وقایع سنه سبع و ثمانین و سبعمائه
وقایع سنه ثمان و ثمانین و سبعمائه
ذكر لشكر كشیدن حضرت صاحبقران به جانب عراق و آذربایجان
در سال گذشته نوشته شد كه عادل آقا به واسطه خبر فوت سلطان احمد طمع تسخیر ممالك كرد و امیر عیسی را به حكومت قزوین فرستاد. چون خبر وفات او دروغ بود، امیر عیسی عازم خراسان شد و به عزّ بساط بوس امیرزاده امیرانشاه گوركان رسید و امرا خبر او را پیش حضرت صاحبقران فرستادند. حكم همایون نفاذ یافت كه امرای خراسان به جانب عراق رفته مدد عادل آقا و محمد سلطانشاه باشند. امرا به حدود ری رسیده، «1» عادل آقا به استظهار بر مخالفان مظّفر گشت و سردار ایشان حاجی سلطان را به قتل آورد چنانكه شرح آن گذشت و امرا كه در ری بودند به عزم تسخیر تبریز متوجه شدند و آقا به همدان رفته خواجه مسافر كافی را كه تربیت یافته آقا بود و عصیان میورزید اجتماع او را از هم بگسلانید و امرا كه در ری بودند عازم سلطانیه شدند و آقا جمعی امرا، چون [قرا بسطام و لطف اللّه و امیر جاگیر و بسطام پسر او] «2» كه چندگاه بر درگاه حضرت شاهرخی بعد از فتح آذربایجان در سنه [ «3»] بود، به طرف میانه روان گردانید و از قبل سلطان احمد، اوزون شمس الدین كه حاكم تبریز بود دفع مخالفان از میانه واجب دانست. شیخ حسین قبچاقی را با دو هزار سوار به رسم شبیخون بر سر ایشان فرستاد. آقا از همدان بازگشته امرای
______________________________
(1). ذیل جامع: «امرا چون به حدود شهریار ری رسیدند خبر محاصره قلعه بشنیدند. هم در آنجا متوقّف شدند. احیانا خبر ایشان به قلعه میرسید و موجب انتظار امیر عادل و مردم قلعه میشد.» ص 238
(2). ف، ك- ذیل جامع التواریخ: «قرا بسطام و امیر لطف اللّه و بسطام و پسر او خواجه یوسف ....»
(3). در نسخ سفید مانده.
ص: 584
حضرت صاحبقران را در سلطانیه طوی سنگین داده و پیشكشها كشیده به اتفاق متوجّه تبریز شدند و به مرحله سرچم رسیدند. در این وقت نوكران سلطان احمد بر مردم آقا شبیخون آورده بودند «1» و لطف اللّه دانسته و یورت را گذاشته بر پای عقبه میانه آمد و از عقبه گذشته به پل زرینهرود رسید و نوكران سلطان در قفا بودند. ناگاه آغرق عادل آقا پیدا آمده لطف اللّه قوی دل شد و خبر به آقا فرستاده خود به جنگ بازایستاد و آقا فی الحال روان شده كسی پیش امرا روان كرد. مخالفان سیاهی سپاهی دیده و خبر آقا شنیده فرار نمودند و سپاه ظفرپناه در عقب رفته هفتصد كس دستگیر كردند و امرا «2» چون عادل آقا و محمد سلطانشاه و طوی بوقا شیخ و پیرك پادشاه و عثمان عباس و غیرهم در پل میانه رسیده گرفتاران را بعضی به قتل آوردند و باقی را گذاشتند و كس پیش محمود خلخالی فرستاده مبالغه كردند كه امیر ولی را گرفته و محمود نامحمود با آنكه سوگند خورده بود كه قصد ولی نكند نقض عهد كرده او را سپرد و ایشان او را به قتل آورده سر او را پیش شاهزاده جوانبخت امیرانشاه گوركان
______________________________
(1). ذیل: «چون به مرحله سرچم رسیدند، امیر محمد سلطان شاه و امرا جهت ضبط و سان لشكر ساعتی توقّف نمودند و عادل آقا پیشتر به جمالآباد توجه نمود و قضا را همین روز نوكران سلطان احمد بر سر لطف اللّه و قرا بسطام شبیخون آورده بودند.» ص 238 مطلع سعدین و مجمع بحرین ج2 584 ذكر لشكر كشیدن حضرت صاحبقران به جانب عراق و آذربایجان ..... ص : 583
(2). منظور امرائی هستند كه تیمور برای تصرّف سلطانیه و تبریز فرستاده بود. اسامی آنان در ذیل جامع التواریخ چنین آمده: «امیر طغای بوقاشیخ و پیرك پادشاه و امیر عثمان عباس و حاجی عبد اللّه عباس و دولتخواجه ابیوردی و امیر بیان تیمور پسر آق بوقا و امیر خماری و امیر نیكروز جاونی قربانی و ملوك سبزواری» در ظفرنامه نام امیر خماری به صورت امیر قماری ضبط شده. این امیر قماری همان است كه امیر ولی را از محمود خلخالی تحویل گرفت و به قتل رسانید (ذیل جامع التواریخ ص 239).
ابن عربشاه درباره این امیر قماری نوشته است. «در شمار چهل تن از اهریمن صفتان بیگانه از دین و ناامید از دنیا چون عباس و جهانشاه و قماری و سلیمانشاه و ایدكو تیمور و جاكو سیف الدین در پیرامون خویش فراهم ساخت» ص 5 و باز در جای دیگر ابن عربشاه او را از افراد مورد اعتماد تیمور نوشته است. (ص 300). این عباس كه ابن عربشاه او را از نخستین هواداران تیمور شمارده پدر امیر عثمان و عبد اللّه است. بنابراین باید عثمان عباس را به صورت اضافه یعنی به كسر نون عثمان خواند.
ص: 585
فرستادند و در دیزباد نیشابور رسید و به سرعت پیش حضرت صاحبقران رسانیدند و آن حضرت هنوز در سمرقند بود و امرا عازم تبریز شده و گرگان كهن یعنی امیرین كبیرین عادل آقا و محمد سلطانشاه به تبریز رسیدند و تبریزیان در آن زودی از ورطه لشكر تغتمش خان خلاص یافته پسران و دختران ایشان را به اسیری برده بودند و خرابی كرده كه شرحپذیر و قابل تحریر و تقریر نیست.
نظم
چگویم چها رفت با خاص و عامز ظلم و تعّدی و جور و جفا
گرفتند و كندند و بردند اسیرزن و مرد را بیگناه و خطا فی الجمله عادل آقا تبریزیان را استمالت داده در قروق اوجان متمكن نشست. ناگاه آگاه شد كه امیر سنتای آغرق سلطان احمد را از بغداد به ییلاق تبریز میآورد. به اتفاق امرا در حوالی سورلغ بر ایشان تاخت و مجموع را دل پریشان ساخت و غنیمت بسیار سپاه ظفر شعار گرفتند و سنتای مكسور و مقهور عازم بغداد شد. و عادل آقا چهار ماه در اوجان و حوالی تبریز بود. «1»
و حضرت صاحبقران از مطالع خراسان چون آفتاب طالع شده ماه رایت ظفرنشان به ولایت مازندران درآمد و در موضع فیروزكوه سید كمال الدین شرف دستبوس یافته پسر خود سید غیاث الدّین را ملازم ساخت و آن حضرت مقدم او را به اعزاز تلقی كرده رعایت پادشاهانه فرمود و پیش از این به چند سال قافله حجاز بر صوب لر كوچك عبور مینمود. حاكم آن ملك، ملك عزّ الدین، قافله را غارت
______________________________
(1). ذیل: «و همه روز از بندگی حضرت ایلچیان میآمدند. امّا خبر بندگی حضرت (- تیمور) را در سمرقند میدادند. ناگاه امیر شمس الدّین اوج قرا به رسالت بیامد و گفت كه بندگی حضرت در خبوشان (- قوچان) خراسان است و بیشك متوجّه عراق است. بعد از یك هفته ایلچیان به طرف امیر عادل آمدند و او را از راه هشترود پیش بندگی حضرت بردند ... در راه مكتوب و رسالت بندگی حضرت (رسید كه؟) ایلغار كرده بود بر سر ملك عز الدین سر رفته بود.» ص 241- 240
ص: 586
كرده خبر این شناعت به سمع اعلی رسیده بود و آن حضرت نیّت فرموده كه هرگاه روزگار فرصت دهد گوشمال لركان دزد داده انتقام حجّاج كشیده آید. در این وقت در فیروزكوه كه حكایت ممالك میگذشت سخن لر كوچك واقع شده نیّت سابق به خاطر اشرف آمد و بر ذمّت همّت پادشاهانه استیصال ایشان واجب دانسته فرمود كه از ده نفر دو نفر در ركاب نصرت انتساب به سرعت باد و حدّت آتش روان شدند و چون به آنجا رسید و روجرد را غارت كرده و خرمآباد را غمآباد ساخته و بنیاد مفسدان برانداخته بیشتر به یاسا رسیدند «1» و آق تیمور بهادر و امیر عمر عباس آنجا از مرحله فنا به دار بقا رحلت كردند و خواجه علی مؤید سبزواری به زخم كاری نماند و حضرت صاحبقران عادل آقا را طلبیده بود. در روزی كه ملك عزّ الدین اسیر شده بود خدمت آقا رسیده متعاقب امیر محمد سلطانشاه آمده در قصد عادل آقا سعی بلیغ نمود. «2» ناگاه خبر آمد كه سلطان احمد از بغداد عازم تبریز است. امیرزاده جهانیان امیرانشاه گوركان با امرا و بهادران به رسم منغلای روان شد و آن حضرت متعاقب نهضت نمود. سلطان احمد به تبریز آمده بود و «3» هفتهای مقام كرده باز از راه نخجوان چون باد عازم بغداد شد و امیر سیف الدین و امیر الیاس خواجه ولد شیخ علی بهادر تكامشی كرده به او رسیدند و جنگ سخت درپیوست و بغدادیان هرچند به كثرت فزون بودند، امّا عاقبت در دست سپاه ظفرپناه زبون شدند. امیر الیاس خواجه را زخمی قوی رسیده و مریض شده عاقبت عاقبت یافت. امّا یك پای او ناقص مانده او را بر روی دست برمیداشتند.
حضرت صاحبقران در اوجان نزول فرموده عادل آقا سان لشكر خود به عرض رسانید. حكم شد كه پنج قشون به محاصره قلعه كراوتو روند و پنج قشون به
______________________________
(1). ظفرنامه: «خرمآباد را كه حصنی حصین و پناهگاه متمردان و قطاع الطریق آن سرزمین بود مسخر كرده بكلی ویران ساختند و اكثر آن دزدان را به دست آورده از سر كوهها فروانداختند.» ج 1 ص 288
(2). ذیل جامع: «تا به یكبارگی خاطر بندگی حضرت را از عادل آقا كوفته گردانید.» ص 241
(3). فی: و دو هفته.
ص: 587
محاصره ساروقرقان و دو قشون قچرچی راه تبریز شوند و پنج قشون عازم اردبیل گردند و باقی ملازم آقا در اردوی همایون باشند و آن حضرت به دولت و سعادت بر تخت سلطنت ابو سعیدی در بلده فرخنده تبریز نزول اجلال فرمود و بعد از چند روز میل استحمام نمود و به حمام درآمده چون بیرون آمد نواب عادل آقا، علاء الدین گوش بریده و شیخ علی ملكزاد، یراق سنگین به رسم پیشكش به عرض رسانیدند. آن حضرت التفات ننموده فرمود كه هردو را بند كردند «1» و در این اثنا خواجه یحیی سمنانی و خواجه شیخ تفتازانی كه وزرای سلطان احمد بودند به خدمت مشّرف شدند. آن حضرت هردو بزرگ را تربیت فرموده خواجه یحیی را منصب وزارت عنایت فرمود و خواجه شیخ را به امیرزاده جوانبخت امیرانشاه گوركان داد و چون خواجه شیخ در آذربایجان صاحب وقوف بود به اتفاق امیر محمد سلطانشاه ضبط مال نمود و آن حضرت در شنب غازان نزول فرمود.
در این اثنا، از طرف سلطانیه خبر آمد كه مردم گیلان در قزوین خرابی میكنند. آن حضرت عادل آقا را طلب داشته فرمود كه مردم ما را از تردّد خراسان چاره نیست و ایكو تیمور را فرمودهایم كه ضبط راه گیلان نماید. باید كه به عیسی و اقجكی و ایمن قیا كه در سلطانیهاند مكتوب نویسی كه ملازم ایكو تیمور باشند و امیر دولتشاه جیباجی همراه او رفته و مكتوب گرفته به امیر ایكو تیمور رسانید و چهارشنبه بیست و هفتم شعبان عادل آقا را گرفته آقروق او را غارت كردند «2» و بعضی از مردم او در تبریز پنهان شدند.
______________________________
(1). ذیل جامع: «و استفسار اموال مملكت از ایشان كردند، بیشتر به خرج رفته بود و چیزی نمانده بود. از آن سبب خاطر بندگی حضرت اعلی از امیرزاده عادل كوفته گشت و دیگر به صلاح نیامد.»
(2). ایضا: «و بعد از سه روز او را به قتل آوردند.» ص 242. ظفرنامه: «و فرمان لازم الأتباع به قتل سارق عادل نفاذ یافت و او را در زیر دیواری كرده بنه و ارختهاش را غارت كردند.» ج 1 ص 290
ص: 588
مجمل احوال شجاع الدّین عادل آقا
عادل آقا از مردمی بود كه به موجب حكم ابقا خان مدد قورچیان مینمودند و در مبدأ حال در بغداد به حظیره كشش «1» گوسفند شحنه بود و به خدمت سلیمان اتابك سلطان اویس پیوسته كار او انتظامی گرفت و چون سلطان عراق عجم را به پسر خود شیخ حسن داد، عادل آقا قایم مقام او به حكومت آن مملكت مقرّر شده «2» جمال حال او رونقی گرفت و بعد از فوت سلطان اویس و قتل شاهزاده شیخ حسن چون سلطان حسین پادشاه شد، عادل آقا در مملكت او به نوعی مستولی گشت كه جز نام سلطانی بر سلطان حسین چیزی نماند تا سلطان حسین درگذشت و سلطان احمد «3» مقرر گشت. احمد جلادت عادل و داعیه پادشاه نشانی او میدانست. با او متغیر مزاج شد و فی الواقع حق به جانب احمد بود و عادل سوء المزاج احمد با خود دریافته دربند حرامزادگی و كافر نعمتی بود و قتل سلطان حسین را بهانه ساخته چند نوبت لشكر درهم آورده و با سلطان احمد به صورت عصیان برآمد و چون طاقت مقاومت نداشت به دشمن قدیم خاندان سلطان احمد شاه شجاع پیوست و مدّتی در مملكت فارس به فلاكت میساخت تا آفتاب دولت صاحبقران در شهور سنه 786 سایه بر ممالك عراق عجم انداخت.
عادل از درگاه فارس نومید شده هوای حكومت از دماغش نمیرفت. طالب علمی سیستانی پیش نوّاب حضرت صاحبقرانی فرستاد و صورت اخلاص بر طبق عرض نهاد و آن حضرت او را آورده به عواطف پادشاهانه مخصوص ساخت و مملكت عراق عجم و آذربایجان را به عهده او گذاشت و نخست حركت نامناسب كه از او ظاهر شد بدگویی مخدومان خود به زشتترین صورتی عرضه داشت و ثانیا چون آن حضرت به تختگاه مراجعت نمود و اختیار مال و ملك در قبضه اقتدار او بود، جمیع
______________________________
(1). ك، س: كوشش.
(2). ف: شده بود.
(3). ك، س: معین.
ص: 589
اموال را در وجه اخراجات نوكران صرف كرده همه را طبل و علم داد و قواعد ملكداری و اساس سلطنت نهاد و در مدّت غیبت آن حضرت قاصدی نفرستاد و احوال اعلام نداد و با امرای حضرت كه با او بودند و هریك در شجاعت و جلادت صد برابر او طریق غدر ورزیده خواست كه همه را به قول زور در جوال غرور كند و امرا بر قاعده قول آن حضرت رفق و مدارا مینمودند تا آن حضرت رسید و از ممّر انهای امرا بر آنها كه از او صادر شده بود واقف گردید. رای عالمآرا كه جام جهاننما بود اندیشه فرمود كه مبادا از آن حق ناشناس امری صادر شود كه تلافی آن در امكان نگنجد. بنابرآن عزم گرفتن او جزم كرده اول ایكو تیمور را به جانب سلطانیه فرستاد تا به وعده معین كسان و اموال و خزاین او را نوعی در تصرف آوردند كه شرح نتوان داد و به همان وعده اینجا عادل را میگرفتند. عادل وقوف یافته خواست كه دست بردی نماید و هنوز چند هزار سوار ملازم داشت. حضرت صاحبقران به فراست دریافته فرمود كه در آن شب كه فردا داعیه گرفتن او بود تمام بندگان درگاه جیبا پوشیده در گرد بارگاه آگاه باشند و او صباح بگاه آمده بندگان دولتخواه از اطراف درآمده او را گرفتند و او تأسّف و تحّسر بسیار اظهار كرد. امّا مفید نبود. بعد از چند روز به قتل آمد.
ذكر عزیمت حضرت صاحبقران به جانب گرجستان
حضرت صاحبقران آخر تابستان از تبریز به راه نخجوان شد و به حصار كروم «1» رسیده و به جنگ مسخر ساخته حاكم آن را شیخ حسن نام به حضرت آوردند و حصار سرما تو را گرفته و خراب كرده تویان نام پیشوای آن را به دست آوردند «2» و به
______________________________
(1). ظفرنامه: حصار كرنی.
(2). ظف: «به حصار شرمالو كه به كنار آب ارس واقع است رسیدند ... و تومان تركمان را كه بزرگ آن قوم بود گرفته و بسته به درگاه عالم پناه آوردند.»
ص: 590
قلعه و حصار قرس «1» رسیده اطراف آن را گرفتند و آن قلعه به غایت محكم بود و والی آن فیروزبخت جنگهای مردانه كرد. عاقبت اطاعت نمود و آن حضرت او را نوازش فرمود و از آنجا به موضع آق بقرا برآمده از راه كیتوبه ولایت تفلیس رسید و آن شهر داخل گرج شده بود. آن حضرت فرمود كه مرا صورتی عجیب غریب روی نمود.
چگونه روا باشد كه جمعی گرجیان بیایمان در وسط مملكت مسلمانان دعوی سلطنت كنند و پادشاهان اینجا به اندك چیزی راضی شده از ایشان تجاوز نمایند.
اكنون كه نوبت ایالت و جهانبانی به تأیید آسمانی به ما رسیده بر ذمّت همّت لازم میدانیم كه بیضه اسلام را از خبث وجود ایشان پاك گردانیم. بر این نیت و همین عزیمت جنگ انداخته حصار ایشان را مسخّر ساخت و بسیاری به تیغ بیدریغ گذرانید و حاكم آنجا ملك بقراط را مقیّد گردانید و از تفلیس روان شده رای اصابت شعار نشاط شكار فرمود و در اثنای منازل و مراحل چند قلعه و حصار مسخر ساخت كه ذكر هریك موجب اطناب است. و امیر جهانشاه و امیرزاده محمد درویش در ولایت شكی دشمنان را مقهور ساختند و ارغونشاه و رمضان خواجه به ولایت تنكت «2» درآمده در دامن البرز كوه گرجیان را از بنیاد برانداختند و آن حضرت از آب كر بر پل گذشته «3» [عزیمت ولایت دابل ساق (؟) و قلعه سرخ فرمود] «4» و بقراط تفلیسی را كه مقیّد به قراباغ آورده بودند به دین اسلام كه ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ«5» اشارت به آن است به نصایح مشفقانه كه الدین النصیحة دعوت نمود و فرمود كه اگر به موافقت این امّت كه اساس كریاس كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ «6» صفت رفعت
______________________________
(1). ظف: به قارص رسیدند و آن حصاری به غایت محكم و استوار بود تمام از سنگ و شخصی پیروزبخت نام كه حكومت آنجا متعلق بدو داشت ...» ص 291
(2). ظفرنامه: تنكغوت.
(3). ظف: «فرمان قضا جریان به نفاذ پیوست تا از نی و خاشاك نوالهها پیچیده بر آب كر پل بستند.»
(4). ظف: [عنان عزیمت به جانب بردع معطوف گشت و اهل آن ولایت مسخّر وایل شدند.] ج 1 ص 296
(5). سورة التوبة 36، یوسف 40، الرّوم 30.
(6). آل عمران 110.
ص: 591
ایشان است رضا دهی من بعد، بعد از طریق خادم مخدومی، سبیل برادری المؤمنون اخوة مسلوك باشد و از ذلّ جزیه و خواری به عزّ اسلام و دینداری رسی. به یمن این نصایح كه از صمیم دل بود قفل ضلالت از دل بقراط گشود و به شاهراه ایمانش راه نمود و به مزید الطاف و اعطاف مخصوص گشته ظلمت ضلالت و حكمت جهالت اكثر آن ولایت به نور طلعت ایمان و هدایت مبّدل شد و حضرت صاحبقران خاطر خطیر بر تربیت او گماشت و تمام ولایات او را با مضافات بر او مقرّر داشت. «1»
و در این ولا، ملك شروانات شیخ ابراهیم كه به فخامت قدر و نباهت ذكر و قدم خاندان نامدار از ملوك روزگار ممتاز و مستثنی بود به عزّ بساط بوس رسیده خدماتی كه به نسبت چنان پادشاهی از چنین ملكی سزد به جا آورد «2» و تمام ولایات شروان و شماخی تا اقصای البرزكوه به ملك شیخ ابراهیم عنایت فرموده شروان شاه شد و ملوك گیلانات كه فرمان كسی قبول نكرده بودند مال و خراج قبول كرده انقیاد نمودند. شیخ علی بهادر آغرق را از راه اردبیل به قراباغ رسانید و آن حضرت آن زمستان آنجا گذرانید.
______________________________
(1). حاشیه ف: «مؤلّف ظفرنامه میگوید كه زرهی كه داود نبی در زرادخانه و علمناه صنعة لبوس به سر انگشت و النّا له الحدید پرداخته بود ... با دیگر تبركات و تحف پیشكش كرد.» (ظفرنامه ج 1 ص 297)
(2). حاشیه ف: «مولانا شرف الدین علی یزدی در ظفرنامه آورده از جمله لطایف كه ملهم دولت امیر شیخ ابراهیم را تلقین نمود آن بود كه در هنگام عرض تقوز از هر نوع نفایس و تبركات نهنه میكشید. هشت مملوك زرخرید به محل عرض رسانید و خود در میان ایشان ایستاده تقوز غلامان را به نفس خود تمام كرد.
و گویند موزه به جهت خاصه صاحبقران بر سبیل پیشكش در آن هنگام در دست داشت صورت خود را در نعل آن موزه با نام خود در آن كشیده و نوشته بود. اینها باعث مزید مراحم شفقتهای پادشاهانه درباره او گردید.» (رك ظفرنامه ج 1 ص 297) داستان نه غلام را ابن عربشاه نیز نقل كرده. (زندگی شگفتآور تیمور ص 78).
ص: 592
وقایع سنه تسع و ثمانین و سبعمائه
ذكر آمدن لشكر تغتمش خان به ولایت آذربایجان
اول بهار تغتمش خان عداوت آشكارا كرده لشكر از راه دربند تا آب سمور فرستاد و حضرت صاحبقران امرا شیخ علی بهادر و ایكو تیمور و عثمان عباس را فرمود كه از آب كر گذشته به جانب یاغی روند و اگر لشكر تغتمش خان باشد چون با او عهد و پیمان در میان است جنگ نكنند و از عقب. شاهزاده جهانیان امیرانشاه گوركان را روان كرد و امرا به یاغی رسیده پرسیدند كه لشكر كیست. گفتند پادشاه تغتمش ما را فرستاده كه از لشكر امیر تیمور بر خبر باشیم. امرا كه همیشه پیش روی و زبردستی پیشه ایشان بود به موجب فرمان عنان نگاه داشتند و دشمنان توقّف دلاوران را ضعف پنداشتند و حمله آورده تیرباران كردند. سپاه منصور بازگشته جنگ درپیوست. ناگاه شاهزاده امیرانشاه رسیده دشمنان را به یك حمله گریزانیده و بسیاری را به قتل آورده باقی را به دربند رسانید و جمعی را اسیر كرده به خدمت حضرت صاحبقران فرستاد. آن حضرت عنایت فرموده همه را خلعت داد و تغتمش خان را پرسش نموده گفت میان ما حق پدر فرزندی است. میباید كه بر همان عهد و شرط باشیم و اسیران را بدرقه داده به ملك ایشان فرستاد و شوریده برادر مبشر كه زخمدار بود رحلت نمود و شاهزاده امیرانشاه به اردوی همایون آمد.
و حضرت صاحبقران به جانب گوگجه تنگیز حركت فرموده درین حال مهد علیا سرای ملك آغا و نور دیده سلطنت و درّ دریای خلافت امیرزاده شاهرخ بهادر «1» كه از سمرقند عزیمت نموده بودند رسیدند. آن حضرت استقبال فرموده در موضع مرند به دیدار یكدیگر شاد شدند و از آنجا به جانب قلعه النجق آمدند و لشكر به كوه برآمده جنگ انداختند و فصیل را گرفته ویران ساختند. اهل قلعه كه از بیآبی چون ماهی بر خشك میطپیدند به شرف هلاكت رسیده امان طلبیدند. آن
______________________________
(1). ظفرنامه: و امیرزاده خلیل.
ص: 593
حضرت بر جان ایشان بخشوده فرمود كه لشكر عود نمودند. ناگاه ابر و باد و باران شده آبگیرها پرآب ساختند و چون انتعاشی یافتند رایت عناد برافراختند. حضرت صاحبقران امیر كامحمد و اوج قرا را تعیین فرمود كه قلعه را حصار دهند و امیر شیخ علی بهادر به محاصره حصار بایزید رفته بود. آن حضرت امیر حاجی سیف الدین و امیر ایكو تیمور را نیز فرستاد. امرا بعد از جنگهای بسیار حصار را مسخّر ساختند و دروازه را انداخته حاكم قلعه را مقیّد پیش حضرت آوردند.
در این اثنا، به مسامع جلال رسید كه جمعی تركمانان در وسط بلاد دعوی استقلال كرده بیداد از حدّ میگذرانند و قصد قافله حجاج كرده رعایا را مضّرت میرسانند. حضرت صاحبقران آقروق «1» را در قروق ارغون گذاشته به قلعه آیدین آمد و آن را مسخّر ساخته «2» بر قلعه او نیك گذشته به ارزن الرّوم رسید و ایلچی به ارزنجان فرستاده طهرتن را به مطاوعت خواند. طهرتن سر اطاعت فرود آورده و ایلچی را خشنود بازگردانید و آن حضرت شاهزاده جهانیان، امیرانشاه گوركان، را به طلب قرا محمد «3» تركمان فرستاد و او ولایت یاغی را تاخته مال بسیار به دست سپاه ظفر شعار افتاد و همچنین امرا و بهادران به اطراف ولایات تركمان رفته بودند و در كوهها و درههای سخت و جنگلهای پردرخت جنگهای بهادرانه و حملههای دلاورانه كرده بودند و به فرّ دولت صاحبقران اموال فراوان گرفته مظفر و منصور بازآمدند. امّا
______________________________
(1). ظفرنامه: «پیش از برون آمدن مخالفان ابری پدید شد و یك شبانروز باران عظیم بارید و مجموع آبگیرها و حوضهای ایشان پرآب شد و چون از آن آب انتعاش یافتند عهد شكسته به قول خود وفا ننمودند.
حضرت صاحبقران محمد میركه پسر شیر بهرام و اوج قرا ....» ج 1 ص 302
(2). ظف: «فرمان داد كه آغرق به آله تاق رفته در آنجا توقف نمایند و به نفس مبارك با لشكر نصرت شعار ایلغار فرمود و چون به حصار بایزید كه آن را قلعه آیدین نیز میگویند رسید ... به قلعه اونیك رسیدند كه مصر پسر قرا محمد آنجا بود تمام ایل و حشم تركمان كه در آن حوالی و نواحی در كوه و دشت بودند بغارتیدند.» ج 1 ص 303
(3). «قرا محمد پدر قرا یوسف تركمان.» (ظفرنامه)- ك، س: قرا احمد.
ص: 594
شاه ملك چون بیرخصت رفته بود، «1» هرآینه صورت تقدیر «2» او را روی نمود و آن حضرت به صحرای موش رفته ولایات مسخّر ساخت و حاكم اخلاط را كه انقیاد نموده بود نواخته ولایت بر او مسلّم داشت و از راه دریا كنار به آغروق همایون رسید. ملك عز الدین كردی یاغی شده به حصاروان درآمد و باز پشیمان شده بیرون آمد و اهل ولایت ناصر الدین نامی را حاكم ساخته پناه به حصار بردند. فرمان شد كه عراده و منجنیق و اسباب قلعهگیری در كار آمده بیست و هفت «3» روز از بام تا شام اكثر ایام حرب و ضرب بود. عاقبت قلعه را گرفته خلقی بسیار به قتل آوردند.
در این اثنا، ایلچی طهرتن تحف و هدایا به عرض رسانیده اظهار عبودیّت نمود. حضرت صاحبقران ایلچی را عنایت و رعایت فرموده بازگردانید و ولایت را بر او مسلّم داشت و قولی فرمود كه لشكریان قلعه وان را خراب كنند و مشهور است كه آن قلعه از بناهای شدّاد عاد است و استحكام آنچنانكه امیر یادگاراند خودی با تومان خود هرچند سعی نمود یك سنگ از آن عمارت جدا نتوانست كرد و لشكر منصور چنین قلعهای را مسخّر ساخت و در تاریخ فتح قلعه وان این رباعی گفتهاند:
نظم
شاهی كه به تیغ ملك ایران بگرفتماه علمش سرحد كیوان بگرفت
تاریخ گرفتن حصار وان راگر پرسندت بگو كه «كیوان بگرفت» و اهالی قلعه را دو دو بر هم بسته و از بالای كوه كه تا پایان پانصد گز زیاده بود انداختند و ناصر الدین حاكم دوم را فرمود كه یك نیمه سر و یك نیمه ریش و یك نیمه بروت و یك ابرو تراشیده گرد اردو برآوردند و روز كوچ كردن گردن زده در
______________________________
(1). ظفرنامه: «شاه ملك پسر ملك غیاث الدین برلاس، بیاشارت و فرمان حضرت صاحبقران، به طرفی رفته بود و او را در بیابانی كشته یافتند.» ص 304
(2). ك، س: مقّدر.
(3). ظفرنامه: «به مدت بیست روز به غلبه و قهر مسخر گردانیدند.»
ص: 595
تنگ جایی انداختند و تمام لشكر بر او گذشتند و حضرت صاحبقران در خوی و سلماس ملك عزّ الدین را تربیت كرده ولایات كردستان را بر او مسلم داشت و حاكم ارمی دیرك «1» نام شرف بساط بوس یافته ولایت بدو ارزانی فرمود «2» و به لیلان مراغه آمده چند روز توقّف نمود.
ذكر نهضت حضرت صاحبقران به عزم تسخیر اصفهان
حضرت صاحبقران ایلچی به جانب شیراز به طلب سلطان زین العابدین ولد شاه شجاع فرستاده بود و پیغام داده كه پدر مرحوم تو با ما در مقام دولتخواهی و ایلی بود و ترا به جانب ما سفارش «3» نمود. باید كه توجه به حضرت ما نمایی تا آن ممالك بر تو مقرّر داشته نوعی بازفرستیم كه موجب سرفرازی تو باشد و عالمیان اثر سفارش ما مشاهده نمایند. زین العابدین در آمدن تكاهل نموده ایلچی را بازداشت و خیال محال و اندیشه بغی و ضلال با خود راست آورد. حضرت صاحبقران آغروق را در ری به رسم قشلاق بازگذاشت «4» و منغلای تعیین كرده قول را به فرّ شكوه شاهانه برآراست و از طرف همدان به جربادقان آمده در ظاهر اصفهان نزول نمود.
سادات و علما و اكابر و رؤسا به خدمت آن حضرت شتافتند و سعادت ملازمت دریافتند «5» و آن حضرت همه را تعظیم و تكریم فرمود و امیر ایكو تیمور به قلعه طبرك
______________________________
(1). ظفرنامه: «حاكم ارمی تیزك.» ارمی همان اورمیه، ارومیه و رضائیه سابق است.
(2). ظفرنامه: «و كنیزكی صاحب جمال به او بخشید.» ص 307
(3). ف: سفارش مینمود.
(4). ظف: «در پاییز توشتان ییل سنه 789، حضرت صاحبقرانی روی همّت به تسخیر ممالك عراق و فارس آورد.»
(5). ایضا: «سید مظفر كاشی كه خال سلطان زین العابدین بود، و از قبل او حاكم اصفهان، با خواجه ركن الدین صاعد و سایر سادات و علما و اكابر و اشراف از راه استیمان و استعطاف از شهر بیرون آمدند.» ج 1 ص 312
ص: 596
درآمده تعیین مال امان مینمود و امیر ملك تیمور ولد آق بوقا بهادر و امیر محمد سلطانشاه در شهر به تحصیل مال امان رفته بودند و اكابر اصفهان در اردوی همایون كه ناگاه آوازه دهل و طبل برآمد.
و شرح این سخن آن است كه جمعی محصّلان و نوكران امرا كه در شهر بودند و تحصیل مال امان مینمودند، بر بعضی رعایا تشدّد میكردند و تعرّض اهل و عیال میرسانیدند. اصفهانیان بیطاقت شده خروج كردند و محصلان و نوكران امرا را زارزار كشتند و جمعی بزرگان و عقلا كه در شهر مانده بودند از خوف عوام مجال منع و دفع نداشتند. در گوشهها پنهان شدند تا كار از دست و تیر از شست رفت.
رعایا غوغا برآوردند و آواز طبل و دهل به عیّوق برآمد و هنوز اول شب بود كه این واقعه روی نمود. حضرت صاحبقران نماز خفتن «1» به دروازه توقچی آمد و از اطراف روی به شهر آورده تا بامداد از طرفین جنگ سخت كردند و بابا تیمور بن آق بوقا «2» بهادر كشته شد و امیر عثمان عباس را تیر رسید. اما صحت یافت و چون روز شد، جماعت فتنهانگیز رو به گریز نهادند و اهل شهر عرضه شمشیر بلیات گشته حكم شد كه هفتاد هزار سر آدمی جمع آرند. نمونه روز رستخیز ظاهر شد و حقیقت قیامت آشكارا گشت و فرمان فرمود كه از سرها منارها و گل تودهها ساختند و از دروازه توقچی تا قلعه طبرك كه نصف دیوار اصفهان است بیست و هشت مناره در یك هزار و پانصد سر برآورده بودند و بر نصف دیگر هم بود اما كمتر و این حال در آخر شوال به وقوع پیوست و در تاریخ فرخی گوید خامس ذی قعده بود و حاجی بیك جاونی قربانی و یوسفشاه را به محافظت شهر گذاشت و رایات ظفر آیات عازم شیراز گشت.
______________________________
(1). ك: خفتن.
(2). ظفرنامه: بیان تمور آقبوغا.
ص: 597
ذكر عزم سلطان گردون اساس به فتح و تسخیر دار الملك فارس
سلطان صاحبقران، بعد از فراغ از واقعه «1» اصفهان به عزم تسخیر دار الملك شیراز در اهتزاز آمد و بازرایت همای سیما جناح نجاح بازكرده به بال اقبال در پرواز آمد و به رسم منغلای امیر ایكو تیمور با جمعی امرا و دلاوران روان شد و از آن طرف، سلطان زین العابدین چون واقعه اصفهان شنید متحیروار متوجه ششتر گردید و به پسر عم خود شاه منصور- اگرچه پیشتر میان ایشان صفایی نبود- درین واقعه صعب اعتماد كرده التجا نمود «2» به خیال آنكه به گذشته التفات ننماید و به طریقه مروّت مساعدت فرماید و ندانست كه جوهر ناپاك در بوته وقایع پاك نشود و لئیم به تجربه روزگار مهذّب نگردد.
القّصه چون زین العابدین به ششتر رسید، منصور مردم او را فریب داده به جانب خود كشید و ابنای روزگار كه مزاج ایشان بر بیوفایی مجبول است خاك بیآزرمی در روی وفا پاشیده به طرف شاه منصور رفتند و او جمعی فرستاده و زین العابدین را گرفته در قلعه [كلیكر و ششتر] «3» حبس نمود.
و حضرت صاحبقران بیمانعی و منازعی به صد اعزاز در دار الملك شیراز نزول اجلال فرمود. «4» اكابر و اشراف و كلویان و اصناف مراسم نثار و پیشكش
______________________________
(1). ظفرنامه: «و این واقعه در روز دوشنبه ششم ذی قعده سال مذكور اتفاق افتاد.» ج 1 ص 314
(2). در تاریخ محمود كتبی مقصد سلطان زین العابدین بغداد ذكر شده: «سلطان زین العابدین با تمام امرا و لشكریان شیراز را گذاشتند و به طرف بغداد رفتند.» ص 113
(3). س، ك ندارد.- ظفرنامه: [سلاسل به اغلال و سلاسل]- در ظفرنامه نام این قلعه كوتكرد ذكر شده در «چهار فرسخی تستر.» ص 424
(4). تاریخ كتبی: «سلطان زین العابدین با امرا و عساكر و خزاین از شیراز متوجه بغداد شد. چون به حوالی شوشتر رسید شاه منصور استقبال كرد و ایشان را بدان طرف آب برد ... و دختر شاه شجاع كه حرم شاه منصور بود و با پسرش سلطان غضنفر به دیدن برادر آمد و لشكریان جهت معامله اندكاندك به شهر آمدوشد میكردند تا شاه منصور جهت مهمانی ترتیبی مرتب داشت و سلطان زین العابدین و امرا را به شهر برد. چون به شهر رفتند غدر كردند و سلطان را با تمام امرا بگرفت و مقید ساخت و لشكر را به خود دعوت كرد.» (ص 115).
ص: 598
به جای آوردند و سلطان عماد الدین احمد از كرمان امیر اختیار الدین حسن را كه اعقل صنادید جهان بود به خدمت حضرت صاحبقران فرستاد و خود عازم سیرجان شد به خیال آنكه اگر لشكر توجه نماید او به قلعه درآید. بعد از استكشاف احوال خیال سلطان احمد معلوم شد. «1» حضرت صاحبقران فرمود كه ده هزار سوار و امیر اختیار الدین حسن به رسم ایلغار متوجه محاصره كرمان و سیرجان شوند. سلطان عماد الدین احمد واقف شده به اردوی همایون آمد و به تقبیل انامل فیّاض مفتخر و سرافراز شد و همچنین شاه یحیی و اكثر شاهزادگان مظفریّه بر درگاه سلطنت پناه جمع آمدند و مقارن این حال.
مصرع
بار دگر هلال محرّم نمود روی
و در این اثنا، از طرف ماوراء النّهر جبر «2» ایلچی به هفده روز رسید كه تغتمش خان دخان آتش طغیان به آسمان رسانید. حضرت صاحبقران حكومت شیراز را به شاه نصرة الدّین یحیی تفویض فرمود و كرمان را به سلطان عماد الدّین احمد عنایت نمود به قرار سیصد تومان كه به خزانه رساند و حكومت سیرجان را به سلطان ابو اسحق نبیره شاه شجاع گذاشت و عوض سیرجان گرمسیرات شیراز را به نام سلطان احمد مقرر داشت و عزیمت مراجعت ماوراء النهر فرمود و فرمان شد كه جناب افادت مآب سیادت انتساب فضایل اكتساب، افضل المحقّقین و اكمل المدقّقین، عمدة العلماء الرّاسخین و قدوة الفضلاء المتبحّرین، امیر سیّد شریف الدّین علی الجرجانی، قدّس سرّه به، دار السلطنه سمرقند تشریف فرماید.
______________________________
(1). تاریخ محمود كتبی: «سلطان احمد از كرمان بیرون نشست و متوجه اردوی اعظم گشت و امیر اختیار الدین حسن را پیشتر به درگاه عالم پناه فرستاد ... امیر حسن آغا چون عنایت و عاطفت حضرت اعلی مشاهده كرد سلطان احمد را از آن اعلام داد به تعجیل در رسیدن به اردو مبالغه نمود.» ص 114
(2). ظفرنامه: «چیر» ج 1 ص 317. آیا همان كلمه چپر- چاپار نیست؟- در نسخه س این كلمه نیست.
ص: 599
وقایع سنه تسعین (و سبعمائه)
آمدن لشكر تغماق به ماوراء النّهر و جنگ امیرزاده عمر شیخ با ایشان
چون قمر الدین را در مغولستان كاری از پیش نرفت، پیش تغتمش خان رفت و به هرگونه تدبیر چنان ساخت كه طرح مخالفتی در میان انداخت و تغتمش خان آق خواجه اغلان را مصاحب قمر الدّین با لشكر فراوان روان كرد و از طرف خوارزم، سلطان محمود پسر كیخسرو ختّلانی را با سپاه بسیار نامزد آن دیار فرمود و از طرفین این آوازه به ماوراء النّهر رسید و امیرزاده عمر شیخ لشكرها به سرحد تركستان كشید و در موضع جولاك «1» دو سپاه چالاك هولناك به هم رسیده جنگ درپیوستند. «2»
امیرزاده عمر شیخ در قول بود. اندیشه فرمود كه امرای جوانغار و برانغار شاید جواب قمر الدّین نتوانند داد. بهادران نامدار اختیار كرده خود را چون نهنگ زود آهنگ در دریای لشكر یاغی انداخت و در تلاطم امواج دریای هیجا چنان غوطه خورد كه تا دیرباز به معاودت جانب لشكر خود نپرداخت. امرا برای مهمی كسی به جانب قول فرستادند و آنكس شاهزاده را در جای او ندیده و نیز نشان ندادند.
هرچند لشكر قول در مقام خود آرام داشت، آن شخص از بددلی نقشی دیگر بر لوح اندیشه نگاشت و آوازه انداخت كه امیرزاده عمر شیخ بساط معركه را بازپرداخت.
امرا و بهادران با خود گفتند.
نظم
به جایی كه رستم گریزد ز جنگمرا و ترا نیست جای درنگ و فرار برقرار اختیار كردند. امیرزاده شیردل بعد از مدتی خود را از دریای
______________________________
(1). ظفرنامه: «به اتفاق از آب سیحون گذشته به صحرای جوكلك كه به پنج فرسخی اترار واقع است به جانب شرقی ....»
(2). در ظفرنامه از قمر الدین سخنی نمیرود و اسامی سران سپاه تقتمش را بیك یارق اغلان و ایلیغمش اغلان و عیسی بیك و ساتقن بهادر ذكر شده است (ص 317).
ص: 600
كارزار به كنار انداخته از امرای نامدار سمرقند دیّار ندید و در قول سه چهار قشون مانده بود. از غایت حمیّت «1» دست حسرت بر زانو زده گفت من طاقت دیدار حضرت صاحبقران ندارم. همان به كه در این معركه زندگانی به سر آرم. یكی از امرا عنان او را گرفته عرضه داشت كه سبعه سیاره كه مدبّران عالمند بیرجعت و استقامت و اوج و حضیض و شرف و هبوط نمیباشند.
نظم
گر بماندیم زنده بردوزیمپنجه شیر و دیده شاهین
آن یكی را به تیر زهرآلودوین یكی را به سوزن زرّین امیرزاده عمر شیخ كلاه از سر انداخته گفت شاید كه حضرت صاحبقران داد مرا از این بیناموسان غدّار ستاند و عنان از دست او افشانده روانتر از تیر و تیزتر از تیغ بر دشمن حواله كرد و بقیه لشكر چون دیدند كه اختیار نماند به هرطرف گریختند و او مدهوشوار آن روز تا شب جنگ كرد و اسب او را زخم بسیار رسیده بیفتاد و او پیاده جنگ میكرد. نوكری خواجه رضی نام جان خود فدای ولینعمت كرده پیاده شد و اسب خود را كشیده سوگند داد كه اگر بیرون نروی خون خود را در عرصات از تو خواهم طلبید. امیرزاده عمر شیخ سوار شده تنها روی به اندكان نهاد و پیشتر كسی نقل كرده بود كه شاهزاده صریح گرفتار شده. «2» ما از آن متفّرق شدیم.
فتنه و غوغا پیاده شد و مردم پناه به كوه میبردند. ناگاه خبر آمد كه شاهزاده اینك به سلامت رسید.
______________________________
(1). س، ك: غیرت.
(2). كلمه «صریح» كه در نسخهها آمده نامتناسب به نظر میرسد. شاید این صورت تصحیفی از «عمر شیخ» باشد.
ص: 601
نظم
آن یار كه گفتا به توام دل نگران استگو میرسم اینك به سلامت نگران باش مردم شهر پیاده و سوار استقبال نموده جانها نثار كردند و از هرطرف غلبه جمع آمدند و امیرزاده عازم سمرقند شد. در نواحی خجند خبر یافت كه انكاتو «1» را قصد اوزگند دارد. شاهزاده بازگشته چون به گذار سیحون بیقوز طارم رسید، انكاتو را معا معا از آن طرف رسید و دو لشكر نامدار در دو طرف گذار فرود آمدند. شبی شخصی از اوزگند، انكاتو را به گذاری رهنمونی كرد و او فرمود كه در قیتول او آتش بسیار برافروختند و خود با اكثر لشكر از سیحون گذشت و امیرزاده واقف گشت. با آنكه لشكر او بسیار كم بود جنگهای محكم كرد. عاقبت عنان به جانب اندكان تافت و انكاتو را متعاقب شتافته در نیم فرسنگی اندكان فرود آمد و امیرزاده عمر شیخ چون شیر خشمناك، بیترس و باك، باز بر ایشان زد. چون شیر میغرید و جگرگاه خصم به شمشیر و نیزه میدرید.
نظم
جهانی در آن دشت آورد گاهكلاه از سر افتاده سر بیكلاه دشمنان بسیار بودند و شاهزاده كم. توكل بهادر عنان گرفته او را از جنگ بیرون آورد. انكاتو را نیز برگشته راه كافرستان پیش گرفت. شاهزاده عمر شیخ با چهارصد سوار و دلاوران در عقب رفته غنیمت بسیار بازآورد.
و در این ایام لشكر تغماق به ولایت ماوراء النّهر درآمده بودند و امیر سلیمانشاه و عباس بهادر دروازههای سمرقند بسته و نشستند و جز صبا و شمال كسی
______________________________
(1). ظفرنامه: «انكاتو را برادرزاده امیر حاجی بیك در كنوت نیز حقوق انعام و احسان حضرت صاحبقران فراموش كرده با لشكر گران از مغولستان به سیرام و تا شكنت آمده ....» ص 318
ص: 602
را مجال دخول و خروج محال مینمود و یاغی تا سر پل دو بوسه آمده آن ولایت را غارت و تاراج مثل ممالك عراق و فارس میكردند. القّصه لشكر تغتمش خان نخشب و قرشی را سوخته عازم بخارا شدند و امیر طغای بوقای برلاس به اتفاق اعیان بخارا شهر را محكم ساخته به زخم تیر و سنگ یاغی را نگذاشتند كه نزدیك شهر آیند و چون این وقایع در فارس معروض حضرت صاحبقران آمد، مهمّات آن ممالك چنانچه مشروح گشت سرانجام نموده معاودت فرمود.
ذكر معاودت سلطان آفاق از ممالك فارس و عراق به سبب هجوم لشكر تغماق
حضرت صاحبقران از فارس و عراق به جانب ماوراء النّهر معاودت فرموده در ری به آغروق همایون رسیده شاهزاده جهانیان، امیرانشاه گوركان و امیر حاجی سیف الدین را به خراسان فرستاد تا لشكر بیرون كنند و به همین مهم امیر محمد سلطانشاه را از راه یزد روان كرد و ممالك عراق قم و همدان و كاشان و قزوین را به پیر احمد ساوهای داد و مملكت ری را به موسی پسر حسین جوكار رجوع نمود و اسكندر شیخی را با او گذاشت و ملوك رستمدار و گیلانات را اجازت مراجعت ارزانی داشت و در فیروزكوه، خوار ری و توابع آن را به اسكندر شیخی عنایت فرمود و امیر عزّ الدین پسر سیّد عماد الدّین را كه در این یورش نیكو ملازمت كرده بود سمنان و هزار جریب مسلّم شد و دامغان را به امیر جمشید قارن كه از قهستان خراسان بود رقم زد و استراباد را به پیر پادشاه پسر لقمان بن طغا تیمور خان ارزانی داشت و همه را تأكید فرمود و مبالغه نمود كه با رعایا عدل ورزید و راهها از دزدان پاك كنید و حضرت صاحبقران به تعجیل به خراسان درآمد و به متابعت نصرت بالرّعب مسیرة شهر از آوازه آن حضرت یاغی از ماوراء النّهر گریخت و آن حضرت به سعادت و اقبال در دار السّلطنه سمرقند نزول اجلال فرمود و امرا را جمع فرموده وقایع
ص: 603
ماوراء النّهر را پرسش نمود. برات خواجه را به سبب تقصیر مؤاخذه بلیغ كرد «1» و با امیر سلیمانشاه عتاب عظیم فرمود و امیر عباس از غایت اندوه به دار بقا رحلت كرده بود. «2»
مصرع
مردن اولیتر كه در بیاعتباری زیستن
و گوجه ملك را كه با سیزده نفر در قفای یاغی تا آب خجند رفته بود و بر سیصد كافر انكاتورای شبیخون برده و اسیران خجند و آن نواحی را خلاص كرده بود سیورغال عنایت فرمود و نشان ترخانی ارزانی داشت و شاهزاده جهانیان، عمر شیخ بهادر را با لشكری عظیم در عقب تغماقیان یعنی لشكر تغتمش خان فرستاد. ایشان از دشمنان بسیاری به قتل آورده از موضع بولان بازگشتند. «3»
حكایت رفتن حضرت صاحبقران به خوارزم «4»
حضرت صاحبقران چون به سمرقند آمد، هرچند لشكر تغتمش خان گریختند، امّا هنوز جمعی از مردم او در خوارزم به اتفّاق رعایا آنجا فتنه میانگیختند. آن حضرت عزم یورش خوارزم جزم فرمود و بار گنجه اغلان و تیمور قتلغ اغلان «5» و شیخ علی بهادر و شیخ تیمور بهادر را منغلای ساخته عید خواجه را قراول گردانید و از جوی جدریس گذشته كسی گریخته آمد و خبر داد كه ایلغمش اغلان «6» و سلیمان صوفی و اكثر مردم خوارزم سر خود گرفته ترك مملكت گفتند و سر بر سریر و جان بر خانومان و اختیار كردند و حضرت صاحبقران بار دیگر
______________________________
(1). ظفرنامه: «ریش تراشیده مؤاخذه عظیم كردند و گوناب و سفیداج كرده معجر پوشانیدند.» ص 322
(2). ظفرنامه: «در آن ولا، امیر عباس به زخم تیری كه در جنگ جوكلك به او رسیده بود درگذشت ....» ص 320
(3). ایضا: بیلن.
(4). ایضا: نوبت پنجم.
(5). ایضا: «كونجه اغلان و تمور قتلغ كه از توقتمش خان روگردان شده التجا به درگاه عالم پناه آورده بودند ....» ص 322
(6). ف: بیغمش اغلان.
ص: 604
مملكت خوارزم را مسخّر فرمود و شاهزاده جوانبخت امیرانشاه بهادر و امیر محمد سلطانشاه و امیر ایكو تیمور و شمس الدین اوج قرا را در عقب دشمنان فرستاد و ایشان تا قم كند رفته بسیاری از مخالفان به قتل آوردند و غنیمت گرفته در خوارزم به دولت ملازمت رسیدند و آن حضرت فرمود كه باروهای خوارزم در خندق ریخته قتلعام كردند و اهالی آن را برده گرفتند. عزیزان تنّعمپرورده را با هزار مذلّت و خواری برهنه و گرسنه راندند و پردهنشینان را از ستر عفّت بیرون آوردند و به مدت ده روز شهری چنان معمور به نوعی خراب شد كه در همه سواد و بیاض آن یك متنّفس نماند و دیواری كه یك كس در سایه آن بیاساید بر پای نبود. «1»
مصرع
كندند و كوفتند و ببردند مالها
ذكر یاغی شدن امیركا پسر امیر شیر بهرام
امیركا محمد شرف دامادی صاحبقرانی یافته شوكت و امارت و جاهی عریض داشت. «2» امّا غرور دولت و وفور حشمت پای سعادت او را لغزانیده مخالفت ورزید و رقم یاغیگری بر خود كشید و از شآمت عاقبت نیندیشید. دولت روی برتافته بر او میخندید و زبان روزگار در گوش او میسرایید كه:
نظم
مكن آنكه هرگز نكردست كسبدین رهنمون تو دیو است و بس امّا چون سعادت مساعد نبود بر آن حركت شنیع اقدام نمود و در زمان عزیمت خوارزم، لالیم بهادر ابو الفتح برادر امیركا را گرفته و در بخارا به امیرزاده
______________________________
(1). به دستور تیمور «تمام اهالی و سكّان شهر و ولایت را خانه كوچ به جانب سمرقند روانه گردانیدند و شهر خوارزم را یكبارگی ویران ساخته جو كاشتند.» ص 323
(2). ظفرنامه، «مهد اعلی سلطان بخت بیگم را در حباله داشت و از میامن تربیت آن حضرت ولایت ختلان و ایل آن نواحی تمام در تحت فرمان او بود.» ص 324
ص: 605
عمر شیخ بهادر رسانید و او شاهزاده را از یاغیگری برادر واقف گردانید و شاهزاده عمر شیخ، در عقب امیركا روان شد و امیركا خانه آق تیمور بهادر و داد ملك بهادر غارتیده در حصار شادمان جیباخانه میری گشاده اسباب حرب مرتّب ساخت و حشری اراذل.
نظم
به فعل چون حشرات زمانه نامضبوطبه طبع چون حركات سپهر ناموزون گرد آورد و از هیبت آوازه شاهزاده عمر شیخ منهزم گشته و از آب و خش گذشته به جانب ختّلان گریخت و شاهزاده چون شیر گرسنه در پی شكار خسته میرفت.
مصرع
میركا عازم بدخشان شد
والی آنجا شاه جلال الدین دست ردّ بر سینه امید او نهاده ملاقات كرد تا نومید و خاكسار غبار ادبار بر چهره روزگار او نشسته بازگشت و ملازمان یكان یكان روگردان شدند.
نظم
بیبلا نازنین شمرد او راچون بلا دید در سپرد او را
تا بدانی كه وقت پیچاپیچهیچ كس مر ترا نباشد هیچ لشكر منصور در اطراف و جوانب از او خبر نمییافت. اتفاقا امیر عثمان عباس عازم سمرقند شده چون از كوه بوطاط گذشت «1» پی تازه سوار اندك دید كه از راه گردیدهاند. بر اثر آن رانده اسبی چند با زینهای به تكلّف یافت. اسبان را گرفته و پیشتر رفته میركا را دید بیآب و تاب در سایه بوته خفته. از آواز سواران
______________________________
(1). ظف: «عثمان پسر آروغ عمر با چند نوكر به سمرقند میرفت و از عقبه بوتاتو گذشته ... محمد میركه را دید با چهار نوكر نشسته ....» ج 1 ص 327
ص: 606
برجست و نوكرانش دست به تیروكمان بردند. میركا منع كرده كمانها انداختند و امیر عثمان او را گرفته به موجب فرموده امیرزاده عمر شیخ به یاساق رسانید و او خطّ خوب و اشعار مرغوب داشت. و در آن زمان كه رایات همایون در خوارزم بود، امیر جهانشاه بن امیر جاكوبا لشكرها عزم آن طرف نموده در نواحی بلخ خبر یافت كه ایل بورلدای یاغی شد. بازگشت و در بغلان ایشان را سیاست فرمود. در این حال یاغیگری میركا شنید. فی الحال از جیحون عبور كرد. ناگاه علی اكبر و جنید یاغی شده با سه هزار مرد نیم شب بر سر امیر جهانشاه شبیخون آوردند و او شست سوار اعتمادی داشت. پشت به آب كرده و دل به دریا داده آن شب تا به روز جنگ كردند. ناگاه خواجه یوسف و پیر علی تاز با پانصد سوار باز از آب گذشته به مدد رسیدند و حمله كردند. هنگام سحر نسیم ظفر وزیده و دشمنان دست از ستیزه داشته رو به گریز نهادند و لشكر منصور در قفا رفته بسی مردم از آن نامردم به قتل آوردند و جمعی از ایل بورلدای كه از امیر جهانشاه گریخته بودند به كابل رفتند. «1» والی آنجا ابو سعید كه پرورده نعمت و خاك برگرفته حضرت صاحبقران بود نقد اخلاص را مغشوش ساخته و با آن مخاذیل متفّق گشته یاغی شد. آن حضرت، چون خبر یاغیگری ابو سعید شنید آق بوقا نامی را كه دشمن او بود تربیت فرمود و در وقت فتح خوارزم اسباب حكومت ساخته و یرلیغ كابل نوشته روان گردانید و امیر جهانشاه و خواجه یوسف ایل بورلدای را تكامشی كرده، در ولایت پغمان «2» به ایشان رسیدند و جمعی را به قتل آورده باقی به رودخانه سند رفتند و از خراسان امیر آق بوقا و امیر سیفل قندهاری در عقب ایشان رفته بودند. هركه از دست امیر جهانشاه جان برده بود تمام را یافته،
مصرع
كشتند و اسیر و برده بردند ______________________________
(1). ظف: «جنید بورالدایی و برادرش بایزید و علی اكبر.» ص 328
(2). ظف: لقمان.
ص: 607
ذكر وفات پادشاه سیورغتمش خان و به سلطنت نشستن پسر او سلطان محمود خان
پادشاه سیورغتمش خان، در وقت عزیمت خوارزم در بخارا بیمار شد.
حضرت صاحبقران مولانا عزّ الدین مسعود شیرازی را كه در طبابت و حذاقت معالجت بیبدل بود ملازم او گذاشت. امّا چون مرض صعب بود علاج را فایده نبود.
نظم
بیمار هجر را ز مداوا چه فایدهبرخیز ای طبیب كه بگذشت كار از آن به جوار رحمت حق پیوست. اهالی ممالك شرایط عزا به جای آورده عاقبت طلعت ملك آرای او را نادیده انگاشتند و سلطنت او را ناشنیده پنداشتند.
نظم
سپردند چون نعش او را به خاك «1»ستردند نقش وی از سینه پاك حضرت صاحبقران در باب امور مملكت و صلاح سلطنت و جلوس بر سریر خانیت با امرا و اركان دولت مشورت [فرمود. همه یراق دیده اتفّاق كردند كه رعایت حقوق پادشاه سعید مغفور سیورغتمش خان] فرموده رقم سلطنت و خانیّت بر فرزند شایسته او سلطان محمود خان كشیدند و به طالعی فرخنده و اختری خجسته بر او رنگ خانی و سریر سلطانی جلوس فرمود. پایه منبر به فرّ نام او سر به آسمان سود و سكّه به اسم شریف او لب خندان گشود «2» و در آن روز ز روز یور و گوهر و مشك و عنبر از خزاین آورده با هم آمیختند و توده توده قماشهای لطیف «3» و گونهگونه خلعتهای
______________________________
(1). ظف: «در جلگای كش به نزدیك قویقان یغاج در گنبدی كه از مستحدثات او بود دفن كردند.» ج 1 ص 330
(2). ك ندارد.
(3). ك، س: نفیس.
ص: 608
فاخر به رسم ریختند و همه را بر امرا و اركان دولت و لشكر و رعیت قسمت كردند و چند روز به عیش گذرانیده «1» آن زمستان تا بهار در سمرقند توقّف نمود و این جلوس در آخر سنه تسعین بود.
وقایعی كه در ممالك آذربایجان و فارس و عراق بعد از مراجعت آن حضرت به جانب سمرقند ظاهر شد.
حضرت صاحبقران چون از آذربایجان عازم اصفهان شد، آغرق را در ری گذاشته ضبط آن مملكت به شاهزاده عالمیان امیرانشاه گوركان مفّوض فرمود و شاهزاده حكومت تبریز را به محمد دواتی و قرا بسطام داد و اخی ایرانشاه سنجری كه حاكم سلطانیه بود از عزیمت آن حضرت به ماوراء النّهر وقوف یافته و سلطانیه را گذاشته به اردو پیوست.
و در این ایام شاه علی و شبلی و احمد قزل در تبریز جمع شدند و شبلی احمد قزل را كشته قرا بسطام پیش شبلی آمد و به اتفّاق محمد دواتی را حبس كردند و تبریز بر ایشان قرار یافته شاه علی را به آقایی برگرفتند. امّا اختیار شبلی داشت و چهل روز بر این گذشته خواجه جوهر خادم حاكم النجق لشكری به تبریز فرستاد، اواخر صفر و شبلی در مرند ایشان را شكسته به تبریز آمد و اساس ظلم نهاد [و قحط عظیم واقع شده یك من نان به سنگ تبریز به ده دینار بغدادی یافت نمیشد و قرب صد هزار آدمی به گرسنگی هلاك شدند. موسم بهار علفزار مدد مسكینان شد و مثل گویند كه جانی به جغتن «2» رسانیدند.] «3»
______________________________
(1). طبق ظفرنامه در «باغ بهشت» سراپرده و خرگاه زدند و «امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده پیر محمد برادرش و امیرزاده شاهرخ را با كرایم جلایل حورانژاد، به طریق شرع مطهر، عقد بسته، به تاریخ سنه تسعین و سبعمایه، داماد كردند.» ص 331
(2). ك: بجغش.
(3). ذیل جامع: «و قحط عظیم واقع شد چنانكه هركس كه یك من از حبوبات داشت به زخم شكنجه هلاك شدی. قریب صد هزار آدمی هلاك شدند. در آخر زمستان قحط به مرتبهای رسید كه یك من نان به وزن سنگ تبریز به ده دینار تبریز شد و چون بهار شد علف صحرا مدد مساكین شد.» ص 244
ص: 609
در این ولا، خبر آمدن سلطان احمد از جانب بغداد آمد. شاه علی و شبلی بیرون رفته چون آن خبر دروغ بود شبلی به علفخوار سهند فرمود. قرا محمد تركمان به استدعای تبریزیان، هیژدهم جمادی الأول به تبریز آمد و در قروق هشترود به شبلی رسیده صفوف معركه تعبیه دادند و شبلی به نفس خود مردانگیها نمود. امّا چون اجل موعود رسیده بود او را گرفته به قتل آوردند و مردم از ظلم او خلاص شدند و شاه علی در مراغه به صورت درویشان گریخت و تركمانان چند روز بوده شهر را به جالق و قرا بسطام سپردند و عازم ولایت خود شدند و محمد دواتی با تراكمه رفت «1» و خواجه جوهر به تبریز آمده عدل و داد آغاز نهاد و رعایا آسودند و مفسدان را گوشمال داده عمر قبچاقی «2» را به تاراج ارّان فرستاد و جمعی را به غارت تراكمه جانانی كه مال بسیار داشتند نشان داد و محمود خلخالی هرچه آن دو گروه گرفتند بازستده چیزی به خداوندان داد و باقی را خود تصرف نموده به تبریز آمد و عمر قزوینی را به حكومت گذاشت و او نیكو معاش كرد.
ذكر احوالی كه میان آل مظفر در فارس و عراق در این سال به ظهور [پیوست] «3»
شاهزادگان مظفریه به موجب فرمان صاحبقران هریك حاكم ولایتی
______________________________
(1). ایضا: «و رفتن تراكمه سبب این بود كه چون خبر بدیشان رسید كه جماعت آق قیلو (- آق قوینلو؟) بر سر قرا محمد آمدهاند و او را به قتل آوردهاند چون این خبر معلوم كردند مجال اقامت نداشتند.» ص 245
(2). ایضا: «یاغی باستی عمر قبچاتی را به ارّان فرستاد. او ایلها و تراكمه بلوكات را كوچ كرده بدین طرف میآوردند. محمود خلخالی را خبر شد. در عقب او بیامد و با او حرب كرد. یاغی باستی به [-] رفت.
سید سیف الدین قزوینی در پل خداآفرین به یاغی باستی برسید. یاغی باستی بگریخت ... خواجه جوهر او را كشت و مدتی در شهر بود به طرف النجق روانه شد. خواجه جوهر چون به قلعه رسید آلتون را مقرر كرد كه تراكمه چوپانی را كه متمولترین تراكمه بودند غارت كنند. تراكمه و ملك چوپانی را غارت كردند و گوسفند و مواشی بیقیاس بگرفتند و از راه و رزقان به طرف قلعه النجق میبردند. محمود خلخالی را خبر شد. در عقب ایشان بیامد. التون و عماد الدین (نایب خواجه جوهر) بگریختند و غنیمت بگذاشتند ....» ص 245
(3). س، ك: آمد.
ص: 610
بودند. شاه یحیی را همای سعادت سیما بال اقبال در آشیان دولت نشان شیراز باز كرد و شاه منصور در وقتی كه سلطان زین العابدین را محبوس گردانید، استعدادی تمام از خاصه او و نوكران به هم رسانید و او از عنفوان شباب بر ارتكاب مقاسات و ركوب مشقّات خوگر بود و چون شمال و جنوب اطراف ممالك و اكناف مسالك میپیمود. هرطرف شور و شرّی میانگیخت و در هر لباس رنگ و نیرنگی میآمیخت. در این ایّام فرصت غنیمت دانسته متوجّه شیراز شد و شاه یحیی شش ماه بیش نبود كه در آن ملك به امور جمهور قیام مینمود و هنوز كار او استقامتی نداشت. «1» طاقت مقاومت نیاورده شیراز را به برادر بازگذاشت. چنانچه شاه منصور از دروازهای درآمد و شاه یحیی از دیگری بیرون رفته عازم یزد شد و شاه منصور تعرّض نرسانید و تخت فارس كه مدتها در آرزوی آن بود به آسانترین وجهی مسخّر ساخت. «2»
و چون در آن ولا، انواع بلا كه از شرح استغنا دارد به متوطّنان فارس رسیده بود، شاه منصور ایشان را نوید عدل داد و الحق به جای آورد. یكی از وزرا میادمات ارباب عمایم را كه مبلغ هفتاد تومان بود خواست كه به نصف آرد. شاه غضب فرموده گفت ما این مردم را وعده عدل دادهایم، چگونه میادمهای كه آباء و اجداد ما داده باشند ناقص كنیم. حكم فرمود كه از انقد وجوه صد تومان ساخته به سویّت قسمت كنند و فرمود كه ما دو لشكر داریم: صوری شمایید و معنوی سادات و علما و مشایخ و محتاجان.
فی الجمله اهل فارس به قدوم او استبشار نمودند و جراحات خدنگ حوادث به مرهم مرحمت او التیام یافت مولانا حافظ شیرازی كارنامهای در آن ایام میفرماید:
______________________________
(1). حافظ ابرو: «و چند ایلچی به جانب شاه منصور فرستاد. هر ایلچی كه میرسید شاه منصور او را موقوف میگردانید و اجازت انصراف نمیداد و خود بر سبیل تعجیل متوجه بود.»
(2). محمود كتبی: «امرای فارس را بگرفت. امیر غیاث الدین منصور شول را میل كشید.» ص 116
ص: 611
نظم
جوزا سحر نهاد حمایل برابرمیعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
ساقی بیا كه از مدد بخت سازگاركامی كه خواستم ز خدا شد میسّرم
جامی بده كه باز به شادی روی شاهپیرانه سر هوای جوانی است در سرم
گردون چو كرد نظم ثریّا به نام شاهمن نظم در چرا نكنم از كه كمترم
منصور بن محمد غازی است حرز منوز این خجسته نام بر اعدا مظفّرم
شاها من ار به عرش رسانم سریر فضلمملوك آن جنابم و مسكین این درم
ای شاه شیر گیر چه كم گردد ار شوددر سایه تو ملك فراغت میسرم
بال و پری ندارم و این طرفه تركه نیستغیر از هوای منزل سیمرغ در سرم
شعرم به یمن مدح تو صد ملك دل گشادگویی كه تیغ تست زبان سخنورم
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سالكی ترك آب خورد كند طبع خو گرم
ور باورت نمیشود از بنده این حدیثاز گفته «كمال» دلیلی بیاورم
ص: 612 گر بركنم دل از تو و بردارم از تو مهرآن مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم «1»
شكر خدا كه باز درین اوج بارگاهطاوس عرش میشنود صیت شهپرم
بر من فتاد سایه خورشید سلطنتاكنون فراغت است ز خورشید خاورم
نامم ز كارخانه عشاق محو بادگرجز محبت تو بود شغل دیگرم
مقصود از این معامله بازار تیزی استنه جلوه میفروشم و نه عشوه میخرم و همّت و نهمت بر عمارت مملكت و بسطت سلطنت و رعایت رعیت و زیادتی لشكر و ابّهت مصروف و موقوف داشت و خاطر به رفاهیت رعایا گماشت.
ذكر خلاص یافتن سلطان زین العابدین از بند شاه منصور و خلاصی امیر مظفر كاشی
از عجایب قرون و دهور و غرایب سنین و شهور خلاصی سلطان زین العابدین است از حبس شاه منصور و شرح قصّه آن است كه شاه منصور سلطان زین العابدین را چنانكه مذكور شد در قلعه سلاسل محبوس كرده متوجه شیراز گشت. حق تعالی به مقتضی فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «2» نگاهبانان او را بر او مهربان ساخته «3» با هم گفتند كه
______________________________
(1). منظور بیت: گر بر كنم دل ... آنكه اصل از مسعود سعد سلمان است (دیوان چاپ رشید یاسمن صفحه 345) كه كمال الدین اسماعیل در آن تغییر داده (رك مجله یادگار سال اول شماره 8 ص 19 مقاله محمد قزوینی).
(2). سورة الأنشراح 5.
(3). «سلطان زین العابدین به كمك احمد شاه ترمتای و محمود شاه خویش او از بند خلاص یافته متوجه وروجرد شد پیش ملك عزّ الدین لر.» ظفرنامه ج 1 ص 424
ص: 613
خدا روا ندارد كه پادشاهی با تجّمل پناه به پسر عمّ آرد و او اسباب پادشاهی او را گرفته مقیّد سازد و هنوزش و همجان باشد.
مصرع
بیم آن است هنوزش كه به جان باشد بیم
مجموع نگاهبانان یك زبان شده او را چون یوسف از تنگنای چاه وحشت و مانند یونس از بطن ماهی ظلمت خلاص دادند و او رو به راه نگویم به فضل الله آورد و همچنین خال او امیر مجد الدّین مظّفر كاشی را كه حضرت صاحبقران در زمان فتح اصفهان مقیّد ساخته بود چون آن حضرت مراجعت نمود، نگاهبانان با او موافق شده او را از اردو به جانب بغداد بردند و به حسب اتّفاق هردو در یك محل به هم رسیدند و آن را نشانه دولت دانسته ترك عزیمت بغداد كردند و احوال فارس و عراق استفسار نمودند. چنان معلوم شد كه تمام لشكرها عود نمودهاند و شاه منصور شیراز گرفته و شاه یحیی ابرقو را غارت كرده و به یزد رفته و پسر شاه یحیی به موجب فرمان حضرت صاحبقران عزیمت اصفهان داشته و حاجی بیك و یوسف شاه كه از قبل آن حضرت حاكم اصفهان بودند شهر را گذاشته عازم خراسان شدند.
سلطان زین العابدین و امیر مجد الدین چون بر این اوضاع اطلاع یافتند فی الحال به جانب اصفهان شتافتند. در منازل و مراحل فوجفوج ملحق میشدند.
چنانچه در روز نزول اصفهان دو هزار و سوار و پیاده آماده بودند. بازماندگان تیغ بلا و آوارگان تیر جفا آمدن او را نعمتی عظیم دانستند و احوال او رونق تمام گرفت و شهر و ولایت روی به معموری نهاد و سلطان زین العابدین با عمّ خود عماد الدین سلطان احمد دوستی ورزیده ایلچیان فرستاد و سلطان احمد با آنكه عثمان سكرچی «1» را به تحصیل مال امان به كرمان برده بود و به ادای آن اشتغال داشت، ایلچیان زین العابدین را [رعایت نموده اجازت ارزانی داشت و شاه منصور خبر سلامتی سلطان زین العابدین شنیده] «2» با لشكرگران به اصفهان آمد و سلطان
______________________________
(1). ف: پیكرچی- در حافظ ابرو هم «سكورچی» آمده و این كلمه به معنای چتردار است.
(2). ك ندارد.
ص: 614
زین العابدین سپاه خود مرتب داشته و اصفهانیان را موافق ساخته چند نوبت جنگهای مردانه كردند و از هیچ طرف ظفر روی ننمود.
مصرع
بیم آن است هنوزش كه به جان باشد بیم
شاه منصور به جانب دار الملك شیراز بازگشت.
لشكر كشیدن شاه یحیی به جانب كرمان و منهزم بازآمدن
شاه یحیی از شیراز بازگشته و ابرقوه را غارت كرده و داعیه تسخیر كرمان در ضمیر مباركشان جای گرفت و جذب خاطر لشكر افغان و استرضای سلطان ابو اسحق كه در سیرجان بود نمود و با سپاه فراوان به ولایت كرمان درآمد و در حوالی چهار گنبد كه ییلاق سلاطین كرمان است «1» فرود آمد. سلطان ابو اسحق و لشكر افغان به موجب عهد و پیمان رسیدند و سلطان احمد یراق لشكر كرده از كرمان بیرون آمد.
جهانیان را انگشت تحیّر در دندان كه چرخ شعبدهباز.
مصرع
باز این چه فتنه است كه انگیز میكند
از طرفین صفهای لشكر چون امواج بحر اخضر جوشان و خروشان درهم آویختند و به زخم تیغ بیدریغ جویهای خون بر خاك هلاك ریختند. سلطان بایزید كه از لرستان پیش برادر به كرمان آمده بود در آن معركه مردانگیها نمود.
عاقبت از مهبّ عنایت الهی نسیم فتح و ظفر بر رایت سلطان احمد وزید و شاه یحیی شكسته به جانب یزد بازگردید و سلطان ابو اسحق گرفتار آمده لشكر افغان با ناله و فغان گریزان رفتند و سلطان عماد الدین احمد، مظّفر و منصور، متوجه سیرجان شد و رعایت صله رحم «2» نموده سیرجان به سلطان ابو اسحق كه برادرزاده او بود عنایت فرمود و خود.
مصرع
به طریقی كه در خیال نبود ______________________________
(1). حافظ ابرو: «و قریب به سیرجان.»
(2). حافظ ابرو: «خواست كه قلعه سیرجان مستخلص كند میسّر نگشت.»
ص: 615
به كرمان معاودت نمود.
وقایع سنه احدی و تسعین [و سبعمائه]
آمدن تغتمش خان به ماوراء النّهر و به استقبال رفتن حضرت صاحبقران
تغتمش خان حقوق تربیت حضرت صاحبقران فراموش كرده با لشكر گران از آب خجند عبور نمود و منغلای او به زرنوق رسید «1» و آن حضرت، با آنكه زمستان بود و برف و سرما، با لشكر حاضر به ساغرج آمد. امرا عرضه داشتند كه چندان توقّف باید فرمود كه لشكرها جمع شود. رای جهان گشای را موافق نیامده فرمود كه فی التأخیر آفات. عاقل كار امروز به فردا نگذارد كه فردا كار با خود دارد.
نظم
زمانه از آنكس تبّرا كندكه او كار امروز فردا كند القّصه برف كوفته و راه ساخته «2» از عقبه آت اولكاسی گذشتند و شیخ علی بهادر و تیمور قتلغ و كوماج «3» اغلان را فرستاد كه از قفای یاغی درآمده مترصّد باشند و آن حضرت شبگیر كرده صباح بر سر یاغی رسید و همین روز امیرزاده عمر شیخ از طرف اوزگند آمده ملحق شد. روز دیگر ایلتغمش اغلان را كه سرلشكر یاغی بود چندان مجال ندادند كه صف راست كند و به یك حمله همه را از جای برداشته بسیاری از مخالفان به قتل آمدند. ایلتغمش اغلان هزیمت غنیمت دانسته فرار نمود.
امّا بهادران كه در قفا بودند گریختگان را در میان گرفته دمار از روزگار ایشان
______________________________
(1). ظفرنامه: «خبر آوردند كه منغلای توقتمش خان، ایل یغمش اوغلان با سپاه گران از آب خجند گذشته در نزدیك اجوك زرنوق نشسته است.» ج 1 ص 332
(2). ظف: «با وجود آنكه در تمام راه تا سینه اسب برف نشسته بود با جمعی خاصگیان برف كوفته متوجه گشت.» ص 333
(3). ظف: كونجه اغلان.
ص: 616
برآوردند و بردی بیك بخشی «1» را گرفته و شناخته به حضرت رسانیدند. آن حضرت احوال یاغی دانسته او را نوازش فرمود و در منزل آقار فرموده آمده «2» تواچیان را به ولایات فرستاد تا لشكرها به بلجار معین جمع آمدند. امیرزاده عمر شیخ و امیر سیف الدّین و امیر ایكو تیمور بر سیحون پل بسته منغلای روان شد. «3» تیمور قتلغ اغلان و سونجك بهادر و عثمان بهادر به قراولی رفته و یاغی را دیده كمین كردند و نیمشب از چهار طرف آن غافلان كه روز به اطراف رانده و شب كوفته و مانده به دل فارغ خفته بودند ناگاه درآمدند و صدای برغو و نفیر همچو صور اسرافیل آن مرده دلان را از بالین النّوم اخ الموت بیدار كرده چون چشم گشادند به جای هر مژه تیری در نظر دیدند و به عدد هر مویی تیغی بر سر. اكثر به قتل آمدند و اندكی گریخته تغتمش را آگاه كردند. صلابت دولت قاهره تغتمش خان را چنان از دست برد كه بیجنگ و مصاف هزیمت را غنیمت شمرد و عنان عزیمت به دست سرعت سپرد و تا دشت قبچاق در هیچ مقام آرام نیافت. حضرت صاحبقران امیر سیف الدین را در آغرق گذاشته با شاهزادگان و امرا در قفای تغتمش خان روان شد و خواجه شیخ و قراقان بهادر و توبلاق و امانشاه خزانچی و دولتشاه جیباچی را با چهل مرد مردانه دو اسبه به زبانگیری فرستاد. ایشان در سارلغ اوزن «4» به دشمن رسیده و جنگ كرده بسی به قتل آوردند [و قطبه ترخان «5» را كه با صد خانه كوران خود از عقب تغتمش خان میرفت گرفته مقیّد به آن حضرت آوردند و كوران و گلههای او در موضع آق قومان
______________________________
(1). ظفرنامه: «ایدی یردی بخشی را دستگیر كرده خواستند كه سر از تن جدا كنند، او از بیم جان نام خود اظهار كرد و او را زنده پیش صاحبقران آوردند ...» ص 332
(2). ایضا: «در ماه صفر سنه احدی و تسعین و سبعمایه.»
(3). ایضا: «به تاریخ ربیع الأول سنه احدی و تسعین و سبعمایه.»
(4). ایضا: سارق اوزن.
(5). ایضا: « [به قتبه درخان كه با صد خانوار نشسته بود دوچار خوردند ... قتبه دورخان را كه بزرگ آن طایفه بود دستگیر كرد. او را با قوم و گله و رمه به قهر و غلبه رانده به موضع آق سو، به معسكر همایون رسانیدند.]» ص 336 ج 1
ص: 617
پیش آن حضرت رسید] و در آن نواحی ایلچی از خراسان آمده عرضه داشت كه حاجی بیك جاونی قربانی قلعه طوس را محكم كرده یاغی شد و ملوك سبزواری و عیسی تركمان همداستان شده طغیان میورزند و مملكت خراسان بیسامان است.
آن حضرت تأمّل فرموده امیرزاده جوانبخت امیرانشاه بهادر را با جمعی امرا نامزد خراسان فرمود و آن حضرت عزیمت ولایت اوزبك داشت. امرا مهم انكاتورا [را] اهم دانسته عرضه داشتند. حضرت بر مصلحت امرا رفته متوجه مغولكان شد.
ذكر توجه حضرت صاحبقران به جانب مغولستان
حضرت صاحبقران به عزم رزم انكاتورا به طرف مغولستان به راه بادیه و صحرای بیآب روان شد و لشكر غلبه و چهارپای بسیار از بیآبی در زحمت بودند و به خاك نمناك كه از چاه كندن به مشقت حاصل میشد قناعت نموده میرفتند. «1» ناگاه از فیض فضل بیچون و فرّ دولت روزافزون، در چله تابستان، در زیر علف برف و یخ فراوان یافتند. مردم آسوده و چهارپایان سیراب شدند و صحرای ایغربانی «2» را شكار كرده صید بسیار گرفتار آمد و موجب ازدیاد قوت و قوّت لشكر گشت و قراولان لشكر منصور پیر علی تاز و امیرك ایلچی با هزار سوار دشمن بازخورده و جمعی را كشته و بعضی را گرفته آوردند. آن حضرت احوال یاغی پرسیده عرضه داشتند كه انكاتورا غافل از شما، در صحرای اوزبكیار «3» نشسته است. حضرت صاحبقران همان زمان شیخ علی بهادر و ایكو تیمور را روان ساخته، «4» خود نیز به سرعت تمام متوجّه شد و قجرچی یك دو روزه راه را گم كرد. روز سیم آن حضرت
______________________________
(1). ظف: «چون به اتقین سوری رسید، آب نبود و سپاه از بیآبی در زحمت بودند و دو سه روز چاهها كنده آب حاصل میكردند و میرفتند.»
(2). ظف: ایغربالی- ف: ایغربانی.
(3). ظف: اورنگیار- ك: اوزبكیار.
(4). ظف: «و فرمود كه در آن راه اصلا آتش نكنند تا دشمنان از توجه ایشان آگاه نگردند.»
ص: 618
شاهزادگان و امرا را جمع فرموده گفت كه چون ما سه روز از راه افتادیم هرآینه قاچقنجی رفته یاغی را خبر كرده باشد. یراق آن است كه پیش راه گریزگاه یاغی بگیریم. «1» بر این قرار امیر جلال حمید را قجرچی ساخته فرمان شد كه امیرزاده عمر شیخ بهادر از راه شبارتو «2» از قراجور «3» گذشته سر راه گیرد. شاهزاده ایلغار كرده در موضع قیاس «4» به انكاتورا رسید و ایل والوس او را به قتل آورده [انكاتورا بیرون رفت و سكاولان او را از قمارچی بیرون كرده بازآمدند] «5» و امیرزاده عمر شیخ مظفّر و منصور در موضع اقتاد «6» به آن حضرت پیوست.
و چون از شیخ علی بهادر و ایكوتیمور كه به طلب یاغی رفته بودند تا غایت خبری نیامد، آن حضرت شاهزاده شیردل، عمر شیخ را به طلب ایشان فرستاد و ایشان از راه دیگر آمده شاهزاده به الاكول رسید و با پنجاه شست سوار به رسم قراولی فرسنگی از لشكر جدا گشته ناگاه سیصد سوار مغول پیش آمد. «7» شاهزاده را غیرت جبّلی نگذاشت كه عنان بیناموسی به دست فرار دهد. قدم قرار در راه تقدیر آفریدگار استوار داشته در برابر ایستاد. مغولكان ایشان را مفت خود دانسته شكاریوار در میان گرفتند. شاهزاده چون شیر خشمآلود حمله كرد و بر قاعده جنگ مغول بر گرد یكدیگر میگشتند. صعوبت جنگ به جایی رسید كه گردون گردان در كار ایشان متحیر و سرگردان ماند و قریب دویست حمله از طرفین واقع شد و مغولكان عاجز شده گریختند و شاهزاده نیم فرسنگ در قفا رفته بسیاری از ایشان به
______________________________
(1). ظف: «شاید كه دشمنان خبر یافته باشند و متفرق شده مصلحت آن است كه از دو طرف متوجّه ایشان شویم.»
(2). ف: شارتو، ك، س: شبارتو- ظف: شراوشیاتو و نسخه چاپ كلكته: شیادتو.
(3). ظف: قراغوجور.
(4). ظف: قوباق.
(5). ظف: «انكاتورا را تكامیشی كرده از ولایت به در كردند و از موضع قاقمه برجی بگذرانیدند.»
(6). ظف: اختادیكتو- نسخه چاپ كلكته: اختادیكتور.
(7). ظف: «چون به بیابان ایت ایجمس آله كول رسید ناگاه با هشتصد سوار از دشمنان برخورد.» ص 339
ص: 619
قتل آورد و پیر حاجی ارلات «1» كه از مخصوصان شاهزاده بود سعادت شهادت یافت و شاهزاده به انتقام پیر حاجی بر سر حشم ایشان رفته گروه انبوه به تیغ بیدریغ گذرانید و اموال صامت و ناطق ایشان را الجا گرفته در قراخواجه به حضرت صاحبقران پیوست.
حضرت صاحبقران در آن ممالك آغاز یورشی دیگر فرمود و طرحی نو ترتیب نمود. امیر جهانشاه بهادر و اوج قرا بهادر را با سی هزار سوار به طرف اربیش «2» به طلب دشمن فرستاد و ایشان به اربیش رسیده ولایت غارتیده مال بیحدّ و حصر گرفتند و ایل والوس را كوچانیده در صحبت امیر لعل «3» و تیمور بوقا به سمرقند فرستادند و حضرت صاحبقران به ایل قوجور «4» رسیده در اردوم سرای قورلتای فرموده و مجموع راههای مغول را نوشته فرمان شد كه لشكرها به بلجار معین در یولدوز جمع شوند.
[نخست برهان اغلان را قجرچی كرده امیرزاده عمر شیخ را به طرف قراخواجه روان ساخت و دیگر ساتقورا قجرچی ساخته امیر جهانشاه بهادر و شیخعلی بهادر به راه قرااوت و قرنفلوق فرستاد و جلال حمید را قجرچی ساخته عثمان عباس را به راه ساقرقان و كول باز نامزد كرد و خداداد حسینی و مبشر را از راه اوراجكو تعیین نمود و ایشان با بلغاچی و یكله مصاف كرده و الجا گرفته متوجه بلجار شدند و حضرت صاحبقران كلان تواچی را قجرچی ساخته از راه سیچقان و ابان با لشكرهای قول روان شد و ایل بلغاچی را تالان كرد] «5» [و امیر یادگار
______________________________
(1). ظف: «پیر حاجی پسر تیلانجی ارلات.»
(2). ظف: ارتیش.
(3). ظف: امیر لعل برادر طغای بوقای برلاس.
(4). ظف: ایمل غوچور.
(5). ظف: [ «مسافت میان سمرقند و قراخواجه سه ماهه راه كاروان است. فوجی دیگر امیر جهانشاه و شیخعلی بهادر با سی هزار سوار آراسته نوكر سنقور را غجرجی ساخته ... از قراارت و شوروغلوق گذشته
ص: 620
اندخودی و امیر سلیمانشاه و امیر غیاث الدّین ترخان و امیر شمس الدین عباس و امیر توبیوقا را با لشكری تمام در آن حدود به جهت زراعت گذاشت تا به وقت مراجعت آذوق لشكر موجود باشد و امرا ارزن و زرت كشتند و آن حضرت از اوجانان گذشته اقوام مغول كه در سنكلك و جنكلك بودند غارت كرده ایل والوس ایشان را راند.] «1» و امرای منغلای كه به طلب بولغاچی و سالوچی میرفتند ناگاه به خضر خواجه اغلان رسیدند و دو شبانهروز به زخم شیبه «2» پاس داشتند. عاقبت به صلح از هم جدا شده و آن حضرت به موضع یكتور «3» رسیده شاه ملك ترخان از خضر خواجه اغلان گریخته آمد و آن حضرت متوجه خضر خواجه شد و امرا كه جهت زراعت آمده بودند كار خود تمام كرده در موضع كومكس «4» به اردوی اعلی پیوستند. حضرت صاحبقران ایلغار كرده در منزل قرابولاغ قراولان سیاهی سپاه یاغی دیدند و شب لشكر خضر خواجه گریخته امرای جابقین به غارت و تاراج رفتند و آن حضرت از [ناردین گذشته از قراتاش و قیاقولان كوتل خضر خواجه را تكامشی فرمود و الجا گرفته در
______________________________
هرجا كه به یاغی رسیدند بكشتند و بغارتیدند و فوجی دیگر عثمان عباس ... به راه سغیزغان (نسخه بدل: سغرغان) به سوغولغان لیق و گوگ یار بشتافتند و فوجی دیگر خداداد حسینی و مبشّر ... از راه ارچكو روانه شدند و چون به موضع بیقوت رسیدند با قوم بولغاجی و یلكر ملاقی شده جنگی عظیم واقع شد. حضرت صاحبقران به نفس مبارك با لشكر قول نهضت فرمود و كلن دوچی غجرجی شده به راه الغ قول توجه نمود و از معسكر همایون ایلغار كرده به سیچقان دبان برآمد و الوس بلغاچی را بار دیگر نكبت كلن و ادبار در معرض دمدمه قهر عساكر گردون مآثر انداخته.»] ص 343.
(1). ظف: «حضرت صاحبقران در زمان توجه به جانب توقتمش خان امیر یادگار برلاس و امیر سلیمانشاه ...
را در تركستان گذاشته بود و چون لشكر توقتمش خان را شكسته و رانده عنان عزیمت از آن صوب منعطف گردانید و به طرف جته معطوف داشت، به ایشان كس فرستاد كه شما نیز به مغولستان درآیید.
ایشان بر حسب فرمان به مغولستان درآمده از لوردبان بگذشتند ... به سوت كول و چچكلیك رسیده ایل والوس آن نواحی را غارت كردند.» ص 343
(2). شیبه به معنای تیرباران است.
(3). ظف: كیتو.
(4). ك: كرمكس- ظف: كون كز.
ص: 621
موضع جالش الجاها را به سویت بر لشكر قسمت كرد] «1» و به طرف یلدوز مراجعت نمود و از یلدوز ایلچی به استقبال امیرزاده عمر شیخ فرستاد و شاهزاده در آن نواحی با دشمنان مصافها داشته و الجاها گرفته از راه اوج فرمان به كاشغر آمد و از آنجا به اندكان نزول فرمود و حضرت صاحبقران در یلدوز طویهای بزرگ فرموده و عیش و عشرت نموده امرا و لشكریان را به انعام و اكرام خوشدل ساخت و رایت مراجعت برافراخت و امیر جهانشاه را بر سر آغروق گذاشته پانزدهم شعبان عازم سمرقند شد و هفتم ماه مبارك رمضان در مستّقر دولت نزول فرمود و لشكرها را اجازت داده تا دو سال عزیمت جانبی ننمود. «2»
ذكر آمدن شاهزاده جهان امیرانشاه گوركان جهت دفع فتنه امیر حاجی بیك جاونی قربانی به خراسان
چون رایات ظفر آیات سلطان ممالك آفاق ناگاه از جانب فارس و عراق مراجعت نمود و به سرعت تمام از خراسان گذشته به ماوراء النهر فرمود، در خراسان و عراق هركه را شیوه نفاق و طریقه شقاق در خاطر بود ظاهر شد. اول كسیكه عصیان دولت و كفران نعمت حضرت صاحبقران ظاهر كرد، حاجی بیك جاونی قربانی بود پسر عم امیر علی بیك ارغونشاه كه در وقتی كه آفتاب چتر فلكسای آن حضرت بر خراسان سایه انداخت والوس جاونی قربانی را مستهلك ساخت او را از فلاكت بیرون آورده عنایت نموده حاكم طوس فرمود و به وقت تسخیر و تدمیر اصفهان او را در آن مملكت به حكومت گذاشته عازم فارس شد و دفاین و خزاین به
______________________________
(1). ظف: «از كوتل تاری رین گذشته دشمنان را تاقراتاش تكامشی فرمود ... بقیه مخالفان را تا قولان كوتل تمام غارت كردند و غنیمت بسیار از اسب و شتر و گوسفند و غیر آن به دست آورده اسیر و برده بیشمار گرفتند و صاحبقران بازگشته به جیش (نسخه بدل: حلیش، حلیس) آمد.» ص 346
(2). در همین ایام است كه تیمور دختر خود سلطان بخت را به امیر سلیمانشاه میدهد. این دختر قبلا زن امیر كامحمد پسر شیر بهرام بود كه یاغی شد و به قتل رسید. (رك ظفرنامه ج 1 ص 350).
ص: 622
دست حاجی بیك افتاده استعداد تمام حاصل كرد و روزبهروز مرتبه او به نوعی افزود كه آن حضرت دختر او را برای امیرزاده عمر شیخ بهادر خواستاری نمود و چون آن حضرت به ماوراء النهر عود نمود، حاجی بیك به اخبار اراجیف كه تغتمش آن حضرت را شكسته سمرقند محصور است جزم فرمود كه دولت آن حضرت به آخر آمد و در خیال نقش بست كه تا تغتمش از مهم ماوراء النّهر فارغ شود، من خراسان ضبط نمایم و حقوق آن حضرت نسیا منّسیا انگاشته شهر طوس را حصار ساخت و سكّه و خطبه به نام تغتمش خان كرد و یوسف خواجه پسر قمر الدّین كه در طوس مقیّد بود به امارت نشاند و ملوك سبزواری را نیز یاغی كرد و چون این خبر به امیر آق بوقا رسید او را از عاقبت آن ترسانید. امّا فایده نداد. امیر آق بوقا از هرات و قهستان و فراه و سجستان و غور و غرجستان لشكری فراوان درهم آورده روی به طوس نهاد و حاجی بیك چند جنگهای مردانه كرد و طوسیكان موافقت نموده عاقبت به شهر گریختند و امیر آقبوقا از یك طرف و امیر شیخ محمد داروغه با خراسانیان از یك جانب دیگر خندق ساخته جای خود محكم ساختند و مدّت محاصره متمادی شد و امیر آق بوقا در طوس متمكّن نشسته به حاجی بیك پیغام داد كه سه ماه است كه بر دست راست تكیه كردهام و سه ماه بر دست چپ و سه ماه برستان «1» بخسبم. بعد از آن ببینم كه تو در روی خواهی خسبید یا من.
______________________________
(1). یعنی بر پشت، به پشت بخوابم. زیرا «ستان یعنی به پشت بازافتاده. حكیم انوری گوید:
از زلزله حمله چنان خاك بجنبدكاز هم نشناسند نگون را وستان را» (مجمع الفرس محمد قاسم كاشانی)
در لغت فرس اسدی نیز آمده: به پشت باز خفته را ستان خوانند. رودكی گفت:
«یاد كن زیرت اندرون تن شویتو برو خوار خوابنیده ستان» ص 142 در فرهنگ جهانگیری هم آمده: «ستان با اول مكسور چهار معنی دارد: اول به پشت خوابیده را گویند.» در هرحال ستان در مقابل بهرو خوابیده است كه امروز عوام دمرو و به صورت صحیحتر دیمرو) گویند. چه دیم به معنای صورت است. در جهانگیری آمد: «دیم با یای معروف دو معنی دارد اول روی باشد ...»
ص: 623
و چون حضرت صاحبقران لشكر تغتمش خان را شكست چهار امیر، خماری یساول و حاجی عبد اللّه عباس و دولدای و انكا سارق را نامزد خراسان كرد.
امرای مذكور از آب عبور نموده خماری یساول به جانب كابل رفت و باقی امرا پیش آق بوقا آمده خبر هزیمت تغتمش رسانیدند و خراسانیان صدای كوس بشارت از آسمان گذرانیدند. امّا طوسیان باور نمیكردند. امیر آق بوقا امیر حاجی عبد اللّه و انكا سارق را به سبزوار فرستاد و دولدای را پیش خود بازداشت.
و در این اثنا شاهزاده جوانبخت امیرانشاه گوركان به خراسان آمده ابو بكر قبچاقی كه چهره خاص او بود جهت وصول بشارت به طوس روان فرمود و در باغ زاغان نزول اجلال «1» فرمود و لشكرها را جار رسانید كه از راه قراباغ بادغیس در ساری قمش جام جمع آیند و فرمان فرمود كه آلات و ادوات محاصره مرتّب سازند و ایلچیان امیر آق بوقا آمده عرضه داشتند كه ملوك سبزواری به یاری حاجی بیك میرسد. اگر شاهزاده توجه نمایند كارها به مراد میشود. ایلچیان را خوشدل بازگردانید و بساط نشاط آراسته صدای نغمه عیش به زهره رسانید. امّا با وجود بزم عشرت از امور مملكت غافل نبود. چنانچه در وقتی كه از پیش حضرت صاحبقران نامزد خراسان شد به سمرقند رسیده ملك پیر محمد ولد ملك غیاث الدین را كه شرف دامادی داشت به مجلس شراب طلبیده خندهزنان گفت ترا میكشم و گردنش زده خود را به مستی برساخت. «2»
فی الجمله نهم جمادی الآخر به عزم استخلاص طوس بل تمام خراسان روان شد و روز چهارم به جام رسیده از روحانیت حضرت شیخ استمداد همت نمود و باز ایلچی آق بوقا «3» آمد كه ملوك نزدیك رسید. اگر آن حضرت نرسد كار مشكلتر است
______________________________
(1). س، ك: جلال.
(2). ظف: «و چون مأمور بود به قطع ماده فساد ممالك خراسان، ملك پیر محمد پسر ملك غیاث الدین را با دو پسر زین العابدین و محمود كه در آنجا بودند شربت فنا چشانید.» ص 336
(3). ك: آق بوقا آقا.
ص: 624
و در یك روز سه ایلچی آمده سخن همه همین بود. شاهزاده غضب فرموده گفت ملوك كدام سگ «1» باشد كه امیر آق بوقا از او این همه اندیشه دارد و گفت در این چند روز نخواهم آمد و شب اسبان را نعلبندی فرموده فرمان داد كه اغرق آهسته به طوس رود و با هزار سوار مستّعد دوازده فرسنگ رانده نیمشب از راه دانه و بغیشان به نیشابور رسید و از آنجا ایلغار كرده به رونیز آمد و شب در صحرا بوده به یاسامیشی روان شد. پیری پیاده پیش آمد و گفت چهار سوار از نوكران ملوك آمده در قلعه قاسمیاند و مرا برای خبر فرستادهاند. شاهزاده فرمود كه قومی كه چنین قراول فرستند ایشان را چه قوّت باشد و به تعجیل رانده و یاسامشی كرده از در تنگ گذشتند. ناگاه لشكر یاغی سیاهی بسیار نمود و آبی در میان حایل بود. امرا وهم كرده به اتّفاق گفتند صلاح گذشتن نیست. شاهزاده گفت اگر ما حصارداری میكردیم هرات از این محكمتر بود «2» و تازیانه زده چون باد از آب گذشت و ملوك در برابر آمد و جنگی عظیم شده لشكر یاغی را برداشتند و به تصوّر هزیمت به غنیمت مشغول گشتند. ناگاه سیصد سوار مكمّل بر قول امیرزاده حمله كرده بهادران را پریشان ساختند و یكی شمشیر حواله خود شاهزاده كرده و او سر یك سو برده بر دوش آمد و یك عیبه جوشن برید و دیگران شمشیر رسانیدند. امّا به عنایت الهی كارگر نیامد. شاهزاده آواز برآورد كه تیرباران كنید و به تأیید آسمانی و قوّت دولت حضرت صاحبقرانی مخالفان به یك بار روی به فرار آوردند و خلقی بسیار به قتل آمد و از سرها منارها برآوردند و این فتح بیستم جمادی الآخر به ظهور آمد و چند سر از گردنان ایشان به طوس و هرات و سمرقند فرستاد و غنیمت بسیار به دست سپاه ظفر شعار افتاد و همه را به عرض رسانیدند. شاهزاده جهانبخش (بر) دو مجلد
______________________________
(1). حاشیه ك:
سگ كیست روباه ریزیده چنگكه با شیرمردان درآید به جنگ
(2). یعنی اگر میخواستیم در حصار بنشینیم و به مدافعه اكتفا كنیم هرات حصار محكمتری بود و لزومی بدین حمله نبود.
ص: 625
كتاب یكی بحر الأنساب و دیگری دیوان امیر محمود ابن یمین رقم اختصاص كشید و باقی بر امرا و لشكر قسمت فرمود و باز ممالك خراسان اكثر در قبضه اقتدار و رتبه اختیار قرار گرفت و رایت ظفر آیات عازم طوس شد.
عزیمت جانب طوس
چون خاطر خطیر پادشاهزاده جهانگیر از جانب ملوك جمع شد، صدای گوركا و كوس به عزم تسخیر طوس به ذروه چرخ آبنوس برآمد و از راه سلطان میدان به قلعه خلامد رسیده مردم آنجا یاغی بودند. شاهزاده امیر حاجی مشهدی را كه از امرای امیر ولی بود و حالا ملازم شاهزاده به خلامد فرستاد. قومی بیباك فتاك به یك تیر او را بر خاك هلاك انداختند. شاهزاده آن خبر شنید. امّا مهم طوس «1» اهّم دانست و در مرغزار رادكان نزول فرمود. امیر آق بوقا و شاه شاهان سیستانی [شاهزاده را] «2» استقبال نموده شاهزاده امیر آق بوقا را بر محافظت خراسان تحسین فرمود و به طوس آمده حصار را در نظر آورد. طوسیان از مشاهده این حال مجال جدال محال دانستند. لشكر منصور به ترتیب منجنیق و عراده و عروسك اشتغال نمودند. یونس جاونی قربانی كه سرمایه فساد بود بیرون آمده و اسبی خوب كشیده به نوازش مخصوص شد و حاجی بیك سیصد كس از تبع او بند كرد و یونس عرضه داشت كه حاجی بیك میگریزد. حاجی بیك دانست كه چون یونس رفت و مردم او مقیّد شدند نگاه داشتن شهر مشكل شد و راه بیرون رفتن نماند. محرمان او رهنمونی كرده دیواری بلند نشان دادند كه بیرونیان از آن غافل بودند و از درون زود رخنه میشد.
حاجی بیك مردم مستعدّ را به بهانه شبیخون از دروازه بیرون آورد و مردم بیرون چراغ و آتش برافروخته [آگاه بود.] «3» گفت حالی «4» بر اینها نمیتوان زد. شما اینجا برخبر
______________________________
(1). س، ك: مهمّ طوس اهم دانست.
(2). فقط در نسخه ف.
(3). س ندارد.
(4). ك، س: حالا.
ص: 626
باشید تا من جای دیگر ببینم و فی الحال بازگشته جایی كه دیده بود رخنه كرد و راه برداشته زن و فرزند را به اسیری گذاشت. شاهزاده امیرانشاه جمعی در عقب فرستاده كسی نرسید و او نیمجانی به تكپا بیرون برد و لشكر دست به غارت و تاراج برآورده شهر طوس كه در خرّمی چون پرّ طاوس و بزم كیكاوس بود قاعا صفصفا «1» گردانید و حكم شد كه هركسی سری آرد. هركه از مردان یافتند گردن زدند و چون مردان كه دایما نایافت و مانند كبریت احمرند و از چشم نامردان كه در حقیقت زن راهند پنهان شده نمییافتند سر زنان و پیران و طفلان انداختند و از سرها بر دروازهها منارها ساختند و حاجی بیك كه پنج شش ماه در فراز و نشیب جهان سرگردان میگردید، عاقبت سیّد عماد الدّین هزاره جریبی او را گرفته «2» به درگاه حضرت صاحبقران فرستاد. آن حضرت از او پرسید كه از ما چه بدی دیدی كه یاغی شدی و در آن حال «3» سر او برهنه بود. حضرت فرمود كه یقلقی بر سرش انداختند چون معجری و او از جواب عاجز مانده خاموش گشت.
نظم
نطقش اندر حجاب شرم بماندخرش اندر خلاب عجز بخفت امیر حاجی سیف الدّین گناه پرسیده و روشن شده در پای توق به یاساق رسید و پسرش همان شربت چشید.
و چون ده هزار آدمی در طوس به قتل آمد، شاهزاده حكم فرمود كه بقیّة السیف را امان دهند و فتحنامهها به اطراف خراسان فرستاد و پهلوان بایزید طوسی كه عسس میبوده و حاجی بیك او را بند فرموده بود، شاهزاده عالمیان او را
______________________________
(1). فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً (سورة طه 106).
(2). ظف: «چون به سمنان رسید، سادات هزار جریب او را گرفته بازفرستادند و به تیغ سیاست سپری شد.» ص 337
(3). س: محل.
ص: 627
بیرون آورده حاكم طوس كرد و سادات و اكابر آن ولایت را رعایت فرمود عازم رادكان شد و مولانا حسن مازندرانی را به قلعه خلامد روان كرده اموال حاجی بیك را به حضرت فرستاد و جمعی امرا كه به بلجار معیّن از سبزوار به رونیز نیامده بودند، یارغوی ایشان داشته از سر گناه درگذشت و یونس جاونی قربانی را كه بیاجازت كسان خود را به مشهد فرستاده بود حكم قتل فرمود و خواجه مسعود سربدار از بیهق و نشابور آمده پیشكشها گذرانیده عزّ قبول یافت و طریق جانسپاری كه در زمان غیبت مسلوك داشته بود مقبول افتاد و به خلعت خاص و كمر مرصّع مخصوص شد و امرای اطراف خواجه مسعود و شاه شاهان و دیگر سرداران هریك به ولایت خود اجازت یافته رفتند و امیرزاده جهان امیرانشاه گوركان به عزم دار السلطنه هرات روان شده در جام، به وثاق شیخ الأسلام خواجه شهاب الدین عمر بن خواجه معین كه ملازم بود، فرود آمد و مشایخ جام طوی سنگین كرده اسبان خوب كشیدند و شاهزاده یك قطار استر و یك قطار شتر و پانصد گوسفند و نقود نامعدود به خواجه شهاب الدین عمر انعام فرمود و بیست و هشتم شعبان در باغ زاغان به دولت و سعادت نزول نمود و مولانا علی بدر قصیدهای گذرانیده یك دو بیت ثبت افتاد.
بیت
ای ز مهر رخ تو ماه منوّر گشتهعالم از نكهت زلف تو معطّر گشته
خط مشكین تو بر صفحه كافور عذارآیت حسن و جمال است مقرّر گشته و مولانا را صله پادشاهانه فرمود. اهالی هرات را تربیت و احسان نمود و در اواخر «1» رمضان ایلچی حضرت صاحبقران آمده خبر فتح مغولستان رسانید و باز از پیش آن حضرت امیر تیمور خواجه آق بوقا سه تومان زر نقد او كلكای شاهزاده آورد و هنگام مراجعت انعام و رعایت او نموده اسب تازی كرنگ قشقا نامدار كه عادل آقا پیشكش حضرت صاحبقران كرده بود و آن حضرت به فرزند ارجمند بخشیده
______________________________
(1). س، ك: آخر.
ص: 628
درین ولا آن را برای امیرزاده محمد سلطان فرستاد و سلخ شوال باز ایلچی آمده شاهزاده را طلب داشت و او متوجّه گشته منتصف ذی قعده به سمرقند رسید.
احوال عراق و آذربایجان در این سال
در داستان مراجعت صاحبقران به جانب توران مذكور شد كه اخی ایرانشاه سنجری قلعه سلطانیه را گذاشته به خراسان رفت. خرّم نوكر فرّخزاد كه حاكم گاورود بود «1» سلطانیه را خالی یافت تصّرف نمود و سرداران اطراف پیش او جمع شدند «2» و به همدان رفته پیر احمد ساوهای را به جنگ گرفته مقیّد به سلطانیه آورد و صورت حال عرضه داشت سلطان احمد كردند. سلطان جمعی امرا را كه این جلادت نموده بودند جلد و ولایات سیورغال فرمود و مقرّر كرد كه امرا به مواضع خود رفته و یراق كرده به تبریز آیند كه من متعاقب میرسم و شاه علی و شبلی از آوازه آمدن سلطان از تبریز به مراغه گریختند و تراكمه در قفا آمده و جنگ كرده شبلی كشته شد و شاه علی به صورت درویشان به طارم گریخت و خرّم خبر یافته فرمود كه تفّحص نمودند و چهار مرد غریب به كاروانسرای آمده بودند. یكی را «3» به شكنجه كشیده اتفاقا خدمت شاه علی بود. او را به سلطانیّه برده خرّم مقیّد فرمود و صورت واقعه به عرض سلطان رسانید. سلطان احمد برای خرّم تشریف و علم روان داشته فرمود كه پیر احمد را در خانه نگاه دارند و شاه علی را در زندان كنند. بر آن موجب عمل نموده خرّم را داعیه تبریز شد و امرا را از بلوكات طلب داشت. محمود خلخالی داعیه خرّم دانسته به سلطانیه آمد و خرّمپناه به قلعه برد و محمود فتان خلخالی چند روز بود. چون امید فتح نبود عود نمود و لشكرهای خرّم رسیده جمعی در قفای محمود فرستاد و مردم
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: «خرّم نوكر حمزه فرّخزاد كه از قبل سلطان احمد كوتوال قلعه گاورود بود.» ص 250.
(2). س- س، ك: آمده.
(3). س، ك: در شكنجه.
ص: 629
او را گریزانیده اغجكی كه امیر لشكر او بود از او برگشته پیش خرّم آمد و خرّم او را تربیت كرده متوجّه خلخال شد و محمود از خلخال بیرون رفته پناه به مردم ارّان و موغان و ارسبار برد و «1» در صحرای نیم شهر موغان محاربه كرده خرّم مظفر شد و محمود به طرف تالش رفته و راه نیافته به گیلانات درآمد. خرّم مال ولایت ستانده در میان زمستان عازم خلخال شد. خواجه صدر الدّین اردبیلی قدس سرّه از خرّم التماس نمود كه با محمود صلح كند. خرّم به سخن خواجه هیچ التفات ننمود. خواجه از پیش خرّم ملول بیرون آمد و آن صورت بر خرّم نامبارك بود. «2» آری.
نظم
تا دل مرد خدا نامد به دردهیچ قومی را خدا رسوا نكرد در حدود استاره، اغجكی و شیخ حاجی [كه امرای خرّم بودند بر قصد خرّم جزم كردند و جمعی درویشان سفره آورده بودند. اغجكی و شیخ حاجی] «3» سفره برداشته و مردم خود را در زیر جامه جیبا پوشیده پیش خرّم درآمدند و خرّم را به قتل آوردند و مكتوبی از زبان خرّم به خواجه علی كوتوال سلطانیّه نوشتند كه قلعه را تسلیم اغجكی نماید. امّا خواجه علی از قاضی نظام الدین زنجانی خبر قتل خرّم شنیده بود و قلعه را محكم ساخته اغجكی رسیده نومید شد و در ایوان سلطان ابو سعید «4» فرود آمد و هرروز یك نوبت جمعی از قلعه بیرون آمده جنگ میكردند و
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: «خرّم را خبر شد. در عقب او فرستاد. از مردم او چندی گرفتار شدند. خرّم به اردبیل آمد و مال آن را ستده متوجه موغان شد. محمود خلخالی از ارّان و موغان جمعی را با خود یار كرده در صحرای همشهره مقابل شدند و جنگ كردند ...» ص 251
(2). ایضا «جمعی از آستاره (آستارای كنونی) پیش خرّم فرستادند كه اگر بدین حدود آیی، محمود را گرفته بسپاریم. خرّم بدین امید از راه اردبیل به حدود آستاره رفت.» ص 252- 251
(3). ك ندارد.
(4). ذیل: «كه در مقابل قلعه بود.»
ص: 630
خواجه علی همان روز كه خبر قتل خرّم به قلعه رسید قاصدی به خدمت سلطان احمد فرستاد و سلطان پیغام داد كه مردانه باشید كه متعاقب میرسم و پیر احمد ساوهای و شاه علی را حكم قتل فرمود و سرهای ایشان را از باروی قلعه درآویختند. اغجكی و شیخ حاجی از محاصره به تنگ آمده قرار دادند كه یكی به محاصره پردازد و یكی لشكر مسیر سازد. «1» اغجكی به تاخت همدان و كردستان رفت و شیخ حاجی به محاصره قیام نموده با خواجه علی بنیاد وصلتی كرد. چون در قلعه هیمه و نمك تنك بود خواجه علی قبول كرده سه روز مردم بیرون آمدند و یراق مهیّا ساخته باز در قلعه بستند و به جنگ مشغول شدند و اغجكی از همدان و كردستان اموال فراوان آورده در كار محاصره سعی بلیغ مینمود و شیخ حاجی احشام ری تاراج كرد و در قزوین مال بسیار گرفته دو هزار مرد برو جمع شدند. در این اثناء خویشان و ملازمان خواجه علی در سلطانیه قصد قتل او كردند و او آگاه شده با اغجكی صلح كرد و قلعه به او سپرد. شیخ حاجی شنیده به سلطانیه آمد و اغجكی استقبال كرده بعد از دو سه روز جزم قصد او كرد. «2» شیخ حاجی سراسیمهوار سوار شده منهزم پیش محمود خلخالی رفت و اغجكی پنج سال در قلعه سلطانیه حاكم بود. «3» امیرزاده سیف الملوك پسر امیرزاده و عیسی داماد عادل آقا و حاجی اویرات «4» پیش او آمدند و او همه را رعایت نموده ولایت مقرّر فرمود و سلطان زین العابدین قصد خواجه اصیل الدّین قمی كرد. اصیل از اغجكی مدد خواست. زین العابدین با اغجكی پیغام كرد كه اصیل با شاه منصور متفق است و منصور خیال بسیار در دماغ دارد.
______________________________
(1). ذیل: «یكی محاصره كند و یكی برود و لشكر را اسیر (؟) كند.» ص 252.
(2). ذیل: «شیخ حاجی پیش اغجكی پیغام فرستاد كه ما قرار كرده بودیم كه آنچه خدای تعالی دهد به اتفاق خوریم. سه روز شد كه ما آمدهایم و تو چنانكه وظیفه باشد التفات نمیكنی. سبب چیست.
اغجكی جواب دوستانه داد. شیخ حاجی را مخالفت معلوم شد.» ص 253
(3). ذیل: «و الحق به نفس خود مرد نیك بود.» ص 254
(4). ذیل: «سیف الملوك پسر امیر زاهد از كرمان برسید و عیسی ... و حاجی از یزد نزد او آمدند.»
ص: 631
باید كه ما موافق باشیم. اغجكی اتّفاق نموده سلطان زین العابدین پسر خود سلطان متعصم را پیش اغجكی فرستاد و اغجكی قبول كرد كه او را به پادشاهی بردارد و متوجّه ری و ساوه شده [حكام آن مواضع انقیاد كردند.] «1»
و چون سلطان زین العابدین از ظاهر قم به جانب اصفهان عود نمود، اغجكی نیز عازم سلطانیه شد و به سعی محمد دواتی سیف الملوك را پادشاهی دادند «2» و چنان بیاختیار بود كه در شب به اختیار گریخت و جناب اغجكی در سلطانیه به استقلال به عشرت اشتغال فرمود.
و در این سال، سلطان زین العابدین عزم شیراز كرده ایلچی به كرمان پیش سلطان احمد فرستاد و پیغام داد كه به عنایت الهی امداد فتح و نصرت و قوّت و قدرت حاصل است و مهّام سلطنت در سلك انتظام آمده و تحمّل آن نمانده كه كسی كه هرگز مجال آستانبوسی نداشته باشد به جای پادشاه سعید پدرم نشیند و یقین كه جناب سلطنت مآب را نیز طاقت آن صورت نباشد. عزیمت طرف شیراز مصمّم است و همیشه الطاف و اعطاف از آن جناب مشاهده رفته امیدواری به شفقت معهود و اهتمام معتاد آنكه موافقت نمایند. «3» چشم در آرزوی طلعت همایون است و گوش بر آواز بشارت مقدم میمون.
______________________________
(1). ذیل: [خواجه اصیل قمی و طاهر پسر پیر احمد و موسی جوكار بیامدند و اغجكی را بدیدند و پیشكشیهای فراوان آوردند.] ص 254
(2). ذیل ص 254: «امیر محمود دواتی گفت مصلحت نیست كه معتصم پسر زین العابدین را پادشاهی دهی. سیف الملوك پسر امیر زاهد پادشاهزاده این ولایت است. او را دستنشان كنیم. اغجكی را معقول آمد و سیف الملوك را نام پادشاهی بر او انداختند و چند روز حكم كرد. امّا اختیاری و بنیادی نداشت و به مرتبهای رسید كه در شب بگریخت.» منظور از امیر زاهد پسر شیخ حسن بزرگ و برادر سلطان اویس است. (متولد 752، متوفی در 773 ه).
(3). حافظ: «و با لشكرهای آن نواحی متوجه گردند.»
ص: 632
نظم
دیدار ترا چشم همی دارد چشمگفتار ترا گوش همی دارد گوش سلطان احمد متوجّه شده در كوشك زرد ملاقات كردند و شاه منصور خبر یافته.
نظم
سحرگه به هنگام بانگ خروسببستند بر كوهمه پیل كوس
تهمتن به اسب اندر آورد پایبجنبید چون كوه لشكر ز جای هردو سپاه رزمخواه نزدیك هم رسیدند. سلطان زین العابدین و سلطان احمد به راه دیگر عازم شیراز شدند چنانچه شاه منصور در عقب افتاد و در موضع خفرك هردو لشكر صف آرای گشتند. از هنگام آنكه خسرو انجم تیغ جهانگشا بر وسط السّماء تاخت تا آن زمان كه فلك رایت شام برافراخت به نوك پیكان كوه گذار سوار بر باره كوه پیكر میدوختند و به آتش تیغ آبدار جان و دل میسوختند.
عاقبت نسیم نصرت از طرف منصور وزید و نكباء نكبت خاك خیبت در روی مخالفان پاشید و سلطان زین العابدین [منهزم به اصفهان آمد و سلطان احمد به كرمان رفت. شاه منصور خواست كه پیش از آنكه زین العابدین قوّت گیرد دفع او كند. با لشكر فراوان عازم اصفهان شد. سلطان زین العابدین] «1» تاب مقاومت نیاورده به ری رفت و پناه به نحس نجس موسی جوكار برد «2» و خود را در ورطه بلا و غوطه فنا انداخت و آن ناپاك بیباك به هواداری شاه منصور آن شاهزاده را مقیّد ساخت و شاه منصور كسان فرستاده او را آوردند و به میل بیحفاظی و نامردمی، هردو
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). حافظ ابرو: «بنابر هواخواهی و یك جهتی كه موسی جوكار پیشتر با سلطان زین العابدین به اظهار میرسانید و دعوی اخلاص میكرد، بر گفتار مزخرف او اعتماد كرده پناه به وی برد.»
ص: 633
جهانبین او را از روشنی عاطل گردانید «1» و این حال در شهور سنه 792 بود.
وقایع اثنی و تسعین (و سبعمائه)
احوال ممالك
حضرت صاحبقران در این سال نیز در سمرقند فردوس مانند به عیش و نشاط گذرانیده عزم یورش نفرمود و لشكر در مقام خویش آسایش نمود و احوال عراق در سال گذشته گذشت و حكایت آذربایجان چنان است كه شیخ حاجی به سبب قصد اغجكی پیش محمود خلخالی رفت و به اتّفاق لشكر به سلطانیّه آوردند و خبر یافتند كه [احمد برادر مصر و بوساط با جمعی تراكمه] «2» به مدد جالق تبریز را گرفتند. محمود خلخالی عازم تبریز شد و تركمانان شهر را گذاشته به خانههای خود رفتند. محمود ماهی در تبریز بود و عزیمت نموده شیخ عادی «3» محمد عرب و دلاور را در تبریز به حكومت تعیین فرمود و بابا رئیس اصفهانی حكم شاهزاده طاهر ولد سلطان احمد نمود كه حاكم تبریز باشد. شیخ عادی بابا رئیس را محبوس كرد و دلاور شیخ عادی را گرفته بر سر میدان به قتل آورد و محمود خلخالی جمعی به قصد او فرستاده دلاور خبر یافت و به جانب النجق شتافت. امرا شیخ حاجی و ستلمش و نظام الدین كه محمود خلخالی فرستاده بود و پنج ماه در تبریز به عیش اشتغال داشتند و جالق با ایشان موافق. ناگاه آلتون از قلعه النجق تاختنی كرد و صباحی به ایشان رسیده همه را مست خراب چون بخت بد در خواب نكبت دید. شیخ حاجی و ستلمش را گرفته به قلعه فرستاد و خواجه جوهر كه حاكم قلعه بود ستلمش را از كوه انداخت و شیخ حاجی را تربیت كرده به حكومت تبریز روان ساخت و خواجه جوهر روز عید رمضان به جوار رحمت حق پیوسته آلتون به جای او شد و رونق قلعه زیادت گشت.
______________________________
(1). ایضا: «حكم فرمود او را میل كشیدند و به قلعه سفید فرستاد.»
(2). ایضا: «خبر رسید كه احمد تركمان و بوساط آمدند و در شمّ غازان فرود آمدند.»
(3). تصحیح از ظفرنامه- نسخ: شیخ عادی و محمد عرب ...
ص: 634
وقایع ثلاث و تسعین (و سبعمائه)
ذكر عزیمت سلطان آفاق به جانب تغماق «1»
سلطان ممالك آفاق به عزم یورش دشت قبچاق تواچیان را به طلب لشكرها فرستاد و از ایشان مچلكا گرفتند كه روی دل هیچ آفریده نبینند و لشكر به سان قدیم و جدید سوار و پیاده ترك و تاجیك با آذوق و استعداد یك ساله از ولایات و احشام بیرون آورند. مقرّر آنكه هركس را چهار پاره سلاح كمان و سی عدد تیر و كیش و قربان و سپر مهیّا باشد و میان هردو كس اسبی خالی و كوتل «2» و هر ده نفر را یك خیمه و دو عدد بیل و یك كلند «3» و یك داس و یك اره و یك تبر تیشه و یك درفش و صد سوزن و نیم من به سنگ انبار ریسمان و یك چرم درست و یك دیگ برك باشد چنانچه هرجا عرض طلبند بنمایند و قولی همایون فرمود كه چون از تاشكند گذرند هر نفری یك من آرد به سنگ انبار به یك ماه خورد و هیچ آفریده نان و كماج و بغرا و تتماج نپزد «4» و به بلماق اكتفا نماید. «5» بر این موجب قرار یافته، حضرت صاحبقران قشلاق در تاشكند فرمود و منتصف صفر از یورت قشلاق جنبیده خواتین
______________________________
(1). ظف: «در پاییز همین سال سنه اثنین و تسعین و سبعمایه صاحبقران گیتی ستان عزم نهضت همایون به جانب دشت قیچاق جزم فرموده.» ص 255
(2). كوتل و كتل به معنای اسب یدك است.
(3). «كلند، با اول و ثانی مفتوح سه معنی دارد: اول دستافزاری باشد مر گلكاران را كه بدان زمین بكنند و آن را كنند نیز گویند.» (فرهنگ جهانگیری).
- در نسخ س، ك: كلنگ- این كلمه به صورت كلنگ، به ضم اوّل، امروزه نیز به همان معنا به كار میرود.
(4). ظاهرا عبد الرزاق سمرقندی مطالب را پس و پیش از ظفرنامه نقل كرده، زیرا از ظفرنامه چنین برمیآید كه این دستور را تیمور وقتی صادر كرده كه پس از چهار ماه «از ابتدای نهضت مبارك» در «اردوی همایون» بر اثر «كثرت شجعان و ابطال و بسیاری خیول و جمال تنگی و گرانی پیدا شد.» ظفرنامه ج 1 ص 361- 360
(5). ظف: «امرا جهت احتیاط تجربه نمودند و از یك من آرد به سنگ انبار كه عبارت از هشت من شرعی باشد با اضافه به سبزیی كه آن را مطر گویند شصت كاسه بلماق بیرون آمد و مقرّر فرمودند كه لشكریان هریك به یك كاسه از آن قناعت كنند و بیشتر سپاه آن هم نمییافتند.» ص 361
ص: 635
و آقایان را به جانب سمرقند رخصت نمود و جلبان ملك آقا همراه بود و در موضع قراسمان لشكرها جمع آمد و همه را به نوازش و بخشش مخصوص گردانیده اسبان رهوار و خلعتهای زرنگار و درم و دینار بخشید و در این موضع ایلچیان تغتمش خان رسیده و بعد از چند روز شرف بساط بوس یافته نه سر اسب و یك دست شانغار كشیدند «1» و به وسیله امرا سخن پادشاه خود عرضه داشتند. مضمون آنكه آن حضرت نسبت با من راه پدری دارد و حقوق او بر من بسیار است و ملتمس آنكه بر حركت ناشایست و مخالفت نابایست كه از بخت وارون و افساد مردم دون صادر شده درگذرند. آن حضرت شانغار بر دست مكرمت دثار به آیین سلطنت گرفته فرمود كه در مبادی احوال كه از دشمنان زخم خورده گریخته آمده بود عالمیان را معلوم است كه ما چه نوع تربیت او فرمودیم و مال و لشكر فراوان در جنگ ارس خان و پسران به او دادیم و او قدر نیكویی نشناخته لشكر به تاراج مملكت ما فرستاد و بدان التفات ننموده گناه در گردن مفسدان و بدان كردیم. او از آن نیز منفعل نشده متوجه ولایت ما شد و از سیاهی سپاه، گریخت. اكنون بر موجب یرلیغ لشكرها جمع كرده متوجّهیم. اگر راست میگوید علی بیك را فرستد تا با امرا جانقی كرده آنچه مصلحت باشد به تقدیم رسد و ایلچیان را طوی پادشاهانه و خلعتهای خسروانه پوشیده موقوف داشت «2» و به راه قراجوق سه هفته رفته و از بیآبی اسب بسیار تلف شده به رودخانه سارق اوزن رسیدند و چهارپایان سیراب كرده شكر الهی به جای آوردند و
______________________________
(1). ظف: «صاحبقران سعادت قرین رعایت آیین سلطنت را شنقار بر دست گرفت. اما از حمیّت پادشاهانه زیادت التفاتی نفرمود.»
(2). ظف: «در چهارشنبه شانزدهم ربیع الأول قورولتای كرده با شاهزادگان و امرا مشورت فرمود و ایلچیان توقتمش خان را گرفته.» ص 360 (به اختصار ص 358).
ص: 636
از جهت طغیان آب چند روز بوده از گذر بگذشتند و به كیچك طاق رسیده و دو شب در میان به الغ طاق آمدند و حضرت صاحبقران بر كوه الغ طاق كه رفعت او «1» پنجاه گز است برآمد و نظاره دشت بركه كه ششصد فرسنگ طول و سیصد فرسنگ عرض دارد، همه دشت هموار و علفزار و رودخانه بسیار، كرده فرمود كه لشكریان سنگ آورده نشانهای بلند مانند مناری برافراشتند و سنگتراشان تاریخ آن ایام بر آن نگاشتند تا ذكر تسلط و اقتدار بر روی روزگار باقی ماند.
نظم
شنیدم كه جمشید فرّخ سرشتبه سرچشمهای بر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدندبرفتند چون چشم بر هم زدند و دو نوكر ایدكو گریخته كسی به ایشان نرسید و حضرت شكاركنان به موضع آلانجوق آمدند و از آنجا بعد از هشت روز به قرقوتون رسیدند و باز عزم شكار فرموده از اطراف و جوانب جانوران به میان قمرقا درآوردند و باوجود كثرت اردوها و قلّت غذا و عسرت قحط و غلا كه یك سر گوسفند به صد دینار و یك من غلّه به سنگ كلان سمرقند به دویست دینار یافت نمیشد، چندان شكاری جمع داشتند كه فربه را گرفته لاغر را میگذاشتند و نوعی آهو بود از گاومیش بزرگتر كه مغولان قندغای و دشتیان بلن گویند و مدّتی قوت لشكر از گوشت شكار بود.
عرض لشكر
حضرت صاحبقران در آن صحرا عرض لشكرها دید و اصل و اضافه باز طلبید و جیبا و اسلحه و ادوات لشكر بریوسون مقرّر احتیاط نموده و همه را اكلكا و انعام فرمود و سپاه از میمنه و میسره و قلب و جناح كران تا كران آن بیابان بیپایان فروگرفته متوجه عرضگاه گشتند و آن حضرت تومان تومان و قشون قشون و فوجفوج به
______________________________
(1). ك، س: ارتفاع آن.
ص: 637
نظر التفات احتیاط فرموده نظارهكنان درگذشت.
بیت
ز پولاد پوشان لشكر شكنتن كوه لرزید بر خویشتن حضرت صاحبقران در تعیین امرا متأمل بود. در آن حال شاهزاده جوانبخت محمد سلطان زانو زده التماس كرد كه او منغلای باشد. آن حضرت را جرأت و جلادت او خوش آمده به آن تفأل نمود. او را به عنایات پادشاهانه مخصوص فرمود و امرای كبار در ركاب ظفر انتساب معیّن شده و مولانای اعظم عبد اللّه لسان ساعت نیك اختیار كرده به رسم مقدمه لشكر، هفتم جمادی الآخر.
مصرع
به ساعتی كه سعادت از او مدد خواهد
نهضت فرمود و آن حضرت به تأكید مبالغه كرده بود كه جزوی و كلی هرچه در راه پیش آید در اعلام آن سرعت نماید و در منازل و مراحل آتشها كم و بسیار دیدند كه بعضی هنوز میسوخت تا غایت كه پانصد آتشدان دیدند كه آتش باقی بود و هرچند سعی كردند، هیچكس نیافتند «1» و احوال عرضه داشتند. آن حضرت بر آب لولوك «2» كه از عبور منغلای گذر خراب شده بود بازگذر ساخته گذشتند. صحرا و بیابان میلامیل از لشكر مالامال شد.
نظم
سراسر در و دشت و صحرا و كوهشده پر ز لشكر گروها گروه آن حضرت شیخ داود را كه زاده آن بیابان و پرورده آن ریگستان بود «3» با چند
______________________________
(1). ظف: «به منزلی رسیدند كه پنج شش جای آتش كرده بودند و هنوز تمام فروننشسته بود. فی الحال این خبر به حضرت صاحبقرانی فرستادند.» ص 371
(2). ظف: توبل- حبیب السیر: تویل.
(3). ظف: «هركس كه به خبرگیری میرفت، در آن بیابان بیپایان سرگردان گشته از كس نشان نمییافت. حضرت صاحبقران به الهام دولت ثابت اركان شیخ داود تركمان را ...» ص 372
ص: 638
بهادر به خبرگیری تعیین نمود و او مردی بود كار دیده و گرم و سرد روزگار چشیده دو شبانروز رفته به آلاچوقی چند رسیده پنهان شد. سواری از ایشان به مهمّی میرفت.
چون از ایشان گذشت او را گرفته به حضرت آورد. آن حضرت شیخ داود را انعام فرمود و از آنكس احوال تغتمش پرسیده گفت یك ماه است كه ما این جاییم و از او خبر نداریم. امّا ده سوار در این بیشه میباشند. آن حضرت عید خواجه را با سی سوار فرمود كه آن آلاچوقها را كوچ كند و خماری یساول با بیست نفر رفته و با آن ده سوار جنگ كرده و بعضی را گرفته آورد و آن حضرت تحقیق اخبار نموده كوچ فرمود و به آب تیق رسیده از سه گذر مشهور عبور ننمود «1» و از بالا آب به سلامت گذشت و شش روز دیگر رفته به آب سمر «2» رسید و قراولان آواز دشمن شنیده و امیرزاده محمد سلطان یكی را گرفته به حضرت فرستاد و او به عرض رسانید كه از شما در الوس خبر نبود. دو نوكر ایدكو آمده خان را خبر كرد و او لشكرها در قروق «3» كوك جمع آورده انتظار لشكر ازاق و بلغار میبرد و هنوز كه آنها نیامدهاند سپاهی او دو مقدار شما باشد و میخواست كه گذرهای آب تیق «4» بر شما گیرد. چون دانست كه از بیراهه میگذرید متعرّض نشد.
آن حضرت غره رجب از آب سمر گذشت و دایره یورت معین شده در هر منزل خندق زدن مقرّر گشت و حكم شد كه وقت كوچ هیچ آفریده از قشون خود جدا نشود و به یسال آرمیده میرفتند. از قراولان خبر آمد كه سه قشون از دور نمود. آن حضرت جیبابخش فرمود و خزانه را گشاده همه لشكر را انعام عام داد و به نفس شریف پیش
______________________________
(1). ظف: «روز دوشنبه بیست و چهارم جمادی الآخره به كنار آب تیق رسیدند. غجر به عرض رسانید كه این آب را سه گدار است. صاحبقران فرمود كه ازین گذارها گذشتن مصلحت نیست چه شاید كه دشمنان در كمین باشند.» (ج 1 ص 372)- نسخ: مانیق.
(2). ظف: سمور- ك: سهر.
(3). ظف، حب: قرق گول- ف: قروق گوگ.
(4). ظف: تیق- نسخ: مانیق- حبیب السیر: ایپك.
ص: 639
میرفت و قراولان یكی را گرفته آوردند و او عرضه داشت كه یاغی شما را كشیده میخواهد كه پیشتر برد. چه شنیده كه علوفه شما تنگ شده. آن حضرت بیچاره را سیاست فرمود و سونجك بهادر و ارغونشاه بهادر را فرستاد كه خبر آورند. هرچه رفتند هیچ خبر نیافتند. متعجّبوار بازگشتند و آن حضرت دانست كه سخن بیچاره مقتول مقبول بود و حكم شد هیچ كس شب روشنایی نكند و بعد از نماز شام از كوران بیرون نیاید و مبشّر بهادر جهت خبر رفته از بیشه آواز غلبهای به گوش او رسید و دانست كه زیاده از مردم او نیستند. از چار طرف درآمده به زخم تیغ و تیر چهل كس دستگیر كرده آورد و آن حضرت مبشّر و جمعی را كه با او بودند عنایت بسیار فرمود و از گرفتاران حال تغتمش خان استفسار نمود. عرضه داشتند كه قرارگاه قروق گول بود و ما آمده او را نیافتیم و قضای بد ما را گرفتار كرد و در این حال پسر قماق را زخمدار پیش حضرت آوردند. زانو زده گفت از سرای پیش پادشاه میرفتم.
او را در قرارگاه نیافتم. حضرت صاحبقران امیر جلال پسر امیر حمید را با جمعی بهادران فرستاد و قولی وصاین تیمور را قراول او ساخته فرمود كه چون سیاهی دشمن ببینید اگر بسیار باشند از دور خود را به ایشان نمایید و نوعی سازید كه فریفته شده پیش آیند. «1» امیر جلال و دلاوران نامدار از آب و گل و لای بسیار گذشته سیاهی دشمن دیدند و پانزده سوار پیش آمده احوال پرسیدند وصاین تیمور قولی را به حضرت فرستاد. «2»
رفتن امیر ایكو تیمور به رسم قراولی و كشته شدن آن امیر نامدار
حضرت صاحبقران امیر ایكو تیمور را با جمعی دلاوران.
______________________________
(1). ظف: «و هرچه رو نماید به اعلام آن مبادرت نمایند.» ص 377.
(2). ظف: «سپاهی دشمن پدید آمد. پانزده نفر جدا شده پیش آمدند و ازین طرف صاین تمور پیش راند و با ایشان سخن كرد و بازگردید و قولی را به حضرت اعلی فرستادند تا صورت حال معروض دارد.» ص 377
ص: 640
مصرع
گروهی نه پردل كه یك پاره دل
فرستاد كه از دشمن خبر درست آورد و او از آب ولای گذشته جمعی دشمنان را بر بالای تلی ایستاده دید كه از پشته فرورفتند و امیر ایكو تیمور بر آن تل برآمده دید كه سی قشون مرد جیباپوش در مغاكی صف آراسته ایستادهاند. این خبر به حضرت فرستاد و مردم خود را اجازت داد كه به آهستگی بازگردند و با هفت هشت سوار چندان توقّف كرد كه لشكری كه با او بودند تمام بازگشتند و دشمنان آگاه شده كه مدد او دور است. حمله كردند. امیر ایكو تیمور در مقام غیرت و تهوّر پای ثبات استوار داشت و به زخم تیر جانگداز چند قشون بازداشت. ناگاه از كمان قضا تیر تقدیر به او رسیده دیگری بر اسبش آمد و او پیاده مانده نوكر او اسب كشید آن «1» هم تیر خورده دشمنان گرد او درآمدند و او از غایت حمیّت تن به عجز نداد و چندان جنگ كرد كه ناشناخته عزّ شهادت یافت.
نظم
چون اجل دامن كسی گیرددست او بر نمیتوان پیچید نه اقبال و جاه اجل را مانع شد و نه لشكر و سپاه قضا را دافع گشت.
حضرت صاحبقران به كنار آب رسید و امیر سیف الدین و امیر جهانشاه ملازم ركاب همایون بودند. از آب ولای گذشته یاغی را به زخم تیر و ضرب شمشیر بازگردانیدند و آن روز جلال بهادر پسر امیر حمید جلادت نموده با سی مرد از سه قشون روی نگردانید و گوركا و طبل بر گردن اسب بسته یاغی را شكسته گریزانید و سه كس دستگیر كرده به حضرت آورد. «2» آن حضرت او را تربیت فرموده ولایت
______________________________
(1). ك: او هم.
(2). در ظفرنامه پس از نام ندیله و شاه ملك پسر تغای ركن كه در آن جنگ رشادت كرده بودند مینویسد:
«و بایزید ششانگشتی نیز داد مردی و مردانگی داد و از دشمنان سه كس را دستگیر كرده بیاورد.» ص 379
ص: 641
معتبر سیورغال داد و طغای مركن و شاه ملك محاربه عظیم كردند و در آن معركه كه چراغ دولت مخالفان را وقت فرونشستن بود و خانه روشن میكرد هری ملك برلاس و رمضان خواجه و محمد ارلات سعادت شهادت یافتند و بایزید شش انگشتی غایت شجاعت به جای آورد. آن حضرت در لشكرگاه همایون نزول فرمود و هركه آن روز هنری نمود یا در راه مردی قدمی نهاد او را به انواع تربیت نواخته حكم ترخانی داد كه یساولان ایشان را بازندارند و تا نه گناه ازیشان و فرزندان ایشان صادر نشود نپرسند و شاه ملك پسر قلچغای را مرتبه عالی ساخته مهر خاص و پروانه كه امیر ایكو تیمور داشت به او عنایت فرمود و فرزندان و اقارب امیر مرحوم را تربیت و رعایت نمود.
در این اثنا خبر آمد كه قراولان به هم رسیدند. آن حضرت ترتیب لشكر نموده روان شد و پنج شش روز لشكر تغتمش خان سیاهی نموده سپاه ظفر پناه را به خود میكشیدند تا رایات همایون در مدت شش ماه كه به جانب شمال حركت مینمودند، به جایی رسیدند كه پیش از غروب شفق طلوع صبح بود و نماز خفتن، بر این تقدیر، به موجب فتوای شریعت غرّا [در آن موضع] «1» واجب نمیشد «2» و در این ایام برف و بارندگی و سرما بسیار بود.
بیت
هوا تیره بود و سحاب اشكریزقضا خنجر فتنه میكرد تیز ناگاه هوا گشاده شد و قاصد رسید كه منغلای جانبین به هم رسیدند.
ذكر تعبیه لشكر در دشت قبچاق و محاربه با لشكر تغماق
حضرت صاحبقران روز دوشنبه پانزدهم رجب «3» در موضع قندزچه پرتو
______________________________
(1). مواضع- س ندارد.
(2). حاشیه نسخه ف، ك: «و لا یجب العشا لقوم لم یجدوا وقته بان یطلع الفجر كما غربت الشمس لعدم سبب الوجوب و هو وقته. كافی منه منه.»
(3). ظف «... سنه ثلاث و تسعین و سبعمایه كه هوا بعد از شش روز گشاده گشت ...» ص 381
ص: 642
التفات بر آراستن لشكر انداخت و هفت قول مرتّب ساخت.
اول به نام سلطان محمود خان معیّن فرمود و با شلامشی به امیر سلیمانشاه رجوع نمود.
دوم كه خاصه آن حضرت بود به شاهزاده محمد سلطان سپرد و دلاوران نامدار و بهادران روزگار آنجا بازداشت و سیوم در دست راست به شاهزاده امیرانشاه آرایش یافت و امیر محمد سلطانشاه به ضبط آن مقرّر شد. و چهارم هم در دست راست به نام حاجی سیف الدین و همچنین در دست چپ قولی پنجم به قوّت شوكت و صولت صلابت امیرزاده عمر شیخ بهادر ترتیب یافت و در قنبل او بردی بیك ساربوغا و خداداد حسینی روی به دشمنان آوردند و امرای دست راست و دست چپ از تومانات و هزارجات و قشونات صفها برآراستند و پیاده و سوار چپرها در پیش داشته جنگ را مهیّا و آماده داشتند. «1»
بیت
شد آراسته لشكری بیحسابكه پوشید گردش رخ آفتاب
سپاهی كه شد تیره خورشید و ماهز بس جوشن و خود و ترگ و كلاه ناگاه قراول دشمن پیدا شده در عقب او لشكرها كوه تا كوه رسیدند. میمنه و میسره و قلب و جناح به شاهزادگان تاش تیمور اغلن [و بیك یارق اغلن و ایلغمش اغلن و بیك پولاد اغلن و علی اغلن و جینته اغلن] «2» و امرا علی و سلیمان صوفی غنغرات و نوروز غنغرات و آقتا و آق بوقا و ارس جق قیات و عیسی بیك برادر بزرگ ایدكو و حسن بیك و سرای و كوكه بوغا و لعلی بیبهرین و قونغور بیآراسته و یسال كرده پیش آمدند.
______________________________
(1). حاشیه س، ف: «هفت قول وعده داد و پنج زیاده ذكر نكرد و در ظفرنامه هم همچنین است.» بعد ازین مطلب در نسخه ف آمده است «منه» و در نسخه ك «منه. منه. رحمه اللّه»
(2). ك ندارد.
ص: 643
نظم
سراسر همه دشت و صحرا و كوهز سمّ ستوران لشكر ستوه در این حال، حضرت صاحبقران فرمود كه لشكر تمام خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه بر پای كردند و در هر وثاق یك دو جا آتش برافروختند و بدین تدبیر لطیف كه در چنین وقت پروای خیمه زدن و آش پختن دارند خوف اعدا زیادت شد و تغتمش خان با دهشت تمام به آراستن سپاه قیام و اهتمام نمود.
و چون هردو لشكر در برابر صف كشیدند، در هرطرف سپاه دشمن به چند قشون افزون بود. حضرت صاحبقران امید به عنایت پروردگار استوار داشته از اسب فرود آمد و دو ركعت نماز به اخلاص گزارده «1» روی تضرّع بر خاك نیاز نهاد و از پادشاه پادشاهان فتح و ظفر طلبید. فی الجمله در این روز كه پانزدهم رجب بود، در موضع قندوزجه، حربی عظیم واقع شد. از آن دو سپاه رزمخواه آواز كوس حربی و نعره گوركای روئین و ناله كرنای زرّین زمان و زمین را در جوش و خروش آورد. از سحاب كمانها سهام باران ریزان شد و تیغها چون صاعقه بارقه رخشان گشت. سپر سخترویی پیش آورد و شمشیر زبان سرزنش دراز كرد. لشكرها در یكدیگر آویخت و صفها با هم درآمیخت. در این حال سادات عظام و مشایخ كرام چون مرتضی اعظم امیر سید بركه و شیخ الأسلام خواجه ضیاء الدین یوسف و شیخ اسمعیل از فرزندان شیخ الأسلام احمد جام قدّس سرّه سرها برهنه كردند و دستها به دعا برآورده فتح و ظفر خواستند و امیر سید بركه صاحبقران مؤیّد را مخاطب ساخته بر زبان راند كه توجّه حیث شئت فانّك منصور و در هر حال دلیران هردو سپاه آتش حرب و قتال التهاب و اشتعال دادند. پیش از همه امیر حاجی سیف الدین بریاغی تاخته برابر خود را منهزم ساخت و از قنبل دست راست دشمن گذشته از عقب یاغی درآمد و امیر جهانشاه مقابل خود را برداشت و شاهزاده ظفرپناه امیرانشاه.
______________________________
(1). نسخ: گذارده.
ص: 644
مصرع
هژبری به دست اژدهایی به زیر
به هرطرف كه روی آورد دمار از روزگار مخالفان برآورد و دشمنان پشت داده روی به گریز نهادند و امیر عثمان عباس از اسب افتاده پیاده جنگ میكرد تا باز به قوّت دولت آن حضرت بر اسب دیگر سوار شده دشمنان را متفرّق ساخت و شیخ علی بهادر بنیاد اعدا را برانداخت و امیرزاده جهانیان محمد سلطان قول یاغی را از جا برگرفت و تغتمش بر امیرزاده رستمنشان عمر شیخ بهادر حمله كرد و آن جهان پهلوان همچو كوه ثبات قدم نمود و به تیغ جهان سوز آتش در خرمن حیات مخالفان انداخت و به زخم گرز گران سرهای دشمنان آرد ساخت. تغتمش چون لشكر شاهزاده را مضبوط یافت، عنان جلادت به طرف هزارههای سلدوز تافت و هرچند كوشش نمودند و تیرباران كردند، دشمنان فداییوار بر ایشان زدند و بسیاری را به تیغ قهر گذرانیدند و یاغی به میان لشكر درآمد و چكه تواجی خبر آورد كه تغتمش خان در قفای لشكر ما صف زده ایستاده و از پیش امیرزاده عمر شیخ همین خبر رسید و در این حال حضرت صاحبقران در عقب لشكر تغتمش خان كه منهزم شده بودند میرفت. آن حضرت عنان به جانب دشمن معطوف ساخته فرمود كه تمامت لشكر سورن انداختند و قول بزرگ از جای جنبید. تغتمش خان را از آن حركت پای ثبات و قرار از جای لغزید و از مشاهده رایات ظفر شعار فرار اختیار كرده هزیمت غنیمت شمرد.
نظم
هركرا شد یقین كه حمله اوستپای هستیش بر گمان باشد و نطاق الفرار مما لا یطاق بر میان جان بسته و به اشك حسرت دست از تخت و بخت شسته.
نظم
نه تاج و نه بخت و نه دولت به جاینه لشكر نه صفدر نه جنگی به پای
ص: 645
وخامت عاقبت و شآمت خاتمت غرور و پندار طغرای شقاوت بر منشور ادبار ایشان كشید.
نظم
شرانگیز هم در سر شر شودچو كژدم كه با خانه كمتر شود چون حضرت مفتّح الأبواب تعالی سلطانه در روز استفتاح چنین فتحی كه فهرست فتوحات كاینات و دیباچه محاربات واقعات میتواند بود كرامت فرمود، حضرت صاحبقران بر تیسیر این فتح بزرگ شكر و ثنای حضرت مالك الملك به جای آورد و از ده نفر هفت نفر فرمود كه به تكامشی در قفای گریختگان روند و بهادران نامدار با تیغهای آبدار چون برق جهنده و قضای رسنده در پی آن روز برگشتگان روان شدند و دشمنان را از پیش رود آتل عمیق از سر میگذشت و از پس آب شمشیر قاتل به گردن میرسید. در میان دو سیلاب آب زندگانی ایشان بر خاك هلاك ریخته شعله حیاتشان به باد فنا فرونشست و الجا و غنیمت فراوان به دست سپاه ظفرنشان افتاد و تمام شاهزادگان و امرا و نوینیان زبان استبشار به تهنیت آن فتح نامدار گشادند و آن حضرت به عواطف و مراحم پادشاهانه همه را نواخته انواع انعام و اصناف اكرام ارزانی داشت و از شاهزادگان و امرای الوس جوجی كونچه اغلان و تیمور قتلغ اغلان و ایدكو بهادر كه دشمنان قدیم تغتمش خان بودند پناه به آن حضرت آورده به انواع تربیت اختصاص داشتند. در این وقت، زانو زده به عرض رسانیدند كه اگر عنایت باشد به خانههای خود رفته و یراق كرده به حضرت آییم. حضرت صاحبقران ملتمس ایشان مبذول داشته فرمود كه یرلیغها نوشتند كه كسی متعرض ایلهای ایشان نشود و ایشان به خانههای خود رسیده و عهد قدیم فراموش كرده بیوفایی نمودند.
نظم
زاعدا نجوید وفا هوشمندكه ریحان نروید ز تخم سپند
ص: 646
اما گونچه اغلان چون در مجالس خاصّ شرف اختصاص یافته بود نسق الوس خود كرده بازآمد و به انعام و اعزاز سرافراز شد و حضرت صاحبقران در قفای امرا كه به تكامشی دشمنان رفته بودند روان شد و كنار آب اتل و صحرای اورتوپه كه اطراف آن زمین از كثرت سبزه و ریاحین عكس چرخ برین و رشك نگارخانه چین بود منزل موكب همایون گشته قبه سراپرده و بارگاه به اوج خورشید و ماه برآمد و امرا و بهادران كه در قفای دشمنان به اطراف آن بیابان رفته بودند مظفر و منصور با غنایم نامحصور به درگاه عالم پناه آمدند و چندان غلام لالهعذار و كنیزك ماهرخسار در قید اسار گرفته بودند كه پنج هزار در رتبه اختیار آن حضرت رقم اعتبار داشت «1» و شاهزادگان كامكار و امرای نامدار را نیز اسیران بسیار بود بل صغار و كبار صاحب یسار و ملك یمین و آسار بود. چنانچه بعضی ظرفا به زبان تمنّا این ترانه میسرودند كه: «2»
نظم
گر بماند حیات ما باقیبه كف آریم ترك تغماقی و آن حضرت، در آن منزل خرّم كه غیرت فزای باغ ارم بود و مستقرّ سلطنت جوجی خان و فرزندان او، به تخت بخت عروج نمود و به دولت و اقبال به عشرت و نشاط اشتغال فرمود.
نظم
مگر بود آن عهد ایّام عیشكه اكنون ندانم بجز نام عیش
______________________________
(1). ظف: «... دختران بكر ماه رخسار و جوانان سرو قامت لاله عذار.»
(2). ظف: «افراد مردم اردو را كه قوت ضروری به زحمت مییافتند چندان اسب و گوسفند گرد شده بود كه هنگام مراجعت از راندن عاجز شده بعضی میراندند و بعضی میگذاشتند و از برده چنانچه یكی از ظرفا كه ملازم موكب فرخنده بود، در زمان به زبان امید نظم كرده بود كه.» ص 394 ج 1 (به اختصار)
ص: 647
و مدّت بیست و شش روز به طالع فیروز در آن منزل دلفروز به عیش گذرانید و در تاریخ آن فتح گفتهاند:
نظم
خدایگان سلاطین شهنشه آفاقشكست لشكر تغماق را «بزخم چماق» «1»
ذكر مراجعت سلطان آفاق از دشت قبچاق و لشكر تغماق
چون به عون عنایت یزدانی و تأیید آسمانی حضرت صاحبقرانی را آن فتح میسّر شد و در بیابان و جزیرهها از مخالفان كسی نماند، آن حضرت عزیمت معاودت فرمود و غنایم نامحصور لشكر منصور همراه داشته از آن جمله خرگاه كوترمه بود كه در نزول و ارتحال بر گردونها بسته میبرند و نمیگشایند. بسیار از آن گرفته هركس به كام دل ماه با منزل در كنار مراد داشت. «2»
نظم
مال و ماه ار میشود غارت بود منزل به جایو اندر آنجا ماه و مال و خانه یكجا میرود و گونچه اغلان در كنار آب تیق چون خبر یافت كه اهل دشت تیمور قتلغ را به پادشاهی برداشتند، در وقت عبور لشكر منصور بیرخصت و اجازت راه فرار اختیار كرد.
______________________________
(1). «بزخم چماق» برابر است با 793.
(2). ظف: «كثرت سواد اردو به مرتبهای رسیده بود كه اكثر كسی وثاق خود گم میكرد به یك ماه و دو ماه بازنمییافت.» ص 398
ص: 648
نظم
بیگانه كجا و آشناییتا چند به هرزهآزمایی حضرت صاحبقران چندگاه در آن راه بیابان بیپایان و ریگستان فراوان قطع كرده در ماه ذی قعده در تختگاه سمرقند نزول اجلال نمود و به دیدار شاهزادگان و خواتین شادیها كرده از تنسوقات دشت قبچاق والوس تغماق همه را سوقات داد و اكابر و اشراف آن بلده به الطاف و اعطاف اختصاص فرمود و عامه برایا و كافه رعایا مراسم پیشكش و نثار به ظهور آوردند و آن حضرت چند روز در دیوان مظالم نشسته داد مظلومان داد و نشاط عشرت فرموده بساط انبساط گشاد و شاهزاده عالمیان امیرانشاه گوركان را به سلطنت خراسان خاصه بلده هرات فرستاد و رایات آفتاب اشراق به عزم قشلاق، در نواحی تاشكند موضع جیناس اختیار كرد «1» و امیر حاجی سیف الدین با اغرق در این محل رسید و لشكر فلك احتشام هم از این مقام سال گذشته روان شده بود چنانچه مدت آن یورش همایون یازده ماه كشید و اول بهار كه اقبال اعتدال لیل و نهار بود و سرمای زمهریر به هوای دلپذیر مبدّل شد، پادشاه ربع مسكون چون آفتاب عزم شرف خانه همایون كرد و از آب خجند گذشته شكاركنان روان شد و در موضع دزق جرگه به هم رسیده صید بسیار گرفتار شد.
و چون صحرای آقار منزل موكب سلطان فلك اقتدار آمد، عاطفت پادشاهانه ممالك سلطان محمود غازی را انار اللّه برهانه از غزنین و كابل و قندهار و سایر آن بلاد و دیار تا حدود هند و آب سند نامزد آفتاب آسمان سریر، پیر محمد جهانگیر، فرمود و امرای نامدار بهلول برلاس و اسلام برلاس و حسین صوفی ترخان و غیرهم در ركاب شاهزاده خانه كوچ روان شدند.
و صاحبقران ظفر قرین اوایل سنه اربع و تسعین در خطه بهشت آیین
______________________________
(1). ظف: «به طرف تاشكنت به عزم قشلاق نهضت دسود و از آب خجند عبور نموده صحرای پارسین مضرب خیام اقامت همایون گشت.» ج 1 ص 400
ص: 649
سمرقند نزول جلال فرمود و فرمان قضا جریان نفاذ یافت كه در مرغزار كان گل طوی خانههای بزرگ برافراشته جهت ازدواج نبیرگان بزرگوار كه دراری سپهر كامكاری و در ربحر شهریاری بودند طویهای پادشاهانه ترتیب نمودند و دو دختر امیر غیاث الدین ترخان را برای امیرزاده پیر محمد بن امیرزاده عمر شیخ و امیرزاده رستم بن عمر شیخ و دختر امیر حاجی سیف الدین را جهت امیرزاده ابا بكر بن امیرزاده امیرانشاه گوركان آورده برای هریك اردوی علی حدة زدند و خلایق را صلای عیش و عشرت داده محكمه یارغو و یاساق در توقّف افتاد تائبان صد ساله با طفلان ده ساله برابری كرده خرقه تقوی و سجاده دعوی به شراب ناب غسل داده رهن مطرب و قوّال كردند.
نظم
ز بس عیش و نشاط و شادمانیجهان را تازه شد از سر جوانی و حضرت صاحبقران شاهزادگان را كدخدا ساخته به عزم یورش پنج ساله رایت همایون برافراخت.
وقایع سنه اربع و تسعین و سبعمائه
داستان یورش پنج ساله و احوال ممالك ایران و توران «1»
به مقتضای علوّ الهمّة من الأیمان، حضرت صاحبقران میخواست كه به مصاعد عالی ارتقا فرماید و گوی جهان در خم چوگان مراد آورده بریكران خوش خرام در میدان آن جولان نماید و نعل سمندباد رفتارش و خم كمند تا بدارش حلقه گوش قیصر و طوق گردن خاقان باشد و غبار كوكبه علیا و خاك درگاه معلی سرمه چشم كسری و توتیای دیده فعفور گردد. رایت دولت بر كنگره ایوان فتح نشان
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: «درین سال اعنی سنه 794 روز عید فطر، شیخ صدر الدین موسی بن شیخ صفی الدین اسحق اردبیلی قدس اللّه سرهما در اردبیل وفات یافت و در آن روز عمر شریفش نود و پنج سال بود.»
ص: 650
شعر
فتحنا اقالیم البلاد و اذعنتلنا رغبة او رهبة عظماءها افرازد و طنطنه سلطنت در خم طاق مقوّس فلك و طاس نگون گردون اندازد و نیزه مار پیكرش كه نمودار سماك رامح است زهره اژدهای فلك آب سازد و شعله تیغش دل در درون شیر شرزه گدازد.
نظم
همچو سیمرغ از نهیب رمح او در بادیههمچو سیماب از شرار تیغ او در مرغزار
در دل شیران شرزه زهره گشته ناپدیددر سر ماران گرزه مهره گشته بیقرار لاجرم آن حضرت با وجود چنان فتح و ظفر كه در یورش دشت قبچاق روی نمود، آن فتح در نظر همّتش حقیر و مختصر بود بل خواهان كه تمام جهان در قبضه فرمان درآید و عرصه ربع مسكون طغرای همایون را انقیاد نماید. بنابرآن عزیمت فرمود كه از ماوراء النهر و توران به جانب ایران و ممالك كه سابقا در فرمان آمده بود گذر نماید و جمعی بیباكان را كه فتنه انگیخته خونها به ناحق ریختهاند گوشمالی بهسزا فرماید.
مصرع
چو آفتاب برآید ستاره ننماید
و لشكرهای جهان و سپاه فراوان در ظلّ رایت فتح آیت جمع آمده در روز استفتاح منتصف «1» رجب اعلام ظفر اعلام در جنبش آمده و غرّه شعبان از غبار موكب همایون.
______________________________
(1). طبق نوشته ظفرنامه: «روز جمعه پانزدهم رجب سنه 794 نهضت همایون اتفاق افتاد. هوا از حرارت تموز تافته.» ص 405.
ص: 651
مصرع
غبار موكب شاه است «1»یا نسیم ختن
هوای بخارا غیرتفزای مشكچین و عنبر سارا گشت و آنجا مزاج همایون از منهاج اعتدال عدول نموده عرض مرضی طاری شد و التفات ننموده كوچ فرموده به جوی زر «2» رسید و مرض اشتداد یافت. خواتین و فرزندان از سمرقند شتافته حاضر شدند و امیرزاده محمد سلطان كه به رسم منغلای پیش رفته از جیحون گذشته بود جریده بازآمد «3» و اطبای بزرگ ترك و تاجیك به وظیفه معالجت و تقویت طبیعت قیام نمودند و امیر سیف الدین بر سر ایشان بود. خواتین و فرزندان و امرا و نوینیان میدانستند كه هر شفا كه نه از دار الشفای وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ «4» باشد فایده ندهد و هر دارو كه نه طبیب لطف اللّه لَطِیفٌ بِعِبادِهِ «5» مفردات آن تعیین كند نافع نیامد. اقتدا به فرموده رسول (ع) كه داووا مرضیكم بالصّدقه نموده دست به تصدق گشادند و فقرا و صلحا را صلات داده نذور به مزارات فرستادند و اسبان نامدار كشته بر فقرا قسمت كردند. حضرت پروردگار عزّ شانه دعای مستمندان مستجاب فرمود و مزاج همایون روی به صحّت آورد «6» و قوّت طبیعت غبار ضعف از دامن مزاج افشانده حضرت صاحبقران به جنبش لشكرها فرمان فرمود و امیرزاده جهان، محمد سلطان، به رسم منغلای روان شد و خواتین و آقایان به اتفاق امیرزاده عالمیان شاهرخ بهادر و امیر حاجی سیف الدین اجازت یافته عازم سمرقند شدند. «7»
______________________________
(1). ك: شاهی است.
(2). ظف: «كه از ولایت بخاراست.»
(3). ظف: «فرمان قضا جریان نفاذ یافت كه امیرزاده محمد سلطان كه به رسم منغلای از پیش رفته بود و از جیحون گذشته لشكر را به موضعی كه رسیده باشد بگذارد و جریده بازگردد.» ج 1 ص 406
(4). سورة الأسری 82.
(5). سورة الشوری 19.
(6). ظف: «شب یك شنبه منتصف شعبان كه به شب برات موسوم است، برات صحت ذات آن حضرت اطلاق رفت و روز یك شنبه پانزدهم شعبان مزاج همایون رو به صحت نهاد.» ص 407- 406
(7). ظف: «روز آدینه شاهزاده جوانبخت شاهرخ را اشارت فرمود كه به سمرقند معاودت فرماید. همان جمعه، بعد از طی منازل از ماخان و ابیورد گذشته.» ص 408
ص: 652
و آن حضرت، ششم ماه مبارك رمضان، پای همایون در ركاب آورده از آب آمویه عبور نمود و بیابان وچول قطع فرموده از یاسی دبان عبره كرده غره شوال در آن منزل فرخ فال به نماز عید و آداب آن روز سعید قیام نمود و از آنجا كوچ فرموده در یلغزیغاج خبوشان به امیرزاده محمد سلطان كه منغلای بود رسید و امیرزاده پیر محمد جهانگیر و امیر جهانشاه با لشكرهای قندز و بغلان و آن ولایات به منغلای پیوسته بودند و بانوی عظمی خانزاده از جانب هرات آمده در آن منزل، حضرت صاحبقران را طوی به عظمت داد و پیشكشهای لایق كشید و آن حضرت به دولت و اقبال روان شده بیستم شوال در حوالی استراباد، در لب آب جرجان، نزول اجلال فرمود و مرتضی اعظم سید بركه، كه پیشتر به رسالت مازندران رفته بود، درین منزل بازآمده سید غیاث الدین پسر امیر كمال الدین «1» را با نثار و پیشكش همراه آورد و به عرض رسانید كه سید كمال الدین سر بر آستان انقیاد نهاده مال قبول میكند. آن حضرت سیدزاده را نوازش فرموده به استراباد آمد و پیر پادشاه بن لقمان پادشاه بن طغاتیمور خان خدمات پسندیده به جای آورد «2» و سید كمال الدین اركان دولت خود را جمع آورده در دفع آن واقعه فكر بسیار كردند. عاقبت بر آن قرار دادند كه در ولایت آمل، قلعه ماهانه سر را مضبوط سازند و سید رضی الدین برادر سید كمال الدین در آن قلعه بود و هرچند پیشتر میان برادران صفایی نبود، به حكم ضرورت متّفق گشته پناه
______________________________
(1). ك، س: سید كمال الدین.
(2). ظف: «كه بعد از وفات پدرش، حضرت صاحبقران او را به جای پدر نصب فرموده بود.» ص 409
حاشیه نسخه ف: «این طغا تیمور خان از نسل جوجی قسار كه برادر چنگیز خان است بود و او همراه هولاگو به این بلاد آمده به موجب حكم او حاكم استراباد و ولایت جرجان بود. قسار در لغت مغول به معنی سبع است و گویند كه جوجی قسار چون به پهلو میخوابید، كمانی چلهدار از زیر پهلوی او میگذشت چنانكه تماس پهلوی او نمیگشت و برهنه در زمستان پهلوی آتش میخوابید. شرارهای آتش به بدن او میافتاد و او از خواب بیدار نمیشد و متضرّر نمیگشت و نسبت او به سبع این سبب داشته خواهد بود. و اللّه اعلم. چون این حال خالی از غرابتی نبود تحریر یافت.»
ص: 653
به قلعه بردند و چند فرسنگ در حوالی قلعه لای بود تا به سینه اسب و خیال ایشان آن كه در جهان قلعهای بدان محكمی نیست.
نظم
بود ممكن ز نسر طایر چرخبه عصفوران انجم زقّه دادن
كلاه نیم ترك ماه نو راتوان بر تارك گردون نهادن
و لیكن ممتنع باشد بر عقلحصار قلعه آمل گشادن و بدین پندار جای خود استوار كردند.
ذكر توجه پادشاه بحر و برّ به عزم فتح و تسخیر قلعه ماهانه سر
حضرت صاحبقران از استراباد نهضت فرموده بعد از چند كوچ جنگل عظیم پیش آمد. آن حضرت فرمود كه پیادگان سه راه گشایند عرض هریك تیر پرتابی «1» راه میان جهت قول و طرفین برای برانغار و جوانغار گشودند و حكم شد كه سید غیاث الدّین پیش پدر خود سید كمال الدّین رود و او را نصیحت كرده «2» لشكر منصور را در آمل تغار دهند و لشكر در آن حدود غلبه فراوان و چهارپایان فربه یافتند و به جانب ماهانه سر شتافتند و درختها از بیخ كنده و چوب و خاشاك بر لایها انداخته و نمد و پلاس بر آبها افكنده چنان میساختند كه سوار میگذشت و بعضی جایها روز تا شب به سعی بسیار نیم فرسنگ راه میشد و در فرود آمدن نیز زحمت بود. فی الجمله بیست و پنجم ذی قعده قراولان طرفین جنگ سخت كردند و امیر شیخ علی بهادر جنگهای مردانه كرد. «3» روز سیم سید كمال الدین و مولانا عماد الدّین
______________________________
(1). «عرض هریك از آن یك تیر پرتاب.» ظفرنامه ج 1 ص 409.
(2). ظف: «غیرت اسلام و عصبیت دین چنان تقاضا كرد كه به زبان پسرش، بر سبیل تغیر و سرزنش این پیغام گزارش پذیرد كه مردم ولایت تو همه بدمذهباند و هیچ مسجد ندارند و از رسم جمعه و جماعات هیچ اثری نیست بلكه به ادای فرایض و سنن اصلا قیام نمینمایند و اگر كسی به بانگ نماز مشغول میشود او را ایذا میكنند و به مرتبه قتل میرسانند.» ص 410
(3). ك، س: دلاورانه
ص: 654
بیرون آمده امان طلبیدند. حضرت صاحبقران فرمود كه ملتمس مبذول میدارم. امّا چون مهتران این ولایت یاغیگری كردند شرط آن است كه فرزندان خود را با مال چند ساله پیش ما فرستند تا پدران را امان دهیم. اهل قلعه این سخن شنیده فی الحال نقاره جدال و قتال زدند.
و ماهانه سر قریهای است در چهار فرسخی آمل به جانب بحر واقع شده و نزدیك آن بر بلندی حصنی حصین ساختهاند كه یك طرف به دریا پیوسته و دیگر جوانب كه مغاك است از موج دریا پرآب شده حكم دریا داشت نزدیك به میلی چنانچه از جمیع جوانب آب دریا به قلعه محیط بود و گرد قلعه درختهای بلند نزدیك هم فروبرده بودند و از شاخها كه بر هم تافته بودند درختها را بر هم بسته استوار ساخته بود و حصاری دیگر برافراخته. «1» حضرت صاحبقران قشونها ترتیب فرمود مردان جلد باتوق و علم و نقاره در كشتیها كه پیر پادشاه و ارغونشاه بردالقی و نادر شاه و شیخ علی قراكولی گرفته پر غلّه آورده بودند نشاند و روی دریا از برق جیبا و شمشیر چون آفتاب میدرخشید و نفیر برغو و غریوكوس پرده گوش میدرید و افواج لشكر چون امواج بحر اخضر اطراف و جوانب حصار را بحرا و برّا فروگرفتند و آن روز جنگی شد كه زبان از شرح آن قاصر است و حصار بیرون مسخّر شد و خصمان به قلعه گریختند.
آن حضرت غرّه ذی الحجه عازم فتح قلعه شده سپاه ظفر شعار جنگهای سخت كردند و بعد از هشت روز، مخالفان عاجز گشته اهالی قلعه و حصار روی به درگاه فلك اقتدار آوردند و نخست سیّد كمال الدّین و سید رضی الدّین و فرزندان بیرون آمده آن حضرت در اول ملاقات به واسطه اعتقادهای بد كه بدیشان نسبت
______________________________
(1). ظف: «و در آن حكام آمل و ساری با مجموع خویشان و متعلقان و مردان كار و هرچه داشتند از ذخایر و نفایس به آن قلعه رفته بودند و سایر متمولان آن دیار، حتی تجار كه از اطراف به آن ولایت رسیده بودند، تمام اموال خود را به استظهار مناعت حصار به آن قلعه درآورده بودند ... حضرت صاحبقران چون از آن حال آگاهی یافت ...» ص 410.
ص: 655
میكردند سخنهای درشت فرمود و آخر به حسن اكرام و بذل انعام همه را ممنون ساخته فرمود كه میباید كه معتقدات پدر را ترك كنید و بر طریقه سنّت و جماعت زندگانی كنید و اهل علم را محترم داشته و فرزندان را بر تعلّم علم شرعی ترغیب نمایید و ایشان نصایح قبول كردند و حكم همایون از موقف جلال نفاذ یافت كه سادات پیش آن حضرت آمده سپاهیان و مفسدان و بد اعتقادان را به تیغ بیدریغ گذرانیدند و شیخ علی بهادر به انتقام پسرش حبی خواجه كه آنجا به قتل آمده بود و اسكندر شیخی به كین پدرش افراسیاب و دیگر خویشان او كه درویشان سید قوام الدّین ایشان را كشته بودند و آمل را گرفته قتل بسیار كردند و سید كمال الدّین را با متعلّقان در كشتی به خوارزم بردند و فرزندان او سید مرتضی و سید عبد اللّه را از سمرقند گذرانیده به تاشكند رسانیدند و چون حكام آمل و ساری هرچه داشتند از ذخایر و نفایس و متموّلان آن دیار و تجّار كه از اطراف بلاد و امصار بدان جا رسیده بودند به استظهار مناعت حصار به قلعه درآورده بودند، لاجرم غنایمی كه از آن قلعه به دیوان اعلی رسید نقده هفتصد شتروار نقره بود غیر طلا و آلات زر و رخوت از كتان و سقرلاط و غیرها و بعد از آنكه قلعه را به جاروب تاراج پاك روفته بودند توده خاك ساختند و در تاریخ فتح قلعه ماهانه سر این رباعی ثبت افتاد:
رباعی
ای آنكه تراست مكرمت خوی و خصالدر قلعه ماهانه سرت هست سؤال
هشت از «مه ذی الحجه» برو تا دانیتاریخ مه و سال گرفتن به كمال «1»
______________________________
(1). «مه ذی الحجه» برابر است با 802 كه چون هشت از آن كاسته شود 794 خواهد شد.
ص: 656
احوال آذربایجان در این سال
سال مقدّم كه آلتون حاكم تبریز بود، محمود خلخالی و شیخ حاجی از فتح سلطانیه مأیوس شده عازم تبریز گشتند و آلتون جنگ كرده [جانانه] «1» نوكر محمود او را منهزم ساخت و آلتون به مدد لشكر كه از النجق میآمد از راه بازگشته و حرب كرده شكسته به النجق رفت و تبریز بر محمود قرار یافته و مدت شش ماه در ربع رشیدی بوده ظلم بسیار نمود و بهار عازم خلخال شده ملك عزّ الدین را در تبریز گذاشت و امیر قرا یوسف تركمان به تبریز آمده و به ظلم چیزی چند گرفته به جانب خوی بازگشت و نوكران خود ستلمش و خلیل را به حكومت گذاشت و ایشان مدرسه قاضی شیخ علی را قلعه ساخته بنیاد ظلم و بیداد نهادند و محمود سیاه كوهی [به تبریز آمده ستلمش و خلیل در قلعه ساخته خود محبوس شدند و ضعف سیاه كوهی معلوم شده تركمانان از قلعه بیرون آمدند و سیاه كوهیان گریختند و محمود سیاه كوهی] «2» به دست ذو النّون محمد جمشید گرفتار شد و ستلمش [و خلیل] «2» در این نوبت ظلم از حد گذرانیده اهالی تبریز ترك اهل و عیال كرده جلا شدند و امیر قرا یوسف خلیل را طلبیده ستلمش ماند و آلتون از النجق آمده و ستلمش گریخته آلتون متمكّن شد و انواع خرابی كرده كسی در تبریز گذاشته به النجق رفت و محمود خلخالی بازآمده و آلتون متعاقب رسیده در صحرای چرنداب محاربه كردند و آلتون منهزم شد و محمود تمكّن یافت و امیر قرا یوسف به شنب غازان آمده محمود راه خلخال پیش گرفت و این كرّت تركمانان ظلم زیاده كردند و امیر بسطام جاگیر و برادر [ش] منصور و جالق آمده تركمانان رفتند و رعایا از جور ایشان به فغان آمدند و یادگار شاه در ناحیت مراغه [به قلعه رویین خروج كرده عازم تبریز شد و امیر بسطام و جالق او را شكسته به مراغه] «3» رفت و امیر قرا یوسف به تبریز آمده و ستلمش را
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ: «جانه نامی از نوكران محمود ...» ص 247
(2). ك ندارد.
(3). ك ندارد.
ص: 657
گذاشته عزیمت نمود و یادگار شاه بازآمده ستلمش پناه به قلعه برد و چند روز جنگ بود ناگاه آوازه فتح مازندران و عزیمت حضرت صاحبقران به جانب عراق و آذربایجان رسیده تركمانان به آلاطاق و یادگار شاه به مراغه رفت و شیخ محمد از نوكران امیرزاده عالمیان امیرانشاه گوركان به داروغگی آمده رعایا از ظلم خلاص یافتند. «1»
وقایع سنه خمس و تسعین و سبعمائه
ذكر توجه حضرت صاحبقران به صوب فارس و عراق نوبت ثانی
حضرت صاحبقران، بعد از فتح قلعه ماهانه سر، به شاسمان آمده در سرایی كه همت عالی ساخته بود قشلاق فرمود و داروغگی ساری را به جمشید قارن كه از قاین قهستان بود تفویض نمود و اسكندر شیخی را، كه پدر او را سادات آنجا به غدر كشته بودند و آمل را گرفته و او گریخته مدتی به ملازمت موكب همایون مشرّف بود، آمل ارزانی داشت.
نظم
چو خدمت را و قربت راست تأثیرسرا در كوی صاحب دولتان گیر و ایلچیان با بیلاكات مازندران به سمرقند فرستاده و خواتین و فرزندان را طلب داشته بود و ایشان به موجب فرموده با آنكه قرّة العین جهان و چشم و چراغ دودمان امیرزاده شاهرخ درد چشم داشت «2» سرعت نموده در ولایت یازر، به موضع جلاون، رسیدند و آن حضرت از فرط اشتیاق اقبالوار استقبال نموده در آن منزل
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك، س: «درین سال حكام آذربایجان بر سان كودكان میر و وزیر میباختند. امّا رعایا لت میخوردند.»
(2). س، ك: شاهرخ را درد چشم بود.
ص: 658
سعادت قرین، قران سعدین واقع شد و دیدار خواتین گلعذار و شاهزادگان ماه رخسار دیده و از شاخسار امانی گل مراد چیده به ولایت مازندران آمدند و چند روز در یورت قشلاق گذرانید و در اول بهار پنجشنبه 24 «1» شهر صفر از شماسان نهضت نموده و از هر ده كس سه نفر اختیار فرموده تتق نشینان شبستان عفت و بانویان سراپرده عصمتسرای ملك خانم و تومان آغا را با آغرق گذاشت و امرای كبار یادگار شاه و جهانشاه و شمس الدین و محمود شاه و اوج قرا به ضبط اردو مقرّر شدند و جلبان ملك آقا و در سلطان آقا و نگار آقا چون دولت و سعادت شرف صحبت یافتند و حضرت صاحبقران شاهزاده جوانبخت شاهرخ بهادر را از جانب ییلاق امیر ولی قراول تعیین فرموده و رایات همایون به راه دامغان و سمنان عزیمت ری نموده در آن ولایات لشكر منصور را تغار داده امیرزاده محمد سلطان و برادرش امیرزاده پیر محمد را به جانب قزوین فرستاد و ایشان شهسوار «2» حاكم آنجا را به جنگ گرفته پیش حضرت فرستادند و آن حضرت عازم سلطانیه شد. «3» چه اغجكی در آن ایام وفات یافته بود و ارتق شاه كه ضابط قلعه بود از آوازه سپاه ظفرپناه فرار نمود و آن حضرت هفتهای در سلطانیه بوده دیگربار لشكر را تغار داد و به راه كردستان متوجه بغداد شد و مولی را پیش امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده پیر محمد فرستاد كه از راه چمچمال به طرف دربند كردستان روان شوند و ولایت یاغی غارتیده هركه به ایلی آید امان دهند و او را با خود برده عزیز دارند. بر موجب فرمان روان شده سونجك بهادر و مبشر بهادر و تیمور خواجه بهادر با لشكر فراوان به اطراف كردستان رفتند و امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده پیر محمد به دربند رسیده كسی گریخته آمد و گفت كه راههای این ولایت كسی به از من نمیداند. اگر فرمان باشد قجرجی باشم. شاهزادگان او
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك: «صاحب ظفرنامه میگوید كه او این زمستان كه آفتاب هنوز در آخر جدی بود عزیمت ممالك فارس فرمود. امّا در آنكه زمان نهضت پنجشنبه (24) صفر است موافق است.»
(2). ظف: خواجه شیخ شهسوار.
(3). حاشیه نسخه ك: «از ظفرنامه چنان معلوم میشود كه آن حضرت اصلا به سلطانیه درین یورش نرفته.»
ص: 659
را خلعت داده و امیر شیخ علی بهادر را منغلای ساخته قجرجی با او روان شد.
ابراهیم شاه كه از امرای بزرگ كردستان بود انقیاد نموده پسر او سلطان شاه به خدمت شاهزادگان آمده تقوز و پیشكش به عرض رسانید و امیرزاده محمد سلطان امیر شیخ علی بهادر را بازطلبید. جهان پهلوان به موجب فرموده عود نموده در مقامی كه به طعام خوردن فرود آمده بود شخصك قجرجی كه از مقصود مأیوس شد، بیخبر كاردی بر آن پهلوان زد و آن شیر بیشه شجاعت به روباهبازی سگ نفسی بر خاك هلاك افتاد و با آنكه بارها در میان تیغ و سنان و نیزهای «1» سبك حمله و گرز گران به مردی درآمده سر به سلامت بیرون برد، چون وعده لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ «2» رسید به زخم كاردی جان سپرد و فی الحال قجرجی را به قتل آورده سوختند و امیرزاده عمر شیخ از موضع كوشك چوپان گذشته به قلعه و حصارگیو «3» كه از مضافات قم است رسید و فتح كرده محمد قمی كه كوتوال بود گرفته به موضع مرون و پراهان «4» آمد و مظفر پراهانی «5» استقبال نموده از آنجا به موضع كرهرود رسید و اسفندیار به قدم عجز بیرون آمد.
و حضرت صاحبقران، غره ربیع الآخر، و روجر را منزل همایون ساخت و امیرزاده عمر شیخ محمّد قمی و مظفر پراهانی «5» و اسفندیار كرهرودی را پیش حضرت آورده اجازت یافته به موضع خود بازگشت و آن حضرت سیف الدین قلداش
______________________________
(1). ف: تیرهای- تصحیح از ظفرنامه.
(2). الأعراف 24، یونس 49/ نحل 61.
(3). تصحیح از ظفرنامه- نسخ: كور.
(4). تصحیح از ظفرنامه به قیاس جمله «روز دیگر به موضع مرون راند و مظفر پراهانی كه گماشته محمد قمی بود استقبال نمود.» در نسخ به جای «مرون» [و شاید صحیحتر مروك (رك فرهنگ آبادیهای ایران صفحه 445)] آمده است «چرا و پردان» و مسلما چرا و پراهان همان است كه امروزه شراه و فراهان خوانده میشوند از توابع اراك.
(5). نسخ: مظفر پردانی.
ص: 660
را حاكم آن موضع گردانید و شیخ میكائیل را به ضبط نهاوند بازداشت و موكب همایون به خرّمآباد آمده ملك عزّ الدین گریخته بود. آن حضرت جمعی به محاصره قلعه گذاشته امیرزاده عمر شیخ را به طلب ملك عزّ الدین فرستاد. كسی از او اثر و خبر نیافت و اكثر قلاع و مردم كوه و صحرا را مسخر و مطیع ساخته خبث وجود قطّاع الطریق را به آب تیغ از لوح هستی فروشست.
بیت
به آب تیغ شست از لوح گیتیغبار فتنهانگیزان بیباك و ركاب ظفر انتساب از خرّمآباد خرّم و شاد نهضت نموده عازم تستر شد و امیرزاده عمر شیخ در آب زال پیش صاحبقران گیتیستان آمد.
ذكر عزیمت حضرت صاحبقران به جانب ششتر و خوزستان
حضرت صاحبقران از سلطانیه عازم بغداد شده در ولایت كردستان آن عزیمت فسخ نموده قصد ششتر فرمود و امیرزاده عمر شیخ از دست راست متوجه حویزه شد و در آن راه كسی را از مخالفان مجال توقّف نماند و اسلام كه از قبل شاه منصور حاكم حویزه بود قلعه و شهرها بازگذاشت و امیرزاده عمر شیخ پیش راه درآمده او را گرفت و امیرزاده امیرانشاه كه در موضع شهریار به موجب حكم توقّف نموده بود كه آغروق از استراباد رسد، از آنجا ایلغار كرده و به در كاشان راند و ملوك سبزواری كه از بیم سپاه منصور [از خراسان گریخته از قبل شاه منصور] «1» داروغه كاشان بود، چون از وصول شاهزاده خبر یافت از راه عجز امان طلبیده به خدمت شتافت و شاهزاده او را خلعت امان پوشیده به جانب آغرق معاودت فرمود و حضرت صاحبقران به دزفول آمد «2» و شرح دزفول و شمار بیست و هشت طاق و
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). حاشیه نسخه ف: «شب شانزدهم به سعادت سوار شد و چاشتگاه از پل دزفول گذشته در اندرون دزفول نزول فرمود. ظفرنامه» ر ك ص 421
ص: 661
خواصّ عدد تام و انضمام طاقهای كوچك كه مجموع پنجاه و پنج باشد سخنی دیگر است و حدیث ارثماطیقی با این تاریخ زیادت مناسبتی ندارد. «1»
و فی الجمله آن حضرت از آب دزفول گذشته [بر ظاهر شهر در كنار نخلستان فرود آمد و امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده پیر محمد از دربند ابراهیم شاه «2» گذشته و] ولایات مسخّر ساخته در ظاهر ششتر سعادت ملاقات یافتند و دهدار شمس الدین بیست خروار نقره از دزفول به رسم پیشكش به عرض رسانید و بندگان حضرت اسب و استر كه در شهر بود گرفتند و علی كوتوال و اسفندیار كه از جانب شاه منصور حاكم تستر بودند از آوازه سپاه مظفر منصور گریخته به شیراز رفتند و حضرت صاحبقران فرمود كه امیرزاده عمر شیخ به آغروق پیوسته متوجه شیراز شود و او به آغرق ملحق شده باز قاصد رسید كه آغرق گذاشته به زودی عازم شیراز شود و خواجه مسعود سبزواری «3» به حكومت ششتر مقرّر شد.
ذكر نهضت حضرت صاحبقران دوستنواز دشمنگداز به عزم تسخیر مملكت شیراز
حضرت صاحبقران غرّه جمادی الأولی «4» از ششتر عازم شیراز شد و پیر احمد حاكم لر بزرگ در این روز به درگاه عالم پناه آمده شرف زمین بوس یافت و ظفر كردار ملازم موكب نصرت شعار گشت و آن حضرت روز دهم به قلعه سفید رسید.
______________________________
(1). حاشیه ك: «حكما خواص اعداد را ارتماطیقی گویند.»
(2). ظف: «از دربند تاشی خاتون كوچ كرده به مورچل روان شدند. و از آبها و عقبهها گذشته و تمام آن ولایتها را از كوه و دشت كردستان و لرستان راه به راه مسخّر گردانیده.» ص 423
(3). ظف: «كه خواهرزاده علی مؤید سربدار بود به حكومت تستر نصب فرمود و لشكر سبزوار را كه با او بود پیش او بازداشت.» ص 428
(4). حاشیه نسخه ك، ف: «در ظفرنامه میگوید بیست و پنجم ربیع الآخر متوجه شیراز شد.» ظاهرا 25 ربیع الآخر 795 تاریخ حركت اوست از شوشتر به طرف شیراز و «روز شنبه غره جمادی الاولی» نزول اوست در رامهرمز (ظفرنامه ج 1 ص 428).
ص: 662
بیت
دزی بود با آسمان هم نوردنبرده كسی نام او در نبرد و آن قلعهای در غایت استحكام. طول و عرض آن مقدار چهار فرسنگ باشد بر كوهی بلند واقع و در قلعه و اطراف آن آب روان فراوان و رفعت برجهای آن تا به آسمان.
بیت
از جبالش به شدّت آمده ننگوز سپهرش به رفعت آمده عار و راه آنچنان پیچ بر پیچ كه اگر سه كس در راه آن دست به منع برآرند «1» جهانی لشكر بازدارند و با این همه متانت اطراف، برجهای آنرا به گچ و سنگ مرمت كرده در درون آن عمارات خوب ساخته و قصرهای مرغوب پرداخته بودند. و پنج سال بود كه شاه منصور آن را به دست آورده معتمدی سعادتنام با جمعی دلاوران بهرام انتقام در آنجا بازداشته بود. سپاه ظفرپناه در پایان قلعه خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه برافراشته فرمان همایون نفاذ یافت كه سپاه ظفرپناه بیتوقّف روی به تسخیر قلعه آورند. صد هزار آدمی جوشان و خروشان در جنبش آمده به كوه برآمدند. امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده پیر محمد از دست راست و امیرزاده شاهرخ از دست چپ روان شده به جای خود فرود آمدند و امرای تومان و هزاره و صده به یكبار حمله كرده به آواز نقاره و نفیر دل كوه را شكافتند.
مصرع
از غریو كوس حربی گوش گردون گشت كر
اهل قلعه سراسیمهوار سنگ انداخته بسیاری از لشكر ظفر [انتساب] «2» هلاك ساختند. امیرزاده محمّد سلطان به قوّت دولت و نیروی بازوی شجاعت پیش
______________________________
(1). ف: بردارند.
(2). ك، س: شعار.
ص: 663
از همه به قلعه برآمده و دشمنان را رانده جای ایشان را گرفت «1» و علم و طوق بر بالای قلعه برآورد و لشكریان آن جلادت مشاهده نموده از اطراف و جوانب در حركت آمده از همهجا به قلعه برآمدند و چون شب درآمد هركس جای خود نگاه داشته از طرفین تا روز پاس داشتند.
روز دیگر كه خورشید عالمافروز به عزم تسخیر این قلعه فیروز تیغ جهانگیر برآورد و سپاه انجم را كه خودنمایی میكردند به شعاع شمشیر عالمگیر نابود ساخت، عساكر گردون مآثر دشمنان را مقهور ساخته قلعه را گرفتند «2» و سلطان زین العابدین پسر شاه شجاع را كه شاه منصور میل كشیده در آن قلعه محبوس داشت آوردند و حضرت صاحبقران آن ستمرسیده را نوازش فرموده وعده داد كه انتقام تو از دشمنان كشیده جزای فعل بد به ایشان رسانم و داد تو از نامنصور مغرور بستانم و حكم فرمود كه مجموع اسپاهیان و كسانی كه جنگ كردهاند به قتل آورند و اسیران را آزاد كنند. به موجب فرموده عمل نموده ملك محمد اوبهی از ابنای ملوك كرت به كوتوالی قلعه سفید مقرّر شد «3» و آن حضرت از قلعه سفید به پنج منزل به حوالی شیراز آمد و در این ایّام هرچند استفسار احوال شاه منصور میفرمود سخن همین بود كه موقوف یك خبر به تحقیق است كه به طریق فرار مملكت را بازگذارد. چه مور را با سلیمان سودای عدوان خیال محال است و گنجشك را با شهباز آغاز تركتازی اندیشه بغی و ضلال.
______________________________
(1). ظف: «از نوكران شیخ ایكوتمور، آق بوقا نامی به جائی كه اصلا متصور نبود كه هیچ آفریده از آنجا تواند برآمد بالا رفت و صلوات فرستاد. اهل قلعه را از مشاهده آن حال پشت دل بشكست و از غایت سراسیمگی دست از جنگ بازداشتند.» (به اختصار ص 432 ج 1).
(2). ظف: «و هركه در آنجا بود از لشكری و سپاهی از كوه درانداختند و محمد آزاد مهتر سعادت كوتوال را گرفته پیش حضرت صاحبقران آورد و تیغ كین را به خون او رنگین ساخت.»
(3). ظف: «آق بوقا را كه پیشتر از همه به بالای قلعه برآمده بود عنایت فرمود و از نقد و اقمشه و خیمه و خرگاه و خر و اسب و شتر و استر چندان اسباب تجمل ارزانی داشت كه روز سابق یك اسبه و در روز دیگر از حال خود متعجب مانده.» ص 443
ص: 664
بیت
در حشمت سلیمان هركس كه شك نمایدبر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی تا از فرط تهتّك و هیمان رسید به او آنچه رسید.
ذكر محاربه حضرت صاحبقران با شاه منصور و كشته شدن شاه منصور
حضرت صاحبقران بامداد جمعه چهاردهم جمادی الأول دو قول تربیت فرمود یكی خاصه و در قنبل او امیرزاده محمد را بازداشته تیمور خواجه آق بوقا بهادر در ركاب او هراول مقرّر شد و قول دیگر به فرّ وجود امیرزاده محمد سلطان آرایش یافته شیخ تیمور بهادر در قنبل او مقرّر گشت و فرمان همایون نفاذ یافت كه امیرزاده شاهرخ پیش رود و امیر عثمان قراول باشد. «1» امیر عثمان سیاهی سپاه دشمن دیده در مغاك پنهان شد تا قراول دشمن از ایشان گذشت. به یكبار از كمینگاه بیرون تاخته بهرام بهادر یسوری تیغ خونآشام آخته یكی از دشمنان را ران قلم كرده و گرفته پیش صاحبقران آورد و احوال شاه منصور پرسیده مقدار فرسخی رفتند.
بیت
رسیدند لشكر به لشكر فراززمانه در كینه بگشاد باز ناگاه سپاه شاه منصور پیدا شد. مقدار چهار هزار سوار مكمّل مرتّب
______________________________
(1). ظف: چون صاحبقران از قضیه شاه منصور حسابی چندان بر نمیداشت، در همان روز از آن مقدار سپاه كه حاضر بودند دو قول ترتیب فرمود. یكی را مستقر رایت فتح آیت گردانید و آن دیگر نامزد امیرزاده محمد سلطان فرمود و در قنبل دست راست امیرزاده پیر محمد جهانگیر را بداشت و تمور خواجه آق بوقا را هراول او گردانید و قول امیرزاده محمد سلطان در دست چپ بایستاد ... و امیرزاده شاهرخ را ملازم ركاب ساخت و امیر عثمان عباس را به قراولی از پیش روان گردانید.» ص 434.
ص: 665
بدوینشین ناموسدار كه هریك را از اقلیمی جمع كرده بود، میمنه و میسره آراسته در مقابله آمد و چشم بصیرت او را پرده غرور مستور ساخت.
مصرع
بلی به دیده فرومیهلد قضا پرده
و شاه منصور چون شیر خشمناك بیترس و باك، بر سی هزار سوار نامدار كه ملازم ركاب ظفر شعار بودند، در گود پاتله، وقت نماز جمعه حمله كرد و صف لشكر شكافته و سپاهی چنان انبوه برهم زده نزدیك حضرت صاحبقران رسید و بازگشته بهادران خود را دل داده گفت روز نام و ننگ و هنگام پیكار و جنگ است و اگر در معركه كشته نشویم یقین كه مرگ در كمین است و به زبان فصیح و آواز بلند میخواند.
نظم
بر آنم كه گردن فرازی كنمبه شمشیر با شیر بازی كنم
من امروز كاری كنم بیگمانكه بر نامداران سرآید جهان پهلوانان سپاه و بهادران درگاه او آواز برآوردند.
بیت
كه تو شهریاری و ما بندهایمبه فرمان و رایت سرافكندهایم مجموع به قضا رضا داده و دل بر مرگ نهاده روی به حضرت صاحبقران آوردند «1» و دیگر باره نزدیك رسید. آن حضرت خواست كه به نیزه جانگذار دمار از روزگار او برآورد. پولاد نیزهدار از صدمه جنگ گریخته و نیزه برده «2» و شاه منصور
______________________________
(1). ظف: «حضرت صاحبقرانی با جمعی از خواص ایستاده نظاره جلادت آن پهلوان میفرمود.
شاه منصور به جانب آن حضرت حمله آورد.»
(2). حاشیه نسخه ف: «در ظفرنامه چنین مسطور است و به خاطر میرسد كه از آن حضرت منقول است كه در هیچ معركه به نیزه جنگ كرده باشد و اگر نیزه و نیزهدار نبود، شمشیر و تیر و كمان كجا بود. مگر
ص: 666
رسید و شمشیر به كلاه خود آن حضرت رسانید. «1» امّا چون حفظ الهی نگاهبان بود مضرّتی روی ننمود و چون كوه راسخ پای ثبات و قرار استوار داشته دست صبر در كمر تمكّن محكم ساخت و تغیّر به اوضاع همایون راه نیافت.
نظم
بر ثبات تو سنگی نهاد خود را كوهبر او به قهقهه خندید كبك كهساری «2» عبدال اختاجی سپر بالای سر آن حضرت گرفته خماری یساول و محمود شاه و توكل باورچی و محمد آزاد جنگهای مردانه و حملههای دلاورانه نمودند. شاه منصور چون دید كه منصوبه قول محكم است و قشونات در عرصه میدان بعری (؟) شاه جهان ایستادهاند رخ به تومانات امیرزاده شاهرخ بهادر آورد و پسران امیر غیاث الدّین ترخان و امیر خواجه راستی و امیر جلال حمید و غیرهم از ابر كمان تیرباران كرده به زخم تیغ و نیزه میدان معركه را از خون پردلان لعل فام ساختند و امیرزاده شاهرخ به دولت فرخنده و بخت فرّخ با آنكه هفده ساله بود ثبات قدم نمود تا گریختگان پیش او جمع آمده علم برافراختند و قول مرتّب ساختند و دشمنان كه حملههای تند میآوردند به زخم تیر جانسوز و نوك پیكان آتشافروز بازمیگردانیدند. شاه منصور در اثنای كشش و كوشش از اسب افتاده به جای پا سر نهاد و بیچاره از ضرب دستبرد شاهرخی مات شده شطرنج حیات از رقعه ملك برچید و جان پاك را از بساط تیره خاك به روشنان افلاك سپرد و سرش از تن جدا كرده امیرزاده جهان شاهرخ پیش حضرت صاحبقران آورد.
______________________________
درین سخن سری است كه همه كس به آن نمیرسد. منه. گویا صاحب ظفرنامه سخن جنگ را كه پولاد چهره گریخته و با حضرت صاحبقران كس نمانده میخواست ظاهر سازد به این تقریب مذكور ساخته. اگر صاحب ظفرنامه مطابق واقع نوشته، این اعتراض بر میآید و اگر مخالف نوشته برو این آید كه غیر واقع نوشته.»
(1). ظف: «و دو نوبت شمشیر به خود آن حضرت رسانید.» ص 435
(2). ظف: عادل اختاجی.
ص: 667
نظم
هركه سر بر قدم او به ارادت ننهادتیغ بیداد فلك داد سر او بر باد و باز قشونی دیگر مكمّل و آراسته از دشمنان پیدا شده روی به حرب آوردند و امیرزاده شاهرخ بر ایشان تاخته و بسیاری به قتل آورده همه را آواره ساخت و حاوی این اوراق، عبد الرّزاق بن اسحق. از حضرت خاقان سعید شاهرخ بهادر خان شنید در وقتی كه جمعی صفت جلادت و شجاعت شاه منصور میكردند كه آن حضرت بیاعتبارانه «1» فرمود كه منصور را قشونیان «2» من كشتند. فی الجمله اكثر سپاه شاه منصور به قتل آمدند.
نظم
عدو كشت چندان در آن كارزاركه از خون زمین گشت چون لالهزار و امیر علاء الدین اناق در تاریخ واقعه میگوید:
بیت
شهریار عصر منصور آنكه اودر زمین ملك، تخم داد كشت
ملك هشت از دار دنیا چون برفتلاجرم تاریخ او شد «ملك هشت» حضرت حق سبحانه و تعالی چون این فتح نامدار میسّر فرمود و صاحبقران ظفر قرین شكر نعمای حضرت رب العالمین به جای آورد و بر سر پشتهای فرود آمده سجده خضوع و خشوع به ظهور رسانید.
مصرع
نهاد روی به خاك از برای ایزد پاك ______________________________
(1). حاشیه نسخه ف، ك: «مقصود از نقل این سخن آن است كه مبالغهای كه صاحب ظفرنامه در شرح این هنگامه نوشته است، چون در شیراز تحریر نموده معذور است و الّا حضرت خاقان سعید آن نمیفرمود بلكه از آن به غایت بیاعتبار بود.»
(2). س: قشونات.
ص: 668
و امرا و اركان دولت زبان تهنیت گشاده میگفتند:
بیت
شكر ایزد را كه از یمن ظفر شد كامرانبر سپاه و خیل اعدا حضرت صاحبقران و عازم دار الملك شیراز شده به دروازه سلم نزول فرمود و دیگر دروازهها به گچ و آجر برآوردند و از كلویان محلّات مچلكا گرفتند كه اسب و استر و شتر پنهان ندارند و خزاین و دفاین و اموال آل مظفر را گرفته به عرض رسانیدند و حضرت صاحبقران مجموع را بر امرا و لشكریان قسمت فرمود و امیرزاده محمد سلطان به موجب فرمان كامكار و كامران به جانب اصفهان عزیمت نمود و دبیر روشنضمیر فتحنامهها تحریر نموده به سمرقند و سایر ممالك روان داشتند و مال امان رقم زده به اندك زمانی به حصول پیوست و امیرزاده عمر شیخ در قفا مانده بود به ولایت كازرون رسیده و مفسدان لر و شول و كرد را غارتیده در حیّز ضبط میآورد و آن حضرت به استحضار او فرمان داد و او حاضر شده رای رزین و عقل دوربین حضرت صاحبقران مملكت فارس را كه واسطه عقد ممالك و پیش محاسب خرد در شمار امصار و بلاد به منزله مجموعه فذلك است نامزد فرزند ارجمند امیرزاده عمر شیخ فرمود و او امتثال امر نموده حضرت صاحبقران را طویهای بزرگ داد و دقایق تكلّفات مرعی داشت و ضبط امور مملكت فرموده در دفع ظلمه و رفع قواعد ناپسندیده غایت سعی به ظهور آورد و چون اولاد امیر محمد مظفر در آن ممالك تسلّط یافته بودند و هریك در شهری بل قصبهای سكّه و خطبه به نام خود كرده و اقارب چون عقارب نیش زهر آب داده و به قهر درهم افتاده قصد خون و عرض و مال یكدیگر میكردند و هركه از ایشان بر یكی از خویشان دست مییافت اگر خونش میبخشید البته میل میكشید و پسر با پدر و پدر با پسر این شیوه میورزید و بدین سبب انواع خرابی به حال رعایا راه مییافت، در این ولا كه شاه منصور كشته
ص: 669
شد و مجموع حكّام عراق عجم و فارس كه از نسل امیر محمّد مظفّر بودند، چون عماد الدّین سلطان احمد از كرمان و نصرة الدّین شاه یحیی از یزد با فرزندان معزّ الدین جهانگیر و سلطان محمّد و از سیرجان سلطان ابو اسحق كه به جانبی دیگر نتوانستند رفت به آستان سلطنت آشیان آمدند و سلطان مهدی پسر شاه شجاع و سلطان غضنفر پسر شاه منصور در شیراز بودند.
حضرت صاحبقران در معامله ایشان با مقرّبان مشورت فرموده به عرض رسانیدند «1» كه این جماعت در این دیار حاكم بودهاند. اگر از این ورطه خلاص یابند و میان ایشان و رایات جهانگشایی بعد مسافتی واقع شود، شاید كه مردم اطراف بر ایشان جمع آیند و باز تدارك مهمّ ایشان را به نهضت همایون احتیاج افتد. اكنون فرصت فوت نباید كرد و اختیار از دست (نباید) داد. بنابرآن، حكم همایون نافذ شده و همه را گرفته بند كردند «2» و مملكت فارس را به امیرزاده عمر شیخ سیورغال فرموده امرای بزرگ امیر بردی بیك ساربوغا و امیر مؤید و امیر زیرك جاكو و سونجك بهادر را پیش او گذاشت و امرای خاصّه شاهزاده، بیان تمور پسر بیكیجك جته و توكل بن هندو قرقرا و ملش اپردی و دولتخواجه خود ملازم بودند و ایدكوبرلاس «3» برادرزاده امیر جاكو را به حكومت كرمان فرستاد و تموك قوچین برادر
______________________________
(1). ظف: «علما و مشایخ و اهالی فارس و عراق صورت حال و مقابح افعال آن طایفه به عرض رسانیدند و محصّل درخواست آنكه ...» ص 441
حاشیه نسخه ف، ك: «در نسبت استیصال آل مظفر به یراق امرا انسب آن است كه به مصلحت و درخواست كلویان و اكابر فارس و عراق مفوّض دارند و همانا كه طبع سلیم این سخن را قبول كند.» به نظر میرسد كه نویسنده این حاشیه نظر اعتراضآمیزی به مؤلف ظفرنامه داشته است. در تاریخ حافظ ابرو نیز آمده كه تیمور درباره سلاطین مظفری با «ملازمان دولت» مشورت كرده. (رك تاریخ محمود كتبی حاشیه ص 126)
(2). ظف: «و قیتولهای ایشان را بغارتیدند و بر حسب فرمان كس فرستاد و اموال و ذخایر سلطان احمد كه در كرمان بود بیاورد.»
(3). حاشیه ف: «پسر امیر غیاث الدین برلاس بود كه او برادر بزرگ امیر جاكوبرلاس بود. ظفرنامه.»
ص: 670
كبكجی یورتچی را داروغگی یزد داد و لالم قورچی «1» را داروغگی ابرقوه عنایت فرمود و جمعی را به محاصره قلعه سیرجان كه غلامی گودرز نام از قبل سلطان ابو اسحق «2» نبیره شاه شجاع كوتوال آن بود تعیین نمود و شاید كه شرح حصانت آن حصن حصین و متانت آن قلعه متین در سالهای گذشته گذشته باشد و پسران شاه شجاع: سلطان شبلی كه پدرش میل كشیده بود و سلطان زین العابدین كه از تلخی جرعه ساغر جور شاه منصور همان شربت چشیده بود، هردو را به سمرقند كوچ فرمود و برای هریك سیورغال تعیین نمود و بقیه عمر به رفاهیت گذرانیدند. آری. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج2 670 ذكر محاربه حضرت صاحبقران با شاه منصور و كشته شدن شاه منصور ..... ص : 664
رع
در ضمن هر بلائی مدرج سعادتی است
و تمام هنروران و محترفه را خانه كوچ به سمرقند بردند «3» و اتابك پیر احمد حاكم لر بزرگ را كه ظفر كردار ملازم ركاب نصرت شعار بود با جمعی اتباع او كه «4» شاه منصور ایشان را غارتیده به شیراز آورده بود عنایت و اجازت فرموده به مقام اصلی و جای آبا و اجداد خود عود نموده در مال امیر به حكومت مشغول شد.
مصرع
با مسند خویش رفت فرمان فرما
ذكر نهضت حضرت صاحبقران به جانب اصفهان
حضرت صاحبقران، بعد از اتّساق مآرب جمهور و انتظام مجاری امور، عنان صولت و توان، روز جمعه بیست و هفتم جمادی الآخر به جانب اصفهان معطوف داشت و شكاركنان شادمان و كامران منازل و مراحل میگذاشت. بعد از قطع دوازده منزل روز هشتم رجب فرمان شد كه ملوك دودمان مظفری را از بزرگ و كوچك، كه هریك بر سپهر كامكاری خورشید رخشان و بر فلك شهریاری ماه درخشان
______________________________
(1). ظف: لالم قوچین.
(2). حاشیه ف: «شاه ابو اسحق پسر سلطان اویس بن شاه شجاع است.»
(3). ظف: تمام هنروران و محترفه و پیشهوران ممالك فارس و عراق را ...
(4). ظف: «با قریب دو هزار خانهوار از متعلقان و اتباع و اشیاع خود.» ص 442
ص: 671
بودند، در موضع ماهیار اصفهان، «1» به یاسا رسانیدند و خرد و كلان را بر شمشیر قهر گذرانید. سری كه سر به گردون فرونیاوردی كاسه طعمه مور و مار شد و گردنی كه بر گردنان سركشی نمودی، مذلّت و ناكامی را گردن نهاد و چون نوبت زوال مال و جاه ایشان شد، آن صحرا آرام جای و خوابگاه ایشان گشت.
بیت
جهان با همه زینت و زیب اونیرزد بدین رنج و آسیب او
چنین است آیین گردنده دهركه بخشد به رغبت ستاند به قهر
چو شاگرد صنعتگر حقهبازنبخشید چیزی كه نگرفت باز
فلك را خود این رسم و آیین بودكه در مهر ورزیدنش كین بود
دلا حال شاهان گیتیپناهعجب نیست از گردش سال و ماه
كه این كهنه سقف مقرنس نهاداز این شیوه بسیار دارد به یاد و این قطعه دیگر در واقعه ایشان گفتهاند:
نظم
به عبرت نظر كن به آل مظفرشهانی كه گوی از سلاطین ربودند
كه در هفتصد و خمس و تسعین ز هجرتدهم شب ز ماه رجب چون غنودند «2»
چو خرما بنان در زمانها برستندچو تره به اندك زمانی درودند
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك و بین السطور نسخه ف: «در ظفرنامه قومشه گوید»- حاشیه نسخه ف: «قتل سلاطین آل مظفر در میانه قمشه و ماهیار چنانچه قبور ایشان، در میان راه از یك جانب دست راست كه از شیراز به جانب اصفهان آیند ظاهر و پیداست.»
(2). ظف: سه شنبه هشتم رجب- ظفرنامه نظام شامی: «سه شنبه 12 رجب 795.» و این تاریخ با تقویم میخواند.
ص: 672
ذكر حالاتی كه بعد از تسخیر فارس و عراق عجم واقع شد
حضرت صاحبقران به حوالی اصفهان رسیده «1» امیرزاده محمد سلطان اقبالوار استقبال نمود و به شرف دستبوس استسعاد یافته پنج روز متّصل طویهای پادشاهانه و پیشكشهای خسروانه به تقدیم رسانید. آن حضرت بیست و ششم رجب «2» از اصفهان نهضت فرموده امیرزاده شاهرخ، با دیگر شاهزادگان، به استقبال سرای ملك خانم عزیمت نمود و آن حضرت به جربادقان آمد و مردم ولایت انگدان «3» كه مخالفت ورزیده در نقبها گریخته بودند فرمود كه از راه دور جوی كنده آب آوردند و آن ملحد شیوگان را از ممرّ آب به آتش دوزخ فرستاد و اموال ایشان غارت یافته آن حضرت نشاط شكار فرمود و صید بسیار گرفتار شد و سرای ملك خانم و تومان آغا و از خواتین شاهزادگان خانزاده بر آغرق پیشی گرفته در صحرای پراهان به خدمت حضرت مشرف شدند و خانزاده انواع ساختگی و پیشكش به عرض رسانید در نظر آن حضرت مستحسن آمد و از پل و گذر قراسو گذشته جلگای دلگشا و صحرای جانفزای همدان «4» مخیم معسكر حضرت صاحبقران آمد و در آن منزل بهشت آیین كه رشك نگارخانه چین بود سراپرده و بارگاه به اوج مهر و ماه برآمد و هلال فرخ فال شعبان آنجا جمال «5» نمود و امیرزاده جوانبخت امیرانشاه گوركان آغرق را گذاشته به سعادت ملازمت رسید و امرا جهانشاه و شمس الدین اوچ قرا آغرق را سر كرده از راه سلطانیه به اردوی اعلی پیوستند و امیرزاده محمد سلطان مال اصفهان به عرض رسانیده محلّ قبول یافت و حضرت صاحبقران در مرغزار دلگشای همدان چند روز به عیش گذرانیده زبان حال مضمون این مقال به او میرسانید كه:
______________________________
(1). ظف: پنجشنبه دهم.
(2). ظف: سهشنبه پانزدهم رجب (ص 443).
(3). ظف: «كه فرقهای از ملاحده بودند.» ص 444
(4). ظف: «در مرغزار فول خروره نزول فرمود و سه روز آنجا توقف نموده روز شنبه به دولت و اقبال سوار شد و روز دوشنبه هوای همدان ...» ص 444
(5). ف: روی نمود.
ص: 673
بیت
یك دو روزی كه در این مرحله مهلت داریخوش بیاسای زمانی كه زمان این همه نیست و خواتین بلقیس آیین، سرای ملك خانم و تومان آغا، در آن فضای روحافزا، حضرت صاحبقران را طوی دادند و آن حضرت ممالك آذربایجان و ری و دربند باكو و شروانات و گیلانات را تا روم نامزد شاهزاده جوانبخت، مهر سپهر كامكاری، امیرانشاه گوركان فرمود و شاهزاده از تبریز و سلطانیه و دیگر ولایات ساوری و پیشكش آورده طوی پادشاهانه به عرض رسانید. و حضرت صاحبقران از همدان كوچ فرموده شكاركنان از جلگای گنبدك گذشتند و از جانب امیرزاده امیرانشاه كه پیشتر به طرف قولاقی رفته بود قاصد آمده عرضه داشت كه امیر قرا محمد «1» تركمان در كوهستان ایل والوس جمع آورده و پناه به جبال برده خیال جدال و قتال دارد. آن حضرت فی الحال سوار شده و به راه سنكسون «2» دو شبانروز رانده به قولاغی رسید و در دشت جهانپاور «3» نزول نموده فرمود كه راهها و گریزگاهها را ضبط نمودند و [تركمانان حصار باشا و قلعه بیشلا را محكم كرده و سر راه گرفته بودند.] «4» سپاه ظفرپناه پیش رفته در آن راه تنگ دشوار جنگ بسیار كردند و یساقیان بالای كوه برآمده اسب و استر و گوسفند بیشمار فرود آوردند و برات خواجه كوكلتاش در آن راه تنگ به جنگ هلاك شد و شیخ حاجی پسر خماری از تقدیر تدبیر زخم كاری خورده به همان درگذشت.
______________________________
(1). ظف: سارق محمد.
(2). ظف: قلعه سفاسون.
(3). ظف: جهانآور.
(4). ظف: «و ایشان را حصاری بود كه آن را حبشی میگفتند و دیگر درهای محكم از كوه داشتند.» ج 1 ص 446
ص: 674
مصرع
او نیز گذشت از این گذرگاه
و تركمانان گریخته شیخ تیمور بهادر در عقب ایشان رفته بسیاری به قتل آورد و باقی جسته و خسته به گرمسیر رفتند و سپاه منصور اموال نامحصور گرفتند و جمعی گبران در آن كوهستان حصاری داشتند. لشكر نصرت شعار به قوت بازوی كامكار حصار را گرفته توده خاك و گبران را فرسوده و هلاك ساختند و رایات همایون فرخ و میمون به دشت قولاقی بازآمدند و دهم رمضان كوچ كرده در كنار آق سرای فرود آمدند و حضرت صاحبقران شاهزادگان و امرا را نامزد قلاع مفسدان گردانید و شاهزاده امیرانشاه گوركان را به حصار ساریق «1» فرستاد و با آنكه خانزاده كه حرم محترم شاهزاده بود، در این ایام طوی بزرگ ترتیب مینمود، آن حضرت حكم فرمود كه امیر اوج قرا ملازم شاهزاده عزیمت نموده به آن طوی «2» توقّف ننمایند و به فرّ دولت آن حضرت حصار را گرفته و حصار كراوتو را مسخّر ساخته هردو را ویران ساختند و مردم آن را به قتل آوردند و امیرزاده محمد سلطان را به جانب دربند لرستان روان فرمود و آن حضرت بقیه ماه مبارك رمضان در آق بلاق به آداب فرایض و سنن ماه صیام قیام نمود و جشن عید و ترتیب آن روز سعید به جای آورد.
و روز دوم شوال، شیخ الأسلام نور الدین عبد الرّحمن اسفراینی قدس سره كه از كبار مشایخ روزگار بود، از طرف بغداد به اسم رسالت تشریف آورد و این شیخ نور الدین عبد الرحمن شیخ ارادت و پیر خرقه شیخ الأسلام شیخ زین الدین خوافی است و حضرت مقدم او را مكرّم داشت و در این مدت تعلّل آن حضرت برای آن بود كه اگر سلطان احمد در مقام فرمانبرداری آید، آن حضرت بغداد بر او مسلّم داشته
______________________________
(1). ظف: سارق قورغان (ص 448).
(2). حاشیه نسخه ف: «در ظفرنامه میگوید كه امیرزاده محمد سلطان به این طوی توقف نكرد و خواجه حافظ (ابرو) و مولانا نظام الدین شامی میگویند كه امیرزاده میرانشاه توقف نكرد و فی الواقع معقول و منقول این است. چون این دو ناقل ملازم اردوی حضرت میبودند و در آنكه امیرزاده محمد سلطان برای طوی خانزاده توقف ننماید غرابتی نیست. منه.»
ص: 675
مراجعت نماید. امّا چون آنچه متوقّع بود از سكّه و خطبه نفرستاده پیغام نداد، پیشكش او نقد قبول و سكه رواج نیافت و جناب شیخ مشار الیه را به سبب علم و تقوی رعایت فرموده بازگردانید و امیرزاده پیر محمد را ضبط آغرق فرموده به سلطانیه فرستاد و آن حضرت جمعه نوزدهم شوال به دولت و اقبال عازم دار السلام بغداد شد.
ذكر توجّه حضرت صاحبقران به جانب دار السّلام بغداد كرّت اول
حضرت صاحبقران فرستاده سلطان احمد را روان ساخته فرمود كه هركس برای گذشتن آب دو سناج ترتیب نماید و دوازدهم شوال «1» پای عزم در ركاب استعجال آورده ایلغار فرمود و حاكم تراكمه امیر قرا محمد «2» را گریزانیده لشكر منصور ایل والوس او را در شهر زور غارتیده الجا گرفتند و باز آن حضرت ایلغار كرده و از درههای تنگ و راههای سخت به تعجیل گذشته روز ششم از شهر زور به مزار متبرّك شیخ یحیی «3» كه به قبه ابراهیم لك معروف است رسید و شرایط زیارت به جای آورده مجاوران و فقرا و مستحقان را به صلات و صدقات رعایت فرمود و از روح مطهر آن بزرگ استمداد نمود و دانست كه مجاوران كبوتر به جانب بغداد پرانیدهاند. آن حضرت فرمود كه باز مكتوبی به همان خطّ نوشته و بر بال كبوتر بسته فرستادند مضمون آنكه چون سیاهی دیدیم اعلام نمودیم. امّا تحقیق كردیم سیاهی احشام بود كه از بیم لشكر امیر تیمور به این جانب آمدهاند. سلطان احمد از خبر اول مضطرب شده و تعلّقات از دجله گذرانده به خبر دوم ساكن نشد و سواره بر غربی دجله ایستاده بود. حضرت صاحبقران به یك نهضت بیست و سه فرسخ رانده بیست و نهم شوال به حوالی بغداد رسید «4» و سلطان احمد جسر بریده و كشتیها غرق
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك: «یعنی دوازدهم ایلغار كرده امیر قرا محمد را گریزانید و نوزدهم عازم بغداد شد.»
(2). حاشیه نسخه ف: «این قرا محمد پدر قرا یوسف و جدّ میرزا جهانشاه است.»
(3). ظف: شیخ ابراهیم یحیی.
(4). حاشیه نسخه ف: «حضرت صاحبقران به نفس مبارك با عساكر گردون مآثر متوجه شد و آن مسافت
ص: 676
كرده و بغداد را گذاشته به جانب حلّه روان شد و افواج لشكر كوه نهاد، چون امواج دجله بغداد پیدرپی میآمدند و محمد آزاد جلادت نموده از آب گذشت و كشتیها یافته بدین جانب آورد و لشكریان به كشتی التفات نكرده چون مرغ در هوا و ماهی در دریا بر روی دجله میگذشتند.
و مولانا نظام الدین شامی كه اكثر واقعات حضرت صاحبقرانی منقول از جمع اوست میگوید من در آنوقت ساكن بغداد بودم. از مردم آن بلده اول این بنده شرف بساط بوس یافته حضرت صاحبقران التفات و تربیت فرموده بر زبان دولت راند كه خدای تعالی بر تو رحمت كناد كه اول تو از این شهر پیش ما آمدی. غرض آنكه در آن حال كه از دروازه بیرون آمدم، روی دجله را از گذشتن لشكر منصور از صحرا بازنشناختم و تعجب نمودم كه این چه طایفهاند كه آب و خاك پیش ایشان یكسان است و دانستم كه آن حضرت مؤیّد من عند اللّه است و آن حضرت در كشتی سلطان احمد شمس نام كه محمد آزاد آورده بود درآمده از دجله عبور نمود و خواجه نور الدّین لطف اللّه المشتهر «1» به حافظ ابرو كه تاریخ عالم مسمّی به زبدة التّواریخ البایسنغری تا سنه تسع و عشرین و ثمانمایه در سلك اهتمام انتظام داده میگوید كه من از حضرت صاحبقران شنیدم كه در آن روز تقصیری واقع شد.
اگر همان ساعت در آب میراندم، هرآینه سلطان احمد به دست میآمد و به اندك توقفی بیرون رفت. فی الجمله آن حضرت به نفس شریف عزم تكامشی فرموده شاهزاده جوانبخت امیرانشاه را فرمود كه از قریة العقاب گذشته روان شد و به حلّه رفته خبرگیران به اطراف فرستاده و تفحّص احوال مینمود. ایناج «2» اغلان و امرا و
______________________________
كه بیست و پنج فرسخ شرعی است به یك نهضت قطع كرده صبحگاه روز سه شنبه بیست و یكم ماه مبارك مذكور به بغداد رسید. ظفرنامه.»
(1). حافظ ابرو نامش، به طوری كه وی خود در غالب اجزای زبدة التواریخ یاد كرده، عبد اللّه است با لقب شهاب الدین و نور الدین لطف اللّه پدر اوست. (ر ك رجال حبیب السّیر ص 94).
(2). ظف: ایباج (ص 452).
ص: 677
نویینان پیش حضرت صاحبقران زانو زده عرضه داشتند كه آن حضرت مشقت راه كشیدهاند. درخواست آنكه مراجعت فرمایند تا بندگان تكامشی نمایند.
مصرع
كه بندگان به چنین روزها به كار آیند
آن حضرت درخواست امرا به سمع رضا اصغا نموده از موضع كبیتو مراجعت فرمود «1» و امرا روان شده و شب در میان كرده صباح به آب فرات رسیدند. سلطان احمد كشتیها غرق كرده به راه رأس العین به طرف دمشق رفته بود و امرا چهار كشتی یافته درآمدند و اسبان در پهلوی كشتی داشته عبور نمودند و رو به راه آورد. سلطان احمد اموال بسیار و نقود بیشمار و اشتران با بار گذاشته و انداخته بود. نقودی كه به درم سنگ حاصل كرده تنگ تنگ میانداخت و جواهری كه حبّه حبّه برهم نهاده قبّه قبّه در میباخت. مهر حیرت بر زبان و انگشت حسرت در دهان میگریخت و اشك از دیده میریخت. ایناج اغلان و امیر جلال حمید و امیر عثمان عباس و شیخ ارسلان و سیّد خواجه و جلال بهادر و چهل و پنج امیر معتبر و نامداران دلاور در دشت كربلا كه مهبط بلا و محل ابتلاست او را دریافتند و با سلطان احمد قریب دو هزار سوار بود و دویست سوار نامدار و مبارز تیغ گذار اختیار كرده عنان برتافتند. امرا چاره جز آن ندانستند كه پیاده شده تیرباران كردند و از طرفین به زخم تیغ و تیر و خنجر و سنان جوی خون بر خاك كربلا روان ساختند و امیر عثمان از غایت شجاعت زخمی بر دست او رسید «2» و سلطان احمد به مساعی آن دستبرد جان از آن ورطه به در برد و امرا دشمنان را رانده مصلحت توقّف ندیدند و غنایم و نفایس بسیار گرفته بازگشتند.
و در آن ایام غزاله مرغزار آسمان چراگاه سنبله مأوی داشت و كره زمین چون كوره آهنگران تافته و حرارت آفتاب مرغ در هوا و ماهی در دریا كباب میكرد.
______________________________
(1). ظف: «آن حضرت از آنجا به شهر مراجعت فرموده خانه سلطان احمد را از نزول همایون رفعت سپهر برین بخشید.» ص 452
(2). ف: بر دست او خورد- ظف: عثمان عباس دادمردی داده تا بر دست او زخم شمشیری رسید و دستش از كار بیفتاد.» ص 454
ص: 678
امرا را از حرارت حركات متوالی و پیوست ركضات متتالی بزاق در دهان و مغز در استخوان خشك شده بود و امرا در گرمای كربلا از بیآبی هلاك میشدند. ایناج اغلان و امیر جلال حمید دو شربت آب یافتند. یك شربت ایناج اغلان آشامیده امیر جلال را گفت كه كرم نموده آن شربت دیگر به من ده. اگر نی هلاك میشوم.
امیر جلال گفت از حضرت صاحبقران شنیدم كه عربی با عجمی به چنین روز مبتلا شدند. عرب را قدری آب بود. عجم گفت سخاوت عرب مشهور است. چه شود اگر به شربتی آب مرا از هلاك بازرهانی. عرب گفت هرچند جازمم «1» كه چون آب به تو دهم مرا هلاك میباید شد امّا نمیخواهم كه این مكرمت عرب را فوت شود. عرب آب به عجمی داده نام نیك عرب باقی ماند. امیر جلال گفت من نیز اقتدا به عرب كرده آب به تو دادم تا نام نیك جغتای باقی ماند «2» و چون به خدمت حضرت صاحبقران رسیدند این حكایت به عرض رسانیدند. آن حضرت امیر جلال را تربیت و نوازش فرموده [امیر حمید جانسپاریهای او را یاد كرده] «3» ستایش نمود و فرمود كه چون حصه آب خود را به اوزبك كه از نسل قیات (؟) است دادی در الوس جغتای ذكر آن مرحمت باقی ماند و حضرت ملك علام عزّ شانه در مقام مدح و ثنای صحابه كرام جهت این خصلت پسندیده میفرماید كه وَ یُؤْثِرُونَ
______________________________
(1). ظف: «هرچند یقین میدانم.»
(2). ظف: «به شرط آنكه چون به پایه سریر اعلی برسی صورت این حال عرضه داری تا در تاریخ ثبت كرده شود ...» از آنجا با سایر امرا روان شده به مشهد تابان مرقد امام معصوم ابی عبد اللّه الحسین بن علی المرتضی علیهم السلام رسیدند و به احراز سعادت آستان بوسی آن موقف مقدس فایز گشته بر مخالفان فیروزی یافتند و علاء الدوله پسر سلطان احمد و بعضی فرزندان و زنان و متعلّقان او را اسیر كردند و سلطان احمد از بیم جان دل از ملك و مال و زن و عیال برداشته با معدودی چند بیرون رفت و امرا با اسرا و غنایم معاودت نموده به درگاه عالم پناه شتافتند.» ص 454
(3). اختصار زیاد جمله را گنگ كرده اصل آن در ظفرنامه چنین است: [ «عقل و كیاست پدرش را امیر حمید یاد كرده روح او را به صالح دعا شاد فرمود و امیر جلال را به زبان عنایت و تربیت.»] ص 455
ص: 679
عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ «1» و آن حضرت شاهزادگان و امرا را به اطراف فرستاده چند روز در بغداد به عیش و عشرت داد لذت داد.
بیت
وقت صبح است و لب دجله و انفاس بهارای پسر كشتی می تا شط بغداد بیار
دجله عمری است تر و تازه و خوش میگذردساقیا عمر گرانمایه به غفلت مگذار و آن حضرت فرمود كه شرابهای موصلی و غیر آنكه در شرابخانه سلطان احمد بود در شط ریخته ماهیان را نیز از آن تلخوش شوری در نهاد افتاده كام جان شیرین شد و مست گشته و بر پشت افتاده شكمهاشان سفیدی مینمود و لشكریان به دست میگرفتند.
آن حضرت فرمود كه مزار مورد الأنوار مجتهد نامدار امام [معوّل] «2» احمد بن حنبل را كه از طغیان دجله ویران شده بود آبادان ساختند و فتح نامهها به اطراف ممالك مشتمل بر ترادف نعمای الهی و تضاعف آلاء نامتناهی روان فرمود.
بیت
آفتاب تیغ دولت چون برآورد از نیامفتح شد بر حضرت صاحبقران دار السلام و امیرزاده محمد سلطان كه به جانب كوهستان و دربند لرستان و كردستان لشكر كشیده بود بسیار از اعدا كشته و جمعی را در ربقه مطاوعت آورده در بغداد شرف دستبوس یافت و به نوازش مخصوص شده آن حضرت فرمود كه وقت شمشیر
______________________________
(1). سورة الحشر 9.
(2). س ندارد.
ص: 680
زدن است.
نظم
ملك را گر قرار خواهی دادتیغ را بیقرار باید كرد امیرزاده جهان به موجب فرمان به جانب لرستان روان شد و در آن ولایات اجتهاد بلیغ به جای آورده جمعی بیباكان را برانداخت و بسیار مواضع مسخّر ساخت و اهالی بغداد مال امانی قبول كرده محصّلان از شهر و ولایات به وصول رسانیدند. حضرت صاحبقران مجموع آن را بر امرا و لشكریان قسمت فرمود و خواتین و پسر سلطان احمد، علاء الدوله را با جمعی اهل هنر و مردم دانشور چون خواجه عبد القادر كه در علم موسیقی سرآمد ادوار بود خانه كوچ به سمرقند فرستاد.
و در این اثنا، رعایا به اتّفاق تجّار عرضه داشتند كه در این حوالی قلعهای است تكریت نام و در آنجا جمعی مفسدان كاروان مصر و شام میزنند و اموال تجّار مكه و مدینه را میبرند و تا غایت كسی همّت بر قلع و قمع ایشان مصروف نساخته حضرت صاحبقران دفع و رفع آن جماعت بر ذمّت همت واجب دانست و امیر عثمان عباس را كه در وقعه كربلا زخمدار شده بود در بغداد به آغرق بازداشت و جهت مرهم بهای او هرروز هزار دینار كپكی مقرّر فرمود و بیست و چهارم ذی الحجه اعلام ظفر اعلام از دار السّلام بغداد نهضت فرمود و به مزار متبرّك مقبول ارباب عقول شیخ بهلول قدس سره نزول فرمود و امیرزاده سعادتمند شاهرخ را منغلا ساخت و به طرف بالا آب دجله روان شد و به شش روز به كردستان درآمد و به بیشه رسیده شیر بسیار بود. آن حضرت به شكار شیر سوار شده پنج شیر شرزه غران بیرون آمده حمله كردند. مبارزان پیلتن و دلاوران شیرافكن به زور بازوی جلادت و نیروی شجاعت هر پنج را به پنجه قهر بر خاك هلاك انداختند و از شش جهت هفت اندامشان از هم جدا ساختند.
ص: 681
وقایع سنه ست و تسعین و سبعمائه
ذكر محاصره قلعه تكریت و تسخیر و تخریب آن
حضرت صاحبقران، اوایل محرّم، به قلعه تكریت رسید و یار علی امیر موصل و شیخ علی حاكم اربیل با پیشكشهای لایق شرف بساط بوس یافتند و آن حضرت ایشان را نوازش نموده سپاه را بر تسخیر قلعه تحریض فرمود و آن قلعهای است به شدّت و امتناع مشهور و حصاری به متانت و ارتفاع مذكور و در كتب قصص و اخبار به قلعه سلاسل مزبور و مسطور و امیر حسن والی آنجا به جمعی دلاوران نامدار و ذخیره بسیار و حصانت حصار استظهار داشت و جمعی كه در اطراف او بودند محكوم حكم خود میپنداشت. چه همه عمر به كسی باج نداده بود و از اطراف خراج گرفته.
چون سپاه منصور پیرامون قلعه فرود آمده محاصره كردند، امیر حسن برادر خود را بیرون فرستاده امان طلبید. آن حضرت فرستاده را اسب و جامه داده گفت حسن را بگوی كه بیاندیشه پیش ما آید تا به عنایت بیدریغ اختصاص یابد.
امیر حسن قوّت بیرون آمدن نداشت. دل بر مخالفت نهاده جنگ را آماده شد. آن حضرت عرّاده و منجنیق نصب فرموده بسیار خانهها خراب كردند. بعد از سه روز امیر حسن مادر خود را با اسبان و تحفهها فرستاده عرضه داشت كه حسن را حدّ یاغیگری نیست. امّا نام و سایه آن حضرت بزرگ است. اگر او را امان دهد حاكم باشد. حضرت فرمود كه به جهت خاطر تو از خون او گذشتم. او را بیرون فرست و الّا خون اهل قلعه در گردن او خواهد بود. مادر او بازگشته و یك برج حصار بیرون كه امیر سید خواجه بن شیخ علی بهادر نقب زده بود ویران شده لشكر حصار بیرون را گرفتند. امیر حسن را اگر داعیه بیرون آمدن هم بود و هم بر او غالب شده نیامد و از حصار اندرون جنگ آغاز كردند. فرمان اعلی نفاذ یافت كه تواچیان تمامت پیرامون قلعه را بر امرای تومانات و هزارجات قسمت كرده چهل نقب مقرر شد و هر نقبی به عهده امیری كرده شب و روز چاخویان به نقب كندن و لشكریان به خاك بیرون
ص: 682
آوردن و امرا به كار فرمودن مشغول بودند و حضرت صاحبقران هر ساعت میپرسید كه هر نقبی به كجا رسیده هركه را كار پیش رفته بود تربیت و انعام میفرمود و اگر پسمانده بود سرزنش مینمود و تفصیل نقبها این است:
نقب اول سلطان محمود خان و شیخ ارسلان برغوچی بر سر آن بود. «1»
نقب دیگر پیر پادشاه نبیره طغا تیمور خان.
نقب دیگر خواجه علی آپاردی.
نقب دیگر امیر داد بن توكل.
نقب دیگر امیر جلال حمید. «2»
نقب دیگر برهان اغلان. «3»
نقب دیگر امیر یادگار بلخی. «4»
نقب دیگر امیر لطف اللّه بن بابا تیمور «5» بن آق بوقا بهادر.
نقب دیگر حمزه تابان.
نقب دیگر امیر آدینه قهلقهچی.
و از تومانات امیرزاده جهان شاهرخ بهادر.
[یك نقب به عهده عید خواجه و یك نقب دیگر امیر دولتشاه جیباچی] «6» و یك نقب چركس سوچی و یك نقب جلال باورچی و بیان قوچین و ایشان سی و پنج گز سنگ بریدند
______________________________
(1). ظف: «اول تومان كپك خان كه مقدم ایشان شیخ ارسلان بود.»
(2). ظف: «و شمس الدین و علی هر سه به یك نقب مشغول شدند.»
(3). ظف: و جمال الدین فیروزكوهی.
(4). ظف: اندخودی.
(5). ظف: لطف اللّه بیان تمور بن آقبوغا (ص 463- 462).
(6). ظف: [آیت خواجه و موسی و كمال به یك نقب.]
ص: 683
و
نقب دیگر توبلاق قوچین «1»
[و نقب دیگر علی قوچین] «2»
نقب دیگر علی درویش و
نقب دیگر امیر طغای بوقا برلاس و
نقب دیگر امیر سونجك بهادر و
نقب دیگر خواجه اصیل الدین قمی.
[دیگر شیخ درویش اللهی] «3»
و از تومانات امیرزاده جوانبخت امیرانشاه بهادر:
یك نقب امیر قطب الدین «4» سركرده بود و
دیگری احمد بن امیر محمد سلطانشاه.
[نقب دیگر امیر محمد سلطانشاه نقب دیگر تغلق تیمور یساول] «5».
نقب دیگر طاهر ساوهای.
نقب دیگر امیر جهان ملك بن ملكت.
نقب دیگر امیر دولت خواجه ارلات.
[نقب دیگر امیرزاده عمر بن مؤید.
______________________________
(1). ظف: شمس الدین اوج قرا و توپلاق قوچین و ابو القاسم خویش امیر عباس هر سه به یك نقب.
(2). فقط در نسخه ك- در ظفرنامه این قسمت نیست و به جای آن: [دیگر جهان ملك ملكت و یوسف جلیل پسر حسن جاندار به یك نقب. دیگر خواجه راستی و قرا محمد به یك نقب و از تومان كلان و توسقال تومان ختلان علی درویش.]
(3). تكمیل از ظفرنامه.
(4). ظف: برادر قمر الدین جتهای.
(5). ظف: [و تغلق تمور قوچین هر سه به یك نقب، و حمزه سلدوز و حمزه قطغو به یك نقب.] ص 463
ص: 684
نقب دیگر شیرزاد بن اوج قرا] «1».
[نقب دیگر امیر محمد بیك] «2».
[نقب دیگر تلك قوچین كه قشون امیر عباس را سر كرده بود.
نقب دیگر امیر خواجه راستی.
نقب دیگر امیر بخشی.
نقب دیگر امیر منگلی خواجه] «3».
نقب دیگر امیر شیخ محمد بن امیر ایكو تیمور.
نقب دیگر امیر شاه ملك.
نقب دیگر امیر الجای بوقا [مچلكاچی] «4».
نقب دیگر اردشیر تواچی.
نقب دیگر امیر سید خواجه بن شیخ علی بهادر و نقب دیگر اللّه داد [برادر امیر حاجی سیف الدین] «4».
نقب دیگر شیخ علی [قوچین و لالم قوچین] «4».
نقب دیگر بانیق «5» صوفی و چون او در الوس جغتای به نسبت بیگانه بود سعی بسیار مینمود و
نقب دیگر پهلوی او سربداران خراسان به سنگ رسانیده بیرون نرفت ایشان نیز مدد بانیق صوفی شدند و
______________________________
(1). ظف: دیگر امیرزاده عمر مؤید و شیرزاد اوج قرا به یك نقب.
(2). ظف: [دیگر محمد بیك ارلات و درویش به یك نقب، دیگر یحیی كه اتابك امیرزاده خلیل بود و ایدی بیردی بخشی اوزبك به یك نقب.]
(3). ك ندارد- ظف: «دیگر قوشون امیر عثمان كه سر آن تیلك قوچین بود توسقال امیر یادگار برلاس و هنگلی خواجه و كپكجی یورتچی و علی همه به یك نقب.»
(4). تكمیل از ظفرنامه.
(5). در ظفرنامه همهجا: بیق.
ص: 685
نقب دیگر مراد. «1»
و امرا به سعی تمام به تسخیر قلعه قیام نموده چهار دیوار آن حصن محكم و سدّ معظم كه نشیب و فرازش به ثری و ثریا رسیده بود و پایان خندق و سر كنگرهاش به ماهی و ماه پیوسته از بسیاری نقب و حفر چون چشم زره و خانه زنبور ساختند.
امیر حسن متحیّر شده برادر خود را پیش امیرزاده جهان شاهرخ فرستاده امان طلبید و شاهزاده او را پیش حضرت صاحبقران آورده آن حضرت فرمود كه سخن او آن زمان مقبول افتد كه به ما پیوندد و برادرش را بازگردانیده گفت اگر حسن بیرون نمیآید تو نیز بیرون مآی كه سخن صلح به جایی نمیرسد. برادران مشورت نموده گفتند ما در این مقام پادشاهی كردهایم. اكنون اگر بیرون رویم بر تقدیر سلامت محال است كه ما را اینجا گذارد. اولی آنكه تا رمقی در جان داریم جنگ كنیم و باز آغاز جنگ كردند و امیر صاحبقران فرمود كه گوركا و نفیر و برغوزده لشكرها در حركت آمدند. در این حال دیوار قلعه افتاده آثار نكبت دشمنان ظاهر شد و اهل قلعه آن رخنه را فی الحال محكم ساختند.
حضرت صاحبقران فرمود كه آتش در نقبها زدند و اكثر دیوارها كه بر سر چوب كرده بودند افتاده از بالای نقب بانیق صوفی بیست كس از دشمنان افتاده هلاك شدند و دیگربار مخالفان تورها و تختهها گرفته استوار كردند و باز آن حضرت فرمود كه نقبها زده زیر دیوارها مجوّف ساختند و همه را پر نفت و هیمه كرده آتش زدند و دیوار به یكبار بیفتاد و اهل قلعه از هول جان فریاد الأمان برآوردند و تضرّع نامهها به امرا نوشته و ایشان به عرض رسانیده ملتمس مبذول نیفتاد و دلاوران نامدار و بهادران ظفر شعار اجازت طلبیدند كه به قلعه درآمده قلع و قمع مفسدان كنند.
آن حضرت فرمود كه رخصت آن زمان شود كه راه گشاده شده قطار شتر به آسان درآید. «2» تكریتیان چون آهوی غلبه كه در میان قمرغه شكار گرفتار شوند مضطر و
______________________________
(1). ظف: «پسر ایلچی بوغای قوچین و حاجی خداداد كشی در كنار آب به یك تقب.»
(2). ظف: «فرمود چندان تحمل نمایند كه قلعه تمام با زمین برابر شود.» ص 466
ص: 686
بیچاره ماندند و لشكر به قهر و غلبه ایشان را گرفته آوردند و به موجب فرمان، سپاهیان ایشان بر قشونها «1» بخش كرده از سرهای آن بیباكان منارها ساختند و آوازه فتح آن قلعه نامدار كه شهباز آرزوی سلاطین كامكار در هوای تسخیر آن پرواز كرده و نومید بازآمده در اطراف ربع مسكون انداختند و این حال در منتصف محرّم «2» به وقوع پیوست و فرمان شده كه قلعه و حصار را با دشت و صحرا برابر كردند فَتِلْكَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا «3» خانههای ایشان بهسان خانههای مسلمانان كه به دزدی خراب كرده بودند ویران شد.
مصرع
یك روز بخر آنچه فروشی به همه سال
آری وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ «4» و فرمود كه یك دیوار قلعه را گذاشته عبرة للنّظار تا عالمیان را معلوم شود كه متانت به چه غایت بوده و به زور بازوی مردی چهسان گشوده إِنَّ فِی ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ «5» و حضرت صاحبقران به جانب موضع حربی معاودت فرموده رای اصابت شعار میل شكار نمود و انواع جانوران جمع نموده هدف تیر تقدیر شدند و شكاری عظیم كردند.
ذكر فرستادن شاهزادگان و نویینان به جانب بصره و واسط
حضرت صاحبقران مجموع شاهزادگان و امرا و نویینان را به اطراف ولایات عراق عرب نامزد فرمود. امیرزاده محمد سلطان از آب شط گذشته به جانب واسط رفته بود و از امرای قول امیر رستم طغای بوقا و امیر شمس الدین و غیاث الدین
______________________________
(1). س: قشونات- ظف: تومانات.
(2). ظف: «و این فتح مبارك در روز دوشنبه بیست و پنجم ماه مذكور (- محرّم) اتّفاق افتاد.» ص 466
(3). سورة النّمل 52.
(4). البقرة 251.
(5). آل عمران 13.
ص: 687
ترخان در صحرا و بیابان احشام و صحرانشینان را منقاد ساخته هركه ایل شد نواخته و هركه یاغی گشت از بنیاد برانداختند و فرمان همایون شرف نفاذ یافت كه امیرزاده جوانبخت امیرانشاه گوركان كه پیش از این به جانب حلّه رفته بود، به طرف بصره رود و متمرّدان آن نواحی را پایمال عنا ساخته به دست تسلط و اقتدار گوشمال دهد.
و امرا محمد درویش و شیخ علی یرغو «1» و اسمعیل برلاس هریك به طرفی رفته و بصره و واسط را ضبط نموده هركه سر بر آستان انقیاد ننهاد از پا درآمد و امیرزاده جوانبخت امیرانشاه گوركان حكومت بصره را رجوع به ملوك سبزواری فرمود و جمعی اعراب بادیه كه مانع عبور و مرور قافله حجاز شده قطع طریق میكردند به قتل آورده غارت یافتند و اصول و كلانتران ایشان باج و خراج قبول كردند و مجموع شاهزادگان و امرا با لشكر معمور و غنایم نامحصور و برآمدن عظایم امور معاودت نموده در موضع حربی به آستان بوس رسیدند.
و چون مملكت بغداد مسخّر شد و امیر عثمان عباس كه در بغداد مانده بود به اردوی همایون ملحق شد. حضرت صاحبقران حكومت بغداد را به خواجه مسعود سبزواری تفویض فرمود و آن بزرگ نیك محضر و خیر نیكخواه بقایای رعایا را در كنف رعایت گرفته جراحات نكبات ایشان را به مرهم مرحمت مداوا نمود. و در آن ایّام در بغداد قحط و غلا درجه علیا داشت و عزیزان از بیقوتی ذلیل گشته بودند.
خواجه مسعود عاقبت محمود در اكرام علما و اطعام فقرا آنچه مقدور بود به جای آورد و حضرت صاحبقران آوازه مراجعت انداخت و مخالفان را از رعایت حزم غافل ساخت و از هر ده نفر دو نفر اختیار كرده امیر عثمان عباس و امیر غیاث الدین ترخان را بر سر آغرقها گذاشته به طرف آب بالا روان شد و به قلعه كركوك رسیده و اهالی آنجا ایل شده آن قلعه را به سارق علی اویرات سیورغال داده امیر علی سرخ «2» و
______________________________
(1). ف: سرغو- س: مرغو- تصحیح از ظفرنامه.
(2). ظفرنامه: قزل میر علی اویرات ص 469.
ص: 688
پیر علی و جهانگیر و باقی سرداران آن ولایات شرف بساط بوس یافته به صنوف انعام و فنون اكرام مخصوص گشتند و به موضع اربیل رسیده والی آنجا شیخ علی خدمات پسندیده به جای آورد و رایات همایون سایه دولت بر بلده موصل انداخت.
و حضرت صاحبقران به زیارت [مزارات؟] مقدسه «1» یونس و جرجیس علی نبینا و علیهما السلام فرموده استمداد همت نمود و در هر مزار ده هزار دینار كپكی جهت عمارت داده صلات و صدقات به فقرا و مجاوران و درویشان رسانید و شاهزاده اعظم امیرانشاه كه به تسخیر ولایات اطراف رفته بود همه را در مقام اطاعت آورده در این موضع رسید و یار علی والی موصل طوی و پیشكش كرده میگفت.
مصرع
حدیث سلیمان شنیدی و مور
آن حضرت او را قجرجی ساخته عازم جانب ماردین شد.
ذكر توجه حضرت صاحبقران به جانب ماردین
سابقا والی ماردین سلطان عیسی در مقام اخلاص و عبودیت میبود و حضرت صاحبقران اواخر ماه صفر او را مطیع دانسته و از ماردین گذشته به رأس العین نزول فرمود و لشكر بر انغار ولایت حسن «2» و قراقویلغ را غارت كردند و سپاه جوانغار [الوس در جوبین را تاختند] «3» و اسب و استر بسیار و گوسفند بیشمار گرفتند و از آنجا به ولایت رقّه كه روحا نیز گویند آمدند. والی آنجا كوزل نام با جمعی رعایا پناه به كوه سخت برده و فوجی بهادران در عقب رفته بسیاری به دست آوردند و آن حضرت چند روز در ظاهر آن شهر به عیش و عشرت گذرانیده ذوق لب ساقی پیاله را آب در دهان میگردانید و جان به لب آورده به كام دل نمیرسانید.
صدای نغمات موزون مزهر زهره را بر چرخ مینواخت و نوای عود و قانون مشتری را
______________________________
(1). ظف: «به قدم نیاز به احراز میامن زیارت انبیا یونس و جرجیس.» ص 470.
(2). تصحیح از ظفرنامه- نسخ: ولایت حسن.
(3). ظف: «مواضع و مزارع آن نواحی را به تاراج دادند.»
ص: 689
بیهوش میساخت و طویهای پادشاهانه فرموده امرا و لشكریان را عنایت و رعایت نمود. و گویند رقّه از بلاد شام و بناهای نمرود است و قصه در آتش انداختن ابراهیم خلیل علیه السلام و پیدا شدن چشمه آب در میان آتش آنجا بوده و در آن مقام جنید تركمان شرف بساط بوس یافته خدمات شایسته نمود و به جهت ولایت خود امان طلبیده ملتمس او مبذول آمد و سلطان حسن كیفا «1» هم در آن موضع عتبه بوسیده روی عجز بر آستان عبودیت نهاد و به عنایت بیدریغ مخصوص شد و حضرت صاحبقران به جانب آغرق بازگشته آقایان و خواتین به استقبال آمدند «2» و آن حضرت را داعیه تسخیر شام و مصر بود.
ذكر ایلچی كه در سال گذشته به جانب مصر و شام رفته بود
در سال گذشته، یعنی سنه خمس و تسعین و سبعمائه، حضرت صاحبقران شیخ ساوهای را كه فرزانه عصر بود، با بیلاكات شاهانه به جانب والی شام و مصر، الملك الظاهر برقوق «3» به رسم رسالت فرستاده بود و پیغام داده كه پیش از این پادشاهان كه از نسل چنگیز خان بودند با ملوك آن ممالك نزاع داشتند و به آن سبب زحمت به اهالی شام و آن حوالی میرسید و در آخر به مصالحت انجامید و چون پادشاه سعید ابو سعید به جوار رحمت حق پیوست و از نسل چنگیز خان پادشاه نافذ فرمان نماند ملوك طوایف پدید آمدند. این زمان چون سابقه عنایت مالك الملك عزّ شانه تمام ممالك ایران با عراق عرب كه در جوار آن ملك واقع است مسخّر فرمان ما گردانید، نیكخواهی خلایق اقتضای آن میكند كه حق
______________________________
(1). ظف: حصن كیف.
(2). ظف: «و مهد اعلی جلبان ملك آغا و دلشاد آغا كه مدت سی و پنج روز بود كه از حضرت صاحبقرانی جدا مانده در آغرق بودند از پیش رانده بر بالای پشتهای به دولت تلاقی فایز گشتند.» ج 1 ص 472
(3). یعنی الملك الظاهر سیف الدین برقوق نخستین كس از ممالیك برجی مصر كه بار اول از 784 تا 791 و بار دوم از 792 تا 801 هجری بر مصر فرمانروا بود.
ص: 690
همسایگی را رعایت كرده ابواب مراسله و مكاتبت مفتوح گردد و ایلچیان درآمد شد باشند تا راهها ایمن شود و تجار به امن و حضور تردّد نمایند و این معانی موجب آرامش بلاد و آسایش عباد باشد و السلام.
بنابرآن استدعای سلطان عیسی حاكم ماردین نموده فرمود كه عزیمت شام و مصر مصمّم است میباید كه لشكرها جمع آورده هرچند زودتر به ما پیوندد و چند روز انتظار برده معلوم شد كه جنابش با چنین حضرتی تغافل میفرماید. آن حضرت فرمود كه توره نیست یاغی در میان ولایت گذاشتن و رایت دولت به جایی دیگر افراشتن و بر این عزم عنان جزم به جانب ماردین معطوف ساخته به موضع جیلیك رسید. سلطان عیسی چهارم ربیع الأول از ماردین بیرون آمده انواع بیلاكات و تغوزها به عرض رسانید و آن حضرت او را به خلعت و نوازش مخصوص گردانیده لشكرها در دامن كوه ماردین نزول تمكین نمودند.
ذكر واقعه امیرزاده جهانیان عمر شیخ بهادر طاب ثراه
حضرت صاحبقران شاهزاده شجاعت نشان عمر شیخ را به سلطنت مملكت فارس و عراق عجم مقرّر فرموده عازم بغداد شد و امیرزاده جوانبخت، شایسته تاج و تخت، شیر بیشه دلاوری و شمشیر بیشه بهادری، در رزم تیغ خونفشان و در بزم ابر درفشان كه در سنوات گذشته به كرّات شرح شجاعت و جلادت او مذكور شده و در قرب یك سال آن ممالك را ضبط نموده قانون مملكت بر قاعده دین و دولت معین فرمود و جمیع ایل والوس كه متفرّق بودند مجموع به جمعیت خاطر جمع آمدند و به وظیفه باج و خراج قیام نمودند و مردم شاه منصور كه در قلاع جبال چون [حصن رنبه] «1» و قلعه فرك و جسر سربند و غیرها متحصّن بودند، بعضی را به لطف در رتبه اطاعت آورده و فوجی را به عنف در قلاده اطاعت كشید و معتمدان به طلب فرزندان به اوزگند فرستاده سلطان محمد بایقرا از حرم عفّت شعار متولّد گشته
______________________________
(1). ظف: [اصطخر] ص 473.
ص: 691
بود. مجموع متوجه فارس شده امیرزاده بایقرا را در سمرقند جهت محافظت به سلطان بخت بیگی سپردند و باقی عزیمت نموده به فارس آمدند.
و در این اثنا حضرت صاحبقران ایلچی فرستاده امیرزاده را طلب فرمود كه با لشكرهای فارس و عراق از راه كوه گیلویه به اردوی همایون آید و شاهزاده عمر شیخ امیرزاده پیر محمد را همراه برده و امیرزاده اسكندر را قایم مقام گذاشته متوجه شده و در چهار منزلی بغداد به مختصر كلاتهای خرماتو نام رسیدند [و در آنجا غلّه فراوان بود. شاهزاده یك دو نوكر فرستاده بود كه لشكریان را تغار دهند و اهل قلعه سرباززده نوكران بازآمده صورت حال بازنمودند. شاهزاده بیالتفاتانه سوار شده برابر آن وحشتآباد آمد و آن قلعه چنان نبود كه یك ساعت از ده سوار محافظت توان نمود. كردان كوتاهاندیشه تیری به طرف سواران انداختند و امیرزاده عمر شیخ را آتش قهر برافروخته و سپر پیش رو آورده نزدیك بارو رفت. ناگاه تیر بلا از كمان قضا گشاد یافته به شریان آن شیر ژیان رسید و همای زندگانی از قفس «1» جسمانی خلاص گردید و در ساعت هلاك شد.] «2»
مصرع
با تیر قضا دفع سپرها هیچ است
فریاد از نهاد بهادران برآمده فی الحال آن كلاته نامبارك را در هم كوفته مجموع آن اشرار را تا اطفال شیرخواره پارهپاره كردند «3» و استخوان شاهزاده را در شیراز سردابهای اختیار كرده پنهان نهادند. چون آدمی هرآینه از این مرحله اندك بقا رفتنی است و متاع این كاشانه به جاروب فنا رفتنی، عاقل دل درو چرا بندد و
______________________________
(1). ك: قفص.
(2). به جای عبارت بین دو قلاب در ظفرنامه آمده است: [و اندك مردمی در آنجا ساكن بودند، شاهزاده به نظاره آن قلعه به بالای تلی برآمد و نادانی از قلعه تیری انداخت و از قضا به شاهرگ او رسید و درجه شهادت یافت.] ص 474- 473
(3). ظف: «و این واقعه اواسط زمستان در ربیع الأول سنه ستّ و تسعین و سبعمایه موافق توق ییل دست داد و مدت عمر شاهزاده شهید سعید چهل سال بود.» ج 1 ص 474
ص: 692
كامل اگر بر خود نگرید باری چرا خندد. عالمیان را اندوه این عزا گریبان جان گرفته دلها كباب و دیدها پرآب گشت. امّا چاره جز صبر و تسلیم ندانستند.
رباعی
چون نیست ز هرچه هست جز باد به دستچون هست ز هرچه نیست نقصان و شكست
انگار كه هرچه هست در عالم نیستپندار كه هرچه نیست در عالم هست حضرت صاحبقران منتظر امیرزاده عمر شیخ بود كه با او مشورت نموده عازم بلاد شام و مصر شود، ناگاه امیر توكّل بهادر به اردوی همایون آمده این قصه پر غصه امرا را شنوانید. همه متحیّر شده نه روی گفتن و نه رای نهفتن.
مصرع
آه از این قصه كه دردی است كه نتوان گفتن
عاقبت بر عقل و درایت آن حضرت اعتماد نموده صورت واقعه در خلوتی عرضه داشتند. حضرت صاحبقران چون كوه گرانسنگ ثبات قدم نمود و آن شربت تلخ مذاق نوشیده و لباس صبر پوشیده تحمّل فرمود. دانست كه جزع و فزع فایده ندارد.
مصرع
ای دل ناآزموده وقت جزع نیست
به حكم الهی راضی شده صبر فرمود و ترویح روح او را صدقات به مستحقّان رسانید و حكومت فارس را به فرزند ارجمند او امیرزاده پیر محمد «1» ارزانی داشته حكم همایون مصحوب اوج قرا بهادر به شیراز فرستاده فرمود كه نعش شاهزاده مرحوم را به جانب كش برده «2» در بقعهای كه همت عالی آن حضرت ساخته و
______________________________
(1). ظف: «و او در آنوقت شانزده ساله بود.»
(2). ظف: «نعش شاهزاده را از موضع خرماتو به شیراز نقل كردند و به مرقدی عاریتی سپردند و بعد از چند گاه خواتینش سونج قتلغ آغا و بیك ملك آغا و ملكت آغا و پسر او امیرزاده اسكندر كه در صغر سن بود و در شیراز مانده نعش را از شیراز به كش بردند.» ص 475
ص: 693
پرداخته بود، در جوار مزار شیخ بزرگوار شمس الدین كلار رحمه اللّه، مدفون ساختند و چون قبة الخضراء كش وطن صاحبقران بود و والد نامدار آن حضرت امیر طراغای و فرزند سعادتمند امیرزاده جهانگیر در آنجا مدفون، به موجب فرموده حب الوطن من الأیمان، آن حضرت خواهان آن بود كه هرجا به حكم وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ «1» واقعه ضروری یكی از اولاد امجاد را روی نماید، با آنكه تمام ایران و توران در سلك انقیاد و اذعان انضمام و انتظام یافته بود به آن بلده نقل فرماید و حرمهای شاهزاده مرحوم با فرزندان در شیراز ماندند و مملكت فارس در ایام امیرزاده پیر محمد به غایت معمور بود و در تعظیم اكابر و افاضل كمال جلال رعایت نمود و آبهای روان در مساجد و مدارس و بقاع خیر به تخصیص مسجد جامع عتیق جاری ساخت.
امّا قصه ماردین، سلطان عیسی حاكم ماردین در اردو بود و جمعی لشكریان به شهر درآمده به تحصیل مال و خرید و فروخت اشتغال داشتند «2» ناگاه گروه انبوه از جهال ارذال.
بیت
به فعل چون عثرات زمانه مضبوطبه طبع چون حركات سپهر ناهموار اتّفاق نموده لشكریان را به قتل آوردند. حضرت صاحبقران سلطان عیسی را طلب داشته و به واجبی تفحّص نموده معلوم شد كه عیسی به وقت بیرون آمدن مردم خود را وصیت كرده كه به هیچ وجه شهر را مدهید و هرچند مكتوب نویسم و شفاعت نمایم التفات منمایید كه من جان خود را فدای شما و مملكت میسازم. آن حضرت سلطان عیسی را حبس فرموده چون در آن محل علف نبود، «3» هشتم
______________________________
(1). سورة لقمان 34.
(2). ظف: «محصّلان جهت تحصیل وجه و لشكریان از برای خرید و فروخت به شهر آمدند.» ص 476
(3). ظف: «ماردین را در آن ولا محاصره كردن مصلحت ندید و روز سه شنبه هشتم ...» ص 477
ص: 694
ربیع الأول كوچ نمود كه چارپایان را فربه ساخته مراجعت نمایند و به جانب كوهستان روان شدند. ناگاه هوا متغیّر شده ابر و بارندگی پدید آمد درخش برق و غرّش رعد و برف و باران چنان شد كه طوفان نوح را بر آن حال گریه میآمد و صرصر عاد باد سرد از جگر برمیكشید. به یك زمان دریاهای آب روان گردید و صحرا و بیابان تا پشت گاو و ماهی نم كشید و زمین آن ناحیت به غایت نرم باشد.
گل و لای به جایی رسید كه قدم وهم را مجال گذار و پای سوار را خیال رفتار نماند.
لشكرها به دست و پای فروماندند. اسبان را لایبرلای شكم برآمد و شتران باردار در آن ورطه خونخوار فرورفت. خداوند صد اسب با صاحب یك دراز گوش متساوی الحال شده مآل همه به آنجا رسید كه امیر و وزیر و صغیر و كبیر دامن در میان زده جز به یك عصا دسترس نداشتند و خیمه و خرگاه بر كنار راه به امید تغیر هوا زده عاقبت از همه گذشته برجا گذاشتند. عالمی را دست بر سروپای در گل مانده دلاوران را كار به جان و كارد به استخوان رسید. بعضی گلیمها و نمدها بر راه انداخته چهارپایان را به دست و دندان كشیدند.
القصه لشكرها خانومان بر جای گذاشته و جان به ساحل سلامت رسانیده متوجه موصل كهنه شدند و دهم جمادی الأول به موصل قدیم رسیدند.
ذكر طغیان ملك عزّ الدین جزیره بعد از اطاعت
ملك عزّ الدین كه حاكم جزیره بود، در موضع جیملیك، به عزّ بساط بوس فایز شده تربیت و نوازش یافت. رخصت طلبیده به ولایت خود رفت كه ترتیب تغار لشكر كند و به مقام خود رسیده به عهد وفا ننمود و شیخ نامی نیز از جزیره پیش حضرت صاحبقران آمده بود و به عنایت مخصوص شده در وقتی كه ایلچی با تحف و هدایا پیش فرزندان و آقایان میرفت شیخ رخصت یافته همراه شد و ایلچی را گرفته و هدایا را ستانده پناه به جزیره برد و ملك عزّ الدین حمایت او كرده دیگر عرضه داشت به آن حضرت نفرستاد و آن حضرت جهت تأكید حجت دو بار قاصد
ص: 695
فرستاده پیغام داد كه شیخ را گرفته پیش ما فرست تا از گناه مخالفت تو درگذریم.
بدان نیز التفات نكرد.
حضرت صاحبقران را نایره غضب اشتعال یافته دوازدهم ماه جمادی الأول «1» آغرق را گذاشته به جانب جزیره ایلغار كرد و از دجله عبور نموده لشكر فیروزی اثر چون بلای ناگهان و دریای بیكران به اطراف جزیره محیط شدند و هم در روز شهر را فتح كرده قلاع دیگر مسخر ساختند و اسب و استر و گوسفند بسیار گرفتند و ملك جزیره به دست یاساقی افتاده و ناشناخت شكنجه بسیار كرده و مالها گرفته او را گذاشت و لشكر از آن موضع كوچ كرده اموال و خزاین را به موصل فرستادند و مدّت ده شبانروز با چهل كشتی الجاها را از آب گذرانیدند.
حضرت صاحبقران به آغرق آمده جمعی پیادگان كه اسباب ایشان در گل و لای ماردین تلف شده بود سوار ساخت و مجموع لشكر را نوازش و رعایت فرمود و بار دیگر عازم ماردین گشته امیرزاده اعظم امیرانشاه گوركان را منغلا مقرّر كرد و مردم كوه و دشت در اطراف ماردین پنجاه فرسنگ عالیها سافلها «3» شد و دوازدهم جمادی الأخری سپاه منصور ماردین را دایرهوار احاطه كردند و اهالی آنجا و جمعی كه پناه آورده بودند چون مرغ در قفس گرفتار ماندند و روز دیگر روی به حصار آورده نردبانها بر دیوار حصار استوار كردند و تیغها كشیده بر نردبانها برآمدند و اهل شهر روی به قلعه كوه نهاده بسیاری به تیغ و تیر هلاك شدند «2» و قلعه ایشان كوهی است به غایت بلند و استوار. چون اهل قلعه ضعف خود و قوّت لشكر منصور مشاهده كردند تنسوقات بسیار و اسبان راهوار بیرون آورده مال و خراج قبول كردند.
مصرع
به هرگونه زاری امان خواستند ______________________________
(1). ظف: دو شنبه سیزدهم جمادی الأول.
(2). ظف: «بسیاری از پسران و دختران ایشان در زیر دست و هلاك شدند و بعضی به تشنگی بمردند.» ص 480
(3). سورة هود 82، سورة الحجر 74.
ص: 696
ذكر ولادت با سعادت امیرزاده الغ بیك گوركان
در اثنای آنكه اهالی ماردین تضرع و زاری مینمودند، از جانب مهد علیا سرای ملك خانم قاصد رسیده بشارت رسانید كه حق جل و علا حضرت صاحبقران را از فرزند دولتمند امیرزاده شاهرخ بهادر فرزندی كرامت فرمود و از صدف دولت و بحر سلطنت دری بزرگ قیمت روی نمود و این مولود عاقبت محمود نوزدهم جمادی الأولی [سنه 796] «1» در سلطانیه به وجود آمد. «2»
حضرت صاحبقران را از وصول این خبر به نوعی بهجت و مسرّت افزود كه اهالی ماردین را آزاد فرمود و آن ولایت را به سلطان صالح برادر سلطان عیسی كه پیشتر حاكم بوده ارزانی داشت و عزیمت معاودت فرموده راهها تعیین نمود. آن حضرت به طرف بشاری «3» روان شد و امیرزاده محمد سلطان از راه مندان متوجه گشت و امیرزاده شاهرخ متعاقب حضرت اعلی عزیمت نمود و امیرزاده امیرانشاه بهادر از راه جوسق بازگردیده عازم بالا آب شد و امرا به اطراف متوجه شدند و آن حضرت میل جانب آلاطاق داشت. ناگاه از طرف شاهزادگان خبر آمد كه اهالی قراجه قیا كه عبارت از شهر آمد است و به حامد «4» اشتهار یافته انقیاد نمینمایند. آن حضرت امیر جهانشاه را به ایلغار فرستاده متعاقب روان شد و شب در میان به پای قلعه رسیده گرداگرد آن فرود آمدند و آن قلعهای است در غایت حصانت و كمال متانت. در بلندی سپهر دیگر و در محكمی سدّ اسكندر. سنگهای آن تراشیده و بندها به گچ و آهك استوار كرده. بنای آن به اعماق زمین فروبرده و دیوار آن تا سپهر برین برآورده. در عرض چنانچه ده سوار پهلوی هم توانند راند دو طبقه ساخته و بر سر باره
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). ظف: «در روز یك شنبه نوزدهم جمادی الأول سنه ست و تسعین و سبعمایه موافق فروردین ماه جلالی و موافق ایت ییل در سلطانیه.» ص 482.
(3). ظف: «بسری»
(4). تصحیح از ظفرنامه- نسخ: سندان.
ص: 697
هم از طرف شهر و هم از طرف بیرون به مقدار قامت شخصی بلند دیوار از سنگ تراشیده برآورده و بالای آن پوشیده و بر بالای آن از طرف بیرون باز دیوار به سنگ برآورده و كنگرها ساخته تا هنگام بارندگی و وقت گرما و سرما مردم در طبقه زیرین توانند بود و در اندرون حصار دو چشمه آب خوشگوار جاری است و چند باغ معتبر به آن آب معمور و بارور و گویند چهار هزار و سیصد سال از بنای آن گذشته و كسی را به قوّت مسخّر نگشته.
سپاه ظفرپناه اسباب محاصره ساخته جنگ انداختند و هرچند از حصار تیر و سنگ ریختند لشكر منصور چون كوه از جای نجنبیدند. حضرت صاحبقران امیر عثمان بهادر را فرمود كه یك برج را نقب زده انداخته راه ساخت و عید «1» خواجه برج دیگر را نقب زده بینداخت و ارغونشاه نقب دیگر زده و انداخته پیش از همه به بالای برج برآمد و امرای دیگر برجها انداخته و راه ساخته لشكریان از اطراف درآمده غارت كردند و مردم آنجا از نقبها درآمده كسی ایشان را نیافت و چنان قلعه به زور بازوی دولت و نیروی سعادت مسخّر شد و حضرت صاحبقران بالای حصار برآمده حكم فرمود كه خانهها را سوخته و دیوارها اندازند و چون آن عمارت در غایت استحكام بود و خرابی آن را فرصتی میبایست هرجا چیزی انداختند و رایات نصرت شعار نهضت فرمود.
و در این اثنا، «2» اوزبكی آمده عرضه داشت كه بانیق صوفی امشب میگریزد و او را حاضر ساخته پرسید. به گناه معترف شد و جمعی كه با او متّفق بودند باز نمود و حال آنكه به كرّات امثال این حركات از او مشاهده رفته بود و حضرت تغافل میفرمود و او را امیر تومان ساخته در بر انغار بعد از شاهزادگان از او امیری بزرگتر نبود. آن حضرت او را محبوس «3» ساخته جمعی كه با او متّفق بودند به یاسا
______________________________
(1). ظف: سید خواجه (ص 484).
(2). ظف: روز جمعه آخر جمادی الأخر (ص 485).
(3). ظف: «بنابراین حضرت صاحبقران به بند او و پسرش امر فرمود.»
ص: 698
رسانید و عازم جانب آلاطاق شد و حكّام و طرفداران آن نواحی به شرف بساط بوس مستسعد گشته مال و خراج قبول كرده به خزانه عامره فرود آوردند و آن حضرت قجرچیان معیّن ساخته متوجّه صحرای موش گشت و امیرزاده شاهرخ بهادر ملازم ركاب ظفر انتساب بود و در راه سیواس كه به غایت سخت بود اسب و استر بسیار هلاك شد.
و آن حضرت چهار شنبه چهاردهم رجب به صحرای موش رسید و امیرزاده محمد سلطان از جوانغار به راه چپاچور «1» رفت و امیرزاده امیرانشاه بهادر از برانغار عازم بدلیس شد و آن حضرت راهها تفحّص نموده بر دفاتر ثبت فرمود و امیر بدلیس حاجی شرف كه در همه كردستان به نیكمردی و راستگوئی و خوشخلقی او دیگری نبود شرف بساط بوس یافته اسبان نامدار كشید. «2» از آن جمله یك اسب كمیت بود.
نظم
جوان چو دولت سلطان روان چو فرمانشجهنده همچو اعادی رسنده همچو قضا كه با مجموع اسبان كه سرداران اطراف آورده بودند تاختند و هیچیك به گرد او نرسید. حضرت صاحبقران او را ستایش و نوازش كرده ولایت او را به او داد و بانیق صوفی را محبوس به حصار و قلعه او فرستاد و امیرزاده محمد درویش برلاس را با لشكر بیقیاس نامزد محاصره قلعه آلنجق فرمود و امیر قرایوسف از مقام
______________________________
(1). تصحیح از ظفرنامه- ف: چبخور- ك: جیمجو- ظاهرا چپقجور درستتر است.
(2). ظف: «حضرت صاحبقران او را (- حاجی شرف) را بسی نوازش فرمود و مملكت او را با دیگر ضمایم به او ارزانی داشت و یرلیغ داد و به خلعت طلادوز و كمر و شمشیر زرین سرافراز ساخت ...» (به اختصار ج 1 ص 487).
ص: 699
خود كوچ كرده بود. «1» آن حضرت با امرا مشورت نموده رای بر آن قرار گرفت كه لشكرها جهت دفع سركشان روان شوند. مقرّر آنكه هركه انقیاد نماید امان یابد و هركه سركشی كند از پا درآید. برهان اغلان را پیشوا ساخته ایناج اغلان و جهانشاه بهادر با او به رسم ایلغار روان شدند و امیرزاده اعظم امیرانشاه گوركان را خاص برای قلع و قمع تركمانان معیّن فرمود و شاهزاده به موجب فرموده نهضت نمود و صاحبقران فلك احتشام چند روزی در همان مقام قرار و آرام داشت و خاطر خطیر بر تدبیر تسخیر مفسدان گماشت.
در این اثنا از جانب سلطانیه قاصد رسید كه جناب سرای ملك خانم و باقی خواتین و آقایان «2» اول بهار چون گلهای تازه رخسار كه به صحن چمن و گلزار آیند به عزم زمینبوس آن حضرت میرسند و از تبریز به این جانب آمدند. حضرت صاحبقران امیرزاده شاهرخ را به استقبال فرستاد و از الاطاق چهار شبانروز رانده در میان خوی و مرند ملاقات فرمود و آن حضرت به اخلاط آمده والی آنجا امیر ایرنجین كه از هواخواهان دیرینه بود خدمات پسندیده نمود. محل قبول و ارتضا یافت و اخلاط و عادل «3» جواز و آن نواحی برقرار سیورغال او فرمود.
و حضرت صاحبقران دوم شعبان در آن بیابان بیپایان میل شكار نموده و بعد از دو سه روز جرگه به هم رسیده آهوی سفید و قوچ و میش كوهی و گوزن بسیار گرفتار شد و چون مدت یازده ماه آغرق در سلطانیه بود، آن حضرت را شوق ملاقات غلبه كرده جریده از راه اوچ كلیسیا متوجّه ایشان گشت و ملاقات فرموده به دیدار یكدیگر مسرّت نمودند و چند روز به عیش و عشرت مشغول بودند. بعد از فراغ، داغ عزای امیرزاده مرحوم عمر شیخ بهادر را تازه كردند. آغایان و شهزادگان زاریها كرده
______________________________
(1). ظف: «قرا یوسف و احشام تركمانان از آوازه وصول عساكر گردون مآثر رو به گریز نهاده بودند و رفته.» ص 487
(2). ظف: «سرای ملك خانم و تومان آغا و سایر آغایان كه در سلطانیه بودند.» ص 487
(3). نسخ: عیدل جواز- تصحیح از ظفرنامه. نام این شهر به صورت عادل جوزهم آمده است.
ص: 700
اشكباریها نمودند. آخر الأمر دلها از آن فارغ ساخته به كارهای دیگر پرداختند.
چشم از گریه و لب از فریاد خاموش شد و آن سرو جویبار جوانی چنانكه دانی فراموش گشت.
حضرت صاحبقران تیمور خواجه را به مدد امیرزاده محمد درویش برلاس به محاصره قلعه النجق فرستاده متوجه حصار آیدین شد و اهالی آنجا مال قبول كرده پیشكشهای لایق به عرض رسانیدند و خانه كوچ بر سر كوه آمده به فریاد و زاری امان طلبیدند. آن حضرت كرم فرموده ایشان را بخشید و از آنجا بازگشته شب در میان به اوچ كلیسیا آمد و در این اثنا، حاكم ارزنجان، از سرحد روم، امیر طهرتن با ترتیب و تجمّل تمام رسیده و پیشكشهای مناسب كشیده آن حضرت مقدم او را گرامی داشت و به خلعتهای پادشاهانه اختصاص فرمود و امیرزاده محمد سلطان را به جانب قلعه اونیك فرستاده خود نیز متوجه گشت.
ذكر عزیمت حضرت صاحبقران به جانب قلعه اونیك و تسخیر آن
قلعه اونیك در میان مملكت واقع شده و تراكمه به واسطه محكمی آن را پناه ساخته حاكم آنجا مصر پسر امیر قرا محمد «1» به درگاه عالمپناه نیامد. حضرت صاحبقران پیش از امیرزاده محمد سلطان هیژدهم شعبان به آنجا رسید و فی الحال جنگ انداخته دشمنان به بالای كوه كه به غایت بلند [بدو] «2» و راههای دشوار و استحكام بسیار [داشت] «3» گریختند و لشكر منصور حصار بیرون را با زمین برابر ساخته و پیش قلعه كوه صفها كشیده ایستادند. مصر پسر خود و جمعی را با پیشكشها فرستاده عرضه داشت كه بنده مطیعم و حدّ مقاومت ندارم. امّا سایه امیر بزرگ است. اگر این نوبت مرا امان بخشد از سر امن و اختیار به بندگی آیم. آن حضرت
______________________________
(1). نسخ: قرا احمد.
(2). ك، س ندارد.
(3). ك، س: دارد.
ص: 701
همه را نواخته به خلعت و كمر مخصوص ساخته و فرمود كه آنچه آوردهاند مقبول است و عذر مسموع. امّا تا خود نیاید به جایی نمیرسد. «1» ایشان بازگشته و خبر رسانیده اهل قلعه آغاز جنگ كردند. امیر طهرتن پیش رفته و مصر را نصیحت كرده گفت این چه خیال و سودای فاسد است كه ترا بر مخالفت میدارد و با حضرتی كه سلاطین هفت اقلیم پیش او سپر انداختهاند ترا جز به وسیله عجز و مسكنت خلاص ممكن نیست.
نظم
به شاهی كه جمشید و خاقان چینبود پیش او بنده كمترین
نباشد ترا مصلحت داوریهمان به كه رو سوی عجز آوری مصر باز پسر خود و ستلمش را كه از خویشان او بود و به فرط دلاوری مشهور با اسبان نامدار بیرون فرستاده التماس اوّل نمودند. حضرت صاحبقران دانست كه خاطر بیرون آمدن ندارد و آن جماعت را بند فرمود «2» و لشكر در شب به كوه برآمدند.
آن حضرت صباح پسر مصر را طلبیده و آن نارسیده هنوز در سنّ شش سالگی بود، امّا به غایت مطبوع و شیرین زبان. پای آن حضرت بوسیده به لفظ دلپذیر زاری نمود و خون پدر درخواسته رخصت طلبید كه او را با كفن و شمشیر به حضرت آورد و آن حضرت ترحّم فرموده و خلعت پوشانیده حمایل زرین شاهزادگان در گردن او كرده با جمعی پیش مصر فرستاد و مصر شادمان شده اهل قلعه به دعا و ثنای آن حضرت فریاد برآوردند و مصر سراسیمه و حیران شده قوت نفس و دلیری آن نداشت كه اعتماد كرده بیرون آید و به عراده و منجنیق خانههای ایشان ویران شده فغان از اهل قلعه برآمد. مصر مادر خود را با تحفههای خوب فرستاده عرضه داشت كه فرزند مرا
______________________________
(1). ظف: «باید كه هیچ اندیشه به خود راه ندهد و بیتوقّف بیرون آید.» ص 491
(2). ظف: «و روز یك شنبه بیست و یكم ماه مذكور (- شعبان 796) امیرزاده محمد سلطان با لشكری كه ملازم او بود به معسكر همایون پیوست.»
ص: 702
حدّ مقاومت نیست. امّا از هیبت آن حضرت شیر شرزه را زهره آب میشود. آن حضرت او را خلعت پوشانیده گفت اگر امان میخواهد زودتر بیرون آید و حضرات عالیات او را جامه دادند و او بازگشته احوال با پسر تقریر كرد و چون او را سعادت مساعد نبود در آمدن تأخیر نمود و آن حضرت در برابر قلعه عمارتی بنیاد نهاد و به چند روز ساخته و پرداخته بلندتر از قلعه دست درهم «1» داد و پانزدهم رمضان كار اهل قلعه از بیآبی به جان آمد و مصر التجا به امیرزاده محمد سلطان نموده و شاهزاده سخن او عرضه داشته حضرت صاحبقران همان فرمود كه اگر آید در امان باشد. و مصر مصّر ایستاد و باز جنگ آغاز نهاد. مبارزان لشكر منصور گروه به گروه به كوه برآمده پیش از همه همای همت خواجه شاهین در هوای كمر بلند پرواز نموده در آن مقام منیع و قلعه رفیع آتش برافروخت و دلاوران را از مشاهده آن نائره غیرت اشتعال یافته چون كبك كهساری از اطراف برآمدند. ارغونشاه اختاجی و امانشاه خزانچی پیش رفته امانشاه زخمدار شده بازگردید و ارغونشاه برجی را نقب زده و بر سر چوب كرده آتش زد و برج بیفتاد و مصریان چون نیل بلا را بر خود محیط دیدند از مصر روگردان شده خود را از بالای كوه میانداختند و رعایا در اندرون فریاد برآورده ساز و سلاح جنگ بازكردند و مصر مضطرّ شده دوم شوال كفن در گردن و شمشیر در دست بیرون آمده «2» پناه به امیرزاده جهان محمد سلطان برد و شاهزاده او را پیش
______________________________
(1). ظف: «یرلیغ لازم الاتباع به نفاذ پوست كه در مقابل حصار ملجور سازند» و برای اجرای این فرمان سراسر سپاهیان تیمور سه روزه راه در اطراف قلعه هرچه درخت بود انداختند و آوردند «و به جد هرچه تمامتر آن چوبها را برهم مینهادند و لشكریان میان آن را از سنگ و گل پر میكردند و برمیآوردند تا ملجور تمام شد و از حصار ایشان بلندتر آمد چنانچه بر قلعه مشرف بود و از بالای ملجور و از آن منجنیقها كه از اطراف و جوانب حصار برافراخته بودند چندان سنگ بر هوای آن قلعه پرّان گشت.» (به اختصار ج 1 ص 494).
(2). حاشیه نسخه ك، ف: «عقلا گفتهاند كه عاقل و جاهل در تدبیر مهمّات هریك به نوعی شروع نمایند. اما عاقل تدارك وقتی كند كه به صلاح آید و جاهل گذارد كه كار از دست رود. آنگاه تدارك سود ندارد.»
ص: 703
حضرت آورده خون او را درخواست كرد و آن حضرت شفاعت او را قبول كرده خون او را بخشید و تمام آلات حرب را از قلعه آورده مصر و سلطان عیسی حاكم ماردین را به سلطانیه رسانیده مصر را از آنجا به سمرقند بردند و بهادران جلادت آیین كه در آن قلعه متین و حصن حصین آثار شجاعت به ظهور آورده بودند رعایت و عنایت فرمود و طویها مرتّب داشته پنج روز به عیش و عشرت اشتغال نمود و امیر اتلمش را به محافظت و دارایی قلعه او نیك مقرر داشته رایات همایون نهضت كرد و امیر حاجی سیف الدّین از جانب سمرقند رسیده مهمات ملكی به عرض رسانید و آن حضرت هیژدهم شوال امیر طهرتن را طوی داده ولایات او را به او ارزانی داشت و به عنایت پادشاهانه و انعامات خسروانه مخصوص ساخته گوش هوش او را به زیور نصایح پر در كرده اجازت مراجعت فرمود و امیر زیرك جاكوبا فوجی از سپاه ظفرپناه به محاصره قلعه آیدین رفته بود و حاكم آنجا امیر بایزید عاجز شده امان طلبید و عهد كرد كه برون آید و بیوقوف امیر زیرك شبگیر كرده به اردوی همایون آمد و آن حضرت او را نواخته ولایت بر او مسلّم داشت.
و حضرت صاحبقران امیر برهان اغلان و امیر حاجی سیف الدین و امیر جهانشاه بهادر و امیر عثمان بهادر را به ولایت گرجستان فرستاد و رایات همایون به جنگلستان آلاطاق درآمده مخالفان را كه پناه به جنگل برده بودند غارت و تاراج كرد و در آن مواضع چند روز شكار فرمود و آغرق كه جدا مانده بود از موضع قرس «1» گذشته به اردوی اعلی پیوست و موكب همایون در ظاهر شهر قرس به صحرایی در غایت لطافت فرود آمد.
ذكر ولادت امیرزاده ابراهیم سلطان بهادر
از جمله فتوحات كه در این سال روی نمود یكی ولادت امیرزاده
______________________________
(1). همان شهری كه امروز قارص نوشته و خوانده میشود- در چاپ جدید ظفرنامه هم «قارص» ضبط شده.
(ص 502).
ص: 704
جوانبخت ابراهیم سلطان بود كه در بیست و هشتم شوال «1» سنه 796 به طالع مسعود حق سبحانه امیرزاده شاهرخ بهادر را كرامت فرمود. چشم دولت به جمال او روشنی یافته انوار سعادت از فروغ جبین او بر اطراف ممالك تافت. بانوی كبری سرای ملك خانم ایلچیان فرستاده خبر این بشارت به حضرت صاحبقران رسانید و آن حضرت به نشاط این مسرت در صحاری منك گول چند روز به عیش و عشرت گذرانید. «2» عقد دولت را دانه با مقدار اضافت شد و بحر مكرمت را گوهری شاهوار زیادت گشت.
نظم
رخشان ز ماه طلعتش آثار سروریحاجت به حكم طالع و سیر ستاره نیست و در اثنای این جشن، امرا كه به اطراف گرجستان رفته بودند قلاع بسیار و حصار دشوار گشوده و غنیمت بسیار گرفته معاودت نمودند و نقود و جواهر نثار كردند. حضرت صاحبقران هیژدهم ذی القعده، امیرزاده جهان شاهرخ بهادر را به جانب ماوراء النّهر و تختگاه سمرقند روان فرمود و شاهزاده در آن مملكت بساط امن و امان بازكرده شادروان عدل و احسان برافراشت و عالمیان در سایه معدلت او آسوده میگفتند.
______________________________
(1). ظف: «سه شنبه بیست و ششم شوال مبارك فال سنه ست و تسعین و سبعمایه.» (ص 504).
(2). ظف: «چون صاحبقران محافظت او (ابراهیم سلطان) را به مهد اعلی تومان آغا نامزد فرمود، آن ملكه ملك نهاد مراسم طوی و نثار تقدیم نمود ... و چون امیر عثمان به رسم اتابكی آن شاهزاده سرافراز گشته بود و حلیلهاش سادقین كه قرابت نزدیك با حضرت صاحبقرانی داشت به دایگی استسعاد یافته ایشان نیز طویهای لایق مرتب داشته پیشكشها كردند و نثارها افشاندند.» ص 516- 515
ص: 705
نظم
روزگارت همه خوش باد كه در دولت توروزگار و سر كار همه خوش میگذرد و آن حضرت خواتین را به جانب سلطانیه روان فرموده شكاركنان.
مصرع
به كوهستان گرجستان برآمد
و مخالفان را كه در موضع قراقلقان بودند مقهور ساخته به شهر تفلیس كه تختگاه آن ولایت است رسید و از آنجا بازگشته به ولایت شكی آمد و امیر حاجی سیف الدین و امیر جهانشاه بهادر را به ایلغار بر آن قرار فرستاد كه هركه انقیاد نماید ایمن سازند و هركه مخالفت ورزد از بنیاد براندازند و امرا مخالفان را تاخته و همه را مقهور ساخته و اموال فراوان یافته و عنان فتح و ظفر تافته.
مصرع
به درگاه عالم پناه آمدند
و امیر شیخ نور الدین به كوهستان رفته و حاكم آنجا سید علی «1» مال و ملك گذاشته فرار نمود و شیخ نور الدین تمام آن ولایت را غارت و تاراج كرده به اردوی همایون پیوست.
در این اثنا، به مسامع جلال رسید كه جمعی از لشكر پادشاه تغتمش از دربند گذشتهاند. «2» حضرت صاحبقران فی الحال متوجه ایشان شد و مخالفان از آوازه آن حضرت هزیمت نمودند و حضرت در موضع محمودآباد اتّفاق قشلاق فرمود «3» و آقایان را از سلطانیه طلب داشته آن زمستان در آن مقام به عیش گذرانیدند و شاهزاده جوانبخت امیرانشاه گوركان از ظاهر النجق به اردوی همایون آمد و از صلب شاهزاده فرزندی ارجمند جهان را به نور حضور مشرف ساخته ایجل سلطان نام
______________________________
(1). ظف: «سید علی شكی ارلات» (ص 520).
(2). ظف: «و بعضی ولایات شروانات را تاختند.» (ص 521).
(3). ظف: «به قرب قریه فخرآباد در قالین گنبد.»
ص: 706
شد «1» و امیرزاده پیر محمد بن عمر شیخ با عظمت تمام از جانب شیراز رسید.
ذكر احوال سلطان احمد بغداد در این سال
سابقا مذكور شد كه سلطان احمد از طنطنه لشكر قیامت اثر از بغداد گریخت و او در آن هزیمت عزیمت جانب جلب كرد و اكابر آنجا به موجب حكم سلطان برقوق كه در آن ایام زمام مهام مصر و شام در قبضه اقتدار و اهتمام او بود، سلطان احمد را استقبال نموده و نثار و پیشكش كرده مایحتاج مرتّب داشتند و او مدتی در حلب با ماه رویان عرب به عیش و طرب گذرانید و سلطان برقوق ایلچی پیش سلطان احمد فرستاد و او را به تعظیم یاد كرده و خود را بنده خوانده پیغام داد كه مجموع ممالك و نوكران من ملك تواند. هرچه فرمایی بندهوار فرمان برند.
نظم
سپاه و غلامم ترا چاكرندزرای و ز فرمان تو نگذرند سلطان احمد ایلچی را سه اسب خوب و قبا و كلاه و كمر داده متوجه دمشق شد و اكابر شامات او را استقبال نموده او را به دار الأماره فرود آوردند و چند روز آنجا به خرمی و نشاط بوده عزیمت مصر نمود و سلطان برقوق به نفس خود استقبال فرموده صد و سی اسب تازی و سی و سه جامه طلادوزی پیشكش كرد و نزدیك رود نیل به موضع خوش هوا فرود آورد و انواع تكلّفات پادشاهانه پیش او میفرستاد و سلطان احمد نیز مصریان را چیز بسیار داد و چون ایام ضیافت به نهایت انجامید و سخن به امور ملكی رسید، سلطان برقوق گفت من لشكر بسیار میدهم و مایحتاج ترتیب میكنم.
______________________________
(1). ظف: «چون صدای این بشارت به سمع مبارك حضرت صاحبقران رسید او را ایجل نام نهاد.» ج 1 ص 522.
ص: 707
نظم
شه مصر برقوق نیكو نهاددر گنجها را همه برگشاد
به گنجور فرمانبر هوشیاربگفتا زر و سیم داری بیار
نه تنها در و گوهر و سیم و زركه تیغ یمانی و درع و سپر
كمان دمشقی و تیر خدنگكه در سنگ خارا رود بیدرنگ
سراسر بر احمد شهریاربیاورد برقوق نیكو شعار و سلطان احمد را با لشكری تمام به جانب حلب فرستاد و احمد در حلب شنید كه حضرت صاحبقران از بغداد به ماردین و اونیك و گرجستان رفته و از آنجا به طرف دشت قبچاق عزیمت نموده. سلطان احمد كسان سلطان برقوق را عذرخواهی كرده از حلب متوجه دار السلام بغداد شد و خواجه مسعود سبزواری بغداد را گذاشته به جانب ششتر رفت و سلطان احمد در شهور سنه 797 باز در بغداد متمكن شد