وقایع سنه سبع و تسعین و سبعمائه
ذكر عزیمت حضرت صاحبقران از راه دربند به دشت قبچاق
و اوایل فروردین كه سپاه سبزه و ریاحین روی به دشت و صحرا نهاد، سلطان معدلت شعار بهار به اعتدال لیل و نهار فرمان داد، رای آفتاب اشراق صاحبقران آفاق یورش دشت قبچاق یراق فرمود. چه پادشاه تغتمش چند نوبت حركات ناشایست كرده لشكر بدین جانب فرستاده بود و پای از حدّ خود بیرون نهاده.
آن حضرت عنان دولت به سوی او معطوف داشته همت عالی به دفع او مصروف ساخت و حضرات عالیات را به سلطانیه روان فرمود و جمعی خواتین و فرزندان خود را به جانب سمرقند تعیین نمود «1» و سپاه ظفرپناه را نواخته مجموع را به انعام و اكرام
______________________________
(1). ظف: «و جلبان ملك آغا و بعضی خواتین در آنجا توقف نمایند.» ص 523
ص: 708
خوشدل ساخته هفتم جمادی الأولی از یورت قشلاق نهضت فرمود.
نظم
جهان در جهان لشكر آراستهز كوس و گور گه فغان خاسته و نخست شمس الدین المالیغی را كه مرد دانا و كار دیده بود آن حضرت با مكتوبی پیش تغتمش خان فرستاد.
نظم
سخن ساخته در گذارش دو نیمیكی نیمه ز امید و دیگر ز بیم
زبان بندهائی چو پیكان تیردری در تواضع دری در ستیز و شمس الدین به تغتمش خان رسیده به سخنان شیرین و كلمات دلپذیر بند و گشاد سخن مرعی داشته به رسوم و قواعد توره ادای مقصود نمود و سخن او در خاطر پادشاه و امرا اثر كرده و میل صلح و صفا نموده او را بازگردانید «1» و او در موضع آب سمور رسیده حضرت صاحبقران در دامن البرز كوه، كه از آنجا تا كنار آب سمور پنج فرسخ باشد، لشكر را جیبا میدید چنانچه قنبل دست چپ در دامن البرز بود و قنبل دست راست بر كنار دریای قلزم. لشكری كه به ترتیب و اساس آن، از زمان ساسانیان تا اوان سطوت چنگیز خان هیچ آفریده ندیده و در كتب تواریخ كسی نخوانده و نشنیده. شمس الدین سخن اوزبك عرضه داشته آن حضرت التفات ننمود و پادشاهزادگان كامكار و امرای نامدار، ظفر بر یمین و نصرت بر یسار گردون مطیع و گیتی فرمانبردار متوجه آن دیار شدند و از دربند گذشته به ولایت قیتاغ كه هواخواه تغتمش خان بود رسیدند و اطراف ایشان به طریقی فروگرفتند كه از هزار
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف، ك: «و در ظفرنامه میگوید كه تغتمش خان میل صلح و صفا داشت. امّا امرا و وزرا نگذاشتند و او به سخن امرا فریفته شده سخنهای بد بر سر نامه كرد.» ر ك ظفرنامه ص 526
ص: 709
یكی و از بسیار اندكی خلاص نیافت و در این اثنا، اورتاق نام ایلچی تغتمش خان نزدیك اردوی همایون آمده از مشاهده سپاه ظفرپناه جهان بر چشم او سیاه شد و رو به راه آورده تغتمش خان را خبر داد كه حضرت صاحبقران با لشكر فراوان رسید.
مصرع
ز ریگ بیابان فزون آمدند
تغتمش قزانجی را كه از امرای معتبر او بود منغلا ساخته به كنار آب قوری آمد و آن حضرت به نفس شریف از موضع درقی متوجه او شده سحرگاه قزانجی را گریزانید و صحرا و كوه به خون دشمنان آغشته گردانید و تكامشی كرده خلق بسیار به قتل آورد و به كنار آب سقویج «1» آمد و تغتمش خان در آن طرف آب تورها و سپرها گرفته محافظت خود مینمود و آن حضرت به محاربت مبادرت فرموده و تغتمش خان احمال و اثقال گذاشته گریخت و آن حضرت متعاقب او از آب ترك عبور نموده و تغتمش خان به آب قوری رسیده لشكرها جمع آورد و آن حضرت باز او را رانده به طرف جولاب «2» توجه فرمود و لشكر را خاطرجویی كرده ترتیب مجدّد نمود. ناگاه خبر آمد كه تغتمش خان دیگر باره لشكر آراسته از كنار آب ترك میآید و عزم محاربه جزم دارد و حضرت صاحبقران العود احمد خوانده بازگشت و میمنه و میسره آراسته منغلا معین ساخت و استقبال نموده هردو لشكر به هم رسیده «3» در برابر یكدیگر شب گذرانیدند و از طرفین پاس داشته چون روز شد.
مصرع
در آن دم كه خورشید بنمود روی
آن حضرت بیست و هفت قشون اختیار كرده منتظر حرب دورتر بایستاد. در این حال كسی آمده عرضه داشت كه كونجا اغلان و بیك یارق و آق تاد و داود
______________________________
(1). ظف: سونج (ص 529).
(2). نسخ: جولات- تصحیح از ظفرنامه: «حضرت صاحبقران كنار آب به طرف ولایت جولاب روان شد.» ص 530
(3). ظف: «سه شنبه بیست و دوم جمادی الثانی سنه 797» (ص 530).
ص: 710
صوفی و اودركو «1» قصد قنبل دست راست دارند.
محاربه حضرت صاحبقران با تغتمش خان و ظفر یافتن آن حضرت به عون ملك مستعان
حضرت صاحبقران با سپاه سطوت پناه همه پردل و شیرافكن و جنگجوی شمشیرزن كه به تیر چشم تیر میدوختند و بهسان آتشفشان دماغ كیوان میسوختند.
بیت
سپاهی چو زنبور با نیشترز غوغای زنبور هم بیشتر به رزمگاه آمد و تغتمش خان با لشكری گران و سپاهی بیكران چون قطرات ابر آذار بیحد و شمار و چون ژاله در نوبهار بسیار صفوف لشكر مرتّب داشته به مصافگاه آمد و از جانبین.
نظم
چپ و راست آراست از ترگ و تیغچو آرایش گلشن از اشك میغ و نهنگ خدنگ از كمین كمان دهان گشود و اژدهای كمند زلف پرشكنج نمود و بهادران دشمن كه قصد قنبل دست راست داشتند پیش آمده حضرت صاحبقران جمعی به استقبال ایشان فرستاد و مخالفان از یوسون ضبط لشكر منصور هراسان شده پیش از حمله گریختند و آن حضرت از آن بیست و هفت قشون كه در ظل رایت همایون بودند از هر قشون پنجاه مرد به تكامیشی فرستاد و مخالفان به قول خود رسیده و مدد یافته به یكبار بازگشتند و حمله كرده جمعی را كه به تكامشی
______________________________
(1). س: اوتركو- ظف: اتوركو.
ص: 711
رفته بودند بعضی را به قتل آورده و باقی را گریزانیده دلیرانه نزدیك حضرت صاحبقران رسیدند و امیر شیخ نور الدین حق ولینعمت مرعی داشته جان در معرض تلف آورد و از تیغ روی نگردانیده پیاده شد «1» و دشمنان را به زخم تیر جگردوز باز نشاند و اللّه داد كیجكای او رسیده قشون استوی نیز در قفای او فرود آمده جنگ در پیوستند و حسین ملك قوچین و امیر زیرك جاكوبه مدد رسیدند و محمد آزاد و علیشاه برادر او و توكل باورچی هریك عرابهای از مخالفان آورده پیش آن حضرت بازداشتند و قول لشكر منصور با طبل و علم و گورگه و برغو رسیده سورن انداختند و هرچند لشكر دشمن حمله كردند سپاه منصور را كه فرود آمده تیر میانداختند از جای نتوانستند جنبانید و از خون پردلان در آن بیابان جویها روان شد.
نظم
دل بر این گنبد گردنده منه كاین دولابآسیائی است كه بر خون دلیران گردد و امیرزاده محمد سلطان با جمعی دلاوران بر دست چپ دشمنان حمله كرده حمله را پریشان ساخت و به اظهار این شجاعت، محبّت حضرت با او یكی در هزار شد و تغتمش خان و شهزادگان دشت قبچاق رو به گریز نهادند.
مصرع
گریز بهنگام فیروزی است
و در این حال، امیر حاجی سیف الدّین كه در قنبل دست راست بود یاغی بر او حمله كرد و او نیز فرود آمده به نوعی تیرباران كرد كه دشمن را مجال چشم گشادن نماند و گریختگان لشكر یاغی با مخالف موافق شده هر ساعت مدد دشمن زیادت میگشت و امیر سیف الدین در مقام صبر و ثبات كوششی نمود كه زیادت از آن متصور نبود و امیر جهانشاه به مدد رسیده و بر خصم چیره خیره حمله برده آن دو امیر به تیغ و تیر و حسن رای و تدبیر دشمنان را متفرق گردانیدند و امیرزاده رستم
______________________________
(1). ظف: «و پنجاه كس با وی فرود آمدند.» ص 533.
ص: 712
اگرچه در صغر سن بود به قوت دولت بزرگ حضرت صاحبقران داستان رستم دستان را به دشمنان معاینه نمود و روح پدر نامدار خود امیرزاده عمر شیخ را شاد ساخت. و امرا و شهزادگان هریك در محل خود دادمردی دارند به تخصیص امیر عثمان عباس كه لعلی بیبهری «1» كه از مقرّبان تغتمش خان بود او را به مبارزت طلبید و عثمان بهادر بیتوقف.
مصرع
چو كوهی روان گشت بر پشت باد
و در یكدیگر آویخته خونهای بیدریغ ریختند و عاقبت امیر عثمان به نیروی دولت آن حضرت غالب آمد و شاهزادگان جوجینژاد پشت به هزیمت داده روی به گریز نهادند. شاهزادگان نامدار و امرای كامكار مراسم تهنیت و نثار به جای آورده حضرت صاحبقران آغرق را به موضع قورای گذاشته «2» و دلاوران نامدار اختیار كرده در قفای تغتمش خان روان شد و به ولایت اوكپك «3» رسیده در راه بسیاری به قتل آورد و ایل دشمن را از پس شمشیر آبدار قاتل و از پیش آب خونخوار آتل «4» بود و اعدا میان دو بلا گرفتار. غلبه عظیم در قید اسار آمدند و جمعی خود را در آب انداخته تغتمش خان با معدودی به جنگل درآمد و از چنگال شیران امان یافت و سپاه منصور مجموع آن ولایات را غارت كرده غنایم نامحصور گرفتند و شاهزاده جهان امیرانشاه گوركان در وقتی كه از دربند میگذشتند از اسب افتاده دست او
______________________________
(1). ظف: یغلی بیبهرین (ص 536).
(2). ظف: «امیرزاده میرانشاه را كه پیشتر از مصاف، از اسب خطا كرده بود و دست مباركش كسری یافته در آغرق بگذاشت.» ص 538
(3). ظف: تا اوكك برفتند.
(4). آتل همان رود معروف ولگاست.
ص: 713
دردمند بود به اتفاق سلطان محمود خان در عقب آمده و به آغروق رسیده در موضع یولوقلوق و اوزقلوق به حضرت صاحبقران پیوستند و آن حضرت باز ایلغار كرده به آب منكرقان «1» رسید و ولایت بیك ماریق (اغلان) وصای نویان را تالان كرده و تاش تیمور اغلان و بیك ماریق ادو (؟) بیوفایی نموده به جانب دشمن گریختند و لشكر منصور این نوبت نیز نزدیك به آن موضع رسیدند كه در یورش اول دشت رفته بودند و آن محل قریب به ظلمات است و سپاه ظفرپناه در آن بیدای حیرتافزا بیك یارق را بازیافته و گریزانیده به آب تن «2» رسانیدند و عاجز و بیچاره گردانید و او یك پسر خود را بیرون برده باقی اهل و عیال را در چنگال بلا گذاشت و متعلقان او را پیش حضرت صاحبقران آورده برای ایشان خیمه و خرگاه معین ساخت و همه را جامههای خوب و اسبان نیكو داد و در عقب بیك یاریق اغلان فرستاد و شهر روس قراسونام از تسلّط بهادران بهرام انتقام غارت تمام یافت و امیرزاده امیرانشاه و جهانشاه و جمعی امرا به طلب دشمنان به طرف برانغار الوس جوجی رفتند و بیك خواجه و ایقول «3» را یافته الوس ایشان را تاختند و شهرسرای واروس جوق را در تصرّف آورده و مال و منال و دختران صاحب جمال و پسران چون ماه در غایت كمال گرفتند و حضرت صاحبقران، از شهرهای روس، مسكو «4» را تاخته غارت كرد و امیرزاده محمد سلطان عازم ولایت قابوجی قراول كه به این نام مشهور است گشته الوس كوزبوقا و كولان و نوركن و كیلاجی را چنان ساخت كه مقیمان آن مواضع در صحرا و بیابان حیران و سرگردان میگشتند. «5»
و حضرت صاحبقران با لشكر گران عزم ملجمش «6» كرد و امیرزاده امیرانشاه
______________________________
(1). ظف: منكرمن (ص 541).
(2). رودخانه معروفی كه امروز بدانDONگویند.
(3). ظف: «بیك خواجه و دیگر امرا را با تمام اولوس اونقول به قتل و اسرا و غارت دمار از روزگار ایشان برآوردند.» ص 542
(4). تصحیح از ظفرنامه- نسخ: مشكو.
(5). ظف: «امیرزاده محمد سلطان نیز جمیع اقوام قبونجی قراول را غارت كرد و دیگر اقوام و طوایف مختلف نیز مثل قوم كوربوقا و بیرلان و بوركون و كلچی كه از بیم لشكر منصور در بیابان متحیر و سرگردان میگشتند همه را دریافته غارت كردند و زنان و فرزندان ایشان را اسیر كرده بیاوردند.» ص 543
(6). ظف: یالجمكین (ن. ب: بال جیمكن)- ك: بلجمش.
ص: 714
كه به طرف آزاق رفته و تاخته هنگام مراجعت به موكب همایون پیوست و آن حضرت حصار آزاق را غارتیده خانهها را سوخت و مسلمانان را جدا كرده كافران را به قتل آورد و از آزاق تا قومان كه ولایت چركس است علفزارها را سوخته بودند و لشكر در آن راه هفت هشت روز از بیعلفی و گل و لای زحمت بسیار كشیده به قومان رسیدند و چند روز بودند.
وقایع سنه ثمان و تسعین (و سبعمائه)
ذكر فرستادن امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده محمد سلطان را به ولایت چركس
حضرت صاحبقران امیرزاده امیرانشاه گوركان و امیرزاده محمد سلطان را با جمعی امرا ملازم ساخته به اطراف ولایت چركس فرستاد و ایشان آن ولایت را تا كنار دریای فرنگ كه آن را بحر آزاق «1» خوانند غارت و تاراج كردند و چپ و راست آن صحاری را تا دامن كوهستان و دریا كنار تاخته و از ایل والوس پرداخته با الجای بیاندازه و فتوحات بلندآوازه به اردوی همایون آمدند و حالات آن ولایات به عرض رسانیدند. آن حضرت قجرجی معین فرموده با تمام لشكر متوجه همان طرف شد.
و در این اثنا، شحنه غیرت و حمیّت، به واسطه تهمتی كه حقیقت نداشت، به قتل امیر عثمان عباس فرمان داد. و چنان پهلوانی به سبب افساد فتانی كشته شد.
مصرع
كه كنده باد ز بن خانومان اهل فساد
و آن حضرت [نخست ایل بوری و بردی بیك و براقان قصد كرده] «2» فرمود
______________________________
(1). یعنی دریای آزوفAZOVاز متفرعات دریای سیاه.
(2). ظف: «به نیّت غزا متوجه بوری بوردی و براقن شد كه حاكم قوم آس بود.» ص 545
ص: 715
كه جنگلها را به دهره و تبر در یكدیگر كوفتند و آن راه بیراهه را از خار و خاشاك روفتند و بیدغدغه دغدغان از میان جنگل روان شدند و قطع منازل و طی مراحل كرده به دامن البرزكوه رسیدند و غرایب و عجایب مشاهده نموده به نوعی به قلع قلاع و قمع بقاع مشغول شدند كه اكثر بیدینان بادیهنشین و كافران سقسین و اهالی صحاری و جبال پایمال لشكر بیهمال گشتند و جمعی شرف ایمان یافته به تشریفات فاخر فایز شدند و رؤس روسیان ریاستجوی از پای درآمده اموال بیقیاس به دست سپاه ظفرپناه افتاد.
نظم
زكتان انطاكی خانه بافزده كوهه بر كوهه كوه قاف
به خروارها قند ز تیغ دارسمور سیه نیز بیش از هزار
زقاقم نه چندان فروبسته بندكه تقریر آن كرد شاید كه چند و زنان و فرزندان روسیان را اسیر كردند.
بیت
چگوم زان پری رویان روسیچو گل آگنده در كتان روسی حضرت صاحبقران سالم و غانم مراجعت نموده به آغروق همایون آمد و امیر حاجی سیف الدین و جمعی امرا كه در آغروق مانده بودند و به اراجیف اخبار ناملایم شنیده به شكرانه مقدم همایون.
مصرع
جان به شكرانه در میان آورد
یك هفته طویهای بزرگ داده داد عیش از روزگار ستاندند و چند روز توقف نمودند تا چهارپایان فربه شده بهادران آسودند و حضرت صاحبقران باز ایلغار كرده متوجّه قلاع و ایل والوس كوله و طاوس شد و ایشان سرداران بزرگ البرز كوه بودند و هرچه در بیرون قلاع ایشان بود غارت یافته اسیر و برده گرفتند و
ص: 716
قلعهای كه طاوس به آن پناه برده بود، در سیومین كمر كوهی رفیع واقع بود چنانچه طایر اندیشه را مجال طیران و سایر گمان را امكان سیران در آن مكان نبود. فرمان شد كه به اطراف آن قلعه برآمده كمرهای ناهموار و ممّرهای دشوار آن را احتیاط نمایند. مكریتیان، كه در كوه روی چنان چست و چابك بودند كه بر نخجیر در آن كار سبقت مینمودند، چندانكه در نشیب و فراز آن دویدند عاقبت به عجز و یأس بازگردیدند و آخر الأمر رای مبین آن حضرت و حبل متین دولت راهنمایی كرده فرمود كه نردبانها برهم بسته به جایی میرسیدند كه اندك محلّ اقامتی بود نردبانها بالا كشیده از آنجا همچنین به محلی دیگر میرفتند و جمعی بهادران از طرف بالای قلعه طنابها بر میان بسته و سر طناب بر قلعه كوه محكم كرده در برابر قلعه با تیغهای آبدار فرومیآمدند تا از شیب و بالا بلا به آن قلعه محیط شد و به مقتضای یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ «1» لشكر مؤیّد منصور به پای سور و قلعه طاوس رسیدند و هرچند بهادران جلادت آیین به تیر و زوبین آن زمره بیدین سعادت شهادت مییافتند، جمعی دیگر دلاوران نصرت شعار به رغبت تمام به آن كار میشتافتند «2» و لشكر دیندار آن كفار نابكار و فجار خاكسار را در دره تنگ كوفته همه را به قهر و قسر دستگیر و اسیر كردند و طاوس و برادرش كوله «3» را در میان كشتگان یافته سرهاشان به درگاه فلك بارگاه آوردند.
بیت
سر گردنكشان بر خاك پایتفلك زان افكند كاو خود نیاید
______________________________
(1). سورة الفتح 10.
(2). حاشیه نسخه ك:
«حسن عالم سوز او چندانكه عاشق میكشدزمره دیگر به عشق از غیب سر بر میكنند.» و مأخوذ است از ظفرنامه ص 547.
(3). ظف: كولا.
ص: 717
عزیمت جانب بیك فولاد
صاحبقران ظفر قرین چون خاطر همایون از مهم طاوس و قلعه او جمع ساخت، رایت فتح به جانب الوس بیك فولاد و قلعه او برافراشت و اتركو كه از امرای الوس جوجی بود پناه به او برده بود و برادر اتركو ملازم درگاه عالمپناه بود. آن حضرت او را به رسالت پیش بیك فولاد فرستاده پیغام داد كه اتركو را به این جانب فرست و اگر نه الوس تو زیر و زبر خواهد شد. بیك فولاد به حصانت جزایر اتیل مغرور گشته فرستاده را با جوابهای درشت بازگردانید و قدم اصرار النّار و لا العار نهاده محجوب ناموس شد و گفت تا جان در بدن دارم او را نسپارم و جان و سر و مال در سر ناموس كرد و حضرت صاحبقران را نائره غضب اشتعال یافته فرمود كه راه جانب او را كه بیشهای پردرخت و راهی سخت بود لشكرهای جوانغار و برانغار به مورچل خود دهره و تبر در آن جنگل نهاده راه راست كردند و سپاه نصرتپناه در آن راه چندان عسل یافتند كه هرچه خواستند برداشتند و حصار بیك فولاد در درهای بود كه در محكمی از نام او نشان میداد و او كوششهای بهادرانه نمود. امّا سعادت مساعدت نفرمود و از اطراف او میغ تیغ و صاعقه سنان در لمعان آمد و ایل والوس او در سر تیر و دم شمشیر هدف و تلف شدند و بسیاری از آن گمرهان به تیغ جهاد هلاك گشتند و گروهی انبوه از الوس و جمعی دیگر كه پناه به او برده بودند در قید اسار گرفتار آمدند و اتركو از راه اباسه «1» روی به كوه البرز نهاده و امیرزاده اعظم امیرانشاه با لشكر برانغار متعاقب او روان گشته خبر او به آن حضرت فرستاد و آن حضرت بر اثر او عازم البرز شده پیش از وصول موكب همایون، منقلا اتركو را گرفته به حضرت رسانیدند و در آن نواحی بسیار از گمراهان را كه پناه به مواضع محكم برده بودند به دست آورده برده گرفتند و لشكر منصور غنایم نامحصور یافته حضرت صاحبقران به سعادت و اقبال معاودت نموده در آغرق همایون نزول جلال فرموده و در جلگای پیشداق، «2» محمد
______________________________
(1). نسخ: اماصه- تصحیح از ظفرنامه (ص 549).
(2). ظف: باش طاق.
ص: 718
اغلان و لوینا توخان پناه به درگاه عالمپناه آورده قجرچی شد و به طرف قلعه سمسم رفته و آن ولایت را گرفته در آن راه حشم بسیار به دست داد و آن حضرت فرمود كه هركه سر اذعان بر خط فرمان نهد از اسرو غارت امان یابد و هركه عنان ارادت به دست شقاوت دهد و تیر بیتدبیری از كمان گمان اندازد در معرض سیاست آید و آن حضرت را شعله قهر برافروخت و تر و خشك آن ممالك را درهم سوخت. جمعی را به تیغ بیدریغ كار ساخت و فوجی را دست و پا بسته از قله كوه به زیر انداخت و مجموع كلیسیاها و آتشكدهها كه معابد اصنام بود آتش زده با خاك یكسان ساخت و سایر مفسقههای ملل مختلفه را ویران كرده از بنیاد برانداخت و مال عالم به دست آورده متوجه دامنه آوار «1» شد و آن نواحی را تاخته اسیر كردند و دیگر قلاع و بقاع و دیار و امصار در تصرّف سپاه تسلّط شعار درآمد كه تفصیل مقال در آن احوال موجب ملال است و رعایای بیشكند كه پیشتر به اردوی همایون آمده بودند و یرلیغ جهان مطاع گرفته و سیورغال امان یافته این كرّت نیز به همان نیكوكاری محفوظ ماندند و هیچ آفریده متعرّض ایشان نشد.
مصرع
به باغ دهر همان بدروی كه میكاری
و موسم قشلاق رسیده و بغازقم را لایق دیده در آن موضع زمستان گذرانید و چون ایام سرما گذشت و از نسیم اردیبهشت صحاری دشت رشك بستان ارم و غیرت باغ بهشت گشت، از آن مقام نهضت نمودند.
وقایع سنه تسع و تسعین و سبعمائه
ذكر تتمه قضایای دشت قبچاق
حضرت صاحبقران قصد [فتح] «2» ولایت مابوقو و غازی قوموق «3» داشت كه از
______________________________
(1). ظف: دامن كوه اوهر.
(2). س ندارد.
(3). ظف: ولایت ممقتو و قازی قوموق (ص 551).
ص: 719
یورت قشلاق آن ولایت را «1» تاخت كند. اهالی آنجا را بخت رهنمونی كرده و ایل شده اطاعت نمودند و مجموع به عنایت پادشاهانه سرافراز گشته خلعت امان یافتند و باقی ایلها مثل بالیغ چیان یعنی ماهیگیران و سایر جزیرهنشینان كه آب را حصار ساخته طریقه انقیاد مسلوك نداشتند، آن حضرت جمعی مبارزان نامدار را نامزد فرمود كه بر روی یخ گذشته و به مواضع آن روز برگشتگان رفتند و دمار از ایشان برآورده اسیر و برده گرفتند.
مصرع
مظفر و منصور بازآمدند
و حضرت صاحبقران از قشلاق ایلغار كرده عازم شهر حاجی ترخان شد و محمدی كلانتر آنجا را گرفته و به زیر یخ كرده طعمه ماهیان ساخت و امیرزاده پیر محمد بن امیرزاده جهانگیر و امیر جهانشاه و جمعی دلاوران را به تاخت سرای فرستاد و ایشان سرای را گرفته و آتش زده ویران كردند و این در برابر آن بود كه لشكر دشت قبچاق زنجیر سرای را از نواحی بخارا در وقتی كه آن حضرت به تسخیر فارس و عراق مشغول بود خراب كرده آتش زدند و جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها. «2»
بیت
رنجه مكن انگشت به در كوفتن كستا كس نكند رنجه به در كوفتنت مشت از سرای و حاجی ترخان الجا و غنیمت فراوان گرفته به یورت قشلاق باز آمدند و چون آن زمستان سرد گذشته بود و اسبان یاساقیان به سبب ایلغارها سقط گشته و علفه و علوفه به نوعی تنگ شده بود كه یك من غلّه به هفتاد دینار و یك گوسفند به صد دینار و یك گاو به دویست دینار كپكی میخریدند و یافت نبود، آن
______________________________
(1). س: آن ولایت فتح كرده تاخت كند.
(2). سورة الشوری 40.
ص: 720
حضرت فرمود كه غلات و اسبان و سایر جهات كه از حاجی ترخان و سرای آورده بودند مجموع را بر امرا و لشكریان به سویّت قسمت نمودند و بسیاری پیادگان را سوار ساخت و سرداران را به انواع عنایات نواخت.
مصرع
وین چنینها قطرهای باشد ز بحر جود او
ذكر مراجعت حضرت صاحبقران به جانب دربند آذربایجان و شرح آن
صاحبقران آفاق چون ممالك و صحاری دشت قبچاق و سایر بلاد شمال را در قبضه تسخیر و تصرّف آورد و هركه از دشمنان مانده بود در اطراف آن بیابان حیران و سرگردان میگشتند و آن حضرت از قشلاق بغازقم عزم مراجعت نموده به جانب دربند و آذربایجان روان شد و از آب ترك گذشته [و آغروق را گذاشته] «1» از راه طرقی به نیّت غزا متوجّه كوجه «2» شد و آن خطّه را در میان گرفته لشكریان به تاراج رفتند. ناگاه شوخال «3» مجوسی به اتفاق قوم غازی قومق كه به مدد اهل اسكوجه میآمدند نزدیك رسیدند. آن حضرت با پانصد نامدار در برابر رفت و با وجود كه عشر عشیر ایشان نبود به موجب كم من فئة قلیلة غلبت فئة كثیرة «4» باذن اللّه بریشان حمله كرد و آن جمع كثیر را پریشان ساخته در میان جنگ شوخال با مبشر بهادر باز خورد و مبشّر به قوّت دولت آن حضرت سر شوخال را كه رأس جمله ضلال بود جدا كرده به حضرت رسانید و مردم او را بیشتر كشته [و فوجی از مردم غازی قومق اسیر گشته] پیش حضرت آوردند.
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). ظف: اشكوجه.
(3). ظف: «شوقل از قازی قوسوق و اوهر با سه هزار مرد پرمدد اهل اشكوجه میآمدند.» ص 554
(4). ظف: «لشكریان گمراهان آنجا را طعمه شمشیر غزا ساختند و قلعه را غارتیده با زمین هموار كردند و از بیدینان گروهی انبوه به كمرها و غارهای كوه درآمده بودند و به سوراخها و شكافها كه در میان جای كوههای بلند بود پناه برده.» ص 556
ص: 721
صاحبقران ایشان را گفت كه تا غایت به غزو و جهاد معتاد بودید و میان شما و كفار اتّحاد نبود. اكنون چرا موافق كفّار شده با من محاربه كردید. ایشان به گناه معترف شده تضرّع نمودند. آن حضرت مرحمت نموده و به زاد و راحله مدد فرموده اجازت مراجعت داد. سرداران قازی قومق آن كرم دیده به درگاه جهانپناه آمدند. حضرت صاحبقران همه را اسب و سلاح و استعداد جهاد داده مستمال و مرفّه الحال بازگردانید و قلعه نرگس را مسخر ساخته [و در ولایت سمر چند دره محكم بود و در روی كمر غارها و سوراخها كه جمعی گریزگاه ساخته بودند]، آن حضرت فرمود تا صندوقها به زنجیرها بسته و مردم در آنجا نشانده از بالای قله كوه تا در غارها فروآویختند و بدین صفت غولان آن بیغولها اسیر مغولان گشتند و قلاع آن نواحی مثل حصار مینكار و حصار بالو و حصار در كلو فتح شده ایل والوس زرهگران و قیتاق مطیع و منقاد شدند و هیچ آفریده را مجال مقال و طاقت مقاومت نماند و بیش از این اطناب موجب اتعاب است و چون تمامی ولایات و قلاع پشت البرزكوه كه در جانب شمال بود مسخر و مفتوح شد و غنایم بسیار از دختران گلرخسار و پسران لالهعذار فتوح روزگار لشكر ظفر شعار آمد كوكبه سعادت معاودت و طنطنه بشارت مراجعت حضرت صاحبقران در بسیط زمین و زمان به تخصیص در ممالك ایران افتاد.
مصرع
به آهنگ بازآمدن جزم كرد
و از راه دربند باكو بازگشته فرمود كه برج و باروی قلعه دربند را عمارت كرده استحكام تمام دادند و به شروانات درآمده والی آنجا امیر شیخ ابراهیم كه در این سفر چون دولت و ظفر ملازم بود و چند روز پیشتر رخصت خواسته ترتیب طوی بزرگ كرده بود و چون موكب همایون از شماخی گذشته در كنار آب كر نزول اجلال فرمود.
مصرع
برآمد سراپرده تا اوج ماه
امیر شیخ ابراهیم طویهای پادشاهانه و پیشكشهای خسروانه به عرض رسانید
ص: 722
و آن حضرت درباره او غایت عنایت مبذول داشته پایه قدر او را از اقران درگذرانید و تمامت مملكت باب الأبواب و شروانات در قبضه اختیار و ربقه اقتدار او گذاشت و به خلعت خاص و كمر مرصّع مخصوص ساخته خواصّ او را به تشریفات فاخر نواخت و فرمود كه محافظت دربند نموده از سرحدّ «1» بر خبر باشد و شاهزاده جهان امیرانشاه گوركان و امیرزاده رستم و امیر جهانشاه جاكو را به محاصره قلعه آلنجق روان فرمود و موكب همایون عزم سلطانیه نمود و پیشتر حكومت ممالك آذربایجان از دربند باكو تا بغداد و از همدان تا روم به مهر سپهر سلطنت امیرزاده امیرانشاه تفویض رفته بود و كوچ شاهزاده و امرا- كه سبق ذكر یافت- از خراسان به آذربایجان نقل كرده بودند و دست راست سپاهش قراباغ و نخجوان تا به اونیك یورت ساختند و دست چپ سوق بلاق و در گزین و همدان داشتند و شاهزاده با امرا در محاصره النجق سعی و اجتهاد بلیغ مینمودند.
ذكر فتح قلعه سیرجان و واقعه نهاوند و محاصره دار العباده یزد
سلطان ابو اسحق بن سلطان اویس بن شاه شجاع حاكم سیرجان بود و در شیوه فضل و هنر و تربیت مردم دانشور اقتدا به جدّ خود شاه شجاع مینمود و در نوبت دوم كه حضرت صاحبقران فتح فارس و عراق فرمود و شاه منصور مغرور مقهور شد و اولاد و احفاد امیر محمد مظفر طوعا او كرها.
مصرع
به درگاه عالم پناه آمدند
سلطان ابو اسحق عزم آمدن نداشت و از روی فراست صورتیكه به وقوع پیوست بر لوح اندیشه مینگاشت. اقربا پیغام دادند كه چون ما آمدهایم اگر او نیاید شاید كه حضرت را نسبت با ما خیال دیگر روی نماید. اكنون وهم را مجال تصرّف «2» نمیباید داد و روی امید به آستان دولت آن حضرت آورد. سلطان ابو اسحق قلعه
______________________________
(1). ف: سر جدّ.
(2). ف: تصرّف نباید داد.
ص: 723
سیرجان را كه در جهان بیمثل و نشان است، به غلام خود گودرز نام سپرد و گفت من میروم تا اقربا نگویند كه بددلی نمود و نیامد و چون مرا واقعهای روی نماید به هیچ وجه قلعه را به كسی ندهی و اگر هزار مكتوب نویسم و انگشتری فرستم التفات ننمایی كه من قلعه را به تو بخشیدم و چون او را حضرت صاحبقران محبوس ساخت در آن مجلس قصیدهای كه مولانا مظفّر هروی در مدح او گفته بود به او رسید و چند بیت از آن قصیده ثبت افتاد.
نظم
ز ابر دست گهربار شاه دریادلچو گل شكفته به هر كشوری شهی عادل
چو نیشكر كمربند گیش بسته به جانزبان گشوده به شكرش چو سوسن ناهل
كه تاجبخش كیان پادشاه ابو اسحقهمیشه نیّر اعظم ز تاج او شاعل
فلك كه بخت بلندش همیشه بیدار استدمی ز خدمت تختش نمیشود غافل
فلك ز سایه تاج ملمّعش خور یافتچو در زمرّد ترصیع تخت شد داخل
شها مراد سپهر از مدار او آن استكه همچو بخت به درگاه تو شود واصل
سپهر منطقه طاعت تو بست به مهركه گشت عالم كون و فساد در افاعل
شد آستان سرای تو چرخ را مأویشد آستین قبای تو بحر را ساحل
مراتب تو شد اطباق چرخ را حاویرواتب تو شد ارزاق خلق را شامل
خضر صفت قلمت از چه شد به تاریكیچو بودش آب حیات از بیان تو حاصل
مگر ز بهر سه معنی است این تردّد اویكی اشاعت اسرار غیب مستقبل
دگر افاضت انعام عام از توقیعكز آن الیف الوف است در زمان سایل
سه دیگر آنكه چو بخشد جهان سكندرواركشد شمامه طغرای عنبرین به سجّل
ز پشت گرمی رای تو مهر پردل شدز روی تیغ تو بهرام كینهجوی و حل
به یمن یم یمینت سهیل خورده یمینكه من نیم به یمن جز برای آن مایل و شبی كه این قصیده به مطالعه او رسید، جز بر شمعدان طلا كه در نظرش
ص: 724
بود بر چیزی دیگر دست نداشت. آن را به خدمت مولانا فرستاده عذرخواهی نمود.
القصّه گودرز كوتوال سه سال قلعه را محافظت نمود و لشكر منصور به تخصیص شاه شاهان با سپاه سیستان درین مدّت به محاصره مشغول بود. عاقبت گودرز و شش كس كه مانده بودند از محاصره به تنگ آمدند و به ضرورت قلعه را سپردند و جان به غرامت آن به تیغ بران سپردند. «1»
و چون یورش دشت قبچاق ممتدّ گشت، مردم را خیال محال و فكر باطل در دماغ متمكّن شد. از آن جمله سلطان محمد پسر ابو سعید طبسی كه به تربیت این دولت حكومت طبس و آن نواحی یافته بود، بازماندگان مظفریان را كه در یزد مانده بودند با خود یار ساخت و ناگاه نیم شبی داروغه یزد نوكر تمك قوچین را كه در یورش دشت ملازم ركاب همایون بود به قتل آورد و نوكران امرا و محصّلان را هلاك ساخت و خزاین گشاده كمر سربداری «2» بر میان بست و جمعی اشرار به طمع زر دل از جان برداشته شرر شر اشتعال دادند و اراذل و جهّال و قطاع الطریق جمع آمده فتنه بزرگ انگیختند. «3»
امیرزاده پیر محمد بن امیرزاده عمر شیخ با لشكرهای فارس و كرمان و اطراف خراسان متوجه دار العباده یزد شده به حوالی تفت رسید. قتّالان فتّانان یزد
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك: «و گویند چون گودرز به تنگ آمد، نیمشب به عزم فرار از قلعه بیرون آمد و كسی واقف نبود و دانست كه او را خواهند گرفت. بازگشت و به قلعه درآمده به عهد و شرط پیش شاه شاهان بیرون آمد و امیر ایدكوبرلاس كه حاكم كرمان بود، از فتح قلعه آگاه شده چون باد به سیرجان آمد و به كین آنكه گودرز چرا پیش او بیرون نیامد او را به قتل آورد.»
(2). قرینهای برای آنكه «سربداری» به معنای شجاعتی آمیخته به كوتهاندیشی است نه عنوان خاص دلاوران سبزوار.
(3). ظف: «و در آن هنگام مال دو ساله آن ولایت نقد كرده و در خانه قابض اموال دیوانی نهاده بود و جهت مهد اعلی سرای ملك خانم چند خروار قماش در یزد خریده بودند و هنوز نقل نكرده. آن بیباكان نقود و اقمشه را تصرف نمودند و مجموع دوزندگان شهر را جمع آورده قبای بسیار بدوزانیدند و هر بیسروپا كه دست از جان شسته با ایشان همداستان شده او را جامه پوشانیدند و زر دادند.» ص 560
ص: 725
پانصد سوار شبیخون آوردند و امیرزاده پیر محمد جار رسانیده بود كه از خیمهها بیرون نیایند و هر سوار كه بینند تیرریز كنند. حاجی آبدار كه ركن اعظم آن فتنه بود زخمدار شده عنان برتافت و باقی گریختند. فارسان فارس ایشان را تا كوچه باغها دوانیده بسیاری به قتل آوردند. پسر ابو سعید پشت به حصانت یزد مستحكم داشته به نوعی قلعهداری كرد كه مزیدی بر آن متصوّر نبود. فارسیان به طرف شرقی شهر كه به دروازه سعادت موسوم است فرود آمدند و عرّاده و قرابغرا و منجنیق ترتیب دادند.
امّا یزدیان با وجود آن شكست هرروز بیالتفاتانه بیرون آمده جنگ میكردند و درین ولا سونجك بهادر از طرف شیراز رسیده در ملاقات اول، امرای امیرزاده پیر محمد را در باب تقصیر محاصره تشنیع كرد و سوبه خود را چند قدم از جرگه پیشتر برد و استحكام تمام داد. ناگاه نیمروزی كه آفتاب گرم تافته بود و لشكر بیشتر در خواب رفته، پیادگان یزد چون گرگان گرسنه با تیغهای كشیده از شتر گردن دروازه بیرون دویدند و تا جناب سونجك بهادر بر خود جنبید نوكران او را زخمی ساخته خیمهها تالان كردند و آتش در چپرها زده بازگشتند و چون نوكران سونجك جمع آمدند ایشان به دروازه رسیدند و امرای امیرزاده پیر محمد مجال تشنیع یافته كیفیت واقعه.
مصرع
از جنابش سؤال میكردند
و بر سبیل استهزا حكایات میگفتند و امیر سونجك كینه گرفته میان امرا دو گروهی شد و معامله یزد در اهمال ماند و یزدیان را قوّت و قوت فوت شده و غلا به اعلی مرتبه رسید و پسر ابو سعید فقرا و غربا را از شهر بیرون كرده هرجا غله بود یك ساله جهت خداوند گذاشته باقی ضبط نمود و سه ماه دیگر گذرانیده بیچارگان بكلی از بیبرگی دل به مرگ نهاده و دست از جان شسته ترك سر گفتند و سربدارانه غایت كوشش مینمودند.
و حضرت صاحبقران در وقت عزیمت دشت، امیر مزید برلاس را كه به حسب و نسب آراسته بود حكومت نهاوند تفویض فرمود. در این اثنا به مسامع جلال
ص: 726
پیوست كه نوكر او بهلول نام بر كفران اقدام نموده امیر مزید را به قتل آورده و قلعه را فروگرفته به اسباب قتال و جدال اشتعال دارد.
مصرع
زهی تصوّر باطل زهی خیال محال
آن حضرت امیرزاده سلطان حسین و خداداد حسینی را به محاصره نهاوند فرستاد و ایشان بعد از سه چهار ماه فتح آن كرده آن نابكار مخدومكش را به آتش سوختند و پسر امیر مزید تمور علی را در نهاوند نشاندند و بشارت به اردوی عالی رساندند و به موجب فرمان متوجه ضبط لرستان و كردستان شدند كه مجموع مخالفان سواحل را مستأصل سازند.
و حضرت صاحبقران در سلطانیّه بر حال سلطان عیسی حاكم ماردین كه مدت سه سال در آنجا محبوس بود مرحمت و شفقت فرمود و او را خلاص ساخته و به خلعت خاصّ نواخته و او با امرا عهد و پیمان كرد و پیمان را به ایمان مؤكّد گردانید كه مدة العمر طریق متابعت مسلوك دارد و در لشكرها ظفر كردار ملازم باشد و رخصت یافته به طرف ماردین روان شد.
و حضرت صاحبقران از سلطانیّه به همدان نهضت فرمود و ماه رمضان در آن جلگای جنت نشان به شرایط صیام قیام نمود و روز عید، وظایف طاعات و مصارف صدقات به تقدیم رسانید و امیرزاده پیر محمد بن جهانگیر را جهت معامله یزد فرستاد و یزدیان را كار به تنگ آمده بود. چون سپاه ظفرپناه را دیدند، پسر ابو سعید دل از جان برداشته نیمشب با دو رفیق از راه نقب بیرون رفت و یزد مستخلص شده جمعی در طلب آن ناپاك هرطرف رفتند و او در حوالی شهر چون آواز غلبه شنید نوكران را گفت كه تن او را از بار سر سبكبار كرده جدا ساختند و پیش طالبان آورده فتنه او فرونشست «1» و یزد كه در پاكی بیبدل است در مدّت محاصره به نوعی
______________________________
(1). ظف: «و تمام مفسدان كه به اتفاق او طریق بغی و عدوان سپرده بودند بعضی را به شمشیر گذرانیدند و بعضی را به آتش سوختند.» ص 563
ص: 727
ناپاك شده بود كه از موتی كه قرب سی هزار كس به گرسنگی هلاك شده بودند با آنكه مدرسه ركنیّه پر بود در كوچهها گذار دشوار مینمود و چون نقره و طلا در مدّت غلا قوت نمیشد مجموع را برقرار یافته جهت دیوان اعلی ضبط كردند و شاهزادگان هردو پیر محمد رعایا را كه در آن قضایا به جان آمده بودند امان دادند «1» و تموك قوچین كه داروغه آنجا بود با نوكران خود به شهر درآمده لشكریان را نگذاشت كه متعرّض مردم شوند و سر پسر ابو سعید را با فتح نامه یزد به اردوی همایون فرستادند و به موجب فرمان صاحبقران امیرزاده پیر محمد جهانگیر عازم قندهار شد و امیرزاده پیر محمد عمر شیخ متوجّه شیراز گشت و آن حضرت امیرزاده محمد سلطان را به ضبط ولایت خوزستان فرستاده رایات ظفر شعار به رسم ایلغار عازم سمرقند شد «2» و امیرزاده ابا بكر را، كه از سمرقند طلبیده بود، در بسطام به موكب همایون رسید و آن حضرت صد هزار دینار كپكی انعام فرموده اسب كمیت طهرتنی كه پیكر كوه گران با سرعت باد وزان جمع داشت به او داد و نوكرانش را رعایت و عنایت نموده شاهزاده را به تبریز، پیش پدرش امیرانشاه گوركان فرستاد و در هرات امیر اللّه داد را جهت مفرد «3» ولایات خراسان گذاشته حكم فرمود كه هركس تعلق به امیرزاده امیرانشاه داشته باشد كوچانیده به آذربایجان فرستند و آن حضرت از جیحون عبور نموده در نواحی خزار شاهزادگان دولت شعار امیرزاده شاهرخ و امیرزاده اسكندر با سایر
______________________________
(1). ظف: «چون رای عالمآرای حضرت صاحبقرانی اطلاع داشت بر آنكه اهالی آن ولایت (یزد) مردم مسكیناند و در آن واقعه كه روی نمود، ایشان را اختیاری نبود مرحمت ارزانی فرموده بود كه چون شهر مسخر شود باید كه غارت نكنند و امانی نطلبند.» ص 563
امّا منظور از دو پیر محمد یكی امیرزاده پیر محمد پسر جهانگیر پسر تیمور است و دیگری پیر محمد پسر عمر شیخ پسر تیمور.
(2). ظف: «در تابستان سیچقان ییل، به روز دوشنبه یازدهم شوال سنه ثمان و تسعین و سبعمائه از همدان نهضت فرمود.» ج 1 ص 564
(3). ظف: «به دادخواه پرسیدن خراسان تعیین فرمود.» و در ظفرنامه چاپ كلكته: به مفرد.
ص: 728
شهزادگان و خواتین استقبال نموده به شرف دستبوس مشرّف شدند و به شهر سبز آمده در آق سرای «1» همایون چند روز به عیش گذرانیدند.
ذكر احوال فارس و توجه امیرزاده محمد سلطان به جانب خوزستان تا حدود هرموز
امیرزاده پیر محمد چون به شیراز رسید و امیر سونجك ملازم بود و از امرای شاهزاده رنجیده خاطر، جهت غباری كه هنگام محاصره یزد میان ایشان واقع شده بود، حكایت اتلاف و اسراف اموال فارس عرضه داشت اردوی اعلی كرد و امیرزاده پیر محمد نیز از امیر سونجك شكایتگونه نوشت و صدر را كه خدمتكار قدیم او بود به سبب میل به جانب سونجك سیاست نمود و بردی بیك كه داروغه اصفهان بود فوت شد و امیر توكل و امیر قرا كه امرای امیرزاده مرحوم عمر شیخ بودند به ملازمت شیخ الأسلام جنید كازرونی رفتند و دولت خواجه كه نایب شاهزاده بود موافق سونجك شد.
چون حضرت صاحبقران بر این احوال اطلاع یافت، حكم همایون نافذ شد كه امیرزاده محمد سلطان ضبط احوال و اموال فارس كرده امیرزاده پیر محمد و سونجك و دولت خواجه به اردوی همایون آیند و ایشان به سمرقند رفته آن حضرت امیرزاده پیر محمد را عتاب و خطاب فرمود و چند روز بیقدر داشت و باز عنایت فرموده به جانب فارس فرستاد و سونجك را گناهكار ساخته حكم فرمود كه با تومان خود عازم هندوستان شود تا سه سال قلاع و بلاد آن ممالك فتح كند و دولت خواجه را گوش و بینی برید و امیرزاده اسكندر جان او را شفاعت كرده همراه خود به اندكان برد و امیرزاده محمد سلطان ضبط فارس و خوزستان نموده عازم هرموز شد و
______________________________
(1). ظف: «به شهركش درآمد و در آق سرا كه از مستحدثات معمار همت بلند آن حضرت است نزول فرمود.» ج 1 ص 566
ص: 729
امیرزاده رستم را از راه لرستان به ولایت مكران فرستاد كه به اتفاق امیر ایدكو برلاس و لشكرهای كرمان تاخت كیج و مكران كنند و خود از راه طارم لشكر را سیر ساخته هركه سر اطاعت بر زمین انقیاد ننهاد جان نازنین به باد داد. لشكریان الجا فراوان گرفتند و هرجا حصار و قلعه بود مفتوح ساخته مسخّر گردانیدند و هفت حصار هرموز اول تنگ زندان دوم كوشكك و سه دیگر شامیل و چهار مینا پنجم منوجان و ششم طرزك و هفتم تازیان را به جنگ گرفته ویران ساختند.
نظم
تهمتنی كه به هنگام كین اگر خواهدز هفت قلعه گردون حصار بگشاید
چه اعتبار ز هرموز و هفت قلعه آنگهی كه دست فلك اقتدار بگشاید والی ملك هرموز، ملك محمد شاه، آب دریا را پناه ساخته كشفوار سر در نقاب عجز و اضطرار كشید.
مصرع
همچون كشف عدوی ترا پوست شد حصار
و از نهیب لشكر بحر جوش رعد خروش غرق دریای حیرت گشته راه به ساحل سلامت نمیبرد. عاقبت از روی عجز و بیچارگی ایل شده ترك فضول گفت و مال چهار ساله قبول كرد «1» هر سال سیصد هزار دینار كپكی. مقرّر آنكه بعضی نقد ادا كند و تتمه به خزانه عامره رساند و در آن ولایت مدت سه سال باران نیامده بود و سحاب به چشم عنایت جانب لب تشنگان ندیده.
______________________________
(1). ظف: ج 1 ص 579- 578 «ایل شده زنهار خواست و بسی تحفه از تنسوقات بحر فرستاده باج و ساو بر گردن گرفت و خراج آنجا هر سال سیصد هزار دینار بود و مدت چهار سال هیچ از آن به كسی نداده بود.
مال چهار ساله قبول كرد و به ازای بعضی از آن بیتوقف نقد و مروارید و اقمشه بفرستاد و تتمّه التزام نمود كه تدبیر كرده ارسال نماید.»
ص: 730
بیت
چنان آسمان بر زمین شد بخیلكه لب خشك «1»ماندند زرع و نخیل و امیرزاده محمد سلطان اطراف آن ولایات مسخر ساخته به شیراز آمد و چون سلطنت آن ولایت به امیرزاده پیر محمد مفّوض بود بیتوقّف به جانب خوزستان نهضت نمود و در آن اثنا جمال الدین فیروزكوهی پیاده در ركاب شاهزاده میرفت.
ناگاه متقاضی اجل آن خون گرفته را بر آن داشت كه كاردی بر شاهزاده زد و اثر اندك جراحتی به اندام همایون رسید و آن بیدولت به جانب كوه گریخته به سر درآمد و در درهای افتاده جان بداد و بعضی نوكران در عقب رفته سر او را به خدمت آوردند و شاهزاده به راه وروجرد و همدان از خراسان گذشته در ماوراء النهر به شرف بساط بوس استسعاد یافت.
و در این اثنا، مهد علیا خانزاده از تبریز عازم بارگاه همایون شده نزدیك سمرقند رسیده و فرزند سعادتمندش امیرزاده محمد سلطان استقبال نمود و دیده امیدش به دیدار او روشنایی یافت و به سعادت پایبوس حضرت صاحبقران مستسعد گشت و پیشكشهای لایق به عرض رسانید و صاحبقران سعادت قرین در باغ شمال كه معمار عالی همت آن حضرت در شمال معموره سمرقند احداث فرموده بود به بنای قصر عالی و اساس كوشك متعالی فرمان فرمود «2» و مهندسان و معماران عراق و آذربایجان در جمادی الآخر به طالع فرخنده بنیاد آن نهادند «3» و چهار ركن آن
______________________________
(1). ك: تشنه.
(2). ظف: «اول فصل بهار حضرت صاحبقرانی به باغی كه به طرف شمالی معموره سمرقند احداث فرموده بود و به باغ شمال مشهور نقل فرمود و فرمان به صدور پیوست كه در آن باغ قصری رفیع و عشرتگاهی خوش به اسم خدر معلی، دختر امیرزاده میرانشاه بیكسی سلطان بپردازند.» (به اختصار ج 1 ص 571).
(3). ظف (ص 572): «مهندسان و معماران كه از تمام ممالك فارس و عراق و آذربیجان و دار السلام (- بغداد) و دیگر بلاد به دار السلطنه (- سمرقند) جمع شده بودند طرح آن را كشیدند و بعد از قبول حضرت، اخترشناسان در اختیار وقت بنا دقایق احتیاط مرعی داشته به تاریخ جمادی الآخر سنه تسع و تسعین و سبعمایه ...»
ص: 731
بر امرا قسمت كرده آن حضرت از غایت اهتمام به نفس شریف ملتفت شده به یك ماه و نیم به اتمام رسید. شرفات ایوانش از ذروه كیوان گذشته و نزاهت لطافتش غیرتفزای روضه رضوان گشته و چون آن مقام فلك احتشام تمام شد و طویهای پادشاهانه سرانجام یافته به انجام پیوست «1» آن حضرت به خدر معلّی بیكسی سلطان دختر شاهزاده عالمیان امیرانشاه گوركان عنایت فرمود.
ذكر ابتدای سلطنت امیرزاده جهان شاهرخ بهادر «2» در خراسان
حضرت صاحبقران سلطنت خراسان تا به قومس و مازندران و سیستان تا حدود هندوستان به فرزند ارجمند پادشاه عالی همت پاكیزه سریرت معین الدّنیا و الدّین شاهرخ بهادر عنایت فرمود.
نظم
به دور اینچنین روشن جنابیخراسان را در افزود آفتابی و آن مملكت كه در اقلیم رابع وسط ربع مسكون و واسط میان ایران و توران و ممالك شرقی و غربی واقع است به مهر سپهر سلطنت و سپهر مهر خلافت ارزانی
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: «در ظفرنامه آورده كه اركان راسخ بنیانش به غایت متانت و استحكام برآوردند و به هر ركنی از آن ستونی از سنگ مرمر كه از تبریز نقل نموده بودند نصب كردند. سطوح دیوارش را به لاجورد و زر چنان طرفه و در خور منقّش ساختند كه طراوتش گرد تعبیر و تشویر بر ارتنگ مانی و نگارخانه چینی نشاند و فرش صحنش از سنگ مرمر و سنگ سیاه كرد (؟) (ظفرنامه چاپی: سنگ كوه تور؟!) به نوعی بپرداختند كه در لطافتش هوش مدهوش و عقل خیره بماند و ازاره بیرون و اندرونش به كاشیكاری آراسته.» (ر ك ص 572).
(2). حاشیه نسخه ف: «تفویض سلطنت خراسان به میرزا شاهرخ سنه 799 و زمان سلطنت او در آنجا پنجاه و یك سال. زیرا كه در زمان حكومت به موجب حكم جهان مطاع هشت سال و به استقلال چهل و سه سال.»
ص: 732
داشت و امرای نامدار سلیمانشاه و مضراب جاكو و سید خواجه شیخ علی بهادر و عبد الصمد حاجی سیف الدین و حسن جاندار و ملكت و پسرش جهان ملك و پیر محمد فولاد و از فرزندان غیاث الدین ترخان: علی ترخان و حسن صوفی و از قوچینان توبلاق و كبكیجی یورتچی و طغای مركن «1» و غیرهم خانه كوچ به ملازمت او تعیین نمود «2» و حضرت صاحبقران را وداع كرده روان شد.
نظم
ظفر همعنان نصرتش رهنمایز گرد سپاهش هوا مشك سای و از راه اندخود به جیجكتو رسیده امیر آق بوغا و سادات و علما استقبال نمودند و رسم نثار و پیشكش به جای آوردند و شاهزاده اواخر شعبان در مرغزار كهدستان نزول جلال فرمود «3» و انواع عدل و احسان او در اقطار خراسان جلوه نمود و آن پادشاه فرشتهسیرت از آن روز كه پای از دروازه ایجاد در بلده ابداع نهاد و زمام اختیار به دست اقتدار داد مرضّی الخصال و محمود الفعال بود و در مكارم اخلاق افزود و بعد از انقضای ایّام حضرت صاحبقران كه نوبت جهانبانی به آن جناب رسید در مناظم امور و عبادت ملك غفور مساعی مشكور به ظهور آورد چنانچه شرح و بسط در آن باب از مساعدت وقت مأمول است و سرداران مازندران و سیستان بل تمام خراسان به آستان دولت نشان آمده شرایط اخلاص به جای آوردند و به عواطف پادشاهانه اختصاص یافتند و جناب شاهزاده آن زمستان قشلاق در مازندران فرمود و از جمله مواهب كه حضرت واهب الرغایب عزّ شانه در این سال جناب شاهرخی را عنایت فرمود ولادت با سعادت نور حدقه دولت نور حدیقه سعادت گلبرگ چمن
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: و اولجه بوغای مچلكاچی و شیخ علی و میركه.
(2). ظف: «و دیگر امرا هریك پسری یا برادری همراه كردند.» (ج 1 ص 574).
(3). ظف: «و ماه مبارك رمضان در آنجا به اقامت فرایض و سنن صیام بگذرانید و به سعادت و اقبال از آنجا به شهر نزول فرموده باغ زاغان را نشیمن همایون ساخت.» (ص 575).
ص: 733
پادشاهی نوباوه باغ شاهنشاهی.
مصرع
شاهی كه مملكت ز جمالش كمال یافت
معز السّلطنة و الدّنیا و الدّین امیرزاده بایسنغر بهادر بود كه در دار السلطنه هرات [در شب جمعه] «1» بیست و یك ذی الحجه سنه 799 به طالع جوزا چون آفتاب در اوج استعلا طلوع كرد.
نظم
از علوّ طالعش خورشید را بود آگهیزان كند از بهر اوج خویش جوزا اختیار «2» انوار مولد همایونش آبای علوی و امّهات سفلی را دیده روشن ساخت و فروغ طلعت میمونش بر وجنات كاینات پرتو سعادت انداخت. مطربان نغمهسرای بالا چنگ در عود زدند و صوفیان زوایای فلك معلی فلكوار به چرخ آمدند و اهل زمین سر مفاخرت به آسمان رسانیدند و طنطنه كوس بشارت از ایوان كیوان گذرانیدند و امیرزاده شاهرخ فرمود كه در باغ زاغان تعبیهها بستند و اسباب طوی مهیا ساخته چند روز خاص و عام قدم بر بساط نشاط نهادند و هرچه دست آرزو به دامن آن رسید به جای آوردند و در آخر ایام سور، طوی به عظمت فرموده اعیان حضرت و اركان دولت را تشریفات فاخر پوشانید و حضرت صاحبقران به استماع این بشارت شادمان گشته خبررسان را از مال صامت ناطق و از ناطق صامت گردانید.
مصرع
فزون از چند و چون بخشش نمودند
ذكر وقایع سنه ثمانمائه
احوال ولایت ماوراء النهر
حضرت صاحبقران در آن ایام كه در سمرقند مقام و آرام فرموده بود ابر
______________________________
(1). تكمیل از ظفرنامه (ص 576).
(2). حاشیه نسخه ك: «اگر در حین ولادت حضرت شاهزاده اوج آفتاب در جوزا میبود، این بیت به غایت مناسب مینمود و پوشیده نیست كه در آنوقت آفتاب در سرطان بود.»
ص: 734
عاطفت او باران مرحمت بر شاهزادگان و امرا باران ساخته همه را به مواجب اكرام و مواهب انعام نواخت و شمع جهان پسر خضر خواجه اغلان را عنایت پادشاهانه و رعایت خسروانه فرموده و غیاث الدّین ترخان را با غرایب اجناس و نفایس اموال در صحبت او فرستاد تا دختر خضر خواجه اغلان را جهت خاصه آن حضرت خواستاری نمایند و آن تابستان در مرغزار كان گل كه لطافت آن منزل.
مصرع
غیرت افزای روضه ارم است
گذرانیدند و در آن محل، مهد علیا ملكت آغا «1» كه حرم محترم امیرزاده شاهرخ بود از هرات رسید و پیشكشهای لایق به عرض رسانید و در آن نزهتگاه قبه سراپرده و بارگاه به ذروه مهر و ماه برآمد و تودههای زر و زیور به هم ریخته و نافههای مشك و شمامههای عنبر با هم آمیخته بخار بخور صبا را غالیه سایی آموخته و بزم عشرت از نور سرور برافروخته.
نظم
ز بوی مجمر مشكین مشام دهر معطّرز عكس ساغر رخشان هوای بزم منوّر عامه امرا و لشكر را به كلاه و كمر و زر و گوهر مغمور و معمور گردانید و مدّت سه ماه به عیش و عشرت گذرانید و خدر عفّتمآب بیكسی سلطان را به آیین شرع مطهر در عقد ازدواج امیرزاده اسكندر انتظام دادند و خدر معلّی خانزاده اجازت یافته از راه بخارا متوجه تبریز شد.
و حضرت صاحبقران جماعت معماران و مهندسان و بنایان اقالیم را كه در سمرقند بودند فرمود كه در احسن ساعات و ایمن اوقات بنای باغ دلگشا نهاده مربع هر ضلعی هزار «2» و پانصد گز شرعی ترتیب دادند و در میان هر ضلع دروازه عالی
______________________________
(1). ملكت آغا قبلا زن عمر شیخ بود و بعد از مرگ وی به زنی شاهرخ درآمد و پسری برای او آورد به نام سیورغتمش.
(2). تصحیح از ظفرنامه ج 2 ص 13- ف: پانزده- س، ك: پانصد.
ص: 735
گشادند و انواع اشجار از اسفیدار و درختهای میوهدار و گلهای خوشبوی و ریاحین دلجوی در چمنها كه مربّع و مثلّث و مسدّس قسمت كرده بودند نشاندند.
نظم
بیارم من آن میوه را بر زبانكه آب آورد یاد آن در دهان
ز سیب و ز به صفحه رنگین شودز انگور و امرود شیرین شود
قلم تاك را گفت شاخ نباتنباتی كه بردارد آب حیات «1»
از آن میوه همچو شهد و شكرگه وصف كلكم شود نیشكر
پس آن به كه پویم ره اختصاركه این ره ندارد كران و كنار و چون آن مقام روحپرور دلگشا تمام شد تا اسم مطابق مسمّی باشد باغ دلگشا نام شد و در میان آن قصری بدیع آیین و سرایی در غایت لطافت و تزیین بنیاد نهادند. خاكش سرمه چشم اعیان و هوایش چون دم عیسی راحت روح و روان در اندك مدّتی در كمال رفعت و نزاهت به اتمام پیوست.
نظم
زان رفیع آمد چو قصر چرخ این عالی مقامكز علوّ قدر بانی بازمیگوید بنا
اهل دولت را فضای دلگشای او بوددر لطافت همچو جنّت دلفروز و جانفزا
از هوای او صبا بویی گرفت و میدهدخاك را پیرانهسر پیرایه عهد صبی و چون آن فرّخ مقام به خیر و خوبی تمام شد به نام توكل خانم دختر خضر خواجه اوغلان كه امرا به خواستاری رفته بودند مقرّر آمد.
______________________________
(1). این بیت در نسخه س نیست.
ص: 736
و حضرت صاحبقران به جانب خجند فرموده از سیحون عبور نمود [و در موضع جناس، قشلاق اتّفاق افتاد.] «1» و آن حضرت به زیارت سلطان احمد یسوی قدّس سرّه كه از فرزندان محمد حنفیه است به قصبه یسی فرموده بر سر مزار مورد الأنوار عمارت عالی فرموده اتمام آن به عهده اهتمام مولانا عبد اللّه صدر معیّن شد. «2» و آن حضرت صلات و صدقات به مجاوران و مستحقان رسانیده به اردوی همایون باز آمد و مقارن این حال، قاصدان رسیدند و بشارت مقدم گوهر درج دولت و اختر برج سعادت رسانیدند و آغایان غیر سرای ملك خانم ده روزه «3» راه استقبال كرده در هر منزل آن غنچه گلزار خانیّت را طویهای لایق كشیدند و اوایل ربیع الأول «4» به اردوی همایون آمده حضرت صاحبقران جمعی را كه با او آمده بودند به خلعتهای فاخر و نعمتهای وافر اختصاص فرمود و قضاة و اعیان ماوراء النّهر را حاضر ساخته در خوبترین طالعی و سعدترین ساعتی ماه منوّر را قرین آفتاب انور گردانیدند و زهره درخشان را به مشتری سعادتنشان رسانیدند. یعنی حضرت صاحبقران توكل خانم را به نكاح شرعی در حباله آورد. زبان دولت تهنیت قران سعدین و اجتماع نیرین میگفت و درّ این نظم میسفت:
______________________________
(1). ظف: [ «در آهنگران به قرب قریه جیناس مضرب خیام نزول فرخنده گشت و در آنجا قشلاق اتفاق افتاد.»] ص 16 ج 2- س: جناس ساس- ف: جناس اناس.
(2). حاشیه نسخه ف: «در ظفرنامه آورده حضرت صاحبقران نامدار به تعمیر عمارت آن بزرگوار امر فرمود.
عمارتی معتبر اساس انداختند مشتمل بر طاقی رفیع با دو منار و گنبدی سی گز در سی گز و گنبدی دیگر دوازده گز در دوازده گز با چهار صفه برای مرقد منوّر در قبلی گنبد بزرگ متصل به آن و در دو جانب گنبد دو چهار صفه دیگر هر یكی سیزده گز و نیم در شانزده گز و نیم جهت جماعت خانه و دیگر حجرات و توابع و لواحق و فرمان شد تا دیوار و قبه آن را از كاشیكاری تزیین دهند و قبر از سنگ سفید به تكلّف تراشیده نقشهای بدیع بر آن نگارند ...» (رك ظفرنامه ج 2 ص 16).
(3). ظف: «پانزده روز راه پیش رفتند.»
(4). ظف: «روز پنج شنبه غره ربیع الأول.» نام این زن در ظفرنامه «تكل خانم» ذكر شده است. (ج 2 ص 16).
ص: 737
نظم
عالم منوّر است از این حسن اجتماعگیتی مشرّف است بدین یمن اقتران آغایان و شاهزادگان و امرا و نوینیان دست نثار به یكباره گشاده هوا گوهربار و زمین از زرگران بار گشت و مدتی به عیش و عشرت گذرانیده صدای نوای طرب به زهره ازهر رسانیدند و حسن آن جشن دلپذیر و لطف آن طوی بینظیر در تقریر و تحریر نمیآید.
مصرع
ورای حدّ تقریر است شرح بزم آن حضرت
و در این ولا، ایلچیان تنغوز خان از طرف خطا با تحف و هدایا رسیده به وسیله امرا شرف بساط بوس یافته پیشكشها كشیدند و سخن پادشاه خود به عرض رسانیده اجازت مراجعت یافتند و حضرت صاحبقران امیرزاده محمد سلطان را در وقت تحویل آفتاب به حوت، نامزد ضبط سرحدّ مغولستان فرمود و امرای بزرگ بردی بیك ساربوغا و امیر حاجی سیف الدین و خداداد حسینی و امیر شمس الدین عباس را با چهل هزار سوار مقرّر فرمود كه در اشپره قلعه خیزانیده آن نواحی را به زراعت و عمارت آبادان سازند و آن حضرت عازم سمرقند شده چند روز در آن بلده بیمانند به خرّمی گذرانید و از آنجا عزیمت كش نموده در هفت فرسخی سمرقند به كوهی رسید كه در دهانه آن رودخانهای جاری بود و فرمان فرمود كه در آن محل باغی چون ارم سازند و قصری بدیع پردازند. چون ساخته و پرداخته شد تخت قراجه خواندند و اعلام ظفر اعلام به راه رباط یام روان شد.
در آن اثنا، امیرزاده شاهرخ از قشلاق استراباد به راه ماخان عزیمت نموده به سعادت ملازمت رسید و حضرت صاحبقران در یورت قدیم خویش به دولت و اقبال و حفظ عنایت ذو الجلال چند روز گذرانید.
نهضت صاحبقران به جانب ممالك هندوستان
و چون به میامن نصرت الهی و فیضان فضل نامتناهی، حضرت
ص: 738
صاحبقران از یورش پنج ساله به مستقرّ دولت و سریر مملكت معاودت نمود و زمستان در حدود تركستان قشلاق فرمود، رای جهانگشای عازم آن بود كه رایات همایون به دفع بتپرستان خطای و ختن حركت نماید. امّا سابقا به مسامع جلال رسیده بود كه در ممالك هندوستان سلطان فیروز شاه نمانده و اگرچه در بعض بلاد نقش كلمه توحید بر درم و دینار نگاشتهاند، امّا جمعی متغلّب در هر گوشه رایت عناد برافراشتهاند و اطراف ممالك به خبث وجود كفار فجّار ملوث است و نیز امیرزاده پیر محمد جهانگیر، كه به موجب فرمان همایون حدود هندوستان داخل مملكت او بود، با امرای نامدار و لشكر بسیار متوجه دیگر بلاد و دیار شده اوغانیان كوه سلیمان را تاخته و از آب سند گذشته و شهر اوجه را گرفته، پرتو التفات بر تسخیر بلده مولتان انداخت و حاكم آنجا سارنگ برادر بزرگ ملوكه این دو برادر از امرای سلطان فیروز شاه نبیره او سلطان محمود را به پادشاهی برداشته در ممالك هندستان استیلای تمام داشتند و ملوبا سلطان محمود در دهلی بود و سارنگ در مولتان و لشكر منصور مولتان را محصور ساخته روزی دو نوبت جنگ میانداختند.
چون این اخبار به موقف عرض رسید، حضرت صاحبقران را داعیه آن شد كه عرصه آن بلاد را از لوث وجود كفّار فجّار ناپاك بیباك پاك گرداند. بنابر نیّت غزو و جهاد فرمان داد تا لشكرهای نامدار و سپاه بیشمار در ظلال رایات ظفر شعار جمع آمدند و در ماه رجب سنه ثمانمائه كه حساب حروف «فتح قریب» «1» از آن خبر میدهد متوجه جانب هندوستان شد و امیرزاده عمر پسر امیرزاده امیرانشاه گوركان را به حكومت سمرقند مقرّر فرموده از گذر ترمد بر جیحون پل بسته عبور نمود و از ولایت بلخ به كوهستان طخارستان درآمد و از سمنگان و بقلان و عقبهها گذشته به اندراب رسید.
______________________________
(1). «فتح قریب» به حساب جمل برابر است با 800 و خود جزئی است از آیه وَ أُخْری تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (سورة الصّف 13).
ص: 739
ذكر غزو كتور و سیاهپوشان
چون اندراب مخیّم موكب همایون آمد، رعایای آنجا از جور كفّار كتور و گبران بیسر و سرور كه به سیاهپوشان مشهورند داد خواستند كه ما جمعی مسلمانیم و این قومی نسناس شكل.
مصرع
بو العجبی چند نه مردم نه دیو
هر سال مبلغی گرفته باج و خراج میطلبند و اگر ادا نمیكنیم مردان را كشته زن و فرزند اسیر میبرند. حضرت صاحبقران دیندار را چون در این سفر فرخنده اثر نیّت همّت بر غزو كفار و رفع مشركان فجّار بود از هر ده نفر سه نفر اختیار فرمود و امیرزاده شاهرخ را در ییلاق عومان به ضبط آغرق تعیین نموده ایلغار كرد و در موضع پرمان امیرزاده رستم و برهان اغلن را با ده هزار مرد از طرف دست چپ به جانب سیاهپوشان فرستاده آن حضرت از راه راست به خاوك رسید و قلعه آن را فرمود كه عمارت كنند و اكثر امرا و لشكریان اسبان را در آن محل گذشته پیاده به بالای كوه كتور برآمدند و آن ولایت كوههای بلند و راههای سخت دارد و برف بسیار باشد چنانچه اسبان در برف فرومیرفتند و در آن زمان آفتاب در سرطان بود. «1» روز كه هوا گرم میشد اسبان را بر بالای زیلوها و نمدها توقّف مینمودند و شب چون یخ میبست بر روی برف روان میشدند. و چون آن جماعت در درون كوه بودند و از بالا راه فروآمدن نبود، حضرت فرمود كه لشكریان طناب و ریسمان بر میان یكدیگر بسته به زیر میآمدند و بعضی بر برف خسبیده و آهسته آهسته لغزیده بعد از زمانی به زمین میرسیدند و به جهت خاصه آن حضرت چیزی از چوب ساخته و حلقهها محكم كرده و طنابهای صد و پنجاه گزی بر آن بسته چند كس گرفته فرومیگذاشتند و چند كس بر روی برف جای ایستادن راست میكردند و چون چپر «2» به آنجا میرسید
______________________________
(1). حاشیه نسخه س: «در ظفرنامه میگوید كه آفتاب در جوزا بود.» (رك ج 2 ص 23).
(2). س: چپر.
ص: 740
باز جمعی گرفته میگذاشتند تا به این طریق نوبت پنجمین به پایان كوه رسیدند و صاحبقران غازی كه پای سرافرازی بر فرق فرقدان و تارك كیوان مینهاد از حسن اعتقاد به نیّت جهاد كمر اجتهاد بسته و به یمین كان یسار موسیوار عصا گرفته مقدار فرسخی پیاده سیر فرمود و چند اسب به طنابها از بالای كوه فروگذاشته دو اسب خاصه حضرت سلامت رسید و دیگران را چون نگاه نتوانستند داشت فتاده ضایع گردید و كفّار را قلعهای بود كه آبی بزرگ در دامن آن میگذشت و از آن سوی آب كوهی عالی كه فلك را از دیدن آن سر میگشت. لشكر اسلام به قلعه عبده اصنام رسیدند و آن جماعت پیشتر به یك روز خبر شنیده و قلعه را گذاشته از آب گذشته رختها به بالای كوه كشیده بودند به خیال آنكه كسی را با آن زمره ضلال در آن جبال مجال جدال نباشد و فی الواقع از طوایف بنی آدم در همه عالم شبیه و نظیر ایشان نشان نتوان داد.
نظم
سپاهی از نژاد دیو جنگیگروهی بر نهاد خوك حربی چون شیر و پیل بزرگیال و قویگردن و بهسان پلنگ و نهنگ خارادل و آهنینبدن و مانند ببر و گرگ الماس چنگ و پولادتن.
بیت
كوه روانند نبرد آزمایكوه روانند به صنع خدای همه برهنه باشند و یكی به ره نباشند و كلانتران ایشان را عدا و عداسو گویند و ایشان را علی حدّه زبانی است غیر پارسی و تركی و هندی كه كس بر آن وقوف نیابد مگر كسی از جایی آنجا افتاده باشد «1» و بر آن زبان وقوف یافته ترجمان
______________________________
(1). ظف: «كلانتران ایشان را عدا و عداشو میگفتند ... مگر از موضعی كه نزدیك ایشان است كسی آنجا افتاده باشد ...» ج 2 ص 25
ص: 741
شود. سپاه ظفرپناه به آن قلعه رسیده و كسی را ندیده گوسفندی چند گرفتند و خانههای آن خاكساران را آتش زده چون باد از آب گذشتند و از اطراف و اكناف آن كوه بلند مجاهدان سعادتمند سپاهی و لشكری چون كبك برآمدند و روی به آن سنگدلان كوه نهاد نهادند و از امرا شیخ ارسلان از جوانغار پیش از همه بالا رفت و علی سلطان از طرفی دیگر كافران را رانده جای ایشان گرفت و امیر شاه ملك جنگهای دلاورانه كرد و دلاوران نامدار به یكبار از جوانغار و برانغار چون مبشر و منگلی خواجه و سونجك بهادر و شیخ علی سالر «1» و موسی كمال و حسین ملك قوچین و میر حسین قورچی برآمده آثار مردانگی به ظهور رسانیدند و بسیاری را از آن خونگرفتگان به تیغ آبدار گذرانیدند و سه شباروز آن مجاهدان پیروز چون بهرام خونآشام از بامداد تا شام با آن زحلصفتان نحوستفرجام جنگ كردند و جمعی از غازیان از بالای كوه فتاده سعادت شهادت یافتند. امّا بیشتر آن بیدینان به دوزخ شتافتند. روز چهارم جمعی كه مانده بودند به عجز و زاری امان طلبیدند. حضرت صاحبقران فرمود كه جرمبخشی و جانبخشایی صفتی محمود است. امّا كافران محلّ ترحّم نیستند. حضرت عزت با وجود دریای رحمت بر ایشان نمیبخشاید انّ اللّه لا یغفران یشرك به. اگر مسلمان شوند خون و مال میبخشم و آق سلطان كشی را به میان ایشان فرستاد و كلانتران ایشان این سخنان به زبان ترجمان گفته و شنیده قبول كردند و كلمه توحید بر زبان آوردند و همراه آق سلطان به خدمت حضرت صاحبقران آمدند و آن حضرت ایشان را خلعت داده بازگشتند و باز بر سر كفر و ضلال خود رفته مرتدّ شدند و بر امیر شاهملك شبیخون آوردند و امیر صائب تدبیر آگاه بوده جنگهای سخت كردند و لشكر به تمام متوجه آن ملاعین شده بسیار به تیغ بیدریغ گذرانیدند و جمعی خسته جسته و باقی كشته گشته و زنان و فرزندان ایشان را برده برده از سرهای آن زمره بیدین كه هرگز سر بر زمین سجده ربّ العالمین ننهاده بودند منارها برافراشتند و تاریخ آن غزو نامدار كه در ماه مبارك رمضان واقع
______________________________
(1). ظف: سالبر دلاور- س ندارد.
ص: 742
بود بر سنگهای تراشیده نگاشتند تا خلایق روزگار به دیده اعتبار صورت آن كارزار مشاهده نمایند و كمال قدرت الهی دریابند و تسخیر مملكتی كه در خیال سلاطین گذشته نگذشته و اسكندر بدان كشور دست نیافته عنایت پروردگار پیش همت صاحبقران كامكار آسان ساخته.
نظم
ز شاهان كسی فتح كتور نكردچگویم ز دارا سكندر نكرد مصرع
دولت این كارها كند آسان
ذكر فرستادن صاحبقران دینپرور محمد آزاد را به تفحّص حال امیرزاده رستم و برهان اغلان و مراجعت از حرب كتور
امیرزاده رستم و برهان اغلان كه با بهادران اللّه داد و اسمعیل و سونج تیمور و بخشی و دولتشاه و آدینه و شیخ حسن قوچین و صاین تیمور و شمس اردوشاه و هریملك از موضع برمان به موجب فرمان از راه دست چپ به جانب كتور و سیاهپوشان رفته بودند، از راههای دشوار، بعد از مشقّت بسیار، به قلعه سیاهپوشان رسیدند و كسی را ندیده آوازی نشنیدند. امّا پی تازه بیاندازه یافتند كه به راهی شتافته بودند. آن پی گرفته به درهای تنگ در رفتند و بعضی گذشته و جمعی غافل فرود آمده ناگاه سیاهپوشان چون رعد خروشان [از كمین بیرون جستند و فوجی از لشكر منصور به تیغ و تیر خستند و برهان اغلان با جمعی بیدلان یاغی را ندیده جیبا انداخته جستند و یاغی دلیر] «1» از قفا درآمده تیرباران كرد و شكست بر لشكر افتاد.
______________________________
(1). ك ندارد.
ص: 743
نظم
آنكه جنگ آرد به خون خویش بازی میكندروز میدان و آنكه بگریزد به خون لشكری و آدینه شیخ و شیخ حسن و دولتشاه جلادت نموده شهادت یافتند و از وقت چنگیز خان تا آن زمان از جنس قیات كسی این بیناموسی نكرده بود.
حضرت صاحبقران به مقتضی السلطان ینظر بنور الرحمن چون از امیرزاده رستم و برهان اغلان خبری نمییافت از خانه بچگان محمد آزاد و جمعی دلاوران را با چهار صد كس صد ترك و سیصد تاجیك به تفحّص حال ایشان فرستاد و محمد آزاد به آن درهای كه جنگ شده بود رسید و از لشكر دیّار ندید و با یاغی دوچار شده جنگ بسیار كرد و جیبا و اسلحه و اسبان مسلمانان بازستده مظفر و منصور به برهان اغلان و سپاه گریخته پیوست و گریختگان اموال خود را شناخته ستادند و محمد آزاد برهان اغلان را گفت مصلحت آن است كه اینجا فرود آمده شب گذرانیم و او از بد دلی همان لحظه به عقبه برآمد و لشكر با او موافق شدند. آری.
مصرع
پشت سپه گران سواری دارد
و حضرت صاحبقران، بعد از فتح كتور و قتل آن قوم بداختر، جلال اسلام و علی سیستانی را فرمود كه راه بیرون رفتن راست سازند و لشكریان غلههای گبران را خورانیده و سبزهها را چرانیده خشكها را سوختند و جلال اسلام و علی جای برآمدن پیدا ساخته و در بعضی محل برف سوراخ كرده و آن حضرت از عقبهها و درهها گذشته به خاوك نزول فرمود و جمعی را به محافظت قلعه آنجا كه به موجب فرمان آبادان كرده بودند بازداشت و امرا و لشكریان را كه در مدت هیژده روز پیاده به غزو كفار قیام نموده بودند سوار ساخت و در حدود اندر آب مظفّر و كامیاب به آغروق همایون پیوستند و برهان اغلان كه با ده هزار سوار از پیش اندك نفری از كفار گریخته و آبروی اسلام ریخته بود مخاطب و معاتب شد و در مجلس همایون راه
ص: 744
نیافت و نوبتی دیگر در ولایت اوزبك گریخته بود. حضرت صاحبقران عفو فرمود. امّا آنجا یاغی را دیده گریخته بود و اینجا نه. و آن حضرت در این ولا، برای آن او را فرستاد كه باشد جبر آن نقصان نماید و او را خود
مصرع
اینبار خر و بار به یك بار افتاد
و محمد آزاد را كه در همان معركه آثار شجاعت و پردلی به ظهور آورده بود قشون و انعام داده تربیت فرمود و جمعی كه با او بودند همه را به تشریفات پادشاهانه و عطیّات خسروانه نوازش نمود.
ذكر اجازت فرمودن حضرت صاحبقران امیرزاده شاهرخ را به جانب خراسان و احوالات دیگر
حضرت صاحبقران قرة العین سلطنت و چشم و چراغ دودمان خلافت امیرزاده شاهرخ را اجازت فرمود كه به جانب خراسان عود نمود و رایات نصرت آیات عازم جانب كابل شده از عقبه هندوكش برآمد و از پنج میر گذشته در جلكای باران به پنج فرسخی كابل فرود آمد و از رودخانهای كه در آنجا میرود به احداث نهری فرمان داد چهار فرسخ طول و امرا و لشكریان سعی نموده به اندك مدتی تمام شده به جوی ماهیگیر مشهور گشت و چند قریه معتبر به آب آن جوی معمور گشته صحراها مزروع شد و معمار همّت آن حضرت بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ «1» را حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ «2» گردانید و از آنجا روان شده در ظاهر كابل، مرغزار دورین از فر نزول پادشاه روی زمین رشك سپهر برین آمد.
و در این مقام، ایلچی تمور قتلق اغلان و كس امیر ایدكو رسید و از جانب جته نیز رسول خضر خواجه اغلان آمد و به وسیله امرا به پایه سریر اعلی آمدند و شرف
______________________________
(1). سورة ابراهیم 37.
(2). سورة النّمل 60.
ص: 745
دستبوس یافته عرضه داشتند از قبل حكام خود همه این پیغام كه ما بنده و تربیت یافته آن حضرتیم. اگر پیش ازین به رهنمونی بخت وارون و همنشینی مردم دون مخالفتی ورزیدیم و مدتی سرگشته در بیابان گردیدیم و مرارت فرار چشیدیم و خسارت روزگار كشیدیم، عاقبت در آینه ندامت چهره ناخوب آن دیدیم و انگشت حیرت به دندان پشیمانی گزیدیم. مأمول و مسئول آنكه جراید جرایم ما را به آب عفو فروشوید تا بعد از این غیر انقیاد و متابعت طریق دیگر مسلوك نداریم.
مصرع
به فرمان تو زندگانی كنیم
و هم در این محل یاری اغلان كه در الغ یورت خلاف قاآن كرده بود و از قلماق گریخته بود به پایه سریر اعلی آمد و آن حضرت او را در كنار گرفته پرسش نمود و خلعت طلادوزی و كمر مرصّع و اسبان راهوار و استران قطار و شتر بسیار با خیمه و خرگاه و تجملات سلاطین نامدار عنایت فرمود.
مصرع
او بهسان بخت و دولت شد ملازم پیش شاه
و در این اثنا، امیر شیخ نور الدین كه آن حضرت او را در مملكت فارس گذاشته بود رسیده تحفههای گرامی از جانوران شكاری و سلاحهای كاری و اسبان كارزار و شتران قطار قطار و استران راهوار و اوانی زر و نقره و جامههای فاخر و نفایس جواهر وافر و زر و زیور و مشك و عنبر و سراپرده و بارگاه و خیمه و خرگاه از سقرلاط گوناگون افزون از چند و چون و دیگر تجمّلات و تنسوقات از غایت لطافت به مرتبهای كه بینندگان را دیدهها در آن حیران بود.
مصرع
میشود حیران آنها دیده نظارگی
همراه آورد و چند روز محاسبان تحریر مفصّل آن نموده به مطالعه امرا رسید و روز عرض آن امیر شیخ نور الدین از صباح كه سلطان وَ الشَّمْسِ «1» از افق مشرق طالع گشت تا آن زمان كه فروغ نور جهانگیرش بر وسط السّما ساطع شد زانو زده بود و امرا آن پیشكشها میگذرانیدند و ایلچیان و جوجیان كه در آن مجلس حاضر بودند و به
______________________________
(1). سورة الشمس 1.
ص: 746
دیده تعجّب در لطافت و غرابت آن تبّركات ناظر، حضرت صاحبقران همه را از آن تحفهها عنایت فرمود و مساعی امیر شیخ نور الدّین محل قبول یافته به نوازش سرافراز شد و ایلچیان جته و اوزبك را با كلاه و كمر و خلعت و اسب اختصاص فرموده و ملتمسات ایشان را به اجابت مقرون ساخته با نوازشنامه و بیلاكات بازگردانید و امیر شیخ نور الدّین زانو زده برهان اغلن و جمعی را كه با او گناهكار بودند درخواست كرده مراحم پادشاهانه جرایم ایشان را به او بخشید و حضرت صاحبقران فرمود كه سلطان محمود خان با لشكر دست چپ و امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده رستم و امیر جهانشاه و غیاث الدین ترخان و حمزه طغای بوغای برلاس و امیر شیخ ارسلان و سونجك بهادر و مبشّر با دیگر بهادران متوجّه صوب هندوستان گردند و آن حضرت غره ذی الحجه مهد علیا سرای ملك خانم و امیرزاده الغ بیك گوركان را به جانب سمرقند فرستاد.
ذكر عمارت قلعه ایریاب و قتل قبیله سرمانی «1» و احشام اوغانی
صاحبقران با توكل از جلگای كابل نهضت فرموده چهارم ماه به ظاهر ایریاب آمد و رعایای آنجا، به تخصیص ملك محمد برادر لشكر شاه اوغانی، از موسی اوغانی كه پیشوای كركس است «2» داد خواستند كه هزاره ما را غارتیده و املاك و اسباب ما را گرفته و برادر ملك محمد مذكور را كه گماشته حضرت بوده كشته و قلعه ایریاب را خراب ساخته و راه كاروان بند كرده قطاع الطریق است. آن حضرت موسی مذكور را به حسن تدبیر با حشم او ایمن ساخته با جمعی از سپاه منصور فرمود كه قلعه را معمور سازند و آن قلعهای است وسیع چنانچه در میان آن
______________________________
(1). چنین است در نسخ. در ظفرنامه: پرنیانی.
(2). حاشیه نسخه س: در كویی حافظ [ابرو؟]- ك: پیشوای قبیله كركس در كوهی حافظ.
ص: 747
مسجد جامع است و دیگر مساجد و عمارات عالی.
و چون آن حضرت رسید، موسی اوغانی و مردم او، به اتّفاق گروهی از سپاه ظفرپناه، به عمارت مشغول بودند و حكم همایون به اتمام عمارت قلعه نفاذ یافت و استادان و لشكریان به مدّت چهارده روز چنان قلعهای را معمور ساخته مسجد جامع به عهده امیر شاهملك و امیر جلال اسلام تمام شد و موسی اوغانی و حشم او كه مس زراندود نفاق را به زر خالص خرج كرده بودند خبث ضمیر ایشان ظاهر شده از بوته امتحان به دغل و دغا خلاص نیافتند. «1»
بیت
قلب اندوده حافظ به دغا خرج نشدكه معامل به همه عیب نهان بینا بود و شب جمعه شانزدهم ذی الحجه قصد گریز كردند و دروازها را مضبوط یافته سحرگاه خواستند كه به تغلّب بیرون روند نتوانستند و بعضی مستحفظان را زخمها زدند. چاشتگاه حكم جهان مطاع نافذ شد كه آن تیرهرویان خیرهرایان را به تیغ سیاست گذرانیده دویست نفر به قتل آوردند و زن و فرزند و اموال ایشان را به مظلومان ایریاب كه سالها از جور ایشان جفاها و بلاها كشیده بودند سپردند و قلعه ایریاب را به ملك محمد ارزانی داشته به جای برادر خود حاكم شد و راهها از شرّ مفسدان ایمن گشت.
______________________________
(1). ظف (به اختصار): حضرت صاحبقران صباح جمعه هفدهم ماه جهت احتیاط خندق و حصار بر اسبی بود كه آن را تخت روان میگفتند سوار شده گرد قلعه میگشت و امرا و نویینان پیاده ملازم ركاب میرفتند و از اتباع موسی هفت نفر بر بام خانهای بر پشت دروازه ایستاده بودند. چون صاحبقران به مقابل دروازه رسید، از روزن بالاخانه تیری به قصد آن حضرت انداختند چنانچه از آواز گذشتن تیر اسب برمید ... نائره خشم پادشاهانه برافروخت و در چاشت همان روز، بر حسب یرلیغ لازم الأتباع، موسی را با دویست كس از اتباع او كه گرفته بودند به ملك محمد سپردند و او با سه نوكر ایشان را به قصاص برادر به خنجر انتقام سر از تن جدا كرد و از سرهای ایشان مناره ساخت. (ج 2 ص 36).
ص: 748
چون رای ظفر انتساب صاحبقران كامیاب از مهم ایریاب فراغت یافت، رایات همایون [هیژدهم ذی الحجه] «1» به جانب خطه سیوران «2» شتافت و از كوه و جنگل گذشته در حوالی آن خطّه نزول فرمود و دو روز توقّف نمود و امیرزاده خلیل سلطان را با امرای عظام و آغروق از راه قبچغای به موضع باتو «3» فرستاد و آن حضرت به جانب قلعه نغر ایلغار كرده بیست و یكم ماه آنجا رسید و پیش از این در مقام كابل، امیر سلیمانشاه به موجب فرمان با لشكرهای خراسان متوجه عمارت قلعه نغر شده قلعه را معمور ساخته. چون همای رایت فتح آیت سایه دولت بر آن دیار انداخت، به سمع همایون رسید كه قبیله برمانی از احشام اوغانی كه حكم شده بود كه به حضرت آیند نیامدند و در آن زمان كه امیرزاده پیر محمد دیار هند را تاخته و سپاه منصورش غنایم به جانب كابل روان ساختهاند این جماعت پای از حدّ خود برتر نهادهاند و دست بیباكی گشاده و راه زدهاند و چیزی از آنها برده و از آب هیرمن گذشته در كوههای بلند متحصّن شدهاند. حضرت صاحبقران، چون بلای ناگهان، بر ایشان تاخت و آن جمع اشرار را به دستبرد تیغ آبدار طعمه آتش دوزخ ساخت و غارت و تاراج كرده آتش انتقام برافروخت و گرد استیصال از دودمان ایشان برآورده خانههای ایشان را سوخت و آن حضرت میخواست كه چند روز آنجا توقّف نماید تا سپاه ظفرپناه به كوهها و جنگلها برآیند و درآیند و آن سرگشتگان را به نیروی بازوی مردی به دست آورده از پا درآرند تا جهان از خبث وجود ایشان پاك شود و راه آمد شد مسلمانان ایمن گردد. در این اثنا كلانتر آن قوم اومیل «4» نام از سر صدق و اخلاص روی به درگاه عالمپناه آورده توجّه «5» و استغفار را
______________________________
(1). ف: [شهر ذی الحجه]- س ندارد.
(2). ظف: شنوزان (ص 37 ج 2).
(3). ظف: با تو (ج 2 ص 38).
(4). ظف: اوبل.
(5). ظف: توبه.
ص: 749
وسیله و شفیع ساخت. چون فروغ صدق نیت و صفای طویت او بر ضمیر منیر آن حضرت پرتو انداخت، آفتاب عنایت بر آن قوم تافته به یمن راستی از بلا رستگاری یافتند.
مصرع
صبح صادق جمله عالم را گرفت از راستی
و او میل را عنایت فرموده اجازت مراجعت داد و امیر سلیمانشاه، بعد از تعمیر قلعه نغر، خبر یافت كه حشم كلاتیان كه قبیله با قوّت و گروهی صاحب شوكتند حكم همایون را انقیاد ننمودهاند. پیش از وصول موكب همایون به دو روز بر ایشان تاخت و آن قوم زورمند قوی هیكل را مغلوب و منكوب ساخت و جمعی را به تیغ گذرانید و بعضی را به اغلان و سلاسل مقیّد گردانید و به اردوی همایون معاودت نموده به عواطف پادشاهانه اختصاص یافت.
وقایع سنه احدی و ثمانمائه
ذكر عبور از آب سند و مرور به دریای هند
صاحبقران معظّم غره ماه محرّم مكرّم از قتال احشام اوغانی فارغ شده در كمال عظمت و كامرانی به حوالی قلعه نغر بازآمد و شاهعلی فراهی را با هفتصد سوار و گروهی پیاده جرار به كوتوالی آنجا مقرّر كرد بنابرآنكه اگر رایات همایون دورتر روند، ایلچیان و نوكران مخدومزادگان آسان آمد شد توانند كرد و از اوغانیان كه راه میزنند ایمن باشند و آن حضرت هشتم ماه سایه چتر عالمپناه بر آب سند انداخت و در همان محل كه سلطان جلال الدین خوارزمشاه از پادشاه چنگیز خان گریخته از آن آب گذشته بود و خان فرود آمده «1» عبور ننمود سراپرده و بارگاه به اوج
______________________________
(1). ظف: «در همان محل كه سلطان جلال الدین خوارزمشاه از چنگیز خان گریخته خود را بر آب زد و بگذشت و چنگیز خان فرود آمد و از آب عبور ننموده بازگشت ...» (ص 41).
ص: 750
خورشید و ماه برافراخت و فرمان فرمود كه كشتیها جمع آورده پلی معتبر بستند «1» و سید محمد مدنی كه از حرمین شریفین زاد هما اللّه تعالی تشریفا تشریف آورده بود و به عرض رسانده كه حكام آن دیار و مقام امثله و حكام آن حضرت را انقیاد و احترام نموده همه در مقام انتظار امیدوارند كه رایات جهانگشا همایآسا سایه سعادت بر سر ایشان اندازد و آن ممالك را به آفتاب عدل روشن سازد و ایلچی اسكندر شاه والی كشمیر به وسیله امرا شرف بساط بوس یافته صورت عبودیّت و اخلاص حاكم خود را به عرض رسانید و آن حضرت سید محمد مدنی را عنایت و رعایت فرموده معزّز و معظّم بازگردانید و ایلچی كشمیر را انعام فرموده و به اسكندر شاه پیغام فرستاد كه در شهر دیبالپور از بلاد هند به اردوی همایون ملحق شود «2».
و آن حضرت روز دوازدهم ماه از آب سند عبور نموده به كنار چول جرو- كه آن بیابان حالا به چول جلالی اشتهار دارد- نزول فرمود و سبب اشتهار آن است كه سلطان جلال الدین كه از پادشاه جهان چنگیز خان گریخته بود و از آب گذشته چون به این چول درآمد خلاص یافت و رایان كوه جودی در این موضع به رهنمائی بخت آمده سر بر خطّ انقیاد نهادند و ابواب دولت بر روی سعادت گشادند و پیش از این «3» امیر رستم طغای بوقای برلاس كه به موجب فرمان به جانب مولتان رفته بود و به سبب باران، عنان به طرف كوه جود تافته و این رایان علفه و علوفه مرتّب داشته خدمات پسندیده به جای آورده بودند، آن حضرت را نیكو بندگی ایشان موافق نموده درباره همه انعام و اكرام فرمود.
______________________________
(1). ظف: «به دو روز از سه پایه دنی جسری معتبر ببستند و درین اثنا، ایلچیان كه از اطراف ممالك آمده بودند بعضی را روانه فرمود مثل سید محمد مدنی ...» ص 41 ج 2
(2). س: دنبال- ك: دنبالپور.
(3). ظف: و پیش از این به چند ماه.
ص: 751
ذكر شهاب الدین مبارك تمیمی «1» و مخالفت او بعد از موافقت
شهاب الدین مبارك والی جزیره بود بر كنار آب جمد «2» و تبع بسیار و حشم بیشمار داشت و در وقتی كه امیرزاده پیر محمد به حوالی مولتان آمد، شهاب الدّین وظایف خدمات به جای آورده به عواطف عنایت مخصوص شد و چون به جزیره باز رفت سودای مخالفت و سركشی در دماغ او افتاده به متانت جزیره و غزارت «3» دریا مغرور شد.
نظم
ای كه بر چرخ ایمنی زنهارتكیه بر آب كردهای هشدار حضرت صاحبقران از چول جلالی گذشته كنار آب جمد مخیّم دولت آمد و از مخالفت شهاب الدین آگاه شد. چهاردهم ماه امیر شیخ نور الدّین را با جمعی امرا نامزد آن نامبارك فرمود و سپاه منصور به حوالی جزیره آن مغرور رسیده و از آب بزرگ چون باد گذشته.
مصرع
آتش پیكار برافروختند
و از طرفین كوششهای بهادرانه نمودند و چون شب هندینژاد بر جهان نقاب ظلمت گشاد و ترك عالمسوز روز روی به خوابگاه مغرب نهاد و آن دو سپاه كینهخواه عنان از یكدیگر برتافتند و هریك به آرامگاه خود شتافتند، شهاب الدین با ده هزار كس شبیخون آورده جنگی عظیم در پیوست. امیر شیخ نور الدّین صدمات مردانه و حملههای پردلانه كرده اهل جزیره چون ماهی در تاب و مرغ نیم بسمل در اضطراب افتادند و سیل بلا بالا گرفته كشتی حیات ایشان در گرداب فنا ماند و مخالفان از سر ضرورت خود را در دریای خونخوار انداختند و در آن شب خانه
______________________________
(1). ظف: شهاب الدین مباركشاه تمیمی ص 42 ج 2.
(2). در نسخ و ظفرنامه چنین است. ظاهرا جمنا و جمنه باشد.
(3). ك: غرارت. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج2 752 ذكر شهاب الدین مبارك تمیمی و مخالفت او بعد از موافقت ..... ص : 751
ص: 752
بچگان خاص منصور [و بورج چهره] «1» در موقف جنگ و معركه نام و ننگ دادمردی دادند و در این حال، آن حضرت بر سبیل استعجال به كنار جزیره رسید و شهاب الدین در دویست كشتی با اتباع خود درآمده بر روی آب به جانب اوجه گریخت و امیر شیخ نور الدین بر كنار آب جنگكنان میرفت و خلق بسیار از هندوان به قتل آورده بازگشت. حضرت صاحبقران امیر شیخ نور الدین و جمعی را كه شجاعت و جلادت نموده بودند و بعضی را كه زخمدار شده بودند همه را نوازش فرموده به تشریفات فاخر سرافراز ساخت و شهاب الدین چون به رود مولتان نزدیك رسید، امیرزاده پیر محمد و امیر سلیمانشاه و جمعی امرای امیرزاده شاهرخ كه پیشتر آمده بودند آن سرگشتگان را در دریا دستگیر كردند و به تیغ انتقام گذرانیدند و شهاب الدین زن و فرزند را در آب افكنده جان از آن ورطه هایل به ساحل نجات رسانید و امیر شاهملك به موجب فرمان به جنگلستان درآمده دمار از روزگار مخالفان برآورده با غنیمت فراوان و كشتیهای پرغلّه به اردوی همایون بازآمد و چون از مهم شهاب الدّین فراغت روی نمود رایات همایون نهضت فرموده پنج شش روز به كنار آب «2» میرفتند تا بیست و چهارم ماه در لب آب جناوه «3» برابر قلعه نزول فرمود و در آن محل آب جمد و آب جناوه بر مثال مجمع البحرین به هم میپیوندد و از تلاطم امواج آثار قدرت الهی مشاهده میشود. فرمان قضا جریان نفاذ یافت كه حشر لشكر بر آن بحرین پهناور جسر معتبر بندد و بیست و هفتم ماه به اتمام پیوست و از سلاطین پیشین كه به آن سرزمین رسیدهاند منقول نیست كه بر آن دریا پل بستهاند و ترمه شیرین خان كه عبور نموده پل نبوده. «4» آری
______________________________
(1). ف: دبوری- س، ك: ولوری. تصحیح از ظفرنامه (ج 2 ص 44).
(2). ف: در كنار، س، ك: كنار كنار تصحیح از ظفرنامه.
(3). نسخ: خیاده- تصحیح از ظفرنامه- ظاهرا یكی از شعب پنجگانه پنجاب است و شعبات دیگر عبارتند از: جیلم، بیا، ستلج، راوی.
(4). ف: بوده- ظفرنامه: «ترمشیرین خان كه بر آن آب عبور نموده است پل نبسته.» (ج 2 ص 45).
ص: 753
مصرع
دولت صاحبقران زینها فراوان كرده است
و لشكر بیوهم و خطر بهسان بندگان مقبول كه در روز محشر از صراط مستقیم گذرند بر آن پل گذشته روز دیگر به لب آب تلنبه «1» رسیدند «2» و سادات و علما و رایان به خدمت آمده به عواطف پادشاهانه مخصوص شدند و همین روز از آب گذشته، غره صفر در صحرای تلنبه سراپرده و شادروان به اوج كیوان برآمد و دولك «3» مال امان بر رعایای آنجا حواله داشته سادات و علما از آن تكالیف معاف بودند و بعضی از آن مال حاصل نمیشد و فرمان شده بود كه هرجا غلّه یابند بردارند و لشكریان چون بلای ناگهان در شهر افتاده خانهها را آتش زدند و غارت كرده اسیر گرفتند و غیر سادات و علما كسی خلاص نیافت.
در این اثنا، به مسامع علیه رسید كه جمعی صوبهداران در نواحی تلنبه كه سابقا امیرزاده پیر محمد را انقیاد نمودهاند، باز راه مخالفت سپردهاند. فرمان همایون صدور یافت كه امیر شاهملك و شیخ محمد ایكو تیمور آن نواحی را تاخت كنند و ایشان به تیغ مرّیخ شرار دو هزار هندوی زحل كردار به دار البوار فرستاده و زن و فرزند اسیر كرده با كثرت غنیمت به خدمت آمدند و حضرت صاحبقران هفتم صفر در ضمان فتح و ظفر روان شده در حوالی چال به كنار آب بیاه مقابل شاهنواز «4» نزول فرمود و به مسامع همایون رسید كه نصرت تمیمی «5» برادر شیخ كوكرای با دو هزار مرد در موضع چال «6» آب را حصار ساخته و آن كولابی «7» است چون طبع دانایان در غایت صفا، چون بخشش كریمان بیحد و مستوفی. آن حضرت آغرق را گذاشته و دست
______________________________
(1). ظف: تلمبی.
(2). ظف: «و از تلمبی تا مولتان سی و پنج گروه است.»
(3). لك به معنای صد هزار است و دو لك یعنی دویست هزار.
(4). ظف: به موضع شاهنواز (ص 47 ج 2).
(5). ظف: نصرت برادر ...
(6). ظف: جال.
(7). س، ك: كول آبی.
ص: 754
راست به جلادت امیر شیخ نور الدّین آراسته و دست چپ به شوكت امیر شاهملك و امیر شیخ محمد ایكو تیمور زینت یافته و علی سلطان را با پیادگان خراسان در پیش قول بازداشته به كنار آن كول آمد و نصرت از غایت جهل و غرور در برابر لشكر منصور صف كشید و علی سلطان با پیادگان خراسان در آب و لای با زمره ضلال به حرب و قتال مشغول شد و او با جمعی بهادران زخمدار گشت و امیر شیخ نور الدین نیز به آب و لای درآمده [آن بادپیمایان خاكسار را به تیغ آبدار به آتش دوزخ و بئس القرار رسانیدند و نصرت بیسعادت] «1» ناپدید شد و از حال او كسی خبر نیافت و اموال ایشان غارت یافته خانهها را آتش زدند و سپاه ظفرپناه از آن كول و چال در گل و لای كه راهی به غایت تباه بود.
نظم
وهم را پای از گلش لغزیدعقل از آن آب و لای میترسید به دشواری عبور نمود و در موضع شاهنواز نزول فرمود «2» و لشكر در شاهنواز كه قریهای معتبر است غله بسیار یافتند و چندانكه خواستند برداشتند و باقی را آتش زدند كه گبران فایده نگیرند و جمعی امرا در عقب اتباع نصرت نكبتزده رفتند و به ایشان رسیده و قتل بسیار كرده با غنیمت بسیار بازآمدند و آن حضرت دوازدهم ماه از شاهنواز كوچ كرده در لب آب و یاه به مقابله قریه جنجان «3» كه جمع آغروقها آنجا بود فرود آمد و همان روز تمام لشكرها از آب گذشتند.
و در این روز معتمدی هریملك نام از خراسان رسیده خبر سلامتی امیرزاده شاهرخ رسانید و بیلاك و تحفه كه آورده بود به وسیله امرا گذرانید.
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). س، ك: فرموده.
(3). نسخ: جیحان- تصحیح از ظفرنامه ج 2 ص 49.
ص: 755
ذكر آمدن امیرزاده عالی شان پیر محمد جهانگیر از جانب مولتان
سابقا مذكور شد كه امیرزاده پیر محمد شهر مولتان را محاصره كرده بعد از شش ماه رعایا به تنگ آمده چنانچه بر هر مردار كه دست مییافتند سدّ رمق میساختند. والی آنجا سارنگ به ضرورت آن [شهر را گذاشته] «1» مولتان مسخّر گشت. و چون شهزاده را این فتح روی نمود، عرضه داشت به پایه سریر اعلی فرستاد و چنانچه رسم هندوستان است بشكال عظیم شد «2» و اسبان بیشتر تلف شدند و شهزاده از ظاهر شهر به مولتان درآمد و حكام و سرداران هند كه انقیاد نموده بودند، سر باز زدند [و اندیشهای فاسد به خاطر راه دادند و مخالفان سر عصیان و طغیان برآورده شبها در شهر میآمدند] «3» و سپاه شهزاده مجموع پیاده و از گل و لای فیلان را مجال حركت نبود و لشكریان از دشمنان ترسان و خاطرها به صد اندیشه هراسان
مصرع
نه رای سفر كردن و نه روی اقامت
ناگاه آفتاب رایت حضرت صاحبقران از افق عنایت الهی طلوع كرد و لمعان برق شمشیرش ظلمات اطراف هندستان را روشن ساخت و بدفرصتان تیرهرای را
مصرع
هم كار شد ز دست همه هم ز كار دست
و شاهزاده از مضیق حیرت بیرون آمده متوجه اردوی همایون شد و چهاردهم صفر در لب آب بیاه به موكب ظفرپناه پیوست و آن حضرت او را كنار گرفته به انواع مرحمت پادشاهانه اختصاص بخشید و شاهزاده جنید بورلدای و برادرش بایزید و محمد درویش طایخانی «4» كه در خوارزم از امیر جهانشاه گریخته به هندستان «5» آمده
______________________________
(1). س: جا گذاشته- ك: شهر گذاشته.
(2). ظف: «پشه كالی عظیم دست داد.»
(3). ك ندارد- ظفرنامه: «و در بعضی مواضع داروغگان را به قتل آوردند. مخالفان بداندیش سر عصیان و طغیان برآورده شبها تا در شهر میآمدند.» ج 2 ص 50
(4). تصحیح از ظفرنامه- ف: طالحانی- س، ك: طایحانی.
(5). س، ك: هندوستان.
ص: 756
بودند در زمان فتح مولتان از طرف سند پیش شاهزاده آمدند در این مجلس ایشان را به عزّ بساط بوس رسانید و آن حضرت خون ایشان را بخشیده چوب یساقزده گذاشتند و سپاه از آب بیاه عبور نموده. «1» موكب ظفرنشان چهار روز در برابر قلعه جنجان «2» توقف فرمود و امیرزاده پیر محمد در آن موضع طوی داده پیشكشهای نفیس از اسبان تازی و كمرهای مرصّع و زینهای زر و نقره و اوانی دیگر به عرض رسانید و حضرت صاحبقران مجموع آن نفایس را بر امرا و لشكریان عنایت فرمود و دریای سخای آن حضرت به نوعی امواج برآورد كه افواج لشكریان امیرزاده پیر محمد را كه اسبان ایشان در بشكال «3» ضایع شده بود در آن روز سی هزار اسب بخشیده همه را سوار ساخت.
نظم
آنجا كه بحر همت او موج میزنداصداف كاینات شود پرزر و گهر [لاجرم مواهب پروردگار درباره] «4» آن مؤید كامكار بر حسب همت عالی مقدار او بود.
نظم
هست در این دایره لاجوردمرتبه مرد به مقدار مرد و آن حضرت از موضع جنجان به قریه سهوال و از آنجا به مرحله اصوار و از آنجا به منزل جهوار به چند روز رسیده «5» نزول فرمود و پیش از این رعایای دیبالپور
______________________________
(1). ظف: «روز شنبه پانزدهم.»
(2). نسخ: جیحان- تصحیح از ظفرنامه.
(3). ظف: پشه كال (ج 2 ص 52).
(4). ك ندارد.
(5). ظف: «از موضع جنجان نهضت فرموده سایه اقبال به قریه سهوال انداخت و روز آدینه بیست و یكم از قریه سهوال ارتحال نمود. مرحله اصوان مخیم معسكر ظفر آشیان گشت و یك روز آنجا توقف افتاد.
روز دیگر از اصوان روان شده مرحله جهوال ...»
ص: 757
امیرزاده پیر محمد را انقیاد نموده بودند و شاهزاده، مسافر كابلی را با هزار سوار به دارایی آنجا فرستاده و چون آن ارذال به سبب بشكال ضعفی در احوال شاهزاده احساس نمودند با غلامان سلطان فیروز شاه متفق شده مسافر را با آن هزار مرد به تیغ بیباكی گذرانیده از آوازه لشكر فیروزی اثر آن بد فرصتان به اطراف آواره شدند.
حضرت صاحبقران در جهوار امیر شاهملك و دولتمور تواجی را در آغروق گذاشته فرمود كه از راه دیبالپور متوجه شوند، چنانكه نزدیك دهلی در موضع سامانه موكب همایون و آغرق به هم رسند و موكب ظفر شعار با ده هزار سوار ایلغار كرده متوجه آجودن شد و بیست و چهارم ماه خورشید رایت نصرتپناه از افق قصبه آجودن طالع گشت و پیشوایان آجودن، شیخ منوّر و شیخ سعد، نبیرگان شیخ نور الدّین، اهالی آنجا را بر جلا ترغیب كرده جمعی با شیخ سعد به طرف بطنیر كه قصبه معظم بلاد هند است گریخته بودند و بعضی همراه شیخ منوّر عازم دار الملك دهلی شده و فوجی سادات و علما و بسیاری رعایا توكّل بر كرم الهی بر موجب فرموده انا عند ظنّ عبدی بینمودند و در وطن خود مقیم بودند و چون آفتاب چتر همایون بر اطراف آن قصبه تافت آن زمره سعادتمند به درگاه عالمپناه شتافتند و به نوازش پادشاهانه و مراحم خسروانه اختصاص یافتند و مولانا ناصر الدین عمر و خواجه محمد خواجه محمود شهاب «1» را به داروغگی آنجا معیّن فرمود تا اهالی آن مقام را از عبور لشكری چنان با ازدحام گرد ملال بر چهره احوال ننشیند. هركه بر عنایت الهی اعتماد كرد از آن بلا خلاص یافت و هركه اضطراب نمود با زن و فرزند گرفتار شد.
ذكر فتح و تسخیر قلعه بطنیر به تسلط و تدبیر پادشاه عالمگیر
حضرت صاحبقران بیست و پنج ماه به آجودن درآمده به مزار مورد انوار شیخ فرید شكر گنج قدس سره فرموده به صدق نیّت و صفای طویّت از روحانیت آن
______________________________
(1). ظف: «ناصر الدین عمرو پسر خواجه محمود شهاب حیدر را به داروغگی ...» (ج 2 ص 54).
ص: 758
بزرگ استمداد نمود و به عزم تسخیر بطنیر عزیمت كرد و از رودونه كه از معظمات انهار هنر است گذشته به قلعه خالص كوبل «1» رسید و از آنجا تا بطنیر پنجاه گروه است. هر سه گروه یك فرسخ شرعی. و آن حضرت همان روز نماز پیشین گزارده سوار شد و تمام شب رانده مجموع آن مسافت «2» را به یك منزل قطع فرمود و قراولان طرفین به هم رسیده به موجب و إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ «3» فراول دشمن منهزم شد و شیخ درویش الهی دو هندو را فرود آورد و (همان روز چهارشنبه) «4» بیست و ششم ماه چاشتگاه موكب پادشاه جهانگیر به ظاهر بطنیر رسید [و این بطنیر قلعهای است از مشاهیر قلاع هند، به جانب دست راست از راه دور افتاده و اطراف آن چول است و آب آن از كولی است بر در شهر كه از پشكال پر میشود و لشكر بیگانه به آنجا نرسیده] «5» و بدین سبب اهالی دیبالپور و دیگر مواضع از صدمه لشكر منصورپناه به آن قلعه آورده بودند. و چون كثرت مردم از حدّ گذشته بود و در شهر نمیگنجید، بسیار چهارپا و عرابها با اجناس بسیار در حوالی حصار بازداشته بودند و والی آن را رای دولجین میخواندند یعنی بهادر. «6» بر لشكر كفّار و تیغ بسیار مغرور گشته و متعرّض قوافل تجّار شده مسافران از شرّ او ایمن نبودند.
آن حضرت با ده هزار سوار نامدار رسیده هرچه در حوالی حصار بود غارت شد و از هندوان گروه انبوه به قتل آمدند و رای دولجین از روی عجز و اضطراب سیّدی را فرستاد كه آن روز او را امان بخشند تا روز دیگر كمر بندگی بسته به خدمت آید حضرت صاحبقران ملاحظه فرستاده كه از دودمان حضرت رسالت بود فرمود و سپاه
______________________________
(1). ظف: خالص كوتلی (ج 2 ص 55).
(2). ظف: «آن چول كشنده را به یك منزل ...» (ج 2 ص 56).
(3). سورة الصافات 173.
(4). تكمیل از ظفرنامه.
(5). ك ندارد.
(6). ظف: «راو دولجین» میگفتند و راو به لغت هند بهادر را گویند.
ص: 759
را از جنگ منع نمود و از در حصار بازگشته از شهر بیرون آمده در پناه تأیید كردگار فرود آمد و روز دیگر رای دولجین به عهد وفا ننموده بیرون نیامد. فرمان اعلی صادر شد كه امرا هریك در مقابل خود نقب فروبرده به زیر دیوار قلعه رسانند و به موجب فرموده عمل نمودند و آتش و سنگ و ناوك خدنگ كه از قلعه بر سر آن مجاهدان میریختند پنداشتی كه گل آتشین و غنچه پیكانی بر ایشان میفشاندند. اهل قلعه را تاب مقاومت نمانده مغز در سر به جوش آمد و دل در سینه خروش برآورد و حدّ خود را شناختند و بر سر برجها برآمده زاری را وسیله نجات ساختند. آن حضرت مكارم پادشاهانه فرموده خط بخشایش بر صحیفه خطای ایشان كشید و رای دولجین پسر خود را نایب همراه ساخته با جانوران و اسبان تازی بیرون فرستاده و حضرت صاحبقران ایشان را به جامه زربفت و كمر شمشیر مرصّع مخصوص ساخته باز گردانید و رای دولجین را پشت استظهار قوی شده بیست و هشتم صفر با شیخ سعد آجودنی بیرون آمده سعادت بساط بوس دریافت و باز جانوران خوب و سه تغوز اسب تازی با زینهای زرّین به عرض رسانید و خدمات او عزّ قبول یافته عنایت پادشاهانه او را به جامه زردوز و كمر زرّین و تاج مرصّع بلند قدر گردانید و چون اهالی مواضع به تخصیص دیبالپور و آجودن گریخته به آن قلعه آمده بودند، امیر سلیمانشاه و امیر اللّه داد به ضبط دروازه قیام نمودند و مردم اطراف را از قلعه به لشكرگاه آورده طایفه طایفه را به معتمدان سپردند و سیصد اسب تازی آورده آن حضرت همه را بر امرا و وزرا و سرداران عنایت فرمود و از اهالی دیبالپور كه مسافر كابلی را با هزار كس از سپاه امیرزاده محمد به غدر كشته بودند پانصد نفر به حسام انتقام گذرانید و باقی اسیر كرد و با مردم آجودن همین شیوه ورزید. كمال الدّین برادر دولجین و پسر او آن سیاست مشاهده نمود. با آنكه دولجین در لشكرگاه بود، سلخ صفر، به خیال محال، دروازه قلعه بسته در بلا بر خود بازگشادند. بدین سبب دولجین مقیّد شد و آن حضرت فرمود كه عرادهها و منجنیقها در برابر قلعه نصب كرده به نقب مشغول شدند. برادر و پسر دولجین و باقی مخالفان را از بیم مغز در سر و زهره در بر به
ص: 760
جوش آمد.
نظم
خون در رگ از نهیب تو چون ژاله بفسردو اخگر شود ز بیم تو مغز اندر استخوان و با هزار گونه زاری و نیاز بیرون آمده كلیدهای دروازهها به عرض رسانیدند و غره ربیع الأول، امیر شیخ نور الدین و امیر اللّه داد به تحصیل مال امانی در قلعه رفتند و چند روز گذشته، رایان تیرهرای در ادا تعلّل مینمودند «1» و دلایل نفاق ظاهر شد و گبران و گمراهان
مصرع
آغاز مخالفت و عصیان كردند
و آتش قهر حضرت صاحبقران زبانه زده حكم فرمود كه مجموع لشكر به قلعه درآیند. گبران، به موجب بیدی لا بیدك، مال و زن و فرزند خود را آتش زده سوختند و مسلمانان زن و فرزند سر بریده «2» هردو گروه اتفاق نموده مستّعد جنگ تركان شدند و شعله بلا بالا گرفت و نیران عدوان اشتعال پذیرفت و امرای بزرگ به قلعه درآمدند و بسیاری از غازیان دولتمند سعادت شهادت «3» یافتند و امیر شیخ نور الدین را نزدیك بود كه دستگیر كنند. اوزون مزید بغدادی و فیروز سیستانی و
______________________________
(1). ظف (به اختصار): «رایان آنجا روشندلانه و یك جهتانه در پذیرفتن مال امان و ادا كردن وجه پیش نیامدند و از راستی كه به گواهی مهر مبارك پادشاهی سبب رستگاری است انحراف جستند.» (ج 2 ص 279) نقش مهر تیمور «راستی رستی» بود.
(2). شرف الدین علی یزدی، درین جا كه حتی مسلمانان از سنگدلی تیمور و بیم از سپاه غارتگر وی زن و فرزند را سر میبریدند، چون دیگر بهانه جهاد و غزا را نمیتواند به كار برد، مینویسد: «و قومی كه دعوی مسلمانی میكردند، زن و فرزند ...»
(3). ف: سعادتمند شهادت یافتند- ك: دولتمند سعادتمند سعادت- ظف: غازیان دولتمند به سعادت شهادت فایز شدند.» ص 61 ج 2
ص: 761
خانه بچگان صاحبقرانی تیرباران كرده او را از آن مهلكه خلاص دادند. عاقبت نسیم عنایت از مهبّ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ «1» وزیده لشكر اسلام غالب آمد و ده هزار هندوی بدكردار به آتش تیغ آبدار خاكسار شده به باد فنا رفتند و عمارتها و خانهها آتش زده و خراب ساخته با زمین هموار كردند. «2»
مصرع
در آن دیار نماند ز آدمی دیّار
و حضرت صاحبقران غنایم آن قلعه را بر امرا و لشكریان بخش فرمود و زخمداران را به مرهم مرحمت نوازش نمود و اوزون مزید و فیروز و دیگران را كه در معاونت امیر شیخ نور الدین كوشش نموده بودند به عنایت مخصوص ساخته تشریف و انعام ارزانی داشت.
ذكر عزیمت حضرت صاحبقران به صوب سرسطی و فتحآباد و اهرونی
چون امیر كبیر خاطر خطیر از تسخیر شهر و حصار بطنیر- خود چه شهر و حصار، ویرانه پرمردار- فارغ ساخت، رایت همایون به عزم فتح بلاد دیگر برافراخت و از آنجا سیم ماه روان شده شب در میان كرده چهارم ماه به قلعه فیروزه «3» رسید و همان روز به شهر سرسطی آمد و اهالی آنجا اكثر كافر بودند و گوشت خوك میخوردند و از آوازه لشكر منصور گریخته بودند. سپاه ظفرپناه در عقب ایشان شتافته و آن گمراهان را یافته بسیاری به تیغ جهاد گذرانیدند و غنایم فراوان گرفته سالم و غانم بازآمدند مگر عادل فراش كه در آن محاربه عزّ شهادت یافت و حضرت صاحبقران یك روز در سرسطی بوده نهضت فرمود و هیژده گروه قطع كرده به حوالی فتحآباد آمد و مردم آنجا به غرور شیطان قدم در راه عصیان نهاده پشت بر
______________________________
(1). سورة یوسف 87.
(2). حاشیه نسخه س:
«و اول النّار جمر ثم یشتعلو اوّل الغیث رشّ ثم ینسكب»
(3). ك: فیروزشاه.
ص: 762
دولت و رو در بیابان آوردند و جمعی در عقب رفته گریختگان را به تیغ برّان و سنانپیچان بیجان ساختند و جهات ایشان را غنیمت گرفتند و هفتم ماه از فتحآباد عزیمت نموده و از قلعه رجب «1» پور گذشته سایه چتر همایون بر حوالی قلعه اهرونی انداخت و چون مردم آنجا از دانش بهره نداشتند كسی مراسم استقبال به جا نیاورد و لشكر فیروزی اثر جمعی را به تیغ بیدریغ گذرانیده باقی را اسیر كردند و غله فراوان یافته چندانكه خواسته برداشته آنچه ماند با خانهها سوختند و از اهرونی به قریه لوهنه «2» آمده در آن نواحی قومی بودند كه ایشان را جتان میگفتند و از دیرباز دست به دزدی و رهزنی گشاده راه بر آینده و رونده بسته بودند و از نهیب لشكر منصور در بیشهها گریخته. فرمان قضا جریان نافذ شد كه امیر توكل هندوی قرقره و مولانا ناصر الدین عمر با جمعی آن گروه را تاخته دویست كس به قتل آوردند و باز آمده شرح فساد ایشان به عرض رسانیدند. حضرت صاحبقران آغرقها را با غنایم كه جمع آمده بود به عهده اهتمام امیر سلیمانشاه به طرف سامانه فرستاده به نفس شریف ایلغار كرد «3» و قوم جتان كه در بیابان و بیشههای نیشكرستان «4» پنهان بودند دو هزار كس «5» از آن جماعت به تیغ فتنهسوز سپاه فیروز بر خاك هلاك افتادند و زن و فرزند اسیر گرفته اموال و چهارپایان غارت كردند و مواد فساد ایشان كه چابك سوار نسیم از آن حدود به ترس و بیم میگذشت بكلی منقطع گشت.
و در آن نواحی جمعی سادات مقام داشتند «6» به دلالت سعادت و نسبت رسالت روی امید به درگاه عالمپناه آوردند. آن حضرت همه را معزّز داشته سر تا پا
______________________________
(1). ظف: رجب نور.
(2). ك، س: لومنه- ظف: «در صحرای قریه توهنه لوای دولت و اقبال برافراختند.»
(3). ظف: «روز سهشنبه نهم ماه ربیع الأول از توهنه نهضت فرمود.» (ص 63 ج 2).
(4). ف: شكرستان- ظفرنامه یزدی: «و اكثر آن بیشه نیشكر بود.»
(5). ك: و هزار.
(6). ظف: «در دیهی مقام داشتند.» (ج 2 ص 64).
ص: 763
جامههای گرانمایه فرمود و داروغه گذاشت تا از لشكر آسیبی نرسد و رایات همایون نهضت نموده امرای جوانغار سلطان محمود خان و امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده رستم و امیر جهانشاه و غیاث الدین ترخان و حمزه طغای بوغا برلاس و شیخ ارسلان و سونجك بهادر و مبشّر كه در مرغزار كابل تعیین رفته بود كه به كدام راه روند و ایشان بر حسب فرمان روان شده و در آن راه بلاد و قلاع مفتوح و مقهور ساخته منتصف ربیع الأول به موكب ظفر قرین پیوستند و آغرق بزرگ كه از راه دیبالپور میآمد و ضبط آن به عهده امیر شاهملك بود در آن روز به اردوی همایون رسید و روز جمعه نوزدهم به قریه كتیل كه از آنجا تا سامانه هفده گروه باشد رسیدند و قبه شادروان به ایوان كیوان بركشیدند. «1»
ذكر صدور فرمان واجب الأمتثال به روان شدن سپاه ظفرپناه به رسم یسال
چون شاهزادگان و امرا كه به راههای مختلف رفته بودند به موعد معیّن جمع آمدند، امرای میمنه و میسره به مورچل خود به توره روان شدند. در برانغار امیرزاده پیر محمد و امیرزاده رستم و امیرزاده خلیل سلطان و امیر سلیمانشاه و امیر شیخ نور الدین و امیر مضراب و امیر یادگار برلاس و خماری و تیمور خواجه آق بوقا و دیگر امرا و در جوانغار پادشاه سلطان محمود خان و امیرزاده سلطان حسین و امیر شاهملك و امیر شیخ محمد ایكو تیمور و امیر شیخ ارسلان و امیر سونجك و در قول تومان سان سیز و تومان كلان و امیر اللّه داد و امیر علی سلطان تواجی و باقی تومانات و
______________________________
(1). حاشیه نسخه س، ك: «چون مقصود بیان تسلط و اقتدار آن مؤید كامكار است، اگر اسامی بعضی بلاد و دیار بر زبان قلم درر نثار در شمار نیاید معذور دارند. منه، رحمه اللّه»- ظف: (ج 2 ص 66) «روز پنج شنبه هژدهم از كنار پل كوپله به سعادت و اقبال روان شد ... روز جمعه نوزدهم از آنجا كوچ كرده به قریه كتیل رسیدند.» نسخ: كتبل.
ص: 764
امرای قشونات بدین سان لشكری چهار فرسخ عرض یاسامشی كرده «1» به طرف دهلی روان شدند و به قلعه اسندی رسیده در آن دیار دیّار نبود و حصار تقلغپور حكم اسندی داشت «2» و از آنجا به شهر پانپت نزول كردند «3» و آنجا غله بسیار گرفتند و به لب آب پانپت فرود آمده و باز اسباب جنگ مرتّب داشته فرمان قضا جریان نفاذ یافت كه امرای برانغار تا به موضع جهاننمای كه عبارت از عمارتی است كه سلطان فیروز شاه در دو فرسخی دهلی بر بالای كوهی ساخته كه در دامن آن آب جون چون دریایی میگذرد تاخت كنند و امرا رفته و غنایم گرفته به فتح و ظفر بازآمدند و حضرت صاحبقران در مقابل قریه پله از آب جون عبور نموده به جانب حصار لوبتی رفت كه در آن طرف علف بسیار بود و همان روز به حصار لوبتی رسید «4» و پیش از این امیر جهانشاه و امیر شاهملك و امیر اللّه داد به موجب فرموده به آن حصار رفته بودند و اهل قلعه ابواب موافقت مسدود ساخته راه مخالفت گشودند و دست به حرب و قتال و جنگ و جدال برآوردند و درین روز بیست و نهم كه اعلام ظفر اعلام سایه همایون بر آن مقام انداخت شیخی عاقل كار دیده و پیری كامل گرم و سرد روزگار چشیده به دل راست بیرون آمده باقی عصیان ورزیدند. آن حضرت فرمود كه نقبها زده جنگهای سخت كردند. طلوع آفتاب رایت ظفر قرین نماز پیشین بود و قوّت دولت هنگام نماز پسین قلعه را گشود.
______________________________
(1). حاشیه ك، س: «در ظفرنامه میگوید شش فرسخ شرعی و دو میل عرض لشكر است و چون خواجه حافظ ملازم اردوی همایون بوده نقل او ثبت افتاد.» راست است. در ظفرنامه طول افواج را «بیست گروه مسافت كه شش فرسخ شرعی باشد» نوشته «و دو میل به عرض» ص 66 ج 2.
(2). ظف: «و از كتیل تا اسندی هفده گروه است ... و مردم سامانه و كتیل و اسندی كه بیشتر كیش مجوس داشتند خانههای خود را سوخته بودند و به طرف دهلی گریخته.» (ج 2 ص 67).
(3). ظف: روز چهارشنبه بیست و چهارم ماه [صفر].
(4). حاشیه نسخه ك، س: «و این لوبتی قلعهای است در میان دو آب یكی جون و دیگری هیلن كه سلطان فیروز شاه از آب كالینی بریده و به فیروزآباد آورده و آنجا به آب جون متّصل میشود. ظفرنامه.» در ظفرنامه چاپ تهران نام این قلعه لونی آمده است. (ج 2 ص 68).
ص: 765
و سلخ ربیع الأول فرمود كه نوكران ملو خان و هركه از مقیمان قلعه مسلمان باشد جدا شده گبران را به تیغ جهاد گذرانیدند. و تمام قلعه غارت شده بغیر از سادات كسی امان نیافت و غره ربیع الآخر از حصار لوبتی به لب آب جون آمده و در برابر جهاننمای گذرها احتیاط نموده و بازگشته به اردوی همایون فرمود و امیر سلیمانشاه و امیر جهانشاه را به تاخت جانب جنوب دهلی فرستاد «1» و روز دیگر حضرت صاحبقران با هفتصد «2» سوار جیباپوش نشاط احتیاط عمارت جهاننمای فرمود و از آب جون گذشته و به آنجا درآمده تكلّفات آن را ملاحظه نمود و جهاننمای تا آن حضرت را كه جهانی در صورت انسانی بود به جهانیان ننمود، اسم جهاننمای آن عمارت را مناسب نبود و آن حضرت بعد از تفرج جهاننمای محلّ رزم و جدال و میدان محاربه و قتال در ضمیر جهانگیر قرار داد و علی سلطان تواجی و جنید بورلدای كه به قراولی رفته بودند هریك كسی را گرفته [آوردند] «3» و استفسار اخبار نموده محمد سلف را كه علی سلطان آورده بود تلف شد. در این اثنا ناگاه ملو خان با چهار هزار سوار و پنج هزار پیاده و بیست و هفت [زنجیر] «4» فیل ظاهر شده نزدیك رسید. آن حضرت از آب به طرف اردو عبور نموده قراولان لشكر منصور سید خواجه و مبشر با سیصد مرد به مقابله و مقاتله منغلای دشمن مشغول شده جنگكنان تا كنار آب آمدند و آنجا آتش بلا بالا گرفت و آن حضرت سونجك بهادر و اللّه داد را به مدد سید خواجه فرستاد و ایشان همچو باد از آب گذشته به اتّفاق
______________________________
(1). ظف (به اختصار) (ج 2 ص 69): «كیفیت وضع محاصره با شاهزادگان و امرا سنّت استشارت مرعی داشت و رای بر آن قرار گرفت كه اول غلّه بسیار جمع آورده در آن حصار ضبط نمایند. بعد از آن به محاصره شهر گرایند و از برای امضای این رای امیر سلیمانشاه ... روان شدند تا جانب جنوبی دهلی را ...»
(2). ظف: با قریب هفت سوار.
(3). ك ندارد.
(4). ك ندارد.
ص: 766
سید خواجه تیرباران كردند و مخالفان تاب مقاومت نیاورده گریختند و هنگام گریز پیل جنگی «1» افتاده سقط شد و از وقوع این حال، عقلا به فتح صاحبقران بیهمال استدلال نمودند. چه گریه ابر آزاری دلیل خنده گلهای بهاری باشد.
مصرع
از گریههای ابر بود خندههای گل
و ملو خان گریزان عازم دهلی شد و امرا جهت احتیاط در عقب نرفتند.
ذكر ترتیب سپاه ظفرپناه و قتل فرمودن لشكر غزا شعار اسیران كفار را
ارباب عقل و بینش و واقفان كار كارخانه آفرینش را واضح و پیدا و لایح و هویداست كه گشاینده ابواب فتح و ظفر عنایت ایزدی است و نماینده راه سعادت و اقبال رحمت بیغایت سرمدی و اگرچه خلعت سعادت برقد قدر هركسی در ازل دوختهاند و شمع دولت در شبستان مراد از نور عالم علوی افروخته امّا آفتاب عالمتاب فتح و ظفر بعد از تاریكی گرد نبرد روی نماید و طراوت چمن كامرانی از گریه زار ابر كارزار در وقت كارزار پدید آید.
مصرع
گنج با مار است و گل با خار و مستی با خمار
و چون غرض از این سعی و كوشش اعلای كلمه حق و اظهار شعار اسلام باشد هرآینه ساعد این مطلوب زودتر به دست آید و چهره آن آرزو آسانتر روی نماید.
مصداق این سیاق آن است كه حضرت صاحبقران بعد از مشّاق منزل و شداید طریق و مخالفت عبور و آفت بحار عمیق به حوالی دهلی رسیده به جانب شرقی حصار لوبتی فرود آمد و قبه و بارگاه به ذروه مهر و ماه برآمد و مجموع امرای نامدار و سرداران روزگار كه بتاخت اطراف رفته بودند بازآمده آن حضرت همه را حاضر ساخت و با مخدومزادگان و نوینیان و امرای عظام و سرداران قشونها مشاورت فرمود و قواعد توره و یاساق پادشاهان قدیم به خوبتر عبارتی بیان نمود و رسوم رزمآرایی و
______________________________
(1). س، ك: پیلی- ظف: دو پیل.
ص: 767
قانون نبردآزمایی و در دریای وغا غوطهخوردن و از گرداب هیجا بیرون آمدن و در جوانغار و برانغار و قول عنان در عنان تافتن و بدل حمله خصم در آن حال یافتن چنان بیان كرد كه گوشها پر در شاهوار گشته سامعان آن سخنان به گوش هوش و سمع جان شنیدند و در همین مجلس شاهزادگان و امرا به عرض رسانیدند كه از لب آب سند تا اینجا صد هزار كفّار اسیر و گرفتارند. شاید كه در روز جنگ میل مردم دهلی كرده به ایشان پیوندند و آن روز كه ملو خان تا عمارت جهاننمای آمده و این سخن در اردوی همایون مذكور شده اسیران شنیده یكدیگر بشارت داده به اشارت بشارت مینمودند. و صاحبقران را سخن دولتخواهان معقول و مقبول آمده حكم یرلیغ نفاذ یافت كه اسیران را به قتل آرند و هركه تقصیر و تأخیر كند «1» او را كشند و مال او از آنكس باشد كه تقصیر او را به عرض رساند و به روایت اقلّ صد هزار هندو را به تیغ جهاد گذرانیدند و مولانا ناصر الدین عمر كه یكی از ارباب عمایم بود، با آنكه در همه عمر گوسفندی ذبح نكرده بود، در آن روز پانزده هندو «2» را طعمه شمشیر غزا ساخت و آن حضرت فرمود كه از هر ده نفر لشكر یك كس در اردو و یورت توقف نموده زن و فرزند هندوان و چهارپایان تالانی را ضبط نمایند و عازم شهر شده پنجم ماه از آب جون گذشته باز به این طرف آمدند و رعایت حزم را پیش خود خندقی كندند متصل به پشته كه آن را بهالی خوانند و از شاخ درخت و چپر حصار ساخته در پیش خندق گاومیشان را گردن و پای در هم بستند و در پس چپرها خیمها برافراختند و آن حضرت اختیار منجّمان را كه ناظر به تعویق بود تصدیق نفرمود.
______________________________
(1). ظف: «و هركس كه در امتثال این امر تأخیر و تهاون روا دارد او را بكشند و زن و بچه و مالش از آن كس باشد كه تقصیر او را به عرض رساند.» ج 2 ص 72
(2). ظف: «پانزده هندو در خیل داشت و با آنكه هرگز گوسفندی ... در آن روز امتثال فرمان، هر پانزده را طعمه ...»
ص: 768
نظم
ز سعد و نحس كواكب مدان تو راحت و رنجكه غرقهاند همه همچو ما درین دریا اهل التنزیه و التّقدیس لا یؤمنون بالتثلیث و التّسدیس.
نظم
دلا در دامن اسلام زن چنگكه او دارد كلید هفت اورنگ
گرفتم خود به جدولهای مرقومهمه احكام انجم گشت معلوم
چه سود این جمله چون در عالم پاكنه انجم راه میداند نه افلاك صاحبقران پاك اعتقاد روز دیگر صباح كه هنگام فوز و نجاح است، بعد از نماز بامداد و فراغ از اوراد، به جهت رفتن به شهر و ثانیا برای حال ملو خان تفأل به منشور ربّانی و كلام سبحانی نمود و مصحف مجید گشود و آیه برآمد كه به فتح شهر و قبح حال ملو خان بشارت داد. «1» صاحبقران صاحب تأیید اعتماد بر بشارت قرآن مجید نمود و به ترتیب لشكر و تعیین مواضع بهادران صفدر قیام [و اقدام] «2» نمود.
ذكر رزم حضرت صاحبقران و ظفر یافتن بر سلطان محمود والی هندوستان
چون حضرت صاحبقران را درین سفر فرخ اثر پیشنهاد همت عالی بنیاد نیت غزا و سعادت جهاد بود، لاجرم به موجب وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی
______________________________
(1). طبق نوشته شرف الدین علی یزدی، وقتی تیمور به نیّت فتح شهر از قرآن كریم تفأل نمود، این آیت آمد:
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ ... (سورة یونس 24) و چون به نیّت جنگ با ملو خان تفأل زد این آیت آمد: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ (النّحل 75).
(2). ك: [اهتمام]- س ندارد.
ص: 769
الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِیراً وَ سَعَةً «1» عظایم غنایم و كرایم مغانم روی نمود، چنانچه از آب سند تا اینجا كه دار الملك هند است بسی قلاع و بلاد به عنایت الهی مسخّر و مفتوح فرمود و هفتم ربیع الثانی، «2» خورشید رای كشورگشای صاحبقرانی از مطلع تأیید آسمانی طالع شده رایت فتح و فیروزی برافروخت و عرصه جهان را به تیغ آفتاب از ظلمت هندوان شبنشان و كدورت تیرهرایان پرداخت و به یوسونی كه در نواحی بل كیتل «3» مقرّر بود، برانغار از صولت امیرزاده پیر محمد و امیرزاده رستم و امیرزاده خلیل سلطان و امیر سلیمانشاه و امیر شیخ نور الدین و امیر مضراب و امیر یادگار برلاس و خماری و تیمور خواجه آق بوقا و دیگر امرا آرایش یافت و همچنین جوانغار از فرّ شكوه پادشاه سلطان محمود خان و امیرزاده سلطان حسین و امیر شاهملك و امیر شیخ محمد ایكوتمور و امیر شیخ ارسلان و امیر سونجك و دیگر بهادران زینت گرفت «4» و آفتاب رایت نصرت آیت از اوج قول و القلب مستقر سلطان الرّوح طلوع نمود و به توفیق ربّانی لشكری آراسته آمد كه تا چشم روزگار در میدان پیكار نظارهگر لشكر موجودات است چنان سپاهی ندیده تا كواكب گردون در این كارخانه بوقلمون صفآرای گشته و خورشید تیغزن و بهرام نیزهگذار شده آوازه صلابت چنان لشكری نشنیده.
بیت
ایام اگرچه قصه لشكر بسی شنیدامّا بدین صلابت و قوّت كسی ندید بدین نسق و ترتیب متوجه رزمگاه شدند و از طرف مخالف، سلطان محمود نبیره سلطان فیروز شاه قلب را آرامگاه ساخته ملو خان با او بود و میسره به اهتمام
______________________________
(1). سورة النساء 100.
(2). ظف: روز سه شنبه.
(3). ظاهرا پل كوپله مراد است. (رك ظفرنامه ج 2 ص 66).
(4). در شماره و ترتیب این اسامی، بین متن و ظفرنامه اختلافاتی دیده میشود. (رك ظفرنامه ج 2 ص 77).
ص: 770
طغا خان مفّوض فرمود و امیر علی هوجه و سرداران كشور هند با او بودند و میمنه به عهده ملك هاتی «1» و سایر سپاهسالاران هندوستان محكم شده و ده هزار سوار و بیست هزار پیاده. «2»
مصرع
همه اسباب حرب آماده
روی به مقابله «3» و مقاتله به كارزار آوردند و صد و بیست زنجیر فیل جنگی چون دریای جوشان و ابر خروشان به سلاحها آراسته و صندوقها و تختها بر پشت فیلان پیراسته و بر هر تخت و صندوق چند ناوك افكن آماده و رعداندازان و تخشافكنان نزدیك فیلان ایستاده اگرچه لشكر منصور صفهای جنگ بر هم شكسته بودند و كارهای پریشان به عقد عقل گرهگشای بر هم بسته امّا بیتكلّف در این مقام محلّ اندیشه و حیرت بود. چه هیبت هیأت فیلان كوه منظر عفریت پیكر دلها از جا برده بود و دماغها برهم زده و اسبان فیلان را دیده میرمیدند و سواران بدیشان نمیرسیدند و در افواه مذكور و بر السنه مشهور كه بر اعضاشان از صلابت تیر و شمشیر كار نمیكند و قوتشان چنانكه درختان را به باد حمله بر میكنند و بناهای عالی را به اشارت ویران میسازند و به ثعبان خرطوم اسب را با سوار از زمین ربوده به هوا براندازند و این مبالغهها در بیشتر خاطرها نقشپذیر شده بود و دغدغه به ضمایر راه یافته. حضرت صاحبقران هنگام تعیین مواضع متعینان از جمعی علمای رفیع مقدار كه ظفر كردار ملازم ركاب نصرت انتساب بودند مثل خواجه افضل پسر شیخ الأسلام مولانا جلال الدین كشی و مولانا عبد الجبار پسر اقضی القضاة مولانا نعمان الدین خوارزمی به زبان شفقت از روی عنایت سؤال فرمود كه جای شما كجا خواهد بود. ایشان از دهشت آن سخنان بیتأمل گفتند كه جای ما در آن محل كه عورات باشند. آری
______________________________
(1). تصحیح از ظفرنامه- س، ك: مانی- ف: امانی.
(2). حاشیه نسخ س، ك: «در ظفرنامه چهل هزار پیاده میگوید.» (ر ك ص 78 ج 2).
(3). ظاهرا: روی مقابله.
ص: 771
بیت
چون كشد بهرام روز رزم تیغ انتقاممشتری را چادر زهره به جای طیلسان است آن حضرت شرایط حزم مرعی داشته به حفر خندق و حصار چپر اشارت فرمود چنانكه پیشتر مذكور شد «1» و خارهای خسك بزرگ از آهن ساخته بودند كه هنگام حمله فیلان پیادگان در راه ایشان فشانند و خود آفتاب فتح و دولت از مطلع سعادت به نوعی برآمد كه هیچ یك ازینها به كار نیامد و چون لشكر جانبین و تلاقی طرفین نزدیك رسیدند چنانچه عادت سعادت آثار آن مؤیّد كامكار بود به قدم صدق پیاده شده مصلّا بر روی خاك انداخت و دو ركعت نماز با هزار نیاز گزارده و دوگانه از برای یگانه حقیقی به جای آورده از بخشنده بیعلّت ظفر و نصرت خواست و درین حال امرا كه در منغلا بودند در خاطر آوردند كه آن حضرت «2» صاحب دولت است باشد كه جمعی به مدد ما فرستد و آن حضرت از نماز فارغ شده و عرض نیاز به حضرت كارساز فرستاده بر حسب ارباب الدول ملهمون حكم فرمود كه از لشكر قول علی سلطان تواجی و الطون بخشی و پسر موسی ركمال با چند قشون به مدد امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك و امیر اللّه داد كه منغلا بودند رفتند و منغلا را دل قوی شده به امید تمام روی به جنگ آوردند و صورت حال و شرح آن محاربه و قتال چنان بود كه هردو لشكر چون دو بحر اخضر در جنبش آمدند.
نظم
به جنبش درآمد دو لشكر چو كوهاز آن جنبش آمد زمین را ستوه
______________________________
(1). ظف: و در پیش خندق گاومیشان را پهلوی هم داشته گردنها و پایهای ایشان را به چرم گاو بر هم بندند و خارهای ...» (ج 2 ص 79).
(2). ظف: «... در خاطر گذشت كه اگر حضرت صاحبقران از لشكر قول بر انغار ما بندگان را مدد فرستاد نشانه قوّت دولت و بشارت فتح و نصرت باشد.» (ج 2 ص 80).
ص: 772 ز پولاد پوشان لشكرشكنتن كوه لرزید بر خویشتن قراولان ظفرنشان سونجك بهادر و سید خواجه و اللّه داد و دیگر دلاوران سپاه مخالف را دیده در كمین شدند و قراول دشمن پیدا آمده و از ایشان گذشته دلاوران نامدار با تیغ ظفرنگار چون شیر غرّان در طلب شكار از پس ایشان درآمدند و قریب پانصد كس را بر خاك هلاك انداختند و سپاه نصرتشعار جلادت آثار، كه از دندان شیر و خرطوم فیل و سرپنجه پلنگ و كام نهنگ اندیشه نداشتند، به زخم تیغ آبدار و سنان جانگذار مرد و فیل را مجروح گردانیده و بر صف فیلان زده فیلبانان را نگونسار ساختند. از برانغار امیرزاده پیر محمد حمله كرده شمشیر به فیل رسانید و میسره دشمن را كه به طغای خان قوی بود رانده از حوض خاص گذرانید و امیر سلیمانشاه كوششهای بهادر [انه نمود. از جوانغار امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده سلطان خلیل و جهانشاه] «1» بهادر و غیاث الدین ترخان میمنه خصم را كه به تمكین ملك معین الدین و ملك هاتی كوه آهنین مینمود بر هم شكستند و امیر جهانشاه در عقب خصم «2» رفته نزدیك دروازه رسید و قول دشمن با پیلان چون اهرمن حمله آورد و امیرزاده رستم و امیر شاهملك و امیر شیخ نور الدین پیش آمده و كوششهای مردانه نموده به مركز یاغی محیط شدند و امیر شیخ نور الدین شمشیر رسانید و امیر شاهملك دادمردی داد و امرای قشون و دیگر بهادران بر صف پیلان جنگی زدند و به میان كوههای بیستون كه به چهار ستون میرفتند درآمدند و فیلبانان را از قله آن كوهها نگونسار ساختند و به تیر و شمشیر خرطوم اژدها صفت فیلان را مجروح كرده میانداختند و فیلان را دستگیر كرده آوردند.
نظم
پیادگان كه در آن جنگ رفته همچون شیرهمه به دولت شه بازگشته پیلسوار
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). س، ك: دشمنان.
ص: 773 كه خواند در همه تاریخ از ملوك جهانگرفته پیل به شكل شتر قطار قطار و مبارزان ممالك هندوستان به قدر قوّت و توان پای جلادت فشرده دستبردها نمودند. امّا مثال باد و پشه ضعیف نهاد است كه هرچند بیش ایستاد جان بیشتر به باد داد و امیرزاده خلیل سلطان با آنكه در سن پانزده سالگی بود فیل قوی گرفته فیلبانان را نگونسار ساخت و به طریق گاو رانده به حضرت صاحبقران رساند.
نظم
هنوز از لبش میدمد بوی شیرچو شیران كند فیل جنگی اسیر عاقبت سرّ أَ لَمْ تَرَ كَیْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ «1» به ظهور آمده طلیعه ظفر از افق نصرت رخ نمود و فرزین بند مثلث اعدا را بر هم شكست و به سمّ اسبان تازی شاهان ممالك را بر بساط حرب زرّافه شكل پیاده گردانید و دباب «2» وار در قید تسخیر آورد و بهسان شتر قربانی مذبوح ساخت و از خون سیاهان تیغ سبز رنگ «3» را سرخروی كردند. آری قطرات معدود باران را با دریای بیكران دعوی برابری محال است و ذرّات معدوم سرگردان را با خورشید درخشان خیال همسری چه مجال.
عاقبت ستیزهرویان هند هزیمت یافته رو به گریز نهادند و چندان از هندوان كشتند كه حكایت قتل اصفهان و سیستان بر طاق نسیان ماند و از خسته و كشته صحرا و پشته مساوی شد.
بیت
ز بس هندوی كشته بر خاك راهزمین گشت در آسمان روسیاه
______________________________
(1). سورة الفیل 1.
(2). دبابه از وسائل جنگی قدیم. امروز هم دبابه به معنی تانك است.
(3). س، ك: سبزارنگ.
ص: 774
سلطان محمود و ملو خان گریخته به شهر درآمدند و صاحبقران سعادت قرین نماز پیشین به دروازه دهلی رانده هرچند قادر بود كه به شهر درآید نظر بر حال عجزه و مساكین عنان بازكشید و در موضع حوض خاص نزول فرمود و حوض خاص را دریای همت سلطان فیروز شاه چنان وسیع ساخته كه تیر پرتاب از یك طرف به دیگر طرف نمیرسد و از آب باران در موسم بشكال پر آب زلال میشود و تمام سال اهالی دهلی آب از آن برمیدارند و مرقد سلطان فیروز شاه بر كنار آن واقع است.
افاض اللّه علیه شآبیب الغفران.
و آن محل چون از موكب همایون محلّی شد، شاهزادگان و امرا و اركان دولت مراسم تهنیت به جای آوردند و آثار شجاعت و غرایب امور كه به فر دولت قاهره در آن معركه از هركس به ظهور آمده بود بازمینمودند و آن حضرت از ملاحظه وفور نعم الهی آب در چشم آورده رقّت فرمود. چه دیده دولت او از طلعت فرزندان كامكار و امرای نامدار و اعوان و انصار به فروغ نور تأیید الهی به غایت روشن بود.
ذكر فرار سلطان محمود ملو خان و فتح دار الملك هندوستان
چون سلطان محمود و ملو خان گریخته و عقد جمعیت از هم ریخته به شهر درآمدند از آن جرأت پشیمان شدند. امّا فایده نداشت. الآن قد ندمت و ما ینفع النّدم. و همان شب كه در تیرگی چون روز بخت هندوان سیاه بود، نیم شب سلطان محمود از دروازه هودرایی و ملو خان از دروازه بركه كه هردو در جانب جنوب جهانپناه واقع است بیرون رفته گریختند و آن حضرت جمعی دلاوران در عقب فرستاده بسیاری از گریختگان فرود آورده غنیمت فراوان گرفتند و دو پسر ملو خان یكی سیف خان كه به ملك اشرف «1» مشهور بود و دیگری خداداد اسیر كرده بازآمدند و همان شب امیر اللّه داد و جمعی امرای قشون به ضبط دروازهای تمام شهر قیام
______________________________
(1). ظف: «به ملك شرف الدین اشتهار یافته بود.» (ج 2 ص 90).
ص: 775
نمودند تا كسی بیرون نرود.
و هشتم ماه در وقتی كه خسرو سیّارگان علم ظهور از افق شرق برآورد، خاقان صاحبقران به دروازه میدان در عیدگاه برابر حوض خاص فرود آمد و سراپرده و بارگاه به اوج مهر و ماه برآمد و سادات و قضاة و اكابر و اشراف به عزّ بساط بوس مستسعد شدند و فضل اللّه بلخی نایب ملو خان با اهل دیوان به خاكبوس آستان سر افتخار به آسمان رسانیدند و سادات و علما و مشایخ به شاهزادگان و امرا توسّل جسته التماس امان كردند و حاجت ایشان معروض شده ملتمس مبذول افتاد و نقارها و توق بالای دروازه برآورده آوازه فتح و بشارت به عیوق برآمد و مؤلف اصل كه در آن سفر ملازم ركاب همایون و در آن مجمع حاضر بوده «1» در تاریخ واقعه این نظم فرموده:
نظم
گرفت مملكت هند خسرو تورانز دار ملك كه دهلی است تا لب دریا
گذشته هشت ربیع دوم اوایل جدی«ز فتح شاه» شده سال هجرتش پیدا «2»
تو باژگونگی كار هندوان بنگرز شدتی كه به ایشان رسید سال «رخا» «3» و صد و بیست فیل جنگی كوهپیكر و چند گرگدن عفریتمنظر به تصرّف آمده مجموع رو به زمین نهاده مانند كسان كه امان خواهند فریاد برآوردند و آن
______________________________
(1). مسلما منظور حافظ ابروست.
(2). در ظفرنامه این بیت چنین آمده:
چهار شنبه هشتم مه ربیع دومگرفت خسرو صاحبقران دهلی را
(3). حاشیه نسخ ك، س: ظفرنامه:
ز آبیاری دولت به باغ نصرت شاهبه سال «خار» گل فتح هند شد بویا «ز فتح شاه» و «رخا» و «رخار» هریك برابر است با 801 یعنی سال فتح دهلی. ظاهرا اشعار از حافظ ابروست ولی شرف الدین علی یزدی آن را به صورتی دیگر در كتاب خویش آورده است!! (ر ك ظفرنامه ج 2 ص 92).
ص: 776
حضرت بعد از مراجعت، فیلان به ممالك فرستاد و بعضی به سمرقند آوردند. از آن جمله دو زنجیر به تبریز بردند و یكی به شیراز و پنج زنجیر به هرات و یكی به شروان پیش امیر شیخ ابراهیم و یكی به ارزنجان روم پیش امیر طهرتن.
و روز جمعه دهم ماه، مولانا ناصر الدین عمر، مصاحب صنادید بارگاه، به شهر درآمده خطبه را به زیب و زینت پادشاه زمان سلطان محمود خان و نام بزرگ صاحبقران امیر تیمور گوركان و ولی العهد امیرزاده محمّد سلطان موشح گردانیدند.
نظم
ز نامش بود خطبه را پایه عالیز جودش بود سكّه را خنده بر لب و دبیر روشنضمیر ذكر فتح و تسخیر پادشاه جهانگیر به قلم گوهربار و خامه درر نثار به هر بلاد و دیار مصحوب مسرعان باد رفتار روان ساخت و طنطنه این بشارت در طاس نگون گردون و اطراف ربع مسكون انداخت و چون خورشید دولت از افق سعادت طالع شد و غنچه آمال از گلبن اقبال شكفته گشت، حضرت صاحبقران خواست كه از كلفت رزم به نزهت سرای بزم خرامد. مجلس شاهانه آراسته به نغمات مطربان خوش الحان ریاض عیش طراوت و خرّمی بخشید و به راح ریحانی دماغ روح را تازه گردانید و عواطف خسروانه شاهزادگان و امرا را به انواع انعام و عنایت اكرام رعایت فرمود چنانچه زبان حال همه به این سرود مترنم بود:
نظم
مبادا بیتو هفت اقلیم را نورغبار چشم بد از دولتت دور شانزدهم ماه فوجی از سپاه ظفرپناه بر دروازه جمع آمده رعایا را آسیب میرسانیدند. فرمان همایون نافذ شد كه امرای عظام به منع آن طایفه قیام نمایند «1» و
______________________________
(1). ظف: «در اثنای آن حال حضرات عالیات جلبان ملك آغا و دیگر خواتین به عزم تماشای هزار ستون كه ملك جونه در جهان پناه احداث نموده بود به شهر درآمدند.» (ج 2 ص 94).
ص: 777
امرای دیوان و بیتكچیان مثل جلال اسلام و جمعی اهل قلم بر در دروازه نشسته توجیه مال امانی میكردند و چند هزار سوار به تحصیل قند و غلّه آمده بودند و غلبهای از نوكران آغایان جهت مهمّات در شهر میگشتند و نوكران امرا جمعی یاغی را كه از اطراف گریخته پناه به شهر آورده بودند به موجب فرموده تفحّص مینمودند.
بدین سببها لشكریان در شهر ریختند و دست بیداد برآورده در غارت آویختند و امرا هرچند منع كردند مفید نبود و آن حضرت در مجلس عشرت.
نظم
به رسم فریدون و آیین كیبر آراسته بزمی از رود و می و صبا و شمال را مجال نه كه صورت حال عرضه دارد. آری وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ «1» در شهرهای دهلی از سری و جهانپناه و دهلی كهنه لشكر بنیاد خرابی و فساد كردند و هندوان جوق جوق آغاز جنگ كرده خانهها و مالها آتش زده زن و فرزند را سوختند و با آنكه هندوان نایره قتال و جدال برافروختند، امرا دروازهها را بستند تا لشكر بیرون نتوانند آمد. امّا پانزده هزار سوار نامدار از اول شب تا روز غارت كردند و روز بیرونیان را طاقت نمانده درآمدند. هفدهم ماه غارت عام اتّفاق افتاد و دیگر روز همان آتش جهانسوز شعلهافروز بود و محلات جهانپناه و سری به تاراج رفت و هركس از لشكر صد نفر و بیشتر و كمتر تا بیست هندو اسیر كرده برده گرفتند و انواع لآلی و جواهر به تخصیص یاقوت و الماس و اوانی زر و نقره و نقود از تنگهای علایی چندان بود كه شرح آن از حدّ تجاوز مینمود و بیشتر كنیزكان را یارهها و خلخالهای زر و نقره در پای تا انگشتهای پای به انگشتریهای قیمتی آراسته بود و اقمشه و رخوت و نبات و ادویه و عقاقیر در حساب نمیآمد و نوزدهم ماه امیر شاهملك و علی سلطان تواجی با پانصد مرد جلد متوجه دهلی كهنه شدند كه هندوان در مسجد جامع آنجا جمع آمده جنگ میكردند بهادران نامدار به دفع آن
______________________________
(1). سورة الرّعد 11.
ص: 778
اشرار پرداختند و به تیغ جهاد بنیاد اهل فساد را برانداختند و اكثر هندوان را كشته باقی را اسیر كردند. و چون شرح این قضایا به سمع اعلی رسید اختیار كار از دست رفته بود.
نظم
چون كار به اختیار ما نیستبه كردن كار كار ما نیست و آن حضرت حكم فرمود كه ارباب حرف به نوّاب مخدومزادگان و امرا سپارند «1» و سنگتراشان را جهت خاصه مضبوط دارند. «2» چه به موجب نصّ إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ «3» آن حضرت را داعیه ساختن مسجد جامع از سنگ تراشیده در دار الملك سمرقند بود چنانچه شرح آن خواهد آمد ان شاء اللّه.
و وضع این سه شهر كه حالا دهلی عبارت از آن است چنان است كه سیری در گرد خود سوری مدوّر دارد و دهلی كهنه را سوری از آن بزرگتر است و از سور سیری كه به جانب مشرق مایل به شمال واقع است تا به سور دهلی كهنه كه از طرف غربی است مایل به جنوب، از دو جانب بارو كشیدهاند و آن را جهانپناه گویند و از دهلی كهنه بزرگتر است و مجموع سی دروازه دارند.
ذكر نهضت حضرت صاحبقران از دهلی به دیگر مواضع هندوستان
حضرت صاحبقران در كمال عظمت و جلال مدت پانزده روز به سعادت
______________________________
(1). ظف: «مقرر شد كه از ارباب صناعت و حرفت كه ملازمان و چاكران خاصّه بیرون آورده بودند بعضی به شاهزادگان و آغایان و امرا كه به سعادت ملازمت استسعاد داشتند قسمت نمایند و بعضی به جهت دیگر شاهزادگان و آغایان كه در مستقر دولت خویش بودند به نوكران ایشان سپارند.»
(2). ف: منظور- ظف: «اشارت علیه صدور یافت كه مجموع سنگتراشان را جهت خاصه شریفه ضبط نمایند.» (ج 2 ص 96).
(3). سورة التوبة 18.
ص: 779
و اقبال در دهلی توقف فرمود و از برای قلع و قمع اهل شرك و طغیان عازم دیگر مواضع هندوستان شده بیست و چهارم ربیع الآخر از ظاهر جهانپناه نهضت نمود «1» و هنگام عزیمت همایون یكی از مقربان را فرمود كه سادات و قضاة و علما و مشایخ را در مسجد جامع جهانپناه جمع آورده نگذارد كه از جنبش سپاه ظفرپناه گرد ملال بر دامن كمال ایشان نشیند و آن حضرت با بخت فیروز به فیروزآباد آمده ساعتی آن متنزهات را در نظر آورد و در مسجد آنكه بر كنار آب جون از سنگ تراشیده خوب ساختهاند دوگانهای از برای یگانه به صدق و نیاز گزارده و شكر نعمای الهی به جای آورده سوار شد و چون از دروازه بیرون آمد، خداوند زاده سید شمس الدین ترمذی و علاء الدین نایب شیخ كوكری كه از لشكر منصور به رسالت جانب لهاور رفته بودند اینجا رسیده عرضه داشتند كه بهادر نهار حاكم آنطرف سر بر خط بندگی نهاده روز جمعه به خدمت میرسد.
و چون موكب عالمگشای آن طرف جهاننمای نزدیك وزیر آباد نزول فرمود، ایلچیان بهادر نهار طوطی سفید «2» كه از عهد سلطان تغلق شاه مانده بود و در مجالس سلاطین سخنوری و شكرخایی كرده به عرض رسانیدند و حضرت صاحبقران به آن تحفه گرامی كه به فضیلت نطق در هوای فضای انسانی طیران مینمود انبساط فرمود و از آب جون گذشته به موضع كته فرود آمد و در آن مقام بهادر نهار و پسرش قلتاش با پیشكشهای شایسته و تحفههای بایسته به درگاه سپهر اشتباه آمدند و شرط بساط بوس یافته به نوازش پادشاهانه بلند پایه و سرافراز شدند و آن حضرت از موضع كته به مرحله باغ بت آمد و از آنجا به منزل آسار كه در میان دو آب است رسیده به ولایت دولتآباد كه معمورترین ولایات هند بود درآمد و دو روز توقف نمود.
______________________________
(1). ظف: «روز چهار شنبه بیست و دوم ربیع الآخر سنه احدی و ثمانمائه.» (ج 2 ص 98).
(2). ظف: «دو طوطی سفید.» (ج 2 ص 99).
ص: 780
ذكر فتح قلعه میرت و شرح آن
میرت از قلاع مشهور كشور هند است و حضرت صاحبقران امیر رستم طغای بوغا و امیر شاهملك و امیر اللّه داد را به تسخیر آن قلعه فرستاده بود و الیاس افغانی «1» و پسر مولانا احمد تهانه سری «2» وصفی گبر كه ضابطان آن قلعه بودند عناد نموده گفتند پادشاه ترمه شیرین بدین قلعه آمده نتوانست گرفت. آن حضرت را از استماع این سخن آتش حمیت زبانه زده شب در میان با ده هزار سوار بیست گروه مسافت قطع كرده بیست و نهم ماه ربیع الآخر نماز پیشین به ظاهر میرت رسید و در زمان فرمود كه امرا به نقب مشغول شدند و نماز شام در زیر هر برجی ده گز نقب رفته بود. گبران از مشاهده آن حال سراسیمه و حیران شده چون صید ضعیف كه از حمله شیر غرّان خشك بر جای ماند، هندوان را دست و پای از كار افتاد. روز دیگر امیر اللّه داد با قشون خود كه قوجینان وفادار بودند «3» بر در دروازه زور آورد و نوكر او سرای نام كه مبارز میدان جلادت بود پیش از همه كمند بر كنگره قلعه انداخته به بالا برآمد و بهادران دیگر عزم بالا كرده امیر رستم برلاس الیاس افغانی و پسر مولانا احمد تهانهسری را گردن بسته به حضرت رسانید وصفی گبر در جنگ كشته شده و پسر او به آتشی كه میپرستید معذّب گشته بود و غرّه جمادی الاولی كه سلخ عمر اهالی میرت بود غیرت دین اسلام تیغ انتقام كشیده اكثر آن بیادبان را بر شمشیر قهر گذرانید و زن و فرزند اسیر گردانید و بعد از فتح نقبها آتش زده بروج آن با زمین هموار شد و این فتح ضمیمه سایر فتوحات گشت.
نظم
زمان تا زمان از سپهر بلندبه فتح دگر باد فیروزمند
______________________________
(1). ظف: الیاس اوغانی.
(2). نسخ: بهار سبزی.
(3). ظف: «با قشون خود كه به وفادار اشتهار داشت و از قوجینان بودند.» (ج 2 ص 100).
ص: 781
و آن حضرت پیش از فتح قلعه فرموده بود كه تهدیدنامه به اهل قلعه نویسند و ایشان را از صدمات قهر ترسانند و بر زبان قلم منشی جریان یافته بود كه ما را با ترمشیرین چه نسبت است و چون نامه را به عرض رسانیدند خاطر همایون از استعمال آن كلمه متغیّر شده بر زبان ادب راند كه ترمشیرین خان بر ما سابق وفایق است «1» و، با آنكه فتح آن قلعه ترمشیرین خان را میسّر نشده بود و فوجی از سپاه بیكران صاحبقران به یك زمان گشود، در مقام ادب به چنین ادای كلام قیام نمود و به حقیقت از فواید ضبط تاریخ امثال این لطایف است كه با چنان رفعت منزلت و بسطت مملكت حسن تواضع و ادب آن پادشاه عالی رتبت تغییرپذیر نگشت.
نظم
تكیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزافمگر اسباب بزرگی همه آماده كنی
ذكر غزوی كه حضرت صاحبقران را با گبركان كه در كشتیها بودند واقع شد
حضرت صاحبقران در غره جمادی الأولی كه فتح قلعه میرت فرمود، امیر جهانشاه را با لشكر جوانغار تعیین نمود كه از آب جون گذشته به تاخت اطراف دریای گنگ متوجه بالاآب شود و امیر شیخ نور الدین را به ضبط [آغرق بازداشت كه از كنار آب قراسو عزیمت نماید و رایات همایون به جانب دریای گنگ كه از] «2» میرت تا آنجا دوازده گروه بود روان شد و در اثنای راه امیر سلیمانشاه به موكب ظفر قرین پیوست و نهم ماه وقت طلوع آفتاب لشكر منصور به فیروزپور رسید و گذرگاه جسته چاشتگاه پیدا شد. امّا پایاب نداشت. امرا از خطر دریا اندیشیده التماس
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: «این كلام با كلام سابق منافات تمام دارد.»
(2). ك ندارد.
ص: 782
نمودند كه ركاب عالی عبور ننماید و آن سخن محل قبول یافته فرمان فرمود كه امیر سید خواجه و جهانملك و دیگر دلاوران از آب گذشتند و بندگی حضرت به طرف بالاآب عازم تغلغپور بود. ناگاه خبر آمد كه در پایان آب غلبهای عظیم از هندوان جمع شدهاند. آن حضرت امرای تومان مثل علی سلطان تواجی و امیر مبشر و دیگر بهادران را با پنج هزار سوار فرمود كه عازم آن طرف شدند و رایات نصرت آیات برقرار متوجه تغلغپور بود و در آن ولا، در بازوی همایون اندك نفخی ظاهر شده موجب ملالت مزاج شریف شد و ذاتی كه سلامتش سبب استقامت عالم است از منهاج اعتدال عدول نمود.
و در این اثنا، خبر آمد كه گبران بسیار بر چهل و هشت كشتی سوار بر روی دریا میآیند هریك پاره كوهی از دریا به ابر پیوسته یا زنده پیلی برآشفته و در نیل جسته. آن حضرت، از حرص جهاد و شره به محاربه اهل شرك و عناد، سوار شده آن درد و ملالت بكلی زایل شد و آن بحر مكرمت به كنار آب آمد و جمعی مجاهدان به مقاتله گبران نهنگآسا خود را در آب انداختند و چون ماهی شناور شده روی به جنگ آوردند و بعضی پایان آب گرفته تیرباران كردند و گبران به معارضه سپرها در سر كشیدند و تیر میانداختند و از طرفین.
مصرع
آتش پیكار برافروختند
و از مقابله و مقاتله مجاهدان دیندار و تیرهرایان كفار صورت مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ «1» آشكارا شد و جمعی اسب در آب انداخته به شناه به كشتیها رسیدند و دست بر لب كشتی زده دلاورانه درآمدند و بیشتر كشتیها را گرفته هندوان را به قتل آوردند و باقی هندوان ده كشتی بر هم بسته هم پشت شدند و مجاهدان سعادت شعار در كشتیهای كفار كه گرفته بودند درآمده متوجه هندوان گشتند و از طرفین خون چون موج دریا در جوش آمد.
______________________________
(1). سورة الرحمن 19.
ص: 783
نظم
چو دریای هیجا برآورد موجسر موج خونها برآمد به اوج عاقبت به یمن دولت دین محمدی علیه السلام هندوان ضلالت انجام را به زخم تیر و ضرب تیغ از راه آب به آتش دوزخ فرستاده.
مصرع
خرمن آن مرده دلان سوختند
و زن و فرزند ایشان را اسیر و برده گرفتند.
ذكر سه غزو كه حضرت صاحبقران را در یك روز با گبران اتفاق افتاد
چون خاطر همایون صاحبقران ربع مسكون از غزو و جنگ اهل ضلال كه در كشتیهای دریای گنگ بودند فراغ یافت، همان روز موضع تغلغپور را محل نزول اجلال ساخت و در این مقام [شب یك شنبه چهارم ماه چون چهار دانگ از شب گذشت] «1» از جانب امیر اللّه داد و بایزید قوجین و آلتون بخشی كه به قراولی رفته بودند دو قاصد آمده عرضه داشت كه امرا گذر نیك پیدا كرده از آب گنگ گذشتهاند و در آن طرف گروه انبوه جمع آمده سردار ایشان مبارك خان نام مستعد جنگ است.
آن حضرت همین شب، سحرگاه عزیمت نمود. خروش كوس و گور كه به گوش بهرام خونآشام رسانید و به افروختن مشعلها شب تاریك را روز روشن گردانید و پیش از صبح از آب گذر فرموده نماز بامداد از آن سوی آب به جای آورد و از هر طرف سپاه ظفرپناه رسیده به نیّت غزو و جهاد روان شدند و چون به مخالفان رسیدند مبارك خان با ده هزار سوار و پیاده اسباب جنگ ترتیب داده ایستاده بود. در این حال بر ضمیر منیر امیر كبیر گذشت كه دشمنان بسیارند و مردم حاكم و لشكریان به اطراف متفرّق شده دورند. جز توكّل بر عنایت حق تعالی چاره و تدبیری نیست.
______________________________
(1). تكمیل از ظفرنامه. در هر سه نسخه این قسمت در حاشیه به نقل از ظفرنامه آمده است (ر ك ج 2 ص 106).
ص: 784
ناگاه پنج هزار سوار كه با سید خواجه و جهان ملك به هر جانب رفته بودند رسیده ملحق شدند و این صورت كه روی نمود از غرایب اتفاقات حسنه بود. آن حضرت شكر الهی به جای آورده حكم فرمود كه امیر شاهملك و امیر اللّه داد با هزار سوار نامدار بر سر گبران رانند و اندیشه كثرت به خاطر نیارند و آن حضرت در قول توقّف نمود. مبارزان ظفر شعار تیغ جهاد آخته بر سر دشمنان تاختند. امرا هنوز در جنگ شروع نكرده وهم و هراس بر گبران مستولی گشته و ترس و بیم بر ایشان غالب شده متفرّق و پریشان گشتند و لشكر منصور در عقب رفته جمعی را به قتل آوردند و زنان و فرزندان آن بیدینان را اسیر ساخته گلههای اسب و گاو ضبط كردند و ساعتی در آن مرحله نزول فرمود و این غزای اول بود.
در آن حال خبر آمد كه در دامن كوه كوتله «1» كه بر كنار گنگ است گبران جمع آمدهاند. آن حضرت با پانصد سوار متوجه كوتله شد و لشكریان به گرفتن غنایم مشغول بودند. حضرت صاحبقران چون نزدیك گبران رسید گروهی انبوه در نظر آمد. امرا شاهملك و علی سلطان تواجی با اندك مردمی بر سر ایشان تاختند و غازیوار غلغل تكبیر در گنبد دوار انداختند و آثار شجاعت و مردانگی به ظهور آورده هندوان را شكستند و كثرت چنان را رانده غنیمت بسیار گرفتند و عامه لشكر به غارت مشغول بودند و زیادت از صد سوار ملازم ركاب همایون نبود. ناگاه گبری [ملك شیخه «2» نام با صد سوار و پیاده بر طریق فداییان تیغها كشیده عازم موكب ظفر شعار شدند و چون نزدیك] «3» رسید یكی از بندگان درگاه نادانسته به عرض رسانید كه این شیخ كوكری است كه در سپاه ظفرپناه میباشد. آن حضرت بدین سبب عازم كوه شد و شنجه گبر لشكر اسلام را تیغ رسانید و بهادران ملك شنجه
______________________________
(1). ظف: «دره كوپله كه بر كنار آب گنگ است.» (ج 2 ص 108).
(2). ف: شنجه س: سنجه- ظف: ملك شیخه (ج 2 ص 108).
(3). ك ندارد.
ص: 785
را تیری بر شكم و تیغی بر سر زده آن گبر تنومند از اسب فتاد و رسن در گردن به حضرت رسانیدند و از او سخن پرسیده به جای جواب جان داد و اتباع بیدینش در عقب او به دوزخ و بئس المهاد رفتند و این غزو دوم بود.
باز در همین ساعت خبر آوردند كه در دره كوتله «1» كه از اینجا تا آن موضع دو گروه راه سخت و بیشه پردرخت است گبران بسیار جمع شدهاند. آن حضرت را چون در این روز دو نوبت سعادت جهاد اتفاق افتاده بود جای آن بود كه فرود آمده آسایش نمایند. امّا از استماع این خبر نائره شوق جهاد در نهاد آن مؤیّد پاك اعتقاد شعله زد و ثواب جاودانی را بر راحت تن آسانی اختیار فرمود و در حال با جمعی خواص سوار شده روی اخلاص به صوب غزا آورد و چون بیشههای دشوار گذر در راه بود و گبران كفار بسیار، در خاطر خطیر میگذشت كه اگر فرزند پیرمحمد و سلیمانشاه بهادر كه پیش از این به سه شبانروز در برابر فیروزپور از آب عبور نموده به تاخت ناحیت دور رفته بودند، رسند، از آثار لطف پروردگار باشد و حال آنكه متوقّع نبود كه ایشان درین معركه حاضر شوند. چه تصّور ایشان آن بود كه رایات منصور از آب عبور نخواهد فرمود. ناگاه وقت نماز عصر به صورتیكه در ضمیر منیر نقش بسته بود امیرزاده و امیر به موكب پادشاه جهانگیر پیوستند.
نظم
مگر كه لوح قضا بود رای شاه جهانكه هرچه گشت مصوّر درو نمود عیان و سپاه منصور بر سر گبران رانده به غلغل تكبیر و ضرب شمشیر و زخم تیر اكثر آن گمراهان را به تیغ جهاد گذرانیدند و چندان غنیمت به دست لشكریان افتاد كه محاسب و هم از شمار آن عاجز شد و سه غزو چنینكه در یك روز آن حضرت ارتكاب نموده به نفس همایون در مصاف كفّار حاضر شد سلاطین نامدار را به ندرت
______________________________
(1). ظف: كوپله.
ص: 786
اتفاق افتاده باشد و چون روز بیگاه و چهره روزگار چون روی و رای كفار تیره و سیاه گشت و در آن بیشههای تنگ جای درنگ نبود لشكر منصور با غنایم نامحصور به موقف غزو دوم بازگشته فرود آمدند و اتمام قضیه «1» دره كوتله تا در روز دیگر موقوف ماند.
مصرع
بامدادان كار گبران جمله یكسو میشود
ذكر استیصال گبران دره كوتله «2» و قصه سنگی كه بر شكل گاوی واقع شده و آن را میپرستند
دره كوتله بر دامن كوهی است كه دریای گنگ از آن میگذرد و پانزده گروه از آنجا بالاتر سنگی است بر شكل گاوی كه آب گنگ از آن سنگ بیرون میآید و خواص و عوام هندوان بیدین و ملل اولئك كالانعام بل هم اضّل «3» از خری آن گاو سنگین را پرستش نمایند و یك ساله راه از اطراف به اعتقاد تمام پیش آن گاو آیند و مردگان خود را سوخته خاكستر خود را در آن آب ریزند و به امید نجات در آن وسیله آویزند و زر و نقره در آن آب پاشند و زندگان در آن آب درآمده سر و ریش تراشند و آن را به زبان خود عبادت مقبوله خوانند و به منزله حج از اركان اسلام و ایمان دانند و ابو نصر عتبی حكایت غوایت كه هندوان به عقیده فاسده در باب این آب دارند در كتاب یمینی آورده است و شرح آن داده كه سلطان محمود، بعد از چند سال كه به فرض جهاد قیام نمود، در اواخر حال عزیمت قنّوج فرمود و مدتها به محاربه كفار گذرانید تا عاقبت به سعی تمام لشكر اسلام به این حدود كه اكنون قلم مشكین رقم در مقام اتمام كلام آن است رسانید و صاحب ترجمه یمینی آن غزو را طراز مواقف و مغازی یمین الدّوله محمود دانسته و صاحبقران ظفر قرین
______________________________
(1). س، ك: قصه.
(2). در ظفرنامه همه جا: كوپله (ج 2 ص 110).
(3). الأعراف 179.
ص: 787
روی همّت به جهاد اهل شرك و فساد آورده شاهزادگان و امرا را به راهی روان ساخته موكب همایون از راه دیگر توجّه نمود و هردو سپاه ظفرپناه بلاد و قلاع اهل كفر و ضلال را مسخّر ساخته هریك در هردو راه.
نظم
آنچه بیراه بود غارت كردآنچه بر راه بود هم برداشت و تختگاه ممالك هندوستان یعنی دار الملك دهلی را فتح فرموده و از آب گنگ عبور نموده به این نواحی كه سخن به ذكر آن رسیده تیغ جهاد رسانید.
فسبحان من وفّق العباد لدفع الفساد بالجهاد عن الجهات و رفع بعضهم فوق بعض درجات «1» و چون در دره كوتله هنوز گروه انبوه بودند و بر قوّت خود اعتماد كرده در همان مقام توقّف نمودند و اموال و مواشی در تصّرف ایشان مانده و قضاء الهی حكم استیصال «2» بر زمره ضلال رانده پنجم جمادی الأولی خورشید لوای ظفرنما هنگام آن كه جمشید مشرق از قله كوه سپهر منجنیق ارتفاع برافراخت، رای آفتاب اشراق پرتو التفات بر استیصال كفار دره كوتله انداخت و میمنه و میسره و قلب و جناح به شاهزادگان و امرا آراسته ساخت و به یاسامشی و یسال متوجه اهل شرك و ضلال شدند. آواز كوس و نقاره و نفیر به ذروه كره اثیر برآمد و كفّار از مشاهده آن حال اهوال روز رستخیز دیدند و ساعتی طاقت نیاورده رو به گریز آوردند و از هم فرو ریخته به كوهها گریختند و لشكر اسلام از عقب رفته اكثر آن بیدینان را به تیغ جهاد گذرانیدند و به شمشیر آبگون از ابر سیاه خون چكانیدند و غنیمت فراوان گرفته چون نواحی آن دیار از خبث وجود كفار پاك شد، رایت فتح آیت همان روز بازگشته از دریای گنگ عبور نمود و نماز پیشین ادا كرده سوار شد و پنج گروه رانده
______________________________
(1). مأخوذ از آیه أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ (الزّخرف 32).
(2). ك، س: حكم بر استیصال.
ص: 788
به طرف زیر آب گنگ «1» به دولت و سعادت نزول فرمود و بر آن فتحهای نامدار در ثنای پروردگار افزود.
ذكر مراجعت حضرت صاحبقران از مملكت هندوستان
چون قادر كن فیكون كه قبه معلّق آبگون و عرصه مطبّق ربع مسكون به موجب هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ «2» در قبضه قدرت اوست حضرت صاحبقران را توفیق بخشید كه به نیت جهاد لشكر اسلام به دیار «3» هند كشید و تخت هندستان و قلاع و بلاد بتپرستان را به اعتضاد تیغ جهاد مسخّر ساخت و رسوم كفر و شرك را از سواحل دریای گنگ و دره كوتله و باقی آن مواضع برانداخت، رای عالمآرا، ششم جمادی الأولی، به عزم مراجعت از كنار آب گنگ نهضت فرمود و فرمان همایون نفاذ یافت كه یورتچیان آغرق را به موكب نصرت نشان رسانند و به مسامع جلال رسید كه در درّهای كوه سوالك، كه آن را یك لك و دانگی از هندوستان مینهند، گبران بسیار و هندوان ستیزه كار جمع شدهاند و میان موكب همایون و آغرق میمون چهار گروه راه بود، آن حضرت فرمود كه لشكرها از آغرق به راه كوه روان شوند و آن حضرت ایلغار فرموده، در محلی كه پنج گروه مانده بود تا به سوالك، در كنف حفظ حق تعالی و تبارك فرود آمد. و در آن مقام امیرزاده خلیل سلطان و امیر شیخ نور الدین از جانب آغرق آمده به اتفّاق امیر سلیمانشاه و دیگر امرا به عرض رسانیدند كه اگر آن حضرت به جانب آغرق میل فرموده چند روزی استراحت نمایند، ما بندگان به جانب هندوان تاخت كنیم. صاحبقران سعادت نشان فرمود كه جنگ با این طایفه غز است و چند فایده دارد: نام نیكو در دنیا و ثواب وافر در آخرت و حصول اموال برای مسكینان پریشان احوال. اگر شما را
______________________________
(1). ظف: گنكك (ج 2 ص 112).
(2). سورة یونس 22.
(3). ف: دریای.
ص: 789
نظر بر این فواید است من نیز خواهان سعادت دنیا و آخرتم و مسكینان لشكر الاغ ندارند و پیاده میروند. برای راحت زیردستان زحمت بر تن خود میتوان نهاد.
مصرع
غم زیردستان بخور زینهار
و فرمان همایون نفاذ یافت كه امیر جهانشاه با جمعی امرای نصرتپناه عازم كوه سوالك گشتند و حضرت صاحبقران دهم ماه «1» به عزم تاخت كوه سوالك سوار شد و در دره آن كوه، رایی بود بهروز نام، به حصانت كوه و كثرت گروه و لشكر كفار و حشر بیشمار مغرور شده. لشكر برانغار، امیرزاده پیر محمد و امیر سلیمانشاه و دیگر دلاوران و سپاه جوانغار امیرزاده سلطان حسین و امیر جهانشاه و جمعی بهادران و در هراول «2» قول امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك و سایر امرا، روی به غزو كفّار آوردند و آن حضرت در دهانه دره توقّف نمود و فرّ طلعت همایونش دلاوران را قوّت دل میافزود و نیران قتال اشتعال یافت و آتش بلا بالا كشید. همای سعادت بال اقبال گشاده و سایه دولت و ظفر بر مفارق اهل اسلام فتاده آفتاب بهروزی از افق فیروزی طالع شد و ماه اوج جلال از آسمان فتح و نصرت استقبال نمود و دشمنان انهزام یافته و دوستان غنیمت فراوان گرفتند و فرمان همایون صادر شد كه از مردم قویحال بعضی غنایم ستده بر مردم ضعیف بخش كردند «3» و از میامن این بندهپروری آحاد مردم لشكری بهرهمند گشتند.
و حضرت صاحبقران آن شب در وثاق امیرزاده پیر محمد نزول فرمود. از فروغ موكب همایون آن منزل غیرت افزای طارم گردون شد و روز دیگر.
مصرع
چو خورشید بنمود رخشنده روی
آن حضرت به اردوی اعلی آمده و رایات ظفر آیات جنبش نموده به موضع
______________________________
(1). ظف: روز شنبه دهم ماه جمادی الأول [سنه 801] (ج 2 ص 114).
(2). هراول به معنای منغلای، پیشاهنگ، طلیعه لشكر، قسمت مقدم سپاه.
(3). ظف: از مردم قوی حال كه هریك سیصد و چهارصد گاو گرفته بودند بعضی بازستده بر مردم ضعیف بخش كنند.» (ج 2 ص 115).
ص: 790
بهره از ولایت میاپور رسیدند و به سبب غنیمت بسیار كه سپاه نصرت پناه جمع آورده بود هرروز زیادت از چهار گروه رفتن دشوار مینمود و به آهستگی در آن راه میرفتند.
ذكر غزوی دیگر كه در كوه سوالك واقع شد
حضرت صاحبقران چهاردهم ماه از آب جون عبور فرموده و به جانبی دیگر از كوه سوالك رسیده «1» شنید كه یكی از رایان هند اورتن «2» نام خلقی بسیار به كمند احتشام از اصناف مجوس و هندوان منحوس در دام آورده و به كوههای رفیع و بیشههای منیع تحصن نمودهاند. حضرت صاحبقران متوجه گبران شده نماز شام به كنار بیشه رسید و مشعلها افروخته فرمود كه امرا و لشكریان به جنگل بریدن و درخت انداختن مشغول شدند و هم در آن شب یك فرسنگ «3» جنگل بریده راه ساختند. روز دیگر
نظم
چو از چرخ بنمود گیتی فروزشب تیره بگریخت از دست روز اعلام اسلام به میان دو كوه، كوه سوالك و كوه كوكه، كه سر به عیّوق افراخته بود درآمد. رای اورتن به رسم و آیین، زیب و تزیین اتباع و اشیاع خود داده و اسباب قتال و جدال آماده ساخته ایستاده بود. چون از دور هیبت و شكوه لشكر منصور مشاهده كردند و از آواز كوس و نقاره و نفیر و برغو و لوله در كوه و زلزله در گروه افتاد.
مصرع
ز آواز گردان بلرزید كوه ______________________________
(1). ظف: «حدّی دیگر از كوه سوالك را مركز رایت كشورگشا ساخت.» (ج 2 ص 116).
(2). ظف: رتن.
(3). ظف: «در آن شب دوازده گروه مسافت راه ساخته.» (ج 2 ص 117).
ص: 791
هندوان را طاقت نمانده عنان عجز به راه هزیمت و فرار داده طریق گریز پیش گرفتند. لشكر منصور در عقب آن روز برگشتگان مغرور روان شده به تیغ آبدار دمار از روزگار كفّار فجّار برآوردند و مجاهدان غازی چندان اموال گرفتند كه هریك را صد و دویست گاو و ده و بیست نفر برده رسید و در برانغار امیرزاده پیر محمد و امیر سلیمانشاه در دره دیگر هندوی بسیار كشته غنیمت فراوان یافتند و در جوانغار، امیر جهانشاه دره دیگر تاخته امّا غنیمت بسیار نیافته بود و آخر روز میمنه و میسره به اردوی همایون پیوستند خرمن كفر سوخته و كار اسلام ساخته چهره دولت افروخته و رایت اقبال افراخته.
شانزدهم ماه، صاحبقران گیتیپناه، از دره میان دو كوه، باز به كوه سوالك درآمد كه از آنجا تا ولایت بكر كوت پانزده فرسنگ بود و در آنجا چندان گبران تیرهرای و هندوان ظلمت افزای بودند كه حصر آن نزد عقل محال نماید و صورت آن در آیینه خیال چهره نگشاید. آن حضرت سوار شده بازایستاد تا از جوانغار امیر جهانشاه و لشكر خراسان تاخت كرده هندوی بسیار به قتل آوردند و غنیمت بیشمار گرفتند و همان روز نماز پیشین، از امیر شیخ نور الدین و علی سلطان تواجی، قاصد آمد كه در طرف دست چپ درّهای است مشحون به كفّار و گلههای ایشان بیرون از ضبط و شمار. صاحبقران سپهر اقتدار عنان سمند بادرفتار به صوب آن درّه معطوف فرمود و امیر شیخ نور الدین و علی سلطان تواجی را اشارت نمود كه بر ایشان تاخت كنند و علم ظفر پیكر بر قلّه كوه برافراخته نظاره مجاهدان نصرت نشان میكرد و شیران بیشه شجاعت و مبارزان میدان جلادت پیاده در آن دره درآمده داد جهاد میدادند و آن وادی را به خون سیاهان گلگون ساخته موّاد سواد كفر را قطع كردند و بیشتر اهل فساد به تیغ جهاد كشته گشته باقی خسته جسته آواره شدند و سپاه منصور غنایم نامحصور گرفتند و سالما غانما به سعادت زمین بوس مستسعد شده به نوازش مخصوص گشتند و اموال و غنایم به عرض رسانیده حضرت صاحبقران فرمود كه هركس را غنیمت نرسیده بود نصیبی دادند و تا نماز شام بر بالای آن كوه بود.
ص: 792
بیت
چو خورشید شد بر سر كوه زردپدید آمد آن چادر لاجورد رایات همایون پایان آمده آن شب در آن درّه بودند و در آن بیشهها و جنگلها حمدونه بسیار بود و شب چیزهای لشكریان را میدزدیدند و سپاه ظفرپناه را در مدت یك ماه، از پانزدهم جمادی الأولی كه در میان دو كوه سوالك و كوه كوكه بودند تا غایت شانزدهم جمادی الآخر كه به نواحی جمو «1» رسیدند، بیست غزو با كفّار فجّار و مشركان و بتپرستان اتفاق افتاد و هفت قلعه معتبر، همه حصنهای منیع و حصارهای رفیع، در حصانت قلعه خیبر و در متانت سد اسكندر، نزدیك هم و مخالف یكدیگر كه در ایام سلاطین آن كشور جزیه میدادند و در این زمان با آن كه جزیه نمیدهند متعرّض مسلمانان میشوند مفتوح و مسخّر گشت كه شرح و بسط در آن باب مقتضی اطناب و مفضی به اتعاب است و از جمله آن چند حصار استوار قلعه شیخو بود، از خویشان ملك «2» شیخه كوكری، كه گبران آن قلعه به واسطه جمعی مسلمانان كه در میان ایشان بودند، سر بر خط فرمان نهاده انقیاد نمودند. امّا دلایل نفاق ظاهر بود و یكی از بندگان حضرت تدبیر صواب كرده مجموع سلاحهای ایشان به دست آورد به آن نوع كه گفت هر جنس كه دارند در عوض مال امانی سپارند.
ایشان جامههای كهنه و هرجا چیزی از كمان و تیر و تیغ آورده به بهای گران میدادند و به این تدبیر هیچ سلاح در دست ایشان نماند و حكم همایون نافذ شد كه چهل گبر ملازم هندو شاه خازن باشند. بدین جهت گبران یاغی شده مسلمانان را به قتل آوردند و لشكر اسلام جنگ انداخته قلعه را مفتوح ساختند و دو هزار هندو را به داس قهر سر از تن دروده دود از دودمان آتشپرستان برآوردند و همچنین قلعه ملك دیوراج و پنج قلعه دیگر مستخلص شده عرصه آن نواحی از لوث وجود مشركان نحس
______________________________
(1). این كلمه در هر سه نسخه حمو آمده است و متن بر اساس ظفرنامه تصحیح شده.
(2). ف: سنجه- ظف: «از خویشان ملك شیخ كوكر.» (ج 2 ص 120).
ص: 793
نجس به آب حسام لشكر اسلام پاك شد و آوازه این فتحهای با نام در اقالیم اسلام به مسامع خواصّ و عوّام رسید.
رسیدن ایلچیان اسكندر شاه والی كشمیر
چون همت عالی نشان حضرت صاحبقران از غزوات كوه سوالك فراغت یافت لمعان تیغ جهانگشایش چون آفتاب برطرف دیگر از آن كشور تافت و شانزدهم ماه «1» موكب همایون در برابر قریه پایله «2» كه از نواحی جموست نزول فرمود و قاصدان كه از دهلی به كشمیر پیش اسكندر شاه رفته بودند با ایلچیان او رسیدند و عرضه داشتند كه اسكندر شاه احرام بندگی بسته روی نیاز به قبله اقبال آورده به موضع جبهان «3» آمد و قاصدان او با ایلچیان از جانب اردوی اعلی رسیدند و تقریر كردند كه امرا مصلحت چنان دیدهاند كه اسكندر شاه سی هزار اسب «4» به رسم پیشكش آورد و مشار الیه جهت توجیه آن به كشمیر بازگشت تا بعد از اتمام آن مهمّ دیگر باره متوجه پایبوس شود. آن حضرت را این صورت پسندیده ننمود. فرمود كه اسكندر شاه ما را تكلیف ما لا یطاق كردهاند و به زیادت از گنجایی حوصله او طلب داشتهاند و هیژدهم ماه ایلچیان او را عنایت و اجازت نموده مقرّر فرمود كه به
______________________________
(1). ظف: روز یك شنبه شانزدهم ماه جمادی الآخر [سنه 801] (ص 121 ج 2).
(2). ف: پاپله، س: بابله- متن با ظفرنامه مطابق است. (ج 2 ص 122).
(3). ف: جیهان.
(4). ظف: «و صد هزار درست زر هریك به وزن دو مثقال و نیم.» (ج 2 ص 123)- «درست با اول و ثانی مضموم به سین زده سه معنی دارد. اول معروف است. دویم تنگه زر را گویند كه به اشرف اشتهار دارد. كمال اسمعیل فرماید:
چون صبح بازكرد زبان را به مدح توچرخش درست مغربی اندر دهان نهاد (فرهنگ جهانگیری)
بنابراین در شعر زیبای حافظ شیرازی ایهام ملیحی بدین دو معنی است آنجا كه میفرماید:
بكن معاملهای وین دلشكسته بخركه با شكستگی ارزد به صد هزار درست
ص: 794
هیچ چیز بازنماند و چون بیست و هشت روز از این تاریخ گذرد، در لب آب سند به اردوی همایون آید «1» و معتمد زین الدین، از جمله امیرزاده رستم كه یك نوبت از دهلی به كشمیر رفته بود، باز با ایلچیان اسكندر شاه او را روان فرمود.
و قریه پایله موضع معتبر و مشحون به مردم دلاور بود و جنگلهای محكم داشتند و چپرها در كناره جنگل محكم كرده رایت مقاتله برافراشتند. امیر شیخ محمد ایكوتمور و مبشّر بهادر به موجب فرمان و اسماعیل برلاس از تومان امیرزاده خلیل سلطان متوجه آن قریه شدند. و در این حال از موقف جلال قاصد رسید كه سپاه ظفرپناه محاربه «2» موقوف دارند.
روز دیگر رایات اسلام شعار در حركت آمده چون هندوان صفهای لشكر آراسته دیدند و طنطنه كوس و صدای نقاره شنیدند، از مهابت لشكر جرّار پای ثباتشان برقرار نمانده فرار نمودند و در جنگلها خزیدند. مبارزان صف آرای و نبردجویان مردآزمای رایت جلالت در برابر هندوان برافراشتند تا لشكریان به آن ده درآمده علفه و علوفه بسیار برداشتند و از آنجا كوچ فرموده و فرسنگی پیموده «3» در دامن كوه به قریهای رسیدند كه در آنجا گروه انبوه بودند. آن ملاعین خانههای خود بل تمام ده را آتش زده به جنگلها رفتند و سپاه منصور غلّه فراوان گرفتند و همان روز نماز پیشین دو ده دیگر كه در آن نزدیك بود تاخته غله بسیار یافتند و هندوانی كه پناه به كوه برده بودند و جمعی لشكریان را مجروح ساخته بیشتر به دست افتاده از پا درآمدند.
و نوزدهم ماه، برابر قصبه جمو معسكر ظفرپناه شد و در آن مواضع مزارع بود «4»
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: «دیگر احوال اسكندر شاه والی كشمیر و آمدن و نیامدن او ظاهر شد.»
(2). ف: حرب.
(3). در ظفرنامه ورود ایلچیان شاه اسكندر والی كشمیر درین جا ذكر شده.
(4). ظف: «و درین منازل و مراحل قریب چهار فرسخ راه مزارع و كشتزار بود متّصل به یكدیگر.» (ج 2 ص 123).
ص: 795
غلّه سبز خوشه كشیده و لشكریان همه را چرانیده بیستم ماه به درهای كه منبع آب جمو بود درآمدند و چند نوبت از آب گذشته به جایی رسیدند كه در دامن كوه به طرف دست چپ قصبه جمو بود و در دست راست قریه منو و درین دو محل هندوان قوی هیكل پردل جاهل بسیار بودند و كوهها و جنگلها در غایت محكمی و استواری داشتند چنانچه برآمدن بر آنجا محال مینمود و هندوان بدان مواضع حصین پناه برده نعره و فریاد میزدند و تیر میانداختند. رای عقده گشای حضرت صاحبقران خواست كه آن ددصفتان دیوسیرت را نوعی در دام تسخیر آورد كه لشكر اسلام را آسیبی نرسد و هندوان به حسن تدبیر در قید تسخیر آیند. فرمان فرمود كه متعرّض ایشان نشوند و قریه منو را تاخته از قصبه جمو غلّه بسیار برداشتند و هنگام بازگشتن چند قشون دلاوران جلادت آیین در آن جنگلها چون شیر عرین در كمین نشاند و بیست و یكم ماه [مزرعه جنداوه] «1» منزل همایون شد و در آن مقام چهار فرسنگ در چهار فرسنگ كشتزار و علفخوار بود و چون حضرت صاحبقران از آن درّه بیرون فرمود و آنجا غزا ننمود، ضمیر منیر آن حضرت ملتفت آن بود و گبران بعد از عبور سپاه منصور ایمن شده روباهصفت از بیغولهها بیرون آمدند. بهادران ظفر قرین از كمین بیرون آمده بر آن زمره بیدین زدند و بسیاری را به تیغ جهاد گذرانید و از تومان امیر شیخ نور الدین، دولت تمور تواجی و حسین ملك قوجین رای جمو را با پنجاه گبر «2» دیگر گردن بسته به درگاه اسلام پناه آوردند. حضرت صاحبقران شكر و سپاس فراوان آفریننده زمین و آسمان و فروزنده چراغ موحّدان و سوزنده خرمن شوكت مشركان را به تقدیم رسانیده و رای جمو را كه زخمدار بود به جهت استخلاص مال آنجا علاج فرمود و به وعد و وعید و بیم و امید او را نصیحت كرده سعادت ایمان یافت و گوشت گاو كه پیش آن خران حرام است در حضور مسلمانان
______________________________
(1). چنین است در هر سه نسخه ظفرنامه: [مزرعهای در كنار آب جناوه] (ج 2 ص 124).
(2). ك: كس.
ص: 796
به موافقت ایشان بخورد و به تشریف و نوازش سرافراز شده به موجب التماس او در سایه حمایت و كنف رعایت آن حضرت روزگار گذرانید و جمعی كه با او بودند به سلاسل و اغلال مقیّد شدند و بیست و سیم ماه در آن منزل بود.
ذكر تسخیر لهاور و گرفتن شیخو كوكر
شیخو كوكر كه پیشتر حاكم لهاور بود، در وقت توجه حضرت صاحبقران به جانب هندوستان، از دشمنان روگردان شده پناه به آن حضرت آورد و به عنایت پادشاهانه اختصاص یافت. به نوعی كه هركه در ممالك هند خود را به او نسبت كرد از تعرّض غارت و اسر ایمن شد و بعد از فتح دهلی، در میان آب جون و گنگ، اجازت خواست كه متوجه ولایت خود شود. هرچند دلایل نفاق و مخایل شقاق از صفحات احوال او مشاهد و معاین بود، امّا چون او پیشتر از دیگران به درگاه عالم پناه آمده بود آن حضرت او را رخصت فرمود. مقرّر آنكه در لب دریای ویاه كه آب لهاور نیز گویند به اردوی اعلی پیوندد و چون این نادان به ولایت خود رسید بساط نشاط و مجلس عیش برآراست و به وعدهای كه در چنان حضرتی مقرّر كرده بود وفا ننموده رقم نسیان «1» كشید و جمعی مخصوصان آن حضرت مثل مولانا عبد اللّه صدر و هندوشاه خازن و دیگران كه از ماوراء النهر میآمدند و به شهر او رسیدند به هیچ یك التفات نكرد و از مضمون «2»
نظم
دست مدار از كمر مقبلانسر مكش از خدمت صاحبدلان غافل ماند.
______________________________
(1). ف: عصیان- ظف: ... رقم نسیان بر آن كشید.
(2). ف اضافه دارد: اینكه.
ص: 797
مصرع
مقبل شدن مردم مدبر مشكل
و چون رایات ظفر آیات سایه دست بر آن ناحیت انداخت، فرمان همایون از موقف جلال نفاذ یافت كه امیرزاده پیر محمد و امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه و امیر جهانشاه به ولایت او رفتند و حضرت صاحبقران از قضیه قصبه جمو فارغ شده همانجا توقف نمود و شاهزادگان و امرا به ولایت لهاور رفته و شیخو «1» را گرفته در تعذیب و عقوبت كشیدند و از ولایت او مال امان ستاندند. چون خبر فتح لهاور به سمع اعلی رسید بیست و چهارم ماه از آب جناوه «2» عبور فرموده جمعی عاجزان و ضعیفان غرق شدند. آن حضرت مرحمت نموده «3» فرمود كه بازماندگان را بر اسبان و شتران گذرانیدند.
مصرع
گر ترا نوح است كشتیبان ز طوفان غم مخور
و درین روز نوكران امیرزاده امیرانشاه گوركان از جانب آذربایجان رسیده خبر [سلامتی] «4» شاهزاده و مخدومزادگان و سایر دولتخواهان و اخبار عراق و بغداد و مصر و شام و قلعه آلنجق و شروانات و دشت قفچاق «5» به عرض رسانیدند و آن حضرت هم در این روز هندو شاه خازن را به دار السّلطنه سمرقند فرستاد تا بشارت وصول موكب همایون رساند و هم درین روز، نوكر امیرزاده پیر محمد عمر شیخ «6» از ممالك فارس آمده خبر سلامت و استقامت مملكت و بیلاكات به عرض رسانید و آن
______________________________
(1). ظف: شیخه.
(2). ك: جون.
(3). ظف: «روز سهشنبه بیست و پنجم چندی از ضعفای لشكریان در آب غرق شدند ... حكم واجب الأمتثال صدور یافت تا اسبان و شتران خاصه شریفه به بازماندگان دادند و ایشان را بر آن سوار ساخته به سلامت بگذرانیدند.» (ج 2 ص 128).
(4). تكمیل از ظفرنامه.
(5). ف: قبچاق.
(6). یعنی پیر محمد پسر عمر شیخ.
ص: 798
حضرت بیست و ششم ماه از كنار آب جناوه كوچ كرده در بیابان نزول فرمود و ایلچی تبریز را به سمرقند فرستاد تا شاهزادگان چون دولت و اقبال به استقبال آیند و رای عالم آرای عزم فرمود كه به سرعت نهضت نماید.
ذكر سرعت نهضت صاحبقران جهانگشای عدو بند به جانب دار السلطنه سمرقند
حضرت صاحبقران لشكرها از دریای دندانه گذرانیده به تعجیل روان شد و بیست و هفتم ماه بر كنار بیشهای، در سرتلی محفه آن حضرت را فرود آوردند.
ناگاه شیری نمود. بهادران صف شكن و دلیران شیر افكن از هرطرف بر آن صید تاختند و امیر شیخ نور الدین دلیرتر از همه حمله كرده شیر را انداخت و در این اثنا، امرا كه به طرف لهاور رفته بودند و انواع جهاد و اجتهاد نموده به موكب همایون رسیدند و غنایم بسیار به رسم پیشكش و نثار به عرض رسانیدند و دریای سخا در جوش آمده و امرا و بهادران را انعام تمام فرمود و نظر مبارك او بر محمد آزاد افتاد و مساعی او در معارك به خطر همایون آورده او را به مرحمت و عنایت مخصوص گردانید و به تشریف خاصّ و كمر تركش مرصع مكمل «1» مرتبه او را از اقران درگذرانید. صنادید ایام و سلاطین عظام چشم آن داشتند كه به یك نظر آن حضرت، منظور عین عنایت شوند.
مصرع
چشم او بر هركه میافتد نشان دولت است
و همان روز، لشكرها را اجازت فرموده امرای جوانغار و برانغار هریك به راهی معین شدند و همه را به خلعتهای گرانمایه نوازش فرمود و امیرزاده پیر محمد را به كمر مرصّع و تاج خاصّ اختصاص بخشید و از اعیان ممالك هند جمعی ظفر كردار ملازم ركاب نصرت شعار بودند تشریفات فاخر پوشانیده و حكم جهان مطاع ارزانی داشته اجازت مراجعت یافتند و خضر خان، كه سارنگ او را گرفته بند كرده
______________________________
(1). ظف: «جامه خاصه و تركش خاصّه با بند زر.» (ج 2 ص 129).
ص: 799
بود و او از بند گریخته، به رهنمونی دولت سعادت ملازمت آن حضرت یافت.
درین ولا، عاطفت پادشاهانه ایالت ولایت مولتان را به جانب او رجوع فرمود و چون حضرت صاحبقران، در ممالك هندوستان، خاطر خطیر از جهاد مشركان و بتپرستان فارغ ساخت، در آن صحرای دلگشا و فضای جانفزا با سپاه ذرّه شمار آفتاب اقتدار شكار انداخت و چندان شكاری و جانور در آن دشت پهناور، از شیر و ببر و كرگدن و كوتهپای و آهوی پیسه و گوزن كبود و از طیور طاوس و طوطی و دیگر مرغان، كه در آن بیشهها بودند گرفتار شدند كه از حدّ تحریر و شرح تقریر متجاوز بودند و كرگدن كه از كمال قوّت چنان است كه اسب و سوار را به شاخ زده میاندازد و پوست او چنان «1» سخت كه شمشیر و تیر بر او دشوار كار میكند نیز صید كردند و بیست و هشتم ماه از صیدگاه نهضت فرموده در موضع جیهان كه سرحد كشمیر است در فضایی چون روح دلگشا نزول فرمود.
مصرع
نمونهای ز بهشت برین درین عالم
صفت ولایت كشمیر
چون كشمیر از شهرهای مشهور جهان است و شرح آن به اوضاع مختلف مذكور هر زبان و غیر كسیكه عزم آنجا دارد بر آن شهر نمیگذرد،
مصرع
وضع آن عزّ عرض خواهد یافت
و نخست ذكر محلش از اقالیم و طول و عرضش معروض میشود. و اللّه الموفق.
كشمیر ولایتی است نزدیك به میان اقلیم چهارم. چه اوّل آن اقلیم آنجاست كه عرض سی و سه درجه [باشد و سی و هفت دقیقه و وسطش آنجا كه
______________________________
(1). ف: شخ- ظفرنامه: چرم او چنان صلب و محكم است ....
در فرهنگ جهانگیری آمده است: «شخ با اول مفتوح چهار معنی دارد ... دوم زمین محكمی را گویند كه در دامن كوه باشد، سوم هرچیز محكم را خوانند.»
ص: 800
عرض آن سی و شش درجه] «1» و بیست و دو دقیقه و آخرش سی و هشت درجه است و پنجاه و چهار دقیقه و عرض كشمیر از خط استوا سی و پنج درجه است و طولش از جزایر سعدا صد و پنج درجه و عرصه آن ولایت طولانی افتاده و از جمیع جوانب كوههای بلند دارد. جنوبیش به جانب دهلی و زمین هند واقع است و كوه شمالی به طرف بدخشان و صوب خراسان و جانب غربیش مواضع و مراتع و منازل و مراحل اقوام اوغانی میباشد و طرف شرقی مبادی اراضی تبّت است و در آن عرصه آنچه هموار است از طرف شرق به جانب غرب چهل فرسنگ باشد و عرض آن از جانب جنوب تا حدّ شمال بیست فرسنگ و در آن دشت هموار كه در میان كوهسار واقع شده ده هزار قریه معمور است با چشمههای خوشگوار و آب و سبزه بسیار و گویند در آن ولایت از كوه و دشت صد هزار قریه محل زراعت و عمارت است و لطف آب و هوای آن ولایت موجب حسن و لطافت خوبان آنجا باشد.
نظم
شاه همه دلبران كشمیر توییخرم دل آن سپاه كش میر تویی
[آن حور كه روح را سزد كش گویندكاندر كف پای نازكش میر تویی] «2» و در كوه و دشت آن انواع درختان میوهدار و میوههای خوب سازوار باشد و چون هوایش میل به سردی دارد و برفهای عظیم میبارد میوهای گرمسیری مثل خرما و نارنج و لیمو و غیر آن نمیشود. امّا از مواضع نزدیك نقل میكنند و در میان همواری كه هرطرف تا كوه شرق و كوه غرب بیست فرسنگ باشد شهری است نغز، نغزنام، نشیمن حكّام و بغدادوار نهری عظیم در میان آن جاری است كه در كثرت از دجله میگذرد و مجموع چنان آبی قوی از یك چشمه بیرون میآید كه در همان
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). ك ندارد.
ص: 801
ولایت است و آن را چشمه ویر گویند و بر آن آب سی جسر بسته باشند به كشتی و زنجیر راه ساخته و هفت جسر در شهر نغز باشد و این آب چون از كشمیر گذرد، به نسبت مواضع، آب دندانه و آب جمد میخوانند و در بالای مولتان [به آب جناوه میپیوندد و هردو از مولتان گذشته به آب راوه كه از دیگر طرف مولتان] میگذرد متّصل میشوند و آب بیاه به ایشان میرسد و مجموع نزدیك اوجه به آب سند میپیوندند و همه را آب سند میگویند و در دامن زمین تته به دریای عمان میریزد و معمار عنایت الهی از جبال فلك خیال سوری در گرد آن ولایت كشیده كه به مرور زمان و آسیب باد و باران خللی به آن راه نمییابد و بدین جهت اهالی آنجا از تعرّض دشمنان ایمناند. چه معظم راههای آن ولایت سه طریق است: یكی به خراسان و آن راهی است به غایت دشوار چنانچه نقل احمال و اثقال از آن راه بر پشت چهارپا میسر نمیشود و مردم آنجا كه به آن كار عادت دارند آن را بر دوش گرفته به چند روز به جایی میرسانند كه بر چهارپای بار توان كرد و راهی كه به جانب هندوستان میرود به همین طریق است و راه طرف تبت از آن دو راه آسانتر است و امّا چند روزه راه علف زهردار است و سواران را عبور از آن طریق دشوار كه چهارپایان بسیار تلف میشوند.
مصرع
حفظ الهی بودش پاسبان
القصّه حضرت صاحبقران بیست و نهم ماه از موضع جیهان نهضت نموده به كنار آب دندانه فرمود و از پلی كه به اشارت علیه بسته بود گذشته و در عبور پیادگان از آن پل غایت عنایت ارزانی داشت و امیر شاهملك و جلال اسلام را فرمود كه لشكرها را از آن پل گذرانند و آن حضرت سلخ ماه از كنار آب دندانه بیست گروه رانده به موضع سان بست از توابع كوه جود نزول فرمود و از آنجا به سرعت تمام نهضت نمود.
ص: 802
ذكر عزیمت حضرت صاحبقران به دار السلطنه سمرقند
حضرت صاحبقران، غرّه ماه رجب، بعد از ادای نماز پیشین، به چول جلالی درآمده نماز شام از آن چول خونآشام بیرون آمد و سبب تسیمه چول جلالی گذشت و دوم ماه ساحل آب سند از لشكر بحر جوش غیرت فزای دریای محیط شد و امرا كه ضبط قلعه نغز و بانو و حفظ آن حدود به ایشان مفّوض بود، مثل پیرعلی سلدوز و شاه علی فراهی و غیرهما، به موجب فرموده بر آب سند از سه پایه و خس و كشتی پل بسته بودند. آن حضرت از پل «1» عبور نمود و تا نیم روز بر لب آب توقّف فرمود و امیر اللّه داد را بر سر پل بازداشت كه لشكر را به آهستگی از پل گذراند و رایت منصور عزیمت نموده و سه فرسنگ رفته فرود آمد و امرا، كه به محافظت قلعه نغز و بانو و آن نواحی مأمور بودند و شرح آن مذكور شد، در این مقام چشم سعادت را به سرمه دولت یعنی غبار بارگاه آن حضرت روشن ساخته چند تغوز اسب و هزار گاو پیش كشیدند و آن حضرت اسبان را به همان بهادران بخشیده فرمود كه گاوان را به صاحبان رسانند «2» و امرای قلعه نغز توقّف نمایند تا تمام لشكر از آن حدود عبور كنند و چهارم ماه، موافق اول فروردین جلالی كه روز نوروز بود، عزیمت قلعه نغز «3» فرمود و پنجم ماه به قلعه رسیده سه روز توقف نمود و نوكر امیرزاده جهان، امیرانشاه گوركان، را به آذربایجان فرستاد تا بشارت فتح و خبر مراجعت به آن مملكت رساند و قاصدان به كابل رفتند كه لشكرهای آنجا را جهت دفع شر بقیه اوغانیان آورند و سابقا مذكور شد كه امیر سلیمانشاه در زمان توجه رایت كشورستان به جانب هندوستان، «4» جهت دفع اوغانیان و نفع مسلمانان، قلعه نغز را
______________________________
(1). ظف: «در عبور از آن پل، لشكریان پیاده از ترك و تازیك معاونت و مساعدت به اقصی الغایة ارزانی داشته شد.» ص 134 ج 2
(2). ظف: «و فرمان داد كه گاوان را به صاحبانش رسانند كه از ایشان غارت كرده بودند!!!.» (ص 135 ج 2).
(3). س، ك: «عزیمت طرف نغز ....»
(4). س، ك: هندستان.
ص: 803
عمارت كرده بود و لیكن در كنار قلعه، چشمهای خوشگوار خارج از حصار مانده [بود]. «1» درین وقت رای عالمآرا اقتضای آن كرد كه آن چشمه داخل قلعه باشد.
با وجود غلبه اشتیاق به دیدار فرزندان، رعایت مصالح مسلمانان بر مراد خویش را حج دانسته توقّف نمود و چون عدد لشكر حاضر معلوم نبود، به عرض همایون رسیده كه چند خروار نعل در اختاخانه مانده فرمان فرمود كه نعلها را بر لشكری كه حاضرند بخش كنند. مردم را از هوای نعل، نعل طمع بر آتش آرزو تافته شد و سران سپاه نوكران خود را زیادت بر آنچه حاضر بود بازخواندند و نعلها قسمت شده فرمان قضا مضا نافذ شد كه به موجب مفصّل قسمت نعل، یساق انداخته چشمه مذكور را داخل حصار كنند و مجموع [امرا تا چه رسد] «2» به دیگران به دست خویش خشت میكشیدند و در آن كار كه سبب امن و امان مسلمانان بود سعی میكردند و عمارتی كه به سه ماه نتوان كرد به سه روز تمام شد و نصرت خماری نوكر امیرزاده پیر محمد را با سیصد كس و سه اغلن جوجینژاد، مقدم ایشان یارق اغلن، با چهارصد خانه كوچ اوزبك به محافظت آنجا بازداشت و ضبط قلعه ایریاب و سنوران «3» به عهده حسن سخت كمان، عمزاده امیر شیخ نور الدین، گذاشت و به راه گنبد شیخ مباركشاه روان شد و به دولت در آن منزل مبارك نزول فرمود.
و نهم ماه به راه كرماج عزیمت نموده شیخ احمد خواجه اوغانی به حضور بارگاه عالم پناه فایز شد. امّا از سفره و سماط بساط انبساط نداشت و چون ابر بیباران و نعناع بیبریان به گفتار و بیان اكتفا نمود و هرچند غذای روحانی برای قوت روح معتبر است، امّا گاهگاه غذای جسمانی به جهت حضور قلب و جمع حواس بیشتر درخور است و خدمت شیخ پیش برد راه فقر و رسم درویشی به جا
______________________________
(1). س ندارد.
(2). س، ك: [تا].
(3). ف: سنوران- ك: سوران.
ص: 804
نیاورد. «1»
نظم
چه حاصل ز منزل نكو ساختنكه شیخی بود سفره انداختن و همان روز به موضع اسیكا، وثاق شیخ عبدل از فرّ مقدم همایون سر افتخار به طاق گردون برافراشت و آن درویش به مساعدت توفیق آنچه داشت به عرض رسانید. «2»
بیت
كشید از تر و خشك و شیرین و شورحدیث سلیمان شنیدی و مور و همان روز، مولانا نعمة اللّه برادر مولانا جلال الدین لطف اللّه صدر را پیش امیرزاده شاهرخ فرستاد تا بشارت وصول موكب همایون رساند و دهم ماه هوای كابل از غبار سمند باد رفتار مایهبخش مشك تتار شد و در آنجا جلبان ملك آغا «3» و جمعی لشكریان كه اسبان ایشان مانده بودند و قطارهای استر را گذاشته مبشّر را بازداشت كه ایشان را از عقب آورد و شب هنگام به سر جوی بادان فرود آمد و این بادان كه او را جوی نو و جوی ماهیگیر نیز گویند نهری است كه معمار همّت آن حضرت جاری فرموده و اجرای مثل آن مقدور سلاطین دیگر نبوده و شرح آن گذشت و از آنجا به موضع غربان رسیده فرمان قضا مضا نفاذ یافت كه در آن سر راه رباطی از آجر سازند
______________________________
(1). ظاهرا تیمور فاتح هند و سردارانش انتظار داشتهاند كه شیخ احمد از آنان پذیرایی كند. راستی كه گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست.
(2). یعنی پذیرایی كرد!!
(3). زن جوان و بسیار زیبای تیمور كه سخت مورد علاقه وی بود. به نوشته ابن عربشاه در عجایب المقدور، تیمور این زن را به تهمت بیاساس به قتل رسانید. ولی این موضوع صحیح نیست و این زن تا پایان حیات تیمور در حباله نكاح او بوده. (رك ظفرنامه ج 2 ص 480).
ص: 805
و بر حسب فرموده به اتمام پیوست و از عقبه شبرتو و تنگی دره آن دو فرسنگ گذشته در فضایی دلگشا نزول فرمود و آنجا نفخی در دست آن حضرت ظاهر شده «1» دردی به غایت پدید آمد چنانچه از سختی درد مجال سوار شدن و عنان گرفتن نماند «2» و این ملالت در خاطر خاص و عام «3» اثر تمام كرده در ضمایر و سرایر و اكابر و اصاغر سرایت نمود.
شعر
و كیف یعلّك الدّنیا بشئو انت لعلّة الدّنیا طبیب [و العجب آنكه در آن منزل كه این ناخوشی دست داد آن را ناخوشك میخواندند] «4» و شب هنگام همان روز، نوكر امیرزاده شاهرخ از جانب هرات آمده خبرهای خوش آورد و یك دو روز همانجا توقّف شد و بعد از آن در محّفه روان شده چون از جنبش استران در محفه درد زیادت میشد، بندگان خاص محّفه را بر گردن گرفته «5» در دره پرآب و راهی به غایت تنگ میبردند چنانچه در یكجا بیست و شش نوبت و جای دیگر بیست و دو نوبت از یك آب میباید گذشت.
و درین ولا، نوكران مهد علیا، سرای ملك خانم و تومان آغا و سایر آغایان و مخدومزادگان از جانب سمرقند آمده اخبار فرحبخش آوردند و بیلاكات به عرض
______________________________
(1). ظف: «از اصابت عین الكمال در دست و پای مبارك آن سرور آفاق قرحهای بازدید شد و المی برقرار پدید آمد.»
(2). ظف: «و در محفّه آسایش جسته استران میكشیدند.»
(3). ك، س: خواص و عوام.
(4). ظف: «آن منزل را كه زمانه در آنجا ناخوشی آغاز نهاده این عارضه دست داد ناخوشك خواندند.» ج 2 ص 138
(5). ظف: «بندگان خاصّ دوال ساخته محمل را به گردن گرفته به راه آب دره میبردند.»
ص: 806
رسانیدند و آن حضرت (از) نوكران تومان آغا قتلغ تمور را «1» فرمود كه پیلان را از آغرق به تعجیل آورد. امّا به سبب ملالت مزاج همایون مشرب نشاط تیرگی داشت تا به میامن انفاس قدسی صبح صحت از مشرق عافیت طلوع كرده آفتاب دولت از ظلمت كسوف خلاص یافت «2» و هیجدهم ماه از موضع سراب به محفه درآمده عازم بغلان شد و به عز «3» نزول قریه آخر سر تفاخر به آسمان رسانید و آنجا آش خورده نهضت فرمود و به موضع قرابلاق فرود آمد و خواتین امیرزاده پیر محمد و حرم امیر جهانشاه و امرا و رعایای ولایت بغلان ساوریها به عرض رسانیدند و نوزدهم ماه رایت جهان پناه به موضع سمنگان آمد و همان روز غزنیك «4» مخیم نزول همایون گشت و بیستم ماه به خلم آمده نیم شب به لب آب جیحون رسید.
ذكر عبور از جیحون و رسیدن حضرات و فرزندان به موكب همایون
حضرت صاحبقران بیست و یكم ماه رجب چاشتگاه، به كشتی درگذر «5» ترمد از جیحون عبور فرمود و در آن مقام، امیرزاده الغ بیك و امیرزاده ابراهیم سلطان و حضرات عالیات و باقی شاهزادگان و اعیان و اشراف از دار السلطنه سمرقند و اطراف به دولت ملازمت رسیده و دو روز در ترمد توقّف نمودند و زبان تهنیت گشاده چندان پیشكش و نثار به عرض رسانیدند كه دامن روزگار از چیدن زر و گوهر گرانبار شد و خانزاده علاء الملك كه صحت انتساب او به خاندان نبّوت
______________________________
(1). ظف: «نوكران حضرات عالیات سرای ملك خانم ... از سمرقند پرسیدند. حضرت صاحبقران از ایشان قتلق تمور نوكر تومان آغا را ....» (ج 2 ص 139) (با اختصار).
(2). ظف: آخر روز چهارشنبه هفدهم ماه.
(3). ك، س: فرّ.
(4). ف: عرسنگ- س، ك: عرسیك- ظف (چاپ تهران): غزلیك، تصحیح متن بر اساس ظفرنامه چاپ كلكته شده.
(5). ف، ك: گدر.
ص: 807
واضح است آن حضرت را طوی داد و پیشكشهای لایق به عرض رسانید و رایت ظفرپناه بیست و سیم ماه از ترمد به قشلاق جهانشاه آمد و منزل به منزل نهضت فرمود و بیست و هشتم، به موضع دوربیلجین، «1» امیرزاده شاهرخ از هرات رسیده و دیده امیدش به نور طلعت آن حضرت روشنی یافت و در همین منزل امیرزاده عمر، كه در زمان عزیمت هندوستان به دارایی سمرقند مقرر بود، سعادت دستبوس و دولت آغوش یافته چون به وظایف عدل و داد سعی و اجتهاد نموده بود به عین عنایت معزّز و مشّرف شد و منازل پیموده غرّه شعبان «2» خطّه دلكش كش از نزول موكب همایون رشك باغ ارم گشت و آن حضرت از صدق نیّت به مزارات بزرگوار مثل شیخ شمس الدین كلار و دیگر مشایخ و مزار پدر نامدار و فرزندان مغفرت دثار فرمود و نذور و صدقات به فقرا و مستحقان عنایت نمود و مدّت پانزده روز آق سرای دلگشا مقام عیش و عشرت و محل فراغت و راحت جمشید خورشید طلعت بود. توسن فلك رام و مجاری امور بر وفق مرام.
مصرع
سپهر تابع احكام و روزگار غلام
و منتصف شعبان عازم سمرقند شده به آهستگی میآمد چنانچه بیست و یكم ماه به باغ دلگشا «3» رسید و چون كوشك آن مقام در آن ایّام تمام شده بود، آن حضرت به ترتیب جشنی پادشاهانه اشارت فرمود و مجموع خواتین و فرزندان حاضر آمده اجتماع این كواكب سعد در برج دولت عالمیان را به فراغت و جمعیت نوید میداد و از نقود و جواهر كه به رسم نثار ایثار كردند از جواهر بسیار زر در شمار نبود.
مصرع
زر چه باشد كه درآید به شماری باری ______________________________
(1). ف: دوكه- س، ك: «دو (سفید و نانوشته)- تصحیح از ظفرنامه.»
(2). ظف: روز سهشنبه سلغ (ج 2 ص 141).
(3). ظف (به اختصار): «روز دوشنبه بیستم ماه چاشتگاه حضرت صاحبقران از آنجا [- باغ دولتآباد] به كوشك باغ دلگشا فرمود.»
ص: 808
و بیست و دوم ماه «1» حضرت صاحبقران چون روح كه به كالبد درآید و سلطان جان كه شهر بدن را بیاراید به دار السلطنه سمرقند درآمد.
نظم
باز درآمد به شهر كوكبه شهریارغیرت فردوس شد از قدمش آن دیار و مزار فایض انوار شاهزاده قثم بن عباس «2» رضی اللّه عنهما دریافته شرایط زیارت به جای آورد و از آنجا به خانقاه مهد علیا تومان آغا فرمود و بعد از نماز پیشین در باغ چنار «3» نزول نمود و مجلس عیش آراسته چهره روزگار برافروخت و عارض دولت فروغ یافته آتش مدام محنت ایام را تمام بسوخت.
بیت
هر شادیی كه چرخ ز ما فوت كرده بودآن را به یك لطیفه قضا كرد روزگار و چند روز، با طالع سعد و بخت فیروز، در آن باغهای فرحبخش نشاط و عیش میفرمود و درین اثنا، آغرق و پیلان رسیدند. اهالی ماوراء النّهر كه هرگز پیل ندیده بودند، در آن هیكل عظیم و شكل جسیم حیران مانده بر كمال صنع قادر حكیمآفرین خواندند.
نظم
اگر پای پیل است اگر پرمورازو یافت هریك ضعیفی و زور و حضرت صاحبقران جهانستان، از نفایس و تنسوقات ممالك هندوستان، شاهزادگان و حضرات و كافه طبقات را علی اختلاف درجات از جواهر
______________________________
(1). ظف: سه شنبه بیست و یكم شعبان (ج 2 ص 142).
(2). ظف: «بعد از استحمام و تطهیر تام به زیارت مرقد قثم بن عباس فرمود.» (ج 2 ص 143).
(3). ظف: باغ چنار و نقش جهان.
ص: 809
و طلا و كنیزك و غلام سوقات ارزانی داشت و سارنگ برادر بزرگ ملو را كه حاكم مولتان بود، با دو زنجیر فیل و دیگر تنسوقات هند به اشپره پیش امیرزاده محمد سلطان فرستاد و امرا كه در آن حدود بودند همه را به تبرّكات یاد كرد و امیرزاده شاهرخ اجازت یافته به مستقرّ سلطنت خویش بازگردید و الحمد للّه انّه حمید مجید.
عمارت مسجد جامع
بهین كار شاهانست در تاجداریكه بنیاد دین را دهند استواری
بناهای خیرات سازند سنگینكه رنگ آرد از سنگ آن چرخ رنگین
مبین سنگ مسجد كه از زر برآیدكه گر خود به گوهر برآرند شاید
بفرمود شه تا برآرند جامعكه سقفش برآید به خورشید لامع
رسیدند بنیادكاران دانابه پل بر رخ باد بستن توانا
به ماهی مهیا شد اسباب چندانكه ناید در اندیشه هوشمندان
گل و سنگ شد از پی وصف لایقچو دلهای معشوق و تنهای عاشق
به هر سوی گردون شد اندر دویدنبه باری كه گردون نیارد كشیدن
به بالای گردون زحل كرده خانهدو چرخ فرود از دو ثورش روانه حضرت صاحبقران در آن زمان كه در ممالك هندوستان آتشكدهها و خانههای بتپرستان را خراب میفرمود، در خاطر خطیر مخمر كرده بود كه چون به دار السلطنه سمرقند معاودت نماید، در آن بلده بیمانند مسجد آدینه بنیاد نهاده تمام فرماید.
و درین ولا كه موكب جهانگشا به دار الملك بازآمد، اندیشه سابق از خاطر همایون سر بر زد و چون، هلال فرّخ فال ماه مبارك رمضان رخ نمود، و هرآینه آن زمان موسم ازدیاد طاعات و عبادات بود، آن حضرت به بنای مسجد جامع در
ص: 810
دار السلطنه سمرقند فرمان فرمود و به حكم الأحد للبنا، یك شنبه چهارم ماه، «1» مهندسان هنرمند و استادان بیمانند، در ساعتی خجسته و طالعی شایسته، اساس آن را طرح انداختند و هنروران چابك دست كه هریك سرآمد كشوری بودند به دقایق لطافت آن پرداختند «2» و نود و پنج زنجیر فیل كه از كشور هند به سمرقند رسیده بود سنگ میكشیدند و سنگهای بزرگ به گاو و گردون میآوردند و سرهای كار بخش كرده «3» امرا و اركان دولت چند گاه سعی بلیغ نمودند.
و در این اثنا، امیرزاده محمد سلطان كه به موجب فرمان در سرحد جته و مغولستان بود رسیده در خانقاه تومان آغا به شرف پایبوس استسعاد یافت و رسم نثار و پیشكش به جای آورد و آن حضرت شاهزاده را كنار گرفته پرسش و نوازش فرمود.
حضرت صاحبقران از غایت اهتمام كه به اتمام آن عمارت داشت بیشتر اوقات بر سر عمارت حاضر میشد و در مدرسه خانم كه در جوار آن مسجد بود و خانقاه تومان آغا میگذرانید و مهمّات كلی و قضایای ملكی آنجا به فیصل میرسانید تا چنان مسجدی كه در روی زمین مثل آن نشان نمیدهند به اندك زمان به یمن دولت حضرت صاحبقران ساخته و پرداخته شد و شرح این عمارت در سال ولادت حضرت در مجمل احوال مفصّل مذكور است.
______________________________
(1). ظف: «یك شنبه چهارم ماه (نسخه طهران چهاردهم) مبارك رمضان سنه احدی و ثمانمائه موافق توشقان ییل.» (ج 2 ص 144).
(2). ظف: «از سنگتراشان آذربیجان و فارس و هندوستان و دیگر ممالك دویست نفر در نفس مسجد به كار بودند و پانصد كس در كوهها به بریدن سنگ و روان داشتن به شهر ایستادگی مینمودند و اصناف صناع و پیشهوران كه از تمام معموره عالم به پای تخت جمع آمده بودند هركس در قسم خود غایت جهد مبذول میداشت.»- وصف دقیقی از این مسجد و جهد تیمور در اتمام آن در سفرنامه كلاویخو آمده است.
(3). ظف: «و سر كارها بر شاهزادگان و امرا بخش كرده.» (ج 2 ص 144).
ص: 811
احوال ممالك و بلاد درین مدت كه رایات ظفر آیات در جانب هندوستان بود
[احوال] «1» ممالك خراسان به فرّ دولت امیرزاده جهان شاهرخ بهادر رونقی تمام داشت و ممالك فارس به یمن معدلت امیرزاده پیر محمد بن عمر شیخ بهادر معمور بود و مملكت كرمان را امیر ایدكوی برلاس مضبوط داشت. امّا ممالك عراقین: چون حضرت صاحبقران از یورش دشت قفچاق «2» بازگشت، عراقین و آذربایجان و گرجستان و ارمن و كردستان را به امیرزاده جوانبخت امیرانشاه گوركان عنایت فرموده بود و فرمان قضا مضای آن شاهزاده را تمام حكام آن ولایات سر بر خطّ بندگی نهاده انقیاد نمودند و سرداران و گردنكشان اطراف چون امیر شیخ ابراهیم دربندی و كوستندل گرجی و قرا عثمان تركمان كه پادشاهان گذشته را ملازمت نكرده بودند پیش حضرتش میآمدند و به عین عنایت ملحوظ و به یمن رعایت محظوظ میشدند. چنانچه آوازه عظمت سلطنت او به اقصی مصر و شام و نهایت روم و فرنگستان رسید و ایل والوس شاهزاده از خراسان آمده دست راست قراباغ ارّان و نخجوان تا به اونیك یورت ساختند و دست چپ سوق بلاق و درگزین و همدان مقام داشتند و ناموس تخت آذربایجان والوس هولاگو خان رونق و رواج تمام یافت و در آن زمان كه طلوع آفتاب چتر عالم ستان حضرت صاحبقران ممالك هندوستان میگشود، شاهزاده جوانبخت، از مجلس بزم و گلشن عیش، هوای صید و نشاط شكار فرمود و تواچیان بهرام شعار با امرای برانغار و جوانغار جار رسانیدند و سپاه به یوسون جرگه روان شده در صحرای مرند در جوار مزار پیر عمر نخجیربان وحوش و طیور بسیار راندند و شاهزاده جوانبخت، بر اسب سپهر سیر هلال نعل، چون خورشید بر سبز خنگ فلك، سوار شد.
______________________________
(1). س ندارد- ك: امور.
(2). ف: قبچاق.
ص: 812
نظم
صبحدم كافتاب شیر شكارگشت بر سبز خنگ چرخسوار
راند عزم شه ممالكگیرآهوی خویش را سوی نخجیر و چندین هزار سوار كماندار از برانغار و جوانغار قصد شكار كردند.
نظم
صیدجویندگان سوار شدندطعمهخواران سوی شكار شدند باز و چرخ و شاهین بانسر طایر «1» آهنگ پرواز ساخته و فضای هوا از پرندگان بازپرداخته یوز را كه نور دیده از طلعت آهو بود همه تن چشم گشته.
نظم
گفتی آن خالهای روشنیوزدیده آهوانست بر تن یوز آهوان بادپیمای را خواب خرگوشی میداد و از كمینگاه برقوار بیرون جسته چون آتش در خرمن حیات ایشان میافتاد و سگ شیر صولت برای ریختن خون شكاری كمركین چست بسته باد كردار از هر سو میجست و به زخم پنجه پشت صید میشكست.
نظم
هوا پر بازگشت و دشت پرسگشتابان هردو در پرواز و در تك
یكی كرده هوا را بیپرندهیكی كرده زمین را بیچرنده و در روز قمرغه، «2» شاهزاده شیر حمله، در اثنای تكوتاز و آغاز نشیب و فراز،
______________________________
(1). نسر طائر و نسر واقع دو ستارهاند. این نامها در زبانهای اروپائی به صورتALTAIRوVEGAنقل شده است.
(2). قمرغه به معنای شكار جرگه است.
ص: 813
به غوچی رسید و از غایت شجاعت و قوت جلادت كه شیر و پلنگ.
مصرع
در حمله و جنگ او زبون بود
از سر زین خم شده غوچ را از زمین در ربود و به قر پوس زین رسانید و غوچ بر خود طپید و بارگی رم خورده شاهزاده، كه شهسواری مانند او در روی زمین كم اوفتد، از بالای سمند كوه مثال بر روی زمین افتاد و زمانی دیر از خود رفته فریاد از نهاد خلایق برآمد.
نظم
آنكس كه چرخ در قدم او فتاده بودبنگر ز دور چرخ كه چون بر زمین فتاد و بعد از فرصتی تمام اندك جنبشی كرده اثر حیات پیدا شد و تا سه شبانروز چند نوبت غش كرد و مدتی سر عجز بر بالین ناتوانی نهاد و مزاج شریف از حدّ اعتدال عدول نمود «1» و صبح نورافزای صحّت و راحت به شام ظلمت نمای ضعف و ملالت بدل شد و چنان خسروی كه نور دیده ملك و دولت بود از آفت عین الكمال و آسیب چشم زخم به نوعی ضعیف گشت «2» كه اختلال به احوال ممالك راه یافت و از هرطرف باد مخالف وزیده غبار فتنه برخاست و آتش بلا بالا گرفت و مخالفان را در ظنّ فاسد و خیال كاذب چنان بود كه سپاه نصرتپناه دست
______________________________
(1). ظف: «و طبیبی كه متصدی اصلاح بود موجب فساد آمد و به سهو یا به عمد كه مظنه آن هم بود، در معالجه خطا كرد و از تعاضد این اسباب خللی فاحش به دماغ آن چراغ دوده اقبال از عین الكمال راه یافت.» ص 147 ج 2
(2). ایضا: «از آسیب چشم زخم بعد از وقوع آن حادثه چنان شد كه اكثر افعال و اقوال او از نهج صواب انحراف داشت. گاه از مجرد توهّمی، خون یكی هدر ساختی و گاه به راه اسراف و اتلاف گنجی پرداختی و به تخریب عمارات امر میفرمود و بسی كارها را كه نه در خور چنان سروری بود ارتكاب مینمود. از جمله بیموجبی، در اوایل فصل تابستان به عزم یورش بغداد سوار شد ...» (ص 148 ج 2).
ص: 814
از افروختن آتش حرب كوتاه داشته پای از مقام كارزار بازپس نهند و از موقف جنگ پهلو تهی كرده از میدان كین پشت به هزیمت دهند.
و در این ولا، از جانب بغداد آوازه لشكر سلطان احمد رسید و چون به یمن همت مخلصان و حسن نیّت متخصّصان فانّ دعاء المخلصین مجاب صبح صحّت از مطلع امید و افق مراد طلوع نمود و ذات خورشید طلعت از حضیض اعتلال به اوج عافیت و اعتدال صعود فرمود، شاهزاده امیرانشاه گوركان با آنكه فصل تابستان بود و یورش صوب بغداد صواب نمینمود، از غایت غیرت تحمّل و طاقت آن آوازه نفرمود و به عزم رزم والی بغداد عنان به كمیت باد رفتار داد و با سپاه گران روان شده هرروز دو كوچ میرفت و از قبه ابراهیم لك قدس سره گذشته پیرامون بغداد نزول فرمود و سلطان طاقت مقاومت شاهزاده ندیده در چهار دیوار بغداد خزید و لب سكوت به دندان عجز گرفته دم دركشید و چون حرّ الصّیف كحدّ السّیف بود و مجال محاصره در آینه خیال صورت محال مینمود و در این ولا، متعاقب از جانب تبریز عرضه داشت میآمد كه اعیان و متعیّنان آنجا اتّفاق نموده اندیشه غدری دارند.
بنابرآن، شاهزاده جوانبخت دو روز بر در بغداد بوده مراجعت نمود و بر طریق اول هرروز دو كوچ میپیمود و چون به تبریز رسید فتنهانگیزان را به قتل آورده جمعی بیگناهان نیز سعادت شهادت یافتند.
مصرع
آتش چو درافتاد تر و خشك بسوخت
و جمعی بیباكان دیگر شیوه عصیان آغاز كردند. از آنجمله یكی سیدی علی شكی بود كه شاهزاده خبر مخالفت او شنیده لشكر به ولایت او كشید «1» و غارت و تاراج كرده مظفر و منصور بازآمد و دیگر گرجیان خبیث نهاد كه دیو فساد ایشان در شیشه صلابت قهر حضرت صاحبقران مقیّد بود دلیر شدند و گرگین گرجی
______________________________
(1). ظف: «در پاییز همان سال بنابرآنكه مخالفتی از سیدی علی شكی ارلات توهم فرمود، تحقیق ناكرده لشكر كشید و ولایت او را غارت كرد.» (ج 2 ص 149).
ص: 815
لشكر به مدد سلطان طاهر بن سلطان احمد كه در قلعه النجق محصور بود فرستاد و سیدی علی اگرچه شعار اسلام داشت، به واسطه آنكه ولایت او غارت یافته بود، با گرجیان اتّفاق نمود و به عزم استخلاص سلطان طاهر كه در مضیق محاصره كارش به جان و كاردش به استخوان رسیده بود متوجه النجق شدند و سلطان سنجر «1» امیر حاجی سیف الدین، كه قلعه را محاصره میكرد و كار بر مردم حصار نیك به تنگ رسانیده بود، به سبب آوازه لشكر گرج از در قلعه برخاسته به تبریز رفت و شاهزاده امیرانشاه امیرزاده ابا بكر را با جمعی امرای نامدار به رسم ایلغار به دفع لشكر گرج فرستاده و سلطان طاهر از قلعه فرود آمده به گرجیان پیوست و قلعه را به حاجی صالح و سیدی احمد علیشاهی «2» و سه ازناور گرجی سپردند و گرجیان امرای بزرگ و بهادر را ازناور گویند و چون مقصود گرجیان خلاص سلطان طاهر بود بعد از حصول مراد بازگشتند و هم در آن حوالی امیرزاده ابا بكر و لشكر تبریز به گرجیان و سیدی علی شكّی رسیده جنگ سخت در پیوستند و سیدی علی از قلب بیرون تاخته روی انتقام به امیرزاده ابا بكر آورد و امیرزاده با آنكه هیژده ساله بود تیر شجاعت در كمان جلادت نهاده و از شست ظفر گشاده بر دامن زره كلاه خود سیدی علی آمد و از زره گذشته در سر شریانش نشست و سیدی علی بیباك چون قله كوهی بر خاك هلاك افتاد و گرجیان و سلطان طاهر با آنكه غلبه وافر بودند راه گرجستان پیش گرفتند و امیرزاده ابو بكر امرا را بر قاعده به محاصره قلعه النجق بازداشت و سر سیدی علی را به تبریز آورده به جانب سمرقند فرستادند.
و در این اثنا، جمعی به سمع امیرزاده امیرانشاه رسانیدند كه در یكی از عمارات عالیه سلطانیه مبلغی كرامند مخزون است و درین معنی مبالغه عظیم كردند. بنابرآن امیرزاده فرمود كه عمارت را شكافتند امّا چیزی نیافتند و جناب
______________________________
(1). یعنی سلطان سنجر پسر امیر حاجی سیف الدین.
(2). ظف: اغلشاهی (نسخه كلكته: اغلشایی) (ج 2 ص 150).
ص: 816
شاهزاده به تشخیص اطبا و ترغیب ندما به شرب مدام زیاده از معهود اشتغال و اهتمام مینمود «1» و چون حضرت صاحبقران از یورش هندوستان معاودت فرمود و احوال ممالك استفسار نمود دانست كه اختلال به احوال مملكت آذربایجان راه یافته و بیگانگان در سر حدها درآمدهاند. این اخبار بر خاطر خطیر آن حضرت گران آمده و ضمیر منیر ملتفت تدارك آن خللها فرمود و در خلال این احوال، مهد ابّهتمآب، خانزاده «2» از جانب ممالك آذربایجان رسید و چون به واسطه شرب مدام و معاشرت صبح و شام و مباشرت با ملاح و صباح، صباح و رواح، از امیرزاده امیرانشاه به غایت آزردهخاطر بود صورت نامضبوطی آن مملكت به شرح و بسط دروغ و راست بازنمود و این اسباب موجب آن شد كه حضرت صاحبقران، بعد از یورش هندوستان، زیاده از چهار ماه در سمرقند، توقّف نفرمود و باز عزیمت جانب ایران پیش نهاد همت عالی ساخت و رایت عزم خسروانه برافراخته زلزله در زمین و غلغله در زمان انداخت و ایلچی به خراسان فرستاده امیرزاده شاهرخ را فرمود كه با لشكر خراسان متوجّه آذربایجان شود و حضرت صاحبقران با لشكرهای گران «3» در افتتاح شهور سنه 802 «4» از جیحون عبور نمود. «5»
______________________________
(1). ظف: «اكثر اوقات به شرب خمر و لعب نرد مشغول بود. این نیز موجب آن گشت كه امور نامناسب ازو صدور مییافت. روزی در اثنای گفت و گو با حرم محترمش خانزاده، دشنامی تهمتآمیز به او داد. خدر معلّی از آن معنی بیش از حدّ به تنگ آمد و در تفتیش و منشاء آن افترا محكم بایستاد و در آن قضیه خرمن حیات جمعی از مرد و زن به آتش غیرت آن بانوی رفیع مقدار بسوخت.» (ص 150 ج 2).
(2). ك خوانزاده.
(3). ك، س: جهان.
(4). ف: 790- ك: 722.
(5). ابن عربشاه عزیمت تیمور را به طرف آذربایجان و خشم وی را نسبت به میرانشاه چنین مینویسد كه نامهای تند و عتابآمیز در هندوستان به دست تیمور رسید و تیمور آن را از جانب امیرانشاه تصور كرد.
متن این نامه مفصل را ابن عربشاه در كتاب خود آورده است. (ر ك ترجمه بنام زندگانی شگفتآور تیمور ص 105- 109).
ص: 817
مصرع
فلك در ركاب و ظفر رهنمون
ذكر احوال سلطان احمد بن سلطان اویس درین سال
سابقا مذكور شد كه خواجه مسعود سبزواری بغداد بازگذاشته سلطان احمد مكنت یافت و چند گاه به عیش گذرانیده در تاریخ سنه ثمانمائه امیر شروان بن شیخ براق منصوری را با جمعی امرا فرستاده محاصره شوشتر كردند و امیرزاده پیر محمد رعیتپرور امیر سعید برلاس را با لشكری به مدد محصوران شوشتر «1» فرستاد.
ایشان به رام هرمز رسیده امیر شروان عازم بغداد شد و در راه فكر مخالفت سلطان احمد كرده امرا را با خود موافق ساخت و عمّه سلطان وفا خاتون نیز متّفق شد. مقرّر آنكه پادشاه را بگیرند. غلامی سلطان را آگاه ساخته و مكاتبات شروان كه به دار الخلافه نوشته و تصریح این سخن كرده و جوابها كه به شروان نوشته بودند با قاصد به دست سلطان افتاد. قاصد را به یاسا رسانیده به امرای بغداد نشان فرستاد كه در روز شروان را كشته سر او را به دار الخلافه آورند. امرا از بیم آنكه صورت واقعه ظاهر نشود شروان را به قتل رسانیده سر او را همراه به بغداد آوردند. سلطان احمد خود را نقطهوار محصور دایره بلا دید و زن و مرد را دشمن جان خود دانسته اندیشه كرد كه پیش از آنكه بر او دست یابند پای تدبیر پیش نهاده تدارك نماید. امرا را یك یك طلبیده به انواع دلجویی امیدوار گردانیده میگفت روا باشد كه فلان كس را من از خاك برگرفته و بدین مرتبه رسانیدهام بیموجبی با من عصیان ورزیده با نمك حرامان اتّفاق نماید و قصد من در دل گذراند. آنكس به زانو درآمده مترصّد فرمان شدی.
سلطان فرمودی كه امروز ترا تربیت مینمایم نباید كه فردا تو نیز همچو ایشان نمك حرام شوی. آنكس به تضرّع و زاری سوگند خورده گفتی نعوذ باللّه. سلطان او را گفتی فلان كس را به یاساق رسان و خانومان و اهل و عیال او سیورغال تو
______________________________
(1). س، ك: ششتر.
ص: 818
باشد. چون آنكس به این مهم قیام نمودی دیگری را به همین طریق تملّقات نموده بر اثر او میفرستاد تا مردم بیرون را به این نوع سیاست كرده ضعفا و روی پوشان حرم را با وفا خاتون بیوفا در كشتی نشانده به بهانه آنكه به واسط میفرستد در وسط شطّ در آب غرق فرمود و چهرگان و ملازمان و سایر ندیمان اندرونی را به دست خود گردن زده اكثر سپاهیان را به قتل آورد.
گویند در این روز كه سلطان اكثر ندیمان و محرمان را به دست خود قتل كرد، شمشیر در دست از بالای كوشك پایان میآمد. ناگاه فرّاشی پیش رسید.
سلطان فرمود كه فلان و فلان را كشتم. فرّاش از بیم جان گفت: نیك كردی. من و تو میباید كه زنده باشیم. سلطان در خنده شد. شمشیر از دست انداخت و درهای قصر از اندرون بسته و نیمشب در كشتی نشسته و از دجله گذشته به دیار بكر رفت و با امیر قرا یوسف ملاقات كرده او را به بغداد آورد و در این مدّت كه سلطان به دیار- بكر رفته بازآمد، هیچ كس را با وجود ازدیاد ادراك اهالی بغداد خبر آمد شد سلطان نبود و از غایت تحیّر تصور میكردند كه سلطان چند روزی گوشه «1» گرفته از خلوت خاص به بار عام نخواهد آمد. هركس پی شغل خود گرفته كار ملك و مال مستقیم احوال بود و سلطان قرا یوسف را چند روز در بغداد مهمانداری كرده ناگاه میانشان اندك غباری پیدا آمد. احمد او را از دار السلام عذر خواست و او رنجیده خاطر به دیار بكر رفت و دیگربار سلطان در بغداد متمكن شد و به عمارت و عدالت قیام نموده غلبه تمام جمع آمد و امیرزاده امیرانشاه به ظاهر بغداد آمده به سبب مخالفت تبریزیان عود نمود. چنانچه شرح شمّهای از آن گذشت.
______________________________
(1). ف: گوشهای.
ص: 819
وقایع سنه اثنین و ثمانمائه
داستان آمدن حضرت صاحبقران از توران به ایران و فتح شام و روم تا سرحد فرنگستان به مدت هفت سال
حضرت صاحبقران، بعد از فتح ممالك هندوستان، چون در سمرقند خبر اختلال احوال عراقین و آذربایجان شنود، با سپاه توران و ایران بل تمام جهان، به عزم تسخیر شام و روم تا سرحد فرنگستان نهضت فرمود. آری.
مصرع
شهسوار پردل پیروز جنگ آفتاب
تا هرروز عرصه آسمان را كه میدان جولان یكران اوست نپیماید عنان توسن ایام در قبضه اقتدار كجا یابد و هلال تا هر ماه نقره خنگ فلك را برای سرعت سیر نعلبندی ننماید بر ذروه كمال و اوج استقبال چهسان جلوهگر آید.
بیت
سفر را گر چنین قدری نبودیمه نواز سفر بدری نبودی خورشید صبح و شام حسام خونآشام و سنان جانستان برای آن دارد كه جان را به سنان ظفرنشان و شمشیر خون فشان نگاه دارد و ماه هر ماه به اشكال گوناگون از آن نمود كه عالم را به اسلحه حرب چون كمان و سپر و زوبین و خنجر توان گشود. بنابرآن حضرت صاحبقران.
مصرع
آنكه جهان را چو او كس نتواند گشاد
دارای اسكندر نشان، اردوان اردشیر مكان، تاجبخش ممالك ستان، تهمتن رویین تن نوشیروان، طهمورث دیوبند قلعه گشای، كیومرث جمشید قدر خورشید نمای.
بیت
فروزنده تاج وتخت كیانفرازنده اختر كاویان
ص: 820
با وجود شداید یورش هندوستان و محاربات اهل ضلال و بتپرستان میل استراحت و آسایش و فراغت و آرامش نفرمود و چهار شنبه هشتم محرم از دار السلطنه سمرقند عزیمت نمود «1» و پیش از آن سید خواجه شیخ علی بهادر و جهان ملك ملكت و پیر محمد فولاد را كه امرای امیرزاده شاهرخ بودند فرمود كه به شاهزاده رسانند كه با لشكرها متوجه آذربایجان شود و امیر سلیمانشاه پیشتر به تبریز رود و امیرزاده شاهرخ به موجب فرموده توجه نموده امیر سلیمانشاه و امیر سید خواجه را مقدّمه ساخت و چون رایت فتح آیت در ولایت جاجرم برافراخت، امیر توكل هندوی قرقرا از اردوی اعلی آمده مرفوع داشت كه حضرت صاحبقران امیرزاده محمد سلطان را به دارایی توران و تخت سمرقند گذاشت و امیرزاده اسكندر را با وجود صغر سنّ به ضبط اندكان و سرحد مغولستان نامزد فرمود و پیش هریك از شاهزادگان عظمای امرا تعیین نمود و رایات همایون از جیحون عبور كرده هر طایفه به راهی معین شدند و فرمان آن است كه جناب شاهرخی از راه شاسمان و استراباد به ساری و هزاره جریب گذرد و آن جناب به موجب فرموده روان شد و در آن راه هم به حسب خاصیّت و هم به سبب ناسازگاری آب و علف چهارپای بسیار تلف شده به زحمت بیشمار به هوای سازگار فیروزكوه به فیروزی بیرون آمده در ولایت ری به اردوی اعلی پیوستند.
و حضرت صاحبقران به راهكش و ترمد به بلخ آمده در آن مواضع شرف زیارات اكابر دریافته «2» از روحانیّت ایشان استمداد نمود و صلات و صدقات به فقرا
______________________________
(1). ظف: «اول پاییز روز چهار شنبه هشتم محرم سنه اثنین و ثمانمایه مطابق توشقان ییل به «فتح قریب» كه به حساب از حسن اتّفاق سال تاریخ است (- 800) در حركت آمد.» ج 2 ص 153.
(2). اسامی این «اكابر» در كتاب ظفرنامه آمده و از آن جمله است خواجه محمد علی حكیم ترمدی، ابو بكر وراق (در ترمد) و خواجه عكاشه، خواجه زمان و سلطان احمد خضرویه و فضیل عیاض و سفیان ثوری (ج 2 ص 154).
ص: 821
و مستحقان بذل فرمود و منازل و مراحل قطع كرده سارقمش «1» جام مخیّم اردوی فلك احتشام گشت و آغرق امیرزاده شاهرخ حضرات عالیات ملكت آغا و گوهرشاد و فرزندان از هرات آمده به سعادت بساط بوس فایز شدند و نثار و پیشكش به عرض رسانیدند و امیرزاده سیورغتمش را كه پنج شنبه هشتم رمضان سنه احدی و ثمانمایه به طالع سنبله از ملكت آغا متولد شده بود «2» به نظر همایون آن حضرت رسانیدند و چشم عطوفت به روی فرزند بازكرده شادمان شد و با امیر آق بوقا كه هم از هرات آمده بود اجازت مراجعت ارزانی داشت و به مزار مورد الأنوار شیخ الأسلام احمد جام قدّس سرّه فرموده شرایط زیارت به جای آورد و امیرزاده رستم را دو هزار سوار و امیر سونجك ملازم ساخته به جانب شیراز پیش برادر بزرگش امیرزاده پیر محمد فرستاد كه به اتفاق متوجه بغداد شوند و آن حضرت از راه نشابور و بسطام به حدود ری درآمد و از خوار گذشته در قریه ایوانك جناب شاهرخی كه از راه مازندران میآمد به موكب جهان گشای ملحق شد و به شرف دستبوس آن حضرت پای افتخار بر سر كیوان نهاد و امیر سلیمانشاه پیشتر خبر عزم رایات ظفر پیكر در تبریز به امیرزاده امیرانشاه رسانیده بود و امیرزاده، در میان شهریار و ابهر «3» با چند نوكر، با حضرت صاحبقران ملاقات كرد و آن حضرت ملول شده روی ازو دركشید و تخلّف ملازمان را بهانه ساخته حكم فرمود كه هرچه در آن نزدیكی به هركس داده باشد محصّلان به خزانه فرود آورند «4» و حریفان مجلس او را كه هریك نادره عصر و
______________________________
(1). ظف: ساریق قمش.
(2). حاشیه نسخه ف: «ولادت امیرزاده سیورغتمش بن میرزا شاهرخ روز پنجشنبه هشتم رمضان المبارك سنه 802، وفات شانزدهم محرم 830. مدت عمر شاهزاده جهان بیست و نه سال بود.»
(3). ظف: «چون صاحبقران كامكار از ری و شهریار بگذشت امیرزاده میرانشاه برسید و آن روز رخصت ملاقات نیافت.» ج 2 ص 156.
(4). ظف (به اختصار): «تمور خواجه آق بوقا و جلال الاسلام بر حسب فرمان جهت تحقیق احوال شاهزاده پیشتر به تبریز رفتند و نواب و عمّال او را گرفته بند كردند و دفترهای دیوان طلب داشته اموال دو دانگه چند ساله كه به دیوان اعلی تعلق داشت و شاهزاده به طریق اسراف و تبذیر به هركس داده بود از نسخه بیرون نوشتند و مجموع استرداد نمودند.»
ص: 822
بینظیر روزگار بودند مثل نادره زمان و اعجوبه دوران مولانا شمس الدین محمد «1» كاخكی كه، با وجود تبّحر در علوم، در نظم و نثر و جدّ و هزل یگانه زمان بود و استاد قطب الدین نایی و حبیب عودی و عبد المؤمن گوینده كه در صنعت موسیقی هریك فیثاغورس روزگار و سرآمد ادوار بودند، حاسدان غمّازی كردند كه به سبب این جماعت امیرزاده به ملاهی و مناهی رغبت مینماید و مهمّات ملكی نامضبوط میماند. هرچند زبان حال هریك میگفت:
نظم
مرا سخن ز مفاعیل و فاعلات بودمن از كجا سخن سرّ مملكت ز كجا فی الجمله به موجب تقدیر یزدانی، مزاج حضرت صاحبقرانی متغیّر شده حكم سیاست فرمود و آن جماعت به سبب هنر خویش به قتل آمدند.
نظم
بر من وبال شد هنر من كه صد بلابر ساعتی كه من به هنر كردم انتساب حكما گفتهاند ایّاكم و خدمة الملوك فانّهم یستعظمون فی السّلام ردّ الجواب و یستحقرون فی العتاب ضرب الرّقاب ایشان را به پای دار حاضر آورده مولانا محمد كاخكی به طریق مطایبه قطب الدین نایی را گفت استاد در همه مقام پیش رو بوده (درین مقام نیز همان رسم مرعی میباید داشت) «2» و جلاد [اخی قطب راستی بر دار كشید] «3» و نوبت مولانا رسیده این دو بیت گفت:
______________________________
(1). ظف: مولانا محمد قهستانی.
(2). تكمیل از ظفرنامه (ج 2 ص 156).
(3). چنین است در هر سه نسخه جمله مبهم است. در ظفرنامه آمده است: « [اول قطب الدین نایی را ریسمان در پای انداخته به دار بركشید.]»- ابن عربشاه شرح نسبة دقیقی ازین مرد (به نام قطب موصلی) و هنرش در نواختن نی و خواندن آواز و احاطهاش بر دستگاهها و گوشهها و آهنگها آورده است. (ترجمه ص 110).
ص: 823
نظم
پایان عهد و آخر كار است ملحداگر بایدت وگرنه به دست اختیار نیست
منصوروار گر ببرندت به سوی دارمردانه پای دار جهان پایدار نیست و رفیقان ایشان را نیز همین شربت چشانیدند. اگر چند نوكران و ندیمان امیرزاده امیرانشاه را جدا كرده در ملك و مال مدخلی نداشت، امّا در مقام سلطنت بالا دست شاهزادگان مینشست و در سفر شام و روم معزّز و موقّر بود.
و چون حضرت صاحبقران به سلطانیه رسید، صاحب اعظم خواجه مظفر الدین نطنزی «1» كه صاحب اختیار ممالك عراق و عجم بود پیشكشهای سنگین گذرانده و شرف بساط بوس یافته به تربیت و عنایت سرافراز شد و آن حضرت به راه قرادره و اردبیل عازم قراباغ شده و در صحرای موقان شكار كرده و بر آب ارس پل بسته عبور فرمود و در یورت عمر تابان كه قطور كنت گویند به فراغ در قراباغ قشلاق كرد و امیر شیخ ابراهیم كه به دولت آن حضرت شروان شاه عهد بود، سیدی احمد بن سیدی علی شكی ارلات را آورده و گناه او را كه پدرش سیدی علی با گرجیان اتّفاق كرده به نواحی النجق آمده و سر در سر نادانی كرده بود چنانچه شرح آن مذكور شد درخواست نمود و عزّ قبول یافته در سلك امرا منتظم شد و عنایت پادشاهانه منصب و مقام پدرش را به او ارزانی [فرمود] «2» و امیر شیخ ابراهیم ترتیب طوی كرده چندان اسب و گوسفند كشته بود كه مطبخیان از پختن آن عاجز شدند و بعد از آن پیشكشها كشید از جانوران و غلامان و جواری و اقمشه و اسلحه و غیر آن. از جمله شش هزار اسب كشید.
______________________________
(1). در ظفرنامه یزدی چاپ كلكته «نظری» و چاپ تهران: نظیری (ج 2 ص 157).
(2). س، ك: [داشت].
ص: 824
ذكر ایلغار فرمودن حضرت صاحبقران كرّت اول به جانب گرجستان
در سال گذشته سبق ذكر یافت كه گرجیان سلطان طاهر بن سلطان احمد را از قلعه النجق بیرون برده كوتوال خود را گذاشتند. این جرأت بر همّت ناموس سلطنت موجب آن شد كه حضرت صاحبقران ولایت گرجستان را عالیها سافلها «1» سازد. بنابرآن، بعد از آنكه امیر شیخ ابراهیم و سیدی احمد را عنایت فرموده رخصت مراجعت ارزانی داشت حكم فرمود كه از ده نفر سه نفر آزوق ده روز برداشته راه و بیشه را به اره و تیشه از خار و اشجار پاك و هموار ساختند و میمنه و میسره و قول به آسانی گذشته رایت نصرت آیت در ولایت یاغی برافراختند و امیر شیخ ابراهیم و سیدی احمد با لشكری ضمیمه سپاه ظفرپناه گشتند و آن حضرت از ولایت شكّی گذشته [به عزم رزم خمشا كه یكی از سرداران گرجی بود عزیمت نمود] «2» و در آن ایام بیست روز متّصل صبح و شام از پرویزن سحاب برف میریخت و مدام غربال كافور میبیخت. لشكر اسلام بر آن دم سردان تاختند و به شعله سنان آن بدكیشان را طعمه آتش دوزخ ساختند. هركه یافت شد امان نیافت و هركه پدید آمد ناپدید گشت و در طلب خمشا «3» به دره آق سو شتافتند و بسی گاو و گوسفند و اموال و اجناس غنیمت یافتند و خمشا آواره و كم آوازه در جنگلها ناپدید شد و برف راهها بسته چهارپایان لاغر گشتند. آن حضرت فرمود كه عمارات و كلیساها آتش زده باغات و درختها از بیخ كندند و درختهای جوز را پوست بازكرده آنچه امكان خرابی بود به جای آوردند و چون هنوز زمستان بسیار مانده بود حضرت صاحبقران عزیمت مراجعت نمود و به فراغ بال در قراباغ نزول اجلال فرمود و حضرت ذو الجلال
______________________________
(1). اشارتی به آیت فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ (سورة هود آیه 82).
(2). ظف: «به جانب دره حمشا كه اماكن و مساكن گبران بود روان شد و مجموع آن دره جنگلستان بود.» (ج 2 ص 162).
(3). ظف: «حمشا كه سالار و استظهار آن مرده لعین او بود.» (ج 2 ص 163).
ص: 825
امیرزاده خلیل سلطان را پسری فرخنده طلعت ارزانی داشته و بر كل نام یافته چند روز طویهای پادشاهانه كردند.
مصرع
بزم عشرت چو روی خوبان بود
ذكر ایلغار فرمودن حضرت صاحبقران نوبت دوم به طرف گرجستان
چون موسم دی و بهمن به آخر رسید و بوی بهار از طلبه عطار چمن دمید، آن حضرت با شاهزادگان و اركان دولت مشورت فرموده رای جهانآرای بر غزای گرج قرار گرفت و امرای امیرزاده امیرانشاه را كه در محاربه گرجیان كه به حوالی النجق «1» واقع شده بود و تقصیر كرده بودند، امیرزاده شاهرخ در دیوان بزرگ پرسیده بعد از تحقیق و ثبوت به عرض رسانیدند و به موجب حكم پس و پیش چوب یساق زده جرمانه بر مجموع نوكران امیرزاده امیرانشاه بر حسب دستگاه از پنجاه تا صد و دویست و سیصد اسب حواله رفت و تمام اسبان را بر پیادگان سپاه ظفرپناه قسمت كردند و امیرزاده ابا بكر را كه در آن جنگ جلادت نموده به یك چوبه تیر سیّدی علی شكّی را بر خاك هلاك انداخته بود تربیت و عنایت فرمود.
بیت
پر دل و بیدل ز هم كردی جداجای گل گل بود و جای خار خار و در این اثنا، برهان اغلن را كه به كرّات حركات نامناسب ازو صادر شده بود، درین ولا جریمهای بزرگ ازو صادر گشت، شحنه قهر به قتل رسانید و پسرش را همان شربت چشانید «2» و چون خاطر خطیر از كلیات مهمّات بازپرداخت و پیادگان
______________________________
(1). ك همه جا: آلنجق.
(2). ظف: «و قشون و نوكران او را به رستم فولاد دادند.» (ج 2 ص 166).
ص: 826
لشكر را سوار ساخت، علوفه و تغار قسمت فرمود و به راه ولایت بردع عزیمت نمود و در آن ولایت، بنده هواخواه طهرتن، از جانب ارزنجان، به شرف پایبوس شتافت و به توق و علم و كلاه و كمر سرافراز شده به ولایت خود اجازت مراجعت یافت و آن حضرت شكاركنان به ولایت گرجستان درآمد و قاصد پیش گرگین فرستاده پیغام داد كه اگر سلامت جان و مال میخواهی پسر سلطان احمد را پیش ما فرست. چون قاصد به او رسیده ادای رسالت كرد، گرگین در مقام خشونت جوابهای درشت داده گفت پادشاه زادهای كه پناه به ما آورده باشد چگونه او را به دست دشمن بازدهیم.
حضرت صاحبقران از جواب ناصواب او در خشم شده لشكر را فرمود كه به ولایت او درآمده غلّات خوشه كشیده را خورانیدند و درختان بركندند و گرجیان نابكار پناه به كوههای بلند و غارهای استوار برده در آن مواضع خانهها ساخته بودند. مجاهدان نامدار و دلیران روزگار در صندوقها نشسته و به طنابها محكم بسته از بالای كوه فرو میگذاشتند تا در برابر مغارهها رسیده به گبركان به تیر و نیزه و شمشیر حرب میكردند و آتش و نفت «1» انداخته عمارت از چوب ساخته را میسوختند گبركان از هول جان میكوشیدند. عاقبت نسیم فتح از چمن اسلام وزیده غنچه ظفر خندان شد و پانزده حصار مسخّر ساخته هركه مسلمان شد به جان امان یافت و اكثر بددینان به قتل آمدند. آن حضرت آغرقی دیگر در تفلیس گذاشته ایلغار فرمود و در دشت مقران منزل نمود. گرگین چون روباه گرگین از مهابت سرپنجه شیران عرین یعنی مبارزان ظفر قرین رو به گریز نهاد.
مصرع
طاقت پنجه شیران نبود رو به را
از ناوران گرج و بزرگان آن ولایت از روی عجز و ناتوانی پیش حضرت صاحبقرانی آمده امان خواستند. كلیساهای ایشان را كه محلّ عبادت نامقبول بود تكبیر و تهلیل گویان با زمین هموار كردند و از غرایب قضایا آن است كه حضرت صاحبقران در سال مقّدم قشلاق در نفس شهر دهلی كرده و به سمرقند رفته چنان
______________________________
(1). س، ك: نفط.
ص: 827
مسجد جامعی ساخت و درین سال اكثر زمستان در گرجستان گذرانید و سلطان جلال الدّین خوارزمشاه كه از پادشاه چنگیز خان هزیمت شده به دیار هند رفته بود و دو سال مانده و از راه كرمان بازآمده به حدود تفلیس رفته بود مولانا كمال الدّین اسمعیل این بیت در قصیدهای مدح او گفته:
نظم
براق عزم تو گامی كه برگرفت از هندنهاد گام دوم بر اقاصی اران و افاضل روزگار این بیت را تحسین نموده در تواریخ ثبت فرمودهاند. امّا اگر كسی به دیده امعان نظر كند داند كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا كه آن حضرت بعد از فتح دهلی چندین قلعهها و حصارها و شهرها و قصبها از بلاد هند مسخّر ساخته و در سمرقند جامعی كه پادشاهان به ده سال تمام نتوانند كرد در كمال لطافت پرداخته و متوجّه عراق گشته ارمن و گرجستان را مفتوح گردانید.
شاید اگر اسكندر بودی كه طی این مسافت كردی، چند جا اسب دولتش سكندری خوردی. القصه امیر صاحبقران از مقران ایلغار كرده عازم جانی بیك (گرجی) «1» شد و اطراف او گرفته و ولایتش تاخته غنیمت بسیار یافتند و جانی بیك جانی به لب رسیده در مقام انقیاد بیرون آمد و حصار و مغاره تسلیم نموده لشكر منصور كافران را به قتل آوردند و عمارات ویران ساخته و خانههای ایشان سوخته معاودت نمودند و امیر جهانشاه و امیر سید خواجه چپ و راست تاخته الجای بسیار گرفتند و آن حضرت از راه سماوا درآمده [بر سر درهای تاخته قلعهای بود در غایت حصانت و نهایت متانت حاكم آن اوردی بیك نام. او را نیز به غلبه و قهر گرفته با زمین هموار كردند] «2» و از آنجا، به صحرای گرگین «3» آمده آن حضرت امیر جهانشاه را به رسم
______________________________
(1). تكمیل از ظفرنامه (ج 2 ص 175).
(2). ظف: «در سر دره قلعهای بود بیل نام، در غایت استحكام و حصانت و نهایت ارتفاع و متانت ... آن را نیز مسخر ساختند و ویران گردانیدند.»
(3). ظف: «از آنجا كوچ كرده صحرای گرج مضرب خیام نزول همایون گشت.» (ج 2 ص 177).
ص: 828
ایلغار در طلب گرگین فرستاد. گرگین از سركین چون پلنگ تیر خورده در بیشهای پنهان شد و لشكر هرچند او را بیش جستند كم یافتند و غنایم بسیار گرفته بازآمدند و آن حضرت از آب كر گذشته به سمع اعلی رسید كه قلعه ارزیت «1» را از ناوران گرج حصار ساختهاند و آن حصاری استوار بر بالای كوه واقع بود و هرگز كس آن را به غلبه نگرفته. آن حضرت از حق تعالی مدد خواسته و عراده و منجنیق مرتّب ساخته بعد از پنج روز جنگ پیش برد «2» و به نیروی دولت و زور بازوی سعادت آن قعله را فتح كرده با زمین پست گردانید و گرجیان را به قتل رسانید و گرگین به موضع سوانیت نام گریخته لشكر در عقب او رفت و او از آنجا به ابخاز و از ابخاز بر آب ایغر و كرلان گذشته و از ملك و مال بیزار شده جان به سلامت از آن ورطه بیرون برد و از حمایت سلطان طاهر بن سلطان احمد عاجز شده اجازت داد كه هرجا خواهد رود و او به جانب روم توجّه نمود كه آوازه عزیمت پدر او به آن جانب بود و گرگین اسمعیل را كه گرفته بود فرستاده به گناهان خویش معترف شد و التماس نمود كه اگر بندگی حضرت این نوبت از سر جریمه او درگذرد دیگر سر از جاده فرمانبرداری نگرداند و مسلمانان را تعرّض نرساند و مال به خزانه عامره رساند. حضرت صاحبقران ملتمس او مبذول داشته متوجه ایوانی شد «3» و اطراف آن را تاخته و دامن كوه گرفته عزیمت دیار قراقو لغایتو «4» فرمود و مردم آنجا به غایت دلاور بودند. آن ولایت را تاخته و سرداران را زبون ساخته به فتح و ظفر به هینگ گول رسید و از آنجا بازشنید كه جمعی گبركان در موضعی نوش كرد «5» نام نشستهاند. آن حضرت
______________________________
(1). ظف: زریت.
(2). ظف: روز هفتم.
(3). ظف: «عنان عزایم خسروانه به صوب ولایت ایوانی كه یكی از عظمای امرای گرج بود معطوف داشت.» (ج 2 ص 180).
(4). ظف: قراقلقانلیق.
(5). ظف: فرس گرد (ج 2 ص 181).
ص: 829
امیر شیخ نور الدّین را فرستاده چند روز توقف نمود و متعاقب او عزیمت فرموده به او رسیده در مدّت پنج روز به عنایت حق تعالی هفت قلعه بیدینان را مسخر گردانید و مظفر و منصور به جانب اونیك بازگشته چند روز به عیش گذرانید. ملوك اطراف سر بر آستان متابعت نهاده و دست دولت درهای سعادت بر روی اقبال گشاده ابلق توسن ایام رام و ممالك شرق و غرب تابع احكام.
در این اثنا، ایلچیان فرنگ رسیده و پسر مراد بیك «1» كه از قیاصره روم بود در قید ایشان اسیر شده آوردند و به وسیله امرای عظام سخن حكّام خود عرضه داشته صورت اخلاص به عرض رسانید و آن حضرت همه را خلعت اعزاز پوشانیده خوش خاطر بازگردانید و مدّت دو ماه در صحرای منگول جهت ملاحظه چهارپایان توقّف افتاد و مجموع امرای نامدار و سپاه ظفرشعار در آن مقام جمع آمدند.
ذكر احوال سلطان احمد بغداد در این سال
امیر قرا یوسف كه از آوازه رایات همایون ترك وطن اصلی گفته به دیار بكر رفته بود و سلطان احمد بعد از آنكه حضرت صاحبقران فتح گرجستان فرموده به منگول آمد توهّم نموده به استعداد تمام از بغداد متوجه موصل شد. امیر قرا یوسف استقبال كرده و حدّ خود دانسته پیاده دستبوس كرد و چند قدم در سر اسب سلطان پیاده رفت. سلطان او را سوار ساخته و از عشرت و ضیافت بازپرداخته مشورت كردند. امیر یوسف گفت ملاقات با آن حضرت محال است. باقی هرچه یراق باشد بر آن اتّفاق نماییم. عزم جانب روم جزم كردند و از نهر عیسی گذشته و از طرف هیت بر فرات پل بسته عبور نمودند و برقوق پادشاه مصر وفات یافته بود و پسرش
______________________________
(1). منظور سلطان مراد اول است، پدر ایلدرم بایزید كه در سال 761 هجری (1360 م) بر تخت نشست.
سلطان مراد هنگامی كه فاتحانه در میدان خونین جنگ هولناك قوص اوه)Kossovo( گردش میكرد، به دست یكی از سربیها كه در میدان جنگ افتاده بود كشته شد.- ظف: «پسر امیر مراد ...»
ص: 830
فرج به حكومت نشسته. ایلچی به مصر فرستاده مدد طلبیدند و به نزدیك حلب رسیده ایلچی هنوز معاودت ننموده بود. تیمور تاش امیر حلب و امرای مصر و شام به استعداد تمام پیش آمدند و با سلطان احمد شهزاده نور الورد و شهزاده معتصم «1» و علی پادشاه و سیاوش و شاهین و ملك و فرّخ و محبوب و قیمش و آقبوقا سكرچی بودند و با امیر یوسف پیر حسین سعد و بوساط و الیاس و یار علی برادر امیر یوسف و پیر عمر و حرمان و قاسم و قرادوق. تركمانان جنگ سخت كرده آتش حرب برافروخت و شعله بلا بالا گرفت. امرای شام و حلب و عظمای مصر و عرب پشت به هزیمت داده روی به گریز نهادند.
نظم
دلیران شامی به كردار دودهزیمت غنیمت شمردند زود
ز شامی سپه بیعدد كشته شدشخ و روی صحرا همه پشته شد
چو یوسف ز جمله سپه بیش بوداز آن روی جلدو ورا رو نمود در آن جنگ مال بسیار به دست سپاهیان احمد و یوسف افتاد و حلبیان به شهر رفته سلطان احمد و امیر یوسف قوّت تسخیر شهر نداشتند مصلحت عزیمت روم دیده متوجّه شدند و در موضع تهتی میان ایشان به گفتار نمام نمك به حرام غباری پیدا شده امیر یوسف تخلّف نمود و سلطان عزم روم فرمود و منازل پیموده به انكوریه و آق سرا رسیده پادشاه عادل رعیّتپرور غازی ایلدرم بایزید چون شنید كه پادشاهی همچون سلطان احمد پناه به او آورده استقبال نمود و از طرفین پیاده شده شرایط تعظیم تقدیم فرمودند و یكدیگر را اسبان كشیدند و سلطان احمد ایلدرم را از جنگ فرنگ پرسیده ایلدرم سلطان را از رنج راه و گذاشتن ملك موروثی پرسید و مجلس بزم داشته و ایلدرم ولایت كوتاهیه را جهت اخراجات سلطان بازگذاشته به برسا
______________________________
(1). ظاهرا مقصود شاهزاده معتصم پسر سلطان مجاهد الدین زین العابدین مظفری است. درباره این شاهزاده و سرنوشتش رجوع شود به تاریخ عصر حافظ.
ص: 831
رفت و سلطان چندگاه در كوتاهیه به عشرت گذرانیده، ایلدرم، سلطان را طلب داشت و در برسا طویهای پادشاهانه فرموده باز سلطان به كوتاهیه آمد.
و در این اثنا امیر قرا یوسف نیز از سپاه ظفرپناه روگردان شده به روم رسید و ایلدرم بایزید او را نیز نیك دیده مال آق سرا را در وجه او معین ساخته هم آنجا ساكن گردانید.
ذكر چند واقعه در این چند سال
در این سال، تیمور قتلغ خان پادشاه معتبر اوزبك وفات یافته الوس او به هم برآمد.
و پادشاه مصر برقوق فوت شد و اركان دولت منازعت كرده امرای نامدار به قتل آمدند و چنان مملكتی بیسردار مانده طفل او را فرج نام به جای او [نشانده اختیاری ندادند.] «1»
و در ولایت چین و خطا، پادشاه آن تنغوز خان كه در كفر و ضلال به مرتبهای بود كه به اندك غرضی صد هزار مسلمان را به قتل آورده اسلام را در آن ممالك برانداخت فوت شده به دوزخ رفت و هرجومرج در آن بلاد راه یافت. و دیگر امیر خضر خواجه اغلن پادشاه مغول «2» كه هواخواه حضرت صاحبقران بود درگذشته و پسران او در «3» طلب منصب پدر یكدیگر را خراب كرده آن ولایت ویران شد و امیرزاده اسكندر به مغولستان رفته منصور و مظفر بازگشت.
مصرع
قلبشان بشكست و منصور و مظفر بازگشت
و صورت این حال از آینه مقال چنان جمال نمود كه حضرت صاحبقران در
______________________________
(1). ك، س: [او نشاندند و اختیاری ندارد.]- ظف: «فرج پسر او كه ولی عهد پدر است وجودی و اختیاری ندارد.»
(2). ظف: «كه حاكم جته بود ...»
(3). شمع جهان، محمد، شیر علی و شاهجهان (ظفرنامه یزدی ج 2 ص 159).
ص: 832
آن زمان كه عازم ممالك ایران بود، امیرزاده محمد سلطان را به حكومت سمرقند معین فرمود و امیر حاجی سیف الدین را جهت ضبط دیوان پیش او بازداشت و امیرزاده اسكندر را با وجود صغر سنّ در اندكان تا حدود مغولستان گذاشت و امیر خداداد حسینی و بردی بیك بن قزلغاج و امیر شمس الدین عباس را در آن حدود فرمود كه در امور كلی با امیرزاده محمد سلطان مشورت كرده هرچه صلاح ملكی باشد به تقدیم رسانند.
چون خضر خواجه اغلن وفات یافت و به واسطه نزاع فرزندان او شمع جهان و محمد اغلن و خدای داد مغول مغولستان به چند جند منقسم شده امیرزاده اسكندر فرصت غنیمت شمرده عزیمت آن طرف نمود و از آبادانی گذشته به ناحیت اوچ بارماق رسید. «1» بعضی از الوس آن نواحی به ایلی درآمدند و جمعی گریخته به آق سو رفتند و این آق سو در آن سرحد قلعهای است پناهگاه روز ناامیدی. «2»
امیرزاده اسكندر با لشكرهای آراسته به ظاهر آق سو رسید و سرداران آن قلعه به استحكام آنچنان مغرور بودند كه امكان نقصان در دیوان كیوان گمان میبردند و احتمال اختلال به حال خود در خیال نمیآوردند. علم جبروت برافراشته دلیران به مقابله و مقاتله بازداشته بودند. امیرزاده اسكندر اسباب قلعهگیری از ملجاور و حفر نقب و انباشتن خندق و تراشیدن نردبان مرتب داشته دوازده شبانروز جنگ كردند.
اهل قلعه عاجز شده امان طلبیدند. امیرزاده اسكندر كرم نموده لشكر را فرمود كه دست از حرب بازداشتند. چون سپاه ظفر شعار از پای حصار پس آمدند، مخالفان اشتعال آتش قتال را از سر گرفتند. امیرزاده جوانبخت را شعله غضب برافروخته فرمود كه لشكر جمله حمله كرده به قهر و غلبه قلعه را مسخر ساختند و مردان را كشته و زنان و فرزندان را اسیر كرده حصار را با زمین برابر كردند و از آنجا متوجه
______________________________
(1). ظف: به ناحیه اوج رسیدند ... و اوج را كه حصنی است استوار (ایضا).
(2). ظف: «آق سوسه قلعه است كه راه به یكدیگر دارد و در حصانت و محكمی به مرتبهای كه اهالی آن نواحی و حوالی آن را امیدگاه روز وقایع و شداید شناسند.» (ج 2 ص 159).
ص: 833
جانب مای «1» شد كه امیر خدای داد مغول در آنجای بود و او به وقت فتح آق سو، مای را گذاشته به كوه برآمده بود و امیرزاده اسكندر مای را فتح كرده حرم امیر خضر شاه، حاجی ملك آغا را با دخترش ایسن ملك آغا و غیرهما اسیر و دستگیر كردند و سپاه منصور ناحیت [كرسان و] «2» طارم تاخت كرده ایل بسیار آوردند و امیرزاده اسكندر عزیمت نهایت مغولستان داشت. امیر خداداد و شمس الدین و بردی بیك و داد ملك برلاس و صدیق تابان راضی نشدند و گفتند ما را حضرت صاحبقران در موضع [حو] «3» قشلاق فرموده اگر نعوذ باللّه چشم زخمی رسد، ما معاتب خواهیم شد. ایشان عنان نگاه داشته «4» امیرزاده اسكندر به جانب ختن رفت. ختنیان از تاب سیاستی كه بر آق سو رفته بود، فكر خطا گذاشته به ایلی بیرون آمدند و امیرزاده اسكندر بر عجز ایشان بخشوده مرحمت فرمود و روزی چند با پری پیكران ختنی و صنوبران طغماج، «5» در صحرای خلخ و نوشاد به شادكامی گذراند و از قوت دولت مطیع و دلالت سعادت مطاع، مجموع قلاع و بقاع آن نواحی را قلع و قمع كرده در رتبه انقیاد آورد و به جانب قرانكفوناغ رفته بازگشت و از پری پیكران ختن و المالیغ و دلبران قرقیز و بیش بالیغ چند تغوز «6» مصحوب شیخ یساول جهت سوقات حضرت صاحبقران فرستاده در بلاد شام به اردوی اعلی رسید و همچنین تنسوقات پیش امیرزاده محمد سلطان و امرای سمرقند فرستاد. «7» اما میان امیرزاده اسكندر و
______________________________
(1). ظف: «چپقون به طرف پای و كوسن فرستادند و پای ییلاق است و كوسن قشلاق و عساكر نصرت شعار پای و كوسن را تاخت كردند.» ص 160 ج 2
(2). در ظفرنامه نیست و ظاهرا تحریف كوسن است.
(3). چنین است در نسخ سهگانه و ظاهرا «خود» درست است.
(4). این قسمت یعنی خودداری امرا از همراهی اسكندر در ظفرنامه نیامده است.
(5). س، ك: طیغاج.
(6). ظف: «از پری پیكران مغول و حوروشان ختن دو تغوز اختیار كرده مصحوب ...»- تغوز به معنای عدد نه 9 است و دو تغوز یعنی هجده.
(7). ظف: یك تغوز دختر و یك تغوز اسب (ج 2 ص 161).
ص: 834
امرا كه از او تخلف نموده بودند مخالفتی ظاهر شد. و امیرزاده محمد سلطان را نیز جرأت لشكر كشیدن او موافق نبود و به آن رسید كه گفتند [امیرزاده اسكندر یاغی میشود و امیرزاده محمد سلطان كس به اندكان فرستاده او را گرفتند] «1» و شرح این سخن در سال آینده خواهد آمد. ان شاء اللّه تعالی.
وقایع سنه ثلاث و ثمانمائه
ذكر موجب توجه لشكر گردون اساس به جانب سیواس
قال علیه السلام اذا اراد اللّه شیئا هیأ اسبابه چون حكم ربّانی به خرابی بعضی از بلاد روم رفته بود، والی روم ایلدرم بایزید را سودای فاسد به دماغ راه یافته و به قوّت و شوكت و بسطت مملكت كه پدران او را نبوده مغرور شده پای از حدّ خود بیرون نهاد و از سر نخوت و غرور ایلچی به جانب امیر طهرتن فرستاده پیغام داد كه باید مطیع و منقاد ما گشته خراج ارزنجان به خزانه عامره فرستد و سخنی چند زیاده از مرتبه خود گفته امیر طهرتن این معنی عرضه داشت حضرت صاحبقران كرد. آن حضرت تأمل فرموده دانست كه او را غرور ملك بر آن داشته. دبیر روشنضمیر را فرمود كه نوشت رحم اللّه امرأ عرف قدره و لم یتعّد طوره. بحمد اللّه كه ممالك ربع سكون در تحت تصرف ماست. ملوك اطراف مطیع و منقاد و امور مملكت بر نهج سداد. گردنكشان جهان سر از ربقه فرمان ما نمیتابند و سرداران عالم گردن در طوق حكم ما دارند و ما حال نسب و تبار ترا میدانیم و اصل و اجاور ترا میشناسیم كه منتهی به تركمانی «2» كشتیبان میشود. اگر كشتی محال كه در غرقاب خیال افكندهای بادبان جرأت فروگیری و در ساحل سلامت لنگر ندامت اندازی تا از تلاطم امواج محنت غرق دریای ملامت نشوی ترا بهتر باشد. حدّ خود نگاه دار و پای از اندازه گلیم خود بیرون منه و به واسطه آنكه با لشكر فرنگ
______________________________
(1). ك ندارد.
(2). س، ك: تركمان.
ص: 835
جهت فرض جهاد كمر اجتهاد بستهای اصلا متعرض ولایت تو نشدیم تا از مرور لشكر منصور غبار فرار بر دامن روزگار مردم آن دیار ننشیند و نعوذ باللّه موجب ملالت مسلمانان و شماتت بیدینان گردد. اكنون قدم در مقام فضول نهاده سخنی كه نه حدّ تست میگویی و چیزی كه به تو نمیرسد میجویی، بلا را به زور به خود میكشی و قدر عافیت نمیدانی.
بیت
مكن آنكه هرگز نكرده است كسبدین رهنمون تو دیو است و بس عقل را كار فرمای و در بلا و فتنه بر روی خود مگشای. اتركوا الترك ما تركوكم معنی بدان و
مصرع
بر حذر باش كه آشوب و بلا میآید
و نصّ الفتنة نائمة «1» بخوان.
مصرع
فتنه آن بهتر كه بگذاری به خواب
چون نامه ترتیب یافت و دانای كاردان به جانب روم شتافت و به ایلدرم بایزید رسیده نامه رسانید، ایلدرم هم از سر نخوت و غرور سخن گفته جوابهای درشت داد و گفت مدّتی است كه مرا داعیه محاربت اوست و بر آن عزمم كه اگر او به این طرف نیاید من به سرحدّ تبریز و سلطانیه آیم.
نظم
ببینیم تا دور گردان سپهركرا سر برآرد ز پستی به مهر
و یا گردش چرخ ناپایداركرا كرد خواهد درین كار خوار «2»
______________________________
(1). الفتنة نائمة لعن اللّه من ایقظها.
(2). در خصوص نامههای امیر تیمور و سلطان بایزید به یكدیگر رجوع شود به كتاب «اسناد و مكاتبات سیاسی ایران» از انتشارات بنگاه نشر و ترجمه كتاب سال 1341.
ص: 836
حضرت صاحبقران چون جواب ناصواب ایلدرم بایزید شنید دانست كه موادّ فساد كه در دماغ او انعقاد و انجماد یافته به تدبیر دبیر و قلم تحریر و رقم تقریر علاجپذیر نیست.
بیت
اینجا به رسول و نامه بر ناید كارشمشیر دو رویه كار یك رویه كند آن حضرت را نائره غضب اشتعال یافته با سپاه برق جوش رعد خروش متوجه بلاد روم گشت و در حوالی اونیك حضرات عالیات سرای ملك خانم و خانزاده و دیگر حرمها با امیرزاده الغ بیك به عهده امیرزاده عمر و خداداد برادر بزرگ امیر اللّه داد و مولانا قطب الدین قروی به جانب سلطانیه روان شدند و سپاه قیامت باس به حدود سیواس آمده «1» هوای ارزروم از غبار موكب گیتی گشای عطرسای گشت و صحرا و بیابان از خرگاه و سایبان مالامال شده كوه و دشت میلامیل فروگرفتند و امیر طهرتن، با گروه انبوه، ضمیمه لشكر قیامت اثر گشته به عواطف پادشاهانه مخصوص شد و رایات ظفر آیات به اطراف سیواس محیط شدند و آنجا به مسامع جلال پیوست كه پسر ایلدرم بایزید كرشجی با تیمورتاش كه از عظمای امرای روم بود و سپاه گران «2» عازم سیواس شدهاند و چون آوازه لشكر منصور شنیدهاند به طرف روم عود نمودهاند. حضرت صاحبقران امیر سلیمانشاه و امیر جهانشاه و شیخ نور الدین و سونجك و سید خواجه و دانه خواجه را با لشكر فراوان به جانب مخالفان روان فرمود و سپاه ظفرپناه ایلغار كرده و از قیصریه گذشته به دشمنان رسیدند و بر ایشان تاخته همه را پریشان ساخته تمام آن حدود و نواحی را غارت و تاراج كردند.
______________________________
(1). ظف: «در افتتاح محرم سنه ثلاث و ثمانمایه ایلغار فرموده به سیواس راند.» (ج 2 ص 192).
(2). ك: سپاس- س: سیاه (سپاه؟)
ص: 837
بیت
بسی را فكندند بر خاك پستگریزان شد آنكس كه از تیغ رست
به هم بر زدند آن برو بوم راشده زهره زان قیصر روم را و لشكر منصور، با غنایم نامحصور، در ظاهر سیواس، به شاه فلك اساس ملحق شدند و شهر سیواس را علاء الدین كیقباد سلجوقی عمارت كرده بود و پهنای دیواره ده گز به سنگ تراشیده، برآورده و بیست گز ارتفاع داده چنانچه سر دیوار شش گز عرض داشت و در هر صد گز و دویست گز راهی ساخته و مقاتلها از سنگ نهاده و در جانب شرقی و شمالی و جنوبی كه قبله همان است خندقی عمیق و زمینی زهكش بود كه از تك زمین آب برمیآمد و امكان نقب زدن نبود. امّا طرف غربی قابل نقب بود. حضرت صاحبقران بر آن جانب فرود آمد و سر انّا اذ انزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرین «1» ظاهر شد و ایلدرم بایزید مصطفی «2» نام امیری را با چهار هزار سوار نامدار در آن شهر گذاشته بود. حضرت صاحبقران فرمود كه از اطراف و جوانب حصار عراده و منجنیق برافراختند و در برابر دروازه عراق ملجور ساختند و شهر را محاصره كرده جنگ انداختند و نقبچیان زرّین چنگ بیلبث و درنگ به نقب مشغول شدند و از طرفین هژده «3» شبانروز آتش قتال اشتعال یافته رومیان جنگهای مردانه میكردند و نقبها به پای دیوار رسیده آتش زدند و برجها درهم شكسته به زخم سنگ و عرّاده و منجنیق باروی آن را چون غربال مشبك ساختند و فغان از اهل شهر برآمده فتح نزدیك شد. والی آنجا مصطفی «4» از سر عجز و بیچارگی بیرون آمده آن حضرت او را به جان امان بخشید و سادات و علما و اكابر و
______________________________
(1). در هر سه نسخه چنین است. ولی صحیح آیه چنین میباشد. فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ. (سورة الصافات 177).
(2). ف: مصطفا.
(3). ف: هیژده.
(4). ف: مصطفا.
ص: 838
اشراف شرف بساط بوس یافته حكم جهان مطاع نافذ شد كه از مسلمانان به مال قناعت كنند و اكثر شهر كه ارامنه بودند اسیر كرده سپاهیان را، مقدار چهار هزار سوار، زنده در چاهها كرده خاك بر آن روفته هلاك ساختند تا عبرت مخالفان دیگر شده به غرور و پندار در چاه ادبار نیفتند و حصار سنگین سیواس انهدام و اندراس یافته با زمین هموار كردند و از عمارات عالیه اثر نماند. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج2 838 ذكر موجب توجه لشكر گردون اساس به جانب سیواس ..... ص : 834
در این اثنا به سمع اعلی رسید كه سلطان احمد كه از بغداد گریخته بود، به اتفاق امیر قرا یوسف عازم روم است و از این نواحی میگذرد. آن حضرت فوجی از سپاه ظفرپناه به قصد ایشان فرستاده به آغرق احمد رسیدند و خواهر بزرگش سلطان دلشاد و زنان و دخترش «1» را اسیر و دستگیر كرده او خود را از آن ورطه بیرون انداخت و به ایلدرم بایزید پیوست و سپاه ظفرپناه سالم و غانم بازآمدند.
ذكر نهضت لوای ظفرنشان به جانب ملطیه و ابلستان «2»
در آن زمان كه حضرت صاحبقران به تسخیر سیواس مشغول بود، مفسدان ابلستان اسبان لشكریان را دزدیده میبردند و نمیدانستند كه پیشانی شیر مالیدن و خرطوم فیل خاریدن بلا را پیش رفتن و مرگ را در آغوش گرفتن است. آن حضرت را چون از امور سیواس فراغت روی نمود عزیمت ولایت ابلستان فرمود كه:
مصرع
واجب شد طبیعت را مكافات
و امیر طهرتن را به جانب ارزنجان اجازت فرمود كه از آن سرحد برخبر باشد و امیرزاده شاهرخ را امیر سلیمانشاه ملازم ركاب ظفر انتساب ساخته «3» به آن ولایت
______________________________
(1). ظف: زنان و دخترانش (ج 2 ص 196).
(2). ابلستان كه همان آرابیسوس باستانی است به صورت البستان نیز در كتب قدما آمده است. (رك اراضی خلافت شرقیه).
(3). ظف: «امیرزاده شاهرخ بر حسب فرمان به رسم منغلای روان شد و امیر سلیمانشاه و چند میر دیگر با فوجی از لشكر كه همه را گزیده بودند و قلمی كرده به ملازمت ركاب شاهزاده مأمور گشتند.»
ص: 839
فرستاد. تراكمه آنجا خبر یافته گریختند و سپاه منصور به ایشان رسیده مخالفان بكلی از هم فروریختند و مال و منال و چهار پای بسیار به دست مبارزان نصرت شعار افتاده
مصرع
به صد گونه اقبال بازآمدند
و آن حضرت قاصدی به ملطیه فرستاده اهالی آنجا را به مطاوعت و ایلی دعوت نمود و حاكم آنجا پسر مصطفی والی سیواس بود. از غایت بلاهت قاصد را محبوس ساخت «1» و آن حضرت وقوف یافته عزیمت فرمود و آن روز برگشتگان در شب تار فرار اختیار كردند و عساكر گردون مآثر ملطیه را احاطه كرده در روز مسخّر ساختند و ارمنیان را اسیر و برده گرفته و مسلمانان را زن و فرزند آزاد كرده به مال امان قانع شدند و آن حضرت امیر جهانشاه را با امرای نامدار به طرف قلعه كاخته فرستاده از ملطیه تا آنجا قلاع بسیار فتح كرده غنیمت بسیار گرفتند و آثار تسلّط و اقتدار به ظهور آوردند و سر گردنكشان و گردن سركشان را در طوق طاعت نرم ساختند و عنایت پادشاهانه ملطیه را با توابع به امیر قرا عثمان تركمان ارزانی داشت و در اندك زمانی سرحد روم و شام منقاد و مسخّر شده آوازه فتوح نامدار به اقطار عالم رسید. سرداران ممالك را چشم حیرت بر راه انتظار تا از پرده غیب و نقاب لا ریب چه نقش روی نماید.
بیت
هزار نقش برآرد زمانه و نبودیكی چنانكه در آیینه تصور ماست
ذكر سبب عزیمت صاحبقران فلك احتشام به جانب شام
بر ضمایر ارباب بصائر و خواطر اصحاب سرائر چون آفتاب عالمتاب واضح
______________________________
(1). ظف: «از سر جهل و بلاهتی كه لازمه سرشت تركمانان است و اهل روم اكثر از آن طایفهاند ...» (ج 2 ص 197).
ص: 840
و لایح باشد كه چون ارادت حق جلّ و علا به بودن امری تعلّق گیرد اسباب آن به ظهور آورده حكم قضا و قدر راند و جواهر گرانمایه عقل را از خزانه دماغ عقلا ستاند و آینه رای روشن خردمندان را به غبار فكرهای پریشان تیره گرداند و بعد از اجرای حكم قضا عقل ایشان را بازدهد تا به فكر صواب معترف شوند كه خطا كردهاند و اشارت به این است قوله علیه السلام اذا اراد اللّه انفاذ قضائه و قدره سلب من ذوی العقول عقولهم. بنابراین مقدّمه، ارادت حضرت ملك علّام تعالی شانه نظر لطف از اهالی شام برداشته ایشان را به تدبیر و رایشان بازگذاشت تا به بدی افعال مستحق وبال و نكال شدند و كتاب آسمانی از این حال خبر میدهد حیث قال عزّ قایلا و إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً. «1» و اتمام این كلام به نوع بسطی اختتام خواهد یافت و آنچنان است كه:
حضرت صاحبقران، در سنه خمس و تسعین كه فتح بغداد و عراق عرب فرمود، خواجه شیخ ساوهای را، كه حسب معالی او به نسبت «2» عالی آراسته بود، پیش پادشاه مصر، الملك الظاهر برقوق، فرستاد چنانچه در سال مذكور شرح آن مسطور است و چون ایلچی به رحبه كه از حدود شام است رسید او را موقوف داشته خبر به مصر فرستادند و برقوق بیسابقه عداوتی، به سعی سلطان احمد جلایر كه آن زمان در مصر بود، به قتل ایلچی حكم فرمود، با آنكه رنجانیدن ایلچی به رسم شرعی و عقلی و یوسون ملكی و ملی روا نیست.
نظم
كه بر ایلچی كشتن و بند نیستجز این هركه گوید خردمند نیست آن بیگناه را با تمام ملازمان كشتند و از شومی عاقبت آن نیندیشیدند و العجب كه حكایت ایلچی و بازرگانان كه چنگیز خان فرستاده و سلطان محمد
______________________________
(1). سورة الأسراء 16.
(2). ك: نسب.
ص: 841
خوارزمشاه ایشان را كشته شنیده بودند كه سر به چه بازنهاد و عبرت نگرفتند و امثال این احوال از شواهد سلب عقول تواند بود كه مضمون حدیث فرخنده به آن اشارت نمود.
ع
بلی به دیده فرومیهلد قضا پرده
و دیگر چون حضرت صاحبقران از ممالك دشت قفچاق «1» و فتح آن بلاد به راه دربند و شروان معاودت نمود، اتلمش قوچین را در قلعه اونیك گذاشته بود و او را با امیر قرا یوسف محاربه واقع شده به حكم تقدیر دستگیر شد و قرا یوسف او را به مصر فرستاد و برقوق او را مقیّد گردانید و آن حضرت او را طلب داشته بازندادند.
و درین وقت، باز حضرت صاحبقران از حدود سیواس و ملطیه ایلچی با نامه پیش پسر برقوق، فرج نام، كه بعد از فوت پدر، سلطان ممالك مصر و شام شده بود فرستاد. مضمون آنكه از پدرت حركات ناپسندیده چون قتل ایلچی و قید اتلمش به ظهور آمد و چون او لباس حیات عاریتی بازسپرد میباید كه بر خود و اهالی مملكت رحم كنی و اتلمش را در زمان روان سازی تا از ظلام انتقام سپاه خونآشام ما روز سلامت اهل مصر و شام به شام نرسد و من نمیخواهم كه لشكر به اراضی شام آورم. اكنون اگر تو به وسوسه غرور لجاج و عناد به خاطر «2» راه دهی، جمیع آن بلاد از عبور لشكر منصور ویران خواهد شد و وبال خون مسلمانان در گردن او خواهد بود.
چون ایلچی به حلب رسید، به رسم معهود، ایلچی را موقوف داشته فرج بیفرجام از مصر فرستاد و ایلچی را در قلعهای حبس كردند و به قوت و شوكت خود فریفته شده اتلمش را نفرستادند و ندانستند كه پشه با باد برابری نتواند كرد و ذرّه را در هوا وزنی نباشد.
______________________________
(1). ف: قبچاق.
(2). ف: به خود.
ص: 842
نظم
خطایی عجب كرد نادان فرجكه شاخی بد از بیخ بد رسته كج
همان به كه سازم سخن مختصرپدر بد گهر بد پسر بیهنر
سخندان طوسی چه در خور نوشتدرختی كه تلخ است وی را سرشت «1» حضرت صاحبقران را از استماع این جسارت خسارت مآل آتش غضب اشتعال یافته عنان انتقام به جانب بلاد مصر و شام معطوف ساخت و اعلام ظفر اعلام به تسخیر آن ممالك برافراخت. چه ایلدرم بایزید، با وجود دعوی شجاعت و جلادت، درین مدت كه لشكر منصور سیواس و ملاطیه تا كاخته كه داخل مملكت او بود تاختند در معرض نیامد و دم دركشید، آن حضرت عزیمت سعادت انجام به طرف مصر و شام اهمّ و اولی دانست. امّا امرای بزرگ خواهان این معنی نبودند. به اتّفاق زانو زده عرضه داشتند كه درین ایام یورش بزرگ هندوستان واقع شده و گرجستان مسخّر شده و چتر سلطان سایه همایون بر حدود روم انداخته و سرحد دو مملكت روم و شام مفتوح ساخته اكنون مصلحت چنان مینماید كه لشكر منصور اجازت یافته «2» و یراقی تازه كرده متوجه مملكت مصر و شام شوند.
حضرت صاحبقرانی به تلقین الهام ربّانی در جواب فرمود كه نصرت و ظفر به فیض و فضل پروردگار قرین روزگار گردد و لشكر بسیار و حشر بیشمار زیاده اعتبار ندارد و همّت عالی و عزیمت ثابت و قوّت دل را اثرهاست و بارها آزمودهاید كه دولت چه كارها كرده است و چه دشوارها آسان. همّت بلند دارید و دل در خدا بندید تا نصرت الهی امداد نماید و مهمّات به موجب دلخواه برآید. امرا زبان به دعا و ثنا گشادند و كمر بندگی بسته دل بر یورش مصر و شام نهادند و
______________________________
(1). حاشیه نسخه ك:
سرانجام گوهر به كار آوردهمان میوه تلخ بار آورد
(2). ظف: «اجازت شود تا به خانههای خود رفته چند گاهی بیاسایند و بعد از آن یراقی تازه كرده ...» (ج 2 ص 203).
ص: 843
طنطنه گورگه كوچ زلزله در زمین و زمان انداخت و صدای برغو و كرّه نای «1» گوش كیوان كر ساخت.
بیت
بجنبید لشكر چو كوه از شكوهقیامت بود چون بجنبید كوه
ذكر تسخیر قلعه بهسنی و عنتاب
حضرت صاحبقران ممالك ستان عزم تسخیر ممالك شام جزم فرمود و امیرزاده شاهرخ را جمعی امرا ملازم ساخته به رسم ایلغار تعیین نمود و ایشان به موجب فرمان قضا مضا روان شده و به قلعه رسیده چون نگین در حلقه گرفتند و آن حضرت نزدیك قلعه بر بلندیی نزول فرمود و نشیب و فراز آن را به نظر احتیاط درآورد و آن قلعه در میان دره پرآب بر سر كوهی بلند واقع شده كه عقل از تسخیر آن عاجز و اندیشه از فتح آن متجاوز بود.
بیت
به خود فروشده صد بار عقل دوراندیشكه تا كند نظر چون بر آن توان افكند بر اطراف آن برج و بارو ساخته و دروازه و حصار پرداخته اهالی آنجا به استواری آن مغرور شده و از عاقبت كار غافل گشته از سر جهل قدم در مقام مخالفت نهادند و ابواب بلا بر روی خود گشادند و در میان قلعه منجنیق گردان ساخته بودند كه از هرطرف كه میخواستند سنگ میانداختند و در آنحال كه حضرت صاحبقران احتیاط قلعه میفرمود، سنگی گران از منجنیق گردان انداختند چنانچه نزدیك خیمه خاص آن حضرت بر زمین آمده و لغزیده به درون خیمه افتاد و شعله
______________________________
(1). ف: كرنای.
ص: 844
خشم جهانسوز برافروخته لشكر منصور بعد از آنكه اصل شهر را مسخّر ساخته غارت كردند، دایرهوار گرد قلعه فرود آمده به سان مركز در میان گرفتند و اطراف آن را بر امرا بخش كرده بیست منجنیق نصب فرمود و در همان موضع كه سنگ فرود آمده بود منجنیقی بزرگ ساختند و اول سنگ كه از آنجا انداختند بر منجنیق گردان مخالفان آمده خرد در هم شكست و امثال چنین اتفاقات از اظهر امارات نصر عزیز و فتح مبین تواند بود.
درین اثنا، امیرزاده رستم با لشكر فارس از شیراز آمده به اردوی همایون ملحق شد و نقبچیان در كار آمده كوهی چنان را مجوّف ساختند و نقبها بر سر چوبها كرده آتش زدند و برجها افتادن گرفت «1» و مقبل نام مدبر سرانجام كه از قبل ولاة شام متصدّی ضبط آن مقام بود از دهشت آن واقعه مشكل چون مرغ نیم بسمل در طپیدن آمد و از مشاهده این احوال، اهوال بر اهالی قلعه مستولی شده سادات و علما با پیشكشها بیرون آمده استغاثت به حضرت شاهرخی بردند و روی عجز بر زمین مسكنت نهادند و شاهزاده شفیع گشته ایشان را به خدمت حضرت آورد و آن حضرت شفاعت فرزند ارجمند قبول كرده از خون مسلمانان درگذشت و همه شاكر و راضی بازگشته سر منبر و روی زر را به القاب و نام پادشاه آراستند و چون از مهم بهسنی فراغ حاصل شد آفتاب چتر نصرت انتساب روی ظفر به عنتاب آورد، شهری با نعمتی فراوان و غله بیپایان، عمارتهای عالی، امّا از خداوندان خالی. «2» حصنی حصین و خندقی مغاك در عرض سی گز و فصیل از كوه و از طرف قلعه در زیر بارو كه از سنگ بود نقبها بریده و كوه را مجوّف ساخته چنانچه سوار درو توانستی راند و تیرگذارها ساخته تا هیچ آفریده به جنگ پیش نتواند آمد و دیوارها از سنگ سفید برآورده و بر سر دیوارها مقاتلها نهاده و بر بالای خندق پل روان ساخته كه چون
______________________________
(1). حاشیه نسخه س: «در روز یك شنبه هفتم صفر. ظفرنامه.» (ج 2 ص 206).
(2). ظف: «اما بزرگان و ارباب ثروت و تمییز مجموع گریخته بودند.» ظفرنامه ج 2 ص 207.
ص: 845
خواستی بركشیدی و مردم حسابی گریخته و اوباش به اعتماد استواری حصار ایستاده بودند. لشكر منصور به یك حمله مسخّر ساخته اهالی آن را جمعی كشته و بعضی را از خون گذشته عمارات آن را با زمین برابر كردند و متوجه حلب شدند.
ذكر نهضت موكب جهانستان به جانب حلب و فتح آن
حضرت صاحبقران ممالك ستان، درین مدت كه به تسخیر بهسنی و عنتاب اشتغال داشت، آوازه توجه رایات ظفر آیات «1» رقم رعب و هراس بر صفایح خواطر اكابر بر ممالك مصر و شام و حلب مینگاشت. تیمور تاش كه ملك الأمرای حلب بود صورت حالت به جانب دار الملك بازنمود. والی مصر فرمود كه امرای اطراف مثل دمشق و انطاكیه و حمص و حمی و طرابلس و نابلس و بعلبك و كنعان و غزّه و رمله و قدس و كرك و قلعة الروم و سایر مواضع در حلب جمع شوند كه ما در عقب میرسیم و چون این شهرها نزدیك یكدیگر بود در اندك مدتی لشكر بسیار جمع آمد و شودقین «2» ملك الأمرای دمشق با سپاه گران رسید. تیمور تاش از دیگران داناتر بود. با امرای اطراف مشورت «3» نموده گفت این طایفه كه حالا متوجهاند وصیّت پادشاه خویش چنگیز خان شنیدهاند و به اتّفاق جهان گرفته، «4»
______________________________
(1). عبارت از لحاظ انشا نادرست است. در ظفرنامه آمده (به اختصار): «حضرت صاحبقران از میامن كمال محبت كه نسبت با دودمان قایل نصرت بالرّعب مسیرة شهر داشت، از آن معنی به حظّی وافر و نصیبی كامل بهرهمند بود ... از آن جمله درین مدت كه اردوی ظفرمآب در حوالی بهسنی و عنتاب بود، حاكم حلب تمور تاش در قلق و اضطراب افتاد.»
(2). در ظفرنامه: شدون.
(3). ف: مشاورت.
(4). ظف (به اختصار): «این صاحب شوكت كه متوجه این طرف شده دولتی عظیم دارد. تا غایت هرجا كه توجّه نموده اگر شهر بوده و اگر قلعه، آن را فتح كرده و گشوده. مصلحت آن است كه سكه و خطبه به نام او بیاراییم و سادات و ائمه و علما را وسیله سازیم و آنچه توانیم پیشكشهای لایق فرستیم. باشد كه روی توجّه ازین دیار بگرداند.» ص 209 ج 2- رجوع شود به عجایب المقدور كه تیمور تاش را همدست تیمور دانسته است (زندگانی شگفتآور تیمور ص 128).
ص: 846
مصرع
آری به اتّفاق جهان میتوان گرفت
اكنون هركرا هرچه در خاطر میآید گوید تا قضیه قرار گیرد. جمعی مردم تجربه یافته گفتند این شخص مؤید من عند اللّه است و به هرجا روی آورده مسخّر ساخته و سلاطین ربع سكون او را طوعا او كرها گردن نهادهاند و مخالفت با او سبب پشیمانی است. خود را خواب خرگوش مدهید و چون كفتار به گفتار دربند میفتید و واقعه تركستان و خوارزم و خراسان و سیستان و مازندران و اصفهان و هندوستان پیش چشم دارید. مصلحت آن است كه از راه اطاعت درآمده مصالحت طلبیم و بیلاكات و تنسوقات فرستیم تا مرحمت نموده روی از ما گرداند و مملكت ما سلامت ماند و بعضی جاهلان كه به قوّت و شوكت مغرور بودند مثل شودقین و غیره از شنودن این سخنان اعراض نموده گفتند من هاب خاب. كار این مملكت به ممالك دیگر چه ماند. حصارهای ایشان بیشتر از گل و خاك و از ما سنگ بلكه فولاد و تسخیر حصاری به ماهها بل به سالها میسر نشود و از بسیاری لشكر و اسلحه او اندیشه مكنید. بحمد اللّه در این مملكت شست هزار ده و قصبه است. اگر از هرجا یك دو كس بیرون آید جهانی لشكر شود. كمانهای ما دمشقی است و تیغها مصری و نیزهها عربی و سپرها حلبی و با این همه ایشان در صحرا و خانههای نمد و كرباس و ما در حصار و خانههای سنگ و سندان. باز جمعی عقلا گفتند بازیچههای چرخ لعبتباز بسیار است. جان و مال و اهل و عیال به تلف دادن از خرد دور است و صلح به سلامت نزدیك. باز فوجی جهلا گفتند در وقت حدوث نوایب هركه عجز و شكستگی پیش آرد در هلاك خود سعی نموده باشد. در این قضایا دستگیر مردانگی است و پای مرد ثبات قدم
مصرع
تا پیش خدا و خلق معذور بود. و بعضی مردم عجم كه در میان ایشان به نیك معاشی مشهور بودند رایهای حلبیان مختلف دیده بیغرضانه گفتند ما از حال این جماعت كه متوجّه شدهاند خبر داریم. این كار خرد مدانید و در جنگ تعجیل مكنید. عربان این سخن شنیده و
ص: 847
عجمیان را طعن كرده گفتند اینها جاسوسانند و میخواهند كه مملكت ما روزی مغول شود. عقل بر این تدبیر میخندید و روزگار بر حال ایشان میگریست. عاقبت قرار دادند كه از شهر بیرون نروند و به زخم تیر ناوك جواب خصم دهند و الحق اگر در این فكرت ثبات نمودی قضیه به دور و دراز كشیدی.
حضرت صاحبقران از عنتاب یك دو كوچ به شتاب رانده چون بر تدبیر حلبیان وقوف یافت، عنان سمند جهان پیما كشیده داشت. یراق چنان دید كه در عزیمت تعجیل ننماید و یك روزه راه را به هفتهای پیش آید.
بیت
همی رفت باهوش و رای و درنگكه تیزی پشیمانی آرد به جنگ و در هر منزل خندق كنده گاو سپرها و تورها پیش میكشیدند تا خصمان دلیر شده چون از لطایف تدبیر وقوف نداشتند پنداشتند كه عساكر گردون مآثر از ایشان اندیشه دارند. بدین خیال فاسد از شهر بیرون آمده بر ظاهر دروازه نزول كردند.
مصرع
به هامون كشیدند پردهسرای
و ندانستند كه:
نظم
چو قطره بر ژرف دریا بریبه بیدانشی ماند این داوری حضرت صاحبقران، پنج شنبه نهم ربیع الأول، حوالی حلب را معسكر همایون ساخت و آفتاب لوای جهانگشا سایه دولت بر آن مملكت انداخت. امیرزاده سلطان حسین با چند نوكر به قراول دشمن رسید و هرچند مخالفان بسیار بودند، [دلاوران لشكر منصور جلادت نمودند و از دشمن سه كس دستگیر كرده به حضرت آوردند] «1» و هم در آن روز امیرزاده ابا بكر با شست سوار، دچار دشمن بسیار شده
______________________________
(1). ظف: «بیاندیشه بر ایشان تاخت و به اول حمله سواری را از پشت زین به روی زمین انداخت و او را دستگیر كرده و نوكرانش نیز دو كس را گرفتند.» (ج 2 ص 211).
ص: 848
جنگ سخت كردند و از طرفین به قایم ریختند «1» و دیگر روز بهادران جانبین ایستاده از هیچ طرف قدم پیش ننهادند. روز سیم.
بیت
صبح صادق چو در جهان بدمیدگل صدبرگ آسمان بدمید و خورشید شرقینژاد رجوم نجوم را از میدان آسمان انهزام داد، حضرت صاحبقران رایت دولت برافراخت و جوانغار و برانغار مرتّب داشت و به نفس همایون اقبال مثال به قول درآمد.
بیت
بفرمود تا پیش قلب سپاهبه فیلان جنگی ببستند راه
پیاده پس فیل كرده به پایابا نه گزی نیزه سرگرای
سپرهای گیلی به پیش اندرونهمی از جگرها ببارید خون
پس پشت ایشان سواران جنگپراكنده تركش به تیر خدنگ دست راست به قوّت شوكت امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده شاهرخ و امرا مثل امیر سلیمانشاه و دیگر امرا برآراست و امیرزاده ابا بكر در قنبل بود و دست چپ از شكوه سلطان محمود خان و امیر جهانشاه و دیگر امرا چون كوه نمود و قنبل آن سلطان حسین بود و آن حضرت فرمود كه یك تومان دلاوران نامدار بر بالای پشتهای كه بر دست راست معركه بود بازایستند و قرار آنكه اگر دشمنان نیز به یكبار گریزند ایشان لنگر وقار سنگین داشته از جا نجنبند.
و از آن جانب سپاه عرب و جندیان شام و حلب با غلبه و ازدحام و تجّملی تمام میمنه و میسره و قلب مرتّب ساختند و از طرفین به صدای گورگه و كوس و برغو و نفیر غلغله در گنبد آبنوس انداختند. راستی از سهم و صلابت آن حال دلها طپیدن
______________________________
(1). ظف: «از طرفین بساط محاربه به قایم ریختند.» (ص 212).
ص: 849
گرفت و از ترس و هیبت آن قتال عقلها خیره و رایها تیره شد. از دست راست ابا بكر چون شیر به ضرب نیزه و تیر و گرز و شمشیر دست چپ مخالفان را
مصرع
چون سر زلف بتان در هم شكست
و از دست چپ امیرزاده سلطان حسین و امیر جهانشاه میمنه دشمنان را.
مصرع
چو گیسوی خوبان به پا درفكند
سپاه منصور از میمنه و میسره بر حلبیان حملههای دلاورانه كردند.
نظم
ز یك سو ابا بكر فیروز جنگدرآمد به میدان كین بیدرنگ
جهان گشت بر چشم خصمان بنفشفكندند یك سر سلاح و درفش
دگر سوی سلطان حسین دلیربرآورد از جان دشمن نفیر دشمنان رو به گریز نهاده باز اندیشه ازدحام داشتند. حضرت صاحبقرانی به عزم رزم سلطانی از قول جنبش فرمود.
بیت
هركرا شد یقین كه حمله اوستپای هستیش بر گمان باشد شدقین و تیمور تاش و باقی مخالفان عاجز و حیران پشت داده رو به گریز نهادند و از دروازه منقوصه به حلب درآمدند و لشكر منصور در عقب تاخته چندان سوار و پیاده برهم انداختند كه از كشته پشته برآمد و دروازه حلب از كشتگان چنان گشت كه سوار و پیاده پای بر سر ایشان نهاده میگذشتند و اسب و استر را مجال عبور نماند. گریختگان پیاده خود را به هزار حیله در شهر میانداختند و دوازده گز ارتفاع سقف دروازه بود. بعد از دو روز پای بر بالای مرده نهاده سر به سقف میسود «1»
______________________________
(1). ظف: «تا نزدیك طاق دروازه به بالای یكدیگر افتاده مرده بودند.» (ج 2 ص 217).
ص: 850
و لشكرهای اعراب كه از اطراف آمده بودند هریك به جانبی گریختند، اكثر به طرف دمشق و عساكر منصوره در عقب رفته چندان به قتل آوردند كه غیر یك سوار خبر فرار به دمشق نرسانید و سپاه ظفرپناه غنیمت فراوان گرفته چون شاهین گرسنه كه در گله كبوتران افتد و یا گرگ خشمگین كه رمه گوسفند یابد مطلق العنان به شهر درآمدند و آتش غارت و تاراج در حلب زدند و مستوران پردهنشین را چون زلف بتان موی كشان بیرون آورده هریك دستخوش عفریتی از لشكر جانستان خانه برانداز كه صورت عذاب آسمانی بود گشتند و شنبه یازدهم ربیع الأول شهر حلب مسخر شد و خلایق چندان زر و مال و اسب و استر و شتر و اقمشه و امتعه به یغما بردند كه عقل از حساب آن عاجز بود و وهم از شمار آن متجاوز گردد.
نظم
چه از زر چه از جامه هفت رنگز آرایش بزم و از ساز جنگ
ز گوهر فزون از شعور و وقوفز زرینه آلات و سیمین ظروف بدین سان لشكر منصور غنایم نامحصور گرفتند.
ذكر فتح قلعه حلب و شرح آن
چون شودقین و تمورتاش از پرخاش لشكر فیروزی اثر گریخته به شهر درآمدند پناه به قلعه بردند و چه قلعه: كوهی از سنگ خارا سر به اوج ثریا كشیده و خندقی عمیق سی گز عرض به آب رسانیده و پر آب چنانچه اجرای كشتی بر آن میسر بود و خاكریز از سنگ درصد گز بلندی چنان تند كه بر آنجا رفتن متعذر بود. شودقین و تمور تاش پشت استظهار به مناعت آن حصار استوار بازنهاده اهل قلعه به جوش و خروش درآمدند. «1» حضرت صاحبقران به شهر درآمده در برابر قلعه نزول
______________________________
(1). ظف (به اختصار): «به بارو و برجها تاختند. نفطبازان از هرطرف دست تجلّد برگشادند و رعد اندازی آغاز نهادند.» (ج 2 ص 219).
ص: 851
فرمود و لشكر پیرامون خندق فروگرفتند و به زخم تیر نگذاشتند كه كسی سر از برج و بارو بیرون كند.
بیت
ز زاغ كمان گشته پرّان عقابدل دشمنان دیده شد تیر خواب و چاخویان به یك شب حوالی خندق را چون غربال سوراخ كرده و آب را بیرون برده از خندق «1» گذشتند و بر خاكریز چون كبك دری دویده در تك دیوار قلعه كه به سنگ استوار كرده بودند نقب آغاز كردند.
مولانا نظام الدین شامی كه اكثر واقعات حضرت صاحبقران از انشاء او منقول است آنوقت در شهر حلب بود. و بعد از فتح، امیر جلال اسلام او را پیش آن حضرت آورده تربیت یافت نقل میكند كه در آن زمان حالتی عجیب مشاهده كردم كه ذكر آن اینجا مناسب است. گفت در قلعه «2» بر بامی ایستاده بودم و در صنع آفریدگار و جلادت لشكر منصور مشاهده میكردم. ناگاه در قلعه بازشد و پنج مرد مسلح بیرون آمده بر چاخویان حمله كردند و چاخویان از نقب بیرون آمده رو به بالا نهادند و آن مردان جیبادار را به زخم تیر بر زمین دوختند. فریاد از اهل قلعه برآمده آن مردان را به طنابها كه بر میان بسته داشتند بركشیدند و ندانم زنده یا مرده به بالا رسیدند. «3» اهل قلعه چون آن حالت دیدند دم دركشیدند و دیگر كسی را زهره نبود كه از سوراخ برج نگاه كند تا به بیرون آمدن چه رسد. اهالی قلعه از هیبت لرزیده دانستند كه با حكم الهی ستیزه كردن و با دست قضا سرپنجه زدن كار عاقلان نیست. در این اندیشه بودند كه از پیش صاحبقران قاصدی رسید و مكتوبی آورد
______________________________
(1). ظف: «به عمد از آب خندق گذشتند.» (ص 220).
(2). ف: در پای قلعه.
(3). این واقعه را شرف الدین علی یزدی نیز در كتاب خود آورده بیآنكه از شاهد عینی و گوینده آن نامی برده باشد. (ر ك ج 2 ص 220).
ص: 852
مضمون آنكه تأیید حق سبحانه و تعالی جهان را مسخّر حكم ما كرده و ممالك عالم به قبضه اختیار ما سپرده. حصنها مانع نیست و حصارها دافع نه. اگر بر جان خود بخشایند و در خون اهل و عیال خود سعی ننمایند ایشان را بهتر باشد. اهل قلعه دانستند كه چاره بجز تسلیم نخواهد بود. شودقین و تمور تاش با سادات و قضات و ائمه كلید خزاین برداشته دروازها گشادند و بیرون آمده پیش آن حضرت روی عجز و شفاعت بر زمین مذلّت نهادند. آن حضرت شودقین و تمور تاش را بند فرمود «1» و خزاین را دیوان ضبط كرده قلعه را كه سر به عیّوق افراشته بود شرفات آن را چون سر خجلت زدگان در پیش انداختند و مدت پانزده روز لشكر منصور به تخریب دور و قصور آنكه ارایك جهان از رشك شرف و غرف آن به قصور مقصور بود و از حلیت و نزاهت دور با خاك كوی برابر ساختند و زبان حال كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِیمٍ «2» بر ایشان خواند و خزاین قدیمه و جدیده و آنچه اهل شهر به آنجا نقل كرده بودند، در تصرّف نوّاب آمد و چنانچه از مكارم پادشاهانه سزد كه به ضرب تیغ گیرند و به سر تازیانه بخشند.
بیت
به سر تیغ ملك بگرفتهبه سر تازیانه بخشیده آن اموال و احمال بر لشكریان قسمت فرمود و بعد از پانزده روز بر بقایای رعایا مرحمت نمود و سپاه ظفرپناه از غارت و تاراج بازایستادند و آغرق و اثقال را با خزاین و اموال در قلعه حلب گذاشته و سید عزّ الدین ملك هزارگری و شاه شاهان والی سیستان و موسی طوی بوقا و سلطان محمود پسر بیان تمور آق بوقا و سلطان ملك و مراد قوچین و پاینده چوره و شیخ عمر تواچی را به ضبط قلعه بازداشت و روی عزم
______________________________
(1). ظف: «شدون و تمور تاش و قریب هزار نفر را از سرداران و لشكریان كه با ایشان در قلعه بودند بر تومانات قسمت كرده مقید ساختند.» (ص 221).
(2). سورة الدّخان 26/ 25.
ص: 853
خسروانه به تسخیر دیگر بلاد شام آورد و اللّه المستعان.
ذكر عزیمت حضرت صاحبقران به جانب حمی و حمص
حضرت صاحبقران در آن زمان كه در ظاهر حلب بود، امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه و امیر سونجك را به طرف حمی به ایلغار منقلا روان فرمود و امرا شهر را گرفته فتح قلعه از جهت حصانت موقوف ماند. چون رای كشورگشای از تسخیر حلب فراغت یافت، رایت فتح آیت به صوب حمی روان شد و در راه چند قلعه مسخر ساخته چتر همایون سایه بر آن دیار انداخت. اهل حمی از بالای قلعه عظمت لشكر منصور مشاهده كرده چاره غیر از انقیاد ندیدند. تبرّكات و تنسوقات مرتّب داشته به قدم مسكنت از قلعه بیرون آمدند و شاهزادگان را و امرا را كه پیشتر به آنجا آمده بودند شفیع ساخته آن حضرت از خون ایشان گذشت و حاصلات آن را به همان امرا بخشید و مدّت بیست روز آنجا توقّف نموده لشكر به رفاهیت گذرانیدند و دیوان خانهای جهت آن حضرت در مدتی اندك بنا نهاده به اتمام رسانیدند «1» و سپاهیان چند روز به فراغت استراحت نمودند و چارپایان از كوفت راه برآسودند و بعضی امرا به طرف سلمیه و فرات رفته بودند. آن نواحی را مسخّر ساخته بازآمدند.
درین ولا، امرا به عرض همایون رسانیدند كه لشكر منصور قرب دو سال است كه در سفرند و پیوسته در مقابله و مقاتله بودهاند دشمنان لشكر بسیار و اسبان آسوده دارند. اگر رای جهان گشای صلاح داند، در ساحل دریا به طرف طرابلس قشلاق كرده چهارپایان بیاسایند و اول بهار از سر قوّت و اقتدار به دفع دشمنان مشغول شویم. نقد این تدبیر، هرچند در نظر صیرفی خرد كه ناقدی است بصیر سره مینمود، بر محك ضمیر منیر صاحبقران جهانگیر تمام عیار نبود.
______________________________
(1). ظف: «و شاهزادگان و امرا و اركان دولت نیز از برای خود خانهها پرداختند.» ص 223
ص: 854
بیت
شه شیردل خسرو پیلتندر آن داوری گفت با خویشتن
صواب آنچنان شد كه آرم شتابكه آزرم دشمن نبینم صواب و به موجب قضای جری و كتاب سبق رایات نصرت آیات به جانب حمص روان شد و یكی از امرای بزرگ پیشتر به رسم قراولی به حمص رسیده رعیت را نصیحت كرد و مضمون إِنِّی لَكُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ «1» به ادا رسانید و از وخامت مخالفت ترسانید. رعایا نصیحت نیكخواه به سمع رضا اصغا نموده چون هوای آن دیار از غبار موكب ظفرنگار مشكبار شد اعیان حمص كمر انقیاد بسته به خدمات شایسته شرف بساط بوس یافتند و عاطفت پادشاهانه شامل احوال ایشان گشته مجموع را خلعت امن و امان بخشید.
ذكر عزیمت حضرت صاحبقران ظفر یزك به جانب شهر بعلبك «2»
حضرت صاحبقران از حمص نهضت نموده عزیمت بعلبك فرمود و یك منزل رفته ناحیت نمكزاری معسكر همایون شد و آنجا جمعی امرا به موجب فرمان قضا مضا به طرف ساحل به تسخیر صیده و بیروت روان شدند. و موكب همایون به بعلبك رسید و گویند آن شهر را جنیان به امر سلیمان (ع) از سنگهای بزرگ ساختهاند چنانچه یك سنگ بزرگ كه در طرف باغستان بر گوشه دیوار قلعه بود پیمودند. از یك طرف بیست و هشت گز بود و از طرفی دیگر شانزده گز در ارتفاع هفت گز، به گز شرع و بعلبك مسخّر شده از بسیاری غلّه و میوه و هرگونه نعمت لشكریان را سعتی در معشیت پیدا آمد و امیر شیخ نور الدّین و امیر شاهملك و
______________________________
(1). سورة هود 25.
(2). حاشیه نسخه ك:
ای سپاهت را یقین لشكركش و نصرت یزكنی یقین بر طول و عرض لشكرت واقف به شك
ص: 855
امیر سونجك با سی هزار سوار به موجب فرموده حضرت صاحبقران كامكار متوجه جانب دمشق شدند و چون آن شهر نزدیك كوه بود و حدّت سرمای زمستان روی نمود آن حضرت از آنجا عزیمت دمشق فرمود.
ذكر عزیمت حضرت صاحبقران به جانب دمشق و فتح آن
حضرت صاحبقران روز یك شنبه سیم جمادی الأول كه آفتاب در ششم درجه جدی بود، از ظاهر بعلبك نهضت نمود و یك منزل رفته به قصد زیارت نوح نبیّ علیه السّلام به كرك فرمود و سعادت زیارت به جای آورده عازم دمشق شد و امرا كه به صوب صیده و بیروت رفته بودند آن نواحی را تاخته سالم و غانم بازآمدند و در این مدت كه اهالی شام از عزیمت صاحبقران گردون غلام آگاه شده بودند، پیوسته فرج پسر برقوق را كه صاحب تخت مصر بود، بر توجه جانب دمشق ترغیب مینمودند تا درین وقت كه گریختگان حلب به شام رسیدند نفیر عام برخاست و صبح و شام، فرج را به اهتمام تمام استدعا نمودند و او لشكرها جمع آورده با شوكتی تمام بیش از ادراك عقول و اوهام عازم شام گشت.
نظم
برافراخت فرمان ده مصر و شامبه بازوی كین رایت انتقام و چون به دمشق رسید، در استحكام شهر و قلعه شرایط احتیاط به جای آورد و از فریب نفس بداندیش، با شخصی مزوّر زبانآور كه از تلبیس ابلیس به صورت اهل فقر برآمده بود، دو جاهل فدایی با خنجرهای زهرآلود همراه كرد كه به رسم رسالت پیش حضرت صاحبقران آیند و هرگاه فرصت یابند دست بردی نمایند. آن مفسدان شرف بساط بوس یافته ادای رسالت كردند و چند نوبت سعادت قرب آن حضرت آن بداندیشان را میسر شد. امّا چون حفظ الهی نگاهبان بود، كاری نتوانستند كرد و صاحب اعظم و دستور معظم، خواجه علاء الدین مسعود سمنانی، كه
ص: 856
در دیوان اعلی مرتبه علیا داشت در حق آن مفسدان بدگمان شده و ایشان را گرفته و بازجسته دشنههای زهرآلود در ساقهای موزههای ایشان یافتند و بیسعادتان «1» جز اعتراف چاره ندیدند. آن حضرت شكر الهی به جای آورده و صدقات به مستحقان رسانیده فرمود كه هرچند دریاسا، ایلچی كشتن نیست، امّا این یك شخص كه به اندیشه بغی و ضلال به صورت اهل كمال خود را نموده به غایت شریر و فتنهانگیز است. او را به همان دشنه زهرآلود كشته سوزانیدند و آن دو شخص دیگر را گوش و بینی بریده گذاشتند و حضرت صاحبقران با لشكرهای جهان متوجه دمشق شد و در دامن پشتهای كه به قبه سیّار اشتهار دارد، معسكر همایون مقرّر شد و آن حضرت به بالای پشته برآمده ظاهر آن بلده را احتیاط فرمود و منتصف جمادی الأخری قراولان به هم رسیده جنگی عظیم كردند و جمعی كثیر به قتل آمدند و بعضی شامیان را صبح حیات به شام ممات رسیده گرفتار گشتند و قهرمان قهر به قتل شامیان كه اسیر شده و شودقین و بندیان كه از حلب آورده بودند فرمان داد و همه را به تیغ گذرانیده سپاه منصور كوچ فرمود و به طرف راه كنعان و مصر كه صحرای گشاده بود قرب فرسنگی رفته فرود آمد و در پیش لشكر حصاری به قد آدمی از سنگ برآورده خندقی كندند و قراولان بیرون رفته دلاورانی كه شب پاس میداشتند معیّن شدند.
و در این اثنا، صورتی غریب روی نمود و آنچنان بود كه امیرزاده سلطان حسین «2» بهادر كه چند جا سخن دلیری او گذشته، در حال مستی به اغوای
______________________________
(1). ف: آن بیسعادتان.
(2). حاشیه نسخه س، ك: «در ظفرنامه رفتن امیرزاده سلطان حسین را به دمشق پیش از كوچ فرمودن به طریق راه مصر میگوید و درین مؤلف بعد از آن چون ترتیب هریك نوعی دیگر است، حمل بر سهو سهو است و هو اعلم. منه رحمه اللّه.» رجوع شود به كتاب عجایب المقدور كه مؤلف آن ابن عربشاه، این امر را از نیرنگ و فریب تیمور دانسته است. (زندگانی شگفتآور تیمور ص 146). اما شرف الدین علی یزدی نوشته: «امیرزاده سلطان حسین در حال سكر و غلوای مستی به وسوسه و فریب جمعی تاجیك مفسد ...» ص 228 ج 2.
ص: 857
مفسدان، از لشكر منصور روگردان شده متوجّه دمشق شد و دمشقیان او را به حرمت و آیین سلطنت درآورده مقدم او را مقدمه ظفر پنداشتند و اركان دولت والی مصر، فرج بن برقوق، موافقت او را فرج بعد الشدة انگاشتند و الحق اهل شام را به وجود او استظهار تمام روی نمود و صبح اقبال از افق آمال برآمد.
مصرع
روز نشاط آمد و بگذشت شام غم
حضرت صاحبقران، از وجوه مردم خراسان، پادشاه بوران را به رسالت پیش والی مصر فرستاد و پیغام داد. مضمون آنكه عزم جزم ما «1» در كارها دانستهاند و همت عالی ما در قضایا شناخته و دامنگیر مردان ناموس است.
مصرع
همه كار جهان ناموس و نام است
به كرات اتلمش را طلب كردیم و نفرستادید و موجب آن شد كه بدین دیار آمدیم.
نظم
ستیزه به جائی رساند سخنكه ویران كند [خانومان] «2»كهن و با این همه اگر از عاقبت كار اندیشیده و او را فرستاده قضیه گذشته را تدارك نمایند و سكه و خطبه به نام و القاب ما بیارایند درباره خود نكویی كرده منّت بر اهالی مملكت نهاده باشند و با ما ابواب دوستی گشاده عرض و مال خود را نگاه داشته باشند و گرنه لشكر خونخوار دمار از این دیار برآرد.
نظم
طریق مدارا و رسم ستیزكز آن امن خیزد و زین رستخیز
نمودم به تو عقل را كار بندو زین هردو ره آنچه خواهی پسند
______________________________
(1). ف: ما را.
(2). ك: خانههای كهن.
ص: 858
دمشقیان فرستاده را به خلاف گذشته معزّز داشته مراسم اكرام و شرایط احترام به جای آوردند و جماعت آتشبازان و رعداندازان و چرخگشایان و ناوكزنان، كه پش ایشان قدری دارند و این لعب در آن دیار میورزند، بر ایلچی عرض كردند و ندانستند كه از این قماش بیشتر از ده هزار مردان كارآزموده جنگها دیده در اردوی همایون بودند و فرستاده را خدمات شایسته كرده جمعی اعیان به درگاه عالمپناه فرستادند و به موقف عرض رسانیدند كه ما بندگان در مقام اطاعت و انقیادیم و اتلمش را پنج روز دیگر به حضرت فرستاده آنچه وظیفه فرمانبرداری و طریقه طاعتداری باشد، به جای آوریم و به قدر وسع رضای حضرت صاحبقران طلبیم. آن حضرت ایلچی را نواخته و به تشریف و انعام مكرّم ساخته وعدههای نیكو داد و خوشدل بازفرستاد و خلایق از سخن صلح شادمان شدند.
ذكر محاربه حضرت صاحبقران با سلطان مصر و ظفر یافتن به تأیید ملك منّان
چون مدت ده روز لشكر فرخنده فیروز، در منزل غربی كه در جانب مصر بود، توقّف نمود و در آن یورت جهت چهارپایان علف نماند، یورتچیان به عرض همایون رسانیدند كه در طرف غوطه كه شرقی دمشق است آب خوشگوار و علف بسیار است. اگر در این چند روزه كه مهلت طلبیدهاند، اردوی همایون به آن طرف كوچ كند مناسب مینماید. حضرت صاحبقران به نهضت لشكر منصور فرمان داد و آن سپاه گران
مصرع
بجنبید چون كوه از جای خویش
و چون بر حسب ارادت حق تعالی، حكم قضا و قدر، به خرابی آن دیار امضا و اجرا یافته بود، این خیال در مرآت ضمیر دمشقیان جمال نمود كه لشكر منصور خائف و هراسان شده فكر گریز دارند و بدین فریب و غرور با خود خیال بستند كه در وقت كوچ از ضبط لشكر و ترتیب قلب و جناح عاجز خواهند بود. اگر ما در این
ص: 859
فرصت با حشری عظیم حمله بریم هرآینه ظفر ما را باشد و تا قیام قیامت ما را این ناموس تمام است. تقدیر بر تدبیر ایشان میخندید و اجل بر امل ایشان میگریست و ندانستند كه روی ظفر در آینه نصرت صاحبقران خواهد نمود و از هلاك سپاه شام صبح دولت آن حضرت خواهد دمید تمام لشكر شام از خواص و عوام تا اوباش و لئام به كثرت و ازدحام از شهر بیرون آمدند.
نظم
حشری بیحد از عوام النّاسبیش از اندازه گمان و قیاس الحق صحاری دمشق از سوار و پیاده مالامال گشت. مجموع سلاح پوشیده و تیغ و خنجر كشیده كمان و تیر و گرز و شمشیر و سپر و چماق و چوبدستی و طایاق برداشته و صورت غلبه به سودا و جهل مركّب بر لوح اندیشه نگاشته بودند و كثرت و غلبه به مرتبهای رسید كه چنان و چندان در یك محل هرگز كسی ندید و نشنید و مردم رسیده و مبارزان كاردیده متفكر گشته، نزدیك بود كه سررشته اختیار از دست مكنت دلاوران نامدار بیرون رود. حضرت صاحبقران چون شكستن عهد و عدم وفای ایشان دید دانست كه روز اهل شام به شام غم انجام مبدل گشت و صبح سعادتش پیش از طلوع غروب خواهد نمود. آن حضرت پناه به عون اله آورده با پنجاه نفر به بالای پشته برآمده فرود آمد و به عادت معهود دوگانهای از برای واحد معبود عزّ شانه به ادا رسانید.
مصرع
دوگانهای ز برای یگانه كرد ادا
و فرمود كه خوان آورده طعام كشیدند و تغافلكنان نظاره لشكر شام مینمود و جوانغار لشكر خونآشام به تمام رسیده «1» سپاه شام نزدیك آمد. آن حضرت هراول و منغلا معین ساخته فرمود كه [بعضی از آن پنجاه نامدار كه در ركاب آن مؤید كامكار
______________________________
(1). ظف: «و در آن حال لشكر جوانغار به تمام برسیدند.» (ج 2 ص 232).
ص: 860
بودند هریك صد مرد از جوانغار و برانغار و قول اختیار كرده روی به دشمن آوردند] «1» و از برانغار امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده شاهرخ و امیرزاده ابا بكر و امیر سلیمانشاه و دیگر امرا به مقابله و مقاتله درآمدند و از جوانغار سلطان محمود خان و امیرزاده خلیل سلطان و امیر جهانشاه و امیر غیاث الدین و امیر توكل «2» و یادگار برلاس و شیخ ارسلان و تغلق خواجه برلاس و پیر علی سلدوز به جان بازی و سراندازی تیغ آختند [و دست افراختند] «3» و باقی لشكر منصور پشت به كوه جای خود نگاه داشته و خیمه و خرگاه برافراشته فرود آمدند و چتر همایون بال اقبال بازكرده شهباز نصرت در پرواز آمد و در پیش لشكر جركنده از سنگ حصاری به قد آدمی برآوردند و لشكرها جیباپوش گروه گروه بل كوه كوه صفها آراسته در برابر ایستادند و از یمین و یسار به یكبار بر دشمن حمله كردند.
نظم
دو لشكر همچو كوه از جای جنبیدو زان هیبت زمین و كوه لرزید
ز هر سو روی در رو بازخوردندبه كوشش بازوی كین بازكردند
به خونریزی روان شد تیردل دزددلی میخست و جانی میستد مزد
دهن در گوش مردان كرده سوفارسخن میگفت كاینك نوبت كار
سنان جاسوسی دلها نمودهزبانی داده و جانی ربوده
نی نازك نوای زار میكردنوای او به دلها كار میكرد
خدنگ از سینه دل میكرد غارتكمان میكردش از ابرو اشارت
مبارز تشنه شمشیر میگشتبه خونآشامی از خود سیر میگشت
جگرها كز بلا رك چاك میشدبه گردون بانگ چاكا چاك میشد
______________________________
(1). این مطلب در ظفرنامه نیامده.
(2). ظف: امیر توكل یادگار.
(3). ك ندارد.
ص: 861 همی خندید زخم از هیكل مردبه خنده گریه خونریز میكرد
به گرمی توسنان چون برق گشتهمیان آب و آتش غرق گشته
اجل دامن به كشتن چست كردهزمین نیفه به خوردن سست كرده
تن افتادگان میداد در گلصلای كركسان از دیده و دل
شكمهایی كه میگشت از سنان سیرچو برگ گندنامی خورد شمشیر و سپاه ضرغام صولت بهرام سطوت به نیروی دولت و زور بازوی سعادت سپاه شام را انهزام داده صبح عنایت از مطلع فتح و نصرت حضرت صاحبقران لمعان نمود و چون آفتاب تیغ گذارد دشمنان بیاندازه را ذرهوار تارومار ساختند و مخالفان را تا باغات و عمارات رانده بسیار به قتل آمدند و از پیادگان كشته بر رهگذر شهسواران لشكر نصرتشعار گذار دشوار بود و خلقی كثیر اسیر شدند و در اثنای كارزار، امیرزاده سلطان حسین كه میسره لشكر شام به فرّ شكوه او آراسته بود در برابر امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده شاهرخ افتاده دلاوران لشكر منصور قصد او كردند و او تعریف «1» خود كرده توپلاق قوچین كه از بندگان شاهرخی بود، او را عنان گرفته پیش امیرزاده شاهرخ آورد و این خبر به آن حضرت رسانید. حكم مهیب از موقف تأدیب به قید او اطلاق یافت و بعد از چند روز به شفاعت امیرزاده شاهرخ از قید خلاص شده چوب یاساق زدند. امّا در حبس شرمندگی محجوب مانده مجال آمدن در مجلس همایون نداشت كه:
مصرع
گر گناه ببخشند شرمساری هست
و این محاربه نوزدهم جمادی الأولی «2» به وقوع پیوست.
______________________________
(1). یعنی خود را بشناسانید یا به اصطلاح امروز خود را معرّفی كرد.
(2). ظف: «این واقعه در سه شنبه نوزدهم جمادی الأول سنه ثلاث و ثمانمایه موافق لوی ییل وقوع یافت.» (ج 2 ص 234).
ص: 862
ذكر فتح دار الملك شام به دست اقتدار سپاه بهرام انتقام
حضرت صاحبقران ظفر قرین روز دیگر
مصرع
صبح صادق چو در جهان بدمید
از معسكر فیروزی اثر نهضت فرموده در دامن پشتهای فرود آمد و روز دیگر فرمان همایون شرف نفاذ یافت كه لشكرها مكمّل و آراسته روان شوند.
نظم
خروش كوس و بانگ نای برخاستزمین چون آسمان از جای برخاست و فیلان كوه پیكر عفریت منظر چون دریای جوشان و ابر خروشان به سلاحهای آراسته و صندوقهای پیراسته و رعداندازان و تخشافكنان بر پشت فیلان مرتّب داشته و بر روی خرطوم و گوشها صور غریبه به الوان مختلفه نگاشته در پیش عساكر گردون مآثر میرفتند.
نظم
هیكل فیلان به زمین خم فكندزلزله در عرصه عالم فكند
زان همه دندان كه بلاسنج بودروی زمین عرصه شطرنج بود
از حشم و فیل در آن فیل مالحشر جسد ثابت و سیر جبال
پیچش خرطوم بهسان كمنداژدری افتاده ز كوه بلند
بانگ بلندش زده با رعد كوسابر بلندش به قدم داده بوس
بركشد از تارك بدخواه مغزوز بن دندان كند این كار نغز سپاهی در طول، از جوانغار تا برانغار، سه چهار فرسنگ، با چنین صفی از فیلان در پیش، در اثنای راه به مقامی بلند كه بر شهر مشرف بود برامدند و صفها آراسته و تیغها كشیده و گورگهها كوفته سورن انداختند. دمشقیان چون خروشی بهسان فزع اكبر شنیدند و حشر لشكری نمودار دشت محشر معاینه دیدند با حیرت
ص: 863
تمام به تدبیر آن كار قیام نمودند و سپاه ظفرپناه نزدیك شهر بر كنار جوی مغاك كه همچون خندقی بود فرود آمدند و از توره و گاوسر و سه پایه مانند حصاری ساختند و بهادران تندخوی كینهجوی از جوی گذشته در برابر دشمن صف كشیدند و دشمنان اگرچه بسیار بودند و آلات حرب و اسباب طعن و ضرب بیشمار مینمودند، امّا از هراس روز گذشته اندیشهناك بودند و مجال پیش آمدن نداشتند. والی مصر با امرای بزرگ مثل نوروز حافظی و یشبك و شدون تاز «1» و شیخی خاصگی مشورت نموده فرمود كه در این واقعه مصلحت چیست. بعضی گفتند هرچند چشم زخمی رسید، شهر و حصار برقرار است و دلاوران نامدار بسیار. ثبات قدم نموده شهر و قلعه نگاه داریم و جمعی عقلای كاردیده گفتند خود را بازی مدهید. در آن حالت كه این جماعت بیرعایت حزم و محافظت كوچ میكردند و شما به ترتیب تمام از قفا درآمده قصد ایشان كردید و بدیدید كه حال به چه رسیده. صلاح عزیمت جانب مصر است. «2» چه در دمشق و شام لشكر و عوام بسیارند. اگر جنگ كرده جهت اهل و عیال و عرض مال شهر نگاه دارند فهو المراد و الّا ما باری از این بلا خلاص یافته باشیم. همه را این سخن معقول نموده بر این قرار دادند و جهت تسكین لشكر، ایلچی با پیشكش پیش حضرت صاحبقران فرستادند كه آنچه دیروز واقع شد بیاختیار ما بود و عوام لئام بر آن اقدام نمودند و گفتند ما
مصرع
بر همانیم كه بودیم و همان خواهد بود
اگر لشكر امروز مصاف موقوف دارند، فردا هرچه مطلوب باشد به جای آورده عذر گذشته خواهیم. آن حضرت یرلیغ عالم مطاع ارزانی داشت تا سپاه ظفرپناه.
مصرع
به منزلگه خویش بازآمدند ______________________________
(1). نسخ شد و زمار- تصحیح از ظفرنامه.
(2). ظف: «چاره آن است كه امروز بسازیم و چون شب درآید راه مصر در پیش گیریم.» (ج 2 ص 236).
ص: 864
و چون سلطان ممالك صبح و شام، از میدان سپهر مینافام به جانب مغرب غیبت نمود و غراب غروب چهره جهان را به قیر و قطران اندود و عقل دوربین در بیابان اندیشه سرگردان گشت و وهم تیزتك در تیه ضلالت حیران شد فرمانفرمای مصر و شام فی ستر من الظلام به جانب مصر طریق انهزام پیش گرفت. «1»
نظم
میرفت و میستاد و همی گفت و میگریستدوران روزگار چنین است چاره چیست و چقماق از ایشان گریخته پیش امیرزاده شاهرخ آمد و شرح واقعه بازگفت «2» و شاهزاده او را به خدمت صاحبقران روان كرد و آن حضرت آگاهی یافته فرمود كه امیرزاده ابا بكر از دست راست و امیر جهانشاه از دست چپ گرد شهر فروگرفتند تا كسی بیرون نرود و امرای نامدار سونجك و شیخ نور الدین و شاه ملك و اللّه داد و برندق و علی سلطان و دیگر سرداران و بهادران در عقب مصریان روان شدند و بیشتر گریختگان را پیاده ساخته بر خاك هلاك انداختند و باقی مال و منال و خیول و بغال و جمال انداخته میگفتند:
مصرع
گریز به هنگام پیروزی است
و حضرت صاحبقران، چون روز شد، فرمان فرمود كه جمعی از سپاه ظفرپناه اطراف شهر را تاختند و لشكرها به ترتیب روان شده و از باغستان گذشته شهر را در میان گرفتند و آن حضرت قصر ابلق را كه والی مصر در برابر قلعه ساخته بود منزل همایون فرمود و شاهزادگان و نوینیان و امرا و لشكریان در عمارات ظاهر
______________________________
(1). ظف: «با اكثر امرا و اركان دولت ساختگی گریز كردند و در نیمه شب جمعه سوار شدند و روی فرار به مصر نهادند.» (ج 2 ص 237).
(2). حاشیه نسخ ك، س: «و این چقماق به سبب این نیكو بندگی در سلك معتبران منتظم شد و در زمان حضرت خاقان سعید میرزا شاهرخ، حاكم یزد بود و به چقماق شامی اشتهار یافت. منه منه رحمه اللّه.»
ص: 865
شهر فرود آمدند و محلات بیرون كه اصل دمشق آن است در تصرّف لشكر منصور درآمد و چندان اموال و خواسته و انواع اسلحه و اصناف اقمشه و امتعه گرفتند كه انامل محاسبان چالاك از شمار آن عاجز آید و آن حضرت به صدق نیت زیارت ام حبیبه و ام صفیه «1» كه حرمهای محترم رسول (ع) بودهاند و زیارت بلال حبشی رحمه اللّه فرموده از روحانیّت ایشان استعانت و استمداد نمود و به منزل همایون بازآمد. اهالی دمشق را مجال جدال خیال محال نموده سادات و قضاة و مشایخ و معارف با اعلام و مصاحف بیرون آمدند و مراسم نثار و پیشكش به جای آورده دروازهها گشودند و مال امانی قبول كرده «2» چند روز جهت ادا مهلت طلبیدند و روز جمعه در مسجد بنی امیه خطبه به عزّ القاب همایون زیب و زینت یافت. «3» امّا اهل قلعه باب انقیاد بسته زبان تیر گشادند و رعد و ناوك و منجنیق و عرّاده كار میفرمودند و الحق آن قلعهای بود در غایت متانت و نهایت حصانت. بنای آن از زیر و بالا از سنگهای عظیم برآورده خندقی سی گز «4» عمق و بیست گز عرض تخمینا و در آنجا مردان مرد و حریفان نبرد به زخم تیر ناوك و قارورههای نفت نمیگذاشتند كه كسی گرد آن گردد. حضرت صاحبقران اندیشه بر استخلاص آن گماشته فرمود كه امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده شاهرخ و امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده پیر محمد
______________________________
(1). ظف: ام سلمه و ام حبیبه (ج 2 ص 238).
(2). ظف: «حكم شد كه تحصیل وجوه امانی بر امرا قسمت كرده به استخلاص آن قیام نمایند و امیر شیخ نور الدین و امیر شاه ملك ... به شهر درآمدند و بر حسب فرموده هشت دروازه را به گچ و سنگ برآوردند و باب الفرادیس را گشاده بگذاشتند و امرا و نویسندگان در آنجا نشسته به ضبط مال مشغول شدند و محصلان در اندرون وجوه و اموال استحصال نموده بیرون میآوردند و میسپردند.» (ج 2 ص 239).
(3). حاشیه نسخه ك: «در ترتیب حكایات بل اصول روایات، میان ظفرنامه و این مؤلف تفاوت واقع میشود و چون این مولف از مولانا شمس الدین شامی و خواجه حافظ ابرو كه هردو ملازم اردوی همایون بودهاند منقول است عذر مقبول است.»
(4). ظف: خندقی به عرض بیست گز (ج 2 ص 239).
ص: 866
و امیرزاده ابا بكر و امیرزاده خلیل سلطان و باقی فرزندان و امرای بزرگ شیخ نور الدین و شاه ملك و برندق و دیگر امرای تومانات پیرامون قلعه به ترتیبی مقرر فرود آمده سرهای كاربخش كردند و به نقب زدن و منجنیق ساختن مشغول شده از سنگ و چوب و غیره حصاری گرد خندق برآوردند و سه ملجاور ساختند كه بر قلعه مشرف بود و آب خندق را نقب زده بیرون بردند و خركها پیش برده نقبچیان و چاخویان به جدّی تمام كار میكردند و از قلعه هرچند نفط و سنگ و تیر چرخ و ناوك میآمد بهادران نامدار سپرها در سر كشیده پیش میرفتند و منجنیقها در كار آورده به سنگهای گران خلقی هلاك و عمارتی خراب میساختند و آن خیرهرویان آهن سرد كوفته پشّهوار با باد صرصر در برابر میآمدند و با تیغ و خنجر به طپانچه دستبرد مینمودند.
در این اثنا، حضرت صاحبقران فرمود كه همیشه میشنیدم كه معاویه و یزید كه حكام این ولایت بودهاند با اهل بیت مصطفی «1» (ع) محاربه كرده به قتل و اسر رسانیدهاند و اهل شام موافق ظالمان بودهاند. مرا عجب میآمد كه طایفهای از امّت بهترین پیغمبران كه به نور هدایت او از ظلمت ضلالت رهیده باشند چگونه با خاندان او چنین بیادبیها كنند. اكنون آن نقل به تحقیق پیوست. چه درین شهر جهت هوا و هوس چندین عمارات عالی و قصرهای دلگشا و گورخانههای به تكلّف ساختهاند و حرمهای مبارك رسول «2» (ع) كه اینجا آسودهاند هیچ مردی را درین هشتصد سال همت آن نبوده كه بر سر خوابگاه ایشان چهار دیواری سازد تا به قبّه و عمارت دیگر چه رسد. حضرت عزّت چگونه برین قوم بلا نفرستد و فرمود كه دو گنبد عالی از سنگ سفید بر سر آن دو مزار بزرگوار ساختند و اتمام آن به عهده اهتمام امیرزاده ابا بكر و امیرزاده خلیل سلطان و امرا شیخ نور الدین و علی سلطان و
______________________________
(1). ف: مصطفا.
(2). ك: رسول صلی اللّه علیه.
ص: 867
منگلی خواجه بود و در مدت بیست و پنج روز دو گنبد فلك مثال استكمال یافت.
و فرمان همایون نافذ شد كه امیرزاده امیرانشاه و امیرزاده شاهرخ و «1» امیر سلیمانشاه و جهانشاه به جانب كنعان رفته چهارپایان اردوی اعلی در حمایت رعایت ایشان به علفخوار روان شوند. و درین ولا قضاة و ائمه و معارف از شهر بیرون آمده عرضه داشتند كه ما از عهده تحصیل مال امانی بیرون نمیتوانیم آمد.
ملتمس آنكه بعضی امرا به شهر درآمده به تحصیل آن قیام نمایند. حضرت صاحبقران فرمود كه امیر شیخ نور الدین و امیر شاهملك و امیر اللّه داد و از نویسندگان صواحب عظام، خواجه عماد الدین مسعود سمنانی و امیر جلال اسلام، به اندرون رفتند و هشت دروازه را به گچ و سنگ برآورده باب الفرادیس را گشاده گذاشتند و به استحصال اموال اشتغال داشتند. ناگاه بیخبر و اختیار به تقدیر پروردگار آتش در شهر دمشق افتاد.
نظم
قضا ناگهان آتشی برفروختهمه شام را شعله قهر سوخت «2» و پیشتر سالی یكبار و دو بار در شهر آتش میافتاد و قضاة و اكابر جمع آمده مینشاندند. درین وقت كه آتش فتاد، مردم را جهت تحصیل اموال مجال
______________________________
(1). ك، س: امرا سلیمانشاه ...
(2). «در ظفرنامه شرح تصرّف قلعه دمشق پیش ازین واقعه آمده و در مورد غارت و سوختن دمشق مینویسد:
«در آن اثنا حضرت صاحبقران را اندیشهای رو نمود و در مجمع خاص از سادات و علما و امرا و اركان دولت فرمود كه همیشه به سمع ما میرسید كه در آن زمان كه مروانیان با اهل بیت نبیّ، به تخصیص با داماد و عمزاده و وصی او عداوت میورزیدند اهل شام با ایشان در آن حركات ناپسندیده موافق بودند ...» چون این ماجرا از خاطر آن حضرت سر برزد و به زبان گذرانید در جمیع خواطر اتباع و اشیاع سرایت كرد و در روز چهارشنبه غره شعبان سنه ثلاث و ثمانمائه عساكر دست تسلط به نهب و غارت برگشادند و روی به شهر نهادند.» (ج 2 ص 244 به اختصار).
ص: 868
نشاندن آتش نبود و اگرچه طبقه زیرین عمارت آن شهر از سنگ است، امّا چهار پنج طبقه بالا از چوب رنگ و روغن داده منقّش متّصل به یكدیگر است و هرگاه آتش اطراف شهر را فروگیرد دفع آن دشوار باشد. آن حضرت فرمود كه امیر شاهملك جامع بنی امیه را از آتش محافظت نمود و سقف آنكه از چوب بود و بالای بام آن به سرب گداختهاند، پرتو شعله قهر الهی بر آن تافت و منار شرقی مسجد كه از سنگ بود تمام خاكستر گشت و فروریخت «1» و منار عروس كه به لسان نبوّت به مناره بیضا مذكور شده و وعدهای ورود یافته كه نزول مهبط عیسوی (ع) بر آن خواهد بود و با آنكه اصلش از چوب است و ظاهرش را به گچ اندودهاند سلامت ماند.
و در این ایام پیوسته نقبچیان در كار بودند و سنگهای بزرگ را به آتش تافته و سركه ریخته و به میتین شكسته بیرون میآوردند و پیش از همه برج طارمه كه بلندترین برجها بود و سركار التون «2» بخشی، نقب آن تمام شد و به موجب فرمان آتش در نقب زدند و برجی در غایت بلندی چون قلّه كوهی فرو [افتاد و راهی از جانب غربی در حصار گشاده شد. دلاوران به قصد درآمدن روان شدند. ناگاه برجی دیگر] «3» افتاده گرد بسیار برخاست «4» و لشكریان توقّف نموده حصاریان را مجال شد و رخنهها محكم كردند. امّا خوف و بیم بر ایشان غالب شده در اضطراب افتادند و از خسارت جسارت یارای بیرون آمدن نداشتند و هنوز تعلّل مینمودند. حضرت
______________________________
(1). ظف: «و چون سقف آن نیز از چوب بود و قطعهای، سرب به جای بام اندود بر بالای آن زده در آنوقت پرتو شعله قهر الهی بر آن تافته بود هرچند لشكریان كوشش زیاده كردند آتش قهر افروختهتر گشت تا به حدی كه منار شرقی آن مسجد ...» (ج 2 ص 246).
(2). ك، س و ظفرنامه چاپ كلكته: الطون-
(3). ك ندارد.
(4). ظف: «و از مردم خراسان و سیستان و دیگر مواضع قریب هفتاد و هشتاد كس در زیر آن بماندند.» (ج 2 ص 241).
ص: 869
صاحبقران فرمود كه در دیگر نقبها آتش زدند و یك طرف حصار به یكبار بیفتاد و یزدار كوتوال و كلانتران حصار از روی عجز و اضطرار بیرون آمده ذخایر [و خزاین سپردند و یزدار بدكردار به یاساق رسید كه:
مصرع
ایلی پس از جنگ ناید به كار
و اموال و اسباب فراوان] «1» و تنسوقات در تصرّف دیوان اعلی آمد و از محصولات اوقاف حرمین شریفین غله بسیار در انبار بود. آن حضرت اطلاع یافته فرمود كه مجموع را به قیمت وقت فروختند و مبلغی كرامند حاصل شده تسلیم خدّام حرمین كردند و ایشان را نوازش فرموده به جانب قدس مقدّس روان ساخت و جندیان كه غلامانند بیشتر چركس و حبشی و هندی و زنگی بر شاهزادگان و امرا بخش كرده باقی اهل قلعه را اسیر گرفتند و اهل حرفه را جدا كرده بر امرا قسمت نمودند كه خانه كوچ به سمرقند برند و از اطبا، مولانا جمال الدین و مولانا سلیمان را با كوچ بردند و باقی نقبها را آتش زده یكبارگی چنان قلعه عظیم از هم فروریخت و چون دمشق سوخته و قلعه و خندق با خاك ره برابر شد، «2» فرمان عالی نفاذ یافت كه دست از هلاك مردم بازدارند و نقد رایج شامات كه نقره مغشوش ظاهری بود جهت تخفیف حمل كاه بسته «3» مسكوك ساختند و تنگههای صد مثقال و پنجاه مثقال تا ده مثقال به نام و القاب همایون مضروب شد و لشكریان چندان نقره به دار الضرب [اردو آوردند كه مبلغ ششصد هزار دینار كپكی از حاصل دار الضرب] «4» واصل شد و لشكرها به یسون چپقون تا غزه و رمله رفته آثار تسلط و اقتدار به ظهور آوردند و از تخریب مساكن و تعذیب مساكین و غارت اماكن و تاراج مواطن هیچ باقی
______________________________
(1). ك: [و نفایس].
(2). ك، س: ساخته شد.
(3). ظف: «جهت تخفیف حمل آن بر حسب فرمان قضا جریان نقره و زر را كاه بسته و به خلاص برده مسكوك گردانیدند.» (ج 2 ص 243).
(4). ك ندارد.
ص: 870
نگذاشتند. مال اندوخته و دشمن انداخته و دیار سوخته و كار به مراد ساخته، فتح نامهها به تنگههای دمشقی كه مجددا به فرّ القاب همایون زیب و زینت یافته بود به ممالك فرستادند.
القصه دمشق خراب و ممالك به ذخایر آن معمور شد. لشكریان چندان نقود و اجناس از اطلس و اكسون و مربّعات قبرسی و كتان روسی و نفایس اسكندریه و مصر و مغرب و خیول عربی و بغال نامی و غلمان رومی و سرایی و بربری گرفتند كه فذلك آن در عقد هیچ محاسب نیاید و چندان نقود و جواهر ثمین از قلعه و خانههای نواب و اغنیا و متمولان بیرون آوردند كه زمین صورت أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها گرفت «1» و از تعجّب چندان (مالها قال الانسان «2» مالها) و الحمد للّه علی آلائه العظام.
ذكر مراجعت صاحبقران فلك احتشام از بلاد و ممالك شام
حضرت صاحبقران عالمستان غره ماه شعبان «3» موافق اوایل ئیلان ئیل از قبیبات در غربی دمشق كه به جانب مصر واقع است عزیمت معاودت نمود و حكم فرمود كه اسیران دمشق و سایر ولایات را گذاشته كسی متعرّض ایشان نشود. و امیر جلال اسلام به اتمام آن مهمّ قیام نموده اسیران را به درون دمشق رسانید و به راه قاره «4» روان شده در غوطه نزول فرمود و حكم همایون نفاذ یافت كه دو فرمان جهان مطاع مرقوم سازند یكی به نام امیرزاده محمد سلطان كه در سرحد مغولستان بود و ضبط آن حدود مینمود. مضمون آنكه آن حدود را به عهده امیر خداداد حسینی و
______________________________
(1). سورة الزلزال 2.
(2). ایضا 3.
(3). حاشیه نسخه ك: «چهارم شعبان ظفرنامه.» (ج 2 ص 249).
(4). ف، س: خاره- متن بر اساس نسخه ك و ظفرنامه یزدی است. در ظفرنامه: «و به راه قاره و نیك روان شده در غوطه ...» (ج 2 ص 250).
ص: 871
بردی بیك ساربوغا گذاشته متوجه درگاه عالمپناه شود كه تختگاه هولاگو خان نامزد استحقاق اوست و مضمون فرمان دیگر آنكه تومان آغا با فرزندان متوجه گردند و هردو نشان به مهر همایون موشّح گشته در صحبت دانه خواجه روان داشتند و رایات ظفر آیات از غوطه دمشق كوچ كرده «1» بعد از سه منزل به شهر حمص آمد و رعایای آنجا از جاده انقیاد انحراف ننموده بودند و از عبور لشكر منصور آسیبی به ایشان نرسید و حضرت صاحبقران شاهزادگان و امرای عظام را به تاخت اطراف نامزد فرمود و از برانغار امیرزاده رستم و امیرزاده ابا بكر و امیر سلیمانشاه و امیر شیخ نور الدین با ده هزار سوار به جانب شهر تدمر كه حضرت سلیمان نبی (ع) بنا نهاده بود و عمارات از سنگ تراشیده برآورده روان شدند و به شهر تدمر رسیده دویست هزار گوسفند از احشام ذو القدر گرفته و ایشان گریخته خود را به بادیه مكه انداختند و لشكر منصور بازگشته و از چول عبور نموده به كنار فرات آمده به طرف بالا آب روان شدند و از جوانغار امیرزاده سلطان حسین و امیر برندق با پنج هزار سوار به صوب انطاكیه رفتند و به آنجا رسیده آب عاصی «2» را در راه انداخته بودند و گل و لای عظیم شده آنچه در آن حوالی یافتند غارت كرده عنان به صوب حلب تافتند و از قول امیرزاده خلیل سلطان و رستم طغای بوقا برلاس و تیمور خواجه آق بوغا و علی سلطان تواچی و دولت تیمور تواچی و توكل قرقرا با پانزده هزار سوار به تاخت تركمانان كوبك كه در كنار فرات بودند عزیمت نمودند و در حوالی قلعة الروم به تركمانان رسیدند و مخالفان پای تهوّر فشرده دست جلادت گشادند و چون مقاومت با لشكر پیروز نه حدّ آن سرگشتگان بد روز بود، شیخ حسن پسر كوبك كه كلانتر ایشان بود كشته شد و دیگر برادران با اتباع روی اضطرار به بادیه فرار آوردند و غنایم نامحصور به دست سپاه منصور افتاد، از جمله هشتصد هزار گوسفند بود به غیر اسب و شتر و دیگر
______________________________
(1). ظف: «از قاره و نیك گذشته ...»
(2). منظور نهر العاصی است.
ص: 872
فتوحات. مجموع لشكرها با غنایم بیاندازه و فتوحات بلند آوازه در وقتی كه آن حضرت از جانب حلب به جانب ماردین بازگشته بود، در لب آب فرات به اردوی اعلی پیوستند و به نوازش پادشاهانه اختصاص یافتند. و چون امیرزاده سلطان حسین درین ایلغار آثار جلادت اظهار كرده بود، عنایت پادشاهانه نقوش جرایم او را به زلال عفو تمام فروشست و اجازت ملاقات كرامت فرموده به نظر التفات آن حضرت دیده دولت او روشنایی یافت و موكب مظفر لواچون به حمی رسید «1» و در وقت عزیمت جانب دمشق عمارتی عالی در ظاهر آن شهر ساخته بودند- چنانكه گذشت- و حمویان كه متفرّق بودند جمع آمده و از عاقبت كار اندیشه نكرده آن عمارت را خراب ساخته بودند. آتش خشم جهانسوز زبانه كشیده فرمود كه آن شهر را سوخته و مردم را اسیر گرفته به هر خشتی كه از آن عمارت كنده بودند سرایی عالی را عالیها سافلها ساختند و از آنجا عازم حلب گشته و از دمشق تا حلب هفتاد فرسخ است و چون نواحی حلب معسكر همایون شد فرمان اعلی نفاذ یافت كه عمارت آنجا به تخصیص قلعهای بدان عظیمی را چنان خراب كردند كه اثری باقی نماند و بعضی را سوختند و سید عزّ الدین هزار جریبی و جمعی امرا كه در قلعه بودند به موكب همایون پیوستند.
و حضرت صاحبقران، از حلب به چهار كوچ، به كنار فرات آمد و سپاه منصور به كشتی و شناه از آب گذشتند و احمال و اثقال گذرانیدند و به حوالی قلعه بیره فرود آمدند. والی آنجا با پیشكش و خدمات شایسته به درگاه عالمپناه آمد.
عاطفت پادشاهانه آن شهر و اهالی آن را بخشید و در آن محل قرا عثمان رسیده سعادت بساط بوس دریافت و آن حضرت از آنجا نهضت نموده میل شكار فرمود و بعد از چند روز اصناف شكاری جمع آمده به تیغ و تیر و نیزه بسیاری كشته شد و
______________________________
(1). ظف: (ج 2 ص 251) «... چون به حمی رسید، مردم آنجا از شقاوت و بدبختی اظهار مخالفت نموده عماراتی كه سپاه ظفرپناه، گاه توجه ساخته بودند مجموع بركنده ...»
ص: 873
بعضی به دست گرفتند و در سرچشمه رأس العین جرگه به هم رسیده خیمهها از گوشت شكاری مالامال شد و ساغرها مالامال بر دست ساقیان صاحب جمال در گردش آمد.
نظم
به كف جام و در گوش بانگ رباببر آتش سرین گوزنان كباب و از آنجا اعلام ظفر اعلام در جنبش آمده هوای روحا از روح وصول رایت جهانگشا روحافزای گشت. اكابر و اعیان با تحف و هدایا بیرون آمده ایمن و آسوده خاطر بازگشتند.
نظم
جهانجو به جان ایمنی دادشانسوی شهر خوشدل فرستادشان و چون موكب نصرت شعار بر حصار ارمنیان گذار فرمود، یرلیغ مطاع از موقف جلال نفاذ یافت كه دیار اسلام از خبث وجود ایشان پاك ساخته مال و منال و زن و فرزندان ایشان را غارت كرده قلعه را با زمین هموار كردند.
و در آن اثنا هندوشاه خزانهچی از جانب سمرقند رسیده اخبار ساز رسانید و نوكر توكل خانم و تومان آغا از سمرقند و از سلطانیه نوكر سرای ملك خانم آمده هدایا و [خلعتها] «1» گذرانید [و عاطفت آن حضرت هندوشاه و نوكران حضرات عالیات را تشریفات داده با بیلاكات و مكاتبات بازگردانید] «2» و عزم جانب ماردین جزم فرمود.
عزیمت صاحبقران سعادتقرین به جانب شهر ماردین
سابقا مذكور شد كه ملك ماردین در قید اسر بندگی حضرت آمده در قلعه
______________________________
(1). ف: پیلكها- ظف: هدایا و خلعتها.
(2). ك ندارد.
ص: 874
سلطانیه محبوس بود و لطف پادشاهانه شامل حال او شده به خلعت و نوازش مخصوص شد و مملكت او را عنایت فرموده عهد و میثاق مؤكّد ساخت كه هرگاه رایات همایون حركت فرماید به هر بندگی كه اشارت رود قیام نماید. [درین ولا كه فتح شامات میسر شد، اگر خود نیامد به واسطه همسایگی دشمنان بایستی كه یكی از فرزندان یا برادران را فرستادی.] «1» درین ولا كه ركاب ظفر انتساب به آن نواحی رسیده و سلطان حسن «2» كیفا كه به كفایت اشتهار یافته و سلطان ارزین و دیگر امرا و سرداران آن نواحی با نثار و پیشكش به درگاه سپهر اشتباه آمدند، ملك ماردین به عزم پایبوس پیش نیامد و كفران نعمت ورزیده طاعت به عصیان بدل ساخت و چون آن قلعه به نوعی مستحكم است كه نقب و منجنیق كاری نمیتواند كرد و تدبیر تسخیر آن طول محاصره است، آن حضرت فرمود كه بازارها و عمارت شهر سوخته ویران ساختند و قرا عثمان را، كه ولایت او به قلعه ماردین نزدیك بود، به عنایت پادشاهانه نواخته فرمود كه به محاصره آن حصار قیام نماید و شرایط سعی و اجتهاد به ظهور رساند و سلطان حسن كیف «3» و سلطان ارزین و دیگر حكام اطراف را به خلعت طلادوز و كمر شمشیر «4» نوازش فرمود و موكب همایون به قلعه نصیبین رسید و فرمان شد كه آن را خراب كنند. اهالی آنجا به تضرّع پیش آمده كلید قلعه آوردند. آن حضرت رحم فرموده شهر را به ایشان بخشید.
و درین اثنا امیر اللّه داد را فرمود كه به سمرقند رفته در آش پره ساكن شود و به
______________________________
(1). ظف: «و مقتضای چنان عهدی آن بود كه در یورش شام ملازم اردوی گیهان پوی بودی و اگر به واسطه همسایگی دشمنان مانعی داشتی یكی از فرزندان یا برادران را به حیازت آن سعادت امر نمودی.» (ج 2 ص 255).
(2). ظف: حصن كیفا (ج 2 ص 256).
(3). ظف: حصن كیفا.
(4). ظف: كمر شمشیر زر.
ص: 875
محافظت سرحد جته قیام نماید «1» و او به موجب فرموده به ضبط آن حدود اهتمام نمود.
ذكر ایلغار فرستادن حضرت صاحبقران به جانب بغداد و گرجستان
حضرت صاحبقران ظفر قرین، در حوالی ماردین، حكم فرمود كه امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده پیر محمد «2» و امیرزاده ابا بكر و امیر جهانشاه و امیر تمور خواجه آق بوقا و سید خواجه با لشكر جرار از راه آمد به جانب النجق و دیار گرج روان شوند و چون النجق مدّت ده سال از لشكر منصور محصور بود، در آن مدت امرا به نوبت محاصره آن مینمودند و در هنگام نهضت اعلام ظفر اعلام، به صوب سیواس و شام، از سپاه امیرزاده امیرانشاه، شیخ محمد داروغه و از لشكر امیرزاده شاهرخ امیر فیروز شاه، به محاصره آن مشغول بودند و اهالی آنجا از بدحالی نیك به تنگ آمده و از بیقوتی پوست و چرم كهنه سدّ رمق میساختند و آن هم نمییافتند. به ضرورت بیرون آمده قلعه را سپردند و كوتوال آنجا سیدی احمد علیشاهی «3» را بند كرده به اردوی همایون فرستادند و شاهزادگان و امرا در حوالی اونیك از فتح النجق آگاه گشته عازم گرجستان شدند و در آن ولایت دست به غارت و تاراج برآوردند.
ملك گرگین از در عجز و مسكنت درآمده كس فرستاد كه من از كمترین بندگان عالم پناهم و هرگاه همای رایت ظفر آیت سایه برین ولایت اندازد، بنده خاك آن درگاه را توتیای دیده دولت سازد و به سعادت ملازمت مشرّف شود. شاهزادگان و
______________________________
(1). ابن عربشاه در كتاب خود آورده است كه امیر اللّه داد را دشمنانش به ربودن بهترین و گرانبهاترین ذخایر دمشق متهم كردند و تهمت هم نبود و حقیقت بود. به همین جهت تیمور او را به اشبره دورترین نقطه امپراطوری خود در جوار مغولان فرستاد. (زندگانی شگفتآور تیمور ترجمه عجایب المقدور ص 198).
(2). ظف: پیر محمد عمر شیخ (ج 2 ص 256).
(3). ظف: اغلشایی.
ص: 876
امرا صورت انقیاد او را عرضه داشت پایه سریر اعلی كردند و در منگول و آن حوالی كه ییلاقی مناسب بود توقف نمودند
مصرع
تا چه فرمان آید از فرمانده گیتی ستان
و آن حضرت سلطان محمود خان و امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه و امیر مضراب و رستم طغای بوقا و سونجك بهادر و توكل برلاس و دیگر امرا، با سپاه بسیار، به جانب بغداد فرستاد و امرا، به موجب فرموده، مراحل و منازل پیموده در جانب غربی بغداد نزول كردند، فرج نامی از قوم جلایر، از قبل سلطان احمد، حاكم آنجا بود و شرح واقعه بغداد به زیادت بسطی گذارش خواهد یافت.
و آنچنان است كه در وقتی كه امیر صاحبقران فتح سیواس فرموده عازم شامات شد، سلطان احمد و امیر قرا یوسف در ممالك روم بودند. ایلدرم بایزید را بر آن داشتند كه لشكر كشیده به ارزنجان آمد و امیر طهرتن را عاجز ساخته سلطان احمد شفیع شد و او را پیش ایلدرم بایزید آورده ارزنجان بر او مقرّر داشت مشروط آنكه زن و فرزند او به نوا به «1» برسا روند و ایلدرم به روم معاودت نموده سلطان احمد در قیصریه اجازت خواسته به جانب بغداد آمد و چند روز در بغداد بوده به حلّه رفت و از حلّه به طرف ملك خالد و از آنجا به شهر حربی آمد و با حشم اویرات جنگ كرده سید احمد كلانتر ایشان را به قتل آورد و از آنجا عازم [بغداد شده امیری از جغتای در بعقوبه بود. آن را گذاشته به تبریز رفت و سلطان بعد از ضبط بغداد عازم] «2» بصره شد. بزرگان قبان و امرای عرب كه سردار ایشان ناصر بود مخالفت نمودند و محاربه كرده لشكر احمد غالب آمدند و غنیمت بسیار گرفته عزیمت بغداد كرد. پسر حاكم قبان «3» محمود نام و ناصر جمعی مرتب داشته به قصد نوكران پادشاه احمد به حلّه
______________________________
(1). نوا به معنای گروگان.
(2). ك ندارد.
(3). ك، س: پسر قبان.
ص: 877
رفتند. سلطان احمد پسر خود سلطان طاهر و علی قلندر شمس الدین و علی پیر حسین «1» را به مدد فرستاده چون نزدیك رسیدند محمود قبانی خبر یافته به جانب جزیره رفت و سلطان احمد آوازه مراجعت صاحبقران شنیده عزیمت آن حضرت به جانب بغداد دانسته بغداد را به فرج سپرد و خود در عقب پسر و لشكر به حلّه رفت.
و چون شاهزادگان و امرا چنانچه مذكور شد، در موسمی كه تاب گرما آتش در تن دلیران ایران میافروخت و مرد جنگی در میان زره و خفتان میسوخت و حرارت حرور زبانه هاویه ظاهر میساخت و شمشیر در نیام چون موم میگداخت، لشكر به حوالی بغداد رسید و غلبهای عظیم از ترك و تاجیك و عرب و عجم در آن شهر جمع بود، اعتماد بر حصانت حصار و كثرت اعوان و انصار كرده در مقام مقابله و مقاتله بودند و امیر علی قلندر از مندلی و جان احمد از بعقوبه نزدیك مداین از دجله گذشتند و فرخ شاه و میكائیل «2» در صرصر به هم پیوستند و با سه هزار مرد آراسته روی تهوّر به پیكار آوردند. امرای لشكر منصور ایشان را شكاریوار در میان گرفتند و به جانب دجله رانده در حوالی عمارت امیر احمد جنگ كردند و سپاه ظفرپناه به یك حمله جمله را منهزم ساختند و جمعی كثیر به قتل آورده جان احمد با فوجی بهادران كشته شده بسیاری از بیم تیغ آتشبار خود را به آب انداختند و آنچه باقی ماند به زحمت بسیار جان از آن ورطه خونخوار بیرون بردند و بقایای رعایا عاجز و مضطرّ شدند. امّا فرج كه پیش از این وجودی نداشت، با وجود شكستی چنین چون صاحب اختیار شده بود، دل از امارت بغداد بر نمیتوانست داشت. دل بر قتل و غارت نهاده در مقام لجاج و عناد ایستاد و گفت پادشاه احمد مرا گفته كه اگر حضرت صاحبقران آید شهر بسپار و غیر او هركه آید جنگ كن. اكنون اگر آن حضرت به نفس شریف تشریف دهد ما همه مطیعیم و الّا جز جنگ نخواهد بود و
______________________________
(1). ف، س: علی پیر و حسین.
(2). ظف: و فرخ شاه از حلّه و میكائیل از سیب (هیت؟) (ج 2 ص 257).
ص: 878
رایت عناد و استبداد برافراشت و عامه مردم را به ملازمت بارو و محافظت شهر بازداشت و در هر مجال به اشتعال نیران جدال و قتال اشتغال نموده و كشتیها را به نهنگان دریای وغا مشحون ساخته قلزم هیجا را به موج درمیآورد. امرا صورت جسارت و حكایت معذرت فرج بیفرجام را عرضه داشت پایه سریر اعلی كردند و آن حضرت متوجه صوب تبریز گشته شكاركنان مسافت میپیمود و در موصل بر عناد اهل بغداد وقوف حاصل شده به موجب حكم جهان مطاع از كشتی بر دجله جسر بستند و به یك هفته تمام، اردوی فلك احتشام از آب گذشتند