایت نساقریة الرّجال تفتازان، است و تا جهان باشد آن ولایت به این شرف نازان است و چون حظّ اوفر و نصیب اوفی از نفایس علوم كسب فرمود چندگاه در قبة الاسلام خوارزم كه در آن زمان مجمع اعیان جهان بود اقامت نمود. تا در این اوان كه لمعان تیغ عالم ستان حضرت صاحب‌قران خوارزم را مسخّر ساخت و اهالی و موالی آن خطه را كوچ فرموده هریكی را به ناحیتی انداخت و پیش از این ملك محمد، كه پسر كوچك ملك معزّ الدین حسین كرت بود و حكومت سرخس به موجب وصیّت به او تعلّق می‌داشت، به برادرزاده خود ملك پیر محمد، كه
______________________________
(1). آل عمران 110.
(2). ك، س: علیه السلام.
ص: 517
خواهرزاده حضرت صاحب‌قران دختر شیرین بیك آغا نامزد او بود و در یورش خوارزم هنگام بزم و رزم متعزز و مكرّم، نوشته بود كه از آن حضرت التماس نماید كه جناب مولوی به جانب سرخس عزیمت نماید و جناب مولوی رخصت یافته به سرخس آمد و چون حضرت صاحب‌قران بعد از فتح خوارزم به سمرقند آمد، اكابر آن ولایت و مشایخ صاحب ولایت تهنیت فتح خوارزم گفته به عرض رسانیدند كه حضرت امیر فتح خوارزم فرمود امّا حاصل آن را ملك محمّد سرخسی ربود. آن حضرت شرح این سخن پرسیده عرضه داشتند كه حالا آثار مصنّفات جناب مولوی چون انوار آفتاب به شرق و غرب عالم رسیده و چون اعلام اسلام سر ارتفاع از اوج آسمان گذرانیده.
نظم
چنان گرفت جهان را ظهور تصنیفش‌كه آفتاب بود ذرّه‌ای به وقت ظهور
دقایق سخن او خفی است همچو سهاو لیك گشته چو خورشید در جهان مشهور
صریر كلكش در كشف مشكلات علوم‌چنان‌كه نغمه داود در ادای زبور افاضل عالم اقتباس انوار علوم از انوار ضمیر خورشید تأثیر او می‌فرمایند و اماثل بنی آدم التماس اصناف فنون از رشحات فیض خاطر خطیر او می‌نمایند.
حضرت صاحب‌قران از استماع آن سخنان رقم تأسفی بر صفحه خاطر همایون نگاشت و حكم جهان مطاع به استدعای جناب مولوی روان داشت. جناب مولوی حكم را مطالعه نموده فرمود كه اگر با این داعی مهمّی بود از خوارزم رخصت نمی‌بایست داد. حالا عزیمت جانب حجاز پیش نهاد راه رشاد و سداد است. به كرم معذور فرمایند و تكلیف آمدن ننمایند. حضرت صاحب‌قران از این جواب در
ص: 518
تاب شده مكتوبی در كمال اكرام و اجلال ارسال فرمود چنانچه صورت آن بعینه به تحریر پیوست:
«لما رأینا ما وهب اللّه لمولانا سعد الملة و الدّین من الفضل و مكّنه عنده من الطول و انّ المحاسن من شیمه و المحامد من هممه و وجدناه اكثر الناس عائدة علی راغبه بالطاف و علی طالبه بالطاف بسطنا الأمل علیه و امضینا الرّجا الیه بأنه یقضی البغیة و ان جلّت و ینجز الحاجة و ان ثقلت. انه ولیّ الاجابة. تباشیر صبح «1» شادمانی كه طغرای مناشیر امن و امانی است از افق آسمان جلال پیوسته طالع و ساطع باد و بعده مقصود آن‌كه در آن روز كه از زخم پولاد پردلان از سنگ خاره آتش می‌افروخت و از آه خسته‌دلان راه گذر باد بسته می‌گشت و از جگر شیر ژیان چشمه خون می‌گشاد، خاطر نخواست كه آن ذات پسندیده صفات را بدین دیار كه محطّ رحال كرام و موطن علمای عظام است استدعا كرده شود از آن جهت كه مظنه بی‌احترامی و شائبه بی‌اهتمامی بود. امّا چون به مقر عزّ و بیضه مملكت نزول كرده شد حمدا للّه تعالی این رقعه متوجه گردانید تا آن مجلس عالی بی‌تأنّی بدین طرف متوجه گردند و به شرف حضور این دیار را منور گردانند و حق رعایت ایشان به واجبی به جای آورده شود و انتظام امور خدّام مولوی و نظام مهمّات دنیوی آن مجلس به یمن رعایت این جانب منوط و مربوط گردد و اگر چنانچه در خاطر توجّه سفر حرم محترم باشد به اعزازی و اكرامی و احترامی هرچه تمامتر (كه لایق) باشد از این‌جا روان گردانیده آید. «2» زینهار كه بی‌آن‌كه ملاقات میسّر باشد به هیچ طرف روانه نشوند. یقین واثق كه ردّ نخواهد شد و هم بر فور متوجه خواهند گشت كه به هیچ چیز دافع و مانع نمی‌تواند بود. تحریرا فی اواخر رمضان سنة احدی و ثمانین و سبعمائه».
و مهر همایون فرمود و به ملك به این عبارت بر حاشیه نوشته كه:
______________________________
(1). ك، س: صباح.
(2). س: روانه گردند- ك: روانه گردانیده.
ص: 519
«ملك محمد بعد از مطالعه تحیّت باید كه خدمت مولانا را با اهل بیت و فرزندان به معتمد خود به الاغ به مرو رساند. اگر در این معنی تقصیر رود موجب رنجش خواهد بود و دانم كه تقصیر نخواهد رفت و السلام.»
و این‌جا نیز مهر كرده بود و ملك محمد ترتیب اسباب راه و یراق مخلصان دولت‌خواه نموده جناب مولوی متوجه ماوراء النهر شد و نزدیك سمرقند حضرت صاحب‌قران اعیان زمان و افاضل دوران را به استقبال فرستاده شرایط اكرام و اجلال به جای آورد و در محل مناسب مقام داد و چند سال در مسند عزّ و جلال به افاده اهل كمال اشتغال داشت و چند تصنیف معتبر در آن مجمع فضل و هنر به خامه گوهرنگار بر ورق روزگار نوشته یادگار گذاشت و تفصیل و اجمال در شرح احوال آن قدوه اهل كمال حواله به رساله‌ای است كه در باب مصنّفات آن جناب افادت مآب به تحریر پیوسته و من ارادها فلیطالع تمة.
و این سخنان در اثناء فتح خوارزم بر سبیل استطراد ثبت افتاد. باز بر سر مقصود باید رفت.
حضرت صاحب‌قران متعیّنان خوارزم را كوچانیده امیر شیخ علی بهادر را در خوارزم داروغه گذاشت و به عزم معاودت به جانب ماوراء النهر لوای فتح و ظفر برافراشت و شهركش را با روی عالی بنیاد نهاده استادان خوارزمی سرایی عالی كه حالا به آق سرا مشهور است طرح انداختند و از جمیع قلم رو مهندسان و بنایان در آن عمارت كار كرده بارگاهی پادشاهانه پرداختند چنانچه نظیر آن‌جایی نشان نمی‌دهند و طاق كسری را از آن «1» فروتر می‌نهند.

ذكر تزویج سونج قتلق آغا به ملك‌زاده پیر محمد بن ملك غیاث الدین پیر علی‌

حضرت صاحب‌قران طوی پادشاهانه و جشنی خسروانه جهت زفاف ملك‌زاده پیر محمد با سونج قتلق آغا ترتیب فرمود و آن درّ درج بزرگی را به ملك‌زاده
______________________________
(1). ك: از او.
ص: 520
تسلیم نمود، «1» تاج و كمر مرصّع و جامه‌های طلادوز به ملك‌زاده عنایت فرموده اعیان خراسان را علی تفاوت مراتبهم به تشریفات پادشاهانه سرافراز ساخت و اجازت مراجعت فرمود و ملك غیاث الدّین پیر علی به دیدار فرزند ارجمند شادمان شد. حضرت صاحب‌قران سونج قتلق آغا را با تجمّل و زینتی هرچه تمامتر امرا و اعیان درگاه را ملازم ساخته به هرات فرستاد و ملك غیاث الدّین اسباب طوی مهیا كرده شهر را بر مثال باغ ارم خرّم و آراسته ساخت و از سر پل جوی نو تا سر چهارسوی شهر چهار طاقها و تعبیه‌ها نصب كرد. در و دیوار به دیبای روم و زربفت چین آیین بستند. مغنیّان در هرطرف آوازها بركشیده دل را غذای روح و جان را شربت فتوح می‌دادند. فامّا نظامیه «2» زبان به تكفیر گشاده بودند. آری همیشه در شهر هرات امر معروف و نهی منكر مقرّر و مؤثّر بوده و ملك جمعی را كه با مهد علیا آمده بودند رعایت تمام نموده خوشدل بازگردانید.

ذكر آمدن شاه منصور پیش امیر ولی‌

شاه منصور، به سبب آن‌كه عادل آقا درخواست او را درباره امرای عاصی نشنود، كوفته خاطر به جانب همدان رفت چنانچه مذكور شد و پنهان با امیر ولی اظهار ایلی كرد و از طرفین ایلچیان بر سبیل بازرگانان تردّد نموده بر آن قرار یافت كه
______________________________
(1). در سال 778 تیمور ایلچی نزد ملك غیاث الدین فرستاد كه «چون میان ما و پدر تو طریقه دوستی مرعی بود، حالا مناسب چنان است كه مودّت زیادت گردد» و ملك نیز جواب داد كه «من در مقام اخلاص خدّام آن حضرت رسوخی تمام دارم. امید آن‌كه فرزند پیر محمد را به فرزندی قبول فرمایند.» تیمور هم خواهرزاده خود سونج قتلق آغا دختر شیرین بیك آغا را نامزد ملك‌زاده كرد. (رك حبیب السیر ج 3 جزء 3 ص 388).
(2). ظاهرا منظور مریدان نظام الدین عبد الرحیم خوافی معروف به پیر تسلیم است كه فتاوی خاصی داشت.
درباره وی رجوع شود به رجال حبیب السیر ص 56 و روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 1 ص 211 و مجمل فصیح خوافی ج 3 ص 52 و مجلد اول كتاب مطلع سعدین ص 128.
ص: 521
زمستان در ری ملاقات كنند. «1» امیر ولی به ری آمده شاه منصور به او ملحق شد و تسخیر آذربایجان را آسان به او نمود و در آن‌وقت ولایت ری تعلّق به عادل آقا داشت «2» و قلاع آن‌جا را چون شهریار و قلعه ایدین و ورامین و قلعه سای كوتوالان گذاشته و مجال مقاومت نداشته پیش عادل آقا كه در قزوین بود رفتند و آقا از استماع این خبر مضطرب گشته آوازه رسید كه امیر ولی و شاه منصور ایلغار كرده به قزوین می‌آیند و جمعی به محاصره سلطانیه فرستاده‌اند. آقا را محلّ توقّف نمانده به ابهر رفت. امرای تبریز به مدد آقا در ابهر جمع آمدند. امیر ولی و شاه منصور سخن صلح در میان آورده قرار یافت كه مملكت ری امیر ولی را باشد. امیر ولی ری به شاه منصور داده «3» به جانب مازندران بازگشت. شاه منصور به هوای جان‌فزای همدان خوگر شده بود، هوای گرمای ری او را موافق ننمود و نیز می‌خواست كه در ولایت او فسحتی پیدا شود. قصد همدان كرد و به ایلغار بر سر تورسن كه از قبل آقا آن‌جا حاكم «4» بود رسید و میان ایشان جنگی عظیم شد. تورسن منهزم به سلطانیّه رفت و آقا فی الحال عازم همدان شد. شاه منصور را قوّت مقاومت او نبود. متوجّه استراباد گشت و به اتفّاق امیر ولی عازم خراسان شد. چه خواجه علی مؤیّد را درویشان از خراسان بیرون كرده بودند و او پناه به امیر ولی آورده چنانچه شرح آن گذشت.
در این سال ملك غیاث الدّین لشكر به نیشابور كشید. جمعی درویشان كه اتباع امیر اسكندر و درویش ركن الدین بودند به جدال و قتال پیش آمده جنگهای سخت گردند. آخر نیشابور گذاشته به سبزوار گریختند و امیر ولی لشكر به سبزوار كشیده شاه منصور و خواجه علی مؤید با او بودند. درویشان جنگ بسیار كرده عاجز
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: «و حال آن‌كه ری تعلّق به عادل آقا داشت و بی‌آن‌كه امیر ولی حركت كند ملاقات ایشان میسّر نبود.» ص 216
(2). ایضا: «و امیر عیسی داماد عادل آقا حاكم ری.»
(3). ایضا: «و خواهر او را در عقد نكاح درآورد و به استراباد مراجعت نمود.» ص 217
(4). ایضا: «امیر عادل همدان را به پسر خال خود تورسن نام داده بود.» ص 217
ص: 522
شدند و سبزوار گذاشته هركس به طرفی افتاد. اسكندر باز پیش ملك هرات آمد و خواجه علی در سبزوار تمكّن یافت و امیر ولی به مازندران رفت و ملك غیاث الدّین شیخ یحیی را در نیشابور «1» نشانده عازم هرات شد و شیخ یحیی در نیشابور بود تا وقتی كه حضرت صاحب‌قران به خراسان آمد. شیخ یحیی نیشابور را گذاشته به هرات گریخت. مولانا زینی شاعر در تاریخ فتح نیشابور گوید:
بیت
از همّت شاه و سعی نیك‌اندیشان‌برهم زده شد قاعده بدكیشان
تاریخ ز فتح قلعه نیشابوردانی كه چه بود «حرب با درویشان» «2»

وقایع سنه اثنین و ثمانین و سبعمائه‌

ذكر عزیمت حضرت صاحب‌قران به عزم تسخیر خراسان‌

حضرت صاحب‌قران به عزم تسخیر خراسان، امیرزاده جهان عادل دل باذل كف امیرزاده امیران شاه كه فرزند دلبند و خلف ارجمند آن حضرت بود «3» با پنجاه قشون روان فرمود «4» و در ییلاق بلخ و اندخود فرود آمدند و آن حضرت پیش ملك فرستاد كه امرا در قورلتای بزرگ حاضر می‌شوند. او نیز باید كه حاضر شود. ملك فرستاده را اعزاز نموده استدعای حضور امیر سیف الدّین كرد كه در صحبت او به شرف خدمت رسد. آن حضرت امیر سیف الدّین را فرستاد و پیغام داد كه چون دوستی به قرابت رسید مناسب آن‌كه ملاقاتی رود و وحشت بیگانگی به الفت
______________________________
(1). ك همه جا: نشابور.
(2). «حرب با درویشان» برابر است با 784 و تاریخ صحیح فتح نیشابور همین سال 784 است. (تاریخ فصیح خوافی) اما مؤلف مطلع السعدین طوری نوشته كه گویا در 781 بوده.
(3). ظفرنامه: «با آن‌كه هنوز در سن چهارده سالگی بود به حكومت خراسان نامزد فرمود.» ص 225
(4). ایضا: «همه را خانه كوچ به صوب خراسان روان ساخت.» ص 225
ص: 523
یگانگی مبدل شود. ملك امیر یوسف الدین را چند گاه به هر بهانه نگاه داشت و پیش از این شهربندی در گرد هرات دور آن دو فرسنگ بنیاد نهاده بود. در این ولا، در اتمام آن سعی و اجتهاد می‌نمود و امیر سیف الدّین به نظر دوربین تخیّلات او را معاینه دانسته عزیمت ماوراء النّهر نمود و ملك وعده رفتن كه در عقب او كرده بود وفا نفرمود و فی الواقع ملوك كرت غدّار و مصنع بودند و قضیه نوروز و چوپان شاهدان عدلند.
چون از ملك خلف وعده واقع شد، امیرزاده جهان امیرانشاه حشم بادغیس را تاخت فرمود و الجا بسیار گرفته و بس یار از یار جدا كرده در میان اندخود و مرغاب نشست و حضرت صاحب‌قران امیر علی بیك بن ارغونشاه را طلب داشته بود.
بی‌توقّف حاضر شد. آن حضرت مقدم او را به اعزاز تلقی نموده در عزیمت یورش هرات مشورت كرد و قرار یافت كه اول بهار حاضر شود و این معنی به عهود و مواثیق تأكید یافته معزّز و مكّرم مراجعت نمود و نزدیك موعد عرضه داشت كه اگر عزیمت فرمایند بنده قجرچی باشد. صاحب‌قران به احضار عساكر مثال داده و در گذر طژن‌پل بسته با دریای لشكر از جیحون عبور نمود. ملك محمد پسر خرد ملك حسین از سرخس به عزّ بساط بوس آمده و به عواطف پادشاهانه مخصوص شد و سیورغامیشی یافت و قاصدی به طلب امیر علی بیك رفته با آن‌كه نیامد و به عهد وفا نكرد قاصد را نیز نگاه داشت و آن حضرت از آب مرغاب گذشته به جانب مزار مورد الأنوار جام زاد اللّه تعالی فتوحه و طرف كوسویه حركت فرمود. بنابرآن‌كه ملك هرات به تجدید نیشابور را از شیخیان انتزاع نموده بعضی از لشكر او در آن جانب بودند خواست كه مابین ایشان گیرد. اوایل ذی الحجه به كوسویه رسید. مهدی «1» حاكم آن‌جا استقبال نموده نوازش یافت و از آن‌جا به قریه تایباد كه مسكن مولانا اعظم امجد اكرم، سلطان الطریقة برهان الحقیقة مولانا زین الملّة و الدّین ابو بكر التّایبادی تغمدّه اللّه برحمته بود رسید و كسی را فرمود كه به ادب پیش مولانا رفته گوید كه امیر این‌جا
______________________________
(1). ظفرنامه: پهلوان مهدی ص 229.
ص: 524
رسیده شما را به زیارت ایشان می‌باید رفت. مولانا فرمود كه مرا با امیر مهمّی نیست. حضرت صاحب‌قران این سخن شنیده فی الحال متوجه وثاق مولانا شد. و آن حضرت می‌فرموده‌اند كه مرا در زمان حكومت با هركس از گوشه‌نشینان ملاقات افتاد، آن‌كس را وهمی از من در خاطر آمد مگر مولانا زین الدین ابا بكر (را) كه آن معنی از خود دریافتم. مردی حقّانی بود، از دنیا و اصحاب آن اعراض كرده. آن حضرت را نصیحت فرمود و در اثنای سخن حضرت صاحبقران جناب مولانا را گفت چرا ملك خود را نصیحت نمی‌كنی. خمر «1» می‌خورد و به ملاهی و مناهی مشغول می‌شود. مولانا فرمود كه با او گفتم نشنود. حق تعالی شما را بر ایشان گماشت. با شما می‌گویم. اگر نشنوید دیگری را بر شما گمارد. آن حضرت رقّت نموده و مولانا را وداع كرده «2» متوجه شهر هرات شد.
منتصف ذی حجه به قصبه فوشنج رسید. مردم آن‌جا به ممانعت پیش آمده جنگهای سخت كردند چنانچه از ایشان حسابها برگرفتند و بعد از هفته‌ای مسخر شده قلعه و حصار آن را درهم كوفته و اهالی آن‌جا را در شكنجه عذاب كشیدند و به ظاهر هرات فرود آمدند و شهربند بیرون را لشكر فیروزی اثر چون نگینی در حلقه گرفته به اطراف آن محیط شدند. ملك هرات نرم‌خوی و كم‌آزار بود و در ریاست سیاست نداشت. مجلس او به اشعار آبدار و نكات چون درّ شاهوار و نوشانوش ساقی و فروغ چهره تركان ایلاقی ملاقی و آراسته بود و ملتمس او آن‌كه:
نظم
در ده می لعل ارغوان ای ساقی‌كاز غم به لبم رسید جان ای ساقی
تا بو كه خراب گردم و بازرهم‌یك لحظه ز جور این جهان ای ساقی در این ایام وهن تمام به اركان مملكت راه یافته امارات زوال اقبال بر
______________________________
(1). ك شراب.
(2). س، ك: فرمود.
ص: 525
صفحات احوال او ظاهر و لایح بود و از حقیقت من طلب الرّیاسة صبر علی مضض السیاسة غافل:
نظم
نه شاه و نه سالار لشكر بودكه نازك‌تن و نازپرور بود
ترا افسر و گنج و فرمان دهی‌حرام است اگر سر به بالین نهی ملك هرات با آن‌كه لشكری [درست] «1» چون قطرات امطار و اوراق اشجار.
بیت
زیادت زمور و فزون از ملخ‌گرفته همه كوه و هامون و شخ شهر را محاصره كرده نردبان و خرك و عرادّه و منجنیق ترتیب می‌دادند، او هنوز به طرح عمارت و ضبط كبوتر خانه و ساز مجلس موسیقی مشغول بود و عقل بر آن رای ركیك انكار نموده می‌گفت.
نظم
بر آنم كه این دولت دیربازنهادست سر سوی شیب و فراز
ندیدست نیك و بد و گرم و سردكبوتر كند گرد بر جای مرد و ملك غیاث الدّین اعتماد بر كثرت رعیت كرده می‌گفت همه كس برای زن و فرزند جنگ خواهند كرد و چون اكثر دیوار شهر بند بیرون در میان باغات بود، حضرت صاحب‌قران حكم فرمود كه دیوارها انداخته در برابر شهر حصار و خندق ساختند و از طرفین مترصّد فرصت نشسته رایت عناد برافراختند. ناگاه دروازه شهر- بند گشاده جمعی دلاوران بیرون آمدند و جنگی عظیم درپیوستند و خلق بسیار
______________________________
(1). ك، س ندارد.
ص: 526
كشته شد و شب درآمده طبل و نقاره و برغو زده هردو سپاه بازگشتند و تا روز پاس داشتند و روز دیگر جنگ نكرده شب از دروازه انصاری گروهی به رسم شبیخون بیرون آمده چند كس را كشته به تعجیل بازگشتند. روز جمعه جنگ سلطانی بنیاد كرده لشكر منصور صف كشیدند و اهل شهر و اطراف و جوانب مضبوط داشته صاحب‌قران به نظاره آمد و لشكر فیروزی [اثر؟] كه همیشه عادت جان‌بازی و سراندازی داشتند از فرّ حضور آن حضرت دادمردی و مردانگی داده جنگها سخت كردند. امیر ایكو «1» تیمور و امیر سونجك و باقی امرا به فصیل شهربند رسیده نردبانها به پای دیوار آوردند و به دیوار برآمدن گرفتند و آن روز ملك هرات، بر پشت دروازه سر پل انجیل «2» به نفس خود، كوششهای مردانه نمود. اما حركة المذبوحی بود. فایده نداد. سپاه ظفرپناه تیر و سنگ اهل شهر را به سپر بلكه به دوش و سر گرفته پیش رفتند و كارزار پیش بردند و جمعی نزدیك كوشك مرغنی كه آب «3» به شهر در می‌آید درآمدند و اول كسی‌كه به دیوار برآمد خلیل یساول بود و دیگران به جرأت او برآمدند. هركه را از مردم شهر آن صورت مشاهده افتاد بی‌توقف رو به گریز نهاد.
مصرع
هریوه كجا جنگ و هیجا كجا
لشكر مظفّر دروازها شكسته و دیوارها رخنه كرده به شهربند درآمدند و نزدیك قلعه و حصار دو هزار آدمی شكلان دیوسار را گرفته پیش حضرت صاحب‌قران آوردند. آن حضرت عنایت و مرحمت فرموده از خون ایشان درگذشت و همه را جامه‌ها داده گذاشت و پیغام داد كه هركه از رعایا بر فصیل و باره نیاید اهل و عیال او در امان باشند. بعد از آن كسی از رعیت رغبت باره رفتن ننمود و حكم
______________________________
(1). ك، ف: انكو تیمور- ظفرنامه: ایكو تمور بلكوت.
(2). ك: انجیر.
(3). حبیب السیر: «از ممّری كه آب انجیل به شهر درمی‌آمد». انجیل از دهستانهای هرات است (ر ك رساله تقسیم آب قلب ص 19- 29) و جغرافیای حافظ ابرو (قسمت هرات) صفحات 18 و 80 و هردو از انتشارات بنیاد فرهنگ.
ص: 527
ملك نشنود. امیر اسكندر شیخی گفت چند كس را بر سر محلها می‌باید كشت تا ترسیده شهر را نگاه دارند. ملك گفت من خون ناحق نخواهم كرد. اسكندر گفت پس شهر نگاه نتوان داشت. روز دیگر رسل و رسایل رفته و آمده حضرت صاحب‌قران فرمود كه این مملكت همیشه تعلّق به پادشاهان مغول داشته اگر به جنگ پیش آیند ثمره آن تخریب بلاد و تعذیب عباد خواهد بود و اگر انقیاد نمایند زن و فرزند چندین مسلمانان در حفظ و امان باشند.
مصرع
زین هردو كدام اختیار تو بود
ملك غیاث الدین از صاعقه مخالفت و بارقه مجادلت حذر كرده عقده عناد گشاد و باب عتاب دربست و در باغ زاغان عزّ بساط بوس دریافت. حضرت صاحب‌قران ملك را به عواطف پادشاهانه نواخت و به كلاه و كمر سرافراز ساخت و به انواع اعزاز بازگردانید.
و روز دیگر سادات و قضات و اكابر و مفاخر بیرون آمده آن حضرت به شهر خرامید و به حصار بالا رفته سلطان خاتون والده ملك را كه از خویشان طغا- تیمور خان بود «1» دیده و دلداری نموده فرمود كه سابقا میان ما عداوت نبود. آنچه واقع شد جهت مصالح ملكی و حوادث فلكی بود. اكنون خاطر خوش دارید كه اسباب دوستی كه به خویشی مؤكد گشته سمت ازدیاد خواهد یافت و كان ذلك فی محرم الحرام سنة 783.
و آن حضرت از باغ زاغان به كهدستان رفته حكم فرمود كه با روی شهر قدیم را خراب كرده و دروازه‌ها كنده مقاتلها در خندق ریختند و دیوارها رخنه زدند و دروازه‌های آهنین به تكلّف بود، القاب ملوك كرت نوشته، بر گردونه‌ها به شهر سبز بردند و حالا آن‌جا منصوب است و خزاین و دفاین كه ملوك كرت به تدریج فراهم آورده بودند از حصار بیرون آوردند و محقّر مالی بر اهالی شهر تحمیل كرده به سه روز نقد شد و جناب شریعت‌مآب مولانا و شیخ الاسلام الاعظم، علّامة علماء العالم
______________________________
(1). ظفرنامه: دختر طغای تمور خان (ص 235).
ص: 528
مقدّم اكابر جهان.
مصرع
پادشاه علما خسرو دانشمندان
مولانا قطب الملّة و الدین بن شیخ الاسلام و المسلمین مولانا نظام الحقّ و الدّین علیهما الرّحمة و الرّضوان را «1» با دویست كدخدای معتبر از شهر و نواحی مقرّر شد كه به شهر سبز رفته آن‌جا تمّدن و توطّن سازند و امیر تیمورتاش حاكم ترمد ایشان را به ماوراء النّهر برد و قلعه‌ای بود در جنوب شهر هرات مایل به غرب، به مسافت چهار فرسنگ، اسكلجه نام، «2» كه امان كوه نیز می‌گفتند. ملك غیاث الدّین آن قلعه را به پسر خردتر امیر غوری سپرده بود كه به جلادت و شجاعت شهرتی تمام داشت.
حضرت صاحب‌قران فرمود كه ملك او را به حسن تدبیر بیرون آرد و الّا هرچه تقدیر باشد واقع خواهد شد. ملك فرزند را بیرون آورده آن حضرت نوازش فرمود و رایات نصرت شعار عازم سبزوار شد و نزدیك نیشابور، در مزار صاحب الدوله ابو مسلم مروزی، فرود آمده رسم زیارت به جای آورد و در آن منزل امیر علی بیك و خواجه علی مؤید رسیده به اعزاز و اكرام و تشریف و انعام اختصاص یافتند.
خواجه علی مؤید بر جاده اخلاص ثابت بود و او را به تشیّع نسبت می‌كردند. آن حضرت انبساط فرموده از مذهب و معتقد او استفسار نمود. خواجه علی در جواب گفت النّاس علی دین ملوكهم. مذهب من مذهب حضرت صاحب‌قران است. آن حضرت پسندیده داشته ستایش نمود و گفت رسول (ص) فرموده كه من ترك سنتی لا ینال شفاعتی و بازفرموده كه الجماعة رحمة، تا من به هردو سعادت فایز شوم، مذهب اهل سنت و جماعت دارم.
و از آن‌جا عزیمت اسفراین فرمود كه نوكر امیر ولی حاكم آن‌جا بود. لشكر منصور در همان ساعت كه رسید حكم همایون نافذ شد كه حصار را مسخر سازند.
______________________________
(1). ظف: «كه مقّدم ائمه و علمای آن مملكت بود.» (ص 237). منظور از مولانا نظام الدین همان است كه به پیر تسلیم شهرت یافته است.
(2). ظف اشكلجه.
ص: 529
هنوز مردم به ضرب خیام و تعیین یورت و مقام مشغول بودند كه بهادران جلادت شعار روی به حصار آوردند و به طرفة العینی مسخّر ساخته مجموع دیوارهای آن را انداختند و خلقی بسیار به قتل آمد و ایلچی به طرف امیر ولی فرستاده او را به عواطف خسروانه مستظهر گردانید و به غلاظ ایمان مؤكّد ساخت كه اگر به زودی آید به انواع عنایت مخصوص خواهد شد. امیر ولی شرایط تعظیم به جای آورده وعده داد كه بعد از این به عزّ بساط بوس آید. آن حضرت به كوه اغلجاتو برآمده روزی چند توقف نمود تا اسبان فربه شدند و ملوك نواحی خراسان را به بلوك ایشان بازگردانید و آن حضرت عازم سمرقند شد و قشلاق در بخارا فرمود.

احوال آذربایجان و بغداد در سنة اثنین و ثمانین و سنة ثلاث و ثمانین‌

سابقا مذكور شد كه شاهزاده شیخ علی حاكم بغداد شده و پیر علی بادك را آورده صاحب اختیار ساخت و سلطان حسین و عادل آقا قرار داده بودند كه در فصل پاییز عازم بغداد شوند. بر همان وعده متوجه شهر بغداد شده در شهر زور خبر رسید كه شاهزاده شیخ علی و پیر علی بادك عزم رزم جزم دارند و باز خبر آمد كه شاهزاده و پیر علی هزیمت كرده به شوشتر رفتند. عادل آقا صلاح آن دید كه به هیأت مجموعی عازم شوشتر شده همچون پادشاه زاده‌ای را از دست بادك بیرون آریم و الّا در بغداد نمی‌توان بود. سلطان حسین را این معنی بر خاطر گران نمود. چه موسم خوشی بغداد بود. لشكر دو هوایی شدند. عاقبت آقا پیش سلطان فرستاد كه شما را عزیمت بغداد مبارك باد. مصلحت آن است كه تمام لشكرها با من باشند تا كار شوشتر سرانجام یابد. سلطان را این معنی ملایم آمده با خواص عازم بغداد شد و آقا در رمضان سنه 782 به طرف شوشتر رفت و از حوالی تستر ایلچی فرستاده شهزاده و بادك را نصیحت كرد و ایشان هر سخنی را عذری گفته لشكر بغداد نزدیك شوشتر رسید.
مخالفان را مجال مقاومت نمانده ضرورة حصاری شدند و آب را پناه ساختند.
عادل آقا به كنار آب رسیده بی‌كشتی گذشت و غلبه‌ای تلف شدند و رایت جلال
ص: 530
برافراخته از طرفین آتش قتال برافروختند. در این اثنا، شاهزاده شیخ علی بر بالای حصار آمده آقا را آواز داد و گفت شما از خدای تعالی شرم نمی‌دارید كه مرا از مملكت كه پدر داده بیرون كردید و به ششتر قناعت كرده‌ام. در این هم مضایقه می‌كنید. اكنون به درگاه شاه شجاع روم تا از شما ایمن باشم. آقا منفعل شده قرار داد كه شاهزاده متعرّض بغداد نشود و به تستر «1» قناعت نماید و اگر پیر علی بادك به بغداد آید قصد او كنند. شاهزاده شیخ علی تستر و صحبت بادك به ضرورت اختیار كرد فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ. «2»
و بندگی آقا خرامان بازگشته روز عید اضحی به بغداد رسیده مهمّات مملكت ساخته قرار داد كه سلطان در بغداد باشد و آقا به كردستان رفته یاغیان را ایل كند. با جمیع سپاه از بغداد بیرون آمده به سبب رنجشی كه از سلطان حسین در خاطر نامبارك داشت با لشكر به سلطانیه آمد. «3» خواجه عبد الملك و اكابر بغداد پانصد تومان زر پیش پیر علی بادك فرستادند و ایشان یراق كرده در میان تابستان به حوالی بغداد رسیدند و ایلچی روان كردند كه ما به شرف بساط بوس می‌آییم. چون خباثت طبیعت و ناپاكی و بی‌باكی بادك معلوم بود، سلطان اعتماد ننمود. و امرا محمود دواتی و عمر قبچاقی را برابر فرستاد. بادك چون باد بر ایشان زده هردو امیر را دستگیر كرد و غلبه تمام به قتل آورده تا بغداد آرام نگرفت. سلطان حسین جسر بریده متوجه تبریز شد. شاهزاده شیخ علی نگذاشت كه كسی در عقب او رود و الّا یك كس خلاص نمی‌شد و چون تابستان بود و موسم باد سموم، بسیاری در راه تلف شدند و سلطان حسین به مشقّت بسیار خود را به تبریز انداخت و این همه نتیجه رنجش آقا شناخت.
______________________________
(1). ذیل: شوشتر.
(2). سورة الحشر 2.
(3). ذیل: «به سبب رنجشی كه از سلطان داشت مجموع لشكرها را برگرفته متوجّه سلطانیّه شد.» (ص 215).
ص: 531

وقایع سنه ثلاث و ثمانین (و سبعمائه)

ذكر عزیمت شاه شجاع به جانب تبریز و از سلطانیه بازگشتن‌

همای همّت شاه شجاع باز در هوای تسخیر تبریز در پرواز آمد و عادل آقا در زمانی كه از سلطان حسین رنجیده و به سلطانیه می‌رفت ایلچیان و بیلاك به شیراز فرستاده اظهار دوستی كرد و ایلچیان در حدود گندمان به شاه شجاع رسیدند. پادشاه ایلچیان را دیده گفت ما جهت تسخیر تبریز توجه نموده‌ایم. اگر دوستی آقا از روی اخلاص و اتفاق است، باید كه ملحق شود و اگر از روی صنعت و نفاق جنگ را آماده باشد و ایلچیان را رعایت نموده اجازت فرمود. آقا خبر یافته و سلطان را آگاه ساخته امرای تبریز را طلب داشت و شاه شجاع به همدان رسیده در آن هوای خوش به عشرت و عیش دو ماه گذرانید و در شریعت جهانگیری این معنی از منهیات است.
و در این ایام لشكرهای اطراف پیش آقا جمع آمد. شاه شجاع متوجه سلطانیه شده خصم را قوی حال یافت. هشیار گشت. به غیر از جنگ چاره‌ای ندید.
عادل آقا از راه سجاس، به استقبال سلطان حسین رفت كه از تبریز می‌آمد.
شاه شجاع را خاطر بر آن قرار یافت كه آقا فرار نمود و ایمن به حوالی سلطانیه رسیده نزول می‌فرمود و فارسیان در تعیین مقام و ضرب خیام بودند كه ناگاه سپاه تبریز رسید. شیرازیان خیمه‌ها بركنده جنگ عظیم درپیوست و از طرفین آتش قتال به نوعی اشتعال یافت كه بهرام خون‌آشام از هول آن معركه عنان برتافت. در این حال پانصد سوار از سلطانیه بیرون آمده آغرق شاه شجاع را غارت كرده به سلطانیه درآوردند و از صولت قتال و صدمت جدال مجال منع نبود.
و چون شب درآمد هردو سپاه از آن رزمگاه كناره جستند. آقا با مجموع امرای تبریز به سلطانیه رفت و سلطان از راه زنجان به برادر خود سلطان احمد پیوست كه از قراباغ می‌آمد و شاه شجاع را از خیمه و خرگاه هیچ پناه نمانده از اموال عادل آقا هرجا چیزی غارت كرده بودند، مفروش و ملبوس و خیمه و خرگاه پادشاه از
ص: 532
آن بود. پادشاه كس پیش آقا فرستاده و پیغام صلح داده «1» قرار یافت كه لشكر فارس كوچ كند و پادشاه بر یك طرف ساعتی توقف نماید تا آقا آمده سخنی كه باشد گویند. پادشاه را زخم چماقی در جنگ به پای رسیده بود در محفّه نشسته نزدیك قروق سلطانیه آمد و عادل آقا پیش آمده سلام كرد و به زودی از یكدیگر جدا شدند و پادشاه عزیمت فارس نمود و تا آخر حال میانه پادشاه و آقا مصادقت بود.

وقایع سنه اربع و ثمانین (و سبعمائه)

ذكر عزیمت حضرت صاحب‌قرانی به جانب خراسان كرّت ثانی‌

حضرت صاحب‌قرانی در زنجیر سرای بخارا قشلاق كرده اكابیكی «2» دختر آن حضرت كه والده سلطان حسین بود به رحمت حق پیوست و او به غایت عزیز و محترم بود و مصیبت او اصعب مصائب نمود. در این اثنا، نوكر خواجه علی مؤید رسیده به عرض نوّاب رسانید كه امیر علی بیك و امیر ولی اتفّاق نموده قصد سبزوار دارند. امیدوار كه این بنده را به دست دشمنان نگذارند. امرا و نوّاب مجال عرض آن سخن نداشتند. «3» خواهر بزرگ آن حضرت قتلغ تركان آغا را، كه در مزاج آن حضرت متصّرف بود، «4» بر آن داشتند كه صورت واقعه سبزوار تقریر نموده الزام كرد كه آن حضرت به جمع لشكرها فرمان فرمود و در آخر زمستان كرّت ثانی عازم خراسان
______________________________
(1). ذیل جامع: «چون قیتول شاه شجاع از قوت كه موجب حیات است خالی بود لشكریان به تنگ آمدند.
روز دیگر پیش شاه شجاع رفتند و حكایت تنگی معاش بگفتند شاه شجاع شخصی را پیش عادل آقا فرستاد و طلب صلح كرد.» ص 219
(2). ك: آقا بیگی- ظفرنامه: «حضرت صاحب‌قرانی را در پس پرده عصمت دختری بود طغی شاه نام كه او را به زبان عطوفت و نازا كه بیگی خواندی. گوهر ذات شریفش را با محمد بیك پسر امیر موسی در سلك ازدواج كشیده.» ص 241
(3). به علت تأثر شدید تیمور در مرگ دختر خود «اصلا آن حكایت ملتفة الیه رای منیرش نگشت.» ص 243
(4). ایضا: «كه خواهر حضرت صاحب‌قرانی بود و از او به سنّ بزرگتر، قوّت تحمل این اوضاع نداشت.» ص 244
ص: 533
گشت و از جیحون گذشته مكتوب نصیحت‌آمیز به امیر علی بیك نوشته از موجب تمّرد استفسار نمود و امیر علی بیك التفات به فرستاده نكرده در یاغیگری محكمتر شد. حضرت صاحب‌قران آوازه عزیمت مازندران انداخته ناگاه به حوالی حصار كلات تاخت و مجموع چهارپایان الوس جاونی قربانی را عرضه تاراج ساخت و لشكر فیروزی [اثر] حصار كلات را با وجود سعت آن چون نوایب روزگار از اطراف فرو گرفتند. علی بیك از روی عجز و بیچارگی پیغام داد كه از افعال بد خود شرمسارم و دلیری آن‌كه علی الفور به حضرت آیم ندارم. اگر آن حضرت با جمعی اندك تشریف فرماید «1» بنده به خدمت آمده عذر تقصیر خواهد. آن حضرت ملتمس او را مبذول داشته با پنج سوار به در حصار رفت. علی بیك از خباثت نفس و خیانت طبع می‌خواست كه در آن راه باریك و دره هولناك غدری و مكری اندیشد و ندانست كه فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلی نَفْسِهِ. «2»
بیت
هركه را حفظ حق حصار بودعنكبوتیش پرده‌دار بود حضرت ملك مستعان امیر صاحب‌قران را، كه مدّتی بر در حصار انتظار كشید، در حفظ عنایت و كنف حمایت خود نگاه داشته از مكر آن غدّار آسیبی نرسید «3» و آن حضرت بعد از زمانها انتظار، به اردوی همایون معاودت فرمود و علی بیك بیرون نیامده به وعده وفا ننمود. امیر صاحب‌قران شبی جمعی كوه روان را كه از مكریت و دره درواز وقایر تكین و بدخشان بودند فرمود تا از اطراف حصار برآیند و چون دانست كه ایشان به سر كوه رسیدند، از اطراف نقاره و برغوزده به
______________________________
(1). س، ف: نمایند.
(2). سورة الفتح 10.
(3). ظف (به اختصار): «علی بیك را چون آمدن آن حضرت به اندك نفری معلوم گشت اندیشه غدر و مكر كرده جمعی را در كمین‌گاهی برگماشت كه اگر مجال یابند دست‌یازی كنند.» ص 248 ج 1
ص: 534
دروازه حصار آمدند. عمر عباس پیش از همه بالا رفت و به سبب آن‌كه پایش از كار مانده بود ساعتی در سایه سنگی توقّف نمود. ناگاه دشمنان آگاه شده بر سر او ریختند. او نیز دست به شمشیر برده سپر در سر كشید و كوششی نمود كه رقم قلم به سرحدّ تحریر و تقریر آن نتواند رسید. حضرت صاحب‌قران خبر یافته جمعی بهادران را به مدد فرستاد و دشمنان را گریزانیدند و لشكر منصور بالای كوه برآمده مخالفان به فریاد امان طلبیدند و التماس نمودند كه لشكر بازگردد تا فردا بیرون آییم. آن حضرت فرمود تا لشكر دست از جنگ بازداشتند و امیر نیك روز بیرون آمده «1» امیر علی بیك را شفاعت كرد و محّل قبول یافت. روز دیگر علی بیك آمده و به گناهان خود اعتراف كرده التماس عفو و مرحمت نمود. آن حضرت او را رعایت فرموده و عنایت نموده اجازت داد تا اسباب مهیا كرده بیرون آید. علی بیك را شقاوت اصلی گریبان گرفته بازیاغی شد.
نظم
بلی شقاوت اصلی چو در كسی آویخت‌بسا كه شربت ناكامیش چشاند باز و راهی كه لشكر منصور رفته بودند استوار كرد. حضرت صاحب‌قران فرمود كه حصار قهقهه را كه در برابر دروازه كلات بود عمارت كردند و حاجی خواجه پسر بزرگ را به كوتوالی آن‌جا تعیین فرمود و امیرزاده علی پسر امیر مؤید كه خواهرزاده آن حضرت بود به اتّفاق امیر شیخ علی بهادر آن‌جا گذاشت كه راههای كلات را محافظت نموده طریق آمدوشد مخالفان را مسدود سازد.

ذكر فتح ترشیز

حضرت صاحب‌قران، از نواحی كلات، عازم ترشیز شد و امیر علی سدیدی
______________________________
(1). ظف: «نیك و محمد شیخ حاجی را كه از اعیان امرای جون قربان بودند، با دخترش خاند سلطان، كه نامزد امیرزاده محمد سلطان شده بود بفرستاد و ایشان در مقام ادب زانو زده زبان تضرّع به شفاعت برگشادند.» ص 250
ص: 535
غوری، از قبل ملك هرات، حاكم قلعه آن‌جا بود. اسباب قلعه‌داری مرتّب داشته به ممانعت پیش آمد. آن حضرت فرمود تا خندق را چاخویان شیبه داده از آب خشك كردند و نقبچیان در كار آمده بهادران از اطراف جنگ درپیوستند و منجنیقها ساخته به زخم سنگ برج و بارو را درهم شكستند و به سبب نقبها سی گز از شاه دیوار قلعه افتاد و اهل قلعه آن رخنه را به غراره‌های پربارو در و چوب درست كرده نمدها از روی آن آویختند چنانچه با دیوارها یك‌سان شد و به جدّ تمام صبح و شام جنگ می‌كردند. آن حضرت ملك هرات (را) كه در اردوی همایون به عزّ بساط بوس فایز شده بود طلب داشته گفت اینها نوكران تواند. ایشان را نصیحت كن تا بیرون آیند و خلقی در میان كشته نشود. ملك غیاث الدّین به عهد و شرط ایشان را بیرون آورد. «1» آن حضرت مردانگی ایشان را مشاهده نموده بود همه را به جان امان داد و سیورغال و انعام فرموده كوتوالی قلاع تركستان را تا كاشغر بر ایشان مقرر داشت «2» و تمام حاصلات آن مواضع را در وجه انعام ایشان بازگذاشت.
در این ولا، عمر شاه، از طرف والی شیراز شاه شجاع كه به حشمت و مكنت از اقران خود ممتاز بود و به ارشاد استاد عقل با حضرت صاحب‌قران حلقه اخلاص بر در محبّت می‌زد با تحف و هدایا رسیده به وسیله امرا به عرض رسانید و نامه مشتمل بر رعایت قواعد محبّت و اخلاص و هواخواهی و اختصاص گذرانید و آن حضرت فرستاده را به عواطف بی‌دریغ مستظهر ساخته بازگردانید و جواب مكتوب مشتمل بر وفور عنایت و عاطفت ارزانی فرمود و ایلچی فرزانه با بیلاكات پادشاهانه ارسال نمود و كریمه‌ای از خاندان شاهی برای گوهرتاج پادشاهی یعنی امیرزاده پیر محمد بن امیرزاده جهانگیر خواستاری كرد و در كتابت شمه‌ای از آن حكایت به رمز و كنایت شرح داد.
______________________________
(1). ظف: «ملك به پای حصار رفت و چندان‌كه ایشان را نصیحت نمود به سخن ملك از قلعه به زیر نیامدند.» ص 253
(2). ظف: «بر ضبط و محافظت حصارها و قلعهای سرحدّ تركستان نامزد فرمود.» ص 254
ص: 536

ذكر توجّه حضرت صاحب‌قران كرّت اول به جانب مازندران‌

حضرت صاحب‌قران، بعد از فراغ از فتح قلعه ترشیز، عزیمت مازندران نموده با لشكرگران از راه روغد «1» به كبود جامه و شاسمان درآمد. امیر ولی جمعی را با تنسوقات و تقوزها به خدمت فرستاده به تضّرع و زاری امان طلبید و التماس نمود كه این نوبت مرا معاف داشته مراجعت فرمایند تا بنده در عقب به آستان بوس رسیده بقیه عمر به وظیفه خدمت قیام نمایم. آن حضرت ملتمس او مبذول داشته و از راه سملغان و جرمگان بازگشته در جلكای وسیع رادكان فرود آمد و امرا كه قلعه كلات را در محاصره داشتند، امیر شیخ علی بهادر، در شبی به اندیشه قلعه دزدی، با تومان خود پیاده به كوه برآمد و قجرجی راه غلط كرده امیر شیخ علی به دره سخت و كمری محكم رسید و صبح كه می‌خواست كه آن راز چون روز روشن شود فی الحال دمید.
بازگشتن متعّذر و بالا رفتن ناممكن و توقّف را مجال نه. همچنان خشك و معطّل ماند. جاونی قربانیكان خبردار شده از اطراف درآمدند و امیر شیخ علی ساعتی جنگ كرده ناچار تسلیم شد. او را با چند نفر گرفته به قلعه درآوردند. امیر علی بیك تعظیم بسیار نموده و نزدیك خرگاه خود برای او خرگاهی زده شیلان معیّن كرد و درخواست نمود كه خون او را از صاحب‌قران درخواست نماید. امیر شیخ علی قبول كرده در كلات به سر می‌برد تا آن زمان كه رایات ظفرنشان از جانب مازندران به مرغزار رادكان فرود آمد و در آن تابستان، اهل كلات را بلای وبا و طعنه طاعون هلاك و مستهلك ساخت و دانستند كه شقاوت عداوت با آن حضرت بنیاد ایشان را برانداخت. امیر شیخ علی بهادر شرف بساط بوس یافته حال اضطراب و اضطرار آن فرقه برگشته روزگار را به عرض رسانیده گناه ایشان را درخواست نمود و آن حضرت از جرایم ایشان گذشته رخصت فرمود كه امیر علی بیك و امرای جاونی قربانی به حضرت آیند و ایشان به دولت بساط بوس مشرف شده آن حضرت درباره
______________________________
(1). ظف: روغی.
ص: 537
امیر علی بیك بیشتر از پیشتر اعزاز و احترام نمود و قلم الماضی لا یذكر بر جرایم او كشید.
مصرع
كه گفته‌اند بزرگان كه از گذشته نگویند
امّا مثال همایون امتثال یافت كه ایل والوس جاونی قربانی كوچ كرده به سمرقند روند و اعلام ظفر اعلام، روی به مستقر اعزاز و اكرام آورد و سرداران خراسان را اجازت فرموده ملك هرات را به جانب سمرقند برد «1» و منشور حكومت هرات به نام پسرش امیر غوری نفاذ یافت. ملك از بیدولتی و غوریگری و هریوه شیوگی «2» در راه چنان كرد كه او را محبوس به سمرقند فرستادند و پسرانش را به همان طریق بردند و امیر كه پسر تیموكه به داروغگی هرات معیّن شد و حضرت صاحب‌قران به شهر دلكش كش نزول جلال فرمود.

احوال عراق و آذربایجان‌

عادل آقا با شاه شجاع صلح كرد. تبارزه جهت دفع شیارزه ممنون آغا شدند.
چه اگر او سعی نمی‌نمود، آذربایجان و عراق از دست رفته بود. آقا امرای تبریز را همراه ساخته عزم یورش ری جزم فرمود. چه قلاع آن ولایت در تصّرف شاه منصور و گماشتگان امیر ولی بود و چون آقا با سپاه نامدار به ولایت ری رسید، فی الحال به محاصره قلعه شهریار مشغول گردید و آب كره رود را در خندق انداخته در حوالی آن سدّی هیژده گز ارتفاع محكم بستند «3» و شاه منصور از بعض قلاع پیغام فرستاد كه من از حركات خود پشیمانم. اگر خدمت آقا از سر جریمه من درگذرد بار دیگر به ملازمت مشرف شوم. عادل آقا استمالت نامه‌ای روان كرده گفت:
______________________________
(1). ظف: «و فرمان داد كه ملك غیاث الدین را با فرزندان و علی بیك را با متعلقان به سمرقند برند و مجموع جون قربانیان را بر امرا قسمت نموده خانه كوچ به ماوراء النّهر نقل كنند.» ص 258
(2). هریوه به معنای هراتی، اهل هرات است.
(3). ذیل جامع التّواریخ: «و حوالی آن سدّی در هژده هزار گز مربّع محكم كردند.» ص 220
ص: 538
مصرع
بازآی كز آنچه بودی افزون باشی
شاه منصور به اتفّاق در محاصره قلعه شهریار سعی می‌كردند. كوتوال قلعه فرهادآقا استغاثه نمود كه مرا یك هفته مهلت دهید تا اجازت خواسته قلعه تسلیم نمایم «1» و بر این قرار یافته در روز انقضای وعده خبر عجب رسید. یعنی سلطان احمد برادر خود سلطان حسین را به قتل آورد. آقا را مجال توقّف نمانده عازم سلطانیّه شد.

ذكر كشته شدن سلطان حسین و جلوس سلطان احمد بر سریر سلطنت‌

چون امرای تبریز به عزم تسخیر قلاع ری رفتند- چنان‌كه سبق ذكر یافت- شهر تبریز خالی مانده غیر دولیان، كه شب و روز به عیش اشتغال داشتند، كسی دیگر ملازم سلطان حسین نبود «2» و خواجه شیخ كججی و قاضی شیخ علی از كثرت معاملات خود پروای مهمّات سلطان نمی‌كردند. سلطان احمد كه همچو او سفّاكی بی‌باكی در آن دودمان نبود، صورت غدری در آیینه خیال او جمال نمود و به همین اندیشه عازم بلوك اردبیل شد كه سیورغال داشت و نقش دستبری بر لوح تهّور می‌نگاشت. سلطان حسین خبر یافته كسی در عقب فرستاد و فایده نداد. «3» سلطان احمد به ارّان و موغان رفته حشری گرد آورد و نوكر او حمزه فرخ‌زاد از اردبیل با غلبه تمام پیش او رفت. سلطان احمد پانزدهم صفر به تبریز آمده، درگاه چنان خالی بود كه سلطان حسین به ضرورت فرار نمود و در گوشه پنهان شد. «4» سلطان احمد بر سریر سلطنت در دولتخانه به جای برادر نشست و تفّحص نموده
______________________________
(1). ذیل: مرا چندان مهلت دهید كه من از امیر ولی اجازت خواهم و قلعه بسپارم تا مؤاخذت نكند.»
(2). ذیل: «چنان شد كه بر در خانه سلطان حسین زیادت از بیست نفر نبود.»
(3). ذیل: «وفا قتلغ خاتون را كه خاله و دایه سلطان احمد بود بفرستاد تا او را بازآورد و این معنی موجب زیادتی وحشت سلطان احمد شد.»
(4). ذیل: «در دولتخانه بستند تا سلطان حسین و عورات او از راه دیگر بگریختند و به خانه‌های عوام النّاس پنهان شدند.» ص 221
ص: 539
همان شب برادر را به دست آورده به درجه شهادت رسانید و در دمشقیه مدفون گشت.
مصرع
درخت كیانی درآمد به خاك
و برادر دیگر سلطان بایزید پیاده به طرف سلطانیه گریخته در حوالی كوه سهند بر اسبان گله‌بانان سوار شده «1» به سلطانیّه رسید. عادل آقا و شاه منصور و امرا بعد از سه روز، به سلطانیه آمدند و سلطان بایزید را در غایت عظمت به تخت سلطنت نشاندند و از شاه منصور متوهّم شده «2» او را مقیّد به قلعه كراوتو فرستادند و با لشكر بسیار متوجه تبریز شدند و در منزل میانه [یاغی باستی و حمزه پسر شیخ علی اناق و ابو سعید پسر بیرام بیك گریخته] «3» به جانب سلطان احمد رفتند و شرح سلطنت بایزید و اتفاق و عزیمت امرا گفتند. سلطان احمد قریب العهد بود. به ضرورت فرار نموده از راه مرند بیرون رفت و عادل آقا به تبریز رسیده متعاقب سلطان روان شد و عبّاس آقا «4» و مسافر ایوداجی را جهت یراق مهمات در تبریز گذاشته خود در حوالی مرند تمكن فرمود «5» و محمد دواتی و قرا بسطام را به كنار آب ارس فرستاده و ایشان پل ضیاء الملك را محكم ساخته نشستند. سلطان احمد به محمد دواتی و عباس آقا و مسافر پوشیده پیغام فرستاد كه شما بندگان پدر منید. چرا خدمت عادل اختیار می‌كنید و ایشان را با خود متفّق ساخته بلجار كردند كه در روز معیّن یاغی شوند.
محمّد دواتی به همان قرار در منغلای یاغی شده مخصوصان آقا را مقیّد ساخت. آقا،
______________________________
(1). ذیل: «بعد از آن‌كه دو فرسنگ پیاده رفته بود، گله دایه خود را در حوالی كوه سهند بدید.» ص 221
(2). ایضا: «بعد از جانقی فكر كردند كه اگر شاه منصور به طرف سلطان احمد رود، تدبیر ایشان كردن متّعذر باشد.»
(3). ایضا: «پسر شیخ علی ایناق یاغی باستی و پسر بیرام بیك بگریختند.»- ف: پیر مانیك- س، ك:
پیر منیك.
(4). ك: عادل آقا.
(5). س: توقف فرمود- ك: تمكّن یافت.
ص: 540
عباس و مسافر را طلب داشته ایشان گفتند ما پادشاه را مطیعیم و ترا مخالف. آقا ناچار كوچ كرده از راه مراغه به ولایت جغتو رفت و قلعه‌های ساروقرقن و كراوتو را مضبوط ساخته و به سلطانیه آمده در قرق نشست و سلطان احمد خبر یافته حمزه و یاغی باستی و ابو سعید را با پنج قشون به تبریز فرستاد و امیر عباس و مسافر با جمعی اكابر از تبریز بیرون آمده به رسم استقبال پیش سلطان می‌رفتند. هردو فرقه نزدیك هم رسیده حمزه «1» و یاغی باستی و ابو سعید گفتند كه این جماعت پیش سلطان خواهند رفت و صاحب اختیار [خواهند] شد. اولی آن‌كه ایشان را به قتل آریم.
چون به هم رسیدند، سلام ناكرده درهم آویختند و عباس و مسافر را به قتل آورده سرهای ایشان را پیش سلطان فرستادند و عازم تبریز شدند. سلطان را این معنی ناخوش آمده گفت بدین حركت عادل آقا قطعا مرا مطیع نخواهد شد و سلطان احمد به تبریز آمده شهر را آیین بستند و سلطان به نسق لشكر و ضبط مملكت مشغول بود كه ناگاه خبر آمد كه شاهزاده شیخ علی و پیر علی بادك رسیدند.
و شرح این سخن آن است كه چون آقا عادل، بعد از واقعه سلطان حسین، به تبریز آمد، ایلچیان به بغداد فرستاده صورت حال اعلام داد و چون باز به سلطانیه رفت، بغدادیان به قصد آذربایجان در حركت آمدند و متوجه شده آوازه تبریز و سلطانیه می‌انداختند. «2» در قلعه حسام كه سر دو راه است جانقی كرده و قضیه سلطان احمد را اصل دانسته ایلچی آقا را به سلطانیه فرستادند و كوچ بر كوچ عازم تبریز شدند. سلطان احمد به یراق جنگ بیرون آمده در حوالی هشت «3» رود به هم رسیدند. عمر قبچاقی، كه جوانغار سلطان بود، با جمعی پیش خصم رفت. سلطان را بر باقی اعتماد نمانده فرار نمود و از راه خوی به ولایت نخجوان آمده در مزار پیر عمر
______________________________
(1). «حمزه پسر فرّخ‌زاد و یاغی باستی پسر شیخ علی ایناق و ابو سعید پسر بیرام بیك.» ص 222
(2). ذیل جامع: «و آوازه در سلطانیّه و تبریز هردو می‌انداختند. پیش مردم امیر عادل می‌گفتند كه به طرف تبریز می‌رویم و پیش مردم تبریز می‌گفتند كه به سلطانیه به دفع امیر عادل.» ص 223
(3). ك، س: هفت رود- ذیل: هفت رود. ص 224
ص: 541
نخجوانی قدس سره به قرامحمد تركمان پیوست و شاهزاده شیخ علی و پیر علی بادك در تبریز توقّف نكرده متعاقب سلطان آمدند. قرا محمد سلطان احمد را گفت كه ما برای تو در این قضیّه كوشش خواهیم كرد مشروط آن‌كه تو با نوكران خود ثابت‌قدم باشی تا ما به طریقه‌ای كه معهود ماست جنگ كنیم و اگر از جای خود حركت كنید، میان ما موافقت نباشد و اگر ایشان ما را شكنند تو دانی و ایشان. شرط دیگر آن‌كه الجای این جماعت ما را باشد و كسی در آن طمع نكند. بدین شروط پنج هزار مرد قرا محمد مرتّب داشته هر سیصد مرد را یك قشون ساخت و هر قشونی را سی دستجه كرد. قرار آن‌كه از هر قشون ده كس پیش می‌روند و تیراندازی می‌كنند و چون قصد ایشان می‌كنند می‌گریزند و ده كس دیگر به مدد ایشان پیشتر می‌رود تا یسال ایشان از هم فروریزد. فی الجمله آن پنج هزار مرد، به این طریق لشكر مخالفان را برهم زدند و شاهزاده شیخ علی و پیر علی بادك را به قتل آوردند و دو هزار آدمی از دشمنان كشته شدند و مالهای جهان به دست تركمانان افتاد و سلطان احمد به تعجیل تمام به تبریز آمده بقایای لشكر بغداد را رعایت فرمود. سر پیر علی بادك را پیش عادل آقا فرستاد و شرح واقعه بر سبیل استهزا پیغام داد. آقا سربادك را در بازار آویخته چون باد عازم تبریز شد و سلطان و آقا قاصدان فرستاده جهت موافقت مواصلت كردند. دختر آقا را سلطان عقد كرد و دایه سلطان را آقا در نكاح آورد. «1» امّا خاطر سلطان قرار نمی‌گرفت و چون آمدن آقا به تبریز محقق شد، سلطان آقرق را به راه قلعه قهقهه فرستاده خود از راه نخجوان به طرف ارّان و موغان رفت و قاضی شیخ علی را به طلب هوشنگ حاكم آن‌جا فرستاده در موغان متمكّن نشست.
عادل آقا در اوجان نزول كرده امرای بغداد كه در تبریز بودند پیش او آمدند. او همه
______________________________
(1). ذیل: «بعد از آن امیر عادل به تعجیل هرچه تمامتر به یراق لشكر مشغول شد و متوجه تبریز گشت.
سلطان احمد بزرگان مملكت را در میان انداخت و خواجه صدر الدین اردبیلی را فرستاد و وصلت نمود تا امیر عادل بازگردد. چون دختر امیر عادل را نكاح كرد، وفا قتلغ خاتون را كه خاله سلطان احمد بود به زنی به امیر عادل داد.» ص 225
ص: 542
را رعایت كرده از جامه عزا كه جهت شاهزاده شیخ علی پوشیده بودند بیرون آورد و به ضبط و نسق مملكت مشغول گشته امیر مصطفای قوشجی را داروغه بغداد ساخت و مولانا شمس الدین ابهری را دیوان آن‌جا مقرّر كرد «1» و عازم جانب ارّان شده تا حدود برزن رفت. امیر هوشنگ سخن صلح گفته مقرّر شد كه ولایت آذربایجان تعلّق به سلطان داشته باشد و عراق عجم به سلطان بایزید و عادل آقا و عراق عرب مشترك باشد و سلطان احمد داروغه و صاحب دیوان فرستد. برین قرار، آقا بازگشته به سلطانیه آمد. امرای بغداد گفتند معتمدی فرست تا بغداد را برای تو ضبط كنیم. آقا باور كرده تورسن، كه پسر خال او بود و بهادری صاحب وجود، به حكومت فرستاد.
وزارت «2» به خواجه قوام الدین النجفی داد. جمعی كه پیشتر رفته بودند به بغداد رسیده عبد الملك تمغاچی مسلّط بود و پسران شاهزاده شیخ علی را برگرفته خیال استقلال داشت. آن جماعت وسایل انگیختند تا ایشان را در شهر گذاشت. امّا هریك را چندان رعایت نمود كه ده یك آن در اندیشه كسی نبود. استفسار مهمّات كرده خواجه حمد اللّه قزوینی «3» را كه به تحصیل اموال آمده بود گفت حملی از زر سرخ و سفید و اقمشه و اسلحه با خود ببر و زود بازآی تا تمام مال تسلیم كنم و در همین روز كه خزانه بیرون می‌رفت، خبر آمد كه تورسن می‌رسد. عبد الملك خزانه را موقوف
______________________________
(1). ایضا: «و مولانا شمس الدین را به صاحب دیوانی فرستاد.»
(2). ایضا: «و وزارت او به خواجه ... داد كه داماد امیر عادل بود.» ص 226
(3). در این‌جا، در ذیل جامع التواریخ آمده (به اختصار): «بعد از یك هفته استفسار حال هریك نمود كه هریك به چه كار آمده‌اند. چون بر كماهی احوال واقف گشت با «بنده» گفت كه چون تو محصّلی وظیفه آن باشد كه حملی مقّرر كنم كه درین ولا پیری و معتمدی با تو روانه سازم تا عذرخواهی نماید ...» آیا منظور از «بنده» همان خواجه حمد اللّه قزوینی است؟ درین صورت حافظ ابرو، از روی یادداشتها یا كتاب خواجه حمد اللّه كتاب خود را نوشته؟ پیش از این درین ذیل جامع التواریخ آمده بود (ص 226): «و مولانا شمس الدین ابهری را به صاحب دیوانی فرستاد و تحصیل اموال قراری و آنچه خاصه او تعلق می‌داشت به بنده درگاه رجوع كرد و به طرف بغداد روانه كرد.» ظاهرا نویسنده این سطور نظام شامی است كه حافظ ابرو یادداشتها و نوشته‌های وی را لفظ به لفظ رونویس كرده است.
ص: 543
داشته، بعد از اندیشه بسیار صلاح در متابعت دید. تورسن با امرای بغداد كه به همراهی شاهزاده شیخ علی رفته بودند به بغداد درآمده، به وثاق مناسب فرود آمد.
عبد الملك به سلام او رفته چون پیش او درآمد، با چند غدّار كه قاتل امیر اسمعیل بودند فی الحال به قتل رسیدند و بغداد پرغوغا شده خانه عبد الملك را غارت كردند و خزانه كه برای عادل آقا می‌فرستاد در خانه او غارت یافت و صدای بیت الظالم خراب ولو بعد حین از طنین زمان و زمین استماع رفت و تورسن از ضبط مملكت بغداد عاجز بود. سلطان احمد خبر یافته چون باد از تبریز عازم بغداد شد و شاه منصور از حبس قلعه كراوتو خلاص یافته به سلطان پیوست و سلطان او را به انواع اعزاز سرافراز ساخته به بغداد برد و بغدادیان دل از كار تورسن برداشته بیچاره از راه بعقوبه فرار نمود و او را گرفته به بغداد آورده با خواجه قوام الدین به قتل آمد و سلطان در بغداد متمكّن گشت و جمعی قصد غدری داشتند. سلطان را معلوم شده به یاساق رسانید و شاه منصور را به حویزه و شوشتر فرستاد و دیگر سلطان او را ندید و او حكم سلطان نشنید و سلطان خواجه یحیی سمنانی را در بغداد گذاشته به تبریز رفت در بهار سنه 785.

وقایع سنه خمس و ثمانین و سبعمائه‌

ذكر وفات دلشاد آغا و قتلق تركان آغا

در این سال، حرم محترم حضرت صاحب‌قران، دلشاد آغا، از پرده‌سرای غرور به مأوای سرور رفت و متعاقب او قتلغ تركان آغا «1» خواهر آن حضرت كه از خواتین عصر به خیرات گوی سبق برده بود و از خالص مال خود مدارس و خوانق ساخته از این مرحله فانی رخت به عالم باقی كشید. «2» آن حضرت بر فراق ایشان
______________________________
(1). ظفرنامه: مهین خواهر آن حضرت.
(2). ظف: «و او را در جوار مزار شاهزاده قثم بن العبّاس رضی اللّه عنهما دفن كردند.» ص 260
ص: 544
اندوهناك و گریان گشت و ملال بر ذات بی‌مثالش استیلا یافته به امور ملك [و] دولت اشتغال نمی‌نمود و سادات و علما و مشایخ «1» جمع آمده به آیات و احادیث و مواعظ و نصایح خاطر خطیرش را تسلّی داده گفتند كه آن حضرت را بقاباد و به معارج رفعت ارتقا. هركه عمر دراز خواهد بر مفارقت احبابش دل باید نهاد و هركه در این دنیا بسیار ماند تن در كشاكش هجران اصحابش باید داد. با حكم قضا كسی را قوّت و توان نیست و بر فرمان قدر جرح و تاوان نه.
مصرع
بر حكم قضا نمی‌توان تاوان كرد
حضرت صاحب‌قران نصایح ایشان به گوش هوش شنیده از چرا و چون درگذشت و به حكم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2» راضی گشت و ترویح روح نوگذشتگان را مبّرات و صدقات به مستحّقان رسانید و یراق لشكر خراسان جهت چند واقعه جزم فرمود.

ذكر لشكر كشیدن حضرت صاحب‌قران به جانب خراسان جهت فتنه غوریان و غیر آن‌

اولاد ملك فخر الدین، ملك محمد و امیر مغلب، در زمان ملك حسین و ملك غیاث الدّین در هیچ حساب نبودند. چون حضرت صاحب‌قران فتح هرات فرمود، ایشان عرضه داشتند كه ملك عم زاده ما بود. بر ما ظلم كرده املاك پدران ما را تصرّف نمود و الحق در بی‌انصافی ملوك كرت سخنی نیست. آن حضرت ایشان را تربیت فرموده ملك محمد را حكومت غور داد و ابو سعید اسپهبد كه پدرانش امرای غور بودند و ملك غیاث الدین او را ده سال محبوس داشت، آن حضرت او را نیز خلاص فرموده مطلق العنان گردانید. در این ایام، ملك محمد از طرف غور با اهل شرّ و شور و فتنه و غرور.
______________________________
(1). ظف: «مثل سید بركه و خواجه عبد الملك و شیخ‌زاده ساغرجی.»
(2). البقرة 156.
ص: 545
نظم
به فعل چون عثرات زمانه نامضبوطبه طبع چون حركات سپهر ناموزون روی به هرات آورد و ابو سعید با او متفّق شده دست بیداد دراز كردند و پای در دایره فساد نهاد. اتراك به حصار اختیار الدّین كه بر دیوار شمال شهر است پناه بردند و غوریان به شهر درآمده اهل صلاح در گوشه‌ها پنهان شدند و هرات چون خانه بی‌كدخدا و كشتی بی‌ناخدا مانده شیاطین از شیشه حبس بیرون افتادند و در این حال، پسر تیموكه كه داروغه بود مریض شده وفات یافت و این معنی جزو علّت بی‌ضبطی گشت. اراذل بر افاضل استیلا یافته نقش اذا ملك الأراذل هلك الأفاضل از كعبتین فلك روی نمود. غوریان به در حصار رفته علی اسد، از یتیمان فیروزآباد، با جمعی بی‌باكان پشته‌ای چند هیزم به در حصار آورده آتش در آن زدند و مردم شهر بر بامها برآمده دهل و نقاره فروكوفتند. مغولان از بالای حصار همه شهر را یاغی پنداشتند و خود را برهنه كرده از بارو به زیر انداختند به امید آن‌كه چون منقاد گشته هرچه داشتند گذاشتند به جان امان یابند. غوریان بی‌رحم بر ایشان ابقا نكرده همه را به دار بقا فرستادند. رعایای بیچاره متفكّر و متحیّر كه تصحیح آن مرض چه نوع توان كرد و علاج آن سوء المزاج به كدام تدبیر توان ساخت. حلّ آن مشكل دست نمی‌داد و كشف آن معضل ظاهر نمی‌شد بل هر ساعت نوایر بحران تیزتر می‌گشت. مجموع را سر و مال بر خطر و زن و فرزند بر هدر بود و چون حضرت صاحب‌قران شرح واقع استماع نمود، «1» فرمود كه ملك غیاث الدّین را كه در ارگ سمرقند بود و پسرش امیر غوری كه در اوزگند پیش میرزا عمر شیخ بود هلاك كردند
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك: در ظفرنامه درین محل گوید كه امیر علی بیك و ملك غیاث الدین و برادر و پسر او ملك محمد سرخسی و امیر غوری هر چهار عرضه چهار تكبیر فنا شدند و مضمون اتّقوا فتنة لا تصیّبن الّذین ظلموا منكم خاصّة درباره ایشان به ظهور آمد و در زبدة التّواریخ همین دو كس را نام برد.
ص: 546
و شاهزاده امیران شاه گوركان كه در كنار آب مرغاب بود با لشكرها عازم هرات شد «1» و خران غور از آوازه این خبر كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ «2» روی به گریز نهادند و سپاه منصور در عقب رفته عدد نامحصور به قتل آوردند.
حضرت صاحب‌قران، اوایل رمضان، به هرات رسیده چنان در غضب بود كه حكم به قتل و اسر می‌فرمود. به درخواست بسیار بر مال امان قرار یافت و اكثر شهر به شكنجه و تعذیب هلاك شدند و آن حضرت عزیمت سجستان فرموده در ولایت اسفزار شیخ داود، كه در فتح هرات آن حضرت او را عنایت فرموده حكومت اسفزار ارزانی داشته بود، یاغی گشته حصار بدرآباد را عمارت كرده بود و امیر تابان را كه داروغه بود به قتل آورده. آن حضرت به اسفزار آمده فرمود تا حصار را نقبها زدند و دیوار بزرگ افتاده شیخ یحیی كه راه نیابت داشت با جمعی دیگر به زیر دیوار آمده هلاك شدند و قلعه را گرفته دو هزار آدمی بیرون آورده فرمان شد كه همه را زیر توده‌های گل «3» كردند تا عبرت عالمیان شود و آنچه در آن ایام در بلاد خراسان عموما و بر اهالی هرات و اسفزار خصوصا واقع شد از تعذیب خلایق و تخریب مواضع و التهاب شرر و شرّ و شور و انقلاب عواصف ظلم و زور و اختلال حال بلاد و اختزال مآل عباد [و عبّاد] «4» و قتل و اسر و هتك و سفك نه همانا كه در هیچ عهد رفته باشد. كدام طوفان از این صعب‌تر تواند بود و چه فتنه از آن هایلتر تركه جمعی بدبخت بی‌عاقبت انواع شر و شورانگیزند و از آوازه لشكر منصور گریزند و مردم اهل
______________________________
(1). ظفرنامه (به اختصار): «چون این خبر به امیرزاده میرانشاه رسید، امیر حاجی سیف الدین و امیر آق بوغا را با فوجی از لشكر به تعجیل روانه هرات گردانید و خود نیز با لشكر متوجه شد. در سر كوچه خیابان جنگ واقع شد شكست بر مخالفان افتاد و از سرای كشتگان مناره ساختند.» ص 259
(2). سورة المدّثر 50، 51:
(3). ظفرنامه: «و قریب دو هزار كس را اسیر كرده زنده بر بالای یكدیگر نهادند و به گل و خشت استوار كرده منارها برآوردند.» ص 263- س، ك: گل توده‌ها.
(4). ك ندارد.
ص: 547
صلاح كه قطعا و اصلا بدان راضی نبوده‌اند به سؤال و جواب و خطاب و عتاب و صد گونه بلا مبتلا گردند و در آن واقعه در هرات و اسفزار خرابی ولایت به غایتی رسید كه در بازارها یك در دكان نماند و در زیر دكانها و كوچه‌ها مردگان بر زبر یكدیگر افتاده و متعفّن گشته هیچكس را مجال تجهیز و تكفین نبود و مسلمانان از اوطان جلا شده از زن و فرزند جدا افتادند. نعوذ باللّه من غضب اللّه.

ذكر توجه حضرت صاحب‌قران به جانب سیستان و قندهار و افغانستان «1»

حضرت صاحب‌قران از اسفزار عازم سجستان شده با لشكر فراوان روان شد.
شاه جلال الدین فراهی اظهار دولت‌خواهی كرده از حصار بیرون آمد و به نوازش مخصوص شد. امّا رعایا ابا می‌نمودند. آق تیمور بهادر به موجب حكم ولایت فراه را تاخت كرد و آن حضرت با مردان جوشن‌ور به حصار زره رسیده و جنگ انداخته در روز مسخر شد و پنج هزار مرد جلد از سیستان پیش آمده جنگی عظیم كردند و بسیاری كشته شده باقی شكسته بازگشتند و آن حضرت به سیستان رسیده [شاه شاهان و تاج قلعه گهی و سراج] «2» بیرون آمده اظهار انقیاد كردند و آن حضرت ایشان را نوازش فرموده سخن می‌گفت كه ناگاه سیستانیان صف لشكر آراسته به عزم رزم بیرون آمدند. حضرت صاحب‌قران، دو هزار سوار نامدار با امیر محمد سلطان شاه، در كمین‌گاه بازداشت و جمعی را پیش فرستاد كه خود را به یاغی نموده عاجزانه روگردان شوند. یاغی ایشان را دیده و دلیرانه در پی آمده از كمین‌گاه گذشتند. آن دو هزار مرد از قفای یاغی درآمده حمله كردند و هر ساعت دلاوران به مدد ایشان می‌رسیدند.
______________________________
(1). س: افغان.
(2). ظف: [شاه شاهان و تاج الدّین سیستانی با جمعی از پیش شاه قطب الدین.] ص 264
ص: 548
بیت
ز تاب نفس بر هوا بست میغ‌جهان سوخت از آتش برق تیغ جنگی شد كه شرح آن جز به مشاهده راست نیاید و حربی كردند كه جز به معاینه صورت نبندد. نهنگ خدنگ از كمین‌گاه دهان گشود و اژدهای كمند زلف پرشكنج نمود. سیستانیان اسبان لشكر را به كارد و خنجر مجروح ساختند و از یاغی خلقی انبوه به قتل آمده باقی را در حصار كوفتند و از سرهای كشتگان منارها برآورده لشكر فیروزی اثر آن شب هم آن‌جا فرود آمد.
چون صبح سعادت از مطلع عنایت ربّانی دمید و نسیم فتح و نصرت از مهبّ تأیید آسمانی وزید، حضرت صاحب‌قرانی قول را به فرّ شكوه پادشاهانه زیب و زینت داده شاهزاده امیران شاه دست راست به قوّت دولت برآراست و امیر سیف الدین و آق بوقا بهادر در ركاب او بودند و در دست چپ امیر ساری بوقا و خدای داد بهادر مقرر شد و سپاه ظفرپناه پیش خود خندق و حصار ساختند و آن شب ده هزار سیستانی به عزم شبیخون بیرون آمده اتفاقا در برابر امیر شمس الدین و امیر برات خواجه افتادند و امرا راه داده مخالفان از خندق گذشته به خیمه و خرگاه رسیدند و جنگی سخت درپیوست و بسی اسب و استر به زخم خنجر هلاك و هدر شد و از طرفین غلبه عظیم به قتل آمدند. عاقبت سپاه منصور یاغی را مقهور ساخته به قلعه و حصار رسانیدند. روز دیگر، باز نوای جنگ ساز كرده زاغ كمان از طرفین در پرواز آمد. امیرزاده علی بن مؤیّد با پانصد سوار مكمّل، دروازه سیستان را شكسته در- راند و شهریان راه داده او را در میان گرفتند و امیرزاده علی در میان دشمنان مانده و امید از جان برداشته نوعی آتش حرب برافروخت كه از شرر آن مریّخ بر فلك می‌سوخت. آق تیمور بهادر با هزار سوار شمشیرها كشیده به جانب دروازه تاخت و نگاهبانان را كشته خود را درانداخت و میرزا علی را مدد رسانیده هردو به سلامت بیرون آمدند. [ملك قطب الدّین دانست كه طاقت مقاومت و قوّت مقاتلت ندارد. از
ص: 549
ذروه سركشی و جبّاری به حضیض نكبت و زاری آمده از حصار پندار بیرون آمد] «1» و به عنایت و اعزاز ممتاز و سرافراز شد. ناگاه قرب سی هزار مرد جلد، در وقتی كه حضرت صاحب‌قران با یك تاهی و دكله، «2» به نظاره جوانغار می‌فرمود، از شهر بیرون ریختند و تیرباران كرده تیری بر ران یكران حضرت صاحب‌قران رسید و آن حضرت جهت ضبط لشكر عنان تافته به مقّر عزّ آمد و ملك قطب الدین را بند فرموده و جیبا پوشیده خواست كه به نفس خویش حمله كند. امرا عنان‌بارگی گرفته عرضه داشتند كه سالها جاه و جلال و حشمت و اقبال، در دولت ابد پیوند یافته‌ایم. كی روا باشد كه آن حضرت تحمّل خطر نماید و به یك‌بار از اطراف حمله كرده دشمنان به حصار دوانیدند و حصار و شهر را به غلبه و قهر گرفتند و لشكریان را بیش از حدّ وعد به قتل آورده قلعه و حصار و خانه و دیوار آن شهر را كوفتند و به جاروب آشوب و دست غارت و تاراج و دفاین و خزاین آن بلده را روفتند و غنایم گوهر و زر و نفایس لآلی و جوهر كه به طول زمان در سیستان جمع آمده بود، حضرت صاحب‌قران فرمود كه اصناف لشكر را از آن وجوه بهره‌ور گردانند.
نظم
از آن گنجها لشكرش یافت بهربه داد و دهش گشت سالار دهر و ملك ایشان را به سمرقند كوچ فرمود و سادات و علما و سایر اكابر آن ولایت را به حصار فراه روان داشت «3» و از طنطنه لشكر قیامت اثر لرزه بر بند رستم
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). ظف: «یكتایی و دكله پوشیده بی‌جبّه بر اسب كرنك سوار شد و بانزده كس جهت تفّحص لشكر به طرف جوانغار توجه فرمود. ناگاه بیست سی هزار (نسخه كلكمته: بیست هزار) مرد از جهّال سیستان ...» ص 268- 267
(3). ظف: «شاه قطب الدین و كلانتران آن ناحیه را به سمرقند فرستادند.» ص 269
ص: 550
افتاده ویران و خراب شد «1» و موكب همایون به ولایت بست رسیده به عرض رسانیدند كه تومان قندهاری متوجه كیج و مكران گشت. آن حضرت شاهزاده جوانبخت، امیرزاده امیران شاه، را با آن‌كه هفده ساله بود، مقرّر فرمود كه در عقب تومان رود. شاهزاده زحمت بسیار دیده و كوههای سخت بریده در چول قارن بدو رسید و جنگ و قتال كرده به یمن دولت حضرت صاحب‌قران ظفر یافت و تومان را گرفته به یاسا رسانید و سر او را به پایه سریر اعلی فرستاد.
آن حضرت قلعه قمقتو و قلعه سرخ را گرفته در حصار هزار بر خبر آمد كه صده تواجی «2» ایل والوس جمع آورده سر شر و خیال حیال دارد. حضرت صاحب‌قران سه هزار سوار «3» فرستاده خود نیز رسید و آن گروه را از آن معقل حصین فرود آورده همه را به یاسا رسانید «4» و همچنین قلعه دهنه را به قهر و غلبه مسخر گردانید «5» و متوجه تخت سلیمان «6» شد كه مردم آن‌جا داروغه برده باز یاغی شده بودند. آن حضرت رسیده در روز جنگ انداخت و مخالفان مبارزان دلیر و بهادران با شمشیر و كمانداران سخت زور و بی‌باكان پر شروشور بودند. امیرزاده علی و امیر
______________________________
(1). ظف: «متوجه بست شد و در راه عساكر مظفر لوا قلعه طاق را مسخر كردند و ویران ساختند و چون لب آب هیرمن مضرب خیام نزول همایون گشت، از زلزله جوش سپاه و آسیب صدمه استیلای تخریب ایشان لرزه بر بند رستم افتاد ... آن را نیز خراب كرده از آن اثر هم اثری نماند.» ص 270 ج 1
(2). ظف: «و در قلعه هزار مزار صده توقای از ایل تومن سه هزار مرد جمع آمده بودند و راههای آن كوه را ضبط كرده.» ص 271
(3). نسخ: «سه هزار سوار از راه مصطفی فرستاده.»
(4). ظف: «و متمرّدان كه در آن‌جا بودند بعضی را از بالای كوه درانداختند و بعضی را به تیغ گذرانیده از سرهای ایشان منارها ساختند.»
(5). ظف: «و آن قلعه را ایل تغاجی گرفته بودند ... ایشان را مجموع به قتل آورده از سرهای مقتولان منارها ساختند.» ص 272
(6). ظف: كوه سلیمان.
ص: 551
ایكو تیمور و جمعی دلاوران زخم‌دار شده پسر مباركشاه بردالیغی «1» به قتل آمد.
آق تیمور بهادر كه آن حضرت او را ملازم ركاب همایون بازداشته بود كه مبادا از غایت دلیری آسیبی بدو رسد، در این حالت از غایت غیرت آب در دیده آورده رخصت جنگ طلبید. صاحب‌قران ظفر قرین رخصت نفرموده آتش محاربه به نوعی برافروخت كه بسیاری از قشونها چون طاقت مقاومت نداشتند جای خود را خالی گذاشتند مگر رمضان خواجه كه چون كوه پابرجا ثبات قدم نمود و عید خواجه كه در زیر سنگی كمین كرده و یكی از بهادران مخالفان را موی گرفته بر زمین زد و سرش جدا كرده پیش حضرت آورد و با وجود صغر سنّ بهادری چنان نمود و آن حضرت درباره او احسان و تحسین فرمود و عاقبت دلاوران لشكر منصور قلعه ایشان را به غلبه و زور مسخر ساخته و مردم آن را بر قشونها بخش كرده همه را به یاسا «2» رسانیدند و از آن‌جا «3» لشكر ظفر شعار عازم قندهار شد و پیشتر امیر جهانشاه از قتلان نامزد آن طرف شده بود و مبشّر و اسكندر شیخی به مدد او رفته بودند. به اتفّاق جنگ انداخته مسخّر ساختند و سردار قندهار را پیش آن حضرت آوردند و به شآمت كردار خود بر سر دار رفت و حضرت صاحب‌قران امیر جهانشاه و امرا و بهادران را به انعام شامل و اكرام كامل مخصوص فرمود و آن زمستان یراق قشلاق در آن مملكت موافق نمود و بهار، به مدت چهارده دور كره لیل و نهار، سلطان فلك اقتدار، از قندهار به ماوراء النّهر فرمود و در سمرقند نزول فرمود.

احوال عراق و آذربایجان‌

شاه شجاع اواخر رمضان در شوشتر بود. امیر صائب تدبیر اختیار الدین حسن قورچی كه حاكم كرمان بود قاصدی همعنان باد به حضرت پادشاه فرستاد و عرضه
______________________________
(1). ظف: «نیكپی شاه پسر مبارك شاه.» ص 273
(2). س: یاساق.
(3). ك، س: اعلام لشكر.
ص: 552
داشت كه حضرت صاحب‌قران به اندك زمان مملكت سیستان را مسخّر ساخت.
هرچند در مقام محبّت است، امّا امكان دارد كه قصد كرمان كند. دفع آن به رای رزین و فكر دوربین پادشاه مفوّض است. پادشاه این جواب به خطّ شریف به كرمان فرستاد:
«امیر اختیار الدین حسن قلق و اضطرابی كه در باب محاصره سیستان نموده بی‌تكلف معلوم داند كه ملك اسلام قطب الدین بادی این معنی شده و ایلچیان را اذیّت رسانیده اگر انتقامی پذیرد جزای عمل او باشد و الّا نویین اعظم، خسرو مرزتوران، قطب الحق و الدّین امیر تیمور گوركان نگذارد و نخواهد كه لشكریان او متعرّض ممالك دوستان و مخلصان شوند و اگر گذارد مع هذا تأیید كردگار و دل استوار و بازوی كامكار و تیغ آبدار و لشكر جرّار نیزه گذار در كار است.
مصرع
بسم اللّه اگر حریف مائی
نظم
گر از یك نیمه جمع آید سپاه مشرق و مغرب‌ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان» چون این جواب صلح‌آمیز پرعتاب به كرمان رسید، حضرت صاحب‌قران فتح سیستان نموده عازم قندهار شده بود چنان‌كه سبق ذكر یافت.
و در این سال، سلطان احمد از بغداد عازم تبریز شده و عادل آقا پیش آمده در حوالی مراغه به هم رسیدند و مقابله و مقاتله كرده از طرفین مردان كار و مبارزان نامدار كشته شدند و هردو لشكر از یكدیگر گریختند. سلطان به مراغه رفت و آقا به سلطانیه. و باز غلبه بسیار پیش سلطان جمع آمده و عازم تبریز شده در اوجان نزول
ص: 553
فرمود و آقا خبرگیران «1» به سرهای راه فرستاده یقین می‌دانست كه سلطان در عقب خواهد آمد. ناگاه خبر آوردند كه سلطان به زنجان رسید. آقا ضبط قلعه كرده و امیر حسن «2» خلیل جهانشاهی را كوتوال گذاشته متوجه همدان شد و سلطان بایزید و جمعی از امرای تبریز همراه داشت. آقا [ایلچی پیش شاه شجاع] «3» فرستاده مدد طلبید. شاه شجاع عزیمت مملكت آذربایجان كرده به تعجیل به جربادقان آمد و آقا و سلطان بایزید آن‌جا به خدمت پادشاه رسیده و پادشاه ایشان را نوازش فرموده به اتفاق عازم همدان شدند و سلطان احمد ایلچیان فرستاده پیغام داد كه سلطان بایزید برادر من است و من او را آقا و مخدوم دانسته جایی از او دریغ ندارم. هرچه در باب برادر گویند از صواب دید بیرون نیستم. «4» امّا عادل بنده ماست. عاصی شده و به درگاه آن حضرت آمده. او را مجال ندهند.
شاه شجاع با خود قرار داد كه سلطانیّه را به نام سلطان بایزید ستانیده ضبط نماید و عادل آقا را مفلوك دارد. ایلچیان سلطان را اجازت داده و ایشان همان روز كه به سلطان رسیدند، «5» سلطان احمد به موجب مقرّر عزیمت تبریز نمود. شاه شجاع عادل آقا را مفلوك ساخته فرمود كه امرای تبریز پیش او نروند و ملازم سلطان بایزید باشند و سلطان بایزید و امرای تبریز را یراق مناسب كرده و از امرای فارس جمعی را همراه ساخته و بیتكچی برای ضبط مال تعیین نموده به جانب سلطانیه فرستاد و مقرّر كرد كه اختیار قلعه سلطانیه امرای فارس را باشد و پادشاه به جانب ششتر رفت.
______________________________
(1). ذیل: «تا حدود كاغذ كنان و قزل اوزن و پل زرّینه خبرگیران فرستاد.» ص 229
(2). ذیل: «امیر حسن و خلیل جهانشاهی.»
(3). ك ندارد- ذیل: «متعاقب ایلچیان پیش شاه شجاع فرستاد و او را ازین حال خبردار كرد و از او موافقت طلبید.» ص 229
(4). ذیل: «اگر در باب برادرم سخن می‌گویی از صوابدید تو بیرون نیستم. امّا عادل را مجال ندهم.»
(5). ایضا: «با ایلچیان این سخن در میان نهاد و قرار دادند كه سلطانیه را به سلطان بایزید دهند و سلطان احمد بازگردد و به تبریز رود.»
ص: 554
امرای تبریز عمر قبچاقی و محمد جمشید، در راه فكر كردند كه اختیار قلعه چگونه به نوكران شاه شجاع دهند. قرار كردند كه ایشان را در قلعه نگذارند. حسن خلیل جهانشاهی سلطان بایزید را استقبال نموده به قلعه درآورد و امرای شاه شجاع ابراهیم شاه و عبد الكریم را در سلطانیّه فرود آورد و اندك علوفه‌ای داده دیگر التفات نكرد و فارسیان به تنگ آمده در میان زمستان متوجه شیراز شدند «1» و سلطان بایزید قرب پنجاه روز «2» حكومت بی‌رونقی كرده به سعی جمعی نامردان عمر قبچاقی را به قتل آورد و باقی امرا گریختند.
و سلطان احمد خبر بی‌رونقی سلطانیّه شنیده به آن‌جا آمد و قلعه را به صلح گرفته مهمّات مضبوط ساخت و سلطان بایزید را همراه به تبریز آورده پسر خود آق بوقا را كه دو ساله بود آن‌جا گذاشت و چوپان قورچی از فرزندان خواجه علیشاه تبریزی را به محافظت قلعه مقرّر كرد و شیخ محمود راه دار را به حكومت سلطانیه معین گردانید.

وقایع سنه ست و ثمانین و سبعمائه‌

ذكر عزیمت حضرت صاحب‌قران به عزم تسخیر مازندران‌

سابقا مذكور شد كه امیر ولی شرط و عهد كرده بود كه به آستان حضرت صاحب‌قران آید. چون به وعده وفا ننمود آن حضرت در این سال سیچقان ییل عازم مازندران شده از گذر ترمد عبور فرمود و چند روز در بلخ بود تا لشكرها جمع آمدند. و در این ایام ایلچیان كه به جانب شاه شجاع برای خواستاری دختر رفته بودند بازآمدند و دختر سلطان اویس بن شاه شجاع را برای امیرزاده پیر محمد بن جهانگیر در شهر بلخ
______________________________
(1). ایضا: «بعد از دو ماه كه بیشتر چهارپایان و اسلحه خود فروخته بودند و خرج كرده در میانه زمستان ....»
(2). ایضا: «پنج ماه حكومت كردند. اما رونقی نداشتند و یاساق و توره و حكومت را رواجی نبود.» ص 230
ص: 555
رسانیده چند روز متعاقب در آن سور به عیش و طرب گذرانیدند و از ایلچیان، حاجی خواجه، كه در راه زندگانی زیادت از حدّ خود كرده بود «1» به قتل آورد. آری هركه در خدمت ملوك شرط ادب به جای نیاورد، در هلاك خود سعی نموده باشد و هركه زبان را از خباثت و چشم را از خیانت و دل را از جنایت نگاه دارد به مدارج بلند و معارج ارجمند ارتقا نماید.
فی الجمله آن حضرت از بلخ به مرغاب آمد و خان‌زاده كه حرم شاهزاده جوان‌بخت امیرانشاه بود از هرات استقبال نمود و شاهزاده جهان خلیل سلطان دو ماهه بود. بانوی كبری، سرای ملك خانم، خان‌زاده را طویها داده به هرات فرستاد و امیرزاده خلیل سلطان را گرفته «2» عازم سمرقند شد و حضرت صاحب‌قران از بركه تاش و راه سرخس به ولایت نسا آمد.«3» امرا، شیخ علی بهادر و سونجك بهادر و مبشّر بهادر، به رسم منغلای صف لشكر آراسته در موضع كاوكروج «4» به قراول امیر ولی رسیدند و جنگ سخت درپیوست. مبشّر را تیری بر دهان رسیده دو دندان او از بیخ برآمد. «5» با وجود آن زخم، خصم خود را به دست آورده و سرش از تن جدا كرده پیش حضرت صاحب‌قران آورد. آن حضرت بر جلادت او آفرین كرده موضع كاوكروج را به رسم سیورغال بدو ارزانی داشت و قلعه درون را به جنگ گرفته كوتوال آن را به یاسا رسانید و به راه جلاون و دهستان از آب گرگان گذشته در نواحی كبود جامه و شاسمان نزول فرمود و احتیاط لشكر نموده از امرای هزاره و صده مجلكا گرفتند كه از قشونات جدا نشده به جایی نروند و الّا مستحق قتل باشند و بر جویها و آبها پل بسته و هرروز مقدار فرسنگی رفته.
______________________________
(1). ظف: «پای از حدّ خود فراتر نهاده و زندگانی نه به قاعده كرده.» ص 277
(2). ظف: «جهت پرورش بستد.»
(3). ظف: «معلوم شد كه كوتوال امیر ولی قلعه درون را محكم كرده با جماعتی آنجا متحصّن شده‌اند.»
(4). ظف: كاوكرش.
(5). ظف: «تیری انداختند كه بر دو دندان او آمد و بشكست و از طرف حلقش بیرون رفت.» ص 278
ص: 556
مصرع
خار و خاشاك پاك می‌كردند
و قراولان به هم رسیده جنگهای مردانه می‌كردند و نوزده روز قراولان را حرب و قتال هرروز بدین منوال بود. روز بیستم امیر ولی جلادت نموده پیش آمد و آن‌مقدار كه طاقت و قدرت داشت، رایت قتال و جدال برافراشت. عاقبت مغلوب و منهزم گشت و دلاوران در عقب لشكر او رفته بسیار از مازندرانیان دیوسار گرفتار شدند. حضرت صاحب‌قران فرمود كه در پیش لشكر خندق و فصیل ساخته به چوبها و سیخها «1» استوار كردند و آن حضرت آخر روز سی قشون در كمینگاه بازداشت و از صدای گوركا و نقاره و آواز برغو و نفیر جهان پرخروش و دلها در سینه‌ها به جوش آمد. امیر ولی نیم شب، از حصار با لشكر بسیار، به عزم شبیخون بیرون آمد و خندق و فصیلی كه به چوب و سیخ استوار كرده بودند درهم شكسته و كوفته به خیمه‌ها رسید. امّا غلبه‌ای از مردم او هلاك شدند و مازندرانیان دل از جان برداشته حمله‌های پیاپی كردند. امیرزاده جهان، امیرانشاه گوركان، به نفس شریف پیش حمله ایشان گرفته فرمود تا تیرباران كردند. در این حال سی قشون از كمین بیرون آمده بر ایشان تاختند و به ضرب تیغ آبدار دمار از روزگار دشمنان برآورده همه را تارومار ساختند و لشكر استراباد رو به گریز نهاد و امیر ولی فرموده بود كه در آن راه چاه بسیار كنده و سیخها زده آب انداخته بود. عاقبت از آن راه گریخته اكثر مردم او در چاه افتادند. آری بد مكن كه بد افتی. چه مكن كه خود افتی. «2» امیر ایكو تیمور و خدای داد بهادر و شیخ علی بهادر و عمر بهادر امیر ولی را تكامیشی كرده ولی به لنگرو درآمد و دست از ملك و مال بازداشته و كوچ و متعلقان در گرده كوه دامغان گذاشته عازم ری شد و سپاه نصرت شعار او را به رستمدار كه از تشابك اشجار صبا را در آن‌جا گذار دشوار است رسانیدند و به حمایت جنگل و بیشه از چنگل پلنگان ظفرپیشه خلاص یافت و تخت مازندران در تحت ایالت حضرت صاحب‌قران درآمد
______________________________
(1). ظف: چیرها و سیخها.
(2). حاشیه ك: «و سرّ من حفر بئرا لأخیه وقع فیه به وضوح پیوست.»
ص: 557
و آن حضرت اركان دولت را به احسان بی‌كران و انعام فراوان خرّم و شادمان ساخت. خلایق را به مژده امن و امان ایمن گردانیده آیین ظلم و رسم ستم را برانداخت و نامه‌های فتح و ظفر به اطراف بحر و برّ و ممالك ایران و توران فرستاد و آوازه این بشارت در بسیط ربع مسكون افتاد «1» و حضرت صاحب‌قران از ده نفر سه نفر اختیار كرده آق تیمور بهادر و اوچ قرا بهادر را با بقیه لشكر گذاشت و با دلاوران نامدار به ولایت ری درآمده آن‌جا قشلاق فرمود.
و در بهار سنه 786، سلطان احمد از بغداد به سلطانیه آمده و آوازه آن حضرت شنیده «2» قلعه سلطانیه را محكم ساخته و جمعی معتمدان پیش فرزند خود آق بوقا آن‌جا گذاشته [به جانب بغداد رفت. اهل قلعه چون عزیمت صاحب‌قران را بدان طرف دانستند، دانستند كه با صدمه] «3» سیل مقاومت و با پنجه شیر زور آوری نه طریق عاقلان است. طریق حزم مسلوك داشته و آق بوقا را برداشته به جانب تبریز آمدند و صورت حال به سلطان رسید.
______________________________
(1). ظف (به اختصار): او (- امیر ولی) «پسر شیخ علی بیسود بود، از امرای طغای تمور خان. و در آن‌وقت كه سربداران دست غدر به قتل آن پادشاه دراز كردند، وی در مجلس ایستاده بود. بگریخت و به نسا رفت و پدرش همانجا كشته شد. ولی در آن‌جا قوّت گرفته به استراباد آمد و مستولی گشت. و لقمان پادشاه پسر طغای تمور خان از خوف او مدّتی، هراسان و گریزان گشت و در آخر به ملازمت حضرت صاحبقران استسعاد یافت. مرحمت پادشاهانه درین هنگام كه شهر استراباد در قبضه تصّرف آمد، آنجا را به وی ارزانی داشت.» ص 282 ج 1
(2). ظف (به اختصار): «سلطان احمد در قلعه سلطانیه بود. همان كه از توجه صاحب‌قران خبر یافت ... به جانب تبریز روانه شد. عمر عباس با شصت سوار عنان به صوب سلطانیه تافتند و با آن‌كه در راه برفی عظیم و سرمای بی‌اندازه بود به آن‌جا شتافتند. مخالفان دانستند كه با صدمه سیل مقاومت كردن نه مقتضای فرزانگی است. آق بوغا را برداشته به طرف تبریز تاختند. هنوز از قلعه تمام بیرون نیامده بودند كه عمر عباس با شصت مرد برسید و به قلعه درآمد و بر ماقچی نامی را به ری فرستاد تا خبر آن فتح را عرضه دارد.» ص 283
(3). ك ندارد.
ص: 558

ذكر وفات جلال الدین شاه شجاع سنه 786

سلطان جهان مطاع فلك ارتفاع، جلال الدین شاه شجاع را مزاج از منهاج استقامت انحراف یافته ضعف بر اعضا و جوارح مستولی شد. قوای جاذبه و هاضمه صفت قصور و سمت فتور گرفت. آفتاب عالمتاب كامكاری به مغرب افول رسید و بدر كامل حیات در محاق خمول افتاد و هرچند طبیبان حاذق و حكمای مدقّق معالجه كردند نافع نیامد. پادشاه از روی تأمّل دانست كه دائی معضل و مهلكه‌ای هایل است. هاتف غیب در گوش دلش می‌گفت:
بیت
بر آستان فنادل منه كه جای دگربرای همّت تو بركشیده‌اند قصور سهوی كه در جریده اعمال مثبت گشته بود به تدارك هو الّذی یقبل التّوبة عن عباده و یعفو عن السیئات «1» اصلاح فرمود و تركی كه در ایام شباب در كتاب افعال دست داده به اكتساب حسنات به جذب خواطر ضعفا و نوازش فقرا تلافی نمود. غباری كه بر ضمایر اكابر و اصاغر و اقارب و اجانب تصّور می‌كرد به آستین كرم رفع كرد و چون ضعف بر مزاج استیلا یافت و چند روز هیچ كس بار نیافت شورش و غوغا در مملكت فارس افتاد و چون وارثان ملك متّعدد بودند، از امرا هركس روی ارادت به مأمنی نهاد «2» و پادشاه به استحضار امرای كبار فرمان داد و چون مزاج از منهاج اعتدال عدول یافته بود كسی از امرا جرأت درآمدن نمی‌نمود.
عاقبت به هیأت اجتماعی حاضر شدند. پادشاه فرمود كه ضعف غالب و قوّت قاصر است و خاطر متعلّق رعایا. از برادران و فرزندان كدام ذات استحقاق این امر خطیر
______________________________
(1). سورة الشوری 24.
(2). محمود كتبی: «امرا و رعایا دو گروه شدند بعضی با سلطان زین العابدین بیعت كردند و بعضی جانب سلطان احمد گرفتند. این حكایت به سمع شاه شجاع رسانیدند.» ص 102. برای تفصیل بیشتر درین مورد رجوع شود به تاریخ حافظ ابرو.
ص: 559
دارد. مجموع گفتند هركه را آن حضرت نصب فرماید بندگان به ارادت متابعت نمایند. باز از امیر معزّ الدین اصفهانشاه سؤال كرد. او گفت حق فرزند ارشد است از روی شرع و عقل. پادشاه سلطان زین العابدین را پیش خوانده وصیتهای پادشاهانه فرمود و دیگران را به او سفارش نمود و مضمون این ابیات بر زبان راند كه:
نظم
چنان زندگانی كن اندر جهان‌كه كردند پیش از تو فرماندهان
به فرمان من بود گردان سپهرز ایوان من تافتی ماه و مهر
كنون مرغ عیشم فروریخت بال‌فتاد اختر دولتم در وبال
جوانی و كوپال و نیرو نماندز من هیچ جز نام نیكو نماند
تو نیز اركنی نام نیكو هوس‌ره نیك‌نامی [سرایی] «1»و بس و فرمود كه امیر علاء الدین اناق و خواجه جلال الدین تورانشاه بندگان ثابت‌قدم مسكین‌اند. رعایت ایشان موجب خلود دولت و دوام سلطنت است و برادران كوچك را املاك و بلوكی كه دارند تغییر ندهد و مشرب عیش ایشان را از كدورت مصّفا سازد و برادرم عماد الدّین احمد مدتی است تا كمر خدمتكاری بسته و ناملایمی مشاهده نرفته مملكت كرمان حواله اوست و مملكت عراق كه در جوار شاه نصرة الدین یحیی افتاده آن‌جانب را والی [صاحب شوكت اولی] «2» برادرم ابو یزید را اصفهان دهند. سریر سلطنت و تخت مملكت بر سلطان مجاهد الدّین زین العابدین مقّرر شد. بعد از آن كاتبی را طلبیده از انشای خود به حضرت صاحب‌قران نوشت:
______________________________
(1). چنین است در نسخ و ظاهرا «سپاری» درست‌تر است.
(2). تصحیح از حافظ ابرو. نسخ: [اولی]
ص: 560
«هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ... لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» «1»
عالی حضرت گردون بسطت ممالك پناه معدلت شعار مكرمت دثار نویین كامكار، اعتضاد سلاطین گردون اقتدار، شهسوار مضمار عدل و احسان، اعدل اكاسره زمین و زمان، المنظور بعنایة الملك الدیّان. قطب الدّنیا و الدّین امیر تیمور گوركان خلّد اللّه ملكه ملاذ قها «2» رمه چرخ مقدار و ملجأ اكاسره گیتی دار باد و در تنظیم اوامر آسمانی و تحّری مراضی سبحانی ابدا موفّق و مؤیّد و حقّ جلّ و علا آن یگانه جهان را از مقاصد دینی و دنیاوی به اعلی مدارج كمال و اقصی نهایات مرامات برساناد بمنه وجوده.
بعد از تبلیغ ادعیه صالحه كه وسیله مخلصان حقیقی است انها می‌گرداند كه بر رای ارباب الباب روشن و مبرهن است كه دار دنیا محل حوادث و مكان مكاره است و ارباب عقول به زخارف آن التفات ننموده و نعیم باقی را بر جهان فانی ترجیح نهاده و حقیقت دانسته كه فنای هر مخلوقی از قبیل واجبات است و بقای هر موجودی از مقوله ممتنعات. چند روزی كه از بارگاه مهیمن بی‌چون منشور تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ به توقیع تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «3» ارزانی شده اعنه فوجی از بندگان خدای تعالی به قبضه اقتدار این ضعیف دادند بر حسب قدرت و امكان در اعلای اعلام دین و امضای احكام شرع مبین و اتّباع اوامر شریعت سیّد المرسلین صلی اللّه علیه و سلّم كوشیده استقامت احوال رعایا و زیردستان، خالصا للّه تعالی مطمح نظر همت ساخت و به عون عنایت الهی آنچه مقدور بود معاش با كافه خلایق به وجهی كرده شد كه شمه‌ای به مسامع علیه رسیده باشد و چون نسبت با جناب معدلت پناهی عقد مصادقتی منعقد شده بود فتوح روزگار دانسته در ابقای آن ثابت دم و راسخ قدم زیست.
______________________________
(1). سورة القصص 70.
(2). ف: قیاصره.
(3). سورة آل عمران 25.
ص: 561
نظم
به قیامت برم آن عهد كه بستم با توتا تو آن روز نگویی كه وفاییت نبود و از آن جناب علی التّعاقب و التّوالی زلال الطاف و سلسال اعطاف چنانچه خلایق مشكور و مستحسن داشتند متّرشح بوده و این معنی موجب مباهات می‌داند.
در این وقت كه از بارگاه مهیمن نسیم دعوت حق به شام جان رسید و متقاضی فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا «1» حلقه وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ «2» بر در زد كه:
نظم
عرش است نشیمن تو شرمت نایدكایی و مقیم خطهخاك شوی «3» و بحمد اللّه هیچ حسرتی و مكروهی در خاطر نمانده و با وجود انواع زلّت و تقصیر و اصناف اجرام و آثام كه لازم وجود انسان است هر آرزو كه در مخیله بشر مرتسم تواند بود كه فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ «4» در این پنجاه و چهار سال كه اتّفاق نزول این منزل خاك افتاد در كنار مراد نهاد احرام لبیك اللهم لبیك بسته نفس مطمئنه «5» ندای ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً «6» درداد.
مصرع
بدین مژده گر جان فشانم رواست
اثقال آز و امل از دوش نهاده روی تضّرع به حضرت عزّت آورده.
مصرع
از دوست یك اشارت از ما به سر دویدن ______________________________
(1). فاطر 42.
(2). یونس 26.
(3). این رباعی از شیخ احمد بدیلی است (جهانگشای جوینی ج 2 ص 34) و بیت اوّل آن‌چنین است.
ای دل اگر از غبار تن پاك شوی‌تو روح مجردّی بر افلاك شوی
(4). سورة السّجدة 18.
(5). اشارت است به آیه یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (سورة الفجر 28).
(6). الفجر 29.
ص: 562
رجای صادق كه از حضرت مفیض الخیرات آنچه روی نماید اگرچه ما محض زحمت دانیم عین رحمت باشد.
نظم
زهی سلام تو آسایش و سكینه روح‌زهی پیام تو مفتاح گنجهای فتوح وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا «1» بر عمر و دولت و دوستكامی و بسطت آن حضرت گردون منقبت بركت باد و حق سبحانه و تعالی سایه معدلتش بر سر كافّه خلایق پاینده داراد. بنابر خلوص نیّت و حسن طویت كه نسبت با حضرت معدلت پناهی كه از آب صافی روشنتر است واجب دید صورت حال انهاء كردن و فرزند دلبندم را زین العابدین طول اللّه عمره فی ظلّ عنایتكم.
مصرع
كاو را به خدا و به خداوند سپردم
و دیگران از فرزندان طفل و برادرانم را به جانب ممالك پناه سفارش نمودم.
چه به حقیقت دولت‌خواهی آن جناب را ذخر اعقاب دانسته‌ام تا چنانچه از سجیّت كرم و لطف عمیم آن یگانه زمان و زمین سزد مضمون انّ حسن العهد من الأیمان كار بسته بر قاعده مستمره ایشان را به جانب مبارك خود مخصوص فرمایند و ظلال اشفاق را بر احوال ایشان گسترانند به موجبی كه آثار آن را صغار و كبار ایران و توران مشاهده نمایند و در قرنها بازگویند و حاسدان و قاصدان كه سالها در آرزوی چنین روزی بوده‌اند مجال شماتت و محلّ استیلا نیابند و این معنی موجب ادّخار ذكر جمیل شود و این دوست مخلص را كه با وجود میثاق عهد مودّت نیل قرابت «2» و توفیق عزّت یافته به فاتحه و دعای خیر یاد فرمایند تا از فحوای یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی، رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُكْرَمِینَ «3» محروم نماند. هذا ما عهدنا الیه و العهدة فی
______________________________
(1). الكهف 44.
(2). اشارت است به این‌كه نوه او، یعنی دختر سلطان اویس، در حباله نكاح نوه تیمور درآمده بود.
(3). یس 26، 25.
ص: 563
الدّارین علیه. همواره به توفیق نشر مبّرات از حضرت واهب العطیّات موفّق باد و حق سبحانه و تعالی بر عمر باقیش بركت كناد بمحمد و آله الطاهرین الطیّبین.»
و نام خود چنین نوشته كه: «مخلص‌ترین دولت خواه وفادار امیدوار شاه شجاع.» «1»
و به جانب سلطان احمد بغداد این مكتوب در قلم آورده فرستاد:
«زندگانی فرزند «2» سلطان اعظم، شهسوار عرصه فتح و فیروزی، معین الدّنیا و الدّین سلطان احمد خلد اللّه ملكه و سلطانه در مراضی حق سبحانه و تعالی بسیار سال پاینده باد. معلوم فرموده باشد و بفرماید كه در این مدت كه حواله این امر بزرگ بدین ضعیف رفته بود به چه نوع معاش كرده و به حالتی كه آدمی‌زاد را از آن چاره‌ای نیست رسیدیم و بی‌حسرت می‌رویم. سفارش فرزندان به آن جناب می‌رود تا چنانچه از حسن اخلاص شهریاری سزد ایشان را مخصوص خود دانسته سخن اعدا و حسّاد كه سالهاست تا چنین روزی را منتظرند در حقّ ایشان نشنود و رعایت و مراقبت بفرماید چنان‌كه در ایران و توران پسندیده باشد. اخلاص و دولت‌خواهی را چون ضمیر پاك واقف است مكّرر نمی‌كند.
مصرع
بگذاشتیم تا كرم او چه می‌كند
المحتاج الی اللّه شاه شجاع.»
بعد از آن مصالح تكفین و تجهیز به طریق اهل صلاح معین فرمود و لباس احرام سفر آخرت از كرباس مقرّر كرد و نجّاران در حضور او صندوق آرامگاه مرتّب داشتند و یكی از علمای متّقی را برای غسل ذات شریف تعیین نمود و فرمود كه امیر اختیار الدین حسن قورچی را از كرمان طلب دارند تا صندوق آرامگاه را به مدینه
______________________________
(1). این نامه با تغییرات مختصر در كتب مختلف آمده است. برای اطلاع بر نسخه بدلها رجوع شود به تاریخ محمود كتبی تصحیح نگارنده. ص 108- 104
(2). تاریخ كتبی: «و ده حافظ را هریكی انعامی كرامند بفرمود تا ملازم باشند و هرروز یك ختم كلام اللّه كنند.» ص 102
ص: 564
مبارك نقل كند و برای مجاوران مكّه و مدینه، انعام و اكرام مرتّب داشت و شب یك شنبه بیست و دوم شعبان سنه 786- چنان‌كه حروف «حیف از شاه شجاع» از آن خبر می‌دهد- روح پاك آن پادشاه سعید به ریاض رضوان رسید و همان شب به موجب وصیت، او را در پای كوه چهل مقام دفن كردند تا وقتی كه اختیار الدین حسن آید. «1» بیست و پنج سال و دو ماه و بیست و دو روز حكومت كرد. «2»

احوال ممالك فارس و كرمان و اصفهان بعد از فوت شاه شجاع‌

سلطان عماد الدین احمد، به موجب وصیت، عازم كرمان شد و برادر دیگر مظفر الدین سلطان ابو یزید مقرّر بود كه به اصفهان رود. امیر معز الدین اصفهانشاه با او سوء المزاجی داشت. نگذاشت كه عزیمت او به امضا رسد. تا شست اختیار از دست او بیرون رفت و شاه نصرة الدین یحیی را شیخ ابراهیم و سایر اكابر اصفهان استدعا نمودند و او با باد همعنان آمده متمكّن گشت «3» و امیر معز الدین اصفهانشاه در
______________________________
(1). در نسخ «آمد» نوشته شده ولی صحیح، به قیاس عبارات قبل «آید» به نظر می‌رسد. در تاریخ یزد به نام جامع مفیدی آمده «تا امیر اختیار الدین حسن از كرمان آمده نعش پادشاه مرحوم را به مدینه مكرمه نقل نماید.» ص 148 ج 1
ظاهرا امیر اختیار الدین حسن هرگز نتوانسته نعش مخدوم خویش را به مدینه نقل كند و همان پای كوه چهل مقام مدفن شاه شجاع است كه در زمان كریم خان شهریار زند سنگی به طول دویست و سی سانتی متر و عرض 70 سانتی متر بر آن افكنده‌اند. برای اطلاع بیشتر، رجوع شود به آثار العجم فرصت شیرازی ص 478 و كتاب «تاریخ عصر حافظ» دكتر غنی ص 322 و كتاب «شیراز» تالیف علی سامی ص 389 و «شیراز در گذشته و حال» تالیف حسن امداد ص 177.
(2). تاریخ محمود كتبی: «عمر شاه شجاع پنجاه و سه سال و سه ماه. مدت دولتش بیست و هفت سال» ص 108. حافظ شیرازی مادّه تاریخ مرگ او را «رحمن لا یموت» یافته است. دیوان حافظ به تصحیح محمد قزوینی و دكتر قاسم غنی ص 362.
(3). حافظ ابرو: «و امیرزاده در ملك كه حرم محترم حضرت شاه شجاع بود، شاه یحیی را در پوشیدگی به شیراز دعوت كرد و كتابتی كه كرده در راه به دست نوكران سلطان زین العابدین افتاد. چون به عرض رسید، این معنی سبب نكبت امیرزاده در ملك گشت.»
ص: 565
ابتدای دولت سلطان زین العابدین به غایت استیلا یافت. چه در زمان پادشاه سعید، در همه ابواب، ركنی معوّل علیه و قطبی مدار الیه بود و چون [مؤسس قواعد سلطنت سلطان زین العابدین شد، امرای بزرگ به آستان دولت او ملتجی بودند و در رتق و فتق] «1» امور مملكت با وجود او كسی را اختیاری نبود. امیر علاء الدین اناق و خواجه جلال الدین تورانشاه و امیر عمر شاه را معذّب و معاتب ساخت و پنهان آلات و ادوات سلطنت از چتر مرصّع و غیره ترتیب كرده می‌خواست كه والده سلطان مهدی را در نكاح آورد و قشلاق در جانب گرمسیر كند و سلطان مهدی را بر سریر سلطنت نشانده با غلبه‌ای از تراكمه و اكراد و اتراك محاصره شیراز كند و چون اصول و فروع ممالك فارس و عراق محل خوف و رجا و مصدر امید و بیم جز آستان معزّی نمی‌دانستند، سلطان زین العابدین را توهمی عظیم شد. دیگر جواهری چند برای ترصیع چتر تحویل معتمدی شده بود، زمان تسلیم محقّق شد كه بر طریقه سیئه خاینان قدم‌گذاری رفته و بعد از استفسار چنان آشكار گشت كه جناب معزّی چتر مرصّع فرموده، سلطان را خوف زیادت شد. بنابراین معانی جوامع همت بر دفع و هلاك او گماشت و خاتون و نوكر معتمد او را بر آن داشت كه او را زهر دهند.
فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ. «2»
القصّه رمضان بود و امیر اصفهانشاه تغییر مزاج سلطان دریافته در دولت‌سرا حاضر می‌شد و از وهم افطار نمی‌كرد. شبی از دولت‌سرا به خانه آمد و شربت‌دار شربت نهاده غایب شد. امیر بی‌آن‌كه چاشنی گیرد تجرّع نمود و دو شبانه روز زبان او در بند شد. اطّبا را رخصت علاج نبود. روز سیم بساط امارت درنوردید و دعوت حق را لبّیك اجابت گفته دل پر حسرت به زیر خاك برد «3» و از امرای بزرگ كسی
______________________________
(1). ك: [در].
(2). سورة الحشر 2.
(3). حافظ ابرو: «امیرزاده در ملك در اهلاك او سعی بسیار نمود و دختر سالیق كه حرم امیر معزّ الدین بود، خویش امیرزاده در ملك بود. به التماس امیرزاده در ملك قبول كرد كه امیر معزّ الدین را زهر دهد.»
ص: 566
كه جامع حسب و نسب باشد در آذربایجان و عراق مثل او نبود. نظری خاص و كرمی تمام داشت.

ذكر سلطنت عماد الدّین سلطان احمد در مملكت كرمان‌

سلطان عماد الدین احمد عازم كرمان شده به غایت متفكر بود كه مبادا امیر اختیار الدین حسن در كرمان متحصّن شود. بلكه اگر به معارضه پیش آید سلطان را قوّت مقاومت او نبود و چند كس اغوا و اغرای او «1» كردند كه چون ذخایر و خزاین بسیار هست مملكت را نگاه باید داشت. او سخن بدگویان را ناشنوده انگاشت و از كمال دیانت اقتدا به آیت إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها «2» فرموده شرایط استقبال به جای آورد و خزاین و دفاین تسلیم نموده منصب وزارت به رای رزین او مفّوض شد. فضولان برای صلاح خود افساد كرده سلطان را بی‌عنایت ساختند و اختلال تمام به احوال مملكت راه یافت چنانچه شرح آن خواهد آمد. ان شاء اللّه تعالی.

احوال مملكت عراق عجم در زمان سلطان زین العابدین‌

اشاره

سابقا مذكور شد كه شاه نصرة الدین یحیی به استدعای اصفهانیان بی‌اعمال تیغ و سنان در آن ملك متمكّن شد و با خود گفت كه سلطان زین العابدین نوجوان و عیش دوست است. پروای دارایی مملكت و اركان دولت نخواهد كرد. مكاتیب به امرای فارس نوشته با لشكر یزد و اصفهان عازم شیراز شد.
امرای شاه شجاع كه در اصفهان بودند، چون امیر علاء الدین فرج و امیرزاده عبد الكریم و غیرهما، بنابر بخل شاه یحیی و سخاوت سلطان زین العابدین و ملاحظه حق نمك پادشاه مرحوم، از معسكر شاه یحیی جدا شده به راه لرستان عازم فارس
______________________________
(1). یعنی اختیار الدین حسن.
(2). النساء 58.
ص: 567
گشتند و شاه یحیی چند منزل در قفا رفته، به آن پهلوانان نمك حلال نرسید.
و چون خبر نهضت شاه یحیی به فارس آمد، سلطان زین العابدین امرا و لشكریان را نوازش فرموده پنجاه قطار استر و پنجاه قطار شتر به امیر شجاع الدین عادل تبریزی و امیر مظفر الدّین سلغر و امیر غیاث الدّین سیورغتمش انعام فرمود و سه هزار تومان به اسم اكلكا به لشكر داد و موكب همایون از شیراز بیرون آمده فرمود كه سلطان مظفر الدّین ابو یزید با امیر غیاث الدّین منصور شول به رسم منغلای روان شوند و سلطان زین العابدین در مراحل كرك «1» نزول كرد و شاه یحیی در منزل فول نو فرود آمد و درین حال، سلطان بایزید بی‌وفائی كرده به شاه یحیی ملحق شد و امیر غیاث الدّین شول بازگشته صورت حال شرح داد و سلطان زین العابدین را در مبدأ چنان یورشی غیبت عمّ موجب غم شد و پهلوان حسین ایوداجی با سیصد مرد پیش مخالفان رفت. زین العابدین متّوهم گشت.
در این حال، قاصدی از پیش امرا كه از شاه یحیی جدا بودند رسید كه همین لحظه به شرف بساط بوس مستعد می‌شوند. زین العابدین را از وصول این خبر فرجی عظیم روی نمود و امرای نامدار به استقبال امرای وفادار روان فرمود و به اتفاق به معسكر همایون رسیده شرف دست‌بوس یافتند و به خلعتهای پادشاهانه و كمرهای مرصع و بارگیران كوه پیكر مخصوص شدند.
روز دیگر سپاه فارس به عرضگاه آمدند، میمنه و میسره و قلب و جناح به پهلوانان آهن‌خای و گردان رزم‌آزمای استوار شد و از آن طرف شاه یحیی به ترتیب جوانغار و برانغار مشغول شد. امّا لشكر او نیمه‌ای بل دو دانگ لشكر فارس نبود. از آن یورش پشیمان شد و هردو لشكر تا آخر روز در برابر ایستاده جنگ نكردند و چند روز پیادگان در میدان رفته جنگ می‌انگیختند و شاه یحیی انتظار وصول شاه منصور می‌كشید كه استدعای او نموده بود و او با غلبه‌ای از ششتر می‌رسید. در این ولا،
______________________________
(1). حافظ ابرو: «در حوالی زرقان و مراحل كرك.»
ص: 568
شاه یحیی با خود تأمّل كرده گفت اگر شاه منصور رسد كار مشكلتر می‌شود. جمعی را از طرف زین العابدین طلبیده فرمود كه در این وقت كه صورت واقعه پادشاه روی نمود وقت مقتضی این خلاف نبود. امّا به درخواست جمعی چنین واقع شد. «1» حالا پیش از آن‌كه برادر كهتر منصور از جانب ششتر رسد و یقین كه او به صلح راضی نخواهد شد، اولی آن‌كه ملاقات كرده قراری در امور ممالك داده شود كه به مرور ایّام انهدام نپذیرد. بر این میعاد، بامداد و آفتاب را داعیه قران شد. سلطان زین العابدین غبار كدورت به آب وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ «2» شسته اقتدا به فرموده صلّوا الارحام نمود «3» و در میان میدان بارگاهی زده دو آفتاب در یك برج و دو گوهر در یك درج قرار گرفتند. شاه یحیی از مطالعه طلعت همایون سلطان زین العابدین و ازدحام اركان دولت و انتظام اعیان حضرت او عجز و قصور و ضعف و فتور خود ملاحظه نموده منفعل گشت و زبان اعتذار گشوده خود را به تجلّد و تكلّف نگاه می‌داشت. در اثنای سخن گفت پادشاه مغفور هریك از فرزندان و برادران را محلّی تعیین فرموده ابرقوه به مهذّب بیگانه مناسب نمی‌نماید. اولی آن‌كه سلطان ابو یزید را به آن‌جا مقرّر فرمایند و یكی از امرا مصاحب او به ابرقوه رود تا او مبادا به بیگانه ملتجی شود و فساد عظیم از آن توّلد كند. «4» سلطان زین العابدین، با آن‌كه عمو بایزید در وقت عجب از او برگشته بود، ملتمس شاه نصرة الدین یحیی را قبول فرموده منشور حكومت ابرقوه به نام سلطان بایزید در صحبت امیر سیف الدّین رمضان كه از امرای شاه شجاع بود مبذول فرمود و مقرّر شد كه متعلّقان طرفین كه در شیراز و
______________________________
(1). حافظ ابرو: «استدعا كرد كه بعضی كه باشند حاضر شوند تا دو سه كلمه كه موجب فایده طرفین بود دفع كرده آید و از جانبین اطفاء فتنه كنند.»
(2). آل عمران 134.
(3). حافظ ابرو: «اقتدا به حضرت نبوت فرمود كه صلّوا الارحام.»
(4). ایضا: «و خانزاده بدیعة الجمال والده سلطان بایزید را رخصت فرمایند كه از دار السلطنه شیراز به سلطان ابو یزید ملحق شود.»
ص: 569
اصفهان باشند پیش یكدیگر فرستند «1» و عهود را به ایمان مغلّظه مؤكّد ساخته هریك به معسكر خود بازرفتند و سلطان زین العابدین متوجه كازرون شد و شاه منصور از جانب ششتر به لرستان درآمده خرابی بسیار كرد چنانچه اكثر اهالی آن‌جا در جبال و قلاع متحصن شدند و به كازرون آمد به امید آن‌كه زین العابدین و شاه یحیی به هم مشغولند او خود را در مملكت فارس اندازد. چون خبر مصالحه شنید و سلطان زین العابدین نزدیك رسید با لشكر فارس قوّت مقاومت ندید. خدمتش را مجال توقّف نماند. سپاه او خانه‌های درویشان كازرون را غارت و تاراج كرده از دواب و مواشی در حوالی و حواشی هیچ نگذاشتند و فرار اختیار كرد و سلطان زین العابدین به كازرون نزول فرمود و مجموع اهالی آن‌جا را به انعام و اكرام دلجویی نموده، در ضمان فتح و اقبال، متوجه مستقّر جلال گشت. اكابر دار الملك فارس به استقبال بارگاه آسمان اساس آمدند و مراسم نثار به جای آورده تهنیت این دو فتح نامدار گفتند. مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی فرماید.
نظم
خوش كرد یاوری فلكت روز داوری‌تا شكر چون كنی و چه شكرانه آوری
در كوی عشق شوكت شاهی نمی‌خرنداقرار بندگی كن و دعوی چاكری
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی‌تا یك دم از دلم غم دنیا به در بری
______________________________
(1). حافظ ابرو: «مقرّر شد كه امیر سیف الدین رمضان اختاجی، كه از امرای بزرگ پادشاه سعید شاه شجاع بود، با منشوری به اسم حكومت سلطان ابو یزید متوجه ابرقو شود و از جانب اصفهان، خواتین و متعلقان امرا آنجا مانده بودند. از آن امیر علاء الدین فرج بهادر و امیر فخر الدین عبد الكریم ... را روانه دار السلطنه شیراز گردانید.»
ص: 570 سلطان و فكر لشكر و سودای گنج و تاج‌درویش و امن خاطر و كنج قلندری
نیل مراد بر حسب فكر و همت است‌از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
یك حرف صوفیانه بگویم اجازت است‌ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوی‌كاین خاك بهتر از عمل كیمیاگری و سلطان زین العابدین، دیگر باره امرا و اركان دولت را نوازشها فرموده و خلعتهای خاص و كمرهای مرصّع و طبل و علم ارزانی فرمود و ولایات و بلوكات در ممالك فارس و كرمان به رسم سیورغال عنایت فرمود و سادات و موالی و اكابر و اهالی را علی اختلاف طبقاتهم و تفاوت درجاتهم عنایت و رعایت نمود.

ذكر معاودت حضرت صاحب‌قران به دار الملك توران‌

حضرت صاحب‌قران، بعد از فتح مازندران، قشلاق در ری فرموده بهار عازم سلطانیه شد و گماشتگان سلطان احمد گریخته بودند و قلعه خالی گذاشته.
همان روز كه ایشان رفتند، عمر عباس به سلطانیه رسیده قلعه را ضبط كرد و جمعی اوباش، به آوازه آمدن سلطان احمد، محصّلان مال را كه امیر عمر عباس تعیین كرده بود كشتند و امیر عمر قلعه را مضبوط ساخته چون آوازه دروغ بود بیرون آمده اكثر آن بی‌باكان را به قتل آورد و حضرت صاحب‌قران به سلطانیه آمده ایلچی به شیراز به طلب عادل آقا فرستاد و آقا آمده آن حضرت سلطانیه را به او داد و دارایی آن مملكت
ص: 571
را به عهده درایت و كاردانی او كرده امیر محمد سلطانشاه «1» را با او تعیین نمود و رایات همایون به عزم مراجعت به ولایت رستمدار فرمود و حكام آن‌جا و امیر ولی كه در آن ایّام آن‌جا می‌بود گریخته «2» لشكر آن ولایت را به غارت زیروزبر كردند و آن حضرت به ولایت آمل و ساری درآمده امرای مازندران امیر سید كمال الدین و امیر رضی الدین پسران امیر سید قوام الدّین به عزّ بساط بوس رسیدند «3» و لب سكّه به نام آن حضرت خندان كرده سر منبر به عزّ القاب همایون به آسمان رسانیدند. حضرت صاحب‌قران خدمت ایشان قبول كرده سادات را كه نور دیده اعیان عالمند منظور نظر عنایت ساخت «4» و لشكر را اجازت فرموده عازم دار السلطنه سمرقند [بی‌مانند] «5» شد و تابستان آن‌جا گذرانیده قشلاق در سالی سرای واقع شد.
و درین سال، عادل آقا سلطانیه را معمور ساخته لشكر او به دو هزار رسید و سلطان احمد از بغداد به تبریز آمده امیر ولی كه از بیم سپاه منصور گریخته بود، از راه گیلان در اوجان، به خدمت سلطان پیوست. سلطان او را نوازش فرموده بعد از چند روز امیر سنتای را با او به سلطانیه فرستاد كه عادل آقا سركش را به هر نوع كه توانند رام سازند و سلطان در تبریز رنجور شده مرفوع الطّمع گشت و خبر مرگ او به اقاصی و ادانی ولایات رسید. آقا لشكرها جمع آورده ناگاه خبر آمد كه حاجی سلطان به رسم منغلای به حوالی زنجان آمد. عادل آقا را خبر فوت سلطان مقرّر بود. یراق دید كه جمعی را به رسم شبیخون بر سر او فرستد. آقا امیر لطف اللّه را كه داماد او بود
______________________________
(1). منظور امیر محمد پسر سلطانشاه است، پس باید امیر محمد را به صورت اضافه یعنی به كسر دال خواند.
در ظفرنامه آمده: «و محمد پسر سلطانشاه را با لشكری آنجا گذاشت.» ص 284
(2). ظف: «امیر ولی از موضع چالوس روی حیرت به دار الأمان فرار آورد.»
(3). ظف (به اختصار): «نایبان خود را با نثار و پیشكش و خراج فرستادند.»
(4). ایضا: «ایشان را به متابعت لقمان پادشاه، كه آن حضرت ولایت استراباد به او داده بود، امر فرمود.» ص 285
(5). ك ندارد.
ص: 572
روان ساخت و كسی آمده حاجی سلطان را خبر كرد. او مردم جلد را از قیتول بیرون برده كمین كرد. وقت سحر لطف اللّه رسیده دست به غارت و تاراج برآورد.
حاجی سلطان از كمین بیرون آمده همه را به تیغ بی‌دریغ منهزم گردانید و جمعی دستگیر كرده غلبه‌ای به قتل رسانید و باقی را تا در سلطانیه می‌دوانید.
مصرع
شكسته ركاب و گسسته عنان
پیش آقا آمدند. هرجیبا و اسب خوب كه از شیراز آورده به باد فنا رفته. آقا متحیّر ماند. امّا به امید صدق مرگ سلطان احمد، خود را تسلی داده طمع غلبه و جمعیت داشت. در این ولا، جمعی در قلعه شهریارك پنهان شده بودند به امید آن كه عادل آقا برای استنشاق هوا هرروز یك دو فرسنگ سیر آن كرده وقت شیلان باز می‌آمد كه چون چنان بیرون آید او را به دست آورند. آقا خبر یافته بود و احتیاط می‌نمود و امیر ولی و امیر سنتای رسیده، از بزرگان شهر امیر سید علی را پیش آقا فرستاد و امیر ولی پیغام داد كه حال من از تو پوشیده نیست. حضرت صاحب‌قران مرا از خانه من به‌در كرده و من پناه به پادشاه آوردم. رجوع معامله من به تو فرمود. اكنون اگر معاونت می‌نمایی باید كه بیرون آیی تا بر سبیل اتفّاق عزم استراباد و خراسان كرده لشكر جغتای را بیرون كنیم و كنار آمویه را ضبط كرده چون پادشاه در عقب آید خراسانات در تصرّف ما قرار گیرد. این فریب در گرگ كهن یعنی عادل آقا نگرفت و در جواب گفت كه تخیّلات چنین به مالیخولیا سرایت خواهد كرد و پنجاه هزار لشكر مغول در خراسانند و حضرت صاحب‌قران با دویست هزار سوار در سمرقند.
چگونه این خیالات به دماغ راه توان داد و آمدن شما به در قلعه صورت آشتی نداشت. مرا با این فریب در دام نتوان آورد.
نظم
عنقا شكار می‌نشود دام بازچین‌كان جا همیشه باد به دست است دام را
ص: 573
چند روز پیوسته جنگ بود و اسباب قلعه گیری راست می‌كردند و سخن صلح نیز می‌گفتند. اما به جایی نمی‌رسید. سلطان احمد را هنوز بقیه ضعفی بود و اطبا را هوای بغداد مناسب می‌نمود. سلطان عازم بغداد شد و خواجه منصور برادر خواجه نیكو محضر امیر جعفر كه وزیر حضرت خاقان سعید میرزا شاهرخ بود و پدرش خواجه خواجكی را با پسر عادل آقا امیر حسن «1» نام همراه كرده گفت او را به پدر او رسانید و آقا را به عنایت مستظهر گردانید و خلعت و كمر و سیورغال داده فرمود كه اگر آقا رام شود فهو المراد. مجموع متوجه بغداد شوید و الّا امیر ولی به تبریز رفته حاكم باشد و امیر سنتای محاصره كند. آقا را اعلام نمودند. جوابی نفرمود. بل فرستاده را اجازه مراجعت نداد و باز آتش بلا بالا گرفت. امیر ولی به تبریز آمد و خواجه منصور به بغداد رفت و امیر سنتای هرروز دو نوبت جنگ انداخته مدتی برین گذشت.
روزی «2» امیر سنتای با پنج هزار سوار از در سلطانیه برخاسته عازم تبریز گشت و سببش طغیان لشكر تغتمش خان بود در ولایت آذربایجان. و شرح واقعه آن است كه ایلچیان تغتمش خان همیشه پیش پادشاه احمد می‌آمدند. چون حضرت صاحب‌قران فتح استراباد فرموده قشلاق در ری فرمود، قاضی «3» سرای به رسالت پیش پادشاه احمد آمده كسی از دربند پیش تغتمش خان فرستاد و شرح تسخیر استراباد و فرار امیر ولی و قشلاق در ری عرضه «4» داشت نمود كه عرصه خالی است. محافظت الوس می‌باید كرد. تغتمش پنجاه هزار سوار با امرای نامدار فولاد اغلان و بكای
______________________________
(1). چنین است در نسخ س، ك و همچنین ذیل جامع. ف: امیر حسین.
(2). ذیل جامع: «بعد از یك ماه كه امیر ولی به تبریز رفته بود، روزی امیر سنتای ...»
(3). ذیل: «قاضی سرای از پیش او [- تقتمش] به رسالت پیش سلطان احمد می‌آمد. چون به دربند باكو رسیده بود، صورت فتح استراباد معلوم كرده پیش تقتمش فرستاد كه حضرت خاقانی استراباد را فتح كرده روی به طرف گیلان رفت و آن عرصه خالی است.» ص 235
(4). ف: عرضه داشته.
ص: 574
اغلان و بخشی خواجه و بایدو و باستی بای به دربند فرستاده آن‌جا مقیم شدند.
قاضی در بغداد ادای رسالت كرده مغول «1» بچه صاحب جمال داشت. پادشاه را با او تعشقی شده قاضی آن معنی را مادّه مخالفتی ساخت «2» و مراجعت نموده به تعجیل پیش تغتمش رفت و او حكم فرمود كه امرا كه در دربندند پادشاه احمد را به دست آرند. لشكر متوجه تبریز شده امیر ولی را چون قوّت مقاومت نبود فرار نمود و تبریزیان شهر را محكم كرده به جهت اهل و عیال هفته‌ای قتال و جدال كردند.
عاقبت كفّار ستمكار به حیلت و قوت غالب آمدند و هرچه از فساد و جور در امكان بود به ظهور آوردند. هركه را یافتند اسیر بند كمند و گرفتار قید گزند ساختند.
سركشانی كه تارك بر آسمان می‌سودند چون زمین پایمال محنت و ذلّت شدند و دوشیزگانی كه روی به آفتاب و ماه نمی‌نمودند در بزم مستان كشیدند و پرده عصمت دریدند و راز إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ «3» بر صحرا فتاد.
نرگس‌وار همه چشم بر زر داشتند و سیم قرّة العین می‌پنداشتند. شمسه زرین آفتاب از طاق لاجوردی فلك به ناخن می‌كندند و نعل هلال را از ابلق شموس چرخ به «4»
______________________________
(1). ك، س: مغولچه- «قاضی را مغول بچه‌ای كه ملازم بود به غایت صاحب جمال.» (ذیل جامع التواریخ ص 236)
(2). ایضا: «سلطان احمد را با او تعشقی پیدا شده و این معنی خاص و عام بغداد را معلوم شده قاضی ازین معنی انفعالی داشت و این را مادّه مخالفتی گردانید.»
(3). سورة الكهف 94.
(4). ظفرنامه (به اختصار): «در آن زمستان توقتمش خان لشكری گران قریب نه تومان با دوازده اغلان جوجی نژاد از راه دربند به تبریز فرستاد. رعایا و اهالی آن‌جا جهت محافظت اهل و عیال خود به اتفاق امیر ولی كه شكسته و گریخته آنجا رفته بود و محمود خلخالی قریب یك هفته به مدافعه قیام نمودند.
عاقبت آن لشكر به غلبه شهر را مسخّر گردانیدند و ولی و محمود خلخالی گریخته به خلخال رفتند.
لشكریان دست به غارت برآوردند و از ذخایر و اموال آنچه در چنان شهری به سالها جمع آمده بود به مدت ده روز بر باد رفت ... چون خبر این واقعه به حضرت صاحب‌قرانی رسید، سایه التفات به ضبط ممالك ایران انداختن بر ذمت همت خود واجب دانست.» ص 286
ص: 575
دندان می‌ربودند. قندیلهای مساجد می‌شكستند و امامان می‌آویختند و محرابها می‌انداختند و سبزها می‌سوختند. مدارس رباط الخیل بود و درس و تلاوت كلام اللّیل. به جای دعا و درود سرود می‌گفتند و در مقام علم و حكم زیر و بم می‌نواختند. نه از خدای ترس و شرم و نه از خلق حجاب و آزرم.
شعر
كلاب دماء المسلمین شرابهم‌و لحم البرایا یأكلون تنقلا
شیاطین یؤذون الخلایق رغبةعفاریت یسفكن الدماء تطاولا و هرچه سالها از اموال و نفایس در چنان شهری جمع شده بود به غارت و تاراج رفته و اسیر و برده گرفته، هم در زمستان مراجعت نمودند. «1» در آن تاریخ گفته‌اند:
نظم
ماه ذی قعده از قضا كه نبودهیچ كس را ازو مجال گریز
از ملاعین عساكر دغدغ‌همه بی‌رحم و مفسد و خونریز
نهب تبریز و قتل و غارت اوبود تاریخ «نازنین تبریز» «2» امیر سنتای از در سلطانیه برخاسته جمعی را به محاصره گذاشته بود «3» و عادل آقا در قلعه عرض مرد و جیبا به نوعی دید كه در بیرون وقوف نیافتند و در غره
______________________________
(1). در حاشیه نسخه ك، ف آمده:
دغدغه دغدغان می نرود از دماغ‌كیست كه از دغدغان بر دل او نیست داغ
(2). «نازنین تبریز» به حساب جمعی برابر است با 787.
(3). ذیل جامع: «چون خبر رسیدن تقتمش به تبریز به سنتای رسید و فكر كرد كه قضیه قلعه به تنگ آمده است و اندك مایه از لشكریان محاصره می‌توانند كرد. حاجی سلطان پسر ملك تیمور را مقرر كرده كه با شاهعلی حامی ... به محاصره قیام نمایند.» ص 236
ص: 576
ذی حجه با جمعی مكمل بیرون آمد. حاجی سلطان در بازار شراب می‌خورد. آواز یاغی شنیده شمشیر برداشت و این ابیات می‌خواند.
نظم
چو زان لشكر گشن برخاست گردرخ نامداران ما گشت زرد
من آن گرز یك زخم برداشتم‌سپه را همان جای بگذاشتم
خروشی خروشیدم اندر كمین‌كه چون آسیا شد بر ایشان زمین غافل از آن‌كه آسیابان فلك دانه عمرش در زیر سنگ حوادث آرد می‌كند.
زمانی جنگ كرده حاجی سلطان را چندین زخم پیاپی رسیده هلاك شد. سر او را پیش آقا بردند و باقی گریخته بسیاری به قتل آمدند و آقا را، در آخر سال چنین فتحی میسر شده از تنگنای محاصره خلاص یافت.

احوال فارس و عراق‌

شاه یحیی بعد از مصالحه لشكری مصحوب سلطان ابو یزید و پهلوان [زین الدین محمد ساخت و امیر سیف الدین رمضان خود به موجب تعیین سلطان] «1» زین العابدین ملازم بود كه پروانه به مهذّب رسانیده ابرقوه تسلیم عم بزرگوار نماید. «2» امیر رمضان فرمان سلطان مضمون آن‌كه رعایت جانب بندگان قدیم و چاكران ثابت‌قدم به مقتضی همت بلند پادشاهانه بر خود واجب می‌شناسیم باید كه بی‌تأنی و تقاعد خطّه ابرقوه و قلعه را به خدّام عمو بایزید تسلیم كرده متوجه پایه سریر
______________________________
(1). ك ندارد. حافظ ابرو نسخه عكسی: «و پهلوان محمد زین العابدین را همراه او كرد و امیر سیف الدین رمضان خود به موجب پروانه سلطان زین العابدین ملازم سلطان ابو یزید بود.»
(2). ایضا: «و شاه یحیی مصاحب ایشان از پیاده و سوار لشكری مرتب گردانیده از بیلدار و رعدانداز و اسباب جنگ قلعه آماده داشته بدان طرف روانه گردانید.»
ص: 577
سلطنت شود كه راه نیابت و قائم مقامی و شحنگی مملكت فارس بدان جانب ارزانی فرماییم رسانید. پهلوان مهذّب شرایط اعزاز و اكرام به جای آورده گفت من بنده حضرت پادشاه سعیدم و اكنون مملكت للّه الحمد به فرزند ارجمند او كه وارث به حق است رسیده من این مملكت را كه امانتی است به حضرت وارث می‌سپارم و دیگر ممكن است كه رجوع مملكت به سلطان ابو یزید امری وضعی باشد. به مجرد رسالت اكتفا نخواهم كرد. لشكر شاه یحیی كه اسباب قلعه گیری برده بودند هرچند به جدال و قتال و حیله و خدعه كوشش نمودند فایده نداشت. عاقبت خائب و خاسر همراه سلطان ابو یزید به اصفهان رفتند.
و در این ایام امیر غیاث الدّین منصور شول سركشی آغاز كرد و سببش آن بود كه سلطان زین العابدین مهمّات مملكت به خال خود امیر مجد الدین مظفّر باز گذاشت. امیر غیاث الدین شول را تقدّم اوشاق بود رخصت طلبیده عازم شولستان شد و جهت استخلاص اموال و نسق احوال رجال و ابطال فصلی درنگ كرده هرچند به احضار آن بزرگ مثال صادر شد در امتثال تقاعد نمود. عاقبت با جمعی كثیر متوجه اصفهان شد و موادّ فساد را تحریك داده نیران فتنه را مشتعل ساخت و سلطان ابو یزید را كه مأیوس از ابرقوه بازگشته بود اغوا و اغرا نمود. امّا فایده از آن نبود «1» و سلطان ابو یزید با وجود علّو نسب و عرق سلطنت هیچ كار او پیش نرفت و دائما سرگردان بود.

احوال سلطان احمد مظفری‌

سلطان زین العابدین اگرچه به موجب وصیت پدر مملكت كرمان را به سلطان عماد الدّین احمد رجوع فرمود امّا نمی‌خواست كه به كلّی از تصرف او بیرون
______________________________
(1). ایضا: «سلطان ابو یزید مأیوس از ظاهر ابرقوه بازگشته بود. هر لحظه اغوای او می‌كرد. اما به واسطه نكث عهود در همه محلی منكوب و مغلوب می‌آمد.»
ص: 578
رود. بلوك اقطاع كه از توابع كرمان بود به امیر جلال الدین سیور غتمش كه مولد و منشاء او بود تفویض فرمود و چون دولتشاه پسرش «1» و منصور برادرش ملازم سلطان بودند و قلعه سلیمانی و قلعه سموران در تصرّف كوتوالان ایشان بود، امرا صلاح دیدند كه امیر سیور غتمش متوجه بلوك اقطاع كه اقطاع اوست شود. چون غلبه‌ای می‌بایست كه معارضه با كرمان كند، امیر فخر الدّین عبد الكریم مقرّر شد كه اول متوجه بلوك شبانكاره كه خاصه او بود شود و دفع مفسدان كرده قلاع به دست آورد و بعد از آن متوجه كرمان شوند.
هردو امیر ولایت شبانكاره را ضبط كرده به بلوك اقطاع رسیدند و تمام امرا و سرخیلان و اصول احشام آن‌جا انقیاد نمودند. امّا امیر محمد جرمایی به كرمان رفت. امیر سیور غتمش با غلبه فراوان عازم استخلاص كرمان شد. سلطان احمد را هنوز قوّت آن نبود كه شر افغانیّه را از سر قدرت دفع كند. از در مصالحه درآمده میل پیوند و خویشی كرد. مفید نیامد. امیر سیور غتمش می‌خواست كه سكّه و خطبه به نام زین العابدین كند و جهت امرا كه به استخلاص آمده‌اند ترتیب مناسب فرستد.
عاقبت سخن به جایی نرسید و امیر سیور غتمش بازگردید.
سال دیگر سلطان عماد الدّین احمد را شوكتی تمام حاصل آمد و به تحریك امیر محمد جرمایی و جمعی كه مخالف امیر سیور غتمش بودند قصد محاربه او كرد.
امیر سیور غتمش خبر یافته امیر عبد الكریم در شبانكاره مریض بود. از سلطان زین العابدین استمداد نمود و سلطان جهت خاطر عمّ التفات نكرده فرمود كه پهلوان زین الدّین شهر بابكی «2» و برادرش به امیر پیوندند. سلطان عماد الدّین احمد عازم جیرفت شد و امرای افغان «3» و احشام پیشتر به كرمان پیوستند. امیر سیور غتمش از
______________________________
(1). ذیل حافظ ابرو: امیر شهاب الدین پسرش و امیر منصور برادرش.
(2). ایضا: پهلوان زین الدین شباوكی.
(3). ایضا: «اكثر امرای افغان و احشام حوالی به لشكر كرمان ملحق گشتند.»
ص: 579
غایت غرور جازم بود كه احشام و اتراك «1» افغانی به او ملحق می‌شوند و دیگران منهزم می‌گردند. از قضا، روز مقابله سرش نشانه تیر تقدیر شد و بساط غرور او را درنوردیدند و سلطان احمد به دفع او قوی شده مملكت كرمان بر او قرار گرفت. امّا قلعه سلیمانی و سموران در تصرّف گماشتگان پسر و برادر او «2» به قرار سابق ماند.

ذكر مخالفت شاه یحیی و سلطان زین العابدین كرّت دیگر و محاربه ایشان‌

شاه یحیی به تحریك غیاث الدّین شول نمك «3» حرام به عزم ییلاق به علف‌خوار فارس درآمد. «4» سلطان زین العابدین جهت آن‌كه نكث ایمان و نقض پیمان از جانب او نشود تغافل می‌فرمود. چون تطاول آن بزرگ «5» از حدّ تجاوز نمود، او نیز لشكرها به عزم رزم مرتّب ساخت و اعلام مقاتله و مقابله برافراخت و هر منزل كه او استقبال نمود، شاه یحیی استدبار فرموده به صفت رجع القهقرا متّصف گشت.
چنانچه منزل فریقین ظاهر اصفهان شد و در منازل و مراحل رؤس لشكر اصفهان به معسكر سلطان ملحق می‌شدند و پهلوان مهذّب با هزار و پانصد سوار آراسته همه جوانان نوخاسته رسیده نثار و پیشكش گذرانید و امارت امرای جوانغار به جانب او تفویض رفت و روز به روز علّو درجت و سمّو مرتبت او می‌افزود و امیرزادگان اصفهان چندان پیش سلطان زین العابدین آمدند كه شاه یحیی متوهّم شده از ظاهر
______________________________
(1). ایضا: «از غایت نخوت و غروری داشت ایشان را وجودی نمی‌نهاد و جازم بود كه چون لشكریان وی را بشناسند احشام و اتراك افغانی به لشكر او ملحق شوند.»
(2). منظور از «او» امیر سیور غتمش است.
(3). ك: «نمك به حرام». این كلمات در تاریخ حافظ ابرو نیست.
(4). حافظ ابرو: «و هرروز اندكی به جانب پارس پیشتر می‌آمدند. متّصل آن خبر به شیراز به زین العابدین می‌رسید.»
(5). ایضا: «تطاول ایشان از حد بگذشت.»
ص: 580
اصفهان خیمه اقامت كنده پناه به شهر برد و مقرّر كردند كه یك روز معیّن از طرفین پیش آمده جنگ كنند.
روز موعد، سلطان زین العابدین با جوانان لشكر و بهادران صفدرساز جنگ راست كرده بر مراكب باد رفتار آتش سرعت فلك جولان سوار گشتند و جوانغار و برانغار و قول آراسته شد و از جانب اصفهان نیز میمنه و میسره و قلب و جناح ترتیب دادند. لشكر فارس و عراق بدین اساس و یراق صفها كشیده از بامداد تا نماز پیشین از هیچ طرف قدم پیش ننهادند. امّا تیر در میانه كبوتروار سفارتی می‌كرد و رسالتی به جای می‌آورد. نماز پیشین آن دو لشكر چون امواج بحر اخضر جنبیدند و از نصف النّهار تا وقت اصفرار رواكب و مراكب را جای قرار نبود و آتش قتال و جدال التهاب و اشتعال می‌نمود. آخر روز هریك به مقام معهود عود فرمودند و چند روز من الفلق الی الغسق تیغ آبدار و نیزه جان‌گذار در كار بود و هوا میل برودت كرده ماه رمضان نزدیك شد. شاه یحیی از امرای فارس [پوشیده] «1» التماس نمود كه نوعی سازند كه سلطان زین العابدین مراجعت نماید. امرا عرضه داشتند كه لشكریان یراق زمستان ندارند. اولی آن‌كه عازم شیراز شده اول بهار بازآییم و قضیه به اتمام رسانیم. سلطان عنان به جانب فارس معطوف ساخته آن زمستان در شیراز به عیش و عشرت گذرانید.

ذكر بازگذاشتن شاه یحیی اصفهان را و آمدن سلطان زین العابدین‌

اعیان و پیشوایان اصفهان از بخل و امساك شاه یحیی شكایت داشتند و دیگر هرچه در نظرش خوش می‌نمود به دار العباده یزد می‌فرستاد. چنانچه درهای عمارت نقش جهان را روان كرد «2» و آوازه سخاوت سلطان زین العابدین می‌شنیدند و
______________________________
(1). ك ندارد- حافظ ابرو: «شاه یحیی از امرا التماس كرد كه سلطان زین العابدین را بدان دارند كه مراجعت نماید. امیر همام الدین و امیر فرخ ساعی شدند و پیش سلطان زین العابدین عرضه داشتند ....»
(2). ایضا: «امرای اصفهان از آن وضع متنّفر شدند و او را به خساست و امساك معروف گردانیدند و صفت سخاوت و كرم سلطان زین العابدین می‌شنیدند.»
ص: 581
خواجه امام الدّین كه مقتدای اصفهان بود می‌فرمود كه هركه در روی لشكر سلطان زین العابدین تیر اندازد عاصی است. «1» فی الجمله بیست هزار پیاده تمام سلاح دولت‌سرا را بر شاه یحیی حصار كردند. شاه فرستاد كه اگر نوّاب زیادتی كرده‌اند تدارك نماییم و اگر ملتمسی دیگر است رفع كند تا مبذول افتد. جواب گفتند كه شاه به استدعای ما آمده بود. حالا جز مراجعت ملتمسی دیگر نیست. شاه قبول كرده در شب با حرم و متعّلقان از طبرك عزیمت نمود چنان‌كه طالب علمی را از مدرسه بیرون می‌كردند گفت ما را از این محل بیرون می‌رویم. اصفهانیان امیر علی پسر میرمیران را جهت تبلیغ بشارت به دار الملك شیراز فرستادند. سلطان زین العابدین از وصول این خبر مسرور گشته امیر علی را خلعت فاخر و كمر مرصّع و انعام گرامند فرمود و به تعجیل تمام عازم عراق شد و امرا و رؤسا و اكابر و مفاخر اصفهان استقبال كرده به شرف بساط بوس رسیدند و نثار و پیشكش به عرض رسانیده به مقدم همایون فرح و نشاط نمودند. سلطان زین العابدین همه را به عواطف و نوازش سرافراز ساخت و بی‌مانعی و منازعی مملكت عراق در تصرّف آمده در تخت اصفهان متمكّن شد.
حكام و گماشتگان قلاع طوعا او كرها كلیدهای قلاع و حصون و دفاین به امنای حضرت سلطنت سپردند و از جانب قم و ساوه نثار و پیشكش آورده خراج متكفّل و متقبّل شدند. سلطان زین العابدین علی صفی قمی «2» و پیر احمد ساوه كه هردو پیر كهنه آن دیر بودند به قرار هردو شهر را به ایشان مسلّم داشت. الحق حضرت
______________________________
(1). ایضا: «كه تمامت اصفهانیان مرید و معتقد او بودند تقریر می‌كرد كه اصفهان به دو جهت حق سلطان زین العابدین است اولا آنكه پادشاه سعید شاه شجاع در زمان حیات خود این مملكت را به سلطان زین العابدین ارزانی داشت. دیگر آن‌كه شاه محمود به اسم شیربها به حضرت مهد علیا ارزانی داشته بود و تمسّك مشروع مسجل قلمی كرده و می‌فرمود كه هركه ... و شاه یحیی به جهت استیفای آن دولت و دفع اختلال آن حال را با قاضی ركن الدین صاعد پیوندی فرموده بود و دختر خواجه عضد الدین را با سلطان محمد عقد بسته بود. اما مقتدای شهر خواجه امام الدین بود.»
(2). در باب این شخص و خاندان وی رجوع شود به مقاله ارزنده مدرّسی طباطبائی به نام «خاندان علی صفی» در مجله بررسیهای تاریخی سال هشتم شماره 1 و 2 فروردین- اردی‌بهشت 1352.
ص: 582
شاه شجاع و خانواده نامدارش پادشاهان كامكار نیك‌اندیش بودند. سلطان فتح‌نامه به شیراز فرستاده خال خود مجد الدّین مظفّر را كه قائم مقام گذاشته بود طلب داشته حكومت اصفهان به او داد «1» و قاصد سلطان ابو یزید گشت.

احوال سلطان ابو یزید

سلطان زین العابدین عمّ خود سلطان ابو یزید را در مبدأ سلطنت انواع حرمت داشت و از بذل عطا دقیقه‌ای نامرعی نگذاشت «2» و او بی‌وفایی كرده به دشمن ملك پیوست. آن جراحت به هیچ‌گونه التیام نمی‌یافت و فی الواقع سلطان ابو یزید به حسب طالع چون مادّه فاسد بود كه به هر جانب كه متحرّك می‌شد جز فساد نتیجه‌ای نمی‌داد و در هر محل كه قرار می‌یافت كوره خلاف می‌تافت. سلطان زین العابدین به قصد او كه از قبل شاه یحیی در نطنز بود، نهضت نمود و ناگاه بر سر او تاخت. سلطان ابو یزید را بیش از آن مجال نشد كه مطلوبی كه داشت ردیف خود گردانید «3» و چون شعر بی‌قافیه و قافیه بی‌روی بی‌وزن و درنگ روی به بیابان نهاد.
سلطان زین العابدین رخصت تكامشی نفرمود و سلطان ابو یزید چون باد افتان و خیزان بیابان می‌پیمود و در هر مرحله كه نزول كرد جز دبور ادبار و نكبای نكبت انیس و قرین نداشت و در هر قدمی ندمی استقبال كرده در هر نفسی المی می‌دید.
بیت
اختر بخت مرا هیچ منّجم نشناخت‌یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم چون حروف تهّجی از هم فروریخته رخت به لرستان كشید. هرچند
______________________________
(1). متن فرمان حكومت وی در تاریخ آل مظفر حافظ ابرو آمده است.
(2). حافظ ابرو: «و او را در آن دولت ركنی ركین و حصنی حصین و سدی سدید تصور فرموده بود.»
(3). ایضا: «چنانچه به هیچ‌گونه مجال سلاح بستن نیافتند. ملازمان و خدمتكاران او اكثر به اسب برهنه و بی‌لجام مطلوبی كه داشت ردیف خود گردانید ....»
ص: 583
همّت او رخصت نمی‌داد، شاء ام ابا، كسی به اعلام پیش اتابك فرستاد. اتابك چون تربیت یافته پدرش بود حقوق سوابق ملاحظه نمود. مقدم او را گرامی داشته فوزی عظیم شمرد و سلطان بایزید پیش او بود تا آن زمان كه به كرمان رفت.